تخمین زمان مطالعه: 38 دقیقه
طبق آیات و روایات و مطابق براهین عقلى ، حیوانات هم حشر اخروى خواهند داشت هم حیات برزخى . بلکه اساساً هر آنچه در عالم مادّه است در مسیر ورود به برزخ و آخرت قرار دارند . لذا حتّى زمین و موجودات به تعریف علمی امروزی بى جان نیز در عالم آخرت حضور خواهند داشت و برخى از آنها از شاهدان اعمال خواهند بود . تفصیل مطلب : 1- ملاک حشر اخروى و حیات برزخى براى موجود مادّى داشتن نفس مجرّد است . چرا که بدون وجود نفس مجرّد ، که بعد از فناء صورت بدن ، باقى مى ماند ، معاد ابدان متلاشى شده ، از مصادیق اعاده ى معدوم خواهد بود ، که طبق براهین عقلى محال مى باشد . پس اگر از راه عقل یا نقل معتبر ثابت شد که براى حیوانات معاد اخروى محقّق است ، لاجرم باید پذیرفت که آنها ، حیات برزخى نیز دارند چرا که اوّلاً نفس مجرّد حیوانى که از تعلّق به مادّه رها شده ، تا موقع حشر اخروى باید در موطنى حضور داشته باشد و آن موطن نمى تواند دنیا باشد چون حضور موجود مجرّد رها از تعلّق به مادّى ، در دنیاى مادّى ، به معناى تعلّق آن به مادّه است ، که تناقض بودن آن روشن مى باشد . از طرف دیگر آن موطن ، دار آخرت نیز نمى تواند باشد ، چون ورود به آخرت بعد از قیامت کبراست . پس آن موطن غیر مادّى ، فراتر از عالم مادّه و حدّ واسط بین دنیا و آخرت خواهد بود و عالم برزخ معنایى جز این ندارد . پس طبق آنچه گفته شد معلوم مى شود که حیوانات نیز بعد از مردن ، حیات برزخى خواهند داشت . امّا اینکه آیا حضور آنها در عالم برزخ ، حضورى خود آگاه خواهد بود یا نه ؟ پرسشى است که پاسخ آن را باید از زبان معصوم شنید ، ولى متأسفانه بیان صریحى در این باره یافت نشد . البته نفس مجرّد بودن تقاضاى حضور و خودآگاهى دارد ، لکن از برخى نقلهاى شرعى بر مى آید که حتّى برخى از انسانها نیز حضور برزخى ویژه ( برخوردارى از نعمات بهشتى یا عذاب ) را نداشته ، حضورى خواب گونه خواهند داشت ، به نحوى که اگر به دنیا بازگردانده شوند متوجّه نمى شوند که مرده بودند مانند جریان اصحاب کهف و حضرت عزیر ( ع ) که بعد از سالها که از مرگشان مى گذشت ، زنده شدند بدون اینکه چیزى از عالم برزخ به خاطر داشته باشند . بعید نیست که حیوانات نیز در عالم برزخ چنین حالتى را سپرى نمایند تا قیامت برپا گردد الله العلیم و الخبیر . 2 - خداوند متعال مى فرماید : « صِراطِ اللَّهِ الَّذى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ راه آن خدایى که از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است . آگاه باشید که همه امور به خدا باز مىگردد . » ( الشورى : 53 ) همچنین در خصوص حیوانات فرموده است : « وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُون . هیچ جنبندهاى در روى زمین نیست و هیچ پرندهاى با بالهاى خود در هوا نمىپرد مگر آنکه چون شما امّتهایى هستند ما در این کتاب هیچ چیزى را فروگذار نکردهایم ، و سپس همه را در نزد پروردگارشان گرد مىآورند . » ( انعام : 38 ) آنچه اکثر مردم از این آیات شریفه برداشت مى کنند این است که همه موجودات و از جمله حیوانات نیز حشر اخروى خواهند داشت . این برداشت ، اگر چه درست مى باشد ، ولى همه ى حقیقت نیست . در این آیات سخن از بازگشت همه ى موجودات و حیوانات به سوى خداست ، آن هم با فعل مضارع که استمرار و تدریج را مى رساند . لذا سخن این گونه آیات شریفه ، این نیست که موجودات در دنیا دچار زوال مى شوند و به یکباره در آخرت حاضر مى شوند بلکه به نظر مى رسد بیانگر این مطلب است که موجودات عالم با سیرى دائمى و غیر منقطع ، همواره در حال بازگشت به سوى خدا مى باشند . بنا بر این ، موجودات عالم مادّه به یکباره از عالم مادّه به عالم آخرت نمى پرند بلکه مراتب وجود را به ترتیب طىّ نموده ، از عالم برزخ گذر کرده ، به آخرت و بلکه بالاتر ، به لقاء الله مى رسند . در فلسفه ى اسلامى نیز ثابت شده که طفره محال است یعنى یک موجود ، در سیر صعودى نمى تواند بدون گذر از مرتبه ى پایین وجود به مراتب بالاتر وجود راه یابد یا برعکس ، یک موجود نمى تواند در سیر نزولى ، بدون گذر از مراتب بالا و متوسّط وجود به عالم مادّه برسد . پس نه تنها حیوانات بلکه تمام موجودات عالم مادّه باید در سیر صعودى خود به سوى خدا ، از عالم برزخ گذر نمایند چرا که عالم برزخ مرتبه ى متوسّط وجود است بین عالم مادّه و عالم آخرت . 