افسانه معنویت در ادبیات کوئیلو(۱) /

تخمین زمان مطالعه: 51 دقیقه

بدون تردید، زبان هنر می تواند، حقایق متعالی را در حد خیال فروآورد وراه جویان عالم معنا را راه نماید; اما همین فرصت می تواند، به توهم پردازی های بی اساس تبدیل شود و به جای راهنمایی و راهگشایی، راه زنی کند.


بدون تردید، زبان هنر می تواند، حقایق متعالی را در حد خیال فروآورد وراه جویان عالم معنا را راه نماید; اما همین فرصت می تواند، به توهم پردازی های بی اساس تبدیل شود و به جای راهنمایی و راهگشایی، راه زنی کند. حقیقت انسان به روح اوست و روح، ساکن عالم غیب است ; از این رو، روح اگر چه اکنون در جهان ملموس مادی، هم آغوش تن خاکی به سرمی برد; اما ناآرام و جویای اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خویش در عالم ملکوت است. از همین جاست که میل به خیال و توهم برای تصویر پردازی عالمی دیگر، او را به خلق آثاری تخیلی و رؤیایی ازدنیایی مرموز، اسرارآمیز و ناشناخته واداشته. توگویی روح او در این جهان محسوس نمی گنجد و با دنیای مادی محض راضی نمی شود. هم از این رو، بشر هیچ گاه از رؤیا جدا نشده و اگر راهی به سوی معنویت آسمانی و الهی نیابد، در برخی پدیده های زمینی و بشری، مانند هنر وسنت های معنوی، گریزگاهی به سوی عالم غیب یا دست کم لحظاتی خاطره انگیز از آن را می جوید. کوئیلو نیز مانند میلیون ها نفر انسان عصر مدرن، آوای روح را در فراق از وطن خویش شنیده و از معدود کسانی است که آن را جدی گرفته وبرای التیام درد هجران کاری کرده است ; ولی ای کاش، او هم مانندمیلیاردها بشری که ناله روح را می شنوند و کاری نمی کنند، خاموش می ماند و دست به کاری نمی زد; ای کاش، نام خدا و یاد عالم غیب، از راه آثار او به فرهنگ عمومی انسان امروزی باز نمی گشت و ای کاش، نویسنده ای چیره دست نبود یا دست کم از خدا و معنویت نمی نوشت، زیرا این خدایی که در آثار کوئیلو زنده شده، همان خدای ناتوان وخطاکاری است که در آثار نیچه مرد و رابطه با عالم غیبی که به نام جادومطرح می کند، همان خرافات و توهماتی است که در دوران رنسانس، مردمان را از دینداری و معنویت گرایی، ملول و رمیده ساخت. کوئیلو می کوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نیازهای معنوی بشر برود. به گمان او، اگر بعدی جادویی و سحرآمیز به زندگی بیفزاییم، مشکل ارزش و معنای زندگی حل می شود و شور و نشاط به زندگی پوچ غم زدگان تمدن غرب باز می گردد. در این نوشته می کوشیم، تا چیستی سحر و جادو را در اندیشه و آثار کوئیلو باز کاویم و نسبت آن رابا معنای زندگی بیابیم. و کاستی ها و کژی های اندیشه او را بررسی کنیم. از این رو، مقاله در دو فصل تدوین شده است: فصل نخست به شرح وتبیین اندیشه های پائولو کوئیلو می پردازد و فصل دوم به طرح نقدهااختصاص یافته است. بخش نخست: سیری در آثار کوئیلو سحر و جادو (ساحر) به زنانی گفته می شود که با عالم اسرار سروکار دارند و از آن سردر می آورند و مردانی که از این ویژگی برخوردارند، (جادوگر) نامیده شده اند. این تفاوت در کتاب (بریدا) و در رابطه با دو استاد زن و مردبریدا، به خوبی معلوم است. استاد مرد که با سنت خورشید آشناست، جادوگر نامیده شده و (ویکا) که زنی آشنا با سنت اسرارآمیز ماه است، ساحر خوانده می شود. سحر و جادو برقرار کردن ارتباط با جهان نامرئی و مرموز است که نیروهای آن دنیای ما را تحت تاثیر قرار می دهند;به بیان دیگر، بین دنیای مرئی و جهان نامرئی ارتباط ایجاد کردن و به دینسان نیروهای جادویی را از جهان نامرئی در دنیای مرئی به کار گرفتن و کارهای خارق العاده انجام دادن. با این نیروها می توان، باد و توفان به راه انداخت یا برخی اشیا را بدون لمس کردن حرکت داد یا از بعضی وقایع، پیش از وقوع آگاه شد و به نوعی قدرت پیش گویی پیدا کرد. جادوگری به کارگیری نیروی های نامرئی وناشناخته در جهان مرئی و آشکار است. قرار گرفتن میان این دوجهان (1) و واسطه انتقال نیروهای آن شدن، با فنون سحر و جادوصورت می گیرد. با دقت در آثار پائولو کوئیلو معلوم می شود، جهان نامرئی ای که او از آن سخن می گوید، در برابر جهان مرئی نیست، بلکه در برابر دنیای واقعی است و حقیقتی غیر از توهم ندارد; از این رو به صراحت، سحر و جادو راموهوم و تخیلی اعلام می کند. (2) ماجرا از این قرار است که او برای نیروهای عادی روانی که با نیروهای مادی فیزیکی متفاوت است و فعال کردن و به کار گیری آنها، با کنترل تصورات و احساسات امکان پذیراست ; جهانی تخیلی به نام جهان نامرئی ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادین سحر و جادو معرفی کرده است. هیجانات شادی، امید، لذت، خشم و نفرت، نیروهای جادویی جهان نامرئی پائولوست که اگر به زندگی راه یابد، با آنها می توان کارهای بزرگی انجام داد و زندگی رامتحول ساخت. او مفاهیم: (خوارق عادت ) و (تصرف در جهان ) را نماد تغییر نگرش به خویش، جهان و زندگی می داند. و تحول زندگی را کیمیاگری. مهار وبه کارگیری نیروهای روانی، برای دستیابی به اهداف و تحقق رؤیاهاکیمیایی حقیقی است که به سادگی می توان، در درون خود یافت و چون انسان ها حقایق ساده را نمی پذیرند و باورشان نمی شود که گنج شان زیر سرشان است، اساتید معنوی و کیمیاگران به زبان رمزی و پیچیده، آن را نوشته اند(3) و راهنمایان جاده های معنا، این گوهرها را از راه های دور و پر پیچ و خم، به دست جویندگان می رسانند، تا زایر نوپا و جست وجوگر نو خواسته، باور کند که این کیمیا است یا معجزه. بنابراین سحر وجادو در نظر کوئیلو، تحولی درونی است که احساسات و عواطف را درزندگی سرد و بی روح به جریان می اندازد و همانند کیمیا، زندگی های بی حرارت و تاریک را پر از نور وشور کرده، افسردگی پیری را به شورجوانی مبدل می کند. او با تخیلاتی اسرارآمیز، تجارب روان درمانی خود را روایت کرده است ;اما نمادهایی که برگزیده، آمیزه ای از سنت های معنوی تعالیم جادویی وادیان الهی است که از معنای حقیقی خود فاصله گرفته، به معانی مجازی و نمادین در ادبیات کوئیلو پیوسته است. سحر و جادو، یعنی تغییر تصویربی روح و بی نشاط، زندگی به تصوری پرشور و جذاب، به نوعی از چهارچوب خشک منطقی و مرسوم خارج شدن و با شوق و هیجان زندگی کردن ; مانند یک مکانیک که کار خود را دوست دارد و مهارت کافی راپیدا کرده و به موتور اتومبیل می نگرد، اشکال را تشخیص می دهد; گویابا ماشین حرف می زند و سخن آن را می شنود. او غرق کار شده و طی دردچند لحظه ماشین را می فهمد، چون با احساسش کار می کند. (4) جادونامی برای کشف این شوق و شور ساده در زندگی است. در هر کار و لحظه لحظه زیستن، همراه با شعف، اشتیاق و سرانجام موفقیت و کامیابی. هرلحظه زندگی یک ساحر، کشف یک معجزه شور انگیز است، زیرا اوهستی را لمس می کند و از زیستن و تجربه کردن به هیجان می آید. زندگی او متفاوت است، چون متفاوت می نگرد وجهان را پر از رمز، راز واسرار می بیند و هر لحظه منتظر و آماده پذیرش چیزی خارق العاده است، پس از هر چیزی هیجان زده شده و لذت می برد. خدا اصل و سرچشمه همه هیجانات و عشقی است که در زندگی جریان می یابد و لحظات تاریک و بی احساس