اخلاق در قرآن - جلد سوم، قسمت دوم /

تخمین زمان مطالعه: 364 دقیقه

وفاى به عهد و پیمان شکنى اشاره


وفاى به عهد و پیمان شکنى اشاره بارها گفته ایم مهمترین سرمایه یک جامعه اعتمادى است که افراد به یکدیگر دارند و هر چیزى که این اعتماد و همبستگى را تقویت کند مایه سعادت و پیشرفت جامعه است و هر کار بر آن لطمه وارد کند، عامل شکست و بدبختى است. از مهمترین امورى که اعتماد عمومى و خصوصى را شکوفا مى کند وفاى به عهد و پیمان است که از فضایل مهم اخلاقى محسوب مى شود و به عکس، پیمان شکنى از بدترین رذایل اخلاقى است. لزوم وفاى به عهد جزء سرشت و فطرت انسان ها است، و به تعبیر دیگر از فطریات انکارناپذیر است. فطریات امورى هستند که هر انسانى آن را درک مى کند و مى پذیرد بى آنکه نیاز به دلیل و برهانى داشته باشد، خوبى عدالت، زشتى ظلم و همچنین اهمیت وفاى به عهد و ناپسند بودن پیمان شکنى، جزء واضح ترین فطریات هر انسان است که هر کس با مراجعه به وجدان خویش آن را درک مى کند و بر آن صحة مى گذارد. به همین دلیل در میان تمام اقوام و ملل اعم از آنها که صاحب دین و آیینى هستند یا از دین و مذهب بیگانه اند، پایبندى به عهد و پیمانها لازم شمرده مى شود، حتى [244] پیمان شکنان سعى مى کنند بهانه و دستاویزى براى کار خود پیدا کنند تا به پیمان شکنى متهم نشوند، و اعتبار آنان از بین نرود، زیرا مى دانند اگر مردم آنها را به پیمان شکنى بشناسند هیچ کس براى قول ها و وعده ها و تعهدات آنها ارزشى قائل نخواهد شد، و پشتیبانى مردم را در همه چیز از دست مى دهد. حتى در میان اقوام جاهلى پایبندى به عهد و پیمان از وظائف حتمى شمرده شده و سعى داشتند تا مى توانند عهد و پیمان خود را نشکنند، در آیات قرآن و روایات اسلامى نیز این مسأله به صورت گسترده اى مطرح شده و با قوى ترین تعبیرات و بیان ها بر لزوم وفاى به عهد تأکید شده است. و از پیمان شکنان سخت نکوهش به عمل آمده است. با این اشاره به قرآن مجید باز مى گردیم و بخشى از آیات قرآن را در این زمینه یادآور مى شویم: 1ـ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اِذا عاهَدُوا. (بقره ـ 177) 2ـ وَالَّذِینَهُمْ لاَِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ. (مؤمنون ـ 8) (معارج ـ 32) 3ـ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلا. (اسراء ـ 34) 4ـ بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَاِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (آل عمران ـ 76) 5ـ اِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئَاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ اَحَداً فَأَتِمُّوا اِلَیْهُمْ عَهْدَهُمْ اِلى مُدَّتِهِمْ اِنَّ اللّهَ یُحِبَّ الْمُتَّقِینَ. (توبه ـ 4) 6ـ وَ أَوُفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَْیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا. (نحل ـ 91) 7ـ وَ ما وَجَدْنا لاَِکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد وَ اِنْ وَجَدْنا اَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ. (اعراف ـ 102) 8ـ اَوَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لایُؤمِنُونَ. (بقره ـ 100) [245] ترجمه 1ـ ... و (همچنین) کسانى که به عهد خود ـ به هنگامى که عهد بستند وفا مى کنند. 2ـ و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت مى کنند. 3ـ ... و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى شود! 4ـ آرى کسى که به پیمان خود وفا کند و پرهیزکارى پیشه نماید (خداوند او را دوست مى دارد زیرا) خداوند پرهیزکاران را دوست دارد. 5ـ مگر کسانى از مشرکان که با آنها عهد بستید و چیزى از آن را در حق شما فروگذار نکردند و احدى را بر ضد شما تقویت ننمودند پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد! 6ـ و هنگامى که با خدا عهد بستید به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید درحالى که خدا را کفیل و ضامن بر سوگند خود قرار داده اید، به یقین خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است. 7ـ و بیشتر آنها را بر سر پیمان خود نیافتیم (بلکه) اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتیم! 8ـ و آیا چنین نیست که هر بار آنها (یهود) پیمانى (با خداو پیامبر) بستند جمعى آن را دور افکندند (و مخالفت کردند) آرى بیشتر آنان ایمان ندارند! تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه از آیات فوق که سخن از ریشه و اساس همه نیکیها است به بیان شش عنوان پرداخته نخست از ایمان به خدا و روز قیامت و فرشتگان و پیامبران و کتاب آسمانى سخن به میان آورده و بعد به مسأله انفاق فى سبیل الله (انفاقهاى مستحبى) و بر پاداشتن نماز و اداى زکات اشاره مى کند و در پنجمین عنوان سخن از وفاى به عهد و در ششمین عنوان به اهمیت صبر و استقامت در برابر مشکلات زندگى و حوادث میدان جنگ مى پردازد و در مورد وفاى به عهد چنین مى گوید: «و کسانى که به عهد خویش هنگامى که پیمان مى بندند وفا مى کنند» (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اِذا عاهَدُوا). [246] این تعبیر نشان مى دهد که وفاى به عهد از نظر اسلام و قرآن آنقدر اهمیت دارد که همردیف ایمان به خدا و نماز و زکات است. با توجه به اینکه ماده اصلى «وفا» این است که چیزى به حد کمال و تمام برسد، هنگامى که کسى به عهد و پیمان خود عمل کند این واژه درباره او به کار مى رود و «وَفى بِعَهْدِه» یا «اَوُفى بِعَهْدِه» گفته مى شود (بنابراین ثلاثى مجرد و مزید این واژه هر دو یک معنى مى دهد). واژه «عهد» در اصل به معنى «سرکشیدن» و «پاسدارى» از چیزى است و به همین دلیل به قراردادهائى که باید آنها را حفظ کرد و دقیقاً رعایت نمود عهد گفته مى شود. این نکته نیز حائز اهمیت است که قرآن هیچ قید و شرطى براى وجوب وفاى به عهد در این آیه قائل نشده است، بنابراین هم عهدهاى الهى را شامل مى شود و هم عهد و پیمانهاى مردمى را، خواه در برابر مسلمانان باشد یا غیر مسلمانان یعنى مادام که آنها به عهد و پیمان خود پایبند باشند مسلمین نیز باید عهد و پیمانهائى که با آنان دارند رعایت کنند. * * * در دومین آیه که در شرح صفات مؤمنان راستین آمده است و با «قد افلح المؤمنون» شروع مى شود، به هفت وصف از مهمترین و اساسى ترین صفات مؤمنان اشاره شده که در بیان پنجمین و ششمین صفت مى فرماید: آن ها کسانى هستند که نسبت به امانت ها و عهد و پیمانشان رعایت مى کنند (و به آن پایبند هستند) (وَالَّذِینَ هم لاَِماناتِهِم و عَهْدِهِمْ راعُون). در این آیه که در دو سوره قرآن بى کم و کاست آمده است امانت و عهد در کنار یکدیگر قرار گرفته که شاید به این اشاره باشد که امانت ها نوعى عهد و پیمانند، همان گونه که پیمان ها نوعى امانت است. تعبیر به «رعایت» که از واژه «راعون» استفاده مى شود چیزى بیش از مفهوم وفاى [247] به عهد را مى رساند، زیرا رعایت و مراعات به معنى مراقبت کامل از چیزى است تا هیچ گونه آسیبى به آن نرسد، شخصى که امانتى را پذیرفته، یا عهد و پیمانى با کسى بسته باید چنان مراعات کند که هیچ گونه آسیبى به امانت و عهدش نرسد. البته هم امانت مفهوم بسیار وسیعى دارد و هم عهد و پیمان که در پایان این بحث اشاره خواهیم کرد. در سوّمین آیه درباره مسأله لزوم وفاى به عهد به تعبیر تازه اى برخورد مى کنیم مى فرماید: به عهد خود وفاکنید که از عهد سؤال مى شود» (وَأوفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ عَنْهُ مَسئُولا). مفسران براى جمله «انّ العهد کان عنه مسئولا» تفسیرهاى گوناگونى کرده اند، یکى همان است که در ترجمه فارسى آن در بالا اشاره شد که انسان مسئول است و عهد «مسئول عنه» است یعنى درباره وفاى به عهد از انسان ها سؤال مى شود. دیگر این که از خود عهد و پیمان سؤال مى شود، همان گونه که از مَوؤدَةُ (نوزادان زنده به گور شده) سؤال مى شود، گویى این ها موجوداتى زنده و عاقلند و از خودشان سؤال مى شود که آیا حق آنها ادا شده است یا نه؟ و این یک نوع معنى مجازى است که براى تأکید گفته شده است. ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد. در ضمن باید توجه داشت که در سوره اسراء از آیه 22 تا 39 بخشى از مهمترین احکام اسلامى بیان شده، از توحید گرفته تا مسأله حق پدر و مادر، و از مسأله قتل نفس گرفته تا زنا و خوردن اموال یتیمان، و از وفاى به عهد گرفته تا مسؤولیت هایى که چشم و گوش و دل بر عهده دارند، و این امر نشان مى دهد که مسأله وفاى به عهد در چارچوبه اساسى ترین احکام اسلام قرار گرفته است. و جالب این که در پایان این احکام مى فرماید: «ذلِکَ مِما اَوُحى اِلَیْکَ رَبُکَ مِنَ الْحِکْمَةِ; این (احکام مهم) از حکمت هایى است که پروردگارت به تو وحى فرستاده است». * * * [248] در چهارمین آیه بعد از آنکه از گروهى از اهل کتاب که رعایت امانت نمى کنند نکوهش به عمل آورده مى افزاید: آرى کسى که به پیمان خود وفا کند و پرهیزکارى پیشه نماید (خدا او را دوست دارد) چرا که خداوند پرهیزکاران را دوست مى دارد. (بَلى مَنْ اَوفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَاِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ). در اینجا وفاى به عهد همردیف تقوا شمرده شده، تقوایى که بهترین زاد و توشه انسان در قیامت و سبب ورود در بهشت و معیار شخصیت و مقام انسان در پیشگاه خدا است. این تعبیر نشان مى دهد که وفاى به عهد یکى از شاخه هاى مهم تقوا است و تعبیر آیه درباره این دو از قبیل ذکر عام بعد از ذکر خاص است. * * * در پنجمین آیه مورد بحث سخن از احترام گذاردن به پیمان هایى است که مسلمین با مشرکین داشتند، و دستور مى دهد مادام که آنها به پیمانشان وفادار باشند شما نیز پیمان شکنى نکنید (هر چند طرف مقابل شما جماعت مشرک باشد) مى فرماید: (اعلام برائت از مشرکین براى همه آنها است) مگر کسانى از مشرکان که با آنها عهد بستید و در حق شما چیزى از آن نکاستند، و احدى را بر ضد شما تقویت نکردند، پیمان آنها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد». (اِلاّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینِ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ احداً فَاَتِمُّوا اِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلى مُدَّتِهِمْ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَّقینَ). مى دانیم در مراسم برائت از مشرکان که در سال نهم هجرت وبعد از فتح مکه و استقرار اسلام و استقرار مسلمین در سرزمین حجاز ثابت شد، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دستور داد که على(علیه السلام) در مراسم حج آیات نخستین سوره برائت را در برابر همه بخواند، و اعلام کند که همه مشرکان باید تکلیف خود را تا چهار ماه روشن کنند، یا آئین بت پرستى را رها کرده و در سایه توحید اسلامى قرار گیرند، و یا از ورود به مسجدالحرام خوددارى کنند، و اگر پس از انقضاء چهار ماه، دست از بت پرستى نکشند، آماده پیکار گردند. [249] ولى با این همه عهد و پیمان، گروهى از مشرکان را که نسبت به پیمان خود پایبند و وفادار بودند محترم مى شمرد، و به آنان تا پایان مدت پیمانشان مهلت مى دهد. هنگامى که استثناء این گروه را در کنار لحن شدید آیات آغاز سوره توبه نگاه مى کنیم به اهمیت وفاى به عهد در اسلام آشنا مى شویم و در ضمن این استثناء نشان مى دهد که اگر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) عهد و پیمان گروه هاى دیگرى را الغا فرمود، تنها به این دلیل بوده است که پیمان شکنى را آنان آغاز کرده اند، و گرنه دلیلى نداشت که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) میان آنها و دیگران فرقى بگذارد. در آن روز چهار موضوع به وسیله على(علیه السلام) به همه مردم در مراسم حج اعلام شد: 1ـ الغاى پیمان هاى مشرکان پیمان شکن. 2ـ عدم حق شرکت مشرکان در مراسم حج در سال آینده. 3ـ ممنوع بودن ورود مشرکان به خانه خدا. 4ـ ممنوع بودن طواف افراد عریان و برهنه، که در آن زمان در میان عده اى معمول بود. به هر حال با توجه به این که این ماجرا بعد از فتح مکه واقع شد و مسلمانان بر تمام آن منطقه سلطه داشتند، و هیچ قدرتى توان مقابله با آنها را نداشت و در عین حال پیمان گروهى از مشرکان، محترم شمرده شد روشن مى شود که مسأله وفاى به عهد در هیچ شرایطى قابل اغماض و انکار نیست.(1) جالب این که مدت پیمان این گروه (که طایفه بنى خزیمه بودند) ده سال از صلح حدیبیه بود، که در آن زمان حداقل هفت سال از آن باقى مانده بود، و مسلمین پیمان آنها را تا پایان آن مدت تحمل کردند، با این که مسأله شرک و موضع شدیدى که اسلام در برابر آن داشت، چیزى بود که مى بایست قاعدتاً در آن تحمل نشود. * * * ________________________________________ 1. شرح بیشتر پیرامون تفسیر آیات نخستین سوره برائت را در جلد نهم پیام قرآن صفحه 288 به بعد مطالعه کنید. [250] در ششمین آیه خطاب به همه مسلمانان کرده و مى فرماید به پیمان الهى ـ هنگامى که پیمان بستید ـ وفا کنید، و سوگندهایتان را بعد از تأکید آن نشکنید (وَأوفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الاَْیْمانَ بَعْدَ تُوکیدِها...). در اینکه مراد از عهدالله (پیمان الهى) در این آیه چیست در میان مفسران گفتگو است، بعضى آن را به معنى پیمان هایى که مردم با خدا مى بستند یا بیعتى که با پیغمبر او کرده بودند مى دانند در حالى که بعضى دیگر تصریح کرده اند که منظور همه پیمان ها با همه انسان ها یا با خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، و بنابراین مفهوم عامى دارد، زیرا خداوند دستور داده است به آن عمل شود، بنابراین یک نوع پیمان الهى محسوب مى شود، و یا منظور پیمان هایى است که در سایه نام خدا با افراد بسته مى شود، شبیه قسم هایى که انسان به نام خدا نسبت به انجام تعهدى در برابر دیگران یاد مى کند. به هر حال مفهوم آیه عام باشد یا خاص دلیلى بر اهمیت وفاى به عهد از دیدگاه اسلام و قرآن است. جالب این که بعد از آن که قرآن در این آیه مسأله وفاى به عهد و سوگندها را مورد تأکید قرار مى دهد، به دنبال آن مى فرماید: «همانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشم هاى تابیده خود را پس از محکم شدن، وا مى تابید (شما هم نسبت به سوگندهایتان چنین نباشید) و سوگند (و عهد) خود را وسیله خیانت و فساد قرار ندهید (وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة اَنْکَاثاً تَتَّخِذُونَ اَیْمانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ). از این تعبیر چنین استفاده مى شود که عدم پایبندى به سوگند و عهد و پیمان نوعى سبک مغزى و حماقت است. و همچنین استفاده از پیمان ها و سوگندها براى خیانت و تقلب و فساد. دلیل آن هم روشن است، اگر ارکان وفاى به عهد و پیمان در جامعه متزلزل شود، همه در آتش بى اعتمادى خواهند سوخت و پیمان شکنان در واقع تیشه بر ریشه خود مى زنند، کارى که هیچ عاقلى نباید مرتکب آن شود. و از آنجا که گاهى افراد و گروه هاى قوى تر به خود اجازه مى دهند که به بهانه هاى [251] واهى پیمان خود را بشکنند، و خود را از زیر بار تعهدات فردى و اجتماعى برهانند قرآن مجید با جمله «اَنْ تَکُونَ اُمَّةٌ هِىَ اَرْبى مِنْ اُمَّة» در ذیل آیه بالا اشاره به این حقیقت کرده و مى گوید: اگر گروهى جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است، مبادا پیمان خود را بشکنند، (چرا که) آنها نیز سرانجام گرفتار زیان و خسران خواهند شد، و دیگران به هنگام قوت و قدرت با آنها همان معامله خواهند کرد که آنها با افراد ضعیف تر انجام دادند. این آیه نه تنها پیمان هاى فردى بلکه پیمان هاى جمعى و جهانى را نیز در بر مى گیرد، و تعبیر «اَنْ تَکُونَ اُمَّةٌ هِىَ اَرْبى مِنْ اُمَّة» اشاره به همین است. * * * در هفتمین آیه بعد از اشاره به سرگذشت دردناک اقوام پیشین و بخشى از نقاط ضعف و انحراف آنها اشاره به دوگناه مهم آنها مى کند مى فرماید: (آنها افراد پیمان شکن بودند) و ما براى اکثر آنها عهد و پیمان ثابتى نیافتیم بلکه اکثر آنها را فاسق و خارج از اطاعت فرمان یافتیم (وَ ماوَجَدْنا لاَِکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد وَ اِنْ وَجَدْنا اَکْثَرَ هُمْ لَفاسِقِینَ). این عهد و پیمان عمومى که خداوند از امت هاى پیشین گرفته بود و اکثرشان آن را شکستند، و نسبت به آن وفادار نماندند کدام عهد و پیمان بوده است در میان مفسران در این زمینه گفتگو بسیار است، گاه گفته مى شود منظور عهد و پیمان فطرى است که خداوند به حکم آفرینش فطرت از همه بندگان خود گرفته است که بر مسیر توحید و تقوا ثابت قدم بمانند، به علاوه هنگامى که به آنها عقل و هوش و چشم و گوش داد مفهومش این بود که وظیفه دارند چشم و گوش خود را باز کنند و درهاى عقل و هوش را به روى حقایق بگشایند و در برابر آن تسلیم باشند. و نیز ممکن است اشاره به عهد و پیمان هایى باشد که پیامبران در آغاز دعوت خود از مردم مى گرفتند، ولى بسیارى آن را در آغاز مى پذیرفتند و سپس مى شکستند. [252] و ممکن است اشاره به همه پیمان هاى بالا اعم از فطرى و تشریعى باشد. به هر حال آیه بالا گواه بر این حقیقت است که مسأله پیمان شکنى و عدم پایبندى به عهدها، یکى از عوامل مؤثّر بدبختى همه امت ها بوده است، همان گونه که در دنیاى امروز نیز چنین است تا ضعیف و ناتوانند طرفدار عهد و پیمانند و همین که قدرتمند شدند عهد و پیمانى را به رسمیت نمى شناسند، و زور و قلدرى معیار رابطه آنها با دیگران است. * * * در هشتمین و آخرین آیه مورد بحث بعد از ذکر بخشى از جنایات یهود و عوامل آن مى فرماید: آیا هر بار آنها عهد و پیمانى با خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بستند جمعى از آنان، آن را دور نیفکندند و با آن مخالفت نکردند، آرى اکثر آنها ایمان نمى آوردند (و این پیمان شکنى نیز بخشى از کفر و بى ایمانى آنها را تشکیل مى دهد) (اَوَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لا یُؤمِنُونَ). از یک سو از آنها پیمان گرفته شده بود که به پیامبر موعود که بشارتش در تورات آمده است ایمان بیاورند، نه تنها ایمان نیاوردند بلکه پیمانى را که با پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هنگام هجرت به مدینه بستند که لااقل به دشمنان آن حضرت نپیوندند، آن را نیز شکستند، و مخصوصاً در جنگ احزاب آشکارا با مشرکان مکه هم صدا شدند، و برضد اسلام و مسلمین موضع گرفتند. این شیوه دیرینه یهود است که غالباً به عهد و پیمان خود وفادار نیستند، و هرزمان گوشه اى از منافعشان به خطر بیفتد، تمام عهدها را به دست فراموشى مى سپرند. هم اکنون صدق گفتار قرآن را در عصر و زمان خود در پیمان هایى که صهیونیست ها مى بندند مشاهده مى کنیم که هر وقت منافعشان به خطر بیفتد، عهدنامه هایى را که چند روز یا چند ماه پیش با مخالفان خود امضا کرده اند رسماً زیر پا مى گذارند، و حتى به معاهدات بین المللى در زمینه روابط ملت ها و مصوّبات [253] مجامع جهانى که به آن پیوسته اند و آن را جزء آن مى دانند توجه نکرده و آن را به کلى فراموش مى کنند و همیشه از بهانه هاى واهى و سست که همه جا مى توان به آن دست یافت براى پیمان شکنى خود متشبّث مى شوند. این مسأله در عصر و زمان ما به قدرى روشن است که بعضى از مفسران(1) آیه فوق را از آیات اعجازآمیزى مى دانند که در آن خبر از آینده اى دور داده شده است و گویى به هنگام نزول آیه پیمان شکنى هاى یهود عصر ما در برابر چشمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده است. آنها پیمان هاى زیادى با پیامبرشان موسى(علیه السلام) و پیامبران بعد از او داشتند، و پیمان هایى هم با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ولى به هیچ کدام وفادار نماندند. تعبیر به فریق (گروه) در آغاز آیه، و تعبیر به اکثر در پایان آن نشان مى دهد که منظور از فریق در اینجا اکثریت جمعیت پیمان شکن بنى اسرائیل است و نیز این تعبیر نشان مى دهد که پیمان شکنى و عدم ایمان رابطه نزدیکى با هم دارند. * * * تعبیرات آیات بالا به خوبى نشان مى دهد که وفاى به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام جایگاه رفیعى دارد، یکى از نشانه هاى ایمان و همطراز تقوا و همسنگ امانت است و به قدرى اهمیت دارد مسلمان و غیر مسلمان در آن یکسان است، یعنى هنگامى که انسان با شخص یا گروهى عهد و پیمان ببندد، باید به آن پایبند باشد خواه طرف او مسلمان مؤمنى باشد یا کافرى فاسق، مادام که او به عهدش وفادار است باید ما هم وفادار باشیم. و نیز نشان مى دهد که یکى از مهمترین عوامل بدبختى انسان پیمان شکنى و عدم وفاى به عهد است. * * * ________________________________________ 1.تفسیر مراغى، جلد اول، صفحه 177. [254] وفاى به عهد در روایات اسلامى در احادیث اسلامى در زمینه وفاى به عهد تعبیرات بسیار مهم و جالبى دیده مى شود که بسیار پر معنى و آموزنده است. در اینجا گلچینى از آن احادیث را در اختیار خوانندگان عزیز قرار مى دهیم: 1ـ پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در یک جمله کوتاه مى فرماید: «لا دِینَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ; کسى که پایبند عهد و پیمان خود نیست دین ندارد».(1) این تعبیر نشان مى دهد که اگر تمام دین را در وفادارى نسبت به خالق و خلق خلاصه نکنیم حداقل یکى از ارکان مهم دین، وفاى به عهد است. و لذا در تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «اَصْلُ الدِّینِ اَداءُ الاَْمانَةِ وَ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ».(2) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: ما اَیْقَنَ بِاللّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَ ذِمَّتَهُ; کسى که رعایت عهد و پیمان خویش را نکند، به خدا یقین و ایمان پیدا نکرده است».(3) زیرا پیمان شکنان، منافع خویش را در عصیان پروردگار جستجو مى کنند، و این دلیل بر آن است که پایه هاى اعتقادشان نسبت به توحید افعالى سست و متزلزل است. 3ـ در فرمان معروف مالک اشتر، از مهمترین مسایلى که على(علیه السلام) بر آن تأکید مى کند مسأله وفاى به عهد در برابر هر کس و هر گروه است، مى فرماید: «وَ اِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً فَحُطَّ عَهْدَکَ بِالْوَفاءِ، وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بَالاَْمانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ ما اَعْطَیْتَ فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّهِ شَىْءٌ النّاسُ اَشَدُّ عَلَیْهِ اِجْتِماعاً مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیما بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الغَدْرِ; اگر پیمان بین تو و دشمن بسته شد یا تعهد پناه دادن را به او دادى جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان، و تعهدات خود را محترم بشمار، و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده، زیرا هیچ یک از فرائض الهى نیست ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 198، (حدیث 26) 2. غررالحکم، حدیث 1762. 3.غررالحکم، حدیث 9577. [255] که همچون وفاى به عهد و پیمان، مردم جهان با تمام اختلافاتى که دارند، نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند. حتى مشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مى کردند چرا که عواقب پیمان شکنى را آزموده بودند».(1) 4ـ در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است «اَقْرَبُکُمْ غَدَاً مِنِّى فِى الْمَوْقِفِ اَصْدَقُکُمْ لِلْحَدِیثِ وَ اَدّاکُمْ لِلاَْمانَةِ وَ اَوْفاکُمْ بِالْعَهْدِ وَ اَحْسَنُکُمْ خُلْقاً وَ اَقْرَبُکُمْ مِنَ النّاسِ; در فرداى قیامت در عرصه محشر کسى به من از همه نزدیک تر است (که داراى پنج صفت باشد) از همه راستگوتر، و امین تر، و وفاکننده به عهد، و از همه خوش اخلاق تر و نزدیک تر به مردم باشد».(2) 5ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) درباره اهمیت وفاى به عهد و عواقب شوم پیمان شکنى و عذر چنین آمده: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ، وَ لا اَعْلَمُ جُنَّةً اَوْقى مِنْهُ وَ ما یَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَیْفَ الْمَرْجِعُ، وَ لَقَدْ اَصْبَحْنا فِى زَمان قَدْ اَتَّخَذَ اَکْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیْساً، وَ نَسَبَهُمْ اَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ اِلى حُسْنِ الْحِیْلَةِ، ما لَهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ قَدْیَرَى الحُوَّلُ القُلَّبُ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَ دُونَها مانِعٌ مِنْ اَمْرِ اللّهِ وَ نَهْیِهِ; اى مردم! وفا همزاد راست گویى است، سپرى محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آن کس که از قیامت آگاه است پیمان شکنى نمى کند (ولى متأسفانه) در زمانى به سر مى بریم که اکثر مردم پیمان شکنى و حیله گرى را عقل مى پندارند و افراد نادان این گونه اشخاص را اهل تدبیر مى خوانند، چه مى گویند؟ خدا آنها را بکشد، چه بسا انسان روشن بین نسبت به تمام حوادث آینده آگاه است، و طریق مکر و حیله را به خوبى مى داند، ولى امر و نهى الهى مانع او است». (منظور امام در اینجا شخص خود او است).(3) امام در اینجا از دگرگونى ارزش ها در عصر و زمان خویش شکایت مى کند که چگونه بسیارى از مردم مکر و حیله و پیمان شکنى را تدبیر مى پندارند، و تقوا و صدق و راستى و وفاى به عهد را نوعى ضعف حساب مى کنند. و به گفته شاعر: ________________________________________ 1.نهج البلاغه، نامه 53. 2. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 150، حدیث 82; تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 92. 3. نهج البلاغه، خطبه 41. [256] غاضَ الْوَفاءُ وَ فاضَ الْغَدْرُ وَ اتّسَعَتْ مَسافَةُ الْخُلْفِ بَیْنَ الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ در عصر ما وفا کمیاب شده و بىوفایى و پیمان شکنى فراوان گشته و فاصله میان گفتار و عمل بسیار زیاد شده». 6ـ در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) چنین آمده است: «ثَلاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لاَِحَد فِیهِنَّ رُخْصَةً اَداءُ الاَْمانَةِ اِلَى البَرِّ وَ الْفاجِرِ، وَ الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ لِلْبَرَّ وَ الْفاجِرِ، وَ بِرُّ الْوالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کانا اَوْ فاجِرَیْنِ; سه چیز است که خداوند به احدى اجازه مخالفت با آن را نداده است; اداى امانت خواه صاحب امانت انسان نیکوکارى باشد یا بدکار، و وفاى به عهد، خواه طرف مقابل نیکوکار باشد یا بدکار، و نیکى به پدر و مادر خواه آن دو نیکوکار باشند یا بدکار».(1) همین مضمون در جاى دیگر از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده است.(2) این حدیث به خوبى نشان مى دهد که در قانون وفاى به عهد و اداى امانت و نیکى به پدر و مادر هیچ گونه استثنایى وجود ندارد. 7ـ در حدیث دیگرى امام(علیه السلام) عهد و پیمان را همچون طوقى بر گردن انسان مى داند مى فرماید: «اِنَّ الْعُهُودَ قَلائِدٌ فِى الاَْعْناقِ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلَهُ اللّهُ، وَ مَنْ نَقَضَها خَذَلَهُ اللّهُ; عهد و پیمان ها طوقى بر گردن انسان است تا روز قیامت، کسى که آن را پیوند دهد (و به آن وفا کند) خداوند پیوند او را (با پاداشها و نعمتهایش) برقرار مى سازد، و کسى که آن را بشکند، خداوند او را به حال خود رها مى سازد (تا در برابر حوادث روزگار درهم بشکند)».(3) 8ـ در حدیث دیگرى آمده است که شخصى به على بن الحسین امام سجاد(علیه السلام)عرض کرد: «اَخْبِرْنِى بِجَمِیعِ شَرایِعِ الدِّینِ; تمام اصول اسلام را (به طور فشرده) براى من بیان فرما». امام در پاسخ کوتاهى فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ; سخن حق گفتن، و داورى به عدالت کردن، و به عهد وفا نمودن است».(4) ________________________________________ 1. اصول کافى، جلد 2، صفحه 162، حدیث 15. 2. خصال، صفحه 140، حدیث 118. 3.غررالحکم، حدیث 3650. 4.سفینة البحار، ماده عهد. [257] 9ـ در حدیث کوتاه و پر محتوایى امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَشْرَفُ الْخَلائِقِ اَلْوَفاءُ; وفاى به عهد بهترین خلق و خوى انسان است».(1) 10ـ این بحث را با حدیث مهم دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم (هر چند احادیث در این زمینه بسیار فراوان است) فرمود: «اِذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ; هنگامى که مردم پیمان شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلط مى سازد».(2) * * * در روایات بالا حقائق مهمى درباره اهمیت وفاى به عهد و آثار عمیق آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان آمده به گونه اى که وفاى به عهد به عنوان «اساس دین» و «نشانه یقین» و «سبب قرب به پیامبر در روز رستاخیز» و «سپر مهم در برابر حوادث اجتماعى» شمرده، اضافه بر این روایات اسلامى تصریح دارد که وفاى به عهد یک قانون جهان شمول است و مسلمان و کافر را در بر مى گیرد. وفاى به عهد سبب «سر بلندى و پیروزى» و پیمان شکنى سبب «محرومیت از الطاف الهى» مى شود. 1ـ آثار فردى و اجتماعى وفاى به عهد پیش از این نیز گفته شد که تمام پیشرفت هاى علمى و فرهنگى و اقتصادى که نصیب انسان ها شده است مولود زندگى اجتماعى آنها است، تجارب به هم مى پیوندد، افکار به یکدیگر ضمیمه مى شود و صنایع و تمدنها دست به دست هم مى دهند و حرکتى عظیم در جوامع انسانى پدید مى آید. اگر انسانها جدا از هم مى زیستند طبعاً هر کسى مختصر تجربه زندگى خویش را با خود به گور مى برد و همه افراد دائماً در جا مى زدند نه تحوّلى بود و نه پیشرفتى، نه تمدنى و نه فرهنگى و درست به همین دلیل اسلام بیشترین اهمیت را براى استحکام پیوندهاى اجتماعى قائل شده است و به یقین هر چیزى که کمک به ________________________________________ 1.غررالحکم، حدیث 2859. 2. بحارالانوار، جلد 97، صفحه 46، حدیث 3. [258] تقویت این پیوندها کمک کند از نظر اسلام مطلوب و هر چیزى که سبب تضعیف آنها گردد منفور است. بدیهى است نخستین چیزى که سبب تقویت این پیوندها و در نتیجه از شرایط عمده تعاون و همکارى اجتماعى است همین مسأله پیمانها و عهدها است، اگر مسأله وفاى به عهد و میثاقهاى فردى و بین المللى حتى براى یک روز کنار گذاشته شود شیرازه زندگى بشر از هم گسسته مى شود و پیشرفت جامعه انسانى عملا متوقف مى گردد. به همن دلیل در حدیثى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لاتَعْتَمِدْ عَلى مَوَدَّةِ مَنْ لا یُوفِى بِعَهْدِهِ; به دوستى کسى که پایبند به عهد خویش نیست اعتماد مکن».(1) اصولا مى توان میزان موفقیت افراد را در زندگى به میزان پایبندى او به عهدهایش ارزیابى کرد، آن ها که وفادارترند عزیزترند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در سخن دیگرى مى فرماید: «اَلْوَفاءُ حِصْنُ السُّؤدَدِ; وفاى به عهد قلعه (محکم) بزرگى و شخصیت است».(2) در نقطه مقابل آن اگر پیمان شکنى ها در سطح جامعه اى گسترش یابد همه نسبت به یکدیگر بدبین و بى اعتماد مى شوند و رشته اتحاد آنها پاره مى گردد و به آسانى در برابر دشمن زانو مى زنند، از همین رو در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اِذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ; هرگاه مسلمانها عهد و پیمان را بشکنند دشمن بر آنها مسلط مى گردد».(3) وفاى به عهد سرمایه هاى دیگران را به سوى انسان سرازیر مى کند، و حتى در جهات مادى زندگى او رونق مى گیرد به همین دلیل تمام دولتهاى جهان براى اینکه بتوانند از رونق اقتصادى خوبى برخوردار گردند سعى مى کنند به عهد و پیمانهاى خود پایبند باشند و الاّ منزوى خواهند شد، حتى در کشورهایى که انقلاب رخ مى دهد و نظام جامعه به کلى دگرگون مى شود هنگامى که انقلابیون زمام کشورى را ________________________________________ 1. غررالحکم، حدیث 10290. 2.غررالحکم، حدیث 1044. 3.بحارالانوار، جلد 97، صفحه 46، حدیث 3. [259] به دست مى گیرند اعلام مى کنند که بر تمام عهد و پیمانهایى که نظام پیشین داشته است وفادارند، هر چند عهد و پیمانها بر خلاف سلیقه و تشخیص آنها باشد چرا که اگر راهى جز این بروند اعتماد بین المللى را از دست خواهند داد، این مسأله درباره افراد و اشخاص نیز صادق است. اضافه بر اینها اصل عدالت که از بدیهى ترین اصول اخلاقى اجتماعى است بدون وفاى به عهد و پیمان در جوامع انسانى پیاده نمى شود و پیمان شکنان در صف ظالمان و جبارانند و هر انسانى با فطرت خداداد خویش چنین افرادى را ملامت و سرزنش و تحقیر مى کند و این نشان مى دهد که لزوم وفاى به عهد یک امر فطرى است. 2ـ سرچشمه هاى وفادارى و پیمان شکنى از آنجا که شناخت انگیزه هاى صفات برجسته و همچنین رذائل اخلاقى تأثیر مهمى بر تحصیل فضائل و درمان رذائل دارد، سزاوار است در اینجا به سراغ انگیزه هاى وفادارى و پیمان شکنى برویم. بى شک ایمان راستین و اعتقاد به توحید افعالى خداوند یکى از اسباب وفادارى و پایبند بودن به عهد و پیمانهاست چرا که پیمان شکنان براى منفعت عاجل به سراغ این کار زشت مى روند و قدرت و رازقیّت خداوند و وعده هاى او را به فراموشى مى سپارند، از همین رو امیرمؤمنان على(علیه السلام) در سخنان کوتاه و نورانیش مى فرماید: «مِنْ دَلائِلِ الاِْیمانِ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ; یکى از نشانه هاى ایمان وفاى به عهد است».(1) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «ما اَیْقَنَ بِاللّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَ ذِمَّتَهُ; کسى که به عهد و پیمانش وفادار نیست ایمان به خدا نیاورده است».(2) از این گذشته شخصیت درونى ذاتى انسان انگیزه دیگرى بر وفادارى است افراد با شخصیت هرگز به خود اجازه پیمان شکنى نمى دهند و پیمان شکنى را نشانه ضعف و زبونى و فقدان شخصیت مى شمرند، به همین دلیل امیرمؤمنان على(علیه السلام) ________________________________________ 1. غررالحکم، حدیث 9414. 2. غررالحکم، حدیث 9575. [260] وفادارى را یکى از نشانه هاى نیکان و پاکان مى شمرند مى فرماید: «بِحُسْنِ الْوَفاءِ یُعْرَفُ الاَْبْرارُ; نیکان را به وسیله حسن وفادارى مى توان شناخت».(1) جهل و بى خبرى و غفلت از آثار شوم پیمان شکنى درباره فرد و جامعه، یکى دیگر از عوامل تن در دادن به این رذیله اخلاقى است درست مانند کسى که غذاى به ظاهر شیرین اما در باطن مسموم به زهر کشنده را با میل و اشتها مى خورد و از عاقبت کار خبر ندارد. آنها که از عقل و خرد بیشترى بهره مندند و آثار نیک وفادارى و زیانهاى پیمان شکنى را به خوبى درک مى کنند هرگز از آن فضیلت اخلاقى دست بر نمى دارند و به این صفت رذیله تن در نمى دهند چنانکه امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرماید: «اَلْوَفاءُ حِلْیَةُ الْعَقْلِ وَ عَنْوانُ النُّبْلِ; وفادارى زینت خرد و بیانگر نجابت و فضیلت آدمى است».(2) طرق درمان پیمان شکنى از آنچه در بحث گذشته (بحث انگیزه ها) آمد هم طرق به دست آوردن فضیلت اخلاقى وفادارى را مى توان شناخت و هم راههاى درمان ناپایبندى به عهد و پیمان را. افراد پیمان شکن اگر واقعاً در صدد اصلاح خویش برآمده باشند باید قبل از هر چیز به تقویت پایه هاى ایمان خویش بپردازند چرا که دانستیم پیمان شکنى از آثار ضعف ایمان و یا فقدان آن است اگر سطح معرفت آنها درباره خداوند بالا برود و همه چیز را به دست با کفایت او بدانند هرگز براى تحصیل مال و مقام و جاه و جلال دست به دامن این صفت رذیله نمى زنند. همچنین اگر در آثار شوم آن مطالعه کنند که این کار گرچه در کوتاه مدت ممکن است سودى به همراه داشته باشد ولى در دراز مدت سبب سرشکستگى و ________________________________________ 1. غررالحکم، جلد 1، صفحه 337، حرف الباء، حدیث 153. 2.غررالحکم. [261] بى اعتبارى و بى آبرویى در میان دوستان و آشنایان و در کل جامعه مى شود و بزرگترین سرمایه هاى خویش یعنى اعتماد مردم را به کلى از دست مى دهد، هم در پیشگاه خالق رو سیاه است و هم در برابر خلق خدا، و نمونه هاى عینى آن در زندگى روزمره و در تمام طول تاریخ در برابر چشمان ما قرار دارد. آرى هرگاه انسان در این امور بیندیشد به یقین توان ترک این رذیله را پیدا خواهد کرد. همین مضمون در حدیثى از على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «وَالْخُلْفُ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَاللّهِ وَ عِنْدَ النّاسِ; پیمان شکنى موجب خشم خداوند و خشم مردم مى شود».(1) به همین دلیل در بسیارى از جوامع که خبرى از دین و ایمان به خدا نیست سازمان ها و شرکتهایى دیده مى شوند که مى کوشند قراردادها و پیمانهاى خود را با دقت اجرا کنند و گاه حتى فراتر از آن مى روند چرا که راه بدست آوردن اعتماد مراجعین و در نتیجه جلب توجه و درآمد بیشتر را در این کار دیده اند و به راستى مطلب هم چنین است. اقسام عهد و پیمان عهد انواع و اقسامى دارد و از یک نظر مى توان آن را به سه قسم تقسیم کرد: 1ـ عهد با خدا 2 ـ عهد با مردم 3 ـ عهد با خویشتن. در عهد با خداوند بسیارى از فقهاء در کتب فقهى خود در کنار مباحث نذر، بحث عهد را عنوان کرده اند و اگر کسى با خدا عهدى کند و صیغه عهد را بخواند مثلا بگوید: «عاهَدْتُ اللّهَ اَنَّهُ متى شَفانِى اللّهُ اَصومُ ثَلاثَةَ اَیّام اَوْ اَتَصَدَّقُ بِکُذا وَ کَذا; با خدا عهد کرده که هرگاه مرا از بیمارى شفا دهد سه روز روزه مى گیرم یا فلان مقدار صدقه مى دهم» (صیغه عربى و یا فارسى تفاوتى ندارد) بر او واجب است که به عهد خود وفا کند و اگر مخالفت کند کفّاره دارد و کفاره اش بنا بر مشهور کفّاره روزه خوردن ماه مبارک رمضان است. ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 53 (عهدنامه معروف مالک اشتر). [262] بنابراین عهد و پیمان با خداوند نه تنها از نظر اخلاقى لازم الوفاء است بلکه از نظر فقهى نیز چنین است و مخالفت با آن کفّاره دارد. حتى اگر انسان صیغه عهد را نخواند و تنها در دل نیت کند بهتر است به عهدى که با خدا کرده وفا کند. قرآن مجید در مذمت گروهى از مؤمنان ضعیف الایمان یا منافق در ماجراى جنگ احزاب مى فرماید: «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الاَْدْبارَ وَ کانَ عَهْدُاللّهِ مَسْئولا; آنها قبلا با خدا عهد و پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند (ولى مخالفت کردند) و عهد الهى مورد سوال قرار خواهد گرفت».(1) و در جاى دیگر مى فرماید: «وَاَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدْتُمْ; و هنگامى که با خدا عهد بستید به عهد خود وفا کنید» (بعضى از مفسران این عهد را به معنى بیعت با پیغمبر و بعضى به معنى جهاد و بعضى به معنى سوگند با خدا و بعضى به معنى هر کارى که به حکم عقل یا نقل بر او واجب است تفسیر کرده اند.(2) و عهد با مردم هرگونه قرارداد و پیمانى را شامل مى شود و چنانچه در قالب شرعیه و عقلائیه درآید عمل به آن واجب است ولى عهدهاى یکطرفه مثل اینکه انسان با دیگرى عهد مى کند که به او کمک کند این گونه عهدها که عهد ابتدایى نامیده مى شود و همچنین وعده هایى که یک جانبه صورت مى گیرد وفاى به آن از نظر فقهى واجب نیست بلکه مستحب مؤکّد است ولى از دیدگاه اخلاق همه آنها محترم و لازم الوفا است وگرنه انسان از نیل به فضائل اخلاقى و مقامات عالیه انسانى باز مى ماند. در بعضى از روایات وعده هایى که انسان مؤمن به دیگرى مى دهد به منزله نذر شمرده شده هر چند کفّاره ندارد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «عِدَةُ الْمُؤْمِنِ اَخاهُ نَذْرٌ لاکَفّارَةَ لَهُ فَمَنْ اَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللّهِ بَدَءَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذلِکَ قَوْلُهُ یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ ________________________________________ 1. احزاب، آیه 15. 2.تفسیر فخر رازى، جلد 20، صفحه 106. [263] تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ; وعده اى که مؤمن به برادر مؤمنش مى دهد نذر است هر چند کفاره ندارد، پس کسى که با آن مخالفت کند با من مخالفت کرده و خشم خدا را سبب شده است و این همان است که در قرآن مى فرماید اى کسانى که ایمان آورده اید چرا چیزى مى گوئید که عمل نمى کنید این کار موجب خشم عظیم خدا است که سخن بگوئید و عمل نمى کنید».(1) در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است فرمود: «مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ فَلْیَفِ اِذا وَعَدَ; کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید به وعده خودش وفا کند».(2) اما عهدهایى که انسان با خودش کند عهدهایى است که به هنگام خودسازى و در طریق تکامل صفات نیک و اعمال صالحه واقع مى شود و بسیار مؤثر و سازنده است. یک نمونه آن همان است که عرفاى اسلامى آن را از گام هاى نخستین سیر و سلوک مى شمارند و از آن بعنوان مشارطه که به دنبال آن مراقبه و محاسبه قرار دارد ذکر مى کنند، و منظور از مشارطه این است که انسان در هر روز صبحگاهان با خودش عهد کند که جز در مسیر طاعت حق گام برندارد و از گناهان بپرهیزد و سپس در روز مراقب اعمال خویش باشد که به این شرط و عهد عمل کند و شامگاهان به محاسبه بپردازد که آیا به این شرط و عهدى که با خود کرده عمل نمود یا نه! افراد با شخصیت و صاحبان وجدان بیدار بى شک نسبت به این گونه شرط و عهدها که با خویشتن دارند حساسیت نشان مى دهند و به آسانى حاضر به شکستن آن نیستند. بنابراین مى توان گفت که پایبند بودن به عهدهایى که انسان با خویشتن مى کند یکى از طرق تهذیب نفس و نیل به فضائل اخلاقى مى باشد. * * * ________________________________________ 1. اصول کافى، جلد 2، صفحه 36، حدیث 1. 2. همان مدرک، صفحه 364، حدیث 2. [264] پایبندى مسلمین به عهد و پیمان ها پیشرفت سریع اسلام در قرنهاى نخستین براى همه مورخان شرق و غرب مایه شگفتى است ولى اگر به علل و عوامل آن درست بیندیشیم به آسانى مى توان به رمزو راز آن پیشرفت سریع و برق آساى پى برد. به یقین یکى از علل آن، پایبندى لشکر اسلام به پیمانهایشان بود، چیزى که قرآن مجید و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بارها بر آن تکیه داشتند، این مسأله به قدرى براى آنها اهمیت داشت که حاضر بودند بسیارى از پیروزى هاى زودگذر را فداى آن کنند. قانون مهم «امان» که در دستورات اسلامى آمده است بر این معنا تأکید دارد که هر کدام از سربازان اسلام در هر رتبه اى که باشند مى توانند به بعضى از افراد دشمن موقتاً امان دهند و تمام سربازان اسلام موظّفند که نسبت به آن همچون یک عهدنامه قطعى وفادار باشند. نمونه هاى زیادى از آن را مى توان در تاریخ اسلام مشاهده کرد از جمله: 1ـ یاقوت حموى در معجم البلدان درباره فتح شهر سُهْریاج(1) داستان عجیبى نقل مى کند که در زمان یکى از خلفا لشکرى به آنجا اعزام شد یکى از بزرگان لشکر مى گوید ما تصمیم گرفته بودیم یک روز شهر را فتح کنیم (چون عِدّه و عُدّه به اندازه کافى داشتیم) در ابتدا جنگى در میان اهل شهر و لشکریان اسلام در گرفت سپس لشکر براى تجدید قوا به پایگاه خود برگشتند تنها یکى از افراد جنگجو که از بردگان بود در اطراف شهر باقى مانده بود آنها از او امان خواستند او امان نامه اى نوشت و به تیرى بست و به سوى آنها پرتاب کرد هنگامى که لشکر اسلام براى ادامه نبرد به اطراف شهر بازگشت صحنه عجیبى را دیدند، و آن این که مشاهده کردند آنها درِ شهر را باز کرده اند و از در قلعه خارج شده و کاغذى به دست دارند که نشان مى دهد امان نامه اى است از سوى یکى از لشکریان اسلام و از آنها خواستند که امان نامه را ________________________________________ 1. در مرکز بخش بوانات فارس قصبه اى وجود دارد بنام سوریان که ظاهراً همان سُهْریاج باشد زیرا در معجم البلدان در ذیل همین داستان نام فارسى آن را سوریانج ذکر کرده است (که مخفف آن سوریان مى باشد). [265] معتبر بشمارند، لشکریان اسلام در کار خود حیران ماندند. به خلیفه وقت نامه نوشتند و کسب تکلیف کردند، او در جواب نوشت یک فرد مسلمان پیمانش همچون پیمان کل مسلمانان است باید آن را محترم بشمارید و به اهل شهر امان دهید! آنها چنین کردند (و اثر بسیار مطلوبى در جلب و جذب ساکنان شهر به سوى اسلام داشت)(1). این داستان نشأت گرفته از حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حجّة الوداع است که آن حضرت در سرزمین مِنى در برابر جمعیت فرمود: «اَلْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ تَتَکافَأُ دِمائُهُمْ وَ هُمْ یَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ یَسْعى بِذِمَّتِهِمْ اَدْناهُمْ; افراد با ایمان با هم برادرند، خونهاى آنها یکسان است و آنها در برابر دشمن متحدند و کمترین آن ها مى تواند تعهدى از سوى جمعیت بر عهده بگیرد».(2) 2ـ در تواریخ اسلام مى خوانیم هنگامى که مسلمانان در عصر خلیفه دوم، ساسانیان را شکست دادند و هرمزان بزرگ به وسیله لشکر ایران دستگیر شد، او را نزد عمر آوردند، خلیفه به او گفت شما بارها با ما پیمان بستید و پیمان شکنى کردید دلیلش چیست؟ هرمزان گفت: مى ترسم قبل از آنکه دلیلش را بگویم مرا به قتل برسانى! خلیفه گفت نترس!. در این هنگام هرمزان تقاضاى آب کرد و به زودى ظرف ساده و بى ارزشى پر از آب کرده براى او آوردند. هرمزان گفت: اگر از تشنگى هم بمیرم هرگز در چنین ظرفى آب نخواهم خورد! خلیفه گفت: ظرف آبى بیاورید که مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف نگاه مى کرد و آب نمى نوشید و مى گفت مى ترسم در حالى که مشغول نوشیدن آب باشم کشته شوم. خلیفه گفت: نترس من به تو اطمینان مى دهم تا ننوشى با تو کارى نداریم. ________________________________________ 1.معجم البلدان، جلد 3، ماده سُهریاج. 2. اصول کافى، جلد 1، صفحه 404، حدیث 2. [266] هرمزان ناگهان ظرف را واژگون کرد و آبها را به روى زمین ریخت خلیفه که فکر مى کرد آب بدون اختیار او ریخته شده است گفت آب دیگرى براى او بیاورید و او را تشنه نکشید. هرمزان گفت: من آب نمى خواهم منظورم این بود که امان از تو بگیرم. خلیفه گفت: من تو را به هر صورت خواهم کشت. ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمینان دادى. خلیفه گفت: دروغ مى گویى من به تو امان ندادم. «انس» حاضر بود و گفت هرمزان راست مى گوید تو به او امان داده اى مگر به او نگفتى من با تو کار ندارم تا آب را بنوشى؟! خلیفه در کار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فریب دادى ولى من به خاطر این فریب خوردم که تو قبول اسلام کنى. هرمزان از مشاهده این صحنه (و پایبند بودن مسلمانان به عهد و پیمانشان نور ایمان در دلش درخشیدن گرفت و) مسلمان شد.(1) جالب اینکه از روایات اسلامى استفاده مى شود که حتى شبهه عهد و امان نیز لازم الوفاء است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ اَنَّ قَوْماً حاصَرُوا مَدینةً فَسَألُوهُمُ الاَْمانَ فَقالُوا: لا، فَظَنُّوا اَنَّهُمْ قالُوا: نَعَمْ فَنُزِلُوا اِلَیْهِمْ کانُوا آمِنِینَ; هرگاه گروهى در محاصره سپاهیان اسلام باشند و تقاضاى امان کنند ولى مسلمانان پاسخ منفى دهند اما بگمان اینکه پاسخ مثبت بوده به سوى مسلمانان بیایند اینها در امانند».(2) به این ترتیب نه تنها عهد و امان لازم الوفاء است احتمال آن نیز در بعضى موارد لازم الوفاء مى باشد. ________________________________________ 1. تفسیر نمونه، جلد 11، صفحه 383. 2. وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 50، حدیث 4. [267] 10 بحث منطقى و جدال و مراء اشاره بهترین راه براى تبیین حقایق و رسیدن به نظرات صحیح و سالم، بحث منطقى و خالى از هر گونه تعصب و لجاجت است زیرا هنگامى که افکار به یکدیگر ضمیمه شوند و جرقه هاى استعداد و نبوغ به هم پیوندد نورى ساطع مى شود که همه چیز را روشن مى سازد. ولى اگر فضاى بحث را تعصبها و لجاجتها و خودخواهى ها و خشونتها و در یک کلمه جدال و مراء فرا گیرد، چنان ظلمانى و تیره و تار مى شود که گاه بدیهى ترین حقایق، پنهان و مکتوم مى ماند و هر قدر بحثها ادامه یابد پرده هاى بیشترى بر چهره واقعیتها مى افتد. به همین دلیل در اسلام جدال و مراء یا به تعبیر دیگر بحثهاى تعصب آلودى که براى برترى جویى برطرف مقابل و نه براى تبیین حق صورت مى گیرد شدیداً نکوهش شده و از آن بعنوان یکى از گناهان کبیره یاد شده چرا که بزرگترین سد راه حق و رسیدن به واقعیتها است. البته در جاى خود تفسیر دقیق جدال و مراء و تفاوت میان این دو را به خواست خدا بیان خواهیم کرد، هدف در اینجا اشاره سربسته اى به ابعاد نفرت اسلام از این خلق و خوى نکوهیده و مدح و ستایش از کسانى است که راه انصاف را در بحث [268] مى پیمایند و از مسیر منطق و حق و عدالت منحرف نمى شوند. با این اشاره به قرآن بر مى گردیم. 1ـ یُجادِلُونَکَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ماتَبَیَّنَ کَاَنَّما یُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظِرُونَ. (انفال ـ 6) 2ـ وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَل وَ کانَ الاِْنْسانُ اَکْثَرَ شَىْء جَدَلا. (کهف ـ 54) 3ـ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطان مَرِید. (حج ـ 3) 4ـ وَ مِنَ النّاسَ مَنْ یُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ لا هُدًى وَ لا کِتاب مُنِیر. (حج ـ 8) 5ـ اِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِى آیاتَ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطان اَتاهُمْ اِنْ فِى صُدُورِهِمْ اِلاّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. (غافر ـ 56) 6ـ وَ قالُوا ءَآلِهَتُنا خَیْرٌ اَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَکَ اِلاّ جَدَلا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. (زخرف ـ 58) 7ـ وَ اِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ اِلى اَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ. (انعام ـ 121) 8ـ اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیِهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ. (بقره ـ 197) 9ـ اَلا اِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلال بَعِید. (شورى ـ 18) 10ـ وَ لَقَدْ اَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ. (قمر ـ 36) ترجمه 1ـ آنها پس از روشن شدن حق، باز با تو مجادله مى کردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود که) گویى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند. [269] 2ـ و در این قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بیان کرده ایم ولى انسان بیش از هر چیز به مجادله مى پردازد. 3ـ گروهى از مردم بدون هیچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا بر مى خیزند و از هر شیطان سرکشى پیروى مى کنند. 4ـ و گروهى از مردم، بدون هیچ دانش و هیچ هدایت و کتاب روشنى بخشى درباره خدا مجادله مى کنند. 5ـ کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى که براى آن ها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند در سینه هایشان فقط تکبر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید پس به خدا پناه بر که او شنوا و بیناست! 6ـ و گفتند: «آیا خدایان ما بهترند یا او (مسیح)؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسیح نیز در دوزخ است، چرا که معبود واقع شده) ولى آنها این مثل را جز از طریق جدال (و لجاج) براى تو نزدند آنان گروهى کینه توز و پرخاشگرند! 7ـ ... و شیاطین به دوستان خود مطالبى مخفیانه القا مى کنند تا با شما به مجادله برخیزند، اگر از آن ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید بود! 8ـ حج، در ماههاى معینى است! و کسانى که (با بستن احرام، و شروع به مناسک حج) حج را بر خود فرض کرده اند (باید بدانند که) در حج آمیزش جنسى با زنان و گناه و جدال نیست. 9ـ ...آگاه باشید کسانى که در قیامت تردید مى کنند، در گمراهى عمیقى هستند. 10ـ او آنها را از مجازات ما بیم داد ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شک داشتند. تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه خداوند گروهى از مؤمنان ضعیف الایمان و کم حوصله را که در مسیر راه به سوى میدان جنگ بدر مرتباً با پیامبر(صلى الله علیه وآله) مجادله داشتند نکوهش مى کند. مى فرماید: «آنها بااین که واقعیت را دریافته بودند (که این مسیر مطابق فرمان خدا است)ولى باز دست از اعتراض خویش بر نمى داشتند و آنچنان ترس و وحشت وجود آنها را فرا گرفته بود که گویى به سوى مرگ رانده مى شوند و با چشم [270] خود آن را مى بینند» (یُجادِلُونَکَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَاَنَّما یُساقُونَ اِلَى الْمُوتِ وَهُمْ یَنْظِرُونَ). قرائن نشان مى دهد گروهى از تازه مسلمانان که تجربه جنگ نداشتند سخت از حرکت به سوى میدان وحشت داشتند و با این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صراحت به آنها گفته بود: من این راه را به فرمان خدا مى روم باز با پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیوسته مجادله مى کردند که از این راه برگردد، گویى مرگ را در چند قدمى خود مى دیدند و در واقع ضعف ایمان و ترس از مرگ و شهادت آنها را وادار کرده بود که با دلایل واهى و بهانه هاى گوناگون به تضعیف اراده پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخیزند. قرآن آنها را نکوهش مى کند و در آیات بعد تصریح مى کند که اراده خدا بر این قرار گرفته بود حق را تقویت کند و ریشه کافران را قطع نماید (هر چند افراد ضیعف الایمان گرفتار تخیّلات و اوهامى شده بودند). از این آیه به خوبى استفاده مى شود یکى از سرچشمه هاى جدال و بحثهاى غیرمنطقى ضعف نفس وترس از مقابله با حوادث مهم است. در تواریخ معروف اسلامى آمده است: هنگامى که خبر حرکت لشکر قریش از مکه براى نجات کاروان تجارتى شان که در راه بود و شنیده بودند مسلمانان قصد حمله به آن کاروان را دارند، در همه جا منتشر شد، گروهى از مسلمانان ضعیف موکّداً از پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواستند که به مدینه باز گردد، چرا که توان مقابله را با لشکر قریش ندارند و اصولا براى جنگ نیامده اند. از جمله ابوبکر برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا! سردمداران قریش هرگز به کسى ایمان نیاوردند، و هیچگاه شکست نخوردند، و ما آماده جنگ نیستیم (یعنى بهتر است به مدینه باز گردیم و با آنها روبرو نشویم). رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: بنشین.(1) سپس عمر برخاست و همان سخن ابوبکر را تکرار کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او نیز فرمود بنشین. ________________________________________ 1. مغازى واقدى، جلد 1، صفحه 48. [271] سپس مقداد برخاست و عرض کرد اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به همان راهى که خدا دستور داده است برو ما با توایم...قسم به خدایى که تو را به حق مبعوث کرده اگر تو به «برک العماد» (منطقه دور دستى در ناحیه یمن) بروى ما با تو خواهیم بود، و اگر به ما دستور دهى در میان شعله هاى آتش و نوک خارهاى تیز فرو برویم، چنان خواهیم کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) (از گفتار او شاد شد و) براى او دعا کرد.(1) و عجب این که ابن هشام در کتاب سیره خود، و طبرى داستان شوراى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را با اصحابش درباره جنگ بدر نقل کرده اند; ولى به کلام خلیفه اول و دوم که رسیده اند با جمله سر بسته «قالَ اَبُوبَکرُ وَ اَحْسَنَ، ثُمَّ قامَ عُمَرُ بْنِ الْخَطّابِ وَ قالَ وَ اَحْسَنَ» قناعت کرده اند(2) بى آنکه سخن آنها را نقل کنند، در حالى که اگر سخن جالبى گفته بودند لابد مانند سخن مقداد مشروحاً ذکر مى شد. و از این معلوم مى شود که سخن آنها سخنى بوده که با تعصبات نویسندگان این دو کتاب سازگار نبوده است. * * * در دوّمین آیه سخن از همه انسان هاى لجوج و متعصب و تربیت نایافته است، مى فرماید: ما در این قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بیان کردیم (و براى هدایت آن ها نمونه هایى از تواریخ تکان دهنده پیشینیان از حوادث دردناک زندگى افراد بى ایمان از شاهان ستمگر و سرکش و از اقوام لجوج و متعصب آوردیم) ولى انسان بیش از هر چیز (در برابر حق) به مجادله مى پردازد (و راه وصول حق را به خاطر آن به روى خود مى بندد. (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنّاسِ مِن کُلِّ مَثَل وَ کانَ الاِْنْسانُ اَکْثَرَ شَىء جَدَلا). از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که انسان هاى تربیت نایافته بیش از هر موجودى اهل جدل هستند. و در هر حال این تعبیر نشان مى دهد که انسان اگر از ________________________________________ 1.قاموس الرجال، جلد 9، صفحه 15. 2. سیره ابن هشام، جلد 2، صفحه 266 و تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 140. [272] فطرت پاک نخستین منحرف شود، به جدل روى مى آورد، و با سخنان باطل و تعصب آلودش در برابر حق مى ایستد و راه هدایت را به روى خود مى بندد و این بزرگترین بلاى جان او در طول تاریخ است. * * * در سومین آیه ضمن تعریف روشنى از مجادله باطل، سرنوشت مجادله کنندگان را بیان مى کند و مى فرماید: بعضى از مردم بدون هیچ علم و دانشى به مجادله درباره خدا بر مى خیزند و از هر شیطان متمرّدى پیروى مى کنند (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطان مَرِید). گرچه براى این آیه شأن نزولى نقل کرده اند و جمعى از مفسران گفته اند درباره نضربن حارث که از مشرکان لجوج و متعصب بود، نازل شده که درباره قرآن سخنان واهى مى گفت، و فرشتگان را دختران خدا مى پنداشت، ولى پیدا است که مفهوم آیه عمومیت دارد، و تمام کسانى را که بدون علم و آگاهى و تنها از روى تعصب و لجاجت بحث و جدل مى کنند شامل مى شود. جالب این که در آخر این آیه مجادله کنندگان را پیرو هر شیطان متمردى شمرده و این تعبیر نشان مى دهد جدال به باطل، راه شیطان است، بلکه هر شیطانى در مجادله کنندگان نفوذ مى کند، و آنها را به راه خود مى کشاند. توصیف شیطان به «مَرِید» (یعنى متمرّد) بیانگر این حقیقت است که مجادله کنندگان در صف متمردان و سرکشان در مقابل حق قرار دارند.