تخمین زمان مطالعه: 503 دقیقه
جهاد با نفس – جلد 1 و 2آیت الله مظاهریمقدمه ناشررسول گرامی اسلام(ص) فرمودند:تخلقوا باخلاق اللهانسان در مقام خلیفه الهی، برای نیل به لقاء الله، باید در خط مستقیم دین الله، با نور هدایت رسول الله طی طریق نماید. ولی از آنجا که رسیدن به این کمال معنوی ملازم با موانع و مخاطرات فراوان از آن جمله وساوس شیطانی و امیال نفسانی بوده، که سد راه این معراج روحانی در طول حیات مادی است، لذا انسان نیازمند هدایت و راهنمایی است.در ضمن میدانیم خداوند ارحم الراحمین هم دوستدار بندگان مخلص و تائب میباشد، آنها را در این عرصة زندگی سرگردان نگذاشته و دو مکمل یعنی نور رسالت و چراغ پرفروغ ولایت را فرا راه انسانها قرار داده تا تحت تربیت خاتم نبوت که فرمودهاند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» صبغه الله گردند و لایق و مستعد سیر الیالله گردند.برای حصول به این مقصد والا، اولین گام بهرهمند شدن و اخذ انرژی از نور پاک ولایت است ـ در این زمان که سایة پربرکت جمهوری اسلامی در پهنة آن سرزمین گسترده شده است و با بهرهگیری از حاکمیت ولایت معظم فقیه در کنار سرچشمة فیاض حوزة مقدسة علمیه قم توفیق این بهرهوری فراهم گردیده، بر آن شدیم تا از محضر استاد معظم اخلاق جناب آیها... حاج حسین مظاهری ـ دامت افاضاته ـ مستفیض شویم و زمینة فیض همکاران فرهنگی را هم فراهم سازیم که بحمدالله غرض حاصل شد و درس اخلاق ایشان در شبهای پنجشنبه هر هفته (از سال تحصیلی 61) آغاز، و رهروان راه حق را ارشاد فرمودند.اینک با عنایت پروردگار و کسب اجازه از محضر آن استاد گرانقدر قسمت اول و دوم بحثهای مذکور را به صورت مجموعة حاضر در اختیار علاقمندان و مشتاقان کلام حق میگذاریم، تا برای رسیدن به آن مقصد عالی توشة راهی باشد. انشاءالله.در پایان ضمن تشکر از مراحم و الطاف استاد معظم و آرزوی توفیقات بیشترشان امیدواریم که این خدمت ناقابل مورد توجه و عنایت خاص قطب عالم امکان امام زمان(ع) ارواح العالمین له الفداء قرار گیرد، و در پیروی از مکتب انسانساز اسلام این رهنمودها یار و مددکارمان باشد.خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما، خامنهای رهبر به لطف خود نگهدار.اللهم وفقنا لما تحب و ترضیانجمن اسلامی فرهنگیان استان قمگفتار اولتعلیم و تربیتاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی .امشب به خواست پروردگار و لطف حضرت بقیه الله ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ راجع به کار شما معلمین صحبت میکنم.کار و نقش شما فرهنگیان عزیز در جامعه، کار و نقش خداست. قرآن شریف کار شما را کار خدا و نقش شما را نیز نقش خدا میداند.اولین سورهای که بر پیغمبر(ص) نازل شده، به این حقیقت اشاره میکند:«بسم الله الرحمن الرحیم. اقرأ باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرم. الذی علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم ».در این سورة مبارکه، صفتی برای خدا میآورد و آن صفت تعلیم است. در واقع همان کار شماست «علم بالقلم، علم الانسان مالم یعلم». علاوه بر این که کار شماست، کار خدا نیز هست، از اولین صفتی که به صورت یک امتیاز برای پیغمبر اکرم(ص) در قرآن شریف آورده شده، معلوم میشود که صفت «تعلیم خدا» بهترین صفات خداست.کار و نقش معلم در جامعه، کار پیامبران و نقش آنهاست. در آیات فراوان من جمله در سورة جمعه، این طور میخوانیم:«هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین ».پیغمبر برای چه مبعوث شده؟ با معجزه هم مبعوث شده، یعنی قرآن آورده است. برای چه مبعوث شده و برای چه قرآن آورده است؟ بعثت پیامبر و نزول قرآن برای آموزش و پروش یا برای پرورش و آموزش صورت گرفته است. این آیه در قرآن شریف تکرار هم شده است به شما میگوید: کار شما، کار پیغمبر است و نقش شما در جامعه نقش پیغمبرهاست.این از نظر عالی بودن نقش معلم، اما از نظر پاداشی هم که برای شماست، آن هم خیلی عالی است. و مسلم است که در اسلام پاداشی برای کسی به اندازة پاداشی که برای معلم است، نداریم.قرآن میفرماید: «من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا » با تفسیری که از حضرت امام صادق ـ سلام الله علیه ـ است معنای آیه این است: «اگر فردی بتواند یک کسی را، یک جوانی را به راه بیاورد، او را از راه منحرف به راه مستقیم بیاورد و بالاخره بتواند آدم بسازد. مثل این است که دنیا را زنده کرده باشد». اگر شما ببینید بچهای در شرف مرگ است و با وسیلهای که دارید، او را به بیمارستان ببرید و خوب بشود، از نظر وجدان خیلی راحتید، از نظر مردم ارجمندید، تشویقتان میکنند، ترغیبتان میکنند و شما از نظر خدا نیز فوقالعاده ارج دارید. برای این که توانستهاید یک بچه را از مرگ نجات بدهید.قرآن میفرماید: اگر بتوانی بچهای را از نظر روح زنده کنی، اگر بتوانی کسی را به راه مستقیم هدایت کنی و خلاصه اگر بتوانی یک آدم بسازی، تنها ثوابش این نیست که یک نفر را زنده کرده باشی، بلکه مثل این است که دنیا را زنده کرده باشی. مثلاً، اگر الان دنیا سه میلیارد جمعیت داشته باشد و شما بتوانید یک آدم بسازید مثل این است که سه میلیارد جمعیتی را که در شرف مرگند، زنده کرده باشید. چه پاداشی در اسلام بهتر از این میتوان پیدا کرد. این قرآن است که میفرماید پاداش شما به این اندازه است.در جنگ خیبر، وضع فوقالعاده حساس است، برای این که روز اول مسلمانها شکست خوردند، روز دوم و روز سوم شکست خوردند. و یک حال شکستی در میان مسلمانها پیدا شده، روحیهها بسیار ضعیف شده، برعکس روحیة دشمن بسیار قوی گردیده و اسلام در مخاطرة عجیبی بود. شب بود، پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: «فردا علم و پرچم را به دست کسی میدهم که خدا او را دوست داشته و من هم او را دوست داشته باشم، او نیز من و خدا را دوست داشته باشد». در این خصوصیات تقاضا دارم یک مقدار توجه کنید. تاریخ گفتن و تاریخ خواندن خیلی اهمیت ندارد، بلکه نکتهای مفید از تاریخ برداشتن اهمیت دارد. ـ صبح فردا، چشمان مبارک امیرالمؤمنین(ع) درد میکرد. پیامبر(ص) علی(ع) را به نزد خود خواند و با معجزه چشمان او را خوب کردند، یعنی آب دهان به چشمهای علی (ع) مالیدند. چشمان امیرالمؤمنین(ع) خوب شد. پیامبر علم را به دست علی(ع) دادند. وضع، فوقالعاده حساس است. الان که امیرالمؤمنین مهیای جنگ است، اگر پیغمبر اکرم(ص)، این شخص اول اسلام برای شخص دوم اسلام بخواهد جملهای بگوید، باید خیلی حساس باشد، والا از نظر فصاحت و بلاغت درست نمیآید. اگر در وضع خیلی حساس، یک نفر که رئیس مذهبی باشد، رهبر جامهای باشد، برای کسی که بعداً رهبر میشود، جملهای بخواهد بگوید، باید فوقالعاده حساس باشد. ـ امیرالمؤمنین(ع) سواره، و پیغمبر اکرم(ص) پیاده هستند. علم در دست علی(ع) است. لشگر مهیای به میدان رفتن است. جملهای که پیغمبر اکرم(ص) فرمودند، مراد و شاهد عرضم هست. پیامبر فرمودند: «یا علی لان یهدی الله بک رجلاً خیر لک من الدنیا و ما فیها » فرمودند: یا علی، کاری که اکنون میخواهی انجام بدهی خیلی مهم است معلوم است که میخواهی اسلام را زنده کنی. اما باید به تو بگویم که از این کار مهمتر هم هست. اگر بتوانی کسی را هدایت کنی و یا کسی را به راه مستقیم بیاوری و به عبارت دیگر اگر بتوانی یک آدم بسازی، اگر بتوانی یک بچه مسلمان تحویل جامعه بدهی، نه فقط از این جنگ ثوابش بیشتر است «خیر لک من الدنیا و ما فیها» یعنی پاداشش از دنیا و آنچه در دنیاست، بیشتر است.این هم از نظر ثواب که کار شما معلمین این اندازه ثواب دارد.اما از نظر ارزش، شما فرهنگیان هستید که میتوانید قانون وراثت را خنثی کنید. شمایید که میتوانید قانون محیط را خنثی کنید. شمایید که میتوانید قانون تغذیه را خنثی کنید. شمایید که میتوانید قانون تربیت خانوادگی را خنثی کنید.میدانید قانون وراثت خیلی مهم است، به این معنی که به واسطة ژنها، صفات ظاهری و صفات معنوی پدر و مادر به اولاد سرایت میکند و منتقل میشود. معمولاً یک پدر متکبر، پسر و دختری متکبر دارد. غالباً چنین است. کم پیدا میشود که چنین نباشد. یک مادر حسود معمولاً دختر و پسری حسود دارد. اولاد آدم خودخواه و خودپسند معمولاً مثل خود او هستند این قانون وراثت است. قانون وراثت قانونی است که اسلام نیز آن را قبول دارد. میدانید که روانشناسها و روانکاوها خیلی روی آن حرف زدهاند. بالاخره تجربه نیز قانون وراثت را تایید میکند و اگر پدر و مادرها مواظب نباشند. این قانون خیلی عجیب و خطرناک است. عکس آن نیز هست، یعنی اگر پدر صفات خوبی داشته باشد، معمولاً به اولاد منتقل میشود. مادر هم اگر صفت خوبی داشته باشد معمولاً به اولاد منتقل میشود. این جملة «السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه ». نیز اشاره به همین مطلب است که بعضی خیال کردهاند جبر است و معنای عجیب و غریبی برایش کردهاند. البته این چنین نیست، بلکه این جمله اشاره به همین قانون وراثت است. یعنی بدان ای پدر و مادر، تو هستی که میتوانی زمینه برای سعادت بچهات فراهم کنی و تو هستی که میتوانی زمینة شقاوت برای بچهات فراهم کنی. این قانون وراثت است.قانون تربیت خانوادگی نیز خیلی مؤثر است. اگر بچهای در یک خانواده بزرگ بشود، اما آهنگ صدا و طرز حرف زدن او مثل پدر ومادر و مثل خانواده نباشد، خیلی بعید است، یعنی غیر از این نیست معمولاً این چنین میشود. قانون تربیت خانواده نیز مثل قانون وراثت، قانون عجیبی است. آن نیز برای سعادت و شقاوت بچهها زمینهساز است.اما قانون محیط، خوب، اگر کسی در محیطی باشد، مثل این است که در آب خیلی مفصل روانی باشد. این شخص اگر بخواهد برخلاف جهت آن آب حرکت کند، خیلی مشکل میتواند حرکت کند. اگر شناگر باشد، ممکن است شنا کند، اما خیلی مشکل است. معمولاً آب او را در جهت جریان خود میبرد. همینطور که آب میرود، او هم میرود. لذا محیط در تربیت مؤثر است، مخصوصاً روی بچهها خیلی اثر دارد.قانون دیگر، قانون تغذیه است. شما میدانید که روانشناسها همه درباره غذا سخن گفتهاند و معتقدند که لطافت غذا روی زیبایی بچهها تأثیر دارد.معمولاً اگر پدر و مادر غذای لذیذی خورده باشند، انعقاد نطفه از آن غذای لذیذ و از آن غذای لطیف روی زیبایی بچه تأثیر فراوان دارد. چنانچه وقتی مادر باردار است اسلام هم دستور میدهد که غذاهای بودار نخورد و بیشتر از غذاهای لطیف مانند به، سیب و امثال اینها بخورد که روی زیبایی بچه اثر دارد. شیر مادر نیز همین طور است. مادر اگر غذای لطیف بخورد، غذای لذیذ بخورد، روی زیبایی بچه اثر دارد. غذای حرام نیز چنین است. اما روانشناسان این را دیگر بلد نیستند و باید از اسلام یاد بگیرند و یاد بگیریم. غذاهای حرام در شقاوت بچه تأثیر کامل دارد. غذای شبهناک در شقاوت بچه تأثیر دارد. چنانچه غذای پاک و حلال نیز از نظر انعقاد نطفه تا بزرگ شدن تأثیر دارد.این هم از نظر اسلام، مسلماً همة شما میدانید که این چهار قانون (که یکی از آنها برای زمینهسازی سعادت یا شقاوت بچهها کافی است، چه رسد به این که هر چهار قانون با هم باشند) تأثیر فراوانی در تربیت دارند.اما آنچه که الآن مورد بحث است، این است که خیلی چیزها این چهار تا قانون را میتوانند خنثی کنند. آن چیزی که الان مورد نظر است این است که شما معلمین هستید که میتوانید هر چهار قانون راخنثی کنید. این ارزش کار شماست.عمربن عبدالعزیز از خلفای بنیامیه و خیلی عجیب بود. به شیعه بسیار خدمت کرده، راستی هم خدمت کرده است. علاوه بر این که به شیعه بسیار خدمت کرده، در آن مدت کوتاهی که خلافت داشت، توانست عدل اجتماعی اسلام را نشان بدهد. حتی تاریخ نویسان مینویسند که در همان مدت کوتاه خلافتش، در محیط اسلامی هیچ کس فقیر نبود، تا آنجا که به او مینوشتند که ما فقیری نداریم، پس بیتالمال را چه کنیم؟ دستور میداد که بنده بخرید و آزاد کنید. او به راستی عدل اجتماعی اسلام و مکتب اقتصادی اسلام را به جامعه نشان داد. از نظر تاریخ باید بگوییم که براستی مرد خوبی بوده. اگر چه غصب خلافت کرد. اما علی کل حال از نظر کارهایی که انجام داد خدمتی به شیعه کرده است. در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز کار به اینجا رسیده بود که لعن بر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ سلام الله علیه ـ بعد از نماز، از واجبات شمرده میشد. حتی تاریخنویسان مینویسند که کسی در مسافرت بود و یادش رفت بعد از نماز به علی لعن کند، دوباره به همان شهر و محل برگشت و لعن بر علی(ع) را کرد و برای کفاره گناهش در آنجا یک مسجد ساخت.این وضع محیط اسلامی بود عمربن عبدالعزیز این لعن را برداشت. خود عمربن عبدالعزیز میگوید: من اگر خوب شدم، یک معلم مرا به اینجا رسانید، آن هم یک نکته از درسهای معلم بود که در من انقلاب ایجاد کرد.یک نکته و یک جرقه، آن هم روی مغز بچه، ممکن است نظیر یک جرقه در یک انبار باروت آن را شعلهور کند. عمربن عبدالعزیز میگفت: یک جرقه از طرفِ معلم به مغز من آمد. عدل اجتماعی او ناشی از این بود و این دوستی او با امیرالمؤمنین علی(ع) برای همین بود. بالاخره کاری به غیر از خوبی از عمربن عبدالعزیز، جز غصب خلافت سراغ نداریم که آن را الان نمیخواهم بررسی کنم که چه بوده است.یک جرقه از طرف معلم، عمربن عبدالعزیز را میسازد. پدر عمربن عبدالعزیز، یعنی عبدالعزیز خطیب خلفا بود، خطیب خلیفه معنایش این بود که باید منبر برود و لعن به علی(ع) بکند. عمربن عبدالعزیز میگوید: پدرم با این که خطیب خیلی خوبی بود، هر وقت به اسم علی(ع) میرسید، لکنت زبان پیدا میکرد. یک وقت به او گفت: تو که خطیب خیلی خوبی هستی، چرا به اسم علی(ع) که میرسی، لکنت زبان پیدا میکنی؟ گفت «اگر مردم فضائل علی را میدانستند، اطراف ما را نمیگرفتند. علی(ع) آن است که سرچشمة فضیلت است».با فرضی که از نظر قانون وراثت داریم، این چنین مردی از نظر قانون وراثت، نباید عمربن عبدالعزیز تحویل جامعه بدهد. یعنی عمر بن عبدالعزیز از نظر قانون وراثت خیلی خراب بود؛ از نظر تغذیه مال پدری را میخورد که حقوقش از «سب» امیرالمؤمنین(ع) تأمین میشد. از نظر تربیت خانوادگی نیز عبدالعزیز خطیب خلفا بود. این پسر در خانوادة چنین پدری بزرگ شده بود. و از نظر محیط نیز، در محیط خلفای آن چنانی تربیت شده بود.یک جرقه از معلم توانست هر چهار قانون را خنثی کند. نظیر این افراد در تاریخ فراوان است. پسر یزید بن معاویه قانون وراثتش مثل یزید است؛ از نظر غذا، پدر او شرابخوار و سگ باز است. او هم در همانجا، همان کارها را انجام میداده است. از نظر محیط خانوادگی وضع عجیب و غریب معاویه و یزید و اطرافیانش معلوم است. از نظر محیط در میان خلفای بنی امیه پرورش یافته. اما چند روزی یک معلم متدین و عاقل توانست او را چنان بسازد که وقتی یزید مرد، او به منبر رفت و گفت: «خدا معاویه را لعنت کند و خدا پدرم یزید را لعنت کند. من خلیفة پیغمبر نیستم. شما بدون جهت اطراف من جمع شدهاید، اگر واقعاً خلیفة پیغمبر را میخواهید، امام سجاد(ع) در مدینه است».بعد که ریشهیابی کردند تا ببینند که معاویه پسر یزید از کجا این چنین شده است، ریشهیابی به یک معلم رسید. همان روزهای اول برای ارعاب دیگران، معلم را آوردند و زنده زنده، زیر خاکش کردند.آنها هم فهمیده بودند که یک معلم میتواند از پسر یزید بن معاویه یک آدم و یک شیعه به تمام معنا بسازد. نظیر این حوادث در تاریخ زیاد است. و ما به همین اندازه اکتفا میکنیم.تا اینجا این طور نتیجه گرفتیم که ارزش کار شما معلمین این است که میتوانید قوانین مسلم روانشناسی و روانکاوی را خنثی کنید. کار شما، کار خدا و پیغمبران است، و پاداش شما نیز فوقالعاده عالی است. پاداشی بالاتر از پاداش کار شما نداریم. ارزش کار شما فوقالعاده عالی است. شما میتوانید قوانین تکوین را خنثی کنید. بنابراین باید متوجه خود باشید.امیرالمؤمنین(ع) جملهای دارد که میفرماید: «کفی بالمرء جهلا ان لا یعرف قدره » یعنی «برای جهل یک مرد همین بس که قدر و ارزش خود را نداند».باید قدر و ارزش خود را بدانیم. باید متوجه باشیم که تمام بدبختیها که سرانسان میآید، به خاطر این است که قدر خود را ندانسته است. اصولاً تمام مصیبتهای دنیا امروز به خاطر این است که انسان را تا به حال نشناخته است، زیرا اگر انسان را شناخته بود، برای او ارزش قائل بود. این که میبینید دنیای روز با علم و تمدنش، ارزش برای انسان قائل نیست، برای این است که انسان را نشناخته است.بنابراین، همة شما عزیزان باید قدر خود را بدانید. باید منزلت خود را بدانید. زیرا اگر دانستید که در داری، این در را نه میشکنید و نه بدون استفاده میگذارید، بلکه از آن استفاده میکنید. اگر کسی در شب چراغی داشت، اما ندانست که چه دارد، یا آن را به بهایی کم میفروشد و یا از آن خوب مواظبت نمیکند و دزد آن را میبرد. اما اگر دانست که دانهای قیمتی دارد، مسلم قدر آن را میداند.کار شما معلمین از نظر اسلام همچون در گرانبهایی است که قیمتی برایش نمیتوان معین کرد. بسیار عالی است. پس قدر خود را بدانید و از کار خود نهایت استفاده را بنمایید. بدانید که فرصتها زودگذر است. اگر فرصتی به دست شما آمده، باید از آن استفاده کنید. انسان اگر فرصتی یا نعمتی داشته باشد، باید آن را غنیمت بشمارد.قرآن میفرماید: «لتسئلن یومئذ عن النعیم » در جهنم یکی از سؤالهایی که از اهل جهنم میشود، این است که چرا قدر نعمتهایی را که داشتید، ندانستید. چرا فرصتها را غنیمت نشمردید. و چرا از آنها استفاده نکردید.شما معلمین میتوانید مسلمان بسازید، میتوانید آدم بسازید و میتوانید افراد خدمتگزار به جامعه تحویل دهید. میتوانید جامعه خود را سعادتمند کنید، و خلاصه میتوانید افرادی به جامعه تحویل دهید که برای خود و دیگران فوقالعاده مفید باشند. اما هر چه کار عالیتر باشد، مسئولیت آن سنگینتر است.قرآن میفرماید:«من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعاً» .با تفسیری که از حضرت امام صادق(ع) رسیده است، معنای آیه چنین میشود: اگر شما به واسطة گفتار یا کردار خود کسی را منحرف کردید؛ یعنی به جای این که کودکان را معتقد به اسلام بار بیاورید، به واسطة گفتار و کردار شما در کلاس درس، کودکان از نظر عقیده منحرف شوند، به روحانیت و انقلاب و اسلام بدبین شوند، فکر میکنید گناهش چقدر است؟ قرآن میفرماید: مانند این است که دنیایی را کشته باشید. اگر کسی یک نفر را بدون جهت بکشد، جرم او چقدر است؟ قرآن میفرماید که قاتل است، و قاتل باید به جهنم برود. و همیشه هم در آنجا باید باشد: «و من یتقل مؤمناً معتمداً فجزاؤه جهنم خالدا فیها» .حتی اگر خانمی کورتاژ کند و بچه چهار ماههاش را بکشد، او قاتل است و اگر بدون توبه از دنیا برود، باید به جهنم برود. و همیشه هم در آنجا باید باشد. تنها یک بچة چهارماهه در شکم کشته شده، اما از نظر اسلام گناهش خیلی بزرگ است. آیهای که برای شما خواندم میفرماید: این تنها یک آدمکشی نیست، اگر یک بچه مسلمانی را منحرف کردی، مثل این است که سه میلیارد جمعیت روی زمین را کشته باشی. «من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعاً».مبادا حرفهای شما موجب شود که بچهای خود پسند گردد. مواظب باشید. شما معلمین هستید که به وسیله گفتار و کردارتان میتوانید کودکی را انسان، و یا حیوان تحویل جامعه بدهید.حضرت امام صادق(ع) به طلبهها و اصحابش چنین نصیحت میفرمود: «کونوا دعاه الی الله بغیر السنتکم» یعنی «با غیر زبانتان مردم را به خدا دعوت کنید». ـ زبان اثر دارد، اما آنچه تأثیرش خیلی زیاد است، اعمال و کردار شماست. در کلاس مواظب گفتار خود باشید تا خدای ناخواسته کودکانی که از زیر دست شما بیرون میآیند، صفت رذیله در آنها رسوخ نکند. اگر کودکی به وسیلة گفتار شما عقایدش سست شده گناهکار تربیت شود، قرآن میفرماید: مانند این است که جهان را کشته باشید. بنابراین، باید به شما بگویم، شما معلمین هستید که میتوانید افرادی خوب یا بد به جامعه تحویل دهید. شما هستید که میتوانید قانون وراثت را خنثی کنید. تا اینجا اجمالی از نظر پاداش و ارزش کار معلم برای شما گفته شد.اما از نظر مسئولیت، خیلی متوجه باشید که سرکلاس برای بچهها چه میگویید. مطلبی را که باید به همة شما تذکر بدهم، این است که بدانید وظیفة سنگینی به عهدة شماست و این وظیفه را خیلی خوب باید انجام بدهید. پستترین افراد کسی است که وظیفهای را که عهدهدار شده، خوب انجام ندهد.یادم نمیرود؛ وقتی خدمت استاد بزرگوارمان، رهبر عظیم الشان انقلاب ـ قدس سره ـ بودم. عدهای از کارکنان شرکت نفت به خدمت ایشان آمده بودند. آن گروه گفتند: آمدهایم ببینیم انقلاب از ما چه میخواهد و نیامدهایم بگوییم که از انقلاب چه میخواهیم. معلوم است که رهبر عظیم الشان انقلاب از این سخن خیلی خوشحال شدند. برای این که واقعاً سخن لطیفی گفتند. ـ ایشان در جواب فرمودند: انقلاب از شما دو چیز میخواهد:1ـ خودسازی: انسان خودش را باید بسازد. مخصوصاً معلم یا مدیر یا کسی که با جوانها و بچهها سروکار دارد، اول باید خودش را بسازد تا بتواند در دیگران سازندگی داشته باشد. این معقول نیست کسی که خود را نساخته باشد، بتواند دیگران را بسازد. «قل کل یعمل علی شاکلته» انسان اول باید خود را بسازد: لذا رهبر عظیم الشان انقلاب فرمودند: اولین چیزی که انقلاب از شما میخواهد، خودسازی است.2ـ وظیفهای که به شما واگذار شده است، خوب انجام دهید. هر کس عهدهدار وظیفهای است. من عمامه به سر روحانی وظیفهای دارم، شمای معلم و مدیر وظیفهای دارید، کاسب بازار وظیفهای دارد، و آن که در ارتش و سپاه است وظیفهای دارد. وظیفه هر کس بدون دخالت در وظایف دیگران باید خوب انجام شود.اگر سؤال آن گروه لطیف بود، پاسخ ایشان نیز دارای لطافت خاصی است. بنابراین وظیفهای به عهدة شما معلمین عزیز است: وظیفة آموزش و پرورش، یا به قول قرآن شریف: «پرورش و آموزش». معمولاً شما آموزش و پرورش میگویید، اما قرآن پرورش را بر آموزش مقدم میشمارد و میفرماید: «پرورش و آموزش»، برای این که اسلام پروش و تربیت اسلامی و خودسازی را بر تعلیم و تعلم مقدم میداند.پس وظیفهای به عهدة شما معلمین است و این وظیفه را باید خوب انجام بدهید. انسان اگر بخواهد وظیفهای را خوب انجام بدهد، باید خود را ساخته باشد تا بتواند اثر سازندهای داشته باشد.این بحث، خیلی مفصل و از حوصلة این گفتار خارج است. در پایان مطلبی را که باید به شما تذکر بدهم این است ما آنچه را که میخواهیم بگوییم، باید دانسته و از روی فکر باشد. اگر انسان نفهمیده و نسنجیده حرفی را بزند، فوقالعاده ضرر دارد. فرق بین عاقل و احمق در همین مطلب است. اسلام نیز این مطلب را تایید میکند. پس عاقل کسی است که اول فکر میکند و بعد حرف میزند، اما احمق اول کاری را انجام میدهد، بعد فکر میکند.موقعیت شما معلمین در رابطه با موضوع فوق، بسیار حساس است. زیرا شاگردان، مسائل گوناگونی را از معلم سؤال میکنند. خصوصاً در وضع کنونی که ممکن است مباحث دینی و ایدئولوژی نیز در کلاس مطرح شود. تقاضایی که از شما دارم، این است که اگر مطلبی را میدانید، پاسخ دهید و اگر نمیدانی با کمال صراحت بگویید: «نمیدانم»، زیرا علم ما هر چه زیاد باشد، باز به قول انیشتین: «نسبت علم ما به جهل ما، نسبت قطره با دریاست». امکان ندارد که کسی در هر فنی متخصص باشد.بنابراین، در مسائل اعتقادی، ممکن است پاسخی برای دانشآموز بگوید که صحیح نباشد. و این پاسخ نادرست در ذهن وی جایگزین شود شما میدانید که مغز کودک مانند دوربین عکاسی است و هر چه در مقابل آن قرار گیرد، کودک از آن عکس میگیرد. مواظب باشید که مبادا ندانسته در مسائل اقتصادی و اجتماعی و مسائل دیگر اسلام، مطلبی بگویید که زیربنای غلطی در ذهن و مغز کودک ایجاد شود. ممکن است از پاسخ نادرست شما پایة فکری دانشآموز نادرست شود، و کارهای ناشایستهای از او سرزند. اگر این چنین بشود گناهش به گردن کیست؟ مسلماً آن که آن کار ناشایسته را انجام میدهد گناهکار است، ولی شما هم که باعث به وجود آمدن این چنین فکری در کودک شدهاید گناهکارید.«من سن سنه فله اجرها و اجر من عمل بها و من سن سنه سیئه فله وزرها و وزر من عمل بها» .اگر کسی مسجدی بسازد، کسانی که در آن مسجد نماز میخوانند ثواب میبرند و به همان اندازه برای بنا کنندة مسجد نیز ثواب مینویسند. و اگر کسی محلی برای فحشا و منکر بسازد، کسانی که در آنجا کارهای خلاف انجام میدهند، گناهکارند و به همان اندازه برای کسی که آنجا را بنا کرده است، گناه مینویسند.اگر شما در مسائل اسلامی نظری بدهید، مثلاً در مورد اقتصاد اسلامی ندانسته و ناآگاهانه مطلبی را بگویید، و یک فرمول اقتصادی که از نظر اسلام نادرست است در ذهن کودک جایگزین کنید و کودک به واسطة مطلب نادرست شما مال کسی را از بین ببرد، گناه آن به حساب شما هم نوشته میشود. اگر خانمی در کلاس درس، ناآگاهانه در مسائل حجاب اسلامی نظر بدهد، و مطلب غلطی را در ذهن کودک جایگزین کند، کارهای خلافی که به وسیلة این غلط آموزی انجام میشود، گناهش به گردن بنیانگذار آن فکر نیز میباشد. مجدداً تقاضا دارم که بدون علم و اطلاع جواب ندهید و اگر نمیدانید، با کمال شهامت بگویید نمیدانم. و اتفاقاً ما طلبهها میگوییم: «لاادری نصف العلم» .راستی هم چنین است. انسان اگر بگوید نمیدانم، هم خودش راحت است و هم مسئولیت ندارد. این «میدانم»ها که خیلی اوقات غلط از کار در میآید، مظلمهها به بار میآورد. اگر میدانید بگویید ـ و اگر نمیدانید، بگویید نمیدانم. و آنجا که شبهه دارید، باز بگویید نمیدانم. یکی از جاهایی که باید احتیاط کرد، همین جا است.اسلام مسائل اقتصادی دارد، مسائل اجتماعی و معارف دارد، مسائل ایدئولوژی به معنی خاص و عام دارد. پاسخ در برابر تمام اینها تخصص و آگاهی میخواهد و کسی که در این مسائل میخواهد نظر بدهد، باید آنها را هضم کرده باشد طوطیوار جواب و مطلبی نگوید که مظلمه دارد.تقاضا دارم روی این جمله آخر مقداری فکر کنید. امیدوارم این جلسه برای من و شما مفید واقع شود.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار دومگناه و تعدیل غرایزاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی، یفقهو اقولی.تصمیم داشتم بحثی را با شما عزیزان در میان بگذارم و دربارة آن صحبت کنم، اما چون امشب، شب عاشوراست و باید اظهار ارادتی به امام حسین(ع) بنماییم؛ بحث امشب یک نصحیت از امام حسین(ع) است. اگر این نصحیت را سرمشق زندگی قرار دهید، مسلماً سعادت دنیا و آخرت را دارا هستید. از همه شما تقاضا دارم که به این بحث توجه بیشتری بفرمایید و تا اندازهای که میتوانید، این نصیحت را برای دوستان خود تشریح کرده و مقداری روی این نکته و مطلب فکر کنید.ما از امام حسین(ع) روایت کم داریم؛ علت آن نیز معلوم است، زیرا حضرت امام حسین(ع) در خفقان عجیبی به سر میبردند. لذا کسی نبوده است که برای او روایت بفرماید. اما همان طور که حضرت امام حسین(ع) در میان ائمة طاهرین(ع) یک لطافت خاصی دارد، سخنان او نیز دارای لطافت خاصی است. البته هیچ تفاوتی از نظر فضیلت، بین چهارده معصوم(ع) نیست، اما در میان همة آنها امام حسین(ع) از یک لطافت خاصی برخوردار است. لذا مشهور است که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «ان للحسین حراره فی قلوب الناس لن یبرد ابدا» ، یعنی حسین(ع) آتشی در دل مردم انداخته است که هرگز خاموش نمیشود. این آتش عشق و عرفان است؛ این لطافت و حلاوتی است که امام حسین(ع) دارد؛ روایات او هم دارای چنین لطافتی میباشد.از جمله روایاتی که از امام حسین(ع) نقل شده، روایتی است که مورد بحث امشب میباشد:مرد عربی خدمت امام حسین(ع) آمد و گفت: «یابن رسول الله، عظنی بکلمتین» یعنی: «ای فرزند رسول خدا، مرا با دو جمله نصیحت بفرما». ـ مثل این که عرب فهمیدهای بود که میخواسته یک جملة گویا و رسا را سرمشق زندگیش قرار بدهد. لذا گفت عظنی بکلمتین ـ حضرت امام حسین(ع) در جوابش فرمود:«من حاول أمراً بمعصیه الله فهو أفوت لما یرجوا و أسرع لما یحذر» .معنای روایت از نظر ترجمه این است: «هر کس بخواهد چیزی را از راه گناه به دست بیاورد، حتماً ناامید میشود. و یک وقت متوجه میشود که دوان دوان بر ضد مطلوب خود میرفته است».برای توضیح این روایت باید مقدمهای عرض کنم که مفهومش قدری روشنتر شود (تا اگر گفتم: چنانچه شما هم این روایت را سرمشق زندگی خود قرار دهید، سعادت دنیا و آخرت را داری. تصدیق کنید که مطلب همین طور است).انسان دارای غرایزی میباشد؛ این غرایز و تمایلات از نظر اسلام حتماً باید ارضا و تعدیل بشود. از نظر اسلام اگر کسی بخواهد یکی از تمایلاتش را بکشد و از بین ببرد، ممنوع است. قرآن مجید این ممنوعیت را بیان میکند و از نظر روایات اهل بیت و سیرة پیامبر و ائمة طاهرین(ع) نیز ممنوع میباشد.قرآن شریف میفرماید:«وابتغ فیما اتیک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا» .یعنی: پروردگار عالم، نعمتهایی از قبیل عمر، سلامتی، عقل و جوانی داده است؛ از همة آنها برای آخرتت استفاده کن، اما دنیا را هم فراموش مکن. یعنی تمایلات و غرایزی را که در تو نهاده شده فراموش مکن: «و لا تنس نصیبک من الدنیا».قرآن شریف با زبان اعتراض به رهبانیت میفرماید:«قل من حرم زینه الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق ...» .یعنی: ای پیامبر، به اینها که مقام رهبانیت را ترجیح میدهند بگو: چه کسی زینتهای دنیا را که خدا برای بندگانش آفریده، حرام کرده است؟ رزق خوب و طیب برای شما آفریده شده.مرحوم فیض ـ علیه الرحمه ـ که یکی از علمای بزرگ شیعه است، تفسیری به نام «تفسیر صافی» دارد. او روایتی از پیغمبر اکرم(ص) در این باره نقل میکند. وی میگوید: «به پیغمبر اکرم(ص) خبر دادند که سه نفر از اصحاب شما به واسطة آیه عذابی که نازل شده، ترسیده و رهبانیت اختیار کردهاند؛ یکی از آنها عهد کرده که دیگر با زن تماس نداشته باشد؛ دیگری عهده کرده که غذای لذیذ نخورد، و سومی عهد کرده با مردم تماس نداشته باشد. اینها را رها کرده و به بیابان رفتهاند و به عبادت مشغولند».مرحوم فیض مینویسد: پیغمبر(ص) از این خبر سخت ناراحت شد. بیموقع دوان دوان به مسجد آمد. به قدری ناراحت بود که به یک طرف عبایش که روی زمین افتاده بود، توجه نداشت. با چنین حالتی به مسجد آمد. بیموقع مؤذن فریاد زد: «الصلوه جامعه»، همه مردم جمع شدند. پیغمبر(ص) به منبر رفت، اما ننشست. روی پله اول ایستاد و فرمود: «مردم، من که پیغمبر شما هستم غذای لذیذ میخورم، به زن تماس دارم و در اجتماع نیز با مردم رابطه دارم. فمن رغب عن سنتی فلیس منی؛ پس هر کس چنین نباشد، قطعاً مسلمان نیست. نظیر این آیات و روایات در اسلام فراوان است. لذا «لا رهبانیه فی الاسلام» .بنابراین پروردگار عالم غرایز و تمایلاتی به انسان داده که باید ارضاء شوند. اما سخن این جاست که این تمایلات بایستی چگونه ارضاء شوند. انسان از دو راه میتواند تمایلاتش را ارضا کند:1ـ راه حلال2ـ راه گناهانسان میتواند زحمت بکشد و خوب انجام وظیفه نماید و پول به دست آورده و غریزة مال دوستیش را از راه حلال ارضا کند. همچنین میتواند خوب درس بخواند و یک مقام اجتماعی کسب کرده و به خوبی انجام وظیفه نماید و از این راه نیز غریزه جاه طلبیش را ارضا کند. اگر برای فرزندانش تأمین آتیه میخواهد، از راه معقول و مشروع زحمت میکشد و برای فرزندانش تأمین آتیه میکند و از این راه غریزه حب به اولاد را تعدیل و ارضاء میکند. این یک راه.اما راه دیگر برای تعدیل و ارضاء غرایز، راه گناه است. گاهی یک نفر پول را از راه تقلب و حقهبازی تهیه میکند. مقام اجتماعی را با مکر و احتکار فراهم میکند. یا اگر وظیفهای را به او واگذار کردهاند، خوب انجام وظیفه نمیکند ـ که قرآن کریم به این کمفروشها اعلان خطر کرده است ـ در هر حال، این فرد غریزه حب مال و حب جاه و حب به اولاد را ارضاء نموده، اما از راه گناه و حرام اقدام کرده است.