زندگی را سرشار از نور وشور می سازد; از این رو، خدا را می توان در همه جا حس کرد; البته درصورتی که با اشتیاق و ایمان به اسرار، به هر سو نگاه کنی: به بالید یک گیاه و شکفتن یک غنچه و شکوه اسرار آمیز آسمان یا پرواز پرندگان. اگر با اشتیاق به اینها بنگری، خدا را دیده ای و حضور او را احساس کرده ای. او برتر از عقل عادی و سرچشمه احساسات و هیجانات است واو خرد اعظم است که با او می توان، فراتر از تصورات معمول و شناخت عادی، جهان را احساس کرد. درک حضور خدا، یعنی با احساس بودن و باشور و اشتیاق زیستن ; دست کشیدن از تلاش، برای شفاف کردن همه چیز با عقل و با احساس زیستن، به جای اندیشمندانه عمل کردن. کارهای خارق العاده ای که ساحران و جادوگران آثار کوئیلو انجام می دهند، تحول احساسی و هیجانی در زندگی است که با شور آفرینی ونشاط انگیزی، زندگی را ارزشمند، معنادار و جذاب ساخته، به خرد اعظم نزدیک می شوند; البته (جادوگری یکی از راه های نزدیکی به خرد اعظم است ; اما هر کار دیگری که آدم می کند تا زمانی که با قلبی سرشار ازعشق کار می کند، می تواند او را تا این مرحله برساند). (5) جهان نامرئی وجود دارد و هر کس با اشتیاق و هیجان زندگی می کند، با آن مرتبطاست ; وبدین ترتیب، همه کارها می تواند، جادویی باشد. به شرطی که نیروهای هیجانی را برانگیزد و سردی و مرگ را از روح و زندگی بازستاند. شهامت کنار گذاشتن راه های روشن عادی و معقول و رها کردن احساسات و با اشتیاق زندگی کردن شالوده دستیابی به سحر و جادو وسرشار کردن زندگی از معناست. روح جهانی همه عالم، جنبه نامرئی و پنهانی دارد که به واسطه آن با خدا ارتباطبرقرار کرده، نیروی زندگی و حیات را از سوی او در یافت می کند. جهان نامرئی ماورا، پر از نیروهای سحرآمیز و جادویی است. آموزه های سری وتعالیم جادویی کمک می کند، تا انسان از بعد مرئی جهان بگذرد و کالبدکیهانی را به روح کیهانی پیوند زند. با درک ربط جهان مرئی و نامرئی، حضور روح کیهانی در همه چیز احساس می شود و نوعی حیات و زندگی در تمام پدیده های عالم محسوس می گردد; هم از این رو (ویکا) به (بریدا) می گوید: (همیشه خود را روی پل جهان مرئی و نامرئی بگذار. تمام کیهان جان دارد، سعی کن همیشه با این زندگی ارتباط داشته باشی. این زندگی زبان تو را می فهمد و کم کم جهان اهمیت دیگری پیدا می کند). (6) وقتی جهان، اشیا و پدیده های آن با شعور باشند، پس می توان ارتباطی شعورمند با آنها بر قرار کرد; مثل ارتباطی که دو انسان با هم برقرار می کنند. برای مثال شما از کسی کمک می خواهید یابه او عشق می ورزید. در علوم جادویی که می کوشند، به نیروهای خارق العاده دست یابند. در حقیقت تلاش، برای رسیدن به روح کیهانی یا دست کم بخشی از آن است تا به این ترتیب بتوانند، در شعور کائنات نفوذ کنند و از این طریق کارهای غیر عادی انجام دهند. برای ارتباط با روح جهان، باید به او توجه کرد، به صدای او و هیاهویی که در جهان برانگیخته، گوش فرا داد; از این رو ویکا به بریدا توصیه می کند که در گوشه ای از خانه اش، شمعی برافروزد و با نگریستن و تمرکزبر آن، به هیاهوی جهان گوش سپارد. او می گفت: (این هیاهویی ابدی است که در کوه ها، در شهرها، در آسمان ها و در ژرفای دریا وجود دارد. دراین هیاهو که به ارتعاشی می ماند، روح جهان در حال دگردیسی است که به سوی نور حرکت می کند). (7) هیاهوی جهان شور، هیجان و احساسی است که در همه چیز حضور دارد و حرکت به سوی نور، تکاپو به سوی معنا، ارزش، بودن و زیستن است. روح کیهانی روح مادری است که حیات و روح همه موجودات از او و دراوست و هر کس روح خود را به آن برساند و به او بپیوندد، به سرچشمه زندگی همه کائنات رسیده و می تواند، ارتباطی موثر با آنها برقرار کند. نیز پی می برد که (روح جهان، بخشی از روح خدا است و.... روح خدا روح خود اوست و...... بدین ترتیب می تواند، معجزه کند)(8); به بیان دیگرمی تواند، از طریق ارتباط با روح جهانی با روح خدا مرتبط شده، بر امورعالم تاثیر گذارد. چنان که جوان چوپان در کیمیاگر، پس از ملاقات با روح خورشید، باد وبیابان، روح جهان را درک کرده و با دست آفرینش گر و تقدیرنگار آشناشد و در این لحظه، اراده خود را در اراده او دید و بی اینکه حرفی بزند، نیایشی در سکوت انجام داد و آن طور که خواسته بود، بادی عظیم برانگیخت. (9) وقتی انسان با روح جهان ارتباط برقرار کند و در یابد که همه چیز زنده است و بخشی از روح جهان را در خود دارد و به واسطه آن می تواند، به درک روح کل برسد، پی می برد که (تمام این دنیا مقدس است و یک دانه می تواند، پلی به سوی نامرئی باشد). (10) شکفتن یک غنچه، شفافیت یک قطره، آواز زیبای پرندگان، درخشش ستارگان، ریگ های بیابان ونوازش نسیم، همه معجزه، سرشار از معنا و برای زیستن اشتیاق آور وشور آفرین است. وقتی شخصی به روح کیهانی می رسد، قدرت وظرفیت های خویش را در یگانگی و وحدت با جهان باور می کند. قدرتی که با درک خدا پدید می آید و زندگی را معنا می بخشد، هم از این رو، (ازنظر ساحران، زندگی یگانگی با روح جهان است ). (11) افسانه شخص افسانه شخصی، نیرویی جادویی دارد و شخص را به جهان نامرئی نزدیک می کند و او را به روح جهان می رساند. افسانه شخصی رؤیایی است که هر کس از دوران کودکی یا نوجوانی با آن زندگی می کند. درهمان آغاز، رؤیای خود را تحقق پذیر می پندارد و بی ابهام و تردید، آن رامی خواهد و معنای زندگی خویش را در آن افسانه شخصی و رؤیامی یابد; اما همین که افراد به زندگی واقعی یا شاید هم ساختگی روزمره اجتماعی پا می گذارند، راه هایی خط کشی شده و مشخص هست که بایداز آنها عبور کرد، تحصیلات، مدرک، شغل و حرفه ای آبرومند از نظردیگران که در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگی و پیشرفت شغلی. معمولا مردم خود را به همین راه های تعریف شده سپرده، امنیت را به آرزوها و افسانه شخصی خود ترجیح می دهند. در نتیجه، به تدریج رؤیاشان از دست رفته، احساس بی معنایی و افسردگی، همه وجودشان را فرامی گیرد. در این وضعیت، آنچه امنیت می پنداشت، به تکراری فرساینده و سرد تبدیل می شود; در حالی که راه درست زندگی و با معنی زیستن حفظ افسانه شخصی و سیر به سوی آن است، زیرا آنها را به جهان نامرئی نزدیک کرده، نیروهای جادویی را در زندگی شان جریان می دهد. افسانه شخصی هرکس، چیزی تحقق نیافته در عالم مرئی است که دراثر کوشش و پی گیری، می تواند محقق شود. بنابراین، دنبال کردن افسانه شخصی کاملا جادویی است، زیرا چیزی را از وضعیت نامرئی به دنیا، مرئی و مشهود آوردن است ; از این رو پی گیری افسانه شخصی، نیروهای جادویی را در ما برانگیخته و ما را میان این دو عالم قرارمی دهد; یعنی همان جایی که اسرار ساحری و رموز جادویی نهفته است. با دستیابی به نیروهای جادویی است که زندگی از شور و هیجان پرمی شود و زیستن ارزش می یابد. کوئیلو در نوشته های گوناگون خود می کوشد، تا نشان دهد که بازگشت به رؤیاهای دوران کودکی و تلاش برای تحقق آنها، زندگی را از شور، نور، هیجان و شکوه سرشار می کند و چنان معنی برانگیزنده و روشن و گرمی به زندگی می دهد که انسان می تواند، سختی های بزرگ را تحمل کند ورنج ها را به جان بخرد و در نهایت فریاد بر آورد که زندگی ام به مبارزه ام ورنج هایی که کشیدم می ارزد. (12) در (خاطرات یک مغ )، پیدا کردن شمشیری را که رهاورد سیر مراحل معنوی است، معنای زندگی معرفی کرده و در پی جست و جوی آن برمی آید. او با گذر از مراحل دشوار، شمشیر خود را پیدا می کند; البته درخلال این سیر و جست و جو، درس های زندگی را فرا می گیرد. در (کیمیاگر) گنجی که در رؤیای جوان چوپان، به او نمایانده بود، به زندگی و سفر پرماجرایش معنی می بخشد. در (بریدا) فراگیری اسرارجادوگری، گفت و گو با ارواح و دخترک را به جست و جو وا می دارد و دراین کشاکش، نیمه دیگرش را می جوید. در (شیطان و دوشیزه پریم ) آرزوی دخترک خدمت کار هتل، برای رسیدن به ثروت و زندگی مجلل در یک شهر بزرگ، زندگی او را سرشار ازشور، معنا و تحرک می سازد و نیروی لازم را برای مبارزه و تحمل رنج هابه او می بخشد. "کنار رود پیدار نشستم و گریستم " داستان عشق مرد کشیش را به دوست دختر دوران نوجوانی اش باز می گوید که پس از سالها فاصله رؤیای عشق شان را واقعی می سازند. سایر آثار او نیز، نمونه هایی ازمعنای زندگی و خروج از مسیر پیش بینی شده زندگی و مبارزه و رنج برای تحقق افسانه شخصی است. در لابه لای این ماجراها، عشق واشتیاق و تحرک زندگی هایی که با این رؤیاها هدایت می شوند، به نمایش گذاشته می شود. افسانه شخصی هر کس با دیگری متفاوت است ; در حقیقت معنای زندگی، طیف گسترده ای از خواسته ها را فرا می گیرد: یافتن یک شی ءمثل شمشیر، گنج، رسیدن به عشق دوران کودکی، درک عشق حقیقی وفارغ از تملک و تعلق، چنان که در (زهیر) تصویر می شود، هدایت ملتی به سوی توحید، همانند پیامبر اسرائیلی در رمان (کوه پنجم ) و نیزترویج شرک و کفر در بین مردم، مثل رؤیایی که ملکه لبنانی در همان رمان در سر و دل می پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه وهمه می تواند، معنای زندگی شخصی را تشکیل دهد. هر کس بایدمعنای زندگی یا به تعبیری که رمان بریدا می آموزد، عطیه خود را پیدا وکشف کند. مهم نیست که این رؤیا چیست ; توحید یا شرک ; هر چه باشد، سزاواراست که دنبال شود، چون ما را روی پل جهان نامرئی قرار داده و به زندگی، معنایی سحرآمیز می دهد. بعد انفسی افسانه شخصی کوئیلو با همه تاکیدی که بر پی گیری افسانه شخصی می کند، آن رااصل و نهایت زندگی نمی داند، بلکه آنچه به عنوان افسانه شخصی درزندگی کسی وارد می شود، ارزش ذاتی نداشته، به خودی خود بهانه ای بیش نیست. بهانه ای که جوهره زیستن را تحقق می بخشد و میان روح و جسم انسان و حقیقت حیات، ارتباط برقرار می کند. اهمیت افسانه شخصی یا آنچه معنا را به زندگی وارد می کند، تنها به دلیل تکاپویی است که در زندگی ایجاد کرده و آن را به جریان می آورد وخود چه یافت شود و چه یافت نشود، اهمیتی ندارد. (13) مهم کارکرد پویابخشی آن به زندگی است. اینکه زندگی گردش عادی اتفاقات تکراری نباشد، لذت های آن، شیرینی خود را از دست ندهد و زندگی جذاب و سرگرم کننده شود. از این رو، درک عمیق معنای زندگی، در حقیقت گذار از متعلق آن است، چنان که در خاطرات یک مغ، شمشیر گمشده و یافتن آن، اهمیت خود را از دست می دهد و زائر به ارزش ابزاری و اهمیت کارکردی آن برای چیزی برتر، یعنی همان تلاش برای شادکامی، جست و جوی یک آرزو ودرک لحظه های بودن در این جهان پی می برد. چوپان نیز در رمان کیمیاگر، می فهمد که گنج پنهان و پیدا کردنش، اهمیتی ندارد; مهم همین مبارزه و زندگی و هر ثانیه را زیستن است. از همه واضح تر، در رمان (ورونیکا تصمیم می گیرد که بمیرد)، وقتی که ورونیکا پس از ناکام ماندن در اقدام به خودکشی و انتقال به بیمارستان روانی، آنگاه که دکتر ایگور او را با مرگ رو به رو می سازد و به او می قبولاندکه یک هفته بیشتر زنده نخواهد ماند، تازه او قدر زندگی را می فهمد ومی کوشد، تا از ثانیه های باقی مانده، نهایت بهره را ببرد. در این ماجرا، ورونیکا کم کم زندگی را درک می کند و تقریبا مرگ اهمیت و هراس انگیزی خود را از دست می دهد. او به درک عمیق لحظات زنده بودن وهر دم را غنیمت شمردن دست می یابد و به رؤیای فراموش شده پیانیست شدن و حتی عشق ورزیدن و لذت جنسی روی می آورد. افسانه شخصی، به صورت یک ابژه یا شی ء عینی به زندگی واردمی شود و دریچه ای به روی جهان نامرئی گشوده، به زندگی معنامی بخشد. در آغاز، انسان همان را می طلبد و به زیستن همچون یک مبارز نور رومی آورد; اما به تدریج حقیقت زندگی را در یافته، از آن ابژه فراتر می رود و به شور، اشتیاق و نیز نوعی استحاله می رسد که در اثر آن، نیروهای جادویی و اسرار ساحری را در خویش یافته، به این ترتیب از آن ابژه، به سوژه منتقل می شود و شخص با جهان نامرئی مرتبط شده، معنای زندگی را در خویش می یابد; البته آن ابژه هم بخشی از جهان نامرئی و معنای زندگی اوست، پس مثل یک بازی بی تعلق و وابستگی، آن شی ء را می جوید; حال اینکه در حقیقت می خواهد، ارتباط با عالم نامرئی را حفظ کرده، معنا و شور زندگی را در درون خود بر افروخته وبرپادارد. بنابراین، ارتباط با جهان نامرئی و برخورداری از نیروهای جادویی، دومرحله دارد: نخست جنبه عینی و ابژکتیو آن که تمنای یک شی ء یاشخص یا پدیده ای واقعی در جهان است و شخص آرزوی دستیابی به آن را در دل می پروراند. دوم جنبه درونی آن و کشف نیروی حیات به صورت درک لحظه ها ولمس عمیق بودن خویش در زندگی و جست و جوی لذت و شادکامی وپذیرش زندگی است. میان این دو بعد سحرآمیز و معنا بخش به زندگی، رابطه ای نظیر رابطه میان لفظ و معنای کلمات بر قرار است، چنان که درکار آمدی واژگان برای دستیابی به مفهوم و معنای آنهاست، جنبه عینی معنای زندگی که افسانه شخصی را تشکیل می دهد، برای دستیابی به بعد درونی معنای زندگی است. معمولا در آثار کوئیلو، شخصیت های داستان، پس از اینکه به ارزش ابزاری جنبه ابژکتیو معنای زندگی پی می برند، به بعد درونی آن دست می یابند و از نیروهای جادویی و سحرآمیز بهرمند می شوند; اما گاهی سرنوشت های گوناگونی برای این شخصیت ها و افسانه شخصی شان پیش می آید و این طور نیست که همواره کامیاب برآیند; برای مثال ورونیکا ظاهرا رؤیای مرگ را از دست می دهد و در نهایت زندگی را برمی گزیند. در (زهیر) ماریا دختر هنر پیشه ای است که دلبسته نقش اول داستان می شود و نمی تواند آن را به دست آورد و در نهایت فقط دل خوش است که برای رؤیایش مبارزه کرده و شکست برایش چندان اهمیتی ندارد. اگرچه تا حدودی غم و افسردگی به روح او راه یابد; البته او همین اندوه را نیزبا آغوش گشوده می پذیرد و از افسردگی به عنوان بخشی از بازی زندگی استقبال می کند. ولی در بیشتر موارد، ما خودمان مسئول شکست ها وناکامی های زندگی هستیم، چون نمی توانیم، نیروهای جادویی را به زندگی وارد کرده، معنای زندگی را حفظ کنیم. مشکل این است که ما تنها کالبد و پیکر عالم رامی شناسیم و از روح آن بی خبریم ; یعنی بعد نامرئی آن را درک نکرده، هیچ ارتباطی با آن نداریم ; به همین علت وقتی به خواسته های خودنزدیک می شویم و در آستانه یافتن گنج یا شمشیر خود قرار می گیریم، ازآن دست می کشیم، زیرا