لزوم تشکیل حکومت اسلامی /

تخمین زمان مطالعه: 50 دقیقه

درمورد تشکیل حکومت اسلامی درزمان غیبت چندین شبهه وجوددارد اول اینکه هیچ حدیث صحیحی دال برتشکیل حکومت برای منتظران نداریم .دوم اینکه چرا نایبان خاص امام تشکیل حکومت ندادند وهمین طورچرا نایبان عام ایشان درطی ۱۰۰۰سال قبل ازانقلاب ایران حکومت تشکیل ندادند چراعراق که کشوری شیعی می باشداقدام به چنین حکومتی نمی کند واینکه درشیعه ماحاکم راجعل الهی میدانیم امادرایران حاکم ازطرف مردم وعلما انتخاب می شودکه برای انتخاب حاکم ورهبرازطرف مردم هیچ دلیلی ازقران وحدیث وجودندارد بلکه درمقابل جعل ان ازطرف خداموجوداست ودرنهایت عدم معصوم بودن حاکم باعث اجرانشدن احکام اسلامی و درنتیجه بدجلوه نمودن اسلام درنزدمردم خواهدشدکمااینکه درقبل ازانقلاب روحانیت پناهگاه مردم بودکه بعدازانقلاب این موضوع روبه تنزل میباشد.


1ـ لزوم تشکیل حکومت اسلامی، از امور روشنی است که قابل انکار نمی باشد. انکار لزوم تشکیل حکومت اسلامی، به معنی تجویز حکومت طاغوت است؛ و تجویز حکومت طاغوت، به حکم قرآن، کفر است. این معنا در روایات هم ذکر شده است. مرحوم کلینى به سند از عمر بن حنظله روایت مى کند که: « از امام صادق(ع) پرسیدم: درباره دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین» و «میراث» نزاعى دارند، آن گاه به نزد سلطان یا قاضیان (قضات حکومت هاى جور)جهت حل آن مى روند. آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمودند: هر کس در موارد حق یا باطل به آن ها مراجعه کند، در واقع به سوى طاغوت رفته و از طاغوت مطالبه ی قضاوت کرده است؛ از این رو آنچه بر اساس حکم او (که خود فاقد مشروعیت است) دریافت مى دارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد. زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است، در حالى که خداوند امر فرموده است: که باید به طاغوت کافر باشند (و آن را به رسمیت نشناسند). خداوند متعال مى فرماید: یریدون ان یتحاکموا الى الطّاغوت و قد امروا ان یکفروا به . آنگاه عمر بن حنظله مى پرسد: پس در این صورت باید چه کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانى از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت مى کنند و در حلال و حرام ما به دقت مى نگرند و احکام ما را به خوبى باز مى شناسند (عالم عادل) مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسى را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و مارد شده، و ما را رد کرده و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزى در حد شرک به خداونداست.» (اصول کافى، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98) امام رضا (ع) فرمودند: « مَنْزِلَةُ الْفَقِیهِ فِی هَذَا الْوَقْتِ کَمَنْزِلَةِ الْأَنْبِیاءِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ــــ منزلت فقیه در این زمان ، همچون منزلت انبیای بنی اسرائیل می باشد.» (بحارالانوار، ج 78، ص 346)امیر مومنان فرمودند: « الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَى النَّاسِ » (مستدرک الوسائل،ج 17 ،ص321)و فرمودند: «مَجارى الامور و الاحکام على اَیدى العلماء باللّه الأُمناء على حلاله و حرامه» (مستدرک وسائل الشیعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 16) استدلال عقلی: این از بدیهیّات جامعه شناختی است که جامعه، محتاج حاکم است. چرا که بدون حکومت، هرج و مرج جامعه را می گیرد و در هرج و مرج، نه دینی می ماند و دینداری. حال که جامعه باید حاکم داشته باشد، آن حاکم چگونه باید باید باشد؟ روشن است که در حضور معصوم، به حکم عقل، او باید حاکم شود. امّا در غیاب معصوم ـ که گزینه ی برتر است ـ به حکم عقل، نوبت به یک مرتبه پایینتر از او می رسد که فقیه عادل و مدبّر باشد. وقتی راه برای حکومت معصوم مسدود می باشد ، ما بین گزینه های زیر قرار داریم ؛ لذا از بین آنها باید یکی را برگزینیم.1ـ حکومت فقیه عادل و مدبّر 2ـ حکومت فقیه غیر عادل و مدبّر3ـ حکومت فقیه عادل و غیر مدبّر 4ـ حومت فقیه غیر عادل و غیر مدبّر5ـ حکومت غیر فقیه عادل و مدبّر6ـ حکومت غیر فقیهِ غیر عادل و مدبّر7ـ حکومت غیر فقیهِ عادل و غیر مدبّر8ـ حکومت غیر فقیهِ غیر عادل و غیر مدبّراگر در این گزینه ها دقّت کنیم ، می بینیم که عقل سلیم گزینه ی نخست را بر تمام گزینه ها ترجیح می دهد. چرا که گزینه ی اوّل (حکومت فقیه عادل و مدبّر ) ، بعد از حکومت معصوم ، از بالاترین استاندارد حکومتی برخوردار می باشد. پس ما در زمان غیبت ، عقلاً چاره ای جز پذیرش حکومت ولیّ فقیه عادل و مدبّر نداریم ؛ چون کمترین احتمال خطا و انحراف از مسیر الهی ، تنها در همین گزینه می باشد. البته باید توجّه داشت که ولیّ فقیه تا زمانی ولایت دارد که شرائط آن را داشته باشد ، لذا اگر دچار اختلال حافظه شده فقه خود را از دست بدهد یا حتّی صدور یک گناه کبیره از او ثابت شود یا قدرت تدبیرش را از دست بدهد ، خود به خود از ولایت عزل می شود. امّا تشخیص وجود یا عدم این شرائط در شخص ولیّ فقیه ، با خبرگان و اهل تخصّص می باشد که در نظام جمهوری اسلامی ، در مجلس خبرگان جمع شده اند. همچنین باید توجّه داشت که ولیّ فقیه کارها را صرفاً بر اساس توان شخصی خود انجام نمی دهد ؛ بلکه او به حکم آیه ی « وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه ــــــ و در کارها ، با آنان مشورت کن! امّا هنگامى که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن » (آل عمران:159) ، وظیفه دارد که از اهل تخصّصهای گوناگون به عنوان مشاور استفاده نموده و بعد از بررسی نظرات اهل نظر ، در سایه ی فقاهت ، عدالت و تدبیر خود ، تصمیم نهایی را اتّخاذ نماید. 2ـ چرا نائبان خاصّ حکومت تشکیل ندادند؟ نائبان خاص مأموریت خاصی داشتند زیرا امام زمان علیه السلام حضور داشت وانها رابط بودند ومی توانستند خدمت حضرت برسند ومشکلات را حل کنند به همان دلیل که امیرمؤمنان(ع) 25 سال تشکیل حکومت نداد، و به همان دلیل که امام حسن(ع) بعد از اندکی حکومت، دست از حکومت کشید، و به همان دلیل که امامان بعد از امام حسن(ع) حکومت تشکیل ندادند. چون امکان تشکیل حکومت نبود. چون مردم حاضر به پذیرش نبودند و یار و یاوری نداشتند. « عَنْ سَدِیرٍ الصَّیرَفِی قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا یسَعُکَ الْقُعُودُ فَقَالَ وَ لِمَ یا سَدِیرُ قُلْتُ لِکَثْرَةِ مَوَالِیکَ وَ شِیعَتِکَ وَ أَنْصَارِکَ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا لَکَ مِنَ الشِّیعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیمٌ وَ لَا عَدِی فَقَالَ یا سَدِیرُ وَ کَمْ عَسَى أَنْ یکُونُوا قُلْتُ مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ مِائَةَ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَی أَلْفٍ قَالَ مِائَتَی أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْیا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی ثُمَّ قَالَ یخِفُّ عَلَیکَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى ینْبُعَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ یسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَکِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ یا سَدِیرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِی بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْینُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی فَنَزَلْتُ فَرَکِبَ الْحِمَارَ وَ رَکِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَینَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ یا سَدِیرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِیهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ یرْعَى جِدَاءً فَقَالَ وَ اللَّهِ یا سَدِیرُ لَوْ کَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّینَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِی سَبْعَةَ عَشَر ــــــــ سدیر صیرفى گوید: نزد امام صادق (ع) رفتم، و به آن حضرت گفتم: به خدا، براى شما روا نیست که خانه نشین باشید. در پاسخ فرمود: اى سدیر، چرا؟ گفتم: براى بسیارى دوستان و شیعیانِ شما و یاوران شما ، به خدا اگر امیر المؤمنین (ع) به اندازه ی شما شیعه و یار و دوستدار داشت ، تَیم و عَدِىّ (اشاره است به خلفیه اوّل و دوم ) در بردن حقِ او طمع نمى کردند. فرمود: اى سدیر، امید است که چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار. فرمود: صد هزار؟ گفتم: آرى، و دویست هزار. فرمود: دویست هزار؟ گفتم: آرى ؛ و نیمى از دنیا. سدیر گوید: امام سکوتی کرد و سپس فرمود: بر تو آسان است که با ما خود را تا (ینبُع) برسانى؟ گفتم: آرى. فرمود: یک رأس الاغ سوارى و یک استر زین کردند، من پیشى گرفتم و سوار الاغ شدم، فرمود: اى سدیر، میل دارى که الاغ را به من واگذارى؟ گفتم: استر زیباتر و آبرومندتر است. فرمود: الاغ براى من هموارتر و آسان تر است. آن حضرت سوار الاغ شد و من سوار بر استر و به راه افتادیم و رفتیم تا وقت نماز رسید و فرمود: اى سدیر، پیاده شویم تا نماز بخوانیم، باز فرمود: این جا زمین شوره زار و نمکى است و نماز در آن روا نیست و رفتیم تا رسیدیم به یک زمین سرخه و آن حضرت به غلامى نگاه کرد که چند بزغاله را مى چرانید ؛ به من فرمود: اى سدیر، اگر من به شماره این بزغاله ها شیعه داشتم، براى من گوشه نشینى روا نبود ؛ و پیاده شدیم و نماز خواندیم و چون از نماز فارغ شدیم، من رو به سوى آن بزغاله ها کردم و آنها را شمردم، هفده رأس بزغاله بود. » (الکافی، ج 2، ص243) 3ـ چرا نائبان عامّ حکومت تشکیل ندادند؟ تاریخ گواه است که بارها علمای شیعه اقدام به این کار کردند و شکست خوردند. 4ـ عراق کشور کاملاً شیعی نیست، بلکه درصد بالایی سنّی دارد، که حاضر نمی شوند تن به حکومت فقیه شیعی بدهند. لذا اگر در عراق، اقدام به تشکیل حکومت ولایت فقیه شود، قطعاً این کشور وارد یک نزاع مذهبی شدید و ویرانگر می شود. اکنون که حکومت عراق تا حدودی رنگ و بوی شیعی دارد، ملاحظه می کنید که سنّی های افراطی، دائماً سعی دارند این کشور را نا امن کنند، اگر حکومت ولایت فقیه تشکیل می دادند وضع چگونه می شد؟ 5ـ در ایران، ولیّ فقیه، منصوب از طرف خداست نه مردم. برای هضم این معنا لازم است مطلب زیر را دقیق مطالعه بفرمایید.   ــ نظریّه ی حکومت اسلامی 1ـ در منطق عقل ، فقط کسی حقّ دستور دادن به بشر را دارد که صاحب و مالک تمام وجود انسان باشد ؛ و جز خدا ، هیچ موجود دیگری صاحب و مالک وجود انسان نیست. لذا هیچکس جز خدا حقّ حکم و فرمان به انسان را ندارد ؛ حتّی خود شخص نیز حقّ ندارد درباره ی خودش حکمی کرده ، سر خود برای خود تکلیفی اختراع نماید. چرا که خود انسان نیز مالک وجود خویش نیست ؛ « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ ــــ ما از آنِ خداییم؛ و به سوى او باز گردنده هستیم» (البقرة:156) منطق قرآن کریم نیز دقیقاً همین یافته ی عقلی را مورد تأیید قرار داده و تصریح می کند که جز خدا کسی حقّ حکم و فرمان ندارد ؛ چه انبیاء و ائمّه (ع) و چه غیر ایشان. نگاهی گذرا به چند آیه ی شریفه این حقیقت را به روشنی اثبات می کند.الف ـ « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ ـــ حکم و فرمان نیست مگر برای خدا» (الأنعام:57)ب ـ « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ ـــ حکم و فرمان نیست مگر برای خدا ؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید! این است آیین پا برجا ؛ ولى بیشتر مردم نمى دانند» (یوسف:40)قسمت دوم این آیه در حقیقت تفسیر قسمت اوّل آن است. خداوند متعال ، نخست بیان داشت که « حکم و فرمان فقط برای اوست » ؛ آنگاه فرمود: « او فرمان داده که غیر از او را نپرستید! » ؛ یعنی هر کسی که فرمان می دهد ، یا خداست یا ادّعای خدایی دارد و آن کسی که از دیگری اطاعت می کند ، در حقیقت خود را بنده ی او دانسته و او را عبادت می کند. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « أَ رَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه ــــ آیا دیدى آن کسى را که هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟!» (الفرقان:43) ؛ یعنی اگر کسی از دستور هوای نفس خود اطاعت کند ، نفس خود را معبود خود قرار داده است. لذا کسی حتّی حقّ ندارد خودش برای خودش تکلیف تعیین کند و الّا مشرک و هوا پرست خواهد بود ؛ و به نحو اولی اطاعت از دیگری نیز شرک می باشد. لذا خداوند متعال فرمود: « اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ـــــ (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را ربّ و معبودهایی در برابر خدا قرار دادند » (التوبة:31) ؛ « عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَکِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَیهِمْ حَلَالًا فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَیثُ لَا یشْعُرُون ـــــــــ ابو بصیر گوید از امام صادق (ع) تفسیر آیه ی « اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ » را پرسیدم ؛ امام فرمودند: به خدا سوگند یهود و نصارى براى علماء و دانشمندانشان نماز نخوانده و روزه نگرفتند (آنان را عبادت و بندگى رسمی نکردند) و لیکن علمایشان براى ایشان حرام را حلال و حلال را حرام گردانیدند و آنان هم از این راه بندگی علمایشان را کردند بدون اینکه بفهمند.» (بحار الأنوار ، ج 2، ص98)پ ـ « ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی مِنْ دُونِ اللَّه ـــــ براى هیچ بشرى سزاوار نیست که خداوند ، کتاب آسمانى و حکم و نبوّت به او دهد ؛ سپس او به مردم بگوید:« غیر از خدا ، مرا پرستش کنید! » (آل عمران:79)همانطور که پیشتر گفته شد ، هر اطاعتی به معنی عبادت است ؛ لذا هیچ پیامبر یا امامی حقّ ندارد مردم را به اطاعت از خویش فرا خواند. عملاً نیز هیچگاه انبیاء و ائمه (ع) کسی را به اطاعت استقلالی از خویش فرا نخوانده اند ؛ بلکه همواره خود را رساننده و بیان کننده ی حکم خدا معرّفی نموده اند. « قالُوا رَبُّنا یعْلَمُ إِنَّا إِلَیکُمْ لَمُرْسَلُونَ ـ وَ ما عَلَینا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ ـــــــــ (رسولان ما) گفتند: « پروردگار ما آگاه است که ما قطعاً فرستادگان(او) به سوى شما هستیم ؛ و بر عهده ی ما چیزى جز ابلاغ آشکار نیست.» (یس:16 ،17)2ـ در مطلب پیشین منطق قرآن را ملاحظه فرمودید که حکم را تنها از آنِ خدا دانست و انبیاء (ع) را تنها ابلاغ کننده ی حکم خدا معرّفی نمود. امّا این تنها شأن انبیاء نیست. چون صرف