تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه

خود حوزويان بناى عقلا را حجّت مى‌دانند پس جامعه را مى‌توان با آن اداره ‏نمود. يعنى همان كارى كه ديگران براى ادارهٔ جامعهٔ خود انجام مى‌دهند.‏


جواب اين شبهه را با دو مطلب مى‌توان داد.‏‏١. محصول عقل وقتى در خدمت كتاب و سنّت درآيد و نتايج هر سه دليل جمع‌بندى مجتهدانه شود، اين ‏مى‌شود نظر و رأى دين كه كمبودى هم ندارد.‏‏٢. بناى عقلا از سنخ كار است در مقابل دليل عقل كه از سنخ انديشه است. مرز بين بناى عقلا و عقل ‏همان مرز بين علم و كار است. بناى عقلا «بما أنّه بناء عقلا» به هيچ وجه حجّت نيست. ولى عقل حجيت ‏خود را به همراه خود دارد و ذاتاً حجت است؛ زيرا منطق او يا بديهى و بيّن است يا نظرى و مبيّن.‏البته بناى عقلا كه يك تفاوت جوهرى با عقل دارد و از سنخ كار است اگر از معصوم بود، مى‌شود سنتِ ‏معصوم و حجّت. اما اگر كار معصوم نباشد ولو «اجماع الكل» باشد، حجت نيست؛ مگر كسى كار همگانى را ‏مدلّل كند و منطبق با انديشهٔ علمى نمايد كه در اين صورت چون برهانى است حجّت است.‏پس اگر بناى عقلا در مشهَد و مرآى معصوم (عليه‌السّلام) قرار گرفت و آن حضرت مى‌توانست رد كند و ‏ردع نمايد، اما ساكت شد، از تقرير او استفاده مى‌شود كه آن را درست مى‌داند و همين مى‌شود حجّت ‏دينى.‏اما اگر بناى عقلا بر پايهٔ «قد أفلح اليوم مَن استعلى»(1) بود و بر بانكدارى ربوى و مسالمت‌هاى ‏تحميلى قرار گرفت، اين حكومتِ غيرعقل است. ـ از اين رو ـ وقتى عقل «نكرايى اموى» در قرن بيستم رشد ‏كرد، آن قدر جنايت به وجود آمد كه طرز تفكر خيلى‌ها در انسان‌شناسى عوض شد. جنگ جهانى اوّل و دوم و ‏جنگ‌هاى موضعى، موسمى و منطقه‌اى ديگر موجب شد بعضى بگويند انسان، موحّد بالفطره نيست، بلكه ‏انسان جانى بالفطره است الاّ ما خرج بالدليل. زيرا در اين 70 ـ 80 ساله هر چه ديدند اين بود كه از يك طرف ‏اسلحه‌هاى كشتار جمعى حمل مى‌كنند و از طرف ديگر گورهاى دسته‌جمعى را كشف مى‌كنند. اين‌ها كه ‏معارف قرآن و عترت را نمى‌دانند لذا به آن نتيجه منتهى شدند كه انسان جنايت‌پيشه فطرى است.‏الآن در جاهليت جديد، تفكر جاهليت قديم «اُنصر أخاك ظالماً أو مظلوماً» احيا و عمل مى‌شود در حالى ‏كه تعاليم انبيا «اُنصر المظلوم» است. پس بناى عقلا، بدون امضاى معصوم (عليه‌السّلام) مردود است. ‏بنابراين، حجيت مطلق بناى عقلا و عرفى كردن دين، مطرح نيست. بله، در روش‌ها و امور مربوط به ‏منطقة‌الفراغ، مباحات و اضلاع واجب تخييرى، روش و تجربه عقلا را مى‌شود اخذ كرد و دليل خاصى هم بر ‏نفى آنها وارد نشده است. ‏و بدين جهت، جايگاه دليل عقل و قطع با جايگاه بناى عقلا و سيره در علم اصول از هم جدا و مشخص ‏مى‌باشد.‏نكتهٔ ديگر اينكه: اگر عقل حد خودش را نشناسد و به وحى تعظيم نكند و خود را مستقل بپندارد تدريجاً ‏به اسارت حسّ‌گرايى درمى‌آيد چه اينكه امروزه در غرب مى‌بينيم كه با عقل‌گرايى غربى و بى‌اعتنايى به ‏وحى پشتوانه خود را از دست داد و هنگامى كه علوم تجربى پيشرفت كرد اختيار از دستِ عقل درآمد و به ‏علم ـ علم تجربى ـ سپرده شد. حس مقتدر مى‌گويد: از زير دريا تا اوج آسمان‌ها را من دارم اداره مى‌كنم، ‏پس بايد اخلاق، حقوق، سياست و ... را هم من اداره كنم. ـ در نتيجه ـ اصولِ اخلاق نسبى شد مثل رنگ ‏لباس و ترس از جهنم را هم مثل ترس از سوسك دانستند و ايمان را هم دليل‌بردار و علمى نمى‌دانند.‏اين همان تفكر بنى‌اسرائيلى است كه دربارهٔ خداوند مى‌گفتند: «أرنا الله جهرةً»(2) اين‌ها هم ‏مى‌گويند اگر خداوند موجود بود، در آزمايشگاه او را مى‌ديديم. پس اگر عقل از پيشگاه وحى فاصله گرفت به ‏كمند حس درمى‌آيد. ‏غرض آنكه ١: برهان عقلى در عين آنكه لازم است كافى نيست؛ ٢: وحى الهى مهم‌ترين دلمايه معرفت ‏و جانمايه جهاندارى است؛ ٣: با اكتفاى به عقل پشتوانه وحى از دست گرفته مى‌شود؛ ٤: با پيشرفت علوم ‏تجربى در اثر اقتدار در حسّ سرمايه عقلى ذوب مى‌گردد؛ ٥: با اقتدار حسّ تمام مسائل انسانى از قبيل، ‏اخلاق، حقوق، سياست، حكومت و ... نسبى و حسّى خواهد شد؛ ٦: آثار مشؤوم حسّ‌گرايى جنگ جهانى ‏اوّل و دوّم و گسترش روز‌افزون فساد است.‏‏‏ (1) سورهٔ طه، آيهٔ 64.‏‏(2) سورهٔ نساء، آيهٔ 153.‏مأخذ: (فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 21، ص 61، 63)‏ .

راسخون

مرجع:

ایجاد شده در سه روز پیش



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image