دیگر معنای مرموز زندگی را در آن احساس نکرده، شور خود را از دست می دهیم. تا زمانی که افسانه شخصی، دور ازدسترس بود، رازمندی و معنا بخشی آن درک می شد و شوق انگیز بود;اما وقتی به آن نزدیک می شویم، همه چیز عادی می شود و اسرار جهان نامرئی در آن درک نمی شود و نیروهای جادویی از آن می گریزند; به همین دلیل مردمان (بسیاری، آنگاه که می بینند، رؤیاشان تحقق پذیراست، از آن دست می کشند. از جنگیدن در نبرد نیک سر می پیچند، چون نمی دانند با شادی شان چه کنند). (14) بنابراین، در جست و جوی رؤیا و دنبال کردن افسانه شخصی، رازی نهفته و آن، باور به حقیقت نامرئی عالم و روح کیهانی است. دستیابی به افسانه شخصی، بیش از آنکه یافتن گنج یا پیدا کردن شمشیر یا عشقی دوردست یا هر چیز دیگر باشد، تشرف به روح جهانی است. کسی که به روح جهان راه یابد، در حقیقت پیوندی باطنی با کل جهان پیدا کرده وهمان طور که می تواند دست خود را حرکت دهد، می تواند تغییراتی درعالم پدید آورد و به راز کیمیاگران پی می برد. (کیمیاگری همان نفوذ به روح جهان است )(15) و در این صورت، دیگر پدیده ها برای او عادی نیست و هدف و رؤیایی که تحقق یافته، هنوز هم رازآمیز و جادویی است او منتظر است تا با آن رؤیا و سایر پدیده های جهان شگفت زده شود وشور و هیجان خویش را حفظ می کند، زیرا نیروهای نامرئی و سحرآمیز رادرک کرده، به خدا ایمان دارد; می داند که با تحقق یک رؤیا، خدا تمام نمی شود و جهان نامرئی سراسر آشکار نمی گردد، پس هنوز می توان منتظر بود; اشتیاق ورزید و هدف و معنایی به زندگی بخشید. آوای دل راه یابی به روح جهان، با درک عمیق روح خود امکان پذیر است. بایدندای درونی را شنید و به سخن دل گوش فرا داد; کسی که می خواهد به روح جهان برسد، باید به ژرفای روح خود سفر کرده، ببیند که چه آرزویی دارد و تصور چه چیزی او را به شور و هیجان می آورد. در صورت سرکشی به قلب و مشاهده و کشف خواست عمیق درونی، در حقیقت زبان دل راگشوده و پای سخنش نشسته ایم و با راهنمایی او می توانیم، به روح جهان نزدیک شده، روح جهان را لمس کنیم و از نیروهای جادویی آن لبریز شویم. قلب انسان به بعد نامرئی وجود او و بخشی از روح جهان مربوط است ; از این رو سخن دل، الهام روح کیهانی بوده و پیگیری آن، موجب رسیدن به روح جهان می شود. بسیار روشن است که اگر می خواهیم نیروهای سحرآمیز را به روح خودراه دهیم و روحی شاداب و پرنشاط داشته باشیم که طعم زندگی به کام اوگوارا آید و لحظه های زندگی مان جادویی شود، لازم است ببینیم که چه می خواهد و چه می گوید، آنگاه برای تحقق خواسته هایش بکوشیم ومبارزه را بپذیریم. دل از روح جهان است (16) و آوای دل، پیام روح کیهانی یا روح خداوندرا به انسان می رساند. به این علت، گوش کردن به دل که به رؤیاها فرامی خواند، زندگی را به لحظه های ابدی الهی پیوند می زند(17) و راه گذراز رنج ها و ضعف ها را به سوی نیروهای جادویی و شادکامی سحرآمیزمی نماید. با پذیرش دعوت دل و آوای قلب، به روح کیهانی و خدا نزدیک شده، بلکه با او یکی می شویم و آنگاه هر چه کنیم، معنوی است. ندای روح، انسان را به روح جهان رسانده، نیروهای ماورایی را که تحول آفرین اند، در دسترس قرار می دهد. انسان ها به حدی زندگی خود را از آداب و ملاحظات پر کرده اند که دیگر مجالی برای شنیدن طنین درونی خود نمی یابند. ارزش های آموخته شده و هنجارهای اجتماعی، مسیر را برای زندگی ما مشخص کرده و جرات خروج از آن را از ما گرفته است و جایی برای شنیدن آهنگ قلب باقی نمی گذارد، چون کسانی که از چارچوب معیارهای فراگیراجتماعی بیرون می زنند، دیوانه و مشکل دار به شمار می آیند. ادوارد در رمان ورونیکا، تصمیم می گیرد که بمیرد، بیماری اسکینزفرنیایی است که پدید آوردن مجموعه نقاشی (رؤیای بهشت ) را در سرمی پروراند; اما پدر و مادرش می خواهند، او یک شخصیت سرشناس و بانفوذ سیاسی شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر ومشاهده نگرانی و دلسوزی آنها، رؤیای خود را ترک می کند; اما درحقیقت، هویت خود را رها کرد تا جایی که با نگاهی مات و قلبی متوقف، با ابزار عشق و علاقه ورونیکا روبرو می شود. (18) به دلیل ضربه ای که عشق خانوادگی به او زده، نه جسارت نزدیک شدن به رؤیای خود را دارد;نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب های اجتماعی را پیدا می کند. بیشتر مردم به دلیل تسلیم شدن به شرایط اجتماعی و ارزش های روزمره، دل خود را میرانده و ندای آن را خفه کرده اند، چون اگر به دل توجه نکنی و آهنگ آن را نشنوی و پی نگیری، واپس رانده شده (19) ودیگر حرف هایش شنیده نمی شود، آنگاه دیگر راهی برای دستیابی به روح جهان و نیروهای جهان نامرئی بازنمی شود و انگیزه و شوری درزندگی باقی نمی ماند و جریان عادی امور، انسان را مثل فسیلی بی روح، به مرده ای شبیه زنده ها می کند. کوئیلو در کیمیاگر، از زبان قلب چوپان می نویسد: (هر انسانی بر زمین گنجی دارد که انتظارش را می کشد. ماقلب ها چندان عادت به سخن گفتن از این گنج ها نداریم، چون انسان هادیگر نمی خواهند، آن را بیابند. تنها با کودکان درباره آنها سخن می گوییم. سپس می گذاریم زندگی، هر یک از آنها را به سوی سرنوشت خویش هدایت کند; اما دریغ اندک افرادی، راهی را که برای آنها تعیین شده، راه افسانه شخصی یا راه خوش بختی پی می گیرند. بیشتر آنهاجهان را چیزی تهدید کننده می پندارند.... و به همین دلیل، جهان به چیزی تهدید کننده تبدیل می شود. آن گاه صدای قلب ها، مدام آهسته وآهسته تر می شود; اما هرگز خاموش نمی شویم. می کوشیم که حرف هامان شنیده نشود: نمی خواهیم آدم ها به دلیل پیروی نکردن ازقلب هاشان رنج بکشند). (20) انکار صدایی درونی از طریق عوامل هنجارپذیری به هر کس منتقل می شود و آنکه با ضعف و سستی تسلیم این القائات شود، موهبت شنوایی قلب را از دست داده، امکان دستیابی به نیروهای جادویی زندگی را از دست می دهد و با پیروی از ندای درون است که فرد به نیروهای سحرآمیز رسیده، نه تنها زندگی خود، بلکه زندگی دیگران را نیز متحول می سازد. در داستان کوه پنجم، این فراز از اندیشه کوئیلو بسیار بالا می گیرد، پیامبری به نام ایلیا را معرفی می کند که از دوران کودکی، قدرت گفت و گوبا فرشتگان را داشته، به همین علت، از سوی کاهنان، پیامبری او تایید وبه عنوان نبی معرفی شده است ; اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به این آواها که نمادی از فرشته درونی و ندای دل است، بی توجهی می کند و به تدریج این آهنگ خاموش می شود. (21) او تا سن بیست و سه سالگی، بدون شنیدن صدایی زندگی کرده، به نجاری رو می آورد تا اینکه آن صداها دوباره تکرار می شود. (22) او این بار، از آزمون پیروز برآمده و ندا رااجابت می کند. در نهایت کارش به جایی می رسد که سرزمین خود را ازشر ملکه کافر کیش و پرستش بعل و سایر بت ها نجات می دهد. او گاهی با عبارتی دیگر، از دل و آوای آن یاد می کند; غیر اینکه دروالکری ها ندای درونی و آوای دل را به عنوان فرشته درونی معرفی می کند، در برخی آثارش آن را نیروی غریزه می داند. نیرویی که با آن کندی و کاستی اندیشه و خرد، در کشاکش روزگار و