(1) و منظور از جمله یجادل فى اللّه، این است که درباره صفتى از صفات خدا یا اصل وجود خداوند، یا قدرت و علمش، یا کارهاى او به مجادله بر مى خیزد و به هرحال مذمت شدید جدال به باطل از این آیه به خوبى روشن مى شود. ________________________________________ 1.مرید از ماده مرد (بر وزن مرد) به معنى طغیان و بیگانگى کامل از حق است و در اصل به معنى برهنگى و تجرد آمده، به همین جهت به پسرانى که هنوز موى صورتشان نروییده اَمرد گفته مى شود، و شجرةٌ مَرْداء به معنى درختى است که هیچ برگ ندارد و متمرد و مارد به معنى شخص سرکش است که به طور کامل از اطاعت فرمان خارج شده است. [273] * * * همین معنى با اضافاتى در آیه هشتم همین سوره (سوره حج) آمده است. مى فرماید: «بعضى از مردم هستند که درباره خدا بدون هیچ علم و دانشى و هدایت و کتاب روشنى به مجادله بر مى خیزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ لا هُدًى وَ لا کِتاب مُنِیر). اشاره به این که بحث و گفتگو اگر آمیخته با علم و آگاهى شخصى یا هدایت و راهنمایى پیشوایى آگاه، یا کتاب روشنى از کتب آسمانى بوده باشد نه تنها ضررى ندارد، بلکه مى تواند کلید حل مشکلات باشد. ولى هنگامى که امور سه گانه بالا (علم و آگاهى شخصى، راهنمایى پیشوایان آگاه، کتاب هاى روشنى بخش آسمانى) وجود نداشته باشد، مجادله از طریق هوا و هوس و تعصب ها و لجاجت ها صورت مى گیرد که نتیجه اش گمراهى و بدبختى است. از آیه نهم این سوره که به دنبال آیه فوق آمده نیز به خوبى استفاده مى شود که یکى از سرچشمه هاى جدال به باطل، کبر و خود برتر بینى است که سبب گمراهى دیگران نیز مى شود، و این گونه افراد در دنیا رسوا، و در آخرت گرفتار عذاب سوزان مى شوند (ثانِىَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُ فِى الدُّنْیا خِزْىٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحِرِیقِ).(1) * * * در پنجمین آیه ضمن توصیف دیگرى در بیان مفهوم مجادله به باطل به یکى از سرچشمه ها و انگیزه هاى اصلى این رذیله اخلاقى اشاره کرده مى فرماید: کسانى که در آیات خدا بدون هیچ گونه دلیل و مدرکى که براى آنها آمده باشد، جدل و ستیزه جویى مى کنند در دل هایشان فقط کبر و غرور است و هرگز به منظور خود ________________________________________ 1. حج، آیه 9. [274] نخواهند رسید (اِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِى آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطان اَتاهُمْ). واژه «سُلْطان» در این گونه موارد به معنى دلیل و حجت و برهان است که شامل امور سه گانه اى که در آیه قبل آمده بود مى شود، هم علم و آگاهى شخصى را مى گیرد و هم هدایت پیشوایان آگاه، و هم راهنمائى کتب آسمانى. جالب این که مى گوید: ریشه اصلى مجادله و ستیزه جویى آنها تکبرى است که در درون جان آنها، جایگزین شده، و از طریق جدال به باطل مى خواهند به بزرگى برسند، ولى هرگز به آن نخواهند رسید، بلکه ذلیل و خوار مى شوند. و از آنجا که این رذیله اخلاقى یکى از دامهاى خطرناک شیطان است در ذیل آیه مى فرماید: «اکنون که چنین است به خدا پناه بر که او شنوا و دانا است». (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ). * * * در ششمین آیه سخن از مشرکانى است که بر کفر و شرک خود اصرار داشتند و براى توجیه کارهایشان در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مجادله بر مى خاستند، هنگامى که قرآن مى گوید شما و معبودهایتان آتشگیره جهنم هستید، آنها در مقام مجادله مى گفتند: «آیا خدایان ما بهتر است یا مسیح؟ او هم معبود واقع شد و باید وارد دوزخ شود». (وَقالُوا ءَآلِهَتُنا خَیْرٌ اَمْ هُوَ). سپس قرآن مى افزاید: آنها حقیقت را مى دانند «و این مثل را جز از روى جدال براى تو نزدند، بلکه آنها گروهى کینه توز و پرخاشگرند». (ما ضَرَبُوهُ اِلاّ جَدَلا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ). سپس قرآن به تفاوت میان حضرت مسیح(علیه السلام) و بت ها پرداخته و مى گوید «مسیح(علیه السلام) بنده اى بود که نعمت خود را بر او تمام کرده بودیم» (اِنْ هُوَ اِلاّ عَبْدٌ اَنْعَمْنا عَلَیْهِ).(1) ________________________________________ 1. زخرف، آیه 59. [275] اشاره به این که او خود را بنده خدا مى دانست، و هرگز راضى نبود کسى او را پرستش کند، و اگر دیگران راه انحراف پوییدند و او را یکى از خدایان سه گانه پنداشتند گناهى متوجه او نیست، و نباید از دوزخیان باشد، بنابراین قابل مقایسه با بت ها یا افرادى مثل فرعون نیست. جمله «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ» نشان مى دهد که یکى از سرچشمه هاى جدال به باطل، خصومت ها و عداوت ها است که انسان را به ستیزه جویى غیر منطقى وامى دارد. و غالباً خودش مى داند باطل مى گوید، ولى کینه توزى و عداوت، به او اجازه تسلیم در برابر حق نمى دهد. * * * در هفتمین آیه پس از اشاره به حرام بودن مردار و حیواناتى که براى بت ها قربانى مى کردند، یا گوشت هایى که به هنگام ذبح حیوان، نام خدا بر آن برده نمى شد مى فرماید: «این کار گناه است» (وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ). سپس به توجیهات غلطى که براى کار خود داشتند اشاره کرده مى افزاید: «شیاطین به دوستان خود سخنانى مخفیانه القا مى کنند تا با شما به مجادله برخیزند و اگر از آنها اطاعت کنید، مشرک خواهید بود». (وَ اِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ اِلى اَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلَوُکُمْ وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ). مجادله باطل آنها ـ به گفته جمعى از مفسران بزرگ مانند مرحوم طبرسى و ابوالفتوح رازى و فى ظلال ـ این بود که آنها مى گفتند که اگر ما گوشت حیوانات مرده را مى خوریم به خاطر آن است که خدا آن را کشته، و از حیوانى که ما مى کشیم بهتر است، در حقیقت تحریم مردار یک نوع بى اعتنایى به کار خدا است. این توجیه سخیف و باطل براى مردار خوارى همان چیزى است که شیاطین انس و جن به دوستان خود القا مى کردند، تا به کمک آن به مجادله با کلام حق برخیزند، و گوشتهاى آلوده مردار را با گوشت پاکیزه حیوانى که به نام خدا ذبح شده است مقایسه کنند، بلکه آن را برتر بدانند. از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که این گونه مجادله ها انگیزه شیطانى [276] دارد. از بعضى روایات استفاده مى شود که این توجیه باطل را گروهى از مجوس در نامه اى به مشرکان قریش آموخته بودند.(1) * * * در هشتمین آیه سخن از جدال در هنگام احرام و حج است. مى فرماید: «حج در ماه هاى معینى است، و کسانى که (با انجام احرام) حج را بر خود فرض کرده اند (باید بدانند) در حج آمیزش جنسى با همسران و گناه و جدال نیست (اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرضَ فِیهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ). مى دانیم حالت احرام، یک حالت فوق العاده معنوى و روحانى است که انسان را به سوى قرب خدا مى برد، به همین دلیل بسیارى از کارهاى مباح در احرام ممنوع است و بعضى از کارهاى حرام، که به هنگام احرام حرمت مضاعفى دارد. معروف است که 25 کار است که به هنگام احرام ممنوع است که یکى از آنها جدال است، گرچه معروف در میان فقها این است که منظور از جدال گفتن بلى وَاللّه یا گفتن لا وَاللّه است. (اولى را براى اثبات مطلبى و دومى را براى نفى مطلبى مى گویند) و منظور از فسوق دروغ گفتن و دشنام دادن و اظهار برترى بر دیگران و بیان نقص آنها در حال احرام است، ولى بعید نیست که واژه جدال هر نوع مجادله و ستیزه جویى را در بر گیرد. و به هر حال منع از جدال در حال احرام نشان مى دهد که این کار با این عبادت بسیار مهم روحانى سازگار نیست، و انسان را شدیداً از خدا دور مى کند. به کار بردن جمله خبریه در آیه بالا که مى گوید: جدال در حج وجود ندارد، بیانگر تأکید بیشترى در این موضوع است، گویى مى فرماید: «این عمل با روح حج ابداً سازگار نیست». * * * ________________________________________ 1. مجمع البیان و همچنین تفسیر ابوالفتوح رازى، ذیل آیه مورد بحث. [277] در نهمین آیه سخن از عنوان مراء که چیزى شبیه به جدال است در میان آمده مى فرماید «آگاه باشید کسانى که درباره قیامت به ستیزه جویى (و تردید و انکار) برمى خیزند، در گمراهى (عمیق و) دورى قرار دارند». (اِلا اِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلال بَعِید). روشن است که هدایت فرع بر آن است که انسان حق جو و حق طلب باشد و حق را نزد هر کس و هر جا ببیند با آغوش باز پذیرا شود، و هرگاه تعصب ها و لجاجت ها و کبر و غرور مانع از تسلیم حق در برابر ناحق گردد انسان به گمراهى کشیده مى شود آن هم گمراهى عمیق و خطرناکى. فرق میان جدال و مراء و جهات مشترک این دو را بعداً خواهیم گفت. * * * در دهمین و آخرین آیه، سخن از قوم لجوج لوط است، که هر قدر این پیامبر بزرگ به آنها هشدار داد و آنها را از عذاب الهى بیم داد، و جدى و قطعى بودن مجازات را به آنها گوشزد کرد، آنها نپذیرفتند، و به مجادله و ستیزه جویى در برابر او برخاستند، مى فرماید «لوط آنها را از مجازات (عظیم ما) آگاه ساخته بود، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شک و شبهه داشتند». (وَلَقَدْ اَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ). و همین امر سبب شد که قوم لوط در حجابى از غفلت و بى خبرى فرو روند تا زمانى که فرمان الهى صادر شد، و شهرهاى آنها بر اثر زلزله هاى شدید زیر و رو گشت و بارانى از سنگ هاى آسمانى بر ویرانه ها و جسدهاى بى جان آنها بارید. آرى این است نتیجه جدال و مراء در برابر حق. * * * این آیات به خوبى خطرات این دو رذیله اخلاقى را نشان مى دهد و بازگو مى کند که چگونه انسان بر اثر جدال از هدایت باز مى ماند و به ولایت شیطان تن در مى دهد، و در ضلال بعید و انواع عذاب هاى الهى غوطه ور مى شود. * * * [278] تعریف جدال و مراء فرق میان جدال و مراء و مخاصمه واژه جدل و جدال به طورى که راغب در مفردات مى گوید از «جَدَلْتُ الْحَبْلَ» (طناب را محکم تابیدم) گرفته شده، گویى کسى که سخنان ستیزه جویانه مى گوید مى خواهد طرف مقابل را با زور از افکار و عقائدش دور سازد. بعضى نیز گفته اند جدال در اصل به معنى کشتى گرفتن و تلاش بر زمین زدن دیگرى است، و از آنجا که مشاجرات لفظى شباهت به آن دارد، این واژه در آن مورد نیز به کار رفته است. البته جدال بر دو گونه است، جدال به حق و جدال به باطل که اولى ممدوح و دومى مذموم است، از این رو در قرآن مجید در یکجا مى فرماید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ; به آنها به طریقى که نیکوتر است استدلال و مناظره کن».(1) در اینجا پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مأمور به جدال به حق شده، و آن را در کنار حکمت و موعظه حسنه قرار داده است. اما جدال به باطل همان است که در آیات بالا آمد که افراد لجوج و متعصب گرفتار آن مى شوند، و روشن ترینِ دلایل حق را با ستیزه جویى انکار مى کنند و اما «مِراء» (بروزن حجاب) به معنى گفتگو کردن در چیزى است که در آن مریه (شک و تردید) وجود دارد. راغب در کتاب مفردات مى گوید: در اصل از «مَرَیْتُ النّاقَةَ» یعنى پستان شتر را براى دوشیدن به دست گرفتم، گرفته شده است، سپس به گفتگو پیرامون چیزى که مورد شک و تردید است اطلاق شده (شاید به تناسب که انسان تردید دارد آیا در پستان شتر چیزى براى دوشیدن وجود دارد یا نه) بعضى تعبیر دقیق ترى درباره ریشه اصلى این لغت دارند، مى گویند: «مَرَیْتُ النّاقَةَ» در جایى گفته مى شود که شیر موجود در پستان شتر دوشیده شده سپس به امید این که بقایایى که در پستان باقى مانده است خارج شود، آن را بدوشند، که این عمل با شک و تردید انجام مى شود، همان گونه که بحث هاى توأم با مراء چنین است. ________________________________________ 1. نحل، آیه 125. [279] ولى این واژه بعداً به هر نوع بحث و گفتگو درباره هر مطلبى که محل تردید است، خواه بحث و گفتگوى مثبت و حق جویانه، و خواه لجاجت آمیز و پرخاشگرانه باشد اطلاق گردیده است. از مواردى که «مراء» در معنى مثبت به کار رفته آیه شریفه 22 سوره کهف است که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد اگر مى خواهد درباره اصحاب کهف با مخالفان صحبت کند، آشکارا به گفتگو بنشیند (فَلا تُمارِ فیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِراً).(1) و موارد منفى آن فراوان است از جمله دو مورد که در آیات بالا آمده بود. این نکته نیز لازم به یادآورى است که واژه مَریه (بر وزن جزیه و قریه) به معنى تردید در تصمیم گیرى است، و بعضى به معنى شک توأم با قرائن تهمت گرفته اند. (همانند ریبه). جدال و مراء در روایات اسلامى از آنجا که مجادله به باطل سبب مخفى شدن حق و افزایش تعصب و خشونت و مفاسد بى شمار دیگرى مى شود، در روایات اسلامى به شدت از آن نهى شده مخصوصاً اگر مجادله در مصالح دینى باشد.از جمله: 1ـ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «ماضَلَّ قَوْمٌ بَعْدَ اَنْ هَداهُمُ اللّهُ اِلاّ اُوتُوا الْجَدَلَ; هیچ گروهى را بعد از آن که خدا هدایتشان کرد گمراه نشدند مگر آن که گرفتار جدال شدند».(2) 2ـ همین مضمون در حدیث دیگرى با تفاوت مختصرى از آن حضرت نقل شده است فرمود: «ما ضَلَّ قَوْمٌ اِلاّ وَ اَوْثَقَ الْجَدَلَ; هیچ قومى گمراه نشدند مگر این که اعتماد بر جدال کردند»(3) 3ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «لَعَنَ اللّهُ الذَّیِنَ یُجادِلُونَ فِى دِینِهِ ________________________________________ 1. کهف، آیه 22. 2.احیاءالعلوم، جلد 3، صفحه 1553. 3.بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138، حدیث 52. [280] اُولئِکَ مَلْعُونُونَ عَلى لِسانِ نَبِیِّهِ; خداوند لعنت کند کسانى که در دین او مجادله و ستیزه جویى مى کنند، آنها بر زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد لعن قرار گرفته اند».(1) 4ـ در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است که: «اَلْجَدَلُ فِى الدِّینِ یُفْسِدُ الْیَقِینَ; جدال در دین، سبب فساد ایمان و یقین مى شود».(2) 5ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اِیّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِى الدِّینِ فَاِنَّها تُشْغِلُ الْقَلْبَ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُورِثُ النِّفاقَ، وَ تَکْسِبُ الضَّغائِنَ، وَتَسْتَجِیرُ الْکِذْبَ; از خصومت در دین (و جدال و پرخاشگرى) بپرهیزید، چرا که فکر انسان را از ذکر خدا به خود مشغول مى دارد و سبب اختلاف و نفاق و کینه و عداوت مى گردد و سبب پناه بردن به دروغ مى شود».(3) تعبیر به خصومت در دین هر چند غیر از عنوان جدال است، ولى در این گونه موارد به همان معنى مى باشد. 6ـ شبیه همین معنى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده است فرمود: اِیّاکَوَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّها تُورِثُ الشَّکَّ وَ تَحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِى بِصاحِبِها، وَ عَسى اَنْ یَتَکَلّمَ بِشَىء فَلا یُغْفَرُ لَهُ; از خصومت و جدال که سبب شک و تردید مى شود، اعمال انسان را حبط و نابود مى کند و صاحبش را به هلاکت مى کشاند و اى بسا سخنى بگوید که هرگز بخشوده نشود».(4) 7ـ از نصایحى که لقمان حکیم به فرزندش کرد نیز توصیه به ترک جدال بود گفت: یا بُنَىَّ لا تُجادِلِ الْعُلَماءَ فَیَمْقُتُوکَ; فرزندم! با دانشمندان ستیزه جویى مکن که تو را دشمن مى دارند» (و از علومشان محروم مى مانى).(5) 8ـ در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ طَلَبَ الدِّینَ بِالْجَدَلَ تَزَنْدَقَ; هر کس دین را با جدال و ستیزه جویى طلب کند کار او به کفر مى کشد».(6) 9ـ امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) به یکى از یاران خود فرمود: «اَبلغْ عَنِّى اَوْلِیائِىَ ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 2، صفحه 129، حدیث 13. 2.غررالحکم، حدیث 1177. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 128، حدیث 6. 4. همان، صفحه 134، حدیث 30. 5. مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 117، (باب ماجاء فى المراء و المزاح). 6. المحجة البیضاء، جلد 1، صفحه 107. [281] السَّلامَ وَ قُلْ لَهُمْ اَنْ لا تَجْعَلُوا لِلشِّیْطانِ عَلى اَنْفُسِهِمْ سَبِیلا وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِى الْحَدِیْثِ وَ اَداءِ الأَمانَةِ وَ مُرْهُمْ بِالسُّکُوتِ وَ تَرْکِ الْجِدالِ فِیما لا یَعْنِیْهِمْ; سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو راه شیطان را به سوى خویش نگشایند، و آنها را امر به صدق و راستى در سخن و اداى امانت کن، و آنها را به سکوت و ترک جدال در امورى که به آنها مربوط نیست دستور ده».(1) 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان مى بریم، آنجا که فرمود: «لا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاِْیمانِ حَتَّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ الْجَدَلَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً; انسان حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(2) * * * اما مراء که در بحثهاى سابق تفاوت آن با جدال گفته شد و حاصل کلام این بود که جدال به معنى هر گونه مشاجره لفظى و ستیزه جویى در کلام است در حالى که مراء به معنى گفتگو کردن در چیزى است که در آن شک و تردید وجود دارد. گاه این گفتگو براى طلب حق جویى و گاه به خاطر تعصب و لجاجت و اظهار فضل و برترى جویى است که بسیار نکوهیده است و در روایات اسلامى روى این عنوان، نکوهش بیشترى دیده مى شود! (هر چند تفاوت زیادى با جدال ندارد). 1ـ در حدیثى نظیر حدیث فوق از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «لایَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاِْیمانَ حَتّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً; هیچ بنده اى از بندگان خدا حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر اینکه مراء را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(3) اشاره به اینکه جر و بحثهاى لجوجانه که براى اظهار فضل و برترى جویى انجام مى شود حتى در مسائلى که حق است سبب سقوط انسان در مبانى عقیدتى و اخلاقى مى شود. 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت از زبان چند نفر از صحابه مى خوانیم که ________________________________________ 1. میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 372. 2. المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 208. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 138، حدیث 53. [282] گفتند: روزى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر ما وارد شد در حالى که مشغول مراء در یک مسئله دینى بودیم، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به شدت غضبناک شد که او را تا آن زمان آن گونه ندیده بودیم سپس فرمود: «اِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ بِهذا، ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّ الْمُؤْمِنَ لایُمارِى، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى قَدْ تَمَّتْ خَسارَتُه، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى لا اَشْفَعُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ذَرُوا المِراءِ فَانَا زَعِیمٌ بِثَلاثَةِ اَبْیات فِى الْجَنَّةِ فِى رِیاضِها وَ اَوْسَطِها وَ اَعْلاها لِمَنْ تَرَکَ الْمِراءِ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ اَوَّلَ ما نَهانِى عَنْهُ رَبِّى بَعْدَ عبادَةِ الاَْوْثانِ الْمِراءُ; اقوام قبل از شما به خاطر همین جر و بحثهاى هوس آلود هلاک شدند. مراء را رها کنید که مؤمن مراء نمى کند، مراء را رها کنید زیرا مراء کننده گرفتار خسارت کامل مى شود، مراء را رها کنید که من روز قیامت براى مراء کننده شفاعت نمى کنم، مراء را رها کنید که هر کس آن را رها کند هر چند حق بگوید ضامن سه خانه بهشتى براى او هستم; خانه اى در ریاض بهشت (قسمت پائین) و خانه اى در وسط و خانه اى در بالاى بهشت (اشاره به اینکه تمام بهشت در زیر پاى او است) مراء را رها کنید که اولین چیزى که خداوند بعد از بت پرستى مرا از آن نهى کرد مراء بوده است».(1) 3ـ در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّهُ لاتَفْهَمُ حِکْمَتُهُ وَ لا تُؤْمَنُ فِتْنَتُه; مراء را ترک کنید چرا که حکمتى از آن فهمیده نمى شود و از فتنه آن در امان نخواهید بود».(2) 4ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «اَلْمِراءُ داءٌ رَدِىٌّ وَ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ خَصْلَةُ شَرٌّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ اِبْلیسَ وَ نِسْبَتِهِ فَلا یُماری فى اَىِّ حال کانَ اِلاّ مَنْ کانَ جاهِلا بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ مَحْرُوماً مِنْ حَقایِقِ الدّینِ; مراء (و جر و بحثهاى غیر منطقى) درد بدى است و هیچ صفتى براى انسان بدتر از آن نیست و آن، اخلاق ابلیس و منسوبین به او است و هیچکس در هیچ حالى مراء نمى کند مگر کسى که نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل است، و از حقایق دین محروم مى باشد».(3) اشاره به اینکه شخص مراءکننده خود را خالى از خطا و دیگران را دائماً خطاکار مى داند و این دلیل است که نه خود را شناخته و نه دیگران را و چنین کسى به یقین ________________________________________ 1. همان، حدیث 50. 2. ، صفحه 134، حدیث 31. 3. همان، صفحه 135، حدیث 32. [283] از درک حقایق دین محروم مى ماند. 5ـ در حدیثى آمده است که مردى به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد بنشین تا در مسائل دینى با یکدیگر مناظره (و جر و بحث) کنیم. امام در پاسخ او فرمود: «یا هذا اَنَا بَصیرٌ بِدینى مَکْشُوفٌ عَلَىَّ هُداىَ فَاِنْ کُنْتَ جاهِلاً بِدینِکَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مالى وَ لِلْمُماراتْ وَ اِنَّ الشَّیْطانَ لِیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجیهِ وَ یَقُولُ ناظِرِ النّاسَ فِى الدِّینِ کَىْ لا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ...; اى مرد! من نسبت به دینم آگاهم و هدایتم براى من روشن است تو اگر نسبت به دینت جاهل هستى برو و تحقیق کن مرا با مراء چکار و (بدان) شیطان پیوسته انسان را وسوسه مى کند و در گوش او مى گوید با مردم مناظره و جر و بحث در دین کن تا گمان نکنند تو جاهل و ناتوان هستى».(1) 6ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقُلُوبَ اَلذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِساءِ یَعْنى مُحادَتَهُنَّ وَ مُماراتُ الاَْحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لا یَرْجِعُ اِلى خَیْر وَ مُجالَسَةُ الْمَوْتى فَقَیلِ یا رَسُولُ اللّهِ وَ ما الْمَوْتى قالَ کُلُّ غَنِى مُتْرَفٌ; چهار چیز است که قلب را مى میراند: گناهان پى در پى و گفتگوى زیاد با زنان (ناآگاه) و جر و بحث با احمق. تو چیزى مى گوئى و او چیز دیگر و به نتیجه خوبى نمى رسید و همنشینى با مردگان. بعضى (تعجب کردند و) عرض کردند منظور شما از مردگان چیست اى رسول خدا؟ فرمود: هر ثروتمند غافل و مغرور و مست ثروت».(2) 7ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَیّاکُم وَ الْمِراءَ وَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّهُما یَمْرُضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخوانِ وَ یُنْبِتُ عَلَیْهِمَا النِفاقَ; از مراء و جر و بحثهاى کینه توزانه بپرهیز که دل هاى برادران را نسبت به یکدیگر بیمار مى سازد و سبب تفرقه آنان مى شود».(3) 8ـ به همین دلیل در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در یکى از سخنان جامع آن حضرت آمده است: «اَوْرَعُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقاً; پرهیزکارترین مردم کسى است که مراء را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(4) 9ـ در حدیثى از امام امیرالمؤمنین على(علیه السلام) آمده است: «جِماعُ الشَّرِ اللِّجاجُ وَکَثْرَةُ ________________________________________ 1. همان، حدیث 32. 2. همان، صفحه 128، حدیث 10. 3. همان، صفحه 139، حدیث 56. 4. همان، صفحه 127، حدیث 3. [284] الْمُمارَاةِ; کانون شر لجاجت و کثرت جر و بحثهاى بى منطق است».(1) 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از سلمان فارسى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «لا یُؤْمِنُ رَجُلٌ حَتّى یُحِبَّ اَهْلِ بَیْتى وَ حَتّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ هُوَ مُحِقٌّ فَقالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطابِ ما عَلامَةُ حُبِّ اَهْلِ بَیْتِکَ؟ قالَ: هذا، فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلى عَلِىِ بْنِ اَبى طالِب(علیه السلام); هیچ کس ایمان (به من) نمى آورد مگر این که اهل بیت مرا دوست دارد و مراء را هر چند حق با او باشد ترک کند. عمر (در آنجا حاضر بود) و گفت علامت محبت اهل بیت تو چیست؟ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: این (را دوست بدارد) و با دستش بر (شانه) على(علیه السلام)زد.(2) بى شک این دو موضوع را که پیغمبر اکرم در کلام خود به عنوان نشانه ذکر کرده است با هم رابطه دارد، ممکن است رابطه اش این باشد که دلائل فضیلت على(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) به قدرى روشن است که اگر کسى اهل جدال و مراء و پرخاشگرى نباشد به حقیقت آن پى مى برد. * * * روایات در زمینه نکوهش مراء بسیار فراوان است. ده حدیثى که در بالا ذکر کردیم گلچینى از میان آنها بود و دقت در همین احادیث براى پى بردن به خطرات این خلق وخوى نکوهیده و آثار اسف انگیز و مخرب آن در فرد و جامعه روشن است. آثار و پیامدهاى جدال و مراء تاکیدهاى فراوان که در آیات قرآن و روایات متواتر اسلامى در مذمت جدال و مراء و جر و بحثهاى پرخاشگرانه و بى منطق وارد شده به خاطر آن است که اولا نخستین اثر منفى این کار و اخلاق سوء پرده افکندن بر چهره حقایق است و بدترین حجاب را میان انسان و درک حقایق ایجاد مى کند به گونه اى که گاه حتى ________________________________________ 1.غرر، جلد 3، صفحه 376، حدیث 4795. 2. سفینة البحار، ماده «مَرَء»; بحارالانوار، جلد 27، صفحه 107، حدیث 79. [285] واضح ترین بدیهیات را درک نمى کند و به انکار امورى مى پردازد یا از مطالبى دفاع مى کند که راستى مضحک است و این نیست مگر به خاطر اینکه انسان وقتى گرم مرا و جدال مى شود همه چیز را غیر از آنچه خودش مى گوید انکار مى کند. و اینکه در بعضى از روایات گذشته خواندیم خصومت و جدال و مراء قلب را بیمار مى کند ممکن است اشاره به همین معنى باشد زیرا قلب به معنى عقل است و بیمارى آن به معنى عدم درک حقایق. و نیز اگر در حدیث امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده که کسانى که به جدال روى آورند کارشان به کفر مى کشد و یا اینکه جدال موجب شک در دین خدا و فساد یقین مى گردد، همه اینها اشاره لطیفى است به آنچه در بالا گفته شد. دیگر از آثار منفى این اخلاق رذیله ایجاد عداوت و دشمنى در میان دوستان و فراموشى یاد خدا و کشیده شدن به انواع دروغها است که در احادیث گذشته به آنها اشاره شده بود دلیل آن هم روشن است زیرا کسى که مى خواهد با جدال و مراء بر دوستان خود غلبه کند و برترى بجوید آنها را بر ضد خود تحریک مى کند و غالباً گفتار آنها به تحقیر و دشنام یکدیگر مى کشد و اینها بدترین اسباب نفاق و جدائى است حتى گاهى براى توجیه سخنان خود به انواع دروغها متوسل مى شوند که این خود بلاى بزرگ دیگرى است و مجموع اینها سبب مى شود که انسان از خدا دور گردد و در دام شیطان گرفتار شود و انسان را به هلاکت معنوى بیفکند. به همین دلیل در احادیث گذشته خواندیم که انسان به حقیقت ایمان دست نمى یابد تا زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند خود را بر حق بداند زیرا سخنان ستیزه جویانه در مسائل حق نیز سبب انواع خصومتها و عداوتها است و گاه انسان را به انواع گناهان دیگر مانند تحقیر مؤمن و اهانت از طریق سخن یا اشارات دست و چشم و ابرو و دروغ و کذب و تکبر و برترى جوئى آلوده مى کند. اضافه بر همه اینها جدال و مراء اُبُهَت و شخصیت انسان را در هم مى شکند و زبان جاهلان را به روى انسان باز مى کند اگر با افرادى نادان مجادله کند سبب هتک و توهین او مى شوند و اگر با دانشمندان ستیزه جوئى کند او را مغلوب و حقیر [286] مى سازند. در مجموع همانطور که در روایات سابق خواندیم جدال و مراء یکى از چهار چیزى است که قلب را مى میراند و روح انسان را بیمار مى سازد. چه بهتر که انسان بحثهاى خود را با دیگران با محبت و دوستى و تواضع و مهربانى و به صورت جستجوى حق برگزار کند که هم از علم و دانش آنها بهره گیرد و هم آنها از علم و دانش او بهره مند شوند و با کمک یکدیگر بتوانند مطالب پیچیده را بشکافند و به واقعیتها برسند و این همان جدال بر حق است. انگیزه هاى جدال و مراء با توجه به رابطه نزدیکى که در میان صفات رذیله وجود دارد و غالب آنها با یکدیگر مرتبطند و علت و معلول یکدیگر محسوب مى شوند این خلق و خوى نکوهیده یعنى جدال و مراء و پرخاشگرى بى منطق نیز از صفات زشت دیگر سرچشمه مى گیرد. 1ـ از عوامل مهم جدال و مراء کبر و غرور است که به انسان اجازه نمى دهد به آسانى در برابر حق تسلیم شود و او را وادار مى کند که براى حفظ برترى جویى خود حق را از طریق جدال و مراء انکار نماید لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ مِنَ التَّواضُعِ اَنْ یَرْضى الرَّجُلُ بِالَْمجْلِسِ دُونَ الَْمجْلِسِ وَ اَنْ یُسَلِّمَ عَلى مَنْ یَلْقى وَ اَنْ یَتْرُکَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً وَ لا یُحِبَّ اَنْ یُحْمَدَ عَلَى التَقْوى; در این حدیث امام چهار چیز را نشانه تواضع دانسته: نشستن در هر جاى مجلس که میسّر باشد و سلام کردن بر هر کسى که ملاقات مى کند و ترک مراء هر چند حق با او باشد و عدم خشنودى از ستایش ستایشگران در برابر تقوا».(1) 2ـ خودنمائى و اظهار فضل و ریاکارى یکى دیگر از انگیزه هاى جدال و مراء و جرّوبحثهاى پرخاشگرانه است که بسیار متداول و معمول است به ویژه در مجلسى ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 131، حدیث 20. [287] که گروهى از عوام حضور داشته باشند و بخواهد فضیلت خویش را به آنان نشان دهد یا بخواهد در برابر ارباب فضل جایى براى خود بگشاید. در حدیثى که قبلا از امام حسین(علیه السلام) نقل کردیم این جمله دیده مى شد که فرمود: «وَ اِنَّ الشَّیْطانَ لَیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجیِهِ وَ یَقُولُ ناظِرِ النّاسِ فِى الدِّیِنِ کَىْ لا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ; شیطان پیوسته انسان را وسوسه مى کند و در گوش او مى خواند و مى گوید با مردم در امر دین مناظره کن تا گمان نکنند تو عاجز و نادانى».(1) در حدیث دیگرى نیز امام صادق(علیه السلام) هنگامى که طالبان علم را به سه گروه تقسیم مى کند گروهى که براى جدال و مراء طالب علمند و گروهى براى فخرفروشى بر مردم و گروه دیگرى براى فهمیدن و اندیشیدن (و عمل کردن) سپس در توصیف گروه اول مى فرماید: «فَصاحِبُ الْجَهْلِ وَ الْمِراءِ مُوذ مُمار مُتَعَرِّض لِلْمَقالِ فى اَنْدِیَةِ الرِّجالِ; آن کس که علم را براى جدال و مراء مى طلبد سخنانش آزاردهنده و پرخاشگرانه است، در مجالسى که شخصیتها حضور دارند سخن مى گوید». (و خودنمایى و اظهار فضل مى کند) و در پایان حدیث امام(علیه السلام) به او نفرین مى کند و مى گوید: «فَدَقَ اللّهُ مِنْ هذا خَیْشُوُمَهُ; خداوند بینى او را بر خاک بمالد».(2) 3ـ دیگر از انگیزه هاى جدال و گفتگوهاى پرخاشگرانه جهل و نادانى نسبت به مقام خویشتن و دیگران است چرا که خود را، بزرگترین و عالمترین مى پندارد و دیگران را جاهل و نادان لذا در حدیثى که قبلا از امام صادق(علیه السلام) نقل کردیم بعد از آنکه امام(علیه السلام) مراء را یک بیمارى دردناک مى شمرد و آن را از خوهاى شیطانى معرفى مى کند مى فرماید: «فَلا یُمارى فى اَىِّ حال کانَ اِلاّ مَنْ کانَ جاهِلا بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ; هیچکس در هیچ حالى مراء نمى کند مگر آنکه نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل است».(3) 4 و 5ـ انتقام جوئى و حسد دو انگیزه دیگر از انگیزه هاى جدال و مراء است; براى اینکه آبروى طرف مقابل را ببرد و از او انتقام بگیرد و حسادت خود را اعمال نماید و از قدر و مقام او درنظرها بکاهد متوسل به جر و بحثهاى توام باتوهین و ________________________________________ 1. همان، صفحه 135، حدیث 32. 2. مقدمه کتاب معالم الاصول، صفحه 11. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 134، حدیث 31. [288] تحقیر مى شود تا از این طریق آبى بر آتش کینه و حسد که در دل او نهفته است بپاشد. 6ـ تعصب و لجاجت نیز از عوامل مهم جدال و مراء است چرا که اشخاص متعصب و لجوج حاضر نیستند به آسانى دست از عقائد فاسد خود بردارند لذا روى آن مى ایستند و پیوسته جرّ و بحث مى کنند، آسمان و ریسمان را به هم مى بافند و به هر حشیشى متشبّث مى شوند تا اعتقاد فاسد خود را بر کرسى بنشانند همان کارى که بسیارى از کافران و مشرکان در برابر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سایر پیامبران داشتند که نمونه روشن آن گفتگوى بت پرستان بابل در برابر ابراهیم بت شکن(علیه السلام)در آن هنگام که منطق گویاى ابراهیم آنها را در بن بست شدید قرار داد و موقتاً از خواب غفلت بیدار شدند، ولى تعصب و لجاجت همانند یک ابر ظلمانى پرده هاى تاریک بر فکر و عقل آنها انداخت و باز هم به مقاومت احمقانه خود ادامه دادند! 7ـ دنیا پرستى که عامل اصلى همه گناهان یا اکثر گناهان است نیز یکى از عوامل مهم جدال و مراء محسوب مى شود کسانى که داراى این صفت رذیله اند مى خواهند از این طریق مقامى در جامعه براى خود کسب کنند و به وسیله آن به نوائى برسند و دنیاى آنها آباد گردد. کوتاه سخن اینکه عوامل منفى فراوانى دست به دست هم مى دهد و انسان را به جرّ و بحثهاى دور از ادب و انسانیت و انصاف مى کشاند و او را وادار مى کند که با لجاجت و سرسختى در برابر حق بایستد و در برابر باطل دفاع کند. اقسام مراء و جدال جدال و مراء را عمدتاً مى توان به دو بخش تقسیم کرد، جدال و مراء مثبت یعنى بحث هاى منطقى و گفتگو براى تبیین مسایل و توضیح حقایق و آگاهى از نقطه نظرهاى یکدیگر و رسیدن به واقعیات از این طریق. و مراء و جدال منفى یعنى بحث هاى پرخاشگرانه و ستیزه جویانه اى که هدف صحیحى را دنبال نمى کند، و در مسیر روشن شدن حقایق نیست بلکه هدف از آن [289] اعمال خصومت یا تعصب و لجاج و برترى جویى و خودنمایى و اظهار فضل در برابر دیگران است. این تقسیم بندى در آیات قرآن نیز منعکس است آنجا که مى فرماید: «و لا تُجادِلُوا اَهْلَ الْکِتابِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ; با اهل کتاب (یهود و انصارى) جز به طریقى که نیکوتر است مجادله نکنید». (عنکبوت ـ 48). و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ; و با روشى نیکوتر با آنها مجادله و مناظره کن». (نحل ـ 125). و در جاى دیگر در نکوهش جمعى از کافران مى فرماید: «یُجادِلُونَکَ فِى الْحَقِ بَعْدَما تَبَیَّنَ; با این که حق براى آنها روشن شده باز با تو مجادله مى کنند». (انفال ـ 6). و در مورد مراء مثبت در داستان «اصحاب کهف» و تعداد آنها مى فرماید: «فَلا تُمارِ فیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِراً; پس درباره تعداد آنها جز مبارزه منطقى توأم با استدلال نداشته باش». (کهف ـ 22). و در مورد مراء منفى مى فرماید: «اَلا اِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفى ضَلال بَعید; آگاه باشید آنها که در قیامت تردید مى کنند و با لجاج و عناد به محاجّه مى پردازند در گمراهى عمیقى هستند». (شورى ـ 18). و تقسیمات دیگرى نیز بر حسب افرادى که در طرف مقابل قرار دارند و مسایلى که در آن جدال و مراء مى شود دارند. از جمله طرف مناظره انسان باید انسان فهمیده و عاقلى باشد که بتوان از طریق مناظره منطقى بر علوم او دست یافت، همان گونه که در وصیت امیرمؤمنان على(علیه السلام)آمده است: «دَعِ الْمُماراتِ وَ مُجاراتِ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ وَ لا عِلْمَ; گفتگو و مناظره را با کسى که نه عقل دارد و نه علم رها کن».(1) و شخص مناظره کننده باید انسان آگاهى باشد، چرا که اگر افراد ناآگاه به عنوان دفاع از حق به میدان بیایند و بر اثر ضعف معلومات شکست بخورند، آیین حق ضایع مى شود، لذا در حدیثى مى خوانیم که محمد بن عبدالله معروف به طیّار به ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 129، حدیث 14. [290] امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: «بَلَغَنى اَنَّکَ کَرِهْتَ مُناظَرَةَ النّاسِ; به من گفته اند که شما از مناظره (شیعیان) با مخالفان کراهت دارید؟ امام فرمود: اَمّا کَلامُ مِثْلِکَ فَلا یَکْرَهُ، مَنْ اَذا طارَ یَحْسُنُ اَنْ یَقَعَ وَ اِنْ وَقَعَ یَحْسُنُ اَنْ یَطیرَ فَمَنْ کانَ هکَذا لا نَکْرَهُهُ; از گفتگوهاى شخصى مانند تو کراهت نداریم کسى که هنگامى که به پرواز در مى آید مى تواند در جاى خود به خوبى بنشیند، و هنگامى که مى نشیند مى تواند به پرواز در آید (با مهارت وارد بحث مى شود و با مهارت از آن خارج مى گردد) ما از گفتگو و مناظره چنین کسى ناراحت نیستیم».(1)انتخاب لقب طیّار براى این صحابى معروف امام صادق(علیه السلام) نیز اشاره به همین معنى است زیرا که در مباحثه و جدل، بسیار قوى و نیرومند بود و با قدرت و مهارت مى توانست از حق دفاع کند. اینجاست که به تمام کسانى که اطلاع کافى از مسائل دین ندارند، و نمى توانند با قدرت از او دفاع کنند. هشدار مى دهیم که وارد بحث و مناظره با مخالفان نشوند، چرا که شکست مى خورند و شکست آنان موجب سرافکندگى و ضعف مبانى مذهب در نظر دیگران است. از آنجا که افراط و تفریط غالباً در امور مختلف در میان افراد نادان وجود دارد کسانى هستند که ناآگاهانه راه افراط را مى پویند و مى گویند چون جدال و مراء در اسلام شدیداً تحریم شده اصلا با کسى نباید بحث کرد، هر چند بحثى مستدل و روشنگر و در مسیر حق باشد، سکوت را باید بر هر گونه بحث و استدلال یا به گفته بعضى قیل و قال ترجیح داد. این هم به یقین یک انحراف بزرگ است چرا که تبیین حقایق جز در سایه منطق و استدلال میسر نیست، و بستن این راه به روى مردم به معنى محروم ساختن گروه عظیمى از وصول به حقایق و واقعیت ها است. این سخن را با حدیث جالبى پایان مى دهیم. امام حسن عسکرى از جدش امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که در محضر مبارک آن ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 2، صفحه 136، حدیث 39. [291] امام سخن از جدال در دین شد و این که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) از آن نهى کردند، امام صادق(علیه السلام) فرمودند این مسأله به طور کامل نهى نشده است، بلکه نهى از جدال به غیر طریقه صحیح شده است سپس فرمود: آیا نمى شنوید که خداوند مى گوید: «وَ لا تَجادِلُوا اَهْلَ الْکِتابِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(1) و نیز مى فرماید: «اُدْعُ اِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمُوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(2). در این دو آیه خداوند دستور داده که جدال به احسن کنند (بحث و گفتگوى منطقى و مستدل با بهترین روشها، آنچه حرام است جدال غیر احسن است، چگونه ممکن است خداوند جدال احسن را تحریم کند در حالى که به پیامبرش دستور مى دهد در برابر یهود و نصارى که مى گفتند بهشت تنها از آن ما است بگوید: «هاتُوا بُرْهانَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ; اگر راست مى گویید دلیل خود را بیاورید»(3) به این ترتیب صدق و ایمان را با برهان قرین ساخته، و برهان و دلیل همان چیزى است که در جدال به احسن آورده مى شود. و هنگامى که بعضى از آن حضرت پرسیدند جدال به غیر احسن چیست؟ حضرت فرمود: آن است که با کسى که اهل باطل است مجادله کنى، او دلیل نادرستى اقامه کند ولى تو قادر نباشى با منطق صحیح به او پاسخ بگویى و تنها به این قناعت کنى که من گفته تو را قبول ندارم (بدون اقامه دلیل) یا این که آن شخص که اهل باطل است سخن حقى را بگوید که بخواهد از آن براى مقصد نادرست خود کمک بگیرد و تو از ترس نداشتن جواب صحیح سخن حق را انکار کنى. این کار بر شیعیان من حرام است که سبب فتنه و انحراف برادران ضعیف الایمان شوند و اهل باطل از ناتوانى این گونه اشخاص در استدلال گواه و شاهدى بر حقانیت خود دست و پا نمایند. سپس امام صادق(علیه السلام) نمونه هاى متعددى از استدلالاتى که قرآن در امر معاد در برابر مشرکان داشته، ذکر مى فرماید و آنها را به عنوان مصادیق جدال احسن مى شمرد که باعث اتمام حجت بر کفار و ازاله شبهات آنها مى شده است.(4) ________________________________________ 1. عنکبوت،آیه 46. 2. نحل، آیه 125. 3. بقره، آیه 111. 4. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 125، حدیث 2 (با تلخیص). [292] طرق درمان این رذیله اخلاقى هرگاه حالت پرخاشگرى و جرّ و بحث بى حاصل، و به تعبیر روایات جدال غیر احسن در درون وجود انسان ریشه بدواند، و به صورت خلق و خوى او در آید، دین و ایمان و تقواى چنین انسانى در مخاطره قرار مى گیرد، و لازم است براى نجات از خطرات ناشى از این صفت رذیله دست به کار شود و آن را درمان کند، و خود را از شرّ آن رهایى بخشد. نخستین راه درمان که شاید جزء مقدمات یا یک عامل تسکین دهنده محسوب شود تا به درمان عمقى بپردازد، اختیار سکوت است در هر جا که احتمال مى دهد جدال به باطل باشد. و هرگاه این سکوت را مدتى ادامه داد، و به اصطلاح دندان بر جگر بگذارد و مشکلاتش را تحمل کند، زمینه بسیار مساعدى براى درمان نهایى فراهم مى شود. البتّه سکوت درمان بسیارى از رذایل اخلاقى است (حسد، کینه توزى، سخن چینى، ریاکارى، ناشکرى، تهمت، دروغ، برترى جویى، و بسیارى دیگر از رذایل اخلاقى است که از طریق سخن اعمال مى شود و سکوت مى تواند به عنوان یک راه پیشگیرى در تمام این موارد به کار گرفته شود، به همین دلیل در روایات اسلامى مدح و ستایش زیادى نسبت به سکوت شده است که ما شرح آن را در جلد اول این کتاب به طور مبسوط آورده ایم. راه دیگر براى ریشه کن کردن این رذیله اخلاقى دقت و بررسى آثار مرگبار و عواقب شوم این صفت است مانند محجوب ماندن از درک حقایق و گرفتارى در چنگال اوهام و تعصبها و ایجاد عداوت و دشمنى در میان دوستان و دور ماندن از حقیقت ایمان و گرفتارى در چنگال خشم و غضب الهى شکسته شدن ابهت انسانى در نزد خاص و عام و مانند آن. به یقین اندیشیدن در پیامدهاى سوء، تأثیر عمیقى در باز داشتن انسان دارد. چگونه ممکن است کسى بداند فلان غذا سمّى و کشنده است و در عین حال از آن بخورد; کسى غذاى سمّى تناول مى کند که از آثار و پیامدهاى آن بى خبر است. [293] اصلاح ریشه ها و برطرف ساختن انگیزه ها یکى از طرق درمان است، هنگامى که مى گوئیم انگیزه جدال و مراء و تکبر، برترى جویى، خودنمائى، حسد، انتقام جوئى، دنیاپرستى، تعصب و لجاجت است به یقین اگر بتوانیم این صفات رذیله را از خود درو سازیم صفت جدال و مراء از ما ریشه کن مى شود ولى با وجود آن صفات در درون جان از بین بردن این صفت رذیله بسیار مشکل است. دورى از افراد لجوج و متعصب و پرهیز از گفتگو با این گونه افراد که خواه ناخواه انسان را به مراء و جدال مى کشاند یکى دیگر از راههاى درمان است. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ جالَسَ الْجاهِلَ فَلْیَسْتَعِدَّ لِقیل وَ قال; کسى که با آدم جاهل (و متعصب) همنشین شود باید آماده قیل و قال و جدال و مراء باشد».(1) به یقین قبل از همه این امور، اراده و تصمیم قاطع بر ترک مراء و جدال داشتن و پرهیز از این رذیله اخلاقى لازم است و آن کس که واقعاً مصمّم بر ترک باشد سرانجام پیروز مى شود. انصاف در سخن نقطه مقابل مراء و جدال انصاف در بحث است، یعنى انسان به سخنان دیگران آن گونه بنگرد که به سخنان خویش مى نگرد و از آن همان گونه دفاع کند که از سخن خویش دفاع مى کند و به تعبیر دیگر طالب حق باشد و آن را در نزد هر کس و هر جا بیابد پذیرا شود هر چند گوینده حق یک فرد عادى و او عالمى بزرگ و پرآوازه باشد حتى اگر کودکى یا کافر و ظالمى سخن حقى بگوید آن را بپذیرد. البته انصاف که در روایات اسلامى از آن ستایش فراوان شده به معنى یکسان نگریستن به منافع خویش و دیگران است ولى یکى از شاخه هاى آن انصاف در سخن مى باشد. در حدیث معروفى مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «سَیِّدُ الاَْعْمالِ ثَلاثَةٌ: اِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتّى لا تَرْضى بِشَىء اِلاّ رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ وَ ________________________________________ 1. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 532، چاپ قدیم (ماده مراء). [294] مُواساتُکَ الاَْخَ فِى الْمالِ وَ ذِکُرُ اللّهِ عَلى کُلِ حال; برترین اعمال سه چیز است: رعایت انصاف در حق مردم نسبت به خویشتن تا آنجا که چیزى را براى خود نخواهى مگر اینکه همانندش را براى آنها بخواهى و مواسات با برادر دینى در مال و ذکر خدا در هر حال».(1) جالب اینکه در بعضى از روایات مى بینیم که امام صادق(علیه السلام) هنگامى که چهارخانه بهشتى را در برابر چهار عمل تضمین مى کند ترک مراء را سومین عمل و انصاف دادن در برابر مردم را چهارمین عمل مى شمرد که ممکن است اشاره اى به انصاف در سخن بوده باشد. ________________________________________ 1.کافى، جلد 2، صفحه 144. [295] تعبیر به خصومت در دین هر چند غیر از عنوان جدال است، ولى در این گونه موارد به همان معنى مى باشد. 6ـ شبیه همین معنى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده است فرمود: اِیّاکَوَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّها تُورِثُ الشَّکَّ وَ تَحْبِطُ الْعَمَلَ وَ تُرْدِى بِصاحِبِها، وَ عَسى اَنْ یَتَکَلّمَ بِشَىء فَلا یُغْفَرُ لَهُ; از خصومت و جدال که سبب شک و تردید مى شود، اعمال انسان را حبط و نابود مى کند و صاحبش را به هلاکت مى کشاند و اى بسا سخنى بگوید که هرگز بخشوده نشود».(4) 7ـ از نصایحى که لقمان حکیم به فرزندش کرد نیز توصیه به ترک جدال بود گفت: یا بُنَىَّ لا تُجادِلِ الْعُلَماءَ فَیَمْقُتُوکَ; فرزندم! با دانشمندان ستیزه جویى مکن که تو را دشمن مى دارند» (و از علومشان محروم مى مانى).(5) 8ـ در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ طَلَبَ الدِّینَ بِالْجَدَلَ تَزَنْدَقَ; هر کس دین را با جدال و ستیزه جویى طلب کند کار او به کفر مى کشد».(6) 9ـ امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) به یکى از یاران خود فرمود: «اَبلغْ عَنِّى اَوْلِیائِىَ ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 2، صفحه 129، حدیث 13. 2.غررالحکم، حدیث 1177. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 128، حدیث 6. 4. همان، صفحه 134، حدیث 30. 5. مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 117، (باب ماجاء فى المراء و المزاح). 6. المحجة البیضاء، جلد 1، صفحه 107. [281] السَّلامَ وَ قُلْ لَهُمْ اَنْ لا تَجْعَلُوا لِلشِّیْطانِ عَلى اَنْفُسِهِمْ سَبِیلا وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِى الْحَدِیْثِ وَ اَداءِ الأَمانَةِ وَ مُرْهُمْ بِالسُّکُوتِ وَ تَرْکِ الْجِدالِ فِیما لا یَعْنِیْهِمْ; سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو راه شیطان را به سوى خویش نگشایند، و آنها را امر به صدق و راستى در سخن و اداى امانت کن، و آنها را به سکوت و ترک جدال در امورى که به آنها مربوط نیست دستور ده».(1) 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان مى بریم، آنجا که فرمود: «لا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاِْیمانِ حَتَّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ الْجَدَلَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً; انسان حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(2) * * * اما مراء که در بحثهاى سابق تفاوت آن با جدال گفته شد و حاصل کلام این بود که جدال به معنى هر گونه مشاجره لفظى و ستیزه جویى در کلام است در حالى که مراء به معنى گفتگو کردن در چیزى است که در آن شک و تردید وجود دارد. گاه این گفتگو براى طلب حق جویى و گاه به خاطر تعصب و لجاجت و اظهار فضل و برترى جویى است که بسیار نکوهیده است و در روایات اسلامى روى این عنوان، نکوهش بیشترى دیده مى شود! (هر چند تفاوت زیادى با جدال ندارد). 1ـ در حدیثى نظیر حدیث فوق از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «لایَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الاِْیمانَ حَتّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً; هیچ بنده اى از بندگان خدا حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر اینکه مراء را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(3) اشاره به اینکه جر و بحثهاى لجوجانه که براى اظهار فضل و برترى جویى انجام مى شود حتى در مسائلى که حق است سبب سقوط انسان در مبانى عقیدتى و اخلاقى مى شود. 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت از زبان چند نفر از صحابه مى خوانیم که ________________________________________ 1. میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 372. 2. المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 208. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 138، حدیث 53. [282] گفتند: روزى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر ما وارد شد در حالى که مشغول مراء در یک مسئله دینى بودیم، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به شدت غضبناک شد که او را تا آن زمان آن گونه ندیده بودیم سپس فرمود: «اِنَّما هَلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ بِهذا، ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّ الْمُؤْمِنَ لایُمارِى، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى قَدْ تَمَّتْ خَسارَتُه، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ المُمارِى لا اَشْفَعُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ذَرُوا المِراءِ فَانَا زَعِیمٌ بِثَلاثَةِ اَبْیات فِى الْجَنَّةِ فِى رِیاضِها وَ اَوْسَطِها وَ اَعْلاها لِمَنْ تَرَکَ الْمِراءِ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا الْمِراءِ فَاِنَّ اَوَّلَ ما نَهانِى عَنْهُ رَبِّى بَعْدَ عبادَةِ الاَْوْثانِ الْمِراءُ; اقوام قبل از شما به خاطر همین جر و بحثهاى هوس آلود هلاک شدند. مراء را رها کنید که مؤمن مراء نمى کند، مراء را رها کنید زیرا مراء کننده گرفتار خسارت کامل مى شود، مراء را رها کنید که من روز قیامت براى مراء کننده شفاعت نمى کنم، مراء را رها کنید که هر کس آن را رها کند هر چند حق بگوید ضامن سه خانه بهشتى براى او هستم; خانه اى در ریاض بهشت (قسمت پائین) و خانه اى در وسط و خانه اى در بالاى بهشت (اشاره به اینکه تمام بهشت در زیر پاى او است) مراء را رها کنید که اولین چیزى که خداوند بعد از بت پرستى مرا از آن نهى کرد مراء بوده است».(1) 3ـ در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «ذَرُوا الْمِراءَ فَاِنَّهُ لاتَفْهَمُ حِکْمَتُهُ وَ لا تُؤْمَنُ فِتْنَتُه; مراء را ترک کنید چرا که حکمتى از آن فهمیده نمى شود و از فتنه آن در امان نخواهید بود».(2) 4ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «اَلْمِراءُ داءٌ رَدِىٌّ وَ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ خَصْلَةُ شَرٌّ مِنْهُ وَ هُوَ خُلْقُ اِبْلیسَ وَ نِسْبَتِهِ فَلا یُماری فى اَىِّ حال کانَ اِلاّ مَنْ کانَ جاهِلا بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ مَحْرُوماً مِنْ حَقایِقِ الدّینِ; مراء (و جر و بحثهاى غیر منطقى) درد بدى است و هیچ صفتى براى انسان بدتر از آن نیست و آن، اخلاق ابلیس و منسوبین به او است و هیچکس در هیچ حالى مراء نمى کند مگر کسى که نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل است، و از حقایق دین محروم مى باشد».(3) اشاره به اینکه شخص مراءکننده خود را خالى از خطا و دیگران را دائماً خطاکار مى داند و این دلیل است که نه خود را شناخته و نه دیگران را و چنین کسى به یقین ________________________________________ 1. همان، حدیث 50. 2. ، صفحه 134، حدیث 31. 3. همان، صفحه 135، حدیث 32. [283] از درک حقایق دین محروم مى ماند. 5ـ در حدیثى آمده است که مردى به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد بنشین تا در مسائل دینى با یکدیگر مناظره (و جر و بحث) کنیم. امام در پاسخ او فرمود: «یا هذا اَنَا بَصیرٌ بِدینى مَکْشُوفٌ عَلَىَّ هُداىَ فَاِنْ کُنْتَ جاهِلاً بِدینِکَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مالى وَ لِلْمُماراتْ وَ اِنَّ الشَّیْطانَ لِیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجیهِ وَ یَقُولُ ناظِرِ النّاسَ فِى الدِّینِ کَىْ لا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ...; اى مرد! من نسبت به دینم آگاهم و هدایتم براى من روشن است تو اگر نسبت به دینت جاهل هستى برو و تحقیق کن مرا با مراء چکار و (بدان) شیطان پیوسته انسان را وسوسه مى کند و در گوش او مى گوید با مردم مناظره و جر و بحث در دین کن تا گمان نکنند تو جاهل و ناتوان هستى».(1) 6ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقُلُوبَ اَلذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِساءِ یَعْنى مُحادَتَهُنَّ وَ مُماراتُ الاَْحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لا یَرْجِعُ اِلى خَیْر وَ مُجالَسَةُ الْمَوْتى فَقَیلِ یا رَسُولُ اللّهِ وَ ما الْمَوْتى قالَ کُلُّ غَنِى مُتْرَفٌ; چهار چیز است که قلب را مى میراند: گناهان پى در پى و گفتگوى زیاد با زنان (ناآگاه) و جر و بحث با احمق. تو چیزى مى گوئى و او چیز دیگر و به نتیجه خوبى نمى رسید و همنشینى با مردگان. بعضى (تعجب کردند و) عرض کردند منظور شما از مردگان چیست اى رسول خدا؟ فرمود: هر ثروتمند غافل و مغرور و مست ثروت».(2) 7ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَیّاکُم وَ الْمِراءَ وَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّهُما یَمْرُضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخوانِ وَ یُنْبِتُ عَلَیْهِمَا النِفاقَ; از مراء و جر و بحثهاى کینه توزانه بپرهیز که دل هاى برادران را نسبت به یکدیگر بیمار مى سازد و سبب تفرقه آنان مى شود».(3) 8ـ به همین دلیل در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در یکى از سخنان جامع آن حضرت آمده است: «اَوْرَعُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقاً; پرهیزکارترین مردم کسى است که مراء را ترک گوید هر چند حق با او باشد».(4) 9ـ در حدیثى از امام امیرالمؤمنین على(علیه السلام) آمده است: «جِماعُ الشَّرِ اللِّجاجُ وَکَثْرَةُ ________________________________________ 1. همان، حدیث 32. 2. همان، صفحه 128، حدیث 10. 3. همان، صفحه 139، حدیث 56. 4. همان، صفحه 127، حدیث 3. [284] الْمُمارَاةِ; کانون شر لجاجت و کثرت جر و بحثهاى بى منطق است».(1) 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از سلمان فارسى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «لا یُؤْمِنُ رَجُلٌ حَتّى یُحِبَّ اَهْلِ بَیْتى وَ حَتّى یَدَعَ الْمِراءَ وَ هُوَ مُحِقٌّ فَقالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطابِ ما عَلامَةُ حُبِّ اَهْلِ بَیْتِکَ؟ قالَ: هذا، فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلى عَلِىِ بْنِ اَبى طالِب(علیه السلام); هیچ کس ایمان (به من) نمى آورد مگر این که اهل بیت مرا دوست دارد و مراء را هر چند حق با او باشد ترک کند. عمر (در آنجا حاضر بود) و گفت علامت محبت اهل بیت تو چیست؟ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: این (را دوست بدارد) و با دستش بر (شانه) على(علیه السلام)زد.(2) بى شک این دو موضوع را که پیغمبر اکرم در کلام خود به عنوان نشانه ذکر کرده است با هم رابطه دارد، ممکن است رابطه اش این باشد که دلائل فضیلت على(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) به قدرى روشن است که اگر کسى اهل جدال و مراء و پرخاشگرى نباشد به حقیقت آن پى مى برد. * * * روایات در زمینه نکوهش مراء بسیار فراوان است. ده حدیثى که در بالا ذکر کردیم گلچینى از میان آنها بود و دقت در همین احادیث براى پى بردن به خطرات این خلق وخوى نکوهیده و آثار اسف انگیز و مخرب آن در فرد و جامعه روشن است. آثار و پیامدهاى جدال و مراء تاکیدهاى فراوان که در آیات قرآن و روایات متواتر اسلامى در مذمت جدال و مراء و جر و بحثهاى پرخاشگرانه و بى منطق وارد شده به خاطر آن است که اولا نخستین اثر منفى این کار و اخلاق سوء پرده افکندن بر چهره حقایق است و بدترین حجاب را میان انسان و درک حقایق ایجاد مى کند به گونه اى که گاه حتى ________________________________________ 1.غرر، جلد 3، صفحه 376، حدیث 4795. 