خطای پیامبر(ص) در امور دنیوی /

تخمین زمان مطالعه: 28 دقیقه

۱ـ به نظر ما هیچ روایت صحیح السندی وجود ندارد که دلالت حقیقی بر عدم معصومیّت انبیاء داشته باشد. اگر منکرین عصمت انبیاء چنین روایتی سراغ دارند بیان فرمایند تا مورد نقد علمی قرار گیرد. ۲ـ همانطور که نامه ی قبلی گفته شد ، سرّ اینکه عدّه ای برخی آیات یا روایات را دالّ بر عدم عصمت انبیاء می پندارند آن است که اوّلاً توجّه به عقلی بودن بحث عصمت انبیاء ندارند. ثانیاً متوجّه نیستند که آیات و روایات ، محکم و متشابه دارند ؛ و غفلت دارند از این که متشابهات را باید بر اساس محکمات تفسیر نمود.


1ـ به نظر ما هیچ روایت صحیح السندی وجود ندارد که دلالت حقیقی بر عدم معصومیّت انبیاء داشته باشد. اگر منکرین عصمت انبیاء چنین روایتی سراغ دارند بیان فرمایند تا مورد نقد علمی قرار گیرد. 2ـ همانطور که نامه ی قبلی گفته شد ، سرّ اینکه عدّه ای برخی آیات یا روایات را دالّ بر عدم عصمت انبیاء می پندارند آن است که اوّلاً توجّه به عقلی بودن بحث عصمت انبیاء ندارند. ثانیاً متوجّه نیستند که آیات و روایات ، محکم و متشابه دارند ؛ و غفلت دارند از این که متشابهات را باید بر اساس محکمات تفسیر نمود. لذا در این نامه ی صرفاً به مطالبی چند در این باب اشاره می شود که می تواند هادی حقیقت جویان در برخورد با آیات و روایات متشابه باشد.3ـ اعتقاد شیعه به عصمت انبیاء و ائمه(ع) متکی به برهان عقلی و هم دلایل قطعی نقلی است و با این ادله یقینی اگر آیه و روایتی به ظاهر حاکی از عدم عصمت انبیاء(ع) باشد متشابه محسوب شده ، محتاج تأویل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حکم آیه ی هفت از سوره ی آل عمران که از تمسّک به متشابهات منع کرده ، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعی جایز نبوده ، خروج از صراط مستقیم اندیشه ی منطقی است. 4ـ به حکم منطق صحیح اندیشه ، قبل از ورود در هر مساله ای باید موضوع و محمول آن مساله را به درستی دریافت و تعریف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا که بسیاری از اوقات ، اختلاف نظرها ناشی از اختلاف تعریفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبیاء ابتدا باید دید شیعه چه تعریفی از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ی عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبیین می کند. در اعتقاد اسلامی، نبی یعنی سفیر و سخنگوی خدا که بدون واسطه ی بشری ، پیام تشریعی خدا را ، از خدا یا فرشته ی وحی گرفته ، به بندگان خدا می رساند ؛ و غرض از ارسال انبیاء ، تعلیم شریعت الهی ، حکمت ، و تزکیّه ی عملی مردم است. و راه پیام رسانی و تعلیم و تزکیّه ی نبی ، یا کلام و گفتار است یا عمل و کردار یا سکوت و عدم نهی. لذا تا زمانی که نبی ، به عدم ربط گفتار یا رفتار یا سکوت خود ، به خداوند متعال تصریح نکرده ، تمام گفته ها ، کرده ها و عدم اعتراضهای او در حکم منبع دین خواهد بود.اگر کسی در این تعریف با شیعیان موافق نیست ابتدا باید تکلیف خود را با این تعریف مشخص نماید. بدون رسیدن به یک تعریف مورد توافق از نبی ، بحث نمودن درباره ی عصمت نبی منطقاً نادرست و بی ارزش است. چرا که در این صورت بحث ، به ظاهر در مورد یک موضوع ، ولی در حقیقت درباره ی دو موضوع خواهد بود.طبق تعریف شیعه از نبی ، عصمت از لوازم عقلی و منطقی نبی خواهد بود ؛ چون اگر نبی معصوم نباشد ، چگونه می توان به صد در صد پیام الهی بودن سخن نبی یقین کرد ؛ در حالی که احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو کردن او وجود دارد؟!! و اگر نتوان به پیام الهی بودن سخن انبیاء یقیین منطقی ــ نه روانشناختی ــ حاصل کرد ، چگونه می توان سخن آنها را حجّت الهی شمرد. پس تا نبی معصوم نباشد ، عقلاً اطاعت از او و پذیرش کلامش بر هیچ کسی لازم و واجب نخواهد بود. در حالی که غرض خدا از ارسال انبیاء این است که سخن او پذیرفته شده و اطاعت شود. بنا بر این ، از غیر معصوم بودن نبی نقض غرض لازم می آید. اگر صرف اتّصال با عالم غیب و خبر دادن از غیب کافی برای حجّیّت کلام نبی بود ، در آن صورت سخن هر