شریعتی و سروش-شریعتی و روحانیت /

تخمین زمان مطالعه: 20 دقیقه

دو شخصیت «دکتر علی شریعتی» و «عبدالکریم سروش» را با هم مقایسه کنید. و بگویید چرا اکثرا طلبه های حوزه علمیه و روحانیون با دکتر شریعتی مخالف هستند و ایشان را یک انسان ضد دین می دانند؟ و این درست است که می گویند دکتر علی شریعتی گفته اند اسلام نیاز به روحانیت و ولایت فقیه ندارد؟ در ضمن نظر آیت الله خامنه ای را در مورد دکتر علی شریعتی می خواهم بدانم. و همینطور نظر افرادی مثل آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید بهشتی، شهید مطهری و بزرگان دینی.


مخالفت برخى از فقها و اندیشمندان اسلامى با نظرات دکتر شریعتى به هیچ وجه مطلق نبوده و شامل تمامى نظرات ایشان نمى شود بلکه ضمن ارج نهادن به تأثیرات مثبت و ارزنده آثار ایشان به نقد آن مى پردازند. مرحوم دکتر على شریعتى از چهره هاى شناخته شده قبل از انقلاب اسلامى است که در آگاهى دادن قشر جوان بر علیه نظام شاهنشاهى نقش مثبت و بسزایى داشت. در کتاب هاى وى مطالب عقیدتى تاریخى اخلاقى و ... وجود دارد. مسلم کسى که تألیفات و آثار فراوانى دارد اشتباهاتى هم دارد و نمى شود همه مطالب نوشته شده ایشان را دربست پذیرفت. دکتر شریعتى از نویسندگان و شخصیت هاى انقلابى برجسته پیش از انقلاب بوده است وى نویسنده اى توانا و پرسوز و درد بود که در دوران خفقان ستمشاهى با بیان و قلم خویش بر بازگشت جوانان به اسلام و قرآن تأکید مى ورزید. کتاب هاى مرحوم دکتر شریعتى اغلب کتاب هایى سودمند و خواندنى هستند. کتاب «فاطمه فاطمه است» از بهترین کتاب هایى است که درباره شخصیت آن حضرت نگارش یافته است. «کویر» نیز که بیشتر جنبه رمانى و ادبى دارد از آثار زیباى مرحوم شریعتى است. ولى آنچه درباره دکتر اتفاق افتاده است باید گفت: افراط و تفریط هایى مى باشد که درباره شخصیت او و آثارش صورت گرفته است برخى او را مطلق پنداشته و هر چه را که نوشته و گفته است صد در صد حق دانسته و آن را پذیرفته اند و برخى نیز در نقطه مقابل هر چه را او گفته با دید شک و تردید نگریسته و یکسره نفى کرده اند. همین افراط و تفریط ها موجب شده که زمینه مناسبى براى معرفى و نقد آثار او فراهم نگردد که البته از این بابت باید متأسف بود. در مجموع باید یک نکته را کاملاً مد نظر داشت و آن این که: ما به جز قرآن مجید - که همه آن را حق و حقیقت دانسته و به آن معتقدیم - هیچ کتاب دیگرى (حتى کتاب هاى احادیث) را خالى از نقد و نظر نمى دانیم. از افلاطون و ارسطو گرفته تا ملاصدرا و دکارت و انیشتین هیچ کدام داراى علم مطلق نبوده و خود نیز چنین ادعایى نداشته اند. حال در مورد آثار دکتر شریعتى بیشتر باید با دیده انصاف و علم به آنها نگریسته شود مطالب مفید آن استفاده و مواد غیر قابل قبول آن نقد گردد. دکتر شریعتى داراى امتیازاتى بود و گرفتار نقایصى از جمله: 1- داراى شور و نشاط و صاحب زبانى بسیار حماسى و موج آفرین بود. زبان دل پذیر او همچون مته آرتزین صخره سنگ قلب هاى جامعه را مى شکافت و از آن سیلى خروشان پدید مى آورد. این پدیده باعث مى شد که نسل پرشور و انقلابى شتابان به سوى او گراییده و آرمان خود را در او بجویند. در مقابل، نقص او این بود که نسبت به اسلام و علوم دینى از آگاهى ژرف و عمیقى برخوردار نبود. او گرچه تابلوى زیبایى از اسلام ارائه کرده است، ولى