شرح حدیث جنود عقل و جهل – حضرت امام روح الله موسوی خمینی رحمه الله /

تخمین زمان مطالعه: 540 دقیقه

شرح حدیث جنود عقل و جهل – حضرت امام روح الله موسوی خمینی رحمه الله شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : ۳ مقدمه تحقیق


شرح حدیث جنود عقل و جهل – حضرت امام روح الله موسوی خمینی رحمه الله شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 3 مقدمه تحقیق بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه ربّ العالمین، و الصلاة على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم و آله الطاهرین. کتاب شریف «شرح حدیث جنود عقل و جهل» کتابى عرفانى - اخلاقى مشتمل بر مباحث ارزشمند عرفان نظرى، فلسفه اسلامى، اخلاق، شرح احادیث، انسان شناسى، تفسیر همراه با نصایح اخلاقى مى باشد. این شرح که به قلم تواناى عارف باللّه و واصل به محبوب حضرت روح الله - سلام اللّه علیه - به رشته تحریر در آمده است، از کتب بى نظیر در نوع خویش به حساب مى آید. امام راحل از جایگاه رفیع علم و عمل، و با تبحر در علوم عقلیه و نقلیه، و استجماع توشه کافى از فقه اکبر و اصغر به شرح حدیث نورانى «جنود رحمان و شیطان» پرداخته، و در تبیین لطائف نهفته در آن گوى سبقت از صاحبان کتب عرفانى و اخلاقى و شرّاح حدیث ربوده، و از نفس قدسى روح الهى در آن چنان دمیده که قلب سالک را مطمئن و قدم او را راسخ کند. شرح احادیث نورانى معصومین - علیهم صلوات اللّه - که مشتمل بر معارف بلند الهى است و به برکت کشف تامّ محمّدى و ولایت علوى و براى مصلحت کشف حقائق نسبت به خلائق القاء شده است، به ید قدرت عارفى کامل و مؤیّد ش امکان پذیر است، و به همین جهت کمتر عالمى از علماى ربّانى را توانایى انجام این مهم بوده و ابواب باطنیه احادیث را بر سالکان طریق گشوده، چرا که راهیابى به بارگاه کلمات قدسى ایشان بدون اجتهاد در عرفان نظرى و فلسفه الهى، و جهد وافر در تفقّه مغزاى کلام، و جهاد در راه محبوب و جحود غیر او، میسور نیست. اهمیّت این کتاب فقط به واسطه تضلع مؤلّف در علوم مختلف نیست، بلکه مربّى بودن امام راحل براى میلیون ها انسان حق طلب و راهبرى ایشان بهترین شاهد صدق نگارنده آن است. جوانانى که ره صد ساله را یک شبه پیمودند و انوار معارف بر قلب ایشان متجلّى شد، محک روشن بر صراط مستقیم استاد علم و عمل است. اکنون بر ماست که در نشر اندیشه هاى آن درّ یگانه بکوشیم تا کتابى را که در سیر اندیشه هاى عرفانى امام جایگاه ویژه اى دارد، بلکه آخرین کتاب مؤلّف در اخلاق است، بر شیفتگان اندیشه ناب اسلام محمّدى عرضه داریم تا پنجره اى دیگر بر باغ اسلام ناب با معرّفى مبتکر اعظم حضرت روح اللّه بگشائیم. روش تحقیق 1 - متأسفانه نسخه اصلى این کتاب در اختیار مؤسسه قرار ندارد و مفقود گردیده است، و تنها دو نسخه به قلم شاگردان حضرت امام در دسترس بوده است که تحقیق اولیه بر روى آنها صورت گرفته است. در اثناى تحقیق نسخه عکس بردارى شده اى توسط کارکنان وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى به دست آمد که شاید یکى از دلائل تأخیر در انتشار این اثر نفیس لزوم بررسى مجدد بر روى نسخه مؤلّف بوده است. ص 2 - مقابله متن: این امر با وسواس و دقّت لازم انجام شده است، چنانچه در بسیارى از موارد حتّى در رسم الخط مؤلّف نیز امانت حفظ گردیده است. با مراجعه به متن کتاب تفاوتهاى موجود میان رسم الخط آن - که در حدود پنجاه و پنج سال قبل نگارش شده - و املاء امروز به خوبى روشن مى شود. 3 - ویرایش: در ویرایش این کتاب هیچگونه تصرّفى در کلمات و عبارات صورت نگرفته و فقط سعى شده است با نشانه هاى سجاوندى فهم جملات براى خوانندگان محترم آسانتر شود. در صورتى که عناوین و عباراتى به متن اضافه شده باشد در میان قلاب [] قرار داده شده است. 4 - پاورقى: بر این کتاب پاورقى هاى متعدّدى به تناسب، نگاشته شده تا اطلاعات جانبى را در اختیار خواننده قرار دهد. در بسیارى از پاورقى ها براى خوانندگان فارسى زبانى که با منابع اصلى کتاب آشنایى ندارند، توضیحاتى داده یا منابع فرعى معرّفى شده است. 5 - فهارس: در انتهاى کتاب بعضى از فهارس فنّى که دست یابى به مطالب کتاب را آسان مى کند قرار داده شده است. مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى (س) ضمن ارائه این اثر گرانقدر به دانشمندان و علاقمندان معارف الهى، امیدوار است در آینده اى نزدیک شاهد مقالات و کتب تحقیقى در شناسایى مکتب عرفانى - اخلاقى امام راحل و مقایسه آراء و آثار ایشان با دیگر عرفاى شامخ جهان اسلام باشد. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (س) گروه تحقیق - قم [پیشگفتار] الحمد للّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على سیّدنا محمّد و آله الطّیّبین و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعین. الهى جنود عقل و رحمان را در باطن قلب ما بر جنود جهل و شیطان غلبه ده و خرگاه معرفت خود را در بسیط روح ما بپا دار و چشم امید ما را از غیر خود کور فرما، و به خود و معارف خویش روشنى بخش، و دست تصرّف شیطان و جنود او را از مملکت باطن ما قطع کن، و آن را به تصرّف خود آور و ما را به عنایات خاصّه و معارف مخصوصه خود مزید اختصاص ده و به جذبه محبت خود مجذوب فرما و به قرب نافله و فریضه«» مشرّف گردان و دست وسیله ما را از دامن پر شرف و فضیلت محمّد [صلى اللّه علیه و آله و سلّم ] و اهل بیت او شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 4 کوتاه نفرما، و نور مقدّس آنان را با ما مشفوع و شفاعت آنها را مرزوق فرما، إنَّکَ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ. و بعد، چون احادیث شریفه اهل بیت عصمت و طهارت - علیهم السلام - را که خلفاء رحمان و خلاصه بنی الانسانند، روحانیّت و نورانیّتى است که در دیگر کلمات و احادیث یافت نشود، چه که آن از سرچشمه علم رحمانى و فیض سبحانى نازل، و دست تصرف هوا و نفس امّاره از آن دور، و دیو پلید و شیطان بعید از خیانت به آن مهجور است، و نورانیّت نفوس شریفه و طهارت ارواح لطیفه آن بزرگان دین و اولیاء یقین، در کلام آنها جلوه نموده، بلکه نور کلام حق از گریبان احادیث آنها تجلّى فرموده،قُلْ کُل یَعْمَلُ عَلى شَاکِلَتِهِ 17: 84«»از این جهت، نفوس لطیفه مؤمنان را - که از فاضل طینت آنان مخلوق«»، و به ماء محبّت ایشان معجون است - از آن احادیث شریفه اهتزازاتى روحانى و طربهائى معنوى حاصل آید که به وصف نیاید، و رابطه معنویّه بین ارواح مقدّسه آنان و قلوب لطیفه اینان به واسطه آن حاصل شود. و این که از قرآن شریف به «حبل ممدود بین آسمان و زمین» تعبیر شده«»، شاید یک وجهش همین باشد که رابطه روحانیّه و واسطه معنویه بین عالم قدس و ارواح انس است. از این رو از کلمات حضرات معصومین - علیهم الصّلوة و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 5 السلام - که از ارواح متعلقه به عالم قدس و نفوس منقطعه به حضرت انس صدور یافته، به «حبل ممدود بین آسمان و زمین» تعبیر مى توان [کرد]. چه که سروران ما - علیهم السلام - آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بیان مى فرمودند، از سر چشمه علم کامل لدنّى رسول اکرم است که از صراح وحى الهى و علم ربّانى بوده و از قیاسات و اختراعات، که ساخته بدست تصرّف شیطان است، عارى و برى است. و همان طور که درباره رسول اکرم [صلى اللّه علیه و آله و سلم ] وارد است که:مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إنْ هُوَ إلا وَحْیٌ یُوْحَى 53: 3 - 4«»در حضرات ائمه هدى جارى و سارى است، چنانچه در احادیث شریفه بدان اشارت است.«» لهذا این قاصر را به خاطر افتاد که حدیث شریفى که در کافى شریف، مشتمل بر «جنود عقل و جهل» است«» و متضمّن امّهات فضائل و رذائل است، به قدر میسور و به طریق اجمال شرح کنم، شاید مؤمنى را از آن نفعى حاصل آید و این خود موجب جبران نقایص قاصر شود. و مشتمل نمودم این وجیزه را بر مقدمه اى و چند مقاله و یک خاتمه. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 7 مقدّمة باید دانست که نویسنده در نظر ندارد که بحث در اطراف جهات علمیّه این حدیث شریف کند، به جهاتى: اوّل: قصور باع و قلّة اطلاع در این میدان. دوم: آن که شرّاح «کافى» شریف«» - که از اعاظم علماء و افاخم فضلاء و زبده محققین و قدوه مدقّقین و اساتید علم و ایقان و اساطین فلسفه و عرفانند. براى کسى جاى کلام نگذاشتند و در هر رشته اى دست أخلاف را از رشته سخن کوتاه نمودند، - جزاهم اللّه عن الإسلام خیرا. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 8 سوم: آن که استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم و فضل است و دست عامّه از آن کوتاه است و ما را نظر به استفاده عموم بلکه عوامّ است. چهارم - و آن عمده است -: آن که مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد اسنى از بسط علوم الهیّه، افهام نکات علمیّه و فلسفیّه و جهات تاریخیّه و ادبیّه نیست و نبوده، بلکه غایت القصواى آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلم طبیعت و توجّه دادن ارواح است به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا، که اصل شجره خبیثه است، و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس، که روح شجره طیّبه است. و این حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال. چنانچه رسول خدا - صلى اللّه علیه و آله و سلم - در حدیث شریف کافى، که علم را منحصر فرمود به سه چیز«»، تعبیر از قسم اوّل، که علم عقاید است، به «آیه و نشانه محکمه» فرمود و این بدین نکته است که حتّى علوم عقاید نیز باید آیت الهیّه باشد و منظور و مقصود از آن، طلب حق و جستجوى محبوب مطلق باشد، که اگر متکلّمى فرضا یا حکیمى نقد عمر خود را صرف در شعب متشتّته و فنون متکثره علم کلام و حکمت کند، و علم آیت الهى و آلت حق جوئى و حق خواهى نباشد، خود آن علم حجاب، بلکه حجاب اکبر شود، و علمش علم الهى، و حکمتش حکمت الهیه نخواهد بود. بلکه پس از بحث بسیار و قال و قیل بى شمار، قلب را به عالم طبیعت کثرت، اعتناء افزون شود و روح را به شاخسار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 9 شجره خبیثه، تعلق محکم گردد. حکیم، وقتى الهى و عالم هنگامى ربّانى و روحانى شود که علمش الهى و ربّانى باشد و اگر علمى از توحید و تجرید فرضا بحث کند، ولى حق طلبى و خدا خواهى او را به این بحث نکشانده باشد، بلکه خود علم و فنون بدیعه آن بلکه نفس و جلوه هاى آن او را دعوت کرده باشد، علمش آیت و نمونه و نشانه نیست و حکمتش الهیّه نیست، بلکه نفسانیه و طبیعیّه است. پس این که نزد علماء مشهور است که یک قسم از علوم است که خودش منظور است فی نفسه - که در مقابل علوم عملیّه است«» - در نظر قاصر درست نیاید، بلکه جمیع علوم معتبره را سمت مقدّمیت است، منتهى هر یک براى چیزى و به طورى مقدمه است. پس علم توحید و توحید علمى مقدمه است براى حصول توحید قلبى، که توحید عملى است، و با تعمّل و تذکّر و ارتیاض قلبى حاصل شود. چه بسا کسانى که صرف عمر در توحید علمى نموده و تمام اوقات را به مطالعه و مباحثه و تعلیم و تعلّم آن مصروف کردند و صبغه توحید نیافته اند و عالم الهى و حکیم ربّانى نشده، تزلزل قلبى آنها از دیگران بیشتر است، زیرا که علوم آنها سمت آیه بودن نداشته و با ارتیاضات قلبیّه سر و کار نداشته اند و گمان کرده اند با مدارسه فقط، این منزل طى مى شود. اى عزیز جمیع علوم شرعیّه مقدمه معرفت اللّه و حصول حقیقت توحید شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 10 است در قلب - که آن صبغة اللّه است:وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً 2: 138[1] - غایت امر آن که بعضى مقدمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلا واسطه و بعضى مع الواسطه است. علم فقه، مقدمه عمل است و اعمال عبادى، خود، مقدمه حصول معارف و تحصیل توحید و تجرید است، اگر به آداب شرعیه قلبیّه و قالبیّه و ظاهریّه و باطنیّه آن قیام شود. و نقض نتوان نمود که از عبادات چهل - پنجاه ساله ما هیچ معارف و حقایقى حاصل نیامده است، چه از علوم ما نیز هیچ «کیفیت و حالى حاصل نشده» [2] و ما را سر و کارى با توحید و تجرید، که قرة العین اولیاء - علیهم السلام - است، نبوده و نیست. و آن شعبه از علم فقه، که در سیاست مدن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد و تنظیم عباد است، نیز مقدمه آن اعمال است که آنها دخالت تام تمام در حصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج است. و همین نحو، علم به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدمه [است ] براى تهذیب نفوس، که آن مقدمه است براى حصول حقایق معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید، و این نزد اهلش پر واضح است و براى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد، گر چه «مثنوى هفتاد من کاغذ شود». [3] __________________________________________________ [1] و رنگ چه کسى از رنگ خداوند بهتر است؟ (بقره - 138). [2] اقتباس است از این بیت شیخ بهایى (قدّس سرّه): علم رسمى سر به سر، قیل است و قال نى از او کیفیّتى حاصل نه حال(کلیّات اشعار شیخ بهایى، ص 181). [3] تمام بیت این است: گر بگویم شرح این، بى حدّ شود مثنوی هفتاد من، کاغذ شود(مثنوی معنوی، جلال الدین مولوى، دفتر سوّم، ص 208، (رمضانى) و ص 208، بیت 2 (نیکلسون)). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 11 از مطلب دور افتادیم و عنان قلم ما را به وادى دیگر که بس عمیق است کشاند. منظور ما این است که مقصد قرآن و حدیث تصفیه عقول و تزکیه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحید. و غالبا شرّاح احادیث شریفه و مفسرین قرآن کریم این نکته را، که اصل اصول است، مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذشته اند و جهاتى را که مقصود از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده، از قبیل جهات ادبى و فلسفى و تاریخى و امثال آن، مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق قرار داده اند. حتّى علماء اخلاق هم که تدوین این علم کردند، یا به طریق علمى - فلسفى بحث و تفتیش کردند مثل کتاب شریف «طهارة الأعراق»«» محقق بزرگ «ابن مسکویه»«» و کتاب شریف «اخلاق ناصرى»«» تألیف حکیم متألّه و فیلسوف شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 12 متبحّر افضل المتأخّرین نصیر الملّة و الدّین«» - قدّس اللّه نفسه الزکیّة - و بسیارى از [قسمتهاى ] کتاب «احیاء العلوم»«» «غزالى»«» - و این نحو تألیف علمى را در تصفیه اخلاق و تهذیب باطن تأثیرى بسزا نیست، اگر نگوییم اصلا و رأسا نیست - و یا از قبیل تاریخ الأخلاق است - به اصطلاح نویسنده - که مشتمل بر قصص و حکایات و امثال و وقایع است، که صرف وقت در آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد. کتاب «احیاء العلوم» که تمام فضلاء او را به مدح و ثنا یاد مى کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند«»، به نظر نویسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 13 فساد و تهذیب باطن کمکى نمى کند، بلکه کثرت ابحاث اختراعیّه و زیادى شعب علمیّه و غیر علمیّه آن و نقلهاى بى فایده راست و دروغ آن«» انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب مى اندازد. بالجمله، به نظر قاصر، اخلاق علمى و تاریخى و همین طور تفسیر ادبى و علمى و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجعه به آن، آن است که نویسنده آن با ابشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکّر دادن و یادآورى کردن، هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. و به عبارت دیگر، کتاب اخلاق، موعظه کتبیّه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیبها را، نه آن که راه علاج نشان دهد. ریشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانى را نور ندهد و یک خلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غیر مهذّب مهذّب، و ظلمانى نورانى شود، و آن، به آن است که عالم در ضمن راهنمایى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و کتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طبیب روحانى باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا، بلکه اگر جرأت بود مى گفتم: «نسخه بودن بعضى از آنها نیز مشکوک است»، ولى از این وادى صرف نظر کردن اولى است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 14 نویسنده، راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمى نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد، این طرز بنویسد، نه آن که خود من را چنین قدرت یا قلم شکسته ام را این توانایى یا قلب ظلمانیم را این بینائى است. و معلوم است اشکال نمودن سهل است، ولى حل آن کردن مشکل است. و ما از خداى متعال توفیق مى طلبیم که قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصیب فرماید که شاید از این نوشته نالایق دلى به دست آید، إنّه ولىّ الفضل و الانعام. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 15 مقاله اولى در نقل لفظ حدیث شریف است تیمّنا و تبرّکا بإسنادى المتّصل المذکور بعضها فی کتابنا الاربعین«» إلى ثقة الإسلام الشّیخ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 16 الأکبر الأقدم محمّد بن یعقوب الکلینی«» رضوان اللّه علیه فی جامعه الکافی«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 17 الشّریف عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن حدید، عن سماعة بن مهران، قال:«کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام و عنده جماعة من موالیه فجرى ذکر العقل و الجهل، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا. قال سماعة: فقلت: جعلت فداک لا نعرف إلا ما عرّفتنا، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه خلق العقل و هو أوّل خلق من الرّوحانیّین عن یمین العرش من نوره فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فأقبل، فقال اللّه تعالى: خلقتک خلقا عظیما، و کرّمتک على جمیع خلقی. قال: ثمّ خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانیّا، فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فلم یقبل، فقال له: استکبرت فلعنه، ثمّ جعل للعقل خمسة و سبعین جندا، فلمّا رأى الجهل ما أکرم اللّه به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوة، فقال الجهل: یا ربّ، هذا خلق مثلی خلقته و کرّمته و قوّیته، و أنا ضدّه و لا قوة لی به فأعطنی من الجند مثل ما أعطیته. فقال: نعم، فإن عصیت بعد ذلک أخرجتک و جندک من رحمتی. قال: قد رضیت. فأعطاه خمسة و سبعین جندا، فکان ممّا أعطى العقل من الخمسة و سبعین الجند: الخیر و هو وزیر العقل، و جعل ضدّه الشّرّ و هو وزیر الجهل، و الإیمان و ضدّه الکفر، و التّصدیق و ضدّه الجحود، و الرّجاء و ضدّه القنوط، و العدل و ضدّه الجور، و الرّضا و ضدّه السّخط، و الشّکر و ضدّه الکفران، و الطّمع و ضدّه الیأس، و التّوکّل و ضدّه الحرص، و الرّأفة و ضدّها القسوة، و الرّحمة و ضدّها الغضب، و العلم و ضدّه الجهل، و الفهم و ضدّه الحمق، و العفّة و ضدّها التّهتّک، و الزّهد و ضدّه الرّغبة، و الرّفق و ضدّه الخرق، و الرّهبة و ضدّها الجرأة، و التّواضع و ضدّه الکبر، و التّؤدة و ضدّها التّسرّع، و الحلم و ضدّه السّفه، و الصّمت و ضدّه الهذر، و الإستسلام و ضدّه الاستکبار، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 18 التّسلیم و ضدّه الشّکّ، و الصّبر و ضدّه الجزع، و الصّفح و ضدّه الانتقام، و الغنى و ضدّه الفقر، و التّذکّر و ضدّه السّهو، و الحفظ و ضدّه النّسیان، و التّعطّف و ضدّه القطعیة، و القنوع و ضدّه الحرص، و المواساة و ضدّها المنع، و المودّة و ضدّها العداوة، و الوفاء و ضدّه الغدر، و الطّاعة و ضدّها المعصیة، و الخضوع و ضدّه التّطاول، و السّلامة و ضدّها البلاء، و الحبّ و ضدّه البغض، و الصّدق و ضدّه الکذب، و الحقّ و ضدّه الباطل، و الامانة و ضدّها الخیانة، و الإخلاص و ضدّه الشّوب، و الشّهامة و ضدّها البلادة، و الفهم و ضدّه الغباوة، و المعرفة و ضدّها الإنکار، و المداراة و ضدّها المکاشفة، و سلامة الغیب و ضدّها المماکرة، و الکتمان و ضدّه الإفشاء، و الصّلاة و ضدّها الإضاعة، و الصوم و ضدّه الإفطار، و الجهاد و ضدّه النّکول، و الحجّ و ضدّه نبذ المیثاق، و صون الحدیث و ضدّه النّمیمة، و برّ الوالدین و ضدّه العقوق، و الحقیقة و ضدّها الرّیاء، و المعروف و ضدّه المنکر، و السّتر و ضدّه التبرّج، و التّقیّة و ضدّها الإذاعة، و الإنصاف و ضدّه الحمیّة، و التّهیئة و ضدّها البغی، و النّظافة و ضدّها القذر، و الحیاء و ضدّها الخلع، و القصد و ضدّه العدوان، و الرّاحة و ضدّها التّعب، و السّهولة و ضدّها الصّعوبة، و البرکة و ضدّها المحق، و العافیة و ضدّها البلاء، و القوام و ضدّه المکاثرة، و الحکمة و ضدّها الهوى، و الوقار و ضدّه الخفة، و السّعادة و ضدّها الشّقاوة، و التّوبة و ضدّها الإصرار،: و الاستغفار و ضدّه الاغترار، و المحافظة و ضدّها التّهاون، و الدّعاء و ضدّه الاستنکاف، و النّشاط و ضدّه الکسل، و الفرح و ضدّه الحزن، و الالفة و ضدّها الفرقة، و السّخاء و ضدّه البخل. و لا تجتمع هذه الخصال کلّها من أجناد العقل، إلا فی نبیّ أو وصی نبیّ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 19 أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان و أمّا سائر ذلک من موالینا فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود حتّى یستکمل و ینقى من جنود الجهل فعند ذلک یکون فی الدرجة العلیا مع الانبیاء و الأوصیاء و إنّما یدرک ذلک بمعرفة العقل و جنوده و مجانبة الجهل و جنوده، وفّقنا اللّه و إیّاکم لطاعته و مرضاته. تنبیه: ترجمه حدیث شریف، تا آن جا که مناسب ترجمه است که تعدید جنود مى فرماید، چنین است که: سماعة بن مهران گوید که: من نزد أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد - علیه السلام - بودم و در نزد او جماعتى از دوستانش بودند، از عقل و جهل سخن جریان یافت، حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: عقل و لشکر او و جهل و لشکر او را بشناسید تا هدایت شوید. سماعه گفت، من گفتم: فداى تو گردم ما چیزى نمى شناسیم مگر آنچه را که تو به ما بشناسانى. آن حضرت فرمود: همانا خداى تعالى آفرید عقل را - و آن اوّل مخلوق از عالم ارواح است - از طرف راست عرش از نور خود، پس به او گفت: رو بر گردان، او رو بر گردانید. پس از آن به او گفت: روى بیاور، روى آورد. فرمود خداى تعالى: آفریدم تو را آفریده بزرگى و کرامت دادم تو را بر جمیع مخلوقات خود. فرمود حضرت صادق [علیه السلام ]: پس از آن خلق فرمود جهل را از دریاى شور تلخ تاریک، پس گفت به او: پشت کن، پشت نمود. پس از آن گفت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 20 به او: روى آور، روى نیاورد. فرمود به او: سرکشى کردى پس دور نمود او را. پس از آن، قرار داد از براى عقل هفتاد و پنج لشکر. چون جهل دید آنچه را که حق به او اکرام کرد عقل را و آنچه را عطا فرمود به او، عداوت او را در نهاد خود گرفت. پس جهل گفت: اى پروردگار این آفریده اى است مثل من، آفریدى او را و تکریمش فرمودى و قوّتش دادى و من ضد اویم و نیست براى من توانائى به او. به من نیز عطا کن از لشکر، مثل آنچه به او عطا فرمودى. فرمود: آرى. پس اگر بعد از این گناه کردى، تو و جند تو را از رحمت خود خارج کنم. گفت: راضى شدم. پس عطا فرمود به او هفتاد و پنج لشکر. بعد حضرت صادق [علیه السلام ] شروع فرمود به شمارش جند عقل و جهل که پس از این به تفصیل - ان شاء اللّه - به بیان آنها پردازیم و ما ناچار، بر خلاف میثاق خود که در اوّل این رساله اشارت به آن نمودیم، که تعرّض به مطالب علمیّه نکنیم، به بعض نکات علمیه صدر این حدیث - که جز این طریق راهى ندارد - با اختصار و اجمال اشارتى مى نمائیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 21 مقاله دوّم در بیان شمّه اى از حقیقت عقل و جهل و بیان مراد حدیث شریف بدان که عقل و جهلى را که در محضر موالیان مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلى است که در انسان است که آن قوه عاقله، یعنى قوه روحانیه اى است که به حسب ذات، مجرّد و به حسب فطرت، مایل به خیرات و کمالات و داعى به عدل و احسان است، و در مقابل آن، قوه واهمه است که فطرتا، تا در تحت نظام عقلى نیامده و مسخّر در ظلّ کبریاى نفس مجرد نشده، مایل به دنیا - که شجره خبیثه و اصل اصول شرور است - مى باشد و پس از این - ان شاء اللّه - ذکرى از این دو پیش مى آید. و اما عقلى که در لسان شریف حضرت صادق [علیه السلام ] از آن اسم برده شده - به مناسبت خصایصى که براى او ذکر شده از قبیل این که اوّل خلق از روحانیین است - عقل کلى عالم کبیر است که باطن و سرّ و حقیقت عقول جزئیه است. و به فهم آن حقیقت، آنچه مورد نظر آنان بوده نیز معلوم شود و آن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 22 جوهرى است نورانى مجرد از علایق جسمانى، و اوّل مخلوق از روحانیین است و تعیّن اوّل فیض مقدس و مشیّت مطلقه است و کینونت عذبیّه ماء است«» و نور نبىّ ختمى در عالم تخلیق و ابداع است. و انکار آن موجب و مستلزم انکار بسیارى از ضروریات عقل و دین است، از قبیل تصوّر اشرف از واجب تعالى در نظام وجود، و تحدید واجب - جلّت قدرته - و تجسیم آن ذات مقدس، و راه یافتن جهل و عجز و بخل در آن ساحت قدس و امثال آن، که تعدیدش موجب تطویل است، فضلا از بحث و تحقیقش. گر چه آنان که منکر آنند از بزرگان محدّثین«»، توجه به توالى فاسده و لوازم باطله آن نداشته اند، زیرا که این از لوازم خفیّه اى است که با ممارست در علوم حقیقیه توحید و تجرید ظاهر شود، و اهل حدیث و ظاهر از آن ذاهل و غافل بودند، لهذا در دامن قدس و طهارت آنها نقصى وارد نشود، زیرا که گمان نموده اند که قول به عالم عقلى و مجرّد، مستلزم نفى حدوث عالم است، با آن که بعضى از محققین و اکابر بزرگ«»، تشمیر ذیل تحقیق فرموده و اثبات حدوث زمانى عالم نموده، به طورى که منافى با قواعد توحید و تنزیه و تقدیس حق - شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 23 جلّ و علا - نباشد. و ما - بحمد اللّه و حسن عنایته - به وجهى مناسب مسلک اهل معارف و اصحاب قلوب، اثبات حدوث زمانى همه عوالم غیب و شهادت نمودیم«» که بیان آن با مقدّماتش، محتاج به افراد رساله جداگانه است،لَعَلَّ اللّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلکَ أمْرا 65: 1«»و توفیقى عنایت فرماید که به آن نایل شویم با آن که، آن نحو حدوثى که بعض محدثین بزرگوار«» به ملیّین نسبت داده اند از ساحت آنها دور، و قول آن مستلزم چندین محذور است که هر یک اساس تنزیه و توحید را متزلزل مى کند و ایشان از آن غفلت داشته اند. بالجمله، ثبوت عقل مجرد، بلکه عوالم عقلیه، موافق احادیث اهل بیت عصمت«» و اشارات بعض آیات شریفه الهیه«» و ضرورت عقول أولوا الألباب«» و نتیجه ریاضات اصحاب معارف است. و این جوهر مجرد، عقل عالم کبیر است و در لسان بعضى«»، از آن به «آدم اوّل» تعبیر شده. و این غیر آدم أبو البشر است، بلکه روحانیت آدم - علیه السلام - ظهور آن است. و در مقابل این حقیقت نورانیه، حقیقت دیگر است که آن «و هم کل» است در انسان کبیر، که به حسب فطرت و جبلّت، مایل به شرور و فساد و داعى به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 24 اغلوطه و اختلاق است و آن بعینه، حقیقت ابلیس الابالسه و شیطان بزرگ است، که سایر شیاطین و ابالسه از بروزات و مظاهر آن است. و از براى این حقیقت، تجرّد است، تجرّد برزخى ظلمانى، نه تجرد عقلانى نورانى، چنانچه پیش اصحاب معرفت و یقین روشن و واضح است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 25 مقاله سوم در شمه اى از خصایص و صفات این دو حقیقت عقلیه و جهلیه، به حسب آنچه در این حدیث شریف به آن اشاره فرموده اوّل آن که فرموده:«إنّ اللّه خلق العقل،» و در این، دو نکته است که اشارت به اصل حقیقت عقلیه تواند بود: اوّل آن که: نسبت خلق به عقل داده و او را مخلوق شمرده، و این ممکن است اشارت به آن باشد که حقیقت عقلیه در مقابل امر و از تنزلات آن است، چه که عالم امر عبارت از: فیض منبسط و نفس الرحمن و وجود مطلق و مقام برزخیّت کبرى و اضافه اشراقیّه و روحانیّت محمدیّه و علویّه - علیهما و على آلهما الصلوة و السلام - است، و او را تعیّن و تقیّد و مقابلى نیست و به او نسبت تخلّق نتوان داد مگر مجازا، چنانچه در بعض احادیث به این نسبت مجازیه او را منتسب فرمودند«». و اهل معرفت گویند: یکى از محتملات ألا له الْخَلْقُ وَ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 26 الْأَمْرُ 7: 54«»،همین فیض اشراقى منبسط است«»، چنانچه اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ 24: 35«»با آن لطایف و اسرار عجیبه اى که در آیه شریفه به آن اشاره فرموده، شاید اشاره به همین حقیقت باشد. بنا بر این، حقیقت عقل - که اول مخلوق از روحانیّین است - تعیّن اوّل و اوّلین منزل نور پاک فیض منبسط الهى است. به حسب این تحقیق، وصف دیگرى که حق تعالى عقل را به آن توصیف فرموده ظاهر مى شود. و آن، آن است که: این حقیقت را از نور خود خلق فرموده - یعنى از فیض منبسط و نور اشراقى خود -، زیرا متعیّن ظهور مطلق و متقوّم به آن است، چنانچه اشاره جلیّه به این معنى است حدیث شریف کافى در باب صفات فعل، سند به حضرت صادق [علیه السلام ] رساند. قال علیه السّلام:«خلق اللّه المشیئة بنفسها ثمّ خلق الأشیاء بالمشیئة.»«» مقصود از «مشیّت» در این حدیث شریف، شاید همان فیض اشراقى منبسط باشد که آن نور سماوات و ارض است، و «بنفسها» تجلّى ذاتىّ بلا واسطه حق است، زیرا که حقایق متعیّنه عقلیّه یا غیر عقلیّه نتواند مرتبط به ذات مقدس از جمیع تعیّنات و تقیّدات باشد، زیرا که این ربط ذاتى که مصحّح مخلوقیت است، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 27 در صورت تقیّد و تعین، مستلزم تعیّن در متجلى و خالق شود - تعالى اللّه عن ذلک -. پس تجلى ذاتى حق و نور ظهورى جمال جمیل مطلق، همین فیض مطلق و مشیت اشراقیّه است و این همان نور است، به حسب این بیان و احتمال که در این حدیث مى فرماید: «إنّ اللّه خلق العقل و هو أوّل خلق من الرّوحانیّین عن یمین العرش من نوره،» أی من نوره الإشراقی و فیضه المنبسط الإطلاقی. و به این بیان، رفع شبهه اى که به حدیث شریف«خلق اللّه المشیئة بنفسها» وارد شده است، مى شود و محتاج به توجیه بعید محقق عظیم الشأن «[میر] داماد»«» - نضّر اللّه وجهه - و تأویل غریب«» محقق بزرگوار «فیض»«» و تأویل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 28 عجیب«» محدّث خبیر «مجلسى»«» - علیهما الرحمه - نباشیم. و عجب آن است که فیلسوف کبیر اسلامى، «صدر المتألهین»«» - قدّس سرّه - نیز در این حدیث از تحقیق اهل معرفت و اصحاب قلوب، صرف نظر فرموده و به طور دیگر تأویل فرموده است این حدیث را، که شاهد بزرگ آن مشرب و مسلک است«». و ما در رساله «مصباح الهدایة»«» تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفاى شامخ و حکماى عظام، راجع به «اوّل ما صدرا»، به طور وافى نمودیم«»، هر کس خواهد به آن رجوع کند تا جلیّه حال معلوم گردد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 29 نکته دوّم که در«إنّ اللّه خلق العقل» است، آن است که نسبت خلق عقل را به اسم «الله» - که اسم اعظم جامع و از براى آن مقام احدیّت جمع است - داده و شاید اشاره به آن باشد که تجلّى در مرآت عقل اوّل، تجلى به جمیع شئون و حقیقت عقلیّه ظهور تام و کلّ الظهور است در مراتب تعیّنات خلقیّه. و حاصل این فقره حدیث چنین شود - و العلم عند اللّه - که: ذات مقدس حق - جلّ و علا - به حسب تجلّى به اسم اعظم و مقام احدیّت جمع، به مقام ظهور به فیض مقدس اطلاقى و وسطیّت آن در مرآت عقل اوّل به جمیع شئون و مقام جامعیت تجلّى فرمود، و از این سبب، همین اوّل مخلوق را به نور مقدس نبىّ ختمى - که مرکز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلّى مقام جمع و جمع الجمع است - تعبیر نموده اند، چنانچه در حدیث است از رسول خدا که: «اوّل مخلوق، نور من است»«»، و در بعض روایات «اول مخلوق، روح من است».«» دوم از خصایص عقل آن است که: اوّل مخلوق از روحانیین است، و اوّل مخلوق از روحانیّین اوّل مخلوق به قول مطلق است، زیرا که غیر روحانیین بعد از روحانیّین مخلوقند. و مقصود از روحانیّین، یا عالم عقلى و جمله عقول قادسه طولیّه و عرضیّه است، و اطلاق روحانى به تخلّل نسبت به آنها نمودن، به ضربى از تجرید است، و یا جمله عوالم مجرده است، و اطلاق روحانى نیز یا مبنى بر تجرید یا تغلیب است. و بیان آن که عالم روحانیّین مقدّم بر سایر موجودات، و عقل اعظم مقدم بر همه است، موکول به محالّ خود از کتب عقلیّه است.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 30 سوم از خصایص عقل، آن است که مخلوق از یمین عرش است و در متعلّق این جارّ، چند احتمال است: یکى آن که [متعلّق ] کلمه «خلق» فى قوله:«خلق العقل» باشد، و معنى چنین شود که: خلق فرمود عقل را از یمین عرش، و جمله حالیه:«و هو أوّل خلق» متوسّط بین جارّ و مجرور باشد. و این توجیه به نظر نویسنده، اقرب است و پس از این، وجه آن معلوم خواهد شد. دیگر آن که متعلّق به«أوّل خلق» باشد، در صورتى که مراد از روحانیّین جمله مجرّدات عقلیّه و غیر آن باشد، یعنى اوّل خلق از یمین عرش است، از جمله روحانیین. سوم آن که متعلّق به «روحانیّین» باشد، یعنى اوّل خلق از روحانیّین، که آن روحانیّین همه از یمین عرشند. و در این صورت، مراد از روحانیّین عالم عقلى است. و این دو احتمال را بعضى از بزرگان ذکر فرموده اند.«» و باید دانست که عرش را اطلاقات یا مصادیقى است که به بعض آن در روایات شریفه تصریح شده«» و بعض آن در لسان اهل معرفت است، مثل: جسم کلّ محیط«» یا مجموع عالم«» یا علم«» یا علم مفاض به انبیاء و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 31 حجج«». و یکى از اطلاقات آن، که مناسب با قول خداى تعالى است الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى 20: 5«»نفس فیض منبسط است که مستواى رحمان و مجلاى بروز سلطنت الهیّه است. و بنا بر این اطلاق، معلوم شود که: حقیقت عقلیّه مخلوق از یمین عرش است، و آن تعیّن اوّل اقرب به حق و جلوه مقدم بر سایر جلوات است، که از براى آن، جنبه یمینیّت است و «ید اللّه» به اعتبارى، خود همین فیض است که در نظر کثرت، یمین و یسار پیدا کند و در نظر وحدت «کلتا یدیه یمین»«» باشد. و بنا بر این توجیه از عرش،قوله علیه السلام:«من نوره» بیان عرش باشد، اگر نور را به معناى تجلّى فعلى محسوب داریم. و اگر نور را به تجلّى ذاتى حمل نمائیم، اشاره به غایت توحید و تجرید است که قلم و بیان را یاراى بسط آن نیست. و در این نظر، حدیث شریف از احادیث صعبه مستصعبه است که اظهار آن افشاء سرّ است. و این خصیصه چهارم عقل است که در حدیث شریف به آن اشارت شده. پنجم از خصایص عقل آن است - که به آن سابق اشاره نمودیم - که خلق عقل از نور منبسط و اضافه اشراقیه است، و با آن که جمیع دار تحقق ظهور فیض منبسط است و تجلّى فیض اشراقى است، اختصاص عقل اوّل یا جمله عقول به آن براى افاده این مطلب شاید باشد، که عالم عقلى جلوه تام و اولین تجلى این فیض است و سایر موجودات را وسایط و وسایل است، و از این جهت، آنها شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 32 انوار مختلطه به ظلمات هستند، به حسب مراتب قرب و بعد و کمى و زیادى وسایط. پس نسبت خلق آنها را به نور حق نتوان داد مگر به نظر وحدت و جمع، که آن وراى تخلیق است که نظر به کثرت است. و ما به خواست خداى تعالى پس از این، بقیه صفات و آثار عقل را به قدر مناسب این اوراق، ذکر مى نمائیم. و از آنچه درباره حقیقت عقلیّه و صفات آن مذکور شد، به قیاس و مقابله حقیقت جهل و صفات آن نیز معلوم گردد. پیش از این در مقام دوم مذکور شد که حقیقت جهل کلّ، مقابل عقل کلّ، عبارت است از وهم کلّ که وهم عالم کبیر است و بالذّات مایل به شرّ و کذب و اغلوطه و فساد است، و اوهام جزئیّه در عوالم نازله، نازله آن حقیقت باطله است. و شاید فرموده رسول اکرم - صلى اللّه علیه و آله و سلم -:«إنّ الشّیطان یجری مجرى الدّم من ابن آدم»«» - چنانچه مشهور است - اشاره به احاطه وهم کلّ به اوهام جزئیّه باشد یا اشاره به اوهام جزئیّه - که نتایج و مظاهر ابلیس بزرگ است - باشد. در بیان صفات جهل و در این حدیث شریف اوصاف چند، به اشاره و صراحت براى جهل بیان فرموده: [صفت ] اول آن که این حقیقت جهلیّه، پس از حقیقت عقل، مخلوق شده است، با تراخى که از کلمه«ثمّ» استفاده شود. و این شاید اشاره به آن باشد که این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 33 حقیقت پس از عقل کلّى و نفس کلّى، مخلوق است. و این شاهد آن است که پیش از این به آن اشاره نمودم«» که حضرت صادق - سلام اللّه علیه - بیان عقل کل و نفس کل را اوّلا فرمودند و پس از آن، اشاره به عقول جزئیه و جهل جزئى فرمودند که مورد نظر سائل بوده، زیرا که اگر مقصود از عقل و جهل، عقل و جهل جزئى باشد خلقت عقل پس از خلقت جهل است، زیرا که قوس صعود به حسب قاعده شریفه «امکان اخس» از اخسّ به اشرف منتهى شود، عکس قاعده شریفه «امکان اشرف» که از اشرف به اخسّ منتهى شود، و آن در سلسله نزول است. پس حضرت اشاره به سلسله نزول فرموده و در آن، عقل مقدم است بر جهل. صفت دوم آن، آن است که این حقیقت از بحر مخلوق است، و این شاید اشاره به حقیقت نفس کلّ باشد و اتصاف نفس کلّ به بحریّت براى آن است که آن وجود جمعى محدود است و در آن، کثرت - بلکه کثرات - راه دارد، چنانچه بحر، مجمع کثرات و مرکز مجتمعات است و این اشاره به مبدأ فاعلى جهل است، نه مبدأ قابلى، چنانچه اعاظم از شرّاح حدیث فرمودند.«» و صفت سوم و چهارم آن، از کلمه «اجاج» استفاده شود، زیرا که اجاج شور و تلخ است و شاید این اشاره به دو قوّه متقابله شهوت و غضب باشد که در نفس کلّ، حقیقت آنها به طورى است و در وهم کلّ به طورى، و این شهوت و غضب در نفوس جزئیه، رقیقه آنهاست. و این که این دو صفت را از اوصاف جهل محسوب داشتیم، با آن که در شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 34 حدیث شریف از اوصاف بحر - که گفتیم اشاره به نفس کلّ است - قرار داده، براى آن است که صفات نقص در رقایق، اتمّ و اظهر است تا در حقایق، عکس صفات کمالیه. از این جهت، شهوت در نفوس کلیّه، همان عشق به کمال و غضب تنفّر از نقص است و حقایق حقایق و سرّ سرّ آنها در حضرت أسماء، به رحمت و انتقام یا صفات جمال و جلال تعبیر شود، و در این مقام اسرارى است که از بیان آن خوددارى خواهیم کرد. توجیه دیگر در معنى اجاج و شاید «اجاج» - که به معنى شور و تلخ است - اشاره به دو مرتبه از تنزّل حقایق نفسیّه باشد که یکى ملازم با ماهیّت و یکى ملازم با تعلّق است و در عالم عقلى، تعلق به اجسام اصلا نیست و ماهیّت در آنها محکوم و مقهور در تحت سطوع نور حق است و نقص امکانى در آن عوالم منجبر به کمال وجوبى است. و از این جهت شاید، عالم آنها را جبروت گویند. و بعض اعاظم فلاسفه از شرّاح حدیث، بحر اجاج را عبارت از مادّة المواد و هیولاى اولى دانسته که مبدأ قابلى جهل است«» و آن با احتمال آن که مراد از جهل «وهم الکلّ» باشد در مقابل «عقل الکلّ» - که خود آن معظّم له نیز، اشاره به آن نموده و حدیث شریف را تطبیق با آن نموده - نمى سازد. بلى، اگر جهل را به اوهام جزئیه، که مظاهر «و هم الکلّ» است تطبیق کنیم، مراد از بحر اجاج ممکن است هیولاى اولى باشد و ممکن است مطلق عالم اجسام یا هیولاى ثانیه باشد، و اجاجیّت آن عبارت از نقص و امکان آن باشد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 35 صفت پنجم جهل ظلمانیّت است و آن شاید اشاره به قوّه شیطنت باشد، که از خواصّ وهم است و وهم الکلّ اصل اصول شیطنت، و سایر اوهام جزئیه، شیطنتشان، مکتسب از آن است. و از این جهت که شیطنت از خواص آن است در حدیث شریف، ظلمانیّت را از اوصاف خود وهم قرار داده به خلاف اجاجیّت. حکمة الهیّة در بیان سرّ آنکه عقل به نور حق نسبت داده شده و جهل به بحر اجاج از این حدیث شریف، نکته شریفه اى، که از لباب حکمت متعالیه و لطایف اسرار الهیّه است، مستفاد شود که فهم حقیقت آن بعد از ریاضات عقلیّه، محتاج به لطف قریحه و صفاى سرّ است. و آن، آن است که عقل را به نور حق نسبت داده و جهل را به بحر اجاج، براى افاده آن که سرچشمه جمیع کمالات و سر لوحه همه مقامات و سر منشأ تمام انوار معنویّه در عالم ملک و ملکوت و مبدأ جمله اضواء منیره در حضرت جبروت و لاهوت، نور مقدس حق - جلّ جلاله - است، و از براى موجودى از موجودات نور و ضیاء و کمال و بهائى نیست، مگر آن که ظلّ نور ازل و پرتو جمال جمیل اوّل در آن جلوه گر شده، چنانچه لطیفه الهیه اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ 24: 35«»الخ، اشاره جلیّه و حکایت جمیله از همین مقصد أعلى و منظور اسنى است و در آیات شریفه الهیّه و احادیث کریمه اصحاب وحى و سفارت، صراحات و اشارات بسیار به این لطیفه توحیدیّه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 36 هست.«» و چنانچه نورانیّت همه عوالم و جمال و کمال قاطبه نشئات، ظهور نورانیّت و ظلّ و پرتو کمال و جمال ذات مقدس حق - جلّ اسمه - است، تمام نقایص و قصورات و جمیع ظلمات و کدورات و همه اعدام و فقدانات و کلیه قذارات و کثافات و قاطبه خسّت و نکبت و جمله ذلّت و وحشت، به نقص امکانى و بحر اجاج هیولایى برگشت کند و این شجره خبیثه، امّ الفساد و مادة الموادّ همه این امور است وما أصابَکَ مِنْ حَسَنةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ 4: 79«»،بلکه هر نور و جمالى که از ساحت مقدس حضرت حق - جلّ و علا - افاضه شده، و هر ضیاء و بهائى که از جلوه جمیل ازل در مرآت امکان جلوه نموده و دست تصرّف دیو پلید بدان دراز شده و مورد خیانت و جنایت قصور امکانى واقع شده، در معرض کدورت و ظلمت و مشتبک با عدم و قصور واقع گردیده، مگر عالم عقلى، که در حقیقت، به واسطه کمال جلوه اسمائى و جلاء انوار سبحانى، حکم امکان از آن ساقط است، بلکه آن عالم نور محض و کمال خالص مى باشد و دست تصرّف غیر و غیریّت از ساحت مقدّس آن دور است. و از این بیان معلوم شد که جنود عقل جنود الهیه است، و جنود جهل جنود شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 37 ابلیسیّه. آنچه نقص و قصور است به ابلیس منسوب، و آنچه کمال و تمام است به حق مربوط است، گر چه در نظر توحید تام و برچیده شدن بساط کثرت، اساس محکم کُل مِنْ عِنْدِ اللّهِ 4: 78«»پیش آید. براى فهم این معنى مثالى یاد کنیم: نورى که از شمس از روزنه اى در خانه تابیده، نورانیتش از شمس است و محدودیتش از روزنه است به یک نظر، و در نظر دیگر اگر شمس نبود، نه نور روزنه بود و نه محدودیت نور و روزنه. مثال دیگر: مرآتى مقابل شمس قرار مى دهیم که مساحتش یک ذرع است، نورى به مناسبت آن مرآت در دیوار مى افتد، نور از شمس است و محدودیّت از مرآت، و در نظرى اگر شمس نبود، نور نبود، پس نور مرآت نبود، پس محدودیّت نور مرآت نبود. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 39 مقاله چهارم در بیان شمه اى از حقیقت اقبال و ادبار عقل و جهل کلّى و جزئى اما حقیقت ادبار عقل کلّى که در حدیث دیگر به اقبال تعبیر شده«» عبارت است از: ظهور نور آن از ماوراى حجابهاى غیبى در مرائى تعیّنات خلقیّه به ترتیب نزولى مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه، که طبیعة الکل مرآت آن است، و در کلمات شریفه معلم اوّل «ارسطاطالیس»«» است که: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 40 «العقل نفس ساکن، و النفس عقل متحرّک»«» و این اقبال اشاره به کمال اتصال بین عوالم و شدّت اتحاد آنهاست که به ظاهریّت و مظهریّت و جلوه و تجلى و بطون و ظهور، از آن تعبیر مى کنند و این قول حق تعالى به اقبال و ادبار عبارت از قول تکوینى است، همچون قول قرآنى:إذا أرادَ شَیْئا أن یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ 36: 82«»که عبارت از: افاضه اشراقى و تجلّى غیبى الهى است و شاید اختلاف تعبیر در روایات شریفه که در بعضى، اقبال بدل ادبار، و ادبار بدل اقبال است«»، اشاره به آن باشد که اقبال حقیقت عقلیّه عین ادبار، و ادبار آن عین اقبال است، یا به واسطه آن که حرکت دوریّه است در قوس صعود و نزول، و در حرکات دوریّه مبدأ و منتهى یکى است، گرچه این حرکت دوریّه معنویّه است و یا براى احاطه قومیّه حق است، چنانچه در حدیث وارد است که: بطن ماهى، معراج یونس بود«»، چنانچه عروج به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 41 سماوات، معراج ختمى. پس اقبال به غیب مطلق، عین ادبار، و ادبار عین اقبال خواهد بود. و اقبال عقل کلّى عبارت از: رجوع طبع الکلّ به مثال الکلّ و مثال الکلّ به نفس الکلّ و نفس الکلّ به عقل الکلّ و عقل الکلّ به فناء کلّى است کَما بَدَأکُمْ تَعُودُونَ 7: 29«»و این منتهى به قیامت کبرى شود. در توجیه دیگر از اقبال و ادبار عقل است و شاید این اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلّى در تحت اسماء ظاهره و باطنه، که دائما على سبیل تجدّد امثال واقع مى شود، چنانچه اصحاب معرفت مى گویند«»، و به آن تصحیح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جمیع قاطنین ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم، به طورى که منافات با مقامات مقدّسه عقلیّه نداشته باشد«». و این از موهبتهاى خاصه حق - جلّ و علا - است به این ناچیز - و الحمد للّه و له الشّکر. و این قوس نزولى و صعودى، غیر از آن است که حکماى محقّقین مذکور داشته اند.«» و اما ادبار جهل، عبارت است از: تنزل حقیقت و هم الکلّ، در مرآت مظلمه کدره اوهام جزئیه. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 42 و اما اقبال این حقیقت جهلیه، به واسطه محدودیّت و غلبه احکام کثرت و سوائیّت، صورت نگیرد و چون حقیقت عقلیه از تعیّنات سوائیّه عارى و برى است، ظلمت ماهیّات را در آن تصرفى نیست و نور جمال جبروت بر نکته سوداى خلقى غلبه و قهر دارد، از این جهت از رجوع به حقیقت غیبیّه و فناى در حضرت لاهوت امتناعى ندارد، به خلاف حقیقت و همیّه که به واسطه اشتباک آن با ظلمات ماهیّات و تعیّنات متکثره و اعتناق آن با اعدام و تحدّدات متشتّته از ساحت قرب ازلى و آستان قدس سرمدى، بعید و از فناى در آن حضرت، مهجور است، پس لیاقت قبول این اشراق نورى و فیض سرمدى و استعداد ایتمار به این امر الهى را ندارد. پس، از مقام مقدس اولیاى قرب، دور و از محضر مکرم اصحاب معرفت، مهجور است. امّا ادبار عقول جزئیّه عبارت است از: توجه آنها به کثرات و اشتغال به تعیّنات، براى اکتساب کمال و ارتزاق روحانىّ و ترقیات باطنیّه روحیّه، که بدون این وقوع در کثرت صورت نگیرد. و این به یک معنى، خطیئه آدم یا یکى از معانى خطیئه آدم - على نبینا و آله و علیه السلام - است، زیرا که آدم - علیه السلام - در تحت جذبه غیبیّه اگر مانده بود، و در آن حال فنا و بى خبرى - که بهشت دنیا به آن معبر است - باقى مى ماند، از تعمیر عالم و کسب کمالات ملکیّه، آثارى نبود. پس به واسطه تسلط شیطان بر او، توجه به کثرات حاصل شد و از درخت گندم، که صورت دنیا در عالم جنت است، تناول نمود. پس از آن توجه، باب کثرت مفتوح و راه کمال و استکمال، بلکه باب کمال «جلا» و «استجلا» باز شد. پس با آن که در مذهب محبت و عشق، این توجه خطیئه و خطا بود، در طریقه عقل و سنّت نظام اتمّ لازم و حتم بود، و مبدأ همه خیرات و کمالات و بسط بساط شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 43 رحمت رحمانیّه و رحیمیّه گردید. پس حقیقت ادبار وقوع در حجب سبعه«» است و تا در این حجب واقع نشود، قدرت خرق حجاب پیدا نشود. و اما اقبال عقول جزئیّه عبارت است از: خرق حجب سبعه که بین خلق و حقّ است، که اصول حجب و تعیّنات آنها است، و گاهى به سبعین حجاب و گاهى به سبعین الف حجاب، به حسب مراتب و جزئیات، تعبیر شود، چنانچه در حدیث است:«إنّ للّه سبعین ألف حجاب من نور و سبعین ألف حجاب من ظلمة...»«» [إلى آخره ]. پس انسان سالک پس از آن که، متسنّن به سن الهیّه و متلبس به لباس شریعت شد و اشتغال به تهذیب باطن و تصقیل سرّ و تطهیر روح و تنزیه قلب پیدا کرد، کم کم از انوار غیبیه الهیه در مرآت قلبش تجلیّاتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنیّه و عشق فطرى جبلّى، مجذوب عالم غیب گردد. و پس از طى این مراحل، سلوک إلى اللّه با دستگیرى باطنى غیبى شروع شود و قلب حق طلب و حق جو شود و وجهه قلب از طبیعت منسلخ و به حقیقت منسلک گردد و با جذوه نار محبت و نور هدایت، که یکى رفرف عشق و یکى براق سیر است، به سوى کوى محبوب و جمال جمیل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگى توجه به غیر، شست و شو دهد و با قلب پاک از آلودگى به رجز شیطان، که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 44 حقیقت سوائیّت و اصل اصول شجره منحوسه خبیثه غیریّت و کثرت است، متوجّه به مقصد و مقصود گردد و مترنّم به وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ 30: 30... [إلى آخره ]«» گردد و خلیل آسا، تنفّر از آفلین، که مقارّ نقص و رجز است، پیدا کند و توجه به کمال مطلق نقشه قلب او گردد و چون به کلّى از عالم و هر چه در آن است - که خود نیز یکى از آنهاست - فانى شد و به حق - جلّ جلاله - باقى، حقیقت اقبال متحقق گردد. از این بیان معلوم شد که از براى جهل، ادبار میسور و متحقق گردد و آن توجه به تعمیر دنیا و اقبال تامّ به شجره خبیثه طبیعت و استیفاى شهوات و انغمار در ظلمات است، و این حق جهل است. و اما اقبال در حقیقت جهلیّه متحقق نگردد، زیرا که آن متقوم به دو اصل شریف است که: یکى ترک انانیّت و انیّت عالم [است ] مطلقا، که در آن منطوى است ترک انانیّت خویش. و جهل هر چه رو به ترقّیات جهلیّه رود، این خاصیت - یعنى خودخواهى و خودبینى - در آن افزون گردد و از این جهت، نماز چهار هزار ساله شیطان«» جز تأکد انانیّت و کثرت عجب و افتخار، ثمره [اى ] از آن حاصل نشد و به آن جا رسید که در مقابل امر حق، قیام کرد وخَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْن 7: 12«»گفت و از غایت جهل و خودبینى و خودخواهى، نورانیّت آدم (ع) را ندید و قیاس مغالطى کرد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 45 و اصل دیگر، حب کمال مطلق است که به اصل فطرت در خمیره انسان مخمّر است و آن در جهل مغلوب و محکوم، بلکه گاهى منطفى و معدوم گردد و خلود در جهنّم، تابع انطفاء نور فطرت است و آن از «إخلاد إلى الأرض»«» بطور مطلق حاصل شود. تنبیه شریف و تحقیق لطیف بیان تفاوت بین ادبار عقل و جهل است باید دانست که ادبار عقل را با ادبار جهل، تفاوت و تمایزى بیّن و آشکار است و آن، آن است که: ادبار عقل که عبارت از توجه به کثرت و عالم طبیعت است، محض اطاعت حق و ایتمار به امر ادبار است که از مصدر جلال صادر شده است و از این جهت، این ادبار تصرف در حقیقت عقل نکند و او را از مقام مقدس خود منحطّ ننماید و موجب احتجاب آن نگردد، چنانچه گویند، صاحب عقل کلى فرماید:«ما رأیت شیئا إلا و رأیت اللّه قبله و معه و بعده.»«» و شاید مقصود از این اقبال و دخول در دنیا و دار طبیعت باشد قول خداى تعالى که مى فرماید:وَ إنْ مِنْکُم إلا وَارِدُهَا 19: 71«»،زیرا که دار طبیعت، صورت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 46 جهنم است، چنانچه جهنم باطن دار طبیعت است، و از این جهت، صراط که عبورگاه مردم است به سوى بهشت، بر متن جهنم است و شاید آتش محیط به آن باشد، یعنى از جوف آتش، صراط را کشیده باشند، منتهى آن که، براى مؤمن، لهیب آتش منطفى شود، چنانچه در روایت است که: «إنّ النّار تقول للمؤمن یوم القیامة جز یا مؤمن فقد أطفأ نورک لهبی.»«» و این که براى مؤمن، لهیب منطفى شود، براى آن است که مؤمن را از نورانیّت عقل نصیب است و به مقدار نصیب و بهره اش از نورانیّت عقل، غلبه بر لهیب آتش کند که در دنیا صورتش لهیب نار شهوت و غضب است. و چون مؤمن صاحب عقل کلى نیست و آلودگى به دنیا و دار طبیعت دارد، منتهى آن که، نور عقل غلبه کند بر لهیب آن به مقدار سلوک و ریاضت او، این طور تعبیر شده. و اما براى صاحبان عقل کلّ و حضرات اولیاى کمّل - علیهم صلوات اللّه - وارد است«جزنا و هی خامدة»«» زیرا که دار طبیعت را در نفوس کامله، به هیچ وجه، تصرفى نیست و از لهیب جهنم طبیعت، به کلى مأمونند، زیرا که آنها طبیعت را نیز الهى نمودند و شیطان آنها به دست آنها ایمان آورده است«»، پس شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 47 جلوه نور عقل کلّ آنها سراسر طبیعت را مقهور حکم خود فرموده و لیله عالم طبیعت، از اوّل آن تا مطلع فجر یوم القیمه، براى آنها لیله قدر است و در جمیع این لیله، در سلامت از تصرف دست ابلیس و دام آن - که طبیعت و شئون آن است - مى باشند،سَلامٌ هِیَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ 97: 5«».از این جهت، درباره آنها«جزنا و هی خامدة» است، و درباره مؤمن«فقد أطفأ نورک لهبی» وارد است. و بالجمله، ورود عقل به عالم طبیعت، ورود با سلامت یا قریب به سلامت است و براى اطاعت امر و انفاذ حکم است، و براى عقل کل، رؤیت جمال جمیل در مرآت تفصیلى است و بسط توحید در تکثیر است و بر گرداندن حکم تکثیر به توحید است. از این جهت، فلاح مطلق و مطلق فلاح، در قول «لا إله إلا اللّه» است«»، منتهى آن که، از براى حقایق توحید و قول «لا إله إلا اللّه» مدارج و مراتبى است کثیره، بلکه به عدد أنفاس خلایق. پس در توحید مطلق، که «لا إله إلا اللّه» کمّل است، فلاح مطلق است که رستگارى از کثرت - که اصل شجره خبیثه است - مى باشد، و این کلمه در این حال موازن با هیچ چیز نیست، چنانچه در روایات شریفه وارد شده.«» و در توحیدات مقیّده، که توحید اهل ایمان و متوسّطین است، فلاح مقید است و سلامتى آنها نیز، سلامتى مقید است. و این که اهل توحید کامل را از دار طبیعت احتراز و فرار بود، چنانچه از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 48 حال اولیاء اللّه معلوم مى شود«»، براى آن است که فرق بسیار است بین ملاقات جمال جمیل در مرائى خلقیّه، و بین شکستن مرائى و رؤیت جمال مطلق از ماوراى حجب ظلمانى و نورانى، چنانچه ولى اللّه مطلق، حضرت امیر المؤمنین - علیه الصلاة و السلام - در مناجات شعبانیّه در محضر مقدّس عرض مى کند:«و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک، حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة»«» براى آن حضرت جمیع حجب نورانى است، زیرا که حجب ظلمانى، برگشت به طبیعت و لوازم آن کند و آن بزرگوار و اولاد معصومینش، از کدورت عالم طبع و حجابهاى آن، مبرّى بودند، بلکه خود طبیعت و تعیّنات آن براى آنها حجب نورانى بوده، زیرا که توجهات قلبیّه آنها دائما به وجهه غیبیّه الهیّه موجودات بوده و عالم، بما أنّه جهة سوائیّة، منسىّ آنها است، پس آنها را دوام حضور است، ولى چون به حسب نشئه صوریّه در عالم ملک واقعند، مرائى تفصیلیّه حجب نورانیه است تا آن گاه که به سلوک ولایتى، خرق این حجب فرموده، به عالم قدس و طهارت برگردند و حق، به حقیقت تقدیس و توحید و تفرید و تجرید، به باطن آنها جلوه کند، پس حقیقت لِمَنِ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 49 الْمُلْکُ الْیَوْمَ 40: 16«»را دریابند و هم در این عالم، قیامت کبراى آنها قیام کند و شمس یوم القیمه از براى آنها طلوع نماید و وصول به معدن العظمه، که قرة العین آنها است، رخ دهد و ارواح آنها معلّق به عزّ قدس شود و حق آنها را از غیر خود، انساء فرماید رزقنا اللّه و إیّاکم جذوة أو قبسا من نارهم و نورهم. بالجمله، ادبار عقل کل عبارت از ورود در کثرت و تفصیل است بى احتجاب، و اقبال او عبارت از خرق حجب و وصول به معدن عظمت است، پس ادبار عقل فی الحقیقه اقبال است چنانچه دخول یونس - على نبیّنا و آله و علیه السلام - در بطن حوت، معراج او بود. و اما ادبار جهل، نه از براى اطاعت امر حق و ایتمار به امر ادبار بود، بلکه براى خودخواهى و خودنمایى و شیطنت و قضاى شهوات خویش بود، پس در این ادبار، از ساحت قدس و قرب حقّ دور و مطرود و مهجور گردید و چنان در چاه ظلمانى عالم طبیعت فرو رفت که نجات از آن براى او هرگز میسور نگردد و اخلاد به ارض طبیعت، که ظاهر اخلاد به جهنم است، پیدا نمود و جمیع سیرش طبیعى، و غایت سیرش إلى الطبیعة و من النفس إلى النفس و من الهوى إلى الهوى است و سیر کمالى او نیز به سوى کمال جهل است. پس جهل کلّ، که وهم کلّ و ابلیس اعظم است، گر چه از عالم غیب و داراى تجرّد برزخى و مقام مثالى است و داراى احاطه مثالى به مظاهر است و«یجری مجرى الدّم من ابن آدم»«» درباره او است، ولى بالذّات محتجب و بالفطرة مطرود و ملعون است و اگر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 50 سجده چهار هزار ساله کند، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال محبوب مهجور نماید، زیرا که عبادت او عبادت هوى و از روى خودخواهى است و از این جهت، نتیجه آن همه عبادات ابلیس خودبینى و عجب شد، و آخر الأمر، در مقابل امر حق،خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ 7: 12«»گفت و از خودخواهى و خودبینى و خودفروشى خود، مطرود بارگاه قدس و مقام انس شد. پس اقبال او، که آن سجده و نماز بود، فى الحقیقه ادبار بود، پس امر اقبال را به هیچ وجه اطاعت ننمود:«ثم قال له: أقبل فما أقبل.» لطیفة عرفانیة و حقیقة إیمانیة بدان که آدم اوّل و ابلیس اعظم حقیقت عقل و جهل مى باشند و از براى هر یک، ذرّیه و مظاهرى است در عالم دنیا، که تشخیص آنها و تمیّز بین آن دو طایفه را هم در این عالم مى توان داد از موازین قرآنیّه، که میزان اکبر است و از موازین حدیثیه، که موازین صغرى هستند. و آن بدین نحو است که انسان خود را عرضه به قرآن شریف کند، در خصوص قصه آدم و ابلیس، و آیات شریفه که درباره آدم - علیه السلام - وارد شده از بدو خلقت او تا منتهاى سلوکش - که در قرآن شریف مذکور است - با خود تطبیق کند و همین طور آیاتى که درباره ابلیس وارد شده، از موقعى که در عالم سماوات بوده تا وقتى که مطرود شده، با خود تطبیق نماید«» تا معلوم شود که از کدام حزب است. و نتیجه بزرگ این تطبیق - که یکى از آداب قرائت است، و ما در رساله شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 51 «آداب الصّلاة» مذکور داشتیم«» - آن است که انسان مى تواند نشئه خود را تبدیل کند و مظهریّت ابلیسیّه را به مظهریّت آدمیّه مبدل نماید، زیرا که انسان تا در عالم طبیعت - که دار تغیّر و تبدّل و نشئه تصرّم و هیولویّت است - واقع است، به واسطه قوه منفعله که حق تعالى به او عنایت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضح فرموده، مى تواند نقایص خود را مبدّل به کمالات، و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده، و سیّئات خود را مبدّل به حسنات نماید. و این که معروف است: «فلان خلق زشت یا فلان صفت رذیله از ذاتیّات است و قابل تغییر نیست»«»، اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلّت تدبّر است و عدم تغییر و تبدیل ذاتیّات را به این باب ربطى نیست، بلکه با ریاضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانیّه را مى توان تبدیل [نمود] و تغییر داد، حتّى جبن و بخل و حرص و طمع را مى توان مبدّل به شجاعت و کرم و قناعت و عزّت نفس نمود. پس بر انسان سالک راه حق و طالب سعادت و نجات، لازم و متحتّم است که تا در این چند روزه که مهلت است و از عمر دنیاوى او - که مورد تغییر و تبدیل و نشئه اختیار و نفوذ اراده است - چند صباحى باقى مانده، با جدّیت کوشش کند و صفحه نفس خود را عرضه به قرآن خدا و أحادیث معصومین علیهم السلام - که موازین حق و باطل و طرق تمیز سعادت و شقاوتند - نماید، تا أوّلا: خود را بشناسد و به حال باطن خود معرفت پیدا کند که از کدام حزب و داخل کدام جند است، آیا از حزب الرحمن و جند العقل است، یا حزب الشّیطان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 52 و جند الجهل است؟ پس اگر با همین حدیث شریف که ما در صدد شرح آن هستیم خود را امتحان نمود و خود را از جنود عقل تشخیص داد، به این طور که دید، جنود عقل در مملکت روح او غلبه دارد، شکر خداى تعالى کند، و بکوشد تا مملکت باطن را از جنود جهل پاک کند، و حکم عقل و جنود آن را در باطن محکم و نافذ کند، و هرگز به واسطه کمال یا جمال باطنى که دارد، به خود مغرور نشود، که غرور از بزرگترین دامهاى ابلیس است که سالک را از طریق حق باز دارد، بلکه به قهقرى بر گرداند، و بداند که انسان تا در این دنیا و دار الغرور است، به هر مرتبه از کمال و جمال روحانى و به هر مرتبه از عدالت و تقوى که برسد، ممکن است باز پس بر گردد و بکلّى تغییر کند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهى شود. پس هیچ گاه از خود نباید غفلت کند، و به کمال خود نباید مغرور شود، و از خود و احوال نفس خود و مراعات آن نباید نسیان کند، و در جمیع احوال از تمسّک به عنایات خفیه حق تعالى غفلت نکند، و به خود و سلوک و ریاضت و علم و تقواى خود به هیچ وجه اعتماد نکند، که از بزرگترین مهالک انسانیت و وساوس شیطانیّت است که سالک را از یاد خود نیز مى برد، چنانچه حق تعالى فرماید:وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهمْ اولئِکَ هُم الفاسِقُونَ 59: 19«»،و اگر حس آن نمود که جنود جهل و حزب شیطان در باطن ذات و مملکت روح او غالب است، با هر جدیت و ریاضتى شده، مملکت باطن خود را از جنود شیطانى خالى، و دست تصرف دیو پلید را از آن کوتاه کند. و ما به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 53 خواست خداوند - تبارک و تعالى - و توفیق او، در این اوراق در مورد بسط و تفصیل جنود عقل و جهل، کیفیّت علاج نفوس و تطهیر قلوب و تنزیه ارواح را بیان مى نماییم به مقدار میسور و مناسب با این مختصر، ولى باید دانست که هر کس باید خود، معالج قلب و طبیب روح خود باشد «دایه دلسوزتر از مادر نخواهد بود». روزهاى فرصت و مهلت و موسّع خود را نگذارد از دست برود و در هنگامى که ایام بیچارگى و فشار و ضیق است، از خواب غفلت بر خیزد و هیچ دوائى براى او مؤثر نشود. اى عزیز تا این نعمت بزرگ الهى و این نقد عمر خداداد، موجود است، براى روزهاى گرفتارى و بیچارگى، همتى کن و خود را از آن سختیها و بد بختیها که در پیش رو دارى نجات ده که امروز، در دار تغیّر و تبدّل و دار الزرعى، این نتیجه را خوب مى توانى حاصل کنى. اگر خداى نخواسته حزب شیطانى در تو غالب باشد و با همین حال، روزگارت سر آید و دستت از این عالم کوتاه شود، دیگر جبران شدنى نیست، آن روز حسرتها و ندامتها فایده نداردوَ أنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِیَ الامْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ 19: 39«»خدا مى داند که این روز حسرت و ندامت چه روزى است. امروز ما از حسرتهاى آن روز جز خبرى نمى شنویم: از قیامت خبرى مى شنوى دستى از دور بر آتش دارى حسرتهایى است که آخر ندارد، ندامتهایى است که منتها از براى او نیست. آرى، کسى که خداى تبارک و تعالى تمام وسایل ترقیات و تکاملات معنویه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 54 و وصول به سعادات را براى او فراهم فرموده - چه وسایل باطنیه، که عقل و قوه تمیز و استعداد وصول به غایات و عشق فطرى به کمال و جمال است، و چه وسایل ظاهریه، که عمر و وقت و محیط مناسب و اعضاى سالم و عمده آنها هادیان راه هدایت و کتابهاى آسمانى و دستورات الهى و مفسران آن است - با همه وصف، کفران نعم غیر متناهیه الهیّه را نموده بلکه به امانات الهیّه خیانت نموده و ترک تبعیّت عقل و شریعت را کرده، متابعت هواهاى نفسانیه و شیاطین جن و انس را، به متابعت حق - که ولىّ نعم است - ترجیح داده، یک وقت از خواب گران عالم طبیعت و غفلت بى پایان و مستى و بیهوشى بر انگیخته شود که همه فرصتها را از دست داده و جمیع نعم خداداد از دستش رفته و عوض آن که سعادات ابدیه به آنها تحصیل کند و در روح و راحت و جنّات نعیم با انبیاى عظام و اولیاى کرام زیست کند، شقاوتهاى دائمه براى خود تهیه نموده، با جن و شیاطین و اصحاب جحیم قرین، و در ظلمتها و فشارها و آتش ها و غل و زنجیرهاى گران و مار و عقربها محشور، و منتهاى سیرش به سوى هاویه وَ مَا أدْراکَ ماهِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ 101: 10 - 11«»شده است. همچون بیچاره اى را تصور کن چه حسرتها دارد وقتى که مى بیند رفقاى او و همجنسها و هموطنهاى او به سعادات و غایات کمالیّه خود رسیدند، و او از قافله کاملان باز مانده و به ناقصان و اشقیا ملحق شده، و راه چاره اى ندارد و جبرانى براى نقایص او نیست. امروز تا در حجاب عالم طبیعت و غلاف نشئه ملکیم، نمى توانیم تصور آن عالم و اوضاع و احوال آن را بنماییم. حقایق رایجه اى که در غیب این عالم است شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 55 و حق تعالى به لسان کتب آسمانى و لسان انبیاء معظّم و اولیاء مکرّم - علیهم السلام - براى ما بیان فرموده، به نظر ما از یقینیّات نیست، و اگر صورتا اظهار ایمان به آنها کنیم یا فرضا اعتقاد عقلى نیز به آنها داشته باشیم، از روى برهان و تعبد به قول اولیاء و علماء، ایمان قلبى - که میزان کمال انسانى است - به آنها، فى الحقیقه، نداریم و با پاى استدلالى چوبى [1] مى خواهیم این راه پر پیچ و خم و طریق پر خطر را طى کنیم، و با این عدّه و عدّه به مقصد نمى رسیم، و از رهروان منزل عشق باز مى مانیم. و در آخر این حدیث شریف، که ما در صدد شرح آن هستیم، اشاره اى به بعض آنچه در این چند ورق نمودیم فرموده، آن جا که فرماید:«فلا تجتمع هذه الخصال کلّها من أجناد العقل إلا فی نبیّ أو وصیّ نبیّ أو مؤمن قد امتحن اللّه قلبه للإیمان و أمّا سائر ذلک من موالینا فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود حتّى یستکمل و ینقى من جنود الجهل، فعند ذلک یکون فی الدّرجة العلیا مع الأنبیاء و الأوصیاء». از این حدیث شریف، معلوم شود که: مؤمنینى که قلبهاى آنها مصفّى و خالص شده باشد براى نور ایمان، تمام این خصال در آنها مجتمع شود و سایر مردم، که در آنها یکى یا بیشتر از جنود عقل است، مى توانند به واسطه ریاضات علمیّه و عملیّه، خود را کامل کنند و از جنود جهل منزّه و مبرّى شوند و به جنود عقل مزین و محلّى گردند و به درجه علیاى کامله در جوار انبیاء و اولیاء برسند. __________________________________________________ [1] این تعبیر، متّخذ است از این بیت مثنوى معنوى: پاى استدلالیان چوبین بود پاى چوبین، سخت بى تمکین بود(مثنوى معنوى، جلال الدّین مولوى، دفتر أوّل، ص 130، طبع نیکلسون، بیت 2128). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 57 مقاله پنجم در شرح اجمالى از بعض الفاظ حدیث شریف تا آن جا که مقصود اصلى ما است از شرح قوله [علیه السلام:]«اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا» یعنى بشناسید عقل و جند او را و جهل و جند او را، تا هدایت پیدا کنید. و از این جا معلوم شود که معرفت عقل و جهل و جنود آنها مقدمه اى براى هدایت است و این هدایت، یا هدایت به کیفیت استکمال نفوس و تنزیه و تصفیه آن است، که آن نیز مقدمه نفس استکمال و تنزیه و تصفیه است، و یا هدایت مطلق است، که هدایت به معرفة اللّه، اسّ اساس آن است. و این که این معرفت نتیجه معرفت عقل و جهل و جنود آنها است، براى آن است که، تا معرفت به مهلکات و منجیات نفس و طرق تخلّى از آنها و تحلّى به این ها پیدا نشود، نفس را تصفیه و تنزیه و تحلیه و تکمیل حاصل نشود و تا نفس را صفاى باطنى پیدا نشود و به کمالات متوسّطه نرسد، مورد جلوه اسماء و صفات و معرفت حقیقیه نگردد و به کمال معرفت نرسد، بلکه جمیع اعمال صوریه و اخلاق نفسیّه، مقدّمه معارف الهیه است، و آنها نیز مقدّمه حقیقت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 58 توحید و تفرید است که غایت القصواى سیر انسانى و منتهى النهایه سلوک عرفانى است. پس هدایت به ملکوت اعلى و از آن جا به باطن اسماء و از آن جا به حضرت هویّت، بى مرآت کثرت حاصل نشود الا به شناختن جنود عقل و جهل. «قال سماعة: فقلت: جعلت فداک لا نعرف إلا ما عرّفتنا» سماعه گفت: فدایت شویم، ما نشناسیم مگر آنچه تو به ما معرّفى فرمایى. بدان که معرفت عقل و جهل و جنود آنها، از مختصات علوم غیبیّه الهیّه و معارف حقّیه باطنیّه است که معرفت آنها به جمیع شئون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقایق، میسور و میسر نشود، مگر از براى اصحاب ولایت و ایقان و او حدى از ارباب معارف و ایمان، که به نور معرفت و قدم سلوک از جلباب بشریّت خارج و حجب عوالم ملک و ملکوت را خرق نموده، به مبادى وجود و مصادر غیب و شهود رسیده، و به مشاهده حضوریّه، عوالم غیب را دریافته باشند، و این جز براى کمّل رخ ندهد. و باید دانست که نسبت ما بین مشاهده حضوریّه، که حقیقة العرفان است، با علوم کلیّه الهیّه - که شعبه اى از آن حکمت الهیه و شعبه اى از آن علم العرفان است - چون نسبت ما بین خیال و رؤیت و وهم و رؤیا است. و چنانچه رؤیت بصرى در بیدارى و رؤیاى در عالم خواب، مشاهده با عین ظاهر و باطن است به طریق جزئیّت و شخصیّت، به خلاف وهم و خیال، که رؤیت نقشه و دورنماى شى ء است، همین طور مشاهدات حضوریّه - که حقایق و سرایر عرفان است - مشاهده به طور جزئیّت و شخصیّت است از آن امورى که عقل با قدم برهان به طریق کلى دریافته، و به عبارت دیگر، مشاهده، رؤیت به عین عقل است از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 59 حقایق غیبیه مجرده، چنانچه رؤیت، مشاهده به عین نفس است از امور ظاهریّه. و تا عقل در عقال مفاهیم و کلیّات است، از شهود و حضور خبرى ندارد، گر چه علوم بذر مشاهدات است ولى وقوف در آنها عین حجاب است، و تا آن بذور در زمین قلب، فاسد و ناچیز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انبار قلب مورد نظر استقلالى است، از آنها نتیجه حاصل نگردد. بالجمله، چون احاطه به عوالم غیبیّه ملکوتیّه، چه ملکوت أعلى - که عوالم عقول کلیّه نیز از جمله آنها است - و چه ملکوت سفلى - که ابلیس و جنود او از جمله آنها است و عقول جزئیه نیز از آن عالم است - جز براى کمّل اولیاء، که علوم آنها از سر چشمه وحى الهى و سر منزل افاضه سبحانى است، حاصل نشود. سماعة بن مهران گفت: «ما معرفت به عقل و جهل و جنود آن نداریم، بجز آنچه تو به ما معرّفى فرمایى». قوله:«ثمّ جعل للعقل خمسة و سبعین جندا». بدان که جعل جنود عقلیّه و جهلیّه، به نفس جعل عقل و جهل است. اگر مقصود عقل و جهل کلّى باشد، گر چه ظاهر آن است که این جنود، راجع به عقل و جهل جزئى باشد، مگر به نحوى از تأویل و ارجاع ظاهر به باطن و صورت به معنى و البته بنا بر این، نحوه کثرت در آن عالم نیست، مگر کثرات مفهومیه، نظیر کثرت اسماء و صفات در مقام واحدیت. و نیز جعل آنها، به نفس جعل عقل و جهل است، اگر مقصود از جعل، تخمیر فطرت باشد، زیرا که فطرت اللّه، چنانچه بر توحید«» و معرفت است«»، بر جمیع حسنات و کمالات شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 60 است، چنانچه در محل خود معلوم و مبیّن است.«» و اما جعل جهل و جنود آن، تبعى ظلّى است، از قبیل جعل لوازم ماهیت، و این خود یکى از مسائل علم الهى است که در حکمت متعالیه به تحقیق پیوسته«» و این جا مجال آن مباحث نیست. و اگر مراد از جنود، نفس فعلیّات این اوصاف و کمالات باشد، جهل از قبیل لوازم وجود است بالنسبه به کمالات عقلیه، و یا آن که این ها به کسب عبد حاصل شود و ریاضات و مجاهدات را در آن مدخلیت تامّ است. با این وصف، نسبت آنها با حق تعالى: اما در جنود عقل، به واسطه آن است که جمیع کمالات و آثار وجودیّه مجعول به جعل الهى است، و کسب عبد در اعداد و تهیه مدخلیّت دارد، چنانچه در علوم عقلیه مبرهن است.«» و اما در جنود جهل، جعل تبعى و بالعرض است. و شاید اشاره به همین تبعیت و عرضیت باشد، این که در این حدیث شریف فرماید: «جنود جهل پس از جنود عقل عطا شد.» گر چه تطبیق آن از فهم عرفى دور است. و نکته آن که: حقایق عقلیه را حق تعالى در قرآن شریف و انبیاء و ائمه معصومین - علیهم الصلوة و السلام - در احادیث شریفه، نوعا به لسان عرف و عامّه مردم بیان مى کنند، براى شفقت و رحمت بر بنى الانسان است که هر کس، به مقدار فهم خود، از حقایق نصیبى داشته باشد. پس آنها حقایق غیبیّه عقلیه را نازل فرمایند تا به درجه محسوسات و مأنوسات عامّه مردم رسانند تا آنها که در شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 61 این درجه هستند، حظّى از عالم غیب به اندازه خود ببرند، لکن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفیدان از افادات قرآن شریف و احادیث اهل عصمت، لازم است که براى شکر این نعمت و جزاى این عطیّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنیا را به آخرت برگردانند که وقوف در حدود اقتحام در هلکات، و قناعت به صور باز ماندن از قافله سالکان است. و این حقیقت و لطیفه الهیّه، که علم به تأویل است، به مجاهدات علمیه و ریاضات عقلیه، مشفوع به ریاضات عملیه و تطهیر نفوس و تنزیه قلوب و تقدیس ارواح حاصل شود، چنانچه حق تعالى فرماید:وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیْلَهُ إلا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ 3: 7«»و فرماید:لا یَمَسُّهُ إلا الْمُطَهَّرُونَ 56: 79«».گر چه راسخ در علم و مطهّر به قول مطلق، انبیاء و اولیاء معصومین هستند«» و از این جهت، علم تأویل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لکن علماء امت را نیز از آن به مقدار قدم آنها در علم و طهارت، حظّ وافرى است و لهذا از ابن عباس - رضى اللّه عنه - منقول است که: «من از راسخین در علم هستم».«» نکتة تحدید جنود عقل و جهل را به این عدد خاصّ، از قبیل تحدید به کلیّات و مهمّات است، نه آن که جنود آنها به طریق بسط و تفصیل، عبارت از همین هفتاد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 62 و پنج جند باشد و لهذا در مقام تفصیل و تعدید، بیشتر از هفتاد و پنج تعدید شده است، گرچه مى توان بعض از جنود را به بعض دیگر بر گرداند تا عدد به هفتاد و پنج بر گردد ولى از ملاحظه آنچه گفته شد، محتاج به این تکلّف و زحمت نیست، مثلا خیر - که وزیر عقل است - و شرّ - که وزیر جهل است - از امّهات فضایل و رذایل هستند که جمیع آنها برگشت به این دو کنند، مع ذلک در حدیث شریف، از جنود شمرده شده در مقابل سایر جنود، و همین طور عدل و جور را، که از جنود شمرده اند، از امّهات هستند که بسیارى از جنود در تحت آن دو ملکه هستند. و بسیارى از جنود نیز شمرده نشده. و نکته اصلى آن، آن است که لسان انبیاء و اولیاء بلکه لسان قرآن شریف نیز، چون سایر مصنّفان و مؤلّفان نیست که در صدد فحص و تفتیش و بحث و جدال در اطراف مفهومات کلیه و در مقام تشقیقات و حصر و تعدید باشند، که خود این امور از حجب غلیظه سیر إلى اللّه است و «باز دارد پیاده را از سبیل». [1] لهذا قرآن شریف، با آن که جامع همه معارف و حقایق اسماء و صفات است و هیچ کتابى آسمانى و غیر آن، مثل آن، معرّفى ذات و صفات حق تعالى را ننموده، و همین طور جامع اخلاق و دعوت به مبدأ و معاد و زهد و ترک دنیا و رفض طبیعت و سبک بار شدن از عالم ماده و رهسپار شدن به سر منزل حقیقت است، به طورى که مثل آن متصور نیست، مع ذلک چون سایر کتب مصنّفه مشتمل نشده بر ابوابى و فصولى و مقدّمه و خاتمه و این از قدرت کامله منشئ آن است که محتاج به این وسایل و وسایط در القاء غرض خود نبوده. __________________________________________________ [1] تمام بیت این است: خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل(کلیات سعدى، ص 71). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 63 و از این جهت مى بینیم که گاهى با نصف سطر، برهانى را که حکماء با چندین مقدمات باید بیان کنند، به صورت غیر شبیه به برهان مى فرماید: مثل قوله تعالى:لَوْ کانَ فِیْهِما آلِهَةٌ إلا اللّهُ لَفَسَدَتا 21: 22«»و قوله:لَذَهَبَ کُلُّ إلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ 23: 91«»،که برهان دقیق، بر توحید است، و هر یک از این دو محتاج به چندین صفحه بیان است که پیش اهلش واضح است و غیر اهلش را نیز حق تصرف در آن نیست، گر چه چون کلام جامع است، به اندازه فهمش هر کسى از آن ادراکى مى کند. و مثل قوله تعالى:ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیْفُ الْخَبِیْر 67: 14«»و قوله: وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ ما کُنْتُمْ 57: 4«»و قوله:فَأیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ 2: 115«»و قوله: وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إلهٌ وَ فِی الارْضِ إلهٌ 43: 84«»و قوله:هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ 57: 3«»،که هر یک اشاره به علوم عالیه حکمت ما قبل الطبیعه است به وجه عرفانى، و هر کس مراجعه به احادیث شریفه اهل بیت عصمت و طهارت کند، خصوصا کتاب «اصول کافى» شریف و «توحید» شیخ «صدوق»«» و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 64 همین طور کتاب «نهج البلاغه» ادعیه مأثوره از آن بزرگواران خصوصا «صحیفه سجّادیه»«» از روى تدبّر و تفکر، خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه و اسماء و صفات و شئون حضرت حق - جلّ و علا - هستند، بى حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات، که هر یک حجاب روى جانان است. قوله:«فلمّا رأى الجهل ما أکرم اللّه به العقل و ما أعطاه، أضمر له العداوة». اگر مراد از جهل، حقیقت ابلیسیّه در عالم امر باشد، رؤیت او جنود عقلیه را - که متّحد با عقل و مندمج در آن است، و رؤیت آنها بى رؤیت جمال عقل نشود، و آن به طور احاطه از براى جهل میسور نیست - لا بد یا به طریق انعکاس کامل در ناقص است، یا به طریق مقایسه نقص به کمال و فهم ضد از ضد است، چنانچه إضمار عداوت عبارت از مناقضت و مضادّت ذاتیّه ما بین این دو حقیقت است، و این هر دو گر چه از ظاهر عرفى حدیث شریف بعید است، ولى با بر گرداندن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 65 ظاهر به باطن و قشر به لبّ، بعدى ندارد. و اگر مراد از جهل، مظاهر ابلیس و جهالات اصحاب جهل باشد، که عبارت از واهمه در انسان است، به یکى از دو معنى محمول است: اوّل آن که اشاره به تضاد ما بین قوّه واهمه و قوّه عقلیه در هر یک از افراد انسانى باشد، و تقدّم خلق عقل و جنود آن بر جهل و جنود آن، و همین طور، تأخّر جنود هر یک از خود آنها اشاره به تقدم ذاتى عالم ملکوت اعلى بر ملکوت اسفل است و تقدم ذوات بر اوصاف و ملکات است. و بنابر این در هر یک از افراد انسانى، تمام جنود جهل و عقل متحقّق است به طریق استجنان و فطرت، الا آن که جنود عقلیّه موجود بالاصاله، و جنود جهلیّه موجود بالتبعیه است، و رؤیت جهل، عقل و جنود آن را نیز، به یکى از آن دو معنى محمول است. دوّم آن که اشاره به دو طایفه از مردم باشد: که یکى اصحاب سعادات و کمالات و دیگر ارباب شقاوات و نقایص هستند، و تضاد ما بین این دو طایفه نیز ذاتى و مشهود است، و رؤیت در این مقام، به معنى متعارف آن، از رؤیت آثار حاصل آید، و اللّه العالم. قوله - علیه السلام: -«فقال الجهل: یا ربّ هذا خلق مثلی». دعوى مماثلت جهل با عقل چون دعوى اشرفیت ابلیس از آدم - علیه السلام - است که گفت:خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ 7: 12«»،به واسطه احتجاب آن از مقام عقل و خودبینى و خودپرستى و خودخواهى او است و معلوم است حجاب خودخواهى و خودبینى، از حجب غلیظه اى است که هر کس را که مبتلاى به آن است از همه حقایق و درک تمام محسّنات و کمالات غیر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 66 و مقبّحات و نقایص خود باز مى دارد. و این حجاب ارث ابلیس است، و در هر کس قوّت گیرد منسلک در ذریه ابلیس خواهد شد، گر چه به صورت و ولادت ملکیه، ولیده و ذریّه آدم باشد، زیرا که میزان در عالم انسانیّت و ملکوت، که شیئیّت اشیاء به آن است، ولادت ملکوتیّه است، چنانچه زاده ملکوتى، عیسى مسیح، فرموده است: «لن یلج ملکوت السّماء من لم یولد مرّتین».«» و این ولادت ثانویه که مبدأ ولوج ملکوت اعلى است - که به ملکوت سماء از آن تعبیر شده - متوقف بر آن است که از این حجب که ارث ابلیس است، خارج و به حقایق اسماء که ارث آدم - علیه السلام - است، متحقق شود. و تحقق به حقایق جنود عقلیه از مقدمات تحقق به حقایق اسماء است. قوله:«خلقته و کرّمته و قوّیته و أنا ضدّه و لا قوّة لی به، فأعطنی من الجند مثل ما أعطیته». اهل تحقیق گویند: این مذاکره جهل و خواستن جنود براى معارضه عقل، لسان استعداد است نه لسان مقال.«» و این مناسب نیست با آنچه قبل از این ذکر کردیم«» که جعل عقل و جنود آن و جهل و جنود آن به تخلّل جعل مستقل نیست، یعنى این طور نیست که اوّل عقل را، مجرّد از این جنود، جعل کنند پس از آن، جنود را در آن جعل کنند و همین طور جهل را، بلکه جعل عقل، جعل جمیع شئون ذاتیه او است، چنانچه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 67 در علوم عقلیه ثابت است«» که هر چه براى عقل ممکن است، به امکان عام، واجب است براى او، به همان جعل اوّل، و ممکن نیست از براى عالم عقلى، حالت منتظره و استعداد و قوّه اى باشد. پس تعبیر به لسان استعداد، قدرى خالى از تحقیق است مگر مقصود، لسان حال باشد. قوله:«فقال: نعم، فإن عصیت بعد ذلک أخرجتک و جندک من رحمتی. قال: قد رضیت». باید دانست که این عصیان و اخراج از رحمت در جهل کلى به طورى است، و آن نقص ذاتى و خروج فطرى است از ساحت قدس کبریا، چنانچه سابقا نیز به آن اشاره رفت. و در جهلهاى جزئى، پس از اعطاى جنود فطرى بالعرض، عصیان آن عبارت است از: خروج از قوّه به فعل در جهات نقص و مقابلات جنود عقل. و پس از این فعلیّت، به کمال شقاوت رسد و از ساحت قرب و رحمت حق خارج شود و به حزب شیاطین و ماردین ملحق و پیوسته گردد. قوله:«فأعطاه خمسة و سبعین جندا». بدان که اعطاء این جنود به جهل که تقویت کند مضادّه با عقل و جنود آن را، منافات با تعذیب و ابعاد از رحمت ندارد، زیرا که این جنود، چنانچه دانستى، لازمه جنود عقلیه است و لازمه جعل و ایجاد عالم طبیعت مضادّت و معاندت است. ولى این سلب اختیار به هیچ وجه نکند، بلکه اگر در کمالات و جنود عقلیه مقابلات آن در تحت اختیار نباشد، کمالیّت غالب آنها منتفى شود. مثلا وقتى عدل از صفات کمالیه است، که به اختیار، انسان متصف به آن شود و الا اگر ظالم را نگذارند ظلم کند و دست او را از تعدّى کوتاه کنند و به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 68 اضطرار قیام به عدالت کند، عادل نخواهد بود. و چون هر یک از این صفات کمالیه با مقابلات خود مخمّر در طینت انسان است، بالذات و بالعرض، و انسان در فعلیت دادن هر یک، در سر حدّ اختیار است، فعلیت هر یک از این دو مقابل مبدأ سعادت یا شقاوت است و موجب دخول در حزب الرّحمن و جنود العقل یا حزب الشّیطان و جنود الجهل است. و از این جهت، در این حدیث شریف فرموده: «اگر عصیان کردى بعد از این اعطاء جنود، تو را و جنود تو را از رحمت خود خارج کنم». و این براى آن است که اگر عصیان موجب فعلیّت و بروز و ظهور ملکات رذیله نفسانیه نشود، صاحب آن از ساحت رحمت و درگاه قرب عزت پر دور نیفتد، بخلاف آن که اگر معصیت رذائل فطریّه را ظاهر و فعلى سازد و صورت باطن انسان را متبدّل به صورت جنود جهل نماید، از ساحت رحمت دور شود. و چه بسا شود که نور فطرت اللّهى به کلى منطفى گردد، و در این صورت، صاحب آن قرین با شیطان، مخلّد در جهنم و مبعّد از رحمت خواهد بود. و از این جهت است که اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق، که فی الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است، از بزرگترین مهمّات و أوجب واجبات عقلیّه است. و این مطلب در محل خود به ثبوت پیوسته که نشئات ثلاثه نفس - یعنى، نشئه ملک و دنیا که محطّ عبادات قالبیّه است، و نشئه ملکوت و برزخ که محلّ عبادات قلبیّه و تهذیبات باطنیّه است، و نشئه جبروت و آخرت که مظهر عبادات روحیه و تجرید و تفرید و توحید است - تجلیّات یک حقیقت قدسیّه و مراتب یک بارقه الهیّه است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 69 و نسبت غیب نفس به شهادت و برزخ آن، نسبت ظاهریت و مظهریّت نیز نیست، بلکه نسبت ظهور و بطون شى ء واحد است. پس هر یک از احکام نشئات سه گانه به رفیق خود سرایت کند به مناسبت نشئه آن، مثلا عبادات قالبیّه شرعیّه، اگر به آداب صوریّه و باطنیّه آید، مورث تهذیب باطن شود، بلکه بذر توحید و تجرید در روح افشاند، چنانچه تهذیب باطن قوه تعبّد را قوىّ و به حقایق توحید و تجرید، انسان را مى رساند، و سرّ توحید باطن را مهذّب و جنبه عبودیت را کامل نماید. از این جهت، انسان سالک باید در هر یک از نشئات ثلاثه نفس، قدم راسخ داشته باشد و از هیچ یک، هیچ گاه غفلت نکند. ممکن است انسان را، یک نظر به نامحرمان یا یک لغزش کوچک لسانى، مدتها از سرایر و حقایق توحید باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب - که قرّة العین اهل معرفت است - باز دارد. پس وقوف در هر یک از مراحل و مراتب، و بى اعتنائى و قلّت مبالات به هر یک از نشئات، موجب حرمان از سعادت مطلقه است و از دامهاى ابلیس است. مثلا کسانى که اهل مناسک و عبادت ظاهریّه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن ندارند، شیطان عبادات صوریّه را در نظر آنها جلوه دهد، و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریّه کند، و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بد بین کند، پس صاحبان معارف را در نظر آنها مرمىّ به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیّه را مرمىّ به تصوّف و امثال آن کند، و آن بیچارگان بى خبر را سالها در صورت عبادات محبوس کند، و به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 70 زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس خود، آنها را ببندد، و از این جهت، مى بینیم که در بعضى از آنها، عبادات به عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است، و لب آن ترک خودى و سفر إلى اللّه و معراج مؤمن است«» در بعض آنها اعجاب و کبر و خودبینى و خودفروشى نتیجه دهد. و به همین قیاس، کسانى که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند، گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیّه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیّه را در نظر آنها ناچیز قلم دهد، و همه کمالات و سعادات را پیش آنها مقصور و منحصر به رشته سلوک و ریاضت و تهذیب باطن کند، و آنها را به صاحبان آنها و خود آنها بدبین کند، به طورى که لسان طعن و سوء ادب به علماء شریعت و ارکان دیانت و حکماء ربّانى و فقهاء روحانى - رضوان اللّه علیهم - باز کنند، با آن که خود را صاحب صفاى باطن و خلق مهذّب شمارند و سر خود را در میان سر اهل اللّه در آورند. اعجاب به نفس - که مبدأ جلّ رذائل نفسانیّه است - و تکبّر و سوء ظنّ بر بندگان خدا - که ارث شیطان است - در قلب آنها چنان قدم راسخ دارد که غیر خود و یک مشت قلندر مثل خود که به اسم اهل اللّه آنها را یاد کنند و از ظاهر شریعت خبرى ندارند، چه رسد به باطن آن، به پیشزى نشمرند. این نیست جز وقوف در یک نشئه و احتباس در یک مرتبه که باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتى از همان رشته که خود را در آن داخل دانند و سمت تخصص در آن براى خود قائلند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 71 و همین طور نیز اگر حکیمى یا عارفى در زنجیر شیطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقلیّات شد، به دیگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر کند و علماء شریعت را قشرى و فقهاء اسلام را عامى خواند تا چه رسد به دیگران. و او جز خود و رفقاى خود که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند، کسى دیگر را به حساب نیاورد و این آفت نیست جز از همان وقوف و سلطه ابلیسیّه. و اگر اینان حافظ حضرات و سایر در نشئات بودند یا لا اقل، علما و برهانا، مدارج غیب و شهود نفس و نشئات باطن و ظاهر آن را مى شناختند، و ارتباط مراتب را مى دانستند، و کیفیت سیر إلى اللّه و خروج از بیت نفس و طبیعت را واقف بودند، مبتلا به این دام بزرگ ابلیس و محبس مظلم شیطانى نمى شدند، و هر یک دیگرى را طرد نمى کردند، و به یکدیگر حسن ظن داشتند، و اخوّت ایمانیه«» و محبّت و مودّت اسلامیه - که از مبادى، بلکه امّهات حصول صفاى باطن و تصفیه و تزکیه نفس است - در بین آنها محکم و مستحکم مى شد، و اسم و رسم خودخواهى و خودبینى و اعجاب و استکبار - که از امهات رذایل نفسانیه و تلبیسات شیطانیه است - از بین آنها سپرى مى شد. و ما اکنون به خواست خداوند متعال و توفیقات و تأییدات او، شروع در مقصد اصلى، که از شرح این حدیث داشتیم، مى نمائیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 73 مقاله ششم در بیان و شرح جنود عقل و جهل از بعض وجوه، که مقصود از تحریر این رساله است، نه از جمیع وجوه و در آن مقاصدى است: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 75 مقصد اوّل [در بیان «خیر» و «شر»] در شرح قول آن بزرگوار که فرماید:«فکان ممّا أعطى العقل من الخمسة و السّبعین الجند: الخیر و هو وزیر العقل، و جعل ضدّه الشّرّ، و هو وزیر الجهل». و در آن چند فصل است: فصل اوّل [مقصود از خیر و شر] بدان که بحث از حقیقت و ماهیت خیر و شر، خارج از مقصود اصلى ما است با آن که تعریفهایى که از آنها در کتب حکمیّه و غیر آن کرده اند غالبا تعریف به لوازم و ملزومات و لواحق و عوارض است«». و این دو، چون به حسب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 76 هویّت از واضحات و فطریّات است، ایکال آن را به وجدان و فطرت، اقرب به صواب و نزدیکتر به مقصد و مقصود است. و مهم در این مقام، بیان مقصود از خیر و شر است که در این حدیث شریف، یکى را وزیر عقل و دیگرى را وزیر جهل قرار داده. پس باید دانست که مقصود، نفس خیر و شر نیست، به آن معنى که عامه مى فهمند، بلکه به معناى دیگرى است که پس از این، اشاره به آن مى آید، زیرا که نه تناسب با وزارت و نه جندیّت عقل دارد. پس مقصود از آن را توان گفت که حقیقت فطرت است که در آیه شریفه، اشارت به آن رفته، آن جا که فرماید: فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا 30: 30.«» غایت امر آن که: خیر عبارت از فطرت مخموره است، و شر عبارت از فطرت محجوبه است. و تفصیل این اجمال آن که: حق - تبارک و تعالى - با عنایت و رحمت خود، به ید قدرت خود، که طینت آدم اوّل را مخمّر فرمود«»، دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: یکى اصلى، و دیگر تبعى، که این دو فطرت، براق سیر و رفرف عروج او است به سوى مقصد و مقصود اصلى. و آن دو فطرت، اصل و پایه جمیع فطریاتى است که در انسان مخمّر است و دیگر فطریات، شاخه ها و اوراق آن است. یکى از آن دو فطرت - که سمت اصلیّت دارد - فطرت عشق به کمال مطلق و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 77 خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسله بشر، از سعید و شقى و عالم و جاهل و عالى [و] دانى، مخمّر و مطبوع است. و اگر در تمام سلسله بشر، انسان تفحّص و گردش کند و جمیع طوایف متشتّته و اقوام متفرقه در عالم را تفتیش کند، یک نفر را نیابد که به حسب اصل جبلّت و فطرت، متوجه به کمال و عاشق خیر و سعادت نباشد. و مقصود از فطریات، امورى است که بدین مثابه باشد و از این جهت، احکام فطرت از أبده بدیهیات و از اوضح واضحات خواهد بود و اگر چیزى چنین نشد از فطریات نخواهد بود. و دیگرى از آن دو فطرت، که سمت فرعیّت و تابعیّت دارد، فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمّر بالعرض است، و به تبع آن فطرت عشق به کمال، تنفّر از نقص نیز مطبوع و مخمّر در انسان است. (و ما پس از این، شرحى از این باب مذکور مى داریم). و این دو فطرت، که ذکر شد، فطرت مخموره غیر محجوبه است که محکوم احکام طبیعت نشده و وجهه روحانیت و نورانیت آنها باقى است، و اگر فطرت متوجه به طبیعت شد و محکوم به احکام آن گردید و محجوب از روحانیت و عالم اصلى خود شد، مبدأ جمیع شرور و منشأ جمیع شقاوت و بدبختیهاست، که تفصیل آن بیاید. پس مقصود از خیر - که وزیر عقل است و جمیع جنود عقلیه در ظلّ توجه و تصرف آن است - فطرت مخموره متوجه به روحانیت و مقام اصلى خود است و از شر - که وزیر جهل و همه جنود جهل از طفیل آن است - فطرت محکومه طبیعت و محجوبه به احکام آن است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 78 فصل دوّم در توضیح و تشریح این مقصود است بدان که از براى قلب، که مرکز حقیقت فطرت است، دو وجهه است: یکى وجهه به عالم غیب و روحانیّت، و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت. و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست - چنانچه آیه شریفه: امُّهُ هَاوِیَةٌ 101: 9«»نیز شاید اشاره به آن باشد - از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیّت و فطرت در این حجاب وارد شود، و کم کم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هر چه در عالم طبیعت رشد و نماى طبیعى کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد که آن قوّه شیطنت - که ولیده واهمه است - و قوّه غضب و شهوت مى باشد. و هر چه رشد حیوانى کند این سه قوه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه:لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ - ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِینَ 95: 4 - 5«»اشاره باشد به نور اصلى فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالى شده و آن «احسن تقویم» است، زیرا که بر نقشه کمال مطلق و جمال تام است، و ردّ به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت - که اسفل سافلین است - باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است، و کم اتفاق افتد که کسى به خودى خود بتواند از این حجب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 79 اصلى خود بنماید و به کمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق - تبارک و تعالى - به عنایت ازلى و رحمت واسعه انبیاء عظام - علیهم السلام - را براى تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانى را فرو فرستاد تا آنها را از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند. و از این جهت، احکام آسمانى و آیات باهرات الهى و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کرام، بر طبق نقشه فطرت و طریقه جبلّت بنا نهاده شده، و تمام احکام الهى به طریق کلّى به دو مقصد منقسم شود که یکى، اصلى و استقلالى، و دیگر فرعى و تبعى است، و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد، یا بى واسطه یا با واسطه، رجوع کند. مقصد اوّل - که اصلى است و استقلالى - توجه دادن فطرت است به کمال مطلق، که حق - جلّ و علا - و شئون ذاتیّه و صفاتیّه و افعالیّه او است که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیّات از ایمان باللّه و کتب و رسل و ملائکه و یوم الآخره، و أهمّ و عمده مراتب سلوک نفسانى و بسیارى از فروع احکام از قبیل مهمّات صلاة و حج، به این مقصد مربوط است، یا بى واسطه یا با واسطه. مقصد دوّم - که عرضى و تبعى است - تنفر دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که امّ النقایص و امّ الأمراض است. و بسیارى از مسائل ربوبیّات، و عمده دعوتهاى قرآنى و مواعظ الهیّه و نبویّه و ولویّه، و عمده ابواب ارتیاض و سلوک، و کثیرى از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترک فواحش و معاصى به آن رجوع کند. و این دو مقصد، مطابق نقشه فطرت است، چنانچه دانستى که در انسان دو فطرت است: فطرت عشق به کمال، و فطرت تنفر از نقص. پس جمیع احکام شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 80 شرایع مربوط به فطرت است و براى تخلّص فطرت از حجب ظلمانیه طبیعت است. فصل سوّم در بیان آنکه، فطرت مخموره بى حجاب وزیر عقل و مبدأ خیرات است و خود خیر است، و فطرت محجوبه به طبیعت وزیر جهل و مبدأ شرور و خود شرّ است باید دانست که عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و اراده مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائله بشر است، و هیچ طایفه اى از طایفه دیگر، در اصل این فطرت ممتاز نیستند، گر چه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لکن به واسطه احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلّت حجب، و زیادى و کمى اشتغال به کثرت، و دلبستگى به دنیا و شعب کثیره آن، در تشخیص کمال مطلق، مردم مفترق و مختلف شدند. و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در سلسله بشر تأثیر نموده، در تشخیص متعلّق فطرت و مراتب آن تأثیر نموده، و ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن. مثلا، آن فیلسوف عظیم الشأن که عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خود را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفنّنه آن مى کند، با آن سلطان و پادشاه که به سعه نطاق سلطنت خود مى کوشد و در راه آن رنجها مى برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 81 دارد، در اصل عشق به کمال، فرق ندارند، لکن هر یک تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند. و این اختلاف و تشخیص از احتجاب فطرت است، زیرا که این خطاء در مصداق محبوب است، و این از عادات و اطوار مختلفه و تربیتها و عقاید متشتّته پیدا شده و هر یک به اندازه حجاب خود، از محبوب مطلق خود، محجوب است، و هیچ یک از این ها آنچه را که دلباخته اویند و دنبال آن مى روند و نقد عمر در راه آن صرف مى کنند، محبوب آنها نیست، زیرا که هر یک از این امور، محدود و ناقص است و محبوب فطرت مطلق و تامّ است، و از این جهت است که آتش عشق آنها به رسیدن به آنچه به آن متعلّقند فرو ننشیند. چنانچه اگر سلطنت یک مملکت را به یکى دهند که عشق به سلطنت داشت و گمان مى کرد به رسیدن به آن، مطلوب حاصل است و آرزویى دیگر در کار نیست، چون به آن محبوب خیالى مجازى رسید، سلطنت مملکت دیگر طلب کند و چنگال عشقش به مطلوب دیگرى بند شود. و اگر آن مملکت را بگیرد، به ممالک دیگر طمع کند. و اگر تمام بسیط ارض در تحت سلطنت و قدرت او آید، و احتمال دهد که در کروات دیگر، ممالکى هست از این جا وسیعتر و بالاتر، آرزوى وصول به آن کند. و اگر جمیع عالم ملک را در تحت سیطره خود در آورد. و از عالم ملکوت خبرى بشنود - و لو مؤمن به آن نباشد -، آرزو کند که کاش این خبرها که مى دهند و این سلطنتها و قدرتها که مى گویند راست بود و من به آنها مى رسیدم پس معلوم شد که عشق متعلّق به سلطنت محدوده نیست، بلکه عشق سلطنت مطلقه در نهاد انسان است، و از محدودیت متنفر و گریزان است و خود نمى داند. و پر واضح است که سلطنت مطلقه از سنخ سلطنتهاى دنیاوى مجازى، بلکه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 82 اخروى محدود نیست، بلکه سلطنت الهیّه سلطنت مطلقه، و انسان طالب سلطنت الهیّه و علم و قدرت الهى است، و پدید آرنده خود را خریدار [1] است و دل هر ذرّه را که بشکافند آفتاب جمال حقیقت را در میانش بینند. [2] پس جمیع شرور - که در این عالم از این انسان بیچاره صادر شود - از احتجاب فطرت، بلکه از فطرت محجوبه است، و خود فطرت به واسطه اعتناق و اکتناف آن به حجابها، شرّیّت بالعرض پیدا کرده و شریر شده است بعد از آن که خیّر، بلکه خیر بوده. و اگر این حجابها [ى ] ظلمانى، بلکه نورانى از رخسار شریف فطرت برداشته شود، و فطرت اللّه به همان طور که به ید قدرت الهى تخمیر شده مخلّى به روحانیّت خود باشد، آن وقت عشق به کمال مطلق بى حجاب و اشتباه در او هویدا شود، و محبوبهاى مجازى و بتهاى خانه دل را درهم شکند، و خودى و خودخواهى و هر چه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبرى شود که تمام دلها - خواهى نخواهى - به آن متوجه است و تمام فطرتها - دانسته یا ندانسته - طلبکار اویند. و صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است، و خود این فطرت مبدأ و منشأ خیرات و سعادات است و خود خیّر، بلکه خیر است. و الحمد للّه تعالى. __________________________________________________ [1] اقتباس است از این بیت حکیم نظامى: همه هستند سرگردان چو پرگار پدید آرنده خود را طلبکار(خمسه نظامى گنجوى، خسرو و شیرین، تصحیح بهروز ثروتیان، ج 2، ص 73). [2] اشاره است به این بیت از ترجیع بند هاتف اصفهانى: دل هر ذرّه را که بشکافى آفتابیش در میان بینى(دیوان هاتف اصفهانى، ص 28). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 83 فصل چهارم [ضرورت اصلاح نفس ] اکنون که معلوم شد تمام خیرات از سرچشمه نور فطرت اللّه است در صورتى که محتجب به حجابهاى طبیعت نباشد، و اسیر دامهاى پیچاپیچ نفس و ابلیس نگردد، و کفیل سعادت مطلقه انسانى همین فطرت شریفه است، و نیز معلوم شد که تمامى شرور از فطرت محجوبه مظلمه به ظلمات طبیعت است، و منشأ همه شقاوات و بدبختیها در دنیا و آخرت، همین احتجابات است، باید دانست که اگر انسان از خود غفلت کند و در صدد اصلاح نفس و تزکیه آن بر نیاید و نفس را سر خود بار آورد، هر روز، بلکه هر ساعت بر حجابهاى آن افزوده شود، و از پس هر حجابى حجابى، بلکه حجبى براى او پیدا شود تا آن جا که نور فطرت بکلى خاموش و منطفى شود، و از محبت الهیّه در آن اثرى و خبرى باقى نماند، بلکه از حق تعالى و آنچه به او مربوط است از قرآن شریف و ملائکة اللّه و انبیاء عظام و اولیاء کرام - علیهم السلام - و دین حق و جمله فضائل متنفّر گردد، و ریشه عداوت حق - جلّ و علا - و مقرّبان درگاه مقدس او در قلبش محکم و مستحکم گردد تا آن جا که بکلى درهاى سعادت بر او بسته شود، و راه آشتى با حق تعالى و شفعاء - علیهم السلام - منسدّ گردد، و مخلّد در ارض طبیعت گردد که باطن آن در عالم دیگر جلوه کند و آن خلود در عذاب جهنم است. و این افزایش حجب، سبب طبیعى دارد، و آن، آن است که این سه قوّه، یعنى، قوّه شیطنت، که فروع آن عجب و کبر و طلب ریاست و خدعه و مکر و نفاق و کذب و امثال آن است، و قوّه غضب، که خودسرى و تجبّر و افتخار و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 84 سرکشى و قتل و فحش و آزار خلق و امثال آن از فروع آن است، و قوّه شهوت، که شره و حرص و طمع و بخل و امثال آن از فروع آن است، این قواى ثلاثه، محدود به حدّى نیستند، به این معنا که اگر افسار شیطنت را انسان رها کند، در هیچ حدّى واقف نشود و به هیچ مرتبه اى از مراتب قانع نگردد، و براى به دست آوردن مقصد خود حاضر است با تمام نوامیس الهیّه و شرایع حقّه مخالفت و دشمنى کند، و براى رسیدن به یک ریاست جزئى، حاضر است فوج فوج انبیاء و اولیاء و صلحاء و علماء باللّه را قتل و غارت کند، و همین طور آن دو قوه دیگر در صورت سر خود بودن و افسار گسیختگى. و معلوم است هر مرتبه اى از مراتب لذّات نفسانیّه - که راجع به این سه قوه است - که از براى انسان حاصل شود به اندازه خود انسان را دلبسته به دنیا و غافل از روحانیّت و حقّ و حقیقت کند. مثلا، در هر لذتى که ذائقه انسانى از این عالم مى برد در صورتى که محدود به حدود الهیّه نباشد، همان لذّت انسان را به دنیا نزدیک کند و علاقه قلبیه را زیاد کند، و به همان اندازه علاقه به روحانیّت و حقّ کم شود و محبت الهیّه از قلب زائل شود. و چون پشت سر هر لذّتى، نفس لذّت دیگر، بلکه لذات دیگر را طالب شود و نفس امّاره قواى مخصوصه این کار را براى تحصیل آن ترغیب کند، پس در پشت سر هر حجابى، حجبى ظلمانى براى انسان پیدا شود و از هر یک از این مجارى و قواى حسیّه - که شعاع نفس از آنها به عالم طبیعت و دنیا جلوه کرده - دائما حجابهائى به روى قلب و روح کشیده شود که انسان را از سیر إلى اللّه و طلب حقّ - جلّ جلاله - باز دارد. و خسران و حسرت، بلکه تعجّب و حیرت در آن است که همان فطرتى که براق سیر اولیاء است به معراج قرب حضرت بارى - جلّ و علا - و سرمایه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 85 وصول آنها است به کمال مطلق، همان انسان سر خود را به نهایت شقاوت و بعد از ساحت قدس کبریا رساند، و این بالاترین خسرانها است، چنانچه حق تعالى فرماید:وَ الْعَصْرِ - إنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ 103: 1 - 2.«» چه خسرانى بالاتر از این که انسان سرمایه سعادت ابدى را خرج در راه تحصیل شقاوت ابدى کند، و آنچه را که حق تعالى به او داده که او را به اوج کمال رساند، همان او را به حضیض نقص کشاند؟ اى انسان بیچاره چه حسرتى خواهى داشت آن روزى که پرده طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنى که آنچه در عالم قدم زدى و کوشش کردى در راه بیچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده، و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده، و دستت از همه جا کوتاه نه راه فرار از سلطنت قاهره الهیّه یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الإنْس إنِ اسْتَطَعْتُمْ أنْ تَنْفُذُوا مِنْ أقْطَارِ السَّمَواتِ وَ الارْضِ فَانْفُذُوا 55: 33«»و نه راه جبران نقایص گذشته و عذرخواهى از معاصى الهیّه الآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ 10: 91.«». اى عزیز اکنون تا حجابهاى غلیظ طبیعت نور فطرت را بکلى زائل نکرده، و کدورتهاى معاصى صفاى باطنى قلب را بکلى نبرده، و دستت از دار دنیا - که مزرعه آخرت است«»، و انسان در آن مى تواند جبران هر نقصى و غفران هر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 86 ذنبى کند - کوتاه نشده، دامن همتى به کمر زن و درى از سعادت به روى خود باز کن. و بدان که اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى، و با حق - تعالى مجده - از سر آشتى بیرون آمدى و عذر ما سبق خواستى، درهائى از سعادت به رویت باز شود، و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهاى طبیعت، یک یک، پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهاى مکتسبه غلبه کند، و صفاى قلب و جلاى باطن بروز کند و درهاى رحمت حق تعالى به رویت باز شود، و جاذبه الهیّه تو را به عالم روحانیت جذب کند، و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبتهاى دیگر را بسوزاند، و اگر خداى - تبارک و تعالى - در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقى راهنمائى کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید، و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند. بار خدایا آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آرى، و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانى، و بتهاى دل را به دست قدرت خود درهم شکنى، و غبار تن را از پیش چشم فرو ریزى؟ بار الها ما به امانت تو خیانت کردیم، و فطرت اللّه را به تصرف شیطان پلید دادیم، و از فطرت الهیّه محجوب شدیم، و ترسم که کم کم، با این سیر طبیعى و سلوک شیطانى، از فطرت الهى یکسره بیرون آئیم، و خانه را یکجا به تصرف شیطان و جنود آن و جهل و جنود آن دهیم. پروردگارا تو خود از ما دستگیرى کن ما طاقت مقاومت نداریم، مگر لطف تو دستى گیرد إنّک ذو الفضل العظیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 87 مقصد دوم در بیان «ایمان» و «کفر» است و در آن چند فصل است: فصل اوّل [مقصود از ایمان ] بدان که ایمان غیر از علم و ادراک است، زیرا که علم و ادراک، حظّ عقل است و ایمان حظّ قلب است. انسان به مجرّد آن که علم پیدا کند به خدا و ملائکه و پیغمبران و یوم القیامه، او را نتوان مؤمن گفت، چنانچه ابلیس تمام این امور را علما و ادراکا مى دانست و حق تعالى او را کافر خواند.«» چه بسا باشد فیلسوفى به برهانهاى فلسفى، شعب توحید و مراتب آن را شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 88 مبرهن کند و خود، مؤمن باللّه نباشد، زیرا که علمش از مرتبه عقل و کلیّت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئیّت و وجدان نرسیده باشد. براى نزدیک کردن مقصود به فهم، مثالى یاد کنیم: ما به حسب برهان و ادراک عقلى، همه مى دانیم که مردگان به انسان نمى توانند آزارى دهند، و همه مرده هاى عالم به قدر مگسى حرکت ندارند، و مى دانیم که در تاریکى، مردگان زنده نمى شوند، با این وصف، در شب تاریک از مردگان وحشت داریم، و وهم ما غلبه بر عقل مى کند. براى آن است که به این حقیقت عقلیّه، قلب ایمان نیاورده و این ادراک عقلى به قلب نرسیده. ولى آنها که با تکرّر عمل و کثرت اقدام و زیادت مراودت در شبهاى تار در قبرستانها، این مطلب علمى را به قلب رساندند، از مردگان وحشت نکنند، بلکه در قبرستانها منزل کنند، و با وادى خاموشان مأنوس شوند. دسته اوّل و دوم، در علم به اینکه از مردگان به کسى آزار نرسد شریک بودند، ولى در ایمان به این مطلب با هم مختلف بودند. از این جهت، علم آنها در آنها اثرى نکرد، ولى ایمان دسته دوم آنها را از وحشت خیالى موهوم بیرون آورد. پس معلوم شد که علم غیر از ایمان است و این مطلب به حسب لغت نیز مناسب با معنى ایمان است، زیرا که ایمان در لغت به معنى وثوق و تصدیق«» و اطمینان«» و انقیاد و خضوع«» است در فارسى به معنى گرویدن است«». و پر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 89 واضح است که گرویدن غیر از علم و ادراک است. فصل دوّم در توضیح و تتمیم این مطلب است بدان که ایمان به معارف الهیّه و اصول عقاید حقّه صورت نگیرد مگر به آنکه اولا: آن حقایق را به قدم تفکر و ریاضت عقلى و آیات و بیّنات و براهین عقلیه ادراک کند، و این مرحله به منزله مقدّمه ایمان است، و پس از آن که عقل حظّ خود را استیفاء نمود، به آن قناعت نکند، زیرا که این قدر از معارف، اثرش خیلى کم است و حصول نورانیّت از آن، کمتر شود. پس از آن، باید سالک إلى اللّه اشتغال به ریاضات قلبیّه پیدا کند، و این حقایق را با هر ریاضتى شده به قلب رساند، تا قلب به آنها بگرود. پس در این جا، مراتب ایمان فرق کند، و شاید معناى حدیث شریف که فرماید: «علم نورى است که خداى تعالى در دل هر کس که خواهد افکند»«» همین باشد، زیرا که علم باللّه تا در حد عقل است، نور است، و پس از ریاضات قلبى، خداى تعالى آن را در قلوب مناسبه افکند، و دل به آن بگرود. مثلا، حقیقت توحید، که اصل اصول معارف است، و اکثر فروع ایمانیه و معارف الهیه و اوصاف کامله روحیّه و صفات نورانیّه قلبیّه از آن منشعب شود، تا در ادراک عقلى است، هیچ یک از این فروع بر آن مترتب نشود، و انسان را به هیچ یک از آن حقایق نرساند. مثلا، توکّل به خداى تعالى یکى از فروع توحید و ایمان است. ما غالبا یا به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 90 برهان یا به امور شبیه به برهان ارکان توکّلمان تمام است، ولى حقیقت توکّل در ما حاصل نیست. ما همه مى دانیم که در مملکت حق تعالى کسى تصرفى، بى اجازه قیّومى و اشاره اشراقى آن ذات مقدس نکند، و اراده کسى بر اراده قویمه ذات مقدس، قاهر نشود، مع ذلک، ما از اهل دنیا و ارباب ثروت و مکنت، طلب حاجات کنیم و از حق تعالى غفلت نمائیم. توکّل ما بر اوضاع طبیعت و امور طبیعیّه صدها مقابل بالاتر است از توکّل به حق. این نیست مگر آن که حقیقت توحید افعال در قلب ما حاصل نشده و حکیم فلسفى «لا مؤثّر فی الوجود إلا اللّه»«» گوید، و خود از غیر خدا حاجت طلبد، و متعبّد متنسّک لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلا بِاللّهِ و لا إلهَ إلا اللّهُ ورد خود کند و چشمش به دست دیگران است. این نیست جز آن که آن، برهانش از حد عقل و ادراک عقلى خارج نشده و به قلب نرسیده، و این، ذکرش از لقلقه لسانى تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشیده. ما همه داد از توحید مى زنیم و حق تعالى را «مقلّب القلوب و الأبصار» مى خوانیم، و «الخیر کلّه بیده» و «الشّرّ لیس إلیه»«» مى سرائیم ولى باز در صدد جلب قلوب بندگان خدا هستیم، و دائما خیرات را از دست دیگران تمنّا داریم. این ها نیست جز این که این ها، یا حقایق عقلیه اى است که قلب از آن بى خبر است و یا لقلقه هاى لسانى است که به مرتبه ذکر حقیقى نرسیده. ما همه قرآن شریف را مى دانیم [که ] از معدن وحى الهى براى تکمیل بشر و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 91 تخلیص انسان از محبس ظلمانى طبیعت و دنیا، نازل شده است، و وعد [و] وعید آن، همه حق صراح و حقیقت ثابته است، و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست، با این وصف، این کتاب بزرگ الهى در دل سخت ما به اندازه یک کتاب قصّه تأثیر ندارد، نه دلبستگى به وعده هاى آن داریم تا دل را از این دنیاى دنى و نشئه فانیه برگیریم و به آن نشئه باقیه ببندیم، و نه خوفى از وعید آن در قلب ما حاصل آید تا از معاصى الهیّه و مخالفت با ولى نعمت احتراز کنیم. این نیست جز آن که حقیقت و حقّیّت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن نگرویده و ادراک عقلى، بسیار کم اثر است. و با این قیاس، کلیه نقصانهائى که در ما است و جمیع سرکشیها و مخالفتهاى ما و محروم ماندن از همه معارف و سرائر براى همین نکته است. (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل). فصل سوم در استشهاد براى این مقصد به دلیل نقلى خداى تبارک و تعالى براى مؤمنین در قرآن شریف خود، خواصّى ذکر فرموده است، و همچنین در احادیث شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت، براى مؤمن اوصافى ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست، با این که ما خود مى دانیم که همه به علم برهانى یا امثال آن، اعتقاد به خداى تبارک و تعالى و توحید ذات مقدّس و سایر ارکان ایمانى داریم. این نیست مگر براى آن که مذکور داشتیم که ایمان غیر از ادراک عقلى است. خداى تعالى در آیه دوم از سوره انفال فرماید:إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیْمانا وَ عَلَى رَبِّهِمْ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 92 یَتَوَکَّلُونَ 8: 2«»تا آن که مى فرماید:اولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا 8: 4«»به طور حصر مى فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر این ها مؤمن نیستند، و در آخر نیز فرماید: این ها فقط مؤمن درست راست مى باشند. یکى از اوصافى که براى آنها ذکر شده است آن که چون ذکر خدا شود قلبهاى آنان ترسناک شود. و دیگر آن که چون آیات حق بر آنها خوانده شود، آن آیات ایمان آنها را زیادت کند. و دیگر آن که توکّل آنها بر پروردگار خودشان است. اکنون شما که مدّعى ایمان هستید، و همه ارکان ایمان را عقلا یافتید، و براى هر یک برهانى دارید یا بافتید، مراجعه به حال خود کنید، ببینید کدام یک از این خواص در قلبتان موجود است؟ این همه ذکر خدا مى کنید و مى شنوید، آیا کو آن ترس که علامت مؤمن است؟ البته قلبى که وجدان عظمت و جلال حق نکرده، و کبریا و علوّ شأن حق در آن وارد نشده، از ذکر حق ترسان نشود. مؤمن آن کسى است که قلبش حضور حق و احاطه قیّومى آن ذات مقدّس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد. البته از فطریات است که انسان در محضر سلطان عظیم الشأن، کوچک و خوفناک شود، گرچه در خود قصورى نبیند و خود را خدمتگزار ببیند، با آن که همه ممکنات از قیام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدّس قاصرند. چطور چنین نباشد با آن که اشرف ممکنات و اعرف خلق اللّه و اقرب إلى اللّه، رسول ختمى - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - اعلان«ما عبدناک حقّ عبادتک، و ما ح حدیث جنودعقل وجهل ص : 93 عرفناک حقّ معرفتک»«» داده: آن جا که عقاب پر بریزد از پشه لاغرى چه خیزد«»پس این خاصیتى که از علائم مؤمن است در ما یافت نشد. و همین طور خاصیّت دیگر که عبارت از زیاد شدن ایمان است از تلاوت آیات شریفه. این همه آیات تدوینیّه و تکوینیه، بر ما خوانده مى شود و ارائه داده مى شود، عوض آن که بر ایمان ما افزایش حاصل آید، بر احتجاب ما مى افزاید. در ایام عمر، چقدرها قرآن شریف - که بزرگترین آیات الهیّه است - ما خود مى خوانیم و از دیگران استماع مى کنیم و نور ایمان در قلب ما پیدا نشده، و تذکّر و تنبّهى از آن آیات براى ما حاصل نیامده. اکنون درست تفکر کن ببین صدر یا ذیل این آیه شریفه که آیه چهل و [چهارم ]«» از سوره مبارکه فصّلت است با ما تطبیق مى کند؟ مى فرماید: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً و شِفَاءٌ وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمى اولئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعیدٍ 41: 44.«» کجاست آن هدایت و شفاى امراض باطنى که براى مؤمنین از قرآن شریف حاصل مى شود؟ چه شده است که در گوش ما این آیات شریفه فرو نمى رود و براى ما خود، حجاب فوق حجاب مى شود؟ این نیست جز آن که نور ایمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان حدّ علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 94 نگردیده، و در این باب، در قرآن شریف آیات بسیارى است«» که با مقایسه حال خود با آن آیات و تطبیق آن آیات با صفات خود، به خوبى حال ما معلوم خواهد شد. و اما خاصیت سوم که مى فرماید:وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ 8: 2.حقیقت توکل واگذار کردن جمیع امور است به وکیل و اعتماد نمودن به وکالت اوست، و صرف نظر نمودن از دیگران است، و چشم امید از دیگران بستن است. و آن مبتنى بر چهار امر است که ارکان توکّل است: اول، علم به آن که وکیل حاجت انسان را مى داند. دوم، علم به آن که قدرت به قضاى حاجت دارد. سوم، علم به آن که رحمت و شفقت به موکّل دارد. چهارم، آن که بخل از ساحت او دور است. اکنون مراجعه به حال خود کنیم، این چهار علم از براى ما حاصل است نسبت به ذات مقدّس حق تعالى، همه او را عالم به ذرّات کائنات مى دانیم، علم او را محیط به تمام موجودات مى دانیم، و قدرت کامله او را نافذ در أرضین و سموات مى دانیم، و رحمت عامه شامله او را به همه موجودات مى دانیم و او را مبرّى از همه نقایص - که بخل نیز از آنها است - مى دانیم، با این که علما ارکان توکل براى ما حاصل است و شک در هیچ یک از این امور اربعه نداریم، با این وصف، آثارى از توکل در ما نیست. اعتماد ما به مردم و چشم امید ما به خلایق بیشتر است از خالق. حاجات شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 95 خود را از مخلوق ضعیف مى خواهیم و دست طمع خود را پیش دو نان دراز مى کنیم. دائما در پى جلب قلوب مردم هستیم، با آن که مقلّب القلوب را حق مى دانیم. این ها نیست جز آن که مذکور داشتیم که علم به این ارکان، غیر از ایمان است، چون قلب ما از این علوم خالى است و این ارکان را در قلب وارد ننمودیم، از علم خود نتیجه اى حاصل نکنیم. از این جا معلوم مى شود که درست گفته آن که گفته: پاى استدلالیان چو بین بود پاى چوبین سخت بى تمکین بود«»ما خود با علم بحثى استدلالى و با براهین متقنه، ارکان توکل را دریافتیم و در آنها شائبه شک و ریبى در ما نمى رود. با همه حال، از نور توکل در دل ما پرتوى نیست، و از صفاى انقطاع از خلق و پیوستگى به حق، در ما اثرى یافت نشود. پس این خاصیت ایمانى نیز از ما مسلوب است و اگر خواص و علائم ایمان نبود، خود ایمان نیز نیست. آیات شریفه، که خود شاهد این مقاله است، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد«». این انموذجى است که از آن، دیگر آیات نیز معلوم شود. و اما روایات شریفه نیز بسیار است و ما به ذکر بعضى از آن، این اوراق را مزیّن مى کنیم، شاید از برکت کتاب شریف الهى و انفاس قدسیّه حضرت اولیاى نعم - علیهم الصلاة و السلام - قلوب مظلمه قاسیه را نورى حاصل شود، و از این حجابهاى ظلمانى عالم طبیعت خلاصى پیدا شود. در کافى شریف در باب این که «ایمان مشارک اسلام [است ] و اسلام شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 96 مشارک ایمان نیست» سند به سماعه رساند: قال، قلت لأبی عبد اللّه - علیه السّلام: -«أخبرنی عن الإسلام و الإیمان، أ هما مختلفان؟ إلى أن قال: فقال: الإسلام: شهادة أن لا إله إلا اللّه و التّصدیق برسول اللّه، به حقنت الدّماء، و علیه جرت المناکح و المواریث، و على ظاهره جماعة النّاس. و الإیمان: الهدى و ما یثبت فی القلوب من صفة الإسلام و ما ظهر من العمل به»«» الحدیث. از این حدیث شریف ظاهر شود که شهادت به وحدانیّت و اعتقاد به رسالت اسلام است. ولى ایمان نور هدایتى است که در قلب جلوه کند. و آنچه صفت اسلام است، اگر در قلب ثابت شد و به قلب رسید، آن ایمان است، و لازمه ایمان عمل است. و از احادیث بسیار ظاهر شود که عمل به ارکان از ایمان است«». و این نه آن است که در حقیقت ایمان، عمل به ارکان مدخلیّت دارد، بلکه براى آن است که لازمه ایمان به ارکان است (چنانچه پیش از این مذکور شد). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 97 و در حدیث شریف کافى فرماید: «فإذا أتى العبد کبیرة من کبار المعاصی أو صغیرة من صغار المعاصی الّتی نهى اللّه - عزّ و جلّ - عنها کان خارجا من الإیمان، ساقطا عنه اسم الإیمان، و ثابتا علیه اسم الإسلام، فإن تاب و استغفر عاد إلى دار الإیمان.»«» الحدیث. و هم در کافى شریف در باب «وجوب جمع بین خوف و رجا» سند به حضرت صادق - علیه السلام - رساند:«قال: کان أبی یقول: إنّه لیس من عبد مؤمن إلا [و] فی قلبه نوران: نور خیفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم یزد على هذا، و لو وزن هذا لم یزد على هذا.»«» و در حدیث دیگر است که «مؤمن، مؤمن نیست مگر آن که در آن خوف و رجا باشد و خائف و راجى نشود تا آن که عامل باشد به آن چه خائف و راجى است».«» و در روایات شریفه، اوصاف مؤمنین را شمرده اند و آنها را متّصف به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 98 صفاتى کردند، از قبیل توکّل و تسلیم و رضا و خوف و رجا و امثال آن«». و البته کسى که متّصف به آن صفات نباشد، از اهل ایمان نخواهد بود. و این نیست جز آن که این علم و ادراک که در ما هست، ایمان نیست، و الا ملازم با این اوصاف شریفه و اعمال صالحه بودیم، و اللّه العالم. فصل چهارم در بیان آنکه ایمان بر طبق فطرت است و کفر خارج از طریقه فطرت است بدان که در فصل سابق مذکور شد که مقصود از فطریّات آن امورى است که جمیع سلسله بشرى در آن متفق باشند، و هیچ عادتى و مذهبى و محیطى و اخلاقى در آن تأثیرى نکند. وحشیّت و تمدّن، بدویّت و حضریّت، علم و جهل و ایمان و کفر و سایر طبقه بندیهاى سلسله بشرى امور فطریه را تغییر ندهد و آنچه اختلاف بین آنها است، در اصل امر فطرى نیست، بلکه در اشتباهات در مصداق است. پس گوئیم: اصول و ارکان ایمان، که عبارت از معرفت و توحید و ولایت - که ایمان به رسل است - و ایمان به یوم المعاد و ایمان به ملائکه و کتب الهیّه [است ]، از فطریات است، الا آن که بعضى از آنها از فطریّات اصلیّه است چون معرفت و توحید، و بعضى دیگر از متفرعات است. و تفصیل آن به طور استیفا خارج از مقصد و مقصود و جزء مباحث علمیّه اى است که مقدمات طولانى دارد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 99 و ما در این اوراق از آن احتراز مى نمائیم ولى از اشاره اجمالیه چاره نیست. پس باید دانست که توجه به کمال مطلق و عشق به کمال مطلق را سابقا مذکور داشتیم که از فطریّات است. و اکنون گوئیم که این کمال مطلق و جمال على الاطلاق که همه سلسله بشر عاشق و فریفته آنند، حق تعالى - جلّ جلاله - است، زیرا که به برهان ثابت است که ذات مقدّس بسیط الحقیقه«» است، و بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد، و دیگر موجودات جلوه اى از جلوات فعل و رشحه [اى ] از رشحات فیض مقدّس اویند، پس هر یک را محدودیّت و تعیّنى است که تنزّل از کمال مطلق دارند. و همین معشوق حقیقى که ذات مقدّس است، باید واحد على الاطلاق باشد، و الا از بساطت حقیقت خارج شود و کمال مطلق نبود. و نیز این ذات معشوقه همه سلسله بشر به فطرت اصلیّه، داراى همه کمالات است - و إلا از کمال مطلق خارج شود - و معشوق کمال مطلق است. و در سوره مبارکه توحید، که نسب حق را بیان کند«»، به همین برهان هویّت مطلقه، اثبات احدیّت و جامعیّت و تنزیه از نقص را به طورى بدیع که متعمّقان ادراک کنند، فرموده. و چون حقیقت ولایت به نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 100 است«»، و آن فیض خارج از همه مراتب حدود و تعیّنات است، و از آن تعبیر به «وجود مطلق» شود، فطرت به آن حقیقت متعلّق است امّا تعلق تبعى، چنانچه خود آن حقیقت، حقیقت مستظلّه است، و آن را تعبیر به «ظل اللّه» کنند، و آن را «مشیّت مطلقه» و «حقیقت محمدیّه و علویّه» دانند.«» و چون فطرت فناى در کمال مطلق را خواهد، حصول آن حقیقت - که حقیقت ولایت است - حصول فناى در کمال مطلق است، پس حقیقت ولایت نیز از فطریّات [است ] و از این جهت است که در روایات شریفه:فِطْرَةَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا 30: 30«»را گاهى تفسیر فرموده به «فطرت معرفت»«» و گاهى به «فطرت توحید»«» و گاهى به «فطرت ولایت»«» و گاهى به «اسلام».«» و در بعضى از روایات است که از حضرت باقر - علیه السلام - روایت شده که فرمود:«فِطْرَةَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا 30: 30لا إله إلا اللّه و محمّد رسول اللّه و علیّ أمیر المؤمنین ولیّ اللّه»«» است. و تا این جا توحید است. و این حدیث شریف شاهد مقاله ماست که ولایت از شعبه توحید است، زیرا که حقیقت ولایت فیض مطلق است، و فیض مطلق ظلّ وحدت مطلقه است. و فطرت، بالذّات متوجه کمال اصلى، و بالتبع متوجه کمال ظلّى است. و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 101 این کلام را بیانى دیگر است که از آن ناچار صرف نظر کنیم. پس معلوم شد معرفت و توحید و ولایت از امور فطریه است. و نیز در فطرت جمیع عایله بشرى ثبت است عشق به بقاى ابدى، منتهى آن که از براى محجوبین از فطرت اصلیّه از باب اشتباه در تطبیق، نتیجه این محبّت پیوستگى به دنیا و محبّت به دنیا شده و تنفّر از موت. و عمده تنفّر از موت از باب این است که، در قلب محجوبین، ایمان به عوالم بعد الموت و حیات و بقاى ابدى وارد نشده، و موت را فنا گمان مى کنند، و چون فطرت از فنا منزجر و متنفّر است و به بقا عاشق است، تنفّر از موت در محجوبان پیدا شده. با آن که فطرت اصلیه که عاشق بقاى ابدى است، همین عشق پیوستگى به معاد و عالم ما بعد الموت است، زیرا که حیات دنیاوى ممکن نیست ابدى باشد و چون زایل است فطرت از آن متنفّر است و نشئه ثانیه غیبیّه که نشئه باقیه است، معشوق فطرت است. پس ایمان به یوم الآخره، یعنى نشئه ما بعد الدّنیا از فطریات است. و نیز در فطرت تمام بشر ثبت است عشق به راحت و حرّیت و مقصود از حرّیت، حرّیت مطلقه است که نفوذ اراده از شئون آن است. و در حیات دنیاوى این دو امر، ممکن نیست، زیرا که راحت مطلقه به هیچ وجه یافت نشود، بلکه تمام راحتیهاى آن مشوب به رنج و تعب است، چه در تحصیل آن و تمهید مقدمات کثیره براى حصول آن، و چه در حین حصول آن، و چه بعد از حصول آن. مثلا، یکى از لذّات جسمانى که نفس به آن متوجه است و از طرق استراحت مى داند، لذّت ذائقه است - که لذّت أکل باشد - که ما اهل دنیا و محجوبان آن را اهمیّت مى دهیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 102 اکنون اگر از روى دقّت حساب شود، براى تحصیل مقدّمات یک غذاى لذیذ در دنیا، چه تعبهائى اهل دنیا به خود راه مى دهند؟ از مقدمات بعیده اگر حساب شود، مصیبت عظیم رخ مى دهد تا وقتى که آن را تحصیل کرد، با آن همه مزاحمات و معارضات بیشمار، در طبخ و اصلاح آن محتاج به تعبهاى بسیار است. حتى در وقت أکل نیز مقدماتى دارد که خالى از زحمت و تعب نیست، منتهى آن که انسان، چون مأنوس است، به نظرش نمى آید. و پس از خوردن، اول تعبهاى هضم و دفع که هر یک مصیبتى است که اگر عامّ البلوى نبود و انس نبود، هیچ وقت انسان حاضر براى تحمل هیچ یک نبود. این حال لذّات این عالم است. اکنون ملاحظه کن دردها و رنجها و مصیبتها و سایر امور را که انسان در هر روز زندگانى این عالم به آن مبتلاست. پس آنچه که انسان عاشق اوست - که راحتى مطلق است - در این عالم میسور نیست، ولى در عالم ملکوت - به طورى که ارباب شرایع خبر دادند«» - این راحتى مطلق موجود است. پس انسان بالفطره متوجه عالمى است که در آن راحتى بى رنج و تعب، و لذّتى بى مزاحم و کدورت است. و نیز انسان به حسب فطرت، عاشق حریّت و آزادى است که هر چه بخواهد بکند، حتى اراده او نیز نافذ باشد، به طورى که در مقابل سلطنت و قدرت او مدافع و مزاحمى نباشد. و معلوم است که در این عالم، همچو قدرت و نفوذ اراده یافت نشود، لا أقل طبایع این عالم تعصّى دارند که تحت اراده انسان باشند - چنانچه واضح است - و این طور سلطنت جز در عالم ما بعد الطبیعه - که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 103 بهشت اهل طاعت است - یافت نشود. پس انسان به حسب فطرت، مؤمن به نشئه غیبیّه است. و معلوم است که عشق فعلى و عاشق فعلى معشوق فعلى لازم دارد، چه که متضایفین متکافئین در قوّه و فعل هستند. پس باید معشوقهاى فطرت، بالفعل باشد تا فطرت به آنها متوجه باشد. و گمان نشود که شاید انسان در خطا و غلط باشد، و نفس متوجه به صورتهاى ذهنیه و خیالات موهومه باشد، که اصل ندارد. زیرا که صورتهاى خیالیّه، خود، معشوق نفس نتواند بود، زیرا که آن صورتها همه محدودند و نفس عاشق غیر محدود است. و دیگر آن که، چون که این فطرت، لازمه وجود است، در آن خطا و غلط راه ندارد، چنانچه به برهان لمّى معلوم شده است در علوم عالیه«». و این رواق گنجایش برهان ندارد، تا این قدر نیز از وظیفه و قرارداد خارج شد، چنانچه از سایر فطرتها نیز صرف نظر نمودیم. و از آنچه مذکور شد معلوم شود که کفر مورد تنفّر فطرت است و از فطریّات محجوبه است نه مخموره، و الحمد للّه أوّلا و آخرا. فصل پنجم [راه تحصیل ایمان ] اکنون که معلوم شد ایمان غیر از علم است، و آنچه که در ما از معارف و حقایق توحید و اسماء و صفات است علم است و قلب ما را از آنها خبرى نیست، و معلوم شد که تا این امور به قلب نرسد و قلب به آنها مؤمن نشود اثرش شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 104 کم است، باید انسان در صدد تحصیل ایمان برآید که اگر خداى نخواسته از این عالم - که دار تغیّر و تبدّل است و هر یک از ملکات و اوصاف و احوال قلبى را مى توان در آن تغییر داد - بیرون رویم و از ایمان دست ما تهى باشد، خسارتهاى فوق العاده به ما وارد خواهد آمد و در خسران بزرگ واقع خواهیم شد و ندامتهاى بى پایان نصیب ما خواهد گردید. و در آن عالم، ممکن نیست هیچ حالى از احوال نفس تغییر کند، یا اگر ایمان در این جا حاصل نشد، آنجا بتوان حاصل نمود. پس انسان باید در همین عالم، این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتى هست، تحصیل کند و دل را با آن آشنا کند. و این در اوّل سلوک انسانى صورت نگیرد، مگر آن که أوّلا، نیّت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکّر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود، چه که اگر اخلاص در کار نباشد ناچار دست تصرف ابلیس به کار خواهد بود و با تصرف ابلیس و نفس - که قدم خودخواهى و خودبینى است - هیچ معرفتى حاصل نشود، بلکه خود علم التوحید بى اخلاص، انسان را از حقیقت توحید و معرفت دور مى کند و از ساحت قرب الهى تبعید مى نماید. ملاحظه حال ابلیس کن که چون خودخواهى و خودبینى و خودپسندى در او بود، علمش به هیچ وجه عملى نشد و راه سعادت را به او نشان نداد. میزان در ریاضات حقه و باطله به یک معنى دقیق عرفانى، قدم نفس و خودخواهى و قدم حق و حق طلبى است. نمازى که براى شهوات دنیا یا آخرت باشد، نمازى نیست که معراج مؤمن و مقرّب متّقین«» باشد. آن نماز، انسان را به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 105 حور العین نزدیک کند و از ساحت قرب الهى دور نماید. علم توحیدى که براى نمایش در محضر عوام یا علماء باشد از نورانیّت عارى و برى است و غذائى است که با دست شیطان براى نفس أمّاره تهیه شود، خود آن، انسان را از توحید بیرون برد و به تشریک نزدیک کند، و ما پس از این - ان شاء اللّه - در باب اخلاص، مراتب و حقایق آن را بیان مى کنیم. بالجمله: پس از تحصیل اخلاص، ممکن است راه به حقیقت پیدا کرد چنانچه در قرآن شریف در سوره مبارکه و الصّافات در آیه 159 و 160 مى فرماید: سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا یَصِفُونَ - إلا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِیْنَ 37: 159 - 160جز بندگان مخلص که خلوص از مراتب شرک و دو بینى دارند و خالص از کثافات طبیعت شدند، خداوند منزّه است از توصیف دیگران، گر چه مخلصین (با فتح لام) مقام بالاتر از مخلصین (با کسر لام) است، و ما - ان شاء اللّه - در محل خود بیان آن را خواهیم کرد«». در هر صورت، اخلاص در تحصیل توحید و تجرید، از مهمّات سلوک است و کیفیّت تحصیل آن را در باب خود، مذکور مى داریم. و پس از آن، از گناهان و مخالفات، توبه خالصى کند با شرایط خود، که در باب «توبه» بیاید. و چون قلب را از کثافات خالى کرد، مهیاى براى ذکر خدا و قرائت کتاب خدا شود و تا قذارات و کثافات عالم طبیعت در آن است، استفادت از ذکر و قرآن شریف میسور نشود، چنانچه در کتاب الهى اشاره به آن فرماید در سوره مبارکه واقعه (آیه 77 إلى 79): إنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیْمٌ. فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ. لا یَمَسُّهُ إلا الْمُطَهَّرُونَ 56: 77 - 79.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 106 و در سوره مؤمن [آیه ] 13 فرماید: هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیَاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقا وَ مَا یَتَذَکَّرُ إلا مَنْ یُنِیبُ 40: 13.«» پس از آن که دل را براى ذکر خدا و قرآن شریف مهیّا نمود، آیات توحید و اذکار شریفه توحید و تنزیه را با حضور قلب و حال طهارت، تلقین قلب کند، به این معنى که قلب را چون طفلى فرض کند که زبان ندارد و مى خواهد او را به زبان آورد، چنانچه آن جا یک کلمه را تکرار کند و به دهان طفل گذارد تا او یاد گیرد، همین طور کلمه توحید را با طمأنینه و حضور قلب، باید انسان تلقین قلب کند و به دل بخواند تا زبان قلب باز شود. و اگر وقتى چون أواخر شب یا بین الطّلوعین، بعد از فریضه صبح براى این کار اختصاص دهد خیلى بهتر است. پس در آن وقت، با طهارت وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند، و آیات شریفه الهیّه که مشتمل بر تذکّر و مشتمل بر توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر. و اگر آیات شریفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ 59: 18«»که آیه 18 است، تا آخر سوره، که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحید و اسماء و صفات است، در یک وقت فراغت از نفس از واردات دنیایى، مثل آخر شب یا بین الطّلوعین با حضور قلب بخواند و در آنها تفکر کند، امید است - ان شاء اللّه - نتایج حسنه ببرد. و همین طور در اذکار شریفه با حضور قلب ذکر شریف: «لا إله إلا اللّه» - که افضل و اجمع اذکار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 107 است«» - این عمل را بکند، امید هست خداوند از او دستگیرى کند. و البته در هر حال، از نقص و عجز خود و از رحمت و قدرت حق، غافل نباشد، و دست حاجت پیش ذات مقدّس او دراز کند و از آن ذات مقدّس دستگیرى طلب کند، امید است که اگر مدتى اشتغال به این عمل پیدا کند، نفس به توحید عادت کند، و نور توحید در قلب جلوه کند. و البته از شرایط عامه ذکر، نباید غفلت شود و ما بیشتر شرایط قرائت قرآن - که شرایط ذکر نیز هست - در کتاب «آداب الصّلاة» مذکور داشتیم«»، گر چه خود از آن استفاده نبردیم، ولى از حضرت مولاى متّقیان مروىّ است که فرموده:«انظر إلى ما قال، و لا تنظر إلى من قال.» و اگر در شب و روز چند دقیقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن - یعنى به مقدارى که قلب حاضر است - نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان، و از آن مطالبه نور ایمان کند، و آثار ایمان را از آن جستجو کند، خیلى زودتر به نتیجه مى رسد، ان شاء اللّه. عزیزا ممکن است در اول امر، انس با این معانى براى نفس مشکل باشد و شیطان و وساوس نفسانیّه نیز به اشکال آن بیفزاید و انسان را از تحصیل این احوال مأیوس کند و به انسان سلوک راه آخرت و سلوک إلى اللّه را بزرگ و مشکل نمایش دهد، و بگوید: این معانى مال بزرگان است و به ما ربطى ندارد، بلکه گاهى شود که اگر بتواند انسان را از آن متنفر کند و با هر اسمى شده از آن منصرف کند، ولى انسان حق طلب باید استعاذه حقیقیه از مکاید آن پلید کند و به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 108 وسواس آن اعتنا نکند، و گمان نکند که راه حق و تحصیل آن امرى است مشکل. بلى، اوّل مشکل نما است ولى اگر انسان وارد شود در آن، خداى تعالى طرق سعادت را آسان و نزدیک کند. اکنون این دستور جزئى که ذکر شد، اشکالى ندارد و مخالف هیچ یک از کارها نیست و به جائى ضررى نمى رساند. طالب حق خوب است چندى اقدام کند، اگر در صفاى قلب و طهارت آن تغییرى دید و نورانیّت باطن خود را دریافت، بیشتر اقدام کند. معلوم است این امور، تدریجى و با طول زمان انجام گیرد. و چون اهمیت آن فوق العاده است، انسان باید با اهمیّت آن را تلقّى کند. این از قبیل ضررهاى دنیاوى نیست که انسان بگوید: اگر امروز نشد فردا جبران آن را کنم، و اگر جبران نشد نیز مهم نیست، مى گذرد این سعادت و شقاوت ابدى است، آن شقاوتى که پایان ندارد، آن بد بختى که آخر از براى آن نیست. بیچاره انسان غافل که در امور زایله دنیا - که خود مى داند، و هر روز مى بیند که اهل آن، آن را مى گذارند و مى روند و حسرتها را مى برند - این قدر اهمیت مى دهد، و با کمال جدّ و جهد در جمع و تحصیل آن مى کوشد، و خود را با هر ذلّت و زحمت و هر محنت و تعبى رو به رو مى کند، و از هیچ عار و ننگى پرهیز نمى کند. ولى براى تحصیل ایمان - که کفیل سعادت ابدى او است - این قدر سست و افسرده است که با این همه مواعظ انبیا و اولیاء و این همه کتابهاى آسمانى، باز از سستى و سهل انگارى دست نکشیده، و به فکر روزگار مصیبت و ذلّت و زحمت خود نیفتاده، موعظتهاى قرآنى و وعد و وعید آن - که سنگ خارا را نرم مى کند و کوههاى عالم را خاشع مى کند - در دل سخت این انسان اثر نکند آرى، خداى تعالى فرماید:لَوْ أنْزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأیْتَهُ خَاشِعَا شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 109 مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ 59: 21.