عارفی نیز حجّیّت پیدا می کند ؛ در حالی که بسیاری از عرفا سخنان متناقض با یکدیگر دارند و خودشان نیز سخن خود را برای دیگران ، حجّت شرعی نمی دانند. بر این اساس ،« پیامبر غیر معصوم» مثل تعبیر « نامه یِ محرمانه یِ سرگشاده » است ؛ یعنی همانطور که محرمانه بودن ، ناسازگار با سرگشاده بودن است ، نبی و پیام رسان صد در صد صادق بودن نیز با غیر معصوم بودن در تضّاد است. 5ـ با توجّه به این که طبق آیه ی هفت از سوره آل عمران ، آیات قرآن کریم محکم و متشابه دارند پس منطقاً نمی توان بدون ملاک درست ، دست به تفسیر آیات زد. برای همین هم بود که نبی اکرم (ص) در حدیث متواتر ثقلین ــ که مورد اتّفاق شیعه و سنّی است ــ کتاب خدا و اهل بیت را غیر قابل انفکاک معرّفی کرده ، مردم را به تمسّک از هر دو ثقل فرمان داد ؛ تا مردم در غیاب « راسخان در علم » گرفتار تفسیر به رأی نگردند. لذا خداوند متعال در مورد آیات متشابه فرمود:« وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم. ــــ و تأویل آن را نمی داند مگر خدا و راسخان در علم.»(آل عمران:7). در تفسیر اینگونه آیات باید به معنای دقیق لغات و اصطلاحات ، شواهد موجود در دیگر آیات ، و نیز به شواهد تاریخی توجّه نموده آنگاه دست به تفسیر گشاد. همچنین باید توجّه داشت که با چینش چند آیه ی به ظاهر مرتبط به همدیگر و نتیجه گیری از آنها ، تفسیر قرآن به قرآن تحقّق نمی یابد. باید متوجّه بود که دلالت الفاظ بر معانی همواره به یک گونه نبوده اقسامی دارد ؛ دلالت گاه مطابقی است ، گاه تضمّنی و گاه التزامی. همچنین باید دانست که الفاظ در ارتباط با معانیشان یکسان نبوده ، اقسامی دارند که عبارتند از:1ــ مختصّ : لفظی که تنها یک معنا دارد. مثل الله و حمد.2ــ مشترک : لفظی که برای چندین معنا ، بدون ارتباط به همدیگر وضع شده است. مثل شیر که در مایع سفید خوردنی و حیوان درنده ی جنگل به کار می رود.3ــ منقول: لفظی که در اصل برای یک معنا وضع شده بوده ولی در زمانهای بعد ، به مناسبتی از معنی اصلی خود به معانی دیگر منتقل شده است. مثل صلاة که در اصل به معنی مطلق نیایش است ولی خداوند متعال آن را در نوع خاصّی از نیایش به کار برده است.4ــ مرتجل: لفظی که مثل منقول بوده ولی بین معنی اصلی و معانی بعدی مناسبتی لحاظ نشده است. مثل اکثر اسامی اشخاص. 5 ــ حقیقت و مجاز: لفظی که تنها برای یک معنی وضع شده ولی به مناسبتهای گوناگون در بیش از یک معنا استعمال می شود. مثل « یَد » که در اصل برای دست وضع شده ولی به معنی قدرت نیز استعمال می شود. یا مثل « ذنب » که به معنی دنباله و پیامد است ولی در مورد گناه و جرم نیز استعمال می شود. بر این اساس ذکر چند مطلب الزامی است که ذیلاً به آنها پرداخته می شود.الف) تعابیر اصطلاحی را نباید معنی لغوی نمود.مثلاً در زبان فارسی برای حال و احوال کردن گفته می شود: « دماغتان چاق است؟» اگر این تعبیر عیناً به زبان دیگری ترجمه شود برداشت متفاوتی از آن خواهد شد. در زبان عربی نیز تعابیر اصطلاحی فراوانی وجود دارد که در ترجمه ی آنها باید محتاط بود. متأسفانه بسیاری از مترجمین نیز در ترجمه ی قرآن کریم و روایات غافل از این مطلب ، اصطلاحات رایج بین عربِ زمان صدر اسلام را ترجمه ی لغوی می کنند ؛ که باعث انحراف اذهان می شود.البته ذکر این مطلب نیز لازم است که ترجمه ی تمام عیار قرآن کریم از محالات است. ترجمه ی درست یک زبان به زبان دیگر یکی از مشکلترین امور است ؛ امّا ترجمه ی تمام عیار قرآن کریم نه تنها مشکل که محال می باشد. لذا قصور مترجمین قرآن کریم اکثراً ناشی از خصوصیّت ترجمه ناپذیری قرآن کریم است ؛ اگرچه در مواردی نیز سهل انگاریهایی به چشم می خورد.برای مثال تعبیر «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» ، که در قرآن کریم پیامبر(ص) با آن مورد خطاب قرار گرفته ، یک تعبیر اصطلاحی در میان عرب است لذا نباید آن را ترجمه ی تحت اللفظی نمود. این تعبیر در زبان عربی ، هیچ دلالتی بر گناهکار بودن یا مقصّر بودن مخاطب ندارد بلکه برای اغراض دیگری به کار می رود. عرب زمانی که می خواهد ترحّم کسی را بر انگیزد یا پاکی مخاطب یا بخشنده بودن او را متذکر شود ، از چنین تعبیری استفاده می کند. شاهد این مطلب آن است که این تعبیر در روایات نیز برای رسول اکرم(ص) استفاده شده ، بدون آنکه توبیخ یا مظانّ گناهی باشد. « ... فَقَالَتِ الْأَنْصَارُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اعْفُ عَنَّا عَفَا اللَّهُ عَنْک : انصار به رسول خدا گفتند: ما را عفو کن! خدا عفوت کند.»