تفاوت وجدان و فطرت /

تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه

تفاوت فطرت با وجدان در چیست؟


براى پاسخ بهتر به این سوال ما ابتدا در قالب سه مقدمه توضیحاتى در مورد فطرت ، عقل عملى و وجدان مى‌دهیم سپس در پایان جمع بندى نموده و رابطه فطرت و وجدان را بیان مى‌کنیم . الف - فطرت فطرت از ماده « فطر » در لغت به معناى شکافتن 1 گشودن شى ء و ابراز آن 2 ابتدا و اختراع 3 شکافتن از طول ، ایجاد وابداع 4 آمده است و از آنجا که آفرینش و خلقت الهى به منزله شکافتن پرده تاریک عدم ، و اظهار هستى امکانى است یکى از معانى این کلمه ، آفرینش وخلقت است ، البته آفرینشى که ابداعى و ابتدایى باشدم 5 کلمه « فطرت » بر وزن « فِعْلَه » است که دلالت بر نوع ویژه مى کند و در لغت به معناى سرشت و نحوه خاصى از آفرینش و خلقت است . در قرآن کریم مشتقات کلمه « فطر » به صورتهاى گوناگون به کار رفته لیکن کلمه فطرت تنها یک بار استعمال شده است . آیت الله مصباح در کتاب معارف قرآن در مورد فطرت بیان مى کنند که : « فطرت » در فارسى به « سرشت » ترجمه مى شود و دلالت بر نوع خلقت و آفرینش مى کند ، و چیزى را « فطرى » مى‌گویند که نوع خلقت انسان ، اقتضاى آن را داشته باشد و خدادادى و غیر اکتسابى و کمابیش مشترک بین همه افراد انسان باشد و از این رو شامل همه بینش ها و گرایش هاى خدادادى انسان مى شود . ( . ک : آیت الله مصباح ( مد ظله ) ، معارف قرآن , ج , 1 ص 26 ) . در آیات و روایات مضامینى وجود دارد که با صراحت و یا بطور ضمنى بر وجود حقیقت ویژه انسانى و طبیعت مشترک انسان ها و عناصر و ویژگى هاى آن در بعد شناختى ، گرایشى و توانشى دلالت دارد . ولى آنچه که بیشتر مورد تاکید و تصریح آیات و روایات قرار گرفته ، مساله فطرت الهى است . روشن ترین آیه اى که بر این حقیقت دلالت دارد آیه شریفه 30 از سوره روم است : « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ ، به سوى این دین کن ، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرینش خداى تغییرپذیر نیست . این است همان دین پایدار ، ولى بیشتر مردم نمى‌دانند » ( روم ، آیه 30 ) . این آیه به صراحت از وجود نوعى فطرت الهى در انسان خبر مى دهد . یعنى انسان با نوعى از سرشت و طبیعت آفریده شده که براى پذیرش دین آمادگى دارد و انبیاء در دعوت انسانها به توحید و پرستش خداوند با موجوداتى بى تفاوت رو برو نبوده اند . علاوه بر این آیه ، در برخى از روایات نیز به فطرت الهى داشتن انسان تصریح شده است . امام باقر ( ع ) در توضیح روایت نقل شده از پیامبر گرامى اسلام ( ص ) که فرموده است : کل مولود یولد على الفطره ، فرمود که : « یعنى المعرفه بان الله عز و جل خالقه » . مقصود پیامبر ( ص ) آن است که هر نوزادى با این معرفت و آگاهى که خداوند ، خالق و آفریننده اوست متولد مى شود . البته به این نکته نیز باید توجه داشت که ، فطرت الهى و توحیدى بشر نباید این گمان را برانگیزد که امور سرشتى ، منحصر به جنبه الهى و توحیدى انسان است . زیرا همانطور که قبلاً نیز اشاره شد در سرشت آدمى گرایشها و شناخت ها و توانش هاى اصیل و فطرى فراوانى به ودیعت نهاده شده که نحوه وجود آدمى را از سایر موجودات ممتاز و مشخص مى کند . سرّ پر رنگ شدن بحث فطرت الهى بشر در میان سایر امور فطرى انسان ، اهمیت خاص این عنصر و همچنین پرسش هاى متنوعى است که درباره فطرت الهى بشر مطرح شده است . از ویژگى فطرت ، زوال ناپذیرى آن است که در انتهاى سوره روم چنین آمده است : « لا تبدیل لخلق الله » در خلقت الهى تبدیل و تغییرى نیست . یعنى آن فطرت الهى که به انسان