دموکراسی از منظر فیلسوفان؟ /

تخمین زمان مطالعه: 20 دقیقه

واژه دموکراسی (Democracy) ترکیبی است از دو واژه Demos به مفهوم توده مردم و Keratos که به معنای قانون، اقتدار و حکومت است. این واژه اولین بار در یونان باستان و در شهر آتن توسط کلیستن به کار رفت (۵۱۰ ه‍ . ق.). او پس از خاتمه دادن به حکومت هیپارک و برادرش هیپارس با انجام اصلاحاتی در قانون، حکومت را به دست روستاییان و فقیران (Demos) سپرد. در این نوع دموکراسی (مستقیم) همه مردم (به جز زنان و بردگان) شخصاً در وضع قوانین شرکت می‌کردند و به نوبت و با قرعه عهده‌دار سمت‌های اجرایی می‌شدند، اما در این عهد اندیشمندان و فرهیختگان، دموکراسی را عقلانی و انسانی نمی پنداشتند.


واژه دموکراسی (Democracy) ترکیبی است از دو واژه Demos به مفهوم توده مردم و Keratos که به معنای قانون، اقتدار و حکومت است. این واژه اولین بار در یونان باستان و در شهر آتن توسط کلیستن به کار رفت (510 ه‍ . ق.). او پس از خاتمه دادن به حکومت هیپارک و برادرش هیپارس با انجام اصلاحاتی در قانون، حکومت را به دست روستاییان و فقیران (Demos) سپرد. در این نوع دموکراسی (مستقیم) همه مردم (به جز زنان و بردگان) شخصاً در وضع قوانین شرکت می‌کردند و به نوبت و با قرعه عهده‌دار سمت‌های اجرایی می‌شدند، اما در این عهد اندیشمندان و فرهیختگان، دموکراسی را عقلانی و انسانی نمی پنداشتند. سقراط بر این باور بود که دموکراسی به بهانه معرفت، قدرت را در اختیار گرفته و با عوام فریبی نقض غرض می‌کند. ارسطو از دموکراسی به مثابه شکل فاسد حکومت انبوه مردم یاد می‌کند که به رغم مقبولیت، از فضیلت و بهروزی دور می‌شود. * سقراط بر این باور است که دموکراسی با نقص غرض عوام فریبی می‌کند افلاطون نیز آن را مبتنی بر هوی و هوس می‌داند و از آن بیمناک است. لذا متفکران، قرن‌ها دموکراسی را غوغا سالاری می‌پنداشتند و در فلسفة سیاسی هم دموکراسی ناب را حکومتِ مردم نادان و طرفدار بی‌ثباتی، استبداد و مردم فریبی می شمردند. * افلاطون دموکراسی را مبتنی بر هوی و هوس می‌داند اما دموکراسی با انقلاب فرانسه و از قرن نوزدهم به بعد در اروپا نهادینه شد. همگان انقلاب فرانسه را خاستگاه دموکراسی می دانند که شعارهای اصلی آن آزادی، برابری و برادری بود. خاستگاه دوم دموکراسی نوین، ایالات متحدة امریکا و انقلاب آن بود که شعار معروف حکومت مردم به وسیلة مردم و برای مردمِ آبراهام لینکلن ریشه در آن دارد و سه مفهوم حاکمیت و فرا دستی مردم، ضرورت رضایت از (مشروعیت) حکومت و اعمال آن به دست مردم، حاکی از مشارکت آنان و در عین حال تأمین رفاه و سعادت مردم توسط حکومت، در آن مستتر است. رأی گیری عمومی که مظهر دموکراسی عملی و تجربی است، فقط بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه، امریکا و انگلستان باب شده است. فارغ التحصیلان دانشگاه در انگلستان تا سال 1948یک رأی اضافی داشتند، در فرانسه زنان فقط پس از 1945 حق رأی یافتند، سیاهان در امریکا فقط پس از 1968 (سال اجرای قانون حقوق بشر) از حق دادن رأی برخوردار شدند. در عین حال در همین زمان اندک، دموکراسی مفهومی به مراتب گسترده‌تر یافته است. * بنیانهای فکری دموکراسی نظریّه دموکراسى