در این نگارش هنرى بسیارى از زیبایى هاى حقیقى دین محو گردیده و بدلى از اندیشه هاى غیر دینى در لباس دین درخشندگى یافته است. 2- امتیاز دیگر او این بود که فردى پر احساس و داراى درد و درکى اجتماعى و گرایشات اسلامى بود. در مقابل نقص و اشتباه بزرگ و اساسى او این بود که سخت تحت تأثیر اندیشه هاى مکاتب عصر خود مانند تفکرات مارکسیستى و اگزیستانسیالیستى بود. این مسأله اندیشه دینى او را دستخوش التقاط مى نمود. البته او در مواردى به نقد مارکسیسم نیز مى پرداخت، لیکن نفوذ اندیشه هاى مارکسیستى در ذهن او چنان بود که مارکسیسم را با همان ادبیات مارکسیستى و تحت تأثیر همان نگرش ها مورد نقد و چالش قرار مى داد و از همانى سر در مى آورد که از آن مى گریخت. تصویرى که شریعتى از اسلام ارائه کرده است در موارد زیادى آلوده به اینگونه افکار است. 3- دیگر امتیاز مهم او این است که برخلاف دیگر روشنفکران، که مى کوشند دین را از صحنه جامعه بیرون رانده و میدان را براى سکولاریسم(Secularism) خالى کنند و دین را به رابطه فردى بین بنده و خدا تقلیل دهند، شریعتى دین را در متن جامعه مى خواست و از دین در حاشیه و بى مسؤولیت سخت گریزان و متنفر بود. لیکن در این باره نیز گاه گرفتار تک احت گرایى(Monism) شده و نسبت به مسائل ماورائى و مبدأ و معاد و... بى مهرى نشان مى داد. تا آنجا که عالمان بزرگى که در این زمینه ها به هدایت جامعه و نشر تعالیم اخروى دین پرداخته اند را گرفتار طعن و تمسخر مى ساخت. اکنون با توجه به مطالب فوق، به صورت مختصر به بررسى یکى از نظرات مرحوم شریعتى که مورد انتقاد علماء و اندیشمندان اسلامى واقع شده است، مى پردازیم: یکى از مهمترین حرف هاى دکتر در مجموعه سال هایى که کار فکرى مى کرد این بود که تشیع را به تشیع علوى و تشیع صفوى تقسیم کرد. طبعاً به تناسب تشیع علوى و صفوى، دو قشر روحانى علوى و روحانى صفوى هم مطرح مى شد و ایشان تصور مى کرد که همه باید تشیع سرخ و انقلابى داشته باشند و بر این اساس بسیارى از علماء عهد صفوى را که با سلاطین صفویه همکارى داشته اند را به باد توهین و استهزاء مى گرفت. حال آن که درک شرایط و مقتضیات زمان و همچنین مطالعه عمیق تاریخى در احوال امامان معصوم(ع) و علماء تشیع و جهت گیرى و موضع گیرى هاى مختلفى که هر کدام از این بزرگواران در دوران حیات پربرکت خود در نوع ارتباط با سلاطین و حکومت هاى جور داشته اند، نشان مى دهد که به هیچ وجه نمى توان این تقسیم بندى را به عنوان الگویى تام تا آخر تاریخ برد و هر دوره اى را با آن محک زد. زیرا ما یک تشیع سرخ و سیاه در داخل امامیه نداریم. این تحلیلى است از زیدیه و امامیه و به نظر اندیشمندان اسلامى، تشیع امامى که در بسیارى مواقع با صبر و مدارا کار کرده، از برخورد تسامح آمیزش به هیچ عنوان ضرر ندیده است. امام حسن(ع) صلح را مى پذیرد و نه تنها امام حسن(ع) ده سال صبر مى کند، امام حسین(ع) این انقلابى بزرگ تاریخ هم ده سال صبر مى کند تا معاویه بمیرد، بعد از شهادت امام حسین، امام سجاد(ع) خیلى وارد سیاست نمى شود. اما وارد کارهاى فرهنگى و زیربنایى مى شود. و همچنین امام باقر و امام صادق و سایر ائمه(ع) نیز این روش را ادامه مى دهند و هکذا بسیارى از علما مانند شیخ مفید محقق حلى، علامه حلى، علامه مجلسى و... که سعى مى نمایند با نزدیک شدن به حکومت هایى که به