امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) - قسمت دوم  /

تخمین زمان مطالعه: 147 دقیقه

امام علی (علیه السلام) (تاریخ و سیره) - قسمت دوم


  فهرست موضوعات (برای دسترسی سریع به متن روی موضوع مورد نظر کلیک کنید.)     فصل سوم - شخصیت و فضیلت قله فضائل - برتری بر انبیاء - انکار فضایل - عدم ذکر نام علی (علیه السلام) در قرآن - ردالشمس- قسیم النار و الجنه - نماز امام علی (علیه السلام) - نماز هزار رکعت   فصل چهارم - سکوت و حضور دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئله خلافت - ماهیت غدیر - تحریف غدیر- انکار غدیر - یاد از غدیر - دفاع از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) - ارتداد مردم - بیعت با خلیفه - راز سکوت تلخ - رد پیشنهاد ابوسفیان - نماز با خلفا - حمله به ایران - همکاری با خلفا - رابطه فامیلی با خلفا  - نام گذاری به نام خلفا - راز نپذیرفتن سیره خلفا - خدمات امام علی(علیه السلام)   مطالب مرتبط     فصل سوم - شخصیت و فضیلت;   قله فضائل در منابع و کتاب های علمای شیعه، فضیلت های بسیار مهمی درباره امام علی(علیه السلام) بیان شده است سؤالی که برای من و دوستانم مطرح است این است که علمای اهل سنت درباره فضیلت های او چه نظری دارند؟ همگان بر این حقیقتِ تاریخ اسلام هم داستانند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) جامع تمام خصال خیر بود، علم، فضل، شجاعت، فصاحت، بلاغت، عدالت، سخاوت، مروت، زهد و دیگر ویژگی های پسندیده از بارزترین نمای زندگی کریمانه حضرتش بود. سیره آن گرامی سرشار از این ویژگی ها است که در خلال بیش از نیم قرن زندگی، جز این ویژگی ها را بروز نداد. شعبی کوفی (متوفی 105ق) از عالمان نامی عصر خویش - که برخی او را از دشمنان علی(علیه السلام) خوانده‌اند-[1] از جندب بن عبدالله آورده که گفت: پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم و فضایل علی(علیه السلام) را به مردم یادآور می شدم. کسی نمی دیدم که سخن ناگوار به من نگوید! بهترین جمله ای که در این مورد شنیدم، این کلام بود که گفتند: این سخنان را رها کن و سخنی بگو که سودی برایت داشته باشد. من به گوینده پاسخ می دادم: این مطالب، هم مرا سود می رساند و هم تو را. آن گاه او از نزد من بر می خاست و رهایم می کرد.[2] حسن بصری (متوفی 110ق) یکی از فقهای بزرگ و مفتیان عصر تابعیان است[3] که در دوران جوانی، خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) را درک کرد و همراه خانواده اش به بصره آمد.[4] شخصیت و روایات حسن بصری در نزد عامه اهل سنت مقبول است[5]؛ همو از علی(علیه السلام) به عنوان ربّانی این امت و بهترین فرد امت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نخستین مؤمن و نمازگزار با وی و از همسر و دو فرزندش به عنوان بهترین کسان پس از وی یاد می کند. و نیز، به نقل از عبداللّه‌بن مسعود، گفته است که در قیامت، علی(علیه السلام) بر کرسی نور نشسته است و فقط کسی می‌تواند از صراط بگذرد که ولایت او و اهل‌بیت او را داشته باشد.[6] زبیر بن بکار (متوفی 256ق) که با بنی هاشم روابط مناسبی نداشته است، از عمرو بن عبید معتزلی (متوفی 128ق) نقل می کند که: نزد حسن بصری نشسته بودیم که شخصی وارد شد و نزد سر او نشست. گفت: ای اباسعید! از تو درباره علی بن ابی طالب پرسیدند و گفته بودی: اگر در مدینه می ماند و همچنان خرمای آن را می خورد، برایش بهتر بود از کارهایی که کرده است. حسن بصری سر برداشت و گفت: برادر زاده! سخن باطلی بود که گفتم تا خونم محفوظ بماند. به خدا سوگند آنچه - با فقدان علی(علیه السلام) - از دست دادید، تیری از تیرهای خدا بود که دشمن خدا را هدف گرفته بود. علی(علیه السلام) نه دزد اموال خدا بود و نه غافل در برابر امر الهی. ربانی (عالم الهی) این امت بود با علم و فضیلت و سابقه ای که در دین داشت. علم آیات محکم قرآن به او داده شده بود. حرامِ آن را حرام می داشت و حلال آن را حلال می دانست. این ویژگی ها او را به باغ های زیبا و بوستان های دلگشا (در قیامت) کشانید. این است علی بن ابی طالب، ای انسان زشت![7] همچنین احمد بن حنبل(متوفی 241ق)، پیشوای حنابله می‌گوید: «آن فضائلی که با سندهای صحیح برای علی(علیه السلام) است، برای هیچ ‌یک از صحابه نیست».[8] قاضی عضدالدین ایجی (متوفی 756ق) از متکلمان برجسته سنی است و کتاب «مواقف» او، از مفصل‌ترین کتب کلامی اهل سنت به شمار می آید؛ او نیز معتقد است در علی(علیه السلام) صفاتی وجود دارد که او را از سایر صحابی ممتاز می سازد؛ علم، زهد، کرم، شجاعت، حسن خلق، قدرت جسمانی فوق العاده، خویشاوندی نسبی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دامادی او، همسری فاطمه(علیه السلام) و فرزندانی چون حسن و حسین و سپس فرزندانی مانند صادق و رضا(علیه السلام) که همگان بر برتری ایشان نسبت به عالمین اتفاق دارند.[9] با بررسی تاریخ می بینیم که برخی با این فضیلت ها برخوردهای شگفت داشتند، و در پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار آن و اظهار جهل نسبت به آن، تمام توان خویش را به کار بردند. این کار، از واپسین روزهای زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آغاز شد. آن گاه، به محض رحلت حضرتش به کتمان و انکار مشهورترین فضائل و مناقب علوی پرداختند.[10]      برتری بر انبیاء آیا امیرمؤمنان(علیه السلام) از تمام انبیاء افضل است؟ برتری امیرمؤمنان(علیه السلام) بر انبیاء جز رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از دو منظر اثبات شدنی است: 1.برتری مقام الهی امامت بر نبوت شیعه با تکیه بر مبانی قرآنی معتقد است که امامت به عنوان یک مقام الهی ما فوق نبوت است و به تبع آن امامان شیعه و به خصوص امیرمؤمنان(علیه السلام) از دیگر پیامبران افضل و برتر هستند. این آیه برتری امامت بر نبوت را ثابت می کند: «وَ إِذِ ابْتَلی  إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی  قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[11]؛ «(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)». خداوند فرمود: من، به ستمکاران نمی رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».  با نگاهی بر شأن نزول این آیه، اعطای مقام امامت به ابراهیم(علیه السلام) بعد از اعطای مقام نبوت، در اواخر عمر شریفش و بعد از امتحانات مختلف بوده است و شیعه با این نگاه امامان را برتر از پیامبران می شمارند.[12] زیرا عنوان امامت، مثبت افضلیت است.[13] 2. وجود آیه و روایات خاص بر برتری امام ورای آیه قبل، آیه و احادیث مخصوصی وجود دارد که گواه افضلیت امام علی;(علیه السلام) بر پیامبران است. در جریان مباهله حضرت علی(علیه السلام) «فَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»[14]؛ «هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». امیرمؤمنان(علیه السلام) نفس و هم ردیف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شمرده شده است و در منظر الهی غیر از امیرمؤمنان(علیه السلام) کسی در صفات و کمالات مانند وی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و هم ردیف و هم نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانند پیامبر بر دیگر انبیاء برتر خواهد بود.[15] روایات بسیاری نیز در منابع روایی وجود دارد که همگی گواه بر برتری امیرمؤمنان;(علیه السلام) است؛ از این روایات که در منابع شیعه و سنی نقل است: روزی حضرت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید که شما افضل هستید یا جبرئیل؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرشتگان فرمود: «یا علی! خداوند انبیاء مرسل را بر ملائکه مقرب برتری بخشیده و مرا بر تمام انبیاء مرسل برتری بخشیده است و فضیلت بعد از من مال تو است، ملائکه خدمتکاران ما و خدمتکاران محبین ما هستند»[16]     انکار فضائل! آیا انکار فضیلت های امیرمؤمنان(علیه السلام) در تاریخ واقعیت دارد؟ این کار از سوی چه کسانی مدیریت می شد و آنان چه فضائلی را منکر می شدند؟ با بررسی تاریخ به وضوح برخوردهای شگفت با فضیلت های امیرمؤمنان(علیه السلام) دیده می شود و آنان با رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با پوشیدن و پنهان داشتن، بلکه انکار ویژگی ها و اظهار جهل نسبت به آن پرداختند. نمونه هایی از این پدیده زشت را در قطعات ذیل ملاحظه خواهید کرد که با درنگ در آن، آبشخور جریان انکار فضائل روشن می گردد:[17] 1. عایشه راضی نبود امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به نیکی یاد کند، حتی در این حد که گاهی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام راه رفتن چند قدم بر ایشان تکیه کرده باشد. در این نقل، حتی نام امیرالمؤمنین را کتمان می کند: «زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه میمونه بیمار شد از همسران خود اجازه خواست تا در خانه من پرستاری شود. به او اذن دادند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی بیرون آمد که بر عباس و «مردی دیگر» تکیه کرده بود و پاهایش به زمین کشیده می شد.» عبیدالله گوید: ابن‌عباس گفت: می دانی «مردی دیگر» چه کسی بود؟ او علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. گرچه عایشه نمی توانست خود را قانع کند که علی را به نیکی یاد کند»[18] 2. مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید که پرچمدار پیامبر چه کسی بود؟ مالک به او نگریست و گفت: «گویی آسوده خاطری!» آن گاه مالک از او به برادرانش که قاری قرآن بودند، شکایت برد. به او گفتند: «او از حجاج امنیت ندارد. پرچمدار، علی بود».[19] 3. معاویه پیوسته از امیرمؤمنان(علیه السلام) بدگویی می کرد و حتی خود و کارگزارانش در خطبه جمعه به علی(علیه السلام) فحش می‌دادند.[20] به گفته ابن تیمیه، ناسزاگویی به علی(علیه السلام) در بین طرفداران معاویه شائع بوده است.[21] لیکن او تمام آنچه را که برایش پیش می آمد، در جایی می نوشت تا در مورد آنها از امیرمؤمنان(علیه السلام) بپرسد. زمانی که خبر قتل حضرتش را به او دادند، گفت: «تمام فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب از میان رفت». برادرش عتبه گفت: مراقب باش که اهل شام این سخن را از تو نشنوند. معاویه پاسخ داد: رها کن![22] 4. سِلَفی در کتاب الطیوریات از عبدالله بن احمد بن حنبل آورده که گفت: از پدرم در باره علی و معاویه پرسیدم. گفت: بدان که دشمنان علی زیاد بودند. آنها عیبی برای او جست وجو می کردند، اما نیافتند. بدین روی، سراغ شخصی رفتند که در رکاب او با علی بجنگند. و در لجاجت با علی، آن محارب را مدح و تمجید کردند.[23] 6. با پایان یافتن سلطه اموی این اختناق پایان نیافت، بلکه در دوره عباسی به شکلی شدیدتر ادامه یافت و وارد مرحله جدید شد. هارون الرشید اعلام کرد: هیچ کسی خلافت علی را اثبات نمی کند مگر این که او را به قتل می رسانم.[24] 7. ابوجعفر اسکافی(متوفی 240ق) در کتاب «نقض عثمانیه»[25] می نویسد: دولت های اموی و عباسی برای جلوگیری از انتشار مناقب امیرمؤمنان(علیه السلام) فقیهان و محدثان و قضات را احضار می کردند و فرمان می دادند که هرگز نباید درباره مناقب علی(علیه السلام) سخنی نقل کنند. از این جهت، گروهی از محدثان ناچار بودند مناقب امام را به کنایه نقل کنند و بگویند: مردی از قریش چنین کرد![26] 8. نمونه های متعددی از خشونت و تندی نسبت به راویان حدیث درباره فضیلت علی;(علیه السلام)فضائل امام، بر جعل و وضع فضیلت معاویه اصرار داشتند؛ به نمونه های ذیل بنگرید: الف. ابن خلّکان در شرح حال نسایی(متوفی303ق) - نویسنده یکی از صحاح ستّه اهل سنت - می گوید: «او به دمشق رفت. از وی در مورد معاویه و فضایلی که از وی روایت شده، سؤال کردند، در پاسخ گفت: معاویه دوست ندارد که سری بلند شود، مگر اینکه او را بر دیگران فضیلت دهد. در روایت دیگری گفت: فضیلتی از وی سراغ ندارم جز اینکه خداوند شکمش را سیر نگرداند. به یکباره بر او هجوم بردند و بر پهلویش زدند. بر طبق روایت دیگری، به بیضه اش زدند و لگدمالش کردند. به رمله برده شد و در آنجا مرد».[27] ب. حاکم نیشابوری (متوفی 378ق) پس از تالیف کتابش «المستدرک علی الصحیحین» و روایت کردن حدیث طیر و حدیث غدیر در فضیلت امیرمؤمنان(علیه السلام)، اجازه خروج از خانه اش در نیشابور را نیافت و منبرش را شکستند. ابوعبدالرحمان سلمی گوید: نزد حاکم در خانه اش رفتم، زمانی که در خانه اش بود و به دلیل سخت گیری یاران ابوعبدالله کرام، اجازه رفتن به مسجد را نداشت، زیرا منبرش را شکسته بودند و اجازه خروج از خانه به او نمی دادند. به او گفتم: کاش به مسجد می آمدی و درباره فضائل این مرد - یعنی معاویه - سخن می گفتی تا از این گرفتاری رها شوی. سه بار گفت: دلم رضایت نمی دهد.[28] ج. ذهبی در شرح حال حافظ ابن سقا، عبداللّه بن محمد واسطی آورده است: «او در شهر واسط، حدیث طیر[29] را املا می کرد که بر او هجوم برده، بلندش کردند و جایش را شستند.»[30]     عدم ذکر نام علی(علیه السلام) در قرآن اگر نام امام علی(علیه السلام) در قرآن می آمد، امت اسلام دچار اختلاف نمی شد؟ راز نیامدن صریح اسم امام علی(علیه السلام) و اهل بیت ایشان چیست؟ صراحت آیات قرآن، تضمین گر عدم اختلاف امت نیست و تاریخ گواه صادقی بر اختلافات و نافرمانی ها در عصر رسالت نبی اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) است با وجودی که قرآن بر اطاعت محض از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اصرار داشت؛ فرار پس از نبرد احد و حنین، سرپیچی از حضور در سپاه اسامه نمونه ای از تمرّد صحابه تلقی می شود. این اختلاف از انبیاء در امت های پیشین با وجود صراحت پیام های الهی نیز وجود داشت. واکنش امت موسی در غیبت ده روزه پیامبر و گوساله پرستی ایشان و تلاش برای کشتن هارون یک نمونه آشکار از نافرمانی یک امت است.[31] همچنین قومی از بنی‌إسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای آنان فرمان روایی مبعوث کند و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را برای زمام داری شما مبعوث کرده است».[32] ولی قوم او به بهانه فقیر بودنش با او مخالفت کردند. اما در پاسخ به چرایی نیامدن نام امام علی;(علیه السلام) 1. تأکید قرآن بر معرفی شخصیت نه شخص شیوه قرآن مجید درباره معصومان(علیهم السلام) ذکر اوصاف خاص آنان بوده است بدون آن که از نام آنان یاد می کند به عبارتی، قرآن به جای معرفی شخص، به «شخصیت» ممتاز و برجستگی های آنان می پردازد، مصداق بسیاری از آیات قرآن منحصر در علی;(علیه السلام) الف. «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[33]؛ شأن نزول این آیه در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنی، اختصاصاً در رابطه با حضرت علی(علیه السلام) می باشد[34] و متکلمان بزرگ اهل سنت همچون ایجی و تفتازانی، ادعا کرده اند که مفسران بر این شأن نزول اجماع و اتفاق دارند.[35] ب. «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرً»[36]؛ مفسران بزرگ شیعه و سنی آورده اند که این آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خانواده ایشان است؛ حضرت علی و فاطمه(علیهما السلام) برای بهبودی حسن و حسین(علیهما السلام)  نذر کردند تا سه روز روزه بگیرند، آنان به وقت افطار در سه شب متوالی، افطار خود را به مسکین، یتیم و اسیر دادند. و در شأن آنان سوره «هل اتی» نازل شد.[37] ج. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرً»[38]؛ در خصوص این آیه مقالات و کتاب های متعددی نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) است، نزد شیعه و سنی هیچ اختلافی نیست، تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که با ادله متعددی علمای شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رد کرده اند[39]. با درنگ در سه آیه فوق، شخصیت محور توجه و ترسیم است؛ در آیه اول تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستی نمایان شده است. در آیه دوم اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه سوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب و گناه برجسته شده است. معرفی شخصیت، معرفی الگوها است و در نتیجه جامعه را به جای گرایش های تعصب آمیز جاهلانه و گاه پیروی کورکورانه، به سمت تعقل ژرف اندیشی و توجه به ملاک ها، فضایل و امتیازهای واقعی سوق می دهد. همچنین معرفی شخصیت، زمینه ساز پذیرش معقول است، در حالی که معرفی شخص، در مواردی موجب دافعه می شود. این روش به ویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را نداشته باشد، بهترین روش است. این مسئله دقیقاً در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) وجود داشته است. واقعیت آن است به استثنای اندکی از مؤمنان برجسته، اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پذیرش نداشتند و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در مقاطع مختلف با دشواری های زیادی آن حضرت را مطرح می ساختند و در هر مورد با نوعی واکنش منفی و مقاومت روبه رو می شدند، زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضان اسلام قرار داشتند و خود رویارویی با شمشیر علی(علیه السلام) را دیده و از همان جا کینه وی را به دل گرفته بودند. حاکم بودن پاره ای از تفکرات و سنن غلط جاهلی بر اندیشه مردم نیز باید مورد توجه قرار گیرد؛ آن که پذیرش حاکم جوان و یا انتساب خلیفه ای که از خویشاوندان نزدیک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)تلقی شود.   2. لزوم تبیین قرآن توسط مقام رسالت خداوند تفسیر امور دینی و تبیین آموزه های قرآنی را به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کرده است؛ به برخی از احکام تشریعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بنگرید؛ آیا اثری از تعداد رکعات نماز در قرآن می یابید و یا اشاره ای درباره تعداد دورهای طواف در آن می یابید بدیهی است خداوند تبیین این نوع احکام را به عهده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سپرده است، قرآن تبیین امر امامت را نیز به پیامبر خویش واگذار کرده است.[40] این پاسخ در روایت امام باقر;(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره علت عدم ذکر نام امیرمؤمنان(علیه السلام) در قرآن اشاره شده است؛ ابوبصیر به امام باقر(علیه السلام) می گوید: مردم می گویند؛ چه چیزی باعث شده تا خدای تعالی اسم علی(علیه السلام) و اهل بیت را صریح و روشن در قرآن بیان نکند. پاسخ فرمود: «قُولُوا لَهُمْ: إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَی رَسُولِهِ الصَّلَاةَ وَ لَمْ یسَمِّ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً- حَتَّی کانَ رَسُولُ اللَّهِ هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذَلِک، وَ أَنْزَلَ الْحَجَّ فَلَمْ ینْزِلْ: طُوفُوا سَبْعاً حَتَّی فَسَّرَ ذَلِک لَهُمْ رَسُولُ اللَّه»[41]؛ «به مردم بگویید، خدای سبحان امر به نماز فرمود امّا بیان تعداد رکعت ها که سه رکعت باشد یا چهار رکعت به اختیار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. خدای تعالی امر به مناسک حج فرمود، امّا تفسیر و بیان تعداد اشواط به اختیار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشته شد».   3. پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی امیرمؤمنان(علیه السلام) مخالفانی سخت و پر کینه  داشت که تمام تلاش خود را برای تصدی خلافت و جلوگیری از عهده دار شدن آن از سوی امیرمؤمنان(علیه السلام) ایفا می کردند و برای دست یابی به قدرت، حتی حاضر به مقابله با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شدند که نمونه صریح آن ماجرای ایستادگی خلیفه دوم برای جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود به گونه ای که حاضر شد رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) را به هذیان گویی متهم کند.