نشان از بی نشان ها، علی مقدادی اصفهانی، قسمت دوم /

تخمین زمان مطالعه: 272 دقیقه

سلوک راه حق یحیى بن زکریا علیه السلام فرمود: تا آن هنگام که به هدایت خداوندى بر طریقه من مى رود از علائم آسمانى و آقات فلکى پروا نکنید. روشنان فلکى را اثرى درما نیست


سلوک راه حق یحیى بن زکریا علیه السلام فرمود: تا آن هنگام که به هدایت خداوندى بر طریقه من مى رود از علائم آسمانى و آقات فلکى پروا نکنید. روشنان فلکى را اثرى درما نیست - کاخ دل در خور اورنگ شهى باید کرد در کتاب فردوس از پیغمبر اکرم - صلى الله علیه وآله - روایت شده است که فرمود: علیکم بلباس الصوف تجدون حلاوة الایمان و قلة الاکل تعرفون فى الاخرة و ان النظر فى الصوف یورث التفکر و التفکیر یورث الحکمة تجرى فى اجوافکم مثل الدم یعنى بر شما باد که لباس پشمینه در برکنید، تا حلاوت ایمان را در ذائقه جان خود احساس کنید بر شما باد که کم بخورید، تا در آخرت ممتاز باشید. همانا که نگاه کردن بر پشم ، در آدمى ، موجب تفکر مى شود و تفکر سبب پیدایش حکمت درانسان است و حکمت همانندخون در درون شما جریان مى یابد . حضرت على علیه السلام الفتن ثلاث : حب النساء و هو سیف الشیطان و شرب الخمر و هو فخ الشیطان و حب الدینار و الدرهم و هم سهم الشیطان و من احب النساء لم ینفع بعیشه و من احب الاشربة حرمت علیه الجنة و من احب الدنیار و الدرهم فهو عبد الدنیا یعنى : فتنه ها عبارت از این سه چیزند: زن دوستى که دوست داشتن زن چون شمشیر شیطان است و دیگر شراب که به منزله دام ابلیس است و سوم پول دوستى که چونان تیر آن ملعون است . هر کس که به زنان دلبندى و توجه داشته باشد، اززندگانى خود بهره مند نخواهد شد و شارب خمر از بهشت محروم است و انسان پول دوست در حقیقت بنده و برده دنیا خواهد شد. عن الصدوق علیه الرحمة : بسم الله الرحمن الرحیم - جاء جبرئیل الى النبى صلى الله علیه و آله فقال یا رسول الله ان الله تبارک و تعالى ارسلنى الیک بهدیة لم یعطها احدا قبلک فقال رسول الله صلى الله علیه و آله قلت و ما هى ؟ قال الصبر و احسن منه قلت و ماهو؟ قال القناعة و احسن منه قلت و ما هو؟ قال الرضا و احسن منه قلت و ما هو؟ قال الزهد و احسن منه قلت و ما هو؟ قال الاخلاص و احسن منه قلت و ما هو؟ قال الیقین و احسنه منه قلت و ما هو؟ قال ان مدرجة ذلک التوکل على الله عزوجل و قلت و ما التوکل على الله ؟ فقال العلم بان المخلوق ، لایضر و لاینفع و استعمال الیاءس من الخلق و اذ کان العبد کذلک لم یعمل لاحدى رسول الله ولن یرج و لم یخف سوى الله و لم یمطع فى احد سوى الله و هذا هو التوکل . قلت یا جبرائیل فما تفسیر الصبر؟ قال یصبر فى الضراء کمایصبر فى السراء وفى الفاقة کما یصبر فى الغناء وفى البلاء کمایصبر فى العافیة فلایشکوا خالقه عند المخلوق مما یصبه قلت و ما تفسیر القناعة قال ینقع ممایصیب من الدنیا او لم یصبه و لایرضى لنفسه بالیسیر من العمل قلت یاجبرئیل فما تفسیر الزهد؟ قال الزهد یحب من یحب خالقه و یبغض من یبغض خالقه و یتخرج من حلال الدنیا و لایلتفتها الى حرامها فان فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب و یرحم جمیع المسلمین کما یرحم نفسه و یتخرج من الکلام کما یتخرج من المیتة التى قد اشتد الجوع و یتخرج من حطام الدنیا و زینتهها کما یجتنب النار ان یغشها و کان اجله بین عینیه ، قلت یا جبرئیل و ما تفسیر الاخلاص ؟ قال المخلص لاذى لا یساءل الناس شیئا حتى یجد و اذا وجد یرضى و اذا بقى عنه شیئا اعطى فان لم یساءل المخلوق فقد قر الله عزوجل بالعبودیة فاذا وجد فرضى فهو عن الله راض و الله تبارک ، وتعالى عنه راض و اذا اعطى عزوجل فهو على ثقه بربه عز و جل قلت فما تفسیر الیقین ؟ قال المؤ من یعمل الله کانه یراه فان لم یکن یرى الله ، فان الله براه و ان یعلم یقینا ما اصابه لم یکن لتخطیه و ان ما اخطاءه لم یکن لیصیبه و هذا کله اغصان التوکل و مدرجة الزهد از صدوق علیه الرحمه نقل شده است که : جبرئیل به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله عرضه داشت : یا رسول الله خداوند متعال مرا با هدیه اى نزد تو فرستاده که پیش از این به هیچ کس چنین مرحمتى نفرموده است . پیامبر پرسید: آن هدیه چیست ؟ عرض کرد: صبر و بردبارى و باز هم از این بهتر. پیامبر: آن دیگر چیست ؟ جبرئیل : قناعت و از آن هم بهتر. پیامبر: از آن بهتر چیست ؟ جبرئیل : رضا به داده حق تعالى و از این هم بهتر پیامبر: آن کدام است ؟ جبرئیل : مقام زهد و از آن هم بهتر. پیامبر: دیگر بهتر از آن چیست ؟ جبرئیل : اخلاص و باز از آن هم بهتر. پیامبر: دیگر بهتر از آن چیست ؟ جبرئیل : اخلاص و باز از آن بهتر. پیامبر: بهتر از آن چیست ؟ جبرئیل : مقام یقیب و باز هم بهتر از آن . پیامبر: نیکوتر از یقین چیست ؟ جبرئیل : توکل بر خداوند عزوجل که نردبان این معنویت است . پیامبر: توکل چیست ؟ جبرائیل : آنکه آدمى یقین داشته باشد که از سوى مخلوق سود و زیانى به او نمى رسد، و از غیر خدا ماءیوس باشد در چنین حال است که بنده خدا، جز به خاطر خداوند خود، کارى نخواهد کرد و به هیچکس جز او چشم امید نخواهد داشت و از هیچ چیز جز خداوند متعال خائف و ترسان نخواهد بود و طمع از غیر منقطع خواهد ساخت . آرى این است معنى و حقیقت توکل به خدا. پیامبر: اى جبرائیل معنى صبر و شکیبائى چیست ؟ جبرائیل : صبر بردبارى و تحمل است خواه در مشکلات و یا در حالت آسایش و آسودگى ها - خواه به هنگام فقر و یا در حالت بى نیازى - خواه به وقت بلا یا در خوشیها و عافیتها، نیز صبر آن است که شکایت خالق خویش ‍ را نزد مخلوق نگوید و از حوادث سخت شکوه سر نکند. پیامبر: اى جبرائیل تفسیر قناعت چیست ؟ جبرائیل : قناعت آن است که بنده خدا به بهره خویش از دنیا خشنود باشد، به کم بسازد و سپاس ولینعمت خویش به جاى آورد. پیامبر: اى جبرئیل رضا چه معنى دارد؟ جبرائیل : حالت رضا در بنده آن است که بر مولاى خویش به هیچ صورت خمشگین نشود و با زیادى و کمى بهره اش از دنیا از جاى به در نرود و هرگز از عمل و عبادت و بندگى فرو گذار نکند. پیامبر اى جبرائیل زهد را چه معنى است ؟ جبرائیل : زاهد کسى است که دوستان خداى را دوست و دشمنان او را دشمن بدارد، از حلال دنیا دورى کند و به حرام آن هرگز توجه نکند زیرا که در حلال دنیا حساب است و در حرامش عقاب و شکنجه است . چنین بنده اى همان گونه که نسبت به خویشتن مهربان است به همه مسلمانان مهر مى ورزد، و از سخن گفتن به همان مقدار اکتفا مى کند که گرسنه اى از خوردن گوشت مرده اى ناگزیر است و از حطام این جهان و زر و زیور آن چنان مى گریزد که گوئى از آتشى سوزنده در گریز است . مرگ همواره در برابر چشم او است و از یاد آن لحظه اى غافل نمى شود. پیامبر: اى جبرائیل بازگو که اخلاص چیست ؟ جبرائیل : بنده مخلص کسى است که از دیگران چیز نخواهد تا خود به آن رسد و چون به آن دست یافت راضى و خشنود باشد، و اگر زیادتى ماند به دیگران بخشد. آن بنده که حاجت از خلق نخواهد در حقیقت به بندگى خود نسبت به حضرت احدیت جل و علا قرار و اذعان کرده است و آنکس ‍ که از قسمت خود راضى و خشنود است ، در حقیقت از خداى خود راضى و خشنود است ، و خداوند نیز از چنین بنده اى راضى خواهد بود و هر آنکس که از مال خود در راه رضاى خداوند به دیگران مى بخشد در حقیقت به نسبت به پروردگار خود کمال اعتماد و اطمینان را ابراز داشته است . پیامبر: اى جبرائیل حقیقت یقین چیست ؟ جبرائیل : هر بنده اى که یقین در دلش جاى گرفته است چنان براى خداى خود عمل مى کند که گوئى پروردگار را به چشم مشاهده مى کند و مى داند که اگر او قادر به دیدن خداوند نیست بى شک خداى او را مى بیند این چنین بنده اى را قطع و یقین است که هر چه به وى رسیده است باید که به او مى رسید و آنچه به او نرسیده است باید که به او نمى رسید. اى پیامبر اقسام توکل بر خدا و مدارج زهد و پارسائى اینها است . مجلسى علیه الرحمة گوید: عبارت زیرا را به خط شیخ بهائى دیدم که نوشته است : شیخ شمس الدین محمد بن مکى گوید: این روایت را از خط شیخ احمد فراهانى رضى الله عنه خواندم که از عنوان بصرى نقل کرده بود - عنوان بصرى پیرمردى بود جلیل القدر و با 94 سال عمر. قال المجلسى طاب ثراه و جدت به خط شیخنا البهائى قدس الله روحه ما هذا لفظه قال الشیخ شمس الدین محمد بن مکى نقلت من خط شیخ احمد الفراهانى رضى الله عنه من الى مالک بن انس سنین فلما قدم الجعفر الصادق علیه السلام الى المدینه اخلتفت الیه و احببت عن آخذ عنه کما اخذت عن مالک بن انس فقال : ع لى یوما انى رجل مطلوب و معذلک لى اورادا فى کل الساعة من آناء اللیل و النهار فلا تشتغلنى عن وردى و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کنت ختتلف الیه فاغتممت من ذلک و خرجت من عنده و قلت الرسول و سلمت علیه ثم رجعت من الغد الى الروضة فصیلت فیها رکعتیه و قلت اسئلک یا الله یا الله ان تعطف الى قلب جعفر علیه السلام و ترزقنى من علمه ما اهتدى بى الى صراطک المستقیم و رجعت الى دارى مغتما و لم اختلف الى مالک بن انس لما اشرب قلبى من حب جعفر علیه السلام فما خرجت من دارى الا الى الصلوة المکتوبة حتى عیل صبرى و لما ضاق صدرى تنعلت و تردیت و قصدت جعفرا علیه السلام و کان بعد ما صلیت العصر فلما حضرت باب داره استاءذنت الیه فخرج خادم له فقال ما حاجتک فقلت السلام على الشریف فقال هو قائم فى مصلاه فجلست بحذاء بابه فما لبثت الا یسیرا اذا خرج خادم ادخل على برکة الله فدخلت و سلمت علیه فد على السلام فقال اجلس غفر الله لک فجلست ملیاثم رفع راءسه و قال ابومن فقلت ابوعبدالله قال ثبت الله کنیتک و وفقک یا اباعبدالله ما مسئلتک فقلت فى نفسى لو لم یکن لى من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا ثم رفع راءسه ثم قال ما مسئلتک فقلت سئلت الله عن یعطف قلبک على و یرزقنى من علمک و ارجو ان الله تعالى اجابنى من فى الشریف ما ساءلته فقال یا اباعبدالله لیس ‍ العلم بالتعلیم انما هو نور یقع على قلب من یرید الله تبارک و تعالى ان یهدیه فان اردت العلم فاطلب اولا فى نفسک حقیقة العبودیة و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله یفهمک قلت یا شریف فقال قل یا اباعبدالله قلت یا اباعبدالله ما حقیقه العبودیة قال ثلثة اشیاء ان لایرى العبد لنفسه فیما خوله الله ملکا لان العبید لایکون لهم ملک یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به و لایدبر العبد لنفسه تدبیرا و جمله اشتغاله فیما امره تعالى به ونهیمه عنه فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالى ملکاهان علیه الانفاق فیما امره الله تعالى ان ینفق فیه و اذا فوض العبد تدبیر نفسه الى مدبره هان علیه مصائب الدنیا و اذا اشتغل العبد بما امره الله تعالى و نهیه لایتفرغ منهما الى المراء و المباهات مع الناس فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلثة هان علیه الدنیا و ابلیس و الخرق و لا یطلب الدنیا تکاثرا و تفاخرا و لا یطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا یدع ایامه باطلا فهذا اول درجة التقى قال الله تعالى تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین قلت یا اباعبدالله اوصینى قال اوصیک بتسعة اشیاء فانها وصیتى لمرید الطریق الى الله تعالى و الله تعالى اساءل ان یوفقک لاستعماله ثلثة منها فى ریاضة النفس و ثلثة منها فى الحلم و ثلثة منها فى العلم فاحفظها و ایاک و التهاون بها قال عنوان ففرغت قلبى له فقال اما اللوائى فى الریاضه فایاک ان تاءکل مالاتشتهى فانه یورث الحماقه و البله و لاتاءکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله و اذکر حدیث الرسول صلى الله علیه و آله ما ملاء آدمى و عاء شرا من بطنه فان کان و لابد فثلت لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه و اما اللوائى فى الحلم فمن قال لک ان قلت واحدة ماتقول فاساءل الله ان یغفر لى و ان کنت کاذبا فى ما تقول فالله اساءل ان یغفر لک و من وعدک بالخناء فعده بالنصیحة و الدعاء و امااللوائى فى العلم فاساءل العلماء ما جهلت و ایاک ان تساءلهم تعنتا و تجربة و ایاک ان تعمل براءیک شیئا و خذ بالاحتیاط فى جمیع ما تجدالیه سبیلا و اهرب من الفتوى کهربک من الاسد و لاتجعل رقبتک الناس جسرا قم عنى یا اباعبدالله فقد نصحت لک و لا تفسد على وردى فانى امرء ضنین بنفسى . مدت دو سال نزدیک مالک بن انس رفت و آمد داشتم وچون حضرت جعفر محمد الصادق علیهما السلام به مدینه آمد به حضورش رفتم تا همانطور که از مالک بن انس استفاده مى کردم و از او هم بهره مند شوم . روزى به من فرمود من تحت نظر دستگاه حکومتم وانگهى ، در تمام ساعات روز و شب ، ادعیه و عباداتى دارم که باید به جاى آورم . نزد من میا ومرا از کارم باز مدار و به همان ترتیب سابق از مالک استفاده کن . من از شنیدن این سخن بسیار اندوهگین شدم و از خدمتش بیرون آمدم و پیش خود گفتم : اگر این مرد در من خیر و خبرى مى دید مرا این چنین از خویش نمى راند و از علوم خود بى بهره ام نمى کرد. پس از آن به مسجد پیامبر رفتم و سلام دادم و در روضه شریفه دو رکعت نماز گزاردم و ازخداوند خواستم که دل جعفر بن محمد الصادق را بر من مهربان کند و از دانشش بر من نصیبى دهد تا بدانوسیله راه مستقیم هدایت را باز شناسم . بارى به خانه بازگشتم و دیگر به دیدار مالک بن انس نیز نرفتم که دلم از محبت جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام سیراب بود. مدتى انزوا گزیدم و جز براى اداء نماز از خانه خارج نمى شدم ، تا آنکه یک روز سینه ام تنگ و صبرم تمام شد. به همین سبب خود را آماده ساختم و پس از نماز عصر به سوى خانه آن حضرت راه افتادم . چون به درخانه رسیدم و اجازه دخول خواستم خدمتکارى بیرون آمد و گفت : چه مى خواهى ؟ گفتم : مى خواستم سلامى به خدمت شریف عرض کنم . خدمتکار گفت : حضرت در محل عبادت خود مشغول است من همانجا منتظر ماندم اما چیزى نگذشت که خدمتکار باز آمد و گفت : داخل شو على برکة الله به خدمت حضرت رفتم و سلام کردم جوابم داد و دستور فرمود بنشینم و مرا دعاى خیر فرمود پس از مدتى سربلند کرد و فرمود: کنیه ات چیست ؟ عرض کردم : ابوعبدالله گفت : خداوند در این کنیه ثابت قدم ، و موفقت دارد. پیش خود گفتم که اگر حاصل این زیارت فقط همین دعا باشد، بهره فراوانى برده ام . آنگاه حضرت سر مبارکشان را بلند کرده پرسیدند: چه مى خواهى ؟ گفتم : از خداوند خواسته ام که قلب تو را مهربان سازد و از علوم تو روزیم فرماید و امید دارم که خداوند از زبان تو پاسخم دهد وحاجتم را روا سازد. فرمود: اى اباعبدالله ، علم با فراگرفتن حاصل نمى شود، بلکه نورى است که به قلب هر کس که خدا بخواهد هدایتش فرماید مى تابد. اکنون تو نیز، اگر طالب علمى باید که اولا در اندرون خود حقیقت عبودیت و بندگى حق را طلب کنى و جوینده علم باشى و با به کاربستن آن از خداوند مساءلت کنى تا به تو درک و فهم عنایت فرماید. گفتم : اى شریف فرمود به من شریف خطاب مکن ، مرا ابوعبدالله نام ببر. گفتم : اى باعدالله ، حقیقت عبودیت و بندگى چیست ؟ فرمود سه چیز است : اول آنکه بنده خدا نباید خویش را مالک چیزى بداند که خدا به وى مرحمت کرده است از آن که بندگان خدا مال و ملکى براى خود قائل نیستند و همه را از آن حق مى دانند و از آن که بندگان خدا مال و ملکى براى خود قائل نیستند و همه را از آن حق مى دانند و در راهى که او فرموده است مصروف مى دارند. دوم آنکه بنده خدا نباید براى خود تدبیر کند و سوم آنکه کارش منحصرا اجراى فرامین حق و اجتناب از منهیات و محرمات باشد. اگر بنده اى خویش را مالک مالى که خدا به او مرحمت کرده نشناسد، دیگر انفاق آن مال بر او سنگینى نخواهد کرد زیرا که همه چیز را مال و مملوک خداى خود مى داند و از سوى دیگر اگر تدبیر امور خویش را به خد واگذارد، تحمل مصائب و سختیهاى دنیا بر او آسان مى شود و اگر مشغله اش انجام اوامر و پرهیز از معاصى و مناهى باشد دیگر فرصت آلوده شدن به مجادله و مباهات و فخرفروشى براى او باقى نخواهد مان و اگر بنده اى با توفیق به این سه امر مورد مرحمت و اکرام پروردگار متعال واقع شود دنیا و شیطان و خلق نزد او کوچک و حقیر مى شوند، و دنیا به وسیله فخرفروشى ، و زیاده طلبى او نخواهد شد، و عزت نفس و بلندى طبع دیگر به او اجازه نمى دهد که به مال و منال دیگران چشم داشته باشد و ایام عمر خویش را به بطالت وبیهودگى تلفن نخواهد کرد. آنچه گفته شد تازه نخستین مرت5J.خویشتن را در روى زمین بالاتر وبرتر از دیگران بپندارند و آنها که قصد تباهى و فساد نکنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است . عرضه داشتم : یا اباعبدالله مرا اندرزى ده فرمود ترا به نه چیز سفارش ‍ مى کنم و خود سفارشى است به همه آنها که بخواهند سالک راه حق باشند، و از خداوند مساءلت مى کنم که ترا در به کار گرفتن این نصایح یارى و توفیق دهد. اینک بدان که سه اندرز از این نه نصیحت راجع به ریاضت نفس است و سه دیگر در مورد حلم و بردبارى و سه سفارش آخر من مربوط به علم و دانش است ، آناه را به خاطر بسپار و مبادا که در به کار بردن آن ها سستى وکاهلى کنى . عنوان بصرى گوید: دل به گفته هاى آن حضرت سپردم و خویشتن را آماده حفظ نصیاح وى ساختم آنگاه فرمود: آنچه در مورد ریاضت نفس به تو سفارش مى کنم آن است که از خوردن بدون اشتها بپرهیزى که این کار موجب احمقى و بلاهت مى گردد، فقط به هنگامى گرسنگى دست به طعام دراز کن . غذائى که مى خورى حلال باشد و از حرام آن سخت بپرهیز و وقت خوردن از یاد خدا غافل مباش و پیوسته گفتار پیامبر خدا را به خاطر داشته باش که فرموده است : آدمى ظرفى را که بدتر از شکمش باشد پر نکرده است . و آنگاه که غذا خوردن ضرورت دارد باید که به قدر ثلث گنجایش معده خود غذابخورى و ثلث دیگر آن براى نوشیدن و ثلث آخر را براى تنفس خود باقى گذارى . اما سه سفارشى که در مورد حلم و بردبارى به تو مى دهم آن است که از مجازات و مقابله به مثل خوددارى کنى فى المثل اگر کسى گوید که در پاسخ یک دشنام ، ده دشنامت خواهم گفت ، بگو از من در برابر هر ده دشنام ، یک دشنام نیز نخواهى شنفت و اگر کسى ناسزایت گفت ، در جوابش بگو: اگر به این ناسزا و سزاوار هستم ، از خدا مى خواهم که مرا ببخشاید، و از عمل بد من صرفنظر فرماید و اگر به آن گفته سزاوار نیستم ، از پروردگار خود براى تو استغفار مى کنم و آمرزش مى طلبم . اگر کسى تهدیدت کند، در برابر، نسبت به او دلسوزى و درباره او دعاى خیر کن . اما سه سفارش آخرم که در زمینه علم و دانش است . آنکه : جهد کنى که تا آنچه نمى دانى ، از دانایان بپرسى و مبادا آنکه به قصد سرزنش و یا تجربه و آزمایش از کسى پرسش کنى ، و مباد که صرفا به اندیشه و راءى خود رفتار کنى ، و پیوسته جانب احتیاط را به قدر امکان رعایت کن . بکوش که از دادن فتوى ، همچنانکه از شیر ژیان مى گریزند، حذر کنى و هرگز گردن خود را، پل دیگران مساز و وبال کار مردمان را بر عهده و دوش خویشتن میفکن . حال آنچه باید در نصیحت بگویم گفتم برخیز و روا مدار وقت من ضایع و تباه گردد و از اذکار فرومانم که من در صرف قند عمر خویشتن بى سخاوت و سختگیرم . پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام چنین سفارش ‍ فرمود: یا على اوصیک فى نفسک بخصال فاحظهما ثم قال اللهم اعنه اما الاولى ، الصدق ، لایخرجن من فیک کذبة ابدا و الثانیة : لاتجتر على خیانة و الثالث الخوف من الله تعالى کانک تراه و الرابعة کثرة البکاء الله ، تعالى ، یبنى لک بکل دمعة الف بیت فى الجنة و الخامسة بذلک مالک و دمک دون دینک و السادسة الاخذ بسنتى فى صلاتى و صیامى و صدقتى یعنى : یا على ، ترا به چند خصلت سفارش میکنم و از خداوند مى خواهم که تو را در رعایت آنها یارى و مددکارى فرماید. یکى آنکه راستگو باشى و هرگز سخن دروغ از دهانت خارج نشود. دوم آنکه پارسایى و خویشتن دارى را مرعى دارى ، و به خیانت ، گستاخى نورزى . سوم آنکه همواره ، از خداى خائف باشى و او را پیوسته حاضر و ناظر خویش بدانى . چهارم آنکه در پیشگاه پرروردگار بسیار گریه کنى که خداوند در برابر هر قطره سرشک تو، هزار خانه در بهشت براى تو خواهد ساخت . پنجم آنکه در راه دین خود، از بذل مال و جان دریغ نکنى و بالاخره ششم آنکه در نماز و روزه و صدقه ، راه و روش مرا منظور نظر دارى و بر طبق آن عمل کنى . در حدیث بیست و دوم از اربعین شیخ بهائى رحمة الله علیه ، ازحسن بن على علیهما السلام ، آمده است که : چون پدرم را هنگام رحلت فرا رسید، مرا چنین اندرز و وصیت فرمود: هذا ما اوصى به على بن ابیطالب علیه السلام اخو محمد رسول الله صلى الله علیه وآله و ابن عمه وصاحبه . اول وصیتى انى اشهد ان لااله الاالله و ان محمدا رسول الله اختاره بعلمه و ارتضاه بخیرته ان الله باعث من فى القبور وسائل الناس عن اعمالهم عالم بما فى الصدور ثم انى اوصیک یا حسن - و کفى بالله وصیا - بما اوصانى به رسول الله صلى الله علیه وآله فاذا کان ذلک یا بنى فالزم بیتک و ابک على خطیئتک ولاتکن الدنیا اکر همک و اوصیک یا بنى بالصلوة عند وقتها و الزکوة فى اهلها عند محلها و الصمت عند الشبهة و العدل فى الرضاء و الغضب و حسن الجوار و اکرام الضیف و رحمة المجهود و اصحاب البلاء و صلة الرحم و حب المساکین و مجالستهم و التواضع فانه من افضل العبادة ، و قصر الامل و ذکرالموت و الزهد فانک رهین موت وغرض بلاء و طریح سقم و اوصیک یا بنى بخشیة الله فى سر امرک و علانیتک و انهاک عن التسرع فى القول و الفعل و اذا عرض شى ء من امر الاخرة فابداء به و اذا عرض شى ء من الدنیا فتاءنه حتى تصیب رشدک فیه وایاک و مواطن التهمة و المجلس المظنون به السوء فان قرین السوء یغر جلیسه کن لله یا بنى عاملا و عن الخناء زجورا و بالمعروف آمرا و عن المنکر ناهیا و راح الاخوان فى الله و احب الصالح و دارالفاسق عن دینک و ابغضه بقبلک و زائله باعمالک لان لاتکون مثله و ایاک و الجلوس فى الطرقات و دع الممارات و المجارات مع من لاعقل له و لاعلم و اقتصد یابنى فى معشیتک و اقتصد فى عبادتک و علیک فیها بالامر الدائم الذى تطیقه و الزم الصمت تسلم و قدم لنفسک تغنم و تعلم الخیر تعلم و کن الله ذاکرا على کل حال و ارحم من اهلک الصغیر و وقر منهم الکبیر ولا تاءکلن طعاماحتى تصدق قبل اکله و علیک بالصوم فانه زکوة البدن و جنة لاهله و احذر جلیسک و اجتنب عدوک و علیک بمجالس الذکر و اکثر من الدعا فانى لم الک یا بنى نصحا و هذا فراق بینى و بینک . اما الصلوة فالخمسون رکعة و رکعة و اماالصوم فثلثة فى کل شهر، خمیس فى اوله و اربعا فى وسطه و خمیس فى آخره و الصدقة فجهدک حتى تقول اسرفت و لم تسرفت و علیک بصلوة اللیل و علیک بصلوة اللیل و علیک بصلوة اللیل و علیک بصلوة الزوال و علیک بصلوة الزوال و علیک بصلوة الزوال و علیک بتلاوة القرآن على کل حال و علیک برفع یدیک فى صلوتک و تقلیبها و علیک بالسواک عند کل وضوء و علیک بمحاسن الاخلاق فارکبها و مساوى الاخلاق فاجتنبها فان لم تفعل فلاتلو من الا نفسک یعنى : اینها وصیت ها و سفارشهاى على بن ابیطالب برادر محمد رسول خدا صلى الله علیه وآله و پسر عم و مصاحب اوست : در آغاز شهادت مى دهم که خدایى جز خداوند نیست و محمد (ص ) فرستاده او است که به علم خود، براى رسالت انتخابش فرمود و به مشیت خود او را برگزید، و گواهى مى دهم که خداوند، همه مردگان فرو خفته در گور را خواهد برانگیخت و از اعمالشان حساب خواهد کشید، و او به همه اسرار سینه ها آگاه است . پس از این ها، وصیت و سفارش مى کنم ، به تو اى حسن ، - با آنکه خداوند بهترین و کافى ترین وصى است - ترا سفارش میکنم که به آنچه سفارش ‍ پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به من بود. پسر عزیزم ، چون چنین است ، بعد از من ، در خانه خود گوشه اى گیر و بر خطاهاى خود اشک بریز، مباد که دنیا بالاترین و بزرگترین مساءله زندگى و مهمترین هم و غم تو باشد. پسر عزیزم ، سفارشت مى کنم که نماز را در سر وقت آن بگزارى ، و صدقات و زکات مال خود را به موقع و به مستحقان آن بپردازى و در مسائلى که بر تو روشن نیست ، سکوت اختیار کنى و عدالت را چه در حالت خشنودى و چه به هنگام خشم ، رعایت کنى و نسبت به هسمایگان ، حسن جوار داشته باشى و میهمان خویش را گرامى دارى و با رنجدیدگان و بلا کشیدگان ، مهربان باشى و از خویشاوندان ، پیوند نگسلى و با فقیران و بیچارنگان مهربان باشى و با ایشان ، نشست و برخاست کنى ، و جانب فروتنى وتواضع فرو نگذارى ، که فروتنى والاترین عبادت است پسرم آرزوهاى دور و دراز را رها کن و مرگ را همواره مد نظر دار و زهد و پارسایى پیشه خود ساز، زیرا که به هر حال ، گروگان مرگ و آماج تیرهاى بلا و ذلیل بیماریها هستى . وصیتت مى کنم که در پنهان و پیدا، خداى ترس باشى و از شتاب در گفتار و کردار بازت میدارم .(مراقب باش )اگر امرى از امور آخرت پیش آید، مقدم بر هر کار دیگر، به انجام آن پرداز، و اگر امرى دنیوى باشد، در آن مشتاب تا آن که حقیقت و طریق صحیح آن بر تو آشکار گردد. ترا از مراکزى که موجب اتهام است بر حذر مى دارم و از محفلى که مظنون به بدى و تباهى است ، منع مى کنم که همنشین بد، آدمى را فریب خواهد داد. پسرم پیوسته براى خاطر خدا کار و از بدگویى اجتناب کن ، به نیکوها فرمان ده و از بدیها منع کن و به برادران دینى خود، آسایش و راحت رسان . دوستدار صالحان و نیکوکاران باش و دین خود را از آفت فاسقان و تباهکاران ، نگاهدار، و در دل نسبت به آنان دشمن باش ، و با رفتار خود، از خویشتن دورشان ساز، تا مانند و هماهنگ ایشان نشوى که مباد که در کوچه و معابر جلوس کنى و از جدال و بحث با بیخردان و نادانان دورى گزین . پسر عزیزم ، در طریق زندگانى میانه رو باش و در راه بندگى و عبادت نیز به اقتصاد گراى و به آن قدر از عبادت که بتوانى همیشه به جاى آورى ، قناعت و اکتفا کن . خاموشى گزین تا سلامت مانى و براى آینده خود، توشه اى برگیر که غنیمت تو شود و در آموختن بکوش ، تا دانا و آموخته گردى . پیوسته به یاد خدا باش ، و در خانه ، به کهتران ، مهربانى کن ، و به مهتران حرمت گزار تا به دیگران نبخشیده اى به خوراک دست مبر. بر تو باد که از روزه دارى ، فرو مگذارى که روزه زکاة بدن و سپرى محافظ براى روزه دار است . از همنشین خود غافل مباش و از دشمن بپرهیز. در مجالس ذکر خدا شرکت نم و دعا بسیار کن من در نصیحت تو نکته اى وانگذاشتم و زمان جدائى ما فرا رسیده است . (پسرم )روزانه ، پنجاه و یک رکعت نماز بگزار و پنجشنبه اول و چهارشنبه میان و پنجشنبه آخر، هر ماه را صائم باش . بقدر توانائى ، در راه خدا انفاق کن ، تا آنجا که پندارى که در این کار زیاده روى کرده اى ولیکن در حقیقت زیاده روى نکرده باشى . نماز شب را مراقبت کن نماز شب را مراقبت کن ، نماز شب را مراقبت کن ، توجه به نماز ظهر داشته باش ، توجه به نماز ظهر داشته باش ، و در هر حال از تلاوت قرآن کریم غفلت مورز و به هنگام نماز، دست ها به سوى آسمان بردار و از گذشته نادم و پشیمان باش و به هنگام هر وضو، مسواک کن . (پسرم )خود را به اخلاق نیکو بیاراى و از زشتیها آزاد و منزه شو. اینک اگر به اندرز و نصیحت من ، گوش دل نسپارى ، و بر آنها کار نکنى ، باید که تنها خود را ملامت و سرزنش کنى . رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: لیاءتین على الناس زمان لایسلم الذى دین دین الا من یفر من شاهق الى شاهق و من جحر الى جحر کالثعلب باشباله قالوا: و متى ذلک الزمان ؟ قال : اذا لم تنل المعیشه الا بالمعاصى . فعند ذلک حلت العزوبة قالوا: یا رسول الله امرتنا بالزویج قال : بلى و لکن اذا کان ذلک الزمان فهلا الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و الاوده فان لم یکن زوجة و ولد فعلى یدى قرابته و جیرانه قالوا: و کیف ذلک یا رسول الله ؟ قال : یعیرونه بضیق المعیشة و یکلفونه ما لایطیق حتى یوردوه مورد المهلکه یعنى : زمانى بر مردم فرا رسد که دین دینداران از تباهى در امان نماند، مگر آنکه همچون روباهى که بچگان خود را محافظت مى کند، براى حفظ و حراست دین خود، از سر کوهى به کوهى و از سوراخى به سوراخى دیگر بگریزند، گفتند: یا رسول الله این زمان ، چه هنگام فرا خواهد رسید؟ فرمود: آنگاه که آدمى به روزى خود، جز با معصیت و گناه دست نتواند یافت در چنین هنگامه است که عز و بت گریز از ازدواج ، حلال و مباح مى گردد. گفتند اى پیامبر خدا، تو ما را امر فرموده اى که همسر گزینیم . فرمود: آرى ، لیکن در آن زمان و در آن گیر و دار، موجب هلاک و تباهى آدمى به دست پدر و مادرها فراهم میگردد و اگر پدر و مادر نباشند، به دست زن و فرزند به فساد در خواهند افتاد و اگر وى را زن و فرزندى نباشد، خویشان و همسایگان او را از راه به در خواهند برد، پرسیدند: چگونه چنین حالتى رخ خواهد داد؟ فرمود: به این صورت که انسان را به تنگى معیشت و فقر سرزنش و نکوهش میکنند و او را به آنچه مقدورش نیست ، و امیدوارند، تا آنجا که یکسره از راهش منحرف و به مهالک دچارش مى سازند حضرت على علیه السلام فرماید: اطع الله بقدر حاجتک الیه و اعص الله بقدر طاقتک على عقوبته و اعمل لدنیاک بقدر مقامک فیها و اعمل لآخرتک بقدر بقائک فیها یعنى : خداى را به قدر ینازى که به او دارى ، فرمان برو و آن مقدار که بر عذابش طاقت مى آورى معصیتش به جاى آور، و براى آن مدت که در جهان خواهى زیست کوشش کن و به اندازه زمانى که در آن جهان درنگ خواهى داشت ، توشه عمل برگیر و نیز از آن حضرت روایت شده که فرمود: اخترت من التوریة اثنى عشر آیة فنقلتها الى العربیة و انا انظر الیها فى کل یوم ثلث مرات : الاولى : یابن آدم لاتخافن سلطانا مادام سلطانى علیک باقیا و سلطانى علیک باق ابدا الثانیة : یابن آدم لاتخافن الرزق مادام خزانتى مملوة و خزانتى مملوة ابدا الثالثة : یا بن آدم لاتستاءنس باحد مادام وجدتنى و متى اردتنى وجدتنى بارا قریبا الرابعة : یابن آدم انا و حقى لک محبا فبحقى علیک کن لى محبا الخامسة : یا بن آدم لاتاءمنن قهرى حتى تجوز على الصراط السادسة : یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک وخلقتک لاجل عبادتى فلاتهمل ما خلقتک لاجله لما خلقته لاجلک السابعة : یابن آدم خلقت من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة و لم اعى بخلقک ایعنین رغیف اسوقه الیک الثامنة : یابن آدم ، تغضب على من اجل نفسک ولا تغضب على نفسک لاجلى ؟ التاسعة : یابن آدم على رزقک و علیک فریضتى فان خالفتنى فى فریضتى فانى لا اخالفک فى رزقک العاشرة : یابن آدم کل شى ء یریدک لاجله و انا اریدک لاجلک فلا تفر منى الحادى عشر: یابن آدم ان رضیت بما قسمت لک ارحلت قلبک و بدنک وانت محمود و ان لم ترض بما قسمت لک سلطت علیک الدنیا حتى ترکض فیها کرکض الوحش فى البریة ولاتنال ما قدتر لک و انت مذموم الثانیة عشر: یابن آدم ان قمت بین یدى فقم کما تقوم العبد الذلیل بین یدى ملک الجلیل و کن کانک ترانى فان لم ترانى فانى اراک یعنى : از تورات ، دوازده آیه برگزیدم ، و به عربى بازگرداندم و روزانه ، سه نوبت در آنها مى نگرم : آیه نخست : اى آدمیزاده تا آن هنگام که در تحت قدرت و سلطنت منى ، از شکوه هیچکس پروا مکن و بدان که قدرت و سلطنت من بر تو همیشگى و جاویدان است . آیه دوم : اى آدمیزاده ، تا آنگاه که خزینه ها از ارزاق ، پر دارم ، از نرسیدن روزى خویش میندیش و بدان که خزاین من پیوسته پر خواهد ماند. آیه سوم : اى آدمیزاده ، تا آن زمانى که مرا توانى یافت ، به هیچ کس دیگر دل مبند و بدان که هر قوت مرا جویا شوى ، نیکوکار، و نزدیک به خود خواهى یافت . آیه چهارم : اى آدمیزاده ، به حق خودم سوگند که من دوستدار توام ، پس به حقى که بر تودارم ، سوگندت مى دهم که دوستدار من باش آیه پنجم ، اى آدمیزاده ، تا آن وقت که هنوز از صراط نگذشته اى از خشم من ایمن منشین . آیه ششم : اى آدمیزاده ، همه چیز را به خاطر تو آفریدیم ، و ترا به خاطر عبادت خود، پس مباد که در راه آنچه براى تو آفریده ام تو را براى آن آفریدم ، در گذرى . آیه هفتم : اى آدمیزاده ، ترا از خاک و پس از آن نطفه و علقه و مضغه ساختم و آفرینش تو مرا رنجى و دشوارى نداشت ؛ اینک پندارى که از رساندن قرص نانى به تو در رنج و دشوارى اندر شوم . آیه هشتم : اى آدمیزاده ، محض خاطر خویش بر من آشفته مى شوى ، لیکن به خاطر من برخود خشمگین و آشفته نمى گردى ؟ آیه نهم : اى آدمیزاده ، روزى تو بر من فرض است و مرا نیز بر تو فرایضى است ، لیکن (بدان که )اگر در انجام فرایض نسبت به من سرپیچى کنى ، من نه آنم که از آن فرض و عهده خویش سرباز پیچم . آیه دهم : اى آدمیزاده ، هرکس ترا براى خودش مى خواهند، اما من ترا براى خودت خواهانم ، پس از من مگریز. آیه یازدهم : اى آدمیزاده ، اگر به آنچه روزیت کرده ام ، راضى و خشنود باشى ، جان و تن خویش را در آسایش و راحت نهاده اى و انسانى سزاوار و ستوده اى ، لیکن اگر به قسمت من رضا ندهى ، چنان دنیا را برتو مسلط سازم که چونان حیوان وحشى بادیه پیمایى حیران و سرگردان و به هر حال بر فزون تر از آنچه روزى مقسوم تو کرده ام دست نخواهى یافت و انسانى ناسزاوار و ناشایسته اى . آیه دوازدهم : هرگاه در برابر من به بندگى ایستادى ، چنان باش که بنده اى خاکسار در برابر پادشاهى شکوهمند ایستاده است و چنان باش که در منظر خویش ، مرا مى یابى ، که اگر تو مرا نتوانى دید، من ترا مى بینم . در صحف حضرت ابراهیم خلیل على نبینا و آله و علیه السلام آمده است : الصمت عن الباطل و الیاءس عن المخلوقین صلوة و حفظ الجوارح حجة و ترک الهواء جهاد و الکف عن الشر صدقة یعنى : لب فرو بستن و از گفتار باطل و بیهوده ، به منزله روزه است و امید بر کندن از غیر خدا، همچون نماز و حفظ و نگهدارى اعضا از حرام ، معادل حج خانه خدا و ترک هواى نفس ، همانند جهاد و خویشتن دارى از ارتکاب بدیها، هم ارز صدقه است . از جمله وصایاى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام به دو فرزندش ‍ امام حسن و امام حسین است : اوصیکما بتقوى الله و ان لاتبغیا الدنیا و ان بغتکما ولا تاءسفا على شى ء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا الاخرة و کونا للظالم خصما و للمضلوم عونا اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى هذا بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح بذات بینکم فانى سمعت جد کما رسول الله صلى الله علیه وآله کما یقول : اصلاح ذات البین افضل من عامة الصلوة و الصیام الله الله ، فى الایتام فلاتغبوا افواههم ولا تضیعوا بحضرتکم . والله ، والله ، فى جیرانکم فانه وصیة نبیکم ما زال یوصى بهم حتى ظننا انه سیورثهم و الله والله فى بیت ربکم ، لاتخلوه ، ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا و الله و الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم و الستنکم فى سبیل الله و علیکم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع لاتترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فتولى علیکم اشرارکم ثم تدعون فلا تستجاب لکم یعنى : شما را به پرهیزگارى و تقوى سفارش مى کنم ، و توصیه مى کنم ، که در طلب دنیا مباشید، هر چند که دنیا در طلب شما باشد، و بر چیزى که از دستتان رفته ، تاءسف مخورید. حق بگوئید و براى آن جهان کار کنید. خصم ظالم و یار مظلوم باشید من شما و همه فرزندان و خاندانم و همه کسانى را که این وصیت نامه به دستشان خواهد رسید، سفارش مى کنم که پارسا و پرهیزگار باشید نظم و ترتیب را در امور خود مرعى دارید و میان افراد، صلح و سازش برقرار سازید که من ، خود، از جدتا رسول خدا (ص ) شنیدم که فرمود: اصلاح ما بین افراد، از نماز و روزه سالیانه افضل و برتر است خدا را، خدا را، که بر یتیمان توجه و عنایت کنید، از حالشان غافل مباشید، و مباد که با وجود شما حقوقشان پایمال گردد. خدا را، خدا را، که با همسایگان خوشرفتار باشید، که این سفارش پیامبر شماست ؛ همواره در مورد همسایگان توصیه مى فرمود: تا بدان پایه که پنداشتیم میان همسایگان ، توارث برقرار خواهد ساخت . خدا را، خدا را، که از قرآن غفلت مکنید مبادا که دیگران در عمل بر طبق آن کتاب از شما پیشى گیرند خدا را خدا را که مراقب نماز خود باشید. نماز، ستون دین شما است . خدا را، خدا را، که متوجه خانه پروردگارتان باشید و تا زنده اید، زیارت آن خانه را از یاد مبرید که عذاب خدا مهلتتان نخواهد داد. خدا را، خدا را، که با مال و جان و زبان در راه حق جهاد و کوشش کنید بر شما باد که با یکدیگر، رابطه و پیوندتان استوار باشد، و از بخشش ، به همگنان دریغ مورزید. از اعراض و قهر و گسستن روابط بر حذر باشید، مباد که امر به معروف و نهى از منکر در میان شما منسوخ گردد، که درنتیجه ، اشرار جامعه بر سرتان مسلط شوند، و آنگاه هر چه دعا کنید و از خداى دفع آن بلا بخواهید، پاسختان داده نخواهد شد و دعایتان به هدف اجابت نخواهد رسید . در کتاب کافى ، از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام مروى است که فرمود: یا هشام من سلط ثلاثا على ثلاث فکانما اعان هواه على هدم عقله : من اظلم نور تفکره بطول امله و محى طرائف حکمته بفضول کلامه و اطفاء نور عبرته بشهوات نفسه فکانما اعان هواه على هدم عقله و من هدم عقله افسد علیه دینه و دنیاه یعنى : اى هشام ، هر آنکس که سه چیز را بر سه چیز مسلط سازد، همانند آن است که هواى نفس را بر ویران کردن عقل خویش مساعدت کرده باشد؛ آنکس که با آرزوهاى دور و دراز، نور فکرت و روشنى اندیشه خود را به تاریکى کشاند، و آنکس که با سخن بیهوده لطائف حکمت و خرد را نابود سازد، آنکس که با پیروى از شهوات و خواهشهاى نفس نور عبرت و پند پذیرى را در اندرون خویش خاموش کند این چنین کس در حقیقت ، به دست خود، کاخ خرد خود را ویران ساخته است و آنکس که خردش به تباهى و ویرانى فرو افتد، دین و دنیایش خراب خواهد شد. شیخ مفتول (267) رحمة الله علیه مى نویسد، بدان که بى هیچ شک و تردید، با اعمال و رفتار و اقوال و گفتار و افکار و پندار خود روبرو خواهى شد و از هر حرکت قولى و فعلى و یا فکرى تو، صورتى روحانى در برابرت حاصل مى شود حال اگر این حرکت معقول و مطابق با موازین خرد باشد، آن صورت روحانى موجب پیدایش فرشته اى خواهد شد که با همنشینى او، در دیناى خود، لذت برى و در آخرت نیز بانورش ، هدایت شوى . لیکن اگر این حرکت شهوانى و یا از خشم ، و غضب منشاء گرفته باشد، آن صورت ماده پیدایش شیطانى خواهد شد،که ترا در زندگى دنیا آزار خواهد داد و پس از مرگ نیز مانع و حاجب استفاده تو از نور هدایت خواهد شد. امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السلام به کمیل فرمود: یا کمیل مر اهلک ان تروحوا فى المکارم و یدلجوا فى حاجة من هو نائم فوالذى وسع سمعه الاصوات ما من احد اودع قلبا سرورا الا و خلق الله من ذلک السرور لطفا اذ نابته نائبه انحدر علیها کالسیل فى انحداره فیطردها کما یطرد غرائب الابل یعنى : اى کمیل خانواده خود را فرمان بده ، که خویشتن را به محامد اخلاق و مکارم صفات ، آراسته سازند و در تاریکى شب ها براى رفع نیازمندى خفتگان بکوشند، سوگند به آن خدا که شنواییش ، اصوات را احاطه کرده است ، هر کس در دل دیگران ، سرور و شادمانى ایجاد کند، خداوند متعال از آن سرور، لطفى بیافریند، که چون اندوه و غصه به آن کس هجوم آورد، آن لطف همچنان سیلى که در بستر سراشیب ، فضول اشتران را به خود مى برد، اثر اندوه از دل آنکس بزداید کتاب کافى از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است : حرام على قلوبکم ان تعرفوا حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا یعنى : تا آن زمان که نسبت به دنیا بى رغبت ، نشوید، دلهایتان از درک حلاوت ایمان محروم و بى نصیب خواهند ماند . شهید، قدس سره ، یکى از برادران خود را چنین اندرز مى دهد و سفارش مى کند: مراقب باش که در پیدا و پنهان ، پرهیزگار و خداى ترس و نسبت به خلق خدا، نیکخواه و نیک اندیش باشى ، هر چند به تو بد کرده باشد. آزار مردمان و در صدد مکافات و مقابله به مثل مباش و پاسخ زشت بر زبان میاور. چون خشم بر تو مستولى شد، لب از گفتار فرو بند و به جایى دیگر رو و خویشتن به کار سرگرم و مشغول بدار باید که در امر دنیا و آخرت خود، بیندیشى و نسبت به پروردگار خود، با اخلاص و توکل باشى ، و در امور مهم به حضرت او امید بربندى . در برابر آنکس که به تو نیکوکار است ، سپاسگزارى کنى . از خنده بپرهیز که خنده دل آدمى را مى میراند. نماز خود را از اوان وقتش به تاءخیر میفکن ، هرچند ترا کارى و هرگونه کارى پیش آید. قضاء نمازى که بگردن دارى ، به تعویق مینداز، هرچند که قضاء نماز مکروه باشد. همواره در جستجوى دانش باش . بپرهیز از منازعت و رد کسى که نزد او به طلب علم مى پردازى ، بلکه آنچه را که بر تو گوید، با دیده قبول بنگر. و زنهار از اینکه چیزى را که در یک شب مى خوانى و فرامى گیرى از نظر بیندازى . از قرآن ، براى خود ذکر و وردى معین کن و اگر بتوانى ، کتاب خدا را از بر کن ، بلکه به هر حال و به قدر وسع در حفظ آن بکوش . بکوش که هر روزت ولو به مقدار اندک ، به از دیروز باشد به گفته مردم سخن چین گوش ‍ فرا مده ... مراقب باش که با هیچکس ، جز در زمینه علم و دانش گفتگو نکنى واز سخن بسیار و بازگو کردن گفتار دیگران دورى گزین و در هر روز 25 مرتبه بگو: اللهم اغفر للمؤ منین و المؤ منات و المسلمین و المسلمات زیرا که در این کار، پاداشى بزرگ است و پس از نماز عصر 77 بار استغفار کن و سوره قدر و توحید را بسیار تلاوت کن . حضرت امیرالمومنین على علیه السلام به فرزند خود، حضرت امام حسن علیه السلام چنین نصیحت و سفارش فرمود: یا بنى ، لافقر من الجهل و لاعدم اشد من عدم العقل و لا وحدة و لا وحشة اوحش من العجب و لاحسب کحسن الخلق و لاورع کالکف عن محارم الله ولا عبادة کالتفکر فى صنعة الله عزوجل یابنى ، العقل خلیل المرء و الحلم وزیره و الرفق والده و الصبر من خیر جنوده یا بنى البلاء الفاقة و اشد من ذلک مرض البدن و اشد من ذلک مرض القلب و ان من النعم سعة المال و افضل من ذلک صحة البدن ، و افضل من ذلک تقوى القلوب یا بنى للمؤ من ثلاث ساعات : ساعة یناجى فیها ربه و ساعة یحاسب فیها نفسه و ساعة یخلو فیها بین نفسه و لذتها فیما یحل و یحمد و لیس للمومن بد من ان یکون شاخصا فى ثلاث ، مرمة لمعاش ، او خطوة لمعاد او لذة فى غیر محرم یعنى : پسر عزیزم ، هیچ نیازمندى ، از جهل ، بدتر نیست ، و هیچ نادارى ، به پاى نادارى عقل و خرد نمى رسد و هیچ تنهایى به قدر عجب و خودبینى ، وحشت افزا نیست و هیچ شرافتى ، همانند حسن خلق نباشد، و هیچ پارسایى ، هم وزن خویشتن دارى از معصیت نیست و هیچ عبادتى به منزل تفکر و اندیشه در صنع خدا و دستگاه آفرینش نخواهد رسید. پسر عزیزم ، خرد در آدمى ،، دوست و یار اوست ، و حلم و بردبارى همچون وزیر و رفق و مدارا همانند پدر مهربان و صبر و شکیبایى به منزله بهترین لشکر وى است . پسرم ، خردمند باید که در کار خویش ، به دقت بنگرد. و زبان در اختیار خود دارد و در حق اهل زمان و مردم عصر خود عارف باشد. پسرم ، تهیدستى خود بلایى است و از آن بدتر، بیمارى جسم آدمى و از آن بدتر، بیمارى دل او است . ثروت و مکنت ، خود نعمت است لیکن برتر از آن ، نعمت سلامت بدن انسان و بالاتر از آن ، با خداى خویش ، راز و نیاز کند و قسمت دیگر را صرف محاسبه نفس و نظر در کار و رفتار خود کند و در بخش سوم از نعمى که خداوند، بر او حلال و سزاوار فرموده است ، بهره برد. نیز هر مؤ من مسلمان ناگزیر است که به سه مورد توجه و عنایت کافى مبذول دارد: ترمیمى در وضع معیشت و زندگى و گامى براى روز واپسین و بهره اى از آنچه حلال و مباح گردیده است . در حدیث قدسى آمده است : قال الله تعالى لعبده : اترجو ان تطیر مع الملائکة ؟ قال : نعم ، فقال الله تعالى : علیک بخمس خصال : کونک فى الشفقة کالشمس و فى التواضع کالارض و فى السخاوة کالنهر الجارى و فى التسلیم کالمیت و فى السر کاللیل یعنى : خداوند متعال به بنده خویش فرمود: آرزو دارى که با ملائک هم پرواز شوى ؟ عرضه داشت : آرى فرمود: پس باید که به پنج خصلت آراست شوى :آن که در مهروزى ، چونان خورشید، بى دریغ و در تواضع همچون زمین ، خاکسار و در سخاوت ، مانند جویبار روان ، فیض بخش و در تسلیم رضا بسان ، مرده اى بى اراده و در رازدارى ، همتاى شب تیره ، پرده دار و راز پوش باشى . در کتاب کشف الغمة از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده است : لایزال العز قلق حتى یاءتى دارا قد استشعر اهلها الیاءس عما فى ایدى الناس فیوطنها یعنى : عزت و بزرگوارى همواره در حرکت است تا به خانه اى برسد که اهل آنرا از آنچه در نزد مردم است ماءیوس بیابد، آنگاه در آنجا اقامت گزیند . امیرالمؤ مین علیه السلام فرماید: و ایاک فضلات الامور فانها حرام على النفس التقى ارتکابها یعنى : از زاوید زندگى و امور بیهوده حذر کن که چنین اعمال بر شخص ‍ پارسا روا نیست . از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله پرسیدند: اى المال نتخذ؟ فقال (ص ): لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤ منة تعین احدکم على دینه یعنى : چه مالى به چنگ آوریم ؟ فرمود: زبانى متذکر به ذکر خدا و قلبى شاکر و سپاسگزار و همسرى دین دار به دست آورید، که شما را در امور دینیتان مساعد و مددکار باشد . از امیرالمؤ منین علیه السلام پرسیدند: ما الاستعداد للموت ؟ قال علیه السلام : اداء الفرایض و اجتناب المحارم و الاشتغال على المکارم ، ثم لایبالى اوقع على الموت وقع علیه یعنى : آمادگى براى مرگ چگونه است ؟ فرمود: آنکه واجبات را به جاى آورد و از محرمات اجتناب ورزى و خویشتن را به مکارم اخلاق و صفات ، آراسته گردانى و با حصول این امور، دیگر هراسى نیست که آدمى با مرگ تلافى کند و یا آنکه مرگ بر او یورش آورد . از جمله واردات قلبى که در ماههاى عزیز، در آن هنگام که به قرائت سوره مبارکه توحید، مداومت داشتم ، نصیبم گردید، آن است که سالک باید در اخبار و احادیث وارد از ائمه معصومین علیهم السلام ، غور و دقت کند و آنچه به عنوان وصایا و سفارشها، از انبیاء عظام و یا ائمه طاهرین در زمینه ادعیه و اذکار و یا تذکرات اخلاقى و معنوى نقل شده است به کار بندد. به ویژه باید که خویشتن را به اخلاق و آدابى که حضرت سلطان الاولیاء على مترضى ، روحى و ارواح العالمین له الفداء، توصیه فرموده است ، متخلق و مؤ دب سازد و تا آنجا که ممکن و مقدور او است ، نسبت به رفتار و خصایص ‍ آن حضرت ، مانند خوردن نان جوین و پوشیدن لباس وصله دار و روزه ایام البیض و دعاى افطار آن روزها و همچنین نماز شب که رسول خدا صلى الله علیه وآله به آن حضرت سفارش فرموده بود، تاءسى کند و نیز از عمل به آنچه خداوند به انبیاء خود سفارش فرموده است و یا وصایائى که برخى از پیامبران به برخى دیگر کرده اند، غافل نماند، مانند دعائى که کلینى از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده و آورده است که این دعا را پیغمبران خدا از یکدیگر فرا گرفته اند، تا آنکه به پیمبر ما (ص ) رسیده است . دوست دارد یار این آشفتگى کوشش بیهوده به از خفتگى اندر این ره مى تراش و مى خراش تا دم مردن دمى غافل مباش اینک دعائى که شیخ کلینى رحمة الله علیه در کتاب مقابس روایت کرده است : اللهم انى اساءلک ایمانا تباشر به قلبى و یقینا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى و رضا بما قسمت لیه حتى لا احب تعجیل ما اخرت و لا تاءخیر ما عجلت یا حى یا قیوم برحمتک استغیث فاغثنى و اصلح لى شاءنى کله ولاتکلنى الى نفسى طرفة عین ابدا و صلى الله على محمد و آله قال على بن سهل اصفهانى : اعاذنا الله و ایاکم من غرور حسن الاعمال مع فساد بواطن الاسرار. یعنى : خداوند ما و شما را از فریب زیبائى اعمالى که با فساد باطن همراه است محفوظ دارد و پناه دهد. در کتاب عدة الداعى از یعقوب بن شعیب روایت شده است که از حضرت اباعبدالله علیه السلام شنیدم که مى فرمود: ان الله اوحى الى آدم انى ساجمع الکلام فى اربع کلمات قال : یا رب و ما هى ؟ قال : واحده لى و واحده لک و واحده فیما بینى و بینک و واحده بینک و بین الناس ، فقال آدم : بینهن لى یا رب ، فقال الله تعالى : اما التى لى فتعبدنى و لاتشرک بى شیئا و اما التى لک اجزیک بعلمک احوج ما تکون الیه و اما التى بینى و بینک فعلیک الدعاء و على الاجابة و اما التى بینک و بین الناس فترضى للناس ما ترضى لنفسک یعنى : خداوند متعال به آدم علیه السلام وحى فرمود که اینک تمام سخن را در چهار جمله براى تو گرد خواهم آورد. عرضه داشت : پروردگارا این چهار جمله کدامند؟ فرمود جمله نخست به من مربوط مى شود و جمله دوم به تو و سوم به آنچه میان و من تو است و چهارم به آن چه میان تو و مردم است . عرضه داشت : پروردگارا توضیح فرما. فرمود: آنچه مربوط به تو است آنستکه پاداش عمل تو را چیزى قرار دهم که بیش از هر چیز به نیازمند باشى و آنچه میان من و تو است آنستکه دعا بر تو است و اجابت بر من و بالاخره آنچه میان تو مردم است آنستکه براى دیگران آن چیزى را بپسندى که براى خویشتن مى پسندى حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرماید: طوبى لمن عیشه کعیش الکلب ، ففیه عشرة خصال ؛ فینبغى ان یکون کلها للمؤ من : الاول : لیس له مقدار بین الخلق و هو حال المساکین الثانى : ان یکون فقیرا لیس له مال و لاملک و هو صفة المجردین الثالث : لیسى له ماءوى معلوم و الارض کلها له بساط و هو من علامات المتوکلین الرابع : ان یکون اکثر اوقاته جائعا و هو من داءب الصالحین الخامس : ان ضربه صاحبه ماءة جلدة لایترک بابه و هو من علامات المریدین السادس : لا ینام من اللیل الا الیسیر و ذلک من اوصاف المحبین السابع انه یطرد و یجفى ثم یدعى فیجب و لا یحقد و ذلک من علامات الخاشعین الثامن : رضى بما یدفع صاحبه من الاطعمة و هو حال القانعین التاسع : اکثر عمله السکوت و ذلک من علامات الخائفین العاشر: اذا مات لم یبق منه المیراث و هوحال الزاهدین یعنى : خنک آن کس که چون سگان ، زندگى کند در این حیوان ده خصلت است که مؤ من به داشتن آنها سزاوار است . نخست : آنکه سگ را در میان مردمان ، قدرى نیست و این ، همان حال مسکینان و بیچارگان است . دوم : آنکه مالى و ملکى از آن او نیست و این همان صفت مجردان است . سوم : آنکه او را خانه و لانه اى معین نیست که و هر جا که رود، رفته است و این علامت متوکلان است . چهارم : آنکه اغلب اوقات گرسنه است و این ، عادت صالحان است . پنجم : آنکه اگر صد تازیانه از دست صاحب خود خورد، در خانه او را رها نمى سازد، و این صفت ، مریدان است . ششم : آنکه شب هنگام بجز اندکى نمى آرمد، و این حالت محبان و دوستداران است . هفتم : آنکه رانده مى شود، و ستم مى کشد، لیکن چون بخوانندش ، بدون دلگیرى از مى گردد و این ، نشانه فروتنان است . هشتم : آنکه بهر خوراک که صاحبش به او مى دهد، راضى است و این حال قانعان است . نهم : آنکه بیشتر لب فرو بسته و خاموش است و این علامت خائفان است . دهم : آنکه چون بمیرد، میراثى بجاى نگذارد، و این حالت زاهدان است . گفته اند: و مرحوم شیخ فرموده اند: اذا غارت جنود الضعف الى القوى فعلیک بالعزلة عن الخلق و الانزواء و ساءل الرب التوفیق و لاتبادل اذا عدم الرفیق الشفیق یعنى : در آن هنگامه که لشکر ضعف به غارت قواى تو هجوم آورد، گوشه اى بگزین و از خلق کناره گیر و از خداوند توفیق عمل خواه و از نداشتن دوست غمخوار پروا مکن . مجنون تو با اهل خرد یار نباشد غارت زده را قافله سالار نباشد راه در دوست آشکار مسپار نامحرم پا بود در این ره رفتار یا پاى چنان نه نماند نقشى یا نقش قدم با قدم خود بردار از حضرت امام صادق علیه السلام مروى است : اجتهدون ان یکون زمانکم اربع ساعات : ساعة لمناجات الله و ساعة لامرار المعاش و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذین یعرفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فى الباطن و ساعة تخلون فیها للذاتکم فى غیر محرم و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث ساعة اجعلوا لانفسکم حظا من الدنیا باعطائها ما تشتهى من الحلال و ما لم یثلم المروة و مالاسرف فیه و استعینوا بذلک على امور الدین فانه روى لیس منا من ترک دنیا لدینه و من ترک دینه لدنیاه . یا هشام من احب الدنیا ذهب خوف الاخرة من قلبه و ما اوتى عبد علما فازاداد الدنیا حبا الا ازداد من الله بعدا و ازداد علیه غضبا یعنى : بکوشید که ساعات عمر شما به چهار بخش زیر منقسم گردد: قسمتى صرف مناجات با پروردگار شود و قسمت دوم براى امرار معاش و قسمت سوم براى معاشرت و مصاحبت با برادران و معتمدانى که شما را به عیوبتان آگاه سازند و در باطن ، با شما یکرنگند و بالاخره چهارمین بخش ‍ براى استفاده از لذات حلال مصرف شود و با بهره مندى از این بخش است که خواهید توانست سه قسمت دیگر را به کار بندید. بارى یک بخش از ساعات زندگى خود را به آن اختصاص دهید که از لذات حلال و مشروع دنیوى بهره برید لیکن تا حدى که این کار به ملکه مروت و انسانیت شما لطمه نزند و به اسراف و زیاده روى مبتلا نشوید که از این طریق خویشتن را براى رعایت امور دینى آماده تر سازید. در حدیث آمده است که کسى دنیاى خویش را به خاطر دین و یا دینش را به خاطر دنیایش رها کند از ما نیست . اى هشام ، آنکس که به دنیا مهر ورزد، خوف آخرت از دلش بیرون مى رود و هر بنده اى که به او علمى مرحمت شود و با آن علم به امور دنیوى پاى بندتر گردد لاجرم از درگاه حضرت پروردگار دورتر مى شود و خشم خداوندى بر وى افزون تر خواهد گشت . اینک صورت مکتوبى است که جناب آقاى محمد بید آبادى اعلى الله مقامه در پاسخ نامه سید حسین قزوینى مرقوم فرموده است : یا اخى و حبیبى ، ان کنت عبدالله فارفع همتک و وکل الله امر ما یهمک (268) تا توانى همت خود را عالى کن لان المرء یطیر بهمته کما یطیر الطیر بجناحیه (269) غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است هرچه دراین راه نشانت دهند گر نستانى به از آنت دهند یعنى به تاءملات صحیحه و کثرت ذکر مرگ ، خانه دل را از غیر حق خالى کن . یک دل داراى یک دوست ترا بس است . الیس الله بکاف عبده (270) ما جعله الله لرجل من قلبین فى جوفه (271) در دو عالم گر تو آگاهى از او زو چه به دیدى که درخواهى از او خدایا زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بین به جنت مى گریزد از درت یارب شعورش بین قال امیرالمؤ منین علیه السلام ما عبدتک طمعا فى جنتک و لاخوفا من نارک بل وجدتک اهلا لذلک (272) دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جاى تو باشد و تحصیل این کار به هوس نمى شود، بلکه از هوس نگذرى نمى شود. ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها و الاسباب لابد من اتصالها(273) بمسبباتها. الامور العظام لاتنال بالمنى و لا تدرک بالهوى (274) استعینوا فى کل صنعة باربابها و آتوالبیوت من ابوابها (275) فان المنى بضاعة النوکى (276). آئینه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب چو مستعد نظر نیستى وصال مجو که جام جم نکند سود وقت بى بصرى باید اول از مرشد کامل و هادى سنبل هدایت جست و دست تو لا به من دامن متعابعت ائمه هدى و پشت پاى بر علایق دنیا زد و زان پس عشق مولا را تحصیل کرد.. قل الله ثم ذرهم (277) عشق مولاکى کم از لیلى بود محو گشتن بهر او اولى بود حاصل عشق همین بس که اسیر غم او دل به جائى ندهد میل به جائى نکند پس هموم خود را یکجا جمع کند و با جد و جهد تمام قدم در راه شریعت گذارد و براى به دست آوردن ملکه تقوى بکوشد یعنى ، تاآنجا که میسر است پیرامون حرام و شبهه و مباح قولا و حالا، و خیالا و اعتقادا نگردد تا طهارت صورى و معنوى حاصل شود، زیرا آنها شروط عبادت است ، تا بر عبادتش اثرى مترتب شود و عبادتش صورى نباشد انما یتقبل الله من المتقین (278) و لن تقبل نفقاتکم انکم کنتم قوما فاسقین (279)لن یقبل عمل رجل علیه جلباب حرم من اکل حراما یقبل الله منه حرفا و لا عملا لان ترک لقمة حرم احب الى الله من الفى رکعة تطوعا رد دانق من حرام یعدل سبعین حجة مبرورة (280)و بتدریج فهم وسیع شود ان تتقوا الله یجعل لکم (281) فرقانا و اتقوا الله و یعلمکم الله (282)در این وقت دقیقه اى از وظائف طاعات مقرره واجبه و مندوبه را فرو نگذارد، تا به مرور روح قدسى قوت گیرد و سخن نوید روح القدس ان العمل الصالح و الایمان بعضه من بعض (283) و شرح صدرى به هم رسد و پیوسته نور بدنى و نور ملکات نفسى یکدیگر را تقویت کند، تور على نور شو. الطاعة تجر الطاعة (284) و احوال سابقه در اندک رسوخ کامل به هم رساند ینابیع حکمت از چشمه دل به زبان جارى گردد و به کلى رو از غیر برتابد. در این هنگام هرگاه از زمره سابقین باشد، جذبه عنایت او را استقبال جوید و خودى او را گرفته ، در عوض مالاعین راءت و لا اذن و لاخطر على قلب بشر (285)کرامت فرماید و حقیقت آن که لاتهدى من احببت ولیکن الهدى هدى الله را مشاهده کند. اذا اراد الله بعبد خیرا فتح عینى قلبه (286) به راءى العین ملاحظه کند؛ سالک طریق مجذوب شود. الهى ترددى فى الاثار یوجب بعد المزار فاجذبنى بجذبة توصلنى الى قربک و اسلکنى فى مسالک اهل الجذب و خذ لنفسک من نفسى ما یخلصها (287) . جذبة من جذبات الرب یوازى عمل الثقلین (288) ز سوداى کریمان هیچکس نقصان نمى بیند. طالع اگر مدد کند دامنش آورم به کف ور بکشد زهى طرب ور بکشد زهى شرف ما بدان منزل عالى نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامى چند تا به دریا فکر اسب و زین بود بعد از آنت مرکب چوبین بود. تا هبوب نسایم (289) رحمت او را به کدام یک از جزایر خالدات بحرنى جمال و جلال که در خور استعداد و لایق حسن سعى او بود، برساند. ان الله فى ایم دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها (290) مراتب مزبوره و منازل سیر الى الله و مجاهده فى سبیل الله یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا(291) فملاقیه بعد از این به مصداق الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (292) که معبر به سیر فى الله است خواهد بود وذکرش ضرور نیست . از رباط تن چون بگذشتى دگر معموره نیست زاد راهى برنمى گردى از این منزل چرا گر چه کرسى سرفرازى بایدت ترک ملک و بى نیازى بایدت فى المثل گر صد جهان است آن تو آنچه بفرستى تو آنست آن تو گر در این ره بنده یا آزاده اى مى نبینى آنچه نفرستاده اى بارى طریق تکمیل انسان در دو جمله : التعظیم لامر الله و الشفقة على خلق الله خلاصه شد که این دو مطلب به منزله دو پا است براى سالک راه خدا و دو بال است براى طائر الى الله که در قیامت با آن دو، از عقبه صراط به آسانى بگذرد قسم اول ، به خالق ، متعلق است و آنرا حق الله گویند مانند نماز و روزه و حج و جهاد وامر به معروف و نهى از منکر و تلاوت قرآن کریم ، و قسم دوم ، متعلق به مخلوق خدا است و آنرا حق الناس نامند، چون خمس و زکات و صدقه و تربیت ضعفا و ایتام و کمک به درماندگان و ستمدیدگان و افضل قسم نخستین ، نماز است که فرموده اند: الصلوة عمود الدین ان قبلت قلب ما سواها و ان ردت رد ماسواها یعنى : نماز، به منزله ستون دین است اگر نماز مورد قبول پروردگار افتد، اعمال دیگر آدمى نیز مقبول درگاه خواهد شد و اگر نماز مردود گردد، سایر اعمال و عبادات را نیز وقعى و ارزشى نخواهد ماند. دین را به چادرى که در آن منزل مى کنند و نماز را به تیرک وسط چادر تشبیه کرده اند، که اگر تیرک باشد چادر بر پا است ، اگر چه بعضى از بندهاى چادر گسسته باشد و اگر تیرک خوابید و افتاد چادر نیز خواهد خوابید، اگر چه ریسمانهایش در نهایت استحکام باشد، و دیگر نمى توان از آن منتفع شد. قیام به اداى حقوق نماز جز از ارباب قلوب متصور نشود، زیرا که حقیقت و روح و قلب نماز راز و نیاز با حضرت احدیت و مناجات با رب الارباب و حضرت صمدیت است و رکوع و سجود و تشهد و تکبیر و تسلیم و اذکار صورت ظاهرى نماز است ، و به همین سبب است که فرمودند: از نماز آن مقدارش مقبول واقع مى شود که نمازگزار در حین انجام و تکلم به آن قلبش ‍ متوجه معانى آن باشد. محمد بن مکى بغدادى ، در کتاب تبصرة العارفین از ائمه هدى سلام الله علیهم روایت کرده است ان الاعمال الجسدانیة اذا لم یعرف معناها لایقع لها فى الاخرة امر . یعنى : اعمال بدنى مانند نماز و دعا، اگر معنى آن را نفهمند، درآخرت اجرى براى عامل آنها نخواهد بود و در حقیقت ، نمازى که زبان به آن ، متکلم بوده و قلب ، به جاى دیگر توجه داشته است نماز نیست . آن نماز او نیرزد نیم جو زانکه با اغیار دارد دل گرو و خداوند متعال در قرآن مجید فرماید: لاتقربوا الصلوة و انتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون (293) یعنى : در حال مستى و بى خبرى ، به نماز نزدیک نگردید، تا آن که بدانید چه مى گویید آرى ، چنین نماز که بدون توجه کامل دل انجام شود، گرچه وظیفه واجب به آن ساقط شده است ، لیکن آن را احترامى و ارزشى که باید و شاید نیست . یکى از بزرگان ابتدا به جوالبافى اشتغال داشته است ، و روزى یک جوال مى بافت ، و آخر هفته حساب مى کرد و مزد شاگردهایش را مى پرداخت ، روزى به هنگام حساب یک جوال از قلم افتاد و آنچه فکر کردند که آنرا به چه کسى داده اند، به خاطرشان نیامد. غروب نزدیک بود و استاد نماز نخوانده بود، مشغول نماز شد و در نماز به خاطرش آمد که آن جوال را چه به کسى داده است . پس از اتمام نماز شاگردش را خواسته و به او گفت جوال را به فلانى داده ایم . شاگردش گفت : استاد تو نماز مى خواندى یا جوال پیدا میکردى ؟ و استاد از این واقعه متنبه شد و مشغول اصلاح خود و قلب خود گردید. در احوال سید رضى و سید مرتضى ، رضوان الله علیهما نوشته اند که : سید رضى به برادر بزرگ ، خود، سید مرتضى به جماعت اقتدا نمى کرد. برادر، مهتر، شکایت این کار، نزد مادر برد و سید رضى ، به توصیه مادر به مسجد برادر آمد و به او اقتدا کرد اما در اثناء نماز، ناگهان نماز خود را فرادا کرد و سپس از مسجد بیرون شد سید مرتضى نزد مادر آمد و گفت : سید، رضى ، آنچه امروز کرد، بدتر از پیش بود، مادر، ماجرا را از سید رضى جویا شد در پاسخ مادر گفت : در اثناء نماز، ناگهان دیدم که برادر در خون حیض غرق است به ناچار نماز را فرادا کردم ، که طهارت شرط صحت نماز است . مادر، شرح حال ، با سید مرتضى در میان نهاد سید گفت : راست مى گوید: زیرا آن گاه که به مسجد مى رفتم ، زنى در راه ، مساءله اى از احکام حیض از من پرسید به او پاسخى دادم ، اما در اثناء نماز به این اندیشه افتادم که جوابى که دادم ، درست و یا اشتباه بوده است . و در حدیث آمده است که از نماز برخى ، مردم نصف وگاهى ، ثلث یا ربع آن ، پذیرفته مى شود و نماز گروهى دیگر را همچون جامه کهنه اى که به هم پیچند، پیچیده و بر سر نمازگزار مى کوبند نماز را تشبیه فرمود به جامه اى که شخص آنرا در دست گرفته و در مقام فروش برآمده است وقتى مشترى جامه را مى ستاند که نگاه کرده و بخرد، مى بیندکه هیچ جاى درست در آن نیست که لااقل هیئت آن را بر هم زند و چیزى دیگرى از آن درست کند لذا جامه را به هم پیچیده و پیش صاحبش میاندازد و مى گوید: این که به هیچ درد نمى خورد، براى چه آنرا به بازار آورده اى ؟ بدان اى عزیز که هر آنچه مورد نیاز آدمى است یک صورت نازله و اقل ما یقعنى دارد که امر انسان به آن مى گذرد، سپس کم کم بالا مى رود تا به درجه فوق الفوق برسد. مثلا انسان براى آن که خود را از سرما و گرما حفظ کند، احتیاج به منزلى دارد، مثل منزل دهاقین ، سپس بالا مى رود تا مى رسد به منازلى که براى اعیان و اشراف است یا اینکه وقتى انسان در پى آموختن خط مى رود، اقل مرتبه آن همان است که بتواند چیزى بنوسید و به وسیله نوشتن و محاسبه به عنوان مثال اموالش راحفظ کند. و یک مرتبه عالى دارد مثل خط خوش نویسانى همچون احمد نیریزى در نسخ و درویش ‍ عبدالمجید در شکسته و میرعماد در نستعلیق و بایسنقر در ثلث که تا امروز کسى مثل آنها ننوشته است . نماز را نیز به همین نحو فرض کن . یک مرتبه نازله آن چنین است که بگویند مسلمان است و بدن او پاک است و نمازگزار است سپس این نماز بالا مى رود، به مرتبه اى برسد که نمازگزار در نماز خیال دنیا به خود راه نمى دهد. و از آن بالاتر اینکه خیال هیچ چیز حتى خیال آخرت را نیز در او راهى نیست و تمام توجه او معطوف به راز و نیاز و مناجات با رب الارباب است ، و حصول این مرتبه همچون خوشنویسى بدون زحمت و مشقت و طول زمان ممکن نیست ، نیک بنگر که وقتى کسى مى خواهد خوشنویس شود، چقدر باید زحمت بکشد، و مشق کند و خدمت اساتید کند و از آن ها تعلیم بگیرد تا بتوان او را خوشنویش ‍ نامید. پس اى عزیز بدان که مرتبه مناجات با خداوند، مرتبه بسیار رفیعى است و نیاز به همت عالى دارد. تفکر کن که ظهور قرآن و نزول فرقان بعد از چهل سال سلوک و مجاهدات وتوجه و فکر که غالبا در کوه حراء مى بود بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله واقع شد. پس جمعى که بدن این حال و بغیر این کلام به تلاوت کلام الله مشغول مى شوند، اگر چه از این بحر بدان فیض ‍ نمى رسند، ولى آخر از رشاشه نوریو حشاشه حضورى ، خالى وعاطل نیستند، اما وصول به این مقام عالیت مرید را بعد از مرور دهور و مجاهده بسیار و اقامه صلوات و مسنونه و ادامه آن که ورد متوسطان ارباب سلوک و روش معتدلان اصحاب قلوب است که دیده بصیرتشان به کحل الجواهر و (قرة عینى فى الصلوة ) متکحل شده ، فراهم مى شود و در آن حالت است که زمزمه نماز، به موجب حدیث المصلى یناجى ربه (294) به مناجات با پروردگار، مبدل مى گردد و از غایت صدق و توجه و خلوص و استغراق که در این حال ، به بنده دست مى دهد، پیامبر فرمود: الصلوة معراج المؤ من (295) نماز را در شب معراج ، به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آموختند و چون بازگشت ، امت خود را امر فرمود که : صلوا کما راءیتمونى اصلى یعنى : به همین ترتیب که مى بینید نماز مى گزارم ، نماز بگزارید این است که پیامبر اکرم دصلى الله علیه و آله نماز را معراج مؤ من قرار داد. سابق این میدان و فارس این جولان ، بعد از حضرت رسول اکرم ، امیرالمؤ منین علیهما الصلوة والسلام است که در نماز، چندان مستغرق بحر احدیت بودند، که پیکان تیر، از پاى مبارکشان ، بیرون کشیدند و از درد آن آگاه نگردید، و در توجه و توکل ، چنان صادق بود که در لیلة الهریر آن شب وحشتناک که شمشیر و تیر از اطراف و جوانب مى بارید، در میان دو لشکر جنگو، مصلى گسترد و از ورد و نوافل شبانه خود غفلت ننمود و در آن شب پر آشوب هزار رکعت نافله شبانه را به جاى آورد. مراد از نماز، حضور دل و استغراق کامل و فناء ذات عابد در معبود و فوز به مشاهده حق است ، اما مبتدى را براى وصول به این مقام ریاضت بسیار ومجاهده بى شمار لازم است . به نحو اجمال بگویم که تا مدتى به امر قلب مشغول نشویت فارس این میدان نمى توانى شد. بارى اى عزیز! اسرار نماز آنگاه حاصل مى شودکه شش چیز حاصل باشد: اول : حضور دل ، یعنى در دل را به هنگام نماز، به هیچ چیز جز پروردگار جلت عظمته تعلق نباشد. دوم : فهم کردن معدنى قرائت وذکر و تسبیح نماز، به طوریکه دل در فهم آن الفاظ، مطابق زبان باشد. سوم : تعظیم ، یعنى در آن حاالت ، عظمت معبود و مبداء مقصود در خاطر او بود چهارم : هیبت ، یعنى از غایت عظمت پروردگار، خوف ، بر دلش هجوم آرد که مباد در این عبادت ، تقصیرى باشد. پنجم : امید که مقام کرم و جود خداوند اکرم الاکرمین ، بر او معلوم باشد که از نهایت مرحمت ، اورا محروم و بى نصیب نخواهد فرمود وگناهانش را خواهد بخشید. ششم : شرم ، یعنى خود و عبادت خود را کوچکتر از آن بداند که شایسته درگاه باشد و عبادت خود را در نهایت شرمسراى و بندگى را با سرافکندگى به انجام رساند همچنانکه براى انجام هر کارى اسباب و لوازم خوب و مناسب سبب پیشرفت آن به نتیجه مطلوب رسیدن است مقام نیز باید ادعیه و اخبارى که در نماز وارد است ، مدنظر آورد که یکى از آنها حدیثى است که درباره نماز اول وقت است . در روایت آمده است که : اخبروا شیعتى بخصلتین فان کانتا فیهم فهم شیعتى حقا محافظتهم لاوقات الصلوة و مواساتهم فى المال مع اخوانهم المؤ منین و ان لم یکونا فهیم فاعزب ثم اعزب ثم اعزب با دو خصلت زیر، شیعیان مرا باز شناسید. اگر این دو خصلت در ایشان بود، شیعه واقعى هستند یکى از آن دو رعایت اوقات نماز است به این معنى که نماز را در اول وقت آن به جاى آورند. دیگر آنکه در ثروت و مال خو؛، به برادران ایمانى به مواسات رفتار نمایند. لیکن اگر از این دو خصلت ، عارى و بى بهره باشند از آنان سخت برحذر باش و از ایشان ، دورى گزین ، دورى گزین ، و دورى گزین . و در حدیث دیگر آمده است که : ان الصلوة اذا ارتفعت فى وقتها و رجعت الى صاحبها و هى بیضاء مشرقه و تقول : حفظتنى حفظک الله و اذا ارتفعت فى غیر وقتها و بغیر حدودها رجعت الى صاحبها و هى سوداء مظلمه ، تقول : ضیعتنى ضعیک الله یعنى : نماز چون در وقت آن گزارده شود، سپید و درخشان ، نزد صاحب خود باز مى گردد و مى گوید: همان طور که مرا رعایت کردى ، خداوند ترا مورد رعایت و توجه خویش قرار دهد. لیکن اگر نماز، در غیر وقت آن گزارده شود و رعایت حدود آن نشود، سیاه وظلمانى نزد صاحب خود مى آید، و مى گوید: همان گونه که مرا ضایع ساختى خدایت ضایع و تباه سازد. حال ببین این نمازى که ما چشم غفلت به آن داریم ، چگونه به ما نفرین مى کند ویل لمن کان شفعائه خصمائه یعنى : واى به حال کسى که شفیعان او دشمنانش باشند در هر حال بایدکه توفیق عبادت و بندگى از خداوند طلب کرد که اوست ، ولى توفیق و تا توفیق و مرحمت ذات احدیت نباشد، هیچ کس را شایستگى انجام عبادتى حاصل نخواهد گردید. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند: دوازده آیه از تورات را برگزیده و آن را از عبرى به عربى ترجمه کرده و روزى سه نوبت در آن ها تاءمل مى کنم یکى از آن دوازده آیه این است : یابن آدم ان قمت بین یدى فقم کما یقوم العبد الذلیل بین یدى ملک جلیل و کن کانک ترانى فان لم ترانى فانى اراک یعنى : اى فرزند آدم ، چنان در برابر من به نماز و نیاز پرداز که مرا در برابر خود مى بینى ؛ اگر تو مرا نتوانى دید، من ترا مى بینم و به کار و رفتار تو واقف و آگاهم . به عنوان مثال وقتى جماعتى در محضر سلطانى حضور مى یابند، آنهایى که چشم دارند وقتى سلطان مى آید، او را مشاهده مى کنند و به لوازم ادب رفتار مى کنند، و آنهایى که کورند و سلطان را نمى بینند وقتى به آنها گفته مى شود که سلطان آمده است ؛ اگر چه سلطان را نمى بینند اما مؤ دب و با خضوع مى ایستند. از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله منقول است : که چون بنده به نماز ایستد و به چیزى جز معبود جل جلاله توجه کند، خداوند مى فرماید: بنده من ، به چه مى اندیشى مگر از من مهربانتر و بزرگوارتر سراغ دارى ؟ و اگر بار دیگر توجه خود به جایى معطوف دارد، فرماید: بنده من ، آن کیست که از من بهتر یافته و به او توجه کرده اى ، و چون بار سوم ، به غیر خداوند متعال توجه کند، حق تعالى او را از رحمت خود دور و مهجور سازد وآن نماز، به فضاحت تمام به او گوید: فضحک الله فى الملاء الاعلى کما فضحتنى على رؤ وس الاشهاد یعنى خداوند در برابر فرشتگان عالم بالا رسوا و مفتضح سازد، همانگونه که مرا نزد همگان ، رسوا و مفتحض نمودى اى عزیز این نهایت ارتفاع سیر هر سالک و رهرو است که بلاواسطه با خداود خطاب مى کند و جمله مبارکه ایاک نعبد و ایاک نستعین را در هر نماز تکرار مى کند اینک ملتف باش که در این مقام ، غافل نباشى و حواس و اندیشه خویش را تنها به سوى او دارى . در حدیث است که حضرت امام جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام ، وقتى در نماز به آیه شریفه بالا رسیدت آنقدر مکرر فرمود که از خود بى خود شد و بر زمین اتفاد و چون به حالت عادى باز آمد، سبب آن وضع پرسیدند فرمود: لازال اکررها حتى سمعت من قائهلها یعنى آن قدر آن ایه را تکرار کردم که آن را از گوینده آن ، باز شنیدم ، و ذوق این سماع و لذت این استماع مرا از هوش برد و بى خود از خویشتنم ساخت . مولانا جلال الدین رومى مى فرماید: چون پرى غالب شود بر آدمى گم شود از مرد وصف مردمى هرچه او گوید پرى گفته شود زین سرى نه زان سرى گفته شود چون پرى را این دم و قانون بود کردگار آن پرى راچون بود پس خداوند پرى و آدمى از پرى کى باشدش آخر کمى اگر حدیث العبودید جوهرة کنهها الربوبیة را شنیده باشى ، پس بدان که عبادت آب ، حیات است و اگر روح انسان از این چشمه نوش کرد، نعمت دنیا و عقبى را فراموش کرد. از خدا نعمت جنت طلبد زاهد و ما به خدا گر زخدا غیر خدا مى طلبیم هر کسى را به تو گر هست به نوعى طلبى ما به هر نوع که هست از تو ترا مى طلبیم آرى به قول شاعر مرا دلى است که از یار یار مى طلبد حضرت سیدالشهداء ارواحنا له الفداء فرماید: ما فقد من وجدک و ما وجد من فقدک یعنى آنکس که ترا یافت چه را از دست داده وآنکس که ترا از دست داده چه به دست آورده است ؟ مرا غرض ز نماز آن بود که یک ساعت غم فراق ، را با تو زار بگزارم وگرنه این چه نمازى بود که من بى تو نشسته روى به محراب و دل به بازارم نیکو است که قبل از مشغول شدن به نماز، این دعا که از اساتید و بزرگان شنیده شده ، است : خوانده شود: رب اعوذبک من همزات الشیاطین و اعوذ بک رب ان یحضرون رب اساءلک حولا من حولک و قوة من قوتک و تاءییدا من تاءییدک حتى لاارى غیرک ولا اشاهد سواک یعنى : پروردگارا از وسوسه هاى شیاطن و حضور ایشان در خودم به تو پناه مى برم . خداوندا، حرکت توان و تاءیید خود را از تو خواهانم تاآنجا که نطر به غیر تو نیافکنم و غیر تو را نبینم . جابر بن عبدالله انصارى ، رحمة الله علیه ، روایت کرده است ، که در خدمت مولا امیرالمؤ منین على علیه السلام بودم حضرت کسى را مشاهده کرد که سرگرم نماز است به فرمود: اى مرد، آیا از تاءویل نماز با خبرى ؟ عرضه داشت : مگر نماز به جز آنکه عبادت خداوند است تاءویلى دارد؟ امام فرمود: اى والذى بعث محمدا صلى الله علیه و آله بالنبود، ما بعث الله نبیه بامر من الامور، الاوله مشابه و تاءویل و تنزیل و کل ذلک ، یدل على التعبد، فقال له : علمنى ما هو یا مولاى فقال : تاءویل تکبیرتک الاولى الى احرامک ان تخطر فى نفسک اذا قلت الله اکبر من ان یوصف بقیام او قعو؛ و فى الثانیة ان یوصف بحرکة او جمود و فى الثالثة ان یوصف بجسم او بشبه او یقاس بقیاس و تخطر الى فى الرابعة ان تحله الاعراض او تؤ لمه الامراض ‍ و تخطر فى الخامسة ان یوصف بجوهر اوعرض او الانتقال و التغیر من حال الى حال و تخطر فى السابعة ان لاتحله الحواس الخمس ، ثم تاءویل مدعنقک فى الرکوع تخطر فى نفسک آمنت بک ولو ضربت عنقى . ثم تاءویل رفع راءسک من الرکوع اذا قلت سمع الله لمن حمده ، الحمدالله رب العالمین ، تاءیله الذى اخرجنى من العدم الى الوجود، و تاءویل السجدة الاولى ان تخطر فى نفسک و انت ساجد، منها خلقتنى و رفع راءسک تاءویله و منها اخرجتنى و السجدة الثانیة و فیها تعیدنى و رفع راءسک یخطر بقلبک ومنها یخرجنى تارة اخرى و تاءویل قعودک عن جانبک الا یسر و رفع رجلک الیمنى و طرحها على الیسرى یخطر بقلبک اللهم انى اقمت الحق و امت الباطل و تاءویل تشهدک تجدید الایمان و معاودة الاسلام و الاقرار بالعبث بعد الموت ، و تاءویل قرائة التحیات ، تمجید، الرب سبحانه و تعظیمه عما قال الظالمون و نعته الملحدون و تاءویل قولک السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ترحم عن الله سبحانه فمعناها هذه امان من عذاب یوم القیامة . ثم قال امیرالمؤ منین علیه السلام : من لم یعلم تاءویل صلوته هکذا فهى خداج یعنى : آرى به خداوندى سوگند که محمد صلى الله علیه و آله را خلعت پیامبرى در پوشانید که هیچ امرى را به پیامبر خود فرمان نداده است مگر آنکه عمل را مشابهى و تنزیلى و تاءویلى است که در هر کدام دلالتى است بر عبادت حق متعال مرد از تاءویل نماز پرسش نمود. امام فرمود: تاءویل تکبیرات هفتگانه (296) که در آغاز هر نماز مى گویى آن است که : چون الله اکبر نخستین رابر زبان آوردى در دل خطور داده و اعتراف کرده اى که خداوند والاتر از آن است که به قیام و قعود و توصیف گردد و در تکبیر دوم ، خداى را برترر از توصیف به حرکت وسکون دانسته اى و در سومین تکبیر او را از توصیف به جسم بودن و شبیه داشتن و یا آنکه به چیزى مقایسه گردیدن ، بالاتر شناخته اى و در چهارمین از آنکه اعراض بر حق تعالى عارض شود، و یا آنکه امراض رنجوریش دهد و در پنجمین ، از آنکه جوهر و یا عرض باشد یا آنکه چیزى در او حلول کند و در ششمین ، از آنکه حالت زوال و نیستى یا انتقال و دگرگونهى که بر موجودات حادث ، عارض مى شود، و بالاخره در تکبیر هفتم ، او را از آنکه حواس پنجگانه را در ذات مقدسش راهى باشد، برتر و بالاتر خوانده اى پس از آن فرمود: تاءویل گردن کشیده و به هنگام رکوع نماز، آنست که به زبان دل مى گویى : خداوندا به تو ایمان دارم ، گرچه گردنم را به تیغ جدا کنند. و تاءویل سر برداشتن از رکوع و گفتن ذکر سمع الله لمن حمده ... آنکه خداوند را سپاس که از عدم به وجودم آورده است و تاءویل نخستین سجده آنکه در قلب خود خطور دهى که : خداوندا مرا از این خاک آفریده اى و در سر برداشتن از سجده در دل خودگویى : پروردگارا مرا از این خاک بیرون کشیده اى و در سجده دوم گوئى : مرا در ین خاک باز خواهى گردانید و در سربرداشتن ازدومین سجده گویى : خداوندگارا، تو مرا دوباره از این خاک بیرون خواهى کشید، و اما تاءویل آنکه به هنگام نشستن به جانب چپ نشسته و پاى راست را بر پاى چپ خود قرار مى دهى ، آن است که در باطن خود مى گویى : خدایا حق ، را بر پا و باطل را مى میرانم ، و تاءویل تشهد، همانا تجدید ایمان و اظهار مکرر اعتقاد به اسلام و تسلیم در برابر امر حق متعال و اقرار به بعث پس از مرگ است . تاءویل تحیات ، عبارت از اذعان به مجد و عظمت پروردگار سبحان و تعظیم و تکریم و تنزیه وجد اقدس او است ، از آنچه ستمکاران گفته اند، و ملحدان و کافران درباره او توصیف کرده اند. تاءویل جمله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ترحم از سوى خداوند پاک و در حقیقت ، امان نمازگزار است از آتش دوزخ و عذاب روز واپسین پس ازآن امام علیه السلام فرمود: هر آن کس که فرمود: بدینگونه تاءویل نماز خویش نداند، عملش ناقص و ناتمام خواهد بود. اهل دلى گفته است این پیش نمازین نه از روى ریاست حق مى داند که ریا مستتنى است این یک خوشم آمده که در وقت نماز پشتم به خلایق است و رویم به خداست در روایت آمده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: قال الله عزوجل فى بعض ما اوحى انما اقبل الصلوة ممن یتواضع لعظمتى و یکف نفسه من الشهوات من اجلى و یقطع نهاره بذکرى و لایتعظم على خلقى و یطعم الجائع و یکسوالعارى و یرحم المصاب و یواسى الغریب فذلک یشرق نوره مثل الشمس اجعل له فى الظلمة نورا و فى الجهالة علما (حملما) اکلاءه بعزتى و استحفظه ملائکتى یدعونى فاءلبیه ویساءلنى فاعطیه فمثل ذلک العبد عندى کمثل جناب الفردوس لایسبق اثمارها و لایتغیر عن حالها یعنى : خداوند متعال در وحى خود فرمود: نماز کسى را خواهم پذیرفت که در برابر عظمت من متواضع و فروتن باشد و براى رضاى من از تمایلات و شهوات خودصرفنظر کند؛ روزها را در یاد من به سر آورد، و بر خلق بزرگى نفروشد، و گرسنگان را خوراک و برهنگان را جامه بخشد و با مصیبت دیدگان به مهربانى رفتار کند و غریبان را با مواسات و الطاف خود دلخوش سازد. چنین بنده را پرتوى از نور خواهد بود که چونان خورشیدمى تابد، براى او نورى مقرر خواهم داشت که ظلمات او راروشنى بخشد و علم و حلمى که جهالت او را از او مرتفع سازد. خود از او حمایت مى کنم و فرشتگان را محافظ و نگهبان او قرار خواهم داد، دعایش را اجابت و خواسته اش را برآورده خواهم کرد مثل این چنین بنده ، نزد من ، مثل باغستانهاى بهشت است که میوه اش را نارسى و یا فساد و تباهى نخواهد رسید روایت شده است که : ساءلوا الله حوائجکم السنیة فى صلوة الصبح یعنى : مناجات مهم خود را در نماز صبح ، از خداوند مساءلت کنید اى عزیز بدان که اطباء جسمانى معجونى ساخته اند، و اسم آن را تریاق کبیر و حافظ الصحه گذارده اند، و اگر کسى آن تریاق را در ایام طاعون و وبا بخورد وبا وطاعون به او اثر نمى کند، و اگر افعى او را بگزد، زهرش در او اثر ندارد، اما باید دانست که اثر این تریاق تا و قتى است که زهر به قلب آدمى نرسیده باشد، ولى اگر به قلب رسیده باشد این تریاق بى فایده است و شخص به هلاکت مى رسد، همچننى طبیب آسمانى معجونى براى روح آدمى ساخته است به نام نماز، که حکم همان معجون جسمانى را دارد. اگر کسى از ابتدا نمازگزار باشد، وساوس شیطانى در او اثر نمى کند، و اگر مبتلاى به وساوس شد، در حالیکه هنوز سیاهى تمام قلب را نگرفته است ، نماز موجب رفع مهالک مى شود اما اگر قلب به کلى خراب شد و مشمول آیه کریمه ختم الله على قلوبهم گردید، یعنى خداوند مهر بر او زد، دیگر بر آن نماز اثرى مترتب نمى گردد ثم کان عاقبة الذین اساؤ السؤ ى ان کذبوا بآیات الله (297) یعنى : سپس پایان کار کسانى که مرتکب زشتى شدند این بود که آیات و نشانه هاى خداوند را تکذیب کردند. اى عزیز تکفر کن در این که چرا حضرت حق در سوره حمد بعد از لفظ حمد، چهار اسم از اسماء خود را ذکر نموده است ، الله ، رب ، رحمن ، رحیم و مالک چرا تعداد بیشتر یاکمترى از اسماء را ذکر نفرموده است ؟ علت آنست که وقتى حمد و تعریف صرفا به خاطر وجود صفات کمالى در محمود است و بس . مثل تعریف حاتم به سبب صفت وجود او و رستم به لحاظ صفت شجاعتش و افلاطون و لقمان به سبب حکمتشان . در این صورت وقتى محمود حق است با اسم الله از او یاد مى شود که دارا و مستجمع تمام صفات کمال است . دوم آنکه اگر سابقه نعمتى و احسانى باشد، از محمود با اسم رب یاد مى شود، و حق متعال مربى تمام موجو دات و عوالم است سوم آنکه اگر محود شخص کریمى باشد، و هنوز از او فیضى نرسیده و حامد و طمع بر فیض او بسته است ، به هنگام تعریف لفظ رحمن ورحیم را به کار مى برد و بالاخره چهارم وقتى است که محمود شخص قاهرى است و حامد از قهاریت او مى ترسد، لذا با اسم مالک او را حمد مى کند و ما آنچه استقراء کردیم ، حمدى که براى چیزى دیگرى باشد درعالم وجود ندارد، و نیافتیم که کسى دیگرى را به غیر این چهار اسم حمد کرده باشد پس در این صورت بهتر آن است که الف و لام حمد را الف و لام استغراق بدانیم ، یعنى تمام اقسام حمد مختص به خداوند است بنابراین نمازگزار باید به قلب خود خطور دهد که : ایها الموصوف بهذه الصفات التى وصفت نفسک بها ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنى : اى وصف شده به صفاتى که خود خویشتن را به آن وصف نمودى ، تنها ترا مى پرستم و تنها از تو یارى مى جویم . اى عزیز بدان که چنین روایت شده است که خداوند مى فرماید: من و بنده ام در این سوره شرکت داریم ، یعنى چهار آیه اول مختص به خداوند است ، و ایاک نعبد و ایاک نستعین بین بنده و خدا مشترک است و در آیه بعد، مختص به بنده است . درباره اهدانا الصراط المستقیم یعنى : ما را به راه راست هدایت فرما در کتاب معانى الاخبار از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند: اهدنا الصراط المستقیم قال هو امیرالمؤ منین ، و الدلیل على ذلک قوله عزو جل : و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم (298) و هو امیرالمؤ منین یعنى : مقصود از صراط المستقیم امیرالمومین على علیه السلام است و دلیل بر آن سخن خداوند عزوجل است که مى فرماید: و بدون تردید او در ام الکتاب نزد ما على حکیم است و امیرالمؤ منین است . از حضرت امیرالمومنین علیه السلام در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم نقل شده است که فرمود: یعنى خداوندا توفیقى را که به ما عطا فرمودى تابه وسیله آن تو را در گذشته اطاعت نماییم ، آنرا در باقیمانده عمر ما نیز برقرار و مداوم فرما. و طریق و راه بر دو قسم است ، یک راه در دنیا و یک راه در آخرت اما راه راست در دنیا آن است که کوتاه باشد و از غلو، یعنى محبت به غلو نرسد، همچون على اللهیان و بالاتر باشد از تقصیر یعنى طریق سنیان ، که دیگرى را بر على علیه السلام مقدم داشته اند و اما طریق در آخرت طریقه و راه على علیه السلام است که راه مستقیم مؤ منین است به سوى بهشت . از حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام روایت شده است که فرمودند: بگوئید خدا ما را هدایت کن به راه آن کسانى که نعمت توفیق داشتن دین تو و اطاعت و بندگى تو را یافتند. آنان کسانى هستند که خداوند نعمت خود را بر آن ها ارزانى داشته است ، وآنان پیغمبران و صدیقین و شهداء و صالحین مى باشند. یعنى خداوند آنها را در بهشت با یکدیگر قرار مى دهد و پیغمبران و صدیقین و شهداء دوستان ورفقاى خوبى هستند. از حضرت امیرالمومنین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: مراد از این نعمت در آیه شریفه صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضالین - ثروت و صحت بدن نیست ، اگر چه مال و صحت بدن نیز از نعمتهاى خدا است . زیرا این نعمت را خداوند به کفار و فساق هم مى دهد. بلکه شما ماءمور شده اید دعا کنید که خداوند شما را به راه راست هدایت کند، یعنى راه کسانى که خداوند نعمت ایمان و تصدیق پیغمبر صلى الله علیه و آله و نعمت ولایت و دوستى محمد وآل محمد علیهم السلام که طیب و پاکیزه هستند و اصحاب خاص ائمه علیه السلام که برگزیده هستند و به وسیله تقیه که خود نعمتى است دین خود راحفظ نمودند، به آنها اعطا فرموده است . اى عزیز بدان که بر وفق حدیث المصلى یناجى ربه یعنى : نمازگزار با پروردگارش مناجات مى نماید مناجات از باب مفاعله است و باید از سوى طرفین باشدتا مناجات محقق شود، یعنى خداوند باید توفیق دهد تا بنده بتواند با او نحوى کند هیچکسى به خویشتن ره نبرد به سوى او بلکه به پاى او رود هر که رود به کوى او خداوند باید زبانى دهد که بتوان با او نجوا، و چشمى عطا کند که بتوان عظمت او را مشاهده کرد. دیده اى وام کند از تو به رویت نگرم زانکه شایسته دیدار تو نبود نظرم خداوند باید توفیق دهد، تا بنده بتواند به حقوق بندگى قیام کند، پس وقتى ابتدا مى گوئیم بسم الله الرحمن الرحیم معنایش آن است که به منظور عبادت و بندگى حق ، ازاسم او که لله و رحمن و رحیم است استعانت مى جوئیم : در اینکه الله اسم اعظم خداوند است شبهه نیست حضرت صادق علیه السلام در حدیث خلق اسماء مى فرماید: فاظهر ثلثة منها لفاقة الخلق الیها یعنى : چون دید بندگان بدون استعانت از او نمى توانند کارى انجام دهند سه اسم از اسماء خود راظاهر ساخت . سپس ‍ فرمود: ظاهرترین آن سه اسم الله است بنابراین محقق شد که الله اسم اعظم است . اما اینکه چرا در عبارت بسم الله الرحمن الرحیم سه اسم از اسماء حق ذکر شده است علت آن است که مردم سه قسمند دسته اى طالب دنیا و دسته دیگر طالب عقبى و دسته سوم طالب مولا هستند. طالب مولى از اسم الله استعانت جوید، و طالب عقبى از اسم رحیم که حاکى از رحمت خاطه حق نسبت به مؤ منین مى باشد، و طالب دنیا از اسم رحمن که از رحمت عامه خداوند نسبت به جمیع موجودات حکایت مى کند، مدد و یارى مى طلبد، بنابراین خداوند سه اسم را به منظور استعانت جستن در امور هب ما عطا فرمود، ما باید در تمام امور به وسیله اسمائش از او استعانت بجوئیم . این همه گفتن لیک اندر بسیج بى عنایات خدا هیچم هیچ بى عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق اى عزیز بدان که در بسم الله نکاتى است که باید به آن توجه داشت : اول آنکه مراد از ذکر در آیه شریفه : اذا ذکرت ربک فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا (299) بسم الله است زیرا که اسم الله اسمى است که جامع جمیع صفات کمال است و وحدت از آن او است . سوم آنکه ، کلمه بسم مشتمل بر سه حرف ب و س و م است عدد حروف ب و م 92 است وعدد اسم محمد صلى الله علیه و آله نیز 92 مى باشد. زیرا عدد ملفوظى م 90 و ب 2 است عدد ملفوظى س 120، وعدد اسم على علیه السلام وقتى که با یاء مشدد خوانده شود نیز 120 است به این ترتیب کلمه بسم اشاره به مقام نبوت و ولایت دارد. روایت شده است که وقتى بنده اى مى گوید: بسم الله الرحمن الرحیم خداوند کریم مى فرماید: ذکرنى عبدى یعنى بنده من مرا یاد کرد وقتى مى گوید: الحمدلله رب العالمین مى فرماید: حمدنى عبدى یعنى بنده من مرا حمد نمود وقتى مى گوید: الرحمن الرحیم مى فرمایدن بنده من با صفات جمیله مرا یاد کرد و ثنا گفت : وقتى مى گوید: مالک الیوم الدین مى فرماید: ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنى تنها تو را عبادت مى کنم و بندگى من اختصاص به تو دارد و فقط از تو کمک مى طلبم خداوند، مى فرماید: این آیه میان من و بنده ام مشترک است او عابد است و من معبود او، هر چه بخواهد به او مى دهم . علت انحصار درخواست کمک از خداوند آن است که اگر خداوند مقدر نفرموده باشد، از هیچکس کارى برنمى آید، و تمام امور به دست او است . ازمه الامور طرا بیده و مصادرها عن قضائه ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له زمام امور و منشاء آن تماما بدست حق و قضاى الهى است درى را که خداوند بگشاید کسى نتواند بست ، و آنچه را که خدا بست دیگرى نتواند گشود. نقل است که در زمان بهلول ، روزى شخصى تفسیرى را که بر قرآن کریم نوشته بود نزد خلیفه برد، بهلول درراه با او مصادف شد و پرسید کجا مى روى ؟ گفت : تفسیرى را که نوشته ام نزد خلیفه مى برم ، بهلول گفت : مدتى که مى خواستم تفسیر ایه ایاک نعبد و ایاک نستعین را بدانم بگو ببینم که در تفسیر این آیه چه نوشته اى ؟ آن شخص لختى اندیشید و از همانجا به سوى منزلش بازگشت ، بهلول پرسید: کجا رفتى ؟ گفت : همانجا که تو مرا فرستادى . ایاک نعبد برزبان دل در خیال این وآن کفر است اگر گوئى یکى شرک است اگر گوئى دوتا اى عزیز! بدان که دسته اى از بزرگان مثل حضرت خلیل الرحمن هستند که وقتى جبرئیل به هنگام برافروختن آتش نمرود نزد او آمد، و گفت : هل لک حاجة یعنى : آیا حاجتى دارى ؟ فرمود: بلى گفت : بخواه فرمود: اما الیک فلا یعنى : اما نه به تو بلکه حاجت من به خدا است . پرسید: پس چرا از خدا نمى طلبى ؟ فرمود: حسبى عن سؤ الى علمه بحالى یعنى : چون او از قلب من خبر دارد، دیگر من به او چه بگویم ؟ اما این کار هر کس نیست ، چه نیکو گفته است : کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر این کار همه همان بزرگان است ، و باقى مردم باید بدانند که چون تمام امور به دست خدا است و عالم دنیا عالم اسباب است ، وقتى مریض شدند باید به طبیب مراجعه کنند، اما بدانند که شفا دهنده خدا است ، نه طبیب یکى از بزرگان براى حاجتى نامه اى به این مضمون براى کسى نوشت : عرضت حاجتى على الله قبل ان اعرضها علیک و ساءلت من الله ان یجریها على یدیک فان فعلت فهو المشکور و ان لم تفعل فانت المعذور یعنى : حاجت خود را پیش از آنکه به تو عرضه دارم به خداوند عزضه داشتم ، و چون دنیا دار و محل اسباب است ، از خدا خواستم که حاجتم را به دست تو برآورد، پس اگر حاجت مرا برآوردى باید خدا را شکر کنم ، و اگر ترا نیز شکر گویم ، به امر اوست ، زیرا او فرمود اگر کسى احسانى به تو نمود او را شکرگزار باش ، والا مشکور واقعى خداست . و اگر حاجت مرا بر نیاوردى هیچ گله اى از تو ندارم ، زیرا میدانم ، که تا خدا مقدر نکند که قضاى حاجت من به دست تو جارى شود، تو نمى توانى کارى بکنى . بنابراین نوعا مردم باید در پى اسباب دنیا بروند، اما نه اینکه از مسبب غافل باشند، و چنین گمان برند که از سبب کارى ساخته است دو نفر کاسب هر دو مشاغل یک نوع کسب هستند و در یک بازار دکان دارند، اما رسول خدا صلى الله علیه و آله در حق یکى مى فرماید: الکاسب حبیب الله یعنى : کسب دوست خداست ، و درباره دیگرى مى فرماید: کلب الیهود خیر من اهل السوق یعنى : سگ یهودى بهتر ازکسبه بازار است کاسب اول شخصى است که مى داند رزاق خداوند است ، اما چون عالم دنیا عالم اسباب است و نیز در حدیث وارد شده است که عبادت ده قسم است و نه قسم آن کسب روزى حلال و یک قسم ادعیه و کارهاى دیگر، و نیز چون زن و فرزندانى دارد که نفقه آن به عهده او است ، لذا براى انجام کارى به دکان مى رود اما خرید، و فروش او به طریق شرع است ، یعنى به خرید و فروش ‍ اجناس حرام نمى پردازد با بچه معامله نمى کند، دروغ نمى گوید، بیع ربوبى نمى کند، جنس بد را به جاى جنس خوب نمى فروشد وقتى به این نحو به کسب مى پردازد، این عبارات درباره اش صدق مى کند که هذا حبیب الله . اما کاسب دوم ، شخصى است که وقتى مى بیند که رفقایش خانه وفرش ‍ دارند، غذاهاى خوب مى خورند وزنهاى زیبا پیدا مى کنند، به قصد تحصیل این مزایا و منافع به دکان مى رود و مى خواهد به هر نحو که میسر شود پول پیدا کند، اگر چه به وسیله دروغ و بیع ربوى و خوب جلوه دادن اجناس بد باشد خلاصه اینکه هیچ ملاحظه احکام شرع را نمى کند و تمام هم او جمع مال است در این صورت ، سگ یهودى بر چنین کاسبى شرف دارد، زیراکه فرمود: انما الاعمال بالنیات یعنى مدار صحت و فساد عمل به نیت قلبیه است نه به صورت کار. اى عزیز، ملتفت مطلب باش ، مثال به کاسب و دکان و بازار زدم ، اما همه کارها به همین نحو است . دو نفر با شنیدن نداى حى على الصلوة به سوى مسجد مى شتابند یکى به این نیت که امر حق را اجابت کند، چون شنیده است که نماز در مسجد و یا درک جماعت ثوابش بیشتر است و به مسجد مى ورد و دیگرى چون مى بیند که مردم به مقدسین توجه دارند، براى آنکه به مردم بنماید که من نیز مقدسم و آدم خوبى هستم به مسجد مى رود و مى خواهد با این حیله منافعى از سوى مردم عاید او شود. او ابدا به فکر خدا ومناجات و فرمانبرداى نیست ، بلکه تمام فکر و نیت او ریا و خودنمایى است اولى را عابد خدا گویند و دومى را عابد عواى و مطیع شیطان ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا و حال آنکه ممکن است صورت نماز این عاید هوى بهتر از صورت نماز آن مخلص خدا پرست باشد افراءیت من اتخذ اله هواه (300) یعنى : آیا دیده اى کسى را که هواى نفس خویش را خداى خود قرار داد؟ رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق مى رود تا نفخ صور وقتى متفکر بودم در اینکه در هر شبانه روز پنج نوبت نماز مى گزارم و در هر نماز دو بار سوره حمد مى خوانم ، یعنى در هر شبانه روز ده مرتبه مى گویم : ایاک نعبد و ایاک نستعین . اهدنا الصراط المستقیم چون به قلبم خطور کرد که هر عملى که از ما سر میزند توسط پنج حواس ظاهر و پنج حواس ‍ باطن است که جمعا ده حس مى شود. بنابراین ما نیز هر روز از خداوند استعانت مى جوئیم و مى خواهیم که ما را در این ده حس کمک و اعانت فرما و هر یک از حواس مرا به راه راست هدایت کن . ایاک نعبد فاهلنا لعبادتک ، و ایاک نستعین ، فلا تحرمنا معوتنک یعنى : تنها ترا عبادت مى کنیم پس ما را شایسته عبادت خویش ساز، و تنها از تو یارى مى جوئیم ، پس کمک خویش را از ما دریغ مفرما . ایاک نعبد بالاخلاص و ایاک نستعین بترک الریا یعنى : تنها تو را با اخلاص مى پرستم و بدون ریا و تنها از تو یارى مى جویم . یکى از سالکین به شیخ خود چنین نوشت : اگر مشغول عبادت شوم عجب در من پدید مى آید، و اگر ترک عبادت کنم عمرم به بطالت مى گذرد، کدام یک ازاین دو را اختیار کنم شیخ در پاسخ او نوشت : اعمل و استغفر الله من العجب یعنى : به عبادت بپرداز و از عجب و ریا استغفار کن . اى عزیز بدان که چشمه آب حیات همین چشمه عبادت است که اگر کسى از این چشمه آبى نخورده مرده ابد است . على نفسها فلیبک من ضاع عمره و لیس له فیها نصیب و لا سهم یعنى : کسى که عمر خود را ضایع کرد و براى او از این چشمه نصیب و سهمى نبود، باید در شب و روز به حال خود بگرید، و بر روح مرده خود نوحه و زارى کند به مثل چنان است که جمعى براى یافتن آب حیات در ظلمات فرو روند و عمر خود را صرف و مشقت سفر را تحمل کنند، و آخرالامرا ز این چشمه حیات ابدى آبى نخورند. اى عزیز گفتن این کلام آسان است ، ولى محقق شدن به معانى آن کار مردان است . یا ایها العزیز جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا (301) یعنى : اى عزیز ما با متاعى ناچیز و اندک به حضور تو آمدیم ، پس به قدر احسانت بر ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیرى کن . باید لسان حال مترنم به این مقال باشد که : منى ما یلیق بلؤ مى و منک ما یلیق بکرمک یعنى : آنچه که مناسبت با پستى من است از من پدید مى آید و از تو آنچه که شایسته کرم وبرزگوارى تو است ظاهر مى گردد. آنچه در قوه و توان من بود همین که آوردم ، اگر تو اعانت و کمک فرمائى مى توانم خود را به اعلى علیین برسانم و الا اگر کمک تو نباشد در اسفل السافلین طبیعت محبومس خواهم بود تصدق علینا که قابل هیچ نیستم . اى عزیز اگر در ایاک نعبد راستگو شدى ، به یقین که در ایاک نستعین هم صادقى ، زیرا که اگر کسى خدا را شناخت و به عنوان عبودیت او را سجده کرد نمى تواند از دیگرى استعانت جوید، اما اگر او را نشناخت و نتوانست او را سجده کند در کارهاى خود حیران و سرگردان مى ماند و هر لحظه به جائى نگران است زیرا رسم است که بنده از مولاى خود استعانت جوید، حال اگر انسان خداى خود را نشناخت و سجده اش به قلب نبود و بلکه به صورت بود همچون گدایان کوچه و بازار در بدر و سرگردان خواهد بود. تا قمار عشق با او باختم جز در او من درى نشناختم اى عزیز بر تو باد که شب و روز بکوشى شاید از چشمه عبادت جرعه اى بنوشى و گوش فرا دار شاید این عبارت را بشنوى : عبدى اطعنى حتى اجعلک مثلى انا حى لایموت اجعلک حیا لا تموت و انا اقول للاشیاء کن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون یعنى : اى بنده من مرا اطاعت کن تاتو را مثل خود قرار دهم من زنده اى هستم که هرگز نمى میرم تو را نیز زنده اى گردانم که هرگز نخواهى مرد من به هر چه گویم موجود شو، موجود مى شود، و تونیز بر اثر عبادت و بندگى من به هر چه بگوئى موجود شود، موجود خواهد شد. درى است در این بحر بجوئید که هست وندر طلب جمله بپوئید که هست رفتند روندگان و گفتند نبود رفتیم و ندیدیم بجوئید که هست بدان که اهل جنت دو دسته اند، یک دسته جبرى اند که مى گویند خداوند همه امور را مقدر کرده است و آنچه که از ما به ظهور مى رسد به اختیار نیست بلکه مجبوریم که چنین کنیم ، و دسته دیگر مى گویند خدا ما را خلق کرد و امور ما را به خود ما واگذاشت و او را هیچ مدخلیتى در کار مانیست . آیه شریفه ایاک نعبد و ایاک نستعین عقیده هر دو طایفه را رد مى کند، زیرا حاکى از آن است که ما نیز فعلى داریم . و آنکه مى گوید خدا ما را به خود واگذاشته است ایاک نستعین او را رد مى کند و چون سفرى را که در پیش داریم اگر در راه باشیم ، به مقصد مى رسیم و وقتى به منزل رسیدیم همه چیز براى ما مهیا است و اگر خداى ناکرده گمراه شدیم ، عاقبت در تیه ضلالت هلاک خوهیم شد، این است که از خداوند سؤ ال مى کنیم اهدنا الصراط المستقیم یعنى ما را به راه راست که راه اولیاء است و از آنها تعبیر به انعمت علیهم شده ست هدایت فرما. و این راهى است که یک دسته به طرف راست رفتند و از آن خارج شدند، و دسته دیگر به طرف چپ رفتند و هر دو دسته دچار افراط و تفریط شدند، که خداوند از افراط کاران به ضالین و از تفریط کنندگان به مغضوب علیهم تعبیر فرمود دو؛ سته از علماء دو نوع تعبیر براى ضالین و مغضوب علیهم نموده اند. یک دسته گفته اند مقصود از ضالین قوم نصارى و مراد از مغضوب علیهم قوم یهود مى باشد، زیرا نصارى راه را نشناخته و گم شدند، اما یهود راه را دانستند و به هواى نفس از آن عدول کردند دسته دیگر گفتند: اهل افراط على اللهیان هستند و اهل تفریط ناصبى ها، و هل صراط مستقیم شیعیان اثنى عشرى مى باشند، اما به نظر حقیر، همین اهل شریعت مقدسه ، یعنى شیعیان ، اثنى عشرى سه دسته اند، یک دسته براى تحصیل دنیا عمل مى کنند، و غرضشان از نماز و روزه و خمس و حج تحصیل دنیا است و مى خواهند خود را نزد مردم مقدس جلوه دهند و از این راه بهره اى ببرند. اینان همان مغضوب علیهم هستند. دسته دیگر اهل آخرتند. آنان دنیا را نمى خواهند اما غرضشان از عبادت تحصیل حور و قصور و خلاصى از آتش جهنم است ، اینها همان ضالین و گمراهان هستند. دسته دیگر هستندکه طالب خدا مى باشند و غرضشان از عبادت قرب به خداوند و معرفت حق جل جلاله است ، که اینان همان انعمت علیهم هستند. الهى زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بین بجنت مى گریزد از درت یا رب شعورش بین دسته آخر کسانى مانند اویس قرنى و سلمان فارسى وابوذر غفارى و مقداد و عمار یاسر و کمیل بن زیاد و مالک اشتر هستند. حضرت امیر علیه السلام درباره مالک اشتر مى فرماید: کان لى کما کنت لرسوله الله یعنى : ماک اشتر براى من همانطور بود که من براى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم . نمى دانم این بزرگوار چه بود، جانم به فدایش که خدا مرا خاک پاى او قرار دهد ونیز حضرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره اویس ‍ مى فرماید: بوى خدا از سوى یمن به مشام من مى رسد در حدیثى چنین آمده است که در اثناء جنگ صفین مردم دسته دسته از اطراف مى آمدند، و با امیرالمؤ منین علیه السلام بیعت کرده و به سپاه آن حضرت مى پیوستند. روزى حضرت فرمودند که امروز صد نفر مى آیند، و با من بیعت مى کنند نود و نه نفر آمدند و روز بلند شد و وقت آن رسیدکه حضرت براى استراحت بروند اما همچنان در آفتاب گرم نشسته و انتظار مى کشیدند. ابن عباس ‍ مى گوید شبهه اى براى من آمد، زیرا تا کنون هر چه آن حضرت فرموده بودند، تخلف نپذیرفته بود حضرت همچنان منتظر بودند که اویس قرنى از راه رسید، ظاهرا ابتدا حضرت را نشناخت ، سؤ ال کرد و حضرت او را به او نشان دادند. وقتى به خدمت آن حضرت رسید فرمودند: براى چه آمده اى ؟ عرض کرد براى این که با شمابیعت کنم . فرمود: به چه بیعت کنى ؟ عرض ‍ کرد: بمهجتى یعنى با سویداى قلب خود، و با دو دست با آن حضرت بیعت کرد و این امر منحصر به و مختص به خود او بود زیرا باقى مردم بایک دست بیعت مى کردند و سپس آن بزرگوار با دو شمشیر، یکى در دست راست ودیگرى در دست چپ ، جهاد کرد تا شهید شد. دیگران سپر را به دست چپ مى گرفتند تا خود را حفظ کنند، اما این بزرگوار تمام همش على علیه السلام بود و از خود خبرى نداشت ، جانم به فدایش باد که تن را قابل ندانست که عرض کرد: بمهجتى پس اى عزیز بهتر آن است که در هنگام گفتن انعمت علیهم این بزرگواران را در نظر آورى . گفته اند که وقتى بنده شروع به گفتن اهدنا الصراطالمستقیم مى کند، حضرت حق مى فرماید: هذا عبدى و لعبدى ما ساءل یعنى : این بنده من است و آنچه او بخواهد به او عطا خواهم کرد کفار ایراد است ، بنابراین معلوم مى شود که شماگروه هستید. از معصوم علیه السلام سؤ ال کردند، فرمود: اى ثبتنا على الصراط المستقیم یعنى : ما را بر راه راست ثابت بدار در عین حال انسان در هر قدم محتاج به یافتن راه راست است . طلبکار خدا را منزل از ره دورتر باشد به دریا چون رسد سیلاب آغاز سفر باشد گفته اند اهدنا الصراط دعایى است مصدر به ثنا، چون نمازگزار ثناى حضرت حق را گوید، پس از اظهار عبودیت ، هدایت و ثبات بر آن را سؤ ال نماید. کلمات نعبد و نستعین متکلم مع الغیرند، واین به خاطر آن است که نمازگزار عمل خود را در عمل دیگران داخل کند که شاید به واسطه آنها عمل او نیز مورد قبول افتدت وهمچنین است در کلمه اهدنا زیرا قطعا حضرت حق را بندگانى است که دعاى آنها را رد نمى کند، بلکه گفته اند، اگر نخواستى دادندى بى خواست . اى دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنى از تو مهابت هم ز تو ما نبودیم و تقاضا مان نبود لطف تو ناگفته ما مى شنود این دعاها بخشش و تعلیم توست ورنه در گلخن گلستان از چه رست قشیرى در معنى اهدنا گفته است که مقصود زائل کردن ظلمات احوال ما است تا به انوار قدس تو از رجوع به طلب ظلال خود مستغنى شومى یعنى سایه پندار و جد و جهد ما را از میان بردار تا دیده ما به نور آفتاب شهود روشن شود و راه تو را بکشش محبت و جذبه شوق به سر بریم نه با پندار سعى و طلب . اما تکرار کلمه صراط از اینرو است که را خدا را دو راه است ، یکى از بنده به خدا و دیگرى از خدا به بنده ، که راه اول پر دزد و دغل است . خلیلى قطاع الفیافى الى الحمى کثیر و ان الواصلون قلائل یعنى : دوست من ! چه بسیارند، بیابان پیمایان به سوى حریم قدس الهى ، وحال آنکه به مقصد رسیدگان بسیاراند کند و اما راهى که از خدا به بنده است ، من دخلها کان آمنا. صراط الذین انعمت علیهم بقبول الولایة فان امة محمد صلى الله علیه و آله کلهم کانوا فى الصراط المستقیم فلمامات النبى صلى الله علیه و آله قسموا بین قسمین قسم اقروا بالولایة و قسم انکروه فساءل من الله ان یهدیه صراط الذین اقروا بالوصایة و دخلوا فى باب الولایة الذى من دخله کان آمنا فهى البیت الذى قال فیه و من دخله کان آمنا یعنى : راه کسانى که قبول ولایت ، به آنها نعمت بخشیدى ، پس بى تردید امت محمد صلى الله علیه و آله تماما بر صراط مستقیم بودند، تااینکه پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله وفات نم ود، و امت او به دو گروه تقسیم شدند: گروهى که به ولایت اقرار نمودند و گروهى که آنرا انکار کردند. پس نمازگزار از خداوند مى خواهد که او را به راه کسانى که اقرار به وصایات نمودند، و در باب ولایت داخل شدند هدایت فرماید. آن درى که هر کس از آن در وارد شد از عذاب الهى ایمن گشت ، و این همان خانه اى است که خداوند درباره آن فرمود: هر کس ‍ که در آن وارد شود ایمن گشته است . قال على علیه السلام : یا حار همدان من یمت یرنى من مؤ من او منافق قبلا و انت عندالصراط معترضى ولاتخف عثرة ولا زللا اقول للنار حین تعرض للعرض ذریه لاتقربى الرجلا عذا لنا شیعة و شعیتنا اعطانى الله فیهم الاملا یعنى : اى حارث همدانى هر مؤ من یا منافقى که بمیرد، به هنگام مرگ مرا پیش روى خود خواهد دید و تو نزد صراط بر من عرضه خواهى شد، و در آن هنگام از خطا و لغزش بیمناک مباش ، وقتى آتش دوزخ راه را بر یکى از شما ببندد، به او خواهیم گفت که این مرد را رها کن و به او نزدیک مشو، زیرا که او شیعه ما است و خداوند آرزوى شیعیان ما را برآورده ساخته است . صراط الذین انعمت علیهم ، بمشاهدة المنعم دون النعمة یعنى : پروردگارا ما را به راه کسانى هدایت فرما که فارغ از دیدن نعمت به واسطه توفیق مشاهده منعم ، نسبت به آنها انعام فرمودى . در دیارى که توئى بودنم آنجا کافى است آرزوى دگرم غایت بى انصافى است وچه نیکو گفته است : لب ساقى مرا هم نقل وهم جام است هم باده مدامم از لب ساقى بود اسباب آماده . پس اگر خداوند کسى را به ین نعمت سرافراز فرمود همیشه در عیش و طرب است و هیچ وقت هم وغمى براى اونیست ، زیرا مشاهده محبوب او را از مشاهده هر چیزى مستغنى کرده است ابن فارض گوید: فبا لحدق استغنیت عن قدح و من شمائلها لاعن شمولى و نشوتى (302) غیر المغضوب علیهم ، بترک حسن الادب فى وقت القیام لخدمتک یعنى : نه راه کسانى که باترک حسن ادب به هنگام قیام براى خدمت تو، مورد غضب واقع شدند. چنانکه قبلا ذکر شد، در حین قرائت این سوره ، خداوند سه بار به بنده خطاب فرماید که اى بنده من تو اگر با من صحبت مى دارى پس چرا توجه ات به من نیست ؟ تا بنده به ایاک نعبد برسد، که اگر باز هم ملتفت نشد، مورد غضب واقع مى شود. از خدا خواهیم توفیق ادب بى ادب محروم ماند از فیض رب بى ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد ولاالضالین عن رؤ یة ذلک منک یعنى نه طریق اشخاصى که گمراه شدند و نفهمیدند که آنچه هست از تو است ، و گمان کردند که خود کارى کرده اند، اینان ادب را به جاى آوردند ولى غافل از منعم بودند. بى ادبى نکردند، اما نفهمیدند. گله وشکایت مى کنند که دعا کردیم ، و اجابت نشد، به خلاف آنهایى که همیشه مى گویند: ربنا اتمم علنیا نعمتک ففى شواهد آلاء الکریم تتمیم نعمائه یعنى : پروردگارا نعمت خو را برما تمام فرما، پس در آثار نعمتهاى شخص کریم اتمام نعمتهایش نهفته است و نمى گویند من کارى کردم ، بلکه مى گوید تو عطا کردى رب منک الاکرام ، فتفضل علینا بالاتمام یعنى : پرروردگارا بزرگوارى و بخشندگى از تو است ، پس با تمام کردن بخشش خود بر ما احسان فرما. اى عزیز بدان که بعد از نماز تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بقدرى فضیلت دارد که یکى نماز را خوانده و چون این تسبیح را به جاى نیاورده بود به او گفتند نمازت را اعاده کن . دوم سه مرتبه سوره توحید و سه مرتبه صلوات و سپس سه بار آیه و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شى ء قدرا(303) را بخواند و به مقصد فتح باب به طرف بالاى سر بدمد. حدیث از رسول خدا صلى الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام که خواندن این آیه پس از نماز موجب وسعت رزق و طول عمر و با ایمان از دنیا رفتن است . تلاوت قرآن وشرایط و آثار آن و نکاتى چند در تفسیر برخى آیات کریمه : از امام صادق منقول است که : من قرء القرآن و لم یخضع الله و لم یرق قلبه ولا ینشى ء حزنا و اخلاصا فى سره فقد استهان بعظم شاءن الله تعالى و خسر خسرانا مبینا فقارى ء القرآن ، یحتاج الى ثلثة اشیاء قلب خاشع و بدن فارغ و موضع خال فاذا خشع لله قلبه فر منه الشیطان الرجیم قال الله تعالى فاذا قراءت القرآن فاستعذبالله من الشیطان الرجیم (304) فاذا تفرع نفسه من الاسباب تجرد قلبه للقرائة و لاتعرضه عارض فیحرمه برکة نورالقرآن و فوائد فاذا اتخذ مجلسا خالیا و اعتزل عن الخق بعد ان اتى بالخصلتین الاولیین استاءنس روحه سره بالله عزوجل و وجد حلاود مخاطبات الله عباد الصالحین ، و عظم لطفه بهم و مقام اختصاصه لهم بقبول کرامته و بدایع اشاراته فاذا شرب کاءسا من هذا المشرب لایختار على ذلک الحال حالا ولاعلى ذلک الوقت وقتا بل یؤ ثره على کل طاعة و عبادة لان فیه المناجات مع الرب بلاواسطه فانظر کیف تقراء کتاب ربک و منشور ولایتک و کیف تجب اوامره و تجتنب نواهیه وکیف تمتثل حدوده فانه کتاب عزیز لایاءتیه الباطل من بین یدیه ولامن خلفه تنزیل من حکیم حمید فرتله ترتیلا وقف عند وعده وعیده و تفکر فى امثاله و مواعظه و احذر ان تقع من اقامتک فى حروفه فى اضاعة حدوده یعنى : آن کسى که به هنگام قرائت قرآن ، در برابر عظمت ذات پروردگار، خاضع و خاکسار نگردد و قلبش رقت نگرفت ، وحالت حزن واندوه بر او چیره نگردد و در عمق وجود خود خلاص و رهایى نیابد، نسبت به شاءن خداوند جل جلاله استخفاف کرده است . پس خواننده قرآن به سه چیز نیازمند است : قلب خاشع ، بدن فارغ و محل خالى از اغیار. چون قلب آدمى خاشع شود، شیطان از او مى گریزد، و خداوند مى فرماید: هر زمان که به قرائت قرآن ، مصمم شدى ، نخست از شر شیطان ، به حضرت بارى تعالى پناهنده شو. و چون نفس انسان ، فارغ و آسوده از اسباب دنیوى باشد، قلب او تجرد لازم را براى تلاوت قرآن ، حاصل خواهد کرد و از عوارض باز دارنده ، که موجب محرومیت وى از برکات نور قرآن ، است ، امان مى یابد، و اگر محل خالى از اغیار داشته و به دو وصف نخستین نیز متصف باشد، و در این حال به تلاوت کلام الله بپردازد، روح و ضمیش با خداوند متعال ماءنوس مى شود و حلاوت و لذت گفتگو و مخاطبه حق را با بندگان صالح درک مى کند و از الطاف عظیم خاص و کرامات لطیف و عزیزى که نسبت به چنین مردمى معمول فرموده است ، بهره مند مى شود. از این رو است که اگر بنده اى از این جام مرحمت و لطف جرعه اى نوشد، تا ابد سرمست خواهد ماند و حالى را بر آن حال و زمانى را بر آن زمان که به قرائت کلام الله سرگرم است ، ترجیح و تفضیل نخواهد داد، بلکه این کار را از هر طاعت و عبادتى دل انگیزتر و والاتر مى یابد، زیرا که در حقیقت ، با تلاوت قرآن ، مجید، بى واسطه با پروردگار خود، در مناجات و راز و نیاز است پس نیکو بنگر که چگونه کتاب پرورگارت و فرمان ولایتت را مى خوانى و به اوامر و نواهى آن ، پاسخ اطاعت مى دهدى و چه سان حدود آن را رعایت مى کنى ، که قرآن ، کتابى عزیز از جانب پروردگار حکیم و پسندیده است که باطل را از هیچ سو بر آن راهى نیست . مراقب باش که حق تلاوت آن بگزارى ، و از برابر وعده ها و وعیدهاى آن ، شتابزده مگذرى . در امثال و مواعظ آن ، تفکر و تاءمل کن ، مبادکه با دقت در الفاظ قرآن ، از مراقب نسبت به معانى آن باز بمانى و حدود آن را ضایع و تباه سازى . و نیز امام صادق علیه السلام فرماید: التعوذ تطهیر الفم عن الکذب و الغیبة و البهتان ، تعظیما لقرائة القرآن ، و الاستیذان ، لمکالمة الرحمن یعنى : استعاذه که در حقیقت ، پناه بردن به خداوندمتعال ، از شر شیطان است ، موجب تطهیر دهان از پلیدى دروغ و غیبت و تهمت است که به منظور آمادگى براى تلاوت قران مجید، به عمل مى آید، و آدمى با این ذکر، رخصت مى یابدکه به وسیله آیات مبارکه آن ، با پروردگار رحمن ، مکالمه ، و گفتگو کند. بیت هزار مرتبه شویم دهان به مشک وگلاب هنوز نام تو بردن کمال بى ادبى است . کتاب الله على اربعة اشیاء: العبارة و الاشارة و اللطائف فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطایف للاولیاء و الحقایق للانبیاء علیهم السلام یعنى : کتاب خداوند متعال مشتمل بر چهار چیز است : عبارت و اشارت و لطایف و حقایق عبارت آن ، براى مردم عوام و اشارت آن ، براى خواص و لطایف ، براى اولیاء خدا و حقایق آن ، براى انبیاء علیهم السلام است . نیز آن حضرت فرمود: القرآن ، عهدالله الى خلقه و قد ینبغى للمرء المسلم ان ینظر فى عهده و ان یقراء فى کل یوم منه خمسین آیه یعنى : قرآن ، عهد و پیمان پروردگار، نسبت به خلق است . و بر هر مسلمان فرض است ، که در این عهدنامه تاءمل نماید، و (دست کم ) در هر روز، پنجاه آیه از آن را تلاوت کند. گفته شده است : آیه اى در قرآن مجید نتوان یافت مگر آنکه آنرا هفت معنى است : ظاهر وباطن و اشارات و امارات و لطایف و دقایق و حقایق . ظواهر قرآن ، براى عوام الناس و بواطن آن ، براى خواص و اشارات آن ، براى خاص ‍ الخواص و امارات آن ، براى اولیاء، و لطایف آن ، براى صدیقین ، و دقایق آن براى محبین و بالاخره حقایق آن ، مخصوص پیامبران خدا است و مراد از حکمت در آیه شریفه و من یؤ ت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا (305) فهم قرآن ، است که به هر کس داده شود، خیر فراوان ، به او عنایت شده است (306) و در تفسیر این آیه مبارکه ساصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الارض ‍ بغیر الحق یعنى : آنان را که در زمین ، بدون سبب ، تکبر مى ورزند، از آیات خود باز خواهم گردانید ابن عباس گوید: منظور آن است که خداوند، متعال فهم و درک معانى آیات عزیز قرآن را از چنین کسان باز خواهد گرفت . از معصوم علیه السلام مروى است که : و اعلم ان الله تعالى جعل الدنیا بحرا عمیقا و غریقا و معبرا على خطر وممرا على سقر الى قرار و مستقر و احل العباد فیها لعبادته و ملازمة طاعته و جعل القران ، لهم حبلا لان نجات الغریق اذا غرق فى بحر عمیق یکون بحبل وثیق و هوالاقرار بالله و الاعتصمام بکتابة الذى لایاءتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه یعنى : بدان که خداوند متعال ، دنیا راهم چون ، دریایى ژرف آفریده و آن را رهگذرى پر مخاطره و راهى بر روى دوزخ قرار داده است تا آدمى از آن ، به منزل دائمى و سرانجام جاویدش برسد. خداوند، بندگان خود را در این سراى ناپایدار، براى عبادت و اطاعت خویش مسکن داده است و قرآن را به منزله رشته اى استوار، براى نجات آنان فرو فرستاده و فرموده است : واعتصموا بحب الله جمیعا (307) یعنى به دین خدا وقرآن که عهدنامه حق در میان خلق است ، تمسک جویید و به این سبب ، قرآن حبل الله نامیده شده است که غریق گرداب ضلالت را با این رشته محکم ، نجات حاصل مى شود، هم چنانکه غرقه دریاى ژرف را به مدد ریسمان استوار، نجات توان داد و مقصود از اعتصام و تسمک به حبل الله و چنگ زدن در دامان دین و قرآن کریم ، همانا قرار و ایمان به حضرت احدیت جل اسمه و تشبث به قرآن ، اوست که باطل را از هیچ سویى به حریم آن راه نیست و بر اساس ‍ روایات منقول از معصومین علیهم السلام ، حقیقت حبل الله نیز ولایت امیرالمؤ منین على علیه السلام است . نیز از حضرت ابى عبدالله علیه السلام حدیثى است که : القراء ثلثة : قارى قرء لیستدرک به الملوک و یستطیل به على الناس فذاک من اهل النار و قارى ء قرء فحفظ حروفه و ضیع حدوده فذاک من اهل النار و قارى ء قرء فاستتر به تحت برنسه فهو یعمل بحمکمه و یؤ من بمتشابهه و فرائضه و یحل حلاله و یحرم حرامه فهذا ممن ینقذه الله من مضلات الفتن و هو من اهل الجنة و یشفع فیمن شاء یعنى : خوانندگان قرآن سه گروهند: نخست آن دسته که قرآن را وسیله تقرب به بزرگان و محتشمان و یا براى یافتن پایگاه نفوذ در میان مردم قرار مى دهند. این گروه اهل دوزخ اند. دسته دیگر آنها که در قرائت قرآن ، تنها به حفظ آیات و تجوید کلمات آن پرداخته اند، و حدود و شئون آن را مرعى نداشته اند، و آنرا تباه و ضاعى مى سازند. اینان نیز اهل آتش اند. اما گروه سوم آنها که بدون ظاهرسازى وریا و سالوس ، به تلاوت قرآن مى پردازند، و به محکمات آن عمل مى کنند و به متشابهات ، و واجبات آن ایمان دارند، حلال قرآن ، را حلال و حرام آن را حرام مى دانند. این گروه را خداوند متعال از فتنه هاى گمراه کننده حفظ خواهد فرمود. اینان اهل بهشت و شفیع دیگران خواهند بود. از امیرالمؤ منین علیه السلام در معنى آیه شریفه و رتل القرآن ترتیلا روایت شده است که فرمود: بینه تبیانا ولاتهذه هذا الشعر و لاتنثره نثر الرمل ولیکن اقرع به القلوب القاسیة و لایکونن هم احدکم آخر السورة یعنى : مقصود از آیه این است که قرآن را با بیانى آشکار تلاوت کن و آن را همانند شعر و نثر ندان . از قرآن براى کوبیدن دلهاى سخت بهره گیر و مباد که کسى در تلاو قرآن ، تنها در اندیشه تمام کردن سوره اى باشد. و اینک نکاتى چند در تفسیر برخى از آیات کریمه : بسم الله الرحمن الرحیم # الم # ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین # الذین یؤ منون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون (308) بنام خداوند بخشنده و مهربان الم در این کتاب ، شک و ریب نیست ، هادى و رهنما است پرهیزگاران ، را، آنان را که به غیب ایمان آورند و نماز به پاى دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم ، انفاق کنند. قوله تعالى : هدى للمتقین اى هدى فى نفسه للذین یتقون الرذائل و الحجب المانعة لقبول الحق و اعلم ان الناس بحسب العاقبة سبعة اصناف لانهم اما سعداء و اما اشقیاء قال الله تعالى : فمنهم شقى و سعید و الاشقیاء اصحاب الشمال ، و السعداء اما اصحاب الیمین ، و اما السابقون المقربون قال الله تعالى : فکنتم ازواجا ثلثة و اصحاب اشمال اما المطرودون الذین حق علیهم القول و هم اهل الظلمة و الحجاب الکلى المختوم على قلوبهم ازلا، کمال قال : و لقد خلقتهم للنار و لاابالى و اما المنافقین الذین کانوا مستعدین فى الاصل قابلین النور بحسب الفطرة و النشاءة ولکن احتجبت قلوبهم بالرین السمتفاد من اکتساب الرذائل و ارتکاب المعاصى و مباشرة الاعمال البهیمیة و السبعیة و مزاولة المکائد الشیطانیة حتى رسخت الهیات الفاسقة و الکلمات المظلمة فى نفوسهم و ارتکمت على افئدتهم فبقواشکاکین حیارى تائهین قد حبطت اعمالهم و انتکست رؤ سهم فهم اشد عذابا و اسوء حالا من الفریق الاول ، لمنافاة هم اهل الدنیا و النار و اصحاب الیمین اما اهل الفضل و الثواب ، الذین المنوا وعملوا الصالحات للجنة راجین لها راضین بها فوجدو اما عملوا حاضرا على تفاوت درجاتهم و لکل درجات مما عملوا، و منهم اهل الرحمة الباقون على سلامة نفوسهم و صفاء قلوبهم المتبوئون درجات الجنة على حسب استعداداتهم من فضل ربهم لاعلى حسب کمالاتهم من میراث عملهم و اما اهل العفو الذین خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا و هم قسمان : المعفو عنهم راءسا لقوة اعتقادهم و عدم رسوخ سیئاتهم لقلة مزاولتهم ایاها او لمکان توبتهم عنها فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات ، و المعذبون حینا بحسب ما رسخ فیهم من المعاصى حتى خلصوا عن درن ما کسبوا فنجواوهم اهل العدل و العقاب والذین ظلموا من هؤ لاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا لکن الرحمة تدارکهم و کلائتهم اهل الاخرة و السابقون اما محبون و اما محبوبون فالمحبون هم الذین جاهدوا فى سبیل الله حق جهاده و انابوا الیه حق انابته فهداهم سبله و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و المحبوبون و هم اهل العناید الازلیة الذین اجتباهم و هداهم الى صراط مستقیم ، و الصنفان ، هما اهل الله فالقرآن لیس هدى للفریق الاول من الاشقیاء، لامتناع قبولهم للهدایة لعدم استعدادهم و لا للثانى لزوال استعدادهم و مسخهم و طمسهم بالکلیة بفساد اعتقادهم و هم اهل الخلود فى النار الا ماشاء الله ، فبقى هدى للخمسة الاخیرة الذین یشملهم المتقون و المحبوب یحتاج الى هدایة الکتاب بعد الجذب و الوصول لسلوکه فى الله لقوله تعالى یحبهم و یحبونه و قوله و کلا نقص بعده لسلوکه الى الله و فى الله فعلى هذا المتقون فى هذا الموضع هم السمتعدون الذین بقوا على فطرتهم الاصیلة و اجتنبوا ریب الشرک و الشک لصفاء قلوبهم و زکاء نفوسهم و بقاء نورهم الفطرى ، فلم ینقصوا عهدالله و هذه التقوى مقدمة على الایمان و لها مراتب اخرى متاءخرة عنه قوله تعالى : یؤ منون بالغیب اى بما غاب عنهم ، الایمان التقلیدى ، او التحقیقى ، فان الایمان قسمان ، تقلیدى و تحقیقى ، و التحقیقى قسمان : استدلالى و کشفى وکلاهما اما واقف على حد العلم والغیب و اما غیر واقف والاول هو الایمان المسمى بعلم الیقین و الثانى اما عینى و هو المشاهد المسمى بعین الیقین و اما حقیقى و هوالمشهود الذاتى المسمى بحق الیقین و القسمان الاخران لایدخلان تحت الایمان بالغیب و الایمان بالغیب یستلزم الاعمال القلبیة التى هى التزکیة عن المیل الى السعادات البدنیة الجاریة الشاغلة عن احراز السعاداة الباقیة فان السعاداة ثلاثة : قلبیة و بدنیة و ما حول البدن هى الاموال و الاسباب کما قال امیرالمؤ منین علیه السلام : الا و ان من النعم سعة المال و افضل من سعة المال صحة الجسم و افضل من صحد الجسم تقوى القلب و5J.الانفاق ربما یکون اشد علیها من بذل الروح للزوم الشح ایاهما و لم یکتف بالقدر الواجب و مما رزقناهم ینفقون یعنى : این سخن خداوند که درباره قرآن مى فرماید: هادى و راهنماى پرهیزگاران است ، بدان معنا است که قرآن وسیله هدایت کسانى است که از رذائل وحجابهاى مانع قبول حق احتراز مى جویند، بدان که مردم از نظر عاقبت کار و سرانجامشان هفت گروهند: چه ، آدمى ، یا سعید است یا در شقاوت گرفتار است فمنهم شقى و سعید (309) اشقیاء، همان اصحاب شمالند. و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حمیم و ظل من یحموم (310) سعدا، نیز برخى از اصحاب یمین و دسته اى سابقون ، و مقربانند و کنتم ازواجا ثلثة (311) اصحاب شمال خود بر دو گروهند: نخست : آنها که مطرود درگاه حق تعالى بوده اند، و ظلت و حجاب ازلى کلى بر ایشان افکنده شده است ، و دلهاشان ، از همان آغاز قفل شده و مهر بر نهاد است و لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس (312) و در حدیث قدسى آمده است که : هولاء خلقتهم للنار و لاابالى طایفه دوم : منافقانند، که خداوند متعال در گوهر این گروه ، استعداد کمال نهاده است و بر حسب فطرت ، قابل تنور آفریده شده اند، لیکن قلوب آنان به حجاب کثافات حاصل از اکتساب رذایل و ارتکاب ماصى و اعمال حیوانى و سبعى و مکاید شیطانى ، چنان آلوده و محجوب گردیده است ، که ملکات ظلمانى و صفات رذیله در نفوس ایشان نفوذ کرده و قلوبشان به آلودگیها فرو کشیده و بیالوده است و در نتیجه به بلاى شک و حیرت و سرگردانى و تردید مبتلا شده و به حبط اعمال و سرافکندگى و شرمسارى گرفتار گردیده اند، این دسته ، در حقیقت سیه روزتر از طایفه نخستینند، زیرا که خداوند در سرشت اینان استعدا و قابلیت تنور قرار داده است ، اما خود، با اعمال زشت و پلید خویشتن را به چنین شقاوتى فرو افکنده اند ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار (313) و در هر حال این دو گروه از اشقیاء و اهل آتش و دوزخند. اما اصحاب یمین ، برخى از اهل فضل و ثواب و ایمان و اعمال شایسته اند، که امید، خویش در بهشت بسته و به آن دل خوش دارند اینان در قیامت اعمال خویش را را حاضر مى یابند و وجدوا ما عملوا حاضرا (314) و بر حسب اعمال نیک و کردار شایسته خود، به مراتب و درجات مختلف نایل مى گردد و لکل درجات مما عملوا (315). بعضى دیگر از اصحاب یمین ، اهل ، رحمتند. در این جماعت سلامت نفس ‍ و صفاى دل که خداوند به آنان عنایت فرموده باقى ماندها است این گونه مردم نه به دلیل کمالات اکتسبابى ناشى از اعمالشان ، بلکه به دلیل و بر حسب استعدادهایى که به ایشان مرحمت شده است ، در درجات مختلف بهشت متنعم خواهند شد. و بالاخره دسته سوم از اصحاب یمین ، اهل عفوند: یعنى اعمالشان مخلوطى از نیک و بد و شایسته و ناشایسته است که در اثر عفو و بخشایش ‍ پروردگار رحیم مورد مغفرت و آمرزش واقع مى شوند این دسته ، خود بر دو قسمند: گروه نخست ، کسانى هستند که به سبب کمى گناهان و یا به علت توبه و یا وجود اعتقادات قوى و عدم رسوخ معاصى در قلوبشان ، بدون هیچ عذاب و کیفرى بخشوده و آمرزیده مى شوند اولئک یبدل الله سیاتهم (316) حسنات . و گروه دیگر کسانى هستند که به سبب رسوخ رذایل حاصل از ارتکاب سیئات در قلوب آنان ، باید که مدتى در عذاب گرفتار باشند، تا از لوث اعمال بد خویش پاکیزه گردیده و پس از آن نجات یابند. این گروه اهل عدل و عقابند و خداوند فرماید: والذین ظلموا من هولاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا (317) اما رحمت خداوند و حمایت و شفاعت اهل آخرت موجب جبران سوء حال ایشان مى شود به خلاص از کیفر و عذاب نائل مى آیند. فرقه سابقون مقربون هم به دو طایفه بخش مى شوند: طایفه اى از محبان ، و طایفه دیگر از محبوبانند محبان آنانند که در راه حق ، هرچه شایسته تر مجاهده داشته و به درگاه بارى تعالى ، به حقیقت و به نهایت انابه آورده اند، و در اثر آن مجاهده و انابه خداوند، طرق خویش را به ایشان ، راهنمایى فرموده است : والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (318) محبوبان نیز مشغول عنایات ازلى و برگزیده حق تعالى بوده و به صراط مستقیم ، هدایت شده اند، این دو طایفه هر دو اهل حق اند. اینک بدان که : قرآن کریم ، هادى هیچیک از دو گروه اشقیاء که در آغاز از ایشان یاد کردیم ، نخواهند بود. زیرا دسته نخستین ، به سبب عدم قابلیت ذاتى ، پذیراى هدایت نبوده است و افراد دسته دوم به سبب زوال استعداد ذاتى و دگرگونیهایى که در قلوبشان به سبب ارتکاب معاصى و اکتساب رذایل حاصل شده است و به فساد عقایدشان منجر گردیده ات استعداد قبول هدایت و پذیرش حق از آنان سلب شده است . اینگونه مردمان ، پیوسته در آتش دوزخ گرفتار خواهند ماند، مگر آنکه خداوند اراده اى دیگر فرماید. گذشته از دو گروه نامبرده ، پنج دسته دیگر، مشمول عنوان متقین بوده و قرآن کریم هادى و راهنماى ایشان خواهد بود. زیرا که محبوبان پس از جذب و وصول براى سلوک فى الله ، محتاج به هدایت کتاب خداوندند، یحبهم و یحبونه (319) کذلک لنثبت فه فؤ ادک (320)و کلا نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤ ادک (321). همچنین محبان نیز چه پیش از جذب و وصول و چه پس از آن ، براى سلوک الى الله و فى الله ، ناگزیر از هدایت قرآنند. بنابر آنچه گفته شد، جماعت متقین که همگى محتاج هدایت و نیازمند راهنماییهاى قرآن هستند، کسانى مى باشند که با استعداد نورانیت ، ذاتى ، بر فطرت اصلى خود پایدار مانده اند و به سبب صفاى دل و پاکى نفس و نور فطرى که در ایشان است ، به لوث شرک و شک آلوده نشده اند، و با خداوند خویش ، بر سر عهد و پیمان اند و این است معنى تقوى در آیه شریفه هدى للمتقین و این مرتبه از تقوى ، مقدم بر ایمان ، است و در عین حال تقوى را مراتب دیگرى نیز هست که مؤ خر از ایمان مى باشد. الذین یؤ منون بالغیب یعنى : به حقایقى که از ایشان ، در پرده غیب پنهان است ، ایمان و اعتقاد دارند. ایمان بر دو گونه است : تقلیدى و تحقیقى و گونه دوم آن نیز که به دو صورت است : ایمان تحقیقى استدلالى و ایمان تحقیقى کشفى ایمان حقیقى داراى مراتب سه گانه زیر است : علم الیقین و آن ، ایمانى است که در حد علم و ایمان به غیب متوقف مى شود عین الیقین و آن ، ایمانى است که از حد علم و ایمان به غیب تجاوز کرده و به مرحله شهود حقیقت رسد و حق الیقین و آن ایمانى است که حقیقت و حق ، مشهود ذاتى مؤ من گردد، همانطور که آدمى به نفس خویش ، عالم و متقین است . پیدا است که در دو نوع اخیر ایمان ، که آدمى در آن مرتبه ، به مرحله شهود حقیقت نایل شده است ، دیگر غیبى براى او نخواهد بود که هر چه هست ، حضور است و شهود است در این حال ، انسان دیگر تحت عنوان مؤ من بهغیب نیست ، لیکن نوع نخستین ایمان ، به معنى : علم الیقین که ایمان به غیب است ، مستلزم اعمال قلبى و تزکیه نفس و از میان بردن میل نسبت به خوشیها و سعادات جمسانى خواهد بود زیرا که این ها آدمى را از احراز سعادات واقعى و پایدار روحانى و معنوى محروم مى سازد که گفته اند: سعادت سر سه نوع است : قلبى ، بدنى و آنچه مربوط به بدن است . سعادت قلبى همان اکتسباب معارف و حکم و کمالات علمى و اخلاقى است . سعادت بدنى عبارت از تندرستى و قدرت جسم و لذات و شهوات جسمانى و طبیعى است . سعادت مربوط به بدن عبارت از حصول اموال و اسباب دنیوى است . امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: بدانید که ثروت و گشایش مالى یکى از نعمتهاست و برتر از آن ، نعمت تندرستى و از آن والاتر نعمت تقواى قلوب است . و براى تحصیل این نعمت والا، باید که از دو نعمت نخستین ، به وسیله زهد و نماز و ترک لذات و ریاضت بدن ، چشم پوشید. نماز، سر سلسله همه عبادات است که اگر آدمى به انجام آن توفیق یابد، به عبادات دیگر نیز بالتبع موفق شده است که : الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر (322) زیرا که نمازگزار بر تن و نفس خویش ، مشقت عبادت را تحمیل مى کند و علاوه باید که با بذل مال و گذشت از این سعادت مادى خارجى که محبوب نفس آدمى است ، خود را به زیور زهد بیاراید که انفاق مال گاهى از بذل جان مشکل تر مى نماید؛ زیرا که بر هر انسان فرض است که نسبت به حفظ جان خویش ، و در این راه ، سخاوت به خرج ندهد، در حالیکه نسبت به مال ، نباید که به حد انفاق واجب اکتفا کرد، که خداوند فرمود: و مما رزقناهم ینفقون . تحقیق ذیل درباره آیه نخست سوره بقره ، در پاره اى از مکتوبات مؤ لف علیه الرحمه یافت گردید و تصور مى رود که در جمله پایان آن ، افتادگى و سقطى روى داده باشد و ممکن است که مؤ لف ، به تکمیل آن موفق نگردیده باشد و چون مشتمل بر فوایدى بر، عین عبارات ، بدون ترجمه آورده باشد. بسم الله الرحمن الرحیم # الم # ذلک الکتاب لاریف فیه هدى للمتقین الم اشارة بهذه الحروف الثلاثة الى کل الوجود من حیث هو کل ، لان الف اشارة الى ذات الذى هو اول الوجود و لام اشاره الى العقل الفعال المسمى بجبرائیل و هو اوسط الوجود الذى یستفیض من المبداء او یفیض ‍ الى المنتهى و میم اشارة الى محمد الذى هو اخر الوجود، یتم به دائرته و یتصل باولها، و لهذا ختم و قال ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق الله السموات و الارض و عن بعض السلف ان لام رکبت من الفین اى وضع بازاء ذاته مع صفة العلم الذین هما عالمان من العوالم الثلاثة الالهیة اتى اشرنا الیها فهو اسم من اسماء الله تعالى ، اذ کل اسم هو عبارة عن الذات مع جمیع صفات و الافعال التى احتجبت بهما فى الصورة المحمدیة التى هو اسم الله الاعظم بحیث لا یعرفها الا من یعرفها الا تدرى ان میم التى هى صورة الذات کیف احتجبت فیها، فان المیم فیها الیاء و الیاء فیها الالف و السرفى وضع حروف التهجى هو ان لاحرف الا و فیه الف و یقرب من هذا قول من قال معناه القسم بالله او العلیم الحکیم اذ جبرئیل مظهر العلم فهو اسمه العلیم و محمد مظهر الحکمه فهو اسمه الحکیم و من هذا ظهر قول من قال تحت کل اسم من اسمائه تعالى اسماء بغیر نهایة و العلم لایکمل و لایتم الا اذا قرن بالفعل فى عالم الحکمة الذى هو عالم الاسباب و المسببات المشیات فیصیر حکمه و من ثم لایحصل الاسلام بمجرد قول لااله الاالله الا اذا قرن بمحمد رسول الله صلى الله علیه و آله و على ولى الله بکتاب الجفر و الجامعة المشتملة على کل شى ء الموعود ان ال صورة الکل المؤ مى الیها بکتاب الجفر و الجامعة المشتملة على کل شى ء الموعود بانه یکون مع المهدى صلوات الله و سلامه علیه فى آخر الزمان لایقراءه هوبالحقیقة الا هو و الجفر لوح القضاء الذى هو عقل الکل و الجامعة لوح القدر هو نفس الکل . کتاب الجفر و الجامعة المحتویان على کل ما کان و ما یکون . ... و الراسخون فى العلم ... (323) الراسخ فى العلم من وجد فیه اربعة اشیاء: التقوى بینه و بین الله و التواضع بینه و بین الناس و الزهد بینه و بین الدنیا و المجاهدة بینه و بین النفس . یعنى : راسخ در علم ، کسى است که در وى این چهار چیز باشد: اول - آنکه میان خود و خداى خود، متقى و پرهیزگار بود. دوم - آنکه در روابط خود با همنوعانش ، متواضع فروتن باشد سوم - آنکه در دنیاى خود، زاهد و آزاده بود. چهارم - آنک با نفس ‍ خود، در مجاهده باشد. تا دل به سر کوى طبیعت گردد کى محرم اسرار طریقت گردد آنکس که از آداب شریعت دور است کى بر دل او کشف حقیقت گردد یا ایها الرسل کلو من الطیبات و اعلموا صالحا انى بما تعملون علیم (اى پیامبران مرسل ، از خوردنى ها پاک و طیب استفاده کنید و عمل صالح به جاى آورید که من به آنچه انجام مى دهید دانایم ). این فرمان ، شامل همه پیامبران مى گردد و خطاب آن ، متوجه به حضرت پیغمبر خاتم صلى الله علیه و آله که سید انبیاء است ، مى باشد. خداوند متعال در این آیه شریفه ، استفاده از غذاى پاک و حلال را بر عمل صالح مقدم آورده و این را نتیجه آن ذکر فرموده است و گفته اند: این نکته نگهدار که تا آهوى تبت سنبل نخورد خونش همى مشک نگردد تا خوراک بنده خدا، حلال نباشد، دل وجان او را به سوى طاعت و بندگى حق کشش نیست . این سخن گفتند اهل دل تمام جهل غفلت زاید از نان حرام زاید از نان حلال اندر دهان میل خدمت ، عزم رفتن از جهان .. و هو معکم اینما کنتم ...