گفت‌وگو با دکتر «حسن بنیانیان»؛وضعیت نابسامان علوم‌انسانی در نظام آموزش عالی  /

تخمین زمان مطالعه: 20 دقیقه

«برهان» در گفت‌وگو با دکتر «حسن بنیانیان» بررسی کرد؛ وضعیت نابسامان علوم‌انسانی در نظام آموزش عالی هر قدر مدیران جامعه بیشتر به سمت تصمیم‌گیری‌های علمی حرکت کنند، بیشتر ناچار خواهند بود به علوم تولیدشده در جامعه مراجعه کنند و در این حالت، کاستی‌های علوم انسانی در جامعه به خوبی خودش را نشان می‌دهد. در حال حاضر علوم انسانی بیشتر بهانه‌ای است برای اینکه افراد به عناوین دکترا، فوق‌لیسانس و... برسند.


«برهان» در گفت‌وگو با دکتر «حسن بنیانیان» بررسی کرد؛ وضعیت نابسامان علوم‌انسانی در نظام آموزش عالی هر قدر مدیران جامعه بیشتر به سمت تصمیم‌گیری‌های علمی حرکت کنند، بیشتر ناچار خواهند بود به علوم تولیدشده در جامعه مراجعه کنند و در این حالت، کاستی‌های علوم انسانی در جامعه به خوبی خودش را نشان می‌دهد. در حال حاضر علوم انسانی بیشتر بهانه‌ای است برای اینکه افراد به عناوین دکترا، فوق‌لیسانس و... برسند. گروه فرهنگی-اجتماعی برهان؛ سالانه آمار بالایی از دانش‌آموختگان رشته‌های علوم انسانی وارد جامعه می‌شوند. دانش‌آموختگانی که با کوله‌باری از دانش و علم غربی وارد فضای جداگانه‌ای می شوند که نه زمینه‌ی پژوهش به خوبی در فضای جدید برایشان فراهم است و نه علم آموخته را نمی‌توانند به کارگیرند.این دوگانگی عموماً آنان را واداشته تا مقاطع تحصیلات تکمیلی را در همان رشته‌ای که تحصیلات اولیه‌ی آن با شرایط جامعه‌ای ایرانی همخوانی نداشته، تجربه کنند. و پس از چند سال آمار دانش آموختگان مقاطع بالاتر جویای کار فزونی گرفته است. در این ارتباط با دکتر «حسن بنیانیان» استاد دانشگاه و رئیس سابق حوزه هنری به گفت‌وگو نشسته‌ایم. از مهم‌ترین مشکلات نظام آموزش عالی می‌توان به عدم توازن بین نیاز جامعه و آمار پذیرش دانشجو در دانشگاه‌ها، بالاخص در رشته‌های علوم انسانی، اشاره کرد. به نظر شما، دلیل این عدم توازن چیست؟ در این رابطه باید به مجموعه‌ای از عوامل توجه کرد که در ایجاد موانع نقش هم‌افزایی ایفا می‌کنند. اولین مسئله‌ وجود علوم انسانی تولیدشده در غرب است که ظرف 20 سال اخیر وارد فضای ایران شده و در بخشی از مدیران جامعه احساس بی‌نیازی ایجاد کرده است. در این میان، کسی می‌تواند به این علوم شک کند که الگوی دیگری از مبانی اسلامی در ذهنش شکل گرفته باشد و همچنین آسیب‌شناسی عمیق و علمی از شرایط غرب انجام داده باشد. تنها چنین فردی است که می‌تواند متوجه کاستی‌های علوم غربی شود و به این درک برسد که غرب برای حل مسائل جامعه‌ی خودش این علوم را تولید کرده و این علوم حتی در این زمینه هم ناموفق بوده‌اند؛ چه رسد به اینکه بخواهند نیازهای کشوری با شرایط فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی متفاوت را پاسخ گویند. متأسفانه ما افراد را این گونه تربیت نمی‌کنیم؛ حجم انبوهی از علوم غربی را به دانشجو می‌آموزیم و وقتی او وارد جامعه می‌شود، بر اساس مدرکی که گرفته است، شخصیت و هویت پیدا می‌کند. در چنین شرایطی، وقتی درباره‌ی ساختار دانشگاه شکی