مارکسیسم و لیبرالیسم /

تخمین زمان مطالعه: 25 دقیقه

مارکسیست و لیبرال ها به چه طبقه فکری گفته می شود؟ از لحاظ تاریخی از کجا شروع شده اند؟ تفکرات آن ها چگونه است؟ با اسلام مخالف اند؟


یکم . مارکسیسم {L= marxism =L} یکى از مکاتب و جنبشهاى فکرى عمده در قرن نوزدهم و بیستم به شمار مى آید و طى یک صد سال گذشته تاثیرات گسترده اى بر تاریخ و اندیشه غرب بر جا گذاشته است بنیان گذار این مکتب فلسفى - سیاسى کارل مارکس اقتصاددان , جامعه شناس و فیلسوف آلمانى است یار و همفکر نزدیک او فردریش انگلس نیز در تدوین این مکتب نقش عمده اى داشته است . مارکسیسم در متن جنبش کارگرى و سوسیالیستى شیوع یافت و همواره به عنوان یکى از بزرگترین مکاتب انتقادى در برابر لیبرالیسم اقتصادى و نظام سرمایه دارى مطرح بوده است امروزه نیز اگر چه مارکسیسم در جنبه هاى عملى و ایدئولوژیک یک تفکر شکست خورده است اما در برخى از جنبه هاى نظرى خصوصا در غرب همچنان نظریه اى مورد بحث و توجه است و به گونه اى بر برخى از نظریات و حوزه هاى فکرى جدى اروپایى همچون مکتب فرانکفورت تاثیر گذارده است ( عبد الرسول بیات و جمعى از نویسندگان , فرهنگ واژه ها , در امدى بر مکاتب و اندیشه هاى معاصر , قم : موسسه اندیشه و فرهنگ دینى , , 1381 ص 290 و 291 ) این مکتب باهدف مقابله با نظام سرمایه دارى و لیبرالیسم شکل گرفت و سرانجام نظام سرمایه دارى را شکست دانسته و معتقد بود سرانجام سرمایه دارى به نبرد میان سرمایه دارى و پرولتاریا ( نیروى کارگر ) مى انجامد و به پیروزى پرولتاریا منجر مى شود و پیروزى طبقه کارگر در مرحله اول پیروزى سوسیالیسم است و سپس با محو همه آثار نظامهاى طبقاتى به مرحله کمونیسم یا همان جامعه اشتراکى نهایى پا مى نهد . مارکسیسم هر چند در برابر لیبرالیسم و سرمایه دارى شکل گرفت و سقوط نظام سرمایه دارى را پیش بینى کرد اما در حقیقت بزرگترین خدمت را به آن کرد و نظام سرمایه دارى با استفاده از نقدهاى او به ترمیم نواقص و نارسایهاى خود پرداخت و دولتهاى رفاه شکل گرفت و نظام سرمایه دارى به حیات خود ادامه داد و تا امروز نیز ادامه دارد . کمونیسم {L= communisme =L} به معناى اشتراک یکى از قدیمى ترین مکاتب سیاسى دنیا است که از فلاسفه قدیم یونان مانند دیو جنس و افلاطون نخستین بار آنرا عنوان کرده اند از قرن پانزدهم به بعد نیز بسیارى از فلاسفه و متفکرین اروپایى درباره کمونیسم سخن گفته اند که برجسته ترین آنان سن سیمون و فوریه و لوئى بلان هستند تا اینکه کارل مارکس و فردریک انگلس با انتشار مانیفیست کمونیست حرکت تازه اى در نهضت کمونیسم جهانى به وجود آوردند و نزدیک به هفتاد سال پس از آن لنین با استقرار نخستین حکومت کمونیستى جهان در روسیه امکانات اجرائى تئورى هاى کمونیستى را در معرض ازمایش گذاشت از نظر فلسفى و اقتصادى کمونیسم و سوسیالیسم داراى ریشه واحدى هستند و هر دو بر مالکیت عمومى وسایل تولید تکیه مى کنند با این تفاوت که کمونیسم مرحله پیشرفته یا مرحله نهایى سوسیالیسم به شمار مى آید و به حذف مالکیت خصوصى و دولت مى انجامد . در یک جامعه کمونیستى به اعتقاد طرفدارنش مالکیت وسائل تولید و همه چیز اشتراکى است و هر کس بدون توجه به مقدار و ارزش کارى که انجام مى دهد مى تواند به قدر نیاز خود از امکانات رفاهى بهره مند شود در چنین جامعه مرفه و پیشرفته اى نیازى به دولت به عنوان تنظیم کننده روابط افراد جامعه نیز احساس