2. سفینة البحار، ماده «مَرَء»; بحارالانوار، جلد 27، صفحه 107، حدیث 79. [285] واضح ترین بدیهیات را درک نمى کند و به انکار امورى مى پردازد یا از مطالبى دفاع مى کند که راستى مضحک است و این نیست مگر به خاطر اینکه انسان وقتى گرم مرا و جدال مى شود همه چیز را غیر از آنچه خودش مى گوید انکار مى کند. و اینکه در بعضى از روایات گذشته خواندیم خصومت و جدال و مراء قلب را بیمار مى کند ممکن است اشاره به همین معنى باشد زیرا قلب به معنى عقل است و بیمارى آن به معنى عدم درک حقایق. و نیز اگر در حدیث امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده که کسانى که به جدال روى آورند کارشان به کفر مى کشد و یا اینکه جدال موجب شک در دین خدا و فساد یقین مى گردد، همه اینها اشاره لطیفى است به آنچه در بالا گفته شد. دیگر از آثار منفى این اخلاق رذیله ایجاد عداوت و دشمنى در میان دوستان و فراموشى یاد خدا و کشیده شدن به انواع دروغها است که در احادیث گذشته به آنها اشاره شده بود دلیل آن هم روشن است زیرا کسى که مى خواهد با جدال و مراء بر دوستان خود غلبه کند و برترى بجوید آنها را بر ضد خود تحریک مى کند و غالباً گفتار آنها به تحقیر و دشنام یکدیگر مى کشد و اینها بدترین اسباب نفاق و جدائى است حتى گاهى براى توجیه سخنان خود به انواع دروغها متوسل مى شوند که این خود بلاى بزرگ دیگرى است و مجموع اینها سبب مى شود که انسان از خدا دور گردد و در دام شیطان گرفتار شود و انسان را به هلاکت معنوى بیفکند. به همین دلیل در احادیث گذشته خواندیم که انسان به حقیقت ایمان دست نمى یابد تا زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند خود را بر حق بداند زیرا سخنان ستیزه جویانه در مسائل حق نیز سبب انواع خصومتها و عداوتها است و گاه انسان را به انواع گناهان دیگر مانند تحقیر مؤمن و اهانت از طریق سخن یا اشارات دست و چشم و ابرو و دروغ و کذب و تکبر و برترى جوئى آلوده مى کند. اضافه بر همه اینها جدال و مراء اُبُهَت و شخصیت انسان را در هم مى شکند و زبان جاهلان را به روى انسان باز مى کند اگر با افرادى نادان مجادله کند سبب هتک و توهین او مى شوند و اگر با دانشمندان ستیزه جوئى کند او را مغلوب و حقیر [286] مى سازند. در مجموع همانطور که در روایات سابق خواندیم جدال و مراء یکى از چهار چیزى است که قلب را مى میراند و روح انسان را بیمار مى سازد. چه بهتر که انسان بحثهاى خود را با دیگران با محبت و دوستى و تواضع و مهربانى و به صورت جستجوى حق برگزار کند که هم از علم و دانش آنها بهره گیرد و هم آنها از علم و دانش او بهره مند شوند و با کمک یکدیگر بتوانند مطالب پیچیده را بشکافند و به واقعیتها برسند و این همان جدال بر حق است. انگیزه هاى جدال و مراء با توجه به رابطه نزدیکى که در میان صفات رذیله وجود دارد و غالب آنها با یکدیگر مرتبطند و علت و معلول یکدیگر محسوب مى شوند این خلق و خوى نکوهیده یعنى جدال و مراء و پرخاشگرى بى منطق نیز از صفات زشت دیگر سرچشمه مى گیرد. 1ـ از عوامل مهم جدال و مراء کبر و غرور است که به انسان اجازه نمى دهد به آسانى در برابر حق تسلیم شود و او را وادار مى کند که براى حفظ برترى جویى خود حق را از طریق جدال و مراء انکار نماید لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ مِنَ التَّواضُعِ اَنْ یَرْضى الرَّجُلُ بِالَْمجْلِسِ دُونَ الَْمجْلِسِ وَ اَنْ یُسَلِّمَ عَلى مَنْ یَلْقى وَ اَنْ یَتْرُکَ الْمِراءَ وَ اِنْ کانَ مُحِقّاً وَ لا یُحِبَّ اَنْ یُحْمَدَ عَلَى التَقْوى; در این حدیث امام چهار چیز را نشانه تواضع دانسته: نشستن در هر جاى مجلس که میسّر باشد و سلام کردن بر هر کسى که ملاقات مى کند و ترک مراء هر چند حق با او باشد و عدم خشنودى از ستایش ستایشگران در برابر تقوا».(1) 2ـ خودنمائى و اظهار فضل و ریاکارى یکى دیگر از انگیزه هاى جدال و مراء و جرّوبحثهاى پرخاشگرانه است که بسیار متداول و معمول است به ویژه در مجلسى ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 131، حدیث 20. [287] که گروهى از عوام حضور داشته باشند و بخواهد فضیلت خویش را به آنان نشان دهد یا بخواهد در برابر ارباب فضل جایى براى خود بگشاید. در حدیثى که قبلا از امام حسین(علیه السلام) نقل کردیم این جمله دیده مى شد که فرمود: «وَ اِنَّ الشَّیْطانَ لَیُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ یُناجیِهِ وَ یَقُولُ ناظِرِ النّاسِ فِى الدِّیِنِ کَىْ لا یَظُنُّوا بِکَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ; شیطان پیوسته انسان را وسوسه مى کند و در گوش او مى خواند و مى گوید با مردم در امر دین مناظره کن تا گمان نکنند تو عاجز و نادانى».(1) در حدیث دیگرى نیز امام صادق(علیه السلام) هنگامى که طالبان علم را به سه گروه تقسیم مى کند گروهى که براى جدال و مراء طالب علمند و گروهى براى فخرفروشى بر مردم و گروه دیگرى براى فهمیدن و اندیشیدن (و عمل کردن) سپس در توصیف گروه اول مى فرماید: «فَصاحِبُ الْجَهْلِ وَ الْمِراءِ مُوذ مُمار مُتَعَرِّض لِلْمَقالِ فى اَنْدِیَةِ الرِّجالِ; آن کس که علم را براى جدال و مراء مى طلبد سخنانش آزاردهنده و پرخاشگرانه است، در مجالسى که شخصیتها حضور دارند سخن مى گوید». (و خودنمایى و اظهار فضل مى کند) و در پایان حدیث امام(علیه السلام) به او نفرین مى کند و مى گوید: «فَدَقَ اللّهُ مِنْ هذا خَیْشُوُمَهُ; خداوند بینى او را بر خاک بمالد».(2) 3ـ دیگر از انگیزه هاى جدال و گفتگوهاى پرخاشگرانه جهل و نادانى نسبت به مقام خویشتن و دیگران است چرا که خود را، بزرگترین و عالمترین مى پندارد و دیگران را جاهل و نادان لذا در حدیثى که قبلا از امام صادق(علیه السلام) نقل کردیم بعد از آنکه امام(علیه السلام) مراء را یک بیمارى دردناک مى شمرد و آن را از خوهاى شیطانى معرفى مى کند مى فرماید: «فَلا یُمارى فى اَىِّ حال کانَ اِلاّ مَنْ کانَ جاهِلا بِنَفْسِهِ وَ بِغَیْرِهِ; هیچکس در هیچ حالى مراء نمى کند مگر آنکه نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل است».(3) 4 و 5ـ انتقام جوئى و حسد دو انگیزه دیگر از انگیزه هاى جدال و مراء است; براى اینکه آبروى طرف مقابل را ببرد و از او انتقام بگیرد و حسادت خود را اعمال نماید و از قدر و مقام او درنظرها بکاهد متوسل به جر و بحثهاى توام باتوهین و ________________________________________ 1. همان، صفحه 135، حدیث 32. 2. مقدمه کتاب معالم الاصول، صفحه 11. 3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 134، حدیث 31. [288] تحقیر مى شود تا از این طریق آبى بر آتش کینه و حسد که در دل او نهفته است بپاشد. 6ـ تعصب و لجاجت نیز از عوامل مهم جدال و مراء است چرا که اشخاص متعصب و لجوج حاضر نیستند به آسانى دست از عقائد فاسد خود بردارند لذا روى آن مى ایستند و پیوسته جرّ و بحث مى کنند، آسمان و ریسمان را به هم مى بافند و به هر حشیشى متشبّث مى شوند تا اعتقاد فاسد خود را بر کرسى بنشانند همان کارى که بسیارى از کافران و مشرکان در برابر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سایر پیامبران داشتند که نمونه روشن آن گفتگوى بت پرستان بابل در برابر ابراهیم بت شکن(علیه السلام)در آن هنگام که منطق گویاى ابراهیم آنها را در بن بست شدید قرار داد و موقتاً از خواب غفلت بیدار شدند، ولى تعصب و لجاجت همانند یک ابر ظلمانى پرده هاى تاریک بر فکر و عقل آنها انداخت و باز هم به مقاومت احمقانه خود ادامه دادند! 7ـ دنیا پرستى که عامل اصلى همه گناهان یا اکثر گناهان است نیز یکى از عوامل مهم جدال و مراء محسوب مى شود کسانى که داراى این صفت رذیله اند مى خواهند از این طریق مقامى در جامعه براى خود کسب کنند و به وسیله آن به نوائى برسند و دنیاى آنها آباد گردد. کوتاه سخن اینکه عوامل منفى فراوانى دست به دست هم مى دهد و انسان را به جرّ و بحثهاى دور از ادب و انسانیت و انصاف مى کشاند و او را وادار مى کند که با لجاجت و سرسختى در برابر حق بایستد و در برابر باطل دفاع کند. اقسام مراء و جدال جدال و مراء را عمدتاً مى توان به دو بخش تقسیم کرد، جدال و مراء مثبت یعنى بحث هاى منطقى و گفتگو براى تبیین مسایل و توضیح حقایق و آگاهى از نقطه نظرهاى یکدیگر و رسیدن به واقعیات از این طریق. و مراء و جدال منفى یعنى بحث هاى پرخاشگرانه و ستیزه جویانه اى که هدف صحیحى را دنبال نمى کند، و در مسیر روشن شدن حقایق نیست بلکه هدف از آن [289] اعمال خصومت یا تعصب و لجاج و برترى جویى و خودنمایى و اظهار فضل در برابر دیگران است. این تقسیم بندى در آیات قرآن نیز منعکس است آنجا که مى فرماید: «و لا تُجادِلُوا اَهْلَ الْکِتابِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ; با اهل کتاب (یهود و انصارى) جز به طریقى که نیکوتر است مجادله نکنید». (عنکبوت ـ 48). و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ; و با روشى نیکوتر با آنها مجادله و مناظره کن». (نحل ـ 125). و در جاى دیگر در نکوهش جمعى از کافران مى فرماید: «یُجادِلُونَکَ فِى الْحَقِ بَعْدَما تَبَیَّنَ; با این که حق براى آنها روشن شده باز با تو مجادله مى کنند». (انفال ـ 6). و در مورد مراء مثبت در داستان «اصحاب کهف» و تعداد آنها مى فرماید: «فَلا تُمارِ فیهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِراً; پس درباره تعداد آنها جز مبارزه منطقى توأم با استدلال نداشته باش». (کهف ـ 22). و در مورد مراء منفى مى فرماید: «اَلا اِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفى ضَلال بَعید; آگاه باشید آنها که در قیامت تردید مى کنند و با لجاج و عناد به محاجّه مى پردازند در گمراهى عمیقى هستند». (شورى ـ 18). و تقسیمات دیگرى نیز بر حسب افرادى که در طرف مقابل قرار دارند و مسایلى که در آن جدال و مراء مى شود دارند. از جمله طرف مناظره انسان باید انسان فهمیده و عاقلى باشد که بتوان از طریق مناظره منطقى بر علوم او دست یافت، همان گونه که در وصیت امیرمؤمنان على(علیه السلام)آمده است: «دَعِ الْمُماراتِ وَ مُجاراتِ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ وَ لا عِلْمَ; گفتگو و مناظره را با کسى که نه عقل دارد و نه علم رها کن».(1) و شخص مناظره کننده باید انسان آگاهى باشد، چرا که اگر افراد ناآگاه به عنوان دفاع از حق به میدان بیایند و بر اثر ضعف معلومات شکست بخورند، آیین حق ضایع مى شود، لذا در حدیثى مى خوانیم که محمد بن عبدالله معروف به طیّار به ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 129، حدیث 14. [290] امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: «بَلَغَنى اَنَّکَ کَرِهْتَ مُناظَرَةَ النّاسِ; به من گفته اند که شما از مناظره (شیعیان) با مخالفان کراهت دارید؟ امام فرمود: اَمّا کَلامُ مِثْلِکَ فَلا یَکْرَهُ، مَنْ اَذا طارَ یَحْسُنُ اَنْ یَقَعَ وَ اِنْ وَقَعَ یَحْسُنُ اَنْ یَطیرَ فَمَنْ کانَ هکَذا لا نَکْرَهُهُ; از گفتگوهاى شخصى مانند تو کراهت نداریم کسى که هنگامى که به پرواز در مى آید مى تواند در جاى خود به خوبى بنشیند، و هنگامى که مى نشیند مى تواند به پرواز در آید (با مهارت وارد بحث مى شود و با مهارت از آن خارج مى گردد) ما از گفتگو و مناظره چنین کسى ناراحت نیستیم».(1)انتخاب لقب طیّار براى این صحابى معروف امام صادق(علیه السلام) نیز اشاره به همین معنى است زیرا که در مباحثه و جدل، بسیار قوى و نیرومند بود و با قدرت و مهارت مى توانست از حق دفاع کند. اینجاست که به تمام کسانى که اطلاع کافى از مسائل دین ندارند، و نمى توانند با قدرت از او دفاع کنند. هشدار مى دهیم که وارد بحث و مناظره با مخالفان نشوند، چرا که شکست مى خورند و شکست آنان موجب سرافکندگى و ضعف مبانى مذهب در نظر دیگران است. از آنجا که افراط و تفریط غالباً در امور مختلف در میان افراد نادان وجود دارد کسانى هستند که ناآگاهانه راه افراط را مى پویند و مى گویند چون جدال و مراء در اسلام شدیداً تحریم شده اصلا با کسى نباید بحث کرد، هر چند بحثى مستدل و روشنگر و در مسیر حق باشد، سکوت را باید بر هر گونه بحث و استدلال یا به گفته بعضى قیل و قال ترجیح داد. این هم به یقین یک انحراف بزرگ است چرا که تبیین حقایق جز در سایه منطق و استدلال میسر نیست، و بستن این راه به روى مردم به معنى محروم ساختن گروه عظیمى از وصول به حقایق و واقعیت ها است. این سخن را با حدیث جالبى پایان مى دهیم. امام حسن عسکرى از جدش امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که در محضر مبارک آن ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 2، صفحه 136، حدیث 39. [291] امام سخن از جدال در دین شد و این که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) از آن نهى کردند، امام صادق(علیه السلام) فرمودند این مسأله به طور کامل نهى نشده است، بلکه نهى از جدال به غیر طریقه صحیح شده است سپس فرمود: آیا نمى شنوید که خداوند مى گوید: «وَ لا تَجادِلُوا اَهْلَ الْکِتابِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(1) و نیز مى فرماید: «اُدْعُ اِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمُوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(2). در این دو آیه خداوند دستور داده که جدال به احسن کنند (بحث و گفتگوى منطقى و مستدل با بهترین روشها، آنچه حرام است جدال غیر احسن است، چگونه ممکن است خداوند جدال احسن را تحریم کند در حالى که به پیامبرش دستور مى دهد در برابر یهود و نصارى که مى گفتند بهشت تنها از آن ما است بگوید: «هاتُوا بُرْهانَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ; اگر راست مى گویید دلیل خود را بیاورید»(3) به این ترتیب صدق و ایمان را با برهان قرین ساخته، و برهان و دلیل همان چیزى است که در جدال به احسن آورده مى شود. و هنگامى که بعضى از آن حضرت پرسیدند جدال به غیر احسن چیست؟ حضرت فرمود: آن است که با کسى که اهل باطل است مجادله کنى، او دلیل نادرستى اقامه کند ولى تو قادر نباشى با منطق صحیح به او پاسخ بگویى و تنها به این قناعت کنى که من گفته تو را قبول ندارم (بدون اقامه دلیل) یا این که آن شخص که اهل باطل است سخن حقى را بگوید که بخواهد از آن براى مقصد نادرست خود کمک بگیرد و تو از ترس نداشتن جواب صحیح سخن حق را انکار کنى. این کار بر شیعیان من حرام است که سبب فتنه و انحراف برادران ضعیف الایمان شوند و اهل باطل از ناتوانى این گونه اشخاص در استدلال گواه و شاهدى بر حقانیت خود دست و پا نمایند. سپس امام صادق(علیه السلام) نمونه هاى متعددى از استدلالاتى که قرآن در امر معاد در برابر مشرکان داشته، ذکر مى فرماید و آنها را به عنوان مصادیق جدال احسن مى شمرد که باعث اتمام حجت بر کفار و ازاله شبهات آنها مى شده است.(4) ________________________________________ 1. عنکبوت،آیه 46. 2. نحل، آیه 125. 3. بقره، آیه 111. 4. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 125، حدیث 2 (با تلخیص). [292] طرق درمان این رذیله اخلاقى هرگاه حالت پرخاشگرى و جرّ و بحث بى حاصل، و به تعبیر روایات جدال غیر احسن در درون وجود انسان ریشه بدواند، و به صورت خلق و خوى او در آید، دین و ایمان و تقواى چنین انسانى در مخاطره قرار مى گیرد، و لازم است براى نجات از خطرات ناشى از این صفت رذیله دست به کار شود و آن را درمان کند، و خود را از شرّ آن رهایى بخشد. نخستین راه درمان که شاید جزء مقدمات یا یک عامل تسکین دهنده محسوب شود تا به درمان عمقى بپردازد، اختیار سکوت است در هر جا که احتمال مى دهد جدال به باطل باشد. و هرگاه این سکوت را مدتى ادامه داد، و به اصطلاح دندان بر جگر بگذارد و مشکلاتش را تحمل کند، زمینه بسیار مساعدى براى درمان نهایى فراهم مى شود. البتّه سکوت درمان بسیارى از رذایل اخلاقى است (حسد، کینه توزى، سخن چینى، ریاکارى، ناشکرى، تهمت، دروغ، برترى جویى، و بسیارى دیگر از رذایل اخلاقى است که از طریق سخن اعمال مى شود و سکوت مى تواند به عنوان یک راه پیشگیرى در تمام این موارد به کار گرفته شود، به همین دلیل در روایات اسلامى مدح و ستایش زیادى نسبت به سکوت شده است که ما شرح آن را در جلد اول این کتاب به طور مبسوط آورده ایم. راه دیگر براى ریشه کن کردن این رذیله اخلاقى دقت و بررسى آثار مرگبار و عواقب شوم این صفت است مانند محجوب ماندن از درک حقایق و گرفتارى در چنگال اوهام و تعصبها و ایجاد عداوت و دشمنى در میان دوستان و دور ماندن از حقیقت ایمان و گرفتارى در چنگال خشم و غضب الهى شکسته شدن ابهت انسانى در نزد خاص و عام و مانند آن. به یقین اندیشیدن در پیامدهاى سوء، تأثیر عمیقى در باز داشتن انسان دارد. چگونه ممکن است کسى بداند فلان غذا سمّى و کشنده است و در عین حال از آن بخورد; کسى غذاى سمّى تناول مى کند که از آثار و پیامدهاى آن بى خبر است. [293] اصلاح ریشه ها و برطرف ساختن انگیزه ها یکى از طرق درمان است، هنگامى که مى گوئیم انگیزه جدال و مراء و تکبر، برترى جویى، خودنمائى، حسد، انتقام جوئى، دنیاپرستى، تعصب و لجاجت است به یقین اگر بتوانیم این صفات رذیله را از خود درو سازیم صفت جدال و مراء از ما ریشه کن مى شود ولى با وجود آن صفات در درون جان از بین بردن این صفت رذیله بسیار مشکل است. دورى از افراد لجوج و متعصب و پرهیز از گفتگو با این گونه افراد که خواه ناخواه انسان را به مراء و جدال مى کشاند یکى دیگر از راههاى درمان است. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ جالَسَ الْجاهِلَ فَلْیَسْتَعِدَّ لِقیل وَ قال; کسى که با آدم جاهل (و متعصب) همنشین شود باید آماده قیل و قال و جدال و مراء باشد».(1) به یقین قبل از همه این امور، اراده و تصمیم قاطع بر ترک مراء و جدال داشتن و پرهیز از این رذیله اخلاقى لازم است و آن کس که واقعاً مصمّم بر ترک باشد سرانجام پیروز مى شود. انصاف در سخن نقطه مقابل مراء و جدال انصاف در بحث است، یعنى انسان به سخنان دیگران آن گونه بنگرد که به سخنان خویش مى نگرد و از آن همان گونه دفاع کند که از سخن خویش دفاع مى کند و به تعبیر دیگر طالب حق باشد و آن را در نزد هر کس و هر جا بیابد پذیرا شود هر چند گوینده حق یک فرد عادى و او عالمى بزرگ و پرآوازه باشد حتى اگر کودکى یا کافر و ظالمى سخن حقى بگوید آن را بپذیرد. البته انصاف که در روایات اسلامى از آن ستایش فراوان شده به معنى یکسان نگریستن به منافع خویش و دیگران است ولى یکى از شاخه هاى آن انصاف در سخن مى باشد. در حدیث معروفى مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «سَیِّدُ الاَْعْمالِ ثَلاثَةٌ: اِنْصافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتّى لا تَرْضى بِشَىء اِلاّ رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ وَ ________________________________________ 1. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 532، چاپ قدیم (ماده مراء). [294] مُواساتُکَ الاَْخَ فِى الْمالِ وَ ذِکُرُ اللّهِ عَلى کُلِ حال; برترین اعمال سه چیز است: رعایت انصاف در حق مردم نسبت به خویشتن تا آنجا که چیزى را براى خود نخواهى مگر اینکه همانندش را براى آنها بخواهى و مواسات با برادر دینى در مال و ذکر خدا در هر حال».(1) جالب اینکه در بعضى از روایات مى بینیم که امام صادق(علیه السلام) هنگامى که چهارخانه بهشتى را در برابر چهار عمل تضمین مى کند ترک مراء را سومین عمل و انصاف دادن در برابر مردم را چهارمین عمل مى شمرد که ممکن است اشاره اى به انصاف در سخن بوده باشد. ________________________________________ 1.کافى، جلد 2، صفحه 144. [295] عامل دیگر براى سخن چینى همان چیزى است که امروز به عنوان بیمارى اخلاقى آزاردهى یا سادیسم معروف است، بعضى هستند که بر اثر عقده حقارت یا انتقام جویى یا انحرافات دیگر روانى از اذیت و آزار دیگران لذت مى برند، و از خوشى آنها ناراحتند این گونه افراد به سخن چینى و سعایت کشیده مى شوند تا مردم را به هم بریزند و در گوشه اى بنشینند و در جنگ و دعواى آنها لذت ببرند. از بعضى از روایات استفاده مى شود ناپاکى نطفه نیز از عوامل گرایش به سعایت و سخن چینى است (البته زمینه ساز است نه این که افراد را مجبور به این کار کند) چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اَلسّاعى بِالنّاسِ اِلَى النّاسِ لِغَیْرِ ________________________________________ 1. بقره، آیه 12. 2. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 207، حدیث 8. [311] رُشْدِهِ; کسى که نزد مردم بر ضد دیگرى سعایت مى کند در مسیر صحیح نیست» (بعضى در تفسیر جمله «لغیر رشده» گفته اند یعنى «لَیْسَ بِوَلَدِ حَلال; چنین کسى حلال زداده نیست».(1) عادت به دروغ گویى یکى دیگر از عوامل سخن چینى است. شخص دروغگو اصرار دارد که سخنى از این شخص به آن شخص برساند و میان آنها افساد کند هرچند سخنانى به دروغ باشد. در حدیث مفصّلى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره نشانه هاى صفات خوب و بد آمده است، مى خوانیم: «اَمّا عَلامَةُ الْکَذَّابِ فَاَرْبَعَةٌ...اِنْ قالَ لَمْ یَصْدُقْ وَ اِنْ قِیلَ لَهُ لَمْ یُصَدِّقْ وَ الَنمیمةُ وَ الْبُهْتُ; نشانه دروغگو چهار چیز است: هرگاه سخنى بگوید راست نمى گوید، و اگر سخنى به او بگویند تصدیق نمى کند، و سخن چینى و بهتان».(2) یعنى هنگامى که صفت رذیله دروغگویى در درون جان انسان متمرکز شود این چهار عمل از او آشکار مى شود. طرق درمان براى مبارزه با این پدیده شوم اخلاقى و قطع ریشه هاى آن از درون جان آدمى قبل از هر چیز باید به سراغ انگیزه هاى آن رفت، به یقین تا عامل حسد و دنیاپرستى و نفاق و حالت آزاردهى و انتقام جویى که عوامل اصلى پدیده شوم نمیمه و سخن چینى مى باشد از میان نرود، این رذیله اخلاقى از وجود انسان برچیده نمى شود. ممکن است مدتى با اراده و تصمیم هاى قوى، محدود یا منفى گردد، ولى باز در مواقعى خود را نشان خواهد داد. فراموش نکنیم که بسیارى از فضایل اخلاقى یا رذایل اخلاقى در یکدیگر تأثیر متقابل دارند هر کدام مى تواند سبب دیگرى و گاه مسبّب از آن گردد، و این در حالات و شرایط مختلف روى مى دهد. از سوى دیگر دقت در پیامدها و آثار سوء نمّامى و سخن چینى و سعایت و ________________________________________ 1. المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 270. 2. بحارالانوار، جلد 1، صفحه 122. [312] ویرانگرى آن در سطح جامعه و درون خانواده ها و عواقب ناگوارى که از این رهگذر دامن همه را مى گیرد، و در بحث هاى گذشته به آن اشاره شد، و همچنین عذاب ها و مجازات هاى الهى که در دنیا و آخرت بر آن مترتب است، قطعاً عامل بازدارنده دیگرى است. افراد سخن چین به ویژه کسانى که به آن عادت کرده اند، باید آن آثار شوم اجتماعى و کیفرهاى الهى این عمل را همه روز از نظر بگذرانند، و پى در پى به خود تلقین کنند که سرانجام نمّامى و سخن چینى این است این!، و گرنه وسوسه هاى شیطانى و هوا و هوس آنها را آسوده نخواهد گذاشت. برخورد مردم با ایمان با افراد نمّام و سخن چین مى تواند عامل بازدارنده دیگرى باشد. زیرا هنگامى که به گفته هاى آنها اعتنا نشود، و با بى اعتنائى مواجه گردند، و مردم آنها را طرد کنند، به زودى در مى یابند که سخنان آنها خریدارى ندارد ـ و سبب بدبینى و نفرت مردم مى گردد. همین امر اراده آنها را در این کار زشت تضعیف مى کند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَکْذِبِ السِّعایَةَ و الَّنمیمَةَ باطِلَةً کانَتْ اَوْ صَحِیحَةً; سعایت و سخن چینى را تکذیب کن، خواه باطل باشد یا صحیح».(1) اگر دروغ باشد باید تکذیب شود، و اگر راست باشد با بى اعتنائى روبرو گردد. در حدیث دیگرى مى خوانیم که مردى نامه اى خدمت امیرمؤمنان على(علیه السلام) داد که در آن درباره کسى سخن چینى شده بود. امام به او فرمود: «اِنْ کُنْتَ صادِقاً مَقَتْناکَ وَاِنْ کُنْتَ کاذِباً عاقَبْناکَ وَ اِنْ اَحْبَبْتَ الْقِیلَةَ اَقَلْناکَ بَلْ تُقیلُنى یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ; اگر آنچه را نوشته اى راست باشد ما تو را مبغوض مى داریم، و اگر دروغ باشد ماتو را مجازات مى کنیم، و اگر توبه کنى توبه تو را مى پذیریم. آن مرد عرض کرد توبه مى کنم اى امیرمؤمنان توبه مرا بپذیر».(2) این نکته نیز قابل توجه است; کسانى که سخن چینى دیگران را نزد تو مى کنند ________________________________________ 1. غررالحکم، حدیث 2442. 2. میزان الحکمة، جلد 4، حدیث 20685; در بحارالانوار، جلد 72،صفحه 270 شبیه آن آمده است. [313] درباره تو نزد دیگران نیز سخن چینى خواهند کرد. همان گونه که در حدیثى در روضه بحارالانوار از امام صادق(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «وَ مَنْ نَمَّ اِلَیْکَ سَیَنُمُّ عَلَیْکَ; کسى که نزد تو سخن چینى کند، بر ضد تو نیز سخن چینى خواهد کرد».(1) آخرین سخن در این زمینه این است که غالب مفاسد اخلاقى در صفات رذیله از ضعف ایمان ناشى مى شود هر قدر پایه هاى ایمان به روز جزا در دل محکم تر گردد، این رذایل کم رنگتر و کم رنگتر خواهد شد. موارد استثناء حرام بودن سخن چینى به عنوان یک گناه کبیره و زشتى آن از نظر علم اخلاق یک اصل اساسى است که باید همیشه مورد توجه باشد، ولى به ندرت ممکن است این حکم مانند سایر احکام شرع استثناءهایى داشته باشد که در آن موارد نقل کردن حرف این براى آن یا بالعکس نه تنها جایز باشد، بلکه گاه واجب باشد، از جمله این موارد جایى که احساس کنیم فرد یا گروهى قصد کشتن یا ضربه زدن به فردى را دارد و مسأله جدى است، سخن آنها را براى فرد مورد نظر نقل کنیم تا در محافظت خویشتن بکوشد یا از منطقه خطر دور شود، نظیر آنچه در مورد موسى(علیه السلام) واقع شد که پس از داستان کشتن قبطى متجاوز کسى نزد موسى(علیه السلام) آمد و گفت: «اِنَّ الْمَلاََ یَأتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرجْ اِنّى لَکَ مِنَ النّاصِحینَ; این جمعیت براى کشتن تو به مشورت نشسته اند فوراً از شهر خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم».(2) گاه مى شود به وسیله سخن چینى راست یا دروغ میان صفوف دشمن اختلاف افکند، این نیز از موارد جواز یا وجوب آن است نظیر آنچه درباره نعیم بن مسعود و جنگ احزاب نقل شده که در میان دو گروهى از دشمنان اسلام اختلاف افکند و آنها را نسبت به یکدیگر بدبین و در امر جنگ سست نمود.(3) ولى این گونه استثنائات نادر هرگز نباید بهانه اى براى آلوده شدن به این گناه یا ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 230. 2. قصص، آیه 20. 3. شرح این داستان را در تفسیر نمونه جلد 17، صفحه 259، ذیل آیه 25 سوره احزاب بخوانید. [314] استقبال از سخنان سخن چینان شود. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لا تَعْجَلَنَّ اِلى تَصْدِیْقِ وَآش وَ اِنْ تَشَبَّهَ بِالنّاصِحِیْنَ; در تصدیق سخنان افراد سخن چین عجله نکن هر چند خود را در لباس خیرخواهان درآورند».(1) * * * اصلاح ذات البین نقطه مقابل سخن چینى و سعایت، اصلاح ذات البین است که فرد مى کوشد با سخنان خود میان دو نفر که اختلاف است صلح و صفا برقرار سازد. این صفت یکى از فضایل مهم اخلاقى است که در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به آن اشاره شده است. آیاتى را که به این معنى اشاره مى کند در ذیل آیات مربوط به نکوهش نمّامى و سخن چینى آوردیم و در اینجا به سراغ بخشى از روایات مهمى که در این زمینه رسیده است مى رویم. 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ مَشى فى صُلْح بَیْنَ اِثْنَیْن صَلّى عَلَیْهِ مَلائِکَةُ اللّهِ حَتّى یَرْجِعَ وَ اُعْطِىَ ثَوابَ لَیْلَةِ الْقَدْرِ; کسى که در طریق اصلاح میان دو نفر گام بردارد، فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند، تا زمانى که باز گردد، و ثواب شب قدر به او داده مى شود».(2) 2ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که در آخرین وصایایش به فرزندان گرامى اش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) فرمود: اصلاح ذات البین راترک نکنید، «فَاِنِّى سَمِعْتُ جَدَّکُما(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ صَلاحُ ذاتِ الْبِینِ اَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ; اصلاح در میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است».(3) 3ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِاَفْضَلِ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَ الصَّلاةِ وَالصَّدَقَةِ اِصْلاحُ ذاتِ البینِ فَاِنَّ فِسادَ ذاتِ البینِ هِىَ الْحالِقَةُ; ________________________________________ 1. غررالحکم، شماره 10327. 2. وسائل الشیعه، جلد 13، صفحه 163، حدیث 7. 3. نهج البلاغه، نامه 47. [315] آیا به شما خبر بدهم از چیزى که از روزه و نماز و صدقه برتر است، آن اصلاح میان مردم است، زیرا فساد میان مردم همه چیز را از بین مى برد».(1) 4ـ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «صَدَقَةٌ یُحِبُّها اللّهُ اِصْلاحُ بَیْنَ النّاسِ اِذا تَفاسَدُوا وَتَقارُبُ بَیْنَهُمْ اِذا تَباعَدُوا; صدقه اى که خدا آن را دوست دارد اصلاح در میان مردم است هنگامى که روابط آنها خراب شود، و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است. هنگامى آنها از یکدیگر دور شوند».(2) 5ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که به مفضل بن عمر فرمود: «اِذا رَاَیْتَ بَیْنَ اِثْنَیْنِ مِنْ شِیْعَتِنا مُنازِعَةً فَاَفْتَدْها مِنْ مالِى; هنگامى که میان دو نفر از شیعیان من نزاعى دیدى (بر سر امور مالى و مانند آن) با مال من، در میان آنها صلح و سازش برقرار ساز».(3) بر همین اساس یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به نام ابو حنیفه سابق الحج مى گوید نزاعى در میان من و دامادم درباره میراثى واقع شده بود. مفضّل از آن جا که مى گذشت، کمى ایستاد سپس گفت: هر دو به منزل من بیایید، ما آنجا رفتیم و با چهارصد درهم، اختلاف میان ما را حل کرد، سپس گفت بدانید این از مال من نبود بلکه از مال امام صادق(علیه السلام) بود که دستور فرموده هرگاه اختلافى در میان شیعیان واقع شود از مال آن حضرت برگیرم، و آنها را صلح دهم.(4) 6ـ در تفسیر آیه شریفه «وَلا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لاَِیْمانِکُمْ» آمده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «اِذا دُعِیْتَ لِصُلْح بَیْنَ اِثْنَیِنِ فَلا تَقُلْ عَلَىَّ یَمینى اَنْ لا اَفْعَلَ; هنگامى که تو را دعوت کردند که میان دو نفر صلح برقرار کنى نگو من قسم خوردم که چنین کارى نکنم». (این قسم اعتبارى ندارد از آن صرف نظر کن).(5) این حدیث اشاره به کسانى است که گاهى اقدام به اصلاح ذات البین مى کنند، سپس گرفتار مشکلاتى مى شوند و سوگند یاد مى کنند که دیگر گرد این کار نگردند، ________________________________________ 1.میزان الحکمه، جلد 2، حدیث 10517. 2.اصول کافى، جلد 2، صفحه 209، حدیث1. 3.همان مدرک، حدیث 3. 4.همان مدرک، حدیث 4. 5.اصول کافى، جلد 2، صفحه 210، حدیث 6. [316] امام مى فرماید: این سوگندها بى اعتبار است، و مشکلات پیشین نمى تواند مانع اینکار مهم شود. 7ـ از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که: «مَنْ اِسْتَصْلَحَ الاَْضْدادَ بَلَغَ الْمُرادَ; کسى که افراد متضاد را صلح دهد به هدف خویش نایل مى شود».(1) منظور از اضداد در حدیث بالا اضداد فلسفى نیست که قابل جمع نباشد بلکه اضداد عرفى است، البته حدیث تفسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه اگر انسان بتواند در میان افراد و گروههایى که افکار مختلف دارند هماهنگى ایجاد کند، به اهداف خود در مدیریت جامعه خواهد رسید. 8ـ اهمیت اصلاح ذات البین تا آن حد است که گاه دروغ گفتن در این راه نیز مجاز شمرده شده است چنانکه در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اَلْکَلامُ ثَلاثَةٌ صِدْقٌ وَ کِذْبٌ وَ اِصْلاحٌ بَیْنَ النّاسِ قیلَ لَهُ جُعِلْتُ فِداکَ ما الاِْصلاحُ بَیْنَ النّاسَ. قالَ تَسْمَعُ مِنَ الرَّجُلِ کَلاماً یَبْلُغُهُ فَتَخْبُثُ نَفْسُهُ فَتَلقاهُ فَتَقُولُ سَمِعْتُ مِنْ فُلان قالَ فیکَ مِنَ الْخَیْرِ کَذا وَ کَذا خِلافُ ما سَمِعْتَ مِنْهُ; سخن سه گونه است: گاه راست است و گاه دروغ. و گاه اصلاح در میان مردم. کسى عرض کرد: فدایت شوم منظور از بین مردم چیست؟ امام فرمود: این که از کسى درباره دیگرى سخنى مى شنوید که اگر به او برسد ناراحت مى شود تو او را ملاقات مى کنى و مى گویى فلان کس درباره تو ذکر خیر فراوانى داشت ـ برخلاف آنچه از او شنیده بودى ـ ». (و به این وسیله آن دو را نسبت به یکدیگر خوشبین مى کنى).(2) مرحوم علاّمه مجلسى در شرح این حدیث مى فرماید: چنین سخنى هر چند از نظر عرف و لغت دروغ است، ولى به خاطر قصد اصلاح بین مردم جایز مى باشد، و تمام اهل اسلام در این سخن متفقند. سپس مى افزاید حتى توریه کردن در این موارد واجب نیست، هر چند بتوان توریه بعیدى نمود.(3) بى شک کلام دو گونه بیشتر نیست یا مطابق واقع است یا بر خلاف واقع، اولى صدق نامیده مى شود و دومى کذب. ولى از آنجا که سخنان خلاف واقع به نوبه خود ________________________________________ 1.غررالحکم، حدیث 8043. 2.اصول کافى، جلد 2، صفحه 341، حدیث 16. 3.بحار، جلد 9، صفحه 251، حدیث 19. [317] نیز بر دو قسم است یا موجب فساد است یا موجب صلاح، امام(علیه السلام) آن دو را از هم جدا کرده و آنچه موجب صلاح است قسم سومى شمرده است. * * * از مجموع احادیث فوق به خوبى روشن مى شود که در میان اعمال خیر کمتر عملى به اهمیت اصلاح ذات البین است، تا آنجا که ملائکه بر شخص اصلاح کننده درود مى فرستند، و عمل او برتر از نماز و روزه است، و کار او همچون جهاد فى سبیل اللّه است. بدیهى است اصلاح ذات البین تنها در سطح فرد یا افراد اثر نمى گذارد بلکه سبب انسجام اقشار مختلف جامعه و تحکیم پیوندهاى محبت در میان آنها مى شود. و این اتحاد و انسجام سبب پیروزى و عزّت و اقتدار جامعه اسلامى است. طرق اصلاح ذات البین اصلاح در میان مردم یا گروهها و طوایف غالباً کار پیچیده اى است مخصوصاً اگر کینه ها و دشمنى ها ریشه دار و کهنه باشد، به همین دلیل براى رسیدن به آن گاهى باید راه طولانى پیمود واز نکات و دقایقى بهره گرفت، و با روان شناسى و روان کاوى آشنا بود و به یقین رعایت اصول ذیل، براى رسیدن به این مقصود مفید و مؤثر است: 1ـ پیدا کردن ریشه هاى اختلاف و نفاق ـ چرا که تا انسان ریشه ها را نشناسد درمان نتیجه ها مشکل است، و اگر اختلافات ریشه یابى شود و انسان به سراغ نابودکردن ریشه هاى اختلاف برود زودتر موفق خواهد شد. 2ـ شتابزدگى اصلاح ذات البین در بسیارى از مواقع، نتیجه معکوس دارد به خصوص اگر اختلافات عمیق و ریشه دار باشد، در این گونه موارد باید جهات اختلاف را بررسى کرد و گاه تحت شماره روى کاغذ آورد، سپس به حل یک یک آنها پرداخت، و به هر یک از دو طرف امتیازى داده شود، و تعادلى برقرار گردد، و کار به اصلاح بیانجامد. [318] 3ـ باید از مسائل عاطفى از آیات و روایاتى که عواطف مذهبى طرفین را تحریک و بسیج مى کند بهره گرفت و براى هر دو طرف شخصیت والایى قائل شد تا به خاطر احساس شخصیت حاضر به عفو و گذشت نسبت به بعضى از خواسته هاى خود بشود. 4ـ گاه اصلاح کننده باید از خود نوعى فداکارى به خرج دهد و مثلا مبلغى از ادعاى طرفین را بر عهده بگیرد، همان گونه که در حدیث امام صادق(علیه السلام) و مفضّل در ضمن احادیث بالا خواندیم، و به یقین مالى که در این راه خرج مى شود از بهترین انفاق هاى در راه خدا محسوب مى شود. 5ـ شخص مُصلح باید به شدت از جانبدارى یک طرف بپرهیزد، و به تعبیر دیگر خود را بى طرف و نسبت به هر دو علاقه مند و با محبت نشان دهد، زیرا هر گونه جانبدارى از یکى از طرف او را از رسیدن به مقصود باز مى دارد. البته افراد زورگو و بى منطقى هستند که هرگز سر در برابر حق و عدالت و اصلاح فرود نمى آوردند آنها حکم دیگرى دارند که در شرح آیات گذشته بیان شد. 6ـ در بسیارى از مواقع پیمودن راه طولانى اصلاح نیاز به صبر و حوصله و خون سردى دارد. شخص مصلح نباید زود مأیوس شود و درهاى اصلاح را به روى خود بسته ببیند، بلکه باید بداند پیچیده ترین اختلافات را مى توان با صبر و شکیبایى و درایت و تدبیر حل کرد. بنابراین اگر در یک مرحله ناکام شود مسأله را نباید پایان یافته اعلام کرد! به تعبیر دیگر افساد جنبه تخریبى دارد و کار آسانى است ولى اصلاح جنبه سازندگى دارد و کار پیچیده اى است. یک بناى عظیم را مى توان با چند بمب منفجر کرد و با خاک یکسان نمود، ولى ساختن آن سال ها وقت لازم دارد. بناى اعتماد و دوستى و محبت و صمیمیت در جوامع انسانى نیز چنین است، تخریب آن آسان و سریع، و ساختن آن پیچیده و دراز مدت. بنابراین در امر اصلاح هرگز شتابزدگى عاقلانه نیست. این سخن را با داستان عبرت آموزى که در بحارالانوار آمده است پایان مى دهیم: مرحوم علاّمه مجلسى از بعضى نقل مى کند که در زمان هاى گذشته مردى غلامى [319] داشت، مى خواست آن را بفروشد، به مشترى گفت این غلام عیبى ندارد جز این که سخن چین است!، مشترى این عیب را سبک شمرد و گفت اشکالى ندارد، غلام را خرید (شیطنت غلام شروع شد) روزى به همسر آقاى خود گفت: شوهرت تو را دوست ندارد و مى خواهد همسر دیگرى بگیرد، تیغى به تو مى دهم کمى از موى پشت سر او را قطع کن تا من با آن سحرى فراهم کنم که او تو را دوست بدارد. سپس نزد شوهرش آمد و به او گفت این زن دوست پنهانى پیدا کرده و قصد کشتن تو را دارد، تو خود را به خواب بزن تا حقیقت را دریابى. مرد شبى خود را به خواب زد، ناگهان احساس کرد که زن با تیغ به سراغ او آمد، باور کرد که مى خواهد او را به قتل برساند، برخاست و زن را کشت. قبیله زن باخبر شدند و حرکت کردند و مرد را کشتند، در میان دو قبیله جنگى در گرفت و گروهى از میان رفتند، و کار به درازا کشید(1) آرى به این آسانى مى توان دو قبیله را به جان هم انداخت و قربانى گرفت، ولى به یقین اصلاح در میان آنها به این آسانى نیست. ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 72، صفحه 270. [320] [321] 12 سوء ظن و حسن ظن اشاره بدگمانى هنگامى که به صورت یک حالت درونى درآید از مهمترین رذایل اخلاقى است که موجب از هم پاشیدگى خانواده ها، و گروهها و جوامع انسانى است. نخستین ثمره شوم بدگمانى عدم اعتماد است و هنگامى که اعتماد از میان برود، همکارى غیر ممکن مى شود، و با از میان رفتن همکارى جوامع انسانى به جهنم سوزانى تبدیل مى شود که همه از یکدیگر مى ترسند و در فکر خنثى کردن فعالیت هاى یکدیگرند. به همین دلیل اسلام که براى اعتماد متقابل افراد و امت ها اهمیت فوق العاده اى قائل است از مسأله بدگمانى به شدت نهى کرده است و آنچه را اسباب بدگمانى مى شود ممنوع شمرده و به عکس از آنجا که حسن ظن سبب جوشش محبت و اعتماد و همکارى و پیشرفت وتعالى است آن را از صفات و اعمال برجسته شمرده و با تعبیرات بسیار محکم به سوى آن دعوت نموده است. بى شک حسن ظن ممکن است در بعضى از موارد ضایعاتى داشته باشد ولى هرگز ضایعات آن با آثار و پیامدهاى شوم سوء ظن قابل مقایسه نیست. البته سوء ظن شاخه هایى دارد که یکى از بدترین شاخه هاى آن سوء ظن باللّه است که در بحث هاى آینده خواهد آمد. با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و آیاتى را که در زمینه سوء ظن و حسن ظن رسیده است مورد توجه قرار مى دهیم: [322] 1ـ یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کَثِیْراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِ اِثْمٌ. (حجرات ـ 12) 2ـ بَلْ ظَنَنْتُمْ اَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ المُومِنُونَ اِلَى اَهْلِیهِمْ اَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فى قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَّنَّ السُوءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. (فتح ـ 12) 3ـ وَ یُعَذِّبُ الْمُنافِقِیْنَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِیْنَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّآنِّینَ بِاللّهِ ظَّنَّ السُوءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِیراً. (فتح ـ 6) 4ـ اِذْ جآئُوکُمْ مِن فَوْقِکُمْ وَ مِن اَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ اِذْ زَاغَتِ الاَْبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونا. (احزاب ـ 10) 5ـ ...وَ طائِفَةٌ قَدْ اَهَمَّتْهُمْ اَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ.... (آل عمران ـ 154) 6ـ لَوْلا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتَ بِاَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا اِفْکٌ مُبِینٌ. (نور ـ 12) ترجمه 1ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید. چرا که بعضى از گمانها گناه است... . 2ـ ولى شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت و این (پندار غلط) در دلهاى شما زینت یافته بود و گمان بد کردید و سرانجام (در دام شیطان افتادید و) هلاک شدید! 3ـ و (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى برند مجازات کند (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مى کشند) تنها بر خودشان نازل مى شود! خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دور ساخته و جهنم را براى آنان آماده [323] کرده، و چه بد سرانجامى است. 4ـ (به خاطر بیاورید) زمانى را که آنها از طرف بالا و پائین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانى که چشمها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى بردید! آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند! 5ـ سپس بدنبال این غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد این آرامش بصورت خواب سبکى بود که (در شب بعد از حادثه اُحد) گروهى از شما را فرا گرفت، اما گروه دیگرى در فکر جان خویش بودند، (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت ـ درباره خدا داشتند، و مى گفتند «آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى شود؟ بگو همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» آنها در دل خود چیزى را پنهان مى دارند که براى تو آشکار نمى سازند، مى گویند «اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم در این جا کشته نمى شدیم!» بگو اگر هم در خانه هاى خود بودید آنهایى که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعاً به سوى آرامگاههاى خود بیرون مى آمدند (و آنها را به قتل مى رساندند)... . 6ـ چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدند، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند و نگفتند این دروغى بزرگ و آشکار است. تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه با صراحت از سوء ظن نهى شده و تلویحاً مقدمه اى براى تجسّس و غیبت شمرده شده است مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که بعضى از گمانها گناه است و هرگز در کار (خصوصى دیگران) تجسّس نکنید و هیچ کس از شما دیگرى را غیبت نکند» (یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنَوا اِجْتَنِبُوا کَثِیْراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً). چرا تعبیر به کثیراً من الظن (بسیارى از گمانها) شده است به خاطر این است که بیشترین گمان هاى مردم در حق یکدیگر گمان هاى بد است لذا تعبیر کثیراً اشاره به آن مى باشد. [324] این احتمال نیز داده شده که منظور از کثیر این نیست که غالب گمان ها کمان بد است، بلکه گمان هاى بد نسبت به خودش زیاد است هر چند در مقایسه با گمان هاى خوب زیاد نباشد. ولى ظاهر آیه همان معنى اول است. قابل توجه این که بعد از آن که نهى از بسیارى از گمان ها مى کند، در بیان علت آن مى فرماید چون بعضى از گمان ها گناه است، اشاره به این که گمان هاى بد بر دوگونه است; بخشى مطابق واقع است و بعضى بر خلاف واقع. آنچه بر خلاف واقع است گناه است، و چون معلوم نیست کدام مطابق واقع و کدام مخالف واقع، انسان باید از گمان هاى بد بپرهیزد تا گرفتار سوء ظن خلاف واقع نشود و به گناه نیفتد. و از آنجا که سوء ظن درباره اعمال خصوصى مردم یکى از اسباب تجسّس، و تجسّس گاه سبب آگاهى بر عیوب پنهانى و به دنبال آن سرچشمه غیبت مى شود، در آیه شریفه نخست از گمان بد، و در مرحله بعد از تجسّس و در مرحله سوم از غیبت نهى شده است. در این که سوء ظن امر اختیارى است یا غیر اختیارى، و اگر غیر اختیارى است چگونه مى توان از آن نهى کرد، و اگر اختیارى است آیا بدون این که انسان گامى مطابق آن در عمل بردارد، حرام است و یا در صورت ترتیب اثر دادن به سوء ظن حرام مى شود بحثى است که در پایان آیات و روایات به خواست خدا بیان خواهیم کرد. * * * در دومین آیه در مقام نکوهش گروهى از منافقان که از ملازمت رکاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)در جریان حدیبیه سر باز زدند و گمان مى کردند آن گونه از مؤمنان که در خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مکه مى روند هرگز باز نخواهند گشت، و به وسیله مشرکان مکه تار ومار مى شوند، در حالى که قضیه کاملا بر عکس شد و مسلمانان با پیروزى تازه اى که از صلح حدیبیه سرچشمه گرفت سالم به سوى مدینه باز گشتند مى فرماید: بلکه شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانه خود باز نخواهند گشت، و این پندار غلط [325] در دل هاى شما زینت یافته بود و گمان بد کردید، و سرانجام هلاک شدید، و از سعادت بزرگى محروم گشتید. (بَلْ ظَنَنْتُمْ اَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ المُؤمِنُونَ اِلى اَهْلِیهِمْ اَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فى قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السُوءِ وَ کُنْتُمْ قَوماً بُوراً). واژه «بور» در اصل به معنى شدت کساد بودن چیزى است، و چون شدت کسادى باعث فساد مى شود، چنانکه در ضرب المثل معروف عرب آمده: «کسد حتى فَسَدَ»، این کلمه به معنى فساد سپس به معنى هلاکت اطلاق شده است، و به زمین هاى خالى از درخت و گل و گیاه بائر مى گویند چون در حقیقت فاسد و مرده است. گروه منافقان که گرفتار این گمان باطل در ماجراى صلح حدیبیه شدند عدّه کمى نبودند و به یقین هلاکت به معنى مرگ دامان آنها را نگرفت، بنابراین بور در اینجا به معنى هلاکت معنوى، محرومیت از ثواب، و خالى بودن سرزمین دل هاى آنها از گل هاى فضائل اخلاقى و شجره طیّبه ایمان است، و یا منظور هلاکت در آخرت به سبب عذاب الهى، و در دنیا به سبب رسوایى است، و به هر حال آیه دلیل روشنى است بر نهى از سوء ظن مخصوصاً درباره پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله). * * * در سوّمین آیه مورد بحث سخن از سوء ظن نسبت به ساحت قدس پروردگار عالم است در حالى که در آیات گذشته سخن از سوء ظن به انسان ها بود مى فرماید: هدف (دیگر از فتح مبین ـ فتح حدیبیه) این بود که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد بردند مجازات کند، حوادث بدى را که آنها براى مؤمنان انتظار داشتند، تنها بر خودشان نازل مى شود، خداوند به آنها غضب کرده و از رحمتش دور ساخته و جهنم را براى آنان آماده کرده است و چه بد سرانجامى است. (وَ یُعَذِّبُ الْمُنافِقِیْنَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِیْنَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السُوءِ(1)عَلَیْهِمْ دآئِرَةُ السُوءِ وَ غَضِبَ اللّهِ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سائتْ مَصِیراً). ________________________________________ 1. سَوْء (به فتح سین) به گفته صحاح اللغه معنى مصدرى دارد و سوء به ضم سین معنى اسم مصدرى، ولى به گفته زمحشرى در کشّاف هر دو به یک معنى است. [326] گمان بدى که آنها به خدا بردند این بود که گمان مى کردند که وعده هاى الهى به پیامبرش هرگز تحقق نخواهد یافت و مسلمانان نه تنها بر دشمنان پیروز نمى شوند، بلکه هرگز به مدینه باز نخواهند گشت همان گونه که مشرکان نیز گمان داشتند محمد(صلى الله علیه وآله) و یارانش با آن جمع کم و نداشتن اسلحه کافى در هم کوبیده مى شوند و ستاره اسلام به زودى افول مى کند، در حالى که خداوند وعده پیروزى به مسلمانان داده بود و سرانجام چنین شد. مشرکان نه تنها جرئت حمله به مسلمین را پیدا نکردند (با این که مسلمین در حدیبیه نزدیک مکه در چنگال آنها بودند، و چون به قصد زیارت خانه خدا آمده بودند نه به قصد جنگ، سلاحى جز شمشیر که سلاح مسافر است با خود نداشتند) خداوند آن چنان رعب و وحشتى در دل مشرکان انداخت که حاضر به تنظیم صلحنامه معروف حدیبیه شدند، همان صلحنامه اى که راه پیروزى هاى آینده را به روى مسلمانان گشود. به هر حال قرآن مجید این سوء ظن را شدیداً نکوهش مى کند، و وعده عذاب هاى دردناک را به صاحبان آن مى دهد. جالب این که در این آیه مسأله سوء ظن به خدا را قدر مشترکى میان منافقین و منافقات و مشرکین و مشرکات شمرده، و نشان مى دهد همه آنها اعم از زن و مرد در این امر شریکند. به عکس مؤمنان که همیشه نسبت به خدا و وعده هاى او و پیامبرش حسن ظن دارد، مى دانند این وعده ها قطعاً تحقق مى یابد، ممکن است بر طبق مصالحى دیر و زود شود اما سوخت و سوز در آن نیست، چرا که خداوند بزرگ هم به همه چیز عالم و آگاه است، و هم بر هر چیز قادر و توانا، با این علم و قدرت مطلقه تخلف در وعده هایش امکان پذیر نیست. به همین دلیل در آیه اى به دنبال این آیه در سوره فتح آمده مى گوید: «وَللّهِ جُنُودُ السّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزاً حَکِیماً; لشگرهاى آسمان و زمین از آن خداست، و خداوند شکست ناپذیر و حکیم است». این که منافقان و مشرکان گرفتار سوء ظن به خدا هستند در حالى که قلب مؤمنان از حسن ظن لبریز مى باشد، به این دلیل است که مشرکان و منافقان ظواهر امور را مى بینند، در حالى که مؤمنان راستین به باطن امور توجه دارند. * * * [327] چهارمین آیه نیز در مورد سوء ظن نسبت به وعده هاى الهى است و مربوط به داستان جنگ احزاب است، جنگى که در تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به عنوان خطرناک ترین جنگ محسوب مى شود، زیرا مشرکان با جمیع مخالفان اسلام بر ضد اسلام متحد شده بودند، و عظیم ترین نیروى آن زمان را به میدان آوردند به گونه اى که لرزه بر اندام افراد ضعیف الایمان افتاد، و در دل نسبت به وعده هاى الهى در جهت پیروزى مسلمین متزلزل شدند، مى فرماید: «به خاطر بیاورید زمانى که آنها (دشمنان اسلام) از طرف بالا و پائین (شهر) شما (یعنى مدینه) وارد شدند (و همه جا را به محاصره خود در آوردند) و به خاطر بیاورید زمانى را که چشم ها از شدت وحشت خیره شده، و جان ها به لب رسیده بود( و بغض گلو را گرفته بود) و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى بردید، آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند. (اِذا جآئُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ اَسْفَلَ مِنْکُم وَ اِذْ زاغَتِ الاَْبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُوناً هُنا لِکَ اُبْتُلِىَ المُؤمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالا شَدِیداً). بى شک سوء ظن به خدا و سوء ظن به مردم تفاوت بسیار دارد، زیرا سوء ظن به مردم غالباً به احتمال انجام یک عمل گناه و ناصواب منتهى مى شود، در حالى که سوء ظن به خدا سبب تزلزل پایه هاى ایمان است، و یا از آن سرچشمه مى گیرد; زیرا اعتقاد به این که خداوند در وعده هایش خلاف وجود دارد کفر است، چرا که خلف وعده یا ناشى از جهل است یا عجز و یا دروغ. به یقین هیچ یک از این ها در ذات پاک او راه ندارد. به همین دلیل در آیات مربوط به سوء ظن به خدا، نکوهش هاى شدیدى دیده مى شود. * * * در پنجمین آیه باز سخن از سوء ظن باللّه است، این آیه که ناظر به جنگ اُحد مى باشد که گروهى از افراد تازه مسلمان بعد از شکستى که در این میدان دامنگیر مسلمانان شد گرفتار سوء ظن نسبت به وعده هاى الهى شدند، آیه فوق نازل شد و شدیداً آنها را نکوهش کرد، در حالى که در آیات قبل از آن، به این حقیقت اشاره [328] شده که وعده الهى درباره پیروزى دشمن در اُحد در آغاز جنگ تحقق یافت، ولى دنیا پرستى گروهى از شما و پرداختن به جمع آورى غنائم سبب هجوم غافلگیرانه دشمن و آن شکست دردناک شد، خدا به وعده خود عمل کرد، شما عمل نکردید. سپس در آیه مورد بحث مى فرماید: «خداوند به دنبال این غم و اندوه (ناشى از شکست احد) آرامشى بر شما فرستاد، این آرامش به صورت خواب سبکى بود که (که در شب بعد از حادثه احد) جمعى از شما را فرا گرفت اما گروه دیگرى که در فکر جان خویش بودند (و خواب چشمانشان را فرا نگرفت) گمان هاى نادرستى درباره خدا داشتند، همانند گمان هاى دوران جاهلیت و مى گفتند: آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى شود، بگو همه کارها به دست خدا است، آنها در دل امورى را پنهان مى دارند که براى تو آشکار نمى کنند، مى گویند اگر نصیبى از پیروزى داشتیم در اینجا کشته نمى شدیم بگو اگر در خانه هایتان هم بودید، آنهایى که کشته شدند در سرنوشتشان بود افرادى به بسترشان مى ریختند (و آنها را به قتل مى رساندند» (ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الغَمِّ اَمَنَةً نُّعاساً یَغْشى طآئِفَةً مِنْکُمْ وَ طآئِفَةٌ قَدْ اَهَمَّتَهُمْ اَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الحَقَّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنْ الاَْمْرِ مِنْ شَىْء قُلْ اِنَّ الاَْمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فى اَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الاَْمْرِ شَىْء ما قُتِلْنا هَهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اِلى مَضاجِعِهِمْ) (آل عمران ـ 154). و در ذیل همین آیه اشاره مى کند که این یک امتحان الهى براى شماها است تا میزان ایمان و پایدارى وفاداریتان به اسلام روشن شود. از تعبیرات این آیه و آیات قبل این نکته روشن مى شود که مسأله سوء ظن به خداوند غالباً در مواقع بحرانى و در دلهاى افراد ضعیف الایمان پیدا مى شده، گاه در جنگ احزاب، گاه در احد، گاه در حدیبیه. و در واقع در این گونه مواقع است که گوهر ایمان و اخلاص آزموده مى شود! * * * در ششمین و آخرین آیه نیز مذمت از سوء ظن به طور عام و دعوت به حسن [329] ظن است، این آیه ناظر به داستان افک (دروغ و تهمت) است; مى دانیم گروهى از منافقان یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را متهم به خارج شدن از جاده عفاف کردند و شایعه اى براى آن درست کرده و در یک زمان آن شایعه را در تمام مدینه پخش کردند. گرچه هدف گیرى ظاهراً به سوى یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، ولى در واقع هدف اصلى خود پیامبر و اسلام و قرآن بود، در این هنگام آیات کوبنده اى نازل شد که پرده هاى نفاق منافقان را کنار زد و نقشه هاى آنها را نقش بر آب نمود، و این توطئه را در نطفه خفه کرد. تعبیرات این آیات بقدرى حساب شده و آمیخته با نکات روانى دقیق است که اعجاب هر انسانى را بر مى انگیزد. آیه مورد بحث که یکى از آیات پانزده گانه اى است که در داستان اِفک نازل شد چنین مى فرماید: «چرا هنگامى که این (تهمت بزرگ) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان، نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند، چرا نگفتید این دروغ بزرگ و آشکار است» (لَوْلا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ المُؤمِنُونَ وَ المَؤمِناتِ بِاَنْفُسِهِمْ خَیراً وَقالُوا هذا اِفْکٌ مُبِینٌ). تعبیر به مؤمنون و مؤمنات نشان مى دهد که یکى از نشانه هاى ایمان حسن ظن نسبت به مسلمانان است. و سوء ظن و بدگمانى با جوهره ایمان سازگار نیست. در واقع در اینجا مردم به سه گروه تقسیم شدند، گروهى منافقان شایعه ساز و شایعه پراکن، و گروهى سردمداران آنها که در قرآن مجید از آنها به عنوان «وَالَّذى تَوَلّى کِبْرَهُ» یاد شده، و گروهى مؤمنان پاکدل بودند که به خاطر ساده دلى در دام شایعه گرفتار شدند. روى سخن قرآن مجید در آیه فوق به گروه سوم است و آنها را سخت نکوهش مى کند که چرا آلت دست منافقان شایعه ساز و شایعه پراکن شده اند. * * * در این آیات شش گانه که بعضى درباره سوء ظن نسبت به مردم و بعضى در مورد سوءظن نسبت به پروردگار عالم است این رذیله اخلاقى شدیداً محکوم شده و به [330] بعضى از پیامدهاى سوء آن نیز اشاره گردیده است، و اگر در مذمت این صفت نکوهیده جز بعضى از این آیات نبود کفایت مى کرد تا چه رسد به این آیات متعدد و روایات بیشترى که در بحث آینده خواهد آمد. سوءظن در روایات اسلامى نکوهش از سوء ظن به عنوان یکى از بدترین و زشت ترین رذائل اخلاقى در روایات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد. به عنوان نمونه به روایات زیر توجه فرمایید: 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِیّاکُمْ وَ الظَّنُّ فَاِنَ الْظَنَّ اَکْذَبُ الْکِذْبِ; از گمان بد بپرهیزید که گمان بد، بدترین نوع دروغ است».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُسْلِمِ دَمَهُ وَ مالُهُ وَ عِرْضُهُ وَ اَنْ یَظُنَّ بِهِ السُّوءِ; خداوند خون و مال و آبروى مسلمانان را بر یکدیگر حرام کرده و همچنین گمان بد درباره آنها».(2) 3ـ در حدیث تکان دهنده اى از على(علیه السلام) مى خوانیم: «لا اِیْمانَ مَعَ سُوءِ ظَنٍّ; کسى که سوء ظن دارد ایمان ندارد».(3) این تعبیر ممکن است اشاره به سوءالظن نسبت به مردم یا نسبت به خدا و یا هردو بوده باشد. 4ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اِیّاکَ اَنْ تُسِیىءَ الظَنَّ فَاِنَّ سُوءَالظَّنِ یُفْسِدُ الْعِبادَةَ وَ یُعَظِّمُ الْوِزْرَ; از سوء ظن بپرهیز چرا که سوء ظن عبادت را فاسد، و پشت انسان را از بار گناه سنگین مى کند».(4) 5ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «سُوءُ الظَّنِ بِالُْمحْسِنِ شَرُّالاِْثْمِ وَ اَقْبَحُ الظُّلْمِ; بدگمانى نسبت به افراد نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستمگرى است».(5) ________________________________________ 1. وسائل الشّیعه، جلد 18، صفحه 38 (حدیث 42)، بحارالانوار، جلد 72، صفحه 195. 2.المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 268. 3.غررالحکم، جلد 6، صفحه 362. 4.همان مدرک، جلد 2، صفحه 308. 5.همان، جلد 4، صفحه 132. [331] 6ـ ونیز از همان حضرت روایت شده است که فرمود: «سُوءُ الظَّنِ یُفْسِدُ الاُْمُورَ وَ یَبْعَثُ عَلَى الشُّرُورِ; سوءظن کارها را به فساد مى کشد و سبب انواع شر مى شود».