را مطرح می‌کنیم، به نوعی شخصیت افرادی که در این سیستم آموزشی تربیت شده‌اند نیز زیر سؤال می‌رود و طبیعی است که آن‌ها نه تنها با این مباحث همراهی نکنند، بلکه به مقابله با آن‌ها بپردازند و بگویند ما ظرفیت استفاده از علوم انسانی غربی را نداریم. بنابراین وقتی رهبر معظم انقلاب یا هر اندیشمند دیگری محتوای علوم انسانی غرب را زیر سؤال می‌برند، هم به آن محتوا و هم به هویت و شخصیت و جایگاه اجتماعی این افراد خدشه وارد می‌شود و آن‌ها ناخودآگاه مقاومت می‌کنند. مسئله‌ی بعدی این است که مدیران ما عادت ندارند بر اساس اصول علمی تصمیم بگیرند. به همین دلیل، لزومی نمی‌بینند به دستاوردهای علوم انسانی مراجعه کنند؛ در حالی که اگر به این علوم مراجعه می‌کردند، کاستی‌های علوم انسانی وارداتی خودش را در جامعه نشان می‌داد. در واقع در فرآیند تصمیم‌گیری، فرد می‌تواند به عقل و تجربه‌ی خود مراجعه کند و بر اساس یافته‌های تجربی و شخصی خود، تصمیمی اتخاذ کند و آن را به اجرا درآورد. این در حالی است که جوامع پیشرفته، برای تصمیم‌گیری، سیاست‌گذاری یا ارائه‌ی یک لایحه و تصویب آن به عنوان قانون، یکی دو سال به مطالعه و تحقیقات علمی می‌پردازند و آن موضوع را با نیازهای جامعه‌ی خود انطباق می‌دهند. مدیران ما عادت ندارند بر اساس اصول علمی تصمیم بگیرند. به همین دلیل، لزومی نمی‌بینند به دستاوردهای علوم انسانی مراجعه کنند؛ در حالی که اگر به این علوم مراجعه می‌کردند، کاستی‌های علوم انسانی وارداتی خودش را در جامعه نشان می‌داد. ما متأسفانه هنوز به این مرحله نرسیده‌ایم. این ویژگی نه تنها در مدیران کشور وجود ندارد، بلکه افکار عمومی نیز نسبت به آن بیگانه هستند. اگر مدیری این گونه عمل کند، قاطعیت، دانش و توانایی او زیر سؤال می‌رود. برای مثال، اگر مدیری در قوه‌ی قضائیه قصد داشته باشد سیاست زندان‌زدایی را اجرا کند و به همین منظور از چند گروه مطالعاتی و علمی دعوت کند تا زوایای مختلف این موضوع را بررسی کنند، او را متهم می‌کنند که نمی‌تواند قاطعانه و با سرعت تصمیم بگیرد؛ در حالی که آن مدیر کار درستی انجام می‌دهد و به ابعاد وسیع تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری در این زمینه واقف است. بنابراین هر قدر مدیران جامعه بیشتر به سمت تصمیم‌گیری‌های علمی حرکت کنند، بیشتر ناچار خواهند بود به علوم تولیدشده در جامعه مراجعه کنند و در این حالت، کاستی‌های علوم انسانی در جامعه به خوبی خودش را نشان می‌دهد. در حال حاضر علوم انسانی بیشتر بهانه‌ای است برای اینکه افراد به عناوین دکترا، فوق‌لیسانس و... برسند. در دانشگاه‌ها هم اگر دانشجو بپرسد این دروس چه رابطه‌ای با جامعه دارند، استاد به او می‌گوید کاری به این مسائل نداشته باشد و فقط واحدهایش را پاس کند و مدرک بگیرد. بنابراین معمولاً نه استاد و نه دانشجو کاری به این ندارند که این بحث‌ها چه رابطه‌ای با جامعه پیدا می‌کند. یکی از عوامل اصلی این مسئله که مدیران ما به مطالعات علمی و پژوهشی بسیار کم مراجعه می‌کنند دمکراسی وارداتی غرب است که هنوز با جامعه‌ی ما انطباق پیدا نکرده است. به همین دلیل، اکثر مدیرانی