الهی نامه - اثر آیت الله حسن زاده آملی  /

تخمین زمان مطالعه: 53 دقیقه

متن الهی نامه ی ابوالفضائل حضرت علاّمه حسن حسن زاده آملی حفظه الله (( این کتاب بارها و بارها به طبع رسیده است. )) الهی به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده


متن الهی نامه ی ابوالفضائل حضرت علاّمه حسن حسن زاده آملی حفظه الله (( این کتاب بارها و بارها به طبع رسیده است. )) الهی به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده الهی راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر الهی یَا مَن یَعفُو عَنِ الکَثِیر وَ یُعطِی الکَثِیرَ بِالقَلِیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده الهی سالیانی می پنداشتم که ما حافظ دین توایم اَستَغفِرُکَ اللَّهُمَّ در این لیله الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمَدُکَ اللَّهُمَ الهی چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است الهی ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ی و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ی الهی از پی تا فرقم در نور تو غرقم یا نُورَ السَّماواتِ وَ الارض اَنعَمتَ فَزِد الهی شأن این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا علی یا عظیم شأن متکلم این همه کلمات شگفت لا تتناهی چون خواهد بود الهی وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم الهی چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت الهی چون عوامل طاحونه چشم بسته و تن خسته ام راه بسیار می روم و مسافتی نمی پیمایم وای من اگر دستم نگیری و رهاییم ندهی الهی خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن الهی دست با ادب دراز است و پای بی ادب، یا باسط الیدین بالرحمه خذ بیدی الهی بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند، تا دنیا بدیشان روی آورد جز وی همه را پشت پا زده اند این بنده در معرض امتحان درنیامده شرمسار است بحق خودت ثَبِّت قَلبِی عَلَی دِینِک الهی ناتوانم و در راهم و گردنه های سخت در پیش است و رهزن های بسیار در کمین و بار گران بر دوش یا هادی اهدنا الصّراط المستقیم صراط الّذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین الهی از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام از انس و جان شرمنده ام حتی از روی شیطان شرمنده ام که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ناپایدار الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم و تو از ما بگذر الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد الهی عارفان گویند عَرِّفنِی نَفسَک، این جاهل گوید عَرِّفنِی نَفسِی الهی اهل ادب گویند به صدرم تصرّفی بفرما این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرّفی نِه الهی در راهم، اگر در باره ام گویی لَم نَجِد لَهُ عَزماً چه کنم الهی آزمودم تا شکم دائر است دل بائر است یا من یحیی الارض المیته دل دائرم ده الهی همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد الهی آن خواهم که هیچ نخواهم الهی اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمی رسد فَلَکَ الحَمد الهی ما را یاری دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر الهی همه سرآسوده خواهند و حسن دل آسوده الهى همه آرامش خواهند و حسن بى تابى، همه سامان خواهند و حسن بى سامانى الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم الهى از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر الهى از من پرسند توحید یعنى چه حسن گوید تکثیر یعنى چه الهى از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر الهى به فضلت سینه بى کینه ام دادى به جودت شرح صدرم عطا بفرما الهى عقل گوید الحذر الحذر، عشق گوید العجل العجل آن گوید دور باش و این گوید زود باش الهى ضعیف ظلوم و جهول کجا و واحد قهّار کجا الهى آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد از دیگر امور چه گوید الهى اگر چه درویشم ولى داراتر از من کیست که تو دارایى منى الهى در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو الهى نعمت سکوتم را به برکت وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء اضعاف مضاعفه گردان الهى به لطفت دنیا را از من گرفته اى به کرمت آخرت را هم از من بگیر الهى روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى الهى حسنم کردى احسنم گردان الهى دندان دادى، نان دادى، جان دادى؛ جانان بده الهى همه از گناه توبه مى کنند و حسن را از خودش توبه ده الهى گویند که بُعد سوز و گداز آورد حسن را به قرب سوز و گداز ده الهى خودت گفته اى وَ لاَ تَیاَسُوا مِن رَوحِ الله نا امید چون باشم الهى انگشترى سلیمانیم دادى انگشت سلیمانیم ده الهى سرمایه کسبم دادى توفیق کسبم ده الهى اگر ستّار العیوب نبودى ما از رسوایى چه مى کردیم الهى من الله الله گویم اگر چه لا اله الاّ الله گویم الهى مست تو را حد نیست ولى دیوانه ات سنگ بسیار خورد، حسن مست و دیوانه توست الهى ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا الهى علمم موجب ازدیاد جهلم شد یا علم محض و نور مطلق بر جهلم بیفزا الهى اثر و صنع توأم چگونه به خود نبالم الهى دو وجود ندارد و یکى را قرب و بعد نبود الهى هر چه بیشتر دانستم نادان تر شدم بر نادانیم بیفزا الهى تا کعبه ی وصلت فرسنگ ها است و در راه خرسنگ ها و این لنگ به مراتب کمتر از خرچنگ است، خرچنگ را گفتند : به کجا می روى گفت : به چین و ما چین گفتند : با این راه و روش تو الهى دل داده ی معنى را از لفظ چه خبر، و شیفته ی مسمّى را از اسم چه اثر الهى کلمات و کلامت که این قدر شیرین و دلنشین اند خودت چونى الهى اگر از من پرسند کیستى چه گویم الهى هر چه بیشتر فکر مى کنم دورتر می شوم الهى گروهى کو کو گویند و حسن هو هو الهى از گفتن یا شرم دارم الهى داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم یارد به تحریر رساند الحمد لله که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است الهى محبّت والد به ولد بیش از محبّت ولد به والد است که آن اثر است نه این با این که اعداد است و علیت و معلولیت نیست پس محبت تو به ما که علت مطلق مایى تا چه اندازه است، یُحِبُّهُم کجا و یُحِبُّونَهُم کجا؟! الهى از کودکان چیزها آموختم لا جرم کودکى پیش گرفتم الهى چون است که چشیده ها خاموش اند و نچشیده ها در خروش اند الهى از شیاطین جن بریدن دشوار نیست با شیاطین انس چه باید کرد الهى خوش دلم که از درد می نالم که هر دردى را درمانى نهاده اى الهى در خلقت شیطان که آن همه فوائد و مصالح است در خلقت ملک چه ها باشد الهى دیده را به تماشاى جمال خیره کرده اى، دل را به دیدار ذوالجمال خیره گردان الهى خُنُک آن کس که وقف تو شد الهى شکرت که دولت صبرم دادى تا به ملکت فقرم رساندى الهى شکرت که از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم الهى تو پاک آفریده اى ما آلوده کرده ایم الهى پیشانى بر خاک نهادن آسان است دل از خاک برداشتن دشوار است الهى ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد در یَومَ تُبلَی السَّرائِر چه کنیم الهى شکرت که کور بینا و کر شنوا و گنگ گویایم الهى درویشان بى سر و پایت در کنج خلوت بى رنج