ابلاغ حکم خدا برای جامعه کافی نیست ، بلکه این احکام و قوانین ، اجر کننده ی نیز می خواهند. لذا امیرمومنان (ع) وقتی شنید که خوارج نهروان علیه حکومت ایشان شعار می دهند که « لاحکم الّا لله ــ حکم نیست مگر برای خدا » فرمودند: « کَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِر ــــــ سخن حقّی است که اینها باطلى را با آن می خواهند. آرى حکم ، جز از آنِ خدا نیست ، امّا اینان می گویند: فرمان گزاری (اجرا کننده ی حکمی ) جز خدا نیست. در حالى که چاره ای جز این نیست که مردم را امیری باشد چه آن امیر نیکو کردار یا تبه کار باشد ، تا در حکومت او مرد مؤمن کار خویش کند، و کافر بهره ی خود برد. » (نهج البلاغة ، خطبه 40)حضرت امیرالمومنین ، در این کلام گهربار می فرمایند: درست است که حکم فقط از آنِ خداست و کسی جز او حقّ ارائه ی قانون و تکلیف ندارد ؛ لکن به حکم عقل ، جامعه نیز امیری می خواهد تا جلوی هرج و مرج را بگیرد و امنیّت جامعه را حفظ نماید تا همگان ـ چه مومن و چه غیر مومن ـ فرصت زندگی داشته باشند. امّا خوارج می گفتند : جامعه حاکم نمی خواهد ؛ بلکه باید مردم را به حال خودشان واگذاشت تا خودشان به دستورات الهی عمل نمایند. امّا اینان در حقیقت قرآن کریم را نصفه فهمیده بودند. درست که خداوند به کسی حقّ نداده که از پیش خود دستورالعملی ارائه دهد ؛ امّا به انبیاء و ائمه (ع) این حقّ را داده که اوّلاً دستور خدا را به مردم برسانند ؛ و ثانیاً آن دستورات را تفسیر و تبیین نمایند ؛ و ثالثاً با تشکیل حکومت که لازمه ی زندگی اجتماعی است ، احکام خدا را در جامعه اجرا نمایند. امّا خوارج خلط نموده بودند بین حکم دادن و اجرای حکم خدا. اینان خیال می کردند که علی (ع) خودش حکمرانی می کنند ؛ در حالی که او تنها مجری احکام خدا بود ؛ همین و بس. البته باز متذکّر می شویم که مبارزه ی انبیاء و ائمه (ع) با حکومتهای طاغوتی ، به معنی مبارزه با اصل حکومت نبود ؛ بلکه آنان با محتوای غیر الهی حکومتها مبارزه داشتند. چرا که حکومت لازمه ی زندگی اجتماعی است. لذا حکومت ، حتّی اگر غیر الهی و طاغوتی باشد ، باز بهتر از بی حکومتی و هرج و مرج می باشد. آیات قرآن کریم نیز مؤیّد همان مطلبی هستند که امیر مومنان (ع) به عنوان تز حکومت اسلامی بیان داشتند ؛که عبارت بود از اینکه: حکم از آنِ خدا و نبی یا امام فقط مجری حکم خداست. الف ـ « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ ــــ اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول او را! و (از مخالفت فرمان او) بر حذر باشید! پس اگر روى برگردانید ، بدانید بر فرستاده ی ما جز ابلاغ آشکار ، چیز دیگرى نیست .» (المائدة:92) در این آیه ی شریفه ، خداوند متعال حکم می کند که از رسول او اطاعت کنیم ، لذا ما از رسول به عنوان اینکه یک بشر است ، اطاعت نمی کنیم ، بلکه از آن جهت اطاعتش می کنیم که حکم خدا را بیان می کند. خداوند متعال نیز در خاتمه ی آیه متذکّر شد که رسول خدا تنها ابلاغ کننده ی حکم حداست و چیزی از خود نمی گوید.ب ـ « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبین ــــــ بگو: « خدا را اطاعت کنید، و از پیامبرش فرمان برید! و اگر سرپیچى نمایید، پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود ؛ امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد؛ و بر فرستاده ی او چیزى جز رساندن آشکار نیست.» (النور:54)پ ـ « یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً ــــــــ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید(و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این(کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. » (النساء:59)در این آیه ی شریفه ، افزون بر اطاعت از خدا و رسول ، بر اطاعت اولوالامر نیز فرمان داده شده است. لذا اطاعت او نیز چیزی جز اطاعت خدا و رسول نیست. آنگاه خداوند متعال امر می کند که اگر در زندگی اجتماعی دچار مشکلی شدید ، حقّ ندارید از پیش خودتان داوری کنید یا از دیگران داوری بخواهید ؛ بلکه باید آن را به حکم خدا ، یعنی قرآن کریم و تبیین کننده ی حکم خدا ، یعنی رسول ارجاع داده ، اختلاف را بر اساس حکم خدا حلّ و فصل نمایید. امّا اینکه خداوند متعال در این بخش متذکّر اولوالامر نشد ، برای این بود که او نیز در این امر ، عین رسول می باشد ؛ لذا در صدر آیه نیز برای رسول و اولوالامر یک فعل « اطیعوا » به کار برد. چرا که اطاعت از خدا بالذّات و اطاعت از رسول و اولوالامر ، بالعرض می باشد. ت ـ « وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین ــــــــ و از خدا و رسولش اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید ، و قدرت(و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است! » (الأنفال:46)در این شریفه نیز افزون بر مطالب پیش گفته ، افزوده شد که وجود حاکم و مجری احکام خدا در جامعه الزامی است. چرا که در غیاب حاکم ، جامعه به تنازع و کشمکش سوق پیدا کرده و اساس زندگی اجتماعی سست می شود و عزّت و امنیّت جامعه رنگ می بازد و بوی خوش الفت و وحدت اجتماعی از میان می رود ؛ و طبیعی است که درندگان قدرت و سلطه جویان جهان ، بر چنین جامعه ی مرده ای طمع می کنند.ث ـ « إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ـــــ سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا مى دارند، و در حال رکوع، زکات مى دهند.» (المائدة:55)در این آیه نیز خداوند متعال ، ولایت رسول خدا و ائمه (ع) را همردیف ولایت خود قرار می دهد ؛ چرا که آن بزرگواران نیز صرفاً جاری کننده ی ولایت خدا در میان امّت می باشند. 3ـ تا اینجا معلوم شد که حکم فقط و فقط از آنِ خداست و غیر او حقّ حکم و فرمان ندارد ؛ و حکم او همان قرآن کریم است. همچنین روشن شد که رسول خدا و ائمه (ع) صرفاً ابلاغ کننده ی حکم خدا ، مفسّر و تبیین کننده ی قرآن کریم و مجریان احکام خدا هستند. لذا سنّت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) چیزی جز بسط و تفصیل احکام خدا نیست و پیامبر و امام ، حکمی از پیش خود نداشته اند. پیامبر خدا و ائمه ی اطهار (ع) هر کدام در عصر خود ، آنچه از حکم خدا برای مردم نیاز بود ، از قرآن کریم استخراج نموده و در اختیار بشر قرار می دادند و این کار تا زمان امام دوازدهم ادامه داشت ؛ و تا آن زمان هر آنچه تا زمان ظهور حضرت مهدی (عج) لازم بود بیان گشت. البته همه ی این احکام به صورت جزئی نبودند ؛ بلکه برخی از آنها احکامی کلّی بودند که با متدهای خاصّی می توان احکام جزئی را از آنها استنباط نمود. لذا اهل بیت (ع) در زمان خود ، این متدها را هم بیان داشته و به شاگردان خویش آموختند و به این وسیله فنّ اجتهاد را پدید آوردند. برای مثال ، امام صادق (ع) بسیاری اوقات خودشان کناری می نشستند و به شاگردانی چون زراره می فرمودند: شما پاسخ سوال کنندگان را بدهید ؛ و آنان نیز طبق آیات و احادیثی که از امام (ع) گرفته بودند و متدهایی که آموخته بودند ، دست به اجتهاد می زدند. به این صورت اجتهاد در میان شاگردان ائمه (ع) پا گرفت و آن زمان که امام زمان (ع) ، به مصلحتی که خدا عالم است ، در پرده ی غیبت قرار گرفت ، استنباط و ابلاغ و اجرای احکام الهی را از طریق نامه ای که به نائب خاصّ خویش نوشتند به مجتهدین جامع شرائط سپرده و فرمودند: « وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ... ــــ و امّا در حوادثی که واقع می شود ، مراجعه کنید به راویان احادیث ما که همانا آنها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدایم » (وسائل الشیعة ،ج 27 ،ص140 ). لذا طبق این بیان حضرت حجّت سلام الله علیه و علی آبائه ، حکم فقهای حدیث شناس که حدیث صحیح را از سقیم تشخیص می دهند بر ما حجّت است ؛ چرا که آنان نیز تنها حکم خدا و نبیّ خدا و امام معصوم را بیان می کنند که همگی حکم خداست. البته روشن است که چنین کسی افزون بر آشنایی با قرآن و سنّت باید ویژگیهای دیگری نیز داشته باشد تا مورد اطمینان مردم قرار گیرد و آن ویژگیها را هم خود اهل بیت (ع) مشخّص نموده اند.« عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِی ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قَالَ هَذِهِ لِقَوْمٍ مِنَ الْیهُودِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ ع إِذَا کَانَ هَؤُلَاءِ الْعَوَامُّ مِنَ الْیهُودِ لَا یعْرِفُونَ الْکِتَابَ إِلَّا بِمَا یسْمَعُونَهُ مِنْ عُلَمَائِهِمْ فَکَیفَ ذَمَّهُمْ بِتَقْلِیدِهِمْ وَ الْقَبُولِ مِنْ عُلَمَائِهِمْ وَ هَلْ عَوَامُّ الْیهُودِ إِلَّا کَعَوَامِّنَا یقَلِّدُونَ عُلَمَاءَهُمْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَ ع بَینَ عَوَامِّنَا وَ عَوَامِّ الْیهُودِ فَرْقٌ مِنْ جِهَةٍ وَ تَسْوِیةٌ مِنْ جِهَةٍ أَمَّا مِنْ حَیثُ الِاسْتِوَاءِ فَإِنَّ اللَّهَ ذَمَّ عَوَامَّنَا بِتَقْلِیدِهِمْ عُلَمَاءَهُمْ کَمَا ذَمَّ عَوَامَّهُمْ وَ أَمَّا مِنْ حَیثُ افْتَرَقُوا فَإِنَّ عَوَامَّ الْیهُودِ کَانُوا قَدْ عَرَفُوا عُلَمَاءَهُمْ بِالْکَذِبِ الصُّرَاحِ وَ أَکْلِ الْحَرَامِ وَ الرِّشَا وَ تَغْییرِ الْأَحْکَامِ وَ اضْطُرُّوا بِقُلُوبِهِمْ إِلَى أَنَّ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَهُوَ فَاسِقٌ لَا یجُوزُ أَنْ یصَدَّقَ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى الْوَسَائِطِ بَینَ الْخَلْقِ وَ بَینَ اللَّهِ فَلِذَلِکَ ذَمَّهُمْ وَ کَذَلِکَ عَوَامُّنَا إِذَا عَرَفُوا مِنْ عُلَمَائِهِمُ الْفِسْقَ الظَّاهِرَ وَ الْعَصَبِیةَ الشَّدِیدَةَ وَ التَّکَالُبَ عَلَى الدُّنْیا وَ حَرَامِهَا فَمَنْ قَلَّدَ مِثْلَ هَؤُلَاءِ فَهُوَ مِثْلُ الْیهُودِ الَّذِینَ ذَمَّهُمُ اللَّهُ بِالتَّقْلِیدِ لِفَسَقَةِ عُلَمَائِهِمْ فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یقَلِّدُوهُ وَ ذَلِکَ لَا یکُونُ إِلَّا بَعْضَ فُقَهَاءِ الشِّیعَةِ لَا کُلَّهُمْ فَإِنَّ مَنْ رَکِبَ مِنَ الْقَبَائِحِ وَ الْفَوَاحِشِ مَرَاکِبَ عُلَمَاءِ الْعَامَّةِ فَلَا تَقْبَلُوا مِنْهُمْ عَنَّا شَیئاً وَ لَا کَرَامَةَ وَ إِنَّمَا کَثُرَ التَّخْلِیطُ فِیمَا یتَحَمَّلُ عَنَّا أَهْلَ الْبَیتِ لِذَلِکَ لِأَنَّ الْفَسَقَةَ یتَحَمَّلُونَ عَنَّا فَیحَرِّفُونَهُ بِأَسْرِهِ لِجَهْلِهِمْ وَ یضَعُونَ الْأَشْیاءَ عَلَى غَیرِ وَجْهِهَا لِقِلَّةِ مَعْرِفَتِهِمْ وَ آخَرُونَ یتَعَمَّدُونَ الْکَذِبَ عَلَینَا الْحَدِیثَ ... ــــــــــ امام حسن عسکری در تفسیر آیه «پس واى بر آنان که کتاب را به دست خود مى نویسند، آنگاه مى گویند این از جانب خداست تا با آن بهایى اندک بستانند، پس واى بر آنان از آنچه با دست خویش نوشتند و واى بر آنان از آنچه به دست مى آورند » (بقره: 79) فرمودند: اینان قوم یهود بودند، تا آنجا که فرمودند: مردى به امام صادق علیه السّلام عرض کرد: اگر این مردم یهودى از تورات فقط همان که از علماى خود مى شنوند نمى دانند بنا بر این راهى جز همان برایشان باقى نمى ماند، پس چطور خداوند ایشان را به تقلید کردن و قبول از علماى خود سرزنش نموده ، و مگر نه این است که عوام یهود همچون عوام ما تقلید علماى خود مى کنند؟ حضرت صادق (ع) فرمود: میان عوام و علماى ما و عوام و علماى یهود از یک جهت فرق و تفاوت است و از جهتى برابرى.امّا از جهتى که آن دو با هم برابرند این است که خداوند؛ عوام ما را به تقلید از علماى خود همان طور مذمّت کرده که عوام و علماى یهود را سرزنش نمود ، و امّا از جهت افتراق ، به تحقیق عوام یهود صریحاً از کذب علماى خود و خوردن حرام و رشوه و تغییر احکام از واجبات آن با شفاعت و عنایت و تملّق و چاپلوسى با خبر بودند و با تعصّب شدیدى که آنان را از دینشان جدا کرده بود ایشان را شناخته بودند و اینکه آنان هر گاه تعصّب به خرج دهند حقوق همانها که بر ایشان متعصّب مى شوند زایل مى سازند، و اموال را به ناروا دهند، و به خاطر همانها بدیشان ظلم کردند، و نیک دانسته بودند که علماى ایشان دست به حرام مى برند، و به ناچار با معارفِ قلوبِ خود به این نکته پى برده بودند کسى که رفتارش مانند علماى ایشان باشد فاسق است و جایز نیست به خاطر خدا تصدیق شود و نه به عنوان واسطه میان خلق و خدا. پس به خاطر اینکه تقلید کسانى را نمودند که آنان را شناخته بودند و افرادى که دانسته بودند؛ قبول خبرشان، و تصدیق حکایتشان، و عمل به مطالبى که به ایشان مى رسد از افرادى که ندیده اند جایز و روا نیست، و واجب است که به خودشان فرو رفته و در باره ی امر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نیک بیندیشند، چرا که دلائل آن حضرت آشکارتر از آن است که مخفى بماند، و مشهورتر از آن است که برایشان آشکار نگردد. و این چنین است عوام امّت ما؛ هر گاه از علماى خود فسق ظاهر، و تعصّب شدید و هجوم بر حطام دنیا و حرام آن را دریافتند، و نیز دیدند آنان به جاى اصلاح طرفداران خود؛ کمر به نابودى ایشان بسته اند، و با اینکه به خوارى و اهانت شایسته ترند مورد احسان و نیکوکارى طرفداران خود واقع مى شوند، در یک چنین اوضاعى هر کدام از عوام ما از چنان فقهایى تقلید کند درست همانند یهودى خواهند بود که مشمول ذمّ خداوند به واسطه ی تقلید از فقیهان فاسق خود شدند. پس هر فقیهى که مراقب نفسش بوده و حافظ دین خود است و با نفس خود مخالف است و مطیع امر مولای خود مى باشد، بر عوام واجب است که از چنین فقیهى تقلید کنند، و این شرائط تنها مشمول برخى از فقهاى شیعى مى گردد نه تمامشان ؛ زیرا از هر که مرتکب عملى قبیح و فاحش همچون فقهاى فاسق عامّه گردد؛ مطلبى که از ما مى گویند را قبول نکنید، و حرمتشان را نگه ندارید، و هر آینه بسیارى از مطالب منقول از ما دستخوش تخلیط شده ، زیرا فاسقان گوش به کلام ما مى دهند و از سر جهل تمام آن را تحریف مى کنند، و از کمی معرفتی که دارند مطالب را بر غیر آن مى نهند، و جماعت دیگرى نیز از سر عمد بر ما دروغ بندند ... » (وسائل الشیعة،ج27 ،ص131)در این حدیث به روشنی بیان شده که در غیاب امام معصوم ، ابلاغ و تبیین و اجرای حکم خدا با فقیهی است که مراقب نفسش بوده و حافظ دین خود است و با نفس خود مخالف نموده و مطیع امر مولای خود مى باشد. به تعبیر دیگر ، در زمان غیبت ، حکم خدا را باید از کسی گرفت که فقیه (ژرف اندیش در دین ) ، عادل ، دینمدار ، زاهد و دنیاگریز و مطیع خدا و رسول و امام معصوم باشد. چنین کسی است که می تواند حکم خدا را بدون اختلاط با حکم نفسش استنباط نموده به مردم برساند و خود نیز اجرا نماید. و حاکم جامعه نیز باید از بین چنین کسانی انتخاب شود ؛ و البته انتخاب کننده ی او نیز باید فقهایی با همین شرائط باشند تا عادلانه و فقیهانه انتخاب نمایند و نفسانیّات خود را در انتخابشان دخالت ندهند.