(الکافی،ج5 ،ص565)در این عبارت تعبیر « عَفَا اللَّهُ عَنْک » برای جلب ترحّم به کار رفته نه برای توبیخ یا بیان گناهکار بودن رسول خدا.« عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَعْبٍ قَالَ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْأَحْزَابِ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ وَضَعْتَ السِّلَاحَ مَا زِلْتُ بِمَنْ مَعِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَسُوقُ الْمُشْرِکِینَ حَتَّى نَزَلْنَا بِهِمْ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ اخْرُجْ وَ قَدْ أُمِرْتَ بِقِتَالِهِمْ وَ ... : محمد بن کعب گوید: زمانی که رسول خدا از جنگ احزاب باز گشت جبرئیل به آن حضرت فرمود: « عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» سلاح را بر زمین نهادی ؛ امّا من و آنکه از ملائکه با من هستند همواره مشرکین را تعقیب می کنیم تا در محلّ حمراء الاسد بر آنان فرود آییم . خارج شو ! که تو به جنگ با آنان امر شده ای. و ... »(بحارالأنوار ،ج20 ،ص266 ) در این عبارت جبرئیل(ع) با تعبیر« عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» ، نبی اکرم(ص) را مورد خطاب قرار داده ، در حالی که نه توبیخی در کار است و نه قصوری از پیامبر سر زده. « عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کُنْتُ نَائِماً فِی الْحِجْرِ إِذْ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ فَحَرَّکَنِی تَحْرِیکاً لَطِیفاً ثُمَّ قَالَ لِی عَفَا اللَّهُ عَنْکَ یَا مُحَمَّدُ قُمْ وَ ارْکَبْ فَفِدْ إِلَى رَبِّکَ فَأَتَانِی بِدَابَّةٍ دُونَ الْبَغْلِ وَ فَوْقَ الْحِمَارِ ... : زید بن علی فرمودند: رسول الله (ص) فرمودند: داخل حجره در خواب بودم که جبرئیل بر من وارد شد ؛ سپس حرکتی لطیف به من داده ، به من گفت: « عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» ای محمّد! برخیز و سوار شو ! سپس به پیشگاه پروردگارت وارد شو ! پس جبرئیل حیوانی پیش من آورد که کوچکتر از قاطر و بزرگتر از الاغ بود و ... »(بحارالأنوار،ج18 ،ص390)این حدیث بیانگر جریان معراج است که سراسر تکریم حضرت ختم المرسلین بوده هیچگونه توبیخ و مظانّ گناه در آن نیست. لذا جبرئیل (ع) تعبیر « عَفَا اللَّهُ عَنْکَ » را به علامت تکریم استعمال نموده و قصدش بیان پاکی آن حضرت و یاد آور نمودن ویژگی عفوّ کنندگی آن بزرگوار بوده است.مشابه این تعبیر در مورد اهل بیت(ع) نیز از سوی یارانشان به کار می رفت بدون اینکه دلالتی بر گناهکار بودن آنها داشته باشد. برخی از یاران اهل بیت(ع) زمانی که آن بزرگواران را مخاطب قرار می دادند می گفتند:« اَصلَحَکَ الله» که معنی لغوی آن « خدا تو را اصلاح کند» می باشد. ممکن است کسی از این تعبیر چنین برداشت کند که آنها معاذ الله امام(ع) را فاسد می دانستند لذا می گفتند « اصلحک الله» ؛ در حالی که چنین نبوده و این عبارت در آن عصر یک تعبیر رایج برای اظهار ارادت بوده است. « عن ابْنِ حَازِمٍ ... قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ أَعْطِنِی رَأْسَکَ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِکَ فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاکَ ع لَمْ یَذْهَبْ حَتَّى تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّکَ أَنْتَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِه : ابن حازم ــ بعد از بیان سخنانی به امام صادق(ع) ــ گوید: به امام گفتم أَصْلَحَکَ اللَّهُ سرت را بیاور ! پس سرش را بوسیدم . امام خندید ؛ پس به امام (ع) گفتم أَصْلَحَکَ اللَّهُ به یقین دانسته ام که پدرت نرفت مگر اینکه حجّتی بعد از خود به یادگار گذاشت ، همانگونه که