فصل اوّل: دین و دولت  /

تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه

فصل اوّل: دین و دولت |۲۷| فصل اوّل: دین و دولت -------------------------------------------------------------------------------- پیش گفتار دولت و ایدئولوژى نیاز به مکتب و ایدئولوژى، در دولت و سیاست -------------------------------------------------------------------------------- پیش گفتار دولت و ایدئولوژى


فصل اوّل: دین و دولت |27| فصل اوّل: دین و دولت -------------------------------------------------------------------------------- پیش گفتار دولت و ایدئولوژى نیاز به مکتب و ایدئولوژى، در دولت و سیاست -------------------------------------------------------------------------------- پیش گفتار دولت و ایدئولوژى اصول و مبانى هر دولت، و نیز خط مشى و اهداف آن، برخاسته از ایدئولوژیى[1] و مکتبى است که بر آن سایه افکنده است. و همین مشخصات است که به دولت‌ها هویّت بخشیده، و آن‌ها را از یکدیگر ممتاز مى‌سازد. از این رو، محو نقش ایدئولوژى از سیماى سیاست و دولت، غیر ممکن مى‌نماید؛ ولى امروزه مخالفت با سیاست -------------------------------------------------------------------------------- (1). همان گونه که مباحث این فصل نشان مى‌دهد، ایدئولوژى در این جا معادل و مترادف با مکتب و قهراً اعم از دین به کار رفته است و چنین کاربرد عامّى از این واژه، در زبان فارسى، شایع است. در عین حال، ایدئولوژى به عنوان مجموعه‌اى از اندیشه‌ها، مفهوم دیگرى نیز دارد که مشخصات آن را چنین برشمرده‌اند: 1. دشمن کوب و دشمن تراش بودن. 2. توام با قطعیّت بودن در مسائل انسانى و در نتیجه، قشریت. 3. نیاز به طبقه رسمى مفسران. 4. خواستار یک نواخت اندیشى و بى تحمّل نسبت به اکثریت آراء. 5. حرکت پسند بودن، بیش از حقیقت جو بودن. 6. ادعاى استفاده از دیگران و بى‌اعتنایى به عقل. (ر.ک: عبدالکریم سروش، فربه‌تر از ایدئولوژى، ص‌120 - 121). هم چنین دولت، در موارد مختلفى و با مفاهیم گوناگونى به کار برده مى‌شود؛ ولى در این نگاشته، آن را در مفهوم حکومت به کار برده‌ایم (ر.ک: ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ج‌1، ص‌124). |28| ایدئولوژیک، آن هم در قالب استدلال‌هاى مختلف، به صورت جدّى، مطرح است، و نظریه پردازان متعددى براى رها ساختن سازمان حکومتى از هر قید و بند تئوریک و برنامه و اهداف از پیش تعیین شده، تلاش مى‌کنند. این گروه از مخالفان، در تبیین بدبینى خود بر حضور ایدئولوژى، و براى طرد آن از صحنه سیاست، استدلال‌هایى آورده‌اند که باید مورد مداقه قرار گیرد. آن‌ها مى‌گویند: از یک سو، اندیشه‌هایى که متاثر از ایدئولوژى باشند، تعلّقى به واقعیات حاکم بر ساخت و تحول اجتماعى کنونى ندارند. و از سوى دیگر، ارزش ایدئولوژى، بُرد عملى، و قابلیت عینیت یافتن آرمان‌ها و توصیه‌هاى آن است؛ چرا که ایدئولوژى، راهنماى عمل است، در حالى که تاریخ معاصر، این کارایى را تکذیب مى‌کند. یکى از پژوهشگران سیاسى در این باره مى‌گوید: اوضاع و احوال خاص این زمانه، این وسواس و وسوسه را در ما برمى‌انگیزد که ایدئولوژى راهنماى غیر قابل اعتماد، غیر معقول و