حقوق /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

بين اصالت فرد و عموميت حقوق بشر چه نسبتي وجود دارد؟


پيش از پاسخ به سوال فوق لازم است كه مفهوم اصالت فرد و منظور از عموميت حقوق بشر بيان شود. در مورد مفهوم اصالت فرد (فردگرايي) بايد گفت منظور توجه به فرد است يعني اصالت قائل شدن به تك تك آدم ها در جامعه انساني؛ در اين نگرش جامعه جز مجموعه اي از افراد نيست و حقوق و منافع هر چه هست از آن فرد است. اين نحوه برداشت در مقابل نگرش ديگري است كه اصالت را به جمع مي دهد و فرد را به عنوان جزيي از يك كل مي نگرد. از ديدگاه كساني چون هگل و طرفداران او (مناديان جمع گرايي در عصر جديد), وجود فرد و حقوق و تعهدات او در خارج از چارچوب نهادهاي اجتماعي و عملكرد آنها تحقق ناپذير است بنابراين, فرد هر چه دارد از اجتماع دارد و حقوق و آزادي هاي او محدود است به آنچه كه دولت ـ به عنوان نماينده اجتماع ـ براي او قائل مي شود. در غرب موج ايدئولوژي هاي برخاسته از جمع گرايي غلوآميز دوام نياورد؛ و آنچه تحول عمده را در جهان غرب سبب شده است و هم اكنون نيز ادامه دارد, همان برداشت فردگرايانه است كه علت وجودي دولت و توجيه قدرت و اختيارات آن را در ضرورت حفظ و حمايت حقوق و آزادي هاي فرد جستجو مي كند. و شايد بتوان گفت: اجتماع انساني از ديدگاه فردگرايي به نمايشگاهي از تابلوهاي نقاشي مي ماند كه اگر چه وضع عمومي و حسن ترتيب تابلوها در آن اهميت دارد لكن اصالت هر تابلو مستقلا و جداگانه مورد نظر قرار مي گيرد. بنابراين, اين برداشت از اصالت فرد صحيح نيست كه گفته شود مطابق اين ديدگاه نيازي به دولت و اجتماع نيست. بلكه اين گروه نيز نياز به دولت و اجتماع را اقرار دارند منتها بيان مي كنند كه اجتماع براي فراهم آوردن امكانات زندگي و تامين سعادت افراد است . در اين جامعه فرد هر كاري را كه مي خواهد مي تواند انجام دهد, و اين مادامي است كه زياني به ديگران نمي رساند. اين مطلب در اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه 1789م نيز آمده است. از اين جا حقوق بشر معاصر به وجود مي آيد. ولتر در مورد تعريف حقوق بشر مي گويد: حقوق بشر يعني آن كه جان و مال آدمي آزاد باشد و او بتواند به زبان قلم با ديگران سخن گويد. حقوق بشر يعني آن كه نتوان كسي را بدون حضور يك هيئت منصفه متشكل از افراد مستقل به مجازات محكوم كرد, يعني آن كه محكوميت كيفري بر حسب مقررات قانون صورت گيرد, يعني آن كه انسان بتواند با آرامش خاطر به هر دين كه خود بر مي گزيند, متدين گردد. چنان كه از تامل در اين تعريف به دست مي آيد, حقوق بشر جنبه جهاني دارد, روي سخن مناديان آن حقوق با كشور خاص و جامعه معيني نيست. مخاطبين اين حقوق كل دنياي بشر است بي هيچ ملاحظه رنگ, نژاد, تبار و مرزهاي جغرافيايي. انديشه حقوق بشر در تقابل فرد با دولت شكل گرفته و نشو و نما كرده است و بر اساس فردگرايي به وجود آمده است. تمامي اين مطالب در اعلاميه جهاني حقوق بشر 1948م آمده است و محتواي اين اعلاميه حقوق و آزادي هاي بشر را بر 3 اصل زير استوار مي داند: 1. تمام افراد بشرآزاد به دنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند. اين اصل در همان ماده اول اعلاميه تثبيت گرديده است. 2. حقوق و آزادي هاي ياد شده در اين اعلاميه همه افراد را بدون هيچ گونه تمايز و تبعيض شامل مي شود ماده 2 مي گويد: «هر كس, بي هيچ گونه تمايزي از حيث نژاد, رنگ, جنس, زبان, دين, عقايد سياسي يا غير سياسي, اصل و منشا ملي يا اجتماعي, ثروت, ولادت يا هر موقعيت ديگر, از كليه حقوق و آزادي هاي مذكور در اين اعلاميه برخوردار خواهد بود… ». 3. نظام اجتماعي و بين المللي مطلوب نظامي است كه عهده دار تامين و عملي گردانيدن حقوق و آزادي هاي مقرر در اين اعلاميه باشد و هركس حق دارد كه برقراري چنان نظامي را خواستار شود(م28). البته اين فردگرايي در ظاهر تنافي با عموميت حقوق بشر ندارد چون منظور از عموميت حقوق بشر همانگونه كه در ماده2 اعلاميه حقوق بشر آمده است اين است كه اين حقوق اختصاصي به هيچ كشور يا نظام حقوقي و يا منطقه خاص جهاني مثل اروپا و آمريكا ندارد. بلكه همه ابناي بشري در سراسر گيتي شمال و جنوب, غرب و شرق از چنين حقوقي برخوردار هستند و حقوق بشر در مورد آنها ساري و جاري است: اين حقوق نيز در قرن 18 ميلادي و بر اثر مبارزات فردگرايانه اي كه رخ داد به وجود آمد. بنابراين