بنا بر آنچه گفته شد ، معلوم می شود که حتّی ولیّ فقیه نیز هیچ حکمی از جانب خود ندارد ؛ بلکه این احکام فقه است که حکومت می کند و احکام فقه همان حکم خدا و رسول و امام معصوم می باشد که همگی حکم خداست ؛ و شخص فقیه ، صرفاً استنباط کننده ی حکم و بیان کننده و مجری حکم می باشد. و اجرای حکم یعنی تطبیق دادن احکام کلّی بر امور جزئی. حتّی مصوّبات مجلس شورای اسلامی نیز باید توسّط شش نفر فقیه عادل که در شورای نگهبان حضور دارند و از سوی ولیّ فقیه انتخاب می شوند ، مورد بررسی قرار گیرند تا مخالف حکم خدا نباشند. حتّی قانون اساسی کشور جمهوری اسلامی ایران نیز توسّط فقها و با همفکری آنان نوشته شده تا مخالفتی با احکام الهی نداشته باشد. بنا بر این ، اطاعت از ولیّ فقیه ، اطاعت از یک شخص نیست بلکه اطاعت از حکم فقه اهل البیت (ع) است که آن نیز مبیّن حکم خداست. البته شکّی نیست که در مورد فقیه ، احتمال خطا در استنباط یا تطبیق نیز وجود دارد ؛ لکن چنین احتمالی اوّلاً بسیار اندک می باشد ؛ و ثانیاً در غیبت معصوم راهی بهتر از تقلید از فقیه وجود ندارد. ثالثاً آنچه مهمّ است این است که ما نزد خدا عذر موجّه داشته باشیم و با تقلید و اطاعت از فقیه جامع الشّرائط چنین عذری حاصل می شود.4ـ آنچه تا کنون گفته شد ، بیشتر حالت روشنگری نسبت به اصل حکومت در اسلام داشت ، اگر چه لبّ لباب آن استدلال عقلی بر اثبات ولایت فقیه نیز می باشد. لکن مناسب است که استدلال عقلی بر اثبات ولایت فقیه را به نحو خلاصه نیز تقدیم حضور کنیم تا ان شاء الله بهره کامل گردد.دلیل نخست: اصل تنزل تدریجى این دلیل از مقدمات ذیل تشکیل شده است:1ـ براى تأمین نیازمندى هاى اجتماعى و جلوگیرى از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه، امرى ضرورى است. 2ـ اجراى احکام اجتماعى اسلام ضرورى است و این امر به زمان حضور پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) اختصاص ندارد؛ یعنى احکام اسلام جاودان است و باید در همه ی زمان ها و مکان ها اجرا گردد. 3ـ حکومتِ مطلوب در اسلام، حکومتى است که معصوم(ع) در رأس آن باشد.4ـ هنگامى که فراهم آوردن مصلحت لازم در حدّ مطلوب میسر نشد، باید نزدیک ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تأمین کرد. هنگامى که مردم از مصالح حکومت معصوم(ع)، محروم باشند، باید به دنبال نزدیک ترین و شبیه ترین حکومت به حکومت امام معصوم(ع) باشیم. نزدیکى یک حکومت به امام معصوم(ع) در سه امر متبلور مى شود: نخست، علم به احکام کلى اسلام (فقاهت)؛ دوم، شایستگى روحى و اخلاقى، به گونه اى که تحت تأثیر هواهاى نفسانى و تهدید و تطمیع ها قرار نگیرد (تقوا) ؛ سوم، کارایى در مقام مدیریت جامعه که به خصلت هاى فرعى از قبیل درک سیاسى، اجتماعى، آگاهى از مسائل بین المللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران ، تشخیص اولویت ها و اهمیت ها. با توجه به این مقدمات نتیجه مى گیریم کسى که بیش از سایر مردم، واجد این شرایط باشد ؛ یعنی فقیه ، عادل، زمان شناس و قادر به مدیریت کلان اجتماعى باشد باید رهبرى جامعه را عهده دار شود و ارکان حکومت را به سوى کمال مطلوب سوق دهد. تشخیص چنین کسى طبعا بر عهده خبرگان (اهل تخصّص) خواهد بود چنان که در سایر شئون زندگى اجتماعى نیز چنین است. دلیل دوم: ولایت فقیه یا حاکمیت اصلح در عصر غیبت1ـ ولایت بر اموال و اعراض و نفوس مردم، از شؤون ربوبیت الهى است و فقط با نصب و اذن خداى متعال، مشروعیت مى یابد. 2ـ خداوند این حق قانونى را به پیامبر اکرم(ص و امامان معصوم(ع) داده است. 3ـ در زمانى که مردم از وجود رهبر معصوم محرومند، یا باید خداى متعال از اجراى احکام اجتماعى صرفنظر کرده باشد، یا اجازه ی اجراى آن را به کسى که اصلح از دیگران است، داده باشد تا ترجیح مرجوح و نقض غرض و خلاف حکمت لازم نیاید ؛ و با توجه به باطل بودن فرض اوّل (تعطیلی احکام) ، فرض دوم ثابت مى شود؛ یعنى ما از راه عقل کشف مى کنیم که چنین اذن و اجازه اى از طرف خداى متعال و اولیاى معصوم(ع) صادر شده است؛ حتى اگر بیان نقلى روشنى در این خصوص به ما نرسیده باشد. 4ـ فقیه جامع الشرایط، همان فرد اصلحى است که هم احکام اسلام را بهتر از دیگران مى شناسد، هم ضمانت بیشترى براى اجراى آن دارد و هم در مقام تأمین مصالح جامعه و تدبیر امور مردم کارآمدتر است. 5 ـ دلائل نقلی اثبات ولایت فقیهتا اینجا آنچه مطرح شد ، بیشتر از بُعد عقلی بود. لکن روایات اهل بیت (ع) نیز همین حکم عقلی را تأیید می نماید. ذیلاً به بعضی مستندات نظریّه ولایت فقیه نیز اشاره می شود.الف ـ مرحوم کلینى به سند از عمر بن حنظله روایت مى کند که: « از امام صادق(ع) پرسیدم: درباره دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین» و «میراث» نزاعى دارند، آن گاه به نزد سلطان یا قاضیان (قضات حکومت هاى جور)جهت حل آن مى روند. آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمودند: هر کس در موارد حق یا باطل به آن ها مراجعه کند، در واقع به سوى طاغوت رفته و از طاغوت مطالبه ی قضاوت کرده است؛ از این رو آنچه بر اساس حکم او (که خود فاقد مشروعیت است) دریافت مى دارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد. زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است، در حالى که خداوند امر فرموده است: که باید به طاغوت کافر باشند (و آن را به رسمیت نشناسند). خداوند متعال مى فرماید: یریدون ان یتحاکموا الى الطّاغوت و قد امروا ان یکفروا به . آنگاه عمر بن حنظله مى پرسد: پس در این صورت باید چه کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانى از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت مى کنند و در حلال و حرام ما به دقت مى نگرند و احکام ما را به خوبى باز مى شناسند (عالم عادل) مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسى را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و مارد شده، و ما را رد کرده و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزى در حد شرک به خداونداست.» (اصول کافى، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98)ب ـ روایات دیگری نیز وجود دارند که با وضوح کمتری ولایت فقیه را اثبات می کنند. لکن این گونه روایات ، عملیّات اجتهادی بیشتری را می طلبند.امام موسى بن جعفر(ع) فرمودند: .. لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحِصنِ سورِ المدینة لها ــــ ... چرا که فقهای مومن ، دیوارهای اسلام می باشند ، مانند دیوار محیط شهر نسبت به آن »(اصول کافى، ج 1، ص 38، بابفقدد العلماء) پیامبر اکرم(ص) فرمودند: « الفقهاء اُمناء الرُسُل... ــ فقها امینان رسولان هستند. » (اصول کافى، ج 1، ص 46)توقیع مبارک حضرت ولى عصر(عج( : « و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانّهم حجتى علیکم و انا حجة اللّه » (وسائل الشیعه، ج 18، ص 101، ح 8).