یا مردم سالارى در غرب که به نحو مطلق حاکمیّت و قدرت را متعلّق به مردم دانسته، فردفرد آنان را سهیم در حاکمیّت مى داند، مولود منطقى تفکّر اومانیستى حاکم در مغرب زمین است که در آن انسان، اساس و محور جهان است و هیچ قدرت برترى وجود ندارد که براى او تعیین تکلیف کرده، باید و نبایدى صادر کند و یا نحوه تنظیم زندگى را براى او مشخّص کند. در این فضاى فکرى، مشروعیّت هر اقتدار و سیطره اى دائر مدار اجازه آحاد جامعه است؛ چنان که محدوده و میزان سیطره نیز تابع حدود رضایتى است که آنان اعلام مى کنند‎.‎مضاف بر این، قوانین و نحوه اعمال قدرت نیز، باید براساس خواست مردم تعیین شود. جان لاک در این مورد مى نویسد: آزادى انسان در اجتماع آن است که در زیر لواى هیچ قدرت قانون گذارى نباشد؛ مگر آن [قدرتى ] که خود با ایجاد دولت، به رضا و رغبت برپا کرده است و دیگر هیچ اراده و حکمى بر او فرمان ندهد؛ مگر آن چه هیئت قانون گذار کشور بنا بر وکالتى که از جانب او دارد، تصویب کرده باشد. در این ایدئولوژى تقیّد به هر چیزى به غیر از دل بستن به منافع و پى گیرى منافع مادّى خود، به خرافه و بى خردى تفسیر شد. جان لاک بنیاد دیگر دموکراسی، تفکر نسبی گرایی است. در این تفکر هیچ اصل ثابتی وجود حقیقی ندارد تا بتوان بر اساس آن قانون تدوین کرد و حکومت کرد. بلکه همه چیز تابع خواست و اراده مردم است. بنابراین دموکراسی از اساس با دین در تضاد است. زیرا دینداری به معنای پذیرش یک سری اصول ثابت و حقیقی در زندگی است. نقد دموکراسی بنیان دموکراسی بر این است که انسان حق حاکمیت بر انسان را دارد. اما خود این گزاره باید اثبات شود و به طور پیش فرض پذیرفته نیست. در اسلام تنها خداست که حق حاکمیت بر انسان را دارد و انسانی که از جانب خدا مأذون نباشد، نمی تواند بر انسان دیگری حکومت کند. چون انسان حق حاکمیت ندارد، منتخب او نیز در دموکراسی مستقیم، حق حاکمیت ندارد. زیرا وقتی کسی خودش حقی را ندارد، نمی تواند آن را به دیگری توکیل کند. نسبی‌گرایی که یکی از بنیادهای دموکراسی است، به هیچ وجه نمی‌تواند در حکومتی تحقق یابد. هر جامعه ای ناچار از پذیرش چارچوبهای کلّی است تا براساس آن وحدت لازم برای جامعه را تامین کند. دموکراسی به هیچ عنوان نماینده اراده عمومی جامعه نیست. زیرا در دموکراسی مستقیم، همه افراد جامعه صلاحیت دخالت در امور را به جهت عدم تخصص در آنها ندارند و در دموکراسی غیر مستقیم، معمولا نمایندگان، نماینده حزب هستند و نه نماینده مردم. حزب نیز غالبا به کمک تبلیغات و خرج ثروت سرمایه داران خود را به مردم معرفی می کند. بنابراین متکی به خواست سرمایه داران است. در نهایت، دموکراسی غیرمستقیم در واقع حکومت اراده سرمایه داران است. نام گذاردن دموکراسی به عنوان حکومت مردم، فریبی بیش نیست. پوپر می‌گوید دموکراسی هیچ گاه حکومت مردم نبوده است و چنین نیز نباید باشد. پورپر معتقد است دموکراسی هیچ گاه حکومت مردم نبوده است و چنین نیز نباید باشد روسو در این باره می گوید آزادى آن ها (مردم) فقط محدود به زمان انتخاب اعضاى پارلمان مى شود. وقتى آن ها انتخاب شوند مردم دیگر بنده اى بیش نیستند اساساً اینکه همان مردمی که فرمانروا هستند، فرمانبردار هم باشند، محال عملی