شبهات قرآنی در خصوص مقام پیامبر و امام /

تخمین زمان مطالعه: 32 دقیقه

عقیده شیعه در مورد مقام پیامبر و امام با استناد به آیه ۱۲۴ سوره بقره«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ. . . لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین » که بلا را شرط امامت دانسته و حال آنکه امامان شیعه از طفولیت هم امامند؟ در قرآن هم از امامت رسول الله صلی الله علیه و آله سخنی نیست؟ همینطور از نبوت حضرت علی علیه السلام اشاره ای در قرآن نیست؟


نبوّت و رسالت و امامت، سِمَت و مأموریّت هستند، مقام نیستند که صحبت از برتری باشد. برخلاف ولایت که مقام است. چه بسا کسی نبی نباشد ولی از یک نبی برتر هم باشد؛ برای مثال، مریم سلام الله علیها نبی نبود، امّا حضرت زکریّا سلام الله علیه به حالات او غبطه می خورد. یا حضرت موسی سلام الله علیه پیغمبر اولوا العزم بود ولی حضرت خضر سلام الله علیه از جهتی افضل از او بود. یا موسی سلام الله علیه در زمان نبوّت حضرت شعیب سلام الله علیه نبی نبود امّا افضل از شعیب سلام الله علیه بود. این سه عنوان، مقام ِ وجودی نیستند بلکه سه تکلیف خاصّ الهی هستند . وکسی به صرف داشتن مقام باطنی، نبی یا رسول یا امام نمی شود. پس مراد از برتری امام از رسول و رسول از نبی، مقصود، برتری وجودی نیست، بلکه مراد، برتری از این جهت است که دارنده عنوان امامت، باید شأنیّت رسالت را هم داشته باشد. و دارنده عنوان رسالت، باید شأنیّت نبوّت را هم داشته باشد. مثل آن است که بگویی: استاد تفسیر بالاتر از استاد ادبیّات عرب است. در اینجا منظور، برتری رتبه ی وجودی نیست؛ بلکه مقصود این است که استاد تفسیر قرآن، به نحو اولی باید استاد ادبیّات عرب هم باشد، یا باید شأنیّت استاد ادبیّات عرب بودن را داشته باشد. یعنی اگر چه رسماً آن عنوان را ندارد، ولی شایستگی آن را دارد که صاحب آن عنوان بشود. مثلاً استاد تفسیر قرآن، یقیناً توانایی استادی ادبیّات عرب را هم دارد، لکن در عمل ممکن است هیچگاه تدریس ادبیّات نکرده باشد. به همین نحو ممکن است کسی رسول باشد و شأنیّت نبوّت را هم داشته باشد، ولی مبعوث به نبوّت نشود. مثل برخی از حواریون که به عنوان رسول، مبعوث شدند ولی به عنوان نبی مبعوث نشدند. آنها وحی هم دریافت می کردند، امّا وحی رسالی نه وحی نبوی. شاهد اینکه دریافت وحی کرده اند آنکه فرمود: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ ــــــــ و زمانى که به حواریون وحى نودیم که: به من و فرستاده ی من، ایمان بیاورید! آنها گفتند:ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم!» (المائدة:111)و شاهد رسالت آنها آنکه فرمود: « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (14) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (15) قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (17) قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ (18)قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلینَ (20) اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ـــــــ و براى آنها، اصحاب قریه(انطاکیه) را مثال بزن هنگامى که رسولان به سوى آنان آمدند؛ (13) هنگامى که دو نفر از رسولان را بسوى آنها فرستادیم، امّا آنان رسولان را تکذیب کردند؛ پس براى تقویت آن دو، شخص سوّمى فرستادیم، آنها همگى گفتند: «ما رسولان خدا به سوى شما هستیم.» (14) امّا آنان گفتند: «شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نازل نکرده، شما فقط دروغ مى گویید.» (15) (رسولان) گفتند: «پروردگار ما آگاه است که ما قطعاً رسولان او به سوى شما هستیم، (16) و بر عهده ما چیزى جز ابلاغ آشکار نیست.» (17) آنان گفتند: «ما شما را به فال بد گرفته ایم، و اگر(از این سخنان) دست برندارید شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجه دردناکى از ما به شما خواهد رسید. (18) (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است اگر درست بیندیشید، بلکه شما گروهى اسرافکارید» (19) و مردى از دورترین نقطه ی شهر با شتاب فرا رسید، گفت: «اى قوم من! از رسولان پیروى کنید! (20) از کسانى پیروى کنید که از شما مزدى نمى خواهند و خود هدایت یافته اند! » (سوره یس)طبق روایات، این سه رسول، سه تن از حواریون عیسی علیه السلام بودند که عیسی مسیح علیه السلام آنها را به اذن خدا به سوی مردم انطاکیّه فرستاده بود برای ابلاغ وحی. تفسیر کنز الدقایق و بحر الغرائب نقل نموده که :« بعث عیسى هذین الرّسولین الى أنطاکیة. فأتیاها، و لم یصلا إلى ملکها، و طالت مدّة مقامهما. فخرج الملک ذات یوم. فکبّرا، و ذکرا اللّه. فغضب [الملک ] ، و أمر بحبسهما. و جلد کلّ واحد منهما مائة جلدة. فلمّا کذّب الرّسولان، و ضربا، بعث عیسى شمعون الصّفا رأس الحواریّیّن على أثرهما، لینصرهما. فدخل شمعون البلدة متنکّرا. فجعل یعاشر حاشیة الملک، حتّى أنسوا به، فرفعوا خبره إلى الملک. فدعاه، و رضى عشرته، و أنس به، و أکرمه. ثمّ قال له ذات یوم: [أیّها الملک،] بلغنی أنّک حبست رجلین فی السّجن، و ضربتهما حین دعواک إلى غیر دینک. فهل سمعت قولهما؟ قال الملک: حال الغضب بینی و بین ذلک. قال: فإن رأى الملک، دعاهما حتّى نطّلع ما عندهما. فدعاهما الملک. فقال لهما شمعون: من أرسلکما إلى هاهنا؟ قالا: اللّه الّذی خلق کلّ شی ء، لا شریک له. قال: و ما آیتکما؟ قالا: ما تتمنّاه. فأمر الملک حتّى جاؤوا بغلام مطموس العینین، و موضع عینیه کالجبهة. فما ذا لا یدعوان اللّه، حتّى انشقّ موضع البصر. فأخذا بندقتین من الطّین، فوضعاهما فی حدقتیه. فصارتا مقلتیه، یبصر بهما. فتعجّب الملک. فقال شمعون للملک: أ رأیت لو سألت إلهک حتّى یصنع صنیعا مثل هذا، فیکون لک و لإلهک شرفا. فقال الملک: لیس لی عنک سرّ. إنّ إلهنا الّذی نعبده لا یضرّ و لا ینفع. ثمّ قال الملک للرّسولین: إن قدر إلهکما على إحیاء میّت، آمنّا به و بکما. قالا: إلهنا قادرا على کلّ شی ء. قال الملک: إنّ هاهنا میّتا مات منذ سبعة أیّام لم ندفنه، حتّى یرجع أبوه، و کان غائبا. فجاءوا بالمیّت، و قد تغیّر و أروح. فجعلا یدعوان ربّهما علانیة. و جعل شمعون یدعو ربّه سرّا. فقام المیّت و قال لهم إنّی قد متّ منذ سبعة أیّام، و أدخلت فی سبعة أو دیة من النّار. و أنا أحذّرکم ما أنتم فیه! فآمنوا باللّه! فتعجّب الملک. فلمّا علم شمعون أنّ قوله أثّر فی الملک، دعاه إلى اللّه. فآمن، و آمن من أهل مملکته قوم، و کفر آخرون. » (تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 11، ص 67)و در ادامه آورده است:« و قد روى مثل ذلک العیّاشیّ بإسناده عن الثّمالیّ و غیره، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه- علیهما السّلام- إلّا أنّ فی بعض الرّوایات: بعث اللّه الرّسولین إلى أهل انطاکیة. ثمّ بعث الثّالث. و فی بعضها: أنّ عیسى روح اللّه أوحى اللّه الیه أن یبعثهما. ثمّ بعث وصیّه شمعون لیخلّصهما. و أن المیّت الّذی أحیاه بدعائه، کان ابن الملک. و أنّه قد خرج من قبره ینفض التّراب من رأسه. فقال له: یا بنیّ، ما حالک؟ قال: کنت میّتا، فرأیت رجلین ساجدین یسألان اللّه أن یحیینی. قال: یا بنیّ، أ تعرفهما إذا رأیتهما؟ قال: نعم. فأخرج النّاس إلى الصّحراء. فکان یمرّ علیه رجل بعد رجل. فمرّ أحدهما بعد جمع کثیر، فقال: هذا أحدهما. ثمّ مرّ الآخر. فعرفهما، و أشار بیده إلیهما. فآمن الملک و أهل مملکته. »گذشته از اینها. 2ـ امام شدن ربطی به بلا دیدن ندارد. همان گونه که نبی شدن هم ربطی به بلا دیدن ندارد. حضرت عیسی علیه السلام در ساعات نخست تولّدش اعلام نبوّت نمود. در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در چهل سالگی اعلام نبوّت نمود، حال آنکه بدون شکّ رسول خدا صلی الله علیه و آله افضل از عیسی علیه السلام می باشد. امّا ابراهیم علیه السلام یقیناً از روزی که نبوّت یافت شأنیّت امامت را هم داشته است؛ لکن نصب او به امامت، بعد از نصب او به نبوّت و رسالت بوده است. در آیه ی مربوط به امامت ابراهیم علیه السلام نیز صحبتی از امتحان و بلا و مصیبت و سختی نیست.فرمود: « وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ ـــــــــــ و هنگامى که خداوند، ابراهیم را مبتلا نمود به کلماتی؛ پس او آن کلمات را تمام کرد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من نیز!» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى رسد.» » (البقرة:124)ملاحظه می کنید که در این آیه، صحبت از کلمات است نه بلا و مصیبت و سختی و ... . امّا مترجمان از خودشان چیزهایی در ترجمه ی آیه بافته اند که اصلاً ربطی به آیه ندارد.« عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ مَا هَذِهِ الْکَلِمَاتُ قَالَ هِیَ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ قُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا یَعْنِی عَزَّ وَ جَلَّ بِقَوْلِهِ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ یَعْنِی فَأَتَمَّهُنَّ إِلَى الْقَائِمِ ع اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قَالَ یَعْنِی بِذَلِکَ الْإِمَامَةَ جَعَلَهَا اللَّهُ فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَکَیْفَ صَارَتِ الْإِمَامَةُ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ وَ هُمَا جَمِیعاً وُلْدٌ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ سِبْطَاهُ وَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ ع إِنَّ مُوسَى وَ هَارُونَ کَانَا نَبِیَّیْنِ مُرْسَلَیْنِ أَخَوَیْنِ فَجَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ فِی صُلْبِ هَارُونَ دُونَ صُلْبِ مُوسَى وَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهَا اللَّهُ ذَلِکَ وَ کَذَلِکَ الْإِمَامَةُ خِلَافَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولَ لِمَ جَعَلَهَا اللَّهُ فِی صُلْبِ الْحُسَیْنِ دُونَ صُلْبِ الْحَسَنِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الْحَکِیمُ فِی أَفْعَالِهِ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» ( بحار الأنوار، ج 24، ص177)ترجمه:« مفضل بن عمر از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرد که: سؤال کردم از آن جناب راجع به آیه ی « وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ » که منظور از «کلمات» در این آیه چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: همان کلماتى است که آدم از پروردگار خود فرا گرفت و پس از آن توبه اش را پذیرفت و آن چنین بود که گفت: خدایا از تو درخواست می کنم به حق محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین که از من درگذرى! خداوند توبه اش را پذیرفت که إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. عرض کردم پس منظور خداوند که می فرماید «فَأَتَمَّهُنَّ» چیست؟ فرمودند: یعنى آنها را به وسیله ی قائم تکمیل کرد؛ دوازده امام که نه نفر از اولاد حسین هستند. مفضل گفت: عرض کردم: یا بن رسول اللَّه! پس تفسیر این آیه را بفرمایید « وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ» فرمودند: یعنى امامت را در اولاد حسین قراردادم تا قیامت. عرض کردم: چرا امامت به اولاد حضرت حسین علیه السّلام رسید نه به فرزندان امام حسن با اینکه هر دو فرزند پیامبر و نواده ی او و سرور جوانان بهشت بودند؟ فرمودند: موسى و هارون هر دو پیامبر مرسل و برادر بودند؛ ولی خداوند پیامبرى را در نژاد هارون قرار داد نه موسى و برای کسی جای اعتراض نیست؛ اینکه بگوید : چرا؟ همچنین امامت خلافت اولاد امام حسن قرار نداده؟! زیرا او در کارهایش حکیم است. خدا مورد بازخواست نیست در حالی که مردم مورد بازخواست قرار مى گیرند.»نتیجه:ملاحظه می کنید که طبق آموزه های شیعی، اصلاً صحبت سختی کشیدن و امتحان پس دادن و مصیبت دیدن و این حرفها نیست. آن حضرت با توسّل به اهل بیت علیهم السلام امامت را از خدای تعالی طلب نمود، خدای تعالی هم اعطاء کرد. لذا اگر شیعه ای کلمات را سختی معنا می کند و آنگاه استدلال می کند که ابراهیم علیه السلام سختی کشید تا لیاقت امامت یافت، از بی اطّلاعی به احادیث اهل بیت علیهم السلام می باشد. سخن رسمی شیعه، سخن امامان اوست، که ذکر نمودیم و ملاحظه فرمودید. اشکال:ممکن است کسی بگوید: «ابتلی» یعنی مبتلا نمود. و مبتلا شدن با اموری چون بیماری و سختی و مصیبت و ... سازگار است.گوییم:چنین نیست. در قرآن کریم بارها صحبت از ابتلا به امور نیکو هم مطرح شده است. برای نموده: « فامَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ ـــــــ امّا انسان هنگامى که پروردگارش او را مبتلا نمود ، پس اکرام کرد و نعمت بخشید مى گوید: «پروردگارم مرا گرامى داشته است.» (15) و امّا هنگامى که مبتلایش نمود و روزیش را بر او تنگ گرفت مى گوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است.» » (الفجر)ملاحظه می کنید که ابتلا هم در نعمت به کار رفته هم در نقمت. اشکال:ممکن است گفته شود: بالاخره «ابتلی» دلالت بر نوعی امتحان دارد.گوییم: چنین نیست. امتحان، معنای مجازی این کلمه است. لذا در برخی استعمالات قرآنی، ابداً به معنی امتحان استعمال نشده است. برای نمونه: « إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً ــــــــ ما انسان را از نطفه ی مختلطى آفریدیم، و او را مبتلا می کنیم؛ در نتیجه او را شنوا و بینا قرار دادیم.» (الإنسان:2) روشن است که این امتحان بین حالت نطفگی و حالت بینا و شنوا شدن است. یعنی در دوران جنینی است. آنجا هم که امتحان متعارف معنی ندارد. همچنین فرمود: « یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ »، که ربطی به امتحان ندارد.پس معنای حقیقی این واژه چیست؟صاحب لغتنامه التحقیق، ذیل مادّه ی « بلو» فرموده است:« أنّ الأصل الواحد فیها هو إیجاد التحوّل، أى التقلب و التحویل لتحصیل نتیجة منظورة، و هذا المعنى ینطبق على جمیع مواردها و مصادیقها، من دون أن یتجوّز أو یتکلّف فیها. و أمّا الامتحان و الاختبار و الابتلاء و التجربه و التبیین و الأعلام و التعریف: فکلّ هذه معان مجازیّة و من لوازم الأصل و آثاره بحسب الموارد، إلّا أن یلاحظ فیها قیود الأصل، من التحویل و تحصیل النتیجة.و بهذا یندفع التأویل و التکلّف فی تفسیر مشتقّات هذه المادّة.یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ- 76/ 9.