قصاید /

تخمین زمان مطالعه: 13 دقیقه

قصاید قصیده شماره ۱ تعداد ابیات ۳۹ در ستایش قوام الدین محمد صاحب عیار ز دلبرى نتوان لاف زد به آسانى هزار نکته در این کار هست تا دانى


قصاید قصیده شماره 1 تعداد ابیات 39 در ستایش قوام الدین محمد صاحب عیار ز دلبرى نتوان لاف زد به آسانى هزار نکته در این کار هست تا دانى به جز شکر دهنى مایه هاست خوبى را به خاتمى نتوان زد دم سلیمانى هزار سلطنت دلبرى بدان نرسد که در دلى به هنر خویش را بگنجانى چه گردها که برانگیختى ز هستى من مباد خسته سمندت که تیز میرانى به هم نشینى رندان سرى فرود آور که گنجهاست درین بى سرى و سامانى بیار باده ء رنگین که یک حکایت راست بگویم و نکنم رخنه در مسلمانى به خاک پاى صبوحى کنان که تا من مست ستاده بر در میخانه ام به دربانى به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانى به نام طره ء دلبند خویش خیرى کن که تا خداش نگهدارد از پریشانى مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز وگرنه حال بگویم به آصف ثانى وزیر شاه نشان خواجه ء زمین و زمان که خرمست بدو حال انسى و جانى قوام دولت و دنیا محمد ابن على که مى درخشدش از چهره فرّ یزدانى زهى حمید خصالى که گاه فکر صواب ترا رسد که کنى دعوى جهانبانى طراز دولت باقى ترا همى زیبد که همتت نبرد نام عالم فانى اگر نه گنج عطاى تو دستگیر شود همه بسیط زمین رو نهد به ویرانى ترا که صورت جسم ترا هیولاییست چو جوهر ملکى در لباس انسانى کدام پایه تعظیم نصب شاید کرد که در مسالک فکرت به برتر از آنى درون خلوت کروبیان عالم قدس صریر کلک تو باشد سماع روحانى ترا رسد شکر آویز خواجگى گه جود که آستین به گریبان عالم افشانى صواعق سخطت را چگونه شرح دهم نعوذ بالله از آن فتنه هاى طوفانى سوابق کرمت را بیان چگونه کنم تبارک الله از آن کار ساز ربانى درون پرده گل غنچه بین که مى سازد ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانى شقایق از پى سلطان گل سپارد باز به بادبان صبا کله هاى نعمانى بدان رسید ز سعى نسیم باد بهار که لاف مى زند از لطف روح حیوانى سحرگهم چه خوش آمد که بلبلى گلبانگ بغنچه مى زد و مى گفت در سخنرانى که تنگدل چه نشینى ز پرده بیرون آى که در خم است شرابى چو لعل رمانى مکن که مى نخورى بر جمال گل یک ماه ( 1) که باز ماه دگر مى خورى پشیمانى بشکر تهمت تکفیر کز میان برخاست بکوش کز گل و مل داد عیش بستانى جفا نه شیوه دین پرورى بود حاشا( 2) همه کرامت و لطفست شرع یزدانى ز سوز اناالحق چه داند آن غافل که منجذب نشد از جذبه هاى سبحانى طربسراى وزیرست ساقیا مگذار که غیر جام مى آنجا کند گرانجانى تو بودى آن دم صبح امید کز سر مهر برآمدى و سر آمد شبان ظلمانى شنیده ام که ز من یاد مى کنى گه گه ولى به مجلس خاص خودم نمى خوانى طلب نمى کنى از من سخن جفا این است وگرنه با تو چه بحث است در سخندانى ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حکمى با کتاب قرآنى هزار سال بقا بخشدت مدایح من ( 3) چنین نفسى متاعى بچون تو ارزانى سخن دراز کشیدم ولى امیدم هست که ذیل عفو بدین ماجرا بپوشانى همیشه تا به بهاران هوا بصفحه باغ هزار نقش نگارد ز خط ریحانى به باغ ملک ز شاخ امل بعمر دراز شکفته باد گل دولتت بآسانى قصیده شماره 2 تعداد ابیات 44 در مدح شاه شیخ ابو اسحق سپیده دم که صبا بوى لطف جان گیرد چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد نواى چنگ بدانسان