فصل (۸۵): (انسان کامل مظهر اسماء و صفات الهى است )  /

تخمین زمان مطالعه: 59 دقیقه

فصل (۸۵): (انسان کامل مظهر اسماء و صفات الهى است )


فصل (85): (انسان کامل مظهر اسماء و صفات الهى است ) اى عزیز! مجموع اسماء الله وصفات الله مرکز و مقام ظهور آن ها وجود انسان کامل است ، همچنان که روح تا در وجود خود به بدن تعلق نگیرد هیچ اعمال از او در وجود و ظهور نیاید، و بعد از تعلق ، همه خواص از او در وجود و ظهور آید، پس همچنین جمله اسماء و صفات الهى چون در عالم غیب الغیوب بالقوه اند هیچ اثرى از آن ها به وجود نیاید، پس ‍ چون تعلق به وجود انسانى یابند هر صفت به قدر توجه خاطر، خواص او به وجودآید. اى عزیز! هر چند که همه ذرات موجودات به قبضه قدرت الله تعالى است اما هر ظهورى را مرکزى مى باید، و مرکز جمله ظهورات دل انسان کامل است که جمله صفات حضرت (الهى ) را ظهور به واسطه دل انسان کامل است ، و لذا ورد فى الحدیث : قلب المومن مرآة الله ، (1086) و: المومن مراة المومن ، (1087) و: المومن اسم من اسماء الله . (1088) فالانسان الکامل مرآة الله . دل مومن آینه خداست و مومن آینه مومن است و مومن نامى از نامهاى خداست . پس انسان کامل آینه خداست . بعضى گفته اند که : دل آدمى در بدن او مرکزى است که حرکت او نزد محققین از حرکت قطب فلک است ، و قطب نقطه سویداى دل ، نقطه سواد اعظم است ، بلکه بتحقیق عکس سواد اعظم است که در وجه آینه دل پیداست . پس چون دل اولیاء الله پرحضور بود، حضور دل اولیاء الله که مهبط فیض الهى است هر فیضى که فایض گردد بر چنین دلى آن فیض ‍ به فرح قلوب اولیاء الله معطر گردد و عالم از او منور گردد، و اگر معاذ الله اولیاء الله اندوهگین و حزین شود هر فیضى که فایض مى گردد بر دل اهل حق ، آن فیض به واسطه غم و اندوه آن دل لباس غیورى درپوشد و به صفت قهاریت مبدل گردد و عالم را تباه کند. تا دل مرد خدا نامد به درد هیچ قومى را خدا رسوا نکرد(1089) هر چه از گردون گردان میرسد از طفیل جان مردان میرسد و اما آن که مصدر و مرکز ظهور جمیع موجودات انسان است : روى سهل التسترى و شیبان الراعى انهما لاقیا الخضر و سمعامنه انه قال : خلق الله نور محمد صلى الله علیه وآله من نوره ، و صوره و صدره على یده ، فبقى ذلک النور بین یدى الله مائة الف عام ، فکان یلاحظه فى کل یوم و لیلة سبعین الف لحظة و نظرة ، و یکسوه فى (کل ) نظرة نورا جدیدا و کرامة جدیدة . ثم خلق منها الموجودات . (1090) روایت است که سهل تسترى و شیبان راعى باخضر ملاقات نموده و از وى شنیدند که مى فرمود: خداوند نور محمد صلى الله علیه و آله رااز نور خویش آفرید و آن را با دست خود صورتگرى و صادر نمود، این نور صد هزار سال دربرابر خداوند ماندو خداوند در هر شبانه روز هفتاد هزار نظر به آن مى افکند و در هر نگاهى یک نور و کرامت جدیدى بدان مى پوشاند، سپس موجودات را از آن آفرید. و فى اخبار عدیدة ان الرسول صلى الله علیه واله قال : انا من الله و الخلق منى . و فى بعضها: انا من الله و الکل منى ، و فى بعضها: انا من الله و المومنون منى . (1091) و در اخبار چندى وارد است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: من از خدایم و آفریدگان از من اند. و در بعضى آمده : من از خدایم و همه از من اند و در بعضى دیگر: من از خدایم و مومنان از من اند. و در روضة الشهداء آورده است که : پیغمبر صلى الله علیه واله فرمودند که : همچنان که عرش و لوح و قلم و هفت آسمان را از نور من آفریدند، زمین و کوه ها و نباتات و اشجار را از نور و با وفور على علیه السلام آفریدند، و او را ابوتراب از این جهت گفتند. و شیخ افجکى اشاره بدین معنى نموده : هفت آسمان ز نور من آنگه بیافرید افلاک و چرخ و انجم و آن گاه ماه و خور و آن گاه آفرید ز نور على زمین اشجار و کوهسار و نباتات و بحرو بر خواندنش ابوتراب خداوند از این سبب کز نور او زمین شد و بد خاک را پدر بادا حلال کوشش و نوشش به دوستانش بر دشمنش حرام زن و مال و خواب و خور و فى منهاج العلامة (ره ) عن انس بن مالک قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : خلق الله من نور وجه على علیه السلام سبعین الف ملک یستغفرون له و لمحبیه الى یوم القیامة . (1092) و در منهاج علامه (ره ) از انس بن مالک روایت است که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خداوند از نور چهره على علیه السلام هفتاد هزار فرشته آفرید که براى او و دوستانش تا روز قیامت استغفار مى کنند. فجمیع ما انظر جماله ، و کل ما خیل لى خیاله ، و کل ما انشق نسیمه ، و کل ما اسمع مقاله ، فهو مصدر الاشیاء؛ فعودها الیه ضرورة بدوها منه و عودها الیه . فمن هو المبدا هو المعاد. فزمام الامور یفوض الیه رتقها و فتقها، و من بیده الفتق و الرتق له الحکم و الیه المرجع ، و الله من ورائهم محیط.(1093) پس هر چه مى بینم جمال او، هر چه به خیالم آید خیال او، هر چه مى بویم نسیم او و آن چه مى شنوم گفتار اوست . پس ‍ او مصدر همه اشیاء است ؛ پس بازگشت همه چیز به اوست ، چرا که آغازشان از او و بازگشتشان به اوست . پس آن که مبدا است معاد نیز مى باشد. پس زمام رتق و فتق امور به او سپرده شده است و آن که رتق و فتق امور به دست اوست حکم ازآن اوست و بازگشت نیز به سوى او. و خداوند از همه سو به آنان احاطه دارد. اى عزیز! جمعى از اهل معرفت از توحید اطلاقى گریخته به وجود منبسط قائلند، یعنى حقیقت محمدیه صلى الله علیه و آله سارى در جمیع موجودات است . و این طریقه را مطابق ظاهر اخبار مى دانند. و این ضعیف آن چه از اخبار وارده در این باب دلالت دارد ذکر مى نماید: منها ما مرآنفا من الاخبار. و منها ما فى بصائر الانوار عن جابر بن عبدالله قال : قلت لرسول الله صلى الله علیه و آله : اول شى ء خلق الله تعالى ماهو؟ فقال : نور نبیک یا جابر، خلقه الله ثم خلق منه کل خیر، ثم اقامه بین یدیه فى مقام القرب ماشاء الله ، ثم جعله اقساما، فخلق العرش من قسم ، و الکرسى من قسم ، و حملة العرش من قسم ، و خزنة الکرسى من قسم .(1094) و اقام القسم الرابع فى مقام الخوف ماشاء الله ، (1095) ثم جعله اجزاء فخلق الملائکة من جزء، و الشمس ‍ من جزء، و القمر و الکوکب من جزء. و اقام القسم الرابع فى مقام الرجاء ماشاء الله ، ثم جعله اجزاء، فخلق العقل من جزء، و العلم و الحلم من جزء، و العصمة و التوفیق من جزء. و اقام القسم الرابع فى مقام الحیاء ما شاء الله ، ثم نظر الیه بعین الهیبة ، فرشح ذلک النور و قطرت منه مائة الف و اربعة و عشرون الف قطرة فخلق الله من کل قطرة روح نبى و رسول ، ثم تنفست ارواح الانبیاء فخلق الله من انفسها ارواح الاولیاء و الشهداء و الصالحین . (1096) برخى همان اخبارى است که گذشت . و از آن جمله است آن چه در بصائر الانوار از جابربن عبدالله روایت کرده که گفت : به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کردم : اولین چیزى که خدا آفرید چه بود؟ فرمود: نور پیامبر توست اى جابر، خداوند آن را آفرید سپس هر چیزى را از آن آفرید، سپس آن اندازه که خواست آن را در مقام قرب در برابر خود بپا داشت ، سپس آن را چند قسم نمود، عرش را از قسمى ، کرسى را از قسمى ، حاملان عرش را از قسمى و خازنان کرسى را از قسمى دیگر آفرید. قسم چهارم را درمقام خوف آن اندازه که خواست بپا داشت ، سپس آن را چند جزء کرد، فرشتگان را از جزئى ، خورشید را از جزئى و ماه و ستاره را از جزئى آفرید. و قسم چهارم را در مقام رجاء آن اندازه که خواست بپا داشت ، سپس آن را چند جزء کرد، عقل را از جزئى ، علم و حلم آن را از جزئى ، و عصمت و توفیق را از جزئى آفرید. و قسم چهارم را در مقام حیاء آن اندازه که خواست بپا داشت ، سپس با دیده هیبت بدان نگریست ، پس آن نور را پاشید و صدو بیست و چهار هزار قطره از آن بارید، و خداوند از هر قطره اى روح نبى و رسولى را آفرید. سپس ‍ ارواح انبیا نفس کشیدند و خداوند از نفسهاى آن ها ارواح اولیا و شهداء و صالحان را بیافرید. و فى کتاب نور الانوار بمعرفة الابرار عن جابر قال : قال رسول الله صلى الله علیه و آله : اول ما خلق الله نورى ، ابتدعه من نوره ، و اشتقه من جلال عظمته ، فاقبل یطوف بالقدرة حتى وصل الى جلال العظمة فى ثمانین الف سنة ، ثم سجد لله تعظیما، ففتق منه نور على علیه السلام ، فکان نورى محیطا بالعظمة ، و نور على محیطا بالقدرة . و در کتاب نور الانوار بمعرفة الابرار از جابر روایت کرده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: نخستین چیزى را که خدا آفرید نور من بود، آن را از نور خویش ابداع کرد و از جلال عظمت خود مشتق ساخت ، آن نور پیش رفته در اطراف قدرت به گردش پرداخت تا در طول هشتاد هزار سال به جلال عظمت رسید، سپس به جهت تعظیم پروردگار در برابر او به سجده افتاد، پس خداوند نور على را از آن بیرون کشید و جدا ساخت ، بنابراین نور من محیط به عظمت و نور على محیط به قدرت بود. ثم خلق العرش و اللوح و الشمس و ضوء النهار و الابصار و العقل و المعرفة و ابصار العباد و اسماعهم و قلوبهم من نورى ، و نورى مشتق من نوره ، فنحن الاولون و نحن الاخرون و نحن السابقون و نحن المسبحون ونحن الشافعون و نحن کلمة الله و نحن خاصة الله و نحن احباء الله و نحن وجه الله و نحن جنب الله و نحن یمین الله و نحن امناء الله و نحن خزنة الله و سدنة غیب الله و نحن معدن التنزیل و معنى التاویل و فى ابیاتنا هبط جبرئیل ، و نحن محال قدسه و نحن مصابیح الحکمة و نحن مفاتیح الرحمة و نحن مفاتیح الرحمة و نحن ینابیع النعمة و نحن شرف الامة و نحن سادات الائمة و نحن نوامیس العصر و اخیار الدهر و نحن ساسة البلاد و سادة العباد و نحن الکفاة و الولاة و الحماة و الدعاة و السقاة و الرعاة و طریق النجاة و نحن السبیل و السلسبیل و نحن النهج القویم و الصراط المستقیم ، من آمن بناء آمن بالله ، و من رد علینا رد على الله ، و من شک فینا شک فى الله ، و من عرفنا عرف الله ، و من تولى عنا تولى عن الله ، و من اطاعنا اطاع الله ، و نحن الوسیلة الى الله و الوصلة الى رضوان الله ، و لنا العصمة و الخلافة ، و فینا النبوة و الولایة و الامامة ، و نحن معدن الحکمة و باب الرحمة و شجرة العصمة ، و نحن کلمة التقوى و المثل الاعلى و الحجة العظمى و العروة الوثقى التى من تمسک بها نجا، (1097) و من تخلف عنها هوى ، و کان فى قضاء الله ان یدخل النار محب لنا، و لا یدخل الجنة مبغض لنا، لان الله یسال العباد یوم القیامة عما عهد الیهم و لا یسال عما قضى علیهم . سپس عرش ، لوح ، خورشید، نور روز و چشمها، عقل ، معرفت ، چشمهاى بندگان ، گوشها و دلهاشان را از نور من آفرید، و نور من از نور خدا مشتق است ، پس ما پیشینیانیم ، ما پسینیانیم ، ما پیشى گیرندگانیم ، ما تسبیح کنندگانیم ، ما شفاعت کنندگانیم ، ما کلمه خداییم ، ما خاصان خداییم ، ما دوستان خداییم ، ما وجه خداییم ، ما جنب خداییم ، ما دست راست خداییم ، ما امینان خداییم ، ما گنجینه داران خداییم ، ما دربان و حاجب غیب خداییم ، ما معدن تنزیل و معناى تاویلیم و جبرئیل در خانه هاى ما فرود آمده است ، ما محلهاى قدس اوییم ، ما چراغهاى حکمت و کلیدهاى رحمت و چشمه هاى نعمتیم ، ما شرف امت و سرور پیشوایانیم ، ما ناموس عصر و برگزیدگان روزگاریم ، ما سیاستمداران بلاد و سروران عبادیم ، ما کفایت کنندگان و والیان و حامیان و دعوت کنندگان و سیراب سازندگان و شبانان و راه نجاتیم ، ما راه و سبیل و (چشمه ) سلسبیلیم ، ما راه استوار و راه راستیم ، هر که به ما ایمان آورد به خدا ایمان آورده ، و هر که بر ما رد کند بر خدا رد کرده ، و هر که در ما شک نماید در خدا شک نموده ، و هر که ما را بشناسد خدا را شناخته ، و هر که از ما روى بگرداند از خدا روى گردانیده ، و هر که ما را فرمان برد خدا را فرمان برده ، ما وسیله به سوى خدا و موجب رسیدن به خشنودى خداییم ، عصمت و خلافت از آن ماست ، و نبوت و ولایت و امامت در میان ماست ، ما کان حکمت و در رحمت و درخت عصمتیم ، ما کلمه تقوا و نمونه برتر و حجت بزرگتر و دستاویز محکمى هستیم که هر کس بدان چنگ زد نجات یافت و هر که از آن باز ماند سرنگون گردید. در سرنوشت الهى چنین است که دوست ما به آتش نرود، و دشمن ما داخل بهشت نگردد، زیرا خداوند در روز قیامت بندگان را درمورد آن چه به آنان عهد کرده بازخواست مى کند نه درباره آن چه سرنوشت آنان قرار داده است . و آن چه در این حدیث است که نحن السابقون و نحن الاخرون اشاره بر آن است که هر چه مقصود است از فعل ، در علم فاعل مختار مقدم است بر آن فعل ، و در خارج موخر است ، و این را علت غائى مى گویند. و فى کتاب السماء و العالم من البحار عن جابر بن عبدالله قال : قلت لرسول الله صلى الله علیه و آله : اول شى ء خلقه الله تعالى ماهو؟ فقال : نور نبیک یا جابر ثم خلق منه کل خیر (1098) - الحدیث . و من الاخبار الواردة فى الباب ، الخبر المشهور عند اولى الالباب و رواه فى مشارق الانوار: سئل مولانا امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام : هل رایت رجلا؟ قال : نعم الان ، و سالت عنه من انت ؟ قال : انا الطین ، فقلت : من این ؟ قال : من الطین ، فقلت : الى این ؟ قال : الى الطین ، فقلت : من انا؟ قال : انت ابوتراب ، فقلت : انا انت . فقال : حاشاک حاشاک ، هذا من الدین ؛ فى الدین انا انا، انا انا، و انت انت ، و انا ذات الذوات و ذوات الذات . فافهمه و امسک . (1099) و در کتاب آسمان و جهان بحار از جابر بن عبدالله روایت است که گفت : به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرضه داشتم : نخستین چیزى که خدا آفرید چیست ؟ فرمود: نور پیامبر توست اى جابر، سپس هر خیرى را از آن آفرید.... و از جمله اخبارى که در این باب وارد است خبرى است که نزد خردمندان مشهور است و در مشارق الانوار آن را روایت نموده و آن این است که : از مولایمان امیرمومنان علیه السلام پرسش شد: آیا مردى را دیدى ؟ فرمود: آرى همین حالا، و از او پرسیدم تو کیستى ؟ گفت : من گلم ، گفتم : از کجایى ؟ گفت : از گل ، گفتم : به کجا مى روى ؟ گفت : به سوى گل . گفتم : من کیستم ؟ گفت : تو ابوتراب مى باشى ، گفتم : من توام . گفت : هرگز هرگز، این از دین است . در دین ، من منم ، من منم و تو تویى ، من ذات ذاتها و ذاتهاى ذاتم . این را بفهم و دست بردار (یا خوب نگهدار). بیان : و الذى خطر بالبال العلیل الکلیل فى فهم معناه الجلیل ان قوله : هل رایت رجلا اى انسانا کاملا. قوله : انا الطین اى الطینة و اصل حقیقة الموجودات المتکثرة الذى هو حقیقة المحمدیة صلى الله علیه و آله لانه هو الانسان الکامل الجامع لصفتى الجمال و الجلال . و قوله : من الطین الى الطین یعنى انى و ان کنت اصلا للکثرات و لکن لى ایضا اصلا منه بدایتى و الیه نهایتى . و قوله : من انا یعنى عرفتک و عرفت اصلک فعرفنى اصلى و حقیقتى . فقال : انت ابوتراب یعنى انت باطن اصلى و هو الولایة لانها باطن النبوة التى هى الظاهر و الصورة ، و الولایة الباطن و المعنى ، و یشهد لذلک ان النبوة مرکب کالطین ، و الولایة بسیطة کالتراب . و لما کان المقام مقام توهم الاتحاد لانه لا مغایرة بین ظاهر الشى ء و باطنه فقال علیه السلام : انا انت فقال صلى الله علیه و آله : حاشاک ان تتوهم هذا الاتحاد و عدم المغایرة لان هذا التنزیه من الدین . و قوله صلى الله علیه و آله : فى الدین انا انا اى فى ظاهر الشریعة و عوالم الکثرة و هى عالم الجبروت و الملکوت و الشهادة انا انا و انت انت و ان کنا بعد رفع التعین الاعتبارى و فى عالم التوحید الاطلاقى وجودا بحتا، لاتقیید و لا اطلاق و لا تعدد و لا وحدة هناک . و قوله صلى الله علیه و آله : انا ذات الذوات ، الخ یعنى انا اصل الذوات المتکثرة التى هى شوونات ذات الحق و اضافات اعتباریة الى الحق لاحقیقة لها، لان لذاته تعالى وجودا و لیس لماعداه وجود. و فى بعض النسخ خمسة انا، و الرابع على هذا اشارة الى عالم الانسان الکامل ، و لذا عد بعضهم العوالم اربعة : الجبروت و الملکوت و الشهادة و الانسان الکامل . بیان : آن چه به خاطر علیل و ناقص در معناى جلیل این روایت مى رسد آن است که : آیا مردى را دیدى یعنى انسان کاملى را. من گلم یعنى طینت و سرشت و اصل حقیقت موجودات متکثره ام که همان حقیقت محمدى صلى الله علیه واله مى باشد، زیرا آن حضرت همان انسان کاملى است که جامع دو صفت جمال و جلال مى باشد. از گل به سوى گل یعنى من اگرچه اصل کثراتم ولى خودم نیز اصلى دارم که از آن شروع شده و بازگشتم به آن است . من کیستم ؟ یعنى من تو و اصل و ریشه تو را شناختم پس اصل و حقیقت خودم را به من بشناسان ، گفت : تو ابوتراب مى باشى یعنى تو باطن اصل من که همان ولایت است مى باشى زیرا ولایت باطن نبوت است که نبوت ظاهر وصورت است و ولایت باطن و معناست ، گواه آن این است که نبوت مانند گل مرکب است و ولایت مانند خاک بسیط است . و چون این مقام جاى توهم اتحاد بود زیرا مغایرتى میان ظاهر و باطن شى ء نیست ، آن حضرت فرمود: من توام . (رسول خدا صلى الله علیه و آله ) در پاسخ فرمود: هرگز، مبادا که این اتحاد و عدم مغایرت را توهم کنى زیرا که این تنزیه از دین است . و این که (رسول خدا صلى الله علیه و آله ) فرمود: دردین من منم . یعنى در ظاهر شریعت و عوالم کثرت که آن عالم جبروت و ملکوت و شهادت است . من منم و تو تو، هر چند که بعد از برداشتن تعین اعتبارى و در عالم توحید اطلاقى من و تو یک وجود صرف مى باشیم که تقیید و اطلاق و تعدد و وحدتى به آن جا راه ندارد. من ذات ذاتهایم ... یعنى من اصل ذوات متکثره هست که شوونات ذات حق و اضافات اعتبارى به حق اند و حقیقتى (از خود) ندارند، زیرا ذات خداى متعال را وجودى است و جز او را وجودى نیست . و در برخى از نسخه ها پنج انا ذکر شده و بنابراین : چهارمى اشاره به عالم انسان کامل است ، و از این رو بعضى (از عرفا) عوالم را چهار دانسته اند: جبروت ، ملکوت ، شهادت و انسان کامل . و فى المکاتیب : در اخبار آمده است که نور محمد صلى الله علیه و آله چون مرغ سفیدى در بحر رحمت که نزدیک عرش است چهار صد هزار سال غوطه خورده وبه چهار کلمه تسبیح مى کرد، و چون از آن بحر بیرون آمد او را صد و بیست و چهار هزار بال بود، از هر بالى قطره اى فروچکید و از هر قطره اى پیغمبرى مخلوق گشت . و فى تاویل الایات و کتاب السماء و العالم من البحار عن مصباح الانوار للشیخ الطوسى (ره )(1100) باسناده عن انس ، عن النبى صلى الله علیه و آله قال : ان الله خلقنى و خلق علیا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام قبل ان یخلق آدم حین لاسماء مبنیة و لا ارض مدحیة و لا ظلمة و لا نور و لا شمس و لا قمر و لا جنة و لا نار. فقال العباس : کیف کان بدء خلقکم یا رسول الله ؟ فقال : یا عم ، لما اراد الله ان یخلقنا تکلم بکلمة فخلق منها نورا، ثم تکلم بکلمة اخرى فخلق منها روحا، ثم خلط النور بالروح فخلقنى و خلق علیا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام ، فکنا نسبحه حین لا تسبیح ، و نقدسه حین لاتقدیس . و در تاویل الایات و کتاب آسمان و جهان بحار از مصباح الانوار شیخ طوسى (ره ) با سندش از انس ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کرده است که فرمود: خداوند من و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را آفرید پیش از آن که آدم را بیافریندآن گاه که نه آسمانى برافراشته و نه زمینى گسترده و نه ظلمت و نور و نه خورشید و ماه و نه بهشت و دوزخى بود. عباس گفت : اى رسول خدا، آغاز آفرینش شما چگونه بود؟ فرمود: اى عمو، چون خداوند خواست ما را بیافریند کلمه اى گفت و از آن نورى آفرید، سپس کلمه دیگرى گفت و از آن روحى آفرید، سپس نور را با روح آمیخت پس من و على و فاطمه و حسن وحسین علیهم السلام را آفرید، و ما خدا را تسبیح مى کردیم آن گاه که تسبیحى نبود و او را تقدیس مى کردیم آن گاه که تقدیسى وجود نداشت . فلما اراد الله ان ینشى ء خلقه فتق نورى فخلق منه العرش ، فالعرش من نورى و نورى من نور الله ، و نورى افضل من نور العرش . ثم فتق نور اخى على فخلق منه الملائکة ، فالملائکة من نور على و نور على من نور الله ، فعلى علیه السلام افضل من الملائکة . ثم فتق نور ابنتى فخلق منه السماوات و الارض ، فالسماوات و الارض من نور ابنتى فاطمة و نور البنتى فاطمة من نور الله ، فابنتى فاطمة علیهاالسلام افضل من السماوات و الارض . ثم فتق نور ولدى الحسن و خلق منه الشمس و القمر، فالشمس و القمر من نور ولدى الحسن و نور ولدى الحسن من نور الله ، فالحسن علیه السلام افضل من الشمس و القمر. ثم فتق نور ولدى الحسین فخلق منه الجنة و الحور العین ، فالجنة و الحور العین من نور ولدى الحسین و نور ولدى الحسین من نور الله ، فولدى الحسین علیه السلام افضل من الجنة و الحور العین . (1101) پس چون خدا خواست خلق خود را بیافرید نور مرا شکافت و عرش را از آن آفرید، پس عرش از نور من است و نور من از نور خداست ، و نور من از نور عرش برتر است ، سپس نور برادرم على را شکافت و فرشتگان را از آن آفرید، فرشتگان از نور على مى باشند و نور على از نور خداست ، پس على علیه السلام از فرشتگان برتر است . سپس نور دخترم فاطمه را شکافت و آسمانها و زمین را از آن آفرید، پس آسمانها و زمین از نور دخترم فاطمه اند و نور دخترم فاطمه از نور خداست ، پس دخترم فاطمه علیهاالسلام از آسمانها و زمین برتر است . سپس نور فرزندم حسن را شکافت و خورشید و ماه را از آن آفرید،پس خورشید و ماه از نور فرزندم حسن است و نور فرزندم حسن از نور خداست ، پس حسن علیه السلام از خورشید و ماه برتر است . سپس نور فرزندم حسین را شکافت و بهشت و حورالعین را از آن آفرید، پس بهشت و حورالعین ازنور فرزندم حسین است و نور فرزندم حسین از نور خداست ،پس فرزندم حسین از بهشت و حورالعین برتر است . و فى تاویل الایات فى تفسیر قوله تعالى : و تقلبک فى الساجدین (1102) عن الشیخ ابى جعفر الطوسى (ره )باسناده عن الشیخ ابى محمد الفصل بن شاذان ، باسناده عن جابربن یزید الجعفى ، عن الامام العالم موسى بن جعفر الکاظم (1103) علیهماالسلام قال : ان الله تبارک و تعالى خلق نور محمد صلى الله علیه و آله ، و نور محمد صلى الله علیه و آله من نور اخترعه من نور عظمته و جلاله و هو نور لاهوتیة الذى تبدى من لاه اى من الاهیة ، تبدى منه (1104) و تجلى لموسى بن عمران فى طور سیناء، فما استقر و لا طاق موسى لرویته و لا ثبت له حتى خر صاعقا مغشیا علیه ، وکان ذلک النور محمدا صلى الله علیه و آله . و در تاویل الایات در تفسیر آیه و (مى بیند) حرکت و جابجا شدن تو را در میان سجده کنندگان از شیخ ابى جعفر طوسى (ره ) با سندش از ابى محمد فضل ابن شاذان با سندش از جابر بن یزید جعفى ، از امام عالم موسى بن جعفر علیهما السلام روایت کرده که فرمود: خداى تبارک و تعالى نور محمد صلى الله علیه و آله را آفرید، و نور محمد از نورى است که خداوند از نور عظمت و جلال خود اختراع نمود و آن نور لاهوتیت است که از لاه یعنى از الهیت آشکار شده و در کوه سینا براى موسى آشکار شده و تجلى کرد که نه کوه بر جاى ماند و نه موسى طاقت دیدن آورد و دربرابر آن استوار نماند تا آن که بیهوش بر زمین افتاد ؛ و آن نور، محمد صلى الله علیه و آله بود. فلما اراد ان یخلق محمدا صلى الله علیه و آله قسم ذلک النور شطرین ، فخلق من الشطر الاول محمدا صلى الله علیه و آله و من الشطر الاخر على بن ابى طالب علیه السلام ، و لم یخلق من ذلک النور غیرهما، خلقهما الله بیده و نفخ فیهما بنفسه من نفسه لنفسه و صورهما على صورتهما و جعلهما امناء له و شهداء