باب اول : در بیان آنچه از طلوع صبح صادق تا بر آمدن آفتاب به عمل باید آورد و آن در ضمن مقدمه اى و چند فصل سمت تفصیل مى یابد /

تخمین زمان مطالعه: 292 دقیقه

باب اول : در بیان آنچه از طلوع صبح صادق تا بر آمدن آفتاب به عمل باید آورد و آن در ضمن مقدمه اى و چند فصل سمت تفصیل مى یابد مقدمه


باب اول : در بیان آنچه از طلوع صبح صادق تا بر آمدن آفتاب به عمل باید آورد و آن در ضمن مقدمه اى و چند فصل سمت تفصیل مى یابد مقدمه باید دانست که نقله آثار، احادیث بسیار از ائمه اطهار - علیهم صلوات الله الملک الجبار - در بیان فضیلت این وقت روایت کرده اند، و این وقت را ساعت غفلت نامیده اند، چنانچه ما بین غروب آفتاب و بر طرف شدن شفق از جانب مغرب نیز به این نام موسوم است ، و ان شاءالله تعالى در باب چهارم از این کتاب بیان تسمیه ساعتین مذکورتین به ساعت غفلت در ضمن دو حدیث مذکور خواهد شد. پس سزاوار آن است که مکلف درین ساعت ، بیدارى را بر خواب غفلت اختیار نماید، و از خواب کردن در این وقت که متضمن شامت و متکفل ندامت است احتراز کند. پس ‍ خوشا حال آن سعادتمندى که در وقت غفلت بیدار، و از خواب عقوبت هوشیار باشد، تا در سلک اولئک هم المفلحون منخرط گردد، و از جمله سعادتمندان شود. و نعم ما قیل : دچشم صاحب دولتان بیدار باشد صبحدم عاشقان را ناله هاى زار باشد صبحدم و ما اءحسن من قال : طرفه زمانى است دم صبحگاه هم ورعش خوش بود و هم گناه و رئیس المحدثین ابى جعفر محمد بن على بن بابویه القمى - قدس الله روحه - در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) روایت کرده که آن سرور به لفظ درر بار گوهر نثار فرموده اند که : نوم الغداه مشومه ، تطرد الرزق ، و تصفر اللون ، و تغیره ، و هو نوم کل مشؤ وم . ان الله تبارک و تعالى یقسم الارزاق ما بین طلوع الفجر الى طلوع الشمس ، فایاکم و تلک النومه . خلاصه کلام بلاغت فرجام امام (علیه السلام ) آنکه : ((خواب کردن در وقت صبح متضمن شئامت و متکفل ندامت است ، و بنده را از روزى مقسوم و وظیفه معلوم محروم مى گرداند، و چهره را زرد مى گرداند، و تغییر گونه اصلى مى نماید، و این خواب کار هر شوم بى سعادت است . و بدرستى که مقسم ارزاق از وقت طلوع فجر تا بر آمدن آفتاب عالمتاب ، ارزاق بندگان را قسمت مى کند، پس بر شما باد که از آن خواب احتراز نمائید که خواب در وقت مذکور مورث آثار قبیحه ، و موسس امارات شنیعه است .)) و نیز رئیس المحدثین - قدس سره - در کتاب مذکور از ثامن ائمه هدى ابى - الحسن الرضا - علیه التحیه و الثنا - روایت نموده در تفسیر آیه کریمه : فالمقسمات امرا(5) که آنحضرت تفسیر آیه مذکور را برین وجه نموده اند که ((فرشتگان به امر ملک منان ارزاق بندگان را ما بین طلوع فجر تا بر آمدن آفتاب قسمت مى کنند، پس کسى که در این وقت به خواب رود از روزى خود خواب کرده است )) یعنى باعث حرمان شود از روزى مقدر. پس بهتر آنست که مکلف در این وقت به خواب نرود تا از رزق مقسوم آنروز محروم نماند. و در روایت آمده است که : نماز صبح را هم در سلک اعمال شب مى نویسند و هم در اعمال روز، چنانچه ثقه الاسلام محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینى - قدس الله روحه - در کتاب ((کافى )) از امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام ) روایت نموده اند که : آنحضرت آیه وافى هدایه ((ان قرآن الفجر کان مشهودا(6))) را چنین تفسیر نموده اند که : ((نماز فجر مشهود و مشاهد فرشتگان شب و روز است که هر کدام از این دو طبقه آنرا جداگانه در صحیفه اعمال بنده ثبت مى نمایند. پس هر گاه بنده نماز صبح را در حین طلوع فجر ثانى که عبارت از صبح صادق است بجاى آورد در صحیفه اعمال آن بنده دو مرتبه ثبت مى شود)). مترجم مى گوید که : ((آنچه این حدیث دلالت بر آن دارد که نماز صبح مشهود ملایک لیلى و نهارى مى گردد و در دو صحیفه ثبت مى شود در طریق مخالف نیز روایت شده است چنانچه مصنف - طاب ثراه - در حاشیه اشاره به آن نموده است و گفته که : فى حدیث العامه ایضا: ان صلاه الصبح مشهود محضوره . قال فى ((النهایه )) : اءى تحضرها ملائکه اللیل و النهار - انتهى .)) و درین مقام اشکالى است ، چه جمعى از علماء ما - اءنارالله برهانهم - از امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق (علیها السلام ) روایت نموده اند که : شخصى از علماى نصارى از پدر بزرگوار و والد عالى مقدار آنحضرت امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) سوال نمود که کدام ساعت است که نه از ساعات شب است و نه از ساعات روز؟ پس ‍ آنحضرت در مقام جواب سائل در آمده فرمودند که : ((ساعت مسئول عنه ما بین طلوع فجر است تا بر آمدن آفتاب .)) و کلام بلاغت انتظام امام (علیه السلام ) منافى آن چیزى است که علماء ما - رضوان الله علیهم - نقل اجماع بر آن کرده اند که نماز صبح از جمله نمازهاى روز است و گفته اند هیچکس خلاف در آن نکرده سواى سلیمان بن مهران الاءعمش که قائل به آن نشده است ، و نماز صبح را در سلک نمازهاى شب انتظام داده است ، و برین مدعا استدلال کرده است به قول حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) که آنحضرت فرموده اند: صلاه النهار عجماء، یعنى ((نمازهاى روز اخفاتى است )). و ظاهر است که نماز صبح جهرى است پس ‍ داخل نمازهاى شب باشد. و نیز استدلال کرده اند برین مطلب به آنچه روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) از امام جعفر صادق (علیه السلام ) من الملک الخالق که آن سرور فرموده اند که : ((حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) در روز اصلا نماز نمى گذارده اند تا آفتاب زوال نمى کرده است )) پس نماز صبح داخل نمازهاى شب باشد نه نمازهاى روز، چه اگر داخل نمازهاى روزه بوده باشد حصرى که از حدیث فهم مى شود از حیله استقامت عارى خواهد بود. و بیرون شدن ازین اشکال بر این وجه ممکن است که روایت وارد است باینکه : سائل از قسیسان یعنى از علما و دانایان نصارى بوده است و او بسیارى از مسائل که به غیر از اکابر علماى ایشان را معرفت به آن حاصل نبوده است از امام (علیه السلام ) سوال نموده ، و این مساله نیز از آن جمله است ، پس مى تواند بود که امام (علیه السلام ) جواب سؤ ال سائل را موافق معتقد او فرموده باشند، و این منافات ندارد باینکه ساعت مسئول عنه در شرع شریف محمدى (صلى الله علیه وآله ) و بحسب حقیقت ، مندرج در ساعات روز بوده باشد. و اما آنچه اعمش استدلال کرده است از قول حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) که صلاه النهار عجماء، و نماز صبح را داخل نمازهاى شب دانسته جواب گفته اند از آن علماى ما - رضوان الله علیهم - باینکه : این تسمیه درین حدیث از قبیل تغلیب اکثر است حداقل ، چنانچه مقرر ارباب علم معانى و بیان است ، و تغلیب بابى است از بلاغت . چه ممکن است که حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) بنابر تغلیب اکثر براقل نماز صبح را عجماء گفته باشند، یعنى چون اکثر نمازهاى روز اخفاتى است ، واقل جهرى پس مى تواند بود که آنحضرت (صلى الله علیه وآله ) اقل را که نماز صبح است از باب تغلیب اکثر بر اقل ، اخفاتى فرموده باشند، و این منافات ندارد بانکه نماز صبح که جهرى است از نمازهاى روز باشد. و مى تواند بود که آن حضرت (صلى الله علیه وآله ) از باب مبالغه در تغلیس به آن ، نماز صبح را داخل نمازهاى شب شمرده باشند تا مردم در ادا کردن آن تعجیل نمایند و در تاریکى شب تهیه آن کنند، چه غلس - به غین معجمه و فتحتین و سین مهمله - عبارت از تاریکى آخر شب است . قال فى ((القاموس )): الغس محرکه : ظله آخر اللیل . و تغلیس عبارت از بجا آوردن آن فعل است در وقت تاریکى ، چنانچه مصنف - رحمه الله - در حاشیه اشاره به آن نموده است که التغلیس هو فعل الشى ء فى وقت الغلس . و در روایت آمده که حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) نماز صبح را در تاریکى شب ادا مى کرده اند به حدى که چون از نماز فارغ مى شده اند زنانى که به آن حضرت اقتدا مى نموده اند در وقت انصراف ، ایشان را احتیاج به پوشیدن روى نمى بود به سبب تاریکى شب . و موید این است آنچه رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) روایت کرده که یحیى بن اکثم از حضرت امام بحق عالم امام موسى کاظم (علیه السلام )(7) سوال نموده که : سبب جهر در قرائت نماز صبح چه چیز است و حال آنکه داخل نمازهاى روز است ؟ پس امام (علیه السلام ) در مقام جواب (او در) آمده فرمودند که ((چون حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) نماز صبح را در تاریکى آخر شب مى گذارده اند لهذا در سلک نمازهاى شب در آورده ، امر به جهر آن فرموده اند.)) و به این کلام ظاهر مى شود جواب آنچه اعمش استدلال به آن نموده است از قول حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) که : صلاه النهار عجماء، و از قول امام (علیه السلام ) که : کان رسول الله (صلى الله علیه وآله ) لایصلى بانهار شیئا حتى تزول الشمس . با وجودى که ظاهر اینست که مراد امام (علیه السلام ) نفى نماز نافله است در صدر نهار ردا على المخالفین ، چه ایشان قائلند به استحباب نماز چاشت - و الله اءعلم بمقاصد انبیائه و اولیائه تبصره : تحقیق در تشخیص فجر ثانى مناسب نموده درین مقام به واسطه تحقیق و تشخیص فجر اول و دوم که عبارت از صبح کاذب و صبح صادق است ایراد کلامى که علامه زمان و خلاصه فضلاء عالى شان ، جامع فنون العلم بالاستیعاب الکلى الشیخ جمال الدین بن مطهر الحلى - قدس الله روحه - در کتاب ((منتهى المطلب )) ذکر کرده است ، و ترجمه آن این است : ((بدان بدرستى که روشنائى روز از روشنائى آفتاب است ، و بدرستیکه روشن مى شود به آفتاب چیزى که به نفس خود تیره باشد و در جوهر، کثیف ، مثل زمین و جرم ماه و اجزاى زمین ، خواه متصل باشد و خواه منفصل . و هر چیز کثیف که روشنى از آفتاب چیزى که به نفس خود تیره باشد و در جوهر، کثیف ، مثل زمین و جرم ماه اجزاى زمین ، خواه متصل باشد و خواه منفصل . و هر چیز کثیف که روشنى از آفتاب بگیرد پس سایه آن چیز در خلاف جهت آفتاب حادث خواهد شد. و بدرستى که حضرت عزت به قدرت کامله و حکمت بالغه خود دوران آفتاب را بر گرد کره زمین مقرر نموده (8)، پس اگر آفتاب تحت الارض باشد سایه آن به شکل مخروط فوق الارض واقع شود، و چون آفتاب فوق الارض باشد سایه آن به شکل مخروط تحت الارض واقع شود، و هوائى مستضى ء از آفتاب ، محیط به جمیع جوانب آن مخروط خواهد بود به نوعى که از جمیع جوانب او در آمده باشد، پس روشن مى شود جوانب آن سایه به آن هواى مستضى ء به آفتاب ، نهایتش چون روشنى مى شود جوانب مخروط نفوذ کند و آن را روشن و مستنیر گرداند، بلکه هر چند که بعد آفتاب از هواى مستضى ء زیاده شود ضعف هوا از استضاءه زیاده شود. پس هر گاه که هواى مذکور در وسط مخروط بوده باشد نهایت تاریکى خواهد داشت ، پس هر گاه آفتاب نزدیک شود به افق شرقى مایل خواهد شد ظل مخروط از سمت الراءس ، و نزدیک خواهد شد اجزائى که در حواشى ظل است و روشنى گرفته اند از روشنى هواى روشن به چشم مردم ، و رد آن اندک قوتى بهم خواهد رسید، پس نزد طلوع فجر نمودار خواهد شد. و برین تقدیر هر قدر که آفتاب نزدیک به افق خواهد شد زیاده خواهد شد نزدیکى روشنى نهایات ظل به قوه باصره ، تا آنکه آفتاب طلوع کند. و اول روشنائى که ظاهر مى شود نزدیک به وقت صبح روشنى یى خواهد بود دراز و باریک به شکل عمودى ، و این روشنى را ((صبح کاذب )) نامند و آنرا تشبیه به دم گرگ کنند به سبب باریکى و درازى آن ، و همچنین این روشنى را صبح اول نامند به سبب آنکه مقدم بر صبح دوم است ، و ((کاذب )) از جهت آن گویند که افق هنوز بر ظلمت خود باشد، و اگر چنانچه راستگویى بودى که نور او نور آفتاب است مى بایست که آنچه نزدیکتر به آفتاب است روشن شدى نه آنچه دورتر است ، و روى زمین بر ظلمت خود باقى نماندى . بعد از آن زیاده مى شود این روشى در طول و عرض تا آنکه منبسط مى گردد در عرض افق مانند نصف دایره ، و این روشنى منبسط در افق طولا و عرضا را مى نامند ((فجر ثانى )) و ((صبح صادق )) به سبب آنکه در خبر دادن به تو از طلوع ، راستگو برآمده ، و آگاه ساخت ترا از صبح شدن . تا اینجا ترجمه کلام علامه بود در ((منتهى )). بباید دانست که متعلق نیست ره طلوع فجر اول عبادات مگر اندکى ، مانند دخول وقت فضیلت نماز وتر، چه افضل اوقات نماز وتر ما بین فجرین است ، چنانچه روایت کرده است شیخ الطایفه و امام الشیعه ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى - نور الله مرقد القدوسى - در کتاب ((تهذیب احکام )) بسند صحیح از اسماعیل بن سعد - الاشعرى که ثقات روات حدیث است که گفت : پرسیدم از امام رضا (علیه السلام ) از ساعات نماز وتر که کدام ساعت گزاردن آن بهتر است ؟ پس آن حضرت در جواب فرمودند که : احبها الى الفجر الاول یعنى ((دوست ترین وقتها و بهترین ساعتها نماز وتر نزد من فجر اول است )). و در روایت آمده که شخصى در اول شب از امیرالمؤ منین و امام المتقین (علیه السلام ) پرسید از نماز وتر، که کدام ساعت گزاردن آن خوشتر و بهتر است ؟ پس آن حضرت جواب آن شخص را نگفتند، و چون ما بین دو فجر شد به مسجد در آمده سه بار آواز برکشید که : این السائل عن الوتر یعنى ((کجاست آن شخص که در اول شب از وقت نماز وتر پرسید)) وقت نماز وتر، این ساعت است . پس از آن برخاستند و متوجه اداى نماز وتر شده و به آن قیام نمودند. عبادات متعلق به فجر ثانى اما عباداتى که متعلق به فجر ثانى است پس چون متحقق شود طلوع فجر ثانى بگوى : یا فالقه من حیث لا ارى ، و مخرجه من حیث ارى ، صل على محمد و آله ، واجعل اول یومنا هذا صلاحا، و اوسط فلاحا، و آخر نجاحا. اى شکافنده صبح از جائى که من نمى بینم ، واى بیرون آورنده آن از جائى که من مى بینم ، بر محمد و آل او درود فرست ، و قرار بده آغاز این روز ما را صلاح و درستى ، و نیمه آنرا فلاح و رستگارى ، و پایان آنرا نجاح و پیروزى . و همچنین بگوى آن چیزى را که روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) بسند صحیح از امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند که : نوح - على نبینا و علیه السلام - هر گاه که داخل صباح مى شد ده بار، و چون داخل مسا مى شد ده بار به خواندن این دعا مبادرت مى نمود که : اللهم انى اشهدک انه ما اصبح بى من نعمه و عافیه ، فى دین اءو دنیا فمنک ، وحدک لاشریک لک ، لک الحمد و لک الشکر بها على حتى ترضى و بعد الرضا. خداوندا تو را گواه مى گیرم که هر نعمت و عافیتى ، در دین یا دنیا به من برسد از جانب توست ، تو تنهائى ، شریکى براى تو نیست ، حمد و سپاس از آن تو بر عهده من است به جهت این نعمتها و عافیتها، (آن اندازه حمد و سپاس ) تا خرسند شوى ، و پس از خرسندى (نیز ادامه داشته باشد) پس به سب مداومت به این دعا جلیل القدر مسمى به عبدا شکورا گردید. و همچنین بگوى آن چیزى را که روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از حضرت ابى عبدالله (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند که : امام المتقین امیرالمؤ منین (علیه السلام ) هر گاه که داخل صباح مى شدند سه مرتبه مى گفتند: سبحان الله الملک القدوس پاک و منزه مى دانم خداوندى را که پادشاه و پاک و مقدس از هر عیب و نقصى است . و بعد از آن به خواندن این دعا مبادرت مى نمودند: اللهم انى اعوذبک من زوال نعمتک ، و من تحویل عافیتک ، و من فجاءه نقمتک ، و من درک الشقاء و من شرما سبق فى الیل و النهار. اللهم انى اساءلک بعزه ملکک ، و بشده قوتک ، و بعظم سلطانک ، و بقدرتک على خلقک ، ان تفعل بى کذا و کذا. خداوندا به تو پناه مى برم از زدوده شدن نعمتت ، و از برگشتن عافیتت ، و از بنا گه وارد شدن عقوبتت ، و از دریافتن شقاوت و بدبختى ، و از شر آنچه که در شب و روز (به سوى ما) پیشى گرفته است . خداوندا از تو در خواست مى کنم به غلبه پادشاهیت ، و به شدت نیرویت ، و به بزرگى سلطنتت ، و به توانائى تو بر آفریدگانت ، که برایم چنین و چنان کنى . و ایضا از جمله چیزهائى که در سر وقت طلوع فجر ثانى باید گفت آن چیزى است که روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند صحیح از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند که : روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) بر مردى گذشتند که درخت چندى در محوطه اى از مال خود مى نشانید، پس آنحضرت نزد آن مرد توقف نمود به لفظ درر بار گوهر نثار فرمودند: الا ادلک على غرس اثبت اصلا و اسرع ایناعا و اطیب ثمرا و ابقى ؟ یعنى ((مى خواهى که راهنما شوم ترا به درختانى که اصل آنها ثابت تر، و روییدن آنها سریعتر، و میوه هاى آنها خوشبوتر، و بقاى آنها بیشتر باشد از درختانى که تو الحال مى نشانى ؟ گفت : بلى اى رسول خداى مى خواهم که دلالت کنى مرا بدان درختان . پس آنحضرت فرمودند: هر گاه که داخل صباح و مسا شوى بگوى : سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر پاک و منزه مى دانم خدا را، و سپاس از آن خداست ، و معبودى جز الله نیست ، و خداوند بزرگتر است (از اینکه به وصف در آید) پس هر گاه که گفته باشى این تسبیحات عظیم البرکات را، بوده باشد مکافات آن مر ترا به هر تسبیحى ازین تسبیحات اربعه ده درخت در بهشت عنبر سرشت از انواع میوه ها)) و این کنایه گفتن این تسبیحات در آن نشاه ، درختان بهشت خواهند شد، و این تسبیحات از باقیات صالحات است . پس آن مرد بعد از شنیدن مقالات مذکوره گفت : یا رسول الله گواه مى گیرم ترا به اینکه این باغچه من صدقه است بر فقراى مسلمان که از اهل صدقه باشند. و این آیه کریمه در شان او نازل شد: فاما من اعطى و اتقى # و صدق بالحسنى # فسنیسره للیسرى (9) خلاصه کلام ملک علام - والله یعلم - آنکه : ((هر که مال نفقه کرد و جزاى آنرا تصدیق نمود، پس زود باشد که آسانى دهیم وى را از براى طریقه نیکو که سبب آسانى و راحت باشد، یعنى عملى که او را به بهشت رساند)). و روایت کرده است سید بزرگوار و فاضل عالى مقدار جمال العارفین رضى الدین على بن موسى بن جعفر بن محمد الطاووس العلوى الفاطمى - قدس الله سره - از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند: ((هر کس که داخل صبح شود و بوده باشد در دست راست او انگشترى که نگین آن از عقیق باشد، پس صبح را در یابد پیشتر از آنکه نظرش بر کسى افتد و کسى را ببیند پس بگرداند نگین آنرا به جانب کف دست خود و بخواند سوره انا انزلناه فى لیله القدر - تا آخر و بعد از آن بگوید: آمنت بالله ، وحده لاشریک له ، و کفرت بالجبت و الطاغوت ، و آمنت بسر آل محمد و علانیتهم ، و ظاهرهم و باطنهم ، و اولهم و آخرهم . ایمان آوردم به خدائى که تنهاست و شریکى ندارد، و به جبت و طاغوت (نام دو بت است ) کافر گشتم ، و ایمان آوردم به پنهان و آشکار و ظاهر و باطن و اول و آخر آل محمد (علیهم السلام ). هر آینه نگاه دارد خداى تعالى او را در آنروز از شر آن چیزى که از آسمان به زیر مى آید، و از آن چیزى که از زمین به جانب آسمان مى رود، و از چیزى که بر زمین مى رود و از زمین بر مى آید. و بوده باشد در پناه الهى و پناه حضرت رسالت پناهى (صلى الله علیه وآله ) تا وقتى که داخل شام شود)) و از جمله چیزهائى که در وقت صبح باید گفت آنچیزى است که روایت کرده اند از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند که : هر صباح این کلمات کثیر البرکات را سه مرتبه خواند: استودع الله العلى الاعلى ، الجلیل العظیم ، دینى و نفسى و اهلى و مالى و ولدى و اخوانى المومنین و جمیع ما رزقنى ربى ، و جمیع من یعنینى امره . استودع الله المخوف المرهوب المتضعضع لعظمته کل شى ء دینى و نفسى و اهلى و مالى و ولدى و اخوانى المومنین ، و جمیع ما رزقنى ربى ، و جمیع من یعنینى امره . مى سپارم به خداوند والاى برتر، و جلیل و بزرگ ، دینم و خودم و خانواده ام و مالم و اولادم و برادران مومنم را و همه آنچه را که خدایم به من روزى نموده و تمام کسانى را که کارشان بر عهده من است . مى سپارم به خداوندى که باید از وى ترس و بیم داشت و تمام چیزها در برابر عظمتش خاضع اند، دینم و خودم و خانواده ام و مالم و اولادم و برادران مومنم را و همه آنچه را که خدایم به من روزى نموده و تمام کسانى را که کارشان بر عهده من است فصل اول : در آداب ساختن وضوى کامل و طهارت ظاهر پس هر گاه که در وقت طلوع فجر ثانى با وضو نباشى مبادرت نماى به وضو ساختن تا در حال اذان گفتن صبح با طهارت باشى . و بدرستى که ذکر خواهیم کرد درین مقام صفت وضوى کامل را، پس مى گوئیم : هر گاه که اراده کنى وضو ساختن را باید که اول ابتدا به مسواک کردن کنى و مسواک را بر عرض دندانها بمالى نه بر طول آن ، و اگر عوض مسواک انگشت را بر دندان بمالى مجزى است ، چنانچه شیخ الطایفه و امام الشیعه در کتاب ((تهذیب الاحکام )) بسند صحیح از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) روایت کرده است که حضرت پیغمبر - علیه صلوات الله الملک الاکبر - فرموده اند که : مسواک کردن به انگشت ابهام و مسبحه در وقت وضو مثل سواک کردن به مسواک است )). یعنى هر دو انگشت را بر دندان مالیدن در وقت وضو ساختن مجزى از مسواک است و قائم مقام آنست . مترجم گوید: ((بباید دانست که مراد از سواک ، راندن چیزى است بر دندانها خواه به چوب باشد و خواه به انگشت و خواه به لته (10)، و افضل آن است که به چوب تر باشد و افظل از آن آنکه به چوب اراک باشد که از مکه مى آورند. و مسواک کردن در وقت وضو از سنن موکده است چنانچه روایت شده است از حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) که : لو لا ان اشق على امتى لامرتهم بالسواک عند کل وضوء یعنى : ((اگر نترسیدمى که دشوار باشد بر امت من ، هر آینه مسواک را واجب گردانیدمى نزد هر وضو)). چه هیچ شک نیست که لامرتهم به معنى لاوجبته علیهم است زیرا که استجباب آن واقع است . و مصنف - طاب ثراه - در رساله ((اثناعشریه طهارتیه )) گفته است که : ظاهر این است که مسواک کردن را بر شستن سر دستها مقدم باید داشت بنابر روایت معلى بن خنیس که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام ) روایت کرده است که : ((مسواک کردن ، پیش از وضو ساختن است )). و در وقت مضمضه و بعد از وضو نیز تجویز شده است چنانکه شیخ شهید - طاب ثراه - در کتاب ((ذکرى )) ذکر آن کرده . و استحباب آن در ضمن هر کدام از آنها که به عمل آید مجمع علیه علماست . و بعضى گفته اند که : نزد هر نمازى سنت است خصوصا در نماز شب بنا بر روایت ابن بکیر از ابى عبدالله (علیه السلام ) روایت نموده که : ((هرگاه به نماز شب برخیزى اول مسواک کن ، به درستى که ملکى مى آید و دهان خود را در دهان تو مى گذارد، و هر حرفى که از دهان تو بیرون مى آید در حال ربوده به آسمان مى برد. پس باید که در آن وقت دهنت خوشبو باشد تا موجب نفرت آن ملک نشود)). و در فضیلت مطلق مسواک و اگر چه وقت وضو و وقت اراده نماز نباشد نیز روایت شده است ، از آنجمله از پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) روایت شده است که : لکل شى ء طهور، و طهور الفم السواک یعنى : ((هر چیزى را پاک کننده اى است ، و پاک کننده دهن مسواک کردن است )). و هم از آن حضرت روایت شده است که : نظفوا طریق القرآن . قالوا: یا رسول الله و ما طریق القرآن ؟ قال : افواهکم . قالوا: بماذا؟ قال بالسواک . یعنى : ((پاکیزه کنید راه قرآن را، گفتند: یا رسول الله کدام است راه قرآن ؟ فرمودند: دهنهاى شما، گفتند: به چه چیز؟ فرمودند: به مسواک )). و از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) روایت شده است که آنحضرت فرموده اند: فى السواک اثناعشر خصله : هو من السنه ، و مطهره للفم ، و مجلاه للبصر، و یرضى الرحمن ، و یبیض الاسنان ، و یذهب الحفر، و یشد اللثه ، و یشهى الطعام ، و یذهب البلغم ، و یزید فى الحفظ، و یضاعف الحسنات ، و تفرح به الملائکه . یعنى : ((در مسواک دوازده خصلت است و آن این است که : از سنن موکده است و پاکیزه کننده دهن ، و جلا دهنده چشم ، و سبب رضا و خشنودى رحمن ، و سفید کننده دندان ، و برطرف کننده پوستهائى است که از دندان بر مى خیزد، و قایم کننده بن دندآنهات و مشهى طعام ، و دافع بلغم ، و زیاده کننده در حفظ، و سبب تضاعف حسنات ، و موجب فرح فرشتگان است )). و امثال این احادیث بسیار در این باب روایت شده است . و بعضى وجوب آنرا از خصایص حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) دانسته اند، مثل نماز شب و چند چیز دیگر که در محل خود مذکور است ، والله اعلم - انتهى )). و سزاوار آنست که در حالت وضو روى به قبله نشینى اگر چه اکثر علماى ما - قدس الله ارواحهم - ذکر این سنت نکرده اند، و طریق استحباب این فعل حسن را نپیموده اند، نهایتش ‍ بعضى از علما - قدس الله ارواحهم - از مستحبات وضو شمرده اند، و مستند ایشان حدیثى است که روایت شده است از اصحاب عصمت - سلام الله علیهم - که : خیر المجالس ‍ ما استقبل به القبله یعنى : ((بهترین و خوشترین نشستن ها آنست که قبله در مقابل باشد)). پس اگر وضوى تو از ظرف سرگشاده باشد که ممکن باشد که به دست از آن آب بردارى باید آن ظرف را برجانب دست راست خود بگذارى . مترجم گوید: ((بباید دانست که مترجم ((اربعین )) - اءدام الله ضلال افضاله الى یوم الدین - در حاشیه ((جامع عباسى )) ذکر کرده اند که : این طریق که ظرف سرگشاده را بر جانب دست راست باید گذاشت میان علما مشهور است و در کتابها مذکور، نهایتش بعضى احادیث صحیحه دلالت دارد بر آنکه ظرف سر گشاده را در پیش رو باید گذاشت و به دست راست آب از آن برداشته بر عضو ریخت ، و اگر ظرف سرگشاده نباشد و نتوان آب از آن برداشت مثل آفتابه و مانند آن ، سنت است که بر جانب چپ گذاشته شود تا به دست چپ به آن ظرف آب به دست راست ریخته شود و به دست راست بر اعضاى دیگر - و الله اءعلم )). و اگر از نهرى یا حوضى مثلا وضو سازى پس باید که بنشینى به حیثیتى که آن حوض یا نهر بر جانب راست تو باشد، و اگر چنانچه رو به قبله نشستن و حوض بر جانب راست گذاشتن به هم معارضه کنند ظاهر آنست که ترجیح روى به قبله نشستن راست . و بگو در حین نظر کردن به آب : الحمدلله الذى جعل الماء طهورا، و لم یجعله نجسا. ستایش خداوندى راست که آب را پاک و پاک کننده ساخت و آن را نجس و ناپاک قرار نداد. پس از آن بشوى هر دو دست خود را تا زندها که عبارت از مفصل کف دستهاست پیش از دست در آوردن در ظرف ، یکبار اگر وضو در عقب حدث بول یا حدث خواب باشد نه از حدث باد مثلا، و دوبار اگر وضو بعد از حدث غایط باشد. مترجم گوید: ((و اگر احداث ثلاثه که خواب و بول و غایط است هر سه جمع شوند دوبار شستن از همه کافى است چنانچه از فقها تصریح به آن واقع شده است ، و منصف - طاب ثراه - در رساله ((اثنا عشریه طهارتیه )) نیز تصریح به آن کرده است - والله اءعلم )). و شستن سر دستها از غیر این احداث ثلاثه سنت نیست . و اگر مثلا وضو از حوض یا آفتابه و مانند آن بوده باشد استحباب شستن دستها پیش اکثر علما ساقط است و پیش بعضى به حال خود باقى است ، یعنى اگر ظرف سرگشاده نباشد یا آب کثیر باشد مثل حوض و نهر و چشمه و امثال آن شستن سردستها پیش اکثر علماء سنت نیست نه یک مرتبه و نه دو مرتبه . و بعضى این حکم را عام دانسته اند و شستن سردستها را مطلقا سنت دانسته اند خواه آب قلیل باشد خواه کثیر، نهایتش این قول ضعیف است ، و مصنف - طاب ثراه - گفته که : لاباءس به یعنى ((در عمل به این قول کردن باکى نیست )). پس در آر دست راست خود را در آب و بگوى : بسم الله . چنانکه روایت کرده است شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند که : هر گاه از براى وضو ساختن دست در آب در آرى بگوى : بسم الله و بالله ، اللهم اجعلنى من التوابین ، و اجعلنى من المتطهرین . بنام خدا، و به یارى خدا، خداوندا مرا از توبه کنندگان و از پاکیزه گان قرار ده . پس سه مرتبه به سه کف آب مضمضه کن ، یعنى آب در دهان بگردان ، پس به سه کف دیگر سه مرتبه استنشاق کن یعنى آب به دماغ در کش ، و بگوى در عقب مضمضه کردن و استنشاق نمودن دعائى را که ان شاء الله تعالى ذکر خواهیم کرد در فصل آینده . مترجم گوید: ((بباید دانست که مشهور میان علما این است که هر کدام از مضمضه و استنشاق مى باید به سه کف آب واقع شود چنانچه در کتاب مذکور است ، و اگر به دو کف آب یا با یک کف سه مرتبه مضمضه کند یا استنشاق ثلاثه را نیز به همان کف آب به عمل آورد نیز مجزى است و سنت مضمضه و استنشاق بجا آمده است ، نهایتش ثواب سنت سه کف آب از براى هر کدام را در نیافته مگر آنکه آب وضو کمى کند و به واسطه ضرورت آنچنان کند، چه گفته اند که در آنوقت ثواب تعدد را در مى یابد. و همچنین جمعى از علما شرط کرده اند که مى باید که مضمضه بر استنشاق مقدم باشد، و تصریح کرده اند به آنکه اگر استنشاق را مقدم دارد سنت است که بعد از مضمضه باز استنشاق را اعاده کند، و علامه حلى - طاب ثراه - تجویز کرده است که هر دو را با هم مخلوط سازند به این طریق که به یک کف آب مضمضه کند و به کف دیگر استنشاق و همچنین تا هر کدام سه مرتبه واقع شود، نهایتش ثواب این شق کمتر خواهد بود. و ثواب مضمضه و استنشاق چنانچه در احادیث مقدسه نبوى (صلى الله علیه وآله ) وارد است بسیار است از آن جمله رئیس المحدثین در کتاب ((ثواب الاعمال )) روایت کرده است از حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) که آنحضرت فرموده اند: لیبالغ احدکم فى المضمضه و الاستنشاق فانه غفران لکم و منفره للشیطان . یعنى : ((هر که از شما مبالغه کند(11) در مضمضه کردن و استنشاق نمودن ، پس بدرستى که موجب آمرزش گناهان شما و سبب نفرت شیطان از شما خواهد بود(12))) - و الله الموفق )) پس بعد از آن که یک کف آب به دست راست برگیرى و نیت کنى که وضوى واجب مى سازم از براى رضاى خدا. و اما افعال مستحبه وضو مندرج مى شود در نیت گاهى که نیت اداى افضل واجبین کنى ، یعنى چون نیت بجاى آوردن افضل واجبین کنى ، یعنى چون نیت بجاى آوردن افضل واجبین به عمل آید به واسطه سنتیها نیت علیحده در کار نیست و همان نیت وضو کافى است . و اگر چنانچه به واسطه هر یک از سنتیها نیز نیت علیحده کنى اولى است . مترجم گوید: ((بباید دانست که مراد از افضل واجبین اکثر واجب است ، چه واجب ، اکثر واقل مى باشد، و اکثر واجب عبارت از واجبى است که متضمن مستحبات باشد، واقل واجب آنست که شامل مستحبات نباشد. و اکثر واجب نسبت به اقل واجب افضل باشد. پس هر گاه که در وضو نیت افضل واجبین بعمل آید افعال سنتیها در ضمن همان نیت مندرج شود و احتیاج به نیت علیحده به جهت هر فعلى از افعال سنتى آن نباشد، نهایتش اگر نیت علیحده به واسطه هر فعلى از افعال سنتى بعمل آورده شود بهتر باشد چنانچه مصنف - طاب ثراه - اشاره به آن کرده است . و بعضى گفته اند که به واسطه سنتیهاى پیش از وضو مثل شستن سردستها نیت علیحده بعمل باید آورد و به واسطه سنتهاى داخل وضو مثل امرارید(13) و بعضى دعاها نیت علیحده در کار نیست و همان نیت وضو کافیست - والله اءعلم )). و مقارن دار آخر جزء نیت را به ابتداى شستن اعلاى وجه یعنى از جانب بالاى رو که عبارت از رستنگاه موى پیش سر است به نوعى که آخر جزء نیت و اول جزء شستن روى به هم مقارن باشند، و باید که تا فارغ شدن از افعال وضو در حکم نیت باشى ، به این معنى که نیت امرى که منافى وضو باشد مثل ترک وضو یا احداث حدثى یا امرى که منافى وضو باشد مثل قصد ریا یا قصد تنظیف یا تبرید(14) و آنچه مثل آن باشد در اثناى وضو بعمل نیاورى . و در حالت شستن روى نیز بسم الله بگوى چنانچه روایت کرده است آنرا ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام )، و ظاهر آنست که مستغنى نتوان شد به تسمیه اولى از این تسمیه ، چه این تسمیه به واسطه شروع در افعال واجب است ، و تسمیه اولى به واسطه شروع در افعال سنتى . و بدان که تجویز کرده اند بعضى از علماى ما - قدس الله ارواحهم - مقارن داشتن نیت را به شستن سردستها گاهى که شرایط آن مجتمع باشد. مترجم گوید: ((مخفى نماند که شرایط مذکوره اینست که تذکار مى یابد: اول - آنکه مى باید وضو از حدث خواب یا بول یا غایط بوده باشد نه از حدث باد، پس اگر از حدث خواب و بول باشد شستن سردستها را یکبار سنت است و اگر از حدث غایط باشد دو بار چنانچه سبق ذکر یافت . دوم - آنکه مى باید وضو از ظرف سرگشاده باشد به حیثیتى که دست را در آن توان در آورد و آب از آن برداشت . و باید که آبى که در آن ظرف باشد مقدار کر نباشد بلکه کمتر از کر باشد، و شستن دستها سنت باشد نه واجب ، یعنى دستها پاک باشد، چه هر گاه دستها نجس باشد شستن آن واجب خواهد بود نه سنت . سیم - آنکه مى باید شستن دستها حرام نباشد مثل آنکه داند که (با) بفعل آوردن سنتیها آب وضو کفایت نخواهد نمود، پس در آنوقت شستن دستها حرام خواهد بود. و همچنین مى باید که شستن دستها مکروه نیز نباشد مثل آنکه ترس از آن داشته باشد که مبادا بعمل آوردن سنتیها سبب کمى آب شود و وضو را کفایت نکند، پس در آن وقت شستن دستها مکروه خواهد بود. اینست شرایط تجویز مقارن داشتن نیت به شستن سر دستها، یعنى گاهى که شرایط مذکوره مجتمع شود مقارن داشتن نیت به شستن سردستها جایز باشد - والله اعلم ، انتهى )). و نیز تجویز شده است که نیت را مقارن مضمضه یا استنشاق دارند به این دلیل که این افعال ثلاثه از افعال وضوى کامل اند، یعنى اگر چه بالاصاله جزء وضوى واجب نیستند اما بعد از مقارنت نیت به اینها جزء وضوى کامل مى شوند چنانچه از علما تصریح به آن واقع شده است . پس مقارنت نیت به آنها متضمن مقارنت نیت به وضوى واجب نیز متحقق خواهد شد. و ابن طاووس - طاب ثراه - در جواز تقدیم به غیر غسل وجه توقف کرده است چرا که این افعال ثلاثه به اتفاق جزء وضو نیستند هر چند سنت است بفعل در آوردن آنها در وضو پس چون نیت را مقارن آنها توان داشت ؟ والاحتیاط معه - رحمه الله -. و بر این تقدیر، احتیاط آنست که نیت را چنانچه مشهور است و در اکثر کتب فقه ، مذکور، مقارن شستن رودارند. پس چون آب را به روى خود ریختى سزاورا آن است که دست را به آن برانى تا آب به همه جاى آن جارى گردد تا تاسى به آنچه نقل شده است از اصحاب عصمت - سلام الله علیهم - در حال بیان وضوء بیانى ، کرده باشى (15) و هم از عهده خلافى که بعضى از علما کرده اند و امرار ید را واجب دانسته اند بر آمده باشى . مترجم گوید: ((بباید دانست که مشهور میان علماى امامیه - اءنارالله براهینهم الجلیه - آنست که اگر متوضى بعد از نیت روى خود را بر آب زند بر وجهى که ابتداى رسیدن روى به آب از جانب اعلى باشد بى آنکه به دست آب بر روى ریزد یا دست بر روى رساند کافى است ، و امرار ید یعنى راندن دست بر رو در حال شستن روى واجب نیست . و بعضى از علماى زیدیه امرار ید را در غسل وجه واجب دانسته اند، و از علماى امامیه ابن جنید و اتباع او با ایشان در این مساله موافقت کرده اند، و موافق مدعاى خود دلیل چندى ذکر کرده اند که این مقام گنجایش ایراد آن ندارد، و در ((ترجمه قطبشاهى )) که تحفه افکار ارباب بصیرت و روضه ازهار اصحاب شریعت است بمالامزید فوقه مذکور است رجوع به آنجا باید نمود - و الله الموفق )). و واجب نیست بر تو رعایت کردن تقدیم شستن هر جزئى از اجزاى بالائى رو نسبت به جزء شیبى آن ، بلکه همان ابتدا به جزوى از حد اعلى کافیست ، و رعایت الاعلى فالاعلى در باقى اجزا مطلقا واجب نیست . مترجم گوید: ((بباید دانست که زین المله و الدین شیخ زین الدین - طاب ثراه - در بعض مصنفات خود بعد از آنکه خود حکم کرده است به آنکه در شستن رو در وضو مى باید ابتدا از بالاى رو که عبارت از رستنگاه موى پیش سر است واقع شود گفته است که : مجرد ابتدا از حد اعلاى رو کافى نیست بلکه مى باید نسبت به جمیع اجزاى رو رعایت غسل الاعلى فالاعلى واقع شود، یعنى هر جزو بالائى پیشتر از جزو شیبى شسته شود، نهایتش بحسب عرف ، یعنى همین قدر که در عرف گویند که رعایت مذکور واقع شده است کافى است ، چرا که رعایت آن بحسب حقیقت که سر موئى تخلف نکند چنانچه مخفى نیست در نهایت اشکال و تعسر بلکه در مرتبه امتناع و تعذر است ، پس اندک تخلف که خلل در رعایت عرفى نکند منافى نخواهد بود. و بعد از آن ذکر کرده است که اگر اکتفا شود به وجوب تقدیم شستن هر جزو بالائى نسبت به جزو شیبى که در سمت آن باشد یعنى آنچه یک خط مستقیم بر هر دو مرور کند نه نسبت به جمیع اجزاى تحتانى و اگر چه بر آن سمت نباشد خالى از وجهى نخواهد بود. و مصنف - رحمه الله - چنانچه در این کتاب اشاره به آن کرده است و در کتاب ((اربعین )) خود نیز مى گوید که : حق آنست که همان ابتدا به جزوى از حد بالاى رو کافى است و در باقى اجزا رعایت الاعلى فالاعلى مطلقا واجب نیست نه نسبت به اجزائى که در یک خط باشند و نه نسبت به اجزاى دیگر، و نه رعایت عرفى و نه حقیقى ، چرا که مشقت عظیم در ضمن التزام آن هست که تکلیف به امثال آن از شارع کمتر وقوع یافته ، واصل ، برائت ذمه مکلف است از وجوب آن ، و در هیچ یک از احادیث اشعارى به آن نیست ، و در هیچ یک کتابى دلیلى دیده نشده که دلالت بر رعایت مذکور کند، پس حکم به رعایت آن وجهى نداشته باشد بى اقامت دلیل - والله اعلم )) و حد روى طولا و عریضا یعنى نهایت طولى و عرضى روى که در وضو شستن آن واجب است آنست که انگشت مهین و میانین (16) آنرا فرا گیرد، چنانچه صحیحه زراره بن اعین که از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) روایت کرده است ناطق به آنست ، و تفصیل داده ایم کلام را در این باب در شرح حدیث چهارم از کتاب ((اربعین )) فارجع الیه ان کنت من الطالبین . مترجم مى گوید: ((بباید دانست که بیان طول و عرض رو که در وضو شستن آن واجب است بنابر آنچه در جمیع کتب فقهى مذکور است و در میان علما مشهور، از رستنگاه موى پیش سر است تا آخر زنخ (17) در طول ، و آنچه انگشت مهین و میانین آنرا فرا گیرد در عرض . اما آنچه متعقد مصنف - طاب ثراه - است چنانچه در ((اربعین )) و کتاب ((حبل المتین )) و دیگر مصنفات خود بیان کرده است آنست که در کتاب مذکور است که : حد الوجه طولا و عرضا مادرات علیه الابهام و الوسطى : یعنى ((تعین نهایت طولى و عرضى روى که در وضو، شستن آن واجب است آنست که انگشت مهین و میانین آنرا فرا گیرد طولا و عرضا)) و بر این وجه که سر انگشت میانین را بر رستنگاه موى سر باید گذاشت و سرانگشت مهین را بر سر زنخ ، و هر دو انگشت را اداره (18) فرمود آنقدر که سرانگشت میانین بر سر زنخ بیاید، و سر انگشت مهین بجاى آن بر رستنگاه موى سر قرار گیرد، و از اداره هر دو سر انگشت شبیه دائره بهم رسد، آنچه در این دایره داخل باشد روست و آنچه خارج باشد غیر رو. و توضیح این اجمال و تنقیح این مقال بر وجه کمال احتیاج به بسطى در کلام دارد که مقام را گنجایش آن نیست ، و شیخ المحققین - خلدت ضلال افضاله الى یوم الدین - آنرا در ترجمه کتاب ((اربعین )) در نمایش دویم از شرح حدیث چهارم آن کتاب به احسن نظام سمت انتظام داده اند، رجوع به آنجا باید نمود - والله الموفق و المعین )). و واجب است تخلیل کردن یعنى رسانیدن آب به ته موى که بشره روى (19) در بعضى اوقات از زیر آن نمایان باشد به حیثیتى که رسانیدن آب بر سبیل شستن واقع شود، اما آنچه از بشره در زیر موى باشد و به هیچ وجه از زیر آن نمایان نباشد تخلیل آن واجب نیست بلکه مجرد شسته شدن مو کافى است . مترجم گوید: ((بباید دانست که عدم وجوب تخلیل محاسنى که کثیف یعنى انبوه باشد به حیثیتى که بشره روى از زیر آن نمایان نباشد مجمع علیه فقهاست و هیچکس در آن خلاف نکرده است ، نهایتش خلاف در وجوب تخلیل محاسنى که خفیف یعنى تنک باشد به حیثیتى که بشره روى از زیر آن نمایان باشد کرده اند که آیا تخلیل کردن واجب است یا نه . بعضى از مجتهدین مثل علامه در ((قواعد)) و سید مرتضى علم الهدى و ابن جنید، بر وجوب آن رفته اند، و منصف - طاب ثراه - نیز با وجودى که درین کتاب حکم به قول مشهور که عدم وجوب تخلیل است کرده اما در ((طهارتیه اثناعشریه )) حکم به وجوب آن نموده ، گفته است که : الاظهر وجوب تخلیله . و بعضى دیگر از مجتهدین مثل شیخ شهید در ((ذکرى )) و محقق در ((معتبر)) حکم به عدم وجوب آن کرده اند. و شیخ على (20) اءعلى الله مقامه - نیز در شرح ((قواعد الاحکام )) گفته که : مشهور عدم وجوب است - والله اعلم )). و گشاده دار چشمهاى خود را در حالت وضو که ثواب بسیار و فضل بى شمار دارد، چنانچه روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) از حضرت پیغمبر - علیه و آله صلوات الله الملک الاکبر - که آنحضرت فرموده اند: افتحوا عیونکم عندالوضوء لعلها لاترى نار جهنم - یعنى : ((گشاده دارید چشمهاى خود را در حالت وضو تا آنکه نبیند آتش دوزخ را))، کنایه از آنکه گشاده داشتن چشمها در وقت وضو سبب ندیدن آتش دوزخ مى شود. و اکثر علماى ما - رضوان الله علیهم - این را در مستحبات وضو ذکر نکرده اند، و به خاطر مى رسد که سبب اهمال ایشان از ذکر آن بنابر نقل اجتماعى است که شیخ - طاب ثراه - گرده است به آنکه رسانیدن آب وضو به درون چشمها سنت نیست ، و شیخ ما در کتاب ((ذکرى )) گفته است که منافات ندارد استحباب گشادن چشمها با نرسانیدن آب به درون آنها، چه ممکن است متوضى چشم بگشاید به نوعى که اصلا آب وضو در چشم او داخل نشود. و این وجه بغایت نیکوست ، و دور نیست که بنابر رویت افعال وضو در حالت بجا آوردن آن ، متوضى را ثواب حاصل آید، یعنى دیدن افعال وضو سبب ترتیب ثواب شود - و الله اعلم بمقاصد انبیائه . تتمه : پس هر گاه که فارغ شدى از شستن روى بردار کف آبى به دست چپ خود چنانکه امام محمد باقر (علیه السلام ) در حالت بیان وضوى پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) بعمل آورده اند، و بشوى دست راست خود را از مرفق (21) تا سر انگشتان ، و بران دست را بر همه جانب آن تا آب به همه جا جارى شود، چنانکه در شستن روى گذشت ، نهایتش در اینجا واجب است تخلیل کردن موى که بر دستها باشد، خواه بشره نمایان باشد و خواه نباشد. و ابتدا به شستن پشت دست کن ، و زن را سنت است که ابتدا به شستن شکم دست کند. پس از آن بر گیر کف آب دیگر به دست راست خود، و بشوى دست چپ را به طریق دست راست ، و همان عمل کن که به دست راست کرده بودى یعنى دست خود را به همه جانب آن بران تا آب به همه جا جارى شود. و باید که شستن هر یک از رو و دستها یک مرتبه واقع شود و زیاده از یک مرتبه شسته نشود چنانکه مختار ثقه الاسلام شیخ محمد بن یعقوب کلینى است در کتاب ((کافى )) و رئیس کلام را در این باب در کتاب ((مشرق الشمسین ))، و کتاب ((حبل المتین )) فارجع الیهما ان کنت من الطالبین . مترجم گوید: ((بباید دانست که جمعى از مجتهدین را مذهب آنست که رو و دستها را در وضو دو نوبت باید شست ، نوبت اول به طریق وجوب ، و نوبت دوم به عنوان سنت . اما شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینى که جامع کتاب ((کافى )) است و شیخ ابن بابویه که از مشاهیر علماى مذهب امامى است مصرند بر آنکه غسل دوم سنت نیست ، و این مذهب بسیار قوت دارد و مصنف در کتاب ((مشرق الشمسین )) و ((حبل المتین )) بیان آن کرده است ، و چون ذکر آن درین مقام موجب تطویل کلام است در مقام بیان آن نشد. و خلاصه آن آنکه مى باید که رو و دستها را زیاده بر یک نوبت نشویند که اگر دو نوبت بشویند آن نوبت دوم آب وضو نخواهد بود، پس مسح سر و پا به آب تازه خواهد شد و وضو باطل خواهد بود - و الله اعلم )) پس از آن مسح کن بشره مقدم سر خود را که بالاى پیشانى است ، اگر موى آنجا نباشد، یا بجاى آن بر موى اگر موى آنجا باشد، به حیثیتى که خارج نشود به کشیدن آن مو از حد سر. و این مجزى است از مسح بشره به مقدار عرض سه انگشت مضمومه (22)، به ترى دست راست خود. و به بقیه همان ترى پشت پاى راست را از مجزى سر انگشتان تا کعب پاى که عبارت از مفصل میان ساق و قدم است ، و بدون آن مسح مجزى نیست . و به تحقیق که بیان نموده ایم ما معنى کعب را در کتاب ((حبل المتین )) و ((مشرق الشمسین )) بمالامزید علیه . پس از آن مسح کن پشت پاى چپ را به ترى دست چپ . و باید که مسح سر و قدمین به باطن کف واقع شود نه به پشت آن مگر به سبب ضرورتى که در آن حالت ، مسح به پشت کف جایز است . و ناچار است از راندن کف بر ممسوح ، چه مجرد وضع کف بر آن بدون راندن آن کافى نیست . و سزاوار آنست که مسح قدمین را به تمام کف دست نمائى ، چنانکه روایت کرده است شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطى که از روات ثقات حدیث است : قال : ساءلت ابالحسن الرضا (علیه السلام ) عن المسح على القدمین کیف هو؟ فوضع کفه على الاصابع ثم مسحها الى الکعبین . فقلت : لو ان رجلا قال باصبعین من اصابعه هکذا الى الکعبین ؟ فقال : لا، الابکفه کلها. یعنى : ((راوى مذکور گفت که : پرسیدم از حضرت امام رضا - علیه التحیه و الثنا - از مسح بر قدمین که به چه کیفیت است ؟ پس آن حضرت در مقام بیان آن در آمده ، کف دست مبارک خود را بر انگشتان گذاشتند و بعد از آن مسح کردند تا کعبین . راوى گوید: بعد از آنکه حضرت کیفیت مسح را به این طریق مسح کند تا کعبین ؟ پس آنحضرت فرمودند که : نه ، مگر آنکه به تمام کف خود تمام پشت پاى را مسح کند)) مترجم گوید: ((مخفى نماند که لفظ قال در حدیث مذکور که لو ان رجلا قال به معنى فعل است ، و استعمال آن به این معنى در کلام عرب شایع است چنانچه مصنف - طاب ثراه - در حاشیه اشاره به آن کرده است . و بباید دانست که مصنف در کتاب ((حبل المتین )) گفته که : آنچه این حدیث بحسب ظاهر دلالت دارد بر آنکه مسح پاها را به تمام کف مى باید کرد هیچ کس از علما قائل به آن نشده است ، و شیخ ابوالقاسم - رحمه الله - در کتاب ((معتبر)) و علامه در ((تذکره )) و نیز گفته اند که : واجب نیست استیعاب تمام ظهرقدمین به مسح ، بلکه کفاف است آنقدر که مسماى مسح در ضمن آن متحقق باشد از سر انگشتان تا کعبین و اگر چه به عرض یک انگشت باشد، و نقل اجماع بر آن کرده اند، پس باکى نباشد حمل این حدیث بر استحباب و قول امام (علیه السلام ) لا، الا بکفه از قبیل قول پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) است که لاصلاه لجار المسجد...(23)، چنانکه علامه در کتاب ((منتهى المطلب )) که از مصنفات اوست بیان آن کرده است لیکن مقام را گنجایش ذکر آن نیست - انتهى )). و باید که بعمل آوردن افعال وضوى تو بر توالى (24) باشد بدون تراخى در میان افعال ، چه موالات که تتابع افعالست در وضو شرط است . و همچنین واجب است مراعات نمودن ترتیب به طریقى که مذکور شد تا آنکه در مسح قدمین نیز رعایت ترتیب کردن واجب است چنانکه مختار جماعتى است از متقدمین علماى ما - رضوان الله علیهم - و روایت کرده است آنرا ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از ابى عبدالله (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند: امسح على القدمین و ابداء بالشق الایمن ، یعنى ((مسح کن بر قدمین و ابتدا کن به پاى راست .)) مترجم گوید: ((بباید دانست که در وجوب ترتیب در افعال وضو از علماى ما - رضوان الله علیهم - کسى خلاف نکرده است ، و همه بر وجوب ترتیب متفق اند، نهایتش بعضى از علما ترتیب در مسح پاها را واجب نمى دانند و تجویز کرده اند که پاى چپ را مقدم بر پاى راست مسح کنند یا هر دو را با هم مسح کنند، و بعضى مطلقا ترتیب را واجب مى دانند، و تجویز تقدیم مسح پاى چپ را بر پاى راست یا مسح هر دو را با هم نیز نکرده اند، و این دو شق را مبطل وضو مى دانند، و احتیاط تقاضاى عمل به این قول مى کند، و مصنف - قدس الله سره - نیز جانب احتیاط را مرعى داشته حکم به رعایت ترتیب آن کرده است - والله اعلم )). و سزاوار آنست که در نزد بجا آوردن هر یک از غسلات و مسحات به خواندن دعاهائى که وظیفه آنهاست مبادرت نمائى ، چنانکه در فصل آینده بیاید. پس هر گاه که از وضو ساختن فارغ شدى بگوى : الحمدلله رب العالمین ، چنانچه روایت کرده است شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح . و بعد از آن بگوى : اللهم اجعلنى من التوابین و اجعلنى من المتطهرین . اللهم انى اساءلک تمام الوضوء و تمام الصلاه و تمام رضوانک و الجنه . خداوندا مرا از توبه کنندگان و پاکیزگان قرار ده . خداوندا من وضوى کامل و نماز کامل و خشنودى کامل خودت و بهشت را از تو درخواست مى کنم . واجبات وضو و بباید دانست که اکثر افعال و جمیع اذکار مذکوره سنتى اند و افعال واجبى ده اند: اول : نیت است ، و در حکم نیت بودن . دوم و سیم و چهارم : غسلات ثلاث که عبارت از شستن رو و دستهاست . پنجم و ششم و هفتم : مسحات ثلاث که عبارت از مسح پیش سر و پایهاست و به شرط اتصال آن در اخیر تین از طرف قدم تاکعبین . هشتم : رعایت ترتیب است به طریقى که مذکور شد. نهم : موالات است یعنى پى در پى به جا آوردن افعال وضو است بدون تراخى . دهم : مباشرت وضو است به نفس خود، یعنى خود، افعال وضو را بجا آوردن مگر به ضرورت که در آن صورت جایز است کسى دیگر را مباشر افعال ساختن ، یعنى اگر شل یا بیمار باشد و قوت آن نداشته باشد که افعال وضو را بجا آورد، درین صورت واجب است که شخصى را بفرماید که او را وضو دهد. و سزاوار آنست که ترک تمندل از وضو نمائى یعنى آب وضو را به رو پاک خشک نکنى ، چه روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند: من توضاء فتمندل کانت له حسنه ، و ان توضاء و لم یتمندل حتى یجف وضوؤ ه کانت له ثلاثون حسنه . خلاصه کلام بلاغت نظام امام (علیه السلام ) آنکه : ((هر کس که وضو سازد و بعد از آن آب وضو را به روپاک خشک نکند تا زمانى که خود خشک شود او را نزد خداى تعالى سى حسنه بوده باشد)). و ظاهر آنست که عمدا به آفتاب و آتش خشک گردانیدن آب وضو نیز مثل تمندل باشد، یعنى کراهت آن نیز مثل کراهت خشک کردن به رو پاک باشد. مترجم گوید: ((بباید دانست که بعضى از علما کراهت را مخصوص به خشک کردن رو مال و رو پاک دانسته اند، و خشک کردن به غیر رومال و رو پاک را مثل دامن و سر آستین مکروه نمى دانند، و بعضى به دامن و آستین و امثال آنرا نیز مکروه مى دانند، اما خشک کردن به آفتاب و آتش را مکروه نمى دانند. و مصنف - طاب ثراه - آنرا نیز مکروه مى داند، چنانچه در کتاب ، مذکور است . و منطوق احادیث اشعار بر قول اول دارد چه در حدیث تمندل وارد است و تمندل خشک کردن به رو پاک است که عرب آنرا مندیل گویند - و الله الهادى )). و باکى نباشد از وضو ساختن در مسجد گاهى که وضو از غیر حدث بول و غایط باشد، اما اگر از حدث بول و غایط باشد وضو ساختن مکروه است چنانکه روایت کرده است آنرا ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند صحیح . فصل دوم : دعاى هنگام وضو و تفسیر مفردات آن روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) و رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) و شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) از عبدالرحمن بن کثیر هاشمى از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ): قال : بینا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) ذات یوم جالس مع ابن الحنفیه - رضى الله عنه - اذ قال له : یا محمد ایتنى با ناء من ماء اتوضا للصلاه . فاتاه محمد بالماء فاکفاءه بیده الیمنى على یده الیسرى ، ثم قال : بسم الله و الحمد لله الذى جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا. قال ثم استنجى فقال : اللهم حصن فرجى ، و اعفه ، و استرعورتى ، و حرمنى على النار. قال : ثم تمضمض فقال : اللهم لقنى حجتى یوم القاک ، و اطلق لسانى بذکراک . ثم استنشق فقال : اللهم لاتحرم على ریح الجنه ، و اجعلنى ممن یشم ریحها و روحها و طیبها. قال : ثم غسل وجهه فقال : اللهم بیض وجهى یوم تسود فیه الوجوه ، و لا تسود وجهى یوم تبیض فیه الوجوه . ثم غسل یده الیمنى فقال : اللهم اعطنى کتابى بیمینى ، و الخلد فى الجنات بیسارى ، و حاسبنى حسابا یسیرا. ثم غسل یده الیسرى فقال : اللهم لا تعطنى کتابى بشمالى ، و لا تجعلها مغلوله الى عنقى ، و اعوذبک من مقطعات النیران . ثم مسح راءسه فقال : اللهم غشنى رحمتک و برکاتک . ثم مسح رجلیه فقال : اللهم ثبتنى على الصراط یوم تزل فیه الاقدام ، و اجعل سعیى فیما یرضیک عنى . ثم رفع راءسه (علیه السلام ) و نظر الى محمد و قال : یا محمد من توضاء مثل وضوئى ، و قال : مثل قولى خلق الله له من کل قطره ملکا یقدسه و یسبحه و یکبره فیکتب الله له ثواب ذلک الى یوم القیامه . ترجمه کلام بلاغت فرجام امام (علیه السلام ) آنکه ((گفت : نشسته بود روزى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) با فرزند خود محمد حنیفه - رضى الله عنه - که گفت : اى محمد بیاور از براى من ظرفى از آب تا وضو سازم از براى نماز. پس محمد حنیفیه امتثال امر پدر بزگوار نموده از براى وضوى آنحضرت آب آورد پس حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) برداشتند از آن آب به دست راست خود و بر دست چپ ریختند و در آن حین این دعا خواندند: بسم الله و الحمدلله الذى جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا. یعنى : ((تبرک مى جویم در ابتداى این فعل به نام پروردگار خود، و سپاس و ستایش مر خداى را که گردانید آب را پاک و پاک کننده تا به آن خود را از آلایش خبث و نکایت حدث پاک سازیم ، و نگردانید آنرا نجس که ما نتوانیم خود را به آن پاک ساخت )). گفت بعد از آن ، حضرت استنجا فرمودند، یعنى در مقام تطهیر عورتین در آمدند و در آن حین مرتکب خواندن این دعا شدند: اللهم حصن فرجى ، و اعفه ، و استر عورتى ، و حرمنى على النار. یعنى ((بار خدایا نگاه دار عورت مرا از ملامست به بدن نامحرم ، و نظر افتادن غیر بر آن ، و بپوشان عورت مرا از چشم مردم ، و حرام گردان مرا بر آتش دوزخ تا نتواند مرا دریافت ، به توفیق اجتناب از معاصى و اشتغال به عبادت و طاعت تو)). گفت بعد از آن مضمضه کردند یعنى سه مرتبه به دست مبارک آب در دهان کردند، و در آن حین مبادرت به خواندن این دعا فرمودند: اللهم لقنى حجتى یوم القاک ، و اطلق لسانى بذکراک . یعنى ((بار خدایا تفهیم من کن و به زبان من ده حجت مرا روزى که به موقف لقاى تو در آیم تا به آن توسل جویم به جواب آنچه از من پرسند، و گویائى ده زبان مرا به ذکر خود تا همیشه به آن مشتغل باشم )). گفت بعد از آن استنشاق کردند یعنى سه مرتبه به دست مبارک آب در بینى کردند و در آن حین تکلم به این دعا نمودند. اللهم لا تحرم على ریح الجنه ، و اجعلنى ممن یشم ریحها و روحها و طیبها. یعنى ((بار خدایا حرام مگردان بر من نسیم بهشت ، و بگردان مرا از جمله آن کسانى که استشمام آن مى کنند و از نکهت و بوى خوش آن دماغ جان را معطر مى سازند)). گفت : بعد از آن روى مبارک را شستند و در حال غسل این دعا را بر زبان مبارک گذرانیدند: اللهم بیض وجهى یوم تسود فیه الوجوه و لا تسود وجهى یوم تبیض فیه الوجود یعنى ((بار خدایا سفید رو گردان مرا روزى که بندگان گناهکار تو از خجلت بسیارى گناه خود سیاه رو مى شوند، و سیاه رو مگردان مرا روزى که بندگان نیکو کردار تو در جزاى حسن کردار سفید رو مى باشند)) بعد از آن دست راست را شستند، و در حال شستن آن مشغول خواندن این دعا بودند: اللهم اعطنى کتابى بیمینى و الخلد فى الجنان بیسارى و حاسبنى حسابا یسیرا یعنى ((بار خدایا در موقف عرصات که نامه اعمال نیکو کاران به دست راست ایشان داده مى شود، و نامه سیئات بد کرداران به دست چپ ، تا بر اعمال خود اطلاع یابند و جزائى که به ایشان رسد حق و عین معدلت دانند، نامه اعمال مرا به دست راست من ، و از تقصیرات من که مقتضى نامه به دست چپ دادن باشد در گذر و خلود بهشت عنبر سرشت را به آسانى به من ارزانى دار، و چون مرا در معرض حساب آرى حساب مرا به آسانى و سهولت بگذاران )) بعد از آن دست چپ را شستند و بخواندن این دعا تبرک جستند: اللهم لا تعطنى بشمالى و لا تجعلها مغلوله الى عنقى و اعوذبک من مقطعات النیران یعنى ((بار خدایا نامه اعمال مرا در موقف عرصات به دست چپ من مده ، و مگردان آنرا طوق گردن من ، و پناه مى برم به رحمت و مغفرت تو از جامه هائى که خیاط قهر و غضب تو را قطعه قطعه آتش فراهم آورده است ، و جهت پوشش بندگان گناهکار مقرر شده )) و بعد از آن مسح سر کردند و این دعا را بر زبان آوردند: اللهم غشنى رحمتک و برکاتک . یعنى ((بار خدایا رحمت خود را شامل من ساز، و از برکات نعمت خود مرا بى بهره مگذار)) بعد از آن پاها را مسح کردند و این دعا را بر زبان معجر بیان جارى ساختند: اللهم ثبتنى على الصراط یوم تزل فیه الاقدام و اجعل سعیى فیما یرضیک عنى . یعنى ((بار خدایا بر پاى دار مرا بر پل صراط، و اقدام مرا از لغزیدن بر آن نگاه دار روزى که قدمهاى عاصیان در حین مرور بر آن به لغزش در مى آید، و همگى سعى مرا مصروف دار بر امرى که متضمن حصول رضاى تو باشد از من )) بعد از آن سر مبارک بالا کردند و به جانب محمد حنفیه نظر افکنده فرمودند که : اى محمد هر بنده از بندگان مومن که وضو سازد مثل این وضویى که من کردم و بگوید مثل آنچه من گفتم در هر وقت ، هر آینه بیافریند حضرت عزت - عمت عطیاته - در وجه جزاى عمل او به ازاء هر قطره از قطرات آبى که در آن وضو صرف کرده است ملکى که تقدیس و تسبیح و تکبیر او مى کرده باشد تا روز قیامت ، و ثواب عمل او را تا روز قیامت در نامه اعمال آن بنده مومن ثبت گردانند، و ذلک فضل الله یوتیه من یشاء. توضیح : تفسیر مفردات دعا مناسب نمود بیان آنچه درین حدیث محتاج به بیان است . و از آنچه این حدیث متضمن آنست از امر حضرت امیر (علیه السلام ) مر فرزند خود محمد حنفیه را به آوردن آب از براى وضو و آوردن او آب را براى وضوى حضرت که این حدیث اشعار به آن دارد مستفاد مى شود که امر به احضار آب وضو از جمله استعانتى که فقها در وضو مکروه دانسته اند نیست ، بنابر مصون بودن معصوم از اقدام به فعل مکروه چه اگر این فعل از جمله استعانت مکروهه مى بود چون توانست بود که از آن خلاصه اصحاب عصمت وزبده ارباب هدایت بعمل آید؟ زیرا که علو شان و سمو مکان صاحب عصمت برتر از آنست که به این فعل شنیع گراید، و عمل مکروه خصوصا در طاعت حضرت عزت از ایشان به صدور آید. و از اینجاست که بعضى حکم کرده اند که فعل مذکور در وضو مکروه نیست و حمل فعل حضرت بر این که غرض ایشان بیان جواز استعانت در وضو باشد و تنبیه بر عدم حرمت آن ، اگر چه ممکن است اما بقدر دور است . مترجم مى گوید: ((بباید دانست که استعانتى که فقها در وضو مکروه دانسته اند بخصوص آنست که دیگرى آب در دست این کس ریزد و این کس به آن وضو کند، اما اگر آب وضو را بر رو یا بر دست این کس ریزد بى ضرورت آن صحیح نیست . و بعضى استعانت را تعمیم داده اند و حاضر ساختن آب را به واسطه وضو، و گرم کردن را گاهى احتیاج به آن باشد و آنچه مثل این باشد داخل استعانت دانسته اند و مکروه مى دانند. و کراهت استعانت در وضو به معنى خاص یا به معنى عام میان علما مشهور است ، و دلیل ایشان حدیثى است که راوى از ثامن ائمه هدى امام رضا علیه التحیه و الثنا - نقل کرده است و گفته که : روزى بر آنحضرت داخل شدم ، دیدم که نزدیک آنحضرت ابریقى گذاشته شد بود که از آن وضو کنند، من نزدیک رفتم که ابریق را برداشته آب بر دست آنحضرت بریزم تا به آن وضو کنند، آنحضرت (علیه السلام ) در مقام منع من در آمدند. گفتم : اى فرزند رسول خداى راضى نیستید که بر دست شما آب بریزم و به برکت آن از خداى تعالى اجر بیابم ؟ فرمودند: تو اجر بیابى و به من گناه عاید شود؟ گفتم : یابن رسول الله به چه سبب گناه به شما عاید شود؟ فرمودند: نشنیده اى این آیه را از کلام خداى تعالى : فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعباده ربه احدا. (سوره کهف : 18 - آیه 110) یعنى ((کسى که خواهد در معرض لقاى پروردگار خود آید باید که به عمل صالح و کردار نیک قیام نماید، و در عبادت پروردگار خود کسى را با خود شریک نسازد)). و هر گاه من وضو کنم و تو بر دست من آب ریزى هر آینه شریک من شده خواهى بود در وضو که عبادت است ، و من دوست نمى دارم که کسى در عبادت پروردگار من با من شریک باشد - والله اعلم )). و اکفاء الاناء اینجا به معنى ریختن آبست از اناء. مترجم گوید: که شیخ المحققین مترجم ((اربعین )) - ادام الله ظلال افضاله الى یوم الدین - در ترجمه ((قطب شاهى )) در شرح حدیث پنجم ایراد کرده اند که : آنچه از کلام صاحب ((صحاح )) معلوم مى شود این است که ((اکفاء)) به این معنى در لغت ثابت نیست بلکه صحیح ((کفا)) است ، و عبارتى که ادا کرده این است : کفاءت الاناء: اى کببته و قلبته فهو مکفوء. و زعم ابن الاعرابى ان اکفاءه لغه . و هیچ شک نیست که وقوع آن در کلام امام (علیه السلام ) اقوى دلیلى است بر ثبوت آن - و الله اءعلم )) . و ((جیم )) در نسجا جایز است کسر و فتح آن ، چه نجس به این معنى به کسر و فتح جیم هر دو آمده و به هر دو وجه قرائت آن جایز است ، نهایتش کسر جیم مشهورتر است . و عطف و اعفاف فرج بر تحصین فرج که مراد از نگاهداشتن آنست از فعل حرام و ستر آن از نظر نامحرم عطف تفسیرى است ، و عطف ستر عورت که بعد از آن مذکور است بر آن از قبیل عطف عام است بر خاص ، چه عورت عبارت از هر عضوى است که حیا مانع باشد از کشف آن و اطلاع غیر او بر آن ، و این معنى اعلم است از فرج ، پس ستر عورت اعم از تحصین فرج باشد. ((و لقنى حجتى )) - به قاف و نون مشدده - مشتق از تلقین به معنى تفهیم است ، یعنى ((بفهمان به من در آنروز حجت مرا تا به آن احتیاج جویم )). مترجم گوید: ((مصنف - رحمه الله - در کتاب ((اربعین )) در بیان آنکه بندگان در روز قیامت طلب تفهیم و تلقین حجت خود را از پروردگار به چه نحو مى کنند کلامى ایراد نموده است که بنابر مناسبت مقام از ترجمه آن به ((ترجمه قطب شاهى )) موسوم است سمت نگارش مى یابد و آن اینست که : مراد از طلب بندگان تلقین و تفهیم حجت خود را از پروردگار خود در روز عرصات که این حدیث اشعار به حسن آن دارد آنست که ملهم سازد ایشان را به امرى که حجت ایشان باشد در آنروز چون در معرض خطاب و عتاب او در آیند، و وسیله خود سازند آن را در خلاصى از عذاب و عقاب او، چه ایشان را در آن روز رخصت آن خواهد بود که چون در معرض خطاب او در آیند و از ایشان سبب جراءت در ارتکاب معاصى پرسند اگر جوابى و حجتى بر آن داشته باشند ظاهر سازند چنانچه کریمه یوم تاءتى کل نفس تجادل عن نفسها، که در توصیف روز قیامت در کلام مجید وارد است دلالت بر آن دارد، چه معنى آیه اینست که : ((روز قیامت روزى است که هر کس از جانب نفس خود در مجادله بوده باشد با پروردگار خود، و از زلات و تقصیرات خود حجت و جواب مى گفته باشد)). (سوره نحل : 16 - آیه 111) و شمول تفضل و رحمت بى نهایت الهى مقتضى آن خواهد بود که نسبت به هر کس که ماده او را استعداد قابلیت آن بوده باشد که در معرض هدایت او در آید و مشیت او به ارشادش تعلق گیرد در مقام تلقین و تفهیم حجت او به او در آیند، و تقریر سوال از زلات او بر وجهى فرمایند که در ضمن آن تنبیه به جواب از آن نیز بوده باشد، چنانچه از کریمه : ما غرک بربک الکریم (25)، یعنى ((چه چیز فریفته ساخت ترا به پروردگار کریم خود که مرتکب عصیان او شدى ؟)) هم ازو روایح این بشارت به مشام امید پویندگان وادى عصیان و تقصیر رسیده ، چه ارباب تفسیر ذکر کرده اند که ذکر ((کریم )) در آیت مذکور و اختصاص آن از سایر صفات به واسطه آنست که تنبیهى بوده باشد مر عاصیان امت را به آنکه چون در معرض خطاب ما غرک بربک در آیند در جواب گویند: غرنى کرمک یا کریم ، یعنى ((فریفته ساخت مرا کرم تو اى کریم على الاطلاق )). صاحب ((تفسیر نیشابورى )) که مولانا نظام الدین اعرج است در تفسیر خود ذکر کرده است که : در اوایل جوانى و سن شباب در واقعه دیدم که قیامت شده و مردم را در معرض خطاب و عتاب دارند. به خاطر من گذشت که اگر مرا نیز در معرض خطاب در آورند و بگویند که : ما غرک بربک الکریم ؟ چه در جواب باید گفت . همان در حالت خواب بى آنکه پیشتر در بیدارى گوشزد من شده باشد که ذکر کریم در آیت به واسطه تنبیه بر آنست ، ملهم شدم از جانب عزت - عمت عطیاته - به آنکه مى باید گفت : غرنى کرمک یا رب . بعد از آنکه بیدار شدم این معنى در خاطر من بود تا آنکه بعد از مدتى در بعض تفاسیر مشاهده کردم که این که برین وجه ذکر کرده اند. و گویا مراد او به بعض تفاسیر ((مجمع البیان )) است که از مصنفات حجه السلام شیخ ابوعلى طبرسى است از مشاهیر علماى امامیه ، چه در تفسیر خود این نکته را ذکر کرده ، و هذه عبارته : انما قال سبحانه : ((الکریم )) دون سائر صفاته و اسمائه لانه کانه لقنه الجواب حتى یقول : غرنى کرم الکریم (26) - انتهى کلامه اعلى الله مقامه - و نعم ما قیل حسن تو به عشق کرد ارشاد مرا سبحان الله چه حسن ارشادست این سوال : چون تواند بود که روز محشر، مردم در مقام احتجاج شوند و از براى استخلاص خود از عذاب الهى مجادله نمایند و از زلالت خود جواب گویند، و حال آنکه در قرآن مجید وارد است که در آنروز مهر خموشى بر دهانهاى بندگان گذاشته خواهد شد و اعضا و جوارح ایشان بجاى زبان مامور به تکلم خواهند بود تا از افعالى که آنها را به آن وا داشته اند خبر دهند و ایشان را گنجایش انکار آن نماند. قال الله تعالى : الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون .(27) یعنى ((روز قیامت روزى است که مهر منع خواهیم گذاشت بر دهنهاى ایشان که به زبان تکلم نتوانند نمود، و به تکلم خواهد آمد با ما دستهاى ایشان و پاهاى ایشان تا گواهى دهند از آنچه از ایشان در دنیا بعمل آمده است )). جواب : بسا باشد که آن حکم مخصوص به کفار باشد چنانچه بعض مفسرین تصریح به آن کرده اند، یا آنکه بگوئیم : مهر کردن دهانها که آیت ، اشعار به آن دارد بعد از احتیاج و مجادله مذکور خواهد بود چنانچه بعض روایات نیز در آن وارد است ، یا گوئیم این نیز روایت شده است که : بعض اعضا از جانب ایشان در مقام احتجاج و مجادله خواهند شد، چنانچه در بعض اخبار به این عبارت وارد است که : تشهد اعضاؤ ه علیه بالزله فتطایر شعره من جفن عینیه فتستاءذن فى الشهاده ، فیقول الحق تکلمى یا شعره عینیه و احتجى لعبدى ، فتشهد له بالبکاء من خوفه فیغفرله ، و ینادى مناد: هذا عتیق الله بشعره . یعنى ((گواهى دهند در آن روز جمیع اعضاى او بر تقصیر و معصیتى که به آن عضو ازو واقع شده باشد، پس در پرواز آید در آن اثنا مویى از مویهاى مژه او و طلب اذن نماید از حضرت عزت - جل شانه و عز برهانه - در اداى شهادتى که داشته باشد، پس اذن حاصل شود از جانب حضرت عزت او را و بگوید: در سخن آى اى موى چشم بنده من ، و حجت او ساز آنچه ازو دیده اى . پس موى به تکلم آید و گواهى دهد برو به گریه بسیار که از خوف وتر الهى ازو بعمل آمده ، و به مجرد گواهى او دریاى رحمت به جوش آمده از تقصیرات او در گذرند و از عذاب دوزخش آزاد سازند، و منادى آواز بر آرد در عرصه عرصات که : هذا عتیق الله بشعره ، یعنى ((اینست آزاد کرده خدا به موئى )). و نعم ماجرى فى طى هذا المقال على لسان بعض ارباب الحال و اصحاب الکمال : آنانکه گناه بى کس و کو بخشند یکسو بنگارند و زیکسو بخشند ارباب کرم چو عذر عصیان طلبند صد کوه گناه را به یک مو بخشند پس بنابراین لازم نمى آید که هر گاه دهانها مهر شود مجادله و احتیاج از جانب بندگان نتواند واقع شد، چه مى تواند بود که احتجاج بوده باشد، نهایتش به زبان نباشد و به اعضاى دیگر واقع شود، فتدبر. انتهى کلامه - اعلى الله مقامه -. مترجم ((اربعین )) - خلدت ظلال افضاله الى یوم الدین - مى فرمایند: مى تواند بود که وجه تدبر که مصنف - رحمه الله - به آن اشارت کرده اند آن باشد که ظاهر آیه تجادل عن نفسها آنست که مجادله مذکوره از ایشان به اراده و اختیار واقع خواهد شد، و از روایت مذکوره فهم نشده که مجادله به اختیار و اراده ، به اعضا واقع خواهد بود بلکه ظاهر تشهد اعضاؤ ه علیه آنست که شهادت اعضا به اختیار و اراده او نخواهد بود، والا تشهد له گفته مى شد نه تشهد علیه مگر آنکه بگوئیم : احتمال آن کافى است و منع احتمال مکابره است - و الله اعلم (28))) ((و یشم )) به فتح شین است ، و در اصل یشمم به دو میم بوده بر وزن یعلم ، نقل شده فتحه میم بماقبل ، و میم ادغام یافته . و واحد ماضى او شمم به کسر میم است از باب علم یعلم . و ریح به معنى رایحه است ، و روح - به فتح راء - عبارت از بوى خوش و نسیم بهشت . مترجم گوید: ((معنى و بیض وجهى که در دعاى غسل وجه واقع است چنانچه مصنف - رحمه الله - در کتاب ((اربعین )) بیان آن کرده اند مى تواند بود که بیاض وجه کنایه از شکفتگى رو باشد که در حین ادراک مسرت عظیم و فرح مفرط بهم مى رسد، و سواد وجه کنایه از گرفتگى رو که در حال خوف و خجلت دست مى دهد. و مى تواند بود که مراد بیاض حقیقى باشد، و نیکو کاران بحسب واقع روسفید مى شده باشند، و گناه کاران روسیاه ، تا حقیقت کردار ایشان بر سایر عالمیان ظاهر باشد، و آن نیز لذتى باشد طبقه اولى را، و عقابى باشد طبقه ثانیه را. و برین دو وجه حمل کرده اند ارباب تفسیر، کریمه یوم تبیض وجوه و تسود وجوه را که در قرآن واقع است - و الله اءعلم )) (سوره آل عمران : 3 - آیه 106) و مراد به ((خلد)) برات خلد است به این معنى که ((بده صحیفه اعمال مرا به دست راست من ، و برات خلود در بهشت را به دست چپ من ، تا آن نیز بى بهره نماند و به هر دو دست حامل احسان تو باشم )). و تفسیرات دیگر نیز دارد که در شرح حدیث پنجم از کتاب ((اربعین )) ایراد یافته است . مترجم گوید: ((مخفى نماند که مصنف - رحمه الله - در کتاب ((اربعین )) در بیان معنى ((خلد)) چنانچه اشاره به آن کرده است کلامى ایراد نموده که چون مقام ، مقتضى ذکر آن بود توضیحا للمرام آنرا از ترجمه قطب شاهى ایراد مى نماید و آن اینست : بباید دانست که معنى والخلد فى الجنان بیسارى که در دعاى غسل یدیمنى واقع است خالى از خفا و پوشیدگى نیست ، چه ظاهرش آنست که ((عطا کن خلود در بهشت را به دست چپ من ))، و این تخصیص را چنانچه ظاهر است ماحصلى پیدا نیست لهذا در مقام توجیه آن در آمده چهار احتمال در او راه داده اند: اول - آنکه عادت بر این جاریست که هر گاه کسى را حصول امرى بى تعب و مشقت دست داد مى گوید: فعلته بیسارى ، یعنى ((کردم آنرا به دست چپ خود)). فردوسى گوید: جهان هر چه خواهد به ما مى کند به دست چپ این کارها مى کند و گویا این کنایه از آنست که سهولت آن بر وجهى بوده که احتیاج نشد بانکه دست راست در آن بکار رود؛ پس مى تواند بود که مراد طلب خلود در بهشت باشد بى آنکه قبل از آن متحمل تعب و مشقتى باید شد، مثل صعوبت گذشتن از پل صراط که از موى باریکتر است و از دم شمشیر برنده تر و بر روى دوزخ کشیده شده ، و شدت حساب که در وقت عرض ‍ اعمال ، محسن و مسى ء را به آن سرو کار است ، و سوختن به آتش دوزخ که بعضى عاصیان امت را قبل از دخول بهشت خواهد بود و امثال آن از عقابت روز قیامت . دویم - آنکه ((باى )) بیسارى باى سببیت باشد یعنى ((خلود در بهشت را روزى من کن به سبب شستن من دست چپ خود را در عبادت تو))، نهایتش بنابراین ((باى )) بیمینى در فقره اول نیز مى باید باى سببیت تا هر دو فقره که قرینه هم واقع شده اند مناسب یکدیگر باشند، و آن بقدر دور است . سیم - آنکه مراد به ((خلد)) در عبارت مذکور برات خلود در بهشت باشد، و مضاف در کلام ، محذوف باشد، و ((باء)) بر همان حالت ظرفیت خود باقى بوده باشد، یعنى ((عطا کن نامه اعمال مرا به دست راست من تا علامت رستگارى من باشد، و برات خلود در بهشت عنبر سرشت را به دست چپ من تا آن نیز بى بهره نماند و به هر دو دست حامل احسان تو باشم )) و این وجه چنانچه مخفى نیست از وجوه دیگر به صواب اقرب است ، و همین وجه است که در کتاب ، مذکور است . چهارم - آنکه مراد به ((یسار)) در مقابل ((یمین )) نباشد بلکه یسار در مقابل ((اعسار)) باشد و تنگى معاش ، که به معنى توسعه و فراخى حال است ، و مراد از آن کثرت طاعات و عبادات باشد، یعنى ((عطا کن به من خلود در بهشت را به سبب بسیارى طاعت و وفور عبادت من )) و برین تقدیر نیز باى نیسارى باى سببیت خواهد بود، و در کلام ایهام تناسبى رعایت شده خواهد بود و آن عبارت است از آنکه جمع کنند در کلام میان دو لفظ که بحسب معنى که از ایشان اراده شده مناسب هم نباشند، نهایتش ایشان را یا یکى از ایشان را معنى دیگر باشد که به اعتبار آن معنى مناسب با هم داشته باشند، مثل قوله تعالى : الشمس و القمر بحسبان # و النجم و الشجر یسجدان .(29) که نجم در این کلام به معنى ماینجم من الارض استعمال شده ، یعنى ((آنچه از زمین بروید و او را ساق نباشد)). و ظاهر است که به این معنى مناسب شمس و قمر نیست ، نهایتش به اعتبار معنى دیگر که آن کواکب است مناسب است . و از این قسم است حدیث مشهور: لا یزال المنام طائرا حتى یقص (30) فاذا قص وقع . یعنى ((همیشه خوابى که دیده باشند مانند مرغ پرنده در پرواز مى باشد مادام که قصه نشود و آنرا وانگویند، چون قصه کردند و واگفتند مى افتد)) کنایه از آنکه خواب را تا قصه کردن که ازو اراده شده مناسب ظاهر نیست که با او در کلام جمع است ، نهایتش او را معنى دیگر هست که به آن معنى مناسب به او دارد چه قص در لغت عرب به معنى بریدن بال نیز آمده است ، پس نظر به آن معنى ، معنى کلام اینچنین خواهد شد که مرغ خواب همیشه در پرواز است تا بال او را نبریده اند چون بال او بریده شود مى افتد. و این معنى اگر چه مقصود نیست اما اجراء کلام برین وجه از اقسام بلاغت است . و این وجه اگر چه بقدر دورست اما خالى از لطفى نیست - والله اعلم )). ((و مقطعات )) - به قاف و طاء مهمله مفتوحه - در لغت عرب هر جامه اى را مى گویند که آنرا بریده باشند و دوخته مانند پیراهن وجبه و امثال آن . و آنچه نبریده باشند و ندوخته مثل چادر و ردا و دستار، آنرا مقطعات نمى گویند. و سر در اینکه تعبیر از جامه هاى آتشین که در بر برهنگان از لباس طاعت مى کنند به ((مقطعات )) شده آنست که جامه هاى آنچنان بدن را بیشتر فرا گیرد، و بر بدن چسبان تر مى شود، و این نیز زیادتى عذاب است ایشان را. و بعضى از اهل لغت گفته اند که : مقطعات - به فاء و ظاء منقوطه - تصحیح کرده اند، از فظع الامر فهو فظیع : اى شدید، که مفظعات النیران به معنى شداید آتش دوزخ باشد. و این تصحیح صحیح نیست چه در روایات بر وجه اول منقول است ، و موید آنست قول خداى تعالى : فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار(31). ((مغشنى رحمتک )) - به غین معجمه مفتوحه و شین مشدده - یعنى ((در پوشان و شامل من ساز رحمت خود را)). عبارت ((صحاح )) دال است بر آنکه مى باید غشنى متعدى به ((باء)) باشد نه بنفس ، و هذه عبارته : استغشى بثوبه و تغشى به : اى تغطى به . پس یا تضمین معنى البسنى شده است و به اعتبار آن متعدى بنفس است ، یا آنکه ((باء)) در کلام مقدر است (32). و رحمتک منصوب بنزع خافض است ، چه گاه هست که در کلام حرف جر را حذف مى کنند و مدخول آنرا منصوب مى خوانند و این را منصوب بنزع خافض مى گویند. مترجم مى گوید: ((مستور نماند که مترجم ((اربعین )) - ادام الله ظلاله الى یوم الدین - در کتاب مذکور در بیان ((تضمین )) کلامى ایراد نموده که ذکر آن بنابر اقتضاى مقام ، سمت گزارش مى یابد، و هذه عبارته - ادام الله ظلاله -: بباید دانست که تضمین در اصطلاح ایشان عبارت از درج کردن معنى فعلى است در فعلى برین وجه که معنى هر دو از فعل مذکور قصد شده باشد بى آنکه حذف و تقدیرى در کلام باشد چنانچه اگر خواهند به عبارت در آورند فعل ثانى حال تواند شد از معمول فعل اول تا در ضمن یک لفظ افاده دو معنى تواند باشد، و صنعت و جازت در کلام به کار رفته باشد. و به واسطه آنکه قرینه باشد در کلام بر عمل مذکور، نسبت مى دهند آنرا به معمول خود بر وجهى که نسبت یافتن آن به معمول بر غیر آن وجه در لغت جارى است ، مثل آنکه اگر متعدى بنفس یا بحرف دیگر غیر حرفى که تعدیه آن فعل برین وجه است و به اعتبار آن فعل برین وجه به معمول نسبت یافته است . مثلا در ما نحن فیه چون عادت لغت بر آن جارى است که غشنى هر جا واقع شود متعدى به ((باء)) باشد چنانچه کلام صاحب ((صحاح )) که سبق ذکر یافت صریح است در آن ،(33) و درین کلام متعدى بنفس است دانستیم که تعدیه آن به اعتبار تضمین معنى البسنى است که تعدیه آن بنفس مى باشد، و مقام ابائى ندارد از اینکه بحسب معنى حال واقع شود از مفعول غشنى ، و کلام به این آیل باشد که : غشنى لا بسا رحمتک - انتهى کلامه - اءدام الله ظلاله -)) و بباید دانست که این حدیث در اکثر کتب مشهور حدیث مثل کتاب ((کافى ))) کلینى و کتاب ((من لایحضره الفقیه )) و ((امالى )) ابن بابویه ، و کتاب ((تهذیب الاحکام )) مذکور است و ارباب حدیث اکثر نقل آن کرده اند، نهایتش دعاهائى که حدیث متضمن آنست در نسخ کتب مذکوره مختلف به نظر آمده و در بعضى اندک تغییرى در الفاظ آن ملاحظه شده ، از آن جمله دعاى وقت استنجاء در بعض نسخ بر این وجه دیده شده که : اللهم حصن فرجى ، و استر عورتى ، و حرمهما على النار به ضمیر تثنیه که راجع باشد به فرج و عورت بنابر تعدد ایشان به اعتبار لفظ و مغایرتى که از رهگذر عموم و خصوص دارند چنانچه از پیش رفت ، یا به این اعتبار که یکى محصن است و یکى مستور. و اگر کلمه عورتى - بفتح تا و تشدید یاء - خوانده شود تثنیه بودن ضمیر مذکور به توجیه احتیاج نخواهد داشت چنانچه ظاهر است . و در بعض نسخ در دعاى مضمضه : اللهم انطق لسانى بذکراک ، و اجعلنى ممن ترضى عنه ، واقع است . یعنى ((بار خدایا گویا دار زبان مرا به ذکر خود، و بگردان مرا از جمله جمعى که رضاى تو از ایشان حاصل است )). و در بعضى در دعاى استنشاق بجاى اللهم لا تحرم على ریح الجنه ، اللهم لا تحرمنى طیبات الجنان مذکور گردیده . یعنى ((بار خدایا محروم مگردان مرا از نعمتهاى بهشت عنبر سرشت )). و در آخر دعاى مذکور بجاى ((طیبها))، ((ریحانها))، و معنى یکى است . و در بعض نسخ در دعاى شستن رو بعد از ((تسود)) و ((تبیض )) کلمه ((فیه )) زیاده شده ، و در معنى تفاوتى نیست . و در بعضى در دعاى شستن دست راست بدل ((بیسارى ))، ((بشمالى )) واقع است . و در دعاى شستن دست چپ بدل ((مقطعات النیران )) ((مقطعات النار)). و در دعاى مسح رجلین بدل ((ثبتنى ))، ((ثبت قدمى ))، و در معنى از اختلافات مذکور تفاوتى نیست . و ما این حدیث را بر وجهى که یاد کرده شد از ((تهذیب )) حدیث نقل کرده ایم از نسخه