شک مقدس /

تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه

من قبلا اهل نماز خواندن نبودم و کارهای اشتباه زیادی انجام می دادم. اما یکباره با صحبتی که با چند تن از دوستانم کردم به خود آمدم و سعی کردم که گناهانم را کنار بگذارم و نماز خواندن را شروع کنم. در ابتدا همه چیز خیلی خوب بود من از هر کار ثوابی که انجام می دادم لذت می بردم و درک می کردم که برای چه این کار را انجام می دهم و در تمام کارها خدا را احساس می کردم. محبت و عشق به خدا را در دل خود حس می کردم و به همین دلیل چنان لذتی از کارهای خوبم می بردم که حاضر نبودم با هیچ کاری آن را عوض کنم. اما مدتی پیش تمام این لذت ها از من گرفته شد احساس می کنم که محبت خدا از دلم بیرون رفته دیگر قدرت کافی برای جلوگیری از هوی و هوسم و شیطان را ندارم چون دیگر نمی توانم خدا را درک کنم وجودش را در دل خود احساس کنم دیگر هیچ برایم مهم نیست دیگر از کار ثواب لذت نمی برم و خدا را در کارها حس نمی کنم دیگر انگیزه ای برای بعضی از کارها حتی مانند درس خواندن هم ندارم تمام ذهنم را وسوسه پر کرده. دلیلش این است که مدتی پیش چیزی در ذهنم آمد که گفت چه کسی تو را آفرید و من هم در ذهن گفتم خدا و گفت چه کسی خدا را آفرید که به یکباره احساس کردم ته دلم خالی شده و ایمان من تضعیف شده. تا مدتها ذهنم را مشغول کرده بود با اینکه خودم می دانستم که سؤال اشتباه و غلطی است. این موضوع را با یک استاد حوزه که پیش نماز مسجد هم بود در میان گذاشتم که او در ابتدا گفت که وسوسه شیطان است اما در ادامه گفت که این دغدغه ها را خدا در وجود تو می اندازد. حالا از شما می خواهم که به من بگویید چگونه می توانم آن محبت و عشق به خدارا در دل خود دوباره به وجود آورم که دیگر چنین وسوسه هایی در من اثر نکند و خدا را درک کنم. می خواهم که به من بگویید منظور از این دغدغه ای که خدا در دل می اندازد چیست؟ آیا من راه را اشتباه طی کردم و به همین خاطر است دچار چنین لغزش هایی می شوم؟ آیا این امتحان است که خدا تعیین کرده تا ببیند به گناه کشیده می شوم یا نه؟ امیدوارم که جواب من را به طور کامل پاسخ دهید.


این گونه پرسش ها که به ذهن راه می یابد و این گونه مطالبی که موجب نگرانی و تشویش درون می شود، ظاهرش ناگوار ولی باطن و نتیجه آن خیر و گوارا است. به این گونه وسوسه هایی که زمینه ساز اضطراب درون است نباید اعتنا نکرد بلکه باید به همان ندای متین و رسای فطرت و درون که ندای محبت به حق و عشق به خداوند است، پاسخ داد. این ندا، اصیل و پایدار و ریشه داراست و این گونه وسوسه ها ناپایدار و گذرا و سطحی الست و در برابر آن ندای اصیل و عمیق، دوام و بقائی ندارد. پس باید مقداری صبر کرد تا این وسواس ها بر طرف گردد و آن ندای فطرت بدون معارض و مزاحم خود را نشان دهد.شما جوان هستید و دل و فطرت شما پاک و بی آلایش است. دل شما، جایگاه نور الهی و محل تابش انوار حقایق است. سعی کنید با پاکی و تقوا و دوری از گناه، دوباره آن احساس زیبا و خوب از انس با خدا و دعا و مناجات را در خود زنده کنید و دوباره آن رابطه روح بخش و نشاط آفرین با خداوند را در خود احیاء‌کنید. سعی کنید با مسجد و نماز و دوستان اهل دل و با صفای خود ارتباط تنگاتنگ و مستمر داشته باشید و هرگز ناامیدی و یأس را که از دام های بزرگ و محکم شیطان است به درون خود راه ندهید و همواره به لطف و رحمت و عنایت خداوند امیدوار باشید.