اثبات معاد از منظر فلسفه و عرفان /

تخمین زمان مطالعه: 22 دقیقه

اعتقاد به معاد و اینکه انسان تا چه هنگام وجود خواهد داشت مسئله ای است که قدمت آن به اندازه تاریخ اندیشه بشری است و با بررسی متفکران پیش از اسلام و یا حتی پیش از مسیحیت انسان به این مسئله پی می برد که یکی از بزرگ ترین دغدغه های بشر بوده و هست.


اعتقاد به معاد و اینکه انسان تا چه هنگام وجود خواهد داشت مسئله ای است که قدمت آن به اندازه تاریخ اندیشه بشری است و با بررسی متفکران پیش از اسلام و یا حتی پیش از مسیحیت انسان به این مسئله پی می برد که یکی از بزرگ ترین دغدغه های بشر بوده و هست. در خصوص اثبات معاد دو مسئله را باید مورد توجه قرار داد: 1. اصل معاد را می توان بدون توجه به دین خاصی اثبات کرد (اثبات عقلی معاد) به گونه ای که دین نیز آن را تاکید می کند. 2. در خصوص کیفیت و جزئیات معاد و این که آیا مثلا فقط روحانی است و یا جسمانی نیز می باشند به دلیل آن که فراتر از محدوده عقل انسان است نمی توان فرادینی بحث نمود. از این رو در مورد معاد جسمانی صرفا ادله نقلی (قرآن-روایات) کارساز است و چون بازگشت این ادله نیز به عقل است یعنی پذیرش دین اسلام و حجیت آن به دلیل عقل است لذا هر آنچه که در محدوده دین مطرح می شود به عقل و حکم عقلی باز می گردد ولو آنکه بازگشت آن با واسطه ادله نقلی صورت پذیرد. اما آنچه که از سؤال شما بر می آید گوئی اثبات عقلی معاد به طور بی واسطه است بنابراین ما صرفا ادله عقلی بی واسطه را در خصوص معاد مطرح می کنیم: از طرفی انسان موجودی دوبعدی است (روحانی-جسمانی) و از طرف دیگر آنچه که ما پس از مرگ می بینیم از بین رفتن و زائل شدن جسم انسان است حال آیا بعد از زوال جسم بعد دیگر انسان نیز از بین رفته است یا نه؟ و به بیان دیگر آیا بعد روحانی انسان جاودانه باقی می ماند یا آنکه آن نیز از بین می رود؟ اثبات جاودانگی و فناناپذیری بعد روحانی انسان مساوی است با قبول معاد به خصوص انکه شخصیت انسان نه به جسم بلکه به روح اوست. از این رو ما با اثبات عقلی جاودانگی روح انسان به معاد عقلی پی می بریم. دلیل اول: پیش از این گفتیم که مسئله معاد و جاودانگی انسان صدها و بلکه هزاران سال است که فکر انسان را به خود مشغول کرده از اینرو یکی از قدیمی ترین ادله در خصوص این مسئله را برای شما بازگو می کنیم: در کتاب محاورات افلاطون که تاریخ آن به چند صد سال پیش از مسیح باز می گردد سقراط اینگونه استدلال می کند: 1. انسان موجودی است دو بعدی: بعدی روحانی و بعد دیگر آن جسمانی 2. عامل حیات بدن، روح است 3. حیات ضد ممات و فناپذیری است 4. روح ضد ممات و فناپذیری است چرا که روح علت حیات است 5. دو ضد هیچ گاه با هم جمع نمی شوند (یعنی نمی شود مثلا مکان خاصی در زمان خاصی هم سفید باشد و هم سیاه) نتیجه: روح ضد فناپذیری است به این معناست که هیچ گاه روح فناپذیر نخواهد بود و این یعنی جاودانگی روح. استدلال مذکور استدلالی است که سقراط چند ساعت پیش از خوردن جام زهر برای شاگردان خود مطرح کرد بی آنکه شاگردان وی بتوانند بر آن اشکالی وارد کنند. دلیل دوم: این برهان