تخمین زمان مطالعه: 12 دقیقه
گفتوگوی «برهان» با پروفسور «منوچهر آشتیانی»(2)؛
نتایج انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه باید منتهی به جمهوریت میشد، اما غیر از کسانی که به عمد خیانت کردند، باقی نیروها آگاهی لازم و توانایی تشخیص و مقاومت را نداشتند، به همین دلیل شکست خوردند. تنها کسی که به معنای واقعی آگاهانه مقاومت کرد، «مدرس» بود که او را به آن شکل فجیع کشتند.
گروه تاریخ برهان؛ در بخش اول این گفتوگو دیدگاه «پروفسور منوچهر آشتیانی» دربارهی خواستههای مهم انقلاب مشروطه مورد بررسی قرار گرفت و گفته شد: استقلال سیاسی، عدالت اجتماعی و آزادیهای اجتماعی مهمترین خواستههای انقلاب مشروطه بودند. در این بخش از گفتوگو به نتایج انقلاب مشروطه پرداخته می شود.
برهان: آیا انقلاب مشروطیت سرانجام توانست به نفع طبقات مختلف کاری انجام دهد؟
نتیجهی نهایی انقلاب این شد که طبقات متوسطی که تحت فشار حکومت مطلقهی قاجاریه قرار داشتند کماکان توسط حکومت پهلوی سرکوب شدند. در واقع انقلاب مشروطیت یک نهضت بورژوا - دموکراتیک و شبیه انقلاب کبیر فرانسه بود که نه به پیروزی بورژوازی منتهی شد و نه عناصر دموکراتیک توانستند به موفقیت برسند و در نهایت این جریان به دیکتاتوری رضاشاه منتهی شد. دلیل این اتفاق این بود که ما نه بورژوازی و سرمایهداری قوی داشتیم که بتواند مثل انقلاب کاپیتالیستی بورژوا - دموکراتیک فرانسه عمل کند و نه پرولتالیای نیرومندی داشتیم که مشابه انقلاب اکتبر روسیه در کشور اتفاق بیفتد.
بنابراین چون هیچ کدام از این دو طبقه در کشور ما قوی نبودند، انقلاب مشروطیت فروریخت، چرا که بعد از پیروزی بالاخره یک طبقه باید سکان انقلاب را به دست میگرفت. به این ترتیب یک آدمکش به نام رضاخان به وسیلهی انگلستان سر کار آمد و همه را سرکوب و قتل عام کرد. بعد از حدود 10 سال، تقریباً تمام رجال روحانی و غیرروحانی و نیروهای راست و چپ ایران قتل عام شدند.
برهان: شما عبور از جامعهی کهنه به جامعهی نو را مطرح کردید. چه شواهدی برای این ادعا دارید؟
برای اثبات این موضوع باید تمام ساختارها و کارکردهای جامعه را از 30-40 سال قبل از انقلاب مشروطیت بررسی کنیم و سیر تکوین و تحول آنها را تا 10-20 سال بعد از انقلاب مشروطیت مشخص کنیم. اگر شما قرون 14 تا 16 اروپا را مطالعه کنید، میبینید تمام تئوریها مبنی بر این است که آنها از دنیای قدیم به دنیای مدرن حرکت کردند و این مدرنیزاسیون تا امروز هم ادامه دارد. مناسبات تولیدی اروپا در این دوران از کشاورزی به طرف مناسبات تولیدی صنعتی میرود.
برهان: به هر حال در انقلاب مشروطه نیز شعار یا آرمانی مطرح بوده است. نظریهی بنده این است که وقتی انقلابیون به دنبال تأسیس عدالتخانه و اجرای قانون عدالت اسلامی بودند، یعنی در واقع بازگشت به خویشتن و سنت را پیگیری میکردند. به نظرم اگر از جامعهی مدرن صحبت کنیم، فقط طبقهی روشنفکر جامعه را در بر میگیرد، در حالی که گروههای دیگری مانند روحانیت هم در این انقلاب حضور داشتند.
در جریان انقلاب مشروطه طرز زندگی مردم شروع به تغییر میکند. برای نمونه، ادبیات به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و تغییر کرد. ملکالشعرای بهار میگوید انقلاب مشروطیت من را از مداح آستان حضرت رضا(علیهالسلام) به یک شاعر انقلابی تبدیل کرد. در آن دوران برای اولین بار روزنامه ها و انجمنهای ادبی وارد عرصه شدند، سازمانهای صنفی کوچک، احزاب خیلی ساده و تشکلهای گوناگون به وجود آمدند. این حرکتها محدود به روشنفکران نبود.