که وارد صحنه می‌شوند، قبل از اینکه روی حوزه‌ی مسئولیت خود اشراف پیدا کنند، شروع به تصمیم‌گیری می‌کنند و خسارت این تصمیم‌گیری‌ها در مدیریت‌های بعدی ظاهر می‌شود و هیچ وقت نمی‌توان دقیقاً گفت این خسارت ناشی از تصمیمات فلان مدیر است. این مسئله ویژگی ذاتی علوم انسانی است. اگر محاسبات فنی‌ یک سد غلط باشد، همان زمان ساخت یا نهایتاً بعد از چند سال کارشناسان مربوطه می‌توانند متوجه اشکالات آن شوند؛ اما مباحث علوم انسانی، به واسطه‌ی اینکه پیچیده، پیوسته و نرم‌افزاری هستند، به راحتی اشکالات خود را بروز نمی‌دهند. برای مثال، اگر امروز وزیر آموزش و پرورش تصمیمی بگیرد، اثبات اینکه این تصمیم غلط یا درست است، به راحتی ممکن نیست. در بسیاری از مواقع حتی نمی‌توان گفت فلان اشکال از چه زمانی وارد نظام آموزش و پرورش شده است. به همین دلیل، علوم انسانی روند تکاملی خود را در جامعه‌ی ما ایفا نمی‌کنند. در واقع وقتی نظریه‌ای را از غرب می‌آوریم و در تصمیم‌گیری‌های خود از آن استفاده می‌کنیم، باید بتوانیم آن را ارزیابی کنیم تا متوجه شویم که علوم انسانی غرب پاسخ‌گوی نیازهای ما نیست. در این زمینه، درآمدهای نفتی در جامعه‌ی ما عاملی کلیدی محسوب می‌شود. این درآمد‌ها شرایطی را در روابط اجتماعی ما به وجود آورده است که ما اساساً به دانش، مهارت، اعتقادات و فرهنگ انسان‌ها اهمیت نمی‌دهیم و تبعاً جایگاه این مباحث را در روند پیشرفت کشور نمی‌شناسیم. هر معضلی که در جامعه به وجود می‌آید، هم مدیران و هم مردم، ذهنشان به این سمت حرکت می‌کند که دولت پول نفت را در اختیار دارد و باید فلان کالا را وارد کند یا خط تولید فلان محصول را اصلاح کند تا کیفیت آن ارتقا پیدا کند. اساساً ذهن‌ها متوجه این معنا نیست که بخش مهمی از کیفیت کالا و خدمات به دانش، مهارت و فرهنگ نیروی انسانی مربوط می‌شود. وقتی این توجه وجود ندارد، تبعاً مدیران احساس نیاز نمی‌کنند که به علوم انسانی مراجعه نمایند و به مرور متوجه معضلات علوم انسانی غربی شوند. این حلقه‌ی بی‌نیازی به مصرف علوم، یکی از عوامل جدی نشناختن اهمیت علوم انسانی و ضرورت بومی‌سازی این علوم است. این عواملی که بنده به آن‌ها اشاره کردم همدیگر را تقویت می‌کنند و سبب می‌شوند شرایط حال حاضر جامعه‌ی ما به وجود آید. مقام معظم رهبری در بیانات خود از آمار بالای دانشجویان در رشته‌های علوم انسانی در قبال تولید کم علم بومی در این رشته‌ها ابراز نگرانی می‌کنند. با توجه به این موضوع، آیا هیچ گونه توجیه منطقی وجود دارد که به عنوان مثال دانشگاه‌ها سالیانه 30 یا 40 دانشجوی فلسفه بپذیرد؟ در حقیقت توسعه‌ی دانشگاه‌ها، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، یک متغیر کلیدی بیشتر نداشته و آن هم این است که وقتی تقاضا برای ادامه‌ی تحصیل وجود دارد، اگر ما پاسخ‌گوی این تقاضا نباشیم، افراد برای ادامه‌ی تحصیل به خارج از کشور می‌روند. بنابراین بهتر است شرایطی را فراهم کنیم که افراد در داخل کشور ادامه‌ی تحصیل دهند. علاوه بر این، بسیاری از مواقع توسعه‌ی دانشگاه بر اساس این مسئله انجام می‌شود که در فلان رشته چند استاد بیکار داریم که