شاه سلطان حسین -سخنان رهبری  /

تخمین زمان مطالعه: 18 دقیقه

با سلام ، مقام معظم رهبری در آن سخنرانی در جهت هدایت جامعه ، نخبگان و مسئولان و عبرت آموزی از تاریخ و جلوگیری از وقایع تلخ و زیانبار ، معیارها و شاخص هایی کلی مطرح نمودند ، که البته قابل تطبیق بر هر کدام از مسئولین یا نخبگانی که دارای چنین خصوصیاتی بوده یا بشوند ، می باشد . در ادامه به اختصار به ویژگیهای شاه سلطان حسین می پردازیم : سلطان حسین، کسی بود که به دلیل سیاستهای غلط و عملکرد ضعیفش موجب شد سلسله مقتدر صفویه پس از ۲۲۰ سال حکومت در ایران مضمحل و نابود شود.


با سلام ، مقام معظم رهبری در آن سخنرانی در جهت هدایت جامعه ، نخبگان و مسئولان و عبرت آموزی از تاریخ و جلوگیری از وقایع تلخ و زیانبار ، معیارها و شاخص هایی کلی مطرح نمودند ، که البته قابل تطبیق بر هر کدام از مسئولین یا نخبگانی که دارای چنین خصوصیاتی بوده یا بشوند ، می باشد . در ادامه به اختصار به ویژگیهای شاه سلطان حسین می پردازیم : سلطان حسین، کسی بود که به دلیل سیاستهای غلط و عملکرد ضعیفش موجب شد سلسله مقتدر صفویه پس از 220 سال حکومت در ایران مضمحل و نابود شود. صفویها که دودمانی ایرانی و شیعه بودند در سالهای 880تا 1101هجری خورشیدی (1135-907قمری/1722 - 1501 میلادی) بر ایران فرمانروایی کردند. دوره صفویه از مهمترین دوران تاریخی ایران محسوب می‌شود، چرا که پس از نهصد سال پس از نابودی حکومت ساسانیان، یک حکومت پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سرتاسر یا بیشتر ایران آن روزگار فرمانروایی کند. در حقیقت پس از اسلام، چندین حکومت ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، آل بویه، سربداران و غیره تشکیل شد، ولی هیچکدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و وحدتی بین مردم ایران به وجود آوردند، اما صفویه از عهده این امر مهم برآمد. صفویه برای نخستین بار در تاریخ، مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران قرار داد و آن را به عنوان عامل وحدت ملّی ایران انتخاب کرد.پس از تشکیل حکومت صفویه، ایران اهمیتی بیشتر یافت، از ثبات و وحدت برخوردار شد و در عرصه جهانی مطرح گشت، اما حکومتی چنین مهم را شخصیتی به نام سلطان حسین نابود کرد. شاه سلطان حسین کیست؟ دانشنامه اینترنتی رشد در باره شاه سلطان حسین که به مدت 28 سال بر ایران حکومت کرد، چنین نوشته است: شاه سلیمان هفت پسر داشت که بزرگترین ایشان، سلطان حسین میرزا بود. امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان، به توصیه خود او، این فرد نالایق را جانشین شاه مرده کردند. چرا که شاه سلیمان به هنگام مرگ زودرس خود که در سن چهل و هفت سالگی اتفاق افتاد و ظاهراً تأسف زیادی را هم در دولتخانه صفوی و در میان اهالی ایران برنینگیخت، بنا بر مشهور، به درباریان خویش گفته بود؛ اگر طالب آسایش هستند بعد از وی پسرش حسین میرزا را به سلطنت بردارند و اگر جویای نام و تعالی و افتخار، میرزا مرتضی، پسر دیگرش را بر تخت بنشانند. امرای راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف و صلح جو را به یک فرمانروای سلحشور و کاردان، ترجیح می دادند و آن را باب طبع خویش می دیدند، در انتخاب حسین میرزا تردید نکردند و او را به نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایی نشاندند. این انتخاب که حاکی از علاقه قوم به منفعت جویی، لذت پرستی، و تن آسایی بود؛ طمع کاری، ثروت اندوزی و بی تسامحی ایشان را به نتایج اجتناب ناپذیر آن، که شورش عناصر ناراضی بود، منجر کرد. شورش اهل سنت بر پادشاه شیعی که در کردستان در گرفت و خاموش شد، در خراسان بالا گرفت و به یک غایله خونین و خانمان برانداز منتهی گردید. پادشاه نالایق سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطی را که از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعی این خاندان مبدل ساخت. سلطان حسین برای فرمانروایی تربیت نشده بود. حتی قولی هم هست که تا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایی، اسب سواری هم نمی دانست. یک بار در باغچه حرم، بدون قصد مرغابی‌ای به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتل اولدم» یعنی دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنی بیست و شش سالگی از حرم بیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمی آورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزا مرتضی که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر می رسید، انتخابی ناخجسته تر از سلطان حسین برای جانشینی شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایی او را بد فرجام و بی عاقبت ساخت، بی رسمیهای سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر در نزد وی و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانی را به بار نمی آورد. شاه علی رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهی، از نظر فکری از آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سرا قرار داشت. هر چند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشی را ممنوع کرد و حتی جنگهای حیدری و نعمتی، و گرایشهای صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسه های دربار و برخی از زنان حرم سرا که دوست می داشتند با الزام شاه به باده نوشی و عشرت جویی، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بی اثر گردید و شاه نخستین کسی بود که پیمان شکست و به می و ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنان حرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشی ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبه چنان «ذوق» و «قریحه ای» در عیاشی از خود نشان داد که به زودی به رسم پدر کوشید تا زنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن می شد به حرم خانه جلب کند. امور کشور را هم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشی که به او عرصه می شد، جز عبارت «یخشی دُر» چیزی به زبان نمی آورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاه سلطان حسین یخشی دُر می خواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیت خلاصه می شد: آن ز دانش تُهی ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشی دُر «مجمع التواریخ، ص 48» شاه بی خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروت که گه گاه مناقشاتی را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بی اطلاع می ماند، موجب بروز اوضاع نابسامان داخلی در همه زمینه ها شد. راهها امنیت خود را از دست داد و مأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت می کردند. گه گاه نیز، برای آن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش و انعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکش همایونی می فرستادند. امنای مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوی و مادی شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده می شدند، عمده وظیفه خود را، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان می دانستند؛ بدین ترتیب، تسامح و آزادی نسبی عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلی نادیده گرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانی، تحقیر، تضییق، اهانت، مشکل تراشی و حتی قتل و کشتار نشان داد. بی جهت نبود که یهود و گبر و اهل سنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را برای خود یک هدیه آسمانی می دانستند. اوضاع حکومت و سپاه در نواحی سر حدی و دور دست، دولت نفوذی نداشت. حکام محلی هم برای جبران مبلغی که مستمراً برای حفظ منصب خود به وزرا و درباریان می پرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذی از مردم دریغ نمی کردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادی بود و هم گوش شنوایی به دولتخانه صفوی برای آگاهی و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتی غالباً شورشهایی که ناشی از اوضاع برآمده از ظلم و تعدی حکام محلی این نواحی را دستخوش طغیان و ناامنی می ساخت، به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو می نشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایت مجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» می شد. آنان نیز هیچ وسیله ای جز خشونت برای رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمی شناختند. سپاه شاه، که سالها بی کار، بی نظم، بی تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کاری جز آزار و اذیت مردم بی دفاع و زورگویی و اجحاف بر نمی آمد؛ البته انتظاری بیش از آن هم از سپاه دولت صفوی نمی رفت؛ چه بسیاری از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهای فرومایه