فرمایش امیرالمؤمنین (ع) به شریح قاضی: « قد جلستَ مجلساً لایجلسه الاّ نبىّ او وصىّ نبىّ او شقىّ»(وسائل الشیعه، ج 18، ص 6، ح 2) امام صادق(ع) فرمودند : « اتقوا الحکومة فانّ الحکومة انّما هى للامام... ــ از حکومت بپرهیزید که حکومت برای امام است» (وسائل الشیعه، ج 18، ص 7، ح 3)یعنی حکومت دیگری نیز باید به امضای امام باشد. چون شکّی نیست که جامعه باید حکومت داشته باشد ؛ و الّا هرج و مرج می شود. جریان حضرت طالوت نیز گواه است که مردم حقّ تعیین حاکم را ندارند ؛ و حاکم به صورت عامّ یا خاصّ باید از سوی خدا یا رسول خدا یا امام معصوم معیّن شود ؛ که البته تعیین رسول و امام نیز به اذن خداست. خداوند متعال جریان طالوت را چنین نقل فرمود: « آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، که به پیامبر خود گفتند: «زمامداری براى ما انتخاب کن! تا(زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچى کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید». گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم، ؟!» اما هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عدّه ی کمى از آنان، همه سرپیچى کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است. ـــ و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگیخته است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد؛ و خداوند، وسعت دهنده و علیم است» (بقره: 246 و 247)روایت ابى خدیجه از امام صادق(ع): «... وایاکم ان یخاصم بعضکم بعضا الى السلطان الجائر»، (وسائل الشیعه، ج 18، ص 100، ح 6) رسول اللّه (ص) فرمودند : «انّ العلماء ورثة الأنبیاء»، (اصول کافى، ج 1، ص 34)امام رضا (ع) فرمودند: « مَنْزِلَةُ الْفَقِیهِ فِی هَذَا الْوَقْتِ کَمَنْزِلَةِ الْأَنْبِیاءِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ــــ منزلت فقیه در این زمان ، همچون منزلت انبیای بنی اسرائیل می باشد.» (بحارالانوار، ج 78، ص 346)امیر مومنان فرمودند: « الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَى النَّاسِ » (مستدرک الوسائل،ج 17 ،ص321)و فرمودند: «مَجارى الامور و الاحکام على اَیدى العلماء باللّه الأُمناء على حلاله و حرامه» (مستدرک وسائل الشیعه، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 16) غیر از این موارد یاد شده ، روایات فراوان دیگری نیز وجود دارند که فقها از طریق آنها بر نظریّه ی ولایت فقیه استدلال نموده اند. البته روشن است که هر یک از این روایات توضیحات اجتهادی فراوانى را می طلبند که آن را مى توانید در کتاب هاى مفصل ، از جمله کتاب «شؤون و اختیارات ولى فقیه» ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع امام خمینى(ره) و کتاب « ولایت فقیه » تالیف آیة الله جوادی آملی ، ملاحظه فرمایید. 6ـ مطلب آخر اینکه یقیناً ولیّ فقیه در استنباط احکام و قوانین الهی و تطبیق آنها بر مصادیق خارجی ، معصوم نیست. لکن شکّی نیست که احتمال خطای او در این موارد بسیار کمتر از افراد غیر فقیه می باشد. لذا در غیاب معصوم ـ که گزینه ی برتر است ـ نوبت به یک مرتبه پایینتر از او می رسد که فقیه عادل و مدبّر باشد. وقتی راه برای حکومت معصوم مسدود می باشد ، ما بین گزینه های زیر قرار داریم ؛ لذا از بین آنها باید یکی را برگزینیم.1ـ حکومت فقیه عادل و مدبّر 2ـ حکومت فقیه غیر عادل و مدبّر3ـ حکومت فقیه عادل و غیر مدبّر 4ـ حومت فقیه غیر عادل و غیر مدبّر5ـ حکومت غیر فقیه عادل و مدبّر6ـ حکومت غیر فقیهِ غیر عادل و مدبّر7ـ حکومت غیر فقیهِ عادل و غیر مدبّر8ـ حکومت غیر فقیهِ غیر عادل و غیر مدبّراگر در این گزینه دقّت کنیم ، می بینیم که عقل سلیم گزینه ی نخست را بر تمام گزینه ها ترجیح می دهد. چرا که گزینه ی اوّل (حکومت فقیه عادل و مدبّر ) ، بعد از حکومت معصوم ، از بالاترین استاندارد حکومتی برخوردار می باشد. پس ما در زمان غیبت ، عقلاً چاره ای جز پذیرش حکومت ولیّ فقیه نداریم ؛ چون کمترین احتمال خطا و انحراف از مسیر الهی ، تنها در همین گزینه می باشد. البته باید توجّه داشت که ولیّ فقیه تا زمانی ولایت دارد که شرائط آن را داشته باشد ، لذا اگر دچار اختلال حافظه شده فقه خود را از دست بدهد یا حتّی صدور یک گناه کبیره از او ثابت شود یا قدرت تدبیرش را از دست بدهد ، خود به خود از ولایت عزل می شود. امّا تشخیص وجود یا عدم این شرائط در شخص ولیّ فقیه ، با خبرگان و اهل تخصّص می باشد که در نظام جمهوری اسلامی ، در مجلس خبرگان جمع شده اند. همچنین باید توجّه داشت که ولیّ فقیه کارها را صرفاً بر اساس توان شخصی خود انجام نمی دهد ؛ بلکه او به حکم آیه ی « وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه ــــــ و در کارها ، با آنان مشورت کن! امّا هنگامى که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن » (آل عمران:159) ، وظیفه دارد که از اهل تخصّصهای گوناگون به عنوان مشاور استفاده نموده و بعد از بررسی نظرات اهل نظر ، در سایه ی فقاهت ، عدالت و تدبیر خود ، تصمیم نهایی را اتّخاذ نماید. ــ مقبولیّت و مشروعیّتاز مباحث گذشته روشن شد که حاکم بر مردم در هر زمانی ــ چه زمان غیبت و چه غیر آن ــ فقط و فقط خداست. لذا ولایت فقیه در حقیقت ولایت فقه و عدالت است نه ولایت شخص ؛ و شخص فقیه صرفاً مجری احکام خداست ؛ به تعبیر دیگر ، امام معصوم و ولیّ فقیه فرمانگزارند نه فرمان فرما. صفات دیگری هم که برای ولیّ فقیه شمرده شده اند ، در مفهوم عامّ عدالت گنجانده می شوند. چون هر صفت نیکویی از شعب عدالت محسوب می شود.با این بیان شکّی نمی ماند که در زمان غیبت معصوم ، تنها کسی که حکومتش مشروعیّت دارد ، ولیّ فقیه است ؛ چرا که در زمان غیبت ، تنها با حکومت اوست که حکومت خدا و احکام الهی بر مردم عینیّت خارجی پیدا می کند. امّا اگر مردم نخواهند زیر بار حکومت ولیّ فقیه بروند و به عبارت دیگر اگر مردم نخواهند ولایت خدا و احکام دین را بپذیرند ، اساساً امکان تشکیل حکومت وجود ندارد ؛ نه اینکه امکان وجود دارد ولی مُجاز نیست. در حکومت اسلامی همواره دو رکن وجود دارد ؛ یک رکن حاکم است و رکن دیگر مردم . وظیفه ی حاکم این است که با اجرای احکام خدا ، جامعه ای الهی پدید آورده و مردم را رشد دهد ؛ و وظیفه ی مردم این است که در راستای فرامین حاکم اسلامی قرار گیرند تا جامعه ی الهی تحقّق یابد. حال اگر مردم نخواهند با حاکم اسلامی همکاری کنند ، روشن است که تشکیل چنین حکومتی ممکن نخواهد بود. البته در اینجا منظور ما از نبود مقبولیّت عامّ ، خروج اکثریّت قابل توجّه مردم بر ضدّ حاکم منصوب از طرف خداست ، نه عدم حمایت علنی. این ادّعایی است که ان شاء الله مدارک نقلی و عقلی آن را هم ارائه خواهیم داد.