تخمین زمان مطالعه: 16 دقیقه
يكى از متمايزات دين مقدّس اسلام از دين مسيحيان قضيّه تثليث است؛ بلكه اين وجهِ اختلاف، اصولى است؛ و بلكه از مهمترين وجوه اصوليّه اختلاف است.
دين اسلام مردم را به توحيد مىخواند؛ و اصل قديم را يكى مىشمرد، و تمام جهات كثرت را از هر قسم و هر نوع، به آن وجود واحد بر مىگرداند. و دين نصارى در عين اينكه بتصريح انجيل، خداى را يگانه مىداند، ولى معذلك براى عالم سه اصل قائل است، و اين معنى را جزء اصول اعتقاديّه قرار مىدهد؛ بسرحدّيكه دين مسيح و اعتقاد به تثليث (سه گانه بودن اصل پيدايش عوالم) از ملازمات يكديگر شمرده مىشوند.
قرآن كريم، صريحاً بمبارزه با تثليث قيام كرده است و آن را نه بنا بر تعبّد بلكه بنا بر اصول عقليّه باطل مىشمرد؛ و قائلين به تثليث را مورد مؤاخذه قرار مىدهد، و تا حدّيكه تثليث را همرديف و همطراز با شرك مىشمرد. و روش پيامبر اكرم و احتجاجات آن حضرت با مسيحيان، و روش ائمّه طاهرين عليهم السّلام و اصحاب و تابعين و علماء اسلام، از صدر اسلام تا كنون چنين بوده است؛ و در ردّ تثليث، كتب و دفاتر و رسائل را مشحون ساخته و با ادلّه عقليّه مُتقنه، اين مذهب را باطل شمرده و بطلان آنرا از روى براهين عقليّه مشهود ساختهاند.
و از طرفى مىدانيم كه خصوص تثليث موضوعيّتى براى بطلان ندارد؛ بلكه بطور كلّى تعدّد آلهه و قدماء كه اصول پيدايش عالم هستند نمىتواند از يكى بيشتر باشد. و بنابراين، مذهب تثليث و تربيع و تخميس و أمثال ذلك تفاوتى ندارد و هر كس بهر گونه و بهر شكل قائل به تعدّد اصول عالم شود، گرچه مركّب از صد جزء يا هزار جزء باشد باطل، و همان ادلّه ردّ تثليث، چه از قرآن كريم و چه از غير قرآن كريم، آنرا باطل مىشمرد و در رديف شرك قرار مىدهد.
و از طرف ديگر قول به عينيّت صفات و اسماء حقّ سبحانه و تعالَى، موجب تجزيه و تركيب و تعدّد در ذات واجب الوجود خواهد شد؛ زيرا كه مفهوم علم و قدرت و حيات و يا مفهوم عالمٌ و قادرٌ و حىٌّ تنها و تنها بر ذات حقّ سبحانه و تعالَى حمل نمىشود، بلكه مُنطبَقٌ عَليْه اين مفاهيم كه مصاديق حقيقيّه علم و قدرت و حيات است در ذات حقّ بايد وجود خارجى و تحقّق واقعى پيدا كند؛ و اين مستلزم تجزيه ذات مقدّس حضرت احديّت مىگردد بدين مصاديق عينيّه؛ و لازمهاش تركيب آن ذات يگانه است از اين صفات و اسماء عينيّه خارجيّه.
و بعينه همان مذهب تثليث نصارى در اينجا لازم مىآيد؛ غاية الامر نه تثليث بلكه تجزيه ذات حقّ به تعداد صفات و اسمائى كه براى او شمرده مىشود؛ و هر يك از آنها متمايز و جدا از يكديگر در ذات حقّ تحقّق پيدا مىكنند؛ و اين اشنع و اقبح از تثليث است، زيرا كه در تثليث، فقط ذات حقّ مركّب از سه جزء مىشد و آن توالى فاسده لازم مىآمد؛ و در اينجا ذات حقّ مركّب از هزار اسم و يا صفت مىگردد.
آيات وارده در قرآن كريم در نفى تثليث
آيات قرآن كريم بچند طريق و چند لسان مسيحيان را مورد مؤاخذه قرار مىدهد:
اوّل: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.[1]
همانطور كه ملاحظه مىشود در اين آيه مباركه، تثليث نفى شده است در قول خداوند: وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ؛ و ديگر منزّه بودن حضرت پروردگار از اينكه براى او فرزندى بوده باشد.
دوّم: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ* لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.[2]
معبودى جز معبود واحد، و اگر از گفتار خود باز نايستند هر آينه به افرادى از آنها كه كفر ورزيدهاند عذاب دردناكى خواهد رسيد.»
