تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

زندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام) در قرآن چگونه بيان شده است؟


در قرآن بيش از 65 بار نام ابراهيم(عليه السلام) تكرار شده است. ابراهيم فرزند تارخ بود. تارخ در 75 سالگى، سه فرزند به نام هاى ابراهيم(عليه السلام)، تاحور و هاران[1] داشت. ابن جرير طبرى مى گويد: اسم پدر ابراهيم(عليه السلام) آزر بوده و گويا دو اسم داشته است، يا يكى از آن ها نام و ديگرى لقب او مى باشد. نام مادر ابراهيم(عليه السلام)«أميله» بود. حضرت ابراهيم در كوه قاسيون روستاى برزه، در اطراف دمشق، بدنيا آمد و با ساره ى ازدواج كرد. تارخ، به همراه ابراهيم(عليه السلام) و همسرش ساره، و لوط(عليه السلام)(برادرزاده ى ابراهيم)، از سرزمين كلدانيان به سرزمين كنعانيان كوچ كرد و در 250 سالگى، در حران از دنيا رفت. مردم حران، بت و ستاره مى پرستيدند و همه ى آن ها به جز ابراهيم و ساره و لوط(عليه السلام)، كافر بودند.[2]در قرآن گوشه هايى از زندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام) آمده است. حضرت ابراهيم(عليه السلام)، در دوران كودكى دريافت كه مردم بت مى پرستند و از پدرش خواست بتها را رها كند و به آيين يكتاپرستى روى آورد و به راه راست هدايت شود. از هر فرصتى براى بحث با او استفاده مى كرد، ولى او ابراهيم را طرد كرد؛ امّا ابراهيم، با اخلاقى نيكو و با لهجه اى نرم پدرش را راضى مى كرد.[3] او با قوم[4] خود و اقوام ديگر كه ستاره و خورشيد مى پرستيدند، به طور دائم، مناظره و استدلال[5] مى كرد و حق را براى آن ها روشن مى ساخت. روزى قوم ابراهيم براى عبادت، دسته جمعى از شهر خارج شدند. او به بهانه ى بيمارى، با آن ها همراه نشد؛ وقتى همه از شهر خارج شدند، ابراهيم به بت خانه رفت و تمام بت ها را شكست و تبر را به بت بزرگ آويزان كرد. وقتى مردم بازگشتند و متوجه شكسته شدن بت ها شدند، به جستجو پرداختند و دانستند كه جوانى به نام ابراهيم، به چنين كارى دست زده است. مردم جمع شدند و از ابراهيم پرسيدند: آيا تو با خدايان ماچنين كرده اى؟ ابراهيم گفت: شايد بت بزرگ كرده باشد، از او سؤال كنيد! ابراهيم با اين سخن مى خواست آن ها اعتراف كنند كه بت ها حيات و شعور ندارند.[6] مردم با شنيدن سخنان ابراهيم به فطرت خود رجوع كردند و با خود گفتند: شما ستمكاريد! اما به ابراهيم گفتند: تو مى دانى كه آن ها سخن نمى گويند! ابراهيم گفت: آيا شما بت هايى را به جاى خداوند جهان، پرستش مى كنيد كه هيچ نفعى و ضررى ندارند؟ واى بر شما و آنچه مى پرستيد! آن ها گفتند:ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى نماييد! از اين رو آتش فراوانى فراهم آوردند و ابراهيم را به درون آن انداختند! ولى آتش به امر خداوند بر او، سرد و سلامت گرديد[7] و توطئه آنان خنثى شد. ابراهيم(عليه السلام) را نزد حاكم بردند كه ادعاى خدايى داشت و مردم او را عبادت مى كردند. او با حاكم مناظره كرد و فرمود: خداى من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند.حاكم مغالطه كرد وگفت: من هم اگر بخواهم، اسير و زندانى را مى كشم، يا زنده رها مى سازم. ابراهيم فرمود: خداى من خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد، اگر تو مى توانى از مغرب بيرون بياور! اين جا بود كه همه ى كفار مبهوت شدند.[8]ابراهيم مردم را به توحيد دعوت كرد، ولى تنها شمار كمى از آنان ايمان آوردند؛[9] سپس ابراهيم و هاجر و مؤمنان به سرزمين مقدس، هجرت كردند.