است. ژان ژاک رسو معتقد است محال علمی است که مردمی فرمان‌روا هستند فرمانبر هم باشند اشپلنگر دراین باره مى نویسد در ظاهر، اختلاف بسیارى بین دمکراسى پارلمانى مغرب زمین و دمکراسى قدیمى مصر، چین و اعراب مشاهده مى شود؛ ولى در حقیقت در عصر کنونى نیز ملت در دست نفوس مقتدر آلتى بیش نیست. همان طور که در تمدن‌هاى قدیمى ملّت به صورت بندگان مطیع و فرمانبردارى آماده مشایعت بود، در این عصر نیز به صورت انتخاب کنندگان حاضر و آماده است تا از اراده هاى نیرومند پیروى کند. «رنه گنون» نیز معتقد بود که در دمکراسى هاى معاصر، شعار حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش فریبى بیش نیست، گرچه در راستاى این پندارى و توهّم، ارائه رأى و انتخابات عمومى خلق شده است. وى حاکمیت را از آن اقلّیتى مى دانست که قادر است در پرتو تبلیغات، عقاید و افکار دیگران را در جهت خواست و منافع خود دگرگون سازد. اینکه احزاب نماینده اراده توده مردم هستند، یکی از ادعاهای طرفداران دموکراسی غیرمستقیم نوین است. * گنون معتقد است حاکمیت برای اقلّیتى است که قادر است رای را به نفع خود مصادره کند اشپلنگر در این باره می‌گوید با توجه به اینکه دموکراسی در بهترین حالت، حکومت اکثریت بر اقلیت است، باید پرسید برچه اساس عقلی و منطقی اکثریت حق دارد برای اقلیت تصمیم بگیرد و بر او حکومت کند. غالب طرفداران دموکراسی در پاسخ گفته‌اند. ما دموکراسی را می‌پذیریم تا هرج و مرج را نپذیریم و از آنجا که دموکراسی بهتر از سایر حکومت‌ها و نه حکومت ایده‌آل است، ناگزیر از پذیرش آن هستیم. این در حالیست که با پذیرش حکومت الهی غرب می‌تواند خود را از این بن بست خود ساخته خارج کند. حکومت به این دلیل ضرورت دارد که بتواند جلوی تنازعات را بگیرد و حقوق مردم ضایع نگردد. اما در عمل دموکراسی نمی‌تواند این هدف اولیه حکومت را تامین کند. زیرا هیچ شرط اخلاقی برای حاکمان یا به عبارتی نمایندگان مردم قرار داده نمی‌شود. بنابراین هیچ تضمینی نیست که این نمایندگان، به خاطر منفعت طلبی برای خود یا حزب خود، به حقوق مردم دیگر تجاوز کنند و آزادی آنها را سلب نمایند. خبرگزاری فارس تکمیلی: چرا مرگ بر دموکراسی؟ / همۀ منتقدین دموکراسی؛ از سقراط و افلاطون تا جان لاک و علامه طباطبایی * سقراط: آیا موهوم پرستی نیست که صرف عدد یا اکثریت سبب خِرَد خواهد شد؟ سقراط. متوفای 399 پیش از میلاد. نامدارترین چهره‌ی فلسفی جهان است که بعید است شما او را نشناسید. او را معلم اول هم می‌نامند. او معتقد بودزمانی که در حکومتی چون دموکراسی محدودیت‌های اخلاقی و دینی برداشته می‌شود، همه آزادند هر کاری که می‌خواهند انجام دهند. نتیجه این که آموزش و تربیت به جای شفا دادن جامعه، سبب بدتر شدت تضادها و کشاکش‌های اجتماعی می‌شود و این همان بیماری‌ای است که دموکراسی از آن رنج می‌برد. از این رو، سقراط دموکراسی را به حکمرانی جهل و خودپرستی تشبیه می‌کند. «آیا موهوم پرستی نیست که صرف عدد یا اکثریت سبب خِرَد خواهد شد؟ آیا نمی‌بینیم که در سراسر جهان توده‌ی مردم ابله‌تر، خشن‌تر و ظالم‌تر از افراد اندک و پراکنده‌ای است که تربیت و دانش، آنان را از دیگر مردمان جدا ساخته است.» [افلاطون. کتاب جمهوریت] * افلاطون: دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است افلاطون. متوفای 347 پیش از میلاد. او شاگرد سقراط است و کمابیش به همان اندازه مشهور و نام‌آور. افلاطون دموکراسی را حکومت مردم نادان می‌شمارد که در آن، مردمِ فاقد عدالت و اعتدال و دارای هوا و هوس، جمع و صاحب‌نظر می‌شوند. حاصل چنین حکومتی، اعدام فرزانگانی چون سقراط و گزینش اعضای شورای پانصدنفره‌ی آتن به قید قرعه است؛ در حالی که قرعه روشی احمقانه است و همان‌طور که نمی‌توان کسی را به قید قرعه پزشک و یا آشپز ساخت، نمی‌شود و نباید به شیوه‌ی قرعه‌کشی، افرادی را صاحب حرفه‌ی سیاست دانست. انتقاد افلاطون این است که می‌گوید وقتی شما مریض می‌شوید، نمی‌گویید که اکثریت جمع بشوند و ببینند که من چه بیماری‌ای دارم، بلکه می‌روید نزد طبیب یا کسی که تخصصش این است. پس چرا موقع حکومت کردن باید به نظر اکثریت توجه کنیم؟ «دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است». [مصباح‌یزدی. مردم‌سالاری دینی و نظریه‌ی ولایت‌فقیه. ص210] «دموکراسی شهوات مردم را برآورده می‌کند و رهبران آن، امیال عامه‌پسند را ملاک سیاست قرار می‌دهند.». [ترنس اروین. تفکر در عهد باستان. ص 153] ارسطو. متوفای 322 پیش از میلاد. او را شاید بتوان مشهورترین فیلسوف غربی در همه‌ی تاریخ دانست که علم منطق را نیز پایه‌گذاری کرده . ارسطو حکومت‌ها را از نظر کمیت حاکمان و نیز کیفیت آن‌ها به شش دسته تقسیم می‌کند و برای هرکدام ویژگی‌هایی می‌شمرد. یکی از این دسته‌ها دموکراسی است. او دموکراسی را مطلوب نمی‌دانست و آن را بدترین گونه‌ی حکومت می‌نامید. «دموکراسی مظهر حاکمیت طبقه‌ی پست جامعه است». [ارسطو. سیاست] توماس آکوییناس. متوفای 1274. او که یکی از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه‌ی سیاسی مسیحی است، حکومت پادشاهی محدود به قانون را به دموکراسی ترجیح می‌داد و آن را معادل حاکمیت خداوند بر جهان هستی می‌دانست؛ از آن رو که حکومت‌های پادشاهی به نظم طبیعت نزدیک‌ترند، در حالی که دموکراسی‌ها، از این نظم دورند. نیکولو ماکیاولی. متوفای 1527. فیلسوف سیاسی، شاعر، آهنگساز و نمایشنامه‌نویس مشهور ایتالیایی است که بیش از همه به خاطر جزوه‌ی «شهریار» شهرت یافته است. فرانسیس بیکن می‌گوید: «ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم که جهان سیاست و رهبران آن را آن‌طوری که هست به ما نشان می‌دهند، نه آن‌طوری‌که باید باشد.» «دموکراسی نظام بی‌ثباتی است و قدرت دولت را حفظ نمی‌کند؛ در حالی که حکومت نیرومند، نیازمند رهبری است که به زندگی سیاسی سامان می‌بخشد.» [نوری. نقد دموکراسی. ص 3] * هابز: دموکراسی اجرا نشدنی است زیرا مردم با وعده فریفته می‌شوند توماس هابز. متوفای 1679. یکی از برجسته‌ترین فلاسفه و نظریه‌پردازان سیاسی اروپایی است که نقش زیادی در شکل‌گیری دانش جدید سیاست دارد. او حکومت مونارشی [یکه‌سالاری] را بر دموکراسی ترجیح می‌داد. به آن دلیل که مونارشی را بیش از بقیه حکومت‌ها پاسبان آسایش و امنیت جامعه می‌دانست. به نظر هابز، دموکراسی به معنای حکومت مستقیم مردم از طریق مجلس اجراشدنی نیست. زیرا عامه‌ی مردم تنها در اندیشه‌ی خواسته‌های شخصی خودشانند ولذا