آنها چه هدفی را دنبال میکردند؟
نوآوری.
برهان: منظورتان از نوآوری و گذار از جامعهی سنتی به جامعهی مدرن، همان تحلیل کلی است که از فلسفهی تاریخ و گذار از سنت به مدرنیته وجود دارد؟
وقتی در یک کشور میخواهید حرکتی انجام دهید و به طور مشخص الگویی در داخل پیدا نمیکنید، به ناچار رویتان را به کشورهای دیگر و نهضتها و تحولات آنها برمیگردانید و سعی میکنید از آنها الگو بگیرید.
در واقع انقلاب مشروطیت یک نهضت بورژوا - دموکراتیک و شبیه انقلاب کبیر فرانسه بود که نه به پیروزی بورژوازی منتهی شد و نه عناصر دموکراتیک توانستند به موفقیت برسند و در نهایت این جریان به دیکتاتوری رضاشاه منتهی شد.
برهان: به نظر شما شیخ فضلالله، آخوند خراسانی، آقای مازندرانی، آقای یزدی و ... چشم به غرب داشتند یا اینکه به دنبال عدالت اسلامی بودند؟
این موضوع محدود به یک قشر مشخص، مثل روحانیت یا روشنفکران، نیست.
برهان: به هر حال چند طبقهی پیشرو، از جمله روحانیت و روشنفکران، در نهضت مشروطیت وجود داشتند.
مسئله این است که آنها اصلاً طبقه نبودند، در واقع یک قشر محسوب میشدند. در تمام طول تاریخ، بخشهای پایینی این دو قشر به سمت طبقات پایین و بخشهای بالایی آنها به طبقات بالا کشیده میشدند.
برهان: به نظر بنده در تبیین شما ویژگیهای اقتصادی انقلاب مشروطیت خیلی پررنگ است، در حالی که من انقلاب مشروطه را بیشتر ایدئولوژیک میدانم و فکر میکنم تئوریهای مارکس و توسعهی اقتصادی دسته کم در این واقعه خیلی ناتوان هستند.
بنده گفتم که در کل تاریخ ایران همواره 3 خواست کلی وجود داشت و انقلاب مشروطه هم 2 ویژگی بارز دارد. در هیچ کدام از اینها موضوع اقتصاد پررنگ نیست. در واقع نیروی محرکهی اصلی در انقلاب مشروطه اقتصادی- سیاسی نبود، بلکه اقتصادی- اجتماعی بود؛ یعنی نیروهای اجتماعی که حداقل برای تأمین زندگانی خودشان با هم متحد شده بودند در تعارض با نظامی قرار گرفتند که میخواست جلوی این حرکت را بگیرد. لازمهی رسیدن به مرحلهی اقتصادی - سیاسی طبقات اجتماعی به نسبت منسجمی بود که وجود نداشتند.
در واقع فرآیند اقتصادی -اجتماعی انقلاب مشروطیت که برای تأمین آزادیها، عدالت اجتماعی، رفاه و بهبود زندگی تودهها و برچیدن فقر به وجود آمده بود، نتوانست شکل اقتصادی - سیاسی به خودش بگیرد. لازمهی این موضوع، همان طور که گفتم، وجود دو طبقهی اجتماعی بود. اگر این حرکت میتوانست شکل اقتصادی - سیاسی به خودش بگیرد، نظام شاهنشاهی برچیده میشد و پهلویها سر کار نمیآمدند. اما این اتفاق نیفتاد و این جریان متوقف شد.
برهان: علت توقف آن، چه بود؟
نیروهای سرکوبگر نسبت به نیروهای استقلالطلب و ملی توانایی بیشتری داشتند و توانستند کل نهضت را متلاشی کنند.
برهان: البته روشنفکران معتقد نبودند سرکوب اتفاق افتاده است، چرا که خودشان نیز در حکومت پهلوی اول دخیل بودند و به نوعی این حکومت را ثمرهی انقلاب میدانستند، اما روحانیون خودشان را از این جریان کنار کشیدند. ضمن اینکه به نظر بنده، آنچه اتفاق افتاد توقف در نهضت مشروطیت نبود، بلکه انحراف بود. در واقع نهضت از اهداف اولیهاش خارج شد و دلیل آن هم نبود یک تعریف واحد و واضح از مشروطیت بود. وقتی این ذهنیت دوگانه به اوج خودش رسید، شکاف میان آنها مشخص شد.