[10] خداوند ابراهيم را در بزرگ سالى، به فرزندانى به نام هاى اسماعيل واسحاق بشارت داد. سرانجام اسماعيل و اسحاق به دنيا آمدند و از آن ها فرزندانى صالح به وجود آمدند. (يعقوب و بنى اسرائيل از نسل اسحاق بودند). هجرت حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكه سپس، ابراهيم به امر پروردگار به سرزمين مكه رفت. مكه زمينى خشك و بى آب و علف بود. او به دستور خدا، هاجر و اسماعيل را در مكه گذاشت و به سرزمين مقدس بازگشت. حضرت اسماعيل(عليه السلام) در مكه بزرگ شد و گروهى از اعراب در كنار او جمع شدند و بدين ترتيب، شهر مكه بنا نهاده شد. ابراهيم (عليه السلام) نيز پس از مدتى به آن ها پيوست و به كمك اسماعيل، بيت الحرام را بنيان گذارد و مناسك حج تشريع شد[11] و در نهايت حضرت ابراهيم مأمور گشت كه فرزندش اسماعيل را در مناسك حج، قربانى كند. اسماعيل(عليه السلام) را براى انجام وظيفه از خانه بيرون برد و به او فرمود: فرزندم! در خواب ديده ام كه تو را ذبح مى كنم؛ اسماعيل عرض كرد: پدرجان! به آنچه مأمور شده اى عمل كن! ان شاءالله صبر خواهم كرد. حضرت ابراهيم، فرزندش را به قربان گاه برد و دست و پاى او را بست و كارد را بر گردنش فشرد، ناگهان وحى آمد: اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى و مأموريت خود را انجام دادى؛ از سوى خداوند «ذبح عظيم» فرستاده شده تا به جاى اسماعيل ذبح شود.[12] فلسفة ذبح قربانى در مناسك حج نيز اين است كه حاجى تمام خواهش هاى نفسانى خود را كنار نهاده و قربانى نمايد. مقام و منزلت حضرت ابراهيم(عليه السلام) نزد خداى متعال (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً...)؛[13] و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و او همه را به انجام رسانيد، -خدا به او- فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند ابراهيم را خليل خود اختيار كرد؛ چون ابراهيم از هيچ كس جز خداوند، چيزى درخواست نكرد.[14] حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود: خداوند ابتدا ابراهيم را عبد خود قرار داد؛ سپس او را نبى كرد، و در مرحله ى سوم به مقام رسالت رسانيد و پس از آن، خليل خدا شد؛ در نهايت و پس از طى اين مراحل، خدا او را امام قرار داد و فرمود: (اِنّى جاعِلُك لِلنّاسِ اِماماً).[15] نكات آموزنده 1. در نوجوانى هم مى توان به درستى امر به معروف و نهى از منكر نمود. 2. پايدارى در راه حق ثمربخش است. گر چه باطل نيرومند باشد. 3. براى رسيدن به هدف، بهرهورى از فرصتها ضرورى است. 4. ريشه يابى و شناسائى علتها، در مبارزه با فساد مؤثر است. 5. با فداكارى و گذشتن از خواسته ها، دستيابى به فرّ و شكوه ممكن مى شود. پی نوشتها:[1]. هاران، پدر حضرت لوط (عليه السلام) است. [2]. ابن كثير، قصص الانبيا، ج1، ص167. [3]. مريم، 41 ـ 48. [4]. انبيا، 51 ـ 56. [5]. انعام، 74 ـ 82. [6]. ميزان الحكمه، ج4، ص3057. [7]. انبيا، 75 ـ 70؛ صافات، 88 ـ 98. [8]. بقره، 258. [9]. ممتحنه، 4. [10]. ابراهيم با ساره در مصر ازدواج كرد؛ ولى صاحب فرزندى نشدند. حاكم مصر هاجر را به او هديه كرد و ابراهيم در 84 سالگى از او صاحب فرزندى به نام اسماعيل شد. (دهخدا واژه هاجر به نقل از مجمع التواريخ). [11]. بقره، 127 ـ 129؛ حج، 26 ـ 30. [12]. صافات، 101 ـ 107؛ ر.ك: تفسير الميزان، و تفسير نمونه، آيات ياد شده.[13]. بقره، 124. [14]. ميزان الحكمه، ج4، حديث 19599. [15]. همان، حديث 19596، الكافى، ج1، ص175.منبع: سرگذشت ها و عبرت ها در آيينه ى وحى، سيد مرتضى قافله باشى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383). .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image