اثبات حقانیت شیعه /

تخمین زمان مطالعه: 26 دقیقه

چرا شیعه حق است؟


مسأله حقانیت تشیع ادله متعددى دارد که در اینجا فقط به یک مورد آن یعنى واقعه غدیر اشاره مى شود. در رابطه با غدیر خم، عین واقعه را به نقل از ترجمه الغدیر (ج 1، ص 29 - 37) تقدیم مى داریم. لازم است بدانید که این واقعه و خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان شیعه و سنى است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غیر عرب - دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه به حد فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) 110 نفر و از تابعین 89 نفر آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم آورده اند؛ از جمله: در قرن اول: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حمیرى. در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى، دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر. از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند «الغدیر» را پیرامون این حادثه به نگارش درآورده است. اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهیت و دلالت این واقعه است: 1- برادران اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(علیه السلام) است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد. دلیل آنان نیز آن است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست. 2- دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، نصى صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على(علیه السلام ) است و قراین و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت تفسیر کرد. البته باید توجه داشته باشید که شیعه ادله بى شمار دیگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و این مسأله یکى از آن ادله مى باشد، در عین حال این رخداد، حجتى قاطع و خلل ناپذیر است و به هیچ روى نمى توان از آن دست برداشت. دلایل و قرائنى که بر صحّت دیدگاه شیعه گواهى مى دهد، عبارت است:1- معناى ولایت: لغت شناسان و کتاب هاى برجسته و ممتاز لغت، کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در این جا معناى این کلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از کتاب هاى لغت اهل سنت برایتان نقل مى کنیم: - راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن. و وَلایت؛ یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نیز در همین معنا به کار مى رود»، (المفردات الراغب، ص 570). - ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور... و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مى گوید: «و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه»... و سخن عمر که به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهایة، لابن اثیر، ج 5، ص 227). - صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «... هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528). - صاحب مقاییس مى نویسد: «.. هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد «ولىّ او است»، (معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص ص 141). اکنون با این گفته هاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلى مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه این است که «ابن اثیر» لغت شناس معروف عرب و سنى، خودش تصریح مى کند که کلمه «مولى» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و در گفتار عمر در همین معنا به کار رفته است؟2- خطاب تند و قاطع الهى: آیا اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام ) بود، آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند، که اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى؟ خداوند مى فرماید: «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ»؛ (مائده، آیه 67). آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسأله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرالمؤمنین(ع) جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ لیکن بحث در این است که این خطبه بنا به دلایل ذکر شده، قطعاً منحصر به «ولایت محبت» نیست. 3- دلدارى خدایى: در آیه یاد شده، خداوند پیامبر را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند «وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ»؛ آیا این مسأله نشان نمى دهد که این مأموریت، مسأله مهمى بوده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه کنند؟ آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على(علیه السلام ) جاى چنین خوفى بود؟ 4- گزینش مکان: آیا این که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) جحفه (مکان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب کردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز این که پیامبر(صلی الله علیه و آله ) دستور دادند کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چیست؟ این که دستور دادند که شاهدان به غایبان اطلاع دهند و این نبأ عظیم را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسأله، براى امت اسلامى فوق العاده مهم و حیاتى است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان در آخرین سخنرانى براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟!5- نزول آیه اکمال: این که پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً»؛ (مائده، آیه 3). آیا دلالت بر این ندارد که مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آیا فقط با دوستى حضرت على(علیه السلام ) - نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت - دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، که در این رابطه قبلاً آیه اى نازل شده و از این جهت نقصى در دین نبود؛ زیرا آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبى»؛ (شورى، آیه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام دیگرى را در بر دارد. 6- چرا پیامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در کنار آنها مسأله ولایت را مطرح کردند؟ 7- دلیل دیگر حدیث «ثقلین» است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى.... در این جا باید پرسید: چرا پیامبر(ص) عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر نمودند؟ 8- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله ) فرمودند: قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و فرمودند: امت باید به هر دو چنگ بزنند؟ آیا صرف دوست داشتن قرآن کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ وحدت سیاق نشان مى دهد که در مورد اهل بیت(ع)، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد. 9- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مسأله ایفاى رسالت و سپس به «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله مسأله ولایت را طرح مى کند؟ 10- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسأله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؟ این همه تأکید براى چیست؟ 11- چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از این حادثه فرمودند: «اللَّه اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من»؟ نکته مهم در این جا این است که اگر مقصود از «ولایت» محبت باشد دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على(علیه السلام) مقید به زمان پس از مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیست و بسیار مسخره است اگر منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله) را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید؟ زیرا محبت على(علیه السلام) با حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) قابل جمع است و این رهبرى امام على(علیه السلام) است که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مورد نظر مى باشد؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست. 12- چرا بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على(علیه السلام) بیعت کردند؟ مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده و هر یک گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على، اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن». 13- نکته دیگر آن که همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبر(ص) مسأله «امامت و پیشوایى حضرت على(علیه السلام)» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن از زبان پیامبر(ص) چنین مى گوید: ......... قم یا على فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً یعنى: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى. ذکر این نکته لازم است که «تقریر»؛ یعنى، سکوت و عدم مخالفت پیامبر(صلی الله علیه و آله ) در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان - اعم از شیعه و سنى - حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسأله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخنان «حسابن بن ثابت» را تأیید کرده و او را تشویق فرمودند؟ و چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله ) «امامت و هدایت» امت نبوده است؟ 14- نکته بسیار جالب توجه دیگر، مسأله «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله ) در غدیر خم، وى نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله ) آمده و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله ) فرمودند: سوگند به آن که جز او خدایى نیست، این مطلب از سوى خداوند است. در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمد(صلی الله علیه و آله ) مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن! هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف خدا، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد که: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ»؛ (سوره معارج، آیات 1 - 3). اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نهفته بود که آن مرد خیره سر را بر آشفته کرد؟ آیا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از این بوده است؛ زیرا شخص مزبور از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على(علیه السلام ) داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر - متن عربى - ج 1، ص 239 - 246.15- نکته مهم دیگر آن که، خود امیرالمؤمنین در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدیر استناد کردند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على(علیه السلام ) کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام ) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود: «اى جماعت! - آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه. - آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه. - آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه - شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا(ص) - دارد؟ گفتند: نه. - آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آیا کسى از شما هست که [به دستور قرآن ] پیش از نجواى با پیامبر(صلی الله علیه و آله ) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. - آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره اش فرموده باشند: من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب ؟ گفتند: نه. براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 159 - 213. 16- شاهد دیگر آن است که پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین(ع)، پیامبر(صلی الله علیه و آله ) چنین دعا کردند: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه...؛ خدایا! آنکه على را به ولایت برگزیند تو ولى او باش و آن که با او به عداوت در آید، با او دشمنى کن و دوست بدار آن که على را دوست دارد...»، (الغدیر، ج 1 ، ص 11) [توجه داشته باشید که این قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است ]. اکنون به خوبى روشن مى شود که اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبر(صلی الله علیه و آله ) که عرض داشتند: و احبّ من احبّه تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت مى باشند و ولایت چیزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است. مشاهده مى کنیم که مسلمانان بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به فرقه هاى مختلفى تقسیم شدند و هر یک براى خویش طریقه اى را برگزیدند. تعالیم اسلام نیز دستخوش ذوق ها و سلیقه ها و نیز تمایلات افراد و حکومت ها گردید. در این بین با مراجعه به گفته هاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نیز قرآن، به دنبال راه مى گردیم که در این جنجال و هیاهو بالاخره باید به چه راهى رفت و تعالیم دین و احکام آن را از چه کسى باید فرا گرفت؟ با کمى تحقیق، به این نتیجه خواهیم رسید که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) براى پس از خود، مردم را در سر در گمى رها نساخته و براى آنان راه و طریقه اى را مشخص کرده است. آن حضرت فرموده اند: «من دو چیز گران بها در بین شما مى گذارم: قرآن و اهل بیت». با تمسّک به همین کلام نورانى درمى یابیم که پس از پیامبر باید به دنبال اهل بیت آن حضرت حرکت نمود تا در پیچ و خم افکار و عقاید و راه هاى گوناگون، اسیر گمراهى نشد. تشیع و تسنن، از انشعاب هاى فکرى و عملى است که در داخل اسلام پدیدار شده است. از همین رو بایستى ریشه هاى آن را در بطن اسلام جست و جو کرد، نه بیرون از آن. گفتنى است که مبانى فکرى تشیع، مبتنى بر آیات قرآن و روایات است و بدون توجه به آنها، نمى توان راه به جایى برد. البته نه این که راه