غرایز و تمایلات این دو دسته تعدیل و ارضاء شده، اما خیلی تفاوت دارد. اگر غرایز از راه مشروع و معقول ارضاء شوند، با برکت و مبارک میباشند. راستی انسان به هر جا که بخواهد، میتواند برسد. راه واقعی تکامل انسان نیز همین است که غرایز را از راه حلال تعدیل و ارضاء کند. از نظر قرآن و روایات، راه همین است و به تجربه هم ثابت شده که راه تکامل جز این نیست.اما اگر از راه گناه شد، مسلم به جایی نخواهد رسید. قرآن میفرماید به جایی نمیرسد، روایات میگوید به جایی نمیرسد و تاریخ هم میگوید به جایی نمیرسد.قضیهای از کربلا برای شما نقل کنم تا ببینید چگونه است که از راه گناه نمیتوان به جایی رسید:قرار شد که عمر سعد به ایران آمده و استاندار ایران آن روز باشد. قضیه کربلا پیش آمد. ابن زیاد به کوفه آمد. عمر سعد عازم ایران بود. در شورایی که ابنزیاد تشکیل داده بود، به او گفتند: عمر سعد میتواند آتشی را که حسین(ع) برافروخته، خاموش کند. لذا عمر سعد را خواست و گفت به تو مأموریت میدهم که به کربلا بروی. گفت: من از طرف یزید حکم دارم که به ری رفته، آنجا حکومت کنم. ابنزیاد گفت: من از طرف یزید اختیار تام دارم و تو اول باید به کربلا رفته و کار امام حسین(ع) را تمام کنی و سپس برای حکومت به ری بروی.عمر سعد وحشت کرد ـ راستی هم وحشت دارد، زیرا کشتن امام حسین(ع) کار سادهای نیست ـ عمر سعد آدم فهمیدهای بود. اما خدا نکند که یکی از غرایز بر انسان غلبه کند و یا شیطان بر انسان مسلط شود ـ که انشاء الله در آینده با شما در این باره صحبت خواهم کرد ـ او بین دو راهی مردد شد؛ عقل میگفت: نه؛ غریزه و جنبة حیوانی میگفت: آری. در همان جلسه، مهلتی خواست تا فکر کند. یک شب تا صبح فکر کرد. تاریخنویسان از پسرش نقل میکنند که او در صحن خانه قدم میزد و با خود زمزمه میکرد که آیا به کربلا بروم و حسین(ع) را بکشم، که اگر چنین کنم، هم ریاست دارم و هم پول، و دنیا به من رو خواهد آورد؛ اما آخرتم از بین میرود و جهنم و بدبختی و غضب خداوند در پس این کار میباشد. و اگر به کربلا نروم؛ آخرت دارم، بهشت دارم و رضایت خدا و رسول را هم دارا میباشم، اما دنیا ندارم.این حال تردید یکی از حالات فوقالعاده بد برای انسان است و کمکم او را به کفر میبرد، عمر سعد در این تردید گرفتار شد، و همین تردید زمینة بدبختی او شد که خود، با دست خود برای خودش فراهم کرد. قبل از اذان صبح، نفس او بر روحش غلبه کرد. جنبة حیوانی بر ملکوتیش غالب شد. بعد برای این که ضربات وجدان بر جنبه معنوی را خاموش کند، عذری آورد و گفت: میگویند قیامتی هست، ما به کربلا رفته و حسین(ع) را کشته و کار را تمام میکنیم، سپس به ری برمیگردیم و در آنجا ریاست میکنیم، و بعد هم انشاءالله توبه میکنیم.تصمیم گرفت به کربلا برود. چرا چنین تصمیم خطرناکی را گرفت؟ برای این که غرایز مال دوستی و جاهطلبی و تأمین آتیه برای فرزندانش طغیان کرده بودند و او میخواست همة این غرایز را از راه نامشروع و گناه ارضاء نماید. صبح پیش ابنزیاد آمد و گفت: آمدهام بگویم که به کربلا میروم.عمرسعد به کربلا رفت و قضیه را خیلی داغ تمام کرد. بسیاری از کارهایی که عمر سعد در کربلا انجام داد، به او دستور داده نشده بود. رأفت امام حسین(ع) در این چند روز نتوانست او را عوض کند. حتی شب نهم نیز با او جلسه داشت. اما جذابیت امام حسین(ع) نتوانست او را بگیرد. خدا نکند انسان کج بشود. خدا نکند جنبة ملکوتی انسان مغلوب شود. در میدان نبرد که بین غرایز و روح انسانی همیشه جنگ برقرار است، اگر روح انسانی ما مغلوب بشود، بیچاره میشویم. بیچارگی به جایی میرسد که جذابیت امام حسین(ع) هم نمیتواند کاری انجام دهد همچنان که عمر سعد را نتوانست عوض کند. حتی حضرت امام حسین(ع) مرتب این را گوشزد میکرده و میفرمود که من به تو خانه میدهم. خلاصه هر چه گفت، امام حسین(ع) فرمودند که من تأمین میکنم، تا جایی که صریحاً گفت: من حکومت ری میخواهم. حضرت امام حسین(ع) فرمودند: امیدوارم از گندم ری نخوری و سر تو را در رختخواب ببرند. پسر سعد از روی تمسخر گفت: جویِ ری هم برای ما بس است.خلاصه نصایح امام حسین(ع) را نپذیرفت و قضیه را خیلی داغ تمام کرد. بعد از کشتن امام حسین(ع) به کوفه آمد. چند روزی کوفه به علت وجود اسرا پر سروصدا بود صبر کرد تا اسرا به شام فرستاده شدند. سروصدا که خوابید، پیش ابن زیاد آمد ـ در اینجا روایت امام حسین(ع) مصداق پیدا میکند که: «من حاول امراً بمعصیه الله فهو أفوت لما یرجوا و أسرع لمایحذر».هر کسی بخواهد چیزی را از راه گناه به دست بیاورد، امیدش ناامید میشود و دوان دوان، بر ضد مطلوب میرود. وی به ابنزیاد گفت: من آماده هستم که به ری بروم. ابنزیاد گفت: شنیدهام که تو در کربلا با امام حسین(ع) جلساتی داشتهای. به چه مناسبت با دشمن ما جلسات خصوصی داشتی؟ ـ خود ابنزیاد هم نمیداند که چه میگوید. این روایت امام حسین(ع) است که میخواهد مصداق پیدا کند و این خداوند است که به دست دشمن، عمل میکند ـ عمر سعد گفت: جلسه داشتم یا نداشتم، تو میخواستی امام حسین(ع) را بکشم، کشتم. زن و بچهای را هم اسیر کردم و تحویل تو دادم تا به شام فرستادی. دیگر از من چه میخواهی؟ابن زیاد گفت: تو نباید با دشمن ما جلسة خصوصی برقرار میکردی. در حین گفتگو به عمر سعد گفت: حکمت را بده ببینم.پسر سعد حکم یزید را به او داد و ابنزیاد حکم را گرفت و پاره پاره کرد و دور ریخت.عمر سعد گفت: ای پسر زیاد، بیچارهام کردی. گفت: بیرونش کنید. مأمورین او را بیرون کردند. و همیشه میگفت: «خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین» یعنی «بیچارة دنیا و آخرت شدم. ورشکسته آخرت شدم. عجب ورشکستة آشکاری شدم».کمکم دیوانه شد. وقتی به خانه میآمد، همسر و فرزندانش او را سرزنش میکردند. و میگفتند: تو ما را بیچاره بدبخت کردی. از کار زشت تو، ما نمیتوانیم از خانه بیرون برویم. وقتی به کوچه میآمد، بچهها با سنگ او را میزدند. حمامی نزدیک خانهاش بود. این حمام دو تا در داشت؛ از یک در داخل حمام شد. اهل حمام اطراف او را گرفته و مسخرهاش میکردند و کتکش میزدند و او از در دیگر حمام فرار میکرد. طبق دستور رختخوابش را نیز ضبط کرده بودند. تنها چیزی که میتوانست بگوید، این بود که مرتب هم میگفت: «خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین».کمکم مختار آمد. زن عمر سعد خواهر مختار بود. لذا وقتی مختار قیام کرد، این خواهر برای شوهر خود، یعنی برای عمر سعد یک امان نامه از مختار گرفت. اما مختار میداند که عمرسعد جنایت کرده و باید به سزای عملش برسد؛ لذا در اماننامه نوشت: «عمر سعد در امان است» ـ مالم یحدث حدثا ـ معنی ظاهر عبارت این است که تا زمانی که عمر سعد شورش و توطئه نکرده در امان است.مختار قیام کرده بود تا انتقام خون حسین(ع) را از کارگزاران کربلا بگیرد. و با این کار دل حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ و دل شیعیان را خنک کند. همیشه در فکر بود که چگونه عمر سعد را به جزای عملش برساند. عمر سعد گاهی هم در مجلس مختار شرکت میکرد. یک روز مختار دستور داد که دو تا از پسرهای او را در مقابل چشمش سرببرند. عمرسعد گفت: دیدن این عمل برای من سخت ناراحتکننده است. مختار گفت: آن وقتی که علیاکبر(ع) را در مقابل امام حسین(ع) سربریدند، ناراحت کننده نبود؟مختار به خانه رفت و دو تا از افسرهای فهمیده را خواست و گفت: بروید و عمرسعد را بیاورید، اما متوجه باشید که او آدم ناجنسی است؛ اگر گفت لباسهایم را بیاورید، میخواهم بپوشم، قصد توطئه دارد. کارش را همانجا تمام کنید. اجمالاً به آنها فهماند که من سر عمرسعد را میخواهم.ـ حالا میخواهد نفرین امام حسین(ع) عملی شود. ـ آن دو نفر آمدند. عمرسعد در رختخواب خوابیده بود. به او گفتند که مختار تو را میخواهد. از جا بلند شد و گفت: مختار به من امان نامه داده است. گفتند امان نامهات را نشان بده. امان نامه را گرفتند، دیدند که در آن نوشته شده: عمرسعد در امان است «ما یحدث حدثا». گفتند: خوب، این دو جمله دو معنا دارد؛ یک معنایش این است که تا توطئه نکرده در امان است، و معنای دیگرش این است که تا تخلیة شکم نکرده است در امان است. ـ چون «مالم یحدث حدثا» از ماده حدث است. ـ عمر سعد گفت: منظور مختار این معنای دو نبوده است. «ومکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین».حضرت آیه الله اراکی که در مدرسه فیضیه نماز میخواند، گاهگاهی این جملة برجسته را میفرمودند: «خدا دیرگیر است، اما سختگیر».خداوند صبر و حلم زیاد دارد، اما عزیزان من مواظب باشید که از حلم خدا گول نخورید، خداوند حلیم است، اما اگر بنابر عذاب شود، سخت عذاب میکند، با تمسخر عذاب میکند.عمرسعد به افسرها گفت که این معنای دوم منظور مختار نبوده است. افسرها گفتند: ما این طور میفهمیم. گفت: لباسهایم را بیاورید. تا گفت لباسهایم را بیاورید، گردنش را زدند و سر را پیش مختار آوردند. یکی از پسرهای عمر سعد آنجا بود از دیدن سر پدرش گریه کرد. مختار گفت: او را به پدرش محلق کنید.امام حسین(ع) میفرماید:«من حاول امراً بمعصیه الله فهو أفوت لما یرجوا و أسرع لما یحذر ».هر کس عمر سعد بشود و بخواهد غرایز را از گناه تعدیل کند به جایی نمیرسد. ای کاش فقط به جایی نمیرسید، بلکه به ضد مطلوب خود میرسد؛ به ذلت و دیوانگی میرسد؛ به سر بریدن در رختخواب با تمسخر میرسد. خلاصه تأمین آتیه برای فرزند از راه گناه نیز به ذلت و خواری فرزند منتهی میشود.قرآن میفرماید:«ولیخش الذین لوترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیداً»یعنی اگر برای اولادت میخواهی تأمین آتیه بکنی، اگر از آیندة فرزندانت میترسی، متقی باش و رابطهات را با خدا محکم کن. در گفتار مواظب باش چه میگویی. آیا گفتارت نیش و یا غیبت و تهمت نسبت به مردم نیست؟ یقین داشته باش که تهمتهای تو برای تأمین آتیه فرزندانت، ماری است زهرآگین و مطمئن باش که غیبتها و زخم زبانهای تو، دروغها و شهادتهای ناحق تو، آتشی است برای تأمین آتیه فرزندانت.عکس آن را نیز در قضیة حضرت خضر و حضرت موسی ـ علیها السلام ـ میبینیم. قضیه بسیار عجیب است. به قول استاد بزرگوارمان، رهبر عظیم الشان انقلاب، که به من میفرمودند: در این چند آیه، یک دنیا عمل نهفته است. قضا و قدر را به خوبی حل کرده و مسأله مهم اسلامی جبر و تفویض این مشکل بزرگ فلسفی را نیز خیلی خوب حل نموده است، نکات دقیقی دارد. از جمله نکتههایش همین بحث امشب ما است.وقتی که حضرت موسی و حضرت خضر به آن روستا آمدند و اهل روستا راهشان ندادند، چون پول دادند و ناهار خواستند ولی به آنها غذا هم ندادند، گرسنه و خسته از ده بیرون آمدند. به دیوار کجی رسیدند. حضرت خضر به حضرت موسی گفت: این دیوار را باید خراب کرده و از نو بسازیم. حضرت موسی ناراحت شد و گفت: آنها به ما غذا ندادند و ما را بیرون کردند، حالا ما برای آنها کارگری کنیم!خلاصه دیوار را خراب کرده و از نو ساختند و کارهای دیگر در مسیرشان انجام دادند که ذکر آنها نیاز نیست. بعد که قرار شد از هم جدا شوند، حضرت خضر فلسفه کارهایش را یکی یکی گفت تا به مسئله دیوار رسید؛ گفت: «اما الجدار فکان لغلامین یتیمین» یعنی آن دیوار به دو بچه یتیم تعلق داشت و گنجی زیر آن بود؛ «و کان أبوهمان صالحاً یعنی پدر این دو بچه، مردی شایسته و خدمتگزار به دیگران بود؛ کلامش برای دیگران نوش بود نه نیش. برای دیگران مضر نبود، خودگرا نبود. به همین جهت از جانب خدا دستور داشتم تا آن دیوار را خراب کرده و از نو بسازم، تا قبل از بزرگ شدن بچهها دیوار خراب نشود و گنج زیر آن را دیگران تصرف نکنند.این آیه به ما چه میگوید؟ این آیه به ما میگوید که اگر میخواهی غرایز را ارضاء کنی، از راه مشروع ارضاء کن، و اگر میخواهی تأمین آتیه برای فرزندانت بنمایی، و اگر میخواهی خود و فرزندانت عاقبت به خیر باشید، صالح باش؛ شایسته و خدمتگزار باش؛ تا میتوانی به خدا و خلق خدا خدمت کن. و یقین داشته باش که اگر دنیا بخواهی، به تو میدهند و اگر آخرت بخواهی، آن را نیز به تو میدهند.«من عمل صالحاً من ذکر انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم أجرهم باحسن ماکانوا یعملون»یعنی اگر آدم شایسته شدی، اگر رابطهات با خدا محکم شد و اگر گناه، مخصوصاً حق الناس در زندگیت نبود، در دنیا حیات طیب و زندگی خوش و گوارا داری، و در آخرت نیز بهشت جاویدان در انتظار تو است. پاداشی که در آخرت به تو میدهند خیلی بهتر از عمل تو است و هیچ تناسبی بین کار تو و آن پاداش نیست.نظیر آیاتی که خواندم، در قرآن زیاد است، و نظیر روایاتی را نیز که خواندم، زیاد است. در تاریخ هم نمونه زیاد داریم که من چند نمونه از آن را برایتان گفتم. خلاصه، روایت امام حسین(ع) هم تکیه بر قرآن دارد و هم تکیه بر روایت و تاریخ.پس ای عزیزان من، اگر میخواهید سعادت دنیا داشته باشید، با خدا رابطه داشته باشید؛ گناه در زندگی شما نباشد. مطمئن باشید که از راه گناه به جایی نخواهید رسید. ممکن است انسان، چند روزی از راه گناه زرق و برق پیدا کند، اما همین زرق و برق برایش نکبت و بدبختی میشود. من و شما، بسا دیده و شنیدهایم که بعضیها در رفاهند؛ یعنی از نظر پول و قدرت و مکنت وضع خوبی دارند؛ از نظر خانه و اولاد نیز کمبودی ندارند، اما همین شخص که از نظر ظاهر، کاملاً وضع زندگیش مرتب است، وقتی عمیق نگاه کنی، مشاهده میکنی که زندگی او مرگ تدریجی است؛ اگر مرگ خریدنی بود، حاضر بود که هستیاش را داده و مرگ را بخرد. این شخص آهی میکشد که هیچ فقیر و درماندهای به مدت عمرش نکشیده است. چرا؟قرآن میفرماید: «و من أعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا» هر که از خدا اعراض کند و هر که رابطهاش با خدا محکم نباشد، اولین مصیبتش این است که زندگی ناگواری در دنیا دارد.پس شما عزیزان که عاشق امام حسین(ع) هستید، هر وقت فکر میکنید و یا سخن میگویید و یا کار میکنید. به روایت معشوقتان توجه داشته باشید: «من حاول أمراً بمعصیه الله فهو أفوت لما یرجوا و أسرع لما یحذر».در این شب عاشورا یک نصیحتی هم من به شما بکنم. (و انشاءالله در آینده به طور مفصل درباره آن صحبت خواهم کرد).عزیزان من، هفتة گذشته گفتم، کار و شغل شما بسیار عالی است؛ کار خدا و پیغمبر است. اما مسئولیت شما نیز فوقالعاده سنگین است. بچههایی که زیر دست شمایند، امانتند، و پستترین مردم کسی است که در امانت خیانت کند. حتی روایت مینویسد که امام سجاد(ع) فرمودند: اگر خنجری را که سر پدرم با آن بریده شد، به امانت پیش من بگذارند، در آن خیانت نمیکنم و به صاحبش برمیگردانم.«عبدالرحمن بن سبابه» میگوید: وقتی که پدرم مرد، ما چیزی نداشتیم. یکی از دوستان پدرم مقداری پول به من قرض داد. من تجارت کردم و از راه کسب، به تدریج توانستم قرضم را بدهم. کمکم سرمایهای جمع کردم و توانستم به مکه بروم. در مدینه خدمت امام صادق(ع) رسیدم. امام صادق(ع) فرمودند: حال پدرت چطور است؟ گفتم: «انا لله و انا إلیه راجعون» پدرم مرد. فرمود: تو چکار میکنی و چگونه به اینجا آمدی؟ قضیه را برای ایشان نقل کردم، که پولی قرض کرده و کاسبی کردم. تا امام صادق(ع) قضیه را شنید، فرمود: «با پول مردم چه کردی»؟ گفتم: یابن رسول الله، قرض و امانت مردم را داده و بعد خدمت شما رسیدهام.میگوید: حضرت امام صادق(ع) خیلی خوشحال شد و به من فرمود: «علیک بصدق الحدیث و أداء الامانه» یعنی دو چیز را خیلی رعایت کن: 1ـ همیشه راستگو و راست کردار باش. اگر انسان صداقت داشته باشد اثر وضعیش این است که در جامعه خیلی عزیز میشود. 2ـ در امانت مردم زیاد مواظبت کن.بچههای زیر دست شما امانتند. شما وظیفه امانتداری خود را خوب انجام دهید. اگر خدای نکرده، خوب به وظیفه عمل نکنید، و مطالعه نکرده سرکلاس رفته و سر شاگردان را کلاه بگذارید و وقت آنها را بیهوده تلف کنید؛ این کار کمفروشی و خیانت در امانت است. پولی که از این راه به دست میآید، نکبت میشود و بدبختی به بار میآورد. و به قول امام حسین(ع) با سرعت به سوی فقر و فلاکت میروی و خود متوجه نیستی!قرآن کریم میفرماید:«ویل للمطففین، الذین إذا اکتالوا علی الناس یستوفون، و إذا کالوهم او وزنوهم یخسرون، الا یظن اولئک أنهم مبعوثون لیوم عظیم» .میفرماید: وای بر کمفروشان، کسانی که موقع تحویل گرفتن به سنگ تمام تحویل میگیرند و موقع باز پس دادن، کم میدهند. بعد میفرماید: اینها به قیامت گمان ندارند!یعنی گمان به قیامت نیز کنترل کننده است، چه رسد به این که انسان یقین داشته باشد! آیه میفرماید: وای بر کمفروشان. برای کم فروشی مصادیق گوناگون یافت میشود. کاسب کمفروش، گران فروش و احتکار کننده همه در یک خط هستند. کارمند اداره که کمکاری میکند، کم فروش است.شما معلمین هم اگر به وظیفه عمل نکنید و امانتی را که به شما سپرده شده با تمام شدن سال تحصیلی خوب تحویل ندهید، کم فروش هستید. شما پول گرفتی، اما امانتی را که به شما سپرده شده بود با کمکاری و تعطیلهای غیرشرعی ناقص به آخر رساندی. و به قول قرآن شریف:«الذین إذا اکتالوا علی الناس یستوفون و إذا کالوهم او وزنوهم یخسرون».تمام گرفتی و کمدادی، خواه ناخواه مصداق این آیه شریفه خواهید شد. و وای بر تو نیز میباشد.بنابراین، خلاصه بحث امشب من یک نصیحت شد، و آن این که همیشه در گفتار و کردار، قبل از آن که بخواهی فکر کنی و قبل از آن که بخواهی بگویی و قبل از آن که بخواهی عمل کنی، توجه داشته باش که امام حسین(ع) فرمود:«من حاول أمراً بمعصیه الله فهو أفوت لما یرجوا و أسرع بما یحذر».والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار سومجهاد با نفساعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.انسان در میان همه موجودات یک امتیاز دارد و آن امتیاز این است که دوبعدی است. دو جهت دارد یکی بعد مادی و دیگری بعد حیوانی که در فلسفه او را جسم مینامند، جسم انسان را در روانشناسی به نام تمایلات یا غرایز و در اخلاق و عرفان اسلامی به نام جهت حیوانی یا بعد حیوانی انسان نام میبرند. این یک جهت است و از این نظر یک حیوان به تمام معناست و با حیوانها هیچ تفاوتی ندارد.یک بعد معنوی هم دارد که این جنبه جنبة ملکوتی هم هست و در فلسفه روح نامیده میشود. لذا میگویند که انسان مرکب از «روح و جسم» است. عقل و روح و وجدان اخلاقی و قلب و صدر، همة اینها به یک معناست. همة اینها نظر به بعد معنوی انسان دارد و ترقی و تکامل انسان هم به واسطة همین ترکیب است؛ ولی ملائکه فقط آن بعد معنوی را دارند. از این جهت، تکاملی هم در ملائکه دیده نشده و نخواهد شد.حضرت جبرئیل با آن که ملک مقربی است و سعة وجودی بر عالم هستی دارد چنانچه به گفتة پیغمبر اکرم(ص) اگر درک باشد و حقیقت جبرئیل را ببینند، تسلط بر عالم هستی هم دارد، سعة وجودیش زیاد است، ملک مقرب خداست. همان طور که حضرت عزرائیل نیز چنین است. اما تکاملی در جبرئیل نیست؛ یک میلیارد سال قبل جبرئیل با حالا هیچ تفاوت ندارد و با وجود آن که عبادت هم میکند و همیشه مشغول عبادت خداست و به قول قرآن شریف هیچ وقت مخالفتی، طغیانگری و عصیانی در کار آنها نیست؛ اما تکاملی ندارند، چنانچه حیوانها هم تکامل ندارند؛ مثلاً موریانه، زنبور عسل این حیوانهایی که دسته جمعی زندگی میکنند، مخصوصاً اینها که تمدن خاصی دارند و بویژه موریانه و زنبور عسل و مورچه که هم علمای اسلام درباره آنها کتاب نوشتهاند مثل «دمیری» که حیوه الحیوان را نوشته و هم دیگران مثل «مترلینگ» که کتاب مورچه، موریانه و زنبور عسل را نوشته است.نحوة نظم و انتظامی که در آنها هست و بالاخره نحوه تمدن اینها، از بسیاری از انسانها بهتر است، اما با این همه تمدنی که مثلاً زنبور عسل دارد، تکامل ندارد. یک میلیارد سال قبل موریانهای خانهای خیلی عالی میساخت. خیلی عالی که مهندسین هم در دقت آن درمانده و حیرانند، الاان هم همان خانه را میسازد.این طور نیست که تکاملی در ساختن خانه یا تکاملی در نظم و انتظام مورچه پیدا نشده که تمدن بیشتری پیدا کرده باشد. تکامل فقط در عالم خلقت به نام انسان وجود دارد، برای این که دوبعدی است: یکی بعدِ ملکوتی به نام روح، دیگری بعدِ ناسوتی و بعدِ حیوانی به نام جسم. و اتفاقاً ترکیب هم، ترکیب عجیبی است، یعنی نحوه ترکیب تا حال شناخته نشده و مسلماً حقیقتش را نمیتوانیم بفهمیم. هیچ فیلسوفی نمیتواند بگوید که نحوة ترکیب بین روح و جسم چه نحوهای است. همین مقدار میگویند نحوة ترکیبش نحوة تعلقی است. حالا ترکیب تعلقی یعنی چه؟ راستی یعنی چه؟ این چه نحوه ترکیبی است؟ آن هم ترکیب بین دو ضد. روایتی از پیغمبر اکرم(ص) در سفرش به معراج است که فرمودند: ملکی را در شب معراج دیدم که نصف او از آتش بود و نصف دیگرش از برف؛ برفها به آتش سرایت نمیکرد و آتش نیز به برف. ما اگر بخواهیم این روایت را بفهمیم، نمونهاش خود ما هستیم. تمام تمایلات روحی ما ناملایم برای جسم ماست و به عکس تمام تمایلات جسم ما ناراحتی و الم برای روح ماست. شما نمیتوانید یک لذت روحی پیدا کنید که پسند جسم باشد و آن بعد حیوانیتان همه بپسندند، مثلاً صفت علمیابی، صفت علمجویی، صفت حقیقتجویی، صفت گذشت، صفت ایثار و فداکاری، اینها همه به بعد ملکوتی و روحی انسان مربوط است. وقتی مسئلهای حل بشود روح خیلی لذت میبرد، اما همین که لذت برای روح شماست، الم نیز برای جسم شما میباشد، یعنی حقیقتیابی مشقاتی دارد. هنگام علمیابی و علمجویی تحمیلهای بر نفس و بر بعد حیوانی میشود؛ تمام این تحمیلها الم و ناراحتی برای جسم شماست؛ به عکس خوردن و آشامیدن، اطفاء شهوت و استراحت برای جسم خیلی خوب است اما بقول مثنوی هر چه که بیشتر مواظب این جسم باشیم، روح را میکشد، باعث خمودی و ناراحتی روح است این چه ترکیبی است بین دو ضد؟ ترکیبی که تکامل انسان به واسطة آن است؛ ولی گاهی که آن جنبة ملکوتی و معنوی که اسمش را روح گذاشتم، جنبه مادی، جنبه ناسوتی و حیوانی را مرکب خود قرار میدهد و در حرکت است، یک حرکت تکاملی، یعنی این جسم به منزلة اسب برای روح میباشد، تعدیلش میکند، ارضائش مینماید و سوارش میشود. به کجا میرود؟برسد به جایی که به جز خدا نداند. نظیر براقی که پیغمبر اکرم(ص) شب معراج سوار شد و بالا رفت، اما این که براقش چه بود و نحوه بالا رفتن چگونه بود، نمیدانیم، همین مقدار میدانیم که پیغمبر اکرم(ص) با همین جسم مادی رفته، به حدی هم نزدیک به خدا شده که قرآن میفرماید:«ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین أوأدنی» .آخرین مربتة قرب در این آیة شریفه نهفته است. بشر هم چنین است، گاهی سوار براق میشود، یعنی این جنبه مادی و این تمایلات و غرایز را مرکب قرار داده و سیر میکند؛ سیر صعودی که مرتبة اول و دومش است و میتواند با عالم ملکوت تماس بگیرد، چنان که قرآن شریف میفرماید:«أن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا و لا تحزنوا وابشروا بالجنه التی کنتم توعدون. نحن اولیائکم فی الحیوه الدنیا و فی الاخره»یعنی آنها که میگویند خدا، آنهایی که ایمان دارند و عمل به ایمانشان میکنند، راستی مؤمن هستند همین طور که از دل میگویند خدا، و او را قبول دارند، از نظر عمل هم خدا را قبول دارند استقامت دارند، میگویند خدا، و پابرجایند و ایستادهاند.میرسد به اینجا که ملائکه میآیند و با او حرف میزنند. ملائکه را میبیند. آنها میگویند: ما دوست تو هستیم، هم در دنیا به فریادت میرسیم و هم در آخرت. بالاخره سروکار با ملائکه دارد و کمکم از نظر قرآن و روایات اهل بیت و از نظر تجربه میرسد به جایی که میتواند در عالم ملکوت تصرف کند، تصرف در تکوین نماید. برای ما هضمش مشکل است اما دیدیم که کردند و شد.«جابر جعفی» یکی از افرادی است که توانسته تمایلات خود را کنترل کند و بر بعد مادی سوار شده سیر کند، آن هم سیر ملکوتی. راوی میگوید: در کوفه به جابر گفتم: دلم هوای امام صادق(ع) را کرده. گفت: میخواهی نزد ایشان بروی؟ تعجب کردم، گفتم: بله، اما چگونه میتوان خدمت امام صادق(ع) رفت؟ کمکم به بیرون کوفه رفتیم. او گفت: دستت را به من بده و چشمهایت را روی هم بگذار. دستم را به جابر جعفی دادم، چشمها را باز کردم دیدم در کوچههای مدینه هستم، تعجب کردم. جابر گفت: این خانة امام صادق(ع) است. برو آنجا تا بیایم. وقتی که رد شد گفتم نکند که سحر کرده باشد، آخر کوفه کجا، اینجا کجا؟ خوب است که من به این دیوار میخی بکوبم و سال آینده که به مکه و مدینه میآیم، ببینم این میخ هست یا نه. میگوید: یک وقت دیدم جابر جعفی آمد و میخ و سنگی به من داد و گفت: بکوب.میگوید: رفتم خدمت امام صادق(ع) اما خیلی ترسیده بودم، دیدم جابر آمد و با امام(ع) خلوت کرد، گاهی امام صادق(ع) در گوش او حرف میزد و گاهی او با امام سخن میگفت ـ خلوت عاشق با معشوق ـ خدمت امام(ع) نشستم، بعد بیرون آمدیم، جابر دید که خیلی درهم و گرفتهام، گفت: میخواهی به کوفه بروی؟ گفتم: آری. گفت: چشمت را روی هم بگذار. دستم را گرفت، چشمها را باز کردم دیدم که در کوفه هستم.تعجب نکنید، اینها ریشة قرآنی دارد. قطع ناظر از عرفا و قطع نظر از تجربه و تاریخمان، اینها ریشة قرآنی نداشت برایتان نمیگفتم. قرآن شریف راجع به «آصف بن برخیا» که یکی از شاگردان حضرت سلیمان است میفرماید: وقتی که خبر دادند، او خبر را میدانست که بلقیس در یمن سلطنت میکند و آنجا بتپرستی دارد. حضرت سلمان فرمودند که چه کسی تخت بلقیس را برای من میآورد؟ قرآن میفرماید: یکی از اطرافیانش گفت: به نصف روز میتوانم بیاورم. بعد میفرماید:«قال الذی عنده علم من الکتاب إنا أتیک به قبل أن إلیک طرفک»گفت: اجازه بده تخت بلقیس را به یک چشم به هم زدن بیاورم، چشمهایت را ببند و باز کن، تخت حاضر میشود؛ «قبل أن یرتد إلیک طرفک» حضرت سلمان اجازه داد. حالا این چه عملی است؟ چگونه بشر میتواند این طور درک کند؟! اگر بخواهد که درک بکند، راهش همین است، باید سر ملکوتی نموده و نفس را کنترل کند و این بعد حیوانی را تعدیل کرده، این اسب چموش را دهنه زند و سوارش شود، آن وقت جابر جعفی و آصف بن برخیا میشود ـ این مطلب را به خاطر این که بحث جلو آمد گفتم و نمیخواستم این چنین بحث کنم ـ چیزی که به شما عزیزان تذکر میدهم و میدانم این نقص در میان شما زیاد است، آن است که با قرآن سروکار داشته باشید؛ قرآن خیلی چیز دارد، هر چه بخواهید دارد. حیف که همة ما و من جمله فرهنگ ما سروکار با قرآن ندارد، اگر روشنایی دل میخواهید، اگر علم میخواهید، اگر راستی تسخیر علم ملکوت و حتی حفظ دنیا و آخرت میخواهید، با قرآن سروکار داشته باشید.حضرت امام سجاد(ع) میفرمود: اگر همة دنیا بمیرد اما من با قرآن باشم، هیچ باک ندارم؛ یعنی از هیچ کس وحشت ندارم اگر با قرآن باشم. این آیة شریفه توصیف قرآن را چنین میکند: «قال الذی عنده علم من الکتاب»، آنهایی که ادبیات خواندهاند و در مجلس ما هستند میدانند «علم» نکره آورده شده و دلالت بر قلت دارد، تنوینش هم تنوین تنکیر بوده و دلالت بر قلت دارد و معنایش چنین میشود: آن کس (یعنی آصف بن برخیا) که بسیار کم از علم قرآن داشت، توانست این کار را بکند.حضرت امام صادق(ع) میفرماید: علم آصف بن برخیا در مقابل قرآن و در مقابل علم ما قطره در مقابل دریا بوده است. بنابر روایت امام صادق(ع) و بنابر خود قرآن، قطرهای از علم قرآن داشته و توانسته به یک چشم به هم زدن تخت بلقیس را از یمن به شام بیاورد؛ این علم است. لذا گفتم که خیال نکنید جابر جعفی از خرافات تاریخ است، نه، ریشة قرآنی دارد؛ اگر انسان سوار براق شد، چنانچه پیغمبر(ص) سوار براق شد و رفت آنجا که جبرئیل گفت: «لو دنوت أنمله لأحترقت»، یعنی تو دیگر برو جای من نیست، اگر یک ذره از اینجا بالاتر بیایم میسوزم، همین طور که پیغمبر(ص) سوار براق شد و آنجا رفت که نمیدانیم کجاست، انسان نیز وضعیتش چنین است، وضع تکاملیش این است؛ نه فقط میتواند فضا را تسخیر کند، عالم ماده را تسخیر کند، بلکه میتواند عالم ملکوت را تسخیر نماید؛ نه تنها ملکوت بلکه میتواند به جایی برسد که خدا را بیابد، نظیر آدم تشنه که تشنگی را مییابد. شما اگر تشنه شدید چطور تشنگی را مییابید، یک وقت به اینجا میرسد که اسمش را عالم فنا میگذارند، میگوید عالم قرب، عالم لقاء. قرآن بیست و یک جا روی عالم لقاء صحبت کرده که اصلاً هدف از خلقت انسان هم همین است.انسان اگر توانست این بعد مادی و حیوانیش را کنترل کند و بعد معنوی را بر بعد مادی غلبه بدهد، به هر کجا بخواهد میتواند برسد.بقول آن آقا، «نمیدانم، نمیتوانم و نمیشود در قاموس انسان راه ندارد»؛ معنا ندارد که یک انسان بگوید نمیشود و نمیدانم. انسان اگر بخواهد، هم میشود و هم میتواند و هم میداند. شاید آیه امانت معنایش همین باشد که قرآن شریف میفرماید: امانت را به عالم هستی عرضه دادیم هیچ کس نتوانست بپذیرد، هیچ موجودی چه ملک و چه غیر ملک نتوانست بپذیرد «و حملها الانسان»، انسان آنرا حمل کرد.«إنا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین أن یحملنها واشفقن منها و حملها الانسان إنه کان ظلوما جهولا» .اما این انسانی که امانت را پذیرفت، به خود خیلی ظالم و جاهل است. قرآن میگوید: «ظلوماً جهولاـ صیغه مبالغه آورده، راستی این چنین است، انسان به خودش خیلی ظالم و جاهل است. انسان جاهل به خودش است زیرا تمام مصیبتهای الان ما، زیر سر همین است. غرب، شرق، تمدن و علم، «انسان» را نشناخت، چون نشناخت میبینیم تمام فرضیههایی که فلاسفه غرب دارند، حتی عرفای غرب و علمای علم اخلاقشان انسان را نشناختهاند.کتاب «آیین دوستیابی» کتابی است دربارة اخلاق، اخلاق غربیها است. سرتا پای این کتاب که شاید بیش از چندین میلیون به زبانهای زندة دنیا به چاپ رسیده است. در ضمن کتاب خوبی هم هست، چکار میکند؟ میگوید: اگر با اخلاق باشی، مشتری فراوان پیدا میکنی. چند تا مثال برای کاسبها میزند، اگر خوشرو باشی و با مردم خوب حرف بزنی، محبوب میشوی. چند تا مثال برای معلمین میزند، چند تا مثال برای مدیر کارخانهها. تا آخر «آیین دوستیابی» انسان را یک حیوان یک بعدی فرض کرده، همه و همه انسان را یک بعدی فرض کردهاند، خیال کردهاند که یک الاغ است. تمام مصیبتها این است که «انسان» را نشناختهاند.یک مهندس آلمانی میخواست روی انسان قیمت بگذارد که آدم چقدر قیمت دارد؛ حساب کرده گفته بود بیست مارک (80 تومان)، از او پرسیدند، چرا؟ گفته بود این انسان چهار کیلو آهک دارد، از نظر فیزیک و شیمی حساب کرده بود، و همین طور پنج کیلو آهن، دو کیلو قند و ... گفته بود بنابراین یک انسان 80 تومان قیمت دارد!!وقتی که این جمله را مطالعه میکردم، جملهای به یادم آمد، گفتم خیلی زیاد قیمت گذاشته. انسانی که مهندس آلمانی حسابش را میکند خیلی هم زیاد قیمتگذاری کرده. میگویند تیمور لنگ حمام رفت، سلمانی و دلاک آمد تا کیسه بکشد؛ پشتش را کیسه کشید، جلو آمد، میخواست با او حرف بزند گفت: من چقدر میارزم. خوب این دلاک است و صد تومان خیلی برایش ارزش دارد. گفت: قربان صدتومان. گفت: احمق، این لنگی که به من بسته شده صدتومان ارزش دارد. گفت: بالنگ حساب کردم.امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ در روایتی همین مطلب را میفرماید:«من کان همهه بطنه فقیمته ما یخرج عن بطنه»اگر یک انسان همیشه بعد حیوانیش را حساب کند، هم و غمش شکمش باشد، او اصلاً قیمت ندارد، قیمتش همان است که از شکمش بیرون میآید. راستی انسان جهول است، یعنی خود را نشناخته، دنیای روز «انسان» را نشناخت، ما خود را نشناختیم، لذا مثل کرم ابریشم به دور خود میتنیم و خود را خفه میکنیم؛ شبانه روز برای کسی، برای حب دنیا، برای ریاست، نه فقط پیش میرویم بلکه برایش گناه میکنیم و از نظر روایات چنین کسی مثل کرمی است که در مزبله میلولد.آدمی که به فکر شکم و جنبة مادی باشد این طور است؛ انسانی که نداند به کجا میتواند برسد، نداند یک وقت به جایی میرسد که جبرئیل میگوید نوکر تو هستم؛ انسانی که میتواند به قرب خداوند برسد، در اثر حب دنیا به این حد سقوط میکند.در روایات میخوانیم که در روز قیامت بعضیها که در بهشت هستند خانهها و غرفههایی از مروارید دارند، نمیدانم یعنی چه؟ بعد میفرماید: «فنظر الیهن سبعین مره و اکلمهم» یعنی خدا میگوید: روزی هفتاد مرتبه به اینها نگاه میکنم و با اینها حرف میزنم.«من الحی الذی لایموت إلی الحی الذی لایموت».حرف میزنم و از جمله حرفهایم است که میگویم بهشتیها را بگذار با غذاهای بهشتی، با حورالعینها سروکار داشته باشند، اما غذای شما حرف من باشد، لذت شما صحبت کردن با من است. اینها ذوق میخواهد، بالاترین لذت است. لذتی برای عاشق این است که با معشوق خلوت کند؛ این بالاترین لذت است. لذتی دیگر را نمیتواند درک کند. خوردن و آشامیدن برای او پوچ است و بالاتر از این، حرف زدن عاشق با معشوق است و از آن بالاتر این که معشوق با عاشق خود حرف بزند، این لذتی که عاشق از معشوق میبرد، لذت معنوی است، یعنی حاضر است به لذت مادی و به آنچه که جنبة حیوانی دارد و نیز آنچه در دنیاست پشت پا بزند، برای این که معشوقش به او بگوید: دوستت دارم. قرآن این را میگوید:«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی» ، ای کسی که توانستی نفس و جنبة حیوانی را کنترل کنی، ای کسی که این جنبة مادی و جنبة ناسوتی را مرکب قرار داده و گمشدة خود را پیدا کردی و نفس مطمئنه پیدا کردی. بیا. کجا بیا؟ «ارجعی الی ربک» بیا، به سوی من بیا. نمیگوید به سوی بهشت، زیرا بهشت برای انسان چیزی نیست، انسان برای بهشت رفتن خلق نشده، خلق شده تا به خاطر معشوقش به دنیا و بهشت، به دو جهان پشت پا بزند: «ارجعلی الی ربک راضیه مرضیه».معشوق حقیقی میگوید: آی بنده، از تو راضیم، دوستت دارم، از تو راضیم. و این انسان از نظر قرآن شریف خیلی عالی است.اما اگر به عکس شد، یعنی حرکت سقوطی کرد، آن مقام معنویش مرکب شده و بعد ناسوتی غلبه پیدا کند، وقتی بعد حیوانی غلبه پیدا کرد، روح را مرکب قرار میدهد، مثل معاویه عقل را مرکب خودش قرار میدهد. عقل برایش کار میکند، روح برایش کار میکند، حرکت هم میکند، اما چه حرکتی؟ حرکت نزولی؛ نمیشود که انسان حرکت نکند و تکامل نداشته باشد، اما چه تکاملی؟همیشه در میان این روح و جسم جنگ است، همان «جهاد اکبر». انسان همیشه در حرکت است؛ گاهی حرکت صعودی دارد و به خدا میرسد: «ارجعی الی ربک»، گاهی هم حرکت نزولی؛ قرآن میفرماید در این صورت از هر میکربی پستتر میشوی:«ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون» .از هر میکربی پستتری. میکروب سرطان برای جامعه و فرد چقدر ضرر دارد؟ از میکرب خوره هم پستتر میشود. میفرماید: انسانی که تعقل و تفکر نداشته باشد و آن جنبه معنویش مرده و مغلوب شده باشد: ضررش برای خود و جامعه از میکرب سرطان بیشتر است. میکروب وبا برای عراق مضرتر بود یا صدام؟ اگر یکی از غرائز بر انسان مسلط شود، انسان این است و سیر هم نمیشود و اگر در جنایت بیفتد، به اینجا میرسد که «حجاج بن یوسف ثقفی» وقت خوردن ناهار، یکی از شیعیان علی(ع) را میآورد، سر میبرید و مجمعه روی سرش میگذاشت تا یک قدری بیشتر دست و پا بزند و قاه قاه میخندید. این دسر غذایش بود؛ میگفت لذت میبرم از این که یکی از شیعیان علی(ع) را بکشم. این چنین فردی هم حرکت دارد، منتهای حرکتش کجاست؟ قرآن میگوید: به طرف جهنم.روایتی از پیغمبر اکرم(ص) است که پیغمبر با جبرئیل نشسته بود، صدای مهیبی شنیده شد، این صدا را جبرئیل و پیغمبر میشنوند. پیغمبر پرسید که این چه صدایی بود. گفت: سنگی را هفتاد سال قبل در یکی از چاههای جهنم انداختند، حالا به ته چاه رسید، این صدای آن بود.استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره ـ در بحث اخلاقیشان این روایت را معنا میکردند؛ میگفتند: معنایش این است که کسی میآید در این دنیا، به جای که حرکت صعودی کند، راه جهنم را میگیرد و جلو میرود، به جای این که رابطهاش با خدا روز به روز محکمتر بشود، رابطهاش با شیطان محکم میشود و به جای قوی شدن روح، جسم و تمایلات و غرایز او قوی میشود و بدانید هر کدام از این تمایلات را که با او پیش آمدید روز بروز قویتر میشود و این راه جهنم را گرفته و حالا مرده است، بعد از هفتاد سال به ته جهنم رسیده است.مشهور است که میگویند یکی از جایی افتاد پائین و مرد، شب خوابش را دیدند، گفتند: آقا در چه حالی هستی؟ گفت: همین مقدار بگویم اینها که آخوندها میگویند که شب اول قبر نکیر و منکر میآید، همه دروغ است؛ من از آن بالا که افتادم مستقیماً به وسط جهنم رفتم. راست هم میگفت: برای اینها نکیر و منکر هم نیست، مستقیم به وسط جهنم میروند. روایت هم همین است؛ رهبر عظیم الشأن انقلاب خوب معنایش کرده، حرکت نزولیش وسط جهنم است «الیه الرجعی» او به سوی خدا سیر میکند، این هم به سوی جهنم، آن به بهشت میرسد و دیگری به جهنم، اما فرقش این است: آن که به جهنم میرسد حرکت انتهاییش است و استکمالش سوختن است، اما آن دیگری حرکتش سیر در ذات خداست، لذت بردن عاشق از معشوش است، لذت بردن عبد از مولی؛ به انتها هم نمیرسد و راستی باید بگوییم لعنت خدا بر آن کسی که خود را نشناخته.امیرالمؤمنین میفرمود: «کفی بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره» .از جهالت شخص همین اندازه بس که ارزش خود را نشناسد. و ما خود نمیشناسیم. راوی میگوید که خدمت امیرالمؤمنین(ع) در نخلستانی که قنات میکند بودم. ظهر از قنات بیرون آمد، نماز ظهر و عصرش را خواند، بعد فرمودند: غذایی برای خوردن هست؟ گفتم: کدوی پخته داریم، فرمود: بیاور. میگوید یک مقدار کدوی پخته برای حضرت علی(ع) آوردم، دست مبارکشان را با آبی که از شن بیرون میآمد شستند و داشتند غذا میخوردند، امام زمزمه داشتند و گاهی میگفتند: لعنت خدا بر آن کسی که به واسطة شکم به جهنم میرود. راستی هم لعنت خدا بر چنین فردی باد. و نیز کسی که به واسطه حسد و جاهطلبی پشت سر مردم غیبت میکند، تهمت میزند، نمامی و سختچینی میکند و جهنمی میشود، و باز لعنت خدا بر آن کسی که به خاطر شکم به جهنم میرود.میگوید: ناهار را خوردند و بعد به قنات رفتند و کلنگی زدند؛ اتفاقاً به سنگی خورد، آب فوران کرد به حدی که آب گلآلود تا ریش امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ آمده بود؛ اصلاً نتوانست کار کند. از قنات بالا آمد. بچهها و خویشاوندان برای دیدن علی(ع) آمده بودند؛ آب مفصل و فراوان را دیدند و مثل این که خیلی خوشحال شدند.علی(ع) در حالی که از قنات بالا نیامده، یک پایش این طرف قنات و پای دیگر آن طرف بود فرمودند: قلم و دوات بیاورید؛ چنانچه کار حضرت علی در آن بیست و پنج ساله بود که بیست و چهار چشمه و قنات و باغستان وقف فقرا و ضعفا و بیچارهها کرد. میگوید: همانجا در قنات وقف نامهاش را نوشتند و گفتند: بچهها و خویشان من، چشم داشت به این قنات نداشته باشید، اینها مال فقراء و بیچارههاست.این جمله به ما چه میگوید؟ علی یک انسان است؛ لذا علی(ع) به این نیست که غذایش کدو پخته باشد یا نباشد؛ این لذت یک حیوان است.لذت مولی امیرالمؤمنین(ع) این است که بتواند قناتی حفر کند و آبی را پیدا کرده، نخلستانی برای فقیر و بینوا درست شود. لذت علی(ع) به این است؛ انسانیت انسان به این است. «انسان» آن است که لذتش لذت روحی باشد؛ از علمیابی، علمجویی، حقیقتیابی، حقیقت جویی، ایثارگری و فداکاری لذت ببرد؛ اگر رفیقش را خوش ببیند، خوشحال باشد و اگر ناراحت دید، فوقالعاده ناراحت شود؛ این را یک انسان گویند. شاید بیشتر از پنجاه روایت داشته باشیم که میفرماید مسلمان این است، هر چه برای خود میخواهد، برای دیگران بخواهد و آنچه برای خود نمیپسندد، برای دیگران نپسندد والا مسلمان نیست.اگر شما آقایان محترم و خانمهای محترمه همین روایت را امشب سرمشق زندگی قرار دهید، تمام کارها درست میشود. آیا میخواهید کسی پشت سرتان غیبت کند؟ نه. پس غیبت مسلمان را نباید بکنید. شما که نمیخواهید نگاه شهوتآمیز به ناموستان شود، پس نگاه شهوتآمیز نباید داشته باشید.شما که نمیخواهید کسی به شما تهمت بزند و آبرویتان را ببرد، پس اگر مسلمانی، نباید تهمت بزنی. شما میخواهی اگر درمانده باشی کسی به فریادت برسد؟ آری. پس باید به فکر درماندهها باشی. میخواهی مردم به شخصیت شما احترام بگذارند و شخصیت شما را نکوبند؟ آری. پس باید همیشه به شخصیت دیگران احترام بگذاری. مسلمان این است. بیایید امشب این روایت سرمشق زندگی شما باشد.خلاصه بحث این شد که من انسانم، جنبه ملکوتی دارم، به هر کجا بخواهم میتوانم برسم، میتوانم به جایی برسم که در مقابل گناه، به دنیا و آنچه در دنیاست پشت پا بزنم؛ من این هستم، پس خوبست کاری کنم که آن بعد ملکوتیم آباد شود.بین بعد ملکوتی و مادی همیشه جنگ است؛ هر کی میخواهد دیگری را به زمین بزند. بیایید در زندگیتان گناه نباشد. این روایتی که گفتم سرمشق زندگیتان باشد، تا این که در این مبارزه که بقول پیغمبر اکرم(ص) «جهاداکبر» است، همیشه غالب شوید.اگر چنین نباشیم، گناه بالاترین غذا و نیرو برای بعد مادیست. گناه میتواند انسانیت انسان را از بین ببرد؛ گناه انسان را از هر حیوانی پستتر میکند؛ سرپوش روی عقل است؛ سرپوش روی دل و وجدان اخلاقی میگذارد و بالاخره گناه برای انسان قساوت میآورد و وجدان اخلاقی را میکشد و به اینجا میرسد که قرآن میگوید:«اولئک کالانعام بل هم اضل» .اینها دیگر آدم نیستند، حیوانند، پستتر از هر حیوان.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار چهارمانسان ملکوتیاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.پیرو عرایض هفته گذشته که گفتم انسان مرکب از روح و جسم است و به عبارت دیگر انسان دوبعدی است: یک بعد ملکوتی و معنوی به نام روح دارد، و یک جنبه ناسوتی و حیوانی به نام جسم، که به آن تمایلات و غرایز هم میگوییم، چنانچه آن بعد معنوی را علاوه بر این که روح میگوییم عقل هم مینامیم. در قرآن شریف، قلب و صدر هم به او گفته شده و همة این اسمها اشاره به همان بعد معنوی انسان است.چیزی را که امشب باید تذکر داده شود و توجه به آن پیدا کنیم، این است که همیشه در درون ما یک جبهة جنگ است، و این جنگ را پیغمبر اکرم(ص) «جهاد اکبر» نامیدهاند. در روایات فراوانی داریم که این جبهه بالاترین جبههها و این جنگ بالاترین جنگهاست. شجاع کسی است که در این جنگ زمین نخورد.روایات در این باره مختلف است، مثلاً روایت مینویسد: جوانی از جبهة جنگ برگشته بود. هنوز منزل نرفته بود، گرد و غبار جبهه به صورتش بود با شمشیر خونآلود از پیش پیغمبر(ص) گذشت. پیغمبر(ص) فرمودند: جوان بارک الله به تو که به جهاد رفتی، اما «علیک بالجهاد الاکبر» بر تو باد به جهاد بزرگتر از این، گفتند: یا رسول الله، چه جهادی بالاتر از جنگ، این از میدان جنگ بر میگردد. فرمود: جهاد بزرگتر از این، جهاد با نفس اماره است. جهاد روح با جسم، جهاد بعد معنوی با حیوانی، یعنی این که شخص بتواند حیوانی را رام کند. چنانچه باز هم روایت داریم که جوانهایی زورآزمایی میکردند، سنگ بزرگی بود، میخواستند این سنگ را بلند کنند، پیغمبر(ص) رسیدند و آنها را تشویق نمودند و فرمودند: بارک الله، زورآزمایی و ورزش است، کارخوبی است، اما: «اشجع الناس من غلب هواه».شجاع آن نیست که بتواند سنگی را بردارد تا بگوییم شجاعتر از دیگری است آری، شجاعش میگوییم، اما شجاعتر از همه آن کسی است که بتواند بر هوی و هوس و بر آن بعد حیوانی غلبه پیدا کند.بالاخره نظیر این دو قضیهای که گفتم در اسلام زیاد است و شعار اسلام این است: «اشجع الناس من غلب هواه». در این میدان جنگ اگر بعد معنوی کسی بر مادی غلبه پیدا کند، این شجاعترین مردم است و مشکل هم هست.تذکری که برای شما عزیزان مفید است این که این جنگ همیشگی است؛ گاهی جسم ما غالب و بعد معنوی مغلوب میشود. گناهی جلو میآید و آن بعد معنوی نمیتواند کار کند، زیرا به خاطر گناه، بعد معنوی مغلوب بعد حیوانی میشود. گاهی به عکس پا روی گناه و نفس اماره میگذارد، اجتناب از گناه میکند و بعد معنوی غلبه پیدا نموده بعد مادی را زمین زده و مغلوب میکند. مطلب قابل توجه این که اگر در این میدان جنگ بعد معنویمان غلبه پیدا کرد، سرافرازیم؛ مثل جوانی که در جبهه جنگ جلو رفته وفتحی نموده باشد، در خود سرافرازی را در مییابیم. اما چنانچه به عکس شد یعنی بعد مادی معنوی پیدا کرد، واجبی را بجا نیاورد، یا گناهی را انجام داد، این فرد در خود شرمندگی میبیند، سربزیری میبیند، با وجود آن که کسی زمینش نزده، سرافکنده است؛ مثلاً در جنگ، عراق سرافکنده است، چرا؟ برای این که جوانهای ایرانی بر او غلبه پیدا کردهاند و جوانهای عزیز در جبهه سرافرازند، ایران سرافراز است، چرا؟ زیرا دشمن را (که دیگری بوده) به زمین زده است. اما اینجا این طور نیست، یعنی وقتی که گناه جلو میآید و ما بر نفس اماره غلبه میکنیم و آن بعد حیوانی را زمین میزنیم، خودمان خود را زمین زدهایم، برای این که ما مرکب از جسم و روح هستیم.از اینجا باید پی برد که حقیقت انسان به بعد معنویش هست نه بعد مادی؛ انسانیت انسان به روح، وجدان اخلاقی و عقلش هست. انسانی که عقل دارد و تفکر ندارد، انسانی که وجدان اخلاقی ندارد و سوسوی وجدان را خاموش کرده، اصلاً آدم نیست و از نظر قرآن هم چنین است.قرآن میفرماید: این چنین انسانی پستتر از هر جنبندهای است.«انّ شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون» .کسی که بعد معنویش قوی نیست، کسی که عقل دارد و تعقل و تفکر ندارد و بالاخره کسی که بعد معنویش به زمین خورده، مغلوب شده، از بین رفته و سوسوی وجدان را از دست داده، اصلاً آدم نیست.در آیه دیگر میفرماید:«و لقد ذرانا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» .یعنی عاقب عدهای از انسانها به جهنم منجر میشود، مثل این که راه جهنم را رفتهاند و جلو میروند. برای چه؟ اینها دل دارند، یعنی آن بعد معنوی را دارند و لیکن مغلوب شده، از بین بردهاند، دیگر نمیفهمند، چشم معنوی و بصیرت دارند اما توسط گناه چشم بصیرت را کور کردهاند، یعنی بعد معنوی در آن جهاد اکبر به زمین خورده، مغلوب شده، دیگر گوش شنوا و چشم بینا ندارد. میگوید: «اولئک کالانعام» دیگر آدم نیست، حمار است. بعد میفرماید: پستتر از الاغ، «اولئک کالانعام بل هم اضل»، لذا لازم است این نکته که نکته خوبی است در فکر شما باشد و از همین جا یکی از اداله وجود و تجرد روشن میشود.تا اینجا به این نکته رسیدیم که انسان مرکب است از بعدی معنوی و ملکوتی و بعد حیوانی و ناسوتی، یعنی یک جنبه دائماً در جنگند و اگر روح و جنبه معنوی ما غلبه پیدا کند ما سرافرازیم؛ با وجود این که کسی را به زمین نزدهایم، خودمان را زمین زدهایم اما سرافرازیم، و اگر به عکس شد یعنی جنبة مادی، معنوی را به زمین زد، سرافکندهایم، شرمندهایم، با وجودی که کسی ما را مغلوب نکرده بلکه خودمان آن جنبه را به زمین زدهایم.پس آدمین ما به بعد ملکوتی ماست. آدم آن است که وجدان اخلاقی، گذاشت دیگر گدایی و فداکاری در زندگیش باشد؛ اگر آه مظلومی را بشنود، ناراحت شود، گریه کند، خوابش نبرد به قول روایات آدم آن است که اگر دست بینوایی را گرفت، خوشحال شود و بنای زندگیش این باشد؛ «دیگر گرا باشد نه خودگرا». این آدم است. خدا رحمت کند، چقدر خوب گفته:تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیتاگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینیچــه مـیـان نقـش دیـوار و مـیـان آدمــیـتای کاش سعدی آن معنا را از قرآن گرفته و گفته بود: چه تفاوت بین یک آدم و الاغ؟قرآن این طور میگوید، اگر انسان بعد ملکوتی نداشته باشد، اگر انسان اخلاق انسانی نداشته باشد و اگر اهمیت به واجبات نداده و از گناه ناراحت نشود، چه تفاوت بین او و یک الاغ است؟ قدری علف در مقابل دو الاغ بریزید، معلوم است هر کدام که قویتر است دیگری را عقب میزند و علفها را میخورد؛ اسم این قاعدة غلبه بر ضعیف، میگذارند. ـ اگر آدم این طور شد که دنیای روزمان این است یعنی قاعدة غلبه قوی بر ضعیف، حکمفرماست ـ چه تفاوت بین الاغ و انسان؟وقتی شما کاری را کردید که خدا میپسندد، عقل میپسندد، خود را سرافراز میدانید و اگر کاری کردید که خدا و عقل نمیپسندید خود را سرافکنده میبینید؛ از اینجا پی میبریم که انسانیت انسان به عقل و روح و جنبة ملکوتی اوست. اگر آدم هستیم، همیشه باید به فکر تقویت جنبة ملکوتی باشیم.اگر بخواهیم آدم باشیم چه کنیم؟بحث امشب من با شما این است، چه باید بکنیم که در این نبرد حق علیه باطل، در این نبرد جنبة معنوی با جنبة ناسوتی، در این جهادی که گفتیم و پیغمبر(ص) آن را جهاد اکبر نامیده است غالب شویم؟همیشه نیرو باید از خارج بیاید، اگر نیرو از خارج نیاید مغلوبیم و علتش هم معلول است، برای این که آن جنبة مادی همیشه طوفانی است و لشکریان آن هم یکی و دو تا نیستند، فراوانند: غریزة حب مال، غریزه جاه طلبی، و غریزه حب اولاد هستند، غرائز صفات رذیله نظیر کینهتوزی، حسد و امثال اینها و همچنین قانون وراثت، قانون. محیط و قانون تغذیه هم میباشد. همه اینها یک طرف و طرف دیگر فقط جنبة معنوی، مثل دنیای روز و ایران، الان این طور است. اگر بخواهم مثال بزنم جنگ درون ما نظیر جنگ فعلی ماست. از نظر عدة خیلی ضعیفند، خیلی.از نظر بحث امشب ما همین است که چه باید بکنیم، با فرضی که جنبة مادی و جنبة حیوانی ما از نظر تجهیزات بسیار قوی و آن جنبة ملکوتی ما بسیار ضعیف بوده، چه باید کرد تا قوی شود؟ البته نیروی خارج لازم است و آن چه نیرویی است؟ به اهم آنها اشاره میکنیم:اهمیت دادن به واجبات اولین نیرو است. انسان باید به واجبات اهمیت بدهد؛ قرآن شریف میفرماید:«واستعینوا بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الاعلی الخاشعین»یعنی در این نبرد حق علیه باطل، در این نبرد روح با جسم، از خدا کمک بجویید؛ او باید کمک بدهد، به چه چیز؟ نماز «واستعینوا بالصبر و الصلوه» اگر کسی اهمیت به واجباتش بدهد، وقتی واجبی جلو آمد یک تلاطم درونی در او پیدا بشود تا این که آن واجب را به جا بیاورد، این نیرویی است که کمک میکند.نیروی خارجی آن بعد معنوی را کمک کند، میتواند به واسطة آن نیرو بر جسم غلبه پیدا کند؛ یعنی وقتی که میخواهد طوفانی بشود میتواند جلویش را بگیرد، کنترل و تعدیلش کند. لذا به تجربه ثابت شده، از نظر قرآن و روایات اهل بیت هم بسیار روی آن پافشاری شده، که اگر میخواهیم آدم بشویم، اگر میخواهیم در این نبردی که پیغمبر فرمودند: «نماز بالاترین جنگها و نیروهاست» غالب بشویم، باید به همه واجبات مخصوصاً به نماز اهمیت بدهیم، من نمیدانم این نماز چیست؟ چقدر این نیرو قوی است و چقدر برای آدمیت آدم مفید است که قرآن و روایات این قدر روی آن پافشاری دارد. یک جملهای برایتان بگویم، این جمله تکان دهنده است. بحث امشب را باید مخصوصاً راجع به نماز برای جوانها بگویید اهمیتش را بگویید.فخر رازی مفسر سنی است، کتابی در تفسیر نوشته به نام: تفسیر کبیر، در ذیل سورة «والعصر، ان الانسان لفی خسر» جملهای نقل میکند، روایتی است که اختلاف میان مفسرین در معنی والعصر ـ در این که تفسیر «والعصر» چیست ـ را بیان میکند. هر کس چیزی گفته، احتمالات فراوان است که الان مورد بحثم نیست.استاد بزرگوارم، رهبر عظیم الشأن انقلاب، ایشان میفرمودند: والعصر یعنی قسم به حضرت بقیه الله(ع) و ایشان میفرمود: عصر به معنای عصاره است و چون امام زمان عصارة عالم خلقت است، پروردگار عالم به او قسم خورده.خوب، این فتوای لطیف آن کسی است که خیلی لطافت دارد، ولی معانی مختلفة دیگر هم برای این شده، از جمله گفتهاند که مراد از عصر، نماز عصر است: «والعصر» یعنی قسم به نماز عصر؛ فخر رازی این را میپسندد و برای این که مدعایش را اثبات کند، یک روایت میآورد که روایت این است:میگوید زنی صیحه زنان، دیوانهوار خدمت پیغمبر(ص) آمده گفت: یا رسول الله، اصحابت بروند تنها با شما کار دارم. اصحاب رفتند. آن زن خدمت پیغمبر اکرم(ص) نشست، گفت: یا رسول الله، گناه کردم، گناهم خیلی بزرگ است. پیغمبر فرمود: رحمت خدا از آن بزرگتر است، گناه هر چه بزرگ باشد معنا دارد که کسی مأیوس باشد. هر چه گناه بزرگ و هر چند طولانی، مسلم است اگر توبه کند تلاطم درونی پیدا کند، گناهش آمرزیده میشود. بنبست در اسلام نیست.پیغمبر فرمودند: گناهت چیست. گفت: یا رسول الله، زن شوهردار بودم زنا دادم، آبستن شدم؛ بچه به دنیا آمد، او را در خمرة سرکه خفه کردم، بعد هم سرکههای نجس را به مردم فروختم. گناه خیلی بزرگ است. خیلی! معلوم است که پیغمبر خیلی متأثر شد؛ حکمش را هم گفتند: مرادم اینجاست، فرمودند:خانم، میخواهی بتو بگویم چرا در این چاه افتادی؟ یعنی چرا آدم بعضی اوقات توی چاهی میافتد که دیگر نمیشود از این چاه بیرون بیاید، و اگر دنیا پشت به پشت یکدیگر کند و بخواهد او را نجات بدهد دیگر نمیشود، فرمودند: میخواهی به تو بگویم چرا به درون این چاه افتادی؟ خیال میکنم نماز نمیخوانی. چون نماز نمیخوانی رابطهای به خدا قطع است. عنایت خدا روی سرت نیست. از این جهت در این چاه پرفلاکت افتادی! «انی ظننت انک ترکت صلوه العصر» .یعنی خیال میکنم نماز نمیخوانی که به درون این چاه افتادی این روایت به ما چه میگوید؟ این روایت هم جنبة منفی و هم جنبة مثبت دارد.اما جنبه منفی آن به ما میگوید که اگر یک زن یا مردی به نماز اهمیت ندهد، به گفتة این روایت کارش مشکل است. این در دنیاست، آخرتش بماند. کارش مشکل است، بسیار مشکل!!جنبة مثبت هم دارد و این بحث ماست، این روایت به ما میگوید که اگر کسی به نماز اهمیت بدهد، نماز نیروی خارجی برای عقل و روحش و برای آن بعد معنویش میفرستد و بعد معنوی غلبه پیدا میکند و میتواند آن بعد مادیش را زمین بزند و قرآن هم همین را میگوید:«استعینوا بالصبر و الصلوه»کمک بجویید، در چه چیزی، برای چه؟ یعنی درون تو جنگ است، نظامی میخواهد، از برون باید نظامی و اسلحه بفرستی، اسلحه برونیش اهمیت دادن به واجبات است، مخصوصاً نماز.نمیدانم در این سورة کوچک اما خیلی رسا و پر معنا دقت فرمودهاید یا نه؟ سورة «أرأیت الذی یکذب بالدین» خیلی کوچک اما خیلی رسا و پرمعناست.«بسم الله الرحمن الرحیم، أرأیت الذی یکذب بالدین، فذلک الذی یدع الیتیم، و لا یحض علی طعام المسکین» .یعنی ای پیغمبر میخواهی یک کسی را که مسلمان نیست، نشانت بدهم، یعنی میخواهی مسلمان نمایی را که مسلمان نیست، نشانت بدهم؟ بعد چهار دسته را نشان میدهد:1ـ آن ملتی که در میانشان بچه یتیم باشد و بیاعتنا باشند.اگر بچه یتیمی در طائفهای باشد، در شهری باشد، در ملتی باشد، تمام مردها باید به جای پدر او باشند و تمام زنها به جای مادر او، تا عقدة یتیمی در او پیدا نشود. خدا نکند که یک کسی با عقده بزرگ شود؛ من غالب این مکتبهای انحرافی را مطالعه کردم و دریافتم که اینها معمولاً از مکتب صهیونیزم هستند و افرادش عقدهای میباشند؛ مکتب فروید، نیچه، مارکس، دورکیم و امثال اینها، من درباره آنها زیاد مطالعه داشتم و معمولاً دیدم که اینها از «صهیونیزم» سرچشمه گرفتهاند؛ این از نظر جمعی، و از نظر فردی، مارکس یک آدم عقدهای به تمام معنی بوده است، اتفاقاً در همان چیزی که عقده داشته، در همان مورد مکتب دارد. لذا اسلام میگوید آدم عقدهای بچه یتیم در میانتان نباشد و مردها باید به جای پدر و زنها به جای مادرش باشند. خوب این یک طائفه.2ـ «و لا یحض علی طعام المسکین» یعنی پیغمبر، مسلمان نما آنها هستند که فقیر در میان ملتی باشد و اینها بیاعتناء به او باشند، در صورتی که میتواند به فقیر و بینوا رسیدگی کند؛ این هم مسلمان است.3ـ بعد دربارة دسته سوم میفرماید: «فویل للمصلین. الذینهم عن صلاتهم ساهون»، یعنی پیغمبر، میخواهی یک مسلمان نما نشانت بدهم، وای به این مسلمان نما، آن کسی که در نماز سهلانگار باشد، نه این که نماز نخواند، نماز میخواند اما سهلانگار است، یعنی نماز اول وقت نمیخواند.از امام صادق(ع) پرسیدند که سهلانگاری در نماز یعنی چه؟ فرمودند: معنایش این است که کار دنیایش را برای آخرتش مقدم میدارد؛ اول ناهار یا شام میخورد، بعد نماز میخواند؛ نماز برایش سنگینی است که قرآن هم اتفاقاً میفرماید:«و انها لکبیره الا علی الخاشعین» یعنی بعضی اوقات ما حاضریم یک ساعت، دو ساعت سرپا بایستیم، با هم حرف بزنیم، هیچ چیزمان هم نشود، خیلی هم با نشاط هستیم، اما همین ما که دو ساعت سر پا ایستادهایم و با هم حرف زدهایم، موقع نماز خسته و کوبیدهایم، حال نماز نیست؛ نمازی که اگر خیلی عالی بخوانیم بیشتر از یک ربع طول نمیکشد و میخواهیم این را در پنج دقیقه تمام کنیم، لذا از اول شب تا ساعت دوازده مینشیند هیچ چیزش نیست، اما وقتی به نماز رسید، هیچی! معلوم است که این نماز یک چیزی هست و شیطان و آن بعد جسمی ما خیلی با آن کار دارد، خیلی، اما وقتی که میرسیم به نماز، دلمان میخواهد این یک ربع پنج دقیقه بشود، چرا چنین هستیم؟قرآن میگوید: نامسلمانی، نامسلمانی، و وای به تو ای نامسلمان!!4ـ باز به پیغمبر میفرماید: وای به مسلمان نما و آدم متظاهر، آدم ریاکار و دورو «الذینهم یرائون و یمنعون الماعون».5ـ دسته پنجم مسلمان نما (که وای به این مسلمان نما) آن کسی است که میتواند حاجت مردم را برآورد اما نمیآورد؛ کسی حاجتی دارد، میتواند با قلم یا قدمش حاجت وی را برآورد، دنبالش نمیرود؛ همسایه ظرفی میخواهد، میتواند بدهد، نمیدهد. اسلام میگوید که این مسلمان نیست، نه، مسلمان نیست. وای به این نامسلمان. انصافاً سورة رسایی است، گرچه ناراحت کننده است ولی سرمشقی است و برای بحث ما نیز مفید میباشد.بر این مطلب آیات فراوانی داریم ولی به همین مقدار اکتفا میکنم. یک روایت هم برایتان میخوانم و بحث امشب را خاتمه میدهم:کسی آمد خدمت امام صادق(ع) استخاره کرد، بد آمد. استخاره را ندیده گرفت و به تجارت رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و علاوه بر آن سود فراوانی هم برد؛ تعجب کرد که من پیش امام(ع) استخاره کردم بد آمد، مسافرت به من خوش گذشت و سود فراوان بردم، یعنی چه؟خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله، یادتان هست که چند وقت قبل خدمت شما رسیدم، استخاره کردم و بدآمد؛ برای مسافرت بود، به تجارت رفتم، سود فراوانی داشت و خوش گذشت.آقا امام صادق(ع) تبسم فرمودند و گفتند: یادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشایت را خواندی، شام خورده خوابیدی، خوابت برد. یک وقت بیدار شدی که آفتاب زده و نمازت قضا شده بود؟ (البته گناه نکرده بود زیرا نمیخواسته که قضا شود، بعد هم قضای نمازش را خواند) فرمودند: یادت هست؟ گفت: بله یابن رسول الله، فرمودند: اگر خدا دنیا و آنچه در دنیا است به تو داده بود جبران آن خسارت نمیشد. خیلی چیز از دستت رفت، نمیدانی چه خبر است.این نماز چیست؟ آدم میسازد، همان طور که سلولهای بدن ما غذا میخواهد و اگر غذا به آن نرسد ضعیف شده و میمیرد، گرچه جوان هم باشد و از انرژی جوانی مصرف کند بالاخره برای جسم ضرر دارد. وقتی جسم شما یعنی آن جنبة ناسوتی و حیوانی غذا میخواهد، روح شما نیز غذا میخواهد، غذای روح شما چیست؟«نماز غذای روح است». نماز صبح به جای صبحانة شما و نماز ظهر و عصر به جای ناهار، و نماز مغرب و عشاء شام و نماز در دل شب، به جای میوه شماست.هر چه بخواهیم روح را قوی کنیم، یعنی آدمیتمان را به یک جایی برسانیم، باید اهمیت به همة واجبات مخصوصاً نماز بدهیم. خیلی به آن سفارش شده و حتی روایت مینویسد که پیغمبر(ص) موقع مرگ جملهای را میگفت و از دنیا رفت؛ مرتب میفرمود:«امتی الصلوه و ما ملکتک ایمانکنم» .یعنی به دو چیز خیلی اهمیت بدهید: یکی به نماز، یکی به زیر دست امت من.دربارة امام صادق(ع) هم دارد که هنگام مرگ همه خویشان خود را جمع کرد، خویشانش خیال کردن یک وصیت تازهای دارد. یک جمله گفت و از دنیا رفت، جمله آخر امام صادق(ع) این بود:«لا تنال شفاعتنا من استخف بالصلوه» .کسی ک نماز را سبک بشمارد، در روز قیامت به شفاعت ما نمیرسد.نه این که نماز نخواند «استخف بالصلوه» سبک بشمارد. عزیزان من، میدانید همه باید با شفاعت اهل بیت بهشت بروند، حتی انبیاء، اگر شفاعت اهل بیت نباشد ـ از نظر علمیش هم این است ـ در بهشت جایی نیست و این روایت میگوید که اگر کسی نماز را سبک بشمارد به شفاعت ما اهل بیت نخواهد رسید.امیدوارم جلسه برای من و شما مفید باشد و تا آنجا که میتوانید مفاهیمش را پیاده کنید، مخصوصاً آخر بحث را برای جوانها، برای بچهها حتماً پیاده کنید و راجع به نماز با بچهها خیلی حرف بزنید، مخصوصاً این که میدانید مغز بچه شبیه دوربین عکاسی است؛ یک جمله ممکن است در مغز او اثر بگذارد و تا عمر دارد یک نمازگزار به تمام معنا باشد که برای شما خیلی مفید است؛ هر نمازی که بخواند خدا در نامة عمل شما ثواب مینویسد. تا میتوانید به این بچهها اهمیت بدهید که اینها امانتند و باید امانتها را خوب حفظ کنید.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم. صفات انسانیت، شجاعت معنوی، روحانیت، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، توفیق اهمیت به نماز به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم، این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع انقلاب و اسلام خاموش بفرما.به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما، و صلی الله علی محمد و آل محمد.خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی نهضت خمینی را نگهدار.گفتار پنجمنفس امارهاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.پیرو مطالب جلسه گذشته که بیان داشتم در درون ما جنگی است که از نظر اسلام، جهاد اکبر نامیده میشود، بدین معنا که جنبة معنوی روح ما با جنبة حیوانی آن دائماً در مبارزه است و به فرموده پیامبر اکرم(ص) دشمن سرسخت درون ما «نفس اماره» است:«اَعْدی عَدوُّکَ نَفْسَکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»یعنی: بالاتر از نفس اماره دشمنی نداریم.مراد از نفس اماره همان بعد حیوانی انسان است که به آن تمایلات و غرائز هم گفته میشود. فلاسفه به آن جسم میگویند و عرفا آن را بعد حیوانی و ناسوتی مینامند. این مبارزه همیشه هست. اگر کسی بتواند در این مبارزه پیروز شود و دشمن را اسیر، مهار و تعدیل کرده، میتواند به هر کجا که بخواهد برسد و سعادت دنیا و آخرت هم مرهون همین است که بتواند غرائز خود را تعدیل نماید.البته غرائز را باید ارضاء کرد نفس را نمیشود کشت؛ نفس کشی، رهبانیت عزلت و امثال آن در اسلام «ممنوع» است، بلکه باید از آن کار کشید (مانند اسب چموش است، باید آنرا دهنه کرد و از آن سواری گرفت. معنی پیروز شدن هم همین است، یعنی اسیر کردن نفس اماره، تمایلات و غرایز) و اگر به عکس شد، یعنی در این جنگ مغلوب شدیم و یکی از تمایلات توانست بر ما، یعنی بر آن بعد معنوی ما غلبه کند، شقاوت دنیا و آخرت معلول این غلبه است، اگر یکی از غرایز بر ما پیروز شد و عقل ما را اسیر نموده آن را کنترل کرد، خواه ناخواه عقل ما تابع جنبة حیوانی ما میشود و اگر چنین شد به قول قرآن شریف انسان از هر سگ درندهای هم برای خود و هم برای جامعهاش درندهتر خواهد بود:(ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون»اگر طلاق و عموم آیه شریفه را بگیریم معنایش چنین میشود: انسان هنگامی برای جامعه از میکرب پستتر و برای خود از سرطان بدتر است که عقل او یعنی آن بعد معنوی او مغلوب شود و یکی از غرایز، یعنی آن بعد حیوانی غالب گردد. قرآن میفرماید: چنین فردی برای خودش پستتر از میکرب سرطان و برای جامعهاش پستتر از میکرب خوره است.چنانچه مشاهده میکنید آن افرادی که جاهطلبی بر آنها حکمفرما است، آن افرادی که یکی از صفات رذیله در آنها رسوخ کرده، آنهایی که مثلاً حب مال در آنها نفوذ نموده، آنها را کنترل کرده، به کجا میرسند و چه جنایتها که میکنند؛ علاوه بر همة صفات حیوانی اینها از نظر قرآن بتپرست نامیده میشوند: «افرأیت من اتخذ الهه هویه و اضله الله علی علم» .قرآن میفرماید: اگر هوی و هوس بر انسان مسلط شود و آن بعد حیوانی بر او غلبه پیدا کند، چنین شخصی «بتپرست» است.بتگاهی یک قطعة سنگ و خرافهای است که میپرستند، گاهی پول است که میپرستند، گاهی زن است که میپرستند، گاهی هم هوی و هوس. قرآن همه اینها را بت حساب کرده است.