کلام /

تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه

مراد از عصمت مطلق که شيعه مدعي مي باشدچيست؟ لازمه عصمت وجود علم غيب است وآن باحوادثي چون جاماندن عايشه از کاروان ،آيه عبس و تولي و ... چگونه قابل توجيه است؟ سب صحابه را چگونه مي توان ارزيابي کرد؟ در پاسخ به سوال مورد نظر به چند نکته به طور خلاصه اشاره مي گردد:


الف: در معنا و مفهوم عصمت به سخني از علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ و نيز سخني از علامه شهيد مطهري بسنده مي کنيم: علامه طباطبائي در پاسخ به سوالي درباره عصمت مي گويد: «خداوند سبحان خطاب به رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: «انزل الله عليک الکتاب و الحکمة و علّمک ما لم تکن تعلم، و کان فضل الله عليک عظيما.»[1]و خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرد، و آن چه را نمي دانستي به تو آموخت، و تفضّل خدا، بر تو همواره بزرگ بوده است. از اين آيه شريفه استفاده مي شود که خداوند دو نوع علم به پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تعليم نموده است: يکي، تعليم از راه وحي و نزول روح الامين بر ايشان، که «انزل الله عليک الکتاب و الحکمة» به ضميمه گفتار ديگر خداوند سبحان که مي فرمايد: «نزّل به الروح الامين علي قلبک»[2] روح الامين قرآن را بر قلب تو فرود آورد. بيانگر آن است.و ديگري، «و علّمک ما لم تکن تعلم» که نوعي القاء بر قلب پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و الهامي الهي بدون واسطه ملک و انزال آن است. اين موهبت الهي همان عصمت و نوعي علم است که بر تمام قواي طبيعي و غرائز و اميال نفساني غالب و صاحب اش را از گمراهي و گناه به طور کلي باز مي دارد به واسطه آن نسبت به گناه تنفر و انزجار قلبي پيدا مي کند. که در روايات از آن به اين صورت تعبير شده است که «پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امامان ـ عليهم السلام ـ روحي به نام (روح القدس) دارند که آنان را ازگناه و معصيت باز مي دارد.»[3]... بنابر اين عصمت نوعي علم است که صاحب اش را به طور دائم و براي هميشه در راه بندگي قرار مي دهد، و مانع صدور معصيت و خطاء از او مي شود، نه از قبيل علم متعارف به حسن و قبح فعل يا علم به مصحلت و مفسده آن، زيرا اين گونه علم گاهي با گمراهي و ارتکاب عصيان و گناه جمع مي گردد. و انسان با اين که قبح و مفسده فعل را مي داند، در عين حال قوه شهويه و يا غضبيه بر او غالب مي گردد و مرتکب آن فعل مي شود. چنان چه خداوند سبحان مي فرمايد: «پس آيا ديدي کسي را که هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد»[4] و نيز مي فرمايد: «و با آن که دل هاي شان بدان يقين داشت، آن را انکار کردند.»[5] خلاصه اين که: عصمت انبيا (و نيز ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ) نتيجه علم و ياآن علمي است که دائماً آن ها را از گناه باز مي دارد. و اعضا و جوارح آن ها را همواره در راه فطرت توحيد قرار مي دهد و هيچ وقت مغلوب قواي طبيعي و هوا و هوس نمي شود.»[6]و شهيد علامه مطهري مي گويد: «عصمت ... يعني نهايت و کمال ايمان ... پس ماهيت عصمت ... بر مي گردد به درجه و کمال ايمان. آن کسي که مي گويد: «لو کشف الغطا ما ازددت يقيني»[7] اين کلام امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ است که فرمود: «اگر پرده هم بر افتد بر يقين من افزوده نمي شود، قطعاً معصوم از گناه است.»[8] و ايمان و يقين در کلام شهيد مطهري، در حقيقت همان علمي است که علامه طباطبايي(ره) عصمت را نتيجه و محصول آن دانسته است بنابر اين عصمت خودش ثمره علم است و بلکه: «حقيقت عصمت، علمي است که معصوم به واسطه آن از معصيت به دور است.»