حاصل سخن اینکه مقبولیّت به معنی عدم مخالفت علنی مردم ، شرط ثبوتی تشکیل حکومت اسلامی است ؛ و بدون آن اساساً امکان تشکیل حکومت اسلامی وجود ندارد. چون حکومت اساساً برای اصلاح جامعه و جلوگیری از هرج و مرج می باشد ؛ پس جایی که تشکیل یک حکومت موجب هرج و مرج جامعه می شود ، روشن است که از تشکیل آن باید اجتناب نمود. اخیراً برخی به قسمتی از یک حدیث برای اثبات اینکه حکومت اسلامی باید با رأی اکثریّت به کار خود ادامه دهد ، استدلال کرده اند که استدلالی است مخدوش. ذیلاً تمام حدیث را با متن عربی آن ذکر و به بحث حول آن می پردازیم. امیر مومنان فرمودند: « أَللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیکَ غَیبَةَ [فَقَدْ «خ ل»] نَبِینَا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا، وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا، وَ هَوَانَنَا عَلَى النَّاسِ، وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا، أَللَّهُمَّ فَفَرِّجْ ذَلِکَ بِعَدْلٍ تُظْهِرُهُ، وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تَعْرِفُهُ. فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ: «یا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ إِنَّکَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ لَحَرِیصٌ» فَقُلْتُ: لَسْتُ عَلَیهِ حَرِیصاً وَ إِنَّمَا أَطْلُبُ مِیرَاثَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ حَقَّهُ وَ أَنَّ وَلَاءَ أُمَّتِهِ لِی مِنْ بَعْدِهِ، وَ أَنْتُمْ أَحْرَصُ عَلَیهِ مِنِّی إِذْ تَحُولُونَ بَینِی وَ بَینَهُ، وَ تَصْرِفُونَ [وَ تَضْرِبُونَ «خ ل»] وَجْهِی دُونَهُ بِالسَّیفِ. اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیشٍ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَضَاعُوا أَیامِی وَ دَفَعُوا حَقِّی وَ صَغَّرُوا قَدْرِی وَ عَظِیمَ مَنْزِلَتِی وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ فَاسْتَلَبُونِیهِ، ثُمَّ قَالُوا: «اصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً وَ ایمُ اللَّهِ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ یدْفَعُوا قَرَابَتِی کَمَا قَطَعُوا سَبَبِی فَعَلُوا وَ لَکِنَّهُمْ لَنْ یجِدُوا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلًا. [وَ] إِنَّمَا حَقِّی عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ کَرَجُلٍ لَهُ حَقٌّ عَلَى قَوْمٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، فَإِنْ أَحْسَنُوا وَ عَجَّلُوا لَهُ حَقَّهُ قَبِلَهُ حَامِداً، وَ إِنْ أَخَّرُوهُ إِلَى أَجَلِهِ أَخَذَهُ غَیرَ حَامِدٍ، وَ لَیسَ یعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا یعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیسَ لَهُ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ عَهِدَ إِلَی عَهْداً فَقَالَ: «یا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ اخْتَلَفُوا عَلَیکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً».فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا مَعِی مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَیتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ؛ وَ لَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ عَمِّی حَمْزَةُ وَ أَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایعْ کَرْهاً [مُکْرَهاً «خ»] وَ لَکِنِّی بُلِیتُ بِرَجُلَینِ- حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ- الْعَبَّاسِ وَ عَقِیلٍ، فَضَنِنْتُ بِأَهْلِ بَیتِی عَنِ الْهَلَاکِ، فَأَغْضَیتُ عَینِی عَلَى الْقَذَى، وَ تَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَى وَ صَبَرْتُ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَارِ. » (کشف المحجة لثمرة المهجة ، ص 247 )ترجمه حدیث:« بار خدایا دلها براى تو خالصند، و چشمها بسوى تو گشوده است، و بر زبانها خوانده شدى، و محاکمه اعمال بسوى تو است، پس میان ما و قوم ما راه حق را باز کن (میان ما و ایشان بحق حکم کن). بار خدایا همانا ما به تو شکایت نماییم غائب شدن نبى خود را ، و کثرت دشمن خود را ، و قلّت عدد خود را ، و خوارى خود را در نظر مردم ، و سختى روزگار را ، و رسیدن فتنه ها را به ما ، بار خدایا این بلاها را به عدل خود که ظاهر نمایى و سلطان حقّى که تو خود دانى فرج ده (و ما را از آن خلاصى ده). پس عبد الرحمن بن عوف به من گفت: اى پسر ابو طالب همانا تو بر این امر (خلافت) بسیار حرص دارى، به او گفتم: من بر این امر حریص نیستم ، و جز این نیست که من میراث رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم و حقّ او را مطالبه می نمایم ؛ و همانا ولایت امّت آن حضرت بعد از او حقّ من است، و شما بر آن از من حریص ترید ؛ زیرا که با زور و شمشیر میان من و حقّ من حائل و مانع می شوید، و مرا از حقّ خود باز می دارید. بار خدایا من شکایت قریش را به تو می نمایم که رَحِم (خویشاوندی) مرا قطع کردند ، و روزگار مرا تباه نمودند ؛ و حق مرا دفع کردند، و قدر مرا حقیر شمردند، و منزلت عظیم مرا خوار کردند، و براى نزاع و مخالفت با من اتّفاق نمودند ؛ حقى که من از ایشان به آن اولى بودم . پس آن را از من ربودند، و پس از آن هم گفتند: یا با همّ و غم صبر کن یا با تأسف و حسرت بمیر! و به خدا قسم که اگر می توانستند قرابت و خویشى مرا هم دفع نمایند چنان که سبب مرا قطع کردند البته قطع کرده بودند ؛ و لکن به آن راه نیافتند. همانا حق من بر این امّت مثل حق مردی است بر قومى تا اجل معینى. پس اگر احسان کنند و در اداء حق او تعجیل نمایند آن را با سپاس گزارى قبول نماید، و اگر در اداء حق او تأخیر نمایند آن را بدون سپاس گزارى بگیرد، و مرد در به تأخیر انداختن حق خود سرزنش نشود، بلکه کسى که آنچه براى او نیست بگیرد سرزنش و ملامت شود. و بتحقیق که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم با من عهد کرده و فرموده است: اى پسر ابى طالب براى تو است ولایت امر من ، پس اگر با عافیت و سلامتى تو را والى قرار دادند، و با رضایت بر تو اتفاق کردند به امر آنان قیام کن، و اگر اختلاف کردند آنان را به خودشان و آنچه به آن مشغولند واگذار؛ که همانا به زودى خداوند براى تو مخرج قرار دهد و براى تو فرج رساند. پس در اطراف خود نظر کردم، و مددکار و مساعدى غیر از اهل بیت خود نیافتم ؛ ناچار ایشان را از هلاکت نگاه داشته و حفظشان نمودم. و اگر بعد از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم، عمویم حمزه و برادرم جعفر براى من مانده بودند با او (خلیفه اوّل ) از روى اکراه و اجبار بیعت نمی کردم، و لکن من به دو مرد جدید العهد به اسلام (تازه مسلمان) ، یعنی عباس و عقیل مبتلا شدم. پس حفظ اهل بیت خود را در نظر گرفتم، و از خار و خاشاکى که در چشمم ریخته شد چشم بر هم نهادم، و جرعه هاى غیظ و غصه را با گلوى گرفته و فشرده فرو بردم، و صبر کردم صبرى که تلخ تر از حنظل و دردناکتر از کارد برنده بود. » در این حدیث به وضوح ملاحظه می فرمایید که پیامبر اسلام (ص) امیر مومنان را در چه موقعیّتی از اقدام به تصاحب خلافت منع نموده است. از این کلام علی (ع) به وضوح روشن است که مقصود پیامبر (ص) این بوده که اگر دیدی مردم شروع به هرج و مرج کردند و مشاهدی نمودی که در آن شرائط نمی توانی اسلام را حفظ کنی آنان را به حال خودشان واگذار تا شرّشان پای اسلام را نگیرد یا ضررشان به اسلام کمتر شود. خود امیر مومنان نیز به صراحت فرمود که اگر دو کس چون عمویم حضرت حمزه و برادرم جعفر طیّار داشتم ، به هیچ وجه خلافت دیگران را تاب نمی آوردم و به تصاحب حقّم مشروعم اقدام می نمودم. امّا در آن شرائط چاره ای جز تسلیم نداشتم ؛ چون اگر اقدام می کردم اهل بیت پیامبر ، که ارکان دین می باشند ، نابود می شد. پس توجّه داشته باشیم که مراد از مقبولیّت عمومی به عنوان شرط حکومت اسلامی آن است که تشکیل حکومت اسلامی منجر به نزاع و هرج و مرج عمومی و غیر قابل کنترل نشود. پس در حالتی هم که تعداد قابل توجّهی از مردم حالت بی طرف دارند و اگر چه میل به حکومت اسلامی ندارند ولی در برابر آن نیز خروج نکرده اند ؛ باز فقیه جامع شرائط نمی تواند خود را کنار کشیده و