در اين دو آيه دو مطلب نفى شده است: اوّل آنكه خداوند همان مسيح بن مريم باشد، و دوّم آنكه خداوند سوّمى از سه تا بوده باشد؛ چون نصارى مىگويند: خداوند سوّمى از سه تا است: اب، ابن، روحُ الْقُدُس
. أب كه معنى آن پدر است عبارت است از عالَم ذاتِ حضرت خداوند سبحانه و تعالَى
. إبن كه معنى آن پسر است عبارت از عالَم عِلم حضرت احديّت سبحانه و تعالَى
. روحُ القُدُس كه معنى آن جبرائيل يا روح است عبارت است از عالَم حياتِ خداوند عزّ و جلّ.
و اين، سه اصلى است كه نصارى بر آن اتّفاق دارند و مىگويند: سوّمى هر يك از اينها خداست يعنى اين سه تا را از هر كجا بشماريم سوّمى آن خداست.
اگر بگوئيم: اب ابن روح القُدُس، روح القُدُس خداست. و اگر بگوئيم: روح القُدُس اب ابن، ابن خداست. و اگر بگوئيم ابن روح القُدُس اب، اب خداست.
در اين دو آيه، هم خدا بودن مسيح بن مريم، و هم خدا بودن سوّمى از سه تا، كفر شمرده شده است.
سوّم: وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ.[3]
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ.[4]
از اين آيات نيز استفاده مىشود كه نصارى حضرت مسيح را پسر خدا گرفتهاند؛ سبحانه عما يقولون
چهارم: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ.[5]
از اين آيه نيز استفاده مىشود كه نصارى، علاوه بر الوهيّت حضرت مسيح، به الوهيّت مادرش حضرت مريم قائل بودند.
كليسائى هم بعنوان مريم مَعبود دارند؛ و اعمالى نيز بحساب مريم معبود از جمله عبادات خود دارند.
بارى، از مجموع آنچه ذكر شد استفاده مىشود كه مسيحيان قائل به الوهيّت حضرت عيسى هستند، و اين امر از اصول اعتقاديّه آنانست. و تمام نصارى با وجود اختلاف شديد در ميانشان در كيفيّت الوهيّت مسيح- كه گويند به هفتاد فرقه قسمت شده و هر يك براى خود طريقى را پيمودهاند- ولى معذلك همگى در تثليث اتّفاق دارند؛ خواه سه ركن اساسى را اب و ابن و امّ شمرند، و يا اب و ابن و روحُ القُدُس.
به هر حال اب را عنوان ذات، و مسيح را بعنوان فرزندى و تولّد و انشعاب از اين اصل عنوان علم، و پايه سوّم را عنوان حيات مىدانند. و معلوم است كه تركيب ذات خداوند از سه امر، خواه سه اصلى كه مدخليّت در تحقّق
داشته باشند، و خواه ذات را دوّار و در بين اين سه امر متحرّك ببينند و بعنوان ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ (سوّمى از اين سه پايه) بدانند، غلط و روى براهين فلسفيّه باطل است
. تلميذ: علّت بطلان تثليث بر اساس اصول برهان- با آنكه نصارى قائل به وحدت ذات حقّ هستند، و إنجيل صراحت بر توحيد دارد، و همگى اتّفاق دارند بر آنكه حضرت مسيح دعوت به توحيد نموده است- همان تناقض بين وحدت و كثرت است. يعنى مسيحيان مىگويند: ذات حضرت حقّ جلّ و عزّ واحد است؛ و در عين حال سه تاست.
اگر وحدت حقيقى و كثرت اعتبارى باشد مستلزم اشكال نخواهد شد. و نيز اگر كثرت حقيقى و وحدت اعتبارى، گذشته از اشكال تعدّد آلهه مستلزم تناقض نخواهد شد؛ ولى اگر فرض بشود كه كثرت حقيقى و وحدت حقيقى باشد، اين امر مستلزم تناقض است و از نقطه نظر تناقض محال است. و بهترين دليل در ردّ قائلين به تثليث آنست كه بگوئيم معنى وحدت و معنى كثرت، دو معنى مختلف و متباين است؛ و جمع بين اين دو مفهوم در مصداق واحد با ملاحظه شرائط تناقض مستلزم تناقض است.
و عين اين اشكال در صورت فرض عينيّت صفات و اسماء ذات حقّ جلّ و علا، با ذات حقّ لازم مىآيد، زيرا اگر صفت غير از موصوف نباشد، در فرض عينيّت و وحدت بين صفت و موصوف بايد ذات حقّ به اعتبار ذات، واحد و به اعتبار اسماء و صفات كه عين ذات است كثير باشد؛ و اين امر مستلزم تناقض خواهد شد.