[9] و لازمه مقام نبوّت و امامت مي باشد و اين که بگوئيم علم غيب لازمه عصمت است تعبير مناسبي نخواهد بود. و از اين که عصمت ثمره علم و يقين است اين نکته به خوبي استفاده مي شود که بايد يک امر نسبي باشد نه مطلق، زيرا بستگي به درجه و مدارج علم و يقين دارد، هر چند علم و يقين کامل تر و در مرحله بالاتر باشد به همان اندازه عصمت قوي و شديدتر خواهد بود. و البته امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ به دليل برخورداري از کامل ترين مراتب علم از کامل ترين مراتب عصمت برخوردار خواهند بود.ب: «آياتي از قرآن مجيد بيان گر آن است که علم غيب مخصوص ذات خداي متعال است و از همه صريح تر در نفي علم غيب از غير خدا، اين آيه است که خداوند در آن علم غيب را تنها براي ساحت مقدس خود اثبات، و از غير نفي مي فرمايد: «قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله»[10] بگو هيچ کس در آسمان ها و زمين جز خدا، از غيب آگاه نيست. ولي از آيه شريفه ديگري استفاده مي شود که خداوند علم غيب را به پيغمبران مورد رضا و پسند خود ـ عليهم السلام ـ نيز اظهارواعطا نموده و آن ها نيز عالم به غيب هستند، چنان چه مي فرمايد: «علام الغيب، فلا يظهر علي غيبه احدا، الاّ من ارتضي من رسول.»[11] خداوند داناي غيب است، پس کسي را بر غيب خود آگاه نمي کند، مگر پيامبري که مورد رضاي او باشد. بنابر اين، از جمع بين آيات معلوم مي شود که کسي جز خداوند متعال، غيب را باالذات و از پيش خود مستقلاً نمي داند، ولي ممکن است آن را به پيغمبران برگزيده خود ـ عليهم السلام ـ تعليم نمايد، و علم ائمه ـ عليهم السلام ـ نيز بر اساس روايات متعدد ازطريق وراثت ،از حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به آنان رسيده است.بر اين اساس، علم غيب امام ـ عليهم السلام ـ باوراثت از پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و علم غيب پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به وحي و تعليم خداوند متعال، و علم خداوند ذاتي است.[12]پس پيامبر و ائمه ـ عليهم السلام ـ به هر حال داراي علم غيب هستند اگر چه بالواسطه نه بالذات. و اين جا سوال مطرح مي گردد، که چرا ظاهر بعضي از وقايع و حوادث، به گونه اي است که با علم غيب داشتن آن ها تناسبي ندارد؟ پاسخ اين سوال راازاحاديث معصومين-ع- مي توان دريافت.ج: از ويژگي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ است که هرگاه بخواهند مي دانند و هرگاه نخواهند نمي دانند. چنان چه از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده که فرمود:«به راستي امام هرگاه بخواهد بداند مي تواند»[13] و نيز فرمود: «هرگاه امام بخواهد که چيزي را بداند خدا آن را به وي اعلام مي کند.»[14] .از اين روايات فهميده مي شود که پيامبر و ائمه ـ عليهم السلام ـ هر وقت مي خواستند چيزي بدانند به (مقام نورانيت) خود توجه نموده و آن را مي دانند، ولي هميشه به آن مقام توجه نداشته اند، مانند فقيهي که تمام مسائل نزد او حاضر نيست، ولي ملکه اجتهاد دارد که هرگاه مساله از او مي پرسند به مأخذ حکم رجوع نموده و آن را مي داند.[15] و قضايا و وقايع و حوادثي هم چون: بئر معونه و گم شدن شتر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و يا داستان «افک»يعني جا ماندن عايشه از کاروان و امثال آن ها مربوط به جهات ظاهري و حساب ها و تجربيات و اسباب بشري و عادي است که به جنبه بشري آن ها مربوط مي شود و اين که سنت الهي و سيره انبيا و امامان ـ عليهم السلام ـ بر اين استوار بوده که زندگي عادي داشته و از اسباب و وسايل و روش هاي عادي بهره گرفته و بر اساس ظواهر و وسايط عادي با مردم رفتار نمايند.