فراز و فرود زندگی، جبران و تکمیل می شود. آنجا که اندیشه از تکاپو و تصمیم گیری وفرمان دهی باز می ماند، این نیرو راه را به او نشان می دهد، چنان که درحیوانات عمل می کند و آنها را بی اینکه از اندیشه و خردی روشن و دوراندیش و محاسبه گر برخوردار باشند، راهنمایی می کند. نیرویی که انسان را به اشراق رسانده، سخن خدا را مفهوم می سازد. خدای خطاکار البته ندای دل و درک آن، روشن و صریح نیست. قلب انسان کاملاطبیعی است و فراز و فرودهایی دارد; اگر چه پیام آن راهنما است ; اماگاهی اوقات خلاف خوانی هم می کند. می توان گفت که نیروهای جادویی، همیشه مثبت و معجزه کننده نیست و گاهی هم شیطانی وویران گر است ; برای مثال به امور ساده رضایت می دهد و از رؤیاهای خواستنی خود دست می کشد. این نوسانات دل، در رمان کیمیاگر، به خوبی توصیف شده است ; چوپان جوان به کیمیاگر می گوید: (قلب من خیانت کار است. نمی خواهد ادامه بدهم. کیمیاگر پاسخ داد: این خوب است، ثابت می کند که قلبت زنده است. طبیعی است که از مبادله هرآنچه به دست آورده ایم، با یک رویا بترسیم. پس چرا باید به قلبم گوش بسپرم. چون هر گز نمی توانی خاموشش کنی و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمی دهی، باز همیشه در درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی وجهان ادامه می دهد. حتی اگر خیانت کار باشد؟ خیانت ضربه ای است که انتظارش را نداری ; اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمی شود، چون رویاها و تمناهایش رامی شناسی و شیوه کنار آمدن با آن را در می یابی ). (23) غیر از این نوسانات ضد و نقیض، دیگر به همه گفته ها و خواسته های دل باید گوش داد، زیرا لحظه های زندگی را سرشار از معنا و درک هستی و اراده می سازد و نباید آن را سرکوب کرد، بلکه باید با آن انس گرفت و باشناخت درست از نیرنگ هایش دوری گزید. نیرنگ هایی که با ترس وسرکوب عشق و اشتیاق، انسان را از دستیابی به روح جهان باز می دارد. در اینجا کم کم به مسائل جالبی می رسیم. دل همواره هدایت گرنیست، بلکه گاهی اوقات وسوسه می کند، زیرا به گفته کیمیاگر، دل یک انسان است و گاهی ترس و تردید، و هراس و سستی در پی گیری رؤیاهارا تلقین می کند یا به تعبیر چوپان، خیانت کار می شود. این مقدمه، درکنار مطالب پیشین که دل را پاره ای از روح جهان می شمرد، نشان می دهد که در واقع روح کیهانی، این وسوسه ها را در دل می افکند، چنان که خود کوئیلو می نویسد: (قلب جوان، آغاز به سخن گفتن درباره ترس کرد. داستان هایی رابرای او تعریف کرد که از روح جهان شنیده بود; داستان های انسان هایی که به جست وجوی گنج شان می رفتند و هرگز آن را نمی یافتند. گاهی جوان را از این فکر که ممکن است به گنجش نرسد یا در صحرا بمیرد، به هراس می انداخت. گاهی نیز می گفت، دیگر راضی شده که تا همین جاهم یک عشق و چندین سکه زر یافته ). (24) بنابراین، این روح جهان بعدی شیطانی، وسوسه گر و فریبنده دارد. پائولو براین اساس، معتقد است که باید شیطان خویش را یافت، درزندگی با او مشورت کرد و حتی اجازه داد که گاهی اوقات در زندگی جولان دهد، چنان که کوئیلو در سفر زیارتی خود، از جاده سانتیاگو، تمرینی را ازاستاد خویش فرا می گیرد که به واسطه آن شیطان ظاهر شده و با او گفت و گو و مشورت می کند و نام آن را پیام آور می گذارد. (25) از او می توان اشتباهات و خطاها را یاد گرفت، چنان که از فرشته نگهدارنده می توان راه های درست را آموخت. تا اینجا معلوم شد که دل هم الهام فرشته گون دارد و هم وسوسه شیطانی، زیرا روح کیهانی دارای دو بعد فرشته ای و شیطانی است. با این توضیحات، معنای دقیق کودک درون آشکار می شود; عبارتی که در کناررود پیدار، از زبان موعظه گر جوان بیان می شود. (26) کودک ساده و بااحساس است، کارهای خوب انجام می دهد; اما شیطنت هم می کند;تنها به این دلیل که دلش خواسته و میلش او را به انجام کاری نادرست واداشته و او بدون احساس گناه، آن را مرتکب شده و در نهایت، ممکن است عذر خواهی کند; ولی باز هم اگر دلش بخواهد، آن کار را تکرارمی کند. حال اگر این نتیجه را که روح کیهانی دو جنبه فرشته گون و شیطانی دارد، کنار این مطلب بگذاریم که (روح جهان بخشی از روح خداونداست )(27)، نتیجه به دست آمده این است که خداوند دارای صفات شیطانی، وسوسه ها و خطاهاست ; از صفات نیکش فرشتگان پدیدمی آیند و از صفات پلیدش شیطان ها. کوئیلو از این نتیجه گیری غافل نبوده، بلکه به صراحت اذعان می دارد و تاثیرات آن را در زندگی بررسی می کند. خدای کوئیلو تمنا دارد، پس بی نیاز نیست. اگر چیزی بخواهد، بایدصبر کند، چون قادر مطلق نیست. به همین دلیل خطا می کند; امیال نادرست در او پدید می آید; پشیمان می شود; شکست در برابر شیطان راتجربه می کند. با همین نگرش، در یادداشت آغازین شیطان و دوشیزه پریم می نویسد. (ایزد زمان، زروان پس از خلق گیتی، هماهنگی گرداگردش را دریافت ; اما کمبود بسیار مهمی را احساس کرد; یک همراه که در این زیبایی با او سهیم شود. یک هزار سال برای آوردن پسری نیایش کرد. داستان نمی گوید، به کدام درگاه نیایش کرد، چرا که او قادرمتعال بود، پروردگار یگانه و اعلی ; هر چه کرد، تا سرانجام باردار شد. آن گاه که ایزد زمان، به تمنای دلش دست یافت، پشیمان شد، زیرادریافت که تعادل جهان بسیار ناپایدار شده است ; اما دیگر دیر شده بود وپسرش در راه بود. پشیمانی اش تنها به یک نتیجه انجامیده، پسردیگری نیز در زهدانش پدید آمد. اسطوره می گوید: از نیایش آغازین خدای زمان، نیکی (هورمزد)پدیدآمد و از پشیمانی اش، بدی (اهریمن )، جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران، همه چیز را چنان نظم داد تا هور مزد، پیش از برادرش از زهدان بیرون بیاید تا اهریمن را از شر رساندن به جهان باز دارد; اما از آنجا که بدی چیره دست و تواناست، اهریمن توانست، به نیرنگی پیش ازهورمزد زاده شود و پیش از او ستارگان را ببیند). (28) با این مبنا، کوئیلو پیشنهاد می کند که زیاد نگران اشتباهات خودنباشید، زیرا خدا هم اشتباه می کند، پس بهتر است که آنها را فراموش کنید. معصومیت و بی گناهی، یعنی ترک احساس گناه، نه ترک خطاها. در واقع تحولی در احساس است ; نه تغییر عملکرد. همچنین اگرمشکلات و ناملایمات و موانع و شکست شما را می آزارد، با آرامش آنهارا بپذیرید، زیرا اینها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه می کنید، پس بهتر است که خدا را بخشید تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شیطان و دوشیزه پریم، یکی از کارهای آحاب، مصلح دهکده ویسکوز واطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفی می کند. در این روز، اهالی خود را در خانه حبس کرده، دو فهرست آماده می کردند، سپس به بلندترین کوه روی آورده، نخستین فهرست را سوی آسمان می گرفتند. این فهرست خطاهای شان، از قبیل شیادی های شغلی، بی عفتی، بی عدالتی و این جور چیزها بود که می خواندند ومی گفتند: پروردگارا، این گناهان من است نسبت به تو. خیلی گناه کرده ام و از تو آمرزش می خواهم که این طور آزرده ات کردم. ابتکار آحاب این بود که فهرست دوم را از جیب بیرون