در سوره یس هم میخوانیم:«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» .یعنی مگر در ازل با هم معاهده نکردیم که تو بتپرست نباشی، شیطان پرست نباشی؟ از نظر قرآن معنای شیطان پرستیدن این است که انسان از شیطان متابعت کند، یعنی آن بعد حیوانی او بر بعد معنویش غلبه پیدا کند و آن را مغلوب سازد.بنابراین ما باید همیشه به فکر این باشیم که بتپرست و خرافی نباشیم، مخصوصاً شما (معلمان) که از خواص شمرده میشوید. از نظر اسلام حساب شما یک حساب جداگانه است. این طور نیست که شما با عوام مردم حساب مشترکی داشته باشید، نه، حساب شما حساب جداست، لذا چون حساب شما از سایر حسابها جداست، پس باید همیشه مواظب باشید که در این نبرد، در این «جهاد اکبر» مغلوب نشوید و بدانید که اگر مغلوب شدید، علاوه بر این که از نظر قرآن بتپرست نامیده میشوید، برای جامعه و برای خود شما نیز فوقالعاده ضرر دارد.بحثی که پیش آمد این بود: چه باید بکنیم که همیشه پیروز باشیم؟ انسان خود به خود نمیتواند پیروز بشود؛ کار مشکلی است بخصوص این که غرایز رنگ عاطفی دارد، رنگ احساسی دارد و معمولاً این طور است که احساس و عاطفه بر عقل مقدم است. اگر این جهاد درون را به حال خود باقی بگذاریم، یقین داشته باشید که همیشه مغلوبیم؛ از یک طرف جنگ عاطفه و عقل است، از طرف دیگر معمولاً وقتی مبارزه شروع میشود، عاطفه طوفانی است و عقل طوفانی نیست. اصولاً عقل هیچ وقت طغیان و طوفان ندارد؛ عریزه جنسی طوفان دارد و اگر طوفان کرد: طغیان کرد، قرآن شریف میفرماید که بگو: پناه میبرم به خدا. «قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق و من شر غاسق اذا وقب» .یعنی: همیشه بخوان، همیشه بگو خدایا به تو پناه میبرم در وقتی که غریزه جنسی طوفانی شود، آن گاه که طوفانی شود، مانند سیل همه چیز را میبرد، از جمله عقل را هم میبرد، مغلوبش میکند. عقل طوفان ندارد، طغیان ندارد، اگر بخواهیم عقل ما غلبه پیدا کند، باید به آن رنگ احساس بدهیم. حرف در این است که چه کنیم تا در چنین مبارزهای پیروز شویم؟معلوم است که «جهاد اکبر» از جهاد اصغر و جنگی که الان جوانهای نمونه ما دارند میکنند خیلی مشکلتر است. گفته بودم باید از خارج کمک بگیرم؛ باید از خارج نیرو بیاید و اول چیزی که بایستی به آن توجه داشته باشیم این است که کاری کنیم که همیشه مورد لطف و عنایت خدا باشیم، دست خدا همواره روی سرمان باشد و اگر پروردگار عالم آنی ما را به خود ما واگذارد، بیچارهایم.دعایی از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده، مثل این که ذکر آن حضرت است، یعنی ایشان بارها این ذکر را میخواندند، چون هم عایشه نقل میکند و هم امسلمه. عایشه میگوید: در دل شب پیغمبر(ص) را در رختخواب ندیدم لذا بلند شدم و تفحص کردم؛ یک وقت متوجه شدم که پیامبر اکرم(ص) در گوشهای روی خاک افتاده، سر مبارکش هم روی خاکست؛ مثل باران اشک میریزد و میگوید:«اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین» .یعنی خدایا مرا یک آن (یک لحظه) به خودم وامگذار.ام سلمه هم این را نقل میکند.همیشه این دعا را بخوانید، مخصوصاً وقتی که خسته شدید، حالی پیدا کردید، بعد از نمازتان، در دل شب، همیشه بگوئید خدایا یک آن مرا بخودم وامگذار. اصولاً معنی ضلالت در قرآن همین است. این که شاید بیشتر از بیست جا در قرآن میخوانیم که «یضل الله» خدا گمراه میکند، معلوم است که خدا کسی را گمراه نمیکند.«من یضلل الله فلا هادی له و یذرهم فی طغیانهم یعمهون» .هر کس که خدا گمراهش کند، دیگر کسی نیست که هدایتش کند.ضلالتی که در قرآن است معنایش همین است، یعنی انسان یک دفعه کاری میکند که دست عنایت خدا از روی سرش برداشته میشود.مثلاً شما در دامن کوهی یک سنگ را نگه میدارید، تا این سنگ را نگهداشتهاید سنگ پرت نمیشود، ولی اگر رهایش کنید ـ لازم نیست هل بدهید ـ همین مقدار که دست از سنگ برداشتید، سنگ پرتاب میشود، از دامنة کوه به پایین میافتد و ذره ذره میشود. ضلالت معنایش این است که همین مقدار که پروردگار عالم لطفش را، عنایتش را از کسی برداشت، دیگر پرت است، بیچاره است. خداوند مثل این برق کارخانه فیاض است؛ از طرف او هیچ نقصی نیست، اما یک دفعه در این بلندگو نقص پیدا میشود، دیگر یک تکه آهن است و نمیتواند برق را بگیرد. یک وقت این لامپ نمیتواند برق را بگیرد، دیگر تاریک میشود، تاریک است تاریک، «زندگی منهای خدا، تاریک است»، وحشتزاست، وحشتزا.قرآن میفرماید:«او کظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیریها و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور» .آیه چقدر رساست. به قول طلبهها تشبیه معقول به محسوس است، یعنی برای این که یک امر علمی یا عقلی را خوب بفهماند، در یک قالب حسی میریزد و مثال میزند. قرآن این هنر را در این آیه شریفه هم به کار برده. نمیدانم شما دریاچة خزر را دیدهاید یا نه، دریا معمولاً موج دارد، ذاتاً تاریک است، علاوه بر این که تاریک است وحشتزا هم هست. دریا وحشت دارد. حالا اگر ابر محیط بر این دریا شود، تاریکی روی تاریکی است، وحشت روی وحشت است. اگر شب باشد، تاریکی روی تاریکی و وحشت روی وحشت است. اگر دریا موج هم داشته باشد، طوفانی باشد، وحشت، وحشت چهارم است.قرآن میفرماید: زندگی که در آن گناه باشد، زندگی که در آن رابطة انسان با خدا قطع باشد، مثل این لامپ است که رابطهاش با کارخانه قطع باشد؛ آن زندگی که با شیطان در رابطه باشد، در آن مغلوبیت است، مغلوبیت عقل ما و روح ما؛ این چنین زندگی تاریک است تاریک است، تاریک و وحشتزاست، وحشتزاست.هنگام شب، وسط دریایی که موج داشته باشد و ابر هم محیط بر او باشد، چقدر تاریک است؟ چه وحشتی دارد؟ میفرماید زندگی مهنای خدا این چنین است.قرآن از این مثالها بسیار دارد، در سورة توبه میفرماید:«افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار فانها ربه فی نار جهنم و الله لایهدی القوم الظالمین» .این آیه هم خیلی رسا است. راستی قرآن چقدر رساست، از شما تقاضا دارم که با قرآن سروکار داشته باشید. علاوه بر اینکه نور میدهد، علاوه بر این که لذت میدهد، رسایی قرآن در مطالب این تشبیهات زیبا، یکی از معجزات بزرگ قرآن است.اینجا هم تشبیه معقول به محسوس است؛ شما یک دفعه خانه میسازید و معمولاً هم اگر بخواهید این خانه دوام پیدا کند، باید پایههای آن محکم باشد و اگر پایهها محکم نباشد این خانه دوامی ندارد، اما یک وقت آدم ابلهی، آدم احمقی لب درة سیل زدهای خانه میساز، لب دره سیل زده است، معلوم است خانهای را که لب درة سیل زده بنا کنیم، به آب مختصری بند است، طوفان مختصری آن را به ته دره میبرد.قرآن میفرماید: زندگی منهای خدا مثل خانهای است که لب درة سیل زده باشد: «فانها ربه فی نار جهنم و الله لایهدی القوم الظالمین».یعنی معلوم است کسی که در زندگیش گناه باشد او ظالم به خودش است، ظالم به خداست و ظالم به جامعهاش میباشد؛ دیگر دست عنایت خدا روی سر این شخص نیست، زندگی او مثل خانهای است که لب درة سیل زده باشد، این خانه دوام ندارد. زندگی منهای خدا دوام ندارد. زندگی منهای خدا به غیر از دلهره، اضطراب خاطر، تحیر و سرگردانی چیزی ندارد؛ این دنیای اوست، آخرتش هم معلوم است: «فانها ربه فی نار جهنم» لذا باید کاری کنیم که دسته عنایت خدا همیشه روی سرما باشد و چه کنیم که این توفیق را داشته باشیم، یعنی چه باید کرد که دست عنایت خدا روی سرما باشد؟ چه باید کرد که پروردگار عالم ما را به خودمان وانگذارد تا مخصوصاً در آن جهاد اکبر مغلوب نشویم؟ و چه باید کرد که در آن مبارزه پیروز شویم؟ گفتم که قرآن میفرماید: «واستعینوا بالصبر و الصلوه» به دو چیز اهمیت بدهید. واستعینوا بالصبر و الصلوه یعنی اگر میخواهی که در آن میدان پیروز شوی، باید نیرو از خارج بیاید. قرآن شریف در این آیه میفرماید: «دو چیز است، اول صبر، دوم نماز».باید به همة واجبات اهمیت داد. هر چه اهمیت به واجبات بیشتر باشد، رابطة با خدا محکمتر خواهد بود؛ مثل سیم برق که هر چه اتصالش با کارخانه محکمتر باشد، قطع شدن آن کمتر است، لذا اهمیت دادن به واجبات رابطة با خدا را محکم میکند. هم برای دنیای انسان خوب است، هم برای آخرت او، مخصوصاً نماز اول وقت اگر بشود با جماعت و اگر هم بشود در مسجد گزارده شود، مسجد را باید پر کرد و حتی بعضی اوقات روایاتی به چشم میخورد که برای ما تکان دهنده است. روایت را هم شیعه نقل کرده و هم سنی که پیغمبر(ص) فرمود:«سلموا علی الیهود و النصاری و لا تسلموا علی یهود امتی» .به یهودیها سلام کنید، به نصرانیها سلام کنید، اما به یهود امتم سلام نکنید، یعنی با آنها قطع رابطه کنید تا از این جهت آدم شوند. قیل: یا رسول الله و من یهود امتک؟ گفتند: یا رسول الله یهود امت کیست؟ فرمودند:«الذین یستمعون الاذان و الاقامه و لم یحضروا الجماعه».آنها که اذان و اقامه مسجد را میشنوند اما به مسجد نمیروند تا در آنجا نماز بخوانند، نمیروند که نماز جماعت بخوانند. فرمودند: آنها که اعراض از جماعت مردم، اعراض از مسجد میکنند، اینها یهود امت من هستند.این روایات را سرسری نباید گرفت، زیرا علاوه بر این که جنبة معنوی دارد، به قول رهبر عظیم الشان انقلاب (قدس سره الشریف) جنبة سیاسی هم دارد.«مسجد سنگر است»، باید به قول ایشان این سنگر را پر کرد. اما بحث ما اکنون این طور نیست، آن بحثی که حالا داریم این است که باید به نماز اهمیت داد. با توجه به این که در حضور خدا ایستاده است. اگر شما نیم ساعت در خدمت رهبر عظیمالشان انقلاب باشد، معمولاً توجه شما به جایی نمیرود و چشم شما به ایشان دوخته شده، گوشتان متوجه فرمایشات ایشان است، با توجه به این که به ایشان ارادت داریم چون عبد است، بنده است، عبد چه کسی؟ عبد آن که ما در مقابلش ایستادهایم و نماز میخوانیم.بارها سئوال میشود که چه کنیم که در نماز توجه به خدا داشته باشیم. باید عکس آن را سئوال کرد، انسان اگر به راستی نماز بخواند باید بگویم: چه کنم که به خدا توجه نداشته باشم؟ این طور باید بگوید، چون عبد است، در مقابل خداوند ایستاده است.بایستی بالاترین لذت برای ما همین باشد؛ خلوت عاشق با معشوق خلوت عبد با مولی، صحبت کردن معشوق با عاشق، نماز این چنین است.تقریباً نصف نماز صحبت کردن خداوند با عبدش است و نیمة دیگر سخن گفتن عبد با مولایش میباشد. حمد و سوره قرآن است، این کلام نازل یعنی صحبت کردن مولی با بندهاش است؛ بقیه نماز حرف زدن عاشق با معشوق میباشد، صحبت کردن عبد با مولاست. بالاترین لذت باید همین باشد، تمام خستگیها باید با نماز برطرف شود.خوشا به حال کسانی که نماز خستگی آنها را برطرف میکند؛ خوشا به حال آن کسی که تمام هم غم و نگرانی و اضطراب و دلهرة آنها را نماز قطع میکند، رفع میکند. ما باید در نماز چنین باشیم و اگر ممارست کنیم و به راستی رابطة ما با خدایمان محکم شود، کمکم به اینجا خواهیم رسید .صبر به معنای استقامت است و در مقابل جزع و فزع به کار برده میشود. اگر انسان صابر نباشد یعنی اگر استقامت نداشته باشد ـ که معمولاً هم ندارد، بلکه جزع و فزع دارد ـ به قول قرآن کریم آن چنین کسی آدم سبکسری است «ان الانسان خلق هلوعا» یعنی اگر انسان را از آن بعد مادی و حیوانی حساب کنیم، فرد سبکسری است: «ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا» وقتی ناملایمی برای او پیش آید، فریادش بلند میشود، ناشکریها جلو میآید، هیجانها ظاهر میشود، حرفهای نامربوط شروع گشته و کارهای نامعقول آغاز میگردد.خدا نکند که انسان سبکسر باشد، مثل سنگ در کوچه باشد که هر عابر به آن نوک پایی بزند؛ اگر انسان سنگین نباشد و استقامت نداشته باشد، قرآن شریف میفرماید: که او سبکسر است.«و اذا مسه الخیر منوعا» نه فقط هنگامی که برایش شری پیش آید نمیتواند مقاومت کند، بلکه اگر خیری هم پیش بیاید قدرت مقاومت ندارد، تا در آنجا هم آدمی «مناع للخیر» متکبر خودخواه میشود. «اگر انسان مستقیم نباشد، استقامت نداشته باشد، صبر نداشته باشد، مثل سنگ وسط کوچه باشد، به تعبیر قرآن شریف مثل کف روی آب است». هر طرف که فشار بیاید او را میبرد؛ و به قول امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ مثل پشه است؛ پشههایی که شبهای تابستان اذیت میکنند، طوری هستند که اگر باد کوچکی از هر طرف بیاید، آنها را میبرد.اگر انسان را از بعد مادی بسنجیم و آن بعد معنوی و صفات معنوی را که از جمله صبر و استقامت است نداشته باشد، به نظر قرآن شریف موجودی سبکسر است «ان الانسان خلق هلوعا» اگر برای او خیری بیاید سبکسر است و اگر هم برای او شری پیش آید، مصیبتی رخ دهد، باز هم سبکسر است، لذا اگر بخواهیم آدم باشیم، باید صابر باشیم، باید استقامت داشته باشیم، باید در همه چیز صبر داشته باشیم.صبر بر سه قسم است که هر سه قسمت آن بحث ما مفید است:1ـ صبر در مصیبت و ناملایمات.2ـ صبر در عبادت.3ـ صبر در معصیت.قرآن شریف میفرماید: «واستعینوا بالصبر و الصلوه» صبر را اول آورده بعد نماز ـ که ذکر خاص بعد از عام است ـ یعنی در صبر نماز مفهوم میشود. از آنجایی که نماز در اسلام فوقالعاده اهمیت دارد لذا یکی از افراد آن عام را ذکر کرده است، میگویند ذکر خاص بعد از عام برای اهمیت نماز است، والا صبر شامل نماز هم میشود یعنی نماز از مصادیق صبر در عبادت است.هر سه قسمت صبر موجب میشود که دست عنایت خداوند روی سر ما باشد، در نتیجه در هر سه نوع مبارزه درون پیروز شویم؛ چنانچه در مبارزههای برون هم این صبر لازم است یعنی هم صبر در مصیبت، هم در عبادت و هم صبر در معصیت.بدیهی است که پیروزی جوانهای عزیز ما در جبهه مرهون همین است، یعنی مرهون صبر آنان است که دست عنایت خدا روی سرشان میباشد. در خصوص صبر در مصیبت باید گفت که دنیا خانة مصیبت است، معنا ندارد که کسی در این دنیا باشد، اما موجبات نگرانی و مشکلات برای او پیش نیاید!به قول امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ که میفرماید: «الدنیا بحر عمیق یغرق فیه خلق کثیر» و در جملة دیگری میفرماید: «الدنیا محفوف بالبلاء» اگر در آب باشید، چگونه آب بر شما مسلط است، اطراف شما را میگیرد؛ هر کسی هم که در دنیا باشد، این طور است، محفوف به بلا است؛ اطراف انسان را گرفته است و اگر بتواند از این بلا استفاده کند، آن وقت است که استکمال پیدا میکند.مرد آن است، انسان آن است که از بلا استفاده کند و اتفاقاً استکمال انسان هم از همین راه است؛ حافظ چه خوب میگوید:ناز پرورده، تنعم، نبرد راه به دوستعـاشقی شیوة رنـدان بـلاکش باشداگر انسان میتواند به جایی برسد که به جز خدا نداند، به خاطر همین مصیبتهاست، به خاطر همین بلاهاست که در دنیا میباشد. لذا یکی از نعمتهای بزرگ خدا بلاست، چون بلاموجب استکمال انسان است، باید از آنها استفاده کنیم.اگر کسی شنا بلد نباشد، وقتی به دریا بیفتد غرق میشود؛ همه چیز هم در دریا وجود دارد: نهنگ هست، ماهی آدم خوار هست و ... ولی اگر قایق باشد، درون قایق مینشیند و نمیترسد، سیاحت هم میکند، از دریا خوب هم استفاده میکند، استفادة تفریحی هم میکند.ما به این دریای بیکران آمدهایم، در این دنیا که اصطکاک دارد و همة آن هم و غم است، در آن لذتی نیست، همهاش دفع الم است. اصولاً در این دنیا لذتی وجود ندارد، مثلاً خیال میکنیم خوردن و آشامیدن لذت است، چنین نیست؛ شما وقتی که گرسنه میشوید برای شما دردی پیش میآید؛ غذا میخورید و آن درد از بین میرود، لذا وقتی که سیر باشید بهترین غذاها برای شما بدترین چیزهاست.تشنه میشوید، دردی برایتان پیش آمده، آب که مینوشید آن درد از بین میرود، بدین جهت میگویند همه آن دفع الم است. لذت غیر از اینها است؛ اطفاء شهوت دفع الم است. برای انسان لذت در حقیقتیابی حقیقتجویی، علمیابی و علمجویی است؛ برای یک انسان لذت قرب به خداست.برای یک عاشق، خلوت کردن با معشوق است، خوردن و آشامیدن نیست، که همة اینها دفع الم است. این دنیا یعنی اصطکاک، یعنی مصیبت، یعنی بلا، باید از آن استفاده کنیم.قرآن در موارد زیادی میفرماید: بشر را امتحان میکنیم؛ خیلی از مفسرین خیال کردند که امتحان خداوند نظیر امتحان از دانشآموزان، یعنی امتحان معلم از متعلم است، لذا میبینید که درست نمیآید که خدا بخواهد این طور امتحان کند، بدین سبب بسیاری از مفسرین میگویند معنایش این است که امتحانش میکنند تا ماهیتش را به خود او بفهمانند. ولی به نظر میرسد امتحانی که در قرآن شریف است نظیر اول سوره عنکبوت که میفرماید:«أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم ...».یعنی این انسان خیال میکند همین مقدار که میگوید ایمان دارم بس است؛ نه، امتحان میشود.در آیه دیگر میفرماید: «و لنبلونکم» یعنی حتماً و مسلماً شما را امتحان میکنیم. این امتحان الهی نظیر امتحان معلمین از دانشآموزان نیست؛ امتحان مهندس از سنگ معدنی است. درون سنگ طلا وجود دارد، میخواهند طلای درون سنگ را بگیرند، باید به درون کورة 180 درجهای برود تا کدوراتش برود و طلایش خالص شود.انسان این چنین است. انسان برای چه به دنیا آمده؟ برای امتحان به دنیا آمده. امتحان یعنی چه؟ یعنی امتحان مهندس از سنگ معدنی، زیرورو بشود، مصیبت یکی پس از دیگری بیابد و او تحمل کند تا آدم بشود، تا استکمال پیدا کند، تا به واسطة آن مصیبتها که از آنها استفاده میکند به آنجا رسد که به جز خدا نداند؛ این است امتحانی را که قرآن میفرماید:بنابراین، صبر در مصیبت یعنی استفاده کردن از بلاها. انسان وقتی که فقیر است جزع و فزع و داد و فریاد میکند، زمانی هم از این فقر استفاده میکند، صبر و تحمل میکند، عفت نفس خود را از دست نمیدهد، سبکسر نمیشود، فقر نمیتواند او را از بین ببرد، همین که بر فقر صبر میکند به طور ناخودآگاه استکمال پیدا میکند، ناخودآگاه مثل آن سنگ معدنی در کوره 180 درجهای کدوراتش از بین میرود، لحظه به لحظه برایش مصیبت پیش میآید، اما شرطش این است که از مصیبت استفاده کند.در اینجا مثالی ذکر میشود که از نظر روانی مخصوصاً از نظر تدبیر خانواده برای همه (خصوصاً خانمها) خیلی مفید است، و استفاده از مصیبت معنایش این است.در زمان پیغمبر اکرم(ص) زنی بود که یک بچه داشت او مسلمان و از انصار بود؛ سواد نداشت اما ایمان داشت، ایمان در جانش رسوخ کرده بود، ایمان عقلی نداشت یعنی اگر به او میگفتند خدا را اثبات کن، یقین داشت، ایمان در دلش رسوخ کرده بود، اما برهان نظم را نمیدانست ولی میتوانست از بلا استفاده کند. بچة او مریض بود، شوهرش کارگر بود و به دنبال کارش رفت؛ بچه مرد. زن در کنار بچه نشست و مقداری گریست، ناگهان متوجه شد که الان شوهرش میآید، با خود گفت: اگر در کنار بچه گریه کنم، وی دیگر زنده نخواهد شد، برای چه دل شوهرم را بشکنم و شوهر خستهام را ناراحت کنم. خوشا به حال این اشخاص، چقدر لذت میبرند، چقدر برای جامعه مفیدند، چقدر اسمشان برای جامعه مفید است، دیگر چه رسد به خودشان، چقدر استکمال پیدا میکنند.از جایش بلند شد، بچه را در محلی گذاشت، پنهانش کرد. شوهر آمد. در اسلام آدابی وجود دارد که وقتی شوهر میخواهد وارد خانه شود لازم است آنها را رعایت کند، برای خانمها هم قبل از آمدن شوهر آدابی ذکر کردهاند.وقتی مرد میخواهد وارد خانه شود، بایستی غم و غصه نگرانی خود را ظاهر نسازد؛ به قول یک روانشناس، چه خوب گفت که غم و غصه و نگرانی و ترشرویی و عصبانیت و امثال اینها برای مرد به منزلة گل ته کفش است، وقتی که میخواهید وارد خانه شوید، گلهای ته کفش را پاک میکنید و گرد و غبارهایی را که در لباس شماست میتکانید و وارد خانه میشوید؛ وی میگوید مرد وقتی که میخواهد وارد خانه شود باید این طور باشد، شاداب و با نشاط، تمام غم و غصهها را بریزد، نگرانیها و داد و فریادها، ضعف اعصابها را که جایش در خانه نیست به بیرون بریزد، آن گاه، وارد خانه شود.به زن هم دستور دادهاند که وقتی شوهر وارد خانه میشود، خودت در را باز کن، در روی شوهر بخند و به قول آن روانشناس که برای خانمها میگوید که نگرانی، دلهره، اضطراب خاطر، بی¬نشاطی و امثال اینها برای زن، به منزلة خاکروبه در خانه است، خاکروبه جایش کجاست؟ باید آن را از خانه خارج کرد. او میگوید: قبل از این که شوهر به خانه بیاید، نگرانیها، دلهرهها، اضطراب خاطرها و بینشاطیها همه باید به کنار رود؛ اینها آشغال است، باید کنار ریخت، باید مهیای شوهرداری بشود، بگوید، بخندد، حرفهای نگران کننده و غصهها مربوط به شوهر نیست، باید شوهردار باشد، چنانچه مرد باید زندار باشد.باری، این زن به آن چه که اسلام میخواست عمل کرد، بچهاش مرده اما استقامت دارد، صبر دارد، میداند:«ولنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین» .میداند که همین بچه مردهاش میتواند باعث استکمال او باشد؛ جلو شوهر آمد، شوهر در را باز کرد و سلام کرد. زن خندید؛ از بچه سؤال کرد. جواب داد الحمدلله خوب شد، بله دروغ هم نگفت، خوب شد، رفت به درخت طوبی، در آنجا شیر میخورد. آمدند و نشستند، گفتند و خندیدند، خستگی را از دل شوهر برد، خوابیدند، خودش را به شوهر عرضه داشت، قبل از اذان صبح بلند شدند، غسل کردند، نماز شب خود را خواندند، مرد خواست به نماز جماعت برود، زن گفت: یک مسئله دارم. گفت چیست؟ گفت: اگر کسی امانتی پیش ما گذاشته باشد، بیاید و بگوید امانت مرا بدهید و شما ممانعت کنید و ندهید، چطور است؟ گفت: خیلی آدم بدی هستم، خیانت در امانت خیلی بد است، امانت مردم را باید رد کرد. زن گفت: درست است؟ گفت: بلی. گفت: سه سال قبل خدا به ما امانتی داد، تا دیروز میخواست این امانت پیش ما باشد و پیش ما بود، دیروز آن امانت را برد، بچهات مرده و در آن اطاق است، برو نماز بخوان، چند نفر را برداشته بچهات را ببر و دفن کن.مرد گفت: الحمدلله رب العالمین. به نماز رفت، مثل این که پیغمبر(ص) مهیا بود، تا وارد شد پیغمبر(ص) فرمودند: مبارک باد دیشب شما. بله، معلوم است که مبارکست، قرآن میگوید مبارکست.قرآن میفرماید:«فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنء و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشمئه و السابقون السابقون اولئک المقربون» .یعنی این زن و این مرد باسعادتند، چه سعادتی. اما کسانی هم که رابطه با خدا ندارند شومند، بدبختند، چه شومی؛ قرآن میفرماید چه شومی، چه بدبختی، مصیبت را میچشد اما هیچ اجر هم ندارد، هیچ استکمالی هم ندارد، برای این که به قول قرآن شریف خودسر است، سبکسر است. پیغمبر(ص) مثل این که مهیا بود، فرمود: مبارک باد دیشب شما.همان شب زن آبستن شد، بچهای به دنیا آورد؛ دربارة این پسر عرفا حرفها دارند، بعضی از عرفا میگویند این بچه 32 سال نماز شب خود را با وضوی مغرب و عشایش خواند؛ بعضی از عرفا میگویند در جنگ صفین در رکاب علی(ع) کشته شد، بعضی از عرفا میگویند از مریدهای خاص علی(ع) بود که امیرالمؤمنین به او لطف داشت ... از این بحث بگذریم.در پایان جملهای به همه شما نصیحت کنم و آن این است که: عزیزان من، یقین داشته باشید اگر برای خدا کار کنید، خدا به شما پاداش میدهد؛ دنیایتان آباد میشود؛ آخرتتان هم آباد میشود. طوری عمل کنید که کارهایتان رنگ خدایی داشته باشد که قرآن شریف میفرماید: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» یعنی «رنگ خدا چه رنگ خوبی است»، راستی چه رنگ خوبی است. انسان باید کاری کند که کارهایش رنگ خدایی داشته باشد؛ برای خدا کار کنید، در کلاس برای خدا سخن بگویید، حتی ریاضیاتش را هم برای خدا بگویید و بیاشامید برای خدا.مرد آن نیست که در مقابل زن خوب، رئوف و مهربان باشد؛ مرد آن است که در مقابل بداخلاقی زن گذشت داشته باشد و الا اگر مردی زنی داشته باشد که صددرصد موافق با اخلاقش باشد و او توافق اخلاقی داشته باشد، این که مرد نیست، بلکه مرد آن است که در مقابل ناملایمات عرض اندام کند، مرد آن است که خانه را تلخ نکند، محیط خانه را نگران نکند؛ مرد آن است که اگر زن بداخلاقی کرد، بگذرد.زن آن نیست که شوهری داشته باشد از نظر اسلامی خوب، از نظر مادی هم خوب، او را در رفاه نگهدارد، دارای خانه، زندگی خوب و اخلاق خوب؛ با وجود این شرایط زن بخواهد با شوهر خیلی خوب باشد، این که زن نیست، این اهمیتی ندارد. خانم به چه کس میگویند؟ خانم به کسی میگویند که با بد اخلاقی مرد بسازد؛ به چنین کسی زن میگویند؛ به شخصی مسلمان میگویند که به فقر شوهر، به بداخلاقی و ضعف اعصاب شوهر، و بالاخره به نگرانیهایی که او به خانه میآورد، بسازد.باید صابر و صبور باشید و محیط خانه را سرد نکنید که سرد کردن محیط خانه برای شما خیلی ضرر دارد، مخصوصاً برای بچههایتان ضرر دارد و باعث میشود که بچهها عقدهای شوند. خدا نکند که بچهای عقدهای تحویل جامعه بدهید. باید مرد باشید و در خانه با ناملایمات بسازید، گذشت داشته باشید.زن باشید، خانم باشید، در ناملایمات و بداخلاقیها بسازید، مثل سنگ زیر آسیاب، صبور، صبر کنید تا این پروردگار عالم نتیجه بدهد و یقین داشته باشید که پاداش میدهد؛ نتیجه دنیا نمیدهد بلکه نتیجة آخرت میدهد؛ شاهد آن هم قضیهای است که ذکر شد و از این قضایا فراوان است ... .خدایا، به عزت و جلالت قسم میدهیم، صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما. خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این آتش جنگ داخلی و خارجی را به نفع اسلام خاتمه بخش.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار ششمصبراعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة این بود که انسان متشکل از روح و جسم است؛ به عبارت دیگر انسان دوبعدی است: یک بعد ملکوتی و معنوی به نام روح دارد و یک بعد ناسوتی و حیوانی به نام جسم، که به آن تمایلات و غرایز هم میگویند، و از مباحث گذشته استفاده کردیم که حقیقت انسان به همان جنبة معنوی و روح اوست.بحث این بود که اگر آن بعد معنوی بر بعد حیوانی غلبه پیدا کند و بتواند آن را مهار کرده و از آن استفاده نماید، به هر جا که بخواهد میتواند برسد؛ به جائی میرسد که به جز خدا نداند؛ اما اگر آن بعد مادی و حیوانی بعد روحی را شکست، آن هم حرکت دارد حرکتی سوطی و آن هم به جائی میرسد که از نظر قرآن از حیوان پستتر میشود.بحث هفته این بود که چه باید کرد تا در این جنگ درون که پیغمبر اکرم(ص) آن را جهاد اکبر نامید، پیروز شویم؟ چه باید کرد تا بعد معنوی؛ جنبة حیوانی را مهار کند و از آن استفاده نماید؟ در این باره گفته بودم که باید نیرو از بیرون بیاید نه از درون. قرآن شریف برای این کار نیروهایی را تعیین فرموده است که اگر انسان بتواند از آن نیروها استفاده کند، مسلماً از نظر اراده قوی میشود؛ از نظر روح قوی میشود و بالاخره در آن جنگ پیروز میشود.همچنین گفتم که قرآن شریف در این مورد میفرماید: «واستعینوا بالصبر و الصلوه»، از دو چیز نیرو بگیرید: اول نماز، دوم صبر، که درباره نماز فیالجمله با شما صحبت کردم؛ بحثی که هفته گذشته عنوان شد بحث صبر بود و صبر را به سه قسم تقسیم کرده بودیم: صبر در مصائب و مشکلات، صبر در عبادت و صبر در معصیت که پاداش آنها هم به مراتب فرق میکند؛ صبر در مشکلات پاداش دارد و پاداش آن هم خیلی است و از نظر قرآن پاداشی آن بیحساب است: «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب».صبر در عبادت پاداش بیشتری دارد و پاداش صبر در معصیت بیشتر از پاداش صبر در عبادت است.هفته گذشته به طور خلاصه در مورد صبر در مشکلات و مصائب مطالبی بیان شد. برای همه خصوصاً برای شما (معلمین) بحث مفیدی است، زیرا که سروکار شما با بچههاست، مثلاً یک کلاس 60 نفری با 60 نفر که دارای اخلاق متفاوت هستند را در نظر بگیرید، اداره کردن آن انصافاً کار مشکلی است و اگر صبر و استقامت نباشد، حتماً در شما از خودباختگی پیدا میشود، در آن صورت نمیتوانید به وظیفه عمل کنید. لذا این جلسه هم، در خصوص صبر در مشکلات مطالبی بیان میشود.قرآن شریف اول صبر در مشکلات را پاداش میدهد.اگر کسی بتواند در مقابل مشکلی که برایش پیش آمده استقامت کند و خود را نبازد، اگر برای او مصیبتی رخ داد جزع و فزع نکند و بالاخره اگر در مقابل مشکلات خود را نبازد، علاوه بر این که برایش تقویت اراده پیدا میشود و روح فوقالعاده قوی میشود، حتماً میتواند بر مشکلات درون هم فائق شود و برای غلبه بر غرایز و تمایلاتش میتواند از آن کمک بگیرد؛ علاوه بر اینها از نظر قرآن شریف ثواب فراوانی بر آن مترتب شده است.علمای علم اخلاق میگویند که هر فضیلتی پاداشی و قدر منزلتی دارد؛ اما از نظر قرآن پاداش صبر اندازه ندارد، برای این که قرآن میفرماید: «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» یعنی آن که صابر است و در مقابل مشکلات میتواند عرض اندام کند، استقامت دارد و در مقابل مصیبت خود را نمیبازد؛ آن که در مقابل ناملایمات عصبانی نمیشود؛ آن که در مقابل بداخلاقی دیگران عصبانی نمیشود (البته معلوم است که برای خداست) پاداش او حساب ندارد، یعنی به چنین شخصی آن قدر اجر میدهند که حسابش را جز خدا نمیداند: «انما یوفی الصابرون اجر هم بغیر حساب». راستی اگر شما در کلاس یک دانشآموز عقدهای بداخلاق داشته باشید و برای این که ادبش کنید با اخلاق بد او بسازید، عصبانی نشوید داد نزنید، به او کتک نزنید و به جای آن بتوانید، (از نظر اسلام و روانشناسها) عقدهاش را برطرف نمایید، قرآن میفرماید: پاداش شما نه فقط این است که یک نفر را زنده کرده باشی، خیر: «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» بلکه پاداش تو حساب ندارد، به اندازهای است که پاداش تو را کسی جز خدا نمیداند.قرآن میفرماید:«و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الاصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلاه من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» .این آیه شریفه راجع به صبر در مصیبت و مشکلات است و از آن فهمیده میشود انسان که به این دنیا بیاید دارای مشکلات است؛ هر کس مشکلی دارد؛ یکی مشکل خانوادگی دارد، یکی مشکل فقر دارد، دیگری مشکل رفیق بد دارد، یکی مشکل اجتماع دارد، دیگری مشکل مرض دارد و بالاخره این دنیا «دار بالبلاء محفوفه» است. خدا رحمت کند مؤذن مسجد سیداصفهان را که قبل از اذان صبح به گلدسته میرفت و در آنجا مناجات میکرد تا وقت اذان صبح فرا رسد؛ این شخص به من گفت: روزی به آنجا رفته بودم و نگاه میکردم ـ چون بر خانهها مسلط بود ـ دیدم که یکی مرده و برایش گریه میکنند و در جای دیگر عروسی دارند و خوشحالی میکنند، یک طرف دیگر زنی زائیده بود. دنیا یعنی همین، نمیشود که انسان در دنیا باشد و دنیا صددرصد بر وفق مراد او بگردد، این امر معنی ندارد، بلکه مصیبت و نگرانی فراوان است، مانند سیل است؛ اگر انسان بتواند در مقابل این مصیبتها عرض اندام کند، میتواند از همین مصیبتها استفاده کند، در این صورت همین مشکلات برای او بالاترین نعمتها میشود، زیرا که این مشکلات موجب میشود که ارادة او تقویت شود، تقویت روح برایش پیدا میشود، برای او استکمالی پیدا میشود و هدف از خلقت انسانها نیز همین استکمال است، اما اگر نتواند بر مشکلات فائق شود، این مشکلات مثل سیل او را میبرد، جزع و فزع میکند، تا آنجا که کمکم به سرحد کفر میرسد، بدانجا میرسد که ضعف اعصاب پیدا میکند، اولا برایش اختلاف خانوادگی به وجود میآید، ثانیاً دوستانش را از دست میدهد، ثالثاً و بدتر از همه منجر به ناسپاسیها و کفر میشود؛ این آیه شریفه دنیا را این چنین معرفی میکند.مصیبتها به انسان رو میکند؛ گاهی مصیبت اولاد، زمانی مصیبت پدر و مادر، مصیبت فقر، گرانی، ناامنی، گاهی مصیبت انقلاب و زمانی مصیبت آثار انقلاب و امثال آن «و بشر الصابرین» ای پیغمبر، به صابرها بشارت بده، به آنهایی که میتوانند استقامت کنند بشارت بده، یعنی بگو که همین مصائب برای شما نعمتند، اگر به راستی صبر کنید و در وقت مصیبت صابر باشید، قرآن شریف میفرماید که به شما سه نعمت میدهیم که اگر یکی از آنها را به دنیا بدهند کافی است:1ـ «اولئک علیهم صلواه من ربهم». در قرآن به پیامبر(ص) صلوات فرستاده شده:«ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما».