تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه
ارزیابی نقادانهی مواضع فکری جریان ملی مذهبی در گفتوگو با «قاسم تبریزی»(1)؛
مدعیان پرمدعای انقلاب
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57، برخی جریانهای التقاطی همچون جریان ملی مذهبی، خود را متولیان مردم، انقلاب و دستآوردهای آن دانستند. آنها چنان گسترده فعالیت خود را آغاز کردند که گویی اکثریت ملت را با خود همراه دارند. اما چه شد که از مردم، انقلاب، آرمانها و دستآوردهایش فاصله گرفتند؟ گروه سیاسی برهان؛ ارایهی تصویری صریح، صحیح و منطبق با واقعیت از جریان ملی مذهبیها و به خصوص جبههی ملی، مستلزم توجه به شعارها و نگاه به کارنامه و عملکرد آنها و نیز بررسی میزان پشتوانهی اجتماعی این گروههاست.
در این راستا و جهت دریافت تحلیلی جامع از جریان ملی مذهبی، با «قاسم تبریزی» عضو شورای پژوهشی مؤسسهی مطالعات و پژوهش های سیاسی و عضو شورای فصلنامهی مطالعات تاریخی، به گفتوگو نشستیم؛ که متن آن در ادامه میآید.
تحلیل شما از اوضاع سیاسی زمان شکلگیری جریان ملی مذهبی، فرآیند شکلگیری این جریان و ترکیب اعضای آن چیست؟
پس از سقوط دیکتاتوری 20 سالهی رضاخان و اشغال ایران توسط متفقین، در ایران چهار جریان فکری در صحنهی فرهنگ، سیاست و حکومت حاضر شد. جریان اول، جریان شاهنشاهی بود که باید از آن به عنوان جریان مرتبط با غرب نام برد و شامل فراماسونرها و عوامل استعمار انگلیس میشد. دومین جریان، جریان چپ بود که تحت عنوان جریان روسی مشهور است و شامل مارکسیستها میشد. آنها هم وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بودند و ماتریالیسم و مارکسیسم را ترویج میکردند.
آنها در واقع از نظر ایدئولوژی ضددین و در جهت مخالف فرهنگ و سنن ما و از از نظر سیاسی هم وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بودند. جریان سوم، جریان ملیگرایی بود که در حقیقت آمیختهای از ناسیونالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی غربی بود. این جریان ابتدا در حزب ایران شکل گرفت. جریان چهارم جریان سیاسی-مذهبی بود که شامل مراجع و علما میشد. حضور فعال این جریان در صحنهی اجتماع در قالب فداییان اسلام بود.
جریان ملیگرایی در قالب حزب ایران از اوایل سال 1321 به وجود آمد و شامل عدهای از مهندسین و تحصیلکردههای اروپا میشد که نوعی سوسیالیسم و دموکراسی را در آنجا آموخته و تجربه کرده بودند و ناسیونالیسم را هم به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته بودند. این جریان در آینده، با عنوان ملیگراها مشهور شدند. این حزب توانست در سالهای 21 تا 28 فعالیتهایی داشته باشد، در دورهی «قوام» با او و حزب «توده» کنار بیاید، در کنارش فعالیتهای فرهنگی انجام داد و جمعی از افراد را که نه به مارکسیسم علاقه داشتند، نه مذهبی بودند و نه میخواستند وارد دربار شوند، جذب خودش کرد.
با آغاز موضوع نهضت ملی شدن صنعت نفت و نوعی وحدت سیاسی در جامعه، جبههی ملی در آبان سال 1328 تشکیل شد. در شکلگیری اولیهی جبههی ملی «مظفر بقایی»، «عبدالقدیر آزاد»، دکتر «محمد مصدق»، «سنجابی»، «حسین مکّی» و خیلیهای دیگر حضور داشتند. به هر حال جبههی ملی تشکیل شد و حرف اول آن هم این بود که انتخابات باید آزاد باشد.
ساختار اندیشهای و فکری ملی مذهبیها را چه طور ارزیابی میکنید؟
شکل جریان ملیگرایی را در سه محور میتوان بررسی کرد.
1. زادگاه تفکر ملیگرایی از متن فرهنگ، دین و جامعهی ما نبود، چون این تفکر ناسیونالیستی است و به عنوان یک ایدئولوژی از اروپا و به خصوص انگلستان نشأت گرفته بود. از آنجا که ناسیونالیسم یک ایدئولوژی است، به طور حتم در برابر دین و فرهنگ هر جامعهای میایستد، مگر کشورهایی که فاقد ایدئولوژی، فرهنگ و تمدن باشند. از این رو باید ناسیونالیسم را نوعی از آموزههای غربی تلقی کنیم.