«» اى انسان دل سخت تفکر کن، ببین مرض قلبى تو چیست که دل تو را از سنگ خارا سخت تر کرده و قرآن خدا را، که براى نجات تو از عذابها و ظلمتها آمده، نمى پذیرد؟ آرى، دامهاى شیطان که به صورت دنیا و زرد و سرخ آن در نظرت جلوه نموده راه گوش و چشمت را بسته و قلبت را منکوس نموده. اکنون تفکر کن در آیه شریفه که فرماید: وَ لَقَدْ ذَرَأَنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرا مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا و لَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا اولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ 7: 179.«» ببین علامت کسانى که براى جهنّم خلق شده اند و نشانه جهنّمیان، در تو هست؟ قلبى که از نور تدبّر و تفقّه و بر گرداندن ظاهر دنیا را به باطن آن محروم باشد، با گوشت پاره که دل حیوانى را تشکیل مى دهد فرقى ندارد. چشمى که جز صورت این عالم را نبیند و از نظر عبرت و حکمت کور باشد، و گوشى که جز اصوات این عالم را نشنود و از مواعظ الهیّه منعزل باشد، و حکم و نصایح را نپذیرد، با چشم و گوش حیوانات ممتاز نیست. آنهایى که این سه خاصیت بزرگ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 110 انسانى را ندارند حیواناتى و چارپایانى هستند به صورت انسان، بلکه آنها گمراهترند از حیوان، چه که انسان با آن نور فطرت اللّهى که باید قدرت حق - جلّ جلاله - مخمّر شده است«»، و با آن قرآن و کتابهاى آسمانى و ارشاد و هدایت انبیاء - که اختصاص به او دارد - از مرتبه حیوانیت حرکتى نکرده و به مقام حیوانى وقوف نموده. حیوان غایت سیرش همین و صراطش تا منزل حیوانیت است، ولى انسان بیچاره در بین منزل راه گم کرده، و به سلوک انسانى نرسیده، و سرمایه سعادت خود را از دست داده و به خسارت و ورشکستگى عمر خود را گذرانده، و از طریق و صراط انسانیّت گمراه شده. پس این انسان، اضل از حیوان است. و نیز انسان اگر از تصرفات رحمانیّه و عقلانیّه خارج شد و در تحت تصرفات شیطانیّه و جهلانیّه وارد شد، در اوصاف حیوانى از همه حیوانات بالاتر شود. قوه غضب و شهوت انسانى عالم را آتش زند، و بنیان جهان را فرو ریزد، و سلسله موجودات را به باد فنا دهد و اساس تمدن و تدیّن را منهدم کند. گاهى شود که بر اثر غضب یا حبّ ریاست یک نفر، صدها هزار خانواده بنیان کن شود، و اساس رشته یک جمعیت گسسته گردد. هیچ یک از حیوانات، آتش غضبشان به این سو زندگى و تنور شهوتشان به این گرمى نیست. انسان است که براى غضب و شهوتش پایان نیست و حرص و طمعش را هیچ چیز فرو ننشاند. انسان است که با اغلوطه و شیطنت و مکر و خدعه، خانمانهایى را به قبرستان نیستى فرستد و عائله هایى را به باد هلاکت دهد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 111 عالم به همه آسمان و زمینش، اگر طعمه این جانور شود، آتش حرص و طمعش فرو ننشیند، و ممالک عالم اگر مسخر او گردد، از خواهشهاى نفسانى او نکاهد. دیگر حیوانات چون به طعمه خود رسیدند آتش شهوت آنها فرو نشیند، و اگر در آنها نادرا صاحب حس مال اندیشى و حرص جمع آورى پیدا شود، حس محدودى و حرص ضعیفى است. مورچگان که در بهار و تابستان به جمع آورى مشغولند، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته، و در آن ایام، جمع آورده خود را مصرف مى کنند. و اگر زمستان مى توانستند چون بهار از خانه و لانه بیرون آیند، و ارتزاق کنند، شاید به جمع آورى اشتغال پیدا نمى کردند. انسان است که جمع آورى او معلوم نیست روى چه اساس و پایه است. اگر جمعش براى خرج بود و تحصیلش براى اعاشه بود، چرا پس از تأمین نیز دنبالش بیشتر مى رود و پس از جمع، حرصش افزون مى شود؟ پس انسان سر خود از حیوانات اضلّ و از بهائم پست تر است، آنها مقصد داشتند این بیچاره مقصد ندارد. آرى، مقصد دارد ولى مقصد را گم کرده. کعبه مقصود حق است و انسان حق طلب است، و این طلب الهى را - که از نور فطرت اللّه است - غایتى جز غایة الغایات نیست، و خود راه خود را نمى داند و دیوانه وار دنبال مقاصد باطله مى چرخد و آتش طلبش خاموش نمى شود:ألا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 13: 28.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 113 مقصد سوم در بیان «تصدیق» و ضد آن است که «جحود» است و در آن دو فصل است: فصل اول [مقصود از تصدیق و جحود] بدان که تصدیق در این مقام، عبارت از قبول حق و اعتقاد ثابت جازم به آن است، چنانچه جحود عبارت از انکار حق و ردّ آن و خاضع نشدن براى آن است. و تصدیق از جنود عقل و راجع به فطرت مخموره است، چنانچه انکار از جنود جهل و مربوط به فطرت محجوبه است. و تفصیل این اجمال آن که چون فطرت انسانى به دست قدرت جمال و جلال حق - جلّ و علا - تخمیر شده، و از عالم طهارت و قدس نازل شده است، در اول فطرت و خلقت نورانى و صیقلى است. و چون وجهه آن به عالم غیب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 114 است، و حق طلب و عاشق حق است (چنانچه سابقا معلوم شد) با حقایق ایمانیه و امور حقه - که از عالم نور و طهارت و قدس است - مناسبت ذاتیّه دارد، و با جهالات و اباطیل و اغلوطه ها و اکاذیب بى تناسب است. و در محل خود مقرر است که علم و عالم و معلوم باید با هم متناسب باشد، و علم غذاى عالم است. و چنانچه غذا با متغذّى باید مناسب باشد - زیرا که با متغذّى متحد شود - غذاى روحانى با متغذّى نیز باید متحد شود و با آن باید مناسب باشد، چنانچه در باب «اتحاد عالم و معلوم» و «عاقل و معقول» مبرهن است«» و خداى تعالى در سوره مبارکه عبس آیه 24 فرماید: فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ إلَى طَعَامِهِ 80: 24باید انسان البته نظر کند به طعام خود. و در «کافى» شریف، سند به حضرت صادق - علیه السلام - رساند که در معنى آیه شریفه فرمود: باید انسان نظر کند به علمش که اخذ مى کند، ببیند از که اخذ مى کند.«» و «شیخ مفید» - رضوان اللّه علیه - از حضرت باقر - علیه السّلام - به همین مضمون روایت فرموده.«» پس انسان تا به فطرت اصلیه خود است، چون از عالم نور و طهارت است، متناسب با علوم حقیقیّه و معارف الهیّه و حقایق روحانیّه و عوالم غیبیّه است، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 115 وجهه نفس چون آیینه اى است نورانى و صیقلى و بى آلایش به زنگ و کدورت. نقشهاى عالم غیب، که همه از جنس علوم حقه و سنخ معارف است، در آن منتقش گردد، و آن نیز به مناسبت با آنها، بخوبى قبول کند. و چون اباطیل و اکاذیب و قیاسات باطله غلط، از نفخات شیطانیّه و عالم ظلمات و کدورات و قذارات است، وجهه نفس به فطرت مخموره، از آنها منصرف و با آنها مناسب و مواجه نیست، پس آن نقشه ها را قبول نکند، و از آنها منفعل نگردد. و اگر این فطرت، تا آخر کار محفوظ ماند، و دست تصرف ابلیس به آن نرسد، هیچ امرى را بر خلاف حق نپذیرد، و از هیچ حقى رو گردان نشود، و تعلیمات قرآن شریف و انبیاء عظام و اولیاء کرام - علیهم السّلام - به همان طور که از معدن وحى الهى و معادن علوم حقه نازل شده، در آن جلوه کند بى شایبه تصرفات نفس و دعابه هاى متخیّله، که از آنها به حجابهاى ظلمانى بین عبد و حق مى توان تعبیر نمود. ولى همین فطرت، اگر از روحانیّت خود محجوب شد، و به واسطه اشتغال به عالم طبیعت، ظلمانى گردید و سلطان شهوت و جهل و غضب و شیطنت بر آن غلبه کرد، و با ملاذّ دنیوى و کثرات عالم ملک مانوس شد، وجهه باطنش از عالم روحانیّت و ملکوت منصرف و تناسبش با آن عوالم نورانى منقطع گردد، و با عالم جنّ و شیطان متناسب شود، و سلطان وهم و دعابه هاى متخیّله - که شیطان انسان صغیر است - بر آن حکومت کند، و حقایق و معارف الهیّه و آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و در سامعه اش سنگین و ناگوار آید. و آنچه از عالم ظلمات و قذارات و عقاید باطله و اوهام کاذبه و سفسطه و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 116 اغلوطه است در کامش شیرین و در ذایقه روحش گوارا و خوشایند آید، چونان آیینه زنگ زده کثیفى که آنچه از سنخ نور و نقشه هاى لطیف است قبول نکند، و آنچه از قبیل زنگار و کثافت است در آن متراکم شود. پس در نفس، حالت جحود و انکار پیدا شود و دل براى هیچ حقّ و حقیقتى، حتى ضروریات و فطریات خاضع نشود. فطرى هر صاحب فطرت است که از هر نظام بدیع و صنعت دقیق عجیبى، انتقال به منظّم و صنعتگر او پیدا کند، و جستجوى پدید آورنده او کند، و هیچ شک و تردیدى در دل او خطور نکند که این صنعت عجیب صنعتگر نمى خواهد، کشف قوّه برق و رادیو و صنعت تلفن و تلگراف بى سیم و دیگر مصنوعات عجیبه انسان را به اصل فطرت و جبلّت خاضع کند براى صنعتگر و مستکشف آن، و او را با عظمت و بزرگى یاد کند، خواهى نخواهى. و اگر کسى بگوید: این ها چیزى نیست، محتاج به صنعتگر و استاد نیست، ممکن است این ها همین طور خود به خود درست شده باشد، در سامعه هر کس این احتمال غلط سنگین، و در ذایقه روح به طورى ناگوار و تلخ آید که جواب گوینده این حرف را به سکوت و خاموشى گذراندن أولى به نظر آید. ولى نظام عجیب عالم و صنعت بزرگ محیّر العقول کاینات، که پیدایش قوّه برق و صنعتهاى عجیب بشرى از یک کارخانه کوچک آن یعنى مغز انسانى، پیدا شده و تمام عقول فلاسفه بزرگ عالم در هر جزئى از جزئیات ساختمان همین بشر - که یک جزئى ضعیف ناچیز نسبت به عالم کبیر است - متحیّر است. و با آن که هزاران سال است علماء طبّ و تشریح در ساختمان ظاهرى آن دقتها کرده و بررسیها نموده اند، بدرستى و راستى، به حقیقت آن پى نبرده اند. با این وصف، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 117 باز در افراد این انسان ظلوم جهول اشخاصى هستند که دل آنها خاضع در پیشگاه عظمت و بزرگى صانع آن و پروردگار و پدید آرنده آن نیست، و غبار شک و شبهه و کدورت تردید در دلهاى سخت آنها به طورى نشسته که از فطریات خود غفلت کنند، و به ضروریات و واضحات عقول خاضع نشوند،قُتِلَ الإنْسَانُ مَا أکْفَرَهُ 80: 17.«» این نیست مگر آن که انسان به واسطه اشتغال به عالم طبیعت و مقهور شدن در دست واهمه و شیطنت، نورانیت فطرت را از دست داده، و علاقه و رابطه آن از حقایق منقطع شده، چنانچه خداى تعالى فرماید در سوره احقاف آیه 20: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِیْنَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُوْنِ بِمَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِى الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ 46: 20.«» شاید یکى از طیّبات و پاکیزه ها [ى ] خود را که کفار بردند در زندگانى دنیا، و تمتع به دنیا و استغراق در شهوات همان نور فطرت اللّه باشد که از حضرت قدس، با طهارت و پاکیزگى نازل شده بود و از موائد آسمانى براى انسان بود، و به واسطه توجّه به دنیا و تمتع به آن، آن را از دست داد. بالجمله، چون به حکم برهان، غذا و متغذى باید مناسب باشد، فطرتهاى اصلیّه که از نورانیّت خود خارج نشده اند، لازمه آنها تصدیق حق و خضوع براى حقیقت است و آن فطرتهاى محجوبه، که جهالت و شیطنت بر آنها غلبه نموده، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 118 لازمه آنها انکار و جحود است. پس، تصدیق از جنود عقل و جحود از جنود جهل است. فصل دوم [اصلاح نفس از جحود] بدان که انسان تا در این عالم طبیعت - که عالم مادّه و تغیّر است - واقع است، مى تواند حالت جحود و انکار را - که از بدترین احوال نفس است و موجب خذلان نفس و خسران ابدى است - تغییر دهد و از تحت تصرّف جند جهل و شیطان بیرون آید و در تحت تصرّف عقل و رحمان وارد شود، و آن به علم نافع و عمل صالح انجام پذیرد. اما علم نافع: تفکر در لطایف مصنوعات و دقایق اسرار وجود است، و این تفکر از براى متوسّطین ابوابى از معرفت باز کند، گر چه براى کاملین حجاب است، و این حسنه قلبیه ابرار، سیئه مقرّبان درگاه است.«» طریق تفکر در لطایف صنعت بى شمار است، ولى از همه چیز نزدیکتر به ما، خود ما است و معرفت نفس، بلکه ساختمان بدن، بلکه افعال بدن، طریق معرفت اللّه است«من عرف نفسه [فقد] عرف ربّه.»«» ما اکنون متوجه مى شویم به یک عمل هضمى این کارخانه عجیب، یعنى کارخانه بدن انسان، مى بینیم که در حیوانات - که یکى از آنها انسان است - به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 119 حسب تناسب با ساختمان مزاجى هر یک، اشتهائى به غذاى خاص قرار داده شده، یعنى، هر کدام از حیوانات اشتها به یک نوع غذائى دارند که مورد احتیاج ساختمان بدن آنها است و ممکن است که بدن به آن ارتزاق کند، و از موادّى که به هیچ وجه جزء بدن نمى شود یا براى بدن مضرّ است، نوعا متنفّرند، و اگر از مقدار احتیاج غذاى آنها دیر شود، یک حالتى به معده و جهازات هضم آنها دست دهد که گزندگى خاصى دارد و از آن تعبیر به «گرسنگى» کنند که اگر این دعوت طبیعى نباشد، ممکن است حیوان از گرسنگى بمیرد و اقدام به غذا نکند، چنانچه در مزاجهاى منحرف از اعتدال، نظیر آن یافت شود. علاوه بر آن، در سطح زبان حیوان یک قوّه مشخصّه قرار داده شده که به حسب نوع، موادّ نافعه را از مضرّه تشخیص مى دهد. و در عین حال، لذّتى در اغذیه نافعه قرار داده شده و قوه فهم لذتى در همین سطح زبان قرار داده شده که گویى به انسان رشوه مى دهند براى حفظ بنیه و سلامت خود، که اگر این رشوه نبود، ممکن بود به بسیارى از مواد نافعه اقدام نکند و کم کم بناى بدن، رو به خرابى و اضمحلال گذارد. و نیز براى هر حیوان دندان مناسب با غذاهائى که محتاج به آن است و ممکن است در بدن آن، بدل ما یتخلّل واقع شود، قرار داده شده، چنانچه [براى ] حیوانات گوشتخوار - یعنى آنها که بیشتر گوشت به حال مزاج آنها نافع است - دندانهایى تیز مناسب با گوشتخوارى قرار داده شده. و حیوانات علفخوار را - یعنى آنهایى که بیشتر علف مناسب با ساختمان مزاجى آنها است - دندانى پهن مناسب با علفخوارى قرار داده شده. و در بعضى که با هر دو سر کار دارند - یعنى، هم گوشت و هم علف مناسب با حال مزاجى آنها است، مثل انسان - براى آنها هر دو نوع دندان قرار داده شده. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 120 پس از آن که غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط دندان به خرد نمودن آن، ترشحاتى از غددى که زیر زبان است، مى شود که در نضج و هضم آن مدخلیت کامل دارد، و غذاهائى که بیشتر احتیاج دارد به ترشح، زیادتر ترشح به آنها مى شود. و پس از بلع در معده، شروع به عمل هضمى مى شود. آن را قوه جاذبه، که در معده است، جذب به جدار معده مى کند و یک قوّه دیگر، که قوّه ماسکه است، او را در جدار معده نگه مى دارد، و ترشحاتى در معده به آنها مى شود و شروع به طبخ مى شود. پس از مدتى که عمل معده تمام مى شود یک قسمت آن که لایق است جزء بدن شود از عروق رقیقى که آن را «ماساریقا» گویند، مجذوب به کبد مى شود. و جزء دیگر را که بدن به آن محتاج نیست و تفاله و سفل غذا است، از مجرائى که در قسمت پائین معده قرار داده شده است، که آن را «ابواب» گویند (براى آن که در غیر موقع احتیاج در بسته است) وارد معاء اثنا عشرى شود و از آن، وارد معاء صائم شود (به تفصیلى که در تشریح مذکور است)«» و از آن جا دفع شود. و این قسمت که لایق است جزء بدن شود، وارد کبد مى شود و این ماده اى است که او را «کیلوس» گویند و شبیه به آب کشک است. پس از آن، کبد مشغول به عمل و طبخ مى شود، و پس از عمل کبدى، اخلاط اربعه که آن را «کیموسات اربعه» گویند، حاصل شود. و یک قسمت از آن، که از همه قسمتها براى تغذیه بدن لازمتر و صالحتر است و آن خون است، وارد اورده شود. و از آن وارد عروق دیگرى شود که آنها را «سواقى» و «جداول» و «رواضع» و «عروق شعریه» گویند، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 121 و در تمام بدن منتشر شود و عمل هضمى که هضم سوم است، آنجا انجام گیرد، و جزء مصفّاى آن که صالح است براى بدل ما یتحلّل، از منافذ بسیار رقیقى که در عروق شعریه است - به طور نشو ترشح مى کند، و در آن جا عمل هضم رابع انجام مى گیرد. و در این هضم، یک فضلى حاصل شود به واسطه قوّه مولّده، که از خلاصه اغذیه افراز و تهیه گردد که مبدأ مولود دیگر شود. و قسمتى از خون صافى و خالص که به قلب وارد شود و در آنجا نیز تصفیه و تعدیل شود، از بخار آن که در جانب چپ قلب متمرکز گردد، از مجارى مخصوص به سمت دماغ مرتفع شود و در آنجا تشکیل مغز داده شود که مرکز ادراک است. (و تفصیل هر یک از این امور، از عهده این اوراق خارج است و کسى احاطه به همه اطراف آن نتواند پیدا کرد). اکنون با نظر تأمل و تدبر فکر کن که مواد عالم طبیعت را در چه کارخانه ممکن است این طور تصفیه و تجزیه نمود و طبخ و نضج کرد، به طورى که یک مادّه متشابه الأجزاء و متوافق الکیفیّه در یک موضع، استخوان به آن صلبى سختى تشکیل دهد، و در یک موضع، پرده چشم یا جلیدیه یا مغز سر و نخاع به آن لطافت را تشکیل دهد؟ در یک محل مرکز ادراکات را، و در یک محل مرکز تحریکات را، به آن نظام مرتب دقیق تشکیل دهد؟ آیا کدام فطرت پاک بى آلایش تصدیق مى کند یا احتمال مى دهد که این نظام به این دقیقى که علماء تشریح و معرفة الأعضاء، که چندین هزار سال است با دقتهاى کامل و صرف عمر و بررسى از تشریح اعضاى انسان، هنوز درست به دقائق و حقایق آن پى نبردند، و با این ترقى علمى - که دنیاى امروز در این امور کرده - باز از معرفت کامل آن پایشان در گل و عقلشان فشل است، بى منظّم کامل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 122 العلم محیطى به همه مصالح و مفاسد پیدا شده باشد؟ آیا یک ساعت کوچک با این اجزاء بسیطه، محتاج به صانع عالم است، و این دستگاه خلقت انسانى، با این عظمت و اعضاء و اجزاء بیشمار، که هر یک از روى کمال صنعت و مصلحت به کار برده شده، محتاج به صانع حکیم عالم نیست؟ آیا دستگاه رادیو، که امواج محسوس منتشر در جوّ را مى گیرد و تحویل مى دهد صانع حکیم و مدبّر کامل قابل همه طور قدردانى لازم دارد، و دستگاه روح انسانى که امواج دقیق معقول و محسوس و ملک و ملکوت را مى گیرد و تحویل مى دهد، مدبّر حکیم کامل لازم ندارد؟ اگر خداى نخواسته، انسانى محجوب، نه، بلکه حیوانى به صورت انسان، به واسطه امراض قلبیه - که منشأ همه امراض باطنیّه است - چنین احتمالى دهد، از فطرت انسانیّت خارج است و باید علاج قطعى از این مرض باطنى کند. این، آن مرده به صورت زنده اى است که حق تعالى درباره او فرماید به رسول گرامى خود، در [سوره ] فاطر، [آیه ] 22:وَ مَا أنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ 35: 22.«» این، آن حیوانى است که در چراگاه طبیعت مى چرخد و مى چرد که درباره او فرماید:ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأمَلُ 15: 3«»و مى فرماید:إنْ هُمْ إلا کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبیلا 25: 44.«» و اما عمل صالح که براى تبدیل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 123 نورانیت و تصدیق فایده دارد، بر دو نوع است: یکى اعمال قلبیه، و دیگر اعمال قالبیه است. و مراد از اعمال قلبیّه در این مقام، اعمالى است که فطرت را به حالت اولیه خود برگرداند و استرجاع روحانیّت فطریّه کند. و عمده آن توبه است به شرایط باطنیّه و ظاهریه آن (و ما حقیقت توبه، و مقوّمات و شرایط آن را در باب خود هم، در این رساله بیان مى کنیم، ان شاء اللّه. و شرحى از آن را در کتاب «شرح اربعین حدیث» مذکور داشتیم).«» و پس از آن، اشتغال به تزکیه و تطهیر قلب و تصفیه و تلخیص آن از غواشى طبیعیّه - که عمده آن حبّ دنیا و خودخواهى و خودبینى و خودرائى است - پیدا کند که از مهمّات باب سلوک إلى اللّه است که اهل مجاهده و سلوک به آن از هر چیز بیشتر اهمیت دهند، و در این اوراق، شمه [اى ] از هر یک مذکور خواهد شد در محل خود - ان شاء اللّه تعالى. و اما عمل قالبى در این مقام، اعمالى است که نفس را متذکّر احوال خود کند و از خواب گران و سکر طبیعت بر انگیزد، و آن اشتغال به اذکار وارده از اهل بیت وحى و طهارت است با شرایط آن - که عمده، حضور قلب است - به مقصد تذکر نفس و بیدار نمودن آن در اوقاتى که اشتغال نفس به کثرت و دنیا کمتر باشد، مثل اواخر شب و بین الطّلوعین. در کافى شریف روایت کند که خداى تعالى به «عیسى» فرمود: «اى عیسى نرم کن براى من قلبت را و بسیار یاد من کن در خلوتها. و خشنودى من در آن است که در دعا تبصبص کنى، یعنى، از روى خوف و رجا و ذلّت و خوارى به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 124 من متوجّه شوى، ولى در این دعاء و ذکر زنده باش و مرده مباش». [1] و در احادیث شریفه بسیار مذکور است که خداى تعالى فرمود: «من همنشین آنانم که مرا یاد کنند». [2] آرى، با ذکر حقیقى، حجابهاى بین عبد و حق خرق شود، و موانع حضور مرتفع گردد، و قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاى ملکوت اعلى به روى سالک باز شود و ابواب لطف و رحمت حق به روى او گشوده گردد، ولى عمده آن است که قلب در آن ذکر زنده باشد و مرده نباشد، و با مردگان انس نگیرد. و آنچه غیر حق و وجه مقدس اوست از مردگان است، و دل با انس با آن به مردگى و مردار خورى نزدیک شود:کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إلا وَجْهَهُ 28: 88.[3] رسول خدا فرمود: راست ترین شعرى که عرب گفته شعر لبید است که گفته: «ألا کلّ شی ء ما خلا اللّه باطل.» [4] دل به دیگر موجودات بستن - هر موجودى باشد - از خدا غافل شدن است. آرى، آنان که یاد آنها یاد خداست و حبّ آنها حبّ خدا است، خاصّان حق __________________________________________________ [1] متن روایت این است: «قال اللّه عزّ و جلّ لعیسى علیه السّلام: یا عیسى اذکرنی فی نفسک أذکرک فی نفسی و اذکرنی فی ملأ [ک ] أذکرک فی ملأ خیر من ملأ الآدمییّن. یا عیسى ألن لی قلبک و أکثر ذکری فی الخلوات و اعلم أنّ سروری أن تبصبص إلىّ و کن فی ذلک حیّا و لا تکن میّتا». (اصول کافی، ج 2، ص 364، باب ذکر اللّه فی السّرّ، ح 3). [2] متن حدیث قدسى این است:«أنا جلیس من ذکرنی». (اصول کافی، ج 2، ص 359، باب ما یجب من ذکر اللّه فی کلّ مجلس، ح 4). بحار الأنوار: ج 90، ص 153، ح 11 و ص 156، ح 25 و ص 163، ح 42. [3] هر چیزى نابود شدنى است، مگر وجه خداوند. (قصص - 88). [4]قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله:«أصدق کلمة قالها شاعر کلمة لبید: ألا کلّ شی ء ما خلا اللّه باطل» . (صحیح مسلم، ج 4، کتاب الشعر، ص 442، احادیث 6 - 3). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 125 و فانیان در جمال جمیل على الاطلاقند. آنهایى که از من و مایى گذشته و پا بر فرق خود گذاشته و طرح کونین و رفض نشأتین نموده اند، آنها اسماء علیاى حق و آیات تامّه اویند. بالجملة، براى زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک «یا حىّ یا قیّوم» با حضور قلب مناسب است (چنانچه گفته شده است).«» و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزى، یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن:لا إلهَ إلا أنْتَ سُبْحَانَکَ إنِّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِینَ 21: 87«»براى ترقیات روحى خوب است. و از بعضى سالکان راه آخرت نقل فرموده که چون از حضرت استاد خود فایده این عمل را شنید، در هر شب و روزى، یک مرتبه سجده مى رفت و هزار مرتبه، این ذکر شریف را مى گفت. و از بعض دیگر نقل نموده که سه هزار مرتبه مى گفت.«» و از حضرت زین العابدین و سیّد السّاجدین علىّ بن الحسین - سلام اللّه علیهما - منقول است که سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود، سر مبارک را بر آن نهاد و سجده نموده و گریه کرد و هزار مرتبه گفت: «لا إله إلا اللّه حقّا حقّا، لا إله إلا اللّه تعبّدا و رقّا، لا إله إلا اللّه إیمانا و تصدیقا.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 126 و سجده هاى طولانى حضرت مولاى ما، موسى بن جعفر [علیهما السلام ]، معروف است«». و جناب «ابن أبی عمیر»«» ثقه جلیل القدر، اقتداى به آن بزرگوار فرموده در طول سجده. از «فضل بن شاذان»«» منقول است که: وارد عراق شدم دیدم مردى به رفیق خود تعرض مى کند که: تو مردى هستى داراى عیال و محتاج هستى که براى آنها کسب کنى، و من ایمن نیستم از این که چشمهاى تو کور شود از طول دادن سجده. آن شخص گفت: واى به تو اگر چشم کسى از طول سجده باطل مى شد، چشم «ابن أبی عمیر» باطل مى شد. چه گمان مى برى به مردى که سجده شکر کرد بعد از نماز صبح و سرش را از سجده بر نداشت مگر وقت زوال شمس؟«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 127 و وارد شده است که طول سجده از دین ائمه - علیهم السّلام - و از سخن أوّابین است.«» آرى، آنان که معرفت به حق دارند، و انس و محبت به آن ذات مقدّس پیدا کردند براى آنها این نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با محبوب ملالت نیاورد، خاصّه آن محبوبى که همه محبتها و محبوبیّتها، رشحه اى از محبت او است. چه خوش گفته شده است از زبان آنان: آن کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنى هر دو جهانش بخشى دیوانه تو هر دو جهان را چه کند«»عارف شیراز - رحمه اللّه - گوید: در ضمیر ما نمى گنجد به غیر از دوست، کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس«»آنان که از جام محبت دوست نوشیدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى پیدا کردند، هر دو عالم را لایق دشمن دانند. خلیل الرّحمن که در وجهه قلبش وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ 30: 30«»بود، چون جبرئیل امین - آن ملک بزرگوار وحى و علم - به او گفت: آیا حاجتى دارى؟ فرمود: امّا به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 128 تو حاجتى ندارم.«» آنها بار حاجات خود را به کوى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قبله حقیقى براى عشاق جمال نیست، «قبله عشق یکى آمد و بس». آرى، ما کوران و کران و محجوبانیم که از همه مقامات، به شهوتهاى حیوانى دل خوش کردیم و از جمله سعادات، به یک مشت مفاهیم بى مقدار دلبستگى داریم و خود را قانع کردیم، مگر آن که لطف و رحمت دوست دستگیرى فرموده، و از این حجابهاى غلیظ و ظلمتهاى متراکم ما را خارج کند و دل ما را به محبت خود زندگى بخشد، و از دیگران منقطع و به خود وصل فرماید. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 129 مقصد چهارم در «رجاء» و ضد آن است که «قنوط» است و در آن چهار فصل است: فصل اول در بیان آنکه رجاء و امیدوارى از جنود عقل است، و قنوط و نا امیدى از جنود جهل و ابلیس است بدان که چون عقل به نور فطرت و صفاى طینت خود، دریافت به ذوق معنوى عرفانى که حق تعالى - جلّ و علا - کامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء و فعل او تحدید و تقیید - که از نقایص امکانى است - راه ندارد، و جلوه رحمت آن ذات مقدّس محدود به هیچ حد و مقیّد به هیچ قیدى نیست، لازمه این معرفت، رجاء واثق و امید کامل به حق و رحمت اوست. و چون فطرت او را دعوت به کامل مطلق و رحمت واسعه على الاطلاق کند، او را به رجاء کامل و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 130 امیدوارى رساند، چنانچه اگر فطرت از نورانیت اصلیه خود محتجب شد، از حق و کمالات ذاتیّه و صفاتیّه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. و این احتجاب گاهى به جائى رسد که از رحمت حق مأیوس شود. و این یأس و قنوط در واقع رجوع کند به تحدید در رحمت، که لازمه آن تحدید در اسماء و صفات، بلکه تحدید در ذات است - تعالى اللّه عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا. پس معلوم شد که رجا از فطریّات است، و قنوط بر خلاف فطرت مخموره و از احتجاب است. و نیز مبدأ حصول رجاء حسن ظنّ به خداى تعالى، و مبدأ قنوط از رحمت سوء ظنّ به ذات مقدّس است. گرچه مبدأ حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ، علم به سعه رحمت و ایمان به کمال اسمائى و صفاتى و فعلى است، و جهل به آن است. و برگشت این دو، [به ] معرفت ذات و جهل به آن است. و چون عقل به حسب فطرت ذاتیّه مخموره خود، محتجب نیست، و حجاب از رجوع به طبیعت است که شجره خبیثه است، و آن در عالم تنزّل، شجره منهیّه مى باشد، از این جهت، به حسب فطرت اصلیه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد. و اگر خود را به توجّه به شجره خبیثه طبیعت از حق محجوب نکند، با همان صفاى باطنى عکس حضرات اسماء، بى تحدید و تقیید در آن تجلّى کند. و این جلوه، دلبستگى و انس آورد و امید آورد، و این خود رجاء محکم و امید مستحکم است. ولى در صورت توجه به شجره خبیثه منهیّه، به مقدار توجه، تقیید در اسماء و صفات و افعال حاصل شود و جهل به سعه رحمت پیدا کند، تا آن جا که بکلّى از فطرت خارج شود، و احکام حجاب غالب شود، و کدورت و ظلمت مرآت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 131 قلب را فرا گیرد، به طورى که از عالم غیب و جلوات اسماء و افعال محروم ماند و از عکس جلوه رحمانى محتجب شود. پس حکم یأس و قنوط در قلب غلبه کند، به طورى که خود را از سعه رحمت حق منعزل کند، و این غایت خذلان است - نعوذ باللّه منه. فصل دوم در بیان فرق ما بین رجاء و غرور است بدان که انسان به واسطه حبّ نفس و خودخواهى و خودبینى، از خود غافل شود و چه بسا که نقصانها و عیبهائى در اوست و او آنها را کمال و حسن، گمان کند. و اشتباه بین صفات نفس بسیار زیاد است، و کم کسى است که بتواند تمییز صحیح بین آنها بدهد. و این یکى از معانى، یا یکى از مراتب نسیان نفس است که از نسیان حق - جلّ و علا - حاصل شده است، که اشاره به آن فرموده در سوره حشر، آیه 19:وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِیْنَ نَسُوا اللّهَ فَأنسَاهُمْ أنْفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ 59: 19«»و ما اکنون، در صدد بیان آن به وجه تفصیلى نیستیم. یکى از امورى که مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبیّت گول مى خورد، تمییز ما بین غرور و امانى و ما بین رجاء و وثوق به حق است. و پر معلوم است که غرور از بزرگترین جنود ابلیس است، به خلاف رجاء که از جنود رحمان عقل است، با این که این دو، هم به حسب مبادى و هم به حسب آثار، مختلف و متمیزند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 132 مبدأ رجاء علم به سعه رحمت، و ایمان به بسط فیض و کمال و اسماء و صفات است. و مبدأ غرور، تهاون به امر الهى، و جهل به عوالم غیب و صور غیبیه افعال و لوازم ملکوتیه صفات نفس است. و از این جهت، آثار این دو نیز مختلف است، زیرا که کسى که معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق و ایمان به آن دارد، حالت رجاء براى او دست داده، همین معرفت او را به تزکیه اعمال و تصفیه اخلاق و جدیت در اطاعت اوامر مولى و ولىّ النعم دعوت کند، و کسى که صاحب غرور است، در دام شیطان و نفس امّاره، از کسب معارف و تحصیل اخلاق کریمانه و اعمال صالحه باز ماند. نفوس راجیه در عین حال که به همه طور، قیام به امر مى کنند نقطه اتّکاء آنها به اعمال و احوال خود نیست، زیرا که آنها عظمت حق را دریافتند و مى دانند در مقابل عظمت حق، هر چیزى کوچک و هر کمالى بى مقدار است، و در پیشگاه جلالت کبریاى او، همه اعمال صالحه به پشیزى نیرزد. اتکاء آنها به رحمت و بسط فیض ذات مقدس است. ولى نفوس مغروره از همه کمالات باز مانند و خود را در صف اراذل حیوانات منسلک کنند، و از حق تعالى و رحمت او، غافل و رو بر گردان اند، و به صرف لقلقه لسان مى گویند: خدا أرحم الرّاحمین است و خدا بزرگ است. شیطان آنها را وادار کند به معاصى کبیره و ترک واجبات عظیمه، و به آنها تلقین کند که در مقام عذر بگویند: خدا بزرگ است. در صورتى که اگر ذرّه ئى از عظمت خداوند - تبارک و تعالى - را دریافته بودند ممکن نبود در محضر او و حضور او، با نعمت او مخالفت او کنند. اینان خداوند را به عظمت و بزرگى یاد کنند و سعه رحمت حق را به رخ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 133 خود و دیگران بکشند، ولى افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به کسى که از عظمت حق، جلوه اى در قلب او حاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس آنها نور افکنده باشد. اینان در امور آخرت، تهاون و تنبلى کنند و اسمش را رجاء واثق گذارند، و صورت اتکاء به عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنیاوى، با کمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند، گوئى خداى تعالى فقط در آخرت و راجع به امور آخرتى، بزرگ است و در امور دنیائى بزرگى ندارد. اینان در امور دنیاوى کاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق کاملا غافلند، حتى اسمش را نیز نبرند، و در امور آخرتى گویند: توکل به خدا داریم. این نیست مگر غرور. بالجمله، صاحبان رجاء از عمل باز نمى مانند، بلکه جدیّت آنها بیش از دیگران است. ولى اعتماد آنها به عمل خود نیست، بلکه اعتماد آنها در عین عمل کردن، به حق است، زیرا که هم قصور خود را مى بینند و هم سعه رحمت را. مغرورین اشخاصى را مانند که در ایّام بذر افکندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلى سر برند و بگویند: خدا بزرگ است، بى بذر نیز مى تواند بدهد. راجین، به زارعى مانند که در موقع خود، قیام به عمل رعیتى کند و در موقع خود، بذر افشانى کند و آبیارى نماید، ولى تنمیه و تولید آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پیدایش نتیجه را از حق و قدرت او بداند. دنیا مزرعه آخرت است، چنانچه این مطلب مبرهن«» و از رسول ختمى - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - نیز شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 134 روایت است.«» آنان که عمل نکنند و جزاء و نتیجه خواهند، مغرورانند. و آنان که عمل کنند و به عمل خود اعتماد کنند، از معجبانند که از خود ناسى و از حق غافلند. و آنان که عمل کنند و خود و عمل خود را ناچیز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجاء هستند. علامت این ها آن است که در دنیا نیز به غیر حق اعتماد و توکّل نکنند، و چشمشان از دیگر موجودات بسته و به جمال جمیل باز است، و از عمل به وظیفه و قیام به خدمت، خوددارى نکنند، بلکه معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد. و در احادیث شریفه، اشاره به آنچه مذکور شد فرموده، چنانچه در «کافى» شریف سند به حضرت صادق [علیه السّلام ] رساند که راوى گوید: «گفتم به آن بزرگوار که یک دسته از مردم معصیت خدا مى کنند و مى گویند: ما امیدواریم. و همین طور هستند تا بمیرند. فرمود: این جماعت مردمى هستند دستخوش امانى و آرزوى بیجا. اینان دروغ مى گویند، این ها راجى نیستند. کسى که امید چیزى را داشته باشد آن را طلب کند و کسى که از چیزى بترسد فرار کند از آن».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 135 و روایت دیگرى است به همین مضمون، الا آن که در آنجا فرماید: «آنها دوستان ما نیستند».«» و هم در کافى شریف از حضرت صادق - علیه السّلام - روایت کند که: «مؤمن، مؤمن نیست تا آن که خائف و راجى باشد و نمى باشد ترسناک و امیدوار، تا آن که عمل کند به آنچه از آن مى ترسد و امیدوار است».«» و هم در کافى شریف از حضرت باقر - سلام اللّه علیه - روایت کند که: «فرمود رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - که: خداى - تبارک و تعالى - فرمود که: اعتماد نکنند آنهایى که عمل مى کنند براى من، بر آن اعمالى که مى کنند براى ثواب من، زیرا که آنها اگر جدّ و جهد کنند و نفوس خود را به زحمت بیندازند در تمام عمر خود در عبادت من، آنها مقصّرند و نمى رسند در عبادتهاى خود به حقیقت عبادت من. در آن چیزهایى [که ] طلب مى کنند نزد من - از کرامتها و نعیم بهشتى و درجات عالیه در جوار من -، و لکن به رحمت من وثوق داشته باشند و به فضل من امیدوار باشند و به حسن ظنّ، به من مطمئن باشند، زیرا که رحمت من، در این هنگام به آنها مى رسد و عطاى من مى رساند آنها را به رضاى من، و مغفرت من مى پوشاند به آنها لباس بخشش مرا. همانا من خداوند رحمان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 136 رحیمم و به این اسم نامبرده شدم».«» و احادیث در این باب بسیار است.«» اکنون عزیزا مطالعه احوال نفس خود کن و از مبادى و ثمرات احوال نفس، خود را تمییز ده، ببین ما جزء کدام طایفه هستیم؟ آیا بزرگى خدا و عظمت رحمت و سعه مغفرت و بسط بساط عفو و غفران، ما را به آن ذات مقدّس امیدوار نموده، یا به غرور شیطانى گرفتار شدیم، و از حق و صفات جمال و جلال او غافلیم، و سهل انگارى در امور آخرت ما را مبتلا نموده؟ احترام عظیم و منعم، و احترام محضر هر کس، فطرى انسان است. ارباب دنیا، که از صاحبان نعیم دنیا یا صاحبان قدرت و عظمت دنیایى، در محضر آنها احترام کنند، چون تشخیص داد [ه ا] ند که آنها عظیم و منعمند. پس فطرت محجوبه، آنها را دعوت به احترام نموده. تو اگر از عظمت حق و سعه رحمت و بسط نعمت و مغفرت و تعمیم عفو و غفران حق در قلبت جلوه اى حاصل است، فطرت مخموره تو را دعوت به احترام شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 137 و تعظیم کند، و در محضر او - که همه عالم است - ممکن نیست که مخالفت او کنى. پس این مخالفتها از احتجاب است، و این احتجاب مایه غرور است. هان اى عزیز از خواب گران برخیز و از این غرور شیطانى بپرهیز که این غرور انسان را به هلاکت ابد رساند، و از قافله سالکان باز دارد، و از کسب معارف الهیّه - که قرّة العین اهل اللّه است - محروم کند. و بدان که با غرور، مواعظ الهیّه و دعوتهاى انبیاء و موعظتهاى اولیاء اثر نکند، زیرا که غرور ریشه همه را بنیان کن کند، و این از دامهاى بزرگ و نقشه هاى دقیق ابلیس و نفس است که انسان را از فکر خود و فکر مرضهاى خود ببرد، و موجب نسیان و غفلت شود، و اطباى نفوس از علاج او عاجز شوند، و یک وقت به خود آید که کار از اصلاح گذشته و راه چاره بکلى مسدود شده. قال [الله ] - تعالى:وَ أنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِیَ الأمْرُ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ 19: 39.«» فصل سوم در فرق میان خوف، که از جنود عقل و رحمان است، و میان قنوط، که از جنود جهل و شیطان است. بدان که مبادى خوف از حق تعالى و یأس و قنوط از رحمت اللّه، مختلف و آثار و ثمرات آنها نیز متفاوت و متمایز است، زیرا که خوف یا از تجلّى جلال و عظمت و کبریاى حق - جلّ جلاله - است، و یا از تفکّر در شدّت بأس و دقت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 138 حساب و وعید به عذاب و عقاب است، و یا از رؤیت نقصان و تقصیر خود در قیام امر است و هیچ یک از این امور، منافات ندارد با رجاء و وثوق به رحمت. و ثمره و نتیجه آن شدّت قیام به امر و کمال مواظبت در اطاعت است، منتهى آن که غایت افعال با هر یک از این مبادى مختلف شود چنانچه آن کس که رؤیت جلال و عظمت حق - جلّ و علا - او را دعوت به عمل کرده، غایت عمل او تعظیم عظیم و تجلیل جلیل است، و لسانش«وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک»«» مى باشد. اینان هم خوفشان غیر از خوف دیگران و هم عملشان غیر از عمل سایرین است. این ها را با بهشت و جهنّم سر و کار نیست و با جزاى اعمال و سزاى افعال، نظرى نمى باشد. و آن کس که خوف عذاب و عقاب و ترس بأس و حساب [او را] به عمل کشانده، غایت او خلاصى از آن و رسیدن به مقابلات آن است، و آن کس که رؤیت نقص و قصور خود موجب خوف شده و او را به عمل وادار کرده، غایت او رفع نقص است به اندازه میسور، و رسیدن به کمال است به مقدار مقدور. و اما قنوط و یأس از رحمت حق، برگشت کند به تقیید و تحدید رحمت الهى و قصور غفران و عفو حق از اندام بى اندام خود و این قنوط، از اکبر کبایر است، بلکه الحاد به اسماء الهى و باطنش کفر باللّه العظیم است و جهل به مقام مقدّس حق و حضرات اسماء و صفات و افعال او است. و اثر و نتیجه این نومیدى و قنوط و حرمان و یأس، باز ماندن از عمل و دست کشیدن از جدّیت و بریده شدن رشته بندگى و گسیخته شدن افسار صاحب آن است. و کمتر چیزى بنده بیچاره را از درگاه حق تعالى و مقام شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 139 مقدّسش، مثل این حالت دور، و از رحمتش مهجور کند. و از دامهاى بزرگ ابلیس، آن است که در ابتدا بنده را به غرور کشاند، و او را به این وسیله افسار گسیخته کند، و از معاصى کوچک به بزرگ و از آن به کبائر و موبقات کشد. و چون مدتى بدین منوال با او بازى کرد و او را به خیال رجاء به رحمت، به وادى غرور کشاند، در آخر کار، اگر در او نورانیّتى دید که احتمال توبه و رجوع داد، او را به یأس از رحمت و قنوط کشاند و به او گوید: «از تو گذشته و کار تو اصلاح شدنى نیست». و این دام بزرگى است که بنده را از در خانه خدا رو گردان کند، و دست او را از دامن رحمت الهى کوتاه نماید. و این منشأ خرابیهاى عجیب و مفاسد بیشمار است، که ضرر این اشخاص به خود و به دیگران، از هر کس بیشتر است. و این از غایت جهل و نهایت شقاوت است. پس انسان باید در صدد علاج براى این کبیره مهلکه بر آید، و تفکر در رحمتهاى واسعه حق و لطفهاى خفىّ و جلىّ آن ذات مقدّس کند. خداى تبارک و تعالى درباره انسان ملاطفتها و رحمتهاى خاصّه فرموده، علاوه بر آن رحمتها که با سایر حیوانات شرکت دارد و در حیات حیوانى او یا مقام نباتى او مدخلیت دارد، حتى در این مقامات نیز انسان را از سایر حیوانات به کرامتهائى ممتاز فرموده. آب و هوا - که هر یک مدار حیات حیوانى، بلکه نباتى است - از نعمتهائى است که ما غافل از آن هستیم. و چون غرق این دو نعمت بزرگ هستیم، آن را جزء حساب نمى آوریم. قبل از این که انسان متولّد شود خداوند براى او غذائى که مناسبترین غذاهاست براى آن وقت او تهیه فرموده. و انسان را مختص فرموده به این که، محبت او را در دل پدر و مادرش، بیش از سایر حیوانات قرار داده، به این معنا که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 140 انسان از بین سایر حیوانات اولاد دوست تر، و در جمع و ضبط و حفظ و تربیت اولاد، بیشتر جدّیت دارد. و به واسطه این علاقه و محبت فوق العاده خدمتهائى که به اولاد مى کنند از روى دلخواهى و دلچسبى است بدون منّت و طمع مزد. مادر شبهائى به سر مى برد که سختى و تعب آن به شمار نیاید و به هیچ قیمت نتوان کسى را براى آن مسخّر کرد، در عین حال، آن زحمتها را به جان مى خرد، و براى استراحت بچه کوشش مى کند، و بار بیخوابى را در شبهاى طولانى به دوش مى کشد تا طفل عزیز خود را به خواب ناز کند. این ها، همان عکس محبت الهیّه است به فرزند آدم، که در دل مادرها بروز کرده. و از کرامتهائى که مخصوص انسان است آن که وضعیت پستان مادر را طورى مقرّر فرموده که طفل را با احترام و اکرام در بر گیرد هنگام شیر دادن. این ها و صدها هزار امثال آن، کرامتهاى صورى ایّام طفولیّت و خرد سالى است. و در هر یک از سنین عمر، براى او نعمتها و رحمتهائى مقرّر فرموده که بسط آنها موجب طول کلام شود. و از همه نعمتها بزرگتر و از تمام رحمتها کاملتر، نعمت تربیتهاى معنوى است که مخصوص بنی الانسان مى باشد، از قبیل فرستادن کتب آسمانى و انبیاء و مرسلین - علیهم السّلام - که تأمین سعادت ابدى و راحت همیشگى انسان را فرماید، و طرق وصول به سعادت جاودانى و کمالات انسانى را به انسان راهنمائى فرموده. این نعمتهاى گوناگون و این لطفهاى پنهان و آشکارا، همه اش بى سابقه خدمت یا عبادتى است، همه نعمتهاى ابتدایى است«» و تماما رحمتهاى اقتراحى است. در هزار و چند صد سال قبل براى ما مثل قرآن شریفى - که حاوى آخرین شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 141 مراتب معارف الهیّه و کفیل عالیترین سعادات دینیّه و دنیاویّه است - فرو فرستاده به دست پیغمبرى چون رسول ختمى، که اکرم مخلوقات و اعظم و اقرب موجودات است، به وسیله جبرئیل امین که افضل ملائکة اللّه است. این ها همه، کرامت این انسان است. آیا با کدام سابقه خدمت و مزد و اجرا کدام عبادت و اطاعت است این نعمتها و رحمتها؟ کور باد چشمى و قلبى که این همه نعمت را مى یابد و مى بیند و در دل خود یأس و نومیدى راه مى دهد اى بیچاره انسان جهنّم و عذابهاى گوناگون عالم ملکوت و قیامت صورتهاى عمل و اخلاق خود تست. تو به دست خود، خویشتن را دچار ذلّت و زحمت کردى و مى کنى تو با پاى خود به جهنّم میروى و به عمل خود، جهنّم درست مى کنى جهنم نیست جز باطن عملهاى ناهنجار تو. ظلمتها و وحشتهاى برزخ و قبر و قیامت نیست جز ظلّ ظلمانى اخلاق فاسده و عقاید باطله بنی الانسان: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ 99: 7 - 8.«» امیر المؤمنین فرماید: «این آیه شریفه، محکمترین آیات است»«». و ظاهر این آیه شریفه آن است که خود عمل خوب و بد را مى بینیم. در آیه 30 آل عمران فرماید:یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَرا وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ 3: 30.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 142 اگر اعمال بنی الانسان نبود و صورتهاى غیبى عملهاى زشت ما نبود، جهنّمى نبود و همه عالم غیب برد و سلامت بود. و در عین حال، جهنم، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است که براى تخلیص مؤمنان معصیت کار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چاره منحصره است، زیرا که فطرت مخموره صافیه انسان، چون طلائى است که در ایّام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشیم. باید آن طلا را با کوره ها و آتش هاى ذوب کننده خالص نمود و از غلّ و غش بیرون آورد:«النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة.»«» پس جهنم، براى کسانى که فطرتشان بکلى محجوب نشده و به کفر و جهود و نفاق نرسیده باشند، رحمت است در صورت غضب. فصل چهارم در کیفیت جمع بین خوف و رجا است و آن به دو نحوه است. که یکى مختصّ به کاملین و ارباب معارف است، و آن جمع بین تجلّیات لطفیه و رحمانیّه - که اسماء جمال است - و تجلّیات قهریّه و کبریائیّه - که اسماى جلال است - یا جمع بین تجلّى به رحمت و تجلّى به عظمت است. چون قلوب اولیاء به حسب فطرت اصلیّه، مختلف و متمیّزند، یک قسم از قلوب است که به افق رحمت نزدیکتر و مناسبتر است، و آن قلوبى است که از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 143 اسماء جمال و رحمت، ظاهر شده، و خود ظهور تجلّى رحمت و جمال است، چون قلب عیسوى«» - على نبینا و آله و علیه السّلام -. در این قلوب، رجاء غلبه بر خوف دارد، و تجلیات جمال غالب بر تجلّیات جلال است. و یک طایفه از قلوب است که به افق جلال و عظمت نزدیکترند و آن قلوبى است که از تجلّى جلال ظاهر شده، و خود ظهور تجلى جلالند، چون قلب یحیوى [علیه السلام ]. در این قلوب، خوف غلبه بر رجا و تجلّیات جلالیّه غالب بر تجلّیات جمالیّه است. و یک قسم از قلوب، آنهایى است که جمع بین هر دو تجلى نموده و این نحو قلوب، هر چه به افق اعتدال نزدیکتر باشند، کاملترند، تا آن جا رسد که تجلّیات جمال و جلال بر حدّ استواء و اعتدال حقیقى، بر قلب آنها ظاهر شود. نه جلال را بر جمال غلبه باشد و نه جمال را بر جلال. و صاحب این قلب جمعى احدى احمدى، خاتم دائره کمال و جامع ولایت مطلقه و نبوّت مطلقه است. و آن، خاتم نبوّات و مرجع و مآب ولایات است.«» و این خوف و رجا که از تجلیات اسمائى است، منقطع شدنى نیست، و به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 144 انقطاع دار طبیعت و رجوع نفوس شریفه آنان از این عالم منقطع نشود. بلى، در هر نشئه به طورى ظاهر و داراى اثرى خاص است. و این که در شرح اصول [کافى ]، فیلسوف عظیم الشأن اسلامى و حکیم بزرگوار ایمانى - رضوان اللّه علیه - در ذیل این فقره از حدیث شریف فرمودند که: «خوف، از کمال باقیه در عالم آخرت نیست، و منقطع مى شود به انقطاع این عالم»«»، مقصود غیر این خوف است که از تجلّیات جلال است، زیرا که این تجلّیات بعد از رفع اشتغال از طبیعت، بالاتر و کاملتر است. و هر چه، ارواح و نفوس در غلاف طبیعت باشند از این تجلّیات محرومترند. و این خوف، از سنخ عذاب و جنس عقاب نیست تا با آن عالم منافات داشته باشد، و شاید در آن عالم نیز نسبت به همه نفوس و ارواح کامله، تجلّى لطف و رحمت غلبه بر تجلى جلال و عظمت کند. بنا بر این، خوف منقطع شود. ولى تحقیق آن است که پیش اصحاب قلوب و ارباب معرفت ثابت است که هر اسم جمالى را در باطن، جلالى و هر جلالى را جمالى است«». و چون پس از تجلّیات جلالیّه انس حاصل شد، خوف حاصل از عظمت، بدل به طمأنینه و سکون شود. پس خوف - که از تجلیات ابتدائیه اسماء جلال است - منقطع شود و انس و طمأنینه و محبت حاصل شود، و اللّه العالم. و باید دانست که این که مذکور شد که «خوف منقطع شود» فرق دارد با آن انقطاعى که فیلسوف سابق الذکر و بعض شرّاح و محدّثین جلیل القدر گویند«»، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 145 زیرا که آنچه مذکور شد حقیقتا انقطاع نیست و رجوع ظاهر به باطن و صورت به معنا است. و تفصیل این معنى، خارج از وظیفه این اوراق است. و اما آن نحوه دیگر که در جمع بین خوف و رجاء است - و شاید غالبا روایات شریفه و ادعیه مأثوره نظر به آن داشته باشند - آن است که انسان همیشه باید جمع کند ما بین دو نظر: یکى نظر به نقص و قصور و فقر و فاقه خود، و در این نظر، بیابد که ناقص محض و قاصر صرف است، و از خود [داراى ] هیچ قدرت و قوّت و کمال و عزتى نیست، بلکه آنچه کمال و جمال و حسن و بها است از حق است، و همه محامد و اثنیه، به ذات مقدس او راجع است، بلکه در آیینه ممکن، کمال و حسن ازل را قصور و نقص عارض شده، چونان آیینه محدود با کدورتى که نور شمس را محدود و مکدر نموده. و بدین رؤیت، در عبادات و اطاعات نیز، خوف حاصل شود تا چه رسد به خطاها و معصیتها، بلکه نزد ارباب معرفت بیشتر عبادات ما، خودپرستى و شهوت رانى و براى مقاصد نفسانیه است و از آن، کدورت و ظلمت حاصل شود. پس در این نظر، غایت خوف حاصل آید. و به نظر دیگر، باید نظر کند به بسط رحمت حق و سعه نور رحمانیت و رحیمیّت و توسعه نعم غیر متناهیه و کرامتهاى دائمه. و در این نظر، رجاء حاصل آید. و انسان باید دائما بین این دو نظر باشد: نظر به ذلّ و فقر امکانى، و رحمت و نعمت واجبى، تا جمع شود بین خوف و رجاء کامل، چنانچه در حدیث شریف کافى نقل فرماید از حضرت صادق - علیه السلام - که: «در وصیت لقمان چیزهاى بسیار عجیب بود، و عجبتر چیزى که در آن بود، آن بود که به فرزند خود گفت: از خدا بترس، ترسى که اگر در درگاه او بیائى با شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 146 خوبیهاى ثقلین، عذاب کند تو را. و امیدوار باش به خدا، امیدى که اگر بیائى او را به گناه ثقلین، رحمت کند تو را. پس حضرت صادق [علیه السلام ] فرمود: هیچ بنده مؤمنى نیست مگر آن که در قلب او دو نور است: نور خوف، و نور رجاء، که اگر هر یک را با دیگرى موازنه کنى نچربد بر آن».«» و در ادعیه حضرت زین العابدین - سلام اللّه علیه - اشاره به این امر بسیار است چنانچه در دعاى أبو حمزه ثمالى - که از بالاترین مظاهر عبودیت است و دعائى بدین مثابه در لسان عبودیّیت و ادب بین یدى اللّه در بین بشر نیست - عرض کند: «أدعوک راهبا راغبا راجیا خائفا إذا رأیت مولاى ذنوبی فزعت، و إذا رأیت کرمک طمعت. فإن عفوت فخیر راحم، و إن عذّبت فغیر ظالم.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 147 مقصد پنجم در بیان «عدل» و ضد آن است که «جور» است و در آن، چند فصل است. فصل اول [مقصود از عدالت و جور] بدان که عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط. و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است، بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نفسیه و جسمیه است، زیرا که عدل مطلق، مستقیم به همه معنى است: چه در مظهریت اسماء و صفات و تحقق به آن، که استقامت مطلقه است، و مختص به انسان کامل است، و ربّ آن حضرت اسم اللّه الأعظم است که بر صراط مستقیم حضرات أسمائى است، چنانچه فرماید:ما مِنْ دابَّةٍ إلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إنَّ رَبِّی عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِیْمٍ 11: 56.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 148 ربّ انسان کامل، که حضرت خاتم رسل - صلّى اللّه علیه و آله و سلم - است، بر صراط مستقیم و حدّ اعتدال تام است. و مربوب او نیز بر صراط مستقیم و اعتدال تمام است، منتهى ربّ - تعالى شأنه - بر سبیل استقلال، و مربوب - صلّى اللّه علیه و آله - بر سبیل استظلال. و جور در این مقام، غلبه قهر بر لطف یا لطف بر قهر است. و به عبارت دیگر، مظهریت از اسماء جلال یا مظهریت از اسماء جمال است. و محتمل است که کمّل اولیاء در آیه شریفه اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیْمَ 1: 6«»این مقام را خواهش کنند. و چه در جلوه معارف الهیّه و جلوات توحید در قلب اهل معرفت، که عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق، و از خلق به حق. و به عبارت اخرى، رؤیت وحدت در کثرت، و کثرت در وحدت. و این مختص به کمّل اهل اللّه است، و تفریط و افراط در این مقام، احتجاب از هر یک از حق و خلق است به دیگرى. و محتمل است منظور اهل اللّه از آیه«» شریفه، حصول این مقام باشد. و چه در عقاید و حقایق ایمانیّه باشد، که عدالت در آن عبارت است از: ادراک حقایق وجودیّه على ما هی علیه از غایة القصواى کمال أسمائى تا منتهى النهایه رجوع مظاهر به ظواهر، که حقیقت معاد است. و چه در اخلاق نفسانیّه، که اعتدال قواى ثلاثه است، یعنى، قوه شهویّه و غضبیّه و شیطانیّه. و چون منظور از حدیث شریف«» - به حسب ظاهر - این قسم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 149 اخیر است، و از این جهت، آن را از جنود عقل به شمار آورده، از این جهت، ما نیز تفصیل در اطراف همین قسم مى دهیم. بدان که انسان را از اول نشو طبیعى پس از قوه عاقله، سه قوه ملازم است: یکى قوه واهمه که آن را «قوه شیطنت» گوئیم، و این قوه در بچّه کوچک از اول امر موجود است و به آن دروغ گوید و خدعه کند و مکر و حیلت نماید. دوم قوه غضبیّه که آن را «نفس سبعى» گویند، و آن براى رفع مضارّ و دفع موانع از استفادات است. سوم قوه شهویّه که آن را «نفس بهیمى» گویند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات در مأکل و مشرب و منکح است. و این سه قوه به حسب سنین عمر متفاوت شوند، و هر چه انسان رشد طبیعى کند، این سه قوه در او کاملتر گردد و ترقیات روز افزون کند. و ممکن است در انسان هر یک از این سه قوه در حد کمال رسد بطورى که هیچ یک بر دیگرى غلبه نکند، و ممکن است یکى از آنها بر دو دیگر غلبه کند، و ممکن است دو تاى از آنها بر دیگرى غالب شود. از این جهت، اصول ممسوخات ملکوتیه به هفت صورت بالغ شود: یکى صورت بهیمى. اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهیمى باشد، و نفس بهیمى غالب شود، پس انسان در صورت ملکوتى غیبى آخرتى به شکل یکى از بهائم مناسبه در آید، چون گاو و خر و امثال آن. و چون آخر فعلیت انسان سبعى باشد - یعنى، نفس سبعى غالب گردد -، صورت غیبى ملکوتى به شکل یکى از سباع شود، چون پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوه شیطنت بر سایر قوا غلبه کند و فعلیت شیطانیّه آخرین فعلیات باشد، باطن ملکوتى به صورت یکى از شیاطین باشد. و این، اصل اصول مسخ ملکوتى است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 150 و از ازدواج دو از این سه نیز، سه صورت حاصل شود: گاو پلنگ، گاو شیطان و پلنگ شیطان. و از ازدواج هر سه، یک صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آید، چون «گاو شیطان پلنگ». و به این محمول است حدیث مروىّ از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم -: «یحشر بعض النّاس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازیر.»«» و بدان که همان طور که این قواى ثلاثه، طرف افراط آنها، مفسد مقام انسانیت است، و انسان را گاه از حقیقت انسانیّت و گاه از فضیلت انسانیّت خارج کند، همان طور طرف تفریط و قصور آنها نیز، از مفسدات مقام انسانیّت و از رذایل ملکات به شمار مى رود. و اگر تفریط و قصور، خلقى و طبیعى باشد بدون اختیار صاحب آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالبا توان نقصانهاى طبیعتى را، که بدین مثابه است، با ریاضات و مجاهدات و اعمال قلبى و قالبى تغییر داد، و کمتر صفت از صفات نفس است که طبیعى به معنى غیر متغیر باشد، اگر نگوییم که هیچ یک نیست که قابل تغییر نباشد. پس عدالت، که عبارت از حدّ وسط بین افراط و تفریط و غلو و تقصیر است، از فضایل بزرگ انسانیّت است، بلکه از فیلسوف عظیم الشأن «ارسطاطالیس» منقول است که: «عدالت جزوى نبود از فضیلت، بلکه همه فضیلتها بود، و جور - که ضد آن است - جزوى نبود از رذیلت، بلکه همه رذیلتها بود».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 151 فصل دوّم [عدالت و جور در کتب اخلاقیه ] حکما جمیع اجناس فضایل را چهار فضیلت دانند: حکمت، شجاعت، عفت، عدالت.«» زیرا که نفس را دو قوّه است: قوّه ادراک و قوّه تحریک. و هر یک از این دو را به دو شعبه منقسم فرمودند. اما قوّت ادراک منقسم شود به عقل نظرى و عقل عملى، و اما قوّت تحریک نیز منقسم شود به قوّه دفع - که آن شعبه غضب است -، و قوّه جذب - که آن شهوت است -. و تعدیل هر یک از این قواى چهارگانه و خارج نمودن آنها را از حد افراط و تفریط، فضیلتى است. پس حکمت عبارت است از: تعدیل قوّه نظریّه و تهذیب آن. و عدالت عبارت است از: تعدیل قوّه عملیه و تهذیب آن. و شجاعت عبارت است از: تعدیل قوّه غضبیّه و تهذیب آن. و عفت عبارت است از: تعدیل و تهذیب قوّه شهویّه. و عدالت را اطلاق دیگرى است و آن عبارت است از: تعدیل جمیع قواى باطنیّه و ظاهریّه و روحیّه و نفسیّه. و به این اطلاق، فیلسوف متقدّم گفته: عدالت، همه فضیلت است نه جزوى از آن. و به این مقیاس، جور را نیز دو اطلاق باشد: یکى مقابل عدالت به معنى اخص، و یکى مقابل عدالت به معنى اعم و آن همان است که در فرموده فیلسوف مذکور، تمام رذیلت است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 152 و باید دانست که چون عدالت، حدّ وسط بین افراط و تفریط است، اگر از نقطه عبودیّت تا مقام قرب ربوبیت تمثیل حسى کنیم، بر خط مستقیم وصل شود. پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص عبودیّت تا کمال عزّ ربوبیّت، عدالت است که خط مستقیم و سیر معتدل است. و اشارات بسیارى در کتاب و سنت بدین معنى است چنانچه صراط مستقیم، که انسان در نماز طالب آن است، همین سیر اعتدالى است. و [این که ] در احادیث شریفه است که، صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است«» براى همان است که حد اعتدال وسطیّت حقیقیّه را دارد، از این جهت، در تمثّل در عالم ظهور حقایق، باید بدین نحو متمثّل شود. و از رسول خدا منقول است که، خط مستقیمى در وسط کشیدند و خطهاى دیگرى در اطراف آن، و فرمودند: این خط وسط، خط من است.«» و اعتدال حقیقى، جز براى انسان کامل که از اول سیر تا منتهى النهایه وصول شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 153 هیچ منحرف و معوج نشده است، براى کسى دیگر مقدّر و میسور نیست، و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و دیگران از سایرین، سیر به تبع کنند، نه به اصالت. و چون خط مستقیم و اصل بین دو نقطه، بیش از یکى نیست، از این جهت، فضیلت به قول مطلق و سیر بر طریق عدالت و بر سبیل اعتدال، بیش از یکى نیست، ولى رذایل را انواع بسیار بلکه غیر متناهى است. ولى اجناس کلیه آن را به هشت قسم تقسیم نموده اند، زیرا که براى هر یک از این فضایل چهارگانه دو طرف است: یکى حد افراط، و یکى تفریط، از این جهت، اجناس رذائل هشت است. و این جمله، در کتب حکماء و کتب اخلاقیّه، با انواع هر یک که در تحت این اجناس است، مذکور است«» و صرف عمر در اطراف تعدید و حصر و حساب آنها، کمکى به سیر انسانى و کمالات آن نمى کند. فصل سوّم [در تحصیل فضیلت عدالت ] بدان که تعدیل قواى نفسانیّه، که غایت کمال انسانى و منتهاى سیر کمالى بسته به آن است بلکه به یک معنى خود آن است، از مهمات امور است که غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبران است. و انسان تا در عالم طبیعت است ممکن است قواى سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش سرکش را در مهار عقل و شرع کشد، و این در اول جوانى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 154 بسیار سهل و آسان است، زیرا که نور فطرت مقهور نشده، و صفاى نفس را از دست نرفته، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده. و نفس کودک در ابتداى امر، چون صفحه کاغذ بى نقش و نگارى است که هر نقشى را به سهولت و آسانى قبول کند، و چون قبول کرد، زوال آن به آسانى نشود، چنانچه مشاهد است که اطفال را معلومات یا اخلاقى که در اول صباوت حاصل شده تا آخر کهولت باقى و برقرار است، و نسیان به معلومات زمان طفولیت کمتر راه پیدا کند. از این جهت، تربیت اطفال و ارتیاض صبیان از مهماتى است که عهده دارى آن، بر ذمه پدر و مادر است، و اگر در این مرحله، سهل انگارى و فتور و سستى شود، چه بسا که طفل بیچاره را کار به رذائل بسیار کشد و منتهى به شقاوت و بد بختى ابدى او شود. و باید دانست که تربیت یک طفل را نباید فقط یکى محسوب داشت، و همین طور سوء تربیت و سهل انگارى درباره یک طفل را نباید یکى حساب نمود. چه بسا که به تربیت یک طفل، یک جمعیت کثیر بلکه یک ملت و یک مملکت اصلاح شود، و به فساد یک نفر، یک مملکت و ملت فاسد شود. نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصیر الملّة و الدین - رضوان اللّه علیه - و علامه بزرگوار حلّى«» - قدّس اللّه نفسه - یک مملکت و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 155 ملت را نورانى کرده و تا ابد آن نورانیّت باقى است، و ظلمتها و شقاوتهاى مثل معاویة بن أبی سفیان«» و ائمه جور مثل او، هزاران سال بذر شقاوت و خسران ملتها و مملکتها است، چنانچه مى بینیم. و چون اطفال را حشر دائم یا غالب با پدر و مادر است، تربیتهاى آنها باید عملى باشد، یعنى، اگر فرضا خود پدر و مادر به اخلاق حسنه و اعمال صالحه متصف نیستند، در حضور طفل با تکلّف، خود را به صلاح نمایش دهند تا آنها عملا مرتاض و مربى شوند، و این خود، شاید مبدأ اصلاح خود پدر و مادر نیز شود، زیرا که مجاز قنطره حقیقت و تکلف راه تخلّق است. و فساد عملى پدر و مادر از هر چیز بیشتر در اطفال سرایت کند. چه بسا که یک طفل، که عملا در خدمت پدر و مادر بد تربیت شد، تا آخر عمر با مجاهدت و زحمت مربیان اصلاح نشود. و حسن تربیت و صلاح پدر و مادر از توفیقات قهریّه و سعادات غیر اختیاریّه اى است که نصیب طفل گاهى مى شود، چنانچه فساد و سوء تربیت آنها نیز، از شقاوات و سوء اتفاقات قهریه اى است که بى اختیار نصیب انسان شود، چنانچه مراحل سابقى بر این مرحله نیز است که ممکن است در آن مراحل، بذر سعادت انسان و شقاوت آن کشته گردد، چون اختیار زن صالح خوب خوش اخلاق سعید، و اختیار غذاهاى مناسب حلال، در قبل از حمل و زمان حمل و ایام رضاع و امثال آن، که تفصیل آن محتاج به رساله جداگانه اى است، که امید است به توفیق حق موفّق به افراز آن شوم، و بحث مستقصاى جداگانه در اطراف آن کنم با خواست خداى تعالى. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 156 و پس از این مرحله، تربیتهاى خارجى از معلّمان و مربّیان - غیر پدر و مادر - است که آن را نیز در اول امر، پدر کفیل است، و صحت و فساد در این مرحله به ذمه پدر است. و البته انتخاب معلم متدیّن خوش عقیده خوش اخلاق، و مدرسه و معلّم خانه مناسب دینى اخلاقى مهذّب، در تربیت ابتدایى طفل دخالت تامّ تمام دارد. چه بسا باشد که نقشه سعادت و شقاوت طفل در این مرحله، ریخته شود و تزریقات معلّمین، یا شفاى امراض و یا سمّ قاتل است که عهده دار آن پدر است. و از این مرحله که گذشت، کم کم حد رشد و بلوغ پیش مى آید، و استقلال فکر و نظر و ایام جوانى مى رسد. و انسان در این مرحله، خود کفیل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختى خود است، و هر قدم که به ایام نو نهالى و جوانى نزدیکتر است، تحصیل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بیشتر است، چون صفحه نفس از نقوش خالیتر و به سادگى نزدیکتر است. و اگر تا این مرحله از عمر، داراى اخلاق زشت یا عادت و عمل ناهنجارى باشد، چندان محکم و مستحکم نشده و به مقدارى مراقبت و مواظبت مى توان آن را تصفیه و تزکیه نمود، و ریشه اخلاق زشت را از بن کند، چون نهال نو رسى که چندان ریشه در زمین ندوانده با مختصر فشار و کمى زحمت مى توان آن را از جاى کند. ولى چون مدتى سهل انگارى شد و انسان در صدد اصلاح و قلع ماده فساد بر نیامد کم کم درخت فساد برومند شده و کهن گردد، و ریشه هاى آن سخت پنجه به زمین دل، بند کند که با روزگارهاى دراز و ریاضتهاى بسیار نیز انسان کمتر موفّق به تصفیه آن شود، و شاید عمر مجال ندهد و روزگار مهلت ندهد که انسان اصلاح خود کند، چون درخت کهنى که پنجه و ریشه خود را به زمین، سخت و محکم بند نموده که با زحمتهاى بسیار و رنجهاى فراوان نتوان آن را از بیخ و بن در آورد: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 157 درختى که اکنون گرفت است پاى به نیروى شخصى بر آید ز جاى ورش همچنان روزگارى هلى به گردونش از بیخ بر نگسلى«»چه بسا باشد که یک خلق زشتى چون بخل یا حسد مثلا، که در جوان، نارس است با کمى مراقبت و زحمت بتوان اصلاح کرد، بلکه مبدل به اخلاق صالحه مقابله آنها کرد، و چون مدتى غفلت شد و سهل انگارى شد، محتاج به ریاضات سخت و مجاهدات شدید طولانى باشد که ممکن است وضعیت روزگار و رسیدن اجل به انسان مجاهد نیز، مهلت اصلاح و تصفیه ندهد و با آن اخلاق ظلمانى و کدورتهاى معنوى، که مبدأ و منشأ فشارها و ظلمتهاى قبر و برزخ و قیامت است، انسان منتقل به آن عالم شود. پس بر جوانها حتم و لازم است که تا فرصت جوانى و صفاى باطنى و فطرت اصلى باقى و دست نخورده است، در صدد تصفیه و تزکیه بر آیند، و ریشه هاى اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود بر کنند که با بودن یکى از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است. و نیز در ایام جوانى اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم. از این جهت نیز، اصلاح براى انسان آسانتر است. ولى در پیرى اراده سست و تصمیم، پیر است، چیره شدن بر قوا مشکلتر است. ولى پیران نیز نباید از اصلاح نفس و تزکیه آن غفلت کنند و مأیوس شوند، زیرا که باز هر چه هست تا انسان در این عالم است - که دار تبدّل و تغیّر و منزل هیولى و استعداد است - انسان با هر زحمت هم هست خود را مى تواند اصلاح کند، و امراض مزمنه نفسانیه به هر درجه هم برسد از استحکام، باز مى توان قلع ماده نمود. و هیچ مرضى از امراض شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 158 نفسانیه نیست الا آنکه آن را تا در این عالم است انسان مى تواند اصلاح کند، گر چه در نفس ریشه کرده باشد و ملکه شده باشد و مستحکم گردیده باشد. غایت امر آن که در شدت و کثرت ریاضات نفسانیّه فرق مى کند، و هر چه مشکل و سخت و محتاج به مشاقّ بدنى و ریاضات روحیه باشد ارزش دارد، زیرا که باز هر چه هست تا انسان در این نشئه است در تحت اختیار خود و با اعمال عبادى و امثال آن انجام مى گیرد. ولى خداى نخواسته، اگر انسان با ملکات فاسده و اوصاف خبیثه به عالم دیگر منتقل شود، اگر نور فطرت و ایمان در باطن ذاتش محفوظ باشد نیز، اصلاح و تزکیه و تصفیه نفس از تحت اختیار او خارج شود، بلکه قبل از خروج روح از بدن نیز اختیار سلب شود، و طرق دیگرى براى اصلاح او به کار برده شود، مثل سختیها و فشارهاى حال احتضار و قبض روح و وحشتهاى رؤیت ملائکه موکّله به این عمل - که مأمورین غلاظ و شداد حقّند -، و مثل ظلمتها و فشارهاى قبر بلکه عذابهاى گوناگون قبر که از عوالم غیبیه است، چنانچه در روایت است از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - که: «قبر یا باغى از باغستانهاى بهشت و یا گودالى از گودالهاى جهنم است».«» و در روایت است از حضرت صادق که: «مسلط مى شود بر کافر در قبرش نود و نه اژدها که اگر یکى از آنها نفخه کند به زمین، هرگز درختى از زمین روئیده نشود».