با وعده‌ی این و آن فریفته می‌شوند، پس آنانی را که بر می‌گزینند، نماینده‌ی واقعی‌شان نیستند؛ آن‌ها کسانی‌اند که تنها خواسته‌های مردم را برآورده می‌کنند. [نوری. نقد دموکراسی. ص 2] جان لاک. متوفای 1704. هرچند لاک را طراح و پدر دموکراسی به معنای امروزین آن می‌دانند و یکی از مهم‌ترین فیلسوف‌های سیاسی غرب است. اما در آثار او و پیروانش می‌توان تقابل میان لیبرالیسم و دموکراسی را دید. یعنی لیبرالیسم و دموکراسی نمی‌تواند به طور رضایت‌بخشی ترکیب شود و به علاوه طرح لیبرال‌دموکراسی نمی‌تواند سرانجام موفق باشد. [لوین. طرح و نقد... . نقل به مضمون] او دو نوع دیکتاتوری را شکل‌گرفته در درون دموکراسی می‌داند. نوع اول نفوذ تفکرات اکثریت در قانون برای محدودسازی اقلیت می‌باشد و نوع دوم عقاید اکثریت که باعث محدودیت برای گروه‌های خاص می‌گردد. ژان ژاک روسو. متوفای 1778. روسو یک فیلسوف و نویسنده‌ی بسیار مشهور و نویسنده‌ی دورگه‌ی فرانسوی-سوییسی است که برخی از گفته‌های او را می‌توان در متن اعلامیه جهانی حقوق بشر و حتی قانون اساسی بسیاری از کشورها دید. روسو یکی از پدران اندیشه‌ای انقلاب فرانسه است. او بر آن است که فقط درستی شیوه‌ی رای‌گیری مستقیم و همگانی (دموکراسی مستقیم) اثبات‌شدنی است و نه هیچ چیزی بیشتر از آن. (یعنی برای هر چیزی از مردم رای بگیرند) «دموکرات‌ها نمی‌توانند (حقانیت) دولت نماینده یا در واقع هر چیزی کمتر از دموکراسی مستقیم را توجیه کنند.». [لوین. طرح و نقد نظریه‌ی لیبرال دموکراسی. ص 190] * اِدموند بِرک: دموکراسی شرم‌آورترین نوع حکومت است اِدموند بِرک. متوفای 1797. سیاستمدار، سخنران و نظریه‌پردار مشهور ایرلندی است که از او معمولاً به عنوان پایه‌گذار محافظه‌کاری مدرن یاد می‌کنند. ، او در کتاب «تاملاتی درباره‌ی انقلاب فرانسه»، دموکراسی را شرم‌آورترین نوع حکومت توصیف کرد؛ زیرا معتقد بود چنین حکومتی، رای و نظر مردم را برترین معیار و قانون را تنها برخاسته از اراده‌ی آنان می‌داند؛ در صورتی که عامه‌ی مردم از عقل و حکمت به دورند. به علاوه، دموکراسی با حمله به سنت‌ها که مبنای قوت و استحکام کشورند، اساس جامعه را سست می‌کند. به بیان دیگر، اصول دموکراسی چون آزادی، برابری و حقوق بشر، ارزش‌های دیرین و جاافتاده‌ی اجتماعی را تضعیف می‌نمایند. * کانت: دموکراسی بدترین نوع دیکتاتوری است ایمانوئل کانت. متوفای 1804. او پس از ارسطو بزرگترین فیلسوف غربی به شمار می‌رود و بی‌تردید بیشترین تاثیر را بر نظام اندیشه‌ی دوران جدید و به ویژه در حوزه‌های گوناگون فلسفه داشته است. او می‌گوید: «دموکراسی بدترین نوع دیکتاتوری است.» [کانت. نوشته‌های سیاسی] * آگوست کنت: حاکمیت مردم یک دروغ ننگ‌آور است آگوست کنت. متوفای 1857. مشهورترین جامعه‌شناس معاصر و یک فیلسوف فرانسوی است که او را بنیانگذارِ جامعه‌شناسیِ نوین و دکترین پوزیتیویسم می‌دانند. «حاکمیت مردم یک دروغ ننگ‌آور است.» [دوبنوا. دموکراسی از نظر فیلسوفان. ص 27] جان استوارت میل. متوفای 1873. یکی از بزرگ‌ترین متفکران انگلیسی قرن نوزدهم که تثبیت‌کننده‌ی بزرگ لیبرال‌دموکراسی نامیده می‌شود. با این همه به نظر می‌رسد که او نیز حقیقت ماجرا را دریافته و اذعان