فصل (۶۷): (تکامل تدریجى نبوت و ولایت ؛ و وحدت ولى در هر عصر) /

تخمین زمان مطالعه: 13 دقیقه

فصل (۶۷): (تکامل تدریجى نبوت و ولایت ؛ و وحدت ولى در هر عصر)


فصل (67): (تکامل تدریجى نبوت و ولایت ؛ و وحدت ولى در هر عصر) و اعلم ان النبوة المقیدة (782) انما کملت و بلغت غایتها بالتدریج ، فاصلها تمهد بآدم علیه السلام ، و لم تزل تنمو و تکمل حتى بلغ کمالها الى نبینا صلى الله علیه و آله ، و لهذا کان خاتم النبیین ، و الیه الاشارة بقوله صلى الله علیه و آله : مثل النبوة مثل دار معمورة لم تبق فیها الا موضع لبنة ، و کنت انا تلک اللبنة . (783) بدان که نبوت مقیده (784) به تدرج به کمال و نهایت خود رسیده است ، که اصل آن با آدم علیه السلام پى ریزى شد و پیوسته در نمو و تکامل بودتا با پیامبر ما صلى الله علیه و آله به نهایت کمال خویش رسید، و از همین رو حضرتش خاتم پیامبران بود، و به همین مطلب اشاره دارد این سخن حضرت که مثل نبوت مثل خانه آباد و ساخته شده اى است که در آن تنها جاى یک خشت باقى مانده ، و من همان یک خشت مى باشم . و کذلک الولایة المطلقة انما تدرجت الى الکمال حتى بلغت غایتها الى المهدى الموعود ظهوره ، الذى هو صاحب الامر علیه السلام فى هذا العصر، و بقیة الله الیوم فى بلاده و عباده صلوات الله علیه و على آبائه المعصومین ، و لا یذهب علیک انهم قالوا: ان النبوة المطلقة و الولایة المطلقة قابلة للتشریک بین اثنین کما فى موسى و هارون علیهما السلام ، و اما الامامة اعنى الولایة المقیدة الخاصة لا تصلح ان یکون فى عصر واحدلاکثر من شخص واحد، لان الخلق باعتبار الولى کالمعلول فى الفیض و استفادة الکمال ، و الولى کالعلة فى الافاضة و التعلیم ، فلو اجتمع اثنان فى عصر واحد متصرفان لتوارد علتان على معلول واحد شخصى ، هذا خلف . ولایت مطلقه نیز تدریجا رو به کمال رفته تا با مهدى علیه السلام به غایت خود رسید،همو که به ظهور او وعده داده شده ، و صاحب امر است دراین زمان و بقیة الله درسرزمینها و بندگان اوست - درود خدا بر او و بر پدران معصوم او -. فراموشت نشود که گفته اند: نبوت مطلق و ولایت مطلق قابل تشریک میان دو تن است چنان که در موسى و هارون علیهما السلام بود، و اما امامت یعنى ولایت مقیده خاصه درهر عصرى جز براى یک تن صلاحیت ندارد، زیرا خلق به اعتبار ولى مانند معلول اند در گرفتن فیض و استفاده کامل ، و ولى مانند علت است در فیض دادن و تعلیم ، پس اگر در یک عصر دو تن متصرف در امور باشند مثل این است که دو علت بر معلول واحد شخصى وارد شوند، و این درست نیست . و فیه تامل ، و الاصواب ان یقال : انا بینا سابقا ان الامام علیه السلام متصرف فى مادة العالم العنصرى ، فیکون بالنسبة الى جمیع الاشخاص کالنفس النسبة الى البدن فى تدبیره و اصلاحه و اظهار الکمالات فیه ،فجمیع العالم بالنسبة الیه کالبدن الواحد، فیجب ان یکون هو بالنسبة الى العالم کالنفس الواحدة . فکما لا یجوز اجتماع نفسین على بدن واحد، کذلک لایصح اجتماع امامین فى عصر واحد. این استدلال قابل تامل است ، و درستتر آن است که گفته شود: ما در سابق بیان داشتیم که امام علیه السلام متصرف در ماده عالم عنصرى است ، پس نسبت به تمام اشخاص چون روح نسبت به بدن است در تدبیر و اصلاح و اظهار کمالات در آن ، پس تمام عالم نسبت به امام چون یک بدن است ، پس او نیز باید نسبت به عالم چون یک روح باشد، و همان گونه که روا نیست دو روح بر یک