ارزانى داشتیم امرى است که تغییر و تبدیل بر نمى دارد . فطرت الهى ممکن است که مورد غفلت انسان قرار بگیرد اما هرگز نابود نمى شود . و اینکه منبع احکام فطرى ، اراده الهى است . آیه الله جوادى آملى در کتاب تفسیر انسان به انسان مى فرماید : « قرآن انسان را موجود آگاه بالفعل مى داند نه موجود آگاه بالقوه . او هنگام تولد از علوم حصولى بهره اى ندارد ولى داراى علوم حضورى و شهودى است ، زیرا روحى مجرد دارد که نزد خود او حاضر است و هرگز از وى غیبت ندارد . پس همواره خود را مى بیند و هم اصول و اساس چیزى را که سعادت و شقاوت او را مى سازد ، بالذات ادراک مى کند . علمى که با انسان زاده مى شود و همیشه همراه اوست علم خداشناسى ، آشنایى با اسماى حسناى الهى ، خطوط کلى وحى و نبوت و راه هاى اصلى رسالت و شریعت و . . . است که از نظر قرآن ، همگى علومى فطرى است » . بنابراین ، فطرت به معنى سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است و امور فطرى ، یعنى آنچه که نوع خلقت و آفرینش انسان اقتضاى آن را داشته و مشترک بین همه انسانها باشد . دیگر اینکه خاصیت امور فطرى آن است که اولاً مقتضاى آفرینش انسان است و اکتسابى نیست ، ثانیاً در عموم افراد وجود دارد و همه انسان ها از آن برخوردارند ، ثالثاً تبدیل یا تحویل پذیر نیست گرچه شدت و ضعف را مى پذیرد . آیه الله جوادى آملى ، تفسیر موضوعى قرآن ج 12 ( فطرت در قرآن ) به نقل از سایت تبیان ب - توضیحى در مورد عقل عملى و نظرى حکما اصطلاحى دارند که عقل را تقسیم مى‌کنند به دو قسم : عقل نظرى و عقل عملى . البته مقصود این نیست که در هر کسى دو قوّه عاقله هست ، بلکه مقصود این است که قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند : افکار و اندیشه‌هاى نظرى ، و افکار و اندیشه‌هاى عملى . عقل نظرى همان است که مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است . این علوم ، همه در این جهت شرکت دارند که کار عقل در آن علوم قضاوت درباره واقعیتهاست که فلان شىء این‌طور است و یا آن‌طور ؟ فلان اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد ؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد ؟ و اما عقل عملى آن است که مبناى علوم زندگى است ، مبناى اصول اخلاقى است ، و به قول قدما مبناى علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مُدُن است . در عقل عملى ، مورد قضاوتْ واقعیتى از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان ؟ مورد قضاوت ، وظیفه و تکلیف است : آیا « باید » این کار را بکنم یا آن کار را ؟ این‌طور عمل کنم یا آن‌طور ؟ عقل عملى همان است که مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مى‌کند . راهى که انسان در زندگى انتخاب مى‌کند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد . ( . ک : مجموعه‌آثاراستادشهیدم , ج , 23 ص 713 - 714 ) ج - وجدان : در فرهنگ المنجد ، « وجدان » به نفس و قواى باطن معنا شده و « وجدانى ( ج . وجدانیات ) » به معنى آنچه که هر کسى از نفس خود مى یابد و آنچه که به قواى باطنى درک مى شود . اما « وجدان » در فرهنگ اصطلاحات قرآنى ، به معناى ضمیر ناخودآگاه آمده . وجدان را در اصطلاح به آگاهى شخص از شخصیت و درون خود تعریف کرده اند که عاملى براى شناخت مسائل و جوانب مربوط به حیات اوست . شهید مطهرى نیز در مورد معنى وجدان و الهامات وجدانى این‌گونه بیان مى کند که وجدان همان تذکر نفس ، توجه به خود و با توجه به خود ، درک کردنِ اینکه چه چیزى ملایم و مناسب با این گوهر و جوهر است و چه چیزى متضاد با اوست مى