می‌کند که نمی‌توان مدعی حکومت مردم بر خودشان شد. «مردمی که قدرت را اعمال می‌کنند، همان مردمی نیستند که قدرت بر آن‌ها اعمال می‌شود.» [کوهن. دموکراسی. ص 23] ارنست رنان. متوفای 1892. فیلسوف و زبانشناس بنام فرانسوی و یکی از شناخته‌شده‌ترین شرق‌شناسان اروپایی است. «انتخابات باعث می‌شود یک عده آدم با افکار متوسط دور هم جمع بشوند و این مجموعه افکار، پایین‌تر از حد ذهن متوسط‌ترین پادشاهان است.» [دوبنوا. دموکراسی از نظر فیلسوفان. ص 27] اسوالد اشپنگلر. متوفای 1936. او یک فیلسوف بزرگ آلمانی است و شاهکار قلمی‌اش «انحطاط غرب» نام دارد. اشپنگلر جایگاه واقعی مردم در ساختار دموکراسی را به درستی شناخته و بازیگر اصلی این میدان را رهبران احزاب و صاحبان ابزارهای تبلیغی می‌داند. «حقیقت این است که با تعمیم حق رای به عموم افراد، انتخابات معنای اولیه‌ی خود را از دست داده است. [زیرا مردم] گرفتار چنگال قدرت‌های جدید یعنی رهبران احزاب خواهند بود و این رهبران اراده‌ی خود را با بکارگیری همه‌ی دستگاه‌های تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل می‌کنند». [اشپلنگر، فلسفه‌ی سیاست. ص 83] رنه گنون. متوفای 1951. گنون یکی از فلاسفه‌ی بسیار مشهور معاصر فرانسوی است. او نیز چون سایرین دوگانگی موجود در ساختار حکومت مردم بر مردم را فهمیده و آن را ناممکن می‌داند. «اگر بپذیریم که افراد ثابت و واحدی در آن واحد می‌توانند هم حاکم و هم محکوم باشند، دچار تناقض شده‌ایم.» [گنون. بحران دنیای متجدد. ص 113] هانا آرنت. متوفای 1975. یکی از معروف‌ترین تاریخ‌دانان و فلاسفه‌ی آلمانی معاصر است. او که یهودی است، سال‌ها در آمریکا در زمینه‌ی دانش سیاسی تدریس می‌کرد. «آن چه امروز ما دموکراسی می‌نامیم، شکلی از حکومت است که در آن تعدادی اندک ـ دست‌کم به صورت فرضی ـ در جهت منافع تعداد بسیاری حکومت می‌کنند. با این همه، این حکومت می‌تواند الیگارشیک نامیده شود؛ به این معنا که خوشبختیِ عمومی و آزادیِ همگانی مجدداً به حق ویژه و انحصاریِ این تعداد اندک بدل شده است.» [ایریل کارتر. دموکراسی لیبرال. ص 81] میشل فوکو. متوفای 1983. تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است که مطالعاتش درباره‌ی تاریخ، سیاست و اجتماع شهرت جهانی یافت و یکی از اثرگذارترین چهره‌های علمی دوران اخیر است. «افراد در جوامع لیبرال، برده‌وار تابع اشکال ظریف نظمی هستند که مفهوم مسلط بهنجار تحمیل می‌کند.» [ایریل کارتر. دموکراسی لیبرال. ص 19] «بسیاری از فعالیت‌ها و عقاید رهایی‌بخش جامعه‌ی مدرن (لیبرال‌دموکراسی) در واقع نهادینه کردن بیشتر اشکال موذیانه‌ی کنترل انضباطی در یک مجمع‌الجزایر زندان است.» [پیشین. نقل به مضمون.] جان راولز. متوفای 2002. او را به سبب کتاب بسیار معروفش فیلسوف عدالت می‌خوانند. او از مهم‌ترین فلاسفه‌ی سیاسی قرن بیستم و حتی به تعبیر پاره‌ای اندیشمندان، شاخص‌ترین چهره‌ی فلسفه‌ی سیاسی این قرن است. آثار این فیلسوف بحث‌انگیز و تاثیرگذار بیش از پنجاه سال است که چاپ می‌شود و به‌طور فزاینده‌ای فلسفه‌ی سیاسی در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار داده است. «هیچ استدلالی مبنی بر این که آن چه اکثریت اراده