مذهب شیعه علاقمند مى باشند، به ترویج و گسترش فرهنگ تشیع پرداخته و از این شرایط استفاده کامل مى نمایند. متأسفانه یکى از علماء بزرگى که مورد توهین و انتقاد شدید دکتر قرار گرفت، مرحوم علامه مجلسى بود. هر چند بعدها دکتر از حرفش برگشت و پذیرفت که در این مورد برخورد تندى داشته است. در اینجا به لحاظ رعایت گنجایش نامه از بررسى سایر انتقادهایى که دکتر به علماء شیعه داشته خوددارى کرده و فقط به توضیح و تبیین علل همکارى مرحوم علامه مجلسى با حکام صفویه و دستاوردهاى مثبت آن مى پردازیم. همکارى علما - از جمله علامه مجلسى - با دولت صفویه تحت عنوان جواز همکارى با دولت جهت تقویت اسلام و مذهب شیعه بوده است نه بر اساس این که دولت صفویه دولت مشروع تلقى مى گردید فقهاى شیعه هیچ گاه به سلطنت مشروعیت مستقل نبخشیدند سلطنت را به بخشى از امامت تبدیل نکردند آنان خود را نایبان امام مى دانستند و در دستگاه دولت نه به نیابت از حاکم بلکه به نیابت از ائمه(ع) عمل مى کردند. علامه محمد باقر مجلسى نیز که در دوره شاه سلیمان صفوى عالمى برجسته و به دلیل تألیف آثار بى شمار به صورت چهره اى شاخص در آمده بود به سال 1098 ه. ق به عنوان شیخ الاسلام اصفهان تعیین شد وى این منصب را تا مرگ شاه سلیمان در اواخر 1105 ه.ق بر عهده داشت و پس از آن نیز از طرف شاه سلطان حسین صفوى به همین سمت منصوب شد. علامه مجلسى به دلایل مختلفى با دربار ارتباط و همکارى داشته است در آن زمان بیشتر علما در حمایت از شاهان صفوى مى کوشیدند و در پى درگیرى با آنان نبودند حتى به تضعیف نظرى مشروعیت آنان نیز نمى پرداختند ؛ زیرا صفویان دولتى قدرتمند و حامى تشیع بودند البته اعتقادات آنان در ابتداى امر غلوآمیز و متأثر از تصوف که بعدها با ارشاد علماى شیعه طریق اعتدال را پیشه کردند. اما به هر حال بعد از قرن ها دولتى در جهان اسلام از تشیع حمایت مى کرد آن هم در شرایطى که عثمان هاى متعصب عزم خود را براى تصرف تمامى جهان اسلام و احیاى خلافت جزم کرده بودند که نتیجه اى جز آوارگى بیشتر براى شیعیان به همراه نداشت. مفتیان عثمانى و ازبک فتوا به وجوب قتل شیعیان مى دادند و در سرزمین هاى تحت سلطه خود شیعیان را نابود مى کردند قبل از عثمانى ها نیز شیعیان همواره مورد ظلم و ستم شاهان ایرانى، خلفاى بنى عباس و بنى امیه و مورد آزار افراد جاهل بودند در این شرایط صفویان تنها دولتى بودند که سرسختانه از شیعه دفاع مى کردند و لذا حفظ آنان به عنوان تنها دولت حامى تشیع ضرورى به نظر مى رسید در این موقعیت عاقلانه نمى نمود که علما این فرصت تاریخى چشم بپوشند و دولت صفوى را به حال خود رها کنند پس ممکن بود تشیعى افراطى و غلوآمیز و مختلط با تصوف منحط قزلباشان رواج پیدا کند علما بر این اعتقاد بودند که حفظ دولت صفویه در آن شرایط به مصلحت شیعه است ازاین رو آنان بهترین راه را انتخاب کردند و با درک این که مى توان با استفاده از این فرصت تاریخى پایگاهى امن و مطمئن براى تشیع در جهان آن روز ایجاد کرد. به همکارى با صفویان پرداختند و با کمک به دولت صفوى آن را در مقابل دو دشمن قدرتمند و متعصب (ازبکان و عثمانیان)یارى دادند. از سوى دیگر در آن زمان فقها هیچ جایگزین مناسبى براى دولت صفوى نداشتند. اندیشه ولایت فقیه و چند اصل مهم در منابع و متون اسلامى بود ؛ ولى در مقام اجرا نیاز به بسترسازى