اى که به خط والد عالى مقدار - قدس سره - نزد ما بوده و خود، من اوله الى آخره برو گذرانده ایم ، و او نیز از همان نسخه بر شیخ زین الدین - علیه الرحمه - که تعبیر ازو به شهید ثانى مى کنند گذرانیده است و بدرسه برو خوانده و شیخ در آخر آن به خط مبارک خود اجازه نوشته - قدس الله روحه و نورالله مرقده -. فصل سوم : آداب به مسجد رفتن و فصولاذان و اقامه : پس هر گاه که از وضو ساختن فارغ شدى باید که متوجه مسجد شوى چه روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لایحضره الفقیه )) از امام بحق ناطق امام جعفر صادق - علیه و على آبائه شرایف التحیه و السلام - که آنحضرت فرموده اند: من مشى الى المسجد لم یضع رجلا على رطب و لا یابس الا سبحت له الارض الى الارض السابعه . یعنى ((هر کس به قصد رفتن به مسجد به راه افتد بر هیچ تر و خشکى پاى ننهد مگر آنکه زمین به تسبیح در آید و تا طبقه هفتم زمین از جهت آنکس تسبیح و تقدیس حضرت عزت کنند، و ثواب آنرا براى آن نویسند)). و سزاوار آنست که در حین بر آمدن از خانه و متوجه شدن به مسجد این دعا را بخوانى : بسم الله الذى خلقنى فهو یهدین ، و الذى هو یطعمنى و یسقین ، و اذا مرضت فهو یشفین ، و الذى یمیتنى ثم یحیین ، و الذى اطمع ان یغفرلى خطیئتى یوم الدین . رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین ، و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین ، و اجعلنى من ورثه جنه النعیم ، و اغفر لابى . (اقتباس از آیات 77 الى 86 سوره شعراء) بنام آن خدائى که مرا آفرید پس همو هدایتم مى کند، و همان کسى که به من طعام مى دهد و سیرابم مى سازد، و چون بیمار شوم همو شفایم مى دهد، و همان کسى که مرا مى میراند سپس زنده ام مى کند، و همان کسى که طمع دارم در روز قیامت گناهم ببخشاید. پروردگارا به من حکمى ببخش (34)، و مرا به شایستگان ملحق ساز. و برایم ذکر خیرى در میان آیندگان قرار ده ، و مرا از وارثان بهشت پر نعمت بگردان ، و پدرم را بیامرز بتحقیق که روایت کرده است جمال السالکین احمد بن فهدالحلى - طاب مثواه - در کتاب ((عده الداعى )) از حضرت رسالت پناهى (صلى الله علیه وآله ) که آن سرور به لفظ درربار گوهر نثار فرموده اند: ((هر کس که وضو کند و پس از آن متوجه مسجد شود و در حین بر آمدن از خانه بگوید: بسم الله الذى خلقنى فهو یهدین ، هدایت کند او را حضرت عزت - عمت عطیاته - به صواب و ایمان . و هر گاه بگوید: و الذى هو یطعمنى و یسقین ، بخوراند و بیاشاماند خداى تبارک و تعالى او را از اظمعه و اشربه بهشت عنبر سرشت . هر گاه بگوید: و اذا مرضت فهو یشفین ، بگرداند آنرا حق سبحانه و تعالى کفاره گناهان او. و هر گاه بگوید: و الذى یمیتنى ثم یحیین ، ممتاز و فایز گرداند خداى تعالى او را به حیات ارباب سعادت و ممات اصحاب شهادت ، یعنى تا در حیز حیات بوده باشد در سلک سعادتمندان باشد، و چون حیات عاریتى را وداع نماید در سالک و درجه شهداى عالیمقدار در آید. و هر گاه بگوید: و الذى اطمع ان یغفرلى خطیئتى یوم الدین ، بیامرزد حضرت عزت - جل و علا - جمیع گناهان او را و اگر چه گناهان او در بسیارى زیاده از کف دریا باشد. و هر گاه بگوید: رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین ، حق سبحانه و تعالى - او را به حلیه علم و زیور حکمت محلى سازد، و در سلک ارباب صدق و صفا منظم گرداند، و به سبب گفتن این کلمات در عداد عالمان صاحب کشف ماضى و صلحاى ذوى الکرامات باقى در آورد و هر گاه بگوید: و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین ، بنویسد حضرت رب العزه از جهت او در ورق سفیدى : بدرستى که فلان بن فلان از جمله راستگویان است . و هر گاه بگوید: و اجعلنى من ورثه جنه النعیم ، خداى سبحانه و تعالى او را منازل عالیه در بهشت عنبر سرشت کرامت کند. و چون بگوید: واغفر لابى ، حضرت الله تعالى پدر و مادر او را بیامرزد و در سلک مغفوران در آورد اگر چه گنهکار و بد کردار باشند.)) و چون اراده داخل شدن مسجد کنى باید که پیش از در آمدن ، تعاهد نعل خود کنى ، یعنى اول ملاحظه نعلین کنى که نجس نباشد، چه در حدیث وارد است که : تعاهدوا نعالکم عند ابواب مساجدکم ، یعنى : ((چون به در مسجدهاى خود برسید به خاطر آورید کفشها و نعلهاى خود را که مبادا ملوث به نجاست باشد)). و بعد از آن پاى راست پیش گذار و بگوى : بسم الله و بالله و من الله و الى الله ، و خیر الاسماء کلها لله ، توکلت على الله ، لاحول و لا قوه الا بالله ، اللهم صل على محمد و آل محمد، و افتح لى ابواب رحمتک و توبتک ، و اغلق عنى ابواب معصیتک ، و اجعلنى من زوارک و عمار مساجدک ، و ممن یناجیک فى اللیل و النهار، و من الذین هم فى صلواتهم خاشعون ، و ادحر عنى الشیطان الرحیم ، و جنود ابلیس اجمعین . بنام خدا و بیارى خدا و بسوى خدا، و تمام بهترین اسامى از آن خداست ، بر خدا توکل نمودم ، و هیچ حرکت و قوتى نیست مگر بخدا. خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و درهاى رحمت و توبه خود را به روى من بگشا، و درهاى معصیت خود را به روى من ببند، و مرا از زوار خود و آباد کنندگان مساجد خود، و از جمله کسانى که در شبانه روز با تو راز مى گویند، و از جمله کسانى که در نماز خود فروتن و خاشع اند قرار ده ، و شیطان رانده شده و تمامى سپاه ابلیس را از من دور گردان . استحباب نماز در نعل عربى پس چون خواهى که نعلین از پا بر آرى اول نعل پاى چپ را بر آر پیشتر از پاى راست به عکس پوشیدن ، چه سنت است که در وقت پوشیدن ابتدا به پاى راست واقع شود. پس اگر نعل عربى در پا داشته باشى و خواهى که با آن نماز گزارى جایز است که آنرا از پا بدر کنى به شرط آنکه پاک باشد، چه نماز در گزاردن در نعل عربى سنت است ، و روایت کرده است شیخ الطائفه و امام الشیعه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از معاویه بن عمار - که بعضى ثقه اش دانسته اند و بعضى ممدوح - که گفت : مکرر دیدم حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) را که با نعلین نماز مى گزاردند، و ندیدم هرگز که در وقت نماز کردن نعلین خود را از پاى بر آورده باشند)). و نیز روایت کرده است عبدالرحمن بن ابى عبدالله از امام بحق ناطق ابى عبدالله جعفربن محمد الصادق - علیه التحیه و السلام - که آنحضرت به او خطاب نموده و فرمودند: اذا صلیت فصل فى نعلیک اذا کانت طاهره ، فانه یقال من السنه . یعنى ((هر گاه که تو نماز گزارى پس باید که با نعلین خود نماز گزارى گاهى که پاک باشد، تا آنکه گفته شود در میان مردمان که این فعل از افعال سنتى نماز است )). و قول امام (علیه السلام ) به راوى مذکور که اذا صلیت فصل فى نعلیک - الى آخر الحدیث ، ظاهر آنست که آنحضرت اراده کرده باشند به این کلام این معنى را که هر گاه تو که از وجوه مردمى و همه کس اذعان خوبى تو کرده اند در نعلین خود نماز گزارى هر آینه مردم شیعه خواهند دانست که نماز گزاردن با نعلین سنت است و قائل به آن خواهد شد، چه راوى مذکور از اعیان اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام ) است و موثوق به اقوال و افعال ایشان است . مترجم گوید: ((بباید دانست که قول امام (علیه السلام ) که یقال من السنه خالى از خفائى نیست ، چه داب و شعار ائمه ما (علیه السلام ) این نبوده است که القاء احکام شرعیه و مسائل دینیه را به این عبارت که یقال کذا و کذا که اشعار به عدم جزم حکم مى کند ادا نمایند، بلکه کلام خود را وقف القاء احکام شرعى و امور دینى داشته به اوضح وجهى بیان مسایل مى فرموده اند، ارتکاب خلاف داب و عادت خود که مى کند ادا نمایند، بلکه خود را القاء احکام شرعى و امور دینى داشته به اوضح وجهى بیان مسایل مى فرموده اند، پس ‍ ارتکاب خلاف داءب و عادت خود که درین حدیث از ایشان وقوع یافته است محتاج به توجیه است ، و ازینست که مصنف - قدس سره - در مقام توجیه آن در آمده است و در حاشیه نیز اشاره به آن کرده ، گفته است که : چون کلام امام (علیه السلام ) خالى از خفائى نبود بنابراین ما در توجیه کلام آن قدوه انام - علیه الصلاه و السلام - گفتیم که ظاهر کلام امام (علیه السلام ) آنست که اراده کرده باشند به کلام مذکور معناى را که سبق سمت گزارش یافت - و الله اعلم بمقاصد اولیائه -. و مخفى نماید که مصنف - قدس سره - در حاشیه کلامى ایراد کرده که ترجمه آن بنابر تنقیح کلام و توضیح مرام سمت انتظام مى یابد و آن اینست که : ظاهر این حدیث صریح است در آنکه نماز گزاردن با نعلین سنت است به شرطى که نجس نباشد، و اگر چه از جمله چیزهایى است که نماز گزاران در نجسى که مما لا تتم الصلاه فیه جایز است (35 )، نهایتش چنانکه مخفى نیست ممکن است که بحث کرده شود در آنکه نعل عربى تنها بى شراک آن که عبارت از بندهاى آن باشد از جمله مما لاتتم الصلاه فیه است و نماز در آن کردن جایز است ، اما بابند مما لاتتم الصلاه فیه نباشد زیرا که بندهاى آن معاونت در ستر عورت مى کند. و چون محل بحث است لهذا مشروط به طهارت است - و الله اعلم )). اذان و فصول آن (36) پس از آن متوجه قبله اذان بگوى بدرستى که اذان نماز صبح از واجبات است تا آنکه سید مرتضى علم الهدى - رضى الله عنه - حکم به وجوب آن کرده است بر مردان نه بر زنان ، و ابن ابى عقیل نیز درین مسئله با سید موافقت نموده و زیاده مبالغه بر آن کرده گفته است که : ترک آن از روى عمد مبطل نماز است . و صورت آن اینست : الله اکبر چهار مرتبه ، و هر یک از شهادتین (37) و حى على الصلاه ، حى على الفلاح ، و حى على خیر العمل ، و الله اکبر، و لا اله الا الله دو مرتبه . و باید که در حالت اذان گفتن ایستاده و رو به قبله باشى ، و به آواز بلند از روى تاءنى بگوئى ، و هر دو انگشت شهادت را در هر دو گوش خود کنى و در آخر هر فصلى از فصول هیجده گانه وقوف کنى ، یعنى سکوت قلیلى نمائى ، و به جانب چپ و راست ملتفت نشوى ، و در اثناى آن سخن نکنى ، و چون نام مبارک حضرت رسالت پناهى (صلى الله علیه وآله ) مذکور شود بر آنحضرت صلوات فرستى ، چه روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لا یحضره الفقیه )) بسند صحیح از حضرت امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) که آن حضرت فرموده اند: صل على النبى (صلى الله علیه وآله ) کلما ذکرته او ذکره ذاکر عندک فى اذان و غیره . یعنى ((صلوات فرست بر حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) هر گاه که نام نامى آنحضرت را خود برى یا از کسى بشنوى ، در هر حالتى که باشى خواه در اذان باشى و خواه در غیر آن )). نقل اقوال در وجوب صلوات و مخفى نماند که ظاهر این حدیث شریف دلالت دارد بر مطلق وجوب صلوات بر حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) بر هر کس که نام آنحضرت را برد یا شنود، زیرا که امام (علیه السلام ) به صیغه امر ادا فرموده اند، و ظاهرا صیغه امر از جهت وجوب است چنانکه مقرر ارباب اصول است . پس اگر شنونده و گوینده اهمال نموده ، تغافل ورزند مورد عذاب و مستحق عقاب خواهند گردید، چه اگر چنین نباشد مقتضاى امر، به فعل نیامده باشد. و بعضى از عامه بر آن رفته اند که صلوات بر سید کاینات - علیه افضل التحیات - در مدت عمر یکبار واجب است و زیاده بر آن واجب نیست ، و بعضى دیگر قائل به آن شده اند که در هر مجلس یکبار واجب است ، و بعضى دیگر گفته اند که : هر گاه اسم شریف آنحضرت مذکور شود صلوات واجب است و این مذهب رئیس المحدثین شیخ ابن بابویه است - قدس الله روحه - و اما آنچه شیخ مذکور بر آن رفته است که در تشهد اول در نماز صلوات واجب نیست مراد او از آن نه اینست که صلوات فرستادن بر ذاکر و سامع واجب نیست بلکه ازین حیثیت است که صلوات در تشهد اول جزء نماز نیست ، یعنى از حیثیت جزئیت واجب نیست ، پس منافات میان کلامین او نباشد. و صاحب ((کنزالعرفان )) - حفه الله بالغفران - نیز موافقت با او کرده است بر وجوب صلوات هر گاه که اسم شریف آن حضرت مذکور شود، و اءصح نیز اینست . و استدلال کرده اند بر وجوب صلوات بر حضرت رسالت به قول خداى تعالى در کلام مجید آنجا که مى فرماید: لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا(38) و نیز استدلال نموده اند به آنچه روایت شده است از حضرت رسالت پناه (صلى الله علیه وآله ) که آنحضرت فرموده اند: من ذکرت عنده فلم یصل على فدخل النار فابعده الله . یعنى : ((نزد هر کس که من مذکور شوم و آنکس بر من صلوات نفرستد پس هر آینه داخل خواهد شد و از رحمت و کرامت حضرت عزت - جل شانه - دور خواهد بود)). و نیز استدلال نموده اند به آنچه روایت شده است از حضرت رسالت پناه (صلى الله علیه وآله ) که آنحضرت در جواب سوال فرموده اند وقتى که جمعى سوال نمودند از تفسیر آیت وافى هدایت : ان الله و ملائکته یصلون على نبى یا ایها الذین آمنو صلوا علیه و سلموا تسلیما(39 ) پس آنحضرت در مقام جواب آن جماعت در آمده فرمودند که : ((این آیه کریمه از جمله مکنون است که اگر چنانچه شما از آن سوال نمى کردید هر آینه من خبر آنرا به شما نمى دادم و تفسیر آنرا بیان نمى کردم . بدرستى که حضرت رب العز دو فرشته بر من موکل گردانیده است که نزد هیچ یک از شما مذکور نشوم که او صلوات بر من فرستند مگر آنکه آن دو فرشته از براى او آمرزش خواهند، و در جواب آنکس گویند که : غفر الله لک .(40) و چون آن دو فرشته طلب آمرزش نمایند از جهت آن مومن ، الله تعالى و جمیع فرشتگان بگویند: آمین . و نزد هیچ یک از شما مذکور نشوم که او صلوات بر من نفرستد مگر آنکه آن ملکین موکلین نفرین او کنند و در جواب آنکس گویند که : لاغفر الله لک ، والله تعالى و جمیع فرشتگان بگویند: آمین )). و مخفى نماند که ظاهر قول امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) در حدیث اول که صل على نبى (صلى الله علیه وآله ) کلما ذکرته او ذکره ذاکر، مقتضى وجوب صلوات است خواه ذکر آن حضرت به اسم شود و خواه به لقب و خواه به کنیت . و مى تواند بود که ذکر آنحضرت به ضمیرى که راجع باشد به اسم سامى آنحضرت نیز مقتضى وجوب صلوات باشد، و چیزى که مصدق این معنى تواند بود در کلام علماى ما - قدس الله ارواحهم - به نظر نیامده است که تصریح به آن کرده باشند اما احتیاط، مقتضى عموم است چنانچه گفتیم . و ظاهر آن است که از عهده واجب بیرون توانیم آمد به این قدر که بگوئیم : اللهم صل على محمد و آل محمد. و اما آنچه روایت شده است که وقتى که آیه کریمه : ان الله و ملائکته - الى آخر الایه نازل شد از آنحضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) سوال کردند که یا رسول الله سلام کردن را بر تو مى دانیم ، بفرما که صلوات بر تو به چه کیفیت فرستیم ؟ پس آن حضرت در مقام جواب در آمده فرمودند که بگوئید: اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت على ابراهیم و آل ابراهیم ، و بارک على محمد و آل محمد کما بارکت على ابراهیم و آل ابراهیم ، انک حمید مجید. خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادى ، و بر محمد و آل محمد برکت ده همانطور که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت دادى ، که همانا تو ستوده و بزرگى . ظاهر آنست که مراد ازین ، بیان افضل کیفیات صلوات باشد، یعنى بر وجه مذکور صلوات فرستادن افضل و اکمل باشد نه اینکه البته این نوع صلوات باید گفت و بدون این ، صلوات فرستادن متحقق نمى شود و از عهده واجب بیرون نمى توان آمد. و سزاوار آنست که چون بروجه مذکور صلوات فرستى ملاحظه آن کنى که حضرت سید المرسلین (صلى الله علیه وآله ) از جمله آل ابراهیم - على نبینا و علیه السلام - است پس صلوات بر حضرت رسالت در ضمن صلوات بر آل ابراهیم حاصل شده باشد اولا، و در این هنگام غرض از تشبیه آن است که مخصوص شود حضرت رسالت و آل خجسته مال آنحضرت (صلى الله علیه وآله ) به صلواتى علیحده که مماثل باشد به صلواتى که شامل حال ابراهیم و آل ابراهیم و غیر از ابراهیم و آل ابراهیم است تا خلاف قاعده اى که در میان بلغا مقرر است لازم نیاید، چه ارباب بلاغت را اتفاق بر آنست که البته مى باید مشبه به اقوى از مشبه باشد، و شک نیست درین که حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) افضل از حضرت ابراهیم (علیه السلام ) است ، پس به این ملاحظه اى که مذکور شد کلام منطبق مى گردد بر قاعده مقرره ارباب معانى و بیان ، زیرا که درین شک نیست که صلوات خاصه اى که شامل کل باشد من حیث العموم اقوى خواهد بود از صلوات خاصه اى که شامل بعضى بوده باشد دون بعضى ، و به واسطه اقوى بودن مشبه به همین قدر کافى است ، و اقوى بودن آن من جمیع الوجوه لازم نیست . و بعضى دیگر این تشبیه را توجیه دیگر کرده گفته اند که : چون صلوات بر حضرت ابراهیم اسبق است از صلوات بر حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) پس من حیث الاقدمیه مشبه به اقوى تواند بود، و این قدر در تشبیه کافى است . و وجهى دیگر آنکه : مشبه صلوات بر آل محمد است (صلى الله علیه وآله ) پس تشبیه شده است صلوات بر آل محمد تنها به صلوات بر ابراهیم چون اکثر پیغمبرانند افضل اند از غیر پیغمبر، پس مشبه به اقوى باشد از مشبه . و ضعیف مى شود توجیه اول که ((چون صلوات بر ابراهیم اسبق است ، اقوى است )) به این کلام معجزه نظام سید انام - علیه و آله الصلاه و السلام - که فرموده اند: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین (41). و منه قول الشاعر: اى بر سریر کنت نبیا نهاده پاى و آدم هنوز بوده مخمر به ماء وطین پس ابراهیم چون اسبق تواند بود؟ و به این کلام خیر انجام ظاهر شد که توجیه مذکور وجهى ندارد. و همچنین ضعیف مى شود توجیه ثانى که ((مراد تشبیه آل است )) به اینکه در جواب گفته شود که : تشبیه آل خلاف متبادر به افهام است زیرا که سوال آن جماعت از کیفیت صلوات بر حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) بود نه از کیفیت صلوات بر آل آنحضرت (صلى الله علیه وآله ). و بعضى این تشبیه را توجیهات دیگر کرده اند که بعضى از آن توجیهات را ما در کتاب ((حبل المتین )) در مبحث تشهد سمت انتظام داده ایم ، اگر اعلام مطلوب باشد رجوع به کتاب مذکور باید نمود که به اجلى وجه ضاهر خواهد شد. و منه الا ستعانه و التوفیق ، و بیده اءزمه التحقیق . توضیح : تفسیر مفردات دعاهاى مذکوره مناسب نمود بیان آنچیزى که در فصل مذکور واقع است و محتاج به بیان است . پس مى گوئیم که : ارباب تفسیر در تفسیر آیه کریمه : رب هب لى حکما(42)، که در سوره شعراء در حکایت دعاء ابراهیم - على نبینا و علیه الصلاه و السلام - واقع است گفته اند که : مراد از حکم به حق است ، یعنى طلب ابراهیم (علیه السلام ) از حضرت عزت آنست که حق - سبحانه و تعالى - او را حاکم به حق سازد تا احکام شرعى را میان مردمان بر وجهى که مطابق نفس الامر بوده باشد جارى دارد، چه شک نیست که اجراى حکم در میان خلایق بر نهجى که مطابق حق و موافق رضاى خالق بوده باشد افضل عملها تواند بود، پس مقصود حضرت خلیل - علیه صلوات الله الملک الجلیل - آنست که افضل اعمال را که حکم به حق است به او کرامت کند و او را از آن عطیه عظیمى بى بهره ندارد. و بعضى دیگر چنین تفسیر کرده اند که : مراد از حکم در عبارت ابراهیم (علیه السلام ) کامل بودن در علم و عمل است ، و درین صورت که مراد از طلب ، کمال علم و عمل است ، عطف علم بر حکم در حدیث حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) که وهب الله له حکما و علما(43)، از قبیل تجرید خواهد بود، چه حکم را از علم که جزء مفهوم اوست تجرید نموده عمل محض خواسته خواهد بود. و ارباب کمال ، لسان صدق فى الاخرین را دو تفسیر کرده اند: اول - آنکه مراد حضرت ابراهیم (علیه السلام ) صیت حسن و ذکر جمیل است در میان امم لاحقه تا انقضاى دهر که او را به صفات پسندیده و سمات حمیده یاد کنند، و حضرت عزت - عمت عطیاته - دعاى او را مستجاب گردانیده ، چه امم لاحقه همه او را دوست مى دارند و او را ستایش ‍ مى کنند، و ذکر جمیل او در افواه خاص و عام جارى ، و صیت او در تمام عالم سارى است . دوم - آنکه مراد حضرت ابراهیم (علیه السلام ) آنست که حضرت عزت ، صادقى از ذریت او کرامت کند که به زیور علم و فلاح ، و به حلیه تقوا و صلاح آراسته باشد تا معالم دین قویم آنحضرت را احیا گرداند و مردم را به راه راست و ملت حنیفى (44)دعوت نموده هدایت کند، چنانکه آنحضرت ایشان را دعوت مى نمودند و هدایت مى کردند، تا آثار دین او تا روز قیامت قائم و باقى بوده باشد. و تیر این دعا نیز به هدف اجابت رسیده ، چه حضرت خاتم النبیین (صلى الله علیه وآله ) را که از جمله ذریه اوست بر کافه انام تا قیام قیامت گردانیده ، و ملت حنیف او تا انقضاء زمان باقى داشته است ، و الحمد لله رب العالمین . پس چون تو خواهى که داخل مسجد شوى و این دعا را بخوانى باید که قصد بقاى ذکر جمیل خود نمائى که در میان مردم به صفات پسندیده و خصال گزیده بعد از موت مذکور گردى ، یا قصد آن کنى که حضرت عزت ترا فرزند صالحى کرامت فرماید که بعد از موت تو از فواید صلاح و تقواى او و دعوت نمودن او مردم را به راه راست ترا بهره مندى و خرسندى باشد. و اما قول حضرت ابراهیم - على نبینا و علیه السلام -: و اغفر لابى انه کان من الضالمین ، یعنى ((خدایا بیامرز پدر مرا بدرستى که او از جمله گمراهان است )) بحسب ظاهر منافى مذهب امامیه است ، زیرا که مذهب امامیه آنست که پیغمبران را پدر تا حضرت ابوالبشر - على نبینا و (علیه السلام ) - همه بر جاده مستقیم و دین قویم بوده اند، و از شبهات کفر و شرک منزه (و مبرا بوده اند) و ارباب حال و اصحاب کمال منافات مذکور را چنین توجیه کرده اند که : آزر عم حضرت ابراهیم (علیه السلام ) است ، و عرب عم را پدر مى نامند، لهذا آنحضرت عم را به لفظ ابى گفته ، و الانام (نامى ) پدر ابراهیم (علیه السلام ) چنانچه از دفاتر سیر به صحت و ثبوت رسیده است تاریخ است نه آزر. پس به این توجیه منافات نباشد، نهایتش در این کلام نیز محل گفتگو باشد(45) زیرا که طلب مغفرت از جهت مشرکان و کافران منهى عنه است پس چون تواند بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام ) آمرزش از براى آزر بت تراش طلب نموده باشد؟ و ممکن است که در جواب این گوئیم : مى تواند بود که در آن ملت طلب مغفرت از براى مشرکان ممنوع نبوده باشد، یا آن زمان که حضرت طلب مغفرت او نموده اند ممنوع نبوده باشد، و بعد از آن منهى شده باشد. و فقره : و اجعلنى من زوراک ، که در دعاى دخول مسجد واقع است به این معنى است که ((خداوندا مرا در سلک جماعتى انتظام ده که همه اوقات ، ملتجى به حضرت تواند، و قاصد آنند که متوسل درگاه تو باشند)). ((و عمار مساجدک )) اشاره است به اینکه حضرت عزت در کلام مجید در سوره برائه مذکور ساخته که : انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الاخر و اقام الصلوه و آتى الزکوه و لم یخش الا الله فعسى اولئک ان یکونوا من المهتدین (46) و ارباب تفسیر، عمارات مساجد را در آیه مذکوره دو تفسیر کرده اند: اول - آنکه مراد از عمارت مساجد بنا کردن و تعمیر نمودن و جاروب کشیدن و متوجه فرش و روشنائى آن شدن است . دویم - آنکه مراد از عمارات مساجد کثرت تردد در آن است از جهت عبادت گزاردن ، و به غیر عبادت او به کارى دیگر از امور دنیوى اشتغال ننمودن . مترجم مى گوید: ((و موید این معنى است آیه کریمه : و ان المساجد لله فلا - تدعوا مع الله احدا(47)، چه مفسرین گفته اند که ، مراد به مساجد درین آیه همین مسجدهاى متعارف است ، و معنیش آنکه : مساجد را مختص به خدا دانید و چون در آن مشغول عبادت شوید دیگرى را غیر خدا شریک در عبادت مسازید، و بغیر عبادت او به کار دیگر اشتغال منمائید - والله اعلم )) وادحر - به دال و حاء و راء مهمله بر وزن اعلم - به صیغه امر به معنى ابعد است ، یعنى ((دور گردان از من شیطان را)) و الرجیم به معنى مطرود است یعنى رانده شده از در گاه ، و دور گشته از رحمت اله . و این صیغه فعیل است به معنى مفعول ، و اصل آن از رجم کردن به سنگ است . تفسیر فصول اذان و به تحقیق که در تفسیر الله اکبر روایت کرده اند که : مراد از آن آنست که خداى تعالى بزرگتر از جمیع اشیاست ، یا بزرگتر از آن است که به وصف در آید. و حى در حى على الصلاه به فتح یاء، اسم فعل است به معنى اقبل ، یعنى ((توجه نما به سوى فعلى که وسیله خیرات ، و تضمن رفع درجات ، و متکفل نجات اخروى است )). و فلاح به معنى فوز و ظفر است ، یعنى فیروزى یافتن بر مطلوب ، پس معنى حى على الفلاح آنست که : ((اقبال کن به سوى چیزى که موجب فوز و ظفراست به سعادت عظمى در روز جزا)). و معنى حى على خیر العمل آنست که : ((اقبال کن و توجه نما بر عملى که آن افضل اعمال است )) یعنى نماز پنجگانه یومیه ، چه روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند صحیح از معاویه بن وهب که ثقه و جلیل القدر است که گفته : ساءلت اباعبدالله (علیه السلام ) عن افضل ما یتقرب به العباد الى ربهم و احب ذلک الى الله عزوجل ما هو؟ فقال : ما اعلم شیئا بعد المعرفه افضل من هذه الصلاه - الحدیث . یعنى ((سوال کردم حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) را از افضل آنچه بندگان به وسیله آن تقرب مى جویند به درگاه پروردگار خود، و دوست داشته ترین آن اعمال پیش جناب الهى . پس آن حضرت فرمود که : نمى دانم بعد از معرف معارف ربانى هیچ چیز افضل از این نماز باشد)). و مراد به معرفت ، اعتقاداتى است که ایمان به سبب آن اعتقادات متحقق مى شود، و ایمان عبارت از آن اعتقادات است . پس نماز بعد از ایمان افضل و بهتر از جمیع افعال نفسیه و بدنیه باشد، و اجماع نیز برین مساله منعقد شده است . پس درین هنگام برین کلام اشکالى مترتب است و اشکال آنست که : دشوار مى شود جمع میان افضلیت نماز بر بعضى از اعمال مثل حج و جهاد مثلا، و میان آنچه مشهور شده است نقل آن از پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) که : افضل الاعمال احمزها. یعنى ((بهترین اعمال عملى است که تعب و مشقت در اقدام به آن بیشتر باشد)). چه منافات است میان مفاد حدیث اول که : نماز افضل اعمال است ، و مفاد حدیث ثانى که : افضل الاعمال احمزها، زیرا که بنابراین حدیث لازم مى آید که افضل اعمال حج و جهاد باشد، چه ظاهر است که مشقت حج و جهاد بیشتر از مشقت نماز است . و بسا باشد که در دفع این تنافى و اشکال به این وجه جواب گفته شود که مراد از قول حضرت که افضل الاعمال احمزها آن باشد که هر عملى را که ممکن باشد که به انحاى مختلف بجاى آورند بهترین آنها نحوى است که تحمل مشقت و تعب در آن بیشتر باشد، مثل آنکه روزه اى که در ایام تابستان و بلاد گرمسیر داشته شود افضل است از روزه اى در ایام زمستان و در بلاد سردسیر بدارند. و همچنین وضوئى که در ایام زمستان ساخته شود بهتر است از وضوئى که در ایام تابستان سازند. و همچنین زکات و تصدقات که در وقت ارزانى و در حال توانگرى بدهند. پس به این توجیه تنافى میان حدیثین مذکورین نخواهد بود. و به همین توجیه نیز به جمع حاصل شود و منافات بر طرف گردد میان این حدیث که افضل الاعمال احمزها، و میان حدیث : نیه المومن خیر من عمله ، چه نیت نیز بر انحاى مختلف مى تواند بود که واقع شود، و هیچ شک نیست که نیتى که مقرون به اخلاص صرف مى تواند بود که واقع شود، و هیچ شک نیست که نیتى که خواهد بود از بعض نیتها که بر آن وجه نباشد. پس منافات میان حدیثین مذکورین نباشد بلکه موکد و مقرر یکدیگر باشند. و بعضى از علما جمع میان این دو حدیث را به توجیهات دیگر کرده اند که ما آن توجیهات را در شرح حدیث سابع و ثلاثین مذکورین نباشد بلکه موکد و مقرر یکدیگر باشند. و بعضى از علما جمع میان این دو حدیث را به توجیهات دیگر کرده اند که ما آن توجیهات را در شرح حدیث سابع و ثلاثین از کتاب ((اربعین )) ذکر کرده ایم ، اگر اطلاع مطلوب باشد رجوع به کتاب مذکور باید نمود - والله الموفق . فصل چهارم : دعا بین اذان و اقامه ، و شروع در نماز پس هر گاه فارغ شده باشى از اذان گفتن باید که فصل کنى یعنى جدا سازى میانه اذان و اقامت به سجده کردن یا به نشستن ، و بگوئى در وقتى که تو ساجد یا جالس ‍ باشى : اللهم اجعل قلبى بارا، وعیثى قارا، و رزقى دارا، و اجعل لى عند قبر رسولک (صلى الله علیه وآله ) مستقرا وقرارا.(48) خداوندا دلم را مطیع و نیکوکار، و عیش مرا برقرار و پایدار، و روزیم را فراخ و فراوان گردان ، و قرارگاه مرا در حیات و ممات در جوار قبر رسول خود قرار ده . بعد از آن طلب و مسئلت نما آنچه خواهى ، سوال کن حاجت خود را از حضرت الهى ، بدرستى که روایت شده است از حضرت رسالت پناه محمدى (صلى الله علیه وآله ): ان الدعاء بین الاذان و الاقامه لایرد، یعنى ((بدرستى که (تیر) دعا در میانه اذن و اقامت به هدف اجابت مى رسد و رد نمى شود)). و بعد از آنکه فاصله کردى میان اذان و اقامت و گفتى کلمات مذکوره را که منقول است از اصحاب عصمت ، پس برخیز از براى اقامت گفتن . و فصول اقامت همه دو مرتبه اند(49) سواى تهلیل (50) که در آخر آنست که آنرا یکبار باید گفت ، و بعد از فصل حى على خیر العمل دو مرتبه قد قامت الصلاه باید گفت . و باید که در وقت گفتن اقامت آداب مذکوره اذان را بجاى آرى مگر به تاءنى خواندن و انگشت در گوش گذاشتن و آواز بلند کردن ، چه این هر سه فعل در اذان سنت است نه در اقامت ، بلکه در اقامت سنت است که بر خلاف تاءنى زود گفته شود، و به خلاف رفع صوت آهسته خوانده شود، و به خلاف وضع اصبعین در اذنین ترک وضع کرده شود. و تاکید استحباب قیام و طهارت در اقامت بیشتر از اذان است حتى آنکه سید مرتضى - رضى الله عنه - قیام و طهارت را در اقامت واجب مى داند. و هر گاه که از اقامت گفتن فارغ شدى باید که رو به قبله این دعا را بگوئى : اللهم الیک توجهت ، و مرضاتک طلبت ، و ثوابک ابتغیت ، و بک آمنت ، و علیک توکلت . اللهم صل على محمد و آل محمد، و افتح مسامع قلبى لذکرک ، و ثبتنى على دینک (و دین نبیک محمد)، و لا تزع قلبى بعد اذ هدیتنى ، و هب لى من لدنک رحمه ، انک انت الوهاب . خداوندا به سوى تو رو کرده ام ، و خشنودى تو را طلبیده ام ، و پاداش تو را جسته ام ، و به تو ایمان آورده ام ، و بر تو توکل نموده ام . خداوندا بر محمد و آل او درود فرست ، و دریچه گوش دلم را براى یاد خودت بگشا، و مرا بر دین خود و دین پیامبر خودت محمد پایدار بدار، و دلم را پس از آنکه هدایتم نموده اى منحرف مساز، و از جانب خود رحمتى بر من ببخش ، که راستى تو بسیار بخشنده اى . و باید که ایستادن تو در نماز به وقار و خضوع بوده باشد، و دستهاى خود را فرو گذاشته محاذى زانوها بر روى رانها بدارى ، و قدمها را از هم دور گذارى چنانچه فاصله میان ایشان مقدار سه انگشت از هم گشاده یا مقدار یک وجب باشد، و نظر را به موضع سجود افکنده دارى ، و به چپ و راست ملتفت نشوى ، و نظر به سوى آسمان نکنى و باید که در خاطر بگذارنى که این نمازى که مى گزارم نماز وداع است ، یعنى آخرین نمازهاست که گویا بعد از این نماز دیگر نماز گزاردن میسر نخواهد شد. بعد از آن قصد کن اداء نماز واجبى صبح را امتثالا لاءمرالله ، قربه الى الله (51). و مقارن دار نیت را به یکى از تکبیرات هفتگانه افتتاحیه . و باید که در حال تکبیر گفتن دستها را تا محاذى گوش بردارى به نوعى که کفهاى هر دو دست رو به قبله باشد، و انگشتان به هم ضم کرده باشى ، مگر دو انگشت مهین که از انگشتان دیگر مى باید دور باشند و ابتداى تکبیر گفتن به ابتداى دست برداشتن ، و انتها به انتهاى فرود آوردن آن کنى ، و رفع یدین را از محاذات گوش نگذرانى . مترجم مى گوید: ((بباید دانست که بعضى از علما - رضوان الله علیهم - برداشتن دستها تا برابر دوش سنت مى دانند، و بعضى تا برابر رو، و بعضى تا برابر رگ گردن ، و همه نزدیک به هم است ، و اختلاف روایات در این باب باعث اختلاف اقوال شده است . و همه متفق اند در آنکه از برابر گوشها بلندتر نباید کرد، و از سید مرتضى علم الهدى نقل شده است که او برداشتن دستها را در تکبیر احرام و در جمیع تکبیرات نماز واجب مى داند، و ادعاى اجماع بر آن کرده است - والله اءعلم بحقیقه الحال )). در کیفیت نیت و سهولت آن و بباید دانست که بعضى از فقهاى متاخرین ما - رضوان الله علیهم اجمعین - در باب نیت مبالغه بى نهایت نموده اند، و زمام کلام را به سر حد اطناب رسانیده اند، و درین باب چیزى که موید کلام ایشان باشد در احادیث ائمه معصومین - صلوات الله علیهم اجمعین - مذکور نیست ، بلکه آنچه از کلام بلاغت انتظام اصحاب عصمت و ارباب هدایت - علیهم الصلاه و السلام - مستفاد مى شود بر کسى که پیروى و تتبع کلام درر فرجام آن هادیان دین قویم و صراط مستقیم مى کند در بیان وضو و صلوات و سایر عبادات که تعلیم شیعیان عالى مقام و پیروان عظام خود نموده اند آسانى و سهولت امر نیت است و مستغنى بودن آن از بیان ، زیرا که نیت امرى است مرکوز در خاطر جمیع عاقلان در حالت صدور افعال اختیاریه از ایشان ، و لهذا متقدمین فقهاى ما - رضوان الله علیهم - متعرض بحث نیت نشده اند، و در کتب فقهى ذکر آن نکرده بلکه جماعتى از متاخرین فقها در آن باب خوض نموده مبالغه بى نهایت و غلوى بى حد و اندازه کرده اند، و کلام را به جائى رسانیده که توهم آن مى شود که نیت مرکب بوده باشد از اجزائى متکثر مثل ، تعیین نماز، و آنکه واجب است یا سنت است ، و اداست یا قضا. و این کلامى است بى مغز، و سخنى است بى ته که بحسب ظاهر در لباس آمده صورتى گرفته است . و از جهت صعوبت آنست که اکثر مردم در وسواسى افتاده اند و ایشان را نیت کردن در عبادات مشکل شده است . و حال آنکه امر نیت نیست - فى الحقیقه - مگر قصد بسیط به سوى ایقاع یعنى بجا آوردن فعل معین از جهت علت غائى آن فعل ، و ترکیب در منوى است نه در نیت ، یعنى این امور مذکوره منوى اند که نیت بر اینها واقع مى شود نه آنکه نیت مرکب است از اینها. و از ترکیب منوى ترکیب نیت لازم نمى آید، و نمى تواند بود که این قصد بسیط در حالت صدور افعال از هیچ عاقلى منفک شود، و لهذا بعضى از علماء ما - روح الله ارواحهم - گفته اند: اگر چنانچه حق - جل و علا - ما را مکلف مى ساخت که فعل اختیارى را به غیر نیت بجا آوریم هر آینه تکلیف بمالا یطاق لازم مى آمد، چه بنده قادر نیست بر اینکه فعل اختیارى به غیر نیت و قصد به سوى آن فعل ازو صدور یابد. والحق این کلامى است که در نهایت لطافت ، و بیانى است مقرون به کمال حسن و ظرافت . و بر اذهان مستقیمه مخفى نخواهد بود که منوى را بر وجهى در خاطر گذرانیدن که از غیر خود ممتاز باشد و ایقاع آن محض از براى رضاى خدا بوده باشد در نهایت آسانى است و اشکالى بر آن مترتب نیست . مثلا نماز ظهر را که بالفعل ما مکلف به اداى آنیم ، مى توانیم به نوعى در خاطر بگذرانیم که از سایر عبادات دیگر امتیاز داشته باشد، و ایقاع آن بجز رضاى حق - سبحانه و تعالى - نبوده باشد، و درین اصلا صعوبتى نیست چنانکه وجدان صحیح و سالم از کدورات نفسانى و وساوس شیطانى شاهد بر آن است . پس هر کس که صحیح الوجدان نبوده باشد که امر نیت را چنانچه مذکور شد در یابد و آن را صعب و مشکل داند مسئلت مى نمائیم از حضرت عزت - جل شانه و عز برهانه - که وجدان سقیم او را مبدل به وجوان سلیم گرداند انه على کل شى ء قدیر، و بالاجابه جدیر. دعاهاى میان تکبیرات افتتاحیه و بعد از آن باید بجاى آورى در میان تکبیرات (52) افتتاحیه هفتگانه ، ادعیه مستحبه سه گانه را که روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) به طریق حسن از امام بحق ناطق امام جعفر صادق - علیه التحیه و السلام - پس بعد از تکبیر سیم بگو: اللهم انت الملک الحق ، لا اله الا انت ، سبحانک انى ظلمت نفسى فاغفر لى ذنبى انه لا یغفر الذنوب الا انت . خداوندا تو پادشاه حق و هستى ، جز تو معبودى نیست ، تو منزهى ، من به خودم ستم کردم ، پس گناهم را بر من ببخش ، که گناهان را جز تو کسى نمى بخشد. و بعد از تکبیر پنجم بگوى : لبیک و سعدیک و الخیر فى یدیک ، و الشر لیس الیک و المهدى من هدیت ، لا ملجاء منک الا الیک ، سبحانک و حنانیک ، تبارکت و تعالیت ، سبحانک رب البیت . گوش به فرمانم و در راه خدمتم ، و خوبى بدست توست ، و بدى به سوى تو راه ندارد، و هدایت شده کسى است که تو هدایتش نموده باشى ، گریز و پناهى از نزد تو نیست مگر به سوى خودت ، تو منزهى ، رحمتى بعد از رحمت از تو مى طلبم ، تو مقدس و بلندى ، تو منزهى اى صاحب خانه کعبه . و بعد از تکبیر هفتم بگوى - خواه آن تکبیر احرام باشد و خواه نباشد، یعنى خواه قصد تکبیر احرام کرده باشى و خواه نکرده باشى -: وجهت و جهى للذى فطر السموات و الارض ، عالم الغیب و الشهاده ، حنیفا مسلما و ما انا من المشرکین . ان صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین ، لاشریک له ، و بذلک امرت ، و انا من المسلمین (53) روى خود را گرداندم به سوى آن کسى که آسمانها و زمین را آفریده و داناى به پنهان و آشکار است ، در حالیکه از باطل به حق میل کرده و مسلمانم ، و از مشرکین نمى باشم . همانا نماز و عبادت و زندگى و مرگم همه از آن پروردگار عالمیان است که شریکى براى او نیست ، و بهمین فرمان داده شده ام و من از مسلمانان مى باشم . و دعاى مذکور در روایت دیگر بر این دستور منقول است : وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض على مله ابراهیم و دین محمد و منهاج على حنیفا مسلما. به غیر اضافه عالم الغیب و الشهاده روى خود را گرداندم به سوى آن کسى که آسمانها و زمین را آفریده است ، در حالیکه بر آئین ابراهیم و دین محمد و راه و روش على بوده ام و در حالیکه از باطل به حق میل کرده و مسلمانم . تعیین تکبیره الاحرام از میان تکبیرات هفتگانه و بباید دانست که اتفاق نموده اند علماء ما - قدس الله ارواحهم - بر جواز مقارنت نیت نماز به هر کدام ازین تکبیرات هفتگانه ، یعنى نیت را به هر کدام ازین تکبیرات که خواهند مقارن دارند جایز است . پس تو مخیرى در آنکه هر کدام ازین تکبیرات را که خواهى تکبیر احرام گردانى ، و هر تکبیرى را که مقارن نیت بدارى آنرا تکبیر احرام گردان . و شیخ الطایفه شیخ ابو جعفر طوسى - نور الله مرقده القدوسى - ترجیح داده است گردانیدن تکبیر آخر را تکبیر احرام . و آنچه ظاهر مى شود از صحیحه زراره در افتتاح نمودن حضرت رسالت پناهى (صلى الله علیه وآله ) نماز را به تکبیر احرام ، و متابعت نمودن حضرت امام حسین (علیه السلام ) آنحضرت را در گفتن آن اینست که آنحضرت (صلى الله علیه وآله ) تکبیر اول را تکبیر احرام گردانیده باشند، چنانچه ذکر کرده ایم آنرا در مقاله ((اثنا عشریه ))، و بسط داده ایم کلام را در این مرام در کتاب ((حبل المتین )) فارجع الیه ان کنت من الطالبین و الله الموفق والمعین . علل تشریع تکبیرات هفتگانه مترجم مى گوید: بباید دانست که استحباب تکبیرات سبعه افتتاحیه از صحیحه عبدالله بن سنان که از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) روایت نموده و صحیحه زراره بن اعین که از حضرت امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) روایت کرده ، و روایت فضل بن شاذان که از ثامن ائمه هدى حضرت امام رضا - علیه التحیه و اثناء - نقل نموده است ثابت است و شبهه اى در آن نیست ، نهایتش نقله آثار، علت استحباب آنرا