رابطه مسیحیت و یهودیت /

تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

۱- رابطه ی بین مسیحیت راستین، مسیحیت تحریف شده و یهودیت تحریف شده بعد از عروج عیسی علیه اسلام چه بوده است. چگونه مسیحیان سال های سال عهد عتیق و عهد جدید را در کنار هم قبول داشته اند، در حالی که مسیحیان عقیده دارند که کاهنان یهودی عامل قتل پیامبرشان به ناحق بودند؟ چگونه است که اینچنین مسالمت آمیز در کنار هم زیسته اند؟ آیا در طول زمان اتفاقی افتاده که این دو گروه (که بر اساس اعتقادات خودشان منطقاً باید دشمن خونی یکدیگر باشند) را دوست یکدیگر قرار داده است؟ ۲-قبل از قرون وسطی و قدرت یافتن کلیسا رابطه مسیحیان و یهودیان چگونه بوده است؟ ۳-بعد از آن چطور؟ ۴-در زمان رنسانس اوضاع چگونه شد؟ ۵-و در نهایت چگونه به اوضاع کنونی رسیدیم؟


واقعیت این است که هیچگاه بین یهود و مسیحیت چه قبل از عروج حضرت عیسی (ع) و در زمان حیات ایشان و چه بعد از آن رابطه خوبی وجود نداشته است و این دو تا زمان رنسانس در غرب در مقابل هم بوده اند و حتی بعد از رنسانس هم هیچگاه در باطن بین این دو آئین دوستی واقعی وجود نداشته است شاهد بر این مطلب محو شدن کامل یهود در دنیا و نداشتن حتی یک کشور کاملا یهودی در جهان می باشد، اما بعد از رنسانس این دو راه چاره را در تفاهم و متحد شدن با یکدیگر دیدند و این کار تا جایی پیش رفت که باعث شد در قرون اخیر کشوری یهودی در فلسطین تشکیل دهند. با این حال دانستن این نکته ظریف بسیار حائز اهمیت است که این دو گروه با آمدن اسلام خطری جدی را در مقابل خود احساس کردند زیرا می دانستند برطبق آنچه در الواح مقدس خود دیده بودند و بشارت داده شده بود که پیامبری ظهور خواهد کرد که آخرین پیامبر الهی خواهد بود ولی چون این پیامبر را از میان پیروان و اتباع خود نمی دیدند و همچنین احکام او را مخالف با امیال پست خود میدیدند لذا هر دو گروه اسلام را دشمن مشترک و اصلی خود احساس کرده و گسترش و نشر اسلام را خطر اصلی خود لحاظ کرده و به مقابله با آن پرداختند چنانکه می بینیم این خطر را حکام مسیحی زمان پیامبر هم احساس کرده و از همان زمان به جنگ و مقابله با پیامبر پرداختند. و یهودیان هم دست از هیچ دسیسه ای بر ضد پیامبر برنداشتند. اما همانطورکه ذکر کردیم نفرت‌ آشکار از اسلام، هم‌ از بُعد فکری‌ و هم‌ از منظر مذهبی، در حقیقت‌ با رنسانس‌ شروع‌ شد. اما دلیل این امر چه بود؟ جواب این است که ویژگی‌های‌ این‌ دوران‌ شامل‌ قائل‌ شدن‌ شخصیت‌ فردگرایی‌ برای‌ انسان، مخالفت‌ با اطمینان‌ و یقین‌ ایجاد شده‌ بوسیله‌ ایمان‌ و جدایی کامل دین از سیاست و قائل‌ شدن‌ مرکزیت‌ برای‌ اروپا و ترس از قدرت گرفتن بیشتر اسلام و قرار دادن اسلام به عنوان دشمن مشترک، دلایل اصلی این مقابله می‌باشد. این‌ عقاید نه‌ تنها علیه‌ میراث‌ مذهبی‌ غرب‌ و مسیحیت واقعی ‌ایستاد، بلکه‌ به‌ نحو فزاینده‌ای‌ علیه‌ اسلام‌ نیز عمل‌ ‌کرد. در دوران‌ رنسانس، غرب‌ شروع‌ به‌ ترویج‌ ارزش‌های‌ خود کرد که‌ این‌ ارزش‌ها که‌ اساس‌ آن‌ بر روابط‌ مادی‌، تجاری‌ کردن‌، غیر