(أللهم صل علی محمد و آل محمد)، در اینجا هم بر آدم صابر و شکیبا صلوات فرستاده شده است، بر چه کسی؟ بر آن زنی که بتواند در مقابل شوهر بداخلاق استقامت داشته باشد، بر آن مردی که بتواند در برخورد با ناملایمات در خانه از میدان بدر نرود، بداخلاقی نکند، داد نزند، فریاد نزد. به چه کسی صلوات فرستاده شد؟ به آن خانم یا آقایی که سرکلاس برود و ببیند که دانشآموزی عقدهای اذیت میکند، هر چند با اخلاق خوب با او رفتار میکند، برای این که او را آدم کند، استقامت میکند، صبر میکند، عصبانی نمیشد، با اخلاق خوب کلاس را اداره میکند، به این معلم میگوید: از طرف خدا درود بر تو باد که به فرموده امام صادق(ع) اگر یکی از این سه پاداش برای همه دنیا بود، بس بود.راستی هم چنین است؛ شما وقتی که بخواهید برای رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره ـ خیلی احترام کنید، و میگویید درود بر رهبر عظیم الشأن انقلاب. حال خداوند میفرماید: درود بر تو، اگر صابر باشی.2ـ نعمت دیگر رحمت است: «اولئک علیهم صلواه من ربهم و رحمه». یعنی اگر صابر باشد همیشه رحمت خداست و به قول طلبهها در اینجا رحمت اطلاق دارد؛ هم دنیا را میگیرد، هم آخرت را شامل میشود. همانند کسی که در داخل آب است و آب بر سرش مسلط است. این آیه میفرماید که رحمت خدا بر او مستولی است؛ در دنیا رحمت دارد، در آخرت رحمت دارد، از نظر اولاد رحمت دارد، از نظر عاقبت به خیری رحمت دارد، از نظر تأمین آتیه رحمت دارد، از نظر سلامت نفس رحمت دارد، از نظر سلامت جسم رحمت دارد و اگر برای آدم صابر فایدهای جز این که اگر صبر کند دچار ضعف اعصاب نمیشود نبود، همین رحمت خدا بس بود.چرا ما دچار ضعف اعصاب میشویم و چه کسی نمیشود؟ دکتر چهرازی جملة زیبائی دارد؛ میگوید: دنیا روز یعنی دنیای خلها، یعنی دارالمجانین؛ نود و پنج درصد مردم خل هستند (البته آن روز گفته بود نود و پنج درصد حالا شاید بیشتر باشد)!!نود و پنج درصد مردم ضعف اعصاب دارند که این خود مرتبهای از دیوانگی است (و در این جمع کسی ندارد، مخصوصاً زنها که اتفاقاً بایستی اصلاً نداشته باشند).این ضعف اعصاب از کجا پیدا میشود؟ از نگرانی، از غم و غصة بیجا؛ غم و غصه از کجا پیدا میشود؟ از این که صبر ندارد، فکر ندارد، از این که استقامت بر مشکلات ندارد. بنابراین اگر صابر باشد، وقت مصیبت باید بگوید: «انالله و انا الیه راجعون»، البته گفتن نباید تنها با لفظ باشد.میگویند وقتی خبر مرگ مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی، فرزند رهبر عظیم الشأن انقلاب را به حضرت ایشان دادند، فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون»، بعد فرمودند: پروردگار عالم الطاف خفیهای دارد و این مرگ مصطفی یکی از الطاف خفیه خداست»، نه این که فقط بگوید: «انا لله و انا الیه راجعون» بعد به دنبالش هزاران کفر بگوید، بلکه باید به راستی باور داشته باشیم که هر چه برای انسان پیش بیاید اگر دست خودش نباشد، از الطاف خفیة خداست.گاهی دست خود انسان است که موضوعی دیگر است، بدین معنی که شخص برای خود مصیبت میآورد، گاهی گناه ما برای ما مصیبت میشود، اگر انسان این را هضم کند به چنین شخصی صابر میگویند.3ـ «اولئک هم المهتدون» یعنی همیشه دست عنایت خدا روی سر اوست، همواره در بنبستها به فریادش میرسد، نمیگذارد بلغزد و در وقت لغزش دستش را میگیرد و نمیگذارد شخصیت او از بین برود. او را نگه میدارد و بالاخره خدا وکیل مدافع اوست؛ وقتی خدا وکیل مدافع کسی باشد بر دنیا و آخرتش مسلط خواهد بود و بدیهی است وقتی دست عنایت خدا روی سرکسی باشد، او میتواند بر تمایلات و غرائز غلبه پیدا کند و پیروز شود این جاست که قرآن میگوید و به آن اشاره میکند.قرآن در مورد حضرت یوسف میفرماید:«و الا نضرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین» .گفت: خدایا، دست عنایت تو باید روی سرم باشد و الا اگر دست عنایت تو نباشد منهم تمایل پیدا میکنم. انسان اگر بخواهد بر تمایلات چیره شود، یعنی در آن جهاد اکبر و در آن جنگ درون پیروز گردد، باید دست عنایت خدا روی سرش باشد و این آیة شریفه میفرماید دست عنایت خدا روی سرش هست. اگر صابر نباشید نه فقط از نظر دنیایی ضعف اعصاب پیدا میکنید، ضعف اراده پیدا میکنید، ضعف روح پیدا میکنید، همیشه تمایلات و غرائز و آن بعد حیوانی بر شما مسلط میشود، بلکه این خود ناشکری است؛ وقتی که شکرگزار نبودیم دنیای ما عذاب دردناک دارد، آخرت ما عذاب دردناک دارد، ایمان ما کامل نیست، برای این که در روایات میخوانیم: «الصبر من الایمان» بعد آن را تشبیه میکند و میفرماید: «کالرأس من الجسد»، اگر کسی سر نداشته باشد مرده است؛ این روایت که در نهجالبلاغه هم میباشد، میگوید اگر انسان صبر نداشته باشد، اصلاً ایمان ندارد.«اصمعی»، وزیر هارون الرشید که برای صید رفته بود و در تعقیب صید از قافله عقب مانده و گم شده بود، میگوید: در این حال خیمهای در وسط بیابان دیدم، تشنه بودم، هوا خیلی گرم بود، گفتم به این خیمه بروم تا استراحت کنم، بعداً به قافله برسم.وی که وزیر تقریباً نصف جهان آن روزگار بود، میگوید: وقتی به طرف خیمه رفتم، زن جوانی با جمالی را دیدم که درون خیمه است، تنها هم میباشد ـ عربها مهمان را خیلی دوست دارند ـ تا چشم آن زن به من افتاد سلام کرد و گفت: بفرمایید داخل. به داخل خیمه رفتم، آن زن جایی را تعیین کرد و خودش بالا نشسته بود. به او گفتم: به من مقداری آب بده تا بخورم. رنگش تغییر کرد؛ گفت: چه کنم که از شوهرم اجازه ندارم که به تو آب بدهم، اما مقداری شیر دارم که این شیر برای ناهار من است، من ناهار نمیخورم، تو شیر را بخور.«اصمعی» میگوید: شیر را خوردم، آن زن با من حرف نمیزد: یک وقت دیدم که حالش منقلب شد، نگاه کردم، دیدم یک سیاهی از دور میآید، زن گفت: شوهر آمد، آبی را که به من نداده بود تا بنوشم با خود برداشت و از خیمه بیرون رفت، من تماشا میکردم. پیرمرد سیاه بدترکیبی آمد، آن مرد را از شتر پیاده کرد، پاها و دست و رویش را شست و با احترام او را به داخل خیمه آورد، دیدم پیرمرد خیلی بداخلاق هم هست، به من چندان اعتنائی نکرد، بلکه به آن زن خیلی تندی کرد.اصمعی میگوید: از بس که از اخلاق آن مرد، بدم آمد، از جا بلند شدم و ترجیح دادم که وسط آفتاب باشم اما درون خیمه نباشم. بنابراین از آن خیمه بیرون آمدم، آن مرد به من اعتنائی نکرد اما خانم مرا مشایعت کرد. به او گفتم: ای خانم، حیف است که تو با این جوانی و جمالت به این پیرمرد دل بستهای، به چه دل بستهای؟ به پولش؟ که این وضع نکبت بار او در وسط بیابان است، به اخلاقش! اینهم اخلاق عجیبش، به جمالش! که پیرمرد بدترکیبی بیش نیست، به چه؟ میگوید که یک¬مرتبه دیدم که رنگ خانم پرید؛ گفت: ای اصمعی، حیف از تو، من خیال نمیکردم تو که وزیر هارونالرشید هستی بخواهی نمانی و سخنچینی کنی و محبت شوهرم را از دلم بیرون ببری. اصمعی، میدانی چرا این چنین میکنم؟ برای خاطر این که شنیدم پیغمبر اکرم(ص) روایت فرموده و من میخواهم به آن عمل کنم؛ پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر» یعنی: ایمان دو بال دارد: یکی صفت صبر و دیگری صفت شکر است و من باید خدا را به واسطه این که به من جمال داد، جوانی داد، اخلاق خوب داد شکر کنم و شکرش این است که با این شوهرم میسازم، برای این که ایمانم تمام و کامل بشود بر بداخلاقی او هم صبر میکنم؛ دنیا میگذرد و من میخواهم ایمانم کامل شود و با ایمان کامل از این دنیا بروم.راستی چه خوب است این جمله در خانه رعایت شود، یعنی مرد بگوید اگر ناملایماتی از زن دیدم صبر میکنم، کارها درست میشود، برای این که توافق اخلاقی صددرصد داشته باشند؛ البته آنها که نور واحدند مثل چهارده معصوم، چون یکی هستند توافق اخلاقی صددرصد دارند، اما به غیر از انبیاء (انسانهای عادی) نمیتوانند توافق اخلاقی صددرصد داشته باشند. وقتی نشد چه باید کرد؟ «اگر بخواهیم محیط خانه گرم باشد، فقط و فقط گذشت باید حکمفرما باشد»، فقط و فقط صبر باید حکمفرما باشد، فقط و فقط استقامت باید حکم باشد؛ اگر صبر و استقامت و گذشت و رأفت در خانه حکمفرما باشد، محیط خانه گرم است و اما اگر صبر نباشد، گذشت نباشد، توافق اخلاقی هم که صددرصد نیست، اصطکاک پیدا میشود و همة اختلافات خانوادگی از همین جا سرچشمه میگیرد.یک بررسی در میان آنها که اختلاف خانوادگی دارند بکنید و ببینید از کجا این اختلاف پیدا شده؟ در مورد آنها هم که با هم گرم هستند حساب کنید و ببینید از کجا پیدا شده؟ اگر در قرآن بیشتر از هفتاد مورد در مورد صبر و فضیلت صبر آمده، همه به خاطر این است که این فضیلت خیلی کار میکند و برای بحث ما فضیلت صبر خیلی مفید است، برای تقویت اراده خیلی مفید است، برای معلمان در کلاس (برای این که ضعف اعصاب نگیرند) خیلی عالی است، برای خانه و توافق اخلاقی در خانه خیلی فایده دارد، مخصوصاً برای بچههایتان سودمند است.خدا نکند که بچهای در خانهای پرورش پیدا کند که پدر و مادر آن خانه توافق اخلاقی نداشته باشند. این درست نیست که برای تأمین آتیه فرزندان خود مال جمع کنید؛ این غلط است، بلکه تأمین آتیه آن است که او را آدم بار آورید، عقدهای پرورش ندهید، این که در موانع صابر باشید و روی مشکلات استقامت داشته باشید. مسلم است که اگر این صبر آمد و انسان دریا دل شد (به فرمودة قرآن) همة کارها خوب و درست میشود.قرآن شریف در سورة الم نشرح بر پیامبر اکرم(ص) منت میگذارد اول منتی که بر پیامبر اکرم (ص) میگذارد همین است:«بسم الله الرحمن الرحیم. ألم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک فان مع العسر یسری ان مع العسر یسراً فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب» .ای پیامبر، آیا دریا دلت نکردیم که میتوانی در مقابل همة مشکلات قد الم کنی؟ بعد منت دوم میآید «رفعنا لک ذکرک» و نام نیکویت را در عالم بلند کردیم. سوم این که مصیبتهای کمرشکن مکه را از گردهات برداشتیم. بعد میفرماید: اگر کسی دریا دل باشد، اگر کسی بردبار باشد، صابر باشد، استقامت داشته باشد و به قول قرآن شریف سبکسر نباشد و از یک چیز جزئی از میدان به در نرود ـ آدمهای ضعیف مبتلا به ضعف اعصاب از میدان به در میروند و دادشان بلند میشود. اگر خدای نکرده بدزبان هم باشند که دیگر وامصیبتنا ـ به فرموده قرآن «فان مع العسر یسرا ان مع العسر یسرا»، وقتی مصیبتی داشته باشید، اگر بر مشکلات صبر کنید برایتان آسانی است. مشکل را میتوانید حل کنید و مشکل حل میشود، مشکل را خدا باید حل کند، همه چیز به دست خداست:«قل اللهم مالک الملک تؤت الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر» .عزت و ذلت به دست خداست. برای این که مشکلات حل شود زمینه به دست ماست، اما دست او بایستی مشکل را حل کند. اگر مشکل دارید کاری کنید که خدا وکیل مدافع شما شود؛ آیه شریفه با تأکید فراوان میفرماید که حل میشود: «فان مع العسر یسرا»، تقریباً پنج شش تأکید دارد، معنایش این میشود که اگر صابر باشی، بدان و مسلم هم بدان و هیچ اشکالی در آن نیست که خدا مشکل تو را حل میکند و گرنه اولین اثرش جزع و فزع است.جملهای درباره لیلی و مجنون نقل میکنند (خرافه باشد یا نه اما به راستی چنین است) که بالاخره در آخر کار قرار شد که لیلی را به مجنون بدهند؛ به خواستگاری رفتند، اما وقتی به خواستگاری رفتند از اثر غم و غصه در صورت مجنون گره پیدا شده بود، مجنون را به آنجا بردند ولی به خاطر گرهای که در صورتش بود دختر به او ندادند.یک روانشناس جملة زیبائی دارد، میگوید: «گره در صورت مجنون، گره در کار مجنون انداخت»، چقدر عالی است، صبر نکردن گره میآورد، این کار مشکل را حل نمیکند و اغلب دعاها که مستجاب نمیشود از همین جا سرچشمه میگیرد؛ مثل این که از خدا طلبکار است، جزع و فزعها دارد؛ «ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا» ، غم اندوه دادش را در دل شب بلند میکند، با خدا گله میکند، در میان مردم از خدا گله میکند، به جای این که هم و غم خود را با زبان دعا به خدا بگوید، به مردم میگوید و بالاخره به قول آن روانشناس، این جمله همیشه در ذکر و فکر شما باشد که گره در صورت مجنون، گره در کار او انداخت؛ قرآن شریف هم میفرماید گره میاندازد، قرآن هم قبول دارد:«لئن شکرتم لأزیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید» .اگر صابر شدید و استقامت در مشکلات داشتید «لازیدنکم». این آیه شریفه میگوید: «ان مع العسر یسرا» حتماً بدان که حل میشود والا بدبختی میآورد؛ از نظر قرآن شریف این چنین است. وقتی حضرت موسی از فرعون و فرعونیان فرار کرد، گرسنه در زیر درختی خوابید، وضع او خیلی بد بود هیچ کس را نداشت، فوقالعاده گرسنه بود؛ به قول قرآن شریف «خائف یترقب» فرار کرد. در آنجا جملهای گفت، تمام کارها درست شد؛ گفت: «رب انی لما أنزلت الی من خیر فقیر» گفت: خدایا، تو باید همة کارها را درست کنی؛ من فقر محض هستم و تو غنای مطلقی؛ خدایا، تو وکیل منی به کجایش رساند؟ از همانجا بدانجا رسید که بالاخره پیغمبر شد؛ وقتی به پیامبری رسید، خداوند فرمود: «اذهب الی فرعون انه طغی» گفت: تنها به سوی فرعون (با آن قلدری و استحقاری که نسبت به مردم مصر کرده بود تا آنجا که او را خدا میدانستند) برو؛ فرمود: «اذهب الی فرعون انه طغی» برو او را بترسان.حضرت موسی نگفت که به من نیرو بده، لشکر بده، تجهیزات بده اینها را نگفت؛ قرآن میفرماید اول چیزی که خواست همین بود، صبر خواست، دریادلی خواست گفت: «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی» گفت: خدایا با این بار، که به راستی بار سنگینی است «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» با این بار سنگینی که بر دوشم گذاشتی به من نیرو بده «رب اشرح لی صدری» یعنی خدایا دریا دلم کن، صبرم بده، استقامتم بده، بردباری در مشکلاتم بده، «و یسرلی امری» یعنی خدایا اگر دریا دل شدم دیگر نفوذ کلمه دارم، در مقابل دشمن میتوانم قد علم کنم، بر دلها حکومت پیدا میکنم، دیگر لکنت زبان که از ترس و ضعف پیدا میشود نخواهم داشت؛ «خدایا، دریا دلم کن تا نفوذ کلمه داشته باشم» و «واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی» خدایا، دریا دلم کن تا حرفم تأثیر داشته باشد. این آیه شریفه هم به ما میگوید اگر تقویت اراده میخواهید، اگر میخواهید که بر دلها حکومت داشته باشید و اگر میخواهید در میان شاگردهایتان نفوذ کلمه داشته باشید و محبت شما در دلها جا بگیرد و محبوب دیگران باشید، اگر میخواهید بر مشکلات فائق شوید و بالاخره اگر میخواهید بر نفس اماره مسلط باشید و بتوانید به استکمال انسانی برسید، دریا دل باشید؛ مخصوصاً این آیات را مرتباً بخوانید:«رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی».خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، مخصوصاً صفت صبر، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همه ما عنایت فرما. خدایا، به عزت و جلالت این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب و افراد در جبهة جنگ و سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدخدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عج) از نهضت خمینی محافظت بفرما.گفتار هفتمملکه صبراعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة این بود که در درون ما جنگی دائمی است به نام جهاد اکبر و آن این است که بعد معنوی ما به نام روح با جنبة ناسوتی به نام جسم با هم در جنگند و این جنگ دائمی است:نفس اژدرهاست او کی مرده است از غــم بـی آلتی افسـرده استانسان اگر پیر هم بشود بسیاری از غرائز او زندهتر و جوانتر میشود.پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یشیب بن آدم و یشب فیه الخصلتان الحرص و طول الأمل».یعنی اگر چه انسان پیر شود، در صورتی که خود را نساخته باشد دو چیز در او زنده و جوان میشود: یکی حرص و دیگری آمال و آرزوها .این جنگی که در درون ماست جنگ یک ساله و ده ساله نیست، جنگی همیشگی است و پیروزی انسان در این جنگ کاری بس مشکل است؛ مثل یوسف صدیق(ع) به خدا پناه میبرد تا بتواند در این جنگ پیروز شود و بالاخره اگر نیرو از بیرون نیاید، حتماً ما مغلوبیم؛ اگر در این جنگ غالب شویم سرافرازیم؛ معنی آدمیت هم یعنی پیروزی در این نبرد؛ به قول قرآن شریف هم در این دنیا رستگاریم، هم در آخرت و اگر در این جنگ مغلوب شویم سرافکندهایم، تا بدانجا که عقل و وجدان اخلاقی ما میمیرد، بدانجا میرسد که از نظر قرآن شریف و از نظر تجربه و تاریخ از حیوان درنده هم درندهتر خواهد شد؛ خدا نکند کسی در این جنگ مغلوب شود.برای پیروزی در این جنگ نیروهایی از نظر قرآن شریف معرفی شده است و اگر ما این نیروها را بشناسیم و به آن عمل کنیم، حتماً و مسلماً پیروزیم.اولین نیرو که فیالجمله دربارة آن صحبت شد، اهمیت دادن به واجبات اسلام و خصوصاً نماز بوده اگر کسی وقت فرا رسیدن واجب تلاطمی درونی پیدا کند، برای تقویت ارادهاش، تقویت روحش، برای نیرو گرفتن جهت پیروزیش فوقالعاده مؤثر است. قرآن میفرماید مؤثر است. تجربه هم آن را تایید میکند، علمای علم اخلاق هم آنرا مؤثر میدانند. بدیهی است که پیدایش این تلاطم درونی تمرین میخواهد، استمرار میخواهد، تا بدان مرحله میرسد که هنگام نماز گم شدهای دارد، تلاطمی در درون احساس میکند و در این مورد راجع به همة ائمه طاهرین (ع) روایت داریم.امیرالمؤمنین(ع) موقع نماز درونش متلاطم میشد، رنگ مبارکش تغییر میکرد. ـ عایشه میگوید وقتی مؤذن میگفت: الله اکبر، رنگ پیغمبر اکرم(ص) تغییر میکرد، به طوری که دیگر پیغمبر اکرم(ص) ما را نمیشناخت و ما او را نمیشناختیم و میفرمود: وقت نماز فرا رسیده، این تمرین لازم دارد. به هر حال قرآن میفرماید اهمیت دادن به واجبات نیروی خوبی برای آدم شدن و پیروزی در این جنگ درونی است؛ «واستعینوا بالصبر و لاصلوه» این مسئله از نظر شریف و روایات اهلبیت(ع) و از نظر علمای علم اخلاق فوقالعاده اهمیت دارد.شما که از خواص مردمید، شما که جامعه را میسازید و سعادت نسل آینده مرهون شماست، باید از همه واجبات برای پیروزی نیرو بگیرید و از نماز نیرو بگیرید.موضوع دوم صبر بود که به سه قسمت تقسیم میشود: صبر در مشکلات صبر در عبادات و صبر در معصیت، و فضیلتش هم به ترتیب است یعنی از نظر قرآن صبر در مشکلات خیلی فضیلت دارد، صبر در عبادت فضیلتش بیشتر است و صبر در معصیت بیشتر از آن دو فضیلت دارد، خیلی هم سازندگی دارد، یعنی ممکن است راه صدساله را یک آن پیمود، چنانچه بسیاری از عرفا صدساله را یک آن (یک لحظه) پیمودند و این به خاطر صبر در معصیت بود.صبر در مشکلات، که در این باره مطالبی بیان شد، خیلی اهمیت دارد؛ قرآن شریف به شما توصیه میکند که در مقابل مشکلات صبر داشته باشید، در آخر سورة فرقان وقتی مؤمن را میگوید میفرماید:«وعباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» .یعنی مرد و زن مسلمانی که میتوان او را بنده خدا نامید اولین صفتش این است که خودپسند نیست؛ مؤمن بودن با خودپسندی مناسبتی ندارد. صفت آدم این است که صابر باشد، اگر شخص نادانی در مقابلش عرض اندام کرد، نه فقط با او مقابله نمیکند بلکه با زبان نرم او را خاموش میکند: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»، یعنی هنگامی که با آدم نادان و لجوجی ملاقات کرد، در مقابل به او سلام میکند، یعنی با نرمی با او حرف میزند و با نرمی او را ساکت میکند و با ملایمت از او میگذرد.در اول سوره المزمل به این بحث ما اشارهای دارد که برای شما معلمان که سروکار با بچهها، جوانها کم تجربه و نپخته دارید فوقالعاده مفید است و آن هم نیروهایی است که باید از بیرون بگیریم، در این سوره به پیامبر اکرم(ص) خطاب شده که ای پیغمبر، بار سنگینی به دوش تو آمده است و باید نیرو از خارج بگیری؛ نیروهایی را تعیین میفرماید و نیروی آخری که معین میکند مسأله صبر است:«واصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا جمیلا».یعنی ای پیامبر، در مقابل آدمهای نپخته باید صبر کنی آن هم نه با عصبانیت و قهر «واهجرهم هجرا جمیلا» با این صفت ندیده بگیر، وقتی ندیده گرفتی هم او آدم میشود و هم تو میتوانی نیرو بگیری، میتوانی برای تقویت اراده نیرو بگیری، برای سازندگی خود نیرو بگیری میتوانی برای پیروزی در آن جنگ درون هم که در لسان پیامبر اکرم(ص) به نام جهاد اکبر آمده است، نیرو بگیری.از همة شما معلمان تقاضا میشود که به صبر در مشکلات خیلی اهمیت بدهید، زیرا که در این سن در جوانها و در بچهها یک حالت طغیانگری و زبان درازی است، زیرا جوان معمولاً نپخته، خصوصاً بچه کم تجربه است.موضوع دیگری که مصیبت روی مصیبت است این است که دانشآموزان در دست شما امانت هم هستند و شما باید امانتداری هم بکنید و بهترین راه امانتداری این که از نظر جسم و روح نشاط شما گرفته نشود، صبر در مقابل این بچهها و جوانهاست.چه باید کرد تا ملکه صبر پیدا کنیم، یعنی کسی که عصبانی منش است فوراً غضب میکند، اعصابش ضعیف است و نمیتواند در مقابل مشکلات قد علم کند، چه باید بکند؟برای اینکه انسان صفات فضیلت را در دل رسوخ دهد راههای زیادی وجود دارد و یکی از این راهها تمرین است؛ اگر به مدت یک ماه با چشم راست خود کار نکنید، چشم راست شما نابینا میشود، فلج میشود؛ چرا دست راست شما از دست چپتان قویتر است؟ به خاطر این است که از دست راست بیشتر کار میکشید، لذا قویتر از دست چپ شماست؛ اعضا وجود ما چنین هستند، هر چه از آنها بیشتر کار بکشیم قویتر میشوند، لذا فلاسفه و علمای اخلاق و عرفا میگویند و از روایات اهلبیت هم استفاده میشود که افعال برای ما ملکه میسازد، یعنی کارهای ماست که برای ما ملکة خوب یا ملکه بد میسازد، مثلاً اگر نتوانستید در خانه صبر کنید، در مقابل بچه عصبانی شدید، در کلاس در مقابل دانشآموزان عصبانی شدید، تمام این افعال شما برای شما ملکه میسازد، تا بدانجا که کمکم آدم درندة غضبناکی میشوید، از نظر جسم هم ضعیف اعصاب پیدا میکنید، اما برعکس شد، اگر در خانه ناملایمی دیدید صبر کردید، حلم ورزدید، از حلم صبر پیدا میشود، از تحلم یعنی به خود بستگی حلم پیدا میشود، باید اول تحکم کرد، وقتی در مقابل ناملایم صبر کردید، روز اول صبر کردید ... روز چهارم صبر کردید، کمکم ضعف اعصاب شما از بین میرود، و این موضوع خیلی اهمیت ندارد زیرا که بحث ما بحث جسمی نیست، کمکم ملکه صبر برای شما پیدا میشود.در اسلام بزرگترین فضیلتها در مرحلة اول برای شخص این است که باید صابر باشد و صبر در مشکلات داشته باشد و بهترین راه برای صبر در مشکلات تحلم است، فعل مرتبا ملکه میآورد؛ فعل یعنی کار کردن از نظر چشمتان ،گوش و زبان و اعصابتان. اگر روز اول، روز دوم ... حلم کنید، به پنج شش ماه نمیرسد که اگر ضعف اعصاب هم داشته باشید، مسلماً از بین میرود و بدین طریق میتوانید ملکه صبر را در خود بوجود آورید.اما صبر در عبادت هم معلوم است که کاری بس مشکل است؛ از امام باقر(ع) روایتی که داریم که میفرماید: پدرم امام سجاد(ع) هنگام مرگ مرا در بغل گرفتند و فرمودند: امام حسین(ع) مرا در روز عاشورا در بغل گرفتند و این جمله را فرمودند: ـ معلوم میشود که خیلی حساس است ـ امیرالمؤمنین(ع) امام حسین(ع) را در بغل گرفتند و فرمودند: «یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مراً»! امام حسین(ع) هم وقت مرگ یعنی حساسترین زمان از نظر فصاحت و بلاغت که باید حساسترین جملات گفته شود، این جمله را گفتند: امام سجاد(ع) امام باقر(ع) را در بغل گرفتند و فرمودند: یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مراً» ، یعنی روی حق صبر کن گر چه تلخ است.وقتی انسان بخواهد حق را از دست ندهد، مسلماً کاری مشکل است، اما اگر بتواند در این حق صبر کند زود به جایی میرسد؛ نه فقط در آن جنگ میتواند پیروز شود بلکه قرآن بالاتر از این را میفرماید:«ان الذین قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان التخافوا و لاتحزنوا و ابشروا و بالجنه التی کنتم توعدون نحن اولیائکم فی الحیوه الدنیا و الاخره» .آیه خیلی رساست؛ آن کس که ایمان داشته باشد، بگوید خدا، مسلمان باشد و روی اسلام خود پابرجا باشد، یک دفعه میگوید: مسلمانم اما مسلمان نماست، یک دفعه هم میگوید مسلمانم و بر طبق اسلامش عمل میکند و این کاری مشکل است که به آن صبر در عبادت میگویند.قرآن میفرماید: اگر کسی این چنین باشد «تتنزل علیهم الملائکه»، ملائکه به او نازل میشوند، به او میگویند ما کمک کار تو هستیم، میآیند و او را نصحیت میکنند، به او میگویند از آینده نگران نباش، از گذشته غصه مخور: «الا تخافوا و التحزنوا»، ملائکه به او بشارت بهشت میدهند: «وابشروا بالجنه التی کنتم توعدون»، بعد هم به او میگویند: «نحن اولیائکم» ما دوست تو هستیم، ما کمک کار تو هستیم، هم در دنیا و هم در آخرت؛ میگوید بشر تا بدینجا میرسد، و افراد زیادی را میشناسم که این چنین هستند.«مرحوم آخوند کاشی» یکی از علمای اصفهان بود، مرد عجیبی بود؛ ایشان میفرمودند: این آیه شریفه را که میفرماید: «اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع» ، یعنی ملائکه بال دارند، شخص نمیتواند بفهمد که ملائکه بال دارند یعنی چه؟ روایت داریم که اگر جلسة علم باشد ـ امیدوارم جلسة ما این چنین باشد و برای شما مسلماً هست ـ شهید ـ علیه الحمه ـ در کتاب منیه المرید نقل میکند که ملائکه در جلسة علم حاضر میشوند و بالهایشان را پهن میکنند تا افرادی که در آن جلسه حاضر هستند، روی بالهایشان بنشینند، بعد هم افتخار میکنند که ما آن هستیم که بال ما فرش شاگردان علم شده است که حقیقتش را نمیتوان درک کرد.«آخوند کاشی» گفته بود که من مشهودا سخن قرآن را دیده و میدانم، یعنی ملائکهها را، به نحوی که قرآن میفرماید به چشم دیدهام.صبر در عبادت نه فقط انسان را به مرتبهای میرساند که میتواند در مقابل همة غرائز قد علم کند، همه غرائز را تعدیل کند، بلکه میتواند انسان را به عالم ملکوت برساند، به قول سعدی میتواند به جایی برسد که به جز خدا نداند!طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوتبــدر آی، تــا بـبینی طـیران آدمــیتآدمی طیران دارد، همان طور که میتوان تسخیر فضا کند، میتواند تسخیر عالم ملکوت و عالم جبروت کند، میتواند به جایی برسد که جبرئیل بگوید: «لودنوت انمله لاحترقت» برو برو که دیگر جای من نیست، جای تو است، تویی که میتوانی پران شوی و به جایی برسی که به جز خدا نداند!اگر انسان صبر در عبادت را کمی تمرین کند، کمکم برایش لذت عجیبی پیدا میشود، دیگر نظیر ملائکهالله، خودکار میشود، شما اگر بخواهید پشت سر کسی اقتداء کنید یا بخواهید از او تقلید کنید، یا اگر کسی قاضی است و بخواهد قضاوت کند یا شاهد است و بخواهد شهادت بدهد، باید عادل باشد؛ پشت سر هر کسی نمیشود نماز خواند، هر کسی نمیتواند قاضی باشد، هر کسی نمیتواند رهبر باشد و هر کسی هم نمیتواند مرجع باشد، بلکه باید عادل باشد.«عادل چه کسی است؟ عادل آن کسی است که همیشه واجباتش را به جا میآورد و هیچ گناه نمیکند»، لذا اگر مثلاً یک مرجع تقلید ـ ادام الله ظله ـ (العیاذ بالله) یک دروغ بگوید، خود به خود از رهبری میافتد؛ اگر مرجع تقلیدی یک غیبت کند خود به خود از مرجعیت میافتد، دیگر لازم نیست عزلش کنند، منعزل میشود؛ اگر امام جماعتی به یک زن نگاه شهوتآمیزی کرد، او دیگر خود به خود از عدالت میافتد ... و مانند این مثالها.فقهاء میگویند نه تنها نباید ابداً مرتکب گناه شود، بلکه باید همیشه واجباتش را که به جای میآورد از روی ملکه باشد، یعنی ملکة عدالت شرط است و ملکة عدالت این است که به طور خودکار عمل کند، یعنی گناه نکردن برایش خیلی عادی باشد، به جای آوردن واجبات برای او خیلی عادی باشد، قدری هم از ملکه عدالت بالاتر میرود تا آنجا که دیگر بالاترین لذت برای او مناجات است، دل شب است، لذت عاشق با معشوق؛ بالاترین لذت از برای عاشق این است که با معشوق خلوت کند، انسان کمکم به اینجا میرسد.راجع به وفات حضرت مریم تاریخ مینویسد: وی در بیابان تبعید شده بود، حضرت عیسی «خائلاً یترقب» فرار کرده مادرش را هم همراه برده بود.میخواستند او را بگیرند و بکشند؛ هر دوی آنها روزه بودند، حضرت عیسی(ع) رفت که برای افطارشان مقداری علف تهیه کند اما مادرش در همانجا و همانحال جان به جان آفرین تسلیم کرد وقتی برگشت مادر را مرده یافت. قبری برای مادر کند و او را دفن کرد. معلوم است که وقتی حضرت مریم فوت کرد به کجا رفت؛ به بهشت نزد خدا رفت. بالاترین ...! خلاصه مکان و روی قبر را پوشاند، او را صدا زد و گفت: مادرم میخواهی به دنیا برگردی؟ مادر در جواب حضرت گفت: میخواهم برگردم! پرسید: برای چه مادر؟ راستی هم ما تعجب میکنیم که حضرت مریم برای چه میخواهد به دنیا برگردد؟ نه خانه دارد، نه شوهر دارد، نه غذای لذیذ دارد و از نظر مواهب طبیعت هم بهرهای ندارد، اما میگوید: میخواهم به دنیا برگردم. گفت: مادر برای چه میخواهی به دنیا برگردی؟ جواب داد برای این که میخواهم در روزهای بسیار گرم روزه بگیرم و در شبهای بسیار سرد وضو بسازم.خیال نکنید که اینها تحمیل است، خیر، برای حضرت مریم بالاترین لذت این شده که نصف شب بلند شود، وضو بگیرد و با خدا راز و نیاز کند.«امن هو قانت أناء اللیل ساجداً و قائما یحذر الاخره و یرجوا رحمه ربه» .یعنی افرادی که سروکار با خدا دارند چه حالی دارند؛ افرادی که صبر در عبادت کردند و این صبر در عبادت کمکم برای آنها ملکه شده، جنگ درون دیگر برایشان تمام شده، غرایز را مهار کرده، بعد مادی را تعدیل نموده و به منزل سوم رسیدهاند. دیگر منزل لذت اوست، منزل دل، دل شب و راز و نیاز با خدایش است؛ بالاترین لذت برای او همین است. نماز خصوصاً نماز شب، قرآن، توسل به اهل بیت(ع)، مخصوصاً اگر کسی بتواند دست بینوایی را بگیرد، دل کسی را خوش کند ولو دل سگی را، دل گربهای را.از شما معلمین عزیز تقاضا دارم، دل این بچههایی را که زیر دست شما هستند خوش کنید، دلشان را بدست آورید، در این صورت زود میتوانید ترقی کنید؛ ممکن است یک تبسم بچة کوچکی موجب شود که نه تنها برای خودتان تأمین آتیه کنید، بلکه برای اولادتان نیز تأمین آتیه کنید و نه فقط تأمین آتیه فرزندانتان بلکه کمکم خداوند متعال به شما توفیقی میدهد که بتوانید با نفس اماره بجنگید، آن را سرکوب کنید، تا بدینجا برسید که بالاترین لذت برای شما دل شب و مناجات با خدا باشد.برعکس، این بچهها گناه ندارند، گناه نمیکنند، لذا روی تبسمشان حساب میشود، چنانچه روی آهشان هم حساب میشود؛ اگر آهی از دست شما بکشند کار مشکل است، مثلاً شما عصبانی منش هستید یا در خانه عصبانی بودید و به مدرسه آمدید و به بچه، به یک جوان در حالی که بیتقصیر بود جسارتی کردید، اگر آهی بکشد ممکن است همین یک آه ریشة شما را بکند، نه ریشة شما که این چیزی نیست، ممکن است خدای ناکرده موجب شود که دیگر عاقبت بخیر نشوید، موجب شود که بچههای شما به فلاکت بیفتند، موجب آن شود که به جای راز و نیاز با خدا در دل شب و لذت بردن از آن، دیگر حال نماز خواندن را نداشته باشید، کمکم نماز را منکر شوید.«مرحوم کلینی» ـ علیه الرحمه ـ در کتاب شریف کافی روایتی را نقل میکند که به بندة مؤمن خطاب میشود: بندة من، گناه را سبک مشمار، ممکن است مرتکب گناه کوچکی شوی، به تو خطاب کنم که دیگر تو را نمیآمرزم، یعنی دیگر موفق به توبه نمیشوی. بعد فرمود: ثواب را سبک مشمار، برای این که ممکن است کار از نظر تو کوچک باشد اما از نظر من خیلی بزرگ باشد و همین موجب شود که خطاب رسد: بندة من، رستگار شدی، سعادتمند شدی، هم خود سعادتمند شدی، هم بچههایت سعادتمند شدند.