تخمین زمان مطالعه: 37 دقیقه
1.جریان سلمان رشدى : سلمان رشدى نویسندهى هندى الاصل ، به سال 1326 ه . ش ، در خانوادهى مسلمان در بمبئى متولد شد ، و در سیزده سالگى جهت تحصیل به انگلستان اعزام شد و مدتى با نوشتن مقالات تبلیغى در انگلستان به تأمین مخارج زندگى پرداخت و سپس شناسنامهى انگلیسى گرفت و تبعهى آنجا شد . رشدى در مصاحبه با مجلهى اشپیگل در 21 اردیبهشت 1371 ، دربارهى خانوادهاش مىگوید : « خانوادهى من به اسلام گرایش داشتند ، ولى در خانه ما از دین خبرى نبود . فقط سالى یک بار مرا براى عبادت به مسجد مىبردند . مثل مراسم سال نو در نزد مسیحیان ، یک دایهى مسیحى داشتم . . . ، اکثر دوستان من غیرمسلمان بودند . پدرم از قانون قرآن در منع نوشیدن مشروبات الکلى تبعیت نمىکرد . خوشبختانه مىتوانم بگویم که پدر و مادر من مسلمان بدى بودند » . رشدى در طول زندگى خود در انگلستان به بىدینى و بىاعتقادى مطلق مىرسد و در نهایت ، منکر خدا مىشود و این عقیده را رسما در مصاحبه با مجله اشتترن در 7 آبان 1371 ، تحت عنوان « من قهرمان نیستم » بیان مىکند . چنین نویسندهاى تحت حمایت غرب و صهیونیسم به منظور مقابله با رشد روز افزون اسلام خواهى در جهان ، دست به نوشتن کتاب « آیات شیطانى » مىزند . و آن را « اثرى ، حاوى ضدیت و شک بنیادى مىنامد » و در آن به مقام مقدس حضرت پیامبر اکرم ( ص ) و به مقدسات مسلمین اهانت مىکند . . ) سلمان رشدى در ماموریت استعمارى انگلیسى و آمریکایى خویش در راستاى مبارزه با اسلام کتاب « آیات شیطانى » را نوشت . او مامور آمریکا شیطان بزرگ جهان بود و در این کتاب ضد اسلامى خویش نشانه هاى شیطنت خود را نشان داد . آیات شیطانى ( ترجمه عبارت انگلیسى {L= Satanicverses =L} ) رمانى است در 547 صفحه ( نسخه انگلیسى در چاپ اول ) که در تاریخ 1367 / 7 / 4 ( 26 سپتامبر 1988 ) توسط انتشارات « وایکینگ » ( جزو گروه انتشاراتى « پنگوئن » ) منتشر شد . « آیات شیطانى » پنجمین رمان این نویسنده ملعون مى باشد . « سلمان رشدى » عضو انجمن سلطنتى ادبیات انگلستان بوده و هست و کتاب مذکور را به سفارش « گیلون ریتکن » ( رئیس یهودى انتشارات وایکینک ) با دستمزد بى سابقه 850 هزار پوند به رشته تحریر درآورد . کتاب آیات شیطانى برخلاف آنچه گفته مى شود ، یک کتاب علمى و نظرى نیست ، بلکه داستانى است بلند در 9 فصل که شخصیت هاى آن را حضرت رسول اکرم ( ص ) ، همسرانش و صحابى شناخته شده اش و حضرت جبرئیل ( فرشته وحى ) تشکیل مى دهند . در طول این رمان تمامى این شخصیت ها ، العیاذ بالله افرادى فاسد و گرفتار انحرافات اخلاقى معرفى مى شوند و انواع تحقیر و اهانت هاى عجیب و غریب نسبت به آنان انجام مى یگرد . نویسنده مزدور کتاب تحت حمایت دولت انگلستان است و در انگلیس زندگى کرد و پس از صدور حکم امام محافظت وى بر عهده ( اسکاتلند یارد ، پلیس انگلیس ) قرار گرفت و هزینه هاى محافظت از او در سال بین یک تا 10 میلیون پوند تخمین زده مى شود . همچنین شرکت هواپیمایى « بریتیش ایرویز » حضور رشدى را در هواپیماهاى خود تا سال 1998 ممنوع اعلام کرده و شرکت هواپیمایى « ایرکاندا » چند سال پیش سفر رشدى را با پروازهاى خود غیرممکن اعلام نمود . رشدى ملعون سالها در پناه دستگاه هاى امنیتى انگلیس در مخفیگاه ها به سر مى برد و چون مردم انگلیس به مخارج هنگفت نگهدارى او اعتراض کردند ، دولت انگلیس از ادامه حفاظت از او خوددارى کرد و وى ناچار به آمریکا پناه برد و اکنون در پناه مأموران امنیتى شیطان بزرگ روزگار حقارت بارى را مى گذراند . از سال 1367 با صدور فتواى حضرت امام ( ره ) بر قتل رشدى ملعون ، بارها افراد غیورى براى اجراى حکم اعدام رشدى مرتد اقدام کردند ولى با توجه به مراقبت شدید دولت ها و سرویس هاى امنیتى غربى موفق به انجام آن نشدند ، اما او همچنان تحت تعقیب است ، ان شاء الله روزى به سزاى عمل ننگین خود خواهد رسید . نکته آخر این که دین مبین اسلام على رغم این که بیشترین اهتمام را به آزادى اندیشه و بیان دارد اما اگر فردى بخواهد خارج از ضوابط و چارچوب هاى علمى و منطقى به شبهه افکنى و تخریب مبانى اعتقادى مردم بپردازد ، با آن مقابله نموده و اجازه تروج چنین تفکرات مسمومى را در جامعه اسلامى نمى دهد . از این رو در فقه اسلامى خرید و فروش و نگهدارى چنین کتاب هایى حرام بوده و نشر آن در سطح جامعه مجاز نمى باشد . بله از آنجا که لازم است همواره با شبهات برخورد علمى مناسب صورت گرفته تا جامعه اسلامى از آثار تخریبى آن در امان باشد لازم است اندیشمندان و متفکران اسلامى که از توانایى علمى کافى برخوردارند ، به چنین منابعى دسترسى داشته باشند . کتاب آیات شیطانى نیز مشمول این قاعده مى باشد . و بالاخره اینکه اعطاى لقب « سر » ( شوالیه ) به نویسنده این کتاب بعد از گذشت بیش از دو دهه از تاریخ انتشار این کتاب توسط ملکه انگلیس در شرایطى که جهان اسلام در آتش تهاجم نظامى وحشیانه غرب به سرکردگى آمریکا و انگلیس ، مى سوزد ، به خوبى بیانگر توطئه و سیاسى بودن اقدام سلمان رشدى است که هیچ ارتباطى با مباحث فرهنگى