حتى خطرناکى براى عمل سیاسى است. با نگاهى به تاریخ معاصر مى‌بینیم که آرزوها و انتظارات متفکران یا انگیزانندگان ایدئولوژیک و آرمان خواه، به نحو فاحشى با آن چه عملاً از انگیختگى ایدئولوژیک حاصل شده، فرق داشته. مفاهیمى هم چون برابرى، برادرى، آزادى مثبت به معناى مشارکت عمومى در اداره امور اجتماعى و تصوراتى که درباره جامعه بى طبقه، مالکیت عمومى و نظایر آن وجود داشته، و آن همه بر روى آن تکیه شده، در جریان عمل، تا حدود بسیار زیادى رنگ باخته‌اند و هرگز آن چنان که وعده مى‌شده، صورت واقع به خود نگرفته‌اند، بلکه منشا آثار و عواقب زیان بارى نیز بوده‌اند؛ یعنى علاوه بر آن که خطاکارى‌هاى عظیمى را دامن زده و مردم را از درک محدودیت‌هاى خود، عاجز ساخته، توجیهات آسان گیرانه‌اى نیز براى قساوت و ارعاب، فراهم آورده‌اند[1]. -------------------------------------------------------------------------------- (1). پى.اچ. پارتریج، سیاست، فلسفه، ایدئولوژى، (مقاله‌اى در فلسفه سیاسى) ترجمه مرتضى اسعدى، ص‌88. |29| یکى دیگر از منتقدان سیاست ایدئولوژیک، چنین استدلال مى‌کند: ایدئولوژى مى‌تواند برخى از افراد جامعه را به یکدیگر پیوند دهد، و گروه بندى‌هایى پدید آورد؛ ولى ایدئولوژى نمى‌تواند محور و مرکزِ جامعه مدنى قرار گیرد؛ زیرا جامعه مدنى، با تکثر گروه‌ها، منافع و ارزش‌ها شکل مى‌گیرد. از این رو، به مجموعه مشترکى از ارزش‌هاى معتدل، ملایم و متقاطع، نیازمند است. بنابراین، تلاش براى ایجاد جامعه‌اى مدنى حول یک مرکز مشترک و اتحاد شدید و مستمر، به انهدام آزادى و دیگر ارزش‌هاى سیاسى جامعه مدنى مى‌انجامد[1]. اظهار نظرهاى مخالفان حضور ایدئولوژى در سیاست، نشان مى‌دهد که: اوّلاً، اگرچه ایدئولوژى‌ها، آرمان‌هاى سیاسى را مشخص مى‌کنند، ولى اگر این آرمان‌ها قابل انطباق با واقعیت‌ها نباشند و عینیت‌هاى اجتماعى، وصول به آن آرمان‌ها را غیرممکن جلوه دهند، اعتبار ایدئولوژى مورد تردید قرار مى‌گیرد. از این رو، ارائه تصویرهاى کلى تنها در صورتى امیدبخش و راهگشا است که به ذهنیت گرایى و بریدگى از شرایط و امکانات موجود نینجامد. ثانیاً، از شرایط حتمى و ضرورىِ توفیق سیاست ایدئولوژیک، مقبولیت است. در اثر قبول عمومى و پایگاه فکرى، ایدئولوژى، بر هیچ گروهى نقش تحمیلى نخواهد داشت؛ ولى اگر در جامعه مدنى، ایدئولوژى نقش عارضى، آن هم صرفاً در نزد برخى از مردم داشته باشد، تلقّى دیگران از آن، تحمیل، و نقش اجتماعى آن در جامعه، محدودیّت آفرینى خواهد بود. ثالثاً، ایدئولوژى‌ها معمولاً به خاطر ارائه آرمان‌ها، به عنوان تحریک کننده و بر هم زننده نظم موجود شناخته شده‌اند. از این رو، مخالفان تغییرات تند و انقلاب‌ها درصدد بوده‌اند تا با بیرون کردن ایدئولوژى - به خصوص اگر داعیه فراگیرى دارد - وضع موجود را تثبیت، و اصلاح را به عنوان طریق عقلایى، جایگزین انقلاب نمایند[2]. -------------------------------------------------------------------------------- (1). همان، ص‌83. (2). مارکوزه و پوپر، انقلاب یا اصلاح، ترجمه وزیرى، ص‌65. |30| قرن بیستم، شاهد انقلاب‌هاى الهام گرفته از ایدئولوژى بود، و قهراً مخالفان انقلاب، از سر عصبانیت خواسته‌اند