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 159 و اهل معرفت گویند که این موذیات که بر انسان در قبر مسلّط شود، ظهور ملکوت اخلاق ذمیمه است«». و این اخلاق ذمیمه هم در این عالم نیز انسان را فشار دهد و اذیت کند، لکن چون نفس در غلاف طبیعت است به واسطه غلبه خدر طبیعت بر آن، از ملکوت خود غافل است، و قدرت تامّه ملکوتیه نیز در آن ظاهر نشده است. از این جهت، از انواع موذیات موجوده در باطن نفس غافل و احساس آنها را نکند. و چون نشئه ملک به ملکوت عالم قبر و برزخ تبدیل شد، بساط ظاهر بر چیده شود، و صفحه باطن ظاهر شود، و غیب نفس شهادت شود، و ملکات باطنه محسوس و ظاهر گردد، و به صورتهاى مناسبه جلوه کند، و انسان خود را مبتلا و محصور در انواع بلیّات و موذیات بیند، و انواع ظلمتها و کدورتها و وحشتها به او احاطه کند. و اگر به این فشارها و زحمت و ذلّت و عذابهاى برزخى و قبرى رفع کدورتهاى نفسانى شد و اجانب و غرائب فطرت زایل شد، در قیامت به سعادت رسد، و در ظلّ عنایات شافعان - علیهم السلام - به مقام کریم موعود خود رسد. و اگر خداى نخواسته ریشه اخلاق فاسده و ظلمات و کدورتهاى نفسانیه، بکلّى زایل نشد، در أهوال و عذابهاى روز قیامت و مواقف پنجاه گانه«» آن واقع شود، و در تحت فشارها و عذابهاى بیشترى واقع گردد، تا بلکه امر به عذاب سخت جهنم منتهى نشود. و اگر در این مواقف هولناک نیز نور فطرت غلبه نکرد، کار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 160 منتهى به جهنم شود، چنانچه گفته اند:«آخر الدّواء الکیّ»«»، آخرین معالجه داغ کردن است. پس در عذابهاى گوناگون جهنم او را در طبقات آن محبوس کنند، تا غلّ و غشّ از باطن نفس و فطرت پاک شود، و طلاى خالص فطرت اللّه - که لایق دار کرامت حق است - پیدا شود، و از اجناس غریبه خالص گردد،وَ نَزَعْنَا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إخوَانا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِیْنَ 15: 47«».و کیفیت این نزع در اشخاص مختلف است حسب اختلاف کمال و نقص ملکات. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 161 مقصد ششم در «رضا» و ضد آن است که «سخط» است و در آن شش فصل است. فصل اول [مقصود از رضا و سخط] بدان که رضا عبارت است از: خوشنودى بنده از حق - تعالى شأنه - و اراده او و مقدّرات او. و مرتبه اعلاى آن، از اعلا مراتب کمال انسانى و بزرگتر مقامات اهل جذبه و محبت است، چنانچه اشاره به آن بیاید - إن شاء اللّه -. و آن فوق مقام تسلیم و دون مقام فناست. و عارف سالک انصارى«» - قدّس سرّه - در تعریف آن، قریب به این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 162 مضمون فرموده که: رضا اسم است از براى وقوف صادق بنده با مرادات الهیه، بطورى که اراده خود را به کار نیندازد، و التماس و خواهش نکند تقدّم یا تأخّرى را در هیچ امرى از امور، و نه طلب کند زیادى را یا استبدال حالى را. و به عبارت دیگر، عبد را از خود اراده اى نباشد و اراده او و خواهشهاى او فانى در اراده حق باشد. و از این جهت، این از اوائل مراتب خواص و اشقّ مراتب است بر عامه«»، انتهى کلامه مترجما مع تغییر مّا. و این تعریف به نظر نویسنده درست نیاید، زیرا که اگر مقصود از وقوف اراده عبد با مرادات حق، فناى اراده باشد، این از اوائل مقامات فنا است، و مربوط به مقام رضا نیست. و اگر مقصود عدم اراده عبد باشد در مقابل اراده حق، این مقام تسلیم است و دون مقام رضا است. بالجمله، مقام رضا عبارت است از: خشنودى و فرحناکى عبد از حق و مرادات او و قضا و قدر او. و لازمه این خشنودى، خشنودى از خلق نیز هست و حصول فرح عام مى باشد، چنانچه ممکن است مراد شیخ الرئیس«» در شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 163 اشارات [1]، آن جا که «مقامات عارفین» را گوید این مقام باشد، چنانچه محقق شهیر خواجه نصیر الدین طوسى - قدّس سرّه - تطبیق فرموده عبارت شیخ را به لازمه مقام رضا، آن جا که گوید: «العارف هشّ بشّ بسّام یبجّل الصغیر من تواضعه کما یبجّل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه. و کیف لا یهشّ و هو فرحان بالحقّ و بکلّ شی ء؟ فإنّه یرى فیه الحقّ. و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة؟ أهل الرحمة قد شغلوا بالباطل»«» انتهى و محقق طوسى فرماید: «و هذان الوصفان أعنی: الهشاشة العامّة، و تسویة الخلق فی النظر، أثران لخلق واحد یسمّى بالرضا»«» انتهى. گرچه از براى کلام شیخ معنى دیگرى است، و آن اشاره به مقام فوق مقام رضا است که مقام توحید ذاتى یا فعلى است، و اشتغال به ردّ و ایراد، در این مقامات مناسب این رساله نیست، و خود اشتغال به بحث «باز دارد پیاده را ز سبیل.» [2] __________________________________________________ [1] الإشارات و التنبیهات: از بهترین آثار فلسفى شیخ الرئیس أبو علی سینا مى باشد که در دو بخش منطق و حکمت تنظیم شده، و منطق آن را ده منهج و حکمت آن را ده نمط است که دو نمط پایانى آن در عرفان مى باشد. این اثر فلسفى از حیث سلاست عبارات و استحکام أدّله، مورد عنایت حکماى بعد از وى بوده، و بسیارى بر آن شرح نگاشته و حاشیه زده اند، که از آن میان شرح محقّق طوسى خواجه نصیر الدّین، از همه مشهورتر و مشحون به تحقیقات است، وى در آن به اعتراضات فخر الدّین رازى بر متن اشارات پاسخ داده، و نام شرح خود را «حلّ مشکلات الإشارات» نهاده است. [4] تمام این مصرع که از سعدى است، چنین است: خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل(گلستان، سعدی شیرازی، ص 5، دیباچه گلستان). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 164 فصل دوم در بیان آنکه رضا از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است، چنانچه سخط از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است چنانچه معلوم شد در سابق، انسان بالفطره عاشق حق است، که کمال مطلق است، گر چه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غیر محتجب، که کمال مطلق را حق - تعالى شأنه - بداند، و معرفت حضورى به مقام مقدس کامل على الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پیدا کند، کامل بیند و جمال و کمال حق را در جمیع موجودات ظاهر بیند. و چنانچه ذات مقدس را کامل مطلق بیند، صفات جمال و جلال را کامل بیند. و همین طور، افعال حق را جمیل و کامل مشاهده کند، و [این که ] «از جمیل مطلق جز مطلق جمیل نیاید» را به عین عیان و مشاهده حضورى دریابد. پس، همان عشق و رضایتى که به ذات مقدس حق پیدا کند، به همه نظام وجود - از آن جهت که لازمه کمال مطلق است - پیدا کند. پس، از تمام انوار وجودیه، به مقدار نورانیت وجودیه و کمال ذاتى آن راضى و خشنود شود، چنانچه از لسان صاحب این مقام گفته شده است: به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست«»و لازمه این عشق ذاتى و رضایت فطرى، سخط و نارضایتى از جنبه سوائیّه - که جهات نقص و ظلمت و عدم است - مى باشد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 165 پس چنین بنده آنچه از حق تعالى بیند و آنچه از ذات مقدّسش نسبت به او صادر شود، به نظر خشنودى و رضایت به او نظر کند، و از حق تعالى و افعال او راضى و خشنود مى باشد، و از غیر او و آنچه به او متعلق است متنفّر و ساخط باشد. و اما صاحب فطرت محجوبه، چون کمال را در امور دیگر تشخیص داده، رضایت و خشنودى و فرح و دلبستگى او به آن امور است و به اندازه احتجاب از حق از حق تعالى و افعال او ساخط و غیر راضى است. و چون محبوبش، دنیا و آمال نفسانیه داثره است، اگر خللى به آنها وارد شود، به حسب جبلّت و فطرت، از آن کس که این خلل را وارد کرده سخطناک و به او بد بین شود، گر چه به زبان نیاورد. و شیخ بزرگوار ما، جناب عارف باللّه، شیخ محمد على شاه آبادى«» - ادام اللّه ظلّه على رءوس مریدیه - مى فرمود: «محبت زیاد به دنیا سبب آن شود که در وقت خروج از دنیا که انسان دید به عیان که حق تعالى و ملائکه و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 166 سدنه او، محبوب او را از او مى گیرند، و او را از محبوبش جدا کنند، بالجبلّة و الفطرة غضبناک به آنها شود، و با عداوت حق تعالى و ملائکه مقدّسه او از دنیا بیرون رود.» و قریب به این معنى در حدیث شریف کافى هست«»، و ما در شرح اربعین این حدیث شریف را حدیث بیست و هشتم قرار داده، شرح نمودیم.«» بالجمله، سخط و غضب بر حق تعالى و افعال او از جنود ابلیس و جهل است و لازمه فطرت محجوبه است أعاذنا اللّه منه. فصل سوم در بیان مراتب رضا است باید دانست که از براى رضا و دیگر کمالات نفسانیه، مراتب متکثره و درجات متشتّته است، و ما بعضى مراتب را مذکور مى داریم: درجه اوّل، رضاى باللّه است ربّا، یعنى، رضا به مقام ربوبیت حق است. و آن به این است که عبد سالک، خود را در تحت ربوبیت حق - تعالى شأنه - قرار دهد، و از سلطنت شیطانیه، خود را خارج کند، و به این ربوبیت اللّه تعالى راضى و خشنود باشد. و معلوم است مادامى که شیطان تصرّف در بنده دارد، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملک بدن او، از تحت ربوبیت و تربیت الهیه خارج است، و«رضیت باللّه ربّا»«» نتواند گفت. پس اول مرتبه رضا آن است که پس از دخول در تحت ربوبیت اللّه، از این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 167 تربیت الهیّه خشنود باشد. و علامت آن، آن است که علاوه بر آن که مشقّت تکلیف برداشته شود، از اوامر الهیّه خشنود و خرم باشد، و آن را به جان و دل استقبال کند، و منهیّات شرعیه پیش او مبغوض باشد، و دلخوش باشد به مقام بندگى خود و مولائى حق. و اگر کسى در تحت تربیت حق تعالى در این عالم نرود، و خود را تسلیم به مقام ربوبیت نکند و سلطنت الهیه را در قلب و سایر اعضاى مملکت خود جایگزین نکند، و از تصرفات شیطانى، خود را تطهیر نکند، معلوم نیست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت: «اللّه - جلّ جلاله - ربّی». شاید اختصاص این اسم در بین اسماء براى همین نکته باشد که منظور، وقوع در تحت تربیت ربّ العالمین است کمالا، چنانچه تکوینا چنین است: چنانچه «رضیت بالإسلام دینا و بمحمّد - صلّى اللّه علیه و آله - نبیّا و رسولا و بالقرآن کتابا و بعلیّ أمیر المؤمنین و أولاده المعصومین - علیهم السّلام - أئمّة»«» دعویهائى است که اگر خداى نخواسته، مشفوع به واقع نباشد از شئون نفاق و دروغ محسوب شود. آن کس که در تحت قواعد دینى اسلامى واقع نشود، و خشنود به آن قواعد نباشد، و خرّم و فرحناک از احکام اسلامیه نباشد - گرچه به ضرر او و عائله او باشد - او نتواند چنین ادعائى کند. کسى که - نعوذ باللّه - به یکى از احکام اسلامیه در باطن قلب اعتراضى دارد، یا کدورتى از یکى از احکام اسلامیه در دل دارد، یا بخواهد که یکى از احکام غیر از این که هست باشد، یا بگوید که کاش این حکم کذایى این طور بود نه آن طور شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 168 این راضى به دین اسلام نیست، و نتواند این دعوى کاذب را بکند، و همین طور قیاس سایر مراحل. پس رضایت و خشنودى از نبوّت و امامت به مجرد این نشود که ما به چنین پیشوایان و هادیان راه سعادتى خشنود باشیم، ولى به طرق سعادت و کمال انسانیّتى که هدایت نمودند ما را عمل نکنیم. روح این دعوى رضایت، استهزاء است. عزیزا دعوى مقامات و مدارج کردن سهل است. چه بسا باشد که به خود انسان نیز، مطلب مشتبه شود و خودش نیز نداند که مرد میدان این دعوى نیست، ولى اتّصاف به حقایق و وصول به مقامات با این دعویها نشود، خصوصا مقام رضا که از اشقّ مقامات است. درجه دوم، رضا به قضاء و قدر حق است، یعنى، خشنودى از پیش آمدهاى گوارا و ناگوار، و فرحناکى از آنچه حق تعالى براى او مرحمت فرموده - چه از بلیّات و امراض و فقدان احبه باشد، و چه از مقابلات آنها - و پیش او بلیّات و امراض و امثال آن با مقابلاتش یکسان باشد در این که هر دو را عطیه حق تعالى شمارد، و به آن راضى و خشنود باشد، چنانچه روایت شده که حضرت باقر العلوم - سلام اللّه علیه - در سن کودکى از جابر بن عبد اللّه انصارى - رحمه الله - سؤال فرمود که: چگونه است حال تو عرض کرد: من مرض را خوشتر دارم از صحت، و فقر را خوشتر دارم از غنى، و کذلک. حضرت باقر - علیه السلام - فرمود: اما ما، پس هر چه را خداوند عطا فرماید مى خواهیم. اگر مرض را عنایت کند آن را مى خواهیم، و اگر صحت را عنایت کند صحت را دوست داریم، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 169 کذلک«». (این حدیث نقل به مضمون شد). و حصول این مقام نشود مگر با معرفت به مقام رأفت و رحمت حق تعالى به عبد، و ایمان به این که آنچه حق تعالى مرحمت فرماید در این عالم براى تربیت بندگان و حصول کمالات نفسانیه آنها، و فعلیت فطریات مخموره در جبلّت آنان است. و چه بسا که انسان به واسطه فقر و تهى دستى به مقام کمال ذاتى خود برسد، و چه بسا که به واسطه مرض و ناتوانى به سعادات جاویدانى رسد. این ها در صورتى است که بنده در اوائل مقامات سلوک باشد، و الا اگر تحصیل مقام محبّت و جذبه کرده باشد و از کأس عشق جرعه اى نوشیده باشد، آنچه از محبوبش برسد محبوب او است. زهر از قبل تو نوش دارو فحش از دهن تو طیّبات است«»و این مقام، یعنى مقام محبت و جذبه را باید اوائل درجه ثالثه رضا دانست. و آن، آن است که از آن تعبیر کنند به رضاء برضى اللّه«». و آن چنان است که عبد از خود خشنودى ندارد، و رضایت او تابع رضایت حق است، چنانچه اراده او به اراده او است. چنانچه در حدیث شریف است:«رضى اللّه رضانا أهل البیت»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 170 گرچه ممکن است این اشاره به مقام عالیترى باشد که آن عبارت است از قرب فرایض که بقاء بعد الفناء است. فصل چهارم [مبادى مقام رضا] بدان که چون مقام رضا از آثار و شئون معارف الهیه است چون سایر مقامات اهل خصوص، از این جهت، اشاره به بعض مبادى آن خالى از مناسبت نیست. پس گوئیم: چون مبدأ رضاء از حق تعالى معرفت عبد است به جمیل بودن افعال حق تعالى، از این جهت، ما مقام جمال حق را ذاتا و صفتا و فعلا بیان کنیم، و مراتب معرفت عبد را در این مقام ذکر کنیم. بدان که اول مرتبه اى که از براى عبد حاصل شود علم به جمیل بودن حق است ذاتا و صفتا و فعلا - به حسب برهان علمى حکمى -. و این مقام گرچه مفتاح ابواب معارف است. به حسب نوع و متعارف - و اگر کسى به مقامات عالیه عرفان از غیر این طریق برسد، از نوادر است و میزان در نوعیت نیست -، ولى وقوف در این مرتبه از حجب بزرگ است بطورى که درباره آن گفته شده است: «العلم هو الحجاب الأکبر».«» و از این علم برهانى که حظّ عقل است اخلاق نفسانیّه - که از توابع معارف است - حاصل نشود، و لهذا چه بسا حکماء بزرگ مرتبه در علم بحثى، که داراى مقام رضا و تسلیم و دیگر مقامات روحیه و اخلاق نفسانیّه و معارف الهیّه نیستند، در همان حجب علمیّه تا ابد باقى مانند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 171 مرتبه دوّم آن است که همین مرتبه [را] که جمال حق است و جمیل بودن اوصاف و افعال او است به قلب برساند، بطورى که قلب ایمان آورد به جمیل بودن حق. و آن، به آن است که با شدت تذکّر از نعم الهیه و آثار جمال او قلب را خاضع کند تا کم کم صفت جمال حق را دل قبول کند، و این مقام ایمان است. و چون بنده به این مقام رسید و دل او ایمان به این حقیقت آورد، از حقیقت نوریه رضایت و خوش بینى و خشنودى در دل او جلوه اى واضع شود، و این اوّل مرتبه رضا است. و قبل از این، از آن اثرى نیست. و لهذا در روایات شریفه، رضا را یکى از ارکان ایمان قرار داده، چنانچه از کافى شریف منقول است: قال أمیر المؤمنین - علیه السّلام: -«الإیمان أربعة أرکان: الرّضا بقضاء اللّه، و التّوکّل على اللّه، و تفویض الأمر إلى الله، و التّسلیم لأمر اللّه.»«» مرتبه سوّم آن است که عبد سالک به درجه اطمینان رسد - و اطمینان کمال این است -، و چون طمأنینه نفس حاصل شد به مقام جمیلیّت حق، مرتبه رضا کاملتر گردد. و شاید اشاره به این معنى باشد آیه مبارکه سوره الفجر:یا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً 89: 27 - 28.«» رجوع به سوى ربّ که از مقامات کامله اهل اخلاص است، براى صاحبان نفس مطمئنه که راضى و مرضى هستند، قرار داده و قطع طمع متسخط را فرموده. مرتبه چهارم، مقام مشاهده است. و آن از براى اهل معرفت و اصحاب قلوب است که شطر قلب خود را از عالم کثرت و ظلمت منصرف نمودند، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 172 خانه دل را از غبار اغیار جاروب فرمودند، و رفض غبار کثرت از آن کردند، پس حق تعالى به جلوه هاى مناسبه با قلوب آنها به آنها تجلى فرماید، و دل آنها را به خود خوش کند، و از دیگران منصرف فرماید. و از براى این مقام بطور کلى، سه درجه است: درجه اولى، مشاهده تجلّى افعالى است، و در این مقام رضا به قضاء اللّه به کمال مرتبت حاصل آید. درجه ثانیه، مشاهده تجلّى صفاتى و اسمائى است. درجه ثالثه، مشاهده تجلّى ذاتى است. و این دو مقام ارفع از اسم رضا و امثال آن است گرچه روح رضا، که حقیقت محبّت و جذبه است، در این مقام موجود است به طور کمال. و در احادیث شریفه اشاره به مقام کمال رضا فرموده: عن أبی عبد اللّه [علیه السلام ] قال:«إنّ أعلم النّاس باللّه أرضاهم بقضاء اللّه عزّ و جلّ.»«» فصل پنجم [در بیان ابتلا مؤمنین ] چنانچه رضا از جنود عقل و رحمان است و از لوازم فطرت مخموره است، سخط از جنود جهل و ابلیس و از لوازم فطرت محجوبه جاهله است، و از نقصان معرفت به مقام ربوبیّت و جهل به عزّ شامخ حضرت حقّ - جلّ و علا - است. و این از ثمره خبیثه حبّ نفس و حبّ دنیا است که چشم و گوش انسان را جز از شهوات و آمال دنیاوى کور کند، و به واسطه احتجاب از مقامات روحانیّه و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 173 مدارج اهل معرفت و معارج اصحاب قلوب از ابتلاآت - که مصلح نفوس و مربّی قلوب است - رو گردان شود، و از اقبال دنیا که بدترین افتتان و ابتلا است، راضى و فرحناک شود. ما اکنون بعضى از روایات شریفه را در این باب ذکر کنیم، شاید از برکت کلمات اصحاب وحى و تنزیل، قلوب قاسیه را نرمى حاصل شود، و نفوس غافله را تیقّظى رخ دهد. و ما در کتاب «اربعین» گرچه شرح طولانى در باب ابتلا مؤمنین و نکته آن دادیم، ولى این جا نیز براى مزید فایده و عدم حواله، مختصرى مذکور مى داریم. کافی بإسناده عن أبی عبد اللّه قال:«إنّ أشدّ النّاس بلاء الأنبیاء، ثمّ الّذین یلونهم، ثمّ الأمثل فالأمثل.»«» وعن أبی عبد اللّه قال:«إنّ عظیم الأجر لمع عظیم البلاء و ما أحبّ اللّه قوما إلا ابتلاهم.»«» وعن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«إنّ للّه - عزّ و جلّ - عبادا فی الأرض من خالص عباده ما ینزل من السّماء تحفة إلى الأرض إلا صرفها عنهم إلى غیرهم، و لا بلیّة إلا صرفها إلیهم.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 174 و احادیث در این باب بسیار است که خداوند - تبارک و تعالى - به واسطه محبت و عنایتى که به اولیاء و مؤمنین دارد آنها را مبتلا فرماید در دنیا.«» و عمده سرّ آن، آن است که اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به حسب نوع، رکون به دنیا پیدا کنند، و از لذّات و شهوات دنیا در ملکوت قلب آنها آثارى واقع شود که محبت و علاقه آنها را به دنیا زیاد کند، و قهرا از حق تعالى و دار کرامت او و از ملکوت نفس و اصلاح امراض آن غافل شوند، و از کسب فضایل نفسانیه باز مانند. بالجمله، اگر کسى دقّت در حال نوع اغنیا کند، مى یابد که غنى و ثروت و صحت و سلامت و امنیت و رفاهیّت، اگر در انسان جمع شد، کم دلى است که بتواند خود را از فسادها و امراض نفسانیه حفظ کند، و از سرکشى نفس خوددارى کند. و شاید براى همین نکته بود که جابر بن عبد اللّه - قدّس سرّه - به حضرت مولا باقر العلوم - صلوات اللّه علیه - عرض کرد که: «من فقر را از غنى و مرض را از صحت بیشتر دوست دارم». چون از خود اطمینان نداشت که بتواند خود را آن طور که مى خواهد با رفاهیت و سلامت حفظ کند، و از سرکشى نفس مطمئن نبود. ولى حضرت باقر - سلام اللّه علیه - چون مقامش فوق عقول بشر است به مناسبت افق جابر و به واسطه تعلیم او و دستگیرى او در سلوک إلى اللّه، مقام رضا را اظهار فرمود، و از محبت الهیه جذوه اى ابراز فرمود که: «ما هر چه از دوست مى رسد آن را دوست داریم. بلیات و امراض و مقابلات آن در سنّت عاشقان و مذهب محبّان یکسان است. آرى، اولیاء حق، بلیّات را تحفه هاى آسمانى مى دانند، و شدت و مضیقه را شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 175 عنایات ربانى مى بینند. آنها به حق خوشند، جز حق نخواهند، و به ذات مقدّس متوجهند، و غیر از او نبینند. اگر دار کرامت حق را بخواهند، از آن جهت خواهند که از حق است نه از جهت حظوظ نفسانیه خواهند. آنها راضى به قضاء اللّه هستند از آن جهت که مربوط به حق است. محبّت الهیه منشأ محبت به اسماء و صفات و آثار و افعال او شده. فصل ششم در فضیلت رضا و ذم سخط از طریق نقل کافی بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«رأس طاعة اللّه الصّبر و الرّضا عن اللّه فیما أحبّ العبد أو کره، و لا یرضى عبد عن اللّه فیما أحبّ أو کره، إلا کان خیرا له فیما أحبّ أو کره.»«» وعن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«إنّ أعلم النّاس باللّه أرضاهم بقضاء اللّه تعالى.»«» وعنه قال:«قال اللّه تعالى: عبدی المؤمن لا أصرفه فی شی ء إلا جعلته خیرا له، فلیرض بقضائی و لیصبر على بلائی و لیشکر نعمائی أکتبه - یا محمّد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 176 - من الصّدّیقین عندی.»«» معلوم مى شود که مقام صدیقین که از اعلا مراتب مقامات انسانیه است، به رضا و صبر و شکر حاصل شود، و معلوم است مقام رضا ارفع از آن دو مقام است. وعنه - علیه السّلام - قال:«لم یکن رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - یقول لشی ء قد مضى: لو کان غیره.»«» و قد حکی عن عمّار - رضی اللّه عنه - أنّه قال فی صفّین: «اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أنّ رضاک فی أن أقذف بنفسى هذا البحر لفعلت. اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أنّ رضاک فی أن أضع ظبّة سیفی فی بطنی ثمّ أنحنی علیه حتّى یخرج من ظهری لفعلت. اللّهمّ إنّی أعلم ممّا علّمتنی أنّی لا أعمل عملا الیوم هذا هو أرضى لک من جهاد هؤلاء الفاسقین».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 177 و این مقام، مقام تحصیل رضاى حق است، و ممکن است غیر از مقام رضا باشد، و ممکن است مقام رضاى عبد یا فناى رضاى عبد در رضاى حق باشد. و در حدیث وارد است که حضرت موسى - على نبیّنا و آله و علیه السلام - عرض کرد به خداى تعالى که: به من ارائه بده محبوبترین مخلوق خود را و عابدترین بندگان خود را. خداوند امرش فرمود که به سوى قریه اى رود که در ساحل دریا است، که در آن مکان که اسم برده شد، او را مى یابد. چون به آن مکان رسید، بر خورد به یک مرد زمینگیر داراى جذام و برصى که تسبیح مى کرد خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئیل گفت: کجا است آن مردى که از خداوند سؤال کردم به من ارائه دهد؟ جبرئیل گفت: یا کلیم اللّه آن مرد همین است. فرمود: اى جبرئیل، من دوست داشتم که او را ببینم در صورتى که بسیار روزه و نماز به جا آورد. جبرئیل گفت: این شخص محبوبتر است پیش خدا و عابدتر است از بسیار روزه گیر و نماز کن. اکنون امر نمودم که چشمان او کور شود، گوش کن چه مى گوید پس جبرائیل اشاره فرمود به چشمهاى او، پس فرو ریخت چشمان او به رخسارش. چون چنین شد، گفت: خداوندا مرا بر خورد فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى، و مسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى، و باقى گذاشتى براى من در خودت طول أمل، یا بارّ یا وصول موسى - علیه السلام - به او فرمود: اى بنده خدا، من مردى هستم که دعایم اجابت مى شود. اگر دوست داشته باشى دعا کنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرماید، و علتهاى تو را شفا مرحمت کند. گفت: هیچ یک از اینان را که گفتى نمى خواهم. آنچه خداوند بخواهد براى من، پیش من محبوبتر است از آنچه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 178 خودم براى خودم مى خواهم. پس موسى - علیه السلام - فرمود که: شنیدم مى گفتى به حق تعالى «یا بارّ یا وصول». این «برّ» و «وصله» چیست؟ گفت: در این شهر کسى نیست که او را بشناسد یا عبادت کند غیر از من. موسى تعجب فرمود و گفت: این شخص عابدترین اهل دنیا است«». انتهى. آرى، آنان که از جذوه محبت الهى بهره دارند، و از نور معارف قلبشان متنور است، همیشه با حق دلخوش و با رضاى او مأنوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنیا فرو نرفتند، و از لذات و شهوات دار فانى منفعل نشدند. آنها شطر قلوبشان به حق و اسماء و صفات او مفتوح است، و از دیگران دل خود را بسته و چشم خود را پوشیده اند. عزیزا خداى تعالى قضاى خود را اجرا خواهد فرمود، چه ما سخطناک باشیم به آن یا خوش بین و خشنود، تقدیرات الهیه بسته به خشنودى و سخط ما نیست. آنچه براى ما مى ماند از سخطناکى و غضب، نقص مقام و سلب درجات و سقوط از نظر اولیاء و ملکوتییّن و سلب ایمان از قلوب است، چنانچه در روایات است از حضرت صادق که: چگونه مؤمن، مؤمن مى باشد در صورتى که سخطناک است از قسمتش، و تحقیر مى کند منزلت خویش را با آن که خداوند حاکم بر او است.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 179 و در روایت است که به حضرت صادق عرض شد: به چه چیز معلوم مى شود که مؤمن، مؤمن است؟ فرمود: به تسلیم از براى خدا و رضا به آنچه وارد شود بر او از سرور و سخط.«» وعن أبی جعفر - علیه السّلام - قال:«أحقّ خلق اللّه أن یسلّم لما قضى اللّه - عزّ و جلّ -. من عرف اللّه تعالى، و من رضی بالقضاء، أتى علیه القضاء و عظّم اللّه أجره، و من سخط القضاء، مضى علیه القضاء و أحبط اللّه أجره.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 181 مقصد هفتم در «شکر» و ضد آن است که «کفران» است و آن چند فصل است: فصل اول در معنى شکر است بدان که شکر، به حسب موارد استعمال آن عبارت است از: اظهار نعمت منعم، یا عبارت است از براى امرى که بدان اظهار نعمت است، چنانچه از «راغب» منقول است که: «شکر، تصور نعمت و اظهار آن است. و گفته شده است که آن، مقلوب «کشر» به معنى کشف است. و ضد آن کفر است که پوشیدن نعمت و نسیان آن است، و دابّه شکور آن است که اظهار کند به چاقى خود، نعمتهاى صاحب خود را. و گفته شده است که اصل آن از «عین شکرى» یعنی «ممتلئة» است، بنا بر این، شکر عبارت است از: امتلا از ذکر منعم علیه».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 182 و بعضى گفته اند: «شکر عبارت است از: مقابله نعمت با قول و فعل و نیّت.«» و از براى آن سه رکن است: اوّل، معرفت منعم و صفات لایقه به او و معرفت نعمت. دوم، حالى که ثمره این معرفت است، و آن خضوع و تواضع و سرور به نعم است، از جهت آن که دالّ بر عنایت منعم است. سوم، عمل است که ثمره این حالت است. و عمل بر سه قسم است: «قلبى» و آن قصد به تعظیم و تحمید و تمجید منعم است، و «لسانى» اظهار این مطلوب و منظور است به تحمید و تسبیح و تهلیل، و «جوارحى» و آن استعمال نعمتهاى ظاهره و باطنه حق است در اطاعت او».«» نویسنده گوید: «شکر عبارت است از: قدردانى نعمتهاى منعم، و این معنى در مملکت قلب به طورى ظاهر شود، و در زبان به طورى، و در جوارح به طورى، و این قدر دانى متقوّم است به معرفت منعم و نعمت او، چنانچه معلوم شود». فصل دوم [در مراتب شکر] بدان که مراتب شکر، به حسب مراتب معرفت منعم و معرفت نعم، مختلف شود، و نیز به حسب اختلاف مراتب کمال انسانى مختلف شود. پس فرق بسیار است ما بین آن که در حدود حیوانیت و مدارج آن قدم زند، و جز نعمتهاى حیوانى - که عبارت از قضاى شهوات و رسیدن به مآرب حیوانى است - چیز شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 183 دیگر نیافته، و خود را دلخوش نموده به منزل حیوانیت و مشتهیات حیوانیه - که عبارت از مأکول و ملبوس و منکوح حیوانى است -، و جز افق طبیعت و دنیا از مراتب دیگر وجود و مقامات و مدارج کمال اطلاعى ندارد و راهى به عوالم غیبیه و تجرد نیافته است، با آن کس که از این حجاب بیرون رفته، و به منازل دیگر قدم نهاده، و از طلیعه عالم غیب در قلب او جلوه [اى ] حاصل شده. و نیز فرق بسیار است ما بین آنها که اسباب ظاهریه و باطنیه را مستقل دانند، و نظر استقلالى به اسباب و مسبّبات و وسایط اندازند، با آنها که از روابط بین حق و خلق با خبر و بدو و ختم مراتب وجود را به حق ارجاع کنند، و جلوه مسبب اسباب را از وراى حجب و استار نورانیه و ظلمانیه به نورانیت قلبیه دریابند. وقتى شکر نعم الهیه به همه مراتب رخ دهد، از تجلى«» اولى وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرین تجلى به جلوه قبضى - که به بساط مالکیت و قهاریت بر چیده شود - در قلب سالک به مشاهده حضوریه واقع شود، بلکه قلب سالک، خود، مظهر جلوه رحمانى و رحیمى و مالکى و قهّارى گردد. و این حقیقت حاصل نشود جز براى کمّل از اولیاء، بلکه به حقیقت حاصل نگردد، مگر از براى حضرت ختمى - صلّى اللّه علیه و آله - بالاصالة، و از براى کمّل از اولیاء - علیهم السلام - بالتبعیّة. و از این جهت است که ذات مقدس حق تعالى فرماید:وَ قَلِیْلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ 34: 13.«» بلى، آنها که از تجلیات ذاتیه أحدیّه بى خبرند و از براى موجودات، ذاتیات اصیله قائلند، به نحوى در کفران نعم الهیه واردند. و آنها که تجلیات اسمائیه و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 184 صفاتیه را مشاهده ننمودند، و قلب آنها آینه حضرات اسمائى نشده، به نحوى در کفران واقعند. و آنها که از تجلیات أفعالیه و توحید فعلى غافل و بى خبرند، به طورى کفران نعم کنند و خود را از آن غافل هستند:وَ ذَرُوا الَّذِیْنَ یُلْحِدُونَ فِی أسْمَائِهِ 7: 180«».و آنان که جمع ما بین حضرات خمسه الهیه کردند، و متحقق به سرایر خفیّه انسانیه شدند، و جالس سر منزل برزخیت کبرى شدند [و] متنعم به نعم باطنه و ظاهره گردیدند، شکر حق - جلّ و علا - به جمیع السنه گویند و ثناى خداوند به تمام زبانها کنند، زیرا که شکر، ثناى بر نعمى است که حضرت منعم - تعالى شأنه - عنایت فرماید. پس اگر آن نعمت، از قبیل نعم ظاهرى باشد، شکرى دارد، و اگر از نعمتهاى باطنى باشد، شکرى دارد. و اگر از قبیل معارف و علوم حقیقیه باشد، شکرى دارد، و اگر از قبیل تجلیات افعالیه باشد، شکرش به نحوى است. و اگر از تجلیات صفاتیه و اسمائیه باشد، به نحوى است، و اگر از قبیل تجلیات ذاتیه باشد، به طورى است. و چون این نحو نعم براى کمى از بندگان خلّص حاصل شود، قیام به وظیفه شکر و ثناى معبود براى کمى از خلّص اولیاء میسر گردد:وَ قَلِیْلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ 34: 13. و باید دانست که بعض از محققین اهل معارف گفته اند که: «شکر از مقامات عامه است، زیرا که متضمن دعوى مجازات منعم است به انعام او، و این اسائه ادب است. و اگر عبد سالک مشاهده کند که حق تعالى، متصرف در مملکت خود است هر طور که خواهد، و از براى خود تصرفى ببیند، خود را اهل آن نبیند که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 185 قیام به شکر کند، زیرا که بنده و تصرفات او از جمله ممالک الهیه است. پس شکر، چون متضمن مکافات است، از این جهت اسائه ادب است، مگر آن که عبد مأمور به شکر باشد، که قیام به شکر از قبیل قیام به امر الهى باشد. پس شکر اولیاء قیام به طاعت است، نه شکر به حقیقت خود».لى معلوم است که این تضمن دعوى براى غیر اولیائى است که جامع حضرات و حافظ مقام وحدت و کثرت و حایز رتبه برزخیت کبرى هستند. و از این جهت، شیخ عارف محقق، خواجه انصارى با آن که فرموده است: شکر از مقامات عامه است درجه سوم آن را چنین بیان کرده. قال: «و الدّرجة الثّالثة أن لا یشهد العبد إلا المنعم، فإذا شهد المنعم عبودة استعظم منه النّعمة، و إذا شهده حبّا استحلى منه الشّدّة، و إذا شهده تفریدا لم یشهد منه نعمة و لا شدّة». از این فقرات شریفه معلوم شود که این مقام، یعنى مقام «شکر» چون دیگر مقامات سلوک در اوائل، عامه و خاصّه با هم مشترک یا مختص به عامّه است، و در اواخر مختص به خواص شود و دیگران را از آن حظّى نیست. فصل سوم در بیان آنکه شکر از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است. چنانچه کفران از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است بدان که از فطریاتى که در فطرت همه عائله بشرى به قلم قدرت حق ثبت، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 186 همه با هم در آن موافق و مشترکند، تعظیم منعم و ثناى او است، و هر کس به فطرت مخلاى خود رجوع کند، در مى یابد که تعظیم و محبت منعم در کتاب ذاتش ثابت و ثبت است. تمام ثناها و تعظیمهائى که اهل دنیا از صاحبان نعمت و موالیان دنیاوى خود کنند، به همین فطرت الهیه است. تمام تعظیمها و اثنیه [اى ] که متعلّمان از دانشمندان و معلّمان کنند نیز از این فطرت است. و اگر کسى کفران نعمتى کند یا ترک ثناى منعمى نماید، با تکلّف و بر خلاف فطرت الهیّه است، و خروج از غریزه و طبیعت انسانیت است. و لهذا به حسب فطرت، کافران نعمت را نوع بشر تکذیب و تعییب کنند، و از غریزه ذاتیه انسانیه خارج شمارند. این ها که مذکور شد، راجع به شکر منعم مطلق - حقیقى و مجازى - بود، ولى باید دانست آنچه از فطریات سلیمه و لازمه فطرت مخموره غیر محتجبه است، شکرگزارى و ثناجوئى از ذات مقدّس منعم على الاطلاق است که بسط بساط رحمتش در سر تا سر دار تحقق پهن گردیده، و تمام ذرّات کائنات از خوان نعمت و ظلّ رزّاقیت ذات مقدّسش برخوردارند. و چون ذات مقدّسش کامل مطلق و کمال مطلق است و لازمه کمال مطلق، رحمت مطلقه و رزّاقیت على الاطلاق است، دیگر موجودات و نعمتهاى آنها ظلّ رحمت او و جلوه رزّاقیت اویند، و هیچ موجودى را از خود کمال و جمال و نعمت و رزّاقیتى - ازلا و ابدا - نیست. و هر کس نیز به صورت، داراى نعمت و کمالى است، و در حقیقت، مرآت رزّاقیت و آینه کمال آن ذات مقدس است، چنانچه از کریمه شریفه: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 187 إنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِیْنُ 51: 58که حصر رزّاقیت به حق تعالى فرموده، این معنى بطور اکمل مستفاد شود. و دقیقتر از این، استفاده شدن این گونه مطالب است، از مفتاح کتاب شریف الهى که فرماید:الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ 1: 2که تمام محامد و جمیع اثنیه را منحصر به ذات مقدّس فرماید، خصوصا با متعلق بودن «بسم اللّه» به «الحمد للّه» چنانچه در مسلک اولیاء عرفان و اصحاب ایقان است و در این دقیقه اسرارى است که کشف آن خالى از خطر نیست. بالجمله، فطرت سلیمه که محتجب به تحت استار تعینات خلقیّه نشده، و امانت را چنانچه هست به صاحبش مردود نموده، در هر نعمتى شکر حق کند، بلکه نزد فطرت غیر محجوبه، هر شکرى از هر شاکرى و هر حمد و ثنائى از هر حامد و ثناجوئى - به هر عنوان و براى هر کس و هر نعمت باشد - به غیر ذات مقدس حق - جلّ و علا - راجع نشود، گرچه خود محجوبین گمان کنند مدح غیر او کنند و ثناى غیر او نمایند. و از این جهت توان گفت: بعثت انبیاء براى رفع این حجاب و بر چیده شدن استار از جلوه جمال أزلى - جلّت عظمته - است. و شاید کریمه شریفه:إنْ مِنْ شَی ءٍ إلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسبِیْحَهُمْ 17: 44و امثال آن شاره به همین دقیقه باشد، و لکن انسان بیچاره محتجب که فطرت سلیمه الهیه اش را در پس پرده هاى ظلمت تعینات خلقیّه مستور و محجوب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 188 نموده، و نور خدا داد جبلّتش را به ظلمتهاى کثرات خلقیه منطفى و منطمس کرده، کفران نعم الهیه کند، و هر نعمتى را به موجودى نسبت دهد، و چشم امیدش دائما به اهل دنیا باز، و دست طمعش به فقرائى که چون خودش فقر در ناصیه همه ثبت است، دراز است. اى بیچاره انسان محجوب که عمرى در نعمتهاى بى منتهاى حق غوطه خوردى، و از رحمتهاى بى کرانش برخوردار گشتى، و ولى نعمت خود را نشناخته، کور کورانه از دیگران ستایش کردى، و به ناکسان کرنش نمودى آرى، شکر مخلوق از وظایف حتمیه است، چنانچه فرموده اند: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»کن از آن جهت که آنها را خداوند وسایل بسط نعمت و رحمت مقرّر فرموده، نه آن که با شکر آنها از خالق و رازق حقیقى محجوب گردى، چه که این عین کفران نعمت ولى نعم است. بالجمله معلوم شد که شکر از لوازم فطرت مخموره است، و کفران از احتجاب فطرت و از جنود ابلیس و جهل است. و با این بیان فتح ابوابى از معارف شود، به شرط رجوع به فطرت مخموره و خروج از حجاب و احتجاب. فصل چهارم در نقل بعض احادیث شریفه در این باب محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 189 «قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: الطّاعم الشّاکر له من الأجر کأجر الصّائم المحتسب و المعافى الشّاکر له من الأجر کأجر المبتلى الصّابر و المعطى الشّاکر له من الأجر کأجر المحروم القانع.» وبهذا الإسناد قال: «قال رسول اللّه: ما فتح اللّه على عبد باب شکر فخزن عنه باب الزّیادة.» و مثله عن نهج البلاغة:«ما کان اللّه لیفتح على عبد باب الشّکر و یغلق علیه باب الزّیادة.» یعنى خداى تعالى به روى بنده اى باب شکر را باز نمى کند که باب زیادت را ببندد، بلکه به روى هر کس در شکر را باز کرد، در زیادت را باز کند، چنانچه در قرآن شریف نیز فرماید:وَ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیْدَنَّکُمْ 14: 7خ و از این حدیث معلوم شود که باب شکر را نیز حق تعالى خود به روى بندگان باز کند، پس براى این فتح باب شکر، شکرى لازم است، و آن شکر خود نعمتى است. بلکه چنانچه در فصل سابق معلوم شد و نزد ارباب معرفت واضح است، خود شکر و لسان و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 190 قلب و عقل و وجود شاکر از نعم الهیه است، و حق شکر او را احدى نتواند از عهده برآید. از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش به در آیدالشّیخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملىّ ی الوسایل عن محمّد بن إدریس قلا عن العیون و المحاسن للمفید رحمه اللّه - قال: قال الباقر - علیه السّلام: -«ما أنعم اللّه على عبد نعمة فشکرها بقلبه، إلا استوجب المزید قبل أن یظهر شکره على لسانه.» از این حدیث معلوم شود که شکر از وظایف قلب است قبل از آن که در لسان جارى شود، چنانچه اشاره به آن گذشت، و در احادیث اشاره به آن بسیار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 191 است. قال: و قال أبو عبد اللّه [علیه السلام:]«من قصرت یده بالمکافاة فلیطل لسانه بالشّکر.» قال: و قال:«من حقّ الشّکر للّه أن تشکر من اجری تلک النّعمة على یده.» و از این حدیث ظاهر شود، آنچه به آن در فصل سابق اشاره شد که شکر مخلوق شکر بر آن است که مجراى نعمت الهى است، و الا اگر کسى از ولى نعمت غفلت کند و به نظر استقلال شکر مخلوق کند، از کافران نعمت الهى است و این مطلب محتاج به بیان و استشهاد نیست، بلکه خود واضح و مبرهن است. وفی الوسائل عن مجالس الشّیخ، بإسناده عن النّبیّ - صلّى اللّه علیه و آله - أنّه قال: «یؤتى العبد یوم القیامة فیوقف بین یدی اللّه - عزّ و جلّ - فیأمر به إلى النّار، فیقول: أی ربّ أمرت بی إلى النّار و قد قرأت القرآن؟ فیقول اللّه: أی عبدی إنّی قد أنعمت علیک و لم تشکر نعمتی. فیقول: أی ربّ أنعمت علیّ بکذا و شکرتک بکذا، و أنعمت علیّ بکذا و شکرتک بکذا، فلا یزال یحصی النّعمة و یعدّد الشّکر. فیقول اللّه تعالى: صدقت عبدی إلا أنّک لم تشکر من أجریت لک النّعمة على یدیه، و إنّی قد آلیت على نفسی أن لا أقبل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 192 شکر عبد لنعمة أنعمتها علیه حتّى یشکر من ساقها من خلقی إلیه.» و احادیث شریفه در این باب بیش از آن است که در این اوراق گنجد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 193 مقصد هشتم در «طمع» و ضد آن است که «یأس» است و در آن دو فصل است. فصل اوّل [مقصود از طمع و یأس ] سابق بر این رجاء و قنوط را ذکر فرمودند، و ممکن است راوى درست ضبط نکرده باشد، و بعضى از اختلالها که در حدیث شریف است، از این جهت باشد. و ممکن است ما بین رجاء و طمع فرق گذاشت، به این که رجاء امید به رحمت است با عمل، و طمع امید است با نداشتن عمل یا عدم رؤیت عمل. گر چه طمع بدون عمل بعید است از جنود عقل به شمار رود، زیرا که از آن در روایات شریفه ذم و تکذیب شده است پس امید، بدون رؤیت عمل شاید شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 194 باشد، و این از مقامات عارفین باللّه است که خود و عمل خود را ترک گفته، و از سر منزل هستى خویش و بیت انیّت و انانیّت هجرت کردند، و قدم بر فرق ملک هستى نهادند، و از هر دو نشئه آزاد و چشم آنها به سوى دوست باز و از خود و اعمال خود کور است، و با این وصف جلوه رحمت حق قلب آنان را زندگى بخشوده و دست طمعشان با شکستن پاى سیر و سلوک به سوى حق و رحمت او دراز است و از دیگران منقطع و به او پیوندند. و بنابر این، یأس که در مقابل این طمع است، اعم از قنوط است، زیرا که مقابل اخص، اعم است. و آن عبارت است از: نا امیدى از رحمت، اعم از آن که اهل طاعت نباشد، یا باشد و رؤیت طاعت خود کند، و به عمل خود امید داشته باشد که این نیز در مسلک اهل معرفت و مشرب احلاى عرفان، یأس از رحمت و تحدید سعه آن است. و امّا بودن طمع به آن معنى که معلوم شد، از جنود عقل و موافق مقتضیات فطرت، و مقابل آن از جنود جهل و ضد مقتضاى فطرت نیز واضح است، زیرا که ترک رؤیت عمل و توجّه به سعه رحمت همان فطرت عشق به کمال و تنفر از نقص است، یا لازمه آن است که در کتاب ذات عائله بشرى ثبت و به ید قدرت فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا 30: 30مکتوب است، چنانچه توجه به انیّت خود و اقبال به انانیّت و شعب آن - که رؤیت عمل نیز از آن است - از خطاهاى جاهلانه فطرت محجوبه است که خودبین و خودخواه و خودپسند و خودرأى است. و از رجوع به باب رجاء و قنوط، مباحث دیگر که راجع به این باب است، روشن شود. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 195 فصل دوم [در بیان تأثیر طمع و یأس ] ممکن است فرق دیگرى ما بین رجاء و طمع باشد. و آن، آن است که مراد از طمع امید به مغفرت معاصى یا غفران مطلق نقایص باشد، چنانچه خداى تعالى از قول حضرت خلیل الرحمن نقل فرماید:وَ الَّذی أطْمَعُ أنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیْئَتِی یَوْمَ الدِّینِ 26: 82. رجاء امیدوارى به ثواب اللّه و چشم داشت به رحمت واسعه باشد. و ممکن است، به عکس این باشد. پس ضد آنها نیز به حسب مقابله فرق مى کند. و در هر صورت رجاء و طمع به ذات مقدس و انقطاع از خلق و پیوند به حق از لوازم فطرت مخموره و مورد مدح ذات مقدس حق و حضرات معصومین - علیهم السلام - است. قال اللّه تعالى:وَ ادْعُوهُ خَوْفا وَ طَمَعا إنَّ رَحْمَةَ اللّهِ قَرِیْبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ 7: 56. در وصف مؤمنین فرماید:تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفا وَ طَمَعا و مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ 32: 16. همان طور که رجاء به حق تعالى و طمع به رحمت واسعه و امیدوارى از سر چشمه فیض آن ذات مقدس از شعب توحید و از لوازم فطرت مخموره الهیه است، و قطع طمع از دیگر موجودات و چشم پوشى از دست مردم نیز از لوازم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 196 فطرت اللّه است، همانطور طمع به غیر حق و امیدوارى به مخلوق از شعب شرک و از وساوس ابلیس و بر خلاف فطرت و از لوازم احتجاب است. در کافى شریف، سند به حضرت سجّاد - علیه السلام - مى رساند که فرمود: «دیدم که تمام خیر مجتمع است در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است». در وسایل، سند به حضرت امیر - سلام اللّه علیه - رساند که در جمله وصیتها که به محمد بن حنفیّه رمود این بود: «اگر دوست داشته باشى که جمع کنى خیر دنیا و آخرت را، پس قطع کن طمع خود را از آنچه در دست مردم است».فیه عن أبی جعفر - علیه السّلام - قال:«أتى رجل رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - فقال: علّمنی یا رسول اللّه شیئا. فقال: علیک بالیأس ممّا فی أیدی النّاس، فإنّه الغنى الحاضر. قال: زدنی یا رسول اللّه. قال: إیّاک و الطّمع فإنّه الفقر الحاضر» الحدیث. وعن الصّادق عن آبائه - علیهم السّلام - قال:«سئل أمیر المؤمنین - علیه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 197 السّلام -: ما ثبات الإیمان؟ قال: الورع. فقیل: ما زواله؟ قال: الطّمع.»«» وعن نهج البلاغة قال:«أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.»«» وفی الوسائل عن أحمد بن فهد«» قال: روی عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام -فی قول اللّه عزّ و جل -:وَ مَا یُؤْمِنُ أکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إلا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ 12: 106.«» قال: «هو قول الرّجل: لو لا فلان لهلکت، و لو لا فلان ما اصبت کذا و کذا، و لو لا فلان لضاع عیالی. ألا ترى أنّه قد جعل للّه شریکا فی ملکه یرزقه و یدفع عنه؟ قلت: فیقول: ماذا؟ یقول: لو لا أن منّ اللّه علی بفلان لهلکت؟ قال: نعم لا بأس بهذا أو نحوه.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 198 و این حدیث شریف، از لباب معارف الهى و اصول حقایق توحید است که از معدن وحى الهى و مخزن علم ربّانى صادر شده و متکفّل توحید خاصّى و وحدت در کثرت است که قرة العین اولیاء است. و این احادیث شریفه کفیل تأدیب نفوس و طریق ارتیاض قلوب است، چه دلبستگى به مخلوق و غفلت از حق - جلّ جلاله - از حجب غلیظه ایست که نور معرفت را خاموش و قلب را مکدّر و ظلمانى کند، و این از بزرگترین دامهاى ابلیس شقىّ و مکاید بزرگ نفس است که انسان را از ساحت مقدّس حق دور و از معارف حقه مهجور مى کند. و این که در روایات شریف است که تمام خیرات مجتمع است در قطع طمع از مردم«»، براى آن است که قطع طمع از مردم، راه انقطاع به حق و وصول به باب اللّه را باز کند، و آن مجمع همه خیرات و مرکز تمام برکات است که فطرت انسانیّه مخمور بر آن و مفطور به آن است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 199 مقصد نهم در «توکل» است، و ضد آن که «حرص» است و در آن چند فصل است. فصل اوّل در بیان معنى توکل است بدان که از براى توکل به حسب لغت و در اخبار و آثار و کلمات بزرگان، معانى متقاربه [اى ] شده است که صرف وقت در بسیارى از آنها لزومى ندارد. از این جهت اشاره به بعض از آنها مى کنیم. ظاهر آن است - چنانچه مشتقات آن دلالت بر آن دارد - به معنى واگذارى امر است به معتمدى از باب آن که خود را در صورت دادن آن امر عاجز مى بیند و از این باب است، وکالت و توکیل.«» و شاید آنچه که اهل لغت مثل جوهرى در صحاح و دیگران گفته اند که: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 200 «التوکّل اظهار العجز و الاعتماد على غیرک»«» تفسیر به لازم باشد. و ممکن است اصلش به معنى عجز باشد، چنانچه گویند: «رجل وکل - بالتحریک - و وکله مثل همزه، أی عاجز یکل أمره إلى غیره»«» و ایکال امر به غیر لازمه عجز باشد. و بعض اهل معرفت گوید: «التّوکّل کلة الأمر کلّه إلى مالکه و التّعویل على وکالته»«»، یعنى توکّل، واگذار نمودن جمیع امور است، به مالک آن و اعتماد نمودن به وکالت او است. و بعضى گفته اند: «التّوکّل على اللّه: انقطاع العبد إلیه فی جمیع ما یأمله من المخلوقین»، یعنى توکل به خدا منقطع شدن بنده است به خدا در هر چه که امیدوار بود از خلایق. و بعضى از عرفا فرموده اند: «التوکّل طرح البدن فی العبودیة و تعلّق القلب بالربوبیة»«»، یعنى توکل صرف کردن بدن است در عبودیت خدا و پیوند نمودن قلب است به مقام ربوبیّت حق. و در روایات شریفه نیز راجع به توکل فرموده هایى است که پس از این، بعضى از آن مذکور خواهد شد. فصل دوم در ارکان توکل است توکل حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز که این ها به منزله ارکان توکل هستند: اوّل، ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکّل به آن محتاج است، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 201 دوم، ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکل، سوم، آن که بخل ندارد، چهارم، آن که محبت و رحمت به موکّل دارد. و با اختلال در یکى از این امور، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود، چه که اگر احتمال دهد که وکیل جاهل به امور او باشد، و محالّ احتیاج را نداند، اعتماد به او نتواند کرد. و اگر علم او را بداند، ولى احتمال دهد با کمال علم، عاجز باشد از سدّ احتیاج او، اعتماد به او نکند. و اگر قدرت او را نیز معتقد باشد و احتمال بخل در او بدهد، اعتماد حاصل نشود. و اگر این سه محقّق باشد ولى شفقت و رحمت و محبت او را احراز نکرده باشد، معتمد به او نشود، پس توکل حاصل نشود. پس پایه توکل بر این ارکان اربعه قرار داده شده. و این که مذکور داشتیم که «ایمان به این امور رکن باب توکل است» براى آن است که مجرد اعتقاد و علم را تأثیر در این باب نیست. و تفصیل این اجمال آن که ممکن است انسان با علم بحثى برهانى هر یک از این ارکان را مبرهن نموده و تمام مراتب را در تحت میزان عقلى در آورده و اثبات نموده، ولى این علم برهانى در او به هیچ وجه اثر نکند. چه بسا فیلسوف قوى البرهانى که با علم برهانى بحثى اثبات نموده احاطه علمى حق تعالى را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشآت غیب و شهادت را حاضر در محضر حق تعالى مى داند، و تجرّد تامّ حق را به جمیع انواع تجرّد و احاطه قیّومى ذات مقدس را با براهین متقنه قطعیّه ثابت مى نماید، ولى این علم قطعى در او اثر نمى کند به طورى که اگر در خلوتى مثلا به معصیتى اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیّزى حیا نموده و از عمل قبیح منصرف مى شود، و علمش به حضور حق، بلکه حضور ملائکة اللّه، بلکه احاطه اولیاء کمّل - که همه در تحت میزان برهانى علمى است - براى او حیاء از محضر این مقدّسین نمى آورد، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 202 و او را از قبایح اعمال منصرف نمى کند، با آن که حفظ محضر و احترام حاضر و احترام عظیم و احترام منعم و احترام کامل همه از فطریات عائله انسانى است. این نیست جز آن که علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند، و از آنها کیفیت و حالى حاصل نشود. و همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشأنى که عمر خود را در اثبات سعه احاطه قدرت الهى صرف کرده و مفاد «لا مؤثّر فی الوجود إلا اللّه» را به برهان علمى قطعى ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عالیه و دانیه و قواى غیب و شهادت را از مملکت وجود - که خاصّ ذات مقدس مالک او است - کوتاه نموده، و همه عالم را به عجز و نیاز در درگاه مقدس حق ستوده، و حقیقت یا أیُّهَا النَّاسُ أنْتُم الْفُقَراءُ إلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغنِیُّ الْحَمِیْدُ 35: 15«»را به برهان بحثى مشّائى دریافته، و توحید افعالى را در تحت موازین علمیّه در آورده، با همه وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر کند، و دست حاجت به پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آن که ادراک عقلى و علم برهانى را در احوال قلوب تأثیرى نیست، و ماوراى این قریه قراى دیگرى و در پس این شهر شهرهاى عشقى است که ماها در خم یک کوچه هستیم. این که ذکر شد، نه اختصاص به فیلسوف یا حکیم داشته باشد، بلکه چه بسا عارف اصطلاحى متذوّقى که لاف از تجرید و تفرید و توحید و وحدت زند، به همین درد دچار است. و چه بسا فقیه و محدّث و متعبّد بزرگوارى که با آثار و اخبار معصومین - علیهم السلام - مأنوس و احادیث باب توکّل على اللّه و تفویض إلى اللّه و ثقه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 203 باللّه و رضا بقضاء اللّه را محفوظ است، و آن را از معادن وحى داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانى متعبّد است، ولى به همین بلیّه بزرگ مبتلا است. و این نیست جز آن که علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیّه و حالات روحیّه حاصل نشود. پس کسى که بخواهد به مقام توکّل و تفویض و ثقه و تسلیم و دیگر از قسم معاملات - به حسب اصطلاح اهل معرفت - رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفه رسمیه قانع نشود، و ارکان و مقدمات حصول این حقایق را به قلب برساند تا این احوال حاصل شود. و طریق تحصیل این معارف و رساندن آنها را به لوح قلب، ما پیش از این به طور اجمال ذکر کردیم«». اکنون نیز به طور اجمال مذکور مى داریم. باید دانست که پس از آن که عقل به طور علم برهانى، ارکان باب توکّل را مثلا دریافت، سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقى را که عقل ادراک نموده، به قلب برساند. و آن حاصل نشود، مگر آن که انتخاب کند شخص مجاهد از براى خود در هر شب و روزى، یک ساعتى را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت و کثرت کم است و قلب فارغ البال است، پس در آن ساعت فراغت نفس، مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکّر در اذکار و اوراد وارده. مثلا ذکر شریف «لا إله إلا اللّه» را - که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد است«» - در این وقت فراغت قلب، با اقبال تامّ به قلب بخواند به قصد آن که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 204 قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمأنینه و تفکّر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آن جا که قلب را حالت تذکّر و رقّت پیدا شود. پس به واسطه مدد غیبى، قلب به ذکر شریف غیبى گویا شود، و زبان تابع قلب شود. و چه بسا که اگر مدتى این عمل شریف با شرایط و آداب ظاهریّه و باطنیّه انجام گیرد در اوقات فراغت، خود قلب متذکّر شود و زبان تبع آن شود (و گاه شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویا است) تا آن جا که نفس با اشتغال به کثرت و طبیعت نیز متذکر توحید و تفرید است. و چه بسا که اگر شدّت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نیّت توأم شود، هیچ اشتغالى او را از ذکر باز ندارد، و نورانیّت توحید بر همه امور غلبه کند. و همین طور سعه رحمت و لطف و شفقت حق تعالى را به قلب خود با تذکر شدید و تفکر در رحمتهاى حق تعالى - که از قبل از پیدایش او تا آخر ابد متوجه به او شده - برساند، کم کم قلب نمونه محبت الهى را درک کند، و هر چه تذکر شدیدتر شود - خصوصا در اوقات فراغت قلب - محبت افزون شود تا آن جا که حق تعالى را از هر موجودى به خود رحیم تر و رؤوف تر بیند، و حقیقت «أرحم الرّاحمین» را به نور بصیرت قلبى ببیند. و همین طور ارکان دیگر توکل را به قلب خود برساند با شدت تذکر و ارتیاض قلب تا آن که قلب مأنوس با آن حقایق شود. پس در این حال لوازم این معارف در باطن قلب جلوه کند، و نور توکل و تفویض و ثقه و امثال آن در ملکوت نفس پیدا شود، و طفل تازه رس قلب از پستان طبیعت که امّ رضاعى او بود، منفصم و بریده شود، و لایق اغذیّه روحیّه غیر طبیعیه شود. پس، از منزل معاملات - که توکّل نیز از آن است - ترقّى به منازل دیگر کند و انقطاع از طبیعت و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 205 منزل دنیا روز افزون شود، و اتصال به حقیقت و سر منزل انس و قدس و عقبى زیادت گردد، و نور توحید فعلى اوّلا و نمونه اى از توحید اسمائى و صفاتى پس از آن در قلب تجلّى کند. و هر چه جلوه این نور زیاد شود، حبل خودخواهى و خودبینى و انانیّت و انیّت بیشتر مندکّ و از هم ریخته تر شود تا آن جا که به جلوه تامّ ربّ الانسان، جبل به کلّى مندکّ شود، و صعق کلّى حاصل آید:فَلَمّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقا 7: 143.«» افسوس که نویسنده متشبث به شاخ و برگ شجره خبیثه و متدلّى به چاه ظلمانى طبیعت از همه مقامات معنوى و مدارج کمال انسانى قناعت به چند کلمه اصطلاحات بى سر و پا نموده، و در پیچ و خم مفاهیم بى مغز پوچ، عمر عزیز خود را ضایع نموده و از دست داده. اهل یقظه و مردم بیدار رخت از جهان و آنچه در اوست در کشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به زندگانى انسانى، نه بلکه حیاة الهى نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدندقَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ 23: 1«».این رستگارى مطلق، رستگارى از زندان طبیعت نیز از مراتب آن است، و لهذا یکى از اوصاف آنها را فرماید:وَ الَّذِینَ هُمْ عَن اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ 23: 3«»و حیاة دنیا لغو است و لهووَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیا إلا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ 6: 32«».و ما بیچاره ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو و حرص و طمع و محبت دنیا و زخارف آن دائما بر خود مى تنیم، و خود را در این محفظه به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 206 هلاکت مى رسانیم. بار الها مگر فیض تو از ما دستگیرى فرماید، و رحمت واسعه ذات مقدّست شامل حال ما افتادگان شود، و به هدایت و توفیق تو راه هدایت و رستگارى از براى ما باز شودإنَّکَ رَؤُوفٌ رَحِیْمٌ 59: 10.«» فصل سوم در تعقیب این باب و موعظت أولوا الألباب است عزیزا تو اگر اهل برهان و فلسفه اى، با برهان «کلّ مجرّد عاقل»«» و «بسیط الحقیقة کلّ الکمال»«» از ماوراء عوالم غیبیّه تا منتهى النّهایه عالم حس و شهادت را به علم بسیط احاطى ازلى، بى شایبه کثرت و تحدید و بى وصمه حجاب و تقیید، از ازل تا ابد، ذرّات موجودات را در حضرت علمیّه منکشف دانى - چنانچه شاید اشاره به برهان «کلّ مجرّد عاقل»، بلکه یا وجهى «بسیط الحقیقة کلّ الکمال» باشد قول خداى تعالى:ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ 67: 14«»،چنانچه با برهان فلسفى متین دریافتى که تمام ذرات کائنات ازلا و أبدا، عین حضور پیش حق و عالم بشراشره محضر مقدس حق است، و به آن بیان که اثبات کند که عالم عین ربط و محض تعلق است به حق، اثبات علم فعلى حق کنى، چنانچه اشاره به مراتب علم فعلى در کتاب خدا فرماید در آیه شریفه: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 207 وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إلا هُوَ 6: 59.«» و اگر اهل معرفت هستى و مشى به طریقه عرفاء شامخین کنى، با جلوه احدى و واحدى و ذاتى و فعلى اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام ذرات موجودات کنى. و اگر متعبد به کتب آسمانى و کلمات اصحاب وحى و تنزیلى، به ضرورت همه ادیان، علم محیط ازلى را ثابت دانى، و حق - جلّ و علا - را عالم ذرّات کائنات غایب و حاضر خوانى، و سعه و احاطه علم او را از قرآن شریف دریافتى.«» و نیز به هر مرتبه از علم و عرفان یا تعبّد و ایمان هستى، نفوذ قدرت و احاطه سلطنت و کمال مالکیّت و تمام قاهریّت و قیّومیّت ذات مقدّسش را - علما و برهانا یا شهودا و عرفانا یا تحقّقا و ایقانا یا تعبدا و ایمانا - دریافتى، و نیز او را تنزیه از نقص و تحدید، و تسبیح از عیب و تقیید، و تبرئه از جهات نقائص و اعدام و مسلوبیت از اوصاف زشت و ناهنجار کنى، چون بخل و شحّ و حسد و حرص و امثال آن که از کمال نقص و تمام عیب بروز کند، و ذات مقدّس کمال مطلق و جمال بى حدّ از آن عارى و برىّ باشد. و نیز سعه رحمت و بسط رحمانیّت و کمال جود و تمام نعمت او را نسبت به تمام ممکنات به مشاهده و عیان مى بینى. نعمتهاى او ابتدایى و بى سابقه خدمت است.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 208 و جلوه رحمانیّت و رحیمیّت ذات مقدّسش به تمام ممکنات - خدمتگزار باشد یا عاصى، سعید باشد یا شقى، مؤمن باشد یا کافر - مبسوط است. [1] رحمانیّت مطلقه مر او را است که قبل از پیدایش بشر تمام وسایل حیوة ملکى و ملکوتى، دنیاوى و آخرتى او را فراهم فرموده، موادّ عالم طبیعت و قواى ملکیّه و ملکوتیّه را خاضع این انسان سرکش قرار داده. رحیمیّت تامّه کامله، مخصوص ذات مقدّس است که این انسان را در عین این که از انزل موجودات طبیعیّه خلق فرموده، و بذر وجود او را در مادّه کثیفه این عالم [2] - که در صف نعال عوالم قرار گرفته - کشت فرموده، او را لایق حرکت به اوج کمال غیر متناهى و وصول به مرتبه فناى مطلق قرار داده. [3] اى انسان ضعیف بیچاره آن روزى که در کتم عدم و چاه نیستى پنهان بودى، و نه از تو و نه از پدران تو خبرى بود «نه از درد نشان بود و نه از درد نشان» [4]،هَلْ أتَى عَلَى الإنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئا مَذْکُورا 76: 1[5]، کدام قدرت کامله و رحمت واسعه تو را از آن ظلمت بى منتهى نجات داد، و کدام دست توانا به تو خلعت هستى و نعمت کمال و جمال عنایت فرمود؟ __________________________________________________ [1] اقتباس از این آیه شریفه است که:وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ 7: 156.و رحمت من، همه چیز را فرا گرفته است. (اعراف - 156). [2] اشاره است به این آیه شریفه که:لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ 15: 26.ما آدمى را از گل خشک و از لجن بویناک آفریدیم. (حجر - 26). [3] اشاره است به این آیه شریفه که:یَا أیُّهَا الإنْسَانُ إنَّکَ کَادِحٌ إلى رَبِّکَ کَدْحا فَمُلاقیهِ 84: 6.اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى، و او را ملاقات خواهى کرد. (انشقاق - 6). [4] اشاره است به این بیت: بودم آن روز، من از طایفه دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان [5] هر آینه بر انسان مدّتى از زمان گذشت، و او چیزى در خور ذکر و یاد نبود. (انسان - 1). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 209 آن روزى که تو را پس از طى مراحل و مراتب به اصلاب آباء کشاندند، و ذرّاتى کثیف و قذر بودى، کدام دست قدرت تو را به رحم امّهات هدایت کرد؟ و این ماده واحده بسیطه را، [چه کسى ]«» این اشکال عجیبه مرحمت کرد؟ با کدام خدمت و عبادت، لایق صورت انسانیّه شدى، و این همه نعم ظاهره و باطنه را با کدام جدیّت به دست آوردى؟ با کدام جدیّت و طلب تو، تربیتهاى عالم رحم تمام شد، و هدایت به صحنه این عالم شدى؟ و با کدام قابلیت و عمل، دل سخت و سنگین این انسان را - که بنى نوع خود را درهم مى درد - به تو آن طور رحیم و شفیق کرد که با تمام منّت - پس از آن سختیهاى زائیدن و زحمتها و تعبها - تو را به آغوش جان پرورش دهد؟ این رحمت و رحمانیت از کیست، و با کدام طلب و کوشش پیدا شده؟ آن خون کثیف را [چه کسى ]«» براى تو قبل از آمدن مبدّل به شیر لطیف گوارا کرد که مناسبترین غذاها براى معده ضعیف ناتوان تو باشد؟ کدام جدیّت و کوشش مخلوق، این تهیه ها را دید؟ عزیزا با کدام لیاقت و جدّیت و کوشش، لایق فرو فرستادن وحى الهى شدى؟ بزرگترین رحمتهاى الهى و بالاترین نعمتهاى ربّانى، نعمت هدایت به صراط مستقیم و راه نمایى به طرق سعادت است. آیا کدام کسب و عمل یا کدام لیاقت و عبادت این نعمت بزرگ را براى ما فراهم آورد؟ آیا با چه سابقه خدمتى ما لایق وجود انبیاء عظام و سفراى کرام الهى شدیم؟ و آیا در کدام یک از این نعم ظاهریّه و باطنیّه الهى که از حدّ احصاء و شماره شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 210 بیرون است و از طاقت عدد تحدید خارج است«»، بنده [اى ] از بندگان یا مخلوقى از مخلوقات، دخالت و شرکت داشته و دارد؟ اى انسان محجوب که در نعمتهاى بى سابقه الهى غرقى و در رحمتهاى رحمانى و رحیمى فرو رفتى و ولى نعمت خود را گم کردى، اکنون که به حد رشد و تمیز رسیدى، به هر حشیشى متشبث و به هر پایه سستى معتمد شوى؟ امروز که باید با تفکّر در نعمتها و رحمتهاى الهیّه دست طلب را از مخلوق ضعیف کوتاه کنى، و با نظر به الطاف عامّه و خاصّه حقّ - جلّ و علا - پاى کوشش را از در خانه غیر حق ببرى، و اعتماد جز به رکن رکین رحمت الهى نکنى، چه شده است که از ولى نعم خود غفلت کرده، و به خود و عمل خود و مخلوق و عمل آنها اعتماد کردى، و مرتکب چنین شرکى خفىّ یا جلىّ شدى؟ آیا در مملکت حق تعالى، متصرّفى جز خود ذات مقدّس یافتى، یا قاضى الحاجات دیگرى سراغ گرفتى، یا دست رحمت حق را کوتاه و مغلول مى دانى، یا نطاق رحمت او را از خود کوتاه مى بینى، یا او را از خود و احتیاج خود غافل مى پندارى، یا قدرت و سلطنت او را محدود مى بینى، یا او را به بخل و غلّ و شحّ نسبت مى دهى؟ اى نویسنده مرده دل و اى گرفتار هواهاى نفسانیّه و پا بند آب و گل تا کى و چند کورى باطن و عماى قلبى؟ تا کى از ولى نعمت خود غافل و از معرفت جمال و جلال او محجوبى؟ و تا کى و چند به دامهاى ابلیسى و تسویلات نفسانیّه گرفتارى؟ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 211 هان لختى از خواب گران برخیز، و دوبینى و دوخواهى را به کنار گذار، و نور توحید را به قلب خود برسان، و حقیقت «لا حول و لا قوّة إلا باللّه» را به باطن روح بخوان، و دست شیاطین جن و انس را از تصرف در مملکت حق کوتاه کن، و چشم طمع از مخلوق ضعیف بیچاره ببریَا أیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُوْنِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إنَّ اللّهَ لَقَوىٌّ عَزیزٌ 22: 73 - 74«». بار خداوندا قوّت و عزّت، خاصّ تو است، و قدرت و سلطنت منحصر به ذات مقدس تو. ما بیچارگان ضعیف از فرط دل باختگى به دنیا، دست و پاى خود را گم کردیم، و از نور فطرت محجوب و مهجور شدیم، و فطریات خویش را فراموش کردیم، و به مخلوقى ضعیف و بینوا - که اگر ذبابى طعمه آنها را برباید، قدرت بر استرداد آن ندارند، و اگر همه به هم، پشت به پشت دهند، تصرف در مورى نتوانند - دل دادیم و اعتماد کردیم، و از ساحت قدس تو و توکّل به ذات مقدس تو دور افتادیم. بار الها این دل هر جائى ما را یکجائى کن، و این چشم دو بین را یک بین فرما، و جلوه توحید و تفرید و تجرید را در طور قلب ما متجلّى کن، و جبل انانیّت و انیّت ما را مندکّ و فانى فرما، و ما را به حدّ فنا رسان تا از رؤیت توکل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 212 نیز فارغ شویم، إنّک الولیّ المفضال. فصل چهارم در معرفت بعض مراتب و درجات توکل است بدانکه اختلاف درجات توکّل به اختلاف معرفت به ارکان آن است: چنانچه اگر به طریق علم آن ارکان را دریافت، حکم به لزوم توکّل کند (علما و برهانا)، و پیش از این معلوم شد که این مرتبه را توکّل نتوان گفت.«» و اگر ایمان به ارکان مذکوره آورد، صاحب مقام توکّل شود، و این اول مرتبه توکّل است. پس مؤمن چون همه اشیاء را براى خود مخلوق مى داند و خود را براى حق - چنانچه شهادت دهد به این مطلب خود مقام جامعیت انسانى، که دلالت بر آن دارد آیه کریمه لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْویمٍ. ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِیْنَ 95: 4 - 5«»و همین طور آیه کریمه وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا 2: 31«»،و قول على - علیه السلام - در اشعار منسوب به آن بزرگوار: « أ تزعم أنّک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الأکبر»«» - پس تمام موجودات عوالم غیب و شهادت، مخلوق براى رساندن این موجود شریف است به مقام خود، و در قدسیّات وارد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 213 است:«یا بن آدم خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی»«» پس چون اشیاء را براى خود مخلوق دید، و کیفیت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را به کمال لایق خود دریافت، و حق - جلّ و علا - را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دریافت، و بقیه ارکان توکّل را به نور ایمان دریافت، توکل به حق کند و ذات مقدس را براى این مقصد بزرگ وکیل خود کند. و چون مرتبه ایمان به حدّ طمأنینه و اطمینان رسید، تزلزل و اضطراب به کلّى ساقط شود، و دل سکونت به حق و تصرف حق پیدا کند. و تا انسان در این حدود است، در مقام کثرت واقع است، و از براى غیر حق تصرفى قایل است. پس چون از این مقام گذشت، به نور معرفت جلوه [اى ] از جلوات توحید فعلى را دریابد، و تصرف دیگر موجودات را ساقط کند، و چشم دلش از دیگر موجودات به کلّى کور شود، و به وکالت حق - جلّ و علا - روشن شود. و چون از این مقام گذشت، به مشاهده حضوریه، جلوه توحید را شهود کند، و علل توکّل را دریابد، زیرا که توکّل اثبات امور است براى خود، و وکیل خواستن حق است در امورى که راجع به خود است. پس در این مقام، ترک توکل گوید و امور را به حق راجع کند و توکیل و توکّل و وکالت را نقص و شرک انگارد، که«حسنات الابرار سیّئات المقرّبین.»