می آورد، باز رو به همان کوه می کردند و فهرست دوم را به طرف آسمان می گرفتند، وچیزی شبیه به این می گفتند: اما پروردگارا، این هم فهرستی از گناهان تو نسبت به من است: وادارم کردی، بیش از حد کار کنم، با وجود تمام دعاها، دخترم بیمار شد، هر چند می کوشیم، شریف باشیم، از من دزدی کردند و بیش از حد لازم رنج بردم. پس از خواندن دومین فهرست، مراسم را تمام می کردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده ای، پس چون امروزروز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش می کنی، من گناهان تو را، ومی توانیم یک سال دیگر با هم ادامه بدهیم. (29) بنابراین، ارتباط با روح جهان از طریق دنبال کردن رؤیاها، انسان را به خدا نزدیک می کند و با کشف جهان نامرئی، زندگی سرشار از شور و معنامی شود و حتی انسان با خطاهای خود و خطاهای خداوند، در حق خودش کنار آید و زندگی را آسوده تر سپری می کند. رزم آور نور رزم آور نور کسی است که می کوشد، زندگی خود را جادویی کند ونیروهای سحرآمیز را کشف کند. او می داند که زندگی در کشاکش موانع ومشکلات و ناکامی ها پیچیده شده، تا انسان خود را دگرگون سازد وظرفیت ملاقات با رؤیای خود را بیابد. رزم آور نور به ندای دلش گوش می دهد، با رؤیایش زندگی می کند، رنج ها را می پذیرد و سرانجام می فهمد که زندگی (ارزش رنج او را دارد)(30). او از چیزهایی که دیگران چسبیده اند، دست می کشد و به سوی رؤیا و افسانه شخصی خودمی رود; مثل سانتیاگو که در راه اهرام مصر و یافتن گنجینه اش، بامحبوب خود وداع کرد، موقعیت و جایگاه اجتماعی را که در میان قبایل عرب یافته بود، وا گذاشت. شغل خوب و در آمد عالی را که با استکان فروشی به دست آورد، رها کرد و به سوی رؤیایش حرکت کرد. بنابراین رزم آور نور، همه چیز را وا می نهد، زیرا برای آنها ساخته نشده و در نهایت با آنها کامیاب نخواهد بود، بلکه کاری را آغاز می کند و تا فرجام ادامه می دهد که او را به رؤیایش برساند. البته رزم آور نور هم گاهی اوقات اشتباه می کند; ایمانش را از دست می دهد; افسانه اش را باور نمی کند; هیجان رؤیاهایش فرو می نشیند;فرشته اش با او سخن نمی گوید; دلش او را فریب می دهد; اما او منتظر وامیدوار است و می داند که این وضع به پایان خواهد رسید، زیرا او پی گیررؤیاها و افسانه شخصی است. اینها همان نداهای شیطانی روح جهان وخطاهای خدا در حق انسان است. در همه نوشته های پائولو، مرحله ای است که قهرمان داستان، این وضعیت را تجربه می کند. پریم که در آرزوی ثروت و زندگی در شهری بزرگ بود، ناگهان تصمیم می گیرد که همه چیز را رها کند و در همان دهکده متروک، با آرامش به سر ببرد یا در خاطرات یک مغ، پائولو درجایی از جست و جوی شمشیرش ناامید می شود و قصد می کند، از سفرجادویی خود بازگردد. کوئیلو می کوشد این پیام را منتقل سازد که همین فراز و فرودها و کش و قوس هاست که به رزم و نبرد او معنا می دهد و از اورزم آور نور و پیکارگر روشنایی می سازد; در غیر این صورت، اگر رزمی درکار نباشد و راهی به سوی نور وجود نداشته باشد یا تاریکی محض است یا روشنایی خالص و به هر حال، بدون رنج، نبرد و شکست، موفقیت وفتحی در کار نیست و همه چیز پوچ می شود. بنابراین، برای رزم آور نور، خطاها، رذایل، تردید و ترس و شکست ضروری است تا از او رزم آوری دلاور بسازد. (رزم آوران نور، درخشش دید خویش را حفظ می کنند; دنیایی اند;بخشی از زندگی دیگران اند، و سفر خویش را بی کشکول و پاپوش می آغازند; بارها می ترسند; همواره درست عمل نمی کنند; برای چیزهای بیهوده رنج می برند;گاه کرداری پست از آنان سرمی زند; گاه خود را از بالیدن ناتوان می یابند; اغلب خود را سزاوار برکت یا معجزه ای نمی دانند; همیشه به کاری که انجام می دهند، ایمان ندارند; شب های بسیار در نور شمع بیدار می مانند; گمان می کنند که زندگی شان معنایی ندارد; برای همین رزم آور نوراند، چون اشتباه می کنند; چون تردیدمی کنند; چون دلیلی جویند..... و بی تردید آن را خواهند یافت ). (31) (هر رزم آور نور، پیش از این، از ورود به نبرد ترسیده ; خیانت و دروغ دیده ; ایمانش را به آینده از دست داده ; به راهی گام گذاشته که راه اونبوده ; به دلیل مسایل بی اهمیت رنج کشیده ; شک کرده که رزم آور نورنیست ; در اجرای تعهدات روح خویش شکست خورده ; گفته آری، حال آن مقصود وی نبوده ; رنجانده کسی را که دوستش داشته ; برای همین رزم آور نور است. همه اینها را تاب آورده ; اما امیدش را به بهروزی ازدست نداده است ). (32) با این توضیح معلوم می شود که رزم آور نور، انسان در اوج یا فرد دست یافته به نیروهای جادویی و ساحری نیست، بلکه رزم آور نور آماده ومنتظر است. از دیدگاه دانش مکتوم یا علوم غریبه و جادو، انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند: خفتگان (the asleep)، بیداران (the awakened) و روشنیدگان (the enlhqhtened). انسان خفته نمی داند که تنها از بخش کوچکی از نیروی عظیم بالقوه خود استفاده می کند. این شخص، در زندگی راه خود را به گونه ای خواب آلود و در اسارت ذهن عادی و حواس پنج گانه خود می پیماید. ممکن است از جهات دنیوی (موفق ) باشد; ممکن است انسانی (شاد) و(راضی )، به مفهوم عادی این واژه ها به نظر آید; اما اگر نتواند ماورای حواسش را درک کند و از ذهن عادی خود فراتر رود، به او (خفته )می گویند. شخص (بیدار)، در یافته که از ذخیره عظیم نیروهای بالقوه خوداستفاده نمی کند و به طور غریزی می داند که اگر راه استفاده از آنها رابداند، نیروهای قدرتمندی در دسترس هستند. انسان (بیدار)، در تلاش استفاده از نیروی خفته خود است و او همان رزم آور نور است. انسان (روشنیده )، محصول نهایی بشر است. این انسان، قوای نهفته خود را بیدار کرده و دراختیار گرفته است. از ذهن عادی خود فراتر رفته ومی تواند خود را با ذهن کیهانی یکپارچه کند; بدین ترتیب، دیگر تحت تاثیر هراس ها اضطراب و ضعف مردم عادی نیست که همچنان اسیراین احساسات اند. تنها انسان (روشنیده )، سرشت حقیقی جهان وارتباط خود را با آن درک می کند و به این ادراک پایدار رسیده است که ازکیهان جدا نیست و بخشی درونی از آن است. او کیهان خود را برمی افرازد و به همین دلیل به آرامش ابدی دست می یابد. (33) احساس جانشین خرد کوئیلو در جای دیگر، به جای مفهوم (روشنیده ) یا ساحر، واژه (خردمند) را به کار می گیرد. این هم یک کاربرد نمادین است. خرد درلفظ جانشین احساس و هیجان شده و معنای احساس و هیجان و به این مفهوم تزریق شده است. موضوعی که در یکی از ملاقات های بریدابا استاد ساحرش، یعنی ویکا از ذهنش می گذشت. بریدا به ویکا نگاه می کرد و با خود می اندیشید که او یک خردمند حقیقی است: (خردمندانی که تمام زندگی شان را به جست و جوی پاسخی می گذراندند که وجود نداشت و با درک این حقیقت، توضیحاتی جعل کردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهانی گذراندند که نمی توانستند، درک کنند; اما می توانستند در آن مشارکت کنند و تنها روش ممکن، تعقیب آرزوها و رؤیاهای شخصی شان بود، چون از این راه بود که انسان می توانست، به ابزار خداوند تبدیل شود. پرسید: (پس جست و جو چه ارزشی