نمى شود تجاربى که پس از بیش از هفتاد سال حکومت کمونیستى در شوروى سابق و بیش از چهل سال حکومت کومنیستها در اروپاى شرقى به دست آمده و سرانجام به فرو پاشى شوروى و سقوط رژیمهاى کمونیست کشورهاى اروپاى شرقى انجامید محک خوبى براى امکانات اجرایى این تئوریها بود حذف دولت و ارده جامعه بدون دولت در جامعه کمونیستى نیز خیالى محالى است و بهترین دلیل ان قدرت روز افزون دستگاههاى دولتى در کشورهاى کمونیستى و کنترل همه جانبه و تمام عیارى است که بر کلیه فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى و اقتصادى در این کشورها اعمال مى شود . ( محمود طلوعى , فرهنگ جامع سیاسى , تهران : نشر علم , , 1377 ص 702 و 703 ) سوسیالیسم {L= socialism( =L} جامعه باورى ) اصطلاح سوسیالیسم از واژه فرانسوى « سوسیال » به معناى اجتماعى اخذ شده است . فرهنگ آکسفورد در تعریف این واژه مى نویسد : « نظریه یا سیاستى که هدف خود را مالکیت یا نظارت کل اجتماع بر ابزار تولید ( سرمایه ، زمین ، دارایى و غیره ) در جهت تأمین منافع همگانى قرار مى دهد ، و یا از این مالکیت و نظارت حمایت مى کند » . بطور خلاصه سوسیالیسم در صدد اجتماعى کردن ابزار تولید است اهمیت و ویژگى اساسى این مکتب عمدتا اقتصادى در جنبه سلبى و انتقادى آن نهفته است سوسیالیسم اصولا در مقابل تعالیم فرد گرایانه لیبرالیسم اقتصادى و سرمایه دارى قرار مى گیرد و بر خلاف این مکاتب که بر فرد و منفعت فردى اهتمام دارند این اندیشه بر جمع گرایى و سود همگانى تاکید دارد هر چند امروزه از جاذبه رویایى سوسیالیسم به عنوان یک مکتب مستقل کاسته شده است اما هنوز هم به ویژه از حیث تئوریک و در جنبه نقدى و از جهت تاثیراتى که بر روند مدرنیته غربى داسته است داراى اهمیت و قابل مطالعه است مهمترین عنصر مشترک نظریه هاى سوسیالیستى تکیه بر برترى جامعه و سود همگانى بر فرد و سود فردى است . از جهت تاریخى : سوسیالیسم طغیانى است بر ضد فردباورى و لیبرالیسم اقتصادى عصر جدید . سوسیالیسم نفى این نظریه است که پیگیرى نفع فردى - چنان که هواداران سرمایه دارى ادعا مى کنند - خود به خود به نفع اجتماعى مى انجامد ، بلکه عقیده این مکتب ، دخالت اکثریت و دولت ، در مقام نماینده اکثریت ، مى تواند نفع عمومى را از دستبرد افراد در امان دارد . بعضى ریشه هاى سوسیالیسم را تا نخستین نظریه هاى اخلاقى و دینى مشوق برابرى و همکارى اجتماعى و یا آرمانشهر افلاطون ، به گذشته مى برند اما سوسیالیسم جدید ، در واقع فرآورده مستقیم انقلاب صنعتى است . سوسیالیسم یک ایدئولوژى شورنده علیه پیامدهاى شوم انقلاب صنعتى براى اکثریت جامعه بویژه پرولتاریاست . مهمترین مؤلفه مشترک تمامى نظریه هاى سوسیالیستى ، اهتمام آنها بر ترجیح جامعه بر فرد و فراتر نهادن سود همگانى بر سود فردى است . از این رو لبه تیز انتقاد سوسیالیست ها به سوى « مالکیت خصوصى » به عنوان اساسى ترین مؤلفه سرمایه دارى بوده است . از این رو مالکیت خصوصى ابزار تولید را سرچشمه تمامى مفاسد و بیدادگرى ها و نابرابرى هاى زیان خیز اقتصادى و اجتماعى مى دانند . به همین خاطر این تفکر در مقابل « آزادى » بر اصل « برابرى » تأکید مى کند . سوسیالیسم معاصر در مقابل بعضى شالوده هاى اساسى مدرنیسم مثل فرد گرایى و اقتصاد صنعتى و سرمایه سالار پدید آمده است این مکتب با فردیت انسان و آزادیهاى اقتصادى لیبرالى و سرمایه سالارانه موافق نیست و فرد را به