باسواد هستند و می‌توانند در دانشگاه تدریس کنند. بر همین اساس این رشته را ایجاد می‌کنیم یا ظرفیت آن را افزایش می‌دهیم و به تعدادی از متقاضیان آن رشته درس می‌دهیم. بنابراین در توسعه‌ی دانشگاه‌ها فقط همین 2 متغیر تأثیر دارند: تعداد اساتید آن رشته و میزان تقاضای افراد برای ادامه‌ی تحصیل. علت اصلی این موضوع هم اهمیت مدرک در جامعه است. با توجه به اهمیت علوم انسانی، در این رشته‌ها باید تعداد اندکی از افراد، اما عمیق و در سطح عالی تحصیل کنند. وجود تعداد زیادی فارغ‌التحصیل در رشته‌های علوم انسانی باعث می‌شود که معدود افراد باسواد هم مورد توجه قرار نگیرند، چون رقابت سنگین می‌شود و از آنجا که متأسفانه در جامعه‌ی ما پارتی‌بازی هم وجود دارد، لزوماً افراد باسواد به مشاغل و مسئولیت‌ها نمی‌رسند. این مسئله باعث می‌شود استعدادهای برتر در جامعه‌ی ما متقاضی رشته‌های پزشکی و مهندسی شوند، در حالی که جامعه در این زمینه هم اشباع شده است. توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که پیشرفت و توسعه برآمده از علوم انسانی است. وقتی علوم انسانی در جامعه ضعیف باشد، روند پیشرفت جامعه کُند می‌شود و جامعه امکان جذب فارغ‌التحصیلان را ندارد. یکی دیگر از تأثیرات پول نفت همین است که باعث می‌شود ما دانشگاه‌های زیادی تأسیس کنیم، بدون اینکه بازار اشتغال برای فارغ‌التحصیلان آن داشته باشیم. اگر ما نفت نداشتیم و جامعه با مالیات اداره می‌شد، خود به خود باید بخش خصوصی را تقویت می‌کردیم تا مالیات بدهد و با پول مالیات آن‌ها دانشگاه تأسیس شود. بنابراین بین این همه‌ی اجزا تعادل به وجود می‌آمد. در واقع وقتی یک صنعت بومی وجود داشته باشد، هم به مهندسانی احتیاج دارد که در آن بخش فعالیت کنند و هم مالیات می‌داد و با این مالیات مهندس مورد نیاز واحدهای صنعتی تربیت می‌شدند. با توجه به اهمیت علوم انسانی، در این رشته‌ها باید تعداد اندکی از افراد، اما عمیق و در سطح عالی تحصیل کنند. وجود تعداد زیادی فارغ‌التحصیل در رشته‌های علوم انسانی باعث می‌شود که معدود افراد باسواد هم مورد توجه قرار نگیرند، چون رقابت سنگین می‌شود و لزوماً افراد باسواد به مشاغل و مسئولیت‌ها نمی‌رسند. این در حالی است که مردم ما از رئیس‌جمهور یا نمایندگان مجلس می‌خواهند در شهرشان دانشگاه تأسیس شود و مسئولین هم برای اینکه رأی مردم را داشته باشند، با استفاده از دلارهای نفتی برایشان دانشگاه تأسیس می‌کنند. وقتی این دانشگاه‌ها تأسیس شدند، باید رشته‌ای در آن‌ها تدریس شود و از آنجا که رشته‌های فنی، پزشکی و مهندسی هزینه‌‌ی زیادی دارند و کارگاه و آزمایشگاه می‌خواهند، رشته‌های علوم انسانی را انتخاب می‌کنند. به این ترتیب، بعد از چند سال تعداد زیادی از افراد در رشته‌های علوم انسانی فارغ‌التحصیل می‌شوند، در حالی که برایشان کاری در جامعه وجود ندارد. در واقع در جامعه دور باطلی به وجود می‌آید؛ تعداد زیادی از افراد کم‌استعداد در رشته‌های علوم انسانی فارغ‌التحصیل می‌شوند و کاری پیدا نمی‌کنند و در مقابل، جامعه نیز اهمیت علوم انسانی را درک نمی‌کند. شرایطی که ما امروز در آن قرار داریم این