راه روشن ، جلد هشتم، قسمت دوم /

تخمین زمان مطالعه: 344 دقیقه

بیان طریق تحقق دادن یاد مرگ در دل


بیان طریق تحقق دادن یاد مرگ در دل بدان مرگ هولناک و خطر آن بزرگ است غفلت مردم از آن بدین سبب است که کمتر در آن مى اندیشند و کمتر از آن یاد مى کنند و کسى که از آن یاد مى کند دلش را براى آن فارغ نکرده بلکه دلش سرگرم شهوتهاى دنیاست به همین سبب یاد مرگ در دلش تاءثیر ندارد از این رور راه چاره ، که انسان دلش ‍ را از هر چه غیر از مرگ است خالى کند و تنها مرگ را که در پیش روى اوست در خاطر داشته و ماند مسافرى باشد که بخواهد به بیابانى خطر ناک سفر کند یا سوار بر کشتى شود که در این صورت جز در آنها نمى اندیشد. هرگاه یاد مرگ همنشین دلش شود دیرى نمى گذرد که در آن تاءثیر مى کند و در این هنگام شادى و سرور او به دنیا کاستى مى گیرد و دلش شکسته مى شود اما روشنترین راه آن است که قران و امثال خود را که پیش از این بوده و در گذشته اند بسیار زیاد یاد کند و درباه مرگ و در افتاده آنها در زیر خاک بیندیشد و صورت آنها را در مناصبى که داشتند و چگونگى احوال آنها را به یاد آورد، و بیندیشد که اکنون چگونه خاک زیباییهاى رخسار آنها را زدوده و اجزاى بدنشان در گورهایشان پوسیده و پراکنده شده است ، و چگونه زنهایشان بیوه و فرزندانشان یتیم و اموالشان ضایع و از دست خارج شده است ؛ مسجدها و محفلها از آنها خالى گشته ، آثارشان منقطع شده و خانه هایشان از سکنه تهى گردیده است هرگاه یکایک آنها را به یاد آورد و چگونگى حالات و کیفیت زندگى هر کدام را به تفصیل از دل بگذارند، و صورت او را به نظر آورد، و فعالیت و رفت و آمد و آمدیهایش را به زندگانى و دوام و بقاى آن ، و فراموشى او را از مرگ و فریفتگى او را به هماهنگى اسباب ، و اعتماد او را به نیرومندى و جوانى خود، و رغبت او را به خنده و بازى : و غفلت او را از مرگ فجیع و هلاک سریعى که در پیش روى او بود به یاد آورد، و از خاطر بگذارند، و صورت او را به نظر آورد، و فعالیت و رفت و آمد و امیدهایش را به زندگانى و دوام و بقاى آن ، و فراموشى او را از مرگ و فریفتگى او را به هماهنگى اسباب ، و اعتماد او را به نیرومندى و جوانى خود، و رغبت او را به خنده و بازى ، و غفلت او را از مرگ فجیع و هلاک سریعى که در پیش روى او بود به یاد آورد، و از خاطر بگذراند که چگونه آمد و شد مى کرد و اکنون پاها و مفاصل وى منهدم شده و چگونه سخن مى گفت و اکنون زبانش را کرم خورده و چگونه مى خنیددى و اکنون خاک دندانهایش را نابود کرده و چگونه درباره امور آینده خویش که تا ده سال دیگر به آنها نیاز نداشت مى اندیشید در حالى که میان او و مرگ جز یک ماه فاصله باقى نمانده بود، و پیوسته از آنچه درباره او اراده شده بود غافل بسر مى برد تا آنگاه که مرگ شد وقتى که گمان نمى کرد فرا رسید و صورت فرشته مرگ بر او نمایان گردیده در گوش او ندا شد یا بهشت یا دوزخ ؛ در این هنگام به حال خود مى نگرد که او هم مانند آنها و غفلت او مانند غفلت آنهاست و بزودى عاقبتش مانند عاقبت آنها خواهد بود. ابوالدراد، گفته است : هنگامى که مردگان را به یاد مى آورى خود را یکى از آنان شمار ابن مسعود گفته است ، خوشبخت کسى است که از ملاحظه غیر خود پند گیرد. عمر بن عبدالعزیز گفته است : آیا نمى بینید همه روزه در بامداد و شامگاه کسانى را براى گسیل به سوى خدا مجهز مى کنید و در شکافى از زمین مى گذارید، در حالى که آنها خاک را بالین خود کرده و دوستان را پشت سر گذاشته و از اسباب بریده اند؟ ملازمت این افکار و امثال اینها ضمن رفتن به گورستانها و مشاهده بیماران موجب تازه شدن یاد مرگ در دل است تا آن جا که یاد آن بر دل استیلا مى یابد و مرگ نصب العین او مى شود در این هنگام امید است که انسان خود را براى آن آماده سازد و از سراى غرور پهلو تهى کند وگرنه ذکر با ظاهر دل و سرزبان در پرهیز دادن و بیدار کردن سودش اندک است . بارى سزاوار است که هر زمان انسان دلش به چیزى از دینا خوش شود بى درنگ به یاد آورد که از جدایى از آن چاره اى نیست . ابن مطیع روزى به سراى خود نگریست ، از زیبایى آن خوشش آمد گریست و گفت : به خدا سوگند اگر مرگ نبود من به تو خوشحال بودم ، و اگر سرنوشت ما تنگناى گور نبود چشم ما به دنیا روشن مى شد، سپس سخت گریست به طورى که صداى گریه اش بلند شد. باب دوم : در درازى آرزو و فضیلت کوتاهى آن و سبب درازى آرزو و درمان آن فضیلت کوتاهى آرزو: پیامبر صلى الله علیه وآله به عبدالله بن عمر فرمود: ((چون بامداد کنى از شبانگاه با خود سخن مگو آنگاه که شام کنى با خود سخن از بامداد مکن ، و از دنیاى خود براى آخرتت ، و از زندگانى خود براى مردنت ، و از سلامت خود براى بیمارى ات بهره گیر، چه تو اى عبدالله نمى دانى فردا نام تو چه خواهد بود(515) )) از على (علیه السلام ) روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((سخت ترین بیم من بر شما از دو خصلت است : پیروى هواى نفس ‍ سبب عدول از حق و درازى آرزو مایه دوستى دنیاست سپس فرمود: بدانید خداوند دنیا را به دوست و دشمن خود مى دهد، و هرگاه بنده اى را دوست بدارد ایمان به او عطا مى کند جز این که براى دین فرزندانى براى دنیا فرزندانى است شما فرزندان دین باشید، نه فرزندان دنیا، بدانید دنیا کوچ کرده و روى از شما برگدانیده و آخرت به سوى شما روى آورده است ، آگاه باشید شما در روز عمل هستید که در آن حساب نیست و نزدیک است در روز حساب باشید که در آن عمل نیست (516) )) ام منذر گفته است : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله شبى ناگهان در میان مردم آمد و فرمود: ((اى مردم آیا از خدا شرم نمى کنید، عرض کردند: قضیه چیست ، فرمود: چیزى را که نمى خورید گرد آورى مى کنید، و چیزى را که به آن نمى رسید آرزو مى دارید و آنچه را در آن سکنا نخواهید کرد بنا مى کنید.(517) ابو سیعد خدرى گفته است : اسامة بن زید از زید بن ثابت کنیزکى خردى به بهاى صد دینار به مهلت یک ماه شنیدم پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرمود: ((آیا از اسمه در شگفت نیستید که خریدار تا یک ماه است ، اسامه دراز آرزوست ، به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست چشم بر هم نمى زنم جز این که گمان مى کنم پیش از آن که مژده هایم به هم رسید خداوند جانم را بگیرد، و چشم باز نمى کنم جز این که گمان مى کنم پیش از آن که چشم بر هم نهم جانم گرفته شود، و لقمه اى بر دهان نمى گذارم جز این که گمان مى کنم پیش از آن که آن را فرود برم بر اثر مرگ گلوگیرم گردد، سپس فرمود: اى فرزندان آدم اگر خرد دارید خود را در زمره مردگان شمارید سوگند به آن که جانم به دست اوست آنچه به شما وعده داده مى شود خواهد آمد و شما نمى توانید خدا را به عجز در آورید(518) )) روایت شده است که پیامبر صلى الله علیه وآله سه چوب گرفت یکى را در میان دستهایش فرود برد و دیگرى را در کنار آن و سومى را دورتر از آن قرار داد و فرمود: ((آیا مى دانید این چیست ؟ عرض کردند: خدا و پیامبرش ‍ داناتر است ، فرمود: این انسان و این اجل و آن آرزوست که فرزند آدم آن را در دل مى گیرد و اجل پیش از آرزو او را مى رباید(519) .)) و نیز فرموده است : ((آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ عرض کردند: آرى اى پیامبر خدا، فرمود: آرزوها را کوتاه کنید و اجل خود را در برابر چشمانتان قرار دهید و از خداوند چنان که سزاوار است شرم کنید (520) )) آن حضرت در دعاى خود مى گفت : ((بار خدایا من به تو پناه مى برم از دنیایى که مانع خیر آخرت شود و پناه مى برم به تو از زندگى که مانع خیر مردن گردد، و پناه مى برم به تو از آرزویى که مانع خیر عمل باشد(521) )) سلمان فارسى گفته است : سه چیز است که مرا به تعجب در آورده بلکه به خنده واداشته است : آرزومند دنیا در حالى که مرگ در طلب اوست ، غافلى که از او غافل نیستند و خندانى که نمى داند پروردگارش بر او خشمگین یا از او راضى است ، و سه چیز است که مرا اندوهگین ساخته تا آنجا که به گریه در آورده است : فراق دوستان ، یعنى پیامبر و یاران او، و هول قیات ، و وقوف در پیشگاه پروردگارم که نمى دانم مرا به بهشت روانه خواهد کرد یا به دوزخ . یکى از بزرگان گفته است ، زرارة بن ابى اوفى را پس از مردنش در خواب دیدم ؛ به او گفتم ؛ در نزد شما کدام عمل مؤ ثرتر است ؟ گفت : توکل و کوتاهى آرزو. سبب درازى آرزو و درمان آن بدان درازى آرزو دو سبب دارد، یکى دوستى دنیا و دیگرى نادانى . اما دوستى دنیا سبب مى شود که هرگاه انسان به شهوتها و لذتها و علایق دنیا انس گیرد جدایى از آنها بر او دشوار گردد و دلش از یاد مرگ که موجب جدایى از آنهاست سرباز زند، چه کسى که چیزى را خوش ندارد آن را از خود دور مى سازد انسان شیفته آرزوهاى درونى خوى شاست و پیوسته خود را به آنچه موافق مراد اوست دلبسته و آرزومند مى کند، و آنچه مراد اوست باقى ماندن در دنیاست ؛ از این رو همواره آن را در ذهن خود مى پروراند و در درون خود جایگزین مى سازد و لوازم آن و آنچه براى این منظور مورد نیاز اوست اعم از مال و خانواده و خانه و دوستان و چهارپایان و دیگر اسباب دنیوى را پیشبینى و فراهم مى کند و در نتیجه دلش در گرو این تفکر بوده و از یاد مرگ غافل مى شود و نزدیکى آن را تصور نمى کند، و اگر احیانا قضیه مرگ به دلش خطور و نیاز خود را به آمادگى براى آن احساس کند موضوع را به آینده واگذار مى کند و خود را به وعده دلخوش ‍ مى سازد و به خود مى گوید: روزها در پیش روى تواست بگذار تا بزرگ شوى آنگلاه توبه مى کنى ، و هنگامى که بزرگ مى شود مى گوید: بگذار تا پیر شوى ، و چون پیر شود مى گوید: بگذار تا از ساختمان این خانه ، و آباد کردن آن ملک فارغ شوى ، یا از این سفر باز گردى ، یا از اداره امور این فرزند و تهیه وسایل و مسکن براى او فراغت یابى ، یا از قهر دشمنى که تو را شماتت مى کند آسوده شودى از این رو پیوسته امروز و فردا مى کند و آمادگى براى مرگ را به تاءخیر مى اندازد، و به هر کارى که دست مى زند براى اتمام آن ناگزیر مى شود کارهاى بسیار دیگرى را که مربوط به آن است عهده دار گردد به همین گونه امر را از امروز به روز دیگر و از این کار پس از کار دیگر بتدریج به تاءخیر مى اندازد تا در وقتى که به هیچ روى گمان آن را ندارد مرگ او را برباید و به همین سبب حسرت و اندوه او طولانى خواهد بود چه بیشتر اهل دوزخ فریادشان از تاءخیر و امروز و فردا کردن است و مى گویند: دریغا از تاءخیر و آن بیچاره اى که اجراى امر را از امروز به فردا مى افکند نمى داند آن عاملى که امروز او را به این کار فرا مى خواند فردا نیز با او خواهد بود و این حالت با گذشت زمان در او رسوخ و وقت مى یابد به طوریکه گمان مى کند کسى که خود را در امور دنیا مستغرق کرده و به حفظ آن مشغول است براى امر آخرت خود فراغتى خواهد یافت ، لیکن هیهات زیرا کسى از آن فراغت مى یابد که آن را دور بیندازد چنان که گفته اند: فما قضى احد منها لبانته و ما انتهى ارب الا الى ارب (522) ریشه همه این آرزوها محبت دنیا و انس به آن و غفلت از مدلول قول پیامبر صلى الله علیه وآله است که فرموده است : ((دوست بدار آنچه را دوست مى دارى لیکن از آن جدا خواهى شد.)) اما نادانى و آن موجب این است که انسان بر جوانى خود اعتماد کند و مرگ را در جوانى بعید بداند این بیچاره فکر نمى کند که اگر سالخوردکان شهرش را بشمارند عده آنها از یک دهم مردم شهر کمتر خواهد بود و کمى آنها به سبب آن است که مرگ در میان جوانان بیشتر است ، چه تا آن زمان که پیر مى میرد هزاران کودک و جوان زندگى را بدرود مى گویند گاهى بر اثر اطمینان به سلامت خود مرگ را مستبعد مى داند و مرگ ناگهانى را نیز بعید مى شمارد و نمى داند که آن بعید نیست چه اگر هم دور باشد بیمارى ناگهانى دور نیست و هر بیمارى ناگهان عارض مى شود و هنگامى که انسان بیمار شود مگر او مستبعد نخواهد بود اگر این نادان بیندیشد و بداند که مگر وقت مخصوصى اعم از جوانى ، پیرى ، کهولت ، تابستان ، زمستان ، پاییز، بهار، شب و یا روز ندارد آگاهى و آمادگى او براى مرگ زیاد خواهد شد لیکن ندانستن این امور و دوستى دنیا او را وادار مى سازد که آرزوهایش را طولانى کند و از امکان مرگ نزدیک خود غافل باشد و پیوسته گمان کند که مرگ در پیش روى اوست اما نزول و وقوع آن را بر خود پیشبینى نمى کند، جنازه ها را تشییع مى کند لیکن تصور نمى کند جنازه اش را تشییع کنند چه مشایعت جنازه دیگران زیاد براى او اتفاق افتاده و با آن خود گرفته و پیوسته مرگ دیگران را شاهد بوده لکین با مرگ خود انس نگرفته و تصور نمى رود که با آن انس گیرد چه هنوز واقع نشده و اگر واقع شود تکرار نخواهد شد و از اول تا آخر عزم جز یک بار روى نمى دهد بنابراین راه آن است که خود را با دیگران قیاس کند و بداند جنازه او نیاز ناگزیر به سوى گورستان حمل و به خاک سپرده خواهد شد و شاید خشتى که با آن لحشد پوشیده مى شود زده و ساخته شده است و او نمى داند، لذا تاءخیر در آماده شدن براى مرگ جهل محض است . از این رو هرگاه دانستى سبب درازى آرزو نادانى و دوستى دنیاست ، پس ‍ درمان آن با دفع سبب میسر خواهد شد، اما نادانى را با تفکر درست و صافى که از دل حاضر و آماده برخاسته باشد و نیز شنیدن حکمتهاى بلیغ از دلهاى پاک مى توان دفع کرد، لیکن بیرون کردن محبت دنیا از دل بسیار سخت است چه آن درد دشوارى است که درمان آن پیشینان و متاءخران را خسته و درمانده کرده و علاج آن تنها ایمان به روز باز پسین و مجازتهاى سنگین و ثوابهاى بزرگ آن است ؛ و هرگاه انسان به این امر یقین حاصل کند محبت دنیا از دلش بیرون مى رود چه محبت بزرگ محبت کوچک را از دل مى زداید و با مشاهده حقارت دنیا و نفاست آخرت از این که به دنیا توجه کند سرباز خواهد زد هر چند پادشاهى مشرق تا مغرب زمین به او داده شود، چه رسد به این که هر بنده اى در این دنیا جز از مقدار اندکى از آن که آلوده به انواع ناملایمات است برخوردار نیست و در این صورت چگونه با وجود ایمان به آخرت به دنیا شاد باشد و محبت آن در دلش رسوخ یابد از خداوند خواستاریم که دنیا را آن چنان به ما وانمود کند که به بندگان صالح و شایسته خودنشان داده است به هر حال براى استقرار یاد مرگ در دل درمانى مانند توجه به مرگ قرآن و همگنان و این که چگونه در وقتى که گمان نمى کردند مرگ به سراغ آنها آمد وجود ندارد اما کسى که خود را براى آن آماده ساخته فوز عظیمى را نصیب خود کرده و آن که به درازى آرزو فریفته شده زیان و خسران آشکارى را بهره خود ساخته است . آدمى باید در هر ساعت به اندام و اعضاى خود بنگرد و بیندیشد که چگونه سرانجام کرمها آنها را خواهند خورد و چگونه استخوانها خرد و متلاشى خواهند شد و فکر کند که کرمها از حدقه راست او آغاز به خوردن خواهند کرد یا از حدقه چپ ، زیرا چیزى در بدن او نیست جز این که طعمه کرمها خواهد شد و آنچه از او براى خودش باقى مى ماند تنها علم و عمل خالص ‍ او براى خداست همچنین باید در آنچه بزودى بر او وارد مى شود مانند عذاب قبر، سوال نکیر و منکر، حشر و نشر، اهوال قیامت و فزع ندا در روز عرض اکبر بیندیشد، زیرا امثال این تفکرات است که یاد مگر را در دل تازه نگه مى دارد و او را به آمادگى براى آن فرا مى خواند. بیان مراتب مردم در درازى و کوتاهى آرزو بدان مردم در این مورد متفاوت اند؛ برخى آرزوى بقا دارند و خواهان همیشگى آنند، خداوند فرموده است : یود احدهم لو یعمر الف سنة (523) و بعضى تا رسیدن به منتهاى پیرى بقا را آرزو دارند و این طولانى ترین عمرى است که دیده و شاهد آن بوده اند اینان کسانى هستند که دنیا را بسیار دوست مى دارند پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((محبت پیر در طلب دنیا جوان است هر چند هر دو چندبره گردن او از پیرى در هم شوند جز کسانى که پرهیزگار باشند و اینان اندکند(524) )) دسته اى آرزوى بقاى تا یک سال را دارند و به تدبیر آنچه وراى آن است نمى پردازند و براى خود در سال آینده وجودى فرض نمى کنند، در تابستان براى زمستان و در زمستان براى تابستان آماده مى شوند و هنگامى که کفاف یک سال را گرد آورى کردند به عبادت مشغل مى شوند گروهى تنها آروزى ماندن طول تابستان یا زمستان را دارند و در تابستان براى زمستان براى تابستان لباس تهیه نمى کنند؛ و بعضى امید ماندن یکشبانه روز را دارند و فقط براى امروز خود آماده مى شوند و فراد را به حساب عمر نمى آورند. عیسى (علیه السلام ) گفته است : ((براى روزى فردا تلاش نکنید، اگر فردا از عمر شماست روزى شما به همراه آن خواهد آمد، و اگر فردا از عمر شما نیست براى روزى دیگران تلاش نکنید.)) بعضى نیز آرزویشان از حد یک ساعت تجاوز نمى کند چنان که پیامبر علیه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: ((اى عبدالله هرگاه بامداد کردى با خود سخن از شب مگوى ، و چون شام کردى با خود سخن از بامداد مکن (525) )) برخى بقاى در دنیا را تا یک ساعت دیگره هم براى خود فرض ‍ نمى کنند، و بعضى مرگ را در پیش چشم و نصب العین خود ساخته و منتظرند هم اکنون بر آنها واقع شود، اینها همان کسانى هستند که نمازشان را نماز وداع مى خوانند. اینهاست درجات مردم از نطر درازى و کوتاهى آرزو و براى هر کدام در نزد خداوند مراتبى است روشن است کسى که آرزویش منحصر در یکماه باشد مانند کسى نیست که یک ماه و یک روز را آرزو داشته باشد و در نزد خداوند درجه آنها متفاوت است چه ان الله لا یظلم مثقال ذرة و ان تک حسنة یضاعفها؛(526) فمن یعمل مثقال ذرة خیر یره (527) اثر کوتاهى آرزو در مباردت به عمل آشکار مى شود، و هر انسانى مدعى کوتاهى آرزوست در حالى که دروغ مى گوید و اعمال او نمایانگر دروغ اوست ، زیرا وى در تکاپوى اسبابى است که بسا تا یک سال دیگر هم به آنها محتاج نشود و همین امر بیانگر آرزوى دراز اوست نشانه توفیق آن است که مرگ پیوسته نصب العین آدمى باشد و لحضه اى از آن غفلت نکند؛ در این صورت براى مرگ در هر وقتى که بر او در آید آماده مى شود اگر تا شبانگاه زنده بماند خدا را بر طاعتى که انجام داده شکر مى گوید و خوشحال خواهد بود که روز خود را ضایع نکرده و بهره اش را از آن گرفته و براى خود اندوخته است سپس اعمالش را تا بامداد از سر مى گیرد و چون بامداد شود به همین گونه اعمال خود را ادامه مى دهد این روش تنها براى کسى میسر مى شود که دلش را از فردا و آنچه در آن است فارغ گردانیده باشد چنین کسى هرگاه بمیرد سعادتمند مرده و غنیمت برده و اگر زنده بماند به حسن آمادگى و لذت مناجات با خدا شادمان است پس مرگ براى او سعادت و زندگى براى شمایه مزید ثواب است . بنابر این اى بیچاره مرگ را در دل خود جاى ده چه تو را با شتاب مى برند و تو از خودت غافلى و شاید به منزل نزدیک شده و مسافت را طى کرده باشى ، لیکن این امر محقق نمى شود مگر آن که به عمل شتابى و هر نفسى را که در آن به تو مهلت داده شده است مغتنم بشمارى . بیان شتافتن به عمل و پرهیز از آفت ، تاءخیر بدان کسى که دو برادر غایب دارد که ورود یکى را در فردا و ورود دیگرى را پس از یک ماه یا یک سال انتظار دارد براى دیدار برادرى که پس از یک ماه یا یک سال دیگر وارد مى شود خود را آماده نمى کند بلکه آماده دیدار برادرى مى شود که فردا وارد خواهد شد پس آمادگى نتیجه قرب انتظار است کسى که منتظر رسیدن مرگ پس از گذشت یک سال دیگ راست دلش به آنچه در این مدت است مغولمى شود و آنچه را پس از آن است فراموش مى کند سپس در هر روز که بامداد مى شود منتظر یک سال تمام است و روزى را که گذشته از این مهلت کم نمى کند و همین امر مانع او مى شود که به عمل بشتابد، چه وى همواره مجال وسیعى در این یک سال براى خود تصور مى کند و در نتیجه عمل را به تاءخیر مى اندازد پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((هر یک از شما از دینا جز ثروتى طغیان برانگیز، یا فقرى فراموشى آوردن یا مرضى تباه کننده یا پیرى خرف کننده یا مرگى به آخرت رساننده یا دجال را انتظار ندارد، دجال بدترین غایبى است که منتظر اویند، یا انتظار قیامت را دارد و قیامت سخت تر او تلختر است (528) .)) ابن عباس گفته است : ((پیامبر صلى الله علیه وآله در آن هنگام که مردى را پند مى داد به او فرمود: پنج چیز را پیش از پنج چیز مغتنم بشمار، جوانى خود را پیش از پیرى ، سلامت خود را پیش از بیمارى ، توانگرى خود را پیش از نادارى ، فراغت خود را پیش از مشغولى و زندگى خود را پیش از مردنت .(529) )) و نیز فرموده است : ((دو نعمت است که بسیارى از مردم در آنها زیان کارند: سلامت و فراغت (530) ))، یعنى آنها را مغتنم نمى شمارند و هنگامى که زایل شوند ارزش آنها شناخته مى شود. و نیز: ((هر کس بترسد راه را در شب مى رود و آن که در شب رود (بامداد) به منزل مى رسد آگاه باشید کالاى خداوند گرانبهاست آگاه باشید کالاى خداوند بهشت است (531) )) و نیز: جائت الراجفة تتبعها الردافة ؛ یعنى مرگ با آنچه در اوست فرا رسید(532) .)) هنگامى که پیامبر صلى الله علیه وآله در اصحاب خود غفلت یا غرورى مى دید با صداى بلند در میان آنها ندا مى داد: ((مرگ به سوى شما به طور ثابت و لازم آمد یا با شفاوت و یا با سعادت (533) .)) و نیز فرموده است : ((من بیم دهنده ام و مرگ دگرگون کننده و قیامت وعده گاه است (534) .)) ابن عمر گفته است : پیامبر صلى الله علیه وآله بر ما وارد شد و آفتاب بر اطراف سقف خانه بود فرمود: از دنیا باقى نمانده جز مانند آنچه از امروز ماباقى مانده نسبت به آنچه گذشته است ))(535) و نیز: ((داستان دنیا داستان جامه اى است که آنرا سرتاسر شکافته باشند و تنها به نخ آخر آن آویخته باشد و بزودى این نخ نیز قطع شود(536) .)) جابر گفته است : پیامبر صلى الله علیه وآله هنگامى که خطبه مى خواند و قیامت را یاد مى فرمود: و آوازش را بلند مى کرد و گونهایش سرخ مى شد و مانند این بود که از ورود سپاهیانى بیم مى داد، و مى فرمود: در بامداد و شامگاه به شما گوشزد کردم که من و قیامت مانند این دو هستیم و دو انگشت خود را به هم چسباند(537) . ابن مسعود گفته است : پیامبر صلى الله علیه وآله این آیه را تلاوت کرد: فمن یرد الله آن یعدیه یشرح صدره للاسلام (538) سپس ‍ فرمود: ((هرگاه نور در سینه در آید گشاده مى شود)) عرض کردند: اى پیامبر خدا آیا آن را نشانه اى هست که شناخته شود فرمود: ((آرى دور شدن از سراى فریب ، و باز گشتن به سراى جاوید، و آمادگى براى مرگ پیش ‍ از فرود آمدن آن (539) .)) باب سوم : سکرات مرگ و شدت آن و حالاتى که به هنگام مردن مستحب است بدان اگر در پیش روى بنده مسکین غم و بیم و عذابى جز مجرد سکرات مرگ وجود نداشت نیز سزاوار بود که زندگى او منغص و شادمانى او مکدر و سهو و غفلت از او دور باشد، و شایسته بود که تفکرش در این باره طولانى و آمادگى اش براى آن بزرگ باشد بویژه آن که در هر نفسى انتظار آن مى رود چنان که یک از حکیمان گفته است اندوهى که به دست غیر تو باشد نمى دانى در چه زمان تو را فرا خواهد گرفت لقمان به پسرش گفت : اى پسرک من امرى که نمى دانى کى به تو خواهد رسید پیش از آن که ناگهان به تو رسید براى آن آماده باش شگفتا اگر انسان مشغول بزرگترین لذتها و خوشترین مجلسهاى لهو باشد و انتظار رود که کسى از نیروى انتظامى بر او وارد شود و پنج ضربه چوب به او زند بر اثر این انتظار لذت او منغص و عیش او مکدر مى گردد، در حالى که وى در هر نفسى در معرض آن است که فرشته مرگ به همراه سکرات جان دادن بر او داخل شود و او از آن غافل باشد، و این امر سببى جز نادانى و غرور ندارد. بدان شدت درد سکرات مرگ را به حقیقت کسى نمى داند جز فردى که آن را چشیده باشد و کسى که آن رانچشیده است به شناخت او نسبت به آن یا از راه قیاس با آلامى است که آنها را حس کرده و یا از طریق استدلال به خستى احوال مردم به هنگام جان دادن است ، اما قیاسى که بیانگر آن باشد این است که هر عضوى که روح در آن حلول ندارد درد را احساس نمى کند و اگر روح در آن باشد دردناک میگردد، پس ادراک کننده درد روح است و هرگاه عضوى که در آن روح است دچار زخم یا سوختگى شود اثر آن به روح سرایت مى کند و به اندازه تاءثیر آن ، روح دردمند و تاءلم مى شود و این درد بر گوش و خون و دیگر اجزاى بدن پخش مى شود و بخشى از آن به روح مى رسد و اگر درد به گونه اى باشد که تنها قرین : مباشر روح شود و با غیر آن کارى نداشته باشد این درد بسیار بزرگ و سخت خواهد بود حالت نزع یا جان دادن دردى است که بر روح وارد مى شود و همه اجزاى آن را فرا مى گیرد به طورى که هیچ جزئى از اجزاى روح که در اعماق بدن انسان منتشر است باقى نمى ماند جز این که درد بر آن وارد مى شود فى المثل اگر خارى در یکى از اعضاى انسان فرو رود دردى را که از آن احساس مى کند در جزئى از روح که مباشر موضع فرو رفتن خار است جریان مى یابد اما الم سوختگى بدین سبب بزرگ و سخت است که اثرات آتش در همه اجزاى بدن منتشر مى شود، و هیچ جزئى از ظاهر و باطن عضو سوخته شده باقى نمى ماند جز این که حرارت آتش آن را فرا مى گیرد و در نتیجه همه اجزاى روح که در سایر اجزاى گوشت بدن پراکنده است آن را احساس مى کند. درد زخم تنها موضعى را فرا مى گیرد که تیزى آهن بدان اصابت کرده است ، به همین سبب سوزش آن کمتر از سوزش سوختگى است ، اما درد جان دادن بر روح هجوم مى برد و همه اجزاى آن را فرا مى گیرد، چه روح است که از تن بر کنده و از هر رگى و عصبى و جزئى و پیوندى و بیخ هر مویى و زیر هر پوستى جدا و از فرق سر تا قدم بیرون کشیده مى شود بنابراین از درد و اندوه جان دادن مپرس تا آن جا که گفته اند: مرگ سخت تر از ضربه شمشیر و بریدن با اره و پاره کردن گوشت بدن با مقراض است چه قطع بدن با شمشیر بدین سبب دردناک است که بدن به روح تعلق دارد پس چگونه خواهد بود هرگاه روح مستقیما در معرض این ضربات قرار گیرد کسى که مضروب مى شود استغاثه و فریاد مى کند چه نیروى او در دل و پهلوها و زبانش باقى مانده لیکن بانگ و فریاد میت بر اثر شدت درد منقطع مى شود چه درد و اندوه به نهایت رسیده و سرتاسر دلش را فرا گرفته ، و بر همه مواضع او چیره شده و همه قوایش را منهدم ساخته و تمامى اعضایش را ضعیف و ناتوان گردانیده به طورى که نیروى استغاثه برایش باقى نگذاشته است اما عقل او در پوشش قرار گرفته و پریشان شده و زبانش گنگ و اعضایش ضعیف و ناتوان گردیده ودوست دادر که باناله و فریاد و استغاثه بیا سیاد لیکن بر آن قادر نیست ؛ و اگر نیرویى در او باقى مى بود به هنگام جان دادن فریاد و غرغره اى از گلو و سینه اش شنیده مى شد رنگ بدنش ‍ دگرگون و خاکسترى گردیده چنان که گویى خاکى که اصل فطرت اوست بر او ظاهر و نمایان شده و هر رگى به طور جداگانه از وى بیرون کشیده شده است درد در سراسر درون و بیرونش پخش گردیده به طورى که حدقه هاى چشمش تا بالاى پلکها بر آمده و لبها و زبانش تا بیخ من قبض شده و بیضهاهایش تا منتهاى مل خود بالا رفته و سرانگشتانش سبز شده است . پس مپرس از بدنى که همه رگهاى او بیرون کشیده شده و اگر تنها یک رگ از او بیرون آورده مى شد درد او بس بزرگ بود چه رسد به آن که روح نه از کشیدن یک رگ بلکه از کشیدن همه رگها متاءلم و دردمند است سپس ‍ بتدریج همه اعضاى او مى میرند و سرد مى شوند نخست پاها سپس ساقها بعد رانها، و براى هر عضو سکرات و آلامى پیاپى است تا آنگاه که به حلق برسید چه در این هنگام نظر او از دنیا و مردم آن قطع و باب توبه بر روى او بسته مى شود و افسوس و پشیمانى او را احاطه مى کند پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((توبه بنده پذیرفته مى شود مادام که جان به حلق نرسیده باشد(540) .)) مى گویم : سپس غزالى اخبارى از پیشینیان درباره سختى مرگ و سکرات آن و بیم پیامبران و اولیاى خدا از آن و سختى جان دادن آنها ذکر کرده است تا آن جا که مى گوید: هنگامى که ابراهیم خلیل (علیه السلام ) مرد خداوند به او فرمود: اى خلیل من مرگ را چگونه یافتى ، عرض کرد: مانند سیخى که لاى پشم ترى بگذرانند؛ و زمانى که موسى (علیه السلام ) از دینا رفت از او پرسید، عرض کرد: مانند گوسفندى زنده اى که قصاب پوست او را بکند، و پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: ((خود را مانند گنجشگى یافتم که آن را روى ماهیتابه بریان کنند نه مى میرد که آسوده شود و نه نجات مى یابد تا پرواز کند)) این اخبار با احادیثى که از اله بیت عصمت (علیه السلام ) روایت شد شباهت ندارد بلکه بوى دروغ بودن آنها به مشام مى رسد جز یک حدیث از امیر مؤ منان (ع ) نقل کرده مشعر بر اینکه آن حضرت مردم را به نبرد تشویق مى کرده و مى فرموده است : ((اگر کشته نشوید مى میرید و به کسى که جانم در دست اوست سوگند که نزد من هزار ضربت شمشیر آسانتر از مردن بر روى بستر است )) و این حدیث از طریق خاصه (شیعه ) نیز از آن بزرگوار روایت شده است از این رو ما از نقل دیگر اخبار او چشم مى پوشیم و به جاى آنها آنچه را در این مورد از طریق خاصه وارد شده ذکر مى کنیم : شیخ صدوق در کتاب اعتقادات (541) خود نقل کرده است که به امیرمؤ منان علیه السلام عرض کردند: مرگ را براى ما توصیف کند، فرمود: ((با خبرى را یافتید، مرگ یکى از سه امر است ، یا مژده است به نعمت ابدى یا بشارت است به عذاب سرمدى و یا تخویف و تهدید است نسبت به کسى که نمى داند از کدامیک از این دو دسته است اما دوستى که مطیع امر ماست به نعمتهاى ابدى مژده داده مى شود، و دشمنى که مخالف امر ماست به عذاب جاودانى بشارت داده خواهد شد و آن که وضعش مبهم و حالش دانسته نیست مؤ منى است که نسبت به نفس خویش ستم و اسراف کرده است خبرى که به او داده مى شود مبهم و هراس انگیز است با این حال خداوند او را با دشمنان ما برابر نمى کند و به شفاعت ما او را از آتش بیرون مى آورد پس تحمل و فرمانبردارى کنید و به خود و دیگران پشتگرم نباشید و مجازاتهاى خداوند را کوچک نشمارید چه شفاعت ما به برخى از مسرفان نمى رسید جز پس از سیصد هزار سال عذاب ..)) از حسن بن على (علیه السلام ) پرسیدند: این مرگ که آن را نشناخته اند چیست ؟ فرمود: ((بزرگترین شادى است که بر مؤ منان وارد مى شود چه از سراى رنج و محنت به نعیم اند منتقل مى شوند، و براى کافران بزرگترین مهلکه است زیرا از بهشت خود به آتشى که از میان رفتنى و پایان یافتنى نیست انقتال مى یابند(542) .)) هنگامى که کار بر حین بن على بن ابى طالب (علیه السلام ) سخت شد همراهان آن حضرت به او نگریستند دیدند حال او بر خلاف آنان است چه هنگامى که امر بر آنها سخت مى شد رنگ چهره شان دگرگون مى گردید و پشتشان به لرزه در مى آمد و دلهایشان هراسان مى شد و از پا مى افتادند لیکن حسین بن على (علیه السلام ) و برخى از خواص او رخسارشان مى درخشید و اعضایشان آرام و نفوسشان مطمئن بود آنها به یکدیگر گفتند: به آن حضرت بنگرید که از مرگ هیچ باکى ندارد امام حسین فرمود: ((اى بزرگزادگان شکیباى ورزید مرگ پلى است که شما را از پریشانى و بد حالى به بهشت پهناور و نعمتهاى همیشگى مى رساند کدام یک از شماست که خوش نداشته باشد از زندانى به کاخى منتقل شود و آن براى دشمنان شما همچون کسى است که از کاخى به زندانى منتقل شود و عذاب دردناک او را فرا گیرد همانا پدرم از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله برایم حدیث کرد که فرموده است : دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و مرگ پل آنان به سوى بهشت و پل اینان به سوى دوزخشان است من دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده است (543) .)) به على بن الحسین (ع ) عرض کردند: مرگ چیست ؟ فرمود: ((براى مؤ من ماند کندن جامه چرکین پر از شپش از تن و باز شدن غل و زنجیرهاى سنگین از او و تبدیل آنها به فاخرترین جامه ها و پاکیزه ترین بوها و رهوارترین مرکبها و دلپذیرترین منزلهاست ؛ و براى کافر مانند کندن لباس فاخر از تن و انتقال او از منازل دلپذیر و تبدیل آنها به چرکین ترین و خشن ترین جامه ها و وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذابهاست (544) .)) به امام باقر(ع ) عرض شد: مرگ چیست ؟ فرمود: ((مانند خوابى است که همه شب به سراغ شما مى آید جز این که مدتش طولانى است و تا روز قیامت از آن بیدار نمى شوند، برخى از آنها اقسام شادیهایى را که نمى توان آنها را اندازه گیرى کرد در خواب مى بینند، و برخى انواع ترس و بیمهایى را که نمى توان اندازه آنها را تعیین کرد در خواب مشاهده مى کنند، پس چگونه خواهد بود حالت شادى و ترس آنها در مرگ این است مرگ که باید براى آن آماده شوید(545) .)) به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردند، ((مرگ را براى ما توصیف کن ، فرمود: آن براى مؤ من مانند پاکیزه ترین بوى خشوى است که استشمام مى کند: به سبب بوى خوش آن به خواب مى رود و همه دردها و رنجها از او بر طرف مى شود؛ و براى کافر مانند گزیدن افعى و نیش کژدم و سخت تر از آن است عرض کردند، گروهى مى گویند: آن سخت تر از بریدن با اره ، و پاره کردن با مقراض و شکستن با سنگ ، و گردش محور آسیا در حدقه چشم است ، فرمود: براى بعضى از کافران و بدکاران به همین گونه است ؛ آیا نمى نگرید برخى از آنها این سختیها را به هنگام جان دادن مى بینند و آن (مرگ ) از همه شداید سخت تر است جز از عذاب آخرت چه آن سخت تر از عذابهاى دنیاست عرض کردند: چگونه است که کافرى را مى بینیم که جان دادنش آسان است و در حالى که سخن مى گوید و مى خندد مانند چراغى یکباره خاموش مى شود و در میان مؤ منان نیز کسانى به همین گونه یافت مى شوند، همچنین در میان مومنان و کافران افرادى دیده مى شوند که در هنگام سکرات مرگ همین شداید را تحمل مى کنند، فرمود: هر آسایش در آن موقع به مؤ منان دست دهد پاداش عاجلى است که به آنها داده مى شود و هر شدت و سختى که دچار شوند براى پاکیزه کردن آنها از گناهان است تا پاک و پاکیزه به آخرت باز گردند و هیچ مانعى در راه استحقاق آنها براى کسب ثوابهاى الهى وجود نداشته باشد؛ و هر سهولتى در آن هنگام در حال کافران دیده شود براى دادن پاداش کارهاى نیک آنها در دنیاست تا در زمانى که به آخرت باز مى گردند چیزى جز آنچه عذاب آنها را ایجاب کند براى خود نداشته باشد، و شدت و سختى حال کافران به هنگام جان دادن سر آغاز مجازتهاى الهى پس از پایان یافتن حسنات آنهاست چه خداوند دادگر است و ستم نمى کند(546) .)) موسى بن جعفر (علیه السلام ) بر مردى وارد شد که عرق مرگ بر او نشسته و در سکرات جاندادن بود و پاسخ کسى را نمى داد به آن حضرت عرض ‍ کردند: اى فرزند پیامبر خدا مایلیم بدانیم حال رفیق ما چگونه است و مرگ چیست ؟ فرمود: ((مرگ وسیله تصفیه مؤ منان است و آنان را از گناهان پاک مى کند و آخرین ناراحتى است که به آنها مى رسید و کفاره آخرین گناهان آنان است ، همچنین کافران را از حسناتشان تهى و خالص مى کند و آخرین لذت یا نعمت یا رحمیت است که به آنها مى رسید و آخرین ثوابى حسنه اى است که دارا بوده اند اما این رفیق شما از گناهان تهى گردیده و معاصى او تصفیه شده تا آنجا که مانند جامه اى که از هر چرکى شسته و پاک شود پاکیزه شده و براى معاشرت با اهل بیت در سراى جاوید شایستگى یافته است (547) .)) مردى از اصحاب امام رضا (علیه السلام ) بیمار شد، آن حضرت او را عیادت کرد و به او فرمود: ((حالت چگونه است ؟)) عرض کرد: پس از جدا شدن از حضور شما مرگ را دیدم - منظورش سختیهایش است که از شدت بیمارى دیده است - فرموده : ((چگونه او را دیدى ؟)) پاسخ داد: سخت دردناک ، فرمود: ((آنچه را دیده اى چیزى است که به تو هشدار مى دهد و برخى از حالات خود را به تو مى شناساند چه مردم دو دسته اند: دسته اى با مرگ آسودگى مى یابند، و دسته اى با مرگشان مردم از آنها آسوده مى شوند ایمان به خدا و نبوت و ولایت ما را تازه کن تا با مرگ آسودگى یابى )) مرد همین کار را کرد - حدیث طولانى است و ما به اندازه نیاز از آن نقل کردیم (548) .)) به امام جواد (علیه السلام ) عرض کردند: چرا این مسلمانان از مرگ کراهت دارند؟ فرمود: ((زیرا آن را نمى شناسند و خوش ندارند و اگر آن را مى شناختند و براستى از دوستان خدا بودند آن را دوست مى داشتند و مى دانستند که آخرت براى آنها از دنیا بهتر است ، سپس فرمود: اى اباعبدالله چرا کودک و دیوانه از خوردن دارویى که بدنش را پاکیزه و دردش ‍ را بر طرف مى کند امتناع مى ورزد؟ گفت : به سبب نادانى آنها به سودمندى داروست ، فرمود: سوگند به آن که محمد صلى الله علیه وآله را بحق به پیامبرى برانگیخت کسى که براى مرگ چنان که شایسته آن است آماده شود مرگ براى او از این دارو نسبت به این بیمار سودمندتر است آگاه باشید اگر آنها بدانند مرگ به چه نعمتهایى منجر مى شود آن را خواستار مى شوند و بیش از آنچه خردمند دور اندیش طالب دارو براى دفع آفات و تاءمین سلامت است خواهان مى شدند.))(549) امام هادى (علیه السلام ) بر یکى از اصحابش که بیمار بود وارد شد، وى از بیم مرگ گریه و بیتابى مى کرد، آن حضرت به او فرمود: ((اى بنده خدا از مرگ بیم دارى براى این که آن را نمى شناسى ، آیا خود را چنان مى بینى که اگر تنت چرکین و آلوده شود و از چرک و پلیدى که بر تو است در رنج بوده و به گرى و زخمهایى نیز دچار شده باشى و بدانى شستشوى در گرمابه همه اینها را از تو بر طرف مى کند آیا نخواهى خواست که وارد گرمابه شوى و خود را از آنها شستشو دهى ؟ آیا مکروه تو نیست که از رفتن به گرمابه خوددارى کنى و این پلیدیها و زخمها در بدنت باقى نماند؟ عرض کرد: آرى اى فرزند پیامبر خدا، فرمود: مرگ به منزله همین گرمابه است و آن آخرین چیزى است که تو را از گناهانت پاک و از زشتیها پاکیزه مى کند هرگاه به آن وارد شوى و از آن بگذرى از همه غمها و اندهها و آزارها رهایى مى یابى و به همه خوشحالیها و شادیها خواهى رسید))؛ آن مرد آرام شد و به نشاط آمد و تسلیم مرگ شد، چشمها را بر هم نهاد و روانه دیار آخرت گردید.(550) از امام عسگرى (علیه السلام ) پرسیدند مرگ چیست ؟ فرمود: ((عبارت از تصدیق چیزى است که وجود ندارد.(551) چه پدرم از پدرش و او از جدش امام صادق (علیه السلام ) در این باره برایم حدیث کرده است : مؤ من هرگاه بمیرد مرده نیست و همانا کافر مرده است ، خداوند مى فرماید: یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى (552) یعنى : مؤ من را از کافر و کافر از مؤ من به وجود مى آورد.(553) مردى در نزد پیامبر خدا صلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: اى پیامبر خدا! چرا من مرگ را دوست نمى دارم ؟ فرمود: تو را مالى است ، عرض کرد: آرى ، فرمود: آیا پیشاپیش آن را فرستاده اى ، عرض کرد: نه ، فرمود: به همین سبب است که مرگ را دوست نمى دارى .))(554) مردى به ابى ذر گفت : چرا ما مرگ را خوش نمى داریم ؟ پاسخ داد: براى آن که شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کرده اید به همین سبب خوش ندارید که از آبادى به ویرانى انتقال یابید. به او گفتند ورود ما را بر خدا چگونه مى بینى ؟ پاسخ داد: اما نیکوکار مانند غایبى است که بر کسانش وارد شود، و تبهکار همچون بنده گریزانى است که نزد خواجه اش باز گردد. گفتند: حال ما را در پیشگاه خداوند چگونه مى بینى ؟ گفت : اعمالتان را بر کتاب خدا عرضه کنید، خداوند مى فرماید: ان الابرار لفى نعیم ، و ان الفجار لفى (555) جحیم . آن مرد گفت : رحمت خدا کجاست ، پاسخ داد: رحمة الله قریب من المحسنین . تا این جا سخنان شیخ صدوق است .(556) غزالى مى گوید: اینها سکرات مرگ اولیا و دوستان خداست و معلوم نیست حال ما که در معاصى فرو رفته ایم سکرات مرگ و سختیهاى دیگر آن که پیاپى بر ما وارد خواهد شد چگونه خواهد بود، و سختیهاى مرگ سه چیز است : 1 - سختى جان کندن چنان که ذکر کردیم . 2 - مشاهده صورت فرشته مرگ و ترس و بیمى که از آن بر دل مى نیشیند، چه نیرومندترین مردان یاراى آن را ندارد که صورتى که فرشته مرگ در حال قبض روح بنده گنهکار دارد مشاهده کند. از ابراهیم خلیل روایت شده که بر فرشته مرگ گفت : آیا مى توانى صورتى را که در آن روح بدکار را قبش ‍ مى کنى به من نشان دهى ؟ پاسخ داد: رویت را از من بگردان ، ابراهیم علیه السلام از او روى گردانید سپس به او نگریست دید مردى سیاه درشت موى ، بد بوى ، سیه جامه است که پیوسته از دهن و سوراخهاى بینى وى شعله هاى آتش و دود بیرون مى آید، ابراهیم (علیه السلام ) بیهوش شد و پس از زمانى که به هوش آمد فرشته مرگ به صورت نخستین خود باز گشته بود. ابراهیم (علیه السلام ) گفت : اى فرشته مرگ اگر بدکار در حال مردنش ‍ جز دیدن صورت تو عذابى نداشته باشد او را بس خواهد بود.(557) اما مطیع او را در بهترنى و زیباترین صورتى مى بیند. عکرمه از ابن عباس ‍ روایت کرده است که ابراهیم (علیه السلام ) مردى غیور بود، خانه اى داشت که در آن به عبادت مى پرداخت و چون از آن بیرون مى رفت آن را قفل مى کرد. روزى به خانه برگشت ناگهان دید مردى درون خانه است به او گفت : چه کسى تو را وادر خانه من کرده است ؟ گفت : مالک خانه امر به آن در آورده است . ابراهیم (ع ) گفت : مالک خانم منم ، گفت : کسى مرا وارد آن کرده است که از من و تو مالکتر است ، گفت : تو کدامیک از فرشتگانى ، پاسخ داد: من فرشته مرگم ، گفت : آیا مى توانى صورتى را که در آن جان مومنان را مى گیرى به من نشان دهى ؟ پاسخ داد: آرى ، روى از من بگردان ، ابراهیم (ع ) روى از او گردانیده سپس به او نگریست دید جوانى است با صورتى زیبا و جامه اى نیکو و بوى خوش ، گفت : اى فرشته مرگ ! اگر مؤ من به هنگام مرگ جز صورت تو را نبیند بس است . رویدادهاى دیگر مرگ مشاهده دو فرشته نگهبان است . وهب گفته است : به ما خبر رسیده که هیچ مرده اى نمى میرد مگر آنگاه که دو فرشته نویسنده عمل خود را ببیند، اگر فرمان بردار باشد به او مى گویند: خداوند از ما به تو جزاى خیر دهد، بسا مجلس صدق که ما را در آن نشاندى و بسا عمل نیک که در حضور ما انجام دادى ؛ و اگر بد کار باشد به او مى گویند: خداوند از ما به تو جزاى خیر ندهد بسا مجلس بد که ما را در آن نشاندى و بسا عمل ناشایست که در حضور ما مرتکب شدى و سخنان زشتى که به گوش ما رساندى آرى خداوند از ما به تو خیر ندهد.(558) در این هنگام چشمان میت به سوى آنها خیره مى شود و دیگر به دنیا باز نمى گردد. 3 - گنهکار مواضع خود را در آتش مى بینند و پیش از آن که جایگاه خود را مشاهده کنند دچار خوف و هراس مى شوند، چه آنها در حال سکراتند، نیروى آنهاست شده ، و روح آنها براى خروج آماده گردیده است لیکن روح آنها مادام که آواز فرشته مرگ را به یکى از دو بشارت نشنود از تن بیرون نمى رود، و آن این است که اى دشمن خدا بشارت یاد تو را دوزخ ، واى دوست خدا مژده باد تو را به بهشت ، ارباب قلوب و خرد از همین خاطر در خوف و هراسند چه پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((هرگز کسى از شما از دنیا بیرون نمى رود مگر آنگاه که سرنوشت خود را بداند و جایگاه خود را در بهشت یا دوزخ ببیند.))(559) و نیز فرموده است : ((کسى که دیدار خدا را دوست بدارد خداوند دیدارش ‍ را دوست مى دارد، و کسى که دیدار او را کراهت دارد، دیدارش مکروه خداست )) عرض کردند: ما همه از مرگ کراهت داریم ، فرمود: ((مقصود این نیست چه هرگاه براى مؤ من معلوم شود که او بر چه چیزى وارد خواهد شد لقاى خدا را دوست مى دارد، و خداوند نیز لقاى او را دوست خواهد داشت .))(560) از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که فرموده است : ((هرگاه خداوند از بنده اى خشنود باشد مى فرماید: اى فرشته مرگ به سوى فلان بنده من برو و روح او را نزد من بیاور تا او را آسودگى بخشم ، آنچه عمل کرده کافى است من وى را در حال رفاه آزمودم و او را چنان که دوست داشتم یافتم . پس ‍ فرشته مرگ به همراه پانصد فرشته فرود مى آید با هر کدام شاخه هاى ریحان و ساقه هاى زعفران است و هر یک حامل بشارتى غیر از بشارت دیگران مى باشد و همه در دو صف قرار مى گیرند تا با ریحانى که همراه آنهاست جان او بیرون آید. هنگامى که شیطان به آنها مى نگرد دست بر سر مى نهد و فریاد مى کند، لشکریانش به او مى گویند: او سرور ما تو را چه شده است ، مى گوید: آیا نمى بینید به این بنده چه کرامتهاى عطا مى کردند، شما کجا بودید که از او غافل شدید؟ مى گویند: ما کوشیدیم لیکن او معصوم بود.))(561) یکى از پشینیان گفته است : مؤ من را جز در لقاى خداوند آسودگى نیست ، و کسى که آسودگى او در لقاى خداوندى است روز مرگ روز سرور و شادى و ایمنى و عزت و شرف اوست . مى گویم : در کافى از سدیر صیرفى آمده که گفته است : به ابى عبدالله علیه السلام عرض کردم : قربانت شوم اى فرزند پیامبر خدا آیا مؤ من از قبض ‍ روح خود کراهت دارد؟ فرمود: ((نه به خدا هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روحش نزد وى مى آید بیتابى مى کند. فرشته مرگ به او مى گوید: اى دوست خداى بیتابى مکن ، به آن که محمد را به پیامبرى برانگیخت سوگند که من از پدرى مهربان چنانچه حضور داشته باشد نسبت تو خوشرفتارتر و مهربانترم . چشمانت را باز کن و بنگر، فرمود: در این هنگام پیامبر خدا و امیرمؤ منان و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد آنها (علیه السلام ) در نظر او ظاهر مى شند و به او مى گوید: این پیامبر خدا و امیرمؤ منان و فاطمه و حسن و حسین و ائمه رفیقان تو هستند: او چشمانش را باز و نگاه مى کند و نداى کننده اى از سوى خداوند متعال به روح او ندا مى دهد: اى نفسى که به محمد و خاندانش مرضى و مورد خشنودى هستى ، در زمره بندگان من یعنى محمد و خاندانش در آى و به بهشت من داخل شو. در این هنگام در نزد او از بیرون آمدن روحش از تن و پیوستن به ندا کننده محبوبتر نیست .))(562) و نیز از ابى عبدالله (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : انسانى وقتى جانش به بالاى سینه اش رسید مى بیند، عرض کردم قربانت شوم چه مى بیند؟ فرمود: پیامبر خدا را مى بیند و آن حضرت به او مى گوید: من پیامبر خدا هستم مژده باد تو را، فرمود: سپس على بن ابى طالب را مى بیند و آن حضرت مى گوید: من على بن ابى طالب هستم همان کسى که او را دوست مى داشتى ، من امروز به تو سود مى رسانم . مى گوید: به ابى عبدالله علیه السلام عرض کردم آیا ممکن است کسى از مردم اینها را ببیند سپس به دینا باز گردد؟ فرمود: هرگاه اینها را دید براى همیشه مرده است ، و این امر را بزرگ شمرد و فرمود: این مطلب در قرآن آمده آن جا که خداوند فرموده است : الذین آمنوا و کانوا یتقون لهم البشرى فى الحیاة الدنیا و فى الاخرة لا تبدیل لکلمات الله . (563) از ابن ابى یعفور نقل شده که گفته است : خطاب جهنمى با ما آمیزش ‍ داشت ، و او با اهل بیت (علیه السلام ) سخت دشمن بود و با نجدة ترین عامر حنفى حرورى خارجى مصاحبت مى کرد. مى گوید: من از نظر آمیختگى او با ما و تقیه و بر او وارد شدم تا وى را عیادت کنم ، دیدم مدهوش افتاده و در آستانه مرگ است و شنیدم که مى گفت : اى على مرا با تو چه کار است ؟ سپس این جریان را به اطلاع ابى عبدالله رسانیدم فرمود: ((به پروردگار کعبه سوگند که او را دیده است ، به پروردگار کعبه سوگند که او را دیده است به پروردگار کعبه سوگند که او را دیده است .))(564) غزالى مى گوید: و بیم سوء عاقبت دلهاى اهل معرفت را پاره کرده و این از حوادث بزرگ زمان مرگ است ، و ما معناى سوء عاقبت و هراس اهل معرفت را از آن در کتاب خوف و رجاء بیان کرده ایم و آن در این جا نیز شایسته ذکر است لیکن با بازگو کردن آن سخن را طولانى نمى کنیم . آنچه از احوال محتضر به هنگام مرگ مستحب است بدان آنچه در هنگام مرگ نسبت به وضع محتضر مستحب مى باشد و آرامش و سکون است و آن که زبانش به شهادتین گویا و دلش به خداوند خوش گمان باشد. اما درباره وضع آن از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که فرموده است : ((سه چیز را نسبت به مرده مراقب باشید: هرگاه عرق به پشانیش ‍ نشیند و اشک از چشمش سرازیر شود و لبهایش خشک گردد آن از رحمت خداوند است که بر او نازل شده است . و اگر مانند که خفه شده صدا کند و رنگش سرخ شود و لبهایش به رنگ خاکسترى در آید آن از عذاب خداوند است که بر او فرود آمده است .))(565) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) الفقیه از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرموده است : ((هنگامى که دیدى مؤ من چشمانش را خیره کرده و اشک از چشم چپش سرازیر شده و عرق بر پیشانیش نشسته و لبهایش جمع شده و آب از بینى او خارج مى شود هر کدام از آنها براى تو کافى است که به سختى مرگ پى ببرى .))(566) و نیز از آن حضرت درباره میت که در موقع مرگ اشک از چشمانش سرازیر مى شود پرسیدند فرمود: ((این به هنگام دیدار پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و دین چیزى است که او را خوشحال کرده است ، سپس فرمود: آیا نمى بینى انسان در موقع دیدن چیزى که محبوب اوست و او را شادمان مى کند اشک از چشمانش فرود مى ریزد و خنده مى کند.))(567) و نیز از آن حضرت روایت است که : ((دوستدار على (علیه السلام ) آن حضرت (علیه السلام ) آن حضرت را در سه جا دیدار مى کند و بدان خوشحال مى شود: در هنگام مرگ ، در موقع عبور از صراط و نزد حوض ‍ کوثر؛ و فرشته مرگ شیطان را از کسى که بر نمازش هایش مواظبت داشته باشد دفع و شهادت ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله را در آن موقع به او تلقین مى کند.))(568) پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : لا اله الا الله را به مردگانتان تلقین کنید چه کسى که آخرین گفتارش لا اله الا الله باشد وارد بهشت مى شود(569) )) غزالى مى گوید: اما روانى زبان او به دو کلمه شهادتین نشانه خوبى است ، ابو سعید خدرى گفته است که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: لا اله الا الله را به مردگانتان تلقین کنید(570) ))؛ در روایت حذیفه آمده است که : ((این کلمه گناهان پیشین را از میان مى برد(571) )) عثمان گفته است : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود: ((کسى که بمیرد و بداند که هیچ معبوى جز خداوند نیست وارد بهشت مى شود(572) .)) تلقین کننده باید در تلقین اصرار نورزد بلکه مهربانى کند زیرا بسا زبان بیمار روان نباشد و اصرار او را به زحمت اندازد و باعث آن شود که تلقین بر او گران آید و کلمه شهادت را با کراهت اداء کند و بیم آن است که همین امر سبب سو عاقبت وى شود. معناى این کلمه و اداى آن در حال مرگ این است که انسان در موقعى که مى میرد چیزى جز خدا در دلش نباشد و هرگاه جز حق یگانه مطلوبى نداشته باشد، ورود او بر محبوبش به سبب مرگ بالاترین نعمتى است که به وى ارزانى شده است و اگر دلش به دنیا مشغول و به آن متوجه و از فقدان لذتهایش متاءسف باشد، و کلمه شهادت تنها بر نوک زبان او بوده و دلش ‍ گویاى آن نباشد امر او در خطر مشیت قرار خواهد گرفت چه صرف حرکت زبان فایده اش اندک است مگر آن که خداوند به قبول آن تفضل فرماید. مى گویم : از امام صادق (علیه السلام ) روایت است که : ((هیچ کس نیست که مرگش فرا رسد جز این که ابلیس دسته اى از شیطانهایش را بر او مى گمارد که تا آنگاه که روح از بدنش بیرون مى رود او را به کفر وادارند و در دین به شک اندازند، اگر او مؤ من باشد شیطانها بر این کار قدرت نخواهند یافت پس هرگاه نزد مرده هایتان حاضر شدید شهادت ان الا اله الا االله و ان محمد رسول الله را تا آنگاه که مى میرند به آنها تلقین کنید)) در روایت دیگرى آمده که فرموده است : ((کلمات فرج و شهادتین را به او تلقین کن ، و امامان (ع ) را جهت اقرار به آنها یکى پس از دیگرى براى او نام ببر تا آنگاه که زبانش از کار بیفتد(573) )) از ابى بکر حضرمى نقل شده که گفته است : یکى از افراد خانواده ام بیمار شد، به عیادت او رفتم و به او گفتم : اى فرزند برادر من برایت اندرزى دارم آیا آن را مى پذیرى ، گفت : آرى ، گفتم : بگو اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، او شهادت داد، گفتم : بگو: و آن محمد رسول الله ، این را نیز شهادت داد: گفتم : اینها وقتى براى تو سودمند است که آنها را از روى یقین ادا کنى ، گفت : بر اینها یقین دارم گفتم : گواهى ده که على ولى خدا و وصى پیامبر صلى الله علیه وآله و خلیفه بلا فصل او و امامى است که پس از پیامبر صلى الله علیه وآله اطاعت او واجب است ، وى بدینها گواهى داد، گفتم : اینها وقتى به حال تو سودمند است که بر یقین باشى ، گفت : به یقین هستم سپس امامان (علیه السلام ) را یکایک نام بردم و او به آنها اقرا کرد و گفت : بر امامت آنها یقین دارم ، و دیرى نگذشت که مرد و خانوده اش نسبت به او سخت بیتابى مى کردند من از آنها جدا شدم و پس از آن که به سوى آنان بازگشتم آنان را شکیبا و خشنود یافتم ، به آنها گفتم : حال شما چطور است ، و اى زن در این سوگ چگونه اى زن گفت : به خدا سوگند با مرگ فلانى مصیبت بزرگى بر ما وارد شد لیکن از آنچه مایه تسلى خاطرم شده خوابى است که همین شب دیدم ، گفتم : آن خواب چگونه است ، گفتن فلانى یعنى مرده را در خواب دیدم که زنده و سلام است ، گفتم : اى فلان گفت : بلى ، گفتم : آیا تو نمرده بودى ، گفت : آرى لیکن به سبب کلماتى که ابوبکر حضرمى به من تلقین کرد نجات یافتم و اگر آن نبود نزدیک بود هلاک شوم (574) . از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده که فرموده است : ((اگر عکرمه را به هنگام مرگ مى یافتم به او نفع مى رساندم )) به امام صادق عرض شد: به چه چیزى به او نفع مى رساندید، فرمود: ((چیزى را که شما اعتقاد دارید به او تلقین مى کردم ))(575) از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : ((به خدا سوگند اگر بت پرست به هنگامى که جان از تنش خارج مى شود به آنچه شما معتقدید اقرار کند هرگز بدنش سوزش آتش را نخواهد چشید))(576) و نیز فرموده است : ((انسان مؤ من به هنگام مردنش از هر موقع دیگر خردمندتر است ))(577) و نیز فرموده است : در زما آن پیامبر خدا صلى الله علیه وآله مردى از اهل مدینه در بیماریى که به سبب آن وفات یافت زبانش بند آمده بود، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله بر او وارد شد و به او فرمود: ((بگو لا اله الا الله ))، وى نتوانست بگوید، براى بار دیگر به او فرمود باز هم نتوانست زنى بر بالاى سر آن مرد ایستاده بود به او فرمود: ((آیا این مرد مادر دارد)) عرض کرد: آرى اى پیامبر خدا من مادر اویم ، به او فرمود: ((آیا تو از او خشنودى یا نه )) عرض کرد: نه بلکه بر او خشمگینم پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: ((من دوست مى دارم از او خشنود باشى )) عرض کرد: به سبب خشنودى تو اى پیامبر خدا از او خشنودم سپس آن حضرت به آن مرد فرمود: ((بگو، لا اله االا الله )) گفت : لا اله الا الله ، فرمود: بگو، ((یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر اقبل منى الیسیر و اعف عنى الکثیر انک انت العفو الغفور)، این را گفت ، به او فرمود: ((چه مى بینى )) گفت : دو سیاه را مى بینم که بر من وارد شدند، فرمود: ((ان را تکرار کن )) سپس به او فرمود: ((چه مى بینى )) عرض کرد: آن دو سیاه از من دور شدند و آنها را نمى بینم و دو سپیدر و بر من در آمده و هم اکنون به من نزدیک شده اند تا جانم را بگیرند، و او در همان لحظه مرد(578) . امام صادق (علیه السلام ) فرموده است : ((هر گاه بر محتضرى وارد شدید این دعا را بر او بخوانید تا آن را بگوید))(579) غزالى مى گوید: امام حسن ظن به خدا در این وقت متحب است و ما در کتاب رجا این موضوع را ذکر کرده ایم و درباره فضیلت آن اخبارى وارد شده است واثلة بن اسقع بر بیمارى وارد شد به او گفت : به من بگو گمان تو به خدا چگونه است گفت : در غرقاب گناه فرو رفته و در شرف هلاکتم لیکن به رحمت خداوند امیدوارم واثله تکبیر گفت و با تکبیر خداوند فرموده است : ((من در نزد گمانى هستم که بنده ام به من دارد پس هر چه خواهد به من گمان کند))(580) پیامبر خدا صلى الله علیه وآله بر جوانى وارد شد که در حال مرگ بود، به او فرمود: ((چگونه اى ))، عرض کرد: به خدا امیدوار از گناهانم بیمناک پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: ((این دو در چنین وقتى در دل بنده اى جمع نمى شوند جز این که خداوند آنچه را امید دارد به او عطا مى کند و از آنچه بیمناک است به او ایمنى مى دهد(581) )) اعرابى بیمار شد به او گفتند: تو مى میرى ، گفت : مرا کجا خواهند برد، گفتند: به سوى خدا، گفت : چه کراهتى داشته باشم از این که مرا نزد کسى بزند که جز نیکى از او دیده نمى شود. بیان حسرت آدمى به هنگام دیدن فرشته مرگ مى گویم : غزالى نخست کیفیت قبض ارواح را بیان کرده و سپس به ذکر داستانهایى در این باره پرداخته است و ما از طریق خاصه (شیعه ) مطلب نخست را شرح مى دهیم و از داستانهایى که نقل کرده به ذکر پاره اى از بسنده مى کنیم . از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : ((به فرشته مرگ گفته شد چگونه در یک لحظه ارواح بسیارى را قبض مى کنى در حالى که برخى از آنها در مغرب و بعضى در مشرق اند پاسخ داد، آنها را فرا مى خوانم و اجابتم مى کنند، و گفت ، دینا در جلو چشم من مانند قدح غذا در پیش ‍ روى شماست که آنچه مى خواهید از آن بر مى گیرید و نیز دنیا نزد من مانند درهمى در کف دست شماست که هر نوع مى خواهید آن را زیر و رو(582) مى کنید)) از امام صادق (علیه السلام ) پرسیدند: فرشته مرگ مى داند جان چه کسى را باید بگیرد؟ فرمود: ((نه بلکه فرامینى از آسمان نازل مى شود که جان فلان فرزند فلان را بگیر))(583) غزالى مى گوید: و به بن منبه گفته است : یکى از پادشهان روى زمین خواست تا سوار و به محلى رهسپار شود، جامه هایى طلبید تا بپوشد آنچه آوردند نپسندید تا پس از چند بار بهترین جامه را که مورد پسندش بود آورند و بر تن کرد همچنین اسب طلب کرد چنیدن اسب آوردند که مورد پسندیش نبود تا آنگاه که اسبان بسیارى آوردند و شاه بهترین آنها را انتخاب و بر آن سورا شد در این میان شیطان آمد و در بینى او دمید و وى را پر از تکبر و خودبینى کرد سپس شاه با لشکریانش به حرکت در آمدند در حالى که او به سبب کبر به مردم نمى نگریست ، مردى ژنده پوش به او سلام کرد، او پاسخ سلام وى را نداد آن مرد لگام اسب او را گرفت : لگام اسب را رها کن چه تو کار بزرگى را عهده دار شده اى ، و گفت : من به تو حاجتى دارم ، شاه گفت : صبر کن تا از اسب فرود آیم ، گفت : نه همین الآن و به زور لگام اسبش ‍ را گرفت : شاه گفت : حاجت خود را بگو، گفت : آن سرى است ، شاه سر خود را به او نزدیک کرد، وى آهسته به او گفت : من فرشته مرگم ، رنگ چهره شاه دگرگون شد و زبانش دچار لکنت گردید، سپس گفت : مرا بگذار تا به سوى خانواده باز گردم و حاجت خود را برآورم و آنها را وداع کنم . فرشته مرگ گفت : نه ، به خدا قسم هرگز کسان و دارایى خود را نخواهى دید سپس ‍ جانش را گرفت و تنش همچون تکه چوبى بر زمین افتاد. در این حال فرشته مرگ بنده مؤ منى را دید که به او سلام مى کند، وى پاسخ سلام او را داده و به وى گفت : مرا با تو حاجتى است که باید آن در در گوش تو بگویم ، گفت : بگو، آهسته به او گفت : من فرشته مرگم ، پاسخ داد: مرحبا به تو که مدت غیبت تو بر من طولانى شده است به خدا سوگند غایبى در روى زمین نیست که من لقاى او را از دیدار تو دوست تر بدارم ، فرشته مرگ به او گفت : حاجتى را براى آن بیرون آمده اى روا کن ، وى پاسخ داد: من حاجتى ندارم که نزد من بزرگتر و محبوبتر از لقاى خداوند باشد، فرشته مرگ گفت : هر حالتى را که مى خواهى در آن قبض روح شوى انتخاب کن ، گفت : بر این توانایى دارى ؟ گفت : آرى من بدین ماءمورم ، گفت : مرا واگذار تا وضو بگیرم و دو رکعت نماز گزارم سپس در حالى که در سجده باشم جانم را بگیر. فرشته مرگ او را در حال سجود قبض روح کرد. بکر بن عبدالله مزنى گفته است : مردى از بنى اسرائیل مال جمع کرد هنگامى که در آستانه مرگ قرار گرفت به فرزندانش گفت : انواع اموالم را از نظرم بگذرانید آنها اموال بسیارى اعم از اسب و شتر و برده و جز اینها را از معرض دید او گذراندند، هنگامى که او به آنها نظر کرد اشک حسرت فرو ریخت ، فرشته مرگ او را دید که مى گرید، به وى گفت : چه چیزى تو را به گریه در آورده است ، سوگند به آن که این اموال را بر تو داده از منزلت بیرون نخواهم رفت جز آنگاه که میان جان و تنت جدایى بیندازم . گفت : پس ‍ مهلت بده تا این اموال را پخش کنم : هیهات ، مهلت از تو بریده شده چرا پیش از فرا رسیدن اجل این کار را نکردى ، سپس جان او را گرفت . وهب بن منبه گفت : فرشته مرگ جان یکى از جباران را که نظیرى در زمین نداشت گرفت سپس به آسمان بالا رفت فرشتگان به او گفتند: از کسانى که قبض روح کرده اى نسبت به چه کسى مهربانتر بوده اى ؟ پاسخ داد: براى گرفتن جان زنى که در بیابان زندگى مى کرد ماءمور شدم چون بر او وارد شدم فرزندى زاده بود من به سبب غربت او و خردسالى کودکش و سکونت او در بیابان بدون هیچ سرپرست ، بر او ترحم کردم ، فرشتگان گفتند: این جبارى را که تو اکنون جان او را گرفتى همام کودکى است که به او ترحم کردى ، فرشته گفت : منزه است خداوندى که به هر کسى بخواهد لطیف و مهربان مى شود. یزید پرقاشى گفته است : یکى از جباران بنى اسرائیل در خانه خود نشسته و با برخى از کسانش خلوت کرده بود، در این میان نگاهش به شخصى افتاد که به در خانه اش وارد شد، بى تاب و خشمگین از جا بر خاست و به او گفت : تو کیستى ، و چه کسى تو را وارد خانه من کرده است ؟ گفت : اما آن که مرا وارد خانه کرده مالک آن است ، و اما من کسى هستم که حجاب مانع من نیست ، از پادشاهان اجازه نمى گیرم و از سطوت و قدرت آنها بیم ندارم و هیچ جبار ستیزه گر و شیطان شریر نمى تواند مرا از کارم باز دارد. پس آن جبار در حالى که لرزه بر اندامش افتاد بود خود را به رو در جلو او انداخت سپس با فروتنى و تذعلیهم السلام سر بلند کرد و گفت : تو فرشته مرگى ؟ پاسخ داد: من همویم ، گفت : آیا ممکن است مرا مهلت دهى تا با کسانم عهده تازم کنم ؟ پاسخ داد: هیهات ، مدت تو منقطع شده و نفسهایت پایان یافته و ساعاتت به آخر رسیده و هیچ راهى براى تاءخیر باقى نیست ، گفت : مرا به کجا خواهى برد؟ گفت : به سوى عملى که از پیش فرستاده اى و به جاى که پیش از این آماده ساخته اى ، گفت : من کار نیکى براى آینده نکرده ام و جاى خوبى براى خود فراهم نساخته ام ، پاسخ داد: پس تو را به سوى آتش سوزانى خواهم برد که پوست سر را مى کند. پس از آن جان او را گرفت و وى در میان کسانش بر زمین افتاد، بعضى فریاد مى کشیدند و برخى مى گریستند. یزید رقاشى گفته است : اگر جایگاه بدى را که بدان باز گشته است مى دانستند فریاد و زارى آنها بر او بیشتر بود. از اعمش از خیثمه نقل شده که گفته است : فرشته مرگ بر سلیمان بن داوود وارد شد و به یکى از همنشینانش نگاهى طولانى کرد هنگامى که فرشته بیرون رفت آن همنشین به سلیمان (علیه السلام ) گفت : این که بود؟ این فرشته مرگ بود، گفت : دیدم به من چنان نگریست که گویا قصد مرا دارد، گفت : چه مى خواهى ، پاسخ داد: مى خواهم مرا از او رهایى دهى و به باد دستور فرمایى تا مرا به دورترین نقاط هند برد، سلیمان (علیه السلام ) به باد دستور این کار را داد و باد فرمان او را به انجام رسانید. سپس بار دیگر که فرشته مرگ نزد او آمد سلیمان (علیه السلام ) به وى گفت : مشاهده شد که توبه یکى از همنشینانم نگاهى طولانى کردى پاسخ داد: آرى من از او شگفت شدم چه ماءمورم بودم در ساعتى نزدیک او را در یکى از دورترین مناطق هند قبض روح کنم و چون او را در نزد تو دیدم دچار شگفتى شدم . باب چهارم : در وفات پیامبر خدا صلى الله علیه وآله مى گویم : ما اکنون از آنچه غزالى در این باره ذکر کرده صرف نظر مى کنیم زیرا بسیارى از آنها از افتراهاى پیشینیان اوست که براى ترویج اغراض ‍ فاسد خویش بهم بافته اند. از این رو باید آنچه را اصحاب ما از طرق و ماءخذ صحیح نقل کرده اند ذکر کنیم . یکى از دانشمندان ما در کتاب خود که آن را درباره وفات پیامبر صلى الله علیه وآله و سبب اختلاف صحابه پس از او تصنیف کرده (584) پس از ذکر حدیث حجة الوداع و وصیت آن حضرت در روز غدیر خم و مطالب مربوط به آن چنین نوشته است : پیامبر نزدیکى اجل خود را مى دانست و بیم داشت منافقان و دوستان آنها خلافت را غصب کنند، و اینها هزار مرد بودند لذا پرچمى براى اسامة بن زید ترتیب و اکثر مهاجران و انصار را تحت فرماندهى او قرار داد و از وى خواست که به همراه آنها به سوى محلى از کشور روم که پدرش در آن جا کشته شده بود رهسپار شود تا پس از وفات آن حضرت کسى که طمع حکومت و خلافت داشته باشد در مدینه باقى نماند و این امر براى امیرمؤ منان (علیه السلام ) به انجام برسد و در آنجا منازعى وجود نداشته باشد از این رو به دستور پیامبر صلى الله علیه وآله اسامه اردوگاه سپاه خود را در چند میلى مدینه قرار داد و آن حضرت مردم را به خروج از آن و پیوستن به سپاه اسامه تشویق مى کرد لیکن در این میان بیماریى که سبب وفات او شد عارض آن حضرت گردید هنگامى که احساس بیمارى فرموده است على بن ابى طالب (علیه السلام ) را گرفت و فرمود: ماءمور شده ام که براى اهل بقیع استغفار کنم جمعى از مهاجران و انصار نیز آن حضرت را همراهى کردند، چون در بقیع حاضر شدند فرمود: ((سلام بر شما اى اهل قبور و گوارا باد بر شما آنچه در آنید و برتر از چیزى است که مردم در آنند فتنه ها مانند پاره هاى شب تاریک یکى پس از دیگرى رو آورده است .)) و براى آنها بسیار طلب آمرزش فرمود سپس رو به امیرمؤ منان علیه السلام کرد و فرمود: اى برادرم جبرئیل هر سال قرآن را یک بار بر من عرضه مى داشت و در این سال دو بار آن را بر من عرضه کرده است و این را جز به سبب حضور مرگ خود نمى دانم سپس فرمود: اى على من میان آن که گنجینه هاى دنیا را در اختیار داشته و در آن جاودان باشم ، و میان لقاى پروردگارم و هشت مخیر شدم و من لقاى پروردگار و بهشت جاودانى را اختیار کردم ، هنگامى که مردم تو مرا غسل بده و عورتم را بپوشان چه هر کس به عورت من نگاه کند خداوند او را کور مى گرداند سپس به خانه بازگشت و سه روز در حال بیمارى بود: سپس از آن در حالى که به امیرمؤ منان تکیه داده بود عازم مسجد شد و بر منبر رفت و خطبه خواند و حمد و ثناى آلهى را به جا آورد سپس فرمود: اى گروه مردم اینک من در میان شما دچار لرزشم به هر کس وعده اى داده ام نزد من بیاید تا آن را ایفا کنم ، و هر کس از من طلبى دارد بر آن آگاهم کند مردى برخاست و گفت : اى پیامبر خدا از سوى تو به من وعده اى داده شده است چه من ازدواج کردم و شما به من وعده دادى که سه ماده شتر به من بدهى پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آنها را به تو مى دهم و قدرى بیشتر سپس فرمود: اى گروه مردم میان خدا و خلق جز عمل به طاعت او چیزى وجود ندارد که به سبب آن خیرى به کسى برساند یا شرى را از او دفع کند، سوگند به آن که مرا بحق برانگیخت جز عمل و رحمت او چیزى ماهى نجات نیست و اگر من معصیت خدا کنم نیز هلاک مى شوم سپس از منبر فرود آمد و نماز را سبک با مردم برگزار کرد و پس از آن داخل خانه اش شد و این خانه ام سلمه بود، در این موقع عایشه آمد و درخواست کرد پیامبر صلى الله علیه وآله به خانه اى که او در آن است منتقل شود و به آن جا انتقال داده شد بامداد روز بعد انصار آمدند و گرد خانه را گرفته به غلام آن حضرت گفتند: از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله براى ما اجازه ورود بگیر، غلام گفت : آن حضرت در حال بیهوشى است آنها گریستن آغاز کردند، در این هنگام پیامبر صلى الله علیه وآله به هوش آمد و صداى گریه آنها را شنید، فرمود: اینها کیستند عرض کردند: انصارند، فرمود: از خانواده ام چه کسى در این جاست ، عرض ‍ کردند: على و عباس آن حضرت آنان را فرا خواند و در حالى که به آنها تکیه داده بود از منزل بیرون آمد و به یکى از ستونهاى مسجد تکیه داد و مردم به گرد او اجتماع کردند آن حضرت حمد و ثناى آلهى را به جا آورد و پس از آن فرمود: اى گروه مردم هرگز پیامبر نمرده جز این که باز مانده اى از خود به جاى گذاشته است و آنچه من در میان شما به جاى مى گذارم دو چیز سنگین است آنها کتاب خدا و عترتم ، یعنى اهل بیت من مى باشند به آنها تمسک جویید چه هر کس آنها را ضایع کند خدا او را ضایع خواهد کرد بدانید انصار به منزله خانواده گنجینه منند که به آنها پناه جستم ، شما را وصیت مى کنم به تقواى الهى و نیکى به نیکان آنها و گذشت از بدان آنها در این موقع مردمى که در سپاه اسامه شرکت نداشتند به عیادت پیامبر خدا صلى الله علیه وآله مى آمدند و سپس به سوى سعد بن عباده باز مى گشتند و او را عیادت مى کردند آنگاه پیامبر خدا صلى الله علیه وآله اسامة بن زید را فرا خواند و به او فرمود: با امید به خداوند به سمت محلى که تو را ماءمور کرده ام و به همراهى کسانى که در تحت فرماندهى تو قرار داده ام حرکت کن : و آن حضرت جمعى از مهاجران انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابو عبیده و جز آنها را زیر فرماندهى او قرار داد و به او دستور داده بود که از قریه و آید فلسطین که پدرش زیر در آن جا کشته شده بود بگذرند اسامه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا به من اجازه ده تا آنگاه که خداوند به تو بهبودى عنایت کند در این جا بمانم چه هرگاه با این حالتى که شما دارى از این جا بیرون روم با دلى مجروح بیرون رفته ام پیمبر صلى الله علیه وآله فرمود: اى اسامه آنچه را به تو دستور داده ام اجرا کن که باز ایستادن از جهاد پسندیده خدا نیست اسامه در همان روز از مدینه خارج شد و در یک فرسخى آن اردو زد، و ندا کننده اى از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله ندا در داد که هان هیچ یک از کسانى که آنها راحت فرماندهى اسامه قرار داده ام از رفتن با او تخلف نکند، لیکن هنگامى که آن حضرت سستى مردم را در خروج مشاهده کرد قیس بن سعد بن عباده را که شمشیردار آن حضرت بود و خباب بن منذر را دستور داد با گروهى از انصار بیرون روند و مردم را به سوى اردوگاه کوچ دهند قیس و یاران او آنها را از شهر بیرون برده و به اردوگاه ملحق ساخته و به اسامه گفتند: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله اجازه نداده است که در ماءموریت خود تاءخیر کنى لذا پیش از آن که از درنگ تو آگاه شود حرکت کن اسامه همراهانش را کوچ داد، و قیس و یارانش به سوى پیامبر خدا صلى الله علیه وآله بازگشتند و حرکت آن گروه را به اصلاع آن حضرت رسانیدند، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: این قوم کوچ نمى کنند از سوى دیگر هنگامى که افراد ماءمور به شرکت در سپاه اسامه در اردوگاه فرود آمدند ابوبکر و عمر و ابو عبیده نزد اسامه آمده گفتند: کجا مى روى و مدینه را خالى مى گذارى در حالى که ما از هر کس دیگر به اقامت در آن نیازمندتریم ، اسامه گفت : چه شده است ؟ گفتند: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را مرگ فرا رسیده و به خدا سوگند اگر مدینه را خالى گذاریم على بن ابى طالب زمام این امر را به دست خواهد گرفت و محمد صلى الله علیه وآله ما را به این مقصد دور ماءمور نکرده جز براى آن که مدینه را براى على بن ابیطالب خالى کنیم تا مردم با او بیعت کنند و کار به سود او تمام گردد و همه آن که مدینه را براى على بن ابیطالب خالى کنیم تا مردم با او بیعت کنند و کار به سود او تمام گردد و همه آنچه ما طرح ریزى کرده ایم از میان برود، لذا آن گروه به جاى نخستین خود بازگشتند و در آن اقامت گزیدند: و پیکى روانه کردند تا خبرها و چگونگى بیمارى پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را به اطلاع دهد این پیک نزد عایشه آمد و پنهانى از او در این باره پرسش کرد عایشه گفت : به سوى ابوبکر و عمر برو و به آنها بگو: حال پیامبر خدا صلى الله علیه وآله سنگین و دشوار شده و بیماریش فزونى یافته ، هیچ یک از شما از محل خود دور نشود و من اخبار را پیاپى به شما مى رسانم چون بیمارى پیامبر خدا صلى الله علیه وآله شدت یافت و عایشه صهیب رومى را فرا خواند و به او گفت : نزد ابوبکر و عمر برو و آنها را آگاه کن که حالت پیامبر صلى الله علیه وآله نومید کننده است و به ابوبکر بگو خود و عمر و ابوعبیده همین امشب به مدینه بازگردند صهیب نزد آنها آمد و پیام عایشه را رسانید آنها دست او را گرفته نزد اسامه بردند و از پیام عایشه او را آگاه کردند و اجازه خواستند که به مدینه باز گردند. اسامه به آنها اجازه داد و گفت : کسى از وضع شما آگاه نشود، اگر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله بهبود یافت به اردوگاه باز گردید و اگر رحلت کرد مرا آگاه سازید تا هر راهى را مردم اختیار کردند من با آنها هماهنگ شوم ابوبکر و عمر و ابوعبیده شبانه وارد مدینه شدند و پیامبر خدا صلى الله علیه وآله در حالت بیهوشى بود هنگامى که از آن حال باز آمد فرمود: به خدا سوگند در این شب شر بزرگى به مدینه وارد شده است ، عرض کردند: اى پیامبر خدا آن شر چیست ؟ فرمود: آنانى را که ماءمور کرده بودم براى شرکت در سپاه اسامه بیرون روند دسته اى از آنها در مدینه بازگشته و بر خلاف دستور من رفتار کرده اند آگاه باشید که من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارم ، واى بر شما سپاه اسامه را روانه کنید - و این را سه بار تکرار فرمود - لعنت خدا بر آن که از آن سپاه تخلف کند و این را نیز سه بار تکرار کرد راوى مى گوید: اما على بن ابى طالب و فضل بن عباس در طول بیمارى آن حضرت از او جدا نمى شدند. بلال اذان گو در وقت هر نماز واجب به حضور پیامبر مى رسید و عرض ‍ مى کرد: اى پیامبر خدا نماز، اگر آن حضرت قادر بر خروج از خانه بود بیرون مى آمد و نماز را با مردم به جماعت مى گذارد و اگر قدرت نداشت به على بن ابى طالب دستور مى داد که با مردم به جماعت نماز بگذارد در بامداد شبى که آن عده وارد مدینه شدند بلال به حضور پیامبر صلى الله علیه وآله رسید تا براى نماز اذان بگوید دید آن حضرت قادر به خروج از منزل نیست پس ندا داد: الصلاة یرحمکم الله ، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله که سرش در دامان على ابن ابى طالب (علیه السلام ) بود با دست اشاره فرمود که یکى از آنان با مردم نماز بگذارد چه من دچار وضع خودم هستم عایشه گفت : دستور دهید ابابکر با مردم نماز بگذارد، حفصه گفت : فرمان دهید عمر با مردم نماز بگذارد، هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله گفتار آنها را شنید و حرص هر یک را در مقدم داشتن بگذارد، هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله گفتار آنها را شنید و حرص هر یک را در مقدم داشتن پدر خود دید به آنها فرمود: عفیف باشید سپس بیهوش شد عایشه به بلال گفت : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله از هوش رفته و سرش در دامان على است و وى نمى تواند از او جدا شود به ابوبکر بگو تا با مردم نماز بگذارد، بلال گمان کرد عایشه این سخن را از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله به او گفته است لذا به مردم گفت : ابوبکر را مقدم بدارید، و در این موقع ابوبکر و عمر و همراهان آنها به مسجد در آمده بودند عایشه صهیب رومى را نزد ابوبکر فرستاد و به او پیغام داد که من به بلال دستور داده ام که به مردم بگوید با ابوبکر نماز بگذارند پس بر جماعت مقدم باش تا بلال این دستور را به تو برساند ابوبکر پیش رفت و وارد محراب شد هنگامى که تکبیر نماز گفت پیامبر صلى الله علیه وآله به هوش آمد و تکبیر را شنید، به على فرمود: چه کسى است که با مردم نماز مى گزارد، عرض کرد: اى پیامبر خدا عایشه و حفصه به بلال دستور داده اند که به ابابکر بگوید با مردم نماز بگزارد، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: تکیه گاه من باشید و مرا به مسجد ببرید به خدا سوگند فتنه اى بر اسلام وارد شده که آسان نیست سپس به عایشه و حفصه نگاهى خشمگینانه کرد و به آنها فرمود: آگاه باشید شما مانند زنان مصرى نسبت به یوسف هستید. مقصود آن حضرت ابن بود که زنان مصرى به یوسف تهمت زدند و آنچه را شیطان گمراه اراده کرده بود از یوسف مى خواستند از این رو پیامبر خدا صلى الله علیه وآله عایشه و حفصه را به آنها تشبیه کرد چه آنها با گفتن این که پیامبر صلى الله علیه وآله به خود مشغول مى باشد و على نمى تواند از او جدا شود و دستور داده است ابابکر با مردم نماز گزارد به آن حضرت تهمت زدند سپس پیامبر صلى الله علیه وآله در حالى که دستمالى بر سرش بسته شده و به على و فضل بن عباس تکیه داده بود و بر اثر ضعف پاهایش بر زمین کشیده مى شد از منزل بیرون آمد و هنگامى که مسلمانان آن حضرت را دیدند که با این حالت وارد مسجد مى شود سخت بر آنها گران آمد پیامبر صلى الله علیه وآله جلو رفت و ابابکر را از محراب دور کرد و خود نماز را نشسته با مردم به جا آورد، و تا آنگاه که پیامبر صلى الله علیه وآله نماز را به طور کامل گزارد بلال تکبیرات آن حضرت را به مردم مى شناسانید. پس ‍ آرزوى به مردم کرد و ابابکر را ندید لذا فرمود: ((آیا از پسر ابى قحاقه و یارانش دچار شگفتى نمى شوید، من آنها را تحت فرماندهى اسامه به سمتى که تعیین کرده ام روانه ساخته بودم ، اما آنها به مدینه بازگشت اند تا فتنه بر پا کنند، آگاه باشید خداوند آنان را دستخوش این فتنه خواهد ساخت مرا به سوى منبر برید سپس با حالتى نزار به پا خاست و به سبب شدت ضعف مردم او را بر پایین ترین پله منبر نشانیدند آن حضرت نخست حمد و سپاس الهى را چنان که شایسته ذات مقدس اوست به جا آورد سپس فرمود: اى مردم من چیزى را در میان شما به جا مى گذارم که اگر به آن تمسک جویید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد و آن کتاب خدا و عترت من یعنى خاندانم مى باشد چه این دو از هم جدا نمى شوند تا آنگاه که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند پس به آنها تمسک جویید و پراکنده نشوید، و بر اهل بیت من پیشى نگیرید که از دین بیرون مى روید و از تاءخر پیدا نکنید تا هلاک شوید، به عهد من وفا کنید و بیعت خود را با من نشکنید بار خدایا آنچه را به من امر کردى ابلاغ کردم و به اندازه اى که توانستم آنان را نزد دادم توفیق من از خداست و توکلم بر او و باز گشتم به سوى اوست )) پس از آن برخاست و داخل حجره اش شد آنگاه دستور داد ابابکر و عمر و کسانى را که مسجد بودند به نزد او فرا خواندند و به آنان فرمود: ((آیا به شما دستور ندادم که با سپاه اسامه روانه شوید؟)) ابوبکر عرض کرد: من به این منظور از مدینه بیرون رفتم لیکن براى آن که با شما تجدید عهد کنم بازگشتم عمر گفت : من بیرون روانه کنید، و این سخن را سه بار تکرار و فرمود: لعنت خدا برکسى باد که این امر را به تاءخیر اندازد پس از آن به سب برنج و تاءسف زیاد بر کسانى که در اجراى امر او تاءخیر کرده بودند به حالت بیهوشى در افتاد و مسلمانان به گریه در آمدند و صداى ناله و زارى زنان و فرزندانش بلند شد. سپس به هوش آمد و به آنها نگریست و فرمود: دوات و کاغذى برایم بیاورید تا چیزى براى شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید پس از آن از هوش رفت ، یکى از حاضران برخاست تا دوات و استخوان شانه گوسفندى حاضر کند، عمر گفت : برگرد چه پیامبر هذیان مى گوید سپس به سرزنش یکدیگر پرداختند، برخى گفتند: پیامبر را فرمانبردار باشید دوات و استخوان شانه حاضر کنید و دسته اى گفتند: عمر را اطاعت کنید، و دیگران گفتند: انا الله و انا الیه راجعون ؛ ما از مخالفت با پیامبر خدا بیمناکیم چون آن حضرت دوباره به هوش آمد بخرى عرض کردند: اى پیامبر خدا آیا دوات استخوان بیاوریم ؟ فرمود: اما پس از آنچه گفتید نه ، لیکن به شما وصیت مى کنم با خاندانم به نیکى رفتار کنید و روى خود را از آنها گردانید برخاستند و رفتند یکى از عارفان در این باره گفته است : اوصى لنبى فقال قائلهم قد ضل یهجر سید البشر (585) و راى ابابکر اصاب و لم یهجر و قد اوصى الى عمر (586) راوى مى گوید: نزد پیامبر خدا صلى الله علیه وآله على بن ابى طالب و عباس بن عبدالمطلب و اهل بیت آن حضرت باقى ماندند عباس گفت : اى پیامبر خدا اگر این امر در میان ما قرار خواهد گرفت ما را بدان بشارت ده و اگر دانسته اى که ما در برابر آن مغلوب خواهیم شد درباره ما سفارش کن ، فرمود: پس از من شما مستضعف خواهید بود و دیگر چیزى نفرمود برخاستند در حالى که گریه مى کردند و از پیامبر صلى الله علیه وآله نومید شده بودند پس از آن که آنها از نزد آن حضرت بیرون رفتند فرمود: على بن ابى طالب و عمویم عباس را نزد من بازگردانید، چون آنها حاضر شدند به عباس فرمود: اى عمو آیا وصیتم را مى پذیرى و وعده هایم را وفا و وامهایم را ادعا مى کنى ؟ عباس گفت : اى برادرزاده عمویت پیرى سالخورده است و عائله اى سنگین دارد، و تو در جود و کرم بر باد پیشى مى گیرى و وعده هایى را بر عهده گرفته اى که عمویت نمى تواند به ایفاى آنها اقدام کند پیامبر صلى الله علیه وآله رو به امیرمؤ منان (علیه السلام ) کرد و فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و وعده هایم را وفا و وامهایم را ادا و پس از من به اصلاح امور خانواده ام قیام مى کنى عرض کرد: آرى اى پیامبر خدا پدر و مادرم فدایت باد پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: نزدیک من بیا، امیرمؤ منان به نزدیک او رفت ، آن حضرت وى را به سینه خود چسبانید و میان دو چشمش را بوسید و یکدیگر را در آغوش کشیدند و هر دو گریستند آنگاه پیامبر صلى الله علیه وآله انگشترش را از انگشتش بیرون آورد و به امیرمؤ منان فرمود: اى را بگیر و در دست خود کن سپس خواست تا شمشیر، زره ، جامه جنگ ، اسب ، ناقه ، قاطر و شالى را که به هنگام پوشیدن سلاح و بیرون رفتن براى جنگ بر کمر مى بست حاضر کنند و همه آنها را به امیرمؤ منان (علیه السلام ) داد و فرمود: آنها را به امید خدا به منزلت ببر. راوى مى گوید: ابن عباس از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله اجازه ورود خواست آن حضرت به او اجازه داد، چون وارد شد عرض کرد: اى پیامبر خدا پدر و مادرم فدایت باد آیا اجل تو نزدیک شده است ؟ فرمودن آرى ، عرض کرد؟ اى پیامبر خدا مرا چه دستورى مى دهى ؟ فرمود: اى پس عباس ‍ مخالفت کن با کسى که با على مخالفت کند و پشتیبان و دوست مباش ابن عباس عرض کرد: اى پیامبر خدا چرا مردم را دستور نمى دهى که مخالفت با او را ترک کنند پیامبر صلى الله علیه وآله گریست به طورى که از هوش رفت : و پس از آن که به حال خود آمد فرمود: اى ابن عباس قلم تقدیر و علم پروردگار نسبت به آنها پیشى گرفته ، سوگند به آن که براستى مرا به پیامبرى برانگیخته است هیچ یک از کسانى که با او مخالفت و حق او را انکار کنند از دنیا نمى رود جز این که خداوند نعمتى را که به او ارزانى داشته است دگرگون مى کند اى پسر عباس اگر مى خواهى خداوند را در حالى ملاقات کنى که از تو خشنود باشد راه على بن ابى طالب را برگزین و به هر سو که رو آورد رو آورد و به پیشوایى او خشنود باشد و دشمن بدار کسى را که با او دشمنى کند و دوست بدار آن که را با او دوستى ورزد، اى ابن عباس بپرهیز از آن که درباره او کنى چه در شک در على کفر به خداست . سپس اصحاب آن حضرت براى عیادت بر او وارد شدند و چون اجتماع حاصل شد ابوبکر به پا خاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا اجل کى فرا مى رسد؟ فرمود: فرا رسیده ، عرض کرد: بازگشت تو به کجاست ؟ فرمود: به سدرة المنتهى ، به جند الماوى ، به رفیق اعلى : به کاس اوفى و به زندگى گوارا ابوبکر گفت : چه کسى از ما غسل تو را به عهده خواهد داشت ، فرمود: مردى از خاندانم نزدیکترین پس از نزدیکترین ابوبکر گفت : در چه چیزى تو را کفن کنیم ؟ فرمود: در همین جامه ام یا در حله یمانى و یا در پارچه سفید مصرى ، عرض کرد: نماز بر تو چگونه است ؟ راوى مى گوید: در این هنگام زمین به سبب گریه حاضران به خود مى لرزید، پیامبر صلى الله علیه وآله به آنها فرمود: آرام باشید خدا شما را بیامرزد، وقتى که غسلم دادند و کفن کردند مرا در خانه ام بر روى تختى کنار قبرم بگذارید سپس ساعتى از کنار من بیرون روید چه خداوند نخستین کسى است که بر من نماز مى گذارد سپس فرشتگانند و سپس دسته دسته بر من وارد شوید و نماز بر من را نزدیکترین کسى از خاندانم آغاز کند پس از آن زنان و بعد کودکان دسته دسته بر من نماز بر من را نزدیکترین کس از خاندانم آغاز کند پس از آن زنان بعد کودکان دسته دسته بر من نماز گزارند سپس عرض کرد: چه کسى تو را وارد قبر مى کند فرمود: نزدیکترین پس از نزدیکترین افراد خاندانم به اتفاق فرشتگان که شما آنها را نمى بینید اکنون از پیش من برخیزید و به کسانى که در پشت سر شما هستند اجازه ورود دهید پس از این برخاست . سپس گروه دیگرى اجازه خواستند و پس از ورود سلام کردند، پیامبر صلى الله علیه وآله سالم آنها را پاسخ داد و به آنان خوش آمد گفت پس از آن از میان آنان عمار بن یاسر برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا پدر و مادرم فدایت باد هرگاه دنیا را ترک کنى از ما چه کسى تو را غسل خواهد داد، فرمود: برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب ، بدانید او قصد شستن هیچ عضوى از من نمى کند جز این که فرشتگان او را بر آن کمک مى کنند، عرض ‍ کرد: اى پیامبر خدا پدر و مادرم فدایت باد از میان ما چه کسى بر تو نماز مى گزارد، فرمود: اى عمار خدا تو را رحمت کند، سپس فرمود: برادر و پسر عمویم على بن ابى طالب کجاست ، امیرمؤ منان با گفتن لبیک یا رسول الله درود خدا بر تو باد به آن حضرت پاسخ داد: فرمود: اى پسر عم مرا بنشان و تکیه ام ده ، پس آن حضرت را نشانید و بر سینه خود تکیه داد، سپس فرمود: اى پسر عم هنگامى که مرگم فرا رسید سرم را در دامان خود قرار ده و وقتى روح از تنم جدا شد آن را با دست خود بگیر و بر صورت خدا بشکن ، سپس ‍ مرا رو به قبله کن و غسل ده و در همین دو جامه ام یا در پاچه سپید مصرى یا در برد دیمانى کفنم کن و درباره کفنم زیاده روى مکن و تو مقدم بر دیگران بر من نمازبگزارد، و بدان نخستین کسى که بر من نماز مى گزارد خداوند جبار است سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل سپس فرشتگانى که گرداگرد عرشند و شماره آنها را کسى جز خدا نمى داند و پس از آنها ساکنان هر آسمان پس از آسمان دیگر و بعد خاندانم آهسته و اشاره مانند بر من نماز مى گزارند و سلام مى دهند با فریاد فریاد کننده و با صداى عصاهاى آهنى مرا آزار ندهید سپس فرمود: اى بلال مردم را فراخوان ، هنگامى که مردم اجتماع کردند پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به على بن ابى طالب (علیه السلام ) فرمود: مرا بر جاى بلندى بنشان و خود را تکیه گاه من قرار ده ، امیرمؤ منان (علیه السلام ) آن حضرت را در حالى که دستمالى بر سرش بسته شده بود بلند کرد و بر روى کرسى نشانید خود را تکیه گاه من قرا ده ، امیرمؤ منان (علیه السلام ) آن حضرت را در حالى که دستمالى بر سرش ‍ بسته شده بود بلند کرد و بر روى کرسى نشانید خود را تکیه گاه شانه هاى او قرار داد پیامبر خدا صلى الله علیه وآله حمد ثناى الهى را به جا آورد و پس ‍ از آن به خودش اشاره کرد و مرگش را خبر داد. سپس فرمود: اى گروه مردم من چگونه پیامبرى براى شما بودم ، همه یک زبان گفتند: بهترین پیامبر فرمود: آیا با شما جهاد نکردم ؟ آیا دندانم نشکست ؟ آیا پیشانیم به خاک آغشته نشد؟ آیا خون بر صورتم جارى نشد به طورى که به پیشانى بر زمین افتادم ؟ آیا از نادانهاى قوم خود سختى و رنجها تحمل نکردم ؟ آیا از گرسنگى سنگ بر شکم نبستم ؟ همه آنها گفتند: آرى اى پیامبر خدا بى شک تو در بلاها شکیبا و در برابر نعمتهاى خداوند شکر گزار بودى از بدیها نهى کردى و به نیکیها امر فرمودى خداوند بهترین پاداشها را از سوى ما به تو عنایت فرماید فرمود: و خداوند به شما نیز جزاى نیکو دهد سپس فرمود: اى مردم پس از من پیامبرى و پس از سنت من سنتى نیست ، هر کسى چنین چیزى ادعا کند در آتش خواهد بود اى مردم قصاص را زنده نگهدارید و حق صاحب حق را احیا کنید، پراکنده نشوید و تسلمى باشید کتب الله لا غلبن انا و رسلى ان الله قوى عزیز(587) اى مردم پروردگارم فرمان داده و سوگند خورده که از ستم ستمگرى نگذرد جز این که ستمدیده عفو یا قصاص کند: شما را به خدا سوگند مى دهم هر کس از سوى محمد بر وى ستمى شده یا قصاصى براى اوست برخیزد و از من انتقام گیرد چه قصاص در دنیا نزد من محبوبتر از قصاص در آخرت در برابر چشم نظاره کنندگان است . راوى مى گوید: مردى که او را سواة بن قیس مى گفتند از جا برخاست و عرض کرد: پدر مادرم فدایت باد اى پیامبر خدا شما از طایف مى آمدید من به استقبالتان آمدم : شما بر ناقه غضبانه نشسته بودى و عصاى ممشوق خود را در دست داشتى ، عصا را بلند کردى تا بر ناقه فرود آورى لیکن به شکم من اصابت کرد و نمى دانم که این کار به عمد بود یا به خطاء فرمود: اى سواده پناه مى برم به خدا اگر به عمد بوده باشد سپس فرمود: اى بلال برخیز و نزد دخترم فاطمه برو و همان عصا را بیاورد بلال بیرون رفت در حالى که در میان کوچه هاى مدینه فریاد مى زد کیست که پیش از فرا رسیدن روز قیامت خود را در معرض قصاص قرار دهد، پس از آن نزد فاطمه (علیه السلام ) آمد و گفت : اى فاطمه برخیز و عصاى ممشوق را به من بده که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله آن را مى خواهد فاطمه علیه السلام فریاد زد پیامبر خدا(ص ) عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد: امروز روز عصا نیست ؟ بلال گفت : اى فاطمه آیا نمى دانى پدرت براى مرم خطبه خوانده و خبر مرگ خود را داده و با اهل دین و دنیا وداع کرده است فاطمه (علیه السلام ) فریاد واحزناه برآورد و گفت : اى پدر چه کسى فقیران و بیچارگان و درماندگان را یارى خواهد کرد، اى حبیب خدا و اى محبوب دلها سپس ‍ عصا را به بلال داد و بلال آن را تقدیم پیامبر خدا صلى الله علیه وآله کرد پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آن پیر مرد کجاست ؟ پیر مرد گفت : اینک اى پیامبر خدا این جا هستم ، به او فرمود: برخیز و از من انتقام بگیر تا خشنود شوى ، پیر مرد گفت : اى پیامبر خدا شکمت را برهنه کن ، آن حضرت پیرهن را از روى شکمش بالا زد، پیرمرد گفت : پدر و مادرم فدایت باد اى پیامبر خدا آیا اجازه مى دهى دهنم را بر شکمت بگذارم ، فرمود: اجازه دادم : پیرمرد دهنش را بر روى شکم پیامبر خدا گذاشت و آن را بوسید و گفت : پناه مى برم به شکم پیامبر خدا از آتش روز قیامت ، پیامبر صلى الله علیه وآله به و ساده فرمود: آیا مى بخشى یا قصاص مى کنى ؟ پیرمرد گفت : بلکه مى بخشم اى پیامبر خدا، پبامبر صلى الله علیه وآله گفت : بارالها سواة بن قیس را عفو فرما چنان که پیامبرت را عفو کرده است . پس از آن پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به اصحابش سفارش فرمود: که به سنت او تمسک جویند و به عترتش اقتدا کنند و آنان را از مخالفت با اهل بیت بر حذر داشت سپس به على بن ابى طالب (علیه السلام ) دستور داد که او را بر روى بسترش بخواباند و مردم از نزد او برخاستند در حالى که از ادامه حیات آن حضرت نومید بودند چون فرداى آن روز شد مردم از این که به خدمت از ادامه حیات آن حضرت نومید بودند چون فرداى آن روز شد مردم از این که به خدمت پیامبر صلى الله علیه وآله برسند ممنوع شدند، و على علیه السلام پیوسته در کنار آن حضرت بود هنگامى که براى ضرورتى از آن جا بیرون رفت زنان پیامبر صلى الله علیه وآله بر او وارد شدند در این موقع آن حضرت به هوش آمد و على (علیه السلام ) را در کنار خود ندید به همسرانش فرمود: برادر و یاور مرا فرا خوانید، عایشه گفت : ابوبکر را فرا خوانید هنگامى که او را صدا زدند و حاضر شد و نگاه پیامبر صلى الله علیه وآله بر او افتاد روى از او بگردانید ابوبکر برخاست و گفت : اگر او حاجتى داشت آن را به من ارجاع مى داد، چون وى بیرون رفت پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: برادر و یاورم را فرا خوانید: حفصه گفت : عمر را فراخوانید: او را صدا زدند هنگامى که آمد و پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهش به او افتاد روى از او گردانید و عمر بازگشت و گفت : اگر او را حاجتى بود آن را به من مى گفت چون عمر بیرون رفت پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: برادر و یاور مرا فرا خوانید، ام سلمه گفت : على (علیه السلام ) را فراخوانید، به خدا سوگند کسى جز او را زیر رو انداز خود به طرف صورت وى خم شد و مدتى دراز در بن گوش او سخن گفت ، سپس على برخاست و به کنارى رفت ، پس از آن مردم به على (علیه السلام ) گفتند چه چیزى در بن گوش تو گفت فرمود: هزار باب علم به من یاد داد که از هر بابى هزار باب دیگر به رویم باز مى شود، و به چیزهایى که من به خواست خدا به آنها عمل خواهم کرد وصیت فرمود: پس از آن ام سلمه از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله اجازه ورود خواست و آن حضرت به او اجازه داد چون داخل شد سلام کرد و گفت : پدر و مادرم فدایت باد اى پیامبر خدا تو را دگرگون مى بینم فرمود خبر مرگم به من داده شده پس سلام من بر تو باد، پس از امروز دیگر صداى محمد را نخواهید شنید، ام سلمه گفت : واى از این اندوه بزرگ ، اندوهى که حسرت و ندامت آن را تدارک نمى کند پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اى ام سلمه حبیبه و نور چشم و میوه دلم فاطمه مظلومه پس از مرا فرا خوان ، هنگمى که فاطمه (علیه السلام ) پدر را دید سر و گونه هاى آن حضرت را بوسید و گفت : جانم فداى جانت باد، اى واى از اندوهى که به خاطر اندوه توست اى پدر پیامبر(ص ) چشمانش را باز کرد و فرمود: اى دخترم هیچ اندوهى پس از به امروز براى پدرت نیست ، فاطمه علیه السلام عرض کرد: اى پدر مى بینم که مى خواهى از دنیا جدایى اختیار کنى ، فرمود: دخترم من از تو جدا خواهم شد، سلام من بر تو باد، فاطمه علیه السلام عرض کرد: اى پدر روز قیامت محل ملاقات در کجاست فرمود در موقف حساب ، عرض کرد: اگر تو را در آن جا نبینم ، فرمود: در آن جا که دوستان تو شفاعت مى شوند، عرض کرد: اگر به هنگام شفاعت تو را نبینم ، فرمود: به هنگام گذر از صراط جبرئیل رد طرف راست و میکائیل در سمت چپ من ایستاده اند، و همسرت على بن ابى طالب در پیش روى من خواهد بود، لواى حمد در دست اوست و فرشتگان در پشت سر من ندا مى کنند: پروردگارا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنها آسان گردان فاطمه (علیه السلام ) گفت : مادرم خدیجه کجاست ؟ فرمود: در کاخى که از مروارید سپید است و چهار در دارد. سپس پیامبر صلى الله علیه وآله از هوش رفت در حالى که سرش در دامان على بن ابى طالب (علیه السلام ) بود فاطمه (علیه السلام ) خود را به روى او خم کرد و پیوسته به صورت او مى نگریست و گریه و زارى مى کرد و این دو بیت را مى خواند: و ابیض یستسقى الغمام بوجهه ثمال الیتامى عصمة للارامل ))(588) ((یطوف به الهلاک من آل هاشم فهم عنده فى نعمة و فواضل (589) رواى مى گوید: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله چشمانش را باز کرد و با صداى ضعیفى به فاطمه (علیه السلام ) گفت : اینها گفتار عموى تو ابو طالب است آنها را مگو بلکه بگو: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم (590) فاطمه (علیه السلام ) گریه اى طولانى کرد سس پیامبر صلى الله علیه وآله به او اشاره کرد که نزدیک او بیاید، فاطمه (علیه السلام ) به نزدیک او رفت به طورى که پیامبر صلى الله علیه وآله او را در زیر رداى خود جاى داد، سپس سخنانى در بیخ گوش او گفت : پس از آن فاطمه (علیه السلام ) سرش را بلند کرد در حلاى که اشک از چشمانش سرازیر بود، سپس به او فرمود: نزدیک من بیا چون نزدیک او شد چیزى در گوش او گفت که فاطمه (علیه السلام ) خندید حاضران از آن در شگفت شدند فاطمه (علیه السلام ) فرمود: خبر مرگ خود را به من داد گریستم سپس به من گفت : اى دخترم از مرگ پدرت بیتابى مکن ، من از پروردگارم خواسته ام تو را نخستین کسى قرار دهد که از اهل بیتم به من ملحق مى شود: و پروردگارم به من خبر داده که این درخواست مرا اجابت کرده است ، بدین سبب من خندیدم سپس پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اى دخترم دو فرزندم حسن و حسین را نزد من فراخوان فاطمه آنها را فرا خواند، چون پیامبر صلى الله علیه وآله آنان را دید آنها را بوسید و بویید و مکید و اشک از چشمان آنها سرازیر بود سپس مدهوش شد، حسن و حسین فریاد زدند: اى جد بزرگوار جان ما فداى جانت و وجود ما سپر وجودت باد، و پیوسته صیحه مى زدند و گریه مى کردند تا آنگاه که بر روى بستر پیامبر صلى الله علیه وآله افتادند على (علیه السلام ) خواست آنها را از آن حضرت دور کند لیکن پیامبر صلى الله علیه وآله در این هنگام به هوش ‍ آمد و فرمود: اى على فرزندانم را از من درو مکن ، بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند و از آنها توشه بردارم و از من توشه گیرند این وداعى است که دیدارى پس از این نیست آگاه باش پس از من بر آنها ستم خواهد شد و به ستم کشته خواهند شد لعنت خدا را کشنده و ستم کننده بر آنها باد، سپس فرمود: اى ابا محمد اما تو به زهر کشته مى شود در حالى که ستمدیده و بى یاور باشى ، و تو اى ابا عبدالله غریب و تشنه کام به قتل مى رسى ، اى فرزند لعنت خدا بر امتى باد که تو را بکشد. راوى مى گوید: در مدتى که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله بیمار بود در هر شب و روز جبرئیل بر او فرود مى آید و عرض مى کرد: سلام بر تو اى پیامبر خدا پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى فرماید: حالت چگونه است ؟ او به تو داناتر است لیکن مى خواهد بر کرامت و شرافتى که به تو ارزانى داشته بیفزاید همچنین خواسته است که عیادت بیمار در میان امت تو سنت باشد در این هنگام اگر پیامبر صلى الله علیه وآله آرام و سبک حال بود مى فرمود: خود را آرام مى بینم : جبرئیل مى گفت : خداوند متعال را مى ستایم چه او دوست دارد که او را بستایند و بر شکرش بیفزایند؛ و اگر آن حضرت دردمند بود مى فرمود: دردى در خود احساس مى کنم ، جبرئیل مى گفت : خدایت بر تو سخت نگرفته و هیچ مخلوقى نزد او از تو گرامى تر نیست ولى دوست دارد که او را بستایى و شکر گویى تا هنگامى که خدا را دیدار مى کنى استحقاق عالیترین درجه و کسب ثواب دایم و شرافت بر همه خلق را داشته باشى امیرمؤ منان (علیه السلام ) فرموده است : جبرئیل در وقتى که معمولا بر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله نازل مى شد فرود آمد هنگامى که من نزول او را احساس کردم به کسانى که در خانه بودند گفتم ، دور بروند، چون بر پیامبر خدا(ص ) وارد شد بر بالاى سر آن حضرت نشست ، سپس ‍ گفت : سلام بر تو اى پیامبر خدا همانا پروردگارت به تو سلام مى رساند و از تو مى پرسد حالت چگونه است و او به تو داناتر است پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: خود را مرده مى بینم جبرئیل گفت : اى محمد مژده باد تو را چه خداوند مى خواهد به وسیله آنچه مى بینى تو را به کرامتى که برایت آماده ساخته است برساند. امیرمؤ منان (علیه السلام ) فرموده است : پس از آن مردى اجازه خواست تا بر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله وارد شود، من بیرون آمدم و به او گفتم : چه مى خواهى گفت من مى خواهم بر پیامبر صلى الله علیه وآله وارد شوم ، گفتم : نمى توانى با او ارتباط یابى ، حاجت چیست ؟ آن مرد گفت : چاره اى نیست جز این که بر او وارد شوم امیرمؤ منان (علیه السلام ) نزد پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و براى او اجازه خواست ، آن حضرت اجازه داد، آن مرد وارد شد و بر بالاى سر پیامبر صلى الله علیه وآله نشست و سپس گفت : من فرستاده خدا به سوى تو هستم ، فرمودن تو کدام یک از فرستادگان خدایى ؟ عرض کرد: من فرشته مرگم که پروردگارت مرا به سوى تو هستم ، فرمود: تو کدام یک از فرستادگان خدایى عرض کرد: من فرشته مرگ که پروردگارت مرا به سوى تو فرستاده و به تو سلام مى رساند او تو را میان لقاى خود و بازگشت به دنیا مخیر کرده است ، فرمود: مرا مهلت ده تا جبرئیل فرود آید، بر من سلام کند و من بر او سلام و با او مشورت کنم فرشته مرگ از نزد پیامبر صلى الله علیه وآله بیرون رفت ، جبرئیل در هوا او را ملاقات کرد و به او گفت : اى فرشته مرگ آیا روح محمد صلى الله علیه وآله را قبض کردى ؟ گفت : نه اى جبرئیل او از من خواست که وى را قبض روح نکنم تا آنگاه که تو بر او فرود آیى و بر او سلام کنى و او بر تو سلام و با تو مشورت کند، جبرئیل گفت : اى فرشته مرگ آیا نمى بینى براى ورود روح محمد صل الله علیه واله درهاى آسمان گشوده شدهاست و آیا نمى بینى حوریان براى محمد صلى الله علیه وآله خود را آرایش داده اند؟ سپس جبرئیل بر پیامبر صلى الله علیه وآله فرود آمد و عرض کرد: سلام بر تو اى احمد، سلام بر تو اى محمد، سلام بر تو اى ابوالقاسم : فرمود: و سلام بر تو یا حبیب من جبرئیل ، فرشته مرگ اجازه خواست تا آمدن تو به من مهلت دهد جبرئیل عرض کرد: اى محمد پروردگارت مشتاق تو است و فرشته مرگ پى از تو از هیچ کس اجازه قبض روح نخواسته و پس از تو نیز از کسى اجازه نخواهد خواست پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اى جبرئیل فرشته مرگ مرا از سوى پروردگارم مخیر کرده که لقاى او را اختیار کنم و یا به دنیا باز گردم اى حبیب من راى تو چیست ؟ جبرئیل گفت : اى محمد و لاخرة خیرلک من الاولى ، ولوسف یعطیک ربک فترضى (591) ؛ لقاى پروردگارت برایت بهتر است ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آرى لقاى پروردگارم برایم بهتر است ، اى حبیب من جبرئیل همین جا باش تا فرشته مرگ بیاید ساعتى بعد فرشته مرگ وارد شد و عرض کرد: سلام بر تو اى محمد، فرمود: و بر تو سلام اى فرشته مرگ ، چه مى خواهى بکنى ؟ گفت : مى خواهم تو را قبض روح کنم ، فرمود: آنچه را بدان مامورى اجرا کن جبرئیل گفت : اى محمد این آخرین روز فرود آمدن من به دنیاست ، فرمود: اى حبیب من جبرئیل به نزدیک من بیا، به نزدیک او رفت و در سمت راست او قرار گفت و میکائیل در سمت چپ او بود و در این حال فرشته مرگ روح مقدس او را قبض مى کرد: جبرئیل گفت : اى فرشته مرگ شتاب مکن تا به سوى پروردگارم عروج کنم و باز گردم ، فرشته مرگ گفت : روح او به جایى منتقل شده که قادر بر بازگردانیدن آن نیستم در این موقع جبرئیل گفت اى محمد این آخرین فرود آمدن من به دنیاست چه در آن حاجتى جز تو نداشتم و هم اکنون به آسمان بالا مى روم و دیگر تا ابد به زمین فرود نخواهم آمد سپس پیامبر صلى الله علیه وآله به على علیه السلام فرمود: اى برادرم نزدیک من بیا که امر خدا فرا رسیده است على (علیه السلام ) به آن حضرت نزدیک شد به حدى که در زیر روانداز او قرار گرفت : سپس پیامبر صلى الله علیه وآله دهانش را بر گوش على علیه السلام گذاشت و مدتى دراز با او آهسته سخن گفت تا آنگاه که روح پاکش از قفس تن رهایى یافت و آن حضرت هر زمان جامه خواب را از صورتش بر مى داشت به جبرئیل (علیه السلام ) مى نگریست و مى فرمود: این حبیب من چرا به هنگام سختیها مرا ترک کرده اى و جبرئیل مى گفت : اى محمد انک میت و انهم میتون (592) ، کل نفس ذائقة الموت (593) . سپس جبرئیل گفت : اى فرشته مرگ سفارش خداوند را در باره روح محمد رعایت کن . در آن لحظه که پیامبر صلى الله علیه وآله به عالم باقى شتافت دست على علیه السلام در زیر چانه او بود و روح شریف آن بزرگوار در دست او سرازیر شد و او آن را به صورت خود کشید سپس آن حضرت را رو به قبله خوابانید و چشمانش را بست و پس از آن به آهستگى خود را از درون بستر خواب آن حضرت بیرون کشید در حالى که مى گریست و به حاضران گفت : خداوند پاداش شما را در مرگ پیامبرتان بزرگ گرداند چه روح او را قبض فرمود. راوى مى گوید: در این هنگام آواز مردم به گریه و شیون بلند شد سپس ‍ امیرمؤ منان (علیه السلام ) فضل بن عباس را فراخواند و به او دستور داد پس ‍ از بستن دستمالى بر روى چشمانش با دادن آب به او کمک کند سپس ‍ حضرت را مطابق وصیت او غسل داد و چون از غسل او فارغ شد حنوط کرد و کفن فرمود: در این موقع اصحاب و اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله در این که کدام زمین بهتر است تا در آن دفن شود اختلاف کردند امیرمؤ منان (علیه السلام ) فرمود: من پیامبر صلى الله علیه وآله را در خانه اى که در آن قبض روح شده به خاک مى سپارم پس از آن عباس بن عبدالمطلب براى کندن قبر کسى را نزد ابو عبیدة بن جراح که گور کن مردم مکه بود و طبق معمول آنها لحد براى مردگان حفر مى کرد فرستاد، و على علیه السلام یزید بن سهل را اعزام کرد تا در حجره پیامبر صلى الله علیه وآله لحدى برایش حفر کند، سپس على (ع ) جسد مقدس پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را بر روى تخت او در کنار قبرش قرار داد، و پس از آن به تنهایى بر او نماز گزارد و هیچ کس در این نماز با او شرکت نداشت چه مسلمانان در این گفتگو بودند که چه کسى در نماز بر او امامت کند و در کجا جسد آن حضرت دفن شود آنگاه امیرمؤ منان (علیه السلام ) به سوى کسانى از بنى هاشم و مهاجران و انصار که در مسجد بوده و در سقیفه حاضر نشده بودند آمد و فرمود: همانا پیامبر خدا صلى الله علیه وآله چه زنده باشد و چه مرده رهبر و پیشواى ماست اکنون دسته دسته وارد شوید و بر او نماز گزارید، خداوند متعال هر پیامبرى از پیامبرانش را در هر جایى قبض روح کرده پسندیده است که در همان جا به خاک سپرده شود، و من پیامبر صلى الله علیه وآله را در حجره اى که در آن قبض روح شده به خاک مى سپارم مردم اطاعت کردند و از گفتار او خشنود شدند سپس امیرمؤ منان (علیه السلام ) و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس وارد قبر شدند در این هنگام انصار از پشت خانه فریاد بر آوردند که : اى على ، خدا را به یاد تو مى آوریم مبادا امروز حق ما نسبت به پیامبر خدا صلى الله علیه وآله از میان برود، کسى از ما را به قبر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله وارد کن تا در خاکسپارى آن حضرت ما را نیز بهره اى باشد امیرمؤ منان (علیه السلام ) فرمود اوس بن خول که بدرى و از برجستگان خزرج بود وارد قبر و شد هنگامى که وارد قبر شد على (علیه السلام ) به او فرمود: در قبر فرود آى سپس امیرمؤ منان علیه السلام جسد پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را روى دست او قرار داد و وى را راهنمایى کرد که آن را در لحد بگذارد، چون جسد بر روى زمین قرار گرفت به او فرمود: اى اوس بیرون آى ، چون بیرون آمد على وارد قبر شد و کفن را از صورت پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به یک طرف زد و گونه راست آن حضرت را بر زمین و رو به قبله قرار داد سپس با خشت لحد را پوشاند و خاک بر آن ریخت . وفات آن حضرت در روز دوشنبه دو شب مانده به آخر صفر سال یازدهم هجرى که شصت و سه ساله بود اتفاق افتاد و بیشتر مردم توفیق نماز بر آن حضرت و حضور ددر مراسم دفن او را نیافتند و به امر تعیین خلیفه در سقیفه در بنى ساعده پرداختند ابوبکر این فرصت را غنیمت شمرد چه مى دانست اگر در طلب خلافت سستى کنند تا امیرمؤ منان (علیه السلام ) از تجهیز پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فارغ شو در صورتى که پیش از این کار را مستحکم نکرده باشند آنچه را مى خواهند به دست نخواهند آورد از این رو براى به سدت آوردن زمام خلافت سبقت گرفتند انصار نیز در میان خود دچار اختلاف بودند، طلقاء و منافقان و مولفة قلوبهم نیز کراهت داشتند که خلافت به امیرمؤ منان (علیه السلام ) برسد و مى دانستند اگر در این امر تاءخیر شود تا بنى هاشم از مراسم خاکسپارى پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فارغ شوند امر خلافت در مقر خود قرار خواهد گرفت و امیرمؤ منان علیه السلام عهده ار خلافت خواهد شد و آنها در آنچه آرزو دارند ناکام خواهند ماند، به همین سبب براى رسیدن به خلافت پیشدستى کردند، و این داستانى طولانى است و ما به اندازه اى که مربوط به وفات پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و مورد نیاز بود از آن نقل کردیم نه آنچه را که مربوط به امر خلافت است چه این جا محل ذکر آن نیست . باب پنجم : پیرامون گفتار برخى صالحان به هنگام احتضار مى گویم : غزالى در این باب سخنانى از صحابه و تابعان و از برخى صوفیان نقل کرده که به هنگام مردن گفته اند و آورده ااست که بعضى از در این وقت گریه و برخى خنده سر مى داده اند، و به بعضى از آنها نسبت داده که در هنگام مردن به وجد آمده و سرور و شادى مى کرده اند با این حال او در باره وفات پیامبر خدا صلى الله علیه وآله گفته است آن ، حضرت در حال احتضار اندوهش شدت یافت و ناله اش آشکار و اضطرابش پیاپى و رنگش ‍ دگرگون شد و عرق بر پیشانیش نشست و سمت راست و چپ او در حالت انقباض و انبساط مى لرزید به گونه اى که حاضران از مشاهده او به گریه در آمدند و از دیدن شدت حال او زارى مى کردند، و فرشته مرگ ساعتى به او مهلت نداد اما در حکایاتى که پیش از این ذکر شده آورده است که فرشته مرگ به مردى مهلت داد تا وضو بگیرد و دو رکعت نماز گزارد همچنین در باب سکرات مرگ درباره ابراهیم خلیل و موسى کلیم چیزهایى گفته است که آنها را شنیده اى و این از شگفت ترین شگفتیهاست از این رو ما از آنچه او در این باب آورده است چشم مى پوشیم چه پاره اى از آنها بکلى عارى از فایده و برخى دیگر لاف و گزافهایى است که بیشتر آنها شگفتى آور است . در پایان این باب گفته است : اینها سخنان آنان است و اختلافى که در گفتار آنها دیده مى شود بر حسب اختلاف احوال آنهاست چه بر بعضى از خوف و بر برخى رجا و بر دسته اى شوق و محبت غلبه داشته است از این رو هر کدام به مقتضاى حال خود سخن گفته ، و همه این سخنان در مقایسه با احوال آنها درست است . باب ششم : پیرامون گفتار عارفان بر جنازه ها و گورها و حکم زیارت قبور بدان جنازه ها براى اهل بصیرت مایه عبرت و براى هوشمندان موجب بیدارى و یا در آورى است ؛ اما مشاهده آنها از سوى غافلان جز بر سخت دلى و قساوت آنها چیزى نمى افزاید، چه آنها مى پندارند که مى توانند تا ابد جنازه دیگران را تماشا کنند و به گمان آنها نمى آید که ناگزیر روزى جنازه آنها را حمل خواهند کرد، و اگر این را گمان کنند آن را در زمانى نزدیک پیشبینى نمى کنند، و نمى اندیشند که آنهایى که در تابوتها حمل مى کنند همه همین گمان را داشته اند لیکن پندارشان باطل شد و روزگارشان بزودى پایان یافت بنابر این آدمى هرگاه به جنازه اى بنگرد که به گورستان حمل مى کنند باید خود را از قبیل او بشمرد و بداند بزودى او را نیز بدان سمت حمل خواهند کرد و انگارد که اکنون حمل مى کنند و شاید این حادثه در فردا یا پس فردا اتفاق افتد از یکى از بزرگان نقل شده که چون جنازه اى را مى دید مى گفت : برود که من به دنبال تو هستم . سپس غزالى به نقل سخنان دسته اى که آنها را در هنگام حضور بر جنازه ها گفته اند و همه از این قبیل است که ذکر شد پس از آن گفته است آنان بدین گونه از مرگ بیمناک بودند، و امروز به جماعتى که بر جنازه ها حاضر مى شوند مى نگریم که اکثر آنها مى خندند و خود را سر گرم مى کنند و جز درباره میراث میت و آن چه براى وارثانش به جا گذاشته سخن نمى گویند، و همگنان و خویشاوندانش جز در این نمى اندیشند که به چه ترفند برخى از آنچه را به جا گذاشته به دست آورند، و هیچ کدام از آنها جز آن که خدا بخواهد - در باره جنازه خود و زمانى که او را به گورستان حمل کنند نمى اندیشد، و این غفلت جز قساوت دل ناشى از کثرت گناهان سبب دیگرى ندارد تا آن حد که خدا و روز قیامت و مراحل هولناکى را که در پیش ‍ داریم فراموش کرده ایم ، و به همین سبب اوقات خود را به بازى و غفلت مى گذرانیم و به آنچه براى ما مهم نیست مشغول مى شویم ؛ از خداوند مى خواهیم که ما را از این خواب غفلت بیدار کند چه بهترین حالات حاضران بر گرد جنازه ها آن است که بر مرده بگریند لیکن اگر عقل داشته باشند باید به خودشان بگریند نه بر میت چه براستى گریه بر خودشان سزاوارتر از گریه بر میت است . از جمله آداب حضور بر جنازه چنان که در بخش فقه ذکر کرده ایم تفکر و هشیارى و آمادگى و گام برداشتن به طور متواضعانه است ؛ و دیگر خوش ‍ گمانى به میت است هر چند فاسق باشد؛ و دیگر بد گمانى به نفس خویش ‍ است اگر چه داراى صلاح ظاهر باشد، و چه عاقبت زندگى خطرناک است و چگونگى آن بر کسى روشن نیست از این رو عمر بن ذر روایت کرده است که یکى از همسایگانش که بر نفس خویش مسرف بود مرد و بسیارى از مردم از حضور بر جنازه او خوددارى کردند، لیکن او حاضر شد و بر او نماز گزارد، و هنگامى که او را به خاک سپردند وى بر گور او ایستاد و گفت ، اى ابافلان خدا تو را بیامرزد هر آینه عمرت را با توحید خداوند گذرانیدى و با سجده براى او رویت را با بر خاک مالیدى و اگر بگویند: وى گنهکار و دارا خطاهاست کیست از ما که گنهکار نبوده و خطا از او سر نزده باشد. همچنین حکایت کرده اند مردى که بر تبهکارى حریص بود در یکى از نواحى بصره مرد و همسرش کسى را نیافت تا در حمل جنازه اش به او کمک کند چه هیچ یک از همسایگانش به سبب کثرت فسق او به وى نزدیک نمى شدند همسرش ناگزیر دو تن حمال را اجیر کرد تا جنازه اش را به نمازگاه حمل کردند، لیکن هیچ کس بر او نماز نگزارد، سپس او را به بیابان بردند تا به خاک بسپارند بر کوهى نزدیک این محل یکى از زاهدان بزرگ بود، او را دیدند که گویا منتظر این جنازه است و قصد دارد بر آن نماز گزارد در این هنگام در شهر منتشر شد که زاهد از کوه فرود آمده تا بر فلانى نماز گزارد مردم از شهر بیرون آمدند و به همراه زاهد بر او نماز گزاردند، و مردم از نماز زاهد بر او در شگفتى بودند از این رو به آنها گفت : در خواب به من گفته شد: در فلان محل فرود آى در آن جا جنازه اى خواهى دید که جز زنى کسى همراه آن نیست ، بر آن نماز بگزار چه او آمرزیده شده است مردم از این سخن بیشتر در شگفت شدند زاهد زنش را طلبید و از حال شوهرش پرسش ‍ کرد که روش او چگونه بوده است ، پاسخ داد: همان گونه که معروف است همه روز در میخانه مشغول میگسارى بود زاهد گفت : بنگر هیچ چیزى از اعمال خیر در او دیده اى ، گفت : آرى سه چیز در او دیده ام : نخست آن که در هر بامداد که از مستى به هوش مى آمد جامه اش را عوض مى کرد و وضو مى گرفت و نماز بامداد را با جماعت مى گزارد سپس به میخانه باز مى گشت و به فسق مشغول مى شد؛ دوم آن که هیچگاه خانه اش از یک یتیم یا دو یتیم خالى نبوده و احسان او به آنها بیش از احسانى بود که به فرزندش روا مى داشت و یتیمان را جستجو و از آنها بسیار دلجویى مى کرد؛ سوم آن که در تاریکهاى شب در اثناى مستى به هوش مى آمد و مى گریست و مى گفت : پروردگارا مى خواهى کدام یک از دخمه هاى جهنم را از این خبیث پر کنى و مقصود او خودش بود زاهد چون این سخنان را شنید بازگشت و اشکال وى در امر او بر طرف شد. بیان احوال قبر و گفتار عارفان بر قبور ضحاک گفته است : مردى از پیامبر خدا پرسید: زاهدترین مردم کیست ؟ فرمود: ((کسى که گور و پوسیدگى را فراموش نکند، و زیادى زینت دنیا را فرو گذارد، و باقى را بر فانى اختیار کند، و فردا را از روزهاى عمر خود نشمارد و خود را از اهل گورستان به حساب آورد))(594) به على (علیه السلام ) گفتند: تو را چه شده است که همسایگى گورستان را اختیار کرده اى ، فرمود: ((من آنها را بهترین همسایگان مى بینم ، من آنها را همسایه هاى صادقى یافتم که زبان را باز مى دارند و آخرت را به یاد مى آورند.)) پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : ((هیچ منظره اى ندیدم جز این که گور از آن زشت تر و هولناکتر است ))(595) ابوذر گفته است : آیا شما را خبر ندهم از روز تهیدستى خود آن روزى است که در گورم نهاده شوم (596) . ابوالدرداء در کنار قبرها مى نشست ، علت آن را از او پرسیدند گفت : من در کنار گروهى مى نشینم که روز بازگشتم را به یادم مى آوردند، و اگر از کنار برخیزم غیبت من نمى کنند(597) . ابان بن ابى عیاش تیمى گفته است : حسن بصرى با یاران خود در دفن جنازه نواء دختر اعین بن صبیعه همسر فرزدق حاضر شد، و حضور او یا به سبب رغبت وى به امور خیر و یا از بیم زبان فرزدق بود هنگامى که بر او نماز گزاردند او را به کنار گورش بردند و در این وقت حسن با یارانش در سمتى ، و فرزدق و یارانش در سمتى دیگر نشستند فرزدق به حسن گفت : اى ابا سعید مردم مى گویند براى دفن این جنازه بهترین و بدترین مردم حضور یافته است حسن گفت : اى ابا فراس مقصود آنها کیانند؟ فرزدق گفت : آنها مرا بدترین مردم و تو را بهترین مردم مى دانند حسن گفت : هرگز نه من بهترین مردم هستم و نه تو بدترین مردم ، سپس گفت : اى ابا فراس براى این حفره از پیش چه فرستاده اى ؟ پاسخ داد: شهادت ان لا اله الا الله در مدت هشتاد سال ، حسن گفت : آن را از غیر فقیه بگیرید، سپس گفت : اى ابا فراس این عمود است طنابها کجاست ، یعنى این قول است عمل کو فرزدق گفت : اى ابا سعید! ابیاتى به ذهنم رسیده است آنها را بشنو، حسن گفت : بیاور که تو نیکو مى گویى فرزدق اشعار زیر را خواند: اخاف وراء القبرا ان لم تعافنى اشد من القبر التهابا و اضیقا (598) اذ جائنى یوم القیامة قائد عنیف و سواق یسوق الفرز دقا (599) لقد خاب من اولاد آدم من مشى الى النار مغلول القلادة ارزقا (600) یقاد الى نار الجحیم مسربلا سرابیل قطران لباسا محرقا (601) اذا شربوا فیها الصدید رایتهم یذوبون فى حر الصدید یمزقا (602) راوى مى گوید: مردم از ابیات فرزدق به گریه افتادند به گونه اى که محاسن آنها از اشک چشمشان تر شد؛ و نیز درباره اهل قبور گفته اند: قف بالقبور و قل على ساحتها من منکم المغمور فى ظلماتها (603) و من المکرم منکم فى قعرها قد ذاق برد الامن من روعاتها (604) اما السکون لذى القبور فواحد لا یستبین الفضل فى درجاتها (605) لو جاوبوک لا خبروک بالسن تصف الحقائق بعد من حالاتها (606) اما المطیع فنازل فى روضة یفضى الى ماشاء من راحاتها (607) والمجرم الطاغى بما متقلب فى حفرة یاوى الى حیاتها (608) و عقارب تسعى الیه فروحه فى شدة التعذیب من لدغاتها (609) مى گویم : سپس غزالى کلماتى از این قبیل ، از این طایفه نقل و پس از آن ابیاتى چند را که بر قبرها نوشته دیده ذکر کرده است ، و از آن جمله است : تناجیک اجداث و هن سکوت و سکانها تحت التراب خفوف (610) آیا جامع الدنیا لغیر بلاغة لمن تجمع الدنیا و انت تموت (611) و نیز: ان الحبیب م الاحباب مختلس لا یمنع الموت بواب و لا حرس (612) فکیف تفرح بالدنیا لذتها یا من یعد علهى اللحظ و النفس (613) اصبحت یا غافلا فى النقص منقمسا و انت دهرک فى اللذات (614) منقمس لا تامن الموت فى طرف و لا نفس و ان تسترت بالحجاب و الحرس (615) لا یرحم الموت ذا جهل لغرته و لا الذى کان منه العلم مقتبس (616) کم اخرس الموت فى قبرر وقفت به عن الجواب لسانا ما به خرس (617) قد کان قصرک عموداله شرف فقبرک الیوم فى الاجداث مندرس (618) و ابیات دیگرى نیز ذکر کرده است غزالى مى گوید: اینها اشعارى است که بر روى قبر کسانى نوشته شده که پیش از مرگ عبرت نگرفته بودند، و اندیشمند کسى است که به گور دیگران بنگرد و جاى خود را در میان آنها ببیند و براى پیوستن به آنها خود را آماده کند و بداند مادام که او به آنها ملحق نشده است آنها از جاى خود دور نمى شوند، و براى او محقق باشد که اگر یک روز از روزهاى عمر او را که وى آن را بیهوده مى گذراند بر آنها عرضه شود آن را از همه دنیا و متعلقات آن دوست تر خواهند داشت چه آنها ارزش عمر را شناخته و حقایق امور بر مشکوف شده است و حسرت آنها براى یک روز عمر بدین منظور است که مقصر تقصیر خود را در آن جبران کند تا از عذاب رهایى یابد، و مرتب بر اعمال خود بیفزاید تا درجه اش بالا رود و ثوابهایش مضاعف شود زمانى ارزش عمر را دریافتند که از دنیا بریده شدند به طور که اکنون در حسرت ساعتى از آنند، و تو این ساعت را در اختیار دارى و شاید بر امثال آن نیز دست یابى در حالى که تو آنها را بیهوده مى گذرانى پس دل بر این نه که به هنگامى که اختیار این امر از دست بیرون رود و بهره ات را از ساعات عمر خود آزادانه نگرفته باشى بر تضییع آنها حسرت خورى یکى از صالحان گفته است : کسى را که براى خدا به برادرى گرفته بودم در خواب دیدم به او گفتم : اى فلان الحمدالله رب العالمین زندگى پسندیده اى کردى ، پاسخ داد: اگر بتوانم این را بگویم ، یعنى الحمد الله رب العالمین را نزد من از همه دنیا و آنچه در آن است محبوبتر است ، سپس گفت : آیا ندیدى در آن جا که مرا به خاک سپردند فلانى برخاست و دو رکعت نمازگزارد و اگر من بتوانم دو رکعت نماز به جا آورم نزد من محبوبتر است از همه دنیا و آنچه در آن است . بیان گفتار عارفان به هنگام مردن فرزند سزاوار است بر کسى که فرزندش یا یکى از خویشاوندانش بمیرد تقدم او را در مردن به منزله آن بداند که اگر خود و فرزندش به سفرى رفته بودند و فرزندش پیش از او به شهرى که قرارگاه و وطن آنهاست بازگردد هرگز او از این رویداد تاءسف زیادى نخواهد داشت چه مى داند که بزودى به فرزندش ‍ محلق خواهد شد و تنها تقدم و تاءخرى میان آنها جدایى انداخته است مرگ نیز به همین گونه است چه معناى آن سبقت گرفتن در رفتن به وطن است تا آنگاه که متاءخر به او محلق گردد و اگر به این امر معتقد شود بیتابى و اندوه او در مرگ عزیزان کم خواهد شد، بویژه در مرگ فرزند چه درباره آن اخبارى وارد است که مایه آرامش هر مصیبت دیده خواهد شد پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : ((اگر بچه سقط شده اى از پیش بفرستم نزد من محبوبتر است تا صد فرزند سوار کار به جا گذارم که همه در راه خدا پیکار کنند))(619) . و سقط را بدین سبب ذکر فرمود تا هشدارى باشد به پست ترین بر بالاترین آنها وگرنه ثواب به اندازه موقعیت فرزند در دل است . مى گویم : از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که فرموده است : ((فرزندى را که آدمى از پیش بفرستد بهتر از هفتاد فرزند است که پس از خود به جا گذارد و همه سوار بر مرکب شوند و در راه خدا جهاد کنند))(620) و نیز فرموده است : ((هر کس از مسلمانان دو فرزند از پیش بفرستد و اجر خود را از خدا بخواهد به اجازه خداوند آنها حایل او از آتش دوزخ خواهند شد))(621) و نیز: هرگاه خداوند بنده اى را دوست بدارد محبوبترین فرزندانش را از او مى گیرد))(622) و نیز: ((پاداش مؤ من بر مرگ فرزندش بهشت است ، صبر کند یا نکند))(623) و نیز: ((خداوند به شگفت مى آید از کسى که فرزندش بمیرد و او حمد خداگوید: خداوند مى فرماید: اى فرشتگان من بنده ام حمد من مى گوید در حالى که جانش را گرفته ام .))(624) غزالى مى گوید: زید بن اسلم گفته است : پسرى از داوود (علیه السلام ) مرد و او بر مرگ وى بسیار غمگین شد، به او گفته شد: از نظر تو چه چیزى با او برابرى مى کند؟ پاسخ داد: به اندازه این که زمین را پر از طلا کنند، گفتند: پاداش تو به همین اندازه است پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : ((اگر از مسلمانى سه فرزند بمیرد و در مرگ آنها اجر خود را از خدا بخواهد آنها براى او پسرى از آتش خواهند بود)) زنى که در نزد پیامبر صلى الله علیه وآله حضود داشت گفت : یا دو تا، فرمود: یا دو تا))(625) و باید پدر به هنگام مرگ فرزند خالصانه براى او دعا کند چه آن از هر دعاى دیگر امیدوار کننده تر و به اجابت نزدیکتر است . محمد بن سلمیان بر گور فرزندش ایستاد و گفت : پروردگارا صبح کردم در حالى که درباره او به تو امیدوارم و نیز بر او از تو بیم دارم امیدم را محقق فرما و از ترسم ایمنى ده ابو سنان بر روى گرو پسرش ایستاد و گفت : بار خدایا من حق خودم را که بر او واجب بوده است آمرزیدم ، تو هم حق خودت را که بر او واجب بوه است بیامرز چه تو بخشنده تر و کریمترى عربى بیابانى بر قبر فرزندش ایستاد و گفت : بارالها من کوتاهى او را در نیکى به من به او بشخیدم تو هم کوتاهى او را در طاعت تو به او ببخشاى . هنگامى که ذربن عمر بن ذر مرد عمر بن ذر پس از گذرادن او در لحد گفت : اى ذر غمى که ما براى تو داریم ما را از غم فراق تو باز داشته است اى کاش ‍ مى دانستم چه گفتى و به تو چه گفتند: بارالها تو مرا به این ذربه قدرى که لازم بود بهره مند ساختى ، و اجل و روزى او را به اتمام رسانیدى و بر او ستم نکردى ، بارالها طاعت خود و طاعت مرا بر او لازم کرده بودى ، خدایا پاداشى را که در مصیبت او به من وعده داده اى به او بخشیدم پس تو هم عذاب خود را به او ببخش و او را عذاب مکن او با این سخنان مردم را به گریه در آورد سپس در هنگامى که باز مى گشت گفت : اى ذر پس از تو ما را حاجتى نیست : و ما که با خداییم به هیچ انسانى نیاز نداریم ، ما رفتیم و تو را رها کردیم چه اگر اقامت کنیم نمى توانیم به تو سودى برسانیم مردى در بصره به زنى نگاه کرد و گفت : من زنى به این شادابى ندیده ام و این جز از کمى اندوه نیست ، زن گفت : اى بنده خدا مرا غمى سنگین است که هیچ کس در آن با من شریک نیست ، گفت : چگونه است ؟ پاسخ داد: همسر من در روز عید قربان گوسفندى سر برید و مرا دو پسر غمگین بود که بازى مى کردند پسر بزرگتر به کوچکتر گفت : آیا مى خواهى به تو نشان دهم چگونه پدرم گوسفند را ذبح کرد، پاسخ داد: آرى ، پسر بزرگتر او را گرفت و خوابانید و سپس سر او را برید، و ما وقتى متوجه شدیم که او در خون خود مى غلتید، هنگامى که فریادها بلند شد کودک گریخت و به کوهى پناهنده شد و سپس گرگى به او حمله کرد و او را خورد پدرش به طلب او شتافت و او نیز به سبب شدت گرما و تشنگى جان خود را از دست داد، و گفت : اکنون چنان که مى بینى روزگار مرا تنها گذاشته است . باید به هنگام مرگ فرزند امثال این مصیبتها را به یاد آورد تا از شدت بیتابى تسلى یابد، چه هیچ مصیبتى نیست جز این که بزرگتر از آن قابل تصور است و آنچه حق تعالى در هر حالى از انسان دفع مى کند بیشتر از اینهاست . بیان زیارت قبور و دعا براى میت و آنچه بدان مربوط است بدان زیارت قبور به طور کلى براى یاد آورى و عبرت گیرى مستحب است و زیارت قبور صالحان به منظور تبرک جستن و عبرت گرفتن استحباب دارد چه پیامبر خدا صلى الله علیه وآله نخست از زیارت قبور نهى فرمود و سپس آن را اجازه داد(626) . على (علیه السلام ) از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله روایت کرده که فرموده است ، ((من شما را از زیارت قبور نهى کرده بودم اینک ، آنها را زیارت کنید چه آن سبب یاد آورى آخرت است جز این که در آن سخن یاوه نگویید))(627) پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به همراه هزار سوار نقابدار قبر مادرش را زیارت کرد و تا آن روز گریه کنندگانى بیش از آنها دیده نشده بود(628) ابوذر گفته است : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود: ((قبور را زیارت کنید تا آخرت را به یاد آورید، و مردگان را بشویید چه پرداختن به کارتن بى جان پندى بلیغ است ، و بر جنازه ها نماز بگزار شاید آن تو را اندوهگین کند، زیرا اندوهگین در سایه لطف خداوند است ))(629) ابن ملیکه گفته است : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است ، ((مردگان را زیارت و بر آنها سلام کنید چه براى شما در آنها عبرت (630) است )) جعفر بن محمد از پدرش (علیه السلام ) نقل کرده که فرموده است : ((فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه وآله قبر عمویش حمزه را در روزها زیارت مى کرد و در آن جا نماز مى گزارد و گریه مى کرد)) مى گویم : در الفقیه آمده است که فاطمه علیها السلام در هر بامداد شنبه براى زیارت قبور شهدا مى آمد و نزد قبر حمزه مى رفت و براى او از خداوند طلب رحمت و آمرزش مى کرد(631) محمد بن مسلم روایت کرده که به ابى عبدالله (علیه السلام ) عرض کردم : آیا مردگان را زیارت کنیم ؟ فرمود: ((آرى ))، عرض کردم : هنگامى که به زیارت آنها مى رویم آنها ما را مى شناسند، فرمود: ((آرى به خدا سوگند شما را مى شناسند و به دیدن شما خوشحال مى شوند و با شما انس ‍ مى گیرند))؛ عرض کردم : هنگامى که به دیدن آنها مى رویم چه بگوییم ؟ فرمود: بگویید: اللهم جاف الارض عن جنوبهم و صاعد الیک ارواحهم و لقنهم منک رضوانا و اسکن الیهم من رحمتک ما تصل به وحدتهم و تونس به وحشتهم انک على کل شیى قدیر (632) امام رضا (علیه السلام ) فرموده است : ((هر بنده اى که قبر مومنى را زیارت کند و هفت بار اناانزلناه فى لیلة القدر بر آن بخواند خداوند او و صاحب قبر را مى آمرزد))(633) غزالى مى گوید: پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((هر کس قبر پدر و مادرش یا یکى از آنها را در هر جمعه زیارت کند خداوند او را مى آمرزد و او را نیکوکار ثبت مى کند))(634) از ابن سیرین نقل شده که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : پدر و مادر انسان مى میرند در حالى که او نسبت به آنها بد رفتار بوده است و پس ‍ از مرگشان او براى آنها دعا مى کند، خداوند او را از جمله نیکوکاران به ثبت مى رساند))(635) پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((هر کس قبر مرا زیارت کند شفاعت او بر من واجب شده است .))(636) و نیز: ((کسى که براى رسیدن به ثواب الهى مرا در مدینه زیارت کند روز قیامت شفعى و گواه او خواهم بود(637) .)) کعب گفته است : هیچ سپیده صبحى نمى دمد جز این که هفتاد هزار فرشته فرود مى آیند و گرداگرد قبر پیامبر صلى الله علیه وآله را مى گیرند و بارلهاى خود را بدان مى زنند و به آن حضرت درود مى فرستند تا شب شود، در این هنگام آنها بالا مى روند و فرشتگانى به تعداد آنها فرود مى آیند و همان کار از انجام مى دهند تا آنگاه که زمین شکافته شود و آن حضرت با هفتاد هزار فرشته که پیوسته او را تعظیم مى کنند بیرون آید. مى گویم : غزالى سپس آنچه را مربوط به زیارت قبور و آداب آن و جز اینهاست ذکر کرده است که چون نمى توان بر آنها اعتماد کرد از آنها چشم مى پوشم و به جاى آنها آنچه را از طریق خاصه (شیعه ) از امام صادق علیه السلام وارد شده است ذکر مى کنیم : از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که از آن حضرت پرسیدند چگونه بر اهل قبور سلام کنیم ؟ فرمود: مى گویى : السلام على اهل الدیار من المومنین و المسلمین انتم لنا فرط و نحن آن شاءالله بکم لا حقون (638) درباره این که مرده کسانش را دیدار مى کند اخبارى از اهل بیت وارد شده که غزالى آنها را ذکر نکرده و گویا از آنها چیزى به او نرسیده است اسحاق بن عمر از امام موسى بن جعفر (علیه السلام ) پرسید: آیا مؤ من کسانش را دیدار مى کند؟ فرمود: ((آرى )) عرض کرد: در چه مدت فرمود: ((به اندازه فضایل آنها، برخى از آنها را در هر روز دیدار مى کند و بعضى را در هر دو روز، و بعضى را در هر سه روز)) راوى مى گوید: از خلال گفتار آن حضرت دریافتم که مى فرماید پست ترین آنها را در هر جمعه ، پرسید: در چه ساعتى ؟ فرمود: ((به هنگام ظهریا اندکى پیش از آن ، خداوند فرشته اى را به همراه او روانه مى کند که آنچه را مایه شادى او مى شود به او نشان مى دهد و آنچه را موجب ناراحتى او مى گردد از او پوشیده مى دارد پس ‍ مسرور و خوشحال باز مى گردد.))(639) حفص بن بخترى از ابى عبدالله (علیه السلام ) روایت کرده است : ((کافر کسانش را دیدار مى کند و آنچه را مکروه اوست مى بیند، و آنچه محبوب اوست از او پوشیده مى شود))(640) غزالى مى گوید: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : ((مرده در گورش همچون غریقى است که طلب فریاد رسى مى کند و منتظر دعایى از سوى پدر یا برادر یا دوست خویش است و هرگاه دعایى از آنها به او رسد نزد او مبحبوتر است از همه دنیا و آنچه در آن است و هدیه زنده ها به مرده ها دعا و طلب آمرزش است ))(641) یکى از بزرگان گفته است : برادرى داشتم که مرد، او را در خواب دیدم به او گفتم : حال تو چگونه بود هنگامى که در گورت نهاده شدى ؟ گفت : شخصى آمد با شعله اى از آتش و اگر نبود که دعا کننده اى برایم دعا کرد تردید ندارم که چیزى از آن آتش مرا فرا مى گرفت . مى گویم : در الفقیه آمده که عمر بن یزید گفته است : به ابى عبدالله علیه السلام عرض کردم : از جانب میت مى توان نماز گزارد؟ فرمود: ((آرى حتى آن که گاهى مرده در تنگى و سختى مى باشد و خداوند این تنگى را از او بر طرف مى کند و به او وسعت مى دهد سپس به او گفته مى شود که رفع این تنگى به سبب نمازى است که فلان برادرت از سوى تو به جا آورده است .)) راوى مى گوید: به آن حضرت عرض کردم : مى توانم دو نفر را در دو رکعت نماز شرکت دهم ؟ فرمود: ((آرى ، میت شاد مى شود از این که براى او طلب رحمت و آمرزش شود همان گونه که انسان زنده از دادن هدیه به او شادمان مى شود.))(642) و نیز فرموده است : ((هر کس از مسلمانان کار نیکى از جانب مرده اى انجام دهد به او ثواب مضاعف داده مى شود و خداوند مرده را نیز از آن بهره مند مى سازد))(643) غزالى مى گوید: از این رو پس از دفن تلقین میت و دعا براى او مستحب است سعید بن عبدالله ازدى گفته است : ابا امامه باهلى را در حال احتضار دیدم به من گفت : اى ابا سعید هنگامى که مردم با من همان گونه رفتار کنید که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله دستور داده و فرموده است : ((وقتى یکى از شما در و قبر او را با زمین یکسان کردید یکى از شما بر سر قبرش بایستد و بگوید: اى فلان بن فلان - او مى شنود لیکن نمى تواند پاسخ گوید - سپس ‍ براى بار دوم بگوید: اى فلان فرزند فلان زن - او در این موقع راست مى نشیند - براى بار سوم بگوید: اى فلان فرزند فلان زن ، در این موقع مرده مى گوید: ما را ارشاد فرما، خدا تو را رحمت کند - لیکن شما گفتار او را نمى شنوید - پس به او بگوید: میثاق را که با آن از دنیا بیرون رفتى به یاد آور و آن گواهى است بر این که : ان لا اله الا الله ، و ان محمدا رسول الله ، و انک رضیت بالله ربا، و بلاسلام دینا، و بمحمد نبیا و بالقران اماما، در این هنگام منکر و نکیر هر کدام دیرتر از دیگرى وارد مى شود و مى گویند برویم نزد او بنشینیم چه حجت او را به وى تلقین کرده اند و خداوند او را از نکیر و منکر در حجاب قرار خواهد داد)) مردى عرض کرد: اى پیامبر خدا اگر نام مادر او را نداند: فرمود: ((او را به حوا نسبت دهد.)) بنابراین مقصود از زیارت قبور آن است که زیارت کننده عبرت گیرد و زیارت شونده از دعاى او بهره مند شود، و نباید زیارت کننده از دعا براى خود و میت و کسب عبرت غفلت کند؛ و زمانى مى تواند عبرت گیرد که مرده را در دل خود تصور کند که چگونه اجزاى بدن وى پرا کنده و از هم جدا شده و چگونه دوباره از گورش برانگیخته مى شود و بداند که او نیز بزودى به وى خواهد پیوست چنان که از مطرف بن ابى بکر هذلى نقل شده که گفته است : در بنى عبدالقیس پیر زنى متعبده بود که چون شب فرا مى رسید کمرش را محکم مى بست و در محراب خود به عبادت مشغول مى شد و چون روز مى شد به گورستان مى رفت شنیدم او را به سبب کثرت رفتن به گورستان سرزنش کردند، گفت : هرگاه دل سخت شود چیزى جز آثار پوسیده آن را نرم نمى کند من چون به گورستان مى روم چنانم که گویى مردگان را مى بینم که از گورها بیرون آمده آن دست و آن چهره هاى به خاک آغشته و اجسام دگرگون شده و کفنهاى آلوده آنها را تماشا مى کنم چه بزرگ است نگاهى که اگر بندگان آن را در دل جاى دهند تلخى آن بر نفوس بسیار سخت و تلف شده ابدان به سبب آن شدید خواهد شد. همچنین مستحب است که از مرده تمجید شود و از او جز به نیکى یاد نکنند عایشه گفته است : پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود: ((وقتى همنشین شما مرد او را رها کنید و از او بدگویى نکنید))(644) ؛ و نیز فرموده است : ((مرده ها را ناسزا مگویید تا زنده ها را آزار دهید))(645) ؛ و نیز: ((مردگان را دشنام ندهید زیرا آنها به آنچه از پیش فرستاده اند رسیده اند))(646) ؛ و نیز فرموده است : ((مردگانتان را جز به نیکى یاد نکیند چه در غیر این صورت اگر از اهل بهشت باشند گناه مى کنید و اگر از اهل دوزخ هستند آنچه را بدان دچارند براى آنها کافى است .))