پدرش او را به عنوان حجّت بعد از خود باقی گذاشت ؛ پس شهادت می دهم به خدا که تنها تو حجّت بعد از او هستی »(بحار الأنوار ،ج 23 ،ص18 )« قَالَ یَحْیَى یَا أَبَا جَعْفَرٍ أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِی مُحْرِمٍ قَتَلَ صَیْداً ... : یحیی به امام باقر(ع) گفت: یَا أَبَا جَعْفَرٍ أَصْلَحَکَ اللَّهُ ! درباره ی مُحرمی که صیدی را کشته چه می فرمایید؟... »(بحار الأنوار ،ج 10 ،ص382 ) « عَنْ حُمْرَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُکَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ ... : حمران گوید: به امام صادق (ع) گفتم: أَصْلَحَکَ اللَّهُ اجازه ی سوال می دهید؟ فرمودند: بلی ... »(بحار الأنوار ، ج 2 ،ص20 )ملاحظه می فرمایید که در تمام عبارات یاد شده تعبیر « أَصْلَحَکَ اللَّهُ » برای احترام و تکریم به کار رفته نه برای بیان گناهکار بودن طرف مقابل.بنا بر این ، در تفسیر آیه ی 43 سوره توبه باید متوجّه بود که تعبیر « عَفَا اللَّهُ عَنْکَ » یک اصطلاح خطابی رایج در زبان عرب بوده و هیچ دلالتی بر توبیخ یا خطاکار بودن پیامبرندارد ؛ بلکه بر عکس ، بیانگر پاکی پیامبر و روحیه ی عفوّ کنندگی اوست که ناشی از عفو کننده بودن خداست. همچنین باید متوجّه بود که اکثر ترجمه های فارسی این آیه ی شریفه نادرست است. ذیلاً ترجمه ی درست تری از آیه طبق کلام علامه ی طباطبایی (قدس سرّه) در المیزان ارائه می شود که در حلّ شبهه بسیار کمک کننده خواهد بود.« عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ : عَفَا اللَّهُ عَنْکَ ، چرا به آنان اجازه دادى [ که در جهاد شرکت نکنند ؛ اگر می خواستی می توانستی به آنها اذن قعود ندهی] تا راستگویان بر تو روشن شوند و بر دروغگویان آگاهی یابی.»(توبه:43)یعنی اینکه تو به آنها اذن دادی تا در جهاد شرکت نکنند باعث شد که راستگو و دروغگو از همدیگر متمایز نشوند. عدّه ای از آنها که اذن می خواستند واقعاً معذور بودند ولی عدّه ای دیگر که منافق بودند ، فقط می خواستند به جهاد نروند. با اذن قعود دادن پیامبر(ص) معلوم نشد واقعاً چه کسی معذور بود و چه کسی منافق. اگر نبی اکرم(ص) اذن قعود نمی داد مومنان معذور به هر قیمتی که شده در جهاد حاضر می شدند ولی منافقین تمرّد می نمودند و به این طریق منافقان رسوا می شدند. لذا خداوند متعال پرده از این راز گشود که اگر پیامبر(ص) اذن قعود نمی داد آنگاه پرده از راز عدّه ای منافق برداشته می شد. پس کار پیامبر پرده پوشی بر کفر دورنی افراد بود که نه تنها کار بدی نیست بلکه سیره ی نبوی همین بود که هیچگاه پرده از راز درون افراد برنمی داشت مگر آنجا که خدا می خواست.امّا تعبیر « لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ » اگرچه به ظاهر پیامبر را توبیخ می کند ولی در حقیقت منافقین اذن داده شده را مفتضح می کند. یعنی چرا به اینها اذن قعود دادی و عذر دروغین آنها را قبول کردی در حالی که لیاقت آن را ندارند که اذن داده شوند؟ چرا نگذاشتی اینها مفتضح شوند؟ یعنی اذن دادن تو خطا و گناه نیست بلکه آنها لیاقت چنین عنایت و پرده پوشی را ندارند. مشابه این تعبیر در زبان فارسی نیز استعمال می شود. وقتی کسی می تواند آدم موذی و ناشایستی را رسوا کند ولی باز دردسرهای ناشی از او را تحمّل کرده ، رسوایش نمی کند ، در مقام مدحش می گویند: « بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی ؟ آخه چرا به این آدم رو می دهی؟ چرا رسوایش نمی کنی؟» ظاهر این جملات توبیخ است امّا اگر دقیق توجّه شود مدح و تعریف از صبر و پرده پوشی و بخشنده بودن یک طرف و بیان نهایت درجه ی رذالت و پستی طرف دیگر است. خداوند متعال در جای دیگری از همین سوره این خصلت پرده پوشی و سهل گیری نبی اکرم(ص) را مدح نموده فرموده است:« وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم : از آنها کسانى هستند که پیامبر را آزار مى دهند و مى گویند:«او اُذُن است.»( یعنی زودباور است و ما هر چه می گوییم او باور می کند.) بگو:« اُذُن بودن او (خوش باور بودن او ) به نفع شماست! (ولى بدانید) او به خدا ایمان دارد؛ و(تنها) مؤمنان را تصدیق مى کند؛ و رحمت است براى کسانى از شما که ایمان آورده اند.» و آنها که رسول خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناکى دارند.»