دارد؟) (ویکا پاسخ داد: ) (ما جست و جو نمی کنیم و بدین ترتیب، زندگی پرشورتر و درخشان تر است چون می فهمیم هر گام ما، در تمامی لحظه های زندگی مان، معنای عظیم تر از خودمان دارد. درک می کنیم که در هر کجای زمان و مکان، پاسخ این پرسش داده شده. می فهمیم که انگیزه ای برای بودن ما در اینجا وجود دارد و همین کافی است. (34)ابهام، رازآمیزی و در جهل ماندن، بهتر شور و هیجان را بر می انگیزد;کسی که نمی اندیشد، از اتفاقات ساده شگفت زده می شود; گاهی خیالش راحت تر است و مثل کودکان بی خبر و نادان، با شادی، بازی، ستیز، غصه، گریه و فراموشی زندگی می کند. شور و معنا زندگی را به سادگی احساس می کند. پرسش از معنای زندگی، پاسخی شفاهی، ذهنی و زبانی ندارد که درواژگان و مفاهیم بگنجد، بلکه پاسخ آن را باید لحظه به لحظه با زندگی کردن و بودن و درک هستی خود تجربه کرد. با زیستن روی پل میان جهان نامرئی و دنیای مرئی، می توان به نیروهای جادویی رسید و به کمک آنها، معنای زندگی را یافت. هنگامی که جست و جوگر دست ازکنکاش می کشد و هر لحظه پذیرای آن چیزی می شود که نیروی برترجهان اراده کرده و تسلیم خواست او می شود و به واسطه دلش، خواست خدا را فهمیده، خود را تسلیم او می کند، معنای زندگی را می یابد. اگر بخواهیم، به طور نظری معنای زندگی را بفهمیم، کاری محال وبیهوده انجام داده ایم ; مثل اشتباهی که جوان انگلیسی در جست و جوی دانش کیمیاگری انجام می داد و در رمان کیمیاگر، سانتیاگو که بیش از اوتسلیم رؤیاهایش بود و به قلب خود و نشانه های پیرامون توجه می کرد، زودتر به استاد کیمیاگر رسید; با اینکه در پی یافتن او نبود. خرد با اسرار کنار نمی آید. با احساس می توان جام معنا را در ثانیه های زندگی نوشید و آن معنا را زندگی کرد. در رمان کوه پنجم، ایلیا که هنوزرزم آور نور نشده بود، پرسش های نامربوطی از راهب می پرسید و اوحقایقی را که در زندگی و برای زندگی با خود شرط کرده بود و به آنهاایمان داشت، به او گفت ; مثل اینکه خدا هست و...، پس آنها را پذیرفته وتسلیم همین رؤیاها بود; اما ایلیا در تحیر و اضطراب به سر می برد وهمواره پرسش هایی از کاهن می پرسید که (خدا کیست )؟(35) (اگر اوقادر متعال است، چرا مانع از رنج کشیدن آنانی نمی شود که دوستش می دارند. چرا آنان را نجات نمی دهد، به جای اینکه قدرت و افتخار به دشمنانش ارزانی دارد؟)(36) کاهن در پاسخ به او می گوید: (نمی دانم ;ولی دلیل دارد امیدوارم به زودی از آن آگاه شوم. تو خیلی وحشت زده ای ;اما من سرنوشت خویش را پذیرفته ام ). (37) رزم آور نور، شرایط و پیشامدها را هر چه باشد می پذیرد و مشکلات ورنج ها را بخشی از آهنگ زندگی خویش می داند که معنای زندگی راکامل می کند و او با درک عمیق خود و پدیده های جهان معنا را دریافته، با همه ابهام و رازآمیزی اش. همین راز آلودی است که همه چیز را به یک پدیده شگفت، معجزه و معنای ژرف تبدیل می کند که درک و کشف آن زندگی را از شور و معنا لبریز می سازد. آگاهی نظری، هیچ حقیقتی رابه انسان نشان نمی دهد; (ما همیشه نگران یافتن پاسخیم. گمان می کنیم، این پاسخ ها برای درک معنای زندگی مهم اند. مهم تر آن است که به تمامی زندگی کنیم و بگذاریم زمان رازهای هستی را بر ما آشکارکند). (38) بنابراین رزم آور، از آگاهی عادی می گذرد و به سطحی از آگاهی شهودی و قلبی نزدیک می شود که شاید آن را روشنایی ظلمت یا درک تاریکی یا فروغ شب نامید. چیزی که استاد سنت خورشید در نخستین ملاقات با بریدا به او می آموزد. وقتی که او را در جنگل تنها می گذارد و اوبه تنهایی، پس از تجربه ترس و توهم با ایمانی که به خود تلقین می کند، آرامش یافته و آن شب تاریک را با روشنایی درونی به صبح می رساند و صبح دم، خطاب به جنگل می گوید: (درباره شب تاریک آموختم. فهمیدم که جست و جوی خدا، یک شب تاریک است که ایمان یک شب تاریک است. تعجبی ندارد. هر روز انسان یک شب تاریک است. هیچ کس نمی داند، دقیقه بعد چه رخ می دهد و با این وجود، همه رو به جلو پیش می روند. چون اعتماد می کنند، چون ایمان دارند). (39) پذیرش تاریکی، جهل و ابهامی که در زندگی وجود دارد، با نماد جهان نامرئی و تاریکی شب معرفی می شود و ساحری و جادوگری، یعنی نزدیک شدن به این غیب و درک نامرئی بودن آن، چنان که جادوگر به بریدا در پاسخ به پرسش از چیستی جادو می گوید: (جادو یک پل است ;پلی که اجازه می دهد، از جهانی مرئی به جهان نامرئی راه پیدا کنی، و ازهر دو جهان درس بگیری ). بریدا می پرسد: (چه طور می توانم گذر از این پل را یاد بگیرم ؟) استاد پاسخ می دهد: (با کشف شیوه عبورخودت. هر کس شیوه خودش را دارد). (40) راه هر کس در رؤیای اوست ; زیرا رؤیاها هنوز تحقق نیافته اند و به جهان نامرئی مربوط هستند و کسی که به آنها توجه می کند، به آن سو درحرکت است و به جهان نامرئی نزدیک می شود و خواندن نشانه ها که مرموز و نامعقول است و با احساس و درکی اسرارآمیز فهمیده می شود. استاد کسی است که شاگرد خود را به این رؤیاها متوجه کرده، او را برای تحقق افسانه شخصی اش یاری کند و بدینسان از او یک رزم آور نوربسازد. رزم آوری که برای رفتن به سوی جهان نامرئی و تاریک حرکت می کند و برای درک آن و یافتن روشنایی و نور، در آن سوی تاریک وناآشکار مبارزه می کند، هم چنان که کشیش می گوید در کنار رود پیدارنشستم و گریستم. به پیلار و مرد جوان کمک می کند و آنها را راهنمایی می کند تا به هم برسند و برای این وصال مبارزه کنند. رزم آور نور، پس از اینکه برای دستیابی به افسانه شخصی اش، واردنبرد نیک می شود، خدا شور و هیجان در زندگی را در خود برمی انگیزد واین (رستاخیز خدایی را جشن می گیرد که در درونش خفته است ). (41) در نبرد نیک که به فرماندهی احساسات و هیجانات انجام می شود و نه خرد، خوب و بد، و خیر و شر معنای دیگری دارد. شر کار و زندگی بدون اشتیاق و هیجان است و کسی که با شور و شوق افسانه اش را دنبال می کند، خیر است و در حال نبرد نیک به سر می برد. (نبرد نیک نبردی است که انجامش می دهیم چرا که قلب مان از ما چنین می خواهد). (42)او هم ملکه کافر کیش و هم پیامبر بنی اسرائیل را تحسین می کند(43)، زیرا هر دو برای رؤیاشان عشق و شهامت ورزیدند و شکست و موفقیت راتجربه کردند. بنابراین، در یافتن معنای زندگی، محاسبه های معمولی عقل به کار نمی آید. (برای ایمان به راه خویش، لازم نیست ثابت کنیم که راه دیگران نادرست است ). (44) معیار هر کس خود اوست که باید راه خویش را برای قرار گرفتن روی پل میان جهان مرئی و نامرئی پیدا کند. کنار آمدن با احساسات منفی کوئیلو، تنها پیروی از خواست دل را پیشنهاد می کند که این امرمی تواند، احساس بهتری را در زمان حال ایجاد کند; برای مثال در رمان زهیر، پائولو هوس می کند، رفتار عجیب و غریب از خود نشان دهد یا به کاری بی سابقه، نظیر همراهی با ولگردها و گدایی اقدام کند، تا احساس رهایی و سرخوشی به او دست دهد; او در حالی که از گمشدن همسرش افسرده و غمگین است و از تنهایی و یکنواختی اوضاع و بی اهمیت شدن همه چیز رنج می برد، با جوانانی رو به رو می شود که (لباس های عجیب غریب پوشیده اند... لباس های کثیف ; اما به