گونه است. همان طور که عرض کردم در حوزه‌ی تصمیم‌گیری وزرا و مسئولین جامعه‌ی ما یک متغیر بیشتر وجود ندارد، در حالی که تصمیم‌گیری در حوزه‌ی علوم انسانی مستلزم این است که 30 سال آینده را ببینید و بر اساس آن حرکت کنید. اساساً هنوز آینده‌نگاری برای جامعه‌ی ما در وزارتخانه‌ها شکل نگرفته است. این مباحث نیازمند تشکیل نهادهای برنامه‌ریزی است، در حالی که این نهادها در کشور ما منحل می‌شوند، چرا که وقتی مسئولین می‌خواهند تصمیمات کوتاه‌مدت بگیرند، نهادهای برنامه‌ریز آن‌ها را با سؤالات جدی روبه‌رو می‌کنند. بنابراین بعد از مدتی نهاد‌های برنامه‌ریزی به عنوان نهادهای مزاحم شناخته می‌شوند و مسئولین ترجیح می‌دهند کل صورت مسئله را پاک کنند تا کسی نباشد از آن‌ها سؤال کند. علت اینکه می‌توانند چنین نهادهایی را تعطیل کنند باز هم به دلارهای نفتی برمی‌گردد، چون مسئولین می‌توانند به پشتوانه‌ی این درآمدها تصمیم‌گیری کنند، دانشگاه بسازند، دانشجو تربیت کنند و در کوتاه‌مدت همه‌ چیز را در ظاهر سامان دهند تا اینکه بحران‌های حاصل از تصمیمات آن‌ها در دولت‌های بعدی خودشان را نشان دهند. همان طور که مطلع هستید، گفته می‌شود در سال 93 کنکور مقطع کارشناسی برداشته می‌شود. در این میان، یکی دیگر از مشکلات جامعه‌ی امروز ما افزایش تقاضا برای ادامه‌ی تحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتراست. آیا صرف وجود تقاضا می‌تواند دلیلی باشد برای اینکه دانشگاه‌ها ظرفیت پذیرش خود را در این مقاطع تحصیلی افزایش دهند؟ از آنجا که کیفیت دانشگاه‌ها و رشته‌ها متفاوت است، همیشه باید یک مدل گزینشی وجود داشته باشد تا افراد باسوادتر و بااستعدادتر را تشخیص بدهیم. ممکن است شکل این گزینش از یک امتحان سراسری تغییر کند و معطوف به نمرات دروس شود، اما به هر حال شکلی از گزینش وجود خواهد داشت. اینکه برخی افراد می‌گویند کنکور حذف می‌شود در واقع می‌خواهند از این مسائل بهره‌برداری سیاسی کنند، وگرنه منطق کشورداری و مدیریت جامعه می‌گوید همیشه دانشگاه‌های باکیفیت‌تر و رشته‌های پول‌سازتر وجود دارند و ما ناچار هستیم به نوعی غربالگری کنیم. بنابراین کنکور قابل حذف نیست، بلکه فقط می‌توانیم روش گزینش خود را پخته‌تر و دقیق‌تر کنیم. در رابطه با قسمت دوم فرمایش شما باید عرض کنم که کشور ما از تعادل خارج شده است. در کشور ما با توجه به تنوع جغرافیایی و همچنین اشکالات موجود در شیوه‌های مدیریتی در طول 200 یا 300 سال اخیر، تعادل‌ها از دست رفته‌اند. در واقع در رشته‌های پزشکی و مهندسی به مدد حضور تیزهوشان در این رشته‌ها، افراد صاحب فکر و علم بسیار زیاد داریم؛ اما در حوزه‌های مباحث فرهنگی که به مراتب از مسائل مهندسی و پزشکی پیچیده‌تر هستند، چون با روح و روان انسان‌ها سروکار دارند، به ندرت می‌توان افراد تیزهوشی را پیدا کرد که حرفی برای گفتن داشته باشند. در چنین جامعه‌ای، رئیس دستگاه‌های مهم فرهنگی مهندس هستند و این یعنی عدم تعادل در توزیع استعدادهای درخشان جامعه برای اعمال مدیریت. در حالی که جامعه باید بر اساس یک برنامه‌ی جامع بلندمدت اداره شود و مدیران اجرایی مجری تصمیمات یک