مثابه عضوى از پیکره جامعه و نه در برابر آن مى نگرد پس سوسیالیسم و جامعه باورى در واقه شورشى است بر ضد فرد گرایى و جلو ه هاى اقتصادى آن یعنى لیبرالیسم اقتصادى و کاپیتالیسم . یکى از اصول و عناصر سوسیالیسم تفکرات فراملیتى ( انتر ناسیو نالیستى ) و گونه اى از تمایلات انسان گرایانه و اومانیستى بوده است ( اومانیسم جمع گرا ) . بیشترین انتقاد مخافان سوسیالیسم متوجه کاهش منزلت فرد و فرو نشاندن انگیزه هاى شخصى براى شکوفایى اقتصادى و زمینه سازى براى تمرکز گرایى و گاه استبداد و سرمایه دارى دولتى است در نهایت سوسیالیسم هم نتوانست به اهداف خود دست یابد معمولا از سرگذشت سوسیالیسم در اروپاى شرقى و شوروى به عنوان شاهدى بر این بن بست ها یاد مى شود از همین روست که سوسیالیسم در اروپاى غربى همت خود رامصروف آشتى دادن وآمیختن دموکراسى و آزادیهاى فردى با مسئولیت اجتماعى کرده است . ( عبد الرسول بیات و جمعى از نویسندگان , فرهنگ واژه ها , ص 347 تا 353 وداریوش آشورى , دانشنامه سیاسى , تهران : مروارید , , 1373 ص 204 و 205 ) . اسلام با مارکسیسم تفاوت ها و اختلاف هاى اساسى متعددى دارد در مسائل جهان بینى ، اقتصاد ، در اخلاق ، حکومت و رهبرى ، جامعه شناسى ، انسان شناسى ، و بالاخره در کلیه مسائل فلسفى و علمى بین اسلام و مارکسیسم تفاوت عمیق و ریشه‌اى وجود دارد . مهمترین آن ها عبارتند از اینکه اسلام هستى را در هستى مادى خلاصه نمى کند و در بینش اسلام که تمام هستى ها ، تمام پدیده‌ها به یک هستى مطلق بنام خدا باز مى گردد در حالیکه مارکسیسم اصالت را به ماده بیشعور مى دهد . بدیهى است بررسى تمامى این تفاوت ها نیازمند ارائه مطالب مبسوطى است که از ظرفیت یک نامه خارج است . لذا در ادامه به توضیح مارکسیسم و نقد و بررسى مهمترین اصول آن از منظر اسلامى مى پردازیم : مارکسیسم : واژه مارکسیسم از نام کارل مارکس ( 1883 - 1818 ) ، بنیان‌گزار سوسیالیسم علمى گرفته شده و عبارت است از مجموعه نظریات و آموزش‌هاى فلسفى و سیاسى و اقتصادى مارکس و فردریک انگلس ( 1895 - 1820 ) . این مکتب ، قدرت‌هاى مادى تولید و مبارزه طبقاتى را نیروهاى بنیادى فعال در تاریخ مى‌داند . مطلب اساسى در مارکسیسم ، مدلل کردن نقش و رسالت تاریخى پرولتاریا به عنوان سازنده جامعه بدون طبقه کمونیستى است . مارکسیسم بر بنیاد فلسفى ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخى قرار دارد . نظریه ارزش اضافى ( تفاوت مزد کارگر و ارزش کالایى که طى یک دوره معین تولید مى‌شود ) ، ماتریالیسم تاریخى ( اعتقاد به اینکه نظام اجتماع بر پایه شرایط اقتصادى قرار دارد و تولید مادى نقش تعیین کننده را در تکامل آن ایفا مى‌کند و زندگى فرهنگى نیز انعکاسى از نظام اقتصادى جامعه است ) ، مبارزه طبقاتى ( تاریخ کلیه جوامع انسانى که پدید آمده‌اند تاریخ مبارزه طبقاتى است که گاهى پنهان و گاهى آشکار ادامه یافته است ) ، رابطه متقابل استثمار و مالکیت ، نفى دولت ( نهاد زورگوى اجتماعى متعلق به دوران روابط و کشمکش‌هاى طبقاتى که با از میان رفتن طبقات اجتماعى علت وجودى آن نیز از بین مى‌رود ) ، انقلاب ( انقلاب دموکراتیک یا بورژوا - دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستى ) و دیکتاتورى پرولتاریا از جمله اختصاصات مارکسیسم شمرده مى‌شوند . در ادامه به نقد و بررسى برخى از عقاید مارکسیستى مى پردازیم : مارکسیسم مى گوید : خداپرستى انسان , مایه از خود بیگانگى او است زیرا فرد خداپرست با پرستش و توجه به غیر , از خود بیگانه گشته و به دیگرى وابسته شده است , همچنانکه این سخن را درباره مالکیت انسان نیز تکرار مى کند و مساله مالکیت انسان را نسبت به چیزى مایه تعلق انسان به غیر خود مى داند , و براى رهائى ازپدیده از خود بیگانگى مذهبى و از خود بیگانگى اقتصادى , اصل مذهب ومالکیت را حذف مى کند تا او را از این وابستگیها رهائى بخشد . ولى هنگامى که به نوشته هاى مذهبى مراجعه مى کنیم , مى بینیم نظریه اسلام درست بر خلاف نظریه مارکس بوده و اسلام خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . در اینجایادآور مى شویم نظریه اى که درباره از خود بیگانگى انسان در سایه مذهب از مارکس نقل شد , مربوط به خود او نیست , بلکه وى آن را از فویر باخ پیشواى مادیگرى قبل از مارکس گرفته و آن را تحت عنوان اومانیسم ( انسان گرائى ) وارد فلسفه خود ساخته است . هدف او از وارد ساختن این اصل به فلسفه مادیگرى , ترمیم خشکى و خشونت فلسفه ماده گرائى است که هر انسان غربى آن را لمس مى کند , زیرا مادیگرى قرن هیجدهم انسان را مانند یک ماشین مى دانست و مکانیسم آن را مثل یک ماشین مى پنداشت . درقرن نوزدهم , نظریه مکانیکى مردود شناخته شد , و مادیگرى دیالکتیکى , جایگزین مادیگرى میکانیکى گردید , ولى در هر حال هر دو بر اثر اصالت بخشیدن به ماده و نفى معنویت با خشکى و خشونت خاصى همراهند که با روح لطیف معنوى انسان ناسازگار است . فویر باخ در یکى از سخنان خود چنین مى گوید : در انسان پرستشگر یک نوع حالت تعلق و وابستگى پدید مى آید , چه بهتر که از این حالت بیرون آئیم , زیرا وقتى بشر خدا را مى پرستد و از او فرمان مى برد , به صورت موجودى وابسته وبى شخصیت درمى آید , که دیگر به خود تعلق ندارد . مارکس نیز همین جملات را تکرار مى کند و مى گوید : انسان باید گرد خود بگردد , نه گرد وجود دیگرى . مارکسیسم از این فرصت استفاده کرده و خواسته است براى تز اقتصادى خود , یک اصل فلسفى نیز بیندیشد و آن اینکه : مالکیت انسان , مایه تعلق او به غیر خودمى گردد , و انسان نباید مانند اشیاء و ابزار به غیر خود متعلق و وابسته گردد . ولى با اصرارى که مارکسیسم در این مورد انجام مى دهد , هنوز نتوانسته است ازخشونت و قساوت فلسفه مادیگرى سر سوزنى بکاهد . فلسفه اى که به چیزى غیر از ماده و انرژى نمى اندیشد , و تکامل انسان را در پرتو تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادى مى داند , و حتى عامل تکامل را در انسان امر درونى ندانسته و آن رابرخاسته از عامل خارجى ( تکامل اقتصادى ) مى پندارد , چگونه مى تواند از اصالت انسان و انسانگرائى سخن بگوید و دم از معنویت بزند ؟ اگر واقعا براى مارکسیستها مساله انسان گرائى مطرح است , و معتقدند که به غیر انسان نباید اصالت داد , پس چرا انسان را وابسته به تکامل ابزار تولید و روابط اقتصادى مى دانند و به جاى اینکه اقتصاد را در خدمت انسان قرار دهند , انسان را در خدمت اقتصاد و ابزار تولید درمى آورند ؟ اگر انسان اصل است , پس چرا او را در حد یک حیوان مصرف کننده تنزل داده و پیوسته شعار مى دهند : از هر کس باید به اندازه توان او کار کشید و به اندازه نیاز , به او پرداخت . با توجه به این مطلب , اکنون به تحلیل اصل مطلب مى پردازیم : 1 - ارتباط با کمال مطلق , مایه تکامل است . خدا پرستى , به معنى ارتباط با کمال مطلق است . خدا از نظر یک فرد مذهبى , سراسر , جمال و کمال و از هر عیب و نقص پیراسته و مبرا است . او آفریدگار دانا و توانا است که به جهان و انسان , هستى بخشیده است . و اگر لحظه اى فیض او قطع گردد , تاریکى وحشت زاى عدم مطلق همه جا را فرا مى گیرد . ارتباط با چنین کمال مطلق , مایه تعالى انسان است . و به وجدان هاى بیدار , شعورو ادراک و به حس علم جوئى و کنجکاوى انسان , قدرت و نیرو مى بخشد و موقعیت انسان را در جهان , با واقطع بینى کاملى روشن مى سازد و از نخوت و بلند پروازى اومى کاهد . معنى اصالت انسان , این نیست که پیوند او را از کمال مطلق قطع کنیم , و به بهانه اعطاء شخصیت , او را خودخواه و خودپرست بار آوریم , که مفهومى جز زبونى و ناتوانى او در برابر تمایلات نفسانى ندارد . آیا علاقه انسان به علم و دانش , به اخلاق , نیکوکارى , هنر و زیبائى ها , مایه ازخود بیگانگى او است , یا مایه کسب کمال , و لذا , یک نوع بازگشت به خویشتن است ؟ عین این سخن درباره خداجوئى و خدایابى نیز حاکم است , زیرا انسان خداجو و خداپرست مى خواهد از طریق پیوند با کمال مطلق , بر کمال خود بیفزاید . معنى راستین اومانیسم و حفظ اصالت انسان نیز سوق دادن او به ارزش هاى اخلاقى و سجایاى انسانى است که به ذات او برمى گردد , و در ذات والاى او جاى مى گیرد . مارکسیسم , از آثار سازنده خداگرائى آنچنان غافل است که خداپرست را فاقد شخصیت تلقى مى کند و خویشتن گرائى و نفس پرستى را مایه تجلى شخصیت مى داند . او خدا را بسان یک حاکم ستمگر و خودکامه تصور کرده است که از کرنش بندگان و خردکردن شخصیت آنان لذت مى برد , و با سلب شخصیت از آنها , مقام خود را بالا مى برد . در صورتى که پرستش خدا جز طلب کمال و سیر در جهت قرب به خدا , جز یک نوع حق شناسى و قدردانى از نعمت هاى او و جز اظهار لیاقت و شایستگى براى بهره مندى ازنعمتهاى بیشتر , چیزى نیست . خداپرستى , داراى آثار ارزنده و کمال آفرینى است که هیچ فرد خردمندى در آن شک و تردید ندارد . خداشناسى , مایه تکامل علوم و دانش ها , کنترل کننده غرائز مرزنشناس انسانى , پرورش دهنده فضائل اخلاقى و سجایاى انسانى , و مایه آرامش روح و روان در سختى هاو دشواریها است . محققان الهى در کتاب هاى مربوط به عقائد و مذاهب , پیرامون آثار سازنده آن سخن گفته اند , که نیازى به تکرار آنها نیست . و در اینجا به همین مختصر اکتفا مى شود . 2 - ریشه مذهب در نهانگاه روح از نظر متفکران , مذهب , ریشه عمیقى در روح و روان انسان دارد , و توجه به خداو ماوراء طبیعت , تجلى احساس درونى است که آفرینش انسان با آن سرشته گردیده است . بشر در تاریخ زندگى خود , عادات و رسومى را پدید آورده و سپس آنها را به دست فراموشى سپرده است , ولى هرگز مذهب را از قاموس زندگى حذف ننموده و با آن وداع نکرده است . خاصیت تحول پذیرى انسان , بر نظر او درباره مذهب اثرى نگذارده است . همه اینها نشان مى دهد که مذهب ریشه عمیقى در نهاد انسان دارد . روانشناسى امروز , حس مذهبى را یکى از چهار حسى مى داند که متن روان انسان راتشکیل مى دهند . این چهار حس , عبارتند از : 1 - حس علم جوئى و کنجکاوى . 2 - حس اخلاق و نیکوکارى . 3 - حس هنرجوئى و زیباخواهى . 