تاريخ بزرگان / پیامبران و کتابهای آسمانی / حزقیل / ذوالکفل /

تخمین زمان مطالعه: 3 دقیقه

آیا امکان دارد زندگی و سرگذشت حضرت حزقیل نبی(ع) را توضیح دهید؟


حضرت حزقیل(ع)، سومین خلیفه از خلفای حضرت موسی(ع) پس از یوشع و کالب بن یوفنا بود که به نبوّت بنى اسرائیل مبعوث شد.[1] او پسر بوذى (بوزی)[2] یا نوری[3] بود. حزقیل را «ابن العجوز» گویند؛ زیرا مادرش پیرزنى عقیم بود که صاحب فرزندى نمی‌شد تا عاقبت در سن پیرى از خدا فرزندى درخواست کرد و خداوند حزقیل را به او داد.[4]در روایات از حضرت حزقیل با عنوان «حزقیل نبی» یاد شده است.[5] مشهور مورّخان و مفسّران گفته‌اند که حزقیل همان ذوالکفل است که از پیامبران بوده[6] و در قرآن بعد از نام اسماعیل و ادریس[7] نام برده شده است. درباره علت موسوم شدنش به این نام گفته‌‌ شده که؛ هفتاد پیغمبر را از قتل نجات داد و به آنها گفت: شما با آسایش خاطر بروید؛ زیرا اگر من یک نفر کشته شوم، بهتر از آن است که همه شما کشته شوید. چون یهودیان به نزد حزقیل آمده و در مورد هفتاد پیغمبر از او سؤال کردند، به آنها گفت: از آن‌جا رفتند و من نمی‌دانم کجا هستند. خداى تعالى ذوالکفل را نیز از شرّ آنها حفظ فرمود.[8]برخی گفته‌اند: مدفن ذوالکفل که همان حزقیل است، نزدیک حلّه می‌باشد.[9]در روایات، درباره حضرت حزقیل نبی می‌خوانیم:1. هشام بن سالم می‌گوید: عبد الأعلی مولی بنی سام از امام صادق(ع) در حضور من درباره روایتی که در میان مردم شایع بود، می‌پرسد و امام(ع) فرمود: «خدای عزّ و جلّ به حزقیل پیامبر(ع) وحی نمود که به فلان پادشاه خبر ده که خداوند جان تو را فلان روز خواهد گرفت. حزقیل نزد آن پادشاه آمد و پیغام پروردگار را رساند، پس او از وحشت از تخت پادشاهى فرو افتاد و به حزقیل گفت: به من مهلت ده تا کودکم را بزرگ کنم و امورم را سرانجام دهم. خداى تعالى به حزقیل وحى کرد، من به او پانزده سال مهلت دادم، حزقیل گفت: پروردگارا! قسم به عزّتت تو می‌دانى که من هرگز دروغ نگفته‌ام. خداوند فرمود: تو فقط بنده مأمورى از جانب من هستى، این مطلب را به او ابلاغ کن».[10]2. از امام باقر و امام صادق(ع) در باره آیه «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْت...»،[11] نقل شده است: «این قوم اهل شهرى از شهرهاى شام و از بنى اسرائیل بودند و تعداد آنها هفتاد هزار نفر بود که بیمارى طاعون برخی اوقات میان آنها شایع می‌شد و احساس کردند این بیماری تازه میان آنان رایج شده است. ثروتمندان از شهر خارج شدند و مستمندان به جهت فقر در شهر باقى ماندند؛ لذا مرگ و میر بیشتر در میان فقرا واقع شد و بیشتر ثروتمندانى که از شهر فرار کرده بودند، نجات پیدا کردند، بعد از این ماجرا، فقرا گفتند: اگر ما هم از شهر خارج شده بودیم زنده می‌ماندیم، و ثروتمندان گفتند: اگر ما در شهر مانده بودیم، می‌مردیم، پس فقرا نیز تصمیم گرفتند، مانند اغنیا از شهر خارج شوند، بار دیگر که طاعون شایع شد همگى از بیم مرگ از شهر خارج شدند و در شهرها به راه افتادند تا به شهر ویرانى رسیدند که طاعون اهالى آن‌جا را هلاک کرده بود. وقتى بار و وسایل همراه خود را نهادند، امر الهى مبنى بر مرگ آنها صادر شد، پس همگى هلاک شدند و استخوان‌هایشان هم پوسید، آن‌گاه پیامبرى از پیامبران الهى به نام حزقیل از کنار آنها عبور کرد و با دیدن استخوان‌هاى پوسیده آنها گریست و در مقام مناجات گفت: پروردگارا! اگر تو بخواهى در همین لحظه می‌توانى آنها را زنده سازى، در همان دم خداوند آنها را زنده کرد».[12] .

اسلام کوئست

مرجع:

ایجاد شده در 1400/12/23



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image