برهانی است که فلاسفه مطرح می کنند و مقدمات آن نیز عقلانی صرف است فلذا از استحکام بالائی برخوردار است: مقدمه اول: روح امری مجرد و غیر مادی است. مقدمه دوم: هر امر مجرد و غیر مادی جاودانه است. نتیجه: روح جاودانه است. برای یقین به درستی نتیجه باید هر دو مقدمه مذکور اثبات شود: اثبات مقدمه اول: برای اثبات مقدمه اول چندین دلیل ذکرکرده اند اما به دو دلیل بسنده می کنیم: الف. از ویژگی های امر مادی تقسیم پذیری است اما روح هر انسان به هیچ عنوان تقسیم پذیر نیست. ب. علم امری مجرد و غیر مادی است (زیرا از ویژگی های ماده تغییر و تحول است اما ما می بینیم که علم ما به امری مثلا این که من با چشمان خود دیدم که حسن از پشت بام افتاد و مرد، هیچ گاه تغییر نمی یابد و همواره ثابت است و موید آن نیز تذکر و به یاد افتادن چیزی است که انسان فراموش کرده است که اگر علم من ثابت نبود به یاد افتادن اصلا امکان نداشت) فلذا عالم و گیرنده آن هم که انسان و روح انسان است باید مجرد و غیر مادی باشد. اثبات مقدمه دوم: فناپذیربودن به معنای تجزیه و تحلیل شدن است و تجزیه و تحلیل شدن از مختصات عالم مادی و جسمانی است و امر مجرد یعنی امر غیرمادی که هیچ گاه محکوم قوانین مادی قرار نمی گیرد. بنابراین روح هم که امری مجرد و غیر مادی است هیچ گاه تجزیه و تحلیل نمی شود و این یعنی هیچ گاه فنا و نابود نمی شود. برهان ذکر شده نیز اثبات کرد که روح انسان هیچ گاه از بین نمی رود و نابود نمی شود و تا خدا هست او نیز همواره وجود دارد گر چه ممکن است در هر برهه از حیات خود در عالمی باشد اما در عین حال ثابت و زنده و پویا بقا می یابد. با اثبات عقلی فناپذیری و جاودانگی روح، حداقل معاد که جاودانگی روح است اثبات می گردد. گذشته از ادله مذکور ادله ای وجود دارد که به دلیل وافی بودن مطالب فوق از ذکر آن صرف نظر می کنیم و صرفا نکات کوتاهی را می گوئیم: 1. انسان همواره میل به ابدی شدن دارد. او همواره حامل دردی است با نام درد جاودانگی؛ صدها سال است که انسان ها به دنبال آن بودند که در کنار توسعه رفاهی خود عمر خود را نیز افزایش دهند و تا می توانند به زندگی خود ادامه دهند. به راستی آیا می توان پذیرفت که این میل و این درد در انسان وجود داشته باشد و خدا آن را نهاده باشد اما تحقق خارجی نیابد؟ اگر همه امیال انسان لابد از داشتن مصادیق هستند و اگر انسان میل به ابدیت دارد پس چرا نباید چنین میلی در عالمی تحقق یابد؟ آیا می توان گفت که آنچه ابدی نیست راستین و واقعی است و در عین حال باور به واقعی بودن انسانیت داشت؟ 2. اعتقاد به خدائی عادل و حکیم که ناشی از حکم عقل انسان است آیا با زوال و نابودی انسان سازگاری دارد؟ واقعا اگر عالمی دیگر و اگر معاد در کار نباشد چگونه می توان ظلم را پاسخ داد ظالمینی که در طول عمر خود از هر نوع لذت و مواهبی برخوردار بودند بی آنکه تا پایان عمر خود خم به ابرو آورند و دنیایشان به مشقت و سختی بگذرد. در صورتی که معادی نباشد پس مظلومینی که تا پایان عمر خویش در دستان حاکمان مستبد و ستمگر در خون خود می غلطیدند چگونه جواب داده خواهند شد؟ آیا در چنین صورتی می توان معتعد به خدائی حکیم و عادل شد؟ 3. با انکار معاد، ارسال رسل و آمدن 124000 هز ار پیامبر و سختی هائی که انسان ها در جهت پیروی از چنین پیامبرانی برده اند چگونه توجیه عقلانی می یابد؟ آیا می توان باور کرد و آیا اصلا عقل انسان قبول می کند که همه این دستورات و قوانین پوچ و بی معنا باشد؟ از این رو عقل انسان نه تنها منکر معاد نمی تواند بشود بلکه خود نیز وسیله ای برای اثبات معاد می گردد. جهت توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم: برهان فطرت: واژة فطرت بر وزن جِلْسه نوع خاصی از خلقت است که به معنای سرشت، خمیره، گوهر صفتی که در موجود در آغاز خلقتش دارد طبع و دین به کار رفته است. بنابراین، فطرة الله به معنای آفرینش ایزدی است. فطرة الله چیست ؟ رنگ خمّ هو      پیسه‎ها یکرنگ گردد اندر او اساساً همه انواع موجودات از جمله انسان دارای خواسته‎ها، غرایز، امیال و ویژگی‎های ذاتی، فطری و نفسانی هستند و بر اساس آنها حرکت تکوینی دارند و اگر دچار مانع یا موانع نگردند برابر آن به سر حد کمال می رسند. انسان در میان همه آنها هدف و خواسته ای دارد که با تلاش و کوشش هر چه تمامتر به سوی آن گام بر می دارد و آن عبارت است از عشق به «جهان جاوید» و «حیات همیشگی». او دوستدار «محبوب مطلق» و «کمال تامّ» است؛ گرچه در شناخت مصداق جهان جاوید گاهی دچار لغزش می شود و مجاز را به جای حقیقت و سراب را جای سَرِ آب تلقی می کند. صدر المتألّهین(ره) در این باره سخنی دارد که مضمون آن چنین است: «خداوند حکیم در نهاد جان‎ها محبّت هستی و بقا و نیز کراهت نیستی و فنا را قرار داده است و این کاری است صحیح؛ زیرا هستی و بقا خیر انسان است و خداوند حکیم هرگز، کار باطل نمی کند. پس هر چه در نهاد انسان قرار گرفته باشد حق و صحیح است. بنابراین، «جاودان طلبی» انسان دلیل آن است که یک جهان جاویدان که از زوال مصون است وجود دارد؛ یعنی حق و صدق بودن طلب دلیل وجود مطلوب و امکان نیل به آن است. پس اگر جهان ابدی و جاودان مسلّم است و دنیا شایستگی ابدیت ندارد، سرای آخرت و معاد ضروری خواهد بود. بنابراین، اگر معاد و آخرت وجود نمی داشت ارتکاز جاودان طلبی و محبّت ابدیت خواهی در نهاد و نهان انسان‎ها باطل و بیهوده بود، در حالی که در جهان طبیعت باطل وجود ندارد چون جهان امکان، صنع خدای حکم محض است و این گفته حکیمان است» (اسفار 9/214)؛ یعنی امکان ندارد مثلاً فطرت انسان عطش کام تشنة آب باشد و آب در خارج وجود نداشته باشد. شاگرد و داماد برومند صدر المتألهین(ره)، یعنی فیض کاشانی(ره) همین معنا را ذکر کرده چنین می گوید: چگونه ممکن است نفوس انسانی نابود گردد، در حالی که خداوند در طبیعت او به مقتضای حکمتش عشق به هستی و بقا را قرار داده و در نهاد و فطرت جانش کراهت از عدم و فنا را گذاشته است؟ زیرا وجود، خیر محض و صرف نور است. از سوی دیگر ثابت و یقینی است که بقا و دوام در این جهان محال است: «أَیْنَما تکونوا یُدرِکْکُم الموت» و اگر جهان دیگری وجود نداشته باشد که انسان به آن انتقال یابد، این غریزه و ارتکازی که خداوند در سرشت بشر قرار داده یعنی «عشق به هستی و بقای همیشگی «و» محبت حیات جاویدان» باطل و ضایع خواهد بود، در حالی که خداوند برتر از آن است که کار لغوی انجام دهد (علم الیقین فیض 2/837.) دلیل این که در حکمت الهی جایی برای لغو کاری، بیهوده گرایی و باطل و بی هدفی وجود ندارد آن است که مدبّر کل و پروراننده موجودات، هر موجودی را به همة ابزار و آلات دخیل در تکامل او، مجهّز کرد و هدایت فرمود: «ربّنا الّذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی»؛ طه/50 و آنچه در جهان آفرینش حکومت می کند حکمت و عنایت خداوند است، نه این که «طبیعت» به عنوان فاعل مستقل بتواند کارگری انجام دهد؛ زیرا بر اساس توحید افعالی، هر چه در عالم فرض شود، از جملة طبیعت، مهرەای از مهرەهای فاعلیّت خداوند حکیم است. به شیر شرزه کردی حمله تعلیم      به آهوی ختن دادی دویدن بر این پایه، برای اثبات معاد به دو مقدمه نیاز است: یکم این که، خواستة نوع انسان و مقتضای سرشت وی «جاودان خواهی» است. دوم این که، فطرت انسان اشتباه نمی کند و خواسته‎های او به حق است. او باطل نمی طلبد و یاوه خواه نیست. شایان ذکر است که، برهان فطرت برای اثبات اصل مبدأ محتاج تحلیل و تکمیل است و باید با مبدأ تصدیقی حدسی آن را تتمیم کرد؛ زیرا قبل از اثبات مبدأ هستی نمی توان از حد وسط حکمت و عنایت خداوند استمداد کرد، بلکه باید از راه تجربه و حدس که در نظام طبیعت چیز بیهودەای یافت نمی شود کمک گرفت. لیکن در مرحله اثبات معاد، وجود مبدأ حکیم قبلاً مبرهن و ثابت است که عنایت او معصوم و مبرّا از بیهوده کاری است (انوار جلیّه/186) از این رو به سهولت می توان تصدیق کرد که حتماً جهان جاوید و عالم ابدی وجود دارد که انسان آن را می‎طلبد (آن سان که گرسنه طعام و تشنه آب می طلبد) و با تلاش و کوشش به دنبال آن می رود. از هر راهی سراغ آن را می گیرد، از هر دستاویزی مدد می جوید و گاهی سرابی را به اشتباه عنوان سرمدی می دهد، و از باب خطا در تطبیق بر مصداق است که انسان گاهی «زورمداری» خویش را زمینة جاودانگی می پندارد و خود را مخلّد می خواند و برآن اصرار می ورزد و به آن تکیه می کند. او در روز سقوط و سرنگونی به روشنی می بیند «که محال است در این مرحله امکان خلود»: «و أنذر النّاس یوم یأتیهم العذاب فیقول الّذین ظلموا ربّنا أخّرنا إلی أجلٍ قریبٍ نُجِبْ دعوَتَک و نتّبع الرُّسلَ أولم تَکونوا أَقسمتم من قبلُ مالکم من زوالٍ»؛ ابراهیم/44؛ [ای پیامبر! مردم را از روزی که هنگام عذاب و کیفر اعمالشان فرا می رسد بترسان و آگاهشان ساز که ستمکاران خلق خواهند گفت: پروردگارا! عذاب ما را به تأخیر افکن تا دعوت تو را اجابت کنیم و پیرو رسولان تو باشیم. در این هنگام به آنان پاسخ رسد که آیا شما بارها پیش از این سوگند یاد نمی کردید که ما را هرگز زوال و نابودی نخواهد بود.] قرآن در کمال فصاحت اندیشة جاودانه بودن و همیشگی زیستن آنان را به تصویر کشیده است؛ انسان زمانی «زر اندوزی» خویش را زمینه جاودانگی و خود را در پناه آن همیشگی می شمارد. قرآن در این زمینه چنین می فرماید: «و دخل جنّته و هو ظالم لنفسه قال ما أظنّ أن تَبید هذه أبداً» ؛کهف/35؛ [او روزی در حالی که به جان خویش ستمکار بود مغرورانه به باغ وارد شد و گفت: گمان ندارم هرگز این باغ و دارایی من نابود شود.] آری او باغ و راغ خویش را مایة سرمدیت می پنداشت؛ چنان که برخی مال و سرمایه خود را سبب جاودانگی خویش می‎پندارند: «الّذی جَمَع مالاً و عدّده یَحسَبُ أَنَّ ماله أَخلده»؛ همزه/2ـ3؛ [کسی که مالی اندوخت و همواره به شمارش آن سرگرم است، می پندارد که مال و دارایی دنیا به وی عمر ابدی خواهد بخشید. هرگز چنین نیست.] آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 4 (معاد در قرآن) برهان حکمت: برهان حکمت، یعنی برهانی که حد وسط آن حکمت خداست. این برهان در آیاتی از قرآن مطرح شده است: 1ـ «أَفحَسِبتم أنّما خَلقناکم عبَثاً وأنّکم إلینا لا تُرجعون» ؛مؤمنون/115 ؛ [آیا می پندارید ما شما را بیهوده آفریدە ایم و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد؟ هرگز چنین نیست و از خداوند کار بیهوده و عبث سر نخواهد زد]؛ زیرا در جهان بینی توحیدی ثابت است که خداوند متعال حکیم و بی نیاز است. توضیح: از یک سو حق تعالی غنّی محض است و آفرینش او برای رسیدن به هدف نیست تا از این راه به هستی خود غنا بخشد و به کمال برسد. بدیهی است در غنّی محض و صرف کمال، تصور نقص و ناداری روا نیست. پس فرض ندارد که خدای بی نیازِ صرف برای رسیدن به سود یا کمال کاری انجام دهد و نیازش را برطرف سازد؛ خواه سودِکار، مستقیماً به او برسد، یا به موجود دیگر؛ زیرا در هر دو حال مستلزم نیازمندی ذات بی نیاز و مایه نقصان اوست؛ اما اگر نفع بخواهد به حضرت او برسد روشن است که مستلزم نیازمندی اوست و اگر بخواهد به موجود دیگری برسد، در این صورت نیز باید گفت پس خدا به هدفش رسیده است و چنانچه این سود را به دیگری نرساند به هدف نرسیده؛ مثلاً وصف شما یا کمال جود را نداشت و به وسیله این کار دارای وصف و کمال شد پس غنی محض نخواهد بود. بنابراین، خداوند سبحان جهان را نیافرید تا سودی کند و نیز آن را نیافرید تا بر بندگان جودی کند و خود به هدفی برسد. در نتیجه، در آفرینش جهان چیزی جز خود ذات خدای هدف نیست؛ زیرا او هم ذاتاً اول و هم ذاتاً آخر است؛ چنان که ذاتاً هم ظاهر و هم باطن است: «هو الأوّل و الاخر والظّاهِرُ والباطن»؛ حدید/3 از سوی دیگر، کار آفرینش و فعل خداوند هم بی هدف نیست؛ او حکیم است و از حکیم کار بیهوده سر نمی زند. آفرینش او گزاف و بازیگری نیست: «وما خلقتُ الجِنّ و الإنس إلاّ لِیَعبُدون»؛ ذاریات/56 ؛ [من جنّ و انس را جز برای پرستش نیافریدم]؛ یعنی کمال آنان در پرتو عبادت شکوفا می شود و اگر آنان پرستش خدا نکنند به کمال خود نمی رسند و سود آن به خودشان باز می گردد؛ چنان که اگر طغیان پیشه سازند و به درگاه خداوند کافر گردند زیانی متوجّه ذات بی نیاز خدا نخواهد شد، بلکه متوجه خود آنها می شود: «إن تَکفُروا أَنتم و مَن فی الأرض جَمیعاً فإنّ الله لَغنیٌ حمید» ؛ابراهیم/8 ؛ «ومَن کفر فإنّ الله غَنّیٌ عَن العالمین» آل عمران/97 ؛ [اگر شما و همة اهل زمین کافر شوید خدا از همه بی نیاز است]؛ زیرا عبادت بندگان هدف مخلوق است، نه هدف