دیگرى وجود نداشته باشد؛ ولى آنها به نقطه اطمینان بخشى ختم نمى شود. از جمله این مسائل و ریشه ها، تحلیل تاریخ صدر اسلام و علل منتهى شدن آن به حکومت معاویه ها است. با اندک تأملى در تاریخ صدر اسلام، این نکته به ذهن مى آید که چرا سیره و سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) در حکومت و معیشت - که روش پیامبران بود - مبدّل به یک نوع اریستوکراسى (Aristocracy) عربى و اشرافیت بى حد و مرز شد. به عبارت دیگر، خاندان ابوسفیان - که از سرسخت ترین دشمنان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله ) و اسلام بودند و تا آخرین سنگر (فتح مکه) نیز به دشمنى خود ادامه دادند - چگونه سر از خلافت و حکومت درآوردند و فرزند او معاویه و دیگر وابستگان خاندان اموى، بر اریکه حکومت بر مسلمانان تکیه کردند. وقتى ریشه این حوادث را بررسى کنیم، مى بینیم که معاویه از جانب عمر به حکومت شام منصوب گردید و حتى در برابر انتقاداتى که صحابه به نحوه حکومت او داشتند، مقاومت کرد و به آنها ترتیب اثر نداد. پس از عمر نیز عثمان - که توسط شوراى شش نفره به خلافت رسیده بود - به تقویت معاویه همت گماشت و علاوه بر آن، پایه هاى تسلط بنى امیه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پى ریزى کرد. پس از عثمان مردم با رشد سیاسى و متنبه شدن نسبت به گذشته ها با حضرت على(علیه السلام ) بیعت کردند؛ ولى این پایه ها خود را نشان داد و عملاً حکومت حضرت على(علیه السلام ) را با مشکل روبه رو ساخت و در نهایت نیز با شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام )، آخرین سنگر مقاوم در برابر جریان انحراف رو به خاموشى نهاد. باید توجه داشت که موضوع خلافت، تنها در ابعاد سیاسى محصور نبود؛ بلکه موجب تغییرات و ایجاد بدعت هاى گسترده اى در دیگر ابعاد؛ از جمله در فقه و مسائل عملى بود. در برابر این جریان هاى مختلف انحرافى، تنها حضرت على(علیه السلام) و معدود یاران وفادار آن حضرت بودند که به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست کردند. شیعه از همان صدر اسلام، به کسانى گفته مى شود که از مکتب اهل بیت(علیهم السلام ) پیروى مى کردند و مى خواستند خود را از انحرافات پیش آمده، مصون بدارند. این گروه، استمرار اسلام محمدى را در امامت علوى مى دانستند. خلاصه آن که بررسى تاریخ و تحلیل دقیق آن، مى تواند حقانیت تشیع و مواضع آن را تا حدود زیادى روشن سازد. در رابطه با حقانیت شیعه، هزاران کتاب و میلیون ها صفحه به نگارش درآمده که برخى از آنها مانند «عبقات الانوار» نوشته میرحامد حسین لکنهوى مشتمل بر ده ها مجلد است که تمام منابع و مدارک آن بدون استثنا از منابع اولیه و صحاح و مسانید اهل سنت مى باشد. اما این که با آمدن نام ائمه اطهار(علیهم السلام ) یا جزئیات مسائل در قرآن دیگر مشکلات و اختلافات حل مى شد و افراد به یقین مى رسیدند، تصورى نادرست است. برعکس باید گفت قرآن مجید در این مسائل بسیار از روش دقیق و حساب شده اى استفاده کرده که ما نام آن را شیوه «تلفیق بین کنایه و تصریح» مى نامیم و اگر غیر از این عمل مى شد، خطرى بسیار بزرگ تر از اختلافات موجود - که ویرانگر اساس مکتب بود - اسلام و قرآن را تهدید مى کرد. براى روشن شدن مطلب باید دو نکته را در نظر گرفت: الف) روند طبیعى پیدایش مذاهب و آراى مختلف در ادیان؛ ب ) ویژگى ها و شرایط خاص جامعه اى که قرآن در آن نازل گردیده است. الف) پیدایش آرا و نهایتا مذاهب و نحله هاى گوناگون در درون یک دین، امرى کاملا طبیعى است. مطالعه در تاریخ ادیان نشان مى دهد که حتى اگر آراى فاسد هم در کار نباشد، در موارد بسیارى برداشت و تفسیر دانشمندان و توده ها از ریز و درشت مسائل دینى متفاوت و چه بسا معارض است. گاه این تفاوت ها عمیق و در مسائل بسیار اصولى است و کار را به جایى مى کشاند که صاحبان ادیان و یا حتى ارباب مذهب واحد در میان خود به اختلافات شدیدى گرفتار شده اند تا آن جا که هر یک، دیگرى را تکفیر و از حوزه دین به کلى خارج مى شمارند. این مسأله واقعیتى گریزناپذیر است و در همه ادیان وجود دارد؛ مانند اختلافات شدید ده ها مذهب مسیحى (مانند مذهب کاتولیک، ارتدکس، پروتستان و فرقه هایى چون اسیوخى، ماکیونى، کالوخى، ویگلفى، ژان هوسى، پورتین یسوعى، نسطورى، آریوسى، هوژنتى، مونوفیزیستى، آرتمونى، نادنیى، ستبیه و ...) ممکن است بگویید همه این ها یک راه حل دارد و آن این است که: دین و شریعت نازله آن چنان دقیق و با وضوح و صراحت با تمام جزئیات آن نازل شود که نه تنها همه انسان ها در تمام مسائل دینى برداشت واحد داشته باشند، بلکه حتى راه هر گونه تفسیر سوءو فریب کارى بدعت گذاران و تحریف گران