على خلقه و خلفاء على خلیقته و عینا له علیهم و لسانا له الیهم ، قد استودع فیهما علمه ، و علمهما البیان ، و استطلعهما على غیبه ، و جعل احدهما نفسه و الاخر روحه ، لا یقوم واحد بغیر صاحبه ؛ ظاهرهما بشریة و باطنهمالاهوتیة ، ظهرا للخلق على هیاکل الناسوتیة حتى یطیقون (1105) رویتهما و هو قوله تعالى : و للبسنا علیهم ما یلبسون . (1106) فهما مقاما(1107) رب ناس العالمین و حجابا خالق الخلایق اجمعین ،بهما فتح بدء(1108) الخلق و بهما یختم الملک و المقادیر. پس چون خواست محمد صلى الله علیه و آله را بیافریند آن نور را دو قسمت کرد، از قسمت اول محمد صلى الله علیه و آله راآفرید و از قسمت دیگر على بن ابى طالب علیه السلام را و از آن نور هیچ کس دیگر را نیافرید ؛ خداوند آن دو را با دست خویش آفرید و به نفس خود و از نفس خود و براى نفس خود در آن دو دمید (یعنى این دمیدن مستقلا و بدون واسطه از خود خداوند بود)، و آن دو را به صورتهاى خودشان تصویر نمود و امینان خود و گواهان خود. بر خلقش و جانشینان خود بر آفریدگانش و چشم و نگهبان خود بر آنان و زبان خود به سوى آنان قرار داد، علم خویش را نزد آن دو به ودیعت گذارد و بیان را به آن دو آموخت و ایشان را از غیب خویش آگاه ساخت ، و یکى از آن دو را نفس خودو دیگرى را روح آن قرار داد که هیچ کدام بدون دیگرى بر پا نمى باشند؛ ظاهرشان بشرى است و باطنشان لاهوتى است ، براى خلایق در کسوت و هیکل ناسوتى (عالم ماده و طبیعت ) آشکار شدند تا بتوانند آنان را ببینند و آن مضمون این آیه است که : ...و حتما کار را بر آن ها مشتبه مى ساختیم همان طور که آن ها کار را (بر خودو دیگران ) مشتبه مى سازند. (1109) پس آن دو مقام پروردگار مردم جهان و حجاب خالق تمام آفریدگانند، با آن دو آفرینش از آغاز نموده و با آن دو ملک و مقادیر (یا مقدورات و سرنوشتها) را پایان مى بخشد. ثم اقتبس من نور محمد صلى الله علیه و آله فاطمة علیهاالسلام ابنته کما اقتبس نوره من نوره ، و اقتبس من نور فاطمة علیهاالسلام الحسن و الحسین علیهماالسلام کاقتباس المصابیح ، هم خلقوا من الانوار و انتقلوا من ظهر الى ظهر و صلب الى صلب و من رحم الى رحم فى الطبقة العلیا من غیر نجاسة بل نقلا بعد نقل لامن ماء مهین و لانطفة خثیرة (خشرة - خ ل ) کسایر خلقه بل انوار انتقلوا من اصلاب الطاهرین الى ارحام المطهرات ، لانهم صفوة الصفوة اصطفاهم لنفسه و جعلهم خزان علمه و بلغاء عنه الى خلقه ، اقامهم مقام نفسه ، لانه لایرى و لا یدرک و لاتعرف کیفیته و لا اینیته ، (1110)فهولاء الناطقون المبلغون عنه المتصرفون فى امره و نهیه ، فبهم (1111) یظهر قدرته ، و منهم ترى آیاته و معجزاته ، و منهم عرف عباده نفسه ، و بهم یطاع امره ، و لولاهم ما عرف الله و لا یدرى کیف یعبد الرحمن ، فالله یجرى امره کیف یشاء فیما یشاء لا یسال عما یفعل و هم یسالون . (1112) سپس از نور محمد صلى الله علیه و آله دخترش فاطمه علیهاالسلام را برگرفت همان گونه که نور او را از نور خود اقتباس نمود، و از نور فاطمه حسن و حسین علیهماالسلام را برگرفت مانند برگرفتن چراغها (که نور خود را از یکدیگر مى گیرند)، آنان از انوار آفریده شده و از پشتى به پشت دیگر و از صلبى به صلب دیگر و از رحمى به رحم دیگر منتقل شدند در مرتبه والا بدون هیچ گونه آلودگى ، بلکه این انتقالات یکى پس از دیگرى بوده نه از آب پست و نطفه گندیده (منى ) مانند سایر آفریدگان ، بلکه انوارى بوده اند که از اصلاب مردانى پاک با ارحام زنانى پاکدامن انتقال یافته اند، زیرا برگزیده برگزیدگانند که خداوند ایشان را براى خود برگزید و آنان را گنجینه داران علم خود و مبلغان خود به سوى خلقش قرار داد، ایشان را در جاى خود بداشت ، زیرا خود نه دیده شود و نه ادراک گردد و چگونگى و کجائى او (حقیقت او - ظ) شناخته نمى گردد، پس اینان سخنگویان و مبلغان از جانب اویند که امر و نهى او را به کار مى گیرند، قدرت خدا به سبب آنان آشکار شده و آیات و معجزات او از آنان دیده مى شود،از راه آنان خود را به بندگانش معرفى نموده و امر او به سبب آنان اطاعت مى گردد، اگر آنان نبودند خدا شناخته نمى شد و کسى نمى دانست که خداى رحمن چگونه باید پرستش گردد، پس خدا امر خود را هر گونه که بخواهد و در هر چه که بخواهد جارى مى سازد، خداوند از آن چه میکند بازخواست نشود و آنان بازخواست شوند. و هذا الحدیث من جملة الاخبار الدالة على طهارة ابى طالب . این حدیث از جمله اخبارى است که دلالت بر طهارت حضرت ابى طالب دارد. و فى الامالى للشیخ الطوسى (ره )، عن ابى عبدالله علیه السلام فى حدیث طویل : ان امیرالمومنین علیه السلام قال : و الذى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالحق نبیا لو شفع ابى فى کل مذنب على وجه الارض لشفعه الله فیهم ، ابى یعذب بالنار و ابنه قسیم الجنة و النار؟! ثم قال : و الذى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالحق ان نور ابى طالب یوم القیامة لیطفى انوار الخلق الا خمسة انوار: نور محمد صلى الله علیه و آله و نورى و نور فاطمة و نور الحسن و الحسین و من ولده الائمة علیهم السلام ، لان نوره من نورنا الذى خلقه الله عز و جل من قبل خلق آدم بالفى عام (1113) - الحدیث . و در امالى شیخ طوسى (ره ) از امام صادق علیه السلام ضمن حدیثى طولانى روایت است که : امیرمومنان علیه السلام فرمود: سوگند به آن که محمد صلى الله علیه و آله را به حق به پیامبرى برانگیخت اگر پدرم درباره هر گنهکارى که بر روى زمین قرار دارد شفاعت کند خداوند شفاعت او را در مورد آنان مى پذیرد، آیا پدرم به آتش عذاب مى گردد و حال آن که پسرش قسمت کننده بهشت و دوزخ است ؟! سپس فرمود: سوگند به آن که محمد صلى الله علیه و آله را به حق برانگیخت همانا نور ابى طالب در روز قیامت انوار تمام آفریدگان را خاموش مى سازد مگر پنج نور را: نور محمد صلى الله علیه و آله و نور من و نور فاطمه و نور حسن و حسین علیهم السلام و نور امامانى را که از اولاد اویند، زیرا نور او (ابى طالب ) از نور ماست ، همان نورى که خداى بزرگ دو هزار سال پیش از آن که آدم را بیافریند آن را آفریده است .... فعلم من حدیث جابر ان خلافة الحقیقیة (1114)هى قطب الاقطاب . و لما تقرر عند اهل الذوق ان لکل اسم من الاسماء الالهیة صورة فى العلم مسماة بالمهیة و العین الثابتة ، و ان لکل واحد منها صورة خارجیة مسماة بالمظاهر و الموجودات العینیة ، و ان تلک الاسماء ارباب تلک المظاهر و هى مربوباتها، و منه الفیض و الاستمداد على جمیع الاسماء، و حینئذ نقول : ان تلک الحقیقة هى التى برزت بصورة العوالم کلها باسم الرب الظاهر فیها الذى هو رب الارباب ، لانها هى الظاهرة فى تلک المظاهر. فصورتها الخارجیة المناسبة لصور العالم التى هى مظهر الاسم الظاهر ترب صور العالم ، و بباطنها ترب باطن العالم ، لانه صاحب الاسم الاعظم و له الربوبیة المطلقة ، و لهذا قال تعالى : هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ، (1115) و لهذا قال صلى الله علیه و آله : خصصت بفاتحة الکتاب و خواتیم البقرة ، (1116) و هى مصدرة بقوله : الحمد لله رب العالمین . فجمیع عوالم الاجسام و الارواح کلها مربوبة لها. پس ازحدیث جابر دانسته شد که خلافت حقیقیه محمدیه صلى الله علیه و آله قطب الاقطاب است . و چون به نزد اهل ذوق مقرر است که هر اسمى از اسماء الهیه صورتى در علم دارد که ماهیت و عین ثابته نامیده مى شود، و نیز صورتى در خارج دارد که مظاهر و موجودات عینى نام دارند، و آن اسماء ارباب آن مظاهرند و آن مظاهر مربوبهاى آن اسماءاند، و فیض هم از او (...؟...) بر تمام اسماء فایض مى گردد، حال گوییم : آن حقیقت همان است که به صورت تمام عوالم به اسم رب ظاهر و در آن که همان رب الارباب است ، ظهور و بروز نموده زیرا همان حقیقت است که در آن مظاهر ظاهر گردیده است . پس صورت خارجى آن که مناسب صور عوالم است ، عوالمى که مظهر اسم ظاهراند، صور عوالم را ربوبیت مى کند، وبه باطن خود باطن عالم را، زیرا او صاحب اسم اعظم است و ربوبیت مطلقه از آن اوست ، از این رو خداى متعال فرموده : اوست آن که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستادتا آن را بر تمام ادیان غلبه دهد، و از همین رو رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: من به سوره فاتحة الکتاب و آیات آخر سوره بقره ویژگى یافته ام و آن سوره با الحمد لله رب العالمین شروع مى شود. پس تمام عوالم اجساد و ارواح مربوب آن حقیقت اند. و هذه الربوبیة انما لها من جهة حقیقتها لا من جهة بشریتها، فانها من تلک الجهة عبد مربوب محتاج الى ربها کمانبه سبحانه على هذه الجهة بقوله : قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى ، (1117) و بقوله : و انه لما قام عبدالله یدعوه ، (1118)فسماه عبدالله تنببیها على انهامظهر لهذا الاسم دون اسم آخر. و نبه على الجهة الاولى بقوله : و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى ، (1119) فاسند رمیه الى الله . و لا یتصور هذه الربوبیة الا باعطاء کل ذى حق حقه و افاضة جمیع مایحتاج الیه العالم ؛ و هذا المعنى لا یمکن الا بالقدرة التامة و الصفات الالهیة جمیعا. فله کل الاسماء یتصرف بها فى العالم على حسب استعداداتهم . و این ربوبیت براى آن از جهت حقیقت آن است نه از جهت بشریت آن ، چرا که وى از این جهت بنده اى مربوب و محتاج به پروردگار خود است ، چنان که خداى سبحان بر این جهت آگهى داده با این آیه که : بگو من بشرى مانند شمایم و نیز با این آیه که : و چون بنده خدا بپا خاسته او را مى خواند...، بنابراین او را بنده خواند تا توجه دهد که او مظهر این اسم است نه اسم دیگرى . و بر جهت اول (جنبه ربوبیت ) با این آیه آگهى داده است که : و تو نیفکندى آن گاه که افکندى ،بلکه خدا افکند، که افکندن او را به خدا نسبت داده است . این ربوبیت تصور ندارد مگر به این که حق هر ذیحقى را به او برساند و آن چه را که عالم بدان نیازمند است بر آن افاضه نماید؛ و این معنا امکان ندارد جز با قدرت تامه و تمام صفات الهیه . پس او تمام اسماء را داراست و در عالم بر حسب استعداد عالمیان تصرف مى نماید. و لما کانت هذه الحقیقة مشتملة على الجهتین الالهیة و العبودیة لا یصح لها ذلک اصالة بل تبعیة و هى الخلافة ،فلها الاحیاء و الامانة و اللطف و القهر و الرضا و و السخط و جمیع الصفات للتصرف (1120) فى العالم و فى نفسها و بشریتها ایضا لانها منه . و بکاؤ ه و ضجره و ضیق صدره لا ینافى ما ذکر، فانه بعض مقتضیات ذاته و صفاته ، و لا یعزب عن علمه مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء من حیث مرتبته ، و ان کان یقول : انتم اعلم بامور دنیاکم (1121) من بشریته . و چون این حقیقت مشتمل بر دو جهت الهیت و عبودیت است این ربوبیت براى او اصالة صحت ندارد بلکه تبعى است که همان خلافت و جانشینى (از سوى خداوند) مى باشد، بنابراین زنده کردن ، میراندن ، لطف ، قهر، خشنودى ، خشم و تمام صفاتى که در عالم تصرف دارد براى اوست ، حتى تصرف در خودش و بشریت خودش زیرا که این هم ازجمله عالم است . و گریه و ملامت و دلتنگى او منافاتى با آن چه گفته شد ندارد زیرا اینها برخى از مقتضیات ذات و صفات اوست ، و از جنبه مرتبه او هیچ چیز به اندازه ذره اى در زمین و آسمان از دایره علم او بیرون و بر او پوشیده نیست ، هر چند از ناحیه بشریت خود مى فرمود: شما به امور دنیاى خود داناترید. و الحاصل ان ربوبیته للعالم بالصفات الالهیة التى من حیث مرتبته ، و عجزه و مسکنته و جمیع ما یلزمه من النقایص الامکانیة من حیث بشریته الحاصلة من التقید و التنزل فى العالم السفلى لیحیط بظاهره خواص العالم (الظاهر و بباطنه خواص العالم ) الباطن ، فیصیر مجمع البحرین و مظهر العالمین ، فنزوله ایضا کمال له کما ان عروجه الى مقامه الاصلى کمال له ، فالنقایص ایضا کمالات باعتبار آخر یعرفها من تنور قلبه بالنور الالهى . حاصل آن که : ربوبیت او نسبت به عالم با صفات الهى اى است که از جنبه مرتبه الهى داراى آن است و عجز و مسکنت و تمام نقایص امکانى که لازم اوست از جنبه بشریت اوست که از تقیید و تنزل در عالم سفلى براى او دست داده است تا با ظاهر خود (بر خواص عالم ظاهر، و با باطن خود) بر خواص عالم باطن احاطه یابد، تا مجمع دو دریا و مظهر دو عالم گردد، بنابراین نزول او نیز کمال اوست چنان که عروج او به مقام اصلى خود نیز کمال او مى باشد، پس نقایص نیز به یک اعتبار دیگر کمالات است که هرکس که دلش به نور الهى منور گشته آن را مى شناسد. و قد قال اهل الاشارة : ان جمیع المظاهر الکلیة الافاقیة و الانفسیة راجع الى الاسماء الثلاثة التى فى بسم الله الرحمن الرحیم ، و حروف البسملة تسعة عشر حرفا، فوقع ترتیب العالم على تسع عشر مرتبة : العقل الاول ، و النفس ‍ الکلیة ، و الافلاک التسعة ، و العناصر الاربعة ، و الموالید الثلاثة ، و الانسان الکامل الجامع لکله . فاذا ثلاثة رجعت الى العقل الاول و النفس و الجسم ، و هى الجبروت و الملکوت و الملک ، و هى النبوة و الرسالة و الولایة ، و هى الشریعة و الطریقة و الحقیقة . ولهذا قال على علیه السلام : ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحیم . فالنبى مظهر الرحمن و الولى مظهر الرحیم ، و الجامع للمرتبتین مظهر اسم الله ؛ و مشربهما من الوحى و الالهام ، فالاول من العقل ، و الثانى من النفس ، و اشرفهما و اعظمهما الاسم الاعظم و هو الله ، و اشرف المظاهر و اعظمها مظهر هذا الاسم بالفعل دون القوة ، لان النوع الانسانى باسره مظهر له بالقوة لکن الشرف و العظمة لیس الا للمظهر الفعلى و هو نبینا صلى الله علیه و آله من بین الانبیاء علیهم السلام و سایر الانبیاء بعده على الترتیب ؛ و من الاولیاء على علیه السلام و سایر الاولیاء بعده على الترتیب . و اهل اشاره گفته اند: تمام مظاهر کلیه آفاقى و انفسى به اسماء سه گانه اى که در بسم الله الرحمن الرحیم است باز مى گردد، و حروف بسم الله الرحمن الرحیم نوزده حرف است ، از این رو ترتیب عالم بر نوزده مرتبه واقع گردیده است : عقل اول ، نفس کلى ، افلاک نه گانه ، عناصر چهارگانه ، موالید سه گانه و انسان کامل که جامع همه اینهاست . و اینها مجموعا سه امر کلى اند که عقل اول و نفس کلى و جسم باشد، و آن جبروت و ملکوت و ملک ، و نبوت و رسالت و ولایت ، و شریعت و طریقت و حقیقت مى باشد. از این رو على علیه السلام فرموده است : موجودات از بسم الله الرحمن الرحیم ظاهر گردیده اند. پس نبى مظهر رحمن ، ولى مظهر رحیم ، و انسان داراى هر دو مرتبه مظهر اسم الله است و آبشخوار آن از وحى و الهام مى باشد. پس اولى از عقل است و دومى از نفس ، و اشرف و اعظم آن ها اسم اعظم است که همان الله است ، و اشرف و اعظم مظاهر مظهر بالفعل این اسم است نه مظهر بالقوه ، زیرا نوع انسان همگى مظهر بالقوه آنند، ولى شرف و عظمت نیست مگر براى مظهر بالفعل که او پیامبر ما صلى الله علیه و آله است از میان انبیا، و سایر انبیا به ترتیب پس از او مى باشند؛ و از میان اولیا، على علیه السلام ، و سایر اولیا به ترتیب پس از او مى باشند. هکذا افاد بعضهم ، و للعبد فیه نظر یظهر وجهه مما اسلفنا، فنبینا صلى الله علیه و آله مظهر اسم الله باعتبار جمعیته ، و مظهر اسم الرحمن باعتبار تصرفه فى الوجود و خلافته فیه ، و مظهر اسم الرحیم باعتبار ولایته المطلقة ، فهو العقل الاول و النفس الکلیة ، و کذلک على علیه السلام و سایر اولاده علیهم السلام الى خاتم الختم ، لانهم اصحاب الجمعیة باعتبار اخذها من القطب المحمدى ، فکل واحد منهم على الترتیب مظهر اسم الله باعتبار جمعیته ، و مظهر اسم الرحمن باعتبار خلافته ، و مظهر اسم الرحیم باعتبار ولایته ،فکلهم مجمع العوالم الافاقیة و الا نفسیة . فتدبر هذه الدقایق فانها سر من الاسرار و من مکنونات علم الله ، و هذا نقطة من بحر محیط اسرارهم کما تقدم فى قصة موسى و خضر علیهماالسلام اخبار کثیرة بهذا المضمون ، و الله عنده علم الکتاب . این بود نظریه یکى از اهل اشاره . ولى این بنده در این باره نظرى دارم که وجه آن ازمطالبى که درگذشته گفتیم آشکار مى شود ؛ (از نظر من ) پیامبر صلى الله علیه واله به اعتبار مقام جمعى خود مظهر اسم الله ، و به اعتبار تصرف خود در وجود و مقام خلافتش مظهر اسم رحمن ، و به اعتبار ولایت مطلقه خویش مظهر اسم رحیم مى باشد. پس او عقل اول و نفس کلى است . على علیه السلام و سایر اولاد او تا خاتم ولایت نیز اینگونه اند زیرا آنان اصحاب مقام جمع اند به اعتبار اخذ آن از قطب محمدى صلى الله علیه و آله بنابراین هر کدام آنان به ترتیب به اعتبار مقام جمعى خود مظهر اسم الله ، و به اعتبار خلافت خود مظهر اسم رحمن ، و به اعتبار ولایت خویش مظهر اسم رحیم اند؛ پس همه آنان مجمع عوالم آفاقى و انفسى مى باشند.