مختلف نقل کرده اند. خبر عبدالله بن سنان و زراره بن اعین ناطقند به اینکه استحباب تکبیرات سبعه آنست که : حضرت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) در صدد نماز بودند و حضرت امام حسین (علیه السلام ) نیز در پهلوى راست آنحضرت به نماز ایستاده بودند، پس حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) تکبیر نماز فرمودند، حضرت امام حسین (علیه السلام ) تکبیر نگفتند، پس ‍ بار دیگر حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) تکبیر فرمودند باز حضرت امام حسین (علیه السلام ) تکبیر ادا ننمودند، پس حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) در صدد مداوا و علاج زبان حضرت امام حسین (علیه السلام ) به تکبیر شده تکبیر مى گفتند تا اکمال هفت تکبیر فرمودند چه حضرت امام حسین (علیه السلام ) دیر به زبان آمدند چنانچه در خبر زراره مذکور است ، پس در مرتبه هفتم حضرت امام حسین (علیه السلام ) تکبیر نماز گفتند، و این تکبیرات هفتگانه از آن زمان بر امت عالى مرتبت آنحضرت سنت شد. و آنچه از ظاهر این حدیثین مستفاد مى شود آنست که حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) تکبیر اول را تکبیر احرام گردانیده باشند، و مصنف چنانچه در کتاب ، اشاره به آن کرده است در کتاب ((حبل المتین )) درین باب بسط کلام نموده است که مقام را گنجایش ایراد آن نیست ، رجوع به آنجا باید نمود تا مطلب معلوم شود. و فضل بن شاذان از حضرت امام رضا - علیه التحیه و الثناء - علت دیگر در استحباب تکبیرات نقل کرده است چه در حدیث او مذکور است که : اصل نماز دو رکعت دو رکعت واجب شده و تتمه دیگر را حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) از روى شفقت بر امت بر آن اضافه نموده چه غفلت امت بسیار است شاید که از مجموع آن نماز دو رکعت پسندیده که از شایبه غفلت نفسانى مبرا، و از آلایش وساوس شیطانى معرا باشد بعمل آید. و تکبیرات اصل نماز واجب زیاده از هفت نیست یکى در افتتاح نماز، و چهار دیگر ما بین سجدتین ، و دو تاى دیگر از براى دو رکوع ، پس هفت تکبیر در اول نماز سنت شده به واسطه آنکه هر گاه مصلى یکى از آن تکبیرات را فراموش کند سعبه افتتاحیه جبران منسى نماید. و همچنین هشام بن الحکم از امام بحق عالم امام موسى کاظم - علیه و على آبائه شرائف التحیه و السلام - علت استحباب را به طریق دیگر روایت کرده است ، و آن اینست که چون حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) در شب معراج پیش از وصول به محل کرامت طى هفت حجاب از حجب اماکن قدس نمودند در پیش هر حجابى تکبیرى فرمودند پس ‍ به این سبب هفت تکبیر قبل از نماز - که حظیره قدس و معراج انس مومن است - سنت شده . و بر ارباب دانش مخفى نماند که اختلاف و مغایرت علل ، قصور و توهم تناقص و تنافى ندارد چنانچه رئیس المحدثین محمد ابن بابویه - رضوان الله علیه - گفته است ، بلکه اصل اختلاف را موکد حکم ساخته ، و این معنى چنانچه مخفى نیست ظاهر است . اما به وجه دیگر اشکال درین مقام متصور است چه شیخ الطایفه محمد بن الحسن الطوسى - نور الله مرقده - در کتاب ((تهذیب )) حدیث در باب صلاه عیدین بسند خود از حضرت امام المتقین امیرالمؤ منین على صلوات الله علیه روایت کرده که : معالجه و مداواى بطا زبان و دیر جارى شدن لسان مبارک حضرت امام حسین (علیه السلام ) در نماز عید واقع شده ، و حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) تا آن زمان نماز عید را به یک تکبیر ادا مى نموده اند، و به این تقریب که زبان معجز بیان امام حسین (علیه السلام ) جارى شود حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) جناب اما را همراه خود به نماز عید بردند، و در رکعت اول هفت تکبیر فرمودند، پس حضرت امام حسین (علیه السلام ) نیز با آنحضرت موافقت نمود تکبیرات هفتگانه را بجا آوردند، و رکعت دوم را به پنج تکبیر ادا نمودند، پس حضرت امام (علیه السلام ) در آن تکبیرات نیز موافقت نموده متکلم به جمیع تکبیرات شدند و از آن زمان هفت تکبیر در رکعت اول نماز عید، و پنج تکبیر در رکعت دوم بر امت سنت شد. پس درین هنگام - والله اعلم - وجهى که رئیس المحدثین در مقام تاویل جمع و تطبیق احادیث گفته است وجهى نداشته خواهد بود. و چنانچه سبق ظاهر شد به اتفاق علما، مصلى در تعین تکبیر احرام که هر کدام از سعبه را خواهد معین سازد مخیر است ، و بنابر قول در ((مصباح )) و شهید در ((ذکرى )) تعین تکبیر هفتم افضل است ، نهایتش ‍ مستندش غیر ظاهر است - والله اعلم )). آداب قرائت در نماز پس بعد از آنکه فارغ شدى از خواندن دعاى سیم ، باید که آهسته بگوئى : اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم . پناه مى برم به خداى شنوا و دانا از شیطان رانده شده و بدانکه استعاذه نزد علماى ما - انار الله برهانهم - مخصوص به رکعت اولى است و بس ، و بعد از آن شروع در قرائت نموده سوره فاتحه را بخوان . و باید که به ترتیل و بلند بخوانى و وقوف را در موضع خود رعایت کنى . معنى و بیان ترتیل مترجم گوید: ((بباید دانست که ترتیل عبارت از رعایت تانى و آهستگى است در قرائت که تند و به شتاب خوانده نشود، و واضح گفتن حروف و الفاظ بروجهى که جمعى که شنوند حرف حرف آنرا توانند شمرد؛ ماخوذ است از قول عرب در صفت دندانهاى از هم گشاده که ثغررتل و مرتل ؛ و ثغر، دندانست . و از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت شده است که آنحضرت فرمودند: الترتیل حفظ الوقوف و بیان الحروف . یعنى ((ترتیل رعایت کردن وقف تام و وقف حسن است در حال قرائت ، واتیان حروف بر صفاتى که قراء اعتبار کرده اند مثل همس و جهر و استعلا و اطباق و غنه و امثال آن . و ترتیل مذکور به هر یک از این دو تفسیر که مذکور شد سنت است ، و قرائت بدون رعایت آن نیز در نماز مجزى است . و بعضى که امر را در آیه مذکوره بر وجوب حمل کرده اند گفته اند: ترتیل بیرون آوردن حروف است از مخارج خود بر وجهى که از یکدیگر ممتاز باشند و به هم مخلوط نباشند چنانچه بتوان میان ایشان تمیز کرد - والله اعلم )). و باید که در حین قرائت ، به حضور دل باشى یعنى همگى دل و جان را متوجه در گاه الهى سازى تا خداى تعالى نیز به جانب تو توجه نماید و اقبال فرماید، و همچنین باید که معانى قرآنى را در خاطر گذرانى و متوجه آن شوى . و بعد از فراغ از قرائت فاتحه زمانى اندک که گنجایش نفس زدنى در آن باشد درنگ نمائى و بعد از درنگ و قبل از گفتن بسم الله قصد سوره معین کرده بعد از آن بسم الله بگوئى و شروع در قرائت سوره نموده رعایت تدبر و ترتیل کنى چنانکه گذشت . و باید که سوره اى که بعد از الحمد خوانده مى شود سوره النبا، یا سوره الغاشیه ، یا سوره القیامه ، یا سوره الدهر باشد، یا آنچه در طول مشابه اینها بوده باشد، چنانچه روایت کرده است آنرا شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ). آداب رکوع و باید که بعد از فراغ از قرائت سوره ، زمانى اندک درنگ نمائى چنانچه قبل از آن درنگ نمودى ، و همچنان ایستاده هر دو دست را بردارى چنانکه در تکبیرات هفتگانه بر مى داشتى . و باید گفت : الله اکبر، و بعد از تکبیر به رکوع روى ، و باید که دست راست را بر زانوى راست پیش از دست چپ بر زانوى گذارى ، و کف دستها را از سر زانوها پر کنى ، و انگشتان دست را از هم گشاده دارى ، و زانوها را به جانب عقب شکنى ، و پشت را آنچنان مستوى و راست نگاه دارى که اگر قطره اى آب بر میان آن بریزد به هیچ جانب حرکت نکند، چه مى باید که هیچ جانب آن از جانب دیگر پست تر نبوده باشد که طبیعت آب اقتضاى حرکت به آن جانب کند، و گردن را کشیده داراى ، و چشمها را برهم گذارى یا نظر بر ما قدمین افکنى . مترجم گوید: ((بباید دانست که آنچه صحیحه حماد بن عیسى الجهنى البصرى به آن ناطق است که حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) در حین تعلیم نماز در حال رکوع چشمهاى مبارک را بر هم گذاشتند منافات دارد با آنچه میان علما مشهور است و در مصنفات ایشان مذکور، چه ایشان در مصنفات خود ذکر کرده اند که سنت است که در حال رکوع نظر مصلى بر ما بین قدمین افتد، به واسطه روایت زراره که در این باب از امام (علیه السلام ) نقل کرده ، و شیخ - قدس سره - در کتاب ((نهایه الاحکام )) به هر دو روایت عمل کرده و گفته است : مصلى مخیر است میان این دو عمل ، هر کدام را که در حال رکوع به عمل آورد سنت ازو بفعل آمده ، چنانچه در کتاب مذکور است ، نهایتش بر هم گذاشتن چشمها را که صحیحه حماد دال است بر آن در آن حالت افضل دانسته است از نظر افکندن بر میان قدمین . و شیخ ابوالقاسم (54) در کتاب ((معتبر)) عمل به حدیث حماده کرده و نظر افکندن مذکور را سنت ندانسته . و شیخ شهید - علیه الرحمه - در کتاب ((ذکرى )) جمع کرده است میان هر دو روایت برین وجه که چون حال ناظر بر ما بین قدمین در حالت رکوع نزدیک و شبیه است به حال کسى که چشمها را پوشانیده باشد در حدیث حماد تعبیر از آن حال به پوشیدن چشم شده به همان مراد است . و جمیع روایتین برین وجه چنانچه مخفى نیست به قدر دور است (55)، و احتمال تخییر مصلى میان بر هم گذاشتن چشم که حدیث حماد به آن ناطق است ، و میان نظر افکندن بر میان قدمین که میان علما اشتهار یافته است و حدیث زراره نیز دلالت بر آن دارد چنانچه مختار شیخ - قدس سره - است خالى از وجهى نیست - والله اعلم )). و بعد از آن باید گفت دعائى را که روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند صحیح از حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) که : اللهم لک رکعت ، و لک اسملت ، و بک آمنت ، و علیک توکلت ، و انت ربى ، خشع لک سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلته قدماى غیر مستنکف و لا مستکبر و لا مستحسر. خداوندا براى تو رکوع کردم ، و تسلیم تو شدم ، و به تو ایمان آوردم ، و بر تو توکل نمودم ، و تو پروردگار منى . گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون و مغز و پى و استخوانهاى من هر آنچه که قدمهایم به روى خود برداشته (تمامى اعضا و جوارح من ) براى تو خاشع و فروتن است ، در حالیکه نه عار دارد، و نه متکبر است و نه خسته و ملول شونده . و بعد از آن بگوئى : سبحان ربى العظیم و بحمده . منزه مى دانم پروردگار بزرگ خود را منزه داشتنى شایسته در حالیکه در این تنزیه از حمد او کمک مى جویم . و باید که این تسبیح را هفت بار یا پنج بار یا سه بار بگوئى . و بعد از آن راست بایست چنانکه همه اندام تو برقرار ایستد، و بگوى : سمع الله لمن حمده . خداوند اجابت کند آن کس را که او را ستایش نمود. و بعد از آن همچنانکه ایستاده اى تکبیر باید گفت ، و بعد از آن از روى خضوع و خشوع تمام براى سجود سرازیر رو. مترجم گوید: ((بباید دانست که مراد به خشوع ، فروتنى نمودن و خوار داشتن نفس در موقف عبادت ، و بترس آوردن او از معبود. و به این معنى تفسیر کرده اند مفسرین خشوع را در آیه کریمه : الذین هم فى صلوتهم خاشعون (56) که در صفت اهل ایمان وارد شده است ، یعنى ((آنکسانى که در نماز خود خشوع دارند)). در ((صحاح )) وارد است که : خشع ببصره اى غضه ، یعنى ((خشوع به چشم به معنى بر هم نهادن چشم است و باز داشتن آن از مشاهده محسوسات )). پس خشوع به دل کنایه از فارغ داشتن آنست از خیالات و افکار، و خشوع به اعضا کنایه از به آرام داشتن آن و مانع آمدن از حرکات و سکنات عبث است . و روایت کرده است شیخ بزرگوار شیخ ابو على طبرسى در کتاب ((مجمع البیان )) از حضرت رسالت پناه (صلى الله علیه وآله ) که آنحضرت دیدند مردى را در اثناى نماز باریش ‍ خود بازى مى کرد فرمودند: اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه . یعنى ((هر آینه اگر خشوع مى داشت دل او هر آینه خشوع مى داشت جوارح و اعضاى او)) یعنى حرکتهاى عبث نمى کرد. و گفته است بعد از ذکر روایت مذکور که : درین حدیث دلالت است بر آنکه خشوع در نماز، هم به دل مى یابد و هم به اعضا، اما خشوع به دل آنست که فارغ دارد دل خود را از جمیع آنچه غیر نماز است ، همگى همت و تمامى رویت او را مصروف به نماز دارد، و چنان نکند که در خانه دل عابد غیر معبود و عبادت او چیزى راه یابد. اما خشوع به جوارح و اعضا آنست که چشم خود را از همه چیز بپوشاند که اشتغال او به دیدن اشیا باعث شغل دل او به امر غیر عبادت نشود، و به همگى اعضا متوجه نماز باشد، و به هیچ جانب التفات و میل نکند، و جمیع اعضا را از فعل عبث و حرکات بیکار باز دارد. و گویند که خشوع در دل و روح است ، و خضوع در اعضا و جوارح ، و موید آنست آنچه بعضى نقل کرده اند که حضرت عزت - جل شانه - به بعضى انبیا وحى فرستاد و گفت : اذا دخلت فى الصلاه فهب لى من قلبک الخشوع ، و من بدنک الخضوع ، و من عینیک الدموع ، فانى قریب . یعنى ((هر گاه که داخل نماز شوى ببخش به من از دل خود خشوع ، و از بدن خود خضوع ، و از چشمان خود اشک و دموع را، بدرستى که من نزدیکم به تو)). و شیخ کفعمى در کتاب ((لمع البرق فى معرفه الفرق )) گفته که : فرق میان خشوع و خضوع آنست که خضوع مخصوص به جوارح و اعضاست ، و خشوع هم در دل است و هم در جوارح و اعضا، چنانچه از حدیث : اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه سابق مستفاد شد. و در خبر است که حضرت ابراهیم - على نبینا و علیه السلام - هر گاه که به نماز قیام مى نموده اند آواز خفقان (57) قلب آنحضرت از یک میل راه شنیده مى شده . و همچنین از عایشه نیز روایت شده که سینه حضرت رسالت پناهى (صلى الله علیه وآله ) که مخزن اسرار الهى بوده در وقت نماز مانند جوشش دیگ شنیده مى شد تا آنکه در بعضى کوچه هاى مدینه منوره آن صدا را مى شنیدند - و الله الهادى )). آداب سجود و باید که در حال سرازیر رفتن به جهت سجود هر دو کف دستها را پیش از زانوها بر زمین گذارى و در حال سجود مجنح باشى یعنى بال گشاده ، کنایه از آنکه هر دو مرفق را از زمین برداشته دارى چنانچه دستها مانند دو بال شود که مرغان پهن کنند و هر دو کف دست را پهن نموده و انگشتان را بهم ضم کرده برابر دوشها محاذى روگذارى ، و هیچ یک از اعضاى خود را بر عضو دیگر ننهى ، یعنى هفت عضو سجود را چنان بر زمین نهى که سنگینى عضوى بر عضو دیگر نیفتد، و باید که پیشانى را بر خاک گذارى ، و افضل خاک ها (خاک ) تربت امام حسین (علیه السلام ) است ، و بینى را هشتم اعضاى سجود گردانى ، و آنرا بر خاک گذارى ، و نظر را به جانب آن گمارى . مترجم گوید: ((بباید دانست که ظاهر آنست که سجود بر انف (58) که صحیحه حماد دلالت بر استحباب آن دارد غیر از ارغام باشد که در بعض روایات دیگر اشعار بر سنت بودن آن در سجود هست ، چنانچه ظاهر عبارت کتاب نیز مصرح به آنست ، چه ارغام عبارت از نهادن انف است بر رغام - به فتح راء - که به معنى خاک است ، و سجود بر انف که حدیثى که از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت شده است دلالت بر استحباب آن دارد چنانچه در ضمن ارغام متحقق است ، در ضمن نهادن انف بر دیگر اشیائى که سجود بر آن را جایز دانسته اند مثل چوب و بوریا و حصیر و برگ درخت و امثال آن از چیزهائى که ماکول و ملبوس (59) نیست عاده نیز متحقق است ، و حدیث مذکور اینست : لاتجزى صلاه لایصیب الانف ما یصیب الجبین . یعنى ((مجزى و صحیح نیست نمازى تا نرسد به انف آنچه به جبین رسیده است )). و بعضى گفته اند که : ارغام مذکور متحقق مى شود به رسانیدن انف به خاک و اگر چه بر وجه اعتمادى که در سجود معتبر است نبوده باشد، پس بنابراین میان ارغام و سجود بر انف نیست عموم من وجه خواهد بود، یعنى چنانچه صحیح است که هر دو با هم در یک ماده متحقق باشند مثل آنکه وضع با اعتماد بر خاک واقع با اعتما بر غیر تراب واقع شود سجود بر انف متحقق خواهد بود، و ارغام نه ، و اگر وضع انف بر تراب بر وجه اعتماد نباشد ارغام بنابر آنچه آن بعض گفته اند متحقق خواهد بود، و سجود بر انف نى . و در کلام شیخ شهید - علیه الرحمه - اشعار به آن هست که سجود بر انف و ارغام یک چیز است و میان ایشان تفرقه نیست ، و حال آنکه خود در بعضى مصنفات خود هر کدام از ارغام و سجود بر انف را سنت علیحده شمرده است ، چنانچه در کتاب نیز مذکور است . و بر تقدیرى که ارغام وضع انف بر تراب باشد خواه به اعتماد و خواه بى اعتماد، آیا در ضمن وضع انف بر مطلق ما یصح السجود علیه و اگر چه خاک نباشد سنت ارغام به عمل مى آید یا نه شیخ زین الدین - علیه الرحمه - حکم بر آن کرده اند و وضع بر تراب را بهتر دانسته ، و درین حکم نظر است چرا که هیچ کس درین خلاف نکرده است که از ارغام ، وضع انف بر خاک است ، و قیاس جمیع ما یصح السجود علیه بر خاک ، قیاس مع الفارق است ، و قیاس مع الفارق از معرض اعتبار ساقط - والله اعلم .)) و بعد از آنکه مساجد هشتگانه بر وجه اعتماد و استقرار بر زمین نهاده شد بیاد خواند دعائى را که روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند صحیح از حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ): اللهم لک سجدت ، و بک آمنت ، و لک اسلمت ، و علیک توکلت ، و انت ربى سجد وجهى للذى خلقه ، و شق سمعه و بصره . الحمدلله رب العالمین ، تبارک الله احسن الخالقین . خداوندا براى تو سجده نمودم ، و به تو ایمان آوردم ، و تسلیم تو شدم ، و بر تو توکل نمودم ، و تو پروردگار منى ، رویم براى آنکسى سجده نمود که آنرا آفریده ، و چشم و گوش آنرا ظاهر ساخته است . سپاس از آن خداست که پروردگار عالمیان است ، و مقدس است خداوند که بهترین آفرینندگان است . پس از آن بگوى : سبحان ربى الاعلى و بحمده . منزه مى دانم پروردگارم را که که بلند پایه است منزه داشتنى شایسته در حالى که در این تنزیه از حمد او کمک مى جویم . و باید که ذکر را مکرر بگوئى چنانکه در رکوع گفته شد که هفت بار یا پنج بار یا سه بار سنت است که گفته شود. و بعد از آن سر از سجود بردار. و باید که در حال سر برداشتن تکبیر بگوئى ، و پس از آن متورک بنشینى . و تورک عبارت از نشستن بر ران چپ است بحیثیتى که پشت پاى راست در شکم پاى چپ واقع شود. و بعد از آنکه متورک نشستى باید گفت : استغفر الله ربى ، و اتوب الیه . آمرزش مى طلبم از خداوند که پروردگار من است ، و به سوى او باز مى گردم . بعد از آن باید گفت آن چیزى را که روایت کرده است ثقه الاسلام ایضا به همان سند هم از آن حضرت صلوات الله علیه : اللهم اغفرلى ، و ارحمنى ، و اجبرنى ، و ادفع عنى ، انى لما انزلت الى من خیر فقیر، تبارک الله رب العالمین . خداوندا مرا بیامرز، و به من رحم آور، و نارسائیهاى مرا اصلاح کن ، و (بلا را) از من دور ساز، که همانا من به آنچه از خیر که بر من فرو فرستى نیازمندم . مقدس است خداوند که پروردگار عالمیان است . بعد از آن تکبیر باید گفت ، و چون تکبیر گفتى پس سجده دوم را مانند سجده اول بجاى آر. پس از آن سر از سجده بردار، و چون سر از سجده برداشتى باید که متورک هنیه - یعنى لمحه قلیل و زمان اندک که گنجایش نفس زدنى در آن باشد - بنشینى ، و این نشستن را جلسه استراحت مى گویند، و تاکید استحباب در این جلسه بسیارست حتى آنکه سید مرتضى علم الهدى حکم به وجوب آن کرده ، و دعوى اجماع بر وجوب آن نموده ، پس باید که در آن اهمال نوروزى و تا ممکن باشد ترک آن نکنى . بعد از آن برخیز. و باید که در وقت برخاستن اعتماد بر دستها نموده ، زانوها را پیشتر از دستها از زمین بردارى ، و قائل به این قول شوى که : بحول الله و قوته اقوم و اقعد و ارکع و اسجد. به حول و قوه خداوند برمى خیزم و مى نشینم ، و رکوع و سجود مى کنم . و چون راست ایستادى به حیثیتى که همه اندام تو بر قرار ایستاد پس بخوان فاتحه و سوره را چنانچه در رکعت اولى سبق ذکر یافت ، و باید که آن سوره سوره اخلاص باشد. آداب و دعاى قنوت و بعد از فراغ از قرائت باید زمانى اندک که گنجایش نفس زدنى در آن باشد درنگ کنى پس از آن از براى قرائت قنوت تکبیر گوئى ، و در قنوت ، قائل به کلمات فرج شوى . و باید که در حال خواندن قنوت دستها را بالا بدارى برابر روى و مخاذى آسمان برین وجه که کف دستها به جانب آسمان باشد، و پشت دستها به جانب زمین ، و انگشتان را بهم چسبانیده دارى مگر دو انگشت بزرگ که از انگشتان دیگر دور سازى و قائل به کلمات فرج شوى وهى : لا اله الا الله الحلیم الکریم ، لا اله الا الله العلى العظیم ، سبحان الله رب السموات السبع ، و رب الارضین السبع ، وما فیهن و ما بینهن ، و رب العرش العظیم ، و الحمد لله رب العالمین . نیست معبودى جز الله که بردبار و بخشنده و بزگوار است ، نیست معبودى جز الله که بلند مرتبه و بزرگ است منزه مى دانم خدا را که پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمینهاى هفتگانه ، و آنچه که در آنها و آنچه که در میان آنهاست مى باشد و صاحب عرش بزرگ است و سپاس از آن پروردگار عالمیان است . و این کلمات کثیر البرکات که مشهور به کلمات فرج است چنانچه یاد کرده شد بر وجهى است که ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر - علیه و على آبائه التحیه و السلام - روایت نموده ، نهایتش کلمات مذکور که حدیث متضمن آنست در بعضى نسخ ادعیه مختلف به نظر آمده و اندک زیادتى و تغییرى در الفاظ آن ملاحظه شده ، چنانچه در بعض کتب کلمه : و ما تحتهن بعد از و ما بینهن ، و در بعضى و مافوقهن بعد از و ما تحتهن زیاده شده ، و در بعضى و هو رب العرش العظیم دیده شده ، و در بعضى و سلام على المرسلین قبل از الحمد لله رب العالمین مذکور گردیده . و ما در هیچ یک از روایات معتبره و احادیث معتمده که اطلاع بر آن حاصل شده ظفر نیافتیم بر چیزى که دلالت کند بر صحت این اختلافات و زیاداتى که در بعض از کتاب دعوات به نظر رسیده . و بعد از کلمات فرج باید گفت : اللهم اغفرلنا، و ارحمنا، و عافنا، و اعف عنا فى الدنیا و الاخره ، و انک على کل شى ء قدیر. خداوندا ما را بیامرز، و به ما رحم آور، و ما را سلامت بدار، و از ما در گذر در دنیا و آخرت که تو بر هر چیزى توانائى . و بعد از آن باید گفت : اللهم الیک شخصت الابصار، و نقلت الاقدام ، و رفعت الایدى ، و مدت الاعناق ، و انت دعیت بالالسن ، و الیک سرهم و نجویهم فى الاعمال . ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق ، و انت خیر الفاتحین . اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه امامنا، و قله عددنا، و کثره عدونا، و تظاهر الاعداء علینا، و وقوع الفتن بنا، ففرج ذلک اللهم بعدل تظهره ، و اما حق نعرفه ، اله الحق آمین رب العالمین . خداوندا دیده ها به سوى تو دوخته شده ، و گامها به سوى تو به حرکت در آمده ، و دستها سوى تو بلند گشته ، و گردنها سوى تو کشیده شده ، و تو با زبانها خوانده شده اى ، و سر و راز آنان در اعمال به سوى توست پروردگارا در نزاع ما و امت ، بحق حکم فرما تو بهترین حکم کنندگانى . خداوندا ما از فقدان پیامبران ، و غیبت اماممان ، و اندکى تعدادمان ، و افزونى دشمنمان ، و غلبه دشمنان بر ما، و دامنگیر شدن آشوبها به ما به تو شکایت مى آوریم ، خداوندا پس تمام اینها را به دست عدالتى که آشکارش سازى ، و امام بر حقى که او را بشناسیم از ما بزداى ، اى معبود حق این دعا را مستجاب فرما اى پروردگار عالمیان . و بعد از آن باید گفت : اللهم من کان اصبح و له ثقه او رجاء غیرک فاءنت ثقتى و رجائى ، یا اجود من سئل ، و یا ارحم من استرحم ، ارحم ضعفى و مسکنتى و قله حیلتى ، و امنن على بالجنه ، و فک رقبتى من النار، و عافنى فى نفسى و فى جمیع امورى ، برحمتک یا ارحم اراحمین . خداوندا هر کسى صبح و شام مى کند در حالیکه اطمینان یا امیدى غیر تو دارد، پس توئى اطمینان و امید من ، اى بخشنده ترین کسانى که از آنان درخواست مى گردد، و اى مهربانترین کسانى که از آنان رحمت خواسته مى شود، به ضعف و تهیدستى و اندکى چاره سازیم رحم آور، و بهشت را به من ارزانى دار، و وجودم را از آتش برهان ، و مرا در نفسم و جمیع کارهایم سلامت بدار، به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان . و هر کس خواهد که قنوت را تطویل دهد پس اضافه کند برین قنوت که مذکور شد آنچه خواهد از ادعیه قنوتاتى که ذکر خواهیم کرد در باب ششم ازین کتاب ان شاءالله تعالى وحده العزیز. پس از آن باید که دستها برداشته از براى رکوع تکبیر بگوئى ، و چون تکبیر گفتى به رکوع رو، و سجود کن چنانکه سبق ذکر یافت . آداب تشهد و سلام نماز بعد از آن از جهت تشهد خواندن بنشین . و باید که در حال تشهد متورک بنشینى به طریقى که در نشستن ما بین دو سجده مذکور شد، و انگشتان را ضم کرده بر روى رانها گذارى ، و نظر به کنار خود کنى و بگوئى : بسم الله و بالله و خیر الاسماء کلها لله ، اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالحق بشیرا و نذیرا بین یدى الساعه ، و اشهد ان ربى نعم الرب ، و ان محمدا نعم الرسول . اللهم صل على محمد و آل محمد، و تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته . به نام خدا و به یارى خدا، و بهترین نامها از آن خداست ، گواهى مى دهم که معبودى جز الله نیست که تنهاست و شریکى ندارد، و گواهى دهم که محمد بنده و رسول اوست که وى را بحق مژده دهنده و بیم رسان در پیش روى قیامت فرستاده است ، و گواهى مى دهم که پروردگارم خوب پروردگارى است ، و محمد خوب فرستاده اى است . خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و شفاعت (میانجیگرى ) او را در مورد امت خود بپذیر و درجه او را بالابر. بعد از آن حمد بارى تعالى دو بار یا سه بار باید گفت به این طریق که : الحمد لله رب العالمین سپاس از آن خداست که پروردگار عالمیان است . و آنچه در تشهد واجب است که به گفتن آن اداى قدر واجب شود شهادتین است و صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر - صلوات الله علیهم اجمعین - به این طریق که : اشهد ان لا اله الا الله ، و اشهد ان محمدا رسول الله ، اللهم صل على محمد و آل محمد. و کم از این گفتن جایز نیست . و چون از تشهد خواندن فارغ شدى پس مبادرت به سلام نموده سلام ده ، و بدین سلام قصد بیرون آمدن از نماز کن ، و باید گفت : السلام علیکم و رحمه الله و برکاته سلام بر شما و رحمت وبرکات خداوند بر شما باد. و باید که در وقت سلام دادن قصد سلام بر انبیاء و ائمه هدى و جمیع ملائکه و حفظه اعمال کنى ، و به گوشه چشم به جانب راست اشاره نمائى . و بباید دانست که جمیع آنچه درین فصل یاد کرده شد از افعال و اقوالى که در نماز به عمل باید آورد همگى مستحب است مگر آنچه به لفظ امر مذکور شده باشد که آن واجب است . توضیح : تفسیر مفردات دعاهاى مذکوره بدرستى که بیان کنیم آن چیزى را که درین فصل واقعست و محتاج به بیانست . مترجم گوید: ((بباید دانست که اکثر نحویان بر آنند که اصل ((اللهم )) ((یاالله )) است که حرف ندا را حذف کرده اند و میم مشدده را عوض آن ملحق ساخته اند. و فراء که از مشاهیر علماء عربیت است ذکر کرده است که : اصل ((اللهم )) ((یا الله آمنا بالخیر)) است یعنى ((خدایا قصد کن ما را به خیر)) یعنى بر وجهى که خیر تو به ما رسد، یا بر وجهى تخفیف در کلام تعبیر از آن عبارت به لفظ ((اللهم )) شده که چون بر زبانها کثیر الدوران است و اکثر اوقات تلفظ به آن واقع مى شود بر زبان گران نباشد. و شیخ رضى که از اعاظم علماء نحواست کلام فراء را رد کرده است و باطل دانسته و دلیلى ذکر کرده که در آن دلیل نظر است ، و شیخ المحققین مترجم ((اربعین )) - خلدت ضلال افضاله الى یوم الدین - دلیل شیخ مذکور را با وجه نظر و دفع اعتراضى که بر دلیل او وارد مى آید در ترجمه مذکور در شرح حدیث پنجم به احسن نظام سمت انتظام داده اند، رجوع به آنجا نمود(60) و لفظ ((بار)) را که در دعاى ما بین اذان و اقامت واقعیست به مطیع و محسن تفسیر کرده اند، یعنى ((بار خدایا دل مرا اطاعت کننده و نیکوکار گردان )) - و الله اعلم )). و فقره و عیشى قارا که در همان دعا مذکور است آنرا سه تفسیر است : اول - آنکه مراد به ((عیش قار)) بر قرار بودن و انقطاع نیافتن آنست ، یعنى ((بار خدایا عیش مرا همواره برقرار دار و مستقر ساز و آنرا هرگز منقطع مساز)). دوم - آنکه این عیش بر وجهى بوده باشد که در موضع اقامت بى تعب سفر و مشقت حضر به من واصل شود، یعنى ((بار خدایا عیش مرا در بلده اقامت من بر وجهى به من رسان که تعب سفر و مشقت حضرم نباید کشید.)) سیم - آنکه مراد از عیش قار آنست که عیش به سرور و خوشحالى بوده باشد، اى قارا لعینى ، و این معنى از قره عین ماخوذ است به معنى خنک شدن چشم که کنایه از خوشحالى و فرح و سرور است چنانچه گفته شد. و مراد به رزق دار آنست که لحظه به لحظه متجدد شود و زیاده گردد یعنى روزى مرا زیاده کن و روز بروز مى داده باش . و این معنى ماخوذ است از قول عرب که مى گویند: در اللبن ، گاهى که شیر در پستان زیاده شود و جریان آن بسیار گردد. و مستقر به صیغه اسم مفعول ، اسم مکان و منزل است یعنى قرارگاه . و مراد به قرار، مکث و درنگ کردن است . و ((قرار)) و ((مستقر)) هر دو به یک معنى اند، و بعضى تفرقه میان ایشان نموده اند چنانچه از فاضل وحید و کامل فرید شیخ ما شیخ شهید - نورالله مضجعه - نقل کرده اند که مراد به ((مستقر)) قرارگاه دنیاست چنانکه در قرآن مجید واقعست و لکم فى الارض مستقر(61) و مراد به ((قرار)) قرارگاه آخرتست چنانکه در فرقان حمید جائى که مى فرماید: و ان الاخره هى دار القرار(62) یعنى ((قرارگاه مرا در دنیا و آخرت در جوار رسول خود کن )). و بعضى در معرض اعتراض در آمده ، برین کلام بر شیخ مذکور اقامت ایراد نموده گفته اند که : این معنى ملایمت ندارد بقوله : عند قبر رسولک زیرا که بعد از فوت قرار در نزد قبر پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - وجهى ندارد، پس این معنى از جاده استقامت بر کنار باشد. و جواب این را چنین گفته اند که : مراد به آخرت نه بعد از یوم القیامه است بلکه مقصد قبل از یوم القیامه است یعنى ایام الموت . و مراد آنکه : مسکن در حال حیات و مدفن من بعد از ممات در مدینه مقدسه بوده باشد - على ساکنها و آله و افضل الصلوات و اکمل التحیات -. و لبیک و سعدیک ، به معنى ((اقامتست بر طاعت تو بعد از اقامتى ، و مساعدتست بر امتثال امر تو بعد از مساعدتى )). مترجم گوید: ((بباید دانست که ارباب نحو در بعضى مواضع حذف فعلى را که ناصب مفعول مطلق باشد جایز مى دانند گاهى که آنجا قرینه باشد حال یا مقال چنانچه گوئى کسى را که از سفر آید: ((خیر مقدم )) که درین تقدیر است که قدمت خیر قدوم )). در بعضى موضع حذف فعل ناصب را واجب مى دانند و این بر دو قسم است : سماعى و قیاسى . سماعى آنست که آنرا ضابطه و قاعده نیست که بر آن قیاس توان کرد بلکه در آن به سماع اختصار باید کرد، و این قسم حذف بسیار است ، از آن جمله مثل ((حمدا و شکرا)) که نصبش بر مصدریت است ، و درین تقدیر است که : احمدک حمدا و اشکرک شکرا. و ذکر ناصب ایشان در کلام عرب جایز نیست . و قیاسى آنست که آنرا ضابطه و قاعده هست که بنابر آن قیاس توان کرد، و این قسم حذف نیز بسیار است چنانچه در کتب عربیت مذکور است . و از آن جمله موضعى که حذف ناصب مفعول مطلق به طریق واجبست موضعى است که مفعول مطلق تثنیه واقع شده باشد و اگر چه به معنى تثنیه نباشد بلکه غرض از وى تکریر و تکثیر باشد، مثل ((لبیک )) که در اصل ((الب لک البابین )) بود پس فعل را که ((الب )) بود حذف کردند و مصدر را که ((البابین )) باشد بجاى او گذاشتند ((البابین لک )) شد عدول کردند او را از مصدر ثلاثى مزید به سوى مصدر ثلاثى مجرد، و به حذف زواید، ابتدا به ساکن محال ، حرکت ((باء)) را نقل کرده بماقبل دادند و ((باء)) را در ((باء)) ادغام کردند ((لبین لک )) شد، پس حرف جر را از ((لک )) حذف کردند و ((لبین )) را به کاف که ضمیر مفعولست اضافه نمودند نونش به اضافه افتاد ((لبیک )) شد که از ((الب )) به معنى ((اقام )) ماخوذ است ، یعنى ((من اقامت و ایستادگى دارم در طاعت تو اقامت بعد از اقامت )) یعنى ایستادگیهاى پى در پى . و همچنین است ((سعدیک )) که در اصل ((اسعدک اسعادین )) بود فعل را حذف کردند و مصدر را به ثلاثى مجرد بردند و او را به ضمیر مفعول اضافه کردند نونش به اضافه افتاد ((سعدیک )) شد اى : اسعدک اسعاد بعد اسعاد، یعنى ((یارى مى دهم ترا یارى دادنى بعد از یارى دادنى - والله اعلم )). و الشر لیس الیک ، یعنى ((شر نه منسوب به تو است و نه صدور آن از جانب تو است )). و حنان به تخفیف نون به معنى رحمت است ، و به تشدید نون به معنى ذالرحمه است ، یعنى صاحب رحمت . و این معنى ماخوذ است از قول عرب که مى گویند: فلان یتحنن على فلان ، یعنى ((فلانى از روى مرحمت و شفقت متوجه فلانى مى شود و به عین لطف و رافت به او مى نگرد)). و معنى سبحانک و حنانیک آنست که : ((منزه مى گردانم تو را از جمیع آنچه سزاوار مرتبه الوهیت تو نیست و حال آنکه تو منزهى و پاکى از جمیع آنچه لایق ربوبیت تو نیست (63 )، و سوال مى کنم از تو رحمتى بعد از رحمتى )). و ((حنیف )) به معنى مایل شدن از باطل است به سوى حق . و کلمه ((حنیفا)) و ما بعد آن که کلمه ((مسلما)) است هر دو بحسب ترکیب ، حال اند از ضمیرى که در ((وجهت )) است . و ((نسک )) را گاه به مطلق عبادت تفسیر کنند، و درین صورت عطف ((نسک )) بر ((صلاه )) از باب عطف عام بر خاص خواهد بود. و گاه ((نسک )) را به اعمال حج تفسیر کنند. و محیاى و مماتى ، ((محیا)) را تفسیر کرده اند به خیراتى که از مکلف در ایام حیات او منجزا واقع مى شود؛ و ((ممات )) را به خیراتى که بعد از موت او به غیر عاید شود مثل وصیتى که به واسطه فقرا کرده باشند، یا بنده را مدبر(64) گردانیده باشد، و هر چیزى که بعد از موت او مردم از آن منتفع شوند و به بهره رسند. و فقره و ما اقلته قدماى - بتشدید لام - که در دعاى حالت رکوع واقعست به معنى ما حملته قدماى است ، ((یعنى هر چیزى که برداشته باشد قدمهاى من ))، و این نیز از قبیل عطف عام است بر خاص . و الاستنکاف به معنى ننگ داشتن است . و الاستکبار طلب بزرگى و کبر کردن است بغیر استحقاق و الاستحسار - بحا و سین مهملتین - تعب و مشقت است . و مراد از آن آنکه من از رکوع کردن تعبى و کلالى و مشقتى نمى یابم بلکه آنچه مى یابم و مى بینم همه لذت است و راحت . و معنى سبحان ربى العظیم و بحمده آنست که : ((دور مى گردانم و به پاکى یاد مى کنم پروردگار خود را از جمیع آنچه سزاوار مرتبه الوهیت نیست و حال آنکه من متلبسم به حمد و ستایش او بر توفیقى که داده است مرا بر آنکه او را به دورى از جمیع عیبها صفت کنم و بر قابلیت و اهلیتى که به من ارزانى داشته است تا عبادات او را شایسته باشم )). و گویا مصلى چون نسبت تسبیح و تنزیه پروردگار به خود داده است در ورطه خوف افتاده که شاید نفس او را عجبى و گمان زیادتى رتبه بهم رسیده باشد از ارتکاب این چنین فعل بزرگ و امر عظیمى ، پس خواسته است که آنرا از نفس خود زایل سازد، تدارک نموده بازیافت این معنى کرد که و حال آنکه من متلبسم به حمد او بر توفیقى که به من داده است در آنکه قائل به تسبیح او گشته ام و از اهل عبادت او گردیده ام ، کنایه از آنکه این کار به توفیق و تمکین او شده است نه به قوت و اقتدار من . پس ((سبحان )) مصدر است همچو ((غفران )) به معنى تنزیه ، و نصبش به مفعول مطلق بودنست ، و عاملش محذوفست . و ((واو)) در ((و بحمده )) و او حالیست ، و بعضى از نحاه آنرا واو عطف دانسته اند، و درین صورت از قبیل عطف جمله اسمى است بر جمله فعلى . مترجم گوید: ((تفصیل این اجمال بر وجه کمال آنست که ((سبحان )) مصدر است مانند ((غفران )) به معنى تنزیه ، و همیشه مضاف مستعمل مى شود، و نصبش به مفعول مطلق بودنست ، و عاملش محذوف ، و آن فعلیست مقدر همچو فعل ((معاذ الله )) که درین تقدیرست که ((اعوذ معاذ الله )) پس ((سبحان ربى )) درین تقدیرست که ((اسبح سبحان ربى )) اى انزهه نتزیها عما لا یلیق بحناب قدسه ، یعنى ((دور مى گردانم و به پاکى یاد مى کنم پروردگار خود را از جمیع آنچه سزاوار مرتبه الوهیت نیست )) و برین تقدیر اضافه ((سبحان )) به ((رب )) از قبیل اضافه مصدر خواهد بود به مفعول . و بعضى تجویز کرده اند که اضافه آن از قبیل اضافه مصدر به فاعل باشد به معنى تنزه ، و تقدیرش چنین باشد که ((سبح الله سبحان ربى )) یعنى ((دورست و به پاکى موصوف پروردگار من از جمیع آنچه در خور مرتبه جبروت و کبریاى او نیست )). و ((واو)) بحمده یا ((واو)) حالیست که جمله ((و بحمده )) حال باشد از فاعل فعل محذوف ، یعنى ((دور مى گردانم پروردگار خود را از امورى که نسبت آن متضمن نقص باشد، و حال آنکه من متلبسم به حمد و ستایش او بر توفیقى که به من داده است در آنکه او را به دورى از جمیع عیبها و نقصها صفت کنم ، و بر قابلیت و اهلیتى که به من ارزانى داشته است تا عبادت و طاعت او را شایسته باشم )) چنانچه گذشت . یا حرف عطف است به تقدیر فعل ، که جمله مذکور معطوف باشد بر فعل مقدر، و تقدیر کلام چنین باشد که : انزهه تنزیها و استعین بحمده ، یعنى ((تنزیه او مى کنم و یارى مى جویم به حمد و ستایش او در آن ، یا در قیام به عبادت او)). و گویا مصلى چون نسبت به تسبیح و تنزیه پروردگار به خود داده است گمان برده که شاید نفس او را عجبى و گمان زیادتى رتبه مهم رسیده باشد از ارتکاب این چنین فعل بزرگى و اقدام به این چنین امر عظیمى ، و خواسته است آنرا از نفس خود زایل سازد، ملحق ساخته است جمله حالى یا جمله عاطفه را به آن جمله ، کنایه از آنکه این کار به توفیق و اعانت او شده است نه به اقتدار و قوت من ، چنانچه مفسرین در تفسیر آیه کریمه ایاک نعبد و ایاک نستعین که بعد از حمد و توصیف پروردگار به صیغه غیبت به صیغه خطاب واقع شده است برین وجه نگشته (کذا) گفته اند - والله اعلم )). و ((سمع )) در سمع الله لمن حمده متعدى شده است به ((لام )) با وجودى که متعدى به نفس است به واسطه آنکه تضمین شده است درو معنى استجابت یا شکر یا اصغاء که عبارت از گوش انداختن است در آن مجازا، اى : سمع الله مستجیبا او شاکرا او مصغیا لمن حمده . و به آن اعتبار متعددى به ((لام )) شده و الا قیاس آنست که متعددى بنفس باشد. و سزاوار آنست که مصلى به این ذکر قصد دعا کند نه قصد مجرد ستایش و ثنا، چنانچه در کتاب ((حبل المتین )) اشاره به آن کرده شده است . و ((شخص )) - بفتح خاء نقطه دار - فهو شاخص ، عرب گاهى مى گوید که شخصى چشمها را بگشاید پلکها را بر هم نزند. و مراد به شخوص ابصار گشوده داشتن چشمهاست به حیثیتى که بر هم گذاشته نشود، چنانکه سائل مسکین در نزد ارباب کرم و اصحاب همم در حالت عرض حاجت و اظهار مسکنت چشمهاى خود را گشوده بر هم نمى زند و چشم داشت احسان مى دارد که شاید برو رحم نموده کرم کنند، چه نگاه کردن و چشم بر هم نزدن او دلالت بر احتیاج و پریشانى او مى کند، چنانچه بر ارباب کرم و احسان ظاهر و هویداست . فصل پنجم : در بیان فضیلت تعقیب نماز و آداب آن پس هر گاه از نماز گزاران فارغ شدى باید که شروع در تعقیب نمائى . و مراد به تعقیب دعا خواندن در عقب نماز است ، بدرستى که مفسرین تفسیر کرده اند قول خداى تعالى را که : فاذا فرغت فانصب # و الى ربک فارغب (65)، به آنکه ((هر گاه فارغ شدى از نماز پنجگانه یومیه ، فانصب الى ربک ، یعنى ((پس توجه کن به سوى حق - جل و علا - و رغبت نما به