مذهبی‌ کردن‌ و فردی‌ نمودن‌ مذهب‌ بود، در تضاد با خواست‌ مسلمانان‌ و اندیشه‌های‌ آنان‌ قرار گرفت‌ و باعث‌ شد تا تصویری‌ از انسان‌ از دیدگاه‌ غرب‌ ارائه‌ شود که‌ به‌ شدت‌ در تباین‌ با دیدگاه‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ انسان‌ بود. اما این دیدگاه کاملا با عقائد مسیحیت و یهودیت در تعامل بود لذا این دو گروه در یک جبهه مقابل اسلام ایستادند. در دوران‌ رنسانس‌، غرب‌ به‌ تدریج‌ از نظر اقتصادی‌، تکنولوژی‌ و نظامی‌ پیشرفت‌ کرد؛ از طرفی‌ بجای‌ هزینه‌کردن‌ تکفیر و لعنت‌ علیه‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ یک‌ دین‌ ملحد از نظر مسیحیت‌، تحلیل‌های‌ جدیدی‌ از اسلام‌ ارائه‌ شد و غرب‌ با توجه‌ به‌ قدرت‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ خود، سعی‌ کرد تا مسلمانان‌ را در کشورهای‌ غربی‌ از فرهنگ‌ خود دور کرده‌، در جوامع‌ غربی‌ حل‌ کند و این‌ کار را از طریق‌ ارائه‌ و آموزش‌های‌ غیر دینی‌ غربی‌ در مدارس‌ و معرفی‌ الگوهای‌ غربی‌ به‌ عنوان‌ ارزش‌های‌ برتر دنبال‌ نمودند. آن‌ها قرآن‌ را مورد تحلیل‌ و انتقاد قرار دادند و آن‌ را تنها یک‌ تألیف‌ ساده‌ عنوان‌ کردند که‌ نمی‌تواند به‌ عنوان‌ کلام‌ الهی‌ مورد توجه‌ قرار گیرد .غرب‌ سعی‌ کرد تا هنجارهای‌ مورد نظر خویش‌ را به‌ عنوان‌ ارزش‌های‌ جهان‌ شمول‌ بسط‌ دهد و آنها را تنها راه‌ رستگاری‌ بشر عنوان‌ کند. حال سوال دیگر پیش می آید و آن این است که مشکلات‌ واقعی‌ در ایجاد یک‌ رابطه‌ مناسب‌ بین‌ اسلام‌ و غرب و به تعبیر دیگر مسیحیت و یهودیت‌ در عصر امروز چیست‌؟ و علل‌ اصلی‌ مواجهه‌ این‌ دو کدامند؟ عناصر مناقشه‌ امروز: واقعیت‌ اساسی‌ در روابط‌ اسلام‌ و غرب‌، این‌ حقیقت‌ است‌ که‌ بر خلاف‌ انتظارات‌ غرب ‌( یهود و مسیحیت)، مذهب‌ اسلام‌ همچنان‌ در حال‌ حرکت‌ است‌ و تمدن‌ اسلامی‌ همچنان‌ زنده‌ و پویاست‌. در اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ بیستم، مبلغین‌ مذهبی‌ غرب‌، مرگ‌ و اضمحلال‌ قریب‌ الوقوع‌ اسلام‌ را پیش‌ بینی‌ می‌کردند؛ اما گستردگی‌ امروز مذهب‌ اسلام‌ در جهان‌، حیات‌ این‌ مذهب‌ را به‌ روشنی‌ نشان‌ می‌دهد و این‌ موضوع‌، بسیاری‌ از فرضیه‌های‌ پس‌ از قرون‌ وسطی‌ و دیدگاه‌ جهانی‌ غرب‌ مدرن‌ مانند فردگرایی، انسان‌ گرایی‌ سکولار و برتری‌ حقوق‌ بشر بر حقوق‌ الهی‌ و رجحان‌ حقوق‌ مربوط‌ به‌ ارث‌ بر قانون‌ الهی‌ را نفی‌ می‌کند و البته‌ غرب‌ که‌ توسعه‌ تاریخی‌ خود را به‌ عنوان‌ تنها راه‌ قابل‌ قبول‌ برای‌ پیشرفت‌ تمام‌ مردم‌ جهان‌ می‌داند، در چالش‌ با اسلام‌ قرار می‌گیرد. باید گفت‌ که‌ پس‌ از قرون‌ وسطی، اسلام‌ به‌ سادگی‌ در عرصه‌های‌ اندیشه‌ و عمل‌ از سوی‌ الگوهای‌ غربی‌ محاصره‌ شد؛ بطوری‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ بسیاری‌ از اعمالی‌ که‌ مسلمانان‌ مدرنیست‌ انجام‌ می‌دهند، به‌ هیچ‌ عنوان‌ در تضاد با غرب‌ نیست‌ و آنان توانسته اند تا این اندازه در میان مسلمانان نفوذ پیدا کنند.