ترکیب روح و بدن -ترکیب طبیعی و صناعی /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

در بحث ترکیب انسان از روح و بدن، گفته می شود که بدن ابزار روح است، امّا ابزار طبیعی نه ابزار صناعی. فرق بین ابزار طبیعی و صناعی چیست؟


1ـ این تعبیر که « بدن ابزار روح است» از آموزه های فلسفه ی مشائی و علم کلام می باشد؛ و سخنی سطحی است. طبق آموزه های حکمت متعالیه (مکتب فلسفی حکیم ملاصدرا) بدن و روح، دو مرتبه از یک حقیقت هستند؛ نه اینکه بدن، ابزار روح باشد. به تعبیر دیگر، بدن، مرتبه ی پایین خود روح است. لذا ترکیبی هم بین روح و بدن وجود ندارد؛ چون اساساً دوگانگی حقیقی بین آنها نیست که ترکیبی داشته باشند. در حکمت متعالیه، صحبت از ترکیب بدن با مادّه ی بدن است؛ نه از ترکیب روح با بدن. 2ـ ترکیب طبیعی و ترکیب صناعیدر ترکیب طبیعی، از ترکیب دو ماهیّت، ماهیّت سومی پدید می آید؛ که آثار مخصوص خودش را دارد؛ مثلاً از ترکیب اکسیژن و هیدروژن، آب پدید می آید؛ که شیء سومی است و آثاری غیر از اکسیژن و هیدروژه دارد. امّا در ترکیب صناعی، در واقع ترکیبی در کار نیست؛ بلکه اشیائی کنار هم قرار گرفته و مونتاژ شده اند تا از برآیند اثر آنها، به هدفی خاصّ نائل شویم. مثلاً اجرای یک اتومبیل، با هم ترکیب حقیقی ندارند؛ بلکه صرفاً کنار هم قرار گرفته اند تا هدف سازنده که همان حرکت است، تحقّق یابد. در چنین ترکیبی یک مونتاژ کننده نیاز است؛ و صرف وجود قوانین طبیعی(سنن ثابت الهی) کافی برای پدید آمدن چنین موجود مرکّبی نیست.ـ ترکیب انضمامی و ترکیب اتّحادیترکیب انضمامى در مقابل ترکیب اتحادى بوده، نوع ترکیبى است که در آن، هر یک از اجزاى ترکیب، از لحاظ وجودى مستقل باشند؛ و نحوه ی اتحاد آنها اتحاد بالضمیمه باشد؛‌ مانند ترکیب خانه از خشت و آجر و آهن و غیره؛ یا ترکیب اتومبیل از تایر و صندلی و اتاقک و شاسی و سیمها و پیستون و ... . پس ترکیب انضمامی همان ترکیب صناعی است. امّا در ترکیب اتّحادی، اجزاء ترکیب تحت یک صورت واحد، قرار داشته، وجود مستقلّ از کلّ ندارند. البته در مراتب عالی ترکیب اتّحادی، اساساً اجزایی نیز موجود نیستند؛ بلکه در واقع یک حقیقت موجود است که از آن یک حقیقت، دو یا چند حیث، اعتبار می شود. برای مثال، درخت ، مرکّب است از ماهیّت درخت و وجود درخت؛ لکن در حقیقت آنچه تحقّق دارد، وجود درخت است با حدود مخصوص به خودش؛ که به واسطه ی آن حدود، از مراتب دیگر وجود متمایز می شود. پس عقل چون نظر بر درخت نمود، حدود وجودی آن را امری غیر از وجود آن اعتبار نموده، از حدود آن، تعبیر به ماهیّت درخت می کند. پس در حقیقت یک حقیقت موجود است که همان وجود محدود درخت می باشد ؛ و این عقل است که ماهیّت را از محدودیّت وجود درخت انتزاع کرده، درخت را مرکّب از وجود و ماهیّت قلمداد می کند. امّا همه ی ترکیبات اتّحادی در این حدّ از وحدت نیستند؛ بلکه وحدتشان ضعیفتر است تا آنجا به افق ترکیبات انضمانی نزدیک شده اند؛ مثلاً ترکیب درخت از سلولها و ترکیب سلولهای آن از عناصری فراوان نیز یک ترکیب اتّحادی است؛ امّا جهت وحدت در این گونه ترکیب، ضعیفتر از جهت وحدت در مثال سابق است. 3ـ در نگاه حکمت مشائی، ترکیب روح و بدن نیز ترکیب اتّحادی است؛ آنها بر این پندارند که روح با بدن نوعی اتّحاد حاصل نموده است؛ که به سبب آن، بدن در خدمت روح قرار گرفته است؛ روح از راه بدن کارهایی را در دنیا انجام می دهد. برخی ها رابطه ی روح و بدن را مثل رابطه ی نرم افزار و سخت افزار رایانه در نظر گرفته اند، که مثال نادرستی است؛ ولی تا حدودی نظر حکمت مشائی را به ذهن تقریب می کند. امّا در نگاه حکمت متعالیه، روح و بدن، دو جزء یک ترکیب محسوب نمی شوند. یعنی چنین نیست که انسان، حقیقتاً مرکّب از دو جزء با عناوین روح و بدن باشد. انسان یک حقیقت است که از مرتبه ی عالی او تعبیر به روح، و از مرتبه پایینتر آن تعبیر به نفس و از پایین ترین رتبه ی وجودی او تعبیر به بدن می شد. امّا مادّه، هیچگاه جزء بدن شخص نبوده، نیست و نخواهد بود. مادّه ی بدن، صرفاً حامل صورت بدن است. پس انسان یک