فلسفه خلقت انسان /

تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه

فاعلیت و عالمیت خدا را نباید با فعالیت و عالمیت موجودات مادی نظیر انسان قیاس نمود. موجودات مادی دائما در حال حرکت و تکاملند. یعنی دائما و به تدریج از حالت نقص و قوه به سوی کمال و فعلیت در حرکتند و فاعلیت آنها همواره با حرکت توأم است. لذا در موجود مادی فعلا ملازم با نقص و مسبوق به نقص و به غرض رسیدن به کمال است. اما در خداوند متعال که کمال محض است نه حرکت معنی دارد و نه کمال. پس فعل خدا نه از سنخ حرکت است و نه برای رسیدن به کمال. در فاعل مادی هم خود فعل غایت دارد هم فاعل.


فاعلیت و عالمیت خدا را نباید با فعالیت و عالمیت موجودات مادی نظیر انسان قیاس نمود. موجودات مادی دائما در حال حرکت و تکاملند. یعنی دائما و به تدریج از حالت نقص و قوه به سوی کمال و فعلیت در حرکتند و فاعلیت آنها همواره با حرکت توأم است. لذا در موجود مادی فعلا ملازم با نقص و مسبوق به نقص و به غرض رسیدن به کمال است. اما در خداوند متعال که کمال محض است نه حرکت معنی دارد و نه کمال. پس فعل خدا نه از سنخ حرکت است و نه برای رسیدن به کمال. در فاعل مادی هم خود فعل غایت دارد هم فاعل. یعنی فعل غایت و هدفی دارد که به آن منتهی می شود و فاعل نیز از انجام آن غرضی دارد و غرض او در واقع کسب نوعی کمال است و یا کمال علمی یا کمال جسمی یا کمال توهمی- که کمال قوه واهمه است- یا کمال شهوانی- که کمال قوه شهوت است- یا کمال برای قوه غضب؛ در خداوند متعال نیز هر فعلی غایتی خاص دارد مثلا درخت غایتی خاص خود دارد و انسان غایتی مخصوص خود و غایت الغایات یا به عبارتی غایت کل عالم خود خداست. « الا الی الله تصیر الامور»(شوری/53)؛ آگاه باشد که همه امور به سمت خدا در صیرورت و جریانند. خدا به عنوان فاعل نیز هیچ غایتی جز خود ندارد یعنی خدا خلق نمی کند که کمالی بدست آورد؛ بلکه فعل خدا ظهور کمالات اوست. او خلق می کند چون ذاتش اقتضاء می کند و اگر خلق نکند، خدا نخواهد بود چون خالقیت یک کمال است و اگر موجودی خالق نباشد فاقد این کمال است و فاقد کمال واجب الوجود نخواهد بود.علم خدا نیز با علم موجودات مادی قابل قیاس نیست. در موجود مادی علم، اکتسابی و زائد بر ذات است همچنین در موجود مادی مثل انسان علم تنهایی جزئی از علت فعل است بلکه بالاتر از آن تمام وجود انسان نیز نسبت به فعلش علت ناقصه است. چون فعل مادی هم به علت مادی محتاج است، هم به علت صوری هم به علت غایی هم به علت فاعلی و علت مادی و صوری و غایی خارج از اختیار انسان است. در حالی که علم ذاتی خدا عین ذات او و علت تامه مخلوقات است. خدا محکوم علل چهارگانه نیست بلکه خود، علت آفرین است و ورای او موجودی نیست تا با خدا در خلقت مشارکت کند. همین طور علم فعلی خدا عین فعل او و تمام علت آن است و بازگشت علم فعلی نیز به علم ذاتی است.ما اگر بدانیم که نتیجه فلان کار به مصلحت ما نیست، می توانیم آن را انجام ندهیم. چون علم ما اقتضاء فعل ندارد. اما علم خدا به یک شیء عین موجودیت آن شیء است. کما اینکه علم او به یک شیء عین اختیار خدا نسبت به آن شیء‌است پس هر چیزی که موجود است از آن جهت موجود است که در علم ذاتی خدا موجود بوده است.برای اینکه مطلب کاملا روشن شود لازم است که نظری به هندسه هستی بیندازیم.در هندسه هستی ذات باری تعالی- که فراتر از دید عارفان و درک حکیمان است- در صدر است و از این مرتبه تعبیر می شود به ذات لامتعین و عنقاء مغرب و ... و مادون آن اسماء و صفات اویند که همگی حقایقی وجودی و همگی واجب الوجودند؛ از این مرتبه تعبیر می شود به ذات متعین و عالم ربوبی؛ پایین ترین مرتبه عالم ربوبی یا نظام ربوبی را عالم علم الهی یا اعیان ثابته گویند. در این مرتبه جمیع مخلوقات از ازل تا ابد به نحو وجود علمی و به نحو بساطت و وحدت موجودند. اولین تنزل این مرتبه، عقل اول است که کمالات جمیع مخلوقات را به نحو وحدت و بساطت خلقی-نه علمی- داراست و مادون او عقل دوم است و مادون عقل، عقل سوم و به همین ترتیب وجود تنزل می یابد تا به عقل فعال می رسد که آخرین عقل از عقول طولیه است. هر عقلی نسبت به عقل مافوق خود معلول و نسبت به عقل مادون خود علت است و هر چه پایین می آید وجوه کثرت ظاهر و وجه وحدت مخفی تر می شود؛ عقل فعال منشأ پیدایش عالم برزخ و عالم ماده است و هر چه در عالم ماده از اول تا آخر عالم ماده رخ داده و می دهد همگی به نحو وحدت در عقل فعال موجود است.