(1) 7ـ واز همان امام بزرگوار نقل شده است که فرمود: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لایَثِقُ بِاَحَد لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لایَثِقُ بِهِ اَحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ; بدترین مردم کسى است که به خاطر سوءظن به هیچ کس اعتماد ندارد، و به خاطر اعمال بدش کسى به او اعتماد نمى کند».(2) 8ـ در نهج البلاغه نیز مى خوانیم: «لاتَظُنَّنَّ بِکَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ اَحَد سُوءً وَ اَنْتَ تَجِدُ لَها فِى الْخَیْرِ مُحْتَمَلا (مَحْمِلا); هر سخنى که از دهان کسى خارج مى شود، گمان بد نسبت به آن مَبر، در حالى که مى توانى آن را حمل بر صحیح کنى».(3) 9ـ در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «وَاللّهِ ما یُعَذِّبُ اللّهُ سُبْحانَهُ مُؤمِناً بَعْدَ الاِْیمانِ اِلاّ بِسُوءِ ظَنِّهِ وَ سُوءِ خُلْقِهِ; به خدا سوگند خداوند سبحان مؤمنى را بعد از ایمان عذاب نمى کند، مگر به خاطر سوء ظن و بداخلافى او».(4) ونیز در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى خوانیم: «مَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ سُوءُ الظَنِّ لَمْ یَتْرُکْ بِیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلیل صُلْحاً; کسى که سوءظن بر او غالب شود هرگز میان او و دوستانش صلح و صفا برقرار نخواهد شد».(5) در مورد نکوهش از سوء ظن به خدا و عدم ایمان به وعده هاى پروردگار نیز روایات زیادى وارد شده که حکایت از اثرات مرگبار آن در زندگى معنوى و مادى انسان دارد، از جمله: 1ـ در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در ضمن حدیثى چنین نقل مى کند که فرمود: «وَاللّهِ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لا یُعَذِّبُ اللّهُ مُؤمِناً بَعْدَ التُوبَةِ وَالاِْسْتِغْفارِ اِلاّ بِسُوءِ ظَنِّهِ بِاللّهِ وَ تَقْصِیر مِنْ رَجائِهِ بِاللّهِ وَ سُوءُ خُلْقِهِوَ اِغْتِیابِهِ لِلْمُؤمِنینَ; به خدایى که معبودى جز او نیست سوگند که خداوند هیچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى کند مگر به خاطر سوءظن به خداوند و کوتاهى در امیدوارى به ذات پاک او و ________________________________________ 1.همان مدرک، صفحه 132، حدیث 5575. 2.همان مدرک، صفحه 178. 3. نهج البلاغه، کلمات قصار،حدیث 360، بحارالانوار، جلد 71، صفحه 187. 4. غررالحکم، جلد 6، صفحه 244، حدیث 10140. 5. همان، جلد 5، صفحه 406. [332] بداخلاقى و غیبت مؤمنین».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از حضرت على(علیه السلام) مى خوانیم که از داود پیامبر(علیه السلام) چنین نقل مى کند: «یا رَبِّ ما آمَنَ بِکَ مَنْ عَرَفَکَ فَلَمْ یُحْسِنِ الظَنَّ بِکَ; پروردگارا! کسى که تو را بشناسد و حسن ظن به تو نداشته باشد به تو ایمان نیاورده است».(2) 3ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «اَلْجُبْنُ وَ الْحِرْصُ وَ الْبُخْلُ غَرائِزُ سُوء یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ سُبحانَهُ; ترس و حرص و بخل غریزه هاى مختلفى هستند که تمام آنها در سوء ظن به خداوند جمعند».(3) به یقین کسى که به امدادها و نصرت الهى ایمان داشته باشد ترسى از دشمنان خدا به خود راه نمى دهد، و کسى که به وعده هاى پروردگار در زمینه روزى مطمئن باشد حرص نمى زند و از بخل بیزار است بنابراین صفات سه گانه مزبور در واقع از سوء ظن به خداوند سرچشمه مى گیرد. * * * آنچه در روایات بالا آمد که آمیخته با نکته هاى لطیفى درباره علل و انگیزه ها و پى آمدهاى سوءظن به مردم و به خدا بود بخشى از روایات فراوانى است که درباره سوءظن در منابع معتبر آمده است و ما از میان آنها ده روایت درباره سوءظن نسبت به مردم و سه روایت در مورد سوءظن به خداوند را گلچین کردیم و در بخش تحلیل ها به نکات مختلفى که در این روایات آمده است مى پردازیم. * * * حسن ظن در روایات اسلامى به همان نسبت که سوءظن مایه ویرانى جامعه و بدبختى انسان ها و تشتّت کارها و ناراحتى روح و جسم است، حسن ظن مایه آرامش و وحدت است به همین دلیل ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 394. 2.همان مدرک، صفحه 394. 3.شرح غرر، جلد 2، صفحه 60. [333] در احادیث زیادى هم حسن ظن نسبت به مردم و هم حسن ظن نسبت به خداوند مورد تأکید فراوان قرار گرفته است، در مورد حسن ظن نسبت به مردم، احادیث زیر بسیار جالب است: 1ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ اَفْضَلِ الْسَّجایا وَاَجْزَلِ الْعَطایا; حسن ظن از بهترین صفات انسانى و پربارترین مواهب الهى است».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار مى خوانیم: «حُسْنُ الظَّنِّ مِنْ اَحْسَنِ الشِّیَمِ وَ اَفْضَلِ الْقِسَمِ; حسن ظن از بهترین خوى ها و برترین بهره ها است».(2) 3ـ و نیز از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «حُسْنُ الظَنِّ یُخَفِّفُ الهَمَّ وَ یُنجْى مِنْ تَقَلُّدِ الاِْثْمِ; حسن ظن اندوه را سبک مى کند، و از آلوده شدن به گناه رهایى مى بخشد».(3) 4ـ در حدیث دیگرى باز از همان امام همام چنین نقل شده: «حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الدّینِ; حسن ظن مایه آرامش قلب و سلامت دین است».(4) 5ـ باز در حدیث دیگرى از همان امام معصوم(علیه السلام) چنین مى خوانیم: «مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِالنّاسِ حازَ مِنْهُمُ الَْمحَبَّةَ; کسى که نسبت به مردم خوش گمان باشد محبت آنها را به سوى خود جلب خواهد کرد».(5) و در مورد حسن ظن نسبت به پروردگار عالم نیز احادیث نابى در منابع معتبر اسلامى دیده مى شود از جمله: 1ـ در حدیثى از بعض معصومین(علیهم السلام) نقل شده است که فرمود: «وَالَّذى لااِلهَ اِلاّ هُوَ ما اُعْطِىَ مُؤْمِنٌ قَطُ خَیْرَ الدُّنیا وَ الاْخِرَةِ اِلا بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجائِهِ لَهُ وَ حُسْنِ خُلْقِهِ وَ الْکَفِّ عَنْ اِغْتِیابِ الْمُؤمِنینَ; سوگند به خدایى که هیچ معبودى جز او نیست هیچ فرد با ایمانى هرگز به خیر دنیا وآخرت نمى رسد مگر به خاطر (چند چیز) حسن ظن به خداوند متعال، و امید از درگاه او، و حسن خلق و خوددارى از غیبت مؤمنان».(6) ________________________________________ 1. غررالحکم، حدیث 4834. 2. همان، حدیث 4824. 3.همان، حدیث 4823. 4. همان، حدیث 4816. 5.غررالحکم، حدیث 8842. 6.اصول کافى، جلد 2، صفحه 71، حدیث 2. [334] 2ـ در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «وَ اَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِى الْمُؤمِنِ بى اِنْ خَیْراً فَخَیْراً وَ اِنْ شَرّاً فَشَرّاً; نسبت به خداوند حسن ظن داشته باش، چرا که خداوند متعال مى فرماید: من در نزد گمان بنده مؤمن خویشم (و با آن همراهم) اگر گمان خیر داشته باشد به نیکى با او عمل مى کنم و اگر گمان بدى داشته باشد به بدى».(1) 3ـ شبیه همین معنى به صورت جامع ترى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «وَالَّذِى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ لایَحْسُنُ ظَنُّ عَبْد مُؤمِن بِاللّهِ اِلاّ کانَ اللّهُ عِنْدَ ظَنَّ عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ لاَِنَّ اللّهَ کَرِیْمٌ بِیَدِهِ الْخَیْراتُ یَسْتَحْیِى اَنْ یَکُونَ عَبْدُهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِ الظَّنِّ ثُمَّ یُخْلِفُ ظَنَّهُ وَ رَجائَهُ فَاَحْسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُوا اِلَیْهِ; قسم به خدایى که معبودى جز او نیست هرگاه بنده مؤمنى حسن ظن به خدا داشته باشد خدا نزد گمان بنده مؤمن خویش است زیرا خداوند کریم است وتمام نیکى ها به دست او است، حیا مى کند از این که بنده مؤمنش حسن ظن به او داشته باشد، سپس او گمان و امید او را ناکام کند، بنابراین حسن ظن به خدا داشته باشید و به سوى او رغبت کنید».(2) 4ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است که فرمود: «رَأَیْتُ رَجُلا مِنْ اُمَّتى عَلى الصِّراطِ یَرْتَعِدُ کَما تَرْتَعِدُ السَّعْفَةُ فى یَوْمِ رِیْح عاصِف وَ جائَهُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِاللّهِ فَسَّکَنَّ رَعْدَتَهُ; (در عالم مکاشفه، یا به هنگام معراج) مردى از امّتم را به صراط دیدم که شدیداً مى لرزد، آن گونه که شاخه درخت نخل در روز طوفانى مى لرزد، در این هنگام حسن ظنش به خدا به سراغ او آمد و به او آرامش بخشید».(3) 5ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر حسن ظن باللّه مى خوانیم: «حُسْنُ الظَّنِّ بِاللّهِ اَنْ لاتَرْجُوَا اِلاّ اللّهَ وَ لاتَخافَ اِلاّ ذَنْبَهُ; حسن ظن به خداوند این است که تنها به خدا امید داشته باشى و جز از گناهت نترسى».(4) * * * ________________________________________ 1. همان، صفحه 72، حدیث 3. 2. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 365، حدیث 14. 3.مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 250. 4.اصول کافى، جلد 2، صفحه 72، حدیث 4. [335] تعریف سوءظن و حسن ظن هنگامى که این دو واژه در مورد مردم به کار مى رود مفهوم روشنى دارد; مفهوم سوءظن آن است که هرگاه کارى از کسى سر زند که قابل تفسیر صحیح و نادرست باشد آن را به صورت نادرستى تفسیر کنیم، مثلا هنگامى که مردى را با زن ناشناسى ببیند فکر کند آن زن نامحرم است و نیت آنها ارتکاب اعمال خلاف مى باشد، در حالى که حسن ظن مى گوید بگو حتماً محرم یا همسر او است. یا هنگامى که شخصى اقدام به ساختن مسجد یا بناى خیر دیگرى مى کند مقتضاى سوءظن آن است هدفش ریاکارى یا اغفال مردم است، در حالى که حسن ظن مى گوید این عمل را با انگیزه الهى و نیت خیرخواهانه انجام داده است. از اینجا روشن مى شود که دائره حسن ظن و سوءظن بسیار وسیع و گسترده است و نه تنها در عبادات بلکه در مسائل اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى و سیاسى نیز جارى مى شود. و هنگامى که این دو واژه درباره خداوند به کار رود، منظور از حسن ظن آن است که به وعده هاى الهى امیدوار باشد، وعده رزق و روزى، وعده یارى کردن یارانش، وعده پیروزى مجاهدان، وعده آمرزش گناهان و مانند اینها. و معنى سوء ظن آن است که به هنگام بروز مشکلات نسبت به وعده هاى الهى متزلزل شود، وهنگام پیش آمدن امتحانات دشوار در مسائل مالى و غیر آن، وعده هاى خداوند را فراموش کرده رو به گناه آورد. در روایات گذشته نیز تعبیرات زنده و روشنى دیده مى شود که آنچه را در بالا گفتیم تأیید مى کند. * * * [336] در اینجا نکات مهمى است که باید به تحلیل آنها پرداخت: 1ـ پیامدها و آثار شوم سوءظن گسترش دامنه سوء ظن در جوامع بشرى، آثار بسیار زیانبار و نامطلوبى دارد که به طور اجمال بر کسى پوشیده نیست، ولى در توضیح آن، جهات ذیل قابل توجه است: الف) از میان رفتن «اعتماد» که مهمترین سرمایه جامعه است، به خاطر گسترش سوء ظن از مهمترین آثار سوء این رذیله اخلاقى مى باشد که در اخبار گذشته نیز به آن اشاره شده بود، از جمله این که مى فرمود: «بدترین مردم کسى است که به خاطر سوءظن به هیچ کس اعتماد ندارد، و به خاطر اعمال بدش کسى به او اعتماد نمى کند». در جامعه اى که بى اعتمادى حکمفرما است، همدلى، همکارى و تعاون وجود ندارد و آثار و برکات زندگى دسته جمعى از میان مى رود. در حدیثى از امام على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ سائَتْ ظُنُونُه اِعْتَقَدَ الْخِیانَةَ بِمَنْ لا یَخُونُه; کسى که بدگمان باشد نسبت به کسى که به او خیانتى نکرده بدبین مى شود و او را خائن مى پندارد».(1) ب) سوءظن آرامش جامعه را بر هم مى زند، همان گونه که آرامش روح صاحبان این رذیله اخلاقى را بر هم مى زند، کسى که سوءظن دارد، از همه وحشت دارد و گاه تصور مى کند که همه بر ضد او گام بر مى دارند و دائماً باید حالت دفاعى به خود بگیرد. ج) اضافه بر این در بسیارى از موارد به دنبال سوءظن خود حرکت مى کند و حادثه مى آفریند، و گاه حتى به خون ریزى منتهى مى شود. مخصوصاً در مواردى که افراد، سوءظنّى به نوامیس خود پیدا کنند، یا گمان کنند که دیگران در پى اموال یا ________________________________________ 1.غررالحکم، حدیث 8837. [337] نوامیس آنها هستند، به گونه اى که مى توان گفت عامل اصلى بسیارى از پرونده هاى جنایى سوءظن هاى بیجا است که بى گناهان را هدف گیرى کرده است. به همین دلیل در روایات گذشته از على(علیه السلام) خواندیم که مى فرمود: «سُوءُالظَّنِّ یُفْسِدُ الاُْمُورَ وَ یَبْعَثُ عَلَى الشُّروُرِ; سوءظن کارها را به فساد مى کشد و مردم را به انواع بدى ها وادار مى کند». و از این مهمتر این است که در بسیارى از موارد بر اثر سوءظن مرتکب جنایات مى شوند، زمانى از اشتباه خود با خبر مى گردند که کار از کار گذشته، به همین دلیل احساس گناهکارى شدیدى به آنها دست مى دهد که گاه آنها را تا سر حد جنون مى کشاند. به عنوان نمونه به ماجرایى مى توان اشاره کرد که براى یکى از پزشکان روانى واقع شده بود که به هنگام بازدید از تیمارستانى به فرد مجنونى برخورد کرد که مرتب کلمه دستمال را تکرار مى کرد، هنگامى که پیگیرى نمود به اینجا رسید که عامل جنون او این بوده است که روزى در کیف همسرش دستمالى را مى بیند که محتوى ادکلن و بعضى از هدایاى مناسب مردان است، بلافاصله نسبت به همسرش بدبین مى شود که با مرد بیگانه اى ارتباط دارد، و بدون تحقیق بیشتر همسر خود را بر اثر خشم زیاد به قتل مى رساند، بعد که دستمال را باز مى کند کاغذى در آن مى بیند که روى آن نوشته است این هدیه را براى سال روز تولد شوهرم گرفته ام، ناگهان شوک شدیدى به او دست مى دهد و دیوانه مى شود و مرتب به یاد آن دستمال مى افتد. د) سوءظن در واقع یک ظلم آشکار است، چرا که افراد بى گناه را در منطقه فکر خود هدف انواع تیرهاى تهمت قرار مى دهد، و اگر آثار عملى بر آن بار کند، مرتکب ظلم هاى بیشتر مى شود، روى این جهت در احادیث گذشته از على(علیه السلام) خواندیم که مى فرمود: «بدگمانى بدترین ظلم ها است». هـ) سوءظن سبب مى شود که انسان به سرعت دوستان خود را از دست بدهد، حتى نزدیکانش او را تنها بگذارند، و این وحشتناک ترین غربت است چرا که هیچ [338] انسان با شخصیتى حاضر نمى شود با کسى معاشرت کند که اعمال نیک او را با بدگمانى تفسیر کند و او را به هر کار خلافى متهم سازد. در احادیث گذشته نیز از امیرمؤمنان على(علیه السلام) خواندیم که مى فرمود: «کسى که سوءظن بر او غالب شود، راه صلح و صفا میان او و دوستانش را مى بندد». و) در پاره اى از روایات گذشته خواندیم که سوءظن، عبادت انسان را فاسد مى کند و پشت او را از بار گناه سنگین مى نماید. اگر منظور از سوءظن در این روایت، سوءظن به پروردگار باشد علت فساد عبادت روشن است. و اگر نسبت به مردم باشد (همان گونه که ذیل روایت گواهى مى دهد) به خاطر آن است که در بسیارى از موارد به دنبال سوءظن انسان مرتکب تجسّس، و به دنبال تجسّس مرتکب غیبت و گاه تهمت مى شود، و مى دانیم غیبت و تهمت یکى از اسباب عدم قبولى عبادت است. ز) سوءظن چون یک تفکر انحرافى است تدریجاً در سایر افکار انسانى نیز اثر مى گذارد، و تحلیل هاى او نیز از حوادث نادرست مى شود، و از رسیدن به واقعیت ها که زمینه پیشرفت و موفقیت است باز مى ماند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام)چنین نقل شده است که فرمود: «مَنْ ساءَ ظَنُّهُ ساءَ وَهْمُه; کسى که سوء ظن داشته باشد تفکر او خراب مى شود». * * * پیامدهاى سوءظن به خدا سوءظن به پروردگار و بدبینى نسبت به وعده هاى الهى و آنچه در قرآن مجید و احادیث معتبر وارد شده، آثار مخربى در بنیان ایمان و عقائد انسان دارد، و انسان را از خدا دور مى سازد، همان گونه که در روایات گذشته خواندیم که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى فرمود: «داود(علیه السلام) در مناجاتش مى گفت: پروردگارا کسى که تو را بشناسد و حسن ظن به تو نداشته باشد ایمان نیاورده است». اضافه بر این سوءظن به وعده هاى الهى سبب فساد عبادت مى گردد، چرا که روح [339] اخلاص را در انسان مى میراند، و این که در احادیث گذشته خواندیم: «سوءظن عبادت را فاسد مى کند» ممکن است اشاره به همین باشد. نکته دیگر این که سوءظن به وعده هاى الهى انسان را در برابر حوادث سخت و پیچیده، سست و ناتوان مى کند، همان گونه که در تفسیر آیات مربوط به سوءظن خواندیم که: در بعضى از میدان هاى جنگ، چگونه گروهى از تازه مسلمانان گرفتار سوءظن به وعده هاى الهى شدند (و در مبارزه با دشمن سست گشتند در حالى که مؤمنان راستین و با معرفت که حسن ظن به خدا داشتند، با کمال قدرت و امیدوارى در برابر دشمنان ایستادند و پیروز شدند). به علاوه سوءظن باللّه، انسان را از عنایات الهى محروم مى کند، زیرا خداوند با هر کس مطابق حسن ظن و سوءظن او عمل مى نماید، همان گونه که در روایات گذشته اشاره شده بود که «لقمان حکیم» به فرزندش مى گفت: «فرزندم نسبت به خدا حسن ظن داشته باش، سپس از مردم سؤال کن کیست که نسبت به خدا گمان نیک داشته باشد و خداوند مطابق آن با او رفتار نکند؟».(1) کوتاه سخن این که اگر انسان، طالب آرامش و استقامت و ایستادگى و جلب عنایات پروردگار و ایمان خالص است، باید نسبت به خداوند و وعده هاى او حسن ظن داشته باشد. عوامل و انگیزه هاى سوءظن این رذیله اخلاقى، همانند رذائل دیگر از سرچشمه هاى متعددى نشأت مى گیرد: 1ـ آلودگى درون و برون: افرادى که خود آلوده اند، دیگران را همچون خود آلوده مى پندارند. و از طریق «مقایسه به نفس»، که یکى از صفات غالب انسان ها است مردم را به کیش خود و به روش خود مى پندارند، و تا از آلودگى پاک نشوند، حسن ظن به دیگران نخواهند داشت. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: ________________________________________ 1.آثار الصادقین، جلد 12، صفحه 240. [340] «لایَظُنُّ بِاَحَد خَیْراً لاَِنَّهُ لایَراهُ اِلاّ بِطَبْعِ نَفْسِهِ; آدم بد به هیچ کس گمان خوب نمى برد، زیرا دیگران را همچون خود مى پندارد».(1) 2ـ همنشینى با بدان: کسى که معاشرانش را از افراد فاسد و مفسد انتخاب کرده است، طبیعى است که نسبت به همه مردم سوء ظن پیدا کند، چرا که تصور مى کند معاشران او نمونه هایى از سایر مردمند، همانگونه که در حدیث معروف امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «مُجالَسَةُ الاَْشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالاَْخْیارِ; همنشینى با بدان سبب بدگمانى نسبت به نیکان مى شود».(2) 3ـ زندگى در محیط هاى فاسد: هنگامى که انسان در خانواده یا در شهر و کشورى که فساد بر آن حاکم شده است زندگى کند، نظر او نسبت به همه افراد حتى به نیکان بد مى شود. هر چند معاشران او افراد خوبى باشند ولى غلبه فساد بر محیط کار، خود ایجاد سوءظن مى کند. 4ـ حسد و کینه توزى و تکبر و غرور: بخشى دیگر از عوامل سوءظن است چرا که شخص حسود و کینه توز مى خواهد از این طریق از مقام شخص محسود بکاهد و کینه خود را از این طریق اعمال کند، افراد متکبر براى تحقیر دیگران متوسل به سوء ظن مى شوند تا آنها را در فکر خود و جامعه، افرادى پست و حقیر جلوه دهد. 5ـ عقده حقارت: یکى دیگر از عوامل سوءظن است. کسى که گرفتار خود کم بینى شده، و یا از سوى دیگران مورد تحقیر واقع گشته است سعى مى کند دیگران را هم در محیط فکر خود حقیر و پست و آلوده و گنهکار حساب کند، تا از عقده خود بکاهد، و آرامش کاذبى براى خویش فراهم سازد. اما سوءظن نسبت به خداوند، عمدتاً از ضعف ایمان ناشى مى شود، عدم ایمان به صفات ذات و صفات افعال، و ضعف باورها نسبت به علم و قدرت و رحمانیت و رازقیّت و سایر صفات پروردگار او را به سوءظن در وعده هایش مى کشاند، و راههاى سعادت و نجات را به روى انسان مى بندد. ________________________________________ 1. غررالحکم،حدیث 1903. 2.بحارالانوار، جلد 71، صفحه 197. [341] مراتب سوءظن یکى از سؤالات مهمى که در اینجا مطرح است این است که اصولا آیا سوءظن یک امر اختیارى است یا غیر اختیارى؟ اگر انسان صحنه اى را مى بیند و بى اختیار گمان بدى درباره شخص یا اشخاص مى برد، آیا این قابل نکوهش است؟ و ممکن است در دائره تکلیف قرار گیرد، با این که همه مقدمات آن غیر اختیارى بوده؟ و چگونه ممکن است آن همه مذمت و کیفر به یک امر غیر اختیارى تعلق گیرد؟ براى پاسخ این سؤال دو راه را مى توان پیمود: 1ـ نخست این که: این بدگمانى که در فکر انسان پیدا شده به تنهائى مشمول مجازاتها و نکوهش ها نیست، بلکه اگر در مرحله عمل ظاهر نشود، و انسان ترتیب اثرى بر آن ندهد، سخنى نگوید، و کارى که دلالت بر بدگمانى مى کند انجام ندهد، نه جاى نکوهش دارد و نه کیفر. به همین دلیل بعضى از بزرگان علم اخلاق، چنین گفته اند: «وَ اَمّا الْخَواطِرُ وَ حَدِیْثُ النَّفْسِ فَهُوَ مَعْفُوٌّ عَنْهُ...وَلکِنَّ الْمَنْهِىَّ عَنْهُ اَنْ تَظُنَّ، وَ الظَّنُّ عِبارَةٌ عَمّا تَرْکَنُ اِلَیْهِ النَّفْسُ، وَ تَمِیْلُ اِلَیْهِ الْقَلْبُ; آنچه به خاطر، خطور مى کند و انسان با خودش مى گوید، مورد عفو واقع شده...آنچه از آن نهى شده این است که: گمان (بد) ببرى، و گمان آن است که فکر تو به آن اعتماد کند، و قلب به آن مایل شود (و طبعاً در عمل ظاهر گردد)».(1) کوتاه سخن این که سوءظن داراى سه مرحله است: «سوءظن قلبى»، «سوءظن زبانى»، «سوءظن عملى». آنچه در قلب است مشمول تکلیف نیست چون از اختیار بیرون است، ولى آنچه در زبان و در عمل است، حرام و ممنوع مى باشد. به همین دلیل، در بعضى از روایات مى خوانیم: «سه چیز است که هیچکس از آن برکنار نمى ماند، یکى از آنها گمان بد است» سپس فرمود: «وَاِذا ظَنَنْتَ فَلا تَحَقَّقْ; هنگامى که گمان بدى بردى ترتیب اثر به آن مده».(2) 2ـ دیگر اینکه: بسیارى از سوءظن هاى غیر اختیارى یا در ابتدا مقدمات ________________________________________ 1.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 268. 2. فرائد الاصول شیخ انصارى، در بحث حدیث رفع. بحارالانوار، جلد 55، صفحه 320، ذیل حدیث 9. [342] اختیارى دارد یا در ادامه راه، افرادى که با افراد بد همنشینى مى کنند سوءظن به نیکان پیدا خواهند کرد، بنابراین بر آنها لازم است از همنشینى با بدان بپرهیزند تا حالت سوءظن آنان بر طرف گردد، و این یک امر اختیارى است. و اگر بدون مقدمات اختیارى چنین گمانى براى انسان پیدا شد انسان درباره آن باید بیندیشد، و احتمالات صحیح را مد نظر قرار دهد. مثلا بگوید: این زن ناشناس که با فلان کس است شاید خواهر او یا فرزند خواهر، یا فرزند برادر، یا همسر او است، و ممکن است من آنها را نشناسم، بى شک اندیشه در این احتمالات صحیح، سبب مى شود که سوءظن سست گردد یا به کلى برطرف شود. به همین دلیل حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «اُطْلُبْ لاَِخِیْکَ عُذْراً فَاِنْ لَمْ تَجِدْ لَهُ عُذْراً فَالَْتمِسْ لَهُ عُذْراً; براى برادر مسلمانت (جهت توجیه اعمالش) عذرى جستجو کن و اگر عذرى نیافتى باز هم کوشش کن عذرى بیابى».(1) و در حدیثى که قبلا از امیرمؤمنان على(علیه السلام) روایت کردیم، خواندیم که مى فرمود: «کار برادرت را به بهترین صورت حمل کن... و گمان بدى به سخنى که از برادرت شنیده مى شود، مبر، در حالى که مى توانى محمل صحیحى براى آن پیدا کنى». به این ترتیب ما مى توانیم از یک نظر سوءظن را به سه گونه تقسیم کنیم: 1ـ سوءظنى که آثارش در سخن و رفتار پیدا مى شود. این سوءظن حرام است. 2ـ سوءظنى که اثر ظاهرى ندارد، ولى با تفکر و اندیشه و از بین بردن مقدمات خارجى، زوال مى پذیرد، این گونه سوءظن احتمال دارد مشمول ادله حرمت باشد. 3ـ سوءظنى که هیچ اثر خارجى بر آن مترتب نمى شود و به کلى از اختیار انسان بیرون است، و با هیچ کارى از میان نمى رود چنین سوءظنى مشمول تکالیف شرع نیست، مادام که انسان ترتیب اثرى بر آن نداده باشد. و این که در قرآن مجید در آیه 36 سوره اسراء مى خوانیم: «وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئُولا; از آنچه علم به آن ندارى پیروى نکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند.» نیز ناظر به همین معنى است. ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 72، صفحه 196، حدیث 15. [343] طرق درمان بدگمانى در اینجا نخست باید به سراغ اصول حاکم بر درمان بیمارى هاى اخلاقى و رذائل برویم که همان اندیشیدن در آثار نکبت بار آن است، زیرا هنگامى که انسان به پیامدهاى سوءظن بیندیشد، که چگونه سرمایه اعتماد اجتماعى را از بین مى برد و آرامش جامعه را بر هم مى زند، و سبب مى شود که انسان دوستان خود را از دست دهد و او را از واقعیت هاى اجتماع غافل مى سازد و انسان را به ظلم و ستم در حق دیگران وادار مى کند ـ آنگونه که شرح آنها گذشت ـ خواه ناخواه از این خوى زشت و رذیله اخلاقى فاصله مى گیرد، همان گونه که آگاهى انسان بر مسموم بودن یک غذا، سبب فاصله گرفتن از آن مى شود، این از یک سوء، از سوى دیگر هرگاه انسان ریشه هاى این گناه را قطع کند یعنى از همنشینى با بدان که سبب سوء ظن به نیکان است بپرهیزد و تا مى تواند از زندگى در محیط هاى فاسد دور شود، حسد و کینه توزى و تکبر و غرور را که از عوامل اصلى سوءظن هستند از خود دور سازد همچنین سایر انگیزه ها و ریشه ها را قطع کند به یقین این رذیله اخلاقى از وجود او برچیده خواهد شد. اضافه بر این ها امور زیر مى تواند به نجات از شرّ این خوى زشت کمک کند: الف) جستجوى توجیه صحیح براى اعمال مبهمى که ممکن است سبب سوءظن گردد. همان گونه که در روایات سابق خواندیم که امام على(علیه السلام) مى فرماید: «لاتَظُنَّنَ بِکَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ اَحَد سُوءً وَ اَنْتَ تَجِدُ لَها فِى الْخَیْرِ مُحْتَمِلا; هرگز به سخنى که از کسى صادر مى شود گمان بد مبر در حالى که مى توانى توجیه صحیحى براى آن بیابى».(1) روشن است بسیارى از کسانى که در زندگى شخصى مورد سوءظن و بدگمانى واقع مى شوند اعمالشان قابل توجیه و حمل بر صحت است. ب) همیشه تجسّس در کار دیگران در عین آن که از سوءظن سرچشمه مى گیرد سبب تشدید سوءظن مى شود، اگر انسان از تجسّس در زندگى خصوصى افراد ________________________________________ 1.نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 360. [344] بپرهیزد، یکى از مهمترین عوامل سوءظن را از خود دور ساخته است. ج) ترتیب اثر ندادن به بدگمانى نیز یکى دیگر از طرق درمان آن است، زیرا اگر انسان نسبت به کسى بدگمان شد، و به دنبال آن از او فاصله گرفت و اظهار بى اعتمادى نمود، و خلاصه در لابلاى اعمالش آثار بدگمانى ظاهر شد، سبب تشدید این صفت مى شود، ولى با بى اعتنایى و ترتیب اثر ندادن تدریجاً ضعیف و محو مى گردد. به همین دلیل در روایات اسلامى مى خوانیم: «اِذا ظَنَنْتُمْ فَلا تَحَقَّقُوا; هنگامى که گمان بد بردید، به آن ترتیب اثر ندهید».(1) بى شک توجه به مجازات هاى الهى و آثار سوء معنوى این رذیله اخلاقى که نمونه اى از آن در روایات آغاز بحث گذشت، نیز اثر قوى و بازدارنده در این زمینه دارد، و انسان را به ترک آن دعوت مى کند. موارد استثناء بى تردید زشتى سوءظن، هر چند به عنوان یک قاعده کلى مورد قبول است استثنائاتى نیز دارد که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است از جمله: الف) هرگاه فساد در محیطى به صورت یک خوى غالب درآید، و آلودگان غلبه پیدا کنند، حسن ظن در چنین شرائطى نه تنها از فضایل اخلاقى نیست، بلکه ممکن است انسان را گرفتار عواقب ناگوارى کند. لذا در روایات اسلامى نسبت به این موضوع هشدار داده شده است. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِذا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمانِ وَ اَهْلِهِ ثُمَّ اَساءَ رَجُلٌ الظَنَّ بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَم، وَ اِذا اسْتَوْلَى الْفَسادُ عَلَى الزَّمانِ وَ اَهْلِهِ فَاَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّرَ; هنگامى که صلاح و دوستى بر زمان و اهلش غالب شود، سپس کسى نسبت به دیگرى که گناهى از او آشکار نشده است سوءظن پیدا کند، ظلم و ستم کرده است، و هرگاه فساد بر زمان و اهلش چیره گردد، و در این حال کسى به دیگرى حسن ظن پیدا کند، خود را فریب داده است».(2) ________________________________________ 1.کنزالعمال، جلد 3، صفحه 497، حدیث 7585. 2. نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 114. [345] همین مضمون از امام صادق و امام کاظم و امام على الهادى(علیهم السلام) با تعبیرات مختلف نقل شده است.(1) حدیثى که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده مى فرماید: «اِحْتَرِسُوا مِنَ النّاسِ بِسُوءِ الظَّنِّ; با سوءظن در برابر مردم از خود پاسدارى کنید»(2) نیز ممکن است اشاره به چنین زمان و چنین حال و احوالى باشد. وگرنه سوءظن به عنوان یک اصل هرگز مورد ستایش نیست. از این روایات در مجموع چنین استفاده مى شود که در محیط هاى نسبتاً سالم، اصل را باید بر حسن ظن گذارد، و به عکس در محیط هاى فاسد، اصل را باید بر سوء ظن گذاشت. البته نه به معنى این که انسان چیزى را ندانسته به کسى نسبت دهد بلکه در چنین زمانى باید احتیاط را از دست ندهد، مبادا گرفتار زیان هاى جبران ناپذیر شود. البته نباید این استثناء و این گونه احادیث بهانه گردد که هر کس به هر کس سوءظن پیدا کند و بگوید زمانه فاسد شده و حسن ظن غلط است. حتى در زمان هاى فاسد هم باید افراد را گروه بندى کرد، افراد ظاهر الصّلاح که در صف خوبان قرار دارند و خلاف روشنى از آنها دیده نشده نباید مورد سوءظن واقع شوند. ولى گروه هایى که در صف مفسده انگیزان قرار گرفته اند، و کارهاى خلاف از آنها مکرر دیده شده هرگز نسبت به حرکات آنها نباید خوشبین بود. ب) در مسایل امنیتى و اطلاعاتى که به سرنوشت جامعه مربوط است، نمى توان با خوشبینى به هر حرکتى در جامعه نگاه کرد، بلکه باید در آنجا حسن ظن را کنار گذاشت. یا به تعبیر دیگر باید با احتیاط لازم با این گونه حرکات برخورد کرد. مفهوم این سخن آن نیست که با سوءظن کسى مورد مجازات یا هتک و اهانت و یا بى مهرى قرار گیرد، بلکه منظور این است که تمام حرکات مشکوک باید زیر نظر باشد، و پیرامون آن تحقیق شود، اگر بعد از تحقیق دلائل روشنى بر انجام کار خلاف توأم با نیت سوء به دست آمد تعقیب گردد. ________________________________________ 1. میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 1787، حدیث 11575 تا 11577. 2. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 158، حدیث 142. [346] ج) از موارد دیگرى که سوءظن نه تنها جایز است بلکه ممکن است واجب باشد در برابر دشمنان است، ممکن است دشمن دم از صلح و دوستى و محبت و تغییر رویه بزند و دست دوستى به سوى ما دراز کند. در این گونه موارد هرگز نباید گرفتار حسن ظن شد، و بلافاصله دست دشمن را فشرد و به او اعتماد کرد، بلکه; باید احتمال داد ممکن است تمام اینها مکر و فریب و خدعه و نیرنگ باشد، و توطئه اى براى غافلگیر ساختن. روى همین اصل در فرمان معروف «مالک اشتر» آمده است: «اَلْحَذَرَ کُلَ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَاِنَّ الْعَدُوَّ رُبَما قارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فى ذلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ; هنگامى که با دشمنت پیمان صلح بستى، کاملا از او بر حذر باش، زیرا دشمن گاه نزدیک مى شود تا طرف را غافلگیر کند، بنابراین در چنین شرایطى احتیاط را از دست نده، و دوراندیش باش، و حسن ظن خویش را متهم ساز».(1) ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 53. [347] 13 تجسّس یا جستجوگرى در کارهاى خصوصى مردم اشاره تجسّس به معنى جستجوگرى در اعمال و امور مربوط به دیگران است، و غالباً در مورد امور نامطلوب و خلاف اخلاق به کار مى رود، ولى تجسّس در لغت عرب به معنى جستجوگرى در امور مثبت است. در حقیقت سوءظن و گمان بد سبب مى شود که انسان براى کشف اسرار و رازهاى نهانى مردم به جستجو بپردازد، و گاه عوامل دیگرى مانند: بخل و حسد و تنگ نظرى ممکن است انگیزه این کار زشت باشد. تجسّس به صورتى که در بالا گفته شد در اسلام شدیداً ممنوع است و سبب ناامنى اجتماع و سرچشمه انواع خصومت ها مى شود، اگر اجازه داده شود هر کسى به جستجوگرى در زندگى خصوصى دیگران بپردازد، ممکن است آبروى بسیارى از افراد بر باد برود، و آتش کینه توزى و دشمنى در جامعه روشن شود، و جهنمى به وجود آید که تمام افراد اجتماع در آن در عذاب باشند. البته این حکم اخلاقى و اسلامى هیچگاه تضادى با ضرورت وجود دستگاه هاى اطلاعاتى در حکومت اسلامى ندارد، چرا که آن مربوط به زندگى خصوصى افراد است و این مربوط به سرنوشت جامعه، و پیش گیرى از نفوذ عوامل بیگانه و توطئه و [348] تخریب آنان است. با این اشاره به قرآن مجید باز مى گردیم. تنها آیه اى که در قرآن مجید با صراحت نهى از تجسّس مى کند آیه 12 سوره حجرات است مى فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنَوا اِجْتَنِبُوا کَثِیْراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّنَّ اِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُم بَعْضاً; اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چرا که پاره اى از گمان ها گناه است و (در کار دیگران) تجسّس نکنید، و یکدیگر را غیبت ننماید..». همانگونه که در بحث غیبت و سوءظن نیز اشاره شده، آیه شریفه فوق از سه چیز نهى مى کند که در واقع علت و معلول یکدیگرند، نخست از گمان بد که سرچشمه تجسّس مى شود، سپس از تجسّس که سبب آگاهى بر عیوب پنهانى مردم و غیبت آنان مى گردد. همان گونه که در بالا اشاره شد «تجسّس» بار منفى دارد و معمولا در مواردى گفته مى شود که یک کار غیر اخلاقى صورت مى گیرد. ولى «تجسّس» در جایى به کار مى رود که انسان در جستجوى شىء مطلوبى باشد. چنانکه در داستان «یوسف»(علیه السلام)مى خوانیم که «یعقوب» به فرزندانش دستور داد: «یا بُنَىَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ اَخِیْهِ وَ لا تَیْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ; اى فرزندان من بروید و از (گم شده هاى من) یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت الهى مأیوس نشوید».(1) بعضى نیز گفته اند: تحسّس به معنى گوش دادن مخفیانه یا استراق سمع نسبت به سخنان دیگران است در حالى که تجسّس، جستجوى عملى از اسرار و عیوب دیگران مى باشد. این نکته قابل توجه است که نهى از تجسّس در آیه سوره حجرات، هیچ قید و شرطى ندارد، و این نشان مى دهد اصل بر حرمت تجسّس به عنوان یک قاعده کلى است، و اگر در شرایط خاصى به خاطر اهداف مهمترى مجاز شمرده شود، عنوان استثناء خواهد داشت. ________________________________________ 1. یوسف، آیه 87. [349] توجه به آیه فوق و حرمت تجسّس در میان مسلمین به قدرى روشن بوده است که توده مردم نیز در مسائل مورد ابتلاء خود به آن استدلال مى کردند. حدیثى که در بعضى از منابع اهل سنت (کنزالعّمال) از (ثورکندى) نقل شده شاهد این مدّعا است، مى گوید «عمر بن خطاب» گاهى در شبها براى مسایل امنیتى در «مدینه» گشت مى زد از درون خانه اى صداى مردى را شنید که مشغول آواز خوانى بود، «عمر» از دیوار بالا رفت و گفت: اى دشمن خدا آیا گمان کردى تو مشغول گناهى و خداوند تو را مستور داشته است؟ آن مرد به «عمر» گفت اى خلیفه عجله مکن! اگر من یک گناه کرده ام تو سه گناه کرده اى، خداوند مى فرماید: «ولاتجسّسوا»، تو تجسّس کردى، و نیز مى فرماید: «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ اَبْوابِها; از در وارد خانه شوید»(1) تو از دیوار آمدى! و خداوند مى فرماید: «لاتَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُم حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى اَهْلِها; در خانه هایى غیر از خانه هاى خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل خانه سلام کنید».(2) تو بدون اجازه وارد شدى. عمر (در برابر این استدلال) وا ماند (و به او) گفت: اگر تو را مورد عفو قرار دهم به راه راست خواهى آمد؟ گفت: آرى، عمر از او صرف نظر کرد و بیرون آمد.(3) تجسّس در روایات اسلامى مسأله تجسّس در روایات اسلامى مورد نکوهش شدید واقع شده است به گونه اى که هر خواننده اى به اهمیت آن کاملا واقف مى شود از جمله: 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «اِیّاکُمْ وَ الظَّنَّ فَاِنَّ الظَّنَّ اَکْذَبُ الْحَدِیْثِ وَ لا تَحَسَّسُوا وَ لاتَجَسَّسُوا; از گمان (بد) بپرهیزید زیرا گمان (بد) دروغ ترین سخن است، و تحسّس و تجسّس نکنید».(4) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت چنین مى خوانیم: «لا تَحاسَدُوا و لاتَباغَضُوا ________________________________________ 1.بقره، آیه 189. 2. نور، آیه 27. 3. کنزالعمال، جلد 3، صفحه 808، حدیث 8827. 4.صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1985، حدیث 2563. [350] وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا تَحَسَّسُوا وَ لا تَناجَشُوا وَ کُونُوا عِبادَ اللّهِ اِخْواناً; نسبت به یکدیگر حسد نورزید و بغض و کینه نداشته باشید، و در کار دیگران تحسّس و تجسّس نکنید، و مردم را (با کارهاى مختلف خود) از خود نرانید، و بندگان خدا و برادران دینى باشید». از این حدیث به خوبى به دست مى آید که تجسّس همانند حسد و کینه و نفرت، سبب دورى مردم از یکدیگر و از هم پاشیدن شیرازه اجتماع است.(1) مرحوم کلینى در کتاب کافى در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل مى کند که فرمودند: «یا مَعْشَرَ مَنْ اَسْلَمَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یُسْلِمُ بِقَلْبِهِ لا تَتَّبِعُوا عَثَراتِ الْمُسْلِمینَ، فَاِنّهُ مَنْ تَتَبَّعُ عَشَراتِ الْمُسْلِمینَ تَتَبَّعُ اللّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعُ عَثْرَتَهُ یُفْضِحْهُ; اى گروهى که با زبان مسلمان شده اید اما دل شما اسلام را نپذیرفته است، از لغزش هاى مسلمانان جستجو مکنید، چرا که هر کس تجسّس درباره لغزش هاى مسلمین کند، خداوند از لغزش او جستجو خواهد کرد، و هر کس که خداوند از لغزش او جستجو کند، رسوایش خواهد نمود».(2) 3ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «تَتَبَّعُ الْعُیُوبِ مِنْ اَقْبَحِ الْعُیُوبِ وَ شَرِّ السَّیِّئاتِ; جستجو کردن از عیب دیگران از زشترین عیوب و بدترین گناهان است».(3) 4ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى خوانیم: «مَنْ بَحَثَ عَنْ اَسْرارِ غَیرِهِ اَظْهَرَاللّهُ اَسْرارَهُ; کسى که از اسرار دیگران تفتیش کند، خداوند اسرار او را بر ملا مى سازد».(4) 5ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت(علیه السلام) آمده است: «مَنْ تَتَبَّعَ خَفِیّاتِ الْعُیُوبِ حَرَّمَهُ اللّهُ مَوَدّاتِ الْقُلُوبِ; کسى که در جستجوى عیوب پنهانى دیگران باشد خداوند او را از دوستى دل هاى مردم محروم مى سازد».(5) 6ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) چنین مى خوانیم: که به یکى از یارانش فرمود: «لا تَفَتَّشِ النّاسَ عَن اَدْیانِهِمْ فَتَبْقى بِلا صَدِیق; درباره عقائد مردم تفتیش نکن که بى دوست خواهى ماند».(6) ________________________________________ 1.همان مدرک. 2.اصول کافى، جلد 2، صفحه 354، حدیث 4. 3.شرح غرر، جلد 3، صفحه 1386، حدیث 4581. 4.همان مدرک، جلد 5، صفحه 371، حدیث 8799. 5.همان مدرک، حدیث 8800. 6. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 253، حدیث 109. [351] چرا که غالب مردم عیوب و اشکالاتى در عقیده (یا در عمل) دارند که هرگاه پنهان بماند و عمل به ظاهر حال بشود دوستى مردم با یکدیگر میسّر است، در غیر این صورت انسان بدون دوست و تنها مى ماند. پیامدهاى سوء تجسّس جستجوگرى در کار دیگران آثار بسیار منفى در زندگى فردى و اجتماعى دارد زیرا از یک سو سبب نفرت مردم از جستجوگر که به حریم زندگى شخصى و اسرار آنها هجوم مى برد مى شود، هیچ کس تحمل نمى کند که دیگرى در زندگى خصوصى او دخالت کند و یا در پى کشف اسرار او باشد، چنین کسى را متجاوز، بى شرم و بى شخصیت مى دانند، و مردم از او سخت متنفرند. حدیثى که در بالا خواندیم و مى فرمود: افراد جستجوگر بر اسرار عیوب مردم بدون دوست مى مانند ممکن است اشاره به این مطلب باشد. از سویى دیگر غالب مردم داراى نقاط ضعف و عیوبى هستند چناچه مستور بماند مى توانند با هم زندگى کنند، ولى بر ملاشدن عیوب پنهانى سبب بدبینى و بى اعتمادى نسبت به هر کس خواهد شد، و همین امر شیرازه امور اجتماعى را ازهم مى پاشد. حدیث بالا به این نکته نیز مى تواند اشاره داشته باشد که تفتیش در حال دیگران سبب بدبینى به همه و از دست دادن تمام دوست ها مى شود. از سوى سوم جستجو و تفتیش درباره عقائد و اسرار و عیوب دیگران سبب کینه توزى و عداوت در صحنه اجتماع و گاه منجر به درگیرى هاى شدید مى شود. اگر سلامت جامعه و امنیت و آرامش را طالب باشیم، باید از این امر به شدت بپرهیزیم. از سوى چهارم بسیارى از مردم در این گونه موارد مقابله به مثل مى کنند، یعنى سعى مى کنند به اسرار زندگى و عیوب پنهانى تفتیش کنندگان پى ببرند و بر ملا سازند و شاید حدیثى که مى گوید: «مَنْ بَحَثَ عَنْ اَسْرارِ غَیرِهِ اَظْهَرَ اللّهُ اَسْرارَهُ; کسى [352] که از اسرار دیگران جستجو کند، خداوند اسرار او را فاش مى کند».(1) و حدیث دیگرى که مى گوید: «مَنْ کَشَفَ حِجابَ اَخِیِهِ اِنْکَشَفَ عَوراتِ بِیْتِهِ; کسى که پرده از اسرار دیگران بردارد، اسرار خانه او فاش خواهد شد».(2) ممکن است اشاره به همین معنى، یا اشاره به اثر وضعى و مجازات الهى این عمل در دنیا باشد. در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است: «مَنْ تَطَّلَعَ عَلى اَسرارِ جارِهِ اِنْتَهَکَتْ اَسْتارُهُ; کسى که تفتیش از اسرار همسایه خود کند، پرده اسرار او پاره مى شود».(3) * * * سرچشمه هاى این رذیله اخلاقى یعنى تفتیش در احوال و اسرار دیگران نیز بسیار است، از جمله: 1ـ سوءظن و بدبینى غالباً انسان را به سوى تجسّس درباره دیگران مى راند و هرگاه جاى خود را به حسن ظن بدهد، به فکر تفتیش پیرامون عیوب دیگران نخواهد افتاد. به همین دلیل ـ همان گونه که در سابق نیز اشاره شد ـ در آیه 12 سوره حجرات، نهى از تجسّس به دنبال نهى از سوء ظن قرار گرفته است. 2ـ آلودگى به گناهان و عیوب مختلف یکى دیگر از عوامل جستجوگرى در حال دیگران است، چرا که افراد آلوده و پر عیب مى خواهند همتایانى پیدا کنند و از این طریق به خود آرامش کاذب دهند که اگر ما آلوده ایم کیست که آلوده نباشد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «شَرُّ النّاسِ اَلظّانُّونَ وَ شَرُّ الظّانِّینَ اَلْمُتَجَسِّسُونَ...; بدترین مردم سوءظن برندگانند و بدترین سوءظن برندگان، تفتیش کنندگانند».(4) 3ـ حسد و کینه توزى و عداوت و تکبر و خود برتر بینى هر کدام مى تواند عاملى براى جستجوگرى باشد تا مقصود را از درجه اعتبار بیندازد، و زهر عداوت خود را ________________________________________ 1.شرح غررالحکم، جلد 5، صفحه 371، حدیث 8799. 2.همان مدرک، حدیث 8802. 3.همان مدرک، حدیث 8798. 4.مستدرک الوسائل، چاپ جدید، جلد 9، صفحه 147، حدیث 15 (باب 141). [353] بریزد، و خود برتر بینى را اشباع کند. 4ـ ضعف ایمان نیز یکى از عوامل بسیارى از صفات رذیله و از جمله تفتیش در حال دیگران است، زیرا انسان ضعیف الایمان احترامى براى ایمان و حیثیت دیگران قائل نیست، و به آسانى به حریم زندگى خصوصى آنها تجاوز مى کند و از بین بردن آبروى مسلمانان آبرومند براى او مسأله مهمى محسوب نمى شود، همان گونه که در احادیث گذشته در کلام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خواندیم که این گونه افراد را به عنوان «یا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلسانِهِ وَ لَمْ یَدْخُلِ الاِْیمانُ فى قَلْبِهِ; اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید، ولى ایمان در دل شما وارد نشده» خطاب مى فرماید. استثنائات به دنبال بحث هاى گذشته این سوال مطرح مى شود که آیا تجسّس در تمام موارد به عنوان یک عمل ضد اخلاقى ممنوع و حرام شمرده مى شود و یا موارد و استثنائاتى هم دارد، همه کشورهاى دنیا اعم از اسلامى و غیر اسلامى داراى سازمان هاى وسیع اطلاعاتى هستند که گاه تمام زندگى افراد را مورد تجسّس قرار مى دهند، و سعى در کشف اسرار آنها دارند، موارد دیگرى که تجسّس و تفتیش از نظر عقلاى جهان نه تنها ممنوع نیست بلکه لازم شمرده مى شود نیز وجود دارد. در پاسخ این سوال باید گفت که این اصل کلى نیز مانند بسیارى از اصول دیگر استثنائات غیر قابل انکارى دارد از جمله: 1ـ سازمان هاى اطلاعاتى هر حکومتى وظیفه دارد کشورش را از شرّ توطئه هاى دشمنان بیرونى و درونى و جاسوسان دشمن حفظ کند. بى شک اگر مدیران جامعه بخواهند در برابر هر پیش آمدى با حسن ظن برخورد کنند به زودى گرفتار عواقب دردناک توطئه هاى منافقان داخلى و دشمنان خارجى خواهند شد، زیرا نقشه هاى آنان بسیار مرموز، و افراد آنها کاملا ظواهر را حفظ مى کنند، و جز با تفتیش و تجسّس دقیق امکان [354] آگاهى بر آن توطئه ها و خنثى کردن آنها وجود ندارد. در چنین مواردى باید حسن ظن را کنار گذاشت، و با سوء ظن به هر پدیده اى نگریست و براى حفظ اهداف بزرگتر و والاتر یعنى مصالح امت اسلامى به تجسّس پرداخت و در واقع فلسفه تشکیل دستگاههاى اطلاعاتى و ضدّاطلاعاتى دشمن (ضد جاسوسان بیگانه) همین است. و به تعبیر دیگر این استثناء از قانون اهم و مهم سرچشمه مى گیرد، و اى بسا افرادى که مورد سوءظن واقع مى شوند و در اسرار زندگى آنها تفتیش به عمل مى آید، افراد سالم و بى گناهى باشند ولى بدیهى است براى پیدا کردن گنهکاران واقعى و مزدوران دشمن چاره اى جز جستجوى وسیع در تمام مواردى که احتمال آن وجود دارد نمى باشد. حتّى گاه لازم مى شود، جاسوسانى در لباس مختلف به میان دشمنان بفرستند یا در مؤسّسات مهم داخلى افرادى در قالب کارمند و کارگر و نظافتچى و مانند آن مبعوث کنند تا اگر بذر فتنه اى پاشیده شده و توطئه اى در حال شکل گرفتن است، پیش از آن که آتش آن زبانه کشد و مصالح امت را در کام خود فرو برد، در نطفه خفه و خاموش کنند. البتّه مفهوم این سخن این نیست که این امر بهانه اى شود براى دخالت در زندگى خصوصى همه افراد و افشاى اسرارى که هیچ گونه ارتباطى با مصالح امت ندارد، هر چند متأسفانه از این اصل عقلایى همیشه سوء استفاده هایى شده است، با توجه به این که این یک حکم استثنایى است باید دقیقاً در مواردى که فلسفه آن وجود دارد دنبال شود و حتى یک قدم فراتر از آن رفتن جایز نیست. در آیات قرآن و تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و روایات اسلامى اشارات روشنى به این مسأله دیده مى شود. در آیه 47 توبه قرآن تصریح مى کند که در میان شما جاسوسان دشمن وجود دارند (وَ فیکُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ)، یعنى باید مراقب آنها باشید. داستان تفتیش زنى که اخبار مدینه را در آستانه جریان فتح مکه براى ابوسفیان مى برد، به وسیله على(علیه السلام) از طریق تهدید او با شمشیر تا آنجا که مجبور شد نامه [355] منافقان را که در لابلاى گیسوى خود پنهان کرده بود بیرون بیاورد و تحویل دهد(1) و ماجراى استخبار حذیفه در جنگ احزاب از وضع دشمن و نفوذ در قلب لشکر آنها و آوردن اخبار آنها براى رسول اللّه در تاریخ اسلام معروف است.(2) از آیات قرآن مجید استفاده مى شود که این مسأله در عصر انبیاى گذشته نیز وجود داشته است و گاه به صورت اعجازآمیز حتى از پرندگان براى آگاهى از اوضاع مناطق دور دست مانند آنچه در داستان سلیمان و هدهد آمده استفاده مى کردند. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم: «کانَ رَسُولُ اللّهُ(صلى الله علیه وآله) اِذا بَعَثَ جَیْشَاً فَاتَّهَمَ اَمیراً ـ یا فَاَتَّهم امیراً ـ بَعَثَ مَعَهُمُ مِنْ ثِقاتِهِ مَنْ یَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرهُ; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که لشکرى را مى فرستاد و امیرى بر آنها مى گماشت (که ممکن بود گاهى مورد اتّهام واقع شود) همراه او یکى از افراد مورد اعتماد را مى فرستاد تا اخبار او را جستجو کرده و به رسول اللّه گزارش دهد».(3) در نهج البلاغه در نامه 33 نهج البلاغه مى خوانیم که امام امیرمؤمنان(علیه السلام) به قُشَمِ بنِ عباس فرماندار مکه چنین مى نویسد: «اَمّا بَعْدُ فَاِنَّ عَینى بِالْمَغْرِبَ کَتَبَ اِلَىَّ یُعْلِمُنى اِنَّهَ وُجِّهَ اِلَى الْمُوسِمَ اُناسٌ مِنْ اهلِ الشّامِ، اَلْعَمْىِ الْقُلُوبِ ... اَلَّذِینَ یَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالباطِلِ وَ یُطیعُونَ الَْمخْلُوقَ فِى مَعْصِیَةِ الخالِقِ...فَاَقِمْ عَلى ما فِى یَدَیْکَ قِیامَ الْحازِمِ الصَّلِیب; اما بعد مأمور اطلاعات من در مغرب (شام) برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهى از مردم شام به سوى حج گسیل داده شده اند، گروهى کوردل...که حق را با باطل مى آمیزند، و از مخلوق در طریق نافرمانى خالق اطاعت مى کنند...بنابراین مراقب منطقه خویش باش مراقبت شخصى دوراندیش و نیرومند». در حدیث دیگرى از انس بن مالک نقل شده است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دیده شود بَسْبُسه(4) (شخصى از یارانش) را به عنوان مأمور اطلاعاتى فرستاد تا خبرهایى از قافله ابوسفیان براى او بیاورد.(5) ________________________________________ 1. براى توضیح بیشتر به جلد 10 پیام قرآن، صفحه 403 به بعد مراجعه فرمائید. 2. براى توضیح بیشتر به جلد 10 پیام قرآن، صفحه 403 به بعد مراجعه فرمائید. 3. وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 44، حدیث 4. 4. در بعضى از کتب بَسْبَسْ نقل شده، او بسبس بن عمرو است. (سیره ابن هشام، جلد 2، صفحه 265). 5. سنن ابى داود، حدیث 2618. [356] در نامه مالک اشتر نیز اشاره روشنى به این مطلب دیده مى شود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به او دستور مى دهد که مأموران اطلاعاتى خود را براى بررسى حال کارمندان و کارکنان مخفیانه بفرستد به گونه اى که آنان احساس کنند که دائماً چشم هایى از نقطه نامعلوم مراقب کار آنها است مى فرماید: «ثُمَّ تَفَقَّدْ اَعْمالَهُمْ وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ اَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفاءِ عَلَیْهِمُ، فَاِنَّ تَعاهُدَکَ فِى السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمُ َعَلى اِسْتِعْمالِ الاَْمانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیّةِ; با فرستادن مأموران مخفى از افراد راستگو و باوفا، اعمال کارمندان و کارکنانت را زیر نظر بگیر، زیرا جستجوى مداوم پنهانى نسبت به کارهاى آنها سبب مى شود که به امانت دارى و مدارا کردن نسبت به زیردستان تعقیب شود».(1) در حدیث معروف امام حسین(علیه السلام) در مورد ماندن محمد حنفیه برادر آن حضرت چنین مى خوانیم: هنگامى که حضرت آماده حرکت از مدینه به مکه و از آنجا به سوى کربلا شد، برادرش محمد(علیه السلام) از آن حضرت خواست تا همراه وى باشد، امام(علیه السلام)فرمود: «اَمّا اَنْتَ فَلا، عَلَیْکَ اَنْ تُقِیمَ بَالْمَدِینَةِ وَ تَکُونُ لِى عَیْناً لا تَخْفَ عَنّى شَیْئاً مِنْ اُمَورِهِمْ; اما تو همراه من نیا، در مدینه بمان و چشم من در آنجا باش تا چیزى از اخبار آنها (دشمنان) بر من مخفى نماند».(2) 2ـ سازمان هاى بازرسى امروز در تمام ادارات و مؤسسات مهم، سازمان هایى به نام سازمان هاى بازرسى وجود دارد که کار آنها نظارت بر اعمال کارمندان و کارکنان و جلوگیرى از حیف و میل ها و کنترل حسن انجام وظیفه از سوى آنان مى باشد. بدیهى است کار آنها تجسّس در زندگى شخصى کارمندان و کارکنان نیست بلکه نظارت آنان بر امور مربوط به انجام وظایف اجتماعى و رعایت مصالح امت است و اگر چنین سازمان هایى به کلى برچیده شود یا افراد ناصالح در آن قرار گیرند، ممکن است فساد، سراسر اجتماع را بگیرد. ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 53. 2. حیاة الحسین، جلد 2، صفحه 263. [357] روشن است این مسأله مخصوص به زمان و مکان خاصى نیست، بلکه در گذشته در مناطق مختلف جهان وجود داشته است. تفاوت سازمان هاى اطلاعاتى با سازمان هاى بازرسى در این است که سازمان هاى اطلاعاتى مخفیانه کار مى کنند، ولى سازمانهاى بازرسى آشکارا و شناخته شده درباره مسائلى که مشکوک به نظر مى رسد تجسّس مى نمایند تا اگر خلافى واقع شده کشف شود و خلافکار به دست عدالت سپرده شود. 3ـ تجسّس در مسائل شخصى سرنوشت ساز ـ کسى که مى خواهد همسرى براى خود انتخاب کند یا شریکى براى معامله برگزیند یا کارمندى براى یک مؤسسه حساس بگمارد به یقین بدون تفحص و تجسّس وتحقیق چنین کارى را نمى کند، و عقل و شرع به او اجازه مى دهد که حال آنها را از دوستان و همسایگان و معاشرانش جستجو کند، یا شخصاً از دور و نزدیک مراقب او باشد تا اطمینان حاصل کند که او شخص صالحى است و براى هدفى که دارد مناسب است. به یقین این جستجوگرى از موضوع تجسّس حرام خارج است، ولى هرگز نباید این گونه مسائل بهانه اى براى ورود در زندگى خصوصى افراد گردد، و در حالى که فعلا تصمیم چندان بر ازدواج یا انتخاب شریک یا استخدام کارمند ندارد به بهانه این که ممکن است روزى چنین حاجتى حاصل شود پس هم امروز تجسّس و تفحص را شروع کند، این بهانه هاى شیطانى هرگز نمى تواند مجوّز براى تعدى از حدود شرع گردد. کوتاه سخن این که هرگونه افراط و تفریط در این مسأله سبب انحراف از تعلیمات اصیل اسلام مى شود، و به تعبیر دیگر نه مى توان به بهانه حرمت تجسّس از تحقیق و تفحص در مسایل سرنوشت ساز جامعه اسلامى دور ماند، و مصالح امت را در برابر توطئه هاى دشمن، بى دفاع ساخت، و نه مى توان به بهانه مصالح امت هجوم به زندگى خصوصى مردم که هیچ ارتباطى با آن امور ندارد برد، هر دو اشتباه است و موارد خارج از اسلام. * * * [358] طرق درمان تا ریشه هاى این خوى زشت و عادت به جستجوگرى در زندگى خصوصى دیگران از وجود انسان برچیده نشود، ترک کردن آن غیر ممکن است، بنابراین آنها که مى خواهند خودسازى کنند، و این خوى زشت را از خود دور سازند در درجه اول باید سوءظن را در خود ـ طبق برنامه اى که در بحث گذشته داشتیم ـ دور نمایند، چرا که همیشه سوءظن انسان را به جستجوگرى وا مى دارد. حسد و کینه توزى و عداوت و تکبر، هر یک مى تواند عاملى براى تجسّس در زندگى خصوصى دیگران باشد، که اگر از وجود انسان برچیده شوند نتیجه آن نیز از بین خواهد رفت. عقده حقارت و آلودگى به گناه که انسان را دعوت مى کند افرادى مانند خود پیدا کند تا به مصداق اَلْبَلِیَةُ اِذا عَمَّتْ طابَتْ آرامش کاذبى پیدا کنند، اگر از وجود انسان برچیده نشود، تفتیش در حالات دیگران ادامه خواهد یافت. از این ها گذشته هر کس باید در این موضوع بیندیشد که آیا راضى هست دیگران در زندگى خصوصى او تفتیش کنند و به اسرار او دست یابند، اگر راضى نیست چرا خودش تمایل دارد در زندگى دیگران تفتیش کند، و به اسرار خصوصى آنها دست یابد، این مقایسه در بسیارى از خوهاى زشت مى تواند جنبه بازدارنده قوى و نیرومندى داشته باشد. توجه به پیامدهاى سوء تجسّس براى فرد و جامعه و کیفرهاى شدید الهى آن در دنیا و آخرت، و اینکه هر کس براى فاش کردن اسرار دیگران تلاش کند خدا اسرار و عیوب پنهانى او را بر ملا خواهد نمود، و پرده هاى او را در دنیا و آخرت مى درد، نیز مى تواند اثر مهمى در بازدارندگى از این خوى زشت داشته باشد. ولى مهم این است که نه تنها در درمان این خوى زشت بلکه در تمام رذائل اخلاقى باید عوامل بازدارنده تکرار شوند، و مکرر در مکرر آنچه را در بالا اشاره کردیم بازنگرى شوند، تا به خواست خدا، ریشه هاى گندیده رذائل از سرزمین قلب انسان کنده شود، و روح در پرتو انوار فضائل، نورانیت و آرامش یابد. * * * [359] رازدارى و افشاء سرّ این مسأله در حقیقت بحث هاى گذشته را تکمیل مى کند، یا به تعبیر دیگر مى توان رازدارى و افشاء سرّ را به عنوان یک فضیلت و رذیله اخلاقى به طور مستقل مورد توجه قرار داد و مى توان آن را از شاخه هاى مسأله تجسّس درباره اسرار دیگران به حساب آورد. به هر حال در تعریف رازدارى چنین مى توان گفت، بسیارى از مردم رازهایى اعم از خوب و بد دارند که اگر افشا شود زیان مى بینند. مثلا شخص آبرومندى بر اثر وسوسه هاى شیطان مرتکب گناه بزرگ مخفیانه اى شده، و فرد یا افراد خاصى به عللى از آن آگاه شده اند اگر این راز بر ملا شود شخصیت اجتماعى او سقوط مى کند، لذا از آن چند نفر خواهش مى کند راز او را مستور دارند. با این که کار خیرى از او سرزده که اگر فاش شود و مردم به مقامات عالى او پى برند ممکن است بر سر زبان ها بیفتد و از او تعریف و تمجید کنند و قصد خالص او مشوب شود، و یا گرفتار عجب و غرور گردد، لذا از فرد یا افرادى که از آن باخبر شده اند، تقاضا مى کند راز او را مکتوم دارند. با این که اقدام به یک کار مهم اقتصادى کرده که اگر رقیبان; باخبر شوند منافع مادى او به خطر مى افتد، از کسانى که آگاه شده اند تقاضا مى کند راز او را مکتوم دارند. بنابراین مسأله رازدارى تنها مربوط به گناهان و رذائل اخلاقى نیست بلکه گاهى مربوط به فضائل معنوى یا منافع مهم و مثبت مادى است، و در یک کلمه رازدارى مربوط به اسرارى است که فاش شدن آن سبب ضرر و زیان صاحب آن مى شود. خواه مربوط به شخص خاصى باشد و یا مربوط به جامعه اسلامى باشد و صاحبان راز در واقع مردمند. در آیات قرآن مجید، چیزى که صریحاً دلالت بر لزوم رازدارى و زشتى افشاء سرّ باشد نیافتیم، البته تعبیر به سرّ در قرآن مجید فراوان است ولى هیچ کدام مربوط به بحث ما نیست بلکه غالباً از آگاهى خداوند به همه اسرار و رازها خبر مى دهد. و به [360] تعبیر دیگر گویاى گسترش علم اللّه است، و متأسفانه بعضى از نویسندگان بدون توجه به محتواى این آیات آن را در مسأله رازدارى آورده اند. اما در آیات قرآن تعبیرات دیگرى دیده مى شود که (نه به دلالت صریح مطابقى و تضمنى بلکه به دلالت التزامى) از فضیلت رازدارى و زشتى افشاء سرّ خبر مى دهد، از جمله: 1ـ در آیه 16 سوره توبه مى خوانیم: «اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤمِنینَ وَلیْجَةً وَاللّهُ خَبِیرُ بِما تَعْمَلُونَ; آیا گمان کردید که (به حال خود) رها مى شوید، در حالى که هنوز آنها که از شما جهاد کردند، و غیر از خدا و رسولش را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند (از دیگران) مشخص نشده اند (باید آزمون شوید و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل مى کنید آگاه است». این آیه مى گوید مسلمانان اسرار خود را به کسانى بگویند که مطمئن به حفظ آن باشند نه به افراد نامطمئنى که افشاء سرّ مى کنند. مفهوم این سخن آن است که رازدارى فضیلت است، و افشاء سرّ از رذائل محسوب مى شود. 2ـ در آیه 118 آل عمران نیز مى خوانیم: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِن دُونِکُمْ لایَأْلُونَکُمْ خَبالا; اى کسانى که ایمان آورده اید محرم اسرارى از غیر خودتان انتخاب نکنید، آنها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما کوتاهى نمى کنند». بطانه تقریباً مفهومى همانند ولیجه دارد، و هر دو به معنى محرم اسرار است. و این که خداوند همه مؤمنان را مخاطب ساخته و مى گوید غیر مسلمانان (مخلص و مؤمن) را محرم سرّ خود ندانید، در واقع اشاره اى به لزوم حفظ اسرار و نکوهش از افشاء سرّ دارد، منتها این آیه و آیه قبل ناظر به اسرار شخصى نیست بلکه نظر به اسرار جامعه اسلامى دارد که افشاى آن ضربه اى به مسلمین وارد مى کند. گاه تصور مى شود که آیه 83 سوره نساء (وَ اِذا جائَهُمْ اَمُرٌ مِنَ الاَْمْنِ اَوِ الخَوفِ اِذا عَوابِهِ) در این آیه خداوند از منافقان، یا بعضى از افراد ضعیف الایمان نکوهش مى کند که آنها هنگامى که سخنى درباره پیروزى یا شکست گروهى از مسلمین به آنها مى رسد زود آن را پخش مى کنند. [361] ولى ذیل آیه نشان مى دهد که این آیه ناظر به پخش شایعات بى اساس یا مشکوک است نه پخش اسرار، چون مى فرماید: اگر آنها به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اولى الامر (بزرگانى که قدرت تشخیص کافى دارند) مراجعه کنند از ریشه هاى مسائل آگاه خواهند شد (و بیهوده دست به پخش شایعات نمى زنند). تعبیر به امن و خوف که در آیه آمده اشاره به این است گاهى به دشمن شایعاتى مربوط به پیروزى مسلمین منتشر مى کرد تا آنها را در امر جهاد سست کند، و گاه شایعاتى درباره شکست آنها، تا آنان را مأیوس سازد، قرآن مسلمانان را از پخش این گونه شایعات برحذر مى دارد که مبادا نقشه دشمن اثر کند و آنها به مقصود خود که تضعیف مسلمین است نائل شوند. البته در قرآن مجید در مورد خصوص رازدارى همسران در سوره تحریم بحث مشروحى آمده است و خداوند سرزنش شدیدى نسبت به بعضى از همسران پیامبر که در رازدارى کوتاهى کرده و اسرار بیت رسالت را افشا کردند نموده است مى فرماید: «وَ اِذا اَسَرَّ النَّبِىُّ اِلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حَدِیثاً فَلَمّا نَبَأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرهُ اللّهُ عَلَیه عَرَّفَ بَعضَهَ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرَ ـ اِنْ تَتُوبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَولاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ; به خاطر بیاورید هنگامى را که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یکى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتى از آن را براى او بازگو کرد، و از قسمت دیگر خوددارى نمود، هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) همسرش را از آن خبر داد گفت چه کسى تو را از این راز آگاه ساخته فرمود خداى عالم و آگاه مرا آگاه ساخت ـ اگر از کار خود توبه کنید (به نفع شما است) زیرا دلهایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید (کارى از پیش نخواهید برد) زیرا خداوند یاور او است، و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آن ها پشتیبان او هستند».