باشد . ( . ک : مجموعه‌آثاراستادشهیدم ، ج 22 ، ص 672 ) ایشان در جاى دیگرى مى فرمایند : قرآن وجدان را تعبیر مى‌فرماید به « النفس اللّوّامه » ( قیامه , 2 ) نفس ملامتگر که صاحبش را ملامت مى‌کند یعنى قوّه‌اى در وجود انسان هست که وقتى انسان کار ( زشتى ) را انجام مى‌دهد ، با خود انسان حرف مى‌زند و او را ملامت مى‌کند : اى دل غافل چرا من چنین کارى را مرتکب شدم ، عجب کار بدى کردم ، روى من سیاه است و از این حرفها . در ذیل آیه کریمه تَعاوَنوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لاتَعاوَنوا عَلَى الْاثْمِ وَ الْعُدْوانِ ( مائده , 2 ) حدیثى نقل شده است که بعد از نزول این آیه مردى به نام وابصه خدمت رسول اکرم آمد و عرض کرد : یا رسول اللَّه ! سؤالى دارم . حضرت قبل از اینکه سؤالش را بگوید ، فرمود : آیا راجع به اثم مى‌خواهى سؤال کنى که اثم یعنى چه ؟ گفت : بله یا رسولَ اللَّه ! فرمود : کار بد همان است که دلت قبول نمى‌کند . خداوند به بشر دلى داده است که با کارهاى خوب پیوند و با کارهاى بد بیگانگى دارد . و بعد با دو انگشت خود به سینه او زد و فرمود : اسْتَفْتِ قَلْبَکَ یا وابِصَه ! از قلب خودت سؤال کن‌اى وابصه ! همان طورى که مى‌گویند از مجتهد استفتاء کن ، از او سؤال کن ، فتواى دلت را بخواه که دل هم یک مرجع تقلیدى است ، تقوا را از وجدانت بخواه ( . ک : مجموعه‌آثاراستادشهیدم , ج 21 ، ص 256 - 261 ) نکته دیگرى که لازم است متذکر شد این است که : وجدانها تغییر مى‌کنند اما نه به آن معنى که وجدان امر متغیرى است و وضع ثابتى ندارد ، بلکه به معناى اینکه وجدان مانند هر قوّه از قواى روحانى و جسمانى انسان حالت سلامت دارد و حالت انحراف در حال انحراف خوب کار نمى‌کند ، عوضى کار مى‌کند . ( مجموعه‌آثاراستادشهیدم ، ج 21 ، ص 262 ) جمع بندى 1 نفس داراى مراتب و شئونات فراوانى است که یکى از آنها وجدان مى‌باشد ( که یک نوع محرک دورنى براى رسیدن به کمال و خوبى است ) 2 - فطرت ، حقیقت ویژه انسانى و طبیعت مشترک انسانهاست که در زمان آفرینش آن را دارا شده اند و فطرت ( یعنى نوع آفرینش انسان ) ، به‌گونه‌اى است که نفس او داراى مراتب و شئون مختلف باشد و یکى از این مراتب همان وجدان است . به بیان دیگر وجدان یکى از امور فطرى است . 3 - وجدان داراى آثار متعددى است از قبیل : الف - قضاوت وجدان : در این مرحله وجدان بر اساس یافته هاى عقل عملى و قرار دادهاى اجتماعى داورى مى‌کند و مجرم یا مبرّا بودن انسان را مشخص مى‌کند . ب - سرزنش وجدان : انسان چون خود را دوست دارد و براى خود عظمت قائل است ، اگر کار زشتى از او صادر گردد ، به سرزنش و ملامت خود مى‌پردازد . بدون شک سرزنش‌کننده آن و جدانى است که از شخصیّت ایده‌آلى ما دفاع مى‌کند و در تکامل آن مى‌کوشد و این سرزنش مقدمه‌اى براى تکامل روانى انسان است . ج - آرامش وجدان : وقتى انسان کار نیک و درستى را انجام داد ، یک نوع رضایت خاطر و آرامش به او دست مى‌دهد و از باطن مورد تشویق قرار مى‌گیرد و از این جهت لذت و بهجتى به او دست مى‌دهد و این آرامش با توجه به ایده‌آلى است که در زندگى خود تشخیص داده است . ( . ک : ابراهیم زاده ، سبحانى ، مبانى اندیشه اسلامى ( 1 ) ، ص 104 ) . 4 - وجدان از آن جهت که بعد از انجام کار زشت ، انسان را مورد سرزنش قرار مى‌دهد نفس لوامه هم نامیده مى‌شود . ( 1 ) ( تاج العروس 325 / 13 ) ( 2 ) ( معجم مقائیس اللغه 510 / 4 ) ( 3 ) ( صحاح جوهرى 781 / 2 ) ( 4 ) ( مفردات راغب / 396 ) ( 5 ) نهایه ابن اثیر 457 / 3 ) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image