زند صلاى صبوح که پیر صومعه راه در مغان گیرد نکال شب که کند در قدح سیاهى شب در او شرار چراغ سحرگهان گیرد شه سپهر چو زرین سپر کشد در روى به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد به رغم زال سیه شاهباز زرین بال درین مقرنس زنگارى آشیان گیرد به بزمگاه چمن شو که خوش تماشائیست چو لاله کاسه ء نسرین و ارغوان گیرد چو شهسوار فلک بنگرد به جام صبوح که چون به شعشعه ء مهر خاوران گیرد محیط شمس کشد سوى خویش در خوشاب که تا به قبضه ء شمشیر زر فشان گیرد صبا نگر که دمادم چو رند شاهد باز گهى لب گل و گه زلف ضیمران گیرد ز اتحاد هیولا و اختلاف صور خرد ز هر گل نو نقش صد بتان گیرد من اندر آن که دم کیست این مبارک دم که وقت صبح درین تیره خاکدان گیرد چه حالتست که گل در سحر نماید روى چه آتشست که در مرغ صبح خوان گیرد چه پرتوست که نور چراغ صبح دهد چه شعله است که در شمع آسمان گیرد چرا به صد غم و حسرت سپهر دایره شکل مرا چو نقطه ء پرگار در میان گیرد ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به که روزگار غیور است و ناگهان گیرد چو شمع هر که به افشاى راز شد مشغول بسش زمانه چو مقراض در زبان گیرد کجاست ساقى مهروى من که از سر مهر چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد نواى مجلس ما را چو بر کشد مطرب گهى عراق زند گاهى اصفهان گیرد( 4) فرشته یى ، به حقیقت سروش عالم غیب که روضه کرمش نکته بر جنان گیرد( 5) پیامى آورد از یار و در پیش جامى به شادى رخ آن یار مهربان گیرد سکندرى که مقیم حریم او چون خضر ز فیض خاک درش عمر جاودان گیرد جمال چهره اسلام شیخ ابو اسحق که ملک در فدمش زیب بوستان گیرد گهى که بر فلک سرورى عروج کند نخست پایه خود فرق فرقدان گیرد چراغ دیده محمود آنکه دشمن را ز برق تیغ وى آتش بدودمان گیرد به اوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد به تیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد عروس خاورى از شرم راى انور او به جاى خود بود ار راه قیروان گیرد ایا عظیم وقارى که هر که بنده تست ز رفع قدر کمربند توامان گیرد رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت چو فطرتت صفت امر کن فکان گیرد مداوم در پى طعن است بر حسود و عدوت سماک رامح از آن روز و شب سنان گیرد فلک چو جلوه کنان بنگرد سمند ترا کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد ملالتى که کشیدى سعادتى دهدت که مشترى نسق کار خود از آن گیرد از امتحان تو ایا مرا غرض آنست که از صفاى ریاضت دلت نشان گیرد و گر نه پایه عزت از آن بلندترست که روزگار برو حرف امتحان گیرد مذاق جانش ز تلخى غم شود ایمن کسى که شکر شکر تو در دهان گیرد ز عمر بر خورد آنکس که در جمیع صفات نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد چو جاى جنگ نبیند به جام یازد دست چو وقت کار بود تیغ جانستان گیرد ز لطف غیب به سختى رخ از امید متاب که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد شکر کمال حلاوت پس از ریاضت یافت نخست در شکن تنگ از آن مکان گیرد در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست چنان رسد که امان از میان کران گیرد چه غم بود به همه حال کوه ثابت را که موجهاى چنان قلزم گران گیرد اگر چه خصم تو گستاخ مى رود حالى تو شاد باش که گستاخیش چنان گیرد که هر چه در حق این خاندان دولت کرد جزاش در زن و فرزند و خانمان گیرد زمان عمر تو پاینده باد