ای اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانی شان بلکه با خرید منصب و پرداخت رشوه و یا چاکر منشی و اظهار «وفا داری» بی چون و چرا به شاه و خواجه سرایان به دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمی توانستد زیر مجموعه تحت الامر خود را از دریافت رشوه و باج خواهی جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک هم داشتند. از این رو، نیروی نظامی و انتظامی از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان و دزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسی و قبول خطر بود، به کلی ناتوان می ماند و تنها در اقداماتی که نتیجه مادی ملموس داشت و منجر به غارت رعیت می شد «خطر» می کرد. دفع طغیان طوایف اما دربار صفوی، هنگامی که اوضاع به نهایت انفجار می رسید و آش بیش از حد شور می شد، کوشش می کرد برای کنترل امور، از سرداران سرسخت و بی باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود، استفاده کند. چنانکه برای دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجی بهره جست که در گرایشهای مسلکی و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایی نداشت. شورش طوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتی دامنه آن به حوالی یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والی کرمان، با اکراه دفع این شورش را پذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والی دست نشانده پادشاه کارتیلی در گرجستان بود که بر اثر دسیسه های موضعی، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وی جنگجویی شجاع، بی باک، اما بی تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیان می رساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایی دیگر به کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختی داد. سرهای عده ای از رؤسای آنها را هم به نشان پیروزی به دربار اصفهان فرستاد. اما خود برای استقرار نظم در کرمان ماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمت کرد. قندهار در عین حال مورد ادعای پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایی«غلجایی» آن دیار، که از سوی حاکم ایرانی قندهار مورد اخاذی و اهانت و تعدی واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضی به نظر نمی رسیدند. از این رو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود، مذاکراتی برای دریافت کمک برای اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خان را برای استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنی، او را حکمران تمام خراسان و قندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحرای لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهای قندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اما طایفه غلجایی که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایی از ایران بود، همچنان به مقاومت ادامه می داد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجاری داشت. وی در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛ حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک می کرد. خشونت گرجیهای گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق به فرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. با آن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند، اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانست خود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایض حج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد. میر ویس در بازگشت عناصر ناراضی را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتل آورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طی یک سلسله حوادث، محمود خان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوی دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانه بخشید. بدون شک سوء سیاست سلطان حسین و اعمالش محرک عمده این شورشها بود، اما ضعف و درماندگی ارتش صفوی در دفع شورشها ناشی از وضع نابسامان اخلاقی و اجتماعی عصر هم بود که بقای دولت قزلباش را، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامداری نشان داده بود، در دوران فرمانروایی شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل می ساخت. ... نتیجه آن که، او در دوره زمامداریش مواجه با شورشهای داخلی و خارجی شد و تنها چاره کار آن دید که در 12 محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه کند. شاه سلطان حسین از پادشاهان بد نام و بی لیاقت ایران است. وی مردی بی کفایت، ضعیف النفس و عاری از هر گونه رأی و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوب رأی زنان حرم سرا و خواجه سرایان می شد؛ عوام پروری در عهد صفویه چنان ریشه های عمیق در تار و پود افکار و زوایای اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیز عوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشتر باور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ افراد بی خبر از امور مملکت، اما مدعی، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. ... فرجام حکومت مردی ضعیف النفس کتاب مروری کوتاه بر تاریخ ایران از نشر سخن نیز در باره شاه سلطان حسین نوشته است: او، آخرین پادشاه از خاندان صفوی بود که در 1105ه.ق به جای پدر بر تخت سلطنت نشست و توانست مدتی رسما بر کل کشور ایران حکومت نماید. سلطنت وی با شورش افغانها و اشغال اصفهان به دست آنها پایان یافت. وی مردی بسیار هوسران و ضعیف النفس بود. در دوره حکومت وی آخرین بازمانده‌های نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس کبیر ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملا هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقه‌ای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش می‌افتاد نشان نمی‌داد. کشور در هرج و مرج نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ می‌داد. شرح برخی هوسرانی‌ها و نابسامانی‌های دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ در اوایل حکومت فتحعلی شاه قاجار نوشته شده‌است. روس‌ها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعیل دوم آغاز کرده بودند در زمان شاه سلطان حسین شروع به مداخله در امور قفقازیه کرده و حتی سواحل دریای خزر از دربند تا استرآباد(گرگان فعلی) را به تصرف خود درآوردند. در دوران وی شورش‌های افغانان غلجایی و ابدالی بی‌پاسخ ماند و در نهایت منجر به استیلای محمود افغان از طایفه غلزایی و تصرف اصفهان به دست وی گشت،سلطان حسین به شکلی باور ناپذیر و منحصر به فرد درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان در 12 محرم 1135ه.ق به اثبات رسانید. ویژگیهای حکومت سلطان حسین سیدحسین زرهانی در مقاله ای ویژگیهای حکومتی سلطان حسین را چنین نوشته است: 1-بحران تصمیم گیری: شاه سلطان حسین به هیچ وجه قدرت تصمیم گیری قاطع نداشت و به گفته یوداش تادوش کروسینیسکی (Judasz Tadeusz Krusinsky) -مبلغ مسیحی ساکن اصفهان که هم عصر این شاه بود او به هیچ وجه نمی توانست در قبال مشکلات تصمیم و یا خاطیان را مجازات نماید.او اگرچه از بسیاری از مشکلات دربار آگاه بود اما بی ارادگی مفرط و ضعف شخصیتی راه هرگونه تصمیم را بر او بسته بود و میل به آرامش خواهی و فرار از مواجهه با مشکلات راه هرگونه قاطعیت را بر او بسته بو د. 2-حذف مردان قوی و شجاع وکارامد از نظام تصمیم گیری و انتصاب خواجگان ترسو و ضعیف: سیستم شاه سلطان حسینی از مردان قدرتمند خالی و به جای آن خواجگانی که خطری برای شاه نداشتند جایگزین می شدند.رسم غلطی از دوره شاه عباس شروع شد و آن تربیت شاهزادگان در حرم و دخالت زنان و خواجه سرایان در امور حکومت بود. از آنجا که ولیعهد در حرمسرا رشد می کرد طبعا خواجه سرایان حرم در امور کشوری صاحب مقام و قدرت می شدند . به طوریکه شاه صفی و شاه سلیمان پدران شاه سلطان حسین در ایام توقف در حرم به شدت زیر نظر خواجه سرایان دربار بودند و حتی پس از جلوس بر تخت سلطنت نتوانستند خود را از چنگال آنان رهایی بخشند . 3-ظلم و ستم به مردم از سوی عمال حکومت و سکوت شاه: یکی از دلایل به جان آمدن افاغنه از دست حکوت مرکزی ارسال گرگین خان گرجی تازه مسلمان به منطقه افغانستان به عنوان حاکم بود.او به بهانه یکسان سازی مذهبی به ظلم وستم شدید به مردم پرداخت به گونه ای که فریاد تظلم خواهی به دربار رسید.اما شاه سست عنصر ظاهر بین به مساله وقعی ننهاد و مقدمه شروع شورش افاغنه به رهبری میرویس و سپس فرزندش محمود بنا نهاده شد. 4-ترس از حل مشکل و رویارویی: تربیت خاص شاه باعث فقدان تهور و شجاعت در او بود.به نحوی که از حل مشکل می هراسید.