می‌کند صحیح است، وجود ندارد.» [راولز. نظریه‌ی عدالت. ص 356] آلن دوبنوا. تولد در 1943. او یک اندیشمند، نویسنده و روزنامه‌نگار شناخته‌شده‌ی فرانسوی است که به عنوان یکی از سردمداران جریانی به‌ نام راست نو شناخته می‌شود. او هم‌چون روسو معتقد است که صلاحیت دموکراسی اثبات‌شدنی نیست. «تمام متفکرانی که گفته‌اند دموکراسی بهترین رژیم است، از این حقیقت که به خودی خود مفهوم دموکراسی را اثبات کنند، سرباز زده‌اند و معمولاً به مقایسه متوسل شده‌اند و گفته‌اند که دموکراسی معایبی دارد ولی معایب آن کمتر از سایر رژیم‌هاست.» [پیشین. ص 39] «انتخابات و پارلمان‌بازی باعث می‌شود که آدم‌هایِ کم‌هوشِ میان‌مایه به قدرت برسند. چون عده‌ی آدم‌هایی که در فعالیت سیاسی شرکت می‌کنند زیاد است، بازی سیاسی خلاصه می‌شود در کشمکش افراد برای تامین منافع شخصی و این امر خود سبب افزایش عوام‌فریبی‌ای می‌گردد که نتیجه‌اش فراموش شدن منافع عامه است.» [پیشین. ص 41] * مایکل سندل(استاد دانشگاه هاروارد): در حکومت دموکراسی، مردم امکان حکومت بر خویشتن و سرنوشت خود را از دست می‌دهند مایکل سندل. تولد در 1953. فیلسوف سیاسی معاصر آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد است که انجمن علوم سیاسی آمریکا در سال ۲۰۰۸ از او بخاطر نبوغش در تدریس، تقدیر کرده است. سندل معتقد است تهی کردن زندگی عمومی از گفتمان اخلاقی و دینی پیامدهای فاجعه‌باری را در پی دارد که به یک خلا می‌انجامد که با اخلاق‌گرایی‌های طبیعی تنگ‌نظرانه و متعصبانه‌ای پر شده است. سندل با در نظر گرفتن شرایط موجود و نقاط ضعف زندگی عمومی جوامع لیبرال اعلام می‌دارد که فقط بازگشت به اخلاقیات می‌تواند خلا سیاست مدرن را پر کند. «در حکومت دموکراسی، مردم امکان حکومت بر خویشتن و سرنوشت خود را از دست می‌دهند.» [عزیزی. پایان‌نامه‌ی «نقد دموکراسی با تکیه بر آرای سندل»] اندرو لوین. تولد در 1968. دکتر لوین یکی از اساتید دانشگاه مریلند آمریکاست که در زمینه‌ی اندیشه‌ی سیاسی و فلسفه‌ی علوم اجتماعی تخصص دارد. او که کتاب مشهورش درباره‌ی دموکراسی در ایران با نام «طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسی» و با ترجمه‌ی دکتر سعید زیباکلام منتشر شده، دموکراسی را چیزی در حد حرف می‌داند که نهایتاً به استبداد اکثریت منجر می‌شود و این استبداد دست کمی از دیکتاتوری سلطنتی ندارد. «اگر نهادهای شاخص نظام‌های لیبرال‌دموکراسی و پشتیبان نهادی ملازم آن یعنی نظام حزبی را مورد تدقیق قرار دهیم، این که حاکمیت مردمی فی‌الواقع در عمل ـ اما نه در نظر ـ وا نهاده شده است به نظر من آشکار است.» [لوین. همان. ص 188] «اگر نخستین لیبرال‌ها خود را از مخالفین دیکتاتوری سلطنتی می‌دیدند، دیکتاتوری اکثریت هم از همان ابتدا، تهدیدی برابر ـ اگر نه بیشتر ـ تلقی می‌شد». [پیشین. ص 26] شش. این فهرست طولانی است و اگر بخواهیم ادامه دهیم، با نام‌های بزرگی چون هرودت، فردریش هگل، کارل مارکس، فردریش انگلس، ویلیام جیمز، جیمز برایس، ویلفردو پاره‌تو، امانوئل مونیه، هارولد لاسکی، جان دیویی، چارلز مریام، والتر لیپمن و لئو اشتراوس هم بر می‌خوریم. اما چون از اول قرار گذاشتیم صحبتمان زیاد طولانی نشود به همین