اگر از دوران صفویه تا انقلاب مشروطیت را در نظر بگیرید، در سراسر این دوران با ناهمگونی عقاید، افکار، خواستها و نیازهای قشرهای گوناگون اجتماعی مواجه میشوید که بعضاً در تضاد با هم قرار میگرفتند. در حالی که در اروپا، جریان واحد و قدرتمندی به نام بورژوازی در داخل قدرت به وجود آمد و توانست فئودالیسم را به کلی نابود کند.
برهان: رأی مشهور این است که از حدود 10 یا 15 سال قبل از انقلاب مشروطیت، علاوه بر 2 گروه علما و دربار، نیروی سومی به نام روشنفکری به وجود آمد که همگونی جامعهی ایران را به هم زد. این گروه یک مطالبه و حرف نو داشت که با بافت فرهنگی جامعهی ایران متفاوت بود. پیش از به وجود آمدن این گروه، یکپارچگی و وحدت فرهنگی بر جامعهی ایران حاکم بود.
این موضوع برای بنده قابل قبول نیست. در واقع بنده معتقدم قشر روشنفکر در طول این 2500 سال دائماً سرکوب شده است. منظورم از قشر روشنفکر افرادی مثل عین القضات، سهروردی و مولوی است. بنده روشنفکر را این گونه تعبیر میکنم و به معنای مصطلح آن قائل نیستم. از همین رو، در جریان مشروطیت برخی از روحانیون هم جزو دستهی روشنفکر و مترقی بودند.
برهان: منظورتان از مترقی، غربزده است؟
نه؛ غربزده نبودند. منظور این است که آنها به این نتیجه رسیده بودند که باید در فقه اسلامی و در اجتهاد نوآوری انجام گیرد و فقه پویای مطابق با زمان و مکان به وجود بیاید. بنده روشنفکر را فردی نمیدانم که در چارچوب تفکر غرب صحبت میکند.
جامعهی ما همواره دسپوتیسم بود. اگر این دسپوتیسم و پشت سر آن نظام زیرک و مکار انگلستان وجود نداشت، این انقلاب چند 10 سال با تشتت شدید و بههمریختگی روبهرو میشد و سرانجام راهی پیدا میکرد و حرکت میکرد. ولی انگلستان بلافاصله برای منافع خودش وارد میدان شد و سرنوشت انقلاب را تحت تأثیر قرار داد.
برهان: همان طور که میدانید، مجلسی که در جریان مشروطیت تشکیل شد در ابتدا به نام مجلس شورای اسلامی بود، ولی بعداً همین روشنفکران مخالفت کردند و اسم آن را مجلس شورای ملی گذاردند. تمام شواهد تاریخی نشان میدهد یک تقابل ایدئولوژیک خیلی روشن وجود داشت و ظهور نیروی اجتماعی نوظهوری به نام روشنفکری موجب منحرف شدن نهضت مشروطیت شد.
نه، به نظر بنده اینها خیلی جزئی است. به اعتقاد من، نهضت مشروطیت به لحاظ مقایسه و ارتباطش با بقایای بینالمللی همزمان خودش، دنباله و نمایندهی طبیعی بخشی از جنبشهای رهاییبخش و اصلاحطلبانهی خلقهایی است که از 1900م. به بعد در ترکیه، ایران، هند، روسیه و چین برای برچیدن پیوندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این کشورها با نظام سرمایهداری به پا خواستند.
در میان این کشورها، ناموفقترین نهضت در ایران و موفقترین آنها در روسیه بود، چرا که این کشور توانست سرمایهداری داخلی را از بین ببرد و سرمایهداری جهانی را بیرون کند. علت موفق نبودن ما این بود که ما در طول این 2500 سال در هیچ دورهای مولد و تولیدگر اقتصادی نبودهایم تا جامعه خودش را نظاممند، عقلمدار، قانونمند و علممحور نماید.
برهان: یعنی اگر مولد و صنعتی بودیم، تحت تأثیر سرمایهداری قرار نمیگرفتیم؟
اگر جامعه به طرف این میرفت که تولیدگر شود، نظاممند و عقلمحور میشد. در کنار این موضوع، جامعهی ما همواره دسپوتیسم بود. اگر این دسپوتیسم و پشت سر آن نظام زیرک و مکار انگلستان وجود نداشت، این انقلاب چند 10 سال با تشتت شدید و بههمریختگی روبهرو میشد و سرانجام راهی پیدا میکرد و حرکت میکرد. ولی انگلستان بلافاصله برای منافع خودش وارد میدان شد و سرنوشت انقلاب را تحت تأثیر قرار داد.