(التوبة:61) ب) در اکثر شبهات عصمت به واژه « ذنب » استناد شده و ادّعا می شود که انبیاء ذنب داشته اند و ذنب را گناه شرعی معنی می کنند در حالی که ذنب به معنی گناه شرعی و نافرمانی خدا نیست و اگر در این معنا به کار می رود از باب مجاز و به مناسبت خاصّی است. لذا همه جا نمی توان آن را به معنی گناه شرعی معنا نمود.ــ کلام اهل لغت درباره ی کلمه ی « ذنب ».« ذنب (بر وزن قلم) بمعنى دم حیوان و غیرحیوان است ؛ و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حیوان و غیرحیوان است. هر فعلی که عاقبتش وخیم و ناگوار است آن را ذنب گویند زیرا که عاقبت وخیم آن مانند دم حیوان در آخر است. گناه را تبعه هم می گویند ؛ چرا که جزایش در آخر و تابع آن است.»(ر.ک:قاموس قرآن ، سید علی اکبر قرشی) « ذنب: ذَنَبُ الدّابة و غیرها: یعنى دم حیوان، که معروف است. و هر چیز خوار و عقب مانده اى هم با واژه ی « ذَنَب » تعبیر شده است، مى گویند:هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند ؛ کنایه از کم مایگى عقل و خرد است. مَذَانِبُ التِّلَاع: از باب استعاره یعنى آبراهه هاى کوهستانى که در اثر ریزش سیل به وجود مى آیند. المِذْنَب: خرماهائى که بر خرمابن رسیده و پخته شده است. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى که دسته ی بلند دارد. واژه « ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصیب هم به کار رفته است مثل سَجْل یعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گوید: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ : ستمکاران را همچون پیروانشان بهره و نصیبى از عذاب است. » الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چیزى است. ذنبته: به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر کارى که عاقبتش ناروا و ناگوار است بکار رفته است ؛ از این روى واژه ی «ذنب» به اعتبار نتیجه اى که از گناه حاصل مى شود، بد فرجامى و تنبیه و سیاست نامیده شده، جمع ذنب ، ذنوب است.»(ر.ک: مفردات، راغب ، کلمه ی ذنب)با توجّه به کلام اهل لغت که معنای اصلی ذنب را گناه شرعی ندانسته ، استعمال آن ، در گناه شرعی را مجازی و استعاری می دانند ، نمی توان همه ی استعمالات کلمه ی ذنب در قرآن کریم و روایات را به معنی گناه گرفت ؛ بخصوص در مورد انبیاء(ع) که دلیل عقلی دلالت بر عصمت آنها دارد. ج) مشتقات لفظ « غفر » نیز در اصل به معنی بخشیدن و آمرزیدن و امثال آنها نیست. لذا اگر در این معانی به کار می رود از باب مجاز و استعاره است. غفر در لغت به معنی پوشاندن و مستور کردن است. التحقیق به نقل از التهذیب گفته است:« أصل الغفر: الستر و التغطیة. ـــ اصل معنای غفر پوشاندن و پرده انداختن است.» کلاه را هم مِغْفَر گفته اند چون سر را می پوشاند. بر این اساس ، استغفار یعنی طلب پوشاندن و طلب مخفی کردن.تتمه:اینکه ذهن مردم امروزی از شنیدن کلمه ی ذنب یا سیئه و امثال آن فوراً متوجّه گناه شرعی می شود ناشی از رسوب فرهنگ اسلامی در اذهان آنهاست ؛ و الّا اعراب زمان نبی اکرم (ص) از این کلمات چنین مفاهیمی را استفاده نمی کرده اند ؛ چون در فرهنگ عرب آن روز که هیچ اعتقادی به معاد نداشتند ، کلماتی چون ذنب و سیئه نیز معانی شرعی نداشتند. کما اینکه کلمه ی غفران نیز معنای شرعی آن را افاده نمی کرد. کلمات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که در حقیقت از الفاظ منقول می باشند. ظهور اسلام و اعتقادات اسلامی ، باعث پیدایش مفاهیم ارزشی فراوانی در اذهان مسلمین شده بود که در ذهن اعراب جاهلی سابقه نداشتند. لذا باید برای این مفاهیم نوظهور کلماتی انتخاب یا ساخته می شد ؛ منطقی ترین و بهترین راهی که خداوند متعال برای بیان این مفاهیم برگزید نقل کلمات از معنای اصلی آنها به معانی شرعی بود. مشابه این قضیّه در ادبیات عرفانی زبان فارسی نیز رخ داده است. عرفایی چون سنایی ، حافظ و اتباع آنها از راه مکاشفه و شهود عرفانی به