(1) ________________________________________ 1. تحریم، آیه 3و4. [362] در این که این رازى که بعضى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) افشا کردند چه بود، بحث هاى مفصلى در میان مسلمانان است، و چون شرح آن به درازا مى کشد مى توانید به تفسیر نمونه ذیل آیه 3و4 سوره تحریم مراجعه فرمایید. مورد دیگرى که در قرآن مجید به صورت خاص درباره رازدارى (البته با اشاره نه با تصریح) آمده است، در داستان ابو لبابه است که بنى قریظه (گروهى از یهود که از هیچ گونه کارشکنى و خیانت درباره مسلمین فرو گذار نمى کردند) با او مشورت کردند که آیا تسلیم حکم پیامبر(صلى الله علیه وآله) شوند، او با اشاره گفت، اگر تسلیم شوید همه شما را اعدام خواهد کرد، سپس از این گفته خود پشیمان شد و توبه کرد و روزهاى متوالى خود را به ستون مسجد بست و مشغول توبه و گریه زارى بود سرانجام خداوند توبه او را پذیرفت و آیه 102 سوره توبه در پذیرش توبه او نازل گردید. «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسى اللّهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ; و گروهى دیگر به گناهان خود اعتراف کردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آمیختند، امید مى رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، خدا غفور رحیم است». تعبیر به «گروهى» اشاره به این است که محتواى آیه مخصوص به فرد خاصى نیست بلکه تمام کسانى که گناهى مى کنند و در صدد جبران بر مى آیند و در توبه خود خالص و صادقند را شامل مى شود. این تقریباً مجموعه اشاراتى بود که در آیات قرآن نسبت به رازدارى و افشاى سرّ آمده است. رازدارى در روایات اسلامى در احادیث اسلامى درباره رازدارى و ترک افشاى سرّ تعبیرات گوناگونى دیده مى شود که نشان دهنده اهتمام اسلام به این موضوع است تا آنجا که اسرار دیگران به منزله امانتهاى آنها شمرده شده و افشاى سرّ به عنوان خیانت در امانت است. 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِذا حَدَّثَ الرَّجُلُ اَلْحَدِیثَ ثُمَّ اِلْتَفَتَ فَهِىَ اَمانَةٌ; هنگامى که شخصى سخنى با دیگرى مى گوید سپس به اطراف خود نگاه مى کند [363] (که دیگرى آن را نشنود) آن بمنزله امانت است (و افشاء این سرّ همچون خیانت در امانت است).(1) 2ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ اَفْشى سِرّاً اِسْتَودَعَهُ فَقَدْ خانَ; هر کس سرّى را که به او سپرده شده فاش کند خیانت کرده است.(2) 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ کَشَفَ حِجابَ اَخِیْهِ اِنْکَشَفَ حِجابَ بَیْتِهِ; کسى که پرده از روى اسرار برادر مسلمانش بردارد خداوند عیوب اسرار او را بر ملا مى کند».(3) 4ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنیا وَ الآخرةِ فِى کِتْمانِ السِرِّ وَ مُصادِقَةُ الأخْیارِ وَ جَمِیعَ الشَّرِ فِى الأذاعَةِ وَ مُواخاةُ الأَشرار; تمام خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده; در رازدارى و دوستى با نیکان و تمام بدى ها در دو چیز جمع است افشاى سرّ و دوستى با بدان».(4) البته کتمان سر ممکن است اشاره به کتمان سرّ خویشتن باشد ولى اطلاق حدیث شامل کتمان اسرار خویش و دیگران هر دو مى شود. 5ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مواعظ خویش به ابوذر چنین فرمود: «یا اَباذَرُ اَلَْمجالِسُ بِالاَْمانَةِ، وَ اِفْشاءُ سِرِّ اَخیکَ خِیانَةٌ، فَاجْتَنِبْ ذلِکَ; جلسات خصوصى امانت است، و افشاء سرّ برادر مؤمن خیانت مى باشد، از آن بپرهیز».(5) * * * رازدارى شاخه هاى متعددى دارد: 1ـ حفظ اسرار دیگران; 2ـ حفظ اسرار خویشتن; 3ـ حفظ اسرار اولیاء دین; ________________________________________ 1.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 237. 2.شرح غرر، جلد 5، صفحه 268، حدیث 8295. 3. همان مدرک، صفحه 371، حدیث 8802. 4.بحارالانوار، جلد 71، صفحه 178، حدیث 17. 5.بحارالانوار، جلد 74، صفحه 89. [364] 4ـ اسرار نظام و حکومت اسلامى. آنچه در بالا از روایات آمد مربوط به حفظ اسرار دیگران بود، و اما در مورد حفظ اسرار خویشتن نیز روایات فراوانى داریم که به مسلمانان توصیه مى کند اسرار زندگى خصوصى خود را حفظ کنند، چرا که افشاى آن گاهى منشأ حسد، کینه توزى، رقابت هاى ناسالم مى گردد، و انسان مورد تهاجم افراد تنگ نظر و کینه توز واقع مى شود و مصالح او به خطر مى افتد، که نمونه اى از آن ذیلا از نظر مى گذرد: 1ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «سِرُّکَ سُرُورُکَ اِنْ کَتَمْتَهُ وَ اِنْ اَذَعْتَهُ کانَ ثُبُورَکَ; سرّ تو مایه سرور و خوشحالى تو است به شرط آن که آن را کتمان کنى، و اگر آن را افشا کنى (اى بسا) مایه هلاک تو مى شود».(1) 2ـ در تعبیر دیگر مى فرماید: «سِرُّکَ اَسیرُکَ فَاِنْ اَفْشَیْتَهُ سِرْتَ اَسیرَهُ; سرّ تو اسیر تو است اگر آن را افشا کنى تو اسیر او مى شوى».(2) 3ـ باز در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است: «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ; سینه عاقل صندوق سرّ او است».(3) 4ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلا یَجْرِیَنَّ مِنْ غَیْرِ اَوْداجِکَ; سرّ تو به منزله خون تو است که فقط باید در رگ هاى تو جارى باشد».(4) 5ـ در حدیث پرمعنایى دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) آمده است که مؤمن نمى تواند مؤمن باشد مگر این که سه خصلت در او وجود داشته باشد: سنتى از پروردگار، و سنتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سنتى از ولىّ او، سپس مى فرماید: «فَسُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ کِتْمانُ سِرِّهِ قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول; خداوند عالم الغیب است و اسرار غیب را بر کسى فاش نمى کند، مگر براى رسولانى که آنها را (براى حفظ اسرار غیب) پذیرفته است». سپس سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را مدارات با مردم، و سنت ولىّ او را صبر در برابر مشکلات مى شمرد.(5) ________________________________________ 1. غررالحکم، جلد 4، صفحه 141، حدیث 5616. 2. همان، صفحه 146. 3.نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث6. 4.میزان الحکمة، جلد 4، صفحه 427. 5. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 68. [365] حتى در بعضى از روایات توصیه شده است که همه اسرار زندگى خصوصى خود را حتى به نزدیکترین دوستان نگویید، چرا که ممکن است روزى ورق برگردد و آن دوست، دشمن شود، و به افشاى اسرار و ریختن آبرو بپردازد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لا تَطَّلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ اِلاّ عَلى مالَوْ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ عَدُّوکَ لَمْ یَضُرْکَ، فَاِنَّ الصَّدیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُّواً یَوْماً ما; دوستت را بر آن مقدار از اسرارت آگاه ساز، که اگر دشمنت را از آن آگاه سازى به تو زیانى نرسد، چرا که دوست ممکن است روزى دشمن شود».(1) * * * در مورد افشاى اسرار اولیاء اللّه و ائمّه معصومین(علیهم السلام) روایات بسیار مهمى وارد شده و تأکید شدید بر کتمان این اسرار گردیده است. این اسرار ممکن است اشاره به مقامات مهم معصومین(علیهم السلام) باشد که اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل به غلوّ مى کنند و آن را دستاویزى براى تکفیر شیعیان و تضعیف یا از میان بردن آنها مى کنند در حالى که مطالبى وجود دارد که حساب شده و هماهنگ با قرآن مجید و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى باشد. یا اشاره به اسرار آنها در مورد نشر مکتب اهل بیت(علیهم السلام) در مناطق مختلف که براى دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) بسیار حساسیت برانگیز بود. و یا اشاره به زمان قیام امام قائم (عج) از اهل بیت(علیهم السلام) است، و همان گونه که بعضى از روایات اشاره دارد، بعضى از ائمه معصومین(علیهم السلام) تصمیم بر قیام در برابر حکومت هاى سالم زمان داشتند، ولى چون گروهى از شیعیان ناآگاه اسرار را افشا کردند، آن قیام، عقیم شد. و در ذیل به بخشى از روایاتى که در زمینه کتمان اسرار معصومین(علیهم السلام) وارد شده اشاره مى کنیم: 1ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اِذا تَقارَبَ هذا الاَْمْرُ کانَ اَشَدُّ لِلتَّقِیَّهِ; ________________________________________ 1.میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 427، حدیث 8419. [366] هنگامى که امر قیام ما نزدیک مى شود تقیه و کتمان را بیشتر کنید». (و در حفظ اسرار بکوشید).(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان امام همام مى خوانیم: «مَنْ اَفْشى سِرَّنا اَهْلَ الْبَیْتِ اَذاقَهُ اللّهُ حَرَّ الْحَدِیِد; کسى که اسرار ما اهل بیت(علیهم السلام) را افشا کند، خداوند گرمى آهن را به او مى چشاند» (این تعبیر ممکن است اشاره به گرمى سلاح دشمنان بر پیکر او باشد).(2) 3ـ در حدیث دیگرى از امام حسن عسکرى مى خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «آمُرُکَ اَنْ تَصُونَ دِیْنَکَ وَ عِلْمَنا الَّذِى اَوْدَعْناکَ، وَ اَسْرارَنا الَّذِى حَمَّلْناکَ فَلا تُبْدِ عُلوُمَنا لِمَنْ یُقابِلُها بِالْعِنادِ...و لا تُفْشِ سِرَّنا اِلى مَنْ یَشْنَعُ عَلَیْنا عِنْدَ الْجاهِلِینَ بِاَحْوالِنا; به تو دستور مى دهم که دین خود را مصوم دارى، و دانشى را که نزد تو به ودیعت گذاردیم حفظ کنى، و همچنین اسرار خود را که به تو سپردیم، بنابراین علوم ما را نزد افراد لجوج که با آن به دشمنى بر مى خیزند آشکار مکن، و اسرار ما را نزد بى خبران نسبت به احوال ما که آن را عیب بر ما مى گیرند افشا ننما».(3) از این حدیث شریف در ضمن معلوم مى شود که بیان کردن اسرار ائمه(علیهم السلام) نزد آگاهان و افراد حق جو و حق طلب، هیچ مشکلى ندارد، این افراد عنود و لجوج هستند که اگر مقامات اهل بیت(علیهم السلام) و فضایل آنان و علومشان را در معارف اسلامى و احکام بشنوند بر آن خرده مى گیرند و بد و بیراه مى گویند و ایجاد مزاحمت براى پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مى نمایند. 4ـ در حدیثى از امام صادق(علیهم السلام) مى خوانیم که فرمود: «اِمْتَحِنُوا شِیْعَتَنا عِنْدَ ثَلاث: عِنْدَ مَواقِیتِ الصَّلاةِ کَیْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَیْها، وَ عِنْدَ اَسْرارَهُمْ کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوّنا وَ اِلَى اَمْوالِهِمْ کَیْفَ مُواساتِهِمْ لاِِخْوانِهِمْ فِیها; شیعیان ما را با سه چیز امتحان کنید، یکى با وقت نماز که چگونه آن را حفظ مى کنند (آیا نمازها را اول وقت مى خوانند) و دیگر با اسرارى که نزد آنها است چگونه آن را از دشمنان محافظت مى نمایند، و سوم نسبت به اموالشان، آیا ________________________________________ 1.بحار، جلد 72، صفحه 412. 2.همان مدرک. 3.بحارالانوار، جلد 72، صفحه 418. [367] مواسات با برادران دینى خود در آن دارند؟».(1) 5ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «ما قَتَلنا مَنْ اَذاعَ حَدِیثَنا قَتْلَ خَطَاء وَلکِنْ قَتَلَنا قَتْلَ عَمْد; کسى که اسرار ما را فاش کند ما را به صورت قتل خطا نکشته، بلکه به صورت قتل عمد کشته است».(2) 6ـ در واقع بسیارى از مشکلات ائمه(علیهم السلام) و گرفتارى آنها در چنگال ظالمان بى رحم و دشمنان سرسخت و حسود اهل بیت(علیهم السلام) به خاطر این بود که بعضى از شیعیان که زبان آنها چاک و بند درستى نداشت مطالبى درباره فضائل آن بزرگواران یا ضعف ها و رذائل دشمنان آنها مى شنیدند و آن را فاش مى کردند، و به گوش حکام ظالم وقت مى رسید، و مایه دردسر مى شد و گاه به قتل آن بزرگواران مى انجامید، همچنین اخبارى که درباره قائم اهل بیت(علیهم السلام) و انتقام او از دشمنان بوده که سخت مایه وحشت دشمنان مى شد، هنگامى که افشا مى گشت، مشکلات عظیمى براى آن بزرگواران به دست مى آمد. 7ـ در حدیث دیگرى که همان مضمون حدیث سابق را به شکل تازه اى دنبال مى کند از همان بزرگوار مى خوانیم که در تفسى آیه شریفه «وَ یَقْتُلُونَ الاَْنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ; آنها ـ یعنى یهود ـ پیامبران خدا را به ناحق مى کشند»(3) مى فرماید: «اَما وَاللّه ما قَتَلُوهُمْ بِاَسْیافِهِمْ وَلکِنْ اَذاعُوا سِرَّهُمْ وَ اَفْشَوْا عَلَیْهِمْ فَقُتِلُوا; به خدا سوگند آنها پیامبران را با شمشیرشان نکشتند، بلکه اسرار آنها را فاش کردند (و دشمنان حق ترسیدند مزاحمى براى تخت و تاج حکومتشان پیدا شود) در نتیجه پیامبران الهى کشته شدند».(4) 8ـ در حدیث دیگرى از مفضل بن عمر نقل شده که مى گوید: آن روز که معلّى بن خنیس (یکى از یاران امام صادق) را کشتند من خدمت آن حضرت رسیدم و عرض کردم یابن رسول اللّه! آیا این حادثه مهمى که امروز براى شیعه اتفاق افتاده است نمى بینى؟ فرمود: چه شده است؟ عرض کردم معلّى بن خُنیس را کشتند فرمود: ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 80، صفحه 22. 2.اصول کافى، جلد 2، صفحه 370، حدیث 4. 3. آل عمران، آیه 112. 4. مرآة العقول، جلد 11، صفحه 64. (حدیث شماره 7). [368] «رَحِمَ اللّهُ الْمُعَلِّى قَدْ کُنْتُ اَتَوَقَّعُ ذلِکَ اَنَّهُ قَدْ اَذاعَ سِرَّنا، وَ لَیْسَ النّاصِبُ لَنا حَرْباً بِاَعْظَمِ مَؤُنَةً عَلَیْنا مِنَ الْمُرِیعُ عَلَیْنا سِرَّنا; خدا معلّى را رحمت کند، من هم چنین انتظارى درباره او داشتم، او اسرار ما را فاش کرد، و کسى که در برابر ما به جنگ برخیزد مشقت او بر ما بیش از کسى نیست که اسرار ما را فاش کند».(1) به هر حال حفظ اسرار ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و به طور کلى حفظ اسرار مذهب از مسائل مسلّمى است که نمى توان در آن تردید کرد، چرا که اگر این اسرار فاش شود و دشمنان بر آن دست یابند، در مورد فضایل آنها حسادت مىورزند، و در مورد برنامه هاى اجتماعى و تربیتى آنان سعى مى کنند، تمام آنها را خنثى نمایند، به همین دلیل دستور اکید به حفظ اسرار داده شده است. * * * شاخه دیگر از رازدارى، حفظ اسرار نظامى و سیاسى کشور اسلامى است، که لزوم آن از بدیهیّات است، به همین دلیل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هم خودش نسبت به این مسأله فوق العاده اهمیت مى داد، و هم اصحاب و یارانش را به آن توصیه مى کرد، و بسیارى از پیروزى هاى مسلمین به خاطر حفظ همین اسرار بود. مثلا در داستان فتح مکه اگر آن زن (ساره) که از سوى دشمنان مأمور بود آمادگى مسلمان ها را براى فتح مکه به مشرکان قریش برساند، در کار خود موفق مى شد مکه به این آسانى فتح نمى شد، و اى بسا خون هاى زیادى از طرفین بر زمین مى ریخت. ولى تأکید پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر کنترل راه ها و توقیف کردن آن زن مرموز و خبرچین سبب شد که لشکر عظیم اسلام ناگهان در کنار مکه پیاده شد، و مشرکان که خود در برابر عمل انجام شده یافتند، تسلیم شدند. در روایات اسلامى به این مسأله نیز اشاره شده و تعبیرهاى پرمعنایى در این روایات دیده مى شود از جمله: ________________________________________ 1. مرآة العقول، جلد 11، صفحه 62. [369] 1ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّأْىِ وَ الرَّأْىُ بِتَحصِینِ الاَْسْرارِ; پیروزى در پرتو دوراندیشى است، و دوراندیشى در به کارگیرى صحیح اندیشه است، و اندیشه صحیح با نگهدارى و رازدارى میسّر است».(1) 2ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَّلَ عَیَّرَ قَوْماً بِالاِْذاعَةِ، فَقالَ اِذا جائَهُمْ اَمْرٌ مِنَ الاَْمْنِ اَو الْخَوْفِ اَذاعُوا بِهِ، فَاِیّاکُمْ وَالاِْذاعَةَ; خداوند متعال گروهى را به خاطر افشاى اسرار سرزنش فرموده و گفته است هنگامى که مطلبى درباره امنیت یا خوف (پیروزى یا شکست) به آنها مى رسد، فوراً آن را فاش مى کنند(یا آنها را به عنوان پیروزى از خطرات دشمن غافل مى سازند و یا به عنوان شکست مأیوس مى کنند) بنابراین از افشاء اسرار بپرهیزید».(2) 3ـ در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «اِظْهارُ الشَّىء قَبْلَ اَنْ یَسْتَحْکُمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى قبل از آن که استحکام یابد، سبب فساد آن مى شود». (چرا که مخالفان آگاه مى شوند و سنگ در راه آن مى اندازند، و چه بسا از رسیدن به نتیجه مانع مى شوند).(3) پیامدهاى رازدارى و افشاى اسرار همه انسان ها در زندگى شخصى خود رازهایى دارند که گاه مربوط به ضعف ها و عیوب آنها است و گاه مربوط به پیروزى ها و موفقیت ها مى باشد، به یقین افشا کردن آنچه مربوط به ضعف و عیب است، اعتبار و حیثیت اجتماعى افراد را زیر سؤال مى برد، و اى بساى مایه سلب اعتماد عمومى و شکست و آبروریزى شود، به همین دلیل هم خودشان باید آن اسرار را بپوشانند و هم دیگران، تا مجالى براى اصلاح عیوب و برطرف کردن ضعف ها حاصل شود. و افشا کردن آنچه مربوط به پیروزى ها است آتش حسد را در دل حسودان شعلهور مى سازد، و افراد تنگ نظر و بخیل را براى از بین بردن اسباب موفقیت تحریک مى کند، و در هر حال مایه شرّ و فساد و بدبختى و ناکامى است به همین ________________________________________ 1. نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 48. 2. مرآة العقول، جلد 11، صفحه 65. 3. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 71. [370] دلیل باید در حفظ این اسرار کوشید. در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) چنین نقل شده است که فرمود: «اِحْفَظْ لِسانَکَ تُعِزَ، وَلا تُمَکِّن النّاسَ مِنْ قِیادِ رَقَبَتِکَ فَتُذِّلَ; زبانت را حفظ کن تا آبرومند باشى، و زمام اختیار خود را به دست مردم نده که ذلیل خواهى شد».(1) جالب اینکه در آغاز این حدیث چنین آمده است: «اِنْ کانَ فِى یَدِکَ هذِهِ شىءٌ، فَاِنْ اِسْتَطَعْتَ اَلاّ تُعْلَمَ هذِهِ فَافْعَلْ; هرگاه در یک دست تو چیزى باشد و بتوانى کارى کنى که دست دیگر با خبر نشود بکن».(2) از اینجا روشن مى شود که هرگاه کسى از اسرار دیگرى باخبر شود، نزد او امانت است اگر آن را افشا کند خیانت در امانت کرده، و سبب مى شود که او گرفتار خسارات عظیمى شود، یا مقام و موقعیت اجتماعى او به خطر افتد و یا تنگ نظران و حسودان بر ضد او تحریک و بسیج شوند، و یا اراذل و اوباش در مال و عرض و ناموس او طمع ورزند. به همین دلیل در احادیث بالا خواندیم که مى فرمود: «اسرار شما مایه خوشحالى شما است اگر آنها را کتمان کنید، ولى اگر افشا کنید مایه هلاکت شما است». بنابراین انسان تا ممکن است باید اسرار خود را به کسى نگوید و به تعبیر دیگر سینه او صندوق سرّ او باشد، و اگر ضرورتى ایجاب کرد، یا بر اثر تصادفى دیگرى از آن آگاه شد، او باید در حفظ اسرار بکوشد و نسبت به برادر مؤمنش خیانت نکند. در مورد افشاى اسرار مذهب و مکتب در برابر متعصبان لجوج و کینه توز که هیچ مذهب و مکتبى را تحمل نمى کنند، و هیچ فکرى غیر از فکر قاصر خویش را به رسمیت نمى شناسد نیز مطلب همین گونه است مخصوصاً در مورد فضائل ائمه معصومین(علیهم السلام) که شنیدن آن براى دشمنان حسود و تنگ نظر سخت و سنگین است. همچنین در مورد حفظ اسرار سیاسى و نظامى کشور اسلام و افشاى آن که گاه سرنوشت کشور اسلام را به خطر مى اندازد یا سبب مى شود خونهاى بى گناهان ________________________________________ 1.اصول کافى، جلد 2، صفحه 225، حدیث 14. 2.همان مدرک. [371] زیادى ریخته شود و اموال و آبروها و جان هایى بر باد رود، رازدارى از اهم وظائف، و افشاى اسرار از زشت ترین رذائل اخلاقى است، و ترک آن کیفر سنگینى دارد. به همین دلیل در احادیث گذشته خواندیم که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «کسى که چیزى از اسرار ما را فاش کند، همچون کسى است که ما را عمداً به قتل رسانده نه به عنوان قتل خطا». در حدیث جالبى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى خوانیم که خلاصه اش چنین است: دو نفر نزد على(علیه السلام) آمدند، یکى از آنها را مارى گزیده بود و دیگرى عقربى به او نیش زده بود، آنها سخت گریه مى کردند. على(علیه السلام)فرمود: اینها کیفر کارى را تحمل مى کنند که انجام داده اند، آنها را به منزلشان بردند و دو ماه در ناراحت ترین حالات به سر مى بردند، سپس امیرمؤمنان على(علیه السلام) دستور داد آنها را نزد او حاضر کردند، فرمود: حالتان چگونه است؟ عرض کردند در سخت ترین درد و رنجها به سر مى بریم فرمود: از گناهى که شما را به اینجا کشیده است توبه کنید؟ و به او پناه برید. عرض کردند اى امیرمؤمنان چه گناهى از ما سر زده است؟ امام رو به یکى از آنها کرد و فرمود: «اما تو آیا به خاطر دارى روزى فلان کس نسبت به سلمان فارسى به خاطر علاقه اش به ما بدگویى مى کرد ولى تو دفاع از او نکردى بى آنکه ترسى به جان و مال و فرزندان خویش داشته باشى، تنها نوعى شرمسارى مانع تو شد (که نمى باید بشود) اگر مى خواهى خداوند درد تو را درمان کند تصمیم بگیر که بعد از این هر کسى از دوستان ما بدگویى کرد و تو مى توانى یاریش کنى کوتاهى نکن مگر این که بر جان و مال و خانواده ات بترسى». و به دومى فرمود: «آیا مى دانى چرا به این وضع گرفتار شدى؟ آیا به خاطر دارى روزى قنبر من وارد مجلس یکى از حکام جور شد و تو در آنجا بودى و به احترام او برخاستى، حاکم جور به تو اعتراض کرد که چرا در حضور من به قنبر احترام کردى؟ تو در پاسخ گفتى من چگونه به احترام او برنخیزم در حالى که فرشتگان خدا بالهاى خود را در راه او مى گسترانند، و روى بال هاى فرشتگان راه مى رود. هنگامى که این [372] سخن را گفتى او عصبانى شد و برخاست و به ظرب و شتم و آزار قنبر پرداخت، اگر مى خواهى خداوند عافیت به تو دهد، هرگز در برابر دشمنان ما کارى نکن که به زیان دوستان ما تمام شود».(1) همچنین اگر در تواریخ مى خواندیم که بعضى از پیشوایان اسلام جاسوس هایى را اعدام کردند به خاطر این است که کار آنها خون هاى پاکى را بر زمین مى ریزد، از این رو باید خون ناپاک آنها بر زمین ریخته شود. * * * ضرورت ها گاه نیاز یا ضرورتى ایجاب مى کند که انسان سرّ خود را به دیگرى بگوید، در این گونه موارد نیز به ما دستور داده شده است که افراد عاقل و امینى را براى این کار پیدا کنیم. على(علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ اَسَرَّ اِلى غَیْرِ ثِقَة فَقَدْ ضَیَّعَ اَمْرَهُ; کسى که سرّ خویش را نزد افراد غیر مطمئن بازگو کند سرّ خود را ضایع کرده است».(2) حتى دستور داده اند که در صورت ضرورت سرّ خود را به کسى بسپارید که او هم سرى در نزد شما داشته باشد، تا به خاطر حفظ سرّ خویش، سرّ شما را افشا نکند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «لاتَضَعْ سِرَّکَ عِنْدَ مَنْ لا سِرَّ لَهُ عِنْدَکَ; سرّ خود را نزد کسى که سرى نزد تو ندارد نگذار».(3) مخصوصاً باید توجه داشت کسانى که اسرار خویش را فاش مى کنند، افراد قابل اعتمادى براى حفظ اسرار دیگران نیستند باید از آنها پرهیز کرد. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: مَنْ ضَعُفَ عَنْ حِفْظِ سِرِّهِ، لَمْ یُطِقْ سِرَّ غَیْرِهِ; کسى که از حفظ سرّ خود ناتوان است، توانایى بر حفظ اسرار دیگران ندارد».(4) ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 26، صفحه 237. (با تلخیص). 2. شرح غررالحکم، جلد 5، صفحه 257. 3. شرح غررالحکم، جلد 5، صفحه 255. 4. همان مدرک، جلد 5، صفحه 403. [373] انگیزه هاى افشاى سرّ و راه درمان آن این صفت رذیله از ضعف هاى مختلفى است که در بعضى انسان ها سرچشمه مى گیرد از جمله: 1ـ افراد حسود براى ضربه زدن به کسى که مورد حسدشان است سعى در افشاى اسرار آنها دارند تا از این طریق در افکار عمومى بى اعتبار شوند یا منافعشان به خطر بیفتد. 2ـ افراد کینه توز براى اعمال کینه هاى خود از افشاى اسرار دیگران خوددارى نمى کنند تا از آنها انتقام بگیرند. 3ـ دیگر از انگیزه هاى کمى ظرفیت و جهل و نادانى و بى خبرى است. کسانى که گرفتار این حالاتند هرگز راز نگهدار نخواهند بود. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که اسرار خود را نزد سه کس نگذارید، و یکى از سه کس را شخص احمق شمرد.(1) در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است: «لاتُسِرَّ اِلَى الْجاهِلِ شَیْئاً لایُطیقُ کِتْمانَهُ; سرّ خود را نزد جاهل نگذار که توان کتمان آن را ندارد».(2) 4ـ اصولا افشاء سرّ و به طور کلى نشر خبرهاى پنهانى و تازه و احیاناً شگفت انگیز براى گروهى از مردم جاذبه دارد، و آمادگى زیادى براى شنیدن آن دارند، همین معنى بعضى از مردم را وسوسه مى کند که به افشاء سرّ دیگران بپردازند و نظر شنوندگان منحرف را به خود جلب کنند. 5ـ لغزش ها و اشتباهات و عدم توجه به سرّى بودن بعضى از مسائل نیز عامل مهم دیگرى در افشاى اسراى است، و به همین دلیل هر چه افراد رازدار بیشتر باشد، احتمال افشاى سر فزونى مى یابد، تا آنجا که گفته اند: «کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِْثْنانِ شاعَ; هر رازى از دو نفر بگذرد فاش مى شود». در حدیثى مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) از یکى از یارانش به نام عمار پرسید آیا ________________________________________ 1.غررالحکم، حدیث 4662. 2.غررالحکم، حدیث 10265. [374] آن سرى را که به تو گفتم به کسى گفتى؟ عرض کرد نه به هیچکس نگفتم جز به سلیمان بن خالد. فرمود: آفرین (و به همین دلیل فاش شده است) آیا قول شاعر را شنیده اى که مى گوید: فَلا یَعْدُوَنْ سِرِّى وَ سِرِّکَ ثالِثاً اَلا کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِْثْنَیْنِ شایعُ سرّى که میان من و تو است نباید به شخص سومى برسد، چرا که هر سرّى از دو نفر تجاوز کند، پخش مى شود.(1) دلیل آن هم روشن است چرا که اگر بنا شود هر کسى سرّ دیگرى را به یکى از محرم اسرارش بگوید نفر دوم نیز همین کار را انجام مى دهد، سومى و چهارمى نیز به محرم اسرار بگویند در مدت کوتاهى در سراسر جامعه پخش مى شود. * * * و اما راه درمان از بحث هاى پیشین دانستیم که اگر موضوع افشاء اسرار در مورد اشخاص انجام شود، آبرو، و حیثیت آنها مى رود، و اعتماد عمومى را که سرمایه اصلى است از دست مى دهد تا آنجا که گاهى به کلى سقوط مى کند، و آثار وجودى آنان از جامعه محو مى شود. و اگر افشاى اسرار مربوط به جامعه و مکتب و مذهب باشد گاه کشورى را به خطر مى اندازد و پیروان مذهبى را گرفتار مى سازد، خون هاى بى گناهان ریخته مى شود، و اموال آنها به دست متعصبان غارتگر بر باد مى رود. توجه به عواقب دردناک افشاى اسرار، یکى از عوامل بازدارنده درباره این رذیله اخلاقى است، همان گونه که دقت در پیامدهاى هر یک از صفات رذیله، عامل بازدارنده اى در برابر آن است. خشکانیدن ریشه هاى این رذیله اخلاقى یعنى جهل و حسد و کینه توزى و مانند ________________________________________ 1.اصول کافى، جلد 2، صفحه 224، حدیث 9. [375] آن راه مهم دیگرى براى درمان است. افزایش ظرفیت انسان و گنجایش روح او مى تواند کمک به رازدارى و حفظ اسرار دیگران کند. اندیشه در کیفرهاى سنگین الهى که افشاى اسرار فرد و جامعه دارد که در گذشته به گوشه اى از آن اشاره شد عامل بازدارنده امور دیگرى است. توجه به این نکته که اگر افشاى اسرار دیگران سبب ضرر و زیان هایى به آنها بشود، فاش کننده سرّ به عنوان تسبیب، در بسیارى از موارد ضامن آن ضرر و زیان ها است، نیز عامل بازدارنده دیگرى است. [376] [377] 14 حلم و غضب اشاره خشم و غضب از خطرناک ترین حالات انسان است که اگر جلو آن رها شود، گاه به شکل یک نوع جنون و دیوانگى و از دست دادن هر نوع کنترل بر اعصاب خودنمایى مى کند و بسیارى از تصمیم هاى خطرناک و جنایاتى که انسان یک عمر باید کفاره و جریمه آن را بپردازد، در چنین حالتى انجام مى شود و اگر مى بینیم قرآن مجید آن را دومین صفت پرهیزکاران بعد از صفت انفاق (در آیه 134 آل عمران) شمرده به خاطر همین است. خشم و غضب همچون آتشى سوزان است که گاه یک جرقّه آن تدریجاً مبدل به دریایى از آتش مى شود، و خانه ها و شهرهایى را در کام خود فرو مى برد. اگر تاریخ را ورق بزنیم مشکلات عظیمى را که در جوامع انسانى بر اثر شعله سوزان غضب و خشم به وجود آمده بررسى کنیم خواهیم دید که سرچشمه بسیارى از ضایعات و ناملائمات و حوادث دردناک همین خشم و غضب بوده است و خساراتى که دامن افراد و خانواده ها و اجتماعات را گرفته از بیشترین خسارات است. با این اشاره به آیات قرآن باز مى گردیم و خطرات این رذیله و برکات حلم و بردبارى که نقطه مقابل آن است را مورد بررسى قرار مى دهیم. [378] 1ـ وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ اِذا ما غَضِبُوهُمْ یَغْفِروُنَ. (شورى ـ 37) 2ـ اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ فِى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظِ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ و اللّه یُحِبُّ الُْمحْسِنینَ. (آل عمران ـ 134) 3ـ وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیَهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّىِ کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ. (انبیاء ـ 87) 4ـ اِنَّ اِبْراهیمَ لاََوّاهٌ حَلِیمٌ. (توبه ـ 114) 5ـ اِنَّ اِبْراهیمَ لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنِیبٌ. (هود ـ 75) 6ـ فَبَشَّرْناهُ بِغُلام حَلیم. (صافات ـ 101) 7ـ وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. (فرقان ـ 63) 8ـ خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ. (اعراف ـ 199) ترجمه 1ـ همان کسانى که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند، و هنگامى که خشمگین شوند عفو مى کنند. 2ـ همانها که در توانگرى و تنگ دستى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند و از خطاى مردم در مى گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد. 3ـ ذالنون (یونس) را (به یادآور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت، و چنین مى پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (اما موقعى که در کام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمت ها (ى متراکم) صدا زد (خداوندا) جز تو معبودى نیست منزهى تو، من از ستمکاران بودم. 4ـ به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود. 5ـ چرا که ابراهیم بردبار و دلسوز و بازگشت کننده (به سوى خدا) بود. [379] 6ـ ما او (ابراهیم) را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم. 7ـ و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام مى گویند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند). 8ـ (به هر حال) با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن). تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث که درباره اوصاف گروهى از مؤمنان پاکدل و مشمول عنایات حق سخن مى گوید، بعد از ذکر ایمان و توکل بر خدا مى فرماید: «آنها کسانى هستند که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند، و هنگامى که خشمگین شوند (خشم خود را فرو مى برند و) عفو مى کنند (وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَواحِشَ وَ اِذا ما غَضِبُوهُم یَغْفِرُونَ). به تعبیر دیگر آنها هنگامى که آتش غضب در درونشان شعله ور مى شود خود را کنترل مى کنند و دست به انواع گناهان و جنایات آلوده نمى سازند. ذکر این صفت بعد از مسأله اجتناب از گناهان بزرگ و اعمال زشت شاید به این جهت است که سرچشمه بسیارى از گناهان، حالت غضب است که زمام نفس را از دست عقل بیرون مى برد و آزادانه به هر سو مى تازد. جالب اینکه نمى فرماید: آنها غضب نمى کنند، چرا که خشم و غضب به هنگام بروز ناملایمات سخت، طبیعى هر انسانى است، مهم آن است که آنها بر غضب خویش مسلّطند و هرگز زیر سلطه غضب قرار نمى گیرند، به خصوص اینکه وجود غضب در انسان همیشه جنبه منفى و ویرانگرى ندارد، گاه مى شود که بسیار سازنده است که بعداً به طور مشروح به خواست خدا به آن مى پردازیم. * * * در دوّمین آیه بعد از آن که به پرهیزکاران، وعده بهشت جاویدان مى دهد که [380] وسعت آن به وسعت آسمانها و زمین است در بیان اوصاف آنها نخست مسأله انفاق را مطرح مى کند و مى گوید: «این پرهیزکاران کسانى هستند که در وسعت و پریشانى انفاق مى کنند» (اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ فى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ) سپس مى افزاید: «و خشم خود را فرو مى برند» (وَ الْکاظِمینَ الْغَیظِ) و در نتیجه از «خطاهاى مردم مى گذرند» (وَالْعافِیْنَ عَنِ النّاسِ) و در مجموع آنها افرادى نیکوکارند، «چرا که خداوند نیکوکاران را دوست دارد» (وَ اللّهُ یُحِبُّ الُْمحسِنینَ). جالب این که در آیه بعد از آن وعده آمرزش و مغفرت به آنها داده شده که اگر لغزشى براى آنها پیدا شود، و گناهى از آن ها سرزند به یاد خدا بیفتند و استغفار کنند، خداوند آنها را مشمول عفو خود قرار مى دهد. اشاره به این که همان گونه که آنها دیگران را عفو مى کنند و از خطاهایشان مى گذرند، خداوند هم آنها را عفو مى کند و از خطاهایشان مى گذرد. به هر حال «کظم غیظ; فرو بردن خشم» در این آیه به عنوان یکى از صفات برجسته پرهیزکاران، و در رده هاى اول بیان شده است.(1) * * * در سوّمین آیه سخن از خشم و غضب یکى از پیامبران الهى یعنى «یونس»(علیه السلام)نسبت به امت خویش است. خشمى که در ظاهر مقدس بود ولى در واقع از عجله و دستپاچگى نشأت مى گرفت و به همین دلیل خداوند به خاطر این «ترک اولى» او را در تنگناى شدیدى قرار داد و سرانجام از این «ترک اولى» توبه کرد، مى فرماید: «وذاالنُّونِ» (یونس) را (به یادآور) در آن هنگام خشمگین (از میان قوم خود) رفت، و چنین مى پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (اما هنگامى که در کام نهنگ فرو ________________________________________ 1. «کَظیم» صیغه مبالغه از ماده کظم (بر وزن نظم) در اصل به معنى بستن گلوى مشک بعد از پر شدن است، به همین دلیل کظیم به کسى گفته مى شود که مملو از غضب شده و خویشتن دارى مى کند و به اصطلاح دندان بر جگر مى گذارد و صرف نظر مى کند، و غیظ به معنى شدت خشم است که بر اثر بروز ناملایمات به انسان دست مى دهد و به نظر مى رسد که غیظ مرحله شدید و بالاى خشم مى باشد بنابراین کظم غیظ به معنى خویشتن دارى و سلطه بر نفس به هنگام بروز شدّت غضب است و این صفت بسیار بالایى است. [381] رفت) در آن ظلمت هاى متراکم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نیست، منزّهى تو، من از ستمکاران بودم (وَذَاالنُّونَ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اَنّىِ کُنْتُ مِنَ الظّالِمیْنَ). سرانجام و بعد از تحمل سختى هاى فراوان خداوند توبه او را پذیرفت و بى آنکه در شکم نهنگ هضم شود، او را بیرون فرستاد، با تنى بسیار رنجور و ضعیف و ناتوان. در این که مدت توقف یونس(علیه السلام) در شکم ماهى چقدر بوده چهل روز یا یک هفته یا سه روز، یا طبق روایتى که از على(علیه السلام) نقل شده نه ساعت، اختلاف است، هر چه بود بسیار جانکاه و ناراحت کننده بود حتى یک لحظه آن. راستى «یونس» چه «ترک اولى» کرده بود که مستحق چنین کیفرى شد؟ با این که مى دانیم از انبیاء گناه و معصیتى سر نمى زند، تصور ابتدایى بر این است که خشم و غضب در برابر قوم گمراهى که دعوت خیرخواهانه پیامبر دلسوزى مانند یونس(علیه السلام)را نمى پذیرند، کاملا طبیعى است، ولى براى پیامبر بزرگى مانند او، اولى این بود که پس از آگاهى از این که به زودى عذاب الهى براى آن قوم فرا خواهد رسید، باز هم تا آخرین لحظه آنها را ترک نگوید، و از تأثیر سخن مأیوس نشود، و اگر یونس(علیه السلام)خشمگین نمى شد، شاید در کار خود تجدید نظر مى کرد، تجربه نیز نشان داد که آن قوم در آخرین لحظات بیدار شدند و دست توبه و انابه به درگاه حق برداشتند و خداوند عذاب را از آنان برگرفت. جایى که چنین خشمى را ـ که زیاد هم بى دلیل نبود ـ خداوند بر پیامبرانش نمى بخشد چگونه شعله هاى خشمى را که از کینه توزى و انتقام و حسد و خوى هاى رذیله دیگر زبانه مى کشد خواهد بخشید؟ بدیهى است منظور از خشم در اینجا خشم بر قوم گنهکار است، و منظور از جمله (فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ); این است که او گمان مى کرد، هجرتش از میان آن قوم گنهکار کار بدى نیست که در خور سرزنش و کیفر باشد، و منظور از اعتراف یونس(علیه السلام)به ظلم و ستم همان ظلم و ستم بر خویشتن است که گرفتار مجازات «ترک اولى» شد. [382] و اما آیاتى که از حلم و بردبارى و ترک غضب ستایش مى کند به شرح زیر است: در اوّلین و دوّمین آیه از آیات مورد بحث خداوند، حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به عنوان «اوّاه حلیم» یا «حلیم اوّاه» معرفى مى کند، اوّلى به دنبال داستان سرپیچى آزر (عموى ابراهیم) از دعوت او به سوى توحید و بت شکنى و استغفار ابراهیم(علیه السلام) براى او، و دومى به دنبال خبردادن فرشتگان از مجازات «قوم لوط» و تقاضاى ابراهیم(علیه السلام)از خداوند در مورد تخفیف مجازات آنان آمده است. «اَوّاهُ» به معنى کسى است که مهربان و رحیم است، و براى هدایت افراد دل سوزى فراوان مى کند.(1) به هر حال توصیف حضرت ابراهیم(علیه السلام) به «اوّاه حلیم» یا «حلیم اوّاه» که بیانگر رابطه و نزدیکى این دو وصف با یکدیگر است. نشان مى دهد که فرو بردن غضب و حلم و بردبارى و دلسوزى حتى درباره مجرمان و تلاش براى نجات آنها از چنگال جرم و گناه و کیفر از صفات برجسته اى است که انبیاء بزرگ به آن متّصف بودند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) نه تنها در برابر عمویش «آزر» که مردى متعصب و لجوج بود حلم و بردبارى نشان مى داد بلکه حتى در برابر «قوم لوط» با آن آلودگى هاى عجیب، دلسوزى داشت که اگر ممکن باشد آنها را از این آلودگى ها و گناهان بزرگ رهایى بخشد تا گرفتار عذاب الهى نشوند. ولى فرمان الهى فرا رسید که همین اندازه حلم و بردبارى در برابر عمو و قوم لوط کافى است، آنها قابل هدایت نیستند. و مخصوصاً قوم لوط گرفتار آن عذاب شدید و کوبنده شدند. * * * در ششمین آیه خداوند، یکى از مواهب بزرگ خویش را بر ابراهیم مى شمرد، ________________________________________ 1. البته براى «اوّاه» معناى دیگرى ذکر شده، ولى مناسب همان معنى است که در بالا گفته شده و در اصل «اوّاه» به معنى کسى است که فراوان آه مى کشد خواه به خاطر توبه باشد یا مسؤولیت، یا دلسوزى نسبت به مردم. [383] مى فرماید: (دعاى او را درباره فرزند اجابت کردیم و) او را به نوجوانى حلیم و بردبار و پر استقامت بشارت دادیم (فَبَشَّرْناهُ بِغُلام حَلیم). جالب این که از میان تمام صفات برجسته انسان، در این آیه تنها روى صفت حلم و بردبارى تکیه شده است. راغب در کتاب مفردات مى گوید: حلم به معنى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است و از آنجا این حالت از عقل و خرد ناشى مى شود که گاه حلم به معنى عقل و خرد نیز به کار رفته است. این پیشگویى درباره «اسماعیل» تحقق یافت، هنگامى که به صورت جوان نورسى درآمد هوشیارى و عقل و حلم و بردبارى خود را به هنگام فرمان الهى درباره ذبح او نشان داد و همان گونه که در آیه بعد از آن آمده است، «به پدرش عرض کرد: «یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرْ; پدر جان آنچه را دستور دارى انجام ده» و در برابر مسأله ذبح تا آخرین مرحله که فرمان خوددارى به ابراهیم(علیه السلام) داده شد خونسرد و تسلیم بود. * * * در هفتمین آیه که بیان صفات «عبادالرّحمن» (بندگان خاص خدا) مى کند در ضمن صفات برجسته دوازده گانه آن ها این صفت را بر مى شمرد، «هنگامى که جاهلان آن ها را خطاب مى کنند (و سخنان ناموزون به آنها نثار مى کنند) آنها در پاسخ سلام مى گویند (و از کنار آنها با حلم و بزرگوارى مى گذرند) «وَاِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً». گرچه در این آیه واژه حلم به کار نرفته، ولى مفهوم مجموع آیه آن است که بندگان خاص خدا در برابر ناملایمات مخصوصاً سخنان زشت جاهلان خشمگین نمى شوند و بردبارى نشان مى دهند، و خود را از شر درگیرى با این گونه افراد به وسیله حلم و بردبارى رهایى مى بخشند. در حدیثى که در تفسیر آیه آمده است چنین مى خوانیم که: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)روزى فرمود: جمعى از امت من باشند که من آنها را دوست دارم و آنها نیز مرا [384] دوست دارند، و آنها هنوز به وجود نیامده اند، گویا ایشان را مى بینم (سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) بخشى از اوصاف برجسته آنها را شمرد تا به اینجا رسید) و به صفت صبر و حلم آراسته باشند...و در طریق رفق و مدارا سلوک کنند، کسى عرض کرد یا رسول اللّه با غلامان خود رفق و مدارا کنند، فرمود: نه، آنها غلام ندارند و خودشان خدمت خویش را انجام مى دهند، بلکه با جاهلان و سفیهان مدارا نمایند سپس این آیه را تلاوت فرمود: (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمُشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُوُنَ قالُوا سَلاماً).(1) منظور از سلام در اینجا این است با آنها با مسالمت رفتار مى کنند و پاسخى که توأم با مقابله به مثل و لغو و دشنام باشد نمى گویند و به سخنان زشت آنها بى اعتنا هستند گویى اصلا نشنیده اند. * * * در هشتمین و آخرین آیه مورد بحث که در سوره اعراف آمده است سه دستور مهم در عبارت کوتاهى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ـ به عنوان نماینده همه مؤمنان ـ داده شده است مى فرماید: عذرشان را بپذیر و به نیکى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه مکن) (خُذِالْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِیْنَ). طبیعى است روى گردانى از جاهلان به معنى حلم و بردبارى و ترک هر گونه پرخاشگرى در برابر آنان است. بلکه مى توان گفت: دو جمله قبل هم که دستور به مدارا و پذیرش عذر به دعوت نیکى ها مى دهد به نوعى دلالت بر همین معنى دارد. راه و رسم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز همیشه همین بود که در برابر جاهلان و نابخردان نهایت صبر و حوصله و تحمل و بردبارى را نشان مى داد و هرگز به خاطر سخنان ناموزون و کارهاى بى ادبانه آنها خشم و غضب بر او چیره نمى شد. آیه بعد از این آیه که مى گوید: اگر وسوسه هاى شیطان به تو برسد، به خدا پناه بر ________________________________________ 1. تفسیر منهج الصادقین، جلد 6، صفحه 417، (مطابق نقل تفسیر اثنى عشرى ذیل آیه مورد بحث) و تفسیر روح البیان، جلد 6، صفحه 241 (ذیل آیه مورد بحث). [385] که او شنونده و دانا است (وَ اِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ) مى تواند اشاره دیگرى به این معنى باشد که آتش خشم و غضب یک انگیزه شیطانى است که هر کس در برابر آن باید به خدا پناه برد. شاهد این سخن روایتى است که در تفسیر روح البیان در ذیل این آیه آمده است هنگامى که آیه اول نازل شد ودستور بردبارى در برابر جاهلان داد پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله) عرضه داشت «کَیْفَ یا رَبِّ وَ الْغَضبُ; چگونه مى توانم تحمل کنم» در حالى که خشم و غضب حاصل مى شود؟» آیه بعد نازل شد و حضرت دستور داد که در برابر تحریکات شیطانى به خدا پناه ببر.(1) در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که جامع ترین آیات قرآن درباره مکارم اخلاق، همین آیه است.(2) راستى هم چنین است زیرا در برابر خطاها، عفو و پذیرش عذر را در پیش گرفتن، و همه مردم را دعوت به نیکى نمودن، و با جاهلان و نابخردان درگیر نشدن، سه برنامه مهم در رابطه با زندگى اجتماعى و فعالیت هاى جمعى است که اگر هر سه با شرایط خاصش پیاده شود، اکثر مشکلات اجتماعى حل خواهد شد. * * * از مجموع آیات فوق اهمیت فضیلت اخلاقى حلم و بردبارى و خطرات رذیله خشم و غضب به خوبى آشکار مى شود. خشم و غضب در روایات اسلامى در روایات اسلامى تعبیرات عجیب و تکان دهنده اى درباره خشم و غضب وارد شده است، که از خطرات این رذیله اخلاقى به خوبى پرده بر مى دارد، دوازده حدیث که ذیلا از نظر شما عزیزان مى گذرد، گلچینى از آنها است. ________________________________________ 1.تفسیر روح البیان، جلد 3، صفحه 298، ذیل آیه. 2. مجمع البیان، ذیل آیه. [386] 1ـ در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «اَلْغَضَبُ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطانِ; غضب، آتش پاره سوزان و برافروخته اى است از سوى شیطان».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْغَضَبُ یُفْسِدُ الاِْیْمانَ کَما یُفْسِدُ الصَّبْرُ اَلْعَسَلَ; غضب ایمان را فاسد مى کند همان گونه که صبر (داروى بسیار تلخى است که در تلخى ضرب المثل است) عسل را خراب مى کند».(2) 3ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَعْدَى عَدُوٍّ لِلْمَرْءِ غَضَبُهُ وَ شَهْوَتُهُ، فَمَنْ مَلَکَهُما عَلَتْ دَرَجَتَهُ وَ بَلَغَ غایَتَهُ; سخت ترین دشمن انسان غضب و هواى نفس او است، هر کس بتواند این دو را مهار کند، درجه او بلند مى شود، و به آخرین مرحله کمال مى رسد».(3) 4ـ در حدیث دیگرى از همان امام همام مى خوانیم: «اَلْغَضَبُ نارٌ مُوْقَدَةٌ، مَنْ کَظَمَهُ اَطْفَأَها، وَ مَنْ اَطْلَقَهُ کانَ اَوَّلُ مُحْتَرِق بِها; غضب آتش برافروخته اى است که هر کس آن را فرو برد، آن آتش را خاموش کرده، وهر کس جلو آن را رها کند، نخستین کسى است که به آن آتش مى سوزد».(4) 5ـ در عبارت گویاى دیگرى از آن بزرگوار آمده است: «لَیْسَ لاِِبْلیْسَ جُنْدٌ اَشَدُّ مِن النِّساءِ الْغَضَبِ; براى شیطان سپاهى قوى تر از زنان (فاسد) و غضب نیست».(5) 6ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و بسیار پر معنى مى خوانیم: «اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ; خشم و غضب کلید تمام بدى ها است».(6) 7ـ خطرات غضب به قدرى است که امام سجاد(علیه السلام) در یکى از دعاهاى معروف صحیفه سجادیه از آن به خدا پناه مى برد و عرضه مى دارد: «اَلّلهُمَّ اِنّى اَعُوْذُبِکَ مِنْ هَیَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ وَ ضَعُفَ الصَّبْرِ وَ قِلَّةَ الْقَناعَةِ; خداوندا من به تو پناه مى برم از هیجان حرص و شدت غضب و چیره شدن حسد و ضعف شکیبائى و کمى قناعت».(7) ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 70، صفحه 265. 2.همان مدرک. 3. شرح غرر، جلد 2، صفحه 454، حدیث 3269. 4. همان، صفحه 47، حدیث 1787. 5. آثار الصادقین، جلد 15، صفحه 454. 6.اصول کافى، جلد 2، صفحه 303. 7.صحیفه سجادیه، دعاى 8. [387] 8ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِیّاکَ وَ الْغَضَبَ فَاَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ نَدَمٌ; از غضب بپرهیز که آغازش دیوانگى و آخرش پشیمانى است».(1) 9ـ از همان بزرگوار در تعبیر گویاى دیگرى در رابطه منفى غضب و عقل مى خوانیم: «عِنْدَ غَلَبَةِ الْغَیْظِ وَ الْغَضَبِ یُخْتَبَرُ حِلْمُ الْحُلُماءِ; به هنگام غلبه خشم و غضب عقل عاقلان به آزمون گذارده مى شود».(2) 10ـ و نیز در گفتار پر معناى دیگر درباره عواقب دردناک غضب مى فرماید: «عُقُوبَةُ الْغَضُوبِ وَ الْحَقُودِ وَ الْحَسُودِ تَبْدَءُ بِاَنْفُسِهِمْ; کیفر افراد خشمگین و کینه توز و حسود، قبل از هر کس دامن خود آنها را مى گیرد».(3) 11ـ از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَنْ کَفَّ غَضَبَه سَتَر اللّهُ عَوْرَتَهُ; کسى که خشم خود را باز دارد، خداوند عیوب او را مستور مى دارد».(4) 12ـ این بحث را با حدیث ناب دیگرى پایان مى دهیم ـ هر چند احادیث معصومین(علیهم السلام) در این زمینه بسیار فراوان و پربار است ـ امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَىُّ شىء اَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ اِنَّ الرَّجُلَ اِذا غَضِبَ یَقْتُلُ النَّفْسَ وَ یَقْذِفُ الُْمحْصَنَ; چه چیز بدتر از غضب است، هنگامى که انسان خشمگین مى شود، آدم مى کشد و افراد پاک را دشنام مى دهد و متهم مى سازد».(5) * * * از روایات بالا ـ که گلچینى از روایات زیادى بود که در نکوهش غضب وارد شده است ـ ابعاد فاجعه اى که غضب و خشم در زندگى انسان مى آفریند به خوبى روشن شد، در حقیقت همان گونه که در روایات بالا آمد خشم بدترین دشمن انسان، آتش سوزان، خطرناکترین لشکر شیطان، کلید تمام بدى ها، آغازش جنون و پایانش پشیمانى است. ________________________________________ 1.شرح غرر، جلد 2، صفحه 286، حدیث 2635. 2. همان، جلد 4، صفحه 326، حدیث 6225. 3. همان، صفحه 361، حدیث 6325. 4.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 293. 5.سفینة البحار، ماده غضب. [388] اثرات ویرانگر غضب و پیامدهاى آن کمتر صفتى از صفات رذیله است که به اندازه غضب ویرانى به بار مى آورد و اگر فهرستى از آثار سوء غضب نوشته شود، معلوم مى گردد که اثرات سوء آن از بسیارى از اخلاق رذیله بیشتر است، و از جمله مى توان امور زیر را برشمرد: 1ـ قبل از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که خشم و غضب دشمن آدمى است و به هنگام هیجان غضب، عقل به کلى از کار مى افتد، و انسان دیوانهوار حرکاتى را انجام مى دهد که نه تنها مایه تعجب همه اطرافیانش مى گردد، بلکه خود او نیز بعد از فرو نشستن آتش غضب، از کارهایى که در آن حال انجام داده است در تعجب و وحشت فرو مى رود، در آن حال گاهى دیوانهوار به هر کس حتى نزدیکترین دوستان خود حمله مى کند، دست او تا مرفق در خون بى گناهان فرو مى رود، مى زند، درهم مى شکند، مى کوبد و ویران مى کند، درست همانند یک دیوانه خطرناک. لذا امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «اَلْغَضَبُ یُفْسِدُ الاَْلْبابَ وَ یُبْعِدُ مِنَ الصَّوابِ; غضب عقل آدمى را فاسد مى کند، و انسان را از کار صحیح دور مى سازد».(1) و نیز به همین دلیل در روایات اسلامى آمده است که اگر بخواهید میزان عقل انسان ها را به دست آورید، به مقدار مالکیت آنها بر نفس و اعصابشان به هنگام غضب نگاه کنید، در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «لایُعْرَفُ الرَّأىُ عِنْدَ الْغَضَبِ; فقط در موقع غضب مى توان عقل و رأى افراد را سنجید».(2) 2ـ غضب موجب تباهى ایمان است، زیرا افراد عصبانى نه تنها مرتکب گناهان کبیره مى شوند که با ایمان صحیح سازگار نیست، بلکه گاهى به ساحت مقدس پروردگار نیز ـ نعوذ باللّه ـ جسارت مى کنند، و یا بر حکمت و قسمت و تدبیر او خرده مى گیرند که این مرحله اى است بسیار خطرناک. در احادیث گذشته خواندیم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: غضب ایمان را فاسد مى کند، همان گونه که صبر (دارویى است بسیار تلخ) عسل را فاسد مى کند. ________________________________________ 1.غررالحکم، حدیث 1356. 2.بحارالانوار، جلد 75، صفحه 113. [389] 3ـ غضب منطق انسان را خراب مى کند، و به گزافه گویى و باطل گویى وامى دارد، و اگر شخص غضبناک در مقام قضاوت باشد به یقین داورى صحیح نخواهد کرد. به همین دلیل در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَیِّرُ الْمَنْطِقَ وَ تَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ، وَ تُفَرِّقُ الْفَهْمَ; شدت غضب منطق انسان را دگرگون مى سازد، و ریشه دلیل را قطع مى کند، و فهم و شعور را پراکنده مى سازد».(1) در آداب القضاء در کتاب قضاوت از کتب فقهیه نیز تصریح شده است که قاضى به هنگام غضب بر کرسى قضاوت ننشیند. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنِ ابْتُلِىَ بِالْقَضاءِ فَلا یَقْضِى وَ هُوَ غَضْبانٌ; کسى که گرفتار امر قضاوت مى شود، در حال غضب قضاوت نکند». 4ـ دیگر از پیامدهاى سوء خشم و غضب، آشکار شدن عیوب پنهانى انسان است زیرا در حال عادى، هر کس خود را کنترل مى کند، تا عیوب و نقطه ضعف هاى خویش را پنهان دارد، و آبرویش را در برابر این عیوب که تقریباً همه کم و بیش دارند حفظ نمایند، اما هنگامى که آتش خشم و غضب شعلهور مى شود، پرده ها کنار مى رود، و کنترل عقل برداشته مى شود، و عیوب مخفى انسان آشکار مى گردد، و آبروها بر باد مى رود. در غررالحکم از امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین نقل شده است: «بِئْسَ الْقرِیْنُ اَلْغَضَبُ یُبْدِىُ الْمَعایِبَ، وَ یُدْنِى الشَّرَّ وَ یُباعِدُ الْخَیْرَ; غضب همنشین بدى است، عیوب نهانى را آشکار مى سازد، شر و بدى را نزدیک و خیر و نیکى را دور مى سازد».(2) 5ـ خشم و غضب راه شیطان را به سوى انسان باز، و به او نزدیک مى سازد، زیرا ایمان و عقل که دو مانع قوى در برابر هجمات شیطانند به هنگام غضب، ضعیف و ناتوان مى شوند، و موانع از سر راه شیطان برداشته مى شود به همین دلیل به آسانى در انسان نفوذ مى کند. در حدیث معروفى مى خوانیم: هنگامى که نوح(علیه السلام) امت خود را (که بعد از ارشاد و ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 68، صفحه 428. 2.جامع احادیث الشیعه، کتاب الجهاد، جلد 13، صفحه 468. [390] تبلیغ طولانى و مستمر پذیرش هدایت نشده بودند) نفرین کرد (و نابود شدند) شیطان نزد نوح(علیه السلام) آمد و گفت: تو حقى بر گردن من دارى مى خواهم آن را تلافى کنم. نوح(علیه السلام) در تعجب فرو رفت، گفت بسیار بر من گران است که حقى بر تو داشته باشم، چه حقى؟ گفت همان نفرینى که درباره قومت کردى و آنها را غرق نمودى و احدى باقى نماند که من او را گمراه سازم، و من تا مدتى راحتم، تا زمانى که نسل دیگرى بپا خیزد و من به گمراه کردن آنها مشغول شوم. نوح(علیه السلام) (با این که مى دانست نهایت کوشش را براى قوم خود کرده بود در عین حال ناراحت شد و) به شیطان گفت: حالا چه جبرانى مى خواهى کنى؟ (نوح مى خواست سخنان او را نپذیرد، ولى خطاب از طرف پروردگار آمد که گفتارش را بپذیر در اینجا راست مى گوید). شیطان گفت: در سه زمان به یاد من باش، که من نزدیکترین فاصله را به مردم در این سه موقع دارم: 1ـ هنگامى که خشم تو را فرا مى گیرد به یاد من باش. 2ـ هنگامى که در میان دو نفر قضاوت مى کنى مراقب من باش. 3ـ و هنگامى که با زن بیگانه اى تنها هستى، و هیچ کس در آنجا نیست باز به یاد من باش.