چهل داستان از زندگی پیامبر (ص) تالیف عبدالله صالحی /

تخمین زمان مطالعه: 109 دقیقه

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مؤ لّف : عبداللّه صالحى پیش گفتار خلاصه حالات آخرین پیامبر و اشرف مخلوقات مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله


چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مؤ لّف : عبداللّه صالحى پیش گفتار خلاصه حالات آخرین پیامبر و اشرف مخلوقات مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دگرگونى کواکب با ظهور نور هدایت طبابت کودکى درد آشنا، براى پیرى کهن سال با 12 درهم 3 کار مهمّ همه چیز، حتّى انتخاب همسربراى مصلحت دین جبرئیل و نقش انگشتر چگونگى دوّمین شوهر مرگ ابراهیم و برداشتن سه سُنّت تعلیم وضوء و نماز در 33 سالگى نجات جوان با رضایت مادر دو کار بسیار مهمّ ؟! دو بر خورد متفاوت ،نسبت به یک خواهر وبرادر دنیا در نظر مردان خدا گزارشى از حوادث گیتى بیچاره شدن فرزندى ثروتمند ارزش مرض براى مؤ من دو خاطره آموزنده مهمّ جوان گمراه ، سعادتمند شد! عشق به خدا، یا رسول کشف اسرار با مَرکب آسمانى ! نخى از پیراهن ، براى شِفاء پیمان آهو و اسلام آوردن منافق شفاعت کودک در قیامت گریه پدر و شادى قلب نماز بر جنازه منافق دیدار از مریض بهشتى روش همزیستى با دوستان چگونگى بیعت زنان با پیامبر خدا ورود به مدینه و خرماى سلمان رسیدگى به فقراء و نصیحت دلسوزانه شجره طوبى و دوستداران طعامى مختصر وجمعیّتى انبوه از کارگران توبه نَبیره شیطان و ارتباط با انبیاء صدقه و اَفعى همراه یهودى مسابقه و کُشتى با چوپان هیزم ها و مقدار گناهان عبادت همراه با ولایت خیانت یک زن قبول وصایاى رسول خدا چگونگى وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کمک دهنده هاى نورانى رثاء در رحلت رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه وآله وسلّم پنج درس آموزنده و ارزنده چهل حدیث منتخب پیش گفتار به نام هستى بخش جهان آفرین نکاتى در شناخت اجمالى حقّ و باطل : شکر و سپاس بى منتها، خداوند متعال را که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هدایت نمود. و بهترین تحیّت و درود بر پیامبر عالیقدر اسلام و اهل بیت گرامیش - صلوات اللّه علیهم اجمعین - باد. و لعن و نفرین فراوان بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت ، که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند. سپس توجّه شما خواننده گرامى را به نکاتى چند جلب مى نمایم : از همان دورانى که خداوند متعال اوّلین فرد انسان یعنى حضرت آدم ، ابوالبشر علیه السلام را آفرید، تمام نیازمندى هاى درونى و برونى او را تأ مین نمود، ازهمان زمان دو نوع حجّت ظاهرى و باطنى براى هدایت و سعادت بشر مهّیا گرداند. امّا حجّت ظاهرى یعنى انبیاء و اوصیاء و... علیهم السّلام به عنوان حجّت و خلیفه الهى در مقابل جبهه باطل یعنى شیطان مغرور و متکبّر قرار گرفته است . امّا حجّت باطنى یعنى عقل ، که این نیروى هدایت گر درون مرزى و باطنى ، انسان را در مقابل هواهاى نفسانى و شهوانى مساعدت مى نماید. از همان دوران ابتداء زندگى ، جنگ و گریز بین این دو جبهه حقّ و باطل آغاز گشت و هر کدام تلاش داشته و دارد تا صاحب خود را به سمت سعادت و خوشبختى و یا شقاوت و بدبختى (در دنیا و آخرت ) سوق دهد. و در هیچ زمانى بین این دو گروه سازش نبوده و نخواهد بود، زیرا بین حقّ و باطل سازش و صلح معنا ندارد، مگر به جهت سیاست و تقیّه که آن هم مشروط به شرایطى مى باشد. تشخیص حقّ و باطل بر بسیارى از افراد، مشکل و چه بسا غیر ممکن مى باشد، چون هر کس در هر موقعیّتى که باشد، با شعارهاى پوچ وظاهرى فریبنده مدّعى حقّانیّت خود خواهد بود و دیگرى را بر خلاف و باطل مى شناسد. ولى آنچه مسلّم و مورد قبول همگان است ، این مطلب است که حقّ یکى ، در یک جهت و در پیروى از یک فرد معیّن ثابت و پایدار خواهد بود، بر خلاف باطل که ممکن است به شکل هاى گوناگون و در جهت هاى مختلف پدیدار گردد. و اهل آن هر روز خود را به شکلى بیارایند و با چهره اى جدید جلوه گرى کنند. به همین جهت ، باطل همیشه متزلزل و ناپایدار است ، امّا حقّ و حقیقت ثابت و مستحکم و پا برجا باقى خواهد ماند، هر چند تحت فشارها و مشکلات عدیده اى قرار گیرد. در بین تمامى مذاهب و ادیان ، تنها آن دین و آئینى بر حقّ و سعادت بخش است که از جانب آفریدگار و حکیم عَلَى الا طلاق باشد، چون تنها او آشنا به تمام نیازمندى ها و جریانات بشر در جهات مختلف مادّى و معنوى مى باشد، که براى هدایت و سعادت جامعه ، نسبت به هر زمان و هر مکان ، رهبرى شایسته انتخاب و معرّفى نموده است . و با طلوع دین مبین اسلام به رهبرى اشرف مخلوقات و افضل پیامبران ، حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، تمام أ دیان و مذاهب ، منسوخ و باطل گردید و تنها دین اسلام جامع ، کامل و قابل اجراء در هر عصر و زمان براى تمام جوامع بشرى قرار گرفت . و از آنجائى که شیاطین در هر زمان به شکلى در جامعه ظاهر گشته و با ایجاد تفرقه و حزب گرائى تلاش براى مخدوش کردن چهره واقعى حقّ داشته و دارند، تا جائى که پس از شهادت و رحلت حضرت رسول ، امّت اسلامى را به چندین گروه متفرّق ساختند که به طور مسلّم تمامى آن ها بر حقّ و واقعیّت نیستند، بلکه در این میان تنها یک فرقه بر حقّ و مابقى ، همه باطل خواهند بود. همان طورى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نیز در یک پیشگوئى مهمّ فرمود: ((سَتَفْتَرِقُ اُمَّتى عَلى ثَلاثَة وَ سَبْعینَ فِرْقَة ، فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ وَ الْباقى هالِکُونَ)).(1). یعنى به همین زودى امّت من به هفتاد و سه گروه ، متفرّق و پراکنده مى شوند که تنها یک گروه از ایشان بر حقّ و اهل نجات خواهند بود و ما بقى همه باطل و اهل هلاکت و عذاب مى باشند. و نیز در حدیثى دیگر فرمود: ((عَلىُّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلی ، یَدُورُ مَعَهُ حَیْثَ مادارَ))(2). یعنى : امام علىّ علیه السلام در همه حالات همراه حقّ مى باشد و نیز حقّ و حقّانیّت در همه امور و حرکات با آن حضرت خواهد بود و حضرت ملاک و محور و مدار حقّ وحقیقت است . و در جائى دیگر چنین فرمود: ((عَلىُّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلی لَنْ یَفْتَرِقا...))(3). یعنى امام علىّ علیه السلام همیشه همراه قرآن مى باشد و قرآن نیز در همه احوال با آن حضرت و مؤ یّد وى است و این دو از یکدیگر جدائى ناپذیرند. و امام باقر علیه السلام ضمن یک حدیث قدسى طولانى فرمود: ((... وَ عِزَّتى وَ جَلالى وَ عُلُوّ شَأ نى ، لَوْلاکَ وَ لَوْ لا عَلىُّ وَ عِتْرَتُکُمَا الْهادُونَ الْمَهْدیُّونَ الرّاشِدُونَ، ما خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَ النّارَ وَ لاَ الْمَکانَ وَ لاَ الاْ رْضَ وَ لاَ السَّماءَ وَ لاَ الْمَلائِکَةَ...))(4). که خداوند، به عزّت و جلال خود قسم یاد نمود: که اى محمّد! چنانچه تو و علىّ بن أ بى طالب و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که همگى هدایت گر و هدایت یافته هستید نمى بودید، هرگز بهشت و دوزخ و دیگر موجودات را به عرصه وجود در نمى آوردم . و در راستاى تبعیّت از فرامین الهى این ستارگان فروزان ، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ((إ نّى مُخَلِّفٌ فیکُمُ الثِّقْلَیْنِ: کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أ هْلَ بَیْتى فَإ نَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ))(5). یعنى همانا من دو چیز مهمّ و ارزشمند، یکى کتاب خدا قرآن و دیگرى عترت و اهل بیت خود را در میان شما به عنوان امانت مى گذارم و آن دو از یکدیگر جدائى ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و در رابطه با این حدیث شریف ، امام جعفر صادق از پدران بزرگوارش علیهم السلام نقل مى فرماید که از امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام پیرامون فرمایش پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله : ((إ نّى مُخَلِّفٌ فیکُمُ الثِّقْلَیْنِ...)) سؤ ال شد؟ در پاسخ فرمود: مقصود، من و حسن و حسین و 9 پیشوا و راهنماى دیگر که همگى از نسل حسین مى باشند هستیم و دوازدهمین آن ها مهدى موعود علیه السلام خواهد بود. و در پایان افزود: ما اهل بیت در همه حالات همراه قرآن و نیز قرآن همراه با ما خواهد بود و هرگز از یکدیگر جدائى ناپذیریم ، تا در روز قیامت بر لب حوض کوثر نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حضور یابیم . و نیز امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: همانا ما اهل بیت رسالت ، یکى از آن دو امانت پیامبر خدا هستیم ، پیروى از ما همان تبعیّت و پیروى از فرامین قرآن و دستورات الهى خواهد بود(6). و در این زمینه احادیث شریفه قدسیّه و روایات معتبره بسیارى از طریق شیعه و سنّى وارد شده است ، که همگى دلالت دارند بر این که حقّ و حقیقت در همه جریانات و حالات ، تنها با امیر المؤ منین امام علىّ و یازده فرزند گرامیش علیهم السلام مى باشد و ایشان اوصیاء و جانشینان بلافصل نبوّت خواهند بود ونیز مدار و ملاک تشخیص حقّ از باطل قرار گرفته اند. در نهایت ، به این نتیجه مى رسیم که تنها پیروان و شیعیان مخلص اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند که اهل سعادت و نجات در دنیا و آخرت خواهند بود ،البتّه به شرط آن که در جمیع مسائل و امور مختلف ، در حدّ توان ، تابع قولى و عملى ایشان باشند، ان شاء اللّه . به امید آن که خداوند متعال ، ما را از پیروان راستین آن بزرگواران محسوب نماید و توفیق انجام وظیفه و بهره گیرى لازم از چشمه هاى زلال معرفت و انواع جواهرات گرانمایه از این دریاى فیّاض را به ما عطا گرداند. با توجّه به علاقه افراد جامعه اسلامى خصوصاً قشر جوان به فرهنگ و آئین مبین اسلام و نیاز همگان به بهره گیرى از دریاى بى کران معارف و علوم حیات بخش اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، تصمیم گرفتم تا مجموعه اى به عنوان ویژگى هاى شخصى وخانوداگى و حالات گوناگون هر یک از اختران تابناک و فروزندگان آسمان نبوّت و ولایت در غالب چهل داستان و حکایت برگزیده به همراه پنج درس ارزنده به ضمیمه چهل گوهر و حدیث گرانبهاى منتخب اعتقادى ، تربیتى ، اخلاقى ، اقتصادى ، سیاسى و... . از منابع متعدّد(7) گلچین و تاءلیف نموده تا در اختیار مشتاقان هدایت و تشنه گان چشمه زلال سعادت قرار گیرد. ضمناً از هر گونه تحلیل و توضیح خوددارى شده و هر گونه برداشت و استفاده علمى و عملى به عهده خواننده محترم واگذار مى گردد. به امید آن که انشاء اللّه مورد استفاده و افاده عموم خانواده ها وافراد جامعه قرار گیرد. ((جعله اللّه ذخراً لى ، ولوالدیّ، و لمن له علیّ حقّ، لیوم لا ینفع مال و لا بنون )) در خاتمه از درگاه احدّیت توفیق براى درک و فهم مضامین کلامش و کلام اهل بیت رسالت علیهم السلام را - با دورى جستن از تمایلات و هواهاى نفسانى و شیاطین إ نسى و جنّى - آرزومندم ، تا به توان با الگو قرار دادن زندگى و سخنان پیشوایان راستین بشریّت - که خلقت جهان هستى به واسطه آن هاست - دنیا و آخرت خود را در همه جوانب بیمه گردانیم . با تشکّر مؤ لّف خلاصه حالات آخرین پیامبر و اشرف مخلوقات آن حضرت پیش از طلوع سپیده صبح ، روز جمعه یا روز دوشنبه ، هفدهم یا دوازدهم ماه ربیع الاوّل ، عام الفیل 55 روز پس از هلاکت اصحاب فیل در شهر مکّه شِعب ابى طالب ختنه شده و پاکیزه و خندان به دنیا آمد و جهانى تاریک را به نور مبارک خود روشن نمود. هنگامى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از شکم مادر تولّد یافت ، دست چپ خود را بر زمین گذارد و دست راست به سمت آسمان بلند نمود و چون کلمه توحید را بر زبان جارى نمود، نورى از دهان مبارکش ظاهر گردید که تمامى مکّه را روشنائى بخشید. نام : محمّد ، احمد، محمود و ... صلّى اللّه علیه و آله . کنیه : ابوالقاسم ، ابوابراهیم ، ابوالطاهر، ابوالطیّب ، ابوالمساکین ، ابوالدُّرتین ، ابوالریحانَتَین ،ابوالسِبطَین و ... . لقب : خاتم ، رسول اللّه ، رسول الرّحمة ، رسول الرّاحة ، نبیُّالرّحمة ، نبىٍّّ التّوبة ، سراج المنیر، مبشّر، منذر، امین ، وفىٍّّ، مزمّل ، مدّثّر، عالم ، ماحى ، حاشر، شاهد و ... . و در تورات : مادماد، در انجیل : فارقلیط ملّقب شده است . پدر آن حضرت عبداللّه فرزند عبدالمطّلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بوده است . حضرت رسول صلوات اللّه علیه با سى واسطه به حضرت آدم مى رسد و 9900 سال و چهار ماه و ده روز بعد از وفات حضرت آدم علیه السلام متولّد گردید(8). نقش انگشتر: آن حضرت داراى دو انگشتر بود، نقش یکى ((لاإ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه )) و دیگرى ((صَدَقَاللّه )) بود که هر دو را به دست راست خود قرار مى داد. دو ماه بعد از آن که نطفه آن حضرت در رحم مادر قرار گرفت ، پدرش عبداللّه وفات یافت و دوران شیرخوارگى را توسّط حلیمه سعدیه سپرى نمود. در سنین چهار یا شش سالگى ، مادرش آمنه و در هشت سالگى ، جدّش عبدالمطّلب وفات کردند. همچنین نه سال و هشت ماه بعد از نبوّتش که دو سال پس از خروج از شِعب ابى طالب باشد، عمویش ابوطالب وفات یافت و سه روز بعد از آن ، خدیجه آن بانوى باوفا، در سن 65 سالگى در گذشت . در سنین سیزده سالگى به همراه عمویش عمران ابوطالب به شهر شام مسافرت نمود و نزد قبائل و قوافل مورد اعتماد و اطمینان قرار گرفت ، به طورى که لقب امین بر او نهاده شد. در سنین 25 سالگى از طرف خدیجه براى تجارت به شام مسافرت نمود و چند ماه پس از بازگشت از سفر، با وى ازدواج کرد. در چهل سالگى 27 رجب به رسالت و نبوّت مبعوث گردید و هنگامى که دعوتش آشکار گردید مورد اذیّت و آزار مشرکان ومخالفان قرار گرفت تا جائى که گفته اند: پس از گذشت پنج سال از بعثت در محاصره شدید دشمنان قرار گرفت و به ناچار در محلّى به نام شِعب ابى طالب به همراه دیگر یارانش پناهنده شد و مدّت سه سال با تحمّل سختى هاى فراوانِ اقتصادى ، اجتماعى ، سیاسى و ... به سر برد. و چون اذیّت و آزار دشمنان ، بعد از وفات ابوطالب و خدیجه شدّت گرفت ؛ روز پنجشنبه ، اوّل ربیع الاوّل یعنى سیزده سال پس از بعثت در سنین 53 سالگى ، آن حضرت به اصحاب و همراه یارانش از مکّه به مدینه مهاجرت نمود و دوازدهم همان ماه ، هنگام زوال خورشید وارد مدینه گردید ومدّت ده سال در آن شهر اقامت نمود. آن حضرت حدود یک سال قبل از هجرت از مکّه به مدینه ، در بیدارى با جسم و روح به معراج رفت و چون پاسى از شب گذشت پس از عروج از مسجد الحرام در مسجدالا قصى فرود آمد. و طبق فرمایش امام صادق صلوات اللّه علیه : پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یکصد و بیست مرتبه به معراج رفت و در هر مرتبه خداوند بیش از دیگر فرایض و واجبات ، توصیه به ولایت امام علىّ و دیگر ائمّه اطهارعلیهم السلام مى نمود.(9) در نیمه ماه رجب ، سال دوّم هجرت ، در بین نماز عصر، قبله مسلمانان از بیت المقدّس به سمت کعبه متحوّل شد.(10) در مدّت عمر پر برکت آن حضرت ، بیش از چهارهزار و چهارصد معجزه توسّط حضرتش واقع گردید.