تعریف بداء -بداء و قضا و قدر /

تخمین زمان مطالعه: 15 دقیقه

می خواستم کمی درباره بداء توضیح دهید و اینکه بداء امام معصوم فردی را که قرار بوده بعد از او امام شود نمی شناخته است؟ چنین چیزی چطور ممکن است؟


الف: پاسخ قسمت نخست : «بداء» اسم است از بدأ به معناى ظاهر شدن که در معناى اسمى به معناى «ظهور» است. بداء اصطلاحی یکى از معتقدات خاص شیعه است که ایمان به آن توصیه شده است و اهل سنت چون معناى آن را نفهمیده اند با آن به مخالفت پرداخته اند. و معناى اصطلاحى «بداء» چنانچه از روایات خاندان وحى (علیهم السلام) رسیده و بنابر تفسیر شیخ مفید(ره) از بزرگترین علماء متقدم شیعه و علامه طباطبائى(ره) از بزرگان علماء معاصر شیعه به معناى «آشکار شدن امرى از خداوند متعال است» که این امر براى انسان ها مجهول بوده و خلاف آن را تصور مى کردند. بنابراین بداء به معناى آشکار شدن پدیده ها و حوادث خلاف مقتضیات و شرایط ظاهرى است که انسان مى پندارد.در مورد قضاء و قدر باید گفت که دو نوع قضاء و قدر وجود دارد: «قضاء و قدر حتمی» و «قضاء و قدر غیر حتمی» قضاء و قدر حتمی؛ غیر قابل تغییر است. به عنوان مثال ظهور امام زمان (عج) که حتما اتفاق خواهد افتاد و تحت هیچ شرایطی نمی شود که قضاء الهی تغییر کند و دیگر امام زمان ظهور نکند. قضاء و قدر غیر حتمی ؛ قابل تغییر است. به عنوان مثال زمان ظهور امام زمان (عج) که قابل تغییر بوده و می تواند جلو و عقب بیافتد. حال به مطلب زیر توجه کنیم.قضا و قدر حتمی و غیر حتمی و مساله بداء:قضا و قدر از منظر علم مطلق خداوند متعال همواره حتمی است و برای خداوند متعال قضا و قدر غیر حتمی معنی ندارد. هر چه در علم خدا موصوف به حدوث است ، حادث خواهد شد و گریزی از این امر نیست. چرا که در غیر این صورت علم خدا باطل می شود ؛ که امری است محال. پس قضا و قدر غیر حتمی در واقع از منظر مخلوقات است نه از منظر علم مطلق الهی. امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُه ـــــ برای خدا دو مرتبه از علم است ؛ علمی مکنون و پنهان شده ، که جز او کسی آن را نمی داند ؛ و از این جهت است که بداء واقع می شود ؛ و علمی که آن را به ملائکه و رسل و انبیاء تعلیم نموده و ما آن را می دانیم.» (بحار الأنوار ، ج 26 ،ص163( باز فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَکْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ ءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذ ــــ برای خدا دو مرتبه از علم است ؛ علمی بذل شده و علمی نگه داشته شده ؛ امّا علم بذل شده ، پس چیزی نیست که خدا آن را تعلیم ملائکه و رسل نموده باشد مگر اینکه ما هم آن را می دانیم ؛ و امّا علم نگه داشته شده ، پس آن همان علمی است که در نزد خدا و در امّ الکتاب است ؛ هر گاه از آن خارج شد نافذ می شود.» (بحار الأنوار ، ج 26 ،ص164)«عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ یَکُونُ الْیَوْمَ شَیْ ءٌ لَمْ یَکُنْ فِی عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَمْسِ قَالَ لَا مَنْ قَالَ هَذَا فَأَخْزَاهُ اللَّهُ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَ لَیْسَ فِی عِلْمِ اللَّهِ قَالَ بَلَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْق ــــ منصور بن حازم گفت از حضرت صادق (ع) سؤال کردم که آیا مى شود که امروز چیزى موجود شود که دیروز در علم خدا نبوده باشد؟ حضرت فرمودند: نه ، هر که این سخن را بگوید خدا او را خوار و رسوا گرداند. عرض کردم : آیا آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قیامت همه در علم خدا نیست؟ فرمود بلى چنین است و چنین بود پیش از آنکه خلائق را بیافریند.» (التوحید للصدوق ،ص 334)پس منشاء اعتقاد به قضا و قدر غیر حتمی و اعتقاد به بداء (که تغییر قضاء است ) چیست؟1ـ خداوند متعال را یک اراده ی ازلی و ابدی بیش نیست. چرا که اراده ی خدا از دو حال بیرون نیست ؛ یا اراده ی او عین ذات اوست ؛ یا اراده ی او ، فعل اوست. بنا به فرض نخست ـ که نظر برخی حکماست ـ ، چون ذات خدا تعدّد بردار نیست ؛ پس اراده ی او هم که عین ذات است ، تعدّد برنمی دارد. بنا به فرض دوم نیز ـ که نظر برخی حکما و اکثر متکلّمین است ـ اراده ی خدا یکی بیش نتواند بود ؛ چرا که طبق قاعده ی فلسفی « الواحدُ لایَصدرُ عنهُ الّا الواحد » از علّت واحد ، جز معلول واحد صادر نمی شود.پس اراده و مشیّت خداوندِ واحد محض ، جز یکی نمی تواند باشد. آیات قرآن کریم نیز مؤیّد همین معنا می باشند ؛ چرا که فرمود: « إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ؛ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَر ــــ همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم ؛ و امر ما نبود جز یکی ، همچون یک چشم بر هم زدن »(القمر:49ـ50)2ـ اراده ی واحد حقّ تعالی بر کلّ هستی تعلّق گرفته ـ از ازل تا ابد ـ ؛ یعنی خداوند متعال به یک اراده ، تمام عالم هستی را ازل تا ابد اراده نموده است ؛ و متعلّق اراده ی او بی تردید محقّق است. پس از منظر الهی آینده و گذشته ای در کار نیست ؛ بلکه او همه ی عالم را از ازل تا ابد بالفعل خلق نموده ؛ و آینده برای ما آینده است که موجود زمانی هستیم. نسبت عالم به ما مثل نسبت یک فیلم سینمایی است نسبت به تماشگری که برای اوّلین بار آن فیلم را می بیند ؛ امّا خدا که کارگردان عالم است ، کلّ عالم را از ازل تا ابد می داند. 3ـ بشر به خاطر محدودیّت وجودی که دارد ، معمولاً نمی تواند آن اراده ی واحد و متعلّقات آن را یکجا لحاظ نماید ـ مگر در برخی موارد و برای لحظاتی و به هنگام تفکّر عمیق عقلی یا شهود جامع قلبی ـ . لذا ما چنین می پنداریم که خدا برای ایجاد هر موجودی یک اراده ی مخصوص به آن می کند. از این اراده های جزئی اعتباری ، تعبیر می شود به تقدیرات جزئی خدا ؛ در مقابل آن اراده ی واحد که تقدیر کلّی خدا شمرده می شود.پس ما چون محدودیم ، تا در این نظام مادّی و زمانی هستیم در بند این اعتبار خواهیم بود ؛ مگر آنکه در اثر سیر انفسی به مقام فناء فی الله برسیم و جز خدا و اراده ی واحد او هیچ نبینیم ؛ و از بند اعتبارات برهیم.4ـ تقدیرات جزئی ـ که به اعتبار ما انسانهاست ـ فی حدّ نفسه ، گاه تغییرناپذیرند و گاه تغییرپذیر است ؛ یعنی برخی از آنها با وصف تغییرناپذیری متعلّق اراده ی جزئی خدا قرار گرفته اند ؛ و خدا از ازل اراده نموده که آنها غیرقابل تغییر باشند ؛ و برخی دیگر از ازل با وصف تغییرپذیری اراده شده اند ؛ لذا محال است که تغییر نکنند ؛ چون خدا آنها را متغیّر اراده نموده ؛ و اراده ی خدا شدنی است. البته دقّت شود که به یک لحاظ ، هر دو مورد ، تغییرناپذیر می باشند ؛ چون امر تغییرپذیر نیز در تغییرپذیر بودن خود تغییرناپذیر است ؛ یعنی چون خدا تغییر آنها را اراده نموده ، لذا محال است که تغییر نکنند. پس در لوح محفوظ که علم تامّ خداست ، همه ی امور ـ اعمّ از تغییرپذیر و تغییر ناپذیر ـ با قطعیّت ثبت گشته اند. این از نگاه کسی است که به لوح محفوظ( که تغییر ناپذیر است) راه دارد ؛ و دقیقاً می داند که چه واقع خواهد شد. امّا از نگاه بشر عادی ـ که به لوح محفوظ راه ندارد ـ چنین به نظر می رسد که برخی امور در معرض تغییرند و راهی هم ندارد که بداند چه امری تغییر خواهد نمود. به تعبیر دیگر بشر نمی داند که کدام واقعه با وصف تغییرپذیری اراده شده و چه پدیده ای با وصف تغییر ناپذیری اراده شده ؛ لذا گاه با توجّه به قرائن علمی یا عقلی یا شهودی چنین می پندارد که حادثه ای تغییر نخواهد نمود ؛ ولی به ناگاه می بیند که تغییر کرد. مثلاً برخی اولیای الهی از راه علم به عالم ملکوت و دسترسی پیدا کردن به لوح محو و اثبات ( که تغییر در آن راه دارد)؛ خبری غیبی می دهند ولی آن خبر واقع نمی شود ؛ در این حالت باز نظر به عالم ملکوت کرده و متوجّه می شوند که آن واقعه شرطی هم داشته که آنها ـ به سبب محدودیّت علمشان ـ از آن شرط غفلت نموده بودند. مثلاً خبر می دهند که فلانی در فلان روز خواهد مرد، ولی نمی میرد. در این حالت می گویند: مقدّر بود او بمیرد به شرط آنکه صدقه ندهد ؛ پس چون او صدقه داد، نمرد. در این موقع می گوییم بداء حاصل شد.البته این از نگاه ماست که علم محدود داریم ؛ امّا در علم خدا و لوح محفوظ ، مقدّر بود که او صدقه بدهد و نمیرد. دار تکلیف بودن این عالم نیز از آن جهت است که ما علم به پشت پرده ی عالم نداریم ؛ و الّا تکلیف معنا نداشت. پس قضا و قدر غیر حتمی در حقیقت ناشی از محدودیّت بشر است ؛ و اوست که به خاطر عدم احاطه به علم الهی گاه خیال می کند که تمام شرائط برای وقوع امری فراهم است ، پس یقین می کند که آن امر واقع خواهد شد ؛ امّا واقع نمی شود. چون شرائط دیگری نیز در بین بوده که او از آنها غفلت داشته است. البته این ماجرا فقط درباره ی بشر عادی نیست بلکه حتّی انبیاء و ملائک نیز احاطه بر علم تامّ الهی ندارند. لذا آنها نیز به طور قطع نمی دانند قضای الهی چیست ؛ بلکه تنها در حدّی می دانند که به آنها علم عطا شده است. بر همین اساس است که وقتی از امری خبر می دهند در پی آن می گویند: « ان شاء الله ـ اگر خدا بخواهد »در قرآن هست که:« قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ ـــ فرشتگان عرض کردند: منزهى تو! ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم؛ تو دانا و حکیمى.» (البقرة:32)« قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون ـــ بگو: من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ و اگر از غیب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى کردم، و هیچ بدى به من نمى رسید؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى که ایمان مى آورند » (الأعراف:188)آری بسیاری از امورند که