(1) در روایت دیگرى مى خوانیم که «ذوالقرنین یکى از فرشتگان را ملاقات کرد و به او گفت: دانشى به من بیاموز که بر ایمان و یقینم بیفزاید. او گفت: خشم و غضب را ترک کن زیرا هنگامى که انسان غضب مى کند، شیطان بیش از هر زمان بر او مسلط است، بنابراین غضب را با وقار خویشتن دارى بازگردان، و آتش آن را با آرامش خاموش کن و از عجله بپرهیز که هنگامى که در کارها عجله کنى از نصیب خود ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 11، صفحه 318. [391] محروم خواهى شد و در برابر اشخاص دور و نزدیک مهربان باش و سخت گیر و عنود نباش».(1) بى شک غضب علاوه بر این آثار شوم مادى و اجتماعى و اخلاقى آثار سوء معنوى فراوانى نیز دارد به طورى که از روایات مختلف استفاده مى شود کسى که خشم خود را فرو برد، ثواب شهدا را(2) دارد و در قیامت همنشین انبیاء (3) و قلب او از نور ایمان پر مى شود(4) * * * اسباب و انگیزه هاى غضب غضب و خشم پدیده روحى پیچیده اى است که از عوامل و انگیزه هاى مختلف سرچشمه مى گیرد و شناخت این عوامل یکى از مهمترین اسباب تند خویى و غضب است، از جمله عوامل و اسباب زیر را مى توان نام برد که هر یک سهم مهمى در بروز این پدیده خطرناک روحى دارد از جمله: 1ـ قضاوت هاى عجولانه: در زندگى فردى و اجتماعى همه روز اخبار ناراحت کننده اى به انسان مى رسد، اگر فوراً به قضاوت بنشیند، آتش خشم در دل او شعلهور مى شود، و گاه دست به کارهاى زشت و خطرناکى مى زند، و چه بسا بعد از تحقیق و تحمل مى بیند اصل خبر نادرست یا حداقل ناقص بوده که اگر تحقیق مى کرد، هرگز خشمگین نمى شد. آرى این قضاوت هاى عجولانه است که در طول تاریخ عامل عصبانیت ها و عواقب تلخ و دردناک شده است. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «مِنْ طَبائِعِ الْجُهّالِ اَلتَّسَرُعُ اِلَى الْغَضَبِ فِى کُلِ حال; از طبیعت جاهلان این است که در هر حال به سوى خشم و ________________________________________ 1.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 293. 2.جامع احادیث الشیعه، جلد 13، صفحه 479. 3.همان مدرک. 4. همان، صفحه 478. [392] غضب سرعت مى کنند (چرا که گرفتار قضاوت هاى عجولانه مى شوند).(1) 2ـ کمى ظرفیت: افرادى که داراى روح بزرگ، و فکر گسترده هستند، حوادث تلخ را در درون جان خود، تحمل مى کنند و نگه مى دارند، ولى افراد کم ظرفیت با کمترین ناملائمى از ناملائمات بر مى آشوبند، و گاه به زمین و زمان بد مى گویند. حدیث بالا که سرعت غضب را از خوى جهّال شمرده بود اشاره اى به این حقیقت نیز مى تواند داشته باشد. 3ـ تکبر و خودبرتر بینى: افراد متکبر افرادى پر توقع اند و همیشه مایل هستند که دیگران حریم آنها را حفظ کنند، مقدم آنها را خیر مقدم بدانند و گرامى دارند و امتیازات خاصى براى آنها قائل شوند، اما هنگامى که این عکس العمل ها را از مردم نمى بینند به سرعت عصبانى و خشمگین مى شوند، در حالى که ریشه اصلى بدبختى در وجود خود آنها است و دوستان و اطرافیان مردم گناهى ندارند. در حدیثى از حضرت مسیح(علیه السلام) نقل شده که ضمن شرح اسباب غضب یکى از عوامل آن را تکبر و عجب و خودبینى برشمرد.(2) در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است که حواریون به او گفتند اى آموزنده نیکى ها به ما بگو از همه خطرناک تر چیست؟ فرمود: غضب خداوند است، عرض کردند: با چه وسیله اى از غضب خداوند در امان باشیم، فرمود: غضب نکنید. عرض کردند سرچشمه غضب چیست؟ فرمود: «اَلْکِبْرُوا التَّجَبُّرُ وَ مَحْقَرَةُ النّاسِ; تکبر و خودبزرگ بینى و مردم را کوچک شمردن».(3) 4ـ حسد و کینه توزى: افراد حسود و کینه توز، مواد اصلى کینه توزى را در درون دل نهفته اند، و دقیقاً همچون مخزن باروتى است که با نزدیک شدن به جرقه کوچکى شعلهور مى گردد، و آتش خشم از تمام وجودشان ظاهر مى شود. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَلْحِقْدُ مَثارُ الْغَضَبِ; کینه توزى سبب خشم است».(4) ________________________________________ 1. شرح غررالحکم، جلد 6، صفحه 28، حدیث 9351. 2. محجة البیضاء، جلد 5، صفحه 304. 3. سفینة البحار، ماده غضب. 4.شرح غرر، جلد 1، صفحه 142، حدیث 530. [393] 5ـ حرص و دنیاپرستى: افرادى که عشق و دلباختگى به دنیا وجودشان را پرکرده و حرص و آز در درون جانشان لانه گزیده، کمترین مزاحمت به منافع خویش را تحمل نمى کنند، و به سرعت بر مى آشوبند. و از آنجا که زندگى اجتماعى خالى از مزاحمت هاى پى در پى نیست، بلکه مى توان گفت مزاحمت هاى جزئى همه روز وجود این گونه افراد غالباً خشمگین و عصبانى هستند و اگر نتوانند، خشم خود را بر سر این و آن بریزند، درون جانشان را همچون خوره مى خورد. در ادامه حدیثى که از حضرت مسیح(علیه السلام) در بالا اشاره کردیم نیز اشاره به این عامل شده و مى فرماید: «وَشِدَّةُ الْحِرْصِ عَلى فُضُولِ الْمالِ وَ الْجاهِ; شدت حرص بر فزونى مال و مقام». درمان غضب با توجه به این که غضب، آثار شوم و پیامدهاى بسیار خطرناکى دارد، و گاه شیرازه زندگى انسان را از هم مى پاشد، کوشش و تلاش براى درمان آن بسیار لازم است و افراد عصبانى اگر در اصلاح حال خویش نکوشند پشیمان خواهند شد. بزرگان علم اخلاق در این زمینه بحث هاى فراوانى دارند و از آن بالاتر در روایات اسلامى دستورهاى مهم و مؤثرى براى خاموش کردن آتش غضب داده شده است که گلچینى از آن را ذیلا از نظر مى گذرانیم: 1ـ افراد خشمگین و عصبانى همیشه حتى قبل از آن که شعله هاى آتش غضب قلب آنها را احاطه کند، باید در آثار شوم آن بیندیشند، و مرتب به خود تلقین کنند که غضب آتشى است که ممکن است خرمن ایمان و سعادت و هستى آنها را بسوزاند، غضب آتش خشم خدا را در دنیا و آخرت مى افروزد. غضب دوستان را از انسان دور مى کند و حربه به دست دشمنان مى دهد، غضب آثار ویرانگرى روى اعصاب انسان مى گذارد، عمر او را کم مى کند و سلامتى او رابه خطر مى اندازد. غضب انسان را از رسیدن به مقامات معنوى و مادى باز مى دارد. به عکس، حلم و بردبارى رمز موفقیت و پیشرفت و سلامت روح و جسم و سبب [394] محبوبیت در جامعه و موجب رضاى خدا و دورى شیطان است. همچنین درباره ثواب هاى الهى که براى بردباران ذخیره شده و کیفرهایى که در انتظار صاحبان غضب است نیز بیندیشید. نه تنها در حال غضب، بلکه قبل از آن نیز باید در این مسائل بیندیشد و به خود تلقین کند تا گرفتار آن نشود. 2ـ فکر در عواقب خشم و غضب; بارها این نکته را تجربه کرده ایم و اگر ما تجربه نکرده ایم دیگران تجربه کرده اند، که هر تصمیمى که انسان به هنگام غضب مى گیرد نسنجیده و نادرست است و غالباً موجب پشیمانى مى گردد، چه بهتر که این جمله معروف را که از بعضى از دانشمندان به یادگار مانده، همواره با خود زمزمه کند، به هنگام غضب نه تصمیم و نه تنبیه و نه مجازات. 3ـ از طرق مهم درمان که در روایات بر آن تأکید شده است ذکر خدا است، در بعضى از روایات آمده هنگامى که عصبانى مى شوید: «اَعُوْذُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیْمِ» بگوئید.(1) در بعضى دیگر آمده است به هنگام غضب «لا حَوُلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه الْعَلِىَّ الْعَظِیمِ» بگویید تا غضب از شما برود.(2) در بعضى دیگر از روایات آمده است: «به هنگام غضب صورت بر زمین بگذارید و براى خدا سجده کنید». ابو سعید خدرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: غضب جرقه اى است که در قلب انسان قرار مى گیرد (و آثار آن در وجود او نمایان مى شود) آیا نمى بینید که چشمان او سرخ، و رگ هاى او متورّم مى شود. کسى که این حالات را در خود مشاهده کند، صورتش را به زمین بگذارد.(3) به یقین هر کس چنین کند و به درگاه خدا پناه ببرد و از او رفع شر شیطان و غضب را بخواهد آرامش مى یابد. ________________________________________ 1. سفینة البحار، ماده غضب، المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 307. 2. جامع الاحادیث، جلد 13، صفحه 472. 3.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 308. [395] به یقین هر گونه ذکر خدا در این حال مناسب و مؤثر است، ولى آنچه در بالا آمد، مؤثرتر مى باشد. مرحوم شیخ حرّ عاملى در وسائل، بابى تحت عنوان باب وجوب ذکر اللّه عند الغضب در ابواب جهاد النفس آورده است که دلیل بر اهمیت این موضوع است.(1) 4ـ تغییر دادن حالت یکى دیگر از طرق درمان غضب است همان گونه که در روایات اسلامى آمده است: اگر شخص در حال نشستن عصبانى شده برخیزد و اگر ایستاده است بنشیند، و صورت از آن صحنه برگرداند یا دراز بکشد و اگر بتواند از آن محل دور شود، و خود را به کار دیگرى مشغول سازد. این تغییر حالت براى فرو نشستن آتش خشم و غضب بسیار مؤثر و مفید است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «کانَ النَّبِىّ اِذا غَضِبَ وَ هُوَ قائِمٌ جَلَسَ وَ اِذا غَضِبَ وَ هُوَ جالِسٌ اِضْطَجَعَ، فَیَذْهَبُ غَیْضُهُ; هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) (بر اثر کارهاى بسیار زشت جاهلان) عصبانى مى شد، در حالى که ایستاده بود مى نشیت و اگر نشسته بود، به پهلو مى خوابید و خشم او برطرف مى شد».(2) در بحارالانوار از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «وَ ایُّما رَجُل غَضِبَ وَ هُوَ قائِمٌ فَلْیَجْلِسْ فَاِنَّهُ سَیَذْهَبُ عَنْه رِجْزُ الشَّیْطانِ وَ اِنْ کانَ جالِساً فَلْیَقُمْ; هر کس که خشمگین شود در حالى که ایستاده باشد بنشیند، چرا که پلیدى شیطان از او دور مى شود، و اگر نشسته است برخیزد». در ذیل این حدیث آمده است که اگر انسان نسبت به یکى از بستگانش خشمگین شود و بدن او را با دست خود لمس کند و این تماس بدنى خشم او را فرو مى نشاند.(3) 5ـ وضو گرفتن: نوشیدن آب خنک و شستن سر و صورت با آن به یقین در خاموش کردن آتش غضب مؤثر است. بلکه در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است ________________________________________ 1.وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 291، (باب 54 از ابواب جهاد النفس) 2. المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 308، بحارالانوار، جلد 70، صفحه 272. 3. بحارالانوار، جلد 70، صفحه 272. [396] «اِذا غَضِبَ اَحَدُکُمْ فَلْیَتَوضَّأ; هنگامى که کسى از شما خشمگین شود وضو بگیرد».(1) از این تعبیر استفاده مى شود که وضو گرفتن به هنگام خشم و غضب مستحب است و در فرو نشاندن آتش غضب تأثیر دارد. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر کوتاهى که بر این حدیث نوشته است مى فرماید: «بعید نیست که منظور از وضو گرفتن در اینجا شستن دست باشد». ولى با توجه به این که وضو در لسان روایات به معنى همین وضوى نماز است و به اصطلاح حقیقت شرعیه در معنى جدید شده است، ظاهر حدیث مزبور همان وضوى نماز است. در بعضى از روایات از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) علاوه بر وضو، غسل هم وارد شده است مى فرماید: «وَ اِذا غَضِبَ اَحَدُکُمْ فَلَیَتَوَضَّأ وَ لْیَغْتَسِلْ فَاِنَّ الْغَضَبَ مِنَ النّارِ; هنگامى که کسى از شما خشمگین مى شود وضو بگیرد و غسل کند، زیرا غضب از آتش است» (و آتش را آب خاموش مى کند).(2) و در تعبیر دیگرى آمده است که غضب از شیطان است، و شیطان از آتش آفریده شده و آتش را آب خاموش مى کند، بنابراین هنگامى که کسى از شما خشمگین شد وضو بگیرد».(3) هرگاه امور بالا به یکدیگر ضمیمه شود، و اضافه بر آنها انسان در پیامدهاى خطرناک غضب در دنیا و آخرت، و کیفر و مجازات الهى آن بیندیشد به یقین آتش غضب او هر چند شدید و سوزان باشد خاموش خواهد شد. مشکل آنجا پیدا مى شود که انسان در همان حال و در همان صحنه بماند و هیچ تغییر و دگرگونى در وضع خود ندهد که نجات از پیامدهاى آن، مشکل و گاه غیر ممکن مى شود. اقسام غضب خشم و غضب همیشه جنبه منفى ندارد، گاه جنبه مثبت دارد و براى زندگى مادى و معنوى انسان ضرورى و لازم است. بنابراین مى توان غضب را به مثبت و ________________________________________ 1. همان، جلد 77، صفحه 312. 2. همان، جلد 70، صفحه 272. 3.همان مدرک. [397] منفى، یا «ستوده» و «نکوهیده» تقسیم کرد، و هرگاه خشم الهى را نیز بر آن بیفزاییم غضب بر سه گونه تقسیم خواهد شد: 1ـ غضب خداوند: در بسیارى از آیات قرآن سخن از غضب و سخط الهى به میان آمده است، مخصوصاً درباره بنى اسرائیل که در آیات زیادى اشاره به غضب الهى نسبت به آنها، بلکه غضب بعد از غضب آمده است تا آنجا که مغضوب علیهم از سوى جمعى از مفسران، در سوره حمد، به گنهکاران بنى اسرائیل که نه تنها در گذشته، بلکه در عصر و زمان ما نیز چهره تاریخ بشریت را سیاه کرده اند، تفسیر شده است. بى شک غضب به معنى هیجان درونى توأم با انتقام جویى که آثار آن برافروخته شدن صورت و پرشدن رگ هاى گردن از خون است در مورد خداوند که بالاتر از جسم و جسمانیت و تغییر و دگرگونى است مفهومى ندارد، همان گونه که انتقام جویى به معنى فرو نشاندن سوز دل و به اصطلاح تشفى قلب با اذیت و آزار دشمن درباره ذات پاک الهى نیز نامفهوم است. لذا مفسران غضب الهى را به معنى کیفر عادلانه او در مورد گنه کاران در دنیا و آخرت تفسیر کرده اند. راغب در کتاب مفردات با صراحت مى گوید: هنگامى که غضب به عنوان یکى از اوصاف الهى ذکر شود مراد از آن فقط انتقام (و مجازات) است. در احادیث اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است، چنانکه در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در برابر این سؤال که غضب خداوند چیست؟ فرمود: «غَضَبَ اللّهُ تَعالى عِقابُهُ. یا عَمرو!(1) مَنْ ظَنَّ اَنَّ اللّهَ یُغَیِّرُهُ شَىْءٌ فَقَدْ کَفَرَ; منظور از غضب خداوند متعال، عقاب و کیفر او است. اى عمرو! کسى که گمان کند چیزى خداوند را دگرگون مى سازد (و تغییر حالت مى دهد) کافر شده است».(2) در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که خشم خدا کیفر او است ________________________________________ 1.اشاره به عمروبن عبید معتزلى است که با جماعتى خدمت امام باقر(علیه السلام) آمده بودند، به گمان این که آن حضرت را بیازمایند و سرانجام شرمنده باز گشتند. 2. بحار الانوار، جلد 4، صفحه 68. [398] همان گونه که رضاى او ثواب او است. (نه این که در ذات خداوند به هنگام خشم و رضا تغییر و دگرگونى حاصل شود که این از صفات ممکنات است). کوتاه سخن اینکه آیات و روایاتى که سخن از غضب و سخط خدا مى گوید،ارتباطى با خشم و غضب مخلوقین ندارد،بلکه کیفرهایى است عادلانه که براى تربیت انسان ها مقرر شده است . 2ـ خشم هاى منفى و غضب هاى ویرانگر که در مباحث گذشته به طور کامل پیرامون آن بحث شد،و خطرات و پیامدهاى سوء آن را دانستیم ،و انگیزه ها و طرق درمان آن را نیز بررسى کردیم، و در اینجا نیازى به توضیح بیشتر نمى بینیم . 3ـ غضب هاى مثبت انسانى: اگر کسى گمان کند خداوند نیرویى در انسان بى حکمت آفریده است ،یا بعضى از نیروهاى خدا داد صرفاً جنبه ویرانگرى دارد چنین کسى حکمت خدا را نشناخته، و در واقع توحید افعالى او ناقص است. محال است عضوى در پیکر و نیروئى در درون و جان آدمى باشد،و اثر مثبتى نداشته باشد.از جمله نیروى غضب است. هنگامى که انسان خشمگین مى شود،تمام توان او بسیج مى گردد،و گاه قدرت او چندین برابر زمان عادى و معمولى مى شود. فلسفه وجودى این حالت در واقع آن است که اگر جان یا مال یا منافع دیگر انسان به خطر بیفتد بتواند حداکثر دفاع را در برابر مهاجم داشته باشد، و این نعمت بسیار بزرگى است. پرندگان یا حیوانات دیگرى را دیده ایم که در هنگام عادى با یک اشاره فرار مى کنند، اما زمانى که جان خود یا فرزندان خود را در خطر ببینند، گاه چنان مى ایستند و دفاع مى کنند که انسان را در شگفتى فرو مى برند. گاه یک پرنده ترسو هنگامى که نوزاد خود را در خطر ببیند، مانند یک عقاب حمله مى کند، و با قوّت و قدرت مهاجم یا مهاجمین را عقب مى راند، حتى حیوانى مانند گربه اگر در اتاق در بسته اى گرفتار شود و به او حمله کنند، به مقابله بر مى خیزد و مبدل به حیوان بسیار خطرناک مى شود که به روى هر انسان مهاجم پنجه مى اندازد و مانند یک حیوان درنده طرف مقابل را مجروح مى کند. [399] بنابراین نیروى غضب یک نیروى مفید و مهم دفاعى است که براى بقاى حیات انسان ضرورت دارد، مشروط بر این که در جاى خود به کار گرفته شود. در آیات و روایات اسلامى سخن از خشم مقدس و غضب الهى بسیار است، از جمله: 1ـ در داستان موسى(علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که براى گرفتن پیام الهى به کوه طور آمده بود، و در غیاب او سامرى گمراه از فرصت استفاده کرد و گوساله معروف خود را ساخت و بنى اسرائیل را به پرستش آن وادار نمود، و خداوند این خبر را در همان کوه طور به اطلاع موسى(علیه السلام) رسانید، موسى(علیه السلام) خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خویش باز گشت و الواحى که در آن احکام بنى اسرائیل بود. به کنارى افکند، و موهاى سر یا ریش برادر و جانشین خود را گرفت و کشید و بر او فریاد زد: که چرا در مقابل این انحراف بزرگ خاموش نشستى؟ چرا از من پیروى نکردى؟ و فرمان مرا به بوته فراموشى افکندى و در اینجا هارون به دفاع از خود پرداخت و ترس از تفرقه را به عنوان عذر خود ذکر نمود: (وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى اِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَ ما خَلَفْتُمُونى مِنْ بَعْدِى أَعَجِلْتُمْ اَمْرَ رَبِّکُمْ وَ اَلْقَى الاَْلواحَ وَأخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ).(1) این خشم و عصبانیت شدید تکانى به بنى اسرائیل داد، وبسیار زود متوجه اشتباه بزرگ خود، یعنى انحراف از توحید به شرک شدند. به یقین این گونه عصبانیت ها و غضب ها که در برابر انحراف و گمراهى مردم ظهور و بروز پیدا مى کند، مثبت و سازنده است و جنبه الهى دارد. همچنین تمام خشم و غضب هاى انبیاى الهى در برابر اقوام گمراه. به یقین اگر موسى(علیه السلام) با خونسردى با این مسأله برخورد مى کرد، اى بسا خون سردى او را دلیل بر امضاى گوساله پرستى مى گرفتند و مبارزه با آن بعداً مشکل مى شد ولى این خشم و غضب کار خود را کرد، و تکان سختى به آنان داد. ________________________________________ 1. به سوره طه، آیات 92 تا 94 و سوره اعراف آیات 150 تا 151 مراجعه شود. [400] 2ـ در حالات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز مى خوانیم که گاه در برابر بعضى از حوادث به گونه اى عصبانى مى شد که آثار خشم و غضب در چهره مبارکش نمایان مى گشت. مثلا در داستان حدیبیّه مى خوانیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در برابر پیشنهاد سهیل بن عمرو (نماینده قریش جهت عقد پیمان صلح) درباره بعضى از موارد نادرست صلحنامه سخت عصبانى شد به گونه اى که آثار خشم و غضب در چهره او نمایان گشت (و همین امر سبب پس گرفتن آن پیشنهاد شد).(1) 3ـ در حالات امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که در برابر ظلم یکى از مسلمانان نسبت به همسرش، و تهدید کردن او را به سوزاندن با آتش، على(علیه السلام) سخت عصبانى شد، و به روى آن جوان شمشیر کشید و فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منکر مى کنم (و سفارش نیک رفتارى به همسرت را به تو مى نمایم) تو دارى این چنین پرخاشگرانه به حق و عدالت پشت مى کنى، توبه کن وگرنه جانت در خطر است. جوان متجاوز که وضع را چنین دید به سرعت عقب نشینى کرد و از در عذرخواهى درآمد و تقاضاى بخشش نمود.(2) به یقین این خشم مقدس الهى بود که در مقام دعوت افراد گنهکار به سوى حق و عدالت بسیار کارساز و مؤثر است. 4ـ درباره ابوذر مى خوانیم هنگامى که عثمان امر به معروف و نهى از منکر او را تحمل نکرد دستور تبعید او را به سرزمین بد آب و هواى ربذه صادر کرد. على(علیه السلام) به بدرقه او آمد و هنگام وداع با او فرمود: «یا اَباذَرَ اِنَّکَ غَضِبْتَ لِلّهِ (عزّ وجل) فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ اِنَّ الْقَوْمَ خافُوکَ عَلى دُنْیاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلى دِینِکَ، فَاتْرُکْ فِى اَیدیهِمْ ما خافُوکَ عَلَیهِ وَاهْرُبْ مِنْهُمْ بِما خِفْتَهُمْ عَلَیهِ; اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب کردى، پس به همان کس که برایش غضب نمودى امیدوار باش این مردم (عثمان و دار و دسته او) از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، پس آنچه را که آنها برایش در وحشتند به خودشان واگذار. و به خاطر آنچه بر آن مى ترسى از آنها فرار کن».(3) ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 20، صفحه 360. 2. همان، جلد 40، صفحه 113. 3. نهج البلاغه، خطبه 130. [401] بدیهى است خشم ابوذر نسبت به کسانى که اموال بیت المال را به ناحق در میان خود تقسیم مى کردند و به مردم ظلم و ستم روا مى داشتند یک خشم مقدس الهى بود. در سخن دیگرى از خود ابوذر به هنگامى که معاویه از انتقادات او به وحشت افتاد، و مى خواست او را از شام که تبعید کند، نقل شده است چنین مى خوانیم که او خطاب به گروهى از مؤمنان شام به بدرقه او آمده بودند چنین گفت: «اَیُّهَا النّاسُ اِجْمَعُوا مَعَ صَلاتِکُم وَ صَومِکُمْ غَضَباً لِلّه عَزَّوَجَلّ اِذا عُصِىَ فِى الاَرْضِ; اى مردم! همراه نماز و روزه خود خشم براى خداوند متعال در برابر گناهانى در زمین انجام مى شود داشته باشید».(1) 5ـ در حدیثى در حالات سیّد الشهدا امام حسین(علیه السلام) مى خوانیم هنگامى که ولیدبن عتبه والى و فرماندار مدینه بود (و مى خواست با استفاده از موقعیت خود اموالى از حضرت را غصب کند) امام عمامه او را از سرش برداشت و بر گردنش پیچید (و فشار داد ولید هنگامى که این شجاعت و غضب را ملاحظه کرد عقب نشینى نمود) مروان (معاون ولید) به او گفت من تا امروز چنین جرأت و جسارت کسى را بر امیرش ندیده بودم. (اشاره به ضعف ولید کرد) ولید گفت: به خدا قسم تو به من عصبانى نشده اى بلکه از حلم و بردبارى من حسد بردى، این مال تعلق به حسین داشت ولى امام حسین فرمود: «این مال را به تو واگذار کردم اى ولید» این سخن را فرمود و از جاى برخاست (اشاره به این که خشم و غضب من به خاطر مال دنیا نبود بلکه به خاطر این بود که به تو ثابت کنم با زورگویى در برابر من کارى پیش نمى رود).(2) 6ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم که امام على بن ابى طالب(علیه السلام) هنگامى که مى خواست مالک اشتر را به عنوان استاندار مصر بفرستد نامه اى براى مردم مصر فرستاد که آغازش چنین بود: «مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِى امیرِالمُؤمِنینَ(علیه السلام) اِلَى الْقَوْمِ الَّذینَ غَضِبُوا ________________________________________ 1.میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2270. 2.بحارالانوار، جلد 44، صفحه 191. [402] لِلّهِ حِینَ عُصِىَ فى اَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ; این نامه اى از بنده خدا على امیرمؤمنان به جمعیتى که به خاطر خدا غضب کردند، در آن هنگام که در زمین او عصیان شد و حق او را بردند». (اشاره به قیام مردم در برابر غارت غارتگرى اطرافیان عثمان نسبت به بیت المال است).(1) 7ـ در بعضى از احادیث آمده است: خداوند متعال به شعیاء وحى فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را هلاک خواهم کرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از خوبان، شعیاء عرض کرد: گنهکاران و بدان مستحق عذابند، نیکان چرا؟ خطاب آمد: «داهَنُوا اَهْلَ الْمَعاصِى فَلَمْ یَغْضِبُوا لِغَضَبى; آنها با معصیت کاران تساهل و تسامح کردند، و به خاطر غضب من خشم نگرفتند».(2) اینها و مانند اینها که در روایات اسلامى کم نیست همگى اشاره به خشم هاى مقدسى دارد که براى خدا و دفاع از حق در برابر ظالمان و گنهکاران انجام مى گیرد. تفاوت خشم هاى مقدس و مزموم در این است که اولا خشم مقدس تحت کنترل عقل و شرع قرار دارد و به منظور بسیج تمام نیروها در برابر کار خلافى است که در حال انجام است تا جلو آن گرفته شود. ولى خشم هاى شیطانى نه تنها تحت کنترل عقل نیست بلکه هوا و هوس هاى لجام گسیخته بر آن حاکم است. ثانیاً خشم مقدس هدف مقدسى را دنبال مى کند و همواره توأم با برنامه ریزى است در حالى که خشم هاى شیطانى نه هدف مقدسى دارد و نه برنامه اى. ثالثاً خشم هاى مقدس همیشه حدود معینى دارد، و از حد تجاوز نمى کند در حالى که خشم شیطانى هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمى شناسد، و با یک مثال ساده مى توان تمام تفاوت هایى را که در بالا آمد مشخص کرد، خشم هاى مقدس مانند سیلاب هایى است که از کوه ها به راه مى افتد و پشت سد قرار مى گیرد و به صورت حساب شده در کانال ها به جریان مى افتد و سبب انواع آبادى ها و برکت ها است. در حالى که خشم شیطانى همانند سیلاب هایى است که از کوه سرازیر مى شود و هیچ مانعى بر سر راه آن نیست و هر چیزى را بر سر راه خود بیابد درهم مى کوبد و ویران مى سازد. ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 38. 2.بحارالانوار، جلد 14، صفحه 161. [403] این سخن را با حدیثى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم: «اِنَّمَا الْمُؤمِنُ الَّذى اِذا غَضَبَ لَمْ یَخْرُجُهُ غَضَبَهُ مِنْ حَقّ، وَ اِذا رَضِىَ لَمْ یَدْخُلْهُ رَضاهُ فِى باطِل; مؤمن کسى است که هرگاه خشمگین شود، خشم او را از دائره حق خارج نمى کند، و هرگاه (از کسى) خشنود گردد، خشنودیش او را در باطل وارد نمى سازد».(1) حلم و بردبارى نقطه مقابل غضب و خشم لجام گیسخته، حلم و بردبارى و خویشتن دارى است، و همان گونه که از امام حسن(علیه السلام) نقل شده که وقتى از حضرتش درباره تفسیر حلم سؤال کردند فرمود: «کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلکُ النَّفْس; حلم فرو بردن غضب و تسلّط بر نفس است».(2) و نشانه آن حسن برخورد با افراد و معاشرت بالمعروف است، همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «لَیْسَ بِحَلیم مَنْ لَمْ یُعاشِر بِالْمَعْروُفِ مَنْ لابُدَّ لَهُ مِنْ مُعاشِرَتِهِ; کسى که نسبت به افرادى که ناچار است با آنها معاشرت کند خوش رفتارى نداشته باشد، حکیم و بردبار نیست».(3) افرادى هستند که بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پیشه مى کنند، و در واقع داراى فضیلت حلم نیستند چرا که هر وقت قدرت پیدا کردند، دست به انتقام دراز مى کنند، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «لَیْسَ الحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهُجِمَ وَ اِذا قَدَرَ اِنْتَقَمَ، اِنَّما الْحَلیمُ مَنْ اِذا قَدرَ عَفى; کسى که به خاطر عجز و ناتوانى ساکت شود و اقدام به کارى نکند و به هنگام توانایى انتقام بگیرد حلیم و بردبار نیست. حلیم کسى است که به هنگام توانایى ببخشد».(4) به هر حال حلم و بردبارى همه کس مخصوصاً براى رؤساء و مدیران و سرپرست هاى خانواده ها، یکى از باارزش ترین فضائل اخلاقى است که سبب پیشرفت و تعالى و حسن مدیریت و جذب دل ها و حل مشکلات عظیم است. ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 64، صفحه 354. 2. همان، جلد 75، صفحه 102. 3.کنزالعمال، حدیث 5815، جلد 3، صفحه 130. 4.غررالحکم، حدیث 7529. [404] در اهمیت این فضیلت اخلاقى چند روایت زیر را که به عنوان گلچینى از روایات این باب برگزیده ایم کافى به نظر میرسد. 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِاَشْبَهَکُمْ بِى اَخْلاقاً؟ قالُوا بلى یا رَسُولُ اللّه فَقالَ اَحْسَنَکُمُ اَخْلاقاً وَ اَعْظَمَکُمْ حِلْماً وَ اَبَرَّکَمُ بِقَرابَتِهِ وَ اَشَدَّکُمْ اِنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فى الْغَضَبِ وَالرَّضا; آیا به شما خبر بدهم کدامیک از شما از جهت اخلاق به من شبیه ترید؟ عرض کردند آرى اى رسول خدا. فرمود: آن کس که از همه خوش خوتر، و بردبارتر و نیکوکارتر نسبت به خویشاوندانش و با انصاف تر در حال خشم و خشنودى بوده باشد».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار چنین نقل شده است: «ما جُمِعَ شَىْءٌ اِلى شَىْء اَفْضَلُ مِنْ حِلْم اِلَى عِلْم; چیزى با چیزى همراه نشده که برتر از همراهى حلم با علم باشد».(2) 3ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ; شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى علم بر جهل غالب آید».(3) شبیه همین معنى از آن حضرت نقل شده که فرمود: «اَقْوَى النّاسِ مَنْ قَوِى عَلى غَضَبِهِ بِحِلْمِهِ; قوى ترین مردم کسى است که با نیروى حلمش بر غضبش چیره شود».(4) 4ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اِنَّ اَفْضَلَ اَخْلاقِ الرِّجالِ اَلْحِلْمُ; برترین اخلاق مردان حلم است».(5) 5ـ در حدیث جالب دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین مى خوانیم: «اِنَّ المُؤمِنَ لِیُدْرِکَ بِالْحِلْمِ وَاللّینَ دَرَجَةَ الْعابِدِ الْمُتَهَجِّدِ; شخص مؤمن با حلم و نرمش به مقام عبادت کننده شب زنده دار مى رسد».(6) این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که حلم و بردبارى از عبادات مهم در پیشگاه پروردگار است. ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 74، صفحه 152، شبیه همین معنى با کمى تفاوت در وسائل الشیعه جلد 11، صفحه 211 آمده است. 2. همان، صفحه 212. 3.شرح فارسى غرر، جلد 2، صفحه 450. 4. همان، صفحه 435. 5. همان، صفحه 488. 6.مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 288 (کتاب الجهاد). [405] 6ـ در حدیث پرمعناى دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «مِنْ اَحَبِّ السَّبیلِ اِلَى اللّه عَزَّ وَ جَّل جُرْعَتانِ جَرْعَةُ غَیظ تَرُدُها بِحِلْم وَ جُرْعَةُ مُصیبَة تَرُدُّها بِصَبْر; از محبوبترین راه ها به سوى خدا نوشیدن دو جرعه است، جرعه خشم را به وسیله حلم فرو بردن و جرعه مصیبت را با صبر تحمل کردن».(1) 7ـ روزى على(علیه السلام) شنید که مرد (نابخردى) قنبر را دشنام مى دهد و گویى قنبر مى خواست به او پاسخ دهد، امام فرمود: قنبر! او را رها کن تا خدا را راضى و شیطان را خشمگین و دشمنت را (با شرمندگى) کیفر داده باشى. سپس فرمود: «فَوَالَّذى خَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ ما اَرْضى الْمُؤمِنُ رَبَّهُ بِمِثلِ الْحِلْمِ، وَ لا اَسْخَطَ الشَیْطانَ بِمِثل الصَّمْتِ، وَ لا عُوقِبَ الاَْحْمَق بِمِثْلِ السکوتِ عَنهُ; قسم به خدایى که دانه را در زیر خاک شکافته، و انسان را آفریده هیچ شخص مؤمنى پروردگارش را به چیزى مانند حلم خشنود نساخته و شیطان را به چیزى مانند خاموشى به هنگام غضب خشمگین نکرده، و احمق را به چیزى همانند سکوت، مجازات ننموده است».(2) 8ـ از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: «مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَ هُوَ قادِرٌ عَلى اِنفاذِهِ وَ حَلُمَ عَنْهُ، اَعْطاهُ اللّه اَجَرَ شَهید; کسى که خشم خود را فرو برد، در حالى که قدرت بر انجام کارى مطابق آن دارد و حلم و بردبارى پیشه کند، خداوند اجر شهیدى به او مى دهد».(3) 9ـ در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است که امام على بن الحسین(علیه السلام) چنین فرمود: «اِنَّهُ لَیُعْجِبُنىِ الرَجُلُ اَنْ یُدْرِکُهُ حِلْمُهُ عِنَدَ غَضَبِهِ; من لذت مى برم که انسان که حلم و بردباریش به هنگام خشم به سراغ او آید». (و او را از چنگال خطر رهایى بخشد). 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم ـ هر چند روایات در این زمینه فراوان است ـ در این حدیث آمده است که امام(علیه السلام) خدمتکارى داشت و او را به دنبال کارى فرستاده بود، ولى تأخیر کرد، امام شخصاً به دنبال او رفت، دید در گوشه اى خوابیده است (و گرما بر او غلبه کرده بود) امام بالاى سر او نشست و مدتى او را باد زد تا آسوده بخوابد، هنگامى که بیدار شد امام (با محبت و ________________________________________ 1.اصول کافى، جلد 2، صفحه 110، حدیث 9. 2.سفینة البحار، ماده حلم. 3.جامع الاحادیث، جلد 13، صفحه 479، حدیث 12. [406] بردبارى مخصوصى) به او فرمود: این کار درست نیست که هم شب بخوابى و هم روز، شب را بخواب و روز را براى ما بگذار.(1) این رفتار که نهایت محبت و تواضع و بردبارى امام را مى رساند مى تواند سرمشقى براى افراد عصبانى باشد که در این گونه موارد از هر گونه خشونت چشم بپوشند و راه حلم را در پیش گیرند. * * * در اینجا چند نکته قابل توجه است: 1ـ حلم و بردبارى آثار بسیارى در زندگى انسان ها دارد، از جمله این که: انسان را از خطرات غضب که گاهى تا آخر عمر دامان انسان را رها نمى کند نجات و رهایى مى بخشد. دیگر این که مایه عزت و آبرو است، چرا که همه مردم حلم و بردبارى را در مقابل افراد نادان و لجوج دلیل بر شخصیت و ظرفیت و عقل مى شمرند، لذا در بعضى از اخبار از على(علیه السلام) آمده است: «مَنْ حَلُمَ سادَ; آن کس که حلم پیشه کند، بزرگ و سرور مى شود».(2) اضافه بر این حلم در برابر نادان سبب مى شود که مردم به یارى حلیم و بر ضد نادان قیام مى کند به همین دلیل در حدیثى مى خوانیم که امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرماید: «اِنَّ اَوَّلَ عِوَض الْحَلیمِ مِن خِصْلَتِهِ اَنَّ النَّاسَ کُلُّهُم اَعْوانُهُ عَلى خَصْمِهِ;(3)نخستین نتیجه اى که شخص بردبار و حلیم از حلم خود مى گیرد این است که مردم به یارى او در مقابل دشمن جاهلش بر مى خیزند».(4) به علاوه حلم سبب عزت و آبرو است در حالى که خشم آمیخته به جهل سبب آبروریزى است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «ما اَعَزَّ اللّهُ بِجَهْل قَطُّ وَ لا اَذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خداوند هیچ کس را به خاطر جهلش عزیز نمى کند، همان گونه که هیچ کس را به خاطر حلمش ذلیل نخواهد کرد».(5) ________________________________________ 1. اصول کافى، جلد 2، صفحه 112، حدیث 3و7. 2.بحارالانوار، جلد 74، صفحه 208، حدیث 1. 3. غررالحکم، جلد 2، ص 66. 4.شرح غرر الحکم، جلد 2، صفحه 66. 5.اصول کافى، جلد 2، صفحه 112. [407] کوتاه سخن این که حلم و بردبارى در زندگى براى انسان برکات زیادى دارد، و بهترین سخن در این زمینه سخنى است که از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است مى فرماید: «فَاَمّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ رُکُوبُ الْجَمیلِ، وَ صُحْبَةُ الاَْبْرارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَهِ، وَ رفُعٌ مِنَ الخَساسَةِ، وَ تَشهِّى الْخَیرِ، وَ یُقَرِّبُ صاحِبَهُ منْ مِعالِى الدَّرَجاتِ، وَ الْعَفوِ وَ الْمَهلِ وَالْمَعْروُفِ وَالصَّمْتِ، فَهذا ما یَتَشَعَّبَ لِلْعاقِلِ بِحِلْمِهِ» آن حضرت در این حدیث شریف و پر معنى ده نتیجه مثبت براى حلم بیان کرده و مى فرماید: «از آثار حلم، انجام کارهاى خوب، همنشینى با نیکان، بالا رفتن شخصیت انسان، برطرف شدن خسّت و پستى، طالب خیربودن، به مقامات عالى رسیدن، از عفو بهره گرفتن و به مردم فرصت دادن، کار نیک بجا آوردن و سکوت (در برابر نادان) پیشه کردن، این ها امورى هستند که عاقل به خاطر علمش از آن بهره مى گیرد».(1) 2ـ حلم و بردبارى مانند سایر صفات انسان داراى سرچشمه ها و انگیزه هاى متعددى است، سرچشمه حلم را مى توان امور زیر شمرد: الف) سلطه بر نفس و مالکیت خویشتن، سبب مى شود که انسان در برابر ناملائمات از کوره در نرود، و گرفتار خشم و آشفتگى ها نشود، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تعریف حلم اشاره اى به این سرچشمه فرموده است آنجا که مى گوید: «اِنَّمَا الْحِلْمُ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفسِ; حلم، فرو بردن خشم و مالکیت نفس است».(2) همین معنى از امام مجتبى(علیه السلام) نیز نقل شده است.(3) ب) علوّ طبع و بلندى همت و شخصیت بالا از امورى است که به انسان اجازه نمى دهد خشم خویش را آشکار کند، و دست به کارهاى غیر منطقى افراد خشمگین کم ظرفیت بزند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ وَ الاَْناةُ تُوْأمانِ یُنتجُهُما عُلْوُ الهِمَّةِ; بردبارى و خونسردى (در برابر حوادث) فرزندان دوقلویى هستند که از همت بلند متولد شده اند».(4) ج) ایمان به خدا و توجه به ذات پاک و صفات او و از جمله حلم خداوند در برابر عاصیان و طاغیان نیز مى تواند سرچشمه دیگرى براى این فضیلت اخلاقى باشد. ________________________________________ 1.تحف العقول، صفحه 19. 2. شرح غررالحکم، جلد 3، صفحه 741، حدیث 3859. 3. بحارالانوار، جلد75، صفحه 102. 4. نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 460. [408] امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ سِراجُ اللّهِ یَسْتَضیئى بِهِ صاحِبُهُ اِلى جَوارِهِ وَ لا یَکُونُ حَلیماً اِلاّ الْمَؤیِّدُ بِاَنْوارِ اللّهِ وَ بِاَنْوارِ الْمَعْرفَةِ وَ التّوحیدِ; حلم چراغ پر فروغ الهى است که دارنده آن از آن بهره مى گیرد، و به سوى جوار قرب خدا پیش مى رود، و انسان نمى تواند حلیم باشد، مگر اینکه با انوار الهى و انوار معرفت و توحید تأیید گردد».(1) د) علم و عقل و آگاهى بر نتایج مثبت حلم و پیامدهاى منفى خشم و غضب نیز عامل دیگرى براى پیدایش این فضیلت اخلاقى در وجود انسان ها است، امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ نورٌ جُوْهَرُهُ الْعَقْلُ; حلم و بردبارى نورى است که جوهره آن عقل است».(2) و در تعبیر دیگرى مى فرماید: «بِوُفُورِ الْعَقْلِ یَتَوَفَّرُ الْحِلْمُ; با افزایش عقل بر میزان حلم و بردبارى نیز افزوده مى شود».(3) و نیز در حدیثى از همان بزرگوار مى خوانیم: «عَلَیْکَ بِالْحِلْمِ فَاِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ; بر تو باد به حلم و بردبارى که میوه درخت علم است».(4) 3ـ موارد استثناء: با این که حلم از فضائل بسیار برجسته و از خوهاى شایسته انسانى است، ولى مواردى پیش مى آید که حلم در آنجا پسندیده نیست و این گونه استثنائات در سایر فضائل اخلاقى نیز ممکن است پیدا شود مثلا در مواردى که حلم و بردبارى سبب جرأت و جسارت جاهلان متعصب مى شود و بر فشار و فساد و عصیان خود مى افزایند در اینجا حلم پسندیده نیست باید عکس العمل مناسبى نشان داده شود تا او سکوت کند. در مواردى که حلم و بردبارى به زیان جامعه و یا مکتب و عقیده انسان تمام مى شود در آنجا نیز حلم و سکوت غلط است. و نیز در مواردى که حلم نشانه ضعف و ذلت محسوب مى شود حلم کار خوبى نیست و به گفته شاعر: اظهار عجز پیش ستم پیشه ابلهى است اشک کباب باعث طغیان آتش است ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 422، حدیث 61. 2. شرح غررالحکم، جلد 1، صفحه 311، حدیث 1185. 3. همان، جلد 3، صفحه 221، حدیث 4274. 4. همان، جلد 4، صفحه 285، حدیث 6084. [409] 15 عفو و انتقام اشاره یکى از بزرگترین فضائل اخلاقى که رسیدن به آن کار آسانى نیست، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترک انتقام جویى است. بسیارى از مردم کینه ها را در سینه هاى خود پنهان مى کنند، و به طور دائم در انتظار روزى هستند که بر دشمن پیروز شوند، و چندین برابر از او انتقام بگیرند، نه فقط بدى را به بدى پاسخ گویند، بلکه یک بدى را به چندین بدى پاسخ دهند، و از همه بدتر این که گاه به این صفت رذیله و بسیار زشت افتخار هم مى کنند، و مى گویند ما کسى هستیم که پس از پیروزى بر دشمن با او چنین و چنان کردیم. تاریخ جهان پر است از انتقام جویى هاى بى رحمانه سلاطین و امرا و قبائل و اقوام و ملت ها. عجب این که انتقام جویى ها به صورت زنجیره اى پیش مى رود، فرضاً قبیله اى از قبیله اى دیگر یک نفر را به قتل مى رساند، قبیله مقتول به هنگام قدرت ده نفر را مى کشد، باز قبیله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى رساند و حمام خون به راه مى افتد. غارتها، هتک ناموس ها، قتل عام ها معمولا زاییده همین خوى زشت حیوانى است. [410] اما به عکس سیره انبیاء و اولیاء این بوده است که هنگام پیروزى حتى الامکان گذشته ها را با آب عفو بشویند، و دشمنان سرسخت را از این طریق به دوستان صمیمى مبدل سازند. آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشویند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گویند،بلکه سعى داشتند تا آنجا که مقدور است بدى ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا که هدف آنها تربیت بوده نه انتقام، خاموش کردن آتش بوده نه برافروختن آتش هاى جدید. ولى به یقین این کار، کار همه کس نیست، کار افرادى است که در پرتو ایمان و تقوا تربیت شده اند و تسلط بر نفس داشتند، کار افراد با فضیلت و پر افتخار و انسان هاى شایسته است، و گرنه درنده خویان چیزى را جز انتقام به رسمیت نمى شناسند و به آن افتخار مى کنند. آیات قرآن مجید و روایات اسلامى مملو است از بیان فضیلت عفو و نکوهش از روح انتقام جویى و سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) گواه بسیار زنده و خوبى براى این معنى است که یک نمونه آن داستان فتح مکه و عفو عمومى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دشمنان خونخوار و بسیار سرسخت است. با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و آیات عفو و انتقام را مورد بررسى قرار مى دهیم (توجه داشته باشید که واژه انتقام در قرآن مجید به معنى بالا به کار نرفته و تنها به معنى مجازات الهى است و لذا در همه جا به خداوند نسبت داده شده است، و هیچ ارتباطى به بحث ما ندارد. 1ـ وَ جَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَنْ عَفى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ لایُحِبُّ الظَّالِمینَ. (شورى ـ 40) 2ـ وَ لاَ یَأتَلِ أوُلوُ الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ اَنْ یُؤتُوآ أوْلِى الْقُْربى وَ الْمَسَاکینَ وَ الْمُهاجِرینَ فِى سَبیلِ اللّه وَ لْیَعْفُوا وُلْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَاللّهُ [411] لَکُمُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمُ. (نور ـ 22) 3ـ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ. (اعراف ـ 199) 4ـ وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ. (نحل ـ 126) 5ـ اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بمِاْ یَصِفُونَ. (مؤمنون ـ 96) 6ـ وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ فَاِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلىٌّ حَمیمٌ ـ وَما یُلَقَّاها اِلاَّ الَّذیِنَ صَبَرُوا وَما یُلَّقَاها اِلاّ ذُوحظٍّ عَظیِم. (فصلت ـ 34و35) 7ـ یَاَ ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمْ الِقصَاصُ فِى القَتْلى الُحرُّ بِالْحُرِّ وَالعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالاُْثْنى بِالاُْثْنى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْروُفِ وَ أَدَاءٌ اِلَیْهِ بِاحْسان ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلیِمٌ. (بقره ـ 178) 8ـ یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِکُمْ وَأولادِکُمْ عَدُوَّاً لَکُمْ فَاْحذَروُهُمْ وَ أِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ. (تغابن ـ 14) 9ـ اِنْ تُبْدوُا خَیْراً اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوء فَاِنَّ اللّهِ کَانَ عَفُّواً قَدیراً. (نساء ـ 149) 10ـ وَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلا. (مزمّل ـ 10) ترجمه: 1ـ کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن، و هر کس عفو و اصلاح کند پاداش او با خدا است، خداوند ظالمان را دوست ندارد. 2ـ آنها که از میان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نباید سوگند یاد کنند [412] که از انفاق نسبت به نزدیکان و مستمندان ومهاجران در راه خدا دریغ نمایند، آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است. 3ـ و هرگاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقدارى که به شما تعدى شده کیفر دهید! و اگر شکیبایى کنید این کار براى شکیبایان بهتر است. 4ـ با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکى ها دعوت کن و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن). 5ـ بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده) ما به آنچه توصیف مى کنند آگاهتریم. 6ـ هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است ـ اما جز کسانى که داراى صبر و استقامتند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند. 7ـ اى افرادى که ایمان آورده اید! حکم قصاص در مورد کشتگان، بر شما نوشته شده است; آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند (و صاحب خون، حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد) و قاتل نیز به نیکى دیه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نکند) این تخفیف و رحمتى است از ناحیه پروردگار شما، و کسى که بعد از آن تجاوز کند عذاب دردناکى خواهد داشت. 8ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشید و اگر عفو کنید و چشم بپوشید و ببخشید (خدا شما را مى بخشد) چراکه خداوند بخشنده و مهربان است. 9ـ اگر نیکى ها را آشکار یا مخفى کنید و از بدیها گذشت نمائید خداوند بخشنده و توانا است (و با اینکه قادر بر انتقام است عفو و گذشت مى کند). 10ـ و در برابر آنچه (دشمنان) مى گویند شکیبا باش و به طرزى شایسته از آنان دورى کن. [413] تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث خداوند نخست اشاره به مسأله مقابله به مثل و مجازات در حق عقوبت مى فرماید و آن را حق مؤمنین مى شمرد (تا دشمن وافراد خطاکار خود را در امنیت نبینند) سپس اشاره به مسأله عفو و گذشت وترک انتقام جویى مى کند و مى گوید کیفر بدى مجازاتى همانند آن است و هر کس عفو و اصلاح کند اجر و پاداش او با خدا است و خداوند ظالمان را دوست ندارد (وَ جَزآءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مَثلُها فَمَنْ عَفى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ). با توجه به این که سوره شورى از سوره هایى است که تمام آن در مکه نازل شده و مى دانیم در آن زمان مؤمنان مورد تعرض وسیع و گسترده مخالفان قرار مى گرفتند، قرآن در آیه 39 این سوره به آنها دستور مى دهد که در برابر ظلم تسلیم نشوند، و هنگامى که مورد ستم قرار مى گیرند از دیگران یارى بطلبند و به کمک یکدیگر بشتابند، سپس در آیه 40 به این حقیقت اشاره مى کند که مبادا به خاطر این که بعضى از دوستان شما مورد ستم قرار گرفتند در مقام انتقام جویى برآیید و از حد بگذرانید و خود نیز در صف ظالمان قرار گیرید، حتى اگر در آنجا که عفو آثار سویى ندارد عفو و اصلاح کنید بهتر است. در این که منظور از اصلاح که در این آیه به دنبال عفو آمده چیست؟ مفسران تفسیرهاى گوناگونى دارند، بعضى اصلاح میان خود و خدا را ذکر کرده اند، و بعضى اصلاح میان مظلوم و ظالم تا این مسأله بار دیگر تکرار نگردد، و بعضى اصلاح خویشتن را از انتقام جویى و خشم و غضب و بعضى ترک قصاص را ذکر کرده اند.(1) جمع میان این معانى در تفسیر کلى این آیه نیز بعید به نظر نمى رسد. و به هر حال آیه به روشنى این حقیقت را ثابت مى کند که عفو و اصلاحى که به دنبال آن صورت مى گیرد تا ریشه کینه ها براى همیشه کنده شود، و تعبیر «فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ» (پاداش او بر خدا است) بدون این که اجر معینى حتى بهشت را تعیین کرده باشد نشان مى دهد اجر و پاداش چنین کسى به قدرى عظیم است که جز خدا نمى داند. ________________________________________ 1. تفسیر المیزان و قرطبى و اثنى عشرى و روح البیان و فى ظلال، ذیل آیه مورد بحث. [414] در دومین آیه که ناظر به جریان افک یعنى تهمتى که بعضى از منافقان به یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) زده بودند و از این طریق مى خواستند حیثیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اسلام را زیر سؤال ببرند نازل شده نشان مى دهد که عفو و گذشت درباره همه مطلوب است حتى گناهکاران و آلودگان، زیرا این آیه زمانى نازل شد که گروهى از صحابه بعد از داستان افک سوگند یاد کردند به هیچ یک از کسانى که در این ماجرا درگیر بودند کمک مالى نکنند. این آیه نازل شد، و آنها را از شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد، مى فرماید: آنها که برترى (مالى) و وسعت زندگى دارند نباید سوگند یاد کنند که انفاق خود را نسبت به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمایند (وَ لا یَأتَلِ اوُلوُا الْفَضْلِ مِنْکُم وَالسَّعَةِ اَنْ یُؤتُوا اوُلِى الْقُربى وَالْمساکیْنَ وَ الْمُهاجِرینَ فى سَبیلِ اللّهِ). سپس مى افزاید باید عفو و گذشت نمایند آیا دوست نمى دارید خداوند شما را بیامرزد، (حال که چشم امید به رحمت خدا دارید شما هم به دیگران رحمت کنید) (وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا اَلا تُحِبُونَ اَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ). و خداوند غفور و رحیم است (شما هم غفور و رحیم باشید) (وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیْمٌ). نکته قابل توجه اینجا است که داستان افک جریان خطرناکى بود که اسلام و شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نشانه مى گرفت، گروهى از منافقان بنیان گذار آن بودند، ولى جمعى از مؤمنان غافل نیز فریب خوردند و درگیر آن شدند، با این حال قرآن نسبت به این گروه فریب خورده غافل، توصیه به عفو و گذشت مى کند، بنابراین در مسائل شخصى به طریق اولى باید عفو و گذشت کرد. در این که در میان «عفو» و «صفح» چه تفاوتى است، راغب در مفردات مى گوید عفو گذشت است و صفح ترک ملامت است که مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد. چرا که ممکن است انسان عفو کند ولى از ملامت خوددارى ننماید. ولى با توجه به اینکه صفح به معنى روى برگرداندن است مى تواند اشاره به این باشد که اصلا خطاى خطاکار را به کلى به دست فراموشى بسپارد، نه تنها ملامت نکند، بلکه هیچ تأثیرى در ارتباط شما با او نداشته باشد. [415] این نکته نیز شایان دقت است که این گروه قسم یاد کرده بودند که کمک هاى خود را از کسانى که درگیر ماجراى افک شدند قطع کنند، در عین حال قرآن مى گوید قسم یاد نکنید یعنى قسم هاى شما نسبت به چنین امورى بى اثر و بیهوده است. زیرا هیچ قسمى نسبت به کار خیر پذیرفته نیست! * * * سوّمین آیه خطاب به پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله) است، خطابى که تکلیف دیگران را نیز روشن مى سازد، مى فرماید: «عفو را بگیر (با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر) و مردم را به کارهاى نیک دستور ده، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه جویى مکن) (خُذِالْعَفوُ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ). این سه دستور که از سوى خداوند به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان یک رهبر بزرگ جامعه داده شده است همه بیانگر اهمیت عفو و گذشت است، در دستور اول توصیه به عفو مى کند. دستور دوم اشاره به این دارد که بیش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد، و در دستور سوم بى اعتنائى نسبت به مزاحمت هاى جاهلان را توصیه مى کند که آن نیز آمیخته با نوعى عفو و گذشت است. رهبران راستین و پویندگان راه حق همواره در مسیر خود به سوى خدا و اصلاح جامعه با افراد متعصب و جاهل و لجوج روبرو مى شوند که انواع مزاحمت ها و هتک و توهین را نسبت به آنها روا مى دارند، آیه فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن مى گوید با آنها گلاویز نشوید و بهترین راه نادیده و نشنیده گرفتن کارهاى آنها است، و تجربه نشان مى دهد که این کار بهترین راه براى بیدار ساختن و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصب آنها است. در حدیثى آمده است که وقتى آیه فوق نازل شد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به جبرئیل فرمود: منظور از این آیه چیست؟ و چه کارى باید انجام دهد؟ جبرئیل عرض کرد: نمى دانم باید از درگاه خداوند سؤال کنم. بار دیگر برگشت وعرض کرد: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکَ اَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تُعْطى مَنْ حَرَمَکَ وَ تَصِلْ مَنْ قَطَعَکَ; خداوند به تو [416] دستور مى دهد کسى را که به تو ستم کرده عفوکنى، و کسى که تو را محروم کرده مشمول عطاى خود سازى، و کسى که از تو بریده با او پیوند محبت داشته باشى».(1) * * * در چهارمین آیه روى سخن را به همه مسلمانان کرده و به آنها چنین دستور مى دهد اگر خواستید مجازات کنید به مقدارى که به شما تعدى شده بسنده کنید (نه بیشتر از آن) ولى اگر شکیبایى پیشه کنید (و عفو و گذشت نمایید) این کار براى شکیبایان بهتر است (وَ اِنْ عاقَبْتُم فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِهِ وَلاَِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ). در روایات آمده است که این آیه در جنگ احد نازل شد، در آن هنگام که چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) به بدن رشید حمزه افتاد که در خاک و خون غلتیده بود و دشمن سنگدل سینه و پهلوى او را شکافته و کبد (یا قلب) او را بیرون کشیده بود و گوش و بینى او را نیز قطع کرده بود. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بسیار منقلب و ناراحت شد و بعد از حمد و سپاس الهى و شکایت به درگاه او فرمود: اگر من بر آنها غلبه یابم آنها را مُثله خواهم کرد» (و طبق روایت دیگرى فرمود: با هفتاد نفر از آنها همین معامله مى کنم.) آیه فوق نازل شده، و دستور به عدم تعدى در مجازات داد و مسلمانان را دعوت به صبر (و عفو) نمود، بلافاصله پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «اَصْبِرُ اَصْبِرُ; خدایا صبر مى کنم، صبر مى کنم».(2) جالب این که در آیه بعد از این مى فرماید: «وَاصْبِر وَ ماصَبْرُکَ اِلاّ بِاللّهِ; شکیبایى پیشه کن و شکیبایى تو جز براى خدا و توفیق پروردگار نیست». اشاره به این که در این لحظات دردناک که تمام وجود انسان به خاطر جنایات دشمن سنگدل نادان مى سوزد، صبر و گذشت کار بسیار مشکلى است که جز به امدادهاى الهى میسّر نیست. البته اجازه اى که از ابتداى آیه در مورد مقابله به مثل استفاده مى شود راجع به ________________________________________ 1.مجمع البیان، جلد 2، صفحه 512. 2. تفسیر عیاشى و الدُّر المنثور، ذیل آیه مورد بحث. [417] اصل کشتن قتل عمد است، ولى نسبت به مُثْله که یک عمل غیر انسانى حتى مقابله به مثل نیز جایز نیست، و این مطلب صریحاً در روایات اسلامى آمده است که حتى سگ درنده را هم نمى توان مُثله کرد(1) و اگر از روایت فوق جواز مُثْله استفاده شد به وسیله روایات صریح تفسیر خواهد شد، که منظور، اصل قتل است نه مُثله کردن. جمعى نیز گفته اند که مسأله انتقام نابرابر و مُثْله کردن آنها از سوى مسلمانان مطرح شد نه از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و عمومیّت خطاب آیه نیز مؤید همین معنى است که این تصمیم از سوى مسلمانان بود. * * * در پنجمین آیه باز روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده دستورى فراتر از عفو و گذشت مى دهد و مى فرماید: بدى را از راهى که بهتر است دفع کن، و پاسخ بدى را به نیکى ده، ما به آنچه آنها مى گویند و توصیف مى کنند آگاه تریم (اِدْفَعْ بِالّتِى هِىِ اَحْسَنُ السَّیِئَة نَحْنُ اَعْلَمُ بِمُا یَصِفُونَ). * * * در ششمین آیه نیز همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، مى فرماید: «بدى را با نیکى دفع کن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند». (اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فِاِذا الَّذى بَیْنِکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةً کَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمیمٌ). و در آیه 22 سوره رعد نیز مى خوانیم: هنگامى که اوصاف اُولِى الاَلْباب و صاحبان اندیشه و فکر را شرح مى دهد، مى فرماید: یکى از اوصاف آنها این است که با حسنات، سیئات را از میان مى برند (وَ یَدرَئُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةِ). این تعبیر مى تواند اشاره به این باشد که آنها خطاها و گناهان خویش را با حسنات و اعمال نیک جبران مى کنند، و نیز مى تواند اشاره به ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 47. [418] این باشد که آنها بدى دیگران را به بدى پاسخ نمى گویند، بلکه بدى را با نیکى تلافى مى کنند، تا افراد خطاکار و گناه کار پیش وجدان خود شرمنده شوند و در کار خویش تجدیدنظر نمایند. این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که هر دو معنى در تفسیر آیه جمع باشد.(1) از این سه آیه به خوبى استفاده مى شود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) (و کسانى که پیرو راستین او بوده و هستند) مأموریت دارند از مرحله عفو و گذشت نیز فراتر بروند و بدى را با نیکى پاسخ دهند، کارى که تحمل آن براى هر کس میسّر نیست، به همین دلیل در آیه بعد مى فرماید: به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند و کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوا دارند نمى رسند (وَ مایُلَقّاها اِلاّ الَّذینَ صَبَروُا وَ مایَلَقّاها اِلاّ ذوُحَظٍّ عَظیم). و راستى مقابله به ضد در برابر بدى ها کار سنگینى است که جز نیکان و پاکان توان آن را ندارند; آنها که بهره عظیمى از ایمان و تقوا و سهم وافرى از فضایل اخلاقى دارند. 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِاَشْبَهَکُمْ بِى اَخْلاقاً؟ قالُوا بلى یا رَسُولُ اللّه فَقالَ اَحْسَنَکُمُ اَخْلاقاً وَ اَعْظَمَکُمْ حِلْماً وَ اَبَرَّکَمُ بِقَرابَتِهِ وَ اَشَدَّکُمْ اِنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فى الْغَضَبِ وَالرَّضا; آیا به شما خبر بدهم کدامیک از شما از جهت اخلاق به من شبیه ترید؟ عرض کردند آرى اى رسول خدا. فرمود: آن کس که از همه خوش خوتر، و بردبارتر و نیکوکارتر نسبت به خویشاوندانش و با انصاف تر در حال خشم و خشنودى بوده باشد».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار چنین نقل شده است: «ما جُمِعَ شَىْءٌ اِلى شَىْء اَفْضَلُ مِنْ حِلْم اِلَى عِلْم; چیزى با چیزى همراه نشده که برتر از همراهى حلم با علم باشد».(2) 3ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ; شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى علم بر جهل غالب آید».