[42] با توجه به چنین جوّ حاکمی در صدر اسلام، احتمال آن بود آنان به توجیه آیه یا آیاتی از قرآن[43] و حتی حذف آن نیز دست بزنند ازاین رو خداوند برای صیانت قرآن و پیشگیری از شکستن حرمت کلام الهی، به جای ذکر نام علی(علیه السلام) در آن، به اوصاف و شخصیت اشاره می کند. علامه طباطبایی بر این نظر معتقد بود که اگر خداوند نام علی(علیه السلام) را صریحاً مانند نام محمّد در قرآن می آورد، به آسانی آن را از قرآن برمی داشتند، ازاین رو خداوند «حِفْظاً لِکتابه العظیم؛ برای محافظت از قرآن» نام علی(علیه السلام) را در آنجا ذکر نفرمود.[44]   4. صیانت از اهل بیت(علیهم السلام)  وجود نام علی;(علیه السلام)برای از بین بردن آنان، از سوی جریان قدرت طلب و غاصب خلافت را محتمل می ساخت؛ نکته ای که در نگاه آیت الله سبحانی این گونه بیان شده است: «چه بسا ذکر نام ائمه سبب می‌شد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل‌کشی بپردازند، آنها برای اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود؛ همچنان که درباره حضرت موسی(علیه السلام) رخ داد به نسل کشی اهل بیت دست بزنند. لذا درباره حضرت مهدی(عج) هم که در احادیث تأکید به نسب و خاندان ایشان شده بود، می بینیم حساسیت‌های فراوانی پدید آوردند و خانه حضرت عسکری(علیه السلام) مدت‌ها تحت‌ نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند»[45]     رد الشمس جریان رد الشمس برای حضرت علی(علیه السلام) صحت دارد؟ آیا اهل سنت هم این قضیه را قبول دارند؟ آیا خود حضرت این کار را انجام داد یا پیامبر؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سر مبارک خود را روی پای علی(علیه السلام) گذارد و سر برنداشت تا هنگامی که آفتاب غروب نمود علی(علیه السلام) که نماز عصر را بجا نیاورده بود ناچار شد نمازش را در حالت نشسته و رکوع و سجود را با اشاره به جای آورد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از آن که به خود آمد به علی(علیه السلام) فرمود نماز عصرت قضا شد، عرض کرد نمی توانستم نماز را به حالت عادی بخوانم به خاطر حالت وحی که بر شما عارض شده بود و بر من تکیه داده بودید. در این هنگام پیامبر از خدای متعال می خواهد که خورشید را برای علی(علیه السلام) که برای احترام به پیامبر نمازش را به حالت عادی نخوانده برگرداند و چنین می شود.[46] ابن مغازلی این نکته را می افزاید: آفتاب پس از آن که غروب کرده بود، برای علی(علیه السلام) برگردانده شد به جایی که وقت نماز عصر بود پس علی(علیه السلام) به نماز ایستاد و نماز عصر را به جا آورد، و چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب کرد و ستاره ها نمایان شدند.[47] درباره این فضیلت ویژه چند نکته لازم به یادآوری است: رد الشمس یعنی بازگشت خورشید پس از غروب، یک فضیلت مهم برای امیرمؤمنان(علیه السلام) به شمار می آید و نشان عظمت شأن و جایگاه امام می باشد.[48]  ابن جوزی (متوفی 654ق) از اسماء بنت عمیس روایت می کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا بالا برد و فرمود: «اللهم انه کان فی طاعتک و طاعة نبیک فاردد علیه الشمس»[49]؛ «خداوندا! علی در طاعت تو و نبی تو مشغول بود؛ خورشید را برای او برگردان». رد الشمس را بیشتر دانشمندان شیعه تأیید کرده اند[50] و همچنین در بسیاری از کتب معتبر اهل سنت به آن اشاره شده است[51] و علی رغم تلاش جریان اموی در محو احادیث فضیلت امیرمؤمنان(علیه السلام) و انکار این فضیلت، به عنوان یکی از موضوع های مسلم تاریخی در متون اسلامی مطرح است؛ حتی در اشعار بسیاری از شعرای قرن اول و دوم آمده است[52] از جمله سید حمیری اشعار معروف و جالبی در این زمینه دارد.[53] پیش تر، رد الشمس برای یوشع بن نون، یکی از انبیای بنی اسرائیل نیز اتفاق افتاد که نقل آن مورد اتفاق شیعه و سنی است.[54] بدیهی است اگر رد الشمس برای این وصی موسی پذیرفتنی باشد انکار آن درباره امیرمؤمنان(علیه السلام)  بی معنی است؛ سید حمیری از این فضیلت و پیشینه چنین یاد کرده است: «چون نماز عصر او قضا شد و آفتاب غروب کرد دوباره به حال اول برگشت و نور او هنگام عصر را نمودار ساخت و سپس چون ستاره که سقوط کند غروب نمود. و بار دیگر در بابل نیز همین قضیه اتفاق افتاد با اینکه چنین پیش آمدی برای هیچ گوینده فصیحی پیش نیامده، مگر برای یوشع بن نون و پس از آن برای علی(علیه السلام) و آری رد شمس از امر عجیبی حکایت می کند»[55] امام علی(علیه السلام) دوبار این اعجاز را به عنوان یکی از فضیلت ها و افتخارات خویش به مخالفان گوش زد نموده و آنان نیز آن را تأیید نمودند یکی در احتجاج با ابوبکر پس از جریان سقیفه[56] و دیگری در روز شورا خطاب به اصحاب شورا.[57] درباره مکانی که رد الشمس اتفاق افتاد به اماکنی در مدینه چون منزل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ ضهیاء یا صهباء[58]، کراع الغمیم[59] و مسجد فضیخ[60] اشاره شده است. رد الشمس دیگری در دوره خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) در عراق نیز انجام شد که به خواست امام انجام گردید؛ هنگامی بود که امام(علیه السلام) و یاران او قصد عبور از رودخانه فرات در منطقه بابل را داشتند و هنگامی که سپاهیان مشغول عبور دادن مرکب ها و توشه ها از رودخانه بودند از نماز عصر غافل شدند امّا امام و برخی از یاران نماز را به جای آوردند. در این هنگام خورشید غروب نمود در حالی که عدّه زیادی نماز عصر را نخوانده بودند آنان در این باره با امام(علیه السلام) به گفت‌وگو پرداختند. وقتی امام یاران خویش را این گونه نگران دید از خدای متعال درخواست نمود تا خورشید را برگرداند که سپاهیان نماز عصر را به جای آورند و چنین شد...[61]     قسیم النار و الجنه روایت «علی قسیم النار والجنه» در چه منابعی آمده و چرا حضرت علی(علیه السلام) به این نام ملقب شده است؟ درباره این روایت دو نکته قابل ذکر است: 1. سند روایت این حدیث را علمای شیعه و سنی در منابع خود نقل کرده اند؛ شیخ صدوق این روایت را از امام رضا(علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای علی! همانا تو تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی».[62] شیخ مفید نیز این حدیث را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که فرمود: «ای علی! تو قسمت کننده بهشت و دوزخی. وارد بهشت نمی شود مگر کسی که او تو را و تو او را بشناسی (جزء شیعیان واقعی تو باشد) و وارد دوزخ نمی شود مگر کسی که تو را انکار کند و تو او را انکار کنی».[63] این روایت با نقل های مختلفی نیز در منابع شیعه نقل شده است.[64] محدثان و مورخان نام آور اهل سنت همچون: فسوی (متوفی 277ق) امام اهل‌حدیث در فارس[65]، دارقطنی بغدادی(متوفی 385ق) صاحب اثر مشهور «کتاب السنن»[66]، ابن مغازلی (متوفی 438ق) فقیه مشهور شافعی[67] و حموی جوینی شافعی(متوفی 730ق)[68] نیز به این حدیث اشاره داشته اند. زمخشری روایت حضرت علی(علیه السلام) را این گونه بیان می کند: «من تقسیم کننده دوزخ هستم»[69] همچنین این حدیث را بسیاری از منابع سنی از عبایه نقل کرده اند که گفت از علی;(علیه السلام)أنا قسیم النار، إذا کان یوم القیامه قلت هذا لک و هذا لی». از حضرت علی(علیه السلام)) «من قسمت کننده دوزخم زمانی که روز قیامت فرا رسد می گویم (به آتش) این (شخص) برای تو و این (شخص) برای من»[70] از احمد بن حنبل در باره حدیث «قسیم النار» پرسیدند ابن حنبل آن را ضعیف ندانست، در آن خدشه نکرد، و راوی آن را جرح نکرد، بلکه ثابت دانست و معنای آن را توضیح داد.[71] این شعر نیز از شافعی یکی از پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنت نقل است: عـلـــی حــبّـــه جــنّــــــة       قسیـم النـار و الجنّـة وصی المصطفی حقّا          إمام الإنس و الجنّة[72]   2. تبیین روایت درباره علت شاخص شدن امیرمؤمنان;(علیه السلام) برای بهشتی یا جهنمی شدن مردم، سه روایت ذیل بیان شده است: الف. مفضل بن عمر از امام صادق(علیه السلام)«قسیم الجنة و النار» نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: «به خاطر اینکه دوست داشتن او ایمان و دشمن داشتن او کفر است، و همانا بهشت برای اهل ایمان آفریده شده است و نار برای اهل کفر خلق شده است. بنابراین حضرت علی(علیه السلام) به این علت «قسیم الجنة و النار» است و در بهشت وارد نمی شود مگر اهل محبت و دوستی با او و وارد آتش نمی شود مگر اهل دشمنی با او»[73] ب. روزی مأمون به امام رضا;(علیه السلام) گفت: یا اباالحسن ما را از پدرت امیرالمؤمنین آگاه ساز که به چه علت «قسیم الجنة و النار» خوانده شده است و این به چه معنا است که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است. امام رضا(علیه السلام) «ای مأمون! آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نکردید که گفت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم می فرمایند: حبّ علی ایمان و دشمنی با علی کفر است؟ پس مأمون پاسخ داد: آری. پس حضرت فرمودند: پس تقسیم می کند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر بر اساس حبّ و بغض او باشد پس بنابراین او قسیم الجنه و النار است».[74] ج. محمد بن منصور طوسی گوید: نزد احمد بن حنبل بودیم. کسی به او گفت: ای اباعبدالله! چه می گویی درباره حدیثی که روایت شده که علی گفته: «انا قسیم  النار»؟ گفت: چرا منکر آن می شوید؟ مگر برای ما روایت نشده که پیامبر فرمود: «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»؟ گفتیم: آری. گفت: مؤمن کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ. گفت: پس علی «قسیم النار» است.[75]     نماز امام علی(علیه السلام)  چرا امام علی(علیه السلام) در یک واقعه، تیر از پای وی بیرون آورده می شود متوجه نمی شود اما در جای دیگر در حال نماز صدای سائل را می شنود و به او کمک می کند این دو چگونه قابل جمع است؟ آیا با حضور قلب در نماز منافات ندارد؟ رشیدالدین میبدی مفسر سنی قرن ششم، در تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار[76] که از قدیمی ترین تفاسیر تاریخی و ادبی به زبان فارسی است، این ماجرا را چنین بیان می کند:  «... و در آثار بیارند که علی(علیه السلام) در بعضی از آن حرب ها تیری به وی رسید. چنان‌که پیکان اندر استخوان وی بماند. جهد بسیار کردند، جدا نشد. گفتند: تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشکنند، این پیکان جدا نشود. بزرگان و فرزندان وی گفتند اگر چنین است، صبر باید کرد تا در نماز شود که ما وی را اندر ورد نماز چنان همی بینیم که گویی وی را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد. مرد معالج آمد و گوشت برگرفت و استخوان وی بشکست و پیکان بیرون گرفت و علی اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد، گفت: درد من آسان تر است. گفتند چنین حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود. گفت اندر آن ساعت که من در مناجات الله باشم، اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من می زنند، مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر می دهد از زنان مصر که چون زلیخا را به دوستی یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهی ساخت و ایشان را به ترتیب بنشاند و هر یکی را کاردی به دست راست و ترنجی به دست چپ داد، چنان که گفت: «جل و علا وَ آتَتْ کلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکیناً» چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر- اخْرُجْ عَلَیهِنَّ برون شو برایشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ، همه دست ها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند. پس به حقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان علی مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را- پس ایشان چنین بی خود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر علی چنان گردد که گوشت و پوست وی ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود».[77] در پاسخ به این پرسش چند نکته ارائه می شود: 1. داستان در آوردن تیر از پای امام در منابع کهن معتبر بیان نشده است، گرچه عالمان و اندیشمندان صاحب نام شیعه و سنی متاخر و گاه معاصر بدان استناد کرده اند.[78] این ماجرا ناظر به حضور قلب امام در نماز است. نمازگزار در عروج به سوی معبود و در نجوای با او است. بنابراین، چشم و گوش و دست و پا در اختیار معبود است نه در اختیار خود نمازگزار و چون ایمان علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر اساس شناخت حقیقی بود و عبادت خدا را به عنوان زیارت او می دانست و نماز را شهود الاهی و زیارت معبود می داند و خدا را زیبای مطلق می بیند، هرگز خود را نمی بیند و آزادانه خدا را می پرستد و از هرچه رنگ تعلق دارد، آزاد است.[79] گویا دستگاه حواس ظاهری انبیاء و اولیای الهی در هنگام جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت خویش باز می ماند و آنچه را مربوط به بدن هایشان می شود، احساس نمی کنند. بیرون کشیدن تیر از پای امام علی(علیه السلام) در هنگام نماز در حال سجده از این قبیل است.[80] 2. در صحنه ای دیگر؛ فقیری به مسجد می آید و علی;(علیه السلام)قرآن این گونه از آن یاد می کند؛ «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[81]؛ «همانا ولی و سرپرست شما خداوند، پیامبرش و کسانی هستند که در حال رکوع نمازشان صدقه می دهند». بسیاری از محدثان، متکلمان و مفسران اهل سنت، نزول این آیه را درباره علی(علیه السلام) دانسته اند.[82] 3. فخر رازی با بیان داستان درآوردن تیر از پای علی(علیه السلام)، این اشکال را طرح می کند که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که به هنگام نماز آن قدر حضور قلب دارد که تیر از پایش در می آورند متوجه نمی شود، چگونه به وقت آمدن گدا به مسجد، در حال نماز متوجه او می شود و در رکوع انگشترش را به او می دهد؟[83] در پاسخ به این شبهه دو نکته قابل توجه است: الف. بین حادثه درآوردن تیر و اعطاء انگشتری در نماز به فقیر، منافاتی وجود ندارد و به واقع حضور قلب و عبادت خالصانه در هر دو مورد هست؛ زیرا شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. علامه طباطبائی در پاسخ به این شبهه معتقد است: این کار هیچ منافاتی با حضور قلب در نماز ندارد؛ زیرا زکات و نماز هر دو عبادت هستند، و این کار از قبیل عبادت در عبادت بوده است. مانند جریان دو شتری است که برای پیغمبر اکرم آوردند و حضرت بنا گذاشتند که یکی از آنها را به هر کس که دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند، ‌بدهند و هیچ کدام از اصحاب نتوانستند، ولی حضرت امیرالمؤمنین توانست؛ با اینکه در نماز به ذهنش آمد که هر کدام را که چاق تر است، در راه خدا انفاق کند.[84] زیرا این فکر خود عبادت بود، و با حضور قلب در اثنای نماز، منافاتی نداشت.[85] ب. دادن زکات انجام یک دستور دینی است و منافاتی با عبادت در نماز ندارد. فرای از اینکه برخی مدعی اند که این نماز مستحبی بوده است[86]؛ اگر دادن زکات در نماز مدح نمی داشت، خداوند آن را ستایش نمی‌کرد و به زیبایی از آن یاد نمی نمود.     نماز هزار رکعت آیا صحت دارد که حضرت علی(علیه السلام) برخی شب ها تا هزار رکعت نماز می خواندند؟ آیا منبع موثقی در این رابطه وجود دارد؟ موضوع هزار رکعت نماز خواندن امیرالمؤمنین(علیه السلام) همواره مورد اعتقاد و باور اندیشمندان اسلامی بوده است[87] و منابع معتبر اهل سنت نیز بر آن گواهی داده اند.[88] البته ابن تیمیه پیشوای سلفیان، در راستای تلاشی که برای انکار فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) داشت، این نماز از سوی امام را ناپسند شمرده، مدعی شد که چنین نمازی فضیلت نیست![89] در حالی که ناپسند شمردن این نماز با سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تضاد است؛ زیرا در نگاه رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)، نماز بهترین چیز است، پس هر کس توانایی زیاد خواندنش را دارد کوتاهی نکند[90] و حضرت نیز به دلیل شیفتگی به نماز، آن قدر روی پا به عنوان عبادت ایستاد و نماز خواند تا پاها و یا ساق هایش ورم کرد.[91] در باره این فضیلت امیرمؤمنان;(علیه السلام) چند نکته مطرح است: روایات بر خواندن هزار رکعت نماز در «شب» و یا «شبانه روز» اشاره شده است: الف. «و کان علی(علیه السلام) یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ألف  رکعة»[92]؛ «علی(علیه السلام) در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند». ب. «کان یصلّی فی کلّ لیلة الف  رکعة»[93]؛ «او در هر شب هزار رکعت نماز می خواند». 2. خواندن هزار رکعت در شب (نه شبانه روز) امری ممکن و شدنی است؛ زیرا این نماز مستحبی است و در فقه اسلامی می توان در هر رکعت به حمد اکتفا کرد و سوره نخواند.. علامه امینی در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضا(علیه السلام) همو معتقد است: «ما هم اکنون از یارانمان، کسانی را می شناسیم که گاهی در شب و گاهی در شبانه روز و در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز کامل می خوانند بدون اینکه چیزی از آن بکاهند، برخلاف پندار ابن‌تیمیه که می پنداشته محال است. بنابراین بجا آوردن هزار رکعت نماز در شبانه روز هیچ‌گاه تمام وقت آن را اشغال نمی کند و نیازمند به مصرف تمام وقت و یا نصف آن نیست و چنین کاری مخالف با سنت پیامبر نیز نمی باشد، بلکه عین سنت است و عمل علماء و اولیاء نیز آن را تأیید کرده. پس هر که می خواهد از نماز زیاد و یا کم بجا آورد...».[94] 3. ویژگی و امتیاز هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز و حتی در یک شب را درباره امام حسین، امام سجاد و امام رضا;(علیهم السلام) الف. امام زین العابدین(علیه السلام) درباره پدرشان امام حسین(علیه السلام) می فرمود: پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت  نماز بجای می آورد![95] ب. امام زین العابدین;(علیه السلام)فرمود: «ما کجا و عبادت علی(علیه السلام) کجا؟!».[96] ج. علی خزاعی برادر دعبل می گوید: با برادر خود دعبل در سال 198 هجرت متوجّه شهر طوس شدیم و به خدمت حضرت امام رضا(علیه السلام) مشرّف شدیم و حضرت پیراهن خزّ زردی خلعت به برادرم داد با انگشتری عقیق و کیسه ای از دراهم که به اسم شریف آن حضرت مزین بود و فرمود: ای دعبل! این پیراهن را خوب محافظت نما که من هزار شب در هر شب هزار رکعت  نماز با این پیراهن خوانده ام و هزار بار قران در آن جامه ختم کرده ام.[97]      فصل چهارم - سکوت و حضور   دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئله خلافت با توجه به اهمیت جانشینی و خلافت، چرا حضرت علی(علیه السلام) مسئله خلافت خود را بر کفن و دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مقدم نکرد؟ در پاسخ به این پرسش چند نکته لازم به ذکر است: 1. پس از رحلت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)، وظیفه مهم امیرمؤمنان(علیه السلام) خاکسپاری شایسته ایشان بود و این امر نیز تنها از عهده ایشان ساخته بود زیرا غسل، کفن، نماز خواندن و دفن معصوم را باید معصومی چون علی(علیه السلام) انجام می داد[98] ازاین رو تأخیر این مهم و ترجیح ستاندن حق خلافت برای خود، نیز زیبنده امیرمؤمنان(علیه السلام) نبود؛ زیرا مراعات حرمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از مهم ترین واجبات بود و تأخیر در غسل و کفن و دفن، بزرگ‌ترین توهین به ایشان و اسلام محسوب می شد که امیرمؤمنان(علیه السلام) اجازه این حرمت شکنی را از سوی خود نداد. 2. این نقد بر جریان غاصب خلافت هست که چرا مسئله خلافت و تعیین خلیفه را بر خاک سپاری رسول گرامی اسلام;(صلی الله علیه و آله و سلم) مقدم داشتند! چگونه ممکن است هجوم آنان را برای رفتن به سقیفه برای تعیین خلیفه انجام وظیفه شرعی دانست و از وظیفه واجب تری چون دفن پیامبر(علیه السلام) نووی در توجیه عدم شرکت ابوبکر و عمر در دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می نویسد: «عذر ابوبکر و عمر و سائر اصحاب (در عدم شرکت در دفن  پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)) واضح بوده است، زیرا دیده اند اقدام به بیعت از بزرگ ترین مصالح مسلمانان است و ترسیده اند اگر بیعت گیری را به تأخیر بیندازند اختلاف و نزاع و کشمکشی رخ بدهد و مفاسد سهمگینی به بار آید. به همین جهت دفن  پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به تأخیر انداخته اند و پیمان بیعت را که مهم ترین کار بوده به انجام رسانده اند تا کشمکشی در مورد کفن و دفن  پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یا غسل و نمازش یا دیگر کارها به وجود نیاید».[99] بی شک جلو انداختن دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسئله خلافت آسیبی نمی رساند خصوصاً با توّجه به اینکه اهل سنت به صحابه حسن ظن داشته و تمام آنان را عادل شمرده، آنان را در دین استوار می دانند. پس دیگر شکی باقی نمی ماند که آنان دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به دلیل واجب بودن تعیین امام، عقب نینداختند، بلکه برای رقابت در تصاحب دنیا و استفاده از فرصت پیش آمده، این موضوع را عقب انداختند؛ زیرا آنان یقین داشتند که امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها نمی کند و تا او را به خاک نسپارد مزاحمتی برای آنان ندارد.[100]     ماهیت غدیر معنا و مهم ترین پیام حدیث غدیر چیست و چرا اهل سنت حدیث غدیر را نمی پذیرند؛ آیا معنای دیگری از آن ارائه می شود؛ مشکل در کجاست؟ در پاسخ به این پرسش، نکات ذیل ارائه می شود: الف. ماجرای غدیر در سال آخر حیات پیامبر;(صلی الله علیه و آله و سلم)، مراسم حجّة الوداع با حضور باشکوه مسلمانان بر پا شد؛ در بازگشت، همگان در روز پنج شنبه، هیجدهم ذی الحجه سال دهم هجری، در سرزمین جحفه و در منطقه غدیر خم به دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) توقف کردند. در گرمای سوزان و پس از اقامه نماز ظهر، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه مفصلی ایراد فرمودند و ضمن اشاره به دو ثقلی که به یادگار گذاشته شده اند؛ دست علی(علیه السلام) را گرفته، بلند کردند، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان جوان حماسه آفرین صحنه های شکوهمند است. آن گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داناترند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم». سپس فرمود: فَمَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ»؛ «هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است». پیامبر;(صلی الله علیه و آله و سلم) این سخن را چند بار تکرار فرمود و سپس چنین دعا کرد: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسی که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها که یاری اش را ترک کنند از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!». سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از حاضران خواست تا این خبر را به غائبان برسانند! پس از خطبه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی...»[101]؛ «امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم». اقبال و تبریک مسلمانان، از حوادث مهم این ماجراست؛ حسن بن ثابت، شاعر معروف عرب، نیز اشعاری را سرود و این بیت را بر زبان جاری کرد: «فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَی فَانَّنی رَضیتُک مِنْ بَعْدی اماماً وَ هادِیاً». پیامبر;(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام) «برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم»[102] ماجرای غدیر در آثار مکتوب شیعه و سنی ذکر شده است که خلاصه ای از آن ارائه گردید.   ب. اشکالات جاری حدیث غدیر، حدیثی متواتر است[103] و بسیاری از دانشمندان و مؤلّفان بنام اسلامی شیعه و سنی آن را نقل کرده اند به گونه ای که این حدیث از قطعی ترین روایات اسلامی و مصداق روشنی از حدیث متواتر دانسته شده است[104] بر سند و مفهوم حدیث اشکالات ذیل ارائه شده است: اشکال اوّل: صحت حدیث برخی منکر صحت این حدیث اند؛ زیرا افرادی چون بخاری و مسلم آن را در صحیحین نقل نکرده اند[105]، در حالی که  صحیحین جامع همه احادیث نمی باشند و بسیاری از محدثان، مورخان و مفسران سنی آن را نقل کرده[106] و حاکم نیشابوری و دیگران این حدیث را صحیح شمرده اند.[107] حتی ذهبی با آن که ناصبی است و ابن حجر با همه تعصبی که داشته است به صحت بسیاری از طرق این حدیث اعتراف کرده اند.[108]ازاین رو هیچ جایی برای خودداری از پذیرفتن تواتر این حدیث وجود ندارد و عدم نقل بخاری و مسلم به علت آن است که این در مجموعه دربردارنده تمام احادیث نیست و همچنین آن دو خواسته اند رعایت نظر حاکمان زمان خویش و گرایشات قوم خود را کرده باشند.[109] اشکال دوم: معنای مولی معنای مولی در حدیث مذکور، محبوب و منصور است و پیامبر خواستند تا عرب را به حفظ محبّت اهل بیت و قبیله خویش سفارش کنند ازاین رو معنای حدیث چنین می شود: «هر کس که مرا دوست دارد و مرا یاری می کند، علی را نیز دوست بدارد و یاری کند.»[110] ولی قرائن متعدّدی در کار است که نشان می دهد «مولی» در حدیث بالا به معنی  «ولی» و «سرپرست» و «رهبر» و «صاحب اختیار» است، و لفظ مولی به مفهوم محبوب و منصور به کار نرفته است. زیرا مطابق حدیث نقل شده، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، محبّت و یاوری علی(علیه السلام) را مانند یاری و محبّت خود واجب شمرد. پیداست که چنین محبّت و یاری تنها در صورتی امکان پذیر است که مقام و منزلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جنبه ریاست کلی و عصمتی که داشتند در مورد علی(علیه السلام) هم وجود داشته باشد.[111] شیعه قرینه مقامیه را که پیغمبر مردم را در غدیر و گرمای روز نگه داشته و این خطبه را انشاء فرموده است، دلیل معنی اعلام ولایت می داند.     تحریف غدیر برخی مدعی اند که علی(علیه السلام) از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یمن اعزام شده بود و در حجة الوداع حضور نداشت و در یمن بود؛ چه پاسخی به این تحریف وجود دارد؟ علی(علیه السلام) دوبار به یمن اعزام شد یک سفر آن در رمضان سال دهم بود[112] و حضور حضرت سبب پذیرش اسلام از سوی قبیله همدان شد.[113] گویا در سفر رمضان، میان سپاه اعزامی اسلام و قبیله مذحج درگیری صورت گرفت و آن گاه پس از پذیرش اسلام از سوی آنان، امام غنایم را جمع آوری کرده خمس آن را جدا کردند و بقیه را به جنگجویان دادند. پس از آن ضمن نامه ای شرح واقعه را برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نوشتند و حضرت از او خواستند تا در سفر حج (حجة الوداع) به او ملحق شود و امام نیز چنین کرد.[114] برخی مدعی اند که علی(علیه السلام) در روز غدیر همراه پیامبر نبود و به یمن رفته بود. به گفته یاقوت حموی (متوفی 626ق)، یکی از شیوخ بغداد، غدیر خم را دروغ پنداشت و گفت: در آن روز که رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) به غدیر خم آمد علی بن ابی طالب در یمن بود. چون ابوجعفر طبری (متوفی 310ق؛ محدث، مفسر و مورخ نامی اهل سنت) این سخن بشنید زبان به ذکر فضایل علی گشود و روایاتی در اثبات غدیر خم نقل کرد،[115] مردم بسیار برای استماع سخنانش گرد آمده بودند.[116] اخبار فراوانی بر بازگشت علی;(علیه السلام)غدیر وجود دارد؛ علی بن یونس نباطی بیاضی (متوفی 877 ق) درباره این شبهه می نویسد:  در پاسخ کسانی که مدعی اند علی در یمن بود و در غدیر حضور نداشت، چنین می گوییم: هر محدثی که حدیث غدیر را ذکر کرده از حضور علی(علیه السلام) نیز یاد کرده است؛ شعر حسان بن ثابت و تبریک عمر نیز حضور علی را در غدیر تقویت می کند.[117] به گزارش ابن کثیر دمشقی(متوفی 774ق)، علی(علیه السلام) از یمن با شتری (برای قربانی) نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد... حضرت او را در قربانی اش شریک قرار داد...[118] همچنین کسانی که حدیث غدیر را بیان کرده اند، از همراهی علی(علیه السلام) در بازگشت از حج و حضورش در غدیر یاد نموده اند؛ ابن حجر بر حضور امام در غدیر اصرار دارد.[119]     انکار غدیر اگر در غدیر خم چندین هزار نفر حضور داشتند، چرا بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با ابوبکر بیعت کردند؟ چرا پس از ماجرای سقیفه، شرکت کنندگان در آن محفل و نیز مردم مدینه، سخنی که نشانه یادآوری این ماجرا باشد، بر زبان نیاوردند؟ آیا همه این افراد، سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراموش کردند؟ برای یافتن سرنخ های تاریخی این مشکل باید موقعیت زمانی این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریان های سیاسی و اجتماعی از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم;(صلی الله علیه و آله و سلم) به دقت بررسی شود. بر این اساس، پی گیری بحث در محورهای زیر ضرورت دارد: 1. قبل از تشکیل دولت اسلامی در مدینه به دست پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، مردم شهرهای بزرگ حجاز و بادیه ها تحت نظام قبیله ای به سر می بردند. در این نظام سرآمد بودن در صفاتی چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباری و شرافت معیار گزینش رهبر به شمار می آمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نخستین کسی بود که در این سرزمین نهادی به نام دولت پدید آورد و ارزش های فرا قبیله ای ارائه داد. آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) توانست قبایل مختلف شهرها و بادیه های منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که وی را پیامبری آسمانی می دانستند، تشکیل دولت از سوی او را امری الهی به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتی قابل توجّه نشان ندادند. همچنین پیش از فتح مکه اسلام به گونه ای روز افزون در میان مردم شهرها و بادیه ها گسترش یافت تا جایی که سال بعد (سال نهم هجرت) عام‌الوفود (سال هیأت ها) نام گرفت، ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأت ها معنوی نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبی نداشتند. 2. یکی از آموزه های اسلامی که پذیرش آن برای مردم دشوار می نمود، مسئله تعیین جانشین پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) الف. مردم فقط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دارای بعد الهی می دانستند و حکومت فراقبیله ای اش را می پذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر از چنین ویژگی ای برخوردار نبود.[120] ب. هنوز بسیاری از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهای دنیوی آن حضرت مقید نمی دانستند چنان که در مواردی چون صلح حدیبیه[121] و تقسیم غنایم حنین[122] واکنش اعتراض آمیز نشان دادند. ج. بسیاری از مردم اطاعت از فرمان های مربوط به بعد از زندگانی رسول خدا;(صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی پذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزه های جاهلی که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمی دهد، دل نبریده بودند و طبیعی بود که مسئله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهم تر بدانند. د. هنوز بعضی از قریشیان تازه مسلمان چنان می پنداشتند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در راستای رقابت قبیله ای مسئله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومی مردم به آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم)جانشین به ویژه از تیره بنی هاشم، لب به اعتراض گشودند و با بهره گیری از پشتوانه فرهنگ قبیله ای مردم اعتراض خویش را روشن تر بیان کردند. هـ. در زمان جاهلیت تنها اشرافی به مجلس مشورتی قریش (دارالندوه) راه می یافتند که به چهل سالگی رسیده باشند.[123] بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، به ویژه اگر آن فرد داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و کمتر از چهل سال (حضرت علی(علیه السلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت) داشت، بسیار دشوارتر می شد. 3. حضرت علی(علیه السلام) نزد بسیاری از قریشیان مسلمان امروز و مشرک دیروز، به سبب دلاوری هایش در جنگ هایی مانند بدر و احد به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره پذیرفته شده ای نبود. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روی آورند و چهره علی(علیه السلام) را نزد همه اعراب غیرقابل قبول جلوه دهند[124] و جانشینی او را برنتابند. 4. نگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به جانشینی حضرت علی(علیه السلام) الهی و از روابط قبیله ای و خویشاوندی بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) به حفظ آیین وحی می اندیشید و طبیعی است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاع ترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند. البته پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با وضعیت جامعه آشنا بود. ازاین رو، از آغاز رسالت، در موقعیت های گوناگون، به بهانه های مختلف و با بیان های متفاوت ویژگی های حضرت علی(علیه السلام) را یاد آور می شد و از جانشینی اش سخن به میان می آورد. آن بزرگوار، سرانجام از سوی خداوند مأمور شد در بزرگ ترین اجتماع مسلمانان که برخی شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانسته اند، آشکارا این مسئله را اعلام کند[125] و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد. 5. پاسخ به راز پیش دستی انصار در تعیین خلیفه از سوی خود، به نوعی ترسیم گر چهره واقعی اصحاب است؛ زیرا آنان با هدف تعیین خلیفه ای جز حضرت علی;(علیه السلام) در سقیفه گرد آمدند، گرچه آنان هرگز از جانشینی شخصیتی مانند حضرت علی(علیه السلام) هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می دانستند. اما آنها با تیزبینی دریافته بودند که شانسی برای به قدرت رسیدن حضرت علی(علیه السلام) وجود ندارد. مخالفت یاران بزرگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با راه افتادن سپاه اسامه و نیز مخالفت آنان با نگارش وصیت از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و به احتمال فراوان، حوادث دیگری که تاریخ ما را از آن بی خبر گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران اندیشه به دست گرفتن حکومت در سر می پرورانند و احتمال دارد قریشیانی که سرانشان در نبرد با نیروهای انصار حامی پیامبر به قتل رسیدند، با بهره گیری از پیوند نزدیک قریش و مهاجران در پی انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند تا طرفداران غصب حق علی(علیه السلام)منظور حفظ جامعه انصار از توطئه های آتی، سهمی از قدرت به دست آورند. 6. هیچ یک از کسانی که در واقعه غدیر خم حضور داشتند، سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را فراموش نکرده بودند؛ بلکه برخی به خاطر ترس از جان و مال و برخی دیگر به خاطر حبّ دنیا و ریاست، و یا به خاطر بغض و کینه‌ای که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سینه داشتند، خود را به فراموشی زدند؛ چنانچه غزالی، عالم مشهور اهل سنت در باره پیمان شکنی عمر بن خطاب می‌گوید: «از خطبه‌های رسول گرامی اسلام خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عید غدیر خم است که در آن فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام) این گونه تبریک گفت: «بخ بخ لک یا ابن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مسلم[126]؛ افتخار، افتخار ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مسلمانی هستی.» این سخن عمر (به ظاهر) حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی و نشانه رضایتش از انتخاب علی به رهبری امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکرکشی‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و مصداق این آیه قرآن شد «پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله ای کردند»[127][128] 7. مع الاسف انکار غدیر در طول دوره خلافت خلفای سه گانه نیز ادامه یافت و این نکته را در راستای سیاست انکار فضائل امیرمؤمنان(علیه السلام) می توان تحلیل کرد؛ مثلاً شعبه خبر می دهد که زید بن ارقم حدیث غدیر را کتمان می کرده است.[129] البته زید بعدها از حدیث غدیر یاد می کرد؛ کسی از زید بن ارقم پرسید: آیا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی در روز غدیر خم شنیده ای؟ گفت: آری، و حدیث غدیر را باز گفت. شخصی دیگر برای تأکید، چهار بار پرسید: آیا به راستی رسول خدا این سخن را گفته بود؟ و هر بار زید پاسخ مثبت می داد.[130] 8. شگفت اینجا است که مخفی داشتن و کتمان کردن تا زمان حکومت امیرالمؤمنین;(علیه السلام)حکومتش چند بار اصحاب رسول خدا را سوگند داد که برای حدیث غدیر شهادت دهند، گاهی در رحبه مسجد کوفه و گاه بر فراز منبر؛ و هر بار گروهی برای شهادت دادن بر می خاستند و گروهی دیگر بر کتمان خود باقی می ماندند.     یاد از غدیر آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای اثبات امامت و ولایت خود، یادی از حدیث غدیر کرده است؟ واقعه غدیر خم از ابتدای وقوع در روز هجدهم ذی الحجه سال دهم از هجرت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) و از همان قرن های نخستین تا عصر حاضر پیوسته و بدون انقطاع از حوادث غیرقابل تردید بوده است، به طوری که دوست داران اهل بیت(علیهم السلام) به این واقعه ایمان داشته و دشمنان بدون این که تردید یا انکاری در آن راه دهند، آن را روایت کرده اند. در تاریخ به نمونه هایی از احتجاج و دلیل آوردن به حدیث غدیرخم اشاره شده است به گونه ای که نخستین استدلال، کیفیت گفت و شنودی است که به وسیله شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) با صحابه در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و بعد از رحلت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وقوع یافته است. پس از آن نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) در موارد بسیاری به حدیث غدیر احتجاج کرده اند همچنین نمونه هایی از مناشده از سوی امام روایت شده است؛ (مناشده سوگند دادن دیگران برای بیان موضوعی است)[131] که امام برخی از صحابه را سوگند دادند تا به ماجرای غدیر اشاره نماید، علامه امینی به تفصیل به آن اشاره نموده است.[132] در این پاسخ به نمونه هایی از آن به اختصار اشاره می شود: 1. بار نخستین که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به اجبار برای بیعت آوردند و حضرت امتناع کرد، در آنجا فرمود: «... گمان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر خم برای احدی حجتی و برای گوینده ای سخنی باقی گذاشته باشد. قسم می دهم کسانی را که از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر «من کنت مولاه فعلی مولاه...» را شنیدند که برخیزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجرای غدیر شهادت دادند و سایر مردم هم در این باره مطالبی گفتند، به طوری که عمر از ترس مجلس را تعطیل کرد!![133] 2. بار دوم که حضرت را طناب برگردن و شمشیر بالای سر به اجبار برای بیعت آوردند، عمر گفت: بیعت کن و گرنه تو را می کشیم. حضرت فرمود: «ای مسلمانان، ای مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم می دهم آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدید که در روز غدیر خم چه می فرمود...»