4 - حس خداجوئى و مذهبى . آنان درباره هر چهار حس و چگونگى آمیزش آنهابا روان انسان , سخنان ارزنده اى دارند . از این رو , بر خلاف نظریه مارکس , خداجوئى یک نوع بازگشت به خویشتن , و الحاد وانکار خدا یک نوع از خود بیگانگى است . این حقیقت در آیه زیر به روشنى بازگوشده است که مى فرماید : و لا تکونوا کالذین نسواللّه فانساهم انفسهم ( 1 ) . مانند آن گروه نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را به خود فراموشى دچار ساخت . این آیه , به روشنى خدا فراموشى را مایه خود فراموشى مى داند . و نکته آن , همان است که یادآور شدیم . امیرمومنان علیه السلام در یکى از سخنان کوتاه خود مى فرماید : من نسى اللّه انساه نفسه و اعمى قلبه ( 2 ) . هر کس خدا را فراموش کند , او را به خود فراموشى و کوردلى , دچار مى سازد . 3 - موقعیت معلول نسبت به علت اصولا از نظر فلسفه , وجود معلول , جز یک وجود وابسته به علت و قائم به او چیزى نیست . معلول , لطیف ترین و دقیق ترین وابستگى را به مقام علت داراست . بنابر این واقعیت جهان امکانى - اعم از انسان و غیره - جز یک نوع تعلق و وابستگى به آفریدگار چیزى نیست . اعتراف به وجود خداى یگانه , و توجه به منبع کمال , یک نوع اعتراف به واقعیتى است که براهین فلسفى از آن پرده برداشته است , و الحاد و انکار خدا و یا بى توجهى به آن , یک نوع پرده پوشى بر سیماى حقیقت به شمار مى رود . اگر واقعا معلول و مخلوق , مقامى و حقیقتى جز تعلق و وابستگى ندارد , آیا اعتراف به چنین تعلق , حقیقت گرائى است یا انکار آن ؟ و اگر انسان , مخلوق ذات بالاتر و برتر است , توجه به چنین وابستگى که عین واقعیت وجود او است , از خود بیگانگى است , یا عین خودگرائى ؟ سخن درباره مالکیت انسان را که از نظر مارکس مایه از خود بیگانگى است , به وقت دیگرى موکول مى کنیم . ولى اجمال سخن درباره آن چنین است که : حقیقت مالکیت در اسلام , تعلق مال به انسان است نه تعلق انسان به مال . به تعبیردیگر , مال از نظر اسلام براى انسان وسیله زندگى است , نه هدف . مالکیت در صورتى مایه از خود بیگانگى است که دنیا هدف و کعبه آمال باشد , نه وسیله زندگى . امیرمومنان على علیه السلام در این مورد تعبیرى بس لطیف دارد , آنجا که مى فرماید : و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته ( 3 ) . هر کس به جهان , به دیده معبر و گذرگاه و وسیله و ابزار کا بنگرد , مایه روشنى دل او مى گردد . و هر کس به آن از زاویه هدف و آرمان نگاه کند , او را کوردل , و قلب او را بى بصیرت مى سازد . از این جهت , در اسلام دنیادارى و تجمل پرستى مذموم , و مایه نابودى سعادت انسان بشمار مى رود . پرسشها و پاسخها ، سبحانى - جعفر 1 - سوره حشر , آیه 19 . 2 - فهرست غرر الحکم , ص 381 . 3 - نهج البلاغه , خطبه 79 . بر اهل ادب و معنى تفاوت بها و الیها واضح و روشن است و امام علیه السلام در این جمله کوتاه , نظریه اسلام را درباره توجه به دنیاروشن ساخته است . درباره مارکسیسم ، کتاب‌هاى فراوانى وجود دارد ، از جمله : 1 - نقدى بر مارکسیسم ، مرتضى مطهرى . 2 - فلسفه ما شهید صدر 3 - درس‌هایى درباره مارکسیسم جلال الدین فارسى 4 - فلسفه اسلامى و حصول دیالکتیک جعفر سبحانى 5 - پایان عمر مارکسیسم ناصر مکارم 6 - نقدى بر مارکسیسم محمد جاسمى 7 - نقدى بر دیدگاه اخلاقى مارکسیسم محسن غرویان 8 - شناخت و سنجش مارکسیسم احسان طبرى 9 - فراسوى مارکسیسم ترجمه : مختارى . 