(3) شبیه همین معنى از آن حضرت نقل شده که فرمود: «اَقْوَى النّاسِ مَنْ قَوِى عَلى غَضَبِهِ بِحِلْمِهِ; قوى ترین مردم کسى است که با نیروى حلمش بر غضبش چیره شود».(4) 4ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اِنَّ اَفْضَلَ اَخْلاقِ الرِّجالِ اَلْحِلْمُ; برترین اخلاق مردان حلم است».(5) 5ـ در حدیث جالب دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین مى خوانیم: «اِنَّ المُؤمِنَ لِیُدْرِکَ بِالْحِلْمِ وَاللّینَ دَرَجَةَ الْعابِدِ الْمُتَهَجِّدِ; شخص مؤمن با حلم و نرمش به مقام عبادت کننده شب زنده دار مى رسد».(6) این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که حلم و بردبارى از عبادات مهم در پیشگاه پروردگار است. ________________________________________ 1.بحارالانوار، جلد 74، صفحه 152، شبیه همین معنى با کمى تفاوت در وسائل الشیعه جلد 11، صفحه 211 آمده است. 2. همان، صفحه 212. 3.شرح فارسى غرر، جلد 2، صفحه 450. 4. همان، صفحه 435. 5. همان، صفحه 488. 6.مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 288 (کتاب الجهاد). [405] 6ـ در حدیث پرمعناى دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «مِنْ اَحَبِّ السَّبیلِ اِلَى اللّه عَزَّ وَ جَّل جُرْعَتانِ جَرْعَةُ غَیظ تَرُدُها بِحِلْم وَ جُرْعَةُ مُصیبَة تَرُدُّها بِصَبْر; از محبوبترین راه ها به سوى خدا نوشیدن دو جرعه است، جرعه خشم را به وسیله حلم فرو بردن و جرعه مصیبت را با صبر تحمل کردن».(1) 7ـ روزى على(علیه السلام) شنید که مرد (نابخردى) قنبر را دشنام مى دهد و گویى قنبر مى خواست به او پاسخ دهد، امام فرمود: قنبر! او را رها کن تا خدا را راضى و شیطان را خشمگین و دشمنت را (با شرمندگى) کیفر داده باشى. سپس فرمود: «فَوَالَّذى خَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ ما اَرْضى الْمُؤمِنُ رَبَّهُ بِمِثلِ الْحِلْمِ، وَ لا اَسْخَطَ الشَیْطانَ بِمِثل الصَّمْتِ، وَ لا عُوقِبَ الاَْحْمَق بِمِثْلِ السکوتِ عَنهُ; قسم به خدایى که دانه را در زیر خاک شکافته، و انسان را آفریده هیچ شخص مؤمنى پروردگارش را به چیزى مانند حلم خشنود نساخته و شیطان را به چیزى مانند خاموشى به هنگام غضب خشمگین نکرده، و احمق را به چیزى همانند سکوت، مجازات ننموده است».(2) 8ـ از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده: «مَنْ کَظَمَ غَیْظاً وَ هُوَ قادِرٌ عَلى اِنفاذِهِ وَ حَلُمَ عَنْهُ، اَعْطاهُ اللّه اَجَرَ شَهید; کسى که خشم خود را فرو برد، در حالى که قدرت بر انجام کارى مطابق آن دارد و حلم و بردبارى پیشه کند، خداوند اجر شهیدى به او مى دهد».(3) 9ـ در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است که امام على بن الحسین(علیه السلام) چنین فرمود: «اِنَّهُ لَیُعْجِبُنىِ الرَجُلُ اَنْ یُدْرِکُهُ حِلْمُهُ عِنَدَ غَضَبِهِ; من لذت مى برم که انسان که حلم و بردباریش به هنگام خشم به سراغ او آید». (و او را از چنگال خطر رهایى بخشد). 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم ـ هر چند روایات در این زمینه فراوان است ـ در این حدیث آمده است که امام(علیه السلام) خدمتکارى داشت و او را به دنبال کارى فرستاده بود، ولى تأخیر کرد، امام شخصاً به دنبال او رفت، دید در گوشه اى خوابیده است (و گرما بر او غلبه کرده بود) امام بالاى سر او نشست و مدتى او را باد زد تا آسوده بخوابد، هنگامى که بیدار شد امام (با محبت و ________________________________________ 1.اصول کافى، جلد 2، صفحه 110، حدیث 9. 2.سفینة البحار، ماده حلم. 3.جامع الاحادیث، جلد 13، صفحه 479، حدیث 12. [406] بردبارى مخصوصى) به او فرمود: این کار درست نیست که هم شب بخوابى و هم روز، شب را بخواب و روز را براى ما بگذار.(1) این رفتار که نهایت محبت و تواضع و بردبارى امام را مى رساند مى تواند سرمشقى براى افراد عصبانى باشد که در این گونه موارد از هر گونه خشونت چشم بپوشند و راه حلم را در پیش گیرند. * * * در اینجا چند نکته قابل توجه است: 1ـ حلم و بردبارى آثار بسیارى در زندگى انسان ها دارد، از جمله این که: انسان را از خطرات غضب که گاهى تا آخر عمر دامان انسان را رها نمى کند نجات و رهایى مى بخشد. دیگر این که مایه عزت و آبرو است، چرا که همه مردم حلم و بردبارى را در مقابل افراد نادان و لجوج دلیل بر شخصیت و ظرفیت و عقل مى شمرند، لذا در بعضى از اخبار از على(علیه السلام) آمده است: «مَنْ حَلُمَ سادَ; آن کس که حلم پیشه کند، بزرگ و سرور مى شود».(2) اضافه بر این حلم در برابر نادان سبب مى شود که مردم به یارى حلیم و بر ضد نادان قیام مى کند به همین دلیل در حدیثى مى خوانیم که امیرمؤمنان على(علیه السلام)مى فرماید: «اِنَّ اَوَّلَ عِوَض الْحَلیمِ مِن خِصْلَتِهِ اَنَّ النَّاسَ کُلُّهُم اَعْوانُهُ عَلى خَصْمِهِ;(3)نخستین نتیجه اى که شخص بردبار و حلیم از حلم خود مى گیرد این است که مردم به یارى او در مقابل دشمن جاهلش بر مى خیزند».(4) به علاوه حلم سبب عزت و آبرو است در حالى که خشم آمیخته به جهل سبب آبروریزى است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «ما اَعَزَّ اللّهُ بِجَهْل قَطُّ وَ لا اَذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خداوند هیچ کس را به خاطر جهلش عزیز نمى کند، همان گونه که هیچ کس را به خاطر حلمش ذلیل نخواهد کرد».(5) ________________________________________ 1. اصول کافى، جلد 2، صفحه 112، حدیث 3و7. 2.بحارالانوار، جلد 74، صفحه 208، حدیث 1. 3. غررالحکم، جلد 2، ص 66. 4.شرح غرر الحکم، جلد 2، صفحه 66. 5.اصول کافى، جلد 2، صفحه 112. [407] کوتاه سخن این که حلم و بردبارى در زندگى براى انسان برکات زیادى دارد، و بهترین سخن در این زمینه سخنى است که از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است مى فرماید: «فَاَمّا الْحِلْمُ فَمِنْهُ رُکُوبُ الْجَمیلِ، وَ صُحْبَةُ الاَْبْرارِ، وَ رَفْعٌ مِنَ الضِّعَهِ، وَ رفُعٌ مِنَ الخَساسَةِ، وَ تَشهِّى الْخَیرِ، وَ یُقَرِّبُ صاحِبَهُ منْ مِعالِى الدَّرَجاتِ، وَ الْعَفوِ وَ الْمَهلِ وَالْمَعْروُفِ وَالصَّمْتِ، فَهذا ما یَتَشَعَّبَ لِلْعاقِلِ بِحِلْمِهِ» آن حضرت در این حدیث شریف و پر معنى ده نتیجه مثبت براى حلم بیان کرده و مى فرماید: «از آثار حلم، انجام کارهاى خوب، همنشینى با نیکان، بالا رفتن شخصیت انسان، برطرف شدن خسّت و پستى، طالب خیربودن، به مقامات عالى رسیدن، از عفو بهره گرفتن و به مردم فرصت دادن، کار نیک بجا آوردن و سکوت (در برابر نادان) پیشه کردن، این ها امورى هستند که عاقل به خاطر علمش از آن بهره مى گیرد».(1) 2ـ حلم و بردبارى مانند سایر صفات انسان داراى سرچشمه ها و انگیزه هاى متعددى است، سرچشمه حلم را مى توان امور زیر شمرد: الف) سلطه بر نفس و مالکیت خویشتن، سبب مى شود که انسان در برابر ناملائمات از کوره در نرود، و گرفتار خشم و آشفتگى ها نشود، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تعریف حلم اشاره اى به این سرچشمه فرموده است آنجا که مى گوید: «اِنَّمَا الْحِلْمُ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفسِ; حلم، فرو بردن خشم و مالکیت نفس است».(2) همین معنى از امام مجتبى(علیه السلام) نیز نقل شده است.(3) ب) علوّ طبع و بلندى همت و شخصیت بالا از امورى است که به انسان اجازه نمى دهد خشم خویش را آشکار کند، و دست به کارهاى غیر منطقى افراد خشمگین کم ظرفیت بزند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ وَ الاَْناةُ تُوْأمانِ یُنتجُهُما عُلْوُ الهِمَّةِ; بردبارى و خونسردى (در برابر حوادث) فرزندان دوقلویى هستند که از همت بلند متولد شده اند».(4) ج) ایمان به خدا و توجه به ذات پاک و صفات او و از جمله حلم خداوند در برابر عاصیان و طاغیان نیز مى تواند سرچشمه دیگرى براى این فضیلت اخلاقى باشد. ________________________________________ 1.تحف العقول، صفحه 19. 2. شرح غررالحکم، جلد 3، صفحه 741، حدیث 3859. 3. بحارالانوار، جلد75، صفحه 102. 4. نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 460. [408] امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ سِراجُ اللّهِ یَسْتَضیئى بِهِ صاحِبُهُ اِلى جَوارِهِ وَ لا یَکُونُ حَلیماً اِلاّ الْمَؤیِّدُ بِاَنْوارِ اللّهِ وَ بِاَنْوارِ الْمَعْرفَةِ وَ التّوحیدِ; حلم چراغ پر فروغ الهى است که دارنده آن از آن بهره مى گیرد، و به سوى جوار قرب خدا پیش مى رود، و انسان نمى تواند حلیم باشد، مگر اینکه با انوار الهى و انوار معرفت و توحید تأیید گردد».(1) د) علم و عقل و آگاهى بر نتایج مثبت حلم و پیامدهاى منفى خشم و غضب نیز عامل دیگرى براى پیدایش این فضیلت اخلاقى در وجود انسان ها است، امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ نورٌ جُوْهَرُهُ الْعَقْلُ; حلم و بردبارى نورى است که جوهره آن عقل است».(2) و در تعبیر دیگرى مى فرماید: «بِوُفُورِ الْعَقْلِ یَتَوَفَّرُ الْحِلْمُ; با افزایش عقل بر میزان حلم و بردبارى نیز افزوده مى شود».(3) و نیز در حدیثى از همان بزرگوار مى خوانیم: «عَلَیْکَ بِالْحِلْمِ فَاِنَّهُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ; بر تو باد به حلم و بردبارى که میوه درخت علم است».(4) 3ـ موارد استثناء: با این که حلم از فضائل بسیار برجسته و از خوهاى شایسته انسانى است، ولى مواردى پیش مى آید که حلم در آنجا پسندیده نیست و این گونه استثنائات در سایر فضائل اخلاقى نیز ممکن است پیدا شود مثلا در مواردى که حلم و بردبارى سبب جرأت و جسارت جاهلان متعصب مى شود و بر فشار و فساد و عصیان خود مى افزایند در اینجا حلم پسندیده نیست باید عکس العمل مناسبى نشان داده شود تا او سکوت کند. در مواردى که حلم و بردبارى به زیان جامعه و یا مکتب و عقیده انسان تمام مى شود در آنجا نیز حلم و سکوت غلط است. و نیز در مواردى که حلم نشانه ضعف و ذلت محسوب مى شود حلم کار خوبى نیست و به گفته شاعر: اظهار عجز پیش ستم پیشه ابلهى است اشک کباب باعث طغیان آتش است ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 422، حدیث 61. 2. شرح غررالحکم، جلد 1، صفحه 311، حدیث 1185. 3. همان، جلد 3، صفحه 221، حدیث 4274. 4. همان، جلد 4، صفحه 285، حدیث 6084. [409] 15 عفو و انتقام اشاره یکى از بزرگترین فضائل اخلاقى که رسیدن به آن کار آسانى نیست، عفو و گذشت به هنگام قدرت و ترک انتقام جویى است. بسیارى از مردم کینه ها را در سینه هاى خود پنهان مى کنند، و به طور دائم در انتظار روزى هستند که بر دشمن پیروز شوند، و چندین برابر از او انتقام بگیرند، نه فقط بدى را به بدى پاسخ گویند، بلکه یک بدى را به چندین بدى پاسخ دهند، و از همه بدتر این که گاه به این صفت رذیله و بسیار زشت افتخار هم مى کنند، و مى گویند ما کسى هستیم که پس از پیروزى بر دشمن با او چنین و چنان کردیم. تاریخ جهان پر است از انتقام جویى هاى بى رحمانه سلاطین و امرا و قبائل و اقوام و ملت ها. عجب این که انتقام جویى ها به صورت زنجیره اى پیش مى رود، فرضاً قبیله اى از قبیله اى دیگر یک نفر را به قتل مى رساند، قبیله مقتول به هنگام قدرت ده نفر را مى کشد، باز قبیله اوّل به هنگام قدرت پنجاه نفر را به قتل مى رساند و حمام خون به راه مى افتد. غارتها، هتک ناموس ها، قتل عام ها معمولا زاییده همین خوى زشت حیوانى است. [410] اما به عکس سیره انبیاء و اولیاء این بوده است که هنگام پیروزى حتى الامکان گذشته ها را با آب عفو بشویند، و دشمنان سرسخت را از این طریق به دوستان صمیمى مبدل سازند. آنها هرگز علاقه نداشتند خون را با خون بشویند (جز در موارد استثناء) و بدى را با بدى پاسخ گویند،بلکه سعى داشتند تا آنجا که مقدور است بدى ها را به خوبى پاسخ دهند، چرا که هدف آنها تربیت بوده نه انتقام، خاموش کردن آتش بوده نه برافروختن آتش هاى جدید. ولى به یقین این کار، کار همه کس نیست، کار افرادى است که در پرتو ایمان و تقوا تربیت شده اند و تسلط بر نفس داشتند، کار افراد با فضیلت و پر افتخار و انسان هاى شایسته است، و گرنه درنده خویان چیزى را جز انتقام به رسمیت نمى شناسند و به آن افتخار مى کنند. آیات قرآن مجید و روایات اسلامى مملو است از بیان فضیلت عفو و نکوهش از روح انتقام جویى و سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) گواه بسیار زنده و خوبى براى این معنى است که یک نمونه آن داستان فتح مکه و عفو عمومى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دشمنان خونخوار و بسیار سرسخت است. با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و آیات عفو و انتقام را مورد بررسى قرار مى دهیم (توجه داشته باشید که واژه انتقام در قرآن مجید به معنى بالا به کار نرفته و تنها به معنى مجازات الهى است و لذا در همه جا به خداوند نسبت داده شده است، و هیچ ارتباطى به بحث ما ندارد. 1ـ وَ جَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَنْ عَفى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ لایُحِبُّ الظَّالِمینَ. (شورى ـ 40) 2ـ وَ لاَ یَأتَلِ أوُلوُ الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ اَنْ یُؤتُوآ أوْلِى الْقُْربى وَ الْمَسَاکینَ وَ الْمُهاجِرینَ فِى سَبیلِ اللّه وَ لْیَعْفُوا وُلْیَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَاللّهُ [411] لَکُمُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمُ. (نور ـ 22) 3ـ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ. (اعراف ـ 199) 4ـ وَ اِنْ عاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ. (نحل ـ 126) 5ـ اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بمِاْ یَصِفُونَ. (مؤمنون ـ 96) 6ـ وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ فَاِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلىٌّ حَمیمٌ ـ وَما یُلَقَّاها اِلاَّ الَّذیِنَ صَبَرُوا وَما یُلَّقَاها اِلاّ ذُوحظٍّ عَظیِم. (فصلت ـ 34و35) 7ـ یَاَ ایُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمْ الِقصَاصُ فِى القَتْلى الُحرُّ بِالْحُرِّ وَالعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالاُْثْنى بِالاُْثْنى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْروُفِ وَ أَدَاءٌ اِلَیْهِ بِاحْسان ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلیِمٌ. (بقره ـ 178) 8ـ یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِکُمْ وَأولادِکُمْ عَدُوَّاً لَکُمْ فَاْحذَروُهُمْ وَ أِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحیمٌ. (تغابن ـ 14) 9ـ اِنْ تُبْدوُا خَیْراً اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوء فَاِنَّ اللّهِ کَانَ عَفُّواً قَدیراً. (نساء ـ 149) 10ـ وَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلا. (مزمّل ـ 10) ترجمه: 1ـ کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن، و هر کس عفو و اصلاح کند پاداش او با خدا است، خداوند ظالمان را دوست ندارد. 2ـ آنها که از میان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نباید سوگند یاد کنند [412] که از انفاق نسبت به نزدیکان و مستمندان ومهاجران در راه خدا دریغ نمایند، آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است. 3ـ و هرگاه خواستید مجازات کنید، تنها به مقدارى که به شما تعدى شده کیفر دهید! و اگر شکیبایى کنید این کار براى شکیبایان بهتر است. 4ـ با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکى ها دعوت کن و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن). 5ـ بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده) ما به آنچه توصیف مى کنند آگاهتریم. 6ـ هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است ـ اما جز کسانى که داراى صبر و استقامتند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند. 7ـ اى افرادى که ایمان آورده اید! حکم قصاص در مورد کشتگان، بر شما نوشته شده است; آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند (و صاحب خون، حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد) و قاتل نیز به نیکى دیه را (به ولى مقتول) بپردازد (و در آن مسامحه نکند) این تخفیف و رحمتى است از ناحیه پروردگار شما، و کسى که بعد از آن تجاوز کند عذاب دردناکى خواهد داشت. 8ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشید و اگر عفو کنید و چشم بپوشید و ببخشید (خدا شما را مى بخشد) چراکه خداوند بخشنده و مهربان است. 9ـ اگر نیکى ها را آشکار یا مخفى کنید و از بدیها گذشت نمائید خداوند بخشنده و توانا است (و با اینکه قادر بر انتقام است عفو و گذشت مى کند). 10ـ و در برابر آنچه (دشمنان) مى گویند شکیبا باش و به طرزى شایسته از آنان دورى کن. [413] تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث خداوند نخست اشاره به مسأله مقابله به مثل و مجازات در حق عقوبت مى فرماید و آن را حق مؤمنین مى شمرد (تا دشمن وافراد خطاکار خود را در امنیت نبینند) سپس اشاره به مسأله عفو و گذشت وترک انتقام جویى مى کند و مى گوید کیفر بدى مجازاتى همانند آن است و هر کس عفو و اصلاح کند اجر و پاداش او با خدا است و خداوند ظالمان را دوست ندارد (وَ جَزآءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مَثلُها فَمَنْ عَفى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ اِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ). با توجه به این که سوره شورى از سوره هایى است که تمام آن در مکه نازل شده و مى دانیم در آن زمان مؤمنان مورد تعرض وسیع و گسترده مخالفان قرار مى گرفتند، قرآن در آیه 39 این سوره به آنها دستور مى دهد که در برابر ظلم تسلیم نشوند، و هنگامى که مورد ستم قرار مى گیرند از دیگران یارى بطلبند و به کمک یکدیگر بشتابند، سپس در آیه 40 به این حقیقت اشاره مى کند که مبادا به خاطر این که بعضى از دوستان شما مورد ستم قرار گرفتند در مقام انتقام جویى برآیید و از حد بگذرانید و خود نیز در صف ظالمان قرار گیرید، حتى اگر در آنجا که عفو آثار سویى ندارد عفو و اصلاح کنید بهتر است. در این که منظور از اصلاح که در این آیه به دنبال عفو آمده چیست؟ مفسران تفسیرهاى گوناگونى دارند، بعضى اصلاح میان خود و خدا را ذکر کرده اند، و بعضى اصلاح میان مظلوم و ظالم تا این مسأله بار دیگر تکرار نگردد، و بعضى اصلاح خویشتن را از انتقام جویى و خشم و غضب و بعضى ترک قصاص را ذکر کرده اند.(1) جمع میان این معانى در تفسیر کلى این آیه نیز بعید به نظر نمى رسد. و به هر حال آیه به روشنى این حقیقت را ثابت مى کند که عفو و اصلاحى که به دنبال آن صورت مى گیرد تا ریشه کینه ها براى همیشه کنده شود، و تعبیر «فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ» (پاداش او بر خدا است) بدون این که اجر معینى حتى بهشت را تعیین کرده باشد نشان مى دهد اجر و پاداش چنین کسى به قدرى عظیم است که جز خدا نمى داند. ________________________________________ 1. تفسیر المیزان و قرطبى و اثنى عشرى و روح البیان و فى ظلال، ذیل آیه مورد بحث. [414] در دومین آیه که ناظر به جریان افک یعنى تهمتى که بعضى از منافقان به یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) زده بودند و از این طریق مى خواستند حیثیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اسلام را زیر سؤال ببرند نازل شده نشان مى دهد که عفو و گذشت درباره همه مطلوب است حتى گناهکاران و آلودگان، زیرا این آیه زمانى نازل شد که گروهى از صحابه بعد از داستان افک سوگند یاد کردند به هیچ یک از کسانى که در این ماجرا درگیر بودند کمک مالى نکنند. این آیه نازل شد، و آنها را از شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد، مى فرماید: آنها که برترى (مالى) و وسعت زندگى دارند نباید سوگند یاد کنند که انفاق خود را نسبت به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمایند (وَ لا یَأتَلِ اوُلوُا الْفَضْلِ مِنْکُم وَالسَّعَةِ اَنْ یُؤتُوا اوُلِى الْقُربى وَالْمساکیْنَ وَ الْمُهاجِرینَ فى سَبیلِ اللّهِ). سپس مى افزاید باید عفو و گذشت نمایند آیا دوست نمى دارید خداوند شما را بیامرزد، (حال که چشم امید به رحمت خدا دارید شما هم به دیگران رحمت کنید) (وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا اَلا تُحِبُونَ اَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ). و خداوند غفور و رحیم است (شما هم غفور و رحیم باشید) (وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیْمٌ). نکته قابل توجه اینجا است که داستان افک جریان خطرناکى بود که اسلام و شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نشانه مى گرفت، گروهى از منافقان بنیان گذار آن بودند، ولى جمعى از مؤمنان غافل نیز فریب خوردند و درگیر آن شدند، با این حال قرآن نسبت به این گروه فریب خورده غافل، توصیه به عفو و گذشت مى کند، بنابراین در مسائل شخصى به طریق اولى باید عفو و گذشت کرد. در این که در میان «عفو» و «صفح» چه تفاوتى است، راغب در مفردات مى گوید عفو گذشت است و صفح ترک ملامت است که مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد. چرا که ممکن است انسان عفو کند ولى از ملامت خوددارى ننماید. ولى با توجه به اینکه صفح به معنى روى برگرداندن است مى تواند اشاره به این باشد که اصلا خطاى خطاکار را به کلى به دست فراموشى بسپارد، نه تنها ملامت نکند، بلکه هیچ تأثیرى در ارتباط شما با او نداشته باشد. [415] این نکته نیز شایان دقت است که این گروه قسم یاد کرده بودند که کمک هاى خود را از کسانى که درگیر ماجراى افک شدند قطع کنند، در عین حال قرآن مى گوید قسم یاد نکنید یعنى قسم هاى شما نسبت به چنین امورى بى اثر و بیهوده است. زیرا هیچ قسمى نسبت به کار خیر پذیرفته نیست! * * * سوّمین آیه خطاب به پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله) است، خطابى که تکلیف دیگران را نیز روشن مى سازد، مى فرماید: «عفو را بگیر (با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر) و مردم را به کارهاى نیک دستور ده، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه جویى مکن) (خُذِالْعَفوُ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ). این سه دستور که از سوى خداوند به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان یک رهبر بزرگ جامعه داده شده است همه بیانگر اهمیت عفو و گذشت است، در دستور اول توصیه به عفو مى کند. دستور دوم اشاره به این دارد که بیش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد، و در دستور سوم بى اعتنائى نسبت به مزاحمت هاى جاهلان را توصیه مى کند که آن نیز آمیخته با نوعى عفو و گذشت است. رهبران راستین و پویندگان راه حق همواره در مسیر خود به سوى خدا و اصلاح جامعه با افراد متعصب و جاهل و لجوج روبرو مى شوند که انواع مزاحمت ها و هتک و توهین را نسبت به آنها روا مى دارند، آیه فوق و بسیارى دیگر از آیات قرآن مى گوید با آنها گلاویز نشوید و بهترین راه نادیده و نشنیده گرفتن کارهاى آنها است، و تجربه نشان مى دهد که این کار بهترین راه براى بیدار ساختن و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصب آنها است. در حدیثى آمده است که وقتى آیه فوق نازل شد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به جبرئیل فرمود: منظور از این آیه چیست؟ و چه کارى باید انجام دهد؟ جبرئیل عرض کرد: نمى دانم باید از درگاه خداوند سؤال کنم. بار دیگر برگشت وعرض کرد: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکَ اَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تُعْطى مَنْ حَرَمَکَ وَ تَصِلْ مَنْ قَطَعَکَ; خداوند به تو [416] دستور مى دهد کسى را که به تو ستم کرده عفوکنى، و کسى که تو را محروم کرده مشمول عطاى خود سازى، و کسى که از تو بریده با او پیوند محبت داشته باشى».(1) * * * در چهارمین آیه روى سخن را به همه مسلمانان کرده و به آنها چنین دستور مى دهد اگر خواستید مجازات کنید به مقدارى که به شما تعدى شده بسنده کنید (نه بیشتر از آن) ولى اگر شکیبایى پیشه کنید (و عفو و گذشت نمایید) این کار براى شکیبایان بهتر است (وَ اِنْ عاقَبْتُم فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِهِ وَلاَِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ). در روایات آمده است که این آیه در جنگ احد نازل شد، در آن هنگام که چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) به بدن رشید حمزه افتاد که در خاک و خون غلتیده بود و دشمن سنگدل سینه و پهلوى او را شکافته و کبد (یا قلب) او را بیرون کشیده بود و گوش و بینى او را نیز قطع کرده بود. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بسیار منقلب و ناراحت شد و بعد از حمد و سپاس الهى و شکایت به درگاه او فرمود: اگر من بر آنها غلبه یابم آنها را مُثله خواهم کرد» (و طبق روایت دیگرى فرمود: با هفتاد نفر از آنها همین معامله مى کنم.) آیه فوق نازل شده، و دستور به عدم تعدى در مجازات داد و مسلمانان را دعوت به صبر (و عفو) نمود، بلافاصله پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «اَصْبِرُ اَصْبِرُ; خدایا صبر مى کنم، صبر مى کنم».(2) جالب این که در آیه بعد از این مى فرماید: «وَاصْبِر وَ ماصَبْرُکَ اِلاّ بِاللّهِ; شکیبایى پیشه کن و شکیبایى تو جز براى خدا و توفیق پروردگار نیست». اشاره به این که در این لحظات دردناک که تمام وجود انسان به خاطر جنایات دشمن سنگدل نادان مى سوزد، صبر و گذشت کار بسیار مشکلى است که جز به امدادهاى الهى میسّر نیست. البته اجازه اى که از ابتداى آیه در مورد مقابله به مثل استفاده مى شود راجع به ________________________________________ 1.مجمع البیان، جلد 2، صفحه 512. 2. تفسیر عیاشى و الدُّر المنثور، ذیل آیه مورد بحث. [417] اصل کشتن قتل عمد است، ولى نسبت به مُثْله که یک عمل غیر انسانى حتى مقابله به مثل نیز جایز نیست، و این مطلب صریحاً در روایات اسلامى آمده است که حتى سگ درنده را هم نمى توان مُثله کرد(1) و اگر از روایت فوق جواز مُثْله استفاده شد به وسیله روایات صریح تفسیر خواهد شد، که منظور، اصل قتل است نه مُثله کردن. جمعى نیز گفته اند که مسأله انتقام نابرابر و مُثْله کردن آنها از سوى مسلمانان مطرح شد نه از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و عمومیّت خطاب آیه نیز مؤید همین معنى است که این تصمیم از سوى مسلمانان بود. * * * در پنجمین آیه باز روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده دستورى فراتر از عفو و گذشت مى دهد و مى فرماید: بدى را از راهى که بهتر است دفع کن، و پاسخ بدى را به نیکى ده، ما به آنچه آنها مى گویند و توصیف مى کنند آگاه تریم (اِدْفَعْ بِالّتِى هِىِ اَحْسَنُ السَّیِئَة نَحْنُ اَعْلَمُ بِمُا یَصِفُونَ). * * * در ششمین آیه نیز همین معنى با تعبیر دیگرى آمده است، مى فرماید: «بدى را با نیکى دفع کن تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند». (اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فِاِذا الَّذى بَیْنِکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةً کَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمیمٌ). و در آیه 22 سوره رعد نیز مى خوانیم: هنگامى که اوصاف اُولِى الاَلْباب و صاحبان اندیشه و فکر را شرح مى دهد، مى فرماید: یکى از اوصاف آنها این است که با حسنات، سیئات را از میان مى برند (وَ یَدرَئُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةِ). این تعبیر مى تواند اشاره به این باشد که آنها خطاها و گناهان خویش را با حسنات و اعمال نیک جبران مى کنند، و نیز مى تواند اشاره به ________________________________________ 1. نهج البلاغه، نامه 47. [418] این باشد که آنها بدى دیگران را به بدى پاسخ نمى گویند، بلکه بدى را با نیکى تلافى مى کنند، تا افراد خطاکار و گناه کار پیش وجدان خود شرمنده شوند و در کار خویش تجدیدنظر نمایند. این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که هر دو معنى در تفسیر آیه جمع باشد.(1) از این سه آیه به خوبى استفاده مى شود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) (و کسانى که پیرو راستین او بوده و هستند) مأموریت دارند از مرحله عفو و گذشت نیز فراتر بروند و بدى را با نیکى پاسخ دهند، کارى که تحمل آن براى هر کس میسّر نیست، به همین دلیل در آیه بعد مى فرماید: به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند و کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوا دارند نمى رسند (وَ مایُلَقّاها اِلاّ الَّذینَ صَبَروُا وَ مایَلَقّاها اِلاّ ذوُحَظٍّ عَظیم). و راستى مقابله به ضد در برابر بدى ها کار سنگینى است که جز نیکان و پاکان توان آن را ندارند; آنها که بهره عظیمى از ایمان و تقوا و سهم وافرى از فضایل اخلاقى دارند. جالب این که در تاریخ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و پیشوایان بزرگ دین کراراً این موضوع به ثبوت رسیده است که گاهى سخت ترین دشمنان کینه توز بر اثر مقابله به ضد (نیکى در برابر بدى) به کلى منقلب شده و مبدل به دوستان صمیمى گشته اند، و این تجربه هاى فراوان نشان مى دهد که تأثیر این عمل، ملموس و چشمگیر است. * * * در هفتمین آیه سخن از مسأله قصاص است که یکى از احکام مهم اجتماعى اسلام و ضامن حفظ خون ها مى باشد و قرآن آن را مایه حیات جامعه مى شمرد، در عین حال عفو و گذشت را برتر از آن مى داند. مى فرماید: «اى کسانى که ایمان ________________________________________ 1. به تفسیر المیزان، جلد 16، ذیل آیه مورد بحث رجوع شود. [419] آورده اید حکم قصاص در مورد مقتولین بر شما نوشته شده» (یا اَیُّهَا الَذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلى). تا آنجا که مى فرماید: اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود مورد عفو قرار گیرد، (و قصاص تبدیل به خونبها گردد) باید از طریق پسندیده اى (براى اداى بدهى خود) پیروى کند، و قاتل نیز به نیکى دیه را به او (ولى مقتول) بپردازد، این تخفیف و رحمتى است از سوى پروردگار شما (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخِیْهِ شىءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعروُفِ وَ اَداءٌ اِلَیْهِ بِاحْسان ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُم وَ رَحْمَةً). و در پایان آیه با آنهایى که بعد از عفو و گذشت یا تبدیل قصاص به دیه پشیمان مى شوند و به خشونت باز مى گردند و به هنگام قدرت قاتل را مى کشند، اخطار شدید داده است و مى فرماید: «هر کس بعد از آن تجاوز کند عذاب دردناکى خواهد داشت» (فَمَن اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ اَلیمٌ). زیرا بعد از عفو یا تبدیل قصاص به دیه، راه بازگشت به کلى مسدود مى شود، و قصاص براى همیشه ساقط مى گردد، و انتقام جویى از قاتل، قتل مجددى محسوب مى شود که از هر نظر قابل تعقیب است. این آیه قاتلان را در میان خوف و رجاء نگه مى دارد، از یک طرف راه قصاص را گشوده تا کسى جرئت نکند دست به خون دیگرى بیالاید، و از طرفى راه عفو را بسته تا جلو انتقام جوئى هاى خشن و خطرناک را بگیرد، و این نهایت حکمت و تدبیر در این مسأله مهم اجتماعى است. تعبیر به برادر در آیه فوق، نشان مى دهد که حتى اگر در میان مسلمین قتلى صورت گیرد، باز رابطه برادرى قطع نمى شود، و تا ضرورتى ایجاب نکند نباید به سراغ قصاص رفت، و این تعبیر دلیل بر این است که اسلام عفو و گذشت را بر قصاص ترجیح مى دهد و با این تعبیر مى خواهد حس محبت و دوستى را در اولیاء دم برانگیزد. (این مضمون از ابن عباس در روایتى نقل شده است).(1) ________________________________________ 1. تفسیر روح البیان، جلد اول، صفحه 285. [420] همچنین تعبیر به «ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنکُمُ وَ رَحْمَةٌ» نیز دلیل دیگرى بر ترجیح عفو و گذشت یا تبدیل قصاص به دیه است. * * * در هشتمین آیه خطاب به همه مؤمنان کرده و در مورد اختلافات و کشمکش هاى خانوادگى چنین مى گوید: اى کسانى که ایمان آورده اید، بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشید (یا اَیّهَا الَذینَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ اَزواجِکُمْ وَ اولادِکُمْ عَدوّاً لَکُمُ فَاحْذَروُهُ). این عدوات ممکن است از طرق مختلفى اعمال گردد، در جنبه هاى معنوى مانند جلوگیرى کردن از هجرت به مدینه در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا وصیت کردن به بعضى از اموال براى کارهاى خیر یا در مسائل معنوى یا در مسائل مادى مانند مزاحمت هاى مختلفى که فرزندان نااهل و همسران پر توقع نسبت به پدر و شوهر انجام مى دهند. ولى در ذیل آیه مى افزاید: اگر عفو کنید و صرف نظر نمایید و گنهکار را ببخشید «خدا شما را مى بخشد» زیرا خداوند بخشنده و مهربان است (وَ اِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ). بى شک اگر عفو و گذشت از محیط خانواده برچیده شود، و هر کس بخواهد در مزاحمت هایى که به حق او مى شود، در مقام انتقام جویى برآید، محیط خانواده مبدل به جهنم سوزانى مى شود که هیچ کس در آن امنیت ندارد، و به زودى خانواده ها از هم متلاشى مى شوند. جالب توجه این که در این آیه خداوند نخست با صراحت دستور به عفو، و سپس صفح مى دهد و در ذیل آیه به طور ضمنى دستور به غفران مى دهد، زیرا مى فرماید: آیا دوست ندارید که خداوند شما راببخشد؟ یعنى شما هم غفران کنید تا مشمول غفران خدا قرار گیرید. [421] حال باید دید فرق میان عفو و صفح و غفران چیست؟(1) به نظر مى رسد که عفو مرحله نخستین است و به معنى گذشت و ترک انتقام و هر گونه عکس العمل مى باشد، و صفح به معنى روى برگرداندن و نادیده گرفتن و به فراموشى سپردن است که این مرحله دوم مى باشد، و غفران به معنى پوشانیدن آثار خطا و گناه است، که مردم هم آن را به فراموشى بسپارند، و این آخرین مرحله است و برترین مقامات انسان هاى با ایمان در برابر خطاهاى دیگران است. * * * در نهمین آیه، عفو و گذشت در کنار انجام اعمال خیر قرار گرفته و وعده عفو الهى در برابر آن داده شده است، مى فرماید: «اگر نیکى ها را آشکار یا مخفى سازید، و از بدى ها گذشت نمایید (مشمول عفو خدا خواهید شد) خداوند بخشنده و توانا است (و با این که قادر بر انتقام است ـ جز در موارد معیّنى ـ عفو و گذشت مى کند. (اِنْ تُبدوُا خَیْراً اَوْتُخْفُوهُ اَوْ تَعفُوا عَنْ سُوء فَاِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوّاً قَدیراً). بنابراین انسان نباید تصور کند انتقام گرفتن به هنگام قدرت و پیروزى افتخارى است، افتخار آن است که انسان در این گونه موارد مالک اعصاب خویش باشد و تا آنجا که از عفو و گذشت سوء استفاده نمى شود، عفو و گذشت نماید. * * * در دهمین و آخرین آیه از آیات مورد بحث باز روى سخن به سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله)است (ولى منظور همه مسلمان ها مى باشد) مى فرماید: در برابر آنچه آنها (دشمنان) مى گویند شکیبا باش، و به طرز شایسته اى از آنها کناره گیرى کن (وَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلا). ________________________________________ 1. توجه داشته باشید که ماده «غفران» همان گونه که در مورد خداوند گفته مى شود در آیات متعددى درباره انسان نیز به کار رفته است مانند: قُلْ لِلَّذینَ آمنوا یَغفِروُا لِلَّذینَ لایَرجُونَ اَیّامَ اللّْه (جاثیه، آیه 14) و مانند وَ اِذا ما غَضَبُواهُم یَغفِرُون (شورى، آیه 37). [422] مى دانیم که یکى از حربه هاى ناجوانمردانه مشرکان و دشمنان لجوج پیامبر(صلى الله علیه وآله)انواع هتک و توهین ها و دشنام ها و نسبت هاى ناروایى بود که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى دادند که قلب مبارک آن حضرت را سخت آزار مى داد، ولى با این همه، خداوند به او دستور مى دهد که در برابر آن شکیبایى کند و همه را نادیده بگیرد، و هجر جمیل نماید. منظور از «هَجْرِ جَمیل» (دورى شایسته) به معنى هجران آمیخته با محبت و حسن خلق و دلسوزى و دعوت به سوى حق است، و این یکى از روش هاى تربیتى در برابر افراد لجوج و نادان مى باشد، که اگر در برابر آنها بایستند بر لجاجت آنها افزوده مى شود، لذا دستور داده شده است که در برابر هتّاکى و بدگویى آنها بى اعتنا بگذرد. بعضى تصور کرده اند که این دستور، قبل از نزول دستور جهاد است و آن را با نزول دستور جهاد منسوخ دانسته اند، در حالى که چنین نیست; زیرا جهاد جایى دارد، و هجر جمیل جاى دیگر. به هر حال این آیه، عفو و گذشت را مخصوصاً در برابر گروه خاصى که زبان آنها قید و بندى ندارد و بر اثر جهل و نادانى از گفتن هر کلام ناپسند و زشتى ابا ندارند توصیه مى کند; چرا که هجر جمیل بدون عفو حاصل نمى شود. به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البیان این آیه پیامى است به تمام منادیان راه حق و مبلغان اسلام (در هر زمان و مکان) که در برابر خشونت هاى جاهلان و بدگویى هاى متعصبان نادان، بر آشفته نشوند، و خونسردى را از دست ندهند و حسن اخلاق و مدارا را پیشه خود سازند.(1) * * * آیات فوق که مخاطبش گاه همه مسلمانان هستند، و گاه شخص پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به عنوان رهبر مسلمین است به خوبى مقام والاى عفو و گذشت را در برابر حوادث تلخ و ناملائمات روشن مى سازد، و اساس و پایه کار مسلمین را در ________________________________________ 1.مجمع البیان جلد 10، صفحه 379. [423] میان خود بر پایه عفو و گذشت مى نهد، و حتى در مقابل دشمنان در آنجا که از عفو و گذشت سوءاستفاده نشود به آن توصیه مى کند. عفو و انتقام در روایات اسلامى مسأله فضیلت عفو و نکوهش انتقام در روایات اسلامى بازتاب وسیعى دارد، و تعبیرات بسیار تکان دهنده اى درباره آن دیده مى شود از جمله: 1ـ در حدیثى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است «اِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد مَنْ کانَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ فَیُقالُ مَنْ ذَا الَّذى اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ، فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ الناسِ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِساب; هنگامى که روز قیامت مى شود ندا دهنده اى صدا مى زند هر کس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود، گفته مى شود چه کسى اجرش بر خدا است؟ در پاسخ مى گویند: کسانى که مردم را عفو کردند، و آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى خوانیم که در یکى از خطبه ها فرمود: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلائِقِ الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ اَلْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَالاِْحْسانُ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْکَ، وَ اِعْطاءُ مَنْ حَرَمَکَ; آیا به شما خبر دهم که بهترین اخلاق دنیا وآخرت چیست؟ عفو و گذشت از کسى که به شما ستم کرده، و پیوند با کسى که از شما بریده، و نیکى به کسى که به شما بدى کرده، و بخشش به کسى که شما را محروم ساخته است».(2) در این حدیث شریف عالى ترین مراتب عفو که همان پاسخ دادن بدى با خوبى است در شاخه هاى مختلف بیان شده است و این مقام انبیاء و اولیاء و صلحاى راستین است. 3ـ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو و گذشت تاج فضایل اخلاقى است».(3) مى دانیم تاج هم نشانه عظمت و قدرت است، و هم زینت، و بر بالاترین عضو بدن یعنى سر گذاشته مى شود، این تعبیر نشان مى دهد که عفو و گذشت در میان همه ________________________________________ 1. همان، ذیل آیه 40 سوره شورى. 2.اصول کافى، جلد 2، صفحه 107. 3. شرح غررالحکم، جلد 1، صفحه 140 (حدیث 520). [424] فضایل اخلاقى موقعیت خاصى را دارد. 4ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «شَیئَانِ لا یُوزَنُ ثَوابُهُما اَلْعَفْوُ وَالْعَدْلُ; دو چیز است به قدرى ثواب آن زیاد است که به وزن نمى آید، عفو و عدالت».(1) قرار گرفتن عفو در کنار عدالت علاوه بر این که اهمیت عفو را روشن مى سازد، تعدیل این دو را با یکدیگر نشان مى دهد، چرا که عدالت حق است و باعث نظم جامعه، ولى عفو یک فضیلت است که سبب برطرف شدن کینه ها و جوشش محبت ها مى گردد. وانضمام این دو به یکدیگر هرگونه سوء استفاده را از بین مى برد. 5ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار بدترین مردم را چنین معرفى مى کند مى فرماید: «شَرُّ الناسِ مَنْ لا یَعْفُ عَنِ الزَّلَّةِ وَلا یَسْتُرُ الْعَوْرَةَ; بدترین مردم کسى است که از لغزش ها نمى گذرد و عفو نمى کند، و عیوب مردم را نمى پوشاند».(2) 6ـ در حدیثى مى خوانیم که مرد (خطاکارى) را نزد مأمون حاضر کردند، او تصمیم داشت گردنش را بزنند، و امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) حاضر بود، مأمون عرض کرد: «ما تَقُولُ یا اَبَا الْحَسَنِ; شما در این باره چه مى فرمایید: «فَقالَ اَقُولُ اِنَّ اللّهَ لا یَزیدُکَ بِحُسْنِ الْعَفْوِ اِلاّ عِزّاً فَعَفى عَنْهُ; حضرت فرمود: من مى گویم خداوند با حسن عفو جز عزّت تو را نمى افزاید». مأمون این سخن را شنید و آن مرد را (که به احتمال قوى یک جرم سیاسى بر ضد مأمون داشت) بخشید(3) 7ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «قِلَّةُ الْعَفْو اَقْبَحُ الْعُیُوبِ، وَ التَّسَرُعُ اِلَى الانتِقامَ اَعْظَمُ الذُنُوبِ; کمى عفو و گذشت زشت ترین عیب ها است، و شتاب کردن به سوى انتقام بزرگترین گناهان است».(4) 8ـ همان حضرت در کلمات قصارش در نهج البلاغه فرموده است: «اِذا قَدَرْتَ عَلَى ________________________________________ 1. همان مدرک، جلد 4، صفحه 184 (حدیث 5769). 2. شرح غررالحکم، جلد 4، صفحه 175 (حدیث 5735). 3. بحارالانوار، جلد 49، صفحه 172، حدیث 10. 4.شرح غرر، جلد 4، صفحه 505، حدیث 6766. [425] عَدُوِکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةَ عَلَیْهِ; هنگامى که بر دشمن خود پیروز شدى، عفو را شکرانه این پیروزى قرار ده».(1) همین معنى به صورت هاى دیگرى وارد شده از جمله مى فرماید: «اَلْعَفْوُ زَکاةُ الظَفَرِ; عفو زکات پیروزى است».(2) 9ـ در حدیثى از امام ابوالحسن (حضرت رضا یا حضرت هادى علیهماالسلام) مى خوانیم که فرمود: «مَا الْتَقَتَ فِئَتانِ قَطُّ اِلاّ نَصَرَ اللّهُ اَعْظَمَهُما عَفْواً; دو گروه در میدان نبرد در برابر هم قرار نگرفتند مگر این که خداوند گروهى را که عفو بیشترى دارند پیروز کرد».(3) 10ـ این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) پایان مى دهیم فرمود: «دَعِ الاِْنْتِقامَ فَاِنَّهُ مِنْ اَسْوَءِ اَفْعالِ الْمُقْتَدِرِ; انتقام جویى را رها کن که از بدترین کارهاى افراد قدرتمند است».(4) از مجموع این احادیث اهمیت فوق العاده عفو و گذشت و زشتى کینه توزى و انتقام روشن مى شود و باید توجه داشت که احادیث بسیار فزونتر است از آنچه در اینجا نوشتیم. اقسام عفو فضیلت عفو و گذشت و ترک انتقام جوئى به عنوان یک اصل از نظر شرع و عقل و کتاب و سنت جاى تردید نیست اما این بدان معنا نیست که استثنائى نداشته باشد، بلکه مواردى پیش مى آید که عفو و گذشت سبب جرأت جانیان و جسارت خاطیان مى شود به یقیین هیچکس عفو و گذشت را در این گونه موارد عفو و گذشت نمى شمرد بلکه براى حفظ نظم جامعه و نهى از منکر و پیش گیرى از تکرار جرم باید از عفو صرف نظر کرد و به مجازات عادلانه پرداخت. دستور قرآن مجید در مورد مقابله به مثل در آیه 194 سوره بقره ممکن است ________________________________________ 1. نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 11. 2. همان مدرک، حدیث 211. 3. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 424، حدیث 65. 4.شرح غررالحکم، جلد 4، صفحه 20، (حدیث 5139) [426] اشاره به همین معنى باشد آنجا که مى فرماید: «فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَااعْتَدى عَلَیْکُمْ; کسى که بر شما تعدى کند همانند آن بر او تعدى کنید» (در واقع مقابله به مثل، تعدى نیست، بلکه مجازات عادلانه است). البته این احتمال نیز وجود دارد که آیه در مقام بیان جواز قصاص و مجازات عادلانه بوده باشد (و به اصطلاح، امر در مقام توهّم حظر است و دلیل بر وجوب یا استحباب نیست). به هر حال عفو و مجازات هر کدام جاى ویژه اى دارد، عفو در جایى است که انسان قدرت بر انتقام و مقابله به مثل دارد، و اگر راه عفو را پیش مى گیرد، از موضع ضعف نیست، این گونه عفو مفید وسازنده است، هم براى مظلومى که پیروز شده زیرا سبب صفاى دل و تسلط او بر هواى نفس مى شود، و هم براى ظالمى که مغلوب گشته زیرا او را به اصلاح خویشتن وا مى دارد. در احادیث اسلامى نیز به این استثناء اشاره شده، اشاراتى پر معنى و لطیف از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعَفُوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِهِ مِنَ الْکَریمِ; عفو و گذشت افراد لیم و پست را فاسد مى کند، به همان اندازه که افراد با شخصیت را اصلاح مى نماید».(1) در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى خوانیم: «اَلْعَفُو عَنِ الْمُقِرِ لاعَنِ المُصِّرَ عفو; درباره کسى است که اعتراف و اقرار به گناه خود داشته باشد نه در مورد کسى که بر گناه اصرار دارد».(2) و نیز در حدیث دیگرى از همان امام همام آمده است که فرمود: «جازِ بِالْحَسَنَةِ وَ تَجاوَزْ عَنِ السَّیِئَةِ ما لَمْ یَکُنْ ثَلَماً فِى الدینَ اَوْ وَهْناً فى سُلْطانِ الاِْسلامِ; نیکى ها را به نیکى پاداش بده، و از بدى ها صرف نظر کن مادام که لطمه اى بر دین یا سستى بر حکومت اسلامى وارد نمى کند».(3) (در این گونه موارد باید به سراغ مجازات عادلانه رفت). ________________________________________ 1. کنزالفوائد، جلد 2، صفحه 182، ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 20، صفحه 270، حدیث 124. 2. همان، حدیث 783، و همان، صفحه 330، حدیث 783. 3. غررالحکم، حدیث 4788. [427] در حدیثى نیز از امام زین العابدین على بن الحسین(علیه السلام) در تأیید همین سخن آمده است که فرمود: «حَقُ مَنْ اَسائَکَ اَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ، وَ اِنْ عَلِمْتَ اَنَّ الْعَفْوَعَنْهُ یُضِرُّ اِنْتَصَرْتَ قالَ اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلِمِ فَاُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیل; حق کسى که به تو بدى کرده این است که او را عفو کنى ولى اگر مى دانى عفو او سبب زیان مى شود مى توانى انتقام بگیرى خداوند متعال مى فرماید کسى که بعد از مظلوم شدن یارى طلبد (و به مجازات ظالم بپردازد) ایرادى بر او نیست».(1) ولى نباید وجود این گونه استثنائها سبب سوء استفاده گردد و هر کس به بهانه اینکه عفو و گذشت سبب جرئت و جسارت بدکاران و خاطیان است به انتقام جویى بپردازد، بلکه باید از روى خلوص و عدم تعصب موارد استثناى از اصل عفو و گذشت را با دقت شناخت و طبق آن عمل کرد. این نکته نیز شایان توجه است که عفو و گذشت از اجراى حدود و تعزیرات شرعیه جز در مواردى که در روایات منصوص است جایز نیست، چرا که اجراى حد و تعزیر در جاى خود از واجبات است. 3ـ آثار عفو و ثمرات و انگیزه هاى آن عفو و گذشت با توجه به اشاراتى که در آیات و روایات گذشته بود، آثار بسیار مطلوب و جالب و شگفت انگیزى دارد که به طور خلاصه مى توان چنین گفت: 1ـ عفو و گذشت گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صمیمى مبدل مى سازد به خصوص زمانى که توام با نیکى و مقابله به ضد (یعنى خوبى در مقابل بدى بوده باشد) که در آیه 34 سوره فصلت به آن اشاره شده است. 2ـ عفو و گذشت سبب بقاء حکومتها و دوام قدرت است چرا که از دشمنیها و مخالفتها مى کاهد و بر دوستان و طرفداران مى افزاید. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «عَفْوُ الْمُلُوکِ بَقاءُ الْمُلْکِ; عفو پادشاهان سبب بقاء حکومت است».(2) ________________________________________ 1.میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2015، حدیث 13225. 2. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 168. [428] 3ـ عفو و گذشت سبب عزت و آبرو مى گردد، چرا که در نظر مردم نشانه بزرگوارى و شخصیت و سعه صدر است، در حالى که انتقامجویى نشانه کوتاه فکرى و عدم تسلّط بر نفس مى باشد، در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «علیکم بالعفو فَاِنَّ الْعَفْوَ لا یَزیدُ اِلاّ عِزّاً; بر شما باد به عفو و گذشت، چرا که عفو چیزى جز عزت بر انسان نمى افزاید».(1) 4ـ عفو و گذشت جلو تسلسل ناهنجارى ها و کینه ورزى ها و خشونت و جنایت را مى گیرد، و در واقع نقطه پایانى بر آنها مى گذارد، زیرا انتقام جویى از یک طرف سبب برافروخته شدن آتش کینه در دل طرف دیگر مى شود، و او را به انتقامى خشن تر وا مى دارد، و آن انتقام خشن تر سبب خشونت بیشترى از طرف دیگر مى شود، و گاه به جنگى تمام عیار در میان دو طایفه یا دو قبیله بزرگ منجر مى گردد که خون هاى زیادى در آن ریخته مى شود، و اموال و ثروت ها بر باد مى رود. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «تَعافُوا تَسْقُطُ الضَغائِنُ بَیْنَکُمْ; یکدیگر را عفو کنید که دشمنى ها و کینه ها را از میان مى برد».(2) 5ـ عفو سبب سلامت روح و آرامش جان و در نتیجه سبب طول عمر است، همان گونه که در حدیث دیگرى از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ کَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فى عُمْرِهِ; کسى که عفوش افزون گردد، عمرش طولانى مى شود».(3) البته آنچه در بالا گفته شد آثار و برکات اجتماعى عفو و گذشت است، و اما نتایج معنوى و پاداش هاى اخروى آن، بیش از این ها است، همین اندازه کافى است که بدانیم در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که: «العفو مع القدرة جُنّةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ سُبْحانَهُ; عفو و گذشت به هنگام قدرت سپرى است، در برابر عذاب الهى».(4) و اما انگیزه هاى انتقام جویى نیز فراوان است از جمله تنگ نظرى، کوته بینى، عدم آینده نگرى، حسد، کینه توزى، ضعف نفس، هواپرستى، و بسیارى از خوهاى زشت دیگر، که هر کدام به تنهایى یا به ضمیمه دیگرى، آتش انتقام جویى را در دل ________________________________________ 1.اصول کافى، جلد 2، صفحه 108. 2.کنزالعمال، جلد 3، صفحه 373، حدیث 7004. 3.میزان الحکمة، جلد 3، حدیث 13184. 4.غررالحکم، جلد 1، صفحه 398، حدیث 1547. [429] انسان ها بر مى افروزد، و مردم را به جان هم مى اندازد، نظام اجتماعى را به هم مى ریزد، و گاه باعث ضایع شدن اموال و نفوس و از میان رفتن قدرت جامعه ها و کشورها مى گردد. طرق درمان انتقام جویى و کسب فضیلت عفو بهترین راه براى درمان صفت رذیله انتقام جویى و صعود به اوج فضیلت عفو و گذشت در درجه اول، تفکر درباره پیامدهاى هر کدام از این دو صفت است، هنگامى که انسان ببیند عفو و گذشت چه برکاتى در دنیا و آخرت دارد و چگونه سبب قدرت و آبرو و عظمت نزد خلق و خالق مى شود، و انسان را از بسیارى از مشکلات زندگى و دردسرهاى فراوان مى رهاند و به او محبوبیت در نزد مردم و خدا مى دهد در حالى که انتقام جویى گاه شیرازه زندگى او را به هم مى ریزد، و جان و مال و آبروى او را با انواع خطرات مواجه مى کند به یقین عفو و گذشت را بر انتقام جویى ترجیح خواهد داد، و کم کم این مسأله به صورت خلق و خو و ملکه اخلاقى در مى آید. از سوى دیگر هنگامى که ریشه هاى انتقام جویى را که در بالا اشاره شد بشناسد و به درمان یک یک آنها بپردازد، با از میان رفتن علت، معلول نیز از میان خواهد رفت، و کینه توزى و انتقام جویى جاى خود رابه دوستى و محبت و عفو و گذشت خواهد سپرد. به این ترتیب به پایان بحث درباره فضیلت عفو و گذشت و رذیله انتقام جویى مى رسیم هر چند هنوز مسایل ناگفته در اینجا کم نیست. [430] [431] 16 غیرت و بى غیرتى اشاره از واژه هایى که در روایات اسلامى به عنوان بیان یک فضیلت مهم اخلاقى آمده است غیرت است که در اصل به معنى دفاع شدید از عرض و ناموس یا مال و مملکت و دین و آیین است، مخصوصاً این واژه در مواردى به کار مى رود که چیزى حق اختصاصى شخص یا گروهى است، و دیگران مى خواهند حریم آن را بشکنند، و صاحب آن به دفاع شدید برمى خیزد. به هر حال این وصف اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضیلتى بزرگ است. چه فضیلتى از این بالاتر که انسان را اجازه ندهد بیگانه اى به حریم ناموس یا کشور یا دین و آیین او هجوم برد، بلکه در مقابل او بایستد، و تا سر حد جان دفاع کند. متأسفانه در دنیاى امروز که ارزش هاى اخلاقى کمرنگ شده و انحرافات اخلاقى خانواده هایى را فرا گرفته، مخصوصاً در غرب ارتباط زنان و مردان با افراد بیگانه عیب شمرده نمى شود، این واژه تدریجاً به فراموشى سپرده مى شود و گاه در نظر بعضى، ضد ارزش و ناشى از تعصب کور قلمداد مى شود، و این یک فاجعه عظیم است در حالى که بدون غیرت، حمایت و دفاع قوى از ارزش ها و افتخارات [432] امکان پذیر نیست. با این اشاره به قرآن مجید بر مى گردیم و از آیات قرآن در این مسأله مهم الهام مى گیریم. 1ـ لَّئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِیْنَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَ الْمُرجِفُونَ فِى الْمَدْینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیْلا ـ مَلْعُونینَ اَیْنَما ثَقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلا ـ سُنَّةَ اللّهِ فى الَّذینَ خَلَوا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدیلا. (احزاب ـ 60 تا 62) 2ـ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا یَدْعُونَنى اِلَیْهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّى کَیْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَیْهِنَّ وَ اَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ. (یوسف ـ 33) 3ـ ... وَ لا یَضْرِبْنَ بِاَرْجُلِهِنَّ لِیَعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زِیْنَتِهِنَّ. (نور ـ 31) ترجمه 1ـ اگر منافقان و بیماردلان و آنها که اخبار دروغ و شایعات بى اساس در مدینه پخش مى کنند دست از کار خود برندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانیم، سپس جز مدّت کوتاهى نمى توانند در کنار تو در این شهر بمانند! ـ و از همه جا طرد مى شوند و هر جا یافت شوند گرفتار خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسید! ـ این سنت خداوند در اقوام پیشین است، و براى سنت الهى هیچ گونه تغییر نخواهى یافت! 2ـ (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوى آن مى خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى بسوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. 