؟ همه تصدیق کردند و گفتند: آری به خدا قسم.[134] 3. در میدان جنگ جمل در بصره، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم می دهم، آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدی که می فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». گفت: آری. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده ای؟ گفت: «در خاطرم نبود و فراموش کرده بودم»![135] 4. امیرمؤمنان(علیه السلام) به سال 35 هجری در «یوم الرحبه »[136] که بسیاری از شاهدان واقعه غدیر از دنیا رفته بودند، به تعدادی از شاهدان غدیر خم اشاره فرموده از آن حادثه مهم یاد کردند. أحمد بن حنبل (متوفی241ق) پیشوای حنبلیان در مشهورترین کتاب خود به نام مُسند، به حدیث یوم الرحبه به روایت های مختلف، اشاره نموده است[137]؛ در مسند او چنین روایت می شود: علی;(علیه السلام) مردم را در رحبه جمع نمود سپس فرمود: خدا را به گواهی می‌طلبم و از هر مسلمانی که در روز غدیر خم بوده می‌خواهم که برخیزد و آنچه را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده، بازگوید. سی نفر برخاستند و ابونعیم نوشته؛ مردم زیادی برخاستند و شهادت دادند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن روز دست علی را گرفت و به مردم گفت: آیا می‌اولی هستم؟ گفتند بلی ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: هرکس که من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست. ابوطفیل می‌گوید من از رحبه خارج شدم در حالی که در قلبم چیزی بود (برای من سؤالی مطرح بود) لذا زید بن أرقم را ملاقات کردم و به او گفتم من از علی‌(علیه السلام) شنیدم که چنین و چنان می‌گفت. زید گفت: انکار نکن. من هم از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این مطلب را شنیدم.[138] احمد بن حنبل در حدیثی دیگر، از شهادت 12 نفر از بازماندگان جنگ بدر یاد می کند: عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت می کند: علی را در روز رحبه دیدم که مردم را سوگند داد و به گواهی طلبید و می گفت: تنها کسی بپاخیزد و شهادت دهد که خود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آن حال دیده باشد. عبدالرحمن می گوید: دوازده نفر از کسانی که در بدر شرکت داشتند برخاستند. گویا من هم‌اکنون به آنها می‌نگرم. گفتند: ما گواهی می‌دهیم روز غدیر خم از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدیم که می‌گفت: «آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی نیستم؟ و همسرانم مادرانشان نیستند؟»[139] گفتیم: بلی. فرمود: «هر کس که من مولای اویم پس علی هم مولای اوست»[140] به گزارش احمد بن حنبل، سه نفر از صحابه ای که در غدیر بودند و در یوم الرحبه از شهادت دادن استنکاف ورزیدند، به نفرین امام علی(علیه السلام) گرفتار شدند.[141] او حتی به فردی از صحابه اشاره می کند که به دلیل سکوت از شهادت بر واقعه غدیر، بینایی اش را از داد.[142] 5. در واقعه جنگ صفین در سال 37 قمری مردی از لشکر معاویه قرآن به دست به میدان مبارزه آمد در حالی که این آیه را تلاوت می کرد: «عَمَّ یَتَسَاءلُونَ. عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ...»[143] حضرت شخصاً به جنگ او رفتند و ابتدا پرسیدند: آیا نبأ عظیم را که مردم بر سر آن اختلاف دارند می شناسی؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: «به خدا قسم منم نبأ عظیم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولایت من نزاع دارید... در روز غدیر دانستید و روز قیامت خواهید دانست که چه کردید»؟[144]     دفاع از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) چرا با وجود حضرت علی(علیه السلام)، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) پشت در رفت؟ چگونه می‌توان باور داشت که با وجود علی(علیه السلام)، همسر او برای باز کردن در خانه برود! چرا علی(علیه السلام) آن دلیرمرد و پیروز جنگ های احد و خیبر، از همسر خود دفاع نکرد؟ در پاسخ به این سؤال، نخست گزیده ای از ماجرای حمله به خانه فاطمه;(سلام الله علیها) عمر همراه عده‌ای به طرف خانه فاطمه(سلام الله علیها) آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر و صدای جمعیت با صدای بلند و همراه گریه فریاد زد: ای رسول خدا چه مصیبت‌هایی پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه می‌بینیم. گروهی با شنیدن گریه فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهی دیگر باقی ماندند.[145] گمان می رفت که به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در کسی بدون اجازه وارد نخواهند شد، اما عمر در را با لگد شکست، سپس وارد خانه شدند و علی(علیه السلام) را بیرون آوردند در حالی که به خاطر این پیروزی الله اکبر می‌گفتند!![146] بنابراین حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها)، تصمیمی برای باز کردن درب نداشت و برای این کار پشت درب نرفت او به هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش، در را بست و نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمی‌داد که با وجود آن حضرت، متعرض خانه شوند[147] و این بی‌شرمی مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت نکردند. اما درباره نقش و موضع امیرمؤمنان;(علیه السلام) در آن لحظات نکات ذیل قابل توجه و درنگ است: 1. شکی نیست که امیرمؤمنان(علیه السلام)، شجاع و قهرمان بود و در تاریخ اسلام، فردی به پایه او در مقاومت و دلیری نمی رسد، از سویی شجاع، کسی است که به وظیفه خود عمل کند قدرت دفاع نداشتن، به معنای ضعف و ترس و یا بی اعتنایی در برابر حمله وحشیانه نیست، بلکه شرایط دفاع برای امام فراهم نبود. امام قدرت لازم برای احقاق حقوق از نظر اجتماعی و یاران را نداشت و امام به خاطر مصالحی، در موضوع حق حاکمیت بر مسلمانان که بزرگ ترین حق حضرت و حق مردم مسلمان بود، سکوت کرد، در مسایل شخصی مانند شکنجه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و شکنجه خود نیز سکوت کرد. و این روش امامان دیگر نیز بوده است که در مصالح اسلام و مسلمانان از حقوق خود گذشته و حتی جان خود را فدا نموده و بعضاً راضی شدند که خانواده شان اسیر شود. وظیفه محوری امیرمؤمنان(علیه السلام) صبر بود آن گونه که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) «... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدی و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه‌ات بنشین و قرآن را آن گونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آوری کن، تو را به بردباری در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) خواهد رسید سفارش می‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی»[148] 2. تاریخ اسلام گواهی می دهد که درخت اسلام در دل برخی ریشه ندوانیده بود، بلکه نهالی تازه پاگرفته در دل آن ها بود و امکان داشت با نسیمی یا بادی از جای کنده شود. در چنین شرایطی اعمال قدرت، و کشتن مهاجم و دستیاران او، نتیجه ای جز یک جنگ داخلی تمام عیار میان بنی هاشم و قبیله های تیم و عدی در برنداشت[149]، از این جهت، امام بردباری را پیشه کرد و کراراً این سخن را تکرار می کرد: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم؛ و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند، دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‌تر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام می شود. همان‌طور که «سراب» تمام می شود و یا همچون ابرهایی که از هم می پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید»[150]     ارتداد مردم آیا واقعیت دارد که مردم بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مرتد شدند مگر سه یا چهار نفر، منظور از حدیث: «ارتدّ الناس بعد النبی الاّ ثلثه او اربعه» چیست؟ «ارتداد» در این روایت معنای خاص را داراست و لازم است در پاسخ به این حدیث، سند و متن آن مورد بررسی قرار گیرد: در سند این روایت افراد مجهول وجود دارد[151] و ازاین رو این حدیث ضعیف شمرده می شود و غیرقابل اعتماد است. پذیرش ارتداد به معنای انکار ایمان برخی از چهره های شاخص صدر اسلام است؛ صحابه ای که شیعه و سنی بر بلندمرتبگی آنان اذعان داشتند که مرتد شمردن آنان سخت است. همچنین بعد از رحلت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، جمع زیادی از بنی هاشم و غیر آنان، در مخالفت با اقدام صورت گرفته در سقیفه، در خانه علی(علیه السلام) تحصن کردند و خانه را جز با تهدید ترک نکردند که این امر نشان گر پایبندی عده ای از صحابه بر وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نفی ارتداد آنان است.[152] در کنار این روایت ضعیف، چند روایت دیگر نیز وجود دارد که برخی قابل اعتماد و صحیح است[153] که علمای اسلام آن را تأویل می کنند. جز روایت مورد اشاره، و با عنایت به صحت برخی از روایات، «ارتداد» در روایتی چون «ارتد الناس الّا...»، به معنایی، غیر از خروج از دین تفسیر می شود.[154] ارتداد به;‌معنای بازگشت و یا تمرد از اوامر و نواهی الهی است و مراد حدیث آن است که آنان از بیعتی که با علی(علیه السلام) در روز غدیر بستند، بازگشتند و حق خلافت الهی علی(علیه السلام) را نادیده گرفتند و منظور از ارتداد، بی وفایی، تمرد، روی گردانی از ولایت و غدیر است؛ یعنی، مردم پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روی گردان شدند و به عهد خود پایبند نماندند، مگر سه یا چهار نفر - سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار -. روایت ذیل، تأییدی بر انتخاب معنای بی وفایی و پیمان شکنی برای ارتداد است؛ امام باقر(علیه السلام) «عده ای از مهاجرین و انصار و دیگران نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) آمدند و گفتند: قسم به خدا تو امیرمؤمنانی ! سوگند به خدا سزاوارترین فرد به این مقام شما هستید! دستان خود را جلو آور تا با شما بیعت کنیم و قسم به خدا خود را قربانی رکاب تو خواهیم ساخت. امام در پاسخ فرمود: اگر شما بر این ادعا صادق هستید فردا با سرهای تراشیده نزدم آیید. فردا جز امیرمؤمنان(علیه السلام)، سلمان، مقداد و ابوذر، کسی سر خود را نتراشید!»[155]     بیعت با خلیفه آیا امیرمؤمنان(علیه السلام) با اختیار، با ابوبکر بیعت کردند؟ در پاسخ به این پرسش، به چهار نکته ذیل اشاره می شود: امیرمؤمنان(علیه السلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا(سلام الله علیها)با ابوبکر بیعت نکردند.[156] برخی از متون بر بیعت نکردن بنی هاشم نیز تا رحلت حضرت صدیقه(سلام الله علیها) اذعان دارند. زهری می نویسد: «تا پیش از درگذشت فاطمه(سلام الله علیها)، نه تنها علی(علیه السلام) بلکه هیچ‌یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند»[157] پرهیز امام و همسرش فاطمه(سلام الله علیها)، از بیعت با ابوبکر نشان از عدم مشروعیت خلافت داشت؛ بخاری، در صحیح خود می نویسد: «حضرت زهرا(سلام الله علیها) بعد از رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شش ماه زنده بود. بعد از آن که از دنیا رفت، شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر که حاکم اسلامی بود و معمولاً نماز بر میت را حاکم اسلامی می‌خواند، اعلام نکردند. در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکردند»[158] بدیهی است اگر خلافت ابی بکر، شرعی و به اصطلاح جامع الشرایط بود، چرا دختر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه(سلام الله علیها) در حالی که بر او خشمگین بود، جهان را وداع کرد، و همسر او نیز تا شش ماه با او بیعت ننمود؟[159] وضعیت جاری در جامعه صدر اسلام و خطرات و تهدیدات بیرونی و درونی، عاملی برای بیعت امام تلقی می شود، مورخان به استدلال عثمان در متقاعد کردن امیرمؤمنان;(علیه السلام) «تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند».[160] بیعت حضرت، از روی اختیار و رغبت نبود، بلکه از روی اکراه و به زور انجام شد و امام نیز به بیعت اجباری اشاره نمود.[161] معاویه در نامه ای به علی;(علیه السلام) می نویسد: به یادآر هنگامی را که مانند شتر سرکش طنابی به گردنت افکندند و برای بیعت به مسجد بردند. امیرمؤمنان(علیه السلام) «خواستی مرا نکوهش کنی، امّا ستودی، برای مؤمن مشکلی نیست که مظلوم و ستمدیده باشد»[162]     راز سکوت تلخ چرا علی(علیه السلام) در برابر غصب خلافت سکوت کرد؛ مگر نه این که خلافت حق علی(علیه السلام) بوده است؛ چرا ایشان تا پای جانش نایستاد و مقاومت ننمود؟ آیا در نهج البلاغه به دلایل سکوت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر غصب خلافتش اشاره شده است؟ امیرمؤمنان(علیه السلام) در برابر غصب حق خلافت سکوت کرد و خود از این سکوت به تلخی یاد می کرد و در نهج البلاغه آن را تلخ تر از حنظل  شمرد.[163] سکوت علی(علیه السلام) صرفاً ناشی از اضطرار و تنهایی نبود؛ برای او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که به واسطه نداشتن یار و یاور، خودش و فرزندانش شهید شوند. شهادت آرزوی علی بود.[164] اما او از میان دو کار، بنا به مصلحت یکی را انتخاب کرد که شاق تر و فرساینده تر بود: «آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره‌گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!».[165] درباره چرایی سکوت، با الهام از فرمایشات ایشان، به نکات ذیل اشاره می شود: 1. بی وفایی یاران پیرامون امیرمؤمنان(علیه السلام) یارانی جان نثار و اهل جهاد و شهادت چون حمزه و جعفر(علیه السلام) وجود نداشت تا با یاری آنان برای مقابله با غاصبان اقدام شود.[166] به جز اهل بیت نیز بی وفایی نمایان بود و بدیهی است در این وضعیت، شکل‌گیری قیام با از دست دادن رهبری چون علی(علیه السلام) همراه بود و این خسارت برای جامعه نوپای اسلامی جبران پذیر نبود[167]؛ امام می فرماید: «پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، خار در چشمم بود و چشم ها را بر هم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده می شد و تلخ تر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم»[168] 2.جلوگیری از خطر انحراف در ماه های آغازین خلافت ابوبکر، قبایل و گروه هایی پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و با حکومت اسلامی مخالفت کردند. علاوه بر تهدید جدی مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانی دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، و جبهه منحرف را تقویت کردند و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند. در این موقعیت ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلامی در معرض تهدید و خطر سقوط قرار گرفته بود. امیرمؤمنان(علیه السلام) «آن گاه که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یاری نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که حکومت کالای چند روزه دنیاست...»[169] 3. حفظ اتحاد اسلامی برای امیرمؤمنان(علیه السلام) باقی ماندن اساس اسلام از هر چیز دیگر محبوب تر و با ارج تر بود[170] و ازاین رو بر وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن تأکید داشت. زیرا شکوه داخلی و قوت بیرونی مسلمین، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند.[171] علی;(علیه السلام) در دوران خلافت خودش، آن گاه که طلحه و زبیر نقض بیعت کردند و فتنه داخلی ایجاد نمودند، مکرر وضع خود را بعد از پیغمبر با این ها مقایسه می کند و می گوید: من به خاطر پرهیز از تفرق کلمه مسلمین از حق مسلّم خودم چشم پوشیدم و اینان با این که به طوع و رغبت بیعت کردند، بیعت خویش را نقض کردند و پروای ایجاد اختلاف در میان مسلمین را نداشتند. از عزیمت به بصره، در یک خطبه فرمود: قریش پس از رسول خدا حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد. «دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است؛ مردم تازه مسلمان اند و دین مانند مشکی که تکان داده می شود کوچک ترین سستی آن را تباه می کند و کوچک ترین فردی آن را وارونه می نماید». آن گاه فرمود: چه می شود طلحه و زبیر را؟ خوب بود سالی و لااقل چند ماهی صبر می کردند و حکومت مرا می دیدند، آن گاه تصمیم می گرفتند. اما آنان طاقت نیاوردند و علیه من شوریدند و در امری که خداوند حقی برای آنها قرار نداده با من به کشمکش پرداختند.»[172]     رد پیشنهاد ابوسفیان چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای گرفتن خلافتش کمک و پیشنهاد ابوسفیان را رد کرد؟ به روایت شیخ مفید، ابوسفیان با بلندترین صدای خود، بنی هاشم و بنی عبدمناف را مخاطب قرار داد و گفت: «سوگند به خدا که اگر بخواهید من شهر مدینه را برای دفع ایشان از سواره نظام و پیاده نظام پر می کنم؛ در این حال امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را از دور صدا زدند که: برگرد ای ابوسفیان! سوگند به خداوند که تو در این گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشته ای! و همیشه در صدد کید و مکر برای اسلام و اهل اسلام بوده ای! و ما اینک به تجهیز جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشتغال داریم! و هر مردی که هر عملی به جا آورد بر عهده خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانی است که مرتکب می شود»[173] درباره این پرسش، با توجه به گزارش های مندرج در سایر متون حدیثی و تاریخی، نکات ذیل بیان می گردد: 1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛ بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، خلاف دوراندیشی  بود. ازاین رو امیرمؤمنان(علیه السلام)پیشنهاد وی مخالفت کردند و فرمودند: «و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[174] گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به هنگام انتقال خلافت به  بنی امیه و بنی مروان با وقاحت تمام چنین می گفت: «هان ای بنی امیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می کنم! بهشت و دوزخی در کار نیست»[175] 2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان;(علیه السلام) و بیعت ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی، برای اساس اسلام زیان بار بود و به نفع امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز تمام نمی شد؛ امام برای حیات دین و جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش حضرت نبود. به گزارش ابن ابی الحدید، امام(علیه السلام) «إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عهدا فأنا علیه؛ تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن نیستیم. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با من عهدی نموده است که من بدان پای‌بندم.»[176]     نماز با خلفا آیا امام علی(علیه السلام) پشت سر خلفا نماز می خوانده است؟ حضور در نماز جمعه و جماعت و نماز خواندن امیرمؤمنان(علیه السلام) پشت سر خلفا، مسئله ای است که برخی با تکیه بر آن در پی مشروعیت بخشی حکومت خلفا هستند[177]؛ حال آن که در برابر این پرسش و شبهه، دیدگاه های مختلفی ارائه شده و آن را از قطعیت دور می سازد. در این باره چند نکته لازم به ذکر است: 1. از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حضور در نماز جماعت و جمعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده برای تمام صحابه تلقی می شد به گونه ای که تارکان آنها مورد مذمت و تقبیح و حتی توبیخ قرار می گرفتند و مسلمانان نسبت به این سیره بسیار اهتمام داشتند. بدیهی است اگر امیرمؤمنان(علیه السلام) در این جمع های عبادی شرکت نمی کرد، این مسئله بهانه ای برای تشدید حملات به ایشان و ایجاد تردید در اذهان مسلمانان می گردید. ازاین رو امام شرکت در مراسم عبادی اجتماعی در عصر خود را یک امر لازم تلقی نموده و در آن مشارکت داشت.