3 نظر علّامه طباطبایى درباره ى حشر حیوانات . از آنجا که در مطالب پیشین حشر آخروى حیوانات ، فرض مسلّم گرفته شد ، لذا لازم دیدیم که بیان علّامه طباطبایى در اثبات معاد براى حیوانات را عیناً از تفسیر شریف المیزان خدمت باسعادت حضرت عالى عرضه داریم . « وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُون . » ( انعام : 38 ) « گفتارى پیرامون اجتماعات حیوانى این آیه خطابش به مردم است ، و مىفرماید حیوانات زمینى و هوایى همه امتهایى هستند مثل شما مردم ، و معلوم است که این شباهت تنها از این نظر نیست که آنها هم مانند مردم داراى کثرت و عددند ، چون ، جماعتى را به صرف کثرت و زیادى عدد ، امت نمىگویند ، بلکه وقتى به افراد کثیرى امت اطلاق مىشود که یک جهت جامعى این کثیر را متشکل و به صورت واحدى درآورده باشد ، و همه یک هدف را در نظر داشته باشند حال چه آن هدف ، هدف اضطرارى باشد و چه اختیارى . هم چنان که از این نظر هم نیست که این حیوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى است که افرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى از تناسل و تولید مثل و تهیه مسکن و سایر شؤون حیات مشترکند ، زیرا اگر چه این مقدار اشتراک براى شباهت آنها به انسان کافى است ، لیکن از اینکه در ذیل آیه فرمود : ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ استفاده مىشود که مراد از این شباهت تنها شباهت در احتیاج به خوراک و جفتگیرى و تهیه مسکن نیست ، بلکه در این بین ، جهت اشتراک دیگرى هست که حیوانات را در مساله بازگشت به سوى خدا شبیه به انسان کرده است . حال باید دید آن چیزى که در انسان ملاک حشر ، و بازگشت به سوى خدا است چیست ؟ هر چه باشد همان ملاک در حیوانات هم خواهد بود ، و معلوم است که آن ملاک در انسان جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى که راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى ، نشانش مىدهد ، چیز دیگرى نیست ، آرى ، یک فرد از انسان ممکن است در طول زندگیش در دنیا به لذیذترین غذاها و موافقترین ازدواجها و زیباترین منزلها برسد و در عین حال به خاطر ظلم و جورى که کرده سعادتمند در زندگى هم نباشد ، و بر عکس ممکن است جمیع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و او در عین حال به خاطر داشتن کمالات انسانى و نور عبودیت ، خوش و سعادتمند بوده باشد . پس ملاک تنها همان داشتن شعور و یا به عبارت دیگر ، فطرت انسانیت است که به کمک دعوت انبیا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رویش باز مىکند که اگر آن راه را سلوک نماید و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت کند در دنیا و آخرت سعادتمند مىشود ، و اگر خودش به تنهایى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را سلوک کند در آخرت سعادتمند مىشود ، یا در دنیا و آخرت هر دو ، و اگر آن راه را سلوک نکند بلکه از مقدارى از آن و یا از همه آن تخلف نماید ، در دنیا و آخرت بدبخت مىشود . این آن سنتى است که فطرت هر انسانى آن را قبول داشته ، و در دو کلمه خلاصه مىشود ، و آن دو کلمه عبارتند از : 1 - به کار خیر و اطاعت خدا وادار کردن ، 2 - از عمل بد و معصیت بازداشتن و یا بگو : 1 - به عدل و استقامت دعوت نمودن ، 2 - از ظلم و انحراف از حق نهى کردن . آرى هر انسانى به فطرت سلیم خود امورى را در باره خود و دیگران نیکو شمرده و آن را عدالت مىداند ، و امورى دیگر را زشت دانسته آن را به خود و به دیگران ظلم مىشمارد ، دین الهى هم این فطرت را در همین تشخیص اجمالیش تایید نموده و تفصیل عدالت و ظلم را برایش شرح مىدهد . این خلاصه و چکیده مطالبى است که بحثهاى گذشته ، آن را افاده نموده و بسیارى از آیات قرآنى تاییدش مىنماید ، مانند آیه وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها و آیه کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِى مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ تفکر عمیق در اطوار زندگى حیواناتى که ما در بسیارى از شؤون حیاتى خود ، با آنها سر و کار داریم ، و در نظر گرفتن حالات مختلفى که هر نوع از انواع این حیوانات در مسیر زندگى به خود مىگیرند ، ما را به این نکته واقف مىسازد که حیوانات هم مانند انسان داراى آراء و عقاید فردى و اجتماعى هستند ، و حرکات و سکناتى که در راه بقاء و جلوگیرى از نابود شدن از خود نشان مىدهند ، همه بر مبناى آن عقاید است ، مانند انسان که در اطوار مختلف زندگى مادى ، آنچه تلاش مىکند ، همه بر مبناى یک سلسله آراء و عقائد مىباشد ، و چنان که یک انسان وقتى احساس میل به غذا و یا نکاح و داشتن فرزند و یا چیز دیگر مىکند بىدرنگ حکم مىکند به اینکه باید به طلب آن غذا برخاسته یا اگر حاضر است بخورد ، و اگر زیاد است ذخیره نماید ، و همچنین باید ازدواج و تولید نسل کند . و نیز وقتى از ظلم و فقر و امثال آن احساس کراهت مىنماید حکم مىکند به اینکه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است ، آن گاه پس از صدور چنین احکامى ، تمامى حرکت و سکون خود را بر طبق این احکام انجام داده ، و از راهى که احکام و آراى مزبور برایش تعیین نموده ، تخطى نمىکند . همین طور یک فرد حیوان هم - به طورى که مىبینیم - در راه رسیدن به هدفهاى زندگى و به منظور تامین حوائج خود از سیر کردن شکم و قانع ساختن شهوت و تحصیل مسکن ، حرکات و سکناتى از خود نشان مىدهد ، که براى انسان ، شکى باقى نمىماند در اینکه این حیوان نسبت به حوائجش و اینکه چگونه مىتواند آن را برآورده سازد ، داراى شعور و آراء و عقایدى است که همان آراء و عقاید او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر ، وا مىدارد . بلکه بسیار شده است که در یک نوع و یا در یک فرد از یک نوع ، در مواقع به چنگ آوردن شکار و یا فرار از دشمن به مکر و حیلههایى برخوردهایم که هرگز عقل بشر آن را درک نمىکرده و با اینکه قرنها از عمر این نژاد گذشته ، هنوز به آنچه که آن حیوان درک کرده ، منتقل نشده است . آرى ، زیستشناسان در بسیارى از انواع حیوانات ، مانند : مورچه ، زنبور عسل و موریانه به آثار عجیبى از تمدن و ظرافتکاریهایى در صنعت ، و لطائفى در طرز اداره مملکت ، بر خوردهاند که هرگز نظیر آن جز در بعضى از ملل متمدن دیده نشده است . قرآن کریم هم در امثال آیه وَ فِى خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّهٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکر در کیفیت خلقت آنها و کارهایى که مىکنند ، ترغیب نموده ، و در آیات دیگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها ، مانند : چهارپایان ، پرندگان ، مورچگان و زنبور عسل دعوت کرده است . انسان وقتى این آراء و عقاید را در حیوانات مشاهده کرده و مىبیند که حیوانات نیز با همه اختلافى که انواع آن در شؤون و هدفهاى زندگى دارند ، با این همه ، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقاید و آرایى انجام مىدهند ، به خود مىگوید : لا بد حیوانات هم احکام باعثه ( اوامر ) و زاجره ( نواهى ) دارند ، و اگر چنین احکامى داشته باشند ، لا بد مثل ما آدمیان خوب و بد را هم تشخیص مىدهند ، و اگر تشخیص مىدهند ناچار ، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مىشود ، و گرنه اگر داراى آن احکام نبودند ، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمىشد ، چرا بایستى انواع مختلفشان در آراء و عقاید مختلف باشند ؟ از این هم که بگذریم ، چرا افراد یک نوع با هم فرق داشته باشند ؟ مىبایستى همه ، مثل هم باشند ، و حال آنکه مىبینیم این اسب با آن اسب و این قوچ با آن قوچ و این خروس با آن خروس در تند خلقى و نرمى ، تفاوت فاحش و روشنى دارند ، و همچنین در جزئیات دیگرى از قبیل حب و بغض و مهربانى و قساوت و رامى و سرکشى و امثال آن ، همین اختلافات را مشاهده مىکنیم . و این اختلافات خود مؤید این معنا است که حیوانات هم مثل انسان احکامى دارد ، خیر و شر و عدالت و ظلم را تشخیص مىدهد ، چطور شد که ما اختلاف افراد انسان را در اینگونه اخلاقیات دلیل بر اختلاف عقاید و آراء وى و تشخیص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش مىدانیم ، و مىگوئیم که نه تنها این اختلاف در زندگى دنیایى وى تاثیر دارد ، بلکه در سعادت و بدبختى اخرویش نیز مؤثر است ، چون ملاک خوبى و بدى در قیامت و حساب اعمال و استحقاق کیفر و پاداش همین عدالت و ظلم است ، آن وقت ، همین سخن را درباره حیوانات نگوییم ، و نگوییم که حیوانات هم مانند انسان حشرى دارند ؟ مگر جز این است که خداى سبحان ، ملاک خوبى حشر و سعادت اخروى انسان را ، این دانسته که اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد ، و ملاک بدى آن را این دانسته ، که اعمالش با ظلم و فجور تطبیق کند ؟ و مگر نفرموده : أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ از این بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم این ندانسته است که تمامى آسمانها و زمین و آنچه که در آن دو است بازیچه و گزاف شود و مگر در آیه پیش از آن نفرموده : وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ پس چرا حیوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند ؟ . آیا به راستى حیوانات هم قیامتى دارند ؟ و آیا در پیشگاه خداى سبحان ، محشور مىشوند به همان نحوى که انسان محشور مىشود ؟ و آیا اگر محشور مىشوند ، حشر آنها هم مانند حشر انسان است ؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در میزانى سنجیده شده آن گاه بر حسب تکالیفى که در دنیا داشتند با دخول در بهشت پاداش یا با ورود در آتش کیفر مىبینند ؟ و آیا آنها نیز براى خود انبیایى دارند ، و در دنیا تکالیفشان به وسیله بعثت انبیایى به گوششان مىرسد ؟ و اگر چنین است آیا انبیاى آنها از جنس خود آنها است ، و یا از جنس بشر است ؟ اینها همه سؤالاتى است که در این بحث به ذهن خواننده مىرسد ، و جواب یک یک آنها از آیات قرآنى استفاده مىشود : 1 - آیا حیوانات هم نظیر انسان حشر دارند یا نه ؟ آیه ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ متکفل جواب از این سؤال است ، هم چنان که آیه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ قریب به آن مضمون را افاده مىکند ، بلکه از آیات بسیار دیگرى استفاده مىشود که نه تنها انسان و حیوانات محشور مىشوند ، بلکه آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سایر شرکائى که مردم آنها را پرستش مىکنند و حتى طلا و نقرهاى که اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگردیده همه محشور خواهند شد ، و با آن طلا و نقره پیشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مىشود . خلاصه اینکه آیات در این باره بسیار و روایات از حد شمار بیرون است . 