خواندن دعا))، و در خواست کن از خداى تعالى تا ارزانى دارد به تو آنچه خواهى ، و به انجاح مقرون گرداند حاجتى را که داشته باشى ، چه روایت کرده است شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از امام بحق ناطق امام جعفر صادق - علیه و على آبائه شرائف التحیحه و السلام - که آنحضرت فرموده اند که : التعقیب ابلغ فى طلب الرزق من الضرب فى البلاد یعنى ((تعقیب که عبارت از دعا خواندن بعد از نماز است ابلغ و اولى است در طلب رزق از سفر کردن در روى زمین )). و نیز روایت کرده است شیخ بزرگوار مشارالیه در کتب مذکور معتمد علیه بسند صحیح از احد هما که مراد از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر، یا امام بحق ناطق امام جعفر صادق است - علیهما من الصلوات افضلها و من التسلیمات اکملها - که آنحضرت فرموده اند که : الدعاء دبر المکتوبه افضل من الدعاء دبر التطوع کفضل المکتوبه على التطوع . خلاصه مضمون به صدق مقرون کلام امام (علیه السلام ) آنکه : ((دعا خواندن در نماز یومیه واجبى افضل و اکمل است از دعا خواندن در عقب نماز سنتى همچنانکه نماز واجبى افضلست از نماز سنتى (66))) و همچنین روایت کرده است ثقه الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) که آنحضرت فرموده اند: الدعاء بعد الفریضه افضل من الصلاه تنفلا. یعنى ((دعا بعد از نماز فریضه خواندن افضل و بهتر است از نماز نافله گزاردن )). و درین باب روایت بى نهایت از ارباب عصمت و اصحاب هدایت - علیهم الصلاه و السلام - وارد است . مترجم گوید : ((و همچنین از حضرت بارفعت رسالت (صلى الله علیه وآله ) روایت شده که آن سرور به لفظ درر بار گوهر نثار فرموده اند که : اذا فرغ العبد من الصلاه و لم یشتغل بالدعاء یقول الله سبحانه و تعالى یا ملائکتى انظروا الى عبدى ادى فرضى و لم یساءل منى حاجه ، خذوا صلاته و اضربوا بها على وجهه . خلاصه کلام معجز نظام سید انام - علیه و على آله الصلاه و السلام - آنکه : ((هر گاه بنده از نماز فارغ شود و اشتغال به دعا ننماید، حق - جل و علا - خطاب به ملائکه کند که : اى ملائکه من نظر کنید و به سوى بنده من که اداى واجب من نموده و از من سوال حاجتى نکرده ، بگیرید نماز او را و بزنید بر روى او)). کنایه از آنکه آن نماز مقبول درگاه اله نمى افتد بلکه آنرا بر روى صاحبش مى زنند که بر وجه مرضى به آن قیام ننموده و به خدا استکبار ورزیده به دعا مشغعول نشده است ، چه در کلام مجید وارد است که : ادعونى استحب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین (67) پس مى باید که ازین معنى غافل نبوده و خواندن تعقیب بعد از نماز را ترک ننموده والا موجب حسرت در آخرت خواهد بود که چرا طریق نماز را بر آن وجه ، مسلوک نداشته . و نعم ما قیل : این لطف نگر که حق غضب فرماید بر هر که گدائى ز درش ننماید و ذلک هو الخسران المبین ، نعوذ بالله منه . در فضیلت تسبیح حضرت زهرا (علیها السلام ) و بباید دانست که افضل تعقیبات ، تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام ، و شیخ الطایفه - علیه الرحمه - در کتاب ((تهذیب الاحکام )) بسند صحیح از حضرت بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) روایت کرده که آن قدوه ارباب عصمت فرموده اند: من سبح تسبیح فاطمه الزهراء علیها السلام قبل ان یثنى رجلیه من الصلاه الفریضه غفرله . یعنى ((هر کس که بعد از نماز فریضه تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را بجا آورد قبل از آنکه پاى راست را از بالاى پاى چپ بردارد - کنایه از آنکه به همان حالتى که براى تشهد نشسته است نشسته باشد و حرکت نکند(68) هر آینه جمیع گناهان او آمرزیده شود(69))). و نیز روایت کرده اند از آنحضرت - صلوات الله و سلامه علیه - که فرموده اند: انا ناءمر صبیاننا بتسبیح فاطمه علیها السلام کما ناءمرهم بالصلاه ، فالزمه فانه لم یلزمه عبد فشقى . یعنى ((بدرستى که ما امر مى کنیم فرزندان خود را به گفتن تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام چنانکه امر مى کنیم ایشان را به گزاردن نماز، پس باید که آنرا ملازم باشى - کنایه از آنکه تسبیح گفتن را بر خود لازم سازى و آنرا دانسته وانگذارى و همواره به آن قیام نمائى - پس بدرستى که هر بنده که آنرا بر خود لازم نسازد و به آن قیام ننماید هر آینه بدبخت و بى سعادت باشد(70))) و نیز آن حضرت - علیه الصلاه و السلام - روایت شده که فرموده اند: تسبیح فاطمه الزهرء علیها السلام فى کل یوم دبر کل صلاه احب الى من صلاه الف رکعه فى کل یوم . یعنى ((تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام در هر شبانه روز بعد از هر نمازى دوستتر است نزد من از هزار رکعت نماز که گزاده شود در هر روز)) و از حضرت امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) منقولست که : مامن عبد عبدالله بشى ء من التمجید افضل من تسبیح فاطمه الزهراء علیها السلام و لو کان شى ء افضل منه لنحله رسول الله (صلى الله علیه وآله ) فاطمه علیها السلام خلاصه مضمون بلاغت مشحون کلام امام (علیه السلام ) آنکه : ((نیست هیچ بنده اى از بندگان الله تعالى که عبادت کند حضرت عزت - عمت عطیاته - را به چیزى از تمجید که بوده باشد آن چیز افضل از تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام ، که اگر چنانکه چیزى افضل ازین تسبیح مى بود هر آینه حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) آن چیز را به حضرت فاطمه زهرا - صلوات الله علیها - مى بخشید)). پس ازین روایت معلوم شد که در تعقیب و دعوات هیچ چیز افضل از تسبیح فاطمه زهرا - صلوات الله علیها - نیست و در باب افضلیت این تسبیح روایت بسیار و احادیث بى شمار وارد است چنانچه از حیز حصر بیرون است و از حد شمار افزون . و باید که نشستن تو در تعقیب متصل باشد به نشستن تو در تشهد، و بر همان هیئت از استقبال و تورک ، یعنى همچنانکه از براى تشهد نشسته اى به همان هیئت باشى روى به قبله و متورک به طریقى که در تشهد سبق ذکر یافت . و سخن در اثناى تعقیب نکنى ، و به هیچ جانب از چپ و راست ملتفت نشوى ، چه در روایت آمده است از ارباب عصمت و اصحاب هدایت - صلوات الله و سلامه علیهم -: ((بدرستى که آنچه ضرر به نماز مى رساند ضرر به تعقیب مى رساند)). پس چون سلام نماز دادى باید که سه تکبیر بگوئى ، و در وقت تکبیر گفتن باید که دستها را تا محاذى روى بردارى به نوعى که کفهاى دست تو رو به قبله ، و پشت کفها به روى تو باشد. و این تکبیرات سه گانه که مذکور شد اول تعقیب است ، پس بعد از گفتن تکبیرات ثلاث بگوئى : لا اله الا الله الها واحدا، و نحن له مسلمون ، لا اله الا الله ، لا نعبد الا ایاه ، مخلصین له الدین ، و لو کره المشرکون ، لا اله الا الله ربنا و رب آبائنا الاولین ، لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده ، و نصر عبده (و اعز جنده ) و هزم الاحزاب وحده فله الملک و له الحمد، (یحیى و یمیت ، و هو حى لایموت ، بیده ، بیده الخیر) و هو على کل شى ء قدیر. استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القیوم ، و اتوب الیه . اللهم اهدنى من عندک ، و افض على من فضلک ، و انشر على من رحمتک ، و انزل على من برکاتک ، سبحانک لا اله الا انت ، اغفر لى ذنوبى کلها جمیعا، فانه لا یغفر الذنوب کلها جمیعا الا انت . اللهم انى اساءلک من کل خیر احاط به علمک ، و اعوذبک من کل شر احاط به عملک . اللهم انى اساءلک عافیتک فى امورى کلها، و اعوذ بک من خزى الدنیا و عذاب الاخره ، و اعوذ بوجهک الکریم ، و سلطانک القدیم ، و عزتک التى لا ترام ، و قدرتک التى لایمتنع منها شى ء، من شر الدنیا و الاخره ، و من شر الاءوجاع کلها. و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم . توکلت على الحى الذى لا یموت ، والحمدلله الذى لم یتخذ ولدا، و لم یکن له شریک فى الملک ، و لم یکن له ولى من الذل و کبره تکبیرا. معبودى جز الله نیست که معبودى یگانه است و ما تسلیم اوییم . معبودى جز الله نیست ، جز او چیزى را نمى پرستیم در حالیکه دین خود را خالص او گردانده ایم هر چند مشرکان ناخوش دارند. معبودى جز الله نیست که پروردگار ما و پروردگار پدران نخستین ماست . معبودى جز الله نیست که تنها و یگانه است ، همانگونه وعده خود را عملى ساخت ، و بنده خویش را یارى داد، و سپاه خود را عزت بخشید و خود به تنهائى تمامى سپاهیان کفر را گریزاند، پس ملک و سلطنت و نیز حمد و ستایش از آن اوست ، زنده مى کند و مى میراند، و خود زنده اى است که مرگ ندارد، همه خیرات به دست اوست و او بر هر چیزى تواناست . و آمرزش مى طلبم از آن خدائى که هیچ معبودى جز او نیست ، و زنده و پایدار است ، و به سوى او باز مى گردم . خداوندا مرا از جانب خود هدایت بخش ، و از بخشش خود بر من جارى ساز، و از رحمت خویش بر من بگستران ، و از برکات خود بر من فرود آر، تو منزهى ، معبودى جز تو نیست ، تمامى و همگى گناهان مرا بیامرز، که تمامى گناهان را جز تو کسى نمى بخشد. خداوندا از هر خیرى که علم تو بدان احاطه دارد از تو مى طلبم ، و از هر شرى که علم تو بدان احاطه دارد به تو پناه مى آورم . خداوندا عافیت و سلامتى دادنت را در تمام کارهایم از تو مى طلبم ، و از خوارى در دنیا و عذاب در آخرت به تو پناه مى آورم و به روى گرامى و قدرت بى آغاز تو، و به عزت تو که در دسترس احدى نیست ، و به نیروى تو که هیچ چیز از تحت سیطره آن بیرون نیست ، از شر دنیا و عذاب آخرت ، و از شر تمام دردها. و هیچ حول و قوه اى نیست جز به خداى برتر و بزرگ . توکل نمودم بر آن زنده اى که هرگز نمیرد، و سپاس خدائى راست که فرزندى نگرفته ، و در ملک و سلطنت شریکى ندارد، و سرپرستى به جهت ذلت و زبونى براى او نیست ، و او را بزرگ دار بزرگ داشتى شایسته . بعد از آن تسبیح فاطمه زهرا - صلوات الله علیها - باید گفت ، و بعد از آن ده مرتبه این دعا را که مخصوص به تعقیب صبح است باید خواند: لا اله الا الله وحده لا شریک له ، له الملک و له الحمد، یحیى و یمیت ، و یمیت و یحیى ، و هو حى لایموت ، بیده الخیر، و هو على کل شى ء قدیر. معبودى جز الله نیست که یگانه است و شریک ندارد، ملک و سلطنت و ستایش از آن اوست ، زنده مى کند و مى میراند، و مى میراند و زنده مى کند، و او خود زنده اى است که هرگز نمیرد، همه خیرها بدست اوست ، و او بر هر چیزى تواناست . و بعد از آن ده بار این دعا را که از جمله ادعیه مخصوصه تعقیب صبح است باید گفت : سبحان الله العظیم و بحمده ، و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم . منزه مى دارم خداى بزرگ را در حالیکه به ستایش او گویایم ، و هیچ حول و قوه اى نیست جز به خداى بلند پایه و بزرگ . و بعد از آن صد بار باید گفت : ما شاءالله کان ، لا حول و لا قوته الا بالله العلى العظیم . هر چه خدا بخواهد مى شود، هیچ حول و قوه اى نیست جز به خدا بلند پایه و بزرگ . و صد بار باید گفت : استغفر الله ربى و اتوب الیه . از خداوند آمرزش مى طلبم و به سوى او باز مى گردم و صد بار باید گفت : استجیر بالله من النار، و اساءله الجنه . از آتش دوزخ به خداوند پناه مى برم ، و از او بهشت را درخواست مى نمایم و صد بار باید گفت : اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم . خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و در فرج آنان تعجیل فرما و ده بار باید گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، الها واحدا احدا فردا صمدا لم یتخذ صاحبه و لا ولدا گواهى مى دهم که معبودى جز الله نیست که یگانه است و شریکى ندارد، در حالیکه معبودى یگانه و یکتا و فرد و صمد (بى نیاز) است و همسر و فرزندى براى خود نگرفته است . و سى بار باید گفت : سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر. منزه مى دارم خدا را، و ستایش از آن خداست ، و معبودى جز الله نیست ، و خداوند بزرگتر است (از آنکه به وصف در آید. و سزاوار آنست که تعداد این اذکار و تسبیحات را به تسبیحى نمائى که از تربت مقدسه حسینیه بوده باشد - على صاحبها الصلاه و التحیه - چه روایت کرده است شیخ الطایفه در کتاب ((تهذیب )) بسند صحیح از خلیفه الرحمن حضرت صاحب الامر و الزمان - علیه الصلاه من الله الملک المنان - که : ((بهترین چیزى که ذکر به آن توان کرد تسبیحى است که از خاک تربت امام حسین (علیه السلام ) بوده باشد، بدرستى که بسا باشد که تسبیح کننده تسبیح فراموش کند و سبحه را بى ذکر بگرداند پس هر آینه ثواب آن ذکر منسى را به برکت آن تسبیحى که از خاک امام حسین (علیه السلام ) است در دیوان اعمال آن مسبح ثبت نماید)). و بعد از آن این دعا را که مخصوص به تعقیب صبح است باید گفت : یا مقلب قلوب و الابصار، صل على محمد و آل محمد، و ثبت قلبى على دینک و دین نبیک صلى على علیه و آله ، و لا تزغ قلبى بعد اذ هدیتنى ، وهب لى من لدنک رحمته ، انک انت الوهاب . اللهم انى اعوذ بک من زوال نعمتک ، و من تحویل عافیتک ، و من فجاءه نقمتک ، و من درک الشقاء، و من شر ما سبق فى الکتاب . اللهم انى اساءلک بعزه ملکک ، و عظیم سلطانک ، و شده قوتک على جمیع خلقک ، ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تفعل بى کذا و کذا. اى دگرگون کننده دلها و دیده ها، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و دلم را بر دین خود و دین پیامبرت (صلى الله علیه وآله ) ثابت و استوار بدار، و دلم را پس از آنکه هدایتم کرده اى منحرف مساز، و از جانب خودت رحمتى بر من ببخشاى ، که همانا تو بسیار بخشنده اى . خداوندا پناه مى برم به تو از زایل شدن نعمتت ، و از بازگشت سلامتى داده ات ، و از ناگاه رسیدن کیفرت ، و از رسیدن بدبختى ، و از شر آنچه که در کتاب تقدیر گذشته است . خداوندا به چیرگى ملک تو، و عظمت سلطنتت ، و شدت و نیرویت بر تمامى آفریدگانت از تو مى خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستى ، و برایم چنین و چنان کنى . کنایه از آنکه آنچه مقصود است به موقف عرض رساند، یعنى طلب حاجت از حضرت عزت کند(71). و بعد از آن باید گفت : اعیذ نفسى و دینى و اهلى و مالى و ولدى و اخوانى و ما رزقنى ربى و جمیع من یعنینى امره بالله الواحده الاحد الصمد الذى لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد، و برب الفلق ، من شر ما خلق ، و من شر غاسق اذا وقب تا آخر سوره ، و برب الناس ، ملک الناس تا آخر. خودم (و دینم ) و خانواده ام و مالم و فرزندانم و برادرانم و آنچه را که پروردگارم به من روزى نموده ، و تمام کسانى را که مسئولیتشان با من است به خداى یکتاى بى نیازى که نه زایده و نه زائیده شده است و احدى همسر و همتاى او نیست ، و به پروردگارى که رب فلق است ... و صاحب و پادشاه و معبود مردم است ... پناه دادم . بعد از آن بخوان سوره مبارکه فاتحه الکتاب را تا آخر، و آیه کریمه آیه الکرسى را تا هم فیها خالدون (72) و آیه کریمه شهد الله و که مشهور به آیه الشهاده است ، شهد الله انه لا اله الا هو الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم # ان الدین عندالله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاء هم العلم بغیا بینهم و من یکفر بآیات الله فان الله سریع الحساب (73) خداوندا در حالى که بر پا دارنده قسط است و ملائکه و صاحبان دانش شهادت مى دهند که معبودى جز او نیست ، نیست معبودى جز خداوند عزیز حکیم . به درستى که دین نزد خداوند دیانت اسلام است ، و اهل کتاب (در تعبعیت از حق ) اختلاف و تفرقه نکردند مگر بعد از آنکه علم (به دیانت حق ) به آنها داده شده بود و این اختلاف بجهت ظلم و تجاوزى بود بین آنان ؛ و هر کس که به آیات و نشانه هاى خداوند کافر شود پس بدرستى که خداوند سریع الحساب است . و آیه الملک ، قل اللهم مالک الملک ، توتى الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء، و تعز من تشاء، و تذل من تشاء، بیدک الخیر، انک على کل شى ء قدیر # تولج اللیل فى النهار، و تولج النهار فى اللیل ، و تخرج الحى من المیت ، و تخرج المیت من الحى ، و تزرق من تشاء بغیر حساب (74) بگو خداوندا اى مالک ملک هستى : تو هر که را خواهى ملک و سلطنت بخشى ، و ملک و سلطنت را از هر که خواهى برگیرى و به هر که خواهى عزت بخشى ، و هر که را خواهى خوار گردانى ، هر خیر و نیکویى به دست توست ، همانا تو بر هر چیز توانائى # شب را در روز، و روز را در شب داخل و نهان سازى ، و زنده را از مرده ، و مرده را از زنده بیرون آورى ، و هر که را خواهى بدون حساب (یعنى فراوان ، یا بدون آنکه از آن بازخواست کنى ) روزى مى دهى . و آیه السخره را که اینست : ان ربکم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ثم استوى على العرش یغشى اللیل النهار یطلبه حثیثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الاءمر تبارک الله رب العالمین # ادعوا ربکم تضرعا و خفیه انه لا یحب المعتدین # و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمت الله قریب من المحسنین .(75) همانا پرودگار شما آن کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، سپس به آفرینش عرش پرداخت ، روز را به پرده شب در پوشاند که با شتاب در پى آن پوید، و خورشید و ماه ستارگان را مسخر خود کرد، آگاه باشید که عالم خلق و امر (آفرینش و فرمان ) از آن اوست ، مقدس است خداوندى که پروردگار عالمیان است # پروردگار خود را به تضرع وزارى و به صداى آهسته بخوانید که همانا او متجاوزین را دوست ندارد # و هرگز در زمین پس از آنکه کار آن (به امر حق ) نظم و صلاح یافت به فساد و تبهکارى برنخیزید، و خدا را از روى ترس و هم از روى امیدوارى بخوانید، که همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است . و آخر سوره کهف که اینست : قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا # قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعباده ربه احدا. بگو که اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود، پیش از آنکه کلمات پروردگار من به آخر رسد دریا خشک خواهد شد، هر چند دریایى دیگر به یارى آن بیاوریم # بگو که من بشرى هستم مثل شما که به من وحى مى رسد که همانا خداى شما خداى یگانه است ، پس هر کس به دیدار پروردگارش امیدوار است باید که کردار شایسته کند و احدى را در پرستش پروردگارش شریک نگرداند. و از اول سوره مبارکه و الصافات وهى : بسم الله الرحمن الرحیم # و الصافات صفا # فالزاجرات زجرا # فالتالیات ذکرا # ان الهکم لواحد # رب السموات و الارض و ما بینهما و رب المشارق # انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب # و حفظا من کل شیطان مارد # لا یسمعون الى الملاء الاعلى و یقذفون من کل جانب # دحورا و لهم عذاب واصب # الا من خطف الخطفه فاءتبعه شهاب ثاقب . سوگند به فرشتگانى (که براى عبادت حق ) صف آرائى کرده اند # و سوگند به فرشتگان زجر کننده (بدکاران از کارهاى بد یا رانندگان ابر و باران و گردانندگان کرات آسمانى و زمین )# و سوگند به فرشتگان تلاوت کننده ذکر (قرآن یا همه کتب آسمانى ) # که همانا خداى شما یکى است # که پروردگار آسمانها وزمین و هر آنچه که درمیان آنهاست و پروردگار مشرق هاست # همانا ما نزدیکترین آسمان را به زیور اختران بیاراستیم # و آن ها را به جهت حفظ از هر شیطان سرکش قرار دادیم # تا شیاطین نتوانند به وحى آسمانى گوش ‍ دهند، و از هر سو به قهر رانده شوند # هم به قهر رانده شوند و هم عذابى شدید و همیشگى خواهند داشت # جز یکى از آنها که بخواهد پنهانى وحى آسمانى را برباید که شهابى فروزان او را تعقیب مى کند. و سه آیه از آخر سوره مذکوره که اینست : سبحان ربک رب العزه عما یصفون # و سلام على المرسلین # و الحمد لله رب العالمین . منزه است پروردگار تو که خدائى مقتدر است از توصیف آنان (جاهلان و مشرکین ) # و درود بر رسولان الهى # و ستایش تنها از آن خداست که پروردگار عالمیان است . و سه آیه از سوره الرحمن (76) که اینست : یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان # فباى آلاء ربکما تکذبان # یرسل علیکما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران . اى گروه جن و انس اگر توانستید که از اطراف زمین و آسمان رخنه کنید (بیرون روید) پس چنین کنید، شما نتوانید رخنه کنید جز با داشتن تسلط و قدرت (که هرگز قدرت چنین کارى را ندارید) # پس کدامین یک از نعمتهاى خدایتان را تکذیب مى کنید # بر سر شما شراره هاى آتش و روى گداخته فرو فرستاده شود پس هیچ نصرت و یارى نشوید. و چهار آیه از آخر سوره حشر که اینست : لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءیته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلکم یتفکرون # هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمن الرحیم # هو الله الذى لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون # هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم . اگر ما این قرآن را بر کوه نازل مى کردیم مى دیدى که کوه از ترس خدا خاشع و متلاشى مى گشت ، و ما این مثالها را براى مردم بیان مى کنیم باشد که تفکر کنند # اوست خداى یکتایى که خدائى غیر او نیست ، داناى به نهان و آشکار و بخشنده و مهربان است # اوست خدایى که خدائى غیر او نیست سلطان پاک و منزه و سالم از هر عیب نقص و ایمنى بخش و نگهبان جهان و جهانیان و غالب و قاهر و با جبروت و بزرگوار و برتر، منزه است خداوند از اینکه براى او شریک قرار مى دهند # اوست خداى خالق و آفریننده و صورتگر، نامهاى نیکوتر از آن اوست ، و آنچه که در آسمهانها و زمین است تسبیح او گویند، و او عزیز و حکیم است . بعد از آن سوره مبارکه اخلاص را دوازده بار باید خواند. و بعد از آن دستها را گشوده به سوى آسمان برداشته باید گفت : اللهم انى اساءلک باسمک المکنون المخزون الطهر الطاهر المبارک ، و اساءلک باسمک العظیم ، و سلطانک القدیم ، یا واهب العطایا، یا مطلق الاسارى ، یا فکاک الرقاب من النار، اساءلک ان تصلى على محمد و آل محمد، و ان تعتق رقبتى من النار، و ان تخرجنى من الدنیا آمنا، و تدخلنى الجنه سالما، و ان تجعل دعائى اوله فلاحا، و اوسطه نجاحا، و آخره صلاحا، انک انت علام الغیوب . خداوندا به نام پوشیده و مخزون و پاک و پاکیزه و مبارکت ، و به نام بزرگ و سلطنت بى آغازت از تو در خواست مى کنم اى بخشنده عطا، و اى آزاد کننده اسیران ، و اى آزاد کننده بندگان از آتش دوزخ ، از تو مى خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستى ، و مرا از آتش آزاد ساختى ، و در حالت امن و امان از دنیا بیرونم برى ، و با سلامتى در بهشت واردم سازى ، و آغاز دعایم را رستگارى ، و میانش را پیروزى ، و پایانش را صلاح و درستى قرار دهى ، که همانا تو بسیار داناى غیب ها هستى . بعد از آن باید گفت آن چیزى را که مخصوص است به تعقیب نماز صبح و آن اینست : اللهم انى اصبحت اشهدک و کفى بک شهیدا، و اءشهد ملائکتک و حمله عرشک و سکان سمواتک و ارضک ، و انبیاءک و رسلک و الصالحین من عبادک و جمیع خلقک ، فاشهدلى و کفى بک شهیدا، انى اشهد انک انت الله وحدک لا شریک لک ، ان محمدا (صلى الله علیه وآله ) عبدک و رسولک ، و ان کل معبود مما دون عرشک الى قرار ارضک السابعه السفلى باطل مضمحل ما عدا وجهک الکریم ، فانه اعز و اکرم ، و اجل و اعظم من ان یصف الواصفون کنه جلاله ، او تهتدى القلوب الى کنه عظمته ، یا من فاق مدح المادحین فخرمدحه ، وعدا وصف الواصفین مآثر حمده ، و جل عن مقاله الناطقین تعظیم شاءنه ، صل على محمد و آل محمد، و افعل بنا ما انت اهله یا اهل التقوى و اهل المغفره . خداوندا صبح کردم در حالیکه تو را گواه مى گیرم - و تو از نظر گواه بودن کافى هستى - و فرشتگان و حاملان عرش و ساکنان آسمانها و زمین و پیامبران و فرستادگان و شایستگان از بندگانت و تمامى آفریدگان تو را گواه مى گیرم ، پس گواهم باش - که تو از نظر گواه بودن کافى هستى - که من گواهى مى دهم که همانا تو خداى یگانه هستى که شریکى براى تو نیست ، و همانا محمد (صلى الله علیه وآله ) بنده و فرستاده توست ، و همانا هر معبودى از زیر عرش گرفته تا کانون زمین هفتم زیرین باطل و مضمحل است جز وجه کریم تو که آن عزیزتر و گرامى تر و جلیل تر و بزرگتر که آنست که وصف کنندگان کنه و حقیقت جلال آن را وصف کنند، یا دلها به کنه عظمت آن راه یابد، اى آنکه فخر مدح تو بر مدح ستایشگران فائق آمد، و آثار حمد تو از مرز وصف توصیف کنندگان در گذشته ، و تعظیم شان تو از گفتار سخنگویان برتر آمده ، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و آنچه را که تو خود اهل آنى با ما کن ، اى آنکه اهل تقوا و اهل آمرزشى . و بعد از آن باید گفت : سبحان الله کلما سبح الله شى ء، و کما یحب الله ان یسبح ، و کما هو اهله ، و کما ینبغى لکرم وجهه و عزجلاله ، و الحمد لله کلما حمدالله شى ء و کما یحب الله ان یحمد، و کما هو اهله ، و کما ینبغى لکرم وجهه و عز جلاله ، و لا اله الا الله کلما هلل الله شى ء، و کما یحب الله ان یهلل ، و کما هو اهله ، و کما ینبغى لکرم وجهه و عز جلاله ، و الله اکبر کلما کبر الله شى ء، و کما یحب الله ان یکبر، و کما هو اهله ، و کما ینبغى لکرم وجهه و عز جلاله ، سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر على کل نعمه انعم الله بها على ، و على کل احد من خلقه ممن کان او یکون الى یوم القیامه . اللهم انى اساءلک ان تصلى على محمد و آل محمد، و اساءلک خیر ما ارجو، و خیر ما لاارجو، و اعوذ بک من شر ما احذر، و من شر مالا احذر. ((سبحان الله )) گویم هر زمان که چیزى تسبیح خدا گوید و همانگونه که خدا دوست دارد تسبیح شود، و همانطور که او اهل آن است ، و آنگونه که شایسته کرامت وجه و عز جلال اوست . و ((الحمدلله )) گویم هر زمان که چیزى حمد خدا گوید، و همانگونه که خدا دوست دارد ستایش شود، و همانطور که او اهل آن است ، و همانگونه که شایسته کرامت وجه و عز جلال اوست . و ((لا اله الا الله )) گویم هر زمان که چیزى ((لا اله الا الله )) گوید، و همانگونه که خدا دوست دارد او را شایسته کرامت وجه و عز جلال اوست . و ((الله اکبر)) گویم هر زمان که چیزى خدا را به بزرگى یاد کند، و همانطور که خدا دوست دارد به بزرگى یاد شود، و همانطور که او اهل آن است ، و همانگونه که شایسته کرامت وجه و عز جلال اوست . سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر بر هر نعمتى که خداوند به من و به هر یک از آفریدگانش چه آنهایى که در گذشته بوده و چه آنانى که در آینده تا روز قیامت خواهند آمد ارزانى داشته است . خداوندا از تو مى خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستى ، و خیر آنچه را که امید دارم ، و خیر آنچه را که امید ندارم از تو خواهانم ، واز شر آنچه که از آن بیم دارم ، و از شر آنچه که از آن بیم ندارم ، به تو پناه مى آورم . بعد از آن باید خواند دعائى را که در وقت شام نیز مى توان خواند(77) و آن اینست : بسم الله خیرا الاسماء، بسم الله رب الارض و السماء، بسم الله الذى لا یضر مع اسمه سم ولا داء، بسم الله اصبحت و على الله توکلت ، بسم الله على قلبى و نفسى ، بسم الله على دینى و عقلى ، بسم الله على اهلى و مالى ، بسم الله على ما اعطانى ربى ، بسم الله الذى لایضر مع اسمه شى ء فى الارض و لا فى السماء، و هو السمیع العلیم . الله الله ربى حقا لا اشرک به شیئا، الله اکبر الله اکبر، الله اعز و اجل مما اخاف و احذر، عز جارک ، و جل ثناوک ، و تقدست اسماوک ، و لا اله غیرک . اللهم انى اعوذ بک من شر نفسى ، و من شر کل سلطان شدید، و من شر کل شیطان مرید، و من شر کل جبار عنید، و من شر قضاء السوء، و من شر کل دابه انت آخذ بناصیتها، انک على صراط مستقیم ، و انت على کل شى ء حفیظ، ان ولیى الله الذى نزل الکتاب و هو یتولى الصالحین ، فان تولوا فقل حسبى الله ، لا اله الا هو، علیه توکلت و هو رب العرش العظیم ، فسیکفیکهم الله و هو السمیع العظیم ، و لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظیم ، و صلى الله على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین . به نام خدا که بهترین نامهاست ، بنام خدا که پروردگار زمین و آسمان است ، بنام خدائى که با نام او هیچ سم و دردى زیان نمى رساند، بنام خدا وارد صبح شدم ، و بر خدا توکل نمودم ، بسم الله بر دل و نفسم ، بسم الله بر دین و عقلم ، بسم الله بر خانواده و مالم ، بسم الله بر آنچه که پروردگارم بمن بخشیده است ، بنام خدائى که با نام او هیچ چیز در زمین و آسمان زیان نمى رساند، و او شنوا و داناست ، الله الله حقا پروردگار من است ، چیزى را شریک با او نمى گیرم ، خدا بزرگتر، خدا بزرگتر، خدا بزرگتر است ، خدا عزیزتر و جلیل تر است از آنچه که من از آن مى ترسم و حذر مى کنم (خداوندا) پناهنده به تو عزیز و ثناى تو بزرک ، و نامهاى تو مقدس است ، و معبودى جز تو نیست . خداوندا از شر نفس خود، و از شر هر سلطان قوى و سختگیر، و از شر هر شیطان سرکش ، و از شر هر زور گوى معاند، و از شر پیشامدهاى بد، و از شر هر جنبنده اى که اختیارش به دست توست ، به تو پنا مى آورم ، که تو بر راه راستى ، و بر هر چیز حافظ و نگهبانى . همانا سرپرست من آن خدائى است که کتاب را نازل فرمود، و او سرپرستى نیکان را به عهده مى گیرد، پس اگر پشت کردند (و نپذیرفتند) پس بگو: خداوند مرا کافى است ، معبودى جز او نیست ، بر او توکل نمودم ، و او صاحب عرش بزرگ است ، پس به زودى خداوند تو را نسبت به آنان کفایت کند و او شنوا و داناست ، و هیچ حول و قوه اى نیست مگر به خداى برتر و بزرگ ، و خداوند درود فرستد بر بهترین آفریدگانش محمد و آل پاک او. بعد از آن باید گفت آن چیزى را که از جمله دعاهائى است که مخصوص است به تعقیب نماز صبح و آن اینست : بسم الله و صلى الله على محمد و آله ، و افوض امرى الى الله ، ان الله بصیر بالعباد، فوقیه الله سیئات مامکروا، لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین ، فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المومنین ، حسبنا الله و نعم الوکیل ، فانقلبوا بنعمته من الله و فضل لم یمسسهم سوء(78)، ماشاء الله ، لا حول و لا قوه الا بالله ، ماشاءالله لا ماشاء الناس ، ماشاء الله و ان کره الناس ، حسبى الرب من المربوبین ، حسبى الخالق من المخلوقین ، حسبى الرازق من المرزوقین ، حسبى الذى لم یزل حسبى ، حسبى من کان مذ کنت حسبى ، حسبى الله ، لا اله الا هو(79)، علیه توکلت و هو رب العرش العظیم . بنام خدا، و خداوند بر محمد و آل او درود فرستند، و کار خود را به خداوند واگذار مى نمایم ، همانا خداوند به بندگان بیناست ، پس خداوند او را از زیانهایى که از جانب مکر آنان متوجه او مى شد نگاه داشت ، معبودى جز تو نیست ، تو منزهى ، من از ستمکاران بوده ام ، پس دعاى او را مستجاب کردیم و از اندوه نجاتش دادیم و اینچنین مومنان را نجات مى دهیم ، خداوند ما را کافى است و خوب و کیلى است ، پس باز گشتند با نعمت و فضلى از جانب خداوند که هیچگونه بدى به ایشان نرسیده بود. هر چه خدا خواست (همان خوب است ) هیچ حول و قوه اى نیست جز به خدا، هر چه خدا خواهد نه هر چه مردم خواهند، هر چه خدا خواهد هر چند مردم نپسندند. رب به جاى مربوبین ، و خالق به جاى مخلوقین ، و رازق (روزى دهنده ) بجاى مرزوقین مرا کافى است (پروردگار عالمیان مرا بس است ، کافى است مرا آنکس که مرا کافى است )، کافى است مرا آنکس که پیوسته مرا کافى بوده است ، کافى است مرا آنکس که از آغاز پیدایشم مرا کافى بوده است ، کافى است مرا خدا (ئى ) که جز او معبودى نیست ، بر او توکل نمودم ، و او صاحب عرش بزرگ است . بعد از آن باید گفت : اللهم اصبح ظلمى مستجیر ابعفوک ، و اصبحت ذنونى مستجیره بمغفرتک ، و اصبح خوفى مستجیرا بامانک ، و اصبح فقرى مستجیرا بغناک ، و اصبح ذلى مستجیرا بعزک ، و اصبح ضعفى مستجیرا بقوتک ، و اصبح وجهى الفانى مستجیرا بوجهک الباقى ، یا کائنا قبل کل شى ء، و یا کائنا بعد کل شى ء، و یا مکون کل شى ء، صل على محمد و آل محمد، و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، و ارزقنى من حیث احتسب ، و من حیث لا احتسب . خداوندا ظلم و ستم من به عفو تو، و گناهانم به آمرزش تو، و ترسم به امان تو، و فقرم به دارائى تو، و ذلتم به عزت تو، و ضعفم به قوت تو، و وجه فانى من به وجه باقى تو پناه آورده ، اى آنکه پیش از هر چیز بوده اى ، واى آنکه پس از هر چیز خواهى بود، و اى پدید آورنده هر چیز، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و در کارم گشایش و راه گریزى قرار ده ، و مرا از جایى که گمانم مى رود و از جایى که گمانم نمى رود روزى بخش . بعد از آن باید که محاسن خود را به مشت دست راست گرفته ، کف دست چپ را به سوى آسمان بگشائى و هفت نوبت این دعا را بخوانى : یا رب محمد و آل محمد، و صل على محمد و آل محمد، و عجل فرج محمد و آل محمد. اى پروردگار محمد و آل محمد، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و در فرج محمد و آل محمد تعجیل فرما. و هفت نوبت دیگر این دعا را باید خواند: یا رب محمد و آل محمد، صل على محمد و آل محمد، و اعتق رقبتى من النار. اى پروردگار محمد و آل محمد، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و گردنم را از آتش دوزخ آزاد ساز. بعد از آن باید گفت : یا الله یا رحمن یا رحیم ، یا حى یا قیوم ، بر حمتک استغیث . اللهم انت ثقتى فى کل کربه ، و انت رجائى فى کل شده ، و انت لى فى کل امر نزل بى ثقه و عده ، فاغفرلى ذنوبى کلها، و اکشف همى ، و فرج غمى . اللهم اغننى بحلالک عن حرامک ، و بفضلک عمن سواک . اى خدا، اى رحمن ، اى رحیم ، اى زنده ، اى پاینده ، به رحمت تو یارى مى طلبم . خداوندا تو پشتیبان منى در هر غمى ، تو امید منى در هر سختى و دشوارى ، و تو در هر مشکلى که بر من فرود آید پشتیبان و ساز و برک منى ، پس تمام گناهان مرا بیامرز، و اندوه مرا برطرف ساز، و غمم را بزدا. خداوندا مرا به حلال خود از حرامت ، و به فضل خود از غیر خودت بى نیاز ساز. بعد از آن باید گفت آن چیزى را که در وقت شام نیز مى توان گفت ، و آن اینست (80): اصبحت اللهم معتصما بذمامک المنیع الذى لایحاول و لا یطاول ، من شر کل غاشم و طارق ، و من سائر ما خلقت (81) من خلقک الصامت و الناطق ، فى جنه من کل مخوف بلباس سابغه ، و لاء اهل بیت نبیک محمد صلواتک علیه و علیهم ، محتجبا من کل قاصد لى باذیه ، بجدار حصین الاخلاص فى الاعتراف بحقهم ، و التمسک بحبلهم ، موقنا بان الحق معهم و فیهم و بهم ، اوالى من والوا، و اجانب من جانبوا. فصل على محمد و آل محمد، و اعذنى اللهم بهم من شر ما اتقیه ، یا عظیم حجزت الاعادى عنى ببدیع السموات و الارض ، و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون . خداوندا صبح کردم درحالیکه چنگ آویخته ام به حق و حرمت بلند پایه تو که از هیچ راهى دسترسى به آن نیست و هرگز مغلوب و مقهور نمى گردد، از شر هر دشمن ستیزه جو، و پیشامد ناگوار، و از جمیع مخلوقات بى زبان و گویا (یا بى جان و جاندار) تو، در پناه سپرى از هر چیز ترسناک به لباس فراخى که همان ولایت خاندان پیامبر تو محمد درود تو بر او و آنان باد - است ، و در حالیکه از هر چیزى که قصد آزار مرا دارد به پناهگاه محکمى که همان اخلاص در اعتراف بحق ایشان و چنگ آویختن به ریسمان محکم آنان است خود را پوشیده داشته ، و در حالیکه یقین دارم حق با آنان ، و در میان آنان ، و به دست آنان است ، هر کس را که آنان دوست بدارند دوست مى دارم ، و از هر کس که دورى کنند دورى مى نمایم . پس بر محمد و آل محمد درود فرست ، و خداوندا بحق آنان مرا از شر هر آنچه که از آن مى پرهیزم پناه ده ، اى عظیم ، دشمنان را از خود دور داشتم به (آیه بدیع السماوات و الارض ) خداوند آفریننده آسمانها و زمین بى مثال است ، و (آیه وجعلنا...) قرار دادیم از جلو و پشت سر ایشان سدى پس پرده بر دیدگانشان انداختیم پس ایشان نمى بینند بعد از آن باید گفت آن چیز را که مخصوص است به تعقیب صبح و آن اینست : الحمدلله الذى اذهب اللیل بقدرته ، و جاء بالنهار مبصرا برحمته خلقا جدیدا، و نحن فى عافیه بمنه وجوده و کرمه ، مرحبا بالحافظین . سپاس خدائى راست که شب را به قدرت خویش ببرد، و روز روشن را به رحمت خود به صورت آفرینش جدیدى آورد، و ما به من و بخشش و کرم او در سلامتى بسر مى بریم ، آفرین به دو فرشته حافظ اعمال . و در وقت گفتن مرحبا بالحافظین التفات به جانب دست راست خود کرده بگوئى : و حیا کما الله من کاتبین (82). خدا شما را دو کاتب و شاهد را زنده بدارد. و التفات به جانب دست چپ خود کرده بگوئى : اکتبا - رحمکما الله - بسم الله ، اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له ، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، و اشهد ان الساعه آتیه لا ریب فیها، و ان الله یبعث من فى القبور، على ذلک احیى ، و علیه اموت ، و علیه ابعث ان شاء الله . اقراعا محمدا منى السلام . بنویسید - خدا شما را رحمت کند - بنام خدا، گواهى مى دهم که معبودى جز الله نیست که یگانه است و شریکى براى او نیست ، و گواهى مى دهم که محمد بنده و فرستاده اوست ، و گواهى مى دهم که قیامت خواهد آمد و شکى در آن نیست ، و همانا خداوند مردگان را زنده خواهد نمود، بر همین عقیده زندگى مى کنم ، و بر همین عقیده از قبر برانگیخته مى شوم اگر خدا خواهد، از جانب من به محمد (صلى الله علیه وآله ) سلام بفرستند. و بعد از آن باید گفت : اللهم صل على محمد و آل محمد فى النهار اذا تجلى ، و صل على محمد و آل محمد فى اللیل اذا یغشى ، و صل على محمد و آل محمد فى الاخره و الاولى ، و صل على محمد و آل محمد ما لاح الجدیدان ، و صل على محمد و آل محمد ما اطرد الخافقان ، و صل على محمد ماحدا الحادیان ، و صل على محمد و آل محمد ما عسعس لیل و ما ادلهم ظلام ، و صل على محمد و آل محمد ما تنفس صبح و ما اضاء فجر. خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست در روز آنگاه که روشن شود، و بر محمد و آل محمد درود فرست در شب آنگاه که تاریکیش فراگیر شود، و بر محمد و آل محمد درود فرست در آخرت و دنیا، و بر محمد و آل محمد درود فرست تا شب و روز ظهور و بروز دارند، و بر محمد و آل محمد درود فرست تا مشرق و مغرب بر پاست ، و بر محمد و آل محمد درود فرست تا نواى شب و روز (که مردم را به سوى قبرها سیر مى دهند) برجاست ، و بر محمد و آل محمد درود فرست تا آنگاه که شب در آمد و شد است ظلمت آن شدید و فراگیر است ، و بر محمد و آل محمد درود فرست تا صبح نفس مى کشد، و فجر روشن مى شود. اللهم اجعل محمدا خطیب و فد المومنین الیک ، و المکسو حلل الامان اذا وقف بین یدیک ، و الناطق اذا خرست الا لسن بالثناء علیک . خداوندا محمد (صلى الله علیه وآله ) را سخنگوى میهمانان مومنى که بر تو وارد مى شوند قرار ده ، و او را در آن هنگام که در پیشگاه تو مى ایستد جامه هاى امان بپوشان (که بتواند بدانها امت خویش را از عذاب برهاند)، و او را گویاى به مدح خودت قرار ده آنگاه که تمام زبانها بسته و لال بماند. اللهم اعل منزله ، و ارفع درجته ، و اظهر حجته ، و تقبل شفاعته ، و ابعثه المقام المحمود الذى وعدته ، و اغفر له ما