حکومت را به طاغوتیان بسپارد. درست است که در چنین حالتی امکان تشکیل حکومت اسلامی به شکل ایده آل آن وجود ندارد ، ولی باز عقلاً حکومت فقیه عادل بر حکومت دیگران رجحان دارد. و به قول علی (ع)« ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه ـــــــ آنچه کلّ آن به دست نمی شود ، کلّ آن ترک نمی گردد.» (عوالی اللآلی ،ج4 ،ص58 ) ؛ یعنی اگر هم تمام خیر امکان حصول ندارد ، آن مقدار را که ممکن است باید حاصل نمود. لذا در شرائطی که حکومت فقیه خلاف مصلحت اسلام نباشد باز بر او لازم است که حکومت را به دست گیرد تا از انحراف بیشتر امّت جلوگیری نماید و اسلام را هر مقدار که شرائط اجازه می دهد اجرا کند. بر همین اساس ، وقتی امیر المومنین (ع) به حکومت رسید و با مخالفت وسیع مردم ، که در قالب جنگ صفّین و جمل و نهروان ظاهر گشت ، رو به رو شد ، حکومت را رها نساخت ؛ بلکه در عین اینکه مردم کوفه با او همکاری نمی کردند ، باز تمام تلاش خود را می کرد تا حکومت خود را حفظ نماید. لذا در زمان خلیفه ی اوّل نیز اگر آن حضرت یار و یاور قابل توجّهی داشت ، باز قیام می نمود و حکومت را در دست می گرفت. قیام امام حسین (ع) نیز اساساً برای آن بود که حکومت یزید را ساقط کند و اگر او را ساقط می نمود آیا از عدالت بود که با وجود خودش که معصوم بود غیر معصوم را بر آنان حاکم سازد؟!!امّا شاهد روشن دیگر که نشان می دهد اهل بیت (ع) قیام برای به دست گرفتن حکومت را جایز می دانستند و مقبولیّت به معنای پذیرش رسمی عمومی را قائل نبودند ، و تنها مقبولیّت به معنی عدم مخالفت جدّی را شرط تشکیل حکومت اسلامی می دانست ، حدیثی است که سدیر صیرفی نقل نموده است. « عَنْ سَدِیرٍ الصَّیرَفِی قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا یسَعُکَ الْقُعُودُ فَقَالَ وَ لِمَ یا سَدِیرُ قُلْتُ لِکَثْرَةِ مَوَالِیکَ وَ شِیعَتِکَ وَ أَنْصَارِکَ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا لَکَ مِنَ الشِّیعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیمٌ وَ لَا عَدِی فَقَالَ یا سَدِیرُ وَ کَمْ عَسَى أَنْ یکُونُوا قُلْتُ مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ مِائَةَ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَی أَلْفٍ قَالَ مِائَتَی أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْیا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی ثُمَّ قَالَ یخِفُّ عَلَیکَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى ینْبُعَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ یسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَکِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ یا سَدِیرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِی بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْینُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی فَنَزَلْتُ فَرَکِبَ الْحِمَارَ وَ رَکِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَینَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ یا سَدِیرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِیهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ یرْعَى جِدَاءً فَقَالَ وَ اللَّهِ یا سَدِیرُ لَوْ کَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّینَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِی سَبْعَةَ عَشَر ــــــــ سدیر صیرفى گوید: نزد امام صادق (ع) رفتم، و به آن حضرت گفتم: به خدا، براى شما روا نیست که خانه نشین باشید. در پاسخ فرمود: اى سدیر، چرا؟ گفتم: براى بسیارى دوستان و شیعیانِ شما و یاوران شما ، به خدا اگر امیر المؤمنین (ع) به اندازه ی شما شیعه و یار و دوستدار داشت ، تَیم و عَدِىّ (اشاره است به خلفیه اوّل و دوم ) در بردن حقِ او طمع نمى کردند. فرمود: اى سدیر، امید است که چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار. فرمود: صد هزار؟ گفتم: آرى، و دویست هزار. فرمود: دویست هزار؟ گفتم: آرى ؛ و نیمى از دنیا. سدیر گوید: امام سکوتی کرد و سپس فرمود: بر تو آسان است که با ما خود را تا (ینبُع) برسانى؟ گفتم: آرى. فرمود: یک رأس الاغ سوارى و یک استر زین کردند، من پیشى گرفتم و سوار الاغ شدم، فرمود: اى سدیر، میل دارى که الاغ را به من واگذارى؟ گفتم: استر زیباتر و آبرومندتر است. فرمود: الاغ براى من هموارتر و آسان تر است. آن حضرت سوار الاغ شد و من سوار بر استر و به راه افتادیم و رفتیم تا وقت نماز رسید و فرمود: اى سدیر، پیاده شویم تا نماز بخوانیم، باز فرمود: این جا زمین شوره زار و نمکى است و نماز در آن روا نیست و رفتیم تا رسیدیم به یک زمین سرخه و آن حضرت به غلامى نگاه کرد که چند بزغاله را مى چرانید ؛ به من فرمود: اى سدیر، اگر من به شماره این بزغاله ها شیعه داشتم، براى من گوشه نشینى روا نبود ؛ و پیاده شدیم و نماز خواندیم و چون از نماز فارغ شدیم، من رو به سوى آن بزغاله ها کردم و آنها را شمردم، هفده رأس بزغاله بود. » (الکافی، ج 2، ص243)این حدیث صریح در این است که مقبولیّت عمومی به معنای موافقت قلبی عمومی شرط تشکیل حکومت اسلامی نیست ؛ بلکه همین اندازه که تعداد قابل توجّهی از مردم با حکومت اسلامی دشمنی آشکار نداشته باشند و تشکیل حکومت اسلامی موجب آسیب به انسجام ملّی نشود ، و از طرف دیگر یار و یاور به اندازه ی کافی نیز فراهم باشد ، بر امام معصوم یا فقیه لازم است که برای به دست گرفتن مهار حکومت اقدام نماید. به عبارت دیگر ، اگر امام معصوم یا فقیه جامع شرائط بتواند برای به دست آوردن حکومت انقلاب کند و یار و یاور کافی نیز داشته باشد که مخالفین حکومت خدا را سر جایشان بنشاند ، بر او واجب است که حکم خدا را اجراء نماید. و طبیعی است که اگر اکثر مردم با حکومت اسلامی مخالفت جدّی داشته باشند ، دیگر نمی توان با آنها درگیر شد ؛ چرا در این صورت جامعه به هرج و مرج کشیده می شود و نتیجه نیز به ضرر اسلام خواهد بود. پس در اکثر دورانها آنچه مانع از تشکیل حکومت اسلامی توسّط ائمه (ع) یا فقها بوده ، عدم اقبال قاطبه ی مردم نبوده ، بلکه عدم وجود یاران صادق و مبارز و کاردان بوده ؛ کسانی که باید در مسیر انقلاب و بعد از آن یار و یاور حاکم عادل باشند. امیر مومنان نیز در خطبه ی سوم نهج البلاغه به همین نکته اشاره نموده و فرموده اند: « أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز ـــــــــ سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور حاضران نبود، و با وجود یاران حجّت بر من تمام نمى شد ، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، و آخر خلافت را به کاسه ی اوّل آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است.»در این کلام گهربار ، امیر مومنان متذکّر می شوند که اوّلاً غرض حکومت اسلامی اجرای عدالت است و الّا حکومت برای حاکم الهی ارزشی ندارد. ثانیاً اگر ناصر و یار و یاور به اندازه ی کافی وجود داشته باشد ، اقدام برای تصاحب حکومت بر ولیّ منصوب از طرف خدا لازم است و حجّت بر او تمام می باشد. ثالثاً البته اقبال عمومی نیز بر این وجوب تأکید می کند ، اگر چه اقبال عامّ شرط نیست ؛ بلکه مخالفت عامّ مانع است.   .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image