و بنابراين هيچ چارهاى نيست مگر آنكه اسماء و صفات را مرتبه نازله و متعيّنه از ذات بدانيم كه در صورت تنزّل و تعيّن، كثرتِ در مراتب منافاتى با وحدت در ذات نخواهد داشت؛ و گرنه تمام اشكالات بر تثليث از نقطه نظر
جمع بين وحدت و كثرت در اينجا خواهد آمد.
و نزاع آيَتين: سيّد العارفين مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائى طهرانىّ با شيخ السّالكين مرحوم حاج شيخ محمّد حسين كمپانى اصفهانى رضوانُ اللهِ علَيهِما بر سر همين موضوعست، كه مرحوم شيخ مىخواهد اثبات كند كه جمع بين وحدت حقيقيّه و كثرت حقيقيّه اشكال ندارد، و قول به عينيّت اسماء و صفات با ذات حقّ عزّ و جلّ مستلزم اشكالى نخواهد بود؛ و مرحوم سيّد با اشدّ انكار با اين معنى مخالف بوده، و جمع بين وحدت و كثرت حقيقيّه را از محالات مىشمرد؛ و بنابراين، قائل به تنزّل و تعيّن مراتب اسماء و صفات مىباشد.
قول به وحدت و قول به تثليث، تناقض است
اشكال مذهب مسيحيان در اينست كه در عين آنكه خداوند را يگانه مىدانند، اصل قديم را سه تا مىدانند. و جمع بين وحدت حقيقيّه و كثرت حقيقيّه اگر جنس وحدت و كثرت يكى باشد از محالات است؛ مثلًا هر دو قسم از وحدت، شخصيّه يا نوعيّه و يا جنسيّه باشد. و براى هر يك مثالى مىآوريم:
امّا براى وحدت شخصيّه: مثل آنكه بگوئيم زيد يكى است و در عين حال سه است. و يا زيد و عمرو و بكر، در اين حالت كه حقيقةً سه فرد از افراد انسان هستند يكى هستند و حقيقةً وجود واحد دارند و تشخّص واحد دارند.
و امّا براى وحدت نوعيّه: مثل آنكه بگوئيم ماهيّت انسان در عين اينكه يكنوع است سه نوع است؛ و مثلًا هم انسان است و هم فرس است و هم گوسفند است، و يا ماهيّت انسان و فرس و گوسفند در عين آنكه حقيقةً سه تا هستند حقيقةً يكى باشند.
و امّا براى وحدت جنسيّه: مثل آنكه بگوئيم ماهيّت حيوان در عين آنكه يك جنس است سه جنس است؛ مثلًا هم حيوان است و هم درخت است و هم سنگ، و يا ماهيّت حيوان و درخت و سنگ در عين تعدّد، واحد بوده باشند؛ اينها از محالات است.
امّا جمع بين وحدت جنسيّه و يا نوعيّه و بين كثرت شخصيّه، مثل جمع بين وحدت حيوان و يا انسان و بين افراد آنها از زيد و عمرو و بكر اشكال ندارد؛ همچنانكه جمع بين وحدت جنسيّه و كثرت نوعيّه مثل جمع بين وحدت حيوان و كثرت انواع آن از مرغ و كبوتر و اسب و گوسفند اشكال ندارد.
از اينها گذشته، اگر در جمع بين وحدت شخصيّه و كثرت شخصيّه، يكى حقيقى و ديگرى اعتبارى باشد آن نيز اشكال ندارد؛ مثل آنكه بگوئيم: زيد با آنكه شخص واحدى است حقيقةً، مركّب از چندين جزء است، و بدن او را به اعتباراتى تقسيم كنيم؛ در اينصورت اين تقسيم و حصول كثرت بر اساس اعتبار بوده نه واقعيّت و مستلزم محذورى نخواهد بود. و يا آنكه مثلًا بگوئيم: زيد و عمرو و بكر با آنكه حقيقةً سه تا هستند، به اعتبار آنكه برادر هستند، يا شريك هستند، يا اهل يك شهر هستند، واحد هستند، اين وحدت نيز اعتبارى است.
امّا درباره گفتار مسيحيان، آنان قائل به كثرت حقيقيّه هستند و تثليث و اقانيم ثلاثه از اصول اعتقاديّه آنانست، و در اينصورت اگر بگويند: خداوند يگانه وحدتش وحدت اعتبارى است، اين در حقيقت نفى وحدت است؛ و اصل توحيد را يكباره مردود دانستهاند؛ و اگر بگويند وحدتش وحدت حقيقى است، در اين صورت جمع بين وحدت و كثرت حقيقيّه شخصيّه لازم مىآيد؛ و اين از محالات است.