برای ما غیب محسوب می شوند ولی ملائک و انبیاء و ائمه (ع) از آنها باخبرند ؛ امّا غیب مطلق و بی چون و چرا فقط و فقط دست خداست. لذا هر کس هر اندازه هم که بداند باز نمی تواند با قطع و یقین از آنچه واقع خواهد شد خبر دهد ؛ مگر اینکه خداوند به او بیان نماید که آنچه به او تعلیم شده قطعی است و تغییرپذیر نمی باشد. در روایت است که حضرت موسی(ع) از جایی می گذشت، دید در خانه ای عروسی گرفته اند. به یاران خود فرمودند: امشب عزای اینها خواهد بود. روز بعد یاران آمدند ولی عزایی ندیدند. به حضرتش گزارش دادند.آن حضرت با یاران خویش به آن خانه در آمد و وارد اتاق عروس و داماد شد و لحاف آن را کنار زد. دیدند ماری بزرگ در زیر لحاف پنهان شده. حضرت موسی(ع) فرمودند: مقدّر بود که این دو با نیش این مار کشته شوند. آنگاه از عروس و داماد پرسید، دیشب چه عمل خیری کرده اید. عروس گفت: فقیری را اطعام نمودم. حضرت فرمودند: چنین شده که بداء حاصل گشته و قضای الهی در حقّ شما تغییر نموده است. ب:پاسخ قسمت دوم سؤال:بخش دوم پرسش؛ شبهه ای است که زیدیه در مقابله ی با معتقدات شیعه دوازده امامی مطرح می کند.در این باره اکتفا می کنیم به پاسخی که جناب شیخ صدوق ـ از بزرگان شیعه و از اکابر حدیث و صاحب یکی از کتب اربعه ـ داده است؛ در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص67»؛ که در زمان غیبت صغری نوشته شده است. ترجمه ی کلام این محدّث بزرگ و استاد محدّثین شیعه چنین است« زیدیّه» مى گویند: از جمله امورى که ادّعاى امامیّه را باطل مى سازد این است که ایشان معتقدند جعفر بن محمّد (علیهما السّلام) بر امامت اسماعیل تصریح فرموده و در حیاتش وى را به امامت معرّفى کرده است و آنگاه که اسماعیل فوت کرد فرمود: خداوند در هیچ امرى بدا نکرد چنانچه در باره ی فرزندم اسماعیل بدا کرد. پس اگر خبرى که ائمّه را دوازده تن مى داند صحیح بود، لا اقل بایستى جعفر بن محمّد(علیه السلام) و خواصّ اصحابش آن را مى دانستند تا مرتکب این خطاى بزرگ نشوند.در جواب ایشان مى گوییم: از کجا مى گویید که جعفر بن محمّد (علیهما السّلام) بر امامت اسماعیل تصریح کرده است؟ و خبر آن کجاست؟ و چه کسى آن را تلقّى به قبول کرده است؟ ایشان راه به جایى ندارند و جز این نیست که این خبر را کسانى ساخته اند که قائل به امامت اسماعیل اند و اصلى براى آن نیست، زیرا خبر دوازده امام را خاصّ و عامّ (شیعه و سنّی) از پیامبر( صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و ائمّه اطهار (علیهم السّلام) روایت کرده اند و من آنچه از ایشان در این باب وارد شده است را در این کتاب نقل کرده ام. امّا گفته ی امام که فرموده است: خداوند در هیچ امرى بدا نکرد چنان که در باره ی فرزندم اسماعیل بدا کرد، ایشان در این کلام مى فرماید که امرى بر خداوند ظاهر نشد چنان که در باره ی فرزندم اسماعیل ظاهر شد، زیرا او را در حیاتم از من ستاند تا معلوم شود او پس از من امام نیست و به نظر ما کسى که معتقد باشد که امروز براى خدا چیزى آشکار مى شود که دیروز آن را نمى دانسته کافر است و بیزارى جستن از او واجب است، چنانچه از امام جعفر صادق (علیه السّلام) روایت شده است.