اسرار امام علی(ع) /

تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

آیا حضرت علی(ع) واقعا سر در چاه می کردند؟ منظورشان از این کار چه بود؟


ماجرای سر در چاه بردن حضرت علی علیه السلام یکی از اسراری است که تنها خود حضرت علی علیه السلام از حقیقت آن آگاه است و حتی یاران حضرت هم از آن آگاه نشدند، گرچه حضرت علی علیه السلام تا حدودی به بعضی از خواص خود اشاره به سر این عمل کرده است. در روایتی از میثم تمار آمده است: شبی از شب ها حضرت علی(ع) مرا به صحرا برد. از کوفه خارج شدیم. به مسجد جعفی رسیدیم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبیح دست های خود را بلند کرد و گفت: خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و یکصد مرتبه گفت: خدایا عفوم کن. پس از این از مسجد خارج شدیم و رفتیم تا به صحرا رسیدیم. حضرت علی(ع) خطی به دور من کشید و فرمود: از این خط بیرون نیا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاریکی گم شد. آن شب، شب تاریکی بود. پیش خودم گفتم: ای میثم! آیا مولا و سرورت را در این بیابان تاریک و با آن همه دشمن تنها رها کردی؟! پس در نزد خدا و پیامبر چه عذری خواهی داشت؟! پس از آن سوگند خوردم که مولایم را پیدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتی آن حضرت را از دور دیدم، به طرفش راه افتادم، وقتی که رسیدم دیدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن می گوید و چاه هم با او سخن می گوید.وقتی که آن حضرت برگشتند، حضور مرا احساس کردند، پرسیدند: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم که دشمنان، بر تو آسیب برسانند. پرسیدند: آیا چیزی از آنچه گفتم شنیدی؟ گفتم: نه سرورم، چیزی نشنیدم. فرمود: ای میثم! وقتی که سینه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می کنم و راز خودم را به آن می گویم) بحار، ج 40، ص 199 و منتهی الامال، ج 1، ص 401)انسان های بزرگی مانند امیر المومنین علیه السلام که عالی ترین ارتباط را با خداوند دارند و در اوج معرفت نسبت به پروردگار می باشند دارای بزرگترین دردها و عمیق ترین رنج ها می باشند . اصولا هر چه روح انسان بزرگتر و لطیف تر باشد آلام و دردها و اندوه های آن عظیم تر و عمیق تر است . وقتی روح عالی و لطیف باشد و فراتر از زمان و مکان خود باشد و ارتباط آن با خداوند عمیق تر و ظریف تر باشد در این حال معرفت نسبت به کانون عظمت و علم و قدرت و کمالات افزون تر خواهد بود . چنین روحی تنها با انس و الفت و ارتباط با روحی عظیم و در حد و مرتبه خود آرام می گیرد و قرار می یابد.اگر این روح آسمانی و ملکوتی چنین همدم و مونسی نیابد و کسی نباشد که محرم راز او گردد و بتواند بی قراری او را که نتیجه درک اسرار و علوم و کمالات ما ورایی و غیبی است بفهمد و درک کند به ناچار سر در چاه فرو می برد و اسرار و دقایق و لطایفی را که انسان ها از درک و حمل آن عاجزند با چاه در میان می گذارد و این درست همان کاری است که امیر المومنین علیه السلام انجام می داد و این نمایانگر روحی بی کرانه و دریا گونه و عمیق و لطیف و عکس العملی طبیعی در برابر درک حقایق و معارف علوی و غیبی است . بیشترین رنج و مصیبت حضرت این بود که برابرشان انسان هایی کوته بین و نافرمان قرار داشتند. گلایه حضرت به خاطر این بود که در میان جمعی قرار گرفته بود که تا دیروز در راه عقیده با پیامبر صادقانه شمشیر می زدند امّا امروز آن اعتقاد و ایمان و اخلاصشان را فدای قبیله کرده و همه چیز را فراموش نموده و بدنبال مادّیات و مقام روانه اند. با نگاهی کوتاه در خطبه‌های آن حضرت در مورد یارانشان این مطلب به خوبی روشن می‌شود که یکی از غمهای حضرت از دست یاران کوتاه‌بین و سست‌ایمان خود به بوده است در آن زمان کسی نبود که حرف‌های وحی مانند او را گوش بدهد و اوامر او را اجرا نماید از این رو آن حضرت احساس تنهایی عجیبی می‌کند و در مورد یارانش می‌گوید «نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آیا به جای زندگی آخرت به زندگی موقت دنیا راضی گشته‌اید؟... من هرگز به شما اعتماد ندارم... و در خطبه‌ای دیگر می‌ فرماید «من اصحاب محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را دیده‌ام، امّا هیچکدام از شما را مانند آنان نمی‌بینم... خداوندا به جای اینان، مرا یارانی بهتر ارزانی دار. شما در راه حق خود از رهبرتان اطاعت نمی کنید . ای مرد نمایان نامرد ... ای کاش نه شما را دیده بودم و نه می شناختمان... خدا شما را بکشد که قلبم را پر خون کردید و سینه ام را به خشم و کین پرکردید و همراه هر نفسی پیمانه ای از رنج به کامم ریختید. (نهج البلاغه، خطبه 25و 34). یاران حضرت افرادی بودند که علی ـ علیه السّلام ـ راضی بود ده نفر آنها را با یک نفر از یاران معاویه معاوضه بکند و در این‌باره می‌ فرماید: به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مبادله کند همچون مبادله نمودن دینار به درهم، ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر را به من بدهد. شاید به همین خاطر بوده که حضرت با سینه ای پر از درد و رنج و اندوه فراوان چون کسی را نداشتند که با او درد دل کنند، ناگزیر با چاه دردِ دل می کردند. لذا امام از این تنهایی و بی وفائی و دردمندی به ستوه که می آمدند آرزوی وصال محبوب را در دل می پروراندند و ملتمسانه درخواست می کنند که خدایا شقاوت ابن مجلم مرادی را زودتر برسان، و در وقت شهادت ندا می‌دهد «فزتُ و رب الکعبه» یعنی به خدای کعبه از دست این یاران بی‌وفا و سست‌ ایمان راحت شدم و خود این کلمه نهایت تنهایی و مظلومیت آن حضرت را می‌رساند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image