اخلاق /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

اخلاق عملي و نظري چيست؟ چه نظراتي در مورد ريشه و منشاء اخلاق وجود دارد؟


اخلاق در لغت اخلاق بر وزن افعال، کلمه اي عربي و جمع خُلْق و خُلُق مي باشد. خلق (به ضم لام و سکون آن) به معني طبع و سجيّة است. اخلاق در اصطلاح براي اخلاق، تعاريف اصطلاحي متعددي مطرح شده است که همه آنها در دو گروه قرار مي گيرند: 1. تعريف اخلاق به حالتي در نفس، مثل تعريف ابوعلي مسکويه رازي که مي گويد: اخلاق حالتي است براي نفس، که انسان را بدون نياز به فکر و تأمّل و تدبير به سوي انجام افعال دعوت مي کند. 2. تعريف اخلاق به اصول، قواعد، ارزش ها و هنجارهايي در جامعه، مثل تعريف ابوالقاسم فنايي که مي گويد: اخلاق عبارت است از هنجارها و ارزش هايي که راهنماي عمل اند. تعريف ويليام فرانکنا از اخلاق «که اخلاق را به نهاد اخلاقي زندگي معنا کرده است» هم در اين گروه قرار مي گيرد چون ايشان معتقدند نهاد اخلاقي زندگي، مجموعه اي از اصول و قواعدي است که براي هدايت و کنترل افراد جامعه به کار مي رود. اخلاق نظري و اخلاق عملي اخلاق نظري عبارت است از مباني و زيربناهاي اخلاق و معيارهاي خوبي و بدي. لذا علمي که از مباني و زيربناهاي اخلاق و معيارهاي خوبي و بدي بحث مي کند علم اخلاق نظري يا فلسفه اخلاق ناميده مي شود. مسأله نسبي يا مطلق بودن اخلاق و مسأله حسن و قبح ذاتي و مصالح و مفاسد در اين راستا مورد توجه قرار مي گيرد. مقصود از اخلاق عملي، آداب و دستورهاي خاصي است که در مسير تزکيه و تهذيب، التزام به آنها ضرورت دارد و از طريق عمل ما را به هدف نزديک مي سازد. البته منظور از عمل در اينجا اعم از اعمال قلبي (مثل نيّت، حبّ و بغض، سوء ظن و امثال آن) و اعمال بدني است. لذا علمي که از آداب و دستورهاي اخلاقي و مصاديق اخلاقيات بحث مي کند علم اخلاق عملي ناميده مي شود. بررسي ريشه هاي اخلاق يا بايدها و نبايدها در ابتدا گفتني است که واژه «ريشه» مترادف با معيار و منشأ نيز آورده شده است. حال در ارتباط با ريشه ها و منشأ اخلاق و بايد و نبايدهاي آن بين اخلاق پژوهان چندين نظريه است، ما در اينجا به هر يک از آنها در حد مختصر اشاره مي کنيم جهت مطالعه بيشتر به کتب منبع مراجعه فرماييد. 1. محبت: عده اي ريشه اخلاق را محبت عنوان کرده اند: محبت، ريشه اصلي شجره اخلاق و فضيلت مايه اساسي سجاياي انساني است. محبت خداوند به مردم و محبت مردم به خدا، حبّ پيغمبر و امام به امت، و حبّ امت به پيغمبر و امام، علاقه و محبت مسلمين به يکديگر، سرمايه اساسي دين است. در آيات قرآن شريف و روايات اسلامي محبت، بسيار مهم تلقي شده تا جايي که حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ در ضمن حديثي فرموده است: «هل الدّين الّا الحبّ ؟». 2. وجدان: وجدان را ريشه اخلاق دانستن، نظريه معروف کانت است. کانت فيلسوف معروف آلماني است که در دنيا او را يکي از بزرگترين فلاسفه جهان و هم رديف ارسطو و افلاطون در نبوغ مي دانند و فيلسوف فوق العاده اي است. کانت کتابي دارد در باب عقل نظري و کتابي در باب عقل عملي، و در عقل عملي در باب اخلاق و ريشه اخلاق و فلسفه اخلاق بحث کرده است و بيشتر اهميت حرف هايش هم در مسائل حکمت عملي و اخلاق عملي است. اين مرد در فلسفه خودش معتقد است که فعل اخلاقي يعني فعلي که انسان آن را به عنوان يک تکليف، از وجدان خودش گرفته باشد. فعل اخلاقي يعني فعلي که وجدان گفته "انجام بده" و انسان هم بدون چون و چرا ـ نه براي هدف و غرضي ـ صرفاً و صرفاً براي اطاعت امر و فرمان وجدان، آن را انجام مي دهد. پس فعل اخلاقي يعني فعلي که ناشي از فرمان وجدان است. او درباره وجدان و ضمير انسان نظرات فراواني دارد. کانت مي گويد معيار فعل اخلاقي اين است که از وجدان انسان الهام بگيرد. او معتقد است که در انسان يک وجدان اخلاقي بسيار عالي وجود دارد. از اين رو وجدان تکيه گاه او در فلسفه عملي اش مي باشد. استاد مطهري در ارزيابي اين نظريه مي فرمايد: بنابراين، آن که مي گويد ريشه اخلاق در وجدان انسان است حرفش، هم راست است و هم راست نيست. راست است به اين معني که واقعاً قلب انسان اينها را به او الهام مي کند. اما راست نيست به اين معني که انسان خيال کند وجدان، حسي است مستقل از حس خداشناسي و کارش اين است که براي ما تکليف معين مي کند بدون اينکه مکلّفي را به ما شناسانده باشد؛ مکلّف هم خودش است، خودش مستقلًا براي ما تکليف معين مي کند و ما بايد تکليف او را بشناسيم. 3. فطرت: عده اي براين باورند که ريشه مفاهيم اخلاق در فطرت و سرشت و ذات آدميان است، درک مفاهيم اخلاقي، از ويژگي هاي وجودي انسان است. انسان ها بر صورت اخلاقي خداوند آفريده شده اند، به عبارتي دست کم برخي از اصول اخلاقي مورد پذيرش انسان ها، قابل تعليم و آموزش نيستند. مثلاً افلاطون معتقد بود که انسان در بدو تولد، همه چيز را مي داند؛ زيرا نفس آدمي پيش از تولد در عالم مثل بوده است. 4. عقل: نظريه فلاسفه و حکماي مسلمان استاد مطهري مي نويسد: «اين نظريه از لابلاي کلمات حکماي اسلامي پيدا مي شود. آنها ملاک اخلاق را عقل، ولي عقل آزاد يا آزادي عقلي مي دانند. اين مطلب را به اين شکلي که عرض مي کنم، شما در کتب آنها معمولًا پيدا نمي کنيد و ما از لابلاي کلمات (فلاسفه اسلامي) مخصوصاً صدرالمتألهين به دست آورده ايم. اين نظريه مبتني بر همان اصل روح مجرّد است. اين آقايان معتقدند که گوهر انسان آن قوّه عاقله انسان است؛ جوهر انسان عقل انسان است، و کمال و سعادت نهايي و واقعي انسان سعادت عقلي است. سعادت عقلي يعني چه؟ يعني معارف؛ يعني انسان در آن آخرين حدي که براي او ممکن است، به معارف الهي آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان که هست دريافت کند». استاد مطهري مي افزايد: «اساس اخلاق از نظر علماي اسلامي عدالت است. اينکه چرا عدالت را اساس مي دانند؟ ريشه اش اين است: گفته اند اخلاق اين است که حاکمِ بر وجود انسان طبيعت نباشد، يعني شهوت و غضب و هيچ يک از غرايز طبيعي نباشد، وهم و قوّه واهمه نباشد، خيال نباشد؛ حاکم بر وجود انسان عقل باشد، و اگر حاکم عقل باشد، عقل به عدالت در انسان حکم مي کند... عقل انسان آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلًا بگويد: اينجا برو، آنجا نرو، اين مقدار استفاده کن، آن مقدار استفاده نکن (و خلاصه) فرمان عقل در بدن حاکم مطلق باشد. از نظر اينها نيز ريشه اخلاق برمي گردد به عدالت و توازن، اما توازن براي آزادي عقل. و در واقع اخلاق از نظر اين حکما از مقوله آزادي است به يک معنا و از مقوله حاکميت عقل است به معني ديگر، که اگر آزادي بگوييم مي شود آزادي عقلي». اخلاقيون مي گويند ريشه همه اخلاق ها عدالت است، و عدالت را به موزون بودن تفسير مي کنند و آنگاه اخلاق فاضله را حد وسط قرار مي دهند، يعني اخلاق موزون. البته برخي فلاسفه غرب نيز ريشه اخلاق را عقل دانسته اند. آنها