(11) و آنچه معجزه توسّط دیگر پیامبران الهى انجام گرفته بود، به وسیله پیامبر گرامى اسلام انجام شد که مهمّترین آن ها قرآن بود به طورى که تمامى انسان ها از مقابله با آن عاجز و ناتوان بوده و هستند. روز هیجدهم ذى الحجّة ، سال نهم هجرى (12) پس از بازگشت از حجّة الوداع ، آن حضرت در محلّى به نام غدیر خم ، از طرف خداوند متعال امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام را به عنوان خلیفه خود و امام مسلمین در جمع کلّیه حُجّاج معرّفى و منصوب نمود، که اکثر مفسّرین و تاریخ نویسانِ اهل سنّت نیز به آن تصریح کرده اند. حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، چهل و هفت سَرّیه براى جنگ با مخالفان اعزام نمود که خود حضرت در بیست و شش جنگ ، مشارکت وفرماندهى داشت و در 9 جنگ مقاتله و جهاد نمود. و در نهایت بعد از جنگ خیبر، توسّط زنى یهودى به نام زینب دختر حارث برادر مرحب به وسیله زهرى که در آبگوشت کلّه و پاچه ریخته بود، حضرت با تناول آن غذا مسموم شد و مدّتى پس از آن به شهادت رسید(13). در تاریخ وفات حضرت اختلاف است ؛ ولى مشهور آن است که در 28 ماه صفر، سال دهم هجرت (14) در اثر زهر مسموم و در سنین 63 سالگى شهید گشت . قبر آن حضرت توسّط ابو عبیده جرّاح و زید بن سُهیل ، حفر وآماده شد، و جسد مطهّرش توسّط امام علىّ علیه السلام با کمک عبّاس بن عبدالمطّلب و فضل بن عبّاس و اسامه ، تجهیز و در خانه شخصى خودش دفن گردید. دربان حضرت را امام علىّ بن اءبى طالب علیه السلام و انس بن مالک وابو رافع نام برده اند. در تعداد زوجات حضرت اختلاف است ؛ لیکن مشهور آن است که حضرت از سنین 25 سالگى به بعد، شانزده همسر جهت مصالح اسلام و مسلمین انتخاب نمود، که طبق مشهور(15) تمامى آن ها به جز عایشه بیوه بوده اند؛ و در موقع شهادت 9 همسر برایش باقى مانده بود، بنابر مشهور از خدیجه هفت فرزند به نام هاى : قاسم ، زینب ، امّکلثوم ، رقیّه قبل از بعثت و طاهر، عبداللّه و فاطمه بعد از بعثت براى حضرت رسول به دنیا آمد؛ و از دیگر همسرش ماریه تنها یک فرزند به نام ابراهیم بعد از بعثت به دنیا آمد. و در موقع شهادت تنها فرزندى که برایش به یادگار باقى مانده بود، حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مى باشد. نماز آن حضرت : دو رکعت است ، در هر رکعت پس از حمد، همچنین در رکوع و پس از رکوع و در هر سجده و بین دو سجده و بعد از سجده دوّم پانزده مرتبه سوره قدر قرائت مى گردد، که جمعاً 210 مرتبه در هر رکعت باید خوانده شود(16). بعد از سلام نماز تسبیح حضرت زهراء سلام اللّه علیها خوانده شود و حوائج مشروعه خود را از خداوند متعال درخواست نماید. مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مژده یاران که نوبهار آمد گل و سرو و سمن به بار آمد ابر رحمت در این خجسته بهار گوهر افشان به کوهسار آمد وه چه عیدى که در طلیعه او عید قرآن و دین نمایان است عید میلاد جعفر صادق آن که چون آفتاب تابان است خاتم الانبیاء که خاک درش سرمه چشم اهل عرفان است این دو میلاد مقترن با هم مورد بحث نکته سنجان است دین و مذهب از این دو یافت رواج در دو قالب نهفته یک جان است زین دو عید بزرگ ایمانى تاج فخرى به فرق قرآن است (17) اى خواجه عالم همه عالم به فدایت چون کرده خدا، خلقت عالم ز برایت ذات تو بود علّت و عالم همه معلول در حقّ تو لولاک از آن گفته خدایت شد ختم رسالت به تو این جامه زیبا خیّاط ازل دوخته بر قدّ رسایت در روز جزا جمله رسولان مکرّم از آدم و عیسى همه در تحت لوایت هنگام سخا چون به عطا دست گشائى صد حاتم طائى شده درویش و گدایت مردم همه مشتاق به فردوس برینند فردوس برین تا شده مشتاق لقایت راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت (18) دگرگونى کواکب با ظهور نور هدایت مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند: چون عبداللّه فرزند عبدالمطّلب به حدّ بلوغ رسید، پدرش یکى از زنان شریف به نام آمنه بنت وهب را براى همسرى او انتخاب کرد. آمنه گوید: چون مدّتى از ازدواج من با عبداللّه سپرى شد و نطفه فرزندم منعقد گردید، هر مقدارى که از دوران حمل مى گذشت ، نه تنها هیچگونه احساس سنگینى و ناراحتى نمى کردم ؛ بلکه شادابى وراحتى غیر قابل وصفى را در خود احساس مى کردم . تا آن که شبى در خواب ، شخصى را دیدم که به من گفت : اى آمنه ! تو به بهترین خلق خداوند، آبستن گشته اى . وقتى زمان وضع حمل و زایمان فرا رسید، بدون هیچگونه ناراحتى و دردى ، نوزادم به دنیا آمد. هنگامى که آن عزیر وارد این دنیا شد زانوها و دست هاى خود را بر زمین نهاد و سر به سوى آسمان بلند نمود، در همین حال صدائى را شنیدم که گفت : بهترین و شریف ترین انسان ها به دنیا آمد، او در پناه خداى بى همتا است ، و از شرّ هر ظالم و حسودى در امان خواهد بود. در همان لحظه ، نورى از من جدا گردید و بین زمین و آسمان را روشن نمود و حالت عجیبى در آسمان و ستاره ها به وجود آمد، به طورى که مى دیدم ستاره ها همانند تیر، از سوئى به سوى دیگر پرتاب مى شدند. هنگامى که قُریش ، چنین حالتى را مشاهده کردند، همه در حیرت فرو رفته و مى گفتند: قیامت بر پا شده است ؛ پس همگى نزد یکى از ستاره شناسان معروف به نام ولید بن مغیره رفتند، تا از جریان آگاه گردند. او گفت : دقّت کنید، اگر ستاره ها با این وضع نابود مى شوند؛ پس قیامت بر پا خواهد شد و گرنه حادثه اى عجیب رخ داده است که در طبیعت تصرّف و دخالت دارد. سپس پیش یکى دیگر از ستاره شناسان یهودى به نام یوسف رفتند و او چون شاهد دگرگونى ستاره ها بود، گفت : در این شب پیغمبرى به دنیا آمده است که کتاب هاى آسمانى بشارت ورودش را داده اند؛ و او آخرین پیامبر الهى خواهد بود؛ و این دگرگونى موجود در آسمان که ستاره ها همانند تیر، از سوئى به سوى دیگر پرتاب مى شوند و از رفتن شیاطین به آسمان ها جلوگیرى مى کنند. پس چون صبح شد، بزرگان قریش در محلّ اجتماع ، گرد هم جمع شدند و خبر ولادت نوزاد عبداللّه فرزند مطّلب را مطرح کردند وبه همراه ستاره شناس یهودى یعنى یوسف به طرف منزل آمنه حرکت کردند تا نوزاد عزیز را مشاهده کنند. همین که به منزل آمنه رسیدند، قنداقه نوزاد روشنائى بخش را آوردند، یوسف نگاهى به چشم و موهاى آن نوزاد یعنى حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله کرد و یقه پیراهن حضرت را گشود و بر شانه اش خال سیاهى با چند مو دید. با دیدن این علامت ها، یوسف از جاى خود بلند شد، قریش همگى تعجّب کردند ومشغول خنده و مسخره کردن یوسف شدند. او از جاى برخواست و گفت : این نوزاد، پیامبر خداست که با شمشیر عدالت گستر خویش قیام مى کند و با تمام شِرک و بت پرستى مى ستیزد، و با آمدن این شخص ، نبوّت از قوم بنى اسرائیل قطع خواهد گردید. پس قریش با شنیدن این خبر همه پراکنده شدند.(19) فاطمه بنت اسد مادر امام علىّ علیه السلام مى گوید: چون که نشانه هاى مرگ در عبدالمطّلب آشکار گشت ، خطاب به فرزندان خود گفت : چه کسى سرپرستى و مسئولیّت حمایت از محمّد را مى پذیرد؟ گفتند: او عبدالمطّلب از همه ما هوشیارتر است ، بگو او هر کس را که مى خواهد، خود انتخاب نماید. عبدالمطّلب گفت : اى محمّد! جدّ تو، آماده مسافرت به قیامت است ، کدام یک از عموهایت را مایل هستى که متکّفل کارهایت شود؟ پس از آن ، حضرت نگاهى به یکایک افراد نمود و توجّه خاصّى به ابوطالب کرد. به همین جهت عبدالمطّلب ، ابوطالب را متکفّل کارهاى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، قرار داد. فاطمه گوید: چون عبدالمطّلب وفات یافت و ابوطالب محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، را به منزل آورد، من خدمتگذار او شدم و او مرا به عنوان مادر صدامى کرد. در خانه ما درخت خرمائى بود که چون خرماهاى آن مى رسید، چهل بچّه از هم سِنّى هاى محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، مى آمدند و خرماهائى که روى زمین مى ریخت جمع مى کردند ومى خوردند و هر یک از دست دیگرى یا از جلوى او خرمایش را مى ربود؛ ولى من حتّى یک بار هم ندیدم که آن حضرت از بچّه ها خرمائى را بگیرد، یا از جلویشان بردارد و هیچ وقت به حقّ دیگران تجاوز نمى کرد. و من هر روز مشتى خرما برایش جمع مى کردم ، همچنین کنیزى داشتم که او هم برایش خرما جمع مى کرد، تا آن که روزى حضرت خوابیده بود و ما فراموش کردیم که برایش خرما برداریم و تمامى خرماها را بچّه ها جمع کرده بودند. پس هنگامى که حضرت از خواب بیدار شد و خرمائى روى زمین نیافت ؛ خطاب به درخت خرما کرد و فرمود: اى درخت ! من گرسنه ام . فاطمه مى گوید: دیدم که درخت خم شد به طورى که خوشه هاى آن جلوى حضرت قرار گرفت و تا مقدارى که میل داشت خورد و سپس درخت خرما به حالت اوّل خود بازگشت .(20) طبابت کودکى درد آشنا، براى پیرى کهن سال بعد از آن که عبدالمطلّب جدّ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رفت ونگه دارى آن حضرت به عمویش ابوطالب واگذار گردید. پس از چند روزى ، حضرت به چشم درد مبتلا شد و پزشکان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتى تمام وجود عمویش را فرا گرفته بود، عدّه اى پیشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب نصرانى به نام حبیب برده تا با دعاى او درد چشم حضرت بر طرف گردد. ابوطالب پیشنهاد آن ها را براى برادرزاده اش حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بازگو کرد. حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعى نیست ، آنچه مصلحت مى دانى عمل کن . به همین جهت ابوطالب ، حضرت را طبق تشریفات خاصّى سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جایگاه راهب نصرانى حرکت کردند. موقعى که نزدیک صومعه راهب رسیدند، اجازه ورود خواستند وحبیب راهب به ایشان اجازه داد، وقتى وارد شدند تا لحظاتى هیچ گونه صحبت و سخنى مطرح نگردید. سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت : برادرزاده ام محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله مدّتى است که به چشم درد مبتلا گردیده وپزشکان از درمان آن عاجز مانده اند؛ لذا نزد شما آمده ایم تا به درگاه خداوند دعا کنى و چشمان او سالم گردد. حبیب راهب پس از شنیدن سخنان ابوطالب ، به حضرت رسول خطاب کرد و گفت : بلند شو و نزدیک بیا. حضرت با این که در سنین کودکى بود، خطاب به راهب کرد و فرمود: تو از جاى خود حرکت کن و نزد من بیا. ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت : از این سخن و برخورد تعجّب مى کنم زیرا که شما مریض هستى . حضرت رسول در جواب فرمود: خیر، چنین نیست ، بلکه حبیب راهب مریض است و باید او نزد من آید. حبیب با شنیدن چنین سخنى از آن خردسال در غضب شد و گفت : اى پسر! ناراحتى و مریضى من در چیست ؟ حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پیسى مى باشد و سى سال است که مرتّب براى شفا و بهبودى آن به درگاه خدا دعا مى کنى ولیکن اثرى نبخشیده است . حبیب با حالت تعجّب گفت : این موضوع را کسى غیر از من و غیر از خدا نمى دانسته است ، در این سنین کودکى چگونه از آن آگاه شده اى ؟! حضرت در پاسخ به او، فرمود: در خواب دیده ام ؛ حبیب با حالت تواضع گفت : پس بر من بزرگوارى نما و برایم دعا کن تا خدا مرا شفا و عافیت دهد. بعد از آن ، حضرت پارچه اى را که روى پیشانى و چشم هاى خود بسته بود، باز کرد و نورى عظیم از چهره مبارکش ظاهر گشت که تمامى فضا را روشنائى بخشید؛ و عدّه اى از مردم که در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جریانات شدند. حضرت فرمود: اى حبیب ! پیراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه کنند و آنچه را گفتم تصدیق نمایند. هنگامى که حبیب پیراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتى پوستى او را دیدند که به اندازه یک درهم مرض پیسى و کنار آن مقدار مختصرى سیاهى روى پوست بدنش وجود دارد. در این لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعایش پایان یافت ، دست مبارک خود را بر بدن حبیب کشید و با اذن خداوند، شفا یافت ؛ سپس عموى خود را مخاطب قرار داد و فرمود: اگر تاکنون مى خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا مى کردم و شفا مى یافتم و اینجا نمى آمدم ؛ ولى اکنون دعا مى کنم و شفاى چشم خود را از خداى متعال مسئلت مى نمایم ؛ و چون دست به دعا بلند نمود و دعا کرد، بلافاصله ناراحتى چشم او برطرف شد و اثرى از آن باقى نماند.(21) با 12 درهم 3 کار مهمّ مردى حضور رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، آمد وچون متوجّه شد که پیراهن حضرت کهنه و پاره مى باشد، مبلغ دوازده درهم به آن حضرت داد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، به علىّ علیه السلام فرمود: این درهم ها را بگیر و پیراهنى مناسب براى من خریدارى نما. علىّ علیه السلام مى فرماید: پول ها را گرفتم و روانه بازار شدم و پیراهنى به دوازده درهم خریده و نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردم . حضرت نگاهى به آن پیراهن انداخت و اظهار داشت : اگر این پیراهن را عوض کنى و فروشنده پس بگیرد، بهتر است . به همین جهت نزد فروشنده برگشتم و گفتم : رسول اللّه این پیراهن را دوست نداشت ، اگر ممکن است آن را پس بگیر، فروشنده هم پیراهن را تحویل گرفت و پول ها را برگرداند و چون پول ها را خدمت آن حضرت آوردم ، با یکدیگر روانه بازار شدیم تا پیراهنى مطابق میل خود خریدارى نماید. در مسیر راه کنیزکى را دیدیم که کنارى نشسته و گریه مى کند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، علّت گریه او را جویا شد؟ کنیز گفت : خانواده ام چهار درهم به من داد که براى ایشان چیزى خریدارى کنم ؛ ولیکن آن ها را گم کرده ام و جراءت برگشتن به منزل راندارم . در این هنگام حضرت چهار درهم به کنیز داد و فرمود: به خانه ات برگرد. سپس به بازار رفتیم و حضرت پیراهنى را به چهار درهم خرید و چون آن را پوشید خدا را شکر نمود. وقتى به سمت منزل مراجعت کردیم ، در بین راه مرد برهنه اى را دیدیم که مى گفت : هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس هاى بهشتى بپوشاند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، پیراهن خریدارى شده را از بدن خود در آورد و به آن مرد برهنه پوشانید، سپس به بازار برگشتیم و حضرت پیراهنى دیگر به همان مبلغ خریدارى کرد و پوشید و شکر خدا را نمود، و چون به طرف منزل مراجعت کردیم ، هنوز آن کنیزک در جاى خود نشسته بود. حضرت رسول به او فرمود: چرا به منزلت نرفته اى ؟ کنیز پاسخ داد: مى ترسم مرا کتک بزنند، حضرت فرمود: همراه من بیا تا به منزلتان برویم . پس حرکت کردیم و چون به منزل رسیدیم ، پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله جلوى درب منزل ایستاد و اظهار داشت : ((السّلامُ عَلَیْکُمْ یا اءَهلَ الدّار))؛ کسى جواب نداد، حضرت دومرتبه سلام کرد و باز جوابى نشنید. و چون مرتبه سوّم سلام بر اهل منزل داد، از درون منزل جواب آمد: ((وَ عَلَیْکَ السّلامُ یا رَسُول اللّه ورحمة اللّه و برکاته ))؛ رسول خدا فرمود: چرا در مرحله اوّل و دوّم جواب سلام مرا ندادید؟ در پاسخ اظهار داشتند: چون سلام شما را شنیدیم ، دوست داشتیم که صداى شما را بیشتر بشنویم . پس از آن پیامبر خدا اظهار داشت : این کنیز شما در آمدن به منزل قدرى تاءخیر داشته است ، از شما مى خواهم او را شکنجه نکنید. اهل منزل گفتند: اى رسول خدا! به جهت قدوم مبارک شما او را آزاد کردیم . امام علىّ علیه السلام افزود: چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، چنین دید فرمود: شکر خدا را که چه برکتى در این دوازده درهم قرار داد که دو برهنه پوشیده گشتند ویک بنده آزاد شد.(22) همه چیز، حتّى انتخاب همسربراى مصلحت دین باید توجّه داشت که تمامى پیامبران الهى خصوصا پیامبر اسلام و ائمّه اطهار علیهم السلام تمام آنچه انجام مى دادند، بر مبناى مصلحت احکام الهى و عامّه مردم بوده است و نیز آنان منافع و لذایذ شخصى را فداى دین و اجتماع مى کرده اند. از آن جمله : انتخاب همسر در تشکیلات زندگى ایشان بوده است که تنها مصلحت ، چگونگى گسترش دین و پذیرش و هدایت مردم ، مورد نظر قرار مى گرفته است . در همین راستا، پیامبر عالیقدر اسلام حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله ، نیز دوران عنفوان جوانى خود را به پاک ترین و عفیف ترین روش ، سپرى نمود و در سنین 25 سالگى با خدیجه ، آن بانوى مخدّره ازدواج نمود و به دنبال آن پس از مبعوث شدن به مقام والاى نبوّت ورسالت ، جهت مصالح دین مبین اسلام ، همسران دیگرى را نیز انتخاب نمود که همه آن ها جز عایشه بیوه بوده اند.(23) به هر حال در این که آن حضرت چند همسر جهت مصلحت اسلام و مسلمین برگزید، بین مورّخین و محدّثین اختلاف است ؛ که به مشهور آن اشاره مى کنیم : 1 خدیجه دختر خُوَیْلِد. 2 صفیّه دختر حیّى بن اخطب ، از بنى اسرائیل . 3 عایشه دختر ابوبکر بن ابى قحافه ، از بنى تمیم . 4 حفصه دختر عمر بن خطّاب ، از طایفه طىّ. 5 امّ حبیب دختر ابوسفیان بن حرب ، از بنى امیّه . 6 زینب دختر جحش از بنى اسد، از خانواده بنى امیّه . 7 سوده دختر زمعه ، از طایفه بنى اسد. 8 میمونه دختر حارث ، از طائفه بنى هلال . 9 هند (امّ سلمة ) دختر ابى امیّه ، از طایفه مخزوم . 10 جویریه دختر حارث . 11 خوله دختر حکیم سلیمى . 12 زینب دختر خزیمة بن حارث . 13 ماریه قبطیّه . 14 ریحانه خندقیّه . 15 زینب دختر ابى الجون کندى . و در هنگام رحلت و شهادت حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله ، تعداد 9 همسر برایش باقى مانده بود، و از تمامى آن ها فقط داراى هشت فرزند، چهار پسر و چهار دختر گردید.(24) و در موقع رحلت ، تنها فاطمه زهراء سلام اللّه علیها، مادر تمام ائمّه اطهار علیهم السلام و مادر سادات بنى الزّهراء برایش به یادگار باقى ماند.