این گفته که: «هر چیز و هر کسى خالق و علت پدید آورنده اى دارد»، صحیح است؛ ولى باید ملاحظه و دقت کرد که آیا این قاعده، بدون ملاک است یا با ملاک؟ از سوى دیگر آیا خداوند متعال این ملاک را دارد تا شامل این قاعده گردد یا خیر؟ اولاً این قاعده که «هر موجود و معلولى علت مى خواهد»، با ملاک است، نه بدون ملاک؛ چنان که حکیمان اسلامى، بابى را در این خصوص مطرح و آن را به «ملاک احتیاج به علت» معنون ساخته اند. تحلیل این مسأله به طور فشرده آن است که: اگر موضوع اصل علیت موجود به طور مطلق باشد، معنایش این است که موجود - از آن جهت که موجود است - نیاز به علت دارد و لازمه اش این است که هر موجودى، نیازمند به علت باشد؛ ولى چنین مطلبى نه تنها بدیهى نیست؛ بلکه دلیلى هم ندارد و بالاتر آن که برهان بر خلاف آن داریم؛ زیرا براهینى که وجود خداى متعال را اثبات مى کند، بیانگر این مطلب است که موجود بى نیاز از علت هم وجود دارد. بنابراین موضوع این قاعده - که هر موجودى نیازمند به علت است - مقیّد است، نه مطلق. امّا قید این موضوع چیست؟ حکماى اسلامى، معتقدند: قید موضوع قضیه مزبور «ممکن» است؛ یعنى، هر موجودى که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، نیازمند به علت خواهد بود و حال آن که خداوند متعال «واجب الوجود» است، نه «ممکن الوجود»؛ یعنى، فرض نبود آن محال است و وجود برایش ضرورت دارد و عدم براى او محال است. آنچه که نیازمند به علت است، موجودى است که بود و نبود آن مساوى است و علت مى آید و یک طرف را برطرف دیگر غالب ساخته، آن چیز را - مثلاً - موجود مى کند. چرا که آن شى ء به خودى خود، نه مى تواند موجود شود، نه معدوم. امّا خداوند متعال «واجب الوجود» است و وجود براى او ضرورى و حتمى است. بنابراین، اینکه گفته مى شود هر چیزى نیازمند به علت است، مقصود هر چیز «ممکن الوجود» است؛ نه هر وجودى تا شامل خداوند متعال - که واجب الوجود است - نیز شود. در این باب نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 29 و 30. علاوه بر آنکه اگر فرض شود خداوند - که واجب الوجود است - باز علتى دارد که او را به وجود آورده است، دچار تسلسلى باطل مى شویم؛ زیرا اگر یک سلسله از علل و معلولات، خالق و مخلوقات را فرض کنیم - خواه متناهى و خواه غیرمتناهى - که در میان آنها واجب الوجودى بالذات نباشد که دیگر او علت و خالقى نداشته باشد؛ آن سلسله به طور مجموع و هیچ یک از آحاد آن جداجدا وجوب پیدا نخواهد کرد و چون وجوب و ضرورت پیدا نمى کند، وجود نیز پیدا نخواهد کرد؛ زیرا هر معلولى آن گاه وجوب و سپس - بر حسب مرتبه نه زمان - وجود پیدا مى کند که امکان عدم به هیچ وجه در وى نباشد و به اصطلاح سدّ باب جمیع اعلام از وى شده باشد. اگر فرض کنیم وجود آن شى ء هزار و یک شرط دارد و با نبودن هر یک از آحاد سلسله و یا مجموع سلسله را اگر در نظر بگیریم، مى بینیم وجوب وجود ندارد؛ زیرا بدیهى است که خود آن واحد - به دلیل آن که ممکن بالذات است - نمى تواند ایجاب کننده خود و سدکننده ابواب عدم برخود باشد؛ علتش نیز چنین است؛ زیرا درست است که اگر فرض کنیم علت آن واحد یا علت مجموع - که جمیع آحاد است - موجود باشد، معلول وجوب و وجود پیدا مى کند؛ ولى فرض این است که خود آن