و ظاهراً نصارى بهمين عقيده مشى مىكنند؛ و اقانيم ثلاثه را صفات و تجلّيات خدا كه غير از موصوف و ذات خدا نيست مىدانند[6] و مىگويند: سه
. اقنوم داريم: اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حيات.
اقنوم علم همان كلمه مسيح، و اقنوم حيات روح است. و در اين قسم، فرضيّه تثليث، اشكال استحاله را بدنبال دارد؛ و البتّه اين در صورتيست كه اقانيم يعنى تجلّيات و ظهورات خدا، عينيّت با ذات خدا داشته باشد.
وحدت و كثرت حقيقيّه در موضوع واحد جمع نمىشوند
و به بيان ديگر: اگر ابن و اب بگوئيم، اثبات عَدَد كردهايم ضرورةً؛ و اين تعدّد، غير از كثرت حقيقيّه چيزى نيست. حال اگر يك وحدت نوعيّه بين اب و ابن مانند اب و ابن از افراد انسان فرض كنيم كه آنها در حقيقتِ انسانيّت واحد باشند و از نقطه نظر افراد انسان كثير باشند ديگر نمىتوانيم خداى را يگانه فرض كنيم، و آن كثرت عددى مانع از يگانگى خدا مىگردد.
زيرا در فرض وحدت و يگانگى خداوند، تمام ما سِوَى و از جمله همين ابن و پسر مفروض، غير از خدا بحساب مىآيند و مملوك و نيازمند بخدا شمرده مىشوند، پس اين پسر فرض شده ديگر اله (خدا) نخواهد بود.
و اين استدلال همان بيانيست كه خداوند مىفرمايد: وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.[7]
مذاهب مختلف مسيحيان همگى در اصل تثليث اشتراك دارند
مسيحيان با وجود اختلاف بسيار در آئين خود، در مذهب بنوّت (پسر بودن حضرت مسيح براى خداوند) به سه گونه اختلاف كردهاند:
اوّل: مذهب مَلْكانيّه و آنها قائل هستند كه عيسى پسر واقعى و حقيقى خداست.
دوّم: مذهب نِسْطوريّه و آنها چنين مىگويند كه پسر بودن عيسى براى خدا مثل إشراق نور است بر جسم شفّاف چون بلور؛ و در حقيقت اينان قائل به
حلول هستند.
سوّم: مذهب يَعْقوبيّه و آنها قائل به انقلاب هستند؛ يعنى خداوند معبود مجرّد، به عيسى كه داراى گوشت و خون است منقلب شد.
و اين مذاهب مختلف در كيفيّت اشتمال مسيح بن مريم بر جوهرة الوهيّت، كه مرجعش به اختلاف در اقنوم مسيح است كه آن، اقنوم علم است و از اقنوم ربّ جدا شده است (كه آيا اين جدائى مانند اشتقاق است و يا مانند انقلاب است و يا مانند حلول) همه نصارى را بر اصل جدائى و غيريّت و بينونت عددى متّفق داشته است؛ و همه در اين گفتار اشتراك دارند كه:
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ* «حقّاً خداوند، خود مسيح پسر مريم است». و اين كلام اختصاص بخصوص مذهب انقلاب ندارد، بلكه همه در آن مشتركند.[8]
و از آنچه گفته شد دستگير مىشود كه جمع بين كثرت حقيقيّه و وحدت حقيقيّه محال است؛ و ابداً مذهب نصارى بر طبق موازين عقلى و فلسفى نيست.
و بر همين اصل است كه چون موافقت تولّد عيسى از خدا و الوهيّت او، با احكام عقليّه ضروريّه قابل قبول نيست، پولُس و غير او از رؤساء مسيحيّت، فلسفه را تقبيح كردهاند.[9]
تلميذ: بنابراين، همين اشكال وارد بر مسيحيّت بر كسانيكه قائل بعينيّت صفات و اسماء با ذات حقّ هستند وارد است؛ زيرا فرض وحدت حقّ سبحانه و تعالى با تكثّر صفات و اسماء كه آنها نيز قديم هستند جمع بين وحدت شخصيّه و كثرت شخصيّه هست؛ و هر دو عنوان نيز حقيقى است
و اين امر بقدرى بطلانش قوىّ است كه در رديف بطلان تثليث بايد از امور ضروريّه مذهب شمرده شود. و بايد گفت عرفاء بالله كه بمتابعت از مفسّر قرآن كريم: حضرت علىّ بن أبى طالب أمير المؤمنين عليه السّلام وحدت حقّ را مقام عالى و بلند مىدانند، و صفات را غير از موصوف مىشناسند و آنها را مرتبه نازله و تعيّن از ذات مىدانند، و شَهَادَةُ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ را كاملًا ادراك كردهاند؛ آنان بر اساس توحيد صحيح مشى نموده؛ و ديگران توحيدشان مشوب با شوائب كثرت در ذات خدا بوده و در ملاك و مناط كلام با مسيحيّت قائل به تثليث، در يك مَمْشَى گام بر مىدارند.