پا، سیر آفاق عوالم کنند که دولتمندان را گامى میسّر نیست الهى اگر گلم و یا خارم از آن بوستان یارم الهى انسان ضعیف کجا و حمل قول ثقیل کجا الهى چگونه دعوى بندگى کنم که پرندگان از من می رمند و ددان رامم نیستند الهى گرگ و پلنگ را رام توان کرد با نفس سرکش چه باید کرد الهى چگونه ما را مراقبت نباشد که تو رقیبى و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسیبى الهى حلقه ی گوش من آن درّ ثمین انا بدک اللازم یا موسى الهى علف هرزه را وجین توان کرد ولى از تخم جرجیر، خس نروید الهى حقّ محمّد و آل محمّد بر ما عظیم است اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد الهى نهر بحر نگردد ولى تواند با وى پیوندد و جدولى از او گردد الهى چون در تو می نگرم رعشه بر من مستولى می شود پشه با باد صرصر چه کند الهى دیده از دیدار جمال لذّت می برد و دل از لقاى ذوالجمال الهى انسان را قسطاس مستقیم آفریده اى افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم الهى شکرت که نعمت صفت ایثارم بخشیدى الهى نعمت ارشادم عطا فرموده اى توفیق شکر آن را هم مرحمت بفرما الهى عروج به ملکوت بدون خروج از ناسوت چگونه میسر گردد یَا مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَی ءٍ خُذ بِیَدِی الهى به سوى تو آمدم به حقّ خودت مرا به من بر مگردان الهى اگر بخواهم شرمسارم و اگر نخواهم گرفتار الهى ظاهر که این قدر زیبا است باطن چگونه است الهى آخِر خودت را در حقّ ما اوّل بفرما که آخِرین شفاعت را ارحم الرّاحمین فرماید الهى دل بى حضور چشم بى نور است نه این صورت ببیند و نه آن معنى الهى فرزانه تر از دیوانه ی تو کیست الهى دولت فقرم را مزید گردان الهى شکرت که فهمیدم که نفهمیدم الهى گریه زبان کودک بى زبان است آنچه خواهد از گریه تحصیل مى کند از کودکى راه کسب را به ما یاد داده اى قابل کاهل را از کامل مکمّل چه حاصل الهى شک شوریده، جهانى را می شوراند این شوخ دیده را شوریده تر کن نبودم و خلعت وجودم بخشیده اى، خفته بودم و نعمت بیداریم عطا کرده اى، تشنه بودم و آب حیاتم چشانده اى، متفرق بودم و کسوت جمعم پوشانده اى، توفیق دوام در صلاتم هم مرحمت بفرما که الَّذِینَ هُم عَلَی صَلاَتِهِم دَائِمُون کامروا هستند الهى مصلّى کجا و مناجى کجا؛ تالى فرقان کجا و اهل قرآن کجا؛ خُنُک آن که مصلّى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآن است الهى عارف را با عرفان چه کار، عاشق معشوق بیند نه این و آن الهى توانگران را به دیدن خانه ی خوانده اى و درویشان را به دیدار خداوند خانه، آنان سنگ و گل دارند و اینان جان و دل آنان سرگرم در صورت اند و اینان محو در معنى، خوشا آن توانگرى که درویش است الهى قیس عامرى را لیلى مجنون کرد و حسن آملى را لیلى آفرین؛ این آفریننده دید و آن آفریننده را در آفریده، بر دیوانگان آفرین الهى اگر عنایت تو دست ما را نگیرد از چهل ها چلّه ی ما هم کارى برنیاید الهى خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند الهى شکرت که این تهیدست پا بست تو شد الهى خوشا آنان که در جوانى شکسته شدند که پیرى خود شکستگى است الهى عقل و عشق سنگ و شیشه اند عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان الهى اگر کودکان سرگرم بازیند مگر کلان سالان در چه کارند الهى شکرت که پیر ناشده استغفار کردم که استغفار پیر استهزاء را ماند الهى آن که تو را دوست دارد چگونه با خلقت مهربان نیست الهى کى شریک دارد تا تو را شریک باشد الهى من واحد بى شریکم چگونه تو را شریک باشد الهى خوشا آن دم که در تو گمم الهى از من و تو گفتن شرم دارم؛ انت انت الهى نه خاموش می توان بود و نه گویا در خاموشى چه کنیم در گفتن چه گوییم الهى دل به سوى کعبه داشتن چه سودى دهد آن که را دل به سوى خداوند کعبه ندارد الهى عبادت ما قرب نیاورده بعد آورده است که فَوَیلٌ لِلمُصَلِّین . الَّذِینَ هُم عَن صَلاتِهِم سَاهُون الهى کامم را به حلاوت تلاوت کلامت شیرین بدار الهى فتح قلب به ضم عین است، نصب عینم مرفوع؛ غُضُّوا اَبصَارَکُم تَرَونَ العَجَائِب الهى قول و فعل قائل و فاعل اند در لباس دیگر که کُلٌّ یَعمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ در کتاب تدوین و تکوین جز مصنّف آن کیست الهى از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بیشتر الهى این آفریده که بدین پایه مهربان است آفریننده وى در چه پایه است الهى خفتگان را نعمت بیدارى ده و بیداران را توفیق شب زنده دارى و گریه و زارى الهى جز این نمی شد با که درآویزیم الهى تو خود گواهى که این سخنان از بى تابى است بر ما متاب الهى چه رسوایى از این بیشتر که گدا از گدایان گدایى کند الهى جن گفتند : سَمِعنَا قُرآناً عَجَباً . یَهدِی اِلَی الرُّشدِ فَآمَنَّا بِهِ ، واى بر انسى که از جن کمتر است الهى واى بر من اگر دلى از من برنجد الهى ای کاش الفاظى جز اسماء عُلیا و صفات حُسنایت نبود که از الوان الفاظ چه رنگ ها گرفته ایم الهى من کیستم و اطوار خلقتم چیست الهى همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن است و آن درویدن ؛ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَهٍ رِزقاً قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقنَا مِن قَبلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشَابِهَا ؛ و الدّنیا مزرعه الآخره ، جَزَاءً وِفَاقاً الهى توفیق امتثال آن رؤیاى شیرین یَا حَسَن خُذِ الکِتَابَ بِقُوَّهٍ را مرحمت بفرما الهى غذا به کردار و گفتار رنگ و بو مى دهد واى بر آن که دهنش مزبله است الهى عبادت بى معرفت خروارى به خردلى ؛ فَلاَ نُقِیمُ لَهُم یَومَ القِیَامَهِ وَزناً ، خرّم آن که ؛ ثَقُلَت مَوَازِینُهُ الهى میوه در طول هسته ی خود است و جزا در طول عمل بلکه نفس عمل ؛ یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ خوشا آن که رَوضَهٌ مِن رِیَاضِ الجَنَّه است الهى در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم الهى در جواب خطاب یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لبّیک بگویم مایه ی شرمندگى است، نگویم دور از وظیفه ی بندگى الهى امروز هم چون الیَومَ نَختِمُ عَلَی اَفوَاهِهِم که لاَ یُسئَلُ عَمَّا یَفعَلُ وَ هُم یُسئَلُون الهى دل خوشم که الهى گویم الهى دل به جمال مطلق داده ایم هر چه بادا باد الهى کیست که موفّق به زیارت جمال دل آرایت شد و شیدایت نشد الهى کى الله گفت و لبّیک نشنید الهى حرف هایم اگر مشوّش است از دیوانه پراکنده خوش است الهى گل دِماغ را معطّر کند و گندنا دهن را ابخر با این که کاشته دیگران اند و خارج از ذات ما پس آنچه در خود کاشته ایم با ما چه خواهد کرد الهى عمرى کوکو مى گفتم و حالا هو هو مى گویم الهى پیش از تشنگى آب از چشمه سار مى جوشد و تشنه ی تشنه است و پیش از گرسنگى گندم از کشتزار می روید و گرسنه ی گرسنه است عشق است که در همه ساری است بلکه یکسره جز عشق نیست الهى خواب هاى ما را تبدیل به بیدارى بفرما الهى آن که سحر ندارد از خود خبر ندارد. الهى ذلّت و لذّت قریب هم بلکه قرین هم اند که اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرَا راهرو در رنج تن، گنج روان یابد و در این بار گران بار گران الهى آن که عالم است عامل است این خفته صنعتگر است نه دانشور الهى آن که سرمایه دارد و از آن بهره نمى برد از گدا گرفتارتر و بیچاره تر است الهى شکرت که در لباس دوستانت هستم، مرا در عِداد دوستانت بدار الهى در صورت انبیایم داشتى، در سیرت آنانم هم بدار الهى عاشق را ترک ما سواى معشوق عین فرض است که یک دل و دو معشوق کذب محض است الهى در ایّاک نستعین صادقم و در ایّاک نعبد کاذب نیستم الهى کریمه اللهُ یَتَوَفَّی الاَنفُسَ حِینَ مَوتِهَا وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنَامِهَا خواب را شیرین مى کند و مرگ را شیرین تر الهى شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد الهى هر چه پیش آمد خوش آمد که مهمان سفره توایم الهى تن خوش است که براى یکتا دو تا بود و جان خوش است که از دو تا یکتا بود الهى اگر خدا خدا نکنیم چه کنیم و اگر ترک ما سوا نکنیم چه کنیم؟ الهى در شگفتم از کسى که غصّه ی خودش را نمی خورد و غصّه ی روزیش را می خورد الهى فرزانگان گنگ شدند دیوانگان چه بگویند الهى اسمى جز بى اسمى برایم مباد الهى چرا بگریم که تو را دارم و چرا نگریم که منم الهى در این جهان پر هیاهو چرا من هو هو نکنم الهى بر سر نوح نجى چه آوردند که تا رَبِّ لاَ تَذَر گفت؟! سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی العَالَمیِن الهى کودکان کتابى به وعده ی گردو به کمال رسند و بزرگان کودک مآب به وعده ی مینو الهى خوشا به حال عالین که جز تو ندیدند و ندانند الهى حرم بر نامحرم حرام است محرم چرا محروم باشد الهى به امروز و فردا نه کار امروز رسیده شد نه فردا چه کنیم با کُلُّهُم آتِیهِ یَومَ القِیَامَهِ فَرداً الهى بَدان بر ما حقّ بسیار دارند تا چه رسد به خوبان الهى جهان زندان رندان است و جهان بان بهشت آنان، ما را با رندان بدار الهى قاسم که تویى کسى محروم و مغبون نیست الهى با ددان بتوان به سر بردن با دونان چه باید کرد الهى چه عذابى از حجاب سخت تر است به حقّ خودت از جهنّم حجابم وارهان الهى توبه از گناه آسان است توفیق ده که از عبادت مان توبه کنیم الهى حسن آملی مالامال آمال بود در راه یک امل همه را پایمال کرد یا منتهی امل الآملین دیگر خود دانى الهى شکرت که مى گویم شکرت الهى اگر آخِرم مثل اوّلم باشد بدا به اوّل و آخِرم الهى خلقى در ناسوت متوغّل اند و جمعى به مثال ملتذّ اند و قلیلى در ملکوت مبهوت، سُبحَانَکَ مَا اَعظَم خَلقُکَ وَ اَمرُک؟ ! الهى از نام بردن انبیاء و ملائکه شرم دارم که با کدام زبان، با نام تو چه کنم که فرموده اى اعظم اسمائى، و با تلاوت کتاب تو چه که لاَ یَمَسُّهَ اِلاَّ المُطَهَّرُون الهى لوَلاَ الشَّیطَان لَبَطَلَ التَّکلِیف سُبحَانَکَ مَا اَحسَن صُنعُک الهى شکرت که پریشانى به مقام یقین رسیده است الهى شکرت که از تنهایى و خلوت لذّت می برم چه تنها از خلوت وحشت دارد الهى به کبریائیت سوگند که از ثیاب فقر فخر دارم و از فاخر شرم که در آن، هم رنگ بینواى دل شکسته ام و در این بیم دل شکستن است چه کنم که در این اوان بى اساس لولا اللّباس لالتبس الامر على اکثر النّاس الهى لذّت گرسنگى را در کامم برکت ده الهى حشر با عالم خیال که این قدر لذیذ است حشر با عالم عقل چه خواهد بود الهى آمدم ردّم مکن، آتشینم کرده اى سردم مکن الهى اگر تا قیامت براى یک صغیره استغفار کنم از شرمندگى تقصیر بندگى به در نخواهم شد الهى سخن در عفو و رحمتت نیست گیرم که تو ببخشیم من از شرمندگى چه کنم تو خود گواهى که از استغفار شرم دارم الهى استغفار، خواستن غفران تو است با خاطره ی گناه چه کنیم الهى چه باید کرد که گناه فراموش شود و گرنه با یاد گناه اگر برانى شرمنده و اگر نوازى شرمنده ترم الهى دیگر از بهشت لذّت نتوانم برد چه عفو احسان در ازاى جرم و عصیان انفعال بیشتر آورد مگر جنّت لقاء نصیب شود که در حضور تام جز تو فراموش شود الهى ماه مبارک (1390 ه ق) را حرام کردم که نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر، در لیله الجوائز جز شرمسارى چه مى برم خوشا به حال صائم که لَهُ فَرحَتَان حِینَ یَفطِرُ وَ حِینَ یلقَی رَبَّهُ، بدا به حالم که لِی حُزنَتَان، بارالها آهم جهنّم سوز است الهى واى بر آن که در شب قدر فرشته بر او فرود نیامده با دیو هم دم و هم نشین گردد الهى یقینم را زیاد گردان و اضطرابم را به اطمینان مبدّل کن و آنى را در آخِر خواهى کنى در اوّل کن که شفاعت آخِرین از آن ارحم الرّاحمین است الهى دل خوش بودم که گاهى گریه ی سوزناک داشتم و دانه هاى اشک آتشین می ریختم ولى این فیض هم از من بریده شد که بیم زوال بصر است و امور مهمّى که در آنها امتثال فرمان تو است در نظر، ولى بارالها عاشق نگرید چه کند و بنده فرمان نبرد چه کند الهى مرا در سایه خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتى که تو را یابم و بندگانت را دریابم شکر این موهبت چگونه گذارم بارالها ناپاک را به سویت بار نیست و با بندگانت کار نیست، دستم را بدار تا در راهم استوار باشم الهى دهن آلوده را با کتابت چه کار که لاَ یَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرُون واى بر آن مرشدى که دهنش پلید است چه آن نارشید خود شیطان مَرید است، اگر در آشکار بایزید است در پنهان با یزید است الهى حشر و صحبت با خیالات نوعى از مالیخولیا است.که الجنون فنون بحرمت عوالم عقول از آنم برهان و به اینم برسان که این حضور نور دهد و آن صحبت ظلمت الهى چگونه شور و نوایم نباشد که از آنچه در کامم ریختى اگر کوه دماوند از آن لب تر کند پاى کوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود الهى اگر علم رهزن شود عاصم جز تو کیست الهى اگر دانشمند رهزن شود از هر اهریمنى بدتر است که دزد با چراغ است الهى حاصل یک عمر درس و بحثم این شد که جهان را جهان بانى است و انسان را سر و سامانى الهى اى آشنایم تو خود دانى که بیگانه ام بیگانه ترم کن خوشا به حال مؤمن که غریب است الهى در این شب دوشنبه سلخ شهر الله المبارک هزار و سیصد و نود هجرى قمرى با کسب اجازه از حضور انور شما نام کشور پهناور هستى را عشق آباد گذاشتم الهى ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم، از رموز زِیج و رُبع مجیب و اُسطُرلاب با خبرم و از اسرار جام جم خویش بی خبر الهى بت سنگین شکستن نیک آسان است و بت نفس شکستن سخت دشوار، خُنُک آن که از امّت خلیل بت شکن است که هر دو را بشکست الهى اگر سر مویى باورم شود که پیشه ام در پیشگاه تو پذیرفته است چون سروى که از وزش صبا به چپ و راست می چمد چنان پاى کوبى و دست افشانى کنم که سنگ و گل را از شورم بشورانم و کوه را از سازم برقصانم الهى سرتاسر ذرّات عوالم وجود در جنب و جوش اند چگونه حسن خاموش باشد الهى آن که را عشق نیست ارزش چیست الهى خروس را سحر باشد و حسن را نباشد الهى سر در راه سردار دادن آسان است و دل به دست دلدار دادن دشوار، که آن جهاد اصغر است و این اکبر الهى حسن عبدالله، عبد الله خراب آبادى بود و حال عبد الجمال عشق آبادى شد الهى حاصل فکرم بى فکرى است خُنُک آن که از فکر بگذشت الهى خانه کجا و صاحب خانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یک بار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرِم می شود و این مَحرَم. آن لباس احرام می پوشد و این از خود عارى می شود. آن لبّیک مى گوید و این لبّیک می شنود. آن تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد. آن اِستلام