اتاق فکر بلندمدت‌نگر باشند که از بزرگ‌ترین و قوی‌ترین استعدادهای جامعه برای تهیه‌ی آن برنامه‌ی جامع استفاده می‌‌کند. هر دولت باید بخشی از آن برنامه را اجرا کند. متأسفانه در فضای کشور ما نه اعتقاد به برنامه وجود دارد و نه عمل به برنامه. اگر هم جایی بر اساس برنامه عمل می‌شود، وضعیت به گونه‌ای است که اگر آن برنامه هم وجود نداشت، آن اقدام صورت می‌گرفت. برای مثال، می‌خواهند یک سد بسازند و به همین خاطر ساخت این سد را در برنامه مطرح می‌کنند؛ در حالی که ده‌ها راهبرد و سیاست دیگر در برنامه وجود دارد که پیگیری و اجرا نمی‌شود، چون اعتقادی به برنامه وجود ندارد. به اعتقاد من، ما باید خواسته‌های مردم را ذیل یک برنامه‌ی جامع تعریف کنیم و مردم تقاضای خودشان را از نمایندگان، رؤسای جمهور و مسئولین دیگر ذیل آن برنامه مطرح کنند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد، جامعه‌ی ما از این بحران‌ها نجات پیدا نمی‌کند. سند چشم‌انداز کفایت نمی‌کند، اهداف این سند باید در یک برنامه‌ی جامع ریز شود و دولت‌ها متعهد به اجرای این برنامه و مجلس‌ها متعهد به پیگیری اجرای این برنامه‌ باشند. ممکن است برخی بگویند این حرف‌ها با اصل مردم‌سالاری در تضاد است، در پاسخ باید گفت وقتی عده‌ای فقط نیاز امروزشان را می‌بینند و دوست دارند سوخت ارزان و فراوان داشته باشند و به تفریح امروزشان برسند، باید آن‌ها را به سمتی حرکت دهیم که به فکر فرزندانشان هم باشند. با توجه به گسترش کمّی نظام آموزش عالی، چه تهدیدها و فرصت‌هایی در سطح آموزش عالی و علوم انسانی وجود دارد؟ در واقع بخشی از مشکلات موجود در نظام آموزش عالی به خود این مجموعه برمی‌گردد و بخشی دیگر از این مشکلات به نخبگان جامعه مربوط می‌شود که وظایف خودشان را انجام نمی‌دهند. وقتی در جامعه‌ انتخاب مدیران بر اساس شایسته‌سالاری نیست و انتخاب افراد نسبتی با دانش، مهارت و سلامت نفس آن‌ها ندارد، مدرک وسیله‌ای برای عنوان‌سازی اجتماعی تلقی می‌شود. به همین دلیل در جامعه‌ی ما مدرک خرید و فروش می‌شود یا در مقابل دانشگاه‌ها آگهی تهیه‌ی پایان‌نامه توزیع می‌شود و هیچ فردی هم با این واقعه‌ی تلخ برخورد نمی‌کند. بنابراین در کل روابط ما مدرک حرف اول را می‌زند. اگر شایسته‌سالاری در همه‌ی انتصاب‌ها از بالا تا پایین لحاظ نشود، دانشجو به دنبال سواد و دانش استاد نخواهد بود و فقط به این فکر می‌کند مدرک بگیرد. این معضل در خود آموزش عالی هم وجود دارد. در این سیستم هم کسی که فوق‌لیسانس دارد، هرچند بسیار باسواد باشد، چندین درجه از فردی که دکترا دارد پایین‌تر است. به همین دلیل، او خودش را به آب و آتش می‌زند تا هر طور که شده یک مدرک دکترا بگیرد. در دستگاه‌های اجرایی هم همین طور است. وقتی کسی مدرکی می‌گیرد، به لحاظ عنوان و موقعیت اجتماعی به سرعت رشد می‌کند. این‌ها معضلات فرهنگی ریشه‌ای است که در ساختار روابط اجتماعی ما وجود دارد و اگر بخواهیم آثار آن را از بین ببریم، باید همه‌ی بخش‌های جامعه را مد نظر قرار دهیم. اگرچه من مدیران ارشد را مخاطب قرار دادم، اما بخش مهمی از معضلات جامعه‌ی ما به افکار پدرها و مادرها