از ایدئولوژى انتقام بگیرند. لذا گفته‌اند: ایدئولوژى سیاسى، گاهى در اوج طغیان خود، نهادها و سنت‌ها و ارزش‌هاى موجود را به وحشتناک‌ترین وجهى منهدم ساخته است. در واقع، مشکل مى‌توان به وجود کم‌ترین وجه عقلایى، در تلاطمات اجتماعى الهام گرفته از ایدئولوژى، باور داشت. قولِ به این که این چنین زیر و زبر کردن‌هایى، طریق عقلایى وصول به‌تحول اجتماعىِ مطلوب و مورد نظر است، همان قدر غیر معقول است که زلزله را راه درست ایجاد یک دریاچه دانستن[1]. استدلال‌هاى مخالفان سیاست ایدئولوژیک، گواه آن است که آنان با ناروا دانستن برخى از ایدئولوژى‌ها و یا عدم کارایى‌شان در صحنه عمل، راى به خلع ید از هر ایدئولوژى در صحنه سیاست داده و درصدد یک حکم کلى بر آمده‌اند. نفى سیاست ایدئولوژیک، هر چند در قالب تحلیل و استدلال ارائه مى‌گردد، ولى بدون تردید، از آثار سیاسى و اجتماعىِ جوامع غربى است. روند این جوامع در دهه‌هاى اخیر، گرایش به اهداف روزمرّه، به جاى آرمان‌هاى کلى است، و این گونه اهداف، متغیّرى از عواملى مانند خواست و منافع گروه‌هاى خاصى مى‌باشد. در مسیر این تغییرات، جایى براى آرمان‌هاى ثابت، و ارزش‌هاى جاودانه وجود ندارد. به تعبیر یکى از محققان غربى: باورِ عام و فراگیر علم سیاست، امروزه در انگلیس و آمریکا عبارت است از: اعتقاد به این که جوهر سیاست دمکراتیک، چیزى جز یافتن سازگارى‌هایى میان خواست‌ها، منافع و ارزش‌ها و شیوه‌هاى رقیبانه سازى با زندگى که کما بیش موقّتى هستند، و همگام با تغییر اوضاع و احوالِ داخل جامعه تغییر خواهند کرد نیست، و مطمئناً همین ویژگى براى بیرون راندن آراىِ سیاسى کلى، و آموزه‌هاى سیاسى فراگیر از صحنه این جوامع کافى بوده است[2]. -------------------------------------------------------------------------------- (1). پى، اچ، پارتریج، سیاست، فلسفه، ایدئولوژى، ص‌88. (2). همان، ص‌85. |31| به این لحاظ گفته‌اند که شرایط موجود، شرایط بیرون راندن ایدئولوژى و جایگزینى مهندسى جزء به جزء است که در هر قدم، تنها باید به قدم بعد فکر کرد، و اندیشه انتهاى حرکت و عاقبت قدم‌ها و کلى نگرى را رها نمود، و لازم است به جاى وفاق و تفاهم ایدئولوژیک بر وفاق سیاسى و اقتصادى تکیه کرد، و براى دست‌یابىِ کامل به آن، تحوّل جزء به جزء و توجه به اهداف محدود را مد نظر قرار داد. در این جوامع، معیارِ فراگیر داورى درباره میزان موفقیت و اعتبار یک نظام اجتماعى، نوآورى‌هاى متداومِ اقتصادى و تکنولوژیک، گسترش بى وقفه منابع اقتصادى، و افزایش مستمر سطح رفاه مادى است، و چنین اهداف و معیارهایى، جریان سیاست آن‌ها را جهت بخشیده و مشخص مى‌کند، و در ماوراى این‌ها معیار دیگرى مورد توجه قرار نمى‌گیرد. ایدئولوژى زدایى از چنان روند رو به تزایدى در کشورهاى غربى برخوردار است که هم اینک به عنوان یکى از بارزترین مشخصات آن جوامع در آمده، به گونه‌اى که حتى احزاب و گروه‌هاى سیاسى، که بر مبناى ایدئولوژى خاصى بنا نهاده شده است، به مرور از مواضع ایدئولوژیک خود، عقب‌نشینى کرده و بیش‌تر براى جذب هواداران بیش‌تر و به دست آوردن قدرت، تلاش و جدیت مى‌کنند[1]. پیگیرى این بحث و تحقیق در عوامل آن، خارج از موضوع بحث ما است. نیاز به مکتب و ایدئولوژى، در دولت و سیاست اینک نوبت به بررسى این سوال مى‌رسد که در صحنه سیاست و اداره دولت، ایدئولوژى چه نقشى دارد؟ و حذف آن، چه خللى به وجود مى‌آورد؟ جهت گیرى زندگى انسان‌ها، با ارزش‌ها و آرمان‌هایى که بدان باور دارند، مشخص مى‌شود، و زندگى انسانى، در گرو یافتن پاسخ‌هاى روشن براى سوالات -------------------------------------------------------------------------------- (1). احمد نقیب‌زاده، سیاست و حکومت در اروپا، ص‌75. |32| ارزشى است، سوالاتى از قبیل این که کمال انسان در چیست؟ خطوط اصلى و روش‌هاى رسیدن به این کمال کدام است؟ و این اساس است که به مشخص شدن بایدها و نبایدها، خوب‌ها و بدها، هدف‌ها و وسیله‌ها، دردها و درمان‌ها، مسئولیت‌ها و تکلیف‌ها، نیازمند است. و ایدئولوژى، چیزى جز یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم، و یک تئورى کلى براى پاسخ‌گویى به‌این نیاز نیست. ساده اندیشى است که براى طفره از پاسخ دادن به این سوالات اساسى و نیازهاى ضرورى، رفاه یا وفاق سیاسى را جایگزین ایدئولوژى بدانیم؛ زیرا این جایگزینى، به معناى رها کردن و بى‌اعتنایى به بسیارى از خلاها است؛ مثلاً وقتى سخن از رفاه به میان مى‌آید و به‌عنوان یک ارزش بنیادین بدان نگریسته شده و مبناى سیاست گذارى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى مى‌گردد، بلافاصله این سوال مطرح مى‌گردد که خط مشى دولت باید بر ترجیح رفاه باشد یا عدالت؟ و پس از پاسخ به این سوال است که دولت نظریه اقتصادى خود را بر مى‌گزیند. هم چنین در تعارض عدالت، به عنوان یکى از جامع‌ترین اهداف اجتماعى با آزادى و به طور کلى، در حلّ تعارض ارزش‌ها نیز باید به سراغ ایدئولوژى رفت. اهمیت این گونه مسائل درحدى است که برخى صاحب نظران اندیشه سیاسى گفته‌اند: مهم‌ترین بخش‌هاى سیاسى یک جامعه نوین صنعتى، بخش‌هایى هستند که جز با میزان درآمد ملّى‌یى که باید توسط دولت گردآورى و خرج شود، و یا هدف‌هایى که این درآمد براى تامین آن‌ها خرج مى‌شود، سروکار ندارد. همین امر باعث بروز تعارضات پیچیده‌اى میان عدالت و کارایى، و مصلحت‌اندیشى و آزادى شخصى مى‌گردد که موضوع اصلى مناقشات سیاسى روزانه را تشکیل مى‌دهد[1]. هر دولتى باید اهداف خود را مشخص کرده و تنها به ذکر اهداف کم و بیش مشترک و مورد قبول همه نظام‌ها، مثل آزادى، عدالت، امنیّت و مانند آن اکتفا ننماید، بلکه بر اساس ایدئولوژى و آرمان‌هاى خود، دیدگاه روش خویش را از این مفاهیم و حدود -------------------------------------------------------------------------------- (1). ویراسته آنتونى کوئینتن، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، (مقدمه ویراستار) ص‌26. |33| هر کدام، ارائه کند. ترسیم جامعه آرمانى یا مدینه فاضله نیز، توقع دیگرى است که از یک ایدئولوژى وجود دارد. به علاوه، ایدئولوژى و مکتب مى‌تواند بیش‌ترین نقش را در وفاق اجتماعى داشته باشد؛ چراکه گرچه تا دیروز گرایش‌هاى خونى، قومى و قبیله‌اى و ملّى بر جوامع انسانى حاکم بود و افراد بشر را به یکدیگر نزدیک و پیوند مى‌داد و منشا یک سلسله آرمان‌هاى جمعى مى‌گردید و جامعه را وحدت و جهت مى‌بخشید، ولى