«» و باید دانست که توکل، منافات با کسب ندارد، بلکه ترک کسب و تصرّف به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 214 علّت توکل، از نقصان است و جهل، زیرا که توکّل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اینکه بعضى گفته اند: یکى از درجات توکّل - که آن توکّل خاصّه است - این است که متوکّل در بیابانها بى زاد و راحله سیر کند و اعتماد به خدا کند براى تصحیح مقام توکّل«»، چنانچه از إبراهیم الخواصّ نقل کنند که حسین بن منصور او را ملاقات کرد که در بادیه سیر مى کند، پس احوال او را پرسید، گفت: در صحراهاى بى آب و علف سیر مى کنم که خود را امتحان کنم که آیا توکل به خدا دارم یا نه؟ حسین گفت: تو که عمر خود را در عمران باطن خود صرف مى کنى، پس چه وقت به فناء در توحید مى رسى؟«» این دو مرد، جاهل به مقام توحید و توکّل بودند، زیرا که صحرا گردى و قلندرى را به مقام توکّل اشتباه کردند، و ترک سعى و از کار انداختن قوائى را که حق تعالى عنایت فرموده به خرج توحید و توکّل گذاشتند. و این از جهل به مقام توحید و توکل است، زیرا که حقیقت توحید، در یافتن آن است که تمام تصرّفات خلقى، حقّى است و رؤیت جمال جمیل حق در مرآت کثرت است. بلى، احتجاب به کثرت مخالف توحید است، و آن صحرا و غیر صحرا ندارد. پس سالک إلى اللّه براى تصحیح مقام توکّل باید به نور معرفت، از اسباب ظاهره منقطع شود، و از اسباب ظاهره طلب حاجت نکند، نه ترک عمل کند. و توان گفت: مقصود خواجه عارف انصارى نیز از این که فرماید: «و الدرجة الثانیة: التوکّل مع اسقاط الطلب و غضّ العین عن السبب اجتهادا فی شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 215 تصحیح التوکّل»«» همین است که مذکور شد، گرچه شارح قاسانى«» غیر از آن فهمیده و شرح کرده«». بالجمله، اجمال در طلب و سعى در حاجات خود و مؤمنین، منافات با توکل ندارد، چنانچه معلوم شد. فصل پنجم در بیان آنکه توکل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و اشاره به معنى حرص و این که از جنود جهل و ابلیس و از لوازم فطرت محجوبه است بدانکه یکى از لطایف و حقایقى که در فطرت تمام عائله بشرى، به قلم قدرت ازلى، ثبت و از احکام فطرت مخموره است، فطرت افتقار است. و آن چنان است که جمیع سلسله بشر - بى استثناء احدى از آحاد - بى اختلاف رائى از آراء، خود را به هویّت ذاتیّه و به حسب اصل وجود و کمال وجود محتاج و مفتقر، و حقیقت خود را متعلق و مرتبط بیند. و فرضا اگر سلسله غیر متناهیه [اى ] از آنها تشکیل شود، جمیع آحاد سلسله غیر متناهیه به لسان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 216 واحد، افتقار و احتیاج خود را اعلام و اظهار کنند، بلکه این حکم سارى و جارى در تمام موجودات ممکنه عالم است. چنانچه اگر سلسله هائى غیر متناهیه از حیوان و نبات و جماد و معدن و عنصر در عالم تشکیل شود، و فرضا کسى از آنها سؤال کند که: شما در وجود و کمال وجود و آثار وجود، مستقل و مستغنى هستید، همه به لسان ذاتى فطرى گویند: ما محتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستیم. پس از این، اگر کسى از این سلسله هاى غیر متناهیه از موجودات، فرضا به طور احاطه و استغراق سؤال کند: اى سلسله غیر متناهیه از سعداء، و اى سلسله غیر متناهیه از اشقیاء، و اى سلسله غیر متناهیه از حیوانات، و اى سلسله غیر متناهیه نبات و معدن و عنصر و جنّ و ملائکه و امثال آن - هر چه در وهم و خیال و عقل از سلسله ممکنات آید -، آیا شما محتاج به چه موجودى هستید؟ همه آن آحاد سلسله ها به زبان گویاى فطرى و لسان واحد ذاتى گویند: ماها محتاجیم به موجودى که چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد، و ما مستظلّ از کاملى هستیم که چون خود ما سلسله ممکنات، مستظلّ به غیر نباشد، بلکه مستقل و تمام و کامل باشد. و آن کس که از خود چیزى ندارد، و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد، و در همه جهات وجودیّه محتاج و مفتقر است، نتواند رفع احتیاج ما کند، و سدّ خلّت و طرد اعدام از ما کند. و همه این شعر را که از لسان فطرت صادر شده، به لسان حال و ذات و فطرت مى خوانند: ذات نایافته از هستى، بخش کى تواند که شود هستى بخش و اگر این فطرت را قدرى تفصیل دهیم و حکم آن را توضیح دهیم، جمیع اسماء و صفات که در دار تحقّق موجود است و از کمالات مطلقه است، براى ذات مقدّس غنىّ مطلق ثابت شود. پس از لوازم آن فطرت، رجاء و خوف و توکّل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 217 و تسلیم و ثقه و امثال آن پیدا شود. پس معلوم شد توجه ناقص به کامل مطلق براى رفع نقص و احتیاج او فطرى و جبلّى است، و توکل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است. و چون حقیقت حرص، عبارت است از شدّت توقان نفس به دنیا و شئون آن، و کثرت تمسّک به اسباب و توجّه قلب به اهل دنیا و کثرات لازمه آن است. و خود آن لازم جهل به مقام مقدّس حق - جلّ و علا - و قدرت کامله و عطوفت و رحمت آن است. پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عادیه و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبّث به آنها شود - عملا و قلبا - و منقطع از حق گردد. پس طمأنینه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جایگزین آن گردد. و چون از اسباب عادیه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسک و تشبّث به دنیا و اهل آن، روز افزون شود تا آن جا که انسان را به کلّى در دنیا فرو برد و غرق کند. و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابلیس است، و خود آن شرّ و از لوازم شرّ است و منتهى به شرّ شود، و کمتر چیزى انسان را مثل آن به دنیا نزدیک کند، و از حق تعالى و تمسّک به ذات مقدّسش دور و مهجور نماید. فصل ششم در مدح توکل و ذمّ حرص از طریق نقل خداى تعالى در سوره انفال فرماید در وصف مؤمنین: إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیْمَانا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ 8: 2- إلى أن قال -اولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 218 حَقّا 8: 4.«» خداى تعالى به طریق حصر [فرموده ]: مؤمنان آنهایى هستند که داراى این چند صفت باشند و غیر این ها مؤمن نیستند. از آن جمله آن است که بر پروردگار خود اعتماد و توکّل کنند، و کارهاى خود را واگذار به او کنند، و دلبستگى به ذات مقدّس او پیدا کنند. پس آنان که دل خود را به دیگرى دهند، و نقطه اعتمادشان به موجود دیگر جز ذات مقدّس حقّ باشد، و در امور خود چشم امید به کسى دیگر داشته باشند، و گشایش کار خود را از غیر حقّ طلب کنند، آنها از حقیقت ایمان تهى و از نور ایمان خالى هستند. و این آیه شریفه و آیات شریفه دیگر که بر این مضمون هستند«» شاهد بر آن است که پیش از این مذکور داشتیم که انسان تا به مرتبه ایمان نرسد، به مقام توکّل نایل نگردد.«» و در سوره مبارکه تغابن فرماید:اللّهُ لا إلهَ إلا هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 64: 13.«» و این که کلمه شریفه توحید را توطئه قرار داده، و پس از آن امر فرموده با تأکید که مؤمنین بر خداى تعالى توکل کنند، اشاره ممکن است باشد به مرتبه بالاترى از مقام اوّل، و لهذا مؤمنین را که در آیه سابقه از خواصّ آنها «توکّل على اللّه» را قرار داده بود، در این آیه شریفه امر به توکّل فرموده. و شاید این ذکر کلمه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 219 توحید اشاره به آن باشد - که سابقا مذکور شد - که پس از مقام ایمان و کمال آن جلوه توحید فعلى در قلب سالک ظاهر شود، و به این جلوه در یابد که الوهیّت و تصرّفى از براى موجودى از موجودات نیست در مملکت حق تعالى، و او است یگانه متصرّف و مؤثّر در امور، و غیر او ضارّ و نافعى در عالم وجود نیست. پس به مرتبه بالاترى از توکل رسد. و در سوره مبارکه آل عمران، در ضمن خطاب به رسول خدا فرماید: فَإذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ 3: 159.«» و این مرتبه بالاترین مقام توکّل شاید باشد که ما پیش از این مذکور نداشتیم. و آن توکّلى است که از براى سالک، پس از مقام «فناى کلّى» و رجوع به مملکت خود و «بقاى باللّه» دست دهد، و سالک در این مقام در عین حال که در کثرت واقع است، در «توحید جمع» مستغرق است، و در عین حال که تصرّفات موجودات را تفصیلا مى بیند، جز حق تعالى موجودى را متصرّف نمى بیند. و لهذا، حق تعالى امر فرموده رسول خدا را به این مرتبه و فرموده:إنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ 3: 159و مرتبه محبوبیّت براى متوکّلین ثابت فرموده. و اما احادیث از طریق اهل بیت عصمت و طهارت. از آن جمله روایت فرموده شیخ بزرگوار ثقة الاسلام کلینى - رحمه اللّه - به اسناد خود از حضرت صادق - سلام اللّه علیه - قال: «إن الغنى و العزّ یجولان فإذا ظفرا بموضع التّوکّل أو طنا.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 220 آرى، غنا و بى نیازى و عزّت نفس و کمال آن به اعتماد و توکّل به حق است. کسى که روى نیاز به درگاه غنى مطلق آورد، و دلبستگى به ذات مقدّس حق تعالى پیدا کرد، و چشم طمع از مخلوق فقیر نیازمند پوشید، بى نیازى و غناى از مخلوق در قلب او جایگزین شود، و عزّت و بزرگوارى در دل او وطن کند. چنانچه تمام فقر و ذلّت و عجز و منّت از حرص و طمع و امیدوارى به مخلوق ضعیف است. خداى تعالى فرماید: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 65: 3.«» خداى تعالى بس است براى کسى که توکّل به او کند. متوکّل را منقطع از مخلوق فرموده و این غایت عزّت و عظمت نفس و غناى از دیگران است. و هم به سند خود از حضرت صادق - علیه السلام - نقل فرموده: «قال: من اعطی ثلاثا لم یمنع ثلاثا. من اعطی الدّعاء اعطی الإجابة و من اعطی الشّکر اعطی الزّیادة و من اعطی التّوکّل اعطی الکفایة، ثمّ قال: أ تلوت کتاب اللّه - عزّ و جلّ -:وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 65: 3و قال:لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیْدَنَّکُمْ 14: 7و قال:ادْعُونی أسْتَجِبْ لَکُمْ 40: 60»؟«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 221 و از حضرت موسى بن جعفر - سلام اللّه علیه - نقل نموده: قال الرّاوی:«سألته عن قول اللّه - عزّ و جلّ -وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه فَهُوَ حَسْبُهُ 65: 3فقال: التّوکّل على اللّه درجات، منها أن تتوکّل على اللّه فی امورک کلّها، فما فعل بک، کنت عنه راضیا، تعلم أنّه لا یألوک خیرا و فضلا، و تعلم أنّ الحکم فی ذلک له، فتوکّل على اللّه بتفویض ذلک إلیه وثق به فیها و فی غیرها.»«» در این حدیث شریف دو رکن از ارکان توکّل را که اعتقاد به آن مشکلتر بوده ذکر فرموده: یکى آن که انسان بداند، خداى تعالى کوتاهى نکند در رساندن فضل و خیر به او. و دیگر آن که فرمان در همه امور، با حق تعالى است، و او است صاحب قدرت کامله محیطه و مجارى جمیع امور به دست حق - جلّ و علا - است. بلکه شاید تصریحا و تلویحا به همه ارکان توکّل اشاره فرموده باشد، زیرا که لازمه آن که مجارى همه امور در دست حق تعالى باشد آن است که عالم به همه امور باشد، و لازمه کوتاهى نکردن در حق بنده آن است که بخل و منع در او راه نداشته باشد. و در مستدرک وسایل از جعفریات، سند به حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - رساند: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 222 «قال: الإیمان له أرکان أربعة: التّوکل على اللّه، و التّفویض إلیه، و التّسلیم لأمر اللّه تعالى، و الرضا بقضاء اللّه.»«» باید دانست که ایمان، به یک مرتبه، پایه و رکن این قبیل ملکات نفسانیّه و احوال فاضله قلبیّه است (چنانچه پیشتر ذکر شد)«»، همین طور این امور ارکان ایمانند، و ایمان محفوظ ماند - به حسب حقیقت - با داشتن این معنویات، به این معنى که یک مرتبه از ایمان این ملکات را آورد، و چون این ملکات و فضایل در نفس حاصل شد و رسوخ پیدا کرد، انسان را به مرتبه کاملتر از ایمان ترقى دهد. و مرتبه بالاتر از ایمان، مرتبه کاملتر از این فضایل آورد. و همین طور هر مرتبه [اى ] بر مرتبه دیگر معتمد است. و به این بیان جمع بین بسیارى از آیات شریفه شود، و همین طور جمع بین بسیارى از اخبار شریفه گردد. و در کتاب مستدرک عن أبی بصیر عن الصّادق - علیه السلام - قال: «قال لی: ما من شى ء إلا و له حدّ. قال: فقلت: و ما حدّ التّوکّل؟ قال: الیقین. قلت: فما حدّ الیقین؟ قال: أن لا یخاف مع اللّه شیئا.»«» حدّ شى ء آن است که آن شى ء به آن منتهى شود. و در این جا شاید مقصود شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 223 آن است که توکّل منتهى شود به یقین، و صاحب توکّل داراى مقام یقین شود، چنانچه یقین منتهى شود به توحید فعلى که غیر حق ضارّ و نافعى و مؤثّر و مقدّرى نبیند. و شاید مقصود آن باشد که توکّل محفوف و محدود به یقین است و بى تحقّق یقین، توکّل به حقیقت محقّق نشود، چنانچه یقین به حقیقت ثمره توحید است و محفوف و محدود به آن است. و شاید به حسب اختلاف درجات هر یک از دو معنى درست باشد. و هم در مستدرک از ابو ذر - رحمه اللّه - روایت نموده. قال: «قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: -یا أبا ذر إن سرّک أن تکون أقوى النّاس، فتوکّل على اللّه»«» الحدیث. وفیه عن النّبیّ - صلّى اللّه علیه و آله - قال:«من أحبّ أن یکون أتقى النّاس فلیتوکّل على اللّه.»«» وفیه:«و سأل النّبیّ - صلّى اللّه علیه و آله - جبرئیل عن تفسیر «التّوکّل» فقال: الیأس من المخلوقین، و أن یعلم أنّ المخلوق لا یضرّ و لا ینفع و لا یعطی و لا یمنع.»«» و این تفسیر به یکى از لوازم ذهنى توکّل است که از مقدمات حصول آن نیز هست خارجا، به این معنى که انسان تا ترک توجّه به مخلوق نکند، و سفر از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 224 منزل طبیعت و کثرت نکند، توجّه به حق در قلبش محکم نشود و به منزل روحانیت و وحدت واصل نشود. و فیه عن إرشاد القلوب، عن أمیر المؤمنین - علیه السّلام - عن رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - فى خبر المعراج أنّه قال:«یا ربّ أیّ الأعمال أفضل؟ فقال اللّه - عزّ و جلّ -: یا أحمد لیس شی ء أفضل عندی من التّوکّل علیّ و الرّضا بما قسمت.»«» و احادیث در این باب بسیار است«». و ما این باب را این جا ختم مى کنیم و از خداى تعالى توفیق حصول این خاصّه را خواستاریم، و به حق - جلّ و علا - ایکال امر مى کنیم، در طى این مراحل بى پایان.وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللّهَ بَالِغُ أمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّه لکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْرا 65: 3.«» تتمّة و چون حقیقت توکّل و مدایح آن معلوم شد، حرص که ضد آن است و ذمائم آن نیز معلوم شود. و آن یکى از جنود بزرگ جهل است و ابلیس، که کمتر دامى از دامهاى ابلیس در بنى آدم مثل آن مورد تأثیر است. و آن از جهل به حق و توحید و اسماء و صفات و مجارى قضاى الهى حاصل شود و صاحب این خلق شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 225 زشت و خاصّه مهلکه از حق تعالى و قدرت و نعمتهاى او غافل است، و به مسلک اهل معرفت در حدّ شرک و کفر داخل است. و چون تمام مقدّمات و پایه هاى او بر جهل نهاده شده و جهل خود احتجاب فطرت است (چنانچه سابقا مذکور شد)، از این جهت آن از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل به شمار مى رود. و این خلق فاسد انسان را به طورى به دنیا متوجه کند، و ریشه حبّ دنیا را در دل محکم کند، و زخارف آن را در قلب تزئین کند و جلوه دهد، و مورث اخلاق و اعمال ناهنجار دیگر گردد، چون بخل و طمع و غضب و منع حقوق واجبه الهیه و قطعیه رحم و ترک صله اخوان مؤمنین و امثال آن که هر یک خود سببى مستقل است در هلاکت انسان. و ما اکنون بعضى از آیات کریمه و اخبار شریفه [اى ] که در این باب وارد است، مذکور مى داریم، بلکه نفس حریص به دنیا را از آن تنبّهى حاصل شود. خداى تعالى، در سوره مبارکه معارج، پس از آن که شمه [اى ] از احوال و اهوال قیامت را ذکر مى فرماید، به بیانى که دل اشخاص بیدار را مى شکافد و فؤاد مؤمنین را ذوب مى کند مى فرماید: کَلا إنَّهَا لَظَى. نَزَّاعَةً لِلشَّوى. تَدْعُو مَنْ أدْبَرَ وَ تَوَلّى. وَ جَمَعَ فَأوْعى. إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعا. إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا. وَ إذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا 70: 15 - 21.«» سبحانه و تعالى این کلام معجز نظام را نتوان به نطاق بیان در آورد، و لباس ترجمه به قامت قیامت آن پوشانید، چه که به هر بیانى در آید، از لطافت آن و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 226 تأثیرش در نفس کاسته شود. «کلا» مربوط به آیات سابقه است، یعنى هرگز انسان را در آن روز هولناک چیزى نتوان از عذاب نجات دهد، گر چه زن و فرزند و هر چه در عالم است، فدا دهد. همانا آتش جهنم شعله ور است و با آن شعله، گوشت و پوست و عصب و عروق را از استخوان مى ریزد، دائما، پس مى روید. آن شعله به خود دعوت مى کند آنهایى را که از حق رو برگردان شدند و پشت کردند و جمع کردند مال و منال را و خزینه کردند. همانا انسان بسیار حریص خلق شده. چون به او شرّى رسد، جزع کند. و چون خیرى رسد، منع کند و حقوق الهى و خلقى را ندهد. و باید دانست که چون فطرت محجوبه، چون طبیعت ثانویه شده است از براى انسان، از این جهت فرموده:إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعا 70: 19«»و این منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد، چنانچه واضح است. و روایات شریفه در این باب بسیار است، و ما به ذکر کمى از آن قناعت کنیم. کافی بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«قال أبو جعفر - علیه السّلام -: مثل الحریص على الدّنیا مثل دودة القزّ کلّما ازدادت من القزّ على نفسه الفّا کان أبعد لها من الخروج حتّى تموت غمّا». قال: «و قال أبو عبد اللّه: أغنى الغنیّ من لم یکن للحرص أسیرا.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 227 مى فرماید: «مثل حریص به دنیا همچون کرم ابریشم است، هر چه به خود بیشتر بپیچد، از خارج شدن دورتر شود، تا آن که بمیرد». و حضرت صادق فرمود: «بى نیازترین بى نیازان کسى است که اسیر حرص نباشد». و از حضرت صادق، در وسایل منقول است که فرمود: «حریص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است: محروم از قناعت است، پس راحتى از او سلب شود، و محروم از رضا است، پس یقین از او مفتقد گردد».«» و در مستدرک وسایل سند به حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - رساند که فرمود: «پیر مى شود پسر آدم و دو خصلت در او جوان شود: حرص بر مال و حرص بر عمر».«» و از حضرت امیر - علیه السلام - منقول است که از او سؤال شد: چه ذلّتى از هر چیز ذلّتش بیشتر است؟ فرمود: «حرص بر دنیا».«» وعن تحف العقول عن أمیر المؤمنین - علیه السّلام - أنّه قال فی وصیّته للحسین - علیه السّلام: - «أی بنیّ الحرص مفتاح التّعب، و مطیّة النّصب، و داع إلى التّقحّم فی الذّنوب. و الشّره جامع لمساوی العیوب.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 229 مقصد دهم و یازدهم در «رأفت» و «رحمت» و ضد آنها است که «قسوت» و «غضب» است و در آن چند فصل است: فصل اوّل [مقصود از رأفت و قسوت ] اهل لغت و ادب رأفت را کمال رحمت دانند، و گویند رقیقتر از رحمت است، چنانچه جوهرى گوید: «الرّأفة أشدّ الرّحمة»«». و در مجمع گوید: «الرّءوف شدید الرّحمة، و الرّأفة أرقّ من الرّحمة».«» و بعض اهل تحقیق و فلسفه فرموده است که: رحمة و رأفت متقارب هستند، چنانچه ضد آنها نیز که قسوت و غضب است همینطور است. و دو تاى اوّل تفسیر شده اند به رقّت قلب. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 230 و گوئى رحمت، حال قلب معنوى - یعنى «نفس» - است، و رأفت، حال قلب جسمانى است، زیرا که براى روح که عقل است، مظاهر و منازلى است، مثل نفس و بدن. و همین طور غضب، حال نفس است، و قسوة حال قلب صنوبرى است.«» انتهى کلامه مترجما. و این که فرموده است: رأفت و قسوة حال قلب جسمانى صنوبرى است، در ظاهر درست نیاید، زیرا که این دو از امور معنویّه غیر جسمانیّه ملازم با ادراک یا متقوّم به ادراک است که از افق جسم و جسمانى بعید و منزه است. لکن مقصود آن است که رأفت به افق جسمانیّت، نزدیکتر از رحمت است، و به عبارت دیگر، رحمت از صفات نفس است در وجهه غیبیّه ملکوتیّه آن، و رأفت از صفات آن است در وجهه ظاهره آن، که تعبیر از آن به مقام صدر توان کرد. و باید دانست که در حقیقت رحمت و رأفت، معنى رقّت که ملازم با انفعال است دخالت ندارد، بلکه این حقایق چون سایر حقایق وجودیّه به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل، احکام آنها بالعرض فرق کند. چنانچه حقیقت علم و قدرت و حیوة - که از اصول اوصاف کمالیّه وجودیّه است - به حسب منازل و مراحل صعود و نزول، احکامشان فرق دارد، از مرتبه علم و قدرت و حیاة ذاتیّه واجبه قدیمه قیّومیّه، تا مرتبه نازله انفعالیّه تجدّدیّه حادثه متقومه به غیر. و این اختلاف از توابع اختلاف حقیقت وجود و عرض عریضى که در آن حقیقت است، مى باشد، چنانچه در محل خود مقرّر و مبرهن است.«» بنا بر این، حقیقت رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن به حسب نشئات شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 231 وجود و درجات نزول و صعود، مختلف الحکم و الأثر شود، چنانچه در نشئه نازله طبیعت ملازم با انفعال و تأثیر است. و این ملازم نیست که حکم آن در تمام نشئات چنین باشد تا آن که محتاج باشیم: این قبیل اسماء را که بر ذات مقدّس حق - تعالى شأنه - اجراء مى شود، تأویل کنیم به ترتیب آثار. یا بگوئیم: معنى رأفت حق تعالى و عطوفت او، معامله نمودن آن ذات مقدّس است با مؤمنین، معامله رأفت و عطوفت. و همین طور نسبت به مقابلات اسماء جمالى. و این تأویلات علاوه بر برودت، مخالف با برهان نیز هست. و عجب آن است که محقق بزرگ و فیلسوف کبیر، جناب صدر المتألهین - قدّس سرّه - در این مقام این تأویل بارد را فرموده، چنانچه در شرح اصول کافى فرماید: «و إذا وصف اللّه بالرّأفة و الرّحمة - فإنّ من أسمائه الرّءوف الرّحیم - کان اتّصافه بهما على وجه أعلى و أشرف، و کان باعتبار المظاهر و الآثار. و کذا نسبة الغضب إلیه باعتبار ما یصدر عنه فی حقّ أعدائه».«» گرچه ممکن است مقصود ایشان از این که گوید: اتصاف ذات مقدّس به وجه اعلى و اشرف است، اشاره به همان باشد که ما ذکر کردیم. و قول دیگرشان که گویند: «و کان باعتبار المظاهر...»، اشاره به وجه دیگرى باشد، به سبیل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 232 مماشات با قوم. بنا بر این، خوب بود عبارت: «او کان» عوض «و کان» باشد، و الامر سهل. فصل دوم [در بیان تأثیر رأفت ] بدان که رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن، که از جلوه هاى اسماء جمالیّه الهیّه است، خداى - تبارک و تعالى - به حیوان مطلقا و به انسان بالخصوص، مرحمت فرموده، براى حفظ انواع حیوانیّه و حفظ نوع و نظام عائله انسانى. و این جلوه [اى ] از رحمت رحمانیّه است که نظام عالم وجود، مطلقا بر پایه آن نهاده شده. و اگر این رحمت و عطوفت در حیوان و انسان نبود، رشته حیات فردى و اجتماعى گسیخته مى شد. و با این رحمت و عطوفت، حیوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عائله خود، و سلطان عادل حفظ مملکت خود مى کند. اگر این رحمت و شفقت و رأفت نبود، هیچ مادرى تحمّل مشقّتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمى کرد. و این جذبه رحمت و رأفت الهى است که قلوب را به خود مجذوب نموده، و بالفطره حفظ نظام عالم را مى فرماید. این رحمت و رأفت است که معلّمین روحانى و انبیاء عظام و اولیاء کرام و علماء باللّه را به آن مشقّتها و زحمتها اندازد، براى سعادت نوع خود و خوشبختى دائمى عائله انسانى. بلکه نزول وحى الهى و کتاب شریف آسمانى، صورت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 233 رحمت و رأفت الهیه است در عالم ملک، بلکه تمام حدود و تعزیرات و قصاص و امثال آن، حقیقت رحمت و رأفت است که در صورت غضب و انتقام جلوه نموده:وَ [لَکُمْ ] فِی الْقِصَاصِ حَیوةٌ یا أُولِی الألْبَابِ 2: 179«»،بلکه جهنم رحمتى است در صورت غضب براى کسانى که لیاقت رسیدن به سعادت دارند. اگر تخلیصاتى و تطهیراتى که در جهنم مى شود نبود، هرگز روى سعادت را آن اشخاص نمى دیدند. بالجمله: کسى که قلب او از رأفت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد، او را باید از مسلک این جمعیّت خارج کرد و از حقّ دخول در عائله بشرى محروم نمود. اهل معرفت فرمایند: «بسط بساط وجود و کمال وجود به اسم رحمان و رحیم است».«» و این دو اسم شریف از امّهات اسماء و اسماء محیطه واسعه است، چنانچه در کریمه الهیه است:وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ 7: 156«»،و فرماید:رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَی ءٍ رَحمَةً وَ عِلْمَا 40: 7.«» و از این جهت است که در مفتاح کتاب الهى«»، این دو اسم بزرگ تابع اسم اعظم قرار داده شده است، اشاره به آن که مفتاح وجود حقیقت رحمت رحمانیّه و رحیمیّه است، و رحمت سابق بر غضب. و از این باب، أهل معرفت گویند: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 234 «ببسم اللّه الرحمن الرحیم ظهر الوجود».«» این اسم رحمت که شعب آن رأفت و عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتیّه و افعالیّه است - اسمى است که حق تعالى بیشتر خود را به آن معرفى فرموده، و در هر یک از سور قرآنیّه آن را تکرار فرموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدّس روز افزون شود، و دلبستگى به رحمت حق منشأ تربیت نفوس و نرم شدن قلوب قاسیه شود. با هیچ چیز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستى و مودّت نمى توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سرکشى و طغیان باز داشت. و لهذا، انبیاء عظام مظاهر رحمت حق - جلّ و علا - هستند، چنانچه خداى تعالى معرفى رسول اکرم - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - را فرموده در آخر سوره توبه - که خود سوره غضب است - به این نحو: لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ 9: 128.«» و در شدت شفقت و رأفت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آیه شریفه اول سوره شعراء که فرماید: لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ ألا یَکُونُوا مُؤْمِنینَ 26: 3.«» و در اوائل سوره کهف که فرماید: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 235 فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أسَفا 18: 6.«» سبحان اللّه تأسف به حال کفّار و جاحدین حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا کار را چقدر به رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - تنگ نموده که خداى تعالى او را تسلیت دهد، و دل لطیف او را نگهدارى کند که مبادا از شدت همّ و حزن به حال این جاهلان بد بخت، دل آن بزرگوار پاره شود، و قالب تهى کند. و نیز خداى تعالى، مؤمنین را به این صفت شریف، توصیف فرماید در سوره مبارکه فتح، آن جا که فرماید: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ 48: 29«»الآیة. و روایات شریفه راجع به این اوصاف شریفه، بسیار وارد است، و ما به ذکر بعض آنها قناعت مى کنیم. در کتاب شریف وسایل، در کتاب حج از کتاب شریف کافى، سند به حضرت صادق رساند: «إنه یقول لأصحابه: اتّقوا اللّه و کونوا إخوة برزة، متحابّین فی اللّه، متواصلین متراحمین، تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا أمرنا و أحیوه.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 236 وبإسناده عن أبی عبد اللّه قال: «یحقّ على المسلمین الاجتهاد فی التّواصل، و التّعاون على التّعاطف، و المواساة لأهل الحاجة، و تعاطف بعضهم على بعض حتّى تکونوا کما أمرکم اللّه - عزّ و جلّ -:رُحَماءُ بَیْنَهُمْ 48: 29،متراحمین مغتمّین لما غاب عنکم من أمرهم، على ما مضى علیه معشر الأنصار على عهد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله.»«» و از مجالس شیخ عظیم الشأن الحسن بن محمد الطوسی بسنده عن علیّ قال: «قال رسول اللّه: إنّ اللّه - عزّ و جلّ - رحیم یحبّ کلّ رحیم.»«» و در مستدرک وسایل است:العلامة الحلیّ فی الرّسالة السّعدیّة عن رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - أنّه قال: «و الّذى نفسی بیده لا یضع اللّه الرّحمة إلا على رحیم. قالوا: یا رسول اللّه کلّنا رحیم؟ قال: لیس الذی یرحم نفسه و أهله خاصّة، و لکنّ الذی یرحم المسلمین. و قال - صلّى اللّه علیه و آله -: قال - تعالى - ان کنتم تریدون شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 237 رحمتی فارحموا.»«» و از جعفریّات از رسول خدا حدیث کرده، أنّه قال: «من لا یرحم النّاس لا یرحمه اللّه.»«» وعن عوالی الّلالی عن رسول اللّه [صلّى اللّه علیه و آله ]، قال: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمان، ارحموا من فی الأرض یرحمکم من فی السّماء.»«» فصل سوم [فرق میان قساوت و غضب ] بدان که قساوت، عبارت از غلظت و شدّت و صلابت قلب است. یقال: «قسا قلبه قساوة و قسوة و قساء، غلظ و صلب، و حجر قاس، أی صلب».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 238 و در مقابل آن لین و رقّت است، چنانچه در آیه شریفه [22] از سوره زمر فرماید: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِیْنٍ 39: 22.«» در این جا، مقابل شرح صدر که ملزوم قبول حق است، قساوت قلب را که ملزوم عدم قبول حق است، قرار داده. و پس از این آیه، لینت و رقّت قلب را که مقابل حقیقى قساوت است، مذکور داشته، چنانچه فرماید (دنباله این آیه): اللّهُ نَزَّلَ أحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابا مُتَشابِها مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إلَى ذِکْرِ اللّهِ... 39: 23الخ.«» و باید دانست که میان قساوت و غضب فرق بیّن است، زیرا که قساوت این بود که ذکر شد. و اما غضب، پس آن یک حرکت و حالت نفسانیّه ایست که به واسطه آن جوشش و غلیان در خون قلب حادث شود، براى انتقام. پس وقتى این حرکت سخت شود، آتش غضب را فروزان کند، و پر شود شریانها و دماغ از یک دود تاریک مضطربى که به واسطه آن عقل منحرف شود، و از ادراک و رویّه باز ماند، و موعظه و نصیحت در این حال، فایده به حال صاحب آن نکند، بلکه شعله آتش غضب را فروزانتر کند. و حکما گفته اند: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 239 «مثل انسان در این حال، مثل غارى است که در او آتش فراوان افروخته شود، به طورى که از شعله و دود پر گردد، و در آن هوا و دود و اشتعال محتقن و محتبس گردد، و نفیرها و صداهاى سخت از آن بیرون آید، و شعله هاى آتش درهم پیچد، و نائره آن روزافزون گردد. در این حال، علاج آن بسیار مشکل شود، و خاموش نمودن آن ممکن نگردد، زیرا که هر چه در او افکنند از براى علاج شعله هاى فروزان و بر افروخته، آن را بخورد و بلع کند و جزو خود کند و بر ماده آن افزایش پیدا شود. از این جهة انسان در حال نائره آتش غضب، کور شود از رشد و هدایت، و کر شود از موعظه و نصیحت، بلکه موعظه در این حال سبب ازدیاد غضب او شود و مایه شعله نائره آن گردد. و از براى این شخص راه چاره [اى ] در این حال نیست».«» و بقراط حکیم گفته که: «من از کشتى طوفانى که در امواج متلاطم دریا دچار شود و در بین لجّه ها و کوههاى دریائى گرفتار شود، امیدوارترم از شخصى که آتش غضبش افروخته است و کشتى وجودش گرفتار لجّه هاى سخت غضب است، زیرا که کشتى را ملاحان ماهر، با حیله ها و طرق علمى نجات مى توانند بدهند، ولى این شخص در این حال امید چاره و حیله از او منقطع است، زیرا که هر حیله [اى ] که به خرج برى - از قبیل نصایح و مواعظ - و هر چه با او فروتنى کنى، بر شعله و مایه آن مى افزاید».«» و ما این کلام شریف را راجع به غضب از کلام ابن مسکویه - حکیم عالى مقام - ترجمه کردیم و در این جا آوردیم، زیرا که بهتر از کلام آن حکیم در این باب چیزى نداشتم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 240 پس معلوم شد که قساوت و غضب دو صفت و حال قلبند که به هم ربطى ندارند، و این که در حدیث شریف، رأفت و رحمت را در مقابل آنها قرار داده، مقابلت حقیقیّه مقصود نیست، بلکه لازم یا ملزوم مقابل، مقصود است، زیرا رأفت لازمه لینت است که آن مقابل قسوت است، و رحمت لازم یا ملزوم حلم است که آن مقابل غضب است. فصل چهارم [در بیان آنکه رأفت از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است ] بدان که رحمت و رأفت و شفقت و لینت و حلم، هر یک از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند، و حبّ تعاطف و ترحّم و مودّت و معدلت در خمیره ذات تمام عائله بشرى هست. و هر کس هر چه ظالم باشد، به حسب جبلّت اوّلیه، به زیر دستان و افتادگان و ضعفاء و بیچارگان و به کودکان ضعیف، رحیم و عطوف و رءوف است، بلکه رحمت بر هر صاحب حیوتى و رأفت بر هر موجودى در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده. انسان را، خداى تعالى از حقیقت رحمت خود آفریده، و انسان صورت رحمت الهیّه است. چنانچه خداى تعالى فرماید:الرَّحْمنُ. عَلَّمَ الْقُرآنَ. خَلَقَ الإنْسانَ 55: 1 - 3«»،خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مى دهد. و از این جهة است که انسان ظالم و قسىّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتا متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت کند، از قساوت و ظلم دیگران بالفطره تکذیب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 241 مى کند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتا خوشش مى آید، بلکه ظالم، ظلم را مى خواهد طبعا که با عدل بکند، و اجراء قساوت را به طور رحمت، خواهى نخواهى مى کند و صورت رحمت به او مى دهد، زیرا که فطرت از آن گریزان است، و جبلّت ذات از آن متنفّر است، چنانچه متوجّه رحمت و رأفت است، و مى خواهد خود را - گر چه در اسم و صورت - به آن نزدیک کند و از آن بهره بردارى کند، و لو به طور اسم و صورت باشد. و این مطلب - یعنى رحمت و رأفت و معدلت و محبّت و مودّت و امثال آن، از لوازم فطرت مخموره بودن، و مقابلات آنها بر خلاف فطرت و از لوازم احتجاب آن بودن - پس از مراجعه به وجدان خود و حالات دیگران از عائله بشرى محتاج به اقامه برهان و تطویل و بیان نیست. گرچه هر یک از این مطالب در باب علم اسماء در تحت میزان علمى کامل و برهان منطقى و فلسفى، تامّ است، ولى این رساله معدّ براى این طرز بیان نیست، باید به محل خود رجوع شود تا معلوم شود که جمیع خیرات و کمالات راجع به اسماء الهیّه است و مجعول بالذات است، چنانچه مقابلات آنها راجع به اسماء تنزیهیّه و مجعولات بالعرض هستند، و فطرت مخموره صورت کمالیّه رحمانیّه است، و نظام وجود بر کمال و خیر است، و نقایص و شرور از اعدام و راجع به احتجاب فطرت و بعد از معدن نور و عظمت است. فصل پنجم [در بیان ثمرات قوّه غضبیه ] بدان که قوّه غضبیّه یکى از نعم بزرگ الهى است بر حیوان و بالخصوص بر انسان که به واسطه این قوّه شریفه، حفظ بقاى شخصى و نوعى و حفظ نظام شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 242 عائله و بقاى فردى و جمعى شود، چون که انسان تا در عالم مادّه و طبیعت واقع است، به واسطه تضادّ و تصادمى که در این عالم است و به واسطه قوّه قبول و انفعال و تأثّرى که در طبیعت او است، دائما در نضج و تحلیل است که اگر بدل ما یتحلّل به او نرسد، به زودى مفسدات داخلى او را فانى و نابود مى کنند، و همین طور تا در عالم دنیا و تصادم واقع است، از براى او دشمنها و مفسداتى هست که اگر از آنها جلوگیرى نشود، انسان را به زودى زائل و فانى کنند. و همین طور که از براى شخص و فرد حیوان و انسان، مفسدات و موذیات خارجى و داخلى هست، از براى نظام عائله انسانى و نظام جمعیت و مدینه فاضله انسانیّه، مفسدات و مخلاتى است که اگر ذبّ و دفع از آنها نشود، به زودى نظام عائله و نظام مدینه فاضله به هم مى خورد، و به اسرع اوقات، عالم مدنیّت رو به زوال و اضمحلال مى گذارد. از این جهة، عنایت ازلیّه الهیّه و رحمت کامله رحمانیّه اقتضاء نمود که در حیوان مطلقا، و در انسان بالخصوص، این قوّه شریفه غضبیّه را قرار دهد که حیوان و انسان - بما هو حیوان -، دفع موذیات خارجى و داخلى فردى خود کند، و انسان، بالخصوص، دفع و رفع مفسدات و مخلات نظام عایله و نظام جامعه و مدینه فاضله نماید. دفاع و ذبّ از هتک از عایله، و سدّ ثغور و حدود مملکت، و حفظ نظام ملّت و بقاى قومیّت، و نگهبانى از تهاجم اشرار به مدینه فاضله، و جهاد با اعداء انسانیّت و دیانت صورت پیدا نکند، مگر در سایه این قوّه خداداد و این تحفه آسمانى که به دست حق تعالى - جلّ و علا - در خمیره انسان مخمّر شده و به ودیعت نهاده شده. اجراى حدود و تعزیرات و سیاسات الهیّه که حفظ نظام عالم کند، در پرتو این قدرت و قوّه الهیّه است، بلکه جهاد با نفس و ذبّ از جنود ابلیس و جهل، در شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 243 تحت حمایت این قوّه شریفه انجام گیرد. در هر کس که این قوّه شریفه که تجلى انتقام و غضب الهى است، به طور تفریط ناقص باشد، لازمه آن بسیارى از ملکات خبیثه و اخلاق ذمیمه است، از قبیل خوف و جبن و ضعف و تنبلى و خودپرورى و کم صبرى و قلّت ثبات و راحت طلبى و خمودى و انظلام - که مثل ظلم یا بدتر از آن است - و رضایت به فواحش و رذائل و تن دادن به فضایح و بى غیرتى بر خود و عائله و ملّت خود. خداى تعالى در وصف مؤمنین فرماید:أشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ 48: 29.«» این حال اعتدال است که در موقع خود، رحمت و شفقت و در موقع خود، شدّت و غضب نماید. و در روایات شریفه از غضب ننمودن در موقع خود، ذمّ و تکذیب شده: محمد بن یعقوب به اسناد خود از حضرت باقر العلوم - علیه السلام - نقل نموده که فرمود: خداوند وحى فرمود به شعیب نبىّ - علیه السلام -: «همانا من عذاب کنم از قوم تو صد هزار نفر را که چهل هزار نفر از اشرار آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها است». عرض کرد: خداوند اشرار به جاى خود، اخیار و خوبان براى چه؟ وحى آمد: «براى این که مداهنه کردند با اهل معصیت و سهل انگارى کردند و غضب ننمودند براى غضب من».«» و در وسایل از محاسن برقى، سند به حضرت علىّ بن الحسین - علیهما السلام - رساند که فرمود: «حضرت موسى بن عمران گفت: پروردگارا کیانند اهل تو آنهایى که در سایه عرش خود، آنها را سایه مى افکنى، در روزى [که ] سایه [اى ] جز سایه تو نیست؟». پس وحى فرمود خداوند به سوى او: «آنهایى که قلبهاى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 244 آنها پاکیزه است و دستهاى آنها نیکوئى مى کند. آنهایى که یاد جلالت مرا کنند مثل یاد پدرهاى خود. - تا آن جا که فرمود -: و آنهایى که غضب مى کنند براى محرّمات من وقتى حلال شمرده شود، مثل پلنگ وقتى جراحت زده شود».«» و در باب اخلاق رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - وارد است که «یارى نجست براى خود در هیچ مظلمه [اى ] تا آن که هتک محارم الهیّه مى شد، پس غضب مى نمود براى خداى - تبارک و تعالى -».«» و از این جا معلوم شد که این غضب - که در مقابل رحمت و از جیش و جنود جهل و ابلیس مقرر شده - حال اعتدال غضب و آن غضبى نیست که در تحت زمامدارى عقل و خداى تعالى و شریعت مقدسه آسمانى باشد، بلکه مقصود، حال افراط آن است که در فصل آتیه ذمّ و تکذیب آن مذکور مى شود. فصل ششم [در بیان انحراف قوّه غضبیّه ] پس از آن که معلوم شد خداى - تبارک و تعالى - قوّه غضب را به انسان مرحمت فرموده، براى حفظ نظام و تحصیل سعادت دنیا و آخرت، اگر انسان این نعمت الهیه را در موقع خود صرف نکند و در موقع خود، غضب براى حفظ این اساس نکند، کفران نعمت حق تعالى را فرموده، و مشمول:وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إنَّ عَذَابی لَشَدِیدٌ 14: 7«»خواهد بود. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 245 و از این بدتر و بالاتر و قبیح تر، آن است که این قوّه الهیّه را بر خلاف مقصد الهى خرج کند، و به ضد نظام عایله و مدینه فاضله انسانیّه به کار برد که آن علاوه بر کفران نعمت، هاتک حرمت نیز مى شود. و البته در این موقع، قوّه غضبیّه - که بایست از جنود الهیّه و بر ضد جنود جهل و شیطان باشد - از جنود بزرگ شیطانیّه و مخالف و مضادّ جنود عقل و حق تعالى گردد، و مملکت غضب کم کم در تحت سیطره شیطان و جهل [در آید].«» و پس از آن که باید این قوه «کلب معلّم»، عقل و حق باشد، «کلب معلّم» شیطان - یعنى کلب سر خود - شود، و دوست و دشمن را نشناسد و درهم درد، و نظام عالم و عایله بشرى را متزلزل و منهدم کند. چه بسا که با قوّه غضبیّه یک نفر از این نوع، تمام عایله بشر و سر تا سر عالم منقلب و بیچاره شود. سبعیّت انسان، چون سبعیّت دیگر حیوانات نیست که حدّ محدود و انتها و وقوف داشته باشد، زیرا که حلقوم انسان، بلع همه عالم را اگر کند، قانع نشود و آتش طمعش فرو ننشیند، از این جهت جهنّم غضبش ممکن است تمام عالم طبیعت را بسوزاند. الآن که نویسنده، این اوراق را سیاه مى کند، موقع جوشش جنگ عمومى بین متّفقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شلعه ور شده و این شعله سوزنده و جهنّم فروزنده نیست، جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سبع تبه روزگار، که به اسم پیشوائى آلمان عالم را و خصوصا ملت بیچاره خود را بد بخت و پریشان روزگار کرد، و اکنون رو به زوال و اضمحلال است. ولى با زوال نظام عالم و شیوع سبعیّت و شیطنت و جهل در سکنه عالم، این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 246 آلات و ادوات و اختراعات محیّر العقولى که خداوند نصیب اروپاى امروز کرده، اگر به طور عقل و در تحت پرچم دین الهى اداره مى شد، عالم یکپارچه نورانیّت و معدلت مى شد، و سرتاسر دنیا به روابط حسنه مى توانست سعادت ابد خود را تأمین کند، ولى مع التأسّف این قواى اختراعیّه در تحت سیطره جهل و نادانى و شیطنت و خودخواهى، همه بر ضد سعادت نوع انسانى و خلاف نظام مدینه فاضله به کار برده مى شود و آنچه باید دنیا را نورانى و روشن کند، آن را به ظلمت و بیچارگى فرو برده، و راه بدبختى و ذلّت و زحمت به انسان مى پیماید، تا به کجا منتهى شود و کى این جمعیت بینوا از دست چند نفر حیوان به صورت انسان - نه، بلکه اشخاصى که عار حیوانیّت هم هستند - خلاص شوند، و این بیچارگى خاتمه پیدا کند، و این ظلمتکده خاکى، نورانى شود به نور الهى ولىّ مصلح کامل؟ اللّهم عجّل فرجه الشّریف و منّ علینا بظهوره. فصل هفتم در ذکر جمله [اى ] از احادیث شریفه در این باب فی الوسائل، عن الکافی، بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال: قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: -«الغضب یفسد الإیمان کما یفسد الخلّ العسل.»«» وفی المستدرک، عن الجعفریّات، بإسناده عن علّیّ بن أبی طالب - علیه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 247 السّلام - قال: «قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: -الغضب یفسد الإیمان کما یفسد الصّبر العسل و کما یفسد الخلّ العسل.»«» این حدیث شریف از چند طریق دیگر نیز منقول است.«» و باید دانست که ما بیچاره ها که اکنون در غلاف طبیعت و حجاب ظلمانى حیات پست دنیاوى گرفتاریم، و از غیب و ملکوت نفس و مضارّ و مفاسد و مصلحات و مهلکات آن محجوب و بى اطلاعیم، تشخیص نمى دهیم که چه طور نورانیّت ایمان به واسطه غضب زایل شود، و حقیقت ایمان انسان فاسد و ناچیز گردد، و مضادّت حقیقى ایمان و غضب بى موقع را به نور بصیرت ادراک نکنیم. آنها که اطبّاء نفوس و قلوبند و با علم محیط الهى و چشم بصیرت نافذ در بواطن ملک و ملکوت، امراض قلوب و ادویه آن و مصلحات و مفسدات آن را دریافته اند، از جانب ذات مقدس الهى، مبعوث به کشف حقایق و اظهار بواطن و بیدار کردن ما خفتگانند. آنها به ما خبر از باطن قلب خودمان دهند، و ملکوت نفوس خود ما را براى ما کشف کنند. آنها مى دانند که همان طور که سرکه و صبر زود عسل را فاسد کند، و آن شیرینى لطیف را مبدّل به تلخى و ترشى غیر مطبوع نماید، آتش غضب و نائره آن، نور ایمان را منطفى کند و فاسد نماید. اکنون اگر براى غضب جز این نبود که سرمایه حیات ملکوتى انسانى را - که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 248 ایمان است - فاسد و باطل کند، و مایه سعادت انسان را از دست او بگیرد، و او را با دست تهى به عالم دیگر سوق دهد، همین بس بود، با آن که انسان را در این عالم نیز چه بسا باشد که به مخاطرات و مهالک اندازد و او را در دو دنیا به بدبختى و شقاوت کشاند کمتر چیزى مثل آتش سوزان غضب، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى و هلاکت سوق دهد چه بسا که با یک آن غضب، انسان از دین خدا خارج شود، و به خداى تعالى و انبیاء عظام او جسارتها کند و چه بسا که با غضب یک ساعت، به قتل نفوس محترمه دچار شود، چنانچه از حضرت صادق - علیه السلام - در کافى شریف نقل نموده که: «پدرم مى فرمود: کدام چیز از غضب شدیدتر است؟ همانا انسان غضب مى کند پس مى کشد نفسى را که خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نیکوکار مى زند».«» وفی الوسائل، عن الخصال، بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«قال الحواریّون لعیسى - علیه السّلام -: أیّ الأشیاء أشدّ؟ قال: أشدّ الأشیاء غضب اللّه - عزّ و جلّ -. قالوا: بما نتّقی غضب اللّه؟ قال: أن لا تغضبوا. قالوا: و ما بدء الغضب؟ قال: الکبر و التّجبّر و محقرة النّاس.»«» این حدیث شریف به طریق اشاره مى فهماند که باطن غضب صورت آتش شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 249 غضب الهى است. آرى، این نائره سوزان از باطن قلب بروز کند، چنانچه نَارُ اللّهِ الْمُوْقَدَةُ. الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَةِ 104: 6 - 7«»شاید صورت همین نار باشد که از باطن دل بروز کند و مشرف بر فؤاد شود. ما اکنون از آتش غضب الهى خبرى مى شنویم، و با هیچ بیانى ممکن نیست حقیقت آن را براى ما آن طور که هست، بیان کنند. همّت دنیا و قاموس طبیعت کوتاه تر از آن است که بتواند، حقایق عالم غیب و ماوراى طبیعت را به طورى که هست، بیان کند. ما هر چه از جانب سعادت یا شقاوت مى شنویم، به مقایسه به این دنیا و مأنوسات و عادیات خود از آن چیز مى فهمیم، و عالم آخرت و ملکوت در تحت مقایسه و میزان دنیا و ملک در نیاید. ما هر چه آتش دیدیم، آتش ملاصق با بدن - آن هم نوعا با سطح بدن - را دیدیم و بیشتر و بالاتر از آن چیزى نیافتیم. تمام آتش هاى عالم دنیا را اگر روى هم گذارند، فؤاد انسان را نمى تواند بسوزاند، چه که فؤاد از مراتب ملکوت است و آتش ملکى به آن نرسد، آتش ملکى از حدّ بدن ملکى دنیاوى خارج نشود. آن آتش ملکوتى الهى است که باطن و ظاهر و روح و قلب و فؤاد و بدن را مى سوزاند، و از باطن قلب بروز کند، و به ظاهر از مجراى حواس نفوذ کند. حضرت عیسى - علیه السلام - مى فرماید: کسى که بخواهد از آتش غضب الهى محفوظ باشد و گرفتارنَارُ اللّهِ الْمُوْقَدَةِ 104: 6نشود، باید خود را از این آتش سوزان غضب حفظ نماید. و در حدیث شریف کافى، حضرت باقر - علیه السلام - فرمود: «همانا این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 250 غضب، پاره [اى ] از آتش فروزنده از شیطان است که در قلب پسر آدم مشتعل شود. و همانا هر کس از شما که غضب کند، چشمانش سرخ شود و رگهاى گردنش باد کند و شیطان در او داخل شود. و هر کس از شما که بر خود بترسد از آن، ملازم زمین شود که پلیدى شیطان در این هنگام از او برود».«» و از حضرت صادق - علیه السلام - مروى است که: «غضب، قلب حلیم را تاریک و ظلمانى کند، و کسى که مالک غضبش نباشد، مالک عقلش نیست».«» و از حضرت باقر منقول است که: «کسى که غضبش را از مردم نگاه دارد، خداوند عذاب روز قیامت را از او نگاه دارد».«» احادیث شریفه در این باب، بیش از آن است که در این مختصر بتوان گنجاند.«» فصل هشتم در ذکر مختصرى براى علاج غضب بدان که ما در کتاب «اربعین»، در شرح حدیث هفتم، تا اندازه اى بسط و تفصیل در موضوع غضب و علاج آن دادیم«». از این جهت، در این کتاب به طور اختصار شمه [اى ] از حاصل آن کتاب را مذکور مى داریم تا این جا نیز خالى از فایده نباشد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 251 بدان که علاج اساسى نفس باید در حال خاموشى اشتعال قوّه غضبیه باشد، زیرا که در حال اشتعال این آتش هولناک سوزنده و فوران این نائره کشنده، خیلى مشکل است جلوگیرى از آن، در این هنگام اطبّاء نفوس نیز از علاج آن عاجزند، زیرا که هر چه به معالجه در این وقت کوشند و به موعظت و نصیحت خیزند، اشتعال این جمره شیطانیّه«» بیشتر شود. از این جهت، در این حال باید براى او تغییر حال ناگهانى پیش آورند، و او را از این حال منصرف کنند، و صاحب جوشش غضب، در این هنگام باید براى خود حال انصراف تهیه کند، و وخامت عاقبت امر را متوجه شود اگر براى او شعورى و تمیزى باقى مانده، و باید با تغییر حال نگذارد جوشش قلب زیادت شود و زبانه این آتش مهلک افزون گردد. اگر ممکن شود، خود را از بین آن معرکه - که اسباب غضب در آن تهیه شده - خارج و جان خود و دیگران را از خوف هلاکت نجات دهد، و یا آن که تغییر حالى دهد، مثل آن که اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، بخوابد یا به ذکر خداى تعالى مشغول شود، و بعضى ذکر خدا را در این وقت، واجب دانسته اند.«» و در روایت کافى شریف نیز وارد است که حضرت صادق - سلام اللّه علیه - فرمود: «وحى فرستاد خداوند به سوى بعض انبیاء خود که: اى پسر آدم یاد کن مرا هنگام غضب خود تا یاد کنم تو را نزد غضب خودم، پس هلاک نکنم تو را در جمله آنان که هلاک مى کنم. و اگر گرفتار ظلمى شدى، راضى شو به یارى کردن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 252 من از تو، زیرا که یارى کردن من از تو بهتر است از یارى کردن خودت از خودت».«» و در حدیث شریف کافى، حضرت باقر العلوم - علیه السلام - دستور مى دهند که: «وقتى خوف غضب بر خود داشتید و از جمره شیطان ترسناک شدید، به زمین بچسبید که پلیدى شیطان از شما مى رود در این هنگام».«» و نیز از حضرت باقر - سلام اللّه علیه - روایت نموده که: «همانا مرد غضب مى کند و راضى نمى شود هرگز، مگر آن که داخل آتش شود. پس هر کس بر قومى غضب کرد، فورا بنشیند اگر ایستاده است، زیرا که رجز شیطان از او مى رود و هر کس بر خویشاوندان خود غضب کرد، نزدیک او برود و او را مسّ کند، زیرا که رحم وقتى مسّ شود، ساکن شود».«» و از طرق «عامّه» منقول است که: «رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - هر وقت غضب مى نمود، اگر ایستاده بود، مى نشست و اگر نشسته بود، به پشت مى خوابید، غضبش فرو مى نشست».«» این ها که مذکور شد، علاج صاحب غضب است از خودش. و اما اگر دیگران بخواهند او را در حال غضب و اشتعال آن علاج کنند، بسیار مشکل است، مگر در اوّل امر که شدت نکرده و اشتعال آتش جهنّمش زیاد نشده، به یکى از طرقى که ذکر شد، و الا شاید به ترساندن او، خصوصا تخویف صاحب قوّه و قدرتى او را، که نوعا آتش غضب به واسطه ترس در باطن محتقن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 253 شود، ولى باید ملاحظه شود که در شدّت اشتعال نباشد که براى خود صاحب غضب، تخویف در این هنگام خالى از خطر نیست. در هر صورت، علاج در حال فوران غضب امرى است مشکل نعوذ باللّه منه. فصل نهم در ذکر علاج غضب، در حال سکونت نفس به قلع مادّه آن، و علاج اسباب مهیّجه آن و آن بسیار است و ما به ذکر بعضى از مهمات آن مى پردازیم: یکى از آنها که شاید مهمتر از همه باشد و آن را امّ الامراض باید نامید، حبّ دنیا است که از آن تولید اکثر یا جمیع امراض نفسانیه شود، چنانچه در روایات شریفه نیز آن را «رأس هر خطیئه» معرفى نموده اند.«» و چون حبّ مال و جاه و حبّ بسط قدرت و نفوذ اراده و حبّ مطعم و منکح و ملبس و امثال آن از شعب حبّ دنیا و حبّ نفس است«»، از این جهت، جمیع اسباب مهیّجه غضب را باید به آن برگرداند، و انسان چون علاقه مندى به این امور پیدا کرد و طوق محبت این ها را بر گردن افکند، اگر فی الجمله مزاحمتى براى او راجع به هر یک از این ها پیدا شود، براى دفع مزاحم، خون قلبش به غلیان آید و قوّه غضبش تهییج شود، همچون سگهایى که بر مردارى حمله کنند و چون تنور معده را خالى دیدند، بر یکدیگر سبقت کنند و دیگران را از آن دفع کنند و معرکه به پا کنند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 254 چنانچه حضرت امیر المؤمنین - صلوات اللّه و سلامه علیه - فرموده:«الدّنیا جیفة و طالبها کلاب» [1]، و شاید جهت تشبیه در استعاره آن جناب، همین جوشش قوه غضبیّه باشد که در انسان، در حکم کلب یا خود کلب است. بالجمله، علاج قطعى اکثر مفاسد به علاج حبّ دنیا و حبّ نفس است، زیرا که با علاج آن، نفس داراى سکونت و طمأنینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و داراى قوّه و ملکه اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگارى کند، و به هیچ مأکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسى با او در امرى از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردى تلقّى کند و به سهل انگارى برگزار نماید، و چون محبوب او طعمه اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش بر نخیزد. و قطع ریشه محبت دنیا گر چه امر مشکلى است - خصوصا در اوّل امر و ابتدا سلوک -، ولى هر امر مشکلى با اقدام و تصمیم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعب مشکلى حکومت دارد، و هر راه طولانى سنگلاخى را نزدیک و سهل کند. انسان سالک نباید متوقع باشد که در ابتدا امر، قلع این ماده فساد و رفع این مرض مهلک را یک دفعه مى تواند بکند، ولى با تدریج و صرف وقت و فکر و ریاضات و مجاهدات و بریدن شاخه هاى آن و قطع بعض ریشه ها، مى تواند کم کم موفّق به مقصود شود، ولى باید اوّل، این امر را بداند که خار طریق انسان در هر مقصد و مقصود دینى، حبّ دنیا و نفس است. اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حبّ دنیا و نفس بزرگترین حجابهاى رخسار محبوب است: «مادر بتها بت نفس شما است.» [2] __________________________________________________ [1] «دنیا مردارست و جویندگان و طالبان آن سگهایند». (تصنیف غرر الحکم، ص 137، با اندکى اختلاف). [2] مادر بتها، بت نفس شماست ز آنکه آن بت، مار و این یک، اژدهاست(مثنوی معنوی، جلال الدین مولوی، دفتر اوّل، ص 22). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 255 موسى کلیم - على نبیّنا و آله و علیه السّلام - با مقام بزرگ نبوّت و معرفت، پس از آن ریاضات، چون در مقام مقدّسین و اصحاب محبّت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب کرد، نداى(فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً) 20: 12«»او را از محبت زن و فرزند، منع کرد«» که هان اگر خیال ورود در وادى عشق و محبت - که وادى مقدّسین و مخلصین است - دارى، با محبت دیگران نتوان در آن قدم نهاد با آن که محبت موسوى چون محبّت امثال ما نخواهد بود، و شاید از این جهت تعبیر شده است به «نعلین» که در اسفل اعضا است و سهل الخلع است. بالجمله، با حبّ دنیا و نفس، هوس معرفت اللّه در سر پختن هوس خامى است، و اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز، با محبت دنیا و نفس موفق به قطع مادّه یکى از موبقات و مهلکات نفسانیّه و متحلّى به یکى از حلیه هاى فضایل نفسانیه نخواهد شد. مبدأ تمام تهذیبات، تعدیل قواى ثلاثه واهمه شیطانیّه و شهویّه بهیمیّه و غضبیّه سبعیّه است، و حرص به دنیا و محبّت به آن این قوى را از حال اعتدال خارج کند. بر افروخته شدن آتش شهوت و غضب در اثر حبّ نفس و دنیا است، و در اثر آن قوه واهمه از اعتدال خارج شود و به تدبیرات شیطانیّه برخیزد. و اگر در صدد تعمیر آخرت و جنّت اعمال است، از راه تقوى و اعمال صالحه نیز با حبّ دنیا، موفق به هیچ یک از مراتب آن نشود. حبّ دنیا انسان را به محرّمات الهیّه وادار کند و از واجبات شرعیّه منصرف کند. ترک واجبات مالیّه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 256 چون زکوة و خمس و حج و امثال آن از حرص به جمع مال است، و ترک واجبات بدنیّه چون صوم و صلوة و امثال آن از تن پرورى است. بالجمله، این امّ الأمراض، انسان را به انواع بلیّات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدى کشاند. پس بر انسان بیدار لازم است تا مهلتى در دست دارد، این عمر خداداد را که براى تحصیل سعادت ابدى خداوند به او مرحمت فرموده، مفت از دست ندهد یا به خسارت و زیان نگذارد. عزیزا از صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ما به حق تعالى - نعوذ باللّه - یا انبیاء عظام و مبلّغین وحى یا اولیاء کرام - علیهم السلام - نفع و ضررى نمى رسد. عالم همه فاسد شود، در مملکت حق - جلّ و علا - خللى وارد نشود، و همه صالح و نیکوکار شود، توسعه در مملکت حق نشود. بشر و هر چه با او مساس دارد، در مقابل عظمت ممالک الهیّه قدر محسوسى ندارد تا صلاح و فساد او مورد نظر باشد. پس با این همه، تشریفات فرو فرستادن وحى و دستورات الهیّه و زحمت و تعب انبیاء و فداکارى و از خود گذشتن اولیاء همه براى صلاح حال ما است. آنها مى دانند عاقبت کار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشآت غیبیّه اطلاع دارند و مى خواهند ما خوابها را بلکه بیدار کنند و به وظایف خود آشنا کنند، و ما بیچاره ها یک وقت از این خواب گران بر مى خیزیم که کار از دست رفته و جبران آن ممکن نیست. آن روز جز حسرت و ندامت براى ما چیزى نخواهد ماند و آن هم فایده ندارد. قال تعالى: وَ أنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إذْ قُضِیَ الْأمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ 19: 39.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 257 مقصد دوازدهم در «علم» است و ضد آن که «جهل» است و در آن چهار فصل است: فصل اوّل [مقصود از علم و جهل ] بدان که این علم و جهل که در این موضع از جنود عقل و جهل قرار داده شده است، غیر از خود عقل و جهل است، زیرا عقل - چنانچه سابق بر این مذکور شد - یا عبارت از «عقل مجرّد» در انسان است، و مقابل آن قوه واهمه است که آن نیز مجرّد است به تجرّدى که دون تجرد عقلى است، و یا عبارت از «عقل کل» است که عقل عالم کبیر است و در مقابل آن جهل عبارت از «وهم کل» است که در لسان شریعت مطهّره، شاید از آن تعبیر به شیطان شده باشد. و تفصیل این دو پیش از این مذکور شده.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 258 و امّا علم و جهل در این مقام، عبارت است از: شئون آن دو حقیقت. پس شأن عقل علم است، زیرا که عقل حقیقت مجرّده غیر محجوبه است، و به برهان پیوسته است که این حقیقت، عاقل و عالم است.«» و امّا جهل گر چه مجرّد است و عالم، ولى به واسطه غلبه وجهه ملکیّه طبیعیّه بر آن تمام ادراکات آن از قبیل جهالات مرکبّه است، و طبق نظام کلّى و جمال الهى نباشد. و محتمل است این علم و جهل به مناسبت صدور روایت از مقام ولایت مآبى، عبارت باشد از: علم باللّه تعالى و شئون ذاتى و صفاتى و افعالى او به طورى که از آیات و نشانه هاى الهى باشد، و جهل به آن مقامات باشد. پس ادراکات عقلیّه، ادراکاتى است که مربوط به حق - جلّ جلاله - باشد و ادراکات جهلیّه شیطانیّه مربوط به شجره خبیثه است که اصل اصول جهالات و ضلالات است. و تفصیل این اجمال آن که: از براى تمام موجودات ممکنه دو جهت و دو وجهه است: یک جهت، نورانیّت و وجود و اطلاق و کمال، که آن وجهه غیبیّه الهیّه است، و یک جهت، ظلمت و تعیّن و مهیّة و نقص که آن وجهه نفسانیّه اشیاء است. و اشیاء در وجهه اوّل از شئون الهیّه و آیات ربانیّه هستند، و شاید در حدیث شریف کافى که از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - نقل کند که فرمود:«إنّما العلم ثلاثة آیة محکمة»«» مراد از آیت محکمه علم به وجهه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 259 نورانیّه اشیاء باشد که ملازم با معرفت اللّه است. و شأن عقل، ادراک آن جهت نورانیّه است که آیات الهیّه هستند، و شأن و هم و جهل، ادراک تعیّنات اشیاء است که جهالت مرکّبه است و سراب است و باطل و بى حقیقت. «ألا کلّ شی ء ما خلا اللّه باطل.» [1] و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - منقول است که فرموده: «این شعر لبید راست ترین شعرى است که عرب گفته است».«» فصل دوّم [در بیان آنکه علم از افضل فضایل است ] بدان که علم، از افضل کمالات و اعظم فضایل است، چه که آن از اشرف اسماء الهیّه و از صفات موجود بما هو موجود است. و نظام وجود و طراز غیب و شهود، به برکت علم منتظم شده، و هر موجودى تحقّقش به این حقیقت شریفه زیادتر بود، به مقام مقدّس حق و مرتبه قدس واجبى نزدیکتر است، بلکه علم و وجود، مساوق هستند، و هر جا شعاع هستى افتاده، به همان اندازه شعاع نور علم افتاده است. از این جهت، خلوّ از تمام حقیقت علم، خلوّ از تمام حقیقت وجود است، و خالى از آن، معدوم مطلق است. و این مطلب، به برهان متین پیوسته است که دار وجود، دار علم است، و ذره اى از موجودات حتى جمادات و نباتات خالى از علم نیستند، و به اندازه حظّ __________________________________________________ [1] تمام بیت این است: الا کلّ شى ء ما خلا اللّه باطل و کلّ نعیم لا محالة زائل(دیوان لبید، ص 148). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 260 وجودى، حظّ از علم دارند.«» گر چه از بعض اکابر فلاسفه در باب «اتحاد عاقل و معقول» ظاهر شود که عالم طبیعت و مادّه خالى از عالمیت و معلومیت است«»، به بیانى که پیش ما تمام نیست. و ما به برهان لمّى متین، اثبات این مطلب را - که از شئون توحید است - فى الحقیقه، به ثبوت رساندیم.«» و حق - تبارک و تعالى - در قرآن شریف به این مطلب بسیار اعتناء فرموده و در بسیارى آیات، صراحتا اعلان علم موجودات و تسبیح آنها را از ذات مقدّس حق، فرموده.«» و محجوبان، چون این مطلب را به وجدان یا برهان در نیافته اند، تسبیح را به تسبیح تکوینى حمل کردند«»، با آن که تسبیح تکوین، تسبیح نیست، چنانچه واضح است، ولى اهل معرفت به مشاهده حضوریّه، این حقیقت را دریافته اند، و در روایات شریفه صراحاتى است در این باب، که قابل حمل بر تسبیح تکوینى یا ذکر تکوینى نیست، چنانچه از مراجعه به آنها ظاهر شود.«» بالجمله، نوعا منکران، عدم وجدان را دلیل بر عدم وجود گرفته اند با آن که آنها علم ملائکة اللّه و علم حق تعالى را هم نیافته اند. بالجمله، انسان چون افق وجودش در یک حدّ محدودى است و نیز به واسطه انغمار در طبیعت از غیر طبیعت خود محجوب است، عوالم فوق خود و دون خود را نیافته است، بلکه از خود نیز کاملا محجوب است، و لهذا خود را شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 261 همین پوست و استخوان و بدن ملکى و ادراکات حسّى و خیالى گمان کرده و از حقیقت و لبّ خود غافل است. از این جهت، تمام همّ و حزنش براى مقاصد ملکى و تدبیرات بطن و فرج است، و چون از خود غافل و محجوب است، مقاصد انسانى خود را نداند و براى آن قدمى بر ندارد. آرى، کسى که جز حیات حیوانى چیزى در خود در نیافته، جز مقصد حیوانى به چیزى نپردازد. بالجمله، علم و خصوصا علم باللّه و اسماء و صفات و آیات ذات مقدّس و علم به آنچه مربوط است با حق تعالى از اعظم فضایل است، و علم به طرق براهین و فنون استدلالات و علم به مهلکات و منجیات و علم به سنن و آداب شریعت مطهره الهیه از مطلوبات غیریّه است که به واسطه آنها علم باللّه - که در باب علم مقصد اصلى و مقصود ذاتى است - حاصل شود، چه که تمام علوم و شرایع حقّه و اعمال موظّفه و آنچه مربوط به علم ادیان است، یا اوّلا و بى واسطه یا ثانیا و بالواسطه، به علم باللّه برگردد. و علم باللّه به طور برهان نیز مقصود اصلى نیست، بلکه میزان در کمال، معرفت اللّه است که اخیره مراتب آن فناء مطلق است که ترک تعیّنات و رفض غبار انانیّت و انیّت است - رزقنا اللّه و جمیع المؤمنین. فصل سوّم در بیان آنکه علم، از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است و جهل، از لوازم فطرت محجوبه و از جنود ابلیس است و این به مراجعه به فطرت بنى الانسان واضح شود که تمام سلسله بشر، عاشق کمال مطلق هستند، چنانچه سابقا مذکور شد«» و همه متنفر از نقص شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 262 هستند، و چون علم با کمال مطلق مساوق است، پس عشق به کمال عشق به علم است، و همین طور جهل نیز با نقصان توأم و مساوق است. علاوه، خود علم نیز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت و جهل مورد تنفر آن است، چنانچه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود. غایت امر آن که در تشخیص علوم، خلاف بین آنها هست، و این خلاف نیز از احتجاب فطرت است، و الا علم مطلق مورد عشق و علاقه فطرت است. و باید دانست که علم به این معنى مشهور پیش عامّه که عبارت از علم به مفاهیم و عناوین و علم ارتسامى است، مورد عشق فطرت نیست، زیرا که این ها گر چه یک وجهه [اى ] در آن نیز باشد، ولى از جهاتى ناقص هستند، و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است. پس جمیع علوم جزئیه و کلیه مفهومیّه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتى علم باللّه و شئون ذاتیّه و صفاتیّه و افعالیّه. بلکه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت به طور مشاهده حضوریه است که به رفع حجب حاصل شود، و حجب همه به نقص و عدم برگردد و آنگاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد که جمیع حجب ظلمانیّه و نورانیّه از میان برخیزد. پس شهود جمال جمیل مطلق، بى حجاب تعیّنات رخ دهد، و در این مشاهده شهود «کلّ الکمال» حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد،ألا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 13: 28«»وَ إلَى اللّهِ الْمَصِیرُ 3: 28«»- و إلیه المرجع و المآب. و از این بیانات و مطالب سابق بر این، معلوم شود که علم از لوازم فطرت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 263 است، به این معنى که اگر فطرت محتجب نشود، و در غلاف طبیعت نرود، متوجه به معرفت مطلقه شود، و اگر محتجب شود، به اندازه احتجاب از معرفت باز ماند، تا برسد به آنجا که جهول مطلق شود. فصل چهارم در ذکر شمّه مختصرى در فضایل علم از طریق نقل چه که ذکر تمام آن از نطاق قدرت خارج و در تحت میزان تحریر بدین مختصرات در نیاید، زیرا که قرآن کریم به طورى درباره شأن علم و علماء و متعلّمان، اهتمام فرموده که انسان را متحیّر کند که به کدام یک از آیات شریفه تمسک کند. چنانچه در تشریف آدم - علیه السلام - فرماید:وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا 2: 31«».و تعلیم اسماء را سبب تقدّم او بر صنوف ملائکة اللّه قرار داد، و فضل او را بر ملکوتیّین به دانش و تعلّم اسماء اثبات فرمود. و اگر چیزى در این مقام از حقیقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به آن تعجیز مى فرمود ملائکه را، و تفضیل مى داد أبو البشر را. از این جا معلوم شود که علم به اسماء افضل همه فضایل است و البته این علم، علم به طرق استدلال و علم به مفاهیم و کلیّات و اعتباریّات نیست، زیرا که در آن فضلى نیست که حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشریف او قرار دهد. پس مقصود، علم به حقایق اسماء است، و رؤیت فناء خلق در حق که حقیقت اسمیّت بدان متقوّم است، در مقابل نظر ابلیس که نظر استقلال به طین آدم و نار خود بود، و آن عین جهالت و ضلالت است. و این امتیاز آدم از ابلیس دستور شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 264 کلّى است از براى بنى آدم که باید خود را به مقام آدمیّت که تعلّم اسماء است برسانند، و نظر آنها به موجودات، نظر آیه و اسم باشد، نه نظر ابلیس که نظر استقلال است. و خداى تعالى در اوّل سوره [اى ] که به پیغمبر خود نازل نمود فرموده: إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. إقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْاکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ 96: 1 - 5.«» و این آیات شریفه را دلیل بر تقدم علم از تمام فضایل دانسته اند، به وجوهى: اوّل، آن که در بدو نزول وحى و مفتتح کتاب کریم خود، پس از نعمت خلقت، نعمت علم را گوشزد رسول خود فرموده. پس اگر فضیلتى بالاتر از علم متصوّر بود، مناسب بود آن را ذکر فرموده باشد. دوّم، آن که وجه تناسب بین آیات شریفه در این سوره - که در یک آیه فرماید خلق انسان را از علق فرموده، و پس آن مقام تعلیم به قلم و تعلیم ما لم یعلم را ذکر فرماید - آن است که مقام قدرت خود را مى خواهد گوشزد کند که از یک ماده کثیفه متعفّنه که أخسّ موجود است، یک موجود شریف عالمى خلق فرمود که اشرف کائنات است، و اگر علم اشرف فضایل انسانیه نباشد، مناسب نباشد ذکر آن در این مقام. سوّم، آن که ترتّب حکم بر وصفى، مشعر به علیت است، و حق تعالى در این آیات خود را به اکرمیّت توصیف فرموده، و تعلیم را بر آن مرتب فرموده، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 265 پس معلوم مى شود اکرمیّت حق تعالى علّت براى تعلیم علم است، و اگر چیزى افضل از علم بود، مناسب بود در این مقام که با صیغه افعل التفضیل ذکر شد، آن مذکور شود.