(647) . باب هفتم : در حقیقت مرگ و آنچه مرده تا نفخه صور در گور مى بیند بدان ککه مردم در حقیقت مرگ دچار گمانهاى نادرستى هستند و در آن به راه خطا مى روند برخى پنداشته اند که مرگ نابودى است و حشر و نشرى نیست و خیر و شر دنباله اى ندارد، و مرگ انسان مانند مرگ حیوانات و خشک شدن گیاهان است و این عقیده ملحدان و همه کسانى است که به خداوند و روز بازپسین اعتقاد ندارند گروهى گمان کرده اند که انسان با مرگ معدوم مى شود و مادام که در قبر است رنج عذاب و لذت ثواب را در نمى یابد تا آنگاه که به محشر باز گردانیده شد دیگران گفته اند: روح باقى مى ماند و با مرگ نابود نمى شود و آن که ثواب و عقاب مى یابد روح است نه تن و بدنها به هیچ و جه برانگیخته و محشور نمى شوند. این پندارها همه فاسد و درو از حق است و آنچه طرق معتبر به آن گواهى داده و آیات و اخبار بدان گویاست آن است که مرگ تغییر حالى است و بس ، و روح پس از جدایى از تن باقى است بدین گونه که یا متنعم است و یا معذب معناى جدایى روح از بدن عبارت از انقطاع تصرف او در تن به سبب خروج تن از فرمان اوست چه اعضاى بدن ابزار روح اند که آنها را به کار وا مى دارد به طورى که با دست مى گیرد و با گوش مى شنود و با چشم مى بیند و با دل حقیقت اشیا را درک مى کند، و مراد از دل در اینجا روح است چه روح به نفس خود بدون آلات و ادوات اشیا را شناسایى مى کند، و به نفس ‍ خود به انواع حزن و اندوه متاءلم و به اقسام خوشحالى و سرور متنعم مى شود و اینها هیچ کدام به اعضا ارتباط ندارد بنابراین همه آنچه به تنهایى از اوصاف روح است پس از مفارقت تن با روح باقى مى ماند و آنچه به وسیله اعضا براى او حاصل مى شود با مرگ تن به حال تعطیل در مى آید، تا آنگاه که روح به تن باز گردد؛ و دور نیست که در قبر روح به تن عود کند و یا برگشت آن تا روزى که تن برانگیخته شود با تاءخیر افتد، و خدا به آنچه در مورد هر کى از بندگان خود حکم کرده داناتر است . تعطیل تن به سبب مرگ شبیه تعطیل عضو انسان زمینگیر است که در نتیجه تباهى مزاج و یا دشوارى واقع در اعصاب که مانع نفوذ روح در آن عضو مى شود براى او اتفاق مى افتد؛ چنین حالتى روح با علم و ادراک باقى مى ماند و برخى از اعضا را به کار مى گیرد لیکن بعضى دیگر از فرمان روح سر باز مى زنند و مرگ عبارت از سرپیچى همه اعضا از فرمان روح است ، چه همه اعضا آلات و ابزار روح اند و اوست که آنها را به کار وا مى دارد. مقصودم از روح نیروى مدرکه انسان است که علوم را درک ، و دردها و غمها و لذت و شایدها را احساس مى کند، و هرگاه تصرف او در اعضا عاطل شود علوم و ادراکات او زایل نمى گردد، در حقیقت انسان همین نیروى ادراک کننده علوم و الام و لذت است و این نمى میرد و نیست نمى شود؛ و معناى مرگ انقطاع تصرف روحج در بدن و از کار افتادن تن است به طورى که نمى تواند آلتى براى روح باشد، همچنان که معناى زمینگیر بودن این است که دست از این که آلتى باشد که آن را به کار برند ناتوان مى شود بنابراین مرگ زمینگیرى مطلق در همه اعضاست و حقیقت انسان نفس و روح اوست که آن باقى و پایدار است آرى به دو سبب حال او دگرگون شده است : اول - آن که چشم ، گوش ، زبان ، دست ، پا و جمیع اعضایش از او گرفته شده و زن و فرزند و خویشاوندان و دیگر آشنایان او را از وى جدا ساخته و اسبان و ستوران و غلامان و خانه ها و دیگر املاک وى را از او سلب کرده اند و تفاوتى نیست میان این که اشیاى مذکور را از انسان بگیرند یا آن که انسان را از این اشیا جدا کنند، زیرا آنچه درد آورد است فراق این اشیاست ، و فراق گاهى بدین صورت واقع مى شود که اموال انسان را یکجا غارت کنند، و یا آن که او را به بردگى گیرند از اموال خود محروم سازند، و درد در هر دو حالت یکى است . معناى مرگ سلب انسان از دارایى اوست از طریق سوق دادن او به جهان دیگرى که با این جهان تناسبى ندارد، چه اگر او را در دنیا چیزى است که بدان انس مى گیرد و به آن آسایش مى یابد و به وجود آن پایبند است ، پس از مرگ حسرت و افسوس او بر آن زیاد و رنج و ناراحتى او در مفارقت آن دو چندان خواهد بود بلکه دلش همواره متوجه تک تک اموال و املاک و موقعیت خود مى باشد و حتى از جامه اى که مى پوشیده و بدان شاد مى شده دل بر نمى دارد لیکن اگر جز به ذکر خدا شاد نشود و جز با او انس ‍ نگیرد در آخرت تنعم او بزرگ و سعادتش کامل خواهد بود، چه او را به محبوبش واگذاشته اند و موانع و سرگرمیها را از میان برداشته اند؛ و اسباب دینا همگى بازدارنده از ذکر خداست این یکى از دو صورت اختلاف میان حال مرگ و حال زندگى است . دوم - آن که با مرگ چیزهایى بر او کشف مى شود که در زندگى بر او مکشوف نبوده است چنان که بر بیدار چیزهایى مکشوف مى شود که در خواب بر او مکشوف نیست ، و مردم خوابند وقتى که مردند بیدار مى شوند نخستین چیزى که با مرگ بر او آشکار مى شود سود و زیان اعمال نیک و بد اوست و اینها در کتابى که در اعماق دل او نهفته است نوشته شده لیکن سرگرمیهاى دنیا او را از توجه به آن باز داشته و در آن زمان که سرگرمیها و مشغولیتها منقطع مى شود تمام اعمالش بر او منکشف مى گردد لذا هنگامى که به گناه خود مى نگرد چنان دچار حسرت و افسوس مى شود ک ترجیح مى دهد براى رهایى از سوز آن در لجه هاى آتش فرو رود، و در این موقع است که به او گفته مى شود: کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا(648) و همه اینها در وقت یکه نفس منقطع مى شود و پیش از دفن بر او مکشوف مى گردد در این هنگام آتش فراق نیز در او برافروخته مى شود یعنى فراق چیزى که از این دنیایى فانى برگزیده و به آن اطمینان کرده بود نه آن که خواسته بود آنها را توشه راه آخرت خود کند چه کسى که توشه راه را براى رسیدن به مقصد بخواهد چون به مقصد رسد از مفارقت بقیه توشه خوشحال میشود زیرا او توشه را به خاطر خود آن نخواسته است و این حالت کسى است که از دنیا جز به مقدار ضرورت بر نگیرد، و همواره دوست مى دارد که این ضرورت بر طرف و از آن بى نیاز شود، اینک چیزى را که دوست داشته برایش حاصل شده و از این ضرورت بى نیاز گردیده است . اینها انواع عذاب و آلام بزرگى است که پیش از دفن به او رو مى آورد، و پس ‍ از دفن ممکن است روح او به جسد باز گردد تا انواع دیگرى از عذابها به او داده شود، و نیز ممکن است مورد عفو قرار گیرد. حالت کسى که به دنیا متنعم و به آن اطمینان کرده ، حال کسى است که در غیبت پادشاه در خانه و حریم و مملکت او به خوشگذرانى مشغول شود به اطمینان آن که شاه نسبت به او سهل گیرى خواهد کرد و یا از اعمالى که مرتکب مى شود آگاه نیست لیکن شاه ناگهان او را دستگیر و نامه اى را بر او عرضه مى کند که جنایات و اعمال زشت او ذره بذره و گام بگام در آن نوشته شده است ؛ و پادشاه فرمانروایى قهار و چیره و درباره حرم خود غیور و نسبت به جنایتکاران بر مملکت سختگیر و انتقام جو و در برابر کسانى که از مجرمان شفاعت کنند بى اعتنا مى باشد بنابراین بنگر که حالت چنین فرد دستگیر شده اى پیش از آن که عذاب پادشاه درباره اش به اجرا در آید چگونه است و چقدر دستخوش ترس و شرمندگى و افسوس و پشیمانى خواهدبود. آرى این حال مرده بدکردارى است که به دنیا فریفته شده و به آن اعتماد کرده پیش از آنکه عذاب قبر بلکه عذاب هنگام مرگ بر او نازل شود و ما از آن به خدا پناه مى بریم ، چه رسوایى و فضیحت و پرده دریدگى از هر عذابى که بر تن وارد شود اعم از زدن و بریدن و جز اینها بزرگتر و دردناکتر است . آنچه گفته شد اشاره اى است به حالت میت هنگام مردن و صاحبان بینش با دیده باطن که قویتر از چشم ظاهر است آنها را دیده اند و دلایل کتاب و سنت نیز گواه بر آنهاست بلى پرده برداشتن از کنه حقیقت مرگ ممکن نیست چه کسى که حقیقت حیات و زندگى را نمى داند نمى تواند حقیقت مرگ را بشناسد و شناخت حقیقت حیات منوط به شناخت حقیت روح و درک چگونگى ذات آن است و به پیامبر صلى الله علیه وآله اجازه داده نشد که در آن باره سخن گوید و بر این بیفزاید که : الروح من امر ربى ، و هیچ یک از عالمان دین را نمى رسد که از راز روح پرده بردارند اگر چه بر آن آگاه شده باشند و آنچه در آن اجازه داده شده آن است که حال روح را پس ‍ از مردن بیان کنند، آیات و اخبار بسیارى دلالت دادر بر آن که مرگ عبارت از معدوم شدن روح و ادراک آن نیست ، اما آیات : خداوند درباره شهیدان فرموده است : و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین (649) اما اخبار: در جنگ بدر هنگامى که بزرگا عرب کشته شدند پیامبر خدا صلى الله علیه وآله کشتگان را صدا زد که : اى فلان ، واى فلان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟(650) گفته شد: اى پیامبر خدا آیا آنها را صدا مى کنى در حالى که مردگانند؟ فرمود: ((سوگند به آن که جانم در ید قدرت اوست آنها در شنیدن این سخن از شما شنواترند جز این که قادر به پاسخگویى نیستند))(651) این گفتار صراحت دارد بر بقاى روح شقى و بقاى ادراک و معرفت اند همچنین آیه مذکور صریح است بر بقاى ارواح شهیدان ، و هیچ مرده اى از سعادت و شقاوت خالى نیست پیامبر صلى الله علیه وآله فرموده است : ((قبر یا حفره اى از حفرهاى آتش ‍ و یا سبزه زارى از سبزه زارهاى بهشت است ))(652) و این نیز صریح است بر این که مرگ معنایش دگرگونى حال است و بس ، و سعادت و شقاوتى که پس از آن مرده را فرا مى گیرد بدون تاءخیر به هنگام مردن دامنگیر او مى شود و تنها برخى از انواع عذاب و ثواب با تاءخیر مى افتد نه اصل آنها. انس از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده که فرموده است : ((مرگ قیامت است کسى که بمیرد قیامتش بر پا شده است ))(653) ؛ همچنین فرموده است : ((هنگامى که یکى از شما بمیرد بامداد و شام جایگاه او به وى عرضه مى شود اگر از اهل بهشت باشد از بهشت و اگر از اهل دوزخ است از دوزخ خواهد بود، و گفته مى شود اگر از اهل بهشت باشد از بهشت و اگر از اهل دوزخ است از دوزخ خواهد بود، و گفته مى شود: این جایگاه تو است تا روز قیامت که خدا تو را بر انگیزد))(654) پوشیده نیست که حالت میت از مشاهده این جایگاه ها چگونه خواهد بود. على (ع ) فرمود هاست : ((حرام است بر هر نفسى که از دنیا بیرون مى رود جز آن که بداند از اهل بهشت است یا از اهل دوزخ ))(655) ؛ از این رو گفته اند: داستان مؤ من هنگامى که نفس یا جان او بیرون مى رود داستان مردى است که در زندان بود و از آن بیرون آورده شود و در زمین به گردش ‍ درآید و البته این حال کسى است که از دنیا پهلو تهى کرده و از آن دلتنگ باشد و به چیزى جز یاد خدا انس نگرفته و مشغولیتهاى دنیا او را از محبوبش باز نداشته و مبارزه با شهوات وى را آزرده کرده باشد لذا مرگ براى او خلاصى از همه این رنجها و آزارهاست و موجب آن است که بتواند با محبوبى که با او انس داشته است بى هیچ گونه مانع و دافع تنها بسر برد، و چقدر سزاوار است که آن بالاترین نعمتها و لذتها شمرده شود لیکن کاملترین لذتها از آن شهیدانى است که در راه خدا کشته شده اند چه آنها به جنگ اقدام نکرده اند آنگاه که دل از همه علایق دنیا بریده اند و به لقاى خداوند مشتاق و به کشته شدن در راه رضاى خدا راضى شده اند. اینان اگر به دنیا نظر کنند آن را از روى رغبت در برابر آخرت فروخته اند و دل فروشنده به مال فروخته شده علاقه اى ندارد، و اگر به آخرت توجه کنند آن را خریده و شوق خود را بدان نشان داده اند و چه بزرگ است شادى از نظر کردن به چیزى که آن را خریده اند و چه کم است توجه آنها به چیزى که فروخته و از آن جدا شده اند. در برخى حالات اتفاق مى افتد که دل از غیر خدا تهى و مجرد براى محبت خدا مى شود، لیکن در آن حال مرگ فرا نمى رسد، و دل پس از آن دگرگون مى شود اما جنگ سبب مرگ است و موجب مى شود که انسان در چنین حالتى آن را ادراک کند؛ از این رو خداوند در جهاد سعادتى بزرگ قرار داده است ، چه معناى سعادت آن است که انسان به آنچه مى خواهد دست یابد، و فرموده است : و لهم ما یشتهون (656) و این آیه جامع ترین عبارتى است که همه مفاهیم لذات بهشت را در بر مى گیرد؛ و بزرگترین عذاب آن است که انسان ازدست یافتن به مقصودش منع شود چنان که خداوند فرموده است : و حیل بینهم و بین ما یشتهون (657) و این نیز کاملترین عبارت براى عذابهاى اهل جهنم است . شهید به محض آن که نفسش قطع شود بى هیچ تاءخیر این سعادت را درک مى کند و این امر در پرتو نور یقین بر ارباب قلوب روشن است و اگر از طریق سمع خواهان گواه باشى ، همه احادیث مربوط به شهیدان شاهد این مدعاست ، و هر حدیثى به تعبیرى بر عالیترین نعمتهاى آنها مشتمل است روایت شده است که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به جابر فرمود: اى جابر آیا به تو مژده ندهم و پدر جابر در جنگ احد به شهادت رسیده بود - جابر پاسخ داد: آرى اى پیامبر خدا حق تعالى به تو مژده خیر دهد فرمود: ((خداوند پدرت را زنده گردانید و در مقام قرب خود نشانید و فرمود: بنده من آنچه مى خواهى از من در خواست کن تا به تو بدهم ، عرض کرد: اى پروردگار من حق بندگى تو را به جا نیاورده ام درخواست دارم که مرا به دنیا بازگردانى که به همراه پیامبرت در راه تو بجنگم تا بار دیگر کشته شوم ، به او فرمود: از پیش مقدر کرده ام که تو به سوى دنیا بازنگردى ))(658) . بدان مؤ من پس از مردن از وسعت جلال خداوند چیزهایى بر او کشف مى شود که دنیا در مقایسه با آن مانند زندان و تنگناست او به محبوسى مى ماند که در خانه اى تاریک زندانى شده و اکنون درى به سوى باغى پهناور که پایان آن به چشم دیده نمى شود به روى او باز شده که داراى انواع درختان و شکوفه ها و میوه ها و پرندگان است و او هرگز میل بازگشت و زندان تاریک را نخواهد داشت پیامبر صلى الله علیه وآله در این مورد مثل زده و درباره مردى که مرده بود فرمود: ((از دنیا کوچ کرد و آن را به اهلش وا گذاشت ، پس اگر راضى باشد خوش نخواهد داشت به دنیا باز گردد چنان که هیچ یک از شما خوش ندارد که به شکم مادرش بر گردد))(659) پیامبر صلى الله علیه وآله با این مثل به تو مى فهماند نسبت وسعت آخرت به دنیا مانند نسبت وسعت دنیا به رحم تاریک است ؛ و نیز فرموده است : مثل مومن در دنیا مثل جنین در شکم که روشنایى را دید دوست ندارد که به شکم مادرش باز گردد مومن نیز به همین گونه است ، از مر جزع و بیتابى مى کند و هنگامى که به لقاى پروردگار نایل شد مانند جنین که دوست ندارد به جایش برگردد خوش ندارد که به دنیا باز گردد))(660) . به پیامبر خدا صلى الله علیه وآله عرض کردند که فلان شخص مرد، فرمود: ((راحت شد و از او راحت شدند))(661) ؛ این که فرمود راحت شد اشاره به مومن است و از او راحت شدند اشاره به فاجر یعنى انسان بدکار است که مردم دنیا از او آسوده شدند. پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرموده است : ((با کارهاى بدتان مردگانتان را رسوا نکنید، چه آن بر دوستانتان از اهل قبور عرضه مى شود))(662) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرموده است : اعمال بندگان نیکوکار و بدکار هر بامداد بر پیامبر خدا صلى الله علیه وآله عرضه مى شود پس بر حذر باشید، و این قول خداست : و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله (663) و سپس خاموش شد))(664) از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : ((چرا پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را آزار مى دهید مردى عرض کرد: چگونه او را مى آزاریم ؟ فرمود: آیا نمى دانید که اعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود و هرگاه در آن گناهى بیند آزرده مى شود پیامبر خدا صلى الله علیه وآله را نیازارید و خوشحال کنید (665) کافى به سند خود از عبدالله بن ابان زیات که در نزد حضرت رضا علیه السلام داراى منزلتى بود روایت کرده که گفته است : به امام رضا علیه السلام عرض کردم : براى من و خانواده ام دعا بفرمایید: فرمود ((آیا این کار را نمى کنم به خدا سوگند اعمال شما در هر شبانه روز بر من رعض ‍ مى شود))؛ مى گوید: من این امر را بزرگ شمردم ، به من فرمود: ((آیا کتاب خد را تلاوت نمى کنى که : اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المومنون (666) ؛ فرمود: ((به خدا سوگند او على بن ابى طالب است )) غزالى مى گوید: ابو سعید خدرى گفته است : از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى فرمود: ((مرده غسل دهنده و حمل کننده و دفن کننده و سرازیر کننده خود را به قبر مى شناسد))(667) صالح مرى گفته است : به من رسیده است که ارواح به هنگام مرگ همدیگر را دیدار مى کنند، و ارواح مردگان به روحى که بر آنها وارد مى شود مى گویند: جاى تو چگونه بود، در تن پاکى بودى یا در تن پلیدى ! عبید بن عمیر گفته است : اهل قبور انتظار شنیدن اخبار را دارند، هنگامى که مرده اى بر آنها وارد مى شود مى گویند: فلانى چه کرد؟ پاسخ مى دهد: نزد شما نیامد یا بر شما وارد شد؟ مى گویند: نه ، مى گوید: انا الله و انا اله راجعون ، او را به راهى غیر از راه ما بردند. از جعفر بن عسید نقل شده که گفته است : هنگامى که مرد مى میرد فرزندش از او استقبال مى کند همان گونه که از غایب استقبال مى شود. مجاهد گفته است : مرد در گورش از صلاح فرزندش خوشحال مى شود ابو ایوب انصارى از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده که فرموده است : ((روح مؤ من هنگامى که قبض شد اهل رحمت از نزد خداوند به پیشوا از او مى روند، جنان که بشارت دهنده به پیشو از مى رود، و مى گویند: به برادرتان مهلت دهید تا استراحت کند چه او در اندوهى سخت بوده است ، و از او مى پرسند فلان مرد چه کرد؟ و فلان زند چه کرد؟ آیا فلانى ازدواج کرد؟ و اگر از مردى بپرسند که پیش از او مرده و بگوید: پیش از من مرده است مى گویند: انا لله و انا الیه راجعون او را به اصل خود هاویه برده اند ))(668) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى به سند صحیح از امام صادق (ع ) روایت کرده که از آن حضرت پرسیدند قربانت شوم نقل مى کنند که ارواح مؤ منان در چینه دان پرندگان سبزى که پیرامون عرش اند قرار خواهند گرفت ، فرمود: ((مؤ من نزد خدا گرامى تر از آن است که روح او را در چینه دان پرنده اى قرار دهد بلکه آنها در بدنهایى شبیه بدنهایشان جا خواهند گرفت ))(669) در روایت دیگرى از آن حضرت آمده است ، هنگامى که خداوند او را مى میراند روحش را به قالبى نظیر قالب او در دنیا منتقل مى کند که مى خورند و مى آشامند و چون تازه واردى بر آنها ورود کند به همان صورتى که در دنیا داشته است او را مى شناسند))(670) و به عبارت دیگر آمده که ، ((آنها در بهشت به همان صورتى خواهند بود که در دنیا بوده اند به طورى که اگر او را ببینى مى گویى این فلان است ))(671) در خبر دیگرى است که : ((ارواح به صفت اجساد بر درختى در بهشتند، همدیگر را مى شناسند و از هم پرسش مى کنند و چون روحى بر ارواح وراد شود مى گویند: او را رها کنید که از ترس بزرگى خلاصى یافته است ، سپس ‍ از او مى پرسند فلان چه کرد؟ و فلانى چه کرد؟ اگر به آنها بگوید: من او را زنده ترک کردم به آمدن امیدوار مى شوند و اگر به آنها بگوید: مرده است ؛ مى گویند: سقوط کرده است سقوط کرده است .))(672) گفتار گور با مرده گفتار مردگان یا به زبان قال است یا به زبان حال ، و زبان حال در تفهیم مردگان فصیحتر از زبان قال در تفهیم زنده هاست پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((قبر به میت هنگامى که در آن گذاشته مى شود مى گوید: واى بر تو اى فرزند آدم چه چیزى تو را نسبت به من فریب داد آیا نمى دانى من سراى فتنه ، سراى تاریکى ، سراى تنهایى و خانه کرمهایم ، چه چیزى تو را نسبت به من مغرور کرد؟ که تو با آرزوهاى بسیار و کبر و تلاش ‍ زیاد بر روى من خرامان مى گذشتى ، در این موقع اگر مرده از اهل صلاح باشد گوینده اى بر قبر پاسخ مى دهد که : چه مى گویى اگر امر به معروف و نهى از منکر کرده باشد، گور مى گوید: من در این صورت سبزه زاى مى شوم و تن او نورى مى شود و روح او به سوى خدا بالا خواهد رفت ))(673) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى از امام صادق (ع ) راویت کرده که فرموده است : ((قبر را در هر روز گفتارى است ، میگوید: من خانه غرتبم ، من خانه وحشتم ، من خانه کرمهایم ، من قبرم ، من مرغزارى از مرغزارهاى بهشت و یا حفره اى از حفره هاى آتشم ))(674) و در این باره حدیث طولانى دیگرى است . بیان عذاب قبر براء بن عازب گفته است : به همراه پیامبر خدا صل الله علیه واله براى حضور بر جنازه مردى از انصار بیرون رفتیم پیامبر صل الله علیه واله در حالى که سرش را به زیر انداخته بود در کنار قبر او نشست ، و سه بار گفت ، بارالها من از عذاب قبر به تو پناه مى برم ))؛ سپس فرمود: ((مومن هنگامى که در آستانه آخرت قرار مى گیرد خداوند فرشتگانى به سوى او مى فرستد که رخسارشان مانند خورشید است و حنوط و کفن کردن او با این فرشتگان است و تا آن جا که چشم او کار مى کند مى نشینند زمانى که روح از تنش ‍ خارج مى شود همه فرشتگانى که میان آسمانها و زمین اند و همه فرشتگا آسمان بر وى نماز مى گزارند، و همه درهاى آسمان گشوده مى شود و هر درى دوست مى دارد که روح او از آن در وارد شود هنگامى که روح او بالا برده شد گفته مى شود: اى پروردگار این بنده تو فلان است ، خداوند مى فرماید: او را برگردانید و کرامتهایى را که برایش اماده کرده ام به او برسانید چه به او وعده داده ام : نها خلقنا کم و فیها نعید کم (675) ... هنگامى که فرشتگان باز مى گردند آواز نعلین آنها را مى شنود تا آنگاه که به وى مى گویند: اى فلان پروردگار تو کیست ، دین تو چیست و پیامبرت کیست ؟ پاسخ مى دهد: پروردگارم الله ودینم اسلام و پیامبرم محمد صل الله علیه واله است در این موقع بانگى سخت بر او مى زنند، و این آخرین فتنه و آزمایش است که براى مرده روى مى دهد هنگامى که این پاسخها را داد ندا کننده اى ندا مى دهد که راست گفتنى و این معناى قول حق تعالى است : یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابت فى الحیاة الدنیا و فى الاخرة (676) سپس فرشته اى زیبا روى ، خوشبوى و خوش لباس ‍ مى آید ومى گوید: مژده باد تو را به رحمت پروردگار تو و بهشتهایى که در آنها نعمتهایى جاودانى است پاسخ مى دهد: خداوند تو را به نیکى مژده دهد، تو کیستى ؟ مى گوید: من اعمال شایسته تو هستم بخ خدا سوگند تو در طاعت خداوند شتاب و در معصیت او درنگ مى کردى خداوند تو را پاداش نیکو دهاد سپس ندا کننده اى ندا مى دهد که از فرشهاى بهشت براى او بگسترانید، و درى به سوى بهشت به روى او بگشایید، پس مى گوید: بار خدایا قیامت را زودتر بر پا کن تا به سوى کسان و مال خود باز گردم )) ((اما کافر هنگامى که در آستانه آخرت و بریدن از دنیا قرار مى گیرد و فرشتگان غلاظ و شدادبا جامه هایى از آتش و پیراهنهایى از قطران بر او فرود میآیند که او را به وشحت مى اندازدند هنگامى که جان از تنش بیرون رود همه فرشتگان میان اسمان و زمین و کلیه فرشتگان آسمان او را لعنت مى کنند، و جمیع درهاى آسمان بسته مى شود و هیچ درى نیست جز این که کراهت دارد که روحش از آن در وارد گردد، و چون روحش بالا برده شود آن را فرود مى اندازند و مى گویند: پروردگارا این بنده تو فلان است هیچ آسمان و زمینى آن را نمى پذیرد، خداوند مى فرماید: او را باز گردانید و آن چه را ز بدى برایش آماده ساخته ایم به او نشان دهید من به او وعده داده ام : منها خلقنا کم و فیها نعید کم و او آواز نعلین فرشتگان را در آن موقع که باز مى گردند مى شنود تا آنگاه که به او مى گویند: اى فلان پروردگار تو کیست ؟ دین تو چیست و پیامبرت کیست ؟ مى گوید: نمى دانم ، به او مى گویند: واقعا هم نمى دانى ، در این هنگام شخصى زشت روى ، بد بوى و زشت جامه وارد مى شود و مى گوید: بشارت باد تو را به خشم خداوند و به عذاب دردناک جاوید او مى گوید: خداوند تو را به بدى بشارت دهد تو کیستى ؟ مى گوید: من عمل زشت ، تو هستم به خدا سوگند تو در نافرمانى خداوند شتاب و در طاعت او درنگ مى کردى ، خداوند تو را به بدى پاداش دهادت او مى گوید: خداوند تو را جزاى بد دهاد سپس مامورى کرو گنگ و کور بر او گمارده مى شوو با او گرزى از آهن است که اگر جن و انس گرد هم آیند تا آن را بردارند قادر بر آن نخواهند بود، و اگر بر کوهى زده شود خاک مى گردد، با این گرز یک ضربت به او مى زند که به خاک تبدیل مى شود پس از آن روح به او بازگردانیده مى شود و ضربت دیگرى به گردن او مى زند که هر چه بر روى زمین است جز جن و و انس آواز آن را مى شنوند سپس ندا کننده اى ندا مى کند که براى او دو صفحه از آتش بگسترانید و درى به سوى دوزخ برایش بگشاید، پس دو صفحه از آتش برایش مى گسترانند و درى به سوى آتش به رویش باز مى کنند))(677) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى به سند خود از امیرمؤ منان علیه السلام روایت کرده که فرموده است : ((فرزند ادم چون در واپسین روز از روزهاى دنیا و نخستین روز از روزهاى آخرت قرار گیرد مال و فرزند و عملش براى او مجسم مى شود او به مالش توجه مى کند و مى گوید: به خدا سوگند من بر تو بسیار حریص و بخیل بودم ، اینک چه کمکى براى من دارى مى گوید: کفنت را از من بگیر سپس به فرزندانش رو مى کند و مى گوید: به خدا سوگند من دوستدار و نگهدار شما بودم ، اکنون چه کمکى براى من دارید؟ پاسخ مى دهند: ما تو را به حفره ات مى رسانیم و در آن تو را دفن مى کنیم ؛ سپس به عملش توجه مى کند و میگوید: به خدا سوگند من به تو رغبت نداشتم و تو بر من گران بودى ؛ اکنون تو را به من چه کمکى است ؟ مى گوید: من در گورت و در روزى که برانگیخته مى شوى و تا آنگاه که من و تو را بر پروردگارت عرضه مى کنند همنشین تو هستم )) فرمود: اگر میت دوست خدا باشد شخصى نزد او مى آید که از همه خوشبوتر و نیکروتر و لباسش فاخرتر است و مى گوید: مژده بادتو را به روح و ریحان و نعمتهاى بهشت و مقدم تو نیکوترین مقدم باد، با او مى گوید: تو کیستى ، پاسخ مى دهد: من عمل شایسته تو هستم که از دنیا به بهشت کوچ کرده ام او غسل دهنده خود را مى شناسد و حمل کننده اش را سوگند مى دهد که در حمل او شتاب کند، هنگامى که وارد گورش مى کنند دو فرشته قبر با موهاى افراشته و گامهایى که زمین را مى شکافدد و آوازى همچون غرش رعد و چشمانى مانند برق جهنده نزد او مى آیند وبه او مى گویند: پروردگار تو کیست ؟ و دین تو چیست ؟ و پیامبر تو کیست ؟ پاسخ مى دهد: الله پروردگار من و اسلام دین من محمد پیامبر من است به او مى گویند: خداوند است که فرموده است : یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابت فى الحیاة الدنیا و فى الاخرة (678) سپس قبر او را تا آن حد که چشمش مى بیند وسعت مى دهند و پس از آن درى به سوى بهشت باز مى کنند و بعد از آن به او مى گویند: خوشحال و آسوده مانند جوان ناز پرورده بخواب : چه خداوند مى فرماید: اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا(679) فرمود: ((و هرگاه پروردگارش را دشمن باشد کسى نزد او مى آید که از همه خلق خدا بدشکلتر و بدلباستر و بدمنظرتر و بدبوتر است به او مى گود: بشارت باد به تو: فنزل من حبیم ونصلیة جحیم (680) ، او غسل دهنده اش ‍ را مى شناسد و حمل کننده اش را سوگند مى دهد که از حمل او خوددارى کند هنگامى که به قبر در آمد دو فرشته امتحان کننده اهل قبور نزد او مى آیند کفن او را بیرون مى آورند سپس به او مى گویند: پروردگار تو کیست ؟ دین تو چیست ؟ و پیامبرت کیست ؟ مى گوید: نمى دانم ، مى گویند: نه مى دانى و نه هدایت یافته اى سپس با گرز آهنینى که به همراه دارند ضربه اى بر او وارد مى کنند که هر جاندارى جز جن و انس به فریاد در مى آید پس از آن درى به سوى آتش به روى او باز مى کنند و به او مى گویند: به بدترین حال بخواب او مانند نیزه که آن را با سختى در قسمت آهنى ته آن فرو مى کنند در تنگى و سختى خواهد بود تا آن حد که مغزش از میان گوشت و ناخنهایش بیرون مى آید، و خداند مارهاو کژدمها و جانوران گزنده و خزنده زمین را بر او چیره مى کند که او را تا زمانى که از گورش بر انگیخته مى شود بگزند))(681) غزالى مى گوید: پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((مومن در قبر خود در مرغزار سبزى است و گورش هفتاد ذراع فراخ مى وشد و چنان روشنى مى دهد که گویى ماه شب چهارده است آیا مى دانید آیه : فان له معیشة ضنکا(682) در باره چه چیزى نازل شده است ؟ عرض کردند خدا و پیامبرش داناتر است ، فرمود: درباره عذاب قبر کافر است که نود و نه تنین بر او مسلط مى شود، آیا مى دانید تنین چیست ؟ آن نود و نه مار است و هر مارى هفت سر دارد که پیوسته او را مى خراشند و مى لیسند و در تنش ‍ مى دمند تا آنگاه که قیامت شود))(683) و نباید بخصوص از این عدد تعجب شود، چه شماره این مارها و کژدمها به اندازه شماره خویهاى ناپسند است مانند کبر، ریا، حسد، غش ، کینه و دیگر صفات مذموم ، و اینها را اصول و ریشه هاى معدود و معینى است و از هر کدام فروع و شاخه هاى معین و مشخصى منشعب مى شود و این فروع نیز به اقسامى منقسم مى گردد این صفات همان مهلکانند که به ذات خود به کژدم و مار منقلب مى شوند قویترین آنها مانند اژدها مى گزد و ضعیف آنها مانند کژدم و مار منقلب مى شوند قویترین آنها مانند اژدها مى گزد و ضعیف مانند کژدم نیش مى زند وآنچه در میانه آنهاست مانند مار آزار مى دهد. ارباب قلوب و صاحبان بینش با نور بصیرت این مهلکات و انشعاب فروع آنها را مى بینید جز این که بر تعداد آنها فقط با نور نبوت آگاهى حاصل مى شود ظواهر این گونه اخبار صحیح است ، لیکن اسرارى نهانى دارند که در نزد ارباب بینش پوشیده نیست ؛ کسى که حقایق این اخبار برایش روشن نشده است نباید در صدد انکا رآن ها بر آید چه پست ترین درجات ایمان تصدیق و تسلیم است . اگر بگویى : ما کافر را مدتها در گورش مشاهده مى کنیم و او را زیر نظر مى گیریم و از اینها که گفته شد در او نمى بینیم چه دلیلى دارد که ما چیزى را بر خلاف مشاهده تصدیق کنیم . پاسخ این است که بدانى تو را در تصدیق امثال این اخبار سه مقام است : مقام اول که اظهر و روشنتر و سالمتر است این است که تصدیق کنى این جانوران موجودند و مردهرا مى گزند لیکن تو آنها را نمى بینى ، زیرا این چشم سر صلاحیت مشاهده امور ملکوتى را ندارد، و هر چه متعلق به آخرت سات از عالم ملکوت است آیا نمى بینى که چگونه صحابه به فرود آمدن جبرئیل ایمان داشتند در حالى که جبرئیل را نمى دیدند و به این که پیامبر صل الله علیه واله او را مى بیند مومن بودند هرگاه تو بدینها ایمان ندارى مهمتر آن است که به تصحیح اصل یمان خود به فرشتگان و وحى بپردازى ، و اگر به این اصل معتقد و روا مى دانى که پیامبر صل الله علیه واله چیزى را ببیند که امت آن را نبیند در این صورت چگونه این گونه امور را درباره میت روا نمى شمارى ، دیگر آن که همان گونه که فرشته به آدمیان و حیوانات شباهت ندارد و ماریها و کژدمهایى که در گور مرده را مى گزند از نوع مارهاى جهان ما نیستند بلکه از جنس دیگرند و با حس دیگرى درک مى شوند. مقام دوم - آن که وضع خوابیده را به یاد آور که گاهى در خواب مى بیند مارى او را مى گزد و او احساس درد مى کند به طورى که در خواب فریاد یم کشد و عرق بر پیشانى اش مى نشیند و احیانا از جا کنده مى شود، او همه اینها ار در نفس خود درک مى کند و مانند افراد بیدار مى بیند و آزرده مى شود، لیکن تو بدنش را ساکن و آرام مشاهده مى کنى ودرون وى و مارها و کژدمهاى پیرامون او را نمى بینى در حالى که مارها برگرد او موجود و عذاب الهى در باره او تحقق یافته است ، لیکن نسبت به تو نامشهود مى باشد؛ وو چنانچه عذاب درد گزیدن باشد تفاوتى میان مار تخیلى و مار دیدنى نیست . مقام سوم آن که مى دانى مار به ذات خود درد آور نیست بلکه آنچه از آن مایه درد است زهر آن است و زهر نیز درد نیست بلکه عذاب دراثرى است که از زهر در وجو تو پدید مى آید و اگر این اثر از چیزى غیر از زهر در تو حاصل شودعذاب بر تو فرودآمده است اما تعریف این نوع عذاب ممکن نیست مگر آن که با سببى مقایسه شود که معمولا منجر به این گونه عذاب مى گردد فى المثل اگر در انسان لذت مباشرت بدون انجام دادن آن آفریده شده بود، تعریف آن ممکن نبود جز آن که با چیزى مقایسه شود تا آن مقایسه براى شناسایى آن سببى باشد و نتیجه به دست آید، هر چند صورت سبب تحقق نیابد، و سبب را براى فایدهان مى خواهند نه براى ذات آن این صفتهاى مهلک به هنگام مرگ در نفس به عواملى آزار دهنده ودرد آور مبدل مى شوند و در آنها مانند درد گزیدن مار است بى آن که مارى وجود داشته باشد و دگرگونى صفت موجب آزار و شبیه صفت عشق است که هنگامى که معشوق مى میرد به سفتى موذى و ازار دهنده مبدل مى گردد و چه آن نخست لذت بخش بوده لیکن حالتى بر آن عارض شده که ذاتا درد آور و آزار دهنده گردیده به طورى که در دل مایه انواع عذابها شده و عاشق آرزو مى کند که اى کاش لذت عشق و وصال را نمى یافت بلکه اینامر عینا یکى از انواع عذابهاى میت است چه او در دنیا عشق را بر نفس خویش ‍ چیره کرده و به مال و املاک و آبرو و فرزند و خویشاوندان و آشنایان خود سخت دوستى مى رورزیده است و اگر همه اینها در دوران زندگى اش از او گرفته مى شد و امیدى به بازگشت آنها نداشت به گمان تو حالش بر چه منوال بود جز این است که بدبختى و عذابش بس بزر بوده و آرزو مى کند کاش هرگز مالى یا آبرویى نمى داشتم تا از فراق آنها دچار آزار و اذیت نمى شدم بنابراین مرگ عبارت از یک باره جدا شدن از همه محبوبهاى دنیوى است مال حال من کان له واحد غیب عنه ذلک الواحد(684) پس حال کسى که جز به دنیا شاد نمى شود چگونه خواهد بود هنگامى که آن را ز او بگیرند و به دشمنانش بسپارند و حسرت آنچه از نعمتهاى آخرت از او فوت شده و دریغ و افسوس محجوب ماندن از حق تعالى نیز بر حسرت و اندوه او افزوه او افزوده شود؛ چه دوستى غیر خدا انسان را از لقاى او محجوب ماندن از حق تعالى نیز بر حسرت آنچه از نعمتهاى آخرت از او فوت شده و دریغ و افسوس محجوب ماندن از حق تعالى نیز بر حسرت و اندوه او افزوده شود؛ چه دوستى غیر خدا انسان را از لقاى او محجوب و از تنعم بدان محروم مى کند بنابراین درد جدایى از همه محبوبها و حسرت از دست دادن نعمتهاى آخرت تا ابدالاباد، و خوارى طرد و محجوب ماندن از لقاى پروردگار پیاپى بر او مستولى مى شود و اینها چیزهایى است که او بدآنهامعذب مى گردد و به دنبال اتش فراق آتش جهنم به سراغ او مى آید چنان که خداوند فرموده است ، کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون ، ثم انهم لصالوا لجحیم (685) . اما کسى که به دنیا انس نگیرد و جز خدا را دوست ندارد و مشتاق لقاى او باشد هنگامى که مى میرد از زندان دنیا و تحمل رنج شهوات آن رهایى یافته و بر محبوب خو وارد مى شود، و موانع و سوانح از او منقطع و نعمتهاى ابدى با ایمنى از زوال آنها به طور کامل براى او حاصل مى گردد، و لمثل هذافلیعمل العاملون (686) مقصود این است که فى المثل آدمى گاهى اسب خود را چنان دوست مى دارد که اگر او را مخیر کنند میان این که اسبش را از او بگیرند یا آن که کژدمى او را بگزد صبر برگزیدن کژدم را اختیار مى کند، در این صورت درد فراق اسب براى او بزرگتر از درد گزیدن کژدم است چه اگر از او گرفته شود محبت آن او را مى گزد از این رو باید آدمى آماده این گزیدنها شود زیرا مرگ اسب ، مرکب ، خانه ، املاک ، زن ، فرزند، دوستان ، آشنایان ، آبرو و منزلت وى بلکه گوش ، چشم و همه اعضایش را از او مى گیرد و از این که چیزى از اینها به او باز گردد نیز نومید است و اگر تنها اینها را دوست داشته باشد و همه آنها از او گرفته شود درد آن از گزیدن کژدمها و مارها بارى او بسیار سنگین تر ست چنان که اگ ردر دوران زندگى آنها را از او بستانند مورد عقوبتى بزرگ واقع شده است هنگامى که بمیرد حال او نیز به همین منوال خواهد بود، زیرا م بیان کردیم نیرویى که ادراک کننده آلام و لذات است نمى میرد، و عذاب او پس از مرگ سخت تر است ، چه آدمى در زمان حیات با سرگرم کردن حواس خود به مجالست و گفتگو با دیگران و امید به بازگشت آنچه از دست داده یا دست یافتن به عوض آن تسلى و ارامش ‍ مى یابد، لیکن پس از مردن هیچ گونه تسلى وجود ندارد چه این راه بر او بسته مى شود و نومیدى او را فرا مى گیرد بنابراین هر جامه و دستارو جز اینها را که دوست مى دارد به گونه اى که اگر آن را از او بستانند اندوهگین و معذب مى شود، اگر در دنیا از آن سبکبار باشد در آخرت به سلامت مى ماند و معناى این که فرموده اند: ((سبکباران نجات یافته اند)) همین است و اگر گرانبار باشد عذاب او بزرگ خواهد بود و همان گونه که حال کسى که یک دینار از او به سرقت رود بهتر از سکى است که ده دنیا از او بدزدند حال کسى که داراى یک درهم است نیز سبکتر از حال دارنده دو درهم است و معناى قول پیامبر صل الله علیه واله که : ((دارنده یک درهم حسابش ‍ سبکتر از دانرده دو درهم است ))(687) ، همین است پس هر چیزى از دنیا به هنگام مرگ از خود به جاى گذارى پس از مرگ مایه حسرت و افسوس تو است اکنون چنانچه بخواهى زیاد بگذار و اگر مى خواهى کم ، اگر زیاد به جاى گذارى حسرت خود را زیاد کرده اى و اگر کم بگذارى پشت خود را سبک ساخته اى در گورهاى توانگرانى که زندگى دنیا را بر آخرت برگزیده وبدان شاد و مطمئن شده اند مار و کژدم زیاد است . اینها که گفته شد دیدگاههاى ایمان در باره مارها و کژدمها و انواع دیگر عذابهاى قبر است ابو سیعد خدرى پسرش را که مرده بود به خواب دید، به او گفت : اى پسرم مرا پندى ده ، پاسخ داد: در خواستهایت خدا را مخالفت مکن ، گفت : اى فرزندم بیشتر گوى ، پاسخ داد: اى پدر طاقت ندارى ، گفت : میان خود و خدا پیراهنى حایل مکن ، گفته اند: سى سال پیراهن نپوشید: اگر بگویى : کدام یک از این سه مقام صحیح است ؟ پاسخ این است که بدانى پاره اى از مردم تنها مقام اول را اثبات کرده و بقیه را انکار کرده اند و برخى اولى را انکار و دومى را اثبات و بعضى تنها سومى را اثبات کرده اند، و آنچه درست است و از طریق بصیرت بر ما روشن شده آن است که هر سه مقام قابل امکان است و آن که برخى از آنها را منکر شده به سبب تنگ حوصلگى و نادانى وى به وسعت قدرت خداوند و عجایب تدبیر اوست ؛ از این رو افعالى را از خداوند که با آنها انس نگرفته و معهود او نیست انکار مى کند و این ناشى از جهل و قصور اوست ، بلکه این طرق سه گانه در عذاب قبر همگى در خود امکان و تصدیق آنها واجب است بسا بنده اى که به یکى از انواع این عذابها معذب شود، و بسا بنده اى که مرود هر سه نوع عذاب قرار گیرد و ما از کم و زیاد عذاب قبر به خدا پناه مى بریم ، و حق همین است که گفته شد آن را به طریق تقلید تصدیق کن چه مشکل است کسى در روى زمین بتواند آن را از روى تحقیق بشناسد و آنچه من به تو سفارش مى کنم آن است که در چگونگى آن زیاد فکر نکنى و براى شناخت آن خود را مشغول نسازى بلکه خود را به چاره جویى در دفع عذاب با هر کیفیتى که باشد مغول کن ، اگر در به جا آوردن عمل و عبادت اهمال ورزى و خود را به بحث و بررسى اینها سرگرم کنى مانند کسى هستى که حاکم او را دستگیر و زندانى کند و بخواهد دست و بینى او را ببرد و او در طول شب در این بیندیشد که حاکم دست و بینى او را با کارد خواهد برید یا با شمشیر و یا با تیغ ، و در طریق چاره جویى براى دفع اصل عذاب از خودش بکلى نیندیشد و این نشانه نهایت نادانى است ، چه به طور قطع معلوم است که آدمى پس از مردن از یکى از دو حال بیرون نیست : یا گرفتار عذابى بزرگ و یا متنعم به نعمتهاى جاودانى است که باید خود را براى آن آماده کنند از این رو بحث درباره چگونگى عقاب و ثواب ، زاید محض و تضییع زمان است . بیان سؤ ال منکر و نکیر و صورت آنها و فشار قبر پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((هنگامى که بنده مى میرد دو فرشته سیاه کبود چشم که یکى را منکر و دیگرى را نکیر مى گویند به سراغ او مى ایند و به او مى گویند: درباره پیامبر چه مى گویى ؟ اگر بنده مومن باشد مى گوید: او بنده خداو فرستاده اوست ، و مى گوید: اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله دو فرشته مى گویند: ما مى دانستیم که تو اینها را مى گویى ، سپس قبرش را هفتاد ذراع در هفتاد ذراع فراخ مى کنند و آن را نورانى میگردانند پس از آن به او مى گویند: بخواب ، او مى گوید: بگذارید من به سوى کسانم باز گردم و آنها را آگاه کنم به او گفته مى شود: بخواب ، و او مانند عروسى که تنها کسى او را بیدار مى کند که در نزد وى از همه محبوب تر باشد به خواب مى رود تا آنگاه که خداوند او را از این خوابگاهش برانگیزد و اگر منافق باشد مى گوید: نمى دانم ، شنیده بودم که مردم چیزى مى گویند و من هم آن را مى گفتم : دو فرشته مى گویند: ما مى دانستیم که تو این را مى گویى سپس به زمین گفته میشود: او را در میان خود بفشار، زمین چنان او را مى فشارد که دنده هایش در هم فرود مى روند و پیوسته معذب خواهد بود تا آنگاه که خداوند او را از خوابگاهش (688) برانگیزد)) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى از امیرمؤ منان (علیه السلام ) روایتى در این باره نقل کرده که پیش از این ذکر شده و در آن از امام صادق علیه السلام روایت است که : ((هنگامى که مرده دفن مى شود و فرشته منکر و نکیر به سوى او مى آیند؛ رحالى که آوازشان مانند غرش رعد و چشمانشان همچون برق جهنده است ، زمین رابا دندانهایشان مى شکافند و موهایشانبه زمین کشیده مى شود، از مرده مى پرسند پروردگارت کیست ؟ و دین تو چیست ؟، اگر مومن باشد مى گوید: الله پروردگار من و اسلام دین من است ، به او مى گویند: چه مى گویى درباره مردى که در میان شما قیام کرده است ؟ پاسخ مى دهد: آیا از محمد پیامبر صل الله علیه واله از من مى پرسد؟ به او مى گویند: گواهى مى دهى که او پیامبر خداست ؟ مى گوید: گواهى مى دهم که او پیامب رخداست ، به او مى گویند: به خواب ، خوابى که در آن بیدارى نیست و قبر او را نه ذرع افزایش مى دهند و درى به سوى بهشت به روى او باز مى کنند که چایگاه خود را در آن مشاهده مى کند و اگر آن مرد کافر باشد نکیر و منکر بر او وارد مى شوند و شیطان با چشمانى از مس در پیش روى او مى ایستد نکیر و منکر به او مى گویند: پروردگار تو کیست ؟ و دین تو چیست و چه مى گویى درباره مردى که در میان شما قیام کرده است ، مى گوید: نمى دانم ، نکیر و منکر او را ترک و میانه را براى شیطان خلوت مى کنند، و درگورش نود و نه اژدها بر او چیره مى شود که اگر یکى از آنها بر زمین بدمد تا ابد درخیت در آن روییده نخواهد شد، و درى به سوى آتش به رویش باز مى ود که جایگاه خود را در آن مى بیند.))(689) از امام صادق (علیه السلام ) روایت است که : ((در قبر تنها از کسى سوال مى شود که ایمان یا کفرش را خالص کرده باشد و از دیگران سوال نمى شود))(690) غزالى مى گوید: از عطا بن یسار نقل شده که پیامبر خدا صل الله علیه واله به عمر بن خطاب فرمود: ((اى عمر چگونه خواهى بود هنگامى که بمیرى و قومت تو را ببرند و جایى را به طول سه ذراع در یک ذراع و یک وجب برایت اندازه گیرى کنند سپس به سویت باز گردند و تو را غسل دهند و کفن کنند و حنوط دهند پس از آن تو را بردارند و در آن جا بگذراند و بعد خاک بر تو بریزند و دفن کنند، و چون آنهااز نرد تو باز گردند دو فتان گور یعنى منکر و نکیر به سوى تو آیند در حالى که آوزا آنها مانند غرش رعد و چشمانشان همچون برق جهنده است ، موهایشان بر زمین کشیده مى شود وبا دندانهایشان زمین را مى خراشند، پس از آن تو را مى جنبانند و بانگها بر تو مى زنند، اى عمر در این هنگام چگونه خواهى بود؟ عمر گفت : آیا عقلى نظیر آنچه اکنون دارم با من خواهد بود؟ فرمود: ارى ، گفت : پس آنها را کفایت خواهم کرد))(691) این روایت صریح است بر این که مرگ عقل دگرگون نمى شود و تنها بدن و اعضا تغییر مى یابد و میت به همان گونه که در زندگى دنیا بوده داراى خرد و ادراک و عالم به آلام و لذات خویش است و هیچ گونه دگرگونى در عقل او روى نخواهد داد چه عقلى که ادراک کننده است از این اعضا نیست بلکه چیزى درونى است که نه طول دارد و نه عرض بلکه در ذات خود قسمت پذیر نیست و اوست که اشیا را درک مى کند و اگر در این جا همه اعضاى انسان پراکنده شود و تنها جزئى که ادراک کننده است و قابل تجزیه و تقسیم نیست باقى بماند انسان عاقل به همه کمالاتش همچنان پا بر جا و باقى تجزیه و تقسیم نیست باقى بماند انسان عاقل به همه کمالاتش ‍ همچنان پا برجا و باقى است و پس از مرگ نیز به همین گونه خواهد بود چه مرگ در آن جز حلول نمى کند و عدم عارض آن نمى شود. مى گویم : سپس غزالى اخبارى را در باره فشارقبر و این که اعمال نیک مومن در گور گرد او را گرفته و به او کمک مى کنند ذکر کرده و آنها را به کسانى نسبت داده که به روایات آنها وثوقى نیست ، لذا ما از آنها چشم مى پوشیم و آنچه را از طریق خاصه (شیعه ) در این باره وارد شده نقل مى کنیم : در کافى از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : ((از او سوال مى شود در حالى که وى گرفتار فشار قبر است ))(692) از آن حضرت پرسیدند: آیا کسى از فشار قبر رهایى مى یابد؟ فرمود: ازبه خدا پناه مى بریم ، چقدر کم است کسانى که از فشار قبر رهایى یابند همانا هنگامى که عثمان رقیه (دخت پیامبر صل الله علیه واله را کشت پیامبر خدا صل الله علیه واله در کنار قبر او ایستاد، سرش را به طرف اسمان بلند کرد و اشکش جراى شد سپس به مردم فرمود: من او را و آنچه را دید به یاد آوردم و به حجال او رقت کردم ، از خداوند در خواست کردم که او را از فشار قبر ببخشد، و گفت : بارالها رقیه را از فشار قبر به من ببخش و خداوند وى را به او بخشید))؛ و فرمود: ((هنگامى که پیامبر خدا صل الله علیه واله ب رجنازه سعد بن معاذ حاضر شد و هفتاد هزار فرشته جنازه او را تشییع مى کردند پیامبر خدا صل الله علیه واله سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: امثال سعد فشار قبر مى بیند))، راوى مى گوید: عرض کردم : قربانت شوم به ما رسیده است که او پرهیز از بول را سبک مى شمرده است ، فرمود: ((هرگز این فشار به سبب بد خلقى او نسبت به زنش ‍ بود))(693) عمر بن یزید گفته است : به ابى عبدالله (علیه السلام ) عرض کردم : من از شماشنیدم که فرمودى همه شیعیان ما بر هر وضعى که باشند در بهشتند، فمود: ((به تو راست گفته ام به خدا سوگند همه آنها در بهشتند، عرض ‍ کردم : قربانت شوم گناهان بسیار و بزرگ مى باشند، فرمود: اما در قیامت همه شما به شفاعت پیامبر مطاع صل الله علیه واله یا وصى پیامبر در بهشت هستید لیکن به خدا سوگند من از برزخ بر شما بیمناکم ، عرض کردم : برزخ چیست ؟ فرمود: قبر است از هنگام مردن تا روز قیامت ))(694) از امام باقر(ع ) روایت است : ((هنگامى که مومن وارد قبر مى شود نماز بر سمت راست او و زکات بر سمت چپ اوست و نیکیها بر او سایه مى افکند، و ثبر در کنارى قرار مى گیرد، وقتى دو فرشته اى که عهده دار سوال از اویند وارد مى شوند صبر به نماز و زکات مى گوید: مواظب رفیق خود باشید و اگر از این ناتوانید من مواظب اویم ))(695) باب هشتم : برخى از احوال مردگان که از طریق مکاشفه در خواب روشن شده است بدان انوار بینشى که از کتاب خدا و سنت پیامبرش و طرق معتبر دیگر حاصل مى شود ما رابه طورى کلى به احوال مردگان و این که به دو دست سعادتمند و تیره بخت منقسم شده اند اشنا مى سازد، لیکن این که حال زید یا عمرو عینا چگونه است به هیچ وجه بر ما روشن نیست ، و اگر ما بر ایمان زید و عمرو تکهى کنیم نمى دانیم بر چه حالى مرده اند و عاقبت آنها چگونه بوده است ، و اگر بر صلاح ظاهر آنها اعتماد کنیم محل تقوا دل است و آن امرى نهانى است که حتى بر صاحب تقوا نیر پوشیده است چه رسد به دیگرى ، و صلاح ظاهر را بدون تقواى باطن حکمى نیست ، چه خداوند فرموده است : انما یتقبل الله من المتقین (696) بنابراین شناخت حال زید و عمرو به مشاهده آنها و دیدن آنچه بر آنها جارى مى شود ممکن نیست ، و زمانى که آنهامى میرند از جهان ملک و شهود به عالم غیب و ملکوت منتقل مى شوند و این عالم با چشم ظاهر دیده نمى شود و تنها با چشم دیگرى که در دل هر انسانى آفریده شده است مشاهده مى گردد؛ لیکن انسان از شهوتهاو سرگرمیهاى دنیوى پرده اى ضخیم فراهم آورده و بر روى آن انداخته است که با آن چیزى نمى بیند و تا موقعى که این پرده از جول چشم دلش برداشته نشود تصور نمى رود بتواند چیزى از عالم ملکوت با آن ببیند این پرده چون از جلو چشم پیامبران (علیه السلام ) برداشته شده بود لاجرم به عالم ملکوت نگریستند و شگفتیهاى آن را مشاهده کردند، و مردگان را دیدند و از آنهاخبر دادند از این رو پیامبر خدا صل الله علیه واله فشار قبر را بر سعد بن معاذ و زینب (697) دخترش و همچنین پدر جابر را هنگامى که به شهادت رسید مشاهده فرمود، چه آن حضرت خبر داد که خداوند او را در قرب خود نشانید بى آن که پرده اى در میان باشد این نوع مشاهده را نمى توان براى غیر از پیامبران و اولیاى که مقام آنان به ایشان نزدیک است امید داشت و آنچه براى امثال ما میسر است مشاهده دیگرى است که ضعیف است جز این که آن نیز پرتوى از مشاهده نبوى است و مقصودم از آن ، دیدن در خواب است که از انورا نبوت است چنان که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((رؤ یاى صالحه جزئى از چهل و شش جزء نبوت است ))(698) د و این نیز انکشافى است ه جز با برداشتن این پرده از جلو چشم دل حاصل نمى شود به همین سبب جز به خواب انسان صالح راستگو نمى توان اطمینان کرد، و کسى که بسیار دروغ مى گوید نمى توان خواب او را باور داشت و آن که تباهیها و گناهان بسیار مرتکب مى شود دلش تاریک است و آنچه در خواب مى بیند اضغاث و احلام است از این رو پیامبر خدا صل الله علیه واله به طهارت در وقت خواب امر فرموده است تا پاک بخوابند و این به طهارت باطن نیز اشاره دارد چه اصل همان است و طهارت ظاهر به منزله تتمه و تکمیل آن است . و هر زمان باطن پاکیزگى و صفا یابد انچه در آینده اتفاق مى افتد در پیش ‍ چشم دل نمایان مى شود چنان که دخول به مکه در خواب بر پیامبر خدا صل الله علیه واله معلوم شد تا آن جا که ایه لقد صدق الله رسوله الرویا بالحق (699) نازل گردید و کم است انسان از خوابهایى که دلالت بر امور مى کنند که بعدها آنها را صحیح یم یابد تهى باشد و خواب و شناختن غیب از این راه از عجایب صنع خداوند و از شگفتیهاى فطرت آدمى و از روشنترین دلایل عالم ملکوت است لیکن مردم از آن غافل اند همان گونه که از دیگر عجایب دل و شگفتیهاى عالم ملکوت غفلت دارند. سخن در باره رویا از دقایق علوم مکاشفه است و نمى توان علاوه بر علم معامله در این جا از آن گفتگو کرد، لیکن ذرک مقدارى از آن که در این جا ممکن است مثالى است که مقصود را به تو مى فهماند، و آن این که داستان دل داستان آیینه است که در آن صور و حقایق امور نماین مى شود، و همه آنچه خداوند از آغاز آفرینش جهان تا پایان آن مقدر کرده در مخلوقى که خداوند آفریده و از آن گاهى به لوح و زمانى به کتاب مبین و گاهى به امام مبین تعبیر میشود مکتوب و ثبت شده است چنان که در قرآن امده است پس همه آنچه در این جهان جریان یافته و در آینده جریان خواهد یافت در آن نوشته و منقوش شده است ، لیکن با چشم ظاهر مشاهده نمى شود و نباید گمان کنى که آن لوح از چوب یا آهن یا استخوان و کتاب از کاغذ و برگ است بلکه باید به طور قطع بدانى که لوح و کتاب خداوند شبیه لوح و کتاب خداوند شبیه لوح و کتاب خلق نیست همچنان که ذات و صفات او به ذات و صفات خلق مشابهت ندارد و اگر خواهان مثالى هستى که این معنا را به فهم تو نزدیک کند بدان ثوبت مقدرات در لوح محفوظ مانند ثبوت کلمات و حروف قرآن در دل و مغز حافظ قرآناست چه قرآن در دل و مغز او ثبت شده بو طورى که وقتى آن را مى خواند گویى به قرآن مى نگرد لیکن هرگاه جزء جزء مغز او را بازرسى کنى از این نوشته چیزى نمى بینى اگر چه در آن خط و نوشته اى نیست ، دیده شود و کلمه و حرفى نیست تا مشاهده شود، لذا باید لوح محفوظ را که همه قضا و قدر الهى در آن نقش بسته است به همین گونه فهم کنى لوح در مثل مانند آینه است که صورتها درآن ظاهر مى شود، و اگر ایینه دیگرى در برابر آن قرار دهند صورت آن در این ایینه مشاهده مى گردد مگر آن که در میان آنها حجابى وجود داشته باشد. بنابر این دل به منزله آیینه اى است که نقش علوم را مى پذیرد، و لوح آیینه اى است که هه علوم در آن نقش بسته و در آن موجود مى باشد، و اشتغال دل به شهوتها و مقتضیات حواس همچون پرده اى است که میان آن و مطالعه لوحى که از عالم ملکوت است کشیده شده است اگر نسیمى بوزد که حجاب را به حرکت در آورد و اندکى این پرده رابالا زند در آیینه دل چیزى از عالم ملکوت مانند برق جهنده خواهد درخشید که گاهى ناپایدار است و غالب همین است تا انسان در حال بیداریاست به آنچه حواس از عالم ملک و شهود و ذهن او وارد مى کند مشغول مى باشد و همینها میان او و عالم ملکوت حجاب است . معناى خواب آن است که حواس از وارد کردن چیزى بر دل باز مى ایستد، و هنگایم که دل از آن و خیال رهایى مى یابد و ذات او نیز صاف و پاکیزه باشد حجاب میان او لوح محفوظ برداشته مى شود و چیزى از آن در دلش ‍ منعکس مى گردد چنان که هرگاه میان دو آیینه حجاب برداشته شود صورت از یکى به دیگرى منتقل مى شود جز این که خواب اگر چه از عمل حواس ‍ جلوگیرى مى کند لیکن مانع عملکرد خیال و تحرک آن نیست ، از این رو آنچه در دل منعکس شده نقل و حکایت مى کند، و چون تخیلات ثابت تر از دیگر نفسانیات در حافظه است خیال مذکور در حافظه باقى مى ماند و هنگامى که از خواب بیدار مى شود جز معنایى است و سپس با توحه به مناسبتهایى که میان خیالات و معانى وجود دارد به معناى مربوط رجوع کند، مثالهاى این مطلب در نظر عالمان علم تعبیر روشن است ویک مثال تو را کافى است و آن انى که مردى به ابن سیرین گفت : به خواب دیدم که در دستم انگشترى است که با آن دهان مردان و فرجهاى زنان را مى کنم . پاسخ داد، تو اذانگویى و در رمضان پیش از طلوع صبح اذان مى گویى . گفت : راست گفتى . اینک بنگر به عملکرد مهر منع است و به همین سبب مهر اراده شده است و آنچه از لوح محفوظ بر دل این شخص مکشوف شده عملى بوده است که انجام مى داده و آن منع مردم از خوردن و آشامیدن و جماع است ، لیکن چون خیال او را با منع از طریق مهر کردن در ختام کارها انس داشته آن را به صورت تخیلى که متضمن روح این معناست تجسم داده و در حافظه جز همین صورت تخیل چیزى باقى نمانده است . آنچه گفته شد شرح کوتاهى از دریاى علم خواب بود که شگفتیهاى آن بى شمار است ت و چرا چنین نباشد که خواب برادر مرگ است و مرگ شکفت ترین شگفتیهاست و شباهت خواب به آن صورت ضعیفى است و اثر آن پرده برداشتن از عالم غیب است تا کسى که خوابیده است آنچه را در آینده واقع مى شود بشناسد. اما چه مى اندیشى در باره مرگ که حجاب را پاره مى کند و پرده از عالم غیب بکلى بر مى دارد به طورى که آدمى همین که نفسش قطع شود بى درنگ خود را از هر طرف گرفتار عقوبتها و رسواییها و فصیحتها مى بیند که از آن به خدا پناه مى بریم ، و یا آن که خود را در میان نعمتهایى پایدار و دولتى پهناور و بى پایان مشاهده مى کند. در این هنگام که پرده از جلو چشمها برداشته شده است به اشقیا گفته مى شود: لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم جدید(700) ؛ افسحر هذا ام انتم لا تبصرون ، اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء علیکم انما تجزون ما کنتم تعملون (701) ؛ و قول خداوند به اینان اشاره دارد که فرموده است : و بدا لهم من الله مالم یکونوا یحتسبون .(702) پس بر داشنمندترین دانشمندان و حکیمترین حکیمان پس از مردن عجایب و آیاتى ظاهر مى شود که هرگز به دلش خطور نکرده و به ذهنش نرسیده است . لذا اگر انسان خردمند هیچ غم و غصه اى جز تفکر درابه خطرات این حال نداشته باشد که حجاب از چه چیزى برداشته مى شود، و از پس پرده چه چیزى نمایان مى گردد آیا شقاوت همیشگى است یا سعادت دایم ، کافى است که همه عمر در این فکر مستغرق باشد. شگفتا که ما با همه این خطرات بزرگى که در پیش روى خود داریم غافلیم و از این شگفت تر آن که به اموال و کسان و فرزندان و اسباب و خاندان بلکه به اعضا و گوش و چشم خود شادمانیم با این ک مى دانیم به طور قطع و یقین ازجدا خواهیم شد، لیکن کجاست کسى که روح القدس در دل او بدمد و آنچه را به سرور پیامبران صل الله علیه واله گفت به او بگوید: 0((دوست بدار آنچه را دوست مى دارى که از آن جدا خواهى شد، و زندگى کن آنچه مى خواهى که سرانجام خواهى مرد. و هر کارى مى خواهى بکن که تو بدان جزا داده خواهى شد.))(703) از این رو چون این معنا بر پیامبر خدا صصص به چشم یقین روشن بود در دنیا مانند رهگذر بود، خشتى بر شختى ننهاد و درهم و دینارى به جاى نگذاشت و به امتش فرمود: ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله ؛(704) و امت او کسانى هستند که از او پیروى کنند و کسى از آن حضرت پیروى مى کند که از دنیا اعراض کند و به آخرت رو آورد چه آن بزرگوار جز به سوى خدا و روز جزا دعوت نفرمود و از دنیا و لذتهاى ناپایدار آن چشم پوشید. بنابراین به اندازه اى که از دنیا اعراض مى کنى و به آخرت روى مى آورى به راه او رفته اى و به اندازه اى که به راه او روى او را متابعت کرده اى و به قدرى که او را پیروى کرده باشى از امت او شده اى ، و هر اندازه به دنیا رو آورى از راه او منحرف شده و از پیروى او اعراض کرده و به کسانى پیوسته اى که خداوند درباره آنها فرمود است : و اما من طغى و اثر الحیاة الدنیا فان الجحیم هى الماوى .(705) لذا اى مرد! اگر از بیغلوه غرور بیرون آیى و از خود انصاف نشان دهى - و ما همه از قبیل همین مردیم - خواهى دانست که از بامداد تا شامگاه جز در راه به دست آوردن لذتها و بهره هاى ناپایدار نمى کوشى و حرکت و سکون تو جز براى این دنیاى زود گذر نیست ؛ با این حال امیدوارى که در فرداى قیامت از پیروان و امت او باشى . چقدر گمانت دور و امیدت خنگ و نابجاست . خداوند مى فرماید: افنجعل المسلمین کالمجرمین مالکم کیف تحکمون .(706) بارى ما باید به آنچه در صدد بیان آن بودیم باز گردیم چه رشته سخن به جایى کشیده شد که خارج از مقصود ما بود، لذا اکنون به ذکر خوابهایى مى پردازیم که از احوال مردگان پرده بر مى دارد و مى توان از آنها سود بسیار برد، چه دوران نبوت سپرى شده و بشارت دهنده هاى باقى مانده و آنها جز خوابهانیست . بیان خوابهاى کا کاشف احوال مردگان است ، و ذکر اعمالى که در آخرت سودمند است از جمله این خوابها رویاى پیامبر خدا صل الله علیه واله است که فرمود: ((هز کس مرا در خواب ببیند به حقیقت مرا دیده است چه شیطان به صورت من در نمى آید.))(707) مى گویم : پس از این غزالى شمارى از خوابهایى را که مردم از مردگان دیده اند و گویاى احوال آنها در آخرت است یا بیانگر اعمالى است که در آخرت سودمند است ذکر کرده و نیز خوابهایى را نقل کرده که متضمن هیچ یک از این چیزها نیست بلکه صرف داستانهایى است که در خواب روى داده است اما دستهه دوم خوابها چیزهایى است که در آنچه او در صدد بیان آن است که به هیچ وجه مدخلیتى ندارد. دسته اول آنها نیز از رویاهایى است که به آنها نمى توان اعتماد کرد. چه پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((رویاى صالحه جزئى از چهل و شش جزء نبوت است ))(708) ، لیکن هر رویایى صالحه نیست ، زیرا ظاهر و باطنش خواب مى بیند. بسا ممکن است بیننده خواب درباره خداوند یا صفات او یا نسبت به پیامبرش ‍ یا امامى که واجب است از او پیروى کند اعتفاد خلاف حق داشته یا پدید آورنده بدعتى در دین باشد، و یا از کسانى است که دورغگویى و تبهکارى و گناهان او زیاد و خورنده مال حرام است و امثال این کارها که همگى موجب تاریکى دل است و قهرا خوابى که مى بیند اضغاث و احلام خواهد بود، چنان که در گفتار غزالى نیز آمده است : کسانى که حالشان بدین گونه است بر آنچه در خواب مى بینند نمى توان اعتماد کرد. همچنین به رویاى کسى که شخصى به خواب بیند که بر خلاف آنچه در زندگى معتقد بوده اعتقادى موافق عقیده او دارد نیز نمى توان وثوق داشت و این نوع خوابها زیاد اتفاق مى افتد. از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت شده که فرموده است : ((همان گونه که زندگى مى کنید مى خوابید و همان طور که بیدار مى شوید بر انگیخته خواهید شد.))(709) سپس غزالى خوابهایى که در ارتباط با مطالب مورد نظر خود ذکر کرده به کسانى نسبت داده که یا از منافقان صحابه اند. و غزالى از هوا خواهان آنها و امثال آنها بوده و یا از کسانى هستند که به پدید آوردن بدعت و اعتقادات فساد در دین شناخته شده اند، و یا به کسى منسوب کرده که چگونگى حال و اعقتاد او شناخته نیست و کسى که معتقد به اوست او را خلاف آنچه هست در خواب مى بیند. روشن است که در ذکر اینها هیچ سودى نیست از این رو ما از آنها چشم مى پوشیم . آنگاه حدیثى را که از پیامبر خدا صل الله علیه واله در مقدمه گفتار خود نقل کرده مشعر بر این که آن حضرت فرموده است : ((هر کس مرا در خواب ببینید به حقیقت دیده است )) بدین معنا نیست که هر کس صورت انسانى را در خواب بیند و تو هم کند و یا به او گفته شود که او پیامبر است به هر صورتى که باشد پیامبر مى باشد بلکه معنایش این است که اگر کسى آن حضرت به همان صورت و ویژگیهایى که در دنیا داشته است در خواب ببیند براستى او را دیده است چه شیطان بدان صورت و هیات تجسم نمى یابد. بنابراین رویت آن حضرت در خواب نسبت به کسانى درست است که در حیات او آن بزرگوار را دیده و ویژگیهایش را شناخته و سپس او را در خواب با همان خصوصیات دیده باشن و آن که او را ندیده و تنها اوصاف او را شنیده است مشمول این حدیث نیست ، چه ممکن است شیطان به صورتى غیر از صورت او مجسم شود و سپس بیننده خواب را به این تو هم اندازد که این پیامبر مى باشد، و اى مطلب بحمدالله روشن است . بخش دوم این بخش از کتاب ذکر مرگ در احوال میت از زمان نخفه صور تا استقرار در بهشت یا دوزخ است و تفصیل و هولها و خطرهایى است که در پیش روى اوست بدین شرح : بیان نفخه صور، زمین محشر و اهل آن ، عرق اهل محشر، درازى روز قیامت ، روز قیامت و سختیها و نامهاى آن ، پرسیدن از گناهان و کیفیت میزان ، طلبکاران و در مظالم ، چگونگى صراط، شفاعت ، حوق ، جهنم و هولهاى و عذابهاى آن ، مارها و کژدمهاى جهنم ، بهشت و انواع نعمتهاى آن ، شمار بهشتها، درها، غرفه ها، دیوارها، درختهاى بهشت ، و نهرهاى آن ، لباس بهشتیان و فرشها و تختهاى آنها، خوراکها و نوشیدنیهاى بهشتیان ، اوصاف حورالعین و والدن و بابى در فراخى رحمت پروردگار که به خواست خدا این که کتاب بدان پاین مى یابد. بیان نفخه صور سختى حال میت در سکرات مرگ ، بیم از خطر سوء عاقبت ، تحمل تارکى گور و کرمهاى آن ، سوال منکر و نکیر، عذاب قبر و خطرات آن اگر مستوجب خشم خداوند باشد ازآنچه پیش از این ذکر گردید دانسته شد و از همه اینها بزرگتر خطرهایى است که پیش رو دارد که عبارتند از نفخه صور، برانگیخته شدن از گور در روز نشور، عرض اعمال بر خداوند جبار، سوال از کم و بسیار، نصب میزان براى شناختن مقادیر اعمال ، گذر از صراط با همه باریکى و تیزى آن و سپس انتظار اعلام صدور حکم الهى به این که اهل سعادت است یا شقاوت اینها حالات و بیم و هراسهایى است که انسان ناگزیر باید آنها را بداند و سپس به طور قطع و یقین به آنها ایمان داشته باشد، پس از آن درباره آنها بسیار بیندیشد تا انگیزه هاى آمادگى براى آنها در دلش برانگیخته شود. ایمان به روز واپسین به عمق دل بیشتر مردم راه نیافته ودر سویداى قلبآنها نگرفته است دلیل بر این امر آن است که براى گرماى تابستان و سرماى زمستان خود را سخت آماده مى کنند لیکن درباره گرما و سرماى جهنم با همه سختیها و هراسهایى که در بر دارد سستى مى ورزند بلى هرگاه در باره روز قیامت از آنها پرسش شود زبانش بدان گویا مى شود، لیکن دلشان از آن غافل است چه اگر به کسى خبر دهند که در پیش روى او خوراک مسمومى است و او گفتار خبر دهنده را تصدیق لیکن پس از آن دست دراز کند تا از آن بخورد به زبان او را تصدیق و به عمل او را تکذیب کرده است و تکذیب عملى شدیدتر از تکذیب زبانى است ، از پیامبر صل الله علیه واله روایت شده که خداوند فرموده است : ((پسر آدم مرا دشنمام داد و او را نسزد که به من دشنام دهد، و مرا تکذیب کرد و نباید او مرا تکذیب کند اما دشنام او به من این است که مى گوید: مرا فرزندى است ، و تکذیب او این که مى گوید: مرا چنان که در اول افرید هرگز باز نخواهد گردانید))(710) این ضعف یقین و سستى تصدیق در باره روز رستاخیز ناشى از کمى فهم در این دنیا نسبت به امثال این امور است چه اگر انسان توالد حیوانات را ندیده بود و به او گفته مى شد: خدا صانعى است که از نطفه کثیف انسانى مصور، خردمند، سخنور و مقتدر مى سازد باطنش از تصدیق آن بشدت تنفر داشت ، بدین سبب خداوند فرموده است : اولم یر الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصیم مبین (711) ؛ و نیز: ایحسب الانسان ان یترک سدى ، الم یک نطفة من منى یمنى (712) ؛ زیرا در آفرینش انسان با توجه به شگفتیهاى بسیارى که در اوست و اختلاف ترکیب اعضایش عجایبى است کهاز برانگیختن و باز گردانیدن او در قیامت بسیار شگفت انگیزتر است ، از کسى که این همه قدرت را در صنع خداوند مشاهده مى کند چگونه مى تواند قدرت و حکمت خداوند را در مسائل قیامت انکار کند؛ و اگر درایمان تو فتورى است با توجه به آفرینش نخست خود نظر کن که آفرینش دوم نظیر آن بلکه آسانتراز آن است ؛ و اگر ایمان تو به آن قوى است دلت را به این هولها و خطرها که در پیش رو دارى متوجه کن و در آنها بیندیش و عبرت گیرتا آسایش و قرار از دلت رخت بندد و به آمادگى براى عرض اعمال به پیشگاه خداوند جبار بپردازد؛ و نخست در این بیندیش که چگونه از شدت نفخه صور که یک صیحه بیش نیست و گوش ساکنان گورها را مى کوبد قبرها از روى مردگان شکافته شده و مردگان یکباره برانگیخته مى شوند. اکنون تصور کن که تو با چهره اى دگرگون و تنى سراسر خاک آلود از گور برجسته اى در حالى که از شدت این صیحه بهت زده شده و چشمان را به سوى آن خیره کرده اى ، و خلایق یکباره ازگورهایشان که در آنها بلاهاى طولانى دیده اند برخاسته اند و علاوه بر غم و اندوه بسیار و شدت انتظار براى دانستن سرانجام کار خود از کثرت بیم و هراس زبانشان بند آمده است ، چنان که خداوند مى فرماید: و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاءالله نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون (713) ؛ و نیز: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون (714) ؛ و نیز فاذا نقر فى الناقور، فذلک یومئذ یوم عسیر(715) ؛ و نیز: و یقولون متى هذا الوعد ان کنتم صادقین ما ینظرون الا سیحة واحدة تاخذهم و هم یخصمون ، فلا یستطیعون توصیة و لا اهلهم یرجعون ، و نفخ فى الصور فاذاهم من الاجداث الى ربهم ینسلون ، قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ماوعد الرحمان و صدق المرسلون (716) . و اگر در پیش روى مردگان جز هراس از همین نفخه وجود نداشت باز سزاوار بود که انسان بسیار بیمناک باشد، چه آن نفخه وصیحه اى است که بر اثر آن همه اهل آسمانها و زمین مدهوش مى شوند، یعنى مى میرند جز کسانى که خدا بخواهد و آنها برخى از فرشتگانند، از این رو پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((چگونه بیا سایم در حالى که صاحب صور، صور را در دهان گرفته ، و پیشانى را کج کرده ، و گوش فرا داده منتظر است که ى دستور داده مى شود تا در آن بدمد))(717) مقاتل گفته است : صور شاخى (میان تهى ) است و اسرافیل دهانش را بر آن نهاده به شکل بوقى که در آن بدمند و دهانه آن به اندازه پهناى اسمانها و زمین است و او به عرش الیه چشم دوخته و منتظر است که کى به او دستور داده مى شود تا نفخه نخستین را بدمدهنگامى که در آن بدمد همه کسانى که در آسمانها و زمین هستند از هوش مى روند یعنى از شدت هراس مى میرند جز کسانى که خدا بخواهد، و آنها جبرئیل ، میکائیل ، اسرافیل و فرشته مرگ مى باشند سپس خداوند به فرشته مرگ امر مى کند که جان جبرئیل و پس از او جان میکائیل و بعد جان اسرافیل را بگیرد؛ آنگاه به فرشته مرگ امر مى شود که بمیرد و او مى میرد. پس از دمیدن نفخه نخست چهل سال خلایق در برزخ خواهند ماند سپس ‍ خداوند اسرافیل رازنده مى کند و به او دستور مى دهد که نفخه دوم را بدمد، چنان که فرموده است : ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون (718) ، یعنى بر پاى مى ایستند و به برانگیخته شدن مردگان مى نگرند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هنگامى که برانگیخته شویم به صاحب صور امر مى شود و او شاخ (میان تهى ) را به سوى دهن مى برد و یک پایش را جلو و پاى دیگر را عقب مى گذارد و انتظار مى کشد که کى در صور بدمد، هان از این نفخه بترسید))(719) بنابر این درباره خلایق و خوارى و شکستگى و فروتنى آنان به هنگام برانگیخته شدن از قبر و هراسشان از این نفخه و انتظارشان در این که به سعادت یا شقاوت آنها حکم مى شود بیندیش چه تو هم مانند آنان شکسته و حیر تزده در میان آنان خواهى بود هر چند در دنیا از مرفهان و توانگران متنعم باشى زیرا پادشاهان زمین در آن روز از همه اهل محشر خوارتر و کوچکتر و حقیر ترند به طورى که خلایق آنها را مانند مورچه در زیر پاهاى خود لگد مال مى کنند در این هنگام حیوانات وحشى از بیابانها و کوههاى در حالى که سر به زیر انداخته اند به صحراى مشحر رو مى آورند و پس از توحش و رمیدن از مردم با ان ها آمیخته مى شوند، و بى آن که به گناهى آلوده باشند براى روز نشور خوار و سرافکنده اند و این به سبب آناست که شدت صیحه و هول نفخه آنها را از گریز از مردم و رمیدن از آنها باز داشته است چنان که خداوند فرموده است : و اذا الوحوش حشرت (720) سپس شیاطین سرکش پس از تمردها و خیره سریهاى خود به صحراى محشر رو مى آورند در حالى که از هیبت عرض اعمال بر حق تعالى خاضع و تسلیم اند، چنان که حق تعالى فرموده است : فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین ثم لنحضر نهم حول جهنم جثیا(721) پس در حال خود و احوال دل خویش در آن جا بیندیش . زمین محشر و اهل آن سپس بنگر که چگونه پس از برانگیختن از گورها و زنده شدن آنها را برهنه و بى پاى افزار به سوى صحراى محشر مى رانند، سرزمینى سپید و صاف و هموار که در آن کژى و فراز و نشیبى دیده نمى شود، و بلندیى در آن نیست ، تا انسان در پشت آن مخفى گردد، و گودى و یا جاى مطمئنى وجودندارد تا از چشم مردم در آن پنهان شود بلکه سرزمینى یکسان و صاف است که گروه گروه مردم به سوى آن رانده مى شوند منزه است خداوندى که همه خلایق را با اختلاف جنس به وسیله را جفه اى که در پى آن رادفه اى است گرد مى آورد و به سزمین محشر سوق مى دهد مراد از راجفه نفخه نخستین و مقصود از رادفه نفخه دومین است و سزاوار است که دلها در آن روز لرزان و چشمها در آن گریان و خاشع باشد پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده ات : ((مردم در روز قیامت بر روى زمینى سپید و خالص مانند یک قرص (نان ) پاکیزه محشور مى شوند که در آن براى کسى نشانه اى نیست ))(722) ، یعنى بنایى وجود ندارد که آدمى را بپوشاند و پست و بلندى نیست تا چشم را از رویت باز دارد نباید گمان کنى که آن زمین مانند زمین دنیاست بلکه تنها در نام با آن برابر است ، خداوند فرموده است ، یوم تبدل الارض غیر الارض ‍ و السماوات (723) ابن عباس گفته است : در آن کم و بیش روى خواهد داد و درختها و کوهها و دره ها و آنچه در آنهاست از میان مى رود و چون چرم عکاظى (724) گسترده مى شود زمنى است مانند نقره سپید که خونى بر روى آن ریخته نشده و گناهى در آن صورت نگرفته است پس آسمانها با خورشید و ماه و ستارگان آن از بین مى روند. بنابر این اى بیچاره در هولها و سختیهاى قیامت بیندیش ، چه هنگامى که خلایق در این صحنه جمع مى شوند ستارگان آسمان از بالاى سر آنها پرا کنده و ماه و خورشید محو مى شوند و زمین به سبب خاموشى چراغ آن تاریک مى شوند، و در همین حال آسمان بر سر مردم به گردش در مى آید و با همه ستبرى که غلظت آن به اندازه پانصد سال راه است شکافته مى شود و فرشتگان در اطراف و اکناف آن ایستاده اند اى واى از بیم و هراسى که از شنیدن آواز شکافته شدن آن بر تو دست خواهد داد، و اى واى از هیبت روزى که در آن آسمان با همه صلابت و سختى شکافته شده و فرو مى ریزد و مانند نقره گداخته روان مى شود و زردیى با آن مى آمیزد که گلگون مى گردد، و اسمانى (که بر تو سیاه افکنده ) همچون مس گداخته و کوهها مانند پنبه رنگین زده شده در مى آیند و مردمان مانند پروانه هاى پخش شده بر روى هم مى ریزند در حالى که برهنه و بى پاى افزار روان هستند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((مردم با پاى برهنه و عریان و ختنه نشده )) برانگیخته مى شوند و عرق آنها را لگام مى کند و به نرمه گوش مى رسد سوده دخرت زمعه همسر پیامبر صل الله علیه واله که این حدیث را روایت کرده مى گوید به آن حضرت عرض کردم : اى پیامبر خدا واى بر ما آیا بعضى از ما به بعضى دیگر مى نگرند؟ فرمود: ((مردمان به خود مشغولند و به دیگرى توجه ندارند لک امرى منهم یومئذ شان یغنیه ))(725) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کافى به سند خود از سیدالعابدین امام سجاد (علیه السلام ) روایت کرده که فرموده است : ((پدرم برایم حدیث کرد که او از پدرش على بن ابى طالب (علیه السلام ) شنید که ضمن آنچه به مردم مى گفت فرمود: چون روز قیامت شود خداوند مردم را از گورهایشان بى سلاح و سیله و لخت بدون ریش در سرزمینى صاف و هموار بر مى انگیزاند؛ نور (ایمان ) آنها را به پیش مى راند و تاریکى آنها را گرد هم در مى اورد تا آنگاه که در عقبه محشر توقف مى کنند، و از کثرت ازدحام بعضى بر دوش بعضى دیگر سوارو سپس از حرکت منع مى شوند لذا بسختى نفس ‍ مى زنند و ریزش عرق آنها زیاد مى شود و کار بر آنان دشوار یم گردد و ناله شان شدت مى یابد و فریاد شان بلند مى شود؛ و این نخستین هول از اهوال روز قیامت است در این هنگام خداوند جبار از فراز عرش خود در صفوفى از فرشتگان به آنهاتوجه مى کند و به یکى از فرشتگان دستورمى دهد که در میان آنها ندا کند: اى گروه خلایق خاموش باشید و به منادى خدا جبار گوش فرا دهید در این هنگام آخرین نفر آنها مانند اولین نفر آنهامى شنود - پس بر اثر این ندا صداها خاموش و چشمها بر زیر انداخته مى ود و بدنها به لرزه در مى آید و دلها را ترس فرا مى گیرد و سرها را به سمت صدا بلند مى کنند و با شتاب گردنها را به سوى آن مى کشاند، و کافر مى گوید: هذا یوم عسر(726) در این موقع خداوند جبار به سوى آنها توجه و به عدل خود برحکم مى کند و مى فرماید: من خداوندى هستم که هیچ معبودى جز من شایسته پرستش نیست ، حکمران دادگرى هستم که ستم نمى کنم امروز میان شما به عدل وداد حکم مى کنم به طورى که در نزد من به احدى ستم نشود امروز حق ضعیف را از قوى مى گیرم ، و براى صاحب مظلمه ستم کننده را با حسنات و سیئات او قصاص مى کنم ، و بخشنده مظالم را پاداش ‍ مى دهم امروز هیچ ستمگرى که نزد او از کسى مظلمه اى باشد از این عقبه عبور نمى کند مگر این که صاحب مظلمه آن را ببخشد و من پاداش او را بدهم و یا در موقع حساب جبران آن مظلمه را از او بگیرم بنابراین مردم در میان هم در آیید و ظمالم خود را از کسانى که در دنیا به شما ستم کرده اند مطالبه کنید و من براى شما علیه انان گواهم ، و گواهى کافى هستم .)) فرمود: ((پس همدیگر را شناسایى و بازیابى مى کنند و هر کسى نزد دیگرى مظلمه اى یا حقى داشته باشد او را بدان ملزم مى سازد، و همچنان در صحراى محشر تا آنگاه که خدا بخواهد مى مانند، در نتیجه وضع سخت و عرق آنها زیاد و غم و اندوهشان سخت و ناله و فریادشان بلند مى شود و آرزو مى کنند که با رد مظالم به اهلش از آن وضع رهایى یابند در این هنگام خداوند به حال آنها و رنج و مشقتى که دچارند توجه مى کند وندا کننده اى از سوى او ندا مى دهد به گونه اى که آخرین آنها مانند اولین آنها مى شنود که اى گروه خلایق براى دعوت کننده خدا خاموش شوید و بشنوید که خداوند مى فرماید: من بسیار بخشنده ام اگر دوست دارید که ببخشید ببخشید و گرنه مظالم شما را براى شماى گیرم گروهى از خلایق به سبب مشقت بسیار و تنگى راه و ازدحام آنها و به امید آن که از وضعى که دارند رهایى یابند مظلام را مى بخشند و برخى خوددارى مى کنند و مى گویند: پروردگارا مظالم ما بزرگتر از آن است که آنها را ببخشیم سپس ندا کننده اى از سوى عرش خداوند ندا مى کند: رضوانخازن بهشت فردوس کجاست ؟ خدداوند به او امر مى کند که از فردوس کاخى را که از نقره است با همه بناها و خدمتکارانى که در آن است به آنها نشان دهد، و او قصر را با همه کنیزکان و خدمتکاران و اثاثى که در اطراف و درون آن است براى ان ها نمایان مى سازد آنگاه ندا کننده اى از سوى خداوند ندا مى کند: اى گروه خلایق سرهایتان را بلند کنید به این قصر بنگرید، آنها سرهایشان را بلند مى کنند و همگى آرزومند آن مى شوند، سپس از سوى خداوند ندا کننده اى ندا مى دهد که اى گروه خلایق این قصر بارى هر کسى است که از مومنى عفو کند، و همه جز کسانى اندکى عفو مى کنند، خداوند مى فرماید: امروز هیچ ستمگرى به بهشت من راه نمى یابد، و هیچ ستمکارى که نزد او مظلمه اى از یکى از مسلمانان باشد به دوزخ در نمى آید تا انگاه که در موقف حساب حق خود و را از آن ستمکار بگیرد، اى خلایق براى حساب آماده شوید سپس به آنها آزادى داده مى شود و به سوى موقف حساب روان مى شوند در حالى که بعضى بعضى دیگر را دفع و طرد مى کنند تا آنگاه که پا به عرضه حساب مى نهند و خداوند بر عرش مستولى است در این هنگام دو اوین باز و ترازوها نصب و پیامبران و شاهدان که ائمه اند حضور مى یابند، و هر امامى که بر اهل زمانن خود شهادت مى دهد به این که در میان آنها به امر خدا قیام و آنان را به راه او دعوت کرده است )) راوى مى گود: مردى از قریش عرض کرد: اى پیامبر خدا هرگاه از مرد مومنى نزد مردى کافرى مظلمه اى باشد چه چیزى از کافر که اهل دوزخ است مى گیرد؟ على بن الحسین (علیه السلام ) به او فرمود: از گناهان مسلمان به اندازه حقى که بر کافر دارد ساقط مى شود و کافر به اندازه مظلمه اى که مسلمان بر او دارد علاوه بر عذاب کفر خود معذب مى گردد. قرشى عرض کرد: هرگاه مسلمانى بر ذمه مسلمان دیگر مظلمه اى داشته باشد چگونه مظلمه او از مسلمان اخذ مى شود فرمود: به اندازه حق مظلوم از حسنانت ظالم اخذ و به حسنات مظلوم اضافه مى شود؛ قرشى عرض ‍ کرد: اگر ظالم حسناتى نداشته باشد؟ فرمود: اگر ستمکار حسناتى ندارد و مظلوم گناهانى داشته باشد از گناهان او برداشته و به گناهان ستمکار افزوده مى شود))(727) غزالى مى گوید: چه بزرگ است روزى که عورتها در آن مکشوف شود لیکن مردم بدان ننگرند و توجه نکنند و چگونه چنین نباشد و حال آن که برخى از مردم بر روى شکمهایشان و بعضى بر صورتهایشان راه مى روند و قدرت ندارند که به دیگرى توجه کنند ابوهریره گفته که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده ااست : ((در روز قیامت مردم در سه دسته محشور مى شوند بعضى سواره و برخى پیاده و دسته اى بر صورتهایشان حرکت مى کنند))؛ مردى عرض کرد: اى پیامبر خدا چگونه بر صورتهایشان راه مى روند؟ فرمود: ((کسى که آنها را به راه رفتن بر پاهیشان توانا کرده قادر است آنها را بر رویهایشان روان گرداند))(728) در طبیعت آدمى است که آنچه را ندیده و به آن انس نگرفته انکار مى کند، فى المثل اگر انسان مار را ندیده بود که مانند برق جهنده بر روى شکم راه مى رود راه رفتن بدون پا را انکار مى کرد، همچنین کسى که راه رفتن روى پا را ندیده است وقوع آن را مستبعد مى شمارد از این رو بپرهیز از این که چیزى از شگفتیهاى قیامت را به سبب مخالفت آن در مقایسه با آنچه در دنیاست رد کنى زیرا اگر شگفتیهایى دنیا را ندیده بودى و پیش از مشاهده بر تو عرضه مى شدند انکار تو نسبت به آنها بسیار شدیدتر بود لذا هیات خو را در آن روز در دلت مجسم کن چه تو در آن روز برهنه ، عورت نپوشیده ، خوار و رانده شده ، سرگردان و مبهوت ایستاده اى و متظرى که از قضاى الهى چه حکمى بر تو جارى شود آیا در زمره سعادتمندان خواهى بود یا در جرگه تیره بختان و اهل شقاوت ، و حالت خود را در آن روز بزرگ بشمار که بسیار بزرگ است . عرق اهل محشر سپس در ازدحام خلایق و اجتماع آنها در محشر بیندیش که در این موقف اهل آسمانهاى هفتگانه و زمینهاى هفتگانه و همه فرشتگان و جن و انس و شیاطین و وحوش و درندگان و پرندگان حضور دارند و خورشید برمى تابد در حال یکه گرمى آن چند برابر شده (729) و اسانى آن بدل به شدوارى گردیده و به اندازه دو کمان به سر جهانیان نزدیک شده و بر روى زمین سایه اى جز سایه عرش خداوند باقى نمانده و ممکن نیست کسى جز مقربان در سایه عرش او قرار گیرد از این رو دسته اى در سایه عرش الهى جاى دارند، و گروهى در معرض آفتاب سوزانند که گرمى آن آنها را گداخته و بر اثر شدت تابش آن غم و اندوه آنها فزونى یافته است خلایق به سبب ازدحام جمعیت و آمد و شد اهل محش ریکدیگر را دفع و از خود دور مى کنند و این اضافه بر شدت شرمسارى آنها از افتضاح و رسوایى به هنگام عرض اعمالشان بر خداوند جبار است لذا شدت تابش خورشید و حرارت آن دو گرمى نفسها و سوزش دلها با آتش شرم و ترس دست به هم مى دهد و عرق را از بیخ هر موى انسان جارى و برروى زمین محشر سرازیر مى کند سپس به اندازه منزلتى که هر انسان در پیشگاه خدا دارد عرق از حدود اندام آنها بالا میرود، بعض یرا تا حد زانوى آنها مى رسد، و برخى را تا کمر، و دسته اى را تا نرمه گوش فرا مى گیرد و گروهى نزدیک است که در آن غرق شوند ابن عرم گفته : پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((روزى که مردم براى پروردگار جهانیان به پا مى خیزند کسانى از آنان تا نیمه گوش در عرق خود فرود مى روند))(730) ابوهریره گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((روز قیامت مردم به حدى عرق مى کنند که عرق آنها هفتاد گز بر روى زمین جارى مى شود و زبان آنها را لگام مى کند و به گوشهایشان مى رسد))؛ و این حدیث را بخارى و مسلم در صحیح خودشان روایت کرده اند(731) در حدیث دیگرى آمده است : ((مردم چهل سال ایستاده و چشم به آسمان مى دوزند و از شدت اندوه عرق آنهارا لگام کرده است ))(732) عقبد بن عامر گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((روز قیامت خورشید به زمین نزدیک مى شود و بر اثر آن مردم عرق مى کنند، بعضى عرق آنها به پاشنه پایشان و برخى به نصف ساق پا و دسته اى به زانو و گروهى به بالاى ران و بعضى به دهان آنها مى رسد - آن حضرت به دستش اشاره و آن را لجام دهان خود کرد و برخى را عرق از سر مى گذرد - دستش را به همین گونه بر سر گذاشت ))(733) مى گویم : پیش از این از طریق خاصه (شیعه ) ذکر شد که عرق اهل محشر زیاد است و پس از این نیز بیان مى شود که عرق دهانشان را لگام مى کند. غزالى مى گوید: پس اى بیچاره در عرق اهل محشر و شدت اندوهشان بیندیش چه در میان آنها کسى است که فریاد مى کند و مى گوید: پروردگارا مرا از این اندوه و انتظار برهان اگر چه به سوى آتش باشد، و اینها همه پیش ‍ از آن است که با حساب و عقاب روبرو شوند، و تو نیز یکى از اهل محشرى و نمى دانى عرقت به کجا خواهد رسید بدان هر عرقى که رنج بدن در راه ، خدا اعم از حج ، جهاد، روزه (ع ) قیام شب ، آمد و شد براى برآوردن حاجت مسلمان ، تحمل سختى در امر به معروف و نهى از منکر آن را از بدن خارج نکند در صحنه قیامت شرم و ترس آن را از بدن بیرون خواهد آورد و غم و اندوه آن طولانى خواهد بود و اگر فرزند آدم از نادانى و غرور مصون باشد مى داند که رنج ریختن عرق در تحمل سختى طاعات امرى آسانتر و زمانش کوتاهتر از زیختن عرق اندوه و انتظار در قیامت است ، چه آن روزى سخت و مدتش طولانى است . طول روز قیامت و آن روزى است که خلایق بر مى خیزند و چشمها خیره و دلها شکافته مى شود با آنها سخن نمى گویند و به امور آنها رسیدگى نمى کنند کعب و قتاده در باره آیه : یوم یقوم الناس لرب العالمین (734) گفته اند: مردم به مدت سیصد سال مى ایستند، عبدالله بن عمر گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله این آیه را تلاوت و سپس فرمود: ((چگونه خواهید بود هنگامى که خداوند شما را گرد هم آورد همان گونه که تیرها در ترکش جمع مى شود و پنجاه هزار سال به شما نظر رحمت نکند))(735) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) روایتى از امام صادق (علیه السلام ) وارد است کهما آن را نقل کرده ایم فرموده است : ((خودتان را پیش از آن که محاسبه شوید محاسبه کنید چه در قیامت پنجاه موقف است و در هر موقفى هزار سال ایستاده است )) سپس ایه : فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة را تلاوت فرمود.(736) و نیز از آن حضرت روایت شده است : ((مثل مردم در روز قیامت که به امر پروردگار جهانیان مى ایستند مثل تیر در جلد آن است چه آدمى را در زمین جایى جز به اندازه جاى پایش نیست ، وهمچون تیر در ترکش است که نمى تواند از این جا به آن جا برود))(737) غزالى مى گوید: در طولانى بودن این روز و شدت انتظار؛ ران بیندیش تا در عمر مختصر خود انتظار صبر بر گناهان بر تو اسان شود، و بدان که بر اثر شدت تحمل صبر بر شهوات ، مرگ را در دنیا زیاد انتظار کشد در آن روز انتظار او بخصوص کوتاه خواهد بود از پیامبر خدا صل الله علیه واله هنگامى که از طول این روز پرسیدند فرمود: ((سوگندبه کسى که جانم در دست اوست بر مومن آسان مى شود به طورى که از گزاردن نماز واجب در دنیا بر او سبکتر مى گردد))(738) بنابر این بکوش که از این مومنان باشى و تا در عمر خویش نفسى برایت باقى است کار به دست تو و آمادگى در اختیار توست و در روزهاى کوتاه عمرت به عمل بپرداز تا سوید به دست آورى که براى سرور و شادى آن پایانى نیست ، عمر خویش بلکه عرم دنیا را که هفت هزار سال است اندک بشمار، چه اگر فى المثل همه این هفت هزار سال را به صبر بگذرانى تا از یک روز که مقدار آن پنجاه هزار سال است رهایى یابى رنج تو اندک و سود تو بسیار خواهد بود. روز قیامت و سختیها و نامهاى آن پس اى بیچاره براى این روز بزرگ که مدت آن دراز و سلطان آن قاهر و زمان آن نزدیک است خود را آماده کن ، و آن روزى است که در آن اسمان شکافته مى شود، ستارگان درخشان از بیم آن پراکنده و تاریک مى شوند، خورشید بى نور مى گردد، کوهها به حرکت در مى آیند، ماده شتران ده ماهه آبستن (کنایه از عزیزترین اموال ) را به دست فراموشى مى سپارند، و حوش جمع مى شوند، دریاها برافروخته مى گردد هر کس با همسان خود قرین مى شود، دوزخ شعله ور و بهشت نزدیک مى گردد، کوهها از جا کنده و زمین گسترده مى شود؛ روزى است که زمین را سخت لرزان مى بینى وسنگینى هاى درون خود را بیرون مى اندازد، روزى است که مردم به صورت گروههاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود، روزى است که قیامت بر پا و اسمان شکفاته مى شود، و اسمان در آن روز سست و شعیف است و فرشتگان بر اطراف آن خواهند بود، و در آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى کنند؛ آرى روزى است که براى حساب عرضه مى شوید و هیچ کس از شما پوشیده نمى ماند، روزى است که کوهها حرکت داده مى شوند و زمین را خشک و مرده مى بینى ، روزى است که زمین سخت تکان داده مى شود و کوهها ریزریز و همچون غبار پراکنده مى گردند، روزى است که مردم بر روى زمین مانند پروانه پراکنده اند و کوهها همچون پنبه زنگین زده شده اند، روزى است که : نذهل کل مرضعة عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها وترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب الله شدید(739) ، یوم تبدل الارض غیر الارض و السماوات و برزوالله الواحد القهار(740) ، روزى است که کوهها فرود ریزند و زمین را دشت و هموار رها کنند به طورى که در آن نشیب و فرازى نمى بینى ، روزى است که کوهها را پابرجا مى بینى در حالى که مانند ابر در گردشند، روزى است که آسمان شکافته و گلگون مى گردد، روزى است که جن و انس از گناه خود پرسیده نشوند، روزى است که گنهکار از گفتار ممنوع مى شود، و هیچ کس از جرمهایى که مرتکب شده پرسیده نمى شود بلکه آنها را به موهاى پیش سر و پاهایشان مى گیرند ((و به دوزخ مى افکنند) روزى است که تجید کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا(741) ، روزى است که هر کسى مى داند چه چیزى از نیکى و دى حاضر کرده و آنچه را مدقم و موخر دشاته مى بیند، روزى است که زبانها گنگ مى شود و جوارح به سخن در مى آید، روزى است که یاد آن سرور پیامبران را پیر کرده است چه به او گفتند: تو را مى بینیم که پیر شده اى ، فرمود: ((سوره هود و واقعه و مرسلات و عم یتسائلون و اذالشمس کورت مرا پیر کرده است ))(742) . بنابر این اى خواننده غافل بهره تو از قرآن تنها این است که قرآن را گرد مى آورى و زبان را بدان مى جنبانى اما اگر در آنچه مى خوانى بیندیشى سزاوار تو این است که از بیم چیزى که موى سرور پیامبران صل الله علیه واله را سپید کرد زهره ات بترکد، و چون در خواندن قران به حرکت زبان بسنده کرده اى از ثمرات آن محروم شده اى قیامت یکى از چیزهایى است که در قرآن ذکر شده و خداوند برخى از سختیها و گرفتاریها و اکثر نامهاى آن را در قران بیان کرده است تا از کثرت نامهاى آن به بسیارى معاین آن آگاهى یابى ، چه منظور تکرار اسامى و القاب نیست بلکه مقصود هشدار به خردمندان و اندیشمندان است لذا در هر نامى از نامهاى قیامت و هر صفتى از صفات انرازى نهفته است ، از این رو در دانستن معانى آن کوشا باش ، و ما اکنون نامهاى آن را براى تو جمع آورى وذکر مى کنیم : روز قیامت ، روز حسرت ، روز ندامت ، روز محاسبه ، روز مسائله ، روز مسابقه ، روز منافسه ، روز مناقشه ، روز زلزله ، روز دمدمه ، روز صاعقه ، روز واقعه ، روز قارعه ، روز راجفه ، روز رادفه ، روز غاشیه ، روز داهیه ، روز آزفه ، روز حاقه ، روز طامه ، روز صاخه ، روز طلاق ، روز فراق ، روز مساق ، روز قصاص ، روز تناد روز حساب ، روز ماب ، روز عذاب ، روز فرار، روز قرار، روز لقاء، روز بقاء، روز قضاء، روز جزا، روز بلا، روز بکاء، روز حشر، روز وعید، روز عرض ، روز وزن ، روز حق ، روز حکم ، روز فصل ، روز جمع ، روز بعثت ، روز فتح ، روز خزى ، روز عظیم ، روز عقیم ، روز عسیر، روز دین ، روز یقین ، روز نشور، روز مصیر، روز نفخه ، روز صیحه ، روز رجفه ، روز رجه ، روز زجره ، روز سکره ، روز فزع ، روز حزع ، روز منتهى ،، روز ماوى ، روز میقات ، روز معاد، روز مرصاد، روز قلق ، روز عرق ، روز افتقار، روز انکدار، روز انتشار، روز انشقاق ، روز وقوف ، روز خروج ، روز خلود، روز وعید، روز تغابن ، روز عبوس ، روز معلوم ، روز موعود، روز مشهود، روز لاریب فیه (در آن شک نیست )، روز تبلى السرائر (اسرار آشکار مى شود)، روزى که کسى که به جاى دیگرى مجازات نمى شود، روزى که در آن چشمها خیره مى شود، روزى که دوستى از دوستى چیزى را کفایت نکند، روزى که هیچ کس قادر بر انجام کارى براى دیگرى نیست ، روزى که به سوى آتش جهنم رانده شوند، روزى که در آتش دوزخ به صورتشان کشیده شوند، روزى که صورتهایشان در آتش گردانیده شود، روزى که پدر چیزى از مجازات فرزند را تحمل نمى کند، روزى که مرد از برادر خود مى گریزد، روزى که نمى توانند سخن گویند و به آنها اجازه داده نمى شود پوزش بخواهند، روزى که هیچ کس قدرت ندارد آن را از خدا بازگرداند، روزى که آنان بیرون مى ایند، روزى که بر آتش ازموده مى شوند، روزى که مال و فرزند سودى ندارد، روزى که پوزشخواهى ستمگران سودمند نیست و لعنت و سراى بد براى ان هاست ، روزى که در آن غذرها مردود و اسرار مکشوف و ضمایر آشکار و پرده ها برداشته مى شود، روزى که در آن چشمها خاشع و صداها آرام و التفات اندک و نهفته ها ظاهر و گناهها و پلیدیها آشکار مى شود، روزى که بندگان رانده مى شوند و گواهان آنها را همراهى مى کنند و در آن کودک پیر و پیر مدهوش مى شود در این روز ترازوها نصب و دفاتر اعمال باز و دوزخ نمایان مى شود، حمیم به جوش مى اید، دوزخ نفس بر مى آورد، کافران نومید مى شوند، آتش مى شود، حمیم به جوش مى آید، دوزخ نفس بر مى آورد، کافران نومید مى شوند، آتش شعله ور مى شود رنگ رخسارها تغییر مى کند، زبانها گنگ مى شود و اعضاى انسان به سخن در مى آید. اى انسان چه جیزى تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور کرده است که درها را بسته اى و پرده ها را فروشهته اى و از مردمان خود را پنهان کرده اى و به ارتکاب فسق و فجور پرداخته اى ، ایا چه خواهى کرد هنگامى که اعضایت بر ضد تو گواهى دهند آرى و اى بر ما و باز هم واى بر ما گروه غافلان که خداوند سرور پیامبران را به سوى ما مى فرستد و کتابى روشنگر بر او نازل مى کند و ما را از صفات و چگونگى روز جزا آگاه مى سازد و غفلت ما را به ما گوشزد مى کند و مى فرماید،: اقترب للناس حسبهم و هم فى غفلة معرضون ، ما یتیهم من ذکر من ربهم محدث الا استمعوه و هم یلعبون ، لا هیة قلوبهم (743) ، سپس ما را از نزدیک بودن قیامت آگاه مى کند و مى فرماید: اقتربت الساعد و انشق القمر(744) ؛ و نیز، انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا(745) ؛ و نیز: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا(746) آنگاه بهترین حالات ما زمانى است که به خواندن این قران بپردازیم در حجالى که در معانى آن تدبر نمى کنیم و در کثرت اوصاف روز قیامت و نامهاى آن نمى اندیشیم و خود را براى رهایى از شداید آن آماده نمى کنیم ، از این غفلت به خدا پناه مى بریم و اگر خداوند به رحمت گسترده اش غفلت ما را تدارک نفرماید بى شک از هلاک شدگان خواهیم بود. چگونگى سوال سپس اى بیچاره در سوالهایى که پس از این هول و هراسها به طور زبانى وبى مترجم از تو خواهد شد بیندیش که از کم و بیش و اندک و بسیار از تو مى پرسند و تو در حالى که گرفتار اندوه و عرق یامت و شداید آن هستى ناگهان فرشتگانى با جسمهاى عظیم و اندامهاى ضخیم درشتخو وس ‍ ختگیر از اطراف آسمان فرود مى آیند و ماموریت دارند که موى پیشانى مجرمان را بگیرند و به سوى موقف عرض اعمال بر خداوند جبار بکشانند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((خداوند را فرشته اى است که میانه دو پلک چشمانش مسافت پانصد سال راه است ))(747) پس ‍ نسبت به خودت چه گمان دارى اگر نظیر این فرشتگان را مشاهده کنى که به سویت فرستاده شوند تا تو را به مقام عرض برند، و تو آنها را مى بینى که با همه عظمت جثه از سختى آن روز شکسته حال و از آنچه از خشم پروردگار بر بندگانش ظاهر مى شود بیمناک مى باشند، و به هنگامى که این فرشتگان فرود مى ایند، هیچ پیامبر و صدیق و صالحى نیست جز این که برو در مى افتد از بیم آن که مبادا به وسیله آنها دستگیر شود آرى این حال مقربان درگاه خداست نسبت به گنهکاران چه گمان دارى ؟ در این موقع است که دسته اى از شدت ترس به فرشتگان مى گویند: آیا پرودگارمان در میان شماست ؟ و این پرسش به سبب عظمت موکب و شدت هسبت آنهاست این رو فرشتگان از پرسش آنها بیمناک مى شوند به سبب آن که آفریدگارشان را برتر از آن مى دانند که در میان آنها باشد پس با آواز خود ندا مى کنند که خداوندگارشان منزه است از انچه اهل زمین مى پندارند و مى گویند: پروردگار ما برتر است از آن که در میان ما باشد لیکن پس از این (امر او) خواهد آمد در این هنگام فرشتگان صف بسته گرداگرد خلایق مى ایستند و به سبب شدت آن روز نشانه هاى ذلت و خشوع و اثار ترس و بیم در همه آنها نمایان است و رد این جا قول حق تعالى تحقق مى یابد که فرموده است : فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسیلن ، فلنقصن علیهم بعلم و ما کنا غائبین (748) ؛ فوربک لنسئلنهم اجمعین ، عما کانوا یعملون (749) در این موقع خداوند پرسش را از پیامبران آغاز یم کند چنان که فرموده است : یوم یجمع الله الرسل فیقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا(750) ، اى واى از یختى روزى که عقول پیامبران در آن حیران مى ماند و از شدت هیبت علومشان زایل مى گردد براى آن که به آها گفته مى شود: چه پاسخى به شما دادند؟ زیرا شما به سوى خلایق فرستاده شدید، و پیامبران این را مى دانند لیکن خردهاشان دستخوش حیرت و دهشت مى شود و نمى دانند چه پاسخى بدهند، و از شدت ترس مى گویند: لا علم لنا انک انت علام الغیوب (751) و رد این وقت نیز راست مى گویند چه عقل از سر آنها بدر رفته و علوم از آنها زدوده شده تا آن گاه که خداوند دوباره به آنها نیرو بخشد، در آن هنگام نوع (علیه السلام ) را فرا مى خوانند و به او گفته مى شود: آیا رسالت خود را ابلاغ کردى ؟ مى گوید: آرى ، به امتش گفته مى شود: ایا به شما ابلاغ کرد؟ مى گویند: هیچ بیم دهنده اى براى ما نیامد، سپس عیسى را مى آورند، خداوند به او مى فرماید: انت قلت للناس ‍ اتخذونى و امى الهین من دون الله (752) ، او از هیبت این سوال سالها در جواب فرو مى ماند چقدر بزرگ و پر اهمیت است روزى که در آن پیامبران با این گونه پرسشها سیاست مى شوند. آنگاه فرشتگان یم آیند و یکایک افراد را با گفتن فلان فرزند فلان صدا مى کنند که بشتاب به سوى موقف عرض ، در این هنگام دلها به تپش در مى آید، و اعضا مضطرب مى شود، و خردها مبهوت مى گردد، و دسته هایى آرزو مى کنند که به سوى دوزخ برده شوند لیکن اعمال زشت آنها به پیشگاه خداوند جبار عرضه نگردد، و در پیش روى خلایق پرده از کار آنها بر ندارند. پیش از آن که سوال از بندگان آغاز شود نور عرش ظاهر و زمین به نور پروردگار روشن مى گردد و نامه هاى اعمال نهاده مى شود و هر بنده اى یقین مى کند که خداوند جبار از بندگان سوال مى کند و هر کس مى پندارد که تنها از او سوال مى وشد و مقصود از تشکیل این دادگاه دستگیرى و بازپرسى از اوست نه دیگرى ؛ راین هنگام خداوند جباربه جبرئیل خطاب مى کند که دوزخ را بیاورد، جبرئیل به دوزخ را بیاور، جبرئیل به دوزخ مى گوید: اى جهنم آفریننده و فرمانرواى خود را اجابت کن ، و او جهنم را برافروخته و خشمگین بر کسانى که خدا را نافرمانى و با او امر او مخالفت کرده اند به هجوم مى برند بنابراین حال دل بندگان را در آن روز به خاطر اور و در قلب خود مجسم کن که که چگونه دلهاى آنها از ترس و بیم پر مى شود و در حالى که همه به جهنم پشت مى کنند به زانو در مى آیند چنان که خداوند فرموده است : یوم ترى کل امة جاثیة (753) ، و برخى به روى بعضى دیگر مى افتند و ستمگران و گنهکاران فریاد واى بر مى آورند، و صدیقان آواز نفسى نفسى (خودم ، خودم ) سر مى دهند در این میان جهنم براى بار دوم نفس بر مى آورد و خلایق بیم و هراسشان چند برابر مى شود و نیروشان سستى مى گیرد مى پندارند که گرفتار شده اند سپس جهنم سومین نفس را بر مى آورد و خلایق از شدت ترس برودر مى افتند در حالى که چشمهایشان باز مانده و مخفیانه با خشوع نگاه مى کنند در این موقع دلهاى ستمگران از جا کنده مى شود و به گلو مى رسد و همه اهل سعادت و شقاوت عقل خود را از دست مى دهند پس از این خداوند به پیامبران خطاب مى کند: ماذا اجبتم (چه پاسخى به شما دادند). مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) در این باره على بن ابراهیم به سند خود از ابى جعفر امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که در مورد آیه : هذا یوم ینفع الصادیقین صدقهم (754) فرموده است : ((هنگامى که روز قیامت بر پا مى شود و مردم براى حساب محشور مى شوند و از مواقف هولناک روز قیامت مى گذرند و به عرصه محشر مى رسند، خداوند جبار پیوسته بر آنها نظر مى کند تا آنگاه که سخت خسته و فرسوده مى شوند؛ در این موقع در جلو عرصه مى ایستند و پروردگار جبار بر عرش خویش مستقر است و به آنها مى نگرد نخستین کسى که با نداى بلند به طورى که همه خلایق مى شنوند صدا مى شود محمد بن عبدالله علیه السلام پیامبر قرشى عربى است و آن حضرت قدم به پیش مى گذارد، تا در سمت راست عرش مى ایستد سپس پیشواى شما فرا خوانده یم شود و ان حضرت به پیش مى آید تا در سمت چپ پیامبر خدا صل الله علیه واله مى ایستد، پس از آن امت محمد صل الله علیه واله فراخوانده مى شوند، و آنان در سمت چپ على (علیه السلام ) مى ایستند بعد از آن هر یک از پیامبران از نخستین تا آخرین آنها به اتفاق امتهایشان فراخوانده مى شوند و در سمت چپ عرش قرار مى گیرند سپس نخستین کسى که براى سوال احضار مى شود قلم است و او به صورت آدمیان مى اید و در پیشگاه خداوند مى ایستد، خداوند به او مى گوید: آیا آنچه از وحى به تو الهام و امر کردم در لوح نوشتى قلم مى گوید: آرى اى پروردگارمن تو مى دانى که آنچه را از وحى خود به من امر و الهام فرموده اى در لوح ثبت کرده ام ، خداوند مى فرماید: چه کسى بدین گواهى مى دهد؟ عرض مى کند: اى پروردگار من ایا جز خودت هیچ مخلوقى بر اسرار نهفته تو آگاه است ، خداوند به او مى گوید: دلیل تو درست است پس از آن لوح فراخوانده مى شود، و او نیز به صورت آدمیان حاضر مى گردد و در کنار قلم مى ایستد، به او گفته مى شود: آیا آنچه از وحى به قلم امر و الهام کردم در تو ثبت کرده است ؟ لوح پاسخ مى دهد: آرى اى پروردگار، من آن را به اسرافیل ابلاغ کرده ام ، سپس ‍ اسرافیل احضار مى شود و او با لوح و قلم به صورت آدمیان حاضر مى شوند، خداوند دبه او مى گویم : آیا لوح آنچه را قلم از وحى در وى نشوته است به تو ابلاغ کرده است ، مى گوید: آرى اى پروردگار من آنها را به جبرئیل ابلاغ کرده ام پس از آن جبرئیل احضار مى شود، جبرئیل مى آید و در کنار اسرافیل مى ایستد، خداوند به او مى گوید: آیا اسرافیل آنچه را به او رسیده بود به تو ابلاغ کرده است ، پاسخ مى دهد: ارى اى پروردگار من آنها و همه آنچه را از او امر تو به من رسیده است به پیامبرانت رسانیده و رسالت تو را به یکایک انبیا و رسولان انجام داده و همه وحى و حکمت و کتابهایت را به آنها ابلاغ کرده ام و آخرین کسى که رسالت و وحى و حکمت و دانش و کتاب و گفتار تو را به او رسانیده ام حبیب تو محمد بن عبدالله قرشى مکى است پس نخستین کسى که براى سؤ ال احضار مى شود محمد بن عبدالله صل الله علیه واله است ، خداوند او را به قرب خود فرا مى خواند به طورى که در آن روز هیچ مخلوقى از او به خدا نزدیکتر نیست ، خداوند مى فرماید: آیا جبرئیل انچه از وحى و کتاب و حکمت و دانش خود به او وحى کرده و آنها را به وسیله او به سوى تو فرستاده بودم به تو رسانیده است ؟ پیامبر خدا صل الله علیه واله عرض مى کند: آرى از پروردگار من همه آنچه را از کتاب و حکمت و دانش خود به او وحى و به وسیله او فرستاده بودى به من ابلاغ کرده و رسانیده است ، خداوند به محمد صل الله علیه واله مى فرماید: آیا آنچه جبرئیل از کتاب و حکمت و دانش من به تو رسانیده به امت خود ابلاغ کرده اى ؟ پیامبر صل الله علیه واله عرض مى کند: آرى اى پروردگار من همه آنچه را از کتاب و حکمت و دانش تو به من وحى شده است به امتم رسانیده ام و در راه تو مجاهده کرده ام ، خداوند به محمد صل الله علیه واله مى فرماید: چه کسى بدن امر گواهى مى دهد؟ عرض مى کند: اى پوردگار من در تبلیغ رسالتم و تو و فرشتگانت و نیکان امتم گواه منند و گواهى تو کافى است فرشتگان فرا خوانده مى شودند و همه بر تبلیغ رسالت محمد صل الله علیه واله گواهى مى دهند، سپس امت محمد صل الله علیه واله احضار و از آنها سوال مى شود که ایا محمد صل الله علیه واله رسالت و کتاب و حکمت و دانش مرا به شما ابلاغ کرده و به شما آموخته است یا نه گواهى مى دهند که محمد صل الله علیه واله رسالت خود و حکمت و علم را به آنها تبلیغ کرده است ، خداوند به محمد صل الله علیه واله مى فرماید: آیا در میان امتت پس از خود کسى را جانشین خویش قرار دادى تا به ترویج حکمت و دانش من در میان آنها اقدام و کتاب مرا براى آنها تفسیر و آنچه را پس از تو رد آن اختلاف مى کنند براى آنها روشن کند و حجت و خلیفه من در زمین باشد ؟محمد صل الله علیه واله عرض مى کند: آرى اى پروردگار، من برادر و وزیر و وصى و بهترین افراد امتم على بن ابى طالب را جانشین خود کردم و در حیات خو او را علم و نشانه قرار دادم آنها را دعوت کردم که او را فرمانبردار باشند و مقرر کردم که او رد میان امتم جانشین من است و امامى است که امت پس از من تا روز قیامت باید به او اقتدا کنند سپس على بن ابى طالب (علیه السلام ) احضار و به او گفته مى شود: آیا محمد صل الله علیه واله به تو وصیت کرد و در حیات خود تو را جانشین خویش و علم براى امتش قرار داد یا نه و آیا پس از او به جانشینى وى در میان امتش قیام کردى ؟ على (علیه السلام ) عرض مى کند: آرى اى پروردگار من محمد صل الله علیه واله به من وصیت کرد و مرا در میان امتش جانشین خود و در حیاتش علم براى انان قرار داد، اما هنگامى که محمد صل الله علیه واله به جوار تو رحلت فرمد امتش مرا انکار و با من مکر کردند و مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند و آن را که موخر از من قرار داه بودى مقدم و آن را که موخر داشته بودى مقدم کردند، سخنم را گوش ندادند و فرمانم را اطاعت نکردند با آنه کارزار کردم تا آنگاه که مرا کشتند به على گفته مى شود: ایا در میان امت محمد صل الله علیه واله جانشینى پس از خود قرار دادى که حجت و خلیفه من در زمین باشد و بندگانم را به دین و طریقه من دعوت کند، على (علیه السلام ) عرض مى کند: آرى اى پروردگار من فرزندم حسن پسر دختر پیامبرت را به جانشینى خود تعیین کردم : سپس حسن بن على علیه السلام فراخوانده مى شود و از او همان چیزهایى را که از على بن ابى طالب (علیه السلام ) پرسش شد مى پرسند، پس از آن هر یک از امامان و مردم زمان آنها فر خوانده مى شوند و ائمه (علیه السلام ) دلایل خود را اقامه مى کنند و خداوند عذر آنها را مى پذیرد و دلیل آنها را صحیح مى شمارد، سپس خداوند مى فرماید: الیوم ینفع الصادیقین صدقهم (755) راوى مى گوید: پس از این گفتار ابى جعفر امام باقر (علیه السلام ) قطع شد(756) . غزالى مى گوید: هنگامى که خلایق سیاستى را که نسبت به پیامبران اعمال مى شود مشاهده کنند ترس گنهکاران شدت مى یابد به طورى که پدر از فرزند و برادر از برادر و شوى از همسرش مى گریزد و هر کس روشن شدن وضع خود را انتظارمى کشد سپس یکایک افراد را مى آورند و خداوند از اندک و بسیار و نهان و آشکار اعمال آنها و نیز از همه اعضا و جوارحشان پرسش مى کند. بنابر این اى بیچاره خودت را در نظر آور در حالى که فرشتگان بازوهایت را گرفته اند تو را رد پیشگاه خداوند متعال حاضر مى کنند و خداوند شفاهى تو را مورد سوال قرار مى دهد، و مى فرماید: آیا تو را در جوانى متنعم نساختم ، جوانى را در چه چیزى به پیرى رسانید، ایا در عمر به تو مهلت ندادم آن را در چه چیزى بسر آوردى ؟ ایا مال روزى تو نکردم آن را از کجا به دست آوردى و در چه راهى خرج کردى ؟ ایا تو را به داشتن علم گرامى نداشتم از آنچه دانستى چه مقدار به کار بستى ؟ لذا حیا و شرمندگى خود را چگونه خواهى دید در این هنگام که خداوند نعمتهاى خود و گناهان تو و نیکیهاى خود و بدیهاى تو را بر مى شمارد و اگر بخواهى انکار کنى اعضایت علیه تو شهادت خواهند داد انس گفته است : روزى در خدمت پیامبر خدا بودیم ، آن حضرت خندید و سپس فرمود: از خطاب بنده به پروردگار خود خندیدم ، بنده مى گوید: اى پروردگار ایا جز این است که به من اجازه ستم کردن ندادى ؟ خداوند مى فرماید: آرى ، بنده مى گوید: من ستم را بر خودم روا نمى شمارم جز آنگاه که از خودم گواهى وجود داشته باشد، خداوند مى فرماید: کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا(757) و کرام الکاتبین نیز بر تو گواهى مى دهند، در این موقع دهنش مهر و به اعضایش گفته مى شود: سخن گویید، آنها اعمال او را بیان مى کنند، آنگاه او را وا مى گذارند تا خسن گوید، به اعضایش مى گوید: دورى و هلاکت شما را باد، من از شما دفاع مى کردم (758) بنابر این به خدا پناه مى بریم از رسوایى در پیش روى خلق بر اثر شهادت اعضا و جوارح جز این که خداوند به مومن وعده داده است که گناهان او را مستور بدارد و دیگرى را بدآنهاآگاه نگرداند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هر کس عیب مومنى را بپوشاند خداوند عیب او را در روز قیامت مى پوشاند))(759) لیکن این ارم تنها در باره مومنى امید مى رود که عیوب مردم را بپوشاند و کوتاهیهاى آنها را در باره خود تحمل کند و زبان به ذکر بدیهاى مردم نگشاید و در غیاب آنها چیزى نگوید که اگر آن را بشنوند ناخوشایندشان باشد چنین کسى سزاوار است که در قیامت مانند خود او با وى رفتار شود. حال انگار که خداوند گناهان تو را از دیگران پوشیده بدارد، آیا نداى عرض ‍ اعمال که گوش تو را خواهد کوبید و هراسى که از آن تو را فرا خواهد گرفت براى کیفر گناهانت کافى نخواهد بود؟ چه موى بالاى پیشانیت را مى گیرند و تو را بدان جا که باید م کشانند در حال یکه دلت هراسان و خردت پریشان و بدن و اعضایت لررزان و رنگ رویت دگرگون و از شدت هول و هراس ‍ جهان در نظرت تاریک مى شود بنابراین نفس خویش را ارزیابى کن که با این صفات و حالاتى که گفته شد پاى بر گردن مردم مى گذارى و صفها را مى شکافى و مانند اسبى که آن را به یدک مى کشند کشیده مى شوى و چشمها به سوى تو دوخته شده است پس در نظر گیر که موکلانت دست تو را باهمین وضع مى گیرند و به ساحت عرش خداوند رحمان مى رسانند سپس تو را رها مى کنند و خداوند سبحانبا عظمت گفتار خود تو را ندا مى کند که اى فرزند آدم نزدیک بیا و تو با دل تپیده و شکسته و اندوهگین و چشمى خاضع و فروهشته نزدیک مى روى و نامه اعمالت که هر عمل کوچک و بزرگى انجام داده اى در آن ثبت و شمارش شده به تو داده یم شود، از این رو چه بسیار کارهاى زشتى که از تو سر زده و فراموش کرده اى و اکنون به یاد تو مى آید، و بسا طاعتها که از آفات آنها غفلت ورزیده اى و معایب آنها بر تو مکشوف مى گردد، و چه بسیار است شرمندگیها و حیرتها و محدودیتها و ناتوانیهاى که براى تو است اى کاش مى دانستم که بر روى چه قدمى در پیشگاه خداوند مى ایستى و با چه زبانى به او پاسخ مى دهى ؛ با چه دلى آنچه را مى گویى تعقل مى کنى ؟ سپس بیندیش هنگامى که گناهانت را به طور شفاهى به یادت مى آورد، چقدر شرمگین خواهى شد زیرا به تو مى گوید: اى بنده من آیا از من شرم نکردى که با ارتکاب قبایح به جنگ با من برخاستى در حالى که از آفریدگانم شرم داشتى وبراى آنها تظاهر به خوبى مى کردى آیا من در پیش تو از بندگانم خواتر بودم که نظر مرا به سوى خودت ناچیز مى شمردى و اعتنا نمى کردى و نظر غیر مرا بزرگ مى پنداشى ؟ ایا تو را مورد انعام قرار ندادم ؟ چه چیزى تو را به نسبت به من مغرور کرده است ؟ ایا گمان کردى که من تو را نمى بینم و تو مرا نخواهى دید؟ پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هیچ کس از شما نیست جز این که خداوند از او سوال خواهد کرد در حالى که میان او و خداوند حجاب و ترجمانى نیست (760) )) و نیز فرموده است : ((هر یک از شما در پیشگاه خداوند مى ایستد در حالى که میان او و پروردگار حجابى نیست و خداوند به او مى فرماید: آیا تو را متنعم نکردم ؟ ایا به تو مال ندادم ؟ پاسخ مى دهد: ارى خداوند مى فرماید: ایا به سوى تو پیامبرى نفرستادم ؟ مى گوید: آرى سپس به سمت راستش مى نگرد جز اتش چیزى نمى بیند، پس از آن به سمت چپش نظر مى کند، جز آتش چیزى نمى بیند پس هر یک از شما باید از آتش بپرهیزد هر چند به نصف دانه خرمایى باشد، و اگر این را نیابد با سخن پاکیزه اى ))(761) ابن مسعود گفته است : هیچ کس از مشا نیست جز این که خداوند با او خلوت مى کند چنان که شمابا ماه شب چهاردهم خلوت مى کنید: سپس ‍ مى فرماید: اى فرزند آدم چه چیزى تو را نسبت به من مغرور کرده است ؟ اى فرزند آدم در آنچه دانستى چه کردى ؟ اى فرزند آدم چه پاخس به پیامبران دادى ؟ اى پسر آدم آیا من مراقب چشمانت نبودم که تو را آنها به چیزى که برایت حلال نبودمى نگریستى ؟ ایا من مراقب گوش تو نبودم که تو با ان ها مى شنیدى ؟ به همین گونه دیگر اعضایت را مى شمرد. مجاهد گفته است : بنده از پیشگاه خدا باز نمى گردد جز آنگاه که او را از چهار چیز بپرسد، از عمرش که در چه چیزى آن را بسر آورده ، از عملش که با آن چه عملى انجام داده ، از بدنش که آن را در چه چیزى فرسوده ، از مالش ‍ که آنرا از کجا به دست آورده و در چه راهى مصرف کرده است بنابراین اى بیچاره رد آن هنگام بى اندازه شرمگین و در معرض خطر خواهى بود، چه از دو حال بیرون نیست : یا به تو گفته خواهد شد حه من در دنیا پرده بر گناهانت کشیدم و امروز نیز تو را مى آمرزم که در این صورت خوشحالى و سرور تو بسیار خواهد بود و گذشتگان و آیندگان بهتو رشک خواهند برد، و یا به فرشتگان گفته خواهد شد این بنده زشت را بگیرید و به زنجیر کشیده به دوزخ برید که در این ثورت اگر اسمان و زمین بر تو بگریند سزاوار است ، چه مصیبت تو بزرگ است و به سبب کوتاهى در طاعت خداوند و این که آخرتت را به دنیاى پستى که با تو نمانده است فروخته اى حسرت و اندوه تو بسیار خواهد بود. چگونگى میزان (ترازو) سپس از تفکر در میزان و پراکنده شدن نامه هاى اعمال به سمت چپ و راست غافل مباش چه مردم پس از سوال سه دسته مى شوند: 1 - دسته اى که حسنه اى ندارند، گردن سیاهى از آتش بیرون مى آید و مانند پرنده که دانه را مى چیند آنهارا بر میگرد و به دور آنها مى پیچد و در آتش ‍ مى اندازد، و آتش آنهارا مى بلعد، اینان را شقاوتمندانى اعلام مى کنند که پس از این سعادتى براى آنهانیست . 2 - دسته اى که هیچ گناه یمرتکب نشده اند، ندا کننده اى ندا مى دهد که در همه حالات خدا را سپاسگزار بوده اند برخیزند، انان بر مى خیزند و روانه بهشت مى شوند سپس با نمازگزاران در نیمه شب و همچنین با کسانى که تجارت و داد و ستد آنان را از ذکر خدا باز نداشته همین رفتار را انجام مى دهند و اعلام مى شود که اینان سعادتمندانى هستند که پس از این دچار شقاوتى نخواهند شد. 3 - یان دسته که اکثریت را تشکیل مى دهد کسانى هستند که اعمال خوب و بد را به هم آمیخته و انجام داده اند، ممکن است اعمال آنان بر آنها پوشیده باشد، لیکن بر خدا پوشیده نیست که ایا حسنات آنها غلبه دارد یا سیئات آنها و خداوند لازم مى داند حقیقت امر را به آنها بشناساند تا فضل و بخشندگى او به هنگام عفو، و عدل و داد او به هنگام عقاب آشکار شود از این رو صحیفه هها و نامه هاى اعمال که مشتمل بر حسنات و سیئات است بخش مى شود، و میزان (ترازو) نصب مى گردد، و چشمها به سوى نامه ها دوخته مى وشد که در سمت راست هر کس مى افتند یا در مست چپ ، سپس به زبانه ترازو خیره مى شوندکه با طرف حسنات مایل مى شود یا به طرف سیئات ، و این حالتى بس هولناک است که عقل خلایق در آن حیران مى ماند پیامبر خدا صل الله علیه واله درباره قیامت فرموده است : آن روزى است که در آن خداوند متعال آدم را ندا مى کند که : اى آدم برخیز و گروههاى دوزخى را روانه کن ، آدم مى گوید: دوزخیان چند گروهند؟ مى فرماید، از هر هزار تن نهصد و نود و نه تن در آتش و یکى در بهشت است ، صحابه چون این را شنیدند نومید گردیدند به طورى که دیگر خندان دیده نشدند و هنگامى که پیامبر صل الله علیه واله این حالت را از اصحاب مشاهده کرد فرمود: ((کار کنید و شاد باشید سوگند به آن که جان محمد در قبضه قدرت اوست با شما دو مخلوق (جهنمى ) است که هرگز با کسى نباشند جز این که او را زیاد گردانند علاوه بر آنچه از آدمیزادگانو ابلیس ‍ زادگان هلاک مى شوند)) عرض کردند: ((اى پیامبر خدا آن دو خلق کیانند؟ فرمود: یاجوج و ماءجوج پس اندوه صحابه بر طرف شد، سپس فرمود: کار کنید و شاد باشید، سوگندبه آن که جان محمد بهدست اوست روز قیامت شما رد میان مردم مانند خالى در پهلوى شتر یا نشانى در پاى چهارپایان هستید))(762) مطالبه کنندگان و رد مظالم هول و هراس از میزان و خطر آن را شناختى و دانستى که چشمها به سوى زبانه میزان دوخته مى شود چه خداوند فرموده است : فاما من ثقلت موازینه فهو فى عیشة راضیة ، و من خفت موازینه فامه هاوید و ما ادریک ماهیة ، نار حامیة (763) اینک بدان کسانى از خظر میزان و حساب نجات مى یابند که در دنیا خویش ‍ را محسابه کنند، و گفتار و کردار و خطورات قلبى و نگاههاى خود را در ترازوى شرع بسنجند، چنان که فرموده اند: ((نفس خویش را محاسبه کنید پیش از آن که محاسبه شوید، و آن را بسنجید پیش از آن که سنجیده شوید)) محاسبه نفس آن است که انسان پیش از مرگ از هر گناهى توبه نصوح کند و کوتاهیهاى خود را در اداى واجبات الهى جبران سازد و مظالم را حبه به حبه به صاحبانش باز گرداند، و با دست و زبان متعرض هر کسى شده و یا به او گمان بد برده از وى حلیت طلبد و او را خوشحال کند تا آنگاه که مى میرد هیچ مظلمه و یا واجبى بر ذمه او نباشد چنین کسى بدون حساب وارد بهشت مى شود اگر پیش از رد مظالم بمیرد خصمانش او را احاطه مى کنند، یکى دستش را، و دیگرى موى بالاى پیشانیش را و دیگرى گریبانش را مى گیرد، این مى گوید: به من ستم کرده اى ، آن مى گوید: به من ناسزا گفته اى و یان مى گوید: مرا ریشخند کرده اى یکى مى گوید: در غیبت من مرا به بدى یاد کرده اى ، دیگرى مى گوید: بد همسایه اى برا یمن بوده اى دیگرى مى گوید: در معامله با من غش به کار بردى ، آن مى گوید: در معامله با من مرا مغبون کردى و عیب کالاى خود را از من پوشیده داشتى ، این مى گوید: نرخ کالاى خود را به من دروغ گفتى ، آن مى گوید: دیدى که من نیازمند بودم و تو توانگر بودى مرا اطعام نکردى و این مى گوید: دیدى که به من ستم مى رود و تو مى توانستى ستم را از من بر طرف کنى اما با ستمکار مدارا ورزیدى و رعایت حال من نکردى در اثناى این احول مطاله کنندگان چنگال خود را در تو فرود مى برند و سخت گریبانت را مى گیرند و تو از بسیارى آنها مبهوت و متحیر مى مانى به طورى که کسى باقى نمى ماند که در طول عمرت به اندازه در همى با او داد و ستد داشته باشى یا با وى در مجلسى همنشینشده اى واز او بر ذمه تو مظلمه اى است اعم از غیبت یا خیانت یا نظر کردن به دیده حقارت جز این که همه حضور خواهند داشت و تو از مقاومت در برابر آنها ناتوانى و تنها به مولى و پرودرگار خود امیدوارى که شاید تو را از دست اینان برهاند چه نداى خداوند جبار به گوشت رسیده است که : الیوم تجزى کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم (764) در این هنگام از ترس دلت از جا کنده مى شود و به هلاکت خود یقین مى کنى و به یاد مى آورى آنچه را خداوند بر زبان پیامبرش به تو بیم داده و فرموده است : و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یوخر هم لیوم تشخص فیه الابصار، مهطعین مقنعى روسهم ل یرتد الیه طرفهم و افئدتهم هو اء(765) ارى امروز چقدر شاد و مسرورى که با آبروى مردم مضمضمه مى کنى و زبان به بدگویى آنها مى گشایى و اموال آنها را به شکم خود سرازیر مى کنى ، و رد آن روز چقدر دریغ و افسوس تو زیاد خواهد بود به هنگامى که تو را در دادگاه عدل الهى حاضر کنند و مورد خطاب و عقاب و سیاست قرار دهند در حالى که تو تهیدست و بینوا و ناتوان و خوار باشى و توانایى ندارى که حقى را به اهلش باز گردانى یا عذرى اقامه کنى در این هنگام حسناتى را که با رنج و تعب در طول عمر خود فراهم کرده اى از تو مى گیرند و به خصمان و طلبکارانت به عوض حقوقى که بر تو دارند مى دهند از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت شده که فرموده است : ((ایا مى دانید مفلس ‍ کیست ؟)) عرض کردند: اى پیامبر خدا در میان ما مفلس کسى است که نه مالى دارد و نه متاعى ، فرمود: ((از امت من مفلس کسى است که با نماز و زکات و روزه وارد (محشر) مى شود در حالى که یکى را دشنام داده ، دیگرى را تهمت زده ، مال آن را خورده ، خون این را ریخته و دیگرى را زده است ، پس از حسنات او به این و آن داده مى شود و اگر پیش از آن آنچه بر ذمه اوست ادا شود حسناتش تمام گردد از گناهان آنها مى گیرند و به حساب او مى گذارند و سپس در آتش انداخته مى شود))(766) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) در توصیف اهل محشر حدیثى طولانى درباره خصماء و رد مظالم وارد است که پیش از این ذکر شده و شرح آن مفصل است . غزالى مى گوید: پس به مصیبت خود در مثل چنین روزى بیندیش ، چه هیچ حسنه اى ازآفات ریا و مکاید شیطان براى تو سالم نمى ماند و اگر در مدتى طولانى یک حسنه برایت مصون بماند خصماى تو سبقت گرفته آن را از تو مى گیرند و اگر حساب نفس خد را نگهدارى و بر روز روز و قیام شب مواظبت کنى خواهى دانست که هیچ روزى بر تو نمى گذرد جز این که در غیبت مسلمانان چیزى بر زبانت جار مى شود که همه حسنات تو را پایمال مى کند تا بقیه سیئات تو اعم از خوردن مال حرام و شبهه ناک و کوتاهى در طاعات چه باشد، آنگاه چگونه مى توانى در روزى که شاخدار را براى بى شاخ قصاص مى کنند امید رهایى از مظالم داشته باشى از ابى ذر نقل شده است که : پیامبر خدا صل الله علیه واله دو گوسفند را دید که شاخ به همدیگر مى زدند فرمود: اى ابوذر آیا مى دانى براى چه به همدیگر شاخ مى زنند؟)) عرض کردم : نه ، فرمود،: ((ولیکن پروردگارت مى داند و در روز باز پسین میان آنها داورى خواهد کرد))(767) درباره قول خداوند متعال : و ما من دابة فى الارض و لا یطیر بجناحیه الا امم امثالکم (768) روایت شده است که در روز قیامت ادیمان ، بهایم ، پرندگان و همه چیز محشور مى شوند و عدل خدا اقتضا مى کند که انتقام بى شاخ را از شاخدار بگیرد، سپس خداوند مى گوید: خاک شوید، در این هنگام کافر مى گوید: اى کاش خاک مى بودم . اینک تو اى بیچاره چگونه خواهى بود در روزى که نامه اعمال خود را از حسناتى که در تحصیل آنهارنج طولانى کشیده اى خالى بینى و هنگامى که مى گویى ، حسناتم کجاست ؟ به تو گفته مى شود به نامه اعمال خصماى تو منتقل شده است ، و نیز نامه خود را پر از کارهاى زشتى بینى که در براب رآنها مدتهاى دراز شکیبایى کرده اى و به سبب خوددارى از ارتکاب آنها رنج بسیار بر خود هموار ساخته اى و چون بگویى : اى پروردگار من اینها گناهانى است که من هر گز خود را به آنهانیالوده ام ، به تو پاسخ داده مى شود: انیها گناهان کسانى است که از آنها غیبت کرده اى به آنها ناسزا گفته اى ، نسبت به آنا بد اندیشیده اى ، در خرید و فروش ، همسایگى ، همدرسى ، مکالمه ، مذاکره ، مناظره و دیگر اقسام معامله بر آنها ستم کرده اى . ابن مسعود گفته پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((شیطان نومید شد از این که در سرزمین عرب بتان پرستش شوند لیکن او از شما به کمتر از آن یعنى گناهانى کوچک و مهلک اند خشنود خواهد شد، پس تا مى توانید از ستم کردن بپرهیزید چه بنده در روز قیامت مى آید در حالى که به اندازه کوهها طاعتها دارد و مى پندارد که آنهااو را نجات خواهند داد اما پیوسته افراد مى آیند و مى گویند: اى پروردگار من فلانى به من ستم کرده است ، و دستور داده مى شود که از حسنات او محو کنند، و به همین گونه ادامه مى یابد تا آنگاه که از حسنات او چیزى باقى نمى ماند، و این امر مانند ان است که مسافرانى در سرزمینى فرود ایند و هیزم همراه آنها نباشد ناگزیر پراکنده شوند و هیزم گرد آورند دیرى نمى گذرد که با آن هیزمها (یى که اندک اندک گرد آورده اند) آتشى بزرگ بر مى افروزند و آنچه را مى خواهند انجام مى دهند، گناهان به همین گونه اى ))(769) از این رو کسى که مظلمه هاى بسیارى بر ذمه دارد و از آنها توبه کرده و دشوار است که بتواند رضایت ارباب مظلمه را به دست آورد باید براى روز قصاص حسنات بسیار به جا آورد، و پاره اى از حسنات را با کمال اخلاص ‍ میان خود و خدا مستور بدارد و به طورى که جز خدا کسى بر آنها آگاه نشود شاید این عمل سبب تقرب او گردد و خداوند لطفى را که برا یرفع مظالم بندگانش از دوستان مومن خود ذخیره کرده است شامل حال او گرداند. مى گویم : پس از این غزالى حدیثى از انس نقل کرده که ما با آنچه از طریق خاصه (شیعه ) بیان کرده ایم از ذکر آن بى نیازیم سپس : غزالى مى گوید: اکنون بیندیش که اگ رنامه ات از مظالم خالى باشد و یا لطفى شامل حالت گردد که عفو شوى و در نتیجه به سعادت ابدى خود یقین حاصل کنى شادى و سرور تو در بازگشت ازموقف حساب و دادگاه داورى خدا چگونه و تا چه حد خواهد بود در حالى که به تو خلعت رضا بخشیده اند و به سعادتى که شقاوتى پس از آن نیست و به نعیمى که زوال بدان راه ندارد و عده داده اند، بى شک در این هنگام دلت از سرور و فرح لبریز، و رویت سپید و روشنى و تابش آن مانند ماه شب چهاردهم خواهد بود پس در نظر آور که در آن روز در حالى میان خلایق گام بر مى دارى که سرافراز و از گناهان سبکبارى ، و شادابى نعیم اخروى در چهره ات آشکار و اثار رضا و خشنودى از پیشانى تو تابان است و گذشتگان و اندگان به تو و احوال تو یم نگرند و بر حسن و جمال تو رشک مى برند، و فرشتگان در جلوو پشت سرت حرکت مى کنند و میان حاضران ندا مى دهند که این فلان فرزند فلان است خداوند از او خشنود است و او را نیز خشنود گردانیده است و به سعادتى رسیده است که در پس آن تا ابد شقاوتى نیست ایا مى پندارى که این مقام بزرگتر از منزلتى نیست که در دنیا با ریا کارى و چاپلوسى و ظاهر ساز یو خود ارایى در دل مردم پیدا مى کنى ؟ اگر میدانى آن بهرت از این است بلکه این با آن قابل مقایسه نیست پس براى ادراک این مقام در معامله با خدا به صفاى اخلاص و صدق نیست توس لجوى چه هرگز آن مرتبه را جز به اینها درک نخواهى کرد و اگر مطلوب تو چیز دیگرى است و نعوذبالله در نامه اعمالت گناهى باشد که تو آن را سبک شمرده اى و در نزد خداوند بزرگ و سنگین است به سبب آن تو را لعنت کرده و گفه است : اى بنده بد لعنت من بر تو باد هرگز عبادت تو را نمى پذیریم و همین که این ندا را بشنوى رویت سیاه مى شود و بر اثر خشم خداوند فرشتگان بر تو خشمگین مى شوند و مى گویند: لعنت ما و لعنت همه خلایق بر تو باد در این هنگام فرشتگان عذاب که به سبب خشم پروردگار از تو به خشم آمده اند از هر سو به سراغ تو مى آیند و با صورتهاى منکر خود به درشتى و بدخویى با تو رفتار مى کنند و در پیش چشم خلایق موى بالاى پیشانیت را مى گیرند و بر روى مى کشانند در حالى که مردم به سیه رویى و رسوایى تو مى نگرند و تو فراید و اویلا و واثبورا سر مى دهى آنها به تو مى گویند: لا تدع الیوم ثبورا واحدا وادعو تبورا اکثیرا(770) ، و فرشتگان ندا مى کنند: این فلان فرزند فلان است ، خداوند پرده از فضیحتها و رسواییهاى او برداشته و به سبب اعمال قبیح و زشت او را لعنت فرموده و به شقاوتى گرفتار شده که پس از آن براى او سعادتى نیست و بسا این عقوبت به سبب گناهى است که از بیم مردم یا براى ایجاد موقعیت در دل آنها یااز ترس رسوایى در نزد ان ها آن را مرتکب شده اى و چقدر نادانى که از رسوایى درنزد گروه اندکى از ندگان خدا رد این دنیاى زودگذر دورى مى جویى و از رسوایى بزرگ روز قیامت در میان ابنوه خلایق و قرار گرفتن در معرض خشم خداوند و عذابهاى دردناک او و گرفتار شدن در دست فرشتگان عذا بکه تو را به سوى دوزخ مى کشانند بیم ندارى این احوال تو در روز قیامت است اما هنوز خطر بزرگتر را که خطر صراط است نشناخته اى . چگونگى صراط پس از اینهول و هراسها در این گفتار خداوند بیندیش که فرموده است : یوم نحشر المتقین الى الرحمان و فدا و نسوق المجرمین الى جهنم وردا(771) ؛ و نیز؛ فاهدوهم الى صراط الجحیم وقفو انهم مسؤ لون (772) بنابراین مردم پس از این مواقف هولناک به سوى صراط رانده مى شوند، و آن پلى است که بر روى جهنم کشیده شدهت از شمشیر تیزتر و از موى باریکتر است ، کسى که در این جهان بر راه راست بوده و از صراط مستقیم منحرف نشده است عبور از صراط آخرت براى او آسان است و نجات مى یابد و کسى که در این دنیا از راه راست منحرف شود و در آن استقامت نورزد و پشت خود را به گناه گرانبار کند در همان گام نخستین از صراط مى لغزد و به دزخ مى افتد لذا اکنون بیندیش که چه بیم و هراسى به دلت خواهد رسید هنگامى که صراط و باریکى آن را مشاهده کنى و چشمت بر سیاهى جهن ک در زیر آن است بیفتد سپس بانگ نفس بر آوردن و شعله ور شدن دوزخ مى افتد لذا اکنون بیندیش که چه بیم و هراسى به دلت خواهد رسید هنگامى که صراط و باریکى آن را مشاهده کنى و چشمت بر سیاهى جهنم که در زیر آن است بیفتد سپس بانگ نفس بر آوردن و شعله ور شدن دوزخ به گشوت رسید، و تو را مکلف کنند که با وجود ضعف حال و تپش دل و لرزش پاها و بار سنگین گناهان که بر پشت توست و مانع حرکت بر روى زمین هموار است چه رسد به حدت و تیزى صراط از روى آن بگذرى و چگونه خواهى بود هرگاه یک پاى خود را بر روى آن بگذارى و تیزى آن را احساس کنى و ناچار باشى که پاى دیگر را نیز از زمین بردارى ، و در جلو خود مردمانى را مشاهده کنى که مى لغزند و به زیر مى افتند، و گماشتگان دوزخ آنها را با چنگک و چنگال مى گیرند: و به گونه اى که پاهایشان در هوا و سرهایشان رو به آتش ‍ است در دوزخ سرنگون مى شوند و آن چه منظرى زشت و نردبانى سخت و گذرگاهى تنگ است . بنابر این به حال خود بیندیش که تو باید از این صراط بگذرى و به سوى آن بالا روى در حال یکه پشت تو از گناه گرانبار است و هرگاه به چپ و راست خود بنگرى مى بینى که مردم در پى هم در آتش مى افتند، و در این حال پیامبر صل الله علیه واله مى گوید: ((اى پروردگار من سالمت بدار، سالمت بدار)) و بر اث رکثرت لغزش خلایق از صراط ضحبه ها ویل و ثبور (اى واى ، هلاکت ) از قعر جهنم به سوى تو بلند است و چگونه خواهى بود اگر پایت بلغزد و پشیمانى تو سودى نداشته باشد و فراید اى واى بر من بلند کنى و بگویى این همان است که از آن بیمناک بودم ، اى کاش براى حیات خود عمل نیکى از پیش مى فرستادم ، اى کاش راه پیامبر را اتخاذ مى کردم ، اى واى کاش فلان را به دوستى نمى گرفتم ، اى کاش خاک مى بودم ، اى کاش ‍ بکلى فراموش شده بودم ، اى کاش مادرم مرا نزاییده بود، و در همین حال آتش تو را مى رباید و نعوذبالله منادى ندا مى کند: اخسئوافیها و لا تکلمون (773) ، و راهى براى فریاد و ناله و تنفس و استغاثه باقى نماند پس اکنون عقل خویش را در برابر این خطرهایى که در پیش رو دارى چگونه مى بینى ، اگر هب انیها ایمان دراى لیکن غفلت مى ورزى و در فراهم کردن کافران طولانى خواهد بود و اگر به آنها ایمان دارى لیکن غفلت مى روزى و در فراهم کردن امادگى براى آن سستى مى کنى چقدر بى پروا و سرکشى ، و چه سودى خواهد داشت ایمانت اگر تو را وا ندارد که با اداى طاعات و ترک معاصى براى جلب رضاى خداوند بکوشى بى شک اگر در پیش روى خود جز هول صاط و اضطراب دل از خطر گذر از آن را نداشته باشى هر چند از آن سالم بمانى این هول و هراس تو را بس خواهد بود پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((صراط بر روى جهنم نصب شده است و من نخستین پیامبررى هستم که امتش را از آن عبور خواهد داد، و در آن روز جز پیامبران کسى سخن نمى گوید، و سخن آنان اللهم سلم سلم است ، یعنى سلامت بدار، سالمت بدار، و در جهنم چنگکهایى مانند خار سعدان است ، آیا خار سعدان را دیده اید؟)) رعض کردند: ارى اى پیامبر خدا، فرمود: ((آنهامانند خار سعدانند جز این که بزرگى آنها را کسى جز خدا نمى داند، این چنگکها مردم را به سبب اعمالشان مى ربایند، برخى به سبب کردارشان هلاک مى شوند و بعضى مانند شخص مصروع به زمین مى افتند، سپس ‍ نجات مى یابند))(774) ابو سعید خدرى گفته است : پیامبر صل الله علیه واله فرمود: ((مردم از روى پل جهنم مى گذرند در حالى که بر آن خارها و چنگکها و چنگالهاى است که از چپ و راست آنها را مى ربایند، و در دو سوى آن فرشتگانى است که مى گویند: بارالها سلامت بدار، سالمت بدار، برخى از مردم ، مانند برق ، بعضى مانند باد، دسته اى همچون اسب تکاور از صراط مى گذرند، گروهى مى دوند، جمعى مى روند، برخى مانند کودکان و بعضى مانند خزندگان از آن مى گذرند اما دوزخیانى که اهل آنند نه مى میرند و نه زنده مى شوند اما گروهى از مردم که به گناهان و خطاهاى خود گرفتارند مى سوزند و زغال مى شوند سپس اجازه شفاعت داده مى شود))(775) (تا آخر حدیث ). از ابن مسعود نقل شده که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((خداوند گذشتگان و ایندگان را در روز مشخصى در یک ایستاده جمع مى کند در حالى که چهل سال چشمانشان را به سوى آسمان گشوده اند و منتظر حکم داورى هستند حدیث را تا ذکر سجود ادامه داده و گفته است سپس مى گویند: سرهایتان را بلند کنید، سرهاى خود را بلند مى کنند پس به اندازه اعمالشان به آنها نور داده مى شود، نور بعضى به اندازه کوهى عظیم است که پیشاپیش او حرکت مى کند، نور برخى کوچکتر از آن ، نور دسته اى به اندازه درخت خرماست که در سمت راست اوست و به گروهى نورى کمتر ازآن عطا مى شود تا آن جا که آخرین آنها کسى است که به اندازه ابهام پایش به او نور داده شده است به طورى که ره بار که روشن مى شود قدم پیش مى گذارد و چون خاموش شود مى ایستد سپس عبور مردم از صراط ذکر مى کندکه به اندازه نور آنهاست چنان که یکى همچون بر هم زدن چشم ، یکى مانند برق جهنده ، یکى مانند حرکت بار، یکى مانند در افتادن ستارگان ، یکى مانند دویدن اسب ، یکى مانند دویدن مرد از آن عبور مى کنند و آن که به اندازه انگشت ابهام پایش به او نور داده شده بر روى و دستها و پاهایش مى خزند، یک دست دیگر را آویزان مى کند، یک پا را مى کشد و پاى دیگرش را آویزان مى کند و اتش اطراف او را مى گیرد و پیوسته به همین گونه است تا خلاصى یابد، هنگامى که خلاص وشد مى ایستد و مى گوید: حمد خدا را چیزى به من داد که به کسى نداده است چه پس از آن که جهنم را دیدم مرا از آن نجات داد سپس او را به سوى حوص که نزدیک در بهشت است مى برند تا در آن شستشو کند))(776) . مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) کلینى و صدوق از ابى جعفر امام باقر علیه السلام روایت کرده اند که فرموده است : ((وقتى که ایه : وجى ء یومئذ بجهنم (777) نازل شد از پیامبر خدا صل الله علیه واله پرسیدند فرمود: روح الامین (جبرئیل ) به من خبر داد که خداوندى که جز او معبودى نیست هنگامى که گذشتگان و آندگان را جمع مى کند جهنم آورده مى شود در حالى که با هزار زمام کشیده مى شود و هر زمامى راهزار فرشته غلاظ و شداد در دست دارد، و جهنم داراى صدایى کلفت و با خشم مشغول تنفس ‍ و اه کشیدن است و اگر خداوند مردم را براى حساب به تاخیر نیندازد جهنم همه را هلاک مى کند، سپس گردنى از آن بیرون مى آید که همه خلایق اعم از نیک و بد را احاطه مى کندت در این هنگام هیچ بنده اى از بندگان خدا چه فرشته و چه پیامبر نیست جز این که فراید مى کند نفسى نفسى خودم خودم و تو م یگویى امتم امتم سپس بر روى جهنم صراط گذارده مى شود که از شمشیر تیزتر است و بر آنسه پل قرار دارد، بر رروى یکى امانت و رحمن ، و دیگرى نماز و بر سومى عدل پروردگار جهانیان که جز او معبودى نیست ، پس خلایق مکلف مى شوند که از آن بگذرند، رحم و امانت جلو آنها ر مى گیرد، اگر از آنها رهایى یابند نماز آنها را باز مى دارد، و اگر از آن نیز نجات یابند سرانجام به استان قدس پروردگار عالمیان مى رسند و یان مدلول قول خداوند است که فرموده است : ان ربک لبالمرصاد(778) مردم بر صراط یا آویخته اند و یا ثابت قدمند و یا پاى آنها لغزیده است : فرشتگان بر گردندا مى کنند: اى پروردگار حلیم بیامرز و در گذر و به فضل و بخشش خود باز گرد، و سلامت بدار، سلامت بدار، در این حال مردم مانند پروانه فرو مى افتند و اگر کسى در پرتو رحمت الهى نجات یابد به جهنم مى نگرد و مى گوید: حمد خدا را که بر من منت نهاد و به فضل او پس از نومیدى مرا از تو نجات داد همانا پروردگار من بسیار آمرزنده و شکرپذیر است ))(779) صدوق از امام صادق (علیه السلام ) روایت مى کند که فرموده است : مردم که از صراط مى گذرند چند دسته اند، و صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است ، دسته اى مانند برق ، بعضى مانند دویدن اسب ، گروهى بر روى سینه و دستها و برخى با پا از آن مى گذرند و دسته اى آویخته به آن عبور مى کنند در حالى که آتش بخشى از بدن آنها را مى سوزاند و بخشى را رها مى کند))(780) و نیز به سند خود از پیامبر خدا صل الله علیه واله نقل مى کند به على علیه السلام فرمود: ((اى على چون روز قیامت شود من و تو و جبرئیل را بر صراط مى نشانند کسى از آن عبور نمى کند مگر آن که با دوستى تو برائت (از آتش ) به همراه داشته باشد))(781) غزالى مى گوید: اینها که گفته شد اهوال صراط و شداید آن است ، اکنون در آن بسیار بیندیش چه سالمترین مردم از اهوال قیامت کسى است که در دنیا زیاد در آن بیندیشد زیرا خداوند دو خوف بر بنده چیره نمى کند، کسى که در دنیا از اهوال قیامت بترسد در آخرت به او ایمنى مى دهد منظورم از خوف رقتى مانند رقت زنان نیست که به هنگام شنیدن اشکت جارى و دلت نرم شود لیکن بزودى آن را فراموش کنى و به بازى و سرگرمى خود باز گردى ، و این با خوف رابطه اى ندارد چه کسى که از چیزى بترسد از آن مى گریزد، و کسى که امید چیزى را دارد آن را مى طلبد، از این رو تنها خوفى تو را از عذا بآخرت مى رهاند که تو را از معصیت خداوند باز دارد و به طاعت او وا دراد و پست تر از رقت زنان خوف احمقان است که هنگامى که این اهوال را مى شنوند زبان به استعاذه مى گشایند مى گویند: به خدا پناه مى بریم خدایا حفظ کن ، حفظ کن ، لیکن آنها در همین حال به ارتکاب گناهانى اصرار مى ورزند که سبب هلاکت آنهاست چه شیطان به استعاذه آنها مى خندد چنان که که اگر تو در بیابان کسى را بینى که درنده اى قصد او کرده و در پشت سر او تژ مستحکمى است و وى هنگامى که از دور دندانهاى این درنده و خشم و هیبت او را مى بیند و به زبان بگوید: من به این دژ مستحکم پناه مى برم ، و به بنیان استوار و استحکام ارکان آن التجا مى جویم ، و این را به زبان بگوید لیکن از جاى خود برنخیزد چگونه ممکن است بتواند شر درنده را از خود دور کند اهوال آخرت نیز به همین گونه است و در برابر آنها دژى وجود ندارد جز گفتن لا اله الا الله از روى صدق ، و معناى صدق آن است که مقصود و معبودى جز خداوند نداشته باشد و کسى که هواى نفس خود را معبود خود گیرد از صدق در توحید دورو به یقین کراش خطرناک است حال اگر از همه اینها نا توانى پیامبر خدا صل الله علیه واله را دوستدار و به تعظیم سنت او حریص و مشتاق رعایت دل صالحان امت او باش و به دعاهاى آنها تبرک جو شاید شفاعت آن حضرت یا شفاع آنها نصیبت گردد و اگر بضاعتت اندک است با شفاعت آنهانجات یابى . چگونگى شفاعت بدان هرگاه دخول در آتش بر دسته هایى از مومنان لازم اید خداوند به فضل و کرم خود شفاعت پیامبران و صدیقان بلکه شفاعت عالمان و صالحان را در باره آنها مى پذیرد بلکه هر کس به سبب حسن رفتارش در نزد خداوند داراى آبرو و منزلتى باشد او را نسبت به کسان و خویشان و دوستان و آشنایانش حق شفاعتى است پس بکوش که برا یخود در نزد خدا رتبه شفاعت به دست آورى ، و آن بدین طریق است که هیچ انسانى را حقیر نشمارى چه خداوند دوستى خود را در بندگانش پنهان کرده است لذا شاید آن که به چشم تو حقیر مى آید او ولى خدا باشد همچنین هیچ گناهى را کوچمشمار زیرا خداوند خشمش را در گناهان نهفته است شاید خشم خدا در همان گناهى باشد که تو آن را کوچک شمرده اى ، و هیچ طاعتى را ندک مدان براى آن که خداوند متعال رضایش را در طاعاتش پنهان فرموده است بسا رضاى او در طاعتى باشد که تو آن را اندک دانسته ایهر چند آن کلمه طیبه یا لقه اى یا نیتى حسنه یا چیزى از قبیل بوده است . دلایل شفاعت در قرآن و اخبار بسیار است ، خداوند فرموده است : ولسوف یعطیک ربک فترضى (782) ، عمرو بن عاص روایت کرده که پیامبر خدا صل الله علیه واله قول ابراهیم را تلاوت فرمد که : رب انهن اظلن کثیرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم (783) ، و نیز قول عیسى بن مردمى (علیه السلام ) را که : ان تعذبهم فانهم عبادک (784) ، سپس دستها را بلند کرد و گفت : امتى امتى ، پس از آن گریست ، خداوند به جبرئیل فرمود: برو نزد محمد و از او بپرس سبب گریه ات چیست ؟ جبرئیل نزد پیامبر صل الله علیه واله آمد و از او پرسید، آن حضرت او را آگاه کرد و گفت : خدا به آن داناتر است ، خداوند فرمود: اى جبرئیل برو به محمد بگو: ما تو را درباره امتت خشنود خواهیم کرد و غمگین نخواهیم ساخت (785) پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((پنج چیز به من داده شده که پیش ‍ از من به کسى داده نشده است : یارى شده ام به رعب به اندازه مسافت یک ماه راه ، غنایم برایم حلال شده است و پیش از من براى کسى حلال نبود، زمین برایم مسجد و خاکش برایم پاک قرار داده شده است ، پس هر کسى از امتم در هر جا که ادراک نماز بگزارد، و نیز شفاعت به : داده شده است ، و نیزه رپیامبر تنها به سوى قوم خود مبعوث شدهاست و من به سوى همه مردم برانگیخته شده ام ))(786) و نیز فرموده است : ((چون روز قیامت شود من پیشواى پیامبران و سخنگوى انان بوده و بى هیچ فخرى صاحب شفاعت آنان خواهم بود))(787) و نیز: ((من بدون هیچ فخرى سور فرزندان آدم هستم ، و نخستین کسى هستم که زمین برایم شکافته مى شود، من نخستین شفاعت کننده و اولین کسى هستم که شفاعت او پذیرفته مى شود، پرچم حمد در دست من است ، آدم و کسانى که پایین تر از اویند در زیر آن قرار مى گیرند))(788) و نیز: ((براى هر پیامبرى دعاى مستجابى است ،: مى خواهم دعایم را براى شفاعت امتم در روز قیامت ذخیره کنم ))(789) ابن عباس گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((در روز قیامت ) براى پیامبران منبرهایى از زر نصب مى شود که بر آنهامى نشینند، و من بر منبر خود نمى نشینم و در پیش روى پرودگارم ایستاده ام از بیم آن که به بهشت فرستاده شوم و امتم پس از من به همان حال بماند، پس مى گویم ، اى پروردگار من امتم ، خداوند مى فرماید، اى محمد مى خواهى با امتت چه کنم مى گویم : اى پروردگار من در حساب آنها تعجیل فرما و پیوسته شفاعت مى کنم ، تا آنگاه که به من براتهایى در رهایى افرادى داده یم شود که به دوزخ فرستاده شده اند و آنها به حدى است که خازن دوزخ مى گوید: اى محمد در امت خود براى اتش خشم پروردگارت باقیمانده به جا نگذاشته اى ))(790) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((من در روز قیامت بیش از ینگ و کلوخ روى زمین از مردم شفاعت مى کنم ))(791) مى گویم : سپس غزالى درباره شفاعت مومنان حدیثى از انس ذکر کرده و ما از طریق خاصه (شیعه ) آنچه را از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است نقل مى کنیم : فرموده است : ((در روز قیامت بنده اى را مى آورند که داراى هى حسنه اى نیست ، به او گفته مى شود: به یاد بیاور و بگو که آیا حسنه اى دارى ؟ به یاد مى آورد و مى گوید: اى پروردگار من حسنه اى ندارم جز این که فلان بنده مومن تو از کنار من گذشت و از من آب خواست تا وضو بگیرد و نماز بگزارد و من آب به او داد آن بنده مومن فراخوانده مى شود و این را به یاد مى آورد و مى گوید: آرى اى پروردگار من از کنار او عبور کردم و از او مقدارى اب خواستم که به من داد و با آن وضو گرفتم و نماز گزاردم ، خداوند مى فرماید: این بنده ام را وارد بهشت کنید))(792) و نیز فرموده است : به کسى گفته مى شود ((اى فلان بر خیز و شفاعت کن ، آن کس بر مى خیزد و براى قبیله و کسانش و براى یک یا دو مرد به اندازه عمل هر یک شفاعت مى کند))(793) مى گویم : سپس غزالى درباره شفاعت مومنان حدیثى از انس ذکر کرده و ما از طریق خاصه (شیعه ) آنچه را از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است نقل مى کنیم : فرموده است : ((در روز قیامت بنده اى را مى آورند که داراى هیچ حسنه اى نیست ، به او گفته مى شود: به یاد بیاور و بگو که آیا حسنه اى دارى ؟ به یاد مى آورد و مى گوید: اى پروردگار من حسنه اى ندارم جز این که فلان بنده مومن تو از کنار من گذاشت و از من آب خواست تا وضو بگیرد و نماز بگزارد و من آب به او دادم آن بنده مومن فراخونده مى شود و این را به یاد مى آورد و مى گوید: آرى اى پروردگار من از کنار او عبور کردم و از او مقدارى آب خواستم که به من داد و با آن وضو گرفتم و نماز گزاردم ، خداوند مى فرماید: این بنده ام را وارد بهشت کنید))(794) چگو نگى حوض بدان حوض مکرمت بزرگى است که خداوند آن را به پیامبر ما صل الله علیه واله اختصاص داده و اخبارى گویاى چگونگى آن است و ما امیدواریم که خداوند در دنیا دانش آن و در آخرت چشیدن از آن را روزى ما فرماید چه از ویژگیهاى آن این است که هر کس از آن بیاشامد هرگز تشنه نخواهد شد فته اند: هنگامى که سوره کوثر نازل گردید: پیامبر صل الله علیه واله فرمود: آیا مى دانید کوثر چیست ؟ گفتند: خداوند و پیامبرش داناتر است ، فرمود: ((آن نهرى است در بهشت که پروردگارم آن را به من وعده داده و در آن خیر بسیار است ، آن حوضى است که امت من در روز قیامت بر آن وارد مى شود، آبخوریهاى آن به عدد ستارگان است ))(795) گفته اند: ((پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: میان دو طرف حوض من مانند فاصله میان مدینه و صنعاء یا میان مدینه و عمان است ))(796) روایت شده است هنگامى که سوره انا اعطیناک الکوثر(797) نازل شد پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((آن نهرى در بهشت است دو طرف آن از زر و شراب آن سپیدتر از شیر و شیرین تر از عسل و خوشبوتر از مشک است که روى سنگهاى لولو و مرجان جریان دارد))(798) ثوبان غلام پیامبر خدا صل الله علیه واله گفته است : رسول خدا صل الله علیه واله فرمود: ((همانا حوض من به اندازه فاصله عدن تا عمان بلقاست ، آب آن از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر است آبخوریهاى آن به عدد ستارگان آسمان است ، هر کس از آن شربتى بیاشامد پس از آن هرگز تشنه روایت ابى ذر آمده است : ((دو ناودان از بهشت در آن مى ریزد))(799) مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) از اهل بیت (علیه السلام ) روایت است که : ((در روز قیامت حاکم بر حوض امیرمؤ منان على بن ابى طالب است دوستانش را سیر آب مى کند و دشمنانش را از آن دور مى گرداند))(800) و از طریق عامه (سنیان ) در صحاح آنها از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت شده که فرموده است : ((برخى از اصحابم در کنار حوض بر من وارد مى شوند همین که آنها را شناختم در پیش رویم به تکان و لرزش مى افتند، مى گویم : اصحابم اصحابم ، گفته خواهد شد: نمى دانى اینها پس از تو چه حوادثى پدید آوردند در روایت دیگرى افزدوه شده است : مرتد شدند و به عقب بازگشتند))(801) از امام صادق (علیه السلام ) درباره سخن کسى که به کس دیگرى مى گوید: جزاک الله خیرا پرسیدنده مقصود او چیست ؟ فرمود: ((همانا خیر نهرى در بهشت است که سرچشمه آن کوثر و سرچشمه کوثر از ساق عرش است ، منازل اوصیاى پیامبران و پیروان آنها؛ رکنار این نهر است ، در دو طرف دخترانى است که مى رویند هر زمانى یکى از آنها از جا کنده شود، یکى دیگرى به جاى آن مى روید، به همین سبب نهر نامیده شده است ، و این قول حق تعالى است که فرموده است : فیهن خیرات حسان (802) ، پس ‍ وقتى که به رفیقش مى گوید: جزاک الله خیرا مقصودش همین منازلى است که خداوند آنها را براى برگزیدگان و نیکان خلق خود اماده کرده است ))(803) غزالى مى گوید: سمره روایت کرده که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((براى هر پیامبرى حوضى است و هر کدام از آنها ورود کنندگان بر او بیشتر باشد بر دیگران مباهات مى کند، و من امیدوارم واردان بر من فزونتر از دیگران باشد))(804) این امیدوارى پیامبر خدا صل الله علیه واله است و هر بنده اى باید امید و آرزو کند که از جمله واردان بر حوض آن حضرت باشد و بپرهیز از این که آرزومندى مغرور و فریب خورده باشد و رد این حال پندارد که او حقیقتا امیدوار است زیرا کسى باید به برداشت محصول امیدوار باشد که تخمى افشانده و زمین را آماده کرده و آب داده باشد و سپس نشسته و به فضل خداوند امید بسته که آنچه کاشته بروید و تا وقت درو خداوند صاعقه ها و آفتها را از آن دور فرماید اما کسى که زمین را شخم نزده و آن را آماده نکرده و تخمى نپاشیده و آبى ندارد چنانچه از فضل خداوند آرزو داشته باشد که برایش دانه و میوه برویاند او مغرورى ارزومند است و به هیچ روى از جمله امیدواران نیست ، امیدهاى بیشتر مردم از همین قبیل است و این غرور احمقان است و ما از غرور و غفلت به خدا پناه مى بریم زیرا مغرور بودن به خدا خطرش بزرگتر از مغرور شدن به دنیاست ، خداوند فرموده است : فلا تغرنکم الحیاة الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور(805) چگونگى دوزخ و هولهاى و عذابهاى آن اى غافل از خود که به آنچه و آن سرگرمیهاى این دنیاست که همه در شرف زوال و نیستى است مغرور و فریفته شده اى ، تفکر در چیزى را که از آن کوچ خواهى کرد رها کن و در چیزى که بر آن ورود خواهى کرد بیندیش چه به تو خبر داده شده جایى که همه به آن وارد خواهند شد دوزخ است : و ان منکم الا واردها کن على ربک حتما مقضیا، ثم ننجى الذین اتقوا و نذرالضالمین فیها جثیا(806) . بنابراین باید در ورود خود به دوزخ بر یقین و در نجات خود از آن رد شک باشى پس هول ورود بدان جا را به یاد آورد شاید با انجام دادن عژاعمال آن خود را براى نجات از آن آماده کنى اء و رد احوال خلایق بنگر که از شداید قیامت آنچه را باید تحمل کنند تحمل کرده اند و در حالى که در غم و هول و هراس فرو رفته اند ایستاده و منتظرند تا حقیقت اخبار را بدانند و شفاعت کنندگان شفاعت کنند ناگهان ظلماتى که داراى شعبه ها و شاخه هاست مجرمان را احاطه مى کند و آتشى که داراى زبانه و شعله ها است بر آنهاسایه مى افکند و از آن بانگى هولناک و رعب انگیز مى شنوند که بیانگر شدت خشم آن است ، در این موقع مجرمان به هلاکت خود یقین مى کنند، و امتها از ترس به زانو در مى آیند تا آن جا که بى گناهان از بدى عاقبت خود بیمناک مى شوند در این میان ندا کننده اى موکلان دوزخ ندا مى کند فلان فرزند فلان که در دنیا با آرزوهاى دراز به خود وعده ها مى داد و عمرش را با ارتکاب اعمال زشت ضایع مى کرد کجاست ، آنها با گرزهاى آهنین به پیشواز او مى روند و با تهدیدهاى شدید با وى روبرو مى شوند و او را به سوى عذابهاى سخت مى رانند و در قعر جهنم سرنگون مى کنند و به او مى گویند: ذق انک انت العزیز الکریم (807) پس آنها را در خانه هایى سکنا مى دهند که از هر سو تنگ ، راههایش تاریک ، مهلکه هایش مبهم است ، اسى ران جاودانى و آتش آن همیشگى است ، اشمامیدنیشان حیم (اب جوشان ) و قرارگاهشان جحیم است ، موکلان آنهار ار سرکوب مى کنند، و هاویه آنها را گرد مى آورد، آرزوهایشان در آن جز هلاکت نیست ، و رهایى از آن برا ایشان میسر نیست ، پاهایشان به موى بالاى پیشانى آنها بسته شده و از ظلمت معاصى روهایشان سیاه گشته است از هر سوى آن آواز مى دهند، و از هر گوشه و کنار آن فریاد مى زنند: اى مالک وعده عذاب خداوند بر ما تحقق یافت اى مالک آهن ما را به ستوده در آورده ، اى مالک پوست بدن ما، پخته و سوخته شده ، اى مالک ما را از این جا بیرون آورد که ما دیگر به گناه باز نمى گردیم ، موکلان دوزخ مى گویند: هیهات هنگام امان دادن نیست ، و از این سراى ذلت خروجى براى شما وجود ندارد، دور شوید و با من سخن مگویید، شما اگر از آن بیرون آورده شوید به آنچه از آن نهى شده اید باز مى گردید، در این موقع آنها نومید مى شوند، و از کوتاهیهاى خود در برابر خداوند تاسف مى خورند لیکن پشیمانى آنها را نجات نمى دهد و تاسف براى آنهاسودى ندارد، آنها را به رو مى اندازند در حالى که در غل و زنجیرند و در بالا و زیر و راست و چپ آتش است بلکه غرقه در آتشند و طعام و شراب و لباس و بستر آنها از آتش است ، آنان در میان پاره اى اتش بسر مى برند و جامه هاى قطران مى پوشند، و رزهاى آهنین بر آنها فرود مى آید، و سنگینى زنجیرها آنان را به ستوه مى آورد: ناگزیر در تنگناهاى آن داخل مى گردند و در ردکات آن شکسته و خرد مى شوند و در میان تاریکیهاى آن سراسیمه اند، آتش آنها را مانند دیگ جوشان به جوش مى آورد و صداى آنها به ویل و ثبور بلند مى شودت و در هر زمان فریاد هلاک شدم سر مى دهند، آب جوشان بر سر آنهاریخته یم شود و بر اثر آن انچه در شکم دارند گداخته و پوست بدنشان بریان مى گردد: براى آنها گرزهاى گران آهنینى است که سرهایشان بدآنهاخرد مى شود، چرک و زرداب از دهنهایشان سرازیر مى گردد، و جگرهایشان از تشنگى پاهر پاره و چشمهایشان گداخته و بر صورتهایشان جارى مى شود، گوست صورتشان و مویهایشان بلکه پوستهایشان از هر طرف فرو مى ریزد، و هر زمان پوست آنها سوخته شود پوست دیگرى به جاى آن به آنها داده مى شود، استخوانهایشان از گوشت تهى و ارواحشان به عروق و رشته اعصابشان وابسته است ، در میان اتشها آواز بر مى آورند و آرزوى مرگ مى کنند لکین نمى میرند. چگونه خواهى بود هرگاه به آنها نظر افکنى و مشاهده کنى که صورتهایشان از زغال سیاهرت شده و چشمهایشان کور، زبانهایشان لال ، پشتشان شکسته ، استخوانهایشان خرد شده ، گوشهایشان بریده ، پوستهایشان دریده و دستهایشان به گردنشان و پاهایشان به موى بالاى پیشانیشان بسته شده است ، آنها بر روى صورتهایشان در آتش حرکت مى کنند، و با خشمهایشان از روى خار و خس آهنین میگذرند، شعله هاى آتش تا اعماق درونشان را مى سوزاند و مارهاى هاویه و کژدمهاى آن به ظواهر اعضایشان چسبیده است اینها مجمل احوال دوزخیان است اکنون درتفضیل این اهوال بیندیش و نخست درباره وادیهاى دوزخ و دره هاى آن تفکر کن چه پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((همانا در جهنم هفتاد هزار وادى است و در هر وادى هفتاد هزار دره است و در هر دره هفتاد هزار اژدها و هفتاد هزار کژدم است ، کار کافر و منافق به پایان نمى رسد و مگر آنگاه که همه آنها او را(808) بگزند)) از على (ع ) روایت شده که پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((به خدا پناه برید از چاه غم یا وادى غم ، عرض کردند: اى پیامبر خدا وادى غم یا چاه غم چیست ؟ فرمود: آن وادیى است در جهنم که جهنم هر روز هفتاد بار از آن به خدا پناه مى برد، خداوند آن را براى قاریان ریاکار آماده کرده است ))(809) اینها که ذکر شده درباره وسعت جهنم و انشعاب و ادیهاى آن بود که به آندازه وادیهاى دنیا و شهوتهاى آن است و تعداد طبقات جهنم به اندازه اعضاى هفتگانه اى است که بنده به وسیله آنها مرتکب گناه مى شود، برخى از این طبقات بالاى برخى دیگرند، بالاترین آنها جهنم و پس از آن به ترتیب سقر، لظى ، حطمه ، سعیر، جحیم و هاویه است اکنون در عمق که هر نیاز دنیوى همواره به نیازى بزرگتر از آن منجر مى شود هاویه جهنم نیز به آخر نمى رسد مگر آن که به هاویه اى ژرفتر از آن منتهى میگردد. گفته اند: در خدمت پیامبر خدا صل الله علیه واله بودیم که آوازى شنیدیم ، پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: آیا مى دانید این چیست ؟ عرض ‍ کردیم : خدا و پیامبرش داناترند، فرمود: ((این سنگى است که هفتاد سال است در جهنم فرو فرستاده شده و اکنون به قعر آن رسیده است ))(810) سپس در تفاوت درکات جهنم بیندیش چه در آخرت درجات بزرگتر و برتریها زیادتر است ، و همان گونه که حرص مردم به دنیا متفاوت است ، برخى چنان در کار دنیا حریص و زیاده طلبند که به غریق شباهت دارند، و بعضى تا حد معینى خود را با آن درگیر کرده اند از این رو آتش دوزخ نیز به طور متفاوت دامنگیر آنها مى شود چه ان الله لا یظلم مثقال ذرة (811) و انواع عذابها به هر گونه که باشد بر همه کسانى که در دوزخند به طور یکسان وارد نمى شود بلکه براى هر کدام از آنها را به نسبت مقدار گناهانش حد معلوم و معینى است جز این که هرگاه همه دنیا و متعلقات آن به کسى که عذابش از همه کمتر است عرضه شود حاضر است آن را در برابر سختى که به آن گرفتار است معاوضه کند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((کم عذابترین اهل دوزخ کسى است که نعلینى از آتش در پاى دارد که بر اثر گرمى آن مغز او به جوش مى آید))(812) اینک در حال کسى که عذابش را سبک کرده اند بیندیش و وى را با کسى که عذابش سخت و سنگین است مقایسه کن و از آن عبرت گیر، و هر زمان در شدت عذاب جهنم شک کنى انگشت خود را به آتش نزدیک ساز و این را بدان قیاس کن سپس بدان که تو در این مقایسه خطا کرده اى چه آتش دنیا با آتش جهنم تناسبى ندارد لیکن چون سخت ترین عذاب دنیا عذاب این آتش است عذاب جهنم را بدان شناسانده اندد هیهات که اگر دوزخیان نظیر آتش دنیا را مى یافتند از آتشى که در آن گرفتارند مى گریختند و با رغبت خود را در این مى انداختند این معنا در برخى اخبار بدین گونه تعبیر شده و گفته اند: ((آت شدنیا هفتاد بار به هفتاد آب رحمت شسته شده تا اهل دنیا تاب آن را داشته باشند))(813) بلکه پیامبر خدا صل الله علیه واله به صفات آتش جهنم تصریح کرده و فرموده است : ((خداوند امر فرموده هزار سال اتش دوزخ را افروختند تا سرخ شد سپس هزار سال دیگر آن را افروختند تا سپید گردید، پس از آن هزار سال دیگر آن را افروخته کردند تا سیاه شد، و آن سیاه و تاریک (814) است )) و نیز فرموده است : ((آتش در پیشگاه خدا ناله و شکایت کرد و گفت ، پروردگارا بخشى از من بخش دیگر را مى خورد از این رو خدا به او اجازه داد که دو بار نفس کشد یکى در زمستان و دیگرى در تابستان پس سخت ترین گرمایى که در تابستان مى یابید از گرماى آن و سخت ترین سرماى زمستان از زمهر یر آن است ))(815) پس از این بنگر به عفونت چرک و خونى که از بدن آنها جارى مى شود به طورى که در آن غرق مى شوند، معناى و غساق همین است . ابو سعید خدرى گفته که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((اگر یک دلو از غساق جهنم در دنیا انداخته شود همه اهل زمین متعفن خواهند شد))(816) ، این شراب اهل جهنم است و هنگامى که یکى از آنها از تشنگى استغاثه و درخواست آب مى کند از آب چرک و خون به او نوشانیده مى شود و آن را جرعه جرعه مى آشامد و هیچ گواراى او نمى شود و از هر سو مرگ به او هجوم مى آورد لیکن نمى میرد: و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا(817) . سپس به طعام آنها بنگر که زقوم است چنان که خداوند فرموده است : ثم انکم ایها الضالون المکذبون لا کلون من شجر من زقوم ، فمالئون منها البطون ، فشاربون علیه من الحمیم فشاربون شرب الهیم (818) و نیز خداوند فرموده است : آنهاشجرة تخرج فى اصل الجخیم طلعها کانه روس الشیاطین ، فانهم لا کلون منها فمالئون منها البطون ، ثم ان لهم علیها لشوبا من حمیم (819) نیز فرموده است : تصلى نارا حامیة ، تسقى من عین آنیة (820) ، و نیز: ان لدینا انکالا و جحیما، و طعاما ذا غصة و عذابا الیما(821) ابن عباس گفته است : ((پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: اگر قطره اى از زقوم در دریاهاى دنیا بچکد زندگى بر مردم دنیا تباه مى شود پس چگونه خواهد بود کسى که آن طعام اوست ))(822) انس گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((به آنچه خداوند شما را بدان ترغیب کرده رغبت کنید، و از آنچه شما را از آن بر حذر داشته بر حذر باشید، و بترسید از عذاب و عقاب او و از جهنم که خداوندد شما را بدآنهاترسانید چه اگر قطره اى از بهشت در دنیایى که در آنید با شما باشد آن را برایتان خوش و گوارا مى سازد، و اگر قطره اى از دوزخ در دنیایى که درهستید با شما باشد آن را برایتان ناخوش و ناگوار مى گرداند))(823) ابوالدرداء گفته است : ((پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: بر دوزخیان گرسنگى را چیره مى کنند به طورى که با عذابى که گرفتار آنند برابرى مى کند، براى طعام فریاد رسى و لابه مى کنند به آنها طعامى از خار و خس ‍ داده مى شود که نه فربه یم کند و نه گرسنگى را فرود مى نشاند، و نیز به طعامى گلوگیر داده مى شود و هنگامى که به یاد مى آوردند که در دنیا لقمه گلوگیر را با آب فرو مى بردند درخواست آشامیدنى مى کنند شرابى از آب جوشان به آنها یم دهند که با انبرهاى آهنین براى آنها برده مى شود، هنگامى که به صورت آنها نزدیک مى گردد رویهایشان را بریان مى کند، و وقتى به شکم آنها مى رسد آنچه را در شکم دارند تکه تکه مى کند مى گویند: موکلان دوزخ را فرا خوانید، آنها را حاضر مى کنند، مى گویند: از پروردگارتان بخواهید از عذاب ما یک روز تخفیف دهد، موکلان دوزخ مى گویند: آیا پیامبران شما با دلایل روشن به سوى شما نمى آمدند، پاسخ مى دهند، چرا مى گویند: پس دعا کنید که دعاى کافران جز گمراهى و ضلالت نیست ، مى گویند: مالک دوزخ را فرا خوانید، او را حاضر مى کنند، مى گویند: اى مالک از پروردگار بخواه ما را بمیراند، به آنها پاسخ مى دهد: شما همیشه در همین جا خواهید بود.)) اعمش گفته است : به من خبر داده شده که میان دعوت آنها از مالک و اجابت او هزار سال فاصله میشود: ((پس از آن بعضى به بعضى دیگر مى گویند: پروردگارتان را بخوانید که کسى از پروردگارتان بهتر نیست ، مى گویند: اى پروردگار ما بدبختى ما بر ما چیره شد و گروهى گمراه بودیم ، اى پروردگار ما، ما را از این جا بیرون آورد، اگر به گمراهى باز گردیم ستمکار خواهیم بود، به آنها پاسخ داده مى شود: گم شوید در آن و با من سخن نگویید، در این هنگام از هر خیر و خوبى نومید مى شوند و صدا به گفتن دریغ و افسوس و واویلا بلند مى کنند))(824) ابو امامه گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله (825) درباره آیه : و یسقى من ماء صدید: یتجرعه لا یکاد یسیغه (826) فرمود: آبى که چرک و خون است پیش او آورده مى شود و او از آن کراهت دارد، وقتى به نزدیک او برده مى شود صورتش بریان مى گردد و پوست سرش مى افتد، و وقتى آن را مى آشامد روده هایش تکه تکه مى شود تا آنگاه که از نشیمنگاهش بیرون آید خداوند مى فرماید: و سقوا ماء حمیما فقطع امعاء هم (827) ، و نیز: و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوى الوجوه (828) . این است خوراک و نوشیدنى دوزخیان به هنگامى که گرسنه مى شوند، اکنون به مارها و کژدمهاى جهنم و شدت زهر و بزرگى جثه و زشتى منظر آنها بنگر که بر اهل جهنم مسلط و به آنها شیفته میشوند و یک ساعت از گزیدن آنها باز نمى ایستند. از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت است که : کسى که خداوند به او مالى دهد و وى زکات آن را پرداخت نکند روز قیامت مال او به صورت مارى بسیار زهر ناک که بر بالاى چشمانش دو خال سیاه است مجسم و طوق گردن او مى شود، سپس دو گوشه دهن او را مى گیرد و مى گوید: من مال و گنج تو هستم ، و پس از آن پیامبر صل الله علیه واله این آیه را خواند: و لا یحسبن الذین یبخلون بما اتاهم الله من فضله هو خیرا لهم (829) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((در دوزخ مارهایى است همانند گردن شتران تنومند بختى که چون یکى از آنها بگزد چهل سال سوزش زهر آن احساس مى شود و در آن کژدمهایى است مانند استراپالاندار که وقتى مى گزند گزیده شده چهل سال دچار سوزش زهر آن سات این کژدمها و مارها بر کسانى مسلط مى شوند که در دنیا بخل و بدخویى و آزار رسانى به مردم بر آنان چیره باشد و کسى که خود را از خویها نگهدارد این مارها و کژدمها براى مجسم نمى شوند و از آنها مصون مى ماند))(830) پس از اینها در بزرگ گردانیدن اجسام دوزخیان بیندیش چه خداوند بر طول و عرض اندام آنها مى افزاید تا بدین سبب عذاب آنها زیادتر شود و سوزندگى آتش و سوزش گزیدگى مارها و کژدمها را یکباره در همه اجزاى بدن خود پیاپى احساس کنند از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت است که : ((دندان کافر در آتش مانند کوه احد و ستبرى پوست بدنش به اندازه مسافت سه روزه راه است ))(831) و نیز فرموده است : ((لب پایین او بر سینه اش افتاده و لب بالایش پهن شده و صورتش را پوشانیده است ))(832) و نیز: ((در روز قیامت زبان کافر دو فرسخ کشیده مى شود و مردم آن را پایمال مى کنند))(833) با این بزرگى بدن پیوسته آتش آنهارا مى سوزاند و پوست و گوشت آنها پیاپى تجدید مى شود درباره آیه : کلما نضجت جلو دهم بدلنا هم جلودا غیرها(834) گفته شده است که آتش در هر روز هفتاد هزار بار آنها را یم خرود و هر بار که آنان را مى خورد گفته میشود: باز گردید وبه همان گونه که بوده اند باز مى گردند. مى گویم : از طریق خاصه (شیعه ) صدوق به سند خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرموده است : دوزخیان به سبب عذابهاى دردناکى که بر آنها وارد مى شود مانند سگها و گرگها عوعو مى کنند، تو چه گمان دارى در باره گروهى که فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بمیرند، و عذاب آنهاتخفیف داده نمى شود در جهنم تشنگان و گرسنگانى هستند که چشمانشان نمى بیند کر و گنگ و کورند و رویهایشان سیاه است ، طرد شدگان به دوزخند و پشیمان از کردار خویشند، آنها مرود ترحم قرار نمى گیرندو از عذابشان تخفیف داده نمى شود، در آتش دوزخ شعله ور مى شوند، و از آب جوشان مى نوشند، و از زقوم یم خورند و با انبر آتش در هم شکسته و با گرزهاى آهنین کوبیده مى شوند و فرشتگان غلاظ و شداد به آنها رحم نمى کنند آنها بر روهایشان به سوى اتش جهنم کشیده مى شوند، و با شیاطین همنشین مى گردند، و در قید غل و زنجیرها مقد و مغلول مى شوند، اگر دعا کنند اجابت نمى شود، و اگر حاجتى را مساءلت کنند بر آورده نمى گردد، این است حالت کسانى که وارد دوزخ مى شوند))(835) و نیز به سند خود از امام صادق (علیه السلام ) روایت کدره که فرموده است : ((روزى پیامبر خدا صل الله علیه واله نشسته بود ناگهان جبرئیل علیه السلام بر او نازلشد در حالى که غمگین و محزون و چهره اش دگرگون بود، پیامبر صل الله علیه واله به او فرمود: اى جبرئیل چه شده است که تو را اندوهگین و گریان مى بینم ، عرض کرد: اى محمد چرا چنین نباشم و حال آن که امروز منافیخ (دمه هاى ) جهنم نصب شده است ، پیامبر صل الله علیه واله فرمود: اى جبرئیل منافیخ جهنم چیست ؟ عرض کرد: خداوند به آتش ‍ امر فرمود هزار سال در آن دمیدند تا سرخ شد سپس به آن امر فرمود هزار سال دیگر در آن دمید تا سفید گردید پس از آن به آن امر فرمود تا هزار سال دیگر در آن دمیدند تا سیاه شد و اکنون سیاه و تاریک است اگر حلقه اى از زنجیرى که درازاى آن هفتاد ذراع است در دنیا نهاده شود از گرمى آن همه دنیا مى گدازد، و اگر قطره اى از زقوم و ضریع در آبهاى دنیا چکیده شود همه دنیا از بوى گند آن مى میرند پیامبر خدا صل الله علیه واله گریان شد و جبرئیل نیز گریست ، خداوند فرشته اى به سوى آنها فرستاد و گفت : پروردگارتان به شما سلام مى رساند و مى فرماید: من شما را مصونیت داده ام از این که گناهى مرتکب شودید تا شما را بدان عذاب کنم ))(836) على (علیه السلام ) از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت کرده که فرموده اس : ((این آتش شما یک جزء از هفتاد جزء اتش جهنم است و هفتاد بار با اب خاموش شده است و اگر این نبود آدمى نمى توانست آن را به هنگامى که شعله ور مى شود خاموش کند و آن را در روز قیامت مى آورند تا بر اتش ‍ دوزخ گذارده شود، هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسل نیست جز این که در آن روز از بیم فریاد جهنم به زانو در مى آید))(837) از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرموده است : در جهنم براى متکبران وادیى است که به آن سقر گفته مى شود، و آن از شدت گرماى خود به خدا شکایت کرد و اجازه خواست تا نفس کشد خدا به او اجازه داد، وقتى نفس کشید جهنم سوخت ))(838) و نیز از آن حضرت روایت است که : ((در جهنم مارهایى است همانند گردن شتران تنومند بختى ... تا آخر حدیث ))(839) چنان که غزالى ذکر کرده است . غزالى مى گوید: اکنون در گریه و ناله و دریغ و افسوس دوزخیان بیندیش چه این حالات در همان آغاز دیدار دوزخ بر آنها چیره مى شود. پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((در آن روز جهنم با هفتاد هزار زمام آورده مى شود که هر زمامى به دست هفتاد هزار فرشته است ))(840) از پیامبر خدا صل الله علیه واله نقل شده که فرموده است : بر اهل آتش گریه را چیره مى کنند و آنان مى گریند تا اشک آنها تمام میشود سپس خون مى گریند به طورى که در صورتشان شکاف گونه هایى دیده مى شود که اگر کشى به آنها فرستاده شود در آنها روان مى گردد))(841) آنها مادام که در گریستن و نالیدن و دریغ و افسوس خوردن اجازه دارند به آن دامه مى دهند چه این آسایشى براى آنهاست لیکن از این عمل نیز ممنوع مى شوند. محمد بن کعب قرظى گفته است : دوزخیان را پنج دعاست ، خداوند چهار دعاى آنها را پاسخ مى دهد و چون به دعاى پنجم مى رسند دیگر هرگز سخن نمى گویند آنان مى گویند: ربنا امتنا اثنتین احبیتنا اثنتین فاعترفنا بذنو بنا فهل الى خروج من سبیل (842) ، خداوند در پاسخ آنها مى فرماید: ذلکم بانه اذا دعى الله وحده کفرتم و ان یشرک به تومنوا فالحکم الله العلى الکبیر(843) پس از آن مى گویند: ربنا ابصرنا وسمعنا فارجعنا نعمل صالحا(844) ، خداوند به آنها پاسخ مى دهد: اولم تکونوا اقسمتم من قبل ما لکم من زوال (845) سپس مى گویند: ربنا اخرجنا نعمل صالحا غیر الذى کنا نعمل (846) ، خداوند پاسخ مى دهد: اولم نعمرکم ما یتذکرفیه من تذکر و جاء کم النذیر فذوقوا فما للظالمین من نصیر(847) بعد از آن مى گویند: ربنا غلبت علینا شقوتنا و کنا قوما ظالین ، ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون (848) خداوند در پاسخ ‌مى فرماید: اخسئوا فیها و لا تکلمون (849) ، پس از این دیگر هرگز سخن نمى گویند، و این شدیدترین عذاب براى آنهاست . مالک بن انس مى گوید: زید بن اسلم درباره قول خداوند متعال : سواء علینا اجرعنا ام صبرنا ما لنا من محیص (850) گفته است : صد سال شکیبایى مى ورزند سپس صد سال دیگر بیتابى مى کنند، پس از آن مى گویند: سواء علینا اجرعنا ام صبرنا. پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((روز قیامت مرگ را به صورت قوچى کبود رنگ مى آورند و میان بهشت و دوزخ سر مى برند، در این هنگام ندا میشود: اى بهشتیان جاوید باشید بدون مرگ ، و اى دوزخیان جاوید باشید بدون مرگ ))(851) اینها که ذکر شد اقسام عذابهاى جهنم است به اجمال ، و تفصیل غمها و افسوسها و محنتها و حسرتهاى آن بى پایان است بزرگترین حسرت دوزخیان علاوه بر عذابهاى سختى که بدان گرفتارند حسرت از دست رفتن نعمتهاى بهشت و محرومیت از لقاى پروردگار و از دست دادن رضاى اوست با علم به این که همه اینها را به بهایى اندک فروختند چه آنها را در برابر شهوتهاى پست و زودگذر دنیا معامله کردند، شهوتهایى ناپالوده که به انواع کدورتها آلوده بود از این رو در درون خود مى گویند: دریغا چگونه با سرپیچى از او امر پروردگارمان خود را هلاک ساختیم و چرا نفس خویش را وادار نکردیم تا در روزهاى اندک عمر شکیبایى ورزد و اگر شکیبایى مى کردیم آن روزگار سپرى مى شد و اکنون در جوار خداوند رحمان به رضا و رضوان او متنعم بودیم . اى واى بر دریغ و افسوس اینان که از دست آنها رفت آنچه را از دست دادند و گرفتار شدند به آنچه بدان گرفتارند و چیزى از نعمتها و لذتهاى دنیا براى ن ها باقى نماند، اگر اینان نعمتهاى بهشت را مشاهده نمى کردند دریغ و افسوس آنها تا این حد زیاد نبود لیکن این نعمتها بر آنها عرضه مى شود چنان که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((در روز قیامت دسته اى از دوزخیان را به سوى بهشت مى برند همین که به بهشت نزدیک مى شوند و بوى آن را استنشاق و به قصور آن و آنچه خداوند براى بهشتیان فراهم ساخته نظر مى کنند ندا مى رسد که ان ها را باز گردانید، آنان را از آن بهره اى نیست لذا با اندوه و افسوسى باز مى گردند که گذشتگان و آیندگان با غم و افسوسى نظیر آن باز نمى گردند از این رو مى گویند: اى پروردگار ما اگر پیش از آن که ثوابها و آنچه را براى دوستانت آماده ساخته اى به ما نشان دادى ما را به جهنم فرستاده بودى براى ما آسانتر بود، خداوند به آنها پاسخ مى دهد، این کار براى آن بود که شما هنگامى که خلوت کردید با ارتکاب گناهان بزرگ با من مبارزه مى کردید و هرگاه مردم را مى دیدید اظهار فروتنى مى کردیدید، از مردمان مى ترسیدید و از م نمى ترسیدید، مردم را بزرگ مى داشتید و مرا تجلیل نمى کردید، چیزهایى را به خاطر مردم ترک مى کردید و براى من رها نمى کردید از این رو امروز علاوه بر آن که شما را از ثوابهاى دایمى محروم مى کنم عذابهاى دردناک به شما مى چشانم ))(852) عیسى (علیه السلام ) فرموده است : ((بسا بدنهاى رعنا و چهره هاى زیبا و زبانهاى شیوا که فردا در طبقات دوزخ مى نالند)) بنابراین اى بیچاره درباره این هول و هراسها بیندیش و بدان که خداوند دوزخ را توام با ترس و وحشت آفریده و مردمى را براى آن خلق کرده که کم یا زیاد نمى شوند، و این موضوعى است که قضاى خداوند بر آن صادر گشته و امر آن خاتمه یافته است ، خداوند فرموده است : و انذرهم یوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة (853) ، به جانم سوگند که این شاره به روز قیامت است ، لیکن این حکم در روز قیامت صادر نمى شود بلکه در ازل الازال صدور یافته ودر روز قیامت آنچه قضاى الهى بدان سبقت گرفته آشکار مى گردد. شگفتا از تو که خنده و بازى کنى و خود را به امور ناچیز و بى اهمیت دنیا سرگم سازى در حالى که نمى دانى قلم قضا چه چیزى از پیش برایت رقم زده است . اگر بگویى : کاش مى دانستم که بازگشتم به کجا و عاقبت و سرنوشت من چیست و چه چیزى قلم قضا درباره من رقم زده است ؟ پساخ این است که براى تو نشانه اى است که مى توانى با آن خوگیرى و به سبب آن امید خود را صادق بدانى و آن این است که به احوال و اعمال خویش بنگرى چه بر هر کسى آنچه را براى آن خلق شده میسر و اسان کرده اند، پس اگر راه خیر برایت اسان شده است خوشحال باش که از آتش ‍ به دورى ، و اگر هر زمان قصد کار خیرى مى کنى موانع تو را احاطه مى کند تا از آن دست باز دارى و هرگاه قصد کار بدى میکنى اسباب آن برایت میسر و آسان مى شود تا آن را انجام دهى بدان که قضاى الهى همین را بر تو رقم زده است ، زیرا دلالت این امر بر سر انجام کار مانند دلالت باران بر رویش گیاه و دلالت دود بر اتش است خداوند فرمودهاست : انالابرار لفى نعیم ، و ان الفجار لفى جحیم (854) بنابراین خود را بر آن دو آیه عرضه کن نا جایگاه خود را در سراى دینا و آخرت بدانى . چگونگى بهشت و نعمتهاى آن بدان در برابر سرایى که غمها و اندوهها و شرور آن را دانستى سراى دیگرى است که باید در نعمتها و شادمانیهاى آن بیندیشى چه کسى که از یکى از این دو سرا دور افتد ناگزیر در دیگرى جاى مى گیرد بنابراین با دوام تفکر؛ راهوال دوزخ خوف را در دلت برانگیز، و با تفکر بسیار در نعمتهاى دایمى که به اهل بهشت وعده داده شده امید را در خود زنده بدار و نفس خویش را با تازیانه خوف و زمام رجاء به صراط مستقیم بران که به این طریق مى توان به ملک عظیم که خداوندوعده داده است رسید و از عذاب الیم ایمنى یافت . درباره بهشتیان بیندیش که در رخسارشان تازگى و خرمى نعیم است ، از رحیق مختوم (شراب ناب سربسته ) که با مشک مهر شده است مى آشامند وبر منبرهایى از یاقوت سرخ در درون خیمه هایى از مروارید سفید آبدار که در آن فرشهاى عبقرى سبز گسترده شده است مى نشینند و بر تختهاى نصب شده در کنار جویهایى که شراب و عسل در آنها روان است تکیه مى زنند، غلمان و ولدان برگرداگرد این خیمه ها حلقه زده و به حور عینهایى که خیرات حسان و همچون یاقوت و مرجانند آراسته شده اند، حوریانى که پیش از این دست هیچ انسان و پرى به آنها نرسیده است و در درجات بهشت مى خرامند، هنگامى که یکى از آنها خرامان به راه مى افتد هفتاد هزار تن از ولدان اطراف جامه او را که از دیباى سپید نو مى باشد و چشم هر بیننده را خیره مى کند حمل مى کنند در حالى که تاجهایى جواهرنشان که مرصع به انواع مروارید و مرجانند بر سردارند، حوریانى که عشوه گر و با غمزه و ناز و بى نهایت خوشبویند و از پیرى و بد حالى مصون مى باشند و در کاخهایى از یاقوت در وسط باغهاى بهشت سراپرده افراشته وچشمان آهووش خود را از نگاه جز به همسر خود بازداشتنهاند، و به پاداش اعمال نیکى که بهشتیان انجامداده اند خادمان و ولدانکه همچون مروارید غلطانند با کوزه ها وابریقها جامهاى پر از آب خوشگوار که مایه لذت آشامندگان است بر گرد حوریان و همسران آنها مى گردند، و اینان در مقامى امن ، در میان باغها و چشمه ها سارها، در حوریان و همسران آنها مى گردند، و اینان در مقامى امن ، در میان باغها و چشمه سارها، در درون بهشتها و جویبارها، در جایگاه صدق و در پیشگاه پادشاهى مقتدر بسر مى برند در حالى که به وجه کریم او مى نگرند و تازگى و خرمى نعمتها از رخسار آنها تابان است گرد نادارى و خوارى بر چهره آنها نمى نشیند بلکه آنها بندگانى مرکم و محترمند، و به انواع تحفه ها از سوى پروردگارشان بهره مند ند، و در آن تا ابد به هر چه نفوس آنها مایل است از آن برخوردار مى شوند، بیم و اندوهى در بهشت ندارند و از حوادث روزگار ایمنند، در آن جا با تنعم به سر مى برند، واز انواع طعامهاى آن مى خورند، و از نهرهاى شیر و شراب و عسل آن مى آشامند، نهر هایى که بستر آنها نقره و سنگریزه هاى آن مرجان است ، و در زمینى که جاى دارند که خاکش مشک اذفر و گیاهش زعفراناست و از ابر آن گلاب نسرین بر تپه هاى کافورش مى بارد کوزه هایى نزد آنها مى آورند، کوزه هایى که سیمین و آراسته به در و یاقوت و مرجانند، کوزه هایى که در آنها رحیق مختوم (شراب ناب سرب مهر) که با آب سلسبیل گوارا آمیخته شده ، کوزه هایى که به سبب صفاى جوهر نور از آن مى تابد و رقت و پاکیزگى شراب از وراى آن آشکار است ، دست آدمى آنها را نساخته تا در تکمیل کار و خوبى ساخت آنها کوتاهى کند بلکه بهدست خدمتگارانى تهیه شدهاند که پرتو رخسارشان از روشنى تابش خورشید حکایت مى کند لیکنخورشید چگونه مى تواند حلاوت رخسار و زیبایى پیشانى و جلوه بنا گوشها و ملاحت چشمان آنها را داشته باشد. شگفتا از کسى که به چنین سرایى با این اوصاف معتقد است و یقین دارد که ناگزیر از رفتن به سوى آن است و مى داند که اهل سراى آخرت نمى میرند، و بر کسى که به ساحت آن درآید مصیبت فورد نمى آید، و حوادث به چشم ملامت به اهل آن نمى نگرند با این همه چگونه به سرایى خود مى گیرد که خداوند ویرانى آن را اجازه داده و بدون آن زندگى برایش گوارا مى باشد، به خدا سوگند اگر در آن سراى چیزى جز سلامت تن و ایمنى از مرگ و گرسنگى و تشنگى و اقسام دیگر حوادث وجود نداشت سزاوار بود که به همین خاطر از دنیا دورى کند و چیزى را که جدایى و تلخى از ضرورتهایى آن است بر آن ترجیح ندهد چه رسد به این که اهل آن پادشاهانى هستند که ایمن از هر حادثه و به انواع سور وشادى متنعم و از هر چه میل و آرزو دارند برخوردارند، هر روز در استانه عرش خداوند حاضر مى شوند و به وجه کریم او مى نگرند و از این نگاه لذتى براى آنها حاصل مى شود که به دیگر نعمتهایى بهشت توجه نمى کنند آنان پیوسته میان انواع این نعمتها در رفت و آمدند و از زوال آنها ایمن مى باشند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((ندا کننده اى ندا مى دهد اى اهل بهشت براى شماست که در آن پیوسته تندرست باشید و هیچ گاه بیمار نشوید، براى شماست که همیشه زنده باشید و هرگز نمیرید، براى شماست که همیشه جوان باشید و هرگز پیر نشوید و براى شماست که همیشه متنعم باشید و هیچ گاه بد حال نباشید، و این قول خداوند است که : ونودواان تلکم الجنة اورثتموها بما کنتم تعملون (855) . هرگاه مى خواهى سفات بهشت را بدانى قرآن تلاوت کن چه برتر از گفتار خداوند گفتارى نیست ، آیه : و لمن خاف مقام ربه جنتان (856) تا آخر سوره الرحمان وسوره واقعه ودیگر سوره ها را بخوان ؛ و اگر بخواهى تفصیل صفات بهشترااز طریق ابخار بدانى اینک که به طور اجمال بر آنها آگاهى یافته اى به تفصیل آنها توجه کن و نخست در تعداد بهشتها بیندیش پیامبر خدا صل الله علیه واله درباره قول خداوند: و لمن خاف مقام ربه جنتان فرموده است : ((دو بهشتند که ظرفهاى آنها و آنچه در آناست از نقره اند، و دو بهشتند که ظرفهاى آنها و آنچه در آنهاست از زر و طلایند ودر بهشت عدن میان اهل آن و نظر کردن به پروردگار جز رداى کبریایى وجه او حایل نیست ))(857) سپس بعدد درهاى بهشت بنگر چه آنها بر حسب اصول طاعات متعددندچنان که درهاى جهنم نیز بر اساس اصول معاصى بسیارند پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هر کس از مال خویش درراه خدا به دو گونه انفاق کنداز همه درهاى بهشت فراخوانده مى شود و بهشت را هشت در است ، کسى که از اهل نماز است از در نماز و آن که اهل روزهاست از در روزه دعوت مى شود و این در ریان است ، و کسى که اهل صدقه است از در صدقه ، و آن که اهل جهد است از در جهاد فرا خوانده خواهد شد))(858) عاصم بن ضمره از على (علیه السلام ) روایت کرده که آن حضرت از دوزخ یاد کرد و آن را امرى بزرگ شمرد و چیزى فرمود که آن را به یاد ندارم سپس ‍ فرمود: و سیق الذین اتقوا ربهم الى الجنة زمرا(859) ، اینان چون به یکى از درهاى بهشت مى رسند درآن جا درختى مى یابند که از زیر ساقه آن دو چشمه اب جراى است سپس چنان که به آنها امر مى شود یکى را قصد مى کنندو از آن مى اشامند در نتیجه هر چند رنج و بیم در درون آنهاست بر طرف مى شود پس قصد چشمه دیگر مى کنند و ردآن غسل به جا مى آورند، تازگى و خرمى نعیم بهشت بر آنها مى وزد و در نتیجه موهاى آنها تا ابد دگرگون و ژولیده نمى شود و مانند این است که روغن بر موهاى خود مالیده اند سپس به بهشت مى رسند، به آنها گفته مى شود: سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین (860) ، پس از آن ولدان آنها را دیدار مى کنند و به گرد آنها در مى آیند به همان گونه که کودکان دنیا بر گرد دوست خود که از سفر باز گردد اجتماع مى کنند و به هر یک از آنها مى گویند: سادمشان باشد به کرامتهایى که خداوند برایت اماده ساخته است ؛ سپس نوجوانى از این ولدان نزد بعضى از حوریانى که همسر این بهشتیانند مى ورد مى گوید: فلانى که در دنیا بدین نام خوانده مى شد آمده است : حوریه به وى مى گوید: تو او را دیدى ؟ پاسخ مى دهد: من او را دیدم و هم اکنون در دنبال من مى آید، سپس حوریه را خوشحالى فرا مى گیرد به طورى که بر در خانه اش ‍ مى ایستد و هنگامى که آن شخص بهشتى به در خانه اش میرسدبه بنیان خانه اش مى نگرد مى بیند صخره اى است از مروارید که بر بالاى آن کاخى رنگارنگ بنا شده است پس از آن سرش را بلند مى کند و به سقف این کاخ مى نگرد آن را مانند برق درخشان مى بیند و اگر خدا به او این قدرت را ندهد دور نیست که چشمانش کور شود سپس سرش را فرود مى آورد مشاهده مى کند همسرانش کوزه ها را نهاده و پشتیهاى متصل به یکدیگر را مرتب کرده و فرشها را گسترانیده اند، پس تکیه مى کند و مى گوید: الحمد الله الذى هدانا لهذا و ما کنا لنهتدى لولا ان هدانا الله (861) ، سپس ندا کننده اى ندا مى کند: ((اى هستید و بیمار نمى شوید(862) .)) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((روز قیامت به در بهشت مى آیم و مى خواهم که در را بگشایند، خازن بهشت مى گوید: تو کیستى ؟ مى گویم : محمد، مى گوید: به من امر شده که پیش از تو در را به روى کسى نگشایم (863) اکنون درباره غرفه هاى بهشت و اختلاف درجات علو آنها بیندیش که : فان الاخره اکبر درجات و اکبر تفضیلا(864) ، همان گونه که در طاعات ظاهر و اخلاق پسندیده باطن میان مردم تفاوتهاست همچنین در پاداشهایى که در قیامت به آنها داده مى شود تفاوتهایى اشکار خواهد بود اینک اگر تو خواهان بالاترین درجاتى بکوش که در فرمانبردارى از خداوند و اداى طاعت او کسى بر تو سبقت نگیرد چه خداوند تو را به مسابقه و پیشى گرفتن دستور داده و فرموده است : وسابقوا الى مغفرة من ربکم وجنة عرضها کعرض السماء و الارض (865) و نیز: و سارعو الى مغفرة من ربکم (866) ، و نیز: و فى ذلک فلیتنا فس المتنافسون (867) شگفتا که اگر یکى از اقران یا همسایگان تو به افزایش درهمى یا به برترى بنایى بر تو پیشى گیرد به سبب حسد بر تو گران مى آید و طاقتت تنگ و زندگیت منغص یم شود در صورتى که بهترین احوال تو آن است که در بهشت جاى گیرى و در آن ایمن نیستى از این که گروهى به لطایفى برتو پیشى گیرند که همه دنیا با تدقم آنها برابرى نمى کند ابو سعید خدرى گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمودن ((بهشتیان غرفه نشینان بالاتر خود را چنان مى بینند که شما ستارگان ماندگار را در افق مشرق یا مغرب مى بینید و این به سبب برترى درجات آنهابر یکدیگر است ))، عرض کردند: اى پیامبر خداآنها منازل پیامبران است که دیگران به آنهانمى رسند، فرمود: ((آرى سوگند به آن که جانم در دست اوست آنها منازل کسانى است که به خداوند ایمان آوردند و پیامبران را تصدیق کردند))(868) و نیز فرموده است : همانا اهل درجات برتر را اهل درجات پایین چنان که شما ستاره طلوع کننده ما را در یکى از افق آسمان مى بینید(869) .)) جابر بن عبدالله گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله به ما فرمود: ((آیا از غرفه هاى بهشت برایتان سخن نگویم ؟)) عرض کردم : چرا اى پیامبر خدا پدر و مادرمان فداى ، تو باد، فرمود: ((در بهشت غرفه هایى است که از همه انواع جواهر که ظاهرآنها از باطن آنها از ظاهرشان دیده میشود، ازلذتها و نعمتها و شادیها در آنها چیزهایى است که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به دل هیچ بشرى خطور نکرده است )) عرض کردم : اى پیامبر خدا این غرفه ها برا چه کسانى است ، فرمود: ((براى کسى که افشاى سلام کند، طعام دهد، به روزه مداومت کند و به هنگامى که مردم در خوابند نماز شب گزارد)) عرض کردیم : اى پیامبر خدا چه کسى توانایى آن را دارد؟ فرمود: ((امتم توانایى آن را دارد و من شما را از آن آگاه خواهم کرد، هر کس برادر مسلمانش را دیدار و به او سلام کند یا سلام او را پاسخ گوید افشاى سلام کرده و هر کس اهل و عیال خود را غذا دهد تا سیر شوند اطعام طعام کرده ، و آن که ماه رمضان را روزه گیرد و از هر ماهى سه روز آن را روزه بدارد به روزه مداومت کرده است و کسى که نماز عشاء و بامداد را به جماعت گزارد در حالى که مردم در خوابند نماز شب به جا اورده است و مقصود از مردم یهود و نصارا و مجوسند(870) .)) از پیامبر خدا صل الله علیه واله درباره قول خداوند: و مساکن طیبة فى جنات عدن (871) پرسش شد، فرمود: ((کاخهایى هستند از مروارید، در هر کاخى هفتاد سرا از یاقوت سرخ است ، در هر سراهفتاد خانه از زمرد سبز و در هر خانه تختى و بر هر تختى هفتاد فراش رنگارنگ و بر هر فراشى هر خانه اى هفتاد خادمه است ، در هر بامداد به مومن آن مقدار نیرو داده مى شود که بتواند با همه آنها همبستر شود(872) چگونگى دیوار بهشت و زمین و نهرها و درختان آن اکنون در ظاهر بهشت و رشک و غبطه اى که ساکنانش نسبت به آن دارند تامل کن و به دریغ و افسوس کسانى بیندیش که از آن محروم شده اند و به جاى آن به دنیا بسنده کرده اند از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت است که : ((دیوار بهشت خشتى از طلا و خشتى از نقره و خاک آن زعفران و گل آن مشک است (873) )) از تربت بهشت از آن حضرت پرسیدند فرمود: ((نان سپید آمیخته به مشک خالص است (874) .)) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هر کس شاد میشود که خداوند در آخرت به او شراب بیاشاماند آشامیدن آن را در دنیا ترک کند، و هر کس خوشحال مى شود که خداوند در آخرت به او حریر بپوشاند پوشیدن آن را در دنیا ترک کند(875) )) و نیز: ((نهرهاى بهشت از زیر تپه ها یا کوههایى از مشک جارى مى شود(876) .)) و نیز، ((اگر زیور پست ترین بهشتیان با زیور اهل دنیا مقایسه شود زیورى که خداوند در آخرت به او پوشانیده از زیور همه اهل دنیا برتر است (877) .)) و نیز: ((در بهشت درختى است که اگر شتر سوار صد سال در سایه آن راه بسپرد آن را به پایان نمى رساند(878) ، اگر مى خواهید آیه و ظل ممدود(879) را بخوانید)) ابو امامه گفته است : اصحاب پیامبر خدا صل الله علیه واله مى گفتند: در پرسشهایى که اعراب بادیه نشین مى کنند خداوند به ما سود مى رساند اعرابیى پیش آمد و عرض کرد: اى پیامبر خداوند در قرآن درخت آزار دهنده اى را ذکر کرده است ، و من نمى دانستم در بهشت درختى وجوددارد که به صاحبش آزار مى رساند پیامبر صل الله علیه واله فرمود: ((آن چیست ؟)) عرض کرد: سدر (کنار 9 که داراى خار است ، فرمود: ((خداوند در قرآن فرموده است : و سدر مخضود، خداوند خار آن را قطع مى کند و به جاى هر خارى میوه اى در آن قرار مى دهد ان گاه هر میوه آن شکافته مى شود و از آن هفتاد و دو نوع خوردنى که هیچ کدام شبیه دیگرى نیست بیرون مى آید(880) .)) جریر بن عبدالله گفت است : در ((صفاح )) فرود آمدیم ، مردى را دیدم در زیر درختى خوابیده که نزدیک بود آفتاب به او برسد، غلام را گفت : این پوست را ببر و آن را سایبان او کن ، غلام رفت و این کار را انجام داد. هنگامى که آن مرد بیدار گردید معلوم شد اوسلمان است . نزد او رفتم و سلام کردم ، گفت : اى جریر! براى خداوند فروتنى کن چه هر کس در دنیا براى خداوند فروتنى کند در روز قیامت خدا او را بلند مرتبه مى گرداند، آیا مى دانى ظلمات روز قیامت چیست ؟ گفتم : نمى دانم ، ظلم مردم بر یکدیگر است ، سپس تکه چوبى بر گرفت که از خردى دیده نمى شد، گفت : اى جریر اگر مانند این را در بهشت طلب کنى آن را نمى یابى ، گفتم : اى ابا عبدالله پس ‍ نخل و درخت کجاست ؟ گفت : ریشه آنها مروارید و طلا و بالاى خرماست .(881) چگونگى لباس بهشتیان و فرشها و تختها و پشتیها و خیمه هاى آنها خداوند فرموده است : یحلون فیها من اساور من ذهب و لولوا و لباسهم فیها حریر(882) ، آیات مربوطه به شرح این مطلب فراوان است اما آنچه در این باره در اخبار آمده روایتى است که پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((کسى که وارد بهشت شود متنعم مى شود و محتاج نمى گردد، لباسش کهنه نمى شود و جوانیش از دست نمى رود، در بهشت چیزهایى است که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشینده و به دل هیچ بشرى خطور نکرده است )).(883) مردى عرض کرد: اى پیامبر خدا ما را از لباس بهشتیان خبر ده که آفریده مى شود یا بافته مى گردد، پیامبر خدا صل الله علیه واله سکوت فرمود و بعضى از حاضران خندیدند، پیامبر صل الله علیه واله فرمود: ((از چه چیزى مى خندید از این که نادانى از دانایى پرسش کرده است ؟ سپس ‍ فرمود: ((بلکه میوه هاى بهشت دو بار از آن بیرون مى آید.))(884) از پیامبر خدا صل الله علیه واله نقل شده که فرموده است : نخستین گروهى که وارد بهشت مى شود صورت آنها مانند رخسار ماه در شب چهارده است به انداختن آب دهان و بینى و غایط کردن محتاج نمى شوند، ظروف و شانه هاى آنها از طلا و نقره است و عرق آنها مشک مى باشد، براى هر یک از بهشتیان دو همسر است که از غایت زیبایى مغز و ساق پاى آنها از وراى گوشت دیده مى شود. میان آنها اختلاف و دشمنى نیست ، همه یک دلند و صبح و شام خداى را تسبیح مى گویند.))(885) در روایت است که ((بر هر همسرى هفتاد حله است .))(886) و نیز درباره آیه : یلحون فیها من اساور من ذهب ،(887) فرموده است : ((برتاجهایى است که پست ترین مروارید آنها میان مشرق و مغرب را روشن مى کند.))(888) و نیز فرموده است : ((خیمه درى میان تهى است ، ارتفاع آن شصت میل است ، مومن در هر گوشه آن اهلى دارد که دیگران آنها را نمى بینند))(889) ؛ این حدیث را بخارى در صحیح خود روایت کرده است . ابن عباس گفته است : خیمه درى است میان تهى که یک فرسنگ در یک فرسنگ است و داراى چهار هزار لکنه در از طلاست . ابو سعید خدرى گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله در باره قول خداوند: و فرض مزفوعة ،(890) فرمود: میان دو فرش به اندازه میان آسمان و زمین است .))(891) چگونگى خوراک بهشتیان شرح طعام اهل بهشت در قرآن ذکر شده که عبارت از میوه ها، گوشت پرندگان فربه ، من و سلوا، عسل ، شیر و اقسام بسیار دیگرى است که قابل شمارش نیست . خداوند فرموده است : کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوابه متشابها. (892) همچنین خداوند آشامیدنیهاى بهشتیان را در جاهاى بسیار از قرآن بیان فرموده است . ثوبان غلام پیامبر خدا صل الله علیه واله گفته است : در نزد پیامبر خدا صل الله علیه واله ایستاده بودم که یکى از دانشمندان یهود وارد شد و پرسشهایى را مطرح کرد و پرسید: نخستین کس از مردم که از صراط مى گذرد کیست ؟ پیامبر صل الله علیه واله فرمود: ((مستمندان مهاجرین ))، یهودى گفت : هنگامى که وارد بهشت مى شوند تحفه آنها چیست ؟ فرمود: ((زایده جگر ماهى )) گفت : پس از آن غذاى چه خواهد بود، فرمود: ((گاو بهشتى که در اطراف بهشت مى چرد براى آنها کشته مى شود))، یهودى گفت : شراب چیست ؟ از عینا فیها تسمى سلسیلا(893) ، یهودى گفت : راست فرمودى .(894) زید بن ارقم گفته است : مردى یهودى نزد پیامبر خدا صل الله علیه واله آمد و عرض کرد: اى ابوالقاسم آیا ادعا نمى کنى که اهل بهشت در آن مى خورند و مى آشامند؟ و به یارانش گفت : اگر بدین امر اقرار کند بر او پیروز خواهم شد، پیامبر صل الله علیه واله فرمود: ((آرى سوگند به آن که جانم در دست اوست به هر یکى از آنان در خوردن و آشامیدن و مباشرت نیروى یکصد مرد داده مى شود))، یهودى گفت : کسى که مى خورد و مى آشامد محتاج به قضاى حاجت مى شود، پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمد ((قضاى حاجت آنها عرقى است که از پوست آنها روان مى شود و مانند مشک است و بدین گونه شکمشان پاک مى شود.))(895) ابن مسعود گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((در بهشت به پرنده اى مى نگرى و آرزوى آن را مى کنى آن پرنده بریان شده در پیش رویت مى افتد.))(896) حذیفه گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((در بهشت پرندگانى است مانند شتران تنومند بختى .))(897) اوصاف حورالعلین و ولدان در قرآن اوصاف آنها مکرر ذکر دشه و اخبار گویاى شرح بیشترى در باره آنهاست . از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت شده که فرموده است : ((یک بامداد یا شامگاه در راه خدا گام برداشتن بهتر است از دنیا و آنچه در آن است ، و مقدار کمان یکى از شما و یا به اندازه قدم او از بهشت بهتر از دنیاست و آنچه در آن مى باشد، و اگر زنى از زنان اهل بهشت بر زمین زخ نماید زمین را روشن و پر از بوى خوش مى کند و رو سرى او بهتر است از دنیا و آنچه در آن است .))(898) ابو سعید خدرى گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله درباره آیه : کانهن الیاقوت و المرجان (899) فرمود: ((هرگاه حورالعین در حالى که در پرده است به صورتش نگاه شود رخسازش از آینه صافى تر است ، و پست ترین مرواریدى که بر اوست میان مشرق و مغرب را روشن مى کند، و بر او هفتاد جامه است که چشم از آنها مى گذرد به طورى که مغز ساق او را از پشت مى بیند.))(900) مجاهد در تفسیر آیه ازواج مطهرة (901) گفته است : یعنى از حیض ، غایط، بول ، آب دهان ، آب بینى ، نجاست ، منى ، و فرزند پاکند. به پیامبر خدا صل الله علیه واله عرض شد: آیا بهشتیان مباشرت مى کنند؟ فرمود: ((به هر یک از آنان در یک روز بیش از هفتاد نفر شما نیرو داده مى شود.))(902) و نیز پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((به هر مردى از اهل بشهت پانصد حوریه ، چهار هزار دوشیزه باکره و هشت هزار غیر باکره تزویج مى شود که هر کدام از آنها را اندازه عمرش در دنیا به آغوش ‍ مى کشد.))(903) پیامبر صل الله علیه واله فرموده است : ((در بهشت بازارى است که جز خرید و فروش تصویر مردان و زنان در آن داد و ستدى انجام نمى شود، و چون مردى خواهان صورتى شود به آن بازار وارد مى شود.))(904) در بهشت محلى است که حورالعین در آن گرد مى آیند و با آواز که خلایق ماند آن را نشنیده اند مى گویند: ما جاویدیم و از میان نمى رویم ، ما نرم و تنیم و بد حال نمى شویم ، ما خشنودیم و خشمگین نمى شویم ، خوشا به حال کسى که او براى ماست و ما براى او هستیم .(905) ابو امامه باهلى گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((هر بنده اى وارد بهشت مى شود دو تن از حوریان بر بالاى سر و نزد پاهاى او مى نشیند و با بهتیرن آوازى که انسیان و جنیان مى شنوند براى او آواز خوانى مى کنند لیکن نه با ترانه هاى شیطان بکله با حمد و تقدیس خداوند رحمان .))(906) سخنان متفرقه اى که از اوصاف بهشتیان در اخبار آمده است اسامة بن زید از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت کرده است که به اصحابش فرمود: ((هان هیچ مهیا شونده اى براى بهشت هست ؟ همانا بهشت را مانندى نیست ، به خداوند کعبه آن نورى است که مى درخشد، گل و گیاه خوشبویى است که مى جنبد، کاخى است استوار، نهرى است روان ، میوه اى است رسیده و فراوان ، همسرى است که نیکو و زیبا همراه با شادمانى ، نعمتى است در جایگاهى امن و همیشگى ، خرمى و شادابى است در سرایى عالى ، و زیبا و سالم ، عرض کردند: اى پیامبر خدا ما مهیا شونده براى آنیم ، فرمود: بگویید: ان شاء الله تعالى (اگر خداوند متعال بخواهد)، سپس سخن از جهاد به میان آورد و آنان را بدان تشویق فرمود.))(907) مردى نزد پیامبر خدا صل الله علیه واله آمد و گفت : ایا در بهشت اسب وجود دارد من شیفته آنم ، فرمود: اگر آن را دوست دارى در بهشت اسبى از یاوقت سرخ برایت مى آورند تا به هر جا که خواهى با سرعت تو را ببرد)). مردى دیگرى گفت : من شیفته شترم آیا در بهشت شتر وجود دارد، فرمود: ((اى بنده خدا اگر به بهشت برده شوى در آن جا آنچه را دلت مى خواهد و چشمت از آن لذت مى برد برایت موجود است .))(908) از ابى سعید خدرى روایت شده که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((براى مرد بهشتى چنان که آرزو دارد فرزند زاییده مى شود که دوران حمل و از شیر گرفتن و جوانى او در یک ساعت است .))(909) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هنگامى که اهل بهشت در بهشت قرار گیرند برادران مشتاق برادران خود مى شوند از اى رو تخت یکى به سوى تخت دیگرى روان مى شود و یکدیگر را دیدار مى کنند و از آنچه در سراى دنیا میان آنها گذشته است گفتگو مى کنند، یکى از آنها مى گوید: اى برادر به یاد دارى که فلان روز در فلان مجلس خدا را خواندیم و خدا ما را آمرزید.))(910) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرمود: ((بهشتیان بدن و صورتشان بى موست و سپید پوست و مجعد موى و سرمه کشیده و سى و سه ساله اند و بر آفرینش آدمیانند، طول آنان شصت گز و عرض آنان هفت گز است .))(911) و نیز فرموده است : ((پست ترین اهل بهشت داراى هشتاد هزار خدمتکار و هفتاد و دو همسر است ، براى او قبه اى از مروارید و زبر جد و یاقوت بر پا مى کنند که وسعت آنها به اندازه فاصله جابیه تا صنعاست بر سر اینان تا جهاتى است که پست ترین مروارید آن فاصله میان مشرق و مغرب را روشن مى کند.))(912) و نیز فرموده است : ((به بهشت نگریستم ، هر یک از انارهاى آن را مانند پشت شتر پالان شده ، و پرندگان آن را مانند شتران بختى دیدمت ، در آن کنیزکى دیدم ، گفتم : اى کنیزک ! تو براى کى هستى ؟ گفت : براى زید بن حارثه ، و در بهشت چیزهایى است که نه چشمى دیده و نه گوشتى شنیده و نه به دل بشرى خطور کرده است .))(913) کعب الاحبار گفته است : خداوند آدم را به دست خود آفرید، و به دست خود تورات را نوشت و درختان بهشت را به دست خود کاشت ، سپس به آنها فرمود: سخن گویید، گفتند: قد افلح المومنون . اینها اوصاف بهشت بود که ما آنها را نخست به اجمال و سپس به تفصیل بیان کردیم ، یحى بن معاذ گفته است : ترک دنیا سخت و از دست رفتن بهشت سخت تر است ، ترک دنیا مهریه آخرت است . و نیز گفته است : طلب دنیا مایه ذلت نفوس و طلب بهشت موجب عزت نفس است شگفتا از کسى که خوارى را طلب چیز فانى اختیار و عزت را در طلب چیز باقى ترک مى کند. مى گویم : از طرق خاصه (شیعه ) شیخ ما صدوق به سند خود از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت کرده که فرموده است : ((بهشت خشتى از طلا و خشتى از نقره و خشتى از یاقوت و ملاط آن مشک اذفر است ، دندانه هاى آن یاقوت سرخ و سبز و زد و درهایش گوناگون است ، باب رحمت از یاقوت سرخ و باب صبر در کوچکى است با یک لنگه از یاقوت سرخ بدون حلقه ، باب شکر از یاقوت سپید و داراى دو لنگه است که مسافت میان آنها به اندازه پانصد سال راه است ، او را فریاد و ناله اى است ، مى گوید: بارالها اهل مرا به من رسان ، خداى صاحب جلال کرم آن در را به سخن مى آورد، اما باب بلا از یاقوت زرد و یک لنگه است ، چقدر اندکند کسانى که از این در وارد بهشت مى شوند، باب اعظم درى است که بندگان شایسته خداوند از آن وارد مى شوند و آنان عبارتند از صاحبان زهد وورع و آنهایى که به خداوند رغبت و با او انس داشته اند هنگامى که آنها وارد بهشت مى شوند در کشتیهایى که از یاقوت و پاروهاى آنها مروارید است بر روى دو نهر که در آنها آبى صاف و زلال روان است به گردش مى پردازند، در این کشتیها فرشتگانى است از نور که بر آنها جامه سبز بسیار تیره است و پیوسته در دو طرف این نه در گردشند، نام این نهر بهشت عدن است که در وسط بهشت قرار دارد و حصار آن یاقوت سرخ و سنگریزه هایش مروارید است (914) )). و به سند خود از امیرمؤ منان علیه السلام نقل مى کند که فرموده است : ((بهشت داراى هشت در است ، درى است که پیامبران و صدیقان از آن وارد مى شوند، در دیگرى است که شهیدان و صالحان از آن داخل مى گردند، پنج در دیگر براى ورود شیعیان و دوستان ما اختصاص دارد، من پیوسته بر صراط ایستاده ام و دعا مى کنم و مى گویم : پروردگارا شیعیان و دوستان و یاران مرا و آنان را که در سراى دنیا به من محبت ورزیدند سالم بدار، در این هنگام از فراز عرش ندا مى رسد، دعایت اجابت و شفاعتت درباره شیعیانت پذیرفته شد، و هر مردى از شیعیان و دوستانم و آنانى که مرا به زبان یا عمل یارى و با پیکار کنندگان من پیکار کردند درباره هفتاد هزار کس از همسایگان و خویشاوندانش شفاعت مى کند و در دیگرى است که سایر مسلمانانى که به لا اله الا الله شهادت مى دهند و در دل آنهاذره اى دشمنى نسبت به ما اهل بیت نیست از آن وارد مى شوند(915) )). از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: ((گمانتان را به خدا نیکو کنید و بدانید بهشت داراى هشت در است که عرض هر درى به اندازه چهار صد سال راه است (916) )) ثقدالاسلام محمد بن یعقوب کلینى در کافى به سند خود از ابى جعفر امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرموده است : ((از پیامبر خدا صل الله علیه واله درباره آیه : یوم نحشر المتقین الى الرحمان و فدا(917) پرسیدند، فرمود: اى على وفد تنها به سواره اصلاق مى شود آنان مردانى هستند که تقوا پیشه کردند، خداوند آنان را دوست دارد و اختصاص داده و از اعمال آنان خشنود است از این رو آنان را متقین نامیده است ، سپس فرمود: اى على هان سوگند به آن که دانه را شکافت و آدمى را آفرید آنان از گورها بیرون مى ایند و فرشتگان به پیشواز آنها مى روند در حالى که برناقه هاى سپیدى که زین آنها از طلا و مرصع به در و یاقوت و پالان آنها از استبرق و سندس و افسار آنها از تارهاى ارغوان است سوار مى باشند و آنها را بسرعت به سوى محشر حرکت مى دهند، با هر مردى از آنها هزار فرشته است که او را همراهى مى کنند تا او را به در بزرگ بهشت مى رسانند بر در بهشت درختى است که هزار تن در زیر سایه یک برگ آن جاى مى گیرد، در سمت راست درخت چشمه اى پاک و پاکیزه است از آن شربتى مى اشامند به سبب آن خداوند دل ان ها را از حسد پاک مى کند و موهاى پوست بدن ان ها را مى زداید چنان که خداوند فرموده است : وسقاهم ربهم شرابا طهورا(918) ، یعنى از همین چشمه پاکیزه سپس به سوى چشمه دیگرى که در سمت چپ درخت است باز مى گردند و در آن خود را شستشو مى کنند و این چشمه زندگى یا آب حیات است و پس از آن دیگر هرگز نمى میرند، سپس آنان را در جلو عرش باز مى دارند در حالى که از همه افات و بیماریها و گرما و سرما تا ابد مصونیت یافته اند، پس از آن خداوند جبار به فرشتگانى که راهمراهى مى کنند مى فرماید: دوستانم را به بهشت ببرید و با خلایق متوقف نکنید، خشنودى من از آنان سبقت یافته و رحمت من بر آنان واجب گشته است ، چگونه ممکن است بخواهم که آنها را در جمع کسانى باز دارید که داراى حسنات و سیئاتند، لذا فرشتگان آنها را به سوى بهشت حرکت مى دهند هنگامى که به در بزرگ بهشت مى رسند فرشتگان حلقه در را مى کوبند، از آن آوازى بلند مى شود که به گوش همه حوریانى که خداوند در بهشت براى دوستانش آماده کرده است مى رسد، حوریان وقتى این صدا را مى شوند آمدن آنها را به همدیگر بشارت مى دهند و بعضى از آنها به بعضى دیگر مى گویند: دوستان خدا نزد ما آمده اند سپس در را به روى آنها باز مى کنند و وارد بهشت مى شوند، همسران حورى و آدمى آنها به آنان اظهار مهر و محبت مى کنند و به آنها مى گویند: مرحبا به شما چقدر ما مشتقا شما بودیم ، آنها به آنان مى گویند دوستان خدا نیز همچنین بودند على علیه السلام عرض کرد: اى پیامبر خدا از قول خداوند متعال ما را آگاه کن که فرموده است : غرف من فوقها غرف مبنیه (919) ت این غرفه هاى با چه چیزى ساختمان شده اند آن حضرت فرمود: اى على ان ها غرفه هایى است که خداوند آنها را از در و یاقوت و زبر جد براى دوستانش بنا کرده است ، سقف آنها طلاست کهبا نقره استحکام یافته است ، هر غرفه هزار در از طلا دارد و بر هر درى فرشته اى بر آن گماردهشده است ، در آن فرشهایى از حریر و دیبا با رنگهااى گوناگون گسترده شده که برخى بالاى برخى دیگر قرار گرفته و پر از مشک و کافور و عنبر است ، و این مضمون قول حق تعالى است که فرموده است : و فرش مرفوعة (920) مومن را وقتى به منازل خود در بهشت وارد مى کنند تاج ملک و کرامت بر سر او مى نهندع در زیر این تاج حله هایى از زر و سیم و یاقوت و در منظوم است که در حلقه اى بر او پوشانیده مى شود، همچنین هفتاد جامه حریر رنگارنگ در انواع مختلف که با زر و سیم و مروارید و یاقوت سرخ بافته شده اند به او مى پوشانند و این مدلول قول خداوند است که فرموده است : یحلون فیها من اساور من ذهب و لولوا و لباسهم فیها حریر(921) هنگامى که مومن بر بالاى تختش ‍ مى نشیندتخت اواز کثرت خوشحالى به جنبش در مى آید، وقتى دوست خدا در منازل خود در بهشت استقرار مى یابند، فرشته اى که بر بهشت او گمارده شده اجازه مى خواهد که بر او وارد شود و کرم و عطوفت خداوند را نسبت به وى به او تبریک گوید، خدمتکاران مومن که مرکب از غلامان و کنیزکانند به او مى گویند: بر جاى خود باش چه دوست خداوند بر پشتى خود تکیه داده و حورى همسرش خود را براى دیدار او آماده کرده است پس براى دیدار دوست خدا صبر کن دراین هنگام حورى همسرش از خیمه اش بیرون مى آید و رو به سوى وى مى اورد در حالى که کنیزانش گردا گرد او را گرفته اند و برو هفتاد حله یا جامه نو است که با یاقوت و مروارید و زبر جد بافته شده اند و همه از مشک و عتبرند، و بر سرش تاج کرامت و بر پایش نعلینى از طلاست که مرصع به یاقوت و مروارید است و بندهاى آن یاقوت سرخ مى باشد، هنگامى که نزدیک مى شود دوست خدا از کثرت شوق قصد مى کند جلوى او بر خیزد لیکن او مى گوید: اى دوست خدا امروز رنج و تعب نیست از جاى بر نخیز، من براى تو هستم و تو براى منى ، پس همدیگر را به مدت پانصد سال از سالهاى دنیا در آغوش مى گیرند بى آن که یکى دیگرى را ملول و خسته کند، وقتى مرد بدون آن که ملالى به او دست دهد انکى احساس سستى کند به گردن حوریه مى نگرد چشمش به گردن بندهایى از نى مى افتد که از یاقوت سرخند وسط آنهالوحى است که صفحه آن یک دانه مروارید بزرگ است که بر آن نوشته شده اى دوست خدا تو محبوب منى و من حوریه بهشتى محبوبه تو هستم ، من به تو مى رسم و تو به من مى رسى سپس خداوند هزار فرشته به سوى او روانه مى کند تا او را به در آمدن در بهشت تهنیت گویند و حوریه را به او تزویج کنند، فرشتگان وقتى به نخستین در بهشت او مى رسند به فرشته اى که موکل درهاى بهشت اوست مى گویند: از دوست خدا براى ما اجازه ورود بگیر چه خداوند ما را فرستاده تا به او تبریک بگوییم ، فرشته به آنها مى گوید: صبر کنید تا دربان را از ورود شما آگاه کنم ، فرشته به دربان وارد مى شود در حالى که میان او و رسیدن به نخستین در سه بهشت دیگر فاصله است ، به دربان مى گوید: بر در عرصه هزار فرشته است که پروردگار جهانیان آنها را فرستاده است تا به دوست خدا تهنیت گویند، و از من خواسته اند تا براى ورود آنها کسب اجازه کنم ، دربان مى گوید: براى من دشوار است که از دوست خدا در حالى که در کنار همسر حوریه اش بسر مى برد براى کسب اجازه ورود بخواهم ، میان دربان و دوست خدا دو بهشت دیگر است ، دربان به سرپرست مراجعه مى کند و به او مى گوید: بر در عرصه بهشت هزار فرشته اند که خداوند آنها را فرستاده تا به دوست خدا تهنیت گویند پس براى وروداجازه بگیر، سرپرست به خدمتکاران مراجعه مى کند و به آنها مى گوید: فرستادگان خداوند اجازه بگیر، سرپرست به خدمتکاران مراجعه مى کند و به مى گوید: فرستادگان خداوند جبار بر در عرصه بهشتند و آنها هزار فرشته اند که خداوند آنها را براى گفتن تبریک به دوست خود روانه کرده است او را به وضع آنها اگاه کنید، خدمتکاران او را از این ارم آگاه مى کنند و او اجازه مى دهد فرشتگان بر او وارد مى شوند در حالى که او در غرفه اى است که هزار در دراد و بر هر درى از این درها فرشته اى گمارده شده است ، هنگامى که اجازه داده مى شود که فرشتگان بر دوست خدا وراد شوند هر فرشته اى درى را که بر آن گمارده شده باز مى کند نگهبان هر فرشته را از یکى از درهاى غرفه وارد مى کند سپس فرشتگان پیام خود را از سوى خداوند به او مى رسانند، و این مدلول قول خداوند است که فرموده است : والملائکه یدخلون علیهم من کل باب (یعنى : از درهاى غرفه ) سلام علیکم .... تا آخر آیه (922) و نیز فرموده است : و اذا رایت ثم رایت نعیما و ملکاکبیرا(923) ، مراد در این آیه دوست خدا و کرامت و نعمتها و سلطنت عظیم و پهناور اوست فرشتگانى که پیام آوران خداوندند جز به اجازه او بر وى وارد نمى شوند و این سلطنتى عظیم است ، در آن ا نهرها از زیر منازل مومنان جارى است چنان که خداوند فرموده است : تجرى من تحتهم الانهار(924) ، و میوه هاى درختان در تسترس هر نوع میوه اى که مایل است با دهنش مى گیرد و مى خورد در حالى که او تکیه داده است ، هر یک از انواع میوه ها به دوست خدا مى گویند: اى ولى خدا پیش از آن که میوه جلوتر را بخورى مرا بخرو در بهشت هیچ مومنى نیست جز این ک ه او را بهشتهاى بسیارى است که برخى داراى سایبان و برخى بدون سایبانند، همچنین نهرهایى از شراب و نهرهایى از آب و نهرهایى از شیر و نهرهایى از عسل روان است هرگاه دوست خدا غذا بخواهد آنچه دلش مى خواهد برایش آورده مى شود بى آن که نام آن را بر زبان آورد سپس با برادرانش خلوت مى کند و همدیگر را دیدار مى کنند و در بهشتهاى خود رد سایه اى پهناور به اندازه فاصله میان طولع فجر و دمیدن آفتاب از دیدار یکدیگر بهره مند مى شوند، و از این خوشتر آن که هر مومنى داراى هفتاد همسر حوریه و چهار زن آدمى است ، او ساعتى را با زنهاى حورى و ساعتى را با زنهاى آدمى بسر مى برد، ساعتى هم تنهایى را اختیار و بر پشتیها تکیه مى کند و آنها به همدیگر نگاه مى کنند مومن در همان حال که بر پشتى تکیه کرده اشعه نورى او را فرا مى گیرد، وى به خدمتگارانش مى گوید: این اشعه درخشان چیست ؟ شاید خداوند جبار بر من نظر افکنده است ، خدمتکارانش به او پاسخ مى دهند: خداوند بزرگ بسیار منزه ، بسیار به تو نگریسته و خود را به تو نشان داده و خواهان دیدار تو است ، او هنگامى که تو را دیده است که بر تخت خویش تکیه داده اى از غایت شوق به تو لبخندى زده و اشعه اى که دیده اى و نورى که تو را فرا گرفته اثر سپیدى و پاکیزگى و درخشندگى داندانهاى اوست ، دوست خدا مى گوید: به او اجازه دهید بر من وارد شود، هزار غلام و هزار کنیز با شتاب به سوى آن حوریه مى روند و این خبر را به او بشارت مى دهند، وى از خیمه خود بیرون مى آید و بر او وارد مى شود در حالى که هفتاد جامه رنگارنگ که همه از زر و سیم بافته شده و به در و یاقوت و زبرجد آراسته گردیده و به مشک و عنبر رنین شده اند بر تن دارد و به گونه اى است که مغز پایش از وارى این جامه ها دیده مى شود، طول او هفتاد ذراع ومیان دو شانه اش ده ذراع است ، هنگامى که نزدیک دوست خدا قرار مى گیرد خدمتکاران با سینیهاى زرین و سیمین که پر از در و یاقوت و زبر جدند جلو مى آیند ورا نثار او مى کنند سپس دوست خدا و حوریه یکدیگر را در آغوش مى کشند و هیچ کدام از دیگرى دچار خستگى و ملالت نمى شود)). راوى گفته است : سپس ابو جعفر امام باقر علیه السلام فرمود: ((اما بهشتى که در کتاب خدا مذکور است عبارت از بهشت عدن ، بهشت فردوس ، بهشت نعیم و بهشت ماوى است : و نیز خدا را بهشتهاى دیگرى بر گردا گرد این بهشتهاست و در آنها دیگرى بر گردا گرد این بهشتهاست و در آنها مومن هره دوست دارد و بدان میل مى کند برایش فراهم است ، و به هر گونه که بخواهد در آنها بالذت و نعمت بسر مى برد، هنگامى که مومن چیزى بخواهد یا آرزوى چیزى کند تنها بدین صورت آن را طلب مى کند که بگوید: سبحانک الهم ، وقتى این را بگوید خدمتکران به آوردن چیزى که خواسته و بدان رغبت کرده است مبادرت مى کنند بى آن که آن را از آنان بطلبد یا به آن دستور دهد، و این معناى قول خداوند متعال است که : دعویهم سبحانک الهم و تحیتهم فیها سلام (925) مراد تحیت خدمتکاران است ، و نیز فرموده است : و اخر دعو یهم ان الحمدلله رب العالمین (926) ، این را زمانى مى گویند که لذاتشان را از مباشرت و طعام و شراب بر آورده مى کنند و با گفتن آن به هنگام فراغ حمد خدا را به جا مى آورند امااین که فرموده است : اولئک لهم رزق معلوم (927) مراد این است که خدمتکاران روزى دوستان خدا را مى دانند و آن را پیش از آن که از آنها بخواهند نزد آنان مى آورند و این که فرموده است : فوا که و هم مکرمون (928) ، مقصود آن است که دوستان خدا در بهشت خواهان چیزى نمى شوند جز این که به سبب آن مرود اکرام قرار گیرند))(929) شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام روایت کرده که درباره ایه : لهم فیها ازواج مطهرة (930) از آن حضرت پرسیدند فرمود: ((آنهاهمسران پاکیزه اى هستند که دچار حیض و حدث نمى شوند))(931) و به سند خود از مولاى ما امیرمؤ منان علیه السلام روایت کرده که فرموده است : ((طوبى درختى است در بهشت که ریشه اش در خانه پیامبر خدا صل الله علیه واله است ، هیچ مومنى نیست جز این که یکى از شاخه هاى آن در خانه اوست و هر چیزى را در دلش قصد کند شاخه طوبى آن را برایش حاضر مى کند، اگر سواره تیزتک صد سال در زیر سایه طوبى به حرکت در اید از زیر آن بیرون نخواهد رفت ، و اگر کلاغى از کنار ریشه اش به پرواز در آید تا آنگاه که از پیرى سپید گردد به بالاى آن نخواهد رسید))(932) از ابى جعفر امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: ((تسنیم )) عالیترین شربت بهشتیان است خالص آن را محمد صل الله علیه واله و خاندان او علیه السلام مى آسامند و ممزوج آن براى اصحاب یمین و دیگر بهشتیان است )).(933) گستردگى رحمت خداوند ما کتاب خود را با ذکر این باب به پایان مى بریم و آن را به فال نیک مى گیریم چه پیامبر خدا صل الله علیه واله فال نیک را دوست مى داشت (934) و ما که در اعمال خود چیزى نمى یابیم که ما را به آمرزش خداوند امیدوار کند در تفال به پیامبر خدا صل الله علیه واله تاسى مى جوییم و امیداواریم همانگونه که ما کتاب خود را به ذکر رحمت خداوند به پایان برده ایم او نیز عاقبت ما را در دنیا و آخرت به خیر و خوبى ختم فرماید چه فرموده است : ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء.(935) و نیز فرموده است : یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم .(936) و نیز فرموده است : و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما،(937) اینک ما از لغزشهاى قدم و سرکشهاى قلم خود در این کتاب و دیگر کتابهاى خویش از خداوند بزرگ در خواست آمرزش مى کنیم ، همچنین از گفتار خود که با کردار مان هماهنگ نیست ، و از آنچه ادعا و اظهار دانش و بینش در دین خدا که کرده ایم در حالى که خود در آنها کوتاهى مى ورزیم ، و نیز از هر علم و عملى که آن را براى رضاى او به جا آوردیم و چیز دیگرى با آن آمیخته شده ، و از هر وعده اى که از سوى خود دادیم و سپس در وفاى به آن کوتاهى کردیم ، و از هر نعمتى که خداوند به ما ارزانى فرمود و ما آن را در نافرمانى او به کار بردیم ، و از هر سخنى که به طور صریح یا اشاره و کنایه نسبت به نقصان ناقصى و یا تقصیر مقصرى گفته ایم در حالى که خود بدان متصف بوده ایم آمرزش مى طلبیم ، و نیز در خواست آمرزش ‍ مى کنیم از هر چه در دل خطور کرده و ما را به تصنع و تکلف وا داشته تا در کتابى که نوشتیم یا سخنى که گفتیم یا دانشى که افاده و یا استفاده کردیم براى مردم خود آرایى کنیم . و پس از طلب آمرزش از همه اینها براى خود و براى خود و براى کسى که این کتاب ما را مطالعه کند یا بنویسد یا بشنود از خداوند در خواست مى کنیم که ما و او را به رحمت و مغفرت خویش مورد کرم و احسان خود قرار دهد و از همه گناهان آشکار و نهان ما بگذرد چه کرم او عام وفراگیر و رحمت او فراخ و گسترده و جود و بخشش او بر همه اصناف خلق شامل و ریزان است ، و ما آفریده اى از آفریدگان او هستیم که هى وسیله اى جز توسل به فضل و کرم او نداریم پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((براى خدا صد رحم است یک رحمت را بر جن و انس و پرندگان و چهارپایان و جانوران نازل کرده و به سبب آن با هم مهربانى و به یکدیگر ترحم مى کنند و نود و نه رحمت دیگر را به تاخیر انداخته است تا در روز قیامت آنها را شامل حال بندگانش (938) فرماید)) روایت شده است که : ((چون روز قیامت شود خداوند از عرش مکتوبى بیرون مى آورد که در آن آمده است : رحمتى سبقت غضبى و انا ارحم الراحمین (939) از این رو خداوند دو برابر اهل بهشت از دوزخیان آزاد(940) مى کند)) پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((خداوند متعال در روز قیامت خندان بر ما تجلى مى کند و مى فرماید: اى گروه مسلمانان شاد باشید که هیچ کس از شما نیست جز این که در در دوزخ به جاى او یهودى یا نصرانى قرار داده ام ))(941) و نیز فرموده است : ((خداوند در روز قیامت شفاعت آدم را نسبت به همه فرزندانش در صد میلیون و دهها هزار هزار مى پذیرد))(942) و نیز فرموده است : خداوند در روز قیامت به مومنان خطاب مى فرماید: ایا دیدار مرا دوست مى داشتید؟ عرض مى کنند: آرى اى پروردگار ما، خداوند مى فرماید: براى چه ، مى گویند: عفو آمرزش تو را امید داشته ایم ، مى فرماید: آمرزش خود را براى شما واجب کردم ))(943) و نیز فرموده است : ((خداوند در روز قیامت مى فرماید: هر کس روزى مرا یاد کرده یا در جایى از من ترسیده است او را از آتش بیرون آورید))(944) و نیز فرموده است : هنگامى که اهل دوزخ با آنهایى از اهل قبله که خدا خواسته است در دوزخ گرد هم آیند کافران به مسلمانان مى گویند ایا شما مسلمان نبودید؟ پاسخ مى دهند: چرا، مى گویند: چه سودى اسلامتان برایتان داشت چه شما با ما در آتشید؟ مى گویند: گناهانى داشتیم که به سبب آنها مورد مواخذه قرار گرفته ایم ، خداوند گفتار آنها را مى شنود و دستور مى دهد هر که را از اهل قبله است از آتش بیرون آورند، هنگامى که بیرون مى ایند کافران آنها را مى بینند و مى گویند: اى کاش ما مسلمان مى بودیم تا از آتش بیرون برده مى شدیم چنان که آنها بیرون برده شدند، سپس پیامبر خدا صل الله علیه واله این آیه را خواند: ربما یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین (945) و نیز فموده است : ((خداوند بر بنده مومنش از مادر مشفق به فرزندش ‍ مهربانتر است ))(946) . جابر بن عبدالله انصارى گفته است : کسى که در روز قیامت نیکیهایش بر بدیهایش بچربد بى حساب وارد بهشت مى شود، و آن که در روز قیامت نیکیهایش با بدیها یش برابر باشد به آسانى محاسبه و سپس داخل بهشت مى گردد، و شفاعت پیامبر خدا صل الله علیه واله براى کسانى است که خویش را هلاک و پشت خود را از گناه گرانبار کرده اند. روایت شده است که : خداوند به موسى علیه السلام فرمود: قارون به تو فریاد رسى کرد و تو به فریادش نرسیدى ، به عزت و جلالم سوگند اگر از من کمک مى خواست او را کمک و عفو مى کردم )). سعد بن بلال گفته است : در روز قیامت امر مى شود که دو کس را از آتش ‍ بیرون آوردند، خداوند به آن دو مى فرماید: به آنچه انجام دادید مستوجب آتش شدید و من هرگز به بندگان ستمکار نیستم ، و امر مى کند که آنها را به دوزخ باز گردانند، یکى از آنها در حالى که در زنجیر است مى دود تا به اتش ‍ در اید و دیگرى در رفتن درنگ مى کند، خداوند امر مى کند هر دو را باز گردانند، تا از رفتار آنها پرسش شود، آن که به سوى آتش دوید مى گوید: از وبال گناهان خود چیزى چشیدم که براى بار دوم خود را در معرض خشم تو قرار ندهم ، و آن که درنگ کرد مى گوید: گمان نیکم به تو نوید مى داد که پس ‍ از آن که مرا از آتش در آوردى دوباره به آن باز نمى گردانى ، خداوند امر مى کند که هر دو را به بهشت برند. پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : در روز قیامت ندا کننده اى از زیر عرش ندا مى کند: اى امت محمد آنچه مرا بر شما بوده است بخشیدم و تبعات (حقوق مردم بر یکدیگر) باقى است آنها را به همدیگر ببخشید و به رحمت من وارد بهشت شوید))(947) نقل شده است : اعرابیى (عرب بیابان نشینى ) شنید ابن عباس این آیه را قرائت مى کند: و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها(948) ، اعرابى گفت : به خدا سوگند شما را از آن نرهانید و او مى خواهد شما را در آن اندازد، ابن عباس گفت : این سخن را از غیر فقیهى فرا گیرید. صنابحى گفته است : بر عبادد بن صامت وارد شدم و او در حال مرگ بود، گریستم ، گفت : ارام باش چرا گریه مى کنى به خدا سوگند هر حدیثى که از پیامبر خدا صل الله علیه واله شنیدم که گفتن آن برایتان سودمند بود آن را برایتان گفتم جز یک حدیث و امروز آن را به شما خواهم گفت چه مرگ مرا احاطه کره است ، از پیامبر خدا صل الله علیه واله شنیدم که مى فرمود: هر کس به کلمه لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله گواهى مى دهد خداووند آتش را بر او حرام مى گرداند(949) از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت شده که : خداوند در روز قیامت مردى را از امتم در پیش روى خلایق مورد حسابرسى قرار مى دهد و نود و نه صورت عمل علیه او باز مى کند که طول هر صورت به اندازه مسافتى است که چشم مى تواند آن را ببنید سپس به او مى فرماید: ایا چیزى از اینها را انکار مى کنى ایا فرشتگان من که نگهبانت بوده اند بر تو ستم کرده اند، مى گوید: اى پروردگار من ، نه ، مى فرماید: ایا عذرى دارى ؟ پاسخ مى دهد: اى پروردگار من ، نه ، مى فرماید: ارى تو را زند ما حسنه اى است ، و در امروز هیچ ستمى بر شما نمى رود، پس ورقه اى بیرون آورده مى شود که در آن کلمه طیبه ان لا اله الا الله و اشهد آن محمدا رسول الله است ، مى گوید: اى پروردگار من این ورقه در برابر این صورت عملها چه ارزشى دارد، به او گفته مى شود: به تو ستم نمى رود، سپس صورت اعمال او را در یک کفه و ورقه ها شهادتین را در کفه دیگر مى گذاررند، و کفه شهادتین بر کفه دیگر سنگینى مى کند، چه هیچ چیزى از خدا سنگین تر نیست ))(950) . و نیز پیامبر خدا صل الله علیه واله در پایان حدیثى طولانى در توصیف قیامت و صراط فرموده است : ((خداوند به فرشتگان مى فرماید: هر کس را به اندازه سنگینى دنیا خوبى در دلش مى یابید از آتش بیرون آورید، پس ‍ خلق بسیارى از آتش بیرون آورده مى شوند، فرشتگان مى گویند: اى پروردگار ما از کسانى که به ما امر فرمودى هیچ کس رادر آتش باقى نگذاشته ایم ، سپس خداوند مى فرماید: باز گردید و در دل هر کس به اندازه سنگینى ذره اى خوبى یافتید او را از آتش خارج کنید، فرشتگان در این بار نیز خلق بسیارى زاآتش بیرون مى آورند و سپس مى گویند: اى پروردگار ما، کسى را در آن باقى نگذاشتیم (ابو سعید مى گفت : اگر حدیث مرا باور نمى کنید این ایه را بخوانید: ان الله لا یظلم مثقال ذررة و ان تک حسنة یضاعفها و یوت من لذنه اجرا عظیما)(951) پس از آن خداوند مى فرماید: فرشتگان و پیامبران و مومنان شفاعت کردند و جز ارحم الراحمین کسى باقى نمانده است پس قبضه اى (از دوزخ ) بر مى گیرد و از آن قومى بیرون مى آورد که هرگز کار خوبى انجام نداده اند و در دوزخ سوخته و زغال شده اند پس آنهارا در نهرى که در دهانه اى بهشت جارى است و به آن نهر حیات گفته مى شود مى اندازد آنگاه آنها مانند دانه هایى که از باز آورده هاى سیل خارج مى شود از نهر بیرون مى آیند، آیا نمى بینید دانه اى که نزدیک سنگ و درخت است آنچه از آن رو به سوى آفتاب است زرد و سپید و آنچه از آن رو به سوى سایه است سپید مى باشد، اصحاب عرض کردند: اى پیامبر خدا مثل این که شما در بیابان دام مى چرانیده اى ، فرمود: آنها مانند مروارید از نهر بیرون آورده مى شوند و در گردن آنها مهرهایى است که اهل بهشت آنها را مى شناسند و مى گویند: اینان ازادشدگان خداوند رحمانند و او آنها را بى آن که عملى به جا اورده و یا کار نیکى از پیش انجام داده باشند وارد بهشت کرده است سپس خداوند به آنها مى فرماید: وارد بهشت شوید و هر چه در آن دیدید براى شماست مى گویند: اى پروردگار ما تو به ما چیزهاى دادى که به احدى از جهانیان نداده اى ، مى فرماید: براى شما نزد من چیزى برتر از این است ، یم گویند: اى پروردگار ما کدام چیز از این برتر است مى فرماید: خشنودى من چه پس از این هرگز بر شما خشمگین نخواهم شد(952) این حدیث را بخارى و مسلم در صحیح خود روایت کرده اند. و ینز بخارى از ابن عباس روایت کرده است که روزى پیامبر خدا صل الله علیه واله بر ما ظاهر شد و فرمود: ((امتها را بر من عرضه کردند، پیامبرى مى گذشت که با او یک مرد و پیامبرى که با او دو مرد بود و پیامبرى که با او هیچ کس نبود و پیامبرى که او را گروهى همراهى مى کردند پس از آن جمعیت بسیارى را دیدم که امید داشتم امت من باشند، به من گفته شد اینها موسى و وقم اوست ، سپس به من گفته شد: نگاه کن ، چون نگریستم جمعیت انبوهى را دیدم که افق را مسدود کرده بود، به من گفته شد، باز هم و باز هم بنگر، چون نگریستم جمعیت بسیارى را دیدم ، به من گفته شد: اینها امت تو است و همراه اینان هفتاد هزار نفر است که بى حساب داخل بهشت مى شوند 0((در این موقع مردم پراکنده شدند و پیامبر صل الله علیه واله سخنان خود را توضیح نداد، اصحاب به مذاکره پرداختند و گفتند: ما در حال شرک زاده شده ایم لیکن به خدا و پیامبرش ایمان آورده ایم و این مردم فرزندان ما هستند، پیامبر صل الله علیه واله از این سخنان آگاه شد به آنها فرمود: آنان کسانى هستند که خود را داغ نمى کنند، افسون و جادوگرى نکرده و فال بد نمى زنند و بر پروردگار خویش توکل مى کنند))، عکاشه برخاست و عرض کرد: اى پیامبر خدا دعا کن خداوند مرا در زمره اینان قرار دهد، فرمود: ((تو از آن هایى ))، دیگرى برخاست و سخن عکاشه را تکرار کرد، پیامبر صل الله علیه واله به او فرمود: ((عکاشه در این امر بر تو پیشى گرفت ))(953) عمرو بن حزم انصارى گفته است : پیامبر خدا صل الله علیه واله سه روز از ما غایب شد و تنها براى نماز واجب بر ما ظاهر مى گردید و سپس باز مى گشت ، چون روز چهارم شد به سوى ما بیرون آمد، به آن حضرت عرض ‍ کردیم : اى پیامبر خدا سه روز خو را از ما بازداشتى تا آن جا که گمان کریم حادثه اى رخ داده است ، فرمود: ((جز خیر چیزى روى نداده است ، همانا پروردگارم به من وعده داده است که هفتاد هزار تن از امتم را بدون حساب وارد بهشت کند و من در این سه روز از او درخواست کردم که بر این تعداد بیفزاید چه من پروردگارم را قدرتمند، بزرگوار وبخشنده یافته ام ، و او در برابر هر یک از این هفتاد هزار نفر هفتادد هزار نفر را به من بخشید، عرض ‍ کردم : پروردگارا امت من به این تعداد خواهد رسید؟ فرمود: من از عربهاى بیابان نشین این عدد را برایت کامل مى کنم ))(954) . ابوذر گفته که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((جبرئیل در کنار حره ب رمن ظاهر شد و گفت : به امت خود مژده ده که هر کس بمیرد در حال یکه چیزى را با خدا شریک نکرده باشد وارد بهشت مى شود، گفتم : اى جبرئیل اگر چه دزدى و زنا کرده است ؟ گفت : آرى اگر چه دزدى و زنا کرده باشد، گفتم : و اگر چه دزدى و زنا کرده باشد؟ پاسخ داد: اگر چه دزدى و زنا و شرب خرم کرده باشد))(955) ابوالدرداء گفته است : روزى پیامبر خدا صل الله علیه واله این آیه را قرائت فرمود: و لمن خاف مقام ربه جنتان (956) عرض کردم : اى پیامبر خدا اگر چه زنا و دزدى کند؟ فرمود: و لمن خاف مقام ربه جنتان عرض کردم : اگر چه زنا و دزدى کند وهر چند بینى ابوالدرداء را به خاک بمالد))(957) . و نیز پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((چون روز قیامت شود به هر مومنى یک تن از اهل ادیان دیگر داده و به او گفته مى شود: این فدیه تو از آتش است ))(958) مسلم در صحیح خود نقل کرده که ابى برده از پدرش و او از ابوموسى اشعرى براى عمر بن عبدالعزیز روایت کرده که پیامبر خدا صل الله علیه واله فرموده است : ((هیچ مرد مسلمانى نمى میرد جز این که خداوند یک یهودى یا نصرانى را به جاى او به دوزخ وارد مى کند))(959) ؛ عمر بن عبدالعزیز سه بار او را به خداوندى که جز او معبودى نیست سوگند داد که آیا پدرش این را از پیامبر خدا صل الله علیه واله روایت کرده است ؟ و او بر صحت گفتار خود سوگند خورد. نقل شده است در یکى از جنگها کودکى از اسیران را آوردند و براى فروش ‍ با صداى بلند آن را به معرض مزایده گذاشتند، و این در روز بسیار گرمى بود، زنى از دورن خیمه اش کودک را دید و با شتاب به سوى او دوید یاران آن زن نیز از عقب او ران شدند، تا آنگاه که زن کودک را گرفت و به شکم خود چسبانید، سپس خود را به پشت بر روى شنهاى گرم بطحاء انداخت و کودک را بر روى شکم خود قرار داد تا او را از گرمانگهدارد ومى گفت : پسرم ، پسرم ، مردم از مشاهده این وضع گریستند و مزایده کودک را که بدان مشغول بودند ترک کردند، در این میان پیامبر خدا صلّی الله علیه واله وارد شد و نزد آنها ایستاد، مردم جریان را به اطلاع حضرت رسانیدند، پیامبر خدا صل الله علیه واله از ترحم آنها شادمان شد و آنها را بشارت داد و فرمود: ((آیا شما از رحمت و مهر این زن به فرزندش در شگفت شدید؟)) عرض کردند: ارى فرمود: ((خداوند به شما از این زن نسبت به فرزندش ‍ مهربانتر است )) این روایات و آنچه را در کتاب رجاء ذکر کرده ایم ما را به رحمت گسترده خداوند نوید مى دهد از پیشگاه او امیدواریم که با ما به آنچه سزاوار آنیم معامله نفرماید بلکه چنان که سزاوار اوست به جود و کرم و رحمت واسعه خود بر ما تفضل فرماید. اینک کتاب ذکر مرگ و آنچه پس از آن است از کتاب المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء به پایان رسید، و این کتاب دهم از بخش چهارم آن است که در باره منجیات مى باشد و با اتمام آن کتاب المحجة که کلا مشتمل بر چهل کتاب است پایان یافت ، و سپاس ویژه خداوند جهانیان است . برگرفته از : .islamicecenter.com/ketaabkhaaneh .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image