بدن گرد آیند، همچنین اجتماع دو امام در یک عصر نیز درست نیست . و ایضا المقصود من الامام اصلاح نظام العالم ، فان کان الواحد یحصل منه ذلک الغرض کان وجود الاخر خالیا عن الفایدة ، فیمتنع ایجاده فى الحکمة . و ان لم یکن المقصود حاصلا بذلک الواحد لم یکن مستحقا للولایة ، للزوم العبث فى نصبه ، فلایکون الا واحدا. و نیز: مقصود از وجود امام اصلاح نظام عالم است ، پس اگر از یک امام این غرض حاصل شود وجود امام دیگر خالى از فایده بوده و ایجاد او در حکمت الهى ممتنع خواهد بود. و اگر مقصود از یک امام حاصل نشود او شایسته ولایت نیست ، زیرا عبث در نصب او لازم مى آید، پس امام جز یک تن نمى تواند باشد. وفى امالى الشیخ ابى جعفر الطوسى رحمه الله ، عن جابر، عن ابى جعفر علیهماالسلام ، عن جده : ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال لعلى علیه السلام : انت الذى احتج الله بک فى ابتداء الخلق حیث اقامهم اشباحا، فقال لهم : الست بربکم ؟ قالوا: بلى (785). قال : و محمد صلى الله علیه و آله رسولى ؟ قالوا: بلى . قال : و على علیه السلام امیرالمومنین ؟ فابى الخلق کلهم جمیعا (الا) استکبارا و عتوا عن ولایتک الا نفر قلیل و هو اقل القلیل و هم اصحاب الیمین .(786) و در امالى شیخ طوسى (ره ) از جابر، از امام باقر علیه السلام از جدش علیهم السلام روایت است که رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: تو همان کسى هستى که خداوند در ابتداى آفرینش به تو احتجاج نمود آن گاه که آفریدگان را به صورت اشباح و سایه هایى برپا داشت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: چرا؟ فرمود: و محمد صلى الله علیه و آله رسول من نیست ؟ گفتند: چرا، فرمود: و على علیه السلام امیرمومنان نیست ؟ پس تمام خلق استکبار ورزیده و از ولایت تو سرکشى کردند جز عده اندکى که بسیار اندکند و ایشان اصحاب یمین (دست راست ) مى باشند. و عن محمد بن العباس ، فى تفسیر قوله تعالى : و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم (ذنوبکم ) و الله غفور رحیم ، (787) باسناده عن کعب بن عیاض قال : طعنت على على علیه السلام بین یدى رسول الله صلى الله علیه و آله فو کزنى فى صدرى ، ثم قال : یا کعب ان لعلى علیه السلام نورین : نور فى السماء، و نور فى الارض ، فمن تمسک بنوره ادخله الله الجنة ، و من اخطاه ادخله الله النار،فبشر الناس عنى بذلک . (788) و از محمد بن عباس در تفسیر آیه و نورى براى شما قرار مى دهد که با آن راه روید و (گناهان ) شما را مى بخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است با سند خود از کعب بن عیاض روایت کرده که گفت : من در حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله بر على علیه السلام طعن زدم ، پیامبر با دست بر سینه ام کوبید، سپس فرمود: اى کعب ، على علیه السلام را دو نور است : نورى در آسمان و نورى در زمین ، پس هر که به نور او چنگ زند خداوند او را به بهشت وارد سازد، و هر که سراغ آن نرود خداوند او را به دوزخ برد، پس این بشارت را از جانب من به مردم برسان . وفى الکافى باسناده عن ابى عبدالله علیه السلام فى قوله تعالى : فمنکم کافر و منکم مومن قال : عرف ایمانهم بموالاتنا، و کفرهم بهایوم اخذ عنهم المیثاق و هم ذر فى صلب آدم صلى الله علیه و آله .