«» چهارم، وجهى است که به نظر نویسنده رسید در این حال، و آن از تفضّلات خداوند کریم است که تعلیم کند، انسان را آنچه ندانسته است. آن وجه آن است که خداى تعالى خلقت انسان و تعلیم او را به ربّ محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - نسبت داده، و ربّ محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - چنانچه در علم اسماء مقرّر است، اسم جامع اعظم است، و این اسم اعظم مبدأ خلقت انسان کامل است، و دیگر موجودات لیاقت مبدئیت این اسم را ندارند. و خداى - تبارک و تعالى - از غایت تشریف علم و عظمت آن، خلقت او را نیز به ربّ خاص به محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - نسبت داده، و حق تعالى در مواردى که عنایت خاص به امرى دارد، ربّ محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - را ذکر مى فرماید، چنانچه از مطالعه قرآن کریم و مراجعه به آیات شریفه که به این سیاق است، معلوم شود. چنانچه در آیه شریفه سوره «هود» فرماید:مَا مِنْ دَابَّةٍ إلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إنَّ رَبّی عَلَى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ 11: 56«»،صراط مستقیم را به ربّ محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - نسبت داده، و این علاوه بر تناسب مقام استقامت مطلقه با ربّ انسان کامل، به واسطه غایت عنایت به مطلوب، این اضافه مذکور شده. و نیز در آیه شریفه تحکیم فرماید: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 266 فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ 4: 65«»... إلى آخره و در سوره حجر فرماید:فَوَ رَبِّکَ لَنَسئَلَنَّهُمْ أجْمَعینَ 15: 92«»،و این موارد، مورد عنایت خاص است. بالجمله نسبت تعلیم را به ربّ انسان کامل دادن، بزرگتر عظمت است از براى حقیقت علم، چنانچه واضح است. و از آیاتى که غایت شرف علم و فضیلت آن را مدلّل کند، آیه شریفه شَهِدَ اللّهُ أنَّهُ لا إلهَ إلا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ اولُوا العِلْمِ 3: 18«»است که شهادت أولوا العلم را قرین با شهادت خود و ملائکه قرار داده، و اصل قرین بودن گر چه فضیلت عظیمى است، ولى در کیفیت شهادت نیز شاید قرین باشند، و این از غایت کمال و عظمت است، زیرا که شهادت حق - تعالى شأنه - فقط شهادت قولى نیست، چنانچه شهادت ملائکه نیز شهادت قولى محض نیست، بلکه این شهادت ذاتى [است ] که نفس کمال وجود دلیل بر وحدت است، چنانچه در محل خود مقرر است.«» و بنا بر این براى أولوا العلم نیز مقام صرافت وجود ثابت شده است، و این کمالى است که فوق آن کمالى نیست. و علم تأویل قرآن را به راسخین در علم اختصاص داده پس از ذات مقدّس خود، چنانچه فرموده:وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیْلَهُ إلا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ 3: 7«»الى غیر ذلک از خواصى که خداوند براى علم و فضایلى که براى اهل علم مقرر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 267 فرموده، چون ایمان«» و توحید«» و خشیت«» و خضوع و خشوع«» و امثال آن که در قرآن شریف مذکور است.«» و امّا روایات شریفه در این باب از غایت کثرت قابل احاطه نیست، و ما از ذکر آنها خوددارى مى کنیم. هر کس مى خواهد رجوع کند به کتب اصحاب«» و در «منیة المرید»«» شهید سعید«» - رحمه اللّه - شطر کثیرى از آن مرقوم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 268 است«». طالبین رجوع به آن صحیفه نورانیّه کنند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 269 مقصد سیزدهم در «فهم» است و ضد آن که «حمق» است و در آن سه فصل است: فصل اوّل [مقصود از فهم و حمق ] «فهم» گاهى اطلاق شود بر سرعت انتقال و تفطّن، و گاهى اطلاق شود بر صفاى باطنى نفس و حدّت آن که موجب سرعت انتقال است. و مقابل اول، کندى و بلادت است، و مقابل دوم حالت کدورت نفسانیّه است«» که لازم آن غباوت و حمق است، و در هر حال «حمق» معنى جامع مقابل آن یا لازم مقابل آن است. و ممکن است، در این مقام به مناسبت صدور آن از منازل وحى و نبوّت و مربّیان بشر و انسانیّت مراد از «فهم»، حالت صفاى باطن براى ادراک روحانیّات شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 270 باشد، چنانچه «حمق» حالت کدورت و ظلمت نفس باشد که موجب غباوت در ادراک حقایق روحانیّه و مطالب عرفانیّه شود. و باید دانست که نفس انسانى چون آینه اى است که در اوّل فطرت، مصفّى و خالى از هر گونه کدورت و ظلمت است. پس اگر این آئینه مصفّاى نورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شود - که مناسب با جوهر ذات او است - کم کم از مقام نقص نورانیّت به کمال روحانیّت و نورانیّت ترقّى کند تا آن جا که از تمام انواع کدورات و ظلمات رهائى یابد، و از قریه مظلمه طبیعت و بیت مظلم نفسیّت خلاصى یابد و هجرت کند، پس نصیب او مشاهده جمال جمیل گردد و اجر او بر خدا واقع شود. چنانچه شاید اشاره به این معنى باشد آیه شریفه:وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرَا إلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ عَلَى اللّهِ 4: 100«»،و همین طور آیه شریفه:اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَى النُّورِ 2: 257.«» آرى، کسى که متولّى و متصرّف باطن و ظاهر او حق تعالى باشد، و در مملکت وجودش جز حق تعالى تصرف نکند، ارض ظلمانى او مبدّل به نور الهى شودوَ أشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا 39: 69«»و از تمام انواع ظلمتها و کدورتها خلاصى یابد، و به نور مطلق که مساوق وحدت مطلقه است رسد. و از این جهت، شاید نور را مفرد و ظلمات را به صیغه جمع ذکر فرموده. و اگر مرآت مصفّاى نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دار طبیعت - شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 271 که اسفل سافلین است - کند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او که از عالم نور است، کم کم کدورت طبیعت در او اثر کند، و او را ظلمانى و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجه مرآت ذات او را فرا گیرد. پس، از فهم روحانیات کور شود و از ادراک معارف الهیّه و فهم آیات ربّانیّه محروم و محجوب شود. و کم کم این احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن که نفس، سجّینى و از جنس سجّین گرددفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضَا 2: 10«»،وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَى الْظُّلُمَاتِ 2: 257«»،وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أکِنَّةً أنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرا 6: 25.«» و در آیات شریفه قرآنیه به این دو مقام بسیار اشاره شده است، و خیلى مورد عنایت ذات مقدّس حق - جلّ و علا - است، چه که تمام شرایع الهیّه، مقصد اصلى آنها همان نشر معارف است، و آن حاصل نشود جز به علاج نفوس و طرد آنها از ظلمت طبیعت، و خلاص آنها به عالم نورانیّت. فصل دوّم در تعقیب این مقصد و موعظت در این باب حبیبا لختى از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رویى از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیّت شستشو کن، و پا به کوى دوستان نه، بلکه به سوى کوى دوست حرکتى کن. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 272 عزیزا این چند روز مهلت الهى عن قریب به سر آید، و ما را - خواهى نخواهى - خواهند از این دنیا برد، پس اگر با اختیار بر وى روح و ریحان است و کرامات خدا، و اگر با زور و سختى ببرند، نزع است و صعق است و فشار است و ظلمت و کدورت. مثل ما در این دنیا، مثل درختى است که ریشه به زمین بند نموده، هر چه نورس باشد، زودتر و سهلتر ریشه آن بیرون آید. و فی المثل اگر درخت احساس درد و سختى مى کرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست تر بود، درد و سختى کمتر بود. نو نهالى را که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمى تمام ریشه اش بى زحمت و فشار بیرون آید، ولى چون سالها بر آن گذشت، و ریشه هاى آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشه هاى اصلى و فرعى آن در باطن ارض پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند تا ریشه هاى او را قطع کنند و درهم شکنند. اکنون اگر درخت، احساس درد مى کرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود ریشه حبّ دنیا و نفس - که به منزله ریشه اصلى است - و فروع آنها از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نو نهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتى ندارد، نه فشار عمّال موت و ملائکه اللّه را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانى واقع شود. و اگر خداى نخواسته ریشه هاى آن در عالم طبیعت و دنیا محکم شد و پهن گردید و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشه درخت نیست، بلکه در تمام عالم طبیعت ریشه مى دواند. درخت هر چه بزرگ شود، چند مترى بیشتر از زمین را فرا نگیرد و ریشه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 273 ندواند، ولى درخت حبّ دنیا به تمام پهنا در عالم طبیعت - در ظاهر و باطن - ریشه افکند و تمام عالم را در تحت حیازت بیرون«» آورده، و لهذا از بن کندن این درخت را، به سلامت ممکن نیست. انسان با این محبت در خطرى عظیم است، ممکن است وقت معاینه عالم غیب که بقایایى از حیات ملکى نیز باقى است، چون کشف حجاب ملکوت تا اندازه اى شود، انسان ببیند که براى او در آن عالم چه تهیه شده و او را از محبوبش - حق تعالى - و مأمورین او جدا کنند، و به درکات و ظلمات آن عالم کشانند. انسان با بغض و عداوت حق تعالى و مأمورین او از ملائکه عمّاله از دنیا خارج شود، و معلوم است حال چنین شخصى، چه خواهد بود. و در روایت کافى شریف اشاره به این معنى فرموده، راوى حدیث گوید: از حضرت صادق سؤال کردم که کسى که دوست داشته باشد لقاء خدا را، خداوند ملاقات او را دوست دارد، و کسى که خشمناک باشد از ملاقات خدا، خداوند خشمناک است، از ملاقات او؟ فرمود: «آرى». گفت، گفتم: به خدا قسم که ما کراهت داریم از مردن. فرمود: «چنین نیست که گمان کردى، همانا این وقت معاینه است. وقتى که ببیند آنچه را دوست دارد، چیزى محبوبتر پیش او از ورود به خدا نیست، و خدا دوست دارد ملاقات او را و او نیز دوست دارد ملاقات خدا را در این هنگام. و چون دید آنچه را که کراهت دارد، هیچ چیز مبغوضتر نیست پیش او از ملاقات خدا، خداى تعالى هم خشمناک است از ملاقات او.»«» انتهى. معلوم مى شود که قبل از خروج از این عالم، انسان بعضى از مقامات و درجات شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 274 و درکات خود را معاینه کند، و یا با سعادت تمام که صورت کمال آن حبّ خداوندگار است، و یا با شقاوت کامل که باطن آن بغض حق است، از دنیا خارج شود. و در اخبار و آثار«» و مکاشفات بزرگان«» این معنى بسیار مذکور است. انسان اگر احتمال هم بدهد که حبّ دنیا موجب چنین مفسده اى است و منتهى به سوء عاقبت شود، باید لحظه [اى ] آرام نگیرد تا این حبّ را از دل ریشه کن کند، و البته با ریاضات علمى و عملى ممکن است انسان موفق به این مقصد شود. آرى در ابتدا امر، ورود در هر یک از مقامات عارفین و قطع هر مرحله از مراحل سلوک مشکل به نظر آید. شیطان و نفس نیز به این معنى کمک کند که انسان را نگذارد وارد سلوک شود، ولى پس از ورود کم کم راه سهل و طریق آسان شود، هر قدمى که در راه حق و آخرت، انسان بردارد، براى قدم دیگر، نور هدایت الهى راه را روشن کند و سلوک را سهل و آسان فرماید. فصل سوّم در بیان آنکه «فهم» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و «حمق» از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است اگر مراد از فهم شدّت ذکاء و سرعت انتقال یا صفاى باطن - که لازمه آن، سرعت تفطّن و انتقال است - باشد، فطرى بودن آن براى آن است که افاضه نعمت وجود و کمال وجود از جانب ذات مقدّس است، و آنچه از جانب آن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 275 حضرت است طاهر و پاکیزه و صافى و داراى تمام و کمال است، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است«». و قذارت و کدورت و نقص و امثال آن بالعرض و از اختلاط امور غریبه و احتجاب فطرت است. و اگر مراد از فهم، صفاى باطن براى ادراک جمال جمیل و روحانیّات باشد، واضحتر است، زیرا که فطرت بالذات متوجه کمال مطلق و عاشق جمال کامل است، و اگر احتجابات طبیعت نباشد، به هیچ موجودى جز جمال مطلق، بالذات و آنچه مربوط به ذات مقدّس است، بالعرض متوجه نشود و چشم قلبش به روى احدى از کاینات باز نگردد و در مرآت صافى باطن روحش، نقشه موجودى جز حق - جلّ و علا - و اسماء و صفات و آثار آن - بما انّها آثاره - نقش نبندد، و این معنى سلامت قلب است. و شاید آیه شریفه سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ 97: 5«»نیز اشاره به این معنى باشد، زیرا که این سوره شریفه اشاره به مقام نبوّت و ولایت است و سوره اهل بیت است، چنانچه در روایت است«». پس این آیه ممکن است اشاره باشد به سلامت مطلقه که از براى ولىّ مطلق است از اوّل ورود در لیله احتجابات خلقیه که از براى ولىّ مطلق، لیلة القدر است، تا طلوع فجر مطلق که رجوع ولىّ کامل است به مقام قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنَى 53: 9که ترک حجب است. و در تفسیر قول خداى تعالى:إلا مَنْ أتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ 26: 89«»،از حضرت صادق - سلام اللّه علیه - در کافى شریف نقل شده که فرمود: قلب سلیم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 276 آن است که ملاقات کند پروردگار خود را در صورتى که در آن احدى نباشد غیر از خدا.«» و نیز از حضرت صادق - علیه السلام - نقل شده که: قلب سلیم آن است که سالم باشد، از محبت دنیا«» و چون حقیقت دنیا، عبارت از ما سوى اللّه است، از این جهت این معنى در احدى پیدا نشود، مگر ولىّ کامل. و تفسیر این آیه شریفه به هر دو وجه با آیه شریفه سوره «قدر» به یک معنى برگردد، و متوافق شود. و از آنچه مذکور شد، «حمق» نیز معلوم شود که از جنود جهل و ابلیس است، و از لوازم فطرت محجوبه است، و فطرت چون محتجب شود، از ادراک حق و روحانیّات که جنود الهیّه اند، باز ماند، و به دنیا و خود متوجه شود، و در حجاب انیّت و انانیّت - آن هم انیّت دنیاویه که آن نیز به حقیقت خود او نیست - از تمام مراتب معنویات و جمیع معارف الهیه باز ماند، و این بالاترین مراتب «حمق» است که کسى از خود و روحانیّت خود نیز محجوب باشد «نعوذ باللّه منه». شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 277 مقصد چهاردهم در «عفت» است و ضد آن «هتک» است و در آن پنج فصل است: فصل اوّل در بیان معنى عفّت است چنانچه سابق بر این نیز اشارتى رفت، از براى انسان بعد از قوّه عاقله سه قوه است: یکى قوه «واهمه» که از آن به شیطانیّه تعبیر شود. دیگرى قوه «غضبیّه» که از آن به نفس سبعى تعبیر شود. و سوّم قوه «شهویّه» که از آن به نفس بهیمى تعبیر شود. و میزان در اجناس فضایل و رذایل، همین قوا است و طرف افراط و تفریط هر یک، رذیله اى است و حد اعتدال در هر یک، فضیلتى از فضایل نفسانیّه است. بنابراین، نفس بهیمى را جهت افراطى است که از آن تعبیر به «شره» کنند و آن عبارت است از: سر خود کردن شهوت را و به اطلاق واگذاشتن نفس بهیمى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 278 را، که غلوّ و زیاد روى کند، و در هر موقع و با هر چیز قضاى وطر«» لذّت خود کند، زیرا که در هر یک از قواى انسانى راجع به آن شعبه [اى ] که به آنها مربوط است، اطلاق و عنان گسیختگى است، به این معنى که مثلا در جوهر طبیعت قوه شهوت، رسیدن به لذّات خود است بطور اطلاق، و لو این که مصادم با نظام شرع و عقل شود، و لو این که قضاء وطر«» شهوت خود را از مطعم حرام و مشرب و منکح حرام - گر چه نکاح محارم و امّهات باشد - کند. پس «شره» عبارت است از: افراط شهوت و ولوع بودن بر لذّات بیش از حدّ نظام عقلى و شرعى و زیادتر از میزان واجب. و نیز نفس بهیمى را جهت تفریطى است که از آن تعبیر به «خمود» کنند و آن عبارت است از: باز داشتن قوه شهوت از حدّ اعتدال و مقدار لازم، و مهمل گذاشتن این قوه شریفه که از براى حفظ شخص و نوع، به او مرحمت شده است. و چون این قوه، در تحت میزان عقل و شرع ارتیاض پیدا کرد و از جانب غلوّ و تقصیر و حد افراط و تفریط، خارج شد و متحرّک به حرکات عقلیّه و شرعیّه گردید، و در تحت تصرّف عمّال الهى در آمد، و از تصرف و خدعه شیطان و وهم خارج شد، یک حالت سکونت و طمأنینه [اى ] در آن حاصل شود و یک ملکه اعتدال و میانه روى در آن پیدا شود که از قوه [اى ] که صبغه عقلیّه بلکه الهیه پیدا کرده، تعبیر به «عفّت» شود. و از این بیانات معلوم شد که معنى «هتک» چیست که در روایت شریفه، مقابل و مضادّ با «عفّت» قرار داده شده، و ظاهر آن است که طرف افراط و غلوّ باشد. و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 279 این که فقط این طرف اختصاص به ذکر پیدا کرده، براى آن است که به حسب نوع، مردم مبتلا به این طرف هستند و به ندرت اتفاق افتد که اختیارا کسى از حد اعتدال به طرف تفریط و تقصیر میل کند. و با تکلّف، توان طرفین افراط و تفریط را در هتک داخل کرد، زیرا که «هتک» عبارت از خرق و پرده درى است. پس خرق اعتدال و پرده میانه روى را دریدن، عبارت از ضد آن است و آن شامل طرفین شود. تتمیم و از آنچه در این فصول سابقه و فصول آتیه معلوم شود، ظاهر و روشن شود که عفّت از فطریات و لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و هتک از لوازم فطرت محجوبه و از جنود ابلیس و جهل است، زیرا که عدالت در قوا که به منزله جنس است از براى عفّت، فطرى است و جور بر خلاف فطرت است، چنانچه گذشت. و نیز خضوع و فرمانبردارى کامل و تبعیّت از «کمّل» فطرى است، چنانچه مقابل آن بر خلاف فطرت است. و نیز خود عفّت و حیاء و حجب از فطریات تمام عایله بشر است، چنانچه تهتّک و فحشاء و بى حیایى بر خلاف فطرت جمیع است، لهذا در نهاد عائله بشرى، عشق به عفّت و حیاء مخمور است، و تنفر از هتک و بى حیائى نیز مخمّر است. فصل دوّم [در بیان ثمرات قوّه شهویّه ] بدان که قوّه شهوت از قواى شریفه اى است که حق تعالى به حیوان و انسان مرحمت فرموده براى حفظ شخص خود و بقاى آن در عالم طبیعت و براى ابقاء شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 280 نوع و حفظ آن. و اگر انسان این قوّه را نداشت، به واسطه محلّلات خارجیّه و داخلیّه به اسرع اوقات رو به فنا و زوال مى گذاشت، و تحصیل بدل ما یتحلّل نمى کرد. و چون تحصیل سعادت ابدى بى بقاى در عالم دنیا و اقامه در نشئه طبیعت صورت نگیرد، سعادت ابدى انسان و حیات شریف ملکوتى او مرهون منّت این قوه شریفه است. و نیز این قوه را مدخلیت تام و دخالت کامل است در تشکیل عائله شریفه و نظام مدینه فاضله و تربیت نفوس ناقصه. پس علاوه بر آن که سعادت خود انسان وابسته به این قوه است، سعادت بنى نوع هم پیوند به این مائده آسمانى است. و این قوه در وقتى کفیل این سعادات شخصیّه و نوعیّه است که از حدود اعتدال تخطّى و تجاوز نکند، و از تحت موازین عقلیّه و الهیّه خارج نشود، زیرا که با خروج آن از حد خود و به جانب افراط و تفریط رفتن، علاوه بر آن که سعادات مذکوره را تحصیل نکند، مایه شقاوت و بدبختى خود و بنى نوع خود شود. چه بسا با شهوت رانى چند روز یا چند ساعت، نظام یک عائله شریفه از هم گسسته شده، و طرح بدبختى و بیچارگى آنها تا ابد ریخته شود. و چه بسا از عنان گسیختگى این قوه، شرافت خود انسان و عائله شریفه او دستخوش باد فنا شود. بیشتر این فجایع و فضایح که در این جمعیتهاى عنان گسیخته پیدا شود، از سر خودى این قوه است. اکنون انسان بیدار اگر قدرى فکر کند، به خوبى مى یابد جنایت خود را در هتک پرده عفت قوه اى را که خداوند تعالى براى حفظ نظام عائله و ابقاى شرافت و سعادت دنیا و آخرت مرحمت فرموده، همان قوه را که انسان به ضد مقصد و مقصود به کار برد. چه جنایت و خیانتى بالاتر از آن شود همان قوه [اى ] که باید از آن بقاى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 281 نسل شود، به واسطه به کار بردن آن را بى موقع و بر خلاف میزان عقل، همان موجب قطع نسل شود. یا اگر بعد از این جنایات، نسلى از او باقى ماند، به انواع بلیات و امراض گوناگون مبتلا باشد. اطباء امروز، بسیارى از امراض را بعد از تجزیه و تجربه به امراض تناسلى خود مریض یا پدر یا اجدادش که به وراثت به او رسیده، نسبت مى دهند. این ها یک از هزار مفاسد دنیوى این قوه عنان گسیخته است. اگر قدرى توجه شود به مفاسدى که از آن حاصل شود در عالم ماوراى طبیعت، به گفته اطباء نفوس و مربوطین با وحى الهى و علماء روحانى ماوراى طبیعت، معلوم شود که این مفاسد دنیوى قدر قابلى در مقابل آنها ندارد، و این مطلب محتاج به فصلى جداگانه است که تا اندازه [اى ] مطلب روشن شود. فصل سوّم [در بیان تأثیر اعمال در قلب ] باید دانست که از براى هر یک از اعمال، چه اعمال خیریّه و چه اعمال شرّیه فاسده، در نشئه ملکوت و عالم غیب یک صورت غیبیّه ملکوتیّه است که از آنها به گفته ارباب قلوب و اصحاب معارف الهیه«» و اشارات و صراحات کتاب شریف الهى و صحیفه نورانى آسمانى«» و روایات وارده از اهل بیت وحى الهى«»، بهشت اعمال و جهنّم اعمال تشکیل شود. و ارض ملکوت، خود در ابتدا امر ساده و قیعان است، و عمل بنى آدم آن را آبادان و معمور کند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 282 در قرآن شریف به تعبیرات مختلفه از این حقیقت غیبیه پرده برداشته، چنانچه در آیه 30 از آل عمران فرماید:یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرا وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أمَدَا بَعِیْدا 3: 30.«» و این آیه شریفه کالصریح در این است که انسان خود اعمال را در آن روز مى بیند، چه اعمال صالحه و چه اعمال سیّئه، و تأکید کند این مطلب را آنکه مى فرماید در ذیل آیه که: آرزو مى کند که بین او و اعمال سیئه اش جدایى بسیار باشد. و در سوره مبارکه «زلزال» فرماید:یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ الْنَّاسُ أشْتَاتا لِیُرَوْا أعْمَالَهُمْ. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ 99: 6 - 8«»و ظاهر، بلکه صریح این آیه آن است که مردم اعمال خود را هر چه باشد، در آن نشئه مى بینند. و این مطلب، یعنى تمثّل اعمال و صورت غیبیّه آنها از مسلّمات پیش اهل معرفت«» است، و چنانچه از براى اعمال صورت ملکوتى است، هر یک از اعمال را در قلب انسانى اثرى است که از آن در روایات تعبیر شده به نقطه بیضاء و نقطه سودا«»، زیرا که از هر عمل صالحى اگر با شرایط صوریّه و معنویّه و قالبیّه و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 283 قلبیّه آورده شود، یک نورانیّتى در باطن قلب حاصل شود و یک صفاى باطنى از براى انسان رخ دهد که انسان را به معرفت اللّه و توحید نزدیک کند تا آن جا که حقایق و سرایر توحید در قلب جایگزین شود، و از آن در ملک بدن نیز سرایت کند، و ارض طبیعت نورانى و مشرق به نور الهى شود که این غایت سعادت انسانى است که تفصیل و مراتب آن از عهده این اوراق عجالتا خارج است. و همین طور از هر یک از اعمال سیّئه در قلب یک کدورتى و ظلمتى حاصل شود که انسان را از مقام قدس و قرب حق - جلّ و علا - دور و از معارف الهیّه مهجور کند، و به عالم طبیعت و دنیا که باطن آن سجّین و هاویه است، نزدیک کند تا آن جا که قلب و تمام شئون غیبیّه آن فانى در دنیا و طبیعت شود، و حکم روحانیّت و انسانیّت از او برداشته شود. و باید دانست که چون از براى انسان چهار قوّه است: یکى قوّه عاقله روحانیّه، دوّم قوّه غضبیّه سبعیّه، سوّم قوّه شهویّه بهیمیّه، و چهارم قوّه واهمه شیطانیّه، صورت انسانى در عالم آخرت - که یوم بروز صور غیبیّه و ملکات نفسانیّه است - به طور کلّى از هشت صورت خارج نیست، زیرا که مقام جسمانیّت و صورت ظاهره انسان در عالم آخرت و نشئه ماوراى عالم طبیعت تابع صورت روحانیّه و مقام نفس است (و آن عالم مثل این عالم نیست که طبیعت مخالف باطن باشد و ملک بدن از ملکوت نفس تعصّى کند، و این مطلب در علم اعلى مبرهن است).«» پس اگر انسان در این عالم سیر به طریق مستقیم انسانیّت کرد و تعدیل آن سه قوّه را کرد، و آنها را تابع روحانیّت و عقل کرد، و سیر باطن و ظاهر در تحت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 284 میزان شریعت الهیه شد، باطن او ملکه استقامت پیدا کند و صورت روح و باطن صورت مستقیمه انسانیّه شود. پس صورت جسمانیّه و ظاهر او در آن عالم مستقیم و به صورت جمیله انسانیّه است. و اگر مقام روحانیّت نفس و نشئه عقلیّه آن تابع یکى از سه قوّه دیگر شد، پس هر یک از این سه قوّه غلبه کرد و دیگر قوا را در تحت نفوذ خود قرار داد، و ظاهر و باطن مملکت انسانى را به حکم خود کرد، صورت باطن ملکوتى تابع آن شود. پس صورت غیبیّه ملکوتیّه یا به شکل سبعى از سباع شود اگر غلبه با قوه غضبیه شد، و یا به شکل بهیمه [اى ] از بهائم شود اگر غلبه با شهوت شد و مملکت مملکت شهوى شد، و یا به شکل شیطانى از شیاطین در آید اگر غلبه با واهمه شیطانیّه شد و مملکت به تصرف شیطان در آمد. این ها صور بسیطه ملکوتیه است. و گاه شود دو قوّه از این سه قوّه حکمران در مملکت شود، و انسان در عین حال که در کمال غضب است، در کمال شهوت نیز هست، یا با کمال شیطنت کمال شهوت یا کمال غضب نیز دارد. پس، از ازدواج هر یک از دو قوه، صورت مزدوجه ملکوتیّه پیدا شود که نه سبع محض و نه بهیمه محض است و نه شیطان محض، و از ترکیب هر دو قوه، سه صورت حاصل شود. و گاه شود که هر سه قوه در انسان به کمال است، پس باطن، تابع هر سه شود، و از آن یک صورت مزدوجه از هر سه پیدا شود. و ممکن است که انسان در آن عالم در آن واحد بیشتر از یک صورت داشته باشد، یا در هر حال یک صورت داشته باشد، گاهى سبع و گاهى بهیمه و گاهى شیطان شود. پس معلوم شد که صورت انسانیّه یکى از این هشت صورت است، و بقیه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 285 صورت غیر انسان است، چنانچه خط مستقیم بین دو نقطه بیش از یکى نیست، چنانچه در آیات شریفه قرآنیّه اشارت به آن شده: در آیه 153 از سوره مبارکه انعام فرماید:وَ أنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیْما فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیْلِهِ 6: 153.«» و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - منقول است که خط مستقیمى کشیدند و فرمودند: «این راه رشد و هدایت است». و از چپ و راست آن خطهائى کشیدند و فرمودند: «این ها راههائى است که بر هر راهى از آن شیطانى است که دعوت به سوى آن کند.» پس از آن، این آیه شریفه را قرائت فرمودند.«» فصل چهارم [موعظت براى اصلاح نفس ] هان اى عزیز اگر انسان این مطالبى را که به موازین برهانیّه، پیش اهلش ثابت«» و به نور کشف و شهود، نزد اصحاب معرفت مشهود است«» و مطابق شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 286 اشارات، بلکه صراحات کتاب الهى«» و احادیث شریفه وارده از اهل بیت وحى و تنزیل است«»، احتمال نیز دهد، باید آرام نگیرد تا نفس را اصلاح کند. مصیبت در آن است که جمیع آیات باهره کتب آسمانى و تمام احادیث شریفه اهل بیت عصمت، از انبیاء عظام و اولیاء کرام، و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و مشاهدات ارباب ریاضت و شهود، در قلوب قاسیه و دلهاى سخت ما ایجاد احتمال نکرده، و عمل ما مثل اشخاصى است که یقین حتمى به کذب همه - نعوذ باللّه - داریم. عزیزا اگر به هر یک از ما یک طفل ده ساله [اى ] اطلاع دهد که خانه ات آتش گرفت یا پسرت در آب افتاد و الآن غرق مى شود، آیا اگر اشتغال به هر کار مهمّى داشته باشیم، دست از آن برداشته، در تعقیب این اخبار هولناک سراسیمه مى دویم یا آن که با اطمینان نفس نشسته اعتناء نمى کنیم؟ اکنون چه شده است، تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچه ده ساله در ما تأثیر نکرده. اگر تأثیر کرده بود، راحتى را از ما سلب نموده بود. آیا این کورى باطن و عماى قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبى محتاج به علاج و طبیب هست؟ آیا راهى براى علاج این احتجاب و ظلمت هست؟ آیا کسى که به مقدار خبر یک طفل نابالغ خبر انبیاء و کتب آسمانى را نشمرده، باید او را مؤمن دانست، و خواص ایمان را براى او ثابت کرد؟ اگر آنچه را که مذکور شد با مراجعه به احوال خود درست یافتى، بدان که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 287 دود شهوت و غضب چشم باطن ما را کور کرده، و مجارى ادراک ما را بسته، و تصرف شیطان و نفس گوش ما را از شنیدن حق و آیات الهیّه کر نموده، با چشم بسته و گوش کر نتوان حقایق را دریافت کرد. چنانچه خداى تعالى در سوره مبارکه اعراف در آیه 179، در بیان احوال بعضى از ما مى فرماید:وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیْرا مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا اولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ 7: 179.«» علامت جهنمى بودن آن است که دلى را که براى تفقّه و تدبّر در آیات کریمه صحف تکوین و تدوین خلق فرموده، و چشم و گوشى را که براى بصیرت و شنوائى حقایق الهیّه مرحمت فرموده، در آنها صرف نشود، و از افق حیوانیّت تجاوز ننماید، و به مقام انسانیّت لااقل که مقام تدبیرات عقلیّه است، نرسد. چنین انسانى به حقیقت حیوان - گرچه به صورت دنیاوى ملکى انسان مى نماید -، بلکه گمراه تر از سایر حیوانات است، به وجوهى که یکى از آنها، آن است: انسان اگر از طریق مستقیم منحرف شد، در هر بابى از ابواب بهیمیّت و سبعیّت و شیطنت از سایر بهایم و سباع و شیاطین جلو مى افتد، زیرا که از براى قواى او سمت اطلاق است و دیگر موجودات محدود و مقیّدند، شهوت بهیمى او آخر ندارد، آتش غضب او عالم سوز است، شیطنت و روباه بازى او اهل عالم را بدبخت و بیچاره مى کند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 288 عزیزا این آیات الهیّه و تعالیم ربانیّه براى بیدار کردن ما بیچاره هاى خواب، و هشیار نمودن ما سرمستان غافل آمده. این قصص قرآنیّه که حاصل معارف تمام انبیاء، و خلاصه سیر و رشد همه اولیاء، و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانى، و نور هدایت طریق الهى و انسانى است، براى قصه گفتن و تاریخ عالم نیامده. مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول، بیان تاریخ گذشتگان نیست براى صرف اطلاع و تاریخ دانى. مقصود خدا را، از مقصد مسعودى«» و طبرى«» و امثال آنها تمیز بده، و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت، خود حجابى است بس ضخیم. قرآن کتاب رشد معنوى و تعالیم الهیّه مربوط به مقاصد اهل دنیا نیست. تمام مقاصد دنیاوى مقاصد حیوانى است و انسان در تعقیب هر مقصدى که به دنیا نتیجه اش برگردد، برود، از افق حیوانى خارج نشده، بلکه مادامى که در شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 289 بند مقاصد شهوات و لذّات است - چه دنیاوى و چه اخروى - در افق حیوانیّت است، و به حسب بعض مراتب، داخل آیه شریفه است که مى فرماید:اولئِکَ کَالأنْعَامِ 7: 179.«» آن آدمى زاده [اى ] که از تمام زحمات و رنجهاى انبیاء و اولیاء و تمام آیات الهیّه و صحف سماویّه و جمیع اخبار و احادیث جز شهوت بطن و فرج، چیزى نیافت، و تمام مقاصد الهى و انبیاء عظام را براى لذّات بطن و فرج دانست، و تمام عبادات و تحصیل علوم و معارف را وسیله رسیدن به آن لذّات قرار داد، آن أنعامى است که بى خود به خود گمان آدم زاده برده، آدم زاده باید معلّم به تعلیم اسماء باشد. حق تعالى خاصیت و فضیلت آدم را به تعلیم اسماء قرار داد و او را به همه موجودات به خاصیت علم و معارف تفضیل داده، و الا ملاذّ بطن و فرجى و مقاصد حیوانى و خواص و آثار آن موجب فضیلتى نیست. فصل پنجم در ذکر بعضى روایات در فضیلت عفّت محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی جعفر - علیه السّلام - قال:«ما من عبادة أفضل من عفّة بطن و فرج.»«» و به این مضمون روایات بسیارى وارد شده.«»محمّد بن علیّ بن الحسین بإسناده عن أمیر المؤمنین - علیه السّلام - فی شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 290 وصیّته لمحمّد بن الحنفیّة، قال:«و من لم یعط نفسه شهوتها، أصاب رشده.»«» رسیدن به رشد و کمال انسانیت مرهون جلوگیرى نفس است از شهوات و لذّات، و کسانى که متابعت شهوات کنند، از رشد و هدایت باز مانند، و چشمان آنها از دیدن طریق حق کور گردد. وفی الوسائل عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - أنّه قال:«[إنّما] شیعة جعفر من عفّ بطنه و فرجه و اشتدّ جهاده و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه فإذا رأیت أولئک، فاولئک شیعة جعفر»«» کسانى که عفت نداشته باشند، آنها شیعه حضرت صادق - علیه السلام - نیستند گر چه خود را شیعه آن حضرت بدانند. کسانى که تبعیّت نفس بهیمى کنند و متحرک به حرکت حیوانى باشند، مشایع نفس حیوانى بهیمى هستند و از حومه تبعیّت عقلانى خارجند تا چه جاى آن که به تبعیّت الهى متّصف باشند و شیعه حضرت صادق - علیه السلام - به صبغة اللّه رنگ آمیزى شدند،وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً 2: 138«»و از زنگار شهوت و غضب و شیطنت پاکیزه و طاهر شدند، بلکه از عقال عقل پاى دل را رهائى دادند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 291 آرى،وَ إنَّ مِنْ شِیْعَتِهِ لَإِبْرَاهِیْمَ. إذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیْمٍ 37: 83 - 84«»در روایات شریفه تفسیر شده است که إبراهیم از شیعه امیر المؤمنین بود«»، زیرا که با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود، و قلب سالم تفسیر شده است به قلبى که سالم باشد از غیر خدا و متعلق به چیزى نباشد مگر حق تعالى.«» و در تفسیر برهان در حدیث طولانى که از تفسیر امام - علیه السلام - نقل مى کند، مى گوید:و قال رجل لعلیّ بن الحسین - علیهما السّلام -: «یا بن رسول اللّه أنا من شیعتکم الخلّص. فقال له: یا عبد اللّه فإذا أنت کإبراهیم الخلیل - علیه السّلام -، إذ قال اللّه تعالى:وَ إنَّ مِنْ شِیْعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ إذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیْمٍ 37: 83 - 84فإن کان قلبک کقلبه فأنت من شیعتنا...»«» الحدیث. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 293 مقصد پانزدهم در «زهد» است و ضد آن که «رغبت» است و در آن شش فصل است: فصل اول در معنى زهد و رغبت است زهد به حسب لغت عبارت است از ترک شى ء و اعراض از آن و بى میلى و بى رغبتى به آن، و به معنى قلیل شمردن و حقیر شمردن نیز آمده، یقال: «زهد - بحرکات العین - زهدا و زهادة فی الشی ء و عنه: أی رغب عنه و ترکه، و فلان یزدهد عطاء فلان: أی یعدّه زهیدا قلیلا، و الزّهد و الزّهادة: الإعراض عن الشی ء احتقارا له، من قولهم: شی ء زهید، أی قلیل».«» نویسنده گوید که زهد اصطلاحى اگر عبارت باشد از ترک دنیا براى رسیدن به آخرت، از اعمال جوارحى محسوب است، و اگر عبارت باشد از بى رغبتى و بى میلى به دنیا - که ملازم باشد با ترک آن -، از اعمال جوانحى محسوب شود. و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 294 محتمل است، ترک از روى بى رغبتى باشد یا بى رغبتى و بى میلى مطلق باشد. پس معلوم شد که چهار احتمال مى رود: اوّل آن که زهد عبارت باشد از بى رغبتى به دنیا مطلقا، چه اعراض کند عملا یا نکند. دوّم آن که ترک دنیا باشد عملا، چه بى رغبت باشد یا نباشد. سوم آن که بى میلى ملازم با ترک باشد. چهارم آن که ترک از روى بى رغبتى باشد. و شاید احتمال سوم در بین این احتمالات ارجح باشد، و بعد از آن احتمال چهارم ارجح است، و پس از آن احتمال اوّل. و اما احتمال دوم بعید است، زیرا که به حسب نصّ اهل لغت، زهد خلاف رغبت است«»، چنانچه در این روایت شریفه هم آن را همان طور معنى فرموده است. و شک نیست که رغبت در شى ء عبارت از میل نفسانى است، نه عمل خارجى. گرچه رغبت ملازم با عمل نیست، لکن نوعا از رغبت نیز عمل حاصل شود. از این جهت مى توان گفت که زهد نیز عبارت از بى رغبتى و بى میلى است که نوعا با ترک و اعراض مقارن باشد، گر چه ملازم نباشد، و این احتمال پنجم است در معنى زهد. بالجمله، در معنى زهد بى رغبتى و بى میلى که از صفات نفسانیّه است، مأخوذ است. فصل دوّم در درجات و مراتب زهد است باید دانست که از براى زهد، همچون سایر صفات نفسانیّه و مقامات انسانیّه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 295 مراتب و درجاتى است بى شمار که به حسب جزئیّات، تحت احصاء و حصر نیاید. و ما به طور کلى اشاره [اى ] به بعض مراتب آن به قدر مناسب با این اوراق مى کنیم: درجه اوّل زهد عامه است. و آن عبارت است از اعراض از دنیا براى رسیدن به نعیم آخرت. و این درجه، در حقیقت کسبى است که از روى ایمان به بعض منازل آخرت پیدا شده است، و صاحب این مقام در اسارت شهوت است، لکن به حکم عقل شهوات زایله حقیره را ترک مى کند براى رسیدن به لذّات باقیّه شریفه. پس این ترک شهوت براى شهوت است. و از این درجه محسوب است اعراض از دنیا براى خوف از عقاب عالم آخرت، گر چه در اطلاق زهد بر این ترک و اعراض از روى خوف مسامحه است. هر چند در روایت منقول از عیون اخبار الرضا«» وارد است که از حضرت صادق - سلام اللّه علیه - سؤال شد از زاهد در دنیا، فرمود: «کسى است که ترک مى کند حلال آن را از ترس حساب آن، و ترک مى کند حرامش را از ترس عقاب آن».«» لکن بیانات آن سروران دین و مربیّان نفوس به حسب اختلاف ادراکات، مختلف است، یعنى براى هر کس به فراخور مقام و مرتبه اش، مرتبه اى از مراتب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 296 مقامات انسانیّت را بیان مى فرمودند، و عارف به مقامات نفس و اسلوب کلمات اهل اللّه براى کشف مرادات آنها این نکته را باید در نظر داشته باشد تا جمع شتات کلمات اولیاء و انبیاء - علیهم السلام - در این ابواب بشود. درجه دوّم زهد خاصه است. و آن عبارت است از اعراض از مشتهیات حیوانى و لذایذ شهوانى براى رسیدن به مقامات عقلانى و مدارج انسانى. و این درجه، از علم و ایمان به بعض مراتب عالیه از عالم آخرت پیدا شود که به واسطه آن علم و ایمان، مشتهیات حیوانى و لذّات جسمانى در نظر، محقّر و کوچک شود، و این مبدأ اعراض و منشأ انصراف نفس از آنها شود. و لذّات عقلیّه روحانیّه و ادراکات مرسله مجرده، گرچه مورد اعتناء فلاسفه و اعاظم از ارباب علم و دانش همیشه بوده و فیلسوف بزرگ عظیم الشأن ارسطو طالیس، معلم اوّل، در این باب اهمیت بسیار داده«»، ولى این درجه نیز نزد اصحاب معرفت و ایقان و ارباب حقیقت و عرفان معلّل است. و چون این اعراض براى لذّت است - گرچه لذّت روحانى - قدم نفسانى در کار است و آن زهد حقیقى نیست، بلکه ترک شهوت و لذّت است براى شهوت و لذّت. درجه سوّم زهد اخصّ خواص است. و آن عبارت است از اعراض لذّات روحانى و ترک مشتهیات عقلانى براى رسیدن به مشاهده جمال جمیل الهى و وصول به حقایق معارف ربّانى. و این اوّل مقامات اولیاء و محبّین است و از مراتب عالیه زهد است، پس زهد حقیقى صاحب این مقام را به حسب اوّل مرتبه، حاصل شود. و زهد حقیقى عبارت است از ترک غیر خدا براى خدا. و پس از این مقام، اوّل مراتب فنا براى سالک دست دهد که آن عبارت است شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 297 از فناى از لذّات و عدم التفات به آن. و پس از این، مقامات دیگر اولیاء است که مقام را گنجایش ذکر آن نیست، و ما در این مقام اکتفا مى کنیم به ذکر همین سه درجه که از امّهات درجات است. فصل سوّم در بیان منزلت زهد نسبت به مقام سلوک انسانیّت و کمال روحانیّت گویا ما در فصلى از فصول سابقه، بیان کردیم«» که تمام دعوتهاى حقّه الهیّه و شرایع کامله ربانیّه - چه در کشف حقایق توحید و سرایر تفرید و تجرید، و چه در بسط فضایل و محاسن اخلاقیّه، و چه در تشریع احکام الهیّه - بیرون از دو مقصد که یکى مقصود بالذات و بالاستقلال است و دیگرى مقصود بالعرض و بالتبعیّه است، نیست. آنچه مقصد ذاتى و غایت بعثت و دعوت انبیاء - علیهم السلام - و مجاهدت و مکاشفت کمّل و اولیاء - علیهم السلام - است، آن است که انسان طبیعى لحمى حیوانى بشرى، انسان لاهوتى الهى ربّانى روحانى شود، و افق کثرت به افق وحدت متصل شود، و آخر و اوّل پیوند به هم شود، و این کمال حقیقت معرفت است که در حدیث شریف قدسى اشاره به آن فرماید:«کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف»«» در حدیث شریف فرماید:«أوّل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 298 الدّین معرفته.»«» و تمام اعمال قلبیّه و قالبیّه و افعال روحیّه و جسدیّه براى حصول این مقصد مقدّس است، و به غایت بسط معارف الهیّه است. و چون این مقصد ذاتى استقلالى حاصل نشود مگر به دو امر: یکى «إقبال» به سوى خداى تعالى، و دیگر «إدبار» از غیر حق تعالى و إعراض از ما سوى، از این جهت، کلیه دعوتهاى الهیّه یا دعوت بر إقبال به سوى حق تعالى است، یا دعوت [به ] إعراض از غیر اوست. و کلیه اعمال قلبیّه و قالبیّه و ظاهره و باطنه یا نفس إقبال بر خدا و یا اعانت به آن کند، و یا إعراض از ما سوى اللّه است یا معین آن است. و شاید در این حدیث شریف که اشتغال به شرح آن داریم، و در احادیث دیگر که فرماید: «به عقل گفتیم اقبال کن اقبال کرد، و گفتیم ادبار کن ادبار کرد»«»، منحصر نمودن امر الهى را به «اقبال» و «ادبار» اشاره به همین معنى باشد که تمام اوامر و نواهى به این دو مطلب رجوع کند. و چون این مطلب معلوم شد، منزلت زهد و اعراض از دنیا و از ما سوى اللّه که زهد حقیقى است، نسبت به سلوک انسانى معلوم گردید، و محقّق شد که اعراض از غیر حق، مقدمه است از براى وصول به جمال جمیل و استغراق در بحر معارف و توحید، و خود زهد بنفسه از کمالات انسانیّه و مقامات روحانیّه که مورد توجه استقلالى باشد، نیست، چنانچه در احادیث شریفه اشاره به این معنى بسیار است. در وسایل، از کافى شریف سند به حضرت باقر العلوم - علیه السلام - رساند، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 299 أنّه قال: قال أمیر المؤمنین:«إنّ من أعون الأخلاق على الدّین الزّهد فی الدّنیا.»«» وبإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السلام - أنّه قال:«حرام على قلوبکم ان تعرف حلاوة الإیمان حتّى تزهد فی الدّنیا.»«» وعن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - أنّه یقول:«کلّ قلب فیه شکّ أو شرک فهو ساقط، و إنّما ارادوا بالزّهد فی الدّنیا لتفرع قلوبهم للآخرة.»«» و ظاهرا صدر این حدیث شریف این است که قلب سلیم عبارت از قلبى است که ملاقات کند با خداى تعالى در صورتى که در آن غیر خدا نباشد.«» پس از آن فرماید: هر قلبى که در آن شک و شرک باشد، ساقط است، و جز این نیست که مقصود از زهد در دنیا براى آن است که قلب فارغ شود براى آخرت. و از ملاحظه صدر حدیث شریف واضح شود که مقصود از آخرت در این جا وصول به باب اللّه است، و حصول ملاقات جمال جمیل است، و زهد حقیقى عبارت از آن است که قلب از شکّ و شرک خالى شود و غیر حق در آن نباشد. وبإسناده عن أبی عبد اللّه، أنّه یقول:«إذا تخلّى المؤمن من الدّنیا سما و وجد حلاوة حبّ اللّه فلم یشتغل بغیره.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 300 وفی مصباح الشّریعة، قال الصّادق:«الزّهد مفتاح باب الآخرة و البراءة من النّار، و هو ترکک کلّ شی ء یشغلک عن اللّه تعالى من غیر تأسّف على فوتها و لا إعجاب فی ترکها...»«» الحدیث. فصل چهارم [در بیان آنکه رغبت به دنیا موجب احتجاب از حق است ] بدان که رغبت به دنیا، موجب احتجاب از حق و بازماندن از سلوک إلى اللّه است، و مقصود از دنیا، هر چیزى است که انسان را از حق تعالى به خود مشغول کند. و چون این معنى در عالم ملک بیشتر تحقق دارد، این اسم احق است از براى آن. و اشاره به این معنى است همین حدیث مصباح الشریعه که زهد را تعبیر فرماید به ترک هر چیزى که انسان را از حق تعالى مشغول کند و غافل نماید. و اهل معرفت، حجب نورانیّه و ظلمانیّه را - که در حدیث است که از براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت«» - به وجود اشیاء و عوالم و تعیّن آنها تفسیر فرمودند«»، چه که اشتغال به هر یک، انسان را از وجه جمال جمیل محروم و محجوب نماید. و گاهى از این حجب کثیره به حسب کلیّات به هفت حجاب تعبیر شده، چنانچه در احادیث شریفه وارد است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 301 در باب سجده وارد است که سجود به تربت قبر حسین بن على - علیهما السلام - خرق کند حجابهاى هفت گانه را«» و ممکن است، این هفت حجاب فوق این حجب باشد، چنانچه از حدیث «علل» ظاهر شود. از علل به سند خود از هشام بن الحکم نقل نموده که گفت: به حضرت ابى الحسن موسى - علیه السلام - گفتم: به چه علّت در افتتاح نماز، هفت تکبیر افضل شده است؟ فرمود: «اى هشام همانا خلق آسمان ها هفت است و زمینها هفت است و حجابها هفت است، پس چون سیر داده شد در شب معراج پیغمبر، و گردید نزدیک به پروردگار خود کقَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنى 53: 9،رفع شد از براى او حجابى از حجب حق، پس تکبیر گفت رسول خدا و بنا کرد کلماتى را که در افتتاح است گفتن. پس چون رفع حجاب دوّم شد، تکبیر گفت. پس لازال چنین بود، تا به هفت حجاب رسید و هفت تکبیر گفت. و از این جهت است که در نماز براى افتتاح، هفت تکبیر گفته شود».«» در هر صورت، وجود هر موجود یا عالم حجابى است، و تعیّن آن نیز حجابى است. و این حجب انسان را از جمال محبوب باز دارد و دلبستگى به هر چه که غیر حق است، خار طریق سلوک إلى اللّه است. پس سالک إلى اللّه و طالب وصول به لقاء اللّه و صعود به معارج معارف الهیّه، این خار طریق را باید با ریاضت شرعى از بین بردارد. و با دلبستگى و علاقه مندى به غیر حق و تبعیت از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 302 شهوات بطن و فرج، عروج به کمالات روحانیّه و وصول به لقاء جمال جمیل امکان ندارد، بلکه کلیه حجب به یک معنى به خود انسان رجوع کند: تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز [1] بینی و بینک «إنّیّی» ینازعنی فارفع بلطفک «إنّیّی» من البین [2] تفصیل این اجمال عجالتا با این حال مناسب نیست. فصل پنجم در بیان آنکه «زهد» از فطریات و لوازم فطرت مخموره است، و «رغبت» از لوازم احتجاب فطرت است پیش از این معلوم شد که انسان به فطرت الهیّه که تمام عائله بشرى بر آن مفطور و مخلوقند، داراى دو فطرت اصلیّه و فرعیّه است که شاید جمیع فطریات به این دو رجوع کند: اوّل فطرت عشق به کمال مطلق که آن فطرت اصلیّه استقلالیّه است. و دوّم فطرت تنفر از نقص که آن فطرت فرعیّه است. و چون حق - جلّ مجده - انسان را براى خود مخلوق فرموده، چنانچه در حدیث قدسى است:«یا بن آدم خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی» [3]، و __________________________________________________ [1] تمام بیت این است: میان عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز(دیوان حافظ، تصحیح انجوى شیرازى، ص 301). [2] میان من و تو، إنیّت من با من در نزاع است، پس به لطف خودت، إنیّت مرا از میان بردار. (دیوان حلاج، ص 90). [3] اى فرزند آدم، همه چیز را براى تو خلق کردم، و تو را براى خودم آفریدم. (علم الیقین، فیض کاشانی (ره)، ج 1، ص 381). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 303 در قرآن شریف و احادیث شریفه به این معنى اشارت بسیار است«»، از این جهت در جعل الهى تکوینى، او را مفطور به این دو فطرت فرموده که با یکى از ما سوى منقطع و به دیگرى به جمال جمیل واصل گردد. و تمام فطریات که در انسان است، راجع به این دو فطرت و از شعب آنهاست. و نظام احکام شریعت مطهّره الهیّه مطلقا بر طبق همین نقشه فطرت است. پس زهد که عبارت از تنفر از نقص است و اعراض از غیر حق، به فطرت مخموره مفطوره راجع است، و از احکام فرعیّه فطرت اللّه است. چنانچه رغبت به غیر حق - هر چه باشد - به واسطه احتجاب فطرت است، زیرا که فطرت پس از احتجاب به حجب طبیعت مثلا، محبوب خود را اشتباها در شعبه اى از شعبه هاى طبیعت گمان کند، و علاقه محبّت خود را به آن پیوند نماید، و دلبستگى به آن پیدا کند، پس از جمال جمیل باز ماند و از لقاء اللّه محروم و محجوب شود. پس زهد حقیقى، از بزرگترین جنود عقل و رحمان است که انسان به واسطه آن پرواز به عالم قدس و طهارت کند، و رخت از عالم به کلّى بر بندد، و کمال انقطاع إلى اللّه براى او حاصل شود. چنانچه رغبت به دنیا و زخارف آن و توجّه و محبّت به زینتهاى آن بزرگترین جند ابلیس و جهل است، و از دقیقترین دامهاى نفس است که به واسطه آن انسان به دام بلا مبتلا و از راه هدایت و رشد گمراه و از وصول به نتیجه انسانیّت و برخوردارى از ثمره شجره ولایت، محروم و محجوب شود. و چون انسان این مطلب را دریافت و با عین انصاف و چشم بصیرت به اول و آخر امر خود نظر کرد، بر خود حتم و لازم شمارد که حتى الإمکان این خار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 304 طریق [را] که اسم آن محبّت و رغبت به دنیا و مال و منال آن است از سر راه سلوک خود بردارد، و این خطیئه مهلکه را که رأس هر خطیئه است«» و امّ هر مرض است از خانه قلب خود دور کند، و این خانه را که منزلگاه محبوب و محل تجلّى مطلوب است از قذارت پاک، و از جنود ابلیس و شرک شیطان تطهیر کند، و دست غاصبانه دیو پلید را از خانه خدا کوتاه، و بتها را از طاق و رواق آن فرو ریزد تا صاحب خانه به منزل خود عنایت پیدا کند، و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد. بار خدایا ما در دامهاى پر پیچ و خم نفس و شیطان مبتلائیم، و از این دشمن قوى پنجه راه گریزى نداریم، و تاب مقاومت و جدال با او را نداریم، از هر دامى گریزان شویم، به دامهاى دقیقتر و محکمترى دچار شویم، مگر لطف بى منتهاى تو از ما دستگیرى کند و به سعادت و خیر مطلق رساند و از این چاه ظلمانى طبیعت و هوى برهاند. یا سیّدی ارحم من رأس ماله الرّجاء و سلاحه البکاء.«» فصل ششم در استشهاد به ادلّه نقلیّه، در این باب و آن بیش از این است که در این مختصر بگنجد و ما به ذکر مختصرى از آن اکتفا کنیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 305 قال اللّه تعالى:لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ 57: 23.«» و از حضرت سجاد - علیه السلام - در وسایل نقل شده که زهد در یک آیه از کتاب خدا است، و این آیه شریفه را قرائت فرمودند.«» و این شاهد بر کلام سابق ماست که زهد را از صفات نفسانیّه ملازم با عمل گرفتیم، نه نفس ترک. البته قلبى که از محبّت دنیا خالى باشد و اعراض از دنیا کند و منصرف از آن باشد، نه تأسّف بر إدبار آن و نه فرحناکى بر إقبال آن مى کند. براى قلب زاهد یک حالت سهل انگارى و بى اعتنائى رخ دهد که توجّه به دنیا و زخارف آن نکند تا چه رسد که از فوت آن تأسّف و از اتیان آن فرح براى او رخ دهد. و قال - تعالى شأنه - فی وصف قارون:فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِیْنَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیْدُونَ الْحَیوةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اوتِیَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیْمٍ. وَ قَالَ الَّذینَ اوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا وَ لا یُلَقَّیها إلا الصَّابِرُونَ 28: 79 - 80.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 306 آنهایى که به حیات دنیوى دلخوش کرده بودند و مقصود و مرادشان دنیا و زینت آن بود، چون قارون با زینتهاى او دیدند، دیگ آمال و آرزویشان به جوش آمد و حسرت زینت او را داشتند. ولى آنهایى که صاحب علم بودند و از جانب حق تعالى به آنها علم به غیب عنایت شده بود، اعتناء به زینت دنیا و قارون نداشتند و طالب ثواب اللّه بودند، و مى دیدند که با صبر و شکیبائى به آن ثوابها خواهند رسید. و این آیه شریفه اشاره به مقام اوّل از زهد است. و محتمل است که آیه شریفه راجع به مقام زهد هم نباشد، و ما این آیه را به تبع بعض محقّقین از شرّاح حدیث«» ذکر کردیم. وروى لمّا سئل رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - عن معنى الشّرح فی قوله تعالى:فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ 6: 125،و قیل: «ما هذا الشّرح؟ قال: إنّ النّور إذا دخل القلب انشرح له الصّدر و انفسح. قیل: یا رسول اللّه و هل لذلک علامة؟ قال: نعم التّجافی عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الإستعداد للموت قبل نزوله.»«» معلوم است تا قلب متوجّه دار ظلمانى طبیعت و چاه تنگ تاریک دنیا است شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 307 و در غلاف ملک و غل و بند این عالم است، تنگ و ظلمانى و تاریک است و قابل نور هدایت و جلوه جمال و جلال نیست. و هر قدر منصرف از دنیا و زخارف آن شود، شرح صدر براى او حاصل شود و قبول نور معنوى کند تا آن جا که به کلّى از دار غرور منصرف و متجافى و منخلع شود، پس لایق جلوه نور مطلق و جمال جمیل شود. و شاید استعداد براى موت، اعم از موت طبیعى حیوانى باشد. پس متعرّض جمیع مراتب زهد باشد. و امّا روایات: فمنهاعن محمّد بن یعقوب - قدّس سرّه - بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السلام - قال:«من زهد فی الدّنیا أثبت اللّه الحکمة فی قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصّره عیوب الدّنیا داءها و دواءها، و أخرجه من الدّنیا سالما إلى دار السّلام.»«» از زهد در دنیا و اعراض از آن نور حکمت که راهنماى طریق سعادت و وصول به مقام کمال انسانیّت است، در قلب ثابت و برقرار شود، و از قلب جریان به زبان پیدا کند، چنانچه در باب اخلاص نیز وارد است که: «کسى که چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه هاى حکمت از قلبش به زبانش جریان پیدا کند».«» اخلاص نیز با زهد حقیقى در ترک آمال و مقاصد خود شریک است، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 308 حقیقت حکمت با ظلمت خودخواهى و خود بینى مضادّ و منافر است، و نیز تا محبت دنیا و زخارف آن در قلب است، از عیوب آن محتجب است، زیرا که پرده محبّت ضخیم ترین حجابها است، چنانچه گفته اند:«حبّ الشّی ء یعمی و یصمّ.»«» تا محبت دنیا و رغبت به آن در قلب جایگزین است، عیبهاى آن، همه حسن مى نماید و زشتیهاى آن جمیل و جمال نمایش دهد. آن روزى خداى تعالى عیبهاى آن را به ما بفهماند، و درد و درمان را به ما ارائه دهد که قلب را از محبّت دنیا تهى و از سرخ و زرد آن اعراض کنیم. پس چون این حجاب غلیظ خرق شد، عیبهائى که به صورت خوبى و نیکوئى و جمال خودنمائى کرده بود، از پرده بیرون افتد و چون انسان درد و درمان را فهمید، راه سلوک بر او روشن شود و طریق اصلاح براى او آسان گردد. و چون که حبّ دنیا رأس تمام خطایا است، با زهد در دنیا سلامت نفس حاصل شود و اگر زهد حقیقى براى انسان دست [دهد]، به همه معنى سالم و بى عیب از دنیا به دار سلامت خارج شود، چون که تمام عیبها از تعلّقات حاصل شود، و چون تعلّق به غیر عزّ قدس نباشد، سلامت مطلقه رخ دهد. و بإسناده عن حفص بن غیاث عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«سمعته یقول: جعل الخیر کلّه فی بیت و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا. ثمّ قال: قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله -: «لا یجد الرّجل حلاوة الإیمان حتّى لا شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 309 یبالی من أکل الدّنیا»، ثمّ قال أبو عبد اللّه - علیه السّلام -: حرام على قلوبکم أن تعرف حلاوة الإیمان حتّى تزهد فی الدّنیا.»«» و از این حدیث معلوم شد که رسیدن به خیرات و سعادات، بى قطع علاقه از دنیا و زهد در آن میسّر نشود، و تعلّق به دنیا و رغبت به آن، اصل اصول شقاوت و احتجاب است. و نیز معلوم شود که زهد مفتاح باب خیرات است، و چنانچه سابق بر این ذکر شد، خود زهد مقصود بالذات نیست، چنانچه مفتاح، خود مقصود بالذات نیست، بلکه براى فتح باب است. پس فتح باب سعادت و معرفت با زهد شود. پس از آن، حضرت صادق - علیه السلام - خود به طور اختصار، اوّل درجه زهد و اوّل درجه خیرات را بیان فرمود، و از حضرت رسول - صلّى اللّه علیه و آله - نقل فرمود که حلاوت و شیرینى ایمان را کسى نمى یابد، مگر با زهد و عدم مبالات به امثال مأکولات این دنیا، و تا از منزل حیوانى و بطن و فرج نگذرد، به مقام روحانى و منزل انسانى نخواهد رسید. ما اکنون که در درجه حیوانات و منزل بهائم هستیم، از حقیقت ایمان بلکه اسلام، جز اسمى و حرفى نمى دانیم از این معنى، حلاوت و شیرینى ایمان را نمى فهمیم. تا قلب ذائقه پیدا نکند، چشیدن حلاوت براى آن میسور [نیست ]، و تا در منزل حیوانیت است، قلبى نیست تا ذائقه [اى ] داشته باشد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 310 و بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام: -إنّ فی کتاب على - علیه السّلام -: «إنّما مثل الدّنیا کمثل الحیّة، ما ألین مسّها و فی جوفها السّمّ النّاقع یحذرها الرّجل العاقل، و یهوی إلیها الصّبیّ الجاهل.» [1] امیر المؤمنین - علیه السلام - که عارف به مقامات روحانى و هادى طرق انسانیّت است و باطن و ظاهر اشیاء پیش او آشکارا و ظاهر است، دنیا را از هر کس بهتر مى شناسد. او مى داند که دنیا ظاهرش فریبنده و لذّت بخش است، ولى در هر لذّتى بازماندن از سعاداتى است و فرو رفتن در مهالکى است که غافل جاهل آن را نمى داند و باور نمى کند. طفلى که جز ظاهر تمیز چیزى نمى دهد، مارى خوش خط و خال را که ببیند، با کمال عشق و اشتیاق به سوى آن روان شود، و هر چه او را تحذیر کنند، باورش نمى آید. بیچاره بر هلاک تن خویشتن عجول [2] این همه پیران طریقت و سالکان راه هدایت و راهنمایان انسانیت و کتب آسمانى و صحف انبیاء عظام و اخبار اولیاء کرام و نصیحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هیچ تأثیرى نکرده و نمى کند، و ظاهر خوش خط و خال آن و زینتها و زخارف آن ما را از زهر کشنده اى که در باطن دارد غافل کرده، روزى کشف باطن آن بر ما شود که احتراز از مفاسد آن ممکن __________________________________________________ [1] امام صادق - علیه السلام - فرمودند: همانا در کتاب على - علیه السلام - آمده است: به درستى که مثل دنیا، مانند مارى است که به گاه لمس کردن، بسیار نرم است، در حالیکه درون آن را سمّى کشنده، پر کرده است، انسان عاقل از آن پرهیز مى کند، ولى طفل نادان به آن تمایل پیدا مى کند. (اصول کافی، ج 2، ص 104، باب ذمّ الدّنیا و الزّهد فیها، ح 22). [2] تمام بیت سعدى این است: گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول(کلیّات سعدى شیرازى، ص 627، طیّبات). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 311 نباشد، زیرا که صورت آن نقش باطن شده و فطرت پاک و پاکیزه آلوده به آن شده است، همان طور که طلا با مواد دیگر مخلوط شود که تا آن را ذوب نکنند، نتوان خالص آن را بیرون آورد و طلاى خالص را به دست آورد. فطرت انسانى چون معدن طلا و نقره خالص است:«النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة.»«» و در فطرت خالصه جز حبّ حق تعالى - که کمال مطلق است - نیست، و چون با محبت غیر حق تعالى اختلاط پیدا کرد، از خلوص خارج شود. و بدتر و بالاتر اختلاط، آن است که با محبّت دنیا و طبیعت آمیخته و آلوده شود، که چون این آمیختگى و آلودگى دست داد، به کلّى صفحه قلب را که به حسب فطرت، صافى بود، زنگار بگیرد و هیچ حقیقتى در او به آن طور که هست، نمایش پیدا نکند، بلکه یا اصلا از حقایق در آن نقشى واقع نشود، و یا به طور اعوجاج و انحراف واقع [شود]فَأمَّا الَّذِیْنَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیْلِهِ 3: 7.«» قلوب معوجه منحرفه که مختلط با هواهاى نفسانیّه و حبّ نفس و دنیا شده است، تأویل کتاب شریف الهى و تأویل آیات تدوینیّه، بلکه تکوینیّه را بر طبق هواهاى نفسانیه خود کنند، و این تفسیر به رأى است که تصرّف شیطان و نفس در آن دخالت دارد، و این تفسیر باطل و حرام است. تأویل کتاب الهى که عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لبّ است، به طور کمال میسّر نشود، مگر براى آنان که خود آنها منحرف و معوج نباشند، و جز نور حق - تعالى شأنه - در قلب آنها چیزى نباشد، و به مقام مشیّت شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 312 مطلقه و فناى مطلق که مقام تأویل است، رسیده باشند. و آن نیست مگر [براى ] رسول مکرّم و خلفاى مقدّس او - علیهم الصلاة و السلام - که آنها راسخان در علم و معرفتند«»وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیْلَهُ إلا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ 3: 7.«» و این مطلب را تفصیلى سزا است که اکنون از آن معذورم، و الحمد للّه أوّلا و آخرا. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 313 مقصد شانزدهم در «رفق» و ضدّ آن است که «خرق» است و در آن، چهار فصل است: فصل اوّل [در بیان معنى رفق و خرق ] «رفق» به کسر، ضدّ «عنف» است و به معنى مدارا و ملایمت است. یقال رفق رفقا به و له و علیه: عامله بلطف، و رفقه: أعانه و نفعه، و رفق رفاقة: أى صار رفیقا.«» و رفیق را نیز به ملاحظه مداراة و ملایمت، رفیق گویند. و «رفق» به معنى لین جانب است.«» و فی المجمع: «الرفق بالکسر ضدّ الخرق، و هو أن یحسن الرجل العمل. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 314 و فی الحدیث:«إذا کان الرّفق خرقا کان الخرق رفقا»«» و معناه على ما قیل: اذا کان الرفق فی الامر غیر نافع، فعلیک بالخرق - و هو العجلة -، و اذا کان الخرق - اى العجلة - غیر نافع فعلیک بالرفق، و المراد بذلک أن یستعمل کلّ واحد من الرفق و الخرق فی موضعه، فان الرفق اذا استعمل فی غیر موضعه، کان خرقا و الخرق اذا استعمل فی غیر موضعه، کان رفقا. و قریب من هذا قوله - علیه السلام -:«ربّما کان الدّواء داء و الدّاء دواء«».»«» انتهى کلامه. و معنى حدیث شریف را با کمال وضوحش، خیلى عجب است که این طور درهم پیچیده و تکلّف به خرج داده، زیرا که معنى حدیث آن است که اگر وقتى شد که رفق و مداراة اسباب خرق و زحمت شود، باید مداراة را کنار گذاشت و خرق کرد که آن عین مداراة است. مثلا اگر بریدن دست معیوب را که باید برید، با مدارا و ملایمت بریدن، زحمت فراهم کند و اسباب خرق شود، باید با عنف و عجله و شدّت، کار را انجام داد که این خرق، عین رفق و مدارا است. و خرق خرقا از باب تعب خلاف رفاقت و مدارا است. و خرق، به معنى ضعف عقل و حمق و جهل و عنف و زجر و عجله آمده است«». وفی الحدیث:«الخرق شؤم و الرّفق یمن»«». و خرق جامه به معنى پاره کردن و تمزیق آن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 315 است«». و خرق به معنى دهش و خاف، و اخرق به معنى ادهش آمده«». و ظاهر آن است که نوعا معانى متعدّده در لغات، از یکدیگر مأخوذ باشد و اصول همه، به یک امر برگردد چنانچه از دقّت در موارد استعمال معلوم شود. فصل دوّم [در بیان دخالت رفق در امور انسان ] بدان که رفق و مدارا را در انجام امور مدخلیت کامل است، چه در باب معاشرت با خلق و انجام امور دنیاوى، و چه راجع به امور دینى و هدایت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهى از منکر، و چه راجع به ریاضت نفس و سلوک إلى اللّه تعالى. و شاید این که در حدیث شریف است که «رفق میمنت دارد و خرق و عنف شوم است»، اشاره به بعض این امور باشد. مثلا در باب انجام امور دنیاوى آن طور که با رفق و مدارا ممکن است انسان تصرّف در قلوب مردم کند و آنها را خاضع و رام کند، ممکن نیست با شدّت و عنف، موفق به امرى از امور شود. فرضا که با شدّت و سلطه، کسى اطاعت از انسان کند، چون قلب او همراه نشود، از خیانت، انسان مأمون نخواهد شد. ولى رفق و دوستى، دل را رام کند که با رام شدن آن، تمام قواى ظاهره و باطنه رام شود، و فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است. خدمتهاى از روى صداقت و جانفشانیها، همه از فتح قلوب است. با فتح قلوب، فتح ممالک نیز شود. فتوحات اسلامیّه در اثر فتح قلوب نظامى اسلامى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 316 بود، و الا با آن عدّه و عدّه، این پیشرفتها غیر ممکن بود. بالجمله رفق و مدارا در پیشرفت مقاصد، از هر چیز مؤثّرتر است، و چنانچه در مقاصد دنیائى چنین است، در مقاصد دینى از قبیل ارشاد و هدایت مردم رفق و مدارا از مهمّات است که بدون آن، این مقصد شریف عملى نخواهد شد. خداى تبارک و تعالى پس از آن که حضرت موسى و هارون - علیهما السلام - را مأمور فرمود که پیش فرعون بروند و او را دعوت و ارشاد کنند، از جمله دستوراتى که به آنها مى دهد، مى فرماید:اذْهَبَا إلَى فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغى. فَقُوْلا لَهُ قَوْلا لَیِّنا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أوْ یَخْشى 20: 43 - 44«».دل سخت فرعون را - که أنانیّتش به جائى رسیده بود که به دعوى الوهیّت برخاسته بود - باز با رفق و مدارا بهتر مى توان به دست آورد. از این جهت مى فرماید: «بروید پیش فرعون سرکش یاغى، و با او با نرمى و رفق سخن بگوئید، شاید این سخن نرم او را متذکر خدا کند و از روز جزا بترسد». و این دستور کلّى است از براى هدایت کنندگان راه حق که راه فتح قلوب را باز مى کند. چنانچه خداى تعالى پیغمبر بزرگ خود را ستایش مى فرماید که «تو بر خلق بزرگ هستى»«»، البته براى چنین مقصد بزرگ، خلق بزرگ لازم است که قوّه مقاومت با تمام ناملایمات را داشته باشد، و با هیچ چیز از میدان ارشاد خلق، در نرود. بزرگتر زحمت و سخت ترین رنج و تعب هادیان راه حق، معاشرت با جاهلان و دعوت بى خردان بوده و هست. و از این جهت، این ها باید متصف به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 317 بزرگترین اخلاق حسنه باشند و باید قوّه رفق و مدارا و حسن عشرت، در آنها به طورى باشد که با تمام جهالت جاهلان و بى خردان، مقاومت کنند. زود رنجى و کدورت و أمراض عصبى«»، به کلّى با این شغل شریف منافى است. شدّت و عنف و عجله، مخالف وظیفه هادیان إلى اللّه است، چنانچه در روایات شریفه اشاره به این معنى بسیار است.«» در باب امر به معروف و نهى از منکر، یکى از مهمّات، همین رفق نمودن و مدارا کردن است«». ممکن است اگر انسان مرتکب معصیت یا تارک واجبى را با شدّت و عنف بخواهد جلوگیرى کند، کارش از معصیت کوچک به معاصى بزرگ یا به ردّه و کفر منتهى شود، در ذائقه انسان امر و نهى تلخ و ناگوار است و غضب و عصبیت را تحریک مى کند. آمر به معروف و ناهى از منکر باید این تلخى و ناگوارى را با شیرینى بیان و رفق و مدارا و حسن خلق، جبران کند تا کلامش اثر کند و دل سخت معصیت کار را نرم و رام نماید. در روایت خصال شیخ صدوق - علیه الرحمه - است که حضرت خضر - علیه السلام - وقتى مى خواست از حضرت موسى - علیه السلام - مفارقت کند، آخر کلامش این بود که: «سرزنش و تعبیر مکن البته کسى را به گناهى. و محبوبترین امور نزد خداى تعالى سه چیز است: میانه روى و اقتصاد در وقت بى نیازى و دست بازى، و دیگر عفو و بخشش در حال قدرت، و سوم رفق و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 318 مدارا با بندگان خدا. و هیچ کس رفق نکند با کسى در دنیا مگر آن که مرافقت کند خداى تعالى با او در آخرت. و رأس حکمت، ترس از خداى عزّ و جلّ است».