فصل [۱۶]: [در وجه افضل بودن ذکر از نماز] /

تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه

فصل [۱۶]: [در وجه افضل بودن ذکر از نماز]


فصل [16]: [در وجه افضل بودن ذکر از نماز] اى عزیز! چون از براى افضل بودن ذکر از نماز که در آیه کریمه : اءنّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر،(398) اخبارى که سبقت یافت کافِى است و لکن از جهت تشویق ذاکر، چند وجه دیگر ذکر مى شود: و انما کانت الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنکر اءِذَا کان سببهما القوة النزوعیة اءِذَا خرجت عن حکم العقل ، فاءِذَا کانت الصلاة هى اَلَّتِى توجب دخولها تحت حکم العقل و العقل ناه عنهما، فقد کانت الصلاة هى السبب فِى الانتهاء، فکانت ناهیة عنهما؛ هَذَا. و جز این نیست که نماز زمانى از فحشاء و منکر باز مى دارد که سبب آن دو قوه گرایشى باشد که از حکم عقل خارج شده باشد. و چون نماز آن قوه را تحت حکم عقل داخل مى کند و عقل نیز از فحشاء و منکرات باز مى دارد، پس نماز سبب دست کشیدن از فحشاء و منکرات و بازدارنده از آن هاست . این را داشته باشد. و اما وجوه افضل بودن ذکر آن که : از شیخ صفِى از وجه اکبریت ذکر از نماز سؤ ال کردند، شیخ فرمودند که : ((نماز نهى از فحشاء و منکر ظاهره مى کند، و ذکر نهى از فحشاء و منکر ظاهرى و باطنى از هر دو مى کند، پس ذکر اکبر باشد)). و شیخ ابوسعید ابى الخیر در وجه اکبریت ذکر فرموده اند که : ((ذکر کردن خدا مر بنده را اکبر است)). و از کلامش ظاهر میشود که مراد از ذکر جذبه الهى باشد. و ظاهر آن است که ذکر جذبه نباشد بلکه به ظاهر خود گذاریم اولى باشد. روى داود الرقى عن الصادق علیه السلام اءِنَّهُ قَالَ: اوحى الله تعالى الى داود علیه السلام : قل للجبارین لا یذکروننى ، فاءِنَّهُ لا یذکرنى عبد الا ذکرته ، و اءنْ ذکرونى ذکرتهم فلعنتهم .(399) داود رقى از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که : خداوند متعال به داود علیه السلام وحى فرستاد که : به جباران و ستمگران بگو که مرا یاد نکنند، چه ، بنده اى مرا یاد نکند مگر این که او را یاد نمایم ، و اگر ستمگران مرا یاد کنند من نیز یادشان کنم پس آنان را لعنت نمایم . اى عزیز! فاعلم اءن ادنى اوصاف العارف عیش القلب مع الله بلا علاقة . و یقَالَ: المفتخر بذکره للمذکور لیس کالمتعزز بذکر المذکور له . فالمفتخر فِى الطلب ، و المتعزز فِى الطرب . بدان که پایین ترین اوصاف عارف این است که دل او با خدا سر کند بى آن که علاقه اى به دیگرى داشته باشد. و گویند: آن کس که به یاد مذکور خود افتخار مى کند چون کسى نیست که به یاد مذکور از او، سرافراز است . پس آن افتخار کننده در طلب است ، و این سرفراز در طرب . و قَالَ ابن عباس - رحمه الله -: ذکر الله ایاکم اکبر من ذکرکم ایاه ، لان ذکرکم ایاه لا یَکوُن الا من ذکره ایاکم ، و مخرج ذکرکم ایاه من سبب ذکره ایاکم ، و ذکره لَکُمْ سابق على ذکرکم له ، و ذکره لَکُمْ اکبر من ذکرکم له ، قَالَ الله سبحانه : و لذکر الله اکبر. فمن ذکر الله تعالى له فِى الازل و حسن نظره و کمال لطفه و احساءِنَّهُ الیه حیث اصطاه و هداه و قربه و آواره صار منقطعا عن نفسه ، آیسا من خلقه ، و لم یشغل قلبه بشى ء سواه ، و هَذَا اسرع الى الله تعالى ، و هو غناء لا فقر فیه ، و فقر لا غناء فیه . و ابن عباس گفته است : یاد کردن خدا از شما بزرگتر از یاد کردن شما از اوست . چه یاد کردن شما از او یاد کردن او از شما سرچشمه مى گیرد، و منشاء یاد شما از او به سبب یاد کردن او از شماست ، و یاد او از شما پیش از یاد شما از اوست ، و یاد او از