برمی‌گردد. از همان سال اول که کودک نمره‌ی ریاضی‌اش خوب می‌شود، به او القا می‌کنند که درس بخوان تا مهندس شوی. این عقده‌ی مهندس‌دار شدن باعث می‌شود کودکی که دانش و استعدادش متناسب با علوم انسانی است، با القائات پدر و مادر به سمت رشته‌های مهندسی می‌رود. وقتی هم در آن رشته نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، کارمند بانک می‌شود. وقتی در جامعه‌ انتخاب مدیران بر اساس شایسته‌سالاری نیست و انتخاب افراد نسبتی با دانش، مهارت و سلامت نفس آن‌ها ندارد، مدرک وسیله‌ای برای عنوان‌سازی اجتماعی تلقی می‌شود. به همین دلیل در جامعه‌ی ما مدرک خرید و فروش می‌شود . بنابراین ما عادت نکرده‌ایم معضلات ریشه‌ای موجود در لایه‌های فرهنگمان را، که مانع از پیشرفت واقعی کشورمان می‌شود، شناسایی کنیم و از طریق آموزش و پرورش، صداوسیما، آموزش عالی و... در جهت اصلاح آن‌ها گام برداریم. در واقع برخی از معضلات موجود در جامعه در نگاه فرهنگی ما ریشه دارند. به طور خلاصه می‌خواهم این نکته را عرض کنم که اگر عرضه و تقاضا در علوم انسانی بومی شکل نگیرد، هیچ وقت علوم انسانی بومی تولید نمی‌شود. در فضای موجود، افراد فقط به عرضه فکر می‌کنند. این افراد در بهترین حالت تصورشان این است که اگر حوزه و دانشگاه با هم پیوند بخورند، می‌توانیم علوم انسانی بومی تولید می‌کنیم. این تفکر اساساً غلط است. سال‌های متمادی است که حوزه‌های علمیه نظریات غربی‌ها را نقد می‌کنند و در مقابل، برخی از افراد که در حوزه‌ی علوم غربی تحصیل کرده‌اند به نقد دیدگاه‌های حوزویان می‌پردازند. این مسئله می‌تواند تا قیامت در جامعه‌ی ما ادامه داشته باشد و هیچ تأثیری بر اجرا نگذارد. ما باید مثلث عرصه‌ی اجرایی، حوزه و دانشگاه را به همدیگر پیوند بزنیم و مدیران ارشد اجرایی یاد بگیرند که در تصمیم‌گیری‌های خود به مطالعه و پژوهش اهمیت بدهند و از اساتید خوب حوزه و دانشگاه بخواهند روی مسائل کار کنند. در چنین فضایی آرام‌آرام فضای عرضه و تقاضا در علوم انسانی شکل می‌گیرد. مجالس و کمیسیون‌های تخصصی آن‌ها باید از وزرا بخواهند تا مبانی علمی تصمیماتشان را ارائه دهند. اگر این گونه از وزرای ما سؤال می‌شد، هر وزارتخانه چندین محقق و اندیشمند را به کار می‌گرفت. این در حالی است که بعضاً امروز در مجلس ما عکس این موضوع اتفاق می‌افتد و وزرا توبیخ می‌شوند که چرا فلان طرح را سریع‌تر ارائه نداده‌اند. هر چقدر هم آن وزیر یا مسئول استدلال کند که این طرح نیاز به مطالعه‌ی علمی دارد آن‌ها نمی‌پذیرند. به همین خاطر می‌بینیم که تصمیمات بزرگ با عجله گرفته می‌شود و چون اصل تصمیم غلط است، جامعه سال‌ها با معضلات آن دست و پنجه نرم می‌کند. اگر بیانات و رهنمودهای کلیدی مقام معظم رهبری پیرامون الگوی پیشرفت، مهندسی فرهنگی، پیوست فرهنگی تصمیمات بزرگ، طرح تحول بنیادی در آموزش و پرورش و... به طور جد مورد توجه قرار گیرد، طبیعتاً در مدیران اجرایی تقاضا برای علوم انسانی به وجود می‌آید و چون علوم انسانی باید مشکل جامعه‌ی ما را حل کند، در قدم اول نارسایی نظرات وارداتی خودشان را نشان می‌دهند و افراد مجبور می‌شوند با مراجعه