احدث المحدثون من امته بعده . خداوندا منزلت او را بلند گردان ، و درجه او را بالاتر، و دلیل او را آشکار ساز، و شفاعت او را بپذیر، و او را در جایگاه پسندیده و ستوده اى (مقام شفاعت ) که به وى وعده فرموده اى برانگیز، و آنچه را که بدعتگذاران از امت او پس از وى احداث کرده اند بر او ببخشاى (و موجب خرده گیرى قرار مده . اللهم انى اساءلک موجبات رحمتک ، و عزائم مغفرتک ، و الغنیمه من کل بر، و السلامه من کل اثم ، و اساءلک الفوز بالجنه ، و النجاه من النار. خداوندا موجبات و اسباب رحمتت ، و آمرزشهاى حتمیت ، و بهره ورى از هر کار نیکى ، و سلامتى از هر گناه را از تو در خواست مى کنم ، ورستگارى به بهشت ، و نجات از آتش دوزخ را از تو خواستارم . اللهم صل على محمد و آل محمد، و اجعل لى صلاتى و دعائى برکه تطهر بها قلبى ، و تومن بها روعى ، و تکشف بها کربى ، و تغفر بها ذنبى ، و تصلح بها امرى ، و تغنى بها فقرى ، و تذهب بها ضرى ، و تفرح بها همى ، و تسلى بها غمى ، و تشفى بها سقمى ، و تومن بها خوفى ، و تجلوبها حزنى ، و تقضى بها دینى ، و تجمع بها شملى ، و تبیض بها وجهى . و اجعل ما عندک خیرا لى . خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و در نماز دعاى من برکتى قرار ده که بدان سبب دلم را پاک سازى ، و هراسم را به امان مبدل نمایى ، و غم و سختى ام را برطرف سازى ، و گناهم را بیامرزى ، و کارم را اصلاح نمایى ، و فقرم را به دارایى آورى ، و ناراحتیم را ببرى ، و اندوهم را بزدایى ، و غمم را آرامش بخشى ، و دردم را شفا دهى ، و ترسم را به امان آورى ، و حزنم را برطرف سازى ، و. بدهى ام را بپردازى ، و امور پراکنده ام را جمع آورى ، و رویم را سپید گردانى ، و آنچه را که نزد خود دارى خیر من قرار ده اللهم انى ادعوک لهم لا یفرجه غیرک ، و لرحمه لا تنال الا منک ، و لحاجه لا یقضیها الا انت یا کریم . خداوندا تو را مى خوانم نسبت به اندوهى که جز تو کسى آنرا بر طرف نسازد، و براى رحمتى که جز از سوى تو بدست نیاید، و براى حاجتى که آنرا جز تو کسى بر نیاورد اى کریم . اللهم کما کان من شاءنک ما اردتنى به من ذکرک ، و الهمتنیه من شکرک و دعائک ، فلیکن من شاءنک الاجابه لى فیما دعوتک ، و النجاه فیما فزعت الیک منه ، فان لم اکن اهلا ان ابلغ رحمتک فان رحمتک اهل ان تبلغنى و تسعنى ، لانها وسعت کل شى ء، و انا شى ء فلتسعنى رحمتک یا مولاى . خداوندا همانگونه که از شان توست که با ذکر خودت مرا قصد کرده اى ، و شکر و دعاى خویش را به من الهام نموده اى ، پس باید اجابت دعاى من ، و نجات از آنچه که از آن به سوى تو پناه آورده ام نیز شان تو باشد، پس اگر من شایسته آن نیستم که به رحمت تو برسم ، اما رحمت تو شایسته است که به من برسد و مرا فرا گیرد، زیرا که رحمت تو هر چیز را فرا گرفته ، و من هم یکى از چیزهایم ، پس باید رحمت تو مرا فرا گیرد اى مولاى من . بعد از آن باید گفت در حالتى که بگرید یا به گریه در آرد خود را: الهى ان ذنوبى و کثرتها قد غبرت وجهى عندک ، و حجبتنى عن استیهال رحمتک ، و باعدتنى عن استنجاز مغفرتک ، و لولا تعلقى بالائک ، و تمسکى بالرجاء لما وعدت امثالى من المسرفین و اشباهى من الخاطئین بقولک : یا ((عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم (83))) و حذرت القانطین من رحمتک فقلت : ((من یقنط من رحمه ربه الا الضالون (84))) ثم ندبتنا برحمتک الى دعائک فقلت : ((ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین (85)))؛ الهى لقد کان ذل الایاس (86) على مشتملا، و القنوط من رحمتک بى ملتحفا. خداوندا گناهان من و بسیارى از آنها روى مرا در پیشگاه تو غبار خود پوشانده ، و مرا از اهلیت رحمتت در پوشانده ، و از طلب علمى شدن آمرزش تو دور ساخته است ، و اگر نبود که به نعمتهاى تو آویخته ام ، به امیدوارى به تو چنگ زده ام - به این خاطر که امثال من از اسر افکاران و اشتباه من از خطاکاران را به این فرمایش خود وعده فرموده اى : (اى بندگان من که بر خود اسراف روا داشته اید، از رحمت خدا ناامید مشوید، همانا خداوند تمام گناهان را مى آمرزد، همانا که او آمرزنده و مهربان است )) و نا امیدان از رحمت خود را حذر داده اى و فرموده اى : ((و چه کسى از رحمت پروردگارش نا امید مى شود جز گمراهان ؟)) سپس از روى رحمت خود ما را به سوى دعاى خویش فرا خوانده و فرموده اى : ((مرا بخوانید تا دعاى شما استجابت کنم ، همانا کسانى که از عبادت من استکبار مى ورزند بزودى با حالت خوارى و زبونى داخل دوزخ مى شوند)) - خداى من ، هر آینه ذلت یاس مرا فرا مى گرفت ، و نومیدى از رحمتت مرا در مى پوشاند. الهى قد وعدت المحسن ظنه بک ثوابا، و او عدت المسى بک ظنه عقابا، اللهم و قد اسبل دمعى حسن الظن بک فى عتق رقبتى من النار، و تغمد زللى ، و اقاله عثرتى ، و قلت - و قولک الحق الذى لا خلف فیه و لا تبدیل -: ((یوم ندعوا کل اناس بامامهم (87))). اللهم انى اقر و اشهد و اعترف و لا اجحد، و اسر و اظهر و اعلن و ابطن بانک انت الله الذى لا اله الا انت ، وحدک لا شریک لک ، و ان محمدا (صلى الله علیه وآله ) عبدک و رسولک ، و ان علیا امیرالمؤ منین و سید الوصیین و وارث علم النبیین و قاتل المشرکین و امام المتقین و مجاهد الناکثین و القاسطین و المارقین امامى و حجتى و صراطى و دلیلى و محجتى ، و من لا اثق بالاعمال و ان زکت ، و لا اراها منجیه و ان صلحت الا بولایته ، و الایتمام به و الاقرار بفضائله ، و القبول من حملتها، و التسلیم لرواتها. خداى من ! همانا تو به کسى که حسن ظن به تو دارد نوید پاداش داده اى تو به کسى که سوءظن به تو دارد و عده کیثر فرموده اى . خداوندا حسن ظن من به تو در اینکه از آتش دوزخ رهایم سازى ، و خطاهایم را (به آمرزش خود) بپوشانى ، و از لغزشهایم در گذرى ، اشکم را جارى ساخته (تا شاید بدین سبب به این موارد دست یابیم (88)). و تو فرموده اى - و البته سخن تو حق است که خلف و تبدیلى در آن نیست - که : (((به یاد آر) روزى را که هر دسته از مردم را به نام امامشان فرا خوانیم )). خداوندا من اقرار مى کنم و گواهى مى کنم و گواهى مى دهم و اعتراف مى دارم و انکار ندارم و در پنهان و آشکار و ظاهر و باطن گواهم که تویى آن خداوندى که معبودى جز تو نیست ، یگانه اى و شریکى ندارى ، و اینکه محمد (صلى الله علیه وآله ) بنده و فرستاده توست ، و همانا على که امیر مومنان و سید اوصیاء و وارث علم پیامبران و کشنده مشرکان و پیشواى پرهیزکاران و جهاد کننده با عهد شکنان و ستمگران و از دین بیرون روندگان است ، و کسى است که جز با ولایت او و پیروى از او و اقرار به فضائل او و پذیرش آنها از حاملان و ولایت او و تسلیم در برابر راویان آنها به هیچ یک از اعمال هر چند پاکیزه باشد اطمینان ندارم ، و آنها را هر چند صالح و درست بوده باشد نجات بخش ‍ نمى بینم . اللهم و اقربا وصیائه من ابنائه ائمه و حججا، و ادله و سرجا، و اعلاما و منارا، و ساده و ابرارا، و ادین بسرهم وجهرهم ، و ظاهرهم و باطنهم و حیهم و میتهم ، و شاهدهم و غائبهم لاشک فى ذلک و لاارتیاب ، و لا تحول عنه و لا انقلاب . خداوندا و به اوصیاء از فرزندان او که همه پیشوایان و حجتها و رهنمایان و چراغها و نشانه ها و منازه ها و سروران نیکو کردارند اقرار مى کنم ، و به نهان و آشکار و ظاهر و باطن و زنده و مرده و حاضر و غایب آنان دیندارى مى نمایم ، که شک و دو دلى در آن نیست ، و بازگشت و دگرگونى اى از آن وجود ندارد. اللهم فادعنى یوم حشرى و حین نشرى بامامتهم ، و احشرنى فى زمرتهم ، و اکتبنى فى اصحابهم ، و انقذنى بهم یا مولاى من حر النیران ، فانک ان اعفیتنى منها(89) کنت من الفائزین . خداوندا مرا در روز حشر و هنگام نشرم به امامت آنان فراخوان ، و در دسته و گروه ایشان محشورم گردان ، و نامم را در زمره اصحابشان بنویس ، و اى مولاى من بحق ایشان مرا از گرماى آتش دوزخ رهایى بخش که اگر مرا از آتش دوزخ معاف بدارى از رستگاران خواهم بود. اللهم و قد اصحبت فى یومى هذا لاثقه لى و لا مفزع و لا ملجاء غیر من توسلت بهم الیک من آل رسولک على و فاطمه و الحسن و الحسین و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و الحسن و محمد - صلواتک علیهم اجمعین . خداوندا من امروز صبح کردم در حالیکه هیچ پشتیبان و پناهگاه و ملجاى ندارم جز کسانى که به آنان متوسل شده ام از آل رسولت على و فاطمه و حسن و حسین و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و محمد - درود تو بر تمامى آنان باد -. اللهم فاجعلهم حصنى من المکاره ، و معقلى من المخاوف ، و نجنى بهم من کل عدو طاغ ، و فاسق باغ ، و من شر ما اعرف و ما انکر، و ما استتر على و ما ابصر، و من شر کل دابه ربى آخذ بناصیتها، ان ربى على صراط مستقیم . خداوندا آنان را دژ من از ناخوشایندى ها، و پناهگاهم از چیزهاى هراسناک قرار ده ، و مرا بحق آنان از هر دشمن سرکش ، و هر فاسق ستمکار، و از شر آنچه که مى شناسم یا نمى شناسم ، و از شر آنچه که بر من پوشیده است و آنچه که مى بینم ، و از شر هر جنبده اى که اختیارش به دست پروردگار من است - که همانا پروردگارم بر راه راست است - نجات بخش . اللهم بوسیلتى الیک بهم ، و تقربى بمحبتهم افتح على ابواب رحمتک و مغفرتک ، و حببنى الى خلقک ، و جنبنى عداوتهم و بعضهم ، انک على کل شى ء قدیر. خداوندا بهمین که من آنان را وسیله خودم به سوى تو قرار داده و با دوستى ایشان خود را به تو نزدیک ساخته ام درهاى رحمت و آمرزش خود را بر من بگشا، و مرا به نزد آفریدگانت محبوب گردان ، و دشمنى و کینه آنان را از من دور دار، که تو بر هر چیزى توانایى اللهم و لکل متوسل ثواب ، و لکل ذى شفاعه حق ، فاساءلک بمن جعلتهم الیک سببى ، و قدمتهم امام طلبتى ، ان تعرفنى برکه یومى هذا و شهرى هذا و عامى هذا. خداوندا هر توسل پیدا کننده اى را پاداشى است ، و هر صاحب شفاعتى را حقى ، پس بحق آنانى که وسیله خودم به سوى تو قرارشان داده ، و آنان را در پیش حاجت و نیاز خویش واداشته ام از تو مى خواهم که برکت این روز و این ماه و این سال مرا به من بشناسانى اللهم فهم معولى فى شدتى و رخائى ، و عافیتى و بلائى ، و نومى و یقظتى ، و ظعنى و اقامتى ، و عسرى و یسرى ، و صباحى و مسائى ، و منقلبى و مثواى . خداوندا اینان تکیه گاه من در هر ناراحتى و آسایش ، و سلامتى و گرفتارى و خواب و بیدارى ، و سفر و حضر، و سختى و راحتى ، و روز و شب ، و حرکت و سکون منند. اللهم فلا تخلنى بهم من نعمتک ، و لا تخیبنى بهم من نائلک ، و لا تقطع رجائى من رحمتک ، و لا تفتنى باغلان ابواب الارزاق ، و انسداد مسالکها، و ارتتاج مذاهبها، و افتح لى من لدنک فتحا یسیرا، و اجعل لى من کل ضنک مخرجا، و الى سعه منهجا، برحمتک یا ارحم الراحمین . خداوندا بحق آنان مرا از نعمت خویش بیرون مبر، و بحق آنان از بخشش خود محروم مساز، و امیدم را از رحمت خود مبر، و با بستن درهاى روزى و مسدود کردن راهها و بستن روشهاى آن امتحانم مکن ، و از جانب خود گشایشى آسان برایم قرار ده ، و برایم از هر سختى و تنگى یى راه خروج ، و به سوى هر فراخى یى راهى پهناور قرار ده ، به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان . اللهم و اجعل اللیل و النهار مختلفین على برحمتک و معافاتک ، و منک و فضلک ، و لا تفقرنى الى احد من خلقک ، برحمتک یا ارحم الراحمین ، انک على کل شى ء قدیر، و بکل شى ء محیط. خداوندا شب و روز را بگونه اى قرار ده که با رحمت و سلامتى و عطا و بخشش تو بر من در آمد و شد باشند، و مرا به هیچیک از خلق خود نیازمند مساز، به رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان ، که تو بر توانایى ، و به همه چیز احاطه دارى . مترجم گوید: ((بباید دانست که مصنف - قدس سره - در حاشیه ایراد کرده که این دعاى لازم الانقیاد مسمى به دعاى اعتقاد است ، و از حضرت امام بحق عالم امام موسى کاظم ، و از ثامن ائمه هدى حضرت امام رضا - علیهما التحیه و الثنا - مرویست ، نهایتش نسخ آن مختلف ایت به زیاده و نقصان . و این دعائیست جلیل القدر عظیم الشان که در وقت شام نیز مى توان خواندن ، اما چون در وقت شام خوانده شود بجاى ((اللهم و قد اصحبت فى یومى هذا))، ((اللهم و قد امسیت فى یومى هذا)) باید گفت . و الله الموفق )). بعد از آن باید گفت : اللهم انى اساءلک یا مدرک الهاربین ، و یا ملجا الخائفین ، و یا صریخ المستصرخین ، و یا غیاث المستغیثین ، و یا منتهى غایه السائلین ، و یا مجیب دعوه المضطرین ، یا ارحم الراحمین ، یا الله یا رباه ، یا عزیز یا حکیم ، یا غفور یا رحیم ، یا قاهر یا علیم ، یا سمیع یا بصیر، یا لطیف یا خبیر، یا قهار یا جبار، یا رحمن یا منان ، یا سبوح یا قدوس ، یا مبدى یا معید، یا باعث یا وارث ، یا فارج الهم ، یا کاشف الغم ، یا منزل الحق ، یا قائل الصدق ، یا ذاالبلاء الجمیل ، و الطول العظیم ، یا معروفا بالاحسان ، یا موصوفا بالامتنان ، یا من قصرت عن وصفه السن الواصفین ، و انقطعت عنه افکار المتفکرین ، یا شاهد النجوى ، یا کاشف الغم و دافع البلوى ، یا نعم النصیر و المولى ، یا منعم یامفضل ، یا محسن یا مجمل ، یا من لایشغله صغیر عن کبیر، و لا حقیر عن خطیر، یا من بداء بالنعمه قبل استحقاقها، و بالفضیله قبل استیجابها، یا احق من عبد و حمد، و رجى و اعتمد؛ خداوندا از تو درخواست مى کنم اى گیرنده آنانکه از تو در گریزند، و اى پناهگاه آنانکه از تو در هراسند، و اى فریادرس فریا خواهان ، و اى یارى دهنده کمک خواهان ، و اى آخرین مقصود درخواست کنندگان ، و اى اجابت کننده دعاى بیچارگان ، اى مهربانترین مهربانان ، الها، پروردگارا، عزیزا، حکیما، غفورا، رحیما، قاهرا، علیما، سمیعا (اى شنوا)، بصیرا (اى بینا) لطیفا (اى آفریننده موجودات بسیار کوچک )، خبیرا (اى باخبر از همه چیز)، اى قهار، اى جبار (جبران کننده نارسائیهاى خلق )، اى رحمن (کسى که رحمتش عموم آفریدگان را فرا گرفته )، اى منان (بخشنده )، اى سبوح ، (پاک و منزه )، اى قدوس (پاک و مبرا)، اى مبدى (آفریننده )، اى معید (بازگرداننده )، اى باعث (برانگیزنده )، اى وارث (که روزى همه زمین و حکومتهاى آن از آن تو مى شود)، اى زداینده اندوهها، اى برطرف کننده غمها، اى نازل کننده حق ، اى گویاى راستى ، اى صاحب نعمتهاى زیبا و بخشش هاى بزرگ ، اى که به نیکى نمودن معروفى ، اى که به بخشش نمودن موصوفى ، اى که زبان توصیف کنندگان از وصف تو نارساست ، و اندیشه هاى اندیشمندان از تو بریده گشته ، اى که نزد هر رازى حاضرى ، اى برطرف کننده غمها و دور کننده گرفتاریها، اى یاور و سرپرست خوب ، اى نعمت دهنده ، اى بخشش کننده ، اى احسان کننده ، اى نیکى نماینده ، اى که هیچ خردى از کلان بازت ندارد، و نه هیچ پستى از بلند و پر ارزش ، اى کسیکه پیش از آنکه کسى مستحق نعمت شود نعمت بخشیده اى ، و پیش از آنکه کسى مستوجب بخشش شود بخشش ‍ نموده اى ، اى سزاوارترین کسى که مورد عبادت و ستایش و امیدوارى و دلبستگى قرار گرفته اى اساءلک بکل اسم مقدس مطهر مکنون اخترته لنفسک ، و کل ثناء عال رفیع کریم رضیت به مدحه لک ، و بحق کل ملک قربت منزلته عندک ، و بحق کل نبى ارسلته الى عبادک (90) و بحق کل شى ء جعلته مصدقا لرسلک ، و کل کتاب فصلته و احکمته و شرعته ، و کل دعاء سمعته فاجبته ، و عمل رفعته ؛ از تو مى خواهم به هر نام مقدس پاک و پنهانى که براى خودت برگزیده اى ، و به هر ثناى بلند و والا و بزرگى که جهت ستایش خود پسندیده اى ، و بحق هر فرشته اى که منزلت او را به پیشگاه خود نزدیک ساخته اى ، و بحق هر پیامبرى که به سوى بندگانت فرستاده اى ، و بحق هر چیزى که دلیل صدق رسولانت قرار داده اى ، و به هر کتابى که تفصیلش داده و استوارش ساخته و قانونش نهاده اى ، و به هر دعایى که شنیده سپس اجابتش کرده اى ، و به هر عملى که بالایش برده اى ؛ و اساءلک بکل من عظمت حقه ، و اعلیت قدره ، و عرفتنا امره ، و من لم تعرفنا مقامه ، و لم تظهر لنا شاءنه ، ممن خلقته من اول ماابتداءت به من خلقک ، و ممن تخلقه الى انقضاء الدهر؛ و از تو مى خواهم به حق هر کس که حقش را بزرگ داشته ، و قدرش را بلند نموده ، و امرش را به ما شناسانده اى ، و به هر کس که مقامش را به ما معرفى نکرده اى ، و شانش را براى ما آشکار ننموده اى از جمله کسانى که از اول خلقت بوده و از جمله کسانى که تا انقضاى روزگار مى آفرینى ؛ و اساءلک بتوحیدک الذى فطرت علیه العقول ، و اخذت به المواثیق ، و ارسلت به الرسل ، و جعلته اول فروضک ، و نهایه طاعتک ؛ و اتوجه الیک بجودک و مجدک ، و کرمک و عزک تو جلالک و عفوک ، و امتنانک و تطولک ؛ و از تو مى خواهم بحق توحیدت همانکه خردها را بر اساس آن ساخته ، و بدان سبب از بندگان پیمان گرفته ، و رسولان را فرستاده اى ، و آنرا نخستین واجب و نهایت طاعت خویش ‍ قرار داده اى ، و به تو روى مى آورم به جود و مجد و کرم و عزت و جلال و گذشت و بخشش و عطایت ؛ و اساءلک یا الله یا الله ، یا رباه یا رباه ، وارغب الیک خاصا و عاما و اولا و آخرا بحبیبک و رسولک محمد سید المرسلین و اشرف الاولین و الاخرین ، و بالرساله التى اداها، و العباده التى اجتهد فیها، و المحنه التى صبر علیها، و المغفره التى دعا الیها، و الدیانه التى حض علیها منذ وقت رسالتک ایاه الى ان توفیته ، و بما بین ذالک من اقوله الحکیمه ، و افعاله الکریمه ، و مقاماته المشهود، و ساعاته المعدوده ، ان تصلى علیه کما وعدته من نفسک ، و تعطیه افضل ما ام من ثوابک ، و تزلف لدیک منزلته ، و تعلى عندک درجته ، و تبعثه المقام المحمود، و تورده حوض الکرم و الجود، و على آله الطیبین الاطهار المنتجبین الابرار، و على جبرئیل و میکائیل و الملائکه المقربین ، و على جمیع الانبیاء و المرسلین ، و الشهدآء و الصالحین . و از تو درخواست مى کنم اى الله اى الله اى الله ، اى پروردگار، اى پروردگار، اى پروردگار، و خصوصى و عمومى و در اول و آخر به سوى تو دست دعا و زارى دراز مى کنم بحق حبیب و رسول تو محمد که سرور پیامبران و اشرف اولین و آخرین است ، و به رسالتى که ادا کرد، و به عبادتى که در آن کوشش نمود، و به رنجى که بر آن صبر و پایدارى نمود، و به آمرزشى که به سویش دعوت کرد، و به دیانتى که از آغاز رسالت تا پایان عمر درباره اش تاکید فراوان نمود، و به سخنان حکیمانه و افعال کریمانه و مقامات مشهود و ساعات معدودش - که در این میان و در طول عمر او به ظهور پیوسته است - که از جانب خود بر او درود فرستى چنانکه به او وعده فرموده اى ، و بهترین پاداشى را که از جانب تو قصد نموده بدو ببخشى ، و منزلت او را نزد خود نزدیک سازى ، و درجه او را به نزد خود بالابرى ، و او را در مقام محمود (مقام شفاعت ) برانگیزى ، و او را در حوض کرم و بخشش ‍ خودت وارد سازى ، و نیز بر آل پاک و پاکیزه و برگزیدگان نیکوکار او، و بر جبرئیل و میکائیل و فرشتگان مقرب ، و بر جمیع انبیاء و مرسلین و شهداء و صالحین درود فرستى . اللهم انى اصبحت لا املک لنفسى ضرا و لا نفعا، و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا، قد انقطعت وسائلى ، و ذهبت مسائلى ، و ذل ناصرى ، و اسلمنى اهلى و ولدى . خداوندا من صبح کردم در حالیکه مالک هیچگونه زیان و سود و مرگ و حیات و زندگى مجددى براى خود نیستم ، همانا وسائلم بریده شده و مسائلم از دست رفته و یاورم خوار گشته ، و خانواده و فرزندانم مرا تسلیم کرده اند. اللهم و قد اکدى الطلب و اعیت الحیل الا عندک ، و انقطعت الطرق و ضاقت المذاهب الا الیک ، و درست الامال و انقطع الرجاء الا منک ، و کذب الظن و اخلفت العداه الا عدتک . خداوندا همانا طلب سخت و دشوار، و چاره ها لنگ و درمانده است جز نزد تو، و راهها بریده و جاده ها تنگ است جز به سوى تو، و آرزوها کهنه و امیدها بریده است جز از درگاه تو، و گمانها دروغ در آمده و وعده ها عملى نگشته جز وعده هاى تو. اللهم ان مناهل الرجاء بفضلک مترعه ، و ابواب الدعاء لمن دعاک مفتحه ، و الاستعانه لمن استعان بک مباحه ، و الاستغاثه لمن استغاث بک موجوده و انت لداعیک بموضع اجابه ، و للصارخ الیک و لى الاغاثه ، و للقاصد الیک قریب المسافه ، و انت لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال السیئه ، و قد علمت ان افضل زاد الراحل الیک عزم اراده و اخلاص نیه ، و قد دعوتک بعزم ارادتى و اخلاص طویتى و صادق نیتى ؛ خداوندا آبشخوارهاى امیدوارى به فضل تو لبریز، و درهاى دعاء براى کسیکه تو را بخواند گشوده ، و یارى تو براى آنکس که به تو یارى جوید مباح ، و فریادرسى تو براى آنکس که از تو فریاد خواهى کند موجود است ، و تو براى آنکس که تو را بخواند در جایگاه اجابتى ، و براى آنکس که شیون کنان از تو یارى جوید یاورى ، و براى آنکس که تو را قصد کند نزدیکى ، و تو از خلق خود پوشیده نیستى جز آنکه اعمال زشتشان آنان را از تو پوشیده داشته است ، و به یقین دانسته ام که برترین توشه مسافر به سوى تو اراده استوار و خلوص ‍ نیت است ، و من نیز تو را با اراده استوار و پاکسازى باطن و نیت راست و درست خویش خوانده ام ؛ فها اناذا مسکینک بائسک فقیرک سائلک ، منیخ بفنائک ، قارع باب رجائک ، و انت اولى بنصر الواثق بک ، و احق برعایه المنقطع الیک . سرى لک مکشوف ، و انا الیک ملهوف ، اذا اوحشتنى الغربه آنسنى ذکرک ، و اذا صبت على الامور استجرت بک ، و اذا تلاحکت على الشدائد املتک . و این یذهب بى یارب عنک ، و ازمه الامور کلها بیدک ، صادره عن قضائک ، مذعنه بالخضوع لقدرتک ، فقیره الى عفوک ، ذات فاقه الى رحمتک و قد مسنى الفقر، و نالنى الضر، و شملتنى الخصاصه ، و عرتنى الحاجه ، و توسمت بالذله ، و علتنى المسکنه ، و حقت على الکلمه ، و احاطت بى الخطیئه ، و هذا الوقت الذى وعدت اولیاءک فیه الاجابه ، فامسح ما بى بیمینک الشافیه ، و انظر الى بعینک الراحمه ، و ادخلنى فى رحمتک الواسعه ، و اقبل على بوجهک ذى الجلال و الاکرام ، فانک اذا اقبلت على اسیر فککته ، و على ضال هدیته ، و على حائر آویته ، و على ضعیف قویته ، و على خائف آمنته . و اینک من مسکین و محتاج و اسیر و فقیر و نیازخواه و مقیم آستان و کوبنده در امیدوارى توام ، و تو شایسته ترى به یارى آنکس که به تو امید بسته ، و سزاوارترى به رعایت نمودن آنکس که تنها روى دل به تو نموده . سر من براى تو مکشوف است ، و من حزن و اندوه خود را به سوى تو مى آورم . چون تنهایى و بى کسى مرا به وحشت اندازد یاد تو مرا مونس ‍ است ، و چون کارها بر سر من ریزند به تو پناهنده مى شوم ، و چون شدائد و سختیها بر من هجوم آورند تنها امیدم به تو است . پروردگار من ، از درگاه تو مرا به کجا برند؟ و حال آنکه زمام تمامى کارها بدست تو، و صادر از قضاى تو، و با فروتنى هر چه تمامتر معترف به قدرت تو، و محتاج به عفو تو، و نیازمند به رحمت توست ، راستى که فقر به من رسیده ، و پریشانى حال به من اصابت نموده ، و نیاز شدید مرا فرا گرفته ، و حاجتمندى شامل حالم شده ، و نشان ذلت و خوارى پیدا نموده ام ، و فقر و مسکنت بر من چیره آمده ، و مستحق عذاب گردیده ام ، و خطاها از هر طرف به من احاطه کرده است ، و اینک آن زمان رسیده که دوستان خود را وعده اجابت در آن داده اى ، پس همه اینها را با دست شفابخش خویش ‍ از من بزدا، و با دیده مرحمت خویش بر من بنگر، و مرا در رحمت واسعه خود داخل ساز، و با روى پر جلال و کرامت خویش به من رو آور(91)، زیرا که هر گاه تو بر اسیرى روى آورى آزادش سازى ، و چون برگم گشته اى روى آورى رهنمائیش کنى ، و چون بر سرگردانى رو کنى پناهش دهى ، و چون بر ناتوانى روى آورى نیرومندش سازى ، و چون بر خائفى روى آورى امانش بخشى . اللهم انک انعمت على فلم اشکر، و ابتلیتنى فلم اصبر، فلم یوجب عجزى عن شکرک منع المومل من فضلک ، و اوجب عجزى عن الصبر على بلائک کشف ضرک و انزال رحمتک . خداوندا تو بر من نعمت دادى و من سپاس نگذاشتم ، و گرفتارم نمودى و من صبر نکردم ، و ناتوانیم از سپاس تو موجب نشد که آنچه را از تو امید مى رفت از من منع کنى ، و عجز من از صبر در برابر گرفتاریها واجب گردانید که پریشانى مرا بر طرف سازى و رحمتت را بر من فرو فرستى . فیامن قل عند بلائه صبرى فعافانى ، و عند نعمائه شکرى فاعطانى ، اساءلک المزید من فضلک ، وا لایزاع لشرک ، و الاغتذاء بنعمائک ، فى اعفى العافیه ، و اءسبع النعمه ، انک على کل شى ء قدیر. اى آنکه صبر من به نزد گرفتار نمودت اندک بود پس مرا سلامتى دادى ، و سپاسم به نزد نعمتهایت ناچیز بود پس به من عطا نمودى ، زیادى فضلت و الهام نمودن شکرت و اغتذاء از نعمتهایت را در بهترین سلامتى ، و فراوانترین نعمت از تو خواهانم ، که همانا تو بر هر چیز توانایى . اللهم لا تخلنى من یدک ، و لا تترکنى لقا لعدوک ، و لا توحشنى من لطائفک الخفیه و کفایتک الجمیله ، هذا مقام العائذ بک اللائذ بعفوک ، المستجیر بعز جلالک ، قدر اى اعلام قدرتک ، فاره آثار رحمتک . خداوندا مرا از حفظ و حمایتت وامگذار (یا از نعمتهاى خود خالى مگردان ) و مرا مغلوب دشمن خودت و دشمن خودم رها مساز، و مرا از الطاف خفى و کفایت جمیل خویش ‍ تهیدست مگذار، اینجا جایگاه پناهنده به تو، و پناه آورنده به عفو تو، و دست به دامان عز جلال توست ، که نشانه هاى قدرت تو را دیده ، پس آثار رحمت خویش را به وى بنما. اللهم تولنى ولایه تغنینى بها عن سواها، و اعطنى عطیه لا احتاج الى غیرک معها، فانها لیست ببدع من ولایتک ، و لا بنکر من عطیتک ، ادفع الصرعه ، و انعش السقطه ، و تجاوز عن الزله ، و اقبل التوبه ، و ارحم الهفوه ، و انج من الورطه ، و اقل العثره ، یا منتهى الرغبه ، و غیاث الکربه ، و ولى النعمه ، و صاحبا فى الغربه (92)، و رحمن الدنیا و الاخره ، خذ بیدى من دحض المزله فقد کبوت ، و ثبتنى على الصراط المستقیم و الا غویت ، یا هادى الطریق ، یا فارج المضیق ، یا جارى اللصیق ، یا رکنى الوثیق ، احلل عنى المضیق ، و اکفنى شر ما اطیق و شر مالا اطیق ، یا اهل التقوى و اهل المغفره ، و العزه و القدره ، و الالاء و العظمه ، یا ارحم الرحمین ، و اکرم الناظرین ، و رب العالمین ، لاتقطع منک رجائى ، و لا تخیب دعائى ، و لا تجهد بلائى ، ولاتسى قضائى ، و لا تجعل النار ماواى ، و اجعل الجنه مثواى ، و اعطنى من الدنیا مناى ، و بلغنى من الاخره املى و رضاى (93) و آتنى فى الدنیا حسنه ، و فى الاخره حسنه ، وقنى عذاب النار، انک على کل شى ء قدیر، و بکل شى ء محیط. خداوندا آنچنان مرا یارى ده که بدان از یارى دیگرى بى نیازم سازى ، و بخششى بر من نما که با داشتن آن به غیر تو محتاج نگردم ، که اینکار از یارى رسانى تو بى سابقه ، و از بخشش ‍ تو ناشناخته نیست ، در افتادن در گرفتارى را از من دور ساز، و به هنگام زمین خوردن دستم را بگیر و بلند گردان ، و از خطاهایم درگذر، توبه ام را بپذیر، و بر کجروى هایم رحم آور، و از ورطه ها نجاتم بخش ، و لغزشهایم را نادیده گیر، اى آخرین حد رغبت (مشتاقین )، و اى فریادرس در سختیها و غمها، و اى صاحب نعمت ، و اى همدم در تنهایى ، و اى رحمان دنیا و آخرت ، از لغزیدن و افتادن در گناه دستم را بگیر که به رو در افتاده ام ، و مرا بر راه راست ثابت قدم بدار و گرنه گمراه خواهم شد، اى راهنماى طریق ، اى نجات دهنده از تنگناى ، اى همسایه نزدیک من ، اى ستون محکم و قابل اعتمادم ، بند گرفتارى را از من باز کن ، و شر آنچه را که طاقت دارم و شر آنچه را که طاقت ندارم از من دور ساز، اى اهل تقوى و آمرزش و عزت و قدرت و نعمتها و عظمت ، اى مهربانترین مهربانان ، و گرامى ترین بیننده ها، و پروردگار عالمیان ، امیدم را قطع مکن ، و دعایم را رد منما، و گرفتاریم را مشکل مساز، و سرنوشتم را شوم مساز، و دوزخ را ماءوایم قرار مده ، و بهشت را مقر همیشگى من قرار ده ، و آرزویم را از دنیا بر آور، و مرا به آرزو و رضایم از آخرت برسان ، و در دنیا و آخرت حسنه و نیکى را به من ببخش ، و مرا از آتش دوزخ نگهدار، که تو بر هر چیز توانایى . و بر همه چیز احاطه دارى . بعد از آن باید خواند دعائى را که مشهور است به دعاى ((صباح )) حضرت سید الساجدین امام زین العابدین - صلوات الله علیه و على آبائه اجمعین - و از ادعیه ((صحیفه کامله سجادیه )) است - على قائلها الصلاه و التحیه - و آن اینست : الحمدلله الذى خلق اللیل و النهار بقوته ، و میز بینهما بقدرته ، و جعل لکل واحد منهما حدا محدودا، و امدا ممدودا، یولج کل واحد منهما فى صاحبه ، و یولج فیه بتقدیر منه للعباد، فیما یغذوهم به ، و ینشئهم علیه ، فخلق لهم الیل لیسکنوا فیه من حرکات التعب ، و نهضات النصب ، و جعله لباسا لیلبسوا من راحته و منامه ، فیکون ذلک لهم جماما و قوه ، و لینالوا به لذه و شهود، و خلق لهم النهار مبصرا لیبتغوا فیه من فضله ، و لیتسببوا الى رزقه ، و یسرحوا فى ارضه ، طلبا لما فیه نیل العاجل من دنیاهم ، و درک الاجل فى اخریهم ، بکل ذلک یصلح شاءنهم ، و یبلو اخبارهم ، و ینظر کیف هم فى اوقات طاعته ، و منازل فروضه ، و مواقع احکامه ، لیجزى الذین اءساؤ وا بما عملوا، و یجزى الذین احسنوا بالحسنى . سپاس خدائى راست که با نیروى خویش شب و روز را آفرید، و با قدرت خویش هر دو را از هم ممتاز گردانید، و براى هر کدام حدى معین و اندازه اى معلوم قرار داد، هر کدام از آندو را در دیگرى داخل مى سازد، و دیگرى را نیز در اولى فرو مى برد، و این کار با نقشه اى است از جانب او به خاطر بندگان که قوت و غذایشان دهد و بر این حساب نشو و نماشان بخشد، پس شب را برایشان آفرید تا در آن از حرکات مشقت بار و تلاشهاى رنج آور آرامش یابند، و آن را همچون لباسى قرار داد تا در لباس شب رفته از راحتى و خوابش استفاده کنند، و شب برایشان موجب آسایش و بازیابى قوا و نیرو باشد، و تا بدان سبب به لذت و خوشى دست یابند. و روز را براى آنان روشن آفرید تا در آن در طلب فضل و روزى او روند، و آن را سبب روزى خداوندى قرار دهند، و در زمین او به خاطر به دست آوردن آنچه که منافع دنیوى و بهره هاى اخروى در آن است بگردش پردازند، و بواسطه همینها کارشان را اصلاح کند و اخبارشان را بررسى و گزارش نماید، و مى بیند که آنان در اوقات طاعات ، و مقامات واجبات ، و مواقع احکامش چگونه اند، تا بدکاران را به کردار زشتشان کیفر دهد، و نیکوکاران را به نیکى پاداش بخشد. اللهم فلک الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح ، و متعتنا به من ضوء النهار، و بصرتنا به من مطالب الاقوات ، و وقیتنا فیه من طوراق الافات . اصبحنا و اصبحت الاشیاء کلها بجملتها تلک سماوها و ارضها و ما بثثت فى کل واحد منها ساکنه و متحرکه ، و مقیمه و شاخصه ، و ما علا فى الهوآء و ما کن تحت الثرى . اصبحنا فى قبضتک ، یحوینا ملک و سلطانک ، و تضمنا مشیتک ، و نتصرف عن امرک ، و نتقلب فى تدبیرک ، لیس لنا من الامر الا ما قضیت ، و لا من الخیر الاما اعطیت . خداوندا سپاس از آن توست که سپیده صبح را براى ما شکافتى ، و بدان سبب ما را از روشنایى روز بهرمنده ساختى ، و به راه هاى به دست آوردن قوت و غذا بینا نمودى ، و در آن از حوادث آفات نگهداشتى . ما و تمامى اشیا جملگى صبح کردیم در حالیکه همه موجودات عالم از آسمان و زمین ، و هر آنچه که در هوا بالا رفته ، و آنچه که در زیر خاک پنهان است همه و همه از آن توست ، ما همه صبح کردیم در حالیکه در قبضه قدرت توایم ، ملک و سلطنت تو ما را از همه طرف احاطه کرده ، و خواست و اراده تو ما را در بر گرفته ، و از روى فرمان تو دخل و تصرف مى کنیم ، و در میدان تدبیر و نقشه تو در گردشیم ؛ از سود و منفعت ، چیزى جز آنچه که تو امضاء نموده اى ، و از خیر، جز آنچه که تو بخشیده اى براى ما نیست . اللهم و هذا یوم حادث جدید، و هو علینا شاهد عتید، ان احسنا و دعنا بحمد، و ان اساءنا فارقنا بذم . خداوندا این روز جدید و نوى است ، و بر ما گواهى مواظب و آماده است ، اگر نیکى کنیم با حمد و ستایش ما را وداع گوید، و اگر بدى کنیم با مذمت و نکوهش از ما جدا مى شود. اللهم صل على محمد و آله ، و ارزقنا حسن مصاحبته ، واعصمنا من سوء مفارقنه بارتکاب جریره ، او اقتراف صغیره او کبیره ، و اجزل لنا فیه من الحسنات ، و اخلنا فیه من السیئات ، و املا لنا ما بین طرفیه حمدا و شکرا، و اجرا و ذخرا، و فضلا و احسانا. خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست ، و مصاحبت نیکوى با آن را به ما روزى کن ، و ما را از بد مفارقت کردن آن با ارتکاب اعمال زشت و انجام گناهان کوچک و بزرگ محفوظ بدار، و در این روز حسنات ما را فراوان گردان ، و ما را از گناهان خالى ساز، و براى ما در میان اینروز آنچه جا دارد از ستایش و سپاسگزارى و پاداش و ذخیره آخرت و فضل و احسان پرساز. اللهم یسر على الکرام الکاتبین موونتنا، و املاءلنا من حسناتنا صحائفنا، و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا. خداوندا زحمت ما را بر فرشتگان کاتب اعمال آسان نما، و اوراق نامه اعمال ما را از حسناتمان پر ساز، و ما را با اعمال زشتمان به نزد آنان خوار و بى ارزش مساز. اللهم اجعل لنا فى کل ساعه من ساعاته حظا من عبادتک ، و نصیبا من شکرک ، و شاهد صدق من ملائکتک . خداوندا در هر ساعتى از ساعات اینروز بهره اى از عبادتت ، و نصیبى از سپاسگزاریت ، و گواه صادقى از فرشتگانت براى ما قرار بده . اللهم صل على محمد و آله ، و احفظنا فیه من بین ایدینا و من خلفنا و عن ایماننا و عن شمائلنا و من جمیع نواحینا، حفظا عاصما من معصیتک ، هدایا الى طاعتک ، مستعملا لمحبتک . خداوندا بر محمد و آل او درود فرست ، و ما را از پیش رو و پشت سر و راست و چپ و از جمیع اطراف خودمان محافظت نما، آنچنان حفظى که نگهدارنده از معصیت و راهنماى به طاعت و سرگرم کننده به محبت تو باشد. اللهم صل على محمد و آله ، و وفقنا فى یومنا هذا و فى لیلتنا هذه و فى جمیع ایامنا و لیالینا لاستعمال الخیر، و هجران الشر، و شکر النعم ، و اتباع السنن ، و مجانبه البدع ، و الامر بالمعروف ، و النهى عن المنکر، و حیاطه الاسلام ، و انتقاص الباطل و اذلاله ، و نصره الحق و اعزازه ، و ارشاد الضال ، و معاونه ضعیف ، و ادراک اللهیف . خداوندا بر محمد و آل او درود فرست ، و ما را در اینروز و شب و در جمیع روزها و شبها و شبهامان به انجام خیر، و دورى از بدى ، و سپاس نعمتها، و پیروى سنتها، و پرهیز از بدعتها، و امر به معروف ، و نهى از منکر، و پاسدارى اسلام ، و کاستن و خوار نمودن باطل ، و نصرت و اعزاز حق ، و ارشاد گمراه ، و کمک ناتوان ، و یاورى ضعیف و دادرسى مظلوم موفق بدار. اللهم صل على محمد و آله ، و اجعله ایمن یوم عهدناه ، و افضل (94) صاحب صحبناه ، و خیر وقت ضللنا فیه ، و اجعلنا من ارضى من مر علیه اللیل و النهار من جمله خلقک ، اشکرهم لما اولیت من نعمک ، و اقومهم بما شرعت من شرایعک ، و اوقفهم عما حذرت من نهیک . خداوندا بر محمد و آل او درود فرست ، و اینروز را مبارک ترین روزى که سراغ داریم ، و برترین همدمى که با او در خوریم ، و بهترین وقتى که در آن ماندگاریم قرار ده ، و ما را در میان خلق خود خرسندترین افرادى که شب و روز بر آنان مى گذرد، از سپاسگزارترین کسانى که از نعمتهاى خود به آنان بخشیده اى ، و قیام کننده ترین کسان به انجام شرایع و دستوراتى که نهاده اى ، و خود دارترین آنان از آنچه که نهى فرموده و ترسانده اى قرار ده . اللهم انى اشهدک و کفى بک شهیدا، و اشهد سماءک و ارضک و من اسکنتهما من ملائکتک و سائر خلقک ، فى یومى هذا، و ساعتى هذه ، و لیلتى هذه ، و مستقرى هذا، انى اشهد انک انت الله الذى لا اله الا انت ، قائم بالقسط، عدل فى الحکم ، رووف بالعباد، مالک الملک ، رحیم بالخلق ، و ان محمدا عبدک و رسولک ، و خیرتک من خلقک ، حملته رسالتک فاداها، و امرته بالنصح لامته فنصح لها. خداوندا تو را گواه مى گیرم - و تو از نظر گواه بودن کافى هستى - و آسمان و زمین و فرشتگان و سایر مخلوقات را که در آنها اسکان داده اى در اینروز و این ساعت و همین شب و همین جایگاهم گواه مى گیرم که : من گواهى مى دهم که تو خدایى هستى که معبودى جز تو نیست ، و قیام کننده به عدل ، عادل در داورى ، مهربان به بندگان ، مالک ملک هستى ، دلسوز آفریدگان مى باشى ، و اینکه محمد (صلى الله علیه وآله ) بنده و فرستاده و برگزیده از میان آفریدگان توست ، بار رسالت خود را بدوش او نهادى پس آنرا ادا نمود، و او را به خیر خواهى امتش دستور دادى و او نیز براى آنان خیر خواهى نمود. اللهم فصل على محمد و آله اکثر ما صلیت (95) على احد من خلقک ، و اءنله عنا افضل ما انلت احدا من عبادک ، و اجزه عنا افضل و اکرم ماجزیت احدا من الانبیاء عن امته ، انک انت المنان بالجسیم ، الغافر للعظیم ، و انت ارحم من کل رحیم ؛ و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین . خداوندا پس بر محمد و آل او درود فرست بیشترین آن درودى را که بر هر کدام از آفریدگانت فرستاده اى ، و از طرف ما برترین چیزى را که به هر یک از بندگانت داده اى به وى بده ، و از جانب ما برترین و گرامى ترین پاداشى را که به هر کدام از پیامبرانت از سوى امت خود داده اى به او ببخش ، که تویى بخشنده عطاهاى گران ، و آمرزنده گناهان بزرگ ، و تویى مهربانتر از هر مهربانى . و خداوند درود فرستد بر سرور ما محمد و آل پاک و پاکیزه او که برگزیدگان خلق و شرافتمندان عالمند. و بباید دانست که ادعیه و اذکارى که وارد است از ارباب عصمت و اصحاب هدایت - صلوات الله علیهم - در باب تعقیبات نماز، بخصوص ادعیه و اذکارى که در تعقیب نماز صبح مذکور است بسیار است ، نهایتش ما از جهت رعایت اختصار و تعقیب نماز صبح مذکور است بسیار است ، نهایتش ما از جهت رعایت اختصار و اجتناب از اطناب و اکثار که مبادا باعث کلال و مورث ملال گردد به همین قدر که یاد کرده شد اکتفا کردیم ، و به زیاده از آن اقدام ننمودیم ، والله ولى الاعانه و التوفیق ، و بیده ازمه التحقیق . توضیحى از مؤ لف در آداب تعقیب و بباید دانست که آنچه ما ذکر کردیم درین مختصر از تعقیب نماز، ماخوذ است از احادیث متکثره و روایات متعدده که در یک روایت مجتمع نبوده است ، بلکه از روایات متفرق نقل کرده شده ، پس تو مخیرى در آنکه همه آن ادعیه را که ذکر یافته است بخوانى ، یا بر بعضى از آن اقتصار نمائى هر گاه که وقت تو گنجایش خواندن همه آن نداشته باشد و هر گاه از نفس کلالى و ملالى دریابى پس باید که ترک دعا خواندن کنى و بدون میل نفس به سوى آن و اقبال بر آن تکلیف به اکمال دعا نکنى ، زیرا که توجه و اقبال نفس در دعا و عبادت به منزله روح آنست ، و اصحاب قلوب نیز گفته اند که : دعا خواندن به غیر توجه و اقبال خاطر، و چون تیرى است بى پر که هرگز به هدف نمى رسد. و سنت است که بعد از ادى نماز صبح تا بر آمدن آفتاب بر مصلاى خود نشسته باشى اگر چه مشتغل به تعقیب خواندن نبوده باشى ، چه روایت شده است از امام المتقین امیرالمؤ منین - صلوات الله علیه - که آن حضرت فرموده اند: من صلى فجلس فى مصلاه الى طلوع الشمس کان له سترا من النار. یعنى ((هر کس که نماز بامداد را ادا نماید، و تا بر آمدن آفتاب بر جاى نماز خود بنشیند هر آینه بوده باشد آن عمل از براى او سترى از آتش دوزخ )) کنایه از آنکه سبب این عمل از آتش دوزخ مستور و محجوب ماند. و سزاوار آنست که بعد از تعقیب نماز صبح سوره ((یس )) خوانده شود، چه در حدیث آمده است که : ((هر که سوره مبارکه ((یس )) را در اول روز بعد از نماز صبح بخواند آن روز تا شب از جمیع مکاره بلکه از مردن در آن روز در امان الله تعالى بوده باشد، و اگر در اول شب بخواند آن شب تا روز محفوظ بوده باشد، و اگر لابد او را در آن روز یا شب باید مرد به قدرت الله تعالى خواندن سوره مذکوره را در آن شب و آن روز فراموش کند.)) و این سوره را بدین سبب که دفع موت و بلیات را در آن روز از قارى خود مى کند ((سوره الدافعه )) مى نامند، و همچنین به جهت آنکه از براى هر حاجتى که خوانده شود به برکت آن به انجاح رسیده منقضى شود ((سوره القاضیه ))اش نیز مى گویند، و الله الموفق . تفسیر مفردات دعاهاى این فصل توضیح : بیان کنیم آن چیزى را که درین فصل واقعست و محتاج به بیانست چنانکه داءب و عادت ما درین کتابست . ((و نحن له مسلمون )) مراد از اسلام در اینجا اذعان به حکم ، و انقیاد به امر است ، یعنى : مائیم اذعان کننده به حکم پروردگار خود، و انقیاد نماینده به امر او، واخلاص ورزنده در عبارت او: چنانکه مفسران در تفسیر قول خداى تعالى که : لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون (96) گفته اند که : مراد به اسلام درین کلام معجز نظام ، ادغان و انقیاد است نه معنى متعارف اسلام . ((لا نعبد الا ایاه مخلصین له الدین )) یعنى : عبادت ما منحصر است در عبودیت حضرت عزت در حالتى که مخلوط سازنده نیستیم عبادت او را به عبادت غیر او، و شریک سازنده نیستیم کسى را در طاعت او، کنایه از آنکه عبادت نمى کنیم غیر او را نه بر سبیل اشتراک ، بلکه عمل خالصا مخلصا از براى خدا مى کنیم نه از براى سمعه وریا، چه عبادت شرکت را برنتابد بلکه محض قربت را شاید. و نعم ما قال : عبادت به اخلاص نیت نکوست و گرنه چه آید زبى مغز، پوست ((القیوم )) مراد به قیوم ذاتى است که قیام و پایدارى همه ممکنات و جمیع موجودات متعلق به او باشد، یعنى به وجود پیدا کرده ، یا آنکه نظام جمیع آنها مربوط به قبضه تصرف او بوده باشد بر وجهى که مراعات احوال کل واحد از موجودات را بر وفق مقتضاى استعداد ذاتى نموده ، به مرتبه کمالش برساند و کمالات اشیا - کما لایخفى - بحسب استعداد و قابلیت مختلف است . مترجم گوید: ((صاحب ((کشاف )) گفته که : القیوم هو الذى دائم القیام بتدبیر الخلق و حفظه (97) و بعضى دیگر گفته اند که : قیوم عبارت از ذاتى است که قائم بذاته باشد، چنانکه گفته اند: قائم مطلق توئى اما بذات از جوانمردى نیائى در صفات والله اءعلم )). ((اهدنى من عندک )) ممکن است که مراد به هدایت خداى تعالى درین کلام خیر انجام ، دلالت موصله به مطلوب که عبارت از رسانیدن به مطلوب که به معنى ارائه طریق و نمودن راهست باشد. پس معنى ((اهدنى من عندک )) بر تقدیر اول که هدایت به معنى دلالت موصله به مطلوبست عبارت از: فیروزى یافتن و فایز شدن به جنات نعیم ، و تزویج حورالعین است . و بر تقدیر ثانى که به معنى ارائه طریق است عبارت از: محو نمودن آثار علایق جسمانیه و رفع کردن استار عوایق هیولانه است ، کنایه از آنکه عقل و حواس و هستى و اساس مرا همواره در مطالعه اسرار جلال ، و ملاحظه انوار جمال خود منحصر و مقتصر دار، بر وجهى که اصلا و قطعا به غیر آن انوار و اسرار به چیزى دیگر ملتفت نشوم ، بلکه دائم الاوقات مستغرق مشاهده انوار جمالى و اسرار جلالى تو بوده باشم (98). مترجم گوید: ((بباید دانست که ((و افض على من فضلک )) فیض در لغت به معنى کثرت و سیلان آبست ، قال فى ((القاموس )): فاض الماء یفیض فیضا و فیضوضه اى کثر حتى سال . یعنى ((بسیار کن و به سیلان در آر بر من فضل و کرم خود را)). و کلام از قبیل استعاره بالکنایه است با تخلیل ، چه تشبیه شده است فضل الهى در زیاده شدن و سیلان کردن به آب ، واکتفا شده است به ذکر مشبه ؛ و ذکر افاضه که از ملائمات مشبه به است تخلیل آنست . ((و انزل على من برکاتک )) یعنى : ((نازل ساز و فرو فرست بر من از برکتها و نعمتهاى خود)) تشبیه شده است درین فقره رسانیدن خداى تعالى برکتهاى خود را به ما، به انزال که عبارت از ایصال چیزى است از بالا به شیب ، بر سبیل استعاره ، چه تشبیه شده است بلندى و شیبى به حسب رتبه به بلندى و شیبى مکانى ، و استعاره شده لفظى که از براى آن موضع (99) است که درین معنى استعمال یابد در آن معنى - والله اءعلم )). ((و قدرتک التى لا یمتنع منها شى ء)) یعنى قدرت کامله تو که به جمیع اشیا محیط است . و ممکن نیست که هیچ فردى از افراد ممکنات در تحت مقدورات الهى منتظم نباشند بلکه قدرت او جمیع مقدورات را بر وجه ابلغ احاطه نموده است . و از این عبارت چنین به حیطه فهم در مى آید که لفظ ((شى ء)) را بر ممتنع الوجود اطلاق نمى توان کرد.