در این دقایق تدبر کن که اینها سرى از اسرار و از علوم پوشیده الهى است و این نقطه اى از دریاى محیط اسرار ایشان است ، چنان که در داستان موسى و خضر اخبار زیادى به این مضمون گذشت . و خداست که علم کتاب نزد اوست . اى عزیز! شیخ عزیز نسفى در مقصد الاقصى این مذهب را ذکر نموده و از کلام وى ظاهر مى شود که مذهب اهل تصوف است ، زیرا که گفته است که : آن گنج پنهان ذات خداى است و ذات خداى دریاى اول است و روح اضافى دریاى دوم است و ملکوت دریاى سیم و ملک دریاى چهارم . روح اضافى که دریاى دوم است جوهر اول عالم کبیر است ، و روح اضافى اسامى بسیار دارد: جوهر اول و عقل اول و روح اعظم و روح اضافى و روح محمد (ى ) صلى الله علیه و آله و نور محمد (ى ) صلى الله علیه و آله و مانند این آمده است وموجودات از این چهار دریا بیش نیست . و علما و حکما و اهل وحدت و اهل تصوف را اتفاق است که این چهار دریا هست ، اما علما مى گویند که دریاى اول که ذات خداى تعالى و تقدس است این سه دریاى دیگر را بیافرید، یعنى از نیست هست گردانید، وباز در آن وقت که خواهد این هست را نیست گرداند. اهل حکمت و اهل وحدت مى گویند که امکان ندارد که نیست هست شود و امکان ندارد که هست نیست گردد، و نیست هست همیشه نیست باشد و هست همیشه هست بود. اهل تصوف مراهل وحدت را مى گویند که عالم پس چون ظاهر شد؟ اهل وحدت مراهل تصوف را مى گویند پیش شما چون پیدا آمد؟! اهل تصوف مى گویند که : سهل تسترى و شیبان راعى از خضر شنیدند که خضر به ایشان گفت : خلق الله محمدا - الحدیث و قدم تقدم . (ص 643) اهل وحدت مى گویند که : پیش ما آن است که دریاى اول که ذات خداى است گنج پنهان بود، خواست که آشکارا گردد و شناخته شود، تجلى کرد و از باطن به ظاهر آمد دریاى دوم ظاهر شد. دریاى دوم تجلى کرد و از باطن به ظاهر آمد دریاى سیم و دریاى چهار ظاهر شدند، و این جمله در یک طرفة العین (بود بلکه کمتر از یک طرفة العین کما قال الله تعالى : و ما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر او هو اقرب . (1122) و مفردات عالم ملک و عالم ملکوت دایم در تجلى اند و از تجلى ایشان مرکبات پیدا آمدند و مى آیند. این است تمامى موجودات و این همه از تجلى دریاى اول ظاهر شدند در یک طرفة العین )، (1123) الا مرکبات که به تدریج پیدا مى آیند. یعنى دریاى اول که گنج پنهان بود باطن خداى بود، آن باطن تجلى کرد از باطن به ظاهر آمده این همه ظاهر شدند، پس در وجود نیست الا باطن خداى و ظاهر خداى و به غیر وجود خداى وجود دیگر نیست و امکان ندارد که باشد. (1124) و در موضع دیگر از این کتاب گفته است : بدان که روح اضافى یک روح است اما این یک روح ظاهرى دارد و باطنى دارد. ظاهر وى عالم اجسام است یعنى اجسام افلاک و انجم و عناصر شد تا عالم ملک ظاهر شد، و باطن وى حیات عالم گشت یعنى حیات افلاک و انجم و عناصر شد تا عالم ملکوت ظاهر شد. و باطن روح اضافى که حیات عالم است و متصرف در عالم اوست و تدبیر عالم او مى کند کارکنان بسیار دارد و هر یک را به کارى نصب کرده است تا همیشه به آن کار خود مشغولند، افلاک و انجم ثابتات و سیارات جمله کارکنان وى اند و مظاهر صفات وى اند، و عناصر و طبایع جمله کارکنان وى اند. و مظاهر صفات وى اند. صفات خداى اینجا متمیز گشتند و اسامى خداى اینجا ظاهر شدند، یعنى از تجلى روح اضافى آباء و امهات پیدا آمدند و آباء و امهات دایم در تجلى اند و از تجلى آباء و امهات موالید سه گانه پیدا آمدند و مى آیند. (1125) بدان که (باطن ) روح اضافى که حیات عالم و عالمیان است محیط عالم است ، هر که اندرون خود را صافى گرداند دل خود را از نقوش این عالم پاک مى گرداند باطن روح اضافى دراندرون وى ظاهر مى شود و اندرون وى را روشن مى گرداند و حیات وى مى شود. باطن روح اضافى از جایى نمى آید و به جاى نمى رود؛ دایم حاضراست و محیط عالم است ، چون تو آینه دل خود را صیقل زدى و پاک گردانیدى باطن روح اضافى در اندرون تو ظاهر شد و اندرون تو را روشن گردانید. پس باطن روح ضافى از جایى نمى آید و به جایى نمى رود، باطن روح اضافى حاضر بود اما دل تو زنگار گرفته بود، چون زنگار از دل پاک کردى دل تو به نور روح اضافى منور شد و به روح اضافى زنده شد. اى درویش ! تا اکنون به روح حیوانى و روح نفسانى زنده و دانا بودى اکنون به باطن روح اضافى زنده و دانا شدى و چیزها را چنانچه چیزهاست دانستى و دیدى و بعد از او معاد خود را دانستى و ارواح انبیا و اولیا با تو گویا شد تا هر چه پیش از این رفته است با تو حکایت کردندى . اى درویش آباء و امهات و معادن و نباتات و حیوانات و آدمیان هر یک به قدر استعداد خود از باطن روح اضافى برخوردار شد. (1126) کل عالم صورت عقل کل است کوست باباى هر آن چه اهل قل است چون کسى با عقل کل کفران فزود صورت کل پیش او هم سگ نمود صلح کن با این پدر، عاقى بهل تا که فرش زر نماید آب و گل من که صلحم دایما با این پدر این جهان چون جنت استم در نظر تا زنو دیدن فرو میرد ملال هر زمان نو صورتى و نو جمال من همى بینم جهان را پر نعیم آبها از چشمه ها جوشان مقیم (1127) و روایتى که در مشارق از طارق بن شهاب ، از امیرمومنان علیه السلام آورده که فرمود: اى طارق ، امام کلمه خدا، حجت خدا، وجه خدا، نور خدا، حجاب خدا و آیت خداست ، خداوند او را بر مى گزیند و آن چه بخواهد در او قرار مى دهد و بدین سبب طاعت او را واجب مى شمارد و او را بر تمام آفریدگانش ولایت مى بخشد، پس او ولى خدا در آسمان ها و زمین اوست ، خداوند از تمام بندگانش بر این (ولایت ) عهد و پیمان گرفته است ، پس هر که بر او پیشى گیرد به خداوندى که بر بالاى عرش خود قرار دارد کفر ورزیده ، پس امام آن چه بخواهد مى کند و هرگاه خدا بخواهد مى خواهد. و بر بازوى او مى نویسد: و کلمه پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسید. پس او صدق و عدل است ، عمودى از نور از زمین تا آسمان براى او نصب مى گردد که اعمال بندگان را در آن مى بیند، لباس هیبت به اندامش ‍ پوشیده شد، ضمائر بندگان را مى داند، از غیب آگاهى دارد، تصرف مطلق به او داده مى شود، آن چه میان مشرق و مغرب واقع است را مى بیند، چیزى از عالم (ملک و) ملکوت بر او پوشیده نمى ماند، و به گاه ولایت آشنایى با زبان پرندگان به او عطا مى گردد. فهذا الذى یختاره الله لوحیه ، و یرتضیه لغیبه ، و یویده بکلمته ، و یلقنه حکمته ، و یجعل قلبه مکان مشیته ، و ینادى له بالسلطنة ، و یذعن له بالامره ، و یحکم له بالطاعة . و ذلک لان الامامة میراث الانبیاء، و منزلة الاصفیاء، و خلافة الله و خلافة رسل الله ، فهى عصمة و ولایة ، و سلطنة و هدایة ، لانها تمام الدین ، و رجح الموازین ، الامام دلیل للقاصدین و منار للمهتدین ، و سبیل للسالکین ، و شمس مشرقة فى