10 . از بردگى روم تا مارکسیسم حجتى کرمانى دوم . لیبرابیسم به عنوان یکى از مکاتب و ایدئولوژى هاى مهم غرب است که مبتنى بر ویژگى ها ، اصول و مقدمات فکرى است که یکى از آنها اومانیسم و انسان محورى است . در ادامه به صورت مختصر توضیحاتى پیرامون این دو اصطلاح ارائه مى شود : {J لیبرالیسم : J} واژه {L= Liberal =L} در لغت به معناى مختلف به کار رفته است : آزاد مرد در مقابل برده ، روشنفکر ، سخاوتمند ، لاابالى ، بى‌بند و بار و . . . اما در اصطلاح به یک گونه طرز تفکر در زمینه‌هاى سیاسى ، اقتصادى ، فرهنگى و دینیگفته مى‌شود که تکیه اصلى آن بر آزادى هر چه بیشتر و توجه به حقوق طبیعى افراد است . این مکتب که اولین بار به عنوان یک حزب سیاسى در سال 1850 م در انگلیس مطرح گردید داراى اصول و ویژگى‌هایى است از قبیل : 1 - فردگرایى : فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است . اگر دولت هم تشکیل شده است باید در خدمت خواسته‌هاى افراد جامعه باشد و نفع جامعه ، موهوم است . 2 - ارزش مطلق آزادى : تنها حد آزادى در نظر لیبرال‌ها ، آزادى افراد دیگر است . دیگر هیچ مقوله‌اى از قبیل عدالت اجتماعى و اقتصادى ، حفظ بنیان خانواده ، اخلاق و . . . نمى‌تواند آن را محدود کند . همه باید قربانى این آزادى مطلق شوند . 3 - انسان محورى و امانیسم : با توجه به نگرش مادى این اندیشه به عالم ، آنچه اصل است ، انسان است . به همین دلیل در وضع قوانین و ارائه خطوط اصلى سیاست و اقتصاد و فرهنگ ، آنچه مهم و اصل است دیدگاه انسان و اراده اوست . برخلاف ادیان الهى و توحیدى که خدامحور هستند و مقنن اصلى را خداوند مى‌دانند . لیبرالیسم به معناى نظریه آزادى در برابر هر نهاد به اصطلاح محدود کننده از جمله دین و مذهب مى‌باشد . بنابراین واژه آزادى در این جا به معناى « اباحى‌گرى » است نه به معناى استقلال از یوغ خودکامگان که در فرهنگ ما رایج است . مهم‌ترین شاخصه جریانات لیبرالیستى عبارتنداز : 1 - محافظه‌کارى و سازشگرى 2 - تأکید بر ملى‌گرایى ( ناسیونالیسم ) در برابر مکتب گرایى 3 - نارضایى از حاکمیت خالص ارزش‌هاى دینى 4 - مخالفت با قدرت اجتماعى دین 5 - مخالفت با حرکت‌هاى انقلابى و اعتقاد به مبارزات رفرمیستى و پارلمانتاریستى . در ادامه جهت آگاهى بیشتر به نقد یکى از مبانى اساسى لیبرالیسم مى پردازیم : {J اومانیسم : J} در برابر خدا محورى ، این نگرش ، اصالت را به انسان داده و در حقیقت انسان محورى را زیر بنا به حساب مى آورد . استدلالشان بر این دیدگاه آن است که انسان اولین موجود شناخته شده در عالم و نیز موجود برتر است 1 این مکتب با نهادن انسان در مرکز تأملات خود ، اصالت را به رشد و شکوفایى انسان مى دهد . به طور کلى اومانیسم در تاریخ غرب ، با دو قرائت یا در دو گرایش کلى بروز کرده است . یکى گرایش فردگرا و دیگرى گرایش جمع گرا . فرد گرایى که قرائت غالب از انسان گرایى بوده است ، نه تنها اصالت را به انسان ، که به فرد انسانى مى دهد . در عرصه حیات سیاسى و اقتصادى ، گرایش جمع گرا معمولا در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه خصوصا در لیبرالیسم و کاپیتالیسم خود را نشان داده است 2 . 