2. ملیگرایی به عنوان یک ایدئولوژی در برابر اسلام بود. از ابتدا مروجان ملیگرایی، چه در حزب ایران و چه در کلیت جبههی ملی، اعتقاد راسخی به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی نداشتند؛ یعنی، اگر به تفکر افرادی مثل دکتر «سنجابی»، دکتر «شاپور بختیار»، دکتر «مصدق» و امثال آنها نگاه کنید، مشاهده میکنید که به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی، سیستم حکومتی و آیین کامل الهی نگاه نمیکردند.
ممکن بود تا حدودی احترامی به دین بگذارند، ولی از ابتدا این طور نبود که اسلام در اعماق زندگی علمی و عملیشان حضور داشته باشد. از این رو از همان ابتدا میان ملیت و دیانت یک تعارض بنیادین وجود داشت و عموماً هم یکی بدون دیگری بود، به خصوص آنجایی که ملیت یا ناسیونالیسم با اسلام در تعارض بود، افرادی که اندکی هم متدین بودند، دچار تناقض میشدند و به این نتیجه میرسیدند که بالاخره باید یکی را انتخاب کنند.
3. در عرصهی بینالمللی جریان ملیگرایی به عنوان یک اعتقاد راسخ در زمینهی استقلال و آزادی کشور تلقی نمیشد و ملیگراها از همان ابتدا یک حالت انفعالی در برابر سیاستهای ابر قدرتهای جهان داشتند. انگلستان به دلیل جنایتها، خیانتها و توطئههای مستمر در ایران منفور و مذموم بود. کارنامهی کمونیسم هم مانند اتحاد جماهیر شوروی پر از وحشت، ترس و جنایت بود. به خصوص در دوران «استالین» آنچنان جنایتهای وسیع و گستردهای صورت گرفت که در جامعه رعب و وحشت عظیمی نسبت به آنها به وجود آمد. حتی این موضوع بعدها ابزاری شد که غربیها برای ترساندن برخی کشورها از کمونیسم، از آن استفاده میکردند.
در حزب ایران و بعدها جبههی ملی این موضوع پذیرفته شده بود؛
اول، این که در دنیا سه قدرت بزرگ وجود دارد: «انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و آمریکا.» تلقی آنها این بود که آمریکا ماهیت استعماری ندارد،
دوم، این که آمریکا در ایران سابقهی استعماری ندارد و در نهایت این که در درون خودش دو جریان دموکرات و جمهوریخواه وجود دارد و ما با تکیه بر ایالات متحدهی آمریکا میتوانیم انگلستان و شوروی را از ایران برانیم و دستشان را کوتاه کنیم. آمریکا هم به عنوان یک دوست میتواند در جامعهی ما پذیرفته شود. این موضوع نشان میدهد که جریان ملیگرایی به استقلال، حفظ تمامیت ارضی یا وطنپرستی به معنای واقعی معتقد نبود و از اول این نگرش انحرافی در آنها وجود داشت.
مسألهی دیگر، ادعای پایبندی به قانون اساسی مشروطه بود. علیرغم این که اشکالاتی در قانون اساسی مشروطه وجود داشت و جریان غربگرایی اندکی آن را از حالت اسلامی خارج کرده بود، ولی باز هم رنگ و بوی اسلامی داشت. کسی هم که ادعای التزام به قانون اساسی دارد باید تمام آن را بپذیرد و حتی تلاش کند آن بخش از قانون که تعطیل شده است، مثل حضور 5 مجتهد مسلم در رأس مجلس یا عدم تعارض قوانین موضوعه با قوانین اسلام، اجرایی شود. در صورتی که چنین چیزی در آنها وجود نداشت، چون تفکر آنها برخاسته از تفکر سوسیالیستی، دموکراسی و ناسیونالیستی بود.
از این رو در بین آنها اسلام جایی نداشت و در این موضوع آنها دچار تناقضی بودند که گاهی در مرحلهی عمل برایشان مشکلات و معضلاتی را به وجود میآورد و در بعضی مواقع حتی نمیتوانستند تصمیم بگیرند.
