سیاست /

تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه

چه تفاوتي بين غرب شناسي فلسفي و غرب شناسي استراتژيك وجود دارد؟


در مطالعات غرب شناسانه رويكردهاي مطالعاتي را مي توان بر حسب محور قرار گرفتن جنبه هاي خاصي نظير جنبه هاي تاريخي، اقتصادي، فلسفي، ايدئولوژيك، سياسي ، فرهنگي و ... به طبقات گوناگوني طبقه بندي كرد. براين اساس غرب شناسي فلسفي و استراتژيك دو رويكرد متفاوت از مطالعات غرب شناسانه هستند كه از دو منظر متفاوت غرب را مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهند غرب شناسي فلسفي به دنبال شناسايي و مطالعه مباني خاص فكري و فلسفي و چارچوب نظري غرب است كه عملكرد و رفتار غرب از آن نشأت گرفته و بر آن استوار است. به عبارت ديگر «در غرب شناسي فلسفي بر آن هستيم تا دريابيم چه چيز محور انديشه سياسي و فرهنگي غرب را تشكيل مي دهد و هويت سياسي و فرهنگي غرب براساس چه اصول و مباني ويژه اي صورت پذيرفته است» . در اين راستا مطالعة اجمالي غرب از منظر فلسفي و نگاهي گذرا به مباني و اصول حاكم بر انديشه غرب ما را با اين واقعيت آشنا مي سازد كه اصولاً حاكميت غرب بر مبناي ماترياليسم و سكولاريسم شكل گرفته است و اصولي همچون اومانيسم (انسان مداري) و علم گرايي (سانيتيسم) و عقل گرايي (راسيوناليسم)، (كه نتيجه اين دو، الگو قرار دادن روش علوم تجربي در همه عرصه هاي معارف بشري و در تمام شئون زندگي و كافي دانستن عقل بشر در حلّ همه مسايل بشري و در نتيجه كنار زدن دين و وحي و انكار نيروهاي مافوق طبيعي است) و علت باوري، ملي گرايي (ناسيوناليسم)، آزادي خواهي (ليبراليسم) (كه اين دو اصل، محصول و نتيجة اومانيسم و برآيند طبيعي سكولاريزم و جدانگاري دين از دنيا و عرصه اجتماع هستند) پايه هاي فكري و فلسفي حاكم بر انديشه غرب را شكل مي دهد، اينها ره آورد تمدن غرب و محصول فرآيندي است كه از دوره رنسانس در اروپا آغاز شد و با انقلاب علمي و صنعتي ادامه يافت امّا انديشه و تمدن غرب به دليل ناديده انگاشتن دين و كنار گذاشتن اخلاق و معنويت و ابعاد روحي انسان، نتوانسته است به پيشرفت و توسعه حقيقي نايل شود و پيشرفت و توسعه در زمينه هاي علم و صنعت و تكنولوژي، پس رفت و عقب ماندگي در زمينه هاي اخلاقي و معنوي را به دنبال داشته است به گونه اي كه امروزه امواج پوچ گرايي تمدن غرب را درهم كوبيده است و آن را با چالشي جدّي روبرو ساخته است. امّا غرب شناسي استراتژيك، مطالعه و شناخت غرب از منظر راهبردي و شناسايي راهكارها، استراتژي و خط مشي اصولي و عملي غرب است . در حقيقت غرب شناسي استراتژيك به دنبال كشف و شناسايي استراتژي و راهكارها و رفتار غرب در عرصه بين المللي و در برخورد با ساير كشورهاست . به تعبير ديگر در غرب شناسي استراتژيك به دنبال شناسايي مؤلفه هاي رفتار و عملكرد غرب هستيم. از اين رو بديهي است كه شناخت غرب از اين منظر وابسته به شناخت روحيات غرب، موقعيت استراتژيك غرب از نظر علمي، فرهنگي و ... و سابقه استعماري آنهاست چرا كه تمدن غرب در كنار رويه نو انديشي، علمي و تكنولوژي با رويه استعماري و سلطه طلبي همراه بوده و اصولا خوي سلطه طلبي و استعماري را نمي توان از روحيه حاكم بر غرب جدا نمود. در حقيقت اروپائيان در دوران جديد تاريخ خود كه به عصر مدرنيته معروف شد با دست يافتن به علوم و نوآوري هاي جديد در زمينة علوم طبيعي و شيوة زندگي و مسايل سياسي و اجتماعي و ... توانستند زندگي خود را متحول سازند و در نتيجة انقلاب صنعتي، به يك زندگي مدرن و صنتي دست پيدا كنند پس از آن انسان اروپايي در موقعيتي قرار گرفت كه بر طبق آن به رويارويي با طبيعت بر خاست و در صدد استيلاي بر عالمي بر آمد كه در آن زندگي مي كرد و به اين ترتيب عصر استعمار پديد آمد. اروپائيان با روحية خود برتربيني ، خود را مأمور ترويج تمدن جديد غرب در سراسر جهان دانسته، در پي تسلط بر جهان غير اروپايي برآمدند و اين رسالت و مأموريت وسيله اي براي گسترش بساط استعماري آنان در جهان شرق گرديد. ارگانسكي هستة اصلي استعمار را خود برتربيني اروپائيان مي داند و مي گويد: اگر چنين روحيه اي نبود شايد استعمار هرگز به وجود نمي آمد زيرا كسي كه به افراد انساني به ديده تساوي بنگرد هرگز حاضر نخواهد شد عده اي از آنان را پيوسته تحت تبعيّت و بهره برداري قرار دهد. آلوين تافلر نيز «خوي استعمارگري و سلطه طلبي غربي را سبب تجميع سرمايه و ثروت و به حركت در آمدن موتور توسعة غرب مي داند» فرصت طلبي، استكبار منشي، استعمار گري، توسعه طلبي، افساد گري و افساد انگيزي و نيروهاي فعال جوامع را به تهليل و انفعال كشاندن، ظلم گرايي و حقوق ديگران را پايمال كردن و ... همه از عناصر و مؤلفه هاي برجسته اخلاق حاكم بر سياست ها و سياست مداران غربي ـ آمريكايي است . مسلماً نمي توان و نمي بايست در ارتباط با غرب يك چنين خلقيات غير انساني را ناديده انگاشت و در غرب شناسي «استراتژيك» از يك چنين روحياتي غافل ماند توجه به اين نكته لازم است كه سلطه طلبي و استعمار غرب تنها به زمينة اقتصادي و تكنولوژي منحصر نمي شود و عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و ... را نيز شامل مي شود . استكبار جهاني در صدد نفوذ همه جانبه بر ساير كشورهاست از اين رو در شناسايي استراتژي ها و برنامه هاي غرب بايد به تمام ابعاد اقتصادي، سياسي، فرهنگي و استراتژيک توجه نمود و خط مشي هاي غرب را در زمينه هاي مختلف مورد بررسي و تحليل دقيق قرار داد. .

مرجع:

ایجاد شده در 1400/10/19



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image