کاین نعمت عطیه ایست که در کار انس و جان گیرد قصیده شماره 3 تعداد ابیات 40 در مدح شاه شجاع شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان از پرتو سعادت شاه جهان ستان خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب اوست صاحبقران خسرو و شاه خدایگان خورشید ملک پرور و سلطان دادگر داراى دادگستر و کسرى کى نشان سلطان نشان عرصه ء اقلیم سلطنت بالا نشین مسند ایوان لامکان اعظم جلال دولت و دین آن که رفعتش دارد همیشه توسن ایام زیر ران داراى دهر شاه شجاع آفتاب ملک خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان ماهى که شد به طلعتش افروخته زمین شاهى که شد به همتش افراخته زمان سیمرغ وهم را نبود قوت عروج آن جا که باز همت او سازد آشیان گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ او از یکدگر جدا شود اجزاى تو امان حکمش روان چو باد در اطراف بحر و بر مهرش نهان چو روح در اعضاى انس و جان اى صورت تو ملک جمال و جمال ملک وى طلعت تو جان جهان و جهان جان تخت تو رشک مسند جمشید و کى قباد تاج تو غبن افسر دارا و اردوان تو آفتاب ملکى و هر جا که میروى چون سایه از قفاى تو دولت بود روان ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن گردون نیاورد چو تو اختر به صد قران بى طلعت تو جان نگراید به کالبد بى نعمت تو مغز نبند در استخوان هر دانشى که در دل دفتر نیامدست دارد چو آب خامه تو بر سر زبان دست ترا به ابر که یارد شبیه کرد چو بدره بدره این دهد و قطره قطره آن با پایه جلال تو افلاک پایمال وز دست بحر جود تو در دهر داستان بر چرخ علم ماهى و بر فرق ملک تاج شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان اى خسرو منیع جناب رفیع قدر وى داور عظیم مثال رفیع شان علم از تو در حمایت و عقل از تو باشکوه در چشم فضل نورى و در جسم ملک جان اى آفتاب ملک که در جنب همتت چون ذره یى حقیر بود گنج شایگان در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است صد گنج شایگان که ببخشى برایگان عصمت نهفته خفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان ؟ گردون براى خیمه خورشید فلکه ات از کوه و ابر ساخته نازیر و سایبان وین اطلس مقرنس زردوز زرنگار چترى بلند بر سر درگاه خویش دان بعد از کیان بملک سلیمان ندید کس این ساز و این خزینه و این لشکر گران بودى درون گلشن و از پردلان تو در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان در دشت روم خیمه زدى و غریو کوس از دشت روم رفت به صحراى سیستان تا قصر زرد تاختى و لرزه اوفتاد در قصرهاى قیصر و در خانه هاى خان آن کیست کو به ملک کند با تو همسرى از مصر تا بروم وز چین تا بقیروان سال دگر ز قیصرت از روم باج سر وز چینت آورند بدرگه خراج خان تو شاکرى ز خالق و خلق از تو شاکرند تو شادمان بدولت و ملک از تو شادمان اینک بطرف گلشن و بستان همى روى با بندگان سمند سعادت بزیر ران اى ملهمى که در صف کروبیان قدس فیضى رسد به خاطر پاکت زمان زمان اى آشکار پیش دلت هر چه کردگار دارد همى بپرده غیب اندرون نهان داده فلک عنان ارادت به دست تو یعنى که مرکبم به مراد خودم بران گر کوششیت افتد پر داده ام به تیر ور بخششیت باید زر داده ام بکان خصمت کجاست در کف پاى خودش فکن یار تو کیست بر سر چشم منش نشان مهم کام من به خدمت تو گشته منتظم هم نام من به مدحت تو گشته جاودان .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image