فردگرايي اصل و مبناي حقوق بشر است و حقوق بشر و عموميت آن بر پايه فردگرايي و اصالت فرد شكل گرفته است. با وجود اين در يك نگاه اجمالي عملا اين تنافي را شاهد هستيم لذا سزاوار است در اين جا توضيحات ديگري درباره فردگرايي داده شود تا روشن شود با مبنايي ماديي که غرب از آن داشته دنياي غرب عملاً گرفتار تنافي و تعارض اصالت فرد و عموميت حقوق بشر بوده كه هم اكنون شاهد آن هستيم. مقصود از فردگرايي, برتر دانستن عقل و استدلال فردي بر همه چيز و كنار گذاردن خدا و شريعت الهي از صفحه حيات بشري و خالي كردن آن براي جولان فرديت است. اين انديشه از آثار خردباوري علمي است.به بيان ديگر, اصطلاح «فردگرايي» نشانگر نوعي گرايش فكري است كه بر اساس آن فرد به دور از دخالت و داوري ديگران تصميم گرفته و روش خود را بر مي گزيند. به گفته «گنون»: «فردگرايي يعني نفي هرگونه اصل عالي و برتر از فرديت, و در نتيجه محدود كردن تمدن در جميع شئون به عواملي كه جنبه انساني صرف دارند… فردگرايي يعني خودداري از پذيرفتن اقتداري برتر از فرد, و نيز معرفتي برتر از عقل استدلالي (عقلانيت) فردي»و در نهايت مي توان گفت كه فرد در تفكر غربي براي خود يك كل است و با كل هاي ديگر مثل خودش و يا محيط اجتماعي و طبيعي خود در تقابل است. به قول نيچه چنين برداشتي از فرديت, نتيجه انكار خدا و زيستن در جهان بي خدا است. البته انديشه فردگرايي پيامدهايي دارد, از جمله حقوق انسان داراي منشا فردي قلمداد شده و فرد انساني موضوع ارزشهاست. مباني معرفت شناختي غريبان و ديدگاه آنان در زمينه اصالت فرد به برداشت خاصي از جامعه انجاميد, و آن اين كه جامعه امري اعتباري است و برقرارداد اجتماعي مبتني است , اين نگرش موجب گرديد قرارداد اجتماعي نقش ويژه اي در تنظيم قوانين و تفصيل مواد مربوط به حقوق بشر پيدا كند. طرفداران اين رويكرد قرارداد اجتماعي را تنها منبع حق مي دانند, و معتقدند كه حقوق پس از تشكيل جامعه موضوعيت مي يابد. از آن جا كه تشكيل جامعه بر اساس قرارداد تحقق مي يابد, حقوق نيز خاستگاهي جز قرارداد ندارد. افزون بر اين, اختلاف موجود درباره حقوق بشر, دليل بر فقدان مبناي واقعي براي حقوق است. اين برداشت فردگرايي غربي نيز با بينش اسلامي سازگار نيست. زيرا اولا برداشت مزبور با بينش توحيدي تعارض دارد. چرا كه در نگاه فردگرايان جنبه مادي حيات و تمايلات بشري اصالت مي يابد و هرگونه اقتدار برتر از انسان مورد انكار قرار مي گيرد, در صورتي كه جهان بيني توحيدي انسان در اصل هستي و تداوم حياتش به موجودي برتر از خويش نيازمند است. درست است كه انسان فاعل افعال خويش و در برابر آن مسئول است, ولي فاعليت وي افسار گسيخته نيست, بلكه در سلسله علل طولي به خداوند منتهي مي شود, به ديگر سخن, فاعليت انسان ـ حدوثا و بقاء ـ در گرو اراده ذات حق است. بدون آن هيچ امري قابل تحقق نيست. حقيقت اين است كه اومانيسم و فردگرايي در فلسفه غرب به جاي احترام باعث فروكاهي شخصيت انسان گرديده است. به گفته استاد شهيد مطهري: «در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده… انسان در نظر غربي تا حد يك ماشين تنزل كرده است, روح و اصالت آن مورد انكار واقع شده است… از نظر برخي فلسفه هاي نيرومند غربي, انسان شيئي است كه محرك او جز منافع اقتصادي نيست, دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر هم روبناهايي هستند كه زيربناي آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است.» گذشته از تعارض رويكرد اصالت بخشيدن به انسان با جهان بيني توحيدي, نگرش مزبور با تفسيري كه در متون ديني ( قرآن و سنت) از انسان شده, ناسازگار است. از ديدگاه قرآن كريم انسان فقط حيوان مادي نيست, بلكه موجودي است برگزيده خداوند, مركب از روح و جسم, داراي فطرتي خدا آشنا, امانتدار خدا و مسئول خويشتن و جهان, مسلط بر طبيعت, آشنا به خير و شر, كمال پذير, برخوردار از كرامت ذاتي و شايسته بهره مندي از نعمت هاي الهي و مسئول در برابر خداوند خويش. بنابراين اعتقاد به چنين مقام و منزلتي براي انسان با آن چه كه فردگرايان غرب و اومانيست ها معتقدند, تفاوت بنيادين دارد. و تقدم انسان شناسي اسلام, بر ديدگاه فردگرايان به خوبي روشن بوده و همچنين ترجيحي كه عملا به قرارداد اجتماعي داده مي شود تعارض عموميت و اصالت فرد به راحتي مشخص مي گردد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image