[178] 2. امام با شرکت در نماز جماعت خلفا، در پی تحکیم مصالح عالیه اسلام بود، زیرا در صورت عدم شرکت ایشان، سستی و ضعف حکومت مسلمانان را در پی داشت و این امر بهانه ای برای اختلاف و آسیب پذیری وحدت مسلمانان می شد. ازاین رو امیرمؤمنان;(علیه السلام)خلفا شرکت می جست. امام خمینی(ره) در این زمینه معتقد است: «حضرت امیر(علیه السلام) بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، تبعیت از این ها کرد برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این مسائل بود».[179] 3. گروهی از متکلمان شیعی ضمن اذعان بر حضور امیرمؤمنان(علیه السلام) در صف جمعه و جماعت خلفا، بر این باورند که امام به آنان اقتدا نمی کرد و حضور ایشان صوری بود و خود نیت فرادا داشت.[180] روایت تفسیر قمی گویا ناظر به این سبک نمازخواندن امام است: «حضر المسجد ووقف خلف أبی بکر وصلّی لنفسه؛ (امام) در مسجد حاضر ‌شد و پشت أبی‌بکر ‌ایستاد و نماز را فرادی می‌خواند.»[181] همچنین زراره می گوید: به حضرت امام باقر;(علیه السلام) عرض کردم: عده ای روایت کرده اند که حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در نماز جمعه بدون آن که سلام نماز جمعه را بگویند بلند شدند و دو رکعت بر آن اضافه کردند و نماز را به صورت چهاررکعتی تمام کردند. امام باقر(علیه السلام) «امیرمؤمنان پشت سر امام جمعه فاسق نماز خواند و هنگامی که امام جمعه فاسق سلام نماز جمعه را داد و از نماز منصرف شد، امیرمؤمنان بلند شد و بدون اینکه سلام آن دو رکعت قبلی را بدهد، دو رکعت دیگر خواند و نماز را به صورت چهار رکعتی خواند و نماز، نماز ظهر شد. یکی از نمازگزاران گفت: یا علی! چهار رکعت خواندی؟! و بین رکعت ها سلام نکردی. امام فرمود: کسی از این چهار رکعت سر در نمی آورد. آن مرد نفهمید که امام چه می گوید».[182] 4. برخی از عالمان شیعه، نماز امام پشت سر خلفا را به صورت حقیقی معنا کرده و آن را صوری نمی دانند و این نظر را مستند به تعدادی از روایات می نمایند از جمله در روایت سماعه این سؤال مطرح است که ازدواج با اهل سنت و خواندن نماز پشت سر آنان چه حکمی دارد و امام در پاسخ فرمود: «صحت این مسئله برای برخی شدید و ناپذیرفتنی است؛ «قد أنکح رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، و صلی علی(علیه السلام) وراءهم»[183]؛ اما پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با آنان عقد ازدواج بست و علی(علیه السلام) نیز پشت آنان نماز خواند». گروهی از فقهای شیعه با استناد به این دسته از روایات فتوا داده اند، که مستحب است انسان در نماز جماعت براداران اهل سنت حاضر شود و با آنان نماز بخواند.[184]     حمله به ایران نظر امام علی(علیه السلام) درباره حمله اعراب به ایران برای گسترش اسلام چه بوده است و ایشان چه موضعی داشته اند؟ آیا ایشان و فرزندانشان حسن و حسین(علیهما السلام) در این حملات شرکت کردند؟ در پاسخ این پرسش، به دو نکته محوری اشاره می شود:   نکته اول: موضع امام علی(علیه السلام)  1. در میان نصوص تاریخی مطلبی که دلالت بر مخالفت صریح حضرت(علیه السلام) با ورود به ایران بنماید، دیده نشده است، بلکه از برخی از قراین می توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اصل مسئله فتوحات و گسترش اسلام و پایداری در مقابل کفر و شرک آن زمان به نحو ضمنی مورد تأیید آن حضرت(علیه السلام) بوده است. این سخن امام به نوعی تأیید اصل فتوحات است: «شکست و پیروزی در این جنگ با زیادی و کمی نیروهای جنگجو میسر نشده است، زیرا این دین خدا بوده که او آن را آشکار کرده و این سپاهیان لشکریان خداوند هستند که خداوند آنها را مهیا ساخته و یاری رسانده است تا به اینجا رسیده است (اشاره به پیروزی های مسلمانان) و ما با امید به وعده خداوند حرکت کرده ایم (و منتظر انجام آن هستیم) و خداوند حتما وعده اش را وفا کرده و سپاهش را پیروز خواهد گردانید»[185] 2. زمانی که خبر آمادگی دولت ساسانی و تدارک هفتصد هزار نفر برای حمله به سرزمین های اسلامی، به مدینه رسید، شورای دفاعی شکل گرفت و کسانی که مورد مشورت قرار گرفتند پیشنهاد حضور مستقیم خلیفه در میدان نبرد و تخلیه تمام مراکز نظامی و اعزام آنان برای نبرد با ساسانیان را دادند، طلحه و عثمان بن عفان گفتند: همه نیروهای شام، نیروهای یمن، نیروهای مدینه و نیروهای مکه را جمع کن و خودت هم با آنان برو تا بتوانید در برابر نیروهای زیاد حکومت ایران مقاومت کنید و لیکن امیرمؤمنان(علیه السلام) که مورد مشورت قرار گرفت به گونه دیگری طرح خود را ارائه داد. حضرت(علیه السلام) ضمن مخالفت با پیشنهادهای ارائه شده، این نکته را یادآور شد که: «صلاح آن است که تو به عنوان قطب و مرکز آسیای اسلام در مرکز حضور داشته و از آنجا به چرخاندن سنگ آسیای اسلام به وسیله عرب های مجاهد بپردازی و اگر تو از مرکز خارج شوی از سویی تعدادی از اعراب بادیه نشین که هنوز مسلمانی در میان آنان رسوخ نیافته، طمع تصرف مرکز را در سر می پرورانند، و به مدینه حمله خواهند کرد و از سوی دیگر ایرانیان با دیدن تو خواهند گفت که این اصل و ریشه عرب است و اگر او را از بین ببریم از شر اعراب راحت خواهیم شد، بنابراین با شدت بیشتری به مسلمانان حمله خواهند کرد. امام فرمود: نیروهای شام را از شام نیاور و الا رومیان حمله می کنند. نیروهای یمن را هم نیاور وگرنه حبشی ها حمله می کنند. نیروهای مدینه و مکه را هم نبر چون اعراب اطراف حمله می آورند. خودت هم نرو و از فراوانی عدد دشمن نترس. ما در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با فراوانی عدد نمی جنگیدیم». خلیفه نظر علی(علیه السلام) را پسندید و عده کمی نیرو را با سعدبن ابی وقاص به جبهه فرستاد و این نیروها به نیروهای جبهه ملحق شدند و پیروز هم شدند.[186] عمر هنگامی که سخنان درست حضرت علی(علیه السلام) را همراه با استدلال های محکم او شنید، رو به اصحاب کرده و گفت: وای بر شما، همه شما از گفتن سخنانی مانند آنچه ابوالحسن (حضرت علی(علیه السلام)) گفت، ناتوان بودید.[187] نکته ای که در این مشورت خواهی باید به آن توجه کرد این است که علی(علیه السلام) علیه اسلام کاری کرد که این جنگ با کمترین نیرو و کمترین تلفات پایان یافت. 3. عمربن خطاب تلاش کرد که علی(علیه السلام) را به جنگ بفرستد ولی علی(علیه السلام) نپذیرفت و نیامد.[188] به گفته مورخان، عمر بن خطاب رفتن به جنگ قادسیه را به علی(علیه السلام) پیشنهاد کرد تا فرماندهی عملیات ارتش مسلمانان را بر عهده گیرد. علی(علیه السلام) امتناع کرد؛ ناگزیر سعد وقاص را اعزام نمود.[189] 4. اما در مورد حضور امام حسن و حسین(علیهما السلام)، هیچ یک از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور آنان در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی نگفته‌اند. اما تاریخ طبری، یکی از منابع اهل سنت از حضور آن دو امام خبر داده است و مدعی است «سعید بن عاص به سال سی ام از کوفه به منظور جنگ آهنگ خراسان کرد. حذیفة بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با وی بودند؛ حسن و حسین، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند»[190] این روایت را شخصی به نام علی بن مجاهد مسلم کابلی ارائه داده است که او را دروغ گو و در نقل حدیث ضعیف می شمارند.[191]   دوم: اصل فتوحات مسلمانان درباره لشکرکشی مسلمانان به سرزمین های دیگر بعد از وفات پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نکاتی لازم به ذکر است: 1. اگر حرکت ترسیمی از سوی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، پس از فوت ایشان ادامه می یافت و زمام امامت و خلافت به دست وصی ایشان امیرمؤمنان(علیه السلام) می افتاد، بی شک دعوت اسلامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در عرصه وسیع تری گسترش می یافت و همسایگان دولت اسلامی و سایر ملل خود به پذیرش این دین الهی پیشقدم می شدند و فتوحات خونین و لشکرکشی های دوران خلفا، به گونه ای دیگر رقم می خورد. 2. لازمه هر فتح و پیروزی، توسعه فرهنگ اسلامی است، یعنی به موازات فتح شهرها می باید مردم آن سامان به حقایق، اصول و اهداف اسلام آشنا شوند و هسته و پوسته اسلام را بشناسند، مع الاسف در غالب لشکرکشی های صورت گرفته در عهد ابوبکر، عمر و عثمان این نکته مهم مدنظر حاکمان وقت نبود، آنان اهتمامی در ارشاد مردم، تعلیم، فرهنگ‌سازی و تربیت ایشان نداشتند! چه در منطقه شام و چه در ایران. آنان فقط در برابر اقبال مردم، شهادتین را بر زبان ایشان جاری می ساختند و به برخی از حرکات و شعائر آنان را تمرین می دادند بدون آن که عقیده باطلی را از ذهن ایشان بزدایند و فکر صحیحی را بر ایشان ترسیم نمایند. نتیجه این فتوحات نیز آن بود که: بسیاری از کشورها و مناطقی که دوره خلفا فتح می شدند، به سمت کفر و نافرمانی بر می گشتند و سپس دوباره به دست مسلمانان فتح می شدند! این نتیجه اکتفا به ظاهر اسلام بود در صورتی که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از مردم اسلام و ایمان را به طور توأم خواستار بود: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ»[192]؛ «عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو: شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید اسلام آورده ایم اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.» این نقیصه بزرگ، ریشه در ضعف اعتقادی حاکمان وقت داشت طبیعی است حاکم و یاران وی که اسلام در نهاد ایشان رسوخ نکرده و آنان در بسیاری از وهمیات و انحرافات گذشته خود باقی اند نمی توانستند سکان دار هدایت مردمی باشند که در اثر این لشکرکشی ها با آئین هدایت بخش چون اسلام مواجه می شوند.[193] 3. فتوحات بزرگ و پیروزی مسلمانان در گرو عوامل چندی بود؛ ایمان و اعتقاد شخصی بسیاری از جهادگران مسلمان را در سرعت فتوحات مؤثر بود. همچنین وقتی به پیروزی مسلمانان در ایران دقت کنید می توانید به ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی، وجود امتیازات طبقاتی بسیار خشن در جامعه، بی روح شدن آئین زرتشتی و آشفتگی نظام حکومتی ساسانی دقت کنید. دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید: «سقوط دولت ساسانی به دست عرب شد ولی نه به خاطر قدرت عرب بلکه به خاطر ضعف و فساد دولت ساسانی و در موقع حمله عرب، ایران از پای در آمده بود. دولت ساسانی در آن زمان مانند مرده حضرت سلیمان بود که بر عصا تکیه داشت و موریانه آن را خورد و زمین افتاد.»[194] 4. حضور برخی از چهره های نامی و پیرو امیرمؤمنان(علیه السلام) در میان مدت و درازمدت توانست بن مایه هایی از اصول و مبانی اسلام را در برخی از مناطق فراهم آورد. ازاین رو حضور و تلاش شخصیت هایی چون: سلمان فارسی، حذیفة بن یمان، هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است. 5. اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمی توانست هدایت خود را در مهد اسلام و شهر مکه و یا نهایتاً جزیرة العرب محصور کند، اما لشکرکشی های انجام شده در عهد خلفای نخست کاستی های بسیاری را در پی داشت. آثار این ضعف هم در کشورهای مفتوحه و هم در مرکز و گستره دولت اسلامی آشکار بود. البته در هر یک به نوعی این کاستی ها مورد مطالعه و دقت قرار می گیرد. اما در دراز مدت، به دلیل آشنایی ملل و کشورهایی که اسلام به آنجا راه یافته بود با حقیقت و روح دین اسلام، تاریخ از شکل گیری تمدنی یاد می کند که آثار و ثمرات آن، قرن ها جهان را برخوردار کرده بود. 6. فتوحات خلفای سه گانه، پیامدهای ناهنجاری را نیز در صف پیکار جویان مسلمان بر جای گذاشت از جمله: الف. پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مأب که خوارج جزیی از آن ها بود. ب. انحطاط اخلاق امت اسلام، در پی سرازیر شدن مال و ثروت فراوان به درون سرزمین اسلامی. ج. کاشت بذر تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی بر اثر مستی حاصل از نعمت ثروت های بی حد و حصر.[195]     همکاری با خلفا اگر ابوبکر و عمر، غاصب خلافت بودند‌، چرا امام علی(علیه السلام) با خلفا همکاری می‌‌کرد؟ همکاری امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینی و مشکلات سیاسی بود و چنین رفتاری، به معنای به رسمیت شناختن خلافت آنان نبود؛ زیرا امام اصولاً خلافت آنان را مشروع نمی دانست. امیرمؤمنان(علیه السلام) با این رویکرد با هر سه خلیفه همکاری داشت و معضلات علمی و سیاسی آنان را حل و فصل می نمود. امیرمؤمنان(علیه السلام) در یکی از نامه‌های خود، علت همکاری با دستگاه خلافت را چنین بیان می دارد: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی‌کردم و به خاطرم خطور نمی‌کرد که عرب بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی‌کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می‌خواهند دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‌تر بود؛ چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می‌شود. همان‌طور که «سراب» تمام می‌شود و یا همچون ابرهایی که از هم می‌پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».[196] امام علی(علیه السلام) در عین انتقاد از خلافت، برای صیانت اسلام در بعضی از مواقع به عنوان مشاور، نظراتی را در امور قضائی، دفاعی، علمی و اعتقادی ارائه می فرمود و تاریخ نمونه های فراوانی را از گره گشایی های حضرت در عصر خلفا به خصوص در دوره خلافت عمر ارائه داده است. زن زناکاری را که دیوانه بود، به دستور خلیفه عمر برای سنگسار کردن می بردند. حضرت امیر(علیه السلام) در برخورد با آنها از حال او پرسیدند و چون از جریان مطّلع شدند، آنان را نزد خلیفه برگردانیده به او گفتند: «آیا فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به یاد نداری که فرمود: حکمی بر دیوانه نیست تا به عقل آید، و بر انسان خواب تا بیدار شود، و بر خردسال تا به سنّ بلوغ برسد؟» خلیفه گفت: آری. و دستور داد تا زن را آزاد کنند.[197] قاضی عضدالدین ایجی از علمای مشهور اهل سنت در علم کلام در کتاب کلامی مواقف در بیان ادله اعلمیت حضرت علی(علیه السلام) در میان اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این روایت را نقل می کند: زنی در زمان عمر فرزندش را شش ماه بعد از ازدواج به دنیا آورد پس عمر دستور به سنگسار او داد پس حضرت علی(علیه السلام) فرمود: ‌تو اجازه چنین کاری نداری و این آیه شریفه را تلاوت کرد: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْر»[198] پس عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.[199] خوارزمی بعد از نقل این ماجرا، کلام عمر را به صورت کامل تر بیان می کند: «عجزت النساء أن تلدن مثل علی بن أبی طالب، لولا علی لهلک عمر؛ زنان عاجزند از این که مثل علی ابن ابیطالب به دنیا آورند اگر علی نبود عمر هلاک می شد».[200] نویسنده کتاب «علی و الخلفاء» آماری از تعداد مراجعات خلفا به امام و میزان مشورت دهی حضرت را چنین ارائه می کند: ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته  است.[201] از مجموع 14 مورد: 9 مورد پرسش های علمی؛ 4 مورد احکام شرعی و قضاوت؛ 1 مورد نظامی بوده است. گفتنی است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمی و 1 مورد شرعی) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است. در 9 مورد باقیمانده: در 2 مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه، امام نظر خود را اظهار نموده، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده؛ در 3مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2 مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است. حال آیا صحیح است که بگوییم: ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهای مهم با علی(علیه السلام) مشورت می کرده و علی(علیه السلام) مشاور وی بوده است؟ عمر بن خطاب[202] در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر(علیه السلام) مراجعه داشته است.[203] از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام علی(علیه السلام)، 59 مورد امور قضایی؛ 21 مورد پرسش های علمی؛ 3مورد امور مالی؛ 2 مورد امور نظامی بوده است. جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد: 27 مورد به امام(علیه السلام) مراجعه ابتدایی و مستقیم داشته است؛ 13 مورد مسائل شرعی و قضایی، 2 مورد امور مالی و 1 مورد پرسش علمی، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است. در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است؛ یعنی در 42مورد با این که دسترسی به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است. این سخن بارها پس از گره گشایی های امیرمؤمنان(علیه السلام)، از عمر شنیده شد که «ما أبقانی الله إلی أن ادرک قوما لیس فیهم ابوالحسن؛ مرا خدا باقی نگذارد تا عمر من برسد به زمانی که قومی را إدراک کنم که در میان آنها ابوالحسن نباشد.»[204] و یا این سخن که «لولا علی  لهلک  عمر؛ اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.»[205] عثمان[206] در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.[207] از مجموع موارد ورود امام در امور زمان عثمان: اولاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعی و نحوه اجرای حدود وقضاوت بوده است؛ ثانیاً: 3مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است. این سخن علامه حلی را نباید از نظر دور داشت که عثمان شریعت را مسخره می کرد و به مخالفت با آن جسارت می نمود و در این زمینه به مشورت امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز توجه نداشت. در متون اهل سنت است که مردی با همسر خود گرد آمد و زن پس از شش ماه کودکی زاد. این واقعه با عثمان بگفتند و او دستور رجم زن را داد. علی(علیه السلام) به او فرمود: خداوند می گوید: «مدت حمل تا از شیر باز گرفتنش سی ماه است.»[208] و «پس از دو سال از شیرش باز گرفت.»[209] عثمان گفت: به خدا سوگند جز این که آن زن را سنگسار کنم تصمیمی ندارم و آن زن را سنگسار کرد.[210] این سخن عثمان چه بود؟ چگونه زن مسلمانی را بی گناه به قتل آورد؟[211]     رابطه فامیلی با خلفا آیا ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم حقیقت دارد؟ اگر درست است این نشانه دوستی بین حضرت علی(علیه السلام) با خلیفه دوم نیست؟ ادعای رابطه فامیلی برخی از صحابه با اهل بیت(علیهم السلام)، بهانه ای برای نیکو جلوه دادن رابطه خلفا با امیرمؤمنان(علیه السلام) و مشروعیت سازی خلافت آنان است. حال آن که موضوع ازدواج امّ کلثوم با عمربن خطاب، به عنوان یکی از مباحث چالشی در هزاره اخیر مورد توجه بوده است به گونه ای که برخی این مدعا را زیرسؤال برده و برخی ضمن پذیرش آن، به تأویل و تبیین پرداخته اند. اول. تردید در مدعا برخی ادعای ازدواج امّ کلثوم دختر فاطمه;(سلام الله علیها) با عمر را نفی می کنند؛ نامشخص بودن امّ کلثوم، تردید در سند حدیث و همچنین پراکندگی ها و تناقض موجود در این باره، زمینه تردید در این مدعا را فراهم آورده است. نامشخص بودن امّ کلثوم امّ کلثوم به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و علی(علیهما السلام) است و گویا قبل از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) متولد شد.[212] مدعا آن است که عمر با امّ کلثوم دختر فاطمه زهرا(سلام الله علیها) ازدواج کرده است[213]؛ در حالی برخی معتقدند امّ کلثومی که به ازدواج خلیفه درآمد، ربیبه و دختر خوانده امام علی(علیه السلام) بود. زیرا اسمـاء بنت عمیس پس از درگذشت جعفر بن ابی طالب، با ابوبکر ازدواج کرد و از این ازدواج دختری به نام امّ کلثوم متولد شد. پس از درگذشت خلیفه نخست، اسماء با علی(علیه السلام) ازدواج کرد و دختر خود را به عنوان ربیبه به خانه امام آورد، سپس همین ربیبه به عقد عمر بن خطاب درآمد.[214] همچنین این نظر هم مطرح است: امّ کلثوم دختر جرول، همسر عمر بوده است؛ او مادر زید و عبیدالله است.[215] 2. اشکال در سند شیخ مفید در کتاب «المسائل السرویه» صحیح بودن حدیث ازدواج را مورد شک و تردید قرار داده و می‌گوید: خبر تزویج از طریق زبیر بن بکار نقل شده و او مورد اعتماد نیست، به خصوص که او از دشمنان علی(علیه السلام) بود، طبعاً نقل وی، به ویژه آنچه مربوط به بنی‌هاشم است، قابل پذیرش نخواهد بود. آنچه مایه انتشار این خبر گردید، این است که ابومحمد، حسن بن یحیی علوی آن را در کتاب «النسب» خود نقل کرده و از آنجا که فردی علوی آن را نقل کرده است، گروهی آن را پذیرفتند.[216] برخی از محققان اسناد حدیث ازدواج را که به شیوه های مختلف نقل شده است، مورد بررسی قرار داده و تأکید دارند که اسناد همه آنها، بر اساس معیارهای عالمان اهل سنت، ضعیف است.[217] 3.پراکندگی و وجود تناقض; شیخ مفید، ضمن نفی حدیث ازدواج به دلیل تردید در سند آن، از نقل‌های مختلف، پراکنده و متناقض درباره این موضوع یاد می کند؛ اختلافاتی که اصل حدیث تزویج را زیر سؤال می‌برد. 1. علی(علیه السلام) او را به عقد عمر درآورد. 2. این کار به وسیله عباس عموی علی(علیه السلام) صورت پذیرفت. 3. این کار از روی تهدید انجام گرفت. 4. عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام «زید» شد. 5. خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد. 6. زید نیز دارای فرزندی بود. 7. او کشته شد و وارثی نداشت. 8. او و مادرش در یک روز کشته شدند. 9. مادرش پس از وی زنده بود. 10. مهریه او چهل هزار درهم بود. مهریه او چهار هزار درهم بود. 12. مهریه او پانصد درهم بود.[218]   دوم. تأویل و تبیین مدعا بعضی از علمای شیعه با فرض پذیرش ازدواج امّ کلثوم با عمر[219]، به تاویل و تبیین آن پرداخته اند؛ محور کلی دیدگاه ها، تکیه بر ازدواج از روی اضطرار، اجبار و تهدید از سوی خلیفه است ازاین رو چنین ازدواجی، نافی گمراهی غاصبان خلافت نخواهد بود. 1.ضرورت دفع تهدید شیخ مفید معتقد است که اگر انجام این ازدواج را بپذیریم، این ازدواج با تکیه بر ظاهر اسلام افراد تعلق گرفته است و با هدف تالیف و پیشگیری از ریختن خون خاندان و شیعیان شکل گرفت و امیرمؤمنان(علیه السلام) پذیرش درخواست و اصرار عمر را به مصلحت دین و دنیا می دانست ازاین رو برای دفع تهدید خلیفه آن را پذیرفت.[220] امیرمؤمنان(علیه السلام) با استفاده از نفوذش بر خلیفه تا آنجا که ممکن بود وی را مشاوره، نصیحت، ارشاد و راهنمایی می کرد و خلیفه نیز تا آنجا که برایش مقدور بود به حفظ جایگاه حضرت می پرداخت.[221] 2. اجبار و تهدید شیخ مفید معتقد است امیرمؤمنان(علیه السلام) برای این ازدواج به اضطرار افتاد به گونه ای که از سوی خلیفه تهدید شد و امام جان خود و یارانش را در خطر دید و به ازدواج دختر با خلیفه رضایت داد.[222] شیخ مفید در کتاب دیگر خود به نام المسائل العکبریة نیز همین نظر را پی گیری کرده است.[223] سید مرتضی نیز بر غیر اختیاری بودن این ازدواج تأکید دارد به گونه ای که هر نوع مخالفت با این تزویج نوعی سرکشی و عصیان در برابر خلیفه تلقی می شد.[224] مطابق نقل ابن جوزی هنگامی که علی(علیه السلام) در پی خواستگاری از امّ کلثوم فرمود: او کودک است؛ عمر (با ناراحتی) گفت: «به خدا سوگند! این که می گویی عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را می دانیم (که با ما خوب نیستی)».[225] به روایت ابن حَجَر عسقلانی، عمر، ام کلثوم را از علی(علیه السلام) خواستگاری نمود. علی(علیه السلام) فرمود: «من دخترانم را برای پسران جعفر (طیار)، برادرزادگانم نگه داشته ام!»[226] عمر نیز ساکت ننشست و این ازدواج را پی گیری کرد. در این تعبیرات، ناخوشایندی عمر از جواب ردّ علی(علیه السلام) آشکار است. در منابع روایی شیعه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در گزارشی، هنگامی که عمر امّ کلثوم را از علی(علیه السلام) خواستگاری کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد)؛ عمر، عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کرد و ماجرا را برای وی بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامی کرامتی که برای شماست از بین خواهم برد و دو شاهد برای اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه می کنم و دستش را قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر علی(علیه السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و علی(علیه السلام) نیز به دست او سپرد[227]و عباس، امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد.[228] با توجه به این تهدید، امام صادق(علیه السلام) چنین بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه؛ این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسی بود که از ما غصب شد».[229] پیشتر، عمر تهدیداتی نسبت به خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) داشت و همو حریم حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را شکست[230]؛ بنابراین، در اینجا نیز عمر می توانست تهدیدش را عملی کند، به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمی بود و قدرت فراوانی داشت! در نتیجه، اگر ازدواجی صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به اضطرار، به آن رضایت داد.   سوم. حاشیه های این مدعا اگر این ازدواج را از روی اجبار و اکراه بپذیریم، حاشیه هایی پیرامون آن مطرح است که به اختصار از آن یاد می شود.. 11.تندخویی خلیفه       عمر فردی خشن و تندخو بود و به همین دلیل، برخی از زنان، حاضر به همسری وی نمی شدند. امّ کلثوم دختر ابوبکر، به خاطر تندی اخلاق خلیفه و خشونت او نسبت به زنان، دست رد بر این خواستگاری زد.[231] دختر عتبه نیز در مخالفت با خواستگاری عمر چنین گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره؛ او عبوس و خشمگین وارد منزل می شود و عبوس و عصبانی خارج می شود، درِ خانه را می بندد و خیرش اندک است»[232] به گزارش ابن عبدالبرّ، پس از آن که امّ کلثوم از نزد عمر مراجعت کرد به پدر خود گفت: «بعثتنی الی شیخ سوء! تو من را به نزد شیخ بدی فرستادی!».[233] 2.انگیزه خلیفه انگیزه ظاهری خلیفه برای ازدواج، حدیثی بود که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کرد: «هر نوع پیوند نسبی و سببی روز قیامت از هم گسسته می‌شود، جز پیوند با من از طریق نسب یا سبب»؛[234] او می گفت خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم»[235] عمر مدعی بود: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آن که پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.[236] به روایت یعقوبی، عمر علّت این درخواست را به خود علی(علیه السلام) نیز گفت.[237] بی شک این ادعایی ظاهری بیش نبود و وی پیشتر حرمت یگانه دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکسته بود؛ آیا آزردن فاطمه و بی احترامی به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروی سازگار است؟! آن هم آزردن کسی که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است: «فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها»[238] بنابراین، به فرض که ازدواجی هم با اکراه و تهدید صورت گرفته باشد، به یقین برای انتساب به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جهت روز رستاخیز نبوده است؛ بلکه انگیزه های دیگری داشته است! 3.خردی سن امّ کلثوم یعقوبی و طبری تاریخ این ازدواج را سال هفدهم هجری می دانند[239] که در این صورت، سن امّ کلثوم کمتر از 9 سال بوده است و امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز در پی درخواست عمر، بر خردسالی او تصریح می نماید و می فرماید: «إنّها صبیة؛ او کودک است».[240] به گزارش ابن حَجَر عسقلانی، عمر از پدرش علی(علیه السلام) خواستگاری کرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) صِغَر سنِّ او را به عمر گوشزد نمودند. اطرافیان عمر به او گفتند: علی دعوت تو را ردّ کرده است. عمر برای بار دیگر مراجعه و خواستگاری کرد.[241] 4.عقد بدون زفاف آنچه از برخی مدارک شیعی استفاده می‌شود، این تزویج تنها به عقدی بدون زفاف منتهی شد؛ حتی امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: روزی که عمر بن خطاب درگذشت، امیرمؤمنان، دخترش ام‌‌کلثوم را به خانه خود آورد.[242] ابومحمد نوبختی معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولی) پیش از وقوع زفاف، عمر بمرد و پس از عمر وی با عون بن جعفر، سپس محمد بن جعفر و سپس عبدالله بن جعفر، تزویج  نموده اند.[243] 5.عدم وجود فرزند ابن حجر مدعی است ام کلثوم برای عمر دو فرزند آورد: زید و رقیه.[244] شیخ طوسی نیز برای امّ کلثوم از عمر فرزندی به نام زید بن  عمر ذکر می کند که مادر و فرزند در یک ساعت از دنیا رفته اند.[245] اما مورخ نامی، مسعودی می‌نویسد: عمر از این ازدواج طرفی نبست و ثمره‌ای به نام فرزند نداشت.[246]  6.مظلومیت و بی ارتباط با مشروعیت خلیفه در تاریخ انبیاء، نمونه هایی از تن دادن به ازدواج با گمراهان از روی اضطرار و اجبار وجود داشته است نمونه آشکار، ازدواج دو دختر پیامبر(علیه السلام) است و نمونه پیشتر آن ماجرای دختران حضرت لوط است؛ وقتی قومش از او خواستند دو مهمان نیک سیما را در اختیار آنان قرار دهد حضرت از روی اجبار موضوع تزویج دختران خود را به قوم خود مطرح کرد و فرمود: «هَؤُلاء بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُم»[247] بدیهی است موافقت با این ازدواج دلیلی بر مشروعیت فکر و حرکت غیر هم کیش نیست و در این باره، ازدواج امّ کلثوم با عمر، ارتباطی با مشروعیت خلافت آنان ندارد.[248] عبدالجلیل قزوینی رازی (زنده تا 560ق) نیز به گونه ای این موضوع را ترسیم می کند که ضمن تکیه بر مظلومیت امیرمؤمنان(علیه السلام)، چنین تزویجی را با پیشینه می شمارد و جایگاه خصم را سست می انگارد: «به مذهب شیعه، علی(علیه السلام) بهتر نیست از مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)، و برابر مصطفی نیز نیست! و دختر علی(علیه السلام) بهتر نیست از دختران مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم). و عمر به اتّفاق سُنِّیان بهتر است از عثمان عَفَّان، و شیعه انکار نکند که: محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) دو دختر به عثمان داد، پس چون آن روا باشد و بوده است، این نیز روا باشد، و هر نقصان که اینجا باشد آنجا نیز باشد، و هر مصلحت که آنجا بوده باشد اینجا نیز باشد و مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) به فرمان خدای تعالی داد و علی(علیه السلام) عالم تر نبود از مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)... در تواریخ و آثار هست که: مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) دختر خویش را به پسر بُولَهَب داد و دختری را به ربیع بن عاص تا بداند که أنبیا و أئمه(علیهم السلام) همه دختران بداده اند به کسانی که درجه و مرتبه ایشان نداشته اند، و نقصان مرتبه ایشان نبوده است... علماء دانند که چون دختر مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) زن عثمان باشد تفاخر در آن عثمان را باشد نه مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) را، تا روز وفات آن دختر سید عالم(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «نِعْمَ الْخَتَنُ الْقَبْرُ». و اگر دختر مرتضی(علیه السلام) زن عمر باشد تفاخر و منزلت در آن پیوند عمر را باشد، نه علی(علیه السلام) را که بنی هاشم دگرند، و بنی عدی دگر، و مرتبه بوطالب دگر است و مرتبه خطّاب دگر، و علی مرتضی(علیه السلام) دگر است و عمر دگر»[249] با درنگ در این ازدواج به نوعی صدها درجه مظلومیت امیرالمؤمنین و اهل بیت بهتر ظاهر می شود و سندی است برای  غاصبیت عمر بن خطّاب که به طور مزوّرانه آن مخدّره را به نکاح درآورد.[250]ازاین رو اگر ازدواجی تحت شرایط خاصّ صورت گیرد و امامی همانند امیرمؤمنان(علیه السلام) به سبب مصلحتی مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالی بر آن حضرت وارد است؛ و نه علامت مودّت و دوستی است. باید از کسانی که این بحث را طرح کرده اند سپاس گزاری نمود که با طرح این بحث بُعد دیگری از مظلومیت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه ای قرار گرفتند.     نام گذاری به نام خلفا چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) نام بعضی از فرزندانش را به نام خلفا قرار داده بود؟ آیا این نشان از ارتباط خوب آنان با هم نداشت؟  این نام‌ها در عرب رایج بود و مردم هم بر اساس فرهنگ رایج زمانه خود اسامی را برمی‌گزیدند، ازاین رو نمی توان گفت که علی(علیه السلام) به خاطر دوستی با خلفا نام برخی فرزندان خود را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته  و به واقع نمی توان تنها با نام گذاری، همه ستم هایی که در تاریخ بر اهل بیت(علیهم السلام) روا شده است را انکار کرد. برای تبیین تفصیل این پاسخ، نکات ذیل ارائه می گردد: نام های سه خلیفه از نام های مخصوص این سه نبود، بلکه قبل و بعد از اسلام، چنین نام هایی در میان عرب شایع و رایج بود. با مراجعه به کتاب های رجالی می توان صدها نام ابوبکر، عمر یا عثمان را یافت که سنخیتی با چهره های شاخص نیز ندارند. زیرا این نام ها، از اسامی معروف میان عرب جاهلی و اسلام بوده و هرگز از شنیدن این نام، تنها آن سه خلیفه به ذهن تداعی نمی کرد. نام ابوبکر، عمر، عثمان، یزید و... نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست و گاهی یک اسم برای افراد زیادی انتخاب می‌شد که با همان نام هم شناخته می‌شدند و هیچ محدودیتی در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است. ابن حجر در کتاب الاصابه، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام می‌برد که اسمشان عمر بوده است و تمامی آنان بی ارتباط با نام خلیفه دوم است.[251] در میان یاران ائمه اطهار(علیهم السلام)، افرادی به نام یزید بن حاتم یا معاویة بن عمار وجود دارد؛ و ارتباطی نیز با چهر های منفوری چون یزید بن معاویه یا معاویة بن ابوسفیان ندارد. برخی خلفا در نام گذاری برخی افراد دخالت می کردند؛ یکی از عادات عمر تغییر نام افراد بود. بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذارد و به این نام نیز معروف شد. بلاذری(متوفی 279ق) مدعی است عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نام‌گذاری کرد.[252] همو نام ابراهیم فرزند حارث را تغییر داد و اسمش را عبدالرحمن گذارد.[253] نام گذاری فرزندان روی علاقه والدین به افراد و شخصیت‌ها صورت نمی‌گرفت و اگر نام گذاری به خاطر ابراز محبت به شخصیت‌ها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامی بخشنامه کرد که کسی حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نام گذاری کند؟[254] ازاین رو نمی توان نام گذاری عمر و عثمان را به خاطر علاقه نام‌گذار به دو خلیفه دانست. اگر وضعیت خفقان، وحشت و فشار بر شیعیانِ آن روزگار را در نظر آوریم، خواهیم دید ائمه معصوم(علیهم السلام) از اهل بیت برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی می زدند که در نظر شرع جایز بود؛ از جمله: نام خلفا را بر فرزندانشان می نهادند. با بزرگان صحابه، به وسیله ازدواج، پیوند خویشاوندی برقرار می کردند تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنی امیه و بنی عباس نتوانند به این بهانه که آنان با خلفای سه گانه معارض اند، از سادگی مردم سوء استفاده کرده، عرصه را بر آنان و شیعیانشان سخت بگیرند و دست به قتل و غارت بزنند.[255] البته گاه یک اسمی در یک زمانی میان مردم منفور بشود که در این صورت به طور متعارف مردم از آن دوری می کنند. اما در آن روزگار هنوز این نام ها منفور نشده بود و عموم مردم از آنها استفاده می‌کردند.     راز نپذیرفتن سیره خلفا چرا حضرت علی(علیه السلام) در شورای شش نفره خلافت را قبول نکرد؟ امام می توانست با گفتن یک دروغ مصلحتی و پیروی از طریق شیخین به حکومت برسد و آن گاه برای اصلاح مسلمین اقدام کند؟ علت نپذیرفتن شرط عبدالرحمان عوف از سوی امام چه بود؟ نخست، ماجرای شکل گیری شورای شش نفره را مرور نماییم: در سال 23 هجری، خلیفه دوم زخمی شد و در واپسین روزهای عمر، در پی تعیین خلیفه پس از خود بر آمد. چون کسانی مانند: ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه و مُعاذ بن جبل که او آن ها را برای خلافت مناسب می دانست، از دنیا رفته بودند، به شورا تن داد.[256] او شورای شش نفره ای مرکب از علی(علیه السلام)، عثمان، زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفه ای از میان خویش برگزینند. ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان می رسید؛ زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف (از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود. سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص، عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت یافتن عثمان را چنین گزارش می دهد: عبدالرحمان بن عوف به علی(علیه السلام) گفت: با خدا میثاق می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام(علیه السلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان، عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی(علیه السلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[257] امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمود: «(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به مقصود رسید».[258] با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه می گردد: 1. بسیاری از سیاست مداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده می کنند اما اسلام و سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دست یابی به حق را نمی دهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق، باید از وسیله حق استفاده کرد. علی(علیه السلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت می کرد؛ زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[259] 2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر می دادند و مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در اختیار آنها بود، مردم به خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی می کردند. قضاوت های غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین، حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کم‌کردن تکبیر نماز میت، بلند نخواندن  «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه ، روی کار آوردن و اختیار دادن به بنی امیه و نماز مستحب با جماعت به جا آوردن، نمونه هایی از بدعت های خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[260] خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر حسب اجتهاد خود عمل کرده بودند، پای بند شده آنها را جزء دین به حساب می آوردند. حضرت امیر(علیه السلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند که تنها قرآن و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مدرک احکام الهی است، نه سیره خلفا.