3ـ ... و هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود (و صداى خلخال که بر پا دارند به گوش رسد). [433] تفسیر و جمع بندى در نخستین آیه مورد بحث خداوند سه گروه را شدیداً مورد تهدید قرار مى دهد منافقان و بیماردلان (اراذل و اوباش هوسباز) و شایعه پراکنان که اگر دست از کارهاى خود یعنى مزاحمت نوامیس مردم و تضعیف روحیه مسلمین و نشر شایعات دروغین درباره زنان پاکدامن برندارند به شدیدترین مجازات گرفتار خواهند شد، مى فرماید:«اگر منافقان و آنها که در دلهایشان بیمارى است و آنها که اخبار دروغ و شایعات بى اساس در مدینه پخش مى کنند دست از کار خود نکشند تو را بر ضد آنها مى شورانیم، سپس نمى توانند جز مدت کوتاهى در این شهر در کنار تو باشند ـ و از همه جا طرد مى شوند ـ و هر جا یافت شوند دستگیر خواهند شد و به قتل مى رسند (لَئِنْ لَمُ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فى الْمَدینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَ لا یُجاوِرُوُنَکَ فیها اِلاّ قَلیلا ـ مَلْعُونینَ اَیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَقُتِلُوا تَقْتیلا). این غیرت الهیّه که سبب دفاع شدید از عرض و نوامیس و کیان مسلمین شده است سرمشقى براى همه در مسأله غیرت دینى و ناموسى است و نشان مى دهد که در برابر اراذل و اوباش و منافقان کوردل و بیماردلان نباید بى تفاوت یا خونسرد باشند. این تعبیر با آنچه از فعل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در تاریخ نقل شده که در این گونه موارد سخت گیر بود و با متخلفان برخورد شدید مى کرد، نشان مى دهد که این مسأله به عنوان یک فضیلت اخلاقى و وظیفه اجتماعى پذیرفته شده است. تعبیرات سه گانه در آیه بالا (مُنافِقُونَ، الَذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْمُرُجِفُونَ) ممکن است همه اشاره به گروه معینى باشد که با انواع کارهاى خلاف به تضعیف مسلمین مى پرداختند، ولى ظاهر آیه، و پاره اى از شأن نزول ها نشان مى دهد که اشاره به سه گروه مختلف است: منافقان با پخش شایعاتى درباره غزوات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه سعى داشتند روحیه مسلمانان را تضعیف کنند، و گروهى از اراذل و اوباش با ایجاد [434] مزاحمت در مورد زنان مسلمان اسباب ناراحتى آنها را فراهم مى کردند و گروه دیگرى با پخش شایعات درباره زنان با ایمان، آنها را سخت آزار مى دادند، آیه فوق هر سه گروه را تهدید به مجازات شدید تبعید و قتل مى کند. تعبیر به «الَّذینَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ» در آیات قرآن در معانى مختلف به کار رفته، گاه اشاره به نفاق است، مانند آنچه در آیه 10 سوره بقره آمده است (فىِ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً) و گاه در مورد کسانى که هوس هاى سرکش جنسى دارند به کار رفته، چنان که در آیه 32 همین سوره به زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داده شده که به هنگام صحبت کردن با نامحرمان، به گونه اى هوس انگیز سخن نگویند که بیماردلان در آنها طمع کنند (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ). جالب توجه این که قرآن در ادامه همین آیات (آیه 60 و 61) مى افزاید: این سنت خداوند در اقوام پیشین است (و منحصر به امت اسلام نیست) و براى سنت الهى هیچ گونه تغییرى نخواهى یافت. این تعبیر نشان مى دهد که حکم بالا یک حکم عام در تمام ادیان الهى بوده، و سنّتى است تغییرناپذیر که باید در برابر مزاحمین و منافقین و شایعه پراکنان برخورد قاطعانه کرد (البته با حفظ تمام موازین شرعى و منطقى) و مفهوم غیرت همین است. * * * در دومین آیه به نمونه غیرت دینى یکى از بزرگترین پیامبران الهى یعنى حضرت یوسف(علیه السلام) برخورد مى کنیم هنگامى که از سوى زنان هوسباز مصر مخصوصاً ذلیخا مورد تهاجم قرار گرفت و از او خواستند تسلیم خواسته هاى نامشروع ذلیخا یا تسلیم خواسته هاى نامشروع خودشان شود یوسف که در سن جوانى و در برابر طوفان شهوات قرار داشت به شدت مقاومت کرد تا آنجا که زندان را با همه [435] رنجهایش بر تسلیم در برابر خواسته هاى آنها ترجیح داد و به درگاه پروردگار چنین عرضه داشت «پروردگار من! زندان نزد من محبوتر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى خوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من برنگردانى قلب من به آنها مایل مى شود و از جاهلان خواهم بود (قالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا یَدْعُونَنى اِلَیْهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّى کَیْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَیْهِنَّ وَ اَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ); این تعبیر هم از مقام عفت و عصمت یوسف حکایت مى کند و هم از غیرت و پارسائى او و هنگامى که این روحیه پاک را مقایسه با عدم غیرت عزیز مصر مقایسه مى کنیم که وقتى ناپاکى همسرش ذلیخا بر او ثابت شد تنها به این جمله قناعت کرد! «یُوسُفَ اَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرى لِذَنْبِکِ اِنَّکَ کُنْتِ مِنَ الخاطِئینَ; یوسف! از این موضوع صرف نظر کن و تو اى زن نیز استغفار کن که از خطاکاران بودى» (یوسف ـ 29) فرق میان این دو روشن مى شود واضح است منظور یوسف این نبود که از خداوند طلب زندان کند بلکه هدف این بود که اگر او را در میان زندان و عمل نامشروع مخیّر کنند (همان گونه که ساختند) زندان را ترجیح مى دهد. * * * در سومین آیه مورد بحث خداوند دستورى به زنان مؤمنه مى دهد که علاوه بر حفظ حجاب «هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانش پیدا شود و صداى خلخالى که بر پا دارند به گوش رسد!» (وَلا یَضْرِبْنَ بِاَرْجِلِهِنَ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زِینَتِهِنَ). در این آیه نیز عفت و غیرت به هم آمیخته شده تا آنجا که به زنان اجازه نمى دهد پا را بر زمین بکوبند و صداى خلخال را ظاهر کنند(1) و همان گونه که در بالا ________________________________________ 1. خلخال طوق باریکى از نقره یاطلا بوده که داراى حلقه ها یا زنگهاى کوچکى بوده که اگر محکم راه مى رفتند صداى لاده و زنهاى عرب بعنوان یک زینت آن را به ساق پا مى کردند و بعضى مى گویند فلسفه اصلى آن بوده که زنان بیابان گرد عرب که معمولا پاهایشان برهنه بوده است آن را به پا مى کردند تا حشرات موذى صداى آن را بشنوند و دور شوند سپس به صورت یک زینت در آمده است. [436] اشاره کردیم اسلام به زنان پیامبر (به عنوان الگو و سرمشق) دستور مى دهد که هنگام سخن گفتن با بیگانگان سخنان خود را با آهنگى هوس انگیز ادا نکنند که سبب تحریک هوسبازان گردد اینها همه دستوراتى است که هم تأکید در رعایت نهایت عفت را دارد و هم رعایت غیرت. غیرت در روایات اسلامى در روایات اسلامى اهمیت بسیار زیادى به مسأله غیرت به عنوان یک فضیلت داده شده و حتى از خداوند به عنوان غیور (کسى که بسیار غیرت دارد) یاد شده است از جمله: 1ـ امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اِنَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَ غَیُور وَلِغیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها; خداوند غیور است و هر غیورى را دوست دارد و به خاطر غیرتش تمام کارهاى زشت را اعم از آشکار و پنهان تحریم فرموده است».(1) 2ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى خوانیم: «اِذا لَمْ یَغُرِ الرَّجُلُ فَهُوَ مَنْکُوسُ الْقَلْبِ; اگر انسانى غیرت نداشته باشد قلب و فکرش وارونه است».(2) به گفته علاّمه مجلسى منظور از قلب وارونه در اینجا این است که همانند ظرف وارونه است که چیزى در آن جاى نمى گیرد، قلب افراد فاقد غیرت نیز تهى از صفات و اخلاق برجسته انسانى است.(3) این تعبیر نشان مى دهد که صفت غیرت رابطه نزدیکى با سایر اوصاف برجسته انسانى دارد. 3ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «کانَ اِبْراهیمُ اَبى غَیُوراً وَ اَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ وَ اَرْغَمَ اللّهُ اَنْفَ مَن لایُغارُ مِنَ الْمُؤمِنینَ; پدرم ابراهیم مرد غیورى ________________________________________ 1. فروع کافى، جلد 5، صفحه 535، باب الغیره، حدیث 1. 2. همان، صفحه 536، حدیث 2. 3. مرآت العقول، ذیل حدیث مورد بحث. [437] بود و من از او غیورترم. خداوند بینى مؤمنانى را که غیرت ندارند به خاک بمالد».(1) 4ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود: «اِنّى لَغَیُورٌ وَاللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اَغْیّرُ مِنّى وَ اِنَّ اللّه تَعالى یُحِّبُ مِنْ عِبادَهَ الْغَیُورَ; من غیورم و خداوند از من غیورتر است، و خداوند بندگان غیورش را دوست دارد».(2) 5ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است که فرمود: «اِنَّ الْغیرَةَ مِنَ الاْیمانِ; غیرت از ایمان است». (چرا که ایمان انسان را دعوت به حفظ دین و آیین و کشور و ناموس خود مى کند، و آن کس که از اینها دفاع نکند و غیرت نداشته باشد با ایمان نیست).(3) 6ـ در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است: «قَدْرُ الرَجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ... وَ شَجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ اَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غَیرَتِهِ; ارزش انسان به اندازه همت او است، و شجاعت او به اندازه عزّت نفس و بى اعتنائیش (نسبت به ارزشهاى مادى) است، و عفت او به اندازه غیرت او است».(4) 7ـ در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: گروهى از اسیران را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردند (چون اسیران خطرناکى بودند) حضرت دستور قتل آنها را داد، جز یکى از آنها را که آزاد فرمود، او از پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال کرد، چرا مرا آزاد فرمودى، فرمود جبرئیل به من خبر داد که در تو پنج خصلت است که خدا و پیامبرش تو را دوست دارند «اَلْغیرَةُ الشَّدیدَةُ عَلى حَرَمِکِ وَالسَّخاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ صِدْقُ الِلسانِ وَ الشَّجاعَةِ; غیرت شدید نسبت به خانواده، و سخاوت و حسن خلق و راستگویى و شجاعت، هنگامى که آن مرد آن سخن را شنید، اسلام آورد و جزء مسلمانان برجسته شد، و در یکى از غزوات که با پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود به درجه شهادت نائل گشت».(5) ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 100، صفحه 248، حدیث 33. 2. کنزالعمال، حدیث 7076،(جلد 3، صفحه 387). 3. همان، صفحه 385، حدیث 7065. 4.نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 47. 5. وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه 109 (باب 77 حدیث 10). [438] 8ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که ضمن نکوهش از بعضى مردم عراق که زنانشان در بیرون منزل به صورت زننده اى با مردان اختلاط داشتند فرمود: «لَعَنَ اللّهُ مَنْ لایُغارُ; خدا لعنت کند کسى را که غیرت ندارد».(1) تعریف اقسام غیرت همان گونه که در بالا آوردیم غیرت صفتى است که انسان را وادار به دفاع شدید از دین و آیین و ناموس و کشور خود مى کند، و اصولا هرگونه دفاع شدید از ارزش ها نوعى غیرتمندى است. گرچه این واژه غالباً درباره غیرت ناموسى به کار مى رود ولى مفهوم آن وسیع و گسترده است. البته این صفت مانند صفات برجسته دیگر اگر به راه افراط کشیده شود مبدل به ضد مى شود، و خلق نکوهیده اى است، و آن در صورتى است که به شکل دفاع غیر منطقى و آمیخته با وسواس درآید. در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «مِنَ الْغیرَةِ ما یُحبُ اللّهَ وَ مِنْها ما یَکْرَهُ اللّهُ فَاَماما یُحِبُّ فَالْغیَرةُ فِى الرَیْبَةِ وَ اَماما یَکْرَهُ فَالغیرَةُ فى غَیْرِ الرَّیْبَةِ; نوعى از غیرت است که خداوند آن را دوست دارد، و نوعى خدا آن را دوست ندارد، اما غیرتى که خدا آن را دوست دارد، غیرتى است که در موارد مشکوک (که قرائنى بر آلودگى ها وجود دارد) مى باشد، و اما آنچه را خدا نمى پسندد، غیرتى است که در غیر این موارد باشد (یعنى انسان مثلاً همسر خود را با ظن و گمان بى اساس متهم سازد، و نسبت به پاکدامنى او گرفتار وسواس گردد که این صفت بسیار زشت و خطرناک و سبب تشویق افراد پاکدامن به فساد مى شود.)»(2) در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم در یکى از نامه ها به فرزند گرامیش امام مجتبى(علیه السلام) فرمود: «وَ اِیّاکَ وَ التَّغایُرَ فِى غَیْرَ مَوْضِعِ غَیْرَة فَاِنَّ ذلکَ ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 76، صفحه 115، حدیث 7. 2. کنز العمّال، جلد 3، صفحه 385، حدیث 7067. [439] یَدْعُوا الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِیَّةَ اِلَى الرَّیْبِ; از غیرت در غیر موردش بپرهیز چرا که این گونه غیرت ها (ى افراطى انحرافى و آمیخته با وسواس) سبب مى شود که افراد صحیح و درستکار از آنان، گرفتار آلودگى و بیمارى شوند و افراد بى گناه در معرض تهمت قرار گیرند.»(1) حقیقت این است که افراط در همه چیز مذموم است به خصوص در امثال غیرت چرا که افراط در آن، سبب مى شود که انسان نسبت به نزدیک ترین محارم خود سوء ظن پیدا کند، و آنها را با کنجکاوى هاى بى مورد و حرکات مشکوک و سخنان بى اساس مورد اتهام قرار دهد، و اى بسا همین امر سبب شود که آنها را در دامن فساد بیندازد و به هر حال این گونه غیرت ها و سوء ظن ها در شرع اسلام حرام است و باید جداً از آن پرهیز کرد. از اخبار مربوط به جاهلیت چنین بر مى آید که یکى از علل کشتن دختران و زنده به گور کردن نوزادان دختر یا عامل اصلى آن نوعى غیرت انحرافى و بى منطق بود که مى گفتند ممکن است این ها بزرگ شوند و در جنگ هاى قبیلگى اسیر چنگال دشمنان گردند، و نوامیس ما به دست جوانان دشمن بیفتد، چه بهتر که ما آنها را نابود کنیم، و نوامیس خود را حفظ نماییم. آثار غیرت در زندگى انسان ها غیرت به صورت صحیح و معتدل و مثبت یک نیروى دفاعى عظیم است که به کمک آن مى توان بر دشمنان و مخالفان پیروز شد، چرا که این نیروى باطنى هنگامى که جان و مال و ناموس و دین و ایمان یا استقلال یک کشور در معرض تهدید قرار مى گیرد بسیج مى شوند، و تمام نیروهاى ذخیره وجود انسان را به حرکت در مى آورد، و گاه یک انسان غیور در تحت تأثیر عامل غیرت، نیرویى به اندازه ده انسان پیدا مى کند و تا حد ایثار و فداکارى، ایستادگى و پایمردى نشان مى دهد، به ________________________________________ 1. نهج البلاغة، نامه 31. [440] همین دلیل، غیرت یکى از اسباب عزّت و سربلندى و اقتدار است. افراد آلوده و منحرف هنگامى که خود را در برابر یک انسان غیرتمند ببینند به زودى مقاومت خود را از دست مى دهند و عقب نشینى مى کنند و این یکى دیگر از برکات غیرت است. غیرت سبب مى شود که حریم ارزش هاى والاى یک جامعه نشکند و پاک و محفوظ بماند. غیرت سبب امنیت جامعه و از میان رفتن مظاهر فساد و فحشاء است در حالى که بى غیرتى هم امنیت را در هم مى شکند، و هم ارزش ها را به باد مى دهد و هم صحنه جامعه را به صحنه فساد و آلودگى ها مبدّل مى سازد. هنگامى که حضرت لوط(علیه السلام) صحنه آلوده شهر آن قوم گنهکار را دید که حتى تصمیم دارند مزاحم میهمانان او شوند (میهمانان حضرت لوط فرشتگان الهى بودند که به صورت جوانانى زیبا بر او وارد شدند، واو که از وضع آنها خبر نداشت و آلودگى محیط را مى دانست سخت در وحشت و ناراحتى فرو رفت، و هنگامى که قوم آلوده و منحرف از وجود این مهمانان با خبر شدند به سراغ خانه او آمدند، و لوط(علیه السلام) هر قدر آنها را نصیحت کرد اثر نگذاشت حتى حاضر شدند دختران خود را به عقد آنان (که توبه کنند و ایمان آورند) در آورند، آنها این ایثار بزرگ را نیز نپذیرفتند و در خواسته هاى انحرافى خود، پافشارى داشتند، لوط(علیه السلام) به آنها گفت: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فىِ ضَیْفى اَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیِدٌ; از خدا بترسید و آبروى مرا نبرید و با قصد سوء نسبت به میهمانانم مرا رسوا مسازید، آیا یک انسان عاقل و شایسته و با غیرت در میان شما وجود ندارد (که شما را از این اعمال ننگین و بى شرمانه باز دارد؟)». ولى هنگامى که این سخنان در آنها اثر نکرد، فرشتگان الهى خود را به او معرّفى کردند، و گفتند نگران نباش، به زودى عذاب الهى آنها را درهم مى کوبد، و طومار زندگانیشان را در هم مى پیچد، و چنین شد. [441] این سخن را با حدیثى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم که فرمود: «اِنَّ الْمَرْءَ یَحْتاجُ فِى مَنْزِلِهِ وَ عَیالِهِ اِلَى ثَلاثِ خَلالِ یَتَکَلَّفُها وَ اِنْ لَمْ یَکُنْ فِى طَبْعِهِ ذلِکَ; مَعاشِرَةٌ جَمِیلَةٌ، وَ سِعَةٌ بِتَقْدِیر، وَ غَیْرَةٌ بِتَحْصِین; انسان در منزل و در برابر خانواده اش نیاز به سه صفت دارد که اگر در طبیعت او وجود نداشته باشد باید آن را به زحمت براى خود فراهم سازد، معاشرت زیبا و توسعه آمیخته با اندازه و حساب، و غیرت آمیخته با حفظ و نگهدارى از آلودگى ها.»(1) ________________________________________ 1. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 236 . [442] [443] 17 اجتماع گرایى و انزواطلبى اشاره علماى اخلاق بحثى تحت عنوان مخالطه و عزلت در کتاب هاى اخلاقى آورده اند، و گاه اختلاف کرده اند که آیا مخالطه (اجتماع گرایى) افضل است، یا عزلت؟ (انزواطلبى) بعضى تمایل به افضل بودن مخالطه داشته اند، و بعضى به انزواطلبى، و گاهى نیز آن را تابع شرایط مختلف دانسته اند که در پاره اى از شرایط اولى مطلوب است و در پاره اى از شرایط دومى. ولى محققان ـ مخصوصاً محققان عصر ما ـ با الهام گرفتن از کتاب و سنت و دلیل عقل اصل زندگى انسان را به اجتماع گرایى مى دانند، و معتقدند انسان موجودى است اجتماعى، و تنها در سایه اجتماع مى تواند به اهداف والاى خود دست یابد، مشکلات خود را آسان تر مرتفع کند، و به سعادت مطلوب سریع تر برسد. آنها معتقدند گوشه گیرى و انزواطلبى نه با فطرت انسان سازگار است و نه با روح تعلیمات اسلام، بلکه اجتماع گرایى، روح تمام تعلیمات اسلام است از عبادات به صورت دسته جمعى انجام مى شود گرفته تا مسائل مربوط به حقوق بشر و حکومت اسلامى، و امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود و احقاق حقوق و تعاون در برّ و تقوا و مانند آن. [444] اسلام دست خدا را با جماعت مى داند (یَدُ اللّهِ مَعَ الْجَماعَة) و جداشدن از صفوف مسلمین را سبب نفوذ شیطان شمرده و مى فرماید: گوسفندان تک رو از گله طعمه گرگند (وَ الشَّاذُّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ).(1) با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و نمودهایى از آیات را در این زمینه مورد بررسى قرار مى دهیم. 1ـ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَاَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً وَ کُنْتْمْ عَلَى شَفا حُفْرَة مِنَ النّار فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدوُنَ. (آل عمران ـ 103) 2ـ وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِیراً. (نساء ـ 115) 3ـ هُوَ الَّذى اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنینَ ـ وَ اَلَّفَ بَیْنَ قُلوُبِهِمْ لَوْ اَنْفَقْتَ ما فِى الاَْرْضِ جَمیعاً ما اَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَیْنَهُمْ اِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. (انفال - 62 و 63) 4ـ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فى سَبیلِهِ صَفَّاً کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ. (صف - 4) 5ـ وَ جَعَلْنَا فِى قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَهْبَانِیَّةً اِبْتَدَعُوها مَا کَتَبْناها عَلَیْهِمْ اِلاّ ابْتِغَاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَمَا رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها. (حدید ـ 27) ترجمه: 1ـ و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسیله وحدت) چنگ بزنید و پراکنده نشوید و نعمت (بزرگ) خدا را به یاد آورید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل هاى شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید! و شما بر لب حفره اى از آتش بودید خدا شما را از آن نجات داد این چنین خداوند آیات خود را براى شما آشکار مى سازد شاید پذیراى ________________________________________ 1. نهج البلاغة، خطبه 127. [445] هدایت شوید. 2ـ کسى که بعد از آشکار شدن حق با پیامبر مخالفت کند و از راهى جز راه مؤمنان پیروى کند ما او را به همان راه که مى رود مى بریم و به دوزخ داخل مى کنیم و جایگاه بدى دارد. 3ـ و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا براى تو کافى است، او همان کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تقویت کرد ـ و دل هاى آنها را با هم اُلْفت داد! اگر تمام آنچه روى زمین است صرف مى کردى که میان دلهاى آنان اُلفت دهى نمى توانستى! ولى خداوند در میان آنها اُلفت ایجاد کرد! او توانا و حکیم است. 4ـ خداوند کسانى را دوست مى دارد که در راه او پیکار مى کنند گوئى بنایى آهنین اند! 5ـ ... و در دل کسانى که از او پیروى کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتى را که ابداع کرده بودند ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم گر چه هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن رعایت نکردند. تفسیر و جمع بندى در هر یک از آیاتى که در بالا آمد اشاره خاص و ویژه اى به اهمیت مسأله اجتماع و توجه به وحدت و اتحاد شده است، در نخستین آیه بعد از آنکه دعوت به اعتصام به حبل اللّه و عدم تفرقه شده است مى فرماید: و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسیله وحدت) چنگ بزنید، و پراکنده نشوید و به یاد بیاورید نعمت (بزرگ) خدا را بر خود که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او در میان دل هاى شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر هم شدید (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَاَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً). در این که منظور از حبل اللّه در آیه فوق چیست؟ مفسران تفسیرهاى گوناگونى دارند، در بعضى از روایات آمده است که منظور از حبل اللّه قرآن مجید است که همه باید به عنوان نقطه وحدت به آن چنگ زنند، و در بعضى از روایات آمده منظور خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، و معلوم است که همه اینها به یک حقیقت باز مى گردد، [446] حبل اللّه همان ارتباط با خدا است که از طریق قرآن و پیغمبر و آلش حاصل مى شود. درست است که این آیه سخن از دوستى مسلمین با یکدیگر و ترک دشمنى ها مى گوید، ولى مسلّم است در صورتى که انسان در انزوا به سر برد، دوستى و اتحاد و اعتصام همه گروه ها به حبل اللّه مفهومى نخواهد داشت، و جالب اینکه قرآن در آیه فوق، عداوت را یک سنّت عصر جاهلى مى شمرد، و دوستى و محبّت را از ویژگى هاى اسلام و مى فرماید: در گذشته دشمن بودید و امروز برادر یکدیگرید. و در ذیل آیه تأکید بیشترى بر این معنى مى فرماید; در گذشته شما بر لب حفره اى از آتش بودید و خداوند شما را از آنجا برگرفت و نجات داد، این گونه خداوند آیات خود را بر شما آشکار مى سازد تا هدایت شوید. (وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها). این نکته نیز شایان دقت است که اسلام رابطه مسلمین را با یکدیگر رابطه دوستى نمى شمرد بلکه آن را رابطه برادرى که نزدیک ترین رابطه عاطفى دو انسان به یکدیگر بر اساس مساوات و برابرى است مى داند. بدیهى است برادران پر محبت و پر جوش هرگز نمى توانند دور از یکدیگر و بى خبر از هم زندگى کنند، حتماً با این پیوند عاطفى نزدیک در کنار هم خواهند بود. نکته مهم دیگر این که هرگز مسائل مادى نمى تواند رمز وحدت و سبب ارتباط محکم اجتماعى باشد، چرا که امور مادى همیشه منشأ تنازع و اختلاف است، تقاضاهاى مردم نامحدود، و امور مادى محدود است. و همه اختلافات از آن برمى خیزد، ولى حبل اللّه و رابطه با خدا که یک امر معنوى روحانى است، مى تواند بهترین رابطه عاطفى را میان انسان ها از هر قوم و نژاد و زبان و گروه اجتماعى برقرار سازد. * * * در دوّمین آیه، سخن از سرنوشت دردناک کسانى مى گوید که از جامعه مؤمنین و مسلمین جدا مى شود و راه مستقل براى خود بر مى گزیند، مى گوید: کسى که بعد از [447] آشکار شدن حق به مخالفت با پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر خیزد، و از طریقى جز طریق مؤمنان پیروى کند ما او را به همان راه که مى رود مى بریم (و در گمراهیش سرگردان مى سازیم) و در دوزخ داخل مى کنیم و جایگاه بدى دارد (وَ مَنْ یُشْاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلىّ وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سائَتْ مَصِیراً). این آیه به روشنى به مسلمانان دستور مى دهد که از جامعه اسلامى جدا نشوند، و همگى با هم طریق هدایت را در پیش گیرند. البته با توجه به جمله «من یشاقق الرسول ...» و تعبیر به «سبیل المؤمنین» روشن مى شود که منظور از هماهنگى با جامعه اسلامى هماهنگى با جامعه اى است که در طریق پیروى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گام بر دارد، و ایمان و اطاعت خدا، اساس و پایه آن مى باشد، و گرنه همرنگ شدن با هر جامعه اى منظور نیست. بى شک پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) همواره در جماعت بود، در پنج وقت با مسلمین نماز مى گذارد، روز جمعه نماز با شکوهترى داشت و در حج در اجتماع عظیم ترى همه مسلمانان را به اجتماع در گرد این برنامه ها فرا مى خواند و به یقین گوشه گیران عزلت طلب، مخالفان این برنامه، و جداى از جماعت مؤمنانند، و مشمول آیه فوق خواهند بود. جمعى از علماى اهل سنت به این آیه براى حجیّت اجماع استدلال کرده اند، ما نیز مى گوییم مانعى ندارد که این آیه دلیل بر حجیت اجماع مسلمین باشد ولى اجماعى که امام معصوم(علیه السلام) نیز در آن حضور داشته باشد و به تعبیر مصطلح اصولى اجماع دخولى یا اجماع کشفى باشد حجّت است. * * * در سومین آیه، یکى ار نعمت هاى بزرگ خداوند بر پیامبرش را این مى شمرد که مؤمنان را گرد او جمع کرد، و در میان دلهاى آنها الفت برقرار ساخت، کارى که از طرق عادى در آن شرایط غیر ممکن بود مى فرماید «او همان کسى است که تو را با [448] یارى خود و مؤمنان تقویت کرد، و میان دل هاى آنها الفت برقرار ساخت، اگر تمام آنچه را روى زمین است صرف مى کردى که میان دل هاى آنها الفت دهى، نمى توانستى، ولى خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد، او توانا و حکیم است.» (هُوَ الَّذى اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنِینَ - وَ اَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِم لَوْ اَنْفَقْتَ ما فِى الاَْرْضِ جَمیِعاً ما اَلَّفْتَ بَیْنَ قُلوُبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ ألَّفَ بَیْنَهُمْ اِنَّهُ عَزیِزٌ حَکیِمٌ). اگر اسلام براى انزوا و گوشه گیرى و عزلت ارزشى قائل بود، هرگز تألیف بین قلوب مؤمنین و پیوند آنها را به یکدیگر به عنوان معجزه بزرگ براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان نمى کرد. این تعبیر نشان مى دهد که نه تنها زندگى در دل اجتماع مطلوب است، بلکه باید چنان پیوندى در دل ها ایجاد شود که آنها را یک پارچه کند. بدیهى است که هرگز نمى توان گفت این مربوط به زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و عصر آن حضرت بوده، چرا که در هر زمان مدافعان حق باید گرد محورى جمع شوند، و با تألیف قلوب، جمعیتى قوى و نیرومند بسازند، و از حق و امام زمان و پیشواى خود دفاع کنند. قابل توجه اینکه خداوند در اینجا تألیف قلوب را به خودش نسبت مى دهد و مى گوید: خدا در دل هاى شما الفت ایجاد کرد، همان طور که در آیه 103 آل عمران نیز به خود نسبت داده، با این که مى دانیم پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دست به چنین کارى زده، این براى آن است که نشان دهد که این یک معجزه الهى بود که خدا در اختیار پیامبرش قرار داد، و گر نه آن قدر کینه ها و عداوتهاى نو و کهنه در میان مردم متعصّب و لجوج و نادان و بى سواد عصر جاهلى بود، که هیچ قدرتى نمى توانست آنها را بر طرف سازد. حتى اگر تمام ثروت هاى زمین را در این راه هزینه مى کردند، ولى تعلیمات اسلام و اخلاق پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امدادهاى الهى کار خود را کرد، و غیرممکن را ممکن ساخت، و معجزه اى عظیم که از مهم ترین معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله) است به وقوع پیوست، و الفت که در لغت به معنى اجتماع توأم با انسجام و اُنس و التیام است، و [449] در میان آن دل هاى پراکنده و مملو از بغض و کینه ایجاد شده و کینه هاى دیرینه را از دل ها شست. * * * در چهارمین آیه، سخن از وحدت صفوف مسلمین است، چیزى که هرگز در انزوا و عزلت یافت نمى شود، مى فرماید: «خداوند کسانى را دوست مى دارد، که در راه او پیکار مى کنند، همچون سدّى فولادین و بنایى آهنین» (اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِى سَبِیلِهِ صَفّاً کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ). بنیان به معنى هرگونه بنا است، هم سد را شامل مى شود، و هم بناهاى دیگر، و مرصوص از ماده رصاص به معنى سرب گرفته شده، و از آنجا که در زمان هاى گذشته، گاهى براى محکم شدن بنا و یک پارچگى دیوارها، سرب را آب مى کردند، و در لابلاى قطعات سنگ و مانند آن مى ریختند که تمام فاصله ها را پر کند، و مصالح بنا را به هم پیوند دهد، لذا به هر بناى محکمى مرصوص مى گفتند که اشاره به استحکام و یکپارچگى آن بود. درست است که آیه درباره پیکار نظامى و جهاد فى سبیل اللّه است، ولى روشن است که همین معنى در سایر مجاهدت هاى اجتماعى در زمینه سیاست و فرهنگ و اقتصاد، جارى است، و در آنجا نیز یکپارچگى و اتحاد و انسجام دل ها لازم است. چیزى که در میان گوشه گیران انزوا طلب اصلاً وجود ندارد، چرا که آنها همانند قطعات سنگ یا آجرهایى هستند که بدون هیچ انسجام و به هم پیوستگى هر کدام در گوشه اى افتاده اند، نه دفاعى در برابر دشمن از آنها سر مى زند، و نه پیکارى براى حل مشکلات اقتصادى و سیاسى و فرهنگى جامعه. * * * در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث، اشاره به مسأله رهبانیت و برنامه ترک دنیا و دیرنشینى گروهى از مسیحیان کرده و از آن به عنوان یک بدعت نکوهش مى کند، [450] کارى که هرگز به آنها دستور داده نشده بود، مى فرماید: «آنها رهبانیتى را بدعت گذارده بودند که ما بر آنها مقرر نداشته بودیم، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعایت نکردند، لذا به آنهایى که از این گروه ایمان آوردند پاداش دادیم، و بسیارى از آنان فاسقند و خارج از اطاعت پروردگار» (وَ رُهْبانِیَّةً اِبْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ اِلاّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوها حَقَّ رَعایَتِها فَآتَیْنا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ اَجْرَهُمْ وَ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ). مى دانیم امروز گروهى از مسیحیان تارک دنیا اعم از زن و مرد داریم که به دیرها پناه مى برند، و همه به صورت مجرد زندگى مى کنند و به اصطلاح به تمام مذاهب دنیا پشت پا مى زنند و به اصطلاح مشغول عبادت مى شوند و دیرها مراکزى هستند که براى این گونه افراد بناشده است. این موضوع مربوط به امروز نیست، بلکه از بدعت هایى است که از قرن سوم میلادى هنگام ظهور امپراطورى رومى «دیسیوس» و مبارزه شدید او با پیروان مسیح(علیه السلام) پیدا شد، آنها بر اثر شکست از این امپراطور خونخوار به کوه ها و بیابان ها پناه بردند، و بذر رهبانیت در میان آنها پاشیده شد.(1) بنابراین، این گونه رهبانیت که با روح تعلیمات انبیاء هرگز سازگار نیست در قرون اولیه مسیحیت نیز نبود بلکه بدعتى بود که بعداً به وسیله افراد نادان منحرف گذارده شد و تا به امروز نیز ادامه دارد که گروهى هم زندگى اجتماعى را ترک مى کنند و هم ازدواج و هم سایر فعالیّت ها را، و توسط به اصطلاح بانیان خیر خواه، هزینه آنها پرداخته مى شود. حال در این دیرها چه مى گذرد، و بر اثر انحراف از اصول فطرى انسانى چه مفاسد عجیبى روى مى نهد، داستان بسیار مفصّل و غم انگیزى دارد تا آنجا که یکى نویسندگان مسیحى به بعضى از دیرها اشاره کرده و آن را کانونى از فحشاء مى شمرد. و اصولاً این زندگى غیر طبیعى بر روح و فکر آنها اثرات منفى گذارده و سبب ________________________________________ 1. دائرة المعارف قرن بیستم; ماده رهب. [451] اختلالات روانى گوناگونى مى شود. اسلام آمد و خط بطلانى بر این گونه کارها کشید، و مردم را دعوت به زندگى اجتماعى توأم با پارسایى نمود. توجه به این نکته لازم است که رهبانیت در اصل از ماده «رَهْبَه» (بر وزن ضربه) به معنى ترس و خوف است و منظور در اینجا خوف از خدا است، و به گفته راغب در کتاب مفردات، ترسى است که آمیخته با پرهیز و اضطراب باشد، سپس این واژه به کار گروهى از مسیحیان یا غیر آنها که انزواطلبى را پیش گرفته و به گمان خود به عبادت پروردگار مى پرداختند اطلاق شده است، از جمله بدعت هاى زشت مسیحیان در مورد رهبانیت، تحریم ازدواج براى مردان و زنان تارک دنیا بود و پشت پا زدن به همه وظائف اجتماعى و انتخاب صومعه ها و دیرهاى دور افتاده را براى برنامه هاى عبادى بدعت آمیز. از آیه بالا استفاده مى شود رهبانیت به دو گونه است: مطلوب و نامطلوب. به یقین رهبانیّت نامطلوب همان چیزى است که در بالا اشاره شد، و رهبانیت مطلوب همان ساده زیستى و حذف تجمّلات از زندگى، و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است که توأم با زندگى اجتماعى و جهاد و پیکار در مسیر حرکت جامعه به پیش، در تمام زمینه هاى معنوى و مادى معقول است. به تعبیر دیگر آیه فوق مى گوید: نوعى رهبانیت در آیین مسیح(علیه السلام) از سوى خدا نازل شده بود که زهد حضرت مسیح(علیه السلام) نمونه اى از آن بود، ولى مسیحیان (در قرون بعد) نوع دیگر از رهبانیت را بدعت گذارى کردند که هرگز در آیین مسیح(علیه السلام) نبود، و آن انزواى اجتماعى و بیگانگى از زندگى دنیا و ترک ازدواج و گوشه گیرى بود. ممکن است گفته شود حضرت مسیح(علیه السلام) هم در عمر خود ازدواج نکرد، ولى نباید فراموش نمود که حضرت مسیح(علیه السلام) عمرى کوتاه داشت، و حدود سى سال در میان مردم روى زمین زندگى نمود، و در این مدّت مشغول به تبلیغ آیین حق، و پیوسته از نقطه اى به نقطه دیگر مى رفت و مجالى براى ازدواج نیافت. به هر حال اسلام رهبانیّت بدعت گذارى شده مسیحیان را به شدت محکوم کرد [452] و حدیث معروف «لا رُهْبانِیَّةَ فِى الاْسْلامِ; در اسلام رهبانیت وجود ندارد» در منابع مختلف آمده است. سخن درباره رهبانیت و تاریخچه و ابعاد و نتایج آن بسیار است، براى آگاهى بیشتر مى توانید به تفسیر نمونه ذیل آیه فوق مراجعه فرمایید(1) و در بحث هاى آینده نیز اشارات دیگرى به این مطلب خواهیم داشت. اجتماع گرایى و انزواطلبى در روایات اسلامى یک نگاه اجمالى به تعلیمات اسلام در زمینه هاى مختلف به خوبى نشان مى دهد که همه جا اسلام طرفدار جماعت و اجتماع است، و حتّى عبادات اسلامى که رابطه میان خلق و خالق است و به صورت دسته جمعى انجام مى شود. اذان و اقامه دعوت عام به سوى نماز و فلاح و رستگارى است (حَىَّ عَلَى الصَّلاةِ، حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ) ضمیرها در سوره حمد، همه به صورت جمعى است، و در شکل متکلم مع الغیر، و در پایان نماز سلامى است عام بر همه مؤمنان و نمازگزاران. نماز جماعت و از آن فراتر نماز جمعه و از همه فراتر حج، عباداتى مى باشند که به طور کامل جنبه اجتماعى دارند. در روایات اسلامى تأکید فراوان بر لزوم جماعت و همراهى و همگامى با آن شده است از جمله: 1ـ در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «اَیُّها النّاسُ عَلَیْکُمْ بِالْجَماعَةِ وَ اِیّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ; اى مردم! بر شما است که از جماعت جدا نشوید، و از جدایى و پراکندگى بپرهیزید»(2) 2ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مى خوانیم: «اَلْجَماعَةُ رَحْمَةٌ، وَ الْفُرْقَةُ عَذابٌ; اجتماع رحمت است، و پراکندگى عذاب.»(3) 3ـ در حدیث دیگرى باز از همان حضرت آمده است: «یَدُاللّهِ عَلَى الْجَماعَةِ فَاِذَا اشْتَدَّ ________________________________________ 1. تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 381 - 390. 2. کنز العمال، جلد 1، حدیث 1028، صفحه 206. 3. میزان الحکمة، جلد اوّل، حدیث 2438، صفحه 406. [453] (شَدَّ) الشّاذَّمِنْهُمْ اِخْتَطَفَهُ الشَّیْطانُ کَما یَختَطِفُ الذِّئْبُ الشّات الشّاذَّةَ مِنَ النِّعَمِ; دست خدا بر سر جماعت است، هنگامى که یکى از آنها از جمعیت جدا شود (و به انزوا روى آورد) شیطان او را مى رباید، همان گونه که گرگ گوسفند جدا شده از گلّه را مى رباید».(1) 4ـ همین مضمون را به تعبیر دیگرى از مولاى متّقیان على(علیه السلام) در نهج البلاغة مى خوانیم فرمود: «وَ اَلْزَمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمَ فَاِنَّ یَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَ اِیّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَاِنَّ الشّاذَ مِنَ النّاسِ لِلشَّیْطانِ، کَما اَنَّ الشّاذَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذّئْبِ، اَلا مَنْ دَعا اِلى هذَا لِشّعارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کانَ تَحْتَ عِما مَتى هذِهِ; همواره با سواد اعظم (اکثریت طرفداران حق) باشید که دست خدا با جماعت است، و از پراکندگى بپرهیزید که انسانِ تنها بهره شیطان است، چنانچه گوسفند تک رو بهره گرگ. آگاه باشید، هر کس به این شعار دعوت کند (اشاره به شعار تفرقه اندازى مملو از فتنه و فساد خوارج است) وى را بکشید، گرچه زیر این عمامه من باشد».(2) 5ـ با توجه به اهمّیت تعبیر فوق به روایت دیگرى که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در همین زمینه نقل شده توجه کنید، مى فرماید: «اِنَّ الشَّیْطانَ ذِئْبُ الاِْنْسانِ کَذِئْبِ الْغَنَمِ یَاْخُذُ الْقاصِیَةَ وَ النّاحِیَةَ وَ الشّارِدَةَ، اِیّاکُمْ وَ الشِّعابَ، وَ عَلَیْکُمْ بِالْعامَّةِ وَ الْجَماعَةِ وَ الْمَساجِدِ; شیطان گرگ انسان ها است مانند گرگ براى گوسفند که گوسفندانى را که از گله دور مى شوند یا در کنار قرار مى گیرند یا فرار مى کنند، مى گیرد. از جدایى و فرقه فرقه شدن بپرهیزید و بر شما باد که همراه مردم و جماعت و مساجد باشید.»(3) 6ـ در حدیث دیگرى از همان بزرگوار آمده است: «لا یَحِلُّ لِمُسْلِم اَنْ یَهْجُرَ اَخاهُ فَوْقَ ثَلاثَةِ (اَیّام)، وَ السّابِقُ بِالصُّلْحِ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ; براى هیچ مسلمانى جایز نیست، بیش از سه روز از برادر مسلمانش دورى (و قهر) کند، و آن کس که پیش قدم در صلح مى شود، داخل در بهشت خواهد شد.»(4) 7ـ همین مضمون را با تعبیر دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «لا یَحِلُّ لِمُسْلِم اَنْ یَهْجُرَ اَخاهُ فَوْقَ ثَلاثَةِ اَیّام اِلاّ اَنْ یَکُونَ مِمَّنْ لا یُؤمِنُ بَوائِقَهُ; براى هیچ مسلمانى سزاوار نیست بیش از سه روز از برادر مسلمانش دورى کند، مگر این که کسى بوده باشد که انسان از ________________________________________ 1.کنزالعمّال، جلد 1، صفحه 206، حدیث 1032. 2. نهج البلاغة، خطبه 127. 3.المحجّة البیضاء، جلد 4، صفحه 8. 4. همان، صفحه 7. [454] خطرات او ایمن نباشد.»(1) حتى در بعضى از احادیث آمده است: «اگر دو نفر از یکدیگر قهر کنند و از دنیا بروند مسلمان از دنیا نمى میرند.»(2) درست است که این احادیث درباره جدایى به معنى قهر کردن از یکدیگر است، ولى به هر حال نشان مى دهد که اسلام همواره طرفدار اجتماع و پیوستن دل ها است و به یقین عزلت و گوشه گیرى با روح این دستورها نمى سازد. 8ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به مردى که مى خواست به کوه برود و گوشه گیرى کند تا عبادت خدا بجا آورد، فرمود: «لَصَبْرُ اَحَدِکُمْ ساعَةً عَلى ما یَکْرَهُ فِى بَعْضِ مَواطِنِ الاِْسْلامِ خَیْرٌ مِنْ عِبادَتِهِ خالِیاً اَرْبَعِینَ سَنَةً; صبر کردن یکى از شما به اندازه یک ساعت در برابر ناملایمات در میان مسلمانان بهتر از عبادت چهل سال در انزوا است.»(3) 9ـ روایات متعددى داریم که در اسلام از رهبانیت که نوعى انزوا و گوشه گیرى است به شدّت نهى شده از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «لَیْسَ فِى اُمَّتِى رَهْبانیَّةٌ وَ لا سِیاحَةٌ; در امت من رهبانیت و سیاحت نیست.» (منظور از رهبانیت، گوشه گیرى و ترک دنیا براى عبادت است. و منظور از سیاحت انزواطلبى سیّار است، زیرا در زمان قدیم بعضى به کلى ترک خانه و لانه مى کردند و دائماً به صورت سیّاح در گردش بودند، و آن را نوعى عبادت و ترک دنیا مى پنداشتند، بنابراین در اسلام نه گوشه گیرى ثابت و نه انزواطلبى سیّار وجود ندارد).(4) 10ـ در حدیث پرمعنایى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین مى خوانیم که در عصر آن حضرت، فرزند «عثمان بن مظعون» یکى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، او شدیداً اندوهگین شد، تا آنجا که گوشه اى از خانه اش را به عنوان مسجد برگزید و مشغول عبادت شد (و همه کار را ترک کرد و منزوى گردید) این خبر به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ________________________________________ 1. همان مدرک. 2. سفینة البحار، ماده هجر. 3.میزان الحکمة، جلد 3، صفحه 1966، حدیث 12914. 4.بحار الانوار، جلد 67، صفحه 115. [455] رسید. او را صدا زد و به او فرمود: «یا عُثْمانُ اِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالى لَمْ یَکْتُبْ عَلَیْنا الرَّهْبانیَّةَ، اِنَّما رَهْبانِیَّةُ اُمَّتِّى الْجِهادُ فى سَبیلِ اللّهِ; اى عثمان! خداوند متعال وظیفه ما را رهبانیت قرار نداده، رهبانیت امّت من جهاد در راه خدا است» (اشاره به این که اگر مى خواهى ترک دنیا کنى، از یک طریق مثبت مانند جهاد در راه خدا و شهادت فى سبیل اللّه ترک دنیا کن، نه به صورت منفى و منزوى شدن). سپس درباره مرگ فرزندش به او دلدارى داد و فرمود: «آیا شادمان نمى شوى که روز قیامت به هر درى از درهاى بهشت برسى فرزندت را در آنجا ببینى که دامان تو را مى گیرد و نزد خدا تو را شفاعت مى کند»(1) 11ـ شبیه این معنى را در نهج البلاغه درباره یکى از یاران على(علیه السلام) مى خوانیم که وقتى وارد «بصره» شد، به دیدن «علاء بن زیاد حارثى» رفت، هنگامى که خانه بسیار وسیع او را دید تعجب کرد و فرمود: «خانه اى به این وسعت در این دنیا براى چه مى خواهى؟ نیاز تو در آخرت به آن بیشتر است، سپس افزود، آرى مى توانى به وسیله این خانه به آخرت برسى به این صورت که مؤمنان را در آن مهمان کنى، صله رحم نمایى و حقوق لازم آن را بپردازى، اگر این کار کنى، به وسیله آن به آخرت مى رسى». در اینجا «علاء بن زیاد» از برادرش «عاصم بن زیاد» که در نقطه مقابل او قرار داشت، سخن گفت و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! من از کار برادرم به شما شکایت مى کنم. امام فرمود: «مگر چه شده؟» عرض کرد: عبایى پوشیده و از دنیا کناره گیرى کرده است. امام فرمود: «او را نزد من حاضر کنید.» هنگامى که خدمت حضرت آمد، به او چنین فرمود: «یا عُدَىَّ نَفْسِهِ، لَقَدْ اِسْتَهامَ بِکَ الْخَبِیْثُ، اَما رَحِمْتَ اَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ، اَ تَرى اَنَّ اللّهَ اَحَلَّ لَکَ الطَّیِّباتِ وَ هُوَ یَکْرَهُ اَنْ ________________________________________ 1.بحار الانوار، جلد 67، صفحه 114. [456] تَاْخُذَها؟; اى دشمن جان خود! شیطان در تو راه یافته، و هدف تیرهاى او قرار گرفته اى (اگر به خود رحم نمى کنى) آیا به خانواده و فرزندت رحم نمى کنى؟ تو خیال مى کنى خداوند نعمت هاى پاکیزه را بر تو حلال کرده، اما دوست ندارد که تو را از آنها استفاده کنى؟ (آیا چنین تناقضى امکان پذیر است؟)». سپس هنگامى که «عاصم» به امیرالمؤمنین عرض کرد: «پس شما چرا یک چنین لباس خشن و غذاى ناگوار دارى؟» (بگذارید من هم به شما اقتدا کنم؟). امام فرمود: «وظیفه من با تو فرق دارد، خداوند به پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و مانند ضعیف ترین مردم زندگى کنند، تا فقر فقیران آنها را در فشار قرار ندهد (تا سر از فرمان خدا برتابند).»(1) 12ـ از روایت دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که به عبداللّه بن مسعود فرمود چنین استفاده مى شود که مسأله «رهبانیت» و انزواى اجتماعى، در میان بنى اسرائیل (یهودیانى که به حضرت مسیح(علیه السلام) گرایش پیدا کردند) در یک شرایط استثنایى بر آنها تحمیل شد و هرگز جزء آیین آنها نبود. «ابن مسعود» مى گوید: «من با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر یک مرکب سوار بودیم فرمود: «مى دانى از کجا بنى اسرائیل رهبانیت را به وجود آوردند؟» ابن مسعود مى گوید: «من گفتم خدا و پیامبرش آگاه ترند» فرمود: «ظَهَرَتْ عَلَیْهِمُ الْجَبابِرَةٌ بَعْدَ عِیْسى یَعْمَلُونَ بمَعاصِى اللّهِ فَغَضِبَ اَهْلُ الاِْیمانِ فَقاتَلُوهُمْ فَهَزَمَ اَهْلَ الاِیْمانِ ثَلاثَ مَرّات فَلَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ اِلاّ الْقَلیِلُ، فَقالُوا اِنْ ظَهَرْنا لِهؤُلاءِ اَفْنَوْنا وَ لَمْ یَبْقَ لِلدِّینِ اَحَدٌ یَدْعُوا اِلَیْهِ، فَتَعالَوْا نَتَفَرَّقْ فِى الاَْرْضِ اِلى اَنْ یَبْعَثَ اللّهُ النَّبِىَّ الَّذى وَعَدَنا بِهِ عِیْسى(علیه السلام) یَعْنُونَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) فَتَفَرَّقُوا فى غِیْرانِ الْجِبالِ وَ اَحْدَثُوا رَهْبانِیَّةً; گروهى از جباران، بعد از حضرت عیسى(علیه السلام) ظهور کردند که پیوسته مشغول گناه بودند، مؤمنان به مسیح(علیه السلام) به آنها خشم گرفتند، و به جنگ با آنها برخاستند و سه بار گرفتار شکست شدند، و از آن مؤمنان جزء گروه کمى باقى نماند (و بقیه شهید شدند) آنها با خود گفتند اگر ما در مقابل آنها آشکار شویم همه ما را نابود خواهند کرد، و ________________________________________ 1. نهج البلاغة، خطبه 209. [457] کسى براى دعوت به دین باقى نمى ماند، بیایید پراکنده شویم تا زمانى که پیامبرى که عیسى(علیه السلام)به ما وعده داده است ظاهر شود - مقصودشان محمّد(صلى الله علیه وآله) بود ـ آنها به غارهاى کوه ها پناه بردند، و آیین رهبانیّت را به وجود آوردند»(1) (بنابراین رهبانیت جزء آیین مسیح(علیه السلام) نبود، روشى بود که در شرایط خاصّى، جمعى از پیروان مسیح(علیه السلام) براى حفظ خود به وجود آوردند. احادیث مخالف و معارض! در برابر روایات بالا، روایاتى در منابع حدیث آمده است که نشان مى دهد انزواطلبى مطلوب و دقیقاً در تضاد با روایات و بحث هاى سابق است، از جمله: 1ـ در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْعُزْلَةُ عِبادَةٌ; گوشه گیرى عبادت است».(2) 2ـ در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است: «مَنْ اِنْفَرَدَ عَنِ النّاسِ اَنَسَ بِاللّهِ سُبْحانَهُ; کسى که از مردم جدا شود، با خدا انس مى گیرد».(3) 3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «فِى اعْتِزالِ اَبْناءِ الدُّنْیا جَماعُ الصَّلاحِ; در جدایى از مردم دنیا، مجموعه مصلحت ها است».(4) 4ـ ونیز در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «فِى الاِْنْفِرادِ لِعِبادَةِ اللّهِ کُنُوزُ الاَْرْباحِ; در جدایى از مردم براى عبادت پروردگار، گنج هاى منفعت ها نهفته است.»(5) 5ـ در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم که به هشام بن حکم فرمود: «اَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةٌ عَلى قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ اِعْتَزَلَ عَنِ الدُّنْیا وَ الرّاغِبِیْنَ فِیْها وَ رَغِبَ فى ما عِنْدَاللّهِ...; صبر بر تنهایى دلیل قوت عقل است، کسى که عقل الهى داشته باشد، از اهل دنیا و دنیاپرستان، دورى مى گزیند و به آنچه در نزد خداست رغبت مىورزد».(6) این احادیث گواهى مى دهند که انزوا و دورى از مردم، نشانه عقل و دانش و ________________________________________ 1. مجمع البیان، جلد 9، صفحه 243، ذیل آیه 27 حدید. 2. میزان الحکمة، جلد 3، حدیث 12884. 3. شرح غرر الحکم، جلد 5، صفحه 338. 4. همان، جلد 4، حدیث 6505، صفحه 406. 5. همان، حدیث 6504. 6. بحار الانوار، جلد 67، صفحه 111. [458] سبب حضور قلب در عبادت و رسیدن به انواع فوائد است. 6ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اِنْ قَدَرْتَ اَنْ لا تَخْرُجَ مِنْ بَیْتِکَ فَافْعَلْ، فَاِنَّ عَلیْکَ فى خُرُوجِکَ اَلاّ تَغْتابَ وَ لاتَکذِبَ وَ لا تَحْسُدَ وَ لا تُرائِىَ وَ لا تَتَصَنَّعَ وَ لا تُداهِنَ; اگر بتوانى که از خانه ات بیرون نروى چنین کن، زیرا هنگامى که بیرون نروى غیبت نخواهى کرد، و دروغ نخواهى گفت و حسد نمىورزى و ریا نمى کنى و تصنع و مداهنه نخواهى کرد».(1) 7ـ امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمود: «سَلامَةُ الدِّینِ فِى اعْتِزالِ النّاسِ; سلامت دین در گوشه گیرى از مردم است.»(2) 8ـ این بحث را با حدیث دیگرى از امام امیر المؤمنین على(علیه السلام) پایان مى دهیم هر چند حدیث در این زمینه بسیار است: فرمود: «مَنْ اِعْتَزَلَ النّاسَ سَلِمَ مِنْ شَرِّهِمْ; کسى که از مردم کناره گیرى کند، از شرّ آنها در امان خواهد بود.»(3) * * * گاه طرفداران مسأله عُزلت و گوشه گیرى که در میان صوفیه و مرتاضان، هواخواهان بسیارى داشتند به بعضى از آیات قرآن نیز توسل مى جستند، از جمله آیه 16 سوره کهف که مى فرماید: «وَ اِذِ اعْتَزَلُْتمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدوُنَ اِلاّ اللّهَ فَأْوُوْا اِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَة وَ یُهَیَّىءْ لَکُمْ مِنْ اَمْرِکُمْ مِرْفَقا; هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا مى پرستند، کناره گیرى کردید، به غار پناه برید که پروردگارتان رحمتش را بر شما مى گستراند، و در برابر این امر (وحشتى که از کفّار دارید) آرامشى براى شما فراهم مى سازد». همچنین به سخن ابراهیم که در سوره مریم آیه 48 و 49 آمده است تمسک مى جویند، آنجا که مى گوید: «وَ اَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللّهِ وَ اَدْعُوا رَبِّى عَسى اَلاّ اَکُونَ بِدُعاءِ رَبّى شَقِیّاً ـ فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنا نَبِیّاً; و از شما و آنچه غیر خدا مى خوانید کناره مى کنم و پروردگار را ________________________________________ 1. فروع کافى، ج 8، ص 128. 2. شرح غرر، جلد 4، حدیث 5609، صفحه 140. 3. همان، جلد 5، حدیث 8151، صفحه 238. [459] مى خوانم و امیدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم ـ هنگامى که از آنان و آنچه غیر خدا مى پرستید، کناره گیرى کرد، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم، و هر یک را پیامبرى (بزرگ) قرار دادیم».(1) در هر دو آیه، عُزلت و کناره گیرى از جامعه وسیله جلب رحمت پروردگار و مواهب الهى شمرده شده است و این نشان مى دهد که عزلت و گوشه گیرى امر ناپسند و نکوهیده اى نیست. * * * طریق جمع بین آیات و روایات ولى با دقت در متون آیات و روایات به خوبى ثابت مى شود که مسأله عزلت و گوشه گیرى در یک سلسله شرایط خاص اجتماعى، و به صورت استثنایى توصیه شده است. در مورد اصحاب کهف مى دانیم که آنها در یک جامعه کافر و بى بندوبار گرفتار شده بودند و به جرم ایمانشان به خدا، تحت تعقیب بودند، و چاره اى جز فرار از شهر و دیار و پناه بردن به کوه و غار نداشتند. در مورد ابراهیم(علیه السلام) نیز چنین بود، او نهایت تلاش و کوشش خود را در طریق مبارزه با بت پرستى تا پاى جان انجام داد، ولى هنگامى که مؤثر واقع نشد و جانش در خطر بود، مأمور به مهاجرت و عزلت شد. بدیهى است این شرایط براى هر کس در هر زمان حاصل شود، چاره اى جز هجرت و عزلت نیست، اما این اصل یک اصل اساسى محسوب نمى شود بلکه یک استثناء مربوط به شرایط خاص است. در روایات نیز قرائن براى این جمع فراوان است. در آنجا که امام صادق(علیه السلام) گوشه گیرى را براى خود انتخاب مى کند، دلیل آن را فساد زمان و تغییر اخوان و عدم امکان همکارى با مردم آن عصر مى شمرد. ________________________________________ 1. مریم، آیه 48 و 49. [460] در حدیثى که از امیر المؤمنین على(علیه السلام) نقل کردیم سلامت دین را در عزلت مى داند که مربوط به جایى است که معاشرت با مردم به راستى دین انسان را به خطر بیفکند. گاه بعضى از افراد شرایط خاصى دارند، و بسیار آسیب پذیر و ضعیف در برابر مظاهر فسادند، ممکن است به این گونه افراد توصیه شود، کمتر در اجتماعات ظاهر شوند. آنها شبیه افراد بسیار ضعیف المزاجى هستند که اگر در اجتماعات حاضر شوند به زودى مزاج آنها انواع بیمارى ها را به خود جذب مى کند، ممکن است طبیب به چنین شخصى دستور دهد کمتر در اجتماع ظاهر شود. امروز معمول است هنگامى که هوا بیش از حد آلوده مى شود، به افراد ضعیف مانند کودکان و پیرمردان و بیماران قلبى و تنفّسى توصیه مى شود در خانه بمانند. بدیهى است هیچ یک از اینها یک اصل کلى نیست، بلکه مربوط به شرایط خاص اجتماعى است، یا شرایط خاص فرد است، بنابراین نباید آن را به همگان و در هر زمان و مکان توصیه کرد. اگر مى بینیم امام صادق(علیه السلام) به یکى از یارانش مى فرماید اگر مى توانى از خانه ات بیرون نروى چنین کن، چرا که از غیبت و دروغ و حسد و ریا و ظاهرسازى و مداهنه نجات خواهى یافت، حتماً یا شرایط جامعه در آن زمان چنین ایجاب مى کرده و یا آن فرد، فرد آسیب پذیر و ضعیفى بوده است. از مجموع آنچه در بالا گفته شد نتیجه مى گیریم: این نکته را نیز نمى توان نادیده گرفت که انسان هاى اجتماعى نیز براى انس به پروردگار ساعت یا ساعاتى را از روز باید به خویشتن پردازند، مخصوصاً در ساعات آخر شب، تنها باشند و با خدا اُنس گیرند و راز و نیاز کنند، و از این فراتر این که سالکان راه خدا و عاشقان پروردگار و عارفان پاکباخته در همان ساعاتى که در میان جمعند، با خدا هستند، و جز او نمى بینند، و به غیر او انس نمى گیرند، و همه را براى او مى خواهند. گاه نیز مى شود که جدایى و قهرکردن از مردمى که راه فساد را لجوجانه [461] مى پیمایند، یکى از طرق مبارزه منفى با مفاسد است، چرا که این امر سبب مى شود که آنها تکان بخورند و به خویش آیند. در حالات جمعى از علما دیده مى شود که وقتى مردم در فساد اصرار مىورزیدند آنها را ترک مى گفتند و به صورت قهر از میان آنها بیرون مى رفتند، و چیزى نمى گذشت که مردم احساس سرشکستگى و کمبود مى نمودند، و به سراغ آن عالم رفته او را به میان خود باز گردانده و اعمال خویش را اصلاح مى نمودند. همه اینها استثنائاتى است که در برابر اصل کلى اجتماعى بودن انسان قابل قبول است. انگیزه ها و پیامدهاى اجتماع گرایى و انزواطلبى انگیزه اصلى توجه انسان ها به مسائل اجتماعى و جامعه گرایى از طبیعت انسان سرچشمه مى گیرد، و این جمله که انسان مدنىُّ بالطَّبع است در میان همه جامعه شناسان، یک جمله شناخته شده اى است، گوشه گیرى و انزوا روح انسان را به شدّت آزار مى دهد، و به گفته جامعه شناسان مطالعاتى که در مورد افراد تارک دنیا به عمل آمده نشان مى دهد که انزوا و گوشه گیرى اثر بدى در روح آنها گذارده و در آنان افسردگى و یأس و توهّم و در غالب اوقات تولید اختلال روانى مى کند.(1) و به همین دلیل یکى از بدترین شکنجه ها براى انسان زندان هاى انفرادى است که حتى در صورت ضرورت نباید ادامه یابد، زیرا به یقین موجب اختلال روانى مى شود، مگر در کسانى که روح عرفانى فوق العاده قوى داشته باشند و با خدا انس بگیرند، و راز و نیاز با او را جانشین همه چیز کنند. البته توجه انسان به زندگى اجتماعى و گروهى تنها از طبیعت و فطرت انسان سرچشمه نمى گیرد، بلکه منطق و عقل نیز، این کار را به او توصیه مى کند، چرا که بدون زندگى اجتماعى، به هیچ گونه رشد و ترقى نصیب انسان ها نمى شود، و اگر ________________________________________ 1. جامعه شناسى ساموئیل کَنیک، صفحه 428. [462] انسان ها از همدیگر جدا زندگى مى کردند، امروز هم تقریباً به همان حالت انسان هاى نخستین بودند، زیرا با یک مطالعه ساده مى توان فهمید که تمام علوم و دانش ها و معارف و صنایع از ضمیمه شدن افکار و اندیشه ها و تجربیات به یکدیگر به وجود آمده است، و همین امر است که قطار جامعه انسانى را به پیش مى راند و از پیچ و خم ها عبور مى دهد، و به قلّه هاى ترقى و تکامل مى رساند. به طور کلى مى توان گفت که تنهایى و عُزلت سرچشمه بسیارى از مفاسد و بدبختى ها و ناکامى ها است، از جمله: 1ـ بسیارى از انحرافات فکرى و اعوجاج سلیقه، و کج اندیشى و بدخُلقى از انزوا و گوشه گیرى سرچشمه مى گیرد، به همین دلیل افراد منزوى غالباً افراد تندخو، سخت گیر، لجوج، و خودبزرگ بین هستند (البته این اصل مانند هر اصل دیگرى استثنائاتى دارد). 2ـ عجب و خود پسندى یکى دیگر از آثار گوشه گیرى و انزوا است زیرا انسان روى غریزه حبّ ذات معمولاً به خود و آثارش سخت علاقه مند است، و هرگاه با دیگران معاشرت نداشته باشد، و فضائل و کمالات آنها را نبیند و خویش را با آنها مقایسه نکند، سبب مى شود که خود را برترین و بالاترین انسان ها تصوّر کند. به همین دلیل بسیار دیده شده که افراد منزوى و گوشه گیر ادعاى بزرگ و گاهى عجیب دارند که همگى از عجب و خود بینى فوق العاده و حالت توهّم و خیال پرورى حکایت مى کند. اما هنگامى که انسان با دیگران معاشرت کند، غالباً مى بیند که افراد فاضل تر و عالم تر، پاک تر و با تقواتر از او وجود دارد، یا لااقل افراد زیادى همانند او هستند. از همین رو از عالم خیال و وهم و پندار فاصله مى گیرند، و از ادعاى بیهوده پرهیز مى کند. 3ـ سوءِ ظن به همه افراد حتى نزدیک ترین کسان، یکى دیگر از آثار منفى انزواطلبى و گوشه گیرى است، و عجب اینکه سوء ظن سبب گوشه گیرى مى شود، و گوشه گیرى سبب سوء ظن بیشتر، و این گونه افراد مردم را نادرست، آلوده، حق [463] نشناس، حسود و کینه توز مى پندارند، ولى هرگاه در اجتماع ظاهر شوند، و دوستان خوبى براى خود برگزینند، به زودى مى فهمند که همه این توقعات باطل بوده است. 4ـ غافل ماندن از عیوب خویش. انسان به خاطر حب ذات معمولاً عیوب خود را نمى بیند، بلکه گاه عیوب خود را، صفات برجسته و نقطه هاى قوّت مى پندارد، چرا که انسان همیشه باید عیوب خود را در آیینه قضاوت دیگران تماشا کند، و ببینند افراد بى طرف و بى نظر درباره او چه مى گویند و چه انتقاد و ایرادى دارند، حتى گاهى انسان عیوب خود را در آیینه فکر بدخواهانش بهتر مى تواند ببیند، چرا که در صدد عیب جویى هستند، و مو به مو شرح مى دهند; ولى افراد منزوى و گوشه گیر از چنین آئینه اى محرومند. 5ـ دور ماندن و محروم ماندن از تجربیات دیگران ـ فکر و نیروى هر انسانى محدود است و تنها بخش هاى کوچکى از زندگى را مى تواند تجربه کند. ولى اگر با دیگران مخصوصاً افراد صاحب نظر در تماس باشد، دریایى از علم و دانش و تجربه و آزمون در اختیار قرار مى گیرد، که مى تواند همه خواسته هاى خود را در آن بیابد، و مشکلات را به کمک این علوم و تجربه ها حل نماید. یکى از اسرار پیشرفت سریع علم در زمان ما، تشکیل کنگره ها، انجمن ها، و به اصطلاح همایش ها است که از مناطق مختلف یک کشور یا از نقاط مختلف دنیا در هر سال، و گاه در هر ماه جمع مى شوند و در این گردهمایى ها، فرآورده هاى علمى و تجربیات خود را به یکدیگر منتقل مى سازند، و گاه رسانه هاى عمومى جانشین این گردهمایى ها مى شود. در یک سخن برکات و آثار و نتایج اجتماع گرایى بیش از آن است که بتوان در این مختصر بیان کرد، و آنچه گفتیم گوشه اى از آن بود، و همچنین زیان هاى انزواطلبى و گوشه گیرى فراتر از اینها است. * * * [464] خدایا! تو را شکر و سپاس مى گوئیم که به ما توفیق دادى اصول مسائل اخلاقى را ـ براى نخستین بار ـ در سایه آیات قرآن مجیدت تفسیر کنیم، و به مقدار توان گفتنى را در این زمینه بگوئیم، عوامل و علل، نتائج و آثار، راه تقویت فضائل و طریق مبارزه با رذائل را تا آنجا که در فهم ما مى گنجد شرح دهیم. بارالها! مى دانیم بیان این فضائل و رذایل مسئولیت سنگینى براى ما ایجاد مى کند که خود عامل به آن باشیم، تو آن توان و قدرت را مرحمت فرما که به این وظیفه خطیر عمل کنیم و ما را در این طریق یار و یاور باش! پروردگارا! تو خود مى دانى نفس امّاره، بسیار سرکش است و تا عنایت و امداد تو نباشد در میدان مبارزه با نفس کارى از ما ساخته نیست، تو را به خاصان درگاهت، به نیکان و پاکان راهت سوگند مى دهیم ما را تنها مگذار! معبودا! در زمانى زندگى مى کنیم که فضائل اخلاقى از جهان بشرى رخت بربسته، و طوفان رذایل همه ارزشها و سنتهاى حسنه، و راه و رسم انبیا و اولیا را درهم مى کوبد، و زمین مملو از ظلم و جور شده است، وعده ات را محقق فرما و آن مصلح بزرگ (مهدى آل محمد(علیه السلام)) را برسان، و ما را در صفوف مقدم مجاهدان راهش قرار ده (آمین یا رب العالمین). پایان جلد سوم اخلاق در قرآن آخر ذى القعده 1421 ـ 6/12/1379 .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image