واين منافات ندارد که به واسطه جنبه نوري و توجه به آن و يا به تعبيري به واسطه علم غيبي، هر چه را بخواهند بدانند، و پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ نيز جنبه ظاهري و بشري داشته اند چنان که قرآن مي فرمايد:«قل انما أنا بشر مثلکم»[16]، بگو من بشري همسان شما هستم. بنابر اين اولاً پيامبر و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ مأمور به اِعمال اسباب و وسايل ظاهري و عادي و معاشرت عرفي و طبيعي با مردم بوده. و ثانياً هرگاه مي خواسته و يا بخواهند مي دانند و در جايي که نخواهند بدانند نمي دانند و اين هيچ گونه منافاتي با علم غيب آن بزرگواران ندارد همان گونه که حوادث و وقايع شبيه آن چه که در سوال مطرح شده منافات با علم غيب داشتن آن بزرگواران ندارد.د: اما جريان سوره مبارکه «عبس» آيات آغازين آن «اجمالاً نشان مي دهند که خداوند کسي را در آن ها مورد عتاب قرار مي داده به خاطر اين که فرد يا افراد غني و ثروت مندي را بر نابينايي حق طلبي مقدم داشته است و چيزي که صريحاً دلالت کند که منظور شخص پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است وجود ندارد و لذا در اين که شخص مورد عتاب کيست؟ در آن اختلاف نظر وجود دارد: مشهور در ميان مفسّران خاصه و عامه اين است که: عده اي از سران قريش مانند عتبة بن ربيعة، ابوجهل، عباس بن عبد المطلب و جمعي ديگر، خدمت پيامبر بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آن ها به سوي اسلام بود... در اين ميان «عبد الله بن ام مکتوم»» که مرد نابينا و ظاهراً فقيري بود وارد مجلس شد و از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تقاضا کرد آياتي از قرآن را براي او بخواند و به او تعليم دهد و پيوسته سخن خود را تکرار مي کرد و آرام نمي گرفت، زيرا دقيقاً متوجه نبودکه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با چه کساني مشغول صحبت است. او آن قدر کلام پيغمبر را قطع کرد که حضرت ناراحت شد و آثار ناخشنودي در چهره مبارکش نمايان گشت. در اين هنگام آيات آغازين اين سوره نازل و در اين باره پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را مورد عتاب قرار داد.شأن نزول دوم که براي اين آيات نقل شده اين ست که اين آيات درباره مردي از «بني اميه» نازل شده که نزد پيامبر نشسته بود، در همان حال «عبد الله ابن ام مکتوم» وارد شد، هنگامي که چشمش به «عبد الله» افتاد خود را جمع کرد، مثل اين که مي ترسيد آلوده شود و قيافه در هم کشيد و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات سوره «عبس» عمل او را نقل کرده و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است. (اين شأن نزول در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است.)[17] محقق بزرگ شيعه مرحوم «سيد مرتضي» اين شأن نزول را پذيرفته است. ولي به فرض که شأن نزول اول واقعيت داشته باشد، اين مطلب در حد ترک اولايي بيش نيست و کاري که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمي شود.»[18]قرآئني در آيات وجود دارد که نشان مي دهد منظور، شخص پيامبر نيست از جمله اين که: «عبوس بودن» از صفات پيامبران مخصوصاً پيغمبر اسلام نيست. ديگر اين که پرداختن به اغنيا و غافل شدن از فقراي حق طلب با اخلاق آن حضرت هرگز نمي سازد.معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:1ـ مکارم، تفسير نمونه، ج26.2ـ شهيد مطهري، امامت و رهبري.3ـ محمد حسين رخشاد،665 پرسش و پاسخ «در محضر علامه طباطبايي». .

سامانه پاسخگویی به سوالات و شبهات

مرجع:

ایجاد شده در 1400/12/28



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image