حقایقی دست می یافتند که در زبان فارسی کلمه ای برای بیان آن حقایق وجود نداشت ؛ لذا با رعایت مناسبتهایی کلمات متداول در زبان فارسی همچون می ، شراب ، مطرب ، شاهد ، بت ، میخانه ، بتخانه ، زلف ، گیسو ... را در معانی عرفانی به کار می بستند تا بتوانند از آن حقایق عرفانی و ملکوتی سخن گویند. البته عرفا در این کار ، هزاران فرسنگ از خداوند متعال عقبتر مانده اند ؛ چون استخدام کلمات از سوی خداوند متعال چنان نبود که عربِ زمان پیامبر از فهم مناسبت آنها با معنای اصلی عاجز باشند ؛ امّا یافتن مناسبت میان معانی عرفانی و معانی ظاهری در تعابیر شاعران عارف برای اهل فنّ دشوار است کجا رسد افراد عادی. نتیجه: پس به صرف اینکه خداوند متعال کلمه ی ذنب را در مورد انبیاء به کار برده یا آنها را امر به استغفار کرده یا خود آن بزرگواران از خدا طلب غفران نموده اند ، نمی توان عصمت آنها را زیر سوال برده ، ارتکاب گناه شرعی را برای آنها اثبات نمود. 6ـ اینکه برخی گفته اند انبیاء (ع) معصوم نبوده گناه می کنند ولی گناه آنها از باب « حسنات الابرار سیئات المقربین » است ، باز از مصادیق خلط حقیقت و مجاز است. علمای شیعه وقتی ادّعا می کنند که انبیاء (ع) معصوم از گناهند منظورشان معنای اصطلاحی معصیت و ذنب و سیئه در شریعت است ، نه معنای مجازی آن. بلی اگر نبی کاری در حدّ و شأن عارف واصل انجام دهد برای او نقص است ؛ که خود انبیاء از این نقص تعبیر به ذنب و معصیت کرده از آن استغفار می کنند. همینطور اگر از چهارده معصوم عملی در حدّ و شأن دیگر معصومین سر بزند آن را برای خود نقص محسوب داشته استغفار می کنند ؛ لذا « حسنات الابرار سیئات المقرّبین(الانبیاء) » و « حسنات الانبیاء سیئات اهل البیت» ؛ امّا گناه نامیدن این امور از باب مجاز بوده ربطی به گناه شرعی و اصطلاحی ندارد. اگر مراد منکرین عصمت انبیاء و اهل بیت(ع) همین باشد در آن صورت اختلافی بین علمای شیعه و آنها وجود ندارد و یا به تعبیری اختلاف آنها صرفاً اختلاف لفظی خواهد بود نه اختلاف معنایی. چون منظور علمای شیعه از ترک اولی همان چیزی است که در این تعبیر سیئه گفته شده. 7ـ بررسی موردی برخی آیات که منکرین عصمت به آنها استناد می کنند.1 ــ « إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ــ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقیماً : ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار. ــ برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده تو را بپوشاند و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى مستقیم هدایت کند.»(فتح:1 و 2)اگر در این آیه مراد از ذنب ، گناه شرعی است ، چه رابطه ای است بین فتح و بخشش یا پوشش گناه. از نظر ادبی لام در واژه ی « لیغفر لک » لام تعلیل است.لذا خداوند متعال در این آیات ، فتح را علّت و سبب غفران ذنب معرّفی می کند. «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ ... : ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار ، برای اینکه خدا بپوشاند برای تو ذنب تو را... » امّا اینکه مراد از فتح کدام فتح است اقوالی در این باره موجود است . برخی گفته اند مراد ، فتح مکّه است ، برخی نیز فتح خیبر را مقصود دانسته اند ؛ امّا نظر علامه ی طباطبایی (قدس سرّه ) این است که مراد ، فتح حاصل از صلح حدیبیه است. و منظور از فتح ، گشایش در امور است نه فتح جنگی ؛ البته فتح مکّه نیز پیامد صلح حدیبیّه بود . به هر روی ، رابطه ی معقولی بین فتح و غفرانِ ذنب دیده نمی شود. و معنی ندارد که خدا به سبب دادن نعمت فتح به پیامبر ، گناهی را از او ببخشد. به همین سبب است که مفسّرین گفته اند: مراد از ذنب رسول خدا ، جرمهایی بود که اهل مکّه برای آن حضرت قائل بودند. چون در جنگهای متعدد ، افراد فراوانی از اهل مکّه به دست مسلمین به قتل رسیده بودند ؛ و بازماندگان آنها از این جهت رسول خدا را مقصّر و گناهکار می دانستند ؛ و آشکارا بر آن بودند که آن حضرت را به خاطر این ذنوب ، مجازات نمایند. امّا با بسته شدن صلح حدیبیّه که در نهایت منتهی به فتح مکّه شد ، اهل مکّه قدرت انتقام گیری را از دست دادند ؛ لذا دیگر جرأت اینکه آشکارا دم از انتقام گیری بزنند را نداشتند. لذا با فتح مکّه ذنوبی که اهل مکّه برای پیامبر قائل بودند مغفور (پوشانده و مخفی) شد. همچنین اعلام عفوّ عمومی توسّط آن حضرت بعد از فتح مکّه ، آتش انتقام کشی بسیاری از اهل مکّه را خاموش کرد. لذا دلهای بسیاری از آنها نسبت به آن حضرت نرم شد و بسیاری از آنها به خاطر خُلق عظیم آن حضرت مسلمان شدند. به این ترتیب دیگر کسی از اهل مکّه قائل به گناهکار بودن آن حضرت نبودند.