2 از نظر تاریخى این جنبش اومانیستى بیشترین هم خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایى قرار داده بود ، و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه هاى خود در چارچوب هاى علمى و فلسفى اومانیست ها ، بیشتر از اندیشه هایى استقبال مى نمودند که در تقابل با نظام حاکم قرون وسطایى شکل مى گرفت . آنها مفاهیمى از جمله اختیار و آزادى انسان را همواره مى ستودند . طبیعت گرایى ، تصدیق جایگاه لذت در زندگى اخلاقى ، تساهل و تسامح دینى از دیگر موضوعاتى بود که به تدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت 3 در مجموع از قرن چهاردهم میلادى تا به امروز ، اومانیسم در معناى عام خود مؤلفه هاى زیر را مد نظر داشته است : محوریت انسان و پاى بندى به خواست ها و علایق انسانى ، اعتقاد به عقل ، شک گرایى و روش علمى به عنوان ابزارى تناسب براى کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانى ، بر شمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادى وجود انسان ، اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خود مختارى و برابرى اخلاقى ، اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا ، تأکید بر دموکراسى به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانى در برابر اقتدار فرمان روایان و سلطه جویى حاکمان ، التزام به اصل جدایى نهادهاى دینى از دولت ، پرورش هنر مذاکره و گفت و گو به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم هاى گوناگون ، اعتقاد به این که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماوراى طبیعى و توجه به جهان غیر دنیوى براى حل معضلات بشرى ، تلاشى است براى ضعیف و بى ارزش کردن عقل انسانى . جهان موجودى خود پیدایش و انسان نیز بخشى از همین جهان طبیعت است که براساس یک فرآیند تحولى مداوم پدید آمده است و عقایدى مادى و ضد الهى فراوان دیگر از این قبیل . {J نقد و بررسى : J} . 1 بى تردید ، آن گونه که اومانیسم مى پندارد ، انسان یگانه حقیقت هستى نیست بلکه خود آفریده اى است که خاستگاه وجود او ، حقیقتى برتر از او و تنها حقیقت جهان است . . 2 نگاهى اجمالى به پیشینه مکتب مزبور نشا ن مى دهد که همین نگرش انسان گرایانه ، در بسیارى از دوران هاى تاریخى ، آنگاه که چیزى را معارض با منافع خود و به اصطلاح ارزش هاى انسانى مورد باور خود تشخیص داده ، در صدد حذف و نابودى آن برآمده است هر چند دیدگاه مقابل مزبور ، نگرش انسان گرایانه دیگرى بوده و هر چند به نابودى انسان ها و ارزش هاى انسانى و جهان طبیعت بینجامد . . 3 در ادیان آسمانى ، خصوصا دین اسلام ، انسان افزون بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانى و جانشینى حضرت حق برخوردار است و آسمان و زمین ، مسخر او قلمداد شده اند ، اما آنچنان در عرصه هستى وا نهاده نیست که غیر مسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزى را در برابر منافع خود تشخیص داد ، آن را ناحق تلقى کند . شأن انسان نیز در تفکر اسلامى ، در امور دنیوى محبوس و منحصر نیست بلکه پایگاه و شأن او در ارتباط با مبدأ و معاد و ارزش هاى اخلاقى معنا مى شود 4 براى آگاهى بیشتر . ک : 1 - پرسش‌ها و پاسخ‌ها ، آیت‌الله مصباح یزدى ، ج 4 2 - فرهنگ واژه ها ، عبدالرسول بیات و جمعى از نویسندگان ، مؤسسه اندیشه و فرهنگى دینى 3 - فرهنگ سیاسى ، دکتر بهروز شکیبا 4 - لیبرالیسم غرب ، آنتونى آرپلاستر ، ترجمه عباس مخبر ، نشر مرکز . 5 درآمدى بر ایدئولوژى هاى سیاسى ، اندرو هى وود ، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى ( 1 ) ( جمیل صلیبا ، پیشین ، ج 1 ، ص 159 ) . ( 2 ) ( عبدالرسول بیات ، فرهنگ واژه ها ، ص 40 ) . ( 3 ) ( همان ، ص 42 - 41 ) . ( 4 ) ( همان ، ص 54 ) . .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image