(789) و در کافى از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در تفسیر آیه : پس برخى از شما کافر و برخى مومن اند فرمود: ایمان و کفر آنان را با ولایت ما شناخت آن روز که از ایشان پیمان گرفت و آنان چون مورچگان ریزى در صلب آدم علیه السلام بودند. و در تاویل الایات فى تفسیر قوله تعالى : و ان لواستقاموا على الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا عن تفسیر محمد بن العباس باسناده عن سماعة قال : سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول فى قول الله تعالى : و ان لو استقاموا - الایة : یعنى لو استقاموا على الولایة فى الاصل عن الاظلة حین اخذ الله المیثاق على ذریة آدم علیه السلام ، لاسقیناهم ماء غدقا، یعنى لکنا اسقینا(هم ) من الماء الفرات العذب .(790) و در تاویل الایات در تفسیر آیه و این که اگر بر راه استقامت مى ورزیدند همانا از آب فراوان و سودمندى سیرابشان مى کردیم از تفسیر محمد بن عباس با سندش از سماعه روایت کرده است که گفت : از امام صادق علیه السلام شنیدم مى فرمود: یعنى اگر در اصل در همان وقتى که به صورت سایه هایى بودند و خداوند از اولاد آدم پیمان گرفت بر ولایت استقامت مى ورزیدند، همانا ما از آب گوارا و شیرین سیرابشان مى کردیم . وروى حدیثین عن ابى عبدالله علیه السلام : ان لو استقاموا على الولایة لاسقیناهم ماء غدقا، یعنى علما کثیرا یتعلمونه من الائمة علیهم السلام . (791) و دو حدیث از امام صادق علیه السلام روایت نموده که : اگر بر ولایت استقامت مى کردند ما از علم فراوانى که از امامان فرا گیرند سیرابشان مى کردیم . و فى الکافى باسناده عن ابى عبدالله علیه السلام فى قول الله عز و جل بل توثرون الحیوة الدنیا قال : یعنى ولایتهم و الاخرة خیر و ابقى قال : ولایة امیرالمومنین علیه السلام ، و ان هذا لفى الصحف الاولى ، صحف ابراهیم و موسى . (792) و در کافى با سندش از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در تفسیر آیه : بلکه زندگانى دنیا را ترجیح مى دهید فرمود: یعنى ولایت آنان (خلفا) را و آخرت بهتر و باقى تر است یعنى ولایت امیرمومنان علیه السلام . و همانا این در کتابهاى پیشین (یعنى ) کتابهاى ابراهیم و موسى موجود است . (معناى نبوت و اقسام آن ) و تفصیل ذلک توضیحا لما سبق : ان النبوة هى الاخبار عن الحقایق الالهیة و المعارف الربانیة ، فهى الاخبار عن ذات الحق تعالى و اسمائه و صفاته و افعاله و احکامه ؛ و ینقسم الى نبوة تعریف و هى الاخبار و الانباء عن معرفة الذات و الصفات و الاسماء و الافعال ، و الى نبوة تشریع و هى ذلک مع زیادة تبلیغ الاحکام و التادیب بالاخلاق الحمیدة و القیام بالسیاسة ، و تسمى هذه رسالة . و الولایة هى الاطلاع على الحقایق الالهیة و معرفة ذاته و صفاته و افعاله کشفا و شهودا من الله خاصة من غیر واسطة ملک من الملائکة او احد من البشر. تفصیل این مطلب جهت توضیح مطالب گذشته آن است که : نبوت خبر دادن از حقایق الهیه و معارف ربانیه است ، یعنى خبر دادن از ذات حق تعالى و اسماء و صفات و افعال و احکام اوست ، و به دو قسم تقسیم مى شود: نبوت تعریف و آن خبر دادن و گزارش نمودن از شناخت ذات و صفات و اسماء و افعال خداست و نبوت تشریع و آن علاوه بر این ها تبلیغ احکام و تادیب به اخلاق ستوده و اقدام به سیاست خلق است که رسالت نامیده مى شود. و ولایت اطلاع بر حقایق الهیه و شناخت ذات و صفات و افعال خداوند به طریق کشف و شهود تنها از سوى خداى متعال است بدون واسطه فرشته اى از فرشتگان یا احدى