(25) جبرئیل و نقش انگشتر زید بن علىّ از پدرش امام سجّاد زین العابدین علیه السلام حکایت نماید: روزى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، انگشتر خود را به امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام داد و فرمود: این انگشتر را نزد حکّاک برده ، به او بگو که بر نگین آن : ((محمّد بن عبداللّه )) نوشته شود. امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن انگشتر را گرفت و پیش حکّاک برد واظهار داشت : بر نگین این انگشتر نقش کلمه ((محمّد بن عبداللّه )) حکّاکى کَنْده کارى نما. حکّاک آن را پذیرفت ولیکن در هنگام کار، دست و قلم او خطا رفت و به جاى آن نقش ((محمّد رسول اللّه )) نوشته شد. هنگامى که امام علىّ علیه السلام خواست انگشتر را بگیرد، دقّت نمود؛ و چون دید نقش ، غیر از چیزى است که دستور داده بود، به او فرمود: من چنین موضوعى را نگفته بودم . حکّاک اظهار داشت : بلى ، صحیح مى فرمائى ؛ ولیکن دستم به اشتباه رفت . پس حضرت آن انگشتر را گرفت و نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آورد واظهار داشت : یا رسول اللّه ! حکّاک آنچه را گفته بودم ، انجام نداده ومدّعى است که دستش خطا رفته است . در این لحظه پیامبر خدا آن انگشتر را گرفت و پس از دقّت بر آن فرمود: اى علىّ! من محمّد بن عبداللّه هستم ، پس چرا ((محمّد رسول اللّه )) نوشته شده است و سپس انگشتر را به دست مبارک خود نمود؛ و چون صبح شد و بر انگشتر نگاه کرد، دید زیر آن نوشته شده است : ((علىّ ولىّ اللّه )). پس به همین جهت تعجّب حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فزونى یافت ، در همین بین جبرئیل امین علیه السلام نازل شد و رسول خدا جریان را براى او بازگو نمود. جبرئیل در پاسخ اظهار داشت : آنچه را که تو خواستى نوشته شود گفتى ؛ و آنچه را که ما خواستیم نوشتیم .(26) چگونگى دوّمین شوهر مرحوم شهید ثانى در کتاب خود به نام مسکّن الفؤ اد از امّ سلمه حکایت نموده است : روزى اوّلین همسرش ابو سلمه به محضر مبارک رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد، همین که شوهر به منزل مراجعت کرد به همسرش امّ سلمه گفت : مطلبى را از آن حضرت شنیدم که بسیار مسرور و شادمان گشتم . امّ سلمه گوید: به او گفتم : آن مطلب چیست که این قدر باعث شادى تو شده است ؟ شوهرش اظهار داشت : حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: هرگاه مصیبتى بر شما وارد شد و یکى از افراد خانواده تان فوت نمود؛ چنانچه بگوئید: ((إ نّا للّه و انّا الیه راجعون ))؛ خدایا! مرا در این مصیبت پاداش نیک عطا فرما، و بهتر از آن را جایگزین گردان ؛ پس خداوند دعاى او را مستجاب مى نماید. امّ سلمه گوید: من آن جمله را حفظ کردم و چون بعد از مدّتى شوهرم ابو سلمه از دنیا رفت ، همان جمله را بر زبان جارى کردم و پس از گفتن آن جمله ، در فکر فرو رفته و با خود گفتم : مگر بهتر از این شوهرى که داشتم ، مقدّر من مى شود؟! و چون عدّه وفات را سپرى کردم ، روزى داخل منزل مشغول دبّاغى پوست بودم که ناگهان متوجّه شدم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله اجازه ورود مى طلبد. و من به آن حضرت اجازه دادم ، وقتى آن بزرگوار وارد منزل شد، در گوشه اى نشست و پس از لحظه اى سکوت ، به من پیشنهاد ازدواج داد که به او شوهر کنم . در جواب گفتم : یا رسول اللّه ! من زنى غیور هستم ، مى ترسم کارى کنم که موجب آزار شما گردد، همچنین من در سنّ و سالى هستم که دوران زناشوئى را سپرى کرده و داراى خانواده اى بسیار هستم . حضرت فرمود: سنّ و سال براى من و تو مطرح نیست و من تمام اعضاء خانواده ات را متکفّل مى شوم . پس از آن پیشنهاد حضرت را پذیرفتم و به ازدواج ایشان در آمدم و خداوند دعایم را که هنگام مرگ اوّلین شوهرم خواسته بودم مستجاب نمود.(27) مرگ ابراهیم و برداشتن سه سُنّت امام موسى کاظم صلوات اللّه علیه حکایت فرماید: چون ابراهیم فرزند حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در سنین هیجده ماهگى در گذشت ، سه سُنّت و سیره براى مسلمان ها تحقّق یافت : هنگامى که ابراهیم قبض روح شد؛ خورشید، گرفتگى پیدا کرد و کُسوف شد، مردم گفتند: کسوفِ خورشید به جهت مرگ ابراهیم پسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى باشد. حضرت رسول با شنیدن چنین سخنى بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى ، فرمود: گرفتگى خورشید و ماه ، دو نشانه از آیات الهى هستند که به دستور خداوند متعال واقع مى شوند و ارتباطى با مرگ یا حیات کسى ندارند؛ پس هر زمانى که چنین علامت و حادثه اى رخ دهد نماز آیات بخوانید. و چون از منبر فرود آمد، با جمعیّت نماز کسوف به جا آوردند، بعد از آن خطاب به حضرت امیر المؤ منین علىّ علیه السلام ، کرد و فرمود: فرزندم ابراهیم را غسل ده و کفن کن تا آماده دفن او گردیم . پس هنگامى که خواستند ابراهیم را دفن کنند، مردم گفتند: رسول خدا بجهت غم و اندوهى که در مرگ فرزند خود دارد نماز میّت را فراموش کرده است ، وقتى سر و صداى مردم به گوش حضرت رسید، از جاى خود بر خاست و ایستاد؛ سپس اظهار داشت : جبرئیل مرا بر گفتگوى شما آگاه نمود؛ ولى چون خداوند متعال بر شما پنج نماز، در پنج موقع واجب گردانده است ، به جاى هر نماز یک تکبیر براى اموات گفته مى شود، آن امواتى که نماز بر آن ها واجب بوده باشد یعنى ؛ به حدّ بلوغ و تکلیف رسیده باشند. پس از آن فرمود: یا علىّ! وارد قبر برو، و فرزندم ابراهیم را در لحد بگذار؛ چون علىّ علیه السلام ، ابراهیم را درون قبر نهاد، مردم گفتند: دیگر نباید کسى فرزند خود را داخل قبر بگذارد؛ چون رسول خدا صلوات اللّه علیه چنین نکرد. در این هنگام نیز حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: اگر کسى فرزند مرده خود را داخل قبر بگذارد، حرام نیست ؛ مشروط بر آن که مطمئن باشد که شیطان ایمان او را نگیرد و جزع و بى تابى نکند و کلماتى کفرآمیز بر زبان خود جارى ننماید. امام کاظم علیه السلام در پایان افزود: پس از این جریان مردم همه متفرّق شدند و رفتند.(28) تعلیم وضوء و نماز در 33 سالگى علىّ بن ابراهیم قمىّ که یکى از روات و مفسّرین و از معتمدین مى باشد حکایت کند: هنگامى که پیامبر خدا حضرت محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله مدّت سى و سه سال از عمر مبارکش سپرى شد، در خواب صدائى را شنید و حسّ کرد که شخصى کنارش مى آید ومى گوید: یا رسول اللّه ! همچنین در حال چوپانى ، بین کوه هاى مکّه حرکت مى نمود، ناگهان شخصى را دید که او را مخاطب قرار داده است و مى گوید: یارسول اللّه ! حضرت اظهار داشت : تو کیستى ؟ آن شخص پاسخ داد: من جبرئیل هستم ؛ خداوند مرا نزد تو فرستاده است تا آن که تو را به عنوان رسول و پیامبر خود برگزیند. حضرت این موضوع را پنهان داشت تا زمانى که جبرئیل مقدارى آب از آسمان آورد و گفت : اى محمّد! با این آب وضو بگیر. و کیفیّت آن را در شستن صورت و دست ها از آرنج تا انگشتان ومسح سر و پاها، همچنین رکوع و سجود را به حضرت تعلیم داد. پس از آن ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام به محضر حضرت رسول صلوات اللّه علیه وارد شد و او را در حالت خاصّى مشاهده کرد. و چون مدّت چهل سال از عمر مبارکش گذشته بود، علىّ علیه السلام حضرت را در آن حالت دید، اظهار داشت : یا اباالقاسم ! این چه عملى است که انجام مى دهى ؟ حضرت فرمود: این نمازى است که خداوند متعال مرا بر آن دستور داده است . پس در همان لحظه علىّ علیه السلام در کنار حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، براى انجام نماز ایستاد. سپس خدیجه سلام اللّه علیها، نیز اسلام آورد و با آن دو ایستاد و نماز بجاى آورد. مدّتى بدین منوال گذشت و آن سه نفر هر روز با هم نماز مى خواندند، تا آن که روزى ابوطالب به همراه جعفر وارد شد و دید حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام و خدیجه سلام اللّه علیها در حال انجام نماز هستند. ابوطالب به جعفر گفت : کنار آن ها بایست و با ایشان نماز بگذار وجعفر با ایشان مشغول خواندن نماز شد.(29) نجات جوان با رضایت مادر مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نماید: روزى به رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، خبر دادند که فلان جوان مسلمان ، مدّتى است در سکرات مرگ و جان دادن به سر مى برد ونمى میرد. چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت ، فرمود: بگو ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه ))؛ ولى مثل این که زبان جوان قفل شده باشد ونمى توانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طیّبه ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه )) قادر نبود. زنى در کنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلى ، من مادر او هستم . حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضى مى باشى ؟ گفت : آرى ، مدّت پنج سال که است با او سخن نگفته ام . حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضى شو. عرض کرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نیز از او راضى باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: بگو ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه )) ، در این موقع آن جوان سریع کلمه طیّبه را بر زبان خود جارى کرد. بعد از آن ، حضرت به او فرمود: دقّت کن ، اکنون چه مى بینى ؟ عرض کرد: مردى سیاه چهره با لباس هاى کثیف و بدبو همین الا ن در کنارم مى باشد و سخت گلوى مرا مى فشارد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، اظهار نمود: بگو: ((یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّى الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْکَثیرَ، إ نّکَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم )). یعنى ؛ اى کسى که عمل ناچیز را پذیرا هستى ، و از خطاهاى بسیار در مى گذرى ، کمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشاى ؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان هستى ، وقتى جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اکنون چه مى بینى ؟ گفت : مردى خوش چهره و سفید روى و خوش بو با بهترین لباس ، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت . حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان ، وقتى تکرار کرد. و در همان لحظه روح ، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، نجات یافت و سعادتمند گردید.(30) دو کار بسیار مهمّ ؟! امّ سلمه همسر رسول خدا صلوات اللّه علیه حکایت کند: در آن روزهائى که حضرت ، در بستر مرض و آن ناراحتى که سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضى از اطرافیان خود فرمود: دوست مرا بگوئید بیاید، عایشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبکر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت : دوست مرا بگوئید بیاید، پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نیز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود: دوست مرا بگوئید بیاید، در این هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه علیها، شوهرش علىّ بن ابى طالب علیه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علىّ علیه السّلام وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود علىّ علیه السلام تجلیل نمود و او را در بغل گرفته و به سینه خود چسبانید. پس از آن علىّ علیه السلام اظهار داشت : پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود که از هر یک از آن ها هزار رشته دیگر باز مى شود تا جائى که من و پیامبر عرق کردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت .(31) هچنین شاذان قمّى در کتاب خود آورده است : روزى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، در جمع اصحاب خود نشسته بود که ناگهان شخصى از طایفه بنى تمیم به نام مالک بن نویره به حضور ایشان وارد شد و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت : ایمان و مبانى اسلام را به من تعلیم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم . حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: باید شهادت دهى بر این که خدائى جز خداى یکتا نیست و او شریکى ندارد، همچنین گواهى دهى که من محمّد رسول خدا هستم ، دیگر آن که روزى پنج مرتبه نماز بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى و زکات و خمس اموالت را بپردازى و حجّ خانه خدا انجام دهى ، ضمناً در مجموع ولایت و امامت جانشین مرا که علىّ بن ابى طالب و یازده فرزندش مى باشند بپذیرى . و احکام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهى و موارد حلال و حرام را رعایت نمائى و حقّ کسى را ضایع و پایمال نکنى . حضرت پس از آن که بسیارى از دیگر احکام و حقوق فردى و اجتماعى را برشمرد و تذکراتى را بیان نمود، مالک بن نویره عرضه داشت : یا رسول اللّه ! من خیلى فراموش کار هستم ، تقاضامندم یک مرتبه دیگر آن ها را تکرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود. و چون مالک بن نُوَیره خواست از محضر مبارک رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر کس بخواهد یکى از مردان بهشتى را ببیند، به این شخص نگاه کند. ابوبکر و عمر که در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالک حرکت کردند؛ وقتى به او رسیدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستى ، اینک از تو تقاضامندیم از درگاه خداوند براى ما استغفار و طلب آمرزش نما. مالک گفت : رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را که صاحب شفاعت و مقرّب الهى است رها کرده اید و به من پناه آورده اید. لذا ابوبکر و عمر با ناراحتى برگشتند و پیش از آن که حرفى بزنند، حضرت تبسّمى نمود و فرمود: به راستى سخن حقّ تلخ است .(32) دو بر خورد متفاوت ،نسبت به یک خواهر وبرادر علاّمه مجلسى در حدیثى به نقل از صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم ، آورده است : روزى پیامبر الهى در منزل خویش نشسته بود؛ که خواهر رضاعى آن حضرت بر ایشان وارد شد. چون حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، نگاهش به وى افتاد از دیدار او شادمان گشت و رو انداز خود را براى او پهن کرد تا خواهرش بر روى آن بنشیند. پس از آن ، رسول خدا صلوات اللّه علیه با تبسّم و خوش روئى با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد، بعد از گذشت لحظاتى خواهر حضرت از جاى برخاست و از حضور مبارک آن بزرگوار خداحافظى کرد و رفت . روزى دیگر، برادر آن زن که برادر رضاعى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، نیز محسوب مى شد بر آن حضرت وارد شد، ولیکن آن حضرت برخورد و خوش روئى را که با خواهرش ‍ انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود. اصحاب حضرت که شاهد بر این جریان بودند، به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، عرضه داشتند: یا رسول اللّه ! چرا در برخورد بین خواهر و برادر مساوات را رعایت ننمودى و میان آن دو نفر تفاوت قائل شدى ؟! حضرت در پاسخ اظهار نمود: چون خواهرم نسبت به پدرش بیشتر اظهار علاقه و محبّت مى کرد، من نیز این چنین او را تکریم و احترام کردم . ولى چون پسر نسبت به پدرش بى اعتنا بود، لذا این چنین با او برخورد و بى اعتنائى شد(33). دنیا در نظر مردان خدا هچنین مرحوم علاّمه مجلسى رحمة اللّه تعالى علیه ، به نقل از یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام به نام محمّد بن سنان حکایت کند: از حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم شنیدم ، که در جمع اصحاب خود مى فرمود: روزى شخصى به محضر مبارک محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله وارد شد، در حالى که حضرت روى حصیرى دراز کشیده بود و سر مبارک خود را بر بالشى از لیف خرما نهاده بود و استراحت مى کرد. همین که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه ورود آن شخص گردید، از جاى خویش بلند شد و نشست و خواست دستى بر صورت و بدن خود بکشد که آن شخص مشاهده کرد که حصیر بر بدن مبارک حضرت و نخ ‌هاى لیف بر صورت نورانیش اءثر گذاشته است . با خود گفت : قیصر و کسرى روى پارچه هاى ابریشمى و مخمل مى خوابند و هنوز به این زندگى تشریفاتى که دارند راضى و قانع نیستند، ولى شما با این مقام والا و عظیم بر روى حصیر مى نشینى و بر لیف خرما مى خوابى ؟! و چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه افکار آن شخص شد، او را مخاطب قرار داد و فرمود: توجّه داشته باش که ما از آن ها بهتر و برتریم . به خدا قسم ! ما با دنیا و اءشیاء آن رابطه اى نداریم ؛ چون مَثَل ما در این دنیا همانند سواره اى است که بر درختى سایه دار عبور کند، سپس جهت استراحت کنار آن درخت فرود آید و زیر سایه اش بنشیند؛ و چون به مقدار کافى استراحت کرد آن را رها کند و به دنبال مقصد خویش به راه افتد.