همچنین به این نکته نیز باید توجه داشت که پذیرش‌ اعتبار اسلام‌ از سوی‌ مسیحیت، از پذیرش‌ اعتبار مسیحیت‌ از طرف‌ اسلام‌ بسیار دشوارتر است‌. اسلام‌ اگرچه‌ از پذیرش‌ تثلیت‌ و تجسم‌ امتناع‌ می‌کند، اما ریشه‌ الهی‌ پیام‌ مسیحیت‌ و یهودیت را می‌پذیرد و مسیح‌ و حضرت موسی را به‌ عنوان‌ پیامبران بزرگ‌ قبل‌ از حضرت‌ محمد (ص‌) می‌داند. اسلام‌ در واقع‌ پشتیبان‌ مسیحیت‌ و یهودیت‌ اصیل‌ و تعالیم‌ آن‌ است‌؛ اما تحریفاتی‌ را که‌ تحت‌ عنوان‌ تعالیم‌ مسیحیت‌ یا یهودیت‌ عنوان‌ می‌شود، نمی‌پذیرد. اسلام‌ به‌ اقلیت‌های‌ مسیحی‌ و یهودی‌ اجازه‌ داده‌ است‌ تا آزادانه‌ به‌ انجام‌ فرایض‌ مذهبی‌ خود بپردازند برخلاف یهودیت و مسیحیت که مسلمانان را از داشتن حداقل حقوق خود محروم نگه داشته اند. سوال دیگری که پیش می آید این است که امروزه چرا یهودیت تا این اندازه توانسته است در میان مسیحیان نفوذ پیدا کند؟ جواب این است که نفوذ «الهیات توراتی»، «فرهنگ یهودی»، «تمایلات تند سیاسی یهود» در معتقدات و باورهای مسیحیان و ضعف عقیده در مسیحیان و دولتمردانشان از دلائل اصلی این امر است. مطلب آنوقت جالبتر می شود که بدانیم یهودیان توانسته اند عقائد خود را در قوانین دولتهای مسیحی نیز بگنجانند که به عنوان نمونه به بعضی از این موارد اشاره می شود:1ـ مراجعه به عهد عتیق (تورات) و قرار دادن آموزه های این اثر به عنوان حجت و مرجع نظر و عمل، چنانکه اینان عهد عتیق را منبع سنجش و ارزیابی عهد جدید (انجیل) قرار داده اند؛2ـ مشروط دانستن رستگاری مسیحیان و تمامی مردم جهان به حمایت بی قید و شرط از یهودیت صهیونیستی؛3ـ اعلام مالکیت همیشگی و بی قید و شرط بنی اسرائیل بر اورشلیم، بیت المقدس و تمامی سرزمین فلسطین؛4ـ اعراض از هرگونه پیشنهاد و طرح که حاوی پیام صلح طلبی و توقف کشتار مسلمانان باشد؛5ـ ضرورت فراهم آوردن مقدمات ظهور حضرت مسیح (ع) از طریق تقویت یهود و به ویژه اسرائیل، و تصرف سرزمینهای اسلامی و مبارزه با مسلمانان؛6ـ مبارزه با تفکر و فرهنگ اسلامی و به خصوص شیعی و روحیه جهادی به عنوان عامل بازدارنده در برابر صهیونیستها و نیروهای نظامی یهود و مسیحیت؛7ـ ...این جریان گسترده سعی در القاء این امر تحریف شده در اذهان مردم جهان دارد که یهودیت «ملتی» است برگزیده که حسب وعده خداوند به سرزمین اسرائیل برمی گردد.بررسی هر یک از موارد مذکور نیازمند تفحص جدی و ارائه مقالات متعدد است. بیانیه ای که در سومین کنگره بین المللی مسیحیت صهیونیستی که از تاریخ 25 فوریه تا 29 فوریه سال 1996 در اورشلیم برگزار شد و صادر شده بسیاری از نقطه نظرات و اهداف این جریان را آشکار می کند.در این کنگره 1500 نماینده از 40 کشور یهودی و مسیحی شرکت داشتند و بانی آن «سفارت بین المللی مسیحیت» در اورشلیم بود که هدف قرار دادن اسلام به عنوان دشمن مشترک تنها موضوع اصلی این اجلاس اعلام شد.حال بعد از بیان مطالب فوق روشن شد که چرا یهود و مسیحیت امروزه تا این اندازه در کنار هم قرار گرفته اند و چرا این دو در مقابل اسلام جبهه ای مشترک تشکیل داده اند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image