خالق و اگر خدا پرستش نشد خلق به مقصد نرسیده است، نه این که خالق از هدف محروم شده، باشد؛ زیرا غنّی محض هدفی جدای از ذات نامحدود خود نخواهد داشت و او عین هدف خویش است. بنابراین، جهان آفرینش که عنوان «مخلوق خدا بودن» همراه آن است و از مبدئی حکیم پدید آمده قطعاً هدفی دارد که بدون رسیدن به آن، ناقص خواهد بود و آن هدف همانا صحنه قیامت است که ویژگی‎های فراوانِ کمال، ثبات و... را دارد و صحنه دنیا چنین نیست؛ زیرا همگان مشاهده می کنند، که سرتاسر دنیا را پدیدەهای همگون و ناهمگون از قبیل مرگ و زندگی، کمبود و کاستی، درگیری و جدال، محرومیت و ستمگری، ناکامی و تباهی تشکیل داده است و نمی تواند مطلوب حقیقی و هدف واقعی مخلوق باشد، هیچ مانعی هم در کار نیست که به هدف عالی برسد؛ نه مانع بیرونی نه مانع درونی؛ یعنی در عین حال مجموعه ای همگام، هماهنگ و منسجم است و دست مدبر حکیم بر سر آن است که فعل خویش را تدبیر می‎کند. در نتیجه همه جهان از ذرّه تا کهکشان و مادی تا مجرد، همه به کمال خویش می رسد و ذرّەای باطل وجود ندارد. از این رو می فرماید: 2ـ «وما خلقنا السَّماء والأرضَ وما بَینَهُما باطلاً ذلک ظَنَّ الَّذین کَفروا»؛ ص/27 ؛ [ما آسمان و زمین و آنچه در بین آنهاست بازیچه و باطل نیافریدیم. این گمان کافران است. وای بر کافران از عذاب سخت آتش.] پس آفرینش آنها را بی هدف پنداشتن و معاد را نفی کردن گمان کافران است: «وما خَلقنا السَّموات والأَرض وما بَینَهُما لاعِبین ما خَلقناهما إلاّ بالحقّ ولکنّ أکثرهم لایَعلمون» ؛دخان/38ـ39 ؛ [ما آسمان‎ها و زمین و آنچه بین آنهاست به بازیچه نیافریدیم. آنها را جز به حق و از روی حکمت و مصلحت نیافریدیم، ولی بیشتر مردم از آن آگاه نیستند.] 3ـ قرآن در آیه ای که می توان آن را نتیجه جمع بین غنّی محض بودن خدا و حکیم بودن او دانست چنین می فرماید: «وما خلقنا السّموات والأرض ومابینهما إلاّ بالحقّ وإنّ السّاعة لاتیة» ؛حجر/85 ؛ [ما آسمان و زمین و موجودات میان آن دو را جز به حق نیافریدیم و ساعت موعود قیامت قطعاً فرا خواهد رسید]؛ یعنی آفرینش نظام هستی اعم از فرشته، جنّ، انسان، حیوان و … همه همراه حق و برای هدف، یعنی قیامت و بهشت و … خواهد بود و باطل و بیهودەای در کار نیست. قرآن کریم در این باره استدلال‎های گوناگون کرده که جامع ترین آنها دربارة ضرورت قیامت و حتمی بودن وقوع معاد این آیه است: «قال رَبُّنا الَّذِی أَعطی کُلَّ شَیءٍ خَلْقَه ثُمّ هَدی» ؛طه/50 ؛ [گفت پروردگار ما کسی است که ابزار و جهاز تکامل هر موجودی را به او عطا و سپس به مقصد خویش راهنمایی کرد]، و چون هیچ پدیدەای بدون پدید آورنده نخواهد بود و هر فاعلی که هستی او عین ذاتش نباشد نیازمند فاعل دیگر است، لازمة پرورش کامل هر موجود آن است که آن را به همه ابزار و آلات تکامل مجهز کند و پروردگار جهانیان تنها کسی است که این مهمّ از عهده او بر می آید و همه را در جهت رسیدن به رشد و تکامل، یعنی هدف نهایی می پرورد و راهنمایی می کند و هدف نهایی همه موجودها از جمله انسان، رسیدن به معاد و قیامت است. آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 