فلسفه خلقت تدریجی و دفعی  /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

وجود، حقیقتی است واحد ولی دارای مراتب ؛ و همه این مراتب نیز بالفعل موجودند. چرا که اساساً وجود ، مساوق و همپایه ی فعلیّت است. وقتی به این مراتب نظر می کنیم ، می یابیم که هر مرتبه از وجود ، یک سری از صفات را در حدّ رتبه ی خودشان دارا می باشند ؛ مثلاً همه علم دارند ، حیات دارند ، اختیار دارند و ... . این گونه صفات ، اوصاف ذاتی وجودند. لذا هر مرتبه از وجود در حدّ رتبه ی خود ، واجد آنهاست. امّا وقتی رتبه دوم وجود را با رتبه نخست ( رتبه ی واجبی) می سنجیم ، می یابیم که دومی صفتی دارد که اوّلی ندارد ؛ که آن صفت عبارت است از امکان یا مخلوقیّت.


وجود، حقیقتی است واحد ولی دارای مراتب ؛ و همه این مراتب نیز بالفعل موجودند. چرا که اساساً وجود ، مساوق و همپایه ی فعلیّت است. وقتی به این مراتب نظر می کنیم ، می یابیم که هر مرتبه از وجود ، یک سری از صفات را در حدّ رتبه ی خودشان دارا می باشند ؛ مثلاً همه علم دارند ، حیات دارند ، اختیار دارند و ... . این گونه صفات ، اوصاف ذاتی وجودند. لذا هر مرتبه از وجود در حدّ رتبه ی خود ، واجد آنهاست. امّا وقتی رتبه دوم وجود را با رتبه نخست ( رتبه ی واجبی) می سنجیم ، می یابیم که دومی صفتی دارد که اوّلی ندارد ؛ که آن صفت عبارت است از امکان یا مخلوقیّت. چون رتبه نخست وجود مخلوق نیست بلکه واجب الوجود می باشد. امّا این صفت مخلوق از کجا آمده ؟ منشاء انتزاع این صفت ، نه ذات وجودی مرتبه دوم ، بلکه محدودیّت آن مرتبه نسبت مرتبه ی اوّل است. لذا این صفت در حقیقت از نداشته های مرتبه ی دوم انتزاع شده است و صفتی است عدمی همچون صفت کوری و کری که از نبود بینایی و شنوایی انتزاع شده اند ؛ یا مثل صفت سیاه بودن که در حقیقت همان عدم انعکاس نور از شیء می باشد. رتبه ی سوم وجود نیز در قیاس با رتبه ی دوم محدودیّتی دارد ؛‌ و رتبه ی چهارم از رتبه ی سوم محدودتر است و ... . پس هر چه رتبه ی وجود پایین تر باشد ، حدود عدمی آن بیشتر می شود و صفات عدمی بیشتری از آن حدود انتزاع می شوند. بنا براین اموری چون مادّیّت ، جسمانیّت ، زمان داری ، مکان داری ، رنگ داشتن ، اندازه داشتن ، درون چیزی بودن ، بیرون چیزی بودن و ... ، همگی در حقیقت اوصاف نقص می باشند و از نبودها و محدودیّتها انتزاع می شوند ؛ لذا این گونه امور در مرتبه ی نخست وجود ابداً یافت نمی شوند ؛ لکن بشر این گونه امور عدمی را امر وجودی می انگارد؛ همانگونه که سیاهی را چیزی می نگارد یا سایه را امری وجودی می پندارد ؛ و از بزرگی و کوچکی سایه سخن می گوید ؛ حال آنکه سیاهی و سایه در حقیقت چیزی نیستند جز عدم انعکاس نور. حال با این مقدّمه می رویم سراغ پایین ترین رتبه های وجود که عبارت باشند از وجود مادّه و وجود جسم. اگر به خود این مراتب وجود ـ از آن جهت که وجودند نظر نماییم ـ فعلیّت دارند و تدریجی در آنها نیست. لذا وجود عالم مادّه ، همان است که از ازل بوده و تا ابد نیز همان خواهد بود. امّا اگر به حدود آن نظر نماییم و غرق در اعتبارات عقلی خودمان شویم و همانگونه که سایه و سیاهی را چیزی می پنداریم ، مادّه و جسم ـ نه وجود آنها ـ را هم چیزی بپندریم ، این امور برای خود احکامی ویژه خواهند داشت ؛ از جمله اینکه خواهیم دید مادّه فقط پذیرش است و تنها حیثیّت قبول کنندگی دارد ؛ و صورتهای گوناگون را می تواند بپذیرد. و چون نظر در جسم می کنیم می یابیم که جسم مرکّب است از مادّه و صورتی. آنگاه می یابیم که صورت جسم دائماً در حال عوض شدن است و صورتی می رود و صورتی دیگر می آید ؛ که از این امر تعبیر می کنیم به حرکت و تدریج و سیلان. پس حرکت و تدریج در حقیقت چیزی نیست جز همان حکم محدودیّت این رتبه از وجود. یعنی این رتبه از وجود ـ که ما از حدود عدمی آن ، مادّه و جسم را انتزاع نموده ایم ـ محدودیّتی دارد که از آن محدودیّت ، وصف حرکت و تدریج و سیلان انتزاع می گردد.