امروزه رشد و تکامل علمى و صنعتى، آن پیوندهاى احساسى و عاطفى را سست نموده، در نتیجه گرایش به فردیت شدت یافته است. از این رو، آن‌چه بشر امروز، و به طریق اولى، بشر فردا را وحدت و جهت مى‌بخشد و آرمان مشترک مى‌دهد، ملاک خیر و شر، و باید و نباید برایش مى‌گردد، یک فلسفه زندگى انتخابى، آگاهانه، آرمان خیز، مجهّز به منطق، یعنى یک ایدئولوژى جامع و کامل است. برخى از متفکران علوم اجتماعى، ضرورت پیوستن به یک فلسفه عملى منسجم را این گونه توضیح داده‌اند: واقعیت این است که نیاز زورآورى به فلسفه عملى محسوس است. انسان امروزى، خیلى جدّى‌تر از انسان دیروز مجبور است موضع و موقع خویش را در جهان دریابد. او براى این که آسوده زندگى کند، مجبور است که خود را با جهانى که در آن زندگى مى‌کند، هماهنگ سازد؛ زیرا دیگر نمى‌تواند با تصدیق عرف و عادات و تعصبات محیط، احساس آسودگى کند. واقع امر این است که او برخلاف اسلافش، دیگر قرارگاهى ندارد، و جامعه او خیلى سریع‌تر از گذشته، در حال تغییر و تحول است. تصور انسان خود آگاه امروزى از خودش، تنها به آن چه که از خودش مى‌داند محدود نیست، بلکه آن چه را هم که مى‌خواهد باشد، در برمى‌گیرد. تردیدى نیست که او آن چه مى‌خواهد باشد، نیست. او همان است که هست، و آرزوهایش را هم نه از علم مى‌گیرد و نه حتّى از علوم اجتماعى، بلکه آن‌ها را به طور مستقیم یا غیر مستقیم، از یک فلسفه عملى بر مى‌گیرد. خواه این فلسفه عملى به مذهب و متافیزیک ملتزم باشد یا نباشد. چنین انسانى دیگر نمى‌تواند غافل وارانه |34| و عاقبت نیندیشانه زندگى کند، تابع عادات باشد و تمام تعصبات موجود را بپذیرد. جامعه‌اى که او در آن زندگى مى‌کند، وى را به‌نقادى و انتقاد از خود واداشته است.... وظیفه فلسفه عملى، مرتبط ساختن مجموعه همبسته و سازوارى از اصول با حکومت است، وظیفه‌اش این است که بگوید براى تحقق بخشیدن به آن اصول چه باید بکند و براى این که این کارها را بکند، چطور باید سازمان بیابد[1]. البته این نیازها و ضرورت‌ها، بدان معنا نیست که ایدئولوژى‌هاى ارائه شده در قرون اخیر، از عهده نقش یک فلسفه عملى منسجم برآمده و بشر را در پاسخ‌گویى به سوالات و ابهاماتش، قانع ساخته‌اند، بلکه به عکس، سرگردانى بشر امروز و ظهور و زوال مکتب‌ها و ایدئولوژى‌هاى مختلف، گواه عدم موفقیت آن‌ها است، و همین تجربه‌هاى ناموفق است که عده‌اى را به سوى مخالفت با سیاست ایدئولوژیک و یا ایدئولوژى زدایى سوق داده، و این اشتباه را بدان‌ها القا نموده‌است که چون ایدئولوژى‌هایى که در مرحله آزمایش و امتحان سیاسى، اجتماعى در قرن اخیر شرکت کرده‌اند، نتیجه مطلوب نداشته‌اند، پس، از ایدئولوژى باید صرف‌نظر کرد، در حالى که با صحت و قبول مقدمه این استدلال، تنها باید به مرام‌هایى که در این آزمایش حضور داشته‌اند، با تردید یا انکار نگریست، و نباید عدم موفقیت آن‌ها را به مکتب‌هاى دیگر سرایت داد. -------------------------------------------------------------------------------- (1). جان پلامناتس، مقاله کاربرد نظریه سیاسى ص 63-58. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر



آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image