ادیان و مذاهب /

تخمین زمان مطالعه: 13 دقیقه

در مورد صليب که در مسيحيت هست توضيح ميخواستم؟


از ديدگاه مسيحيان صليب به وسيلهاي گفته ميشود که عيسي مسيح بر روي آن کشته شد. نام آن از کلمه کروکس لاتين گرفته شده است. اين کلمه يوناني که به «صليب» ترجمه شده در بسياري از نسخههاي کتاب مقدّس («چوبه دار»، دج) استاروس آمده است. در زبان يوناني قديم اين کلمه فقط معناي چوبه عمودي يا تير چوبي (الوار) را ميداد. بعدها به معني چوبه داري که داراي تکه چوبي افقي نيز بود مورد استفاده قرار گرفت. دي ايمپريال بايبل ديکشنري اين را تأييد ميکند و ميگويد: «کلمه يوناني براي صليب به طور دقيق به يک الوار، يک ستون عمودي يا تکه چوب حصار اشاره ميکند که بر روي آن امکان آويختن هر چيزي وجود دارد، يا ميتوان از اين تکه چوب عمودي براي حصار کشي قطعهاي زمين استفاده کرد حتي در بين روميان نيز کروکس که کلمه کراس انگليسي به معني صليب از آن گرفته شده است، اساساً نمايانگر ستوني عمودي بوده است. کتاب مقدّس همچنين از کلمه اکسلون براي شناساندن اين وسيله استفاده ميکند. فرهنگ لغت يوناني به انگليسي ليدل و اسکات معني اين کلمه را چنين توضيح ميدهد چوب بريده و آماده براي مصرف، هيزم، الوار، غيره... تکهاي چوب کنده، تير، ميله يا تير چوبي... چوب کلفت، چماق... ستون چوبي که بر روي آن جنايتکاران را اعدام ميکردند. در کتاب مقدّس NT از «صليب» ميگويد و به اَعمال 5:30؛ 10:39 به عنوان مثال مطرح ميکند. امّا در اين آيات ترجمه هاي KJ، RS، JB، Dy و اکسلون را بصورت «درخت» ترجمه ميکند. (غَلاطيان 3:13؛ تثنيه 21: 22، 23). ج. د. پارسونز در کتاب صليب غيرمسيحيت ميگويد: «در نوشتههاي متعددي که عهد جديد را تشکيل ميدهند، هيچ جملهاي نيست که در زبان اصلي يوناني حتي بطور غيرمستقيم نشاندهد که استاروس بکار رفته براي اعدام عيسي چيزي به غير از تير چوبي معمولي يا الوار بوده است. آن تير از يک تکه الوار درست ميشد و نه از دو تکه چوب که به شکل صليب (شکل بعلاوه) بر روي هم با ميخ محکم ميشد اين گمراهي يا انحراف کوچکي نيست که معلّمان خودمان در زمان ترجمه مدارک يوناني کليسا به زبان مادري کلمه استاروس را «صليب» ترجمه کردهاند، و براي تأييد اين عمل کلمه صليب را معادل واژه استاروس قرار دادهاند بي آنکه تعريف دقيق کلمه استاروس را که در روزگار رسولان بکار مي رفت، مشخص کنند، اين معادل جديد يعني کلمه صليب تا مدّتها پذيرفته نشد و عليرغم فقدان مدارک کافي براي اثبات اين مطلب چنين ادعا شد که استاروس همان تير چوبي به شکل بعلاوه است که عيسي بر آن کشته شد». بدين ترتيب چنين مدارک مهمي نشان ميدهند که عيسي بر روي چوبهاي عمودي مُرد و نه بر روي صليب سنتي. منشأ تاريخي صليب جهان مسيحيت اينگونه بوده است که اشياي متنوعي مربوط به دورههايي بس دورتر از دوران ميلاد با طرحهاي مختلف صليب، تقريباً در هر نقطه از دنياي قديم يافت شده اند. در کشورهاي هند، سوريه، فارس، و مصر نمونههاي بي شماري پيدا شدهاند کاربرد صليب به عنوان يک سمبل مذهبي توسط غيرمسيحيان و در زمانهاي قبل از دوران ميلاد را ميتوان تقريباً در ارتباط با تمام دنيا دانست و در بسياري از موارد آن در رابطه با بعضي از شيوههاي پرستش طبيعت بوده است. منشأ شکل دو تير چوبي متصل شده به شکل صليب از کلدانيان باستان است و به عنوان سمبل خداي تموز (به شکل تي اسرارآميز، که حرف اوّل اسمش بود) در کشور (بابل) و سرزمينهاي نزديک آن که شامل مصر هم مي شد