4 (معاد در قرآن) برهان عدالت: آفرینش جهان بر پایه حق و عدالت و احسان و حکمت نهاده شده است؛ چنان که امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «إنّه بالحقّ قامت السّماوات والأرض» ؛(بحار 33/493) و امام جواد(ع) می فرماید: «قامت السّموات والأرض بحکمه» ؛(همان 91/199.) و قبل از آنان پیامبر اکرم(ص) فرمود: «باحسان الله قامت السّماوات والأرضون» ؛(همان 43/252) و فرمود: «بالعدل قامت السّماوات والأرض» ؛(تفسیر صافی 5/107) از سوی دیگر، پیامبران با همة تلاش و کوششی که در راه هدایت بشر انجام دادند و مجاهدت‎هایی که در راستای تهذیب نفوس و اصلاح جامعه داشتند به موفّقیت کامل دست نیافتند و نتوانستند ریشه ظلم و بنیان ستم را براندازند، بلکه همواره در برابر پیامبران و وارستگان پاکدامن گروهی شرارت خواه دست به خون ریزی می زدند و دامن آلودگی و دل به تبه کاری می سپردند و بسیاری از زحمات و دست آوردهای پیامبران را بر باد فنا می دادند و متأسفانه به کیفر تلخ و پاداش مناسب خود نرسیدند. از سوی سوم، جهان طبیعت ظرفیت پاداش کامل انسان‎ها را ندارد؛ نه پاداش برخی از صالحان که جز به مقام قرب و لقای الهی نمی اندیشند ممکن است و نه کیفر پارەای از بزەکاران که با گمراه ساختن نسل‎ها و کشتار هزاران بی گناه دلی سخت تر از سنگ و خویی درندەتر از گرگ و دسیسه ای همسان شیطان و اهرمن دارند در جهان طبیعت میسّر است.چگونه می‎توان در این جهان کسی را که به هزاران نفر ستم روا داشته و حقوق بسیاری از مردم را ضایع کرده و شمار زیادی را از رسیدن به کمال شایسته باز داشته کیفر داد؟ کسی که در این دنیا فقط یک نفر را کشته و حیات او را از بین برده به جزای او خود نیز کشته می شود؛ اما کسی که صدها نفر را قتل عام کرده با او چه معامله ای می توان انجام داد؟ آیا به صرف کشته شدن او داد آنان گرفته می شود؟ بنابراین، عدل خداوند ایجاب می کند که در پی جهان طبیعت عالمی دیگر و نظامی عادلانه وجود داشته باشد تا در آن عدل و داد بر پا و حساب همگان تسویه گردد. داد ستمدیدگان و رنج کشیدگان از گردنکشان و ستمکاران گرفته و فاسدان به پاداش کردار تباهشان برسند. امیر المؤمنین(ع) در این باره چنین می فرماید: «إنّ الله تعالی لم یرضها ثواباً لأولیائه، ولا عقاباً لأعدائه»؛ (نهج البلاغه، حکمت 415)؛ [داخوند دنیا را نه برای پاداش دوستانش پسندید و نه برای کیفر دشمنانش.] اگر روزی برای رسیدگی و داوری بین مردم در جهان هستی نباشد تا بدان به کیفر کردار ناشایست برسند و پاکان در نعمت‎های جاوید به مقام‎های شایسته دست یابند و آثار کردار شایسته و حیات پاکیزه دنیوی خود را دریافت دارند لازمه اش برابری ظلم و عدل، ظالم و عادل و صالح و طالح است و این برابری ناموزون هرگز با عدل الهی و نظام احسن ربّانی سازگار نیست. آری جهان دیگر باید تا حساب پاکان از بدکاران جدا شود؛ چنان که می فرماید: «وَامتازوُا الیَوم أَیُّها المُجرِمون» ؛یس/59 [ای ناپاکان گناهکار امروز از مردم پاک جدا شوید]؛ زیرا امروز، روز «فصل» و جدایی است. در خلایق روح‎های پـاک هسـت      روح‎های تیـرة گِلناک