تتقلّب و تتحوّل و تظهر خصوصیّاتها و ما فیها.خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ، نَبْتَلِیهِ- 76/ 2.أى نحوّله و نقلّبه الى حالات و مراتب مختلفة الى أن نجعله سمیعا و بصیرا.تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ- 10/ 30.أى تتحوّل و ترید أن تحوّله الى صور حسنة.وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ- 2/ 124.أى أوجد تحوّلا فی حاله و قلّب برنامج أمره بسبب توجیه کلمات، فأخذ بها و امتثل فیها.وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ- 47/ 4.أى لیحول بعضکم الى أحسن حال أو یقلّب الى أدنى مرتبة بسبب التماسّ و المقابلة مع بعض آخر.بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ- 68/ 17.أى حوّلنا نظم أمورهم و قلبّنا برنامج امور معاشهم، کما حوّلنا نظم معاش أصحاب الجنّة.وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ- 2/ 155.أى نوجد تحوّلًا فی حالاتهم و اختلالا فی امور معاشهم بعوارض الخوف أو الجوع أو غیرهما.لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا- 18/ 7.أى نوجد تحوّلات فی امور معاشهم، و فی نظم امور حیاتهم، حتّى یظهر الّذى هو أحسن عملا- و ذلک کما فی- یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ.أى لینظروا، أو لیعلموا، أیّهم یکفل مریم کما فی الکشّاف. و هذا البلو و التحوّلات فی اثر اختلافات السماء و الأرض و ما فیهما.لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ- 5/ 94.أى یحوّل نیّاتکم و ثبات أقدامکم و حالاتکم بتوجّه الصید الیهم و کثرتهم عام الحدیبیّة.وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ*- 7/ 141.أى تحوّل و تقلیب عظیم فیکم. »از همه ی اینها گذشته، گیریم که قبول کنیم که ابراهیم علیه السلام با تحمّل امتحانی به امامت رسیده است؛ آیا این دلیل می شود که کسی دیگر بدون امتحان نتواند به امامت برسد؟مثلاً چون برخی افراد، با ورزش و تمرین، دارای بازوانی قدرتمند می شوند، پس آیا می توان نتیجه گرفت که کسی نمی تواند به طور مادرزادی دارای بدنی قوی و دارای بازوانی قدرتمند باشد؟ شکّ نیست که برخی ها بدون ورزش هم از بسیاری از ورزشکاران قدرتمندتر هستند.مثال دیگر:چون افرادی با تمرینات زیاد، استعداد ریاضی پیدا می کنند، پس آیا می توان نتیجه گرفت که کسی نمی تواند مادرزادی استعداد ریاضی داشته باشد؟ روشن است که نمی توان چنین نتیجه ای گرفت. چون افرادی حقیقتاً نابغه به دنیا می آیند.مثال دیگر:همه ی بعد از گذر مدّتی از عمر به نبوّت مبعوث شده اند. امّا عیسی علیه السلام در روز تولّدش ادّعای نبوّت کرد. چون همه ی انبیاء آن گونه بوده اند، آیا می توان مورد عیسی علیه السلام را منکر شد؟2ـ آدم احمق، حتّی اعتقادات خود را هم زیر سوال می برد. امامت رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد علمای هر دو مذهب (شیعه و اهل سنّت) از مسلّمات است. آن حضرت هم نبی بود، هم رسول بود، هم امام. ما هم گفتیم که امام بالاتر از نبی و رسول است، نه برتر از نبی و رسول. امّا چرا بر امامت آن حضرت تأکید نشده است؟ چون امامتش منکری نداشت. کافر و مسلمان می دانستند که آن حضرت امام اهل مدینه است؛ امّا نبوّت و رسالت او را قبول نداشتند. مفهوم امام برای مردم، روشن است. امام یعنی جلودار و سرکرده ای یک قوم. اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله دارای چنین سمتی بود، بر کسی پوشیده نبود، امّا نبوّت و رسالت، حضرتش منکر داشت. فرض کنید کسی، هم فیزیکدان است هم رانندگی بلد است. و همه می دانند که فیزیکدان است، ولی خیلی ها شکّ دارند که او رانندگی بلد است. در این حالت، آیا لازم است کسی بر فیزیکدان بودن او تأکید کند؟ یقیناً لازم نیست. امّا رانندگی او را باید گوشزد نمود تا توهّم نشود که او رانندگی بلد نیست. در قرآن کریم فرمود: « ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّین » آیا پدر یکی از اصحاب نبودن، مطلب خیلی مهمّی است که خدا ذکر نموده است؟ مطلب مهمّی نیست. امّا چون در این مورد، مردم انحراف عقیده پیدا کرده اند، لذا خدا هم دفع انحراف می کند. سوال: آیا ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله مهمّتر است یا نبوّت و رسالت او؟ یقیناً ولایت او. چون ولایت، از مقامات ذاتی است، و از اسماء الله می باشد؛ امّا نبوّت و رسالت، موقتی بوده مأموریّت هستند. با این حال، در قرآن کریم از نبوّت و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله خیلی بیش از ولایت حضرتش یاد شده است. فرمود: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون »(المائدة:55)همچنین عبودیّت، به مراتب برتر از نبوّت و رسالت است. چون نبوّت و رسالت، فقط در دنیاست، ولی عبودیّت، مقام ابدی آن حضرت است. حال آنکه از عبودیّت آن حضرت، خیلی کمتر از نبوّت و رسالتش یاد شده است. 3ـ امّا در آیه ی «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا» (فرقان:74)اوّلاً این دعا از طرف «عبادالرحمن» است. لذا کسی که این دعا را می کند، باید ابتدا عباد الرحمن شود، بعد چنین دعایی بکند. یا اگر چنین دعایی می کند، باید بداند که دعایش مستجاب نخواهد شد مگر زمانی که به درجه ی عباد الرحمن برسد.ثانیاً اینها دعا نمی کنند که « وَاجْعَلْنَا للناس إِمَامًا». امام اصطلاحی علم کلام، امامت بر کلّ مردم جهان است، نه امامت یک گروه خاصّ مثل متّقیان؛ همان گونه که امامت اصطلاحی فرق دارد با امام جماعت شدن یا امام جمعه ی یک شهر شدن. از همینجا معلوم می شود که واژه ی «امام» در اینجا، امامت لغوی است نه امامت اصطلاحی به آن معنا که در مورد ابراهیم علیه السلام ثابت شد. امامت مطرح در اینجا، یعنی جلودار بود در تقوا؛ یعنی خدا یا ما را پیشرو در تقوا قرار بده!روشن است که ما می توانیم از خداوند متعال، پیشرو بودن در تقوا را بخواهیم، امّا آیا می توانیم نبی یا رسول یا امام الناس بودن به معنی اصطلاحی اش را هم بخواهیم؟ ثالثاً ممکن است مراد عباد الرحمن این باشد که « خدایا ما را برتر از متّقیان قرار بده تا متّقیان از ما پیروی کنند.» اگر مقصودشان این باشد، باز مراد اینها امامت اصطلاحی نیست؛ بلکه اینها مقامی فوق مقام تقوا را از خداوند متعال خواسته اند. مثلاً مقام کسانی چون لقمان یا ذوالقرنین و امثال این بزرگواران را. امّا امام الناس بوده حسابش جداست. چون «الناس» هم شامل کفّار است، هم شامل مسلمانان فاسق، هم شامل مسلمانان متّقی، هم شامل خود همین عبادالرحمن، هم شامل مقامات بالاتر از عباد الرحمن. به طور کلّی، «الناس» شامل تمام مردم است. لذا لازمه ی «امام الناس» بودن، برتر از همه ی مردم زمان بودن است؛ امّا لازمه ی امام المتّقین بودن، برتر از همه ی مردم بودن نیست. چون مقامات بالاتر از متّقیان هم وجود دارند؛ که عباد الرحمن یکی از آنها هستند؛ و برتر از آنها، السابقون هستند؛ و برتر از آنها، «السابقون السابقون» هستند. 4ـ این سنّی یقیناً کافر است. چون اعتقاد دارد که نبی می تواند حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کند. به حکم عقل و به تصریح قرآن که فرمود: « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» کسی جز خدا حقّ تشریع ندارد. نبی صرفاً دریافت کننده ی حکم است، همین و بس. حتّی حقّ ندارد وحی دریافت شده را به نام خدا ابلاغ کند. آن نبی، اگر رسول هم باشد، آنگاه وظیفه دارد که وحی دریافت شده را به نام خدا ابلاغ کند. لذا نبی، فقط دریافت کننده است، و حتّی ندارد اعلام نبوّت کند. معجزه هم ندارد. چون معجزه را کسی انجام می دهد که می خواهد رسول بودن خودش را اثبات کند. لذا نبیّ مرسل است که معجزه نشان می دهد نه نبیّ غیر مرسل. نبیّ غیر مرسل، وحی را ابلاغ می کند، امّا نمی گوید که از طرف خداست، بلکه یا آن را منتسب می کند به یک رسول یا پیغمبر اولوا العزم، یا به عنوان سخنی حقّ و قابل دفاع عقلانی بیان می کند. وقتی هم بگوید از طرف خداست، نمی گوید من از خدا دریافت نموده ام، بلکه می گوید دین خدا ـ که رسولان آورده اند ـ این است. تعداد رسولان هم از آدم تا خاتم، سیصد و اندی بوده اند. پس رسول، یا خودش نبی است و وحی دریافت شده توسّط خودش را ابلاغ می کند، یا شأن نبوّت را دارد ولی مبعوث به نبوّت نیست؛ یعنی عنوان نبوّت را ندارد. لذا وحی را از نبیّ یا رسول دیگری می گیرد و ابلاغ می کند، مثل گروهی از حواریون که رسول بودند ولی نبی نبودند، ولی شأن نبوّت را داشتند. امّا امام، او یا نبی هم است یا شأن نبوّت را دارد؛ همچنین یا رسول هم هست یا شأن رسالت را دارد؛ و مضاف بر اینها، تبیین کننده، حافظ، و مجری وحی هم هست. مثل برخی انبیای بنی اسرائیل که هم نبی بودند، هم رسول بودند، هم امام. « وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدین ــــــــ و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وى (ابراهیم) بخشیدیم؛ و همه ی آنان را مردانى صالح قرار دادیم! (72) و آنان را امامانی قرار دادیم که به فرمان ما، هدایت مى کردند؛ و انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم؛ و تنها ما را عبادت مى کردند.» (الانبیاء)حضرت اسحاق وحضرت یعقوب علیهما السلام هم نبی بودند، یعنی دریافت وحی می کردند. هم رسول بودند، و ابلاغ وحی می کردند، هم امام بودند، یعنی تبیین و حفظ و اجرای وحی می کردند. حال اگر این سنّی معتقد است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط نبی و رسول بوده و امام نبوده است، پس قاعدتاً باید رسول الله صلی الله علیه و آله پایینتر از حضرت