(324) (هر کجا باشید، او با شما خواهد بود). استاد حکمت ، مرحوم جهانگیر خان قدس سره به مناسبت این آیه مبارکه ، ابیات زیر را از کتاب منطق الطیر عطار قرائت مى فرمود: گفته اى من با شمایم روز و شب یک زمان غافل مباشید از طلب پس بدین نسبت به تو همسایه ام تو چو خورشیدى و ما چون سایه ام چون شود اى معطى بیمایگان که نگهدارى حق همسایگان و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منین ... (325) (و فرو فرستادیم از قرآن ، آنچه شفاء و رحمت مؤ منان است ) . هم مفرح هم شفا هم نوشدارو لعل یار هم فلاطون هم مسیحا این مداوا گفته اند مقصود من از لعل یار کلام الله اعظم است که علماء شریعت و حقیقت یک نفس بر آن اتفاق دارند، که شفاء هر درد و یبمارى است ، اى برادر مباد که از این مفرح در هر سحرگاه غفلت کنى و از تدبر و تفکر در معانى آن و پرهیز از آنچه که مخالف و منافى آن است که خویشتن را بى بهره دارى رب وفقنى . نکته : کلمه حق در قرآن مجید در نه معناى زیر به کار رفته است : 1 - جرم و گناه - در آیه کریمه و یقتلون الانبیاء بغیر حق ... (326) یعنى : اینان پیامبران را بدون هیچ جرم و گناهى مى کشند. 2 - بیان و اظهار - در آیه ... الان جئت بالحق (327) یعنى : هم اکنون بیان امر نمودى . 3 - مال - در آیه و الیملل الذى علیه الحق (328) یعنى : باید آن کس که مال بر ذمه او است (چیزى به عنوان سند) بنویسد. 4 - قطعیت و تنجز - در آیه وعدا علیه حقا (329) یعنى : وعده اى است قطعى و منجز بر خداوند 5 - حاجت و نیاز - در آیه مالنا فى بناتک من حق (330) یعنى : ما را به دختران تو نیازى نیست . 6 - لااله الاهو - در آیه له دعوة الحق (331) یعنى : او را است دعوت به کلمه طیبه لااله الاهو . 7 - حق تعالى شاءنه - در آیه ولو اتبع الحق اهوائهم (332) 8 - توحید - در آیه و اکثرهم للحق کارهون (333) 9- حظ و بهره - در آیه والذین فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم (334) یعنى : و آن کسانى که در اموالشان بهره اى معین ، گدایان ، و محرومان را است . قوله تعالى ثم لاتنیهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لاتجد اکثر هم شاکرین (335) یعنى : سپس برایاشان درآیم از پیش روى و پشت سر و راست و چپشان و اغلب آنان را سپاسگزار نخواهى یافت . این آیه شریفه نثل گفتار شیطان است به خداوند متعال و مقصود از کلمات : پیش و روى و پشت و سر و راست و چپ در آیه فوق آن است که شیطان ، ادمى را نسبت به مراحلى که پیش روى خود دارد، بى اعتقاد مى سازد و براى گمران ساختن وى مى گوید: نه بهشتى است و نه دوزخى و نه حشر و نشرى و نه رستاخیزى و نیز نسبت به پشت سر و امور دنیوى ، انسان را به جمع مال و عدم انفاق در راه خویشان و نپرداختن حقوق مالى واجب و نفقه فرزندان خود فرمان مى دهد و او را از تباه شدن اموالش به هراش در مى افکند. و مست راست کنایه از امور دینى و مذهبى است که مورد اغواء شیطان واقع مى شود اگر آدمى خود در گمراهى و ضلالت باشد، آن کورى را در نظر وى ارایش مى دهد و اگر به راه هدایت رود، مى کوشد تا ویرا منحرف و از سپدرن راه راست و برکات آن بى بهره اش سازد و جانب چپ کنایه از لذات و شهوات است شیطان انسان را به پیروى و فرو رفتن در این پلیدیها تحریک و تشویق مى کند. فاذکرونى اذکرکم ... (336) یعنى : یادم کنید تا یادتان کنم .... در تفسیر آمده است که مقصود حضرت حق در آیه آن است که : با پایدارى و ثبات و استقامت خویش ، مرا یاد کنید، تا من نیز با جزاى خیر و پاداش ‍ نیکو شما را یاد کنم هم چنین مرا بدون لحظه اى غفلت یاد کنید، تا من هم شما را پیوسته یاد کنم . با ندامت و پشیمانى از افعال زشت خود، به یادمن باشید، تا با کرم و مرحمت خود، شما را یاد کنم . با معذرت و استغفار، مرا یاد کنید، تا با مغفرت و آمرزش یادتان کنم . با تصمیم و اراده جزم به یاد من باشید، تا به نعمت ها و فواید یادتان باشم با ترک جهان و انتخاب جانب من یادم کنید، تا با تفضل و مرحمت یادتان کنم . با اخلاص و بى رایى خود، به یاد من باشید، تا با رهائى ازچنگ مشکلات به یادتان باشم با لدهاى خود مرا یاد کنید تا با از میان بردن اندوه هایتان به یاد شما باشم با ایمان و اعتقاد از من یاد کنید، تا با امان از بلاها و عذاب یادتان کنم و بالاخره شما با تسلیم در برابر فرامنى و اوامر من به یاد من باشید، تا من نیز با اکرام و عنایت به یاد شما باشم . جزاء بما کانوا یعلمون (337) (پاداشى است در برابر کارى که کرده اند). از امیرالمؤ منین علیه السلام روایت شده است که فرمود: ان الله تعالى فى الدنیا مدائن و فى الاخرة مدائن و کدلک فى النفوس ‍ مدائن واذا کانت محترسة ابوابها عن دخول العدو فیها فالجنة ماکافة النفوس ‍ لانها مصورة و الجنة مصورة و القلب بما فیه من الانوار لیس بمصور فانس ‍ الله مکافاة القلوب فخدمه الله بالانفس مکافاته الجنة و مکافاة العارفین ضیاء الله ومحبته ایاهم وذلک قوله حزاء بما کانو یعلمون یعنى : خداوند را در این جهان و آن جهان شهرها است همچنانکه او را در باطن ونفوس خلایق نیز شهرهائى است اگر دروازه این شهرهاى باطن بر روى دشمنان بسته باشد و از آنها مراقبت به عمل آید پاداش بهشت براى نفوس ‍ آنها خواهد آورد زیرا که نفوس از عالم صور است و بهشت نیز همچنین است لکین قلوب با آن نوارنیت که در آن حاصل مى شود از عالم صورت نیست ولذا پاداش آن انس با بارى نتعالى است (338) پاداش نفوس در برابر خدمت و بندگى حق متعال همانا بهشت است ولى پاداش عارفان نور خدا و محبت حق نسبت به ایشان خواهد بود واین است معنى آنچه خداوند فرموده است که جزاء بماکانوا یعملون (339). و اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف تحیى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى و لکن لیطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل على کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن یاءتینک سعیا و اعلم ان الله عزیز حکیم (340) یعنى : و چون گفت ابراهیم : بار پرروردگارا به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهى کرد خداوند فرمود: مگر باور ندارى ؟ گفت : چرا ایمان دارم ولیکن مى خواهم تا با مشاهده آن ، دلم آرام گیرد. خداوند فرمود: پس چهار مرغ بگیر وگوشت و پیکر آنها راکوفته وبه هم درآمیز وآنگاه هر قسمت از آن را بر سر کوهى بنه ، سپس آن مرغان را بخوان تا به سوى تو شتباان و پر زنان باز آیند و آنگاه بدان که همانا خداوند بر همه چیز، توانا و به حقایق امور، عالم داناست . در تفسیر آیه مبارکه فوق ، از ابن ابى جمهور نقل شده است که : این چهار پرنده ، به روایتى طاووس و خروس و کلاغ و کبوتر است و آیه شریفه اشاره به آن دارد که براى احیا نفس و دست یافتن به زندگانى و حیات جاوید، تنها باید که از طریق کشتن میل نفس به خودنمایى و زرق که از صفات بارز است و همچنین کشتن شهوات جنسى که مظهر آن ، خروس است و نیز از میان بردن خوى دنائت و خست و پستى و آرزوهاى دور و دراز که کلاغان به آن صفات مشهورند و بالاخره کشتن خاصیت مرافعه و منازعه و جنگ و جدال که کبوتر به آن دچار و گرفتار است اقدام کرد و با ریشه کن کردن این صفات ، به احیاء نفس و صفا و پاکى ها توفیق یافت . در ذیل آیه ان الله یاءمرکم ان تذبحوا بقرة این بیت را مرقوم فرموده اند: گرهمى خواهى حیات و عیش خوش گاو نفس خویش را اول بکش ذیل آیه انها بقرة لافارض و لابکرعوان بین ذلک (341) علاج نفس سرکش را در ایام جوانى که این مارسیه چون خویش پیر گردد اژدها گردد اگر در صبح جوانى کار نکنى ، در عصر پیرى کارى نتوانى کرد. در جوانى کن نثار دوست جان رو عوان بین ذلک را بخوان یاگرامى اذ بحوا هذالبقر ان اردتم حشر ارواح النظر هان ریاضیت را بجان شو مشترى چون سپردى تن به خدمت جان برى هر گرانى را کسل خود از تن است جان ز خفت دان که در پریدن است قوله تعالى : و هو الذى انشاءکم من نفس واحدة فمستقر و مستودع (342) یعنى : او خداوندى است که شما را از نفس واحد بیافرید، پس ‍ ایمان در برخى مستقر و پابرجا و در بعضى به نحو ودیعه و عاریت است . در علامت هیچ فرقى نیست اندر بینشان امتحان چون در میان آمد عیان شد فرقشان فاینما تولوا فثم وجه الله (343) یعنى به هر سو که رو کنید همانجا روى خدا است ز آب و باد و خاک و آتشم فریاد هو آید بشارت اهل دل کاو از او از چار سو آید قوله تعالى : انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون (344) یعنى : سبکبار و مجهز بیرون روید و در راه خدا با مال و جان خود جهاد کنید زیرا آن براى شما بهتر است اگر دانا و عالم باشید. لنگ و لوک چفته شکل و بى ادب سوى او میغیژو او را مى طلب دوست دارد دوست این آشفتگى کوشش بیهوده به از خفتگى اندر این ره مى تراش و مى خراش تا دم آخر دمى غافل مباش اندکى جنبش بکن همچون جنین تا ببخشندت حواس نوربین و در تفسیر آیه کریمه و لقد جئتمونا فرادى کما خلقناکم اول مرة (345) یعنى : تنها به سوى ما آمدید همانگونه که اول بار شما را آفریدیم . چنین فرمودند: بدان اى عزیز! که انسان ابتداء معدوم بود سپس حضرت حق پنج چیز به او عطا فرمود: اول وجود، دوم علم ، سوم قدرت ، چهار اراده ، پنجم فعل انسان که به این عالم آمد، ابتدا وجود داشت ، اما کسى و چیزى را نمى شناخت ، آنگاه به تدریج علم و قدتر و اراده در او به ظهور رسید، سپس ‍ اراده خود را به فعلیت رسانید و براى خروج از این عالم و ورود به عالم آخرت ، باید به نحو معکوس عمل شود، یعنى : انسان ابتدا باید نسبت افعال را از خود دور کند، سپس اداره را: و ما تشاؤ ن الا ان یشاء الله (346) بعد قدرت و علم را و در آخرت وجود را بنابراین ابتدا فعل را از آدمى مى گیرند، سپس وجود را، این است که مى فرماید: و لقد جئتومنا فرادى کما خلقناکم اول مرة پس اى عزیز! باید این پنج چیز را که به تو داده اند، از خود سلب کنى و همه را متعلق به حق بدانى تا به خدا برسى . دعا و شرائط استجابت آن و برخى ادعیه ماءثوره از رسول خدا صلى الله علیه و آله حدیث است که : ما من مسلم دعا الله تعالى بدعوة لیست فیها قطعیة رحم و لااستجلاب اثم الااعطاه الله تعالى بها احدى خصال ثلث : اما ان یجعل له الدعود و اما ان یذخرها له فى الاخرة و اما ان یرفع عنه مثلها من السوء . یعنى : اگر مسلمانى از خداوند متعال خواهشى کند که مشتمل بر گسستن پیوندهاى خانوداگى و جلب گناه و معصیت نباشند، حق تعالى به یکى از سه وجه زیر به آن دعا و خواهیش ترتیب اثر خواهد داد: یا آنکه فورا دعایش را مستجاب مى کندو خواسته اش را برمى آورد و یا پاداش و اجرى براى روز واپسینش مى اندوزد، و یا آنکه از بلاهاى مشابه ، وى را در امان محفوظ مى دارد. حضرت على بن ابیطالب علیه السلام فرمود: لاتستحقروا دعوة احد فانه یستجاب للیهودى فیکم و لایستجاب له فى نفسه یعنى : در دعاى هیچ کس ، به چشم حقارت منگرید، زیرا که خداوند متعال ، دعاى خیرى را که یهودى در حق شما کند، مستجاب خواهد فرمود گرچه دعائى که در حق خویش کند، به هدف اجابت نخواهد رسید. از حضرت ابى عبدالله علیه السلام مروى است : الدعاء یردالقضاء بعد ما ابرم ابراما فاکثر من الدعاء فانه مفتاح کل رحمة و نجاة کل حاجة و لاینال ما عندالله الا بالدعاء و لیس باب یکثر قرعة الا یوشک ان یفتح یعنى : دعا، موجب مى شود که حتى قضاء محتوم الهى تغییر کند؛ پس ‍ بسیار دعا کن که دعا کلید هر رحمت و موجب حصول هر حاجت است به مراحم حق تعالى ، جز از طریق دعا نمى توان دست یافت ، و چنین است که هر درى را بسیار بکوبند، باز خواهد شد. ملاى رومى گوید: تو دعا را سخت گیر و مى شخول (347) عاقبت برهاندت از دست غول گفت یپغمبر که چون کوبى درى عاقبت زان در برون آید سرى اینک بدان اى عزیز که دعا را نیز چون امور دیگر، آدابى است که با رعایت آن ، به استجابت نزدیکتر مى گردد. طهارت بدن از حدث و خبث و استعمال بوى خوش و تشرف به مساجد و بقاع متبرکه ، دعا را به اجابت مى رساند. نیز دادن صدقه به محتاجان و توجه به خانه خدا از آداب دیگر دعا است . کسى که دست به دعا بر میدارد، باید که به خداوند وحصول حاجت خود از سوى پروردگار عالم ، حسن ظن داشت باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند وبه وسیله روزه ، اندرون از حرام ، خالى دارد و توبه از گناهان راتجدید کند، و در دعا اصرار ورزد وحاجت خویش ، به زبان باز گوید، و با خشوع و گریه ، نیاز به درگاه بى نیاز برد و حاجت برادران اهل ایمان رامقدم دارد و دعاى خود را با اسماء اعظم الهى همراه کند، و از مدح ثناء پرودگار خود فرونگذارد، و در آغاز و انجام دعاى خود، بر محمد و دودمانش صلوات و درود فرستد که امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: کل دعاء محجوب عن السماء حتى یصلى على محمد و آل محمد یعنى : هیچ دعائى از زمین به آسمان اجابت فرا نرود مگر آنکه خواننده بر محمد و آل او صلوات بفرستد. در آداب استجابت دعا از امیرالمومنین علیه السلام منقول است که : من قرء مائة آیة من القران من اى القرآن شاء ثم قال یا الله سبع مرات فلودعا على الصخرة لقلعها انشاء الله یعنى : اگر کسى صد آیه از آیات قران را تلاوت کند و پس از آن هفت مرتبه یا الله بگوید، خواهد توانست که صخره هاى عظیم را به خواست خداوند از جاى برکند. در محضر مبارک حضرت امام صادق علیه السلام ، آیه شریفه امن یجب مستر اذا دعاه و یکشف السوء (348)قرائت شد. کسى پرسید: چگونه است که دعاى ما را پیشگاه پروردگار به هدف اجابت نمى رسد؟ امام فرمود: لانکم تدعون من لاتعرفون و تساءلون مالا تفهمون ، فالاضطرار عین الدین و کثرة الدعا مع العمى عن الله تعالى من علامة الخذلان من لم یشهد ذلة نفسه و قلبه وسره تحت قدرة الله حکم على الله بالسؤ ال و ظن ان سؤ اله دعاء والحکم على الله من الجراءة على الله یعنى : بدین سبب دعاهاى شما مستجاب نمى شود که خداى را که در دعا مى خوانید، نمى شناسید، و نمى فهمید، از او چه مى طلبید. احساس ‍ بیچارگى واضطرار بنده به خداوند خود، تمام دین است ولى دعاى بسیار باعدم معرفت نسبت به ذات باریتعالى ، نشانه خوارى است کسى که ذلت خود را در برابر حق نمى بیند، و به یقین نمى داند که قلب و ضمرش تحت قدرت پروردگار است ، بادعاى خود، در حقیقت به خداوند فرمان مى دهد وتصور که دعا میکند. این گونه دعا که در واقع ، حکم و دستور به خداوند جل جلاله است ، خسارت و تجرى در پیشگاه حق محسوب مى شود. از همان امام روایت شده است که : العبد اذا دعا الله تبارک و تعالى بنیة صادقة وقلب مخلص استجیب له بعد وفائه بعهدالله عزوجل و اذا دعا الله بغیر نیة و اخلاص لم یستجیب له الیس الله یقول : اوفوا بعهدى اوف بعهدکم فمن وفى ، و فى له . یعنى : هرگه بنده بانیت پاک و قلب با اخلاص ، خداوند تباکر و تعالى را به دعا بخواند و به عهد و پیمان خدا وفادار باشد، دعایش مستجاب مى شود، لیکن اگر بدون این شرایط دعا کند، اجابت نخواهد شد. مگر خداوند، متعال نفرمود: به پیمان من وفادار باشید تا من نیز وفادار پیمان شما باشم . پس آن کس که به عهد خدا پایبند باشد، از سوى حق تعالى وفا خواهد دید. حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: مامن رجل ختم دعائه بقول ماشاءالله لاقوة الا بالله الا اجیبت حاجته و ان یمسح بیده وجهه و صدره وقال ایضا: ان فى کتاب امیرالمؤ منین علیه السلام : ان المدحة قبل المساءلة فاذا دعوت الله عزوجل فمجدة فتقول : یا من هو اقرب الى من حبل الورید یا من یحول بین المرء وقلبه یا من هو بالمنظر الاعلى یا من لیس ‍ کمثله شى ء یعنى : احدى نیست که دعاى خود را باجمله مبارکه ما شاء الله لاقود الابالله پایان دهد، مگر آنکه خداوند حاجت او را روا فرماید. باید که پس ‍ از دعا دست بر رخسار و سینه خود بکشد و نیز امام فرمود: در کتاب امیرالمؤ منین علیه السلام نوشته است : پیش از دعا و عرض اجابت ، باید که مدح و ثناى حضرت بارى تعالى گذارد، و بگوید: یامن هو اقرب الى من حبل الورید یامن یحول بین المرء و قلبه یامن هو بالمنظر الاعلى یا من لیس کمثله شى ء در حدیث نبوى است که : لایرد دعاء اوله باسم الله الرحمن الرحیم یعنى : دعائى که با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم آغاز شود، مردود نخواهد گشت . بدان اى عزیز که مداومت بر ادعیه و اذکار ذیل ، سالک را سودمند و نافع و براى رفع مشکلات مجرب است : به هنگام طلوع و غروب آفتاب ، ده باز ذکر لااله الاالله وحده لاشریک له له الملک وله الحمد یحیى و یمیت و یحیى و هو حى لایموت بیده الخیر و هو على کل شى ء قدیر و ده مرتبه اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذبالله ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم بگویند و در موقع خفتن از قرائت آیات مبارکه کرسى و تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام که ذکر سبحان الله را بر الحمدلله مقدم گویند، غفلت نگردد، بعد از هر نماز، آیة الکرسى و تسبیح حضرت هرا و سه بار سوره قل هو الله احد را تلاوت کنندو سپس سه مرتبه صلوات فرستاده و سه بار آیه کریمه و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شى ء قدرا را تکرار کنند من اراد ان لایوفقه الله على قبیح الاعمال ولاینشر له دیوان فلیقراء فى دبر کل صلوة : اللهم ان مغفرتک ارجى من عملى و ان رحمتک اوسع من ذنبى اللهم ان لم اکن اهلا ان ابلغ رحمتک فرحمتک اهل ان تبلغنى لانها وسعت کل شى ء یا ارحمن الراحمین یعنى : هرکس بخواهد که خداوند، او را به کارهاى زشت وناپسند، موفق ندارد، و نامه معاصیش را بر ملا نسازد، باید که از پس هر نماز، ذکر فوق را بخواند. و نیز فرمود: هر کس که خواهد خانه اش به نعمت آباد باشد، به ذکر شش ‍ گانه زیر پردازد: اول آنکه در آغاز هر کار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم دوم آنکه چون نعمتى از راه حلال نصیبش گردید، بگوید: الحمدلله رب العالمین سوم آنکه چون خطا و لغزشى کند، گوید: استغفرالله ربى و اتوب الله چهارم آنکه چون غم و اندوه بر او هجوم آورد، گوید: لا حول ولاقوة الا بالله العلى العظیم . پنجم آنکه چون تدبیر کارى کند، گوید: ما شاءالله کان ششم آنکه چون از ستمگرى هراس کند، گوید: حسبناالله و نعم الوکیل . و در حدیث آمده است که : زنان خودرا سوره واقعه تعلیم کنید، زیرا که قرائت آن موجب غنا و بى نیازى مى شود. مرحوم شیخ قدس سره این دعا را در مواقع مختلف قرائت مى نمودند: بسم الله الرحمن الرحیم یامن ازمة الامور طرا بیده و مصادرها عن قضائه لاحولى لى ولاقوة الابک فانى اسئلک کما سئلک ولیک على بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه الهى بک علیک الاالحقتنى من مرضاتک فانى لااقدر لنفسى دفعا ولا املک لهانفعا فاسئک بکرم وجه لیک ان لاترد دعوتى یا ارحم الراحمین وساوس شیطان و کید او فى وصیه على علیه السلام لکمیل : انه یاءتى لک بلطف کیده و یاءمرک بمایعلم انه قد الفت من طاعة لاتدعها فتحسب ان ذلک ملک کریم و انما هو شیطان رجیم فاذا سکنت الیه و اطماءنت حملک على العزائم المهلکة التى لانجاة معها یا کمیل ! اذا وسوس الشیطان فى صدرک فقل اعوذبالله القوى من الشیطان الغوى واعوذ بمحمد الرضى من شر ما قدر و قضى و اعوذ بالله الناس من شر الجنة و الناس الجمعین و صلى الله على محمد و آله و سلم تکفى مؤ نة ابلیس و شیاطین معه ولو انهم کلهم ابالسة مثله یعنى : در سفارش و وصیت امیرالمؤ منین على علیه السلام به کمیل بن زیاد چنین آمده است : شیطان با کید و مکر لطیفش به سوى تو مى آید و تو را به اطاعتى امر مى کند که مى داند با آن الفت و انس دارى و آنرا فرو نمیگذارى ، پس تو گمان مى برى که او فرشته اى بخشنده است ، در حالیکه بدون تردید او شیطان رانده شده است پس وقتى به او انس گرفتى و اطمینان یافتى ، تو را به اتخاذ تصمیماتى هلاک کننده که نجاتى در آن نیست وا میدارد. اى کمیل ! وقتى که شیطان در سینه ات وسوسه کرد بگو: از شیطان گمراه به خداى توانا پناه مى برم و از شر آنچه در قضا و قدر الهى معین شده ست به حضرت محمد صلى الله علیه و آله که راضى و خشنود دز حق است پناهنده مى شوم و از شر جن و انس به معبود انسانها پناه مى برم ، و صلوات و سلام خداوند بر حضرت محمد و خاندانش باد این پناه جستن به حق تو را از زحمت و اذیت ابلیس و شیاطین همراه او، اگر چه تماما مثل او ابلیس باشند، کفایت خواهد کرد. روى عن الصادق علیه السلام : صوم الثلاثة ایام من کل شهر یعدلن صوم الدهر و یذهبن وحر الصدر یعنى : از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: روزه سه روز در هر ماه معادل روزه تمام عمر است و موجب زائل شدن وسوسه درون سینه مى گردد. قال على علیه السلام : اذا وسوس الشیطان الى احدکم فلیتعوذ بالله و لیقل لسانه وقلبه (امنت بالله ورسوله مخلصا له الدین یعنى : على علیه السلام فرمودن وتقى شیطان یکى از شما را وسوسه کرد، باید به خداوند پناه برد و با زبان و قلب خود بگوید: به خدا و رسول او ایمان آوردم و دین خود را براى او خالص گردانیدم . فى السفینة عن على علیه السلام قال ، قال رسول الله صلى الله علیه و آله : لکل قلب وسوسة فاذا فتق الوسواس حجاب القلب و نطق به اللسان اخذ به العبد و اذا لم بفتق الحجاب و لم ینطق به اللسان فلاحرج و روى اذا خط ببالک فى عظمته و جبروته او بعض صفاته شى ء من الاشیاء فقل : لااله الاالله محمد رسول الله على امیرالمؤ منین اذا قلت ذلک عدت الى محض الایمان در کتاب سفینة البحار از على علیه السلام نقل شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: براى هر قلبى وسوسه اى است ، پس وقتى وسوسه حجاب قلب را درید و زبان آن گویا شد، موجب عقوبت بنده مى شود و هنگامى که هنوز حجاب قلب را پاره نکرده و زبان آدمى به آن گویا نشده است ، گناهى بر بنده نیست ونیز روایت شده است که وقتى درباره عظمت و جبور خداوند یا برخى از صفات او چیزى (وسوسه اى ) به قلبت خطور کرد بگو: لااله الاالله ، محمد رسول الله و على امیرالمؤ منین وقتى چنین گفتى به سوى ایمان خالص بازگشته اى . فى السفینة ، قال الصادق علیه السلام : لایتمکن الشیطان بالوسوسة من العبد الا وقد اعرض عن ذکر الله و استهان بامره و اسکن الى نهیه و نسى اطلاعه على سره و الوسوسة ما یکون من خارج القلب باشارة معرفة القلب و مجاورة الطبع و اما اذا تمکن فى القلب فذلک غى من قائل : ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا فکن معه کالغریب مع کلب الراعى یفزع الى صاحبه فى صرفه عنه ، و کذلک اذا اتاک الشیطان موسوسا لیضلک عن سبیل الحق و ینسک ذکر الله فاستعذ منه بربک و ربه فانه یؤ ید الحق على الباطل و ینصر المظلوم بقوله عزوجل : انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوکلون و لن تقدر على هذا و معرفة اتیانه و مذاهب وسوته اال بدوام المراقبة و الاستقامة على بساط الخدمة و هیبة المطلع و کثرة الذکر، و اما المهمل لاوقاته فهو صید الشیطان و اعتبر مما فعل بنفسه من الاغواء و الاستکار حیث غره و اعجبه عمله و عبادته و بصیرته و جراءته علیه قد اورثه عمله و معرفته و استدلاله بمعقوله اللعنة علیه الا الابد، بما ظنک بنصیحته و دعوته غیره ، فاعتصم بحبل الله الاوثق و هو الالتجاء و الاضطرار بصحة الافتقار الى الله فى کل نفس و لایغرنک تزئینه الطاعات علیک فانه یفتح لک تسعة و تسعین بابا من الخیر لیظفر بک عند تمام المائة فقابله بالخلاف و الصد عن سبیله و المضاداة باهوائه یعنى : امام صادع علیه السلام فرمود: شیطان به وسیله وسوسه در سینه بنده اى جاى نمى گزیند، مگر آنکه چنین بنده اى از یاد خدا اعراض و دورى کند و امر الهى را ضعیف و خوار شمارد و آنچه را که خداوند نهى فرموده مرتکب شود وآگاهى حق را بر سر و باطن خویش فراموش کند آنچه از وسوسه که در قلب جاى نگرفته باشد، ناشى از معرفت قلب و مجاورت طبع است اما وقتى وسوسه در قلب جایگیر شد، همان گمراهى و کفر خواهد بود خداوند عزوجل به لطف دعوت خویش بندگان را به سوى خود خوانده است و آنان را از دشمنى ابلیس آگاه فرموده است پس فرمود - که عزیز است گوینده آن : بدون شک شیطان من شما است ، پس او را دشمن بدارید. پس با او همچون شخص غریب با سگ چوپان باش که غریب براى آنکه سگ را از خود منصرف کند به صاحب سگ پناهنده مى شود. همچنان وقتى شیطان در حال وسوسه به سویت آمد تا تو را از راه حق دور کند، و گمراهت نماید، و تو را از یاد خدا بفراموشى بیندازد، از او به پروردگار خودت و او پناهنده شو، پس بدون تردید خداوند حق را در برابر باطل تقویت نموده و مظلوم را یارى مى کند، و بر پروردگارشان توکل مى کنند، سلطنت و چیرگى را بر کسانى که ایمان آورده اند، و بر پروردگارشان ، توکل مى کنند، سلطنت و چیرگى نیست و تو هرگز قادر به رهائى از سلطه و غلبه شیطان و شناخت نسبت به کیفیت آمدن او و راهها و شیوه هاى وسوسه او نیستى ، مگر از طریق دوام در مراقبت ، و استقامت و پایدارى بر بساط خدمت ، و بیم از خداوند آگاه و ذکر کثیر و زیاد. و اما وقتى را که انسان به بیهودگى مى گذراند، در آن اوقات صید شیطان ، مى شود. و عبرت بیاموز از آنچه که شیطان با خویشتن کرد: تکبرش و گمراه کردنش ‍ بنگر که چگونه عمل و عبادت و بصیرتش او را مغرور و فریفته کرد و دچار عجب و خودبینى ساخت و چگونه آن عمل و معرفت و استدلال به آنچه که عقلش دریافته بود او را را بر خداوند گستاخ نمود، که لعنت جاودانه بر او باد. پس گان تو نسبت به نصیحت و دعوت او براى دیگرى چیست ؟ به ریسمان محکمتر خداوند چنگ بزن ، که آن چیزى جز پناهندگى و اضطرار به سوى حق همراه و صحت و صداقت در اقتدار و درویشى در هر نفسى نمى باشد و مباد که شیطان با آراستن طاعات تو را بفریبد، زیرا که او نود و نه در خیر را برایت مى گشاید، تا در مورد صدم بر تو غلبه یابد. پس به وسیله مخالفت با دستوراتش و بستن راهش و ضدیت با خواهشهایش ، با او مقابله و ستیز کن . اخلاق خداوند متعال فرماید: هوالذى بعث فى الامیین منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة (349) یعنى : خداوند است که در میان مردمان درس ناخوانده ، پیامبرى که از خودشان برانگیخت تا آیات حق را برایشان تلاوت کند و پاک و پاکیزه شان سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد . مى بینیم که در این آیه ، کریمه ، تزکیه و پاکى وتخلیه آدمى از رذایل ، مقدم بر تعلیم کتاب و حکمت و آراستگى به این محاسن ذکر شده است که گفته اند: التخلیة قبل التحلیة : یعنى : پیرایش مقدم بر آرایش است . پیامبر کرم صلى الله علیه و آله فرمودن بعثت لاتمم مکارم الاخلاق یعنى : برانگیخته شده ام تا اخلاق نیکو و صفات کریمه را کمال و تمامى بخشم . نیز فرمود:... و الخلق الحسن الطف شى ء فى الدین و اثقل شى ء فى المیزان (350) یعنى : خلق نیکو لطیف ترین چیز در دین آدمى و سنگین ترین چیز در میزان محاسبه اعمال اوست . افلاطون گوید: فضایل در نفوس پست ، به رذایل مبدل مى گردد، هم چنانکه غذاى نیکو در مزاج فاسد، به فساد استحاله مى شود. در کتاب دعوات راوندى از امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السلام روایت شده است : قوة الاجسام الطعام و قوة الارواح الاطعام . یعنى : قوت بدن از خوراک است و قوت روح در خوراندن طعام به دیگران . حضرت على علیه السلام به مردى چنین اندرز و سفارش فرمود: خذمنى خمسا: لایرجون احدکم الاربه و لایخاف الاذنبه ولاستحیى ان یتعلم ما لا یعلم و لایستحیى اذ سئل عما لایعلم ان یقول لا اعلم ان الصبر من الایمان بمنزله الراءس من الجسد و لاخیر فى جسد لا راءس له یعنى : این پنج اندرز را از من فراگیر: هیچ کس نباید جز خداوند به دیگرى امید بندد. هیچ کس نباید از چیزى ، جز گناهان خود، ترسناک باشد. هیچکس نباید از آموختن آنچه نمى داند شرم کند. هیچکس نباید از اظهار ندانستن پاسخ سؤ الى که نمى داند، خجل باشد و بدانید که صبر نسبت به ایمان آدمى به منزله سر اوست ، نسبت به جسمش و چه ارزشى است جسم بى سر را. شعبى از امیرالمؤ منین علیه السلام ، حدیث فوق را با این تفاوت نقل کرده است که فرمود: خذوا عنى کلمات لو رکبتم المطى فامضیتموها لم تصیبوا مثلهن یعنى : این سخنان را از من فراگیرید که اگر به مرکبها سوار شوید، و در طلب کوششها کنید، همانند آنها دست نخواهید یافت و پس از این جمله ، باقى حدیث ، همانطور که فوقا نقل شد، آمده است . در پایان حدیثى از حضرت على بن موسى الرضا علیهم السلام منقول است که فرمود: لاایمان لمن لاصبر له یعنى آنرا که شکیبائى و بردبرارى نیست ، ایمان نیست منسوب به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است : ان المکارم اخلاق مطهرة فالدین اولها و العقل ثانیها و العلم ثالثها و الحلم رابعها و الجود خامسها و الفضل سادسها و البر سابعها و الصبر ثامنها والشکر تاسعها واللین باقیها و النفس تعلم انى لااصادقها و لست ارشد الاحین اعصیها (351). نیز به آن حضرت منسوب است : انلفس تجزع ان تکون فقیرة والفقر خیر من غنى یطغیها و غنى النفوس هو الکفاف و ان ابت فجمیع ما فى الارض لایکفها (352) همچنین فرموده ست : اذا ما شئت ان تحیى حیوة حلوة المحیى فلا تحسد و لاتبخل و لاتحرص على الدنیا (353). در روایت آمده است که : آن مکارم اخلاق که ویژه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده است ، ده خصلت زیر است : یقین ، قناعت صبر، شکر حلم ، خوشخوئى ، سخاوت ، غیرت ، شجاعت ، و مروت . از معصوم علیه السلام منقول است که : امتحنوا انفسکم بمکارم الاخلاق فان کانت فیکم فاحمدوا الله تعالى و لاتکن فیکم فاساءلوا الله و ارغبوا الیه فیها یعنى : خویشتن را به محکم اخلاق کریمه بیازمایید، اگر واجد آنها بودید، خداى را بر آن سپاسگزارید، و اگر فاقد آنها هستید، از خداوند مساءلت کنید و از او تمنا کنید که شما را را به زیور آنها بیاراید و پس از این جمله ، ده خصلت کریمه که در روایت بالا مذکور افتاد، یادآورى شده است . گویند: مردى از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام دعوت کرد که به خانه او تشریف فرما شود، اما فرمود: قد اجبتک على ان تضمن لى ثلاث خصال ... ان لاتدخل على شیئا من خارج و لاتدخر عنى شیئا فى البیت ولاتجحف بالعیال یعنى : دعوت تو را مى پذیرم ، در صورتیکه سه موضع زیر را تعهد و رعایت کنى : یکى آنکه چیزى از خارج خانه براى پذیرایى من فراهم نیاورى دیگر آنکه به ما حضر اکتفا کنى و خود را به تکلف نیفکنى و سوم آنکه از این رهگذر، به عیال خود سختى و ستم روا ندارى . عرضه داشت : یا امیرالمؤ مین ، رعایت هر سه موضوع را تعهد مى کنم و حضرت آنگاه دعوتش راقبول فرمود. از وصایاى پیامبر کرم به حضرت على بن ابیطالب علیهما السلام است : یا على ، لاتناظر رجلا حتى تنظر فى سریرته فان کانت سریرته حسنة فان الله عزوجل لم یکن لیخذل و لیه و ان کانت سریرته ردیة فقد یکفیه مساویه فلو جهدت ان تعمل به اکثر مما عمله من معاصى الله عزوجل ما قدرت علیه یعنى : یا على ، با هیچ کس به مقابله و مشاجره مپرداز، مگر آنگاه که باطن و درون او را به دقت بررسى کنى زیرا که اگر سریره وباطنش نیکو باشد، خداوند، عزوجل رضانخواهد داد که دست خود را مغلوب و ذلیل و رسوا سازد، و اگر سى ء السریرده و بد باطن باشد، همان بدیها ار او را خواهد ساخت و تو هرگز نخواهى توانست ، بش از آن چه معاصى حق تعالى با او مى کند، نسبت به وى معمول دارى . امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرمود: لایجلس فى صدر المجلس الا رجل فیه ثلاث خصال : یجیب اذا سئل و ینطق اذا عجزالقوم عن الکلام و یشیر بالراءى الذى فیه صلاح اله یعنى : هیچکس نباید در صدر مجلس بنشیند مگر آنکس که در وى این سه خصلت باشد: اول - آنکه هر مشکلى بپرسند، بتواند پاسخ بدهد دوم - آنکه در آن هنگام که دیگران از سخن گفتن عاجز شوند، بتواند به گفتار پردازد. سوم - آنکه نظر مشورتى و راءى او مو جب صلاح و سعادت قوم وى باشد . در کتبا گرامى نهج البلاغه حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام فرماید: کان لى فى ما مضى اخ فى الله و کان یعظمه فى عینى صغر الدنیا فى عینیه و کان خارجا من سلطان بطنه فلایشتهى مالایجد و لایکثر اذا وجدو کان اکثر دهره صامتا فان قال بذالقائلین و نقع غلیل السائلین وکان ضعیفا مستضعفا فان جاء الجد فهولیث غاب وصل وادلا یدلى بحجة حختى یاءتى قاضیا و کان لایلوم احدا على ما یجد العذر فى مثله حتى یسمع اعتذاره و کان لایشکو و جعا الاعند برئه وکان یفعل ما یقول ولایقول ما لا یفعل و کان ان غلب على الکلام لم یغلب على السکوت و کان على ان یسمع احرص ‍ منه على ان یتکلم و کان اذا بدهه امران نظر ایهما اقرب الى الهوى فخالفه فعلیکم بهده الاخلاق فالزموها و تنافسوا فیها فان لم تستطیعوها فاعلموا ان اخذ القلیل خیر من ترک الکثیر یعنى : پیش از اینها برادرى (354) داشتم که به خاطر خدا، میان ما صفا و برادرى برقرار بود. از آن در چشمم عظمت داشت که مى دیدم دنیا در چشمش حقیر و پست است . هرگز حکم شکم بر او جارى و نافذ نبود. آنچه نداشت ، نمى خواست و در استفاده از آنچه داشت ، افراط و اسراف نمى کرد بیشتر ساکت و خاموش بود، ولى چون لب به سخن مى گشود، قدرت گفتار از دیگران مى رفت و عطش پرسندگان وجویندگان را به آب سخن خود فرو مى نشاند. از اندام ضعیفش مى پنداشتند که ضعیف و ناتوان است اما به هنگام کار و کوشش همچون شیر ژیان و اژدهاى دمان مى نمود تا آن هنگام که اورى در میان نمى نشست ، اظهار حجت و ابراز دلیل بر مدعا نمى کرد در آن موارد که احتماد وجود عذرى مى داد، لب به ملامت مقصران نم یگشود، تا آنگاه که عذر او را مى شنید و به دقت بررسى مى کرد از دردهاى خود، حرفى نمى زد و شکوه اى نمى کرد، تا آن هنگام که بهبودیش حاصل مى شد، به هر چه مى گفت ، عمل مى کرد و هر چه عمل نمى کرد، اظهار هم نمى داشت . باآ نکه بر سپاه سخن فرمانروایى داشت ، هرگز جانب خاموشى را فرو نمى گذاشت ، بهشنیدن ، بیش از گفتن حریص ‍ بود. چون در کارى بر سر دوراهى قرار مى گرفت ، آن را که به هوى و هوس ‍ نزدیکتر بود، رها مى کرد. اینک بکوشید که خود را به اینگونه مکارم ، آراسته سازید و خود را به رعایت آنها متعهد و ملتزم سازید و در تحصیل آن ، نهایت جهد مبذول دارید. اگر شما را تخلق به همه این اوصاف گرانمایه ممکن و مقدور نگرددت به هر قدر که مقدرت و استطاعتتان باشد، همت بگمارید که به دست آوردن نیکى اندک ، از محرومیت مطلق ، بسى نیکوتر است . حکیمى فرزند خود را پند همى داد که جانان پدر، مراقب باش که ظاهر خویش ، آراسته ونیکودارى ، تا اکرام و حرمت دیگران به تو جلب شود و اعضاء و اندام خود پاکیزه دار که این کار نشانه بزرگى و مهترى است جامه لطیف بر تن بپوش که گواه آن باشد که در نعمت پرورده شده اى همواره خویشتن معطر وخوشبو ساز تا علامت مروت و جوانمردى تو باشد و به آداب نیکو مؤ دب شو تا نزد مردمان عزیز و محبوب گردى . باید که خرد خویش را پیرو دین خوددارى و گفتارت باید که دنباله عمل و رفتارت باشد و تن پوشى فروتر از قدر و منزلت خود نپوشى . دو بیت زیر به امیرالمؤ منین علیه السلام منسوب است : من لم یکن عنصره طیبا لم یخرج الطیب من فیه کل امرء یشبهه فعله و ینضح الکوز بما فیه (355) امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: فعل المرء دلیل اصله لاوفاء لمن لا اصل له تفاءل بالخیر تنله شفاء الجنان فى تلاوة القرآن ، ثن احسانک بالاعتذار من ظن بک خیرا فصدق ظنه من نظر فى عیب نفسه اشتغل عن عیب غیره لاخیر فى معین مهین الحلم فدام السفیه لاورع کالوقوف عند الشبهة احذر الغضب فانه جند من جند ابلیس لاحسب کالتواضع من عادة النوکى الجلوس فوق القدر و المجى ء فى غیر الوقت علیک بمجالسة اصحاب التجارب فانها تقوم علیهم فاغلى الغلاء و تاءخذها بارحض الرخص یعنى : رفتار آدمى ، گواه اصالت و نژاد اوست و آنکس را که اصل و نژادى نباشد، از وفا تهى خواهد بود تفاءل به خیر زن تا به مراد خود دست یابى شفاء قلب انسان در تلاوت قرآن مجید است . با عذر خواهى ، ارزش احسان خویش را دو چندان ساز کارى کن که گمان خیرى که ؛ رتو دارند، تکذیب نگردد. آن کس که چشم بر عیب خویش دارد، به عیبجویى دیگران نمى پردازد. کمک با منت واهانت را ارزشى نیست حلم و بردبارى دهان بند سفیهان و بیخردان است هیچ پارسایى به قدر پرهیز از موارد مشتبه نیست از خشم بپرهیز که یکى ازجنود ابلیس خشم است . هیچ اصلات و شرافتى به پایه تواضع و فروتنى نخواهد رسید. عادات ابلهان است که در محافل بالاتر از قدر خویش بنشینند و بى هنگام به جایى روند بر تو باد که با صاحبان تجربه خویش با قیمت گران ، فراهم ساخته اند، و تو با ارزانترین بها، از آن بهره مند خواهى شد . در سخن حکیمان آمده است : اول المروة طلاقة الوجه و الثانى التودد الى الناس و الثالث قضاء الحوائج یعنى : نخستین شرط جوانمردى و مردمى ، گشاده رویى ، و دیگر دوستى با مردمان و سوم ، اقدام در برآوردن نیاز حاجتمندان است . بزرگترین گواه فرزانگى ، خوشرفتارى با مردمان است و از رسول اکرم صلى الله علیه و آله روایت شده است که : من حرم مداراة الناس فقد حرم التوفیق یعنى آنکس که از نعمت خوشرفتارى محروم باشد، از توفیق بى بهره است . از حضرت امام صادق علیه السلام مروى است : اذ دخلت منزل اخیک ، فاقبل الکرامة ، کلها الا الجلوس فى الصدرع یعنى : چون به خانه دوستان رفتى هر حرمت که نسبت به تو معمول دارند، بپذیر، جز آن که بخواهند در صدر مجلست نشانند، که از اینکار بر حذر باش . کن رجلا و ارض بصف النعال لاتطلب الصدر بغیر الکمال فان تصردت بلا آله جعلت ذاک الصدر صف النعال (356). درخانه دوستان گرت راه دهند بى چشم درآ و بى زبان بیرون شو اى کرده سلوک در بیابان طلب زنهار مکن مفاخرت بهر نسب چیزى که به آن فخر توانى کردن عقل است و حیاء و عفت و علم و ادب گویند: الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع فاستر خلل خلقک بحلمک و قاتل هواک بعقلک یعنى : بردبارى ، پرده اى ساتر است و خرد، تیغى است بران پس باید که با حلم خوى شت بر زشتى اخلاق خود، پرده برکشى و هواى نفس را با شمشیر قاطع خرد، از میان بردارى . در کتاب آداب المتعلمین از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رایت شده است : من جلس مع ثمانیة اصناف من النس زاده الله ثمانیة اشیاء: من جلس ‍ مع الاغنیاء زاده الله حب الدنیا و الرغبة فیها و مع الفقراء زاده الله له الشکر و الرضا بقسم الله و مع السلطان زاده الله القوة و الکبر و مع النسوان زاده الله و الشهوة و مع الصبیان ازداد منه الجراءة على الذنوب و تسویف التوبة و مع الصالحین ازداد رغبتة فى الطاعة و مع العلماء ازداد من العلم فى الخیر یعنى : هر کس که با هشت طبقه ، نشست و برخاست کند، خداوند، هشت چیز را در او افروزن خواهد ساخت . هرکس که با ثروتمندان نشیند، خداوند محبت و رغبت به دنیا را در او افزون خواهد کرد و هر کس که با فقیران آمیزش خداوند شکرگزارى و رضاى به قسمت الیه را در وى زیادت فرماید و آن کس که با پادشاهان مخالطت کند، خداوند، قدرت و تکبر در او بیشت سازد و هر کس که با زنان بیامزد، خداوند، نادانى و شهوت او را زیادتر نماید و آنکه با کودکان دمساز شود، خداوند جراءت و جسارت او را برمعصاى و تاءخیر توبه افزون کند و هر آن کس که با صالحان و نیکان نشیند خداوند، میل او را در اطاعت و بندگى بیفزاید، و بالاخره ، آن کس که با علماء همنشین شود، خداوند علم او را به نیکیها و صلاح زیادتى بخشد. حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: لایتم مروة الرجل حتى یتفقه فى دینه و یقتصد فى معیشته و یصبر على النائبة اذا نزلت به و یستعذت مرارة اخوانه یعنى : جوانمردى انسان کامل ، نمى پذیرد، مگر تا آن گاه که در دین خود، تفکر و تفقه و در معیشت خود، اقتصاد و میانه روى و در بلاها صبر و شکیبایى پیشه سازد و گوارا نماید ناراحتى برادران خویش را برایشان . اذا لم یکن للمرء علم یزینه ولایک ذا عقل متین و لاادب فما هو الا ذو قوائم اربع و لو کان ذامال کثیر و ذا حسب (357) در کتاب امالى صدوق از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و لم حدیث است که فرمود: ان جبرئیل روح الامین نزل على من عند رب العالمین فقال : یا محمدعلیک بحسن الخلق فان سوء الخلق یذهب بخیرالدنیا و الاخرة الا و ان اشبهکم بى حسنکم خلقا یعنى : جبرئیل روح الامین از سوى رب العالمین بر من نازل شد و این پیام آورد: یا محمد بر تو باد که مراقب حسن خلق خود باشى که بدخویى ، خیر دنیا و آخرت از آدمى برد. پس از آن فرمود: بدانید که شبیه ترین شما به من خوشخوى ترین شماست . و در همین کتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: من روى على مؤ من روایة یرید بها شینه وهدم مروته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله عزوجل من ولایته الى ولایة الشیطان یعنى : آگر کسى مطلبى علیه مؤ منى عنوان کند، بدین منظور که ننگى بر او وارد سازد و یا آنکه به جوانمردى و شرافتش لطمه زند، تا ازچشم دیگرن بیفتد و اعتبارش نزد مردمان تباه گردد، خداوند، عزوجل او را از حمایت و سرپرستى خود خارج مى سازد و تحت سرپرستى شیطانش مى گذارد. نیز از رسول خدا صلى الله علیه و آله در همان کتاب منقول است : ان اقربکم منى غدا و احبکم على شفاعة اصدقکم لسانا و اداکم للامانة و احسنکم خلقا و اقربکم من الناس یعنى : نزدیکترین کسان به من در فرداى قیامت که شفاعت از آنان را بیشتر دوست دارم راستگوترین شما و امانت دارترین شما و نزدیکترى شما به مردمان خواهند بود. صورت نه بست در دل ما کینه کسى آیینه هر چه دید فراموش مى کند کج خلقى ما را ضررى نیست به دنبال تندیم ولى عقرب ما نیش ندارد و من کرم الاخلاق ان یصبر الفتى على جفیة الاخوان من بعد ذلة یعنى : از مکارم اخلاق است که جوانمرد بر جفاى برادران بعد از ذلت و خوارى خویش صبر نماید. صبر و شکیبایى : از گفتار بزرگان است که : اذ اردت ان تعرف شکر الرجل على المزید، فانظر کیف صبره على النقص یعنى : اگر خواهى که شکر و سپاسگزارى کسى را در موقع افزایش نعمت ، بشناسى ، بنگر که در کم و کاست زندگانى خود چگونه بردبار و شکیبا است . از امیرالمؤ منین على علیه السلام روایت شده است که : سیکون زمان لایستقیم الملک الا بالقتل و الجور و لایستقیم لهم الغنى الا بالبخل و لایستقیم لهم المحبة فى الناس الا باتباع اهوائهم و الاستخراج من الدین فمن ادرک ذلک الزمان و صبر على الذل و هو یقدر على العز و صبر على بغضه الناس و هو یقدر على المحبة ، اعطاه الله ثواب خمسین صدیقا یعنى : زمانى فرا خواهد رسید که سلطنت و فرمانروایى جز در سایه کشتار و بى رحمى حاصل نگردد و ثروت ، جز به بخل و پستى به دست نیاید و محبوبیت در میان مدرم جز با پیروى از تمایلات و خواسته هاى آنان و ترک دین و مذهب خویش ، یافت نشود آن کس که در چنین زمانه و در این هنگامه ، بر فقر خود صبر و شکیبایى ورزد و از ثروت و مکنت ، چشم بپوشد و با آنکه قادر بر کسب محبت و جلب دوستى اهل زمانه باشد، لیکن از آن صرفنظر و بر بغض و دشمنى آنان ، بردبارى کند، خداوندش ثواب پنجاه صدیق و بنده مقرب ، عنایت خواهد فرمود. صبر کن بر آب تلخ و شور تا کوثر شوى سر مپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوى هر که در خوارى هجر تو تحمل نکند دامن از باغ وصال تو پر از گل نکند همچنین از امیرالمؤ منین على علیه السلام منقول است که به حارث اعور فرمود: ثلثة بهن یکمل المسلم : التفقة فى الدین و التقدیر فى المعشیة والصبر على النوائب یعنى : سه چیز است که موجب کمال مسلمان مى گردد: یکى تدبر، و تفقه در دین و دیگر اندازه نگهداشتن در امر معیشت و سوم صبر و بردبارى در مشکلات و بلیات . خداوند متعال فرماید: و بشر الصابرنى الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون - اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون (358) یعنى : ... و بشارت ده صابران و شکیبندگان را، آنان که چون به مصیبتى و ناگوارى دچار شدند، بردبارى کردند و گفتند: ما براى خدا آمده یم و به سوى او باز خواهیم گشت . صلوات خدا و رحمت پروردگار، ویژه چنین کسان است و آنان ، خود هدایت یافتگانند. به قعر چاه فراقى و لیک هیچ مگوى جز آنکه در غم فرزند پیر کنعان گفت چه چاره جز که فصبر جمیل این ، آن است که شیخ گوشه نشین در سراى اخوان گفت امیرالمؤ منین علیه السلام فرماید: اطراح عنک واردات الهموم بعزائم الصبر و حسن الیقین یعنى : چون سپاه غم و اندوه بر جانت هجوم کند، با استوارى در صبر و با کمال یقین وایمان ، آن را از خویشتن ، بران . شاعر گوید: در خاک طالقان برسیدم به عالمى گفتم مرا به تربیت از جهل پاک کن گفتا برو چو خاک تحمل کن اى فقیه یا آنچه خوانده اى همه در زیر خاک کن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از جد خود حضرت على بن الحسین ، صلوات الله علیهم چنین روایت فرمود: الصبر من الایمان بمنزلة الراءس من الجسد و لا ایمان لمن لا صبر له یعنى : قدر و منزلت صبر و بردبارى در ایمان ، به منزله سر در بدن انسان است و آن کس را که صبر نیست ، ایمان نیست . از اصبغ بن نباته روایت شده است که حضرت امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السلام فرمود: اصبر صبران صبر عند المصثیبة حسن جمیل و احسن من ذلک الصبر عند ما حرم الله علیک یعنى : صبر دو گونه است : نخستین ، صبر در برابر ناگوارى و مصیبت ها که صبرى نیکو وزیباست و از آن نیکوتر، صبر در خویشتن دارى از محرمات خداوند است . روزى و رزق حضرت ابوعبدالله ، جعفربن محمد الصادق ، علیهما السلام فرمود: ما سد على مؤ من باب رزق الا فتح الله له ما هو خیر منه یعنى : هرگز درى از روزى به روى بنده مؤ من ، بسته نمى شود، مگر آنکه خداوند، درى بهتر، به روى او خواهد گشود. بیت : خدا گر ز حکمت ببند درى ز رحمت گشاید در دیگرى هله نومید مباشى اگرت یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا که پس از صبر تو را او به سر صدر نشاند گر بروى تو ببندد همه درها و گذرها در دیگر بگشاید که کس آن راه نداند هله قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را و سوى خویش کشاند چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببین کاین دم یزدان به کجاهات رساند به مثل گفتمت این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسى را و ز کشتن برهاند همگى ملک سلیمان به یکى و نیابید نشانش بکه ماند بکه ماند بکه ماند کبه ماند؟ در حدیث آمده است : علموا نساءکم سورة الواقعه فانها سورة الغنى یعنى : زنان خود را سوره مبارکه اذا وقعت الواقعه بیاموزید که سوره غنا و بى نیازى است و تلاوت آن موجب ، مکنت و ثروت مى گردد. روایت شده است که شخصى به حضور امیرالمؤ منین علیه السلام از تنگى معیشت خود، حکایت کرد. امام فرمود: لعلک تکتب بقلم معقود فقال : لعلک تمشط بمشط مکسور فقال : لا فقال : لعلک تمشى امام من هو اکبر منک سنا فقال : لا. فقال : لعلک تنام بعد الفجر. فقال : لا. فقال : لعلک تترک الدعاء للوالدین . فقال : نعم یا امیرالمؤ منین فقال علیه السلام : فاذکر هما فانى سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول : ترک الدعاء للوالدین یقطع الرزق یعنى : فقر و تنگدستى تو شاید به این سبب است که با قلم گرده دار مى نویسى ، عرضه داشت : خیر یا امیرالمؤ منین . فمرود: شاید با شانه شکسته ، موى خویش را مى آرایى گفت : نه فرمود: شاید از کسى که عمرش ‍ از تو بیش تر است جلوتر مى روى . گفت : نه . فرمود: شاید بعد از طلوع فجر مى خوابى . گفت : نه فرمود: شاید که در مورد پدر ومادر خود از دعاى خیر دریغ مى ورزى . عرضه داشت : آرى یا امیرالمؤ منین پس آنگاه امام دستور فرمود که برایرفع بلاى تنگدستى ، پدر و مادر خود را از دعا فراموش نکند وگفت : از رسول اکرم صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: ترک دعاى خیر براى پدر ومادر، روزى آدمى را مى برد و او را به تنگدستى مبتلا مى سازد(359). نیز شخصى به خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله من مردى ثروتمند و سالم وگرامى در میان ، مردم بودم و شادمان ، روزگار مى گذراندم اما اکنون فقیر و بیمار و نزد خلق ، خفیف و خوار شده ام و اندوه جهان ، بر دل من هجوم آورده است تمام روز در تلاش معاش و کفاف رنج مى برم ؛ لیکن چیزى فراهم نمى توانم کرد؛ گویى که نام من از دیوان روزى و روزى خوران ، حذف گردیده است ! پیامبر خدا فرمود: یا هذا لعلک تستعمل میراث الهموم ، لعلک تتعمم من قعود او تتسرول من قیام او تقلم اظفارک بسنک او تمسح وجهک بذیلک او تبول بماء راکد او تنام مضطجعا على وجهک فقال له النبى صلى الله علیه و آله : اتق الله و اخلص ضمیرک و ادع بهذا الدعاء و هو دعاء الفرج : الهى طموح الامال قد خابت الا لدیک و معاکف الهمم قد تقطعت الا علیک و مذاهب العقول قد سمت الا الیک فالیک الرجاء و الیک المرتجى یا اکرم مقصود و یا اجود مسؤ ول هربت الیک بنفسى یا ملجاء الهاربین باثقال الذنوب احملها على ظهرى و ما اجد بى الیک شافعا سوى معرفتى بانک اقرب من رجاه الطالبون و لجاءالیه المضطرون و امل ما لیده الراغبون یا من فتق العقول بمعرفته و اطلق الالسن بحمده و جعل ما امتن به على عباده بتاءدیة حقه صل على محمد و آله ولاتجعل للهموم على عقلى سبیلا و لاللباطل على عملى برحمتک یا ارحم الراحمین یعنى : اى مرد، شاید مرتکب اعمالى مى شوى که موجب غم و اندوه است ، شاید نشسته عمامه مى پیچى یا ایستاده شلوار مى پوشى و شاید ناخن خویش به دندان میگیرى یا رخسار با دامن لباس خود، پاک مى کنى شاید که در آب راکد، پیشاب مى ریزى و یا به رو مى خوابى . آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به وى توصیه فرمود که : تقوى و پارسایى پیشه کن و دل از شوائب صفا ده و با این دعاء از خداوند متعال رفع سختى ومشکل خود را بخواه (360). خداوند متعال فرماید: و من یتقل الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل على الله فهو حسبه (361) یعنى : هر کس ‍ از خداى بپرهیزد و تقوى پیشه سازد، خداوند در کارش گشایش فراهم خواهد ساخت و او را از راهى که گمان نمى برد، روزى خواهد داد و آنکه بر خدا توکل و اعتماد کند، خدایش براى او کافى است . سعدى گوید: رزق هر چند بى گمان برسد شرط عقل است جستن از درها گرچه کس بى اجل نخواهد مرد تومرو در دهان اژدها مثل الرزق التى تطلبه مثل اظل الذى یمشى معک انت لاتدرکه متبعا و اذا ولیت عنه تبعک یعنى : مثل روزیى که تو در جستجوى آنى مثل سایه اى است که همگام تو است . تو او را دنبال خود نمى یابى ، و هنگامى که پشت به او مى کنى تو را دنبال مى کند. مشورت و استخاره در کتاب محاسن حلبى از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: ان المشورة لا تکون الا بحدودها الاربعة فمن عرفها بحدودها و الا انت مضرته على المستشیر اکبر من منفعتعا فاولها ان یکون الذى یشاوره عاقلا و الثانى ان یکون حرا متدینا و الثالث ان یکون صدیقا مواخیا و الرابع ان یطلعه على سرک فیکون علمه به کعلمک ثم یشیر ذلک و یکتمه الى ان قال : و ایاک و الخلاف فان خلاف الورع العاقل مفسدة فى الدین و الدنیا یعنى : مشورت درست و مفید باید داراى شرایط چهارگانه زیر باشد در غیر این صورت زیارن مشورت براى مشورت کننده بیش از آن خواهد بود. نخست : آنکه با کسى مشورت کنند که خردمند و فرزانه باشد. دوم : آنکه طرف مشورت ، انسانى آزاده و دیندار باشد. سوم : آنکه به راستى با وى دسوت و برادر باشدو چهارم : آنکه آدمى مستشار را در جریان حقیقت موضوع قرار دهد تا او هم از کم و کیف مطیلب به خوبى آگاه شود و نظر خود را بر طبق آن ابراز دارد... تا آنجا که فرمود: گر مشورت با شرایط یاد شده به عمل آید، باید که از مخالفت با نظر مستشار، بپرهیزند که مخالفت با راءى پرهیزگاران خردمند به دین و دنیاى آدمى زیان مى رساند. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: مشاورة عاقل الناس ‍ یمن و رشد و توفیق من الله عزوجل فاذا شار علیک الناصح العاقل فایاک و الخلاف فان فى ذلک العطب یعنى : مشورت با مردم خردمند و فرزانه ، برکت و رشد و توفیقى از جانب حق تعالى است پس نباید با نظر مشورتى عاقلان خیر خواه ، مخالفت ورزید؛ زیرا که این کار موجب هلاکت و شکست خواهد گردید. از وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله به امیرالمؤ منین علیه السلام است : لا مظاهرة اوثق من المشاورة و لاعقل کالتدبیر و قال : اظهار الشى ء قبل ان یستحکم مفسدة یعنى : هیچ کمک و مساعدتى اطمینان بخش تر از مشورت نیست و هیچ عقلى همانند دوراندیشى نباشد و نیز فرمود: ابراز و اظهار امور، پیش از آنکه قاطعیت و استحکام باید، موجب مفسده و تباهى است . کتاب مکارم الاخلاق از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده است که : اذ اردت امرا فلا تشاور احدا حتى تشاور ربک قال : و کیف اشاور ربى ؟ قال : تقول : استخیر الله مائة مرة ثم تشاور الناس فان الله یجرى لک الخیر على لسان من احب یعنى : هرگاه که به انجام کارى اراده کردى ، پیش از مشورت با دیگران ، با پروردگار خودمشاوره کن . کسى پرسید: چگونه با پروردگار خود مشورت کنم ؟ فرمود: صدبار بگو: استخیر الله (362)پس از آن با دیگران مشورت کن که در چنین حال ، خداوند آنچه خیر توست ، بر زبان هر کس که بخواهد جارى خواهد کرد. و باز از همان امام در باب استخاره نقل شده است که فرمود: ان یستخیر الله الرجل فى اخر سجدة من رکعتى الفجر مائة مرة و مرة یحمدالله ویصلى على النبى ثم یستخیر الله خمسین مرة ثم یحمدالله تعالى و یصلى على النبى و تتم المائة والواحدة یعنى : استخاره به این ترتیب است که انسان در پایان سجده آخر نماز دو رکعتى نافله صبح صد و یک مرتبه بگوید: استخیر الله یعنى در آغاز، الحمدالله بگویدو بر پیامبر صلوات فرستاده و پنجام مرتبه استخیرالله بگوید و پس از الحمدالله وصلوات باقیمانده یکصد و یک بار استخیرالله را تکمیل کند. همچنین حضرت صادق علیه السلام به محمد بن خالد قشیرى فرمود: استخیر فى آخر رکعة من صلوة اللیل و انت ساجد مائة مرة و مرة قال : کیف اقول ؟ قال : تقول : استخیر الله برحمته یعنى : در سجود آخرین رکعت نماز شب یکصد و یک بار از خداوند خود، طلب خیر کن ، عرضه داشت ، چگونه طلب خیر کنم ؟ فرمود: بگو: استخیر الله برحمته . مردى به خدمت حضرت ابى عبدالله علیه السلام عرضه داشت : بسیار مى شود که از کارى که کرده ام پشیمان مى شوم که چرا کردم . امام فرمود: اذا صلیت صلوة الفجر فقل بعد ان ترفع یدیک حذاء وجهک : اللهم انک تعلم و لااعلم و انت علام الغیوب فصل على محمدو آل محمد و خرلى فى جمعى ما عزمت به من امورى خیار برکة و عافیة ثم اسجد سجدة تقول فیها مائة مرة استخیر الله برحمته استقدر الله فى عافیة بقدرته ثم ائت حاجتک فانها خیرة لک على کل حال و لاتتهم ربک فیما یتصرف فیه یعنى : چون از نماز فجر فاغر شدى ، دو دست تا برابر صورت خود بالا برده ، و بگو: اللهم انک تعلم ولااعلم و انت علام الغیوب فصل على محمد و آل محمد و خرلى فى جمیع ما عزمت به من امورى خیار برکة و عایفة و پس ‍ از آن در حال ، سجده تیکصد و یک بار بگو: استخیر الله برحمته استقدر الله فى عافیة بقدرته آنگاه ، در مورد حاجت خود اقدام کن که به هر حال ، خیر و صلاح تو در آن است که پیش مى آید و اگر خلاف میل تو بود، پروردگار را متهم مساز. از حضرت امام رضا علیه السلام مروى است که : اذا اراد احدکم ان یستخیر الله ، فلیقراء هذا الدعاء: (اللهم انى استخیرک و استشیرک لعلمک بالاشیاء ما لیس لى بها علم اللهم ان کان هذا الامر خیرلى فاءمرنى و الا فانهنى عنه ) ثم یقراء فاتحة الکتاب الى صراط المستقیم ثم یقول : یا من یعلم اهد من لایعلم ثم یبقض على السبحة فان جاء فردا فلیعمل به والا فلیترک یعنى : چون کسى خواهد که در کارى استخاره کند، باید که این دعا را بخواند (363) پس از آنسوره مبارکه حمد را تا آیه شریفه اهدنا الصراط المستقیم بخواند و بگوید: یا من یعلم اهد من لایعلم و یک قبضه از دانه هاى تسبیح را گرفته و بنگرد اگر تعداد آنها فرد است ، به نیت خود مل کند و گرنه از انجام نیت خویش صرفنظر کند. حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ثلثة من کن فیه لم یندم : ترک العلجة و المشورة و التوکل عند العزم على الله تعالى یعنى : سه چیز اگر در آدمى باشد، هرگز به پشیمانى نیفتد: ترک شتاب و مشورت در امور و توکل بر خداوند متعال ، هرگاه که به کارى تصمیم گیرد. استغفار و طلب آمرزش در محضر امیرالمؤ منین علیه السلام کسى جمله استغفرالله را بر زبان آورد آن حضرت فرمود: ثلتک امک اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العلیین هو اسم وقع على ستة معان : اولها: الندم على ما مضى و الثانى : ترک العود الیه ابدا و الثالث : ان تؤ دى الى المخلوقین حقوقهم حتى تلقى الله املسا لیس علیک تبعة و الرابع : ان تعمد الى فریضة علیک ضعیتها تؤ دى حقها والخامس : ان تعمد الى اللحم الذى نبت الى السحت فتذیب بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ینشى ء منهما لحما جدیدا و السادس : ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اذقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول : استغفرالله یعنى : مادر به سوکت نشیند، آیا مى دانى که استغفار چیست ؟ مرتبه بلند پایگان است این کلمه ، شش معنى دارد: نخست : آنکه آدمى از کار و کرده خود، پشیمان شده باشد دوم : آنکه مصصم شود که دیگر به کردار بد گذشته خود، باز نگردد. سوم : آنکه حقوقى که از مردم بر ذمه دارد، ادا کند و پاک و صافى به ملاقات حق تعالى رود و عهده اش از بار حقوق دیگران ، فارغ و آسوده باشد. چهارم : آنکه واجباتى که عمل نکرده و تباه و ضایع ساخته است بنحو شایسته به انجام رساند پنجم : آنکه فربهى تن خود را به نامشروع حاصل گردیده ، به آتش اندوه ، آب کند تا آنگاه که پوستى و استخوانى بیش از او به جاى نماند و پس از آن ، گوشت تازه از راه حلال و مشروع بر آن بروید. ششم : آنکه به جبران حلاوت و لذتى که از ارتکاب معاصى احساس کرده ، تلخى و مرارت طاعت را در ذائقه جان خود بچکاند در چنین وضعى ، آدمى شایسته آمرزش مى گردد و بجاست که کلمه استغفار بر زبان آورد. تو زتوبه دل به این خوش کرده اى کز گناهى احتراز آورده اى ز امر و نهى کردگار انس و جان جنس عصیان را چو جنس زهردان رد حکم از هر گناهى حاصل است زهر هر نوعى که باشد قاتل است توبه آوردن ز یک جرم اى دغل پس زدیگر جرمها جستن عمل از یکى زهر اجتناب آوردن است باز قصد زهر دیگر کردن است آنچه در تو اصل نافرمانى است مایه گمراهى و نادانى است چیست دانى هستى نفس است و بس کوش تا زان توبه جویى زان سپس هستى تست اصل هر چرم و خطا نیت شو تا خود نماند، جز خدا آنچه بشکستى و بستى توبه نیست اى برادر تا تو هستى توبه نیست توبه نبود جز شکست خویشتن توبه خواهى نشکند خود را شکن از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام روایت شده است که : جهل المرء بعیوبه اکبر ذنوبه یعنى بزرگترین گناه آدمى ، عدم آگاهى او از عیوب خویش است . بیت : سبحه بر کف توبه بر لب دل پر از شوق گناه معصیت را خنده مى آید ز استغفار ما در کتاب کافى از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که : اربع من کن فیه و کان من قرنه الى قدمه ذنوبا بدلها الله حسنات : الصدق و الحیاء و حسن الخلق و الشکر یعنى : چهار خصلت است که اگر در کسى باشد، خداوند تعالى سیآت او را به حسنات مبدل مى کند، هر چند که از سر تا به پاى ، غرق گناه باشد، این چهار خصلت عبارت است از: راستى ، حیا، خوشخویى و شکرگزارى نه شیخ مى دهدم توبه و نه پیر مغان مى ز بسکه تو شکستم ، زبسکه توبه نمودم آن شیخ که بشکت ز خامى خم مى ننموده بساط مى پرستان را طى گر بهر خدا شکست پس واى به من ور بهر ریا شکست پس واى به وى حقوق مسلمانان بر یکدیگر معلى بن خنیس گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم ، حق مسلمان ، بر مسلمان چیست ؟ فرمود: سبع حقوق واجبات ما منها حق الا و هو واجب ان ضیع منها شیئا خرج من ولاید الله و طاعته ولم یکن الله فیه نصیب قلت : جعلت فداک و ما هى ؟ قال : یا معلى انى علیک شفیق اخاف ان تضییع ولاتحفظ و تعلم و لاتعمل قلت : لاقوة الا بالله قال : حق منها ان تحب له ما تحب لنفسک و تکرده له ما تکره لنفسک و الحق الثانى ان تجتنب سخطه و تتبع مرضاته و تطیع امره و الحق الثالث ان تعینه بنفسک و مالک و لسانک و یدک و رجلک و الحق الرابع ان تکون عینه و مرآته و لیله و الحق الخامس ان لاتشبع و یجوع و لاتروى و تظماء ولاتلبس و یعرى و الحق السادس ان یکون لک خادم و لایکون لاخیک خادم فواجب ان تبعث خادمک فیغسل ثیابه و یصنع طعامه و یمهد فراشه و الحق السابع ان تبر قسمه و تجیب دعوته و تعود مرضه و تشهد جنازته و اذا علمت ان له حاجة تبادر الى قضائها و لاتلجاءه الى ان یسالکها ولیکن ان تبادر مبادرة فاذا فعلت ذلک وصلت ولایته بولایتک و ولایتک بولایته یعنى : مسلمان را هفت حق واجب بر مسلمان است . همه این حقوق واجب و لازم الرعایه است و اگر مسلمان ، یکى از آنها را مراقبت نکند، از حیطه دوستى و عنایت حق و اطاعت او خارج گردیده است و از عنایت حق متعال او را نصیبى نیست عرضه داشتم : فدایت شوم ، این حقوق را براى من ، توضیح فرما فرمود: اى معلى من نسبت به تو دلسوز و مهربانم ، مى ترسم که اگر بر آنها آگاهى یابى ، در حفظ و رعایتشان نکوشى و پس از علم به : حقوق در مل به آن ها همت نکنى گفتم : لاقوة الا بالله آنگاه فرمود: اما نخستین حق آن است که هر چه براى خود مى خواهى ، براى برادر دینیت نیز بخواهى وآنچه بر خود نمى پسندى ، بر او هم روان ندارى حق دوم آن است که از موجبتا خشم او بپرهیزى و اسباب رضایت خاطر او را فراهم سازى و از فرمانش سرباز نزنى سوم آنکه با نفس و مال و زبان و دست و پاى خود، یار و مدد کارش باشى چهارم آنکه چشم وآئینه و راهنماى او باشى پنجم آنکه تا او گرسنه وتشنه است ، خود را سیر و سیراب نسازى و تا او برهنه است ، بر خویشتن لباس میارائى ششم : آنکه خدمتگزار خود را فرمان دهى تا جامه اى او را بشوید، و خوارکش را آماده و بستر آسایشش را مهیا کند هفتم آنکه بهره او را در هر امر، نیکو معین کنى و خواهشش را بپذیرى و در بیمارى به عیادتش بشتابى و به هنگام مرگ بر تشییع جنازه اش حاضر شوى و اگر آگاه شدى که حاجتى دارد، خود در برآوردن نیاز او مبادرت ورزى و نگذارى که به اظهار حاجت خود، نزد تو مجبور گردد اگر اینگونه عمل و نسبت به حقوق یاد شده رعایت و مواظبت کردى به حقیقت شرط برادرى و اتحاد را به جاى آورده اى . و نیز از حضرت امام صادق علیه السلام مروى است که : من نفس عن مؤ من کربه نفس الله عنه کرب الاخرة و خرج من قبره و هو ثلج الفواد و من اطعمه من جوع اطعمه الله عن ثمار الجنة و من ساقه شربة سقاه الله من الرحیق المختوم یعنى : هر کس که غصه و اندوه قلب مؤ منى را مرتفع کند خداوند، اندوه آخرت را از او برطرف خواهد فرمود و با دل خشنود وقلب مسرور از قبر برخواهد خاست ، و هر آن کس که مؤ من گرسنه اى را خوراک دهد، خداوند، از میوه هاى بهشتى به او خواهد خورانید وهر کس که مؤ منى را به جرعه آبى سیراب کند، خدایش از رحیق مختوم سیراب خواهد کرد. شهید ثانى نورالله روحه از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرده است که المسلم اخوالمسلم لایظلمه و لایشتمه من کان فى حاجة اخیه کان الله له فى حاجته و من فرج عن مسلم کربه فرج الله بها عنه کربة من کرب یوم القیامة و من ستر مسلما ستره الله یوم القیامة یعنى : مسلمان ، برادر مسلمان است ؛ پس نباید که بر او ستم کند و به او ناسزا گوید هر کس که در رفع حاجت برادر دینى خود بکوشد، خدایش ‍ حاجت روا خواهد کرد و هر کس غمى از دل مسلمانى بردارد، خداوند، غمهاى قیامت را از دلش برخواهد داشت و هر کس که عیب پوش ‍ مسلمانى شود خداوند در قیامت ، پرده از کارش برنخواهد گرفت . برقى از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است که : من اخلص النیة فى حاجة اخیه المؤ من جعل الله نجاحها على یدیه و قضى له کل حاجة فى نفسه صدق الاصدق علیه السلام یعنى : آن کس که به خلوص نیت ، در رفع نیازمندى برادر مؤ من خود، بکوشد، خداوند آن حاجت را به دست او برآورده خواهد ساخت و نیز هر حاجت که در دل خود او باشد، روا خواهد فرمود. شعر: عبادتى نبود در جهان از آن بیشى که مرهمى نهد از لطف بر دل ریشى به زیر پاى تو جبرئیل بال فرش کند اگر پیاده شتابى به کار درویشى حضرت امام على بن الحسین علیهما السلام در حدیث خیط (364) پس از آنکه مراتب معرفت را باز گفت جابر پرسید: یابن رسول الله بعد از اکتساب این معارف کامله ، آیا ممکن است عملى موجب نقصان در اناسن گردد؟ فرمود: نعم اذا قصروا فى حقوق اخوانهم و لم یشارکوهم فى اموالهم و فى سر امورهم و علانیتهم واستبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنا لک تسلب المعرفة و تنسلخ من دونهم سلخا ویصیبهم من آفات هذه الدنیا بلایا هم ملا یطیقونه و لایحتمولنه من الاوجاع فى انفسهم و ذهاب مالهم و تشتت شملهم لما قصروا فى برا اخوانهم قال جابر: غممت و الله غما شدیدا و قلت : ما حق المؤ من على اخیه المؤ من ؟ قال علیه السلام : یفرح لفرحه و یحزن لحزنه اذا حزن و یتفقد اموره کلها فیصلحها و لایتغنم بشى ء من حطام الدنیا الفانیة الا واساه حتى یجریان فى الخیر و اشرف قرب واحد قلت : یا سیدى ، کیف اوجب الله کل هذا لمؤ من على اخیه المؤ من قال ؟ لان المؤ من اخ المؤ من من ابیه و امه على هذا الامر ولایکون اخاه الا و هو احبق بما یملکه فاذا کان من ابیه و امه و لیس یعرفه هذا فلیس له ان یملکه شیئا و لایورثه ولایرثه : قال جابر: قلت : سبحان الله و من قدر على ذلک ؟ قال : من یرید ان یقرع ابواب الجنان و یعازق الحور الحسان و یجمع معنا فى دار السلام قال الجابر: فقلت : هلکت و الله یاین رسول الله انى قصرت فى حوقق اخوانى و لم اعلم انه یلزمنى على هذا التقصیر کل هذا و لاعشره فانا اتوب الى الله تعالى یابن رسول الله ، مما کان منى من تقصیرى فى رعایة حقوق اخوانى المؤ منین یعنى : آرى اگر نسبت به حقوق برادران دینى خود کوتاهى کنند و آنان را در اموال خود، شریک و سهیم نسازند، و آشکار و نهان امر خود را با ایشان در میان ننهند و از مال و منال دنیا، تنها خود بهره گیرند به جرم آنکه در احسان نسبت به برادران خود تقصیر کرده اند، معرفت از آنان سلب و این لباس از اندام جانشان متنزع خواهد شد و آفات و بلاهاى این جهانى چنان بر ایاشن فرود خواهد آمد که تحمل نتوانند کرد و به دردهاى طاقت فرسا گرفتار و مال و منالشان نابود و جمعشان پراکنده خواهد شد، به جرم آنکه در احسان نسبت به برادران خود تقصیر کرده اند، جابر گوید: از سخنان امام به اندوهى گران در فاتادم و گفتم : اى پسر پیامبر خدا حق مؤ من بر برادر مؤ من خود چیست ؟ فرمود: آنکه به شادمانى او، شاد و در اندوه او اندوهگین باشد و با تفقد در کار او به اصلاح حال او پردازد و در هر سودى که از حطام این جهان فانى نصیب او گردد برادر خویش را نیز سهیم و شریک سازد و باوى به مواسات رفتار کند تا آنجا که در هر حال متحد بوده و در نیک و بد روزگار از یکدیگر جدا نشوند گفتم : اى مولاى من ، چگونه است که خداوند این حقوق را براى برادران مؤ من مقرر فرموده است ؟ فرمود: مؤ من هرگاه با ولایت ما باشد، همچون برادر ابوینى نسبت به مؤ من دیگر است و در مال بادر خود حق تصرف خواهد داشت لیکن برادر ابوینى هرگاه به این ولایت معتقد نباشد حق نیست که چیزى به او بدهند، نه ارث به او مى رسد و نه از او مى تواند ارثى ببرد. گفتم : سبحان الله ، چه کسى را توانائى رعایت این حقوق هست ؟ فرمود: آنکس را که آرزوى کوفتن درهاى بهشت و معاشرت با حورالعین در دل باشد و بخواهد که در دارالسلام با ما همنشین گردد. جابر گوید: گفتم : اى پسر پیامبر خدا، پس من به هلاکت و تباهى فور افتاده ام زیرا که در حق برادران ایمانى خود تقصیر کرده و نمى توانستم که به مجازات این تقصیر به احوالى که فرمودى و یا به ده یک آن گرفتاریها مبتلا خواهم شد اینک من از تقصیرات خود در حق آنان ، به پیشگاه خداوند متعال توبه و انابه مى کنم . شعر: اینکه گاهى مى زدم بر آب و آتش خویش را روشنى در کار مردم بود مقصودم چو شم خوشه چین خرمن اخلاص خود کن خلق را نخل بى بر ابر بى نم بحر گوهر مباش این روایت از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است : ما من عبد یمتنع من مونة اخیه المسلم و السعى له فى حاجة قضیت اولم تقض الا ابتلى بالسعى فیا یاءتم علیه و لم یوجر یعنى : بنده اى نیست که از کمک و مساعدت برادر مسلمان خود، امتناع ورزد و در انجام حاجت او نکوشد، مگر آنکه بکوشش در معصیت دچار شود و بهره اى هم از آن نخواهد برد. ریاکارى و سالوس جمیع علماى اسلام ، رضوان الله علیهم ، به بطلان عبادتى که ذره اى ریا در آن یافت شود فتوى داده اند به سابقه این امر، در انزوائى که در کوه گراخک از توابع ارض اقدس مهشد روضى دست داد از خیالم گذشت که موضوع ریا وریاکارى را رسیدگى و شناعت وفضاتح آنرا در ضمن تشبیهى روشن کنم وچون به مصداق روایتى که از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام رسیده است که فرموده اند: مطالب مشکل را با امثله بهتر از سایر طرق مى تواند توضیح داد و تفهیم کرد به ذکر مثال زیر مبادرت مى ورزم : به نظر آوریم که پادشاهى فرمان دهد از میان زنان و دختران سرزمینى که مردمانش به زیبایى مشهورند، دخترى را در کمال وجاهت و نهایت سلیقه وطبع خوش براى خدمت خاص او انتخاب کنند و به حضورش آورند ماءموران ، پس از کوشش و جستجوى فراوان ، دخترى را با همه جمال وککمال ، و با صرف مخارج بسیار انتخاب کنند واو را به کجاوه زرین بنشانند و در میان گورهى از خدم و حشم و محافظان از منازل عدیده عبورش دهند و به کاخ با شکوهى مجهز به لوازم شاهانه فرود آورند و خدمتگزارن براى آسایش و اقسام خوراک و شیرینى را فراهم آورند و در خدمتش دست ادب بر سنه نهند استادان هر فن انواع هنرها ورقص و آواز و موسیقى را به دخترک بیاموزند. پس از اینهمه تلاش ، هنگامى که دختر شایسته محضر پادشاه شد، اندام او را پس از شستشو با عطرهاى گرانبها خوشبو سازند و مشاطه ها براى زیبایى او اهتمام ورزند سپس او را با لباسهاى حریر و دیبا وجواهرهاى گرانبها بیارایند. آنگاه محفلى با حضور بزرگان قوم آماده کنند و حجله اى پر از عطر و نور براى پادشاه و دخترک بیارایند و در آن شب زفاف همه در انتظار مقدم شاه باشند که ناگهان دریابند اثرى از دخترک در حجله نیست ، پس از جستجو و تلاش فراوان در منتهاى حیرت وى را در طویله اى پیدا کنند که بایکى از چهارپاداران خلوت کرده و با آن زیبایى و لباس و آرایش دل به خربنده اى خوش کرده باشد. حیرت بیشتر مى شود که اگر از وى بپرسند: تو با چنین رنگ و بو و کمال ، و باآن که شاهى در انتظار تو بود چه شد که به این ذلت تن در دادى ؟ و جواب بشنوند که : کسى مرا وسوسه کرد که اگر با این مرد طرح دوستى افکنم هر زمان که به چیزى از انبار نیازمند شوم بى درنگ حاجتم را روا میکند و با این زیبایى و جلوه اى که دارم در چشم این مرد قدر و منزلت فراوانى خواهم یافت ، وى به شاءن و شوکت من ایمان خواهد آورد، و در هر مجلس و محفلى از من توصیف و مرا ستایش خواهد کرد بر اثر این وسوسه ها بود که من با او خلوت کردم . حال مى فهمیم که قدر و قیمت این دختر در نظر حاضران و ارزشش نزد پادشاه تا چه حد سقوط مى کند و بى عفتیش تا چه حد بر همه روشن مى شود وعذر بددتر از گناهش او را تا چه پاى حقیر و اندک مایه خواهد کرد. باى اى عزیز حال ریاکار کم از حال آن دخترک نیست پروردگار عالم او را از کتم عدم به وجود آورد، و به مفاد خمرت طینة آدم بیدى اربعین صباحا یعنى : گل آدم را به دست قدرت خود، چهل بامداد بسرشتم ثم سواه و فنخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلا ما تشکرون (365) یعنى : سپس خداوند اورا بیاراست و از روح خود رد کالبدش دمید و براى شما آمیان شنوایى و بینایى و دلها قرار داد اما کمتر این نعمت ها را سپاس مى گزارید. به مفهوم کلمات مبارکه فوق خداوند متعال خمیر مایه آدم را به دست قدرت خود، چهل روز بسرشت و او را آرایش تمام داد پس از صورت بندى او در کمال ممکن از روح قدسى خود در او دمید و به و گوش و چشم و قلب که مدار تکمیل و تکامل انسان است ، مرحمت فرمود که به واسطه گوش ، گفتار حق و سخن حکمت آمیز آموزگاران بشر و علماء را بشنود، و به چشم ، در آثار عظمت پروردگار بنگرد و شنیده ها را با دیده ها تطبیق دهد و با قلب خودکه تعبیر دیگرى از قواى عاقله و درا که آدمى است ، به تفکر و تدبر بپردازد و نشانه ها و آثار و آیات حق راتشخیص دهد که ... ان فى ذلک لآیات لقوم یعقلون (366) یعنى : در این عجایب و شگفتى ها آفرینش : نشانه هایى براى خردمندان است . خلاصه آن که پروردگار عالم ، انسان بیچاره را به مضمون آیه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم (367)بیافرید، و خود پس از این خلقت عجیب و غریب فرمود: فتبارک الله احسن الخالقین (368) و روح او را از عوالم مختلف به نشاءه این جهانى آورد و به صلب پدر منتقلش کرد و پس از آن در رحم مادر قرار داد و استقرارش داد و به مفاد اخبارى که در زمینه حمل و ولادت رسیده است ملائکى را مستحفظ فرمود تا از شر شیاطینى که در صدد آزار جنینى و یا سقط آن و یا ایجاد امراضى از قبیل خبط و جنون در او هستند، نگاهش دارند. با تولد نوزاد، در مادر به امر حق ، چنان بر او مهربان مى گردد که در مقام پرورش و پرستاریش از هیچ فداکارى دریغ نمى ورزد و از شیره جان خود به او مى نوشاند و شبها به خاطر استراحت کودک ، از خواب و آسایش خود چشم مى پوشد. قلب پدر نیز به فرمان حق تعالى ، نسبت به طفل رقت مى گیرد. پروردگارا عالم پدر کودک را به کارهاى سخت و سنگى وا مى دارد تا مایحتاج فرزند را از این طریق فراهم آورد و آسایش و آرامش او را تاءمین کند. گذشته از پدر ومادر ملائک وخدامى از سوى حق ماءمور جوانب مختلف وجود او هستند. ابرو و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى همه از بهر تو سرگشته وفرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبرى و آتاکم من کل ما ساءلتموه (369). گر نویسم شرح او بى حد شود مثنوى هفتاد من کاغذ شود پس از آن انبیاء کرام را مبعوث فرمود تا طریق معرفت و عبادت به او بیاموزند. هوالذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم ، و یعلمهم الکتاب و الحکمة (370) و این سلسله جلیله براى تربیت و تزکیه و تعلیم آدمى ، رنج فراوان بردند و خون دلها خوردند علاوه دانشمندان در راه تعلیم او زحمتها بر خود هموار کردند تا او به مثل خواندن و نوشتن بیاموزد، و پیوسته به فراوانى کوشیدند، تا احکام شرع خداوندى را از منابع آن ، استخراج و به او تفهیم کنند تا قابلیت عبادت در وى پیدا شود تازه اینها برخى از نعمى است که پرورگار عالم براى تکمیل انسان به اوعنایت فرموده است : و ان تعبداو نعمة الله لاتحصوها (371) و به مفاد آیات و احادیث مقصود از آفرینش آدمى و آنهمه نعمت و رحمت ، معرفت و بندگى بندگان نسبت به ذات مقدس بارى تعالى است که کنت کنزا مخفیها فاحببت ان ا عرف فخلقت الخلق لکى اعرف (372) و یا بن آدم خلقت الاشیاء، لاجلک و خلقتک لاجلى (373) و ما خلقت الجن و الانس الا(374) لیعبدون و اینک براى آنکه قابل مجلس انس حضرت حق گردد، پروردگار از آسمان آب پاک و پاک کننده فرو فرستاد انزلنا من السماء ماء طهورا (375) تا آدمى خود را از کثافات ظاهرى و باطنى ، پاک و طاهر سازد، و پلیدى حدث وخبث را از خویشتن بزداید و زان پس ، در مقام نماز، در محراب پرستش حق بایستد و در خبر است که هفتاد صف از ملائک پشت سر نمازگزارى که در آغاز اذان و اقامه گفته باشد مى ایستند و به او اقتدا مى کنند. بارى فرشتگان مستحفظ و ملائک موکل نماز براى بالا بردن عبادت بنده نمازگزار حضور مى یابند، که ناگهان قلب این نمازگزار بیچاره که پس از انجام آن مقدمات و ذکر تکبیرات به نماز داخل شده است متوجه فلان و بهمان و یا عمر و زید ناتوانتر از خود مى گردد. به طمع جلب منفعتى یا به خیال خام آنکه در محافل و مجالسى تعریف و ستایشش کنند از حضرت حق ، جل وعال غافل مى شود و در اندیشه جلوه دادن عبادت خود مى افتد. اینکه به وضوع تمام مى توان این نمازگزار غافل را شناخت و از فصاحت کارش آگاه شد رسوائى چنین کسى ، نزد ملائک آسمان ، هزاران بار بیش از فضیحت آن دختر است در وقتیکه پرده از روى عمل شنیعش فرو افتاد. ذلت وخفت این نمازگاز نزد حق تعالى بسیار افزونتر از ذلت و خفتى است که به آن دختر، در پیش پادشاه مى رسد زیرا که هر چه غیرت بیشتر باشد قهر وغضب وتنفر افزونتر خواهد بود. روایات فراوانى در سرزنش نمازگزارى که حضور قلب نیابد وارد گردیده است ، تا چه رسد به آن کسى که در نماز خود ریا و سالوس کند و در صدد ظاهر سازى و خویشتن آرایى نزد مردمان برآید. در حدیثى قریب به این مضمون آمده است که چون نمازگزارى بى حضور قلب آیه اى قرائت کند، خطاب آید: اى بنده من اگر تو با من سخن مى گوئى پس دلت در کجاست ؟ و به همین منوال ، در دفعات دوم و سوم ، سرزنش مى شود و چون به جمله مبارکه ایاک نعبد و ایاک نستعین رسد وخاطر به حق تعالى معطوف نسازد و اندیشه در پیشگاه پروردگار، متمرکز نکند، نمازش به خود او مردود مى شود، چون لایق پذیرش حق نخواهد بود. نیز در روایتى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره کرسى که در حالت نمازروى به جانب چپ وراست مى گرداند فرمود: اما یخاف ان یحول الله وجهه وجه حمار یعنى این مرد نمى هراسد که خداوند بر اثر این عمل صورت او را چون صورت دراز گوش برگرداند؟ و از اینجا مى توان دریافت که وضع کسى که درحالت نماز ریا مى کند، به درجات بدتر از آن کسى است که فقط صورت خود را از قبله منحرف ساخته است ، زیرا ریا کار نعم پروردگار را کفران کرده است و در حال مناجات حق که به مفاد حدیث شریف المصلى یناجى ربه یعنى : نمازگزار در حال مناجات با پروردگار خویش است ، از یاد خدا غافل شده است و به بنده اى زبون تر از خود متوجه گردیده است . بى شک شایسته تر است که خداوند، وجه قلب نمازگزار ریاکار را به شکل خوک و میمون بگرداند بلکه سزاوار است که اگر کسى در حال نماز از یاد خدا غافل شود، در همان نخستین بار، به صورت حمار مسخ گردد و آن تکرار خطاب و اکتفا به سرزنش بنده غافل ، به مقتضاى رحمت وسیعه الهى است . اندر این امت نبد مسخ بدن لیک مسخ دل بود اى ذو فطن چون دل بوزینه گردد آن دلش از دل بوزینه شد خار آن گلش گر هنر بودى دلش را ز اختیار خوراکى بودى ز صورت آن حمار آن سگ اصحاب خوش بد سیرتش هیچ بودى منقصد زان صورتش مسخ صورت بود اهل سبت را تا ببینند اهل ظاهر کبت را سبحانه من رحیم ما ارحمه و لیکن اشهد انک ارحم الراحمین فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبین فى موضوع النکال و النقمة در جلد اول کتاب بحارالانوار از حضرت ابوعبدالله سلام الله علیه روایت شده است که فرمود: حضرت موسى علیه السلام : همنشنین داشت که علم ودانش فراوانى به او تعلیم کرده بود. وقتى از آن حضرت اجازه خواست ، تا به دیدار خویشن خود برود موسى علیه السلام به او فرمود: در این سفر، احتیاط فراوان کن ، مباد که دلت به دنیا متمایل گردد و مباد که علمى را که خداوند متعال به تو مرحمت فرموده ضایع وتباه سازى و حق آن را رعایت نکنى ، و به دنیا فریفته و آلوده شوى و روى به سوى غیر حق تعالى آورى . گفت : امید است که به خیر و خوبى این سفر بگذرد. اما مدتى گذشت و خبرى از او نرسید و کسى هم از وى سراغى نداشت تا آنکه روزى حضرت موسى از جبرائیل جویاى حال آن مرد شد. گفت به صورت بوزینگان مسخ شده و هم اکنون ریسمان بر گردن بر در این خانه ایستاده است ، موسى از شنیدن آن خبر متاءثر شد و در محراب عبادت خود، با عجز و زارى ، نجات او را از درگاه خداوند متعال درخواست کرد لیکن از جانب حق ، خطاب شد: اى موس ، اگر آنقدر دست به دعا بردارى که از پیکرت جدا شود، اجابت نخواهم کرد، زیرا که این مرد با توجه به غیر من و میل و رغبت به دنیا، علمى که به او کرامت کرده بودم ضایع و تباه ساخته است . در احوال شیخ ابوالعباس جوالیقى نوشته اند که : وى در آغاز مردى جوال باف بود روزى وقت عصر با شاگرد خود، حساب جوالهاى خویش مى کرد و یکى از آنها در آن میان ناپدید مى نمود. اما چون به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد که آن جوال را به چه کسى داده است پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گم شده ، آگاه ساخت . شاگرد گفت : اى استاد، نماز مى گزاردى یا پى جوال مى گشتى ؟! استاد از سخن شاگرد خود، به خود آمد و دست از دنیا کشید و به تهذیب خویش همت گماشت ، تا آنکه آخرالامر در زمره اولیاء الله درآمد، و به آن پایه رفیع نائل گردید. بدان اى عزیز که این مطلب اختصاص به نماز ندارد و در مودر سایر عبادات مثل حج و زکات و روزه به همین منوال است ، و آنچه گفته شد از باب مثال بود. اللهم ارحمنى اذا انقطعت حجتى و طاش لبى و کل عن جوابک لسانى فانک یا رب ثقتى فى یوم القیامة و ان لاتنصب لى میزانا و لاتنشرلى کتابا و لکن ان جاوا ملائکتک بهذا الکتاب و اتوه بیدى و قالوا الى اقرا کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا فویل لى ثم ویل لى ثم ویل لى ان تدرکنى رحمتک الواسعة التى وسعت کل شى ء یا من ازمة الامور طرا بیده و مصادرها عن قضائه لاحول و لاقوة الا بک ، فانى اساءلک کما ساءلک ولیک على بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه ، الهى بک علیک الا الحقتنى بمحل اهل طاعتک و المثوى الصالح من مرضاتک فانى لااقدر لنفسى دفعا و لااملک لها نففا فاءساءلک بکرم وجه ولیک ان لاترد دعوتى یا ارحم الراحمین کتب هذه الاحرف بیده الفانیة مؤ لفه الفانى الجانى حسنعلى بن على اکبر الاصفهانى حین اقامتى بجبل کراخک من توابع ارض المقدسة الرضویه على ساکنها الف الف تحیة فى 18 شهر شعبان سنه 1331 غرض نقشى است کز ما باز ماند که هستى را نمى بینم بقائى مگر صاحبدلى روزى برحمت کند در حق درویشان دعائى عجب و خودبینى عجب نیز یکى از حالات خطرناک در طریق عبادت و بندگى و کمال است . عجب در حقیقت ، آن است که آدمى خود را در انجام امور خیر و عبادات مستقل تصور کند و به سبب عمل صالحى که احیانا از او صادر مى گردد، خویش را از پروردگار عالم طلبکار بداند و بر او منت گذارد و توفیق و عنایت حق را که در واقع ، سبب بروز اعمال خیر از بنده مى شود، فراموش ‍ کند که : ولو لا فضل الله علیکم و رحمة مازکى منکم من احد ابدا ولکن الله یزکى من یشاء (376). یعنى : اگر فضل و رحمت خداوندى شامل حالتان نمى گردید، هیچ یک از شما نمى توانست به تزکیه و تهذیب خود، دست یابد و این خداوند است که هر کس را بخواهد مهذب و منزه خواهد فرمود. نیز فرمود: یمنون علیک ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان (377) یعنى : اینان بر تو منت مى گذارند، که مسلمان شده اند. بگو به آنان که به خاطر مسلمان شدن ، بر من منت منهید که در حقیقت ، خداوند است که در هدایت شما به مراحل ایمان بر شما منت مى گذارد. آرى اى عزیز، ریا و عجب دو عقبه کؤ ود (378) در راه بندگان به شمار مى رود. گرچه سمعه (379) نیز حالتى مخاطره آمیز است ، لیکن خطر آن دو از این یکى بیشتر و مبارزه با آن دو حالت ، سنگین تر و دشوارتر است . اینک براى آنکه بیچارگى و فضاحت حال گرفتاران عجب ، روشن تر شود، به ذکر مثالى مى پردازیم : تصور کنیم ، که بنده خانه زاد پادشاهى مورد عنایت واقع گردد و سلطان در مقام تربیت وتعلیم او استادان و مربیان زبردست بگمارد و پس از آنکه به انواع علوم و فنون تربیت و هنر آراسته شد، کاخى با شکوه و لوازم زندگانى مجلل و اسباب آسایش و لذت براى او آماده فرماید و او را در مورد دربار سلطنت ناظر خویش قرار دهد و فرمان او را در کارها نافذ سازد و املاک و ضیاع و عقار و خدم و حشم را تحت امر او گذارد. لیکن این بنده ، پس از مدتى الطاف و مراحم پادشاه خود را فراموش کند و در قدرتى که به اراده سلطان ، به او تفویض گردیده ، دچار اشتباه شود واین اقتدار و توانائى را از آن خود تصور کند و بپندارد که آنچه مى کند به نیروى خود مى بخشد و از یاد ببرد که نفوذ و نیروى او از اراده ولینعمت اوست وگرنه وى با دیگران تفاوتى نداشت و این سایه لطف شاه است که چنین توانائى و عزتى به او ارزانى داشته ست و از سر غفلت و بى خبرى و با این توهم باطل ، خود را طلبکار سلطان بداند و در برابر مخارجى که کرده است و چیزى که داده است انتظاراتى داشته باشد. این مثل ، درست مناسب حال آن بنده اى است که به حول و قوه و به توفیق و مرحمت حق ، عبادت با انفاقى کرده باشد، در صورتیکه او بنده اى بیچاره و بدون قدرت است . ... عبدا مملوکا لایقدر على شى ء (380) و پروردگار از راه لطف به او کرامت ها کرده و نعمت ها بخشیده است و آتاکم من کل ما ساءلتموه و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها (381) و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده (382). اکنون بنده غافل مى پندارد علم و دانشى که از آن بهره مند شده ، به خواست و نیروى خود او بوده است ویا اگر انفاقى کرده است از مال خود کرده است و اگر به ترک معصیتى توفیق یافته است به اراده مستقل خودش بوده است بیچاره نمى اندیشد که ... ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى ... (383) که فرزندان آدم ، مجبول بر شهوت و غضب و سرشته به هوى و هوسند آخر، صاحب شهوت و غضب را با عبادات خداوند چکار و نفس اماره کجا و پرستش و بندگى حق تعالى واخلاق حمیده کجا! تازه با این فقر ذاتى و گرفتارى در چنگال نفس ، در عبادات و اعمال صالحى که احیانا و به توفیق حضرت بارى از او صادر مى شود، دچار عجب شده است و در ازاء آنها از خداوند خو چه انتظارات و توقعاتى دارد! متوقع است که سراسر بهشت در برابر نماز و روزه ناقص به او اختصاص یابدو اگر بخواهند دیگرى را هم به بهشت داخل کنند، باید از وى اجازه گیرند: نشنیده اى که گاهى گفته مى شود: بهشتى که تو در آن باشى ، من دوست نمى دارم نیز بسیار است که یکى بر دیگرى منت مى نهد که فلان گرفتارى تو رارفع کردم وبراى تو چنین و چنان کارى انجام دادم غافل از آنکه وى از خویشتن نیرو و اراده اى ندارد و اگر کارى کرده به خواست و توفیق حق بوده است . بیچاره نمى داند که حتى نانى که مى خورد و لباسى که مى پوشد، همه از الطاف خدا است و به طور کلى بود و نبود این جهان از اوست . به توفیق و رحمت اوست که در کسى کمالى حاصل مى شود. و به یمن احسان اوست اگر آدمى توفیق انجام خیرى مى یابد. و در حدیث قدسى است که یا بنى آدم ، انا اولى منک بحسناتک منک یعنى : اى فرزند آدم ، در کار خیرى که انجام مى دهى من از خود تو اولى هستم یعنى ارتباط و انتساب آن عمل صالح به خداوند، بیش از نسبت آن با بنده است وینز فرمود: ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک یعنى : آنچه از خوبى به تو رسد از جانب حق تعالى است و بدیها از نفس تو به تو مى رسد. اگر مولا کسى را به حال خود وا گذارد و در مقام تربیتش برنیاید، به بیراهه خواهد افتاد، و جزء اراذل و اوباش در خواهد آمد مگر داستان بلعم باعور و برصیصاى عابد را نشنیده اى که با آن مقام و منزلت که بظاهر داشتند، در اثر عجب و خودبینى ، لطف ورحمت حضرت حق تعالى از آنان منقطع گردید و به آن پریشانى و رسوائى افتادند. چه نیکو سروده است سعدى : که با نفس و شیطان برآید به زور؟ مصاف پلنگان نیاید ز مور جهان آفرین گر نه یارى کند کجابنده پرهیزگارى کند نخست او ارادت به دل در نهاد پس این بنده بر آستان سر نهاد گر از حق نه توفیق خیرى رسد کى از بنده خیرى به غیرى رسد زبان را چه بینى که اقرار داد ببین تا زبان را که گفتار داد چه اندیشى از خود که فعلم نکوست از آن در نگه کن که توفیق اوست برد بوستانبان به ایوان شاه به نوباوه ، گل هم ز بستان شاه چو آید به کوشیدنت خیر پیش به توفیق حق دان نه از سعى خویش توقائم به خود نیستى یک قدم ز غیبت مدد مى رسم دم به دم بسر پنجگى کس نبرده است گوى سپاس خداوند توفیق گرى لوازم وجود از ذره تا به خروار و از قطره به قنطار، همه عکس وجود حق است و خلق بیچاره معدوم صرف وهر عزت و حرمتى که بنده در پیشگاه بارى تعالى و یا در میان مخلوق ، حاصل کند از اثر نعمت اوست . روشن است که اگر خداوند متعال آدمى را سمع و بصر نداده بود، هرگز توانایى تحصیل دانش و بینش نمى داشت و اگر او را قوه ناطقه عطا نمى فرمود: در زمره حیوانات محسوب مى شد و اگر بنده ، نیستى وفقر و عبودیت خویش را در برابر پروردگار بشناسد، هر قدر هم که درجه اعتبارش ‍ بالا گیرد و به هر مقدار که عبادت و خدمتش افزون شود، درجه خاکسارى و احساس ذلت و خوارى و خضوع و افتادگیش در آستان قدس حق تعالى افزوده مى گردد تا چه رسد به آنکه عبادت خود، مغرور گردد و به عجب و خودبینى افتد و یا از مشاهده بنده بیچاره اى که به معصیتى مبتلا شده است خویش را منزه و برتر یابد. تمام عجب بنده ناشى از غفلت او از فقر و نیستى و عدمیت خویش است . در خبر است که حضرت ایوب ، على نبینا و آله و علیه السلام ، پس از آنکه به مصیبت ها و آزمایشهاى سخت گرفتار شد گروهى به دیدار او رفتند، چون به نزدیک وى رسیدند، مرکب یکى از ایشان برمید و از جاى بشد با شگفیت به هم نگریستند که این چه بلائى است که ایوب به آن دچار گردیده است ! چون نزد آن حضرت بنشستند، کسى گفت : اى پیامبر خدا، این بلا و ابتلا ناچار به سبب معصیتى است که ارتکاب آن را از دیگران ، پنهان نگاهداشته اى توقع داریم آن عمل زشت را بازگوئى تا ما خود را از آلودگى به آن دور داریم . ایوب فرمود: خدا داناست که طعامى نخوردم مگر آنکه یتیم یا فقیر و بیچاره اى را با خود شریک ساختم و در میان دو عبادت که ماءمور انجام یکى از آن دو بودم ، دشوارترین را انتخاب مى کردم . در میان آن گروه ، جوانى با معرفت بود و گفت : اى مردم ، واى بر شما، پیامبر ارجمند خدا را متاءثر و متغیر ساختید و او را به افشاء راز عبادات خود که سرى میان او و خدایش بود وادار کردید. خلاصه ، ایوب با تاءثر خاطر از ماجبرا به محراب رفت و به زارى گفت : خداوندا اگر مجلسى به محاکمه مقرر مى داشتى در پیشگاه تو، حجت خود را ابراز مى کردم آنگاه ابرى پدید آمد و پروردگار متعال در آن به تکلم درآمد که : اى ایوب ، حجت خود را بازگو که هم اکنون آن مجلس که تمان داشتى آماده است ایوب عرضه داشت : پروردگارا تو خود مى دانى که پیوسته در میان اوامر تو، دشوارترین آنها را انتخاب کرده و انجام مى داده ام ، و همواره به حمد وشکر و تسبیح تو اشتغال داشته ام . در آن وقت ، از ابر، با هزاران زبان ندا، آمد: اى ایوب ، با آنکه مردم درغفلت و بى خبرى بودند، چه سبب شد که تو در آن زمان به حمد و سپاس و عبادت مى پرداختى ؟ مگر تو را با باقى مردمان چه تفاوتى بود؟ جز آنکه توفیق و لطف ما شامل حال تو گردیده بود و گرنه تو نیز با این خلق غافل هم جنس و هم شرست بودى و طبعا تو نیز باید که مانند آن در غفلت خویش غوطه مى خوردى : اى ایوب ، به چه سبب تو در میان خلق گمراه و گناهکار، در اندیشه ذکر خدا و تسبیح و تقدیس و عبودیت او شدى ؟ آیا سببى جز دستگیرى ومرحمت ما در کار بوده است ؟ حال کارى را که از ما و به توفیق ما بوده ، بر ما منت مى گذارى ؟ این ماییم که شایسته منت گذاردن بر تو هستیم ، ایوب بى درنگ ، مشتى خاک از زمین برگرفت و و بر دهان خود افکند وعرضه داشت : خداوندا، به هر عقابى که فرمائى سزاوارم و به هر مکافات که کنى مستحقم آرى تو بودى که توفیق طاعت دادى و توئى ولى توفیق . اگر انسان به مطیالب بالا التفات کافى مبذول دارد، هیچگاه عجب بر او عارض نمى گردد بلکه هر چه معصیتش کمتر و طاعت وعبادت و انقیادش ‍ بیشتر شود، لذت و انکسار او در پیشگاه حق افزونتر خواهد شد. مرحوم فیض کاشانى قدس سره در ذیل آیه شریفه و اذا ساءلک عبادى عنى فانى قریب (384) نقل کرده است که وقتى امام صادق علیه السلام آیه شریفه امن یجیب المضطر اذا دعاه ... (385) را تلاوت مى کرد، کسى پرسید: چگونه است که دعاى ما در پیشگاه خداوند به هدف اجابت نمى رسد،؟ امام فرمود: انکم تدعون من لاتعرفون و تساءلون مالاتفهمون فالاضطرار عین الدین وکثرة الدعا مع العمى عن الله من علامة الخذلان ، من لم یشهد ذلهة نفسه وقلبه وسره تحت قدرة الله حکم على الله بالسؤ ال و ظن ان سؤ اله دعاء والحکم على الله من الجراءة على الله یعنى : شما خدائى را مى خوانید که به او معرفت ندارید، یعنى صفات جلال و جمال حق را نمى شناسید، و نفهمیده چیزى را از او مى خواهید، (یعنى بسا چیزها که به دعا از پروردگار مى خواهید در حالیکه ضرر و خسران شما در آن است ) پس از آن فرمود: اضطرار و احساس درماندگى عین دین است لیکن دعا و خواهش بسیار باعدم معرفت حق ، علامت خذلان و رسوائى است آنکس که ذلت نفس و قلب و ضمیر خود را در زیر فرمان خداوند احساس نمى کند. در خواهش و دعاى خود در حقیقت به خدا دستور و فرمان مى دهد و بدیهى است که چنین عملى تجرى و تجاسر در پیشگاه بارى تعالى محسوب مى گردد، چنین مردمى ، اعمالشان از همه کس زیان بارتر است و مشمول این ایه شریفه اند قل هل ننبئکم بالاخرسین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (386) یعنى : آیا آگاهتان کنم از آنها که اعمالشان از همه زیان بارتر است ؟ کسانى که سعیشان در حیات دنیا گم و تباه گردیده است و به پندار خود، کارى درست انجام داده اند. بس کسان کایشان عبادتها کنند تا به رضوان و ثواب آن رسند خود حقیقت معصیت باشد خفى بس کدر کانر تو پندارى صفى این بیچارگان نیز گمان مى کنند که توفیق عبادت یافته وقرب به حق حاصل نموده اند، در حالیکه دعاى آنا که با عدم معرفتشان همراه است اسباب بعد و دورى از پروردگار و رحمتش گردیده است . بالعلم یدرک کلب خساسته ما لیس یدرکه الانسان لو جهلا معلم الکب حل فى ذبیحته و جاهل الذب فى افساده عملا یعنى سگ شکارى آموزش دیده با همه پستى خلقت و طنیت ، در کار خود بر انسان جاهل برترى و رجحان دارد، زیرا که سگ تعلیم گرفته شکارى هرگاه صید خود را هلاک کند و صیاد نتواند او را زنده دریابد، گوشت چنین شکارى حلال است در صورتیکه خوردن گوشت ، حیوانى که به دست انسان جاهل ، بر خلاف موازین شرعى ، ذبح شده باشد حرام و معصیت است . در مقام عبادت نیز دعاى آن کس که از معرفت حق دور و مهجور است نه تنها موجب قرب او نمى گردد، بلکه اسباب بعد و دورى و باعث خذلان وى نزد پروردگار متعال خواهد شد. امام علیه السلام در روایت یاد شده فرمود: آن کس که به هنگام دعا، ذلت نفس و ذلت قلب و ذلت باطن خویش را در برابر حق تعالى درک نکند، به حقیقت در دعاهاى خود، به پروردگار دستور مى دهد و خود مى پندارد، که سؤ ال و خواهش و دعا است و فرمان دادن به خداوند جل و جلاله کاشف از جراءتو جسارت بنده نسبت به حضرت اوست . بنابراین ، بنده خدا باید که در دعا به ذلت هاى سه گانه خود، متوجه و معترف باشد. فى المثل هر چند که فرضا گناه و معصیتى از او سر نزده است باز هم ملتفت ذلت نفس خویش باشد؛ زیرا که لازمه طبیعت نفس آدمى گناه و معصت است و اگر توفیق ترک آن دست داده باشد آنرا اثر لطف حق داند و همچنین به ذلت قلب که همان اخلاق رذیله و صفات ناشایسته است ، متذکر باشد و چنانچه این اخلاق و صفات مانند بخل و نفاق و حسد از قلب او بیرون رفته ، و به اخلاق و صفات حمیده و پسندیده متخلق است باید که این آراستگى را از مشیت پروردگار و توفیق و عنایت کردگار بداند که گفته اند: الظم من شیم النفس فان ترى ذاعفة فلعلة لاتظلم یعنى : ظلم و ستم کارى ، خوى و طبیعت نفس انسانى است . حال اگر بینى کسى از جور جفا خودارى مى کند، بى شک علتى او را از این خورى زشت دور کرده است و این سخن به منزله آن است که گفته شود: طبیعت کژدم ، گزیدن و آزار رساندن است ؛ حال اگر عقربى با نیش خود، موجب آزار نمى گردد، بى شک ، سببى مانع فعالیت این غریزه شده است . همچنین کسى است که با وجود طبیعت ستمگر از ظلم پرهیز کند، یا از عکس العمل دنیوى نسبت به ظالم و امکان انتقام هراس دارد یا از مکافات اخروى ان به وحشت افتاده است والا لازمه نفوس ظلم است . مرتبه نفس ‍ که مرتبه اول بود مرتبه عوام و مرتبه قلب مرتبه خواص است . یعنى خواص ‍ نیز باید بدانند که اخلاق حمیده آنها از خودشان نیست مرتبه سوم یا ذلت سر و باطن ، مرتبه مخلصین است . در این مرتبه که عبادت محضا الله بوده و از ناحیه خود اوست ، بله کرامت و عنایتى است از سوى خداوند وهاب و به رحمت خاص اوست که باطن بنده از خیالات فاسد و آنچه جز رضاى حق است ، صافى و مهذب مى گردد. نجاست چون در این عالم چهار است طهارت کردن از آن هم چهار است اول پاکى بود ز احدیت و انجاس دوم از معصیت وز شر وسواس سوم پاکى سر است از غیر که با آن آدمى همچون بهیمه است چهارم پاکى سر است از غیر در این جا منتهى مى گردد سیر هر آنکو کرد حاصل این طهارت شود بى شک سزاوار مناجات تو تا خود را به کلى در نبازى نمازت کى شود، هرگز نمازى چو ذاتت پاک گردد از همه شین نمازت گردد آنگه قرة العین پس بنده خدا در هر مرتبه اى که هست ، باید ذلت خود را بشناسد، و به آن توجه داشته باشد و گرنه دعا و عبادتش آلوده است و تنها با التفات به این ذلت و انکسار است که آدمى از شر عجب رها مى شود و گاه شدت این حالت تا بدانجا مى رسد که بنده ، خود را لایق مناجات نمى بیند و اشاره به همین حال است که این جمله از دعاء مناجات الذاکرین که عرضه مى دارد الهى لولا الواجب من قبول امرک لنزهتک عن ذکرى یعنى : بار خدایا اگر ذکر خود را بر من واجب نفرموده بودى (و به مفاد ایه شریفه یا ایهاالذین امنوا اذکروا الله به اینکار فرمان و دستور نداشتیم از ذکر تو خوددارى مى کردم و خویش را با آنهمه کثافت و آلودگى ، لایق ذکر تو که مستجمع همه خوبیها و آراسته به همه کمالاتى نمى دانستم . هزارمرتبه شویم زبان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن کمال بى ادبى است گویند روزى در یکى از بلاد کفر، جمعى بر سر یک تن اجتماع کرده و او را به شدت مى زدند اما آن مرد نه سخنى مى گفت و نه اعتراضى مى کرد بلکه سر خجلت به زیر افکنده و با بردبارى صدمات آن گروه را به جان مى پذیرفت . پس از ساعتى که از زدن او خسته شدند، مرد، شرمگین راه خود را در پیش ‍ گرفت کسى از سبب این ماجرا از پرسید: گفت در میان ما بت پرستان ، رسم چنین است که هرگاه کسى بخواهد نام بت بزرگ را بر زبان آورد، باید که دست کم یکسال انزوا گزیند، و عبادت کند و به دنیا و دنیائى توجه ننماید تا شایستگى ذکر نام بت را بیابد. و من امروز به اشتباه ، بدون آنکه خود را به ریاضت یکساله آماده و تطهیر کنم ، ناگهان نام بت را بر زبان آوردم ، به همین سبب بود که مرا چنین آزار دادند در حقیقت ، مستحق آن صدمات بودم . آرى سزاوار است که رعایت حرمت و شوکت پروردگار را از بت پرستان بیاموزیم . از هر چه غیر اوست چرا نگذرد کسى کافر براى خاطر بت از خدا گذشت در این مقام ، نکته اى به خاطرم گذشت که ذکر آن بى فایده نیست : زمانى در مفهوم این جمله از دعاء سلطان الاولیاء على مرتضى علیه السلام که الى او اخذتنى بذنوبى لاخذتک بمغفرتک (387) متحیر بودم ؛ زیرا استعمال کلمه اخذتک که معنى مطالبه دارد و بوئى از تجرى و جسارت مى دهد از لسان ولى الله الاعظم چه معنى مى دهد؟ تا آن که بحمدالله مطلب معلوم و معنى کلام حضرتش منکشف گردید و براى توضیح آن از مثال زیر مى توان کمک گرفت : روزى مردى را دیدم که با یکى از بچه گربه هاى خود بازى مى کرد و آن را نوازش مى داد و گربه نیز دست صاحب خود را به دهان مى برد و با این شوخى و شیطنت ، محبت و دلبستگى خود را به او اظهار مى کرد مرد بعد از آن ، گربه اى دیگر را مورد نوازش قرار داد. اما این یکى ، حیوانى شرور بود و از موقعیت ، سوء استفاده کرد و دست صاحبش خود را با پنجه بخراشید، و گاز گرفت . مردکه از جسارت و شرارت آن بچه گربه خشمگین شده بود، مشتى بر سرش کوفت و از اطاق ، بیرونش انداخت از دیدن این واقعه ، به این نکته منتقل شدم که مى توان از آن ، به صورت تمثیلى در رابطه حق تعالى با بندگانش استفاده کرد. در آن ماجرا هر دو گربه دست ، صاحب خود را به دهان بردند اما یکى به عنوان اظهار مرد نسبت به او و دیگرى کارش نشانه جسارت و جراءت بود یکى با رفتار، خود موجب خشنودى ارباب خود شد و دیگرى با همان عمل ، سبب خشم وى گردید. در مورد جمله شریفه یاد شده در بالا، به کار بردن کلمه اخذتک بدو معنى ممکن است یکى مطالبه و مواخذه که آدمى خود را طلبکار خدا پندارد که این تصور، علامت خذلان و نشانه جراءت و جسارت بنده نسبت به ذات اقدس الهى ، است و معنى دیگر، اظهار صفت مغفرت و آمرزگارى حق تعالى و یادآورى رحمت و عنایت او نسبت به بندگان است و مفهوم از جمله منقول از امام ، این صورت دوم است و معنى چنین است : خداوند اگر مرا به گناهانم مؤ اخذه فرمائى ، من هم به مغفرت وسیعه و آمرزش عظیم تو امید خواهم بست . نه آنکه بنده از خداوند خود، طلبکار آمرزش و رحمت باشد که در هیچ حال بندگان خدا از پروردگار طلبى ندارند. هرچه او مى دهد مرحمت است و هر نعمت که مى بخشد مجرد کرامت و عنایت اوست و بدیهى است که میان این دو تعبیر، تفاوت بسیار است . یکى موجب سخط و خشم خدا مى شود دیگرى سبب رضاى حق تعالى و موجب احسان او نسبت به بنده خود مى گردد. دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه هر دو جانسوز است اما این کجا و آن کجا نظیر این مناجات در حدیثى دیدم به این مضمون که : حضرت موسى علیه السلام عرضه مى داشت : خداوندا، آیا آنچه من در چنته گدائى خود دارم ، در خزانه پادشاهى تو یافت مى شود؟ خطاب آمد: اى موسى در چنته تو مگر چه چیز هست که در خزانه ما نیست ؟ عرضه داشت : خداوندا، من خدائى چون تو دارم . چنین تعابیر را در فن بلاغت ، المدح بما یشبه الذم گویند مقصود از حضرت موسى با این گفتار، نه آن بود که خدایا من مالک چیزى هستم که تو داراى آن نیستى بلکه مقصود، عرض بندگى و ذلت و خاکسارى و دلبستگى به حضرت بارى تعالى و تذکر عظمت و رحمت حق جل جلاله و علا بوده است . خلاصه آنکه اگر بنده در دعاى خود با تجسم ذلت هاى خود و با قلب خاضع و خاشع و در نهایت شرمسارى و خجلت ، عرضه دارد: اخذتک بمغفرتک خداوندا من به فضل و کرمت امید بخشایش و آمرزش دارم این دعا موجب تقرب به حق و آمرزش مى گردد در حالیکه اگر در دعاى خود، مغفرت خدا را در برابر عبادت و بندگى مطالبه کند، در حقیقت خود را در ازاء اعمال و افعال عبادى خود، مستحق مغفرت دانسته است . نه تنها این دعا سبب قرب او به جناب بارى تعالى نمى شود، بلکه موجب سخط و خشم او نیز مى گردد و ترک چنین دعائى او از فعل آن است ؛ زیرا که آدمى در هیچ صورت از پروردگار خود،طلبى ندارد و تنها فضل و رحمت او را باید درخواست و التماس کند. آورده اند، که وقتى عابدى در دعاى خود، به جاى عبارت معروف الهى عاملنا بفضلک ولاتعاملنا بعدلک یعنى : خداوندا، با ما به فضل و رحمت خود رفتار کن و به اقتضاء عدل خویش با ما معامله مفرما مى گفت : الهى عاملنا بعدلک یعنى : خداوندا بعدل خود با ما رفتار کن او معتقد بود کن من از ابتداء عمر خود تا کنون ، مرتکب معصیتى نشده و پیوسته به عبادت خدا سرگرم بوده ام و اقتضاء عدل خدا آن است که مرا در ازاء آن عبادات ، در بهشت خود جاى دهد. دیگر نیازى ندارم که به فضل و رحمت حق ، متوسل ، و متشبث شوم . در همین زمان اتفاقا شبى دزدان به خزانه سلطان ، دستبرد زدند و زر و سیم و جواهر بسیارى با خود به خارج شهر بردند. چون به صومعه همان عابد رسیدند، مصمم شدند که شب را در آن جا بگذرانند، و تجدید قوا کنند و سحرگاه ، اموال مسروقه را به قصد خویش ببرند. اما خستگى سبب شد که لشکر خواب بر آنان چیره شود، و تا برآمدن آفتاب ، بیدار نگردیدند. بامدادان که ماءموران امیر، خزانه را تهى دیدند، همه جا به جستجو پرداختند و جاده هاى خارج شهر را بستند، تا آن که دزدان را در کنار عابد در میان صومعه خفته یافتند. همه آنان را گرفتند. عابد بى خبر هر چه زارى کرد که من عابدى بى گناهم سودى نبخشید. بارى دزدان و عابد را کتف بسته نزد سلطان آوردند. چون چشم شاه بر آنان افتاد، به خشم آمد و هر یک از آنان را به کیفرى فرمان داد تا یکى را دست ببرند و دیگرى را گوش و بینى چون نوبت عابد رسید، فرمود، تا چماقى ضخیم که در آن جا افتاده بود، در عقب او استعمال کنند اوامر سلطان اجرا شد و هر یک از دزدان به مجازات مقر رسیدند و چماق نیز با زحمت فراوان در عقب عابد استعمال گردید و اسافل او را پاره و مجروح ساخت ناگهان از میان گروهاى که به تماشاى این صحنه آمده بودند، یکى عابد را بشناخت و بانگ برداشت : واى بر شما این مرد، عابد فلان صومعه است و در همه عمر قدمى به خطا نرفته و به جز عبادت کارى نکرده است چرا او را به مجازات دزدان محکوم کرده اید، القصه چون حقیقت حال معلوم شد، سلطان از عابد عذر اشتباه خواست و بازش گردانید. عابد با همان وضع ناگوار و حال پریشان نزد پیامبر زمان رفت و شکوه سر داد که خداوند جزاى آن همه عبادات و طاعات مرا نه نیکو داد. وحى آمد که : ما این مرد را بخواست خودش به چنین بلا گرفتار ساختیم عابد گفت : خداوندا من کجا چنین خواهشى از تو کرده ام ،؟ خطاب آمد: مگر تو نخواستى که ما باقتضاء عدل خود باتو رفتار کنیم ، بخاطر دارى که در کودکى مگسها را مى گرفت و سیخ ‌هاى درون نى قلم را به عقب آنها فروى مى بردى و رهاشان مى ساختى ؟ اینک پاداش عادلانه آن عمل تو، همین بود که در برابر آنها فرو مى بردى و رهاشان مى ساختى ؟ اینک پاداش عادلانه آن عمل تو، همین بود که در برابر آن سیخ ‌ها چماقى در تو استعمال کنند و مقتضاى عدالت در گرفتن حق مگسها این بود که باتوجه به نسبت میان مگس و آدم ، این چوب ضخیم را در ازاء آن سیخ درون قلم ، در عقب تو جاى دهند. به روایت یاد شده از امام صادق علیه السلام باز گردیده و نکته اى را در آن ، متذکر مى شویم . در عبارت من لم یشهد ذلت نفسه و قلبه و سره تحت قدرته الله حکم على الله بالسؤ ال ظن ان سؤ اله دعاء و الحکم على الله من الجراءة على الله مقصود آنست که : هر کس ذلت و فقر خویش را در پیش خود، عیان نبیند و این مذلت و خوارى رادر جان خود، مجسم نیابد، دعایش در حقیقت ، فرمان دادن به خدا و نشانه خذلان و رسوائى است . و به همین سبب ، در عبارت فوق ، جمله لم یعلم به کار نرفته و به جاى آن ، از جمله لم یشهد استفاده شده است ، یعنى : تنها دانستن و علم بنده به این ذلت و مسکنت ، کافى براى درمان درد عجیب و خودبینى نیست ، بلکه به تشخیص آن حکیم الهى و آن پزشک روحانى ، طریقه شفا از بیمارى خطرناک عجب ، علاوه از دانستن ذلت شهود، و تجسم آن است . در اینجا به مناسبت یاد آور مى شویم که برخى در معنى حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربه گمان کرده اند که همانطور که نفس را نمى توان شناخت معرفت پروردگار هم ممکن نیست ، لیکن از بیان سابق عدم صحت این پندار، واضح گردد و در حقیقت مفهوم روایت آن است که هر کس ذلت و عجز و فقر خویش را که از لوازم ذات اوست ، بشناسد، عزت و قدرت و غناى خداوند را هم شناخت است ؛ زیرا که مرتبه عبودیت در مقابل مرتبه ربوبیت است و بنده اى که در مقام عبودیت ، به صفات و ذلت هاى خود، پى برده باشد، بناچار به اضداد این صفات در پروردگار که در مقام ربوبیت است واقف شده است ، همچنانکه اگر کسى مفهوم پایین را دریابد، قطعا به مفهوم بالا نیز واقف حاصل کرده است ؛ زیرا که این دو مفهوم و شناخت آن دو از یکدیگر جدا نتواند بود. خلاصه آنکه هر قدر که میزان ، علم و معرفت بنده به ذلت و عجز فقر نفس ‍ خود بیشتر شود، به همان نسبت ، مرتبه دانش او به عزت و قدرت و غناى حق افزوده مى گردد،. نیز با همین بیان ، معنى حدیث العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة معلوم مى شود و در آن ، اشاره به این نکته است که هر قدر آدمى در عبودیت متوغل گردد، به همان قدر معرفتش در ربوبیت افزون خواهد شد. بارى این شهود ذلت و این تجسم مسکنت و عجز، شایستگى بنده را در جلب رحمت و انعام حق تعالى سبب شد و در نتیجه دیگ بخشایش به جوش و دریاى مغفرت به خروش خواهد آمد. به خاطر دارم که : در اصفهان ، امام جمعه اى بود، میر سید محمد نام ، سیدى جلیل القدر، از نوادگان عمادالدین مدنى که نسبش به امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام مى رسید. امام براى اداره امور و املاک خود، ناظرى به نام نظرعلى داشت که مدت پانزده سال این سمت را عهده دار بود، لیکن بدگویان در مقام سعایت او برآمده وبه خیانت در اموال امام جمعه متهمش نمودند، و بالاخره را تحت ،تاءثیر قرار دادند، تا آنکه از نظر على ، صورت حساب و کتاب پانزده ساله را مطالبه کردند. اما مرد از دادن این حساب ، عاجز بود و به همین سبب ، مدتى تعلل ورزید، تا آنکه مجبور شد به نوعى وضع خود را روشن سازد، و خوى را از آن ورطه برهاند. در عین حال ، مى دید که گروه ساعیان و حاشیه نشینان امام با تمام قوا در صدد تخریب او هستند، و هرگز نخواهد توانست حساب این مدت طولانى را که در اثر مرور زمان ، فراموش شده بود، عرضه کند. بالاخره براى نجات خود، نقشه اى اندیشید و از امام جمعه استدعا کرد تا یک روز به ضیافت منزل او بیاید تا در همان حال روز با حضور همه اصحاب و خدم و حشم حساب خود را تصفیه کند. روز موعود فرا رسید نظر على از جمعى تجار و بزرگان و علماء و محترمین نیز به آن محفل دعوت کرد در آن روز - اطاقهاى منزل خود را به انواع فرشهاى گرانبها مفروش ساخت و سفره ها را به اقسام خوراکها و نوشیدنیها و میوه ها و شیرینى ها بیاراست و هر صنف از میهمانان را اطاقى خاص و متناسب ، معین نمود. چون امام جمعه و همراهان و میهمانان به منزل نظر على داخل شدند، از دیدن آن همه آراستگى و شکوه ، به شگفت آمدند؛ زیرا که امرا و بزرگان شهر نیز قدرت آراستن چنین محفل ومجلسى را نداشتند. پس از صرف نهار، امام از نظر على خواست تا حساب مدت نظارت خود را تسلیم کند، مرد، به اندرون خانه رفت و پس از ساعتى بالباسهاى مندرس و کلاهى نمدى چرکین و قبائى وصله بر وصله و رنگ باخته و با یک پاى کفش ‍ پاره پاره و یک پاى گیوه مندرس ، در حالى که طنابى گره گره و کثیف بر کمر بسته بود با این هیاءت عجیب به مجلس وارد شد و در مقابل امام جمعه به ادب تمام ادب بایستاد و سر تواضع بزیر افکند. حاضران از دیدن این منظره به خنده افتادند. اما نظر على بدون توجه به تمسخر و قهقهه برخى از میهمانان به امام جمعه گفت : آقا، این صورت حساب چندین ساله من است . روزى که من افتخار نوکرى شما را یافتم ، به این وضع و حال بودم و از دنیا، تنها این لباس را بر تن داشتم ، و اکنون آنچه از خانه و فرش و اثاثیه گرانبها و این میهمانى و این تجمل ، همه و همه از دولت سر شما براى من حاصل شده است و کلیه آنها از مال شما فراهم گردیده است وگرنه جز این لباس که اکنون به تن دارم ، مالک هیچ چیز نیستم . حال اگر اراده کنى که نظر على ، نوکر پانزده ساله خود را از در خانه ات برانى و او را به در خانه دیگر حواله دهى ، فرمان شما راست ؛ دستور فرما تا خدمتگزاران ، این اموال را جمع آورى و تصرف کند اما بزرگى و کرامتت مانع از آن است که خدمتکار نمک پرورده خویش را پس از پانزده سال ، از افتخار خدمت و نعمت ، محروم سازى ، باز هم مختارى . این است صورت حساب نظر على در مدت پانزده سال و دیگر بسته به اراده و مرحمت شماست ، هر چه دستور است اطاعت خواهم کرد. امام جمعه از سخن او تبسمى کرد، دستور داد تا در همان سمت ، باقى ماند و دیگر چیزى از او مطالبه و مؤ اخذه نشود و دشمنان و ساعیان کانما التقموا الحجر همانند آنکه سنگ در دهان دارند، جراءت گفتارى و تا پایان عمر، هیچکس در صدد سعایت از او برنیامد. آرى کاش آدمى در راه بندگى حق ، طریقه نظر على ناظر را پیروى کند و با اظهار عجز دولت و ابزار فقر و خاکسارى هر چه دارد، از خداوند متعال بداند و سپاس رب العالمین و شکر بر انعام بى پایان ولى نعمت خویش ‍ بگزارد. چه شایسته است که انسان در هر شبانه روز، ابتداء حمد و سپاس و شکر، نسبت به الطاف و مراحم حضرت بارى تعالى به جاى آورد، و عرصه محشر و حضور انبیاء و اولیاء و همه خلق خدا را در عالم ذهن ، تجسم دهد. پس از آن ، به صلوات منقول از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام پردازد: اللهم رب البلد الحرام و رب الرکن و المقام و رب المشعر الحرام و رب الحرام بلغ روح محمد عنى التحیة و السلام اللهم و صل على محمد ملائکتک المقربین و انبیائک المرسلین و على اهل طاعتک من اهل السموات و الارضین اجمعین و سپس خود را همچون گنهکارترین مردم ، فرض کند و ارتکاب کلیه معاصى بجز شرک و دشمنى نسبت به اولیاء خدا را، در خود، تصور نماید؛ زیرا که اقتضا طبیعت انسان ، بر گناه و معصیت و تباهکارى و اخلاق رذیله است و اگر به فرض معصیتى را مرتکب نشده و یا خلق و خوى بدى از جان و روحش بیرون رفته ، همه را از عنایت حق و دستگیرى و مرحمت او بداند که ان النفس لامارة بالسوء الا مارحم ربى (388). و لو لافضل الله علیکم و رحمته ما زکى منکم من احد ابدا ولکن الله یزکى من یشاء (389)آرى نفس اژدهاست او کى مرده است از غم بى آلتى افسرده است و با زبان حال و مقام ، عرضه بدارد: پروردگارا، این تباهیها و معصیتها که به ارتکاب آنها آلوده گردیده ام ، اقتضاى طبیعت من بوده است و آن بدیها که تا کنون به آنها دست نیالوده ام ، اثر عنایت و مرحمت و حفظ و حراست توست . تو مرا از دام این هوى و هوسها و از فعلیت اقتضاء نفس اماره ام وا رهانده اى . اکنون تو را به اولیاء و انبیاء ارجمندت سوگند که آنچه از من دیدى ببخشائى و به دیده مغفرت در من بى نوا بنگرى و به رحمت خود، مرا از لوث آن معاصى که به مشیت و لطف تو از آن ها برکنار مانده ام ، همچنان دور و مبرى دارى . آنگاه ، بنده ، به عبادات و اخلاق نیکوئى که به هدایت و مرحمت حق تعالى ، نصیبش شده است ، نظرى افکند و حسن شهرتى را که در اعمال صالح ، به اراده بارى جل اسمه در میان مردن به دست آمده است همه را از دستگیرى و احسان و انعام او بداند که و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته (390) و عرضه دارد: خداوندا، اینها همه به توفیق توست و گرنه نفس اماره مرا جز به راه هلاکت و ضلال ، رهبرى نمیکند. اکنون به حق اولیائت که این توفیق خیر را از من بازنگیر و در راه هدایت و بندگى مددکار من باش . کریما به مضمون و من شواهد آلاء الکریم تتمیم نعمائه (391) بزرگوارى و کرامت خویش در حق من افزونتر فرما و به آن خیرات و حسنات که تا کنون توفیق نیافته ام موفقم ساز و سپس به این مناجات پرداز: الهى بک علیک الا الحقتنى بمحل اهل طاعتک و المثوى الصالح من مرضاتک فانى لااقدر لنفسى دفعا و لااملک لها نفعا و این زیارت را که شیخ جلیل سماهیچى در صحیفه علویه روایت کرده است که حضرت ولى الله الاعظم روحى لارواح محیبه الفداء هر شبانگاه سه بار در زیر سقف آسمان ایستاده و زمزمه مى کرد بخواند، اللهم انى قد اکتفیت بعلمک عن المقال و بکرمک عن السؤ ال انت ثقتى ورجائى و علیک معولى افعل بى ما تشاء اللهم اتیتک زائرا لمعروفک فاتنى من معروفک معروفا تغنینى بها عن معروف من سواک یامعروفا بالمعروف اللهم عافنى ابدا ما ابقیتنى و اغفرلى اذا توفیتنى بمنک یا ارحم الراحمین چه نیکو گوید صاحب کتاب اطباق الذهب : ابن آدم عجن من الصلصال و ابتلى بالحمل و الفصال ثم تاه بشرائف الخصال ومادرى ان الخصال الحمیده من مواهب الرحمان لا من مکاسب الانسان .ما العقل الاعطیة من عطایاه و ماالنفس الا مطیة من مطایاه فان شاء زمه بزمام الهدى و ان شاء ترکهسدى ... قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان ارادبکم ضرا و ا ارادبکم نفعا(392) او فمن یقدر له خفضا او رفعا یعنى : آدمیزاده از گل صلصال سرشته شده ، به حمل و فصال آزموده وسپس خصال شریفه به او عنایت گردیده است . اینک او نمى داند که این اخلاق حمیده وصفات پسندیده از مرحمت خداوند رحمن است ، نه از کوشش انسان . عقل عطیه اى از عطایاى حق و نفس ، مرکبى است از مراکب او، اگر خدا را مشیت باشد، این مرکب را به لگام هدایت ملجم سازد و گرنه آن را بى حاصل و بیهوده رهاکند؛ خداوند فرماید: بگو اى پیامبر، اگر خداوند اراده کندکه به شما زیان یاسودى رساند؛ چه کسى را آن توانائى است که در برابر مشیت او کارى کند، وچه کسى است که تواند در برابر خواست حق ذلت و یا رفعتى براى خود، دست و پاکند؟. هر عنایت که دارى اى درویش هدیه حق شمرد نه کدیه خویش در تاریخ یکشنبه سلخ ماه شعبان سنه 1331 در جبل گراخک نوشته شد، شاید که مرا و دیگر برادران را اسباب تذکر و موجب فایده اى گردد، شاید که مؤ منى منتفع شود و از تدصق سر او ثمرى هم نصیب این بیچاره شود. سعى مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشیم گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم غفلت از یاد حق حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: ان کان الشیطان عدوا فالغفلة لماذا؟ و ان کان الموت حقا فالفرح لماذا؟ یعنى : با آنکه شیطان ، به دشمنى در کمین آدمى ، است پس چگونه توان غافل نشست ؟ و با آن که مرگ حق است و به هر حال آدمى گرفتار آن خواهد شد، پس چگونه توان مسرور و شادمان نیست ؟ از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مروى است : اغفل الناس من لم یتعظ بتغیر الدنیا من حال الى حال یعنى : غافلترین مردمان ، کسى است که از دگرگونى احوال دنیا پند نگیرد و به خود نیابد. روایت شده است که ذکر خروسان ، این جمله است : اذکرواالله یا غافلین اى بیخبران ، بیاد خدا باشید. در کتاب لباب الالباب مروى است که : اهل الجنة لایحتسرون على شى ء فاتهم من الدنیا کتحسرهم على ساعة مرت من غیر ذکر الله یعنى : بهشتیان ، بر هیچ چیز که در دنیا از مستشاران رفته است ، بقدر آن ساعت که بى خبر از یاد خدا نشسته بودند، حسرت و تاءسف نمى خورند. شیخ بهائى رضوان الله تعالى ، در کتاب اربعین خود، این حدیث را ذکر کرده است که : وقتى حضرت عیسى علیه السلام مرده اى را از شهرى که اهل آن بعذاب خدا جان سپرده بودند، زنده کرد و از او، درباره اعمال و رفتارشان ، پرسید. مرد گفت : ما در دار دنیا، بت مى پرستیدیم ، و به دنیا دل بسته بودیم .ترس از خدا در دل ما کم بود و آرزوهاى دور و دراز در سر مى پروراندیم و به لهو ولعب سرگرم و در غفلت و بى خبرى غرقه بودیم . شیخ از پس نقل تمثیل ذیل را از کتاب کمال الدین آورده است : آدمى که فریفته دنیا و غافل از مرگ و دشواریهاى روز حساب است و در لذت زودگذر و آلوده به گرفتاریهاى این جهان ، غوطه ور است ، به آن کس ماند که وسیله ریسمانى به درون چاهى عمیق ، فرو آویخته شده است . چون خوب بنگرد، بیند که در قعر چاه اژدهاى بزرگى دهان گشوده و منتظر فرو افتادن و بلعیدن اوست و در بالاى چاه ، دو موش سیاه و سپید نشسته و مدام ، نخ نخ آن ریسمان را به دندان ، مى جوند و از هم مى گلسند. لیکن با همه این احوال پر خطر، مرد آویخته در چاه به خوردن مقدارى عسل که بر دیواره چاه با خاک آلوده شده است و زنبوران به دورش پرواز مى کنند، مشغول و به لذت آن شیرینى دل بسته و با زنبوران به ستیز سرگرم است و دیگر از آنچه در بالا و پایین چاه مى گذرد، غافل و بى خبر مانده است . آرى ، آن چاه ، دنیاست و آن ریسمان ، عمر آدمى است و آن اژدهاى دهان گشوده ، همان مرگ است و آن دو موش سیاه و سپیده ، شب و روزند که مدام ، رشته عمر آدمى را مى گسلند و آن عسل آلوده به خاک ، لذت دنیوى است که با انواع کدورتها و دردها آلوده است و آن زنبوران ، مردم این جهان اند، که براى خوردن آن عسل آلوده ، با یکدیگر در مزاحمت و جدالند(393). گفته اند: راءس الذنوب الغفلة من الله بى خبرى از یاد خدا، سر آغاز همه گناهان است . بیت : یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید شاید که نگاهى کند آگاه نباشید در کتاب سفینة البحار از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام روایت شده است که : الایمان على اربعة دعائم الى ان قال و من غفل غرته الامانى الحسرة اذا انکشف الغطاء و بداله من الله ما لم یکن یحتسب یعنى : ایمان را چهار رکن است ... تا آنجا که فرمود: آن کس که بى خبر و غافل بماند، آرزوها و مفتونش خواهند ساخت ، اما آن زمان که پرده از کارها برگیرند و آنچه در پندارش نبوده است ، ظاهر گردد، حسرت و تاءسف وجودش را فرو خواهد گرفت . دلا تا کى در این کاخ مجازى کنى ماند طفلان خاک بازى تو به تقصیر خود افتادى از این در محروم از که مى نالى و فریاد چرا مى دارى ملا مى فرماید: زندگى بى دوست جان فرسودن است مرگ حاضر غائب از حق بودن است عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود بى خدا آب حیات آتش بود هر آنکو غافل از حق یک زمان است در آندم کافر است اما نهان است اگر آن غافلى پیوسته بودى در اسلام بر وى بسته بودى ذکر و مراتب آن اعلم ان ذکر اللسان فى مقام النفس و ذکر الحضور فى مقام القلب و المشاهدة فى مقام ارواح و المناجات فى مقام السر و الفناء فى مقام الخفى و البقاء فى مقام الذات تمت الحالات و المقامات (394). خوش آنکه دلش ز ذکر پر نور شود وز پرتو ذکر نفس مقهور شود اندیشه کثرت از میان برخیزد ذاکر همه ذکر و ذکر مذکور شود(395) در کتاب کافى از حضرت امام صادق علیه السلام مروى است : ما من شى الا و له حد ینتهى الیه الا الذکر فلیس له حد ینتهى الیه فرض الله عزوجل الفرائض فمن ادا هن فهو حد هن و شهر رمضان فمن صامه فهو حده و الحج فمن حج فهو حده الا الذکر فان اله عزوجل لم یرض منه بالقلیل و لم یجعل له حد ینتى الیه ثم تلا: یا ایهاالذین آمنوا اذکرو الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا (396) فقال لم یجعل الله عز وجل له حدا ینتهى الیه . قال : و کان ابى عبدالله علیه السلام کثیر الذکر لقد کنت امشى معه و انه لیذکر الله و کنت ارى لسانه لازقا بحنکه یقول لااله الاالله و کان یجمعنا فیاءمرنا بالذکر حتى تطعل الشمس ... و قد قال رسول الله صلى الله علیه و آله و لم الا اخبرکم بخیر اعمالکم لکم ، ارفعها و درجاتکم و ازکاها عند ملیککم و خیر لکم من الدینار و الدرهم و خیر لکم من ان تلقوا عدوکم فتقتلوهم و یقتلوکم ؟ فقالوا: بلى قال : ذکرالله عز وجل کثیرا ثم قال : جاء رجل الى النبى صلى الله علیه و آله فقالوا: بلى فقال : اکثرهم الله عزوجل ذکرا و قال رسول الله : من اعطى لسانا ذاکرا فقد اعطى خیرالدنیا و الاخرة یعنى : هر چیز را حدى معین است ، و پایانى ، مگر ذکر را که در آورند، پایان یافته است : پایان و حد روزه ، و حج ، انجام آن هاست لیکن ذکر است که خداوند متعال به مقدار کم آن ، خشنود، نمى شود و براى آن حد و اندازه اى مشخص نفرموده و در قرآن ، کریم آن ، خشنود نمى شود و براى آن حد و اندازه اى مشخص نفرموده و در قرآن کریم آمده است : یا ایهاالذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا پدرم مردى کثیرالذکر بود، هنگامى که با او به راهى مى رفتیم ، میدیدمش که به ذکر خد ا اشتغال داشت و در موقع غذا نیز از ذکر حق غافل نمى شد و حتى در آن زمان که با مردم گفتگو مى کرد، باز هم زبانش در حال ذکر بود. آنقدر که کلمه مبارکه لااله الاالله را تکرار مى نمود که زبان به کام دهان مبارکش ‍ مى چسبید اهل بیت خو را گرد مى آورد و دستور مى داد که همگان تا طلوع آفتاب به ذکر خدا پردازیم ... پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: آیا دوست دارید بگویم نیکوترین عملى که موجب رفعت درجه و مقام شما خواهد شد، چیست ؟ عملى که پاکترین اعمال نزد رب العالمین و بهتر از زر و سیم است و از کشتن و کشته شدن در راه خدا اولى و ارجح است . گفتند: آرى یا رسول الله فرمود: ذکر کثر و اینکه پیوسته به آن مشغول باشید پس ‍ امام فرمود: کسى از پیامبر خدا پرسید: چه کسى در این مسجد از همه بهتر است ؟ فرمود: آن کس که ذکر خدا بیشتر کند همچنین آن حضرت مى فرمود: آن را که زبان ذاکر داده اند، خیر دنیا و آخرت به او عنایت شده است . نیز در کافى ابوبصیر از حضرت اباعبدالله جعفربن محمدالصادق علیهماالسلام روایت کرده است : شیعتنا الذین اذا خلوا ذکروالله کثیرا: یعنى شیعیان ما کسانى هستند که چون فراغتى دست دهد، فراوان به ذکر حق تعالى پردازند. مرحوم فیض کاشانى در کتاب خلاصة الاذکار گوید: باید دانست که ذکر پنهانى هفتاد برابر از آشکار، آن ، افضل و برتر است و از حضرت امام رضا علیه السلام نیز افضلیت ذکر پنهانى تاءیید شده است ؛ زیرا که اینگونه ذکر، به اخلاص نزدیکتر و از ریا دورتر است . خداوند متعال فرماید: و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و والاصال و لاتکن من الغافلین (397) یعنى : ذکر پروردگار خویش را در دل ، بازارى و بیم بدون آنکه چیزى برزبان بگویى در هر بام و شام به جاى آور و از زمره غافلان مباش . و از رسول اکرم صلى الله علیه و آله منقول است که به اباذر رحمة الله علیه فرمود: یا اباذر، اذکرالله ذکرا حملا قال ابوذر: و ما الخامل ؟ قال : الخفى یعنى اى اباذر، ذکر خامل خداوند بگزار. ابوذر پرسید: ذکر خامل چیست ؟ آن حضرت فرمود: مقصود از ذکر خامل ، ذکر خفى و پنهان است . رباعى : آن دوست که اوست طالب و مطلب هم در گردش از اوست روز ما و شب هم رمزى است که لااله الاالله گفت یعنى ذکرم نهفته گو از لب هم روایت است که فرشته موکل بر انسان ، ذکرى را که بشنود، ثبت مى کند لیکن در مورد ثواب ذکر خفى که خداوند متعال در قرآن مجید به آن امر کرده است : اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفه کسى جز خداوند به آن آگاه نیست (398). مرحوم فیض ، پس از عبارات فوق گوید: (بطورى که ارباب معرفت گفته اند ذکر را چهار مرتبه است : نخست : آنکه ذکر، تنها بر زبان جریان یابد دوم : آن که علاوه بر زبان قلب نیز ذاکر و متذکر باشد بدیهى است که براى حضور قلب ، مراقبت و مداومت لازم است چه اگر قلب را به حال خود رها کنند، در وادى انکار سرگردان خواهد شد سوم : آنکه ذکر خدا چنان در قلب متمکن شود و بر آن مستولى گردد که بازگیرى توجه قلب از آن ، دشوار است همانطور که در نوع دوم ، حضور قلب نسبت به ذکر مشکل صورت مى گرفت و بالاخره چهارم : آنکه بنده خدا یکسره در مذکور - جل شاءنه و ذکره - مستغرق شود که دیگر نه به ذکر و نه به قلب خود توجه دارد. در چنین حال است که اگر توجه ذاکر به ذکر مصروف شود، همان ذکر، حجاب جان او مى گردد و این حال ، همان است که در عرف عارفان ، به فناء، تعبیر مى شود و آن است تمام منظور و منظور تمام و کمال مطلوب از ذکر حضرت بارى تعالى . در چهار مرتبه ذکر مرحله چهارمین لب لباب است و سه مرتبه دیگر همه قشرند و فضلیتشان در آن است که راهى به سوى حصول مرتبه چهارم باشند. فلما اضاء الصبح ایقنت موقنا بانک مذکور و ذکر و ذاکر. روایت شده است که مجاشع از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسید: طریق ذکر خداوند کدام است ؟ فرمود: نسیان النفس یعنى آنکه بنده خدا، خود را فراموش کند. ابوسعید ابوالخیر رحمة الله علیه در پیروى از سخن پیامبر اکرم گوید: الذکر نسیان ما سواه یعنى : ذکر فراموش کردن همه چیز پروردگار عالم است . مرحوم حاج میرزا حبیب خراسانى سروده است : مى نخوردى سخن از باده و از جام بگو یا به دل یا به زبان حرفى از آن نام بگو از زبان گوى به دل باز ز دل گو به زبان هر دو چون گشت یکى با همه اندام بگو تا به هوش و خردى لب به لب جامه بنه چون شدى مست ز مستى سر هر بام بگو مروى است که : ثلثة لایوزن عندالله بجناح بعوضه : الصلوة على العادة ، و الذکر على غفلة و الصلوة على النبى بغیر حرمة سه چیز را نزد پروردگار، قدر بال پشه اى ارزش نیست : نمازى که صرفا بر حسب اقتضاى عادت گزارند، و ذکرى که در حال غفلت گویند و صلواتى که بر پیابمر اکرم فرستند بدون آنکه حرمت آستان آن حضرت و احترام شریعتش را نگاه دارند. قال ابوعلى سینا، حقیقة الذکر حضور المذکور فى النفس یعنى : حقیقت ذکر حضور مذکور در نفس ذاکر است . چون ذکر به دل رسد دلت درد کند آن ذکر بود که مرد را مرد کند هر چند که خاصیت آتش دارد لیکن دو جهان بر دل تو سرد کند ننوشت براى ورد روز و شب من جز ذکر على معلم مکتب من گر غیر على کسى بود مطلب من اى واى من و کیش من و مذهب من تسلیم در برابر حق تعالى و من احسن دینا ممن اسلم وجهه الله و هو محسن ... (399) یعنى : چه کسى را دین و دیندارى نیکوتر از آن بنده است که خویشتن در برابر خداوند، به تسلیم آورده و نیکوکارى پیشه خود ساخته باشد. مروى است که یکى از پیامبران خدا، از سختى و مکروه زندگى خویش به خدا شکایت برد. از جانب حق تعالى وحى آمد: تشکونى و لست باهل ذم ولاشکوى هکذا بدو شاءنک فى علم الغیب فلم تسخط قضائى علیک ؟ افترید ان اترکک مع هوى نفسک و نفسک حجاب بینى و بینک ؟ اترید ان اغیر الدنیا لاجلک او ابدل اللوح المحفوظ بسببک فاقض ما ترید دون ارید و یکون ما تحب دون ما احب فوعزتى حلت لان تلجلج هذا فى صدرک مرة اخرى لاسلبنک ثوب النبوة و حلاوة ولاذیقنک مرارة الفراق ولاوردنک حرارة النار ولاابالى یعنى : شکایت از من دارى ، با آنکه نه بر من مذمتى رواست و نه از من شکایتى ممکن است . آن چه به تو مى رسد، سرنوشت تو در عالم غیب است . پس چگونه بر قضاء و سرنوشت من خشم گرفته اى ؟ مى خواهى که دنیا را به خاطر میل تو دگرگون سازم یا لوح محفوظ را تغییر و تبدیل دهم و به مقتضاى میل تو، نه به اراده و مشیت خود سرنوشت ها را قلم زنم ، تا مطابق خواست دل تو و نه مصلحت دید من مقرر گردد؟ قسم به عزت خویش که اگر این اندیشه ، بار دیگر در دلت خلجان کند، رخت نبوت از اندام جانت بیرون خواهم کرد و حلاوت محبت خویش از تو باز خواهم ستاند و تلخى فراق خود، در ذائقه جانت خواهم ریخت و به تف دوزخت گرفتار خواهم ساخت و بدان که مرا از اینکار باکى نیست . رباعى در هر دو جهان تراست شاهنشاهى باحکم قضا اگر کنى همراهى القصه زهى رتبه ظل اللهى گر آنچه خدا خواسته باشد خواهى بیت : من زبخت خویش دانم آنچه آید برسرم شکوه اى مارانه ازیار است و نى از روزگار در کتاب اطباق الذب روایت شده است : ابن ادم عجن من الصلطال و ابتلى بالحمل و الفصال ثم تاه بشرائف الخصال و مادرى ان الخصال الحمیدة من مواهب الرحمن لامن مکاسب الانسان ماالعقل الاعطیة من عطایاه و ماالنفس الامطیة من مطایاه فان شاء زمها بزمام الهدى و ان شاء ترکها سدى فمن یستطعى لنفسه خفضا او رفعا قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم نفعا (400). یعنى : آدمیزاده ، بى آنکه خود بداند، از گل ، صلصال سرشته شده و به حمل و فصال مبتلا گردیده و سپس خصال شریفه به او عنایت شده است . اخلاق پسندیده ، مرحمت خداوند مهربان است ، نه از کوشش انسان عقل موهبتى از مواهب اوست و نفس مرکبى است از مراکب او. اگر خداى را مشیت باشد، این مرکب را به لگام هدایت ، ملجم مى سازد وگرنه آنرا بى حاصل و بیهوده رها مى کند. اکنون دیگر چه کسى مى تواند که نفس خویش ‍ را به قدرت خود به پستى کشد و یا به بلندى و رفعت برد. آرى ، بگو اى پیامبر اگر خداوند اراده فرماید که به شما زیان و یا سودى رساند، چه کسى مى تواند که در برابر مشیت او، براى شما کارى کند؟. شعر: چون تو خوشى اى دوست به ویرانى دلها آبادتر آن سینه که آباد نباشد گفتى که سرت خاک کنم بر سر این کوى اى خاک بر آن سر که بدان شاد نباشد رباعى : هواى له فرض تعطف ام جفا و مشربه عذب تکدر ام صفا وکلت الى المحبوب امرى کله فان شاء احیانى و ان شاء اتلفا یعنى : میل دلم به سوى اوست چه به مرحمتى کشدم و چه به جفائى کشدم ، آبش گواراى من است چه کدر باشد و چه زلال . تمام کار خویش را به محبوب خود واگذاشتم . اینک خواهد که به لطف زنده ام گرداند و یا به قهر تباهم سازد. رباعى : غمهاى ترا به شادمانى ندهم وصل تو به عمر جاودانى ندهم آن لحظه که غمزه ات کشد خنجر کین مرگى به هزار زندگانى ندهم گویند چون عمادالدین فضل الله قدس سره به دست شایباق خان به شهادت رسید، سر خود را در دست گرفت و این رباعى را بخواند: در راه تو سر سرفرازى این است عشاق تو را کمینه بازى این است اندیشه ندارم که سرم رفت ز تن شاید که تو را بنده نوازى این است در کتاب بحارالانوار از حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام روایت شده است که خداوند متعال به داود پیامبر علیه السلام وحى فرمود: یا داود، ترید و ارید ولایکون الا ما ارید فان اسلمت لما ارید اعطیتک ما ترید و ان لم تسلم لما ارید اتعبتک فیما ترید ثم لایکون الا ما ارید یعنى : اى داود، ترا میل و اراده اى است و مرانیز اراده و مشیتى است اما بدان که پیوسته آنچه اراده من است ، خواهد شد؛ اینک اگر تسلیم مشیت من شوى آنچه بخواهى به تو عطا خواهم فرمود، و اگر در برابر اراده من ، سر تسلیم فرود نیاورى ، ترا در راه انجام میل و خواسته ات به دشواریها در خواهم افکند و به حال باز جز آنچه مشیت من بوده است ، واقع نخواهد گردید. در کتاب خصال صدوق از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که : من رضى بما قسم له استراح بدنه . یعنى : آن کس که به آنچه قسمت او کرده اند، راضى و خشنود باشد، تن خویش را به آسایش بخشیده است . بیت : خوشا مرغى که در کنج قفس با یاد صیادش چنان خرسند بنشیند که پندارد آزادش یکى از عرفا گوید: الراحة فى التسلیم و البلاء فى التدبیر یعنى : تسلیم در برابر مشیت خداوندى موجب آسایش است و چاره جوئى در مقابل آن ، سبب بلا و گرفتارى خواهد شد. بیت : گرچه شادى نبرد راه به سر منزل ما شکر لله که ندارد گله از غم دل ما در کتاب امالى صدوق از ابن عباس نقل شده است که : جاع رسول الله صلى الله علیه و آله جوعا شدیدا فاتى الکعبة فتعلق باستارها و قال یا رب محمد، لاتجع محمدا اکثر مما اجعته قال : فهبط جبرائیل و معه لوزة : فقال : یا محمد، ان الله جل جلاله یقراء علیک السلام فقال : یاجبرائیل الله السلام و منه السلام و الیه یعود السلام فقال : ان الله یاءمرک ان تفک هذه اللوزة ففک منها فاذا فیها ورقة خضراء نضرة مکتوبة علیها: لااله الاالله محمد رسول الله ایدت محمدا بعلى و نصرته به . ما نصف الله من نفسه من اتهم الله فى قضائه و استبطاءه فى رزقه یعنى : رسول اکرم صلى الله علیه و آله وقتى به رنج گرسنگى در افتاد. نزد کعبه آمد و چنگ در پرده خانه خدا افکند گفت : اى پروردگار محمد، محمد را بیش از این در گرسنگى نگاه مدار. جبرائیل از جانب حق بر او نازل شد و بادامى به آن حضرت داد وگفت : اى رسول خدا، خداوند جل جلاله بر تو سلام داده است . پیامبر گفت : خداوند، خود سلام است و سلام همه از او است و سلامها همه هب او باز مى گردد. سپس جبرائیل گفت : خداوندا فرمانت داده تا این بادام را بشکنى . چون پیامبر آن را از هم بگشود ورقى سبز خوشرنگ در آن دید که به روى آن نوشته بود: لااله الاالله محمد رسول الله محمد را به دست على مدد کردم و به وسیله او رسول خود را نصرت بخشیدم انصاف نداده است آنکس که خداوند را در قضاء و حکمش متهم کرده است و نسبت به عطاء روزى بندگان ، سختگیر ودیربخش دانسته است . رباعى : از گلشن تو به زخم خارى شادیم از وعده تو به انتظارى شادیم از باده وصلت به خمارى شادیم ما از تو هر چه هست ، بارى شادیم نیز در کتاب خصال ابوحمزه از حضرت ابى جعفر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: العبد بین ثلاثة : بلاء و قضاء و نعمة فعلیه فى البلاء من الله الصبر فریضة و علیه فى القضاء من الله التسلیم فریضة و علیه فى نعمتة من الله عزوجل الشکر فریضة یعنى : بنده خدا بناچار در یکى از این سه حالت است : یا گرفتار بلا شده و یا در پنجه قضا افتاده و یا در نعمت ها متنعم گردیده است . اینک بر او است که در بلاهاى حق تعالى صبور و شکیبا باشد و در قضاء و قدر خداوند، تسلیم در برابر امر حق را بر خود واجب شناسد و در نعمت هاى پروردگار خود، شکر و سپاس صاحب نعمت را فرض بداند. حضرت امیرالمؤ مین على علیه السلام فرماید: الایمان له اربعة ارکان : التوکل على الله و تفویض الامر الى الله و الرضا بقضاء الله و التسلیم لامرالله . یعنى : ایمان را چهار رکن است : توکل بر خداوند و واگذارى کارها به او و رضا و به آن چه حکم و قضاى حق تعالى است وتسلیم در برابر فرمان پروردگار جل جلاله . از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروى است که فرمود: احق من خلق الله بالتسلیم لما قضى الله من عرف الله و من رضى بالقضاء اتى الیه القضاء و عظم علیه اجره من سخط القضاء مضى علیه القضاء و احبط الله اجره یعنى : در میان بندگان و آفریدگان خدا، آنکس که به حق پروردگار خود، عارف است ، سزاوارتر است که در برابر قضاء و مشیت خداوندى تسلیم باشد. آن بنده که به حکم قضاء خوشدل باشد، در برابر جریان آن مشیت ، اجرى بزرگ خواهد گرفت ولى آن کس که نسبت به قضاء و مشیت ناخشنود بود، حکم قضا بر سرش فرود خواهد آمد و هیچگونه پاداشى هم او را نباشد. خواجه نصیر الدین طوسى رحمة الله علیه در کتاب اوصاف الاشراف در باب تسلیم چنین فرماید: قال الله سبحانه و تعالى : فلا و ربک لایؤ منون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما (401) تسلیم ، باز سپردن باشد، و در این موضع ، مراد از تسلیم آن است که هر چه سالک ، آن را نسبتى بخود کرده باشد، آن را با خدا مى سپارد و این مرتبه ، فوق توکل است ؛ چه در توکل کارى ، که با خداى مى گذارند، به مثابه آن است که او را وکیل مى کنند. پس سالک تعلق خود را به آن کار، باقى مى داند و در تسلیم ، قطع آن تعلق مى کند، تا هر امرى که آن را متعلق به خود مى شمرد همه را متعلق به او داند و این مرتبه فوق مرتبه رضا است . چه در مرتبه رضا، هر چه خدا کند، موافق طبع او باشد، و در این مرتبه طبع خود و موافق و مخالف طبع خود، جمله با خداى سپرده باشد. او را طبعى نمانده باشد تا آن را موافقى و مخالفى باشد. لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت از مرتبه رضا باشد و یسلموا تسلیما از بالا آن مرتبه و چون محقق سالک به نظر تحقیق نگرد، خود را نه در حد رضا داند و نه در حد تسلیم ، چه در هر دو، خود را به ازاى حق تعالى مرتبه اى نهاده است تا او راضى باشد و حق مرضى و او مؤ دى باشد و حق ، قابل و این اعتبارات ، آنجا که توحید باشد، منتفى شود. در دایره ها ما ز پوست پوشان توئیم در دایره حقله بگوشان توئیم گر بنوازى به جان خروشان توئیم ور ننوازى هم از خموشان توئیم مراقبت : حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام در دعائى از خداوند خود، چنین مساءلت کرده است : زین ارواحنا بالمراقبة و نور اشباحنا بالموافقة یعنى : پروردگارا ارواح ما رابه زیور مراقبت آراسته فرما، و اشباح مارا به نور موافقت روشنائى بخش . دولت طلبى دمن دل را مده از دست شاید که برون آید از این بیضه همایى یک چشم زدن غافل از آن شاه مباشید شاید که نگاهى کند آگاه مباشید خواجه نصیر الدین طوسى اعلى الله مقامه در کتاب : اوصاف الاشراف در باب محاسبه و مراقبه آورده است : و اما مراقبت آن است که همیشه ظاهر وباطن خودنگاهدارد، تا از وى چیزى در وجود نیاید که حسناتى که کرده باطل گرداند یعنى : ملاحظت احوال خود، دائم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکارا و نه در پنهان در شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارند، نه قوى و نه ضعیف و این معنى همیشه پیش خاطر خود بدارد: واعلموا ان الله یعلم ما فى انفسکم فاحذروه (402) تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب رسد والله یوفق من یشاء من عباده انه اللطیف الخیبر . یکى از عرفا گوید: المراقبة ان یصیر الغالب على العبد ذکره بقلبه و یلعم ان لاله تعالى مطلع علیه فیرج الیه فى کل حال ویخاف سطوات عقوبته فى کل نفسه و مهابته فى کل وقت : یعنى : مراقبت آن است که یاد خداوند در دل بنده چیره گردد و بنده بداند که پروردگار متعال بر او آگاه است و در پى این ایمان ، خداوندا را مرجع امور و احوال خویش بداند و از شدت عذاب وعقوبت او و از مهابت و مخافت او پیوسته در هراس و بیم باشد. وصف المراقبة للعبد یحمد اذا کان مراقبته لربه و قلبه و ذلک بان یعلم ان الله تعالى رقیبه و شاهده فى کل حال و یعلم ان نفسه عدو له ان الشیطان عدو له و انما ینتهزان الفرص حتى تحملانه على الغفلة و المخالفة فیاخذ منهما حذره بان یلاحظ مکا منهما و تلبیسهما و مواضع انبعاثهما حتى یسد علیهما المنافذ و المجارى فهذا مراقبته یعنى : مراقبت و مواظبت بنده ، ستوده و سزاوار است آنگاه است که بنده خدا نسبت به پروردگار خود و قلب خویش مراقبت نماید بدین صورت که به یقین بداند که خداوند متعال مراقب و شاهد احوال اوست و نیز بداند که نفس اماره وشیطان دو دشمن اویند و پیوسته مترصدند که اورا به غفلت و مخالفت با حق وادار کنند. پس بنده خدا باید که از این دو دشمن دورى کند و کمینگاهها و تلبیسهاى آن ها را بشناسد، و مراقب مظان تحریکات آنها باشد تا آنکه طریق نفوذ و مجارى آن ها را بر خویشتن بندد و مانع گردد. این است معنى مراقبت بنده خدا. بیدارى شب ها و تضرع و زارى قال الله تعالى تتجافى جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون (403) یعنى : پرهیزگاران (شب هنگام ) پهلو از بستر برگیرند و پرورگار خود را از روى ترس و امید بخوانند و از آن چه روزیشان کردیم ، انفاق کنند. بیت : شب خفتگان که وصل تو دارند، آرزو خواب ندیده اى است که تعبیر مى کنند نیز خداوند متعال در صفات پرهیزگاران فرماید: کانوا قلیلا من اللیل و ما یهجعون و بالاسحارهم یستغفرون (404) یعنى : کمى از شب را به خواب مى رفتند، و در سحرگاهان ، به استغفار و معذرت مى پرداختند. شبها تو چو شمع کن به بیدارى خوى تا شاهد امید نماید به تو روى غافل منشنین که نیست غیر از شب تار آن ابر سیه که فیض مى بارد از اوى معاذبن جبل گوید: در جنگ تبوک ، شدت گرما بر ما زور آور شد و مردم ، هر یک به گوشه اى رفتند من که در کنار پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بودم ، به حضرتش نزدیکتر شدم و عرضه داشتم : اى رسولخدا صلى الله علیه و آله مرا به کارى راهنمایى فرما که به بهشتم رساند و از دوزخم وارهاند. فرمود: از چیزى بزرگ پرسیدى ولى در عین حال اگر خدا بخواهد، هر دشوارى را آسان خواهد کرد. اى معاذ، خداى را بپرست ، و هیچ چیز را شریک او قرار مده ، نماز را به پاى دار و زکات واجب خود را بپرداز و ماه رمضان روزه بدار، اینک اگر بخواهى از ابواب خیر به تو خبر خواهم داد. عرضه داشتم : آرى ، اى پیامبر خدا، آنگاه فرمود: روزه سپر بازدارنده از آتش دوزخ است و صدقه ، معاصى را فرو مى پوشد، و شب زنده دارى مرد در عبادت پروردگار موجب رضایت حضرت حق است . سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: تتجا فى جنوبهم عن المضاجع . در کتاب من لایحضره الفقیه ازحضرت صادق علیه السلام روایت شده است که : من قال فى وتره اذا اوتر المستغفرین بالاسحار و وجبت له المغفرة من الله عزوجل یعنى : هر کس که در نماز شب خود، آنهنگام که نماز وتر مى گذارد، هفتاد مربته بگوید: استغفرالله و اتوب الیه و بر ینکار مدیت یکسال مداومت نماید، خداوند متعال نام او را از جمله مستغفرین بالاسحار (405) نوشته و مغفرت و آمرزش حق تعالى شامل او مى گردد. در کتاب خصال صدوق از سهل بن سعد حدیث است که جبرائیل به خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و عرضه داشت : یا محمد عش ما شئت فانک میت واحبب من شئت فانک مفارقه و اعمل ما شئت فانک مجزى به او اعلم ان شرف الرجل قیامه باللیل و عزه استغناؤ ه عن الناس یعنى : اى محمد، هر چه خواهى در جهان بزى ، لیکن سرانجام کار، مرگ است و هر که را که مى خواهى ، دوست بدار، اما عاقبت کار، فراق و جدایى است که و هر کار که خواهى بکن که به هر حال جزاى آن به تو خواهد رسید، لیکن بدان که در این میانه شرف آدمى در شب زنده داریها و عبادتهاى شبانه اوست و عزت او رد بى نیازى جان او از مردمان است . محمد بن سنان از مفضل روایت کرده است که از مولاى خود حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: یکى از جملى که خداوند در مناجات ، به حضرت موسى فرموده آن است : یابن عمران ، کذب من زعم انه یحبنى و اذا جنة اللیل نام عنى الیس کل محب یحب خلوة حبیبه ها انا اذا یابن عمران مطلع على احبائى اذا جهمهم اللیل حوالت ابصارهم فى قلوبهم و مثلت عقوبتى بین اعینهم یخاطبونى عن المشاهدة و یکلمونى عن الحضور یابن عمران ، هب لى من قبلک الخشوع و من بدنک الخضوع و من عینیک الدموع فى ظلم اللیل و ادعنى فانک تجدنى قریبا مجیبا یعنى : اى پسر عمران ، دروغ گفته است آن کس که خود را دوستدار من تصور کرده است وچون شب فرا رسد به خواب راحت فرو مى رود. مگر نه آن است که هر دوستدار در آرزوى خلوتى است که با محبوب خود باشد؟ اى پسر عمران ، بدان که من بر حال دوستان خود آگاهمم و مى دانم که چون شب ، پرده بر جهان مى کشد، چشم دلشان به سوى قلبهایشان ، متوجه مى گردد، و عذاب مرا در پیش دیدگان خود، مجسم مى سازند و مرا در مقام مشاهده مخاطب قرار مى دهند و در مقام حضور با من سخن مى گویند. اى پسر عمران ، خشوع قلب و خضوع جسم و اشک چشم خویش را در سیاهى شبها، بر من نثار کن و آنگاه مرا بخوان ، تا دریابى که تا چه حد به تو نزدیکتر و ترا اجابت مى کنم .. عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: ثلثة فخرالمؤ من و زینة فى الدنیا و الاخرة : الصلوة فى آخر اللیل و یاءسه مما فى ایدى الناس و ولایة الامام من آل محمد علیهم السلام یعنى : سه چیز موجب فخر مؤ من و زینت دنیا و آخرت است : نماز در اواخر شبها (406) و ناامیدى و عدم توجه به آنچه در نزد مردم است و بالاخره ولایت و محبت و پیروى از امام خاندان محمدى سلام الله علیهم . این منکدر روایت کرده است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است : خیرکم من اطعم الطعام و افشى السلام و صلى باللیل و الناس نیام یعنى : بهترین کس از میان شما آن است که اطعام کند وبا آهنگ بلند، سلام گوید و آن گاه که چشم مردمان به خواب رفته است ، به نماز شب و تهجد برخیزد. بیت : مخسب در دل شبها که فیض قافله اى است که از کمینگه شبهاى تار مى گذرد در کتاب فقه الرضا آمده است که : حافظوا على صلوة اللیل فانها حرمة الرب تدر الرزق و تحسن الوجه و تضمن رزق النهار و طولواالوقوف فى الوتر فانه روى ان من مداومت کنید، زیرا که نماز شب ، احترام به ساحت اقدس پروردگار است موجب افزایش روزى مى گردد و چهره را زیبا مى سازد و رزق آن روز را ضمانت میکند در نماز وتر درنگ و وقوف بسیار کنید؛ زیرا که در حدیث آمده است که : هرکس که در نماز وتر خود، درنگ بسیار کند، وقوف و درنگش در محشر و روز قیامت ، اندک خواهد گشت . آن چه بر مائده فیض بر این نه طبق است روزق جمعى است که در پرده شب بیدارند امام صادق علیه السلام فرمود: ان الحسنات یذهبن السیئات (407) قال : صلوة اللیل تکفرما کان من ذنوب النهار یعنى : حسنات آدمى ، گناهان او را از میان مى برد فرمود: نماز شب ، گناهانى را که انسان در روز مرتکب شده است ، فرو مى پوشاند. در کتاب دعوات راوندى از حضرت على بن ابیطالب علیه السلام نقل شده است که فرمود: قیام اللیل مصحة للبدن یعنى : شب زنده دارى به عبادت تندرستى مى آورد. و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مى فرماید: علیکم بصلوة اللیل فانها سنة نبیکم و مطردة الداء عن اجسادکم یعنى : نماز شب را مواظبت و مداومت کنید؛ زیرا که سنت پیامبر شماتت و از تنتان ، بیمارى و درد را زائل مى سازد. شعر: یا مدعى الحب قم ان کنت تهوانا و انهض الینا فهذا الوقت قدانا کم ذى رقاد الم یعلم بان لنا فى آخر اللیل قبل الفجر احسانا و اهجر کراک و خلى الفرش عاطلة و انهض الینا ولاتنسى ء فتنسانا نحن الذى نتجلى فى الظلام کمانشاء فاسمع و کن للذکر یقضانا لاشغلنک عنا غیرنا فلنا حسن الوفاء لمن وافى و وافانا طوبى لمن قام قبل الفجر مجتهدا و یقطع اللیل تسبیحا و قرآنا یعنى اى آنکه دعوى محبت ما دارى ، اگر به حقیقت دوستدارمایى برخیز که وقت فرا رسیده است . چه بسیار خفته و خواب گرفته که نمى داند ما را به پایان شبها و پیش از طلوع فجر، احسانها و نیکوکاریهاست . از خواب بگذر و بستر بگذار و به سوى ما آى ، و در اینکار تاءخیر مکن تا فراموشمان نکنى . مائیم که در تاریکى شب آنگونه که بخواهیم تجلى مى کنیم ، پس بنیوش و با یاد ما بیدار و هشیار باش . مباد که هرچیزى جز ما بر خاطر تو چیره گردد که ما را نسبت به وفا کیشان وفادار، وفاداریهاست . خوشا آن کس که به کوشش هر سحرگاه بیدار باشد و راه شب را با تسبیح خدا و تلاوت قرآن بسپارد. بیت : و لم یکن فى الشبابى من سهر و العین کالسحابى مجتنب الحیوان و الاحوال و الخلق الدنیا و الاموال و ذاکرا لله غیر غافل مشتغل عن غیر بالنوافل فعیشه المحو فى المذکور فنا فنا هذا لک المنظورى (408). سکوت و خاموشى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: الصمت حکمة و السکوت سلامة والکتمان طرف من السعادة یعنى : سکوت حکمت و فرزانگى است و خاموشى سلامت از گرفتارى و رازدارى ، بخشى از سعادت و نیکبختى است . و در حدیث قدسى وارد شده است : و ما اول العباده ؟ قال : الصمت و الصوم یا احمد ان العبد، اذا جاع بطنه و حفظ لسانه عمله الله الحکمة فانکان کافر تکون حکمة علیه حجة و وبالا علیه و ان کان مؤ منا تکون حکمة له نورا و برهانا و شفاء و رحمة و یعلم ما لم یکن یعلم و یصر ما لم یکن یبصره . اول ما یبصره عیوب نفسه حتى یشتغل بها عن عیوب غیره و بصره دقایق العلم حتى لایدخل علیه الشیطان یا احمد لیس شى ء من العبادة احب الى من الصمت و الصوم فمن صام و لم یحفظ لسانه کان کمن قام و لم یقراء فى صلوته فاعطیه اجر القیام و لم اعطه اجر القرءة : یا احمد هل تدرى متى یکون العبد عابدا؟ قال : لا یا رب ، قال : اذا اجتمع فیه سبع خصال : ورع یحجزه عن المحارم و صمت یکفیه عمالا یعنیه و خوف یزداد کل یوم بکاؤ ه و حیاء یستحیى منى فى الخلاء و اکل ما لابد منه و یبغض الدنیا لبغضى لها و حب الاخیار ایاهم یعنى : اى احمد هر آینه به ذائقه جانت حلاوت گرسنگى و سکوت و بهره هایى را که از این دو حالت نصیب انسان مى گردد مى چشیدى عرضه داشت : پروردگارا از گرسنگى آدمى چه نتایجى است ؟ فرمود: از جوع و گرسنگى حکمت و قدرت نگاهدارى ، قلب و تقرب به درگاه من و اندوه مدام و سبکبارى میان مردمان و حقگوئى و بى اعتنایى به سختى و سستى زندگانى ، حاصل مى شود. اى احمد، بر تو باد که سکوت و خاموشى پیشه سازى که آبادترین مکان ها، قلب مردم صالح و خاموش است و ویرانه ترین آنها قلوب مردمى است که در آنچه به آنان مربوط نیست سخن مى گویند. اى احمد! عبادت را ده جزء است و نه جزء آن ، طلب روزى حلال است اگر آب و خوراکت پاک و پاکیزه باشد، در حفظ و حمایت من قرار خواهى گرفت عرضه داشت : پروردگار من ، نخستین جزء بندگى چیست ؟ فرمود: سکوت و روزه دارى اى احمد، اگر بنده اى اندرون از طعام ، خالى و زبان از گفتار نگاه دارد، به او تعلیم حکمت خواهم کرد؛حال اگر کافر باشد، این حکمت مایه خسران وى گردد و علیه او حجت شده و کرد، حال اگر کافر باشد این حکمت مایه خسران وى گردد و علیه او حجت شده و و بالش ‍ شود و لى اگر مؤ من باشد، حکمتش سبب نور و برهان و شفاء و رحمت و دانائى او به آنچه نمى دانسته خواهد شد و آنچه را نمى دیده ، خواهد دید. آنگاه نخستین چیزى که بر آن وقوف خواهد یافت عیوب خویش است که با چنین بینش ، دیگر به عیب دیگران نخواهد پرداخت بارى او را چنان به دقایق علوم و دانشها، بصیرت خواهم داد که دیگر شیطان را بر او واسطه اى باقى نماند. اى احمد، هیچ عبادتى نزد من ، محبوبتر از سکوت و روزه دارى نیست ؛لیکن آن روزه دار که زبان خود را نگاه ندارد، همانند کسى است که به نماز مى ایستد اما به ذکر و قرائت نمى پردازد؛چنین کسى را اجر قیام هست ولى از پاداش ذکر بى نصیب خواهد بود. احمد دانى که بنده من چه زمان عبادتگزار من است ؟ عرضه داشت : نه اى پروردگار من ، فرمود: آنگاه که در وى هفت خصلت باشد: ورع و تقوایى که او را از ارتکاب محرمات باز دارد و سکوتى که با آن ، از گفتار بیهوده دورى کند و خوفى که از زاریش هر روز افزونتر سازد و حیائى که سبب شود از خداى خود در خلوت نیز شرمگین باشد واز غذا به مقدار کافى قناعت ورزد و نسبت به دنیا و مظاهر آن به دیده دشمنى بنگرد همان گونه که مبغوض من است ، به نیکان و صالحان ، محبت کند همانطور که محبوب منند. حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: من علامات الفقه ، الحلم و العلم و الصمت ان الصمت باب من ابواب الحکمة ان الصمت یکسب المحبة و هو دلیل على الحصر یعنى : حلم و بردبربارى و سکوت از نشانه هاى فهم و فراست آدمى است . سکوت و خاموشى درى از درهاى حکمت است . خاموشى جلب محبت مى کند و انسان را به خیر و صلاح رهنمون مى گردد . از رسول خدا صلى الله علیه و آله منقول است که : علیک بطول الصمت فانه مطردة الشیطان ، و عون لک امر دینک یعنى : بر تو باد به سکوت فراوان که خاموشى ، شیطان را از آدمى دور مى سازد و تو را در امر دین ، کمک و مساعدت خواهد کرد. سبط اکبر امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: نعم العون الصمت فى مواطن کثیرة و ان کنت فصیحا یعنى : هر چند سخندان باشى ، سکوت و خاموشى در بسیارى از موارد، ترا نیکو مددکارى است . اینک بدان اى عزیز، که سکوت اگر همراه باتفکر در عظمت ذات و صفات معبود لایزال باشد، از بهترین عبادتهاست که امام صادق علیه السلام فرمود: ما عبدالله شى ء افضل من الصمت و المشى الیه بیته یعنى : خداوند متعال به عبادتى والاتر از سکوت و اعتزال ، عبادت نگردیده است لیکن اگر سکوت آدمى با تفکر باشد، موجب حفظ نفس او از دوزخ است و او را از تبعات گفتار بیهوده و یا سخن حرام و غیبت و تهمت ، مصون مى دارد. خداوند فرماید: ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید (409). یعنى : هر سخن که از دهان آدمى برآید، فرشتگانى مراقب و مواظب آن مى باشد. دم فرو بر بند کز یک گفتنک - زنار این تحت الحنک قال على علیه السلام : کل سکوت لیس فیه فکرة فهو سهو یعنى هر سکوتى که توام با تفکر نباشد، سهو است قال الکاظم علیه السلام : دلیل العقل التفکر و دلیل التفکر الصمت یعنى : نشانه عقل ، تفکر است و نشانه و علامت تفکر، خاموشى است . استغناء طبع و یاءس از ماسوى در کتاب عدة الداعى از محمدبن عبدالله بن على بن الحسین علیه السلام روایت شده است که از عم ارجمند، خود، حضرت جعفربن محمد علیهما السلام شنیدم که از پدر خود و او از جد خود و او از پدرش حسین بن على علیهما السلام و او از امیرالمؤ منین علیه السلام و او از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرد که : خداوند متعال به یکى از انبیاء وحى فرمود: عزتى و جلالى لاقطعن امل کل آمل امل غیرى بالیاءس و لاکسونه ثوب مذلة فى الناس و لابعدنه عن قربى و فضلى یومل عبدى فى الشدائد غیرى و الشدائد بیدى و یرجو سواى وانا الغنى الجواد، بیدى مفاتیح الابواب و هى مغلقة و بابى مفتوح لمن دعانى . الم تعلموا ان من دهمته نائبة لم یملک کشفها عنه غیرى فمالى اراه یؤ مله معرضا عنى و قد اعطیته بجودى و کرمى مالم یساءلنى فاعرض عنى ولم یساءلنى و ساءل فى نائبته غیرى و انا الله بالعطیة قبل السماءلة افساءله ولااجود کلا الیس الجود و الکرم لى الیس الدنیا و الاخرة فلو ان اهل سبع السموات و الاررضین ساءلونى جمیعا فاعطیت کل و احد منهم مساءلته ما نقص ذلک من ملکى مثل جناح البعوضة و کیف ینقض ملک انا قیمه فیابؤ سا لمن عصانى و لم یراقبنى یعنى : سوگند به عزت و جلالم که به یقین و حتم امید، هر کس را که در دیگرى جز من دل بسته باشد، به ناامیدى خواهم کشید و در میان خلق ، جامه ذلت و خوارى بر او خواهم پوشانید و از نعمت قرب و نزدیکى به خود و فضل و رحمتم ، دورش خواهم ساخت ایا بنده من در شدایدى که به مشیت من بر او وارده شده ، به دیگرى چشم امید بسته است ؟ و من آن بى نیازى عطا بخشى هستم که کلید همه درهاى بسته در دست من است و در خانه من است که به روى خواهندگان و خوانندگان ، باز و مفتوح است : مگر نمى دانید که هر کس به مشکلى گرفتار آید، کسى جز من ، قادر به حل نیست ؟ مگر نه آن است که آنچه از من نخواسته اند، با بزرگوارى و کرم خویش ، به آنان اعطا کرده ام ، پس چه شده که حل معضل و کشف مهم خود را از دیگرى ، مى جویند و راه ، به سوى درگاه من نمى پویند؟ منم آن که خدا به بندگان خود، پیش از آنکه بخواهند، مى بخشم ، آیا از من خواسته اند که نداده باشم ؟ هرگز مگر وجود و کرم ، به کسى جز من تعلق دارد؟ مگر دنیا و آخرت در دست کسى دیگر است ؟ اگر تمام سکنه آسمانها و زمین ها هر چه از من خواهند، به ایشان دهم به قدر بال پشه اى از ملک من ، کم و کسر نخواهد گردید. مگر ممکن است ملکى که در قیمومت من است نقصان و کاستى پذیرد؟ وه که چه سختى ها و عقوبت هاست آن کس را که فرمان مرا عصیان کند و در برابر من مراقبت و مواظبت لازم مبذول ندارد. قریب به مضامین روایت فوق ، در کتاب کافى از حسین علوان چنین نقل شده است : قال : کنا فى مجلس نطلب فیه العلم و قد نفدت نفقتى فى بعض الاسفار قال لى بعض اصحابنا: من تومل لما قد نزل بک ؟ فقلت : فلانا فقال : اذا والله لایسعف حاجتک ولاتبلغ املک و لاینجح طلبتک قلت : و ما علمک رحمک الله ؟ قال : ان اباعبدالله علیه السلام حدثنى انه قراءفى بعض ‍ الکتب ان الله تبارک و تعالى یقول : و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقعطن امل کل مؤ مل من الناس غیرى بالیاءس و لاکسونه ثوب المذلة عندالناس و لانحینه من قربى و لابعدنه من وصلى ایومل غیرى فى الشدائد و الشدائد بیدى و یرجو غیرى ، و یقرع بالفکر باب غیرى و بیدى مفاتیح الابواب و هى مغلقه و بابى مفتوح لمن دعانى فمن ذاالذى املنى لنوائبه فقطعته دونها و من ذاالذى رجانى لعظیمة فقطعت رجاه منى جعلت آمال عبادى محفوظه فلم یرضوا بحفظى و ملاءت سمواتى ممن لایمل من تسبیحى و امرتهم ان لایلقوا الابواب بینى و بین عبادى فلم یثقوا بقولى الم یعلم من طرقه نائبة من نوائبى انه لایملک ثم انتزعته عنه فلم یساءلنى رده و ساءل غیرى افیرانى ابدا بالعطایا قبل المساءلة ثم اسال فلا اجیب سائلى ؟ ابخیل انا فیبخلنى عبدى ؟ اولیس الجود و الکرم لى ؟ اولیس العفو و الرحمة بیدى ؟ اولست انا محل الامال ؟ فمن یقطعها دونى ؟ افلا یخشى المؤ ملون ان یؤ ملوا غیرى ؟ فلوا ان هل سمواتى و اهل ارى املو جمیعا ثم اعطیت کل واحد منهم مثل ما امل الجمیع ما انتقض من ملکى مثل عضو ذرة و کیف ینقص ملک انا قیمه فیابوسا للقانطین من رحمتى و یابوسا لما عصانى و لم یراقبنى یعنى : حسین بن علوان گوید: وقتى در محل درسى تعلم مى کردیم ، و اتفاقا خرجى من در آخر سفر پایان یافت یکى از دوستان گفت : مشکل مخارج خود را وسیله چه کسى حل خواهى کرد؟ گفتم : امیدم به فلان کس است گفت : پس به خدا سوگند که حاجت روا نخواهى شد و امیدت ثمر نخواهد داد. گفتم : خدایت رحمت کند از کجا مى گوئى ؟ گفت ؛از آنجا که وقتى حضرت اباعبدالله علیه السلام به من فرمود: در کتابى خواندم که خداوند تبارک و تعالى فرموده است : قسم به عزت و جلال و عظمتم و قسم بر قدرت و استیلائى که بر عرش دارم ، بى شک امید و آرزوى هر آرزومندى را که دل در دیگرى به جز من بسته است به ناامیدى خواهم کشید و در میان خلق ، به جامه ذلت و خوارى بر او در خواهم پوشانید و از مقام قرب و وصل خویش دورو مهجورش خواهم ساخت . آیا بنده من ، در شدائد و سختى ها که به خواست و مشیت من در اختیار من است به دیگرى امید، بسته است و در دیگرى ، را مى کوبد؟ با آنکه کلید همه درهاى فرو بسته در دست من است و آستان من به روى خوانندگان گشاده است . کیست که از من چیزى خواسته و یا در مشکلات امید در من بسته باشد، که ناامیدش ‍ ساخته باشم ؟ و آن کسى که در مهمى ، به من رو کرده باشد که به آرزویش ‍ نرسانده باشم ؟ آرزوهاى بندگان را من ، خود حفظ و رعایت مى کنم ؛آیا آن به این حفظ و رعایت خشنود و راضى نمى گردند؟ آسمانها آکنده از تسبیح گویان منند که هرگز از تقدیس دلزده و خسته نمى شوند به آنان فرمان داده که درهاى ارتباط را میان من و بندگانم مسدود و روبسته نگذارند؛باز هم بندگان به قول من ، اعتماد و وثوق نمى کنند؟ آیا آن کسى که به مشیت من ، به مصیبتى مبتلا گردیده ، نمى داند که تا اذن ندهم ، هیچ کس را توانائى حل مشکل او نیست ؛ پس چه شده که از من ، روى بر تافته است ؟ پیش از آنکه از من خواسته باشد، نعمت ها به وى عطا کرده ام ، حال که از او باز ستانده ام ، چرا از من نمى خواهد که دوباره به او ارزانى دارم و براى دست یافتن به آنها از دیگرى خواهش و درخواست مى کند؟ با آن همه سوابق نعمت بخشى من ، باز مى پندارد که اگر از درگاه من حاجت طلبد، نخواهم پذیرفت ؟ ایا مرا بخیل تصور کرده است که در خواست از من ، دریغ و بخل مى ورزد؟ مگر جود و کرم را صاحب و مالکى جز من هست ؟ مگر عفو و رحمت ، به دست دیگرى جز من است ؟ مگر من ، محل آرزوها و آمال بندگان خود نیستم ؟ آیا آن که آرزو در دیگران بسته اند، از من نمى هراسند؟ اگر تمام سکنه آسمانها و زمین ، تمام آرزوهاى خود را ابراز دارند و من به هر یک ، همه آنچه را که جمیع ایشان درخواسته اند، عطا مى کنم ، از خزاین لایزال ملک من ، به قدر بخشى از ذره اى هم کم و کاست نخواهد شد و چگونه ممکن است ، ملکى که من قیوم آنم نقصان پذیرد؟ وه چه سختا روزگار آنان که از رحمت من ، ماءیوس و ناامید باشند و چه دشوارا روز آنها که سر به عصیان من بردارند و در امر و فرمان من ، مراقبت کافى مبذول نکنند. دعوى همت کسى کند که گر او را - جان به لب آید زلال خضر ننوشد خاک در خانقاه فقر و قناعت - گربه دو عالم خرند او نفروشد ور بفرستد عزیز جامه مصرش - خرقه کند اختیار و جامه نپوشد در حدیث آمده است که چون بت پرستان ، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را به جرم شکستن ، بتها به منجنیق در نشاندند، و از راه هوا او را به دل دریاى آتش پرتاب کردند، در میانه آسمان و زمین ، فرشته مقرب پروردگار، بر حضرتش پدید گردید و پرسید: یا خلیل الله چه حاجت دارى که بالفور به انجام ان پردازم ؟ در پاسخ فرمود: اما به تو مرا حاجتى نیست نیازم تنها به بى نیازى است و از او رازم نهان و پوشیده نیست ، او خود داند که با بنده حاجتمند خویش چه کند. بارى بالاخره دیدى که چسان آتش ‍ سوزان به فرمان ذات ذى الجلال بر ابراهیم ، برد و سلام و گل و ریحان شد. بیت : تشنه مردیم و نکردیم نظر در کف خضر - لوحش الله از این همت مردانه ما نیز در کتاب کافى از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده است که اذا اراد احدکم ان لایسال ربه شیئا الا و اعطاه فلییاس من الناس ‍ کلهم و لایکون له رجاء الا عندالله فاذا علم الله عزوجل ذلک من قلبه لم یساءله شیئا اعطاه یعین اگر مى خواهید که هرچه از خدا طلب مى کنید، به آن دست یابید، باید که از تمام خلق ، قطع امید کنید، و دل تنها در خداى خود بندید. چون پروردگار بنده خود را را در چنین رجاء بیند، او را حاجت روا خواهد فرمود. در روایت آمده است که : استغنوا عن الناس ولو بشوص السواک اى بغسالته او ما ینتف عندالسواک یعنى : خویشتن از غیر خدا مستغنى و بى نیاز دارید ولو به مقدار رطوبتى که در مسواک مى ماند و یا بقدر تارى که از آن جدا مى گردد . بیت خلعت شاهى اگر پوشیم ننگ همت است - تا شرف از جامه عریانى خود یافتیم اخلاص در نیت و عمل شیخ عارف جمال الدین ، احمد بن هفد حلى در کتاب عدة الداعى ، از معاذ بن جبل روایت کرده است که به اتفاق رسول خدا صلى الله علیه و آله بر مرکب سوار بودیم . عرضه داشتم : یا رسول الله ، پدر و مادرم فدایت ، حدیثى براى من بازگو. در همان حال که راه مى سپردیم ، حضرتش نظرى به آسمان افکند و گفت : احدثک ما حدث نبى امته ان حفظته نفعک عیشک و ان سمتعه لم تحفظه انقطعت حجتک عندالله ثم قال : ان الله خلق سبعة املاک قبل ان یخلق السماوات فجعل فى کل سماء ملکا قد جللها بعظمته و جعل على کل باب من ابواب السموات ملکا ابوابا فتکتب الحفظة عمل العبد من حین یصبح الى حین یمسى ثم ترفع الحفظة بعمله و له نور کنور الشمس حتى اذا بلغ السماء الدنیا فتزکیة و تکثره فیقول الملک : قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملک الغیبة فمن اغتاب لادعا عمله یجاوزنى الى غیر امرنى بذلک ربى قال : ثم قال : ثم تجیى ء الحفظة من العبد و معهم عمل صالح فیمر به فتزکیه و تکثره حتى یبلغ السماء الثانیة فیقول الملک الذى فى السماء الثانیة : قفوا و اضربوا العمل وجه صاحبه انما اراد بهذا عرض الدنیا صاحب الدنیا لاادع حمله یجازونى الى غیر قال : ثم تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا بصدقته و صلوة صاحبه و ظهره انا الملک صاحب الکبرانه عمل و تکبر على الناس فى مجالسهم امرنى ربى ان لاداع عمله یجاوزنى الى غیرى و قال : و تصعد الحفظة بعمل العبد یزهر کالکوکب الدرى فى السماء له دوى بالتسبیح و الصوم و الحج فیمر به السماء الرابعة فیقول لهم الملک : قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه انا ملک العجب انه کان یعجب بنفسه الحفظة بعمل العبد کالعروس المزفوفه الى اهلها و تمر به الى ملک السماء الخامسة بالجهاد و الصلوة ما بین الصلوتین و لذلک العمل رنین کرنین الابل علیه ضوء کضوء الشمس فیقول الملک : قفوا انا ملک الحسد و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه واحملوه على عاتقه انه کان یحسد من یعلم او یعمل الله بطاعته و اذا راى لاحد فضل فى العمل و العبادة حسده و وقع فیحمل على عاتقه و یلعنه و اذا راءى لاحد فضل فى العمل و العبادة حسده و وقع فیه فیحمل و العمرة فیجاوز به الى السماء السادسه فیول الملک : قفوا انا صاحب الرحمة اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و اطمسوا عینیه لان صاحبه لم یرحم شیئا اذا اصاب عبدا من عبادالله ذنبا للاخرة اوضرا فى الدنیا شمت به امرنى انى لاادع عمله یجاوزنى الى غیرى قال و تصعد الحفظة بعمل بفقه و اجتهاد و ورع و له صورت کالرعد وضوء کضوء البرق و معه ثلاث آلاف ملک فتمر به الى ملک السماء السابعة فیقول الملک : قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملک الحجاب عملا لیس لله انما اراد رفعته عند القواد و ذکرا فى المجالس ‍ و صیتا فى المدائن امرنى بربى ان لا ادع عمله یجاوزنى الى غیرى مالم یکن الله خالصا قال و تصعد الحفظة بعمل العبد متبهجا به من صلوة و زکوة و صیام و حج و عمرة و خلق حسن و صمت و ذکر کثیر تشیعه الملائکة السموات و الملائکة السبعة بجاعتهم فیطئون الحجب کلها حتى یقوم بین یدیه سبحانه فیشهدوا له بعمل و دعاء فیقول الملائکة علیه لعنتک و لعنتا قال قلت : انت رسول الله و انا معاذ قال : و ان کان فى عملک تقصیر یا معاذ فى الیقین ، قال قلت : انت رسول الله و انا معاذ قال : و ان کان فى عملک تقصیر یا معاذ فاقطع لسانک عن اخوانک و عن حملة القران و لیکن ذنوبکم علیک لاتحملها على اخوانک و لاتزک نفسک بتذمیم اخوانک و لاترفع نفسک بوضع اخوانک و لاترائى بعملک و لاتدخل من الدنیا فى الاخرة و لاتفحش فى مجلسک لى یحذروک بسوء خلقک و لا تناج مع رجل و انت مع اخرى و لاتتعظیم على الناس فیقطع عنک خیرات الدنیا و لاتمزق فتمزقوک کلاب اهل النار قال الله تعالى : و الناشطات نشطا افتدرى ما الناشطات ؟<5J.الخصال ؟ قال : یا معاذ، اما انه یسر على من یسره الله علیه و قال : و ما رایت انا معاذا یکثر تلاوة القرآن کما یکثر تلاوة هذا الحدیث یعنى : اى معاذ، اینک حدیثى که پیامبرى براى امت خود نگفته است براى تو باز مى گویم که اگر به حفظ آن همت گمارى ، در زندگى سود براى و اگر بشنوى ، و به آن عمل نکنى ، حجتى براى تو نزد پروردگار باقى نخواهد ماند آنگاه گفت : خداوند عزوجل پیش از آفرینش آسمانها هفت ملک خلق کرد و در هر آسمانى یکى از آن ملائک را مقرر و معین فرمود و بر در هر آسمان ، ملکى را حاجب و دربان گماشت . چون فرشتگانى که ماءمورند اعمال بندگان خدا را از بام تا شام بنویسند، بخواهند عمل بنده اى را که از آن نورى چون خورشید تابان است ، صعود دهند، آنگاه که به آسمان نخستین رسند ناگاه ملک آن آسمان فرمان دهد: باز ایستد و این عمل را بر صورت صاحبش فرو کوبید که من ملک غیبتم و اجازه نخواهم داد عمل آن بنده را که به غیبت آلوده است عبور دهید، خدایم به این کار ماءمور فرموده است . بار دیگر که فرشتگان ، عمل صالح دیگرى را با خود به آسمان دوم بالا برند، باز ملک آن آسمان ، دستور توقف دهد و گوید: این عمل را بر صورت صاحبش فرو زنید، که این آدمى از کار و عمل خود، تنها به دنیا چشم داشته و من صاحب دنیایم و اجازه نخواهم داد چنین عملى را از اینجا بالا برند. فرشتگان بار دیگر، عمل نیک بنده اى را که از صدقه و نماز خود مسرور و شادمان است ، آسمان سوم بالا مى برند، ناگهان ملک سومین آسمان بانگ بردارد: باز ایستد و این عمل را بر صورت و پشت صاحبش کوبید که من ملک کبرم این بنده از عمل خود به کبر افتاده است و در محافل به آن فخر و تکبر فروخته است پروردگارم فرمان داده است که عملى از اینگونه را از خویش اجازه عبور ندهم . باز فرشتگان عمل بنده اى را که همچون ستاره اى در آسمان ، مى درخشد، با خود صعود دهند این بنده زمزمه تسبیح حق و روزه و حج داشته است ولى چون به چهارمین آسمان رسند، ملک آن آسمان گوید: باز ایستد و این اعمال را بر پیکر صاحبش فرو کوبید که من ملک عجب و خودپسندیم . این بنده به خود معجب شده و عمل او بعجبش آورده است . پروردگار فرمانم داده است که تا به اینگونه اعمال ، پروانه فراز رفتن ندهم . این مرتبه فرشتگان ، عملى به زیبایى عروس حجله ، با خود به آسمانها برند، صاحب این عمل ، جهاد نموده ، و در میان ، نمازهاى فریضه ، نافله به جاى آورده و عملش هم چون شترى صیحه مى کشد و روشنائى از آن چون خورشید مى تابد تا آنکه به آسمان پنجم رسند. اما باز هم ملک آن آسمان فرمان دهد: توقف کنید و این عمل را بصاحبش برگردانید و برگردنش بار کنید که من ملک حسدم و این بنده به حسادت گرفتار است و از دیدن هر کس که عملى یا علمى در طاعت حق تعالى دارد، به حسد مى افتد و چشم دیدار کسى را که از وى در علم و عبادت برتر است ، ندارد و در حق او سخن ناروا مى گوید. خلاصه آن عمل ، بر گردن عامل آن بار مى شود و آن اعمال و عبادات او را لعنت و نفرین کنند. بار دیگر فرشتگان نماز و زکات و حج و عمره بنده اى را که تا به آسمان ششم فرا مى برند: اما باز ملک آن آسمان ندا در دهد که : باز ایستید من ملک رحمتم . این عمل را به صورت صاحبش بر زنید و نور از دیدگانش باز گیرید که این بنده را به مردمان ترحمى نیست و چون کسى به گناهى گرفتار اید و یا به سختى و مصیبتى در دنیا مبتلا شود و زبان به شماتت و سرزنش ‍ گشاید پروردگارم امر داده است تا اعمال چنین مردمان را نگذارم که از من عبور دهند. باز هم فرشتگان حفظه ، جهد و کوشش در طریق عبادت و ورع و پارسائى بنده اى را که چون رعد مى غرد و چون برق مى جهد و نور مى بخشد و با آن ، سه هزار فرشته همراهى مى کنند، تا به آسمان هفتم بالا مى برند لیکن ناگهان ملک آن آسمان فرمان مى دهد باز ایستید و این عمل را بر چهره صاحبش ‍ فرو کوبید من ملک حجابم و از آن اعمال که محض پروردگار نباشد، ممانعت خواهم کرد. این بنده از اعمال خود رفعت منزلت خویش نزد بزرگان مى طلبیده و مى خواسته است که نامش را در محافل باز گویند و در شهرها مشهور معروف گردد خدایم دستور داده است که تا اعمال و عبادتى را که محض پروردگار نباشد، اجازه صعود ندهم . و بالاخره فرشتگان نماز و روزه و حج و عمره و حسن خلق و سکوت و ذکر فراوان بنده اى را که به اعمال خود شادمان و مبتهج است و با آن همه فرشتگان آسمانها و ملائک هفتگانه همراهند، صعود دهند و پرده ها را یک به یک از پیش بردارند و در برابر حق ، تعالى قرار دهند و به عمل و عبادت او گواهى دهند. اما خداوند عزوجل فرماید: اى فرشتگان شما حفظه اعمال بندگان منید و من خود، مراقب آنچه در باطنو قلب آنان مى گذرد مى باشم . این بنده ، در عبادت خود خالص نبوده و آن را به خاطر من انجام نداده است لعنت من بر او باد و فرشتگان نیز او را نفرین و لعنت کنند . از گفتار پیامبر، معاذ به زارى افتاد و گفت : اى رسول خدا، پس مرا چاره چیست ؟ و چه باید بکنم ؟ فرمود: اى معاذ در یقین و اعتقاد به پیامبر خود اقتدا و از او پیروى کن .گفتم : شما پیامبر خدائى و من معاذم . فرمود: اى معاذ، اگر در عمل خود، تقصیرى و کوتاهیى مى بینى ، پس دست کم ، زبان خویش را از برادران خود و از حاملین قرآن دور دار و گناهان خود را،خود به گردن گیر و بردوش دیگران مفیکن و با مذمت و بدگوئى نسبت به آنان در صدد تحسین و تنزیه خویشتن مباش و با فرو افکندن ایشان ، پایه منزلت و رفعت خویش ، استوار مکن . هرگز در اعمال خود، ریا و سالوس مکن و دنیا را در آخرت ، خود راه مده ، و در محفل خود، زبان ، به دشنام دیگران میالا. تا از گرد تو پراکنده نگردند و در حضور یکى با دیگرى نجوا گونه سخن آغاز مکن و خود را برتر از دیگران مشمار تا خیرات جهان از تو منقطع نشود خلق را به باد طعنه مگیر و زبان از گزیدن ایشان باز دار تا گرفتار لعن و گزیدن سگان اهل جهنم نگردى ، خداوند متعال فرماید: الناشطات نشطا میدانى که ناشطات چیست ؟ این همان سگان اهل جهنم اند که گوشت واستخوان را مى گزند و میجوند. گفتم : یا رسول الله کیست که بتواند این خصال را در خود جمع سازد؟ فرمود: اى معاذ، اگر خدا بخواهد آن را براى بنده خود آسان مى کند و آنگاه که مشیت حق باشد، دیگر چه اهمیتى خواهد داشت . راوى مى گوید: معاذ را پس از این واقعه مى دیدم که بیش از آنچه به تلاوت قرآن مى پردازد به تلاوت این حدیث مشغول است امیرالمومنین علیه السلام در وصیت خود به کمیل فرمود: یا کمیل لیس الشاءن ان تصلى و تصوم و تتصدق الشان ان تکون الصلوة فعلت بقلب تقى و عمل عنددالله مرضى و خشوع سوى و ابقاء الجد فیها یاکمیل عندالرکوع و السجود و ما بینهما تبتلت العروق و مفاصلک حتى یستوفى و لاء الى ما تعطى به من جمیع صلاتک یعنى اى کمیل ، نماز و روزه و صدقه را ارزشى نیست : مهم آن است که نماز را با قلبى پرهیزکار به جاى آورند اعمال آدمى مورد رضایت حق تعالى باشد و خشوع کامل بر قلب فرمانروائى کند و کوشش در آن بر دوام باشد اى کمیل هنگام رکوع و سجود باید عروق و مفاصل تو بگونه اى از تو منقطع گردند (یعنى خود را فراموش کنى ) تا آنکه تو را با اتصال به دوستى معشوق به کمال نماز برساند. از شیشه بى مى مى بى شیشه طلب کن - حق را به دل خالى از اندیشه طلب کن خواجه نصیر الدین طوسى گوید: از هرچه نه از بهر تو کردم توبه - زان غم که نه از بهر تو خوردم توبه و ان نیز که بعد از این براى تو کنم - گر بهتر از آن توان از آنهم توبه راه در دوست آشکار مسپار - نامحرم پا بود در این ره رفتار یا پاى چنان نه که نماند اثرى - یا نقش قدم خود بردار متفرقات صداقت و راستى در حدیث است که : من صدق لهجته ظهرت حجته یعنى : آن کس که راست گفتار است ، بر دهانش آشکار مى گردد. میرداماد علیه الرحمه گوید: به راه راست توانى رسید در مقصود تو راست باش که هر دولت که هست تو راست تو چوب راست ز آتش دریغ مى دارى کجا به آتش دوزخ برند مردم راست ادب حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرماید: ان الله ادب رسوله و الروسول ادبنى و انا اؤ دب المؤ منین یعنى : خداوند تبارک وتعالى ، پیامبر خود را تاءدیب فرمود و پیامبر اکرم مرا مؤ دب ساخت و امر تاءدیب مؤ منین با من است زنهار که دم پیش مقدم نزنى سر رشته کار خویش بر هم زنى خود را نزنى بر نفس سوختگان کاهى بکشند سوزى و دم نزنى نشانه دوستان یکدل حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: لا یکون الصدیق صدیقا لاخیه حتى یحفظه فى نکبته و غیبته و بعد وفاته یعنى : دوست را آنگاه به راستى توان دوست دانست که به هنگام بدبختى و در عدم حضور و هم چنین پس از مرگ دوست ، پاسدار دوستى او باشد. امیدوارى و حسن ظن خدا گم گردم اگر تو جستجویم نکنى آیینه صفت روى به رویم نکنى در حق تو از لطف تو گفتم بسیار یارب یا رب دروغگویم نکنى از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند: احسن الظن بالله فان الله عزوجل یقول : انا عند حسن ظن عبدى المؤ من بى ، ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا یعنى : گمان و ظن خود را نسبت به خداوند نیکو گردان ، که خداوند، عزوجل مى فرماید: من نزد گمان نیکوى بنده مؤ منم به حضرت خود مى باشم . اگر گمان او نسبت به من نیکو باشد با او به نیکویى رفتار خواهم کرد و اگر گمان او درباره من شر باشد با او به بدى رفتار مى کنم . سخاوت صاحبدلان که رسم سخاوت نهاده اند بى انتظار هرچه بگفتند داده اند زنهار انتظار مفرماى اى عزیز چون انتظار و مرگ قرین و برادرند تقوى و لقد وصینا الذین و اتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقواالله (410) یعنى : نیست جز تقوى دراین ره توشه اى نان و حلوا را بنه در گوشه اى بتقوى بلغنا ما بلغنا یعنى : به سبب تقوى و پرهیزگارى رسیدیم بهر مقام که رسیدیم . الا انما التقوى هى العز و الکرم و حبک للدنیا هى الذل و السقم و لیس على عبد تقى نقصیة اذا صحح التقوى و ان حال او حجم مشیت خداوند در کتاب اطباق الذهب منقول است که : آدمیزاده از گل صلصال سرشته شده و به حمل و فصال نیز آزموده شده است . سپس خصال شریفه به او عنایت گردیده است ، اینک او نمى داند که این اخلاق و خصال پسندیده از مرحمت خداوند رحمن است ، نه از کوشش انسان عقل عطیه اى است از عطایاى حق و نفس مرکبى است وگرنه آنرا بیحاصل و بیهوده رها مى سازد. اکنون دیگر چه کسى تواند که نفس ‍ خود را به پستى کشد یا به رفعت و بلندى برد؟ قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم ضرا او اراد بکم نفعا (411) یعنى : بگو اگر خداوند اراده فرماید که به شما زیان یا سودى رساند چه کسى است که بتواند در باربر مشیت او براى شما کارى کند؟ هر عنایت که دارى اى درویش هدیه حق شمر نه کدیه خویش جذبه در کشکول شیخ بهائى آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: جذبة من جذبات الرب توازى عمل الثقلین یعنى : جذبه اى از جذبه هاى پروردگار هم وزن اعمال نیک جمیع خلایق مى باشد و نیز در دعاى عرفه ، حضرت امام حسین علیه السلام چنین مى فرمایند،: الهى حققنى بحقایق اهل القرب و اسکل بى مسلک اهل الجذب خداوندا مرا به حقایق قرب محقق فرما و مرما رونده راه اهل جذب قرار ده کهربا نتواند از دیوار جذب کاه کرد جذبه توفیق را با تن پرستان کرا نیست اى عزیز بدان که جذبه حالتى است که بر سالک عارض مى شود و حواس ‍ ظاهر او را تعطیل مى کند و این خود بر دو نوع است : رحمانى و شیطانى نشانه جذبه رحمانى آن است که سالک را از انجام واجبات و اداى فرائض باز نمى دارد و حال آنکه جذبه شیطانى مانع از اداى فرائض مى گردد. قناعت : قال على علیه السلام : لان ادخل یدى فم التنین الى المرفق احب الى من اساءل من لم یکن فکان یعنى : اگر دست خویش را تا مرفق در دهان افعى فرو کنم براى من بهتر از آن است که از مردم فرومایه و تازه به دولت رسیده چیزى بخواهم نصیحتى کنمت بشنو و فراغت کن چو فقر روى کند روى بر قناعت کن قانع کسى که شد به کفش خاک ره زر است سیماب نفس هر که کشد کیمیاگر است العبد حران قنع و الحر عبد ان طمع فاقنع و لاتطمع فما شى ء یشین الا الطمع حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند: عز من قنع و ذل من طمع یعنى : کسى که قناعت ورزید عزیز شد و آنکه طمع کرد ذلیل شد. توکل به خداوند حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: سه چیز اگر در آدمى باشد، هرگز به پشیمانى در نیفتد ، ترک شتاب و عجله ، مشورت و دیگر توکل بر خداوند، متعال هر آنگاه که به کارى تصمیم بگیرد. عن على صوالت الله و سلامه علیه : من توکل على العلم ضل ، و من توکل اعلى العقل زل ، و من توکل على المال ذل ، و من توکل على الله ظل از امیرالمومین على علیه السلام و سلامه علیه نقل شده است که فرمودند: کسى که بر علم توکل نماید، گمراه شود، و آن کسى که بر عقل توکل کند دچار لغزش گردد، و آنکه بر مال توکل کند خوار شود و آن کس که بر خداوند توکل کند پاینده گردد. چه نیکو گفته است عارف شیرازى قدس سره الزکیه : تکیه بر تقوى و دانش در طریقت کافرى است راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش من کان معتصما بالله یحفظه فهو الحکیم یداوى الداء الداء جان پیوسته به حق را خطر از دشمن نیست هیچ حرزى چو دل خود به خدا بستن نیست شیخ عطار مى فرماید: توکل چیست پى کردن زبان را ز خود به خواستن خلق جهان را فنا گشتن دل از جان بر گرفتن همه بگذاشتن آن بر گرفتن فرزند بنده اى است خدا را غمش مخور کان نیستى که به ز خدا بنده پرورى گر مقبل است گنج سعادت از آن اوست ور مدبر است رنج زیادت چه مى برى زر غول مرد باشد و زن غل گردنش در غل و غول باشى تا با زن و زرى شوهر کشى است اى پسر این دهر بچه خوار برگیر از او تو مهر و مگیرش به مادرى گرد هوى مگرد که گردد وبال تو گر خود به بال جعفر طیار مى پرى تواضع و فروتنى حضرت امام صادق علیه السلام را از صفت تواضع پرسیدند، فرمود: تواضع آن است که در محافل به محلى که کمتر از شاءن تو است بنشینى و بر هر کس برخوردى سلام کنى و اینکه از مجادله بپرهیزى که هرچند حق به جانب تو باشد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: یاعلى مباد که با کسى مجادله و مراء کنى مگر آنگاه که باطن طرف خویش را بشناسى ، حال آنکس را که باطن و سریره نیکو باشد، خداوند متعال او را محذول و رسواى تو نخواهد ساخت که پروردگار ولى خود را به رسوایى و خذلان نیفکند و اگر بد سریره و پست فطرت باشد همان بدیها که در اوست وى را کفایت است که اگر هرچند بکوشى که از آنچه معصیت خدا با او باشد بیشتر کنى ، نخواهى توانست حضرت على علیه السلام فرماید: هیچ شخصیت و شرفى مانند تواضع و فروتنى نیست ترک عجب و کبر کن تاقبله عالم شوى سیرت ابلیس رابگذار تا آدم شوى صورت خاک ارچه دارد تیرگى در تیرگى لیک بنگر کز ره معنى صفا اندره صفاست این همان خاک است کاندر وصف او صاحبدلى نکته اى گفته اس کز آن دیده جان را جلاست جستن گوگرد احمر عمر ضایع کردن است روى بر خاک سیه آور که یکسر کیمیاست گر دسته گل نیاید از ما هم هیمه دیگ را بشاییم در هر که نظر کنم ببینم هنرى جز عیب نبینم چوبه خود در نگرم از سخنان امام على علیه السلام است : هر سخن که در آن یادى از خدا نباشد، بیهوده و لغو است و هر خاموشى که در آن اصل فکرتى نبود، اشتباه و سهو است . و هر نظر که از آن عبرتى نشود، کارى بى حاصل و لهو است . آن گناهکار خندان که به جرم اقرار دارد، بهرت از آن گریانى است (که به علم خود) بر پروردگار ناز مى فروشد. دنیا گذرگاه است و آخرت خانه قرار و بقاء، خداوند رحمتتان کند اگر از این خانه ناپایدار براى قرارگاه خود، توشه اى فراهم سازید و پرده آبروى خویش ‍ نزد آنکه چیزى از شما و بر او پنهان نیست ، مدرید، و دلهاى خویش را از دنیا خارج کنید، پیش از آنکه بدنهایتان را از آن بیرون برند، شما را نه براى اینجا بلکه براى آخرت ساخته اند و اینک زندانى این دنیا شده اید. چون آدمیزاده را مرگ فرا رسید، فرشتگان پرسند که : چه آورده است ؟ و مرمان گویند: چه به جاى نهاده است ؟ خداوند پدرانتان را بیامرزد کمى از ثروت خود را، پیش فرستید، تا شما را سود دهد و همه را در دنیا باقى نگذارید که موجب خسرانتان گردد، زیرا که دنیا به منزله زهرى است که آدمى چون بر خطر آن آگاه نیست ، آنرا تناول مى کند. حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در خطبه 210 نهج البلاغه ، در توصیف عارف مؤ من فرماید: خرد خویش زنده کرده ، و نفس خود را کشته است ، تا به جایى که فربهیش به لاغرى گرائیده و خشونتش به لطافت مبدل گردیده ؛ برقى درخشان افق حیاتش را روشنى و راهش را آشکار ساخته و در طریق حق رهرویش داده است از همه درها به در سلامت و خانه اقامت خویش ‍ رسیده و با آرامش تن ، قدم استوار در مقام امن و راحت نهاده است و همه اینها حاصل آن است که دل در کار حق مشغول داشته و پروردگار خویش را از خود راضى و خشنود کرده است . از وصایاى امیرالمؤ منین است که : پسرم ، چنان ، با مردم بزى که تا در دنیا باشى ، تهنیتت گویند و اگر از میانشان بروى ، بر فقدانت اشک بریزند، پسرم دلها جون جنود منظمى هستند که برخى به یکدیگر با چشم محبت و دوستى نگریسته اند، و بعضى به دشمنى و عداوت ، پس چون کسى را دیدید که بدون سابقه مودت او را دوست مى دارید، به خیر وى امیدوار باشید و اگر کسى را بدون سابقه عداوت تنفرانگیز یافتید از وى بپرهیزید. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: زمانى خواهد رسید که مردم علماء را به لباس نو شناسند و به قرآن گوش نسپارند مگر آنکه با آواز خوب خوانده شود و به جز در ماه رمضان خداى را عبادت و پرستش نکنند. آنگاه که چنین زمانى فرا رسید، خداوند، مردم را به سه بلا گرفتار و مبتلى خواهد فرمود: نخست آنکه سلطان ستمگرى بر ایشان مسلط سازد و دیگر آن برکت از اموالشان بازگیرد و سوم آنکه بى ایمان از دنیا بیرونشان برد. از حضرت رسول صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: هر کس به هنگام نوشیدن آب ، یاد از حسین کند و بر قاتلان او لعنت و نفرین فرستد، خداوند متعال در برابر آن صدهزار حسنه براى او ثبت و صد هزار گناه و سیئه از نامه عمل او محو مى فرماید و صدهزار درجه رفعتش بخشد. سلام الله و صلواته على الحسین و لعنة الله على قاتلیه و ظالمى حقوقه شیخ بهائى رحمة الله علیه در کتاب کشکول خود نوشته است که : شیخ على بن سهل صوفى اصفهانى ، پیوسته به صوفیان بى بضاعت و انفاق و احسان میکرد. روزى با جماعتى از آنان بر او وارد شدند و شیخ را در آن وقت ، چیزى نبود که به ایشان بخشد. ناچار نزد یکى از دوستان خود رفت واز او خواست که وجهى براى اینکار بپردازد. مرد براى این کار مبلغ ناقابلى به خدمت شیخ داد و از کمى آن معذرت خواست که گرفتار ساختمان خانه ام و مخارجى بسیار دارم . شیخ فرمود: چه مبلغ هزینه عمارت تو است ؟ گفت : نزدیک به پانصد دینار. شیخ گفت : آن وجه را به من بده تا به درویشان سانم و در عوض خانه اى در بهشت به تو خواهم داد واز هم اکنون تعهدى به خط خود بر اینکار مى نویسم و به تو مى سپارم . مرد گفت : یا اباالحسن ، من هنوز از تو خلاف و دروغ نشنیده ام ، گر به حقیقت متعهد این کار مى شوى ، این مال را به تو خواهم داد. شیخ گفت : ضامن و عهده دارم و سندى به دست خویش دائر بر این ضمانت نگاشت و به او سپرد مرد نیز پانصد دینار را به وى داد عهدنامه را گرفت و وصیت کرد که چون مرگم فرا رسد، این سند را در کفن من نهید. اتفاقا در همانسال عمرش به سر آمد و بر حسب وصیتش عمل کردند اما یک روز که شیخ براى نماز صبح وارد مسجد شد، دید که نوشته اش در محراب افتاده و بر پشت آن به خط سبز نوشته شده بود: ترا از آن ضمانت که کرده بودیت خارج ساختیم و آن خانه را در بهشت به وى تسلیم کردیم این نوشته مدتى نزد شیخ بود و بیماران در شهر اصفهان و دیگر جاها از آن استشفا مى کردند، تا آنکه در میان کتب شیخ که یک صندوق از آن به سرقت رفت آن نامه نیز از میان رفت . حکایت کنند که : مردى به خدمت سالک همدانى رفت و از او خواست که براى او براتى بنویسد که به کجا مى رود، چیزى به او عطا کنند (سالک همدانى احتمالا همان عارف ربانى شیخ على رضى الدین لالا است شیخ بر تکه کاغذى مرقوم فرمود: وکیل اموال الهى و برگزیده حضرت پادشاهى ، از خزانه مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله از وجه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و به حکم ما ما عندکم ینفد و ما عندالله باق از معامله من ذى الذى بقرض الله قرضا حسنا فیضا عفه له و یقول ان احسنتم احسنتم لانفسکم تسلیم و اما السائل فلا تنهر نمائید تا به وقت محاسبه ، حسابا یسیرا در دیوان ، فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره در یوم لا ینفع مال و لابنون مجرى خواهید شد. عزلت وانس با خدا این سخن خداوند که درباره اصحاب کهف مى فرماید: اذا اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاءووا الى الکهف ینشرلکم ربکم من رحمته و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا (412). یعنى : اشاره به آن دارد که در ابتدا سلوک الى الله باید از مجالست و انس با افراد بى ایمان ، و از آن چه که غیر حق سبحانه مورد توجه آنها است ، دورى جست و سپس باید متوجه به اصلاح قلب شد، به نحوى که غیر حق در آن راه نیابد در آن هنگام است که خداوند رحمت خود را بر انسان نازل و اسباب آسایش او را فراهم مى فرماید. باید دانست که تا انسان از خود دورى نکند و عزلت نجوید نمى تواند از غیر عزلت گیرد. از خود ببر ز غیر بریدن چه فایده ، پاره ساز جامه دریدن ، چه فایده چون کس زناوک غم او جان نمى برد اى صید تیر خورده و دویدن چه فایده بنابراین یکى از شرائط سلوک دورى از خود و از غیر خدا است . الله و بس و ما سواه هوس ، و انقطع النفس . به دنبال چنین عزلتى است که سالک به کهف قلب توجه مى کند: گر رگ عشقى نبودى کلب را کى بجستى کلب کهف قلب را باید محبت خداوند در دل انسان ظهور کند تا او را از غیر براند و به حق مشغولش دارد. از هرچه غیر دوست چرا نگذرد کسى کافر براى خاطر بت از خدا گذشت اگر خداوند انسان را بینا کند و به او نشان دهد که هر چه هست اوست ، و هر آنى به صورتى جلوه گر است و هر لحظه به شکلى بت عیار در آید بالطبع انسان از هر چه غیر حق است خواهد برید. نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یارى نگیرى تو نکوتر همه موجودات قائم به حق اند و به مثابه سایه او هستند، زیرا که وجود سایه بسته به آفتاب است : الم تر الى ربک کیف مدل الظل (413). یعنى : آیا ندیدى که پروردگارت چگونه سایه را گستراند؟ پس چرا صیاد به جاى مرغ سایه مرغ را دنبال مى کند؟ الا کل شى ء ما خلا الله باطل یعنى : بدانید که هر چه غیر خدا است باطل است امام صادق علیه السلام فرمود: ان قدرتم ان لاتعرفوا فافعلوا و ما علیک ان لم یثن علیک الناس و ما علیک ان تکون مذموما عندالناس اذا کنت محمودا عندالله یعنى : اگر بتوانید در میان مردم شناخته نشوید پس چنان کنید، چه زیان دارد ترا اگر مردم ثنایت نگویند، و چه باک اگر در نزد مردم نکوهید باشى ، در حالیکه نزد خداوند پسندیده و ستوده اى ؟ امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: طلبت الراحة فما وجدت الا بترک مخالفطة الناس یعنى : راحت و آسایش را جز در ترک آمیزش با مردم نیافتم معروف کرخى به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله مرا سفارشى بفرما، حضرت فرمودند: اقلل معارفک ، قال زدنى ، قال انکر من عرفت منهم یعنى آشنایانت را کم کن عرض کرد: سفارش دیگرى بفرما فرمود: کسى را که مى شناسى انکار کن . هر آن که خرد رهنمون است هرگز به گیتى ره و رسم صحبت نورزد که صحبت نفاقى است یا اتفاقى دل مرد دانا از این هر دو لرزد اگر خود نفاقى است جان را بکاهد اگر اتفاقى است هجران نیرزد امیرالمؤ منین على علیه السلام اتزعم انک جرم ثقیل و فیک انطوى العالم الاکبر (414). رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا یعنى : مردم در خوابند و نمى دانند براى چه خلق شده اند. هنگامى که بمیرند بیدار مى شود و مى فهمند از اینرو معناى حدیث منقول از آن حضرت که فرمود: موتوا قبل ان تموتوا آن است که قبل از آنکه شما را بیدار کنند، خود بیدار شوید. زیرا که در بیدارى آخرین دم حیات فرصت براى انجام کارى نیست . تنبه و بیدارى را اولین مرحله سلوک نیز دانسته اند، و مقصود از آن یافتن این معنا است که هدف از خلقت انسان چه بوده است حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید: رحم الله امرء عرف من این و الى این و لاین یعنى : خداوند رحمت کند کسى را که بداند از کجا آمده است و به کجا مى رود و براى چه آمده است اگر قرار بر این است که انسان خواب آلوده باشد، چه بهتر که بر سر راه بخوابد شاید که بیدارى رسد و او را بیدار کند. ملاى رومى مى فرماید خوابناکى لیک هم بر راه خسب الله الله بر ره الله خسب تا بود که سالکى بر تو زند از خیالات نعاست برکند دوست دارد یار این آشفتگى کوشش بیهوده به از خفتگى اندر این ره مى تراش و مى خراش تا دم مردن دمى غافل مباش مراد از راه الله در اشعار بالا همان ولایت ائمه اطهار علیهم السلام است چنانکه در زیارت جامعه مى خوانیم : انتم السبیل الاعظم و الصراط الاقوم و در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم روایاتى وجود دارد حاکى از آن که مقصود از صراط مستقیم ولایت على علیه السلام است . اینکه شهادت سه گانه را در بدو تولد کودک در گوش او مى گویند، شاید به این سبب باشد، که اگر هم مى خواهد بخوابد در راه الله بخوابد. غفلت زدگان دیده بیدار ندارند از مرده دلى قدر شب تار ندانند زان خلق دلیرند به گفتار که از جهل گفتار خود از جمله کردار ندانند مجلس ((بسم الله الرحمن الرحیم )) الحمدلله خالق العباد و ساطح المهاد و مسیل الوهاد و مخضب النجاد الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازلیته و باشتابهم على ان لاشبه له لیس لاولیته ابتداء و لالازلیته انقضاء هوالاول لم یزل و الباقى بلا اجل لاتقدره الاوهام بالحدود و الحرکات ولابالجوارح والادات لایقال له : متى ؟ و لایضرب له به حتى الظاهر لا یقال له مما؟ و الباطن لایقال : فیما؟ و لا شبح فیتقضى ولامحجوب فیحوى لم یقرب من الاشیاء بالتصاق و لم یبعد عنا بافتراق لایخفى علیه من عباده شخوص لحظه ولاکرور لفظة و لا ازدلاف ربوة و لاانبساط خطوة فى لیل داج و لاغسق ساج لاتستلمه المشاعر و لاتحجبه السواتر لافتراق الصانع و المصنوع و الحاد و المحدود و الرب و الربوب الا حد بلا تاءویل عدد والخالق لابعنى حرکة و نصب و السمیع لاباداة و البصیر لابتعریف الة الشادهد لا بمماسة و البائن لابتراخى مسافقة و الظاهر لابرؤ یة و الباطن لابلطافة بان من الاشیاء بالقهر لها و القدرة علیها و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه . الا فمن و صفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازلیته من قال کیف فقد استوصفه و من قال این ؟ فقد حیزه عالم اذ لامعلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذلا مقدور و الصلوة و السلام على سید البشر و المبعوث الى الاسود و الابیض و الاحمر، الصادع بالنذاره و المبلغ فى البشارة الداعى الى الطاعة و العبادة و الفاتح لابواب السعادة صاحب المقام المحمود و الحوض المورود و اللواء المعقود عین الوجود و قبلة السجود خاتم و النبیین و سید المرسلین و شفیع الامم و شفیع الامم یوم الدین الذى کان نبینا و آدم بین الماء و الطین ناهج الجدد (415) و المستولى على الابد، المحمود الا حمد ابى القاسم محمد صلى الله علیه و آله و على آله الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجاء الخائفین و محى الهالکین و عصمة المعتصمین سیما على عنقاء قاف المقدم القائم فوق مرقاة الهمم فیاض الحقایق بوجوده ، قسام الرقائق بشهوده ، الاسم الاعظم الالهى الحاوى للعلم الغیر المتناهى ، قطب رحى الوجود مرکز دائرة الشهود، المترشح بالانوار الالیهة المتربى تحت اسرار الربوبیة مطلع الانوار، المصطفویة منبع الاسرار المرتضویة مشرع الطهاره الفاطمیة ، مجمع المکارم الحسنیة ، وارث العزیم الحسینیة ، صاحب المجاهدات السجادیة ، خازن العلوم معدن الکرامات التقویة ، مخزن المقامات النقویة ، مظهر الحجج العسکریة ، القائم بالحق والداعى الى الصدق و الروح الملیک فى الجسم البشرى و النور السمتودع فى القالب العنصرى ریحان بستان النبى صلى الله علیه و آله العالم بالسر الخفى ، خاتم حدیقة الولایة و شمس سماء الامامه و الوصایة مرشد هذه الامة و کاشف هذه الغمة النور اللاهوتى و العالم الناسوتى اکسیر فلزات العرفا معیار نقود الاصفیاء، روح الارواح و حیوة الاشباح ، معراج العقول و موصل الاصول و وعاء الامانة و محیط الامانة ، قطب الاقطاب و الاوتاد و مرجع ارباب الافاضة و الارشاد العالم باسرار المبداء و المعاد، منجى ارباب الموالات و مهلک اهل المعادات مظهر الایات الباهرة و مصرد الکرامات الظاهرة ناموس ‍ الله الاکبر و غایة نوع البشر، ابى الوقت و مربى الزمان خلیفة الرحمن الناظم مناظم السر و العلن الحجة القائم عجل الله فرجه در این قسمت یادداشت هایى که از چند جلسه گفتار مرحوم شیخ قدس الله روحه که در زمینه آیه شریفه و عبادالرحمن الذین یمشون على الارض ‍ هونا بیان فرموده است مى آوریم به آن امید که شاید به برکت نفس پاک و گفتار ساده و بى آلایش آن مرد معنوى ، سودى حاصل شود. مجلس نخست : بسم الله الرحمن الرحیم - اعوذبالله من الشیطان الرجیم قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خابطهم الجاهلون قالوا سلاما (416). از صفات بندگان خداوند رحمن یکى آن است که سخنشان با دشمنان نیز سالم و ناآلوده است چه رسد به گفتارشان با دوستان . آنان به وسیله ریاضات و مجاهدات نفس ، سخنانشان سلامت یافته و این سلامت از سلامت قلب ایشان منشاء گرفته است و عموما سلامت جوارح آدمى جز با سلامت قلب ، حاصل نمى گردد که قلب در حقیقت ، فرمانرواى بدن است و سلامت و بیمارى آن از اعمال جوارح ظاهر مى گردد. حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرماید: المرء مخبو تحت لسانه یعنى : آدمى و شخصیت او در پشت زبانش پنهان است که مدار انسانیت به نفس است و خاموش ‍ نشسته و کفر و ایمان ، صلاح و فساد، زهد و حرص ، و تواضع و تکبرش نهان و مستور است . اما چون به سخن آمد، حالش معلوم و آشکار مى گردد. اهل ظاهر جز ظاهر را در نمى یابند ولى اهل باطن ، امور باطنى را نیز درک مى کنند که فرموده اند: اتقوا من فراس المؤ من فانه ینظر بنورالله یعنى از هوشیارى اهل ایمان اندیشه کنید که مؤ من به نور خداوند مى نگرد و نیز حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ما اضمر احدکم شیئا الا ظهره الله فى فلتات لسانه و صفحات وجهه یعنى : هیچ کس نیست که امرى دردل خود پنهان دارد مگر آنکه خداوند: را در گفتار ناخود آگاه و در صفحه رخسارش هویدا و آشکار خواهد فرمود و این سخن ، موعظه اى بزرگ است تا آنکه امرى را در قلب خود، پنهان نداریم که شناعت آن از گفتارمان که خود ترجمان قلب است ، ظاهر گردد... چه بسا که در مجلسى وقتى ذکر حق به میان مى آید، بعضى گرفته و ملول مى شوند و چون صحبت دنیا مى شود مسرور و مبتهج مى گردند و آثار بشاشت در صورتشان ظاهر میشود. حق متعال مى فرماید: ام حسب الذین فى قلوبهم مرض ان لن یخرج الله اضغانهم و لتعرفنهم (417). یعنى : آنانکه در دلهایشان بیمارى است ، پندارند، که خداوند، کینه هایشان را هرگز بیرون نخواهد ریخت ؛ بى شک و تردید، ایشان را از آهنگ سخنشان خواهى شناخت و نیز فرمایند: یعفر المجرمومن بسیماهم (418) یعنى گناهکاران از چهره و رخسارشان شناخته شوند. ندیده اى کسى را که از سفرى بازگشته و از یاد آورى اماکنى که دیده است . تغییر رخسار مى دهد؛ هر جا که در آن ، خوشى دیده چهره اش مبتهج و شادمانه و هرجا که به او دشوار گذشته است ، رخساره اش درهم مى رود؟ بنابراین سلامت لسان از سلامت قلب انسان است . پروردگار متعال در قرآن ، از قول حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مى فرماید: الذى خلقنى فهو یهدین و الذى هو یطعمنى و یسقین و اذا مرضت فهویشفین و الذى مییتنى ثم یحیین والذى اطمع ان یغفرلى خطیئتى یوم الذین رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین و اجعلنى من ورثة جنة النعیم و اغفر لابى انه کان من الضالین و لا تخزنى یوم یبعثون یوم لاینفع ما و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم (419) یعنى : خداوندى که مرا بیافرید، هم او رهنمائیم خواهد کرد، خداوندى که خوراک و آبم از اوست همان خداوندى که چون بیمار شوم ، شفایم ، مى بخشد. خداوندى که مرا مى میراند، و سپس زنده ام مى سازد. همان خدائى که چشم امید دارم ، که روز جزا گناهانم را ببخشاید. بارالها مرا قدرت و حکمت ده و به بندگان صالح خود، ملحق ساز و زبانى راست و راهنما نسبت به آیندگان ، عنایتم کن و مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده و از پدرم به کرم خود درگذر و او را به هدایت آور که سخت از گمراهان است و در آن روز که همه برانگیخته گردند، رسوایم مفرما. آن روزى که نه مال و نه فرزندان سودى ندهند مگر آن کسى که با قلب سالم و دل پاک و پیراسته از شرک و بدى به پیشگاه خداوندى تو آمده باشد. بى مناسب نیست نکته اى دیگر را که از آیات فوق استفاده مى شود، یادآور گردیم و آن ، دستورالعمل دعا و خواهش بندگان از خداى متعال است به این بیان که انسان باید در وقت دعا، ابتدا لب به ثناى خداوند بگشاید، و پس از آن ، از برخى نعمت ها که به وى عنایت فرموده است یاد کند و نسبت به معاصى و گناهان خود، ابراز شرمسارى نماید و سپس آنچه مطلب و خواهش اوست از پیشگاه پروردگار استدعا کند. در آیات فوق ، حضرت خیل الرحمن علیه السلام از خداوند خود، شش ‍ حاجت طلبیده و عرضه داشته است : رب هب لى حکما - و الحقنى بالصالحین - و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین - و اجعلنى من ورثة جنة النعیم و اغفر لابى انه کان من الضالین و لاتخزنى یوم یبعثون یوم لاینفع مال و لابنون من اتى الله بقلب سلیم و در حقیقت ششمین و آخرین حاجت حضرت خلیل الرحمن از خداوند خود آن است که : مرا در روز جزا رسوا مساز که رسوائى و فضاحت آن روز، بسى سهمگین و عظیم است ؛زیرا در آن هنگام ، مکنون قلب ها ظاهر مى گردد چنانکه خداوند مى فرماید: و حصل ما فى الصدور (420) و آدمى در برابر خیل ملائکه وسلسله جلیله انبیاء و اولیاء و ائمه طاهرین علیهم السلام ، مفتضح و رسوا مى شود و علاوه ، زمین و زمان و آسمان و جوارح انسان ، همگى شهادت خواهند داد که الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون (421). یعنى : امروز است که بر دهان تبهکاران ، مهر خاموشى زنیم ، و دستهایشان با ما سخن گویند و پاهاشان به آنچه کرده اند، گواهى دهند چه رسوایى و فضاحتى ! و بسا که آدمى در آن بارگاه ، منگر اعمال زشت خود گردد و قسم ها یاد کند و سودى نداشته باشد یوم یبعثهم الله فیحلون له کما یحلفون لکم (422) یعنى : روزى که خداوند آنانرا از خاک برانگیزاند، آنگاه بر بى گناهى خود، نزد خداوند، سوگندها یاد مى کنند همانگونه که در دنیا نزد شما سوگندها به دروغ یاد مى کردند. آرى ظهور و تجسم اعمال در قیامت ، امرى عظیم است اما خداوند رحمت در آنروز، آبروى بندگان صالح خود را حفظ فرماید چنانکه در مقام امتنان مى فرماید: یوم لا یخزى الله النبى و الذین امنوا معه (423) یعنى : در آن روز، خداوند پیامبر خود و آن کسان را که همراه او ایمان آورده اند، رسوا و بى آبرو نسازد. اما نباید فراموش کرد که پروردگار متعال در صفات و خصوصیات آنهائى که همراه پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله ایمان آورده اند فرموده است : و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود (424) یعنى : کسانى که همراه با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى باشند، نسبت به کفار، شدید العمل و سختگیر و در عین حال ، در میان خودشان مردمى سخت مهربانند؛مى بینى شان که چه بسیار رکوع و سجود مى کنند و از خداوند، فضل و خشنودى امید دارند. در رخسارشان آثار سجده پیدا است آرى تنها چنین مردمان را خداوند وعده داده است که از رسوائى و فضاحت قیامت در امان نگاه دارد. خداوند متعال در وصف آن هنگامه بزرگ فرماید: یوم یود المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و فصیلته تؤ ویه و من فى الارض جمیعا ثم ینجیه (425) یعنى : روزى که گنهکار دوست دارد که براى امان از عذاب قیامت ، پسران و همسر و برادر و خانواده خود که پناهگاه او در دنیا بود و همچنین همه کسانى را که بر روى زمین هستند، فدا کند و در مقابل از مجازات رهائى یابد. بلکه در آن روز، آدمى از برادر و همسر و فرزندان خویش مى گریزد، که یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه (426) همگى در آن محشر کبرى گرفتار و حیرانند مگر آن کسى که با قلب سلیم ، در پیشگاه حق تعالى حاضر شود الا من اتى الله به قلب سلیم (427) در تفسیر قلب سلیم ، معانى مختلف بیان گردیده است گرچه مقصود و مآل یکى است بعضى گفته اند: قلب سلیم آن است که از حب دنیا و قواى غضب و شهوت و نفوذ شیاطین ، خالى باشد که دل آلوده به محبت به دنیا و شهوت و غضب دلى بیمار و مریض و ناسالم است . نظر دیگر آنکه : مراد از قلب سلیم ، قلبى است که صاحب آن قلب ، هم چون مارگزیده ، در انقلاب و دهشت باشد و عرب مارگزیده را سلیم گوید خداوند فرماید: ... و هم من خشیته مشفقون (428) یعنى : اینان از خوف خداوند در هراس و دهشتند و در اوصفا امیرالمؤ منین علیه السلام آمده است : یتململ تململ السلیم یعنى : همچون مارگزیده ، بخود مى پیچد گاهى به دنیا و گاهى به خداوند، خطاب مى کند که : یا دنیا غرى غیرى الهى الویل ثم الویل الى ان کان الزقوم طعامى یعنى اى دنیا، دیگرى را فریب ده و دست از من بدار و تو اى پروردگار من و اى بر على واى بر على اگر زقوم جهنم را خوراک او قرار دهى . بعضى از مفسرین ، قلب سلیم را چنان دانسته اند که جز از اندیشه و هراس از خداوند در آن راهى نباشد و از محبت جز پروردگار متعال ، سالم و پیراسته باشد من خشى الرحمن بالغیب وجاء بقلب منیب (429) یعنى : آن کسى که از خداى مهربان در باطن خود، ترسان است ، و با قلب منیب به درگاه او باز آمده است و در معنى قلب منیب آمده است که مقصود، قلبى است که از ما سوى الله ، معرض و خالى باشد ولى همانطور که گفته شد: مآل و مقصود از تمام این تعابیر در مورد قلب سلیم یکى است و چنین قلب ، براى قلیلى از اولیاء کمل و خاصل و عبادالله المخلصین حاصل شده است . مجلس دوم بسم الله الرحمن الرحیم قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما معلوم شد که سلامت صحت اقوال ناشى از سلامت و صحت قلب است و خرابى و فساد آن نیز از خرابى قلب سرچشمه مى گیرد. پس مطالبى اجمالى از براى تفکل عرض مى شود تا اگر کسى بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طریق بر او واضح باشد. فساد قول را انواع مختلفى است که تعداد آنها به بیش از سى نوع مى رسد و سبب تمام این امراض مختلفه ، قلب است . پس گر کسى خواهد اقوالش ‍ سالم شود باید قلب را از امراض سالم کند. حال اگر کسى نتواند همه امرضا را از قلب زایل کند، یک دسته از امراض راهم که از قلب زایل نمایند، قطعا یک دست از اقوال او هم سالم خواهد شد شاید که اصول تمام امراض قلب ناشى از قواى غضبیه و شهویه و شیطانیه و جهل باشد. بدان که قوه غضبیه از اعظم نعمت هاى الهى است که به انسان داده شده است تا در سفر به سوى حق و بندگى خدا او را اعانت کند، زیرا که در این سفر انسان محتاج به بدن است و باید بدن خود را از انواع شرور دنیا دفع کند. از این رو اگر قوه غضبیه نباشد، آدمى هلاک خواهد شد اما انسان باید این قوه را در راه خدا خرج کند یعنى هر جا که امر حق است آن قوه را به کار برد و هر جا که نهى شده است آن قوه را حفظ کند قال الله تعالى اشداء على الکفار رحماء بینهم (430) یعنى : آنان که (با پیامبرند و) نسبت به کفار شدت عمل خرج مى دهند و در میان خود نسبت به یکدیگر مهربانند. مثلا نهى از منکر و جهاد هر دو وابسته به قوه غضبیه اند. زیرا که انسان چون کسى را دید که معصیت خدا مى کند، باید چنان خشمگین شود که رنگش تغییر کند و حالش متغیر شود و براى این غضب حد معینى نیست . اما وقتى غضب براى خودش باشد براى آن حدى قرار داده اند، که نباید از آن حد تجاوز کند مثلا اگر از برادر مؤ منى که در تشیع با تو شریک است خلاف ادبى از او نسبت به تو سرزند نباید به او غضب کنى اجمالا این قوه تا وقتى که از حد خود نگذرد یک نعمت الهى است ولى همینکه از آن حد گذشت داخل جنود شیطان مى شود، و این قوه غضبیه به منزله آتش است پس اقوال بد و افتراء و کذب و غیبت و هجو تماما ناشى از قوه غضبیه اند. به این ترتیب یک دسته از خرابیهاى اقوال مربوط به این قوه مى باشد. قسم دوم از امراض قلب که باعث فساد گفتار مى شود ناشى از قوه شهویه است این قوه نیز از اعظم نعمت هاى خداست و در حفظ بدن مدخلیت تمام دارد و همچنانکه انسان به وسیله قوه غضبیه دفع مضار مى نماید، به وسیله این قوه نیز جلب منافع مى کند و اگر قوه شهویه نبود محال بود که انسان تعیش نماید اما اعمال این قوه نیز حدى دارد که آدمى نباید از آن تجاوز کند باید معلوم باشد که انسان از چه راه مال و ثروت را کسب کرده است و آنرا در چه راه صرف مى کند. حاصل آنکه ، بخش عمده اى از مباحث کتب فقهى در این دو کلمه خلاصه مى شود: مال چگونه بدست آورى ؟ و در چه راه و کجا آن را خرج کنى ؟ و البته باید توجه داشت که اینها تماما مقدمه آن است که بدن سالم بماند و بندگى خدا کند. حال اگر خداى ناکرده نتوانستى این قوه را مسخر کنى و او بر،تو غالب شد خرابى به بار مى آورد و یک دسته از اقوال فاسد ناشى از این قوه مى باشد. غالب اقوال کذب از این باب است زیرا که براى جلب منافع مى باشند، مثل آن که مدح کسى را کنى که مستحق مدح نباشد و تجعلون رزقکم انکم تکذبون (431) یعنى : و دروغ را روزى خود قرار میدهید و بسیار ناراحت است که این دو قوه غضبیه ضعیفترى مى باشند. اینگونه افراد حلیم و بردبارند ولى حرفشان بسیار است . و در بعضى قوه غضبیه کامل است و قوه شهویه ناقص ‍ است . قسم سوم از امراض قلب ناشى از قوه متخیله یا شیطانیه مى باشد. افعال و اقوال ناشى از این قوه به منظور جلب منافع و دفع ماضر نیست بلکه ناشى از مقتضاى خود آن قوه است که به عنوان مثل ، شخص مدح یا ذم کسى را گوید. بدون آنکه به منظور جلب منفعت یا دفع نصرتى باشد تمیز افراد و انواع سه مرض قلبى فوق آسان است و پس از تشخیص مى توان آن ها را دفع کرد. قسم چهارم از اقسام امراض ، قلب ، جهل است و تمیز افراد و انواع آن به علت پنهان بود نشان بسیار مشکل است . جهل اشد امراض است و وجود آنرا به مزله موت قلب دانسته اند و اقوالى که از آن ناشى مى شود حاکى از غرض سوء گوینده نیست ، بلکه فسادش از آنجا سرچشمه مى گیرد که گوینده موقع کلام را نمى داند و در مقامى که نباید کلامى را بگوید آن را به زبان مى آورد. حضرت امیر روحى و ارواح العالمین له الفداء مى فرماید: مرض جهل در قلب زیان بخش تر از مرض جذام در بدن مى باشد خرابى مرض جهل در آدمى بیش از خرابى آن سه مرض دیگر است . اخبار بسیارى در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است ولى گمان نکنى که اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله از امور خفیه است ، بلکه به حسب اشخاص فرق مى کند. بسا هست که مطلبى نسبت به کسى سر است و نسبت به دیگرى سر نمى باشد. بسا هست حدیث صحیح را نباید ذکر کرد، زیرا که موقعش نیست مثلا حدیث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقیق به دست کردن را نباید در نزد افراد خارج از دین ذکر نمود، زیرا که موجب توهین نسبت به دین میشود بنابراین دامنه اذاعه سر تا بدینجا نیز کشیده مى شود. گویندگان دینى باید ملاحظه اضعف مردم را بنماید و با سخنانشان القاء شبهه نکنند زیرا که آن شبهه در قلب جاهل عامى مى ماند و اسباب خرابى دین او مى شود یخرجون من دین الله افواجا (432) از حضرت امیر علیه السلام به تکرار نقل شده بود که فرج آل محمد صلى الله علیه و آله در سنه هفتاد است . از حضرت صادق علیه السلام درباره علت عدم وقوع آن سوال کردند آن حضرت فرمود: همینکه حضرت امام حسین علیه السلام را شهید کردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بیست قرار نداد. معلى بن خنیس ‍ در نزد حضرت صادق علیه السلام امین و مورد اعتماد و در غیاب قیم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتى اذعه سرى از اسرا آن حضرت کرد، امام فرمود: خداوند گرماى آهن را به او خواهد چشانید. چون امام علیه السلام به زیارت مکه رفت داود - حاکم مدینه - کس فرستاد تا او را بگیرند و بکشند. معلى بن خنیس گفت : من با مردم محاسبه بسیار دارم ، بگذار مرا به میدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصیت کنم او را به میدان بردند. معلى بن خنیس در آن جا مردم را مورد خطاب قرار داد وگفت : من معلى بن خنیس هستم و آن چه دارم تماما متعلق به حضرت صادق علیه السلام است در این هنگام رئیس شرطه به سوى او رفت را با ضربتى بکشت . وقتى که حضرت صادق علیه السلام از مکه مراجعت فرمود به منزل داود تشریف برده و از او پرسید: آیا توقیم مرا کشتى ؟ داود رئیس شرطه را معرفى کرد، حضرت به اسماعیل دستور فرمود: و داود استهزاء کرد آن شب را حضرت نخوابیدند و داود را نفرین کردند. صبحگاه بود که از خانه داود فریاد و شیون برخاست و حضرت فرمودند: فرشته اى ضربتى بر سر او نواخت که مثانه اش شکافت . حاصل سخن آنکه معلى بن خنیس با چنان عظمت شاءن ، به خاطر آن که سرى از اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله را فاش ‍ کرد، به قتل رسید. نوع دیگر از فساد قول از جهل آن است که در مجلسى کلامى بگوئى که باعث عداوت شود مثلا در حضور دیگران کسى را مدح کنى و سبب عداوت ها حاضرین نسبت به او شوى . پس در واقع او را مدح نکرده اى بلکه برایش دشمن تراشیده اى و به مرارت و سختى دچارش ساخته اى نیز در حدیث است که وقتى عبادت حضرت سجاد علیه السلام به حدى رسید که پاهاى مبارکش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پدید آمد تا آن جا که اهل بیتش سخت نگران شدندکه مبادا زندگى مبارک امام به مخاطره افتد لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت : تو از صحابه پیغمبر و ما بر تو حقوقى داریم که حال مى بینى عبادت بسیار اسباب ضعف و تلف امام على بن الحسین علیهما السلام گردیده مقتضى است که شرفیاب شده و از آن حضرت خواهش کنى که در عبادت خود اندکى تخفیف دهد. جابر برخاست و از خانه بیرون آمد و تا به در خانه حضرت رسید در آنجا در میان کودکان چشمش به کودکى افتاد که آثار امامت و ولایت از جبین مبارکش ظاهر بود. از او سوال کرد: تو کیستى ؟ کودک پاسخ فرمود: من محمد بن على بن الحسین بن ابیطالب هستم جابر پیش آمد و سینه مبارکش را بوسید و عرض کرد: جدت فرمود: اى جابر، تو آنقدر در دنیا زندگى خواهى کرد که وصى پنجم من حضرت محمد بن على علیه السلام را خواهى دید و بعد از آن دیگر چندان در دنیا نخواهى پائید، و چون او را مى بینى سلام مرا به او برسان ، آنگاه عرض کرد از حضور پدر اجازه بگیر تا به خدمتش شرفیاب شوم . حضرت محمد بن على علیه السلام به خدمت پدر رسید و عرض کرد: پیرمردى به در خانه است و رخصت و شرفیابى مى خواهد و با من نیز چنین رفتار کرد. حضرت فرمود: این شخص جابر است و این سخن که با تو گفت و این رفتار که با تو کرد، که سبب حسد و کینه آنان گردید. آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد حضرت سجاد علیه السلام اکرام و تعظیم بسیار در حق او نمود. جابر عرض ‍ کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله خداوند، بهشت را براى خاطر شما خلق کرده است ، پس چرا اینقدر به خود صدمه مى زنى ؟ بهشت را براى خاطر شما خلق کرده است ، پس چرا اینقدر به خود صدمه مى زنى ؟ حضرت فرمود: همین مطلب را به جدم عرض کردند وایشان در جواب فرمود: افلا اکون عبدا شکورا یعنى : آیا نباید بنده شکرگزارى باشم ؟ جابر عرض کرد خداوند، فیوضات خود را به واسطه شما به مردم مى رساند؟ حضرت فرمود: آیا نباید به شیوه پدران خود (پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین علیه السلام رفتار کنم ؟ . یکى از موارد فساد قول ناشى از جهل آن است که فى المثل انسان سفر کند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشیهاى خود را در این سفر ونیز صورتهاى زیبا و مناظره فریبنده اى را که دیده است براى دیگران باز گوید و به این وسیله اسباب پریشانى حواس شنوندگان بیچاره را فراهم آورد. همچنین اگر جوانى در سفر قوت شود، همراهان او نباید جزئیات حالات او را براى پدرش شرح داده و سبب زیادتى حزن او گردند. گفتارش و کردار پیغمبران که در قرآن کریم حکایت شده است باید براى ما نمونه باشد. مثلا آن زمان که برادران حضرت یوسف در مصر بر او وارد شدند به آن ها فرمود: لا تثریب علیکم الیوم (433).یعنى : امروز شما مورد سرزنش نیستید و نیز بعد از آنکه پدرش را ملاقات کرد ابدا از مصائب چاه سخن به میان نیاورد، بلکه به اختصار اشارتى به زندان و نجات خود از آن بلا کرد: ... قد احسن بى اذا اخرجنى من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان و بین اخوتى ... (434). یعنى : پروردگار با نجات من از زندان محققا بر من نیکى واحسان کرد و بعد از آنکه شیطان بین من و برادرانم فساد برانگیخت ، شما را از بادیه به اینجا آورد. حضرت یوسف افعال زشت برادرانش را نیز به شیطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقایع گذشته سخن گفت زیرا که غرضش خوددارى از سرزنش ‍ آنها بود. بیان تفصیلى قضیه در نزد پدر، از یک سو غضب و کینه برادران را برمى انگیخت و از سوى دیگر سبب حزن پیغمبر خدا و در نتیجه غافل موارد از بیان تفصیلى قضایا خوددارى ، کند، مگر آنکه فایده مهمى در ذکر آن باشد و اسباب نفع کلى براى شخص گردد. فى المثل ، بیان تفصیلى قضایاى کربلا به وسیله حضرت على بن الحسین علیهما السلام گرچه موجب شدت حزن واندوه مردم مى شد لیکن سبب نجات آنها از آتش ‍ دوزخ بود. وقتى حضرت یوسف اقوامش را ملاقات کرد با چه دستگاه حشمتى بود، و هنگامى که حضرت على بن الحسین علیه السلام اقوام خویش را ملاقات فرمود و با چه مشقت و رنجى که حضرت على بن الحسین علیه السلام اقوام خویش را ملاقات فرمود باچه مشقت و رنجى همراه بود، که حضرت ام کلثوم مى فرماید: مدینة جدنا لاتقبلینا یعنى : اى شهر جدمان را دیگر به خود مپذیر. روزى که از تو بیرون رفتیم و اکبر داشتیم ، اصغر داشتیم عون و جعفر داشتیم ، و امروز که آمده ایم ، تنها و غریب آمده ایم و بدنهاى کشته شده آن عزیزان را در صحراى گرم کربلا به جا گذاشتیم . حضرت على بن الحسین علیه السلام پس از بازگشت از کربلا، در نزدیکى مدینه فرود آمده و به بشیر فرمود: رحم الله اباک انه کان شاعرا هل انت تقدر علیه ؟ یعنى خداوند پدرت را رحمت کند، او شاعر بود آیا تو نیز قادر به سرودن شعر هستى ؟ عرض کرد: آرى ! من نیز شاعرم آنگاه امام فرمود: برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدینه باز رسان همینکه مردم مدینه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند حضرت امام على ابن الحسین علیه السلام در این حال نیز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود: اى قوم ! همین قدر بدانید که اگر به جاى این همه سفارشهایى که پیغمبر صلى الله علیه و آله به امت خود درباره نیکى کردن نسبت به ما اهل بیت فرمود، امر به ایذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممکن نبود این امت بیش از این در حق ما دشمنى و اذیت روا دارند، چنانکه خداى تعالى فرمود: قل الاسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (435) یعنى : اى پیغمبر به امت خویش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خویش ، پاداشى جز محبت نسبت به خویشان خود انتظار ندارم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته مجلس سوم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما احتمال دیگر در این آیه مبارکه آن است که مراد از سلام همین سلام معروف باشد وقتى جاهل در مقام مجادله با عالم بر آید عالم باید در جواب بگوید: سلام علیکم و شاید این یک حکم تقییدى صرف باشد. مثل آنکه در اخبار وارد شده است که اگر چشم انسان به جنازه یا شخص مجذوم یا هل ذمه افتاد، خوب است فلان دعا را بخواند، و همچنین است وقتى که انسان مبتلا به شخصى جاهل شد و مورد بدگوئى قرار گرفت و در پاسخ او بگوید:سلام علیکم . شاهد این مطلب در آثار اهل بیت و قرآن بسیار است وقتى ابراهیم پسر مهدى عباسى خوابى دید و آن را براى ماءمون چنین نقل کرد: در عالم رؤ یا دیدم که در راهى با على علیه السلام مى رفتیم . وقتى به پلى رسیدیم خواستم بر او سبقت گیرم ، روى به او کردم . گفتم : تو خواستى به شرافت همسرت خلافت را تصاحب کنى (436) اما او به من جوابى نداد ماءمون پرسید پس ‍ چه گفت ؟ ابراهیم گفت : او فقط به من سلام کرد ماءمون گفت : چون على علیه السلام تو را جاهل دانسته ، جوابت نیز همین بوده است . شاهد دیگر، داستان حضرت خلیل الرحمن در قرآن مجید است . انبیاء مضمون حدیث لکل انسان شیطان و شیطانى اسلم بیدى یعنى : هر انسانى را شیطانى است ، و شیطان من به دست من تسلیم گردیده است بعد از آنکه به ریاضات و مجاهدات از خود فارغ شدند به مضمون آیه و انذر عشیرتک الاقربین (437) یعنى : خویشان نزدیکتر خود را بیم ده و هدایت فرما، باید در صدد اصلاح اهل بیت خود و سپس هدایت قبیله و عشیره خود برآیند. از این رو، حضرت ابراهیم نیز ابتدا درصدد هدایت پدر عرفى خود که بر حسب اختلاف روایات ، عمویش با پدر و مادرش بود، برآمد و با کمال تاءنى و وقار فرمود: ... یاابت لم تعبد ما لا یسمع و لایبصر و لایغنى عنک شیئا یا ابت این قد جاء نى من العلم ما لم یاءتک فاتبعنى اهدک صراطا سویا (438). یعنى : اى پدر! چرا به پرستش چیزى مى پردازى که نه مى بیند و نه مى شنود و ترا از چیزى بى نیاز نمى سازد اى پدر! علم و معرفتى براى من حاصل شده است که تو را به آن دسترس نبوده است . پس ‍ مرا پیروى کن تا تو را به راه مستقیم هدایت کنم التبه مراد من از این پیروى و متابعت متابعتى از نوع متابعت موسى علیه السلام از خضر علیه السلام نبود بلکه مقصود از آن گوش فرا دادن و قبول سخنان ابراهیم علیه السلام بوده است در حالیکه متابعت موسى علیه السلام از خضر علیه السلام تبیعت در جمیع آثار و اقوال و افعال مى باشد متابعت اول ، اولین درجه متابعت است که استماع اقوال باشد. متابعت دوم آخر، درجه متابعت است که تبعیت از اقوال و افعال و احوال باشد. آنگاه حضرت ابراهیم علیه السلام به مواعظ خود چنین ادامه مى دهد: یا ابت لاتبعد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا یا ابت انى اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا (439) یعنى : اى پدر! شیطان را پرستش و اطاعت مکن ، که شیطان در برابر خداوند رحمان عصیان و سرپیچى کرده است . اى پدر! من از آن بیمناکم که عذاب خداى رحمان تو را فراگیرد و تو از دوستان شیطان گردى اما چون او به کلى از راه بیرون بود و استعداد هدایت نداشت از برهان این دعاوى سوال نکرد، بلکه در پاسخ سخنان ابراهیم علیه السلام گفت : ... اراغب انت عن الهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک (440). یعنى : اى ابراهیم ! آیا از خدایان من روى گردان شده اى ؟ اگر از این وضع و رفتار دست برندارى ، تو را سنگسار خواهم کرد. و اهجرنى ملیا (441) آرى این مرد از جمله کسانى است که انبیاء و اوصیا از هدایت آنان ماءیوسند. از این رو حضرت ابراهیم علیه السلام خطاب به او فرمود: قال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا (442) یعنى : ابراهیم گفت : سلام بر تو باد من از پروردگارم براى شما طلب آمرزش خواهم کرد که همواره او نسبت به من مهربان بوده است و از شما و از هرچه که غیر از خدا مى خوانید، کناره و عزلت مى جویم ، پروردگارم را مى خوانم باشد که در خواندن پروردگار، خویش ، نگونبخت و شقى نباشم . شاهد سوم ، قصه جماعتى از یهود و نصارى است که اهل معرفت بودند و قبل از ظهور پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله از کتب آسمانى پیشین ، علامت ظهور آن حضرت را فهمیده و به او ایمان آورده بودند و با اینکه ظاهرا هنوز به شرف اسلام ، مشرف نشده بودند اما ایمان داشتند و بالاخره با ظهور آن حضرت ، ایشان نیز ایمان خود ظاهر ساختند و گفتند ... انا کنا نم قبله مسلمین اولئک یؤ تون اجرهم مرتین (443) یعنى : ما بى شک پیش از این نیز مسلمان بودیم . آنان پاداش دوگانه دریافت خواهند کرد: مقصود آنکه هم ثواب و اجر ملت اول دوم را دارند. یا آنکه به مضمون بما صبروا چون صبر کردند و مرارت بسیار کشیدند، دوبار به آنها اجر مى دهند ... و یدرؤ ن بالحسنة السیئة و مما رزقناهم ینفقون و اذا سمعوا اللغوا اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لکم اعمالکم سلام علیکم لانبتغى الجاهلین (444) یعنى : اینان با نیکى و احسان بدى و سوء رفتار و گفتار دیگران را نسبت به خود دفع کرده و از آنچه که روزى آنها کردیم به دیگران انفاق مى کنند، و چون سخن لغو و بیهوده اى شنیدند از گوینده آن دورى جستند و به آنها گفتند کردار ما براى ما و اعمال شما براى شما باشد، سلام بر شما! ما درصدد نزدیکى و دست یابى به مردم نادان نیستیم مراد، کسانى چون جناب سلمان و اباذر است و مى دانیم که سلمان چه دشواریها تحمل کرد تا به درک حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نائل گردید. بارى ! یکى از موارد آداب معاشرت در اسلام ، سلام کردن است در شریعت دوگونه سلام ، وارد است . یکى سلام به هنگام ورود در مجلس ، و دیگرى سلام به هنگام ترک مجلس که آن را سلام تودیع گویند، و در خبر است که سالم اول اولى بر سلام دوم نیست . سلام در آیه شریفه قال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا که قبلا مذکور افتاد سلام تودیع است . زیرا انبیاء به حسب امر الهى دعوت مى کنند. و آنگاه که ماءیوس شدند، به مضمون و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله روحا و جسما به تمام عنى نسبت به دعوت شدگان خود، اعراض کرده و مهاجرت مى کنند و به وسیله سلام با آنان تودیع مى کنند. البته این سلام بر انبیاء و اولیاء و صلحاء است ، میان علماء اختلاف است که این سلام اول است یا سلام تودیع مى باشد؟ اگر کسى سر سلام نماز را بفهمد، نتیجه نماز را فهمیده است دلیل کسانى که مى گویند این سلام همان سلام اول است آن است که : چون انسان داخل در نماز، مى شود به مضمون حدیث الصلوة معراج المؤ من یعنى نماز معراج مؤ من است معراجش ‍ آغاز شده و چون نمازش تمام مى شود به صفوف انبیاء و ملائکه وارد مى گردد - زیرا که انسان در آخرین مرتبه عروج خویش به جمع ملائکه و انبیاء مى پیوندد، و چون داخل در این جمع شد، رسم آن بر باقى اهل مجلس سلام نماید السلام علیک ایها النبى و بعد از آن بر باقى اهل مجلس سلام نماید: السلام علینا و على عبادالله الصالحین در تشهد نماز، تحیات مبسوطه نسبت به ائمه طاهرین وارد است اما به تدریج از آن کاسته شده و اکنون به یک سلام رسیده است ، و بسیار بى انصافى است که انسان وارد مجلس انبیاء و اولیاء و ملائکه شود و با ائمه خود سلام کند. دلیل اشخاصى که سلام پایان نماز را سلام تودیع دانسته اند، آن است که انسان به مجرد آنکه تکبیرة الاحرام گفت و داخل در نماز شد وارد در صفوف انبیاء و ملائکه شده است . یکى از خصوصیات نماز آن است که تمام مخلوقات در آن شرکت دارند، یعنى عبادت مخلوقات دیگر در این عبادت مندرج است ، بعضى از ملائکه در قیامند و برخى در رکوع و بعضى در سجود و ما منا الا له مقام (445) معلوم یعنى هیچ یک از ما فرشتگان نیست مگر آن که او را در بندگى و عبادت مقامى مقرر است پس انسان در هنگام نماز با تمام ملائکه هم صف و هم ردیف است و چون ملائکه به مضمون آیه شریفه یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یساءمون (446) یعنى : شب و روز مشغول تسبیح حق اند، و خسته نمى شوند همواره در حال عبادتند، لذا وقتى انسان از نماز فارغ مى شود از صف آنها بیرون مى آید و به وسیله سلام با آنان وداع مى نماید بنابر این سلام آخر نماز، سلام تودیع است و شاهد بر سلام تودیع در اخبار یکى آن است که در آن هنگام که حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام از مکه خارج شد، فرزدق شاعر عازم موسوم حج است شما کجا مى روید؟ فرمود: اگر در مکه مى ماندم بنى امیه دستگیرم مى کردند، پس از آن از وى پرسید: حال و روحیه مردم را نسبت به من چگونه دیدى ؟ عرض کرد: قلوبهم لک و سیوفهم علیک یعنى : قلبهاى آنان متمایل به شما و شمشیرهایشان بر علیه شما است حضرت پس از شکر بر قضا و خواست پروردگار، باجمله سلام علیک از او وداع کرد مرکب خود را به حرکت درآورد، در روز عاشورا نیز در چند مورد سلام تودیع از سوى امام حسین علیه السلام و اصحاب به کار رفته است از جمله آنکس عابس از غلامش (447) پرسید: امروز چه خواهى کرد؟ و او پاسخ داد که مگر غیر از کشته شدن کار دیگرى کرد بایدبکنم ، عابس گفت : من هم همین گمان خیر را در درباره تو داشتم پس هر چه در توان دارى امروز به کاربر که امروز روز کار است و فردا روز حساب آنگاه غلام به خدمت حضرت آمد عرض کرد: که در روى زمین نزد من محبوبتر از شما چیزى نیست و اگر غیر از این جان ، نیز چیز دیگرى داشتم در راه رفع ستم از شما آنرا فدا مى کردم ، اما چه کنم که غیر از این جان چیز دیگرى ندارم آنگاه گفت : السلام علیک یا اباعبدالله و سپس عازم میدان نبردشد در میدان او را محاصره و سنگباران کردند، تا جانس را فداى جانان جهان ساخت مورد دیگر آن که ، دو برادر به نامهاى عبدالله و عبداالرحمن غفارى ، در روز عاشورا به خدمت ابى عبدالله علیه السلام رسیده و گریان سلام کردند حضرت فرمود: پیش بیائید اى برادرزاده ها! چرا گریه مى کنید؟ امیدوارم که ساعتى دیگر چشمهاى شما روشن گردد آنان عرض کردند که : به خدا قسم ما براى خود گریه نمى کنیم ، بلکه بر تو و بى کسى تو گریه مى کنیم و از اینکه مى بینیم دشمن شما را محاصره کرده است و ما را قدرت دور کردن آنان نیست ، گریانیم . حضرت در حق آنان دعا کرد و از خداوند خواست که به خاطر همین غصه به آنها جزاى خیر دهد آنگاه هر دو عرض کردند: السلام علیک یا اباعبدالله و در هیچ جا این سلام جواب ندارد مگر همین جا، مورد دیگر، داستان حنظله سعد شامى است که ابتدا سینه خود را در برابر تیر دشمن حضرت ابى عبدالله علیه السلام قرار داد در حالیکه کلمات مؤ من آل فرعون را که در قرآن حکایت شده است ترنم مى کرد: یا قوم انى اخاف علیکم یوم التناد یوم تو لون مدبرین مالکم من الله من عاصم و من یضلل الله فما له من هاد یعنى : اى قوم من ، من براى شما از عذاب روز قیامت که خلق از سختى آن به فریاد آیند، هراسانم . روزى که از عذاب آن به هر سو بگریزند، و ازقهر خدا هیچ پناهى نیابند، و هر که از خدا گمراه کند، دیگر او را راهنمائى نیست . حضرت ابى عبدالله علیه السلام به او فرمود که این جمع بعد از کشتن این برادران صالح و شایسته همگى مستحق عذاب شدند سعد پرسید: آیا ما به جائى که این برادران صالح رفتند کوچ نکنیم ؟ حضرت فرمود: برو عرض ‍ کرد: السلام علیک یا ابا عبدالله جمع الله بیننا و بینکم فى الجنة یعنى : اى اباعبدالله سلام بر تو باد خداوند در بهشت ما و شما را در یک جا گرد آورد حضرت فرمود: آمین . مجلس چهارم : بسم الله الرحمن الرحیم واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در جلسه گذشته اجمالا عرض شد که احتمال دوم آن است که مقصود از سلام در این آیه شریفه ، همان سلام معروف و ظاهرى باشد و بنابراین پاسخ شایسته در برابر گفتار ناشایسته سلام است . در شریعت ، سلام کردن یک تکلیف است اما باید در این مورد قدرى تاءمل کرد و دانست که مراد از این تکلیف ، تنها یک تکلیف زبانى نیست ، بلکه مقصود بالاتر از این است . همانگونه که در پشت تمام ظواهر شرع ، حقایقى نهفته است که غرض از تمسک به آن ظواهر، وصول به حقایق مزبور مى باشد، سلام نیز داراى حقیقتى است که باید به آن رسید. حقیقت سلام چیست که سراسر حیات و مرگ انسان را پوشانده است ؟ خلقت آدم با سلام شروع شد، دو نفر که به یکدیگر مى رسند باید به هم سلام کنند، اولیاء به انبیاء به اولیاء سلام کنند، به هنگام ملاقات سلام و به هنگام مفارقت نیز، سلام به وقت ورود به خانه سلام کرد، چه کسى در درون خانه باشد، یا تهى از کسى باشد، و بالاخره وقت مردن هم سلام ، که این نیز خود داراى تعبیراتى است : سلام جسد به روح سلام روح به جسد، سلام اعضاء به یکدیگر، سلام روح طیبه به آن سو و نشاءه که قصت انتقال به آن را دارد، یعنى به ملائکه : ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تننزل علیهم الملائکة ان لاتخافروا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم به توعدون (448) روز تولد، سلامت روز مرگ سلام روز حشر و بعث نیز سلام : والسلام على یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا (449) یعنى : و سلام بر من روزى که به دنیا آمدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده برانگیخته مى شوم به هر منزلى که انسان وارد مى شود خوب است که بر ملائک مستحفظ آن منزل سلام کند السلام علیک على ملائکة الله الحافین بنابراین باید سر اخبار انشاء سلام را فهمید و سلام کردن صرف لقلقه زبان نباشد، تا ثمره اى بر انجام آن مترتب شود. باید دانست که سلام ، اسمى از اسماء نود و نه گانه خداوند در قرآن مجید است : هوالله الذى لا اله الاهوالملک القدوس السلام المؤ من المهیمن العزیز الجبار (450)یعنى : اوست خداوند و معبودى که هیچ معبود و مقصودى جز او که ملک و قدوس و سلام بر مؤ من و مهیمن و عزیز و جبار و... است وجود ندارد و در دعاى اویس قرنى آمده است : یا سلام المؤ من المهیمن و در دعاى دیگر: اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام یعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو نشاءت گرفته است و به سوى تو باز مى گردد در حدیث است که هر کس بتواند نود و نه اسم خداوند را احصاء نماید، به بهشت داخل مى شود بدیهى است که مقصود از احصاء اسماء خداوند شمارش عددى آنها نیست ، بلکه همانطور که در توحید آمده است احصاء اسماء مبارک حق ، داراى چند مرتبه مى باشد مرتبه اول آن شمارش عددى و لفظى است مرتبه دوم آن ، فهمیدن معانى لغوى الفاظ مزبور بوده و بالاخره مرتبه سوم آن درک معانى حقیقه این اسماء مى باشد. در این مرحله است که انسان باید بفهمد که چه خصائصى شایسته خداوند است گفته اند: سلام از سلامتى است یعنى ذات و صفات و افعال خدا از هر گونه عیب و نقصى سالم است این مطلب را انسان به وسیله برهان دریابد. اگر چه ذات خداوند مجهول بوده و راه معرفت به کنه وجود مقدس او مسدود است ، اما اجمالا مى توان فهمید که او سبوح قدوس است یعنى که ذاتش منزه و پاک از هر محدودیت و نقص است پس از آن ، مقام صفات است باید فهمید که خود در عالم که صفات او سالمند علمش از جهل وقدرتش از عجز سالم است و هر کس ‍ خود در عالم خویشتن مى داند که تا چه حد به این مطلب یقین دارد، که البته این خود، موازینى دارد که به وسیله آن موازین قابل ادراک است از جمله آنکه گفته اند: المؤ من یرى یقینه فى علمه یعنى : مراتب یقین بنده مؤ من را از عملش مى توان دید اما انسان در این دو مرتبه از توحید، یعنى توحید ذات و صفات کمتر دچار خرابى وضعف اعتقاد مى باشد، بلکه بیشترین خرابى در زمینه توحید افعال ، گریبانگیرش مى شود چون سلام را به شایستگى درک نکرده ، این خرابیها پیدا شده است . برخى بر آنند که شرک مشرکین متوجه ذات حق نیست زیرا محال مى نماید، که انسانى با شعور، بتى را به دست خود بتراشد، و آنگاه بگوید: این خالق من است بلکه آنان بتها را شفعاء خود مى دانستند، عمده خرابى اعتقاد آدمى در زمینه شک نسبت به سلامت افعال حق است انسان وقتى مى گوید: اللهم انت السلام یعنى : خداوندا! تو سلام هستى باید به حال خود نگاه کند و ببنید که تو آیا او را در افعال خود سالم مى داند؟ آیا او راظالم نمى داند، و درافعال خود عادل مى شناسد؟ آیا افعال او را خالى از از نقص و عیب مى بیند یا آنکه به زبان خدا راعادل مى خواند و در قلب خویش او را ظالم مى داند؟ در این زمینه ، افعال انسان ، شاهد عقاید او است الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم (451) یعنى : امروز مهر، سکوت بر دهانشان مى زنیم و دستهایشان با ما سخن مى گویند مقصود آن است که آنچه به وسیله دستهایشان انجام دادند شاهد بر عقایدشان است کسى که خداوند را در افعالش سالم بداند و یقین داشته باشد که هیچ حرکتى بى اذن او انجام نمى گیرد و همه به امر اوست ، ممکن نیست که در برابر ابتلاء به وقایع و حوادث عالم در سویداى قلب ، خوش کراهت و ناخرسندى احساس کند، و نسبت به آن ها چون و چرا نماید؛ زیرا که یکى از ارکان اربعه ایمان ، رضا است ، و دنیا محل امتحان است و این مطالب برهانى و وجدانى است . انسان داراى رزق ظاهرى و باطنى است از سوى خداوند و به وسیله امورى مثل تنگى معیشت و از دست دادن سلامت و امنیت و یا مشاهده ترقى کسانى که مساوى و یا پست تر از او بوده اند، امتحان مى شود تا معلومش ‍ گردد که آیا در قلب او رضایت یا کراهت است ؟ اگر قلبا راضى باشد داراى صفت رضا است ، و اگر قلب راضى نباشد، اما به زبان بگوید راضیم و کراهت خود را اظهار نکند داراى مرتبه صبر است وقتى انسان قلبا راضى بود، از سلامتى قلب برخوردار است . پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله ابدا حرف (لو) (452) را به کار نمى برد. یعنى : گفتن اینکه اگر چنین مى کدرم ، چنان مى شد پرهیز کرد زیرا در گفتن حرف لو ایراد به کار خداوندو عدم رضایت به خواست او پنهان است اگر بنده ، خداوند را وکیل مى داند، باید به او اعتماد کند. و ما یؤ من اکثرهم بالله الا و هم (453) مشرکون یعنى : بیشتر آنان به خداوند ایمان نمى آورند مگر آنکه در عین حال مشرکند آرى اغلب مردم در افعال ، براى خدا شریک قرار مى دهند، و هر یک از ایشان را در تصور باطل ، صدها خدا است . و این شرک را دو صورت خفى و آشکار است . گفتن لیت (454) نیز همانند گفتن لو به شرک نهان ملوث است و اگر آدمى به کار و بار خود دقیق شود و حساب اعمال خود را بکند، مى یابد که هر روز چه میزان به شرک آلوده شده است . ذلک بانهم کرهوا ما انزل الله فاحبط(455) اعمالهم یعنى چون نسبت به آن چه که خداوند فرو فرستاده است ناخرسندند، پروردگار نیز اعمال آنان را تباه و بى فایده ساخت . حضرت عیسى علیه السلام کورى را دید که علاوه بر کوى ، مبتلا به فلج و جذام بود و در عین حال حمد و شکر خدا مى کرد. عیسى علیه السلام پرسید: دیگر براى چه حمد مى کنى ؟! عرض کرد: زیرا که خداوند مرا از بسیارى گرفتاریها که دیگران به آن ها مبتلا هستند، نجات داده است حضرت عیسى پرسید: نعمتى را که خداوند به تو داده است کدام است ؟ عرض کرد: خداوند متعال نعمت معرفت خویش را به من عطا فرموده است ملاحظه مى شود که این شخص ابدا نظر به جزئیات نداشت و مى دانست که اگر همه نعمت ها باشد و معرفت نباشد گویا که هیچ چیز نیست . آنگاه حضرت عیسى علیه السلام دست بر او کشید و او از تمام امراض ظاهرى شفا یافت . پس معلوم شد که اگر بنده اى بر خداى خود، ایراد و اعتراض نکند، روى آنرا دارد که بگوید: اللهم انت السلام یعنى خداوندا! تو از هر نقص ، و از هر عیب منزهى . در آن هنگام که ملائکه پروردگار، حضرت ساره را به آوردن فرزندى پسر بشارت دادند گفت : الد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا (456) یعنى : آیا من صاحب فرزند مى شوم با آن که زنى پیر و فرسوده ام و این شوهرم نیز مردى سالمند است ؟ خطاب رسید که چون در کارها تردید مى کند، چهارصد سال اولاد او را معذب خواهم کرد ملاحظه مى شود که کار بسیار سخت و راه بسى باریک و دشوار است . انسانى که درصدد است که به پروردگار عرضه دارد: انت السلام باید ذات و صفات و افعال او را قولا و فعلا و قلبا سالم بداند این تنگى قلب است که اسباب تنگى کار مى شود. فلا و ربک لایؤ منون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما (457) یعنى : قسم به پرروردگارت که هرگز ایمان نمى آورند، تا آنگاه که ترادر اختلافات میان خویش حکم قرار دهند و علاوه نسبت به قضاوت و حکم تو احساس سختى و تنگدلى در خویشتن ننموده و در برابر تو تسلیم باشند. از این رو در امور تشریعى نماز مانند امور تکوینى نباید نسبت به حکم خدا و پیغمبر، وقتى که با تمایلات نفسانى ما موافق نیست ، در قلب خود احساس مخالفت کنیم . انسان باید بداند که آنچه هست ونیست تماما از ناحیه خدا است . اشخاصى که راضى به افعال خدا بودند وقتى بلا مى آمد، در نهایت سرور به استقبال آن مى شتافتند آنچنانکه به استقبال نعمت مى رفتند. این کملات عمار یاسر است که مى گفت : خدایا اگر بدانم که رضاى تو در آن است که در دریا غرق شوم و یا به آتش بسوزم ، چنین خواهم کرد .همین عمار بود که در ابتداى اسلام آوردنش که هنوز حکم فاصدع بما تؤ مر (458) یعنى : آنچه راکه بدان ماءمور شده اى آشکارا گوشزد کن نازل نگردیده بود، همراه با پدر و مادرش به وسیله مشرکین شکنجه مى شد در آفتاب سوزان آنها را برهنه و بر تنشان زره مى پوشاندند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله وقتى بر آن ها مى گذشت و آنان را به این حال مى دید در حقشان دعا مى کرد وآنان صبر کردند تا به مقامات رفیع رسیدند. در زمان خلافت عثمان بعضى از منکرات او را نوشته و به دست عمار دادند وى آن نوشته را نزد عثمان برد این کار از سوى عمار که در ابتداء امر غلامى بیش نبود، سخت گران آمد و گفت : کار تو به جایى رسیده است که به من اعتراض مى کنى ؟ آنگاه به غلام خود دستور داد تا عمار را مضروب سازد وآن دژخیم پست با چکمه خویش چنان لکد محکمى به آن مرد خدا نواخت که بیهوش گردید چون این خبر به عایشه رسید، در حالیکه پاره اى از لباس پیغمبر صلى الله علیه و آله و یک تار موى مبارک آن حضرت را در دست داشت ، از خانه بیرون آمد و خطاب به مردم گفت : اى مردم ! لباس پیغمبر هنوز نابود نشده است که با صحابه او چنین مى کنند. عمار کسى است که پیغمبر صلى الله علیه و آله سه بار بشارت بهشت به او داد و فرمود: فرقه باغیه تو را خواهند کشت در جنگ صفین او آنچنا تعجیل داشت که به حضرت شاه اولیاء عرض کرد: همین فردا به نبرد پردازیم اماآن امام زاهد فرمود: ما را در جهد با اهل قبله تردید است در جریان جنگ صفین شبانه چند نفر از لشکر معاویه به نصیحت گوئى او آمدند اما فایده ى نکرد در میدان جنگ به هر طرف که عمار حرکت مى کرد، تمام صحابه پیامبر نیز به پیروى از و به همان سو روى مى کردند. بالاخره در این جنگ ، عمار به وسیله نیز عمر و عاص از پاى درآمد. حضرت امیر علیه السلام بر بالینش حاضر شد و فرمود: هر کس که در مصیت عمار آه نکشد از اسلام نصیب ندارد در حین بنرد وقتى تشنگى بر عمار غلبه کرد زنى کاسه شیرى براى او آورد، عمار گفت : این آخرین روزى من در این دنیاست زیرا که پیغمبر فرمود: آخرین غذاى تو شیر است بعد از آن که عمار به شهادت رسید امیرالمؤ منین علیه السلام بر سرش حضور یافت و با افسوس فرمود: تو پشت على بودى ! تو دست على بودى ! و آنگاه به دست مبارک ، سر او را از زمین برداشته و بر روى زانوى خویش نهاده و به این اشعار تخلى ترنم فرمود: الا یها الموت الذى لست تاریک ارحنى فقد افنیت کل خلیلى اراک بصیرا بالذین احبهم کانک تنحو نحو هم بدلیل یعنى : اى مرگ که مرا از تو گریزى نیست ، اینک که همه عزیزان خویش را از دست داده ام مرا راحت کن اى مرگ چنان مى بینم که گوئى تمام افرادى را که محبوب من هستند مى شناسى و مى پندارى که با نشانه سراغ ایشان مى روى . در حقیقت ، امام علیه السلام ، به زبان شعر مى فرمود: بعد از عماز زندگى برمن تلخ است . پس از آن فرمود: هیچگاه نشد که سه نفر در نزد پیغمبر صلى الله علیه و آله شرفیاب شوند مگر آنکه نفر چهارم باشند، مگر آن که نفر پنجم عمار بود، قاتل و سب کننده عمار هر دو در آتش ، جهنم خواهند سوخت . سپس فرمود: تا جسد او را به خیمه مخصوص خود، منتقل ساختند. چون چشم مبارک امام به محاسن خون آلود عمار افتاد، ابیات زیر را زمزمه کرد: و ما طیبة تسبى القلوب بطرفها اذا التفت خلنا با جفانها سحرا با حسن ممن کلل السیف وجهه دما فى سبیل الله حتى قضى صبرا در این جنگ فرق عمار شکاف برداشت ، و تارک مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام نیز به شمشیر ابن ملجم شکافته شد و محاسن مبارک آن حضرت به خون سرش رنگین شد. یاعلى ! این رباعى را تو درباره عمار فرمودى و گفتى که هر کس در مصیبت عمار آه نکشد، بهره اى از اسلام ندارد، پس چگونه است حال کسى که در مصیبت تو آه نکشد؟ امیرالمؤ منین علیه السلام خود بر جنازه عماز نمازگزارد و به دست مبارک خود او را به خاک سپرد، اما چه حالى داشت حضرت سید الشهداء علیه السلام وقتى که به بالین فرزنش على اکبر علیه السلام آمد، در حالى که فرق او شکافته شده بود؟ جوانى که بیش از هر کس به پیغمبر صلى الله علیه و آله شباهت داشت . وقتى آن حضرت به جسم مجروح پسر نظر افکند، فرمود: على الدنیا بعدک العفا یعنى آیا ممکن است چشمى که به فرق شکافته و بدن پاره پاره جوان هجده ساله اش بیفتد دیگر به دنیا نظر کند؟ آنگاه سر خونین فرزند دلبند را به دامن گرفته و خون از صورت و پاک کرد و فرمود: فرزندم ، تو اکنون از اندوه دنیا راحت یافتى ولى پدرت غریب و تنها هنوز در دنیا باقى است عمار چون از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله بود همینکه وفات یافت نگذاشتند، شب به صبح برسد، و شبانه او را دفن کردند، اما لشکر عمر سعد، ابى عبدالله صلى الله علیه و آله را مجال ندادند، تا جوانش را از زمین بردارد. الا لعنة الله على القوم الضالمین . مجلس پنجم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما سلام یکى از اسماء حسنى است که انسان مکلف است لفظ و معناى آنرا بیاموزد، و مفهوم سلامت را در ذات وصفات و افعال خداوند آنچنان بفهمد، و وجدان نماید که به مقام شوق ومحبت نسبت به خداوند برسد، یعنى یکى از مراتب و مقامات احصاى اسماء در او پدید آید. این اسم ، با اسماء دیگر حق شریک است و نسبت به آنها زیادتى هم دارد. هر کدام از اسماء مظهرى از مظاهر خدا مى باشد که به وسیله آنها پى به بذات خداوند مى توان برد، و انسان مکلف است به هر مقدار که برایش میسر است ، متخلق به اخلاق الله شود و لقد کرمنا بنى آدم (459) یعنى : و به تحقیق ما زادگان آدم را گرامى داشتیم انسان باید خود را به جائى برساند که بتواند مظهر برخى از اسماء الهى شود اما نعوذبالله از اینکه کسى بتواند تشابه پیدا کند ماللتراب و رب الارباب یعنى : خاک را با رب الارباب چه قیاس ؟ الفاظ از بیان مطالب قاصر است خدا علم ، دارد، مخلوق هم دارد، اما علم خالق کجا و علم مخلوق کجا؟ خداوند به انسان چنان قابلیتیت بخشیده است تا بتواند مظهر اسماء الله شود که برترى انسان نسبت به جانداران دیگر به خاطر همین قابلیت است باید دانست که رابطه میان عمل و صفات به گونه اى است که اهمیت عمل نسبت به صفات بسیار ناچیز است و به قایس مقدار نمک نسبت به کل اطعام مى باشد. پس مقام فضل کلا در تخلق باخلاق الله است تا به جائى برسد که انسان در حقیقت مظهر تمام اسماء خدا شود، والله الاسماء الحسنى (460) یعنى : اسماء نیکو متعلق به خداوند نیکو است : که مراد، ائمه علیهم الصلوة و السلام اند. و این مرحله یعنى تخلق به اخلاق الله ، یکى از مراحل احصاء اسماء حسناى حق مى باشد. همانطور که گفته شد اسم سلام بر باقى اسماء خدا زیادتى دارد؛ به این معنى که خداوند در ذات و صفات و افعال خود نقص ندارد و از هر عیب منزه و مبرى است ؛ از این رو اگر خداوند همه افراد را به خاطر اعمالى که کرده اند عذاب کند، ظلم نکرده ، است . فقراتى از مناجاتى حضرت سجاد علیه السلام شاهد بر این مطلب است ان تعذبنا فبعدلک و ان تغفر لنا فبضلک من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه یعنى : اگر ما را عذاب کنى به عدل رفتار کرده و اگر ما را ببخشائى به فضل خویش بخشوده اى هر کس که در آن روز عذاب از او گردانده شود به تحقیق مشمول رحمت حق واقع شده است راوى عرض کرد: آیا این سخن درباره شما نیز صحیح است ؟ حضرت فرمود: آرى ! درباره ما نیز چنین است . از ابتداى حیات انسان در دنیا تا وقتى که انسان جسر جهنم را پشت سر مى گذارد باید خداوند به اسم مبارک خود که سلام باشد انسان را امان دهد. از وقتى که تخم حرص و حسد و کبر در دنیا کاشته شد و از آن طرف هم آن عدو بزرگ قسم خورد که لاحتنک ذریته الا قلیلا (461) یعنى به جز تعداد اندکى به تحقیق بر تمام فرزندان او تسلط و استیلاء خواهم یافت خود و جنودش دنیا راپر از کبر و حرص و حسد کردند به گونه اى که قابیل برادرش ‍ هابیل را کشت ، خمیره بشر چنان شدکه حیوانات از او گریزان شدند و حال آنکه قبل از آن با او ماءنوس بودند، آبها شور شدند و درختها تیغ بر آوردند و کار به جائى رسید که دیگر احتیاجى به شیطان جنى نیست و شیطان انسى او را کفایت مى نماید: چنانکه گفته اند: زاهدى از کوه به صحرا گذشت دید عزازیل به دامان دشت دل زغم وسوسه پرداخته دیده ز تلبیس تهى ساخته گفت به او زاهد صحرا نورد از چه در این بادیه اى هرزه گرد طبع تو آسوده ز وسواس چیست این قدرت کندى الباس چیست ابلیس پاسخ داد: کز برکات علماى (462) زمان فارغم از وسوسه این و آن یک تن از این طایفه بوالهوس از پى گمراهى کونین بس باید دانست که عمده بلاها، بلاى دینى است وطینت اصلى انسان نیز خراب و آلوده شده است . انسان از ابتداى ولادت تا وقت مردن مبتلا است ، و خداوند کسانى را که بخواهد نجات دهد با اسم سلام به آن ها امان مى بخشد وحشت انگیزترین مواطن سه ، موطن و مقام است مقام اول ، مقام ورود به دنیا است که خانه مصیبت و غم و اندوه و مشقت و آزمایش و بلا است . به این سبب گفته شده است که ابتداى تولد در گوش طفل اذان واقامه گویند تا از شر شیطان محفوظ بماند، وکام او را از تربت بردارند تا محبت اهل بیت پیغمبر علیهم السلام در دل او زیاد شود، و در نتیجه از شر شیطان در امان باشد، پس خداوند کسانى را که بخواهد مورد ترحم قرار دهد در این اولین مقام آنها را به وسیله اسم سلام ها از بلاها امان مى بخشد. والسلام على یوم ولدت (463) یعنى : سلام بر من در آنروز که متولد شدم . موطن یا مقام دوم ، مرتبه مرگ است که آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت مى باشد. کلا اذا بلغت التراقى و قیل من راق و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق (464) یعنى : ملاکهم از یکدیگر مى پرسند که او کیست که باید روح او را بالا برد؛ آیا از اهل عذاب است یا از اهل رحمت ؟ و ظن انه الفراق مى بیند که باید دست از همه چیز بردارد. این مرحله میدان وسیعى است براى شیطان ، که اگر ایمان در قلب آدمى ثابت نباشد، کارش خراب مى شود. در این مواطن است که شیطان خانه و باغ و اسب و زن و زیور و پول و امتعه را در نظر انسان جلوه گر مى سازد، و چون تا صفت بخل و حرص در انسان پدید نیاید اموال جمع نمى شود، شیطان با استفاده از این صفات اموال را در نظر آدمى جلوه داده و به او مى گوید خداوند مى خواهد اینها را یک مرتبه از تو بگیرد. در این حال است که انسان بیچاره رویش به دنیا است و پشتش به خدا. حیات خوش ممات خوش کسى راست که دنیا را به دنیادار بسپرد تکلف گر نباشد خوش توان زیست تعلق گر نباشد خوش توان مرد و التفت الساق بالساق (465) یعنى : شدت دنیا و شدت آخرت به یکدیگر متصل شده و چشم و گوش بسته باز مى شود و آدمى از خواب بیدار مى گردد و اشخاص و اشیاء نادیده را مى بیند، حال دیگر چه عقل و چه قلبى باقى مى ماند؟ ائمه علیهم السلام از هول مطلع به خدا پناه مى بردند: و اعوذ بک یا رب من هول المطلع بعضى از افراد هستند که از دیدن میت متوحش مى شوند، پس چه حالى خواهند داشت وقتى که ملائکه آتشین را ببنند که از چشم و گوششان آتش ‍ بیرون مى آید. در این ورطه و مقام دوم نیز خداوند با اسم سلام بندگان را حفظ مى کند و السلام على یوم اموت یعنى : سلام بر من باد در آن روز که مى میرم به مؤ منان و صالحان خطاب مى شود: بر آن ملائک سلام کن که شما را در آن روز ترسى نیست تحیتهم یوم یلقونه سلام (466) یعنى : در آن روز که او را ملاقات مى کنند تحیت و درود آنان سلام است . ملک الموت ابتدا سلام مى کند یعنى که از براى تو امان است الذین تتوفیهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعلمون (467)یعنى : چون فرشتگان از مردم پاک و منزه قبض روح کنند به ایشان خطاب نمایند: سلام بر شما باد! به خاطر اعمالتان به بهشت درآئید. پس ‍ در این مرحله نیز انسان براى امان یافتن محتاج به سلام است . موطن سوم ، در آن هنگامه اى است که ملکى فریاد مى کند: اى استخوانهاى پوسیده و اى موهاى متفرق شده جمع شوید. ان زلزلة الساعة شى ء عظیم (468) یعنى زلزله روز قیامت ، امرى بزرگ است اجزاء همانند مغناطیس یکدیگر را جذب خواهند کرد و پس از دمیدن اسرافیل در صور، هر روحى به سوى بدن خویش مى رود. یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا (469) یعنى : واى بر ما! چه کسى ما را از خوابگاهمان برانگیخت ؟ در آن ساعت آفتاب منکسف شود ونور رخشندگى از ستارگان برود: اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت (470) انواع و اقسام ملائکه عذاب مى آیند. یوم ترونها تذهل کل مرضعة عما ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها وترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب الله (471) شدید یعنى : روزى را خواهید دید که از شدت آن ، مادران ، از فرزندان شیر خوار خود فراموش کنند و بارداران از هول و هراس پچه بیندازند. مى بینى که مردم به حالت مستى درآمده اند، و در حقیقت مست نیستند بلکه عذاب خداوند شدید است همراه هر کس ، دو ملک موکل است و جاء کل نفس معها سائق و شهید و یوم یکون الناس کالفراش المبثوث (472) یعنى : روزى که مردم همچون ملخهاى پراکنده باشند و خدا نکند که عمل انسان بد باشد و جى ء یومئذ بجهنم یومئذ یتذکر الانسان و انى له الذکرى (473) یعنى : و در آنروز دوزخ پدید آورده شود، روزى که انسان آنچه را که انجام داده است به خاطر خواهد آورد و این ورطه سوم وحشتناکتر از آن دو ورطه قبل است والسلام على یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا (474) در این موطن ، همه محتاج به این سلام اند، که امان خداوندى است سلام دیگرى نیز از جانب خداوند وجود دارد که لذت آن قابل توصیف نبوده وسلامى مافوق آن وجود ندارد. در خبر است که اعددت لعبادى الصالحین ما لاعین راءت و لااذن سمعت و لاخطر على قلب بشر یعنى : براى بندگان شایسته و صالح خود نعمتهائى را فراهم کرده ام ، که هیچ چشمى آنرا ندیده و هیچ گوشى آنرا نشنیده و بر قلب هیچ بشرى خطور ننموده است و در فقره اى از ادعیه آمده است : اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یرجع السلام یعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو است و بازگشت سلام به سوى تو است چون ملائک به بهشت وارد شوند بر مؤ منین سلام کنند و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین (475) و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (476) یعنى : و درهاى بهشت گشوده شود و خازنان جنت به بهشتیان گویند: سالم بر شما، پاکان و پاکیزگانید، حال به ب5J.در نزد آنان درآیند و گویند در برابر صبرى که در دنیا کردید، سلام بر شما باد که چه نیکو فرجام منزل شما است . دار دارالسلام است والله یدعوا الى دار السلام (477)یعنى : و خداوند بندگان خود را به سوى دارالسلام فرا مى خواند بعد از این سلام ، دیگر جاى هیچگونه نگرانى نیست . زیرا تا قبل از این سلام ، ترس وجود داشت که مبادا بدائى واقع شود، اما این سلام آخرین که از آن در قرآن کریم به این عبارت یاد شده است سلام قولا من رب رحیم (478) یعنى : سلام ، سخنى از پروردگار مهربان است : بشارتى است به اهل بهشت و به حقیقت امان یافتن از تمام بلاها است . حضرت موسى علیه السلام وقتى از طور و مکالمه و با حق تعالى بازگشت ، مدتها شنیدن سخن قوم را خوش نداشت ؛ زیرا که سرمست سخن پروردگار خود شده بود.کسى نمى داند که چه لذتى در کلام خدا است ، و اینکه گفته اند سوره یس قلب قرآن ست به خاطر آیه سلام قولا من رب رحیم است که قلب یس مى باشد به وسیله این سه اسم مبارک است که خداوند بنده را امان مى هد و به او مى گوید: آسوده باش که بعد از این در سلامت به سر خواهى برد و این جز به عنایت حضرت حق میسر نیست . سحره بنى اسرئیل به یک عنایت به آن مرتبه رسیدند که وقتى فرعون آنها را تهدید به بریدن دست و پا و آویختن به دار کرد گفتند: لاضیر یعنى باکى نیست و این بدان معنى است که مقام محبت به خدا به حدى رسیده است که قبول اینهمه اذیت نه تنها زیان و زحمت نیست ، بلکه در راه محبت او سراسر سود و راحت است در مقام محبت است که انسان از چون و چرا ومشاجره باحق فارغ مى شود زیرا که مشاجره با حق بدترین اقسام کفر است از این رو است که امام علیه السلام فرمود: بر در خانه ، خدا به آنچه که امید ندارى امیدوارتر باش . حضرت موسى علیه السلام به امید آتش رفت لعلى ایتکم منهابقبس (479) یعنى : تا شاید براى شما از آن آتش ، اخگرى آورم اما به نور رسید و به مرتبه عالى نبوت نائل شد. وقتى حقیقت سلام در انسان متحقق شود، باطن آدمى از تمام صفات پلید شیطانى پاک و صفات رحمانى در او متجلى مى شود از این رو کیفیت صفات هر کس نشان مى دهد که او تا چه حد از معنى و حقیقت سلام ، بهره مند مى باشد یکى از اصحاب حضرت رسول صلى الله علیه و آله سمرة بن جندب بود، او در خانه یکى از انصار نخلى داشت و به خاطر این نخل ، گاه و بیگاه سر زده وارد خانه آن انصارى مى شد، صاحبخانه شکایت او را نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بردو هر چه حضرت به او تاءکید کردند که موقع ورود به خانه اجازه بگیر و سرزده داخل مشو، نپذیرفت و حضرت به او فرمود: در مقابل این یک نخل ، ده نخل بگیر و از آن یکى صرف نظر کن ، باز هم قبول نکرد. ملاحظه مى شود که بعضى از صفات در انسان هست که حتى مجاورت با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و گزاردن نماز و جهاد با آن حضرت نیز در تغییر آن مؤ ثر واقع نمى شود، چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرمود: ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلثة یعنى : پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله جز سه نفر، تمام مردم از دین خارج شدند درحجة الوداع ، ناقه پیغمبر صلى الله علیه و آله به چادر اصحاب مى رفت و اصحاب از روى تیمن و تبرک از آن حیوان ، پذیرائى مى کردند تا اینکه به چادر سمرة بن جندب رفت و سمره از شدت بخل با نیزه خود سر آن حیوان را مجروح ساخت . مرض بخل مثل آکله و خوره که تدریجا تمام بدن را فاسد مى کند، بخل نیز روح آدمى را فاسد مى سازد. حضرت سجاد علیه السلام غالبا در مناجاتشان از صفت بخل ، به خداوند پناه مى بردند و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: منشاء فساد قوم لوط، بخل آنها بود. زیرا شهر آنها بر سر راه بود و عابرین سبیل غالبا در آنجا توقف مى کردند به منظور قطع پاى عابرین ، عده اى تصمیم گرفتند که با آنان چنین عمل شنیعى را انجام دهند، و این امر موجب شیوع فساد در میان آنان شد سخن درباره سمره بن جندب و شدت خباثت او بود سمره در عهد حکومت معاویه با زیاد بن ابیه والى کوفه وبصره دوستى تمام داشت و ابن زیاد کسى است که نهایت شدت و قساوت را نسبت به اصحاب على علیه السلام اعمال مى کرد. سمره بن جندب پس از مرگ زیاد، ملازم پسر او شد. وقتى که ابن زیاد در صدد تدارک واقعه کربلا بود، سمره در مسجد به منبر رفت و از آل ابى سفیان ، ستایش بسیار کرد و گفت : امیر براى من نوشته است که بر عطایاى لشکریان ، چند برابر بیفزایم ، و عملا نیز چنین کرد وقتى که حضرت سیدالشهدا علیه السلام وارد کربلا شد، سمره نامه اى براى آن حضرت نوشت و در آن ، توهین و جسارت بسیار به حضرت کرد، و امام علیه السلام پس از قرائت ، نامه را به دور افکند. اصحاب حضرت سیدالشهداء در کربلا محاصره شدند تصور کنید اگر انسان در بیابان مخوفى باشد و از دور دو نفر سوار به تعجیل رو به سوى او آیند، چه حالى پیدا خواهد کرد؟ چه رسد به آنکه انسان در محاصره دشمن باشد و ساعت به ساعت بر تعداد آنان افزوده شود، تا آن که تنها تعداد سوارهاى آنان به سى هزار برسد تمام آنان براى ریختن خون حضرت حسین بن على علیهما السلام آمده بودند. هر کس در اشعار آن حضرت تفکر کند مى فهمد که آن بزرگوار چه حالى داشته اند، و تا چه حد از دنیا متنفر بوده اند. نقل شده است که آن حضرت مکررا این اشعار را زمزمه مى فرمودند: یا دهر اف لک من خلیلى کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیل و الامر فى ذاک الى الجلیل حضرت سجاد علیه السلام فرمود: شب عاشورا وقتى پدرم این اشعار را دو سه بار ترنم فرمود، یقین کردم که بلا نازل شده است . گریه گلویم را گرفت . عمه ام بالاى سرم بود و مرا پرستارى مى کرد او نیز با شنیدن این اشعار احساس کرد که بلا نازل شده است و پدرم امید به حیات ندارد که مى فرماید: و کل حى سالک سبیل یعنى : هر موجود زنده اى پوینده راه (مرگ ) است و چون زنها رقیق القلب و کم طاقتند، عمه ام سربرهنه بنزد پدرم شتافت ، در حالیکه دامنش به پاهایش مى پیچید، گفت : اى کاش ، مرگ زندگى را از من مى گرفت . الیوم مات جدى رسول الله صلى الله علیه و آله ، الیوم مات ابى علیه السلام ، الیوم مات امى علیه السلام ایوم مات اخى علیه السلام یا خلیفة الماضین یعنى : اى جانشین گذشتگان در حقیقت امروز جدم رسول الله صلى الله علیه و آله رحلت فرمود، امروز پدرم علیه السلام وفات کرد، امروز مادرم علیه السلام درگذشت ، امروز برادرم امام حسن علیه السلام سایه از سرم برگرفت . همه آن ها که رفتند تو را داشتم اما تو که رفتى دیگر چه کنم و اشک در چشم آن حضرت حلقه زد آنگاه عرضه داشت : یا اخى ردنا الى حرم رسول الله صلى الله علیه و آله یعنى : اى برادر! ما را به سوى حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله بازگردان ،. حضرت فرمود: هیهات لوترک القطالنام یعنى : چه آرزوى دورى ؛ آخر اگر صیاد دست از مرغک بردارد، در آشیانه خود مى ماند. عمه ام چون این عبارت شنید، گریه گلویش را گرفت و سیلى بصورت خود زد و گریبانش را درید و فریادى زد و بیهوش شد. امام او را به هوش آورد و تسلى داد و موعظه کرد و به او فرمود: اى خواهر! جدم و پدرم و مادرم همه از من بهتر بودند و مردند، همه اهل سماوات و ارضین خواهند مرد، پس از من صورت مخراش و موى پریشان مکن و صبر پیشه کن ! تمام مواعظى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیه السلام نموده بود، حضرت سید الشهداء علیه السلام به حضرت زینب علیه السلام تکرار کرد، جز آن که نفرمود مجلس نوح بر پا مکن ، زیرا مى دانست که این قوم شریر نخواهند گذاشت که آن ها گریه کنند، چه رسد به آنکه مجلس نوحه برپا کنند. حضرت زینب علیه السلام به وصیت برادر عمل نمود و صبر کرد مگر در یکجا که عصمت صغرى دختر کبراى على علیه السلام طاقتش طاق شد و دیگر نتوانست صبر کندو بى اختیار نعره واحسیناه از او برخاست و آن وقتى بود که در مجلس یزید پلید چشمش به سر برادرش در درون طشتى که در سفره شراب نهاده شده بود افتاد، در حالیکه یزید پلید با چوب خیزران دندانش شریفش را مى آزرد با دیدن این صحنه بود که فریاد واحسیناه ! و قلباه ! یابن محمد المصطفى یابن على المرتضى یا بن مکة و منى از زینب علیه السلام برخاست . اى برادر! اکنون کار به جائى رسیده است که لب و دندانى را که پیغمبر صلى الله علیه و آله مکرر مى بوسید و با چوب خیزران بکوبند! و آنچنان ناله نمود که اهل مجلس به گریه درآمدند. راوى گفت : صوتها تحرق القلوب یعنى : ناله محزون او قلبها را آتش مى زند. الا لعنة الله على القوم الظالمین . مجلس ششم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما حضرت صادق علیه السلام فرمود: سلام اسمى است از اسماء خداى تعالى که آنرا در میان مخلوق به ودیعه نهاده است تا در میان خود آنرا استعمال کرده و از این راه به معنى و حقیقتش برسند. از آنجائى که همه اشیاء، حتى زمان و مکان نسبت به انسان داراى جنبه هاى مختلف خیر و شر مى باشند، لذا خداوند با ودیعه نهادن اسم مبارک خود در میان مردم ، خواسته است که انسان به وسیله این امس مبارک خود را از شرور حفظ نموده و مضار اشیاء را دفع کند و آنگاه به جلب منافع آنها بپردازد. حتى در زمان ، و مکان نیز خیر و شر وجود دارد، مثل ساعات بد که انسان باید از افعال خاصى در آن ساعات احتراز کند در حدیث وارد شده است که شخصى در روز جمعه خدمت امام علیه السلام رسید و آن حضرت پرسش فرمود: آیا دعاى واجب امروز را خوانده اى ؟ عرض کرد: خیر. حضرت دعائى را به او تعلیم فرمود که مضمون فقره اول آن چنین است السلام علیک ایها الیوم الجدید المیمون المبارک الذى جعله الله عیدا لاولیائه یعنى : سلام بر تو اى روز جدید فرخنده و پربرکت ! روزى که خداوند آنرا براى اولیاء خود عید قرار داد.. همچنین در ماه مبارک رمضان چقدر سلام وارد شده است از جمله در دعاى وداع آن ماه و نیز در شب قدر سلام هى حتى مطلع الفجر (480) یعنى : این شب تا صبحگاهان همه رحمت و سلامت است . نیز سلام بر خورشید و ماه در ادعیه وارد شده است : السلام علیک ایها الشمس الطالع یعنى : سلام بر تو باد اى خورشید سربرآورده و اما در مورد سلام بر حیوانات ، در خبر است که شخصى سوار بر اسب در راهى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را ملاقات کرد و سلام عرضه داشت .: حضرت در پاسخ گفت : السلام علیکما یعنى : سلام بر هر دوتایتان . آن شخص عرض کرد: من یک نفر هستم . حضرت فرمود: من به تو و اسبت سلام کردم . بنابراین بر هر چیزى که انسان نسبت به آن امید خبر دارد باید سلام کند از آن جمله ، به ملائکه مستحفظ منزل نیز باید سلام کرد. چنانچه مذکور شد امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند براى امان از شرور موجودات اسم مبارک خود را در میان به ودیعه نهاده است . حال اگر بخواهى که به حقیقت سلام برسى و آن معنى را که خداوند در این اسم مبارک قرار داده است دریابى ، مقدمه اى دارد که ابتدا باید آنرا به جاى آورى . آن مقدمه آن است که ابتدا خود را سالم بدارى . زیرا که تمام امور مربوط به یکدیگر است . انسان باید اول نفس خود را سالم کند، تا برکت سلامت نفسش به دیگران برسد، والا فاقد شى ء نمى تواند معطى آن شى ء باشد. اگر انسان به خودش رحم نکرد دیگر هیچکس از او توقع رحم نمى تواند داشت و اگر هم رحمى از ائو به ظهور رسد به ندرت و بر حسب اتفاق خواهد بود و براى سالم داشتن نفس خودباید دین خود را سالم کنى که دین تو و صوم و صلوة و زکوة و حج تو نزد پروردگار از تو شکایت نکنند. علاوه بر این عقل تو نیز باید از گزند نفس تو سالم باشد، زیرا که عقل از اعظم نعمت هاى الهى نسبت به بنده است ، چنانکه خطاب به عقل فرمود: بک اعاقب و بک اثیب یعنى : به وسیله تو بندگان را عقاب مى کنم و ثواب مى بخشم . اساسا بندگى خدا به وسیله عقل میسر مى شود و مدار ثواب و عقاب ، بهشت و دوزخ و تمام خیرات دنیا عقل است . عقل نور عظیمى است که اگر نباشد به منزله آن است که دیگر هیچ چیز نیست . سالم داشتن عقل آن است که او را از منصبش که مرتبه نبو باطنى است معزول نکنى زیرا که خداوند او را بر تمام اعضا و قوا به ویژه قواى غضبیه و شهویه حاکم قرار داده است پس تو نیز باید در حاکمیت او را تاءیید کنى و معین او شوى و حکومت او را مسلم داشته باشى . کلمه عقل از عقال است و همانگونه که حیوان چموش را عقال مى کنند تا کم کم حرکاتش را اصلاح نمایند، تو نیز باید قواى خود را مطیع عقل نمایى و اگر خداى ناکرده آنرا اسیر قواى غضبیه و شهویه خود کنى ، هر آینه آنرا از سلامتش خارج نموده و زیان تامى به آن رسانیده اى . حضرت امام صادق علیه السلام به هشام فرمود: یا هشام من اظلم نور فکرته بطول امله و ظرائف حکمه بفضول کلامه و نور عبرته فقد، اعان على هدم عقله یعنى : هر کس ‍ که رخشش نیروى فکرى خویش را در کدروت آرزوهاى دور و دراز به تاریکى کشاند وظرائف حکمتش را با سخنان زائد و بى حاصل ضایع کند و نور عبرت و پند آموزیش رابه وسیله کلام فضولش خاموش سازد، به حقیقت ، در نابودى عقل خویش کمک کرده است از این رو انسان در حین تکلم باید متکلم حکمت آمیز باشد و زبانش ، سخنان انبیاء و اولیاء و صالحان را بازگو کند وهمینکه به کلمات لغو مشغول شد قطعا زبانش از ذکر خدا و کلمات انبیاء باز مى ماند. پس انسان باید پیوسته مراقب خویش ‍ باشد، و اگر عقل را عمارت نمى کند لااقل به ویرانیش کمک نکند. آدمى باید قلب خود را سالم بدارد، یعنى آنرا مزین به صفات حمیده کند و از صفات رذیله ناشى از غضب و شهوت ، مانند بخل و حسد و بلکه از همه عیوب پاک و پیراسته سازد، علاوه بر این ، جوارح را نیز باید از معصیت سالم بدارد زیرا که ظلمت معصیت ، قلب را تاریک مى کند. آنچنان که بخل و حرص و حسد تاریکش مى سازد حق تعالى مى فرماید: ظلمات بعضها فوق بعض (481) یعنى : ظلمتهائى که بعضى از آن بر روى بعضى دیگر انباشته شده است . پس شایسته است که آدمى به هنگام موت و تسلیم روح خویش به ملک الموت ، سلامت باشد که در صورت عدمت سلامت اگر هزار سال ، بر افعال خود گریه کند کم کرده است کسى که بر خود رحم نکند به دیگرى چگونه رحم خواهد کرد. تو باید بدانى که دست و پاى وگوش و زبانت براى چه خلق شده اند، و اگر آن ها را در غیر مورد خود صرف کنى آنها را در حقیقت از سلامت انداخته اى . جائى که این همه شر از انسان عاصى به خودش برسد، چه جاى توقع که به دیگرى خیرى برساند. از بیچاره اى که در تمام مدت عمر یک سلام حقیقى به کسى نکرده است ، انتظار رساندن سلامت به دیگران بى مورد است و اگر خداوند به تو توفیق داده که3T3Ttéگêبرد، م5J.