(34) گزارشى از حوادث گیتى مرحوم شیخ طوسى رحمة اللّه علیه به نقل از امام موسى کاظم صلوات اللّه علیه ، حکایت نماید: در اواخر عمر پر برکت یامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، خداوند متعال بر آن حضرت وحى فرستاد: مدّت عمر و حیات تو در حال سپرى شدن است ، پس براى ملاقات با پروردگارت آماده باش . پیامبر خدا دست هاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا! وعده اى را که داده بودى انجام نگرفته ، با این که هیچ گاه در وعده هاى تو خلافى نبوده است . خداوند وحى فرستاد: یا محمّد! به همراه کسى که مورد اعتماد و اطمینان خودت باشد، به سمت کوه اُحد بیا. حضرت دو مرتبه دست هاى خود را به سمت آسمان بلند نمود و همان سخنان را تکرار کرد. در این هنگام وحى آمد: به همراه پسر عمویت علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه علیه به سمت کوه اُحد بیائید و از آن بالا بروید و پشت به قبله کنید و خودت حیوانات وحشى را صدا کن تا پاسخ گویند؛ سپس یکى از آن ها را بگیر و آن را تحویل پسر عمویت ده تا سر آن را بریده و از گردن ، پوست آن را کنده و وارونه نمائید؛ که دباغى شده خواهد بود. بعد از آن مَلَک روح و جبرئیل به همراه قلم و دوات وارد مى گردند وتمامى حوادث گذشته و آینده را برایت گزارش مى دهند و آن ها را براى پسر عمویت بازگو نما تا بنویسد و هرگز این پوست و مرکّب و نوشته هایش فاسد و نابود نخواهد شد؛ بلکه همیشه تازه و قابل استفاده مى باشد. پس از آن ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله طبق آنچه ماءمور شده بود، به همراه امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام حرکت کرد تا به بالاى کوه اُحد رسید وماءموریّت خود را انجام داده و هنگامى که خواستند پوست حیوان را بِکَنند، جبرئیل به همراه مَلک روح و تعداد بسیارى از ملائکه واردشدند. همین که پوست حیوان سلاّ خى شد، علىّ علیه السلام آن را جلوى خود نهاد، در همین لحظه قلم و دواتى که درون آن مرکّب سبز رنگ و منوّر بود کنار آن حضرت حاضر شد و گزارشاتى به عنوان وحى نازل گردید و پیامبر اکرم آن ها را به عنوان إ ملا براى پسر عمویش بازگو مى نمود و ایشان مى نوشت . امام کاظم علیه السلام افزود: بیان اوصاف و حالات تمامى زمان ها و لحظات گوناگون جهان ، همچنین کلیّه حوادث و جریاناتى که تا برپائى قیامت رخ مى دهد، و تفسیر و تشریح جمیع موجودات عالم هستى از جهت منافع و مضرّات ، در آن گزارشات وجود داشت و هیچکس غیر از مقرّبین و اولیاء خداوند از آن ها آگاهى ندارند. و در ضمن آن گزارشات ، چگونگى حالات بندگان صالح وذرارى رسول اللّه و نیز دشمنان و مخالفان به طور مشروح نسبت به هر زمان ومکان وارد شده است . پس از آن نسبت به مصائب و فتنه هاى بعد از رسول خدا سخنانى به میان آمد و چون حضرت ، در مورد وظایف خود کسب تکلیف نمود؛ در جواب گفته شد: باید صبر و بردبارى پیشه کنید. همچنین تمامى اوصیاء واولیاء و شیعیان و دوستانشان توصیه به صبر واستقامت شدند تا آن هنگامى که فرج اهل بیت یعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه فرجه الشّریف فرا رسد و ظهور نماید. و در پایان پیرامون علائم ظهور حضرت مهدى علیه السلام و چگونگى حکومت بنى هاشم به طور کامل مطالبى بیان گردید.(35) بیچاره شدن فرزندى ثروتمند امام حسن عسکرى علیه السلام به نقل از امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام حکایت فرماید: روزى پیرمردى به همراه فرزندش نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد. پیرمرد با گریه و زارى عرضه داشت : یا رسول اللّه ! من پسرم را بزرگ کردم و هزاران رنج و زحمت برایش متحمّل شدم و از مال و ثروت خود، او را کمک کردم تا آن که مستقلّ و خودکفا گردید، ولى امروز که من ضعیف و ناتوان گشته ام و تمام اموال و هستى خود را از دست داده ام ، او از هر گونه کمکى به من دریغ مى کند و حتّى لقمه نانى هم به من نمى دهد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله خطاب به فرزند کرد و فرمود: تو در این مورد چه جوابى دارى ؟ گفت : یا رسول اللّه ! من چیزى زاید بر مخارج خود و عائله ام ندارم . حضرت به پدر فرمود: اکنون چه مى گوئى ؟ گفت : یار سول اللّه ! او داراى چندین انبار گندم و جو و کشمش مى باشد و نیز کیسه هائى پر از درهم و دینار دارد. رسول خدا به فرزند فرمود: چه پاسخى دارى ؟ اظهار داشت : یا رسول اللّه ! او اشتباه مى کند، چون من هیچ ندارم . در این هنگام ، حضرت رسول خطاب به فرزند کرد و فرمود: از عذاب خداوند بترس و نسبت به پدرت که آن همه براى تو زحمت کشیده است ، نیکى و احسان کن . پسر گفت : یا رسول اللّه ! من چیزى ندارم . حضرت فرمود: این ماه از بیت المال به او کمک مى کنیم ؛ ولى از ماه آینده باید پدرت را کمک نمائى و به یکى از اصحاب خود به نام اُسامة بن زید دستور داد تا صد درهم به آن پیر مرد بپردازد. در پایان ماه ، پدر دو مرتبه به همراه پسر خود نزد رسول خدا آمد وعرضه داشت : یا رسول اللّه ! فرزندم چیزى به من نداد و پسر همچنین گفت : من چیزى ندارم . حضرت به فرزند اشاره نمود: که تو داراى ثروت بسیارى هستى ؛ ولى با این برخوردى که نسبت به پدرت دارى ، همین امروز فقیر و تهى دست خواهى شد. همین که فرزند از نزد حضرت برگشت متوجّه شد که داد و فریاد افرادى که در همسایگى انبارهاى آذوقه او هستند، بلند است . و هنگامى که چشمشان به پسر پیرمرد افتاد فریاد زدند: بوى گندیده انبارهاى تو به همه ما اذیّت و آزار مى رساند. و او را مجبور کردند تا اجناس فاسد شده انبارهایش را تخلیه کند؛ او نیز چندین کارگر گرفت و با پرداخت پولى بسیار، آن اجناس فاسدشده را در بیابان هاى شهر تخلیه کرد. و چون به کیسه هاى طلا و نقره اندوخته شده مراجعه کرد، آن ها را چیزى جز سنگ و ریگ ندید و تمام زندگى و ثروت او تباه گردید وسخت در تنگ دستى قرار گرفت ، به طورى که حتّى محتاج لقمه نانى براى شام خود گردید و در نهایت مریض و رنجور شد. سپس حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، در رابطه با اداء حقوق والدین چنین فرمود: مواظب باشید که پدر و مادر خود را ناراحت و غضبناک نکنید و راضى نباشید که آنان نیازمند و محتاج گردند؛ وگرنه بدانید که غیر از عذاب دنیا نیز در قیامت به عقاب دردناک الهى مبتلا خواهید شد.(36) ارزش مرض براى مؤ من حضرت صادق آل محمّد علیهم السلام حکایت فرماید: روزى رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در جمع اصحاب خود، سر به سمت آسمان بلند نمود و تبسّمى کرد. یکى از افرادى که در آن جمع حضور داشت ، از آن حضرت سؤ ال کرد: یا رسول اللّه ! امروز شما را دیدم که سر خود را به سوى آسمان بلند کردى و تبسّم نمودى ؟! حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بله ، درست است چون که متعجّب شدم از دو فرشته و ماءمور الهى که از آسمان بر زمین وارد شدند تا اعمال یکى از بندگان خدا را - که هر روز نماز خود را به موقع انجام مى داد - در نامه عملش بنویسند. لیکن چون آن شخص را در محلّ عبادت خود نیافتند، هر دو فرشته به آسمان بازگشتند و به محضر ربوبى پروردگار عرضه داشتند: پروردگارا! بنده مؤ من تو را در محلّ عبادتش نیافتیم ؛ بلکه او در بستر بیمارى افتاده بود. در این هنگام خداوند متعال فرمود: بنویسید، اعمال و عبادات بنده ام را تا زمانى که او در پناه من ، مریض و ناتوان از عبادت و دیگر کارها است ، همانطورى که در حال سلامتى ، او عبادت مرا انجام مى داد و شما اعمال و حسنات او را مى نوشتید. سپس در پایان فرمایش خود افزود: همانا بر من لازم است ، پاداش بنده ام را در حال مریضى نیز بپردازم ؛ همچنان که در حالِ سلامتى او چنین مى کرده ام .(37) دو خاطره آموزنده مهمّ مرحوم کلینى به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرماید: روزى سه نفر زن حضور پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شدند. اوّلین نفر از ایشان اظهار داشت : یا رسول اللّه ! شوهر من گوشت نمى خورد، دیگرى گفت : شوهرم بوى خوش عطر استفاده نمى کند، سوّمى عرض کرد: یا رسول اللّه ! شوهرم با من نزدیکى نمى کند. حضرت رسول از شنیدن چنین سخنانى ناراحت شد و به سمت مسجد حرکت نمود، پس از وارد شدن به مسجد در جمع اءصحاب ، بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى چنین فرمود: چه شده است ! شنیده ام که بعضى از دوستان من گوشت نمى خورند و عدّه اى بوى خوش استعمال نمى کنند و بعضى دیگر با زنان خود هم بستر نمى گردند. همه بدانید که مَنِ رسول اللّه گوشت مى خورم و بوى خوش استفاده مى کنم و با زنان خود هم بستر مى شوم . پس هرکس از روش من در تمام جهات زندگى روى گردان باشد، من از او بیزار خواهم بود.(38) همچنین مرحوم شیخ صدوق آورده است : عبداللّه بن عبّاس پسر عموى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، حکایت کند: روزى عقیل نزد رسول خدا حضور داشت و حضرت بسیار نسبت به ایشان اظهار علاقه و محبّت مى نمود، علىّ بن ابى طالب علیه السلام وارد شد و اظهار نمود: یا رسول اللّه ! آیا عقیل مورد علاقه و اطمینان شما است ؟ حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: آرى ، به خدا سوگند! من او را به دو جهت دوست دارم : یکى به جهت خودش و دوّم به جهت دوستیش با ابوطالب . و سپس افزود: همانا فرزندش مسلم در محبّت و دفاع از فرزندت حسین علیه السلام کشته خواهد شد و مؤ منین براى او گریان خواهند گشت و ملائکه ها بر او درود خواهند فرستاد. ابن عبّاس مى افزاید: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، پس از این سخنان گریان شد و اشکِ چشم هایش ، بر صورت مبارکش جارى گشت و سپس فرمود: من شکایت غاصبین و ظالمین بر اهل بیتم را به خداى سبحان مى کنم .(39) جوان گمراه ، سعادتمند شد! جابر بن یزید جعفى به نقل از حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر علیه السلام حکایت کند: در زمان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، یک جوان یهودى نزد خانواده خود که همه یهودى بودند مى زیست . این جوان در بسیارى از روزها نزد رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى آمد و چنانچه حضرت کارى داشت ، به ایشان کمک و همکارى مى کرد. و چه بسا پیامبر خدا صلوات اللّه علیه ، براى رؤ ساى قبائل و یا دیگر اشخاص نامه مى نوشت و توسّط آن جوان گمراه نامه ها را براى آن افراد مى فرستاد. پس از گذشت مدّتى بدین منوال ، جوان چند روز به ملاقات حضرت رسول نیامد، به همین جهت حضرت جویاى حال جوان نامبرده گردید؟ گفتند: مدّتى است که مریض مى باشد و در بستر بیمارى افتاده است ؛ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله به همراه بعضى از یارانش براى عیادت ، به سمت منزل آن جوان حرکت کردند، همین که وارد منزل شدند، دیدند که جوان در بستر خوابیده و چشم هاى خود را بسته است ، و چون حضرت او را صدا زد، جوان چشم هاى خود را باز کرد و گفت : لبّیک یا اباالقاسم ! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: شهادت بر یگانگى خدا و رسالت من بده و بگو: ((اءشهد اءن لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه )). پدر جوان که نیز یهودى بود بر بالین پسرش نشسته بود، جوان نگاهى به پدر کرد و لب از لب نگشود. بار دیگر حضرت رسول سخن خود را تکرار نمود و باز جوان نگاهى به پدر خود کرد و همان طور ساکت ماند، در مرحله سوّم حضرت پیشنهاد خود را مطرح نمود و جوان متوجّه پدر خود گردید. پس پدر به فرزند خود گفت : آنچه مى خواهى انجام ده و هر چه مى خواهى بگو، جوانى که تا آن لحظه گمراه بود، لب به سخن گشود: ((اءشهد اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّک محمّد رسُول اللّه )) و با اسلام آوردن ، سعادتمند و هدایت یافت ؛ و جان به جان آفرین تسلیم کرد. پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همراهان خود فرمود: او همانند ما مسلمان گردید، او را غسل دهید، کفن کنید تا بر او نماز بخوانیم و دفنش نمائیم . و سپس اظهار داشت : الحمدللّه که توانستم یک نفر را از گمراهى و آتش جهنّم نجات دهم .(40) عشق به خدا، یا رسول محدّثین و مورّخین حکایت کرده اند: روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، به همراه برخى از اصحاب خود از محلّى عبور مى نمود که به نوجوانى برخوردند و پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن نوجوان سلام کرد. نوجوان بسیار شادمان و خندان گردید؛ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، به او خطاب نمود و فرمود: آیا مرا دوست دارى ؟ گفت : آرى ، به خدا قسم ! تو را دوست دارم . حضرت فرمود: همانند چشمانت ؟ گفت : بهتر و بیشتر. حضرت افزود: همانند پدرت ؟ گفت : بیشتر. فرمود: همانند مادرت ؟ گفت : بیشتر نیز فرمود: همانند جان خودت ؟ گفت : یا رسول اللّه ! بیشتر از هر چیزى ، به تو علاقه مندم و تو را دوست دارم . در این هنگام حضرت اظهار نمود: آیا همانند پروردگارت و خدایت مرا دوست دارى ؟ نوجوان در این لحظه اظهار داشت : خدا، خدا، خدا، نه ؛ یا رسول اللّه ! هیچ چیزى در مقابل خداوند متعال ارزش ندارد و هیچکس را بر او برترى و فضیلتى نیست ؛ یا رسول اللّه ! تو را به جهت عشق و ایمان به خدا دوست دارم . حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله با شنیدن چنین سخن و اعتقادى راسخ ، متوجّه همراهان خود شد و فرمود: شما نیز این چنین عشق و ایمان داشته باشید و خدا را این چنین دوست بدارید؛ چه این که آنچه ازنعمت ها و سلامتى در اختیار دارید، همه از الطاف خداوند متعال است . سپس افزود: و اگر مرا دوست دارید، باید به جهت دوستى و ایمان به خداى سبحان باشد.(41) کشف اسرار با مَرکب آسمانى ! حضرت موسى بن جعفر به نقل از پدران بزگوارش علیهم السّلام ، از جابر بن عبد اللّه انصارى حکایت نماید: روزى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، به مسجد آمد و نزد ما نشست و فرمود: برنامه اى از طرف خداوند متعال نازل شده است ، جهت اجراء آن علىّ بن ابى طالب علیه السلام را بیاورید. پس سلمان فارسى به دنبال آن حضرت رفت ، هنگامى که علىّ علیه السلام نزد رسول خدا صلوات اللّه علیه آمد، با یکدیگر خلوت کرده و مطالب سرّى را براى علّى علیه السلام بیان نمود و ما متوجّه آن سخنان نشدیم ، فقط مشاهده کردیم که حضرت رسول سخت عرق کرده و قطرات عرق از پیشانى و صورت مبارکش ، همچون دانه هاى درِّ شفّاف سرازیر است و چون اسرار ایشان پایان یافت ، به حضرت علّى علیه السلام فرمود: آن ها را حفظ و رعایت نما که بسیار مهمّ خواهد بود. بعد از آن اظهار نمود: اى جابر! ابوبکر و عمر را بگو تا نزد ما آیند. پس به سراغ آن ها رفتم و پیام حضرت رسول را رساندم ؛ و هر دو حاضر شدند، سپس حضرت فرمود: به عبدالرحمان هم بگوئید بیاید؛ او هم آمد. بعد از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، به سلمان فارسى خطاب کرد و فرمود: برو نزد امّ سلمه و یک عدد فرش خیبرى از او بگیر و بیاور. وقتى سلمان فارسى آن فرش را آورد، حضرت دستور داد تا فرش را پهن کنند و هر نفر در گوشه اى ، روى آن بنشیند؛ پس ابوبکر و عُمر و عبدالرحمان در سه گوشه آن نشستند. و بعد از آن حضرت رسول با سلمان فارسى خلوت کرد و اسرارى را برایش بیان نمود و در پایان فرمود: در چهارمین گوشه فرش بنشین ؛ و به حضرت علّى علیه السلام نیز دستور داد: در میانه و وسط آن فرش بنشین ؛ وآنچه برایت گفتم بگو، که در این صورت بر هر کارى و هر حرکتى قادر خواهى شد. در این لحظه ، آن سه نفر گفتند: این از خصوصیّات علىّ است ؟! حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: بلى ، قدر و منزلت او را بشناسید و احترام او را رعایت کنید. جابر انصارى گوید: بعد از آن ، فرش حرکت کرد و در آسمان ها به پرواز در آمد و چون پس از مدّتى به زمین باز گشت ، از سلمان فارسى شنیدم که گفت : پس از پرواز به آسمان ها، در گوشه اى از زمین کنار غارى فرود آمدیم و طبق دستور حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، به ابوبکر گفتم : به افرادى که داخل غار هستند، سلام کن و چون سلام کرد جوابى نشنید. سپس به عمر گفتم که سلام کند، او هم پس از سلام جوابى نشنید، همچنین عبدالرحمان سلام کرد و نیز جوابى داده نشد، بعد از آن خودم سلام کردم و جواب سلام من نیز داده نشد. در نهایت به حضرت علىّ علیه السلام عرضه داشتم : اکنون شما بر اهل غار سلام نمائید؛ و چون همانند دیگران سلام کرد ناگهان درب غار گشوده شد و صدائى از درون آن به گوش ‍ رسید و نورى نمایان گردید به طورى که آن سه نفر از وحشت پا به فرار گذاشتند. من به ایشان گفتم : آرام باشید، فرار نکنید تا ببینیم چه خواهد شد و آن ها چه مى گویند. سپس حضرت علىّ علیه السلام به اهالى درون غار خطاب نمود و فرمود: سلام بر شماها که به خداى یکتا ایمان آورده اید. در همین لحظه از درون غار گفته شد: سلام بر تو اى امام متّقین ! ما شهادت مى دهیم که پسر عمویت پبامبر خدا است و تو امام و پیشواى مسلمین هستى ؛ و ولایت و خلافت پس از رسول خدا تنها مخصوص تو است نه دیگران . بعد از آن ، هر سه نفر به حضرت علىّ علیه السلام گفتند: ما نیز به آنچه اهل غار اظهار داشتند، ایمان داریم ؛ ولى هنگام باز گشت نزد رسول اللّه ، براى ما شفاعت نما؛ شاید که از ما راضى شود. پس از آن طبق دستور حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، روى همان فرش نشستیم و بعد از پرواز، مجدّدا جلوى مسجد فرود آمدیم و حضرت از منزل خارج شد و نزد ما آمد و فرمود: در این سفر چه گذشت ؟ آن سه نفر عرضه داشتند: یا رسول اللّه ! بر آنچه اهل غار شهادت دادند، ما نیز شاهد و مؤ من هستیم . حضرت رسول صلوات اللّه علیه اظهار نمود: اگر ثابت قدم باشید، هدایت یافته و سعادتمند خواهید بود؛ و بدانید که آنچه وظیفه رسالتم بود به شما ابلاغ کرده ام . و در پایان فرمود: آن کسى که ولایت و خلافت علىّ ( علیه السلام ) را بعد از من بپذیرد، پیروز و نجات یافته است .(42) نخى از پیراهن ، براى شِفاء شخصى به نام بحر سقّا حکایت کند: خدمت امام صادق علیه السلام بودم ، آن حضرت فرمود: اى بحر! اخلاق خوب موجب شادى و سرور است ؛ و سپس افزود: آیا مى خواهى به داستانى از زندگى پیامبر خدا که اهالى مدینه آن را نمى دانند برایت بیان کنم ؟ عرض کردم : بلى . حضرت فرمود: روزى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، با جمعى از اصحاب خود در مسجد نشسته بود، ناگهان کنیزى از انصار وارد مسجد شد و کنار پیغمبر خدا صلوات اللّه علیه ایستاد و گوشه اى از پیراهن حضرت را گرفت . پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله برخاست و کنیز بدون آن که سخنى گوید، پیراهن حضرت را رها کرد و چون آن حضرت نشست ، دو مرتبه کنیز پیراهن ایشان را گرفت و این کار را تا سه مرتبه انجام داد تا آن که مرتبه چهارم پیامبر ایستاد و کنیز پشت سر حضرت قرار گرفت و یک نخ از پیراهن حضرت را آهسته کشید و برداشت و رفت . پس از آن مردم به کنیز گفتند: این چه جریانى بود که سه مرتبه گوشه پیراهن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را گرفتى و زمانى که حضرت از جاى خود بلند مى شد، تو سخنى نمى گفتى و حضرت هم سخنى نمى فرمود؟! کنیز گفت : در خانواده ما مریضى بود، مرا فرستادند تا نخى به عنوان تبرُّک از پیراهن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى شفاى مریض برگیرم و چون خواستم نخى از پیراهنش در آورم ، متوجّه من گردید و من شرم کردم تا مرتبه چهارم که من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و چون توجّه شان به من نبود نخى از پیراهنش گرفتم و براى شفاى مریض بردم .(43) پیمان آهو و اسلام آوردن منافق مرحوم شیخ طوسى و علاّمه مجلسى و دیگر بزرگان آورده اند: امام صادق صلوات اللّه علیه به نقل از امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام حکایت فرماید: روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، عبورش بر آهوئى افتاد که با طناب به میخ چادر و خیمه اى بسته شده بود، آهو با مشاهده آن حضرت به سخن آمد و گفت : یا رسول اللّه ! من مادر دو نوزاد هستم که تشنه و گرسنه اند وپستان هایم پر از شیر گشته است ، مرا آزاد گردان تا بروم بچّه هایم را شیر دهم و چون سیر شوند دو مرتبه بر مى گردم ؛ و مرا با همین طناب ببند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: چگونه تو را آزاد کنم در حالى که شکار این خانواده هستى ؟ آهو در جواب گفت : یا رسول اللّه ! من بر مى گردم و با دست خودت مرا به همین شکل ببند. پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، پیمان و میثاق از آهو گرفت که سریع باز گردد، بعد از آن حیوان را آزاد نمود. آهو رفت و پس از لحظاتى برگشت و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، آن را به همان حالت اوّل بست و سپس از چند نفر سؤ ال نمود: این آهو از کیست ؟ و چه کسى آن را شکار کرده است ؟ گفتند: از فلان خانواده است ؛ حضرت نزد آن خانواده آمد، در حالى که شکارچى از منافقین بود، با دیدن چنین صحنه اى و شنیدن تمام جریان دست از نفاق خود برداشت و آهو را آزاد کرد و سپس جزء یکى از یاران با وفاى حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، قرار گرفت .(44) شفاعت کودک در قیامت انس بن مالک حکایت کند: مردى از انصار هرگاه به ملاقات ودیدار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مى آمد، فرزند خویش را نیز به همراه خود مى آورد. پس از گذشت مدّتى ، فرزند آن شخص (45) فوت کرد وپدر این موضوع را از آن حضرت پنهان داشت ، تا آن که روزى به محضر مبارک پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، وارد شد؛ حضرت جویاى فرزند او شد؟ دیگران گفتند: فرزندش از دنیا رفته است و او داغدار مى باشد. بعد از این که آن شخص از حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، رفت ؛ به اصحاب خود فرمود: آیا مایل هستید که برویم و او را سر سلامتى وتسلیت گوئیم ؟ دوستان پذیرفتند و به همراه آن حضرت حرکت کردند. همین که حضرت وارد منزل شد و مشاهده نمود که پدر فرزند، بسیار محزون و غمگین است ، به او و تمام افراد خانواده تسلیت فرمود. و پس از تسلیتِ پیامبر خدا و همراهان ، پدر اظهار داشت : یا رسول اللّه ! او امید و آرزوى من بود که در پیرى کمک و یار و غمخوار من باشد. حضرت فرمود: آیا تو شادمان نمى گردى ، آن گاه که فرزندت را در قیامت جلوى خود ببینى و به او بگویند: داخل بهشت برو. فرزندت بگوید: پروردگارا! من پدر و مادرم را مى خواهم و آن قدر به محضر ربوبى حقّ التماس کند تا آن که خداوند شفاعت فرزند کوچک و بى گناه را در حقّ پدر و مادر مى پذیرد و با یکدیگر وارد بهشت مى شوید؟! همراهان گفتند: یا رسول اللّه ! این بشارت تنها مخصوص این شخص است ، یا براى عموم مسلمان ها است ؟ حضرت فرمود: این بشارت و نوید براى تمام بندگان مؤ من به خداوند متعال مى باشد.(46) گریه پدر و شادى قلب امام جعفر صادق به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السلام حکایت فرماید: روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، در محلّى نشسته بود و من به همراه عدّه اى ، اطراف آن حضرت حضور داشتیم ، که ناگهان شخصى از طرف یکى از دختران حضرت رسول آمد و گفت : دخترتان گوید: فرزندم سخت بیمار و در حال مرگ قرار گفته است ؛ چنانچه ممکن باشد تشریف آورید و مرا کمک نمائید. حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: برو، به دخترم بگو: آنچه را خداوند داده و آنچه را بگیرد همه از براى اوست و هر انسانى که در این دنیا آمده ، باید روزى از این دنیا برود. آن شخص پیام حضرت را براى دخترش برد و پس از لحظاتى باز گشت و گفت : یا رسول اللّه ! پیام شما را رساندم ؛ لیکن دخترتان اظهارداشت : این فرزند از جان خودم عزیزتر است ، اگر امکان دارد تشریف بیاورید. پس از آن ، رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله حرکت نمود و ما نیز به همراه ایشان رفتیم تا به منزل دختر حضرت رسیده و سپس وارد منزل شدیم . همین که رسول خدا صلوات اللّه علیه چشمش به طفل افتاد که درحال جان دادن بود غمگین و گریان شد. گفتم : یا رسول اللّه ! ما را از گریه در مرگ افراد نهى مى نمائید وآن گاه خودتان گریه مى کنید؟! حضرت فرمود: من شما را از گریه در مرگ عزیزانتان نهى نکرده ام ، بلکه از شیون و داد و فریاد نهى شده اید. و سپس افزود: بدان که این نوع گریه ، عقده دل را مى گشاید و موجب سلامتى و شادابى قلب و روان مى گردد.(47) نماز بر جنازه منافق امام جعفر صادق علیه السلام حکایت نموده است : وقتى عبداللّه بن اءُبىّ بن سلول یکى از منافقین به هلاکت رسید، پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله به همراه بعضى از اصحاب خود بر جنازه او حاضر شدند و در مراسم دفن او شرکت نمودند. عمر بن خطّاب که در آن مراسم شرکت داشت لب به اعتراض گشود و گفت : یا رسول اللّه ! مگر خداوند تو را از حضور بر جنازه منافقین نهى نکرده است که بر قبر آن ها حاضر نشوى ؟ حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله سکوت نمود و پاسخى نفرمود؛ عُمَر اعتراض خود را تکرار کرد. در این هنگام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جواب اعتراض عمر، چنین اظهار داشت : واى بر حال تو! آیا خبر دارى که من بر بالین قبر این منافق چنین دعا کردم : ((اللّهمّ احشُ جَوْفَهُ نارا، وَ امْلا قَبْرَهُ نارا، وَاءصِلْهُ نارا)). یعنى ؛ خداوندا! درون - قبر - او را پر از آتش گردان و او را هم نشین با آتش قرار ده .(48) دیدار از مریض بهشتى حضرت امیرالمؤ منین ، امام علىّ علیه السلام حکایت نمایند: روزى ابوذر غفارى دچار تَب و لرز شدیدى شده بود، من به محضر مبارک رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمدم وگفتم : یا رسول اللّه ! ابوذر غفارى مبتلا به مرض سختى شده است . حضرت فرمود: با یکدیگر به عیادت و دیدار او مى رویم ، پس من به همراه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله حرکت کردم و چون وارد منزل ابوذر غفارى شدیم ، کنار بستر او نشستیم . پس از آن پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به ابوذر کرد و فرمود: در چه وضعیّتى هستى ؟ ابوذر عرض کرد: یا رسول اللّه ! در تب شدید و حالتى که مشاهده مى فرمائى به سر مى برم . حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: اى ابوذر! گویا تو را در یکى از باغات بهشت مى بینم . و سپس افزود: تو غرق در امور دنیوى و مادّى گشته بودى و با این عارضه و ناراحتى که بر تو وارد شده است ، خداوند متعال لغزش ها و خطاهاى تو را مورد مغفرت قرار داد؛ پس اى ابوذر! تو را بر این رحمت و مغفرت بشارت باد.(49) حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در حدیثى دیگر فرمود: بسیار تعجّب مى کنم از آن مؤ منى که براى مریضى خود، جزع و ناراحتى مى کند؛ چنانچه انسان مؤ من ، موقعیّت خود را در پیشگاه خداوند بداند، همانا دوست دارد که همیشه مریض باشد تا مرگ ، او را دریابد و به ملاقات خداوند مهربان برود.(50) روش همزیستى با دوستان امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرمود: پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، ساعات روزانه خود را براى ملاقات با اصحاب تنظیم و تقسیم مى نمود و با نظم و با رعایت نوبت افراد، با ملاقات کنندگان مجالست و صحبت مى فرمود. آن حضرت در مجالس ، در حضور اصحاب و دوستان هرگز پاى خود را دراز نمى کرد؛ بلکه همیشه در حضور اشخاص ، دو زانو مى نشست ؛ و هیچگاه به طور سَرِ پا و زانوها بالا نمى نشست . هنگامى که شخصى با حضرت دست مى داد و با ایشان مصافحه مى کرد، دست خود را نمى کشید و جدا نمى کرد مگر آن که آن شخص ، دست خود را از دست حضرت جدا کند. در هر کجا سائلى را مى دید، نا امیدش نمى کرد و اگر چیزى همراه خود نداشت که به او بدهد مى فرمود: خداوند، انشاء اللّه تو را کمک نماید و دعاى خیرى در حقّ او مى نمود. هرکس با حضرت آشنا، هم نشین و یا هم سفر مى گشت ، حضرت نام او را جویا مى شد و سؤ ال مى نمود. و هرکس حضرت را به طعامى دعوت مى کرد، قبول مى نمود و اگر بر سفره اى حاضر مى شد، از غذاى آن ها میل مى کرد.(51) همچنین آورده اند: روزى یکى از اصحاب و دوستان پیامبر عالى قدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، که در مدینه منزل داشت ، آن حضرت را به همراه چهار نفر دیگر از یارانش به میهمانى در منزل خود دعوت کرد. پیامبر خدا دعوت آن شخص صحابى را پذیرفت ؛ و چون به همراه چهار نفر دیگر به سوى منزل میزبان حرکت کردند، در بین راه یک نفر دیگر نیز به عنوان نفر ششم به ایشان ملحق شد. هنگامى که آن حضرت با همراهانش نزدیک منزل میزبان رسیدند، پیامبر اکرم صلوات اللّه علیه به آن شخص ششم فرمود: میزبان تو را دعوت نکرده است ، همین جا منتظر باش تا با صاحب منزل صحبت کنیم و براى تو نیز اجازه ورود بگیریم . همچنین روایت کرده اند: هرگاه پیامبر خدا سوار بر مرکب مى شد و به سمتى مى رفت ؛ اگر در مسیر راه به شخص پیاده اى برخورد مى نمود، او را نیز بر مرکب خود سوار مى کرد.(52) چگونگى بیعت زنان با پیامبر خدا مرحوم علىّ بن ابراهیم قمّى در کتاب خود، پیرامون تفسیر این آیه شریفه قرآن : ( یا اَیُّها النَّبیُّ اِذا جاءَکَ الْمُؤ مِناتُ یُبایِعْنَکَ...)(53) آورده است : این آیه مبارکه در فتح مکّه بر حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نازل شد؛ و چون زنان خواستند با پیامبر خدا بیعت کنند حضرت قَدَحى از آب جلوى خود نهاد و دست خود را داخل آن نمود. پس از آن خطاب به زنان کرد و فرمود: هرکس مى خواهد با من بیعت کند، دست خود را داخل این قدح نماید و سپس افزود: من با زنان مصافحه نمى کنم . این بیعت دو شرط داشت : یکى از طرف خداوند: ( اءَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللّه شَیئا وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ اَوْلادَهُنَّ وَ لا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ اَیْدِیهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فى مَعرُوفٍ فبایِعْهُنَّ )(54)؛ این که در اعمال و عبادات به خدا مشرک نباشند، دزدى نکنند، زنا به هر نوعى انجام ندهند، فرزندان خود را به هر دلیل ودر هر وضعیّتى نکشند، یکدیگر را متّهم نسازند و در کارهاى نیک وپسندیده با پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مخالفت نکنند. و دوّمین شرط از طرف شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى باشد که همان تفسیر ((معروف )) باشد: امّ حکیم دختر حارث بن عبدالمطّلب دختر عموى پیامبر گفت : یا رسول اللّه ! معروف چیست ، که نباید در آن تو را مخالفت کنیم ؟ حضرت فرمود: یعنى ، صورت خود را نخراشید، بر گونه هاى خود چنگ و ناخن نکشید، گیسوان خود را نکنید، یقه لباستان را چاک نزنید، لباس سیاه نپوشید، واویلا نگوئید و زیاد بر بالین قبر ننشینید. قابل ذکر است که این هفت شرط، آداب و روشى است که آن ها براى مردگان خود انجام مى دادند؛ و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله از زنان عهد و پیمان گرفت که این اعمال را انجام ندهند(55). ورود به مدینه و خرماى سلمان پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله چون روز دوشنبه ، هبجدهم ربیع الاوّل ، وارد مدینه منوّره گردید؛ خبر ورودش در بین تمامى اهل مدینه منتشر گردید. سلمان فارسى که در جستجوى حقیقت و دین مبین اسلام بود ویکى از یهودیان مدینه او را براى کشاورزى نخلستان خود خریدارى کرده بود، چون خبر ورود پیامبر اسلام صلوات اللّه علیه را شنید طبقى از خرما تهیّه کرد و جلوى پیامبر و همراهانش آورد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سؤ ال نمود: این ها چیست ؟ سلمان گفت : صدقه خرماها است ؛ چون تازه به این شهر وارد شده اید و غریب هستید، دوست داشتم با این صدقه از شما پذیرائى کنم . پیامبر خدا به همراهان خود فرمود: بسم اللّه بگوئید و بخورید؛ ولى خود حضرت از آن خرماها تناول ننمود. سلمان با انگشت اشاره کرد و با خود به فارسى گفت : این یک علامت ؛ و سپس طبقى دیگر از خرما آورد و چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سؤ ال نمود که این ها چیست ؟ گفت : چون دیدم از خرمائى که به عنوان صدقه آوردم ، میل ننمودى ، این ها را به عنوان هدیه به حضورتان آوردم . در این هنگام ، حضرت به همراهان فرمود: بسم اللّه بگوئید و بخورید؛ و خودش نیز مشغول خوردن شد. همچنین سلمان با انگشت اشاره کرد و با خود به فارسى گفت : این دو علامت ؛ و سپس اطراف حضرت رسول دور زد. پیامبر خدا پارچه اى را که بر دوش خود انداخته بود برداشت و جون سلمان ، چشمش بر شانه راست به مُهر نبوّت و خال آن حضرت افتاد جلو آمد و آن را بوسید. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سؤ ال نمود: تو کیستى ؟ گفت : من مردى از اهالى فارس هستم که از شهر خود آمده ام ... و تمام جریان خود را بازگو نمود؛ و چون اسلام آورد پیامبر اکرم صلوات اللّه علیه او را بشارت به سعادت و خوشبختى داد.(56) رسیدگى به فقراء و نصیحت دلسوزانه امام جعفر صادق به نقل از پدران بزرگوارش علیهم السلام ، بیان فرماید: پشت منزل و مسجد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله جایگاهى به نام صُفّه براى مسلمانان مهاجرى که پناهگاه ومنزلى نداشتند، تهیّه شده بود، که آن ها حدود چهار صد نفر مرد بودند. حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، روزها از آن ها دلجوئى مى نمود و نیز صبحانه و شام آن ها را تهیّه و تاءمین مى کرد و در اختیارشان قرارمى داد. روزى حضرت نزد ایشان آمد؛ و دید که هرکس مشغول کارى است ؛ یکى کفش پاره شده مى دوزد، دیگرى لباس و پیراهن خود را وصله مى کند و ... . حضرت به هر یک از آن ها مقدار ده سیر خرما داد، یکى از آن ها از جاى خود برخاست و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! آن قدر به ما خرما داده اى که شکم ها و درون ما، در حال آتش ‍ گرفتن است . پیامبر خدا در جواب چنین فرمود: اگر امکانات بیشترى داشتم و مى توانستم ، از دیگر غذاها نیز شما را بهره مند مى کردم ، ولیکن به شما مى گویم که هرکس پس از من زنده باشد، بهره اى کافى از دنیا و نعمت هاى آن خواهد برد، واز بهترین لباس ها و بهترین منزل ها و ساختمان ها استفاده خواهد کرد. شخصى از آن جمع بلند شد و به آن حضرت عرضه داشت : یارسول اللّه ! من به آن زمان و به چنان زندگى علاقه مند هستم ، به بفرما، که آن دوران چه وقت فرا خواهد رسید؟ حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آگاه باشید، ارزش این زمانى که شما در آن به سر مى برید، بهتر و برتر از هر زمان دیگرى است . سپس افزود: شما مؤ منین چنانچه شکم هاى خود را از حلال پر کنید، پس میل آن پیدا مى کنید که از چیزها وغذاهاى حرام نیز استفاده و بهره گیرید.(57) شجره طوبى و دوستداران بلال بن حمامه ، یکى از یاران پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله حکایت کند: روزى آن حضرت در حال تبسّم و خنده بر ما وارد شد و صورت مبارکش همانند ماه تابان نورانى بود. عبدالرّحمن بن عوف از جاى خود برخاست و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! این چه نورى است که در چهره و صورت شما نمایان گشته است ؟ حضرت فرمود: بشارتى از طرف خداوند متعال درباره برادر وپسر عمویم علىّ؛ و دخترم فاطمه زهراء سلام اللّه علیهما به من رسید بر این که خداوند، فاطمه و علىّ بن ابى طالب را به ازدواج و نکاح یکدیگر در آورده است و دستور داده تا خازن و ماءمور بهشت درخت شجره طوبى را حرکت دهد. پس شجره طوبى برگ هائى همانند سند و حواله ، به تعداد دوستداران و علاقمندان اهل بیتِ من بر خود رویانید. سپس ملائکه اى را در کنار آن درخت به وجود آورد و به هر یک از آن ها یکى از اسناد و حواله هاى آن درخت را تحویل داد. و چون روز قیامت بر پا شود و خلایق ، محشور گردند، صدائى در بین آن جمع شنیده شود و توسّط آن ، ملایک به هر یک از دوستداران اهل بیتِ من ، یک برگ از آن اسناد و حواله ها داده مى شود، که برگه ایشان آزادى از آتش جهنّم ؛ و جواز ورود به بهشت خواهد بود. پس از آن ، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله افزود: علىّ وهمسرش فاطمه ، مردان و زنان مسلمانِ امّتِ مرا از آتش جهنم نجات داده ؛ و ایشان را وارد بهشت خواهند نمود.(58) طعامى مختصر وجمعیّتى انبوه از کارگران مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خرایج خود حکایتى را ایراد نموده است که از چندین جهت با اهمّیت و ارزنده مى باشد: جابر بن عبداللّه انصارى گوید: احزاب و قبیله هاى عرب بر علیه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، متّحد شدند و تصمیم بر جنگ و مقاتله با آن حضرت را گرفتند، حضرت در این زمینه با اصحاب و یاران خود مشورت نمود. در این لحظه سلمان اظهار داشت : یا رسول اللّه ! هنگامى که دشمن بر شهرهاى عَجَم هجوم آورد، اطراف شهرهاى خود را خندق حفر مى کنند تا جنگ و ستیز از جوانب مختلف نباشد و دشمن نتواند از هر سو به آن ها هجوم آورد؛ در این هنگام خداوند متعال وحى فرستاد که پیشنهاد سلمان اجراء گردد. سپس حضرت رسول ، اطراف شهر مدینه را جهت حفر خندق خط کشید و افراد را به گروه هاى دَه نفره ، دسته بندى نمود و به هر گروه دَه ذراع (59) سهمیه داد تا خندق را حفر نمایند. جابر گوید: پس از گذشت یک روز از حفر خندق به سنگ بسیار بزرگ و سختى برخورد کردیم ، که براى افراد جابجائى و یا شکستن آن امکان پذیر نبود، رفتم تا به حضرت این خبر را گزارش دهم . ناگاه حضرت را در حالى که سنگى بر شکم خود بسته و رو به سمت آسمان بر کمر خوابیده بود، مشاهده کردم ؛ و همین که در جریان پیدایش سنگ قرار گرفت ، حرکت نمود و کنار آن سنگ آمد و مقدارى آب ، داخل دهان خود کرد و بر سنگ پاشید؛ و سپس کلنگ را گرفت و ضربه اى در وسط سنگ نواخت که جرقّه اى از آن ظاهر گشت و از نور آن ، تمام ساختمان ها و شهرهاى یَمَن مشاهده گردید. بعد از آن ضربه اى دیگر کوبید که مسلمان ها از نور جرقّه آن ، شهرها و ساختمان هاى عراق و فارس را دیدند؛ و چون سوّمین ضربه را زد، سنگ شکست و متلاشى گردید؛ پس از آن ، حضرت خطاب به مسلمان ها کرد و فرمود: در هر جرقّه چه دیدید؟ وقتى مسلمانان مشاهدات خود را مطرح کردند، آن حضرت فرمود: آنچه را مشاهده نمودید، خداوند براى شما مى گشاید و در قلمرو مسلمین قرار مى گیرد. سپس جابر افزود: ما در منزل حدود یک من جو و یک گوسفند مادّه داشتیم ، به خانه آمدم و به همسرم گفتم : رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را دیدم که از گرسنگى ، سنگى بر شکم خویش بسته بود، بر خیز تا جوها را آرد کنیم و نان بپزیم ؛ و گوسفند را سر ببریم و آبگوشتى تهیّه کنیم و ایشان را دعوت نمائیم . همسرم گفت : برو حضرت را آگاه ساز و چنانچه اجازه فرمود بیا تا تا طعامى را براى ایشان مهیّا سازیم ؛ و چون نزد حضرت آمدم و جریان را بازگو کردم ، فرمود: در منزل چه دارى ؟ عرضه داشتم : حدود یک من جو و یک گوسفند مادّه آماده داریم . فرمود: آیا با همراهانم بیایم و یا تنها؟ و من چون دوست نداشتم بگویم که شما تنها تشریف بیاورید، گفتم : با هرکس که دوست دارید تشریف فرما شوید؛ و فکر کردم که فقط علىّ بن ابى طالب علیه السلام را به همراه مى آورد. بنابر این به خانه برگشتم و به همسرم گفتم : رسول خدا صلوات اللّه علیه تشریف مى آورد، تو جوها را آماده کن و من هم گوسفند را؛ همین که طعام آماده شد، نزد حضرت آمدم و اظهار داشتم : یا رسول اللّه ! غذا آماده است . سپس پیامبر خدا کنار خندق ایستاد و با صداى بلند فرمود: اى مسلمان ها! جابر بن عبداللّه انصارى را براى صرف غذا اجابت نمائید. پس تمام کارگرهاى مهاجر و انصار حرکت کردند و در بین راه ، هر مسلمانى را که مى دیدند، او را نیز همراه خود مى آوردند. من با خود گفتم : این جمعیّت انبوه را نه منزل ما گنجایش دارد و نه طعام مختصر کفایت مى کند، لذا سریع به منزل آمدم و خبر حرکت آن جمعیّت انبوه را براى همسرم گزارش دادم ؛ همسرم در پاسخ گفت : آیا پیامبر خدا را از مقدار طعام آگاه ساخته اى ؟ گفتم : بلى ، پس همسرم اظهار نمود: هیچ ناراحت نباش و حضرت مى داند که چه کند. وقتى آن جمعیّت جلوى منزل رسیدند، حضرت دستور داد تا همه افراد بیرون منزل بنشینند و خود حضرت به همراه علىّ علیهماالسّلام ، وارد شد و نگاهى در تنور نان کرد و آب دهان خود را داخل تنور انداخت و سر دیگ غذا را برداشت و نگاهى در آن نمود. سپس به همسرم فرمود: نان ها را یکى ، یکى از تنور درآور و به من بده ؛ و چون حضرت یکى از نان ها را گرفت و با حضرت علىّ علیه السلام آن را تکّه تکّه کردند و داخل ظرف ریختند تا پُر شد و مقدارى گوشت و آبگوشت روى آن ریخت و فرمود: افراد ده نفر، ده نفر وارد شوند. و من در کمال حیرت مشاهده مى کردم که افراد مى آمدند و از آن طعام میل مى کردند سیر مى شدند و از غذا چیزى کم نمى شد، بعد از آن که تمامى افراد غذا خوردند و رفتند، فرمود: بیائید خودمان هم بخوریم ، پس من با حضرت رسول و علىّ، سلام اللّه علیهما از آن غذا خوردیم ؛ و چون خواستیم از منزل بیرون رویم به برکت حضرت چیزى از غذا کم نشده بود.(60) توبه نَبیره شیطان و ارتباط با انبیاء حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید: روزى پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در بین کوه هاى مکّه قدم مى زد، چشمش افتاد به مردى بلند قامت ، به او فرمود: تو از جنّیان هستى ، اینجا چه مى کنى ؟ گفت : من هام فرزند هیثم فرزند قیس فرزند ابلیس هستم . حضرت فرمود: بین تو و ابلیس دو پدر فاصله است ؟ گفت : آرى ؛ فرمود: چند سال عمر کرده اى ؟ پاسخ داد: به مقدار عمر دنیا، آن روزى که قابیل ، هابیل را کشت ، من نوجوان بودم و مى شنیدم که آن دو چه مى گویند؛ و کار من این بود که بین افراد تفرقه و دشمنى ایجاد مى کردم ، و بر بام خانه ها و سر دیوارها مى رفتم و شور و شیون به راه مى انداختم ، و سعى داشتم که افراد صله رحم نکنند، نیز خوراک و طعام انسان ها را فاسد مى گرداندم . حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: کارهاى بسیار زشت و خطرناکى را انجام داده اى . هام گفت : مدّتها است توبه کرده ام و توسّط حضرت نوح علیه السلام هدایت گشتم و سوار کشتى او شدم ، من همراه حضرت هود علیه السلام ، در مسجد هنگام عبادت با دیگر مؤ منین حضور داشتم ، و با حضرت إ لیاس علیه السلام در جریان ریگ هاى بیابان بودم ؛ و آن هنگامى که خواستند حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش بیندازند حضور داشتم ؛ و چون خواستند حضرت یوسف علیه السلام را به چاه افکنند کنارش بودم ، او را در بغل گرفته و آهسته در چاه نهادم ، هچنین در زندان ، مونس و همدم او بودم . و نیز مدّتى با حضرت موسى علیه السلام بودم و مقدارى از تورات را به من تعلیم نمود و فرمود: چنانچه حضرت عیسى را ملاقات کردى ، سلام مرا به او برسان ، و حضرت عیسى علیه السلام مقدارى از انجیل را به من تعلیم داد و سپس فرمود: سلام مرا به حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله برسان . پس یا رسول اللّه ! سلام حضرت عیسى بر تو باد. رسول خدا صلوات اللّه علیه فرمود: سلام خدا بر او باد و نیز سلام بر تو که سلام رسان هستى ، اى هام ! چنانچه خواسته اى دارى ، بگو؟ هام گفت : آرزوى من آن است که خداوند تو را براى هدایت و نجات امّت نگه دارد و این که امّت ، صادقانه مطیع وصىّ و خلیفه ات باشند، چون که امّت هاى گذشته به جهت مخالفت و دشمنى با اوصیاى پیغمبرانشان هلاک شدند و تقاضاى دیگر من آن است که مقدارى از قرآن را به من بیاموزى تا در نماز بخوانم . حضرت رسول به امام علىّ علیهماالسّلام فرمود: یا علىّ! هام راتعلیم ده و با او مدارا کن . هام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! این شخص کیست ؟ تا همدم او باشم ، چون جنّیان فقط تابع پیغمبر و یا خلیفه او هستند. حضرت فرمود: اى هام ! خلیفه دیگر انبیاء چه کسانى بودند؟ گفت : خلیفه آدم فرزندش شیث بود، خلیفه نوح سام ، خلیفه هود یوحنّا پسر عموى هود بود و خلیفه ابراهیم اسماعیل ، خلیفه اسماعیل اسحاق ، خلیفه موسى یوشع ، خلیفه عیسى شمعون ، و این ها خلیفه پیغمبران خود گشتند، چون زاهدترین افراد نسبت به دنیا و راغب ترین آن ها در آخرت بودند. پیامبر خدا فرمود: در کتاب هاى آسمانى چه کسى خلیفه من معرّفى شده است ؟ گفت : در تورات ، شخصى به نام ((ایلْیا)) ذکر شده ؛ پس حضرت فرمود: این شخص ، همان ((ایلیا)) است ؛ و یکى از نام هاى دیگر او، حیدر است . سپس هام بر حضرت علىّ علیه السلام سلام کرد. پس از آن حضرت علىّ علیه السلام بعضى از سوره هاى قرآن را به هام نبیره شیطان تعلیم نمود.(61) صدقه و اَفعى همراه یهودى حضرت ابا عبداللّه ، امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید: روزى پیامبر عالى قدر اسلام ، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، در جمع اصحاب و یاران خود نشسته بود، که یک نفر یهودى از نزدیکى حضرت و اصحابش عبور مى کرد، خطاب به رسول خدا کرد و گفت : سام علیک . رسول خدا، در پاسخ به آن یهودى اظهار نمود: و علیک . بعضى از اصحاب گفتند: یارسول اللّه ! یهودى آرزوى مرگ براى شما کرد و گفت : سام علیک ، یعنى ؛ مرگ بر تو باد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: من نیز همانند او جوابش را پاسخ دادم ؛ و سپس افزود: این مرد یهودى امروز به وسیله مار سیاهى افعى کشته خواهد شد. و چون عصر همان روز فرا رسید، یهودى در حالى که مقدارى هیزم با طناب بسته بود و آن ها را جهت فروش بر پشت خود حمل کرده بود از بیابان بازگشت ، پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله نیز در همان محلّ با عدّه اى از همان افراد نشسته بود که چشمشان بر آن یهودى افتاد، حضرت به او فرمود: بار هیزم را زمین بگذار، همین که هیزم ها را زمین نهاد وطناب را باز کرد، مار بزرگى را در بین هیزم ها بى حال وبى حسّ مشاهده کرد. حضرت به او خطاب کرد و فرمود: امروز چه کار خیرى کرده اى ؟ گفت : کارى نکرده ام ، مگر آن که دو عدد نان همراه خود داشتم یکى از آنها را خوردم و دیگرى را به فقیرى صدقه دادم . حضرت رسول فرمود: خداوند متعال ، بلا را به وسیله آن صدقه از تو برطرف کرد و پس از آن اظهار داشت : صدقه انواع بلاها را از انسان برطرف مى گرداند. سپس یهودى اسلام را پذیرفت و شهادتین را بر زبان خود جارى نمود؛ ومسلمان شد(62). مسابقه و کُشتى با چوپان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله مدّتى پس از آن که به رسالت و نبوّت مبعوث شد، روزى از شهر مکّه به سوى ابطح خارج گشت ، در بین راه چوپانى بیابان نشین را دید که مشغول چرانیدن گوسفندان خود مى باشد. و این چوپان در بین افراد آن منطقه از جهت زور و نیروى جسمى مشهور بود، همین که آن حضرت نزدیک او رسید، چوپان عرضه داشت : آیا حاضرى با من کشتى بگیرى و زور آزمائى کنیم ؟ حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله اظهار نمود: تو قدرت وتوان مسابقه با مرا ندارى ، چوپان اظهار داشت : قول مى دهم اگر من برنده نشدم یک گوسفند براى تو باشد. حضرت پذیرفت و چون با یکدیگر کشتى گرفتند پیامبر خدا صلوات اللّه علیه ، چوپان را بر زمین زد و در مسابقه کشتى برنده گردید، چوپان از جاى خود برخاست و گفت : آیا حاضر هستى یک بار دیگر با هم کشتى بگیریم ؟ حضرت فرمود: مطمئن باش که تو برنده نمى شوى . چوپان با غرور تمام گفت : اگر تو برنده شدى ، یک گوسفند دیگر از گوسفندان من براى تو باشد. پس یک بار دیگر آن دو نفر مشغول کشتى گرفتن شدند؛ و چوپان تمام نیرو و توان خود را به کار گرفت ولى در مقابل آن حضرت نتوانست هیچ کارى انجام دهد ورسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دوباره او را بر زمین انداخت . هنگامى که از جاى خود برخاستند، چوپان عرضه داشت : یا رسول اللّه ! تا کنون کسى نتوانسته بود در مقابل قدرت من دوام بیاورد مگر تو، پس حقّ با تو است ، اکنون اسلام خویش را بر من اعلان نما. و چوپان ، قهرمانِ شکست خورده ، مسلمان شد حضرت دو گوسفند خود را به او بخشید و رفت .(63) هیزم ها و مقدار گناهان محدّثین و موّرخین به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام حکایت کرده اند: روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همراه عدّه اى از اصحاب خود به بیابان کویرى بدون گیاه و درخت رهسپار شدند. هنگامى که به آن جا رسیدند، رسول خدا به همراهان خود دستور داد هر کدام مقدارى هیزم بیاورید. اصحاب گفتند: یا رسول اللّه ! در این بیابان کویر که چوب و هیزم پیدا نمى شود. حضرت فرمود: هر یک از شما به هر مقدار که مى تواند باید هیزم بیاورد. امام صادق علیه السلام افزود: اصحاب حضرت رسول همه پراکنده شدند، بعد از گذشت ساعتى ، هر یک مقدارى هیزم پیدا کرده ، آوردند و در حضور حضرت ختمى مرتبت روى هم ریختند؛ و در نتیجه مقدار بسیار زیادى هیزم روى هم انباشته گردید. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نگاهى نمود و اظهار داشت : بدانید که گناهان نیز به همین شکل زیاد و روى هم انباشته مى گردد، سپس آن حضرت به عنوان موعظه و نصیحت ، خطاب به حاضرین نمود و فرمود: مواظب حرکات خویش باشید و حتّى از گناهان کوچک نیز خود را برهانید، (چون ذرّه ، ذرّه جمع گردد و انسان را روسیاه مى گرداند). و سپس افزود: بدانید که تمام حرکات شما چه کوچک و چه بزرگ مورد توجّه خداوند متعال است و همه آن ها در نامه اعمال ثبت مى گردد، همان طورى که خداوند در قرآن حکیم فرموده است : ما تمامى اعمال و کارهاى شما را محاسبه خواهیم کرد.(64) عبادت همراه با ولایت سلمان فارسى حکایت مى نماید: روزى در حضور رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نشسته بودیم که ناگاه شخصى بیابان نشین از طایفه بنى عامر وارد شد؛ و پس از سلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! ماءمورى از سوى حضرتعالى آمد و ما را به اسلام و نماز، روزه و جهاد در راه خدا دعوت کرد و چون دیدیم کارهاى خوب وپسندیده اى است پذیرفتیم . سپس آن مأ مور، ما را از زنا، دزدى ، غیبت ، تهمت و دیگر کارهاى زشت نهى کرد و ما نیز اجتناب کردیم . پس از آن گفت : واجب است که دوستدار دامادت - و پسر عمویت علىّ بن ابى طالب باشیم ، علّت آن چیست ؟ آیا آن هم عبادت است ؟! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود : به پنج علّت واجب است دوستدار و تابع او باشید: اوّل آن که بعد از جنگ بدر نشسته بودم که جبرئیل امین نازل شد و اظهار داشت : خداوند، سلام مى رساند و مى فرماید: کسى را دوست ندارم ، مگر آن که دوستدار علىّ باشد و کسى را دشمن ندارم مگر آن که دشمن او باشد. دوّم آن که در جنگ اُحد بعد از دفن عمویم حمزه نشسته بودم که جبرئیل آمد و گفت : خداوند مى فرماید: نماز را جز بر بیماران ؛ وروزه را جز بر بیماران مریض و مسافران ؛ و حجّ را جز بر فقراء ومستمندان ، و زکات را جز بر تهى دستان واجب کردم . ولیکن دوستى علىّ بن ابى طالب را بر تمامى افراد مکلّف ، در هر حالى که باشند، واجب نموده ام . سوّم آن که خداوند متعال براى هر چیزى سیّد و سرورى قرار داد، مانند آن که قرآن را سرور تمامى کتاب هاى آسمانى ؛ و جبرئیل را سرور ملائک ؛ و مرا سرور تمامى پیامبران ؛ و علىّ را سرور همه اوصیاء قرار داد، پس دوستى من و دوستى علىّ، سرور تمامى عبادات و طاعات خواهد بود. چهارم آن که خداوند محبّت علىّ را در قلب مؤ منین مستقرّ نموده است . پنجم آن که جبرئیل خبر داد که روز قیامت ، جایگاه من و علىّ کنار عرش الهى خواهد بود.(65) خیانت یک زن پس از آن که قضیّه جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت ، طبق دستور پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودى به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرْحَب باشد برّه اى کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد. زن یهودى پیش از آن که برّه را تحویل دهد از اصحاب سؤ ال کرد که پیغمبر خدا کجاى گوسفند را بهتر دوست دارد؟ اصحاب در جواب آن زن ، اظهار داشتند: پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد. پس آن زن یهودى تمامى برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصا دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوى حضرت و یارانش نهاد. حضرت مقدارى از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است . پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله آن زن یهودى را احضار کرد و به او فرمود: چرا چنین کردى ؟ او در جواب گفت : براى آن که من با خود گفتم : اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبى نمى رسد وگرنه از شرّ او راحت مى شویم . و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید،. ولى پس از آن جریان ، حضرت به طور مکرّر مى فرمود: غذاى خیبر مرا هلاک ؛ و درونم را متلاشى کرده است .(66) روایات در چگونگى شهادت و مسموم شدن آن حضرت متفاوت است ، لیکن آنچه در تاریخ و احادیث آمده است و به طور قطعى از آن استفاده مى شود این است که حضرت به وسیله زهر مسموم و به شهادت رسید. در برخى از کتب وارد شده است که امام صادق علیه السلام فرمود: آن دو نفر زن حفصه و عایشه حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله را مسموم و شهید کردند.(67) قبول وصایاى رسول خدا حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت فرماید: در آخرین روزهاى عمر پر برکت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در همان بیمارى و ناراحتى که در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ علیه السلام کنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارک آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود. و مهاجرین و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ایشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند که ناگهان چشم هاى نازنین خویش را گشود و خطاب به جانشین خود امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد و فرمود: برادرم ! آیا وصیّت مرا مى پذیرى ؟ و وعده ها و توصیه هاى مرا انجام مى دهى ؟ امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى ، یا رسول اللّه ! و شروع به گریستن کرد به طورى که از شدّت گریه و غم و اندوه نزدیک بود بیهوش گردد. پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: اى بلال ! شمشیر و کلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى که در هنگام عبادت بر شکم خود مى بستم بیاور. پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت کرد و آن وسایل را به حضور ایشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا علىّ! این وسایل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، که پس از من بر تو مضایقه نکنند. لذا امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن وسایل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود مالید و سپس آن ها را به خانه خود برد.(68) چگونگى وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله محدّثین و موّرخین به نقل از حضرت باقر العلوم علیه السلام حکایت کرده اند: هنگامى که بیمارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شدّت یافت ، شخصى اجازه ورود بر آن حضرت را خواست ؛ و امام علىّ علیه السلام از منزل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بیرون آمد و به آن شخص فرمود: چه حاجتى دارى ؟ آن شخص عرض کرد: مى خواهم به حضور رسول خدا وارد شوم . امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: چون حضرت سخت بیمار مى باشد، اکنون نمى توانى به حضور حضرتش برسى ، خواسته ات را به من بگو؟ آن شخص عرض کرد: چاره اى نیست مگر آن که بر ایشان وارد شوم ، علىّ علیه السلام به درون منزل مراجعت نمود و از پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله براى ورود آن شخص ، اجازه خواست وحضرت رسول اجازه فرمود. هنگامى که آن شخص وارد منزل گردید و کنار بستر حضرت نشست اظهار داشت : اى پیامبر خدا! من ماءمور الهى براى شما هستم . پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: از کدام دسته اى ؟ آن شخص پاسخ داد: من ملک الموت مى باشم ، خداوند تو را مخیّر ساخته است بین این که ملاقات خدا و مرگ را بپذیرى و یا آن که در دنیا باقى بمانى . حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئیل نازل گردد و با او مشورت نمایم ؛ چون جبرئیل نازل شد، عرض کرد: اى محمّد! آخرت براى تو بهتر خواهد بود. و لذا حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ملاقات با خدا و ترک دنیا را برگزید. جبرئیل از عزرائیل تقاضا نمود: عجله نکن و اندکى صبر نما تا من به سوى پروردگارم بروم و مراجعت نمایم . عزرائیل اظهار داشت : خیر، اجازه ندارم و در همان لحظه روح مقدّس آن حضرت به ملکوت اءعلى پرواز نمود.(69) کمک دهنده هاى نورانى آخرین سفیر و رسول الهى ، حضرت محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله ، در آخرین روزهاى عمر پر برکت خود، خلیفه اش امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السلام را کنار بستر خویش خواند و پس از توصیه هائى پیرامون مسائل مهمّ در امور مختلف ، فرمود: یا علىّ! تنها کسى که مرا غسل مى دهد تو هستى . حضرت علىّ بن ابى طالب علیه السلام اظهار داشت : فدایت گردم ! آیا من به تنهائى توان غسل دادن جسد مطهّر شما را دارم ؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: جبرئیل علیه السلام مرا به این موضوع دستور داد و او هم از خداوند متعال چنین دستورى را گرفته بود. حضرت علىّ علیه السلام اظهار داشت : یا رسول اللّه ! چنانچه به تنهائى توان غسل شما را نداشتم ، آیا مجاز هستم که از شخص دیگرى کمک بگیرم ؟ در این موقع جبرئیل علیه السلام به پیامبر خاتم خطاب کرد: اى محمّد! به علىّ بفرما: که خدایت تو را سلام مى رساند و دستور مى دهد: خودت باید پسر عمویت رسول خدا را غسل دهى . و این سنّت الهى است که پیغمبر را فقط خلیفه او غسل مى دهد. پس از آن پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى علىّ! توجّه داشته باش که تو تنها نخواهى بود؛ زیرا کمک دهندگانى از طرف خداوند رحمان خواهند آمد تا تو را در غسل من یارى نمایند و آن ها بهترین یار و یاور مى باشند. حضرت علىّ علیه السلام سؤ ال نمود: یا رسول اللّه ! فدایت گردم ! آن نیروهائى که مرا در این امر کمک مى نمایند، چه کسانى هستند؟ پاسخ داد: جبرئیل ، میکائیل ، اسرافیل ، ملک الموت ، اسماعیلِ ماءمور بر آسمان دنیا، ایشان در غسل من ، تو را کمک خواهند نمود. پس در این هنگام ، حضرت علىّ علیه السلام جهت تواضع در پیشگاه مقدّس الهى ، سر به سجده نهاد و عرضه داشت : ((الحمد للّه الّذى جعل لى اءعوانا و إ خوانا، هم امناء اللّه تعالى )) یعنى ، شکر و سپاس خداوندى را که براى من در غسل پیامبرش یارانى مى فرستد که اءمینان عرش اویند.(70) رثاء در رحلت رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه وآله وسلّم اى دل بیا که موسم آه و فغان رسید یعنى عزاى خاتم پیغمبران رسید اسلام ، خوار و عزّت ایمان به باد رفت از این مصیبتى که به اسلامیان رسید عالَم به چشم مادر گیتى چو شام شد چون روز رحلت پدر اُمّتان رسید دودى ز آه مردم یثرب بلند شد بر صورت منوّر کرّوبیان رسید ز افلاکیان گذشته مگر گرد این ملال بر دامن جلال خداى جهان رسید واحسرتا که حضرت زهرا یتیم شد از ماتم پدر به لبش نیمه جان رسید(71) یا رحمةً للعالمین دل ها براى تو غمین بستى تو چشم از ما سوى گوئى که نازل شد بلا بقیّة اللّه ، آجرک اللّه رفتى و امّت شد یتیم زهراء ز ماتم دل دو نیم بودى تو در رنج و الم تا دین نگردد بیش و کم بقیّة اللّه ، آجرک اللّه حقِّ ممثَّلْ مرتضى خانه نشین شد از جفا ببین علىّ تنها شده هم راز او زهرا شده بقیّة اللّه ، آجرک اللّه کرده سکوتى جانگداز در آن زمانِ فتنه ساز جز این علىّ راهى نداشت جز فاطمه یارى نداشت بقیّة اللّه ، آجرک اللّه بشکسته سنگرِ علىّ پهلوى همسر علىّ صبرى نما یا مصطفى بینى ، حسین و کربلا بقیّة اللّه ، آجرک اللّه (72) پنج درس آموزنده و ارزنده 1 - روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب خود فرمود: خداوند متعال ، هفت هزار سال پیش از آن که دنیا را بیافریند، من وعلىّ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام -، را آفریده است . یکى از اصحاب به نام معاذ بن جبل سؤ ال کرد: در این مدّت زمان طولانى کجا و در چه حالى بودید؟ حضرت فرمود: در پیشگاه عرش الهى ، مشغول تسبیح و حمد وثناى خداوند سبحان بودیم .(73) 2 روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بر گروهى از انصار که در یکى از خانه هایشان اجتماع کرده بودند، وارد شد و پس از سلام بر آن ها، فرمود: در چه حالتى هستید؟ پاسخ دادند: مؤ من هستیم ، حضرت فرمود: آیا بر ادّعاى خود دلیل و برهانى هم دارید؟ گفتند: بلى ، در حال رفاه و نعمت ، شکر و سپاس خدا گوئیم و در حال سختى و مصیبت ، صبور و شکیبا هستیم ، و به آنچه از طرف خداوند به ما مى رسد، راضى و خوشنود مى باشیم . حضرت فرمود: بلى ، شما درست گفتید، ثابت قدم باشید.(74) 3 امام علىّ صلوات اللّه علیه حکایت فرماید: هنگامى که جنازه برادرم حمزه را آوردند، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همسران خود دستور داد که براى خانواده اش طعام تهیّه کنند و براى ایشان بفرستند؛ چون آن ها مصیبت دیده اند و حوصله تهیّه غذا را ندارند. همچنین دستور فرمود: در همین غذائى که براى صاحبان عزا مى فرستید؛ شما نیز با آنان ، هم غذا شوید.(75) 4 امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: روزى عمّار یاسر نزد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله حاضر شد و عرض کرد: یا رسول اللّه ! من شب گذشته ، جُنب شدم و چون آب براى غسل نداشتم ، لباس هاى خود را در آوردم و سپس روى خاک ها افتادم و در خاک ها غلتیدم تا تمام بدنم خاک مال شود. حضرت تبسمّى نمود واظهار داشت : این کار صحیح نبود و سپس کف دست هاى خود را بر زمین زد و کف دست راست خود را بر پشت دست چپ و نیز دست چپ را بر پشت دست راست کشید. و بعد از آن با دو کف دست بر پیشانى خود مسح نمود و افزود: این چنین تیمّم کنید که خداوند دستور داده است .(76) 5 عبداللّه بن عبّاس حکایت کند: روزى عدّه اى از فقراء و مساکین نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و اظهار داشتند: یا رسول اللّه ! ثروتمندان ، همانند ما نماز و روزه انجام مى دهند و نیز چون ثروت دارند صدقه مى دهند و انفاق مى کنند؛ ولى ما محروم هستیم و توان انجام این خیرات را نداریم . حضرت رسول فرمود: هنگامى که سلام نماز را گفتید، 33 مرتبه بگوئید: سبحان اللّه ، و 33 مرتبه الحمد للّه ، و 34 مرتبه اللّه اکبر، وبعد از آن 30 مرتبه لااله الاّ اللّه بگوئید تا تمامى آنچه را که ثروتمندان انجام مى دهند، شما هم ثواب آن را دریابید.(77) چهل حدیث منتخب 1 قال رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: لاتُضَیِّعُواصَلوتَکُمْ، فَإ نَّ مَنْ ضَیَّعَ صَلوتَهُ، حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَ هامانَ، وَ کانَ حَقّاً عَلىِ اللّهِ اءنْ یُدْخِلَهُ النّارَمَعَ الْمُنافِقینَ.(78) ترجمه : فرمود: نماز را سبک و ناچیز مشمارید، هر کس نسبت به نمازش بى اعتنا باشد و آنرا سبک و ضایع گرداند همنشین قارون و هامان خواهد گشت و حقّ خداوند است که او را همراه منافقین در آتش داخل نماید. 2 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ مَشى إ لى مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِاللّهِ، فَلَهُ بِکُّلِ خُطْوَةٍ خَطاها حَتّى یَرْجِعَ إ لى مَنْزِلِهِ، عَشْرُ حَسَناتٍ، وَ مَحى عَنْهُ عَشْرُ سَیِّئاتٍ، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجاتٍ.(79) فرمود: هر کس قدمى به سوى یکى از مساجد خداوند بردارد، براى هر قدم ثواب ده حسنه مى باشد تا برگردد به منزل خود، و ده خطا از لغزش هایش پاک مى شود، همچنین در پیشگاه خداوند ده درجه ترفیع مى یابد. 3 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْجُلُوسُ فِى الْمَسْجِدِ لاِنْتِظارِ الصَّلوةِ عِبادَةٌ مالَمْ یَحْدُثْ، قیلَ: یا رَسُولَ اللّهِ وَ مَا الْحَدَثُ؟ قالَ: الْغِیْبَةُ.(80) ترجمه : فرمود: نشستن در مسجد جهت انتظار وقت نماز عبادت است تا موقعى که حَدَثى از او صادر نگردد. سؤ ال شد: یا رسول اللّه ، منظور از حدث چیست ؟ ترجمه : فرمود: غیبت و پشت سر دیگران سخن گفتن . 4 ... بَیْنَما رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ جا لِسٌ فِى الْمَسْجِدِ، إ ذْدَخَلَ رَجُلٌ فَقامَ یُصَلّى ، فَلَمْ یُتِمَّ رُکُوعَهُ وَ لاسُجُودَهُ، فَقالَ: نَقَرَ کَنَقْرِ الْغُرابِ، لَئِنْ ماتَ هذا وَ هکَذا صَلوتُهُ لَیَمُوتُنَّ عَلى غَیْرِ دینی .(81) ترجمه : رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مسجد نشسته بود که شخصى وارد شد و مشغول نماز گشت و رکوع و سجودش را کامل انجام نداد و عجله و شتاب کرد. حضرت فرمود: کار این شخص همانند کلاغى است که منقار بر زمین مى زند، اگر با این حالت از دنیا برود بر دین من نمرده است . 5 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یا اءباذَر، اَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِن وَ جَنَّةُ الْکافِرِ، وَ ما اءصْبَحَ فیها مُؤْمِنٌ إ لاّ وَ هُوَ حَزینٌ، وَ کَیْفَ لایَحْزُنُ الْمُؤْمِنُ وَ قَدْ اءوَعَدَهُ اللّهُ اءنَّهُ وارِدٌ جَهَنَّمَ.(82) ترجمه : فرمود: اى ابوذر، دنیا زندان مؤ من و بهشت کافران است ، مؤ من همیشه محزون و غمگین مى باشد، چرا چنین نباشد و حال آن که خداوند به او - در مقابل گناهان و خطاهایش - وعده مجازات و دخول جهنّم را داده است . 