از بشر. و بوجه آخر: النبوة هى قبول النفس القدسى حقایق المعلومات و المعقولات عن جوهر العقل الاول ؛ و الرسالة تبلیغ تلک المعلومات و المعقولات الى المستعدین . و الولایة تبلیغ النفس الکلى للنفس الجزئى على قدر صفائه و قبوله و قوة استعداده . و ولایة الرسول متقدمة على نبوته ، لان النبوة بدون الولایة ممتنعة ، و کذلک الرسالة بدون النبوة ممتنعة ؛ و لهذا کل رسول نبى ، و کل نبى ولى و لا عکس . و به تعبیر دیگر: نبوت قبول کردن نفس قدسى است حقایق معلومات و معقولات را از جوهر عقل اول ؛ و رسالت تبلیغ آن معلومات و معقولات است به کسانى که استعداد آن ها را دارند. و ولایت تبلیغ کردن نفس کلى است به نفس جزئى به اندازه صفا و قبول و قوه استعداد آن . ولایت رسول بر نبوت او مقدم است ، زیرا نبوت بدون ولایت محال است ، و نیز رسالت بدون نبوت امکان پذیر نیست ؛ از این رو هر رسولى نبى است و هر نبى اى ولى است ، ولى عکس آن درست نیست . و اذا کانت الولایة اقدم من النبوة ، و النبوة اقدم من الرسالة ، فلایلزم من تقدیم الولایة على النبوة ، و تقدیم النبوة على الرسالة تقدیم الولى على النبى ، و لا تقدیم النبى على الرسول ، لان هذا الترتیب انما هو باعتبار اجتماعها فى شخص کالرسول ، لاکل واحد بانفراده ، فانها اذا اجتمعت فى شخص واحد وجب ان یکون ولایته اعظم من النبوة و النبوة اعظم من الرسالة و ان کان الرسول اعظم من النبى ، و النبى اعظم من الولى ، فلا یتوهم من کلامهم : ان الولایة اعظم من النبوة ، و النبوة اعظم من الرسالة ، کون الولى اعظم من النبى ، والنبى اعظم من الرسول ، بل الامر لیس کذلک لان النبى له مرتبة النبوة ، و لیس للولى ذلک ، لان مرتبة الولایة خاصة . و الرسول مرتبة الرسالة فوق مرتبة النبوة ، و لیس للنبى ذلک ، فلایکون الولى اعظم من النبى ، و لا النبى اعظم من الرسول ، لان کل واحد منهم تابع للاخر، و التابع لایلحق المتبوع من حیث هو تابع . فالولى تابع للنبى دائما و الا لایکون ولیا، و النبى تابع للرسول دائما و الا لم یکن نبیا، فلایکون اعظم منه . و هذه قاعدة مطردة لاریب فیها. حال که ولایت اقدم از نبوت و نبوت اقدم از رسالت است ، لازمه این تقدیم ولایت برنبوت و تقدیم نبوت بر رسالت ، تقدیم ولى بر نبى و تقدیم نبى بر رسول نیست ، زیرا این ترتیب به اعتبار اجتماع هر سه آن ها در یک شخص است مانند رسول ، نه این که هر کدام به تنهایى چنین باشد، چرا که هرگاه این هر سه مقام در یک شخص جمع شد لازم مى آید که ولایتش اعظم از نبوت و نبوتش از اعظم ازرسالت باشد هرچند که رسول اعظم از نبى و نبى اعظم از ولى است . پس از این سخن آنان که ولایت اعظم از نبوت و نبوت اعظم از رسالت است نباید توهم شود که ولى اعظم از نبى و نبى اعظم از رسول است ، بلکه مطلب چنین نیست ، زیرا نبى داراى مرتبه نبوت است که ولى آن را دارا نیست ، زیرا مرتبه ولایت خاص است ، و نیز رسول داراى مرتبه رسالت است و فوق مرتبه نبوت مى باشد و نبى آن را دارا نیست ، پس ولى اعظم از نبى و نبى اعظم از رسول نیست ، زیرا هر کدام از اینها تابع دیگرى است و تابع از آن جهت که تابع است به پاى متبوع نمى رسد. پس ولى همیشه تابع نبى است و گرنه ولى نیست ، و نبى همیشه تابع رسول است و گرنه نبى نیست ، پس ‍ اعظم از او نمى باشد. و این قاعده جامع و همگانى اى است که شکى در آن نمى باشد. (793) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image