«» و در باب ارتیاض نفس و سلوک راه حق نیز رفق و مدارا با نفس، از مهمّات به شمار مى رود. و چه بسا که سختگیرى بر نفس، خصوصا در اوائل امر و خصوصا براى جوانها، اسباب تنفّر نفس از ارتیاض و سلوک شود، و از زیر بار حق فرار کند. و خیلى اتفاق افتاده که جوانهاى نورس بعد از چندى اشتغال شدید و مواظبت کامل در مستحبّات، به کلّى منحرف شدند و لایبالى به دین گردیدند. و در روایات شریفه اشاره به بسیارى از این امور که مذکور شد هست«»، و پس از این - إن شاء اللّه - بعضى از آنها را مذکور مى داریم. فصل سوّم در بیان آنکه «رفق» و «مدارا» از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و «خرق» و «عنف» از جنود جهل و ابلیس و از لوازم فطرت محجوبه است. و این معنى محقّق شود پس از آن که معلوم شود که رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت، از جلوات رحمت رحمانیّه و شئون آن است. قلبى که در آن جلوه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 319 رحمت افتاده باشد و به بندگان خدا با نظر رحمت و عطوفت بنگرد، البته چنین قلبى در تمام شئون و مراحلى که مذکور شد در فصل سابق، با رفق و مدارا رفتار مى کند در معاشرت با نوع خود، بلکه در سلوک با غیر نوع خود از حیوانات - که در تحت اداره او هستند و او در آنها تصرّف دارد -، و در خدّام و عبید و عشرت با آنها، و در سلوک با ارحام و همسایگان خصوصا. و بالجمله، با تمام اصناف مردم، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقت کند. و همین طور در باب ارشاد و تعلیم خلق و اجراء امر و نهى الهى، رحمت و عطوفت آنها را دعوت به این شغل شریف کند، و البته چیزى که از پرتو نور رحمت رحمانیّه پیدا شد، با رفاقت و مدارا انجام مى گیرد، و شدّت و عنف و امثال آن از آن دور است. و چون این مقدمه واضح شد، معلوم شود که رفق از فطریات مخموره است و از لوازم فطرت اللّه است، زیرا که تمام قلوب عائله بشرى به حسب فطرت، مخمور به رحم است، و عالم نقشه رحمت رحمانیّه است. و از این جهت، اهل معرفت فرمایند: «ظهر الوجود ببسم اللّه الرحمن الرحیم»«». و رحمت رحمانیّه و رحیمیّه مفتاح باب وجود است، چنانچه مفتاح کتاب تدوین است. و آن قلبى که آلوده به بغض و عداوت با بندگان خدا باشد، و با عنف و خرق با آنها رفتار کند، از فطرت الهیه خارج، و به واسطه آلودگى به دنیا و زخارف آن و آلودگى به حبّ نفس و خودخواهى و خودپسندى، از اصل فطرت محتجب شده است. و نیز لازم محبّت به حق تعالى که از فطریات اصلیّه است - چنانچه سابقا شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 320 معلوم شد - محبّت به آثار و خلایق است، و لازمه محبت رفق و مدارا است. پس رفق از لوازم فطرت مخموره است و مقابل آن که خرق است، از احتجاب آن است. فصل چهارم در ذکر بعض از اخبار شریفه در این باب و بیان اجمالى آنها عن محمّد بن یعقوب - رحمه اللّه - بإسناده عن أبی جعفر - علیه السّلام - قال: «إنّ اللّه رفیق یحبّ الرّفق، و یعطی على الرّفق ما لا یعطی على العنف.»«» چندین حدیث به این مضمون تقریبا وارد شده است.«» حق - تعالى شأنه - در جمیع امور، با مخلوق خود با رفق و مدارا رفتار فرماید، حتّى تشریع شرایع - چون هدایت طرق سعادت و کمال است - عین رفق است. چنانچه تأدیب طاغیان و جعل حدود و تعزیرات، کمال رفق و صلاح است، چه که ترک آن، خرق و فساد است، حتّى براى مرتکب آن،«و إذا کان الرّفق خرقا کان الخرق رفقا» چنانچه در حدیث است«». بلکه نزد عالمان به غایات و مبادى، تعذیب اخروى رفق است.«» و این که مى فرماید خداى تعالى عطا مى فرماید بر رفق آنچه که عطا نمى فرماید بر عنف، شاهد بر آن است که در فصل دوّم مشروحا ذکر کردیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 321 چنانچه در حدیث دیگر کافى شریف است که راوى گوید: شنیدم از حضرت صادق - علیه السلام - مى گفت: «کسى که رفق و مدارا کند در کارش، نایل شود به آنچه که مى خواهد از مردم».«» و از رسول خدا [صلّى اللّه علیه و آله ] منقول است که فرمود: «همانا در رفق، زیادت و برکت هست، و کسى که محروم شد از رفق، محروم شد از خیر».«»و عن محمّد بن یعقوب بإسناده قال: قال أبو جعفر - علیه السّلام: -«من قسّم له الرّفق قسّم له الإیمان.»«» و عن أبی جعفر - علیه السّلام - قال:«إنّ لکلّ شی ء قفلا، و قفل الإیمان الرّفق.»«» و این دو حدیث شریف، دلالت کند بر آنچه سابق ذکر شد که در ریاضت نفس و سلوک إلى اللّه، یکى از مهمّات، مرافقت و مدارات با آن است. و چون مرافقت با نفس نمودى، نفس انس و محبّت با عبادات و طاعات پیدا کند، و به واسطه این محبّت و علقه، انس و محبّت با حق پیدا کند. و این، فتح باب معارف الهیّه که سرچشمه ایمان است، مى باشد، چنانچه عنف و خرق، گاهى سبب شود که در ذائقه روح، عبادت و عبودیّت تلخ و ناگوار شود، و این، سبب إعراض شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 322 قلب از حق شود. پس معلوم شد که قفل ایمان رفق است، و کسى که نصیب آن رفق باشد، ایمان نیز نصیب او شود. و عن محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - ما اصطحب اثنان إلا کان أعظمهما أجرا و أحبّهما إلى اللّه، أرفقهما بصاحبه».«» و بإسناده عن عمر بن حنظلة عن أبی عبد اللّه - علیه السّلام - قال:«یا عمر لا تحملوا على شیعتنا، و ارفقوا بهم، فإنّ النّاس لا یحتملون ما تحملون.»«» فرمود به عمر بن حنظله که تحمیل نکنید بر شیعیان ما، و رفق و مدارا کنید با آنها، زیرا که مردم تحمّل نمى توانند بکنند آنچه شما تحمّل مى کنید. و این حدیث شریف، دستور کلّى است براى خواص، زیرا که مردم هم در تحمل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبیّه و قالبیّه مختلفند، و هر علمى را خصوصا در باب معارف، نتوان افشا پیش هر کس کرد، بلکه سرایر توحید و حقایق معارف، از اسرارى است که پیش اهلش باید مکتوم و مخزون باشد. و نوع گمراهى ها و اضلال ها و تکفیرها از این باب پیدا شده. و این که مردم، حتى علماء ظاهر، از علوم الهیّه احتراز کنند و گرد معارف و حقایق نمى گردند، براى همین است که بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق یا اصحاب علوم رسمیّه عرفانیّه تهتّک کردند، و مقاصد شریفه را با الفاظ زشت و قبیح بیان کردند، و از اصطلاح قرآن و حدیث بیرون رفتند با آن که همان مقاصد شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 323 به طور أکمل در کتاب خدا و احادیث ائمّه هدى - علیهم السلام - موجود است، ولى آنها به صورت بدى آن را جلوه دادند. از این جهت، اسباب تنفّر طباع ظاهریین شده است. این ها نیز طاقت آن نداشتند که لبّ را از قشر و حقیقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا کنند، یکسره با اصل مطلب مخالف شدند. و شاید اشاره به این معنى باشد روایاتى که ایمان را تسهیم نموده به هفت سهم«» یا ده درجه«» یا چهل و نه جزء«»، و فرموده اند کسى [که ] داراى یک سهم است، نباید دو سهم بر او تحمیل کرد، و کسى که داراى دو سهم است، نباید سه سهم بر او تحمیل نمود«»، و همین طور. و چون اختلاف درجات اعمال و طاقت و اشتیاق بر آن غالبا از اختلاف درجات ایمان است، از این جهت در احادیث شریفه براى تقریب به ذهن، مثلى ذکر فرمودند که: «مرد مسلمانى شخص نصرانى را دعوت به اسلام کرد تا قبول اسلام نمود. پس مسلم سحر آمد و آن تازه مسلمان را بیدار کرد و برد به مسجد، و او را به نماز واداشت، و هر چه خواست آن بیچاره برود، عمل دیگرى پیشنهاد او کرد تا ظهر شد، نماز ظهر را خواندند. خواست برود، مسلم گفت: «بین ظهر و عصر فاصله [اى ] نیست». عصر شد، نماز خواندند. خواست برود، نگذاشت تا نماز مغرب و عشا را خواندند و رفتند. فردا سحر باز مسلم آمد در منزل آن مرد، او را بیدار کرد که عمل روز قبل را تجدید کند. شخص نصرانى گفت: «برو براى این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 324 دین، یک شخص که بیکارتر از من باشد، پیدا کن، من مرد فقیرى هستم عیالمند».«» و در خلال این احادیث شریفه، امام - علیه السلام - سفارش مى فرماید که: «رفق و مدارا کنید با بندگان خدا، و تحمیل نکنید بر آنها چیزى که طاقت بر آن ندارند که متنفر مى شوند و از زیر بار در مى روند». و چنانچه در مدح و تحسین رفق روایاتى بسیار وارد است، در ذمّ و تهجین خرق و عنف نیز روایاتى وارد شده. از آن جمله، در کافى شریف به سند خود از حضرت باقر العلوم - علیه السلام - نقل کند که: «کسى که نصیب او خرق گردید، محجوب شد از او ایمان»«». و هم از حضرت باقر منقول است که رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - فرمودند: «اگر خرق خلقى بود که دیده مى شد، در مخلوق خدا چیزى از او قبیح تر نبود».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 325 مقصد هفدهم در «رهبت» است و ضد آن «جرئت» است و در آن سه فصل است: فصل اوّل [در بیان معنى رهبت ] رهبت به معنى خوف است، یقال رهب - بکسر و فتح عین - رهبة و رهبا و رهبا و رهبانا و رهبانا: أى خاف. و رهبان - به فتح راء - مثل خشیان مبالغ در خوف. و رهبان، جمع راهب: و جمع رهبان، رهابین است. و رهبانیت، کناره گیرى از خلق است و اعتزال از لذائذ دنیا است براى اشتغال به عبادت«»، و در اسلام نهى از آن شده است، فى الخبر:«لا رهبانیّة فی الإسلام»«»، و فی الحدیث:«إنّی ارید شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 326 أن أترهّب. فقال: «لا تفعل و إنّ ترهّب امّتی القعود فی المساجد.»«» و رهبانیّت به این معنى که ترک اجتماع و ترک نساء و باز داشتن قواى شریفه الهیّه که حق تعالى به انسان مرحمت فرموده - از عمل، از غایت جهل است که نوعا بر آن مفاسد بسیارى مترتب شود. و خوف از حق تعالى که از جنود عقل است و از مصلحات نفوس است، و مقابل جرئت بر حق است که از جنود جهل است، ملازم با رهبانیت به آن معنى نیست. بلکه خلوت که در لسان اهل معرفت است، عبارت از گوشه نشینى و کناره از خلق نیست«»، گرچه خلوت به مصطلح اهل معرفت که عبارت از ترک اشتغال قلب است به غیر حق«»، گاهى یا نوعا حاصل نشود مگر با یک مرتبه از اعتزال و ترک خلطه. و این معنى نیز رهبانیت نیست، بلکه مطلب راجحى است شرعا و عقلا. بالجمله، رهبت که از جنود عقل است، عبارت از خوف از حق است، و آن نیز منافات با رجاء به رحمت ندارد. و لهذا، رجاء نیز از جنود عقل است که مقابل قنوط است، و پیش شرح آن داده شد.«» فصل دوّم در بیان اختلاف درجات خوف است به طور کلى باید دانست که اختلاف درجات خوف، به حسب اختلاف شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 327 درجات عباد و سالکین إلى اللّه و اختلاف درجات معرفت است. پس درجه اوّل از خوف، خوف از عقاب و عذاب است. و این، خوف عامّه است، و نوع خائفین خوفشان از این قبیل است. و ملحق به این درجه است، خوف فقدان ثواب و نرسیدن به لذائذ محبوبه، و این مرتبه از خوف را نباید خوف از خداى تعالى محسوب داشت. چنانچه اگر عبادتى نیز از این خوف به جا آمد، عبادت خالص نیست و در احادیث شریفه فرمودند: «این عبادت بندگان یا مزدوران است».«» انسان تا در اسارت نفس و شهوات نفسانیّه است، و خود خواه و خودبین است، و بالجمله صبغه نفسانیه که صبغة الشیطان است دارد، نه عبادت و طاعتش عبادة اللّه شود و نه رهبت و رغبتش رهبت و رغبت مربوط به حق شود، بلکه تمام اعمال صوریّه و معنویّه و قلبیّه و قالبیّه اش نفسانى و منصبغ به صبغه نفسانیّه شیطانیّه است. درجه دوّم، خوف خاصّه است و آن خوف از عتاب است. اینان خائف از آن هستند که مبادا از ساحت مقدّس مولا دور شوند، و مورد عتاب و بى لطفى واقع شوند. اینان، از توجه به لذّات حیوانى و شهوات طبیعى دور شدند، ولى لذّات معنویّه در ذائقه روح آنان هست، و قرب منزلت و مقام را طالبند، و تا این طلب براى خود هست، از رنگ نفسانیّت و صبغه شیطانى، خالص و خالى نیست. و عبادات و طاعات اگر بدین مقصد و مقصود پیدا شد، دین اللّه که خالص از شوائب باید باشد، نیست ألا لِلّهِ الدِّیْنُ الْخَالِصُ 39: 3.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 328 درجه سوّم، خوف اخصّ خواصّ است و آن خوف از احتجاب است. اینان توجهى به عطیّه ندارند، و شوق حضور و لذّت آن آنها را از دو دنیا منقطع کرده، ولى تا بقایاى نفسانیّت و انانیّت در کار باشد و اشتیاق مشاهده و حضور را براى خود داشته باشند، محبت اللّه و خلوص حقیقى نتوان آن را محسوب داشت، گر چه مقام شامخ بزرگى است که جز خلّص از اهل معرفت به آن نتوانند رسید، و دست طمع امثال ما محجوبان، از آن و کمتر از آن کوتاه است. درجه چهارم، خوف اولیاء است که آنها از رنگ إنیّت و أنانیّت پاک و پاکیزه شدند و منصبغ بصبغة اللّه شدندوَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً 2: 138.«» اینان، از جلوه هاى جمال و جلال که بر قلوب صافیه شان مى شود، رهبت بر ایشان حاصل مى شود. و بباید دانست که در هر جمالى، جلال و عظمتى مختفى است. از این جهت، از جلوه جمال، رهبت و خوف حاصل شود. و این خوف از عظمت به طور کلّى به سه مرتبه بالغ شود، زیرا که از جلوه افعالى و اسمائى و ذاتى حاصل گردد، و تفصیل آن از عهده این اوراق خارج است. و رهبت و خوف حقیقى عبارت از همین درجه اخیره است که پاى نفسانیّت و أنانیّت در کار نیست. و در مقابل هر درجه از این درجات رهبت، درجه [اى ] از جرئت است. چنانچه درجه مقابل درجه اوّل، جرئت بر معاصى است، و در مقابل درجه دوّم، جرئت بر زلات و لغزشها است، و در مقابل درجه سوّم، جرئت بر ورود در حجب است اختیارا، و مقابل درجه چهارم، جرئت بر خودبینى و صبغه نفسیّه شیطانیّه است ذاتا و صفة و فعلا. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 329 فصل سوّم در بیان آنکه خوف و رهبت از فطریات مخموره و جنود عقل و رحمان است، و جرئت از احتجاب فطرت و جنود جهل و شیطان است باید دانست که از امور فطریّه [اى ] که جمیع عائله بشرى مخمّر بر آن است - که اگر جمیع قلوب تفتیش شود، بر خلاف آن یافت نشود، گر چه اختلاف در موارد و مصادیق داشته باشند، ولى در اصل این حقیقت مختلف نیستند - تعظیم و ترهیب از عظیم است. رهبت و خوفى که در قلوب، از مقتدرین و سلاطین و جبّاران حاصل شود حتّى در وقت اطمینان از ضرر، از فطرت تعظیم عظیم است. و لهذا، در حضور سلطان عادل، اشخاصى که به هیچ وجه معصیت و سرکشى به خود سراغ ندارند کوچک و راهب و خائف هستند، بلکه کسانى که عظمت و بزرگى عالمى را ادراک کردند، در مقابل او به حسب فطرت، خائف شوند با آن که مأمون از ضررشان کاملا هستند. این که در قلوب ما محجوبان، خوف و رهبت از حق - تعالى عظمته - وجود ندارد، براى آن است که ادراک عظمت نکردیم. و چون محتجب است فطرت به حجابهاى غلیظ طبیعت، از این جهت جرئت بر مولى کند. آنان که از حجاب طبیعت بیرون آمده بودند و جلوه عظمت حق - عظم شأنه - بر قلوب آنها شده بود، بى توجّه به نفع و ضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت، قلبهاى آنها از نور عظمت و سطوت جلال، مى لرزید«»، و از خوف خدا غش شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 330 مى کردند.«» رنگهاى مبارکشان در وقت نماز، که میعاد حضور اولیاء - علیهم السلام - و معراج قرب آنها است، زرد مى شد«»، و پشت مبارکشان مى لرزید و از خود بى خود مى شدند.«» در لیله معراج، رسول اکرم - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - به مشاهده هر جلوه [اى ] از جلوات عظمت، غش مى کرد، و پس از آن، از جلوه هاى انس و رحمت به هوشش مى آوردند«». آن جا مقام خوف از چیزى جز عظمت نبود، و اسم و رسمى از عذاب و عقاب نبود. آن جا فطرت عشق و محبت، به تمام حقیقت و فطرت رهبت و رغبت، به تمام معنى بى شایبه احتجاب، حکم فرما در وجودش بود، و حکم فطرت از حکم حق جدا نبود. و از این جا باید دانست که جرئت به هر مرتبه که باشد بى احتجاب فطرت رخ ندهد، و به هر اندازه از احتجاب، رهبت از حق تعالى تبدیل شود به خوفها و رهبت هاى دیگر، که جامع همه، آن است که خوف: یا از شهود عظمت و جلال حاصل آید به حسب تجلّیات افعالى، تا آخرین مراتب که تجلیات صفاتى است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 331 و این که آخرین مراتب را تجلیات صفاتى دانستیم، زیرا که تجلیات ذاتى، مقام فناء رهبت و ازاله خوف است. وألا إنَّ أوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ 10: 62«»نیز شاید اولیاء مطلق را گوید که به فناء کلّى نایل شدند، و انقطاع از خود و همه مراتب خوف پیدا کردند. و یا در حال احتجاب، خوف حاصل شود. و هر خوفى که در این مقام حاصل آید، از تصرّفات نفس و ابلیس است که عین جرئت بر حق است، زیرا که خوف از غیر حق براى غیر حق، حق نخواهد بود. و از این جا خوفهاى حاصل براى انبیاء کمّل و اولیاء بزرگ را که پس از حال صحو براى آنها حاصل شود، با خوف دیگران که محتجبین هستند، مى توان فرق روشن گذاشت، و فرق رهبت و رغبت آنان با دیگران، واضح شود. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 333 مقصد هیجدهم در «تواضع» است و ضدّ آن «کبر» است و در آن هفت فصل است: فصل اوّل در معنى تواضع و کبر است به مناسبت آن که تواضع را در مقابل کبر قرار داده است نه در مقابل تکبر، باید آن را از صفات نفسانیّه دانست، چنان که کبر نیز از صفات نفسانیّه است. و تکبر اظهار کبر کردن است، گر چه در ظاهر عرف و لغت، تواضع اظهار کوچکى کردن است«». در هر صورت، انسان چون خودبین و خودخواه است، این خودخواهى و محبت مفرط به نفس، سبب شود که از نقایص و عیوب خود محجوب شود، و بدیهاى خود را نبیند، بلکه گاهى بدیهاى خود در نظرش خوبى جلوه کند، و فضایل و خوبیهائى که دارد در نظرش مضاعف گردد. و به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 334 همین نسبت، از خوبى دیگران بسیار شود که محجوب شود و بدیهاى آنها در نظرش مضاعف گردد. پس چون کمال خود و نقص دیگران را دید و محبّت مفرط به نفس نیز کمک کرد، در نفس یک حالت اعجابى پیدا شود نسبت به خودش. پس از این حالت، در باطن نفس، خود را بر دیگران ترفیع دهد، و حالت سر بلندى و بزرگى براى او دست دهد و خود را بزرگتر از دیگرى بیند و این حالت، کبر است. و چون این حالت قلبى در ملک بدن ظاهر شود، سرکشى و سرفرازى کند و بر دیگران، در ظاهر نیز بزرگى فرو شد، و این تکبر است. و چون از این احتجاب بیرون آید و خود را به همان طور که هست ببیند، بلکه نسبت به خود با نظر خورده گیرى بنگرد و به خود سوء ظن پیدا کند، پس خودش در نظرش کوچک و خوار شود، و ذلّت و افتقار نفس را دریابد. و چون با این نظر همراه شد، [با] حسن ظنّ به دیگران و بزرگ شمردن مخلوقات خدا و مظاهر جمال و جلال حق تعالى، کم کم در نفس، یک حال تذلیل و سرافکندگى پیدا شود، و خود را از دیگران کوچکتر شمارد. و این حالت، تواضع قلبى است که آثار آن در ملک بدن که ظاهر شد، گویند: تواضع کرد و متواضع شد. فصل دوّم در بیان درجات تواضع و تکبر است ما، در کتاب اربعین، شرح درجات و مراتب کبر را دادیم و از آن، مراتب تواضع نیز ظاهر شود. هر کس بخواهد خوب است به آنجا رجوع کندلکن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 335 در اینجا نیز مختصرى مذکور مى داریم تا فایده تمام شود. و این تقسیم، غیر از آن است که در آن کتاب مذکور شده. بدان که از براى تواضع درجاتى است که تکبر در هر درجه مقابل آن است. اوّل، تواضع اولیاء کمّل و انبیاء عظام است که آنان به واسطه تجلّیات ذاتى و اسمائى و صفاتى و افعالى در قلبشان، در پیشگاه حق تعالى و مظاهر جمال و جلال آن ذات مقدّس متواضع شوند، و مشاهده کمال ربوبیّت و ذلّت عبودیّت در آنها، غایت تواضع و تذلّل را در قلبشان ایجاد کند، و هر چه در این دو نظر و دو مشاهده کامل گردند، در حقیقت تواضع نیز کامل شوند، چنان که ذات مقدس اعرف خلق اللّه و اعبد عباد اللّه خاتم النبیّین، متواضعترین موجودات است در پیشگاه مقدّس حق تعالى، زیرا که در مشاهده کمال ربوبیّت و نقص عبودیّت، کاملترین موجودات است. و این طایفه از متواضعین، چنانچه براى حق - جلّ و علا - متواضعند، براى مظاهر جمال و جلال او نیز براى او متواضعند، و تواضع براى اینان، ظلّ تواضع براى حق است. و اینان علاوه بر تواضع، داراى مقام محبّت نیز هستند، و محبّت به مظاهر حق - تابع محبّت به حق - دارند، و این تواضع که مشفوع با محبت است، کاملترین مراتب تواضع است. دوّم، تواضع اهل معرفت است که در آنها همین تواضع اولیاء هست، لکن در مرتبه ناقص تر است، زیرا مقام معرفت با مشاهدت حضورى فرق دارد. سوّم، تواضع حکماء است که در رتبه، پس از این ها است. آنان نیز اگر به مقام حکمت الهى رسیده باشند و قلب آنها به نور حکمت روشن شده باشد، براى حق و خلق متواضع شوند، چنان که در حکمتهاى لقمانى، در این باره، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 336 خصوصى سفارش شده.«» چهارم، تواضع مؤمنین است که به نور ایمان، علم باللّه پیدا کردند، و خود را نیز تا آنجا که نور آنها روشنى داده، شناخته اند. پس براى حق و خلق، متواضع شوند. و در مقابل هر یک از این مراتب، تکبّرى است، زیرا در هر احتجابى، کبریائى از براى نفس حاصل شود. و باید دانست که تواضع با تملّق، و تکبّر با عزّت نفس فرقها دارد، هم در مبادى و هم در غایات و هم در ثمرات. تواضع مبدأش علم باللّه و علم به نفس است، و غایتش خدا است یا کرامت خدا، و نتیجه و ثمره اش کمال نفسانى است. تملّق، مبدأش شرک و جهل است، و غایتش نفس است، و ثمره اش خفّت و خوارى و نقص و عار است. تکبر، مبدأش خودبینى و خودخواهى و جهل و غفلت از حق و مظاهر او است، و غایتش نفس و خودنمائى است، و نتیجه اش سرکشى و طغیان است. عزّت نفس، مبدأش توکّل على اللّه و اعتماد بر حق تعالى، و غایتش خدا است، و ثمره اش ترک غیر است. فصل سوّم [شرح صدر و ضیق صدر] بدان که از براى تواضع و تکبّر، موجبات و اسباب بسیارى است که از جمله شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 337 آنها شرح صدر و ضیق آن است. انسانى که داراى شرح صدر باشد، هر چه از کمال و جمال و مال و منال و دولت و حشم در خود ببیند، به آن اهمیّت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نیاید. سعه وجود چنین انسانى، به قدرى است که بر تمام واردات قلبى غلبه کند و از ظرف وجودش، هیچ چیز لبریزى نکند. و این سعه صدر، از معرفت حق تعالى پیدا شود، در موادّ مستعدّه لایقه انس با خدا، قلب را به مقام اطمینان و طمأنینه رساند. و یاد حق تعالى دل را از منازل و مناظر طبیعت منصرف کند، و تمام جهان و جهانیان را از نظر او بیاندازد، و دلبستگى به احدى غیر از حق پیدا نکند، و با هیچ چیز دل خوش نکند، و همّتش به مرتبه [اى ] رسد که تمام عوالم وجود در پیش نظرش نیاید. پس، هر چه واردات قلبى پیدا کند، دامن گیر او نشود. و خود را به واسطه آنها بزرگ و بزرگوار نشمارد. و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او است، در نظرش کوچک باشد. و این خود، منشأ تواضع براى حق شود، و به تبع براى خلق، زیرا که خلق را نیز از حق بیند. و همین، منشأ عزّت نفس و بزرگوارى هم شود، زیرا که روح تملّق که از نفع طلبى و خودخواهى پیدا شود، در او نیست. پس، خدا خواهى سعه صدر آورد، و سعه صدر تواضع و عزّت نفس آورد. و در مقابل، خودخواهى و خودبینى هم از ضیق صدر است و هم ضیق صدر آورد. و آن مبدأ تکبّر است، زیرا چون ضعف قابلیّت و ضیق صدر داشت، هر چه در خود بیند در نظرش بزرگ شود و به آن تدلّل و بزرگى کند، و در عین حال چون اسیر نفس است، براى رسیدن به مقاصد آن، پیش اهل دنیا - که مورد طمع او است - ذلّت و خوارى کشد و تملّقها گوید. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 338 بلکه، مبدأ همه مبادى در کمالات، معرفت اللّه است و ترک نفس، و مبدأ همه نقایص و سیّئات، حبّ نفس و خودخواهى است، و راه اصلاح تمام مفاسد، اقبال به حق است و ترک هواهاى نفسانیّه(مَا أصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ) 4: 79.[1] «مادر بتها، بت نفس شماست» [2] معرفت خدا، حبّ خدا آورد. و این حبّ، چون کامل شد، انسان را از خود منقطع کند. و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود، و چشم طمع به خود و دیگران نبندد، و از رجز شیطان و رجس طبیعت پاکیزه شود، و نور ازل در باطن قلب او طلوع کند، و از باطن به ظاهر سرایت کند، و فعل و قول او نورانى شود، و تمام قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود. پس در عین حال که متواضع است، پیش همه خلق از هیچ کس تملّق نگوید، و چشم امید و طمع پیش کسى باز نکند، و چشمش به دست خلق دوخته نباشد. و بالعکس، احتجاب از حق و رؤیت نفس و خودخواهى و حبّ نفس، انسان را از خدا منقطع کند، و اسیر نفس کند. و چون بنده نفس شد، هر جا لذّات نفس دید، دل آنجا رود، و پیش صاحبان دنیا و مال و منال خاضع و خوار شود، و چشم طمع به دست آنها دوزد، و در عین حال، به زیر دستان و آنان که چشم امید به آنها ندارد، تکبّر کند و سرافرازى نماید. __________________________________________________ [1] هر خیرى که به تو رسد از جانب خداوند است، و هر شرّى که به تو رسد از جانب خود تو است. (نساء - 79). [2] تمام بیت مولوى این است: مادر بتها، بت نفس شماست ز آنکه آن بت مار و این بت اژدهاست(مثنوى معنوی، جلال الدّین مولوی، دفتر اول تصحیح نیکلسون، ص 48، بیت 772). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 339 فصل چهارم [موعظت در این باب ] بدان که هر علم و عملى که انسان را از هواهاى نفسانیّه و صفات ابلیس دور کند و از سرکشى هاى نفس بکاهد، آن علم نافع الهى و عمل صالح مطلوب است. و به عکس، هر علم و عملى که در انسان عجب و سرکشى ایجاد کند یا دست کم از صفات نفسانیّه و رذائل شیطانیّه انسان را مبرّا نکند، آن علم و عمل از روى تصرّف شیطان و نفس أمّاره است. و نه آن علم نافع و علم خدائى است گر چه علم معارف اصطلاحى باشد، و نه آن عمل صالح و سازگار براى روح است گر چه جامع شرایط باشد. و میزان در سیر و سلوک حق و باطل، قدم نفس و حق است، و علامت آن را از ثمراتش باید دریافت. و اکنون سخن ما در تمام ثمرات و نتایج نیست، بلکه در همان تواضع و تکبّر است. و در روایت کافى، سند به حضرت مولى الموحّدین رساند که فرمود: «اى طالب علم همانا علم، داراى فضایل بسیار است. پس سر آن، تواضع است و چشم آن، برائت از حسد است...»«» [الى آخره ]. اکنون باید انسانى که داراى علم و عمل است، در خود و احوال خود و ملکات نفسانیّه تفکّر کند، و خود را در تحت نظر قرار داده تفتیش کامل کند، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 340 ببیند در هر رشته [اى ] از علوم هست، چه ملکاتى علم در او به ارث گذاشته؟ اگر از اهل معارف است، ببیند نور معرفت اللّه دل او را روشن کرده و با حق و مظاهر جمال و جلال او محبّت پیدا کرده و متواضع شده؟ یا آن که به واسطه چندى مزاولت در اصطلاحات، به همه عالم و جمیع علماء به نظر حقارت - که نظر ابلیس است - نگاه مى کند، و حکماء را قشرى مى خواند، و دیگر علماء و دانشمندان را جزو حساب نمى آورد، مردم را چون حیوانات نظر مى کند؟ اگر چنین است بداند که این اصطلاحات بى مغز، حجاب معرفت اللّه و نقاب رخسار جانان شده. چیزى که باید انسان را از اسارت نفس وارسته کند و از علایق طبیعت بیرون ببرد، خود انسان را در سجن طبیعت محبوس کرده و در زیر زنجیرهاى شیطان قرار داده. بیچاره داد از منازل عشق و محبّت مى زند، و معارف الهیّه را به چشم مردم مى کشد، و خود زنّار نفس و بت خودخواهى و خود پرستى را در زیر جامه دارد، و از خداى عالم غافل و به بندگان او - که از او هستند - سرکشى مى کند. ابلیس به تکبّر به آدم از مقام قرب دور شد، و تو با این تکبّر به آدمزادگان، مى خواهى راهى به معارف پیدا کنى؟ هیهات نور معرفت اللّه باید دل را الهى کند و از رجز شیطانى دور کند. پس چه شد که در تو نتیجه به عکس داده، دل تو را منزلگاه شیطان و مورد استیلاء ابلیس قرار داده. بیچاره تو گمان مى کنى اهل اللّه و اهل معارفى؟ این نیز از تلبیسات نفس و شیطان است که تو را سرگرم به خود کرده، و از خدا غافل کرده، و به مشتى مفاهیم و الفاظ سر و صورت دار دلخوش کرده. در مقام علم، دم از تجلّیات ذاتى و اسمائى و افعالى مى زنى، و عالم را از حق مى خوانى، و همه موجودات را جلوات حق مى گوئى، و در مقام عمل با شیطان شرکت مى کنى، و به آدمزادگان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 341 سرکشى و تکبّر مى کنى. پیش اهل معرفت، این، تکبّر به حق تعالى است. آن علم معارفى که در انسان به جاى فروتنى و خاکسارى، سرکشى و تدلّل ایجاد کند، آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانى حاصل کند، از تمام علوم پست تر است، زیرا که از آن علوم دیگر توقع نیست که انسان را الهى کند، و از قیود نفسانیّه یکسره بیرون کند، و از حجابهاى ظلمانى طبیعت وارهاند، و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوائى ندارند. پس آنها به سلامت نزدیکترند. لااقل این عجب موجب هلاکت - که از خواص ابلیس است - در آنها پیدا نشده، و وسیله معرفت اللّه آنها را از ساحت مقدّس حق دور نکرده. اگر آنان تکبّر به مردم کنند، تکبّر به خلق کردند، ولى تو به حسب اقرار خودت، تکبّرت به خلق تکبّر به حق است. پس واى به حال تو اى بیچاره گرفتار مشتى مفاهیم و سرگرم به پاره [اى ] اصطلاحات که عمر عزیز خود را در فرو رفتن به چاه طبیعت گذراندى، و از حق به واسطه علوم و معارف حقّه دور شدى تو به معارف خیانت کردى، تو حق و علم حقّانى را وسیله عمل شیطانى کردى. قدرى از خواب غفلت برخیز، و به این مفاهیم دل خوش مکن، و گول ابلیس لعین را مخور که تو را به هلاکت کشاند، و از سر منزل انسانیّت و قرب حق تعالى دور کند. از اینجا حال سایر علوم را نیز باید به دست آورد. اگر حکیمى، یا فقیهى، یا محدّث و مفسّرى، ببین از این علوم، در قلب تو چه یادگارهائى مانده، و چه ثمراتى از این علوم، در درخت وجود تو پیدا شده. علیّ بن أبی طالب فرمود: «سر علم تواضع است».«» اگر در تو تواضع و فروتنى پیدا شده است، شکر خدا کن و در ازدیاد آن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 342 بکوش، و از حیله هاى نفسانى غافل مشو که نفس و شیطان در کمین هستند، و در پى فرصت مى گردند که انسان را از راه حق برگردانند. هیچ گاه به کمالات خود مغرور مشو، که غرور از شیطان است. همیشه به خود بدبین باش، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش. و اگر دیدى در تو از این علوم اعجاب و خودبینى و خود پسندى حاصل شده است، بدان که طعمه ابلیس شدى و از راه سعادت دور افتادى. و آن گاه نظر کن ببین جز پاره [اى ] اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى؟ آیا مى توان با این اصطلاحات، ملائکة اللّه غلاظ و شداد را جواب داد؟ آیا مى شود با هیولى و صورت و معانى حرفیّه و مانند این ها، خداى عالم را بازى داد؟ گیرم در این عالم که کشف سرایر نمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تکبّر کرد و با آنها با تحقیر و توهین رفتار کرد، آیا مى توان در قبر و قیامت هم باز با همین پاى چوبین رفت و از صراط هم مى توان با این پاى چوبین گذشت؟ علم قرآن و حدیث، باید اصلاح حال تو را کند و اخلاق دوستان خدا را در تو ایجاد کند، نه پس از پنجاه سال تحصیل علوم دینى، به صفات شیطانى تو را متّصف کند. به جان دوست قسم که اگر علوم الهى و دینى، ما را هدایت به راه راستى و درستى نکند و تهذیب باطن و ظاهر ما را نکند، پست ترین شغلها از آن بهتر است، چه که شغلهاى دنیوى نتیجه هاى عاجلى دارند و مفاسد آنها کمتر است، ولى علوم دینى اگر سرمایه تعمیر دنیا شود، دین فروشى است و وزر و وبالش از همه چیز بالاتر است. حقیقتا چقدر کم ظرفیّتى مى خواهد که به واسطه دو سه تا اصطلاح بى سر و پا که ثمرات شیطانى نیز دارد، انسان به خود ببالد و عجب کند، و خود را از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 343 بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند، و بر مخلوق خدا سرکشى و سرفرازى کند، و خود را عالم و بزرگ بخواند، و دیگران را جاهل و بى مقدار محسوب کند. چه قدر جهل مى خواهد که انسان گمان کند با این مفاهیم بى مغز، خود را به مقام علماء باللّه رسانده و ملائکه پر خود را زیر پاى او فرش کرده، و با این خیالات توقّع تجلیل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه در کوچه ها و جایگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ کند. این ها غرور بى جا است. این ها جهالت و شیطنت است. این ها ارث ابلیس است. این ها ظلمات فوق ظلمات است. علم، نور است، و نور قلب را روشن کند و وسعت دهد و شرح صدر آورد و راه هدایت و سلوک را روشن کند. چه شده است که در ما این علوم رسمى، ظلمات و ضیق صدر و تدلّل و تکبّر ایجاد کرده؟ آیا مى توان این الفاظ را علوم دانست و با آن در جهان سرافرازى کرد؟ عزیزا از خواب گران برخیز، و این امراض گوناگون را با قرآن و حدیث علاج کن، و دست تمسّک به حبل اللّه متین الهى و دامن اولیاء خدا زن پیغمبر خدا این دو نعمت بزرگ را براى ما گذاشت«» که به واسطه تمسّک به آنها از این گودال ظلمانى طبیعت، خود را نجات دهیم، و از این زنجیرها و غلها خلاصى پیدا کنیم، و به سیره انبیاء و أولیاء متّصف شویم. چه شد که علوم انبیاء و اولیاء، هر روز ما را از خدا دور و از حزب عقل بعید شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 344 مى کند، و به شیطان و حزب جهل نزدیک مى کند؟ پس باید کى به فکر اصلاح افتاد؟ طالب علم شدى و از آن تجاوز کردى عالم شدى، به مسند فقاهت و فلسفه و حدیث و مانند این ها نشستى و خود را اصلاح نکردى پس باید چه وقت یک قدم براى خدا برداشت؟ این ها همه دنیا بود، و تو را به دنیا نزدیک کرد، و از خدا و آخرت دور کرد، و علاقه به دنیا و طبیعت را در دل تو زیاد کردأ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ 57: 16«».این ها که ذکر شد، حال علماء است. و اما اهل عمل و زهّاد و عبّاد، آنها نیز باید از احوال نفوس خود تفتیش و رسیدگى کنند، ببینند پس از پنجاه سال عبادت و زهد، در قلوب آنها از آن چه آثارى حاصل شده. آیا نماز پنجاه ساله، آنها را به اخلاق دوستان خدا و انبیاء - علیهم السلام - نزدیک کرده، و خوف و خشیت و تواضع و مانند آنها در او ایجاد کرده؟ یا نماز پنجاه ساله، عجب و کبر آورده، به بندگان خدا با تدلّل و تکبر رفتار کند، و از آنها توقّع احترام و اکرام دارد؟ اگر چنین است، بداند که شیطان را در او تصرّف است، و اعمال او شیطانى و نفسانى است، و چنین عملى او را از سعادت و آشنائى با خدا دور کند، و به شیطان و جنود ابلیسى نزدیک و آشنا کند. نمازى که معراج مؤمن و مقرّب متّقین است، باید علاقه هاى دنیائى را از دل بگسلاند، و زنجیرهاى طبیعت را پاره کند، دل را الهى و ربّانى کند. پنجاه سال سجده بر خاک، باید روح تواضع و تذلّل در انسان ایجاد کند اگر تصرف شیطان در کار نباشد. و نمازى که با دست شیطان بیاید معجون ابلیس است نه معجون الهى. و چنین معجونى رفع امراض قلبیه نکند که سهل است، به امراض و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 345 دردهاى درونى بیفزاید، و دل را به حزب شیطان و جهل نزدیک کند. واى بر آن نمازگزارى که پنجاه سال به خیال خود قصد قربت در نماز خود کرده، و در افتتاح نمازوَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ 30: 30«»گفته، وإیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إیَّاکَ نَسْتَعِینُ 1: 5«»در حضور حق تعالى گفته، و پس از این همه دعوى، هر روز چندین مرحله از مقام قرب خدا دور شده، و از معراج قرب مهجور گردیده، و به مقام ابلیسى و حزب شیطانى نزدیک شده، و به جاى ثمره تقرّب به حق و تجافى از دار غرور ثمره غرور شیطانى و عجب و کبر که ارث ابلیس است از آن حاصل شده. آیا نیامده وقت آن که در صدد اصلاح نفس برآئیم، و براى علاج امراض آن قدمى برداریم؟ سرمایه جوانى را به رایگان از دست دادیم، و با غرور نفس و شیطان، جوانى را که باید با آن سعادتهاى دو جهان را تهیه کنیم از کف نهادیم، اکنون نیز در صدد اصلاح بر نمى آئیم تا سرمایه حیات هم از دست برود، و با خسران تامّ و شقاوت کامل از این دنیا منتقل شویم. براى اصلاح نفس ایام جوانى سزاوارتر است، زیرا که هم اراده قویتر است، و هم کدورت و ظلمت نفس کمتر است و به فطرت نزدیکتریم، و هم بار معصیت زیاد نشده که جبران آن مشکل باشد. جوانان قدر ایام جوانى را بدانند که این نعمت بزرگ را با غفلت نگذرانند که در ایّام پیرى اصلاح نفس بسیار مشکل است. مشکلات بسیار در سنّ پیرى براى انسان هست که در ایّام جوانى نیست، لکن شیطان و نفس أمّاره انسان را مغرور مى کنند و نمى گذارند در آن شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 346 وقت، انسان در صدد اصلاح بر آید، تا آن که انسان دچار ضعف و سستى پیرى شد و معاصى متراکم و کدورتهاى نفسى زیاد شد، آن گاه نیز با تسویف و تعویق مى گذرانند، تا اصل سرمایه را از دست بدهد و با خذلان و خسران، وارد دار انتقام شودوَ الْعَصْرِ. إنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ 103: 1 - 2.«» چه خسرانى بالاتر از آن که سرمایه سعادت ابدى را در شقاوت ابدى خرج کند و مایه حیات و نجات، در هلاکت و فناى خود به کار اندازد، و تا آخر عمر از غفلت و مستى به خود نیاید. فصل پنجم در شمّه [اى ] از احادیث شریفه در این باب در کافى شریف، سند به حضرت صادق - سلام اللّه علیه - رساند که فرمود: «در آن چیزهائى که خداى - عزّ و جلّ - به داود وحى فرستاد، این بود که: اى داود چنانچه نزدیکترین مردم به خدا متواضعان هستند، همین طور دورترین مردم به او متکبّرانند».«» این حدیث شریف، براى اهل یقظه و اصحاب معرفت کفایت مى کند. تقرّب به حق تعالى سر چشمه همه سعادات است، و دورى از آن ساحت مقدّس مایه همه شقاوتها است. آنان که خدا خواه و خدا طلبند و خود را از جنود خدا محسوب مى دارند و اهل علم مى دانند، و آنان که براى تقرّب به حق تعالى به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 347 مناسک و عبادات قیام مى کنند، باید از خود مراقبت کامل کنند، که نتیجه مطلوبه حاصل نشود مگر به اتصاف به تواضع و اجتناب از تکبّر. ما با آنان که علم و عمل را براى دنیا طلب مى کنند، اکنون حرفى نداریم - حساب آنان با خداى جبّار است -، لکن آنهایى که مدّعى آن هستند که خدا طلب و حق جو هستند، باید از این حدیث حساب کار خود را بکنند. و آن گاه این حدیث محک باشد از براى آنان که نفس أمّاره را به آن امتحان کنند، اگر باز در دل تکبّر دارند و در عمل متکبّر هستند، بفهمند اعمالشان و علومشان نیز براى خدا نیست، بلکه براى نفس أمّاره است، زیرا که اگر براى تقرّب به خدا بود، باید به تواضع متّصف شوند که از همه چیز، انسان را به خدا نزدیکتر مى کند. و در کافى شریف نقل کند که: «عیسى بن مریم به حواریّین گفت: من حاجتى به شماها دارم آن را برآورید. گفتند: حاجتت روا است اى روح اللّه پس برخواست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند: ما سزاوارتر بودیم در این کار از تو. فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به خلق، عالم است. و من براى شما این گونه تواضع کردم که شما نیز براى مردم بعد از من این گونه تواضع کنید. و آن گاه عیسى گفت: به تواضع تعمیر مى شود حکمت، نه به تکبّر. چنان که در زمین نرم زراعت مى روید، نه در کوهستان».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 348 ذکر احوال رجال بزرگ و اولیاء و انبیاء که در قرآن کریم و احادیث شریفه وارد شده، براى تاریخ گوئى نیست، بلکه براى تکمیل بشر است که از حالات بزرگان عالم عبرت گیرند و خود را به صفات کریمه آنان و اخلاق فاضله ایشان، متّصف کنند. و این حدیث شریف را، خصوص علماء و بزرگان بیشتر باید مورد نظر قرار دهند، و از علماء باللّه و رجال دین دستور اخلاقى و دینى اتّخاذ کنند، و شیوه بزرگان را با زیر دستان و متعلّمان یاد گیرند، و خود را به این اخلاق بزرگ الهى موصوف کنند، و تفکّر کنند در این که عیسى مسیح شست و شوى پاى حواریّین را حاجت خود مى دانست و خود را نیازمند به آن مى دانست، و این غایت تذلّل و تواضع است. و این که فرمود: «سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به مردم، علماء هستند» براى آن است که تواضع ثمره علم باللّه و علم به نفس است. و این در علماء باید حاصل شود. آن عالمى که به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشت کرنش و تواضع داشته باشد، عالم نیست، و آن انبار مفاهیم رجز شیطانى است. اگر با این مفاهیم سعادت و سلامت حاصل مى شد، ابلیس نیز باید سعید باشد. علمى که خاصیت خود را از دست بدهد، حجاب غلیظى است که رهائى از آن، از همه چیز مشکل تر است. و این که فرمود: «به تواضع آبادان مى شود حکمت» یا مقصود آن است که تا در قلب تواضع نباشد، تخم حکمت در آن سبز نمى کند و رشد نمى نماید - چنان که تا زمین نرم سهل نباشد، نبات در آن سبز و رشد نمى کند -، و یا آن که مقصود آن است [که ] تا تواضع در علماء نباشد، نمى توانند تخم حکمت را در قلوب ح حدیث جنودعقل وجهل ص : 349 مردم بکارند و رشد دهند. پس با تواضع باید دلهاى سخت را نرم کنند، پس بذر افشانى کنند و نتیجه بگیرند. و این هر دو مطلب درست است، هم دستور اصلاح نفس است و هم دستور اصلاح غیر است. پس آنان که به مسند ارشاد خلق نشستند و خود را راهنماى طریق سعادت معرّفى مى کنند، باید با این صفت شریف خلق را دعوت کنند، و سیره انبیاء و اولیاء - علیهم السلام - را در نظر داشته باشند که با آن همه مقامات، چطور سلوک با خلق خدا مى کردند، و دلهاى آنها را با چه اخلاق کریمه نرم و خاضع مى کردند تا نورانیّت و صفا و محبّت و تواضع در قلب عالم و مرشد نباشد، نمى تواند به ارشاد خلق و تعلیم مردم قیام کند، و نمى تواند تخم معارف و حکم را در قلوب مردم بنشاند. و در کافى از حضرت صادق - علیه السلام - نقل کند که فرمود: «طلب کنید علم را، و زینت پیدا کنید با علم به بردبارى و وقار، و تواضع کنید براى کسى که به او علم مى آموزید و از او علم مى آموزید، و نباشید علماء جبّار که باطلتان حقّتان را از بین ببرد».«» آرى، با اخلاق ناهنجار و صفات ذمیمه، حق نیز از میان مى رود. و اگر عالم جبّار و متکبّر شد، خاصیت علمش باطل مى شود، و این بزرگتر خیانت است به علم و معارف که مردم را از حق و حقیقت منصرف مى کند. و چون عالم، به وظیفه علم - که اخلاق حسنه است - رفتار نکرد، دین و علم از نظر مردم مى افتد، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 350 و عقیده مردم سست مى شود، و دلها از علماء حق هم منصرف مى شود، و این یکى از بزرگترین ضربتهائى است که به پیکر دیانت و حقیقت از دست علماء وظیفه نشناس مى خورد که کمتر چیزى مى تواند این طور مؤثر باشد. یک اخلاق ناهنجار از یک عالم و یک عمل خلاف از یک نفر طلبه، آن قدرى که کمک کارى مى کند در فساد اخلاق و اعمال مردم، کمتر چیزى مى تواند آن قدر کمک کند. پس اینان باید خیلى از خود مواظبت کنند که علاوه بر آن که عهده دار سعادت خود هستند، عهده دار سعادت مردم نیز هستند، و فساد و زشتى اینان با دیگران خیلى فرق دارد و حجّت بر آنها تمامتر است. فصل ششم در شمّه [اى از] احادیث درباره تکبّر در کافى شریف، از حضرت صادق - علیه السلام - منقول است که: «متکبّران، به صورت مورچگان ضعیفى شوند، و مردم آنان را پایمال کنند، تا خداوند از حساب فارغ شود».«» صورت غیبیّه تکبّر، صورت مورچه ضعیف است، و شاید این صورت برزخیّه قیامتیّه، براى کوچک و صغیر بودن نفس شخص متکبّر باشد، چنان که معلوم شد که تکبّر از کوچکى حوصله و ضعف نفس و ضیق صدر است. و چون معنى و لبّ متکبّر، کوچک است، و صور غیبیّه ملکوتیّه، تابع ملکات نفسانیّه است، و بدن ظلّ روح است در عالم ملکوت، و تعصّى از تبعیت آن ندارد، پس کوچکى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 351 و حقارت روح به بدن سرایت کند، و آن را به صورت حیوان کوچک بى مقدارى در آورد که در زیر پاى مخلوق پایمال شود تا مردم از حساب فارغ شوند. و محتمل است آن صورت غیبیّه ملکوتیّه، عکس العمل أطوار ملکیّه دنیاویّه باشد، و چون این جا خود را بزرگ جلوه داده است، حق تعالى او را در آن عالم کوچک و حقیر کند.«کما تدین تدان.»«» و در کافى شریف، از حضرت صادق - علیه السلام - روایت شده است که: «در جهنّم وادى [اى ] است از براى متکبّران که آن را سقر گویند. به خداى تعالى شکایت کرد از شدّت حرارت خود و خواهش کرد که اذن دهد که تنفس کند. پس نفس کشید و جهنّم از آن محترق شد».«» عزیزا انسان اگر احتمال صدق این طور احادیث را بدهد، باید بیشتر از ما در صدد علاج نفس بر آید. جائى که چیزى، خود محل عذاب و آتش است، از شدّت حرارت به ناله در آید و از نفس آن جهنّم محترق شود، آیا ما با این عذاب، باید چطور به سر بریم؟ آیا براى این چند روزه سرکشى و بزرگى فروشى به بندگان خدا یا تکبّر به عبادت و اطاعت خدا، چطور خود را حاضر کنیم از براى چنین عذابى که جهنم را به فریاد در آورد؟ واى به حال غفلت و سر مستى ما. امان از این بى هوشى و خواب سنگین ما. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 352 خداوندا ما بندگان ضعیف بیچاره را که دستمان از همه چیز خالى است و به غیر از درگاه تو پناهى نداریم، با این آتش مى خواهى عذاب کنى؟ بار الها تو ضعف و بیچارگى ما را خود مى دانى، تو نازکى پوست و گوشت ما را مى بینى، ما را با آن عذاب چه چاره است؟ خدایا بندگان تو از تو هستند و به تو متعلّقند، همه بندگانند و تو خداى آنانى، با خدایى خود با آنان رفتار فرما، نه با بدى آنان. تو ما را خلق فرمودى و نعمتهاى غیر متناهیه مرحمت کردى بدون آن که خدمتى کرده باشیم، نعمتهاى تو همه ابتدایى است، نه استحقاقى. بار الها تو خود را به رحمت و رحمانیّت به ما معرّفى فرمودى، و ما تو را به فضل و رحمت شناختیم. تو فرمودى در کتاب بزرگ خود:إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیْعَا 39: 53.«» چشم داشت ما به رحمتهاى تو است، و از خود و کرده هاى خود مأیوسیم. ما چه هستیم که با عمل، به درگاه تو بیائیم. و حمل الزّاد أقبح کلّ شی ء إذا کان الوفود على الکریم«»عذاب و عقاب ما بر بزرگى و عظمت تو افزایشى نمى دهد، و رحمت و رأفت به بندگان در سعه رحمت تو نقصى وارد نمى کند. شیوه تو احسان است و عادت تو کرم است. گو که ما از شدّت جهل و بى حیائى، به ستیزه برخاستیم، و نافرمانى چنین خداى رءوفى کردیم، لکن رحمت تو بسته به معصیت و اطاعت مخلوق نیست. خدایا با فضل و رحمتت با ما رفتار فرما، و ما را بسیئات اعمال و رذائل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 353 اخلاق ما، مگیر «إنّک أنت أرحم الرّاحمین». و فی الکافی، عن أبی عبد اللّه قال: قال أبو جعفر:«العزّ رداء اللّه و الکبر إزاره، فمن تناول شیئا منه أکبّه اللّه فی نار جهنّم.»«» و عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه قالا:«لا یدخل الجنّة من فی قلبه مثقال ذرّة من کبر.»«» و عن عقاب الأعمال، عن أبی جعفر قال:«الکبر مطایا النّار.»«» و عنه، بإسناده قال: قال رسول اللّه:«أکثر أهل جهنّم المتکبّرون.»«» فصل هفتم در بیان آنکه «تواضع» از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و «تکبّر» از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه است یکى از فطرتهائى که تمام عائله بشرى بر آن مخمورند به طورى که در تمام افراد این نوع، احدى را بر خلاف آن نتوان یافت، تواضع و فروتنى و تعظیم، پیش شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 354 عظیم و بزرگ است. قلب انسانى اگر عظمت و بزرگى کسى را ادراک کرد، ناچار و از روى جبلّت و فطرت، (بدون اعمال رویّه) از او تعظیم کند، و در پیشگاه او سر کوچکى فرو آورد، و متواضع و فروتن شود. و به تبع این تواضع و فروتنى براى آن بزرگ، براى توابع و بستگان او نیز متواضع شود به طور تبع و بستگى. و چون فطرت متواضع پیش عظیم مطلق و بزرگ به تمام معنى و تمام حقیقت است، از این جهت اگر براى او احتجاب و اختمار در طبیعت و احکام طبیعت رخ ندهد، تعظیم و تواضع استقلالى او براى حق تعالى - جلّت عظمته - است که عظیم على الإطلاق است، و تمام بزرگیها و عظمتها و جلال و جمالها، ظلّ عظمت و جلال و جمال او است. پس انسان، به حسب فطرت اصلیّه غیر محجوبه به احکام طبیعت، براى حق تعالى بالذات و براى مظاهر جمال و جلال او بالعرض، متواضع است. و تواضع براى بندگان عین تواضع از حق است. و از این تواضع که روى فطرت اصلیّه ظهور کند، دست تصرّف نفس و شیطان کوتاه است. از این جهت، این تواضع براى خود و خودخواهى نیست، و از طمع و چشم داشت براى استفاده، منزّه و مبرّى است. صاحب این فطرت غیر محجوبه، در عین حال که براى جمیع مخلوقات تواضع کند، جز براى حق تعالى تواضع نکند، و وجهه قلبش جز به ذات مقدس حق تعالى نیست. و این تکثیر، عین توحید و این توجّه به خلق، عین توجّه به حق است. و چون این خلق از سرچشمه معرفت و محبّت است، خود عین معرفت اللّه و محبت اللّه است. صاحب این فطرت، از احدى از مخلوقات، تملّق و چاپلوسى نکند، زیرا که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 355 مبدء تملّق، خودخواهى و احتجاب از حق است. پس به وضوح پیوست که تواضع از حق و خلق، از لوازم فطرت مخموره است. و از این جا معلوم شود که تکبّر و تملّق، هر دو از فطرت محجوبه است، زیرا انسان که به حجابهاى نفسانیّه محجوب شد و خودبینى و خودخواهى بر او حکومت کرد، این خودبینى مبدأ شود که براى خود کمالات بسیارى ثابت کند، و از مبدأ کمالات غافل شود، و دیگران را کوچک شمارد اگر چشم طمع مادى پیش آنها نداشته باشد، و بزرگ شمارد اگر این طمع را به آنها داشته باشد، پس تکبّر کند بر زیر دستان و تملّق گوید از اهل دنیا و آنان که مورد طمع او است. پس همان فطرت که مرکب سیر او، الى اللّه است و به واسطه آن براى حق و خلق تواضع کند، چون احتجاب براى آن رخ داد، مرکب سیر او، به سوى شیطان و طبیعت شود و به واسطه آن به مردم تکبّر کند و گاهى از آنها تملّق گوید. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 357 مقصد نوزدهم در «تؤده» و ضد آن است که «تسرّع» است و در آن سه فصل است: فصل اوّل [در بیان آنکه تؤده و تسرّع از صفات ظاهره و باطنه است ] «تؤده» چون همزه به معنى تثبّت در امر است، و به معنى رزانت و تأنّى است،«» و به معنى طمأنینه در حرکت است. و «تسرّع» در مقابل همه این ها است.«» و رزانت و تأنّى از صفات نفسانیّه است که آثار آن در ظاهر نیز طمأنینه و ثقل در حرکت است. اگر رزانت و وقار در قلب حاصل شد، رزانت در رأى و عقاید نیز حاصل شود و از آن، رزانت در کردار و گفتار نیز حاصل آید، چنانچه شتابزدگى و تسرّع شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 358 نیز از قلب سرایت به ظاهر کند. و چنین نیست که جنود عقل و جهل اختصاص به صفات باطنه داشته باشد - چنانچه از تأمّل در حدیث شریف معلوم شود -، بلکه به طور ظاهر و باطن و اوّلیت و آخریّت، جمیع خیرات از جنود عقل است، چه خیرات باطنه یا ظاهره، و جمیع شرور از جنود جهل است، چه شرور ظاهره یا باطنه. و نسبت ظاهر به باطن - چنانچه در حکمت متعالیه مقرر شده - نسبت مباین به مباین نیست، بلکه نسبت کمال و نقص و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است«»، بلکه خود تعبیر به ظاهریّت و باطنیّت شاید از همه تعبیرات بهتر باشد. اخلاق نفسانیّه، ظهور حقایق و سرایر باطنیّه روحیّه است، چنانچه اعمال ظاهریّه، ظهور ملکات و اخلاق نفسانیّه است. و از شدّت اتصال و وحدت مقامات نفسانیّه، تمام احکام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرایت کند. از این جهت در شریعت مطهّره به حفظ ظاهر و صورت، خیلى اهمیّت داده شده است، حتى در کیفیّت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو کردن دستوراتى داده شده، زیرا از تمام اعمال ظاهریّه، در نفس و روح ودیعه هائى گذاشته مى شود که روح به واسطه آنها تغییرات کلّى حاصل مى کند. اگر انسان در راه رفتن شتابزدگى کند، در روح او نیز تولید شتابزدگى شود، چنانچه روح شتابزده نیز ظاهر را شتابزده کند. و همین طور انسان اگر در اعمال ظاهریّه، وقار و سکینه و طمأنینه را اعمال کند - گر چه با تکلّف و به خودبندى - کم کم در باطن روح، این ملکه شریفه طمأنینه و تثبّت حاصل شود. و این ملکه شریفه، مبدأ بسیارى از خیرات و کمالاتست. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 359 فصل دوّم [در بیان مقصود از تؤده و تسرّع ] ظاهر این است که مراد از «تؤده» در حدیث شریف - به مناسبت مقابله با «تسرّع» - تأنّى باشد، و آن عبارت از اعتدال قوّه غضبیّه است که حد افراط آن تسرّع است، چنانچه بعضى محقّقین بزرگ گفته اند، و سکونت نفس را از فروع شجاعت شمرده اند.«» و شاید مراد از آن، تثبّت بود که آن نیز از اعتدال قوه غضب است، و از فروع شجاعت است، و آن عبارت از آن است که نفس در تحمّل شداید و پیش آمدهاى گوناگون عالم، خوددار باشد و بزودى از میدان در نرود، و سبک بارى و سهل انگارى نکند، و خفّت و تندى به خرج ندهد، و این أعم است از پیش آمدهاى اخلاقى و روحى یا پیش آمدهاى طبیعى و جسمانى. نفسى که داراى ثبات باشد، از ناملایمات روحى از حوصله بیرون نرود، و در مقابل ناگوارها پا بر جا بایستد، و از طمأنینه و ثبات او کاسته نگردد. و شاید آیه شریفه فَاسْتَقِمْ کَمَا امِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ 11: 112«»اشارت به این مقام نفس باشد. و البته تحصیل چنین روحى در جامعه، از مهمترین امور است، و در عین حال از مشکل ترین کارها است. و از این جهت در روایت است که رسول اکرم - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - فرمود: «سوره هود مرا پیر کرد براى این آیه»«». و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 360 این آیه با آن که در سوره شورى«» نیز هست، اختصاص به سوره هود شاید براى ذیل آن باشد که مى فرماید:وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ 11: 112،در سوره شورى این ذیل را ندارد. و از این جهت که تحصیل استقامت در امت، امرى است مشکل و سخت، آیه این سوره را ذکر فرمود. بالجمله، ثبات و پا بر جا بودن در امور، اسباب پافشارى در معرکه هاى جنگى شود که انسان به واسطه ناملایمات و شداید، از جنگ رو گردان نگردد، و در ذبّ از نوامیس الهیه لغزش براى او رخ ندهد، چنانچه در ناملایمات روحیّه نیز لغزش نکند و طمأنینه و ثبات نفس را از دست ندهد. و به عکس، «تسرّع» یکى از ملکات ناهنجار است که انسان به واسطه آن در هیچ چیز قرار نگیرد، و بزودى سبک مغزى و تهى بارى کند و انگاره کارها را از دست بدهد، نه در پیش آمدهاى روحى خوددار باشد، و نه در شداید جسمى پایدارى کند. و از این خلق ناهنجار، مفاسد بسیار فردى و اجتماعى در مدینه فاضله رخ دهد. و انسان اگر داراى چنین روحى باشد، چه بسا که به واسطه پیش آمدهاى کوچکى خود را ببازد و از وظایف الهیّه و روحانیّه چشم پوشى کند، و چه بسا که نفس و شیطان بر او غلبه کنند و او را از راه حق منصرف کنند، و ایمان او دستخوش آنان گردد، و شعار دینى و مذهبى و شرفى خود را یکسره از دست بدهد. طمأنینه نفس و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهدارى کند، و بر لشکرهاى جهل و شیطنت غلبه دهد. طمأنینه نفس و ثبات است که انسان را بر قوّه غضب و شهوت چیره کند، و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 361 در پیشگاه آنها تسلیم نشود، بلکه تمام قواى باطنى و ظاهرى را در تحت اطاعت روح در آورد. ثبات و پایدارى است که انسان را در پیش آمدهاى ناگوار عالم و فشارهاى روحى و جسمى، چون سدّى آهنین پا بر جا نگاه دارد، و نگذارد لغزش و سستى در انسان رخ دهد. حفظ قوّه ایمان و دین با طمأنینه نفس و سکونت روح، بسهلى و آسانى میسّر است، و تا دم آخرین، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ کند. طمأنینه نفس و ثبات قدم، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند، و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنینه نفس، خود یک ملّت واحده است که اگر سیلهاى اخلاق زشت و بى دینى تمام مردم را ببرد، او چون کوه آهنین در مقابل همه چیز ایستادگى کند و از تنهائى وحشت نکند. انسان با ثبات و طمأنینه مى تواند تمام وظایف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگانى مادّى و روحانى براى او لغزشى و خطائى دست ندهد. بزرگان دین با این قوه بزرگ روحانى در مقابل میلیونها جمعیت جاهل زشتخو قیام مى کردند، و به خود خیال لغزشى راه نمى دادند. این روح بزرگ در انبیاء عظام است که یک تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه یک جهان، قیام و نهضت مى کنند، و از تنهائى خود و زیادى جمعیّتهاى مخالف هیچ خوف و وحشتى به خود راه ندهند، و بر همه پندارهاى بیخردانه چیره شوند، و تمام عادات و اطوار جهانیان را پایمال کنند و آنها را به رنگ خود در آورند. این روح شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 362 ثبات با طمأنینه است که جمعیّتهاى کم را در مقابل گروه هاى انبوه حفظ مى کند، و بر ممالک بزرگ عالم با عدّه و عدّه معدود مسلّط و چیره مى کند. خداى تعالى در قرآن شریف به این قوّه طمأنینه و ثبات، اهمیّت شایان داده و فرموده: «بیست نفر اینان بر دویست نفر دیگران غالب و چیره مى شوند»«» و همین طور هم شد.«» فصل سوّم در بیان آنکه تأنّى و تثبّت از فطریات مخموره و از جنود عقل است، و تسرّع و شتابزدگى و بى ثباتى و بى قرارى از جنود جهل و ابلیس و از فطریات محجوبه است ما پیش از این ذکر کردیم که انسان به حسب فطرت اوّلیه که حق تعالى او را به آن مخمّر فرموده، عاشق کمال مطلق و متنفّر از نقص است، و اگر توجه به نقص کند و محبّت غیر کمال مطلق در او پیدا شود، از احتجاب فطرت است.«» از این جهت، توجه به خود و خودخواهى و پیروى از شهوات و مقاصد حیوانى و تبیعیّت از شیطان واهمه داخلى و شیطان بزرگ خارجى، بر خلاف فطرت اولیه او است. و شک نیست که تمام عجله ها و شتابزدگیها و بى ثباتیها و بى قراریها، از خوف نرسیدن به مآرب نفسانیّه و لذّات و شهوات حیوانیّه یا فقدان مقاصد حیوانى است. قلبى که در آن نور توحید و معرفت کمال مطلق تابیده شده باشد، داراى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 363 طمأنینه و ثبات و تأنى و قرار است. دلى که نورانى به معرفت حق - جلّ و علا - شده باشد، مجارى امور را به قدرت او مى داند، و خود و جدّیت و حرکت و سکون خود و همه موجودات را از او مى داند، و زمام امر موجودات را به دست خود آنها نمى داند. چنین قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد. و به عکس، دلى که از معرفت محتجب و در حجابهاى خودبینى و شهوات و لذّات حیوانى اندر است، از فوت لذّات حیوانى خوفناک است. چنین شخصى طمأنینه قلب را از دست داده و در کارها با عجله و شتابزدگى اقدام مى کند. اهل معرفت گویند: دعا بر سه گونه است: یکى، دعاى از روى استعجال، و آن دعاى عامّه است. اینان چون اسیر مقاصد نفسانیّه هستند، در دعا نیز شتابزده هستند که مبادا مقاصد دنیاوى یا حیوانى از آنها فوت شود. دیگر، دعاى از روى احتمال، و این دعاى ارباب حکمت است. اینان نیز پابند مقاصد خویشند، و احتمال مى دهند دعا در جریان امور قضائى دخالت داشته باشد و قضاى حق تعالى مقیّد به دعا باشد، از این جهت دعا کنند. سوّم، دعاى از روى امتثال است، و این دعاى اصحاب معارف است. آنان از اسارت نفس بیرون آمدند، و براى آمال نفسانیّه و لذّات خویشتن لب به دعا نگشایند. من گروهى مى شناسم ز اولیا که زبانشان بسته باشد از دعا«»اینان دعا را براى امتثال امر خدا مى کنند. چون دعا خلوت با حق و مخاطبه با محبوب مطلق است، قیام به آن کنند.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 364 حقّا که انسان اگر به نور معرفت قلبش منوّر باشد و مانند ما اسیر سلسله هاى شهوات و زندان طبیعت نباشد، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذکر او را وسیله چیز دیگر قرار نمى دهد. اولیاء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است، و او و مذاکره و خلوت با او را وسیله خودپرستى و خودخواهى نمى کنند، بلکه هر چه بخواهند براى آن است که باب مراوده با دوست را مفتوح کنند. در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد [1] ما اسیران نفس و شهوت، خدا را براى خرما مى خواهیم، و دوست مطلق را فداى لذّات نفسانیّه مى کنیم. و این از بزرگترین خطاها است که اگر دل ما حظّى از معرفت داشت و جلوه [اى ] از محبّت در آن حاصل بود، باید از خجلت بمیریم، و سر شرمسارى را تا قیامت به زیر افکنیم. آنان اگر چیزى بخواهند، چون کرامت دوست است، مى خواهند. ببین محبّ حقیقى و مجذوب مطلق، علىّ بن أبی طالب - سلام اللّه علیه - چه مى گوید در دعاى کمیل مى گوید:«فهبنی یا إلهی و سیّدی و مولای و ربّی، صبرت على عذابک فکیف أصبر على فراقک. و هبنی یا إلهی، صبرت على حرّ نارک فکیف أصبر عن النّظر إلى کرامتک.» [2] __________________________________________________ [1] تمام بیت - که مطلع غزلى است مشهور از میرزا عبد الوّهاب نشاط اصفهانى (ره) - این است: طاعت از دست نیاید، گنهى باید کرد در دل دوست به هر حیله، رهى باید کرد(دیوان نشاط اصفهانى (ره)، ص 96. [2] اى خدا و مولى و سرور من، گیرم که بر عذاب تو صبر کنم، پس بر فراق تو چگونه صبر نمایم. اى خداى من، گیرم که بر گرماى آتش تو صبر کنم، ولى چگونه بر نظر نمودن به کرامت تو صبر نمایم؟ (إقبال الأعمال، سیّد بن طاووس (ره)، ص 708، دعاى کمیل (رضى اللّه عنه)). شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 365 این دوست حقیقى از فراق، خوفناک است و روزگار وصال را مى خواهد و مى جوید. بشنو از نى چون حکایت مى کند از جدائى ها شکایت مى کند«»تا آن که مى گوید: هر کسى او باز ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش«»افتتاح این کتاب بزرگ از لسان فطرت است، و نیز نظرش به نعمتهاى خدا از آن جهت است که دار کرامت حق است. علىّ بن أبی طالب، سر حلقه عشّاق خدا، بهشت را براى بهشت نمى خواهد، چون دار کرامت است مى خواهد. ما بیچاره ها هر چه مى خواهیم براى خود مى خواهیم، خدا را هم براى خود مى خواهیم. عشّاق جمال ازل، هر چه مى خواهند براى دوست مى خواهند، بهشت را هم چون دار کرامت است مى خواهند، نه چون جاى خورد و خوراک حیوانى. ما حیوانات، چراگاه بهشت و مراتع آن را مى خواهیم و در بهشت هم بیش از آن مقامى نداریم. آنان بهشت و هر چه هست براى دوست مى خواهند، و همه چیز را وسیله براى دوست و معرفت و انقطاع به کوى او قرار مى دهند. بار الها ما را از این غفلت و خودخواهى نجات ده، و دل ما را از این اسارت به شهوات و انغمار در لذّات بیرون آور. پروردگارا حجاب خودخواهى و خودبینى، ما را از وصول به بارگاه تو باز داشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده، تو خود این حجاب را به شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 366 دست قدرت خود بردار. بینی و بینک إنیّی ینازعنى فارفع بلطفک إنیّی من البین«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 367 مقصد بیستم در «حلم» است و ضد آن که «سفه» است و در آن هفت فصل است: فصل اوّل [در بیان معنى حلم و سفه ] حلم از شعب اعتدال قوّه غضب است. و آن عبارت از ملکه اى است که نفس را به واسطه آن طمأنینه حاصل شود که بزودى و بى موقع، هیجان قوه غضب او نشود، و اگر بر خلاف میل نفسانى او چیزى رخ دهد و به او مکروه یا ناگوارى رسد، از حوصله بیرون نرود و گسیخته لجام نشود. و در مقابل آن، «سفه» به فتح فاء است از سفه از باب علم یعلم، یقال: سفه الرجل، أى عدم حلمه و سفّه الجهل حلمه، أى أطاشه و أخفّه.«» طیش و خفت و سبکى، در مقابل آن سکونت و بردبارى است و آن ملکه اى است که به واسطه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 368 آن، نفس از حوصله بیرون رود و با ناملایمات سازگار نباشد، و بدون میزان و از روى جهالت افسار گسیخته شود، و غضبش به جوش آید و خوددار نباشد، و این از شعب افراط قوه غضب است. و شاید سفاهت، در اصل، همان سبک مغزى و جهالت و خفّت عقل باشد«». و چون کسى که متمکّن از حفظ قوّه غضبیّه نیست جاهل و سبک مغز و خفیف العقل است، از خلاف حلم به سفاهت تعبیر شده است، نه آن که جوهرا معناى سفه ضد حلم باشد. و این گرچه مخالف ظاهر قول لغویّین است، لکن موافق اعتبار و ریشه لغت است. و در هر صورت در مقصد ما مدخلیّتى ندارد، و تحقیق آن از وظیفه این اوراق خارج است و چندان هم مورد اهمیّت نیست. فصل دوّم [در بیان ثمرات قوّه غضبیّه ] بدان که قوّه غضبیّه اگر در تحت تصرف عقل و شرع تربیت شود، یکى از بزرگترین نعمتهاى الهى و بالاترین کمک کارها به راه سعادت است، و با قوّه غضب حفظ نظام جهان و حفظ بقاى شخص و نوع شود، و مدخلیّتى بزرگ در تشکیل مدینه فاضله دارد. با این قوّه شریفه انسان و حیوان حفظ بقاء خود و نوع خود کند، و از ناملایمات طبیعت دفاع کند، و خود را از زوال و فنا نجات دهد. و اگر این قوّه در انسان نبود، از بسیارى از کمالات و ترقّیات باز مى ماند و حفظ نظام عائله نمى کرد و از مدینه فاضله مدافعه و ذبّ نمى نمود. حکماء و دانشمندان براى خروج از حدّ نقص و تفریط آن، دستوراتى داده شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 369 و خود براى تهییج آن به کارهائى فوق العاده اقدام مى کردند، چنانچه از بعضى معروف است که براى خروج از تفریط آن، در مواقع خوفناک مى رفت و نفس را در مخاطرات مى انداخت، و در موقع تلاطم کشتى سوار آن مى شد تا آن که خوف و سستى را از نفس دور کند«». گر چه این نحو معالجات، زیاده روى و افراط است، لکن اصل علاج براى بیدار کردن قوّه غضب در صورت سستى و فتور آن لازم است، زیرا که از سستى آن خلل عظیم بر نظام جمعیّت و حکومت مدینه فاضله لازم آید، و خطرهاى بزرگ بر زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد، و عیبهاى بزرگ مترتّب بر خمودى این قوّه شریفه شود، از قبیل ضعف و سستى و تنبلى، طمع و کم صبرى و قلّت ثبات و فرار از جنگ و فرو نشستن از اقدام در موقع ضرورت، و ترک نمودن امر به معروف و نهى از منکر، و تن در دادن به ننگ و عار و ذلّت و مسکنت. خداوند عالم این قوّه شریفه را در انسان، عبث و بیهوده خلق نفرموده، آن را سرمایه سعادت دنیا و سرافرازى و بزرگى قرار داده، و سرچشمه سعادتهاى آن جهان مقرّر داشته. فرو نشستن از اقدام، و سستى نمودن از امر به معروف و نهى از منکر، و جلوگیرى ننمودن از ظلم ستمکاران، حلم نیست، بلکه خمود است که یکى از ملکات رذیله و صفات ناهنجار است. خداى تعالى در آیات شریفه قرآنیّه از مؤمنین به أشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ 48: 29«»تعبیر فرموده، و مجاهدین و شجاعان در معرکه جنگها را بر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 370 بازنشستگان و خمودان تفضیل داده، و درجات آنها را در پیشگاه عظمت خود بزرگ شمرده«»، و از پافشارى در میدان جنگها قدردانى فرموده، و آنها را به اقدام در معرکه ها و پیشرفت در جنگها تحریص و ترغیب فرموده«»، و تمام این ها در سایه قوّه شریفه غضب انجام گیرد، و با خمودى و سستى آن، انسان از تمام این فضایل محروم شود، و به ذلّت و خوارى و پستى و اسارت تن در دهد، و از انجام وظایف انسانى و دینى باز نشیند. از این جهت، اگر در کسى این قوه خامد و خاموش باشد، باید به معالجه آن پردازد و علاج علمى و عملى آن کند تا نفس در حال اعتدال درآید. فصل سوّم [در بیان خطرات انحراف قوّه غضبیّه ] زیاده روى و افراط در غضب که بیشتر مردم به آن دچارند، و در این حدیث شریف از آن تعبیر به «سفه» شده است، از رذائل اخلاق و ذمائم اوصاف است که انسان را به هلاکت مى کشاند، و چه بسا که مایه شقاوت دنیا و آخرت انسان گردد. انسانى که این قوّه در او از حدّ اعتدال خارج است، و به حدّ افراط و غلبه مایل است، چه بسا که موجب هلاکت خود شود، و دین و دنیاى خود را به باد فنا دهد. در کافى شریف، از حضرت صادق حدیث کند که پیغمبر فرمود: «غضب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 371 فاسد کند ایمان را، آنچنان که سرکه فاسد کند عسل را».«» چه بسا که این قوه که چون سگ عقور است، در حال شدّت، اختیار را از دست انسان بگیرد و سرکشى آغاز کند و انسان را به هتک نوامیس محترمه و قتل نفوس مؤمنین وادار کند. و چه بسا که ظلمت آن، نور ایمان را خاموش کند و این آتش افروخته شده، تمام عقاید حقّه و انوار معرفت و ایمان را بسوزاند، و مبدأ هزاران جهالت و سفاهت شود که در تمام عمر، انسان نتواند جبران آن کند. خطر این قوّه از سایر قوى بیشتر است، زیرا که این قوّه با سرعت برق گاهى کارهاى بسیار بزرگ خانمان سوز کند، و با یک دقیقه انسان را از تمام هستى و سعادت دنیا و آخرت ساقط کند. حکما گویند: «مثل انسان در حال فوران غضب، مثل غارى است که در آن آتش افروزند، و در آن شعله هاى آتش و دودها محتقن و محبوس شود و درهم پیچیده گردد، و از شدت فوران آن، سخت نفیر و صدا کند. خاموش نمودن چنین آتش سوزان درهم پیچیده [اى ] سخت مشکل است، زیرا که هر چه براى خاموش نمودن آن، در دهنه آن ریزند، آن را بلع کند و جزء خود نماید، چنانچه آب ها را به صورت آتش درآورد و بر اشتعال خود به واسطه آنها بیفزاید».«» از این جهت، انسان در این حال که حال سفاهت و جهالت و سبعیّت است، کور و کر شود از رشد و هدایت، و موعظه و پند در مزاج او بعکس نتیجه دهد، و بر اشتعال نائره غضب او بیفزاید. و بقراط حکیم گفته که: «من از کشتى که دچار بادها و طوفانهاى سخت شود و در امواج دریا متلاطم شود و در لجّه ها و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 372 کوههاى دریائى گرفتار گردد، امیدوارترم از شخص غضبناک در حال اشتعال و بر افروختگى غضب او، زیرا که کشتى را در این حال کشتیبانان با حیله ها مى توانند از هلاک نجات دهند، لکن براى نفس، در این حال امید حیله نیست.»