سیاست /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

چرادر غرب اين گونه استدلال مي شود که چون دين با آزادي، برابري و پيشرفت در تضاد است، پس دين و نظام هاي ديني عقب مانده و مخالف پيشرفتند، و با سياست هايي سعي در انزوای حکومت های دینی دارد؟


مناسب است که به اين سئوال در دو بخش پاسخ داده شود. در يک بخش به تاريخچه و ريشه مخالفت و عناد غرب با دين بپردازيم و در بخش ديگر انگيزه ها و علل مخالفت کنوني غرب با دين و حکومت هاي ديني را بررسي نمائيم. الف) ريشه مخالفت و عناد غرب با دين ريشه مخالفت و عناد غرب با دين «مسيحيت» به قرون وسطي و دوران بعد از آن، يعني عصر رنسانس، بر مي گردد. فاصله زماني قرن پنجم ميلادي تا حدود قرن چهاردهم و پانزدهم ميلادي در اروپا را سده هاي ميانه ( قرون وسطي) مي نامند. سده هاي ميانه دوره اي از تاريخ غرب است که در آن ميراث يوناني ـ رومي با مسيحيت مسخ شده کاتوليک پيوند خورد و زماني در حدود هزار سال بر فرهنگ اروپا حکومت کرد. در قرون وسطي صورت تحريف شده اي از تعاليم حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ در قالب کليساي کاتوليک ،رهبري فکري را بر عهده داشت و پاره اي از جنايات و مظالم و قشري انديشي ها را مرتکب گرديد. مي توان گفت مسيحيت در اين دوران فاقد سه عنصر اساسي بود: الف: اين دين فاقد اصول نظري اعتقادي و ايماني بود، بنابراين نمي توانست يک شکل منطقي پيدا کند و به پرسش هاي پيرامون عالم هستي پاسخ دهد. ب : فاقد شريعت و برنامه براي عمل به خصوص عمل اجتماعي بود (برنامه زندگي نداشت). ج:متون مقدس مسيحي شديدا با برنامه هاي اجتماعي و سياسي، معارض بودند. در اين قرون، امپراطوري و سپس پادشاهي و در نهايت فئودال هاي منطقه روم بودند که موجد تحولات فرهنگي و اجتماعي شدند. رنسانس، که در فارسي از آن با تعابير مختلفي نظير «عصر نوزايي» ، «تجديد حيات»، «احيا» و... ياد مي شود، اصطلاحا دوره اي را گويند که از اواخر سده هاي مياني و آغاز سده چهاردهم به وجود آمد و تا سده شانزدهم ادامه يافت. در واقع، رنسانس «نه يک دوره زماني بلکه يک شيوه زندگي و تفکر بود که از طريق بازرگاني، جنگ و انديشه ها از ايتاليا به سراسر اروپا گسترش يافت». لازم به ياد آوري است که اين شيوه رفتار و تفکر، از ويژگي هاي جهان غرب است؛ همان گونه که قرون وسطا نيز از مختصات جهان غرب پيش از رنسانس به شمار مي رود. دوره رنسانس مصادف بود با نهضت هاي فکري عقلاني و علمي ـ تجربي که همزمان طومار فلسفه و انديشه قرون وسطايي را در هم مي پيچيد و انديشه نوين را جايگزين آن مي کرد. بديهي است دين فروشي و دنيا طلبي ارباب کليسا در قرون وسطا مي تواند يکي از عوامل زمينه ساز رنسانس به حساب آيد. هنگامي که ارباب کليسا خود را خازنان بهشت معرفي کنند، و در انديشه دنيا طلبي و مال اندوزي، سند بهشت موعود را در قبال دريافت پول پيش فروش کنند، حيثيت دين و تعاليم ديني زير سئوال مي رود و مفاهيم ديني، ارزش واقعي خود را از دست مي دهد. در واقع کليسا در قرون وسطا در دو بعد علمي و عملي در جهت خلاف فطرت انساني گام بر مي داشت و تعاليم اناجيل تحريف شده با علوم حسي نوظهوري که هر روز رو به فزوني داشت، در تعارض بودند و در نهايت، فشار غير عقلايي و غير منطقي بر مردم نتيجه اي جز طغيان آنها را به دنبال نداشت. مورخان مدرنيست (از رنسانس به بعد) تلاش کرده اند تا چهره اي يکسره تاريک، خشن، پر مظلمه و سياه از قرون وسطي ارائه دهند. به هر حال مي توان گفت: عملکرد کليسا و دين مسيحيت تحريف شده در پيش از رنسانس يکي از عواملي بود که زمينه مخالفت و عناد غرب با دين را به وجود آورد. و به تدريج اين جدايي دنياي غرب از دين در دوران عصر روشنگري (از قرن هفدهم ميلاد ي به بعد) عميق تر شد. «اصل پيشرفت» يکي از مفروضات اساسي تفکر مدرن شد. بر اساس اين اصل، بشر سير تحول تاريخي خودرا از بربريت و عقب ماندگي و خرافات که ملازم با دين باوري بود، آغاز کرده و در عهد مدرن به پيشرفت و علم و ترقي دست يافته است. طبق نظريه پيشرفت، غرب مدرن و علوم جديد و نظام تکنيکي، نهايت ترقي بشر هستند و به جاي مفهوم «کمال>> و «رشد» (که مفاهيم ديني) بودند مفاهيم کمّي و مادي «پيشرفت» و «رفاه» جانشين آنها مي گردد. به هر حال در غرب بعد از رنسانس بتدريج يک فکر و رفتار متفاوت با قبل شکل گرفت و متناسب با اين فکر و رفتار جديد، مفاهيمي مانند آزادي، برابري ، پيشرفت و...