حقیقت است با مراتب مختلف وجودی، که در مقام اعتبار عقلی، هر مرتبه همچون یک جزء قلمداد می شود. البته فهم تفاوت مادّه ی بدن با خود بدن، مقداری دشوار است؛ و ممارست فلسفی می خواهد. شاید بتوانیم با مثالی این مطلب را جا بیندازیم. حتماً خمیر مجسمه سازی که کودکان با آن بازی می کنند را دیده اید. مقداری از این خمیر برداشته با آن، بدن فیل درست می کنیم. سپس آن را مچاله نموده و این بار بدن اسب درست می کنیم؛ باز آن را مچاله نموده و این بار با آن بدن انسان درست می کنیم. در این مثال، بدن اسب و فیل و انسان، حقیقتاً سه چیزند؛ در حالی که مادّه ی آن سه بدن، یکی است. ما خمیر مجسمه سازی را هیچگاه ندیده ایم و نخواهیم دید؛ ما همواره آن صوری را می بینیم که این مادّه با خود حمل می کند. حتّی در حالت مچاله شده هم، صورت هندسی نامنظمی را حمل می کند. از این صورتها تعبیر می شود به ابدان یا اجساد یا احجام؛ در عالم خارج، همواره با مادّه هستند؛ امّا در ذهن ما، بدون مادّه و به اصطلاح، مجرّد از مادّه نیز وجود دارند. پس بدن و مادّه ی بدن، حقیقتاً دو چیزند که باهم ترکیب اتّحادی دارند؛ امّا روح و بدن(صورتی که با مادّه است) دو مرتبه از یک وجودند. لذا هنگام مرگ، روح از بدن جدا نمی شود، بلکه بدن(رتبه ی پایین انسان) از مادّه ی خودش جدا می گردد. آنگاه همام مادّه صورت دیگری به خود می گیرد که آن را صورت میّت گویند؛ به خاطر شباهتش به بدن انسان، مردم آن را بدن اشتباه می گیرند. وقتی بدن زنده از مادّه اش جدا شد، صورتی دیگر با آن مادّه همراه می شود که مثل صورت مجسمه ی انسان است. میّت در واقع مجسمه ی گوشتی از بدن انسان است نه بدن انسان. بر اساس مطلب سابق، روح بدون بدن، و بدن بدون روح، توهّمی بیش نیست. لذا اینکه میّت را بدن شخص می گویند، صرفاً عنوانی است مجازی. بدن انسان، آن صورت حیّ است که الآن توسّط مادّه ی بدن حمل می شود؛ و چون آن صورت حیّ، از این مادّه گرفته شود، آن مادّه صورتی دیگر به خود می گیرد که عبارت است از صورت میّت. لذا اگر میّت را بدن یا جسد انسان می گویند، از باب مجاز می باشد. همانگونه که گفته می شود: نمک شور است یا نمک سفید است؛ در حالی که شوری شور است حقیقتاً و سفیدی سفید است حقیقتاً و نمک شور است با شوری و ؛ نمک سفید است با سفیدی. امّا عرف سطحی بین ، متوجّه این نمی شود که: نمک به مجاز عقلی شور یا سفید است نه به حقیقت عقلی.در مثال خمیر مجسمه سازی، آنچه همواره باقی است، خود خمیر بازی است که ذاتاً فاقد هر شکلی است ؛ امّا محال است بدون شکلی ظهور نماید. لذا آنگاه که صورت اسب را خراب نموده و شکل فیل را درست نمودید ، اسب تبدیل به فیل نشد ، بلکه صورت اسب برداشته شد و صورت فیل آمد. با رفتن صورت فیل نیز صورت شکل مچاله شده آمد. مادّه ی بدن نیز حامل صورت بدن انسانی است . البته خود این صورت نیز دائماً در حال تغییر است ؛ زمانی کودک بود ؛ آنگاه نوجوان شد و گاه دیگر جوان و میانسال و پیر شد ؛ تا اینکه به کلّی صورت انسان از مادّه برداشته می شود و صورت میّت بر قامت مادّه پوشانده می شود ؛ و مدّتی بعد ، آن صورت نیز رفته جای خود را به صورتهای دیگر می دهد. لذا این پندار که میّت ، همان بدن سابق شخص می باشد ، پنداری است نادرست و سطحی. از طرف دیگر ، روح انسان نیز بدون بدن معنا ندارد. لذا انسان بعد از مرگ نیز بدن خود را دارا خواهد بود ؛ لکن نه به صورت بدن مادّی ؛ بلکه به صورت بدن برزخی یا ملکوتی ؛ که شباهتی دارد به همان ابدانی که در خواب می بینیم یا در قوّه ی خیال خود تصوّر می کنیم. البته توجّه شود که این بدن مثالی یا برزخی ، در حقیقت بدنی جدید نیست ؛ بلکه همان بدن سابق است که قبلاً متعلّق به مادّه بود و اکنون تعلّقش را از مادّه بریده است. پس چه از نظر فلسفی و چه طبق باورهای عرفانی و چه با شواهد نقلی ، انسان بعد از مردن ، فاقد بدن نخواهد بود. در قرآن نیز تعبیر «قبض روح» را نمی بینیم؛ طبق بیان قرآن، خود انسان را قبض می کنند؛ یعنی تمام وجودش را نه روحش را. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image