تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه
منطق قرآن و ديدگاه اين کتاب آسمانی مبتنی بر خاتميت دين اسلام و رسالت محمدی (ص) به عنوان رسالت ختميه می باشد و لذا قرآن کريم بعد از دين اسلام و شريعت خاتم هيچ دين و پيامبری را به رسميت نمی شناسد وبر همين اساس می فرمايد: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً. محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولى رسول خدا و ختمكننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است آيه شريفه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات نموده و اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عين حال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است، چرا كه علاقه او علاقه رسول به امت مىباشد، آنهم رسولى كه مىداند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، و بايد آن چه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آن ها با دقت و با نهايت دلسوزى پيشبينى كند. نكته مهم در اين آيه شريفه اين است كه خاتم انبياء بودن، به معنى«خاتم المرسلين» بودن نيز هست، و اين كه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معنى چسبيدهاند كه قرآن پيامبر اسلام (ص) را خاتم انبياء شمرده، نه« خاتم رسولان» اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسى خاتم انبياء شد به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست. اين سخن درست به اين مىماند كه بگوئيم: فلان كس در سرزمين حجاز نيست، چنين كسى مسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست، ممكن است در نقطه ديگرى از حجاز باشد، بنا بر اين اگر پيامبر را « خاتم المرسلين» مىناميد ممكن بود «خاتم انبياء» نباشد، اما وقتى مىگويد او«خاتم انبياء» است، مسلما« خاتم رسولان» نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت«نبى» و« رسول» نسبت عموم و خصوص مطلق است توضيح : « خاتم» (بر وزن حاتم) آن گونه كه ارباب لغت گفتهاند به معنى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مىشود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مىكنند.در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مىخواهند در نامه يا ظرف يا خانهاى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روى قفل آن ماده چسبندهاى مىگذارند، و روى آن مهرى مىزنند كه امروز از آن تعبير به" لاك و مهر" مىشود.و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شىء چسبنده شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مىزنند« خاتم» مىگويند، و از آن جا كه در گذشته گاهى از گل هاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مىكردند لذا در متون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مىخوانيم « ما يوضع على الطينة» (چيزى بر گل مىزنند). اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه" ختم" به معنى" پايان" گرفته شده، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن) در خاتمه و پايان قرار مىگيرد نام" خاتم" بر وسيله آن گذارده شده است. و اگر مىبينيم يكى از معانى" خاتم" انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقش مهرها را معمولا روى انگشترهاي شان مىكندند، و به وسيله انگشتر نامهها را مهر مىكردند، لذا در حالات پيامبر (ص) و ائمه هدى (ع) و شخصيت هاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مىشود نقش خاتم آن ها است. با اين بيان به خوبى روشن مىشود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيز اطلاق مىشود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهايى مىگفتند كه با آن نامهها را مهر مىكردند. بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است، مانند الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ: امروز- روز قيامت- مهر بر دهان شان مىنهيم و دست هاى آن ها با ما سخن مىگويد. خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ: خداوند بر دل ها و گوش هاى آن ها (منافقان) مهر نهاده (به گونهاى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمىكند) و بر چشم هاى آن ها پردهاى است. از اين جا معلوم مىشود آن ها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام ص و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كردهاند به كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بودهاند، و يا خود را به بىاطلاعى زدهاند، و گرنه هر كس كم ترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مىداند كلمه" خاتم النبيين" به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد. وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچهگانهاى پيدا خواهد كرد مثل اين كه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبران محسوب مىشد، زيرا مىدانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديف خود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام ص را فوق العاده تنزل دادهايم، گذشته از اين كه با معنى لغوى سازگار نيست. لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار رفته همه جا به معنى" پايان دادن و مهر نهادن" آمده است. دلائل خاتميت پيامبر اسلام (ص) و شريعت ختميه آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است، ولى دليل خاتميت پيامبر اسلام ص منحصر به آن نمىباشد، چه اين كه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مىكند، و هم روايات فراوانى در اين باره وارد شده است. از جمله در آيه 19 سوره انعام مىخوانيم: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مىرسد انذار كنم (و به سوى خدا دعوت نمايم). وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آن ها مىرسد) رسالت جهانى قرآن و پيامبر اسلام را از يك سو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مىسازد. آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام ص را براى جهانيان اثبات مىكند مانندتَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيرا جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بندهاش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند. و مانند: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً: ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم. و آيه قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعا بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم. با توجه به وسعت مفهوم « عالمين » و « ناس » و « كافة » نيز مؤيد اين معنى است. از اين گذشته اجماع علماء اسلام از يك سو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين از سوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشن تر مىسازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زير قناعت مىكنيم! 1- در حديث معروفى از پيامبر ص مىخوانيم كه فرمود: «حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة» حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام. اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مىباشد. گاهى حديث فوق به صورت : « حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجيء غيره» نيز نقل شده است.( حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد) 2- حديث معروف « منزله » كه در كتب مختلف شيعه و اهل سنت در مورد على ع و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگام رفتن رسول خدا ص، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مساله خاتميت را روشن مىكند، زيرا در اين حديث مىخوانيم: پيامبر به على ع فرمود:« انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست. (بنا بر اين تو همه منصب هاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت). 3- اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابع اهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياء كمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما رأينا بنيانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فكنت انا تلك اللبنة. مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشت آن خالى است و من همان خشت آخرينم. اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است:و انا خاتم النبيين. و در حديث ديگرى در ذيل آن مىخوانيم: «جئت فختمت الانبياء»آمدم و پيامبران را پايان دادم. و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحيح ترمذى، و نسايى و كتب ديگر نقل شده، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش ذيل آيه مورد بحث آوردهاند. 4- در بسيارى از خطبههاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام ص صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام ص چنين مىخوانيم« امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته» او (محمد) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود".و در خطبه 133 چنين آمده است: «ارسله على حين فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى» او را پس از يك دوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود. و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامههاى انبياء و پيامبران پيشين مىفرمايد: «الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته و اتمام نبوته» تا زمانى كه خداوند سبحان محمد ص رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعدههايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود. 5- و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبهاى كه پيامبر اسلام ص در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مىفرمايد:« الا فليبلغ شاهد كم غائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم» حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد آن چنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت:« اللهم اشهد انى قد بلغت» خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم. 6- در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق ع آمده است چنين مىخوانيم: « ان اللَّه ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا» خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنا بر اين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت. حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة 135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص پيامبر ص و پيشوايان بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است. در اين جا لازم است به اين سوال که خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است؟ مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمىبينيم كه انسان هاى امروز در مرحلهاى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازهاى محروم گردد؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مىشود و آن اين كه: گاه انسان به مرحلهاى از بلوغ فكرى و فرهنگى مىرسد كه مىتواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آن كه احتياج به شريعت تازهاى داشته باشد. اين درست به آن مىماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم و مربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمىدهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصا استاد اخير دريافته، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مىپردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مىدهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مىكند بنا بر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازهاى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت كنيد). و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختيار او بگذارد. بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين در حقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است. اين ها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مىباشد، مساله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه" تبيين" و" توضيح اين اصول" و" عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها" بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست. .
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.