2 - آیا حشر حیوانات شبیه حشر انسان است ، و آنها هم مبعوث شده ، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و یا کیفر مىبینند ؟ جواب : آرى معناى حشر همین است ، زیرا حشر به معناى جمع کردن افراد و آنها را از جاى کندن و به سوى کارى بسیج دادن است . 3 - آیا امثال آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و سنگها و غیر آن نیز حشر دارند ؟ جواب : قرآن کریم در خصوص اینگونه موجودات تعبیر به حشر نفرموده ، و لیکن چنین فرموده است : یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و نیز فرموده : وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و نیز فرموده : وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ « 3 » و نیز فرموده : إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ ، لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَهً ما وَرَدُوها علاوه بر اینکه از آیه شریفه إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ « و آیه ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ و همچنین از آیات دیگرى استفاده مىشود که : تنها ملاک حشر مساله فصل خصومت در بین آنان و احقاق حق است که در آن اختلاف دارند . و مرجع همه این آیات به دو کلمه است ، و آن انعام نیکوکار و انتقام از ظالم است ، هم چنان که در آیه إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ و آیه فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقامٍ ، یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ همین دو چیز را ذکر فرموده ، یعنى انعام و انتقام را جزاى دو وصف احسان و ظلم دانسته ، و چون این دو وصف در بین حیوانات وجود دارد ، و اجمالا افرادى از حیوانات را مىبینیم که در عمل خود ظلم مىکنند و افراد دیگرى را مشاهده مىکنیم که رعایت احسان را مىنمایند از این رو به دلیل این آیات باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند . مؤید این معنا ظاهر آیه وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّهٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى است ، زیرا که این آیه ظهور در این دارد که اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخذه الهى است تنها به خاطر این است که ظلم است ، و صدورش از مردم دخالتى در مؤاخذه ندارد ، بنا بر این هر جنبده ظالمى ، چه انسان و چه حیوان ، باید انتقام دیده و هلاک شود - دقت بفرمائید - . گو اینکه بعضیها گفتهاند که مراد از دابه در این آیه خصوص انسان است . این را هم باید خاطر نشان ساخت که لازمه انتقام از حیوانات ، در روز قیامت ، این نیست که حیوانات در شعور و اراده با انسان مساوى بوده و در عین بى زبانى همه آن مدارج کمال را که انسان در نفسانیات و روحیات سیر مىکند ، آنها نیز سیر کنند ، تا کسى اشکال کند و بگوید : این سخن مخالف با ضرورت است ، و شاهد بطلان آن آثارى است که از انسان و حیوانات بروز مىکند ، براى اینکه : صرف شریک بودن حیوانات با انسان در مساله مؤاخذه و حساب و اجر مستلزم شرکت و تساویشان در جمیع جهات نیست ، به شهادت اینکه افراد همین انسان ، در جمیع جهات با هم برابر نیستند و جمیع افراد انسان در روز قیامت از جهت دقت و سختگیرى در حساب ، یک جور نبوده ، عاقل و سفیه ، رشید و مستضعف به یک جور حساب پس نمىدهند . علاوه بر اینکه خداى تعالى از پارهاى از حیوانات لطائفى از فهم و دقائقى از هوشیارى حکایت کرده که هیچ دست کمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد ، مانند داستانى که از مورچه و سلیمان حکایت کرده و فرموده است : حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَهٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ « 1 » و نیز مانند مطلبى که از قول هدهد در داستان غایب شدنش حکایت کرده و فرموده است : فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ ، إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَىْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ ، وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ . . . . خواننده هوشیار اگر در این آیات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى را که از این حیوانات استفاده مىکند وزن کرده و بسنجد ، تردید برایش باقى نمىماند که تحقق این مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسیارى دیگر و ادراکات گوناگونى است از معانى بسیطه و مرکبه . و چه بسا عجائب و غرائبى که دانشمندان حیوانشناسى پس از مطالعات عمیقى در انواع مختلفى از حیوانات و تحت نظر گرفتن تربیت آنها به دست آوردهاند ، گفتار ما را تایید نماید ، براى اینکه چنین عجائب و غرائبى ، جز از موجودى صاحب اراده و داراى فکر لطیف و شعور تیز و عمیق ، سر نمىزند . و اما سؤال چهارم و پنجم اینکه : آیا حیوانات تکالیف خود را در دنیا از پیغمبرى که وحى بر او نازل مىشود مىگیرند یا نه ؟ و آیا پیغمبرانى که فرضا هر کدام به یک نوع از انواع حیوانات مبعوث مىشوند ، از افراد همان نوعند یا نه ؟ جوابش این است که : تا کنون بشر نتوانسته از عالم حیوانات سر درآورده و حجابهایى که بین او و بین حیوانات وجود دارد ، پس بزند ، لذا بحث کردن ما پیرامون این سؤال ، فائدهاى نداشته و جز سنگ به تاریکى انداختن چیز دیگرى نیست ، کلام الهى نیز ، تا آنجا که ما از ظواهر آن مىفهمیم ، کوچکترین اشارهاى به این مطلب نداشته و در روایات وارده از رسول خدا ( ص ) و ائمه اهل بیت ( ع ) هم چیزى که بتوان اعتماد بر آن نمود دیده نمىشود . از آنچه که گفتیم به خوبى معلوم شد که اجتماعات حیوانى هم مانند اجتماعات بشرى ، ماده و استعداد پذیرفتن دین الهى در فطرتشان وجود دارد ، همان فطریاتى که در بشر سر چشمه دین الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا ، قابل و مستعد مىسازد ، در حیوانات نیز هست . گو اینکه حیوانات بطورى که مشاهده مىکنیم ، جزئیات و تفاصیل معارف انسانى را نداشته و مکلف به دقائق تکالیفى که انسان از ناحیه خداوند مکلف به آن است ، نیستند ، چنان که آیات قرآنى نیز این مشاهده را تایید مىنماید ، زیرا جمیع اشیاء عالم را مسخر انسان مىداند و او را از سایر حیوانات افضل مىشمارد . این منتها چیزیست که در باره حیوانات مىتوان اظهار داشت . اکنون به متن آیه مورد بحث برگشته و مىگوییم : اینکه خداى تعالى فرمود : وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ دلالت بر این دارد که تاسیس اجتماعاتى که در بین تمامى انواع حیوانات دیده مىشود ، تنها به منظور رسیدن به نتائج طبیعى و غیر اختیارى ، مانند تغذیه و نمو و تولید مثل که تنها محدود به چهار دیوارى زندگى دنیا است ، نبوده ، بلکه براى این تاسیس شده که هر نوعى از آن ، مانند آدمیان به قدر شعور و ارادهاى که دارند به سوى هدفهاى نوعیهاى که دامنهاش تا بیرون این چهار دیوار ، یعنى عوالم بعد از مرگ هم کشیده است ، رهسپار شده و در نتیجه ، آماده زندگى دیگرى شود ، که در آن زندگى سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است . در اینجا ممکن است کسانى اعتراض کرده ، بگویند : گویا دانشمندان حیوانشناس هم همه متفق باشند بر اینکه غیر انسان ، از انواع حیوانات ، هیچ نوعى نیست که از موهبت اختیار برخوردار باشد ، به شهادت اینکه مىبینیم کارهاى حیوانات را مانند کارهاى نباتات طبیعى و غیر اختیارى مىدانند ، و شاید حق هم با ایشان باشد ، براى اینکه مىبینند وقتى حیوان به چیزى که نفعش در آن است برخورد نماید ، مثلا وقتى گربه به موش و شیر به شکار دست بیابد از اقدام به عمل نمىتواند خوددارى نماید ، و همچنین موش و شکار وقتى به دشمن خونخوار خود برمىخورند ، نمىتوانند از فرار خوددارى کنند ، با این حال چگونه مىتوان گفت حیوانات دیگر هم مانند انسان داراى سعادت و شقاوت اختیارى هستند ؟ جواب این اعتراض از تامل در معناى اختیار و دقت در حالات نفسانیهاى که انسان بوسیله آن افعال اختیاریه خود را انجام مىدهد به دست مىآید ، زیرا اگر عنایت الهى ، شعور و ارادهاى را - که در حقیقت ملاک اختیار انسان در افعالش مىباشد - در آدمى به ودیعه سپرده ، براى این است که وى حیوانیست که به وسیله شعور مىتواند در مواد خارجى عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد براى بقاى خود استفاده نماید ، مفید آن را از مضرش تشخیص دهد . وقتى در مادهاى از مواد سودى سراغ کرد ، اراده خود را به کار زده ، از آن بهرهبردارى کند ، بنا بر این ، اگر انسان به شعور و اراده بیشترى احتیاج دارد این دلیل نیست بر اینکه حیوان در آن مقدار شعورى که دارد ، در بکار زدنش اختیارى ندارد ، بلکه خیلى از کارهاى انسان هست که عینا مانند موش گرفتن گربه ، به تفکر احتیاج ندارد ، او نیز مانند گربه و شیر بیدرنگ اقدام مىکند . آرى ، انسان هم چیزهایى را که نفعش روشن است و حکم به نافع بودنش مقدمهاى جز سراغ داشتن نمىخواهد ، همین که آن را در جایى سراغ کرد اراده اقدام به عمل مىکند ، مانند تنفس و غالب عملیات دیگرى که از روى ملکه انجام مىدهد . البته چیزهایى که یا از نظر نقص وسائل ، و یا وجود موانع خارجى ، و یا اعتقادى ، نفعشان براى انسان روشن نیست و صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافى نیست ، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگیزش اراده به سوى آن ، محتاج به تفکر است ، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار زده ببینند که آیا نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه ؟ و خلاصه نافع است یا مضر ؟ اگر دید که نافع است البته ارادهاش به آن تعلق گرفته ، آن کار را مىکند ، عینا مثل اینکه از اول ، علم به نافع بودنش داشت . مثلا انسان گرسنهاى که به غذایى قابل ، براى سد جوع دست یافته ، اگر در امر آن شک کند و نفهمد که آیا غذاى پاکیزه و صالحى است یا پلید و مسموم و مشتمل بر مواد مضره ؟ و همچنین نفهمد که آیا این غذا ، ملک خود او است و یا ملک غیر است و تصرف در آن جایز نیست ؟ و اگر هم ملک او است آیا مانعى از تصرف در آن ، از قبیل : روزه بودن و یا احتیاج مبرم بعدى هست یا نه ؟ و ناگزیر شود که در چنین مواردى آن قدر فکر خود را به کار بزند تا به یک طرف این احتمالات یقین پیدا کند این چطور دلیل بر آن است که حیواناتى که طهارت و نجاست و ملک غیر و ملک خود ، سرشان نمىشود ، کارهایشان اختیارى نباشد ؟ خلاصه اینکه همه تلاش و اعمال فکرى ، که بشر در اینگونه موارد دارد ، براى این است که مورد را ، یا مانند موش براى گربه نافع بداند و یا مانند گربه براى موش مضر بودنش را مسلم سازد ، وقتى نافع و ضرر مورد را به این روشنى تشخیص داد ، هر وقت به آن دست یافت ، بىدرنگ تحصیلش نموده و هر وقت دچار این شد ، بدون تامل از آن مىگریزد ، عینا مثل اینکه از اول نفع و ضررش روشن بوده است . پس خلاصه معناى اختیار این شد که : انسان وقتى بعضى از امور را تشخیص نمىدهد و نمىتواند بفهمد که آیا تصرف در آن نافع است یا مضر ؟ فکر را به کار مىاندازد تا نفع و ضرر آن را در بین سایر محتملات ، معلوم نماید ، و اما اگر مانند موش در نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون هیچ احتیاجى به تفکر ، اراده خود را در تصرف آن به کار مىزند . پس انسان اختیار مىکند چیزى را که نفعش را ، یا همان حال و یا بعد از تفکر ببیند ، و در حقیقت اندیشیدن و تفکر جز براى رفع موانع حکم نیست . حال که این نکته روشن شد مىگوییم : اگر شما حالات افراد انسان را ، که مختار بودنش ، مورد اتفاق ما و شما است ، در نظر بگیرید ، خواهید دید که افراد آن در مبادى اختیار ، یعنى صفات روحى و احوال باطنى از قبیل شجاعت و ترس ، عفت و بىبندوبارى ، نشاط و کسالت ، وقار و سبکى ، و همچنین قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فکر و خطاى آن با هم اختلاف زیادى دارند ، و بسیار مىشود که آدم شهوتران ، خود را در مقابل شهوتى که اشتهاى آن را دارد ، ناچار و مضطر و مسلوب الاختیار مىبیند ، در حالى که آدم عفیف و پاکدامن ، هیچ اعتنایى به امر آن شهوت ندارد ، و همچنین آدم ترسو ، چه بسا ممکن است از ترس جانش کوچکترین آزارى که احتمال مىدهد در این جنگ و یا در این امر مهم به وى برسد از او آرام و قرار را سلب نماید ، در حالى که مرد شجاع و دلیر و زورنشنو ، مرگ خونین ، و هر صدمه بدنى دیگر را ، امر آسانى شمرده و در راه رسیدن به مقاصدش حتى براى بزرگترین مصائب ، اهمیتى قائل نمىشود ، و چه بسا اشخاص سفیه و سبک مغز ، با تصور واهى مختصرى ، چیزى را ترجیح داده و اختیار نمایند و حال آنکه عاقل وزین ، ترجیحى در آن فعل ندیده و چیزهایى که در نظر آن بى مغز ، مرجح بوده در نظر این جز مشتى لهو و لعب نباشد ، و نیز کارهایى که بچههاى غیر ممیز مىکنند با اینکه به اعتراف خصم ، اختیارى است ، و با مقدارى تامل و اعمال رویه انجام مىشود با اینهمه در نظر اشخاص بالغ و رشید قابل اعتنا نیست . حتى خود اشخاص بالغ هم در بسیارى از کارهایى که انجام مىدهند وقتى صحبت از آن کارها به میان مىآید خود را در ارتکاب آن مضطر و مجبور مىدانند ، و به صرف اینکه به خاطر بعضى از ملاحظات اجتماعى ، ارتکاب کردهاند و با اینکه عذرشان موجه نیست ، مىگویند : مجبور به ارتکاب بودیم . شخص سیگارى مىگوید : چه کنم ؟ معتادم . پرخواب مىگوید : چاره چیست ؟ کسلم . دزد و خائن مىگوید : بى پولى و فرط احتیاج مجبورم کرد و . . . همین اختلاف فاحشى که در مبادى اختیار و اسباب آن هست و همین عرض عریضى که افعال اختیارى دارد ، باعث شده که دین و سایر سنن اجتماعى ، آن فعلى را اختیارى بدانند که افراد متوسط اجتماع آن را اختیارى تشخیص دهند ، و مساله صحت امر و نهى و ثواب و عقاب و نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به این جور تشخیص بدانند ، و کسى را که عملش از روى مبادى و اسباب اختیار ، یعنى استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده ، معذور بدانند . البته این که گفتیم حد متوسط از افعال آدمى اختیارى است ، مقصود این نبود که کمتر از آن به حسب واقع اختیارى نیست ، زیرا به حسب واقع و نفس الأمر و بر حسب نظر تکوینى ، کمتر از آنهم اختیارى است . لیکن بر حسب نظریه دین و یا سنن اجتماعى و به ملاحظه مصلحت دین و اجتماع است که تنها حد متوسط ، اختیارى شناخته شده است . دقت در آنچه گذشت آدمى را مطمئن و جازم مىکند به اینکه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازهاى از موهبت اختیار بهره دارند ، البته نه به آن قوت و شدتى که در انسانهاى متوسط هست . شاهد روشن این مدعا این است که ما به چشم خود بسیارى از حیوانات و مخصوصا حیوانات اهلى را مىبینیم که در بعضى از موارد که عمل مقرون با موانع است . حیوان از خود حرکاتى نشان مىدهد که آدمى مىفهمد این حیوان در انجام عمل مردد است ، و در بعضى از موارد مىبینیم که به ملاحظه نهى صاحبش و از ترس شکنجهاش یا به خاطر تربیتى که یافته از انجام عملى خوددارى مىکند . اینها همه دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتى به نام اختیار و استعداد حکم کردن به سزاوار و غیر سزاوار ، هست . او نیز مىتواند یک جا حکم کند به لزوم فعل و جایى دیگر حکم کند به وجوب ترک ، ملاک اختیار هم همین است ، و لو اینکه این صلاحیت بسیار ضعیفتر از آن مقدارى باشد که ما آدمیان در خود سراغ داریم . و وقتى صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا اندازهاى خالى از معناى اختیار نیستند و آنها هم از این موهبت سهمى دارند ، هر چه هم ضعیف باشد ، چرا صحیح نباشد احتمال دهیم که خداى سبحان حد متوسط از همان اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوصى قرار دهد که مناسب با افق فهم آنان باشد ، و ما از آن اطلاعى نداشته باشیم ؟ و یا از راه دیگرى با آنها معامله مختار بکند و ما به آن معرفت نداشته باشیم ، و خلاصه راهى باشد که از آن راه پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤاخذه و انتقام از حیوان سرکش ، صحیح باشد . و جز خداى سبحان کسى را بر آن راه آگهى نباشد ؟ . و جمله ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ جملهاى است معترضه ، و ظاهرش این است که : مراد از آن چیز ، که در آن تفریط و کوتاهى نشده ، همان کتاب است ، و مراد از شىء کوتاهیهاى گوناگونى است که نفى شده ، و خلاصه معنا اینکه : چیزى نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به حق آن و بیان آن لازم باشد ، مگر اینکه ما آن را در این کتاب رعایت نموده و در امر آن کوتاهى نکردهایم ، پس کتاب ما تام و کامل است . [ چند احتمال در معناى کتاب در ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ ] و در معناى کتاب دو احتمال هست : یکى اینکه مراد از آن لوح محفوظى باشد که خداى سبحان در مواردى از کلام خود آن را کتابى نامیده که تمامى اشیایى که بوده و هست و خواهد بود ، در آن نوشته شده است . بنا بر این احتمال ، معناى آیه چنین مىشود : این نظامها که در حیوانات جارى است و نظیر نظام انسانى است ، نظامى است که عنایت خداى سبحان واجب دانسته که انواع حیوانات را بر طبق آن ایجاد نماید ، تا برگشت خلقتش به عبث نبوده و وجود حیوانات عاطل و بى فایده نباشد ، و تا آنجا که مىتوانند و لیاقت قبول کمال را دارند از موهبت کمال بى بهره نمانند . و بنا بر این احتمال ، آیه شریفه آن معنایى را به طور خصوص مىرساند که آیه شریفه وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً و آیه شریفه ما مِنْ دَابَّهٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ آن را به طور عموم مىرساند . دوم اینکه مراد از آن ، همین قرآن باشد ، به شهادت اینکه در چند جا از کلام مجیدش قرآن را کتاب نامیده است . و در این صورت معناى آیه چنین مىشود : قرآن مجید از آنجایى که کتاب هدایت است و بنایش بر اساس بیان حقایق و معارفى نهاده شده که چارهاى در ارشاد به حق صریح جز بیان آن نیست ، از این جهت ، در این کتاب ، در بیان جمیع آنچه که در سعادت دنیا و آخرت آدمى دخیل است دریغ و کوتاهى نشده است . هم چنان که آیه وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَىْءٍ هم همین مضمون را افاده مىکند . و از جمله مطالبى که آگهى بر آن براى مردمى که مىخواهند از امر معاد مطلع شوند ، لازم و ضرورى است ، این است که چگونگى ارتباط حشر و بعث دسته جمعى را با تشکلشان در صورت امت در دنیا بدانند ، چنان که این حال را در خودشان و در سایر حیوانات نیز مىبینند ، و دقت در این امر علاوه بر کمک در فهم معاد آدمى را در توحید خداى تعالى و قدرت و عنایت و لطیف حضرتش نسبت به امر مخلوقات و نظام عامى که در عالم جارى است نیز بینا و هوشیار مىسازد ، مهمترین فایدهاش این است که آدمى را به این جهت آشنا مىکند که موجوداتى که در سلسله نظام عمومى قرار گرفتهاند ، به طور کلى از نقص رو به کمال مىروند ، بعضى از قسمتهاى این سلسله و زنجیر را که خود مشتمل بر حلقههایى است ، انسان و حیوان تشکیل مىدهد ، البته پائینتر از انسان و حیوان مراتب مختلف دیگرى است که هر کدام پس از دیگرى قرار گرفتهاند ، و از پستترین مراتب نباتى شروع شده به آخرین مرحله حیوانیت که بعد از آن ، مرتبه انسانیت است و از آنجا به خود انسانیت ختم مىشود . خداى تعالى هم در خصوص دقت و سیرى که گفتیم سفارش کرده و مردم را با تاکید هر چه بیشتر به مطالعه و دقت در امر حیوانات و آیاتى که در آنها به ودیعه سپرده شده است ، دعوت فرموده ، و مطالعه در آن را وسیله رسیدن بهترین نتائج علمى دانسته ، و آن ایمان و یقین به پروردگار است که خود مایه سعادت انسانى است . از آن جمله فرموده : وَ فِى خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّهٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ و آیات مشابه این آیه که مردم را به مطالعه و تفکر در امر حیوانات توصیه مىکند ، در قرآن کریم بسیار است . این بود آن دو معنایى که در باره معناى کتاب احتمال مىدادیم . و نیز ممکن است آیه را طورى معنا کنیم که هر دو قسم کتاب را شامل شود ، چنان که گفته شود : معناى آیه این است که خداى سبحان در آنچه که مىنویسد ( چه در کتاب تکوین و چه در قرآن که کلام او است ) تفریط و کوتاهى نمىکند . اما اینکه نسبت به نوشته شدههاى در کتاب تکوین کوتاهى نمىکند ؟ براى اینکه در این کتاب آن مقدار کمال را که هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسیدن به آن را دارند ، براى آن نوع مقدر فرموده است ، از آن جمله براى حیوانات هم تا آنجا که ظرفیت و لیاقت دارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى ، چیزى مقدر کرده است . و اما اینکه در کتابى که کلام او است و بر بشر وحى شده ، تفریط نکرده ؟ براى اینکه در آن کتاب هر چیزى را که معرفتش براى بشر نافع و موجب سعادت دنیا و آخرت آنان است ، بدون هیچ مسامحه و کوتاهى بیان فرموده . و از جمله چیزهایى که دانستنش براى بشر مفید است این است که خداى تعالى در باره امتها و انواع حیوانات هم کوتاهى نکرده است و در آیه مورد بحث هم همین معنا را تذکر مىدهد ، و حقیقت آنچه را که خداوند از سعادت وجود به حیوانات بخشیده و آنها را امتهاى زندهاى قرار داده که با هستى خود به سوى خدا در حرکت و تکاملند ، و سرانجام هم مانند انسان به سوى او محشور مىشوند ، بیان مىکند . و جمله ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ عمومیت حشر را به حدى که شامل حیوانات هم مىشود ، بیان مىکند ، و از آن برمىآید که زندگى حیوانات ، نوعى از زندگى است که مستلزم حشر به سوى خداوند است ، همانطورى که زندگى انسانى مستلزم آن است ، و لذا ضمیر هم را که مخصوص ذوى العقول و صاحبان شعور است در باره حیوانات به کار برده و فرموده : الى ربهم و نفرموده : الى ربها . و این خود اشاره است به اینکه ملاک اصلى رضاى خدا و سخطش و ثواب و عقابش در حیوانات نیز هست . در این آیه شریفه التفات از غیبت به تکلم مع الغیر ( ما ) و از متکلم مع الغیر به غیبت به کار رفته ، و دقت در آن این معنا را به خوبى مىرساند که اصل در این سیاق همان سیاق غیبت بوده و اگر در جمله ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ سیاق برگشته و متکلم مع الغیر شده براى این بوده است که این جمله ، جمله معترضهاى است و خطاب در آن ، مخصوص به رسول خدا ( ص ) است ، پس وقتى که جمله معترضه تمام شد به سیاق اصلى که غیبت بود برگشته مىفرماید : ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ . [ سخنان نادرستى که در معناى آیه مربوط به امت بودن و محشور شدن حیوانات غیر انسانى گفته شده است ] در باره معناى این آیه ، دیگران حرفهاى عجیبى زدهاند ، از آن جمله ، استدلالى است که بعضى از علما با این آیه براى مساله تناسخ کرده ، و گفتهاند که روح آدمى پس از مرگ و مفارقت از بدن ، متعلق به بدن حیوانى مىشود که طبع آن با فضائل و رذائل اخلاقى وى متناسب باشد ، مثلا شخص مکار و حیلهگر وقتى مىمیرد روحش به کالبد روباهى منتقل مىشود و شخص فتنهانگیز و کینهتوز جانش در بدن گرگ حلول مىکند ، و آن دیگرى که در زندگى کارش دنبال کردن لغزشها و معایب مردم بوده ، پس از مرگ جانش به بدن خوک ، و آنکه شهوتپرست و پرخور بوده ، جانش به بدن گاو منتقل مىشود ، و همچنین از این بدن به آن بدن انتقال یافته و به همین وسیله عذاب مىبیند . و اگر مرد با سعادت و داراى فضائل نفسانى باشد روحش به بدن نیکانى از افراد انسان که از سرمایه سعادت خویش متنعمند ، متعلق مىشود و روى این حساب معناى این آیه چنین مىشود : هیچ حیوانى از حیوانات نیست مگر اینکه امتهایى از انسان ، مانند خود شما بودهاند ، و بعد از مرگ هر کدام همینطورى که مىبینید به صورت حیوانى درآمدهاند . این است آن معناى عجیبى که براى آیه شریفه کردهاند ، و لیکن از گفتههاى قبلى ما بطلان این حرف به خوبى روشن مىشود ، و خواننده خود قضاوت مىکند که معناى آیه ، با این معنایى که کردهاند ، فرسنگها فاصله دارد . علاوه بر آنچه گفته شد ، ذیل آیه شریفه که مىفرماید : ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ با این معنا مخالفت دارد ، زیرا انتقال به بدنهاى دیگر ، حشر به سوى خدا نیست ، از اى هم که بگذریم اصل این سخن بطلان و فسادش به حدى واضح است که هیچ حاجت به تعرض آن و بحث در صحت و فسادش نیست . و از آن جمله این است که مراد از حشر حیوانات ، مرگ آنها است ، نه اینکه بعد از مرگ دو باره زنده مىشوند ، و یا مراد از آن مجموع مرگ و بعث است . این دو معنا نیز باطل است ، اما اولى - به دلیل اینکه ظاهر الى ربهم آن را نفى مىکند ، زیرا اگر این سخن صحیح باشد معناى إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ این خواهد بود که : به سوى پروردگار خود مىمیرند و این معناى غلطى است . و اما دومى - براى اینکه هیچ دلیلى بر التزام به آن نیست ، و هیچ عنایت و جهتى ایجاب نمىکند که مرگ را ضمیمه بعث بگیریم . در آیه هم چیزى که مستوجب آن باشد نیست . » ( ترجمه المیزان ، ج 7 ، ص 103 الى 118 ) .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.