فراوانى داشت. بنابراین در شرایطى که دسترسى به حکومت مطلوب امکان پذیر نبوده دولت صفویه بهترین انتخاب ممکن بود و علما چاره را در همکارى با آن مى دیدند و مى کوشیدند سلطان وقت را به پایبندى شرع و رعایت قوانین دینى مقید کنند. امر به معروف و نهى از منکر و کمک به مؤمنان، عنوان اصلى توجیه همکارى با دولت بود. حتى خود علماى آن عصر همکارى با دولت صفوى را مقید به این مطلب مى کند که: «.. شخص باید یقین داشته باشد که در صورت پذیرش مناصب و همکارى با دولت جور مى تواند امر به معروف و نهى از منکر کند و باید بداند که قبول مناصب در دستگاه جائر متضمن همکارى با او در کارهاى حرام نیست» (محقق کرکى، جمع المقاصد، ص 489) علامه مجلسى سه شرط را براى جواز معاشرت و همکارى با حکام بیان کرده بود: 1- قصد تقیه ؛ 2- یا هدف دفع ضرر از مظلوم یا رساندن نفعى به مؤمنان که در این صورت واجب هم مى شود ؛ 3- هدایت سلاطین جایر. (عین الحیوة، ص 505) در هر صورت علاوه بر مصالح و مقتضیات زمان و مکان، همکارى علماء با دولت صفویه دستاوردهاى بسیار مهمى را در برداشت از جمله: 1- تبلیغ و توضیح مبانى اعتقادى و فقهى شیعه و جایگزین نمودن تشیع فقهاهتى و علمى، به جاى تشیع صوفیانه. این اقدام از لحاظ فرهنگى نفوذ تام تشیع جامعه ایرانى را به صورت جامعه اى تقریباً یک دست در آوردند و مذهب شیعه به دست مایه اصلى وحدت ملى در میان اقوام ساکن در این منطقه جغرافیایى مبدل گردید. 2- شاهان صفوى براى حفظ موقعیت و مشروعیت خود از مخالفت با علما خوددارى مى کردند و آنان نیز مى توانستند نقش مهمى در کاهش ظلم و ستم حاکمان بر مردم ایفا کنند. 3- حفظ استقلال و تمامیت ارضى ایران تا حد زیادى به تشیع و نیز دولت صفوى حامى آن وابسته بود در صورتى که اوضاع مذهبى و سیاسى ایران به همان صورت قبل از صفویه باقى مى ماند، حاکمیت عثمانیان بر ایران بعید نبود. ولى در پرتو همکارى علما با دولت صفوى مذهب شیعه به مذهب رسمى امپراطورى قدرتمند صفوى مبدل شد دولت صفوى با اتکا به شور مذهبى موفق شد ایران را از ادغام در قلمرو عثمانى و تعرض ازبکان حفظ کند در واقع صفویان روح ملى ایران را در قالب مذهب شیعى احیا کردند و شخصیت مستقل به ایران بخشیدند. 4- حضور علما و ارتباط آنها را با دربار، تا حد زیادى سبب اصلاح رفتار درباریان و جلوگیرى از انجام اعمال مخالف شرع، رعایت عدل و تقوا و... مى شد. علامه مجلسى نیز درکنار دیگر عالمان و فقیهان شیعه به دولت صفوى نزدیک بود و آرزو داشت تا این حکومت که تنها حکومت شیعه و به نظر وى تا اندازه اى عادل و معتقد به شریعت بود هم چنان استوار بماند مشروط بر این که عادل و معتقد به شریعت باشد. علامه مجلسى در مسند شیخ الاسلامى خدمات بسیارى را در مقوله هاى گوناگونان سیاسى و اجتماعى به ایران و تشیع نمود بزرگترین کار علامه مجلسى در صحنه سیاست مبارزه با صوفیان بود علامه مجلسى از قدرت آنها کاست و به مبارزه با کشیشان دربار و بیگانگان و نمایندگان مؤسسات و شرکت هاى غربى و بت پرستان پرداخت، در پى این حضور علامه مجلسى، شاه به نوشیدن شراب و جنگ میان فرقه ها و... را ممنوع ساخت نکته مهم دیگر در سیاست علامه مجلسى این است که در زمان علامه مجلسى هیچ برخوردى بین ایران و همسایگان اهل سنت رخ نداد و از سوى شیعیان به هیچ یک از ولایت هاى اهل تسنن ایران تعدى نشد و ایران در