نیز بسته شود. با کمى ژرف اندیشى روشن مى شود که چنین دیدگاهى، پندارى تحقق ناپذیر است؛ زیرا: 1- از دیدگاه معرفت شناختى کیفیت شناخت و درک انسانى در هر زمینه، مکانیسم ویژه و محدودیت هاى خاصى دارد، به طورى که در یک رشته از معارف بویژه در معارف دینى - که از گستردگى و ژرفایى بسیار بالایى برخوردار است - هرگز نمى توان همه انسان ها را (در همه مسائل آن مجموعه) متحد النظر و داراى برداشت و درک واحد ساخت. 2- زبان در روند معرفت، نقش و کارکرد خاصى دارد و با محدودیت هاى ویژه اى روبه روست که خود یکى از عوامل مهم تفاسیر و برداشت هاى گوناگون از متون دینى است. بنابراین زبان شناسى نیز حکمى مشابه معرفت شناسى دارد. 3- اگر بنا شود کتاب آسمانى مبوب در تمام مسائل؛ از قبیل معارف، اخلاقیات، احکام و دستورات فردى و اجتماعى به صورت مجموعه اى دقیق، تفصیلى و منظم همراه با تمام جزئیات و حتى تعاریف بیان شود، در این صورت به شکل دائرةالمعارفى در خواهد آمد که بخشى از آن مسائل فلسفى و جهان بینى، انسان شناسى، فلسفه، تاریخ و .... مطرح مى شود و بخشى از آن اخلاقیات و فلسفه اخلاق و در بخش هاى دیگر احکام حقوق فردى و اجتماعى؛ مانند: عبادات، اقتصاد، نظام و احکام سیاسى، فلسفه، حقوق و ... . ممکن است بگویید چه عیبى دارد که چنین باشد؟ واقعیت آن است که چنین چیزى ضربه محکمى به دین خواهد زد و مخالف فلسفه اساسى بعثت انبیا و انزال کتاب هاى آسمانى است؛ زیرا: اولاً، از طرفى کتاب آسمانى را بسیار گسترده و مفصل یعنى تبدیل به ده ها جلد کتاب مى کند. ثانیاً، هر بخشى از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصى از مسایل شده و جنبه تخصصى پیدا مى کند. ثالثاً، زبان کتاب آسمانى دیگر زبان توده ها نخواهد بود؛ بلکه در هر فنى زبان ویژه آن رشته را خواهد داشت. نتیجه این امور آن است که متون دینى جاذبه عمومى خود را از دست خواهد داد و دیگر قدرت دعوت و کشش فراگیر توده اى نخواهد داشت؛ بلکه در ردیف کتاب هاى فلاسفه و نوابغ برجسته اى چون ارسطو، افلاطون، فارابى، بوعلى و ... قرار خواهد گرفت که جایگاه آن به جاى خانه هاى مردم، فقط کتابخانه هاى دانشمندان خواهد بود و میزان تأثیر و سازندگى اجتماعى اش نیز در حد تاثیر فلاسفه و نوابغ. به علاوه چنین طرحى مستلزم بسته شدن راه اجتهاد است و همواره ایجاب مى کند که در پى رخ دادن حوادث نو، پیامبرى جدید برانگیخته شود و یافتن پاسخ و حکم مسائل هر عصر انگیزش و بعثت جدیدى را مى طلبد و بر مسأله خاتمیت خط بطلان مى کشد؛ زیرا بیان تفصیلى مسائل اعصار آتى براى مخاطبین فعلى نه تنها جذاب نیست؛ بلکه موجب وازدگى و چه بسا سخریه و استهزا و نهایتا اعراض از کتاب آسمانى است. 4- کاوش هاى جامعه شناختى نشان مى دهد که افراد و جوامع مخاطب وحى الهى از نظر انگیزه هاى دین گرایانه و میزان و حدود و کیفیت تأثیر پذیرى در برابر وحى و حاملان آن (انبیاى الهى) بسیار متفاوت بوده اند. از طرف دیگر حکمت الهى ایجاب مى کند پیام خود را در قالب و شکلى ابلاغ نماید که بیشترین و فراگیرترین جاذبه را داشته و در عین حال چیزى از حقایق نیز فرو نماند. بنابراین دو اصل در هم مى آمیزند و آن دو نقش مهمى در چگونگى تفهیم و ابلاغ پیام دارند: 1- اصل فراگیرى و جاذبیت؛ به عبارت دیگر دین تنها براى انسان هاى محدود صد در صد خالص که هر چه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مى پذیرند نیامده است، هر چند هدف اساسى آن سوق دادن انسان ها به آن سمت مى باشد، لیکن در این مسیر توده هاى عظیمى هستند که تنها در قالب هاى خاصى مى توان آنها را جذب و هدایت کرد و چون دین براى همه آنهاست، پس باید به گونه اى سخن بگوید که به سادگى آنان را نرهاند، بلکه داراى حد اعلاى امکان جذب و دافعه اى در حد ضرورت باشد.2- اصل جامعیت؛ به حکم این اصل دین نباید هیچ یک از نیازهاى دینى مخاطبان خود را بدون پاسخ گذارد. رعایت این دو اصل، تنها زمانى ممکن است که دین در عین جامعیت برخى از مسائل را صریح و بى پرده و برخى را با کنایه و دوپهلو و گاه با قاطعیت و یا با نرمى بیان کند. از طرفى هم با زبان توده ها سخن راند و هم بار فکرى و عظیم و دقایق عقلى عظیمى براى اندیشمندان و خرد ورزان و لطائف عرفانى شریفى براى ارباب بصیرت داشته باشد و تیپ شناسى اجتماعى دقیقى را رعایت نماید. راز وجود آیات محکم و متشابه در قرآن مجید نیز همین است. ب ) ویژگى ها و شرایط خاص محیط نزول قرآن: جامعه اى که قرآن در آن نازل شد و کسانى که به این دین مبین گرویدند، از نظر بینش و علایق و انگیزه هاى دینى و غیر دینى بسیار متفاوت بودند. یکى از اشتباهات بزرگ آن است که فکر کنیم جوامع دینى و نیز جامعه اسلامى، تنها