و شايد علّت آنكه بسيارى از اهل كلام نيز كه فلسفه را تقبيح مىكنند، و ورود در مسائل عقليّه را جائز نمىشمرند، بر اساس مناط همان سخن پولُس، ترس از آن دارند كه فلسفه مُچ آنانرا باز كند، و توحيد توأم با كثرت را كه بهره كافى و وافى از تشريك دارد بدستشان بگذارد.
و بر همين اصل مرحوم آقا سيّد أحمد كربلائىّ طهرانىّ، آن عارف جليل و روشن ضميرِ نبيل، اصرار بر وحدت دارد و از عينيّت اسماء و صفات با ذات به أشدّ تحذير، منع و ردع مىفرمايد؛ و همانطور كه در روايت صحيحه وارد است اسماء را مخلوق و مَظهر ذات حىّ قيّوم، در محدوده تعيّن و مفهوم خود، مقيّد و محدود مىسازد، و وجود ذات حقّ را بسيط و عارى از همه گونه شوائب كثرت مىداند.
اين حقير در اينجا نمىخواهم در صدد بطلان مذهب نصارى بوده باشم؛ زيرا البتّه بطلانش به وجوه عديده مشخّص و مُبَرهن است و اصل تثليث خود وجوهى از اشكال و ايراد را در بردارد.
وليكن فقط از نقطه نظر امتناع جمع بين وحدت حقّ با تثليث صفات و تجلّيات او كه آنرا اقانيم گويند، مىخواهم عرض كنم كه عين اين امتناع در قول به وحدت ذات حقّ و عينيّت اسماء و صفات با ذات حقّ بحمل هو هو وارد است، و مفرّ و مَخلصى از توحيد عرفاء در مذهب توحيد نيست.
و اين اقانيم سه گانه عبارتند از اب و ابن و روح القدس؛ و اوّلى اقنوم وجود است، و دوّمى اقنوم علم، و سوّمى اقنوم حيات. پس ابن كه همان كلمه است و اقنوم علم است، از نزد پدرش كه اقنوم وجود است در مصاحبت روح القدس كه اقنوم حيات است و بواسطه آن موجودات نورانى مىشوند و حيات پيدا مىكنند نازل شده است.
و سپس در تفسير اين اجمال اختلاف شديدى در بين آنان پيدا شده كه موجب تشتّت و انشعاب آنها به مذاهب بسيارى كه از هفتاد تجاوز مىكند گرديده است.
و چون در اين گفتار ما دقّت كنى خواهى دانست كه آنچه را كه قرآن از آنها حكايت مىكند يا نسبت به آنها مىدهد در گفتار خود:\i وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ\E، و در گفتار ديگر خود:\i لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ\E و در گفتار سوّم خود:\i وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا؛\E تمام اين مطالب مرجعش بيك معنى بر مىگردد و آن تثليث وحدت است( يعنى سه تا را يكى نمودن).
و اين معنى مشترك در بين جميع مذاهب حادثه از مسيحيّت است، و همان است كه سابقاً ذكر كردهايم، و گفتيم كه تثليث وحدت معنى ندارد.
و ما در اينجا بر همين اشكال اكتفا كرديم چون آنچه بر اقوال آنها- در عين تشتّت و اختلاف درباره خصوص مسيح- مشتركاً ايراد مىشود و اشكال مىگردد و قرآن نيز به آن احتجاج نموده است همين مسأله است
( و نظير اين بيان را در« الميزان» ج 3، ص 317 آوردهاند.)
علمى كه بموجودات دارى! و ثانياً: آنچه من بمردم گفتهام همان امر تست و فقط دعوت بتوحيد است، و من از اين مرز تخطّى و تجاوز نكردهام. و ثالثاً: من تا وقتيكه در ميان آنها بودم گواه بر آنها بودم. و رابعاً اينكه: عذاب تو عين عدل است؛ چون آنان بندگان تواند، و اگر بيامرزى تو نيز عزيز و حكيم هستى! انصافاً از اين كلام عالىتر و راقىتر فرض نمىتوان كرد .
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.