کمال آرامش به سر برد در زمان شاه سلطان حسین که مردى بى تدبیر و ضعیف النفس بود وجود شخصیت عالى مقامى چون علامه مجلسى، باعث آرامش و حفظ ممکلت از هر گونه آشوب و انقلاب داخلى و سلطه خارجى بود. اما هنگامى که علامه مجلسى در 111 ه. ق چشم از جهان فرو بست شمارش معکوس سقوط دولت صفویه آغاز شد و در همان سال ولایت قندهار سقوط کرد اصفهان نیز 25 سال بعد از وفات مجلسى به تصرف افغان ها در آمد و منجر به از دست رفتن استقلال ایران و انقراض سلسه صفویه شد. براى آگاهى بیشتر ر. ک: 1- على دوانى، نهضت روحانیون ایران، ص 60. 2- رسول جعفریان، صفویه از ظهور تا زوال، ص 398. 3- جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم، گلشن ابرار، ج 1، ص 255. 4- سید محمد على حسینى زاده ، علما مشروعیت دولت صفوى، ص 95 و ص 109 و ص 219. 5- استاد مطهرى و روشنفکران، انتشارات صدرا، ص 35مرحوم دکتر على شریعتى از روشنفکران دینى دهه پنجاه و از پیشقروالان روشنفکران مسلمان در جامعه ما مى باشد که در مقطع زمانى خاصى تاثیر بسیارى در جوانان مسلمان ایران گذارد و در همان زمان و زمانهاى بعدى مورد انتقادها و پذیرشهاى متناقضى قرار گرفت. گروهى او را قدیسى شمردند که سخنانش بدون چون و چرا باید پذیرفته شود و گروهى او را فردى منحرف از دین شناختند که مى بایست با تمام امکانات با او مبارزه کرد و هر دو گروه نیز به اشتباه رفتند. دکتر شریعتى جامعه شناس و ادیبى تواناو سخنورى کم نظیر بود. عشق و علاقه او به اسلام و مکتب تشیع و امام على ـ علیه السلام ـ در کنار شور و شوقى که در سر داشت و وضع آن زمان ایران را نمى پسندید، به همراه زبان دلپذیر و حماسى و موج آفرینش، او را به انقلابى مسلمان و از راهیان احیاء و بازگشت به اسلام مبدل کرده بود. شاید بتوان محورى ترین و اصلى ترین نظریه وى را شعار «بازگشت به اسلام و بازگشت به خویشتن» معرفى کرد. راهى که سالها پیش از آن توسط علامه اقبال لاهورى پیموده شده بود.یکى از امتیازات مهم او این است که برخلاف دیگر روشنفکران که مى کوشند دین را از صحنه جامعه بیرون رانده و میدان را براى سکولاریزم خالى کنند ودین را به رابطه فردى بین بنده و خدا تقلیل دهند، شریعتى دین را در متن جامعه مى خواست و از دین در حاشیه و بى مسؤولیت سخت گریزان و متنفر بود. چهره اى که او از اسلام ترسیم مى کند یک ایدئولوژى تمام عیار و کارامد و دستورالعمل زندگى اجتماعى بشر است.اما نیاز است نظرات دکتر شریعتى همانند هر متفکر دیگرى به عیار نقد زده شود و آنگاه نظریات سره از ناسره جدا شود و چنانچه شایسته جایگاه متفکران است با نظرات و افکار او برخود شود. اگر حجاب معاصریت و نظرات افراطى و تفریطى اجازه نمى داد که دکتر شریعتى آنچنانچه شایسته است، شناخته شود. امروزه که نزدیک به سه دهه از درگذشت او مى گذرد، زمینه مهیا شده است. ما در این مختصر فقط به نکته اصلى تفکرات او اشاره مى کنیم و امیدواریم که در آینده نزدیک تمام تفکرات وى در تحلیلى منطقى نقد و بررسى شود.