علت نیز، امکان عدم دارد و راه عدم بر معلول از طریق عدم آن علت باز است. همچنان که راه عدم آن علت، از طریق عدم علتش نیز باز است و نیز الى غیر النهایة؛ یعنى، هر یک از معالیل را که در نظر بگیریم راه عدم بر او از طریق عدم جمیع علل قبلى، باز است؛ یعنى، براى این معلول، امکان عدم از راه امکان عدم بر جمیع آحاد مقدم بر وى باز است. پس تمام سلسله در مرحله امکان است، نه در مرحله وجوب و حال آنکه تا به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمى کند تنها با وجود واجب الوجود بالذات در سلسله است که تمام امکانات عدم سدّ مى شود. امّا چون نظام هستى، موجود است پس واجب است و چون واجب است، پس واجب الوجود در رأس این نظام قرار گرفته و از ذات او است که وجوب وجود بر همه ممکنات فائض شده است. نگا: اصول فلسفه و روش رئالیزم، ج 5، صص 74 - 76.پرسش شما نشان مى دهد که تصور درستى از خداوند ندارید بنابراین ابتداء باید تصور خود را تصحیح کنیم. خدا هیچ مثل و مانندى ندارد و از هر عیب و نقصى مبراست. خدا یعنى حقیقتى که آفرینده و مبدأ اول همه اشیاء است، حقیقتى که بازگشت همه اشیاء به اوست. او حقیقتى نامتناهى و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانى و مکانى و غیره نمى پذیرد. روشن است که اگر خداوند را درست تصور کنیم، ملاحظه مى کنیم که چنین خدایى نه تنها نیاز به آفریدگار ندارد، بلکه محال است که آفریدگار داشته باشد و او علت همه موجودات است. ما در این اختصار تنها به یک دلیل عقلى بسنده مى کنیم؛ اما پیش از بحث اصلى بیان یک مقدمه ضرورى است. متفکر شهید استاد مطهرى در مسأله خدا سخنى سنجیده و دقیق دارند که همواره باید فراروى ما باشد: "براى درک هر حقیقتى شرط اول این است که صورت مسأله به نحو صحیحى در اندیشه جوینده حقیقت طرح شود؛ پس از آنکه به صورت صحیحى در اندیشه اش طرح شد، امکان تحقیق و کاوش و استدلال برایش پیدا مى شود؛ اما تا وقتى که به صورت غلطى مطرح است، امکان درک و تحقیق و استدلال نیست. همچنانکه براى نشانه زدن، شرط اول، نشانه گیرى صحیح است؛ یک نفر تیرانداز اگر به جاى هدف نقطه دیگرى را غیر از هدف اصلى نشانه گیرى کند، هرگز موفق نخواهد شد هر چند تیرانداز ماهرى باشد و عمل خویش را صدها بار تکرار کند. در مسأله خداشناسى از اول باید متوجه کیفیت طرح مساله باشیم، این است که کار را آسان مى کند. از اول باید بدانیم که بحث درباره خدا از نوع بحث درباره یک "پدیده" و یک جزء عالم و یا یک "عامل" از عوامل مؤثر در عالم نیست، بلکه از نوع بحث درباره کل عالم است و به همین دلیل در قلمرو فلسفه است..."(-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج: 5 صص: 102 - 101، انتشارات صدرا،چاپ چهارم، 1374) همه موجودات جهان امکان به واسطه وجود دیگرى موجود مى شوند و براى موجود شدن نیازمند علت هستند، وجود ما انسانها این گونه است که براى موجود شدن نیازمند علت هستیم و بدون علت موجود نمى شویم. تنها خداوند است که وجودى مستقل حقیقى است که از هر جهت مستقل است و هیچ گونه وابستگى به غیر ندارد. یعنى نه تصورش وابسته به تصور دیگرى است و نه براى موجود شدن نیازمند دیگرى است و نه براى موجود شدن نیازمند علت است. بنابراین تنها موجود مستقل حقیقى همین موجود است که از هر جهت مستقل است و هیچ جهت نیازمندى در او نیست، بلکه