« ... قَالَ الْمَأْمُونُ لِلَّهِ دَرُّکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. » قَالَ الرِّضَا (ع): لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ أَعْظَمَ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ صَنَماً فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالدَّعْوَةِ إِلَى کَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ کَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ عَظُمَ وَ قَالُوا أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ. وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ یُرادُ. ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ مَکَّةَ قَالَ لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ عِنْدَ مُشْرِکِی أَهْلِ مَکَّةَ بِدُعَائِکَ إِیَّاهُمْ إِلَى تَوْحِیدِ اللَّهِ فِیمَا تَقَدَّمَ وَ مَا تَأَخَّرَ لِأَنَّ مُشْرِکِی مَکَّةَ أَسْلَمَ بَعْضُهُمْ وَ خَرَجَ بَعْضُهُمْ عَنْ مَکَّةَ وَ مَنْ بَقِیَ مِنْهُمْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِ التَّوْحِیدِ عَلَیْهِ إِذَا دَعَى النَّاسَ إِلَیْهِ فَصَارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیْهِم : مأمون گفت: خدا خیرت دهاد اى أبو الحسن ! خبر ده مرا از کلام خدا که می فرماید:« لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. » امام رضا(ع) فرمودند: از نظر مشرکین مکّه، کسى گناهکارتر از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نبود، چون ایشان پیش از بعثت ، سیصد و شصت بت را مى پرستیدند و چون پیامبر ایشان را به لا إله إلّا اللَّه دعوت نمود، این موضوع بر آنان گران آمده و گفتند:« آیا او بجاى اینهمه خدایان، خداى واحدى قرار داده؟! این براستى چیز عجیبى است. سرکردگان آنها بیرون آمدند و گفتند:بروید و خدایانتان را محکم بچسبید، این چیزى است که خواسته اند(شما را گمراه کنند). ما هرگز چنین چیزى در آیین دیگرى نشنیده ایم ؛ این تنها یک آئین ساختگى است.»(ص:5ـ7) پس هنگامى که خداوند شهر مکّه را براى پیامبرش محمّد صلّى اللَّه علیه و آله فتح کرد به او فرمود: اى محمّد! « ما تو را گشایش ایجاد نمودیم ؛ گشایشی آشکار. برای اینکه خداوند ذنب گذشته و آینده تو را بپوشاند »، همان چیزى را که از نظر أهل مکّه به خاطر دعوت به توحید در گذشته و بعد از آن، گناه محسوب مى شد. زیرا برخى از مشرکان مکّه مسلمان شدند و بعضى از مکّه خارج گردیدند، و آنان که ماندند نتوانستند آن زمان که پیامبر مردم را به توحید دعوت مى کرد در مورد یکتاپرستى نسبت به حضرتش ایراد بگیرند، چه اینکه با غلبه ی حضرت بر ایشان، هر آنچه از دید ایشان ذنب و گناه به حساب مى آمد، پوشیده گشت.»(الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص: 430)2ــ « فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ : پس(اى پیامبر!) صبر و شکیبایى پیشه کن که وعده ی خدا حقّ است ، و براى ذنب خود استغفار کن ، و هر صبح و شام تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور!»(غافر:55)در این آیه ی شریفه نیز هیچ دلیلی وجود ندارد که مراد از ذنب ، گناه شرعی (مخالفت با امر و نهی مولوی و عمل به خلاف وحی) باشد.چون اصل معنای کلمه ی ذنب گناه شرعی نیست تا معنای متبادر از آن گناه شرعی باشد. امام صادق(ع) فرمودند:« إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ : همانا رسول الله(ص) همواره چنین بود که روزی هفتاد بار استغفار می نمود بدون هیچ گناهی.»