پس از منظر الهی و بلکه از منظر موجودات مجرّد ـ که مثل ما در رتبه ی مادّی نیستند ـ هیچ امر تدریجی وجود ندارد ؛ بلکه خداوند متعال به یک اراده ی ازلی تمام مخلوقات را بالفعل آفریده است ؛ این ماییم که به سبب قرار گرفتن در مراتب پایین وجود ، قادر نیستیم کلّ حقیقت یک شیء را یکجا ببینیم ؛ لذا ما همواره تنها بخشی از آن را می بینیم و تا آن بخش را رها نکنیم بخش دیگر را نخواهیم دید ؛ مانند مورچه ای که روی توپ راه می رود و هیچگاه نمی فهمد که آن توپ کروی است ؛ چون او قادر به مشاهده کلّ توپ نیست. از اینجاست که به پندار عقلی می پنداریم موجودات به تدریج خلق می شوند. امّا از منظر اولیای الهی که به مراتب بالای وجود راه یافته اند ، اوّل و آخر تک تک موجودات مادّی بالفعل موجود است.لذا ملاحظه می فرمایید که از آینده ی امور خبر می دهند. چون آنچه برای ما نیامده برای آنها محقّق است. کما اینکه اگر موجودی از عالم ملکوت نیز فراتر رود ، محدودیّت ملکوت نیز در نظر او محو خواهد شد. و اگر از جبروت فراتر رود ، محدودیّت جبروت را هم نخواهد دید ؛ بلکه در وجود این عوالم نظر خواهد نمود. در این حال است که شخص به مقام فناء فی الله می رسد. یعنی دیگر حدود وجود را نمی بیند بلکه تنها خود وجود را می بیند که یکی بیش نیست ؛ و وجود واحد و محض جز خدا نیست. پس آنچه ما ادراک می کنیم تدریج است امّا آنچه نزد خداست ثابت می باشد.« ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق ـــ آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است »(النحل:96) چون او فقط وجود اشیاء را دارد ولی ما حدود و ماهیّات اشیاء را نظاره می کنیم که اعتباری اند. به تعبیر عارف شهیر جناب شیخ محمود شبستری در گلشن راز: به نام آن که جان را فکرت آموختچراغ دل به نور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم گشت روشنز فیضش خاک آدم گشت گلشن توانایی که در یک طرفه العینز کاف و نون پدید آورد کونین چو قاف قدرتش دم بر قلم زدهزاران نقش بر لوح عدم زد از آن دم گشت پیدا هر دو عالموز آن دم شد هویدا جان آدم در آدم شد پدید این عقل و تمییزکه تا دانست از آن اصل همه چیز چو خود را دید یک شخص معیّنتفکّر کرد تا خود چیستم من ز جزوی سوی کلّی یک سفر کردوز آنجا باز بر عالم گذر کرد جهان را دید امر اعتباریچو واحد گشته در اعداد ساری جهان خلق و امر از یک نفس شدکه هم آن دم که آمد باز پس شد ولی آن جایگه آمد شدن نیستشدن چون بنگری جز آمدن نیست به اصل خویش راجع گشت اشیاهمه یک چیز شد پنهان و پیدا تعالی الله قدیمی کو به یک دمکند آغاز و انجام دو عالم جهان خلق و امر اینجا یکی شدیکی بسیار و بسیار اندکی شد همه از وهم توست این صورت غیرکه نقطه دایره است از سرعت سیر یکی خط است از اوّل تا به آخِربر او خلق جهان گشته مسافر در این ره انبیا چون سارباننددلیل و رهنمای کاروانند و ز ایشان سید ما گشته سالارهم او اوّل هم او آخِر در این کار احد در میم احمد گشت ظاهردر این دور اوّل آمد عین آخِر ز احمد تا احد یک میم فرق استجهانی اندر آن یک میم غرق است بر او ختم آمده پایان این راهدر او مُنَرل شده « ادعوا الی الله » مقام دلگشایش جمعِ جمع استجمال جانفزایش شمع جمع است شده او پیش و دلها جمله از پیگرفته دست دلها دامن وی در این ره اولیا باز از پس و پیشنشانی داده‌اند از منزل خویش به حدّ خویش چون گشتند واقفسخن گفتند در معروف و عارف یکی از بحر وحدت گفت انا الحقیکی از قرب و بعد و سیر زورق یکی را علم ظاهر بود حاصلنشانی داد از خشکی ساحل یکی گوهر بر آورد و هدف شدیکی بگذاشت آن نزد صدف شد یکی در جزو و کل گفت این سخن بازیکی کرد از قدیم و محدث آغاز یکی از زلف و خال و خط بیان کردشراب و شمع و شاهد را عیان کرد یکی از هستی خود گفت و پنداریکی مستغرق بت گشت و زنار سخنها چون به وفق منزل افتاددر افهام خلایق مشکل افتاد کسی را کاندر این معنی است حیرانضرورت می شود دانستن آن. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image