و تنها متأثر از دین بوده و در تمام مسائل محرک اصلى آنان دین و تعالیم دینى بوده است. برعکس پس از گسترش اسلام، بسیارى از توده ها و حتى شخصیت هاى نام آور مسلمان و صحابى رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) چنان متأثر از سخنان جاهلى، تعصبات ناروا و اهداف شخصى و خود محورانه بودند که در عین اظهار مسلمانى، به راحتى در برابر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و احکام الهى مغایر خواست هاى خود، مخالفت و سرسختى نشان مى دادند. و از این جا روشن مى شود که وجود و عدم وجود این گونه مسائل در قرآن مجید چندان کارساز نیست. به عنوان مثال قرآن با صراحت تمام نسبت به پیامبر(ص) مى فرماید:«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»؛ و او (پیامبر) براساس هوا سخن نمى گوید، بلکه گفتار او چیزى جز وحى و فرستاده نیست . در حالى که چون پیامبر درخواست قلم و کاغذى نمود تا مسأله ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ثبت نمایند و سندى مکتوب گذارند، در خانه خود و نزد نزدیک ترین عزیزان با مخالفت جدى برخى اصحاب مواجه شده و یکى از آنها فریاد زد: ان الرجل لیهجر!! تا آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) منصرف شدند و از ثبت آن خوددارى فرمودند. این انصراف پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نشان مى دهد، چنان جوى وجود داشت که اگر آن حضرت نسبت به آن مسأله پافشارى مى ورزیدند خطر انکار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظیمى از جامعه از اصل اسلام وجود داشت. قرآن مجید نیز با توجه به همین مسائل شیوه خاص خود را در تبیین این گونه حقایق پیموده است؛ زیرا اگر همواره با صراحت و بى پرده بر آن پاى مى فشرد خطر انکار اصل قرآن و حجیت آن و یا دستبرد زدن و تحریف آن وجود داشت. ممکن است گفته شود که خداوند خود وعده صیانت قرآن را داده است. گوییم بلى ولى خداوند هر کارى را از طریق اسباب و علل خاص خود انجام مى دهد و یکى از راه هاى مصون داشتن قرآن به کاربردن همین شیوه است؛ یعنى، شیوه اى که لااقل از درون و متن جامعه اسلامى انگیزه تحریف آن را بخشکاند و از بین ببرد وگرنه قرآن نیز گرفتار مسائلى چون دیگر کتاب هاى آسمانى مى شد. در عین حال آیات زیادى از قرآن در شأن اهل بیت(علیه السلام) سخن رانده و پیامبر نیز کراراً و صراحتاً مطالب خود را بیان فرموده اند به گونه اى که هیچ تردیدى براى حق جویان و خردورزان باقى نمى گذارد. اثبات این مقصود در ضمن نامه نمى گنجد. توصیه ما آن است که با مراجعه به کتاب هاى مستند و مفید، در این زمینه به تحقیق بپردازید تا حقیقت آشکار شود. در این رابطه مى توانید از کتاب هاى زیر استفاده کنید:1- بررسى مسائل کلى امامت، ابراهیم امینى؛ 2- امامت و رهبرى، شهید مطهرى؛ 3- آنگاه هدایت شدم، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛ 4- اهل سنت واقعى کیست؟، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛ 5- از آگاهان بپرسید، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛ 6- اهل بیت، کلید مشکل ها، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛ 7- همراه با راستگویان، تیجانى سماوى، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛ 8- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1، علامه عسکرى؛ 9- نقش ائمه در احیاى دین، ج 15 - 1، علامه عسکرى؛ 10- یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، علامه عسکرى؛ 11- نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه عسکرى؛ 12- اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 2 - 1، علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل؛ 13- حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سید شرف الدین، ترجمه محمد رضا امامى؛ 14- شیعه در اسلام، علامه طباطبایى؛ 15- شیعه و تهمت هاى ناروا، علامه جواد شرى؛ 16- شیعه پاسخ مى گوید، سید رضا حسینى نسب؛ 17- فریب، صالح الوردانى؛ 18- خاطرات مدرسه، سید محمد جواد مهرى؛ 19- سیرى در صحیحین، محمد صادق نجمى؛ 20- الغدیر، علامه امینى؛ 21- عبقات الانوار، میرحامد حسین؛ 22- احقاق الحق، علامه شهید تسترى؛ 23- شبهاى پیشاور، سلطان الواعظین شیرازى؛ 24- راه ما، راه و روش پیامبر ما،علامه امینى، ترجمه: موسوى همدانى. .

پرسمان دانشگاهیان

مرجع:

ایجاد شده در 1401/03/25



0 دیدگاه
برای این پست دیدگاهی وجود ندارد

ارسال نظر

آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود

09111169156

info@parsaqa.com

حامیان

Image Image Image

همكاران ما

Image Image