مروجان ملیگرایی،اعتقاد راسخی به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی نداشتند؛ از همان ابتدا میان ملیت و دیانت یک تعارض بنیادین وجود داشت و عموماً هم یکی بدون دیگری بود، به خصوص آنجایی که ملیت یا ناسیونالیسم با اسلام در تعارض بود، دچار تناقض میشدند و به این نتیجه میرسیدند که بالاخره باید یکی را انتخاب کنند. در عرصهی بینالمللی جریان ملیگرایی از همان ابتدا یک حالت انفعالی در برابر سیاستهای ابر قدرتهای جهان داشتند. جریان ملیگرایی به استقلال، حفظ تمامیت ارضی یا وطنپرستی به معنای واقعی معتقد نبود و از اول این نگرش انحرافی در آنها وجود داشت.
تا اینجا به برخی از تناقضهای اندیشهای و فکری آنها اشاره شد، بر این اساس این سؤال مطرح میشود که نتیجهی این تناقضهای فکری در کارنامهی عملی آنها چه بود؟
به هر حال آنها روندی را طی کردند و کارنامهی ضعیف و نادرستی را در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت از خودشان به جا گذاشتند که منجر به شکست این نهضت شد. بعد از کودتایی که آمریکاییها با آن همه جنایتو خیانتصورت دادند و شاه را بر مردم تحمیل کردند، باز هم شعار جبههی ملی بر دو محور متکی بود: «یکی این که میگفتند ما قانون اساسی مشروطه را قبول داریم و شاه باید سلطنت کند، نه حکومت. دوم این که میگفتند ما میخواهیم مبارزههای پارلمانی داشته باشیم.»
وقتی که یک حکومت دست نشاندهی استعمار باشد و به هیچ عنوان از خود استقلال و آزادی نداشته باشد و مجری سیاستهای بیگانگان باشد، چه چیزی میتوانستند از او درخواست کنند. یا باید روی کلیت قانون اساسی پافشاری میکردند و یا مبارزه با استعمار و استبداد را شعار خودشان قرار میدادند. آنها در این مسأله نتوانستند موضعگیری کنند و بعد از کودتا همیشه چشمانتظار بودند که در آمریکا دموکراتها روی کار میآیند یا جمهوریخواهها. اسناد این مسأله وجود دارد. خوشبختانه بخشی از اسناد «جبههی ملی»، «ساواک» و «شاپور بختیار» منتشر شدهاند که در آنها پنهان و آشکار جبههی ملی مشخص است.
در حدود سال 38 که دموکراتها روی کار آمدند، آنها احساس کردند آزادیهایی در ایران به وجود خواهد آمد. به همین دلیل دوباره جبههی ملی را احیا کردند. رژیم هم که وابسته به بیگانگان بود و به این ترتیب جبههی ملی فعال شد. البته در این مرحله هم به دلیل آن تناقضهای درونی نتوانستند تصمیم مهمی بگیرند. علاوه بر این که هم عوامل ساواک، مثل «ابوالفضل قاسمی» و هم عوامل آمریکا، مثل «شاپور بختیار»، در درون حزب وجود داشتند.
برخی از اعضای جبههی ملی در طی سالهای 31 تا 57 با سفارت آمریکا مرتبط بودند، مثل «اللهیار صالح»، «غلامحسین صدیقی»، «شاپور بختیاری»، «فریدون مهدوی»، «برومند» و دیگران. این افراد همیشه چشم انتظار آمریکا بودند و در درونشان هم رقابتهای سیاسی و نفسانی وجود داشت. به عنوان مثال بین اللهیار صالح و شاپور بختیار یا بین کمیتهی مرکزی جبههی ملی با اعضا یا احزاب آن چنین اختلافهایی وجود داشت. یک دوره میگویند احزاب اصل است، دورهی بعد میگویند ما تمام احزاب را منحل میکنیم و افراد به عنوان شاخص وارد شوند.
دوباره در شاخص بودن افراد دچار اختلاف میشوند و در نهایت مصدق دخالت میکند. از این رو در سالهای 41 تا 44 که دورهی اساسی و حساسی بود و مردم در حال مبارزه با رژیم بودند، روحانیت در برابر حکومت ایستاده بود، مسألهی «کاپیتولاسیون» در ایران تصویب شده بود و در مجموع جامعه ملتهب بود، جبههی ملی مشغول اختلافها و درگیریهای خودشان بودند. مضافاً اعلام میکنند که با روحانیت هرگز همکاری نمیکنیم و جریان 15 خرداد به ما مربوط نیست و خودشان را مبرا میدانند.