(100 ) ((ولا تزغ قلبى )) اصل ((تزغ )) از ((زیغ )) است ، و آن عبارتست از میل نمودن و منحرف شدن از طریق سداد و مسلک رشاد؛ و مراد آنست که سلب توفیق از من مکن ، تا بر صفت اهتدا باقى بوده باشم و از جاده مستقیم و دین قویم منحرف نشوم و التوفیق منه سبحانه . ((و من فجاءه نقمتک )) فجاءه - بضم فاء و مد همزه - عبارتست از وقوع چیزى ناگاه و بى خبر دفعه واحده . ومراد به ((نقمه )) عقابست ، و به فتح نون بر وزن کلمه ، و به کسر نون بر وزن نعمه هر دو آمده است . قال فى ((القاموس )): النقمه بالکسره و الفتح : المکافاه بالعقوبه . ((و من درک الشقاء)) درک - به تحریک - را بر مکان اطلاق مى نمایند، و طبقات آنرا ((درکات )) مى نامند؛ و طبقات دوزخ را ((درکات )) مى گویند، و طبقات جنت را ((درجات ))؛ و بر نهایت شى ء نیز که تعلق به جهت اسفل دارد اطلاق درک مى نمایند(101). ((و من یعنینى امره )) به عین بى نقطه ویاء بدو نقطه زیرین که ما بین نونین واقع است عبارت از چیزیست که این کس را نهایت اهتمام به شان آن بوده باشد، یقال : عنى بالشى ء اذا اهتم بشاءنه . ((بالله الاحد الصمد)) چنانچه از لفظ ((الله )) اراده ذاتى مى کنند که مستجمع جمیع صفات کمال بوده باشد، یعنى صفات جمالى که عبارت از صفات سلبیه است بوده باشد، چه واحد حقیقى عبارت از ذاتى است که مى باید منزه بوده باشد از ترکیب ذهنى و خارجى و تعدد، و هر چیزى که مستلزم یکى ازین دو چیز که عبارت از ترکب و تعدد است بوده باشد مثل جسمیت و تحیز؛ و مشارکت در حقیقت و لوازم آن مانند وجوب وجود و قدرت ذاتیه و حکمت تامه . و ((صمد)) ذاتى را گویند که مرجع و مقصود جمیع موجودات در تحصیل مرادات و طلب حاجات کلیه و جزئیه به او باشد که از کرم عمیم او درخواست کنند و التماس ازو نمایند قال ءفى ((الصحاح )) صمد یصمده صمدا اى قصده . و الصمد: السید لاءنه یصمد الیه فى الحوائج . و ((کفو)) مثل و مانند را گویند، پس اول این سوره مبارکه دلالت بر احدیت کرد که عبارت از منفرد بودن ذاتست با اتصاف جمیع صفات جمالى ، و آخراین سوره دلالت بر واحدیت نمود که عبارت از منزه بودن ذاتست از جمیع صفات جلالى . ((برب الفلق )) فلق عبارت است از شکافته شدن چیزى به نوعى که چیزى دیگر از آن ظاهر و پیدا شود؛ و این شامل جمیع ممکناتست ، چه حضرت عزت - جل شانه و عظم برهانه - جمیع ممکنات را از ظلمت عدم به منصه ظهور جلوه گر نموده ، کسوت وجود را در ایشان پوشانیده است . و ((فلق )) به سکون لام مصدر ((فلقت الشى ء فلقا)) است اى شققته شقا. یعنى شکافتم آنرا شکافتنى ، و منه قوله تعالى : فالق الحب و النوى (102)، یعنى ((شکافنده نبات از حبه ، و درخت از تخم )) و ((الغاسق )) شب شدید الظلمه را گویند، یعنى شبى که بغایت ، تاریک و بنهایت ، تیره باشد. و ((وقب )) یعنى : داخل شود و نفوذ کند تاریکى شب در همه چیز. و ((النفاثات فى العقد)) یعنى نفوس آدمیان ساحر یا زنان ساحره که به طریق سحر گرهى چند بر ریسمان هاى الوان مى زنند و بر آن عقدها دم مى دمند. و بباید دانست که اعتقاد فرقه ناجیه امامیه - اءنار الله براهینهم الجلیه - آنست که سحر و جادو در حضرت پیغمبر ما و سایر انبیا و ائمه هدى - علیه و علیهم صلوات اله الملک الاعلى - موثر نبوده و ضرر ایشان نمى کرده ، و اینکه حضرت عزت درین سوره مبارکه امر به استعاذه نمودن حضرت رسالت از ساحران نفوس کرده دلالت بر آن ندارد که سحر تاثیر در آن حضرت کرده باشد، و این قبیل قول خداى تعالى است که حکایت از احوال انبیاى سابق به عنوان دعا فرموده که : ربنا لاتواخذنا ان نسینا او اخطاءنا(103) یعنى ((اى پروردگار ما مگیر ما را به عقوبت آن اگر فراموش کردیم فعلى از طاعت را، یا خطا کردیم و بدون قصد مرتکب مناهى شدیم )). چه همچنانچه قول مذکور دلالت بر وقوع نسیان و خطائى که منافى نبوت است نمى کند، امر به استعاذه مذکوره نیز دلالت بر وقوع تاثیر سحر و جادو بر حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) نمى کند. و اما آنچه مخالفین مثل مسلم و بخارى در کتب حدیث خود نقل کرده اند که سحر در حضرت رسالت (صلى الله علیه وآله ) به مرتبه اى تاثیر کرده بود که آن حضرت را گمان آن مى شد که فعلى از جانب ایشان صدور یافته است و اصلا فعلى از ایشان صادر نشده بود از جمله اکاذیب و مفتریات و اباطیل و واهیات آن قوم است ، و هر که اندک از علم بهره داشته باشد داند که از این مقوله سخنان را خرافات مى گویند که هیچ عاقلى به آن نمى شود، زیرا که بر تقدیرى که آنچه در باب تاثیر سحر مى گویند واقعى باشد و صحتى داشته باشد لازم مى آید که طعن کفار که مى گفتند: ان تتبعون الا رجلا(104) مسحورا، صادق باشد، یعنى ((شما پیروى نمى کنید مگر مرد مسحور را)) یعنى سحر کرده شده را(105) و اما اعتذارى که درین باب گفته اند که سحر در آن حضرت به عنوان جنون تاثیر نموده بود نیز عذر بدتر از گناه است ، چه هر گاه سهو نسیان و تاءثیر سحر و هذیان بر انبیا و ائمه هدى که خزنه سرالله و حفظه حدود الله اند جایز نیست و وقوع آن نسبت به معصوم روا نیست و منافى عصمت و از نقایص نبوت و امامت است ، اتصاف به جنون نیز به طریق اولى از نقایص بوده باشد، فافهم و لاتکن من الغافلین . و ((الخناس )) مراد به خناس شیطان است که هر گاه انسان ذکر پرودگار خود مى نماید او فراهم آید و منقبص شود و از این کس دورى نماید. و تفسیر فاتحه الکتاب را در خاتمه الکتاب ذکر خواهیم کرد، ان شاء الله تعالى وحده العزیز. ((لا تاءخذه سنه و لا نوم )) مراد به سنه فتور و سستى است که قبل از خواب دست مى دهد. و تقدیم سنه بر نوم - با آنکه قیاس در نفى آنست که ترقى از اعلى به ادنى نمایند برعکس اثبات ، که در آن ترقى از ادنى به اعلى کنند - بنابر آنست که طبیعت سنه که فتور و سستى است صبعا بر طبیعت خواب مقدم است ؛ یا آنکه مراد به سنه حالتى است که مرکب باشد از سنه و خواب ، چنانکه بر حیوانات طارى مى شود؛ و مقصود نفى این حالت مرکبه است . مترجم گوید: ((بباید دانست که بعضى از مفسرین گفته اند که : سنه و نوم حالتى است واحده ممتده که مبدا آن اول استرخاء اعصاب دماغ است ، یعنى سنه مقدمه خوابست ، و مجموع سنه و نوم خوابى است تمام ، و مقصود نفى این مجموع است به ترتیب وجود، یعنى نفى آن چیزى که اولش سنه است و آخرش نوم ، پس سنه و نوم من حیث المجموع یک کلمه از قبیل : الرمان حلو حامض که به معنى مز است یعنى مى خوش . و این وجه چنانچه مخفى نیست بقدر دور است زیرا که حرف ((لا)) که در میان سنه و نوم در آمده است مساعده بر توجیه مذکور نمى کند. و بعضى دیگر در جواب اینکه اولى در نفى تقدیم اقوى است گفته اند که : معنى اخذ، غلبه و تسلط است ؛ و نفى تسلط ضعیف ، به ذکر اولى است . و این وجه نیز تکلف است - والله اءعلم بحقایق الامور)). ((ولا یوده حفظهما)) یعنى ثقیل و سنگین نیست بر حضرت عزت نگاه داشتن و محافظت نمودن آباء علوى و امهات سفلى (106). و ((الطاغوت )) طاغوت بر وزن ((فلعوت )) است مشتق از طغیان که به معنى در گذشتن از حد و اندازه است ، و در اصل ((طغیوت )) بوده که لام الفعل آنرا بر خلاف قاعده و قیاس بر عین الفعل مقدم داشته اند، بعد از آن قلب کرده اند ((یاء)) را به واسطه تخفیف به ((الف )). و طاغوت را بر چند معنى اطلاق مى کنند: بر شیطان یا هر چه را پرستش نمایند که غیر معبود حقیقى باشد، یا هر چه باز دارد بنده را از عبادت حق - سبحانه و تعالى - چنانچه گفته اند: هر چه مانع آیدت از یاد دوست از على بشنو که آن طاغوت اوست مترجم گوید: ((بباید دانست که بعضى طاغوت را بر کاهن و اصنام و کسى که مانع باشد از عبادت الله تعالى و رئیس و بزرگ اهل ضلال نیز اطلاق مى کنند - و الله اعلم )). ((لا انفصام لها)) به معنى لا انقطاع لها است یعنى : او را انقطاعى نباشد. چه مراد به فصم ، قطع است . ((ثم استوى على العرش )) به معنى استولى است یعنى : مستولى شد بر عرش . ((یغشى اللیل النهار)) به معنى یغطیه است یعنى : مى پوشاند شب ظلمانى را به روز نورانى . ((یطلبه حثیثا)) حثیث فعیل است از ((حث )) به معنى تعاقب ، یعنى شب و روز تعاقب همدیگر مى کنند، و به سرعت تمام از پى هم در مى آیند. ((و الشمس و القمر و النجوم )) این هر سه کلمه منصوبند تا عطف بر ((سماوات )) باشند. و ((مسخرات )) حال است و از شمس و قمر و نجوم در قرائت نصب ، و مرفوع اند به مبتدا بودن ، و مخسرات خبر ایشان است در قرائت رفع . و برین تقدیر ((تضرعا و خفیه )) حال باشند، یعنى : دعا کنید و بخوانید مر پروردگار خود را در حالتى که متضرعین یعنى زارى کننده ، و در حالتى که مختفین یعنى نهاندارنده باشید. کنایه از آنکه دعا را مخفى و پوشیده کنید و آهسته بخوانید، چه دعا در سر که عبارت از نهان داشتن آنست افضل است از دعا کردن به ظاهر و دعا خواندن به جهر، زیرا که ((معتدین )) را در قول خداى تعالى : ((انه لا یحب المعتدین )) یعنى ((به درستى که حضرت عزت دوست نمى دارد جماعت معتدین را)) تفسیر کرده اند به گروهى که طالب چیزى باشند که لایق ایشان نباشد، مثل آرزو کنندگان مرتبه انبیا و اولیا (علیه السلام ) را، و به جمعى که فریاد کنندگانند در قرائت دعا، یعنى به آواز بلند دعا مى خوانند. ((و ادعوه خوفا و طمعا)) این هر دو حالند، یعنى : بخوانید و دعا کنید پروردگار خود را در حالتى که هراسان و ترسان باشید از رد و عدم قبول اعمال شما بنا بر تقصیرى که در آن اعمال صادر شده باشد از شما، و در حالتى که طامع باشید در اجابت دعا بنا بر بسیارى رحمت پروردگار و بهره مندى از کرم بى نهایت کردگار. ((مدادا لکلمات ربى )) مداد به معنى سیاهى است که به آن کتابت مى کنند. و مراد آنکه اگر دریا تمام سیاهى شود از براى نوشتن کلمات علم و حکمت پروردگار من ، ((لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربى )) یعنى : هر آینه مداد دریا تمام شود و هیچ از آن نماند و کلمات پروردگار من همچنان بر حال خود باقى باشد، ((و لو جئنا بمثله )) ضمیر ((بمثله )) راجع است به بحر، یعنى و اگر چه بیاوریم مثل دریا دیگر باره ((مدادا)) یعنى زیاده بر آن دریا. ((فمن کان یرجوا لقاء ربه )) مراد به لقاء حضرت عزت ، حسن بازگشت و رجوع است به سوى رب العزه در روز قیامت . ((و الصافات صفا))، ((واو)) ((و الصافات )) و ((واو)) ((والزاجرات )) و ((واو)) ((والتالیات )) این هر سه ((واو)) قسم اند، یعنى قسم به فرشتگان که صافات و زاجرات و تالیات اند. و بباید دانست که بعضى صافات و زاجرات و تالیات را به طوایف فرشتگان تفسیر نموده اند، یعنى فرشتگانى که به حسب مراتب خود در مقام عبودیت صفها کشیده اند، و بنا بر اراده و مقتضاى امر الهى به زجر و جبر اجرام علویه و سفلیه قیام نموده اند تا آثار و نتایجى که به امر الهى به جهت مصلحت مخلوقات در آنها مندرج است به ظهور رسد و مقصود به حصول بپیوندد، و به تلاوت آیات الهى بر انبیا و مرسلین مامور شده اند. و جمعى دیگر به نفوس علما تفسیر کرده اند، یعنى نفوسى که در عبادت صفها بسته اند، و به براهین ساطعه و دلایل قاطعه مکلفین را از فسق و کفر، زجر و جبر کرده اند، و آیات الهى و شرایع او را تلاوت نموده اند. و گروهى دیگر به نفوس مجاهدین تفسیر کرده اند، یعنى نفوسى که در حال قتال صفها کشیده اند، و اسبان و دشمنان را زجر و جبر نموده اند، و ذکر خداى تعالى را در معرکه جهاد بر وجهى تلاوت کرده اند که مجاهده و مقاتله ایشان را مانع از آن نیست . ((و رب المشارق )) یعنى مشارق آفتاب که هر روز از درجه یا دقیقه اى علیحده طالع مى شود، یا مراد به مشارق مشارق کواکب باشد، چه هر کوکبى را مشرقى باشد که کوکب دیگر را نباشد که از آنجا طالع مى شود و نمودار مى گردد. ((انا زینا السماء الدنیا)) یعنى : به تحقیق که ما بیاراستیم آسمان نزدیکتر را، یعنى آنکه به شما اقرب است . و على هذا التقدیر دنیا ماخوذ خواهد بود از ((دنا یدنو)) به معنى ((قرب یقرب )) ((بزینه الکواکب )) اضافه زینه به کواکب اضافه بیانى است ؛ و بنا بر قراءت ((زینه )) به تنوین ((الکواکب )) بدل از ((زینه )) خواهد بود، یعنى : به زینتى که آن کواکب است ، یا به کواکب . و اما در جواب آنچه مشهور است که جمیع ثوابت در فلک هشتم اند، و کل واحد از سبعه سیاره در یکى از افلاک سبعه علیحده مرکوزاند، و در فلک دنیا به جز قمر مرکوز نیست پس زینت آن به کواکب چون تواند بود، و حال آنکه ثوابت در فلک هشتم ثابت اند؟ این مى توان گفت که : برین مطلب برهان ثابت نشده است که در واقع چنین است بلکه محض احتمال است چنانکه بر وجود فلک هشتم و نهم برهان قائم نشده است . و ایضا ممکن است که در فلک قمر کواکب واقع باشند که هیچکدام از آنها در ممر سیارات و در ممر ثوابت مرصود نبوده باشند؛ و بر امتناع این احتمال نیز دلیل ثابت نشده است . مترجم گوید: ((بباید دانست که قید کواکب در غیر ممر سیارات و ثوابت به واسطه اخراج کسف آنهاست مراحد النصفین را، چه اگر کواکب مذکور در احد ممرین باشند هر آینه مى بایست که کسف احد نصفین کنند و حال آنکه ارصاد آنهاست شاهد است بر خلاف آن . و قید ثوابت به مرصوده به جهت اخراج احتمال کسف آنهاست مرثوابت غیر مرصوده را چنانچه بر ارباب علم هیئت و اصحاب این فن بلند مرتبت مخفى نیست - والله اعلم بحقابق الاشیاء)) و مى توان گفت : بر تقدیرى که ثابت بوده باشد که جمیع ثوابت در فلک هشتم اند و فلک قمر به غیر از قمر مشتمل بر دیگر ستارگان نباشد چرا نشاید که تزیین آسمان دنیا به اعتبار رویت بوده باشد، چه سیارگان جملگى به حسب ظاهر در فلک قمر نمودارند اگر چه در واقع در فلک فوق فلک قمر بوده باشند، و به واسطه زینت همینقدر کافیست و لازم نیست که بالفعل در آن بوده باشند. ((و حفظا من کل شیطان مارد)) نصب ((حفظا)) بر مصدریت است ، اى : وحفظناها حفظا، زیرا که سابق ، چیزى که صلاحیت آن داشته باشد که عطف بر آن تواند بود نگذشته است . و مى تواند بود که عطف باشد بر علتى که از کلام سابق فهمیده مى شود، و برین تقدیر معنى کلام این باشد که : ما به تحقیق گردانیدیم کواکب را از جهت زینت و از جهت حفظ. و ((مادر)) بیرون آمده از طاعت ، و زندگانى کننده به هواى نفس و ارادت را گویند، یعنى کسى که رقبه (107) خود را از ربقه (108) طاعت بر آورده باشد و به هواى نفس خود زندگانى نماید. ((لا یسمعون الى الملا الاعلى )) جمله اى است مستانفه از جهت بیان حال ایشان بعد از حفظ، یعنى بعد از حفظ به این صفت موصوف اند؛ و نشاید که صفت شیاطین که مفهوم از ((هر شیطان )) است بوده باشد، چه حفظ از کسى که نمى شنود لازم نیست ، زیرا که بعد از ثبوت عدم شنیدن ، حفظ را پرفایده اى نخواهد بود. و مراد به ((ملا اعلى )) فرشتگان اند که ساکنان عالم بالااند چنانکه مراد ((به ملا اسفل )) ساکنان زمین اند که عبارت از انس و جن اند. و معدى بودن سماع یا تسمع بر قرائت تخفیف یا تشدید به حرف ((الى )) از جهت تضمین معنى اصغاء است بنا بر مبالغه در نفى استماع . و اصغاء عبارت از گوش انداختن است ، که اگر چنانچه متضمن معنى اصغا نمى بود هر آینه متعدى به ((الى )) نمى شد، چه قیاس آنست که متعدى به نفس باشد، و حال چون تضمین معناى اصغاء در آن شده به آن اعتبار متعدى به ((الى )) شده است . ((و یقذفون من کل جانب دحورا)) یعنى : ((انداخته مى شوند به تیر شهاب از هر جانب آسمان که بالا روند و خواهند که استراق سمع کنند. و ((دحور)) به معنى طرد و راندن است ، و مفعول له قذف است ، و معنى آن اینکه : مى اندازند شهب (109) را از هر جانب به جهت رانده شدن تا مطرود گردند و رانده و ممنوع شوند. و مى تواند بود که ((دحورا)) مفعول مطلق بوده باشد از غیر باب خود بنا بر قرب معنى آن به قذف ، چه معنى طرد و قذف نزدیک به هم اند مثل ((قعدت جلوسا)). ((و لهم عذاب واصب )) و ((وصب )) در اصل لغت به معنى دوام چیزیست با شدت و سختى ، یعنى : مر شیاطین راست در آخرت عذاب دائم شدید. ((الا من خطف الخطفه )) استثنا از فاعل ((یسمعون )) است ، یعنى : شیاطین را قوت استماع کلام ملائکه نیست مگر آنکه در ربایند ربودنى ، یعنى بدزدند سخنى را از ملائکه دزدیدنى . ((فاتبعه شهاب ثاقب )) یعنى : از پى در آید و متابعت او کند شهاب از جهت سوزانیدن مرجوم ، که گویا که آن شهاب به روشنى خود سوراخ مى کند هوا را، و لهذا متصف به لفظ ((ثاقب )) شده . و مراد به شهاب چیزیست که نمودار مى شود در آسمان مثل کوکبى که فرو افتد به سوى زمین . مترجم گوید: ((چنانچه مصنف - قدس سره - در حاشیه اشاره به آن نموده است مى تواند بود که کوکبى که مى افتد بعض از کواکب صغیره باشد که بنابر نهایت دورى نمودار نباشند؛ و مى تواند بود که از کواکبى باشد که نمودار باشند که چون به سوى زمین افتد حق - سبحانه - على الفور به قدرت بالغه خود عوض آن کوکب خلق کند؛ و از اینست که من غیر انتقاص مرئى است - و الله اعلم بحقیقه الحال )). و اما آنچه طبیعیون که عبارت از ارباب علم طبیعى باشند از روى تخمین و حدث دوربین گفته اند که : شهاب بخاریست که از کره ارض به جانب بالا میل نموده متصاعد مى شود، و چون به کره آتش مى رسد بنابر دهنیتى یعنى چربى که در طبع آن متمکن است مشتعل مى شود به ثبوت نرسیده و به صحت نیز نانجامیده است ، و بر تقدیر صحت و ثبوت ، منافى مدلول آیه کریمه نیست چنانچه منافى این آیه کریمه نیز نیست - و هو قوله تعالى - : و لقد(110) زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین (111) و در بیان عدم منافات آنکه : شهاب و مصابح را اطلاق مى کنند بر چیزى که روشن و مشتعل باشد، و هر چه روشن و مشتعل باشد در جو آسمان زینت است چه آسمان به سبب آن شعله مستنیر و روشن مى شود، و آن روشنى آرایش آسمان است ، پس مصباح و شهاب زینت آسمان بوده باشد. و ایضا استبعاد ندارد که حضرت عزت - جل شانه - آن بخار دهنى را متصاعد کند بر کره آتش در حالتى که شیاطین خواهند استراق کلام ملائکه کنند تا به سبب دهنیتى که دروست مشتعل گشته ایشان را بسوزاند. و اگر گویند که آتش شیاطین را چون تواند سوزانید؟ زیرا که خلق شیاطین نیز از آتش است چنانچه فخریه شیطان دلالت بر آن دارد در قول خداى تعالى : قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین (112) و حاصل تفسیر آیه اینست که : من از آدم بهترم زیرا که خلقت من از نار شده است و خلقت آدم از تراب . جواب گوئیم که : خلقت شیاطین از محض آتش نیست که نتوانند به آتش سوخته شوند چنانچه خلقت آدمیان نیز از محض خاک نیست بلکه اجزاى نارى در شیاطین غالبست ، چنانکه اجزاء ترابى در انسان . پس احتراق شیاطین به آتشى قویتر از آتش اجزاء ایشان ممکن است ، چنانکه بر طبع سلیم و ذهن مستقیم ظاهراست . پس گویا شیاطین کلام ملائکه را نمى توانند شنید مگر وقتى که صعود نموده به قرب کره اثیر(113) منتهى شوند و چون به آن مرتبه رسند و استراق سمع نموده اراده رجوع نمایند، شهاب از پى در آمده به ایشان رسد و ایشان را بسوزاند. پس از این است که حضرت عزت - جل شانه - بیان نموده از پى در آمدن شهاب و دریافتن مر ایشان را به قول خود که : فاتبعه شهاب ثاقب . ((ان استطعتم ان تنفذوا)) یعنى اگر قدرت داشته باشید که بیرون روید از اطراف سماوات و ارض به زور وقوت خود در حالتى که گریزنده باشید از حق - سبحانه تعالى - ((فانفذوا)) پس بگریزید، ((لا تنفذون الابسلطان )) و این جمله ایست به سر خود که معنیش آنست : ((و حال آنکه شما نمى توانید که از اطراف آسمان و زمین بدر رفت مگر به قوت و شوکت )) و شما را خود این قوت و قدرت نیست . پس نتوانید بدر رفت چه شما مخلوقید و مخلوق را قوت و قدرت بر خالق خود نمى باشد. و ((سلطان )) مصدر است مثل غفران ، به معنى تسلط، و منه قوله تعالى : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا(114)، اى تسلطا، یعنى ولى مقول را صاحب تسلط گردانیدیم بر نفس و مال قاتل بر آنکه قصاص کند، یا دیه بگیرد. ((یرسل علیکما شواظ من نار و نحاس )) مراد به ((شواظ)) لهب و شراره آتش است ، و مراد به ((نحاس )) دود آن شراره ، یا مراد از آن روى گداخته آب کرده باشد که ریخته شود بر سر ایشان . و مرفوع بودن ((نحاس )) به سبب عطف آنست بر ((شواظ))، و بنا بر قرائت ((نحاس )) به جر عطف بر ((نار)) خواهد بود. ((فلا تنتصران )) یعنى : ((نصرت نتوانید کرد یکدیگر را، و منع نتوانید کرد از همدیگر ریخته شدن آنرا)). ((خاشعا متصدعا من خشیه الله ))، تصدع به معنى تشقق است که عبارت از شق شدن و از هم جدا گردیدن است از هیبت و ترس حضرت عزت . و غرض ، توبیخ و سرزنش ‍ قارى قرآن مجید است بر عدم خشوع و ترس او در وقت تلاوت آیات بینات از جهت قساوت قلب او، و قلت تدبر و تفکر در معانى آن . ((عالم الغیب و الشهاده ))، یعنى عالم است بر آنچه غائب است از حس و بر آنچه حاضر است ؛ یا عالم است به سر و علانیه . مترجم گوید: ((بباید دانست که مراد از ((عالم الغیب و الشهاده )) عالم بودن حضرت عزت است بر غایب و حاضر؛ و ذکر غیبت نظر به انسان است یعنى آن چیزى که از نظر خلق غائب است مثل جواهر قدسیه (115) و اطلاع بر احوال آن ؛ و مراد به ((شهاده )) اجرام است و اعراض (116)؛ و ذکر تقدم غیبت بر شهادت به سبب تقدم آنست در وجود، زیرا که خلق جواهر در وجود مقدم است بر خلق اجرام - و الله اءعلم )). ((القدوس )) مبالغه است در نزاهت و پاکى از آنچه موجب نقص است نسبت آن به ذات متعالى . و نعم ما قیل : هر چه مفهوم عقل وادار کست ساحت قدس او از آن پاکست ((السلام )) مصدرى است که وصف واقع شده است از باب مبالغه مثل ((زید عدل ))، و مراد سالم بودنست از جمیع اقسام نقایص . و اینکه جنت را دارالسلام نامیده اند به واسطه آنست که سکان آن سالم اند از جمیع آفات ، یا از براى آنست که جنت منزلى است که منسوب است به حضرت حق - سبحانه و تعالى - که نام نامى او - جل شانه - ((سلام )) است . ((المومن )) یعنى بخشنده امن . و از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) مرویست که : حق - سبحانه و تعالى - را ازین جهت مومن نامیده اند که رستگار و ایمن مى گرداند از سخط و عذاب خود کسى را که اطاعت او مى کند. ((المهیمن )) یعنى رقیب و نگاهبانست مر جمیع اشیا را. مترجم گوید: ((در کتاب ((عده الداعى )) مذکورست که : ((مهیمن )) به معنى شاهد است کما فى قوله تعالى : مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه (117) اى شهیدا علیه ، و الله المهیمن یعنى الله تعالى گواه است بر خلق خود بر آنچه از ایشان صادر مى شود از قول و فعل زیرا که هیچ چیز بر او پوشیده و پنهان نیست کما فى قوله تعالى : و ما یعزب عن ربک مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء(118 ) بر او علم یک ذره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکى است و بعضى گفته اند که : ((مهیمن )) به معنى امین است . و بعضى گفته اند که : رقیب بر شى ء و حافظ آنست ، چنانچه در کتاب مذکور است . و بعضى دیگر گفته اند که : اسمى است از اسماء الله تعالى - والله اءعلم بحقیقه الاشیاء)) ((العزیز)) یعنى کسى که هیچ چیز او را معادل و مماثل نشود، یا شخصى که بر همه اشخاص غالب بوده باشد و او مغلوب کسى نباشد. و منه قوله تعالى : و عزنى فى الخطاب (119) اى غلبنى . ((الجبار)) یعنى کسى که جبر و قهر مى کند خلق را بر بعض امور که ایشان را در آن امور اختیار و اقتدار نیست و بر تغییر آن قادر نیستند. یا آنکه مراد به ((جبار)) آن باشد که جبر مى کند مر بندگان را، و به اصلاح مى آورد حال ایشان را به نوعى که صلاح ایشان در آنست اگر چه ایشان ندانند و راضى به آن نباشند. ((المتکبر)) یعنى صاحب کبریا از حاجت و نقص ، کنایه از آنکه بزرگتر از آنست که او را حاجتى بوده باشد، و یا دست نقصى به دامن کبریاى او برسد. ((الخالق البارى المصور)) بعضى را گمان است که اسماء ثلاثه مبارکه مترادفه اند به معنى ایجاد و انشاء، و ذکر آنها بنا بر تاکید است . و این گمان غلط است و چنان نیست که ایشان را به خاطر خطور کرده بلکه امور متخالف اند در معنى ، نمى بینى که بنائى را که خواهند بسازند چند چیز در ایجاد آن ضروریست ؟ چنانکه اول - محتاجست به تقدیر طول و عرض و وسعت و تنگى . دوم - محتاجست به وضع سنگ و خشت و گل و چوب و غیر ذلک . سیم - محتاجست به تزئین و نقش و تصویر کردن . پس این امور ثلاثه مرتبه صادر مى شود ازو - جل شانه - در ایجاد عالم از کتم عدم به سر حد وجود. و به ازاء کل واحد ازین اعتبارات ثلاث یکى از اسماء ثلاث را به ترتیب مذکور بر او - جل شانه - اطلاق مى نمایند، و او را بدان اسم مى خوانند. ((یسبح له ما فى السموات و ما فى الارض )) مراد به تسبیح ، تنزیه و تقدیس است . و تسبیح یا به لسان حالست که هر ذره اى از موجودات ، پرودگار خود را به زبان حال مى خوانند و تنزیه مى کنند و دلالت دارند بر وجود صانع حکیم واجب لذاته . یا به لسان مقالست و آن در ذوى العقول ظاهر است ، اما در غیر ذوى العقول از حیوانات دیگر فرقه عظیمه اى بر آن رفته اند که هر طایفه اى از آنها تسبیح پروردگار خود مى کنند به لغات و اصواتى که ایشان را است مانند نوع بنى آدم ؛ و برین معنى حمل کرده اند قول خداى تعالى را جائى که مى فرماید: و ما من دابه فى الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم .(120) حاصل معنى آیه کریمه - الله اعلم - آنست که : ((هیچ متحرکى نیست بر روى زمین از چرنده و پرنده که نبوده باشد مثل شما امتى در تسبیح و تقدیس پروردگار خود)). و اما تسبیح گفتن غیر حیوانات از جمادات ، جمعى کثیر و جم غفیر به آن قائل شده اند که جمادات را نیز تسبیح لسانى هست ، چنانچه گفته اند: هیچ چیزى ز نامى و جامد نیست الا مسبح و حامد و معتضد شده اند به قول خداى تعالى : و ان من شى ء الا یسبح بحمده .(121) و این آیه کریمه را مؤ ید قول خود مى دانند و مى گویند: اگر از تسبیح که درین آیه واقعست مراد تسبیح به زبان حال بوده باشد پس قوله تعالى : ولکن لا تفقهون تسبیحهم محتاج به تاویل باشد. و گفته اند که : وجه اعجاز در تسبیح سنگریزه در دست مبارک حضرت رسالت پناه (صلى الله علیه و آله ) نه از حیثیت نفس تسبیح است بلکه از آن سبب است که تسبیح سنگ ریزه را صحابه استماع نمایند و گوشزد ایشان شود، و الا سنگریزه و غیر آن فى نفسه دائم الاوقات در تسبیح و تقدیس حضرت مقدس اند، چنانچه گفته اند: به ذکرش هر چه بینى در خروش است دلى دارند درین معنى که گوش است نه بلبل بر گلشن تسبیح خوانى است که هر خارى به تسبیحش زبانى است ((و ان تخرجنى من الدنیا آمنا)) یعنى : خلاصى دهى مرا از ذل گناهان و خوارى عصیان که میان من و توست به اینکه مرا پیش از مردن توفیق توبه کردن دهى ، و خلاص سازى مرا از آلایشى که میان من و خلق توست به اینکه مرا توفیق خلاصى از حقوق ایشان ارزانى دارى . ((و تدخلنى الجنة سالما)) یعنى : سالم گردانى مرا از عقاب پیش از دخول در جنت به اینکه گناهان مرا عفو نمائى و بعد از آن داخل بهشتم کنى . و این جمله مؤ کد جمله سابق است . ((و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم )) بعضى از ((حول )) اینجا قدرت اراده کرده اند، یعنى هیچکس را قدرت نیست بر چیزى مگر به اعانت و یارى حضرت عزت . و بعضى حول را در اینجا به معنى تحویل و انتقال گرفته اند، یعنى ما را میسر نیست که تحویل کنیم از کردن عصیان به ترک نمودن آن مگر به عون و یارى حضرت بارى ، و نیست ما را قوتى بر طاعات و عبادات مگر به توفیق او - جل شاءنه - و این معنى را رئیس المحدثین - قدس الله روحه - در کتاب ((توحید)) حدیث از امام الباطن و الظاهر امام محمد باقر (علیه السلام ) روایت نموده است . پس سزاوار آنست که قصد همین معنى کنند که مروى از ائمه هدى است - علیهم صلوات الله الملک الاعلى -. ((و الکشف همى ، و فرج غمى )) بعضى تفرقه کرده اند میان هم و غم و گفته اند که : ((هم )) آنست که انسان را قدرت برزایل نمودن آن باشد مثل افلاس (122) مثلا، و ((غم )) آنست که قدرت بر ازاله آن نباشد مثل موت فرزند و غیره . و بعض دیگر تفرقه کرده چنین گفته اند که : ((هم )) آنست که قبل از نزول مکاره حاصل شود، و ((غم )) آنست که بعد از نزول آن دست دهد. ((من شر کل غاشم )) اى مبغبض یعنى : بغض کننده . ((و طارق )) مراد به طارق شرى است که در شب وارد شود. ((الصامت و الناطق )) بیشتر اطلاق ((صامت )) را بر جمادات مى کنند، و اطلاق ((ناطق )) را بر حیوانات ، اگر چه از حیوانات عجم بوده باشد، و مى گویند که : ((فلان کس نه مالک صامت است و نه مالک ناطق )) یعنى مالک هیچ چیز نیست . و از اینجاست قول فقها که گفته اند: ((الزکاة فى الناطق و الصامت )). و اگر از ناطق معنى متعارف آن در اینجا اراده شود نیز جایز است . ((ببدیع السموات و الارض )) مراد آنست که خلق سماوات و ارض بدیع است و عدیم النظیر، یعنى نظیر آسمان و زمین معدوم است . و این از باب وصف به اعتبار متعلق است ، مانند: حسن الغلام . و بعضى گفته اند که : مراد به بدیع ، مبدع است - به صیغه اسم فاعل - یعنى موجد و پیدا کننده به غیر مثال سابق . و این نه از قبیل اجراء صفت بر غیر من هى له است . و مناقشه را درین تحقیق میدانى است وسیع ، چه صیغه فعیل که صفت مشبهه باشد به معنى مفعل که صیغه اسم فاعل است در لغت نیامده و به ثبوت نپیوسته ، و اگر فعیل به معنى مفعل آمده باشد پس شاذ خواهد بود که قیاس را نشاید. و درین کلامى است که ان شاءالله تعالى در باب سیم ذکر آن خواهد شد. ((مالاح الجدیدان )) معنى ((لاح )) ظاهر است ، و مراد از ((جدیدان )) شب و روز است . ((و ما اطرد الخافقان )) مراد به ((خافقان )) مشرق و مغرب است ، و مراد به اطراد ایشان بقاى ایشان است . ((و ماحدا الحادیان )). مراد از آن نیز شب و روز است ، کنایه از آنکه گویا لیل و نهار حدى مى گویند به واسطه مردمان که به سوى قبور خود شتاب نمایند چنانکه شتر را که حدى مى گویند زودتر و بیشتر قطع مسیر مى کند. ((ما عسعس لیل ))اى اقبل و ادبر. و این لغت از اضداد است یعنى به دو معنى است که ضد همدیگرند. ((و ما ادلهم ظلام )) ادلهم به تشدید میم بر وزن اقشعر یعنى اشتداد یافت ظلمت شب . یقال : لیلة مدلهمة ، اى مظلمة . ((و ما تنفس صبح )) به معنى ظاهر و پیدا شدن صبح است . و اینکه تعبیر از طلوع صبح به تنفس کرده اند کنایه از آنست که ورزیدن نسیم نزد طلوع صبح گویا که نفس مى کشد صبح به نسیم در وقت طلوع . ((خطیب و فد المؤ منین )) خطیب القوم در لغت ، بزرگ قوم را گویند که در نزد سلاطین به جهت قضاى حوایج قوم خود مخاطبه و مکالمه مى کند. و مراد به ((وفد)) - به فتح واو - در اینجا جماعتى اند که در جائى بر کسى وارد شوند و نزول کنند و مهمان او گردند. ((و المکسو حلل الامان )) یعنى لابس حله هاى امان . و مراد به آن امان دادن امت است از عذاب آتش چنانکه حضرت عزت - جل شاءنه - فرموده که : ولسوف یعطیک ربک فترضى (123). و حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله ) راضى نخواهد شد که احدى از امت او در آتش باشد چنانکه در حدیث وارد شده است . ((و حلل الاءمان )) استعاره است ، و بناء کلام بر استعاره بالکنایة است با ترشیح ، چه تشبیه شده است امان به چیزى که محیط مى شود به انسان و به انسان و به دور او درمى آید مانند جامه و امثال آن ، و اکتفا شده است در کلام به ذکر مشبه تنها چنانچه قاعده استعاره بالکنایة است ، و ذکر کسوة ترشیح آنست . ((و عزائم مغفرتک )) مراد از آن مغفرتى است که حتم و واجب شده باشد. ((فیما فزعت الیک منه )) فزعت - به فاوزاء نقطه دار و عین بى نقطه - بى معنى ((التجاءت )) است که عبارت از ملتجى شدن و پناه بردن است ، یعنى : ملتجى شدم و پناه بردم به سوى تو از جمیع افعال و اقوال ناشایسته . ((قد غبرت وجهى )) غین نقطه دار و باء به یک نقطه مشدده ، مراد از آن غبار آلوده شدن روست به سبب کثرت گناه که بروجه استعاره بالکنایة واقع شده است . ((و لولا تعلقى )) جواب ((لولا)) لقد کان ذل الایاس است که بعد از آن در اصل دعا مذکور است ، و معنى چنین است که : اگر تعلق من نمى بود به سوى تو و رحمت بى نهایت تو به تحقیق که ذل عجز و ناامیدى شامل من خواستى بود، یعنى ناامیدى مرا فرا خواستى گرفت ((لا تقنطوا)) اى لا تیاسوا، یعنى ناامید مشوید. ((ندبتنا)) اى دعوتنا و طلبتنا. ((داخرین )) به معنى ذلیلین و صاغرین است . ((قد اسبل دمعى حسن الظن بک )) اسبال دمع جارى شدن آب چشم است ، مراد اینکه به تحقیق که به گریه در آورده و جارى ساخته است آب چشم مرا حسن ظن من به عفو نمودن تو از گناهکاران ، و در گذشتن تو از بد کرداران و اگر چه مراتب گناهان ایشان عظیم و بى غایت ، و خطایاى ایشان بى نهایت بوده باشد. پس اگر گویند که : حسن ظن سبب مسرت و موجب خوشحالى است نه متضمن گریه واندوه ، جواب گوئیم که : سبب این گریه از شدت فرح و ابتهاج است نه از رهگذر غم واندوه (124). ((و تغمد زللى )) یعنى پوشیدن و فراگفتن لغزیدن ها و از جاده اطاعت بدر رفتن هاى مرا به عفو و غفران خود. ((و اقالة عثرتى )) مراد به ((اقالة )) مسامحه نمودن و در گذشتن است . و مراد به ((عثرة )) گناه و خطیه است که ماءخوذ است از عثرة الرجل که به معنى لغزیدن پاست . ((و مجاهد الناکثین )) مراد به ((ناکثین )) اهل جمل اند که عایشه و طلحه و زبیر و اتباع ایشان بودند که نکث بیعت امیرالمؤ منین - صلوات الله علیه - نمودند. ((و القاسطین )) معاویه و اعوان اویند مثل عمروبن عاص ، و ابوموسى اشعرى ، و غیرهم که از اطاعت امام مفترض الطاعة عدول نمودند و به باطل گرویدند، چه قسوط به معنى عدول از حق است . ((و المارقین )) مراد به ایشان خوارج نهروان اند که از دین بدر رفتند همچنانچه تیر از کمان بدر رود، چنانچه در حدیث آمده است . و مراد به ((مرق )) بدر رفتن تیر است از کمان . ((امامى )) خبر ((ان )) است که سبق ذکر یافته ، و اوصاف سته سابقه مذکوره نعت اند، و مراد به اینها معنى ثبوت است نه حدوث ، پس صحیح است که نعت معرفه واقع شوند، چنانچه در قول خداى تعالى مالک یوم الدین گفته اند و جایز داشته اند. مترجم گوید: ((تفصیل این اجمال آنکه هر گاه اسم فاعل مضاف واقع شود یا به معنى ماضى خواهد بود یا به معنى حال و استقبال . اگر به معنى ماضى باشد دلالت بر ثبوت و استمرار مى کند، و اضافه آن درین صورت اضافه معنوى خواهد بود که کسب تعریف کرده است ، پس مى تواند بود که صفت معرفه واقع شود چنانکه درین محل واقع شده است . و اگر اسم فاعل به معنى حال یا استقبال باشد دلالت بر حدوث و تجدد مى کند، و اضافه آن درین صورت اضافه لفظى خواهد بود نه اضافه معنوى ، زیرا که مضاف به اضافه لفظى کسب تعریف نمى کند، پس نمى تواند بود که صفت معرفه واقع شود، و لهذا مصنف - قدس سره - در کتاب گفته که : ((و یراد بها معنى الثبوت