دکتر شریعتى جامعه شناس بود و در این رشته صاحب نظر. در عین حال از فلسفه اگزیستانس ـ نحله سارترى ـ تاثیر پذیرفته بود. او با دید جامعه شناسانه به تحلیل اسلام و وضع فعلى آن و هویت ایرانى و چالشهاى پیش روى او نظر مى کرد و در این زمینه دیدگاههاى خود را بیان مى کرد که در این میان نظرات بدیع و تازه اى نیز ارائه مى داد. چنانچه عرض شد اصلى ترین نظریه وى «شعار بازگشت به اسلام و بازگشت به خویش» بود. از دهه چهل با تاثیر عمیقى که نهضت امام خمینى در جامعه ایران برجا نهاده بود، به تدریج روشنفکرى دینى در محیط دانشگاههاى ما شکل مى گرفت. از طرفى طرح جدى مساله غرب زدگى توسط مرحوم جلال آل احمد، توجه نسل فرهیخته مسلمان را به مساله اصلى جامعه ایرانى معطوف کرد. دکتر شریعتى اوج این جریان محسوب مى شد. او مشکل اساسى جامعه ایرانى را دورى از اسلام اصیل و فرو غلطیدن در غرب زدگى به همراه استعمار و استبداد و استحمار مى دید، ـ در اینراه از فرانتس فانون مبارز و انقلابى افریقایى و صاحب کتاب دوزخیان روى زمین بسیار تاثیر پذیرفت ـ و راه چاره را بازگشت به خویش که همان بازگشت به اسلام است، مى دید. دکتر شریعتى در کنار این مساله با اشاره به تاریخ صدر اسلام و تلقى خاص جامعه شناختى خود، دید نویى از اسلام ارائه داد، تلقى اى که با دریافت سنتى دین تفاوت داشت و موجب درگیریها و اختلاف نظرهاى بسیارى هم در جامعه ما شد. او معتقد بود که اسلام در حال گذر از سنت به ایدئولوژى است و این مهمترین تحول آن روز دردرون اسلام است.(مجموعه آثار ج:23 ص: 209 ـ 210)چالش اساسى اندیشه دکتر شریعتى در همین نکته نهفته است. او با دید جامعه شناسانه به اسلام نظر کرد و به این دیدگاه اشکالاتى وارد است.اولاً: این دیدگاه شدیدا یکطرفه است و نمى تواند تمام ابعاد اسلام را نشان دهد. چنانچه نگاه تنها کلامى یا فقهى به اسلام باعث مى شود که بخشى از اسلام کنار زده شود، نگاه جامعه شناسانه به تنهایى هم دچار همین اشکال است. دکتر شریعتى نه تنها وضع موجود جامعه اسلامى یا حتى تاریخ اسلام را با این دیدگاه مى دید، بلکه اعتقادات و مبانى معرفتى اسلام را نیز به این معیار مى سنجید و بدین ترتیب باعث مى شد که اسلام آنچنانچه شایسته و بایسته است، معرفى نشود. گذشته از آن او در معارف اسلامىصاحب نظر نبود. به عبارت دیگر چنانچه جامعه شناسى را به صورت کلاسى آموخته بود، با هیچ یک از علوم اسلامى آشنایى این چنین نداشت.ثانیا: اشکال مهمتر اینکه دیدگاه جامعه شناسانه دیدگاهى توصیفى است. یعنى نگاهى از بیرون به دین دارد. از شاخه هاى جامعه شناسى، جامعه شناسى دین و ادیان است که از بیرون حوزه دین به توصیف ادیان موجود مى پردازد، بدون اینکه درصدد تحلیل یا ارزشگذارى باشد. جامعه شناس در بهترین حالت، همانند گزارشگر امینى است که آنچه را مى بیند بدون دخل و تصرف و با دقت توصیف مى کند و کارى به ارزشگذارى و صدق و کذب دیده هاى خود ندارد. جامعه شناسى هرگز در صدد داورى و قضاوتدر حق و باطل بودن ادیان مختلف نیست، زیرا او تمام فرهنگها و تمدنها و ادیان را به یک چشم مى بیند. بلکه او تمام آنها را به عنوان دستاوردهاى بشرى محترم مى شمارد. به عبارت دیگر جامعه شناسى نسبت به دینى در مقایسه دین دیگر یا تمدنى نسبت به تمدن دیگر یا فرهنگى نسبت به فرهنگ دیگر تعهدى ندارد. اما دکتر شریعتى کاملاً نسبت به فرهنگ و تمدن و دین اسلام و مذهب تشیع متعهد بود، او توصیفگر صرف قضایا نبود، بلکه در بسیارى از موارد به تحلیل مى نشست و نظریه و رهنمود ارائه مى داد. دکتر شریعتى درد دین داشت و تمام تلاش او حل پاردوکس هاى جامعه مسلمانان در روزگار تسلط تکنیک و مدرنیته بود. همان دردى که پیش از او، اقبال لاهورى داشت. اگرچه نفس این درد محترم است، اما با ذات علم جامعه شناسى سازگار نیست. و این تناقضى در افکار وى ایجاد مى کرد که تاکنون هم حل نشده است.