و . . . ندارد . بنابر این اقدامى که سلمان رشدى مرتد انجام داد اقدامى در جهت توطئه اسلام ستیزى غرب بود و نه کار فردى لذا براى ایستادگى در برابر چنین اقدام مهم سیاسى اعتقادى لازم بود تا شخصیتى تاثیر گذار چنان واکنشى نشان دهد که بتواند در برابر هجمه اى که با حمایت امپراتورى مالى و رسانه اى ریشه اعتقادات اسلامى را نشانه رفته بود ایستادگى کند . فتوایى نیز که امام خمینى ره صادر نمودند فتوایى بود که پس از چندین ماه از انتشار این کتاب در انگلستان و به دنبال ماهها درگیرى خونین در برخى از کشورهاى اسلامى و به ویژه هند و پاکستان صادر شد و نشان دهنده عمق اهانت و کج دهنى جهان غرب به جهان اسلام و بى توجهى نسبت به خواسته هاى مسلمانان در احقاق حقوق پایمال شده شان بود که باعث شد تا امام خمینى ره خود وارد میدان شده و چنان ابتکار عمل را به دست بگیرد که تا سالها جامعه اسلامى را نسبت به چنین تهاجمات دامنه دار و سازمان یافته اى بیمه نماید . 2 ج صدور حکم اعدام سلمان رشدى بدون دادگاه در پاسخ به این سوال به عنوان مقدمه بایستى ذکر نماییم که امام خمینى ره داراى دو شان و شخصیت بودند که یکى از آنها عنوان سیاسى تحت عنوان عالى ترین مقام اجرایى کشور و رهبر نظام جمهورى اسلامى بود و دیگرى اینکه ایشان فقیه جامع الشرایطى بود که به این لحاظ مرجع دینى بسیارى از مسلمانان ایران وجهان بوده و راى و فتواى ایشان که بر اساس مبانى دینى صادر مى شد براى بسیارى از مسلمانان جهان از جمله مسلمانان خارج از کشور نافذ بود . بنابر این با توجه به اینکه صدور فتواى قتل سلمان رشدى بر اساس مبانى فقهى و دینى انجام شده است باید به منظور صحت و سقم این فتوا به خود دین اسلام مراجعه نماییم تا بدانیم که آیا اساسا صدور این فتوا با دین اسلام و مبانى آن سازگار است یا سازگار نیست چرا که تروریسم اقدام به قتل یا صدور حکم بدون ضابطه مى باشد ولى صدور حکم اعدام با ضابطه تروریسم محسوب نمى شود بنابر این به عنوان مثال صدور حکم تیر براى کشتن فردى که امنیت شهروندان را به خطر انداخته و تحت عنوان محارب و یا مفسد فى الارض در فقه از آن یاد شده است ایرادى ندارد چون بر اساس ضوابط و قواعد عقلى ، فقهى و حقوقى صورت گرفته است . در مورد سلمان رشدى دو اتهام به عنوان اتهامات عمده وى مطرح شده است : * ارتداد * ساب النبى ارتداد : با توجه به مطالبى که در پاسخ به سوال اول ذکر شد و نیز مطالبى که سلمان رشدى صریحا در کتب و مصاحبه هایش در زمینه ارتدادش مطرح کرده است شکى در ارتداد وى نیست . بنابر این باید به حکم ارتداد از نظر اسلام نگاهى بیافکنیم . انواع مرتد در فقه اسلامى مرتد دو نوع است و هر یک احکامى جداگانه دارد : الف ) مرتد فطرى : کسى است که پدر یا مادر یا والدینش هنگام انعقاد نطفه وى مسلمان بوده ، بعد از بلوغ ، آیین اسلام را پذیرفته و سپس به کفر روى آورده است مانند سلمان رشدى که پدرش مسلمان است . ب ) مرتد ملى : کسى است که پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفه وى کافر بودهاند بعد از بلوغ ، اظهار کفر کرده ، سپس مسلمان شده و بعد از آن به کفر باز گشته است . البته برخى از فقها نیز اسلام یا کفر پدر یا مادر هنگام ولادت طفل را شرط دانستهاند نه هنگام انعقاد نطفه . فرزندان نابالغ ، از جهت اسلام و کفر ، تابع آیین پدر و مادرند . هر گاه یکى از والدین مسلمان باشد ، فرزند ، مسلمان شمرده مىشود ( اسلامِ حکمى ) چون اسلام بر کفر برترى دارد و تابعیت برتر براى فرزند منظور مىشود . اگر پدر و مادر هر دو کافر باشند ، فرزند نیز در حکم کافر است . البته باید توجه داشت ، براى حکم به ارتداد و اجراى مجازات آن ، اسلامِ حکمى کفایت نمىکند . باید فرد ، پس از بلوغ ، خود اسلام را انتخاب کند و سپس کفر بورزد . ( . ک . پیام قرآن ج 10 ، حضرت آیت الله مکارم شیرازى ) مجازات ارتداد اگر مرتد فطرى مرد باشد ، علاوه بر برخى از احکام مدنى مانند فسخ پیمان نکاح و جدایى از همسر بدون نیاز به طلاق و تقسیم اموال بین ورثه ، به اعدام محکوم است و توبهاش ، از جهت ظاهرى ، پذیرفته نمىشود یعنى اگر با اعتقاد و باور قلبى توبه کند ، خداى متعال مىپذیرد و نماز و عبادتش صحیح است اما بر جریان حکم اعدامش تأثیر ندارد . اگر مرتد ملى توبه کند ، پذیرفته مىشود حتى قبل از جریان هر گونه حکمى ، نخست وى را به توبه و بازگشت به اسلام دعوت مىکنند و سه روز - برخى از فقها مانند شیخ طوسى گفتهاند به قدر لازم - به او مهلت مىدهند . اگر در این مدت توبه کرد ، آزاد مىشود و گرنه به اعدام محکوم مىگردد . البته زن مرتد ، از هر نوع که باشد کشته نمىشود . او را به توبه فرا مىخوانند ، چنانچه توبه کرد ، آزادش مىکنند و گرنه در زندان باقى مىماند ، هنگام نماز تازیانه مىخورد و در تنگناى معیشتى قرار مىگیرد تا توبه کند . موضوع ارتداد و آثار حقوقى اش در شریعت و فقه اسلام به اندازهاى روشن و بدیهى است که درباره اصل حکم کمترین تردیدى وجود ندارد و همه مذاهب فقهى آن را پذیرفتهاند البته درباره جزئیاتش اختلاف نظرهایى دیده مىشود براى مثال ، بر اساس رأى مشهور اهل سنت ، بین مرتد ملى و فطرى یا زن و مرد تفاوتى وجود ندارد - هر نوع که باشد - ابتدا به توبه دعوت مىشود ، چنانچه توبه کرد آزاد و گرنه کشته مىشود . ابوحنیفه ، مانند فقهاى شیعه ، بین زن و مرد فرق گذاشته است . حسن بصرى نیز معتقد است مرتد ، بىآن که به توبه دعوت گردد ، کشته مىشود . خلاصه باید گفت که ، توبه مرتد اگر قبل از اثبات ارتداد نزد قاضى باشد هم از لحاظ حکم فردى پذیرفته است و هم از لحاظ حکم اجتماعى یعنى اثر فردى آن را که بین شخص مرتد و خداوند است اصلاح مىکند و هم مجازات دنیوى آن را از بین مىبرد . ولى اگر این توبه بعد از اثبات ارتداد نزد قاضى باشد ، مجازات آن در برخى موارد ( مرتد فطرى « مسلمان زاده » مرد ) ساقط نمىشود ولى توبه او به لحاظ حکم فردى ، یعنى آنچه بین او و خدا است پذیرفته مىشود . ارتداد در ادیان مختلف ارتداد از موضوعاتى است که در ادیان مختلف ، به عنوان « جرم » شناخته شده است و برخى حقوقدانان بر این باورند که « در همه ادیان » جرم شمرده مىشود . در عصر ساسانیان در مزدائیزم هم براى آن کیفرى در قوانین پیشبینى کرده بودند ، چنانکه فردوسى مىگوید : که زردشت گوید به استا و زند / که هر کس که از کردگار بلند به پیچد به یکسال پندش دهید / همان مایه سودمندش دهید پس از سال اگر او نیاید به راه / کشیدش به خنجر به فرمان شاه در متون مقدس مسیحیت نیز فراوان از قتل کسانى که دین را رها کنند سخن به میان آمده است . با توجه به شواهدى که از ادیان مختلف در این باره وجود دارد ، مجازات مرتد را « مادهاى مشترک » در همه قوانین ادیان باید دانست . از طرفى ارتداد بر سه نوع ممکن است صورت گیرد : الف ج در صورت انجام فعل و یا ترک فعل : منظور این است که فردى فعلى را انجام دهد که اسلام آن فعل را تحریم کرده است و شخص آن فعل را متعمدا یا از روى استهزاء و کوچک شمردن دستوران اسلام انجام دهد . مانند پرستش بت ، هتک قرآن مجید و . . . در ترک فعل نیز مراد سرپیچى از انجام دستوراتى است که اسلام واجب کرده است مانند نماز و روزه و زکات و . . . حلال شمردن قتل انسان هاى بیگناه . ب ج از راه سخن : مثل انکار ربوبیت ، انکار وحدانیت خداوند متعال ، انکار پیامبران وفرشتگان ، انکار قرآن ، برائت جستن از اسلام . ج ج از راه اعتقاد : مانند اعتقاد داشتن به اینکه قرآن از طرف خداى سبحان نازل نشده است یا پیامبر اسلام دروغگو بوده است . . . . ( عبدالقادر عوده ، التشریع الجنائى الاسلامى مقارنا بالقانون الوضعى ، دار احیاء التراث العربى ج 2 ، ص 710 - 707 به نقل از عطاء الله مهاجرانى ، نقد توطئه آیات شیطانى ، انتشارات اطلاعات ، ص 127 ) ابزارهاى ابراز ارتداد نیز مختلف هستند که یکى از مهمترین آنها نگارش کتاب مى باشد که در زمینه سلمان رشدى هم از طریق نگارش کتاب و هم اعتراف صریح در ضمن مصاحبه هایش این مساله عنوان شده است فلذا شکى در ارتداد وى نیست . اما با نگاهى به فقه امامیه متوجه مى شویم که از جمله مسلمات فقه امامیه این است که مرتد فطرى باید اعدام شود و اجراى حکم اعدام وى بر هر کسى که سخن او را بشنود واجب است که در زمینه سلمان رشدى نیز دقیقا همین اتفاق افتاده و با توجه به علنى بودن اظهارات ارتدادى سلمان رشدى و نیز تکذیب دین اسلام این وظیفه بر تمام مسلمانان واجب مى گردد . از جمله روایاتى که در این زمنیه مستند قرار مى گیرد این است که هشام بن سالم از عمار ساباطى نقل مى کند ، گفت شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود : هر مسلمانى از اسلام روى گرداند و نبوت پیامبر را انکار کند واو را تکذیب نماید خون او بر هر که سخن او را بشنود مباح است . ( تهذیب الاحکام ، ج 10 ، ص 137 و الفروع من الکافى ، ج 7 ، ص 258 به نقل از همان ) ساب النبى : عنوان ساب النبى اگر چه در مورد دشنام به پیامبر اسلام است اما عنوانى است که بر هر گونه اهانتى به پیامبر و مقدسات دین اسلام مربوط مى شود . براساس روایات متعددى که از ناحیه معصومین ( ع ) وارد شده است و مورد توافق تمامى علماى اسلامى ، اعم از شیعه و سنى مىباشد شخصى که به خداوند متعال ، یا رسول اکرم ( ص ) یا ائمه معصومین ( ع ) ( مورد اخیر از اختصاصات شیعه مىباشد ) توهین و هتاکى کند ، کافر و مرتد گردیده و کشتن گوینده ناسزا واجب است . امام صادق ( ع ) در پاسخ سؤالى در مورد کسى که حضرت رسول اکرم ( ص ) را ناسزا گفته است مىفرمایند : « . . یقتله الادنى فالادنى قبل ان یرفع الى الامام » ، ( . ک : وسائلالشیعه ، ج 18 ، ابواب حد المرتد ، ص 555 - جواهرالکلام ، ج 43 ، ابواب الحدود - آیتاللهگلپایگانى ، مجمعالمسائل ، ج 3 ، ص 201 و . . ) . از آنجا که در کتاب آیات شیطانى مسأله رسالت پیامبر اکرم ( ص ) و نزول آیات الهى به صورتى بسیار توهینآمیز و مسخرهوار طرح گردیده و نهایتا نزول آیات الهى را امرى وابسته به تلقینات شیطانى معرفى کرده و اصلىترین ضروریات دین مبین اسلام را انکار نموده است مشمول حکم فوق مىگردد و حضرت امام با تکیه بر این مبانى ، این حکم را صادر نموده و فرمودند : به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان مىرسانم ، مؤلف کتاب آیات شیطانى که علیه اسلام و پیامبر و قرآن ، تنظیم و چاپ و منتشر شده است ، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن ، محکوم به اعدام مىباشند . از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعا آنان را اعدام نمایند تا دیگر کسى جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است « انشاءالله » . ضمنا اگر کسى دسترسى به مؤلف کتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد ، او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد ، ( . ک : صحیفه نور ، ج 21 ، ص 86 ) و این حکم مورد قبول و استقبال قاطبه علماى اسلام در سراسر جهان و ملتهاى اسلامى قرار گرفت . این استقبال بدین دلیل بودکه عمده ترین دلیلى که امام خمینى ره بر اساس آن به صدور حکم اعدام سلمان رشدى اقدام نمودند موضوع ساب النبى بود و نه صرف ارتداد لذا حتى اگر در مورد حکم مرتد اختلافاتى بوده و نیاز به دادگاه در اکثر موارد پیش بینى شده و با مصلحت جامعه نیز بیشتر همخوانى دارد اما حکم ارتداد و وجوب قتل ساب النبى بدون لزوم به دادگاه مساله اى بود که مورد اتفاق علماى شیعه و سنى بوده و در سیره پیامبر و ائمه نیز شواهدى دال بر این مساله به وفور یافت مى شود به عنوان مثال شیوه برخورد پیامبر با مستهزئین و نیز مرتدین در پیروزى مکه قابل توجه است . مستهزئین کسانى بودند که پیامبر را هجو مى کردند . برخى قصائدى علیه پیامبر و اسلام سروده بودند و بخى نیز مطالبى را به پیامبر نسبت مى دادند . پیامبر اسلام که پیروزى مکه را با رحمت و محبت همراه کرد و آن روز را روز مرحمت نامید و نه روز انتقام گیرى مقرر کرد که هر کس وارد مسجد شود در امان است ، هرکس به خانه ابوسفیان رود و یا در خانه خود بماند و در رابر روى خویش ببندد ایمن خواهد بود . ( الطبرى ، تاریخ الامم و الملوک ، ج 3 ، ص 116 به نقل از عطاء الله مهاجرانى ، همان ص 124 ) استثنایى نیز بر این قاعده رحمت قائل شد . عده اى را به نام مشخص نمودو گفت اینان راهر جا یافتید بکشید گر چه به پرده کعبه چنگ زده باشند . ( ابن هشام ، السیره النبویه ، ج 4 ، ص 52 - 51 به نقل از همان ) مقیس بن صبابه یا حبابه ، عبدالله بن سعد بن ابى سرح ، عبدالله بن خطل و نیز هر دو کنیز او که در آواز خوانى هاى خود پیامبر را هجو مى کردند و حویرث بن نقیذ بن وهب که پیامبر را در مکه هجو مى کرد و . . از آن جمله بودند . حویرث بن نقیذ را که در روز فتح مکه گریخته بود امیرالمومنین على ع یافت و کشت . ( ابن الاثیر ، الکامل فى التاریخ ، ج 2 ، ص 250 - 245 به نقل از همان ) عبدالله به خطل به پرده کعبه آویخته بود . سعید بن حریق و عمار بن یاسر به سوى او یورش بردند و سعید بن حریق او را کشت . ( الطبرسى ، اعلام الورى ، ص 117 به نقل از همان ) بنابر این حکم اعدام ساب النبى بدون نیاز به دادگاهى خاص در این مورد مورد اتفاق علماى شیعه و سنى بوده و امام خمینى نیز در این زمینه با توجه به مسئولیت دینى خود و بااستناد به شریعت اسلامى اقدام به صدور فتواى قتل سلمان رشدى نمودند . ضمن اینکه با توجه به عمق ماجراى سلمان رشدى و نیز حمایتهایى که از او شده و مى شود ( همچون اعطاى نشان شوالیه به وى توسط ملکه انگلیس که نشان از این دارد که هنوز هم دولت انگلیس به سلمان رشدى به چشم یک مهره مورد نیاز نگاه مى کند ) و نیز نقش این فتوا در خوابیدن بسیارى از موجهاى اهانتى که از ماهها قبل در کشورهاى اروپایى و به ویژه انگلیس و هلند آغاز شده و به مرور با حمایتهاى رسانه اى و مالى جهان غرب در حال فراگیر شدن بود متوجه مى شویم که صدور این حکم و لو اینکه به لحاظ عملى قابل تحقق هم نباشد ( با توجه به حفاظتهاى شدید دولت انگلستان از سلمان رشدى و نیز شهادت دو تن از افرادى که در صدد اجراى حکم بودند از جمله شهید مصطفى مازح ) اقدامى کاملا به جا و مناسب بود و بیشتر از ماهیت تهاجمى ، داراى ماهیت تدافعى بود . از طرفى نیز اقدام امام خمینى با توجه به ضابطه مند بودن آن ( برخلاف تروریسم که اقدام کور و بى ضابطه و بدون لحاظ معیارها و موازین شرعى و قانونى مى باشد ) خارج از عنوان تروریسم مى باشد چرا که در اسلام قاعده اولیه همانا حرمت جان و مال و ناموس و حفظ حقوق همه انسانها با هر مسلک و مذهب و اعتقادى است مگر آن که مرتکب خیانت یا جرمى گردیده و در این صورت نیز مسأله به روشنى بیان مىشود . همانگونه که حضرت امام به صراحت در مورد سلمان رشدى ، این حکم را صادر نموده و فرمودند لذا همان طور که مقام معظم رهبرى در بحث خشونت قانونى و غیرقانونى ، صریحاً متذکر شدند اصل حکم ترور برخى از توطئهگران که دور از دسترس محکمه و دادگاه اسلامى قرار مىگیرند در اسلام وجود دارد ولیکن هر زمانى حاکم اسلامى بخواهد به چنین کارى اقدام کند ، تصمیم خود را به طور علنى به مردم خواهد گفت نه سرى و به طور نجوى و این تفاوت بزرگى باعنوان تروریسمى که امروزه در سطح جهان از آن یاد شده و به بهانه آن هزاران انسان بى گناه روزانه قتل وعام مى شود دارد . پرسشگر محترم ضمن اینکه آرزومندیم این پاسخ ذهن پرسشگر و حقیقت جوى شما را قانع نموده باشد به منظور آشنایى بیشتر با ماجراى سلمان رشدى و مبانى مختلف صدور این فتوا چند منبع را به شما معرفى نموده و در پایان به نقدى که توسط رضا امیرخانى از نویسندگان جوان کشورمان به این کتاب زده شده است جهت مطالعه تقدیم شما مى گردد : برخى منابع در نقد آیات شیطانى : 1 . سید هادى مدرسى ، ردى بر آیات شیطانى ، ترجمه : حمیدرضا شیخى ، کانون نشر اندیشههاى اسلامى ، 2 . عطاءالله مهاجرانى ، نقدى بر توطئه آیات شیطانى ، شرکت سهامى انتشار تهران ، 3 . - آیات شیطانى بارزترین جلوه دشمنى استکبار جهانى با اسلام ناب محمدى ، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت ، 1378 4 . دسیسه آیات شیطانى ، فتواى علماى فریقین درباره فتواى تاریخى امام خمینى ، سازمان تبلیغات اسلامى ، 1369 5 . ابعاد توطئه و تبیین حکم ( گزیده مقالات پیرامون توطئه آیات شیطانى و حکم حضرت امام ) . ستاد برگزارى سمینار تبیین حکم تاریخى حضرت امام ( س ) . شایان ذکر است کتاب دوم اگر چه توسط شخصى به نگارش در آمده است که امروزه خود به دامن غرب پناه برده و اخیرا نیز تلویحا به دفاع از سلمان رشدى پرداخت اما داراى استدلالهاى متین و منطقى میباشد که جاى هیچ گونه خدشه اى نیست و سخنان اخیر نویسنده نیز بیشتر نشان از تعارض میان دیدگاهها دارد تا نقض استدلالهاى سابق فلذا از آنجایى که طبق توصیه هاى پیشوایان دینى ما که فرموده اند : « انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال » یعنى به آنچه گفته مى شود توجه کنید و نه اینکه چه کسى مى گوید ، لذا مطالب و استدلالهاى نویسنده همچنان قابل استفاده مى باشد . نقد رضا امیر خانى بر کتاب آیات شیطانى با عنوان « نقدى بر کتاب آیات شیطانى ، رضا امیرخانى » : بازار کتاب قاعده بر این است که نقل و حدیث دربارهى کتاب - چه تعریف و تمجید و چه دشنام و ناسزا - بر تعداد خواننده مىافزاید اما این قاعده را نیز - چونان اغلبِ قواعد - استثنایى است و این استثنا ، نیست مگر کتابِ آیاتِ شیطانى ، اثرِ سلمان رشدى . کتابى که اگر چه بسیار بر آن نقد نوشته شد ، نه تنها بر تعداد خوانندهگانش افزوده نشد ، بلکه بسا منتقدانى که حتا خود ، اصلِ نسخه را نخواندند و نقد نوشتند . و این مطلب به خودى خود خطاى چندان سهمگینى نیست ، چرا که منتقدان عموماً تبعاتِ فتواى امام را بررسى مىکردند و هنوز منطقِ مظفر نخوانده ، مىتوان فهمید که جهل به فعل ، منافى علمِ به تبع نیست . بارى ، کتاب آیات شیطانى را اول بار پنگوئن به سالِ 1988 چاپ زد . از نویسندهاى که سه اثر داستانى به نامهاى {L= Grimus،MidnightsChildren =L} ( بچههاى نیمهشب {L= )،Shame( =L} شرم ) و یک اثر غیر داستانى - سفرنامهى نیکاراگوئه - در کارنامهى خود داشت نویسندهاى هندىالاصل که در لندن زندگى مىکرد . آیاتِ شیطانى داستانى است بلند در 547 صفحه . قصه ساختارى مدرن دارد که شاید بتوان آن را نوعى گرتهبردارى شرقى از پدیدهى رئالیسمِ جادویى امریکاى جنوبى نامید . ناگفته نماند که تناسخ {L= riencarnation- =L} که در فرهنگ هندى جا افتاده است - به عنوانِ یک پدیدهى بومى در طرحِ داستانى نقشى غیر قابلِ انکار دارد . تناسخ هنوز هم در هندِ امروز ، نه فقط میانِ هندوها و متعصبانشان که سیکها باشند ، که در میانِ پیروانِ سایرِ ادیان ، یک باورِ بومى است . بسا هندوهایى که مقیمِ کشورهاى غربىاند و هنوز از حشرهکش استفاده نمىکنند . نه براى حفظِ محیط زیست و سوراخِ لایهى اوزون ، بلکه از آن رو که مبادا روحِ پدربزرگ یا خانم والدهشان را که در قالبِ یک سوسک تجسد یافته ، آزار دهند ! بنابراین در پسزمینهى بومى نویسنده تناسخ جاىگاهى ویژه دارد . گابریل فریشتا و سالدین چامچا در هواپیماى بویینگ 747 نشستهاند . یکى هنرپیشه است و دیگرى مقلد صدا . هواپیما ربوده مىشود و این دو به طرزِ معجزهآسایى نجات مىیابند . سالدین چامچا اصلا هندى است ، اما در لندن بزرگ شده ، نامِ اصلىاش صلاحالدین بوده که به سالدین تغییر پیدا کرده ، خانوادهاش خانوادهاى هندى و متعصب بوده . . . اگر قرار باشد در هر قصهاى شخصیتى باشد که بیش از سایران به نویسنده نزدیک باشد ، سالدین به سلمان رشدى نزدیکتر است . این از سالدین اما تقدیرِ گابریل فریشتا اینگونه رقم خورده بوده که در زندگى آینده ملک مقرب {L= Archangle =L} شود گابریل با جبرائیل همریشهاند . ( از آنجایى که از خاصههاى قصهى مدرن به هم خوردنِ تناوبِ زمانى است ، این که زندگى آیندهى گابریل در هزار سالِ قبل واقع شود ، اتفاقِ پیچیدهاى نیست . گذشته از آن ، ذاتِ تناسخ هم با اینگونه زمانشکنى قرابت دارد . ) تا اینجا فصلِ اولِ قصه بود به نامِ فرشته جبرائیل {L= TheAngelGibreel. =L} استحالهى {L= metamorphos =L} صلاحالدین به سالدین . نوعى خلا و تهى بودن که دوملیتىها ، عموما آن را تجربه کردهاند . خاصه کسانى که از یک فرهنگِ غنى شرقى مىبُرند و تالاپ ، به درونِ فرهنگِ غربى مىافتند . فصلِ دومِ قصه {L= Mahound =L} است که همان