مورد استفاده قرار مي گرفت. در اواسط قرن سوّم ميلادي کليساها يا از بعضي تعاليم ايمان مسيحي دور شده، و يا آنها را تحريف کرده بودند. براي بالا بردن پرستيژ سيستم اجتماعي و مرتد کليسايي، بت پرستان در کليساها پذيرفته ميشدند بي آنکه ايمان آنها اصلاح شود بطور وسيعي به آنها اجازه داده ميشد تا نشانهها و سمبلهاي بت پرستانه خودشان را حفظ کنند. بدين ترتيب تا و يا تي در اشکال متنوعاش، با کمي پايينتر قرار دادن چوبه افقي آن، به عنوان صليب مسيح پذيرفته شد. عجيب است ولي اين موضوع حقيقت دارد که سالهاي بسياري قبل از تولّد مسيح و در سرزمينهايي که تعاليم کليسا در آنجا اشاعه نشده بود، صليب به عنوان نشاني مقدّس مورد استفاده قرار ميگرفت پيروان باخوس يوناني، تاموز سوري، بَعْل کلداني و اُدين اسکانديناوي، همه از يک وسيله صليب شکل به عنوان سمبل استفاده ميکردند. کاهنان و خلفاي اعظم مصر صليب به شکل (کروکس آنساتا) را به نشانه اقتدارشان بدست ميگرفتند تا نشان دهند که کاهنان خداي خورشيد هستند. و اين صليب به نام (نشان حيات) خوانده ميشد. شکلهاي مختلف صليب بر روي مقبرهها و گورهاي مصريان پيدا شدهاند و بسياري از افراد ذي صلاح آنها را سمبل تصور آلت تناسلي مذکر (نمايشي از آلت تناسلي مذکر) يا عمل مقاربت جنسي دانستهاند در مقبرههاي مصريان کروکس آنساتا (صليب با دايره يا دسته اي در بالاي آن) در کنار تصوير آلت تناسلي مذکر يافت شده است. اين صليبها به عنوان سمبلهاي خداي خورشيد بابليها مورد استفاده قرار ميگرفته، و براي اوّلين بار بر روي سکه ضرب شده ژوليوس سزار در سال 100 تا 44 ق. م. ديده شد. و سپس بر روي سکه، وارث قيصر (آگوستوس) در سال 20ق. م. ضرب شد. بر روي سکههاي زمان کنستانتين نشان متداول وجود دارد؛ ولي همان نشان بدون دايره محيطي با چهار بازوي خطوط عمودي و افقي مساوي که يکديگر را قطع ميکنند بکار برده ميشد، و اين بخصوص به عنوان (چرخ خورشيدي) مورد ستايش قرار ميگرفت. بايد گفت که کنستانتين خداي خورشيد را ميپرستيد، و تا مدّت ربع قرن بعد از افسانهاش در مورد ديدن يک چنين صليبي در آسمان داخل کليسا نمي شد. سؤالي که در اينجا به ذهن خطور مي کند اين است که آيا پرستش و احترام به صليب عملي است که در کتاب مقدّس توصيه مي شود؟ با مراجعه به کتب مقدس اين گونه مي توان گفت که اين عمل بت پرستي محسوب مي شده و با شدت با اين عمل مخالفت شده است «لهذا اي عزيزانِ من از بت پرستي بگريزيد». قُرِنتيان 14ـ10 و در خروج 20: 4، 5: «صورتي تراشيده و هيچ تمثالي از آنچه بالا در آسمان است، و از آنچه پايين در زمين است، و از آنچه در آب زير زمين است، براي خود مساز. نزد آنها سجده مکن، و آنها را عبادت منما». (توجه کنيد که خدا حکم کرد که مردمش حتي تمثالي درست نکند که مرد در برابر آن سجده کنند). اين گفته در دايره المعارف جديد کاتوليک هم شايان توجه است: «تمثال مرگ کفّاره اي مسيح بر کوه جلجتا در هنر نمايشي مسيحيان قرن اوّل ديده نمي شد. مسيحيان اوّليه که به تعاليم عهد عتيق در رابطه با منع تمثال هاي ساخته شده توجه داشتند مخالف نقاشي کردن حتي وسيله مرگ سَرْوَر بودند». در مورد مسيحيان اوّليه تاريخ کليساي مسيحي [انگليسي]، مي گويد: «هيچ صليبي که نشان دهد مسيح بر روي آن ميخکوب شده است مورد استفاده قرار نگرفت و هيچ شيئي به شکل صليب بکار نرفت». اما آنچه از فلسفه صليب مي توان عنوان داشت اين است که صليب نماد يا سنبلي است که داخل در دين مسيحيت شده است و تحريفي است