، معاني تازه اي پيدا کردند که همگي با معاني ديني خود متفاوت بودند و کاربجايي رسيد که دين، افيون توده ها شد و تفکر و رفتار جديد که رنگ و بوي غير ديني داشت به تمامي عرصه هاي زندگي انسان غربي سرايت کرد. بنابراين مي توان گفت که عملکرد بد و استبداد کليسا در عرصه عمل و علم در قرون وسطا، و عدم تناسب مسيحيت مسخ شده با پيشرفت هاي روز و عدم توانايي در پاسخ گويي به نيازهاي جديد فرد و جامعه، باعث طرد دين از عرصه زندگي اجتماعي انسان غربي شد ( البته عوامل ديگر را نبايد ناديده گرفت)؛ و پيشرفت هاي مادي و تکنيکي خود را در گرو مخالفت و جدايي از دين (مسيحيت تحريف شده) دانستند. ب) انگيزه ها و علل مخالفت کنوني غرب با دين و حکومت هاي ديني 1. اختلاف ماهوي غرب با دين: ليبراليسم، اصلي ترين و مهم ترين ايدئولوژي عصر مدرن و نظام سرمايه داري غرب است. اساسا ليبراليسم آزادي از قيود اخلاقي و ديني را مي طلبد زيرا قيود ديني و اخلاقي، زندگي نفسانيت زده و دنيوي صرف را تقبيح و با رباخواري و ثروت اندوزي مسرفانه مخالفت مي کند و انسان را به سوي خدا و خدا محوري و آباداني آخرت به وسيله استفاده بهينه از دنيا و رعايت محدوده هاي دين و اخلاق فطري فرا مي خواند؛ در حالي که اصولا ليبراليسم با انکار قيود اخلاقي و ديني، آزادي نفس اماره و زندگي سودجويانه و لذت طلبانه را دنبال مي کند و انسان را به خود محوري و جمع آوري ثروت و انباشت سرمايه و کسب نفع بيشتر فرا مي خواند و مسائلي مانند نسبي انگاري اخلاقي و معرفت شناختي، عدم اعتقاد به وجود حقيقت ثابت و مطلق، عدم دخالت دولت در اقتصاد به نفع محرومين و فرو دستان، تساهل و تسامح اخلاقي و مذهبي را، مطرح مي نمايد. که همگي اين مسائل با آموزه هاي اديان توحيدي مخالف و در تضاد هستند. بنابراين يکي از علل مخالفت غرب با دين بخاطر اختلاف و تضاد ماهوي است که بين اين دو وجود دارد و غرب نمي تواند بپذيرد که انديشه مکتبي که در تضاد با او است در عرصه اجتماعي ظهور پيدا کند و به همين علت با حکومت هاي ديني به بهانه هاي مختلف (اقتصادي، سياسي و...) مخالفت مي نمايد و در تبليغات خود آن ها را نظام هايي عقب مانده، ضد آزادي و پيشرفت و... معرفي مي کند و در صدد براندازي آنها مي باشد. 2. بيداري اسلامي و برگشت دين و معنويت به عرصه اجتماع و سياست: بيداري اسلامي که از قرن گذشته شروع و با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به اوج خود رسيد، خطر جدّي براي نظام سرمايه داري غرب محسوب مي شود. زيرا بيداري اسلامي نه تنها بر جهان اسلام اثرگذار است بلکه موجب تجديد حيات معنويت و خدا باوري در سطح جهاني شده است و اين يک تهديد جدي براي تفکرات الحادي و ليبراليستي محسوب مي گردد. هم چنين توانايي و پيشرفت هاي سياسي، اقتصادي و علمي حکومت ها و نظام هاي مبتني بر دين از يک طرف کارايي دين در عرصه عمومي را ثابت مي کند و از طرف ديگر بر تز « عدم توانايي دين در پاسخ گويي به نيازهاي بشر امروز» خط بطلان مي کشد. بديهي است غرب ليبرال که بافته هاي چندين قرن خود را در شرف رشته شدن مي بيند به مخالفت با نظام هاي سياسي ديني کارآمد برخيزد. 3. انگيزه هاي سياسي و اقتصادي: براي غرب سرمايه دار، دستيابي به منابع انرژي جهاني و به تبع آن تسلط بر مناطق استراتژيک جهاني يک امر حياتي است و براي نيل به اين مهم ناچار از همراه کردن حکومت ها و دولتمردان مناطق برخوردار از منابع انرژي با استفاده از تطميع، زور، تبليغات و... با خود بوده است. در اين ميان خاورميانه و کشورهاي اسلامي از جايگاه ويژه اي در معادلات اقتصادي و سياسي بين المللي برخوردار است؛ لذا قدرت هاي بزرگ هميشه چشم طمع به اين منطقه استراتژيک دوخته اند. به شهادت تاريخ از جمله خطرات مهمي که منافع اقتصادي و سياسي غرب استعمار گر را در اين منطقه تهديد کرده و مي کند، نهضت ها و مبارزات برخاسته از تفکرات ديني و اسلامي بوده است بنابراين غرب براي حفظ منافع خود از هر راه ممکن و تحت شعارهاي موجه، مانند دموکراسي، مبارزه با تروريسم و...، به مخالفت و مبارزه با نظام هاي سياسي مبتني بر اسلام و گروههاي جهادي اسلامي مي پردازد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image