نامِ محمد است در زبانِ کهنِ سانسکریت . از اینجا گابریل به جبرائیل تبدیل مىشود . گابریل در کودکى ، و البته در زندگى قبلى ، زمانى که ناهارِ کارگرانِ معدن را مىبرده ، غذاى هندوهاى گیاهخوار را با گوشتِ مسیحیان و گوشتِ مسیحیان را با گوشتِ حلالِ مسلمانان جابهجا مىکرده ، نصیحت مادر را نشنیده مىگیرد . مادرى که به او مىگوید : شیطان . . . ( ص 91 ) همین گرهِ کوچک همهى داستان را کفایت مىکند . فرشتهاى که کمى هم شیطان است . پارهاى از داستان که در زمانِ صدر اسلام مىگذرد ، بسیار ابتدایى و ضعیف است . چیزى است شبیه به یک نمایشنامهى تهىمایهى ابتدایى ، در قیاسِ با صحنهآرایىهاى زندهى زمانِ معاصر در فصلِ اول . شهرى به نامِ جاهیلیا {L= Jahilia =L} و شخصیتهایى یک بعدى که به اشتباه و با کم دقتى از تاریخ بیرون کشیده شدهاند . ابوسیمبل {L= AbuSimbel =L} به جاى ابوسفیان و هند و خالد و حمزه و سلمان و . . . از اینجا قصه فصل به فصل جلو مىرود ، فصلى در جاهیلیا و فصلى در زمانِ معاصر . کماطلاعى نویسنده از تاریخِ صدرِ اسلام و زبانِ عربى و از آن بدتر ادعاى تاریخدانى و سوادِ قرآنى ، اثر را در دیدِ خوانندهاى با اطلاعاتِ متوسط به ملغمهاى مضحک تبدیل مىکند . بخشِ 2 از فصلِ 3 ( صفحهى 143 ) با یک عبارتِ عربى آغاز مىشود : کان ما کان / فى قدیم الزمان نویسنده آن را اینگونه ترجمه مىکند {L= :"Kan-amakan,Fiqadim-e-zaman,Itwasso,itwasnot. =L} . . " آنگونه بود که نبود ، در گذشتهاى فراموش شده . نویسنده متوجهِ این نکتهى ساده نشده که ما در زبان عربى چند معنا دارد و فقط یکى از آنها معناى نفى دارد . در اینجا نه به معناى نفى ، بل به معناى هر چه یا آنچه آمده است . ترجمهى تحتاللفظى و لغت به لغتِ آن مىشود ، بود آنچه بود ، و ترجمهى محتوا به محتواى آن ، همان یکى بود ، یکى نبود خودمان یا {L= "Onceuponatime =L} " است . یادِ آن کسى مىافتم که سالها پیش به ایران آمده بود و در مقالهاى نوشته بود که با شعار دادنِ این که خدا نمىخواهد ، نمىتوان جلو لشکر آهنین عراق ایستاد . او این شعار را روى پیشانى رزمندهها دیده بود که ماشاالله و گمان کرده بود که ما ، علانت نفى است و هر چه خدا بخواهد را با خدا نمىخواهد اشتباه گرفته بود . یکى دیگر از اشتباهاتِ ابتدایى نویسنده ، آوردن یک بت {L= Ball =L} به عنوانِ شخصیتى داستانى است . رفتارِ این شخصیت که روبهروى مهاند مىایستد ، نوعى تقلیدِ ناشیانه از کتابِ مقدس - عهد عتیق - است که در روندِ داستانى جا نمىافتد . و بعد هم رابطهى این بت با لات و منات و عزى که صفحاتِ زیادى از کتاب را به خود اختصاص مىدهد و عاقبت هم با پسزمینهى شیطان بودنِ جبرائیل منجر به طرحِ افسانهى غرانیق مىشود افسانهاى که در آن گفته مىشود شیطان در نقشِ جبرائیل بر پیامبر نازل مىشود و آیاتى شیطانى را واگو مىکند . پیامبر نیز این چند آیه را - در موردِ لات و منات و عزى - براى مردم مىخواند ، نزدیک به آن شعارِ جاهلى که این سه دخترانِ خدا ، صاحبِ شفاعت هستند . ( اللات و العزى ، و منات ثالثه الاخرى ، فانهن الغرانیق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى ) پس از آن جبرائیل دوباره نازل مىشود و آیات را تصحیح مىکند . افرایتم اللات و العزى ، و منات الثالثه الاخرى ، الکم الذکر و الانثى ، تلک اذا قسمه ضیزى ( نجم 19 - 22 ) طرفه این جاست که سازندگان و جاعلانِ این افسانه به آیاتِ ابتدایى همین سوره نظر نیانداختهاند که : و ما ینطق عن الهوى ، ان هو الا وحى یوحى ( نجم 2 - 3 ) البته جبرائیلِ رشدى ، خود شیطان است و در واگویههاى درونى اعتراف مىکند که اصلا نمىداند که خدا کیست ! ( صفحات 113 تا 125 ) . بگذریم که فرقِ معدودى در مسلمانان این روایتِ جعلى را قبول دارند . تازه آنها نیز نه به صورتى که رشدى مساله را شرح مىدهد . رشدى نزولِ آیاتِ شیطانى را در مجلسى بیان مىکند که مهاند ( در این نقد متعمدا از این لغت استفاده مىگردد . ) با هند خلوت کرده است . ( صفحهى 121 ) طرفه این جاست که در همین اثنا ، خبر مىرسد که حمزه ، برادرانِ هند را کشته است ! ( بىتوجهى به تاریخ در یک اثرِ داستانى ، قابلِ اغماض است ، اما اگر اولا اثر ادعاى بیانِ تاریخ را نداشته باشد ، و ثانیا مسالهى تاریخى ، مسالهاى نباشد که با حیثیتِ کسى - نه کسانى ، چه رسد به حیثیتِ دینى که عمیقترینِ انواع است - چالش داشته باشد . ) البته از نویسندهاى که خالد را اولین مسلمان مىداند و او را سقا {L= watercareer =L} مىنامد ( صفحهى 104 ) و سلمان را کجاندیش مىداند ، اینگونه تاریخنویسى بىراه نیست . آیاتِ شیطانى با طرحِ افسانهى غرانیق آغاز مىگردد و در ادامه ، نویسنده به خود جرات مىدهد که توصیفى از زندهگى مهاند و رابطهى او با همسرانش ارائه کند که حتى در شانِ یک انسانِ عادى نیز نیست . اینجا نکتهاى قابلِ تامل وجود دارد . فِرَقى از مسلمانان که جرات نمودند ، پیامبرشان را تا حدى تنزل بدهند که خطاکارش بنامند - آنهم در سترگترین رسالت که همانا بیانِ وحى باشد - در نوشتنِ این اثر و امثالِ آن مسوولاند . اگر نبود آن کژى آغازین ، این انحرافِ پسینى هرگز شکل نمىگرفت . هرگز نمىتوانم به خود بقبولانم که به دروغ بنویسم این قصه را بدونِ تعصب خواندهام و فقط آن را به لحاظِ داستانى سنجیدهام . ضمن این که به هیچ وجه از بیانِ این جمله احساسِ افتخارآمیزى و غرور آزاداندیشانهاى ندارم . چه ظاهرِ زیبایى دارد این جمله و چه باطنِ مجوفى . یعنى چه که بدونِ تعصب متنى را خواندن ؟ بدونِ داورى ؟ این کار را بلد نیستم . این یعنى این که تکهاى از خود را جدا کنم و بدونِ آن بخوانم و بدونِ آن بنویسم . ما با همهى خودمان مىخوانیم و مىنویسیم . . . آیاتِ شیطانى علىرغم بهرهگیرى از روایتِ مدرن ، رئالیسمِ جادویى ، رنگ و بوى بومى در فصول مربوط به سالادین چامچا ، هرگز به پختهگى اثرِ قبلى رشدى ، شرم نیست . با خواندنِ این اثر دو احساسِ متفاوت در آدمى شکل مىگیرد . اولى که مربوط به فصولِ سالادین چامچا است که احساسِ نوستالژیکِ دربهدرى خودخواستهاى است که نویسنده صادقانه بیان کرده است . . . و در موردِ فصولِ مربوط به صدر اسلام ، چیزى نمىتوان گفت جز فورانِ عنادى بىشرمانه ، هرزهنگارى موهنى که هیچ دلیلى براى آن نمىتوان پیدا کرد . رشدى در این کتاب ، گویى عقده گشوده است . آن هم با زبانى موهن و نگاهى وقیح . بدتر از همه ناجوانمردى اوست که بدونِ داشتنِ اطلاعاتِ تاریخى ، به نثرى نوشته که کار را به قصهاى تاریخى مىنمایاند . در صفحهى پایانى کتاب با ذکرِ نامِ انتشارات ، حتا اسمِ مترجمِ قرانى را که از آن چند آیه از سورهى نجم را به امانت گرفته ، ذکر مىکند . وه که چه امانتدارى معصومانهاى ! سه چهار اسمِ خاص و توصیفِ فضاى کهن و چنین توضیحاتى ، خوانندهى ناآشنا را مىفریبد که با نصِ تاریخ روبهرو شده است . و این نه فقط یک اهانت ساده و هرزهدرایى عنیف است ، که یک دروغِ آشکار است . پوشیدنِ رداى تحقیقِ متدلوژیک بر اندامِ لمپنیزم ، بسى موهنتر از دشنامى است که از دهانِ یک لمپنِ خیابانگرد بیرون مىآید . . . اغلبِ آثارى را که پخش و نشرشان توسطِ کلیساى کاتولیک ممنوع شده است ، دیدهایم و خواندهایم خاصه کتب و فیلمهاى سینمایى را . در همهى این آثار یک تشابه به چشم مىخورد . نقشِ انسانى - فرومعنوى ، غیرآسمانى - دادن به حضرت مسیح . این مهمترین تشابه بینِ همهى این آثارِ ممنوع است . اما این آثار تا کجا پیش رفتهاند ؟ تا چه حد در این رفتار جسور بودهاند ؟ اصالتاً نمایشِ رفتارِ انسانى یک معصوم ، مذموم نیست . سیرهنویسى در اسلام اینچنین رسالتى را برعهده داشته است . البته از آنجا که اسلام فاصلهى زمانى کمترى با دورهى معاصر داشته است ، تواتر ، عاملِ تعیینکنندهاى در سیرهنویسى بوده است و اختلاف کمتر از سیرهنویسى مسیحیت بوده است . اوایلِ تیرماهِ 79 ، در شبکهى {L= abc =L} یک برنامه از خبرنگارى معروف {L= -PeterJening =L} - پخش شد که در آن با مصاحبه و به تصویر کشیدنِ چند اثر باستانى ثابت ( ! ) شد که عیسا بالکل به صلیب کشیده نشده است و یهودیان او را نکشتهاند . اگر چه این تحقیق با نصوص دینى ما مسلمانان سازگار است اما این ظریفه را نباید از خاطر برد که این خبرنگار از زمرهى معروفترین خبرنگاران سیاسى است و تمامِ این برنامه بدین جهت ساخته شده بود که ثابت کند یهودیان بىگناهند ! بنابراین هیچ تعجب نکنید اگر در برنامهى بعدى جنینگ دیدید که حزبالله لبنان عاملِ اصلى قتلِ حضرتِ عیسا مسیح است ! بارى ، در تاریخِ مسیحیت ، به خلافِ اسلام ، جاى بازى با نصوص و سیره وجود دارد . اما این بازى قواعدى داشته است . اگر چه در همهى آثارِ ممنوع کلیساى کاتولیک شانِ عیسا مسیح از پیامبرى به یک انسان تنزل یافته است ، اما هیچگاه این انسان به یک انسانِ عادى و معمولى تبدیل نشده است . این انسان همواره قصدِ خیر داشته است ، حال آن که شاید - از دید مصنف و مولف - به این مقصود نرسیده باشد . یعنى مولف این گونه احساس کرده است که شخصى بدونِ اتصالِ به غیب ، ادعاى پیامبرى کرده است ، تا خلق را به سعادتى رهنمون شود ، اما در قصدِ او شکى نکرده است اگر چه شاید به اصلِ سعادت مشکوک باشد . . . اما سلمان رشدى . . . او به نحوِ عنیفى از این مرز نیز پافراتر گذاشته است . مهاند را با بىشرمى همیشه با صفتِ کاسبکار {L= businessman =L} نام مىبرد . ( صفحاتِ 91 ، 92 ، 93 و . . . ) او هیچگاه در موردِ وجودِ خدا و ارتباطِ جبرائیل با مهاند شک نمىکند ، بلکه به نحوِ ملوثى همهى این شخصیتها را نه به شخصیتهایى عادى ، که به خطاکارانى معمولى تبدیل مىکند . در واگویههاى مهاند مىخوانیم که : نامهبر خدا بودن چندان لذتى ندارد . . . ( صفحهى 112 ) فتوا ، لغتى بود که از سالِ 1368 ( ه . ش ) به ادبیاتِ انگلیسى ( بخوانیم جهانى ) راه یافت و به جاى {L= religiousstatement =L} یا {L= encyclical =L} نشست . پیش از آن ، همین دو واژه ى مهجور - به جاى فتوا به کار مىرفتند . رسانههاى غربى بیانِ ابتدایى فتواى امام را به نحوى نادرست ارائه کردند و شگفتانگیز این که همین بیان به داخلِ کشور نیز راه یافت . آنها دلیل فتواى قتلِ رشدى را ارتداد نامیدند . تبعاً گروهى ، از جمله