که اشخاصي مثل پولس آن را در مسيحيت وارد کرده است. مسئله که پولس قائل و معتقد بدان است نقشي است که براي صليب با شرايط و ويژگي هاي خاصي که دارد در اعتقادات مسيحي وارد کرده است که در چند نکته آن را بازگو کرده است: نکته اول اين است که انسان در ابتداي خلقت پاک و مقدس بود. او دوست خدا بود و مقام فرزندي خدا را داشت و در واقع عضو خانواده خدا بود. عقل و اراده او سالم و قوي بودند؛ اما با گناه آدم ـ که گناه بسيار بزرگ و فجيعي بود، چراکه طغيان عليه خدا بود و توبه اي به همراه نداشت ـ آدم و نسل او سقوط کردند. سرشت و ذات انسان گناه آلود شد. گناه آدم به نسل او به ارث رسيد و از آن پس، فرزند آدم هنگام تولد ذاتاً گنه کار مي باشد. انسان ذاتاً به بدي تمايل دارد. انساني که قبل از گناهِ آدم دوست خدا و حق و حقيقت بود، از اين پس دشمن خدا گرديد. عقل و اراده انسان ضعيف و ناتوان گرديد. انسان مقام فرزندي خدا را از دست داد و در واقع به عبد و غلام تبديل شد. خدا براي اين که تا زماني که راه نجاتي از اين وضعيت اسف بار پيدا شود، اين انسان بتواند به حيات خود ادامه دهد شريعت را فرستاد ـ در واقع شريعت نه راه نجات انسان ها، بلکه زمينه ساز آمدن نجات بود. خداوند در اين دوره انبياء را فرستاد که وظيفه آنان آوردن شريعت بود. انسانِ سقوط کرده زير بار سنگين شريعت بود و هر روز بر گناهش افزوده مي شد و راهي براي نجات از اين وضع اسف بار نداشت. بزرگ ترين مانعِ نجات انسان، گناه آدم بود و تا زماني که گناه آدم وجود داشت و کفاره آن داده نشده بود، انسان در همين وضعيتِ سقوط کرده قرار داشت؛ اما اين انسان سقوط کرده گنه کار، چيزي نداشت که ارزش کفاره گناه آدم را داشته باشد. اما اين وضعيت شايسته انسان نبود، زيرا او براي مقام فرزندي خدا خلق شده بود. خداي مهربان چون ديد که اين انسان توان دادن کفاره را ندارد، سرانجام پسر يگانه خود را ـ که هم ذات با خدا و با او برابر بود ـ فرستاد تا مجسم شده، به صورت انسان درآيد و به صليب رود و به جهت اين که گناه انسان پاک شود و زجر زياد را متحمل شود دستان او را و اعضاء ديگر او را با ميخ بر صليب دوختند تا گناه آدم را کفاره دهد. با صليبِ مسيح گناه آدم کفاره داده شد و بار ديگر اين امکان فراهم شد تا انسان فرزند خدا گردد. در دوره پس از صليب، هر کس به پسر خدا ايمان آورد، يعني ايمان آورد که اين پسر خدا بود که به صليب رفت و گناه آدم را کفاره داد، مي تواند به مقام فرزندي خدا نايل آيد. پولس در فقره اي چکيده ماجراي سقوط انسان به واسطه گناه آدم، و نجات انسان از وضعيت سقوط کرده از طريق صليب مسيح را اين گونه بيان مي کند: همان طور که يک گناه موجب محکوميت همه آدميان شد يک عمل کاملاً نيک نيز باعث تبرئه و حيات همه مي باشد و چنان که بسياري در نتيجه سرپيچي يک نفر گناهکار گشتند، به همان طريق بسياري هم در نتيجه فرمانبرداري يک نفر، کاملاً نيک محسوب خواهند شد (روميان، 5: 19 ـ20). پس با گناه آدم همه مردم گناهکار، بيگانه از خدا و جداي از او گرديدند و با صليب مسيح همه مردم نيکوکار شدند و ارتباط سالم آنان با خدا بازگردانده شد. پولس درباره اينکه با صليب مسيح، انسان از وضعيتِ بردگي به فرزندي خدا بازگشته است چنين مي گويد: چون روزي که خدا تعيين کرده بود فرا رسيد او فرزندش را فرستاد تا به صورت يک يهودي از زن به دنيا بيايد، تا بهاي آزادي ما را از قيد اسارت شريعت بپردازد و ما را فرزندان خدا بگرداند... بنابراين ديگر غلام