مقدار اکتفا می‌کنیم. * علامه طباطبایی: دموکراسی بعینه همان دیکتاتورى شاهى است که در اعصار گذشته وجود داشت. چیزى که هست، اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مى گفتند و امروز دموکراسی‌اش مى خوانند. بلکه استبداد و ظلمِ دموکراسى بسیار بیشتر است. هفت. راستی، یکی از اسامی‌ای پیش رویمان قرار گرفته، آن‌قدر ارزشش را دارد که کمی بیشتر درنگ کنیم و حرف‌های او را نیز بشنویم. علامه محمدحسین طباطبایی. متوفای 1360 خورشیدی. صاحب تفسیر بزرگ المیزان در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی 200 از سوره‌ی مبارکه‌ی آل‌عمران [یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ] می‌گوید: «یکى از بزرگترین تفاوت‌ها که میان رژیم اسلام و رژیم دموکراسى هست، این است که در حکومت‌هاى دموکراسى از آن‌جا که اساس کار بهره گیرى مادى است، قهراً روحِ استخدامِ غیر و بهره کشى از دیگران در کالبدش دمیده شده و این همان استکبار بشرى است که همه چیز را تحت اراده‌ی انسانِ حاکم و عمل او قرار مى دهد؛ حتى انسان‌هاى دیگر را و به او اجازه مى دهد از هر راهى که خواست، انسان‌هاى دیگر را تیولِ خود کند و بدون هیچ قید و شرطى بر تمامى خواسته ها و آرزوهایى که از سایر انسان‌ها دارد مسلط باشد. و این بعینه همان دیکتاتورى شاهى است که در اعصار گذشته وجود داشت. چیزى که هست، اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مى گفتند و امروز دموکراسی‌اش مى خوانند. بلکه استبداد و ظلمِ دموکراسى بسیار بیشتر است. آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود، ولى امروز مسماى زشت تر از آن، در اسمى و لباسى زیبا جلوه کرده. یعنى استبداد با لباس دموکراسى و تمدن که هم در مجلات مى خوانیم و هم با چشم خود مى بینیم چگونه بر سر ملل ضعیف مى تازد و چه ظلم ها و اجحافات و تحکماتى را درباره‌ی آنان روا مى دارد. فراعنه‌ی مصر و قیصرهاى امپراطورى روم و کسراهاى امپراطورى فارس اگر ظلم مى کردند، اگر زور مى گفتند، اگر با سرنوشت مردم بازى نموده به دلخواه خود در آن عمل مى کردند، تنها در رعیت خود مى کردند و احیاناً اگر مورد سوال قرار مى گرفتند، - البته اگر،- در پاسخ عذر مى آوردند که این ظلم و زورها لازمه‌ی سلطنت کردن و تنظیم امور مملکت است؛ اگر به یکى ظلم مى شود، براى این است که مصلحت عموم تامین شود و اگر جز این باشد، سیاست دولت در مملکت حاکم نمى گردد و شخص امپراطور معتقد بود که نبوغ و سیاست و سَرورى‌ای که او دارد، این حق را به او داده و احیاناً هم بجاى این عذرها با شمشیر خود استدلال مى کرد (و حتى به فرزند خود مى گفت اگر بار دیگر این اعتراض را از تو بشنوم، شمشیر را به عضو پرموثرت فرو مى آورم). امروز هم اگر در روابطى که بین ابرقدرت ها و ملت هاى ضعیف برقرار است دقت کنیم، مى بینیم که تاریخ و حوادث آن درست براى عصر ما تکرار شده و باز هم تکرار مى شود. چیزى که هست، شکل سابقش عوض شده. چون گفتیم که در سابق ظلم و زورها بر تک‌تک افراد اعمال مى شد. ولى امروز به حق اجتماع‌ها اعمال مى شود که در عین حال، روح همان روح و هوا همان هوا است. (علی عماد، رجا نیوز) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image