[261]     خدمات امام علی(علیه السلام) امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوره خلافت خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند. خدمات حضرت امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام) در زمان پیش از به حاکمیت و خلافت، تمامی در راستای مسئولیت اصلی ائمّه اطهار(علیهم السلام)، یعنی هدایت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکیه بر اثر ارزنده علامه سید مرتضی عسگری[262]؛ فهرستی از خدمات امام ارائه می شود: 1. جمع آوری قرآن امام(علیه السلام) بعد از دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتیب که پیامبر فرموده بودند، جمع آوری نمودند. عکرمه می گوید: وقتی با ابوبکر بیعت کردند، علی در خانه اش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت: آیا از بیعت با ابوبکر تخلف می کنی؟ او گفت: وقتی پیامبر از دنیا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگیرم مگر برای نماز واجب تا وقتی که قرآن را جمع آوری کنم، چون ترسیدم که قرآن تغییر پیدا کند.[263] امیرمؤمنان(علیه السلام) بر اساس نزول آیات شریفه به جمع  آوری  قرآن  پرداخت؛ او می فرمود: «به خدا سوگند! آیه ای نازل نشد مگر این که می دانم در چه موردی نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه کسی نازل شده است». و در فرمایشی دیگر فرمود: «سؤال کنید از من در مورد کتاب خدا، زیرا آیه ای نیست مگر این که می دانم که در شب نازل شده است یا در روز، در بیابان هموار نازل شده یا در کوه»[264] ابن ابی الحدید می گوید: همه اتفاق نظر دارند که علی قرآن را در زمان رسول‌الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حفظ می کرد و غیر از او کسی این کار را انجام نمی داد. و نخستین کسی بود که قرآن را جمع آوری نمود.[265] از آنجایی که امام علی(علیه السلام)، اطلاعات کافی درباره همه آیات قرآن و شأن نزول آنها داشته آن طوری که از روایت گذشته بر می آید، آن را طبق دستور پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به رشته تحریر درآورده و در قرآنش، تأویل و تفسیر آیات را به گونه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت  کامل ترین قرآن ها بود؛ زیرا تفسیر و تأویل و شأن نزول آیات هم در آن وجود داشت.   2. راهنمایی خلفا این راهنمایی در حوزه های مختلف سیاسی، نظامی و اعتقادی بود و بیشترین آن در ساحت قضایی گزارش شده است؛ موارد زیادی در تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را خلاف حق صادر می کردند و حضرت امیر(علیه السلام) آنها را به اشتباهشان واقف می نمودند.   3. پاسخ به سؤالات علمای اهل کتاب پس از انتشار اسلام در بیرون جزیرة العرب و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه می آمدند و در پی شناسایی پیامبر و اوصیای او بودند، و چون دست اندرکاران حکومت، تخصّصی در معارف اسلامی نداشتند و در پاسخ سؤالات علمی آنان می ماندند، ناگزیر به علی(علیه السلام) متوسّل می شدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ می دادند و مشکلات علمی آنان را حل می کردند.   4. تأکید بر تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قرآن هر چه از قرآن بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می شد، حضرتش برای مردم می خواند و معانی آن را بیان می فرمود. یکی از صحابه می گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد مدینه ده آیه ده آیه به ما یاد می داد و از آن ده آیه نمی گذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود، می آموختیم.[266] یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم بیان می کردند. البته این بیان هم از خداوند بود که به واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل می شد. به این ترتیب، صدها نفر قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته حفظ می کردند که به آنها قاریان قرآن می گفتند و کسانی از این ها که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد می گرفتند روی چرم، تخته، استخوان کتف گوسفند و... می نوشتند؛ چه آیه قرآن، و چه بیان پیامبر در معنای لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. این مجموعه ها را مصحف می گفتند. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهایی مرسوم نبوده است.[267] لیکن عمر ضمن ممنوعیت نقل حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به والیان خود دستور می داد: مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث پیامبر منصرف کنید. قرظة بن کعب از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید: عمر مرا والی کوفه کرد، وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه دور شدیم. گفت: می دانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم: برای این که ما صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم و تو خواسته ای ما را اکرام کنی. گفت: آری، ولی غیر از آن، چیز دیگری هم هست و آن این که شما به شهری می روید که مردمش خیلی قرآن می خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در هم می پیچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول نکنید. قرظه می گوید: من پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر نقل نکردم.[268] در نتیجه این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدان جا کشید که مردم فقط قرآن می خواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان کنند. عمرو عاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن می پرسد. عمر در جواب نوشت: روانه مدینه اش کنید. او را به مدینه فرستادند. این بنده خدا نمی دانست خلیفه او را برای چه احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین! «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْو»[269] یعنی چه؟ عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمایش را کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت. خلیفه گفت: ببریدش زندان. آن گاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش می چکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند. این دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد. سپس گفت: ببریدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر می خواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن. عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید. این شخص نماز جماعت می رفت، ولی کسی با او حرف نمی زد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند. ابوموسی برای عمر نوشت: این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی داشته باشند. آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاریخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.[270] دستگاه خلافت عمر، ممنوعیت نقل بیان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره قرآن ادامه داد تا آن که نوبت به عثمان رسید. در این زمان عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به هر یک از شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی آنها تکثیر و قرائت شود. یک نسخه را نیز در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسیر بود، جمع کرد و همه را سوزاند.[271] لذا در دست مسلمان ها تنها همین قرآن بی تفسیر ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، برای همین بود که به او تهمت ها زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمی دهد چون فلان سوره را ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد.[272] حضرت امیر(علیه السلام) در این دوره با تربیت شاگردان خاص خود، آنان را از حدیث و تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه کرد و همچنین در زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حدیث از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در کنار فرمایشات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.   5. فعالیت های اقتصادی بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حکومت نقشه ای برای تحریم اقتصادی علیه بنی هاشم و اهل بیت طرح ریزی، و آنها را از حقوق مالی شان محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهل بیت است[273]، به کلّی از احکام اسلامی حذف کردند. همچنین ضمن محروم کردن حضرت زهرا(علیه السلام) از ارث پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، فدک را که بیش از سه سال توسط کارگزاران فاطمه زهرا(علیه السلام) اداره می شد، غصب کرد.[274] حضرت امیر(علیه السلام) در مقابل این نقشه زیان آور، یک سلسله فعالیت های اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی نمود. حضرت امیر(علیه السلام) در طول بیست و چهار سال و اندی خلافت خلفای سه گانه، به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. زمین های مدینه نوعا حاصلخیز، و آب های زیرزمینی آن در سطح بالا قرار دارد. امیرالمؤمنین با استفاده از این موهبت، چاه هایی حفر و زمین هایی را احیا کرد. و چندین نخلستان بزرگ احداث نمود و آنها را وقف علویون و اهل بیت(علیهم السلام) قرار داد. بعدها ائمّه از درآمد این مزارع و نخلستان ها، در راه تبلیغ اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی خود استفاده می کردند. امام بدین وسیله تا حدود زیادی این نقشه شوم را خنثی نمود.   مطالب مرتبط:   دفتر پنجاه و یکم پرسش ها و پاسخ های دانشجویی « امام علی علیه السلام - تاریخ و سیره» - قسمت اول;   دفتر پنجاه و یکم پرسش ها و پاسخ های دانشجویی « امام علی علیه السلام - تاریخ و سیره» - قسمت سوم       پی نوشت ها: [1]. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۱۰. [2]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 9 ص 58؛ بخشی از کتاب الشوری و مقتل الحسین اثر عامر بن شراحیل معروف به شعبی، در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است. [3]. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۶۳. [4]. ذهبی، سیراعلام‌النبلاء، ج۴، ص۵۶۴؛ روضة جمال حُصَری، حیاةالحسن البصری و مسیرته العلمیة، ج۱، ص۱۰۹. [5]. الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۵۷. حسن بصری در سال ۴۳ در دستگاه ربیع‌بن زیاد حارثی، از اصحاب امام علی(علیه السلام)، به کتابت و منشی‌گری مشغول بود. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۴.؛ محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاة، ج۲، ص۱۴. [6]. مفید، الفصول‌المختارة، ج۱، ص۲۱۵ و 221، بیروت ۱۴۰۵؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۴، ص۹۵ـ۹۶؛ الغدیر، ج۲، ص۳۲۳. [7]. ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج 1، ص84. [8]. ابن جوزی، مناقب احمد؛ ص162. [9]. ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 370. [10]. ر.ک: سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی، فضائل علوی در گذر تاریخ، ترجمه عبدالحسین طالعی. این نوشتار ترجمه مقدمه علامه سید عبدالعزیز طباطبائی بر کتاب فضائل الامیرالمؤمنین احمد بن حنبل است. [11]. بقره، آیه 124. [12]. الهدایة، صدوق، ص 73. [13]. قدردان، پاسخ به شبهات کلامی امامت، ص 98. [14]. آل عمران، آیه 61. [15]. فاضل مقداد، اللوامع الاللهیه، ص 383. [16]. «یا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا». ینابیع الموده، ج3، ص 377؛ صدوق، کمال الدین، ج1، ص 254؛ عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج1، ص 262؛ بحارالانوار، ج26، ص 335. [17]. ر.ک: احمد بن حنبل، فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مقدمه سید عبدالعزیز طباطبایی با نام «الفضیلة و الفضائل». [18]. بیهقی، سنن، ج 2، ص 31. در روایت احمد آمده است: اما عایشه نمی توانست خود را برای بردن نام علی قانع کند. (مسند احمد ج 6، ص228-229). [19]. المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137. [20]. تاریخ أبی الفداء، ج1، ص258. محمد ابوزهره (متوفی 1394ق.) اندیشمند معاصر مصری و استاد دانشگاه الازهر می نویسد: «دل‌ها از کینه و دشمنی نسبت به حکام اموی لبریز شده است؛ چرا که آنان مقام و جایگاه علی(علیه السلام) را که پیشوای هدایت و ایثار بود نادیده گرفتند و سنتی را پی ریزی کردند که سفیانی‌ها و مروانی‌ها هم بعد از آنان این روش ناپسند را ادامه دادند. معاویه روش زشتی که همان سبّ و لعن علی(علیه السلام) در منابر بود را پی ریزی کرد. اسناد و مدارک تاریخی آن را مورخانی همچون ابن جریر و ابن اثیر و دیگران آورده‌اند. در مقابل این سنت ناپسند و گناه بزرگ عده‌ای از صحابه دیندار و پرهیزگار معاویه را از آن برحذر می‌داشتند که می توان به نامه ام سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ام المؤمنین اشاره کرد که به معاویه نوشت: شما خدا و پیامبرش را بر منبرها لعن و نفرین می‌کنید؛ چرا که لعن و نفرین علی مساوی با لعن خدا و رسول است، من شهادت می‌دهم که خدا و رسول علی را دوست داشتند؛ ولی معاویه به این دلسوزی‌ها و راهنمایی‌ها توجهی نمی‌کرد و این کار زشت را ادامه داد تا زمان عمر عبدالعزیز». ابوزهرة، الإمام زید، ص102. [21]. ابن تیمیه، مجموعة الفتاوی، ج4، ص266. [22]. الاستیعاب، ج 3، ص 1108. [23]. الطیوریات ص 748، 11 م. [24]. تاریخ بغداد ج 5 ص 244؛ الوافی بالوفیات ج 2 ص 316. [25]. جاحظ (متوفی 255ق) کتاب عثمانیه را در تدوین و تبیین عقاید عثمانیه نوشت و به زعم خود آراء عثمانیه را به اثبات رساند. او در این کتاب سعی می کند مناقب منحصر به فرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) را انکار نماید هرچند که خود بعدها نقد بر کتاب خویش نوشت! اولین کسی که در حیات جاحظ، عثمانیه وی را نقض کرد، متکلم بزرگ، ابوجعفر محمدبن عبداللـه اسکافی بود. او به سبب حمایت بحقش از امیرالمؤمنین و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) مورد بی مهری واقع شد. [26]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 4445. [27]. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج1، ص77. [28]. ابن جوزی، المنتظم ج 7 ص 275؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء ج 17 ص 175. [29]. از انس بن مالک نقل شده است که نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرنده ای پخته شده بود، حضرتش دعا کرد که بارالها گرامی ترین و محبوب ترین مردم در پیشگاه خود را بفرست تا با من غذا بخورد. علی(علیه السلام) آمد و با پیامبر طعام خورد. (اسدالغابه، ج4، ص 30؛ مستدرک حاکم، ج3 ص 131؛ البدایة و النهایة، ج7، ص 351). [30]. ذهبی، تذکرة الحفّاظ 3/966. [31]. اعراف، آیه142؛ بقرة، آیه51؛ اعراف، آیه150. [32]. بقره، آیات 246و247. [33]. مائده، آیه 55. [34]. طبری، تفسیر الطبری 4/628- 629 ح 12215- 12219، جصاص، أحکام القرآن، 2/625- 626، خطیب بغدادی، المتّفق و المفترق، 1/258 ح 106، واحدی، أسباب النزول، 110- 111، ابن مغازلی، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، 260- 261 ح 354- 357، حسکانی، شواهد التنزیل 1/161- 184 ح 216- 240، تفسیر البغوی 2/38، زمخشری، الکشّاف 1/624، تفسیر القرطبی 6/143- 144، خوارزمی، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، 264 ح 246، تفسیر الفخر الرازی 12/28، سیوطی الدرّ المنثور 3/105؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 325؛ المیزان، ج6، ص16. [35]. تفتازانی، شرح المقاصد 5/270؛ جرجانی، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص360؛ قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، 476. [36]. انسان، آیه 9. [37]. تفسیر الحبری: 326 ح 69، العقد الفرید 4/77، تفسیر الثعلبی 10/99- 101، أسباب النزول، 247؛ شواهد التنزیل 2/299- 310 ح 1042- 1061، مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، للخوارزمی، ص267 ح 250، تفسیر الفخر الرازی 30/244- 245، أسد الغابة 6/236- 237 رقم 7202، مطالب السؤول: 127، تذکرة الخواصّ: 281، کفایة الطالب: 345- 348. [38]. احزاب، آیه 33. [39]. ر.ک: مظفر، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 351. [40]. مطهری، مجموعه آثار، ج4، ص 904. [41]. شواهد التنزبل، ج1، ص 191؛ تفسیر العیاشی، ج1، ص 249. [42]. صحیح بخاری، کتاب العلم، ص 36، حدیث 114؛ الطبقات الکبری، ج2، ص 187. [43]. استاد علامه مطهری در این بار می نویسد: «پیغمبر اکرم یا خدای تبارک و تعالی نمی خواست در این مسئله ای که بالأخره هوا و هوس ها دخالت می کند، مطلبی به این صورت طرح شود گو این که [صورت طرح شده را هم ] اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند که نه، مقصود پیغمبر چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیه ای هم به طور صریح [در این خصوص وجود داشت، باز آن  را توجیه  می کردند]. پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا علی مولاه». دیگر از این صریح تر چه می خواهید؟!» مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 4، ص 906. [44]. امام شناسی، علامه حسینی طهرانی، ج13، ص 159. [45]. ر.ک: افق حوزه، 3/5/86. [46]. ارشاد، ص345ـ347. [47]. ابن مغازلی، المناقب، ص 98. [48]. رسائل الشریف المرتضی، ج 4، ص 79. [49]. تذکرة الخواص، ص 53. [50]. محمدبن یعقوب کلینی، کافی، ج4، ص562؛ صدوق، الفقیه، ج1، ص203، ح608؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص266؛ سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ص78ـ83؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص56؛ فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص129؛ امینی، الغدیر، ج 3، ص128ـ140. [51]. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 86 و 91؛ سبل الهدی، ج9، ص 435؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج 24، ص 145، ح 382؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 314. [52]. محمودی، کشف الرمس عن حدیث ردالشمس، ص231. [53]. شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 347. [54]. البدایة و النهایة، ج6، ص 318؛ امتاع الاسماع، ج5، ص 31؛ من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 203. [55]. الارشاد، ج 1، ص 347. ردت علیه الشمس لما فاته                        وقت الصلاة و قد دنت للمغرب حتی تبلج نورها فی وقتها                          للعصر ثـم هوت هوی الکوکب و علیه قد ردت ببابل مرة                           أخری و مــا ردت لخلق معـرب إلا لیوشـع أو لـه من بعده                          و لـردهـا تأویـــل أمــر معـجـــب [56]. صدوق، الخصال، ص550. [57]. طوسی، الامالی، ص548؛ طبرسی، الاحتجاج، ص 207. [58]. بحارالانوار، ج 41، ص167. [59]. همان، ص 174. [60]. کلینی، الکافی، ج 4، ص 561. [61]. مفید، الارشاد، ج 1، ص 346. [62]. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 30. [63]. امالی شیخ مفید، ص 213. [64]. الکافی کلینی، ج 4، ص 570؛ معانی الاخبار شیخ صدوق ص 206؛ تهذیب الاحکام شیخ طوسی، ج6، ص29؛ روضة الواعظین فتال نیشابوری ص 100و 118؛ امالی شیخ مفید ص 213؛ امالی شیخ طوسی، ص 305 و 629؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 209و 341؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج2، ص 8 و ج 3 ص 28؛ الطرائف سید بن طاووس، ص 76. [65]. فسوی، المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 764. [66]. دارقطنی، العلل، ج 6، ص 273، رقم 1132. [67]. ابن مغازلی، مناقب الامام علی بن ابی طالب، ص 67. [68]. جوینی، فرائد السمطین ج 1 ص 325. [69]. الفایق فی غریب الحدیث جارالله زمخشری ج 3 ص 97. [70]. البدایة و النهایة، ج 7 ص 392؛ غریب الحدیث، ج 1، ص 377، النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 61 و المناقب، خوارزمی، ص 41 و کنزالعمال متقی هندی، ج 13، ص 152، تاریخ مدینه دمشق ج 42 ص298. [71]. ر.