اسحاق و یعقوب علیه السلام بداند. چرا که آنها سه عنوان داشتند و به اعتقاد این سنّی، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، امام نبوده است. البته بماند که امامت رسول خدا صلی الله علیه و آله جزء مسلّمات مسلمین است، و منکر آن کافر می باشد. به نقل اهل سنّت، خود رسول الله صلی الله علیه و آله فرموده اند: « َنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً » اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله امام نبوده اند، پس در آن صورت، تمام اصحابی که در زمان آن حضرت از دنیا رفته اند، با مرگ جاهلیّت ( با مرگ کفر) از دنیا رفته اند. خلاصه آنکه:هیچ کسی حقّ ندارد شرعی بنا کند. بنا نمودن شرع، با خداست. بنی فقط دریافت شریعت می کند. رسول فقط ابلاغ شریعت می کند.امام هم فقط حفظ و تبیین و اجرای شریعت می کند.حال اگر کسی فقط دو عنوان نخست را داشت، فقط دو کار نخست را انجام می دهد، امّا اگر هر سه عنوان را داشت، هر سه کار را می کند. و اگر دو عنوان آخری را داشت، فقط دو کار آخری را می کند؛ و اگر فقط عنوان آخری را داشت، امور مربوط به آن را انجام خواهد داد. حضرت اسحاق و یعقوب علیهما السلام هر سه کار را کردند، چون هر سه عنوان را داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله هم هر سه عنوان را داشت، لذا هر سه کار را می کرد. ائمه ی شیعه، فقط عنوان سوم را دارند، لذا فقط حفظ و تبیین و اجرای وحی کارشان بود نه غیر آن. آنها شأن نبوّت داشتند، امّا نبی نبودند. چون نبوّت با نزول قرآن پایان یافته است، و دیگر چیزی برای نازل شدن نمانده است. رسالت هم یعنی ابلاغ قرآن که قبلاً توسّط رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام گرفت. لذا ائمه علیهم السلام شأن رسالت را دارند ولی خود رسالت را ندارند. البته علی علیه السلام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله شریک رسالت هم بود. لذا وقتی سوره ی توبه نازل شد، به حضرتش امر شد که آن را برای مردم مکّه بخواند. حضرتش آیات را به ابوبکر سپرد تا ببرد به مکّه و ابلاغ وحی کند. امّا جبرئیل نازل شد و گفت: « خداوند می فرماید: یا باید خودت آن را ابلاغ کنی یا مردی از خودت.» لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام را فرستاد تا برود و آیات را از ابوبکر بگیرد و خودش ابلاغ کند. از همینجا معلوم می شود که علی علیه السلام شأن رسالت را هم داشته است. این مطلب را خود اهل سنّت نیز در احادیثشان آورده اند. « احمد بن حنبل، روى بسنده عن حنش عن على علیه السلام، قال: لما نزلت عشر آیات من براءة على النبى صلى اللّه علیه و سلم دعا النبى صلى اللّه علیه و سلم أبا بکر فبعثه بها یستقرئها على أهل مکة، ثم دعانى النبى صلى اللّه علیه و سلم فقال لى: أدرک أبا بکر فحیثما لحقته فخذ الکتاب منه فاذهب به إلى أهل مکة فاقرأه علیهم فلحقته بالجحفة فأخذت الکتاب منه، فرجع أبو بکر إلى النبى صلى اللّه علیه و سلم فقال: یا رسول اللّه نزل فىّ شى ء؟ قال: لا و لکن جبرئیل جاءنى فقال: لن یؤدى عنک إلا أنت أو رجل منک.» (مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 151 ــ کنزل العمال، المتّقی الهندی، ج1، ص246) متّقی هندی بعد از نقل حدیث، گفته است: « أخرجه أبو الشیخ و ابن مردویه ــــ «ابو الشیخ» و «ابن مردویه» این حدیث را نقل کرده اند.»ترجمه:« احمد بن حنبل (امام حنابله) به سند خود، از «حنش» از حضرت على علیه السّلام روایت مى کند:هنگامى که ده آیه از سوره برائت (سوره توبه) نازل شد، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله «ابو بکر» را به حضور طلبید و به وى دستور داد تا آیات مزبور را به مکه ببرد و بر مردم مکه بخواند. «ابو بکر» بنا به مأموریتى که داشت از مدینه بیرون رفت. طولى نکشید که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به من فرمود: بسوى «ابو بکر» بشتاب و هر جا او را یافتى، نامه را از او بگیر و به جانب مکه برو و آن را بر مردم مکه تلاوت کن. بنا به امر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با شتاب از مدینه بیرون رفتم و در جحفه او را دریافتم و نامه را از او گرفتم و عازم مکه شدم. «ابو بکر» به مدینه بازگشت و به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، عرض کرد: آیا آیه اى درباره ی من نازل شده است؟! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: آیه ای درباره ی تو نازل نشده، لیکن «جبرئیل» بر من نازل شد و گفت: هیچ کس نمی تواند وظیفه ی تو را اداء کند جز خودت و یا مردى از خودت.»