(الکافی ج : 2 ص : 450). و قال رسول الله (ص): « إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیَوْمِ سَبْعِینَ مَرَّة : همانا بر قلبم غباری می نشیند ، پس در هر روز هفتاد بار استغفار می کنم.»(بحار الأنوار ، ج 60 ،ص183) در این کلام نبوی به وضوح بیان شده که استغفار آن حضرت برای گناه شرعی نبوده بلکه برای غبار زدایی از قلب مبارکش بوده است. و البته مراد از قلب ، تلمبه خون داخل سینه نیست بلکه حقیقتی روحانی است که مرکز ادراکات ربّانی و منزلگاه نزول وحی است.« وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ (193)عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ.»(الشعرا) .در تفسیر این روایت شریفه برخی گفته اند: مراد ، غبار دیدار حضرت واحد در وجود خلق است. امّا برخی دیگر گفته اند : انبیاء برتر از آنند که حضرت واحد را در سیمای خلق ببینند ؛ مراد ظهور واحد در کثرت اسماء الله است. باز برخی گفته اند: حضرت ختم المرسلین و صاحب مقام « قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى » اشرف از این مرتبه است. مراد از غبار ، نزول از مقام احدیّت (مقام«او ادنی» ) به مقام وحدت (مقام قاب قوسین) است ؛ لذا حضرت واحد ، حجاب قلبِ حضرت نور اوّل ، احمد محمود می شود ؛ پس حضرتش به قوّتِ استغفار از حجاب واحدیّت گذر نموده به مقام لایق خویش که مرتبه ی « او ادنی » است باز می گردد. و این است توبه (بازگشتِ) مظهر تامّ اسم اعظم حقّ تعالی.3 ــ « فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ. »(محمد:19)وضع این آیه ی شریفه نیز مثل آیه ی سابق است.4 ــ « إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً » (نصر:1-3)اوّلاً در این آیه نیز مثل آیات سابق دلالتی بر ارتکاب به گناه از جانب خاتم الانبیاء(ص) وجود ندارد. چرا که طلب غفران ، اعمّ از طلب بخشش گناه شرعی است. ثانیاً امر به استغفار در این آیه مطلق است. لذا ممکن است مقصود طلب استغفار برای امّت باشد. ثالثاً خداوند متعال غفران را در مواردی که گناهی در کار نیست هم استعمال نموده است ؛ اگر ملازمه ای بین غفران خدا و گناه عبد بود روا نبود در چنین مواردی استعمال شود. « حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم : گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و حیواناتى که به غیر نام خدا ذبح شوند، و حیوانات خفه شده، و به زجر کشته شده، و آنها که بر اثر پرت شدن از بلندى بمیرند، و آنها که به ضرب شاخ حیوان دیگرى مرده باشند، و باقیمانده صید حیوان درنده-مگر آنکه(بموقع به آن حیوان برسید، و) آن را سرببرید- و حیواناتى که روى بتها(یا در برابر آنها) ذبح مى شوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و(همچنین) قسمت کردن گوشت حیوان به وسیله چوبه هاى تیر مخصوص بخت آزمایى؛ تمام این اعمال، فسق و گناه است-امروز، کافران از(زوال) آیین شما،مأیوس شدند؛ بنا بر این، از آنها نترسید! و از(مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین(جاودان) شما پذیرفتم- امّا آنها که در حال گرسنگى، دستشان به غذاى دیگرى نرسد، و متمایل به گناه نباشند، (مانعى ندارد که از گوشتهاى ممنوع بخورند؛) خداوند، غَفُور و رَحیم است.»(المائدة:3) « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِری سَبیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً : اى کسانى که ایمان آورده اید! در حال مستى به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه مى گویید! و همچنین هنگامى که جنب هستید-مگر اینکه مسافر باشید- تا غسل کنید. و اگر بیمارید، یا مسافر، و یا«قضاى حاجت» کرده اید، و یا با زنان آمیزش جنسى داشته اید، و در این حال، آب(براى وضو یا غسل) نیافتید، با خاک پاکى تیمّم کنید! (به این طریق که) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید. خداوند، عفوّ کننده و غفور است.»(نساء:43) وقتی خداوند متعال خودش اجازه ی این امور را داده است دیگر آمرزش و عفو چه معنایی دارد. بلی اگر معنای لغوی این کلمات مدّ نظر باشد نه معنای اصطلاحی آنها آنگاه مشکلی وجود نخواهد داشت. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image