نظريه وجداني بودن ريشه هاي اخلاقي را رد کرده و گفته اند: ريشه اخلاق در نهايت، عقل انسان است؛ يعني آن ريشه هاي ديگر غلط است، وجداني هم که کانت مي گويد اساس ندارد، اينکه انسان غيرخواه بشود، انسان دوست بشود، نوع پرست بشود، همه اينها خيالات است. انسان هيچ وقت اين جور نمي شود. اخلاق، اخلاق هوشيارانه است؛ يعني يک انسان عاقل وقتي که در جامعه قرار گرفت، اين قدر عقلش به او مي گويد که تو اگر بنا بشود فقط به فکر خودت باشي رفيقت هم مثل تو خواهد بود، او هم فقط به فکر خودش است، آن يکي هم به فکر خودش است. وقتي همه در فکر شخص خودمان باشيم، من مي خواهم آنچه را که شما داريد از شما بگيرم، شما مي خواهيد آنچه را که من دارم از من بگيريد. بعد من مي بينم اين به ضرر من است، شما هم مي بينيد اين به ضرر شماست، با همديگر توافق مي کنيم و مي گوييم من حدود و حقوق تو را رعايت مي کنم، تو هم حدود و حقوق مرا رعايت کن. از اينجا اخلاق پيدا مي شود. اخلاق يعني آن سلسله اصولي که منافع افراد را بهتر از همه تأمين مي کند. به ظاهر اين نظريه برتراند راسل است که يک مادي مسلک است. استاد مطهري در تبيين نظريه او آورده است. او اخلاق را از مقوله هوشياري مي داند: هر اندازه انسان جاهل باشد به عکس العمل کارهايش توجه ندارد و دنبال منافع فردي مي رود، و هر اندازه عالم تر و هوشيارتر باشد، به عکس العمل ها بيشتر توجه داشته باشد... بيشتر کوشش مي کند که منفعت خودش را با منافع ديگران تطبيق بدهد. پس اخلاق يعني خودپرستي عاقلانه و هوشيارانه، و ريشه اخلاق را بايد در هوشياري و عقل جستجو کرد. و لذا از نظر اين آدم، ما براي اينکه اخلاق خوب به جامعه بياوريم پيوسته بايد جامعه را داناتر و دانشمندتر کنيم و مردم را به عکس العمل ها و لوازم فعل ها و کارهاي شان آگاه تر نماييم. در اين صورت اخلاق بهتر در ميان مردم پيدا مي شود. که اين نظريه بيشتر با عبارت قبلي منطبق است. در نقد اين نظريه نيز مطهري مي نويسد: نظريه راسل بر ضد انسان دوستي است و برخلاف شعارهاي خود اوست. اين نظريه ريشه اخلاق را زيرکانه زده است. بنا بر نظريه جناب راسل، اخلاق فقط در جايي مي تواند اخلاق باشد که انسان نگران عکس العمل سوء ديگران بر ضد منافع خودش باشد... . 5. اوامر و نواهي الهي: عده اي از اخلاق نويسان، ريشه اخلاقي بودن فعل را، اوامر ونواهي ديني مي دانند. پس ما نمي توانيم اخلاق علمي، فلسفي و عقلي داشته باشيم. فقط و فقط مي توانيم اخلاق مذهبي داشته باشيم. اين نظريه منسوب به اشاعره است،نظر اشاعره براين است که منشأ و ريشه احکام اخلاقي مي بايست موجودي متعالي تر و فراتر از انسان باشد تا شايستگي امر و نهي داشته و سزاوار آن باشد که انسان از او فرمان ببرد. اين موجود متعالي که منشأ احکام اخلاقي مي باشد، کسي جز خداوند تبارک و تعالي نيست. اما فراتر از حکم و خواست او، هيچ واقعيت بيروني نمي توان يافت که اساس و مبناي حکم و اراده الهي باشد. بنابراين، اينکه بعضي افعال ممدوح است و برخي ديگر مذموم، تنها به اين علت است که خداوند به دسته اول امر کرده و از دسته دوم نهي نموده است. به عبارت ديگر ملاک حسن و قبح، همان امر و نهي خداوند متعال است و صرف نظر از امر و نهي او خوب و بدي وجود ندارد و بدين ترتيب گفته مي شود که اشاعره منکر حسن و قبح ذاتي اشياء هستند. و بنا بر آن که اشياء ذاتاً داراي جهات حسن و قبح نيستند، براي اثبات حسن يا قبح يک کار، نيز نمي توان به واقعيات عيني استناد کرد. مثلاً نمي توان در اثبات بدي ناپسندي «دروغ» به اين واقعيت که دروغ، اعتماد مردم به يکديگر را سست مي کند و... توسل جست بلکه کافي است ـ و تنها راه همين است ـ که در آيات و احاديث به جستجوي نهي خداوند از دروغ بپردازيم. اشاعره بر اين باورند که امر و نهي خداوند است که موجب پيدايش مفاهيم اخلاقي مي شود، به عقيده آنها «خوب» يعني متعلق امر الهي بودن و «بد» يعني متعلق نهي خداوند. 