«آیرونساید» آشکارا میگوید که «وثوق زاده» من را خواست و گفت برو همدان یک نفر به نام رضاخان آنجا هست، او را برای پادشاهی بیاور. رضا قلدر آمد و صحبت کردند. او پرسید اگر من موفق نشوم تهران را بگیرم، سرنوشتم چه میشود؟ گفتند تو موفق میشوی، چون امپراتوری انگلستان پشت سر تو است. او هم موافقت کرد؛ یعنی تا این اندازه او نوکر بود.
در آن دوران هیچ نیروی منسجمی وجود نداشت که در مقابل رضا قلدر بایستد، به همین دلیل او توانست یکهتازی کند. بنده معتقدم که نظام مشروطیت به حق رخ داد. این واقعیتی است که هیچ تردیدی در آن ندارم. در واقع اقشار گوناگون مردم، خانهای ملی، روشنفکران، درسخواندهها، کسانی که با غرب و انقلاب فرانسه آشنا شده بودند، روحانیون و گروههای دیگر اجتماعی دست به دست هم داده بودند تا نظام بسیار فاسد شاهنشاهی قاجاریه را برچینند.
این خواست درستی بود، ولی بنده معتقدم باید منتهی به جمهوریت میشد، اما غیر از کسانی که به عمد خیانت کردند، باقی نیروها آگاهی لازم و توانایی تشخیص و مقاومت را نداشتند، به همین دلیل شکست خوردند. تنها کسی که به معنای واقعی آگاهانه مقاومت کرد، «مدرس» بود که او را به آن شکل فجیع کشتند.
برهان: بنده فکر میکنم مشروطیت اصلاً دنبال جمهوریت نبود. در واقع جامعه ی نامتعادلی وجود داشت و طبقات فعال جامعه دردی داشتند که منشأ آن همین نامتعادلی بود. آنها به دنبال درمان بودند و نام آن درمان را مجلس عدالتخانه گذاردند، اما در این میان حرکت مردم به مشروطیت ختم شد، در حالی که از ابتدا بحث مشروطیت مطرح نبود. در واقع مطالبهی مردم در مقابل حکام جور تأسیس عدالتخانه بود. نامهی آقای طباطبایی به مظفرالدین شاه گویای واقعیت جامعه است. در این نامه آمده است که وضع رعیت پریشان است و حکام ظلم میکنند. بنابراین مشخص است که جامعه به دنبال چه بوده است. آن جامعه اصلاً به دنبال مفهوم مدرن نبود و حتی از این مفاهیم آگاهی نداشت. به همین دلیل، من نسبت به نظر شما مبنی بر گذار جامعهی کهنه به جامعهی نو نقد دارم. بنده معتقدم هدف اولیهی مردم تحقق عدالت در جامعه بود، اما در میانهی راه این جریان منحرف شد و در ابتدا بحثهایی مثل جمهوریت و دموکراسی اصلاً در میان مردم موضوعیت نداشت. این مفاهیم به عدهای روشنفکرِ به اصطلاح غربزده محدود میشد.
بنده دید دیگری دارم. آنچه در طول این سالها شنیدهام غیر از این است. من از 15 سالگی وارد حزب توده شدم و از نزدیک با نهادها و چهرههای مختلف دانشگاهی و حوزوی رابطه داشتم. در واقع از نزدیک زندگی مردم را دیدهام. برای مثال، پدرم به عنوان کسی که 10 سال آخر قاجاریه و اوایل پهلوی را دیده بود، میگفت اکثر مردم با دست غذا میخورند. البته این مثال خیلی جزئی است، اما نمونههایی از این دست گذار به جامعهی نو را نشان میدهد. در تمام سطوح زندگی مردم، از جمله ادبیات، نقاشی و شعر، در آن زمان تحول عظیمی رخ داد.
برهان: بنده معتقدم آن غربزدگی در همهی عرصههای جامعه، از جمله هنر و ادبیات، حاکم شد و این موضوع حاصل همان انحرافی بود که در جریان مشرطیت اتفاق افتاد. این غربزدگی تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
بنده اصلاً به غربزدگی قائل نیستم، برای اینکه شما به عنوان یک ایرانی در تعاطی دائمی با مجموعهای از میراث ملی داخل ایران و میراث فرهنگی خارج از ایران هستید. من به هیچ وجه این دو میراث را جدا نمیکنم و معتقدم نمیتوانم یک آدم ایرانی ملی باشم، در حالی که فرهنگ جهانی را درک نکردهام. بنابراین فردی که میراث فرهنگی عظیمی به همراه دارد به راحتی تحت تأثیر فرهنگ کشورهای دیگر قرار نمیگیرد.
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار «برهان» قرار دادید/۱۳۹۱/۵/۲۳ .
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.