لاالحدوث ))، چنانچه صاحب ((کشاف )) در تفسیر مالک یوم الدین توضیح این مبحث نموده است - و الله اعلم )) ((و القبول من حملتها، و التسلیم لرواتها)) عطف بیانست به واسطه توضیح و تبیین . و ((حمله )) - به فتحات ثلاث - جمع حامل است ، و مراد به آن ، نقل کنندگان روایت و حدیث اند. ((و اعلاما و منارا)) اى هداة ، یعنى : هادیان دین مبین . و ((اعلام )) جمیع علم است و آن چیزیست که از جهت تعیین راه در صحراها نصب مى کنند که راه به آن دانسته شود. و ((منار)) - به فتح میم - موضع مرتفع را گویند که بالاى آن آتش مى افروزند تا کسى که راه گم کرده باشد به سبب آن روشنى هدایت یافته به منزل رسد. و وجه مناسبت اینکه ائمه معصومین - صلوات الله علیهم اجمعین - را به اعلام و منار وصف کرده اند بر فطن خبیر مخفى نیست . ((لا مفزع و لا ملجاء)) عطف تفسیرى ((لا مفزع )) است . ((و معقلى من المخاوف )) معقل - به فتح میم و کسر قاف - نزدیک است به معنى حصن و حصار. قال فى ((النهایة الاءثیریة )): ((المعاقل الحصون و واحدها معقل .)) و گاه هست که آنرا اطلاق مى کنند بر ملجا که عبارت از پناهست . ((امام طلبتى ))، یعنى پیش از ذکر حاجت من . و مراد به من قدمتهم امام طلبتى جمعى اند که در ادعیه قبل از ذکر حاجت ، توسل و تشفع به ایشان مى کنند، و این کنایه از حضرت سید ابرار و آل عالى مقدار آنحضرت است - صلوات الله علیهم - و ((طلبتى )) به فتح طا و کسر لام است . و ((معولى )) بر صیغه اسم مفعول به معنى ثقتى و معتمدى است . و ((ظعنى )) به ظاء نقطه دار و عین بى نقطه ساکنه یا مفتوحه - به معنى سیرى و سفرى است . ((و منقلبى و مثواى )) مراد با آن رجوع و اقامت است ، یا حرکت و سکونست . ((من نائلک )) مراد به ((نائل )) عطیه تو و احسان تو. و لفظ نوال از اینجا ماءخوذ است . ((و من روحک )) به فتح را، مراد از آن لطف و راحت است ، یعنى از لطف تو و راحت تو. ((ارتتاج مذاهبها)) ارتتاج - به دو تاء به دو نقطه فوقانیه و در آخر آن جیم - به معنى انغلاق است که عبارت از بستن در است . ((یقال : ارتجت الباب اى اغلقته )). ((من کل ضنک مخرجا)) ضنک - به ضاد نقطه دار مفتوحه و نون ساکنه - به معنى ضیق و تنگى است . ((و مجدک )) به معنى کبریائک و عظمتک است . ((و الدیانة التى حض علیها)) حض - به ضاد نقطه دار مشدده - به معنى مبالغه است در شان دیانت ، یعنى دیانتى که مبالغه نموده است حضرت رسالت - صلوات الله علیهم - در شاءن آن ، و تحریص کرده است امت را به اتصاف به آن . ((ام )) - به تشدید میم - به معنى قصد است . ((و تزلف )) بر وزن تزلف بر وزن تکرم به معنى تقرب است . ((و قد اکدى الطلب )) اکدى - به دال بى نقطه - به معنى تعسر و تعذر و منقطع شدنست . ((و اعیت الحیل )) - به عین بى نقطه و به یاء دو نقطه زیرین - به معنى اتعبت که عبارت از رنج و مانده شدنست از مشقت راه رفتن و محنت کار کردن ((منیخ )) به نون و آخر آن خاء نقطه دار - به معنى مقیم بودن است . ((بفنائک )) فنا به کسر فا و بعد از آن نون - فضاى خانه را گویند، و مراد اینجا در خانه است . و اثبات نمودن فنا به واسطه حضرت عزت در کلام از روى استعاره است . ((و اذا تلاحکت على الشدائد)) تلاحکت - به حاء بى نقطه - به معنى در آمدن و ملاصق گردیدن است ، یعنى : هرگاه که سختیها در آید و ملاصق من شود. ((و نالنى الضر)) اءى اءصابنى الضر، یعنى : وقتى که دریابد مراضر. و مراد به ضر - به ضم ضاد نقطه دار - در اینجا به معنى بدى احوالست . و اما به فتح ضاد به معنى ضد نفعست . ((و شملتنى الخصاصة )) - به خاء نقطه دار مفتوحه و دو صاد بى نقطه که در میان ایشان الف واقعست - به معنى احتیاج و پریشانى احوالست . ((و عرتنى الحاجة )) - به عین بى نقطه و راء بى نقطه مشدده - به معنى شامل شدن و فرا گرفتن است ، یعنى احتیاج و پریشانى شامل من شد و مرا فرا گرفت . ((و توسمت بالذلة )) یعنى : به ذلت و خوارى و به بى عزتى و سبکسارى موسوم گردیدم . ((و حقت على الکلمة )) یعنى مستحق کلمه عذاب گردیدم . ((فامسح مابى )) مراد به مسح زایل ساختن است ، یعنى : زایل ساز و ببر آنچه بر من است از پریشانى و احتیاج . و جایز است که به صاد بى نقطه نیز خوانده شود، و معنى هر دو یکیست و همانست که گذشت . ((و الایزاع لشکرک )) - به یاء دو نقطه زیرین و بعد از آن زاء نقطه دار و آخر آن عین بى نقطه به معنى الهام است ، یعنى : ملهم ساز مرا از جهت شکر نعمت خود چنانچه در کلام مجید واقعست که : رب اوزعنى ان اشکر نعمتک التى انعمت على الایة (125)، اى اءلهمنى . ((و لا تخلنى من یدک )) - به خاء نقطه دار و تشدید لام - از تخلیه است که عبارت از واگذاشتن است ، یعنى : مرا وامگذار از حفظ و حمایت خود. و جایز است که از لفظ ((ید)) اراده نعمت نمایند و در اینصورت لا تخلنى به تخفیف لام و کسر آن باید خواند، و معنى آن ((اى لا تجعلنى خالیا من نعمتک )) یعنى : خالى مگردان مرا از نعمت بى غایت خود. ((لیست ببدع من ولایتک )) بدع - به سکون دال بى نقطه مراد آنست که از تو بدیع و غریب نیست که احسانى کنى مرا، و نعمتى ارزانى فرمائى که مرا احتیاج به دیگرى نبوده باشد، و امثال این قسم احسان و امتنان از تو بسیار واقعست . ((و من ولایتک )) - به فتح واو - به معنى امداد و اعانت و یارى دادنست . ((و ادفع الصرعة )) - به کسر صاد بى نقطه و سکون را - به معنى وقوع در بلیه است ، یعنى : دفع کن از من در افتادن در بلیه را. ((و انعش السقطه )) - به نون و عین بى نقطه و در آخر آن شین نقطه دار - دروزن و در معنى مثل ادفع است و مراد به ((سقطه )) همانست که در ((صرعة )) گفته شد. و بناء کلام بر استعاره است . ((و لا بنکر)) یعنى : از تو منکر و مستبعد نیست . ((و ارحم الهفوة )) - به فتح ها و سکون فا - به معنى ذلت و خوارى است . ((خذ بیدى من دحض المزلة )) دحض - به حاء بى نقطه و ضاد نقطه دار - به معنى لغزیدن است ، یعنى : وارهان و نجات ده مرا از لغزیدن در خطیئه و گناه . ((فقد کبوت )) - به باء موحده - به معنى در رو در افتادن و به سر در آمدنست ، یعنى : به روى در افتادم . ((یولج کل واحد منهما فى صاحبه و یولج صاحبه فیه )) مراد آنست که درهم در مى آیند و داخل همدیگر مى شوند کل واحد از شب و روز یعنى : از شب کم مى شود و بر روز افزوده مى گردد، و از روز کم مى شود و در شب افزوده مى گردد، مانند زیادتى شبهاى زمستان و کوتاهى روزهاى آن ، و زیادتى روزهاى تابستان و کوتاهى شبهاى آن . پس اگر کسى گوید که : این معنى از فقره اول کلام امام (علیه السلام ) که یولج کل واحد منهما فى صاحبه مستفاد مى شد، و به فقره ثانیه که یولج صاحبه فیه احتیاج نبود و فایده اى بر آن مترتب نیست . جواب گوئیم که : مراد حضرت امام (علیه السلام ) تنبیه بر امر غریبى بود که آن حصول زیادتى و نقصان است با هم در کل واحد از شب و روز در وقت واحد، و این بحسب اختلاف بقاع شمالیه و جنوبیه از خط استواست ، خواه آن بقاع مسکون باشد و خواه غیر مسکون ، زیرا که تابستان شمالى ، زمستان جنوبیست و بر عکس که زمستان جنوبى تابستان شمالى است . پس زیادتى شب و روز و نقصان آن در وقت واحد به اختلاف بقاع ؛ که اگر چنانچه حضرت امام (علیه السلام ) تصریح به آن نمى فرمودند که : ((یولج صاحبه فیه )) تنبیه به این معنى حاصل نمى شد بلکه ظاهر از کلام امام (علیه السلام ) همین وقوع زیادتى روز در وقتى و نقصان آن در وقتى دیگر معلوم مى شد، و همچنین زیادتى شب و نقصان آن ، چنانچه محسوس و معروف خاص و عام است . و گفته اند در قول امام (علیه السلام ) که : ((و یولج صاحبه فیه )) واو حالست به اضمار مبتدا چنانچه میان نحات مشهور است . ((و نهضات النصب )) - به نون و ضاد نقطه دار - به معنى نهوض است که عبارت از برخاستن از جاى خود است . قال فى ((الصحاح )): نهض ینهض نهوضا و نهضا اى قام : و مراد اینجا ترددات بدنیه است که موجب نصب که عبارت از تعب است مى شود. قال فى ((الصحاح )): نصب الرجل - باکسر -اى تعب . ((و ((بهظات )) - به باء موحده و ظاء معجمه - نیز روایت کرده اند که ماءخوذ از ((بهظه الحمل )) باشد یعنى : ثقیل و سنگین کرد بار او را، و عاجز شده است از آن . قال فى ((الصحاح )): بهظه الحمل یبهظه بهظا اى اثقله و عجز عنه فهو مبهوظ، و هذا امر باهظ اى شاق . ((لیکون لهم جماما)) - به فتح جیم - به معنى راحتست . قال فى ((الصحاح )): الجمام بالفتح الراحة . یقال جم الفرس جما و جماما اذا ذهب اعیاؤ ه . ((و یبلو اخبارهم )) به معنى اختبار و امتحان است و منه قوله تعالى : ((یوم تبلى السرائر(126))) یعنى : روزى که امتحان کرده شود و دانسته گردد سرایر. ((فلقت لنا من الاصباح )) تفسیر ((فلق )) سبق ذکر یافت . ((و مابثثت )) - به دو ثاء سه نقطه ماءخوذ است از بث - به تشدید - و آن به معنى تفریق و پراکنده شدن (127) و پریشان ساختن است . ((و مقیمه و شاخصه )) مراد به ((شاخص )) در این مقام مسافر است که ضد ((مقیم )) است ، و از شخص من البلد، که به بعضى ذهب و سار است ماءخوذ است . ((و ما کن تحت الثرى )) کن - به تشدید - یعنى : آن چیزى که در زیر خاک نهان و مخفى بوده باشد. ((لیس لنا من الامر الا ما قضیت )) مراد به لفظ امر که درین محل واقعست به معنى نفع است ، و جمله ((و لا من الخیر الا ما اعطیت )) که بلافاصله بعد از این جمله مذکور شده است به منزله تفسیر جمله اولست . ((شاهد عتید)) - به تاء دو نقطه فوقانیه - به معنى مهیاست ، یعنى : شاهدى است این روز بر من که مهیا و حاضر است . قال فى ((الغریبین )): عتید اى حاضر. و منه قوله تعالى : رقیب عتید(128) اى معد حاضر. ((بارتکاب جریرة )) جریره - به جیم وراء بى نقطه - جنایت است ، و از اینجا است که مى گویند: ضامن جریره . و مراد به جریره اینجا خطیئه و گناه است . ((او اقتراف صغیرة )) اقتراف به معنى اکتساب است ، یعنى : کسب نمودن صغیره . ((و اجزل لنا)) اى اکثر لنا، یعنى : بسیار کن از براى ما. ((و اخلنا فیه من السیئات )) یعنى بگردان مارا درین روز خالى از سیئات . ((و یسر على الکرام الکاتبین مؤ ونتنا)) مراد به این ، طلب عصمت نمودن است از بسیارى سخن گفتن و از اشتغال نمودن به چیزهایى که نه متضمن نفع دنیوى باشد و نه اخروى ، چه ظاهر است که به سبب کم گفتن و کم کردن اشیاء لا ینفع تخفیف حاصل مى شود کرام الکاتبین را که عبارت از نویسندگان اعمال حسنه و قبیحه عبادند در نوشتن اقوال و افعال . ((مستعملا لمحبتک )) بنابر قاعده نحویان ((لمحبتک )) اضافه مصدر است به سوى فاعل یا مفعول ، یعنى : محبت تو ما را یا محبت ما تو را. مترجم گوید: ((بباید دانست که معنى دوست داشتن خداى تعالى مربندگان را چنانچه مصنف - قدس سره - در شرح حدیث سى و پنجم از کتاب ((اربعین )) ایراد کرده است آنست که حجاب بیگانگى را از پیش دل او بردارد، و تمکین دهد او را که بر بساط قرب و آشنائى او به راه رود، زیرا که امثال این صفات را که به خداى تعالى نسبت مى دهند به اعتبار اثر و فایده ایست که بر آن صفات مترتب است نه به اعتبار مبادى آن صفات . و علامت دوستى خداى تعالى مربنده را آنست که توفیق دهد او را که قطع تعلق ازدار غرور نموده به عالم نور که عبارت از عالم انس به خدا و آشنائى اوست عروج نماید، و از آنچه غیر اوست بکلیه بریده و منقطع شود، و چنان گردد که جمیع فکرها و خیالات او یکى شود، و بعد و دورى از میان او و خدا برداشته شود. و بعضى از ارباب عرفان گفته اند: ((اذا اردت ان تعرف مقامک فانظر فیما اقامک )). یعنى : چون خواهى که بدانى مقام خود را نزد پروردگار خود، درنگر در آنچه ترا بر پاى داشته است در آن - والله الموفق )). ((و حیاطة الاسلام )) به حاء بى نقطه و یاء به دو نقطه زیرین و طاء بى نقطه - به معنى حفظ و حراست و نگاهداشتن است از جمیع جوانب آن . ((و اوقفهم عما حذرت )) مراد آنست که استاده گردان و بترسان ما را از آن چیزى که حذز از آن فرموده اى و نهى از آن کرده اى ، چه هر که باز ایستد از چیزى و حذر نماید از آن هر آینه داخل آن چیز نخواهد شد و مرتکب آن نخواهد گردید. ((و سائر خلقک )) اگر ((سائر)) را مجرور بخوانند عطف بر ((ملائکتک )) خواهد بود، و اگر به نصب بخوانند عطف بر ((سمائک )). مترجم گوید: ((بعضى گویند که : مراد از سایر خلق ، ما بقى خلق است ، و این ماءخوذ است از سؤ ر الاناء اى ما بقى منه . و بعضى گویند که : مراد از سایر خلق ، جمیع خلق است . قال الجوهرى فى صحاحه : سائر الناس جمیعهم . و در این محل سایر به معنى جمیع خلق ظاهرتر است - و الله اعلم بحقیقة الامور)). ((و خیرتک من خلقک )) خیرة - به کسر خاء نقطه دارویاء مفتوحه به دو نقطه زیرین وراء بى نقطه مفتوحه - به معنى مختار و منتخب و برگزیده است ، و به سکون ((یا)) نیز آمده است ، قال فى ((الصحاح )):الخیرة مثل العیبة : الاسم من قولک اختاره الله ، یقال : محمد خیرة الله من خلقه ، و خیرة الله ایضا بالتسکین . فصل ششم : در تقسیم ساعات روز و دعاى ساعت اول بباید دانست بدرستى که روایت وارد شده است به آنکه روز را به دوازده ساعت قسمت کرده اند، و هر ساعتى را به یکى از دوازده امام (علیه السلام ) نسبت داده اند، و از براى هر ساعتى دعائى مخصوص ذکر نموده که در ساعت مبادرت به قرائت آن باید نمود، و ما ان شاءالله تعالى وحده العزیز ذکر خواهیم کرد در محل خودش هر یک از ساعات دوازده گانه را باادعیه دوازده گانه که مخصوص به آنست . ساعت اول - و آن ساعتى است که گفتگوى ما در این باب از آن ساعت است ، اعنى مابین طلوع فجر تا طلوع آفتاب . و این ساعت منسوب است به حضرت امام المتقین و یعسوب المسلمین امیر المؤ منین - صلوات الله علیه و آله - و دعائى که مخصوص است به این ساعت ، اینست : اللهم رب الظلام و الفلق ، و الفجر و الشفق ، و الیل و ما وسق ، و القمر اذا اتسق ، خالق الانسان من علق ، اظهرت قدرتک ببدیع صنعتک ، و خلقت عبادک لما کلفتهم من عبادتک ، و هدیتهم بکرم فضلک الى سبل طاعتک ، و تفردت فى ملکوتک بعظیم السلطان ، و توددت الى خلقک بقدیم الاحسان ، و تعرفت الى بریتک بجسیم الامتنان . یا من یساله من فى السموات والارض ، کل یوم هو فى شان . اساءلک اللهم بمحمد خاتم النبیین ، و بالقرآن الذى نزل به الروح الامین على قلبه لیکون من المنذرین ، بلسان عربى مبین ، و بامیرالمؤ منین على بن ابى طالب ابن عم الرسول ، و بعل البتول ، الذى فرضت ولایته على الخلق ، و کان یدور حیث دار الحق ، ان تصلى على محمد و آل محمد؛ فقد جعلتهم وسیلتى ، و قدمتهم امامى و بین یدى حوائجى ، و ان تغفرلى ذنبى ، و تطهر قلبى ، و تستر عیبى ، و تفرج کربى ، و تبلغنى من طاعتک و عبادتک املى و تقضى لى حوائجى للدنیا و الاخرة ، یا ارحم الراحمین . خداوندا اى پروردگار تاریکى و نور، و فجر ((سپیده صبح )) و شفق ((روشنى اول غروب ))، و شب و آنچه را که در خود گرد آورد، و ماه هنگامى که تمام فروزان شود، اى آفریننده انسان از خونى بسته شده ، با آفرینش بى مثال خویش نیروى خود را آشکار ساخته اى ، و بندگانت را بجهت عبادتى که تکلیفشان کرده اى آفریده اى ، و به کرم فضل خویش ‍ به راههاى طاعتت هدایتشان نموده اى ، و با تسلط و قدرت بزرگ رسول خود در ملکوت خویش یگانه مانده اى ، و با نیکیهاى دیرینه خود به آفریدگانت مهرورزیده اى ، و خویش را با بخشهاى بزرگ به آفریدگانت شناسانده اى ، اى آنکه هر کس در آسمانها و زمین است دست نیاز بسوى تو دارد، و در هر روز بر سر انجام کارى هستى خداوندا به محمد خاتم پیامبران ، و به قرآنى که روح الامین بر قلب نازنین او فرود آورده تا از بیم دهندگان باشد بزبان عربى روشن ، و به امیرالمؤ منین على بن ابى طالب (علیه السلام ) پسر عموى رسول خدا، و همسر ((فاطمه )) بتول ، همو که ولایتش را بر خلق واجب نمودى ، و هرجا بود حق نیز با او بود، از تو درخواست مى کنم که بر محمد و آل محمد درود فرستى ، که من ایشان را وسیله خود، و در پیشاپیش خود و نیازهایم قرار داده ام ، و گناهم بیامرزى ، و دلم پاک سازى ، و عیبم بپوشانى ، و غمم بزدایى ، و مرا به آرزویم در زمینه طاعت و عبادت خود برسانى ، و حوائج دنیا و آخرتم را بر آورى ، این مهربانترین مهربانان . فضیلت سجده شکر و آداب آن و باید که این دعا را از جمله تعقیب نماز صبح گردانى . و باید که آخر چیزى که بعد از نماز به عمل آورى دو سجده شکر بوده باشد، چه روایت کرده است رئیس المحدثین در کتاب ((من لا یحضره الفقیه )) از امام بحق ناطق ابى عبد الله جعفربن محمد الصادق (علیه السلام ) که آن حضرت فرموده اند: سجدة الشکر واجبة على کل مسلم ، تتم بها صلاتک ، و ترضى بها ربک ، و تعجب الملائکة منک ، و ان العبد اذا صلى ثم سجد سجدة الشکر فتح الرب الحجاب بین العبد و بین الملائکة فیقول : یا ملائکتى انظروا الى عبدى ادى فرضى ، و اتم عهدى ثم سجدلى شکرا على ما انعمت به علیه ، ملائکتى ما ذا له ؟ فتقول الملائکة : یا ربنا رحمتک . ثم یقول الرب تعالى : ثم ماذا؟ فتقول الملائکة : یا ربنا جنتک . فیقول الرب تعالى : ثم ماذا؟ فتقول الملائکة یا ربنا کفایة مهمه . فیقول الرب : ثم ماذا؟ فلایبقى شى ء من الخیر الا قالته الملائکة . فیقول الله تعالى : یا ملائکتى ثم ماذا؟ فتقول الملائکة : یا ربنا لاعلم لنا. فیقول الله تعالى : لا شکرنه کما شکرنى ، و اقبل الیه بفضلى ، و اریه رحمتى . خلاصه کلام معجز نظام امام (علیه السلام ) آنکه : ((سجده شکر واجبست بر همه کس ، نماز به آن تمام مى شود، و حضرت عزت به سبب آن راضى مى گردد، و ملائکة آنکس را دوست مى دارند.(129) بدرستى که هرگاه بنده مؤ من نماز گزارد و بعد از آن سر به سجده نهد، پس حق سبحانه درهاى آسمان را گشاده کند، و حجاب از میان بنده و ملائکة بردارد، و خطاب به ایشان کرده بگوید: یا ملائکتى انظروا الى عبدى ، یعنى : ((اى ملائکة من نظر کنید به بنده من که اداى واجبى خود کرده است ، و از عهده عهدى که با او کرده بودم بر آمده ، و بعد از آن مرا سجده کرده به شکرانه نعمتى که من به او ارزانى داشته ام ، بگوئید اى ملائکة من که چه چیز او را باید؟ پس ملائکة بگویند: اى پروردگار ما او را رحمت تو باید. بعد از آن حضرت عزت گوید که : دیگر چه باید؟ ملائکه گویند: جنت تو او را شاید. پس حضرت عزت بگوید: و دیگر چه باید؟ ملائکه گویند: خداوند گارا کفایت مهم او. پس حضرت عزت بگوید: دیگر چه باید، تا آنکه چیزى نماند از خیر و خوبى مگر که ملائکه گویند فلان چیز او را شاید، تا آنکه ملائکه عاجز آمده گویند که : پروردگارا دیگر ما را علم به آن حاصل نیست چه بگوئیم . پس حضرت عزت - عمت عطیاته - گوید: هر آینه شکر گویم بنده خود را چنانچه مرا شکر گفت : و به فضل و رحمت خود اقبال کنم به سوى او و متوجه او شده ، بنمایم رحمت خود را بدو)) کنایه از آنکه رحمت خود را شامل ((و کافل )) حال او کنم . و مستحب است که در سجده شکر بسیار بماند و آنرا به طول کشاند، چه روایت شده است در کتاب ((من لا یحضره الفقیه )):ان الکاظم (علیه السلام ) کان یسجد بعد ما یصلى الصبح فلا یرفع راءسه حتى یتعالى النهار. یعنى ((به درستى که امام بحق عالم موسى کاظم - (علیه السلام ) - بعد از آنکه نماز صبح را مى گزاردند سجده شکر مى کردند و سر بر نمى داشتند تا آنکه آفتاب مرتفع مى شد و بلند مى گردید)). مترجم گوید: ((بسا باشد که گمان برده شود که اطالت سجود که در سجده شکر از امام (علیه السلام ) به عمل مى آمده و این حدیث اشعار به آن دارد در سجده ثانیه باشد نه در سجده اول ، والا عبارت حدیث که : ((فلا یرفع راسه حتى یتعالى النهار)) خوب نباشد زیرا که عدم رفع راءس در سجده اول صادق نیاید؛ و حال آنکه نه اینچنین است ، چه در میان دو سجده شکر که بعد از نماز به عمل مى آید فصل به رفع راس واقع نمى شود، بلکه فصل به وضع رخسارها برزمین واقع مى شود، پس عدم برداشتن سر که در حدیث وارد است صادق باشد - و الله اعلم بحقیقة الحال .)) پس هر گاه که دو سجده شکر بجا آرى باید که ذراع دستها را بر زمین فرش کنى یعنى هر دو ذراع را بر زمین بچسبانى و سینه و شکم خود را بر زمین بچسبانى ، و بگویى آنچیزى را که روایت کرده است ثقة الاسلام در کتاب ((کافى )) بسند حسن از ابى الحسن الماضى اعنى امام موسى کاظم - ((علیه الصلاة و السلام )) - پس باید گفت در سجده اولى : اللهم انى اشهدک و اشهد ملائکتک و انبیاعک و رسلک و جمیع خلقک انک انت الله ربى ، و الاسلام دینى ، و محمدا (صلى الله علیه و آله ) نبیى ، و علیا و الحسن و الحسین و علیا و محمدا و جعفرا و موسى و علیا و محمدا و علیا و الحسن و محمدا - سلام الله علیهم - ائمتى ، بهم اتولى ، و من اعدائهم اتبرا. خداوندا تو را و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و جمیع آفریدگانت را گواه مى گیرم که تو الله پروردگار منى ، و اسلام دینم ، و محمد (صلى الله علیه و آله ) پیامبرم ، و على و حسن و حسین و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و محمد - درود خدا بر همه آنان باد - پیشوایان منند، بدیشان مهر مى ورزم و از دشمنانشان بیزارى مى جویم . بعد از آن سه مرتبه باید گفت : اللهم انى انشدک دم المظلوم . خداوندا بحق خودت سوگندت مى دهم و از تو مى خواهم که انتقام خون ((بنا حق ریخته شده )) مظلوم ((حسین بن على )) را بگیرى . بعد از آن باید گفت : اللهم انى انشدک بایوائک على نفسک لاولیائک لتظفرنهم بعدوک و عدوهم ان تصلى على محمد و آل محمد و على المستحفظین من آل محمد صلى الله علیه وآله . خداوندا به عهدى که براى دوستانت با خود بسته اى که آنان را بر دشمن خودت و آنان غلبه دهى تو را سوگند مى دهم و از تو مى خواهم که بر محمد و آل محمد و بر آن کسان از آل محمد (صلى الله علیه و آله ) که امانتداران تواند درود فرستى . بعد از آن سه مرتبه باید گفت : ((اللهم انى اساءلک الیسر بعد العسر.)) خداوندا آسانى پس از مشکلات و سختیها را از تو در خواست مى کنم . پس از آن باید که رخساره راست خود را بر زمین گذارى و بگوئى : یا کهفى حین تعیینى المذاهب ، و تضیق على الارض بما رحبت ، یا بارى خلقى رحمة بى و کان عن خلقى غنیا، صلى الله محمد ((و آل محمد)) و على المستحفظین من آل محمد (صلى الله علیه و آله ). اى پناهگاه من در آنگاه که رفت و آمدم بنزد خلق مرا خسته و مانده کند و زمین با آن همه فراخى بر من تنگ آید، اى آنکه مرا از روى رحمت به من آفریده اى ، و حال آنکه از آفرینش ‍ من بى نیاز بوده اى ، برمحمد و آل محمد و بر آن کسان از آل محمد (صلى الله علیه و آله ) که امانتداران تواند درود فرست پس از آن باید که رخساره چپ خود را بر زمین گذارى ، و سه مرتبه بگویى : ((یا مذل کل جبار، یا معز کل ذلیل ، قد - و عزتک - بلغ بى مجهودى .)) اى خوار کننده هر ستمگر زورگو، واى عزیز کننده هر خوار، به عزتت سوگند که رنج و مشقت مرا از پاى در آورده است . بعد از آن سه مرتبه باید گفت : ((یا حنان یا منان ، یا کاشف الکرب العظام .)) اى مهربان ، اى بخشنده ، اى زداینده غمهاى بزرگ جانکاه . بعد از آن باید که سجده دوم را بجاى آرى و صد مرتبه شکرا شکرا بگوئى ، و بعد از آن هر حاجتى که داشته باشى بخواهى . و هم از آنحضرت امام بحق عالم امام موسى کاظم علیه و على آبائه شرایف التحیة و السلام - روایت شده که آنحضرت در سجده شکر به آواز حزین و دل اندوهگین و چشم گریان و اشک ریزان مى فرموده اند: عصیتک رب بلسانى ، و لوشئت - و عزتک - لاخرستنى ، و عصیتک ببصرى و لو شئت و - عزتک - لاکمهتنى ، و عصیتک بسمعى و لو شئت - و عزتک - لا صممتنى ، و عصیتک بیدى و لو شئت - و عصیتک - لکنعتنى ، و عصیتک برجلى و لو شئت - و عزتک - لجذمتنى ، و عصیتک بفرجى و لو شئت - و عزتک - لعقمتنى ، و عصیتک بجمیع جوار حى التى انعمت بها على ، و لیس هذا جزاؤ ک منى . پروردگارا من با زبانم ترا نافرمانى کردم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - لالم مى ساختى ، و با چشمم تو را معصیت نمودم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - کورم مى کردى ، و با گوشم تو را معصیت نمودم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - مرا کر مى نمودى ، و با دستم ترا نافرمانى کردم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - انگشتانم را بر مى گرفتى ، و با پایم تو را نافرمانى کردم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - قدمم را مى شکستى ، و با فرجم تو را معصیت نمودم و اگر مى خواستى - به عزتت سوگند - مرا عقیم مى ساختى ، و با تمام اعضاء و جوارح خودم که بمن بخشیده اى تو را نافرمانى کردم و این عکس العمل شایسته اى از من در برابر نعمتعاى بى پایان تو نبود. بعد از آن هزار مرتبه مى فرموده اند: العفو، العفو. بعد از آن رخساره راست مبارک خود را بر زمین گذاشته سه مرتبه به آواز حزین قائل به این کلمات مى شده اند: ((بؤ ت الیک بذنبى ، عملت سوعا، و ظلمت نفسى ، فاغفرلى ذنوبى فانه لا یغفر الذنوب غیرک مولاى .)) در پیشگاه تو به گناهم معترفم ، بد کردم و به خودم ستم نمودم ، پس گناهانم را ببخش که کسى جز تو گناهان را نمى بخشد اى مولاى من . بعد از آن رخساره چپ مبارک خود را بر زمین گذاشته سه مرتبه مبادرت به گفتن این دعا مى نموده اند: ((ارحم من اساء و اقترف ، و استکان و اعترف .)) رحم کن به کسى که بد کرده و گناهان بسیار نموده ، و ((سپس )) اظهار خوارى و فروتنى کرده و به گناه خویش اعتراف نموده است . و چون سر از سجده شکر بردارى باید گفت : اللهم لک الحمد کما خلقتنى و لم اک شیئا مذکورا. رب اعنى على اهوال الدنیا، و بوائق الدهر، و نکبات الزمان ، و مصیبات اللیالى و الایام ، واکفنى شر ما یعمل الظالمون فى الارض ؛ و فى سفرى فاصبحنى ، و فى اهلى فاخلنى ، و فیما رزقتنى فبارک لى ، و فى نفسى لک فذللنى ، و فى اعین الناس فعظمنى ، و الیک فحببنى ، و بذنوبى فلا تفضحنى ، و بعملى فلا تبلسنى ، و بسریرتى فلا تخزنى ، و من شر الجن و الانس فسلمنى ، و لمحاسن الاخلاق فوفقنى ، و من مساوى الاخلاق فجنبنى . خداوندا سپاس از آن توست چنانکه مرا آفریدى و حال آنکه چیز قابل ذکرى نبودم ، پروردگار من مرا بر امور هول انگیز دنیا و گرفتاریهاى روزگار و نکبتهاى زمان و مصائب شبها و روزها یارى رسان ، و شر آنچه را که ستمگران در روى زمین مى کنند از من باز دار، و در سفر همراهم ، و در خانواده ام جانشینم باش ، و در آنچه روزیم کرده اى برکت ده ، و مرا در برابر خودت خوار و فروتن گردان ، و در نظر مردم بزرگم ساز، و به نزد خودت محبوبم نما، و به گناهانم رسوایم مکن ، و مرا با کردارم به هلاکت مینداز و با ((زشتى و ناپاکى )) باطنم خوارم مگردان ، و از شر جن و انس مرا سالم بدار، و به خود سازى و کسب اخلاق نیکو توفیقم بخش ، و از خویهاى زشت دورم ساز. الى من تکلنى یا رب المستضعفین ، و انت ربى ، الى عدو ملکته امرى ، ام الى بعید فیتجهمنى ؟ فان لم تکن غضبت على یا رب فلا ابالى غیران عافیتک اوسع لى و احب الى . اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت به السموات و الارض ، و کشفت به الظلمة ، و صلح علیه امر الاولین و الاخرین ، ان یحل على غضبک ، و ینزل بى سخطک . لک الحمد حتى ترضى و بعد الرضا، و لا حول و لا قوة الابک . مرا به چه کس وا مى گذارى اى پروردگار مستضعفان و حال آنکه پروردگارم تویى ، به دشمنى که امرم را به دست او سپرده اى (130)؟ یا به شخص دورى که با روى گره کرده با من مواجه مى شود؟ پروردگار من همینکه بر من خشم نگرفته باشى ((مرا بس است )) دیگر باکى ندارم جز آنکه عافیت دادنت برایم فراختر، و به نزدم محبوبتر است . ((خداوندا)) به نور وجه تو که آسمانها و زمین از آن روشن شده ، و تاریکى بدان برطرف گشته ، و کار اولین و آخرین ((گذشتگان و آیندگان )) بدان اصلاح گردیده به تو پناه مى آورم از اینکه غضب تو بر من وارد شود، و خشم تو بر من فرود آید. ستایش از آن توست آنقدر که خشنود گردى و پس از خشنودى نیز، و هیچ حول و قوه اى جز به دست تو نیست . توضیح : تفسیر مفردات دعاهاى مذکور ((رب الظلام و الفلق )) مراد به فلق در اینجا نور است به قرینه ظلام . ((و اللیل و ما وسق )) یعنى : و آنچه جمع سازد و پوشیده و مستور گرداند. ((و القمر اذا تسق )) یعنى : هرگاه که ماه جمع و تمام شود و بدر گردد. ((و کان یدور حیث دار الحق )) یدور که صیغه مضارع است در لفظ حق عمل کرده تا آنرا فاعل خود گردانیده ، و ضمیر دار که فعل ماضى است راجع است به حضرت امیرالمؤ منین - علیه الصلاة و السلام - و حاصل معنى آنست که : حق مى گردید چنانچه حضرت امیر - صلوات الله علیه - مى گردید؛ تا آنکه عبارت دعا منطبق شود به کلام معجز نظام سید انام - علیه و على آله الصلاة من الملک العلام - که در باب حضرت امیر دعا کرده فرمودند: ((اللهم ادرالحق معه کیفما دار))، یعنى : ((بار خدایا بگردان حق را با حضرت امیر - علیه صلوات الله الملک القدیر - چنانکه او بگردد و به هر جانب که او رود)) کنایه از آنکه حق را تابع او گردان که به هر جانب که او گردد و هر طرف که او رود حق با او باشد. و تاخیر فاعل که لفظ ((حق )) است به واسطه رعایت فواصل است که ((فلق )) و ((وسق )) و ((اتسق )) است ، چنانچه در کلام مجید فرموده در جائى که خبر از احوال موسى - على نبینا و علیه السلام - داده در وقت معارضه سحره فرعون و گفته : ((فاوجس فى نفسه خیفة موسى (131)))، که تاخیر موسى کرده به جهت رعایت فواصل . ((انشدک دم المظلوم )) انشد بر وزن اقعد، قال فى ((الصحاح )): نشدت فلانا انشدته اى قلت له : نشدتک الله اى ساءلتک بالله . یعنى : عرب گاهى که گوید: نشدت فلانا اءنشدته ، به این معنى است که : گفتم به او انشدک الله ، یعنى : ((از تو در خواست مى نمایم بخداى )) و مراد در اینجا آنست که : ((سؤ ال مى کنم ترا به حق تو که مؤ اخذه کنى به خون مظلوم اعنى حضرت امام حسین (علیه السلام ). و انتقام بکشى از قاتلان او، و از آن جماعت که اول ایشان اساس ظلم را گذاشتند و بناى جور را نهادند؛ و بر او و بر پدر بزرگوار و برادر عالیمقدار او - صلوات الله علیهم - ظلم و جور کردند، و متکفل غصب حق ایشان شدند، و باعث بر قتل و کشتن ایشان و شیعه منیعه رفیعه ایشان گشتند. ((بایوائک على نفسک )) ایواء - به یاء به دو نقطه زیرین و در آخر آن الف ممدوده - به معنى عهد و پیمان و میثاق است . ((و على المستحفظین )) مى تواند بود که صیغه مستحفظین مبنى از براى فاعل باشد یعنى : آنانى که حفظ و نگاهبانى امامت و خلافت نمودند. و مى تواند بود که مبنى از براى مفعول باشد به این معنى که : آنانى که حضرت عزت ایشان را از براى امامت و خلافت حفظ و نگاهبانى نمود(132). ((یا کهفى حین تعیینى المذاهب )) مراد به کهف ، ملجا و پناه است ، قال فى ((الصحاح )): یقال : فلان کهف اى ملجا. یعنى : اى آنکه پناه و ملجا منى در وقتى که به تعب و تشویش مى اندازد مرا رفتنهاى من به جانب خلق ، و ترددات من به ایشان به جهت قضاى حاجتى که دارم و بر نمى آید)) چه التجاى این کس به خلق موجب تعب و مذلت و خوارى این کس مى گردد. و ((تعیینى )) مى تواند بود که به دویاء به دو نقطه زیرین باشد و بعد از آن نون ماءخوذ از ((عى )) که به معنى تعب است ، و مى تواند بود که به دو نون باشد که نون اول مشدد و در ما بین آن یاء به دو نقطه زیرین باشد، ماءخوذ از عناء به فتح عین که آن نیز به معنى تعب است . ((و تضیق على الارض بما رحبت )) مراد به رحب ، سعت و وسعت است ، و ((ما)) ماء مصدریست ، یعنى : روى زمین بر من تنگ شد با وجود سعت و فراخى آن . ((و لو شئت - و عزتک - لا کمهتنى )) اکمه کور مادرزادرا گویند، و معنى آنکه : عصیان تو نمودم به چشم خود، و اگر مشیت تو تعلق مى گرفت - به عزت و بزرگى تو قسم که - هر آینه مرا کور مادرزاد مى کردى . ((لکنعنتى )) کنع - به نون و عین بى نقطه - به معنى به هم آمدن و گشاده نگشتن انگشتانست ، یعنى : عصیان تو نمودم به دست خود، و اگر مى خواستى - به عزت و بزرگى تو قسم که - هر آینه مرا یک نوع مى کردى که انگشتان دست من از گشاده گشتن بازماندى و گشاده نگشتى . ((لجذمتنى )) به جیم و ذال نقطه دار، به معنى قطعتنى است ، یعنى : عصیان تو نمودم به پاى خود، و اگر مى خواستى - به عزت و عظمت تو قسم که - هر آینه مرا مجذوم یعنى مقطوع الرجل مى کردى . بحث در توجیه استغفار معصوم (133) و اگر گویند که صدور امثال این دعوات از معصوم به چه کیفیت تواند بود با کمال عصمت ایشان ؟ چه این عبارت و امثال این که در بعضى از دعوات دیگر نیز واردست اشعار بر صدور عصیان از ایشان - صلوات الله علیهم - دارد، و این بحسب ظاهر موافقت ندارد به قواعد مذهب امامیه - اءنارالله براهینهم الجلیة - که قائل به عصمت ائمه اثناعشرند - صلوات الله علیهم . جواب گوئیم که : انبیا و ائمه (صلى الله علیه و آله ) بروجهى مسلوک مى داشته اند که جمیع اوقات عمر ایشان مستغرق یاد خدا بوده است چنانچه لمحه اى دلهاى خود را از آن فارغ نمى داشته اند، و خاطرهاى ایشان متعلق به ملا اعلى و مربوط به عالم بالا بوده ، و ایشان همیشه حق را در نظر بصیرت خود داشته در مراقبت و مواصلت او به سر مى برده اند، چنانچه امیرالمؤ منین - صلوات الله علیه - فرموده اند: ((عبدالله کانک تراه ، فان لم تکن تراه فانه یراک (134)))، یعنى : ((به عبادت خداى قیام نماى چنانکه گویا او را مى بینى ، چه اگر تو او را نمى بینى بدرستى که او ترا مى بیند.)) پس چون ازین مرتبه رفیعه فرود مى آمده اند و مشغول به کار دیگر مى شده اند از امورى که لازمه زندگانیست مثل خوردن غذایى ، یا آشامیدن آبى ، یا مباشرت حلالى ، یا مثل آن امرى از امور مباحه ، آنرا پیش خود گناه بزرگى مى شمرده اند، و خطاى عظیمى مى دانسته ، و در حال در مقام استغفار از آن در مى آمده آمرزش آنرا از خداى خود مى خواسته اند، چنانکه بعض از نزدیکان و تابعان ملوک اگر در حالت مجالست و مصابحت پادشاه متوجه به دیگرى یا ملتفت به چیزى شوند، در زمان ، در اعتذار مى کوشند و آنرا گناه مى شمرند؛ و همچنین نمى بینى که بعض خدم و بندگان ارباب دنیا اگر در جائى که نظر صاحب ایشان بر ایشان باشد و دانند که صاحب ایشان ایشان را مى بیند لمحه اى به اکل و شرب مشغول شوند در نظر مردم گناهکار و مستحق ملامت مى نمایند؟ پس چه گمان دارى گاهى که این امر نسبت به صاحب همه صاحبان ، و مالک جمیع مالکان وقوع یابد؟ و به این اشارتست کلام حضرت (علیه السلام ) که : ((حسنات الابرار سیئات المقربین (135))). و برین معنى محمولست آنچه روایت کرده است ثقة الاسلام محمد بن یعقوب بن یعقوب کلینى در باب استغفار از کتاب ((کافى )) از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام ) که : ان رسول الله (صلى الله علیه و آله ) کان یتوب الى الله عزوجل کل یوم سبعین مرة یعنى : ((بدرستى که رسول خداى (صلى الله علیه و آله ) رجوع مى نمودند از معاصى و کردار ناشایسته به سوى خدائى که عزیز است و بزرگ هر روز هفتاد مرتبه )). و همچنین است آنچه اهل سنت نیز در ((صحاح )) خود روایت کرده اند که حضرت پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - فرموده اند که : انه لیغان على قلبى ، و انى لا ستغفر بانهار سبعین مرة . یعنى : ((بدرستى که پوشیده مى شود بر دل من (136)، و بدرستى که من استغفار مى نمایم ، و طلب آمرزش مى کنم از خداى خود، و رجوع مى کنم به سوى او از معاصى در روز هفتاد مرتبه )). مترجم گوید: ((بباید دانست که مصنف - قدس سره - در حاشیه ایراد نموده و در ((اربعین )) خود نیز ذکر کرده که : قاضى بیضاوى صاحب تفسیر ((انوار التنزیل )) در کتاب ((شرح مصابیح )) که هم از مصنفات اوست جائى که شرح حدیث پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - که انه لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى الیوم مائة مرة مى نماید گفته است که : ((غین )) در لغت به معنى ((غیم و ابر)) استعمال یافته ، و غان على کذا به معنى (( غطى علیه )) است . و ابوعبیده که از ائمه لغت است برین وجه این حدیث را معنى گفته است : بدرستى که در پوشیده دل من چیزى را که مى پوشید او را(137))). و از اصمعى به من رسیده است که از معنى این حدیث از او سؤ ال کردند، در جواب آن به سائل گفت : درباب دل که روایت شده است ؟ گفت : درباب دل پیغمبر - صلوات الله علیه و آله -. اصعمى گفت : اگر غیر دل پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - مى بود، در تفسیر آن از براى تو در مى آمدم ، نهایتش چون دل پیغمبر - صلوات الله علیه و آله - است جسارت بر تفسیر آن نمى کنم . کس نداند که در آن سینه چه اسرار بود. قاضى گوید: خداى خیر دهد اصعمى که در این مقام ، سلوک طریق ادب نموده و در مقام تعظیم و بزرگ داشتن دلى شده است که حضرت عزت - جل ذکره - آنرا موضع وحى و منزل تنزیل خود ساخته . و بدرستى که دریافت این معنى را مرتبه ایست که راه رسیدن به آن بر ارباب بیان و اصحاب قال مسدود است ، و طریق وصول به آن بر اهل حقیقت و ارباب حال ، مفتوح ، و توضیح دادن و به عبارت در آوردن آن نیست مگر حق مشایخ صوفیه که رازداران انجمن قرب ، و آشنایان اسرار حق اند، و ما نیز به نورى که از مشکات هدایت ایشان مقتبس است به راه در آمد مى گوئیم که : چون دل مبارک آن سرور که مستغرق دریاى عرفان بوده ، درصفا و ضیا بر جمیع دلها زیادتى داشته است ، و آنحضرت با آن حال تعیین شده بود که قرار شرع و حکمت ، و بناى دین و سنت را تجدید دهد بر وجهى که متضمن سهولت و آسانى باشد نه عسرت و اشکال ، ناچار بود او را که از مرتبه قرب و اتصال ، به جانب بعض رخصتهاى الهى نزول نموده به بعض حظوظ نفسانى التفات نماید با آنچه از جانب خدا در معرض امتحان به آن در آمده بود و مکلف به آن شده از احکامى که لازم بشریت است . پس هر گاه مرتکب چیزى از آن مى شدند غبارى بر آینه دل ایشان مى نشست ، و به واسطه نهایت صفا و نورانیتى که داشت از آن متاثر مى شد، زیرا که هر چند رقت و صفاى اشیا بیشتر است تاثیر کدورات در آن زودتر ظاهر مى شود؛ و آنحضرت (صلى الله علیه و آله ) هرگاه احساس به چیزى از آن مى کردند آنرا بر نفس خود گناهى بزرگ مى شمردند و در مقام استغفار و طلب آمرزش از آن در مى آمدند. تا اینجا بود خلاصه کلام قاضى بیضاوى در کتاب ((مصابیح )). وزبدة العارفین شیخ جمال الدین عبد الرزاق کاشى را درین مقام کلامیست به غایت لطیف که به واسطه خوف به طول انجامیدن کلام در مقام ذکر آن نشد - والله الهادى )). ((بؤ ت الیک بذنبى )) بؤ ت - به باء نقطه مضمومه و بعد از آن همزه در آخر تاء به دو نقطه زیرین - به معنى ((اقررت )) یعنى : اقرار کردم و اعتراف نمودم به تو به گناه خود. ((و بوائق الدهر)) مراد از بوائق ، مصایب دهر و نکبات زمان است . ((و بعملى فلا تبسلنى )) به باء یک نقطه و سین بى نقطه ، به معنى تاءدیه به هلاکت است ، یعنى : مؤ دى مساز مرا به هلاکت به سبب شومى اعمال قبیحه و افعال ناشایسته من . و به این معنى است قول خداى تعالى در قرآن مجید جائى که مى فرماید: ان تبسل نفس بما کسبت (138)، یعنى آنکه : هلاک شود نفس به سبب گناه و فسق و کفر و فجور و امثال آن . ((ام الى بعید فیتجهمنى )) تجهم ، به معنى درهم کشیدن و ترش کردن روست ، یعنى : اگر به کسى ملتجى شوم و پناه به او برم چون مرا ببیند و مواجهت نماید روى درهم کشد و مراد من بر نیارد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image