حدیث /

تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه

خطبه‌ی حضرت زینب(س) در مجلس عبیدالله بن زیاد را بیان نمایید.


بعد از شهادت امام حسین(ع)، اهل‌بیت ایشان را به همراه سر مطهر آن‌حضرت(ع)[1] به سمت کوفه و مجلس عبیدالله بن زیاد[2] بردند. با این‌که حضرت زینب(س) مانند پدر خویش در سخنوری نمونه بود، اما در مجلس عبیدالله بن زیاد[3] خطبه‌‌ای ایراد ننمود و فقط تا حدودی به جسارت‌های عبیدالله پاسخ داد:هنگامی که اسیران را به مجلس پسر زیاد وارد کردند، زینب(س) در حالی‌که کهنه‌‏ترین لباس‌‏ها بر تن او بود، به صورت ناشناس در یک طرف مجلس قرار گرفت و کنیزان اطرافش را احاطه کردند.عبیدالله پرسید: این زنی که از برابر ما گذشت و در گوشه‌ای نشست و کنیزان گرد او جمع شدند، کیست؟ زینب(س) پاسخ او را نداد. پسر زیاد بار دیگر همان پرسش را تکرار کرد. یکى از کنیزان، حضرتشان را معرفى کرد و گفت: ایشان یادگار حضرت زهرا(س) دختر رسول خدا(ص) است. عبیدالله با شنیدن این سخن، رو به زینب(س) کرد و گفت: ستایش خدا را که شما را رسوا کرد و از دم تیغ گذراند و دروغ شما را آشکار نمود!زینب(س) در این‌جا طاقت نیاورد و در پاسخ فرمود: «...‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکرَمَنَا بِنَبِیهِ مُحَمَّدٍ ص وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِیراً وَ إِنَّمَا یفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ یکذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ»؛ستایش خدا را که ما را به برکت پیامبرش محمد(ص) گرامى داشت و از پلیدى پاک و پاکیزه نمود. همانا انسان فاسق رسوا می‌شود و انسان فاجر دروغ می‌‌گوید و چنین ویژگی‌هایی برازنده ما نیست و ستایش خدا را سزد.پسر زیاد در ادامه پرسید: ارزیابی تو از رفتار خداوند با خاندانت چیست؟! زینب(س) فرمود: «کتَبَ اللَّهُ عَلَیهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیجْمَعُ اللَّهُ بَینَک وَ بَینَهُمْ فَتُحَاجُّونَ إِلَیهِ وَ تَخْتَصِمُونَ عِنْدَهُ»؛[4]خداى متعال کشته‌شدن را سرنوشتشان قرار داد و آنان روانه آرامگاه‌های خود شدند و به زودى خداوند تو را با آنان روبرو خواهد کرد و شما و آن شهیدان پرونده خود را نزد خدا برده و دلایل خود بر علیه یکدیگر را مطرح خواهید ساخت.شنیدن این سخنان بر خلاف انتظار پسر زیاد بود و او گمان نمی‌کرد که در چنان محفلى با این‌گونه سخنان روبرو شود، از این‌رو غضبناک و آتش خشمش شعله‌‏ور شد. عمرو بن حریث به شفاعت برخاست و اظهار داشت: اى پسر زیاد! زنی این سخنان را بر زبان آورده و زن را نباید در برابر گفته‌‏هایش نکوهش کرده و در صدد تنبیه او برآمد!با این وجود پسر زیاد با زبان زهرآگینش گفت: خداوند با کشتن حسین طغیان‌گر و خاندان نافرمانت دلم را خنک کرد!زینب(س) با شنیدن این گفته فریادی کشید و گریه به او مجال نداد. سپس فرمود: «... لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کهْلِی وَ أَبَدْتَ‏ أَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ یشْفِک هَذَا فَقَدِ اشْتَفَیتَ»؛ به جان خودم سوگند! بزرگ مرا شهید کردى و خاندانم را منقرض کردی و شاخه‌ی مرا جدا کرده و ریشه‌ام را از بن برانداختى و اگر چنین رفتاری دلت را خنک می‌کند، پس (حق با تو است و) دلت خنک شده است!پسر زیاد (که برای بار دیگر با سخنان درشت و قهرمانانه و در عین حال اندوه‌‏آوری روبرو شد، لحن سخنش را عوض کرد و) گفت: این زن سخن‌‌پردازی است که بسیار بر سجع و قافیه مسلط بوده و پدر او هم شاعر قافیه‌پرداز بسیار مسلّطی بود!زینب(س) در پاسخ فرمود: «مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَاعَةَ إِنَّ لِی عَنِ السَّجَاعَةِ لَشُغُلًا وَ لَکنَّ صَدْرِی نَفَثَ بِمَا قُلْتُ»؛ زن را با قافیه‌پردازی چکار؟! من مأموریت دیگرى داشته و فرصت قافیه‌پردازی را ندارم و آنچه گفتم سوز دلی بود که از سینه‌ام برآمد![5]سپس گفت‌وگوی دیگری میان ابن زیاد و امام سجاد(ع) رد و بدل شد که به دنبال آن ابن زیاد فرمان داد تا گردن حضرتشان را بزنند. آن‌جا بود که زینب خود را به برادرزاده‌اش چسباند و او را در آغوش کشید و خطاب به ابن زیاد گفت: به اندازه کافی خون ما را ریختی! و سوگند به خدا هرگز از او جدا نخواهم شد و اگر می‌خواهی او را بکشی، مرا هم به همراه او بکش! ابن زیاد با دیدن این صحنه از کشتن امام خودداری کرد و گفت: گمان می‌کنم او با بیماری خود خواهد مرد.[6] .

اسلام کوئست

مرجع:

ایجاد شده در 1400/12/23



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image