بنابراین در آن دوران حساسی که ملت ما شهید داد و مبارزه کرد، روحانیت زندان رفت، تبعید شد و بعضی طلاب در مدرسهی «طالبیهی» تبریز و «فیضیهی» قم، قتل عام شدند؛ آنها مشغول دعواها و سرگرمیهای خودشان بودند. در خاطراتشان هم این موضوع وجود دارد. در نهایت، سال 44 جبههی ملی به علت نبود زمینهی کار، به کل تعطیل میشود. اسناد لانهی جاسوسی در 11 جلد توسط مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ شده است و اظهارنظرهای آنها در آنجا وجود دارد. «ریچارد کاتم» و «استمپل» که جزو جاسوسهای سیا و با ملیگراها مرتبط بودند به آنها میگفتند که باید چه کار کنند.
در آن دوران حساسی که ملت ما شهید داد و مبارزه کرد، روحانیت زندان رفت، تبعید شد و بعضی طلاب در مدرسهی «طالبیهی» تبریز و «فیضیهی» قم، قتل عام شدند؛ آنها مشغول دعواها و سرگرمیهای خودشان بودند.
با این اوصاف، مواضع و وضعیت فعالیت جریان ملی مذهبی در آستانهی پیروزی انقلاب چگونه بود؟
به این ترتیب تا سال 56 سکوت مطلقی در این حزب وجود داشت. برخی از آنها مثل سنجابی و دکتر شایگان به آمریکا میروند و باقی افراد هم در خانههایشان یک محفل دوستانه داشتند، اما به هیچ عنوان بحث سیاسی نمیکردند. این مطلب هم در اسناد موجود است. به عنوان مثال میگفتند باید اعلیحضرت از آمریکا بیاید تا ببینیم وضعیت چگونه میشود. در مجموع در تفکر و نگاه آنها هیچ گونه روح استقلال و تصمیمگیری وجود نداشت. جریان وابسته به انگلیس، مانند «سید ضیاءالدین طباطبایی»، «جمال امامی»، «علی دشتی» و دیگر افراد وابسته هم همین را میگفتند. هیچ کدام از آنها از خودشان استقلال، استحکام و شخصیت مستقل نداشتند.
در سالهای 56 و 57 که نهضت اسلامی شروع به حرکت میکند و زمینه تا حدودی آماده میشود، جبههی ملی اندکی فعال میشود، ولی اختلافهای درونیشان در این زمان سر باز میکند. وضعیت به گونهای بود که هیچ کدام از آنها همدیگر را قبول نداشتند. این موضوع هم در اسناد و خاطرات خود آنها موجود است. آنها چون از نظر فکری وابسته به سیاست آمریکا بودند، هیچ وقت خودشان مستقلاً تصمیم نمیگرفتند. از این رو تا آخرین لحظه، بحث «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» را مطرح میکردند. به همین دلیل عمدتاً در اعلامیهها و بیانیههایشان دولت را نقد میکردند و هیچ تعرضی به شخص شاه نمیکردند.
در حالی که امام(ره) شاه را نفی میکرد و مردم برضد شاه شعار میدادند، آنها در همان چارچوب خودشان حرکت میکردند. حتی آقای «بازرگان» و آقای «سنجابی» که به پاریس رفتند تا با امام(ره) ملاقات کنند، امام(ره) براین عقیده بودند که آنها باید اعلام کنند که حکومت پهلوی غیرقانونی است و انقلاب مردم یک انقلاب اسلامی است و در نهایت حرکت مردم را تأیید کنند. سه روز آقای سنجابی منتظر شد تا شاید امام(ره) از این نظرشان برگردند، ولی نظر امام(ره) این بود که باید مواضعش را در مطبوعات اعلام کند. در نهایت آنها این مطالب را در پاریس اعلام میکنند تا امام(ره) آنها را به حضور میپذیرد.
در هر صورت آنها برمیگردند و بینشان اختلاف میافتد. به خصوص که آمریکاییها میگویند بعد از حکومت نظامی «ازهاری» باید یک حکومت ملی بیاید. در واقع این آخرین شانسی بود که آمریکاییها مطرح کردند. قرار میشود از بین افراد جبههی ملی کسانی را انتخاب کنند. سه کاندیدا در ابتدا مطرح میشوند: «کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار.» کریم سنجابی در ملاقات با شاه میگوید من با آیتالله خمینی پیمان بستهام و آن را نمیشکنم. به همین دلیل مدتی بازداشت میشود. غلامحسین صدیقی که در دولت مصدق هم وزیر کشور بود، اعلام آمادگی میکند؛ اما در تعیین وزرا دچار مشکل میشود و کسی با او همکاری نمیکند. از این روآمریکاییها شاپور بختیار را انتخاب میکنند.