«»، زیرا که هر چه حیله به خرج برى و مواعظ و نصایح به کار بندى و در پیش او فروتنى و زارى کنى، بر اشتعال و مایه او افزایش حاصل شود. و در حدیث شریف، از حضرت باقر العلوم - سلام اللّه علیه - نقل کند که: «این غضب یک پاره افروخته آتشى است از شیطان، در قلب پسر آدم افروخته شود».«» و شاید همین آتش افروخته که در قلب انسانى به دست شیطان افروخته شود، صورتش در آن عالم - که عالم بروز سرایر و کشف حقایق است - صورت نَارُ اللّهِ الْمُوْقَدَةُ. الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَةِ 104: 6 - 7«»باشد، و باطنش حقیقت آتش غضب الهى باشد که بالاترین و سوزنده ترین آتش ها است، و از باطن قلب بروز کند و رو به ظاهر ملک بدن آید، چنانچه آتش اعمال - که از جهنّم اعمال است - از ظاهر رو به باطن رود. و انسان در میان این دو آتش باطنى و ظاهرى در فشارهائى است که کوههاى این عالم، طاقت لحظه [اى ] از آن را ندارند. احاطه نار جهنّم به انسان، همچون احاطه هائى که در این عالم به نظر ما مى رسد نیست، زیرا که اینجا احاطه هاى سطحى است، یعنى سطوح به سطوح شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 373 احاطه دارند، لکن تماسى بین بواطن نیست. نار الهى احاطه به ظاهر و باطن و عمق و سطح دارد و احاطه آن، ظهور احاطه قیّومى است که به تمام موجودات به یک نحوه احاطه دارد. آتش خدائى چنانچه جسم را به ظاهر و باطن مى سوزاند، روح و قلب را هم مى سوزاند، و چنین آتشى در این عالم تصور ندارد. همه آتش هاى این عالم از حدّ ظاهر بالا نمى روند و به باطن انسان نمى رسند، لکن آنجا باطن را سخت تر مى سوزاند و احاطه به باطن بیشتر دارد از احاطه به ظاهر. و اگر صورت غضب در نفس تمکّن پیدا کند و ملکه باطنه انسان گردد و حکم مملکت در تحت تصرّف نفس سبعى درآید، و صورت أخیره انسانى صورت سبع شود، در عالم برزخ و قیامت، انسان به صورت سبع محشور شود. و ناچار سبع برزخى و ملکوتى با سباع ملکى و دنیائى فرق بسیار دارد، چنانچه سبعیّت انسان نیز با سبعیّت هاى دیگر حیوانات بسیار فرق دارد. و در حدیث است که پیغمبر فرمود: «بعضى از مردم به صورتهائى محشور شوند که میمونها و خنزیرها پیش آنها نیکو است»«»، چنان که انسان در افق کمال و جمال در صف اعلاى وجود واقع است و هیچ یک از موجودات، هم ترازوى او نیستند. در جانب نقص و زشتى و اتّصاف به صفات رذیله نیز، هیچ یک از موجودات هم ترازوى او نیستند، چنان که خداوند درباره او فرموده: اولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ 7: 179«»،و درباره قلوب آنها فرموده است:فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أوْ أشَدُّ قَسْوَةً 2: 74«».و از این رذیله و ملکه خبیثه چه بسا شود که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 374 فسادهاى دیگر نیز بروز کند و مبدأ بسیارى از اخلاق و اعمال، بلکه عقاید خبیثه گردد. پس بر انسان بیدار که ایمان به عالم آخرت دارد، لازم است که با هر حیله و ریاضتى است، خود را علاج کند و از این رذیله خبیثه قلب را پاک و پاکیزه کند که اگر با این ملکه - خداى نخواسته - از این عالم بیرون رود، تا شفاعت شافعین آمده است نصیب او شود، در سختى ها و فشارها و آتش ها و عقابهائى خواهد واقع شد که ممکن است به قدر طول عمر دنیا طولانى شود تا ممکن شود در تحت شفاعت واقع شود، زیرا که شفاعت در آن عالم امرى جزافى نیست، و از روى تناسب بین شافع و مشفوع له است. از این جهت، کسانى که از نور توحید و ولایت بى بهره اند، ممکن نیست به نور شفاعت نائل شوند. و اهل معاصى نیز اگر کدورت معاصى آنها را زیاد فرا گرفته باشد، ممکن است پس از مدّتهاى مدیدى به شفاعت نایل شوند. از پیغمبر اکرم - صلّى اللّه علیه و آله - نقل شده است که فرموده: «من ذخیره کردم شفاعت خود را براى اهل گناهان کبیره».«» و شیخ عارف کامل، شاه آبادى - دام ظلّه - مى فرمود: «این که تعبیر به ذخیره فرموده است، براى آن است که شفاعت آخرین وسیله است، و ممکن است پس از زمانهاى زیاد توسّل به آن وسیله شود، چنانچه ذخیره را در وقت بیچارگى و در آخر امر مورد استفاده قرار مى دهند». اگر این مطلب را احتمال هم دهیم، براى ما کفایت مى کند که از این خواب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 375 غفلت و غرور شیطانى برخیزیم، و به فکر اصلاح نفس برآئیم، و خود را با انوار اطاعت و مودّت اولیاء - علیهم السلام - متناسب با آنها کنیم تا مورد شفاعت آنها شویم، و نور شفاعت آنها با نورانیّت اطاعت ما شفع شود، و جذبه روحانیت آنها ما را مجذوب کند، و اللّه الهادى. فصل چهارم در بیان علاج غضب در حال فوران آن باید دانست که انسان باید در حال سکونت نفس که آتش سوزنده غضب فروزان نیست و اشتعال و لهیب آن چشم [و] گوش انسان را نبسته و نور عقل او را خاموش نکرده، در صدد اصلاح برآید، زیرا که در وقت اشتعال آن، علاج آن ممکن نیست. لکن براى اطفاى نائره سوزان آن نیز در وقت اشتعال، علاجهاى موقّتى هست که اگر خود انسان، بکلّى دیوانه و بى ادراک نشده باشد، باید به آن اقدام کند که جلوگیرى از شدّت و ثورت آن شود. و علاج در این موقع، به آن است که موجبات انصراف نفس را فراهم کند، و خود ملتفت حال خود شود که در اوّل پیدایش مقدمات آن براى خود تغییر حال تحصیل کند، و تا بکلّى عنان گسیخته نشده، خود چاره خود را کند. اگر بتواند از آن محلّى که اسباب غضب در آن مهیّا مى شود، بیرون رود و خود [را] به کارهائى متفرق وادار کند. و اگر نمى تواند خارج شود، در همان جا خود را به تغییر حال وادارد، اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، بخوابد و نفس را سرگرم به کارهاى مخالف اسباب غضب کند. در روایت کافى براى علاج فرموده است: «اگر از غضب - که جمره شیطان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 376 است - یکى از شماها ترسید، خود را به زمین بچسباند (یعنى از جاى خود حرکت نکند)، زیرا که پلیدى شیطان مى رود در این هنگام».«» و نیز از حضرت باقر نقل شده که: «اگر کسى غضب کرد به قومى، در صورتى که ایستاده است، فورا بنشیند که رجز شیطانى از او مى رود، و اگر به خویشاوندش غضب کرد، جلو برود و او را مس کند، که رحم وقتى مس شد، ساکن مى شود».«» و از طرق عامّه منقول است که: «پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - وقتى غضب مى فرمود، اگر ایستاده بود، مى نشست و اگر نشسته بود، به پشت مى خوابید، غضبش ساکن مى شد».«» و اگر غضب انسان سرکشى کرد و عنان را از انسان گرفت و شدّت و اشتعال پیدا کرد، دیگران باید او را علاج کنند. در این صورت، خیلى صعب العلاج است و با پند و موعظت کار از پیش نمى رود، ناچار این جا باید با تخویف و ترساندن یا حاضر شدن اشخاصى که از آنها حشمت مى برد [علاج کنند]، زیرا غضب در پیشگاه آنان که در نظر انسان بزرگ و صاحب حشمتند، اشتعال ظاهرى پیدا نکند و محتقن در باطن شود، و تولید حزن در باطن کند. و گاه شود به واسطه این احتقان غیظ، انسان دچار أمراض مهلکه شود. از این شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 377 جهت، واگذار کردن صاحب غضب را در این حال به حال خود و منصرف نمودن آن را با حیله هاى عملى، أصلح است و در عین حال کار بسیار مشکلى است. فصل پنجم در علاج اساسى سفه و افراط غضب به علاج اسباب مهیّجه آن و آنها بسیار است که ما اکتفا مى کنیم به یکى از مهمّات آن که سمت اساس و بنیان سایر اسباب را دارد. یکى از مهمّات اسباب مهیّجه آن، مزاحمت نمودن با یکى از مطلوبات نفسانیّه او است، چنانچه سگها چون اجتماع کنند بر سر یک جیفه مردارى، چون مزاحمت در پیش آید، غضب آنها فوران کند و جنگ و جنجال بر پا شود. از حضرت مولى الموالى، علىّ بن أبی طالب - علیه السلام - منقول است که فرمودند: «دنیا جیفه است و طالبش سگها هستند»«» و این از بهترین تشبیهات است، زیرا تکالب بین أبناء دنیا بر سر این جیفه گندیده است. از این جهت، اسّ اساس و امّ الأمراض را باید حبّ دنیا که رأس تمام خطیئات است، دانست. و چون حبّ دنیا در دل متمکّن شد، به مجرّد آن که با یکى از شئون دنیاوى مزاحمتى حاصل شد، قوّه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملّک نفس نشود و انسان را از جاده شریعت و عقل خارج کند. پس علاج اساسى این قوّه به قلع مادّه آن است که آن حبّ دنیا است. و اگر انسان نفس را از این حبّ تطهیر کند، به شئون دنیائى سهل انگارى کند، و از فقدان شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 378 جاه و مال و منصب و ریاست، طمأنینه نفس را از دست ندهد، و حقیقت حلم و بردبارى و طمأنینه نفس در انسان پیدا شود، و قرار و ثبات نفس روزافزون شود. و براى قلع این مادّه - که مایه تمام مفاسد است - انسان هر چه ریاضت بکشد، بجا و بموقع است، و الحق ارزش دارد. و براى قلع آن، تفکّر در احوال گذشتگان و تفکّر در قصص قرآنیّه بهترین علاج است. عبرت گرفتن از احوال اشخاصى که داراى سلطنتها و عظمتها و مال و منالها بودند، و استفاده از آنها در چند روز محدودى کرده و براى مدتهاى غیر متناهى حسرت آن را به گور بردند، و وزر و وبال آن شامل حالشان شد، براى انسان بیدار بهترین سرمشق است. انسان عاقل باید مقدار زندگانى خود را در دنیا و احتیاج خود را به ساز و برگ آن با مقدار زندگانى خود در آخرت و احتیاج به ساز و برگ آنجا مقایسه کند، آن گاه جدّیت خود را در تحصیل ساز و برگ این زندگانى و آن زندگانى، تجزیه و پخش کند، ببیند باید براى صد سال فرضى چه مقدار تهیه کند، و براى زندگانى ابدى - که آخر ندارد - چه اندازه تهیه کند، آن گاه ببیند که در آن عالم با چه حسرتها و ندامتها مواجه مى شودوَ الْعَصْرِ. إنَّ الإنْسانَ لَفِی خُسْرٍ 103: 1 - 2.«» به خدا قسم که انسان خسارتش به قدرى است که اگر اطّلاع بر آن حقیقتا پیدا کند، آرام و قرار نخواهد گرفت، تمام سرمایه هاى سعادت خود را از دست داده سهل است، در راه تحصیل شقاوت خرج نموده و با عرق جبین و کدّ یمین براى خود، جهنّم و آتش تهیه کرده. براى احتیاج چند ساله به زندگانى دنیا، تمام اوقات خود را که باید صرف تحصیل زندگانى ابدى کند، از دست داده و دلبستگى به جائى پیدا کرده که پس از چند روزى از دست خواهد داد، و به جز شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 379 حسرت و ندامت چیزى عایدش نشود. خلیل آسا در علم الیقین زن نداى لا احبّ الآفلین زن انسان اگر قدرى در حال اولیاء - علیهم السلام - که معلّمین عملى بشر هستند، دقت کند، در مى یابد خسران خود را. خدایا ما در خوابیم و عمر خود را از دست در راههاى بیهوده دادیم. تو خود، ما را از این خواب گران برانگیز، و چشم ما را به راه راست بینا کن، و دل ما را از این دار الغرور منسلخ کن، و ما را از غیر خودت کور کن، و به جمال جمیل خود دل ما را روشنى ده إنّک ذو فضل عظیم. فصل ششم در بیان تحصیل ملکه حلم است باید دانست که انسان مادامى که در این دنیا است، به واسطه آن که در تحت تغیّرات و تصرّفات واقع است، تبدیل هر ملکه [اى ] به ملکه [اى ] مى تواند بکند. و این که مى گویند: «فلان خلق، فطرى و جبلّى است و قابل تغییر نیست«»، کلامى است بى اساس، و پایه علمى ندارد. و این مطلب، علاوه بر آن که برهانى است در فلسفه«»، و وجدانى نیز هست، شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهّره، تمام اخلاق فاسده مورد نهى واقع شده است و براى علاج آنها دستور داده شده، و تمام اخلاق حسنه شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 380 مورد امر است و براى تحصیل آنها نیز دستور رسیده است. پس انسان مادامى که حیات دنیاوى را از دست نداده، باید قدر آن را بداند و در تحصیل ملکات فاضله که اساس سعادت بر آنها نهاده شده، باید کوشش کند و با هر ریاضتى است، پس از قلع ملکات خبیثه از نفس، در تحصیل مقابلات آنها که جنود عقل و رحمان است، باید جان فشانى کند و خوددار از آن نباشد. و نباید به نداشتن اخلاق فاسده فقط، قانع شود، زیرا قلع مادّه فساد مقدّمه براى اصلاح و تکمیل نفس است. و آنچه بیشتر مورد نظر [است ] حصول کمالات روحانیّه است که مایه سعادت انسانى است و مقدمه کمال تامّ توحیدى است، چنانچه تقوى، خود نیز منظور استقلالى نیست. و مثل تخلیه نفس از ملکات خبیثه، مثل تقوى است اگر مرتبه عملى تقوى را ملحوظ داریم. همان طور که تقوا براى تنزیه از تلویث است و این تنزیه مقدّمه تکمیل عمل است، همان طور تنزیه از ملکات خبیثه - که یک مرتبه از تقوى است در صورتى که معناى عام او را ملحوظ داریم - مقدّمه کمالات روحانى است که ملکات حسنه فاضله است، چنانچه مرتبه کامله از تقوى - که ترک غیر حق است، و تنزیه از شرک به تمام معانى آن است - مقدّمه حصول توحید و اقبال به حق است. و این، منظور اصلى از خلقت است، چنانچه در حدیث قدسى به آن اشاره شده:«کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف.»«» و ما پیشتر ذکر کردیم که تمام اساس شرایع حقّه، بر طبق دو فطرت الهیّه است که یکى اصلى استقلالى است و آن فطرت عشق به کمال مطلق است که اساس شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 381 خداخواهى است، و دیگرى تبعى استظلالى است که آن فطرت تنفر از نقص است که اساس تنزّه و تقوى است به معنى عامّ شامل آن. و تمام احکام شرایع، چه احکام قالبى و چه احکام قلبى بر این دو اصل محکم الهى بنا نهاده شده است.«» اکنون برگردیم بر سر مقصود که راه تحصیل ملکه حلم است. باید دانست که به واسطه شدّت اتصالى که ما بین ملک بدن و روح است - چنانچه در فلسفه اعلا ثابت است که نفس داراى نشئات غیب و شهادت است، و آن عالى در عین دنوّ است و دانى در عین علوّ است، و با وحدت تمام قوا است -نا بر این، تمام آثار ظاهریه در روح، و آثار معنویه در ملک بدن سرایت مى کند. پس اگر کسى در حرکات و سکنات مواظبت کند که با سکونت و آرامش رفتار کند، و در اعمال صوریه مانند اشخاص حلیم رفتار کند، کم کم این نقشه ظاهر به روح سرایت کند و روح از آن متأثر شود، و نیز اگر مدّتى کظم غیظ کند و حلم را به خود ببندد، ناچار این تحلّم به حلم منتهى شود و همین امر تکلّفى زورى امر عادى نفس شود. و اگر مدتى انسان، خود را به این امر وادار کند و مواظبت کامل از خود کند و مراقبت صحیح نماید، نتیجه مطلوبه البته حاصل شود. و در آثار شریفه اهل بیت وحى - علیهم السلام - این علاج مذکور است. در وسایل، از نهج البلاغه نقل کند که مولاى متّقیان - علیه السلام - فرمود: «اگر نمى باشى حلیم، پس حلم را به خود ببند، زیرا که کم است که کسى خود را شبیه به قومى کند مگر آن که امید است از آنان شود».«» و از حضرت صادق نیز شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 382 روایت است که: «اگر حلیم نیستى، تحلّم کن».«» فصل هفتم در ذکر فضایل حلم از طریق منقول اما فضایل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثار شریفه مترتّبه بر آن بر کسى که صاحب عقل سلیم است پوشیده نیست. و کفایت کند در فضل آن، آن که خداى تعالى در قرآن شریف، خود را به حلم معرفى فرموده، در سوره بنى اسرائیل آیه 44 فرماید:إنَّهُ کَانَ حَلِیْمَا غَفُورَا 17: 44«»،و در سوره احزاب، آیه 51 فرماید:وَ کَانَ اللّهُ عَلِیْمَا حَلِیْما 33: 51«»و این، دلیل بر آن است که حلم از اوصاف کمالیه اى است که از کمالات مطلقه است، و موجود بما أنّه موجود به آن متصف شود، زیرا که در فلسفه مقرّر است که اوصاف حق آن است که از کمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما أنّه موجود باشد، و در اتصاف وجود به آن، تخصّص استعداد ریاضى و طبیعى در کار نباشد.«» و تمام اوصاف کمالیه از جنود رحمان است، زیرا که جنود حق و رحمان ظلّ او است، و ظلّ شى ء مباینت عزلى با او ندارد، و تباین وصفى - که تفاوت به کمال و نقص است - دارد، که در قرآن شریف از این معنى دقیق عرفانى و حقیقت ثابت برهانى، به آیه و نشانه تعبیر شده است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 383 و نیز خداى تعالى حضرت إبراهیم «خلیل الرحمن» را - که از اعاظم کمّل دار وجود است - توصیف به حلم فرموده است، در سوره هود، آیه 75 فرماید:إنَّ إبْرَاهِیْمَ لَحَلِیْمٌ أوَّاهٌ مُنِیْبٌ 11: 75«»و حضرت اسماعیل ذبیح اللّه را نیز به حلم توصیف فرموده، در سوره صافّات، آیه 101 فرماید:فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلامٍ حَلِیْمٍ 37: 101،در مقام بشارت به حضرت إبراهیم مى فرماید: «بشارت دادیم او را به پسر بردبار». و از میانه تمام اوصاف کمال، این صفت را انتخاب فرموده، و این از غایت عنایت إبراهیم خلیل به این صفت کمال بوده است، و یا عنایت حق تعالى، یا هر دو. و در هر صورت، برجستگى این ملکه شریفه را ثابت مى کند. و در روایات شریفه از این خلق شریف مدح شایان شده. در کافى شریف، سند به حضرت باقر العلوم - سلام اللّه علیه - مى رساند که گفت: «همانا خدا دوست مى دارد با حیاء حلیم را».«» و در روایت دیگر مى فرماید: «رسول خدا گفت: همانا خدا دوست مى دارد با حیاء حلیم عفیف بسیار با عفّت را»«»، و پیش اهل محبت و معرفت، این مدح، بالاترین مدحها است، زیرا که نزد آنان محبّت الهى با هیچ چیز مقایسه نشود و هیچ چیز موازنه با آن نکند. و از شیخ بهائى - رحمه اللّه - منقول است که گفته: «خداوند کسى را که دوست دارد، از لقاء خود محروم نکند و او را به وصال خود برساند و این خاصیت بس است براى خلق شریف، براى کسانى [که ] اهل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 384 معرفت و دل بیدارند». و در وسائل، از شیخ صدوق - رحمه اللّه - به سند خود منقول است، از حضرت صادق از پدرانش که پیغمبر در جمله وصیتى که به امیر المؤمنین مى کرد، فرمود: «یا على آیا خبر بدهم به شماها به شبیه ترین شما به من در خلق؟ گفت: بلى یا رسول اللّه فرمود: نیکوترین شما در خلق، و بزرگترین شما در حلم، و نیکوکارترین شما به خویشاوندانش، و با انصاف ترین شما درباره خودش».«» و از خصال شیخ صدوق به سندش از حضرت صادق - از پدرش، از جدّش، از علىّ بن أبی طالب روایت است که رسول خدا فرمود: «هیچ چیزى با چیزى جمع نشده فاضلتر از حلم که با علم جمع شود».«» و در این باب، روایات بسیار در کتب معتبره است که باید به خود آنها رجوع شود.«» باید دانست که چون از فصل سوّم مقصد بیستم، فطرى بودن «حلم» و از جنود عقل و رحمان بودن آن، و بر خلاف فطرت مخموره بودن «سفه» و از جنود ابلیس و جهل بودن آن معلوم شود، ما در این جا فصلى جداگانه براى آن منعقد نکردیم. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 385 مقصد بیست و یکم در «صمت» است، و ضد آن که «هذر» است و در آن چهار فصل است: فصل اوّل [در بیان فوائد صمت است ] «صمت» عبارت از سکوت است«»، لکن در این جا مقصود سکوت مطلق نیست، زیرا که سکوت مطلق از جنود عقل نیست و افضل از کلام نیست، بلکه کلام در موقع خود افضل از سکوت است، زیرا که به کلام، نشر معارف و حقایق دینیّه و بسط معالم و آداب شریعت شود، و خداى تعالى متّصف به تکلّم است، و از اوصاف جمیله او «متکلّم» است. از این جهت، در مقابل صمت در این روایت تکلّم را قرار نداده، بلکه هذر - به فتحتین - را، که عبارت از هذیان است و تکلّم شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 386 به چیزهاى بى معنى لاطائل است، قرار داده.«» پس، آنچه از جنود عقل است، و در شرع و عقل مورد تحسین است، سکوت از هذیان و هذر است. و البته این سکوت و حفظ زبان از لغو و باطل، از فضایل و کمالات انسانى است، بلکه اختیار زبان را داشتن و این مار سرکش را در تحت اختیار در آوردن از بزرگترین هنرمندى ها است که کمتر کسى مى تواند به آن موفق شود، و اگر کسى داراى چنین قدرتى شد، از آفات و خطرات بسیارى محفوظ ماند، زیرا که زبان داراى آفات و خطرات بسیارى است، بعضى براى آن قریب بیست آفت ذکر کردند«» و شاید از آن هم بیشتر باشد. بالجمله، کلام با آن که از کمالات وجود است، و تکلّم منشأ کمالات بسیارى است - که بدون آن باب معارف مسدود مى شد، و خداى تعالى در قرآن کریم مدح شایان از آن فرموده در سوره رحمن که فرماید:الرَّحْمنُ 55: 1...خَلَقَ الإنْسَانَ. عَلَّمَهُ الْبَیَانَ 55: 3 - 4«»،تعلیم بیان را در این آیه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انسانى - با این وصف، چون اطمینان از سلامت آفات آن نمى شود پیدا کرد، و در تحت اختیار آوردن زبان از مشکلترین امور است، سکوت و صمت بر آن ترجیح دارد. و اهل ریاضت سکوت را بر خود حتم مى داشتند«»، چنانچه خلوت را نیز اهمیّت مى دادند براى همین نکته. با آن که در معاشرات با اهل معرفت و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 387 دانشمندان و اهل حال و ریاضت، فوائد بیشمار و عوائد بسیار است، و در اعتزال، حرمان از معارف و علوم بسیار است، و خدمت به خلق - که از افضل طاعات و قربات است - نوعا با معاشرات و آمیزش دست دهد، لکن چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمى تواند نوعا خود را از آن حفظ کند، مشایخ اهل ریاضت اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.«» و حق آن است که انسان«» در اوائل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند، ولى با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوائل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند، پس ناچار به عشرت است. و چون به نهایات رسید، باید مدتى به حال خود پردازد، و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند. اگر در این اوقات، «خلوت با حق» با «عشرت» جمع نشود، باید اعتزال کند تا کمال لایق از ملکوت اعلا بر او افاضه شود. و چون حال طمأنینه و استقرار و استقامت در خود دید، و از حالات نفسانیّه و وساوس ابلیسیّه مطمئن شد، براى ارشاد خلق و تعلیم و تربیت بندگان خدا و خدمت به نوع، به آمیزش و خلطه پردازد، و خود را مهیا و آماده کند که تا مى تواند از خدمت به بندگان خدا باز ننشیند. و همین طور این دستور کلّى است براى صمت و سکوت و تکلّم و ارشاد، که در اوائل امر که خود متعلّم است، باید به بحث و درس و تعلّم اشتغال پیدا کند، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 388 و فقط از کلمات و اقوال لغو و باطل خوددارى کند. و چون کامل شد، به تفکّر و تدبّر اشتغال پیدا کند، و زبان از کلام به غیر ذکر خدا و آنچه مربوط به اوست بر بندد تا افاضات ملکوتى بر قلب او سرشار شود. و چون وجود او حقّانى شد، و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد، به سخن آید و به تربیت و تعلیم و دستگیرى مردمان برخیزد، و لحظه [اى ] از خدمت آنان ننشیند تا خداى تعالى از او راضى شود، و در شمار بندگان مربّى او را قرار دهد و خلعت معلّمى و مرشدى را به قامت او راست کند و اگر نقصى در این میان داشته باشد، به واسطه این خدمت، خداوند تعالى جبران کند. فصل دوّم در بیان زیانهاى هذر و هذیان و اشتغال به کلام باطل و لغو، و سخنان بیهوده بى فائده مکرّر ذکر شد که رابطه بین روح و باطن ملکوتى با ظاهر و قواى ملکى نفس، به قدرى است که هر یک از ظاهر و باطن، متأثر از آثار دیگر شود، و کمال و نقص و صحّت و فساد هر یک سریان به دیگرى نماید. چنانچه روح سالم کامل، سلامت و کمال خود را از روزنه هاى قواى ملکى نمایش دهد مانند کوزه که آب صاف گواراى خود را از منافذ خود که روابط بین ظاهر و باطن است بیرون دهدقُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلى شَاکِلَتِهِ 17: 84«».و همین طور روح علیل ناقص - که تیره بختى و پریشان روزگارى بر چهره او چیره شده و در تحت تصرف شیطان، سعادت و کمال فطرى را از دست داده و به انواع شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 389 احتجابات محتجب شده - از منافذ قواى خود، که روابط ملکوت و ملک است رنگ خود را که «صبغة الشیطان» و در مقابل «صبغة اللّه» است بیرون دهد، و ظاهر قواى ملکیه را به شکل و شاکله خود در آورد، چون کوزه که آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود به توسط منافذ - که روابطند - ظاهر کند. و نادر اتفاق افتد که نفس قوّه ماسکه روحانیش قوى باشد، و بنیه خوددارى روحش شدید باشد، و نگذارد کسى بر اسرار روحش مطلع شود. این خوددارى و حفظ، چون قسرى و بر خلاف طبیعت است، ناچار روزى منقطع شود، یا در دنیا در اوقاتى که نفس از حال طبیعى بیرون رود، یا به شدّت غضب - و آن بیشتر اتفاق افتد -، و یا به غلبه شهوت - و این کمتر ماسکه را خراب کند -. و اگر در دنیا به واسطه اتّفاق یا شدّت قوّت ماسکه، اخلاق روحى را بروز ندهد، در آخرت - که روز بروز حقایق و کشف سرایر است - قدرت نفس بر ماسکه که قسرى بود، غلبه کند، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، و آنچه در سرّ است علن شود، نه به طریق رشح و سرایت که در دنیا بود، بلکه علّیت و معلولیّت و بودن اراده روح احدىّ التعلّق یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ 68: 42«»،یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ 86: 9.«» دیگر در آنجا خوددارى و امساک از اظهار، ممکن نیست. آن جا تمام روحیات ظاهر شود و تمام سرایر علنى گردد. هم خوبیها ظاهر و هویدا شود، و هم بدیها پیدا و آشکار گردد و صور و اشکال ملکوتى براى انواع ملکوتیّین صورت گیرد، و تناسخ ملکوتى که در دنیا واقع شده بود و طبیعت از آن تعصى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 390 مى کرد، در آن جا واقعش ظاهر شود. تا اینجا که مذکور شد راجع به احکام سرایت باطن و سرّ، به ظاهر و علن بود. و نیز به واسطه همین رابطه بین روح و قواى ظاهره، اعمال و اطوار ظاهره، در روح آثار بسیار روشن به ودیعه نهد. و به واسطه اعمال خوب و بد و زشت و زیبا، ملکات حسنه و فاضله و ملکات سیّئه و خبیثه پیدا شود، و تشکیل باطن و زمینه نسخ ملکوتى حاصل شود (و نکته و سرّ تکرار اذکار و اعمال صالحه، یکى براى حصول ملکات فاضله است در روح و ملکوت که با تکرار عمل و ذکر و فکر حاصل شود). و چون اعمال قبیحه و سیّئه شدید التأثیر در نفس است - به واسطه آن که نوعا مطابق لذّت و شهوت است و از روى حضور قلب و توجّه نفس بجا مى آید -، در شرایع الهیّه از آنها شدیدا جلوگیرى شده، و ترک جمیع افراد طبیعت را خواسته اند. لکن در اعمال حسنه و حسنات اذکار و اعمال، نوعا به اتیان یک فرد یا چند فرد قانع نشده و تکرار آن را خواسته اند، چون تأثیر آنها در روح خیلى بطى ء و کم است. و چون مخالف شهوات و لذّات نفسانى است، نوعا از روى بى رغبتى و ادبار نفس بجا آید، و حضور قلب و اقبال روح در آنها نیست. پس آثار آنها بسیار کم شود در روح و باطن، و ملکوت نفس از آنها خیلى کم متأثر شود. و براى اثر بخشیدن آنها در روح، آداب و شرایطى مقرّر شده که ما بعضى از آنها را در کتاب «آداب الصلاة» شرح دادیم.«» تا اینجا که شرح داده شد، از وجهه عمومى افعال حسنه و سیّئه و بد و خوب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 391 و آثار آنها بود. و امّا در خصوص سخنان لغو بیهوده و کلمات زشت ناشایسته نیز باید دانست که آنها بسیار مضرّ به حال روح است، و نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمأنینه و سکونت ساقط مى کند، و جلافت و کدورت و قساوت و غفلت و ادبار آورد، و ذکر خدا را از نظر بیندازد، و حلاوت عبادت و ذکر اللّه را از ذائقه روح ببرد، و ایمان را ضعیف و ناچیز کند، و دل را بمیراند، و لغزش و خطا از آن زیاد شود، و پشیمانى بسیار بار آورد، و کدورت بین دوستان و دشمنى بین مردم ایجاد کند، و مردم را به انسان بدبین کند، و او را از نظر آنان بیندازد، و اطمینان و وثوق از او ساقط شود، و او را در نظر مردم بى مقدار و بى وزن کند. و این ها در صورتى است که بر کلام او مترتّب نشود معصیتهاى گوناگون لسانى. و خیلى کم اتفاق افتد که انسان که به لغو و باطل اشتغال پیدا کرد و زبان را در تحت میزان صحیح در نیاورد، از معاصى و گناهان محفوظ ماند و به همان لغو و بیهوده تا آخر به سر برد. از این جهت، درباره سکوت و صمت سفارش بسیار شده است. فصل سوّم در ذکر فضایل «صمت» و عیوب «هذر» از طریق نقل اخبار شریفه در این باب بقدرى زیاد است که در این مختصر نگنجد، و ما به ذکر چند حدیث قناعت مى کنیم: شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 392 در وسائل، از مجالس شیخ طوسى«» - رحمه اللّه - سند به أبی ذر رساند که پیغمبر خدا - صلّى اللّه علیه و آله - در جمله وصیتهاى به او فرمود: «اى ابو ذر گفتار خوب بهتر است از سکوت، و سکوت بهتر است از گفتار شرّ. اى ابا ذر واگذار کلام زیادى را، و بس است تو را از سخن، آنچه تو را به حاجتت برساند. اى ابا ذر کفایت مى کند در دروغ گوئى مرد، این که هر چه شنید نقل کند. اى ابا ذر همانا هیچ چیز [بیشتر] از زبان، استحقاق زندان طولانى ندارد. اى ابا ذر خداوند نزد زبان هر گوینده ایست، پس از خدا باید بترسد انسان، و باید بداند چه مى گوید».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 393 و از حضرت امیر المؤمنین در نهج البلاغه منقول است که: «خیر نیست در سکوت از کلمات حکمت آمیز، چنانچه خیر نیست در سخنان از روى جهالت».«» و فرموده: «کسى که کلامش زیاد شد، خطائش زیاد شود. و کسى که خطائش زیاد شد، حیائش کم مى شود. و کسى که حیائش کم شد، ورعش کم مى شود. و کسى که ورعش کم شد، قلبش مى میرد. و کسى که قلبش مرد، داخل آتش مى شود».«» و هم از آن حضرت منقول است که: «زبان، سبع درنده است اگر بازدارى او را مى درد».«» و فرمود: «وقتى که عقل کامل شود کلام کم شود».«» و در وصایاى آن جناب به فرزندش محمّد بن حنفیّه است که: «خلق نکرده خداوند - عزّ و جلّ - چیزى را نیکوتر از کلام، و نه چیزى را زشت تر از کلام. به واسطه کلام سفید شود روها، و به واسطه کلام سیاه شود روها. بدان که کلام در بند تو است تا سخن نگفتى، و چون تکلّم کردى، تو در بند او مى روى. پس حفظ و مستور کن زبان خود را، چنانچه حفظ مى کنى طلا و پول خود را. همانا زبان، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 394 سگ عقور است، اگر او را رها کنى، زخم مى زند. چه بسا کلمه [اى ] که سلب نعمت کند و کسى که لجام خود را رها کند مى کشاند او را به سوى هر کراهت و فضیحتى. پس، از آن خلاصى ندارد در روزگار مگر با غضب خدا و ملامت مردم».«» و نیز از آن حضرت منقول است که: «کسى که حفظ کند زبان خود را، ستر کند خدا عورت او را».«» و از رسول خدا - صلّى اللّه علیه و آله - منقول است که فرمود: «زیاد سخن نگوئید به غیر ذکر خدا، زیرا که کلام به غیر ذکر خدا قساوت قلب مى آورد. همانا دورترین مردم از خدا قلب با قساوت است».«» و از احتجاج طبرسى«» منقول است از حضرت سجّاد که: «آن بزرگوار شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 395 سؤال شد از کلام و سکوت که کدامیک افضل است؟ فرمود: از براى هر یک از آنها آفاتى است، وقتى سالم باشند از آفات، کلام افضل است از سکوت. گفته شد: چگونه چنین است؟ گفت: همانا خداى - عزّ و جلّ - نفرستاد أنبیا و أوصیاء را به سکوت، بلکه بعث کرد آنها را به کلام، و استحقاق بهشت حاصل نشود به سکوت، و ولایت اللّه مستوجب نشود به سکوت، و از آتش محفوظى حاصل نشود به سکوت، و اجتناب از سخط خدا حاصل نشود به سکوت، تمام این ها با کلام حاصل شود».«» فصل چهارم در بیان آنکه «صمت» به آن معنى که مقصود در این حدیث است، از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است، و «هذر» و هذیان از جنود جهل و ابلیس و از فطریات محجوبه است چنان که در این اوراق مذکور افتاد«»، انسان داراى دو فطرت است که: یکى اصلى است و آن فطرت عشق به کمال مطلق است که آن حق - جلّ و علا - است. و دیگر تبعى، و آن فطرت تنفّر از نقص است و آن غیر حق است به جنبه سوائیّت و غیریّت. و آنچه او را اعانت کند در این دو مقصد، از لوازم فطرت و از شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 396 تبعات آن است. پس چون سکوت از باطل و لغو و خوددارى از هذیان و هذر اعانت کند او را بر تفکّر و اشتغال به باطن، و معین او شود در تصفیه و تنزیه از کدورات، و او را به مبدأ کمال - که مورد عشق فطرت است - نزدیک کند، و خار طریق را از میان بردارد، از این جهت «صمت» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمان است. و هذیان و هذر و لغو و باطل که انسان را از کمال مطلق دور کند، و به طبیعت و احکام آن نزدیک کند، مورد تنفّر فطرت است، و واسطه احتجاب آن از مبدأ کمال است. و چون نفس از فطرت اصلیه خود محتجب شود، و به طبیعت و آمال آن پیوسته گردد، در این حال احتجاب، حبّ کاذب پیدا کند به لغو و باطل، چون اشتهاء کاذبى که مریض به طعام مضرّ پیدا کند. و چون از احتجاب بیرون آید مى فهمد که آنچه مورد علاقه طبیعیّه در این حال بوده، مورد تنفّر فطرت است، و آنچه را از ذکر و فکر و صمت و خلوت، مورد تنفّر بوده، محبوب فطرت است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 397 مقصد بیست و دوّم در «استسلام» است، و ضد آن «استکبار» است و در آن دو فصل است: فصل اوّل [مقصود از استسلام و استکبار] «استسلام» اظهار طاعت نمودن و انقیاد و اطاعت کردن از حق و حقیقت است«». و «استکبار» تمرّد و نافرمانى نمودن و سرکشى و کبریا کردن است.«» و باید دانست که قلب انسانى چون سلامت از آفات و عیوب باشد، حق را به فطرت سالمه خود دریابد، و پس از دریافت کردن آن براى آن تسلیم شود، و چون تسلیم شد، در اعمال صوریه قالبیه انقیاد کند. پس، از قلب سالم تسلیم حاصل شود، و از تسلیم قلبى انقیاد صورى حاصل شود، و این «استسلام» است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 398 چنانچه قلب اگر معیوب باشد و آفت خودبینى و خودخواهى در آن متمکّن شود، کبر در آن حاصل شود. و آن حالتى است نفسانیّه که حالت بزرگ دیدن خود و بالاتر دیدن خود از دیگران است. و اگر بر طبق این حالت نفسانیّه رفتار کند، و در ظاهر بزرگى فروشد بر بندگان خدا، گویند: تکبر کرد. و اگر از روى این کبریاء نفسانى نافرمانى و سرکشى کند، گویند: استکبار نمود. پس استکبار نافرمانى و سرکشى حاصل از کبر است، و آن در مقابل استسلام است که انقیاد صورى از روى تسلیم باطنى است. پس، نه هر انقیادى استسلام است و نه هر نافرمانى و سرکشى استکبار است. فصل دوّم [در بیان آنکه استسلام از جنود عقل و استکبار از جنود جهل است ] از بیان فصل سابق معلوم توان کرد که «استسلام» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و «استکبار» از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است، زیرا که انسان چون به فطرت اصلیه خود - که فطرت سالمه است، و از مواهب الهیه است در اصل خمیره خلقت - باقى باشد، و آفات و عیوب نفسانیّه و احتجاب و کدورت روحیّه براى او دست نداده باشد، به همان فطرت سلیمه حق را دریابد، و نیز محبت به حق پیدا کند. پس بالفطره، در مقابل آن خاضع شود و تسلیم آن شود. و چون تسلیم شود، ناچار استسلام براى او رخ دهد. و در حدیث است که پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله - فرمود:«المؤمنون هیّنون لیّنون، إن قیّدوا انقادوا، و إن انیخوا استناخوا.»«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 399 هیّن و لیّن بودن، و انقیاد و استناخه در مقابل حق نمودن از صفات مؤمنین است، بلکه چه بسا که اگر به آنها تحمیلى شود، باز منقاد شوند، چنانچه گویند: «المؤمن إذا خدعته انخدع»«»، حتى در مقابل خدعه، انخداع کند. بالجمله: چون فطرت انسانى قبول حق کند، استسلام براى او حاصل شود. و چون فطرت محتجب شود و خودبین و خودخواه شود و در تحت تأثیر عوامل طبیعت واقع شود، از حق و حقیقت گریزان شود، و صلابت و قساوت در آن پیدا شود، و در نتیجه استکبار کند و از حق سرکشى نماید. پس معلوم شد که «استسلام» از جنود عقل و رحمان است، و لازمه فطرت مخموره است، و «استکبار» از جنود جهل و شیطان و از لوازم فطرت محجوبه است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 401 مقصد بیست و سوّم در «تسلیم» و ضد آن است که «شک» است و در آن سه فصل است: فصل اوّل [مقصود از تسلیم و شک ] در مقصد سابق معلوم شد که «تسلیم» عبارت از انقیاد باطنى و اعتقاد و گرویدن قلبى است در مقابل حق پس از سلامت نفس از عیوب و خالى بودن آن از ملکات خبیثه. و چون قلب سالم باشد، پیش حق تسلیم شود. و در مقابل آن «شک» است و خاضع نشدن است پیش حق. و قبول ننمودن حق و عدم تسلیم پیش آن از احتجاب نفس و عیوب باطنى و مرض قلبى است. و بعض محققین گوید که: «اینکه در مقابل تسلیم، شک را قرار داده نه جحود و انکار را، براى آن است که شأن عقل حکم قطعى است در تمام امور، و شأن نفوس وهمانیّه حکم قطعى نیست در تمام اشیاء، بلکه شأن آنها شک است شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 402 فقط. و چون مراد از تسلیم، تصدیق در تمام اشیاء است، مقابل باید شک را قرار داد.«» و این کلام، خالى از مناقشه نیست، زیرا نفوس وهمانیّه در تمام اشیاء شک نمى کنند، بلکه گاهى هم جزم بر خلاف پیدا مى کنند، و گاهى هم انکار و جحود مى کنند و تکذیب و ردّ مى نمایند. و ممکن است که تسلیم حق نشدن، چون نوعا ملازم با شک است، از این جهت در مقابل قرار داده شده است. و شاید مراد از شک، خلاف یقین باشد، چنانچه ائمّه لغت بر آن تصریح کردند«». و مقصود از خلاف یقین، اعمّ از شک متعارف باشد که حالت تردید است. فصل دوّم [در بیان فوائد تسلیم ] «تسلیم» یکى از صفات نیکوى مؤمنین است که به واسطه آن طىّ مقامات معنویه و معارف الهیه شود. و کسى که تسلیم پیش حق و اولیاء خدا شود، و در مقابل آنها چون و چرا نکند، و با قدم آنها سیر ملکوتى کند، زود به مقصد مى رسد. از این جهت، بعضى از عرفاء گویند که مؤمنین از حکماء نزدیکتر به مقصد و مقصود هستند، زیرا که آنها قدم را جاى پاى پیامبران مى گذارند و حکماء مى خواهند با فکر و عقل خود سیر کنند. و البته آن که تسلیم راهنمائى الهى شد از راه مستقیم - که اقرب طرق است - به مقصود مى رسد، و هیچ خطرى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 403 از براى او نیست. لکن آن که با قدم خود سیر کند چه بسا در هلاکت افتد و راه را گم کند. انسان باید کوشش کند تا طبیب حاذق پیدا کند. چون طبیبى کامل یافت، در نسخه هاى او اگر چون و چرا کند و تسلیم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج کند، چه بسا که به هلاکت رسد. در سیر ملکوتى، باید انسان کوشش کند تا هادى طریق پیدا کند. و چون هادى پیدا کرد، باید تسلیم او شود، و در سیر و سلوک دنبال او رود، و قدم را جاى قدم او گذارد. و ما چون نبىّ أکرم - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - را هادى طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف مى دانیم، باید در سیر ملکوتى تبعیت او کنیم بى چون و چرا. و اگر بخواهیم فلسفه احکام را با عقل ناقص خود دریابیم، از جاده مستقیم منحرف مى شویم و به هلاکت دائم مى رسیم، مانند مریضى که بخواهد از سرّ نسخه طبیب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنین مریضى روى سلامت نمى بیند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهى پیدا کند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاکت کشانده. ما مریضان و گمراهان، باید نسخه هاى سیر ملکوتى و امراض قلبیه خود را از راهنمایان طریق هدایت و اطبّاء نفوس و پزشکان ارواح دریافت کنیم، و بى [به ] کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفه خود، به آنها عمل کنیم تا به مقصد - که رسیدن به سرایر توحید است - برسیم، بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهى یکى از مصلحات امراض روحیّه است، و خود نفس [را] صفائى بسزا دهد، و نورانیّت باطن را روز افزون کند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 404 در قرآن شریف در سوره نساء، آیه 65 فرماید: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیْما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أنْفُسِهِمْ حَرَجَا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیْما 4: 65.«» طعم ایمان آن گاه در ذائقه روح انسانى حاصل شود که در احکام مقرّره الهیّه انسان تسلیم باشد، بطورى که در سینه اش نیز تنگى از آن حاصل نشود، و با روى گشاده و چهره باز از آن استقبال کند. و در حدیث شریف کافى، از أمیر المؤمنین - علیه السلام - نقل کند که: «از براى ایمان چهار رکن است: توکل بر خدا، و تفویض امر به سوى خدا، و رضا به قضاء خدا، و تسلیم براى امر خدا - سبحانه و تعالى -»«». و کسى که داراى این ارکان چهارگانه نباشد، ایمان ندارد، و از حقیقت ایمان به خدا بهره بردارى نکرده. فصل سوّم در بیان آنکه «تسلیم» از جنود عقل و رحمان است و لازمه فطرت مخموره است، و ضد آن از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است باید دانست که انانیّت و خودرائى و خودبینى، بر خلاف فطرت اللّه است، زیرا که فطرت مخمور بر خداخواهى و خدابینى است، و متنفّر از غیر خدا و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 405 تبعیّت غیر او است - چنانچه سابقا بیان آن شده است -.«» و چون فطرت به حالت اصلیه خود باشد، و محتجب به احتجابات طبیعت نشده باشد، خود سرى و خودرائى در امور نکند، و صبغه نفسانیّه به خرج ندهد، و به واسطه سلامت فطرت تسلیم حق شود، و مثل قلبش مثل آینه [اى ] گردد که جانب نورانى آن به طرف حق باشد که آنچه از عالم غیب وارد بر آن شود بى کم و کاست و بى تصرّف، در آن نقش بندد، و تسلیم واردات غیبیه چنان شود که خود را به کلّى از دست دهد. و اگر این حالت قلبى به کمال خود رسید و متمکّن در باطن شد، چه بسا که حالت محو مطلق براى او حاصل شود، و صعق کلّى براى او دست دهد. و گاه شود که به واسطه عنایات خاصّه رحمانیّه، اگر خداى تعالى او را اهل طلب و محبّت دید و بیرون از قدم انانیّت و نفسانیّت یافت، با یک جلوه و جذوه او را به صعق مطلق رساند، چنانچه براى موسى کلیم رخ دادفَلَمّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا 7: 143«».پس اگر نقائصى هم در میان باشد، به واسطه همین جلوه رحمانى که از روى عنایت خاصّ الهى حاصل شده از میان برخیزد و این مقام از تسلیم، بالاتر از توکّل و رضا بقضاء اللّه است، چنانچه واضح است. پس معلوم شد که تسلیم از فطریات مخموره و از جنود عقل و رحمان است، چنانچه ضد آن، که شک است به معنى عامّ - که شامل جحود و تکذیب و انکار هم شود - از جنود جهل و بر خلاف فطرت مخموره، و به واسطه احتجاب شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 406 فطرت است به حجابهاى طبیعت و انانیّت و خودرائى و خودسرى و خودخواهى که همه آنها بر خلاف فطرت الهیه است. و در اینجا مناسب است که این اوراق را نورانى کنیم به ذکر یک حدیث از اهل بیت وحى و عصمت: فی الکافیّ، بإسناده عن سفیان بن عیینة قال:«سألته - أی عن الصادق علیه السلام - عن قول اللّه عزّ و جلّ:إلا مَنْ أتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیْمٍ 26: 89؟«» قال: القلب السّلیم الّذی یلقى ربّه و لیس فیه أحد سواه. قال: و کلّ قلب فیه شرک أو شک، فهو ساقط. و إنّما أراد بالزّهد فی الدّنیا لیفرغ قلوبهم للآخرة.»«» قلب سلیم عبارت از آن قلبى است که در آن غیر خدا نباشد، و از شک و شرک خالص باشد. و اعراض از دنیا - که مورد سفارش بلیغ اولیاء خدا است - براى آن است که قلوب از دنیا فارغ شوند و مهیاى آخرت - که به حقیقت مقام لقاء اللّه است - شوند، بلکه تمام شرایع و ادیان و تمام احکام و اخلاق و معاملات و بدایات و نهایات و ارتیاضات براى تهیّه حصول لقاء اللّه است. و آن مقصد اصلى از همه چیز است، و تسلیم به حقیقت کامله، کفیل همه این معانى تواند بود. و تمام شرک و شکها از آن پیدا شود که روح را انسان تسلیم ولیّ مطلق که شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 407 حق تعالى است، نکرده و اگر روح تسلیم شد، تمام ممالک وجود تسلیم شود. پس، اعضاء ظاهره و قواى ملکیّه نیز تسلیم شوند. و تسلیم شدن آنها آن است که از خود و انانیّت خود حرکت و سکونى نکنند، و قبض و بسط آنها در تحت اراده حق تعالى باشد، و نمونه قرب نوافل در او حاصل شود«کنت سمعه الّذی یسمع به، و بصره الّذی یبصر به...» إلى آخره.«» و در مقابل تسلیم مطلق، تزلزل و شک است که از براى آن مراتبى است که بعضى مراتب آن را شک جلىّ و بعضى را شک خفىّ و أخفى مى گوئیم. پس «شک جلىّ» تزلزل در عقاید ظاهره جلیّه است، و «خفّى» تزلزل در معارف و اسرار توحید و تجرید و تفرید است، و «أخفى» حالت تلوین و عدم تمکین در مقامات مذکوره است. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 409 مقصد بیست و چهارم در «صبر» و ضد آن است که «جزع» است و در آن پنج فصل است: فصل اوّل [مقصود از صبر و جزع ] از براى صبر، تعاریفى است که ما به ذکر بعضى از آنها اکتفا کنیم. محقّق عارف خواجه انصارى گوید: «الصبر حبس النّفس على جزع کامن عن الشکوى»«»، یعنى صبر عبارت است از خوددارى از شکایات با آنکه در باطن جزع است. پس اظهار نکردن جزع باطنى و شکایت ننمودن از ناگوارها - بنا به این تعریف - عبارت از صبر است. و قریب به این معنى، حکیم بزرگوار خواجه طوسى - قدّس سرّه - تعریف فرموده.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 410 پس صبر متقوّم به دو امر است: یکى آن که از آن ناملایم که بر او وارد مى شود کراهت داشته باشد در باطن. و دیگر آن که خوددارى کند از اظهار شکایت و جزع. و شیخ عارف عبد الرزّاق کاشانى گفته: «مقصود از شکایت، شکایت به غیر حق است. و امّا شکایت به خدا منافات با مقام صبر ندارد، چنانچه ایّوب شکایت به خدا کرد آنجا که گفت:أنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ 38: 41«».با این وصف، خداوند درباره او فرماید:إنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرا نِعْمَ الْعَبْدُ إنَّهُ أوَّابٌ 38: 44«»». انتهى.«» و بباید دانست که صبر - به حسب این مرتبه که مذکور شد - از مقامات متوسّطین است، زیرا مادامى که نفس از واردات از جانب حق تعالى کراهت دارد، و در کمون و بطونش از آنها جزع داشته باشد، مقام معارف و کمالاتش ناقص است. و مقام ارفع از این مقام مرتبه رضاى به قضاء است که در واردات بر نفس و بلیّات و ناگوارها خشنودى کند و خوشوقت باشد، و از جان و دل آنچه از جانب محبوب برسد خریدار باشد. در حدیث است که حضرت باقر العلوم در سنّ کودکى از جابر بن عبد اللّه انصارى پرسید که: «در چه حالى؟ جابر گفت: در حالى هستم که مرض را بهتر از صحّت مى خواهم، و فقر را بهتر از غنى مى خواهم. فرمود: امّا ما اهل بیت اگر خدا صحّت را بدهد، آن را بهتر مى خواهیم، و اگر مرض را بدهد، آن را بهتر شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 411 مى خواهیم، و اگر فقر را بدهد، آن را بهتر، و اگر غنى دهد آن را بهتر مى خواهیم».«» شاید جابر از جهت آن که به خود اطمینان نداشته که در حال صحّت و سلامت و غنى و خوشى بتواند قلب خود را نگهدارد بطورى که اقبال قلبى به دنیا پیدا نکند و رکون به این قریه ظالمه ننماید، از این جهت چنین گفته، ولى مقام ولایت مقامى است که واردات در تحت سیطره آن واقع مى شود. اگر تمام ملک جهان را به ولىّ کامل بدهند یا همه چیز را از او بگیرند، در قلبش اثرى حاصل نشود، و هیچ یک از واردات در او تغییرى ندهد. بالجمله: صبر به این مرتبه که ذکر شد، از مقامات متوسّطین است. و این که کمّل از اولیاء را گاهى به آن موصوف نموده اند، یا صبر به مقامات عالیه را منظور داشتند - چنانچه پس از این اشاره به آن شود«» -، و یا مقصود آن است که صبر در آلام جسمانیه داشتند که به مقتضیات طبایع بشریه موجب تأثّر و تألّم است. فصل دوّم در بیان مراتب صبر است و آن بسیار است که مراتب کامله آن را در فصل آتیه ذکر مى کنیم،«» و این جا بعض مراتب آن را که مطابق حدیث نبوى است مذکور مى داریم تا این فصل به منزله شرح آن حدیث باشد. کافی بسنده إلى أمیر المؤمنین قال: قال رسول اللّه:«الصّبر ثلاثة: صبر عند شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 412 المصیبة، و صبر على الطّاعة، و صبر عن المعصیة. فمن صبر على المصیبة حتّى یردّها بحسن عزائها، کتب اللّه له ثلاثمائة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة کما بین السّماء إلى الأرض، و من صبر على الطّاعة، کتب اللّه له ستّمائة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة کما بین تخوم الأرض إلى العرش، و من صبر على المعصیة، کتب اللّه له تسعمائة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة کما بین تخوم الأرض إلى منتهى العرش.»«» از این حدیث شریف سه درجه صبر که مبادى صبرها است و از امّهات صبر متوسّطین است، معلوم مى شود: اوّل، صبر بر بلیّات و مصیبات است که انسان در این گونه واردات خوددارى کند و شکایت و جزع پیش خلق نکند، لکن جزع پیش خالق نقص نیست، بلکه پیش اهل معرفت عیب است، زیرا که آن تجلّد و تصلّب است، و در مذهب عشق و محبّت تجلّد عیب بزرگ است، بلکه اظهار عجز و نیازمندى مطلوب است، چنانچه گفته اند: و یحسن إظهار التجلّد للعدى و یقبح إلا العجز عند الأحبّة«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 413 و نیز تجلّد خودنمائى و اظهار وجود است، و این نزد اهل معرفت از بزرگترین جنایات است.«» و از براى صبر در مصیبات، سیصد درجه ثواب است که میان هر درجه تا درجه [اى ] مانند فاصله بین آسمان و زمین است. دوّم، صبر در اطاعت است که انسان در فرمانبرى حق تعالى خوددار باشد، و نفس امّاره عنان از دست انسان نگیرد، و افسار گسیختگى نکند. و بطور کلى افسار گسیختگى در دو مقام اتفاق افتد که صبر در یکى از آنها از دیگرى بسیار مشکلتر است: مقام اوّل که صبر در آن آسان است، افسار گسیختگى در ترک طاعات است. و صبر در این مرحله، مقاومت با نفس و شیطان کردن و اتیان کردن دستورات الهیّه است با حدود شرعیّه و شرایط و آداب قلبیّه که اتیان به این شرایط و قیام به این آداب از مشکلات است، و ما در رساله آداب الصلاة شمه [اى ] از آداب و شرایط مطلق عبادات و خصوص نماز را بیان کردیم.«» مقام دوّم که مشکلتر است صبر در آن، افسار گسیختگى پس از اتیان عمل و اطاعت است که نفس خود نگهدار باشد بطورى که قیام به آداب و شرایط ظاهره و باطنه عمل، عنان را از دست نگیرد، و او را مبتلا به عجب و کبر و دیگر توابع آن نکند. چه بسا که شیطان و نفس امّاره انسان را سالهائى بس طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروى از شریعت مطهّره کنند به امید آنکه او را مبتلا به اعجاب و خودپسندى کنند، و انسان را با همه مشقّتها و ریاضات ساقط شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 414 کنند. پس غرور علمى و عملى و خودخواهى و خودپسندى یکى از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند. و اگر مراقبت و مواظبت به درجه کامله نشود، و چون طبیب حاذق و پرستار دلسوز، انسان از خود نگهدارى نکند و به عیوب نفسانى سرکشى ننماید، همان اعمال عبادیه و افعال صالحه صوریه، انسان را به هلاکت کشاند و مایه سقوط انسان شود. و خوددارى و نگهبانى از نفس بطور کافى تزلزل ناپذیر از مشکلترین امور است که باید به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دستگیرى کرد. و به قدرى مکاید نفس و شیطان گاهى دقیق شود که با هیچ موشکافى نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد، مگر با توفیق خدا و دستگیرى او. و براى صبر در طاعات ششصد درجه است که میان هر درجه تا درجه [اى ]، از اعماق زمین تا عرش است. این درجه از صبر، از درجه سابق، هم در عدد درجات بالاتر است و هم در سعه درجات، زیرا که سعه هر درجه از تخوم ارض تا عرش است. و از براى صبر در طاعات مقامات دیگرى است که شاید این حدیث متعرض به آنها نباشد، و آن در صورتى است که دامنه طاعت را وسیعتر کنیم تا به حقایق و سرایر توحید رسد. پس در این صورت، ثواب و اجر صاحب آن در تحت میزان درجه بندى نیاید، و سعه درجه و کثرت آن از ساحت قدس او دور باشد، و اجر او على اللّه و بلکه خود «اللّه» باشد، چنانچه درباره آنان وارد است که نظر به جنّات و نعیم آن نکنند.«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 415 و قلب سلیم که در آن غیر خدا نباشد البته در آن جهان هم - که نشئه ظهور ملکات و سرائر قلب است - در آن غیر خدا نخواهد بود. در ضمیر ما نمى گنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس«»و شاید آیه شریفه:یَا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعی إلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِی فِی عِبَادِی. وَ ادْخُلِی جَنَّتِی 89: 27 - 30«»نیز اشاره به مقام این طور اشخاص و کمّل از اولیاء باشد، زیرا صاحب نفس مطمئنّه مخاطب شده به رجوع به ربّ خود او - که البته حق تعالى است - بى صبغه اسماء. و راضى و مرضى بودن جذبه حبیب و محبوبى است که خود مرکب سیر إلى اللّه است و نتیجه دخول در جرگه عباد اللّه است - که از تمام صبغه ها مبرّى، و به حقیقت اخلاص موصوفند -، و ثمره آن دخول در جنّت ذات که جنّت لقاء اللّه است مى باشد. درجه سوّم از صبر، صبر در معصیت است که انسان در جهاد با نفس و جنود ابلیس خوددارى و صبر کند، و به واسطه پافشارى و مصابرت، بر آنها غلبه کند. و از براى این درجه، مقامات و حقایق و رقایق بسیار است، و در هر درجه صبر در این مقام مشکلتر و دقیقتر از صبر در طاعات است، بلکه اگر کسى از این ورطه گذشت، صبر در طاعات براى او سهل و آسان شود. پس مهمتر از هر چیز از براى سالک إلى اللّه، صبر در معصیت است. و همان طور که صبر در مجاهده با قوّه شهوت و غضب و شیطنت - که منشأ شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 416 معاصى صوریه اند - از اشقّ امور است بر انسان، و از طاعات صوریّه قیام بر آن بسیار مشکلتر است، همین طور قیام در مقابل شیطان بزرگ و نفس - که مبدأ معاصى قلبیّه و باطنیّه هستند - و صبر در مجاهده با آنان از مشکلترین مجاهدات است، زیرا که در این مجاهده باید طرح الکونین و رفض النشأتین شود، و باید سالک قدم بر فرق خود گذارد و بت بزرگ خودى و انانیّت را از کعبه دل به دست ولایت مآبى فرو ریزد و بشکند تا به حقایق اخلاص قدم نهد، و به سرایر خلوص باریابد، و این جز با دستگیرى خدائى و توفیق یزدانى صورت نبندد. و براى صبر در معصیت، نهصد درجه است که میان هر درجه تا درجه دیگر، فاصله مانند تخوم أرض تا منتهاى عرش است. و درجات این مقام از صبر، از درجه سابق، هم در عدد درجات افزون است و هم در سعه درجات، زیرا که فاصله تا منتهاى عرش است. و از براى صبر در معصیت، حقایق و سرایرى است که در تحت میزان درجات و سعه جسمانى در نیاید. و آن چون خودش، از مقامات روحانى و معارف یزدانى باید باشد. و در این جا سخنى است و آن، آن است که خداى تعالى جنّت را توصیف فرموده که: عرض آن سماوات و ارض است«»، و در این حدیث براى صابران درجاتى ذکر شده است که هر درجه، سعه آن از سماوات و ارض بیشتر است. آنچه عجالتا به نظر نویسنده مى رسد یکى از دو امر است: اوّل آن که مراد از جنّتى که در قرآن ذکر شده است جنّت أعمال باشد، و لهذا شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 417 ذکر فرموده است که:اعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ 3: 133«»و در آیه دیگر مى فرماید:اعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا 57: 21«».و مهیّا شدن، شأن بهشت اعمال است. و مراد از این درجات که در حدیث شریف مذکور است درجات جنّت اخلاق باشد به مناسبت آن که این درجات براى صبر است، و صبر از اخلاق است، و بهشت اخلاق سعه اش به قدر سعه کمال انسانى است در مرتبه متوسّطه، و از براى آن حدّى به این موازین نتوان درست کرد. توجیه دوّم آن که مراد از سماوات و ارض که در قرآن شریف است، اعمّ از سماوات و ارض جسمانى باشد، تا سماوات ارواح و اراضى اشباح را شامل شود، و مراد از درجات در روایت، درجات بهشت جسمانى باشد. فصل سوّم در بعض مراتب صبر، که مخصوص به اهل سلوک و کمّل اولیاء است «روی أنّ شابّا من المحبّین سأل الشّبلی عن الصبر؟ فقال: أیّ الصبر أشدّ؟ فقال: الصبر للّه. فقال: لا. فقال: الصبر باللّه. فقال: لا. فقال: الصبر على اللّه. فقال: لا. فقال: الصبر فی اللّه. فقال: لا. فقال: الصبر مع اللّه. فقال: لا. فقال: ویحک فأیّ؟ فقال: الصبر عن اللّه. فشهق الشّبلی، فخرّ مغشیّا علیه».«» شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 418 بر ما است که بطور اجمال این مراتب را که در این عبارت است، شرح کنیم: أمّا صبر للّه، از مقامات نازله سالکین است که از خود و آمال نفسانیّه منسلخ شدند، و مهاجرت إلى اللّه کردند. پس در این انسلاخ هر چه بکنند، براى حق است، نه براى خود. و ما دامى که انسان در جلباب نفسانیّت و حجاب خودى است، تمام حرکات و سکنات و مناسک و عباداتش براى خود است، حق تعالى و توحید و اطاعت او را هم براى خود مى خواهد. و مادامى که انسان در بیت نفس است و قدمش قدم سیر به باطن خود است، مهاجر إلى اللّه نیست، و مسافر و سالک نیست، مانند سیر در بلد مى ماند که هر چه از گوشه بلد به گوشه دیگر سیر شود، سفر محقق نشود. پس تا خروج از بیت نفس و بیرون رفتن از انانیّت نباشد، سفر إلى اللّه و هجرت به سوى او محقق نشود، و پیش اهل معرفت، تمام ریاضاتش ریاضت باطل است. و چون خروج از بیت محقّق شد، سالک شود، و صبر در این مقام صبر للّه است. و امّا صبر باللّه را دو مقام است: یکى براى سالک ثابت است، و یکى براى اهل صحو بعد المحو. و در این جا مراد مقام اوّل است، و آن عبارت از آن است که سالک پس از خروج از بیت و هجرت إلى اللّه مشاهده کند که تمام حرکات و سکناتش به حول و قوّه خدا است، و خودش دخالت در چیزى ندارد، پس صبر خود را چون هر چیز خود، باللّه داند. و این غیر از اعتقاد یا برهان است، بلکه مشاهده به عیان است، زیرا که اعتقاد و برهان راجع به اهل حجاب است. و امّا مقام دوّم که راجع به اهل صحو است، آن پس از آن است که طى مقامات سلوک شد، و منتهى به فناء کلّى و محو مطلق گردید، پس به عنایت حق شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 419 تعالى ارجاع به مملکت خودش کردند براى دستگیرى از افتادگان. در این مقام، وجود او و شئون وجودیّه او حقّانى شده، و تمام حرکات و سکناتش در این مقام باللّه است، یعنى به وجود حقّانى است. پس او در این مقام عین اللّه و اذن اللّه و ید اللّه است «علىّ عین اللّه و اذن اللّه و ید اللّه».«» امّا صبر على اللّه و آن پس از تمکین این مقام است، یعنى مقام صبر باللّه به معنى اوّلش. پس سالک چون خود را از مطلق تصرفات برىّ و عارى دید، و تمام واردات را از حق تعالى دید و متصرّفى در خود و عالم جز او ندید، پس صبر او صبر على اللّه شود، بلکه تمام بلیّات و مصیبات را جلوه هاى اسماء و صفات بیند. و همان طور که اهل حجاب بر بلیّات صبر کنند، اینان بر خدا و شئون اسمائیه یا ذاتیه او صبر کنند. و امّا صبر فی اللّه، پس آن از براى اهل حضور است که مشاهده جمال اسمائى کردند. پس در آن مشاهدات و جلوات هر چه صبر کنند و دل را از استهلاک و اضمحلال نگه دارند، صبر فی اللّه است. و امّا صبر مع اللّه، پس آن براى مشاهدین جمال ذات است که از مقام مشاهده جمال اسمائى بیرون رفته و به مشاهده ذاتى رسیده اند. آنها هر چه در این جلوات صبر کنند و خود نگهدار شوند، صبر مع اللّه است. و پس از این، مقام استهلاک و فناء است که اسم و رسمى از سالک و صبر و سلوک نیست. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 420 و امّا صبر عن اللّه، پس آن صبر مشتاقین و محبوبین جمال است که پس از ارجاع آنها به مملکت خود ناچار باید صبر کنند، و از جمال جمیل براى اطاعت خود او محجوب باشند، و این اشقّ مراتب صبر است. و شاید یک معنى«ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت»«» همین باشد، زیرا هر چه محبّت و عشق زیادتر باشد، صبر بر مفارقت بیشتر است، چنانچه علىّ - علیه السلام - نیز گوید:«وهبنی صبرت على عذابک، فکیف أصبر على فراقک»«» و چون دست کوتاه ما محجوبان از دراز کردن به شاخسار بلند مقامات اولیاء قاصر است، بیش از این زبان درازى روا نیست. فصل چهارم در بیان آنکه «صبر» از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و «جزع» و بى تابى از جنود جهل و لوازم فطرت محجوبه است بدان که چون فطرت اصلیه انسانى بر حبّ کمال و جمال است، و خداخواه و خدابین است، پس آنچه از واردات بر او وارد شود از جانب خدا - گرچه به حسب طبیعت ناگوار باشد -، اظهار جزع نکند، و جزع از واردات حق را عیب شمارد. و چون محتجب به حجب نفسانیّه طبیعیّه شد و زنگار خودبینى و خودخواهى مرآت قلب او را فرا گرفت، بر واردات بى تابى و جزع کند، و از فقدان مطلوبات طبیعیّه ناشکیبائى نماید. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 421 رجل روحانى که به فطرت اصلیه خدا داده باقى باشد، صبر و ثبات در هر چیز کند، و عنان گسیختگى ننماید، و قوّت روح او بر مطلوبات طبیعت چیره شود، و دست و پاى خود را در پیش آمدها گم نکند، و چون از حبّ دنیا و نفس وارسته است، فقدان آنها او را نلرزاند، چه که تمام لغزشها از حبّ دنیا و نفس ریشه مى گیرد. و مبدأ اصلى احتجابات احتجاب به حجب دنیا و نفس است. و حجب ظلمانیّه - که در حدیث شریف وارد است«» - همان حجب دنیا و نفس است. پس فطرت، که حبّ به کمال مطلق دارد، چون محتجب به حجاب طبیعت و نفس شد، کمال را در مطلوبات طبیعیّه و نفسانیّه پندارد، و براى فقدان آن جزع و بى ثباتى کند. و چون از این احتجاب بیرون آید، فقط فقدان وصال محبوب براى او ناگوار است، و جزع او بر فراق محبوب حقیقى باشد، و صبر عن اللّه براى او اصعب امور است. و اللّه الهادى. فصل پنجم [در بیان احادیث در این باب ] در کافى شریف، سند به حضرت صادق - سلام اللّه علیه - رساند که فرمود: «چون روز قیامت شود، یک دسته [اى ] از مردم برخیزند و بیایند به در بهشت. به آنها گفته شود که: شما چه اشخاصى هستید؟ مى گویند: ما اهل صبر هستیم. گفته شود: شماها بر چه چیز صبر کردید؟ مى گویند: ما بر طاعت خدا صبر کردیم، و از معصیت خدا صبر کردیم. پس خداى عزّ و جلّ فرماید: راست گفتند، داخل شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 422 بهشت شوید. و این است مفاد قول خداى تعالى:إنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِروُنَ أجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ 39: 10«».«» و هم از حضرت امیر المؤمنین - علیه الصلاة و السلام - حدیث کند که فرمود: «صبر، دو صبر است: یکى صبر به مصیبت است، و آن خوب و جمیل است. و بهتر از آن صبر نزد آن چیزى است که خداى تعالى حرام فرموده بر تو».«» و از حضرت باقر - علیه السلام - منقول است که: «چون پدرم علىّ بن الحسین - علیه السلام - را وفات رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: اى پسرک من وصیت مى کنم تورا به چیزى که پدرم مرا وصیت کرد در وقتى که وفات او رسید، و به آن چیزى که گفت پدرش او را وصیت کرده: اى پسرک من صبر کن بر حقّ گر چه تلخ باشد».«» و از حضرت صادق روایت است که فرمود: «صبر کنید بر دنیا، که همانا آن ساعتى است. پس آنچه از آن گذشته، الم و سرورى ندارد، و آنچه نیامده نمى دانى چه چیز است. همانا آنچه هست همان ساعتى است که تو در آن هستى، شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 423 پس صبر کن در آن بر طاعت خدا و صبر کن در آن از معصیت خدا».«» و از ثواب الأعمال، از حضرت باقر - علیه السلام - منقول است که فرمود: «من صبر مى کنم از این غلامم و از اهلم بر آن چیزى که از حنظل تلختر است. همانا کسى که صبر کند نائل شود به واسطه صبرش درجه صائم قائم را، و درجه شهیدى را که در جلو محمّد - صلّى اللّه علیه و آله - ضربت زده باشد».«»و عن نهج البلاغة أنّه قال:«لا یعدم الصّبور الظّفر، و إن طال به الزّمان»«» و قال:«من لم ینجّه الصّبر أهلکه الجزع.»«» و اخبار و آثار در این باب، بیش از آن است«» که در این مختصر بگنجد. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 425 مقصد بیست و پنجم در «صفح» و ضد آن است که «انتقام» است و در آن دو فصل است: فصل اوّل [در بیان ثمرات صفح و مضرّات انتقام ] از بزرگترین کمالات انسانى تجاوز از اشخاصى است که به او بدى کردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جمالیه حق تعالى است که اتّصاف به آن تشبّه به مبادى عالیه است. و کسى که در تحت تربیت ربّ العالمین واقع شد، و مربوب ذات مقدّس حق تعالى شد، باید در او از صفات جمال حق - جلّ و علا - جلوه [اى ] حاصل شود، و مرآت جمال جمیل الهى گردد. و از بزرگترین اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سیّئات و عفو از خطیئات است. و اگر در انسان حظّى از این اوصاف نباشد، در جواب سؤال قبر - که وقت بروز سرایر است - نتواند گفت: «ربّى اللّه» آن گاه که سؤال شود: «من شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 426 ربّک»«»، زیرا که انتخاب این اسم در بین اسماء، اشارت به آن شاید باشد که در تحت تربیت کى بودى، و دست قدرت کى در تو متصرف بود در حیات دنیاوى؟ پس اگر انسان در تحت ربوبیّت ذات مقدّس حق تربیت شده باشد، و ظاهر و باطنش مربّى به آن تربیت باشد، جواب مى تواند دهد. و گر نه، یا جواب ندهد و یا «ربّی الشّیطان» و یا «ربّى النفس الأمّارة» شاید بگوید. و باید دانست که ریشه صفح و تجاوز، از ترک حبّ دنیا و نفس، آب مى خورد، چنانچه انتقام و غضب بى مورد - که در این مقام مقصود است - از حبّ دنیا و نفس و اهمیت دادن به مآرب دنیائى ریشه مى گیرد. و از این بیان معلوم شد که صفح از جنود عقل و رحمان و از لوازم فطرت مخموره است. و ضد آن که انتقام است از جنود جهل و ابلیس و از لوازم فطرت محجوبه است، زیرا که آنان که به فطرت اصلیّه و روحانیّت فطریّه خود باقى هستند، از آلودگى به محبّت دنیا و نفس مبرّى هستند و از تکالب - که از خواص نفس سبعى است - عارى و برى هستند. و امّا محتجبین به حجاب طبیعت، چون سر و کار با آمال نفسانیّه و مطلوبات طبیعیّه دارند، بر سر جیفه آن تکالب کنند، و قوّه غضب خود را در راه طبیعت خرج کنند، و وسائلى را که خداى تعالى براى خلاص از دام دنیا و طبیعت به آنها داده، با همان وسائل در دام آن افتند، و به نعمتها و امانتهاى خدائى خیانت کنند، و دست ناپاک نفس أمّاره را بر آنها دراز کنند. شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 427 فصل دوّم در ذکر بعضى از احادیث شریفه در این باب کافی بإسناده عن أبی عبد اللّه قال: قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: - «علیکم بالعفو فإنّ العفو لا یزید العبد إلا عزّا، فتعافوا یعزّکم اللّه.»«» و از حضرت باقر حدیث کرده که فرمود: «ندامت بر عفو افضل و آسانتر است از ندامت بر عقوبت کردن».«» و از نهج البلاغه، از حضرت امیر المؤمنین منقول است که فرمود: «چون قدرت پیدا کردى بر دشمن خود، از او عفو کن به پاس شکر بر قدرت پیدا کردن به او».«» و فرمود:«أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبة.»«» و فی الکافی بإسناده عن أبی عبد اللّه - علیه السلام - قال: قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله - فی خطبة:«ألا اخبرکم بخیر خلائق الدّنیا و الآخرة؟ العفو عمّن ظلمک، و تصل«» من قطعک، و الإحسان إلى من أساء إلیک و شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 428 إعطاء من حرمک.»«» عن محمّد بن علیّ بن الحسین، بإسناده عن أمیر المؤمنین فی وصیّته لمحمّد بن الحنفیّة، قال:«لا یکوننّ أخوک على قطیعتک أقوى منک على صلته، و لا على الإساءة إلیک أقدر منک على الإحسان إلیه.«» و احادیث شریفه درباره عفو از ظالم و کظم غیظ بسیار است«»، از آن جمله درباره کظم غیظ: در کافى شریف، سند به حضرت سجّاد رساند:أنّه قال، قال رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله: -«من أحبّ السّبیل إلى اللّه - عزّ و جلّ - جرعتان: جرعة غیظ تردّها بحلم، و جرعة مصیبة تردّها بصبر.»«» و در کافى، سند به حضرت باقر - علیه السلام - رساند که فرمود: «کسى که فرو نشاند غیظ خود را در حالى که قدرت دارد بر اجراء آن، مملوّ کند خداى شرح حدیث جنودعقل وجهل ص : 429 تعالى قلب او را از امن و ایمان در روز قیامت».«»عن محمّد بن علیّ بن الحسین قال:«من ألفاظ رسول اللّه - صلّى اللّه علیه و آله -: من یکظم الغیظ یأجره اللّه، و من یصبر على الرّزیّة یعوّضه اللّه.»«» و بإسناده عن أمیر المؤمنین، عن النّبیّ - صلّى اللّه علیه و آله - أنّه قال:«یا علیّ اوصیک بوصیّة فاحفظها، فلا تزال بخیر ما حفظت وصیّتی. یا علیّ من کظم غیظا و هو یقدر على إمضائه، أعقبه اللّه أمنا و إیمانا یجد طعمه...»«» الحدیث. ما این جا این جزو از شرح حدیث را خاتمه مى دهیم، و تتمّه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر قرار مى دهیم، و از خداى تعالى توفیق اتّصاف و تحقّق به جنود عقل و احتراز و تبرّى از جنود شیطان و جهل مى طلبم. و الحمد للّه أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا. به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و شصت و سه در قصبه محلات، در ایّامى که به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت کرده بودم. و السلام. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image