ک: ابوالیمن علیمی، المنهج الاحمد فی طبقات اصحاب احمد، ج 1، ص 130؛ گنجی، کفایة الطالب، ص22. [72]. ینابیع المودّة، ج 1، ص254، ح 12. [73]. صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 162. [74]. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 92. [75]. ابن ابی یعلی، طبقات الحنابلة، ج1، ص 320. [76]. این کتاب بر اساس تفسیر الهروی خواجه عبدالله انصاری (که هم اکنون در دست نیست) در ده جلد نوشته شده‌است و به تفسیر خواجه عبدالله انصاری نیز معروف است. [77]. کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 1، ص 180. [78]. دیلمی، ارشاد القلوب ج 2، ص 25و 26؛ بحرانی، سید هاشم، حلیة الابرار، ج 2، ص180؛ فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج1، ص 397و 398؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص 181. [79]. جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی(علیه السلام)، 62 – 64. [80]. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص 180 و 181. [81]. مائده، آیه 55. [82]. شرح المقاصد 5/ 270، ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 360، قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 476؛ أنساب الأشراف 2/ 381، تفسیر الطبری 4/ 628- 629 ح 12215- 12219. این شأن نزول را 66 نفر از محدثان نقل کرده اند و در میان آنان، نُه نفر از صحابه، نزول آیه را در حق امام نقل کرده اند. (الغدیر، ج 3، صص 156 و 162). [83]. مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج 12، ص 386. [84]. حسکانی، شواهد التّنزیل ج 2 ص 192. [85]. رخ شاد، در محضر علاّمه طباطبائی، ص163. [86]. در تفسیر عیاشی به اسناد خود از حسن بن زید از پدرش زید بن حسن از جدش روایت می کند که گفت: شنیدم از عمار یاسر که می گفت: در هنگام رکوع نماز مستحبی، سائلی برابر علی بن ابی طالب(علیه السلام) ایستاد، حضرت انگشتر خود را بیرون کرده و به وی داد، آن گاه نزد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و داستان خود را گفت، چیزی نگذشت که این آیه نازل شد «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلم) آیه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بار الها دوست بدار هر که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد. (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص 327). [87]. الغدیر، ج 5، ص40. [88]. العقد الفرید، ج 2، ص 309 و ج3، ص 39؛ تاریخ ابن خلّکان، ج 1، ص 350؛ ابن الجوزی، صفة الصفوة، ج 2، ص 56؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 306. [89]. منهاج السنه، ج2، ص119 [90]. نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 43. [91]. صحیح بخاری، کتاب التهجد، ص 217، حدیث 1130. [92]. حلی، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ص 51. [93]. کاشف الغطاء، العقائد الجعفریة، ص 81. [94]. الغدیر، ج5، ص 48. [95]. ابن طاووس، فلاح السائل، ص 269؛ بحارالانوار، ج44، ص 196. [96]. نهج الحق و کشف الصدق، ص 257. [97]. وسائل الشیعه، ج 4، ص 99. [98]. بحار الانوار، ج 45، ص 169. [99]. شرح صحیح مسلم، نووی، ج12، ص 78. [100]. دلایل الصدق (ترجمه)، ج2، ص 33. [101]. مائده، آیه 3. پیش از خطبه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه نازل شده بود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ » (مائده، آیه 67). [102]. تذکرة الخواص: 39، و بنگرید: مناقب الإمام علیّ(علیه السلام)، للخوارزمی 136، کفایة الطالب: 64. [103]. خواجه نصیرالدین طوسی می گوید: «و لحدیث الغدیر المتواتر». (طوسی، تجرید الاعتقاد، ص 226). حدیث متواتر این است که راویان آن در هر طبقه، بحدی برسند که اطمینان حاصل شود که آنها توطئه و سازشی برای دروغ گفتن نداشته اند. به همین جهت، می گویند خبر متواتر مفید قطع و یقین است، در مقابل آن، خبر «واحد» است که مفید ظنّ و گمان می باشد. [104]. با استناد به تحقیق علامه امینی، حدود 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، 84 از تابعین و 360 از عالمان به حدیث غدیر اشاره داشته اند. (ر.ک: الغدیر، جلد اول). [105]. منهاج السنه، ج 4، ص 86. [106]. مصنّف ابن أبی شیبة 7/503 ح 55؛ مسند أحمد 1/152 و ج 4/368 و 370 و 372 و 373 و ج 5/419؛ سنن ابن ماجة 1/43 ح 116 و ص 45 ح 121؛ جامع الترمذی، ص 845، حدیث 3713؛ العقد الفرید 3/312؛ المستدرک علی الصحیحین 3/118 ح 4576 و 4577؛ تاریخ بغداد 7/377 و ج 12/344؛ تاریخ دمشق 42/187- 188 ح 8634- 8641 و ص 191- 194 ح 8648- 8656 و ص 213- 214، ح 8693- 8696 و 8698 و ص 215- 220 ح 8699- 8714 و ص 223- 232 ح 8719- 8738 و ص 234- 238 ح 8740- 8745؛ البدایة و النهایة 5/159 و 162؛ مجمع الزوائد 7/17 و ج 9/104- 108؛ الدرّ المنثور 3/19 (در تفسیر آیه3 سوره مائدة)؛ الصواعق المحرقة: 64 و 66 و 187 ح 4. [107]. المستدرک علی الصحیحین 3/118 ح 4576 و 4577. [108]. ر.ک: ذهبی، سیر أعلام النبلاء ج14، ص 277؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج5، ص214. [109]. دلائل الصدق، ج4، ص 344. [110]. الصواعق المحرقة،‌ ص 26. [111]. ر.ک: مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص 43. [112]. طبقات الکبری، ج 2، ص 169 [113]. براء بن عازب می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خالد بن ولید را برای دعوت مردم یمن بدان سوی اعزام کرد. ما شش ماه در آنجا اقامت کردیم، اما کسی اسلام را نپذیرفت. پس از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علی بن ابی طالب(علیه السلام) را فرستاد. زمانی که امام به یمن رسید و نامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را برای قبیله هَمْدان  «2» خواند، همگی مسلمان شدند.» (کتاب بخاری، باب الجهاد، باب بعث علی بن ابی طالب و خالد الی الیمن؛ سبل الهدی و الرشاد، ج6، ص 358). [114]. المغازی، ج 3، صص 1082- 1080؛ طبقات الکبری، ج 1، صص 170- 169؛ ر.ک: سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، جعفریان، ص666. [115]. پس از مرگ طبری، او شبانه در خانه خویش دفن شد. ابن کثیر درباره علت ممانعت حنابله افراطی از دفن طبری در قبرستان مسلمانان، به این گفته اشاره دارد که ابو جعفر طبری، کتابی در دو مجلد نوشته و در آن احادیث غدیر را جمع آوری کرده است. (البدایة والنهایة، ج 7، ص 536). [116]. معجم الأدباء، ج 6، ص2464. [117]. «قالوا لم یکن علی حاضرا یوم الغدیر بل کان فی الیمن  قلنا نقل حضوره کل من نقل الخبر و یعضده شعر حسان و بخ بخة عمر». بیاضی، الصراط المستقیم، ج1، ص307. [118]. «فی حدیث جابر أن علیا قدم من الیمن ببدن للنّبیّ(صلی الله علیه و آله و سلم) و فی سیاق ابن إسحاق أنه(علیه السلام) أشرک علیا فی بدنه و الله أعلم. و ذکر غیره أنه ذبح هو و علیّ یوم النحر مائة بدنة». البدایة و النهایة، ج5، ص117. [119]. الصواعق المحرقة، ص 64. [120]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، از بر آمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان، ص 27 به بعد. [121]. المغازی، ج 1، ص 606 و 607. [122]. الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 631. [123]. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا، ص 98. [124]. عمر در این باره می گوید: «قوم شما (قریش) به شما مانند نگاه گاو به کشنده اش می نگرند»، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 9. [125]. الغدیر، ج 1، ص 214. [126]. تاریخ بغداد، ج8، ص 284؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 233؛ خوارزمی، المناقب، ص 156. [127]. آل عمران، آیه 187. [128]. سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ابوحامد غزالی، ج1، ص4، باب فی ترتیب الخلافه والمملکه. [129]. فضائل امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، حدیث 82. [130]. همان، حدیث 170. [131]. مناشده: سوگند خورانیدن، سوگند دادن کسی را به خدا. (لسان العرب، ج3، ص 422) گویا در مناشده فردی دیگری را قسم می دهد و از او درخواست یاری می کند. [132]. الغدیر، ج1، ص 327. [133]. طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص 70؛ بحار الانوار، ج 28، ص 186. [134]. بحار الانوار، ج 28، ص 273. [135]. المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 419، حدیث 5594؛ خوارزمی، المناقب، ص182، حدیث 221؛ امینی، الغدیر، ج 1، ص 379 و380. [136]. رحبة، حیاط مسجد کوفه بود که به دلیل وسعت، محلی برای اجتماعات تلقی می شد. امام این احتجاج را در رحبه مسجد کوفه بیان داشت. [137]. مسند احمد، ج 4، ص 370، ح 19823؛ ج 5، ص 366، ح 23808. [138]. مسند احمد، ج 4، ص 370، شماره 19321. [139]. احزاب، آیه 7. [140]. مسند احمد، ج 1، ص 119، شماره 961. [141]. همان، شماره 964. [142]. همان، ج 6، ص 510، شماره‌ 22633. [143]. نبأ، آیات 1 و 2. [144]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 80. [145]. ابن قتیبه، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 16، ج1، ص37. [146]. عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص67؛ شیخ مفید، الاختصاص ص 186؛ بحار الأنوار، ج 28، ص 227. [147]. زیرا نص قرآن است که بدون اجازه وارد خانه کسی نشوید.  (نور، آیات 27 و 28). [148]. شریف رضی، خصائص الأئمة(علیهم السلام)، ص73؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 484. [149]. پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، ص 55. [150]. نهج البلاغه، نامه 62. [151]. در میان افرادی که این حدیث به واسطه آنان نقل شده است، یحیی بن خالد به دلیل مجهول بودن، سهل بن زیاد و احمد بن محمد بن عیسی به دلیل ضعیف بودن و غیر قابل اعتماد بودن وجود دارد که سبب ضعیف شدن روایت شده است (رجال نجاشی، ص185، رقم490؛ شیخ طوسی، فهرست، ص42). [152]. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 10- 12. تاریخ الطبری، ج 2، ص 442؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص124. [153]. رجال الکشی، ص 11. [154]. بحوث فی الملل و النحل، ج 6، ص 425. [155]. رجال الکشی، ص 8. [156]. الاستیعاب، ج3، ص 973؛ تاریخ بغداد، ج10، ص 113. [157]. تاریخ الطبری، ج 2، ص 448. [158]. صحیح بخاری، باب غزوه خیبر، حدیث 4241. [159].راهنمای حقیقت، ص 650. [160]. انساب الاشراف، ج 1، ص 587. [161]. نهج السعاده، ج5، ص 219. [162]. نهج البلاغه، نامه 28. [163]. نهج البلاغه، خطبه 26. [164]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 16، ص 485. [165]. نهج البلاغه، خطبه 3. [166]. امام به این نکته اشاره نموده اند که اگر بعد از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عمویم حمزه و برادرم جعفر حضور داشتند تن به بیعت اجباری نمی دادم حال آن که برایم افرادی چون عباس و عقیل وجود دارند! (نهج السعاده، ج5، ص219؛ مستدرک الوسائل، ج11، ص 76). [167]. پاسخ به شبهات کلامی (امامت)، ص 309. [168]. نهج البلاغه، خطبه 26. [169]. مناقب خوارزمی، ص 313. [170]. یکی از نوادگان عبدالمطلب اشعاری مبتنی بر فضیلت و ذی حق بودن علی(علیه السلام) و بر ذمّ مخالفانش سرود. علی(علیه السلام) او را از سرودن این گونه اشعار که در واقع نوعی تحریک و شعار بود نهی کرد و فرمود: «سَلامَةُ الدّینِ احَبُّ الَیْنا مِنْ غَیْرِهِ» برای ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقی بماند از هر چیز دیگر محبوب تر و با ارج تر است. (شرح نهج البلاغه، ج6، ص 21 و 22). [171]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 16، ص 490. [172]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص 308. [173]. الإرشاد، ج 1، ص 190. [174]. الطبری، تاریخ الطبری، ج 2، ص 237. [175]. تاریخ الطبری، ج10، ص 58؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص 53؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص 529. [176]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 18. [177]. همان، ج20، ص 221. [178]. پاسخ به شبهات کلامی (امامت)، ص 331 و 332. [179]. صحیفه نور، ج3، ص 241. [180]. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص69. [181]. تفسیر القمی، ج2، ص 159. [182]. کافی، شیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ: چهارم، سال چاپ: 1365 ش، ناشر: دارالکتب الإسلامیة - تهران ج 3، ص 374، ح 6، باب الصلوه خلف من لا یقتدی. [183]. وسائل الشیعه، ج8، ص 301. [184]. وسائل الشیعة، ج 8، ص299 (بَابُ اسْتِحْبَابِ  حُضُورِ الْجَمَاعَةِ خَلْفَ  مَنْ لَا یُقْتَدَی بِهِ لِلتَّقِیَّةِ وَ الْقِیَامِ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مَعَه ). [185]. نهج البلاغه، خطبه 146. [186]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 146؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص253، خواندمیر، تاریخ روضه الصفا، ج2، بخش دوم، ص1771. [187]. تاریخ طبری، ج 4، ص 238 – 237؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 3، صص91-93. [188]. جعفریان، تاریخ خلفاء، ص115. [189]. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 309. [190]. تاریخ الطبری، ج4، ص 269. [191]. میزان الاعتدال 5/ 184 رقم 5925‌؛ تهذیب التهذیب 5/ 736 رقم 4940. [192]. حجرات، آیه 14. [193]. جعفر مرتضی عاملی، زندگی سیاسی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، ص 122. [194]. زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص157. [195]. مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)، ص 50؛ مطهری، جاذبه و دافعه امام علی(علیه السلام)، 153؛ مطهری، سیری در نهج البلاغه، 258. [196]. نهج البلاغه، نامه 62 [197]. مستدرک حاکم، ج 4، ص 389؛ سنن ابی داوود 4، ج، ص 139- 140. [198]. احقاف، آیه 15. [199]. ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 370. [200]. المناقب موفق خوارزمی ص 81. [201]. نجم الدین عسکری، علی والخلفاء، ص 73 – 97. [202]. امیرمؤمنان(علیه السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می فرماید: «سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپری شد». (نهج البلاغه، خطبه 3). [203]. علی والخلفاء، ص 99 – 333. [204]. الریاض النضرة 2/ 197، فیض القدیر 4/ 357؛ ایجی، شرح المواقف، ج 3، ص 627 و 636؛ شرح مقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 294؛ کافی، کلینی، ج 7، ص 424؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 606، ج10، ص50. [205]. الاستیعاب 3/ 1103، فیض القدیر 4/ 357. [206]. امیرمؤمنان(علیه السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می فرماید: «تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش کرد». (نهج البلاغه، خطبه 3). [207]. علی والخلفاء، ص 335 – 345. [208]. احقاف، آیه 15. [209]. لقمان، آیه 14. [210]. الدر المنثور، ج 6، ص 40 و احکام القرآن جصاص، ج 3، ص 389. [211]. نهج الحق، ص 303. [212]. الاستیعاب، ج 4، ص 1893؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 354. [213]. الاصابة فی تمییز الصّحابة» ج 4 ص 468؛ «البدایة و النّهایة» ج 7 در ص 81. [214]. گویا اسماء بنت عمیس با ازدواج با ابی‌بکر، جز یک فرزند به نام «محمد» به دنیا نیاورد و دختر به نام امّ کلثوم نداشت (راهنمای حقیقت، ص 614). [215]. تاریخ المدینة المنورة، ج 2، ص 659؛ تاریخ الطبری، ج3، ص 269. [216]. المسائل السرویة، ص 86. [217]. ر.ک: ازدواج امّ کلثوم با عمر، نوشته سید علی حسینی میلانی. [218]. المسائل السرویة، ص 86. [219]. ر.ک: مناقب، ج 2 ص 76؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216. [220]. مسائل السرویة، ص 91. [221]. پاسخ به شبهات کلامی(امامت)، ص 338. [222]. او می نویسد: «ازدواج با گمراهی که امامت را منکر است حرام می باشد مگر آن که مورد تهدید قرار گیرد». (المسائل السرویة، ص 92). [223]. المسائل العکبریة، ص 62. [224]. رسائل الشریف المرتضی، ج 3، ص 149. [225]. المنتظم، ج 4، ص 238. [226]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 469. [227]. کافی، ج 5، ص 346، ح 2. [228]. بحارالانوار، ج 42، ص 93. [229]. کافی، ج 5، ص 346، ح 1. [230]. مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 572، ح 4. [231]. تاریخ طبری، ج 4، ص 199. [232]. انساب الأشراف، ج9، ص 368. [233]. الاستیعاب، ج4، ص 1955. [234]. الطبقات الکبری، ج8، ص 463. [235]. الاصابة، ج 8، ص 467. [236]. اسدالغابة، ج 6، ص 387. [237]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149. [238]. مسند احمد، ج 4، ص 5. [239]. تاریخ طبری، ج 4، ص 69؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149. البته ذهبی معتقد است که امّ کلثوم در سال شش به دنیا آمده، در نتیجه در سال 17 سن او 11 سال بوده است. (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 500) اما سایر مورخان بر خردی سن او و آنکه او به سن بلوغ نرسیده بود تصریح دارند (المنتظم، ج 4، ص 237). [240]. طبقات الکبری، ج 8، ص 339. [241]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468. [242]. کافی، ج6، ص 115. [243]. بحارالانوار، ج 42، ص 91. [244]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468. [245]. تهذیب، ج 9، باب 36، ص 362. [246]. مروج الذهب، ج2، ص 321. [247]. هود، آیه 78. [248]. المسائل العکبریة، ص 62. [249]. النَّقْض، صص 276 - 279. [250]. تهرانی، امام شناسی، ج 15، ص 296. [251]. الإصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص587 - 597. [252]. أنساب الأشراف، ج 1، ص 297؛ و ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134. [253]. الإصابة فی تمییز الصحابه، ج 5، ص 29. [254]. فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572. [255]. پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، ص 48. [256]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص131. به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفته اند بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص500. [257]. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930.  زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1028. [258]. نهج البلاغه، خطبه 3. [259]. ر.ک: مجموعه آثار. ج 16، ص 78-81. [260]. عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 497. [261]. نقش ائمه در احیای دین ج 2، ص 463. [262]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 461. [263]. شواهد التنزیل، ج1، ص 37. [264]. طبقات، ج 2، ص 338. [265]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 27. [266]. مسند احمد، ج 5، ص 410. [267]. ر.ک: عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث مصطلحات قرآنیه. [268]. ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 4- 5؛ سنن دارمی، ج 1، ص 85. [269]. ذاریات، آیه 1. [270]. سنن دارمی، ج 1، ص 54- 55؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 232؛ سیوطی، الاتقان، ج2، ص 4؛ تفسیر قرطبی، ج 18، ص 29. [271]. القرآن الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث من تاریخ القرآن. [272]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 483. [273]. معالم المدرستین، ج 2، ص 130 – 167. [274]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 474.   .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image