حجر کند و این انشقاق قمر، آن را کوه صفا است و این را روح صفا. سعى آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعى این یک مرّه در کشور هستى. آن هروله می کند و این پرواز، آن مَقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم. آن آب زمزم نوشد و این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات. آن را یک روز وقوف است و این را همه روز. آن از عرفات به مشعر کوچک کند و این از دنیا به محشر. آن درک مِنى آرزو کند و این ترک تمنّى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را. آن رمى جمرات کند و این رجم همزات. آن حلقِ رأس کند و این ترک سر. آن را لاَ فُسُوقَ وَ لاَ جِدَالَ فِی الحَج است و این را فِی العُمر. آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین. لاجرم آن حاجی شود و این ناجی . خُنُک آن حاجی که ناجی است الهى وسعت جهان کیانى که این است فُسحت عالم ربّانى چون خواهد بود الهى از من آهى و از تو نگاهى الهى به چهل و سه رسیده ام چند سال ایّام صباوت بود و بعد از آن تا اربعین دوران نخوت جوانى و غرور تحصیل فنون جنون، اینک حاصل بیدارى دو ساله ام آهِ گاه گاهى است یَا لاَ اِلَهَ اِلاَّ اَنت جز آه در بساط ندارم از من آهى و از تو نگاهى الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم الهى غبطه ی ملائکه اى می خورم که جز سجود ندانند کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود الهى تا کى عبد الهوى باشم به عزّتت عبد الهو شدم الهى از نخوردن رسوائیم و از خوردن رسواتر الهى سست تر از آن که مست تو نیست کیست الهى عبدالله و محمّد و علی و فاطمتین و حسین را به حسن ببخش و حسن را به محمّد و علی و فاطمه و حسنین الهى همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را که تماشایى تر از خود نیافت الهى هر که شادى خواهد بخواهد حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده که فرموده ای : اَنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبهم الهى دل بى حضور چشم بى نور است این دنیا را نمى بیند و آن عقبا را الهى فرد تنها تویى که ما سوایت همه زوج ترکیبى اند و صمد فقط تویى که جز تو پُرى نیست و تو همه اى که صمدى الهى حسین شیرخوارم آهنگ برخاستن مى کند و از ناتوانى و بى تابى بر خود مى لرزد تا دستش را بگیرم و بایستانمش که آرام گیرد، حسن هم حسین تو است و جز تو دستگیرى نیست به شیر خوار حسین دست حسن را گیر الهى حسین شیرخوار حسن را به حسن ببخش و حسن را به شیرخوار حسین الهى آن که خواب را حَباله ی اِصطیاد مبشّرات نکرده است کفران نعمت گران بهایى کرده است که درى از پیغمبرى است الهى مراجعت از مهاجرت به سویت، تعرّب بعد از هجرت است و تویى که نگهدار دل هائى الهى تو خود گواهى که در عصر سلخ شهر الله مبارک هزار و سیصد و نود چنان حسرتى بر این بنده مستولى شد که گوشه هاى چشمم با ناودان بهارى برابرى می کرد و آه هاى آتشینم جهنّم سوز بود که بیداران در این ماه رستگار شدند و این خفته زیان کار، این حسرت یک ماه بود با حسرت یک عمر چه باید کرد. امشب که لیله چهارشنبه بیست و سوم شوّال المکرّم هزار و سیصد و نود است از دل و جان توبه کرده ام و صمیمانه به سوى تو رخت بسته ام یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله مسافر تائبت را بپذیر و توفیقش ده که بر عهدش استوار باشد و همواره محو دیدار باشد الهى نور برهانم داده اى نار وجدانم هم بده الهى هشیار را با بستر و بالین چه کار و مست را با دین و آیین چه کار الهى آن که در نماز جواب سلام نمی شنود هنوز نمازگزار نشد ما را با نمازگزاران بدار الهى خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است الهى همه در راه خود استوارند حسن را در راهش استوار بدار الهى توفیق ترک عبادتم در عبادتم ده الهى حاضر با غافل برابر نیست حضور و غفلتم ده الهى شکرت که به سرّ مَن مَاتَ وَ لَم یَعرِف اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه رسیدم و امام شناس شدم و فهمیدم که امام اصل او قائم و نسل او دائم است الهى آن کس تاج عزّت بر سر دارد که حلقه ی ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیّتت را در گردن الهى همه ددان را در کوه و جنگل می بینند و حسن در شهر و ده الهى در خواب سنگین بودم و دیر بیدار شدم باز شکرت که بیدار شدم خُنُک آن که مشمول آتَینَاهُ الحُکمَ صَبِیّاً و آتَینَاهُ رَحمَهً مِن عِندِنَا و عَلَّمنَاهُ مِن لَدُنَّا عِلماً است الهى حسن هیولاى اولاى هیچ ندار است فقط قابل دیدار صورت یار است. الهى شکرت که حقیر و فقیرم نه امیر و وزیر الهى چگونه حاضر نباشم که معلوم تو بلکه علم توأم ؛ وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیءٍ عِلماً الهى چگونه از عهده شکر برآیم که این بى نام و نشان را سر و سامان داده اى الهى تاکنون دیوانه فرزانه نما بودم و اینک فرزانه ی دیوانه نما شدم الهى فرزندان حسن هر گاه از کار خسته شدند از شنیدن یک بارک الله پدر چنان نیرو مى گیرند که گویا خستگى ندیدند اگر پدرشان یک بار بارک الله از تو شنود چه خواهد شد الهى عاشق را با شعر و شاعرى و سجع و قافیه پردازى و الفاظ بازى چه کار الهى پرندگان همه یک طرف و مرغ عشق یک طرف، گیاهان همه یک جهت و گیاه عشق یک جهت، همه ی درس ها یک جانب و درس عشق یک جانب، همه یک سوى و عشق یک سوى الهى بلبل به چمن خوش است و جعل به چمین. حسن را آن چنان کن نه این چنین الهى از خوردن در شگفتم که جماد را حیوان مى کند و حیوان را انسان الهى این ایّام معدودات است و محرّم ماه ارشاد در پیش، توفیقم ده تا هم اکنون قابل ارشاد شوم که گفتار از دهن بى کردار نمودارى ندارد الهى مرا به نعمت لقایت متنعّم فرموده اى چگونه شکر آن بگذارم الهى شکرت که به جنّت لقایت در آمدم الهى از اربعین کلیمیم به روى اربعین و کلیم علیه السّلام و کریمه وَ وَاعَدنَا مُوسَی شرمنده ام که حقّ هیچ یک را به جاى نیاورده ام الهى کجا سرّ دوست از دوست مستور است چگونه حسن دعوى دوستى کند که مهجور است الهى یک عمر امروز را فردا بردم توفیقم ده که حال فردا را به امروز آورم الهى ثمره ی درس و بحث و فکر و ذکرم این شد که جهان را جهان بانى است و جان را جانانى الهى قربان لب و دهانم بروم که به ذکر تو گویایند الهى تاکنون از این و آن به سویت راه مى یافتم و اینک از تو به این و آن آشنا می شوم الهى درشگفتم از آن که در غربت از یاد وطن شکفته می شود و در دنیا از یاد آخرت گرفته الهى چون است که در خود مى نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از خود دور الهى تو خود بزرگى و بر همه دست دارى. مرا بزرگ آفریدى و بر همه دست دادى، بارى از بزرگ آن چنان بزرگ این چنین پدید آید الهى تا حال تو را پنهان مى پنداشتم و حال جز تو را پنهان می دانم الهى یکى حافظه ی قوى دارد و دیگرى هاضمه ی قوى، خنک آن که عاقله ی بالغه دارد الهى آن که را دل باز دادى دهن بسته است این سخن پرداز دل بسته است الهى مرا بر همه سلطنت دادى به سلطانت مرا بر من سلطنت ده الهى حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنین شد شکرت که آن چنان این چنین شد الهى تو را دارم چه کم دارم پس چه غم دارم الهى هر که را مى بینم با خود اند مرا با خودت دار الهى هر که را مى بینم در تسخیر و تصرّف ملک مى