شدت ابتکاری... که از روی یونیفرم های نظامی یا فیلم های علمی تخیلی طراحی شده است ; همه شان یک جای شان را سوراخ و حلقه ای از آن رد کرده اند;همه موهایشان را به شکلی متفاوت کوتاه کرده اند). (45) او به جمع این گدانماها وارد شده، ماجرا را این طور توصیف می کند: (یک بطری ودکادوباره دور چرخید... جرعه ای نوشیدم. تصور کردم که اگر کسی مرا آنجاببیند، چه می گوید... فکر کردم می گویند: دارد در مورد موضوع کتاب بعدی اش تحقیق می کند و با این خیال آرام گرفتم... بطری ودکا یک باردیگر دست به دست گشت و من تنها کسی بودم که اصلا احساس خوشی نداشت ; اما من از خودم متعجب بودم: سال ها بود که در خیابانی در پاریس روی زمین ننشسته بودم و این راضی ام می کرد). (46) پائولو با کسانی همراه می شود که خود را انگشت نما کرده، با خشونت رفتار می کنند. او برای یافتن همسر گمشده اش که یکی از آنها نشانی ازاو دارد، با آنها همراه شده است. نگران آبروی خود بوده، در مجموع احساس خوبی ندارد; اما چون کار متفاوت و عجیبی است و زندگی پوچ ویکنواخت را به تنوع و تلاطم می آورد، به این وضعیت رضایت دهد. اومی آموزد که باید به احساس بهتر که همان شور و هیجان در زندگی است ; رسید و برای رهایی از احساس افسردگی و سردی و پوچی به هرکاری می توان دست زد، زیرا هیچ معیاری غیر از دستیابی به احساس بهتر درکار نیست. برای رسیدن به احساس بهتر، به ندای دل گوش داده و هر چه او می خواهد انجام دهید. اما قلب، همیشه به رفتار و زندگی متعادل و درستی دعوت نمی کند وقرار هم نیست که چنین کند، (چون قلب انسان میدان نبرد تمامی فرشتگان و شیاطین است ). (47) و با خدایی خطاکار و شکست پذیر دراتباط بوده، حتی بخشی از آن خدا به شمار می آید، پس اگر انسان خود رابه خواسته های چنین دلی بسپارد و آنچه او می گوید، انجام دهد، گاهی تعارض و ناکامی و پشیمانی و رنج روح اش را فرا گرفته و روانش رامی آزارد. تا جایی که سبک زندگی و کرده های شخصی برایش غیر قابل تحمل می شود و ناگزیر باید گذشته را از خود دور کند. پائولو معتقد است که اینها واقعیات زندگی است و باید آنها را پذیرفت وبا آنها کنار آمد; افسردگی، ناآرامی، عصبی بودن، پرخاشگری، نارضایتی، ترس و نگرانی هم وجود دارد و بسیاری آنها نتیجه عملکرد خود ماست. به این علت می گوید: (سعی دارم فراموش کنم کی ام، نمی توانم بار تمام گذشته ام را بر دوش بکشم ). (48) با پیروی از نداهای شیطانی که در دل طنین می اندازد، زندگی جای زیادی برای افتخار و ماندگاری ندارد، بلکه باید آن را به فراموشی سپرد وبه زمان حال اندیشید، (زیرا زندگی همین لحظه ای است که در آن زندگی می کنیم ). (49) و به محض گذر از زمان، همه را دور ریخت. دراین زندگی دور ریختنی، معنایی غیر از هیجان و لذتی در زمان حال وجود ندارد که رنج های بسیاری به دنبال می آورد و برای فراموش کردن آن باید به مشروب و مستی پناه برد; از این رو کوئیلو در سراسر آثارش، استفاده از مشروبات الکلی را مطرح کرده، سرخوشی ساعتی را که درحال مستی می گذرد، تجلیل می کند; اگر چه پس از آن فشار و رنج روانی می آید; ولی باید آن را پذیرفت و فریاد کشید که این رنج به آن خوشی می ارزد. در اینجاست که مشروب کارکردی جادویی می یابد و می تواندانسان را از رنج ها نجات دهد; اگر چه برای ساعتی باشد. نوشیدنی های الکلی ساعاتی الهی ایجاد می کنند که از سرخوشی لبریز است، زیرا خدابه معنای سرچشمه شور و هیجان و رهایی از افسردگی و بی معنایی بود. زبان نشانه ها کسی که به دل خود گوش سپرده و افسانه شخصی اش را دنبال کرده است، زبان نشانه ها را می فهمد، زیرا نشانه ها را با اشراق می توان فهمیدو اشراق، نه با حواس ظاهری دریافت می شود و نه با عقل عادی درقلب ها می تابد. نشانه ها با دل سخن می گویند و پیام خود را به دل هامی رسانند; از این رو قلب هایی که مورد توجه بوده اند، امکان درک نشانه ها را داشته و جسارت پیروی از پیام آنها را دارند. (رزم آور می داندکه اشراق، الفبای خداوند است و همچنان به باد گوش سپارد و با ستارگان سخن می گوید). (50) تا او را در تحقق افسانه شخصی اش راهنمایی کنند و درک عمیق زندگی را برایش میسر سازند. نشانه ها زبان جهان اند و درک آنها ارتباط با روح جهان و رابطه باجهان نامرئی را میسر می سازد. کسی که نشانه ها را می فهمد و از آنهاپیروی می کند، به جهان نامرئی نزدیک شده، به نیروهای جادویی دست می یابد. دنبال کردن نشانه، زندگی را در میسر تحقق افسانه شخصی پیش برده و شور و هیجان را به زندگی سرازیر می کند. رزم آور نور، با احساس، زندگی می کند و کمتر به عقل و اندیشه تکیه دارد. او در ظلمات نادانی هایی خویش فروغ هیجان و احساس را می تابدو زندگی جادویی و اسرار آمیزی را از سر می گذراند. او به دنبال تحقق رؤیای خویش است و برای رفتن این راه، آنچه لازم است بداند، ازنشانه ها و نمادها و معانی سحرآمیز رویدادها می فهمد و با توجه به آن هاپیش می رود. اگر کسی از تعقیب رؤیای خود دست بردارد، همراه با خفه شدن ندای درونی اش، قدرت خواندن نشانه ها و فهم زبان آنها را از دست می دهد. (51) خواندن نشانه ها و درک زبان جهان نمادی از قدرت سازگاری با دنیا وکاهش تنش های درونی است. این هر چیز را به نوعی موافق و همراه باخود دانسته، به منزله نیرویی که خدا برای یاری مان فرستاده است، قلمداد کنیم. کسی در برقراری این ارتباط و یکی شدن با جهان موفق است که شهامت دنبال کردن رؤیاهایش را داشته باشد. (52) کسی که بایستد و آماده باشد تا ناملایمات را از سربگذراند، یگانگی با جهان راتجربه می کند. ادامه دارد پی نوشت ها: 1. بریدا ص 79و 80 2. والکری ها. ص 142. 3. کیمیاگر ص 4. بریدا ص 203 و204. 5. بریدا ص 204. 6. بریدا ص 79و 80 7. بردیا ص 146. 8. کیمیاگر ص 223 9. کیمیاگر ص 220و 222 10. بریدا ص 232 11. بریدا ص 286. 12. راهنمای رزم آور نور ص 71. 13. خاطرات یک مغ ص 88. 14. خاطرات یک مغ ص 307 15. همان ص 205 16. همان صفحه 132 17. همان صفحه 108 18. ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد. ص -164 167. 19. کیمیاگر ص 199. 20. کیمیاگر ص 199 21. کوه پنجم ص 14 22. همان ص 18 23. کیمیاگر ص 197 و 198. 24. کیمیاگر ص 197 25. خاطرات یک مغ ص 112و 113 26. کنار رود پیدار نشستم و گریستم ص 46 و 47 27. کیمیاگر ص 223 28. شیطان و دوشیزه پریم ص 9 29. همان ص 148 و نیز کوه پنجم ص 239. 30. رزم آور ص 71 31. رزم آور نور ص 25 32. همان ص 36 33. بریدا ص 131 34. بریدا ص 208 و 209 35. کوه پنجم ص 10 36. همان ص 11 37. همان ص 11 38. مکتوب ص 65 39. بریدا ص 40 40. همان ص 29 41. خاطرات یک مغ ص 309 42. خاطرات یک مغ ص 86. 43. کوه پنجم ص 166. این نسبیت گرایی ارزشی و تاکید محض روی نبرد در سایر آثار او نیز دیده می شود. نظیر خاطرات یک مغ ص 310. 44. راهنمای رزم آور نور ص 32. 45. زهیر ص 308 و 309. 46. زهیر ص 309 - 311. 47. شیطان و دوشیزه پریم، ص 191. 48. زهیر ص 279. 49. کیمیاگر ص 91. نشر فردوسی. 50. رزم آور نور ص 60 51. کیمیاگر ص 52. کیمیاگر ص 116. نسخه فردوسی .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image