دیگران به او نیازمند هستند. اصطلاح "واجب الوجود بالذات" که در فلسفه رایج است به همین معناى موجودى است که از همه جهات مستقل است و هیچ نیاز و وابستگى در او امکان و تصور ندارد. فلاسفه تعبیرى دارند تحت عنوان "واجب الوجود بذاته واجب الوجود من جمیع الجهات" که منظور آنها توجه دادن به این نکته است که فقط خداوند سبحان موجود مستقل حقیقى است و همه موجودات وابسته به اویند و او به هیچ موجودى نیازمند نیست. پس تنها خداوند متعال به معناى حقیقى کلمه وجودى مستقل است و موجودات دیگر وابسته به او هستند. واژه «خدا» در زبان فارسى نیز به معناى واجب الوجود و هستى مستقلى است که وجودش از خودش است و در هستى نیاز به دیگرى ندارد، موجودى که وجود و هستى تمام موجودات وابسته به اوست.(- لغتنامه دهخدا، ج 6، ص 9551) با این مقدمه استدلال براى اثبات وجود خداوند متعال به عنوان وجودى مستقل و ذى شعور آسان مى شود. ما در این مجال تنها به یک استدلال اکتفاء مى کنیم، و آن را در چهار بند خلاصه مى کنیم: 1ـ در جهان هستى، یقینا اشیاء و چیزهایى موجود هستند. ما به هستى خود علم و یقین داریم و مى دانیم که موجود هستیم و غیر از خودمان، اشیاء و چیزهاى بسیارى را مى شناسیم که آنها نیز حقیقتا موجودند چه بسا از ما تأثیر مى پذیرند یا در ما تأثیر مى گذارند. 2ـ اشیایى را که پیرامون خود مى شناسیم ـ لااقل در جهان طبیعى و مادى ـ ممکن الوجود هستند؛ یعنى ضرورت و هستى خود را از علت گرفته اند و به علت هستى بخش خود متکى هستند، زیرا مثلاً «من» زمانى نبوده ام و زمانى هم خواهد آمد که در این جهان نیستم. اگر وجود براى من ضرورى بود و این ضرورت از ناحیه ذات خود من بود، امکان نداشت که هیچ گاه موجود نباشم. همین که اکنون هستم، و در گذشته نبودم و آینده نیز نخواهم بود، نشان از این است که ضرورت و وجود خود را از علتى هستى بخش گرفته ام. 3ـ سر سلسله علتهاى هستى بخش باید، خود معلول نباشد و ضرورت وجود را از دیگرى نگرفته باشد و به اصطلاح "واجب الوجود بذاته" باشد. یعنى اگر سر سلسله نظام هستى واجب الوجود و وجود مستقل حقیقى نباشد که هیج نیازى به دیگران ندارد، و وجود براى او ضرورى نباشد و او نیز نیازمند به علت باشد، معلول خواهد بود. در این صورت هیچ گاه، هیچ موجودى در جهان موجود نمى شود. زیرا معلول؛ یعنى عین وابستگى به علتى که به او هستى مى بخشد، اگر علت، معلولِ علت دیگرى باشد، پس آن نیز نسبت به علت ایجادکننده عین وابستگى است و استقلالى از خود ندارد. در این صورت اگر سلسله اى از علتها و معلولهایى فرض شوند که هر کدام معلول علتى بالاتر از خود است، زنجیره اى از موجوداتى غیرمستقل و وابسته تشکیل مى شود. روشن است که وجود و هستى وابسته بدون وجود و هستى مستقل که هیچ گونه وابستگى به دیگرى نداشته باشد، اصلاً قابل فرض نیست. پس با فرض وجودى مستقل که کل سلسله و زنجیره موجودات وابسته به او بستگى دارد، این سلسله موجود مى شود و تحقق مى یابد. پس واضح و روشن است که سلسله و زنجیره علتها و معلولها باید آغازى داشته باشد که فلاسفه از آن به "اصل تسلسل" یاد مى کنند. آنها بیان مى دارند که تسلسل در علتهاى هستى بخش محال است و سلسله موجودات جهان باید به آغازى منتهى شود که خود موجودِ مستقل و واجب الوجود بالذات است؛ یعنى ضرورت وجودى خود را از ذات خودش گرفته است و