تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

آيا روح مجددا در عالم برزخ از بدن خارج مي شود و جسم ديگري را تجربه مي کند؟


به اين امر در اصطلاح تناسخ مي گويند که از نظر حکما و فلاسفه اسلامي محال است، در ابطال تناسخ به طور عام دو برهان اقامه شده است. ابن سينا در «اشارات » به دو دليل اشاره کرده است و در «مبدا و معاد»، «نجات » و «شفا» در مبحث نفس نيز در ابطال آن سخن گفته است در اشارات آمده است:«فاما التناسخ في اجسام من جنس ما کانت فيه فمستحيل و الا لاقتضي کل مزاج نفسا تفيض اليه و قارنتها النفس المستنسخة. فکان لحيوان واحد نفسان. ثم ليس يجب ان يتصل کل فناء بکون، والا يکون عدد الکائنات من الاجسام عدد مايفارقها من النفوس مفارقة يستحق بدنا واحدا فيتصل به اويتدافع عنه متمانعة. ثم ابسط هذا و استعن بما تجده في مواضع اخرلنا» [1] .بيان فوق مشتمل بر دو دليل است:دليل اول: هر بدني براي پذيرفتن نفس مستلزم افاضه آن از جوهر مفارق به آن بدن است و در صورت تحقق تناسخ، لازم مي آيد که يک بدن داراي دو نفس باشد: يکي نفس افاضه شده به بدن به وسيله جوهر مفارق و ديگر نفسي که به سبب تناسخ به بدن وارد شده است و اين محال خواهد بود. در «نجات » نيز آورده است ک نفس همراه تهيؤ و آمادگي بدن از سوي علل مفارق حادث مي شود و اين نفس نمي تواند بر سبيل اتفاق بر هر بدني تعلق گيرد. بلکه نوعي استحقاق و تهيؤ در آن بدن خاص هست که آن نفس بدان تعلق مي گيرد و به بدن ديگري تعلق نمي گيرد. پس اگر فرض کنيم نفسي در دو بدن تعلق بگيرد هر يک از ابدان مستحق نفسي است که در آن حادث شده است و ديگر نفسي که به واسطه تناسخ بدان تعلق گرفته است. در اين صورت لازم مي آيد دو نفس با هم در بدن واحد قرار گيرند. البته علاقه بين نفس و بدن بر سبيل انطباع نيست بلکه علاقه اشتغال است. نفس اشتغال به بدن دارد و بدن از آن منفعل است. هر حيواني نفس خود را که مصرف و مدبر بدن است به صورت واحد شعور مي کند. اگر در اين جا نفس ديگري مي بود حيوان آن را هم احساس مي کرد. پس معلوم است که نفس دومي اشتغال به بدن و علاقه به آن ندارد و علي هذا تناسخ به هيچ وجه من الوجوه صحيح نيست. [2]دکتر ملکشاهي در شرح فارسي اشارات که متضمن توضيحات خواجه است چنين آورده است:پيوستن نفس تناسخ يافته به بدن دوم، يا در حال تباهي بدن اول يا پيش از آن يا بعد از آن است. در صورت اول يا بدن دوم در همان حال حادث مي شود يا آن که قبلا حادث شده است. بنابر احتمال اول يا تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهاي حادث شده مساوي است و يا آن که تعداد نفوس بيشتر از ابدان و يا کمتر از آنهاست.در صورت اول که تعداد نفوس مفارق با تعداد بدنهاي حادث شده يکي باشد لازم مي آيد که فناي هر بدني با هستي يافتن بدن ديگر قرين باشد و همچنين لازم مي آيد به تعداد بدنهاي تباه شده، بدنهاي تازه اي حادث گردد. و هر دو لازم محال و ناممکن است.در صورت دوم که تعداد نفوس بيشتر از ابدان باشد، نفوسي که در يک بدن جمع مي شوند يا در اتصال به آن ابدان مشابه و يا مختلف اند. در صورت اول يا بايد همه با هم به بدن متصل گردند که لازمه اين احتمال تحقق يافتن نفوس متعدد در يک بدن است که محال است.و يا آن که به واسطه ممانعت يکديگر هيچ کدام به بدني که مستعد پذيرفتن نفس است، متصل نباشند و اين هم محال خواهد بود و در صورتي که در استحقاق مختلف باشند لازم مي آيد که بعضي ها متصل شده و بعضي ديگر متصل نشوند، و نتيجه اين فرض هم خلف است.در صورت سوم که تعداد نفوس کمتر از تعداد ابدان باشد يا بايد يک نفس به چند بدن متصل گردد که محال است، يا بعضي بدنهاي مستعد، بدون نفس بماند که آن هم ناممکن خواهد بود و يا آن که نفس به بعضي از بدنها متصل شود و براي بعضي ديگر هم نفس ديگر حادث گردد که به واسطه ترجيح بلا مرجح اين صورت هم ناممکن و محال است. و اگر نفس به بدني متصل شود که آن بدن پيش از مفارقت اين نفس حادث شده است در اين صورت اين بدن يا نفس ديگري دارد و يا آن که نفس ديگري ندارد. در صورت اول لازم مي آيد که يک بدن داراي دو نفس باشد و در صورت دوم لازم مي آيد بدني که مستعد نفس است خالي از نفس بماند. چنان که بيان کرديم هر دو لازم محال و ناممکن خواهد بود.بطلان اين امر به اختصار از نظر اسلام، اين فرضيه اي است باطل و محال زيرا هم مخالف عقل است و هم ضد تکامل، زيرا بدني که اين روح مي خواهد به آن منتقل شود يا خودش روح دارد و يا ندارد.اگر روح دارد مستلزم آن است که يک بدن داراي دو روح بشود ( روح خودش و اين روحي که وارد شده است ) و اين همان وحدت کثير و کثرت واحد است که محال بودنش معلوم است . و اگر نفس و روحي ندارد مستلزم آن است که چيزي(روحي) که به فعليت رسيده و کمال پيدا کرده، دو باره بر گردد و بالقوه شود و محال بودن اين روشن است و همچنين است اگر بگوئيم که نفس تکامل يافته ي يک انسان بعد از جدايي از بدنش به بدن گياه يا حيواني منتقل شود، زيرا اين مستلزم بالقوه شدن چيزي است که به فعليت رسيده است .از نظر آيات و روايات هم روح انسان پس از مردن ، از بدنش جدا شده و در عالم برزخ ، داري حيات برزخي ( بدون مصاحبت با جسم و بدن خاکي ) است و روز قيامت که به فرمان الهي همه انسانها زنده مي شوند اين روح مجددا به بدن بر مي گردد و انسان براي رسيدگي به اعمالش يا همين بدن وارد محشر مي شود.[3] پی نوشتها:[1] - ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، دفتر نشر الکتاب الطبع الثاني،1403 ه، ص 356.[2] - ابن سينا، النجاة، تهران، مرتضوي، 1364 ص 189.[3] اين پاسخ با استفاده از بحث تناسخ در تفسير الميزان – تفسير نمونه و در کتاب مجموعه مقالات و پرسشها و پاسخ ها ج 2 نوشته استاد علامه طباطبائي (ره) تنظيم گرديده است .www.shamimm.ir .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image