ابو بصیر و سماعه از امام صادق (علیه السّلام) چنین روایت کنند که فرمود: هر کس معتقد باشد که امروز چیزى بر خداوند آشکار مى شود که دیروز آن را نمى دانسته است، پس بایستى از او بیزار باشید. بدائى که به امامیّه نسبت داده مى شود ، عبارت از آشکار شدن امر خداى تعالى است. عرب مى گوید: بدا لی شخص یعنى شخصى بر من ظاهر شد و نه آنکه پشیمانى آشکار گردید که خداى تعالى از آن برتر است.و چگونه امام صادق علیه السّلام بر امامت اسماعیل تصریح کرده است در حالى که در باره ی او فرموده است: او عاصى است و شباهتى به من و پدرانم ندارد.حسن بن راشد مى گوید از امام صادق علیه السّلام در باره ی اسماعیل پرسش کردم، فرمود: او عاصى است و شباهتى به من و پدرانم ندارد.وعبید بن زراره مى گوید از اسماعیل نزد پدرش امام صادق علیه السّلام یاد کردم و آن حضرت فرمود: به خدا سوگند او شباهتى به من ندارد و شبیه هیچ یک از پدرانم نمى باشد.ولید بن صبیح مى گوید مردى به نزد من آمد و گفت بیا تا فرزند آن مرد بزرگ را به تو نشان بدهم، همراه او رفتم و مرا به نزد گروهى میگسار برد و اسماعیل بن جعفر در میان ایشان بود، گوید اندوهناک از آنجا خارج شدم و به بیت اللَّه در آمدم و ناگهان اسماعیل بن جعفر را نزد «حجر» دیدم که به بیت آویخته بود و گریه مى کرد و پرده هاى کعبه را به اشک دیده ی خود تر کرده بود، گوید بیرون آمدم و مى دویدم و اسماعیل را دیدم که با آن قوم نشسته است. دوباره بازگشتم و او را دیدم که به پرده هاى خانه ی خدا آویخته است و آن را به اشک دیده ی خود تر ساخته است. گوید این مطلب را به امام صادق (علیه السّلام) عرضه داشتم فرمود: پسرم گرفتار شیطانى شده است که به صورت او در مى آید.و روایت شده است که شیطان به صورت نبیّ و یا وصیّ پیامبرى در نمى آید، و چگونه ممکن است به امامت او تصریح کرده باشد در حالى که سخن فوق را در باره ی وى بیان کرده است». خلاصه ی کلام شیخ صدوق(ره):1ـ هیچ حدیث معتبری نزد شیعه نیست که طبق آن، امام صادق(ع)اسماعیل را به امامت نصب کرده باشد.2ـ روایات صحیح متعدّدی از آن امام صادق(ع) رسیده مبنی بر اینکه اسماعیل معصوم نیست و مثل دیگر مردمان از او گناه سر می زند. اکثر این روایات نیز زمانی از حضرتش صادر گشته اند که اسماعیل هنوز زنده بوده است.3ـ روایات صحیحی از ایشان رسیده که نشان می دهد، شیطانی به صورت اسماعیل در می آمده تا مردم را گمراه سازد و امام صادق(ع) را از چشم مردم بیندازد؛ و خود ائمه(ع) بارها فرموده اند که شیاطین نمی توانند به صورت نبی یا امام در آیند.4ـ حدیث بدا در حقّ اسماعیل که مخالفین از آن سوء استفاده نموده اند، هیچ صراحتی بر این ندارد که اسماعیل قرار بوده امام شود یا برای امامت نصب شده بوده است. بلکه منظور حضرت آن بوده که چون خداوند می دانست که عدّه ای او را امام خواهند دانست و فرقه ی اسماعلیّه را تأسیس خواهند نمود، لذا او را در زمان حیات امام قبلی از دنیا برگرفت تا عذر آنها را باطل نماید. 5ـ خلاصه آنکه چون امام صادق(ع) خبر داشته که فرقه ای به نام اسماعلیّه به وجود خواهد آمد، در زمان زنده بودند اسماعیل، بارها و بارها امامت او را ردّ کرده و کلماتی فرموده مبنی بر این او شایسته ی امامت نمی باشد. چون معصوم نیست. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image