وجودى است که هستى اش قائم به خودش است و مستند به علتى دیگر نیست. 4ـ اگر چنین موجودى در آغاز جهان آفرینش نباشد، هیچ گاه این جهان تحقق و وجود نخواهد یافت. اما در بند اول دانستیم که موجودات بسیارى در عالم و جهان ما موجودند و همین نشانه از وجود آغازى است که علت نخستین و آغازى جهان است و واجب الوجود بالذات و مستقل مى باشد. با این بیان وجود خداوند متعال به عنوان موجودى که به تمام معنى مستقل است و هستى او از خودش است، و نیاز به غیر ندارد، ثابت مى شود. او آفریدگاریى است که هیچ نیازى به آفریدگار ندارد. فردوسى چه زیبا مى سراید:بنام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذردخداوند نام و خداوند جاىخداوند روزى ده رهنماىخداوند کیوان و گردون سپهرفروزنده ماه و ناهید و مهرز نام و نشان و گمان برتر استنگارنده بر شده گوهر است ...بنام خداى جهان آفریننمانم ز گردان یکى بر زمین...پناه بلندى و پستى تویىندانم چه اى؟ هر چه هستى تویىحکیم ابوالقاسم فردوسى در این اشعار بخشى از معناى خدا را روشن مى کند و نشان مى دهد که تمام موجودات، آفریده او هستند و او برتر از نام و نشان و گمان است. مناسب مى دانم که تنها بیت آخر او را توضیح دهم: «بلندى»؛ یعنى عالم مجردات. «پستى»؛ یعنى جهان طبیعت. «ندانم چه اى؟»؛ یعنى به کنه ذات تو پى نمى برم، زیرا از نام و نشان و گمان و خرد برتر هستى. «هرچه هستى تویى»؛ یعنى تو وجود صمدى هستى که تمام هستى متعلق به توست و این توحید ناب اسلامى است. با این بیان توضیح شعر نظامى نیز روشن مى شود. «همه نیستند»؛ یعنى هیچ کدام از عالم مجردات و جهان طبیعت هستى مستقل از خود ندارند و وابسته به تو هستند و تو تنها شایسته تمام هستى مى باشى، زیرا آنها همگى وابسته به توند و آفریده اند و تو تنها موجود مستقل حقیقى و آفریننده این سلسله موجودات هستى. یا نظامى مى سراید:پناه بلندى و پستى تویىهمه نیستند، هرچه هستى تویىهمه آفریدست بالا و پستتویى آفریننده هر چه هستبا این بیان روشن مى شود که او موجودى "مستقل و حقیقى است که تنها لباس استقلال را او را سزاست، آفریدگار مطلق جهان است که همه موجودات به او وابسته اند و او به هیچ موجودى وابسته نیست. آفریدگار همه موجودات است و او آفریده هیچ موجودى نیست. آنکه آفریده و مخلوق است، معلول مى باشد و معلول و مخلوق محتاجند؛ و موجود محتاج نمى تواند سر سلسله همه هستى باشد. حال که چنین است، او معلول نیازها و کمبودهاى ما نیست. او خدایى است که همواره با ماست و ما همواره به او احتیاج داریم، زیرا در نهاد ما نیاز به او نهاده شده است. قرآن از خداوند سبحان "الله الصمد" تعبیر مى کند؛ یعنى موجودى که اصل و مقصد و مقصود همگى موجودات است و تنها او صمد است و همه موجودات دیگر روىِ نیاز به او که بى نیاز مطلق است، دارند. لحظه اى در وجود خود اندیشه کنیم؛ آیا همه وجود ما فریاد نیاز به پیشگاه بى نیاز او ندارد؟ آرى کمبودهاى ما به او جبران مى شود، زیرا "جمله عالم یک فروغ روى اوست" و خداوند حقیقتى است که همه جهانیان به او وابسته اند و از او فیض مى گیرند؛ و تنها او فقرها و کمبودهاى جهانیان را بر طرف مى کند. زیرا او تمام حیات، تمام علم، تمام حکمت، تمام قدرت و تمام حقیقت است. و "همه نیستند، هرچه هستى تویى". .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image