نيستيم بلکه فرزندان خدا مي باشيم، و به همين علت وارث نيز هستيم و هرچه از آن خداست به ما نيز تعلق دارد (غلاطيان، 4: 4ـ7). به هر حال مسيح با صليبِ خود اين زمينه را ايجاد کرد که انسان مقامي را که از زمان گناه آدم از دست داده بود ـ يعني فرزندي خدا که بالاترين درجه و مقامي است که خدا براي انسان در نظر گرفته است ـ مجدداً به دست آورد. البته اين امر حاصل عمل فداکارانه مسيح است نه عمل خود انسان. نکته ديگري که پولس درباره تأثير گناه آدم و صليب مسيح بر انسان مي گويد اين است که انسان با گناه آدم داراي يک طبيعت گناه آلود و ناپاک و کهنه گرديد و مسيح با صليب خود، انسان را از اين طبيعت کهنه نجات داد و اين امکان را براي انسان فراهم کرد که طبيعت نوي که به صورت خداست، بپوشد. تأثير ديگر گناه آدم بر انسان اين بود که انسان فاني شد. اگر گناه آدم نبود انسان جاودانه زندگي مي کرد؛ اما اين گناه آدم بود که مرگ را به جهان آورد. (هرچند از برخي از تعابير پولس برمي آيد که مقصود از مرگ در اينجا مرگ روحي و هلاکت ابدي باشد، اما عموم نويسندگان مسيحي همين مرگ بدني را برداشت کرده اند). گناه آدم باعث شد که انسان حيات جاودانه را از دست بدهد، اما صليب مسيح اين امکان را فراهم آورد که انسان حيات جاودانه را به دست آورد. هر کس به مسيح به عنوان پسر خدا که به صليب رفت ايمان آورد حيات جاودانه مي يابد، اما نه در اين دنيا بلکه در حيات ديگر؛ چرا که در واقع انسان کفاره گناه آدم را نداد، بلکه خدا مجاناً اين کار را انجام داد. به همين جهت، امور ديگري نيز که با گناه آدم از انسان گرفته شد مانند عقل و اراده و... در اين دنيا به انسان بازگردانده نمي شوند و بازگرداندن آنها همچون حيات جاودانه در دنياي ديگر محقق خواهد شد. اما نکته اي که مسيحيت در راستاي اعتقاد به صليب در تعريف دين گنجانده و تعريف دين را به اين نحو عنوان داشته اند و آن اين است که دين براي نجات و رستگاري انسان آمده است؛ پس نجات و رستگاري هدف دين است. صليب مسيح نقش نجات و رستگاري انسان را دارد که بدون صليب نجات و رستگاري ممکن نيست. انسان شناسي پولسي و مسيحي به گونه اي است که انسان براي نجات خود به منجي نياز دارد (منجي در اصطلاح علم اديان عبارت است از کسي که با عمل خود نجات و رستگاري را براي انسان ممکن مي کند). انسان مسيحي سقوط کرده است و خودش براي نجات خودش هيچ کاري نمي تواند انجام دهد. اين مسيح است که با صليب خود امکان نجات و رستگاري را فراهم مي کند. در اينجا دو اصطلاح «کفاره» و «فديه» مطرح مي شود. مسيح گناه آدم را کفاره داد يا فديه گناه آدم را پرداخت کرد و بدين وسيله، نجات و رستگاري را براي انسان ها ميسر ساخت. هرچند در تبيين آموزه «کفاره» و کيفيت آن بين مسيحيان اختلاف وجود دارد، اما اصل اينکه نجات و رستگاري با حادثه صليب ممکن شده است، مورد وفاق مي باشد و در تاريخ مسيحيت کساني مانند پلاگيوس که مسيح را «منجي» نمي دانستند بلکه او را «راهنمايي» براي هدايت انسان ها مي دانستند مرتد و بدعتگذار اعلام شده اند. به هر حال نکته مهم در نجات شناسي پولسي و مسيحي آن است که نجات و رستگاري انسان را خارج از او قرار مي دهد؛ يعني نجات و رستگاري بايد از بيرون براي انسان ميسر شود، والاّ از خود انسان کاري ساخته نيست؛ اين حادثه صليب و شرايط خاص به صليب کشيدن است که نجات و رستگاري را براي انسان و بشريت به ارمغان مي آورد.J .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image