6. احساسات؛ نظريه هيوم: هيوم نيز با نظريه عقل دانستن ريشه اخلاق مخالفت کرده و بر اين باور است که افعال اخلاقي ما متعلق عقل نمي تواند باشد، و بدي و خوبي کذب و صدق ناشي از سازگاري و ناسازگاري با عقل نيست. اعتقاد هيوم بر اين است که اخلاقيات از حس اخلاقي يا حسي دروني برمي آيند. به تعبير ديگر، عواطف و احساسات آدمي مبنا و منشأ تمايزات اخلاقي اند. او مي گفت که در مقام عمل به احکام اخلاقي، آنچه انگيزه ايجاد مي کند و آدمي را به فعل يا ترک فعل وا مي دارد عبارت است از عواطف و احساسات و انفعالات، نه عقل. به نظر وي، آنچه خوب و بد را تعيين مي کند احساسات و عواطف است، نه عقل. 7. واقعيت خارجي: مطابق اين راي، مفاهيم اخلاقي، واقعيات خارجي و عيني هستند که بوسيله عقل يا شهود درک مي شوند؛ يعني ما به ازاي مفاهيم اخلاقي، بخشي از جهان خارجي و عيني است. خوبي در يک فعل اخلاقي، درست مانند حُسني است که در اشياء وجود دارد، همان طور که زيبائي گل واقعيتي است که عقل انسان درک وکشف مي کند. 8. انشاء و اعتبار: دسته اي از فيلسوفان اخلاق چنين گمان کرده اند که منشأ پيدايش مفاهيم اخلاقي، انشا و اعتبار است. يعني مفاهيم اخلاقي هيچ ريشه اي در واقعيات عيني و خارجي نداشته و صرفاً انشائات و جعلي هستند که از خواست گوينده نشأت گرفته اند. پيروان مکتب جامعه گرايي از حاميان اين نظريه هستند، که معتقدند منشأ مفاهيم اخلاقي، عقل و آگاهي جمعي است. 9. تمايلات جنسي: فرويد همان طوري که همه حوادث اجتماع را با غريزه جنسي تحليل و توجيه مي کرد، خواست دين را هم از اين راه توجيه کند و نتيجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسي محروميّت هايي پيدا مي کند که موجب مي شود غريزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود... او همچنين مي گفت که ريشه اخلاق هم تمايلات جنسي است، علم هم ريشه اش جنسي است. و نظريات ديگر «نظريه عرفاني اخلاق بر اين است که ارزش هاي اخلاقي ريشه در تجربه عرفاني دارند». نظريه اصطلاحاً «عاطفي» اخلاق بر اين است که اخلاقيات از عواطف ـ که ذهني ـ شخصي و اعتباري است نشأت مي گيرد. پيشامدهايي احياناً تلخ و ناگوار و ظالمانه استاد مطهري به مناسبتي در لابلاي مباحث مي فرمايد: ««ويل دورانت با اينکه ريشه اخلاق را نه طبيعت بلکه پيشامدهايي که احياناً تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است مي داند، مدعي است که اين اخلاق هر چند معايبي دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسير تکامل است، بهتر اين است حفظ شود». نظريه افلاطون: افلاطون مي گفت ريشه اخلاق زيبايي روح است، البته وي ريشه آن زيبايي را تعادل مي دانست. خاتمه آن که در مکتب اخلاقي اسلام، ريشه هاي اخلاق، در فطرت، عقل و آموزه هاي ديني دانسته شده است. شايد همه اين نظريات را بتوان در سه گروه وظيفه گرايي، نتيجه گرايي و غايت گرايي گنجاند. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image