نزد او دو ملک رقیب و عتید حاضرند. حضرت سر به زیر انداخت و گریست . آنگاه فرمود: اگر ملائکه ندانند، عالم السر و الخفیات آگاه است ، و همین هم بس است . پس اگر انسان اگر بر انجام خیرات قادر نیست لااقل شرور را از خود دفع نماید. آدمى چون نتواند سخن نیکو و مفید بگوید، لااقل سکوت پیشه کند. گویند انسان به هنگام تکلم از دو حال خارج نیست ، یا سخن ناروا مى گوید و بدکار است ، یا به گفتار نیک خود نیکو کار. اما در صورت سکوت ، پیوسته نیکوکار محسوب است . و هدیناه النجدین (486) یعنى : ما او را به سوى هر دو راه هدایت کردیم و اخبار بسیار درباره ارض کربلا وارد شده است که انسان در این سرزمین ، زبان به سخن لغو نگشاید. به فرشتگانى که براى نصرت حضرت سیدالشهداء علیه السلام موکل شده بودند، خطاب شد که مواظب زوار آن حضرت باشید و آنان را استقبال و مشایعت کنید، ملائکه چون به آسمان روند، حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله از آن درباره زائرین حضرت سیدالشهداء پرسش مى کند. ملائکه عرض مى کنند که آنان صداى مرا نمى شنوند. حضرت مى فرمایند: به وسیله بالهاى خود آنها را بپوشانید. همینکه چشم حضرت فاطمه علیهاالسلام به ملائکه حافظ کربلا مى افتد، صیحه اى زده و بیهوش مى شود. هزار پیغمبر و هزار صدیق و هزار شهید با آن بزرگوار در گریه و زارى مساعدت مى کنند و مصاحب آن بزرگوارند. شخص مصیبت زده همینکه دید اهل مجلس با او مصاحبند و در گریستن با او همراهى مى کنند، مسرور مى شود. در این حال ملائکه آسمان نیز گریان مى شوند در این هنگام حضرت رسول صلى الله علیه و آله تشریف مى آورند و حضرت فاطمه علیها السلام را تسلى مى دهند و وعده مى فرمایند که از قاتلین مى خواهند که براى آنها تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را سوقات ببرند. این مطالب تماما قابل تاءمل است . باید دیدکه جهت گریه چیست ؟ باوجود روایح طیبه اى که در بهشت است ، حورالعین چرا تربت کربلا را طلب مى کنند؟ این تربت به چه کار آنان مى آید؟ و حال آنکه آنان نه مریض مى شوند و نه خوفى دارند که بخواهن به وسیله این تربت دفع ضرر نمایند وقتى حفظ کربلا براى حورالعین تربت و سوقات مى برند، بوى تربت که به مشام حضرت فاطمه سلام الله علیها مى رسد آن حضرت به گریه مى افتد. آیا عصر عاشورا مصادف شد با صعود ملائکه به آسمان اول و حضور حضرات ائمه علیهم السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و خواندن نامه اعمال کوفیان تا حضرت فاطمه (س ) بشنوند که در یک نامه آمده است : اى حسین ! اگر عالم را آب فراگیرد به تو آب نخواهیم داد و در نامه دیگر نوشته شده است که : کار را بر حسین تنگ کنید که از دین خدا بیرون رفته است وآن حضرت بشنود که در صحیفه حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمده است که آن حضرت فرمود: اى مردم ! اگر مى خواهید مرا بکشید لااقل جرعه آبى به من بدهید که جگرم از تشنگى کباب است . واى به حال بى بى اگر شنیده باشد که آن حضرت مى فرمود: اى قوم ! اگر به زعم شما من گناهکارم این طفل ، ششماهه من که گناهى نکرده است ، لااقل جرعه آبى به او دهید. واى اگر فاطمه علیهاالسلام شنیده باشد که حرمله چنان تیرى بر گلوى آن طفل زد که از پشت گردنش ‍ خارج شد و حضرت سیدالشهداء علیه السلام او را بلند نمود و عرض کرد: خداوندا! فرزند من از بچه ناقه صالح کمتر نیست واى از آن دم آخر که زبان در دهان حضرت خشک شده بود الا لعنة الله على القوم الظالمین . مجلس هفتم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. زمانى که حضرت حق جل و على بدیع فطرت خود حضرت آدم علیه السلام را خلق کرد، این کلمه مبارکه خود یعنى اسم سلام را در میان اولاد او به ودیعه نهاد تا براى هر کس در جمیع امورش در معاملات و داد و ستد و رفت وآمد و معاشرت با یکدیگر، امان باشد. نیز به وسیله این اسم مبارک جنبه هاى باطنى خود، از قبیل عقل و قلب و نفس ، و جنبه هاى ظاهرى ، و خارجى خویش از قبیل زبان و دست و پا و چشم و سایر اعضاء را سالم بدارد. درکتاب تحفة الاخوان که نزد سید هاشم بحرانى صاحب تفسیر برهان بوده است حدیث طویلى آمده است که حاصل آن این است که خداى تعالى وقتى که حضرت آدم را خلق کرد و او را گرامى داشت و اسماء آدم علیه السلام را بر دوش کشیده و بر فراز آن قرار دادند. حضرت آدم در حالیکه چوبى به دست داشت ، ملائک را مورد خطاب قرار داده و اولین سخنش این بود: السلام علیک یا ملائکة ربى و رحمة الله و برکاته پاسخ دادند: و علیک السلام و رحمة الله وبرکاته ظاهرا: این حدیث در ذیل آیه و علم آدم الاسماء کلها (487) در تفسیر برهان ، و احتمالا در جلد ششم بحارالانوار آمده است بارى از این حدیث شریف معلوم مى شود که سلام منحصر به این امت نبوده بلکه از زمان آدم الى پیغمبر خاتم چنانکه از آیاتى چند از قرآن مى توان استفاده کرد، این تحیت در میان تمام امم رایج بوده است ، نهایت آنکه هر امتى و قومى این معنى را به لسان خود، اظهار مى داشته است .بیش از این گفتیم که اول باید خود را سالم کرد، و سپس بر اساس قاعده الا قرب فالاقرب به دیگران پرداخت وتو تا داخل را سالم ندارى امید سلامت از دیگران نداشته باش . و اول درجه سلامت و سالم و مسلم بودن آن بودن است که مردم از شر تو در مان و سلامت باشند روایت شده است : المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه یعنى : مسلمان کسى است که از دست و زبان او در سلامت باشند. و اول درجه ظلم ، ظلم به نفس و ستم به خویشتن است . ظلم داراى انواع واقسام مختلفى است که یکى از آن ها عدم ایفاى حقوق مؤ منین است در خبر معلى بن خنیس وارد شده است که هر مؤ من را بر مؤ من دیگر هفت حق است و در بعضى از اخبار تاسى و حتى صد حق هم ذکر شده ست و در صورتى که انسان این حقوق را به جاى نیاورد ظالم خواهند بود. همسایه و زن و فرزند و خادم و نوکر و اجیر هم کدام داراى حقوقى مى باشند که شارع مقدس حدود آنرا معین فرموده است و اگر نسبت به آن حدود تعدى شود به آن ظلم شده است : مثلا اگر همست را در خانه بیش از حد ضرورت جبار نمائى ، به او ظلم کرده اى . از موارد ظلم یکى آنکه وقت دیگران را به سخنان لغو و بى فایده ضایع و تباه سازند، که در حقیقت ، اتلاف عمر اشخاص که بزرگترین سرمایه ایشان است ظلمى بزرگ نسبت به آنها است همچنین حضور در مجلسى که در آن از برادر مؤ منى غیبت مى کنند، ظلم به آن برادر است باید که در صورت قدرت از حیثیت او دفاع کرد و در غیر این صورت آن محفل را ترک نمود. یکى از شدیدترین اسباب اضلال که شیاطین انس وجن فراهم آورده اند، غرور است . بسیار دیده شده است که اشخاصى با انجام عبادتى اندک و یا زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و گریه بر آن حضرت دچار غرور شده و ابدا: ملتفت شرایط و موانع نیستند، و بر اثر آن غرور مرتکب ظلم به خود و دیگران مى شوند و گمان مى کنند که کار خوبى انجام مى دهند، حال آنکه اعمالشان و عبادتشان ابدا اثر و ثمر مثبتى نداشته است و با چنین اشخاصى نباید نشست ، چنانکه از این آیه شریفه مستفاد مى گردد: و سکنتم فى مساکن الذى ظلموا انفسهم وتبین لکم کیف فعلنا بهم و ضربنا لکم الامثال (488) یعنى : در خانه هاى کسانى که بر خود ستم کردند سکنى گزیدید و بر شما آشکار شد که ما با آنان چگونه رفتار کردیم ، و براى شما از این قبیل مطالبى را بیان کردیم . بدترین اقسام ، ستم ، ظلمى به کسى است که قادر به نفع ستم از خود نیست و جز خداوند کسى را ندارد. خداوند از چنین ظلمى نمى گذرد، اگر چه به قدر خردلى باشد. چنانکه فرموده است و نضع الموازین القسط الیوم القیامة فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبة من خردل اتینابها و کفى بنا حاسبین (489) یعنى موازین عدل را در رزو قیامت برقرار مى کنیم . در آن روز به کسى هیچگونه ظلمى نخواهد شد، و اگر (عمل افراد) به اندازه سنگینى دانه خردلى باشد آنرا خواهیم آورد، و کافى است که ما محاسبه کننده باشیم . اکنون جاى آن است که بعضى از آیات و اخبار را که در مذمت ظالمان و سوء عاقبت ظلمه و مستجاب شدن دعاى مظلومان در حق آنان مى باشد، ذکر کنیم . اخبار ظلم در کتاب وسائل در باب جهاد نفس ومکاسب نقل شده است . در بعضى از اخبار وارد شده است که ترک ظلم و اذیت به منزله صدقه دادن در راه خدا است . چنانکه در کلمه طیبه از کتاب جعفریات وارده شده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله به ابوذر فرمود: صدقه امرى شگفت است . ابوذر عرض کرد: کام صدقه افضل است ؟ حضرت فرمود: آنچه که در نزد اهلش نفیس تر است . عرض کرد: اگر مال نداشته باشد؟ فرمود: از بازمانده طعامش . عرض کرد: اگر غذایش زیادتى نباشد؟ فرمود: کسى را که راءى صائب ندارد ارشاد کند. عرض کرد اگر راءى صائب نداشته باشد؟ فرمود: به وسیله قدرت بدنى خویش کسى را کمک کند، مثلا دست کور یا عاجزى را بگیرد و یا بار افتاده اى را بردارد. عرض کرد: اگر فاقد قدرت بدنى باشد فرمود: سبب خیر مى شود و مظلومى را از دست ظالمى برهاند. عرض کرد: اگر آنهم برایش میسر نباشد؟ فرمود: اما ته اذى کند، یعنى اگر سنگى یا خارى بر سر راه مسلمانان باشد آنرا دور سازد. ابوذر عرض کرد: اگر این کار را نکرد؟ فرمود: اذیت خود را از مردم نگاه دارد، به درستى که این صدقه اى است که به وسیله آن نفس خود را پاک میکند. از این حدیث شریف معلوم مى شود که ترک ظلم ، ثواب صدقه را دارد و در خبر آمده است که حضرت عیسى علیه السلام به قبرستانى گذر مى کرد و مرده اى را معذب و گرفتار یافت . سال دیگر که از آنجا عبور فرمود او را معذب ندید. سؤ ال کرد و خطاب رسید: این شخص پسرى داشت که سنگى را از راه مسلمانان دور کرد و به سبب این کار خیر پسر، پدر را بخشودیم وعذاب از وى برداشتیم . انسان باید پیوسته مراقبت کند که ظلم و ستمى از وى به دیگران نرسد و براى حصول این صفت ، آدمى باید ابتدا این حالت را بخود ببندند، تا آنکه آخرالامر او شود، چنانچه در بعضى از اخبار وارد شده است که اگر حلم ندارى حلم را بر خود ببیند تا آخرالامر ملکه تو شود و هکذا بالنسبه به سایر صفات مانند کرم وسخاوت و وقار و غیرها باید ابتدا خود را وادار به رعایت آنها ساخت و به انجام این امور تظاهر کرد تا رفته رفته ملکه گردد و کسى گمان نبرد که این ریا است ، بلکه این راه تحصیل اخلاق حسنه است براى کسى که این اخلاق و صفات را دوست دارد اما به علت غلبه هواهاى نفسانى حصول آنها برایش دشوار است . فى الجمله آنکه ظلم انواعى دارد و بدترین آنها ظلمى است که درباره ولى النعم خود روا دارد، خصوصا آنکه اگر او را از مهالک اخروى نجات داده باش واز کفر و زندقه و بت پرستى و اخلاق رذیله رهانیده باشد و از فتنه و فساد بیدار او را دور کرده باشد. چقدر قبیح است ظلم کردن به کسى که چنین حقى به گردن انسان دارد! پس نگاه کن که پیغمبر صلى الله علیه و آله چقدر زحمت کشید تا آنکه اعراب را از کفر و بت پرستى و اخلاق رذیله و فتنه هایى که در میان آنها بود نجات داد و ابدا: اجر و مزدى از آنها نخواست ، مگر آنکه وقتى خواست از دار دنیا برود دخترى داشت و سفارش فرمود: هر که او را اذیت کند مرا اذیت کرده است . اما چون از دار دنیا رحلت فرمود نگذاشتند دخترش در مصیبت او گریه کند، و چنان حزن و اندوهى بر او وارد آمد که تمام گوشت بدنش آب شد. بر هر کس که مصیبتى وارد آید، یکى دو هفته که گذشت کم کم از مصیبت او کاسته مى شود تا آنکه بالاخره فراموش مى کند، مگر آنکه باز چیزى مثل لباس ‍ میست راببیند و به یاد آن مصیبت بیفتد، جز در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام که روز به به روز بر حزنش افزوده مى شد. قاعده این است که بعد از دفن میت ، همه مى روند و صاحب عزا را تسلى مى دهند و مانع از این مى شوند که او همواره در حال گریه باشد. بعد از دفن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله حضرت زهرا علیها السلام را تسلى دادند و به خانه هاى خود رفتند و آن حضرت در خانه تنها ماند. خواست صدا را به گریه بلند کند که حضرت امیر علیه السلام او را تسلى دادند. فرمودند: گریه مکن ، شب ترا بر سر تربت پدرت خواهم برد. حضرت فاطمه علیها السلام امتثالا لامر على علیه السلام ساکت شد و گریه وناله خود را حبس کرد. هنگام شب حضرت امیر علیه السلام تشریف آوردند و دیدند حضرت زهرا علیها السلام بیهوش ‍ افتاده است . او را بهوش آوردند. آن حضرت پرسید چه وقت است ؟ فرمود: شب است . برخاستند، حضرت امیر علیه السلام دست آن حضرت را گرفتند و وارد تربت مبارک حضرت رسول صلى الله علیه و آله شدند. چشم آن حضرت که به تربت پدر افتاد به زانو درآمد، و کلماتى خطاب به پدر بزرگوار خود عرض کرد که در موضع خود مسطور است . سپس حضرت امیر علیه السلام دست او را گرفته و به خانه آوردند. روزها زنهاى مهاجر و انصار و بنى هاشم به خانه حضرت زهرا علیها السلام مى آمدند و در گریستن او راهمراهى مى کردند. صدا به گریه بلند مى شد و آن بى انصافها نتوانستند به این امر صبر کنند. خدمت حضرت امیر علیه السلام عرض ‍ کردند: فاطمه علیها السلام عیش را بر ما تلخ کرده است ، به او بگوئید یا شب گریه کند یا روز. آن حضرت پیغام آنها را رسانید. حضرت زهرا علیها السلام فرمود: زود باشد که من از میان شما بروم و دیگر صداى گریه مرا نشنوید. در بقعى درخت اراکى (490)بود که روزها آن حضرت دست حسنین را مى گرفت وبه بقعى مى رفت و در سایه آن درخت مى نشست و گریه مى کرد. اشقیاء مدینه کسى را فرستادند و به هنگام شب آن درخت را قطع کردند. درخت بسیار خوب دیگرى نیز بود که پیغمبر صلى الله علیه و آله قاطع آن را به این عبارت لعن فرمود: لعن الله قاطع سدره یعنى : از رحمت خدا به دور باد آن کسى که درخت سدر را قطع کند. وقتى شخصى از کوفه به رى رفت قاضى رى از او سراغ وقایع و اخبار کوفه را مى گرفت ، تا آنکه آن شخص حکایت کرد که هرون لعین قبر حضرت ابى عبدالله علیه السلام را شخم کرده و درخت سدرى را که نزدیک قبر آن حضرت بود بریده است . قاضى گفت : سبحان الله ، ما تا به حال معنى این خبر را نفهمیده بودیم ، و بعضى خیال مى کردند پیغمبر صلى الله علیه و آله قاطع مطلق درخت سدر را لعن فرموده است براى آنکه درخت شریفى شوده و میوه اى به اندازه خربزه داشته است و چون بنى آدم معصیت کرد خار برآورد، حال معنى حدیث را فهمیدم . اکنون ظلم را ملاحظه کن ، چرا که این درخت در آن زمان که صحن و رواقى نبود علامت قبر ابى عبدالله صلى الله علیه و آله بود و هر کس که مى خواست به زیارت قبر آن حضرت برود، به او نشانى مى دادند که چون به کربلا برسى نزد آن درخت سدر رفته و جند قدم رو به قبله برو به قبر آق5J.که فرمود: و سیعلم الذى ظلموا اى منقلب ینقلبون (491) یعنى : آیا که ستم کردند بزودى خواهند دانست که به سوى کدام جایگاه مى روند. مجلس هشتم بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در مجلس سابق گفته شد که اگر کسى بخواهد به فوائد سلام برسد باید خود را سالم کند و کمترین مراتب سالم کردن نفس آن است که انسان از ناحیه زبان و چشم و گوش و سایر جوارح صدمه اى براى مخلوق خدا نداشته باشد و خلق خدا از او آسوده باشند که گفته اند: المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه یعنى : مسلمان کسى است که سایر مسلمانان از دست و زبان او آسوده و در امان باشند. و این مطلب بسیار مشکل است ، البته اگر قلب سالم و درست باشد، کار در باقى اعضاء وجوارح بسیار سهل است چرا که قلب به منزله سلطان و فرانرواى تن است و سلامت فرمانده ، سلامت فرمانبرداران را نیز به سهولت تاءمین مى کند. والناس على دین ملوکهم . اما اگر قلب سالم نشد باتکلف بسیار باید اعضاء و جوارح را سالم کرد و این هم کارى بس عظیم و دشوار است . ولى اشکال براى اشخاصى است که ملتفت نشوند، لیکن اگر آدمى متوجه و آگاه به فوائد سلام باشد رنج کار براى او سهل مى گردد و هر صدمه اى براى او راحت جلوه خواهد کرد. زیرا چنین شخصى طالب ورود به دارالسلام است . ان المتقین فى جنات و عیون ادخلوها بسلام امنین و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلین ، لایمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین (492) و ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید، هذا ما توعد ون لکل اواب حفیظ من خشى الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیت ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود (493) یعنى : جایگاه اهل تقوى باغها با نهرهاى جارى است و به آنان خطاب شود که با کمال سلامت و امنیت به بهشت درآئید. ما دلهاى ایشان را از کدورت و کینه و حسد و هر خلق ناپسند، پاک و پیراسته ساخته ایم تا برادرانه و در روى یکدیگر بر تختهاى بهشتى قرار گیرند. هیج رنج و زحمت در جنت به آنها نرسد و هرگز از آن سراى جاوید، اخراج نگردد. بهشت را براى اهل تقوا نزدیک آرند. این همان بهشت موعود است که براى همه بندگانیکه به خداوند پناه برده و نفس خویش را از ناشایست و حرام نگهداشته اند، مقرر گردیده است . براى آن بنده اى که از خداوند رحمن در باطن و نهان پروا داشته و با قلب خاشع به سوى او باز آمده است . اینک در نهایت سلامت به بهشت درآئید که امروز، روز جاودانگى است و هر گاه انسان به این حقایق ایمان داشته باشد، توجه به این مقامات و نعمت ها موجب آسانى را خواهد گردید. روایت شده است که : المؤ من نفسه منه فى تعب و الناس منه فى راحة یعنى : مؤ من کسى است که نفس او از سوى او در رنج و تعب است و مردم از دست او آسوده و راحتند. یکى از معانى این حدیث آن است که اشتغال به امر آخرت مانع است که مؤ من به مردم و آزار مردم ، توجه داشته باشد. زیرا ممکن نیست که انسان در آن واحد مشغول به دو کار باشد، و اگر هم احیانا مبتلا به معاشرت مردم شد ابدا صدمه اى از او به دیگران نمى رسد و او قابل ارشاد و هدایت مردم مى باشد. چنانکه به سید ابن طاووس علیه الرحمة گفتند: بیا و در مجلس خصومت بنشین و فصل خصومت کن تا خیر توبه مردم برسد. سید فرمود: من مدتى است که به یک مرافعه مبتلا شده ام و هنوز نتوانسته ام در آن دعوى به فصل خصومت دسترس یابم . پرسیدند: آن کدام مرافعه است ؟ فرمود: مرافعه عقل و نفس عقل مى گوید: تمام حرکات و سکنات و افعال و اقوال و احوال انسان باید براى خدا باشد، و نفس و هواى نفس مى گوید: تمام این ها باید براى دنیا باشد، و عقل زیر بار او نمى رود و من آنچه خواسته ام که نفس را زیر بار عقل ببرم و مطیع او کنم در این مدت عمر هنوز نتوانسته ام ، کسى که از یک مرافعه که متعلق به خود اوست به این نحو عاجز باشد، چگونه مى تواند به فصل خصومات مردم بپردازد؟ بروید و کسى را پیدا کنید که خود را از این خصومت فارغ ساخته و نفس را مطیع عقل نموده باشد. به این ترتیب اگر انسان موفق شد که نفس را مطیع عقل کند و به این مقام رسید داخل در دارالسلام شده است . پس انسان باید با اشارات و تلویحاتى که در اخبار است ملتفت و با اداى سلام شخص ، ذاکر به اسم خداى تعالى شده و در زمره ذاکرین داخل شده است که ماءمور به آن مى باشد: یا ایها الذین امنوا و ذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا (494) یعنى : اى کسانیکه ایمان آوردید خداوند را فراوان یاد کنید و او را صبح و شام تسبیح نمائید ثواب اهل ذکر نیز براى چنین کسى است . فایده ذکر آن است که شیطان را از انسان دور مى گرداند. چنانکه در حدیث طویلى آمده است : حضرت رسول صلى الله علیه و آله که حقیقت مطالب بر او منکشف بود، مى فرماید: شخصى از امت خود را دیدم که شیاطین ، او را احاطه کرده بودند و همینکه به ذکر خدا مشغول گردید، شیاطین متفرق شدند. ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون (495) یعنى : وقتى گروهى از شیاطین به مردم پرهیزگار، نزدیک شده و با آنها تماس مى گیرند، آنان خدا را یاد مى کنند و به برکت ذکر پروردگار، آگاهى و بینش خواهند یافت . شیطان همانند صیادى که مترقب صید است ، همیشه مراقب انسان است که او را غافل از ذکر خدا ببیند و او را به دام اندازد. و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین (496) یعنى : هر کس از یاد خداوند رحمت غفلت نماید، شیطانى را بر او مستولى مى کنیم که همگام و هم نفس او باشد و مراد از کلمه نقیض تخلیه است یعنى او را به خود وا مى گذاریم ، و این ادنى مرتبه غفلت است زیرا بعد از آنکه شیطان بر انسان مسلط شد، او را نسبت به ذکر خدا بى توجه و فراموشکار مى سازد و چون انسان خدا را فراموش کرد، خداوند نیز انسان را از شمول رحمت خاصه خویش محروم مى کند که از آن در این آیه کریمه به فراموشى خداوند تعبیر شده است : استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله (497) نسواالله فنسیهم (498) یعنى : شیطان بر آنان مسلط شد آنگاه یاد خداوند را از دل آنان برد. خدا را فراموش کردند، پس خداوند نیز آنان را فراموش کرد تا کار به جائى رسید که : ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم (499) یعنى : خداوند، بر قلبه و گوشهاى آنان مهر نهاد و در برابر چشمانشان پرده کشیده ، و براى آنان عذابى بزرگ است پس معلوم شد که ظهور و وصول به تمام مراتب تدریجى است . مثلا در ابتدا اگر انسان از اندک عقلى که دارد متابعت کند و بر وفق امر او اعمالش را به جا آورد، عقلش روز به روز، قوت مى یابد و هر چه عقلش ‍ بیشتر شد عمل خیرش زیادتر مى گردد و هکذا الى اخر که گفته اند: بالعقل یستخرج غورالحکمة و بالحکمة یستخرج غورالعقل یعنى : به وسیله عقل عمق و حقیقت حکمه و به وسیله حکمت عمق حقیقت عقل به دست مى آید چنانکه خداوند مى فرماید: و اتقوا الله و یعلمکم الله (500)یعنى : نسبت به حق تعالى تقوى پیشه کنید تا خداوند عالم و آگاهتان سازد به تقوى ، علم زیاد مى شود و به علم تقوى افزون مى گردد و هکذا یکون سلسله الصعود و ایضا هکذا یکون سلسلة النزول یعنى : سلسله صعود و نزول به همان منوال است انسان در ابتدا اندکى از ذکر خدا غافل مى شود آنگاه هواى نفس بر او غلبه مى کند و اعمال نیکش کم مى شود و هر چه عمل صالحش کمتر شود، غفلت او بیتشر مى شود و هر چه غفلتش ‍ افزون گردد، طاعتش کمتر و هوى و هوسش بیشتر مى شود. تا آنکه بالاخره خدا را بالکل فراموش مى کند. استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله (501) یعنى : شیطان بر آنان مسلط شد و آنان را نسبت به ذکر خداوند دچار فراموشى ساخت پس فوائد ذکر خدا بسیار است ، بلکه هر کسى حاجتى که داشته باشد به سنخ آن حاجت اگر به اسمى از اسماء الله مشغول شود، آن حاجت برآورده مى شود، مثلا اگر عزت خواست به ذکر العزیز اگر دولت خواست به ذکر الغنى و اگر علم خواست به ذکر العلیم الحکیم و اگر صفاى باطن خواست به ذکر القدوس و هکذا به سایر اسماء مشغول شود، تا مطلوبش حاصل گردد. یکى دیگر از فوائد سلام آن است که علاوه بر آن که انسان خود ذاکر نام خداوند، مى شود سبب مى گردد که دیگرى نیز متذکر نام خدا شود. هستند احیانا افرادى که دیدار و سخن آنان سبب ذکر خدا مى شود. چنانکه از حضرت عیسى علیه السلام پرسیدند: من نجالس ؟ قال : من یذکرکم الله رؤ یته یعنى : با چه کسى همنشینى کنیم ؟ فرمود: با آن کس که دیدارش شما را به یاد خدا بیندازد. نقش نگین حضرت عیسى على نبینا و آله و علیه السلام این بوده است طوبى من ذکرالله لاجله و ویل لمن نسى الله لاجله یعنى : خوشا به حال آن کسى که به وسیله او خداوند یاد شود و واى بر آن کسى که به واسطه او خداوند فراموش گردد. فایده دیگر سلام آن است که گوینده آنرا داخل در قائلین به قول سدید مى نماید: یا ایهاالذین امنوا الله وقولو قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما (502) یعنى : اى کسانیکه ایمان آورده اید از خا بپرهیزید و سخنى به صواب گوئید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهان شما را بیامرزد، و کسى که خدا و رسولش را اطاعت کند، حقا به رستگارى عظیمى نائل شده است و در اخبار، قول سدید به ذکر خدا تفسیر شده است ، و مراد از قول حسن و قول طیب که در آن ، آیات و اخبار است همه ذکر خدا مى باشد. الیه یصعد الکلم الطیب (503)یعنى : سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى روند. یکى دیگر از فوائد اسلام آن است که کبر و کینه و حسد را از آدمى مى زداید، زیرا القاء سلام موجب مى گردد که شخص فکر کند که طرف ، با او در صلح و سلم و صفاست و به این ترتیب ، کینه اى اگر از او به دل داشته باشد، رفع مى گردد، علاوه ، این خود، خاصیت اسم سلام است ، که این حالات و صفات را دفع مى کند. چنانکه حضرت عیسى علیه السلام فرمود: سلام اگر در میان مردم کم گردد، کینه و کبرزیاد مى شود و همچنین سلام ، سبب پیدایش محبت و سرور در دل بندگان خدا خواهد شد. گفته اند التحبیب نصف العقل یعنى : ایجاد محبت و دوست یابى ، نیمى از عقل است . انسان باید بعضى از آداب سلام را بداند، و از جمله آداب سلام آن است که شخص در هنگام ملاقات ابتدا به سلام کند، و هر قدر مقام شخص رفیع و طرف مقابل وضیع باشد، ابتدا به سلام کند. چنانکه در حدیث شمائل و فضائل رسول صلى الله علیه و آله که اول ما خلق است و در شاءن او است : لولاک لما خلقت الا فلاک (504) یعنى : اگر تو نبودى افلاک را نمى آفریدم چنین آمده است که آن حضرت همیشه ابتدا به سلام مى فرمود. نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: آن کس به خدا و رسول نزدیکتر است که ابتدا به سلام کند. ایضا در حدیث دیگر وارد شده است که صد حسنه براى سلام مهیا شده است و نود و نه حسنه آن براى کسى است که ابتدا به سلام کند و یک حسنه آخر براى پاسخ دهنده مى باشد و در حدیث دیگر هفتاد حسنه براى سلام ذکر شده است که شصت و نه حسنه براى مبتدى به سلام و یک حسنه براى جواب دهنده خواهد بود. پس اگر در معاملات دنیوى معامله اى داراى نود و نه منفعت و معامله دیگر، تنها یک منفعت داشته باشد، شرط عقل نیست که آدمى بدون عذر و مانعى از معامله نخستین صرفنظر کرده و به معامله دوم روى آورد، همچنین است حال در این معامله معنوى و الهى یا ایهاالذین امنوا هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤ مون بالله ورسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلک خیر لکم ان کنتم تعملون (505) یعنى : اى کسانیکه ایمان آورده اید آیا به تجارتى راهنمائیتان کنم که شما را ازعذابى دردناک رهائى بخشد؟ به خدا و رسول او ایمان آورید و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد و کوشش کنید، که اگر مى دانستید، چنین تجارتى از هر کار دیگر براى شما نیکوتر است ، حال اگر کسى ، با ابتداء به سلام نسبت به دیگرى که به تصور باطل ، خود را برتر از او مى بیند، به مضمون آیه شریفه و دستور پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله با نفس استیلا طلب ، جهاد کند، در حقیقت نفع ، این تجارت بزرگ را درک کرده است . همچنانکه اگر کسى از ابتداء به سلام کبر ورزد و بابخل درسلام از آن سود بزرگ محروم شود، از آن گروه است که خداوند فرمود: و اما من بخل و استغنى و کذب بالحسنى ، فسنیسره للعسرى (506) یعنى : و اما آن کس که بخل ورزید و خود را بى نیاز پنداشت و نیکى را تکذیب کرد، پس به زودى او را دچار سختى و عسرت خواهیم ساخت حال اگر کسى با تصدیق و ایمان به آن دستور خیر، به آن عمل نکند، حقا باید در زمره سفها محسوب گردد. سعادتمند کسى است که علاوه از تصدیق و ایمان به آن عمل کرده و خود را مشمول این آیه شریفه سازد: فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسینسره للیسرى (507) یعنى : اما آنکس که از مال خود بخشیده و تقوى پیشه ساخته و نیکى را تصدیق کرد، به زودى کارها را بر او آسان خواهیم ساخت روایت شده است که وقتى ملکى به زمین نزول کرد. شخصى را دید که بر در خانه اى ایستاده است از او پرسید که براى چه کارى اینجا ایستاده اى ؟ گفت : آمده ام که سلامى به صاحبخانه کنم . ملک پرسید: آیا حاجتى به او دارى ؟ گفت : نه پرسید: آیا به او بستگى دارى ، گفت : گفت : نه پرسید پس براى چه مى خواهى به او سلام کنى ؟ گفت : محض اخوت ایمانى مى خواهم به او سلام کنم .آن ملک گفت : بشارت باد ترا که من رسول خداوندم . خداوند مى فرماید: تو مرا زیارت کرده اى من تو را از غضب خویش ایمن نموده و بهشت را بر تو مباح کردم و در حدیث است : ابخل الناس من بخل بالسلام یعنى : بخیل ترین مردم کسى است که در سلام کردن بخل بورزد و سنت است که آدمى در هر درجه که باشد به دیگران در هر مرتبه که باشند سلام کند. اگر کسى به مجلسى وارد شود و سلام نکند، حق دعوت ندارد، و اگر سوال کرد حق جواب ندارد. شخصى بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام وارد شد و سؤ الى کرد، حضرت فرمودند: چرا سلام نکردى ؟ السلام قبل الکلام یعنى : قبل از شروع سخن باید سلام کرد. سابقا در میان اعراب چنین رسم بود که هر کس سلام مى کرد، امان مى یافت . باید دانست که فضیلت سلام کردن در صورتى است که طرف متقابل ، مستحق سلام باشد، ولى اگر خباثت او به مرتبه اى رسدکه اگر دیگر استحقاق سلام نداشته باشد، سلام به او داراى فضیلتى نیست ، چنانکه غریب شهداء، حضرت مسلم بن عقیل ، وقتى وارد مجلس ، ابن زیاد شد سلام نکرد. آن حضرت واقعا غریب بود. در مسجد، هنگام شب وقتى که از نماز فارغ شد با وجود آنکه قبلا: جمع کثیرى با او بیعت کرده بودند، یک نفر نبود که راه خانه را به او بنماید، و در نتیجه در کوچه هاى کوفه سرگردان و حیران حضرت سیدالشهداء علیه السلام درباره او به اهل کوفه نوشته بودند: برادرم و پسر عمویم را به سوى شما فرستادم : ثقتى من اهل بیتى یعنى : فرمود: مورد اعتمادى از اهل بیتم . ابن زیاد حصین بن نمیر را ماءمور کرد تا در شهر منادى ندا کند که : واى بر اهل کوچه اى که مسلم از آنجا عبور کند و خبرش را نیاورند! واى بر خانه اى که مسلم در آنجا باش و نیایند خبر دهند! در آن صورت آن خانه را بر سر اهلش خراب خواهند کرد. هنگام شب که حضرت مسلم از مسجد بیرون آمد سرگردان بود و نمى دانست کجا برود همچنان مى رفت که رسید به پیرزنى که بر در خانه اش منتظر پسرش ایستاده بود. حضرت مسلم از او آب خواست او نیز آب آورد. حضرت مسلم آب نوشید و همچنان ایستاد پیرزن پرسید: اى مرد تو کیستى که به خانه خود نمى روى ، در حالیکه شهر دچار آشوب است ؟ حضرت مسلم فرمود: من منزل و ماءوایى ندارم ، آیا ممکن است امشب مرا در خانه ات منزل دهى ؟ پیرزن پرسید: تو کیستى ؟ فرمود: من مسلم به عقیل هستم پیرزن حضرت مسلم را در منزل خود پناه داد. تا آنکه پسر ملعونش به خانه آمد و متوجه شد که مادرش به یکى از اطاقها زیاد رفت و آمد مى کند. از مادرش پرسید که در آن اطاق کیست ؟ و مادرش بعد از گرفتن عهد و میثاق فراوان فاش نمود که او مسلم است . آن ملعون شب را صبح کرد و صبحگاهان به در خانه ابن زیاد رفت و به طمع پول ، موضوع را با محمد بن اشعث که نسبتى نیز با او داشت در میان گذارد. حضرت مسلم نشسته بود و مشغول خواندن تعقیب نماز صبح بود که شنید بیرون از خانه صداى سم مرکب و قعقعه سلام مى آید. فهمید که براى دستگیرى او آمده اند. یک نفر غریب در خانه ! نه اسبى ، نه یاور و معینى ! توکل بر خدا کرد و ازخانه بیرون آمد و یک تنه به محاربه با آن جمع برخاست ، تا آنکه به عجز آمدند. محمد بن اشعث کسى را نزد ابن زیاد فرستاد و از او مدد خواست . این زیاد پیغام فرستاد که : واى بر تو! من تو را به جنگ بیش از یک نفر نفرستادم . پس چه میکنى اگر تو را به جنگ بزرگتر از اینها بفرستیم (یعنى سیدالشهداء علیه السلام محمد بن اشعث پاسخ فرستاد که : آیا گمان میکنى مرا به جنگ یک نفر از بقالهاى کوفه فرستاده اى ؟ تو مرا به جنگ یکى از شیرهاى عرب روانه کرده اى ! با وجود آنکه ابن زیاد افراد دیگرى را به کمک محمد بن اشعث فرستاد باز هم نتوانستند، حضرت مسلم را دستگیر کنند. لذا از روى بامها شروع به پرتاب سنگ به سوى او کردند. دسته هاى نى را آتش مى زند و بر روى سر مبارکش ‍ مى انداختند. بالاخره بکربن حمران ضربتى به صورت مبارکش وارد آورد به نحوى که لب آن حضرت جدا شد. آنگاه چون دیدند چاره او نمى شود، او راامان دادند. حضرت مسلم دست از جنگ کشید اما آن طایفه کوفى بى حمیت نه به قاعده اسلام عمل کردند و نه بر قاعده اعراب جاهلى استوار ماندند. آن حضرت را بر استر سوار نموده و شمشیرش را از کمرش ‍ باز کردند. حضرت مسلم اعتراض کرد و فرمود: واى بر شما! پس چه شد امان شما؟ اما آنها اعتنائى ننموده و آن حضرت را به همان وضع به دار الحکومه ابن زیاد بردند ابتدا او را در صحن حیاط نگهداشتند تا اذن بگیرند. چون آن حضرت ساعتها جنگیده بودند عطش بر او غلبه کرده بود. ناچار طلب آب کرد. خبیثى آنجا بود وگفت : این آب چقدر سرد گوارا است ، اما از این آب نخورى تا آب حمیم را بخورى ! آن خبیث چقدر قسى القلب بود. حضرت به او فرمود: تو به آن آب اولى هستى عمربن حریث در آنجا حاضر بود. دستور داد آب آوردند. قدح آبرا به لب 5J.نیامدم مگر آنکه جسد مسلم و هانى را در بازار دیدم . خدا لعنت کند ابن زیاد را که به هیچ یک از وصایاى حضرت مسلم عمل نکرد. و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون . مجلس نهم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما پیش از این لطایف و نکات آیه شریفه اى که خداوند در آن صفات عبدالرحمن را ذکر فرموده است ، بیان شد. در آیه شریفه مزبور دو صفت براى بندگان خدا ذکر شده بود: یکى آنکه : عبادالرحمن الذین یمشون على الارض هونا (508) یعنى : بندگان خداوند رحمن کسى هستند که مشى آنان در زمین ، به آرامى و در کمال تذلل و انقیاد است . و صفت دوم ، آن که : اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (509) یعنى : چون مقابل مخاطلب نادان قرار گیرند، سلام کنند حال که ایشان با جاهلان ، چنین باشند، به طریق اولى با عاقلان در مقام صلح و تسلیم خواهند بود. سپس یازده آیه بعد نیز در بیان صفات بندگان خدا است والذین یبیتتون لربهم سجدا و قیاما و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غراما انا سآءت مستقرا و مقاما و الذین اذا انفقوا النفس التى حرم الله الا بالحق و لایزفون و من یفعل ذلک یلق اثاما یضاعف له العذاب یوم القیمة و یخلد فیه مهانا. الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما و من تاب و عمل صالحا فانه یتوب الى الله متابا و الذین لایشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما. والذین اذا ذکروا بایات ربهم لم یخروا علیها صما و عمیانا و الذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریتنا قرة اعین و اجعلنا للمتقین اماما (510) یعنى : کسانیکه شب را در سجده و قیام براى پروردگار خویش سپرى کنند، آنان که گویند: پرروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان که عذاب آن ، سخت مهلک و پایدار و دوزخ ، بدجایگاهى است و آنان که به هنگام انفاق نه اسراف کرده و نه بخل ورزند، بلکه طریق اعتدال و میانه را برگزیده اند، و آنانکه شرک نورزیده و در برابر خداوند، معبود دیگرى نخوانند، و انسانى را که خداوند جز به حق کشتن آنرا حرام نموده است به قتل نرسانند، و زنا نکنند و آن کسى که چنان کند، گناهکار است و عذاب و را در روز قیامت ، دو چندان مى باشد و در آنجا براى همیشه خوار و ذلیل خواهد بود. مگر آن کس که به سوى حق باز گردد و ایمان آورد و عملى صالح انجام دهد، که در اینصورت ، خداوند، اعمال بد ایشان را به نیکى ها و حسنات ، مبدل خواهدساخت و خداوند آمرزنده و مهربان است و هر کس که توبه کند وعمل صالح و شایسته انجام دهد، بدون تردید به سوى حق باز مى گردد و از بندگان خداوند رحمن آنانند که به دروغ شهادت نمى دهند و چون به کار لغو و مردم هرزه بگذرند و بزرگوارانه درگذرند. آنانکه چون نشانه هاى پروردگارشان ، را بیادشان ، آورند، از روى نابینائى و ناشنوائى او راسجده و تسبیح نکنند، و آنانکه در دعا گویند: پروردگارا زنان و فرزندان ما را مایه روشنائى چشممان قرار ده و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان . آنگاه خداوند على اعلى در مقام اجر آنان مى فرماید: اولئک یجزون الغرفة بما صبروا و یلقون فیها تحیة و سلاما خالدین فیها حسنت مستقرا و مقاما (511) یعنى : آنان به خاطر صبر و شکیبائیشان بر طاعت خداوند منزلى از بهشت پاداش خواهند گرفت و با آنان در جنت با تحیت و سلام برخورد خواهد گردید، و جاودانه در بهشت خواهند بود، که جایگاه و مقام نیکوئى براى آنان است در اینجا خداوند جواب سلام آنها را مى دهد و به آنان سلام مى کند، زیرا که خداوند در مقابل عملشان به آنان جنین وعده داده است . ارى هر کس که به آداب سلام عمل کرد و داخل در دارالسلام شد، خداوند به او سلام مى رساند. و اما ان کان من اصحاب الیمین فسلام لک من اصحاب الیمین (512) یعنى : و اما اگر از اصحاب یمین (یاران سمت راست ) بود، پس بشارت باد او را که در نهایت سلامت و امنیت از هر رنجى است . و اذا جاءک الذین یؤ منون بایاتنا فقل سلام علیکم (513) یعنى : وچون آنان که به آیات و نشانه هاى ما ایمان دارند، نزد تو آیند، بگو، سلام بر شما بنابراین انسان باید خود را در آن جماعت داخل کند، که پیغمبر صلى الله علیه و آله ماءمور به سلام کردن ، به آنها شد و هر کس که به آیات خدا ایمان آورده و به مقتضاى آن عمل کند، سلام بر او است . دیگر از آداب سلام ، افشاء آن است . چهار چیز است که تمام افراد در برابر آن مساوى اند و هیچ فرقى میان مؤ من و کافر و صالح و فاسق در این چهار چیز گذارده نشده است . یکى از آن ها رعایت امانت است ، هر چند که امانت گذرانده کافر و خارجى و یا ناصبى باشد. حضرت سجاد علیه السلام فرمود: اگر فرزند ابن ملجم شمشیرى را که به وسیله آن پدرش حضرت امیر علیه السلام را ضربت زده بود نزد من امانت گذارد و سپس مطالبه کند به او رد خواهم کرد. نیز فرمود: اگر شمشیر خنجرى راکه به وسیله آن حسین علیه السلام را شهید کرد نزد من امانت گذارند و بعد مطالبه کند به او رد خواهم کرد و فرمودند: به کثرت نماز و روزه شخص مغرور و فریفته نشوید، که آنها از جمله عادت است و انجام آن اسباب شهرت و معاش دنیاى شخص و ترکش موجب مرض است . بلکه شخص را به وسیله راستى گفتار و اداء امانت امتحان کنید. عبدالله بن ابى یعفور که یکى از ثقات جلیل القدر است به وسیله شخصى که نزد حضرت صادق علیه السلام مى رفت خدمت آن حضرت سلام رسانید. حضرت صادق علیه السلام فرمودند: بر تو و او سلام باد، و بدان که آنچه موجب تقرب على علیه السلام در نزد پیغمبر صلى الله علیه و آله شد صدق گفتار و اداء امانت بود حضرت رسول صلى الله علیه و آله چقدر به صفت امانت مشهور بودند به طوریکه هیچکس در امانت آن حضرت شکى نداشت ، و حتى در نزد کسى امانت گذارد نزد آن حضرت مى گذاردند. و حکمت آنکه در هنگام هجرت حضرت امیر علیه السلام را در مکه گذاشتند آن بود که حضرت امانات مردم را به صاحبانشان رد کند، و تا سه روز منادى ندا مى کرد که هر کس امانتى نزد پیغمبر صلى الله علیه و آله داشته است بیاید و بگیرد. البته امانت داراى دو معناى ظاهرى و باطنى مى باشد. معناى ظاهرى آن همان است که در کتب فقهیه با شرایط آن مذکور است ، که گفته اند: حین المطالبه ، بدون عذر، باید به صاحبش رد شود، و حتى گفته اند: تقاص در امانت نیست . چنانکه شخصى خدمت امام علیه السلام عرض کرد: سلطان نزد من مال مى نهد و من مى دانم که خمس شما را نمى دهد. حضرت فرمودند: ما را به او رد کن به معناى باطنى امانت وجود، حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام است . آیه مبارکه انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فاءبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا (514) یعنى : ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها را از برداشتن آن امتناع کردند و از آن ترسیدند، و انسان این امانت را پذیرفت و بر دوش کشید، که بدون تردید انسان موجودى بسیار ستمکار و جاهل است تفسیر به پیغمبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت بزرگوار آن حضرت شده است . دائره امان بسیار وسیع است و در آنچه خداوند به بنده خود داده است ، غالب معاملات را در مورد آنها انجام داده است . بعضى را ویعه نهاده است . برخى را بخشیده است و در آنچه که بخشیده است و نیز با بنده در مقام بیع و شرى برآمده است . ان الله اشترى من المؤ مننى انفسهم و اموالهم بان الهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فى التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به و ذلک الفوز العظیم (515) یعنى : خداوند در مقابل بهشت جانها و اموال مؤ منین را از آنان خریدارى مى کند، به اینکه در راه خدا ستیز کنند، و بکشند و کشته شوند، که این وعده اى حق است که در تورات و انجیل و قرآن به مؤ منین داده شده است . پس بشارت باد شما را به فروش و معامله اى که نمودید، و آن رستگارى بزریگ است . گاه به نحو ودیعه و به منظور تصرف خاصى که تماما باید به امر حق باشد نعمتى را در اختیار انسان قرار مى دهد اللهم اجعل نفس ‍ اول کریمة و ودیعة تسترجعها منى و دائعک عندى و متعنا باسماعنا و ابصارنا و اجعلها الوارثین منى یعنى خداوند! اولین ودیعه بزریگ که از میان ودایعى که نزد من است خواهى گرفت ، نفس و جان من باشد، و ما را از گوشها و چشمهایمان بهره مند، ساز و آنها را وارث من قرار ده . یکى از نعمتهاى خداوند آن است که به هنگام مرگ قوى و اعضاء انسان به حال خود باشند، و اول چیزى که از انسان گرفته میشود نفس انسان باشد و قوا واعضاء و جوارحش وارث نفس شوند. انسان باید تضرع بسیار کند که خداوند به وقت مردن ابتدا قوایش را نگیرد انسان نباید در این قوا و جوراحى که خداوند نزد او به امانت نهاده است خیانت کند، بلکه هر تصرفى که در آن ها میکند، باید به امر خدا باشد. و خداوند که این همه امر به رد امانت فرموده است خود اولى به رد امانت است ، اگر از بنده امانتى نزد او باشد. لهذا گفته اند که وقتى انسان حالتى خوش دارد خوب است عقاید خود رانزد خداوند ذکر کرده و به امانت به او بسپارد تا در وقت مردن به او رد کند، و این از کارهاى بزرگ است . پس در رعایت امانت صالح و فاسق و شریف و وضیع مساوى اند. دوم از چیرهائى که مؤ من و کافر و صالح و فاجر در آن مساویند، نیکى به والدین است خداوند در چند جا از قرآن کریم نیکى نسبت به والدین را همطراز و عدل توحید قرار داده است . و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلاتقل لهما اف و لاتنهرهما و قل لهما قولا کریما و اخفض لهماجناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربیاتى صغیرا (516) یعنى : پروردگارت چنین فرماید که جز او را نپرستید و به والدین خویش احسان کنید اگر یکى یا هر دوى آنها در نزد تو به سن کهولت رسیدند و به آنان تندى سخن مگو و ایشان را از خود مران و با آنان سخنى نیکو و شریف بر زبان آور و بالهاى فروتنى و خضوع را از روى رحمت و محبت براى آنان بگستران ، و بگو: پروردگارا همانگونه که مرا در حالیکه طفل خردسالى بودم پرورش دادند و بزرگ کردند تو نیز آنان را مورد رحم و ملاطفت خویش قرار ده . پسانانس ابدا نباید در هیچیک ازامور با پدر و مادر خود مخالفت کند، مگر در معصیت خدا که استثناء شده است . در تمام امور، قلب ولسان و جوارح انسان باید از پدر و مادر اطاعت نماید. در این رابطه اجمالا چهار مقام و مرتبه وجود داد که دو مقام آن در رضا و دو مقام دیگر در عقوق است . مرتبه اول رضا آن است که انسان در تمام طول حیاتش نسبت به پدر و مادر مثل روز تولدش ‍ باشد یعنى همچنانکه روز تولد در برابر پدر ومادر از خود هیچ راءیى نداشته است تا روز مردن نیز در برابر آنها از خود هیچگونه راءیى نداشته باشد، بلکه تسلیم صرف باشد. مرتبه دوم رضا آن است که اگر چه ازخود میل داشته باشد، اما به مجاهده بسیار آن را از خود دور کند و راءى خود را تابع راءى آنان قرار دهد: مرتبه سوم که اولین مرتبه عقوق است آن است که نسبت به آنان مثل شریک باشد یعنى از خود راءى داشته باشد و با آنها بنشیند و گفتگو کند و راءى خود را با راءى آنها بسنجد و آنگاه هر کدام را نافع دید بر اساس آن رفتار نماید. چهارم آن است که هیچگاه مطابق راءى آنها رفتار نکند، مگر به ندرت و آنهم وقتى که راءى آن ها مطابق با راءى خودش باشد، موضوع عقوق مثل سایر گناهان نیست . اگر شخص مرتکب زنائى یا غیبتى شد، یک گناه بیشتر در نامه اعمال او نمى نویسند. اما اگر عاق پدر و یا مادر شد، تا حلالیت حاصل نشده است هر روز گناهکار است . سومین چیزى که همه افراد در آن مساویند، وفاى به عهد است . در قیامت درباره گروهى خطاب مى رسدکه آنها را داخل بهشت کنید زیرا وفاى به عهد نموده اند. چهارم افشاء است نسبت به نیک و بد. دختر طائى را وقتى اسیر شده بود خدمت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بردند. عرض کرد: من دختر بزرگ قوم بودم پدرم اطعام مى کرد وافشاء سلام مى کرد. حضرت پرسیدند پدرت که بود: عرض کرد: حاتم . حضرت فرمودند: او را از میان اسرا بیرون برند. حضرت رسول صلى الله علیه و آله به اطفال هم سلام مى کردند و مى فرمودند: پنج چیز است که بعد از من باید بماند، و خود مادام العمر آنها را ترک نکنم : بر الاغ برهنه سوار شوم ، و بز را به دست خود بدوشم ، و کفشم را به دست خود وصله کنم و با خادم خویش غذا بخورم و افشاء سلام نمایم . پیغمبر صلى الله علیه و آله به سر بریده نیز سلام مى کرد، انبیاء سابق هم چنین مى کردند. زمانى که یزید خبیث حکم کرد که در خرابه شام خیمه زدند و سر مبارک حضرت ابى عبدالله علیه السلام را در آنجا قرار داد تا چهل نفر را به عنوان موکل و محافظ آن خیمه گمارد. یکى از آنان مى گوید: شبى بسیار بد حال بودم و خوابم نمى برد. تمام رفقایم شراب خورده بودند و مست شده و خوابیده بودند. در اثناء شب ، ناگاه شنیدم که شخصى دو بیت شعر خواند که مضمونش آن بود که : گریه کن بر آن سر... و هاتف دیگر جوابش را گفت من مظطرب شدم . ناگاه صیحه عظیمى برخاست و هاتفى آواز داد که ، اى آدم فرود آى ! دیدم حضرت آدم صفى الله وارد خیمه شد و ایستاد و عرض کرد: السلام علیک یا اباعبدالله لعن الله قاتلک سپس ‍ مشغول نماز شد. مضطرب شدم . قدرى طول نکشید که ندا آمد: یا نوح ! آدم سلام کرد، تو هم بیا و سلام کن ! نوح داخل چادر شد و عرض کرد: السلام علیک یا اباعبدالله سپس پهلوى آدم جاى گرفت و مشغول نماز شد. بار سوم حضرت موسى را ندا کردند. او هم آمد و پس از اداى سلام به کنارى رفت و مشغول نماز شد. آنگاه حضرت رسول صلى الله علیه و آله با حضرت عیسى وارد شدند و سلام کردند. جبرئیل بر آن حضرت ظاهر شد و عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله اگر بخواهى عالم را زیر و رو مى کنم . حضرت قبول نکردند. سپس اضطرابى عظیم پدید آمد و آنگاه شخصى با شمشیر برهنه و همراه او جمعى از ملائک که هر یک شمشیرى به دست داشتند ظاهر شده و هر کدام بر سر یکى از محافظین خیمه رفته وآنها را کشتند. یکى از آنان به سوى من آمد که گفتم : یامحمد اغثنى یعنى اى محمد صلى الله علیه و آله مرا دریاب ، و حضرت فرمودند: با او کارى نداشته باشید! لارحمک الله . صبحگاهان این خبر را به یزید دادم ، و او گفت : اگر کسى را از این واقعه خبر دهى تو را هلاک خواهم کرد. آنگاه کسانى را فرستاد که گودالى کندند و اجساد خبیث آنها را دفن کردند. الا لعنة الله على القوم الظالمین . مجلس دهم بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما سلام به معنائى که سابقا عرض شد داراى غرض عامى است که در تمام موارد مشترک است اما در موارد خاص ‍ اغراض خاصه اى وجود دارد که باید از آنها آگاه بود. انبیاء و ائمه علیهم السلام که بر امت سلام مى کنند، سلام ایشان دعا و برکت و سلامت است . سلام آنان امان دادن نیست ، زیرا که ائمه و انبیاء علیهم السلام وجودشان خیر محض است و ابدا شائبه بشرى در آن ها متصور نمى شود، تا آنکه لازم باشد، کسى را امان دهند. تمام حرکات و سکنات و اقوال و افعال و احوال آنان خیر محض ا ست و مفسده شر را در آنها راهى نیست ، بلکه سلام آنان محض دعا و برکت است . و اذا جائک الذین یؤ منون بایاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم على نفسه الرحمة انه من عمل منک سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم (517) یعنى : وقتى کسانیکه به آیات و نشانه هاى ما ایمان دارند به نزد تو آمدند، بگو سلام بر شما باد. پروردگارا شما رحمت را بر خود، فریضه نموده است . هر آینه یکى از شما به سبب نادانى مرتکب عمل زشتى گردد و سپس توبه کرده و نفس خود را اصلاح کند، خداوند آمرزنده و مهربان است . سعادتمند آنانکه خداوند پیغمبرش صلى الله علیه و آله را ماءمور کرده است که به آنان سلام کند و قابلیت این سلام را داشته اند. در ابتداى اسلام تبرک جستن به سلام پیغمبر صلى الله علیه و آله در اذهان مرکوز شده بود. چنانچه وارد شده است که زمانى لباس پیغمبر صلى الله علیه و آله مندرس ‍ شده بود. شخصى دوازده درهم تقدیم حضرت نمود تا با آن پیراهنى بخرند. حضرت رسول صلى الله علیه و آله امیرالمؤ منین على علیه السلام را ماءمور فرمود تا پیراهنى براى آن حضرت تهیه کند. على علیه السلام به بازار رفت و پیراهنى به دوازده درهم خریدارى فرمود ونزد پیامبر آورد. پیغمبر صلى الله علیه و آله به آن پیراهن ابراز رغبت نکردند و فرمودند بهتر است که پیراهن ارزان ترى ، بخریم ، آیا فروشنده اقاله مى کند؟ حضرت امیر علیه السلام پیراهن را نزد فروشنده باز گرداند و میل پیامبر را به او باز گفت فروشنده پذیرفت و پول را رد کرد. سپس حضرت رسول صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام براى خریدن پیراهن به بازار رهسپار گردیدند. در کوچه ، به کنیزکى گریان برخورد کردند. پیغمبر صلى الله علیه و آله از سبب گریه آن کنیزک پرسش کردند. کنیزک گفت : اربابم چهار درهم داده بود که چیزى بخرم ، اکنون آن پول را گم کرده ام . حضرت چهاردرهم به او مرحمت کردند و با چهار درهم دیگر، پیراهنى خریده و به تن پوشیدند. در بین راه شخصى دعا مى کرد و مى گفت : خداوند رحمت کند کسى را که مرا بپوشاند حضرت پیراهنى را که خریده بودند به او پوشاندند و مجددا پیراهن دیگرى به چهار درهم تهیه کردند. در بازگشت ، به همان کنیزک برخوردند که هنوز ایستاده و مى گریست . پیامبر صلى الله علیه و آله جویاى علت ادامه گریه کنیزک شد عرضه داشت : چون مدت بیرون بودنم از منزل به طول انجامیده است ، مى ترسم که ارباب ، آزارم دهد. حضرت فرمود: من خود با تو نزد آقایت مى آیم و از تو شفاعت خواهم کرد. پیغمبر صلى الله علیه و آله همراه کنیزک به در خانه او آمدند و سلام کردند، اما کسى جواب نداد. مرتبه دوم نیز سلام کردند و جوابى نیامد. مرتبه سوم که سلام کردند، صاحبخانه پاسخ سلام آن حضرت را داد پیامبر صلى الله علیه و آله پرسید: چرا بار اول ودوم جواب سلام مرا ندادى ؟ عرض کرد: در انتظار برکت سلام شما بودم . حضرت رسول صلى الله علیه و آله درباره آن کنیز شفاعت فرمود. صاحبخانه عرض کرد: به احترام قدوم شما او را آزاد کردم . پیامبر صلى الله علیه و آله آنگاه فرمود: چه نیکو دوازده درهم با برکتى بود که دو برهنه را پوشاند و یک کنیز را آزاد ساخت . اما مراد از سلام زیر دست و رعیت به بزرگ و صاحب اختیار آن است که از سوى وى آزار یا نافرمانى نسبت به آن بزرگ سر نخواهد زد. خداوند در مقام مدح اصحاب یمین به پیغمبر صلى الله علیه و آله مى فرماید: ممکن است از سوى دیگران نسبت به تو آزارى رسد، اما از طرف اصحاب یمن جز سلام به تو نخواهد رسید. و اما ان کان من اصحاب الیمن فسلام لک من اصحاب الیمین (518) یعنى : و اگر از اصحاب یمین بود، پس سلام اصحاب یمین بر تو باد پس اگر کسى به پیغمبر صلى الله علیه و آله سلام کند و در این کار، قصد کند که از سوى من ، آزارى به تو نخواهد رسید، از اصحاب یمین است . اما باید دانست که پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از چه رفتارى آزرده خاطر مى گردند؟ در حدیث است که پیغمبر صلى الله علیه و آله را آزار ندهید. عرض کردند: پیامبر را چگونه آزار مى کنند؟ فرمود: نامه اعمال امت هر دوشنبه و جمعه بر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله عرضه مى شود، اگر کسى مرتکب گناه و معصیت شده باشد، پیغمبر محزون مى گردد بنابراین مسلمان باید آدابى را که خداوند نسبت به پیغمبر صلى الله علیه و آله قرار داده است ، در حیات و ممات آن حضرت رعایت کند. هر گاه قصد زیارت دارد، باید چنین فرض کرد که آن حضرت داراى حیات ظاهرى نیز هست و در ضریح مطهر نشسته ، پس باکمال ادب مشغول سلام شود. خداوند متعال فرماید: یا ایهاالذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى و لاتجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون (519) یعنى : اى کسانیکه ایمان آوردید آواى خویش ‍ را در سخن گفتن بلندتر از صداى پیغمبر صلى الله علیه و آله نکنید و آنچنانکه میان خودتان معمول است ، در محضر پیامبر، بلند و درشت سخن مگوئید که این امر بدون آنکه درک کنید، موجب تباهى اعمالتان مى گردد اینکه در اخبار وارد شده است که هنگام تشرف به زیارت پیغمبر و ائمه طاهرین صد تکبیر بگوئید، مراد آن نیست که صرفا وردى خوانده شده باشد، بدون آنکه مفهوم آن فهمیده شود، بلکه مراد آن است که زائر در اثر ذکر، عظمت خدا را در ذهن تصور کند و بداند که کجا مى رود و چه مى کند، زیرا که این حضرات مظهر صفات الله اند. اگر مقام ، نیست ، لااقل انسان صورت را از دست ندهد و ظاهر را درست کند. در زیارت ائمه علیهم السلام ، انسان باید پشت به قبله و روبه قبر مطهر بنشیند. غرض آن است که انسان کارى نکند که مورد غضب واقع شود. گاهى بعضى پشت به قبر مطهر کرده و به امام دیگر سلام مى کنند و این از ادب دور است . احتمال دیگر در معنى سلام رعیت به بزرگ خود آن است که رعیت با سلام خویش مى خواهد بگوید: خداوند نعمتهائى را که به شما عطا کرده است حفظ کند، که این در حقیقت دعائى در حق خودش مى باشد. و بالاخره هدف دیگر از سلام مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیه السلام هدف بسیار بزرگى است که خودشان آنرا بیان فرموده اند. در اصول کافى آمده است که داود بن کثیر از حضرت صادق علیه السلام پرسید: سلام بر پیغمبر چه معنى دارد؟ امام علیه السلام فرمود: خداوند متعال نور پیغمبر صلى الله علیه و آله و على و فاطمه و حسن و حسین و سایر ائمه را خلق کرد و سپس شیعیان آنان را بیافرید و از ایشان بر ربوبیت خود و نبوت پیغمبر صلى الله علیه و آله و ولایت على علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام پیمان گرفت و نسبت به کسانیکه از اوامر او پیروى کنند وعده پاداش خیر داد. وآنگاه امام علیه السلام به این آیه کریمه استشهاد فرمود که : یا ایهاالذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواالله لعکم تفلحون و ضمن توضیحاتى در این زمینه ، فرمود اکنون که به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض سلام مى کنى ، به منزله تجدید آن عهد و تذکر آن پیمان و تقاضاى تعجیل در آن وعده الهى است . در آیه کریمه یا ایها الذین امنوا اصبروا و رابطوا و اتقواالله لعلکم تفلحون (520) یعنى : اى کسانیکه ایمان آوردید، صبر و شکیبایى پیشه کنید و یکدیگر را به بردبارى توصیه کنید و مراقب کار باشید واز خداى بیندیشید، باشد که رستگار گردید،. مراد از صبر مراتب چهارگانه آن است : صبر بر طاعات و فرائض ، صبر بر ترک معاصى و آنچه که مورد نهى است ، صبر بر بلاها و مصائب داخلى وخارجى ، و بالاخره صبر بر ترک لذائذ دنیا که از سایر صبر مشکل تر است هر قدر که لذائذ انسان در دنیا زیادتر شود، از لذائذش در آخرت کاسته مى شود. بر حسب این روایت مؤ من صبور، باید بر زحمات مردم بردبار بوده و در ایثار ومواسات نسبت به خلق شکیبا باشد تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (521) یعنى : درباره حق و پیرامون صبر نسبت به یکدیگر سفارش ‍ کنند بلکه باید گفت که همه تکالیف داخل در صبر است . مراد آنکه خود صبر کنند و دیگران را امر به صبر نمایند. و اعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا (522) یعنى : همگى به ریسمان الهى چنگ زنید و پراکنده نشوید مراد آن است که در صبرى که همه بدان مکلفید، معین یکدیگر باشید و همگى در زمره اهل صبر قرار گیرد. ازکلمه رابطوا در آیه شریفه ، محتمل است که مفهوم لغوى آن یعنى محافظت بر حدود وثغور مسلمین مورد نظر باشد، و سابقا نذورات بسیار براى مرابطین به عمل آمده است . و شاید مراد از رابطه مفهوم معنوى آن یعنى حفظ سرحدات ایمان از هجوم کفر باشد، به نحوى که اگر کفار بخواهند با سخنان آلوده و شبهه انگیز در مدائن قلوب مؤ منین و مسلمین نفوذ کنند، علماء دین دفع شبهه نموده و حدود ثغور قلوب اهل اسلام را مراقبت و محافظت کنند. نیز محتمل است که از کلمه مرابطه مقصود دیگرى مورد نظر باشد و آن اینکه از اعضاء وجوارح محافظت و مراقبت به عمل آید که از تصرف قواى شهویه و غضبیه و خیالیه ، مصون بمانند، و آدمى پیوسته در مقام تهذیب اخلاق خود باشد، و قلب خویش را از اسباب فساد، حفظ کند، تاایمان در آن راسخ و پابت گردد. در پاره اى از اخبار، انتظار از یک نماز، تا نماز دیگر نیز از معانى مرابطه به شمار آمده است .از جمله وعده هاى خداوند در برابر آن میثاق آن بود که بر آنها بیت المعمور را نازل فرماید و سقف مرفوع را که مراد از آن حضرت عیسى باشد ظاهر سازد، و این کنایه از برکاتى است که در زمان رجعت پیدا خواهد شد. خداوند وعده فرمود که زمین را از وجود دشمنان اهل بیت پیغمبر و از کافران پاک خواهد کرد و آنچه را که مؤ منین آرزو کنند، برآورده خواهد فرمود. بنابراین سلام به حضرت امیر علیه السلام معنایش آن است که من آن میثاق را به یاد آورده و به آن وفا داورم پس تو نیز در انجام وعده خویش تعجیل فرما.آیه شریفه صابران فى السراء و الضراء یعنى : اى کسانى که در راحتى و سختى در نعمت و تنگدستى شکیبا هستند در شاءن حضرت امیر علیه السلام است . وقتى که حضرت فاطمه علیه السلام را در تاریکى شب غسل داد، جسد مبارک آن حضرت را روى دست گرفته و عرض کرد: السلام علیک یا رسول الله ! من به چشم خود دیدم که او را تازیانه زدند و صبر کردم ، و نیز دیدم که چگونه غلام دومى با غلاف شمشیر او را زد و چون فرموده بودى صبر کن ، صبر کردم ، و این صبر اعظم صبرها است . چون پیغمبر تکلیف فرموده بود صبر کن ، چنان صبر و تحملى کرد که کوه طاقت آنرا نداشت سپس آن حضرت از جانب فاطمه علیها السلام به پیغمبر صلى الله علیه و آله سلام کرد و فرمود: اینک امانت تو در زیر زمین در کنار تو است . اگر چه فوت تو برمن سنگین بود اما این مصیبت بر من بزرگتر و سنگین تر بود. انا لله و انا الیه راجعون . یا رسول الله ! ودیعه اى را که شب زفاف دست او را به دست من دادى ، اکنون باز پس بگیر اگر پیغمبر صلى الله علیه و آله مى فرمود: یا على علیه السلام وقتى من دست او را به دست تو دادم پهلوى او سالم بود و اکنون پهلوى او شکسته است ! آن حضرت جواب مى فرمود: آنان اختیار را از دست من به در بردند. چون که زهرا علیه السلام رفت زمین تاریک شد، آنگاه حضرت فرمودند: یا رسول الله ! از او سؤ ال کن که امت تو با من چه کردند. چقدر آن معصومه بلاها دید که ابدا به على علیه السلام اظهار نفرمود، و اکنون نیز از شما پنهان مى کند، ولى یارسول الله از او سوال کن ! سلام علیکما! دیگر نمى توانم بمانم وباید بروم آه ! که این موضوع دل را آتش مى زند که یک دختر از پیغمبر صلى الله علیه و آله بماند و صد و ده هزار صحابه باشند و آخرالامر جنازه او را تشییع نکنند، و شبانه او را دفن نمایند. بعد از آنکه فاطمه زهرا علیها السلام را دفن کردند، ندائى آمد کمه یا على ! لطف ما نسبت به او بیشتر از لطف تو است . در خبر است که در دستگاه خداى تعالى هیچ شفیعى بهتر از رضاى شوهر براى زن نیست . مجلس یازدهم : بسم الله الرحمن الرحیم و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما علماء حاملان دین وشرعند و تکلیف آنها همانند تکلیف عوام نیست ، عوام باید از آنها تلقى مطالب کنند. آنان اگر فرصت عمل ندارند، اما باید بدانند و به مردم بگویند، و الا سنت نبوى از بین مى رود و بدعت به جاى آن مى آید. اویس قرنى رحمة الله علیه یک شب را تا صبح در رکوع بود و مى فرمود: هذا لیلة الرکوع یعنى : امشب ، شب سجود است پیاده از کوفه به صفیم رفت و در راه حضرت امیر علیه السلام شمشیر زد تا شهید شد. اکنون تمام اعمال او فراموش شده و بدعت جاى آنرا گرفته است . مردم آش ابودرداء مى پزند، و حال آنکه ابودرداء از ابوهریره خبیث تر بوده و از عشر مبشره اى است که در نار است ، و از جمله آنها عبدالله بن عمر کذاب مى باشد واین همه از واگذاشت احکام به وسیله علماء است غرض آنکه نباید کارى کرد که سنن نبوى از دست برود. بعد از نماز واجب و مستحب دعائى هست که باید در ایام غیبت خوانده شود. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام بسیار ماثور است درمدینه کاظمین ، کربلا وسرمن راى غیر از زیارت همان امام ،زیارت امام دیگرى ماثور نیست ،جززیارت حضرت سیدالشهداعلیه السلام که بالاى سر مبارک حضرت امیر صلوات الله علیه وارد شده است و این به سبب آن است که سر مطهر آن حضرت در آنجا مدفون مى باشد. بنابراین باید به آداب رفتار شود و در زیارت به همان قسمى که رسیده است عمل گردد و هیچگونه تصرفى در آنها نشود. عبدالرحیم قصیر خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض ‍ مى کند: من دعائى اختراع کرده ام حضرت مى فرمایند: اختراعت را رها ساز، بلکه هر گاه تو را حاجتى پدید آید به پیغمبر، صلى الله علیه و آله توسل کن و دو رکعت نماز به جاى آور... توسل بالنبى فکل خطب یهون اذا توسل بالنبى یعنى : در هر کار بزرگى که انجام آن براى تو دشوار و مکروه است به پیغمبر صلى الله علیه و آله متوسل شو، که وقتى توسل جستى آن کار بر تو آسان شود. درباره تسهیلات و استعاذه هنگام طلوع و غروب آفتاب تاءکیده بسیار شده ست و در بعضى موارد نیز از آن تعبیر به واجب شده است . وقتى حضرت صادق علیه السلام تهلیل لااله الاالله وحده لاشریکه له را تعلیم فرمودند راوى خواست آنرا دوباره بخواند و در هنگام تکرار، عبادت بیده الخیر رابر آن بیفزود. حضرت فرمودند: اعلم ولکن اقراء کما قراءت یعنى : نمى دانم ، اما همانطور که من خواندم تو نیز بخوان . درباره دعاى غیبت حضرت به عبدالله بن سنان مى فرمایند: وقتى که شبهات شما زیاد شود و دستتان به امامتان نرسد، این دعاء را بخوانید: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القوب ثبت قلبى على دینک راوى در مقام تکرار عرض مى کند: یا مقلب القلوب و الابصار و حضرت مى فرمایند: به همان نحو که خواندم بخوان . سید بن طاووس علیه الرحمة در این زمینه تاءویلى نموده وآن این ست که چون شخص داعى باید به حسب حاجت خود دعا بخواند، مثلا شخص مضطر عبارت ، یادلیل المتحیرین ، یا غیاث المستغیثین را بخواند و شخص فقیر یا غنى یا مغنى بگوید، و نیز چون دنیا محل تقلب قلوب است و آخرت جاى تقلب ابصار، به این سبب در دنیا به همین عبارت یا مقلب القلوب کفایت مى کند. اما از مجموعه آیات قرآنى معلوم مى شود که هر دو جنبه روحانى و جسمانى قلب و بصر مورد توجه مى باشد اذا جاؤ وکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر، و تظنون بالله الظنونا (523) و انذرهم یوم آلازفة القلوب لدى الحناجر کاظمین (524) و لاتحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یؤ خرهم لیوم تشخص فیه الابصار (525) روزى که از شدت فزع چشم آدمى برمیگردد. مهطعین مقنعى رؤ وسهم لایرتد الیهم طرفهم و افئدتهم هواء و انذرالناس یوم یاءتیهم العذاب (526) اینکه مى فرماید: دلهاى ایشان خالى است ، به این معنى است که انسان چون مطلب بسیار عظیمى پیدا کرد، دلش از هر فکرى فارغ مى شود، و تمام همش صرف آن مطلب مى شود، و یا اینکه دلش خالى از رجاء و فرح و سرور مى گردد. وترى کل امة جاثیة کل امة مدعى الى کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون (527) و در جاى دیگر از ابصار تعبیر به زرقاء فرموده است : و نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یؤ منوا به اول مرة ونذرهم فى طغیانهم یعمهون (528) به نحوى که ابدا حق را نمى فهمند صم بکم عمى فهم لایعقلون (529) اولئک الذین طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون (530) ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم (531) سلام دارى چهار صیغه است : سلام علیک ، سلام علیکم ، السلام علیک ، السلام علیکم . اگر سلام کننده عبارت و رحمة الله را بر سلامش افزود، تو نیز متقابلا بیفزاى ، و اگر کلمه ، و برکاته را نیز اضافه کنى ، در زمره کسانى خواهى شد که تحیت دیگران را بنحو احسن پاسخ مى دهند. خداوند متعال مى فرماید: و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها ان الله کان على کل شى ء حسیبا (532) یعنى : چون مورد تحیت و اکرام قرار گرفتید، شما نیز متقابلا آن تحیت را به وجه نیکوتر و یا دست کم به همان گونه پاسخ گوئید که خداوند بدون تردید همه چیز را به حساب مى آورد لیکن اگر سلام کننده ، عبارت و رحمة الله و برکاته را بر سلام خویش ‍ افزود، بهتر آن است که به همان نحو پاسخ گفته و چیزى بر آن یاده نکنند، حضرت امیر صلوات الله علیه بر جماعتى گذر کرد و بر آنها سلام نمود، آنان در پاسخ خویش عبارت و مغفرته و رضوانه را افزودند. حضرت فرمود: از حد سلام ملائکه به پدر ما ابراهیم علیه السلام تجاوز مکنید. و نیز فرمود: صیغه سلام را ده حسنه وثواب است و افزودن کلمه و رحمة الله را بیست حسنه و کلمه برکاته را سى حسنه است . بحسب فتوى ، سلام کردن ، مستحب است ولى جواب آن واجب مى باشد. سلام بر چند قسم است یک قسم سلام زندگان به یکدیگر است . قسم دیگر، سلام از مرده به زنده توسط زنده اى دیگر، چنانکه قبل از ظهور پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله اشخاصى مى زیسته اند، که مشتاق ملاقات آن حضرت بوده اند، اما چون توفیق درک زمان آن حضرت را در حیات خود نیافتند، به وسیله دیگران به آن حضرت سلام تقدیم کرده اند. حضرت سلمان که ابتدا اسم او روزبه بود، راهبان متعددى را خدمت کرد که هر کدام در هنگام وفات از او مى خواستند که سلام آنها را به حضرت رسول صلى الله علیه و آله برساند و همگى چنین شهادت مى دادند: اشهد ان الا اله الاالله عیسى روح الله محمد رسول الله صلى الله علیه و آله تا اینکه بالاخره به راهب اسکندریه رسید و دو سال خدمت او را کرد. وقتى وفاتش فرا رسید، حضرت سلمان از او پرسید: مرا به چه کسى مى سپارى ؟ راهب گفت : اکنون ولادت با شرافت حضرت رسول صلى الله علیه و آله نزدیک شده است مجموعه الواحى را که از سایر راهبان گرفته اى همراه با لوحى که من به تو مى دهم بردار و به خدمت آن حضرت ببر وسلام مرا نیز به آن حضرت ابلاغ نما. سالهاى بعد، وقتى که سلمان به خدمت آن حضرت شرفیاب شد، و سلام راهب اسکندر را ابلاغ کرد، حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد. و نیز روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله با جمعى از اصحاب در مسجد نشسته بودند که دیدند پیرمردى با عصا از دور مى آید. حضرت فرمودند: این نحوه از راه رفتن ، راه رفتن جن است . پس از آنکه پیرمرد وارد مسجد شد، حضرت از او پرسیدند: تو کیستى ؟ عرض ‍ کردن : هام بن هیم بن ابلیسم بیشتر عمر دنیا را خورده ام . حضرت فرمود: در چه حال بوده اى ؟ عرض کرد: سخنان ملائکه را مى شنیدم و مردم را امر به فساد مى کردم . من در خون هابیل شریک بودم ، زیرا که برادرش را من اغوا کردم . حضرت فرمودند: در چه حال بدى بوده اى . سپس عرض کرد: من همراه نوح و ایمان آوردندگان با او بودم ، و او را به آن سبب که قوم خود را نفرین کرده بود ملامت کردم . به نوع عرض کردم : من در خون هابیل شریک بوده ام ، آیا اگر توبه کنم توبه من قبول میشود؟ فرمود: بلى ، هر کسى به هر مقدار که مرتکب معصیت شده باشد، اگر چه معاصى کبیره باشد، در صورتیکه توبه کند، توبه اش قبول است . آنگاه دستور داد که غسل کن و دو رکعت نماز بگزار. من نیز چنین کردم و سپس به سجده رفتم . در سجده بودم که هاتفى آواز داد که توبه تو قبول است و من به خاطر این بشارت ، یکسال در حال سجده بودم . با هود بودم و چون قومش را نفرین کرد او را ملامت کردم . با یعقوب بودم و با یوسف نیز در چاه همراهى کردم با موسى بودم که گفت سلام مرا به عیسى برسان ، و با عیسى بودم که به من گفت : خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله که رسیدى سلام مرا به او برسان حضرت فرمودند: سلام الله على عیسى ما دام الدنیا یعنى : تا وقتى که دنیا ادامه دارد؛ سلام خداوند بر عیسى باد. سپس پیرمرد عرض کرد: تعلیم فرما مرا همچنانکه موسى ار تورات مرا تعلیم فرمود. آنگاه حضرت سوره هاى توحید و معوذتین و عم را به او تعلیم نموده ، سپس فرمودند: دو نفر از شیاطین ایمان آورده اند ، یکى از آنها شیطان خود من بود ودیگرى هام بن هیم بن ابلیس . قسم دیگر از سلام ، سلام احیاء به اموات است : روایات زیادى درباره زیارت اهل قبور وارد شده است و از آن جمله آنکه فرموده اند، روزهاى شنبه ، دوشنبه ، پنجشنبه ، جمعه در بین الطلوعین ، ارواح هم سلام را مى شنوند، وهم به آن پاسخ مى دهند، و آفتاب که طلوع کرد، سلام مرا مى شنوند، اما جواب نمى دهند، حضرت سلمان به قبرستان رفت و سلام کرد و فرمود: هل علمتم الیوم یوم الجمعة یعنى : آیا مى دانید که امروز جمعه است ؟ گفتند: آرى ! مى دانیم که امروز، جمعه است و مى دانیم که مرغان مى گویند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح سبقت رحمتک غضبک و ما عرف عظمتک من حلف باسمک کاذبا سلام سلام هذا یوم صالح یعنى : پروردگار ما و ملائکه و روح منزه و مقدس ‍ است . پروردگارا! رحمت تو بر غضب پیشى جسته است ، و آن کس که قسم دورغ به اسم ، تو یاد کرد، عظمت ، تو را نشناخت . سلام بر تو، سلام بر تو. که امروز، روزى شایسته است درندگان و سباع نیز وقتى در روز جمعه به یکدیگر مى رسند، مى گویند: سلام سلام هذا یوم الصالح احیانا اشخاصى هستند که این اسلام را مى شنوند و به آن پاسخ مى دهند. با وجود آنکه خداوند به همسات (533) به مشاهده مطره عرضه مى داریم : اشهد انک سمع تسمع کلامى وتشهد مقامى و ترد سلامى یعنى : شهادت مى دهم بر اینکه شما سخن مرا مى شنوید و جایگاه مرا مى بینید و سلام مرا پاسخ مى دهید علاوه بر این ملائکه نیز موکلند که سلام زائرین را خدمت آن حضرت ابلاغ کنند. در خبر است که چهار موجود از خداوند خواستند که گوشى به آنهاعطا شود که کلام تمام اهل عالم را بشنوند. یکى از آنها بهشت است . هر گاه کسى او را از خداوند بخواهد به خداوند عرض ‍ مى کند که فلان بنده مرا خواسته پس مرا به او ارزانى دار. دوم جهنم است هر که از شر او به خداوند پناه برد، عرض مى کند: خداوندا فلان بنده از تو امان مى خواهد، او را امان ده . سوم حورالعین است هر گاه کسى او را از خدا بخواهد عرض مى کند فلان بنده مرا خواسته ، مرا به او عطا فرما. چهارم ملکى است که بالاى سر قبر مطهر هر یک از معصومین علیهم السلام ایستاده است . هر کس سلام کند یا صلواتى فرستد، آنرا خدمت حضرت عرض مى نماید و آن حضرت در پاسخ صلوات زائر مى فرمایند: صلى الله علیه کما صلى على و در پاسخ سلام او فرماید: و علیه السلام . پس از ولادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام جبرئیل با چندین هزار ملائکه به تهنیت حضرت رسول صلى الله علیه و آله روانه شد. در بین راه به فطرس ‍ ملک برخورد کرد و او نیز تقاضاى شرفیابى داشت وجبرئیل او راهمراه خود آورد. فطرس در حضور حضرت عرض حال کرد و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به وى تعلیم فرمود که خودش به قنداقه حضرت سیدالشهدا علیه السلام تماس دهد. فطرس چنان کردو بال وپر ملکوتى به او باز گردانده شد. آنگاه عرضه داشت در برابر این مرحمت ، متعهد مى شوم که هر کس بر شما سلام کند یاصلوات بفرستد آنرا ابلاغ نمایم . سلام ائمه طاهرین علیه السلام داراى آثار بزرگى است ، و اگر جواب سلام آن شنیده نمى شود، ناشى از نقص شرائط مادى حیات است و قلوب ما طاقت شنیدن آنرا ندارد. حضرت ابى عبدالله صلى الله علیه و آله هنگامى که اراده فرمود به سوى کربلا برود، به زیارت مزار مادر بزرگوارش رفت و عرضه داشت : سلام بر تو اى مادر! من به سفرى مى روم که دیگر بازگشتى از آن سفر نیست . آنگاه حضرت این ندا را شنید: سلام بر تو اى غریب مادر! اى مظلوم مادر! اى شهید مادر! جسارت است که این سلام امام را از باب سلام احیاء به اموات به شمار آوریم ، اما این از ضیق و تنگى بیان و عبارت است و غریب تر آنکه خود ما در ابتدا به سلام کند. شب یازدهم محرم که مادر و پدر و جد و برادر به کربلا آمدند. همگى به حضرت سیدالشهداء علیه السلام سلام کردند، و حضرت در جواب آنان فرمود: السلام علیک ، یا جداه ، السلام علیک یا اباه ، السلام علیک یا اماه ، السلام علیک یا اخاه ، علیکم منى السلام و آنگاه عرض کرد: یا جداه قتلوا والله رجالنا، یا جداه نهبوا والله رحالنا، سبوا والله نسائنا، ذبحوا و الله اطفالنا اى جد بزرگوار، قسم به خدا که مردان ما را کشتند، و اموال ما را به غارت بردند و زنان ما را اسیر کردند و نه بر کبیر ما رحم کردند و نه بر صغیر ما. اما آن بزرگوار درباره خودش چیزى نفرمود و فقط گله اصحاب و اهل بیت را بیان فرمود. شاید هم در بیان حال خود این کلمه را فرموده باشد که به آن قوم گفتم : جگرم از تشنگى کباب است ، و آنان به عوض دادن آب ، یکى شمشیر آبدار بر من مى زد و دیگر نیزه به سویم پرتاب مى کرد، وآن یکى مى گفت : اى حسین پدرت ساقى کوثر است اکنون سیراب خواهى شد، دیگرى مى گفت : آب نیاشامى مگر از حمیم . حضرت فاطمه علیهاالسلام عرض نمود: اى پدر بزگوار آیا اذن مى دهى که صورت خود را از خون فرزندم رنگین کنم ؟ حضرت فرمودند: آرى ! من نیز ریش خود را از خون او رنگین خواهم کرد. اما یک سلام دیگر باقى مانده است که خاتمه تمام سلام ها است ومعلوم نیست که داخل در کدام یک از اقسام سلام باشد، و آن وقتى بود که شمشیر بر فرق مبارک هجده ساله حسین علیه السلام زدند و او راشهید کردند و سپس با شمشیر ونیزه بدن مبارک او را پاره پاره کردند، و در دم آخر فرمودند: یا اباه علیک منى السلام یعنى : اى پدر! سلام من بر تو باد نمى دانم آیا این سلام وداع بود که مى خواست عرض کند: من هم رفتم ، خداحافظ یاآنکه جواب سلام پیغمبر صلى الله علیه و آله که گفت جدم مى گوید: علیک السلام العجل العجلت وقتى که آن نصارى در مقابل حضرت سیدالشهداء علیه السلام ایستاده بود و بدان خود را سپر آن حضرت ساخته بود، پس از آن که به علت تیر باران شدن از پاى درآمد، حضرت به بالین او آمدند، و او عرض کرد: آیا از من راضى شدید؟ حضرت فرمود: آرى ! تو زودتر از من بهشت وارد خواهى شد، سلام مرا به جدم برسان ، و من نیز پشت سر توخواهم آمد. پاسخ سلام آن حضرت به پیغمبر صلى الله علیه و آله از زبان حضرت على اکبر علیه السلام این بود که : زود باش ، که ما مشتاق تو مى باشیم . مجلس دوازدهم بسم الله الرحمن الرحیم و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما (534) یعنى : کسانى که شب را در سجده وقیام براى پروردگارشان سپرى مى کنند. در آیه سابقه خداوند تعالى کیفیت معاشرت و مخالطت عبادالرحمن را با جهال بیان فرمود، که از آن به طریق اولى کیفیت معاشرتشان با اهل علم و حکمت معلوم مى شود، و در این آیه طریقه سلوک آنان را با خداوند رحمن بیان مى فرماید: ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم توعدون (535) یعنى : آنان که گفتند پروردگار ما خداوند است ، و سپس بر این عقیده خویش استقامت و پایدارى نمودند، ملائکه بر آنان فرود خواهند آمد و به آنان خواهند گفت : نهراسید و اندوهگین مباشید، و بشارت باد شما را به بهشتى که بدان وعده داده شده اید. اشخاصى که به خداوند معتقد شده اند و روبه خدا مى روند باید اوقات خود را غنیمت شمرند و بدانند که براى بقیه عمرشان قیمتى نمى توان تعیین کرد، و اجمالا باید تکالیف خود را تدارک کنند،که خداوند فرموده است و هوالذى جعل اللیل و النهار خلفة لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا (536) یعنى : و او کسى است که روز وشب را براى کسى که اراده ذکر یا شکرگزارى بسیار دارد، در جانشین یکدیگر قرار دارد شخص سالک باید به این مطلب آگاه باشد و تا آنجا که ممکن است ، بلکه تمام اوقات خود را مصروف عبادت خدا کند، اگر چه بشر داراى چنین قدرتى نیست . والله یقدر اللیل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب علیکم فاقرءوا ماتیسر من القرآن (537) یعنى : و خداوند روز و شب را اندازه مى گیرد و دانست که شما نمى توانید تقدیر او را احصاء نمائید، پس توبه شما را پذیرفت ، بنابراین از قران به آن مقدار که ممکن است و میسر است بخوانید در بعضى از موارد از کلمه قرآن به نماز تفسیر شده است ، اگر چه احتمال معنى نفس خود قرآن نیز وجود دارد. بعد از فتاب علیکم جعل ثانوى شد که در پنج وقت نماز واجب اداء شود. در کلمات بعضى از علماء بزرگ اشاره اى اجمالى به این موضوع شده است که خداوند براى هر یک از مخلوقات اعم از انسان و حیوان و نبات و جماد، از ابتداى خلقتشان تا هنگام مرگشان پنج مرحله و حالت قرار داده است اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء و ان عسى ان یکون قد اقترب اجلهم فباءى حدیث بعده یؤ منون (538) یعنى : آیا در ملکوت آسمانها وزمین در آنچه که خداوند از اشیاء مختلف آفریده است نظاره نمى کنند، و چه بسا که اجلشان نزدیک باشد، پس بعد از آن به کدام سخن ایمان مى آورند؟ باید از این پنج مرحله ملتفت پنج وقت نماز شد. هر موجودى از ابتداى خلقت تا آنکه به کمال تربیت خود برسد، مستلزم زمانى است که در طول آن زمان روى در ترقى دارد. آنگاه در اوج ترقى خویش وقوف نموده و سپس روى به نقصان مى نهد در ابتدا اثر نقصان ظاهر نیست ، سپس اثر مزبور ظاهر شده و آنگاه معدوم مى گردد. اما پس از معدوم شدن ، حالت پنجم آن است که مدتى آثار وجودى او باقى است تا اینکه به کلى هیچ اثرى از آثار او باقى نمى ماند و تماما برطرف مى شود کان لم تغن بالامس (539) ترجمه : گوئى روز قبل هم از آن چیزى نبوده است در اینجا است که انسان باید به عظمت خداوند پى برده و او را از هر نقص و زوالى تنزیه نماید. ملاحظه شد که مجموعه حالات مذکور در پنج مرحله مختلف ظاهر مى گردد، که طلوع و غروب خورشید به خوبى نمایانگر این حالات پنجگانه است گفته اند که بر مبناى همین پنج حالت و به منظور تذکر نسبت به نعمت هاى الهى در طول حیات انسان وتمام موجودات نمازهاى پنجگانه درشرع مقرر شده است . اول فجر که ابتداى بروز نور آفتاب است ، که خداوند مى فرماید: و قرآن الفجر ان قرآن الفجر کان مشهودا (540) یعنى : قسم به قرآن فجر، که بدون شک قرآن فجر مشاهده شده بود نماز صبح باید گزارده شود، که گفته اند مقصود از قرآن در آیه فوق نماز مى باشد، هرچه آفتاب بلند مى شود، اثر ظهور آن بیشتر مى گردد تا آنکه به حد نهائى کمال خود برسد، که مرحله تمامیت نعمت است ، و آن وقت نماز ظهر است . آنگاه که پرتو آن رو به نقصان مى نهد، ولى هنوز اثر آن ظاهر نیست ، وقت نماز عصر است سپس هنگام غروب آن یعنى زمان رحلت و اجل آن فرا مى رسد، که وقت نماز مغرب است . تا شفق وجود دارد، هنوز اثر وجودى آن باقى است . آنگاه که شفق زائل شده وظلمت شب همه جا را فرا مى گیرد، یعنى تمام آثار وجودى آفتاب مرتفع مى شود، وقت نماز عشاء است و جعلنا اللیل و النهار آیتین فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرة لتبتغوا فضلا من ربکم و لتعلموا عدد السنین و الحساب و کل شى ء فصلناه تفصیلا (541) و جعلنا اللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا (542) یعنى : ماشب و روز را دو نشانه براى خود قرار دادیم . پس نشانه شب را محو کرده و نشانه روز را که بینانیى دهنده است به جاى آن نهادیم ، تا جویاى فضلى ازسوى پروردگار خویش باشید، و تاحساب شمار سالها رابدانید، و هر چیز را ما بسط وتفصیل فراوانى بخشیدیم . و ما شب را پوشش شما و روز را وسیله تاءمین معیشت شما قرار دادیم . روز براى معاش و ابتغاء و جویائى فضل خداوند است در قرآن کریم ، هفت بار کلمه ابتغاء تکرار شده است ، وهر بار مربوط به موضوع خاصى مى باشد که انسان باید متذکر آن شود و درباره آن تفکر نماید زیرا، که پیرامون تفکر و تذکر در آیات قرآنى سفارش بسیار شده است ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الللیل و النهار لایات لاولى الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (543) یعنى : در آفرینش ‍ آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز نشانه هایى براى فرزانگان است . کسانى که ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده خدا را یاد مى کنند و در خلقت آسمانها و زمین تفکر کرده و مى گویند: پروردگارا! تو آسمانها و زمین را بیهوده و باطل خلق نکردى ،، تو منزه از هرگونه محدودیت و نقصى ، پس ‍ ما را از عذاب دوزخ 5J.و قصص و وعد و وعید، نیست مگر آنکه در ضمن آن نکته اى از معارف و اخلاق و سنن و آداب نهفته است . بزرگان رفتند و آنها را درک کردند و به حقایق آنها رسیدند. پس گفته شد که در قرآن بر حسب موضوع هفت نوع ابتغاء ذکر شده است که بالاترین مرتبه آن ابتغاء وجه الله یعنى جویاى روى خدا است و الذین بالحسنة السیئة اولئک لهم عقبى الدار (544) یعنى : و کسانیکه در طلب وجه و روى پروردگارشان صبر کردند و نماز به پا داشتند و از آنچه روزیشان کردیم آشکارا و پنهان انفاق کردند و بدى را به وسیله نیکى دفع کردند، آنان کسانى هستند که خانه آخرت متعلق به آن ها باشد از انواع دیگر ابتغاء طلب فضل و طلب رزق مى باشد فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکروا له الیه (545) ترجعون یعنى : پس از نزد خداوند روزى طلب نمائید و او راعبادت کنید وشکرگزار باشید، که به سوى اوبازگردانده مى شوید و شاید مراد از رزق در این آیه ، رزق روحانى نیز باشدت بلکه به احتمال قوى چنین است ، زیرا که ابتغاء رزق جسمانى هم مقدمه اى براى رزق روحانى است ، بلکه عبارت عندالله قرینه بزرگى است در تاءیید معناى رزق روحانى . گفته شدکه خداوند روز رابراى طلب فضل و تاءمین معاش قرار داده است و اما از شب تعبیر به لباس و درباره منافع آن به سکون و آرامش اشاره رفته است . گفته شده است که شب براى راحت بدن و آسودگى است و از کار کردن در شب نهى شده است . مگر در امورى که انجام آنها، در خفا مطلوب است مثل نکاح و زفاف ، و یا حاجت بزرگى که بر آوردن آن در روز میسیر نمى باشد، مثل آنکه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام حضرت فاطمة علیهاالسلام را به هنگام شب غسل دادند و دفن کردند چون آن حضرت خلیفه خدا و پیغمبر صلى الله علیه و آله بود، به هر نحوى درصدد حفظ دین ازگزند جهال بود. لذا چهل شب متوالى هر شب دختر پیغمبر و حسنین علیهم السلام را برداشته و بر در خانه مهاجر و انصار مى گردانید و به ویژه درمورد انصار بسیار تاءکید داشت . زیرا بعد از رحلت حضرت ابیطالب و حضرت خدیجه ، کفار بناى جسارت بر حضرت رسول گذاشتند. هفتاد نفر از بزرگان اوس و خزرج از آن حضرت دعوت نمودند که به مدینه تشریف ببرند. پیغمبر صلى الله علیه و آله سخنانى به آنان فرمود که مشعر بر بعضى از عهد و مواثیق بود برخى از آنان برخاسته و دیگران را مورد خطاب قرار داده و گفتند: آیا مى دانید که چه مى خواهید بکنید؟ این مرد اگر چه اکنون در میان دشمنان خویش است ، اما هنوز در میان خانواده و بستگان خود مى باشد. مبادا او را فریب دهید و ببرید و آنگاه در دیار غربت او را خوار و ذلیل نمائید! شرط کنید که مال ونفس و اهل او را همچون مال و اهل و نفس ‍ خود حفظ کنید، اگر نمى توانید او را به شهر خود دعوت نکنید. آنان قبول کردند، وجبرئلى آمد و گفت : با یازده نفر از آنان عهد ببند از آنان بیعت و پیمان بگیر و حضرت چنان کردند وسپس به مدینه تشریف بردند. حضرت امیر علیه السلام نیز در آن شبها همان عهد و میثاق را به آنان یادآور شدند و به آنان فرموند: مگر این دختر پیغمبر نیست ؟ ایا نمى بینید که مال او را گرفته اند و او را اذیت مى کنند؟ آیاشما همین قسم با پیغمبر بیعت کردید؟ یک شب که آن حضرت همراه حضرت فاطمه علیها السلام و حسنین علیهم السلام به در خانه معاذ رفته بودند، معاذ از خانه بیرون آمد و مطلب را به او گفتند، و او عرض کرد: آیا غیر از من کسى دیگر نیز هست که همراهى کند؟ فرمودند: نه ، گفت : پس از من یک نفر چه کار برمى آید؟ حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: دیگر بعد از این با این زبان با تو تکلم نخواهم کرد. وقتى معاذ به داخل خانه رفت پسرش از او پرسید: جواب دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله را چه گفتى و او به تو چه فرمود؟ معاذ آنچه گذشته بود بیان کرد و پسرش به او گفت : من هم دیگر با این زبان با تو تکلم نخواهم کرد. مدت چهل شب ام الائمه دور خانه مهاجر و انصار گشت و ثمرى نبخشید. آنگاه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به او فرمودند: روزى نزد اولى برو در حالیکه دومى نباشد. حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز چنان کردند وبالاخره اولى راضى شد که فدک را به آن حضرت برگرداند، و به خط خود به وکلیش در فدک نوشت که فدک را به وکیل فاطمه منتقل کن حضرت فاطمه علیها السلام کاغذ را در دست گرفته و بیرون آمد. در راه به فض غلیظ القلب رسید و او پرسید کجا بوده اى ؟ حضرت بدون توریه ماجرا را بیان فرمودند. او گفت : کاغذ را به من بده ببنیم حضرت امتناع فرمود. حضرت صادق علیه السلام مى فرمایند: او با پایش آنچان لگدى به آن حضرت زد که به زمین افتاد، و به این نیز اکتفا ننموده و آنچنان سیلى محکمى به صورت آن حضرت نواخت که گوشواره او پاره شد و به زمین ریخت ، آنگاه به عنف کاغذ را گرفته و پاره کرد. حضرت صادق علیه السلام بر این مطلب قسم یاد فرمودند. مجلس سیزدهم بسم الله الرحمن الرحیم و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما عمده افعال و شغل عبادالرحمن در شب تفکر است . تفکر در شب باید صحیح باشد، و این مستلزم شروط و اسبابى است که باید آنرا تحصیل کرد. ابتدا باید فهمید که درباره چه موضوعاتى باید اندیشید. اولین قدم در طریق تفکر صحیح ، تفکر درباره تمیز میان حق و باطل است . در زمینه موضوعات و مبانى اعتقادى ، چون حق و باطل داراى شئون متعدده نیستند، بنابراین ، محل اشتباه نمى شود، مثل اعتقاد و اقرار به ملائکه و انبیاء و اولیاء و بهشت و جهنم که یک جهت دارد و آن هم حق است . اما امور متعلقه به عبادات و امور عادى و متعارف زندگى مثل خوردن و آشامیدن و سکوت و تکلم داراى شئونات مختلفى هستند و یک اعتبار داخل در حق و به اعتبار دیگر داخل در باطل مى باشند، تمیز میان حق و باطل در مورد آنان نیازمند به تاءمل است . چه بسا که یک فعل یا یک سخن از جهت خاصى نسبت به یک شخص باطل و نسبت به شخص دیگر حق باشد. به این علت است که تمیز میان حق و باطل امر بسیار مشکلى است .سلوک در طریق حق نیازمند آن است که انسان به تحقیق و تفصیل بداند که آیا این خوابیدن یا خوردن یا تکلم او براى خدا است یا براى ارضاء هوى و میل نفس ؟ و هر چه انسان داناتر باشد تکلیفش سنگین تر است . علماء تکلیفشان بیشتر از افراد عادى و انبیاء و اوصیاء داراى تکالیفى بیشتر از سایر خلق مى باشند، زیرا که خداوند حقایق اشیاء را بر آنان ظاهر ساخته و آن ها مضار و منافع اشیاء را مى دانند. تسلیم بودن در برابر حق و اطاعت امر او از جمله شروط و اسباب تفکر صحیح است . بدیهى است که وقتى انسان بخواهد عملى را یاد بگیرد، فطرت او چنین حکم مى داند که آن عمل را باید از اهل آن عمل بیاموزد. استعینوا فى کل صنعة باربابها، و ادخلواالبیوت من ابوابها یعنى : در هر صنعتى از استادان و مربیان آن یارى بجوئید، و براى ورود به خانه ها از در آنها وارد شوید عقل انسان چنین اقتضاء مى کند که براى آموختن هر عمل ، آدمى نزد استاد آن عمل برود و نکات و دقایق و رموز کار را از تعلیم بگیرد، و اگر کسى پیش خود بخواهد به آن کار مشغول شود مردم او را از جمله سفهاء و مجانین به شمار مى آورند نیز این چنین است در امور دینیه ، که فطرت جاهل هر ملتى چنین حکم مى کند، که براى آموختن احکام دین ، باید به عالم آن دین رجوع نمود. و باز به حکم همین فطرت ، باید به عالمى رجوع کرد که ثقه و راستگو بوده و عملش مصدق قول و سخنش باشد روزى شخصى خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض ‍ کرد که خداوند در قرآن مقلدان قوم یهود را مذمت کرده است حال چه فرق است میان عوام و جهال یهود و عوام و جهال مسلمانان با توجه به این که هر دو فرقه از علماء خود تقلید مى کنند. حضرت فرمودند: ارى ! بعد از آنکه مقلدان یهود دیدند که علماء آنها به وسیله رشوه احکام خداوند را تغییر مى دهند و حلال خدا را حرام مى کنند و با گرفتن پول حد زناى محصنه را براى اغنیاء صد تازیانه قرار مى دهند و براى فقراء همان حکم خدا را که قتل است جارى مى کنند خداوند، چنین مقلدانى را مذمت فرمود. اگر مسلمانان نیز ببینند که علماء با گرفتن پول احکام خدا را تغییر مى دهند و همچنان از آنان تقلید کنند آنها نیز مشمول همان مذمت هستند. اما اگر دیدند، که علمایشان به علم خویش عمل مى کنند، در تقلید خود مورد مذمت نیستند. اینکه ائمه علیهم السلام این همه مورد توجه و احترام موافق و مخالف بودند، یکى بدان علت بود که مردم علم و عمل را به نحو تواءم در آن بزرگواران مشاهده مى کردند. مالک بن انس که یکى از علماء اربعه اهل سنت است درباره امام صادق علیه السلام مى گفت : علم و فضل و ورع جعفر علیه السلام را هیچ کس ندارد. هیچ چشم و هیچ گوشى مثل جعفر بن محمد علیه السلام را ندیده و نشنیده است هر گاه اسم مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله را مى بردند، رنگ و روى آن بزرگوار تغییر مى کرد. یکبار که آن حضرت در مسجد شجره محرم شد و خواست تلبیه کند، حالت گریه گلوى او را گرفت شخصى عرض کرد: یابن رسول الله این چه حالت است ؟ فرمود: چگونه بگویم لبیک و حال آنکه شاید او بگوید: لا لبیک و لاسعدیک روزى شخصى همیان زر خویش گم کرده بود، در اثناء راه به سوى آن حضرت آمد و عرض کرد: همیان زر مرا تو برده اى ! حضرت فرمودند؛ چقدر پول در آن بوده است ؟ عرض کرد: فلان مقدار. حضرت آن مقدار پول به او دادند. ساعتى گذشت و همیان زر پیدا شد و با شرمندگى به خدمت حضرت آمدند و خواست پولى را که گرفته بود رد نماید اما آن حضرت قبول نفرمود. براى تمام عبادات اعم از واجب و مستحب وصغیر کبیر، خداوند آثارى قرار داده است که در قلب و جوارح آدمى ظاهر مى شود، و نیز به همین نحو است بروز آثار معصیت در انسان در این راه خداوند خودت را طبیب قرار داده است و مرضت را و دوائش را به تو شناسانده است حال ببین که چقدر دلت براى خودت مى سوزد. زاجر نفس ، واعظ قلب و قرین مرشد است و توبه دست خود دشمن را بر خود مسلط کرده اى راه بزرگ و سختى است اما چاره اى جز طى کردن آن نیست . اگر انسان در طریق عبادت و اطاعت امر حق مدتى در خود مراقبت نماید، آثار آنرا در خود خواهد دید، و آنچه را که در اخبار بیان شده است در درون خود حس خواهد کرد، و از این رو اهل شبهه نمى توانند او را دچار شک و شبهه نمایند. اگر یک اربعین به اخلاص رفتار نماید. خداوند رغبت نسبت به دنیا را از دلش بیرون کرده و حکمت در قلب او مى رویاند. من اخلص قلبه (عمله ) لله اربعین صباحا یجرى الله ینابیع الحکمة من قلبه یعنى : کسى که چهل روز قلب (یاعمل ) خود را براى خدا خالص نماید، خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش جارى خواهد ساخت در این راه ابتدا باید رفیق و همراه مهیا نمود، زیرا هر کس تنها به راهى رفت دچار مخاطرات فراوان شد الرفقیق ثم الطریق وقتى مراقبت در طاعت میسر شد، و رغبت دنیا از دل بیرون رفت خداوند نورى به انسان عطا مى کند. ابتدا قلب آدمى نورانى مى شود و آنگاه این نور به اعضاء و جوارحش سرایت مى نماید. نتیجه آنکه طبع انسان متمایل ، به عبادت مى شود و از حق لذت مى برد، و از معاصى متنفر و از باطل گریزان مى شود اگر مرتکب خلاف کوچکى نیز بشود، آن معصیت و خلاف همچون غبارى که روى آئینه تمیزى بنشیند، برایش محسوس ‍ مى شود. براى طاعت حق احساس سبکى و نشاط مى کند. تتجا فى جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون (546) یعنى : آنان به هنگام شب پهلوهاى خویش را از بستر برگرفته و در مقام دعا پروردگار خویش را از روى بیم و طمع مى خوانند، و از آنچه که روزیشان کردیم انفاق مى کنند به همین منوال وقتى که بر اثر معاصى قلب تاریک مى شود، اعضاء و جوارح براى عبادت و طاعت سنگین مى شود، وبه هنگام سحر آدمى قادر به برخاستن نیست ، از بذل مال وجان متنفر است و هر گاه کلام خدا را بشنود از آن لذت نمى برد. سخن در این بود که اشتغال اصلى و عمده عبادالرحمن در شب تفکر است ، و نیز بیان نمودیم که شرط عمده تفکر صحیح تسلیم بودن و اطاعت امر خداوند است همچنین یادآورد شدمى که اولین موضوع تفکر در نزد عبادالرحمن ، اندیشه درباره حاصل و نتیجه افعال و امورشان مى باشد به عنوان مثال ، کسى که سالها در طلب علم ورنج کشیده است . باید ببیند که نتیجه کارش چه بوده است ؟ آیا صفات کسانى که برخوردار ازعلم مى شوند در او پیدا شده است ؟ آیا بر خضوع و خشوع وفروتنى او در برابر حق افزوده شده است ؟ ... ان الذین اوتواالعلم من قبله اذا من قبله اذا یتلى علیهم یخرون للاءذقان سجدا و یقولون سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا (547) یعنى : کسانى که قبلا به آنان موهبت علم عطا شده است وقتى که آیات الهى بر آنان خوانده مى شود، با چانه هایشان به سجده مى افتند و مى گویند: منزه است پروردگار ما، و وعده او غیر قابل تخلف و انجام شدنى است و نیز در وصف اهل علم مى فرماید: و یخرون للاءذقان و یبکون و یزیدهم خشوعا (548) یعنى : گریه کنان با چانه هایشان به زمین مى افتند و بر خشوعشان افزوده مى شود پس اگر دید که این صفات در او ظاهر نشده است ، بدان که زیان برده و عمرش تباه شده است و جز پاره اى از محفوظات ، چیزى به دست نیامده است . وقتى که قارون به آن همه زیور شکوه در میان قومش ظاهر شد، سخن نادانان و دانایان قوم موسى علیه السلام چنین بود: قال الذین یریدون الحیوة الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظیم ، و قال الذین اتواالعلم ویلکم ثواب الله خیر لمن ءآمن و عمل صالحا و لایلقیها الا الصابرون (549) یعنى : آنانکه در طلب زندگى دنیا بودند گفتند که اى کاش همانند آنچه که به قارون داده شد به ما نیز داده مى شد، که او بدون شک از بهره بسیار بزرگى برخوردار است . و آنان که موهبت علم به آنان عطا شده بود گفتند: واى بر شما! ثواب و اجر خداوند براى کسى که ایمان آورد. و عمل صالح انجام دهد بهتر ازاین زیور و شکوه ظاهرى است ، و حصول این ثواب جز براى صبر پیشگان میسر نیست اگر خداوند حب و جاه و مال را از دل تو برد و توفیق ترک معاصى و انجام طاعات یافیت ، او را شکرگزار باش و بدان که داخل گروه دانایان مى باشى ولى اگر علم تو اسباب زیادتى میل تو به دنیا باشد، بدان آن چه را که اندوخته اى علم نیست ، بلکه مشتى از محفوظات است . انسان باید بیندیشد که حاصل عمرش چه بوده است ، و براى چه به دنیا آمده است و اگر نعوذبالله با همین خیالات از دنیا بورد چه خواهد شد؟ این چنین فکر و اندیشه اى است که با هفتاد سال عبادت برابرى مى کند. آنان که درست فکر کردند، به یک ساعت فکر از مال و عیال و جان دست کشیدند و به وصال محبوب رسیدند حربن یزید ریاحى ، سپهسالار لشکر ابن زیاد، یکى از آنان بود، که با چند دقیقه تفکر، در راه حق از سر جان و مال و جاه عیال خویش برخاست . یکى دیگر از موضوعات تفکر در نزد عبادالرحمن ، موضوع حق الله است که شامل حقوق پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام مى گردد، عبادت ، حق مقام ربوبیت است تسلیم و اطاعت امر و ترک معاصى در عین حال که داخل در عبادت بوده و از حقوق مقام ربوبیت مى باشد، از جمله حقوق پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نیز محسوب مى گردد. .. اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر(550) منک یعنى : خدا و رسول او و صاحبان امر را که از خودتان هستند، اطاعت کنید باید دانست که معصیت خدا معصیت رسول صلى الله علیه و آله و ائمه (ع ) نیز مى باشد. چنانکه فرمودند: بر اثر معاصى ، پیغمبر، صلى الله علیه و آله و امام علیه السلام خود را اذیت نکنید. چنین حقى ، حق رسالت و وصایت آنان مى باشد. علاوه بر این حق ، صاحب حق دیگرى نیز مى باشند که آن حق ولادت آنان است . اساسا تمام دنیا و نعم آن ، و آنچه که در آخرت است براى وجود محمد صلى الله علیه و آله و آل محمد علیه السلام است و باقى موجودات طفیل وجود آنها هستند. به عنوان مثال وجود آنان همچون درخت بسیار قیمتى و زیبائى در درون باغى است که براى حفظ آن حصارى به دورش کشیده اند در اطراف آن حصا نیز گیاهانى کاشته اند اگر آن گیاهان آب مى خورند، به طفیل وجود آن درخت است . روشن تر آنکه داراى سلطنت بر تمام عوالم وجود مى باشند، و از این رو است که حتى تصرف در انفس و اموال مؤ منین متعلق به پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیه السلام است النبى اولى بالمؤ منین من انفسهم (551) یعنى : پیامبر صلى الله علیه و آله در تصرف انفس و اموال مومنین بر خود آنان مقدم مى باشند و مؤ منین باید در برابر آنان تسلیم محض باشند. فلا و ربک لایؤ منون حتى یحکموک فیا شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما (552) یعنى : پس قسم به پروردگارت که ایمان نمى آورند تا آنکه در اختلافات خود تو را حکم قرار دهند، و سپس نسبت به حکم تو در مقام قضاوت هیچگونه تنگى وضیق در نفسهاى خود نیابند و در برابر حکم تو تسلیم باشند. اینکه فرمود: و آت ذاالقربى حقه (553) یعنى : و حق خویشان پیغمبر صلى الله علیه و آله را دا کن مقصود آن نیست که تنها خمس بدهى و بس ، بلکه باید تمام حقوق اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله را ادا نمائى . در مرتبه اول حق آنان را از اسرار و حکم ادا نما، و سپس وصایت آنان و بزرگى مقام وشاءن آنان را بیان کن و به دیگران برسان ، و نه تنها خمس ، بلکه از بذل مال و جان و فرزند در راه آنان ، دریغ مکن . هیچگاه مگو که دست من به دامن امام علیه السلام نمى رسد، و نمى توانم خدمتى انجام دهم ، زیرا که فرموده اند، وقتى بما دسترسى ندارید به اولاد ما و علماء پیرو ما خدمت کنید. نیز فرمودند: اگر نمى توانید به زیرات ما بیائید، حسرت نخورید، بلکه برادران مؤ من خود را زیارت کندى که این به منزله زیارت ما است . در معرفت نسبت به مقام ولایت و رعایت حقوق آن ، باید از خداوند طلب توفیق کرده ، زیرا که دیده ایم ، که حتى بزرگان از اصحاب نیز دچار لغزش ‍ شده اند، جابر جعفى خدمت حضرت باقر علیه السلام مى رسد و از تنگى دنیا شکایت مى کند حضرت مى فرمایند: حتى درهمى نیز نزد من نیست که به تو بدهم . در همین هنگام کمیت شاعر وارد مى شود، و پس از کسب اجازه قصیده اى مى خواند. حضرت به غلامشان دستور مى دهند کیسه اى زر براى او بیاورد. این کار سه بار تکرار شد و پس از هر قصیده اى حضرت بدره اى زر به او بخشیدند. اما کمیت از پذیرفتن کیسه هاى زر خوددارى کرد و گفت : من این قصیده ها را براى دنیا نساخته ام . حضرت باقر علیه السلام به غلامشان دستور دادند که کیسه هاى زر را به جاى خود برگرداند. جابر جعفى دچار حیرت شده بود. حضرت که جابر را در معرض ‍ لغزش دیدند او را به اطاقى که کیسه هاى زر را از آنجا آورده و دوباره به آنجا برگردانده بودند هدایت فرمود، و او با کمال تعجب دریافت که نه کیسه اى در آنجاست و نه زرى . بسیار مقام مى خواهد کسى که با اینگونه مشاهدات نلغزد و خاطره سوئى در قلبش خطور نکند. سلمان با آن بزرگى مقام وقتى مى بیند که على علیه السلام را با آن خفت به سوى مسجد مى برند دچار حیرت مى شود و از خود مى پرسد: او حامل اسم اعظم است و او را چنین مى برند؟ و به همین سبب سلمان در اواخر عمر دچار صدمه اى در ناحیه گردن شد. جابربن عبدالله با آن مقام که حامل اسلام از پیغمبر صلى الله علیه و آله به حضرت باقر علیه السلام است و آن لوح آسمانى را که اسماء و صفات ائمه علیه السلام در آن نقش بسته بود دیده است ، در مکه معظمه خدمت حضرت ابى عبدالله شرفیاب مى شود و عرض مى کند که شما نیز مثل برادرت صلح کن . حضرت فرمودند: پیغمبر چنین دستور داده است آیا مى خواهى پیغمبر را ببینى ؟ و سپس به سوى آسمان اشاره اى فرمود. جابر مى گوید: ناگاه دیدم که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و حضرت امیر علیه السلام و حضرت فاطمه (ع ) و حضرت مجتبى علیه السلام تشریف آوردند. حضرت رسول فرمودند: اى جابر به امام خود ایراد مکن ! آنگاه فرمودند: آیا مى خواهى جایگاه اولى و دومى و سومى و چهارمى را در جهنم ببینى ؟ آیا مى خواهى درجه حسین علیه السلام را در بهشت بنگرى ؟ و سپس همه را به من نشان دادند. مصیبت کبرى ، ایرادهائى بود که به حضرت مجتبى علیه السلام وارد شد. عبارت اسلام علیک یا مذل المؤ مننى یعنى : سلام برتو باد اى ، خوار کننده ، مؤ منین ! کلام موثقین از اصحاب بود. او که حامل نور پیغمبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام و فاطمه (ع ) بود صدمه اى از ناحیه دوست دید بیش از صدمه دشمن بود، و مى فرمود: اگر صلح نمى کردم مرا دست بسته تسلیم معاویه مى کردند، سپس او مرا آزاد مى کرد و این سبب ننگ ما بود. همچون کوهى از وقار و حلم و ناسزاگوئى معاویه را بر سر منبر تحمل مى فرمود، و با وجود آنکه مى دید که چگونه شیعیان پدرش را به دار مى کشند و خانه هاى آنها را خراب مى کنند، بخاطر خدا صبور و بردبار باقى ماند. تعلیقات مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله علیه بر کتاب تذکرة المتقین مرحوم آقا شیخ محمد بهارى همدانى رحمة الله علیه که از شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى قدس سره بوده اند، کتابى از ایشان باقى مانده است موسوم به تذکرة المتقین که تا کنون چندین بار، به چاپ رسیده است . مرحوم پدرم در شهر نجف با ایشان ملاقات کرده بودند. پس از فوت مرحوم آقا شیخ محمد بهارى ، در سنه 1321 وقتى مرحوم پدرم در شهر مقدس مشهد در کوه کراخک اربعینى را مشغول ریاضت بودند، کتاب مرحوم شیخ را مطالعه و مطالب مختصرى در حاشیه کتاب یادداشت فرموده اند. این حقیر چون مطلب مزبور را سودمند یافتم ، آنها را استنساخ کرده و همراه با عبارتى از متن کتاب در اینجا نقل مى نمایم : این حقیر فقیر کثیرالتقصیر را با مرحوم آقا شیخ محمد بهارى قدس سره مودت و ارادتى بود به این معنى که چند روزى در نجف به خدمتشان رسیدم و خیلى اظهار مرحمت فرمودند، و پس از چند روز که حقیر به تو نویسم ، زیره به کرمان فرستادن است و اگر وصیت از تو بخواهم فالوده پیش ‍ هالو نهادن است و پس از اندک زمانى فوت نمودند. بعد از مدتى این نسخه در ارض اقدس به دست من رسید. وقتى حقیر به کوه پایه خارج از شهر رفته بودم و این نسخه را با خود برده و مطالعه مى کردم و نظر به آن علقه اى که در میان بود، جسارت نموده و در حین مطالعه آنچه به نظر قاصر حقیر رسید، در حاشیه کتاب نوشتم ، شاید که به دست کسى افتد و منتفع شود. کتبه العبد الاحقر الفاانى حسنعلى بن على اکبر الاصفهانى فى شهر شعبان سنة 1331 فى الارض الاقدس الرضویه . غرض نقشى است کزما باز ماند که هستى را نمى بینم بقائى مگر صاحبدلى روزى ز رحمت کند در حق درویشان دعائى اللهم ارحمنى اذا اتقطع حجتى و طاش لبى و کل عن جوابک لسانى یعنى خداوندا برمن رحم کن آنجا که حجتم قطع شود وعقل و دانشم بخطا رود و زبانم از پاسخ به تو باز ماند. متن : آداب حج :... الثانى اینکه تهیه حضور ببیند از براى مجلس روحانیین با بجا آوردن یک توبه درستى باجمیع مقدمات .. شستشوئى کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده O آداب حج : الثالث اینکه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نیاورد دل از اغیار خالى کن چو قصد کوى ما دارى نظر بر غیر مگشا چون هواى روى ما دارى O در حلیت زاد حج ... الرابع اینکه مهما امکن سعى در حلیت خرجى خود نماید این نکته نگهدار که تا آهوى تبت سنبل نخورد خونش همى مشک نگردد O در عدم تاءسف از بسیارى خرج سفر حج : چرا باید انسان دلگیر باشد از زیادى خرج . آنچه دارى اگر به عشق دهى کافرم گر جوى زیان بینى O حسن خلق در سفر حج : الخامس اینکه باید خوش خلقى باشد. قال لى ان رقیبى سى ء الخلق فداره قلت دعنى وجهک الجنة حفت بالمکاره یعنى : گفت رفیق من بد خلق است او را مدارا کن گفتم مرا واگذار صورت تو بهشتى است که به مکاره پیچیده شده . O السابع : در این سفر اسباب تحمل و تکبر براى خود فراهم نیاورد. اذا عصفت ریح الولاء قصفت اخ الغناء و لو بالفقر هبت لربت یعنى : هنگامى که نسیم دوستى بوزد کمر برادرى باغنا و توانگرى را مى شکند ولو اینکه در نتیجه فقر ضربه سنگینى به ادامه حیات وارد شود. O در اینکه اعتماد به زاد وقوت خود نداشته باشد. تکیه بر تقوى و دانش در طریقت کافرى است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش O در تذکر به اینکه این سفر جسمانى الى الله است و سفر روحانى الى الله نیز باید داشته باشد . اى آدم به علم و عمل کوش و معرفت ورنه خرى به صورت انسان مصورى O دیگر آنکه در این سفر تقوى و پرهیزکارى را فراموش نکند. نیست جز تقوى در این ره توشه اى نان و حلوا را بنه در گوشه اى O دیگر اینکه در این سفر با همراهان خود متحد و همراه باشد. جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جانهاى شیران خداست O در احتیاج به دلالت علماء ربانى : و اما دلیل این راه اگر چه ائمه طاهرین سلام الله علیهم ادلاء على الله (ادلاء على مرضات الله هستند، معذلک ما از آن پستى تربیت و منزلتى که داریم از آن بزرگواران اخذ فیوضات بلاواسطه نمى توانیم بکنیم ، و محتاجیم در دلالات جزئیه به علماء آخرت و اهل تقوى ، تا به یمن قدوم ایشان و به تعلیم آنها درک فیوضات بنمائیم ، که و بى وساطت آنها درک فیوضات در کمال عسرت و تعذر است و همه محتاج به علماء هستیم و پیش خود کار درست نمى شود. به این معنى که همچنان که در فقه ظاهر به صرف اینکه شخص معنى عبارت عربى را فهمید نمى تواند به اخبار عمل کند بلکه نیازمند به داشتن شرایط و لوازم احتیاط مى باشد، در فقه باطن نیز به طریق اولى این امر ممکن نیست ، زیرا که احکام در فقه ظاهر عام است و در فقه باطن خاص ، و شخص ناچار است مطالف فقه باطن را از کسى که آن مطالب را نزد استاد درست کرده باشد، حتى ینتهى الى الائمة علیهم السلام ، بیاموزد. همچنانکه در معالجه امراض جسمانى به محض اینکه شخص کتابى به دست آورد که نقل معالجات از سقراط و جالینوس نموده نمى تواند معالجه بکند، الا آنکه مطالب را پیش استاد خوانده و نکات معالجه را از او آموخته باشد، در معالجه امراض باطنى نیز به صرف دانستن اخبار علاج ممکن نیست ، بلکه به مراتب اشکل و اصعب از طب ظاهر و امراض طاهرى است و مراد از فهم اخبار در این مقام فهمیدن ظواهر الفاظ نیست ، بلکه نظر به حدیث شریف احادیثنا صعب مستصعب لایدرکه الا ملک مقرب او نبى مرسل او عبد امتحن الله قلبه للایمان یعنى احادیث ما سخت و دشوار است درک نمى کنید آنرا مگر ملک مقرب و یا نبى مرسل یا بنده اى که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد. و در بعضى اخبار او مدینة محصورة مى باشد مراد آن نوع فهم و درک است که ادراک آن نفس قدسى است . همانطور که مطالبى را که حواس باطن درک مى کنند ممکن نیست که حواس ظاهر بتواند درک کند، بلکه مطالبى را که بصر درک مى کند ممکن نیست سمع بتواند درک کند، و بالعکس ، همچنین محال است که انسان تا صاحب نفس قدسى نشده است بتواند مطالب قدسى را در کند. حدیث شریف در اصول کافى منقول از حضرت صادق علیه السلام به همین مطلب اشاره دارد: حرام على قلوبکم ان تعرفوا حلاوة الایمان حتى تزهدوا فى الدنیا - یعنى : حرام است درک حلاوت ایمان بر قلبهاى شما تا اینکه طریق زهد و دورى از زخارف دنیا در دل شما محکم شود و نیز در حدیث عنوان که فرمودند: لیس العلم بالتعلم انما هو نور یقع فى قلب من یرید الله ان یهدیه درک دانش الهى به تعلم نیست این دانش نورى است که خداوند در قلب کسیکه بخواهد هدایتش کند قرار مى دهد. و لنعم ما قال : از علم ظاهر چون کنى تدبیر جهل باطنى آتش به کافور را زنى کى مى شود سقمونیا سقمونیا دوائى است نایاب ، و کافور را به طریقى آتش مى دهند که شباهت صورى به آن پیدا مى کند اما ابدا آثار آنرا ندارد. آداب حج : هتک عرض سلطان السلاطین اشتغال به مناهى اوست کدام حاجى از حجاج متعارفه است که وارد حرم الهى شود و اقلا صد معصیت از او سر نزند، اعم از دروغ و غیبت و اذیت به غیر سخن چینى .... بعضى از اینها گویا از لوازم بشریت باشد، ولى باید متذکر این حدیث شریف بود که مضمونش این است : اگر کسى روزه باشد، و دیگرى به او فحش دهد و او در جواب بگوید: من روزه ام و به این جهت از جواب تو عاجزم ، خطاب رسد، استجار عبدى بى یعنى : بنده ام به من پناهنده شد پس در حج به طرق اولى چنین خواهد بود. در امورات دنیویه انسان چنین است و اما بالنسبه به عذاب اخروى چون نسیه است هیچ در فکر این مطالب نیست . خانه پر گندم یکجو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست در این مقام هم انسان اهتمامى که براى عذاب جسمانى در قلیل دارد براى عذاب روحانى مخلد یا شبه مخلد ندارد. حتى المقدور در آن بقعه هایى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله در آنها عبادت کرده اند مثل کوههاى مکه معظمه به قصد تشرف از محل اقدام مبارکه نه به قصد تماشا و تفرج .. دو رکعت در آنجاها نماز بخواند. اقبل ارضا سار فیها جمالها فکیف بدار دار فیها جمالها یعنى : به سرزمینى روى آور که جمال او را در آن جا بیابى پس چگونه خواهد بود خانه اى که سرتاسر آن جمال او باشد. چون قصد زیارت اولیاء حقیقى سلام الله علیهم را بنماید، اولا باید بداند که نفوس طیبه آنها چون از ابدان جسمانیه مفارقت نمود و متصل بعالم قدس و مجردات گردید، غلبه و احاطه ایشان به این علم اقوى گردد و تصرفاتشان در این نشاءه بیش از سابق است ... فهم احیاءعند ربهم یرزقون . پیمانه هر که پر شود مى میرد پیمانه ما چو پر شود زنده شویم در حین دخول به مرقدهاى شریف ایشان ، حواس خود را به تمامه و کماله جمع نماید، که تفرقه حواس و تشتت افکار باطله (در اعتاب مقدسه ) به منزله پشت کردن به امام است . دل نگهدارید اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان پیش اهل تن ادب بر ظاهر است پیش اهل دل ادب بر باطن است احذروهم هم جواسیس القلوب یعنى : مراقبت کنید که ایشان بر قلبها آگاهند. O و در وقت دخول به حرم و عبته بوسى این شعر را به قلبش خطور دهد: بر آستان تو آمد سر ارادت ما اگر قبول تو افتد زهى سعادت ما و بهتر آن است که هنگام دخول به حرم بیت حقیر رابه قلبش خطور دهد یا به زبان بخواند و هنگام خروج بیت مرحوم شیخ را: من ارچه هیچ نیم هرچه هستم آن توام مرا مران که سگى سر بر آستان توام O مهما امکن خدام و مجاورین (اعتاب مقدسه ) را مراعات نماید به عطا و بخشش و احسان . احب لحبها تلعات نجد احب لحبها السودان حتى احب لبحها سود الکلاب O هر چه از آنها (خدام و مجاورین ) جفا بیند به شیرینى تحمل نماید. مرد چو در راه توکل بود خار مغیلان برهش گل بود O آداب توبه : جمع انبیاء و اولیاء عمده ترسشان در دار دنیا از سوء خاتمه بود. ملتفت باشد که شیطان او را گول نزند و به او بگوید کسى مثل فضایض ‍ عیاض یا بشر حافى سالهاى سال به معصیت مشغول بودند و آخرالامر توبه کردند و داخل در سلک اولیاء شدند. باید دانست که این به خاطر آنبودکه سم در مزاج آنها تاءثیر نکرد و هلاک نشدند. مثلى است معروف که از یک گل بهار نمى آید. و نیز اگر حکایت کردند که فلانى از سر منار افتاد و نمرد، به این معنى نیست که دیگر مردم نباید از افتادن از سر منار احتراز کنند، بلکه همواره باید متذکر یعنى این شریفه ثم کان عاقبة الذین اساءو السواءى ان کذبوا بایات الله و حدیث شریف حضرت باقر علیه السلام را همواره به خاطر داشته باشد: فى الکافر عن الباقر علیه السلام ما من عبد مؤ من الا و فى قلبه نکتة بیضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى ذلک النکتة نکتة سوداء فان تاب ذهب ذلک السواد، فان تمادى فى الذنوب زاد تلک السواد حتى یغطى البیاض فاذا اغطى البیاض لم یرجع صاحبه الى خیر ابدا یعنى : (در کافى از قول حضرت باقر علیه السلام - نیست بنده مؤ منى مگر آنکه در قلب او نقطه سفیدى موجود است هرگاه مرتکب گناهى شود در این دایره سفید نقطه سیاهى پدید آید در صورتیکه توبه نماید نقطه سیاه زایل خواهد شد والا چنانچه به گناه خود ادامه دهد این نقاط سیاه در قلب او فزونى یابد تا اینکه سپیدى را بر طرف نماید هر گاه سپیدى قلب او زایل شود دیگر هرگز صاحب آن قلب به عمل خیر روى نخواهد کرد. O آداب توبه ... آیا نشنیدى قصه پیغمبر را از بنى اسرائیل اینکه سؤ ال نمود از حضرت بارى جل شاءنه قبول توبه بنده اى از بندگان را بعد از آنکه سالها جد و جهدى در عبادت کرده بود، جواب آمد: قسم به عزت خودم اگر شفاعت کند در حق او اهل آسمانهاو زمین توبه او را قبول نخواهم کرد و حال آنکه حلاوت گناهى که از آن توبه کرده در قلب اوست . همچنانکه در امراض ظاهرى اگر مثلا شخصى سودا داشته باشد، و قدرى معالجه کند صحت ظاهرى پیدا شود، ولى بقایاى مرض در کمون باشد و باز به اندک ناملایمى مرض عود مى کند و این شخص هنوز صحیح المزاج نشده و باید به معاجین مقرره و منضجات و مسهلات خود تمام آثار و اجزاء مرض را از باطن بیرون کند، در امراض قلبى و باطنى نیز وضع به همین منوال است و چه مناسب است دوائى که عمار از حضرت امیرالمومنین علیه السلام در مسجد کوفه سؤ ال کرد: فى البحار عن الرضا علیه السلام عن عمار بن یاسر قال بینا انا امشى بارض الکوفة اذا راءیت امیرالمؤ منین علیا علیه السلام جالسا و عنده جماعة من الناس و هو یصف لکل انسان ما یصلح له فقلت یا امیرالمومنین ایوجد عندک دواء الذنوب فقال علیه السلام نعم اجلس بجثوت على رکبتى حتى تفرق عنه الناس ثم اقبل على و قال خذ دواء اقول لک قلت قل یاامیرالمؤ منین قال علیه السلام علیک بورق الفقر و عروق الصبر و هلیلج الکتمان و لیلج الرضاء و غاریقون الفکر و سقمونیا الاحزان و اشربة بماء الاجفان و اغلة فى طنجیر الغلق و دع تحت نیران الفراق ، و صفه ثم بمنخل الارق و اشربة على الحرق فذاک دوائک و شفاؤ ک یا علیل (554). هم مفرح هم شفا هم نوش دارو لعل یار هم فلاطون هم مسیحا این مداوا گفته اند و شایسته است که این رباعى پیر انصارى را بخواند: در بارگهت سگان ره را بار است سگ را بار است و سنگ را دیدار است من سنگدل و سگ صفت از رحمت تو نومید نیم که سنگ و سگ بسیار است O ... به اول درجه توبه رسیده ، هنوز قشر است به مغز نرسیده . لکل ملک ملکوت و لکل رقیقة حقیقة O آداب مراقبه : الثالث المراقبة یعنى غافل از حضور حضرت حق جل شاءنه نباشد یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید شاید که نگاهى کند آگاه نباشید O آداب مراقبه : اگر بوئى بخواهد از آدمیت بشنوى باید مجاهده کنى که سخت تر از جهاد با اعداء است . قال الصادق علیه السلام : لیس بین العبد و بین الله تعالى حجابا اظلم و اوحش من النفس و الهوى و لیس لقطعها و قمعها سلاح مثل السهر باللیل و الظماء بالنهار یعنى از امام صادق علیه السلام نیست بین بنده و خداوند حجابى تاریکتر و وحشتناک تر از هواى نفس و خواسته هاى آن و براى بریدن و منکوب کردن آن هیچ سلاحى مثل بیدارى شب و گرسنگى در روز نیست . O آداب رفاقت : خیرى در مصاحبت احمق نیست ، از بدیهیات اولیه است که احمق مى خواهد خیرى به تو برساند ضرر مى رساند. احمق ار حلوا نهد اندر لبم من از آن حلواى احمق در تبم یشیر قول مولانا الصادق علیه السلام : احذروا تواخى من ارادک بطمع او خوف او فشل او اکل او شرب و اطلب مؤ اخاة الاتقیاء ولو فى ظلمات الارض و ان افنیت عمرک فى طلبهم فان الله لم یخلق بعد النبیین على وجه الارض افضل منهم و ما انعم الله على عبد بمثل ما انعم الله به من التوفیق بصحبتهم هذا هوالکبریت الاحمر و الناموس الاعظم ، اى وجود الاتقیاء اشاره به قول مولانا الصادق علیه السلام حذر کنید که از دوستى و برادرى با کسى که به واسطه طمع یاترس یا احساس خطر از چیزى و یا خوردن و آشامیدن به سوى شما آمده است و به عکس طلب کنید دوستى با مردم پرهیزگار راحتى اگر در تارییهاى زمین باشد، و اگر عمر شما در تلاش براى به دست آوردن چنین مصاحبى فنا شود ضررى نکرده اید، به درستیکه خداوند خلق نکرد بعد از پیامبران افضل از ایشانرا و خداوند نعمتى به بنده اش عطانفرموده که بالاتر از نعمت مصاحبت با صالحین باشد البته بدانید که اینان چون کبریت احمر کمیاب و ناموس اعظم خلقتند. قال على علیه السلام : هموم رجال فى امور کثیرة و همى فى الدنیا صدیق موافق شیئان لو بکت الدماء علیهما عیناى حتى توذنا بذهاب لم یبلغ المعشار من حقیهما فقد الشباب و فرقة الاحباب یعنى : هموم مردم در امور بسیارى است - و هم من در دنیا یافتن دوستى موافق است دو چیز است که جا دارد که دراز دست رفتن آن چشمان خون گریه گنند تا جائى که از دیدن باز مانند و هنوز ده یک آنرا ادا نکرده باشیم از دست رفتن جوانى و فراق دوستان . و لعل الى هذا الحدیث اشار مولى محمد البلخى قدس سره المعروف بعارف الرومى حیث قال : گر تو خواهى جذبه اى از کبریاء روبه درویشان نشین و اولیاء فى مواعض البحار عن الصادق علیه السلام : الاخوان ثلثه فواحد کالغذاء الذى یحتاج الیه فى کل وقت و هو العاقل و الثانى فى معنى الداء و هو الاحمث و الثالث فى معنى الدواء و هواللبیب یعنى : از حضرت صادق علیه السلام دوستان وبرادران سه گونه اند گروهى که حکم غذاى انسان را دارند که انسان محتاج به مراوده دائم با ایشان است و اینان عقلا هستند گروه دیگر به منزله درد هستند که باید انسان از آنها گریزان باشد و اینها مردم احمق هستند و گروه سوم در حکم دارو هستند که انسان دردها و مشکلات خود را با ایشان حل وفصل مى کند و اینان مردم لبیب و فرزانه هستند. و درباره حق مؤ من بر مؤ من مراجعه شود به حدیث معلى خنیس در باب مؤ اخاة : عن الصادق علیه السلام قلت له ما حق المسلم على المسلم ؟ O در آداب رفاقت و اینکه انسان باید توجه به صفات نیک و حسن اخلاق برادران دینى خود داشته باشد نه به اخلاق ذمیمه که در آنها یافت شود. هر هنرى هست در او عیب هست عیب مبین تا هنر آرى به دست نقل است که روزى حضرت عیسى علیه السلام با حواریین از راهى مى گذشتند که عبورشان به مزبله یا افتاد که میته اى در آن متعفن شده بود و رهگذران از بوى آن متاءذى بودند. حواریون از تعفن آن دماغ خود را گرفتند. حضرت عیسى علیه السلام فرمود: انظروا الى بیض اسنانه یعنى : به سفیدى دندانهایش بنگرید. O آداب رفاقت : دوستى با فاسق جایز نیست ، مگر اینکه بداند ممکن است سبب هدایت او شود . به این معنى که اگر انسان گمان دارد که به سبب رفاقت او ممکن است این شخص از فسق دست بردارد، رفاقت با او خوب است ، و در غیر این صورت به سبب نهیى که در اخبار وارد شده است باید احتراز نماید. مانند امراض ظاهرى که اگر امید است مریض معالجه شود طبابت و رفاقت خوب است ، در غیر این صورت مفید نیست نیز کلمه فاسق داراى دو معنا است گاه فاسق در مقابل عادل است ، که در اینجا مراد آن قسم نیست ، بلکه مراد قسم معروف و مشهور است اینکه شخص در سلک متدینین ، باشد و یک مرتبه عثره اى و خطایى از او سرزند، او را فاسق مصطلح نمى نامند. O آداب رفاقت : السادس اینکه امر رابر او سهل بگیرد و او را به کلفت نینداز. قال على علیه السلام لابنه الحسن علیه السلام : وراح الاخوان فى الله یعنى (برادران را در راه خدا ازتعب بیرون آور. کسى لاف وفادارى زند با دلرباى خویش که خود را بهر او خواهد نه او را از براى خود سایه خورشید سواران طلب رنج خود و راحت یاران طلب و خیلى ملاحظه کند که داخل شرالاخوان نشود. قال على علیه السلام شرالاخوان من کلفت له یعنى : بدترین برادران کسى است که ترا دچار زحمت کند. درباره نهى معاشرت زنان با مردان لاتاءمنن على السناء اخ اخا ما فى الرجال على النساء الامین یعنى جایز نیست بر زنان که با مردان دوستى کنند زیرا تاءمینى از ناحیه مردان بر زنان نیست . O بهر که محبت مى کند از اولاد و غیره براى خدا باشد نه از براى امور عادى ودنیوى . عشقهایى کز پى رنگى بود عشق نبود عاقبت ننگى بود O فى محبة الدرهم و الدینار قال یحیى بن معاذ: الدرهم عقرب ان لم تحسن رقیتها فلاتاءخذها. یعنى : (پول چون عقرب است اگر نیش آنرا نمى پسندى بدستت مگیر). O در صفات علماء حقه : قال الرضا علیه السلام : اذا راءیتم الرجل قد حسن شیمته این حدیث در باب صفات علما حق نوشته شده است . O مراد حقیر از دلیلى که در کتاب حج نوشتم که از براى سالک راهنمائى لازم است نه مراد مطلبم تصحیح کلمات صوفیه بود که گویند شخص بى مرشد نمى تواند طى طریق کند، بلکه نظر حقیر به فقره (فبه تمسکوا و بسنته فاقتدوا در این حدیث شریف بوده است کتبته حین اقامتى بجبل کراخک من توابع الارض الاقدس الرضویة ایضا قال الحواریون لعیسى علیه السلام من نجالس ؟ قال : من یذکرکم الله رؤ یتم ویزیدکم فى العلم منطقه و یرغبکم فى الاخرة عمله یعنى : (حواریون ازحضرت عیسى علیه السلام پرسیدند: با چه کسى مجالست کنیم گفت : کسى که رؤ یت او شما را به یاد خدا اندازد، و مجالستش به علم شما بیافزاید و در شما رغبت به عمل براى آخرت ایجاد نماید. O در ترک ایتان به امورى که از طرف شرع مباح شده است : سالک باید حتى المقدور آنها را انجام ندهد. فى الحدیث : یا داود قطع شهوتک لى فانما ابحت الشهوات خلقى ، ما بالى الاقویاء ان ینالوا الشهوات فانها تنقص حلاوة مناجاتى فانما عقوبة الاقویاء عندى فى موضع التناول ما تصل الیهم ان تحجب عقولهم عنى فانى لم ارض الدنیا لحبیبى و نزهته عنها . ترجمه در صفحه 345 آمده است . قال على علیه السلام : و ایاک فضلات الامور فانها حرام على نفس التقى ارتکابها O در معاشرت با اشخاص : هر که تو را از خدا باز دارد جز به مقدار واجب و ضرورت با او محشور مباش . با هر که نشستى و نشد جمع دلت وز تو نرهید صحبت آب و گلت زنهار ز صحبتش گریزان مى باش ورنه نکند روح عزیزان بحلت O ولى هر کس معاشرت او ترا به یاد خدا اندازد، ترک معاشرت با او جایز و صحیح نیست . خلوت از اغیار باید نى زیار پوستین بهر دى آمد نى بهار O سالک باید حتى المقدور ماسوى الله را در دل خود راه ندهد. فکر دل و مد نظر و ورد زبانم یار است و دگر یار و دگر یار و دگر هیچ O در اینکه سالک باید با وضو بخوابد. قال على علیه السلام فى حدیث اربعاء ولاینام المؤ من الاعلى وضوء لان روحه یصعد الى السماء یعنى : (در قسمتى از حدیثى علیه السلام فرمود: مؤ من نباید بدون وضو بخوابد زیرا در هنگام خواب روح او به سوى آسمان بالا مى رود. O در آداب نماز شب (555) O و در هر ماه پنجشنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه را روزه بگیرید. بخصوص ایام البیض را به جهت حدیث شریفى که در کتاب دروع ابن طاووس قدس سره آمده است : قال على بن ابیطالب علیه السلام قال رسول الله صلى الله علیه و آله اتانى جبرئیل و قال قل لعلى علیه السلام صم من کل شهر ثلثة ایام یکتب لک باول یوم تصوم صیام عشرة الف سنة و بالثانى ثلثینن الف سنة و بالثالث مائة الف سنة قلت یا رسول الهل صلى الله علیه و آله لى ذلک خاصة ام للناس عامة فقال : صلى الله علیه و آله : یعطیک الله ذلک و لمن عمل مثل عملک قلت فما هى یا رسول الله ؟ قال صلى الله علیه و آله : ایام البیض من کل شهر یعنى (على علیه السلام از قول رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود که جبرئیل نزد من آدم و گفت به على علیه السلام بگو در هر ماه سه روز روزه دار باشد که براى روز اول آن صواب ده هزار سال روزه و براى روز دوم آن صواب سى هزار روزه و براى روز سوم آن صواب صدهزار سال روزه براى او خواهد داشت گفتم یا رسول الله این خاص من است یا براى همه فرمود براى تو و هر که مثل تو عمل نماىبه تو اقتدا کند) گفتند آن کدامست یا رسول الله فرمود ایام البیض هر ماه . و از این حدیث شریف نکاتى معلوم مى شود: اول آنکه شرافت این عمل به اندازه اى است که مخاطب به این خطاب باید شخص امام الائمه باشد. دوم آنکه این ثواب را به کسى مى دهند که مرادش از این صوم اقتداء به آن بزرگوار باشد و هر کس که بخواهد به این عمل قیام کند، به قرینه و لمن عم لمثل عملک نباید مرادش مطلق صوم باشد، و در غیر این صورت به آن ثواب فائز نمى شود. سوم آنکه شیعیان و محبان آن بزگوار مى توانند به واسطه تبعیت و اقتداء به آن بزگوار درجه اى را درک کنند که اولا و بالذات لیاقت آنرا ندارند، نیز شکال حدیث شریف علماء امتى افضل من انبیاء بنى اسرائیل را با این حدیث مى توان حل کرد. بوى جان از لب جان بخش قدح مى شنوم بشنو اى خواجه اگر نیز مشامى دارى و اگر ملتفت احوال مرتاضین سابق بوده باشید مى دانیدکه صوم ایام البیض ‍ از جمله ریاضات لازمه آنها بود که ترک نداشته است و اگر صوم ایام البیض ‍ در روز سوم با عمل ام داود تکمیل شود نور على است ، ولو آنکه به قرائت صد حمد و ده آیة الکرسى و صد قل هو الله باشد، زیرا که در کتاب اقبال هر دو روایت هزار قل هو الله و صد قل هو الله ذکر شده است و از این دو حدیث شریف معلوم مى شود که از شدت اهمیت این عمل ، سهولت را به درجه اى رسانیده اند که انجام آن غالبا ممکن باشد و بعضى از مرتاضین نقل کرده اند که سابقین در تمام شهور به ین عمل مداومت داشته اند، و نیز بهتر است در این سه روز شخص روزه دار در وقت افطار دعادى که ابن طاووس ‍ قدس سره در دروع بعد از نقل این خبر آورده است بخواند: قال على علیه السلام من قراءه کان امام المتقین یوم القیمة و آن دعا در مصباح کفعمى و بلد الامین به نقل از دروع آمده است . O در تمام امور به تاءنى و مشورت کار کند. فى الحدیث : ان آدم علیه السلام قال فى وعظه لاولاده : کل عمل تریدون ان تعلموه قفواله ساعة ، فانى لو وقفت ساعة لمااصابنى ما اصابنى لاتعجلن لامر انت فاعله فقلما یدرک المطلوب ذوالعجل فذو التاءنى مصیب فى مقاصده و ذوا التعجیل لاتدخلوا من الزلل یعنى : (آدم در موعظه به فرزندش گفت هر عملى را که مى خواهید انجام دهید ساعتى آنرا متوقف کنید به درستى که من در کارى انجام دادم اگر ساعتى درنگ کرده بودم نمى رسید آنچه بر من رسید. در امرى که مى خواهى انجام دهى هرگز عجله نکن - کمند آنهایى که در ین عجله به مطلوب خود مى رسند. کسى که با تاءنى عمل مى کند به مقاصد خود مى رسد - در حالى که فرد عجول از لغزشها مصون نیست . مثلى است مشهور که سنگى را که دیوانه اى به چاه انداخت جمعى از عقلاء از بیرون آوردن آن عاجزند. O در امید به عفو و رحمت الهى : لو علم المدبرون کیف اشتیاقى بهم لماتوا شوقا هله نومید نباشى اگرت یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند گر به روى تو ببند همه درها وگذرها در دیگر بگشاید که کس آن راه نداند در بروى تو ببنددتو مرو صبر کن آنجا که پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند هله قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را و سوى خویش کشاند چو دم میش نماند زدم خود کندش پر تو ببین کین دم یزدان به کجاهات کشاند به غلط گفته اند این را و گرنه به حقیقت نکشد هیچ کسى را وز کشتن برهاند همه ملک سلیمان به یکى مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلیرانه رماند دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش بکه ماند بکه ماند بکه ماند بکه ماند هله خاموش که شمس الحق تبریز از این مى همگان را بچشاند بچشاند بچشاند O والى ذلک اشار علیه السلام بقوله : فزت برب الکعبة و لنا قسم اخر اعلى و ارفع مما ذکر الا انه مقام لذکره بل لیس بعد کلامه صلوات الله علیه و مقامه کلام و مقام کلاه درویش باید مشتمل بر چهار ترک باشد که هر ترکى بر ترک دیگرى ترک دنیا، ترک عقبى ، ترک مولى ، ترک ترک . این چنین فرمود پیر معنوى سالک سلک حقیقت مثنوى در کلاه فقر مى باید سه ترک ترک دنیا ترک عقبى ترک ترک و مراد از ترک ترک ، ترک اراده خود است که آنرا مقام رضا مى نامند. بر این مطلب اشاره دارد حکایت حضرت امام محمد باقر علیه السلام و جابر، که وقتى از او احوال پرسیدند، پس حضرت مطلبى قریب به این مضمون فرمودند: ما اهل بیت خواهش از خود نداریم ، هرچه او مى خواهد ما همانرا مى خواهیم . و از این عبارت کتاب نفهمیدم که مراد از ترک مولا کدام است زیرا که گفته اند: طالب الدنیا مونث ، و طالب العقبى مخنث و طالب المولى مذکر و مراد از ترک ترک آن ست که سالک تسلیم مولا شود. یعنى اول ترک دنیا و بعد ترک عقبى و سپس ترک اراده خود نماید و خود را تسلیم مولا کند و اراده خود را ترک گوید. اما مقصود از ترک مولا را به هیچ وجه ملتفت نشدم و تا امروز هم ندیده ام که کسى زائد بر سه ترک گفته باشد. O براى شخص عاقل شایسته نیست که هیچ موجودى جز حضرت حق جل و علا مطلوب او باشد. خدایا زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بین به جنت مى گریزد، از درت یا رب شعورش بین O و باید (قل الله ثم ذرهم ) را در نظر بگیرد و همت طلب را منحصر در او نماید. کنم مصالحه یکسر به زاهدان مى کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم O و قبیح ترین چیز براى سالک صرف نمودن اوقات است در مستلذات و مشتهیات نفسانى قال على علیه السلام : قیمة کل امرء ما یحسنه . O و اگر کسى بعد از دخول در کار و تنبه و استبصار دست از طلب بردارد، حالا و بدتر است از کسى که بالمره داخل این راه نشده باشد. هرکه گریزد ز خراجات شاه بارکش غول بیابان شود نفس چون شد پایمال زجر از او ایمن مباش زهر باشد بیشتر زنبور خاک آلوده را O و به خرافت صوفیه ، اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است کما داءب الجهال و الصوفیة لعنهم الله راه رفتن ، لایوجب الا بعدا خاطب الخطب دع الدعوى فما بالرقى ترقى الى وصل رقى یعنى (هوشدار و نزاع را کنار بگذار که بتوانى تنها با کوشش به قله هاى رفیع دست یابى ). O هر گاه شخص ملتزم به نزدن شارب و نخوردن گوشت باشد از حضرت احدیت دور خواهد شد مطلقا ملعوم نیست . O تا جد و سعى در ترک معصیت نکنى نه ذکر و نه فکر اثر نخواهد بخشید. قال رجل الباقر علیه السلام : یابن رسول الله انا رجل مبتلى بالنساء فهل تاءذن لى ان ازنى یوما و صوم یوما فاخذ الباقر علیه السلام بعضده وقال : یا اخبى العرب سمعت قول الله عزوجل : انما یتقبل الله من المتثین این حدیث در کتاب عدة الداعى آمده است یعنى (شخصى به حضرت باقر علیه السلام عرض کرد اى فرزند رسول خدا من مردى هستم مبتلا به زنان آیابه من اجازه دهى که یک روز را زنا کنم و روز دیگر را روزه حضرت بازوى او را گرفتند و فرمودند اى برادر عرب آیا کلام الهى را نشنیده اى (به درستیکه خداوند عبادت و عمل نیک را فقط از مردم پرهیزگار مى پذیرد). O اول محبوب بعد از خداوند حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله مى باشد ثم بعده امیرالمؤ منین علیه السلام ثم الائمة علیهم السلام ثم الانبیاء و الملائکة . حقیر به این تعبیر راضى نیستم که میان حضرت ختمى مرتبت و حضرت ولایت مآب کلمه ثم فاصله شود بلکه اگر به این نحو تعبیر مى شود: وجود مقدس ختمى مرتبت به امیرالمؤ منین بهتر بود زیرا از این عبارت هم اتحاد معلوم مى شود و هم اینکه ابتدا نام حضرت رسول صلى الله علیه و آله را ذکر کرده بودند و بعد حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را و همین تقدم ذکرى اشعار به تقدم مى نمود و اینکه عرض کردم به آن تعبیر راضى نیستم به خاطر این است که این عدم رضایت را از فرمایشات خودشان فهمیده ام . و لایخفى هذا على من تاءمل فى کلماتهم بنظر التحقیق و التدقیق . نبى و ولى هر دو نسبت به هم دو تا و یکى چون زبان و قلم چونکه اوصاف محمد با على است گر تو گویى با محمد یا على است و اگر کسى گوید که در اخبار هم در بعضى موارد به ثم تعبیر شده است ثم بعده ، گوئیم که مراد از ان زمان بعد بوده است و نه پستى مرتبه ، چنانکه مى فرماید: ثم بعد الحسن ثمالحسین در حالیکمه درباره مساوات بین حضرت مجتبى علیه السلام و حضرت سیدالشهداء علیه السلام اختلافى نیست . بارى عرض مى کنم که در این دو وجود مبارک رسول الله صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین علیه السلام اتحادى بوده است که ابدا در عالم آن اتحاد در جاى دیگرى نبوده است . یعنى اول دوئى که یکى است این دو وجود مبارک است ، و لنعم ما قال : من کیم لیلى و لیلى کیست من مایکى روحیم اندر دو بدن داند آن چشمى که او دل روشنى است در میان لیلى و من فرق نیست و اینکه در حدیثى آمده است که ما نورى بودیم در صلب آدم ، و آن نور آمد تا به عبدالمطلب رسید و سپس دو شق شد، یکى به صلب عبدالله و دیگرى به صلب ابوطالب و ارد شد، شاهد بر همین معنا است . در دعاء نماز امام زمان علیه السلام نیز چنین وارد شده است : یا محمد یا على یا على یا محمد. و الحمدلله على ما بیناه و حققناه و فى مجمع البحرین ، فى حدیث القدسى : و یا محمد انى خلقتک و علیا نورا یعنى روحا بلا بدن ثم جمعت روحیکما فجعلتهما واحدة و فى عدة الداعى من سلمان الفارسى : یا سلمان و یا جندب کنت انا و محمد نورا (556) و فى عدة الداعى عن سلمان الفارسى قال سمعت محمدا صلى الله علیه و آله و یقول ان الله عزوجل یقول یاعبادى اولیس من له الیکم حوائج کبار لاتجودون بها الا ان یتحمل علیکم باحب الخلق الیکم تقضون بها کرامة لشفاعتهم الا فاعلموا ان اکرم الخلق لدى و اکرامهم على محمد و اخوه على و من بعده الائمة الذین هم الوسائل الى الله الا فلید عنى من همته حاجة یرید یقضیها اودهته داهیه یرید یکشف ضررها بمحمد و اله الطیبین اقضیها له احسن ما یقضیها من یستشفعون باعز الخلق الیه فقال قوم من المشرکین و هم مستهزؤ ن به یا اباعبدالله فما لک لاتقترح على الله ان یجعلک اغنى اهل المدینة فقال سلمان ما دعوت الله و سئلته هواجل و انفع و افضل من طلب الدنیا باسرها ساءلتها بهم صلى الله علیهم ان تهب لى لسانا ذاکرا لحمده و ثنائه و قلبا شاکرا لالائه و بدنا على الدواهى الداهیة صابرا و هو عزوجل قد اجابنى الى ملتمسى ذلک یعنى (ستایش خاص حضرت حق است و سپاسگزایم که چشم ما را گشود، و حقایق ما را به ما نشان داد در مجمع البحرین در یک حدیث قدسى آمده که : (یا محمد تو و على را به صورت نورى خلق نمودیم یعنى روحى بدون بدن سپس روح شما را با هم جمع نموده و یکى کردم ) و در عدة الداعى از سلمان فارسى نقل شده از قول حضرت على علیه السلام (که اى سلمان و اى جندب و محمد صلى الله علیه و آله یک نور هستیم ...) همچنین در عدة الداعى از قول سلمان فارسى نقل شده است (ترجمه بقیه حدیث در قسمت ولایت اهل البیت صفحه 209 تا 210 آمده است ). .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image