قاطعیت نداشت و حتی به دنبال راهکارهای خرافی برای حل مشکل می رفت.بی ارادگی و ترس او از رویاروییهای بزرگ ارکان دولت ایران را به باد داد.او در جنگ با افغانها بارها از خود کاهلی نشان داد و این ترس و کاهلی و بیم از رویارویی به قیمت جان او و بسیاری از ایرانیان تمام شد. حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای در بیانات خود در دانشگاه علم و صنعت با بیان اینکه «شجاعت در برابر هیبت دشمن»، جزو شاخص‌های تقویت ساخت حقیقی نظام است، فرمودند: «در مقابل دشمن اگر مسؤولین کشور احساس رعب و خوف بکنند، بر سر ملت بلاهای بزرگ خواهد آمد. آن ملت‌هایی که ذلیل و مقهور دست دشمن شدند، عمده علت این بود که مسؤولان - پیشروان قافله ملت - شجاعت لازم، اعتماد به نفس لازم را نداشتند. گاهی در بین آحاد مردم عناصر مؤمن، فعال، فداکار، آماده به جانبازی هستند، منتها مسؤولین و رؤسا وقتی خودشان این آمادگی را ندارند، نیروهای آنها هم از بین می‌ر‌ود و این ظرفیت هم نابود می‌شود. آن روزی که شهر اصفهان در دوره شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل‌عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود. اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسین ها بشود، دچار مدیران و مسؤولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمی‌کنند، در مردم خودشان احساس توانایی و قدرت نمی‌کنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود». همچنین مقام معظم رهبری در بیانات خود در روز عید غدیر مسأله «مدیریت کشور اسلامی» را مسأله‌ای ریشه‌دار در اسلام دانسته و فرمودند: «اسلام برای سعادت بشریت مدیریتی از نوع مدیریت امیرالمؤمنین را لازم می‌داند، که البته امیرالمؤمنین در این قسمت شاگرد و پیرو پیغمبر است». ایشان با بیان اینکه قرار گرفتن امیرالمؤمنین در رأس جامعه اسلامی از سوی پیغمبر اکرم، یک درس برای امت اسلامی است، فرمودند: «این نشان می‌دهد که برای اداره جامعه اسلامی و جوامع اسلامی و امت اسلامی، معیارها اینهاست: خداپرستی، در راه رضای خدا مجاهدت کردن، جان و مال را به عرصه آوردن، از هیچ سختی و مشکلی روگردان نبودن، و از دنیا اعراض کردن. این قله، امیرالمؤمنین است؛ شاخص، وجود امیرالمؤمنین است. این درس بزرگ غدیر است». ولی امر مسلمین جهان، در پیام تاریخی خود پس از حمله رژیم صهیونیستی فرمودند: «آیا عرصه‌ دیگری عریان‌تر از آنچه در غزه و فلسطین در جریان است در همدستی کُفار حربی با منافقان امّت برای سرکوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تکلیف کنید؟» سخن گفتن از مدیریت امیرالمؤمنین و شاه سلطان حسین و ارائه شاخص‌های مدیریت اسلامی؛ و همچنین اشاره انگشت بصیرت به سمت «منافقان امت» راهنمای عناصر حزب‌اللهی در تصمیم‌گیری‌ها و نقش‌آفرینی‌های سیاسی از جمله انتخابات است. مردم باید با بازخوانی عملکرد نخبگان در مقاطع مدیریت خود - خصوصا در اموری چون «جنگ تحمیلی»، «مسأله هسته‌ای» و «مبارزه با فساد» - مدیریت شاه سلطان حسینی را از مدیریتی که امیرالمؤمنین را الگوی خود می‌داند، تشخیص دهند. «شاه سلطان حسین»‌ها کسانی‌اند که باعث تقویت عواملی چون عوامل انحطاط سلسله صفویه می‌شوند. این عوامل عبارتند از: 1. بی‌خبری از مشکلات روزانه مردم و شکاف بین حکومت و ملت، همه با هم در فروپاشی سلسله صفوی نقش داشتند. 2. نبودن نیروی نظامی آراسته به هنگام حمله محمود برای جلوگیری از پیشرفت تند و نابهنگام دشمن. 3. نبودن همبستگی میان پادشاهی و مذهب، آنچنانکه این همبستگی در آغاز پایه‌گذار حکومت صفوی بود. 4. نفوذ، قدرت و تصمیم‌گیری ملکه‌ها و خواجه‌سرایان حرمسرا در ساختار اداره امور سیاسی و کشوری. 5. خوشگذرانی، زن‌بارگی و شرابخواری شاه و سرداران و بی‌خبری آنان از مسائل سیاسی و نارضایتی مردم. 6. حرم پروردگی ولیعهد و شاهزاگان و دور بودن آنها از هر گونه آموزش نظامی و سیاسی. 7. ضعف عصبیت قزلباش‌ها و از بین رفتن روحیه بالای نظامی. 8. تزلزل در وحدت ملی جامعه صفویه. در اواخر، اختلافات شدید مذهبی بین متصوفه و اخباریون سبب تفرقه و سستی در جامعه شد. 9. آشفتگی‌های داخلی در اغلب زمینه‌ها، به خصوص در رأس و کنار مرکزیت حکومت در اصفهان. 10. فقدان علمای بزرگ و بااقتدار و وحدت بخش در اواخر دوره. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 1/100125912) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image