قلوب العارفین ، ولایته سبب للنجاة ، و طاعته مفترضة فى الحیاة و عدة بعد الممات و عز المومنین ، و شفاعة المذنبین ، و نجاة المحبین ، و فوز التابعین ، لانها راس الاسلام ، و کمال الایمان ، و معرفة الحدود و الاحکام ، و تبین الحلال من الحرام . فهى (1041) رتبة لا ینالها الا من اختاره الله و قدمه ، و ولاه و حکمه . پس این است آن کسى که خداوند براى وحى خود بر میگزیند، براى غیب خود مى پسندد، به کلمه خود تاییدش ‍ مى کند، حکمت خود را تلقینش مى نماید، قلب او را مکان مشیت خود قرار مى دهد، آواى سلطنت او را سر مى دهد، براى حکومت او اذعان و اعتراف مى گیرد و به اطاعت و فرمانبردارى از او حکم مى فرماید. زیرا امامت میراث انبیا، منزلت اصفیا، خلافت خدا و خلافت رسولان الهى است ، امامت عصمت است و ولایت ، و سلطنت است و هدایت ، زیرا امامت متمم دین و رجحان موازین است . امام رهنماى قاصدان ، منار هدایت یافتگان ، راه سالکان و خورشید تابان در دلهاى عارفان است . ولایتش سبب نجات و اطاعتش در زمان حیات واجب و توشه اى براى پس از مرگ است ، عزت مومنین است ، شفاعت گنهکاران و نجات دوستان و رستگارى پیروان ، زیرا ولایت راس اسلام ، کمال ایمان ، شناخت حدود و احکام و بیان و روشن شدن حلال از حرام است . بنابراین رتبه اى است که کسى بدان دست نیازد مگر آن کس که خداوند او را برگزیده و مقدم داشته و ولایت داده و حکومت بخشیده است . فالولایة هى حفظ الثغور، و تدبیر الامور، و هى تعدد الایام و الشهور (الامام الماء العذب على الظما، و الدال على الهدى ، الامام المطهر من الذنوب ، المطلع على الغیوب )، فالامام هو الشمس الطالعة على العباد بالانوار، فلا تنالها الایدى و الابصار، و الیها الاشارة بقوله تعالى : فلله العزة و لرسوله و للمومنین ، (1042) و المومنون على و عترته ، فالعزة للنبى و العترة ، و النبى و العترة لایفترقان الى آخر الدهر، فهم رووس دایرة الایمان ، و قطب الوجود، و سماء الجود، و شرف الموجود، و ضوء شمس الشرف ، و نور قمره ، و اصل العز و المجد، و مبدوه و معناه و مبناه . پس ولایت حفظ مرزها، تدبیر کارها و تعدید و تنظیم ایام و ماههاست . (امام آب گواراى هنگام تشنگى و رهنماى بر هدایت است ، امام پاک از گناهان و آگاه از نهانهاست ). امام خورشید تا بنده نور بر بندگان است ، لذا دستها و دیده ها بدان نرسند، و این آیه بدان اشاره دارد که : عزتت از آن خدا و رسولش و مومنان است ، و مومنان على و خاندان او هستند، پس عزت از آن پیامبر و خاندان اوست که تا پایان روزگار از هم جدا نمى شوند. آنان راس دایره ایمان ، محور وجود، آسمان جود، شرف موجود، شعاع خورشید شرف و نور ماهش و اصل عزت و مجدند و مبدا و معنا و مبناى آنند. فالامام هو السراج الوهاج ، و السبیل و المنهاج ، و الماء الثجاج ، و البحر العجاج ، و البدر المشرق ، و الغدیر المغدق ، و المنهج الواضح المسالک ، (و الدلیل اذا عمت المهالک ) و السحاب الهاطل ، و الغیث الهامل ، و البدر الکامل ، و الدلیل الفاصل ، و السماء الظلیلة ، و النعمة الجلیلة ، و البحر الذى لاینزف ، و الشرف الذى لا یوصف ، و العین الغزیرة ، و الروضة المطیرة ، و الزهر الاریج ، و البدر(1043) البهیج ، و النور اللایح ، و الطیب الفایح ، و العمل الصالح ، و المتجر الرابح ، و المنهج الواضح ، و الطبیب الرفیق ، و الاب الشفیق ، و مفزع العباد فى الدواهى ، و الحاکم و الامر و الناهى ، امیرالله على الخلایق ، و امینه على الحقایق ، حجة الله على عباده ، ومحجته فى ارضه و بلاده ، مطهر من الذنوب ، مبرا من العیوب ، مطلع على الغیوب ، ظاهره امر لا یملک ، باطنه غیب لایدرک ، واحد دهره ، خلیفة الله فى نهیه و امره ، لا یوجد له مثیل . و لا یقوم له بدیل . امام چراغ روشن ، راه و روش (به سوى خدا)، آب ریزان ، دریاى خروشان ، بدر نورانى ، حوض سرشار، راه واضح و روشن ، (رهنما به هنگام فراگیر شدن مهلکه ها)، ابر بارنده ، باران ریزنده ، بدر کامل ، دلیل فاصل و قاطع ، آسمان سایه افکن ، نعمت بزرگ ، دریاى که ته نگیرد، شرافتى که به وصف نیاید، چشمه جوشان ، باغ پرباران (داراى پرندگان )، شکوفه خوشبو بدر زیبا، نور تابنده ، بوى منتشر، عمل صالح ، تجارت سودمند، راه روشن ، پزشک مهربان ، پدر دلسوز، پناه بندگان در حوادث کوبنده ، حاکم و فرمانده و بازدارنده ، امیر خدا بر خلایق ، امین او بر حقایق ، حجت خدا بربندگانش ، راه پهناور او در زمین و بلادش ، پاک از گناهان ، مبراى از عیبها، آگاه بر غیبهاست ، ظاهرش امرى است که بدست نیاید، باطنش غیبى است که درک نشود، یگانه روزگار خود است ، خلیفه خدا در نهى و امر اوست ، نظیرى برایش یافت نشود و بدیلى دربرابر او نپاید. فمن ذا ینال معرفتنا، او بیان درجتنا، او یشهد کرامتنا، او یدرک منزلتنا؟ حارت الالباب و العقول ، و تاهت الافهام فیما اقول ، تصاغرت العظماء، و تقاصرت العلماء، و کلت الشعراء، و خرست البلغاء، و الکنت الخطباء، و عجزت ، الفصحاء، و تواضعت الارض و السماء عن وصف شان الاولیاء. و هل یعرف او یوصف او یعلم او یفهم او یدرک او یملک شان من هو نقطة الکاینات ، و قطب الدایرات ، و سر الممکنات ، و شعاع جلال الکبریاء، و شرف الارض و السماء؟ جل مقام آل محمد صلى الله علیه و آله عن وصف الواصفین ، و نعت الناعتین ، و ان یقاس بهم احد من العالمین . و کیف ؟ و هم النور الاول ، و الکلمة العلیا، و التسمیة البیضاء، و الوحدانیة الکبرى التى اعرض عنها من ادبر و تولى ، و حجاب الله الاعظم الاعلى . فاین الاخبار (1044) من هذا؟ و این العقول من هذا؟ و من (ذا عرف من ) عرف او وصف من وصف ، ظنوا ان ذلک من غیر آل محمد صلى الله علیه و آله کذبوا و زلت اقدامهم ، و اتخذوا العجل ربا، و الشیطان حزبا. کل ذلک بغضة لبیت الصفوة ، و دار العصمة ، و حسدا لمعدن الرسالة و الحکمة ، و زین لهم الشیطان اعمالهم . پس کیست که به معرفت ما دست یابد، یا بیان درجه ما تواند، یا کرامت ما را شاهد باشد، یا منزلت ما را در یابد؟ عقلها و خردها متحیرند، فهم ها در آن چه مى گویم سرگشته اند، بزرگان کوچک ، دانشمندان نارسا، شاعران گنگ ، زبان آوران لال ، سخن گویان کند، شیوایان ناتوان ، زمین وآسمان فرویند از توصیف شان اولیا. مگر مى شود شناخت یا وصف کرد یا دانست یا فهمید یا درک کرد یا بدست آورد شان کسى را که نقطه کاینات ، محور دایرات ، سر ممکنات ، شعاع جلال کبریا و شرف زمین و آسمان است ؟ مقام آل محمد صلى الله علیه و آله والاتر است از وصف توصیف کنندگان و ستودن ستایندگان ، و از این که احدى از جهانیان با آنان مقایسه گردد. چگونه شود و حال آن که آنان نور نخستین ، کلمه برتر، نام گذارى روشن ، و وحدانیت بزرگى هستند که معرضان و پشت کنندگان از آن اعراض نمودند، و حجاب بزرگتر و برتر خدایند؟ پس کجا مى توان از آن خبر داد و عقلها کجا مى توانند بدان راه یابند؟! و کیست آن که بشناسد و کیست آن که وصف کند؟ پندارند که این مقام در غیر آل محمد صلى الله علیه واله وجود دارد، دروغ گفته اند و گامهاشان لغزیده است ، گوساله را پروردگار و شیطان را حزب خود گرفتند. همه این ها به خاطر کینه بابیت برگزیدگى و خانه عصمت و پاکیزگى و از روى حد باکان رسالت و حکمت بود و شیطان نیز کردارشان را در نظرشان زینت داد. فتبا لهم و سحقا، کیف اختاروا اماما جاهلا، عابدا للاصنام ، جبانا یوم الزحام ! و الامام یجب ان یکون عالما لا یجهل ، و شجاعا لاینکل ، لایعلو علیه حسب ، و لا یدانیه نسب ، فهو فى الذروة من قریش ، و الشرف من هاشم ، و البقیة من ابراهیم ، و النهج من المنبع الکریم ، و النفس من الرسول ، و الرضى من الله ، (و القبول عن الله )، فهو شرف من الاشراف ، و الفرع من عبد مناف ، عالم بالسیاسة ، قائم بالریاسة ، مفترض الطاعة الى یوم الشفاعة ، (1045) اودع الله قلبه سره ، و اطلق به لسانه ، فهو معصوم موفق ، لیس بجبان و لا جاهل . فترکوه - یا طارق - و اتبعوا اهواءهم ، و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدى من الله . (1046) پس مرگ و دورى باد بر ایشان ، چگونه امامى جاهل و پرستنده بتها و بزدل به هنگام جنگ را اختیار کردند! امام لازم است که عالمى باشد بى جهل ، دلیرى باشد بى گریز، هیچ کس در حسب بر او برترى نداشته و در نسب به او نزدیک نیست ، پس او در قله خاندان قریش و شرف هاشم و بازمانده ابراهیم و راه چشمه کریم ، نفس رسول و خشنودى خدا و (پذیرش از خدا) قرار دارد. پس او شرفى از اشراف ، شاخه اى از عبد مناف ، عالم به سیاست ، قائم به ریاست ، واجب الطاعة تا روز شفاعت است ، خداوند سر خود را در او نهاده و زبانش را بدان روان و گویا ساخته است ، پس او معصومى است موفق ، ترسو و جاهل نیست . اى طارق ، او را رها ساخته و از هواى خود پیروى نمودند و کیست گمراه تر از آن که از هواى خود بدون هدایتى از سوى خدا پیروى کرده است . و الامام - یا طارق - بشر ملکى ، و جسد سماوى ، و امر الهى ، و روح قدسى ، و مقام على ، و نور جلى ، و سر خفى ، فهو ملکى الذات ، الهى الصفات ، زاید الحسنات ، عالم بالمغیبات ، خصا من رب العالمین ، و نصا من الصادق الامین ، و هذا کله لال محمد صلى الله علیه وآله لا یشارکهم فیه مشارک ، لانهم معدن التنزیل : و معنى التاویل ، و خاصة الرب الجلیل ، و مهبط الامین جبرئیل ، صفات الله و صفوته ، و سره و کلمته ، شجرة النبوة ، و معدن الفتوة ، عین المقالة ، و منتهى الدلالة ، و محکم الرسالة ، و نور الجلالة ، جنب الله و ودیعته ، و موضع کلمة الله و مفتاح حکمته ، مصابیح رحمة الله و ینابیع نعمته ، السبیل الى الله و السلسبیل ، و القسطاس المستقیم ، و المنهاج القویم ، و الذکر الحکیم (و الوجه الکریم )، و النور القدیم ، اهل التشریف و التقویم و التقدیم و التفضیل و التعظیم ، خلفاء النبى الکریم ، و ابناء الرووف الرحیم ، و امناء العلى العظیم ، ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم . (1047) اى طارق ، امام بشرى فرشته خوى ، جسدى آسمانى ، امرى الهى ، روحى قدسى ، مقامى از عالم بالا، نورى آشکار و سرى پنهان است ، پس او فرشته ذات ، الهى صفات ، فراوان حسنات ، عالم به امور غیبى است ، که از سوى پروردگار جهانیان ویژگى یافته و از سوى پیامبر صادق امین منصوص گردیده است ، و این امور همگى براى آل محمد صلى الله علیه وآله مى باشد و احدى در آن با ایشان شریک نیست ، زیرا آنان معدن تنزیل ، معناى تاویل ، خاصان پروردگار جلیل ، محل فرود جبرئیل امین ، پاکان و برگزیدگان خدا و سر و کلمه او، درخت نبوت ، کان جوانمردى ، سرچشمه سخن ، منتهاى رهنمایى ، آیه محکم رسالت و نور جلالت اند، جنب خدا و امانت او، جایگاه کلمه خدا و کلید حکمت او، چراغهاى رحمت خدا و چشمه هاى نعمت او و راه به سوى خدایند، چشمه سلسبیل ، ترازوى درست ، روش ‍ استوار، ذکر حکیم ، (وجه کریم )، نور قدیم ، اهل بزرگداشت و ارزش نهادن و پیش داشتن و برترى دادن و بزرگداشتن اند، جانشینان پیامبر کریم ، فرزندان (پیامبر) رئوف و رحیم و امینان خداوند والا و بزرگ اند، فرزندانى که برخى از برخى دیگرند، و خدا شنوا و داناست . السنام الاعظم ، و الطریق الاقوم ،من عرفهم و اخذ (عنهم فهو) منهم ، و الیه الاشارة بقوله : فمن تبعنى فانه منى . (1048) خلقهم الله من نور عظمته ، و ولاهم امر مملکته ، فهم سر الله المخزون ، و اولیاؤ ه المقربون ، و امره بین الکاف و النون ، لابل هم الکاف و النون ، الى الله یدعون ، وعنه یقولون ؛ و بامره یعملون . علم الانبیاء فى علمهم ، و سرالاوصیاء فى سرهم ، و عز الاولیاء فى عزهم کالقطرة فى البحر و الذرة فى القفر. و السماوات و الارض عند الامام کیده من راحته ، یعرف ظاهرها من باطنها، و یعلم برها من فاجرها ؛ و رطبها و یابسها ؛ لان الله علم نبیه علم ما کان و ما یکون ؛ و ورث ذلک السر المصون الاولیاء (الاوصیاء - م ) المنتجبون ؛ و من انکر ذلک فعلیه لعنة الله و لعنة اللاعنین . آنان قله بس بلند، راه بس استوارند، هرکه ایشان را بشناسد و از ایشان بگیرد از زمره آنان خواهد بود، و این آیه شریفه بدان اشاره دارد که : پس هر که از من پیروى کند از من خواهد بود. خداوند ایشان را نور عظمت خود آفرید و کار مملکت خویش بدیشان سپرد، پس ایشان سر مخزون خدا، اولیاء مقرب او، و امر اویند که میان کاف و نون است ، نه ، بلکه خود کاف و نون اند، به سوى خدا مى خوانند، و از جانب او سخن مى گویند و به امر او عمل مى کنند. دانش انبیا در برابر دانش ایشان ، سر اوصیا در برابر سر ایشان و عزت اولیا در برابر عزت ایشان چون قطره اى در برابر دریا و مورى در بیابان است . تمام آسمانها و زمین نزد امام بسان دست و کف اوست ، که پشت و رویش براى او معلوم است ، نیکان دنیا را از فاجر آن ، (1049) خشکى ها وترى هاى آن را مى شناسد، زیرا خداوند علم آن چه بوده و خواهد بود را به پیامبرش ‍ آموخت ، و این سر نگهدارى شده را اولیا( اوصیا)ى برگزیده به ارث بردند؛ هر که این را انکار کند مورد لعنت خدا و لعنت کنندگان قرار خواهد گرفت . و کیف یفرض الله على عباده طاعة من یحجب عنه ملکوت السماوات و الارض ؟! و ان الکلمة من آل محمد صلى الله علیه واله تنصرف الى سبعین وجها؛ و کل ما فى الذکر الحکیم و الکلام القویم من آیة تذکر فیها العین و الوجه و الید و الجنب ، فالمراد منه الولى ، لانه جنب الله و وجه الله - یعنى حق الله - و علم الله و عین الله و ید الله ؛ لان ظاهرهم باطن الصفات الظاهرة ، و باطنهم ظاهر الصفات الباطنة ، فهم ظاهر الباطن ، و باطن الظاهر، و الیه الاشارة بقوله صلى الله علیه وآله : ان الله عینا و ایادى ، انت یا على منها. چگونه ممکن است خداوند اطاعت کسى را بر بندگانش واجب کند که ملکوت آسمانها و زمین را از او پوشیده داشته است ؟ سخن آل محمد صلى الله علیه وآله به هفتاد وجه توجیه مى شود، و آیه اى درذکر حکیم و کلام استوار (قرآن کریم ) آمده که در آن نامى از چشم و صورت و دست و پهلو برده شده ، مراد از همه آن ها شخص ولى است ، زیرا او پهلوى خدا وصورت - یعنى حق - خدا و علم خدا و چشم خدا و دست خداست ، زیرا ظاهرشان باطن صفات ظاهر، و باطنشان ظاهر صفات باطن است ، پس ایشان ظاهر باطن و باطن ظاهرند، و به همین معنى اشاره دارد فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله : براستى خدا را چشم و دستهایى است ، که تو اى على یکى از آن هایى . فهم للجنب العلى ، و الوجه الرضى ، و المنهل الروى ، و الصراط السوى ، و الوسیلة الى الله ، و الوصلة الى عفوه و رضاه ، سر الواحد الاحد، فلایقاس بهم من الخلق احد. فهم خاصة الله و خالصته ، و سر الدیان و کلمته ، وباب الایمان و کعبته ، وحجة الله و محجته ، و اعلام الهدى و رایته ، و فضل الله و رحمته ، و عین الیقین و حقیقته ، و صراط الحق و عصمته ، و مبدا الوجود و غایته ، و قدرة الرب و مشیته ، و ام الکتاب و خاتمته ، و فصل الخطاب و دلالته ، و خزنة الوحى و حفظته ، و امنة الذکر و تراجمته ؛ و معدن التنزیل و نهایته . (1050) پس ایشان جانب بلند، چهره خشنود، آبشخوار سیراب کننده ، راه راست ، وسیله به سوى خدا، راه دستیابى به عفو و رضاى او و سر واحد احد مى باشند، بنابراین هیچ یک از آفریدگان با آنان قابل قیاس نیست ، آنان خاصان خدا و برگزیدگان او، سر خداى جزا دهنده و کلمه او، باب ایمان و کعبه آن ، حجت خدا و راه روشن او، نشانه هاى هدایت و پرچم آن ، فضل خدا و رحمت او، عین یقین و حقیقت آن ، راه حق و عصمت او، مبدا وجود و غایت آن ، قدرت پروردگار و مشیت او، مادر کتاب و خاتم آن ، فصل الخطاب و دلالت آن ، گنجینه داران وحى و حافظان آن ، امینان ذکر (قرآن ) و مفسران آن و معدن تنزیل ونهایت آنند.... .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image