به ذخایر علمی، متون دینی و فرهنگ جامعه‌ی خودمان، علمی را تولید کنند که مشکل جامعه‌ی ما را حل کند. در حقیقت بخش مهمی از معضلات جامعه‌ی ما به‌ مکانیسم‌های نظارتی موجود بر عملکرد مدیران برمی‌گردد؛ چون ارزیابی نسبت به افراد، قبل از اینکه مبتنی بر مبانی علمی باشد، یک ارزیابی سیاسی است. اگر فلان وزیر از جناح خودمان باشد، از کنار کارهای او به راحتی عبور می‌کنیم و اگر از جناح مخالف ما باشد، در کارش اخلال ایجاد می‌کنیم. در این میان به مبنای علمی تصمیمات افراد هیچ توجهی نمی‌شود. بنابراین نخبگان سیاسی در شکل‌گیری علوم انسانی بومی، نقشی کلیدی دارند. تا زمانی که سیاست‌زدگی و مسائل حزبی و جناحی وجود دارد، مدیران ما نمی‌توانند بر اساس مبانی علمی تصمیم بگیرند. همان طور که فرمودید، مدیران دولتی علاقه‌مند هستند که اقدامات و تصمیمات‌شان زودبازده باشد و در دوره‌ی مسئولیت‌شان نتیجه‌ی این تصمیمات بروز پیدا کنند. با توجه به این مسئله، چگونه می‌توان در بین جامعه‌ی نخبگانی خیزشی ایجاد کرد که مسئولین دولتی را نیز در خود هضم کنند؟ همان طور که عرض کردم، افکار عمومی ما مدیر موفق را شخصی می‌داند که مثلاً هر چه زودتر یک ساختمان را بسازد. به همین دلیل، دولت‌ها برای نشان دادن موفقیت خود آمار کمّی ارائه می‌دهند. در جامعه‌ای که پول نفت وجود دارد، اساساً توجهی به نرم‌افزارهای اداره‌ی جامعه نمی‌شود. مدیران ارشد ما دچار نوعی کمبود هستند و وقتی می‌خواهند موفقیت خودشان را اثبات کنند، مثلاً می‌گویند ما بزرگ‌ترین پل یا بلندترین ساختمان خاورمیانه را ساخته‌ایم؛ در حالی که اگر این موضوع را از نظر علمی بررسی ‌کنید، متوجه می‌شوید اتفاقاً این اقدام آن‌ها بر خلاف عدالت و بدون توجه به شرایط جغرافیایی کشور بوده است، چون باعث تمرکز ثروت و جمعیت می‌شود و جامعه را از تعادل جمعیتی خارج می‌کند. این در حالی است که خبرنگاران ما هم دچار این بیماری هستند و برای نشان دادن پیشرفت کشور می‌خواهند از جایی عکس بگیرند که سراسر چراغانی است و مخاطب هم چنین چیزی را پیشرفت تلقی می‌کند. به اعتقاد من، پیشرفت وقتی حاصل می‌شود که فرد در مراجعه به مدرسه‌ی فرزندش کمی به معلوماتش افزوده شود، با مراجعه به اداره‌ی مالیات اطلاعاتی درباره‌ی مالیات کسب کند و اگر به بیمارستان رفت، نظم و آرامش را احساس کند. همان طور که گفتم، کشور با نرم‌افزارها اداره می‌شود، نه سخت‌افزارها. کشورهای جهان سومی مثل ما در دام سخت‌افزارها زندانی شده‌اند. به همین دلیل همه‌ی گزارش‌ها مبتنی بر شاخص‌های کمّی هستند، در حالی که اصل حکومت دینی فرهنگ است. هر رئیس‌جمهوری که سر کار باشد مهم‌ترین اقدام او باید در حوزه‌ی فرهنگ به معنای عام این کلمه باشد. البته مشکل دیگری که در این زمینه وجود دارد این است که برای ارزیابی پیشرفت در حوزه‌ی فرهنگ، شاخص تعریف نکرده‌ایم. به همین دلیل، وقتی می‌خواهند در عرصه‌ی فرهنگ گزارش بدهند، به مقولات سخت‌افزاری مثل تعداد کتاب‌ها و نمایشگاه‌ها می‌پردازند. با تشکر از فرصتی که در اختیار «برهان» قرار دادید./۱۳۹۱/۱۰/۲۶ .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image