خودِ رشدى بلافاصله در این که از اصل رشدى مسلمان بوده باشد ، تشکیک کردند . طرفه اینجاست که امام بر مبناى ارتدادِ رشدى ، فتواى قتل او را صادر نکرده بود ، بلکه به دلیل سابالنبى بودن ، او را مهدورالدم دانسته بودند . بعدها این فتوا تبعاتى چند را پدید آورد . خالهزنکىترینش مسالهى اعتذارِ خودِ رشدى بود که چون بچهى خردسالى به عذرخواهى افتاد . سیاسىترینش مسالهى خروجِ همزمانِ همهى سفراى جامعهى اروپایى بود ، در اعتراض به فتوا . و بهترینِ تبعاتش ناامنى براى اهانتکننده به مقدسات اسلام بود . آنهم در روزگارى که هر سریالِ تلویزیونى در هر شبکهاى جرات مىکند به مقدساتِ مسیحیت و سایرِ ادیان توهین کند . آخرینش قسمتِ انتهایى سریالِ {L= JesusChrist =L} بود که از یک شبکهى عمومى تلویزیونِ امریکا پخش شد و در آن پیش از مصلوب کردنِ مسیح ، یک فکلکراواتى مرتبِ معاصر ، کانه یک مجرى تلویزیونى واردِ صحنه شد و جلو سربازانِ پیلاتوس را گرفت . مقابلِ عیسا پردهاى پانوراما باز شد و جنگهاى صلیبى را نشانش داد که سربازان فریاد مىکشیدند {L= ،InthenameofJesus =L} به نامِ عیسا و حمله مىکردند ، بعد دادگاههاى تفتیشِ عقاید قرون وسطا و بالکل تا جنگ جهانى دوم ، همه را به گردنِ دین انداخت . بعد هم میکروفون را جلو برد و پرسید : آیا مىارزید ؟ ( جالب این که پخشِ این سریال که سى سالِ پیش مىتوانست مجازاتى نابخشودنى براى مولف داشته باشد ، موردِ اغماضِ کلیساى کاتولیک و حتا مسیحیان قرار گرفت ! ) این همان حرکتى است که اگر آغاز شد ، پایانى بر آن متصور نیست و نهایتا مىتواند به هر اهانتى بیانجامد . اما این فتوا علاوه بر این تبعات ، تبعِ دیگرى هم داشت که من آن را عجیبترین مىنامم . عجیبترینِ تبعات نبود مگر اظهارِ نظرِ پارهاى از سیاسیون که فتواى امام را یک فتواى مذهبى نامیدند و نه سیاسى که البته عرفِ دیپلماتیک را رعایت کرده باشند و مصلحتِ . . . ( و ما که بالاخره نفهمیدیم سیاستِ آنها عینِ دیانتِ ماست یا عینِ دیانتِ خودشان . . . ) آنها اینسان گفتند که امام خمینى با شخصیتِ مذهبى خود و به عنوانِ یک مرجعِ دینى این فتوا را داده است و نه به عنوانِ یک رهبر و مسوولِ حکومت . این خطا از این پندارِ نادرست ناشى شده است که گمان مىکند ، کلیتها را مىتوان به اجزا تجزیه کرد . پس بلافاصله براى امام دو شخصیت قائل شدند ، شخصیتى سیاسى تحتِ عنوانِ رهبر ، و شخصیتى دینى تحتِ عنوان مرجع . انگار که این دو شخصیت کاملا مستقل از هماند و کردارهاى این یکى ، دخلى به رفتارهاى دیگرى ندارد . این همان جزئىنگرى روشمندِ علمِ تجربى معاصر است که بدبختانه به عرصهى تفکر در علومِ انسانى نیز سرایت کرده است . این جنس جداسازى و تجزیه به عواملِ اول ، از همان سنخِ بدونِ تعصب متنى را خواندن است . سنخى که نه ممکن است و نه مطلوب . ممکن نیست کسى بتواند بدونِ هیچ تعصب ، پیشداورى ، پیشفرض ، متنى را بخواند . ممکن نیست کسى با جزئى از خود ، جایى را ببیند . آدمى با کلیتِ خود مىنگرد ، مىخواند و . . . حتا نگاهِ ما به طبیعتِ اطراف ، انتخابى است از کلِ طبیعت . نه یک نگاهِ صرفاً تصادفى . این انتخاب برمىگردد به همهى آنچه در خود اندوختهایم دین ، محیطِ تربیتى ، آموزههاى دورانِ کودکى ، تحصیل . . . تازه فرض کنیم که چنین نگاهِ بدون پیشفرضى ممکن باشد ، چه مطلوبیتى دارد این نگاه ؟ این تنها کمک مىکند که همه یکجور بنگرند . چه حسنى در این نگرش هست ؟ نگرشِ گلهوار که فردیتِ هیچکسى را در نظر نمىگیرد . این همان گرفتارى سهمگینى است که امروز در تب و تابِ گفتوگوى میانِ تمدنها ، پدیدهى جهانى شدن {L= globaliziton =L} و غیرِ آن داریم . مگر مىتوان از تمدنى تنها خوبىهایش را جدا کرد ؟ کلیتِ یک تمدن هیچگاه قابلِ تجزیه به اجزاى کوچکتر نیست . گرفتنِ تکهاى از یک تمدن ، لاجرم باعث اتصال به سایرِ پارههاى آن خواهد شد . در مثل دقیقا مانندهى آن است که بگویى من با انگشتِ کوچکِ پاى فلانى رفاقت مىکنم . نمىتوانى انگشتِ پا را بگیرى و او را نگیرى ، نمىتوانى انگشت پا را بگیرى و در حریمِ او نروى . از همه مهمتر نمىتوانى انگشتِ پا را ببرى و با آن انگشتِ بریده رفاقت کنى . دیگر زمانهى شاعرانى که عاشقِ نقطهاى روى پیشانى دلبر مىشدند به سر آمده است . به هر صورتِ فتواى امام ، فتواى امام بود . نه فتواى رهبر و نه فتواى مرجع . فتوایى که حلال شمرد خونِ کسى را که به زندهگى دیگران تعرض کند . فتوایى که ایستاد روبهروى شعارِ فریباى دورانِ مدرن که جان مقدم بر اندیشه است . که اگر جان مقدم بر اندیشه باشد ، ظاهر این است که جان ارجمندى یافته باطن ، بىارجى اندیشه است . یعنى هیچ اندیشهاى نمىتوان یافت که براى آن بتوان جان فدا کرد . . . با این شعار که حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است ، فاتحهى آرمان و آرمانخواهى خوانده خواهد شد ، و در عوض خیالت تخت که هر چه خواهى بگو ، به سخره و به طعنه . . . و فتوا مقابلِ این شعار ایستاد . و اهلِ فتوا را نیز چارهاى جز این نیست .
.
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.