همچنین حدیث معروف منزلت دلالت دارد بر اینکه علی علیه السلام شأن نبوّت را داشت ولی خود نبوّت را ـ به سبب ختم نبوّت ـ نداشت. حدیث طبق نقل اهل سنّت چنین است. « حَیْثُ اسْتَخْلَفَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُخْلِفُنِی عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْیَانِ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی . ـــــ زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله ـ در عزیمت به جنگ ـ علی علیه السلام را به عنوان خلیفه ی خود در مدینه گذاشت ، علی علیه السلام گفت: یا رسول الله آیا مرا بر زنان و کودکان خلیفه قرار می دهی؟! پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا راضی نیستی به اینکه نسبت به من مثل هارون باشی نسبت به موسی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست. » ( صحیح بخاری ، ج5 ، ص129 ــ صحیح مسلم ، ج7 ، ص 120)طبق این حدیث، علی علیه السلام تمام کمالات هارون را دارد و بلکه همه را بیش از او دارد، به همان نسبت که رسول خدا صلی الله علیه و آله از موسی علیه السلام افضل است؛ الّا اینکه علی علیه السلام بالفعل نبی نیست. چون نبوّت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و قرآن کریم ختم شده است. دقّت شود! رسول خدا صلی الله علیه و آله نفرمودند: تو لیاقت نبوّت نداری، بلکه فرمودند: بعد از من، دیگر نبی نخواهد بود. یعنی اگر نبوّت ختم نشده بود، تو نبی هم بودی. لکن چون نبوّت ختم شده، تو در عین داشتن شأنیّت نبوّت، نبی نخواهی بود. حالا به گفته ی این شخص توجّه کنید! گفته است: « نبی حکم شرع را ابلاغ می کند، اوامر او در امور دینی، قوانین آن دین محسوب می شوند، و نبی بانی شرع است، چنانکه نبی اکرم بانی اسلام بود ؛اما آیا ائمۀ شیعه می توانند شرعی بنا کنند و حلالی را حرام گردانند و ...؟ مسلماً خیر بلکه خود حضرت علی باید تابع پیامبر باشد، حال چگونه ممکن است مقام تابع از مقام متبوع والاتر باشد؟ »بی سوادی از سر و روی این بنده ی نانجیب خدا می بارد. اگر کار نبی، ابلاغ حکم است، پس رسول چکاره است؟ 5ـ جواب این مزخرفات هم از مطلب قبلی روشن است. علی علیه السلام هم شأن نبوّت را داشت هم شأن رسالت را. امّا نبی نبود، چون نبوّت ختم شده بود. مثل آن است که بگویی: برای استاد تفسیر شدن، لازم است فرد، استاد ادبیّات عرب هم باشد. امّا لزومی ندارد که در مقام واقع، حتماً ادبیّات هم تدریس کند، بلکه همین اندازه که توان این کار را داشته باشد، کافی است. لذا چه بسا استاد تفسیر هیچگاه تدریس ادبیّات نکرده باشد. چون کمبود استاد ادبیّات نبوده تا او به این کار هم اقدام کند. طبق حدیث منزلت، علی علیه السلام تمام کمالات هارون را داشت، و یکی از کمالات او، لیاقت داشتن برای نبوّت و رسالت بود. چون هارون، هم نبی بود هم رسول. « ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبین» کسی که نبوّت و رسالت را دارد، یقیناً لیاقت آن را هم دارد. در حدیث منزلت نیز، رسول خدا صلی الله علیه و آله نفرمودند: بعد از من کسی لیاقت نبوّت یا رسالت را نخواهد داشت، بلکه فرمودند: بعد از من، نبی نخواهد بود. همچنین یکی از کمالات هارون علیه السلام این بود که وزیر موسی علیه السلام بود. « وَ اجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ أَهْلی » پس علی علیه السلام طبق حدیث منزلت، وزیر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بوده است. و همچنین از کمالات هارون علیه السلام آن بود که در زمان موسی علیه السلام شریک او بود در رسالت، چون « وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری». پس علی علیه السلام نیز شریک رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است. شاهدش هم همان جریان ابلاغ سوره ی توبه به اهل مکّه، که رسول خدا صلی الله علیه و آله و خداوند متعال، با نقشه ای حساب شده، ابتدا ثابت نمودند که ابوبکر، لیاقت ندارد دین خدا را ابلاغ کند، آنگاه ثابت نمودند که تنها علی علیه السلام این لیاقت را دارد. 6ـ بله معقول است. نبوّت ختم شده، نه امامت. یعنی دریافت وحی تشریعی ختم شده نه حفظ و تبیین و اجرای وحی. آیا بناست با ختم دریافت وحی تشریعی، حفظ دین و تبیین وحی و اجرای وحی هم ختم شود؟!!! حماقت هم حدّی دارد. آیا تو مالیخولیایی هستی یا ما؟!!!رسول خدا صلی الله علیه و آله هم نبی بود، هم رسول بود، هم امام بود. بر ختم نبوّتش دلیل داریم، آیا بر ختم رسالت و امامتش هم دلیل دارید؟سخن اساسی.شکّ نیست که تمام اهل سنّت و شیعه قائل به وجوب وجود امام هستند. البته اهل سنّت، امامت را واجب فقهی می دانند ولی شیعه آن را واجب کلامی می داند. به هر حال علمای تمام مذاهب اسلامی اتّفاق نظر دارند که باید بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله امامی باشد.از سوی دیگر، تمام مسلمین، علی علیه السلام را امام می دانند. امّا امامت ابوبکر و عمر و عثمان، مورد اختلاف است.