هسـت این صدف‎ها نیست در یک مرتبه      در یکی درّ است و در دیگر شبه واجب است اظهار این نیک و تباه      هـمچنان کاظهار گندم‎ها زکاه نبودن جهانی دیگر غیر از این جهان، پاکان را با بدکاران، درّها را با سنگ‎های سیاه و گندم را با کاه یکی کردن و یکی دانستن است و چنین داوری کردن از خردهای سالم فاصله‎ها دارد. از این رو خداوند می فرماید: «أم نجعل الّذین امنوا و عملوا الصّالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتّقین کالفُجّار»؛ ص/28 ؛ [آیا ایمان باورانی که کار شایسته کردند را مانند تبه کاران در زمین، یا پرهیزکاران را مانند فاجران قرار می دهیم؟!] یعنی آیا هر دو گروه با مردن نابود می شوند و حساب و پاداشی برای هیچ یک نیست؟!: «أَم حَسب الّذین اجْتَرحوا السَّیّئات أن نَجْعَلهم کالّذین امنوا و عملوا الصّالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون وخلق الله السّموات والأرض بالحقّ ولتُجزی کلُ نفسٍ بما کسبتْ وهم لا یظلمون» ؛جاثیه/20ـ21 [آیا آنان که مرتکب گناهان شدند گمان کردند که ما آنان را هم چون کسانی که ایمان آورده و کردار شایسته انجام دادەاند قرار می دهیم که حیات و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری می کنند: «پشک نزدیکشان چو نافة مشک». خداوند آسمان‎ها و زمین را به حق آفریده تا هر کس در برابر کارش پاداش داده شود و به آنان ستمی نخواهد شد]، و آیا کسی که مؤمن است مانند فاسق به حساب می آید؟ قطعاً چنین نیست و هر کس پاداش مناسب عمل خویش را خواهد دید: «فَمَن یَعمل مِثقال ذَرّة خَیراً یَره و من یَعمَل مِثقال ذَرّة شَراً یَره»؛ زلزال/7ـ8 ؛ [هرکس به وزن ذرّەای نیکی کند در آن روز آن را می بیند و هر کس به اندازة ذرّەای بدی کند آن را خواهد دید]، و به فرموده امیر المؤمنین(ع) «وذلک یوم یجمع الله فیه الأوّلین و الآخرین لنقاش الحساب و جزاء الأعمال» ؛(نهج البلاغه، خطبه 102) ؛ [قیامت روزی است که خدا همة افراد گذشته و آینده را برای حساب رسی و پاداش کردار جمع می کند.] تذکرّ 1ـ چنان که اشاره شد هر برهانی به اندازة حدّ وسط خود مدّعای خویش را اثبات می کند. بر این پایه، برهان عدالت در مواردی نافذ است که قانون‎های قراردادی، تکلیف‎ها، امر و نهی و دستورهای خداوند به نام دین حکم فرماست. بنابراین، نمی تواند در ماورای مادّه، مانند جهان فرشتگان که جایی برای عصیان و تبه کاری نیست کاربرد داشته باشد. البته اگر عدل الهی را به معنای ظهور حق مطلق و حقیقت تامّ بدانیم اثبات آن با برهان «حقیقت» خواهد بود، نه عدل حقوقی و فقهی. 2ـ عدالت خداوندگرچه صفت فعل اوست، نه صفت ذات، ولی بر اثر استناد به «قدرت» و قادریت خدا، هرگز تخلف پذیر نیست و امکان ندارد خداوند در موردی عدالت را رعایت نکند: «ونَضُع الموازین القِسط لِیوم القیمة فلا تُظلَلم نفسٌ شیئاً»؛ انبیاء/47 ؛ [ترازوهای عدل را برای روز قیامت خواهیم نهاد و به هیچ کس ستمی نخواهد شد و چیزی مانع آن نخواهد بود.] آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 4 (معاد در قرآن) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image