گوید و مى کوشد، حسن را سیر در ملکوت ده و انس با جبروت و به زبان آنان گویا کن و در حضور مالک ملک و ملکوت و جبروت بدار الهى از سجده کردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر الهى یا لا اله الاّ انت اجازه خواهم که هو هو گویم و انت انت الهى این کمترین را با قلیل بدار الهى در شگفتم از آن که کوه را مى شکافد تا به معدِن جواهر دست یابد و خویش را نمی کاود تا به مخزن حقائق برسد الهى هر نقمت و زحمت بر حسن آید نعمت و رحمت است و همه ی تلخی ها در کامش شیرین تر از عسل است و هر دشوارى براى او آسان است جز این که گرفتار احمق شود به عزّت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مکن الهى حسن را شیر و پلنگ بدرد و با احمق به سر نبرد الهى روى زمینت باغ وحش شد خرّم آن که از وحشیان برست الهى شکرت که بنده ی آزادم الهى نمى گویم که ظالم نیستم ولى شکر که از عُمّال ظَلَمه نشدم الهى سیلى سرازیر شد تا قطره اى نصیب حسن گردید الهى شکرت که این کودک را در سایه ی اقبال بزرگان واسطه فیض گردانیدى الهى گرچه علم رسمى سر به سر قیل و قال است باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار الهى به حرمت سر و سامان گرفته گانت این بى سر و پا را آواره ات کن الهى شکرت که از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نیستم الهى شکرت که دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن الهى نمى گویم که از دوستانم ولى شکر که از دشمنان نیستم الهى شکرت که به دیدار حُسن جمالت عاشقم و به گفتار ذکر جمیلت شایق الهى ما هر چه کنیم کم است و تو هر چه دهى بسیار یَا مَن یُعطِی الکَثِیرَ بِالقَلِیل الهى شکرت که صاحب منصب بى زوالم الهى سگ گلّه و حائط و صید، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خیانت کند الهى کتاب دار و کتاب خوان و کتاب دان بسیارند خنک آن که خود کتاب است و کتاب آر الهى خدا خدا گفتن مجازى ما که این همه برکت دارد اگر به حقیقت گوییم چون خواهد بود الهى واى بر حسن که اگر به پایه اى بى باک شود تا به ذات پاک و نام هاى گرامى و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند یاد کند الهى دهن حسن به عطر ذکر تو معطّر است حیف است که بوى بد گیرد الهى شمس اگر چه سلطان کواکب و نیّر اعظم و شمسیه عقد فلک و کوکب قلب و تسخیر و ذهب و ملک و سراج وهّاج جهان افروز است، ولى حسن نجم با قمر است که سائر اللّیل و شمع بزم خلوت نشینان و مصباح شب زنده داران است که عاشق سوخته را چراغى نیم افروخته باید تا رازش آشکار نگردد و رسواى هر دیار نشود، ماه است که چون سالک دل آگاه در تحوّل و اطوار است : گاه چون رخ زعفرانیش هلال است و گاه چون سالک مجذوب بدر منیر و گاه چون مجذوب سالک در مُحاق، گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد الهى دنى تر از دنیا ندیدم که همواره هم نشین دونان است الهى خردمندان خطاب اُدخُلِی فِی عِبَادِی آرزو کنند و این بی خرد گوید یَا لَیتَ بَینِی وَ بَینَهُم اَمَداً بَعِیداً که نعمت عظیم الشّأن انسانى را کفران کرده ام و از روی شان شرمسارم الهى دردمند ننالد چه کند درمان ده تا بیشتر بنالم الهى چهل و سه سال از من بگذشت نمی دانم چهل و سه آن عمر کرده ام یا نه الهى بنده را با کاش چه کار و از لیت و لعلّ چه حاصل الهى راه تو، به بزرگى تو دشوار است و شگفتا که این مور لنگ را آرزوى دیدار است الهى از گناه این و آن رنج مى برم که از چون تویى روى گردانیدند الهى از دردم خرسندم که درمانش تویى الهى شیدایى جانان را با حور و غلمان چه کار الهى شکرت که تاکنون خواننده بودم و اینک گوینده الهى این بى تمیز با این که عمرى در نحو و صرف، صرف کرده است هنوز تمیز بین منادى و منادى و مشتق و مشتق منه را نگذاشته است الهى ادراک حرمان مى کنم شکرت که به دردم رسیدم که طبیب طالب دردمند است الهى عمرى اهل شهرى را به سوى تو خواندم که اگر خودم عامل یک صد هزارم آنچه گفتمى بودمى از ملک برتر شدمى ولى یَا مَن اَظهَر الجَمیِل وَ سَتَرَ القَبِیح یک شهر به حسن حُسن ظن دارند و حسن به تو، وی را در رستاخیز رسوا مکن و از چشم آنان دورش بدار که از روى همه شان شرمسار است الهى در شگفتم از این گلّه گلّه اشباه النّاس و رمه رمه آدمى پیکر که یکى نمی گوید من کیستم الهى حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى کند که آدم و حوا زاده است نه مَلَک و چگونه از آمرزش تو نا امید باشد که رَبَّنَا ظَلَمنَا گو است نه بِمَا اَغوَیتَنِی الهى هر چه راز بود به پیغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت دریافتن آنها ما را دریاب الهى عابد دون معبود است و امام اشرف از مأموم، آدم مسجود ملائکه است این شیطان پرستان پست تر از ابلیس اند الهى رسولت فرموده شَرَّ العَمَی عَمَی القَلب و چه نیکو فرمود که کور چشم سر از مشاهده خلق محروم است و کور چشم دل از رؤیت حق، حسن را چشم سر بینا داده اى چشم دل بینا نیز ده تا خلق بین حق بین شود الهى اسمم را حسن کردى که الاَسمَاء تَنَزَّلُ مِنَ السَّمَاء، خَلقم را حسن کردى که تَبَارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقِین، خُلقم را هم حسن گردان که یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِم حَسَنَات الهى روزگارى تو را به آواز بلند می خواندم، اکنون از آن استغفار مى کنم که اِذ نَادَی رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیّاً الهى سالیانى به خواندن اِشارات و اَسفار و شِفاء و فُصوص دل خوش بودم و اکنون به گفتن آنها، عاقبت حسن را حسن گردان الهى کدام بی شرمى از این بیشتر که بنده در حضور مولایش بى ادبى کند الهى محاسن حسن به بیاض مائل شد، وجه قلبش را نورانى کن که از یَومَ تَبیَضُّ وُجُوهُ وَ تَسوَدُّ وُجُوه اندیشه دارد الهى چه شگفتى از این بیشتر که ماء مَهین خوانا و نویسا شود و سُلاله طین گویا و شنوا الهى این همه خواب و بیداریم رَبِّ ارجِعُون گفتن بود و از جناب شما پذیرفتن، دیگر به چه رو رَبِّ ارجِعُون گویم که اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون گویم الهى هراس حسن از خویش بیش از اهرمن است که این دشمن بیگانه است و آن آشنا و هم خانه الهى نعمت هایى که به حسن داده اى تا قیامت نه تواند اِحصاء کند و نه تواند از عهده ی شکر یکى از آنها برآید الهى آنچه به حسن داده اى همه از تفضّل آن ولى نِعَم بود و گرنه این مُنعَم چه کارى کرده است تا به موجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد باز هم چشم توقّع به تفضّل آن جناب دارد که دست دیگر نمی شناسد الهى یکى بئر حفر مى کند و قضا را به کنز می رسد، حسن ضَرَبَ یَضرِبُ صرف می کرد و به کُنتُ کَنزاً دست یافت الهى درباره انبیایت فرمودى : وَ ... جَعَلنَا لِکُلِّ نَبِی عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِنسِ وَ الجِنِّ ، حسن پر توقّع می خواهد که نشانه ی تیرهاى شیاطین زمانه نشود الهى حسن که منزلى طى نکرده و به مقامى نائل نشده این همه از اشباه النّاس اشمئزاز دارد کسانى که منازلى سیر کرده اند و به مقاماتى رسیده اند از حسن چه قدر بیزارى می جویند الهى این حرف ها را کى به من یاد می دهد و از کجا نازل می شود الهى حسن روزگارى نگذرانید بلکه روزگار بر او گذشت الهى شکرت که از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى کنند الهى در شگفتم از کسی که گوید به فلانى مرگ ناگهانى رسید الهى تاکنون به زحمتم از بیرون می طلبیدم و اینک به رحمتت از درون می جویم الهى شکرت که در کسوَتِیَم که اهل معصیت از آن شرم دارند الهى این بنده از روى خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد الهى چگونه شکر این نعمت گذارم که اجازه ام داده اى تا نام نیکوى تو را به زبان آورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه ات را بگشایم و بخوانم و گرنه اَینَ التُّرابُ وَ رَبُّ الاَربَاب الهى چون از تو پرسم دانایان کلید سرگردانیم دهند که در دل است، خود دل در کجاست الهى چگونه حسن از عهد شکر جودت برآید که دار غیر متناهى وجودت را به او بخشیدى الهى شکرت که دیدگان بینایم دادى که پرتو جمال دل آرایت را در مرائى و مجالى اسماء حُسنی و صفات عُلیایت تماشا مى کنم و از آن لذّتى می برم که خود دانى الهى در پگاهى تنى چند را بر خاکدانى گرد آمده دیدم که یکى با تیغه آهنى و دیگرى با ترکه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى می کاویدند تا باشد که پاره پارچه اى یا چرمى یا کهنه دیگرى به دست آرند، حسن چگونه از عهده ی شکرت برآید که شب و روز کتاب تو را و کتاب هاى اولیایت را ورق می زند و دل آنها را مى کاود و از معانى آنها که نسیم بهشت اند دِماغ جانش معطّر مى گردد، بار خدایا اگر آن خاکدانی ها بدان کار نباشند حسن پاک دان بدین کار نتواند بود پاداش نیک شان ده که بر بنده حق دارند الهى شکرت که همه ی کواکب و ایّام را براى حسن سعد گردانیدى الهى جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود الهى از کتاب ها پاسخ پرسش خواستن و حلّ مشکل طلبیدن عیال سفره ی دیگران بودن است یا غَنی و یا مُغنی یا مَلیءُ و یا مُعطی تا کى جیره خوار این و آن باشم و در کنار خوان آنان نشینم الهى یکى نان دارد و دندان ندارد و یکى جان دارد و جانان ندارد شکرت که حسن هم این دارد و هم آن دارد الهى ایّام اواخر رجب یک هزار و سیصد و نود و یک برایم چون نیمه ی آن روز استفتاح بود که به تدریس اَسفار افتتاح کردیم؛ بار خدایا چگونه شکرت کنم که هر روز در وصف اسماء حسنى و صفات علیا، و اطوار جلوه هاى جان فزاى تو سرگرم و دل خوشم الهى خوشا آن که چون عین ثور چشم بینا دارد و مانند قلب اسد و عقرب دلى آتشین و روشن و مثل جوزا در راه تو میان خت بربسته است الهى حسن غبطه ی حال عقرب می خورد که عقرب کجا و حسن کجا آن رو به مشرق دارد و این مغربى است، آن را قلب روشن است و این را ظلمانى، آن تاج بر سر پیش چشمش ترازوى داد است و این بیدادگر طغیان در میزان کرده است، آن سیر آسمان ها مى کند و این زمین را نپیموده است، آن شب و روز بیدار است و این در خواب، آن به صراط مستقیم است و این کج رفتار منحرف، آن هشیار براى دفع عدو سلاح تیر و کمان و نیش از پشت دارد و این غافل بى سلاح در کمند دیوان در و چه خوش گفته اند که کونوا عقارب اسلحتها فى اذنابها فانّ الشّیطان لن یراوغ الانسان الاّ من ورائه، لا جرم آن نیکبخت از هفت آسمان برتر شد و این تیره بخت هنوز خاک نشین است الهى شکرت که به ناز و نعمت پرورده نشدم و گرنه از کجا حسن می شدم الهى اگر حسن مال مى یافت و حال نمى یافت از حسرت چه مى کرد الهى چون است که اندوه تو مایه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى الهى شکرت که روزنه اى از عوالم ملکوت را برویم گشودى رَبِّ زِدنِی عِلماً، رَبِّ زِدنِی فِیکَ تَحَیُّراً، رَبِّ اَنعَمتَ فَزِد الهى در این شب دوشنبه بیستم شهر رسول الله یک هزار و سیصد و نود و یک از استغفارهایم و از عبادت هایم جملگى استغفار مى کنم یا توّاب و یا غفور و یا رحیم یَا مَن یُحِبُّ التَّوَّابِین توبه ام را بپذیر الهى من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم الهى حسن از حال مار غبطه می خورد که چون پیر شود چهل روز گرسنه بماند و تحمّل رنج گرسنگى کند سپس به زمین فرو رود و چون بیرون آید پوست افکنده و جوان شده باشد که کلمه و روح ممسوح تو مسیح علیه السّلام به حواریّون فرمود کونوا کالحیّه، مار پیر از پوست به در آید و جوان شود جوانى حسن بگذشت و آثار پیرى در او نمودار شد و هنوز در حجاب ها گرفتار است الهى تاکنون مى گفتم جهان را براى ما آفریدى اکنون فهمیدم که خودت هم براى مایى الهى ادراک مفاهیم اسماء که بدین پایه لذّت بخش است ادراک حقائق آنها چون خواهد بود الهى حسن که بدین اندازه حسن است، حسن آفرین چون باشد فَتَبَارَکَ اللهُ اَحسَنَ الخَالِقِین الهى اگر حسن از تو جز تو خواهد فرق میان او و بت پرست چیست الهى از گفتن نفى و اثبات شرم دارم که اثباتیم، لا اله الاّ الله را دیگران بگویند و الله را حسن الهى شکرت که دل بی دردم را به درد آوردى الهى شکرت که اوّلم را به آخِر مأوّل کردى و آخِرم را به اوّل مبدّل الهى شرکت که تا خودم را شناختم تن خسته و دل شکسته دارم الهى تاکنون مى گفتم داراتر از من کیست که تو داراى منى از آن گفتار پوزش خواهم که اینک 13 شهر رمضان 1391 گویم داراتر از من کیست که تو دارایى منى الهى داراتر از من کیست که تو دارایى منى الهى ما هنوز حرف هاى این جهانى را نفهمیدیم تا توقّع آن جهانى را داشته باشیم الهى چه فکرهایى می کردم و به دنبال این و آن می رفتم و این در و آن در می زدم و موفّق نمی شدم و خدا خدا می کردم که چرا موفّق نمی شوم، بار خدایا شکرت که جوابم را ندادى و چه نکو شد که نشد و گرنه حسن نمی شدم، تسلیم توأم حکم آنچه تو فرمایى لطف آنچه تو اندیشى الهى ندانسته از تو قرار می خواستم اینک دانسته از تو بى قرارى مى خواهم که مظهر یَا مَن کُلُّ یَومٍ هُوَ فِی شَأنَم الهى خوش آن مُنعِم که مظهر هُوَ یُطعِمُ وَ لاَ یُطعَم است الهى جایى که محمّد بن عبد الله انسان کامل صاحب مقام محمود خاتم انبیاء مَا عَرفتُکَ حَقَّ مَعرِفَتِک وَ مَا عَبَدتُکَ حَقَّ عِبَادَتِک گوید حسن بن عبد الله انسان نماى جاهل باید مَا عَبَدتُکَ وَ مَا عَرَفتُکَ گوید الهى توانگران به آزاد کردن بندگان رستگارند این تهیدست را به بنده کردن آزادان سرفراز فرما الهى پنهانى و دزدکى می گریم تا نامحرمان به حرم خانه ی سرّم دست نیابند، و آشکارا لبخند دارم تا نابخردان دیوانه ام نخوانند الهى تا به حال می گفتم گذشته ها گذشت اکنون مى بینم که گذشته هایم نگذشت بلکه همه در من جمع است آه آه از یوم جمع الهى در فکر فهمیدن حروف مقطّعه کتابت بدینجا رسیدم که تمام کلماتت حروف مقطّعه اند خُنُک آن که اهل قرآن است الهى این روزگار طوفانى تر از طوفان نوح است و قرآن کشتى نجات، خوشا به حال اصحاب السّفینه الهى گاهى در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهى در افراد لونالون آنها و بیش از همه در اطوار جور واجور خودم؛ رَبِّ زِدنِی فِیکَ تَحَیُّراً الهى بدا به حالم اگر مرگم به حتف انف باشد و بس، یا حَی و یا مُحیِی جز توکه حیوه دهد؟ الهى تاکنون به امیدوارى سر به بالا مى داشتم و خدا خدا مى کردم، اکنون به شرمسارى سر بزیر افکندم که چرا چون و چرا مى کردم الهى اعیان تر از من کیست که با تو هم نشینم الهى خوشا به حال کسانى که لذّات جسمانى شان عقلانى شد الهى از تو شرمنده ام که بندگى نکردم و از خودم شرمنده ام که زندگى نکردم و از مردم شرمنده ام که اثر وجودیم براى ایشان چه بود الهى گوینده اى گفت کل من فى الوجود یطلب صیدا انّما الاختلاف فى الشّبکات، تو خود گواهى که بدترین شبکه، شبکه ی صید من است از شرّ آن به تو پناه مى برم که جز تو پناهى نیست الهى توفیقم ده که یک بار استغفر الله و اتوب الیه بگویم که هنوز از گفتن آن شرم دارم الهى تاکنون خودم را بر منبر گوینده مى پنداشتم و حضّار را مستمع؛ ولى اکنون مى بینم که گوینده تویى و من و مستمع هر دو مستمعیم الهى شاه به خیال شاد است و حسن به عقل الهى تا به حال می گفتم لاَ تَأخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَومٌ ؛ الآن مى بینم مرا هم لاَ تَأخُذُنِی سِنَهٌ وَ لاَ نَومٌ الهى وقتى حسن چشم باز کرد که، دست و پا بسته است الهى شکرت که دوستانم عاقل اند و دشمنانم احمق الهى شکرت که به حسن دختر دادى و پسر دادى و از هر یک چیزها به وى خبر دادى الهى تا به حال مى پنداشتم معرفت نفس مرقاه معرفت تو است، شکرت که مرقاه را اسقاط کردى و به سرّ اشارت نبى و وصى ؛ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ ، اَعلَمَکُم بِنَفسِهِ اَعلَمَکُم بِرَبِّهِ آشنا فرمودى الهى شکرت که به هر سو رو می کنم کریمه فَاَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله برایم تجلّى می کند الهى شکرت که دنیایم آخرتم شد الهى شکرت که از ظرف لغو زمانم به در بردى و در ظرف فوق آن مستقرّم کردى الهى خوشا به حال کسانى که همیشه محرم اند که ایشان محرم توأند الهى وقتى بیدار شدم که هنگام خوابیدن است الهى الحمدلله که در این حال به از این چه گویم و چه کنم الهى چه کنم که تاکنون از بیرون مى جستمت و درونى بودى و اکنون از درون می جویمت و بیرونى شدى الهى جز تو از انسان بزرگ تر کیست و در پیشگاهت از من کوچک تر کیست الهى شکرت که پیشه ام گازرى و مامایى است الهى روى زمینت حیوانستان شد حسن را به آسمان انسانستانت انس ده الهى این چه وادى است که تا بخواهم سر مویى نزدیک شوم فرسنگ ها دور می شوم الهى خاطر ما را از خطور خطیئه نگهدار الهى به حقّ آنانى که از دیده ی مردم غائب اند این غائب را در حضور بمیران الهى دل خوشم که شاخه اى از شجره طوبایم الهى ساعد علویم ده تا ابراهیم سان بت نفس را بشکنم و نفثم را نفس رحمانى گردان تا عیسى آسا در دمم الهى خوشا آنان که در فلوات عشق تو هائم اند و از خود به در شدند و به تو قائم اند الهى این گدایان، جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حیوه ندهد الهى همه در شهر الله عبادت مى کنند و حسن تجارت سر به سر خسارت الهى حسن به قدر سَمُّ الخِیَاط یک روزنه به حسن مطلق راه یافت این همه لذّت و ابتهاج دارد آنان که برایشان هزار باب و از هر بابى هزار باب دیگر گشوده شد چون خواهند بود و تو خود چونى الهى تو که یوسف آفرینى حسن از زلیخا کمتر باشد و تو که لیلى آفرینى حسن مجنون تو نباشد؟! الهى چگونه شکر این موهبت را به جا آورم که اگر شرق تا غرب را کفر بگیرد در کاخ ربوبى ایمانم سرمویى خلل راه نمی یابد الهى تاکنون به نادانى از تو می ترسیدم و اینک به دانایى از خودم می ترسم الهى حسن که از فهمیدن کتب تدوینى این همه ابتهاج و لذّت دارد کسانی که کتب تکوینى را می خوانند و زبان شان را می دانند و مُبَیِّن حقائق اسماءاند چگونه اند و کسى که با تو در گفت و شنود است چگونه است الهى ما که از فاضل چشیده دیگران بد مستى می کنیم چشیده ها چون اند الهى شکرت که از اساتید بى رنگ، رنگ گرفته ام الهى خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند الهى لطف فرموده اى این کمترین را با کتب آشنا کرده اى لطفت را مزید بفرما و با صاحبان کتب آشنایش کن الهى درجات پدر و مادرم را مزید گردان که اگر ایشان احسن نمى بودند من حسن نمی شدم الهى شکرت که دارم کم کم مزه پیرى را می چشم الهى گاهى اَعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم می گفتم، و گاهى اَعُوذُ بِکَ مِن هَمَزَاتِ الشَّیَاطِین، و گاهى اَعُوذُ بِکَ مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاس از امشب که لیله سبت رابع صفر هزار و سیصد و نود و سه هجرى قمرى است اجارت مى طلبم که رَبِّ اَعُوذُ بِکَ مِنِّی بگویم الهى شکرت که از ابلهان رنج مى برم الهى اگر حسن جهنّمى است جهنّمى عاقلى را رفیق او گردان الهى شکرت که شب و روز به پرندگان بال و پر می دهم الهى حسن از حرف تا کمتر باشد که فعلش چون ذاتش خاص اسم شریفت است، تاء قسم خاصّ تو باشد و حسن نباشد الهى در شگفتم از کسانى که چون و چرایى، و کاش کاش گویند الهى این و آن گویند بهاى یک گرده نان پنج قران است، حسن بى بها گوید هرگز آن به بها در نمی آید در ازاى هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شکرت الهى موج از دریا خیزد و با وى آمیزد و در وى گریزد و از وى ناگزیر است اِنَّا للهِ وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون الهى شکرت که دیده ی جهان بین دارم ؛ هُوَ الاَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنُ الهى این کلمه ی ناتمام خوشحال است که به اسم، سه حرف از حروف مقطّعه ی فرقانت را دارا است، کلمات تامّه اى که به حقیقت همه مقطّعه ی قرآنت را دارایند چون اند الهى شکرت که نفخه و نفثی از دم عیسوى را به حسن داده اى که مرده زنده مى کند الهى به حقیقت خودت مجاز ما را تبدیل به حقیقت کن الهى شکرت که توشه اى جز توکّل ندارم الهى شکرت که فهمیدم که نفهمیدم و رسیدم که نرسیدم الهى شکرت که در سایه ی انسان کامل به سر می برم الهى شکرت که جوان مرگ نشدم الهى شکرت که هر جایى یک جایى شدم الهى شکرت که شاخه اى از شجره ی طوبایم الهى شکرت که در حول حاملین عرشم الهى به نعمت حضور، قلبم را از خُطور ذنوب باز دار الهى شکرت که در این شب مبارک به لیله القدر رسیدم (11 ع 1/1394 ه ق) الهى شکرت که مجاز را قَنطَره ی حقیقت گردانیدى تا از لیله القدر زمانى زمینى به لیله القدر آسمانى رسیدم الهى به حرمت راز و نیاز اهل راز و نیازت این نا اهل را سوز و گداز ده الهى توفیق شب خیزى و اشک ریزى به حسن ده الهى امروز بیناتر از من کیست که تو را مى بینم و شنواتر از من کیست که سخن تو را مى شنوم و گویاتر از من کیست که از تو سخن می گویم و داراتر از من کیست که تو را دارم الهى این بنده ات را از نیّت گناه حفظ کن الهى شکرت که دلم را به شروق جمالت و سیر در نور کمالت نورانى کرده اى الهى شکرت که در این لیله چهارشنبه بیستم جمادى یک هزار و سیصد و نود و چهار درى از علم را به رویم گشوده اى الهى شکرت که حیوانى را در قفس نکرده ام، دستم ده که در قفس شده ها را رهایى دهم الهى شکرت که فهم بسیار چیزها را به حسن عطا فرموده اى و دهنش را بسته اى الهى شکرت که دى دلیل بر اثبات خالق طلب مى کردم و امروز دلیل بر اثبات خلق می خواهم کَیفَ یَستَدِلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفتَقِرُ اِلَیک الهى ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان و باطنم را چون ظاهر مرائیان الهى در شگفتم که با نادانى اندوهگینم و با دانایى اندوهگین تر الهى شکرت که از آنچه در سر دارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم الهى در راهم و همراه درد و آهم، آهم ده و راهم ده الهى شکرت که حسن تاکنون شاکر و حامد بود و اکنون شکر و حمد شد الهى به قدر معرفتم، تو را پرستش مى کنم، که به وفق اقتضاى عین ثابت، زمین شوره نبود مثل نابت الهى آدم شب کور کجا و عبد شکور کجا؟ که شب کور شکور نباشد الهى حسن زاده آدم زاده است چگونه دعوى بى گناهى کند الهى اگر مذنب نباشد غفّار کیست و اگر قبیح نباشد ستّار کیست الهى همه کار تو را مى کنند و حسنت هم بیکار نیست الهى خروس را در شب خروش باشد و حسن خاموش باشد الهى اگر الفاظم نارسا است داستان سنگ تراش و شبان موسى است الهى با اجازه ات نام عالم را عشق آباد گذاشته ام الهى حسن که از شنیدن یک نداى التَّوحِیدُ اَن تَنسَی غَیرَ الله این همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم گیرنده قرآن چه حد است و خود ابتهاج تو چون است الهى به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت، ابتهاج حسن و دیگر نفوس والهه ات را مزید گردان و وعده ی حقّ لَدَینَا مزیدت را در حقّ شان اکید فرما الهى می دانم که می دانى امّا چگونه می دانى، خودت مى دانى ؛ اَلاَ یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیر الهى اگر گویم سگ کوى توأم، از روى سگ اصحاب کهف شرمنده ام الهى مسّ سگ اصحاب کهف بى طهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟! الهى شنیدم که فرمودى ؛ چه کنم با مشتى خاک مگر بیامرزم الهى شکرت که اگر شاهدان آسمانى از حسن با خبر باشند، سهیل اهلاً و سهلاً گوید و کَفُّ الخَضیب کف بر کف زند و زهره چنگ در چنگ الهى صعود برزخیم را به اعتلاى عقلانى ارتقاء ده الهى به وحدتت خلوتم ده و به کثرتت وحدتم ده الهى اگر من بنده نیستم، تو که مولاى من هستى الهى یا اَحکَمَ الحَاکِمین و یا مُیَسِِرَ کُلَّ عَسیر! حکم محکم کلّ میسّر لما خلق له بر حسن حاکم است، حکم آنچه تو فرمایى، محض لطف است الهى خوشا به حال کسانى که نه غم بز دارند و نه غم بزغاله الهى از سرّ دل نشینت لب دوختم، و از شرّ آتشینم سوختم الهى آنچه از کلام تو نیوشیدم در خروشم، و آنچه از جام تو نوشیدم در جوشم، با این همه جوش و خروشم خاموشم، به امید آن که دم به دم نیوشم و نوشم الهى حسن را همین فخر بس که مقام واقعى حلقه به گوشى ابدى، از چون تو سلطان حقیقى سرمدى دارد الهى دلى هم دم با آه و انین است و دلى هم چون تنور آتشین است و دلى چون کوره ی آهنگران است و دلى چون قلّه ی آتش فشان است، واى بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون یخ باشد و پابند به مَبرَز و مَطبَخ الهى در سجده بر شاکله ی هُو هستم، این مصدوق را مصداق کُلٌّ یَعمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ قرار ده الهى از پیمبرانى چیزها آموختم : از حضرت نوح نَجی الله ؛ فَفِرُّوا اِلی الله و از حضرت یعقوب اسرائیل الله ؛ اِنَّمَا اَشکُوا بَثِّی وَ حُزنِی اِلَی الله الهى حسن تویى و حسن، حسن نما است الهى اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است الهى حقیقت حدیث برزخی رؤیایم را که قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : مَعرِفَهُ الحِکمَهُ مَتنُ المَعَارِف، مرزوقم بفرما الهى گاه گاهى می نمایى و مى ربایى، نمودنت چه دل نشین است و ربودنت چه شیرین الهى آن که درد دارد آه و ناله دارد، شیرین تر این که سفیر صادقت فرمود : ِانَّ آه اِسمٌ مِن اَسمَاءِ اللهِ تَعَالَی فَاِذَا قَالَ المَرِیضُ آه فَقَدِ استَغَاثَ بِاللهِ ، حسن از ملّت ابراهیم اَوّاه است ؛ آه آه الهى سفیر کبیرت فرمود : المُؤمِنُ مِرآهُ المُؤمِن، اگر من مؤمنم تو هم مؤمنی الهى من از گدایان سمج، درس گدایى آموختم الهى شکرت که حسنت را سِمَت نون وقایه داده اى که حسن آفرین و حسن وقایه یکدیگرند، سُبحَانَکَ اللَّهُمَّ الهى نماینده ات فرمود : القَلبُ حَرَمُ اللهِ ، حرمت را حفظ بفرما الهى لَکَ الحَمد که حسن را با شاهدان آسمانى آشنا کرده اى و اطلس بى نقش نفسش را قُبّه زرقاء الهى اگر مردم لذّت علم را بدانند کجا اهل علم را سر آسوده و وقت فراغ خواهد بود الهى هر کس به حسن حرفى آموخت، تو از وى راضى باش و او را از وى راضى بدار الهى یا قَابِض و یا بَاسِط! جزر بحر مد را در پى دارد و محاق قمر بدر را و اِدبار فلک و عقل اِقبال را و قوس نزول صعود را، قلب حسن در قبض است و امیدوار بسط است الهى از قبض شاکى نیستم که در مصحف عزیزت قبض را بر بسط مقدّم داشته اى وَ اللهُ یَقبِضُ وَ یَبصُطُ وَ اِلَیهِ تُرجَعُون فرموده اى، و نمایندگانت در مناجات ها به تأسّى کلامت یَا قَابِض و یَا بَاسِط گفته اند الهى حسن در قبض صابر است که قبض و قضا و جمع و قرآن با هم اند و بسط و قَدَر و فصل و فرقان با هم، اگر یوم الجمع نباشد یوم الفصل کدام است، و اگر قضا نباشد قَدَر کدام، و اگر قرآن نباشد فرقان کدام، و اگر قبض نباشد بسط کدام الهى اگر جز این در، در دیگر هست نشان بده الهى کسانى که دیرتر گرفته اند پخته تر و قوى تر شده اند، حسن خام است و لطف آنچه تو فرمائى الهى عینم را چون علمش بى عیب و شِین بدار الهى تا تو لبّیک نگویى کجا من الهی گویم الهى معنى رسا است و وراى این الفاظ ناروا است ما را به الفاظ نارواى ما مگیر الهى آن که از مرگ مى ترسد از خودش مى ترسد الهى شکرت که یک زمینى آسمانى شد الهى بسیار ما اندک است و اندک تو بسیار، و فرموده اى : گر چه بسیار تو بود اندک ز اندکت مى دهند بسیارت الهى عارف را به مفتاح بسم الله، مقام کُن عطا کنى که با کُن هر چه خواهى کنى کُن، با این جاهل بى مقام هر چه خواهى کنى کن که آن کلید دارد و این کلیددار الهى همه الفاظ یونانیان یک سوى و اسم عالم به لفظ قوسموس یک سوى الهى ابلیس رجیم را بلا واسطه خطاب کنى، و انسان کامل را مِن وَرَاءِ حِجَاب که نه آن آیت قُرب است و نه این رایت بُعد الهى شکرت که از افکار رهزن، عاصمم بوده اى الهى دل چگونه کالایى است که شکسته ی آن را خریدارى و فرموده اى پیش دل شکسته ام الهى اگر یک بار دلم را بشکنى، از من چه بشکن بشکنى الهى آن که دنبال درک مقام است غافل است که مقام در ترک مقام است، حسن را در مقامش مقیم و مستقیم بدار الهى با ستّارى و غفرانت، جزا خواستن کفران است الهى هم نشین از هم نشین رنگ مى گیرد، خوشا آن که با تو هم نشین است ؛ صِبغَهَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَه الهى از جهنّم بُعد و حرمان از درک حقائق، رهاییم ده الهى لذّت ترک لذّت را در کامم لذیذتر گردان الهى حسنت کودک زبان نفهم بهانه گیر است، با هزار لَن تَرَانِی ، اَرِنِی گو است الهى چگونه از عهده ی شکرت برآیم که روزى با کتاب موش و گربه عبید زاکان فرحان بودم و امروز به تلاوت آیات قرآن الرّحمن الهى مَجاز ما را تبدیل به حقیقت بفرما الهى آفتاب گردان و آفتاب پرست، عاشق آفتاب باشند و حسن عاشق آفتاب آفرین نباشد؟ الهى تو که بى نیاز بى انبازى و به رایگان مى بخشى، حسن هم که درویش گداى تو است، بخششت را با درویشانت بیش بفرما الهى با همه ی شیرین زبانى و شیرین کاریم نمی دانم چه کاره ام الهى اصطلاحات انباشته را دانش پنداشته ایم، یَا نُورَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرض قلب ما را مورد مشیّت العِلمُ نُورٌ یَقذِفَهُ اللهُ فِی قَلبِ مَن یَشَاء قرار ده الهى آکنده از عبارات اصطلاحاتیم که حجاب معرفت شهودى شده اند، خوشا کسانى که با قلب بى رنگ حامل عطایایت شده اند الهى همین قدر فهمیده ام که خدا است و دارد خدایى مى کند برگرفته از پایگاه : azha.blogfa.com .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image