6 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ، وَ شَرُّ مِنْ ذلِکَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیْرِهِ.(83) ترجمه : فرمود: بدترین افراد کسى است که آخرت خود را به دنیایش بفروشد و بدتر از او آن کسى خواهد بود که آخرت خود را براى دنیاى دیگرى بفروشد. 7 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ثَلاثَةٌ اءخافُهُنَّ عَلى اُمتَّى : اءلضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، وَ مُضِلاّتُ الْفِتَنِ، وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.(84) ترجمه : فرمود: سه چیز است که از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى کنم : 1 گمراهى ، بعد از آن که هدایت و معرفت پیدا کرده باشند. 2 گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها. 3 مشتهیات شکم ، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى . 8 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ثَلاثَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ تُعَجَّلُ عُقُوبَتُها وَ لا تُؤَخَّرُ إ لى الاخِرَةِ: عُقُوقُ الْوالِدَیْنِ، وَ الْبَغْیُ عَلَى النّاسِ، وَ کُفْرُ الاْ حْسانِ.(85) ترجمه : فرمود : عقاب و مجازات سه دسته از گناهان زودرس مى باشد و به قیامت کشانده نمى شود: ایجاد ناراحتى براى پدر و مادر، ظلم در حقّ مردم ، ناسپاسى در مقابل کارهاى نیک دیگران . 9 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ نَّ اءعْجَزَ النّاسِ مَنْ عَجَزَعَنِ الدُّعاءِ، وَ إ نَّ اءبْخَلَ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.(86) ترجمه : فرمود: عاجز و ناتوان ترین افراد کسى است که از دعا و مناجات با خداوند ناتوان و محروم باشد، و بخیل ترین اشخاص کسى خواهد بود که از سلام کردن خوددارى نماید. 10 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ ذا تَلاقَیْتُمْ فَتَلاقُوا بِالتَّسْلیمِ وَ التَّصافُحِ، وَ إ ذا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِإ لاسْتِغْفارِ.(87) ترجمه : فرمود: هنگام بر خورد و ملاقات با یکدیگر سلام و مصافحه نمائید و موقع جدا شدن براى همدیگر طلب آمرزش کنید. 11 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : بَکِرُّوا بِالصَّدَّقَةِ، فَإ نَّ الْبَلاءَ لایَتَخَطاّها.(88) ترجمه : فرمود: صبحگاهان حرکت و کار خود را با دادن صدقه شروع نمائید چون که بلاها و آفت ها را بر طرف مى گرداند. 12 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یُؤْتَى الرَّجُلُ فی قَبْرِهِ بِالْعَذابِ، فَإ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ رَاءسِهِ دَفَعَتْهُ تِلاوَةُ الْقُرْآنِ، وَ إ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ یَدَیْهِ دَفَعَتْهُ الصَّدَقَةُ، وَ إ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ رِجْلَیْهِ دَفَعَهُ مَشْیُهُ إ لىَ الْمَسْجِدِ.(89) ترجمه : فرمود: هنگامى که بدن مرده را در قبر قرار دهند، چنانچه عذاب از بالاى سر بخواهد وارد شود تلاوت قرآنش مانع عذاب مى گردد و چنانچه از مقابل وارد شود صدقه و کارهاى نیک مانع آن مى باشد. و چنانچه از پائین پا بخواهد وارد گردد، رفتن به سوى مسجد مانع آن خواهد گشت . 13 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : عَلَیْکُمْ بِمَکارِمِ الاْ خْلاقِ، فَإ نَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ بَعَثَنی بِها، وَ إ نَّ مِنْ مَکارِمِ الاْ خْلاقِ: اءنْ یَعْفُوَالرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطِیَ مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَ اءنْ یَعُودَ مَنْ لایَعُودُهُ.(90) ترجمه : فرمود: بر شما باد رعایت مکارم اخلاق ، که خداوند مرا بر آن ها مبعوث نمود، و بعضى از آن ها عبارتند از: کسى که بر تو ظلم کند به جهت غرض شخصى او را ببخش ، کسى که تو را نسبت به چیزى محروم گرداند کمکش نما، با شخصى که با تو قطع دوستى کند رابطه دوستى داشته باش ، شخصى که به دیدار تو نیاید به دیدارش برو. 14 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ وَجَدَ کَسْرَةً اَوْ تَمْرَةً فَاءکَلَهَا لَمْ یُفارِقْ جَوْفَهُ حَتّى یَغْفِرَاللّهُ لَهُ.(91) ترجمه : فرمود: هر کس تکّه اى نان یا دانه اى خرما در جائى ببیند، و آن را بردارد و میل کند، مورد رحمت و مغفرت خداوند قرار مى گیرد. 15 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ما تَواضَعَ اءحَدٌ إ لاّ رَفَعَهُ اللّهُ.(92) ترجمه : فرمود: کسى اظهار تواضع و فروتنى نکرده ، مگر آن که خداوند متعال او را رفعت و عزّت بخشیده است . 16 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ اءنْظَرَ مُعْسِرا، کانَ لَهُ بِکُلِّ یَوْمٍ صَدَقَةٌ.(93) ترجمه : فرمود: هر کس بدهکار ناتوانى را مهلت دهد براى هر روزش ثواب صدقه در راه خدا میباشد. 17 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ما مِنْ هُدْهُدٍ إ لاّ وَ فی جِناحِهِ مَکْتُوبٌ بِالِسّرْیانیَّةِ ((آلُ مُحَمَّدٍ خَیْرُ الْبَریَّةِ)).(94) ترجمه : فرمود: هیچ پرنده اى به نام هدهد وجود ندارد مگر آن که روى بال هایش به لغت سریانى نوشته شده است : آل محمّد (صلوات اللّه علیهم اجمعین ) بهترین مخلوق روى زمین مى باشند. 18 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یَاءتی عَلىَ النّاسِ زَمانٌ، الصّابِرُ مِنْهُمْ عَلى دینِهِ کَالْقابِضِ عَلىَ الْجَمَرِ.(95) ترجمه : فرمود: زمانى بر مردم خواهد آمد که صبر نمودن در برابر مسائل دین و عمل به دستورات آن همانند در دست گرفتن آتش گداخته است . 19 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : سَیَاءتی زَمانٌ عَلى اُمتَّی یَفِرُّونَ مِنَ الْعُلَماءِ کَما یَفِرُّ الْغَنَمُ مِنَ الذِّئْبِ، إ بْتَلاهُمُ اللّهُ بِثَلاثَةِ اءشْیاء: الاْ وَّلُ: یَرَفَعُ الْبَرَکَةَ مِنْ اءمْوالِهِمْ، وَ الثّانی : سَلَّط اللّهُ عَلَیْهِمْ سُلْطانا جائِرا، وَ الثّالِثُ: یَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْیا بِلا إ یمانٍ.(96) ترجمه : فرمود: زمانى بر امّت من خواهد آمد که مردم از علماء گریزان شوند همان طورى که گوسفند از گرگ گریزان است ، خداوند چنین جامعه اى را به سه نوع عذاب مبتلا مى گرداند: 1 برکت و رحمت خود را از اموال ایشان برمى دارد. 2 حکمفرمائى ظالم و بى مروّت را بر آن ها مسلّط مى گرداند. 3 هنگام مرگ و جان دادن ، بى ایمان از این دنیا خواهند رفت . 20 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْعالِمُ بَیْنَ الْجُهّالِ کَالْحَىّ بَیْنَ الاْ مْواتِ، وَ إ نَّ طالِبَ الْعِلْمِ یَسْتَغْفِرُلَهُ کُلُّ شَى ءٍ حَتّى حیتانِ الْبَحْرِ وَ هَوامُّهُ، وَ سُباعُ الْبَرِّ وَ اءنْعامُهُ، فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ فَإ نّهُ السَّبَبُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ إ نَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِ مُسْلِمٍ.(97) ترجمه : فرمود: دانشمندى که بین گروهى نادان قرار گیرد همانند انسان زنده اى است بین مردگان ، و کسى که در حال تحصیل علم باشد تمام موجودات برایش طلب مغفرت و آمرزش مى کنند، پس علم را فرا گیرید چون علم وسیله قرب و نزدیکى شما به خداوند است ، و فراگیرى علم ، بر هر فرد مسلمانى فریضه است . 21 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ زارَ عالِما فَکَاءنَّما زارَنی ، وَ مَنْ صافَحَ عالِما فَکاءنَّما صافَحَنی ، وَ مَنْ جالَسَ عالِماً فَکَاءنَّما جالَسَنی ، وَ مَنْ جالَسَنی فِى الدُّنْیا اءجْلَسْتُهُ مَعى یَوْمَ الْقِیامَةِ.(98) ترجمه : فرمود: هر کس به دیدار و زیارت عالم و دانشمندى برود مثل آن است که مرا زیارت کرده ، هر که با دانشمندى دست دهد و مصافحه کند مثل آن که با من مصافحه نموده ، هر شخصى همنشین دانشمندى گردد مثل آن است که با من مجالست کرده ، و هر که در دنیا با من همنشین شود، در آخرت همنشین من خواهد گشت . 22 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ اَصابَ مِنْ إ مْرَاءةٍ نَظْرَةً حَراما، مَلاَ اللّهُ عَیْنَیْهِ نارا.(99) ترجمه : فرمود: هرکس نگاه حرامى به زن نامحرمى بیفکند، خداوند چشم هاى او را پر از آتش مى گرداند. 23 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ تَزَوَّجَ إ مْرَاءةً لِمالِها وَ کَلَهُ اللّهُ إ لَیْهِ، وَ مَنْ تَزَوَّجَها لِجَمالِها رَاءى فیها ما یَکَرَهُ، وَ مَنْ تَزَوَّجَها لِدینِها جَمَعَ اللّهُ لَهُ ذلِکَ.(100) ترجمه : فرمود: هر کس زنى را به جهت ثروتش ازدواج کند خداوند او را به همان واگذار مى نماید، و هر که با زنى به جهت زیبائى و جمالش ازدواج کند خوشى نخواهد دید، و کسى که با زنى به جهت دین و ایمانش تزویج نماید خداوند خواسته هاى او را تاءمین مى گرداند. 24 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ قَلَّ طَعامُهُ، صَحَّ بَدَنُهُ، وَ صَفاقَلْبُهُ، وَ مَنْ کَثُرَ طَعامُهُ سَقُمَ بَدَنُهَ وَ قَساقَلْبُهُ.(101) ترجمه : فرمود: هر که خوراکش کمتر باشد بدنش سالم و قلبش با صفا خواهد بود، و هر کس خوراکش زیاد باشد امراض جسمى بدنش و کدورت ، قلبش را فرا خواهد گرفت . 25 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : لاتُشْبِعُوا، فَیُطْفاء نُورُ الْمَعْرِفَةِ مِنْ قُلُوبِکُمْ.(102) ترجمه : فرمود: شکم خود را از خوراک سیر و پر مگردانید، چون که سبب خاموشى نور عرفان و معرفت در افکار و قلب هایتان مى گردد. 26 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ تَوَلّى عَمَلا وَ هُوَیَعْلَمُ اءنَّهُ لَیْسَ لَهُ بِاءهْلٍ، فَلْیتُبَّوَءُ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ.(103) ترجمه : فرمود: هر که ریاست و مسئولیتى را بپذیرد و بداند که أ هلیّت آن را ندارد، در قبر و قیامت جایگاه او پر از آتش خواهد شد. 27 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ نَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَیُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعیفِ الَّذی لادینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ ما الْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لادینَ لَهُ؟ قالَ: اَلذّی لایَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ.(104) ترجمه : فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن مؤ منى را که ضعیف و بى دین است ، سؤ ال شد: مؤ من ضعیف و بى دین کیست ؟ پاسخ داد: کسى که نهى از منکر و جلوگیرى از کارهاى زشت نمى کند. 28 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِى ءُ الْخَطیئَةَ، کَما تُطْفِى ءُ الماءُ النّارَ، وَ تَدْفَعُ سَبْعینَ بابا مِنَ الْبَلاءِ.(105) ترجمه : فرمود: صدقه اى که محرمانه و پنهانى داده شود سبب پاکى گناهان مى باشد، همان طورى که آب ، آتش را خاموش مى کند، همچنین صدقه هفتاد نوع بلا و آفت را بر طرف مى نماید. 29 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ مَخافَةَ الدّاءِ، کَیْفَ لایَحْتمى مِنَ الذُّنُوبِ، مَخافَةَ النّارِ.(106) ترجمه : فرمود: تعجّب دارم از کسانى که نسبت به خورد و خوراک خود اهمیّت مى دهند تا مبادا مریض شوند ولیکن اهمیّتى نسبت به گناهان نمى دهند و باکى از آتش سوزان جهنم ندارند. 30 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ یُنْبِتُ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ، کَما یُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ.(107) ترجمه : فرمود: علاقه نسبت به ریاست و ثروت سبب روئیدن نفاق در قلب و درون خواهد شد، همان طورى که آب و باران سبب روئیدن سبزیجات مى باشند. 31 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْوَلَدُ کَبِدُالمُؤْمِنِ، إ نْ ماتَ قَبْلَهُ صارَ شَفیعاً، وَ إ نْ ماتَ بَعَدَهُ یَسْتَغْفِرُ اللّهَ، فَیَغْفِرُلَهُ.(108) ترجمه : فرمود: فرزند براى مؤ من همانند جگر و پاره تن اوست ، چنانچه پیش از او بمیرد شفیع او مى گردد، اگر بعد از او بمیرد برایش استغفار مى کند و خداوند گناهانش را مى آمرزد. 32 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : حَسِّنُوا اءخْلاقَکُمْ، وَ اءلْطِفُوا جیرانَکُمْ، وَ اءکْرِمُوا نِسائَکُمْ، تَدْخُلُوا الْجَنّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ.(109) ترجمه : فرمود: رفتار و اخلاق خود را نیکو سازید، نسبت به همسایگان با ملاطفت و محبّت برخورد نمائید، زنان و همسران خود را گرامى دارید تا بدون حساب وارد بهشت گردید. 33 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْمَرْءُ عَلى دینِ خَلیلِهِ، فَلْیَنْظُر اءحَدُکُمْ مَنْ یُخالِطُ.(110) ترجمه : فرمود: انسان بر روش و اخلاق دوستش پرورش مى یابد و شناخته مى شود، پس متوجّه باشید با چه کسى دوست و همنشین مى باشید. 34 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلصَّدقَةُ بِعَشْرٍ، وَ الْقَرْضُ بِثَمانِیَةَ عَشَرَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ بِاءرْبَعَةَ وَ عِشْرینَ.(111) ترجمه : فرمود: پاداش و ثواب دادنِ صدقه ده برابر درجه ، ودادن قرض الحسنه هیجده درجه ، و انجام صله رحم بیست و چهار درجه افزایش خواهد داشت . 35 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : لایَمْرُضُ مُؤْمِنٌ وَ لامُؤْمِنَةٌ إ لاّحَطّ اللّهُ بِهِ خَطایاهُ.(112) ترجمه : فرمود: هیچ مؤ من و مؤ منه اى مریض نمى گردد مگر آن که خطاها ولغزش هایش پاک و بخشوده مى شود. 36 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ وَقَّرَ ذا شَیْبَةٍ فِى الاْ سْلامِ اءمَّنَهُ اللّهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیامَةِ.(113) ترجمه : فرمود: هر کس بزرگسال مسلمانى را گرامى دارد و احترام نماید، خداوند او را در قیامت از سختى ها و مشکلات در اءمان مى دارد. 37 قالَ: صلّى اللّه علیه و آله : کُلُّ عَیْنٍ باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ إ لاّ ثَلاثَ اءعْیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ ، وَ عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ، وَ عَیْنٌ باتَتْ ساهِرَةً فى سَبى لِاللّهِ.(114) ترجمه : فرمود: تمامى چشم ها در روز قیامت گریانند، مگر سه دسته : 1 آن چشمى که به جهت خوف و ترس از عذاب خداوند گریه کرده باشد. 2 چشمى که از گناهان و موارد خلاف بسته و نگاه نکرده باشد. 3 چشمى که شبها در عبادت و بندگى خداوند متعال بیدار بوده باشد. 38 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : سادَةُ النّاسِ فِى الدُّنْیا الا سْخِیاء، سادَةُ النّاسِ فِى الاخِرَةِ الاْ تْقِیاء.(115) ترجمه : فرمود: سرور و سیّد مردم در دنیا افراد سخاوتمند خواهند بود، وسیّد و سرور انسان ها در قیامت پرهیزکاران مى باشند. 39 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : وَ عَظَنی جِبْرئیلُ علیه السلام : یا مُحَمَّدُ ، اءحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإ نَّکَ مُفارِقُهُ، وَ اعْمَلْ ما شِئْتَ فَإ نَّکَ مُلاقیهِ.(116) ترجمه : فرمود: جبرئیل مرا موعظه و نصحیت کرد: با هر کس که خواهى دوست باش ، بالا خره بین تو و او جدائى خواهد افتاد. هر چه خواهى انجام ده ، ولى بدان نتیجه و پاداش آنرا خواهى گرفت . 40 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَوْ صانى رَبّى بِتِسْع : اَوْ صانى بِالاْ خْلاصِ فِى السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ، وَ الْعَدْلِ فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ، وَ الْقَصْدِ فِى الْفَقْرِ وَ الْغِنى ، وَ اَنْ اءعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنى ، وَ اءعطِیَ مَنْ حَرَمَنى ، وَ اءصِلَ مَنْ قَطَعَنى ، وَ اَنْ یَکُونَ صُمْتى فِکْراً، وَ مَنْطِقى ذِکْراً، وَ نَظَرى عِبْراً.(117) ترجمه : فرمود: پروردگار متعال ، مرا به 9 چیز سفارش نمود: اخلاص در آشکار و پنهان ، دادگرى در خوشنودى و خشم ، میانه روى در نیاز وتوانمندى ، بخشیدن کسى که در حقّ من ستم روا داشته است ، کمک به کسى که مرا محروم گردانده ، دیدار خویشاوندانى که با من قطع رابطه نموده اند، و این که خاموشیم اندیشه و سخنم ، یادآورى خداوند؛ و نگاهم عبرت و پند باشد. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image