شما بزرگتر از یاد شما از اوست . خداى سبحان فرموده : ((و همانا یاد کردن خدا [از شما] بزرگتر است)). و از یاد کردن خدا از او در ازل و نیز از حسن نظر و عنایت و کمال لطف و احسان خدا به او که وى را برگزیده و هدایت نموده و به خود نزدیک ساخته و پناهش داده این است که از خود بریده ، و از سایر آفریدگان ناامید گشته ، و دل خود را به چیزى غیر خدا مشغول نساخته است . و این سریعتر به سوى خداوند متعال راه مى برد. و آن بى نیازیى است که فقر ندارد، و فقرى است که بى نیازى در آن نیست . اى عزیز! بدان که ذکر بنده مر خدا را در جنب ذکر خداى تعالى مر بنده را: کالغبار تحت الامطار، و کالانهار فِى جنب لجج البحار.(400) و بعضى ذکر را عبادت از کلمه توحید گرفته اند و گفته اند: او اصلى از اصول دین است و نماز فرع ، پس ذکر اکبر باشد، زیرا که او اول کلمه اى است که انسان را از کفر نجات مى دهد، و آخر کلمه اى است که انسان را از زندان تن نجات مى بخشد. پس اول اسلام ذکر است و آخر اسلام هم ذکر است . و بعضى گفته اند که : ذکر اکبر است زیرا همه اشیاء به ذکر خدا مشغول اند که : و اءنْ من شى ء الا یسبح بحمده .(401) گوش دل بگشا و تبسیح خدا بشنو از مجموع اشیاء این صدا حتّى آن که بزرگان که اهل معرفتند گفته اند: هر نفسى که فرو مى رود ((هو)) است و چون بر مى آید ((حى)) است . پس ‍ مجموع اشیاء در ذکر است و از این جهت مى تواند که اکبر باشد. و پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده اند که : موسى علیه السلام گفت : ((خداوندا چگونه است معرفت ؟ بیاموز مرا. خطاب به او شد که بگو: لا اله الا الله و شهادت بده به این معنى . پس گفت : یا رب چه شد نماز؟ فرمود: بگو: لا اله الا الله ، و این چنین خواهند گفت این کلمه را بندگان من تا روز قیامت . و هر که بگوید این کلمه را، اگر بگذارند آسمان ها و زمین ها را در یک پله ترازو، و بگذارند لا اله الا الله را در پله دیگر ترازو، هر آینه زیاد مى آید بر آن ها لا اله الا الله .(402))) و عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : افضل الذکر لا اله الا الله ، و افضل الدعاء الحمدلله .(403) و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت است که : برترین ذکرها لا اله الا الله و برترین دعاها الحمدلله است . و دیگر آن که : اهل بهشت مکلف به نماز نیستند و لکن همه در ذکر خدایند. وجه دیگر آن که : خداى تعالى فرموده است : انا جلیس من ذکرنى ،(404) و فرموده است : الا بذکر الله تطمئن القلوب .(405) و دیگر آن که : هیچ عبادتى نیست که ذکر در او داخل نباشد هم در صورت و هم در معنى ، پس به این وجه مى تواند که ذکر اکبر باشد. سلطان بایزید فرموده است که : ((سحرگاهى که یک نفس با ذکر خدا باشم [را] با هجده هزار عالم برابر نکنم)). اینست معنى ذکر و اطمینان قلب . مرا که جنت دیدار در درون دل است چه التفات به دیدار حور عین باشد و سلطان ابراهیم در کنار آبى نشسته بود که نابینایى از پل به زیر افتاد، ابراهیم گفت : خداوندا نگهدار، چون خدا را به حقیقت یاد کرد، آن کور در میان آسمان و زمین بایستاد. آورده اند که درویشى در کنار شط بغداد مى گردید، در آن اثنا گرسنه شد و به نزدیک ابراهیم ادهم بیامد و بنشست ، ابراهیم به وى گفت : گرسنه اى ؟ گفت : بلى ، ابراهیم گفت : خداوندا ما را طعام ده . فِى الحال خوان طعامى در نهایت لطافت حاضر شد. با یکدیگر آن طعام را بخوردند. درویش از او پرسید که : این دولت را از کجا یافتى ؟ گفت : چهل سال خدا را به مجاز یاد کردم چنان چه غیر را در دل راه ندادم و از لقمه شبهه و مناهى ، نفس خود را منع نمودم ، و مدتى است که حق را به حقیقت یاد مى کنم . اینست معنى : المجاز فنطرة الحقیقة .