پس امامت علی علیه السلام جزء مسلّمات مسلمین می باشد، و منکر مسلّمات مسلمین، کافر است. پس این سنّی کافر است. چون در همین شبهه شماره ی شش منکر امامت علی علیه السلام شده است به بهانه ی آنکه در قرآن ذکر نشده است.خلاصه آنکه:دعوا سر امامت علی علیه السلام نیست؛ چون امامت ایشان از مسلّمات هر دو مذهب است. دعوا سر امامت ابوبکر و عمر و عثمان است. حالا اهل سنّت که ادّعا دارند این سه نفر، امام هستند، دلیل بیاورند. یا دلیل قرآنی یا دلیل روایی معتبر نزد هر دو مذهب، یا دلیل عقلی. امّا شگفت آنکه عوام اهل سنّت از ما می خواهند که برای امامت علی علیه السلام از قرآن دلیل بیاوریم. مگر امامت آن حضرت، منکری دارد که ما بخواهیم با آیات قرآن اثباتش کنیم؟!!! مثل آن است که کسی بگوید: با آیات قرآن ثابت کنید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرزند عبد الله بوده است؟ مگر این مسأله منکری دارد که محتاج اثبات باشد؟!!! 7ـ چرایش را خداوند متعال فرموده است: « هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب ـــــــ او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که قسمتى از آن، آیات«محکم» است؛ که اساس این کتاب مى باشد؛ و قسمتى از آن، «متشابه» است . اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگیزى کنند؛ و تأویل(نادرستى) براى آن مى طلبند؛ در حالى که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند. (آنها که) مى گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمى شوند.» (آل عمران: 7)این بدبخت جوری حرف زده که انگار، امامت علی علیه السلام در بین امّت اسلامی، منکر دارد. بدبخت! امامت علی علیه السلام که مورد اتّفاق همه ی مسلمین است. امامت ابوبکر و عمر و عثمان مورد اختلاف است. پس باید شما اثبات ادّعای خود کنید نه ما. این ما هستیم که باید نقدهای خودمان را بر این سه نفر بگوییم و شما جواب دهید. امّا از بد حادثه، سنگ را بسته اند و سگ را رها کرده اند. گفته است: « پس چرا خداوند به جز همین یک جا و در چند آیه دیگر در هیج جای قرآن به آن اشاره نمیکند؟ و چرا همیشه مردم را به سمت ایمان آوردن به نبوت (و نه امامت) تشویق میکند؟ »مگر نفرمود: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً ــــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید(و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.» (النساء:59)در این آیه، خداوند ما را به اطاعت از سه کس فرا خوانده است نه به اطاعت از دو کس. خدا، رسول و اولوا الامر. پس شکّ نیست که تک تک ما باید مطیع اولوا الامر باشیم. حالا بفرمایید کیستند اولوا الامر؟اگر بگویید: نمی شناسیم. گوییم: پس خدا امر نموده است به اطاعت از شخصی مجهول، که کاری است غیر حکیمانه.اگر بگویید: اوّلشان ابوبکر است.گوییم: دلیلتان چیست؟ چرا ما باید تن دهیم به انتخاب اندکی از مردم مدینه؟ آنها چه حقّی داشتند که برای تمام طول تاریخ، امام تعیین کنند؟از این گذشته، در امامت ابوبکر، اختلاف نظر است؛ بر خلاف امامت علی علیه السلام . خدا هم در این آیه فرمود که در امور اختلافی مراجعه کنید به خدا و رسول. پس مردم مدینه در تعیین مصداق امام، باید مراجعه می کردند به قرآن و سنّت پیغمبرصلی الله علیه و آله، امّا چنین نکردند بلکه اقدام نمودند به رأی گیری از اندکی از اهل مدینه. در حالی که اگر رجوع می کردند به آیه تطهیر و آیه ی مودّت و آیه ی ولایت، برایش ثابت بود که از بین مدّعیان امامت ( ابوبکر و علی علیه السلام ) تنها علی علیه السلام است که مورد تأیید خداست. همچنین اگر رجوع می کردند به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله می فهمیدند که علی علیه السلام جزء عترت (ثقل اصغر) است، و مثل او مثل هارون نبی است، و مثل او سفینه ی نوح است. و ... . 8ـ حماقت که شاخ و دم ندارد.خدا فرمود: « إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین»«جاعلک للناس اماماً» من تو را امام بر مردم قرار دادم. از آن سو « عَهْدِی » امامت عهد الله است نه عهد الناس.یعنی امام بر مردم را خدا باید تعیین کند. یعنی بین امام و خدا پیمان بسته می شود که او به اذن خدا بر مردم، امامت کند. آیا ابوبکر را خدا به امامت مردم جعل نمود؟ آیا عمر را خدا به امامت مردم جعل نمود؟ آیا عثمان را خدا به امامت مردم جعل نمود؟جواب روشن است.امّا علی علیه السلام را خدا به امامت مردم جعل نمود.شاهدش، آیه ی ولایت. شاهدش، آیه ی تطهیر.شاهدش، حدیث منزلت.شاهدش، حدیث ثقلین.شاهدش، حدیث سفینه ی نوح.شاهدش، حدیث عینیّت قرآن و علی علیه السلام.شاهدش، حدیث عینیّت حقّ و علی علیه السلام. شاهدش، حدیث غدیر.شاهدش، حدیث دوازده خلیفه.و ... . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image