شاپور بختیار از اواسط دولت مصدق با آمریکاییها مرتبط بود. این موضوع در اسناد لانهی جاسوسی وجود دارد. اولین ملاقات آنها آذر 1331 بود. آن موقع او معاون وزیر کار بود. به هر حال او را انتخاب میکنند. در همین زمان افرادی از ایران و خود آمریکا به وزارت امور خارجه و دفتر ریاست جمهوری آمریکا مینویسند که آقای بختیار نه در میان مردم جایگاه دارد و نه توان و قدرت لازم را دارد و این انتخاب خطرناک است. به هر حال ایشان انتخاب میشود، عدهای قبول نمیکنند و عدهای هم با او همکاری میکنند.
دولت بختیار به عنوان وارث دکتر مصدق و جبههی ملی وارد صحنه میشود. البته جبههی ملی بیانیه میدهد که آقای شاپور بختیار برخلاف نظر شورای جبههی ملی و حزب ایران این کار را کرده و به همین دلیل اخراج است. ولی در خفا افرادی از جبههی ملی، مثل «ابوالفضل قاسمی» و برخی دیگر، با بختیار همکاری و همیاری میکنند.
هنوز چند روزی به سقوط دولت بختیار مانده بود که امام(ره) بنا به پیشنهاد شورای انقلاب آقای مهندس بازرگان را به نخستوزیری تعیین میکنند. امام(ره) در آن نامه مینویسند که اولاً، دولت شما موقت است. دوم، این که کابینهتان را از حزب و گروه خودتان در نظر نگیرید که متأسفانه بر خلاف این عمل میشود. سوم، این که شما مقدمات انتخابات مجلس قانون اساسی و ریاست جمهوری را فراهم کنید.
اما وقتی که دولت تشکیل میشود، تقریباً تمامی افراد دولت از جبههی ملی و نهضت آزادی بودند، مثل «داریوش فروهر» و «کریم سنجابی»؛ آقای سنجابی تقریباً یک ماه و نیم بعد از قبول ریاست جمهوری احساس میکند که نمیتواند همکاری کند و استعفا میدهد. از روزی که انقلاب پیروز شد، جبههی ملی در نشریات و بیانیههای خود شروع به کارشکنی برضد انقلاب و دولت میکرد، حتی در رابطه با همان دولتی که بخشی از دوستان خودشان بودند این کار را میکردند. افرادی مثل دکتر «آذر»، «غلامحسین صدیقی»، «ابوالفضل قاسمی» و دیگران که عضو جبههی ملی بودند به نوعی شروع به توطئه، کارشکنی و منحرف ساختن افکار جامعه میکنند و به روند انقلاب ایراد میگیرند.
در این زمان حزب خلق مسلمان هم تأسیس میشود و گروهی از جبههی ملی به حزب خلق مسلمان نزدیک میشوند، به خصوص که در گذشته برخی از رهبران جبههی ملی با آقای «شریعتمداری» مرتبط بودند. این موضوع در خاطرات خود رهبران جبههی ملی هم بیان شده است. در این فاصله حزب ملت ایران و برخی از جریانهای مشابه ملیگرایی، به خصوص جبههی دموکرات که به رهبری نوهی دکتر مصدق، دکتر «هدایت الله متیندفتری» تشکیل شده بود، شروع به کار میکنند و در تشکیلات آنها افرادی از جریانهای چپ و لاییک هم وارد میشوند.
به تدریج جبههی ملی به تشکیلات برضد انقلاب و نظام تبدیل میشود و گاهی هم در صحبتهایشان به این موضوع اشاره میکنند که اسلام پاسخگو نیست. این توهین به مقدسات در جامعه با واکنش شدیدی مواجه میشود. افراد جبههی ملی هم نه میتوانستند این حرف را تأیید کنند و نه به صراحت رد کنند. در نهایت آنها چاره را در این میبینند که با انقلاب روبهرو شوند.
ادامه دارد...
با تشکر از وقتی که به «برهان» اختصاص دادید/۱۳۹۰/۱۲/۲۸ .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.