(406) و فِى ((نهج البلاغه)) عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم : الریاء قنطرة الاخلاص .(407) زیرا که انسان تا از مقام خودبینى و غیر بینى نگذرد به مقام حقیقت و اخلاص ‍ نمى رسد. اى عزیز! معنى بالاتر ذکر آن است که این کس آرزوى خود را ترک کند و اراده خود را از میان بردارد. و قوم موسى علیه السلام که آرزوى سیر و عدس کردند پاره اى ذلت برداشتند، و فِى الحقیقة بى ادبى کردند و این باعث شد که من و سلوى (408) از ایشان منقطع شد. از خدا جوییم توفیق ادب بى ادب محروم ماند از فضل رب بى ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد این ادب شاخى است از باغ بهشت واى آن کس کو زدست این شاخ ، هشت پس هر کس که بى ادبى کند از رحمت الهى بى نصیب باشد. طرق العشق کلها آداب)).(409) اى عزیز! تا نفس به چیزى که غیر حق تعالى است تعلق دارد از لذت و زندگانى و جاه و غیر ذلک کاینا ما کان ، ذکر خدا او را صافِى نمى شود. پس خود را و همه چیزها را فدا باید کرد تا ملک ذکر، این کس را مسلم شود. این کلاه بى سران است اى پسر کى دهندت تا تو مى نازى به سر و معنى بلندتر از این ها آن که : ذکر، رفع جمیع خیالات اندرونى کند، چه هر نیک و بدى که در خیال سالک گذرد بى ادبى خواهد بود. خفته آن باشد که او از هر خیال دارد امید و کند با او مقَالَ این خیالات بدن را بت بدان بشکن اى نبت ها و رو در لا مکان ## گر بیاید به یادشان جز دوست بر درانند یا خود را پوست بر صفت هاى او نظر کرده زانجم و آسمان گذر کرده و معنى دیگر ذکر آن است که : هیچ شدتى و راحتّى در میان حق و ذاکر حجاب نشود. شنیده باشى که ایوب علیه السلام فرزندان او بالکلیه برطرف شدند، میان او و خدا حجابى به هم نرسید. و خانه او خراب شد و اموال او همه برطرف شد، میان او و خدا حجابى به هم نرسید. و بلا بر بدن او گماشتند تا کرم جمیع بدن او را بخورد میان او و حق حجاب نشد. قوم او با آواز بلند مى گفتند که : اگر او دوست خدا بودى چنین بلایى متوجه او نشدى . تا وقتى که کرم به دل مبارکش رسید، مناجات کرد: خداوندا، مرا با بدن کار نیست ، از آن مى ترسم که چون کرم به دل من رسد حجابى شود میان من و تو، خداوندا، نوعى بکن که میان من و تو حجابى به هم نرسد، مرا مطلب بى حجابى است نه چیز دیگر. آن گه فضل پروردگار خود در رسید، بدن او صحیح و سالم شد. چون از خود گذشت و به حق پیوست پیر بود جوان شد، و فرزندان او که در زیر خاک انبوه مانده بودند حق تعالى همگى را حیات کرامت فرمود. رنج کى ماند دمى کو ذوالمنن گویدت چونى تو اى رنجور من (410) گر نماند از جود، در دست تو مال کى کند فضل خدایت پایمال گر بریزد برگ هاى آن چنار برگ بى برگیش بخشد کردگار (411) پس باید ذاکر بداند که نجات در بسیار گفتن ذکر است ، و اگر از روى صدق و اخلاص بگوید ممکن است که او را در این نشاه یقین حاصل شود که از اهل نجات است . اللهم اجعلنا من الذاکرین المخلصین بمحمد و آله الطیبین الطاهرین ، صلوات الله علیه و علیهم اجمعین . اى عزیز! چگونه ذکر وسیله نجات نمى شود و حال آن که حجاب سالک نتیجه نسیان است ، و نسیان بدان سبب بود که در بدایت فطرت که وجود روح پدید آمد از عین وجود او دوگانگى ثابت شد میان او و حق واحد، اگر چه روح حق تعالى را در آن مقام به یگانگى دانست اما به یگانگى نشناخت ، زیرا که شناخت از شهود خیزد، و شهود از وجود درست نیاید، که شهود ضد وجود است ، و الضدان لا یجتمعان .(412) .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image