ثالثا: مهمترین اشکال دکتر شریعتى که موجب عکس العمل برخى از علماء اسلام هم شد، اینکه جامعه شناسى علمى کاملاً غربى است که در قرن هجدهم توسط اوگوست کنت پایه گذارى شد. این علم در چهارچوب بنیانهاى معرفت حسى سازمان یافته است و نگاهش متوجه زمین و طبیعت است. این علم با عالم قدس سرو کار ندارد و هرگز به آن توجه نمى کند و در حقیقت نمى تواند، به آن نظر بیافکند. این علم محدودیت عقل بشرى را در بند محسوسات و پدیدارها پذیرفته و سعى دارد از راه تجربه بهتوصیف جهان پیرامونى بپردازد، چنانچه فیزیکدان با ماده رفتار مى کند، او نیز با جامعه و تمدن و دین رفتار مى کند. و طبیعى است که این طرز تلقى به هیچ وجه مورد تایید اسلام نیست. با این تحلیل و توصیف از اسلام فقط ظاهرى مى ماند و راه به حقیقت آن ناممکن مى شود. خلاصه کلام نظر به دین از نظرگاه جامعه شناسى ـ که مرحوم دکتر شریعتى بر آن تاکید داشت ـ نگاه به آن از منظر تنگ حسى و نظرگاهى کاملاً غربى است و اسلام با این نگاه از حقیقت متعالى خود تهى مى شود. شاید همین نکته است که دکتر شریعتى واداشت که وصیت کند که کتابهاى او توسط استاد محمد رضا حکیمى بازنگرى و اصطلاح شود.آرا و اندیشه هاى دکتر سروش در یک نامه قابل ذکر و بررسى نیست؛ لیکن به ناچار به طور گذرا برخى از اندیشه هاى ایشان را برمى شماریم:1ـ در باب معرفت شناسى دینى، ایشان قائل به نسبیت معرفت و تهى بودن نصوص دینى از معنا (صامت بودن شریعت) مى باشند. این دیدگاه، موجب تشکیک در کل معارف دینى و بى اعتبارى آنها و عدم امکان دسترسى به مقصود شارع در همه زمینه ها مى شود.2ـ در باب قلمرو دین، ایشان معتقدند، دین اساسا داراى برنامه اى جهت تنظیم امور دنیوى بشر نیست و از اقتصاد، سیاست و مدیریت و تعالیمى در این زمینه تهى است و اگر هم دارا باشد فاقد مرجعیت است. این امور را باید به سبک سکولار اداره کرد.3ـ در باب معارف و عقاید دینى، ایشان مى گویند که دین فاقد محتواى هستى شناختى است و اساسا جوهر دین، راز افکنى و حیرت زایى است، نه راز زدایى و آگاهى بخشى.4ـ از نظر صدق و حقانیت دین، ایشان قائل به حقانیت ادیان در عرض یکدیگر مى باشند. بنابراین شیعه و سنى و یا مسیحى، یهودى و مسلمان بودن فرقى ندارد(پلورالیسم دینى).5ـ در باب روش شناسى قلمرو دین، ایشان معتقدند که نباید قلمرو دین را از متن دین و با معیارهاى دینى جست و جو کرد؛ بلکه منحصرا باید از بیرون دین و با ملاک هاى برون دینى قضاوت کرد.6ـ در فلسفه علوم اجتماعى، ایشان معتقدند که دین در مقام داورى، هیچ نسبتى با علوم انسانى و اجتماعى ندارد.7- در باب وحى و نبوت ایشان وحى را به تجربه دینى که امرى بشرى و خطاپذیر است فرو مى کاهد.هر یک از مسایل یاد شده و نیز دیگر آراى ایشان، نیازمند مباحث بسیارى است و اشکالات بسیارى بر آنها وارد مى باشد. اساسا همه این آرا، برگرفته از گرایش ویژه اى در باب معرفت شناسى و دین شناسى غرب است و ده ها سال است که این آرا در خود جهان غرب مورد نقد و چالش قرار گرفته است.اندیشمندان مسلمان نیز در رابطه با این مسائل، نگاشته هاى زیادى به یادگار گذاشته اند. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image