- کیفیت صدور موجودات از عقل فعال خود فصلی دیگر می طلبد لذا از شرح آن صرف نظر می کنیم.با توجه به این هندسه،‌ معلوم می شود که نظام عالم ماده بر اساس نظام عالم عقول است و نظام عالم عقول بر اساس نظام موجود در علم الهی است و نظام موجود در اعیال ثابته بر اساس نظام اسماء الله است و نظام اسماء الله اقتضاء ذات احدیت است اگر عالم را نه تکه تکه، بلکه به صورت یک نظام واحد نظاره کنیم باطل در آن راه ندارد در چنین نظامی حتی وجود شیطان هم لازم است، حتی وجود کافر و مشرک هم لازم است. چنین حقی، حق عام است که هیچ باطلی در مقابل آن قرار نمی گیرد. اما آن زمان که به کثرتها توجه می کنیم و موجودات را نسبت به هم می سنجیم،‌ حق و باطل به معنی خاص خود ظهور می یابند. اگر کسی به چنین دید وحدت بینی رسید آن گاه تمام هستی را یکپارچه زیبایی می یابد. آن گونه که حضرت زینب سلام الله علیها می دید لذا در میان آن همه جنایت و رذالتی که در کربلا بود، فرمود « ما رأیت الله جمیلا»؛ من جز زیبا ندیدم. یعنی آنچه من دیدم ظهور اسم جمیل بود. اگر از زمین کربلا نگاه کنی یک طرف حق است و طرف دیگر باطل ولی اگر از ملکوت نظاره کنی نزاع بین حق و باطل هم حق است و راه رسیدن به این بینش وحدت بین آن است که انسان در دنیا که دار کثرت است، راه حق را برگزیند و راه حق همان راه دین است که انسان را به مقام وحدت می رساند.خلاصه مطلب این که برای خدا خلق نکردن معنی ندارد. همچنین معنی ندارد که بگوییم اگر خدا بخواهد می آفریند و اگر نخواهد نمی آفریند معنی این حرف امکان است و امکان در واجب الوجود راه ندارد. نخواستن در مورد خدا مجازگویی است. اگر خدا چیزی را نخواست آن چیز ممتنع الوجود(عدم) است و عدم چیزی نیست که اراده به آن تعلق گیرد.ظهور علم فعلی خداست و علم فعلی خدا ظهور خلقی علم ذاتی اوست و علم ذاتی او عین ذات اوست. لذا نظام هستی با تمام اجزائش و با تمام روابطی که بین آنها برقرار است، ظهور اسماء و صفات حق تعلی و نظام حاکم بر آنهاست؛ ظهور حق و باطل در مقام کثرت و قیاس است و گناه و شر از آن حیث که فعل است، حق است و از آن حیث که گناه و شر است،‌ امر عدمی است و امر عدمی اعتبار عقل است در عالم ماده و ناشی از وجود ذهن و علم حصولی است. نظیر کوری و کری و امثال آن که امور عدمی هستند ولی ذهن ما آنها را اموری وجودی تلقی می کند یعنی ذهن ما کوری را چیزی در مقابل چشم داشتن می شمارد، در حالی که کوری یعنی عدم چشم و گناه حکایت از نوعی عدم در روح می کند لذا در فرهنگ قرآن از گناهکار نیز تعبیر به کور یا مرده می شود: « هر که در این دنیا کور است پس او در آخرت نیز کور است ... .»(اسراء/72) وقتی کسی فاقد یکی از کمالات روحی است از او غیبت سر می زند و وقتی فاقد کمال دیگری شد از او زنا ظهور می کند. علی(ع) فرمودند: «غیبت نهایت درجه تلاش شخصی عاجز و ناتوان است.»(نهج البلاغه/حکمت461) ناتوانی روحی نوعی عدم است. همان طور که ناتوانی جسمی هم نوعی نقص و عدم است. همین طور فرمودند: « انسان غیور ابدا زنا نمی کند.»(نهج البلاغه/حکمت305) یعنی کسی زنا می کند که فاقد کمالی به نام غیرت باشد. اکثر گناهان ناشی از جهل و ترس هستند و هر دوی اینها اموری عدمی هستند. بنابراین گناه ناشی از نقصها و عدمهای روحی است. همان طور که خیرات ناشی از کمالات روحی است. لذا خداوند متعال فرمود: «قل کلٌّ یعمل علی شاکلته»(اسراء/84)؛ ای پیامبر بگو هر کسی بر اساس ساختار وجودی خود عمل می کند.پس حقیقت گناه امر عدمی است و امر عدمی خالق نمی خواهد بنابراین حقیقت گناه را خدا نیافریده است چون عدم است. وجود است که خالق طلب می کند نه عدم اما آنچه از انسان صادر می شود مثل حرف دروغ زدن، سخن غیبت گفتن و امثال ان مجازا گناه است نه حقیقتا. سخن گفتن و سیلی زدن و امثال اینها افعالی هستند مثل افعال دیگر و اموری وجودی هستند و خالق آنها خداست و اگر به اینها گناه گفته می شود از آن جهت است که این امور وجودی بخاطر وجود یک گونه عدم در روح انسان، از انسان ظهور می یابند. مانند کوری که عصا به دست می گیرد، عینک دودی می زند و با احتیاط راه می رود. این امور به معنی کوری نیستند ولی حکایت از کوری می کنند و اگر شخصی واجد چشم بود- که نوعی کمال است- هیچ کدام از این کارها را نمی کرد. لذا اگر انسان واجد کمال روحی باشد گناه نمی کند و اگر این کمال در درجه بسیار بالایی باشد، انسان صاحب عصمت می شود. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image