«مرحوم سید رشتی» در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود، خیلی مقامش بلند بود؛ از نظر علم و از جهت تقوی مرتبة بلندی داشت، حتی مشهور است که ایشان شبها دیوانه میشد یعنی حال خوف و رجایی برای او پیدا میشد، زنجیر به گردن میکرد، همراه با آه و ناله و داد و فریاد و از نظر قدرت تا بدانجا رسیده بود که در زمان ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه، که در آنجا همه کاره بود، گدایی پیش سلطان آمده بود. سلطان گفت: چرا پیش من آمدی، اگر علم میخواهی برو به مسجد سید، اگر قدرت و پول میخواهی برو به مسجد سید، به راستی که این چنین بود. ظلالسلطان خوب گفته بود؛ بالاتر از همه، ایشان در اصفهان مسجدی ساخت به نام مسجد سید که خیلی عالی است، روحانیت عجیبی دارد (که من تجربه کردهام) با توجه به این که در اصفهان مسجدهای فوقالعاده عالی هست، نظیر مسجد امام (مسجد شاه سابق) و اتفاقاً فعالیت و خدمت به اسلام هم که در مسجد سید میشود در هیچ مسجدی نمیشود.ایشان از کجا بدین درجه رسید؟ خودشان فرمودند که یک سگ مرا به این جا و مقام رساند. فرمودند: من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برای من پول نیامده بود، کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم ـ این عفت نفس هم چیز مهمی است ـ اما یک وقت شبهه وجوب برای من پیش آمد، از رفیقم مقداری پول قرض کردم. پول را شب قرض کردم و تصمیم گرفتم مقداری نان و کله بخورم، لذا صبح نان و کلهای خریداری کردم و هنگامی که به منزل برمیگشتم، دیدم که سگی در جوی آب افتاده (هوای صبح نجف هم بعضی اوقات سرد است) و خیلی گرسنه است، سه بچه هم دارد که به پستان سگ افتادهاند در حالی که پستانش شیری نداشت؛ دلم برای آن سگ سوخت، با خود گفتم ما که گرسنگی خوردیم، صبح هم گرسنگی میخوریم. ایثار و از خودگذشتگی کرد. میگوید: ناهار را در آبگوشت ترید کردم و آن را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن را خورد، بعد هم بلند شدم و ظرف را تعفیر کردم ـ که یکی از دستورات مهم اسلامی این است که اگر سگی در ظرفی آب یا غذا خورده باشد، اول باید آن را با خاک خشک خوب خاک مالی کرد، بعد شست تا پاک شود والا اگر آن را با خاک خشک خاک مالی نکنند، اگر هزار مرتبه در اقیانوسها بشویند یا یک سال در اقیانوس بیفتد پاک نمیشود، به این عم «تعفیر» نامند و میگویند در این اواخر اثبات کردهاند که میکرب دهان سگ را هیچ چیز جز خاک نمیتواند بکشد که این هم یکی از معجزات پیامبر اکرم(ص) است؛ البته نسبت دادن این مسائل برای پیامبر(ص) سبک است، پیامبر بالاتر از آن است که تعفیر برای ما معجزه باشد تا ایمان ما به پیامبر بیشتر شود.میگوید: رفتم و ظرف را دادم و بعد هم پروردگار عالم برایم پولی رساند، مدتی طول نکشید که از «شفت» ـ وی از اهالی شفت بود و شفت یکی از شهرستانهای گیلان است. ـ کسی آمد و گفت: فلان حاجی مرد و ثلث مال خود را برای شما وصیت کرد که دهی است. میگوید: حساب کردم، دیدم همان موقعی که آن نان و کله را به سگ دادم، عصر همان روز این وصیت برای من شده بود و از همان وقت کمکم در اصفهان برایم آن قدرت و مرجعیت پیدا شد.آری بارها میگفت: اگر توانستم به اسلام خدمتی کنم، مرهون این است که توانستم دل سگی را به دست آورم و تعجب نکنید زیرا مشمول رحمت خدا شدن زمینه میخواهد و زمینهها مختلف است، گاهی انسان میتواند راه صدساله را یک آن (و لحظه) برود.«فضیل بن ایاز» آدم فوقالعاده بدی بود. یک آدم یاغی بود؛ روزی عبور میکرد، دختری را دید که بر لب آبی نشسته و مشغول ظرف شستن است، چشمش به دختر افتاد، به او تمایل پیدا کرد و پیش دختر آمد و به او گفت: برو به پدر و مادرت بگو که امشب تو را آرایش کنند و در اطاقی بگذارند تا من شب بیایم، و رفت. دختر آمد و به مادرش پیام را گفت، ده یک پارچه عزا شد، همه میگفتند: چه کنیم؟ آیا این دختر را فدای ده کنیم یا استقامت کنیم؛ اگر این دختر را فدای ده کنیم و او را آرایش کنیم و در اطاقی بگذاریم و او بیاید و برود، تأمین داریم و الا اگر این کار را نکنیم ده را غارت میکند، قتل عام میکند، امشب قتلها واقع میشود. بالاخره همه حتی پدر و مادر دختر راضی شدند که این دختر بیچاره را فدای ده کنند و خود دختر هم راضی شد.دختر را آرایش کردند و در اطاقی گذاشتند اما ده عزاست، همه گریه میکنند، دختر گریه میکند، پدر گریه میکند، مادر گریه میکند.فضیل بن ایاز آمد، به قدری قلدر بود که تاریخ میگوید از در وارد نشد بلکه از پشت بام آمد.یک پیرمرد که حالی داشت ـ خوشا به حال افرادی که به واسطه رابطة با خدا حالها دارند، جذابیتها دارند؛ برادر، خواهر نمیدانی که رابطة با خدا آدم را به کجا میرساند، نمیدانی اگر لذت ترک لذت بدانی، اگر بدانی که با تابش نور خدا چه جذابیتها و چه حالها و چه تأثیرها پیدا میشود. ـ آری پیرمرد با حالی در دل شب قرآن میخواند.همه منتظرند که فضیل بن ایاز بیاید و این پیرمرد هم که همسایه آنها بود در خانهاش با صدای بلند قرآن میخواند، وقتی به این آیه رسید، فضیل پشتبام بود: «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله» ، فرمود: ای کسانی که دلتان سنگین است، ای افرادی که گناه روی گناه دل شما را گرفته، آیا وقت آن نشده که قرآن دل شما را نرم کند؟ آیا وقت آن نشده که سیاهی این دلهای سیاه به وسیله قرآن زدوده شود؟ همین یک آیه روی مغز فضیل اثر گذاشت، منقلب شد، گفت خدا چرا وقت آن رسیده است و شروع به گریستن کرد. از همان جا داد زد: ای ده، آی پدر و مادر، ای دختر مرا عفو کنید، من برگشتم، غلط کردم؛ از پشت بام پایین آمد و رفت، نه فقط رفت که عرفا برای این فضیل بن ایاز چیزها میگویند، وی به مقامات عالی رسید، با ملائکه سروکار داشت، استجابت دعا پیدا کرد و بالاخره بدانجا رسید که عرفا از او سرمشق میگیرند و میگویند که فضیل بن ایاز یکی از معلمها و مرشدها و بزرگان ماست و راستی هم او مرد بزرگی شد.آری، راه صدساله را میشود به یک آن (و لحظه) پیمود.شما ای عزیزان، این بچهها زیر دست شما امانت هستند و شما میتوانید به واسطة خوشحال کردن این بچهها (به خاطر خدا) به جایی برسید و یادتان باشد که کارهایتان رنگ خدایی داشته باشد، این که انسان به جایی میرسد به خاطر همین است «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» یعنی رنگ خدا چه رنگ خوبی است. دل بچه را برای خدا به دست آورید، نه برای پدرش، نه برای خودش، نه برای این که صبر پیدا کنی و یا معلم خوبی باشی، بلکه فقط برای خدا و بدانید که برای دنیای شما و برای اولادتان اثر دارد؛ برای آخرت شما هم مؤثر است، از جمله برای این که از درون نیرو بگیرید فوقالعاده مؤثر است.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این آتش جنگ داخلی را هر چه زودتر به نفع اسلام و به نفع انقلاب خاموش فرما.به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشان انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا علیبن موسی الرضا(ع) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار هشتمآثار صبراعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما در جلسات قبل درباره جهاد با نفس بود، که اگر کسی در این جنگ پیروز شد، از نظر اسلام شجاعترین افراد است، لذا میفرماید:«اشجع الناس من غلب هواه»شجاعترین مردم کسی است که بتواند در این جنگ پیروز شود.این جنگ درون، یعنی جنگ بین بعد معنوی انسان با بعد مادی همیشگی است و ما اگر بخواهیم پیروز شویم، باید همیشه مواظب باشیم و از خارج نیرو بگیریم.قرآن شریف نیروهایی از خارج تعیین فرموده است که اگر استفاده کنیم، قطعاً پیروزیم؛ یکی از این نیروها، اهمیت دادن به واجبات مخصوصاً «نماز» بود؛ دوم صبر بود: «واستعینوا بالصبر و الصلوه».در جلسات گذشته صبر را سه قسم کردیم:1ـ صبر در مقابل مشکلات 2ـ صبر در عبادت 3ـ صبر در مقابل معصیت.درباره صبر در مقابل مشکلات و صبر در عبادت فیالجمله صحبت کردم؛ بحث امشب راجع به صبر در مقابل معصیت است که کاری فوقالعاده مشکل است، اما اگر کسی بتواند صبر کند، میتواند گاهی راه صد ساله را یک آن بپیماید. دربارة ابن سیرین قضیهای نقل میکند:ابن سیرین شاگرد بزازی بود که شاید سواد الفبا نداشت، اما مقام علمی او به جایی رسید که الان از علم او استفادهها میکنند؛ این شاگرد بزاز (ظاهراً بیسواد) از نظر خواب همه را مبهوت کرده است. دربارة خواب بیشتر از هفتاد تئوری و فرضیه به جهان داده شده ولی معتقدند که نمیدانیم حقیقت خواب و تعبیر آن چیست.خداوند به ابن سیرین به خاطر اجتناب از یک گناه کرامت تعبیر خواب را عطا فرمود؛ اجتناب از گناه او شباهت به حضرت یوسف ـ سلام الله علیه ـ داشت. یکی از معجزات و کرامتهای حضرت یوسف تعبیر خوابش بود، که در سوره یوسف از آن نام برده است.زنی در مقابل آن بازار آمد و مقداری جنس خرید. وقتی ابنسیرین پارچهها را به خانه آن زن برد، صحنهای برایش پیش آمد که گناه بود؛ برای این که در چاه مذلت نیفتد به عنوان رفتن به مستراح، رفت و خود را ملوث کرد، وقتی از آنجا بیرون آمد سرتا پیش ملوث بود، لذا آن زن مجبور شد که او را از خانه بیرون کند.او ظاهری آلوده داشت، اما باطنش نه تنها آلوده نشد بلکه منور به نور خدا شد؛ وقتی خود را تطهیر کرد و به مغازه رفت، نورانیتی در خود احساس کرد و راه صدساله را یک آن پیمود.گفتم روانکاوها و روانشناسها در علم، کرامت و تعبیر خواب ابنسیرین مبهوتند، لذا به خاطر اجتناب از گناه میشود راه صدساله را یک آن پیمود.اگر میخواهید از نظر تقویت اراده قوی شوید، از گناه اجتناب کنید. بارها از من سؤال شده که برای تقویت اراده چه کنیم؛ روانشناسها در این باره کتابها نوشتهاند اما به قول طلبهها: «لا یسمن و لایغنی من جوع» نتیجهای ندارد. اسلام یک فرضیه دارد، میگوید عمل کن تا تقویت اراده را بفهمی که یعنی چه و از کجا میآید. اسلام میگوید اجتناب از گناه به انسان تقویت اراده میدهد، جنبة معنوی انسان را فوقالعاده قوی میکند، در آن صورت انسان میتواند در مقابل تمایلات و غرائز قدعلم کند و بالاخره در آن جنگ درون که بالاترین جنگهاست پیروز میشود، در آن جنگی که امام حسین(ع) میفرماید:در این جنگ، جز مرد و جوان مسلمان «الا الفتی» کسی پیروز نمیشود. راستی هم چنین است؛ پیروز شدن در این جنگ مشکل است، مرد میخواهد و برای پیروزی باید به سراغ اسلام رفت.«و استعینوا بالصبر و الصلوه» اجتناب از گناه است که نه فقط ملکه عدالت میدهد، بلکه آدمی را در این جنگ مهم که جنگ درون است پیروز میکند. اگر مسئله تنها عدالت باشد چیزی نیست، همه باید عادل باشیم.علامه ـ علیه الرحمه ـ که یکی از بزرگان افتخاری برای شیعه است و در فقه و اصول و معارف اسلامی متخصص میباشد و برای اسلام و شیعه فوقالعاده کار کرده، در یکی از کتابهای فقهی میگوید:اگر شک کردیم که کسی عادل است یا نه، باید بگوییم که عادل است؛ این جمله معنایش این است که مسلمان، شیعه باید عادل ابشد.در جلسة قبل، عدالت را برای شما معنا کردم و گفتم که اسلام میگوید در امور اجتماعی معمولاً باید عدالت باشد؛ اگر کسی امور ازدواج را در دست دارد، امام جماعت است، یا قاضی و شاهد و مرجع تقلید، باید «عادل» باشد.همه فقها از جمله رهبر عظیم الشأن انقلاب میگویند عدالت فقط این نیست که گناه نکند، بلکه باید بالاتر از این یعنی ملکه عدالت داشته باشد، یعنی در گناه نکردن و انجام همه واجبات خودکار باشد.پس اجتناب از گناه نه فقط ملکه عدالت در شخص ایجاد میکند، بلکه ما را در این جنگ مهم یعنی جنگ درون پیروز میکند. بنابراین، اگر سعادت میخواهیم، اگر تقویت اراده و پیروزی در این جنگ را میخواهیم، باید از گناه اجتناب نماییم.قرآن شریف دربارة انسان گنهکار حرفها دارد ـ از همة شما تقاضا دارم که به جلسه امشب اهمیت بدهید، امید است از این آیات شریف تنبهی برای ما پیدا شود ـ اول کاری که قرآن شریف میکند سیر در تاریخ را واجب میداند؛ شاید بیشتر از ده آیه در قرآن مجید است که میفرماید:در تاریخ سیر کنید، از اخبار گذشتگان پند بگیرید، ببینید که برای چه افرادی سعادتمند شدند، قوم و ملتی سعادتمند شدند، تا سرمشق بگیرید و نیز ببینید علت این که افرادی در این دنیا بدبخت شدند و در خاک مذلت نشستند چه بود، از آنها پند بگیرید. قرآن راجع به گنهکار مرتب میفرماید:«فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذبین» .«قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المجرمین» .نظیر این دو آیه در قرآن فراوان است. یعنی ای بشر، در تاریخ سیر کن و ببین که آدم گنهکار عاقبتش به کجا کشید؛ ببین آدم ظالم و کسی که عنود و لجوج است و حق تکذیب میکند کارش به کجا رسید. از او پند بگیر، از بیادب، ادب بیاموز.به طور کلی قرآن شریف در این آیات برای ما زنگ خطر را به صدا در میآورد، گناه ولو خیلی کوچک، یعنی یک دروغ از نظر ما گناهش بزرگ است، به قدری گناه دروغ بزرگ است که موسیبن جعفر ـ سلام الله علیه ـ میفرماید: در روز قیامت آدم دروغگو را به محشر میآورند اول او را با سیخ داغ مجازات میکنند؛ سیخی سرخ شده از آتش جهنم میآورند که به سینه او میزنند و از گردة او بیرون میآورند، از پهلو زده از پهلوی دیگر بیرون میکشند، میگویند: این جزای آدم دروغگو است.قرآن شریف دروغ گفتن را با بتپرستی پهلوی یکدیگر گذاشته و میفرماید: «فااجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور» .از دو چیز بپرهیز اول بتپرستی، دوم از دروغ.دروغ گناهش بزرگ است، اما چون مردم عادت به دروغ دارند ابهت گناه از دل آنان گرفته شده، یک دروغ برای دل خیلی ضرر دارد؛ همین طور غیبت! معنای غیبت این است که شما برابرش نتوانید بگویید، یعنی اگر گفتید بدش بیاید.رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره شریف ـ در آن کتابی که درباره غیبت نوشتهاند غیبت را این چنین تعریف میکنند: «ذکرک اخاک بما یکره» یعنی چیزی که مکروه انسانها باشد، اگر پشت سرش بگویی این غیبت است، اگر صفت بدی را داشته باشد و پشت سرش بگویید این غیبت است و اگر صفت بد را نداشته باشد این تهمت است، وامصیبتا که گناهش از آدمکش بالاتر است.ابهت غیبت از دل ما رفته، گناهش به قدری بزرگ است که قرآن شریف گوشت مرده خوردن را با آن یکی میداند:«و لا یغتب بعضکم بعصاً أیحب أحدکم ان یاکل لحم اخیه هیتاً فکرهتموه».یعنی میخواهی مردهای را که چند روزی است که در قبر گندیده از قبر بیرون بیاورید و در دفتر یا کلاس شما بگذارند و ـ العیاذ بالله ـ شما اطراف او را بگیرید و بخورید؟ چقدر زشت است، قرآن میفرماید غیبت کردن این است: «أیحب أحدکم ان یاکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه» یعنی، نمیخواهید مرده بخورید، پس پشت سر مسلمان غیبت مکنید. ممکن است یک غیبت (یعنی کوبیدن شخصیت یک مسلمان) موجب شود که خطاب بشود: «بنده من دیگر تو را نمیآمرزم».«من اهان ولیاً فقد بازرنی بالمحاربه»، اگر کسی شخصیت یک مسلمان را بکوبد، گناهش به اندازهای بزرگ است که گوئی با خدا میجنگد جنگ صدام با شیعهها چقدر گناهش بزرگ است؟ اما پیغمبر (ص) میفرماید: «من اهان ولیاً فقد بارزنی بالمحاربه» ، اگر شخصیت کسی را بکوبی، به او یک زخم زبان بزنی، دلش را بسوزانی، مثل این است که جنگ با خدا کردی، لذا گناه ممکن است از نظر ما ابهتش رفته باشد اما از نظر کوبیدن روح ما فوقالعاده اهمیت دارد، از این نظر که اراده ما را ضعیف میکند و دست عنایت خدا از روی سرما برداشته میشود:«ان الله لایهدی القوم الفاسقین»«ان الله لایهدی القوم الظالمین»«ان الله لایهدی القوم الکافرین»شاید بیشتر از پنجاه مرتبه تکرار شده که دست عنایت خدا روی سر آدم گنهکار نیست و وای به کسی که دست عنایت خدا روی سرش نباشد.عزیزان من، همیشه این دعا را که از پیامبر(ص) است بخوانید.پیامبر اکرم(ص) بارها میگفت: «اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً» ، یعنی خدایا، مرا یک آن (صک بحظه) به خودم وامگذار! اگر خدا انسان را یک آن به خودش واگذارد بدبخت است؛ نه فقط در این جنگ مغلوب است که ممکن است از اوج عزت (به قول قرآن شریف) به اسفل السافلین بیفتد.این که در جهنم اسفل السافلین داریم، همه اینها در این دنیا دیده میشود و گرزهایی که آنجاست، در اینجا هم دیده میشود.دوم چیزی که از قرآن استفاده میکنیم این است که «ان الله لا یهدی القوم الفاسقین»، دست عنایت خدا روی سر آدم گنهکار نیست. آدم گنهکار را خدا به خودش وامیگذارد و معلوم است که زندگی او تاریک است؛ قرآن راجع به آدم گنهکار تشبیهها دارد، میفرماید:«و من یشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق» .اگر کسی از آسمان هفتم به زمین افتاده باشد چقدر له میشود؟ و وقتی که روی زمین افتاد، اگر لاشخورها اطرافش را بگیرند و او را پاره پاره کنند، چقدر بدبختی است؟ اگر ـ العیاذ بالله ـ از طیاره سقوط کند و به جایی بیفتد که کسی او را نبیند، چقدر برای او وحشتزاست؟ چقدر برایش مشکل است؟قرآن میگوید آدم گنهکار این است؛ میگوید گناه تو را پرت کرده و له میکند، لاشخورها اطرافت را میگیرند و یک زندگی وحشتزای له شدهای برای تو به جا میگذارد: «و من یشرک بالله فکانما خر من السماء»در اینجا شرک، شرک بتپرستی نیست، شرک گناه و متابعت از شیطان است، متابعت از هوی و هوس است. قرآن افرادی را که متابعت از هوی و هوس کنند مشرک خطاب نموده است:«افرایت من التخذ الهه هویه و اضله الله علی علم» .یعنی آن که از هوی و هوس متابعت کند بتپرست است؛ بت او هوی و هوس اوست.در سورة یس (که سورة خوبی است و تقاضا دارم هر صبح آن را بخوانید، با قرآن داشته باشید، مخصوصاً شما که خواص مردمید باید با قرآن سروکار داشته باشید) میخوانیم: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدومبین». یعنی ای آدم، مگر در ازل به تو نگفتم که شیطان دشمن توست؟ مگر در ازل نگفتم که ره که از شیطان متابعت کند بتپرست است و بت او شیطان اوست؟لذا از نظر قرآن گنهکار اصلاً بتپرست است.قرآن میفرماید گناه در زندگی انسان آدم را له میکند و به جایی میرساند که زندگی او وحشتناک و با دلهره و اضطراب خاطر، ضعف اعصاب و نگرانی همراه است؛ قرآن میفرماید: میخواهی از آینده، ترس و از گذشته، غم و غصه نداشته باشی؟ میخواهی اضطراب خاطر و ضعف اعصاب نداشته باشی؟ میخواهی تقویت اراده داشته باشی و بر اعصاب خود مسلط باشی؟ «گناه نکن»، برای اینکه گناه دلهره میآورد، کوبندگی و ضعف اعصاب میآورد، اضطراب خاطر و دلهره دارد؛ گنهکار گاهی از گذشته غم میخورد و گاهی از آینده میترسد.قرآن شریف میفرماید:«مثل الذین کفروا بربهم اعمالهی کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف» .یعنی، آدم گنهکار زندگیش این است، به قول طلبهها این تشبیه معقول به محسوس است، یعنی وقتی قرآن میخواهد یک امر معنوی را بفهماند، آن را در قالب حس میریزد تا بفهماند. اگر شما در وسط بیابان باشید و به آنجا مقداری بوته برای گرم شدن جمع کرده باشید، باد تندی بیاید معلوک است که بوتهها را یک جا میبرد.میفرماید: زندگی آدم گنهکار دست آویز بادهای مخالف میشود، یک زندگی پابرجا و خوشی ندارد، خانه برای او زندان و جامعه برای او نگرانی کننده است و بالاخره ضعف اعصاب سر تا پایش را گرفته به درد چه کنم چه کنم گرفتار است مینالد تا بمیرد. قرآن میفرماید:«و لا یزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعه» .چقدر آیه رساست و زنگ خطر دارد؛ میفرماید: آدم گنهکار همیشه در زندگی کوبندگی دارد، از این درد بیدرمان نجات پیدا میکند به یک بلای دیگر گرفتار میشود، از آن نجات پیدا میکند به دنبالش یک درد دیگر ... و .قارعه یعنی کوبندگی، قرآن گناه را به مشکلات تشبیه کرده، به مصیبتها، به دردها و تجسم عمل به همین میگویند؛ گناه ما تجسم میشود.قرآن میفرماید: نه یک کوبندگی، بلکه لایزال، یعنی همیشه کوبندگی دارد، همیشه گرز گناه برسرش میآید؛ گاهی برای خودش و گاهی برای نزدیکانش. «او تحل قریبا من دارهم» .این معنای تجسم عمل و تجسم گناه در این دنیاست.«لایزال بنیانهم الذی بنواریبه فی قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم» .گناه برای انسان دلهره میآورد، اضطراب خاطر میآورد که تمام شدنی نیست، مگر دلش پاره پاره شود؛ این آیه شریفه لایزال میگوید.همه این آیاتی که خواندم «بما صنعوا ـ بنیانهم الذی بنواریبه».خودت این خانه آتشین و زندان را بنا کردی، اگر زندگی تاریک است، وحشتزاست، اینها را خودت تهیه و به پا ساختی!«او کظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیریها و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور» .یعنی اگر دست عنایت خدا بر سرت نباشد و اگر نورانیت زندگی برای تو نباشد، اگر گناه تو را ساقط نمود و بدانجا رساند که دیگر دست عنایت خدا روی سرت نیست، بدان که زندگیت این است؛ تاریک است، وحشتزاست، و بعد قرآن در همین آیه میفرماید:به قدری زندگی ناسالم دارد که دیگر خودش را هم گم کرده، بعضی اوقات شخصی که ناراحتی دارد، دیگر خود و اولاد را نمیبیند و نمیشناسد و نمیتواند به فکر خانه و تدبیر آن باشد.«اذا اخرج لم یکدیریها ...»این آیه شریفه هم تشبیه معقول به محسوس است، کسی را تشبیه میکند که در وسط دریاست، دریا موج دارد و طوفانی است، ابر محیط بر دریاست، ظلمت موج یک طرف، طوفان و ابر محیط بر دریا یک طرف، چقدر وحشتزاست؟قرآن میگوید: زندگی منهای خدا، زندگی منهای رابطه با خدا، زندگی توأم با گناه وحشتزاست، وحشتزا، تاریکست، تاریک.«افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرفها رفانها به فی نار جهنم و الله لایهدی القوم الظالمین» .خدا ظالم را هدایت نمیکند؛ این هدایت در اینجا همان است که معنا کردم، یعنی دست عنایت خدا روی سر ظالم نیست، خودش را ساقط کرده، کاری کرده که دیگر زمینهای برای این که خدا دست او را بگیرد نیست، گناهش او را پست و منحط کرده است.بعد میفرماید: مثل این است که لب دره سیل زدهای خانه ساخته باشد، معلوم است که کارش به کجا میرسد. قرآن میگوید زندگی توام با گناه این است؛ نظیر این آیاتی که خواندم در قرآن شریف مثالهای فراوانی برای این موضوع است.قرآن شریف تئوری و فرضیه میدهد؛ قرآن کتاب علمی است اما با فرضی که کتاب علمی است، کتاب تجربی است، یعنی قرآن میگوید عمل کن، ببین به آن میرسی یا نه، اگر رسیدی بدان که حق است.لذا اگر شما از اول تا آخر قرآن را مطالعه کنید، در قرآن راجع به تئوری و فرضیه عمل و تجربه فراوان دیده میشود. قرآن میگوید: مسلمان، میخواهی یک زندگی اطمینان بخشی داشته باشی، زندگی که در آن دلهره و نگرانی و خوف و ترس از آینده نباشد، میخواهی این چنین زندگی داشته باشی؟«فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون» .یعنی امنیت مال کیست؟ در اینجا امنیت روحی است، یعنی زندگی حقیقی، دلهره، اضطراب و نگرانی ندارد.بعد میفرماید: «الذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم».چقدر رساست، میگوید: اگر زندگی اطمینانبخشی میخواهی، ایمان به خدا داشته باش، ایمانت آمیخته به گناه نباشد یعنی در زندگیت گناه نباشد، بعد تأکید میکند «اولئک لهم الأمن»، حتماً امنیت مال تو است، به قول قرآن دیگر کوبندگی نیست؛ ضعف اعصاب از کسی است که خدا ندارد، دلهره مال کسی است که بیخداست، به قول قرآن شریف «ولم یلبسوا ایمانهم بظلم».بیایید زندگی شما، ایمان شما آلوده به گناه نباشد؛ ببینید چگونه تمام این نگرانیها رفع میشود؟ همة ما ضعف اعصاب داریم، شاید به دکتر مراجعه کردید، روانشناسها و روانکاوهایی دیده باشید، اما آیا اثر میکند؟ نه، اصلاً و ابداً، خود روانکاوها و دکترهایی که متخصص در اعصابند میگویند بر فرض هم که ما دوا بدهیم آنچه که میدهیم قرص خوابآور است.میگویند: به خاطر این که درد تو برایت درد میزاید، چون ضعف اعصاب از دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی، غم و غصه پیدا شده است.میگویند: حال اگر به تو دوا و نسخة سنگینی هم بدهیم، همة آن خنثی میشود. قرآن در مقابل روانکاوها که میگویند دوا نداریم. میفرماید دوا دارم: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن».تأکید دارد که برای ضعف اعصاب دوا دارم؛ تجربه کن و ببین. «اولئک لهم الامن» ای انسان امنیت میخواهی؟ ترک گناه، ترک گناه.بیایید با خدا رابطه پیدا کنید، به جای این که آیا فردا چه میشود و دیروز چه شد؟ بلند شو، وضو بگیر، در مقابل خدا راز و نیاز کن، از گناه توبه کن، تمام دردهایت از بین میرود؛ نماز است که میتواند ضعف اعصاب را از بین ببرد، نماز شب تقویت اراده میدهد.«یا ایها المزمل، قم اللیل الا قلیلا، نصفه او انقص منه قلیلا، اوزد علیه ورتل القرآن ترتیلا انا سنلقی علیک قولا تقیلا ان ناشئه اللیل هی اشد و طاء و اقوم قیلا» .یعنی میخواهی تقویت اراده پیدا کنی؟ میخواهی بر مشکلات فائق شوی و آنها را پشت سربگذاری؟ «انا ناشئه الیل هی اشد و طاء و اقوم قیلا»، در دل شب، نماز شب بخوان و رابطه با خدا داشته باش تا ارده تو تقویت شود.جملة دیگر امشبم که از قرآن استفاده میکنم این است که گناه نه فقط برای خود انسان ضرر دارد، بلکه گناه آتش است، آتش که افروخته شد علاوه بر خود، دیگران را نیز میسوزاند؛ اشکال نکنید که اگر مثلاً غیبت یا ظلم کرد، چرا اولادش باید به بدبختی گرفتار شود؟ جوابش همین است، اگر بچه شما در اتاق بود ـ العیاذ بالله ـ ضعف اعصاب شما باعث میشود که اتاق را آتش بزنید، معلوم است که چه میشود؛ خود میسوزید و بچه در گهواره نیز میسوزد، حال بگوییم تقصیر خدا و طبیعت است، نه، تقصیر خودمان است؛ این از نظر ظاهری، قرآن میفرماید: گناه اثرش فقط این نیست که تنها زندگیت را نابود میسازد، بلکه در عاقبت بچههایت هم اثر میگذارد.به عکس، رابطه با خدا، مخصوصاً به دیگران نه فقط برای خودت نفع دارد، عاقبت بچههایت به خیر است.«ولیخش الذین لوترکوا من خلفهم ذریه ضعافا، خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا» .اگر تأمین آتیه برای اولادت میخواهی، زندگی سعادتمندانه برای آنها میخواهی، شخصیت دیگران را نکوب، ظلم نکن، شهادت ناحق مده، غیبت مکن و مانند آن ...«ولیقولوا قولا سدیدا»، از این آیه چه استفاده میکنید؟ آیه دو طرف قضیه را بیان کرده است؛ اگر میخواهی خود و اولادت سعادتمند شوید، زبان مؤدبی داشته باش، کارهایت مطابق با عقل و شرع باشد. به عکس، قرآن میگوید که اگر در زندگیت گناه باشد «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»، اگر ایمانت با گناه تؤام باشد، بدان که زندگی خوشی نداری؛ برای ما به تجربه ثابت شده که آدمهای رباخوار، آدمهای متجاوز، نه فقط خودشان بدبختند بلکه بچههایشان هم بدبخت هستند.در اصفهان یک نفر متجاوز بود؛ علاوه بر گرانفروشی، رباخوار بود و احتکار هم میکرد، بالاخره مثل زالو خون مردم را میمکید، بچهها و طایفه اینها فعلا به نکبتها و بدبختیها گرفتارند؛ قضیهای از او نقل میکنند که در اصفهان قحطی آمده بود و گندم کم شده و گرانی بود، نانواهای اصفهان فهمیدند که او گندم دارد، پیش او آمدند که گندمهایت را به مردم بده. گفت: یک من چند میخرید؟ (مثلاً) گفتند: نرخش دو تومان است. گفت: برو بالا، 22 قران، نه، برو بالا، مرتب نرخ را بالاتر میبرد تا جایی که نشد، لذا گفت: صبر کنید تا فردا فکری بکنم. فردا هم گندم را به مردم نداد؛ بالاخره مشکل گذشت، آن کسانی که از ظلم دیگران باید بمیرند، مردند و کسانی هم زنده، قحطی نیز تمام شد، طولی نکشید که پای آن فرد درد گرفت، دکترها آوردند، خوب نشد، بالاخره شورای پزشکی تصمیم گرفت که پایش را ببرد؛ دست گذاشت روی انگشت پا، گفت: از اینجا؟ دکتر گفت: نه، برو بالا، قدری بالاتر آمد، گفت: از اینجا. گفت: نه، برو بالا، دلش نمیآید، مثل همان گندم که خودش میگفت برو بالا، الان تجسم عمل میگوید برو بالا، خلاصه تمام پولها را داد، پا را قطع کردند.قرآن میفرماید: «ولیخش الذین ...».اگر به خودت رحمی نمیکنی، به اولادت، به جامعهات رحم کن؛ گناه برای جامعه ضرر دارد، آیاتی که خواندم راجع به اقربا و اولاد بود، اما آیات دیگر میگوید که گناه آتش است، جامعه را آتش میزند: «و اتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه» .ای بشر، از گناه بپرهیز که گناه فقط دست و پاگیر تو نمیشود، بلکه جامعهات را نیز در بر میگیرد. میدانید که یک ملت چه وقت نابود میشود؟ نابودی ملت به این نیست که زلزلهای بیاید و آنها را نابود کند، بلکه بالاترین نابودی برای یک ملت آن است که ضعف اعصاب در آن ملت حکمفرما شود، ایمان از آن ملت رخت بربندد و بالاتر این که ضعف فکری پیدا میشود؛ چه مصیبتی از این بالاتر که استثمارگر مثل آب او را بخورد و او افتخار کند.قرآن شریف میفرماید اینها از کجا پیدا میشود و چه طور میشود که یک ملت کارش به اینجا میرسد که نفتش را میدهد، بعد میگوید: آمریکا من نوکر تو هستم، افتخار میکنم به نوکری تو؛ چه بدبختی از این بالاتر؟قرآن میفرماید:«واذا اردنا نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا» .خلاصه بحث امشب:صبر در گناه برای بحث فوقالعاده مفید است و اگر میخواهید در این جنگ درون پیروز شوید، باید در مقابل گناه صبر داشته باشید.مطلب دیگری که استفاده کردیم این است که گناه برای ما و زندگی ما خیلی ضرر دارد، برای ما و اولاد ما و جامعة ما ضرر دارد.برعکس آن، رابطه با خدا تقویت اراده میآورد، زندگی خوش و عاقبت به خیری میآورد؛ رابطة با خدا در زندگی خود ما و اولاد و جامعه تأثیر دارد.خدایا، به عزت و جلالت قسم میدهیم، نورانیت دل، صفات فضیلت، حالت تنبه، توفیق عبادت و بندگی وترک معصیت به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسم، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار نهمتوبه (1)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.چون این روزها و شبها، روزها و شبهای مصیبت است، (شهادت رسول اکرم ـ سلام الله علیه ـ و شهادت امام دوم حضرت مجتبی ـ سلام الله علیه ـ و امشب نیز شب شهادت حضرت امام رضا (ع) ـ است لذا به همة شما عزیزان و به ساحت مقدس حضرت بقیهالله ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ این مصیبتها را تسلیت میگویم، و امیدوارم پروردگار عالم به واسطة این بزرگواران نظر لطفی به همة ما بفرماید.قبل از آن که وارد بحث شویم، تذکری را خدمت شما عرض میکنم که امیدوارم مفید باشد.پیغمبر اکرم(ص) و ائمة طاهرین ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ در دنیا خیلی اذیت شدند، خصوصاً پیغمبر اکرم(ص) را به قدری اذیت کردند که ایشان فرمود: «ما اوذی نبی ما اوذیت»: هیچ پیغمبری مانند من اذیت نشده است.در تاریخ میخوانیم که حضرت زکریا را با اره دو سر، نصف کردند، با این حال، پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: «هیچ پیغمبری مثل من اذیت نشده است».مصیبتهایی که به امام دوم ـ سلام الله علیه ـ وارد شده، مسلم بزرگتر از مصائب حضرت امام حسین(ع) است. مصائبی که برای حضرت رضا(ع) پیش آمده، خیلی بزرگ است، به قدری است که راوی میگوید: «هر وقت امام رضا(ع) از نماز جمعه برمیگشتند، با یک حال تأثری از خدا طلب مرگ میکردند. سایر ائمة طاهرین ـ سلام الله علیهم ـ نیز به نوبه خود مظلوم واقع شدند؛ حضرت زهراء ـ علیها سلام ـ و حضرت پیغمبر اکرم (ص) را خیلی اذیت کردند.تمام این مصائب برای یک مطلب بود و آن این که اسلام حقیقی به دست من و شما برسد، بنابراین، اگر ما بخواهیم چهارده معصوم ـ سلام الله علیهم ـ از ما راضی باشند، اولاد باید خود دیندار و متقی باشیم و ثانیاً شما معلمین عزیز که نخبههای جامعه هستید و نسل جوان مرهون زحمات شماست، باید کوشش کنید و دین را زنده گردانید.نگهداشتن دین، برای عموم مردم یک مطلب است، اما زنده کردن دین به دست روحانیت و به وسیلة فرهنگ، امری دیگر است. پس ما باید مواظب باشیم تا اندازهای که ممکن است، اولا دیندار باشیم و ثانیاً به نام چهارده معصوم ـ علیهم السلام ـ در کلاس درس دین را زنده گردانیم، و به نام پیغمبر اکرم(ص) قرآن را زنده کنیم، احکام اسلام را احیاء کنیم و این برای همة ما وظیفه بزرگی است.رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ جملهای نصیحتآمیز داشتند که بارها به عنوان نصیحت به ما میفرمودند: جملهای که ایشان میگفتند، این است: «برای من تجربه اثبات شده که اگر ده یا شهری مردم سالمی داشته باشد، مردم متدینی داشته باشد، پی میبریم که در آن محل عالمی متعهد و متدین وجود دارد، و برعکس، اگر ده یا شهری مردم ناسالمی داشته باشد، متوجه میشویم که یا در آنجا عالم نبوده و یا اگر عالم داشتهاند، ناسالم بوده است».به راستی این چنین است، همین سفارش را نیز من به شما معلمین عزیز بکنم؛ اگر شما معلمین محترم، متدین باشید و اگر به فکر زنده گردانیدن دین باشید، یقین داشته باشید که نسل آیندة ما سالم خواهد بود و در آینده، ما جوانانی متعهد و دیندار خواهیم داشت.بنابراین، باید به شما بگویم که نسل آینده مرهون فعالیت شما عزیزان است. اگر میخواهید نسل آینده متعهد و متدین باشد، شما باید متدین و متعهد باشید. باید به فکر دین و اخلاق و فرهنگ اسلامی باشید و باید فعالیت کنید. ناگزیر نسل آینده باید عالم بشود، چه اگر نسل آینده عالم نشد، به دام استعمار و استثمار خواهد افتاد. به تجربه ثابت شده که ممالکی که به دام استعمار افتادهاند، ابتدا فرهنگ آنها را تهی کردهاند و سپس خود به خود در آغوش استعمار رفتهاند. اگر ما در آینده عالم و دانشمند و متخصص نداشته باشیم، یقیناً به دامان استعمارگران خواهیم افتاد. نه اینکه آنها ما را ببرند، بلکه برنامه را طوری تنظیم کردهاند که ما خودمان میرویم.بنابراین، نسل آینده باید عالم و دانشمند و آگاه بشود، و این به دست شما معلمین عزیز است. و نیز علم بدون تعهد الهی فایده ندارد؛ باید همراه علم، تدین و تعهد نیز باشد. علم منهای دین و دین منهای علم هیچکدام به تنهایی نمیتواند مفید باشد؛ اگر دین باشد ولی علم و آگاهی نباشد، آن دین فایدهای ندارد، و نیز اگر علم و تخصص باشد، ولی همراه با دین نباشد، آن علم نه تنها بیفایده است، بلکه زیان هم دارد.پس نسل آیندة ما باید هم متدین و متعهد باشد و هم عالم و متخصص. و این مرهون زحمات شما معلمین عزیز میباشد. خیلی باید مواظب باشید. امیدوارم پروردگار عالم، از راه لطف نظر کند و همیشه دست عنایتش روی سر شما عزیزان باشد، تا موفق باشید و بتوانید نسل آینده را زنده کنید و بتوانید جوانانی متعهد و آگاه و متخصص به جامعه را تحویل دهید.و اما بحث امشب:یکی از چیزهایی که برای تقویت روح بسیار مفید است و در جنگ درون (جهاد اکبر) فوقالعاده میتواند ما را یاری کند و برای تقویت اراده بسیار مؤثر است، توبة از گناه است.توبه از گناه برای تقویت روح، تقویت اراده، سیر الی الله و پیروز شدن در جهاد اکبر خیلی مؤثر است. حتی عرفا میگویند: «اگر کسی بخواهد سیر ملکوتی داشته باشد، منزل اول آن تخلیه است، و برای این که به اولین منزل عرفان برسد، یکی از مقدماتش، توبه از گناهان است».یکی از امتیازهای اسلام این است که هیچ وقت به بنبست نمیرسد، یعنی هیچ وقت نمیگوید: «نمیدانم»؛ شما نمیتوانید جایی را پیدا کنید که در آنجا اسلام گفته باشد نمیدانم.حضرت امام صادق(ع) دربارة رهبری میفرماید: «علاوه بر آن که رهبر باید حد اعلای عدالت را دارا باشد، میبایستی در علوم اسلامی نیز متخصص و جوابگوی جامعه بشریت باشد». بنابراین، اگر کسی موردی از اسلام را بگوید نمیدانم، لیاقت رهبری ندارد و نمیتواند مرجع تقلید مسلمین باشد.از نظر عمل افراد نیز اسلام هیچ وقت به بنبست نمیرسد، یعنی هیچگاه اسلام به تابعین خود نمیگوید که دیگر تو را نمیپذیرم. در اسلام طرد شدن افراد نیست؛ هر چه گناه بزرگ باشد، اگر برای گناهکار تلاطم درونی پیدا شود و از گذشته پشیمان شده و توبه کند و تصمیم بگیرد که دیگر آن گناه را مرتکب نشود، خداوند متعال او را میبخشد. در اسلام نمیتوان گناهی پیدا کرد که توبة گناهکارش پذیرفته نشود.پس اسلام همیشه توبة گناهکاران را میپذیرد.همانطور که اشاره شد، معنای توبه، تلاطم درونی و پشیمان شدن از ارتکاب به گناه است و گناهکار باید تصمیم بگیرد که دیگر آن گناه را انجام ندهد، ولو این که بعد، توبه شکسته شود، زیرا خداوند تواب است و توبة توبه شکنها را نیز میپذیرد.اگر کسی مرتکب گناهی شود (گناهش هر چه باشد) و بعد از گناه، تلاطم درونی برایش پیدا شود، یعنی ناراحت و پشیمان شود که چرا گناه کرده است، و تصمیم بگیرد که آن گناه را تکرار نکند، پروردگار عالم آن گناه را میبخشد.آنچه را از نظر قرآن و روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ استنباط میشود، این است که خداوند نه تنها گناه را میآمرزد، بلکه خیلی زود آشتی میکند. در دعای کمیل میخوانیم که خداوند «سریع الرضا» است یعنی زود آشتی میکند. همچنین از قرآن و روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ استفاده میشود که خداوند نه تنها زود آشتی میکند، بلکه کسی که توبه میکند، پروردگار عالم به او سلام میکند؛ کسی که توبه میکند، خداوند علاوه بر آن که گناهش را میآمرزد، حسنه هم به او میدهد، گناهان او را محو میکند و به جای آن گناهان، برای او حسنه نوشته میشود، و به واسطه توبه، پروردگار عالم زندگی مرفهی به توبهکننده عطا میکند. همانطور که گناه اثر وضعی دارد و برای گناهکار بدبختی و نکبت به بار میآورد، توبه و توجه به خدا نیز موفقیت و زندگی خوشی در پی خواهد داشت.بحثی در میان عرفا و بزرگان میباشد که آیا کسی که از گناه توبه میکند، گناهان او که تجسم عمل پیدا کرده، به چه صورت در میآید؟ آیا نابود میشود؟ و یا به صورت «لعان» در میآید؟ بین بزرگان اختلاف است.بعضیها از جمله رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ میگویند که اگر کسی از گناه توبه کرد، پروردگار عالم گناهان او را نیز نابود کرده و از بین میبرد و در نتیجه نکبتهایی که اثر وضعی گناهان بوده، از بین خواهند رفت.قرآن کریم نیز این نظر را تایید میکند.اما بعضی دیگر، از جمله مرحوم کمپانی ـ علیه الرحمه ـ که یکی از عرفا و فلاسفه و از علمای بزرگ اسلام است، میفرمایند کسی که از گناه توبه کند، ما زندگانی ناخوشی را که گناه برای او بوجود آورده، به یک زندگانی خوش تبدیل میکنیم.قبل از این که آیات شریفة مربوط به این قسمت را بخوانم، در رابطه با صفت «سریع الرضا» بودن خداوند، نکتهای را تذکر میدهم که برای پدران و مادران و معلمین محترم خیلی مفید است:در روانشناسی، یکی از راههایی که به عنوان تنبیه کودک برای تربیت ذکر شده، با کودک قهر کردن است، اما توصیه میشود که زمان قهر باید کوتاه باشد و مربی باید سریع الرضا باشد؛ بعد از مدت کمی که از قهر کردن میگذرد، مربی باید بهانهای پیدا کرده و با کودک آشتی کند. روایات اهل البیت ـ علیهم السلام ـ نیز این روش را تایید میکنند. این روش در تربیت کودکان بسیار مؤثر است، به شرط این که زود آشتی در کار باشد.بسیار مشاهده شده که از صفت «سریع الرضا» استفاده شده، و این روش در تربیت آنان مؤثر بوده است. بنابراین، تقاضا دارم اگر با افرادی لجوج و ناسازگار مواجه هستید و میخواهید آنها را تربیت کنید، از کلمات زشت و نامربوط استفاده نکنید، شخصیت آنها را نکوبید که رفتاری این چنین، در تربیت ناموفق بوده و به شکست منجر میشود؛ تنبیه بدنی نیز در تربیت کودکان اثر مطلوبی ندارد.با کتک و کلمات توهینآمیز نمیتوان کودکان را تربیت کرد، باید «سریعالرضا» بود. این اخلاق کریمه را از خداوند بیاموزیم و برای بچهها «سریع الرضا» باشیم؛ در خانه و دبستان و آموزشگاه، زبان توهینآمیز نداشته باشیم که فوقالعاده مضر است و نتیجه معکوس میدهد.اصولاً در اسلام بدزبانی شدیداً مورد مذمت قرار گرفته و نهی شده است. برای نمونه، دو مورد از برخوردهایی را که پیشوایان اسلام نسبت به این رفتار داشتهاند، ذکر میکنیم:چند تا یهودی توطئه کردند که پیغمبر اکرم(ص) را مسخره و استهزا کنند؛ یکی از آنها آمد و از حضرت رسول الله (ص) عبور کرد و به جای این که بگوید: «سلام علیکم» گفت: «سام علیکم» .پیغمبر اکرم (ص) در جواب فرمود: «علیکم» یعنی بر تو باد. دومی آمد و او نیز به پیغمبر گفت: «سام علیکم». پیغمبر گرامی در جواب فرمود: «علیکم» یعنی آنچه گفتی بر خودت باد. یهودی سوم آمد و او هم مانند آن دو نفر گفت: «سام علیکم». پیامبر(ص) در جواب فرمود: «علیکم».عایشه خدمت حضرت اکرم(ص) بود: از مشاهدة این وضعیت ناراحت شد و به آنها گفت: «یا ابناء القرده و الخنازیر» یعنی از فرزندان بوزینهها و خوکها، چرا با پیامبر این چنین حرف میزنید؟نسبتی را که عایشه به آنها داد، از نظر قرآن شریف نیز درست بود ، اما عایشه میگوید: پیغمبر اکرم رنگش تغییر کرد و رو به من کرده گفت: ای عایشه، چرا فحش دادی؟ عایشه میگوید گفتم: یا رسول الله، اینها توطئه کردهاند و یکی پس از دیگری میآیند و به شما «سام علیکم» میگویند.پیغمبر(ص) فرمود: من که جواب ایشان را دادم؛ آنچه به من گفتند: گفتم «علیکم» یعنی بر شما باد.سپس فرمود: ای عایشه، مگر نمیدانی گفتار و کردار ما مجسم میشود؛ این فحشها به صورتهای زشتی مجسم میشوند و در روز قیامت با انسان محشور میگردند. حرف بد، حتی با لفظ «پدر سوخته» و امثال اینها، در روز قیامت به صورت سگ، خوک و حیوانات وحشتناک در میآید و اطراف انسان را میگیرد.در روایت است که امام صادق(ع) دوستی داشت که همیشه با امام ملازم بود و امام صادق(ع) نیز او را دوست میداشت. هر جا امام صادق (ع) میرفت، او نیز همراه امام بود.روزی همچنان که همراه امام حرکت میکرد و غلام آن شخص نیز با آنها ملازم بود، اتفاقاً غلام به عللی از آنها عقب افتاد. این شخص غلام را صدا کرد، از غلام جواب نشنید؛ بار دوم و سوم نیز غلام را صدا کرد، باز هم جواب نیامد. مرد عصبانی شد و به غلام گفت: «یابن الفاعله» یعنی ای ولدالزنا. تا این جمله از دهان مرد بیرون آمد، امام صادق(ع) با شنیدن آن ایستاد و به قدری ناراحت شد که دست به کمر گذاشت، مثل این که کمر مبارک ایشان به درد آمده بود. فرمود: چه گفتی؟ آن مرد دانست که امام ناراحت شده، گفت: یابن رسول الله، این غلام از هندوستان است و پدر و مادر معلومی ندارد، نسبتی را که من به او دادم به این جهت بود که معلوم نیست پدر و مادرش کیستند.امام صادق (ع) فرمود: من نمیخواهم این سخن تو را از نظر حکم شرعی بررسی کنم، بلکه میخواهم بگویم چرا عفت زبان نداری، و چرا زبانت به فحش آلوده است؟روایت مینویسد که امام صادق دوستی او را نپذیرفت و او را از خود دور کرد.با توجه به این دو نمونه معلوم میشود که مسلمان بایستی خیلی مؤدب باشد و عفت زبان داشته باشد. کسی که زبانش آلوده به حرفهای زشت باشد، نمیتواند مربی خوبی به حساب آید؛ مخصوصاً خانمهای محترم متوجه باشند که با فحش دادن، داد و فریاد کشیدن، عصبانی شدن و اعصاب خرد کردن نمیتوان بچهها را تربیت کرد و این گونه عمل کردن، به جز بدبختی برای خود و کودکان، نتیجة دیگری نخواهد داشت.یکی از راههای تربیت این است که در مقابل عمل خلاف کودک با او قهر کنید و زود هم آشتی نمایید، یعنی «سریع الرضا» باشید.کار مربی بسیار مشکل است، اما وقتی کار برای خدا بود، سختی آن آسان میشود.حضرت امام حسین(ع) برای رضای خدا در روز عاشورا هر چه داشت داد تا دین خدا بماند؛ از مال و مقام و فرزند گذشت تا دین خدا زنده بماند. در راه خدا ناملایمات، ملایم میشوند. معلمی که برای خدا و برای تربیت کودک، با کودک قهر میکند، برای خاطر خدا هم باید زود با او آشتی کند.یکی از دوستان من میگفت: وقتی برای تبلیغ به روستایی مسافرت کردم، مردم آنجا به سراغ من نیامدند؛ به مسجد رفتم و چای درست کردم و از آنها دعوت کردم، ولی کسی به مسجد نیامد. به ناچار از آنها قهر کردم و روستا را ترک نمودم؛ هیچ کس به من نگفت کجا میروی؟ چند قدمی که از ده دور شدم، با خود گفتم این چه کاری است که من میکنم؛ از قهر کردن پشیمان شدم. پیش خود میگفتم به چه بهانهای برگردم، تا این که چشمم به دختر بچهای افتاد که آمده بود از قنات آب ببرد. تصمیم گرفتم همراه دختر بچه به ده برگردم. وقتی به روستا برگشتم، دیدم مردم در کناری ایستادهاند، تا آنها مرا دیدند، همگی با هم با صدای بلند میگفتند: «آخوند رفت و خودش آمد، آخوند رفت و خودش آمد ...» صبر کردم تا آنها آرام شدند و همانجا کار تبلیغی خود را شروع کردم. خلاصه صفت سریع الرضایی خداوند مرا یاری کرد و من در تبلیغم موفق شدم.در امر تبلیغ دین خدا همه باید چنین باشیم. روش قرآن شریف نیز در امر تبلیغ چنین است؛ در سورة انعام آیة 54 میفرماید:«و اذا جائک الذین یومنون بآیاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمه انه من عمل منکم سوء بجهاله ثم تاب من بعد هو اصلح فانه غفور رحیم» .خداوند به پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: ای پیامبر، اگر گنهکار آمد، اول سلام مرا به او برسان ـ تقاضا دارم روی این نکته خوب توجه کنید؛ ارحم الراحمین خدا را ببینید؛ مبادا گاهی حال یاس از رحمت خداوند برکسی پیدا شود که در حد کفر است، و بکوشید تا با استفاده از این آیات خود را بسازید. بخشنده و مهربان و سریعالرضا باشید. ـآیه میفرماید: وقتی که بندة گنهکار من آمد، اول به او سلام کن و قبل از آن که توبهاش را قبول کنی، به او بگو که خداوند بر خود نوشته است که گنهکار را بیامرزد و رحمتش را نصیب گنهکار نماید. بعد میفرماید: به او بگو هر کسی از روی نادانی گناه کند و بعد توبه کرده و خود را اصلاح نماید، بداند که خدا حتماً او را میآمرزد، برای این که خدا خیلی آمرزنده و مهربان است.دقت بفرمایید، برنامة این آیه از صفت سریعالرضایی در دعای کمیل بالاتر است؛ در دعای کمیل میگوییم:«یا سریع الرضا اغفر لمن لایملک الا الدعا»اما این آیه میفرماید: «اگر به در خانه خدا رفتی، خداوند اول به تو سلام میکند و بعد میفرماید: واجب است که تو را بیامرزم، و خیلی زود میآمرزد».در آیة دیگر خیلی روشنتر این مطلب بیان میشود؛ خداوند میفرماید:«... الا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفوراً رحیما» .این آیه دربارة کسی است که زنا بدهد و یا زنا بکند، ولو زنای محصنه باشد؛ ما قبل این آیه میفرماید: «مؤمن زنا نمیکند، و اگر کسی زنا کرد، به خواری وارد آتش جهنم میشود». در روایات میخوانیم: زنی که زنا بدهد و مردی که زنا بکند، اگر بدون توبه از دنیا برود، در جهنم گرفتار عذاب سختی خواهند شد و از بوی تعفن و عورتین آنها، اهل جهنم آزرده خاطره میشوند. گناه خیلی بزرگ است، اما همین گناه بزرگ حتی اگر زنای محصنه باشد، خداوند میفرماید: «الا من تاب و آمن و عمل صالحا ...» مگر این که توبه کند. و اگر توبه کرد نه فقط آمرزیده میشود، بلکه «یبدل الله سیئاتهم حسنات» خدا گناه را از نامة عملش پاک کرده و به جایش ثواب مینویسد.ارفاق این آیه از آیة اول بیشتر است. در آیه اول میگفت: به گناهکار سلام کن و بگو که خدا بر خودش واجب کرده تا گنهکار را بیامرزد. ولی در آیة دوم بالاتر از این را میفرماید: «یبدل الله سیئاتهم حسنات ...».به راستی خدا چقدر رئوف مهربان است.میگوید:بازآی بازآی هر آنچه هستی بازآی گر کافر و گبر و بت پرستی بازآیاین درگه ما، درگه نومیدی نیست صــدبـار اگر تــوبه شکســتی بازآیاین شاعر نسبت به قرآن کم گفته است. آیه میفرماید: گنهکار بازآی، توبهات را دوست دارم، ناله و شرمت را نیز دوست دارم؛ نه تنها گناهت را میآمرزم، بلکه گناه را از نامة عملت پاک میکنم و به جای آن حسنه مینویسم .این آیه خیلی امیدوارکننده است و برای ما سازندگی فراوان دارد.همچنین در سورة بقره آیه 222 میفرماید: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین» ، سازندگی و امیدوارکنندگی این آیه از تو آیة قبل بیشتر است.میدانید که «تواب» صیغه مبالغه است؛ مانند «علام» یعنی کسی که بسیار علم دارد؛ تواب هم به کسی میگویند که بسیار توبه میکند. ظاهراً تفسیر آن چنین میشود که «اگر صدبار توبه شکستی بازآی»، «ان الله یحبک» خدا تو را دوست میدارد؛ و «یحب المتطهرین» دست آلوده به خون را اگر با آب تطهیر کنی، پاک میشود و مانند دستی میشود که اصلاً خونی نبوده است. و نیز کسی که توبه میکند تطهیر میشود، یعنی از گناه پاک میشود.پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: «التائب من الذنب کمن لاذنب له» ، آن که از گناه توبه میکند، مانند کسی است که گناه نکرده باشد، لذا آیه میفرماید: نه فقط گنهکار تائب را دوست دارم، بلکه کسی را که کراراً آلوده شده و توبه میکند هم دوست دارم. توبه انسان را پاک میکند، و خدا پاکشدگان را نیز دوست میدارد.چهارمین آیهای که در رابطه با این بحث انتخاب کردهام، آیة 52 از سوره هود است. این آیه دیگر رساتر است؛ میفرماید:«و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مداراً و یزدکم قوه الی قوتکم».یعنی ای گنهکار، بازآی و توبه کن که خدا تو را میآمرزد، علاوه بر این که تو را میآمرزد «... یرسل السماء علیکم مدارا» نعمت و سعادت، مانند باران در این دنیا برایت میبارد.در گذشته گفتیم که گناه مانند باران بر سر انسان نکبت میبارد. حال اگر میخواهی آن نکبتها از بین برود و به قول رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ اثر وضعی گناه از بین برود، و یا به قول مرحوم کمپانی ـ رحمه الله علیه ـ «لعان» شود، باید از گناه توبه کرد، که خداوند میفرماید: ما نه فقط گناه را از بین میبریم، بلکه به جای آن، مانند باران بر سر توبهکننده رحمت میباریم.پس:بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآیو نیز آیة سوم از سورة هود همین معنا را تایید میکند. میفرماید: «و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا» یعنی از گنهکار، اگر توبه کردی، خداوند آن نکبتهایی را که بر اثر گناه دامنگیرت شده از بین میبرد و یک زندگی خوش و با سعادتی به تو عطا میکند: «یمتعکم متاعا حسنا».دربارة گناه، قرآن میفرماید:«و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضکنا و نحشره یوم القیمه اعمی» .یعنی آن که زندگیش منهای خدا باشد و آن که با گناه زندگی کند، به دو مصیبت گرفتار میشود: یکی این که در دنیا معیشت ضنک (زندگی ناخوشی) دارد، و دیگر این که در قیامت کور و نابینا محشور میشود: «و نحشره یوم القیمه اعمی».قرآن میفرماید: این چنین آدمی در قیامت با خدا گفتگو میکند؛ به خدا عرض میکند: «رب لم حشرتنی اعمی و قدکنت بصیرا»، میگوید: خدایا، من که در دنیا چشم داشتم و میدیدم، پس چرا اینجا کور نابینا هستم.خدا میفرماید: «کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» ، یعنی علت کوری تو این است که در دنیا ما را فراموش کردی و ما هم در اینجا تو را فراموش کردیم. (معلوم است، آدمی را که خدا فراموشش کند، نمیتواند ببیند).گفتیم که یکی از اثرات گناه این است که زندگی برای انسان ناخوش میشود. قرآن میفرماید: اگر میخواهی زندگی ناخوشت به یک زندگی خوش مبدل شود، از گناه توبه کن.استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبایی ـ رحمه الله علیه ـ جملهای داشتند که در مباحث، به تناسب میآوردند و مثل این بود که این جمله خیلی زیاد مورد توجه ایشان قرار گرفته است؛ در تفسیر المیزان نیز کراراً این جمله را بکار بردهاند و به راستی هم جملهای امیدوار کننده است.ایشان میفرماید: «توبه العبد محفوفین بتوبتین من الله»، یعنی توبة بنده گنهکار به دو توبه از خدا پیچیده شده است.آنچه از قرآن استفاده میشود، این است که خدا برای بنده گنهکارش دو توبه دارد، یعنی گنهکار یک بار توبه میکند و خداوند دوبار توبه مینماید .یکی از آن دو برگشت، توفیقی است که خدا به بنده گنهکار میدهد تا برگردد و توبه کند.تا که از جانب معشوقه نباشد کششیکوشش عاشق بیچاره به جایی نرسدتا توفیق و هدایت از جانب خدا نباشد، بنده گنهکار نمیتواند خدا، خدا، بگوید و باز گردد و توبه کند.دومین توبة خدا، پذیرفتن بندة گنهکار است. ببینید پروردگار چقدر رحیم و غفور و مهربان است. راستی حیف است که انسان در برابر چنین خدایی مطیع محض نباشد.خداوند در سورة توبه آیه 117 میفرماید:«و علی الثلاثه الذین حتی اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم وظنوا ان لا ملجاء من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم» .در رابطه با این آیه داستانی است که بسیار آموزنده است. یکی از وظایف سنگین همه ما، امر به معروف و نهیاز منکر است و این مراتبی دارد که الان از بحث ما خارج است. یکی از مراتب آن، مبارزة منفی با گناهکار است، یعنی این که با گنهکار نشست و برخاست نکنند، با گنهکار رفت و آمد نداشته باشند، به او زن ندهند و از او زن نگیرند، و امثال اینها.و اما داستان:سه نفر از اصحاب پیامبر اکرم(ص) تخلف کردند و به جبهة جنگ (غزوة تبوک) نرفتند؛ پیغمبر اکرم(ص) با اصحاب، جنگ را تمام کردند و برگشتند. مردم به استقبال آمدند، از جمله آن سه نفر هم جزء استقبالکنندگان بودند. پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «هیچ کس با این سه نفر حرف نزند»؛ حکم، حکم پیغمبر است. روایت مینویسد: وضعیت آن سه نفر طوری شد که حتی زن و بچة آنها هم با آنها حرف نمیزدند و از آنها دوری کردند.قرآن میفرماید: پس از گذشتن سه روز از این قضیه، مدینه بر آنها تنگ شد و احساس کردند و که با این وضع نمیتوانند زندگی کنند:«وضاقت علیهم الارض بمارحبت».آنها دیدند چارهای ندارند جز این که توبه کنند. به بیابان رفتند و گریه و ناله کردند و توبه کردند، و خداوند توبة آنها را قبول کرد؛ و میتوانیم برای مبارزه با گناهکار از این گونه روشها استفاده کنیم.نکتهای که میخواستم به آن اشاره کنم، این است که آیه میفرماید: «ثم تاب علیهم لیتوبوا»، یعنی از طرف پروردگار توفیق برای توبه آمد و آنها توبه کردند.جهان آفرین، گرنه یاری کند کجا بنده، شایسته کاری کند؟خلاصة بحث این شد که از قرآن شریف استفاده میکنیم که توبه بسیار مفید است و برای تقویت روح و مبارزة با نفس، فوقالعاده سازندگی دارد. و این که گناه هر چه بزرگ باشد، اگر انسان به راستی از آن گناه توبه کند، خداوند او را میآمرزد.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، نورانیت دل، حالت توبه، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت بفرما.خدایا، به عزت و جلالت، این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب اسلامی خاموش بفرما.خدایا، به عزت و جلالت، این انقلاب اسلامی، رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ما این ایران را در پناه علیبنموسی الرضا ـ سلام الله علیه ـ از همة آفات و بلیات حفظ بفرما.«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»گفتار دهمتوبه (2)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة نبردی دائمی بین جنبة ملکوتی و جنبه حیوانی درون ماست که پیامبر اکرم(ص) آن را جهاداکبر نامید. و گفته شد که برای غلبه بر جنبة حیوانی وجود ما باید از نیروهای بیرون استفاده کرد والا مغلوبیم. قرآن شریف و روایات اهل بیت(ع) نیروهایی را معرفی کردهاند که از جمله آنها اهمیت دادن به واجبات و اهمیت دادن به نماز و دیگری اجتناب از گناه و بد و در این رابطه از صبر و اقسام سه گانة آن بحث شد. نیروی سوم که جلسه قبل دربارة آن مطالبی بیان شد، توبه بود و گفتیم که به واسطه توبه، میتوانیم تقویت اراده پیدا کنیم، روح ما قوی شود و به عبارت دیگر در این جنگ پیروز شویم.قرآن شریف دربارة توبه سخنها دارد؛ میفرماید: نه تنها پروردگار عالم سریعالرضا است، زود آشتی میکند، بلکه خداوند تعالی اول به گنهکاران سلام میرساند و پس از آن میگوید توبهات را میپذیرم، از قرآن کریم استفاده میشود که اگر کسی تلاطم درونی پیدا کرده از گناه توبه کند، پروردگار عالم او را میآمرزد و به فرمودة پیامبر اکرم(ص) «التائب من الذنب کمن لاذنب له»، اگر کسی از گناه توبه کند مثل کسی است که اصلاً گناه نکرده باشد.قرآن شریف در این باره میفرماید:«قل یا عبادی الذی اسرفوا علی انفسهم تقنطوا من رحمه ان الله یغفر الذنوب جمیعاً» .از نظر ادبی در این آیه نکاتی وجود دارد؛ جمله «یا عبادی» یعنی ای بندههای من، علاوه بر این که در کلمة «عباد» تلطفی وجود دارد، اضافه این کلمه به «یاء متکلم» یعنی «من» تلطف دیگری است. خداوند میفرماید: ای بندة گنهکار که به خودم مربوط هستی، بیا، بیا، هر چه هستی بیا؛ «لا تقنطوا من رحمه الله»، ناامید مشو هر چه هستی، گناهت هر چه بزرگ است، هر اندازه زیاد است، «لا تقنطوا من رحمه الله»، ناامید مشو «ان الله یغفر الذونوب جمیعاً»، یقین داشته باش که پروردگار عالم همة گناهان تو را میآمرزد. آیه دیگر در سورة یوسف است که میفرماید:«لا تایئسوا من روح الله انه لاییئس من روح الله الا القوم الکافرون» .یعنی ای بندههای گنهکارم، از رحمت خدا مأیوس مشوید، یأس از رحمت خدا به منزلة کفر است. اگر کسی (گرچه هفتاد سال گناه کرده باشد) بگوید خدا دیگر مرا نمیآمرزد، گناه این گفتار و این عقیده یأس از رحمت خدا از گناه هفتاد سال او بزرگتر است، برای این که هفتاد سال گناه در حکم کفر نیست اما قرآن شریف میفرماید: اگر از رحمت خدا مأیوس شوی در حد کفر است:«لا تایئسوا من روح الله انه لائیس من روح الله الا القوم الکافرون».بعضی از مفسرین ذیل این آیة شریفه قضیهای را نقل کردهاند. حمید بن قحطبه، سرهنگی در لشکر هارونالرشید است. راوی خدمت حضرت امام صادق(ع) عرض کرد: در ماه مبارک رمضان پیش حمیدبن قحطبه رفتم، دیدم روزهاش را میخورد: به او گفتم که آیا مریض هستی؟ گفت نه. گفتم: مسافر هم که نیستی، پس چرا روزهات را میخوری؟ گفت: برای این که میدانم خدا دیگر مرا نمیآمرزد. بعد برایم قضیهای را نقل کرد و گفت: هارون الرشید شبی مرا خواست، به من گفت: چه مقدار با من هستی؟ گفتم حاضرم آبرویم را در راه تو بدهم. گفت: نه، برو. میگوید هنوز به خانه نرسیده بودم که دوباره به دنبالم فرستاد و گفت: چه اندازه با من هستی؟ گفتم: حاضرم مالم، ناموسم و جانم را در راه تو بدهم، گفت: نه. میگوید هنوز به خانه نرفته بودم که مجدداً به دنبالم فرستاد، رفتم؛ گفت: چه مقدار با من هستی؟ گفتم: حاضرم دینم را در راه تو بدهم. گفت: همین را میخواهم؛ بعد شمشیری به من داد و گفت: هر چه این غلام گفت عمل کن. میگوید: غلام مرا به در خانهای برد، در اطاقی را باز کرد، بیست نفر سادات جوان از اولاد پیامبر اکرم(ص) زیر غل و زنجیر در آن اطاق بودند؛ آنها را به وسط صحن آورد، آنجا چاهی بود، غلام گفت: آنها را گردن بزن و در این چاه بریز. آنها را گردن زدم و در چاه ریختم. در اطاق دوم باز شد؛ عدهای از سادات سلاله زهرا(س) اما مسن در آن اطاق زندانی بودند، آنها را گردن زده در چاه ریختم، بیست نفر از سادات پیرمرد را که زیر غل و زنجیر بودند آورد، آنان را نیز گردن زدم و در چاه ریختم؛ آخری پیرمرد ریش سفید سیدی بود، به من رو کرد و گفت: اگر مادرم زهرا در روز قیامت از تو بپرسد که چرا مرا کشتی، چه جواب میدهی؟ بدنم لرزید. غلام گفت: تو که کار را تمام کردی، تمامش کن. گردنش را زدم و در چاه انداختم. معلوم است که خداوند دیگر مرا نمیآمرزد، پس چرا روزه بگیرم؟راوی میگوید این جمله را خدمت امام صادق(ع) نقل کردم. امام(ع) خیلی ناراحت شدند، بعد این جمله فرمودند: فلانی، این که مأیوس از رحمت خدا شده، گناهش از کشتن 60 نفر سید بزرگتر است؛ البته این افراد موفق به توبه نمیشوند اما یأس از رحمت خدا از نظر این روایت گناه بزرگی است؛ قرآن شریف و آیهای که از سوره یوسف بیان شد میگوید: یأس از رحمت خدا در حد کفر است.نتیجه بحث توبه این شد که اگر برای کسی از گناه یکسال، دوسال و ده سال او تلاطمی درونی پیدا شده باشد، گرچه گناهش بسیار بزرگ هم بوده باشد، اما چون ناراحت و پشیمان است (توبه هم همین است و استغفار و راز و نیاز و گریه زنتهای توبه است؛ لازمة این تلاطم درونی و پشیمانی این است که تصمیم بگیرد دیگر گناه نکند) قطعاً پروردگار عالم او را میآمرزد و مثل این است که اصلاً گناه نکرده باشد، و این حالت علاوه بر این که خسارتهایش را جبران میکند، مسلماً میتوان راه صدساله را یک آن بپیماید، روشنائی دل پیدا میکند، مسلماً قطعاً تقویت اراده پیدا میکند، تقویت روح پیدا میکند و بالاتر از همه میتواند در آن جنگ درون پیروز شود. برعکس، یکی از مهارهای محکم شیطان یأس از رحمت خداست.اگر قرآن شریف میفرماید: مأیوس از رحمت خدا مشو که در سرحد کفر است، به خاطر همین است که اگر شیطان کسی را فاسد کرد، از این راه حمیدبن قحطبه میشود هر جنایتی را که پیش بیاید مرتکب میشود.یأس از رحمت خدا موجب میشود که آدم جنایتکار شود، گنهکار شود؛ اما امید به رحمت خدا و این که یقین داشته باشد خدا او را میآمرزد، خواه کنترلی برای غرائزش میشود و به عبارت دیگر آن جنبة ملکوتی میشود و میتواند جنبة ناسوتی را کنترل کند و در جنگ درون حتماً پیروز شود.در قرآن شریف و روایات اهلبیت(ع) استفاده میکنیم که توبه چهار دسته قبول نیست. در اینجا با توجه به این که گفته شد که در اسلام بن بست وجود ندارد و این که معنی ندارد کسی بگوید خدا مرا نمیآمرزد، با این بیان که توبه چهار دسته پذیرفته نیست در ظاهر منافات پیدا میکند که در واقع منافاتی میان این دو نیست.همة آیاتی که از عدم پذیرش توبه سخن میگوید در دو آیه 17 و 18 سوره نساء است که میفرماید:«انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب ... و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار» .میفرماید: توبه کسی پذیرفته است که گناه از روی جهالت به جای آورد، در اینجا جهالت به معنای نادانی است؛ جهالت چند معنا دارد که از جمله غلبة جنبة حیوانی بر معنوی است؛ مثلاً غریزه جنسی بر شخص غلبه میکند و نگاه شهوتآمیزی به زن میکند، میگویند که او از روی جهالت گناه کرده است؛ میداند که نگاه شهوتآمیز به زن حرام است، اما مغلوب شهوت شده و نگاه میکند یعنی مخالفت با خدا میکند، به این میگویند: «یعملون السوء بجهاله»، میگویند توبة چنین کسی قبول میشود اما اگر کسی بدون این که غلبة شهوت در کار باشد گناه کرد، لجاجت کرد، روی عناد و لجاجت مرتکب گناه شد، این آیة شریفه میفرماید توبه چنین کسی پذیرفته نیست.در مورد کسانی هم که توبه آنها مقبول است آیه شریفه میفرماید: «یتوبون من قریب» یعنی باید فوراً توبه کنند. در همین مثال وقتی نگاه شهوتآمیز به زنی کرد، وقتی زن رد شد و او پشیمان گردید، باید فوراً توبه کند که قبول میشود، اما اگر در توبه تسویف کرد یعنی توبه را عقب انداخت، آیه میفرماید: توبهاش قبول نیست بلکه توبه در مورد کسانی است که «یتوبون من قریب».همچنین قرآن شریف در این آیه میفرماید:«لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان».توبه در مورد کسی است که در حال سلامت توبه کند، نه این که تا دم مرگ برود و در آن زمان بخواهد توبه کند؛ این همان است که در میان عوام هم مشهور است که توبه دم مرگ پذیرفته نیست. این معنی را از همین آیه گرفتهاند که میفرماید: اگر قبل از مردن، وقتی که خود را در دست عزرائیل نبیند توبه کند، توبهاش قبول است، اما توبه دم مرگ قبول نمیشود، که این سخن با بحث قبل که گفته شد توبه در اسلام پذیرفته است، ظاهراً منافات دارد اما این آیه میفرماید که توبة دم مرگ قبول نیست.مورد دیگری که توبه قبول نیست هنگامی است که نامسلمان بمیرند، کافر و مشرک بمیرند، بخواهند در روز قیامت توبه کنند، وقتی در قبر رفتند بخواهند توبه کنند، چنانچه در آیه دیگری میفرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء».خدا مشرک را نمیآمرزد و مراد این است که شخص در حال شرک بمیرد. بعضی معنا کردند که اگر کسی مشرک باشد، توبة او قبول نیست؛ این سخن درست نیست: «ان الله لا یغفر ان یشرک به» یعنی در حال شرک بمیرد، در قبر رفته و مشرک است، در قبر رفته و یهودی است، در قبر رفته و کافر است، توبة او هم آمرزیده نمیشود؛ چنانچه در آیة دیگر میفرماید: بعضی مردم وقتی در قبر میروند و میبیند وضع خیلی بدی دارند، میگوید: خدایا، مرا بر گردان تا آدم خوبی بشوم: «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت، کلا»، خطاب میشود: نه، دیگر برگشتنی نیست: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون».خلاصه سخن این که بقیه آیات به همین آیه 17 سورة نساء برمیگردد و این آیه جمع بین همة آیات کرده است و همه روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) در این مورد وجود دارد، برگشت به همین آیه میکند که آیه شریفه، توبة چهار دسته را پذیرفته نمیداند و این آیه شریفه یکی از الطاف بزرگ خداست، چون در آیه چهار زنگ خطر است و زنگ خطر از الطاف خداوند است، مثلاً هنگامی که صحنة خطرناکی جلو بیاید؛ رادیو و تلویزیون است، برای این که اگر دشمن حملهای بکند، به شما صدمهای نخواهد خورد؛ این آیه شریفه هم زنگ خطر است و چهار نکته اساسی را به مسلمانها گوشزد میکند که عبارتند از:1ـ اگر صفت لجاجت وکلا یکی از صفات رذیله بر دل حکمفرما بشود، دیگر نمیگذارد انسان کار خیر انجام بدهد، دیگر موفق به توبه نخواهد شد، مثلاً گاهی کسی غیبت میکند و این غیبت را حرام میداند، توجیهی هم برایش نمیکند بلکه اقرار هم میکند که من غیبت کردم و بد کردم، این قابل جبران است یعنی چنین کسی وقتی پشیمان شود و به راستی ناراحت شود، توبهاش هم قبول میشود؛ اما گاهی روی گناه توجیه میکند مثلاً غیبت میکند، به او میگویند غیبت مکن. میگوید: این صفتی را که میگویم در او هست، او واجب الغبیه است، جائز الغیبه است، باید غیبتش را کرد. بدیهی است که او دیگر موفق به توبه نمیشود، خودش را اصولاً گنهکار نمیداند تا توبه بکند، مانند این است که کسی ـ العیاذ بالله ـ سرطان دارد، معلوم است که اگر اول متوجه بشوند قابل پیشگیری و جبران است، اما وقتی که در خون، یا در گوشت و پوست ریشه دواند، آن وقت قابل جبران نیست.شخص گاهی میداند که درد دارد، نزد دکتر میرود دکتر هم اگر تشخیص بدهد او را معالجه میکند، اما یک دفعه نمیداند که درد دارد، پیش پزشک نمیرود تا معالجه شود. آدم لجوج این چنین است. آن کس که گناه کند و گناه خود را توجیه کند؛ آن که روی عناد گناه کند، روی لجاجت مرتکب معصیت شود، معلوم است که خود را گناهکار نمیداند تا توبه کند، ولی برعکس، اگر از روی جهالت گناه کند، شهوت بر او غالب شود و گناه کند ـ العیاذ با الله ـ مرتکب زنا شده، بعداً ناراحت و پشیمان است، خود را گنهکار میداند، خود را مریض میداند، به دکتر مراجعه میکند، دکتر میگوید دوای تو توبه است؛ اما اگر از روی عناد گناه کند، در این صورت خود را مقصر نمیبیند تا توبه کند.آیه شریفه میفرماید: «انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله».میگوید: مواظب باش. گناه نکن و اگر گناهی کردی از روی جهالت بوده باشد، که اگر از روی غلبة شهوت و جهالت نباشد بدان موفق به توبه نخواهی شد، نه این که اگر موفق به توبه شدی توبهات را دیگر قبول نمیکنم؛ این آیه زنگ خطر میزند، میگوید ای کسی که در معرض گناه هستی، مواظب باش گناهت روی لجاجت نباشد، روی جهالت باشد، که اگر از روی جهالت نشد بدبخت میشوی.از این افراد فراوان هستند، کسانی که در مقابل خدا قد علم میکنند با این که میدانند گناه است، و خدا نکند که کسی لجوج بشود، عصبیت فردی یا گروهی بر او حکمفرما باشد، به قول قرآن شریف: «اضله الله علی علم» ، دانسته خود را گمراه میکند، دانسته خود را در معرض ضلالت میآورد، مخصوصاً افراد عقدهای از روی لجاجت خیلی مرتکب گناه میشوند و یکی از وظایف شما معلمها این است که نگذارید بچهها عقدهای بار بیایند، بلکه به مرور زمان کاری کنید که عقدههایشان ریشهکن شود. اگر ـ العیاذ بالله ـ بیتفاوت باشید یا ضعف اعصاب داشته باشید، یا این که خود را نساخته سرکلاس بروید، به جای این که بچهها را سعادتمند کنید، فردی عقدهای تحویل جامعه میدهید و اگر بچهای عقدهای شد به قول قرآن شریف «اضله الله علی علم»، دیگر گناهش روی جهالت نیست، روی سفاهت نیست بلکه روی عقده است، روی عناد و لجاجت خواهد رسید؛ سایر صفات رذیله هم این چنین است؛ مثلاً عروس و مادر شوهر نوعاً با هم خوب نیستند، در حالی که اگر مادر شوهر دقت کند میبیند عروس مقصر نیست، در صورتی که به او تهمت میزند، غیبت میکند، نمامی و سخنچینی میکند، برای این که ریشه روانی آن حسادت است، حسادتی که به قول یکی از مراجع، شترش در خانه خودمان خوابیده است یعنی اهل علم در معرض این خطر هستند. در این باره روایت هم داریم که حسادت اهل علم از دیگران بیشتر است؛ حسادت آدمی را با پای خود به جهنم میبرد و گناهی که از روی حسادت باشد از روی جهالت نیست، میداند که گناه است اما با یک توجیه سوسوی وجدان را خاموش میکند و مرتکب معصیت میگردد. قرآن میفرماید: این فرد موفق به توبه نمیشود، زیرا حسادت نمیگذارد که او توبه کند. آدم جاه طلب گناه میکند، تا بدانجا میرسد که حاضر است دو سوم مردم دنیا را بکشد، باری این که بر یک ثلث دنیا حکومت کند.یکی از تئوریها و فرضیههای صهیونیست، که کتابش هم موجود است، همین است که اگر لازم است دو سوم مردم جهان را بکشی برای این که بر یک سوم آن حکومت کنی، باید این کار را بکنی؛ جنگ ایران و عراق این واقعیت را روشن کرده است.آیا جنایت صدام در این جنگ از روی جهالت است؟ آیا از روی غلبة شهوت بر عقل است؟ مسلماً خیر، شاید از روی لجاجت باشد، بالاتر از همه از روی جاهطلبی است. برای این که روزی در عراق سلطنت کند، حاضر است موشک روز دزفول بیندازد والا یک بچه هم میداند که این کار غلط است، بلکه یک دیوانه هم میداند که غلط است، پس چرا دست به این اعمال جنونآمیز میزند، آیا دیوانه است؟ نه، بلکه عقلش را جاهطلبی مهار کرده و خدا نکند کسی جاهطلب بشود. اتفاقاً این جاهطلبی را همه دارند و ریشهکن کردن آن هم کاری بسیار مشکل است؛ بعضی اوقات استاد بزرگوارمان حضرت آیتالله العظمی بروجردی (ره) به ما نصیحت میکردند و این روایت را میخواندند که پیامبر اکرم(ص) میفرمودند: «آخر ما یخرج عن قلوب الصدیقین حب الجاه» (یکی از مراتب سیر و سلوک صدیق است و مرتبة صدیق تالی تلو عصمت است؛ روایت دیگر میگوید: آخر چیزی که از دل صدیق ریشه کن میشود، حب جاه است).به قول استاد بزرگوارمان رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ خیال نکنید که به یک سال و دو سال و ده جلسه و بیست جلسه میشود صفات رذیله را ریشه کن نمود، بلکه کاری است مشکل و مبارزه میخواهد، لذا حب جاه او را وامیدارد تا گناه کند و با توجیه هم گناه کند و این چنین فردی دیگر موفق به توبه نخواهد شد.جمله اول قرآن شریف زنگ خطری است برای کسانی که دارای صفات رذیله هستند؛ میفرماید: مواظب باشید که حسود، جاهطلب و بخیل نباشید، سوء ظن به مردم نداشته باشید، گناه روی گناه دلتان را سیاه نکرده باشد تا قسی بشوید و رافت در دلتان نباشد. چرا؟ برای این که اگر یکی از صفات رذیله در دل سروخ کند، گناه میکنید و توبه نمیکنید، چون که خود را مقصر نمیدانید.در زمان طاغوت بعضی برهنه و عریان به خیابان میآمدند و کارشان را به نام روشنفکری توجیه مینمودند، خود را عالم و دیگران را مرتجع میشمردند، خود را آگاه و عالم به حساب میآوردند، یعنی گناه میکردند و روی گناهشان هم توجیه میکردند؛ معلوم است کسانی که این گونه باشند دیگر در کارشان استغفاری نخواهد بود؛ سربرهنه بودن خود را، نه عریانی بلکه فهمیدگی میدانستند، چگونه میشود توبه کنند؟ قرآن میفرماید: «انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله».توبه برای آنهایی است که بدیها را از روی جهالت مرتکب میشوند و یکی از نتایج انقلاب اسلامی ما این مسئله است که بسیاری از این زنها توبه کردند و چون کارشان از روی جهالت بود، مسلماً توبة آنان قبول است؛ نه تنها توبة آنان پذیرفته است که خداوند متعال به آنها سلام رسانده، نه فقط توبة آنها مقبول است بلکه خدا میفرماید: بندة گنهکارم، دوستت دارم، خیلی هم دوستت دارم، بیا، بیا که تو را میپذیرم. بنابراین، آیه نمیخواهد بگوید که اگر گناه از روی عناد و لجاجت باشد چنانچه توبه کرد، پذیرفته نیست؛ خیر، در اسلام بنبست وجود ندارد بلکه آیه زنگ خطر میزند که مواظب باش گناهت از روی لجاجت نباشد، برای این که اگر گناه از روی عناد باشد، کمتر موفق به توبه خواهی شد.اما در مورد دسته دوم که میفرماید: «یتوبون من قریب»؛ توبه در مورد آن کسی است که اگر گناه کرد، زود توبه کند؛ این هم زنگ خطری است برای کسی که در توبه مسامحه (یعنی امروز و فردا) کند. در جامعه افراد زیادی بودهاند که نماز نمیخواندند، ظلم میکردند، ربا میخوردند، خون مردم را میکشیدند، جنایتها داشتند، عیاشیها داشتند، وقتی از آنها علت را میپرسیدند میگفتند: پیر میشویم و توبه میکنیم؛ بعد هم به قم یا کربلا میرفتند و مجاور میشدند، به این خیال که امام حسین(ع) آنها را بیامرزد.تسویف و مسامحه در توبه این خطر را دارد که برخلاف آن که گاهی انسان بلافاصله بعد از گناهی که کرده پشیمان میشود، فوراً توبه میکند اما با مسامحه توبه را پشت سر میاندازد و در نتیجه فراموش میشود، وقتی فراموش شد، در نامة عمل گناه است اما او نمیداند که گناه کرده تا توبه کند. کسی که نمازی از او قضا شده فوراً قضایش را به جا میآورد، اما اگر قضای آن نماز را به تأخیر انداخت، دیگر بیاد ندارد که نمازی از او قضا شده تا به جا بیاورد.آیه دوم میگوید: ای گنهکار، اگر مرتکب گناهی شدی فوراً توبه کن، فوراً جبران کن؛ اگر نماز نخواندی فوراً تدارک کن، به عقب نیندازد، برای این که به عقب انداختن توبه دو ضرر بزرگ دارد:1ـ گناه را فراموش میکنی و وقتی فراموش کردی، دیگر موفق به توبه نمیشوی.2ـ کمکم کار تو سنگین میشود و وقتی هم که کار سنگین شد، با یک توجیه همه چیز را منکر میشوی، مثلاً کسی که ده هزار تومان دارد اگر سرمایة او نباشد، باید یک پنجم آن را به عنوان خمس بدهد، اما اگر نپردازد و ده، بیست سال از آن زمان بگذرد، یک وقت حساب مال خود را میکند، میبیند که باید چند میلیون به عنوان خمس بپردازد، دیگر نمیشود، میخواهد سوسوی وجدان را خاموش کند، با چه خاموش میکند؟ میگوید: من زحمت کشیدم و کار کردم، پول پیدا کردم، فقیر هم برود کار کند، چرا پولم را به آخوندها بدهم که تمام بشود؛ به جای توبه کردن رهسپار وادی کفر میشود. قرآن شریف همین زنگ خطر را میزند.قرآن شریف میفرماید:«ثم کان عاقبه الذین اساؤا السوای ان کذبوا بآیات الله» .کسانی که مرتباً گناه روی گناه بکنند و دائماً توبه را به عقب بیندازند، به آنجا منجر میشود که منکر اسلام شوند: «ان کذبوا بآیات الله»، میگوید قرآن چیست؟ اسلام کدام است؟ در تاریخ نمونههای زیادی از این نوع افراد وجود دارد. اما آن که با مسامحه توبه را به تأخیر میاندازد، اگر موفق به توبه شود، این آیه نمیگوید توبهاش قبول نیست، آیه این دلالت را ندارد؛ قرآن شریف میفرماید:«یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انا لله یغفر الذنوب جمیعاً» .هر که هستی، هر چه هستی بیا، اگر هم بشر حافی هستی بیا. بشر حافی که بود؟ مرد عیاشی بود که خانهاش 5 سال میخانه بود، جای زنهای هر جایی بود، خانهاش جای مردان عیاش بود. روزی حضرت موسیبن جعفر(ع) از مقابل خانهاش عبور میکردند، صدای ساز و آواز از خانهاش میآمد، از کنیزک او پرسیدند: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟ عرض کرد: نه آقا، آزاد است. فرمود: بلی آزاد است و چون آزاد است، چنین میکند.کنیز نزد بشر حافی آمد، از کنیزش پرسید که چه کسی با تو حرف میزند؟ گفت آقایی بود این طور سؤال کرد و من این چنین جواب دادم؛ مثل جرقهای که به روی بنزین بیفتد برایش تلاطم درونی پیدا شد گفت: میدانم که بود. با پای برهنه به دنبال امام موسی بن جعفر(ع) رفت، اسمش بشر حافی شد یعنی پابرهنه؛ عرض کرد: آقا غلط کردم، غلط کردم، پنجاه سال گناه کردم، اما بد کردم. آقا موسی بن جعفر(ع) او را پذیرفت، نه تنها توبهاش قبول شد بلکه دربارة او چیزها میگویند.عرفا دربارة او میگویند (تا چه اندازه خبر درست باشد) که دیگر کفش به پایش نکرد، همیشه پابرهنه راه میرفت. به او میگفتند: چرا با پای برهنه راه میروی؟ میگفت: آن وقت که توبه کردم پابرهنه بودم، دلم میخواهد همیشه پابرهنه باشم تا بمیرم؛ کمکم کارش به اینجا رسید که حیوانات در جایی که او رفت و آمد میکرد فضله نمیکردند، بعید هم نیست.خوشا به حال آن کسی که دست عنایت خدا روی سرش باشد، خوشا به حال آن کسی که در دل شب بلند شود و برای گناهی که کرده خدا خدا کند، نمیدانید به کجا میرسد؟ فضیل بن ایاز میشود، بشر حافی میشود.حر بن یزید ریاحی را به یاد بیاورید و یقین داشته باشید که گناه هر چه بزرگ باشد، آمرزیده میشود.حربن یزید ریاحی خودش میگفت: حسین جان، اول کسی هستم که بدن زینب(ع) را لرزاندم. او کسی است که نگذاشت امام حسین(ع) به مدینه برود، نگذاشت به کوفه برود، آقا امام حسین(ع) را محاصره کرد تا لشکر جمع شدند و امام را شهید کردند. این گناه خیلی بزرگ است اما توبه او بزرگتر است، رأفت خدا بزرگتر است، رأفت امام حسین(ع) بزرگتر است. میگوید: روز عاشورا دیدم حر متلاطم است ـ به این توبه میگویند، استغفرالله نمیخواهد. ـ دیدم میلرزد، گفتم: چرا میلرزی؟ هنوز جنگی به پا نشده، چه خبر است؟ گفت: نه، خودم را بین بهشت و جهنم میبینم، چه کار بدی کردم، حالا چه کنم؟ به خدمت امام حسین(ع) آمد، امام حسین یعنی مظهر رحمت خدا ـ قبلاً گفته شد که خداوند خطاب به بندة خود میگوید: بندة گنهکارم، بیا، سلام علیکم ـ امام حسین(ع) هم فرمود: ابوالفضلم، برو به او بگو سلام علیکم. ابوالفضل به استقبال حر آمد، او را به نزد امام حسین(ع) برد. حر سر را به زیر انداخت؛ توبه یعنی همین، آدم در دل شب از این که در محضر ربوبی گناه کرده خجالت زده میشود.این همان جملهای است که رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ بارها به ما میفرمود و در رسانههای گروهی هم کرارا میفرماید: خود را در محضر خدا ببینید، خدا را ناظر و حاضر در کارها بدانید، اگر خود را در محضر خدا دیدی، همیشه از گناه خود شرمنده خواهی بود، اگر خود را در محضر خدا دیدی و خدا را حاضر و ناظر بر کارهایت دیدی، دیگر معمولاً کارهای شیطانی نخواهد بود، کارهای رحمانی میشود.حر خود را در محضر امام حسین(ع) میبیند، سرافکنده است؛ کاری کنید که مانند حر که نزد امام حسین(ع) سرافکنده است، این طور خود را در پیشگاه خداوند متعال ببینید، خدا همه جا هست. «یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور» همه جا هست، همه چیز را میداند، خیانتهای چشم را میداند، خطورات دل را میداند، افکار و تخیلات را میداند، کارها را چه در خلوت و چه در جلوت میداند؛ توبه در آدم این حالت را ایجاد میکند که خود را در محضر خدا شرمنده میبیند. آقا فرمودند: حر سرت را بلند کن، آمرزیده شدی، اما حر سرش را بلند نمیکند، خجالت میکشد. اینجا نکتهای است؛ درست است که خدا میآمرزد اما شرمندگی بنده جایی نمیرود. حر شرمنده است، نمیتواند سرش را بلند کند، بالاخره هم سرش را بالا نکرده، رویش را در روی امام حسین(ع) نینداخت.راوی میگوید: دم مرگ سلمان فارسی، آن زمان که استاندار مدائن بود، بالای سر سلمان بودم، دیدم که گریه میکند. گفتم: سلمان، چرا گریه میکنی؟ تو کسی هستی و به مقامی رسیدی، تا آنجا که پیامبر اکرم(ص) دربارة تو فرمود: «سلمان منا اهل البیت» ، یعنی سلمان از ما اهل بیت است، و در روایت میخوانیم سلمان آن کسی است که 9 درجه از ایمان را به دست آورد. سلمان گفت: به یاد روایتی از پیامبر اکرم(ص) افتادم که میفرمود: در روز قیامت گردنههایی است، در آنجا مأمورینی هستند و سئوال میکنند، هفت مأمور در آنجا سئوال میکنند، و حضرت میفرمود: «نجی المخفون و هلک المثقلون»، یعنی آن کس نجات پیدا میکند که سبک بار باشد، اما من سنگین بار هستم.سلمان فارسی دم مرگ خجالت زده میگوید: سنگین بارم؛ همین راوی میگوید: نگاه کردم ببینم چرا سنگین بار است؛ دیدم یک پوست گوسفند دارد که هم فرش او هست و هم رختخوابش، در حالی که استاندار مدائن بود، جز یک کاسة گلی برای غذایش، یک آفتابة گلی برای تطهیرش، یک قلم و دوات برای استانداریش چیز دیگری در اطاقش نبود، اطاقش هم کرایهای بود، اما باز هم میگوید بارم سنگین است، سنگین بارم. «نجی المخفون و هلک المثقلون». باباطاهر میگوید:مو که چون اشتری قانع به خارم خوری خاری و خرواری به بارمبا یان چرخ قلیل و بار سنگین هنوز در روی صاحب شرمسارمخدا توبة گنهکار را میآمرزد، هر چه و هر که باشد، اما باید ما شرمنده باشیم، باید خود را اصلاح کنیم، گذشتهها را تدارک کنیم، برای این که اگر او بیامرزد ما باید وظیفة خود را بشناسیم، مثل «حر بن یزید ریاحی» که بالاخره نتوانست چشمهایش را در چشمهای امام حسین(ع) بیندازد، وقتی هم کشته شد آقا امام حسین(ع) آمد و سرش را به بالین گرفت، ولی حر مرتباً سرش را برمیداشت و به روی زمین میگذاشت، چشمهایش را باز نمیکرد، خجالت زده بود، با چشمهای بهم بسته جملهای گفت، به آقا عرض کرد: حسینم از من راضی شدی؟ فرمود: آری حر، خدا از تو راضی باشد؛ همچنان که مادرت نامت را حر گذاشت، امیدوارم در دنیا و آخرت حر باشی. حسین(ع) آن مظهر رحمت خدا حر را بخشید، اما شرمندگی حر همچنان باقی بود.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حالت توبه و انابه، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانی، نورانیت دل، حالت تنبه به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقاعلی بن موسی الرضا(ع) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آلهگفتار یازدهمتوبه (3)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما با شما درباره توبه و انابه بود؛ میگفتم که از نظر قرآن گناه هر چه بزرگ باشد یا هر چه زیاد باشد، قابل جبران است. در اسلام بدون شک بنبست نیست. بحث ما مربوط به این آیه شد:«انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار» .در این آیة شریفه میفرماید: چهار دسته توبهشان قبول نیست، توبه ندارد، و این مخالف با حرفم نیست، بلکه این دو آیه از طرف خداوند لطف و زنگ خطری است برای گناهکار، نمیگوید توبه قبول نیست بلک اگر گناه از روی لجاجت باشد، در این صورت موفق به توبه نمیشود؛ روایتی است مشهور، گرچه معلوم نیست که روایت درست باشد، اما شاهد عرض من است.یزید به امام سجاد(ع) میگفت: چه کنم که جبران این گناه را بکند امام فرمود: نماز غفیله بخوان. زینب مظلومه به امام سجاد گفتند: چه کسی نماز غفیله بخواند؟ چه کسی توبه کند؟ امام فرمودند: او موفق به توبه نمیشود؟ شاهد عرض من این است که اگر گناه از روی لجاجت باشد، گناه از روی جهالت و سفاهت نباشد، این آدم به توبه موفق نمیشود، به این معنا که خود را مریض نمیداند تا دوا بخورد یا به دکتر مراجعه کند. و آیه شریفه، زنگ خطر میزند که گناه برایتان یک امر عادی نشود، یا از روی عناد و لجاجت نباشد که اگر ابهت گناه از دل کسی رفت، دیگر به توبه موفق نمیشود.«انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهاله» .توبه برای کسی است که اگر گناه کرد، فوراً توبه کند. معنایش این نیست که اگر کسی در جوانی گناه کرد، حالا به راستی تلاطم درونی پیدا کرده، شرایط توبه برایش پیدا شده، توبهاش قبول نشود؛ مسلم از نظر اسلام توبه او قبول میشود.پس آیه شریفه زنگ خطر دیگری میزند و میفرماید: مواظب باش، اگر گناه کردی فوراً تدارک کن، زیرا از یادت میرود، علاوه بر آن گناه روی گناه دل را سیاه میکند، ابهت گناه از بین میرود، دیگر موفق به توبه نخواهی شد.روایتی است از امام صادق(ع) که گناه را به خال سیاهی در دل تشبیه کرده بودند که هرگاه تدارک شود، خال سیاه از بین میرود، و اگر گناه دوم صورت گیرد، خال زیادتر میشود و گناه روی گناه، صفحة دل را سیاه میکند.امام صادق(ع) میفرماید: «فلن یفلح ابدا»، او دیگر رستگار نمیشود، یعنی اگر معصیت روی عقل را گرفت، دیگر موفق به توبه نمیشود.معنای دیگر حدیث این که مواظب باش، اگر گناه کردی، تدارک کن؛ به قول امام صادق(ع) آن خال سیاه را پاک کن زیرا کمکم گناه، روی عقل و وجدان را میگیرد و دیگر موفق به توبه نخواهی شد.قرآن میفرماید:«و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت».یعنی توبة دم مرگ فایدهای ندارد؛ این هم یک زنگ خطری است. یقین داشته باشید که هم از نظر فلسفه و عرفان و اخلاق، هم از نظر قرآن و روایات و مسئله فقهی، دم مرگ هم اگر کسی توبه کند از او پذیرفته میشود، بنبست در اسلام نیست، معنی ندارد، کسی تلاطم درونی پیدا کند و از گناهش شرمنده شود، خدا بگوید نه، با «ارحم الراحمین» بودن خدا نمیسازد.نقل میکنند که جوانی در زمان حضرت موسی خیلی گناه کرد و به قدری آلوده شد که خطاب شد از شهر بیرونش کنید. این جوان به بیابان رفت، کمکم دم مرگ، آنجا تنها شد و دیگر کسی جز خدا نداشت و وقتی یاد گناهانش افتاد، شرمنده شد، گفت:«یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره».یعنی ای کسی که هم دنیا داری هم آخرت، رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت.روایت مینویسد: پروردگارِ عالم او را پذیرفت، حتی ملائکه را به صورت پدر و مادر و خویشان بالای سرش فرستاد؛ وقتی از دنیا رفت، به حضرت موسی خطاب شد که یکی از بندگان خوب ما مرده، برو دفنش کن. حضرت آمد، دید همان جوان گنهکارست که در اثر گناه تبعید شده است.گفت: خدایا، این همان جوان لاابالی است، چطور شده که بنده خوب تو شد خطاب شد: ای موسی، درگه ما درگه نومیدی نیست، وقتی گناهکار بود، بد بود، اما آب توبه گناهش را شست، لذا او را آمرزیدم و بهشتی شد. بر فرض هم که این قضیة تاریخی را که نظیرش زیاد است نداشتیم، مسلم از نظر فلسفه و عرفان و اخلاق باید بگوییم که در اسلام بنبست نیست.پس آیه شریفه، زنگ خطر است، یعنی معمولاً آدمی که دم مرگ است صحنهها میبیند. روایت داریم که امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ باید اجازه دهد تا روح مؤمن یا کافر گرفته شود، و بهشت یا جهنم را در جلو خودش میبیند؛ آدم بد جهنمش را میبیند و پشیمان است. اما نه از گناه، او ممکن است توبه کند اما نه توبه از گناه، پشیمان از این که چرا آن گونه عمل کرده که حالا این طور جزا داشته باشد؛ مثل آدم اعدامی، وقتی میخواهد پای چوبة دار برود پشیمان است، اما معمولاً از این پشیمان نیست که چرا فلانی را کشته، بلکه میخواهند به دارش بزنند.خواجه نصیر طوسی، آن مرد بزرگ در عرفان و فلسفه و فقه، در شرح اشارات میگوید: اگر توبه کسی به خاطر رفتن به بهشت یا نرفتن به جهنم باشد قبول نیست، توبه یعنی شرمندگی از گناه و خدا.هفته گذشته گفتم که توبه یعنی حربن یزید ریاحی در مقابل امام حسین(ع). حربن یزید ریاحی از چه پشیمان شد؟از گناهش شرمنده بود، والا نه کسی میخواست او را بکشد، نه عذابی بود و نه دنیایی، اگر به طرف امام حسین(ع) میآمد، چرا نمیتوانست سرش را بلند کند و به روی امام حسین(ع) نگاه کند؟ زیرا از گناهش شرمنده بود، به این میگویند توبه.خواجه نصیرالدین طوسی ـ رحمه الله علیه ـ میگوید: اگر کسی میخواهد که توبهاش پذیرفته شود؛ باید این طور باشد، بگوید: من روزی خدا را خوردم، در ملک او بودم و در مقابل خدا و در محضر او گناه کردم؛ عجب نمکنشناس و بیوفایی هستم.معنی توبه دم مرگ این است که چرا میخواهد به جهنم برود. لذا قرآن شریف زنگ خطر میزند و میفرماید: قبل از دم مرگ خودت را اصلاح کن، زیرا دم مرگ، دهشتها، تخیلها، هولها نمیگذارد که توبه کنی؛ گرچه ممکن است پشیمان شوی اما این که توبه نیست. پس بدان، اگر تدارک نکردی، دم مرگ نمیتوانی تدارک کنی و توبه کنی.قرآن میفرماید: «ولیست التوبه ...» یعنی نمیتوانی توبه کنی، بله، اگر بتوانی دم مرگ توبه کنی حتماً قبول میشود.خلاصه حرف این شد که در اسلام بنبست وجود ندارد؛ گناه هر چه بزرگ و زیاد، اگر توبه بیاید یعنی شرمندگی در مقابل خدا از گناه، نظیر شرمندگی حربن یزید ریاحی در مقابل امام حسین(ع) دم مرگ هم باشد پذیرفته است؛ جوانی باشد یا پیری، از روی عناد باشد یا نه.قرآن میگوید: اگر روی عناد باشد زنگ خطر است، یعنی بدان که در این صورت موفق به توبه نمیشوی و این که میگوید دم مرگ توبه نیست، یعنی نمیتوانی توبه کنی.اما جمله چهارم: «و لا الذین یموتون و هم کفار»، یعنی اگر آدم نامسلمان بمیرد تکلیف چیست؟ و کجا توبه کند؟کسی که محکوم بشود و حاکم شرع بخواهد توبه او را قبول کند، این دیگر معنی ندارد.این محکوم به زندان شده و اصلاً لیاقت ندارد که توبه کند، لذا جمله چهارم در قرآن تکرار هم شده که:«ان الله لا یغفران یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء» .معنایش هم همین است که اگر کسی نامسلمان بمیرد، جایش در جهنم است، که این هم یک لطف دیگری است که از این آیه فهمیده میشود.چنانچه مسلمان، گناهکار بمیرد، در قبر پاک میشود یعنی فشار قبر او را پاک میکند؛ اگر گناهش زیاد باشد در عالم بزرخ معذب است با عملش سروکار دارد و آن عمل بدش به صورت حیوانات درنده تجسم شده و در آنجا عذاب میشود. عذاب قبر و عذاب برزخ دارد و اگر گناهش خیلی زیاد باشد، رسوایی روز قیامت عذابش را تخفیف میدهد، و اگر پاک نشد، باید به جهنم برود؛ جهنم از الطاف خفیه خداست؛ یکی از نعمتهای بزرگ خدا جهنم است؛ گناهکار باید به جهنم برود تا آنجا پاک شود، یعنی کدوراتش را میگیرد، کمکم بهشتی میشود، از این جهت غیرکافر یعنی. مسلمان شیعه در جهنم ماندنی نیست.بله، بعضی اوقات هزار سال باید در جهنم بماند تا پاک شود، تا از دنیا چقدر برای خودش کدورت و چرک آورده؛ گاهی گناه در دلش رسوخ کرده است، در پوست و گوشت و استخوانش رسوخ کرده و باید صاف شود تا بهشتی شوند، مثل سنگی که در آن طلا است، اگر بخواهد ارج و قرب پیدا کند، باید در کورة 180 درجهای برود تا کدورتش گرفته شود. کسی که بخواهد در دل حورالعین برود، اگر با گناه باشد، فایدهای ندارد.قرآن شریف میفرماید: ماندن شیعه در جهنم گاهی یک سال و گاهی بیشتر از هفتصد سال است؛ لذا زمان ماندن شیعه در جهنم مختلف است و چون بهشت مقام قرب خداست، با گناه نباید داخل شود؛ بایستی از گناه پاک شود، حال یا به واسطه توبه و انابه و عبادت در دنیا پاک شده یا در قبر و برزخ و قیامت؛ اگر به واسطه شفاعت و عفو خدا پاک نشد، باید در جهنم بماند تا پاک شود.اگر شرمندگی از گناه برایش پیدا شد، مسلم آمرزیده میشود، مثل این که اصلا گناه نکرده است.قسمت دوم از گناه، حق الله است، اما پروردگار عالم برای توبهاش شرایطی قرار داده، مثل نماز و روزه که حق الله است و مربوط به حق مردم نیست.اگر کسی نماز نخواند یا نماز را بد بخواند، گناهش خیلی بزرگ است، به قدری که قرآن شریف درباره کسی که سهلانگار در نماز باشد و تسامح کند میگوید: نامسلمان است و وای بر این نامسلمان:«فویل للمصلین الذینهم عن صلاتهم ساهون» وای بر کسی که نماز را سبک بشمارد، که این نامسلمان است و گناهش خیلی بزرگ است، توبهاش شرمندگی از گناه باشد ولی نمازهای نخوانده را باید قضا کند. فرقش با آن دروغ و شراب این شد که آن دیگر تدارک ندارد ولی این تدارک دارد؛ نمازهای نخوانده، یا روزههای نگرفته را باید به جا آورد. نمیگویم کسی که ده سال نماز نخوانده یا روزه نگرفته، حالا هر روز روزه بگیرد یا مرتب نماز بخواند؛ نه؛ خود را تدارک کن طوری که ضرر به کارهایت نزند، یعنی کسی که مدتی نماز نخوانده حالا هر صبح به جای دو رکعت چهار رکعت بخواند، همین طور ظهر و عصر، مغرب و عشا، یا در یک روز که بیکار است، نماز چهار پنج شبانه روز را قضا بخواند، روزه را هم به همین نحو بگیرد.رهبر عظیمالشأن انقلاب برای سیر و سلوک خیلی مصرند که روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه گرفته شود، خیلی خوب است؛ پس با دو یا سه روز روزه گرفتن در هفته قضای روزه را هم به جا آورده است. حالا اگر کسی پشیمان بشود که چطور من نماز نخواندم؛ نمازی که باید بالاترین لذت برای عبد باشد؛ نمازی که نصفش صحبت کردن خدا با بنده (حمد و سوره) و مابقی نماز سخن گفتن بنده با خدا است، این بالاترین لذت برای یک انسان است.مثلاً اگر نیم ساعت خدمت رهبر عظیم الشأن انقلاب بروید تا با شما حرف بزند و شما با او صحبت کنید، در هر جلسه که بنشینی میگویی: من خدمت ایشان رسیدم و در حرف زدن خیلی به حرفهایم توجه داشت. برای چه افتخار میکنی؟ زیرا با یک بنده صالح خدا نشستی.بالاترین لذت، با خدا خلوت کردن و بالاتر از این لذت صحبت کردن عاشق با معشوق است و بالاتر از آن صحبت کردن معشوق با عاشق، مولی با عبد است.ده سال نماز نخوانده، یک دفعه متوجه میشود، میبیند چه خسارتهایی برایش جلو آمده، مسلم جبران میشود.«التائب من الذنب کمن لاذنب له».کسی که از گناه توبه کند، مثل این است که اصلاً گناه نکرده. شرمندگی حربن یزید ریاحی در مقابل امام حسین(ع) را نگاه کنید، گناهش آمرزیده میشود ولی باید تدارک کند.صورت سوم: حق الناس.حقالناس یعنی حقی که به مردم مربوط است و این خیلی مهم است؛ در قرآن شریف میخوانید: «ان ربک لبالمرصاد» ؛ این آیه شریفه معنایش آن است که خدا در کمین گناهکار است. در ذیل آیه شریفه میخوانیم که در روز قیامت پلیس راهها وجود دارد، به قول سلمان فارسی عقبههایی است که سئوال میکند؛ اول از نماز، چنانچه توانست جواب بدهد میگویند: برو جلو، اما اگر لنگ ماند، از همانجا او را به جهنم برمیگردانند. از زکات، خمس و صله رحم میپرسند. ـ پلیس خدا یعنی ملائکه ـ اما یک جاست که خدا خودش سؤال میکند و دیگر ملکش نیست و آنجا مرصاد است.لذا قرآن میفرماید: «ان ربک لبا المرصاد».خدای ارحم الراحمین یک قسم هم خورده، فرموده: به عزت و جلالم، از همه چیز ممکن است بگذرم اما از حق مردم نمیگذرم؛ لذا حق الناس خیلی مشکل است.پیغمبر اکرم(ص) روی منبر به اصحاب و مسلمانها میگفت: مسلمانها، مواظب حقالناس باشید، بدانید که اگر یک نخی غصب کرده باشید و لباس دوخته باشید، علاوه بر این که با این لباس نماز باطل است، روز قیامت باید به جهنم بروید و یا در مورد زمین غصبی که به صورت طوق آهنین به گردنش میآویزند یا پول غصبی و غیره ... .«هذا ما کنزتم لانفسکم»، این دزدیها و حق الناسها است که کردی و خیلی مشکل است. حال اگر کسی مال مردم را خورده، توبه دارد؟ بله توبه دارد «التائب من الذنب کمن لاذنب له»، چنانچه توبه کند، شرمنده و پشیمان شود، بگوید: من که باید همیشه به فکر دیگران باشم، باید غذایم را به دیگران بدهم، چگونه مال مردم را خوردم؟ آیا این توبه بس است؟نه، علاوه بر این آنچه خورده و برده باید پس بدهد. توبه از گناه، حقالناس مردم را اداء کردن و آنها را راضی کردن است؛ الف لام اگر نداشت، حرف دیگری است (المفلس فی امان الله) و روایت دارد که روز قیامت خدا او را راضی میکند و هر دو بهشتی میشوند.قسم چهارم: حق الناس است اما مربوط به ما نیست؛ مثلاً غیبت، همان که شترش در خانه همة ما خوابیده است و در محل کار وقتی جمعند، آبروی یک نفر را که نیست میریزند. من میدانم درست است یا نه؛ میگویند گرگهایی هستند که همدیگر را میدرند، اما اینها دسته جمعی هستند، هفت هشت گرگ اطراف هم مینشینند و همدیگر را نگاه میکنند، تا زمانی که به یک دیگر خیرهاند هیچ، ولی اگر یک کدام غفلت کرد مابقی میریزند روی او و پاره پارهاش میکنند؛ اینجا مصداق کاملش را میان خودمان پیدا میکنیم، مثلا شما معلمها که نخبههای این جامعه هستید، اگر در اطاق دفتر جمع باشید و خدای ناکرده پشت سر یکی از دوستان خود که حضور ندارد حرف بزنید، تا جایی که اگر کسی کاری ضروری داشت بترسد که بیرون برود، این همان صفت گرگها است و در روز قیامت همین آمها به صورت گرگ وارد صف محشر میشوند.در اینباره شاید بیش از پنجاه آیه در قرآن وجود دارد؛ روایات اهلبیت و علمای علم اخلاق و عرفا در اینباره بحثها دارند.روایت میگوید: «والغیبه ادام کلاب اهل النار».یعنی آن کسی که غیبت میکند، سگ میشود و درون جهنم غذا میخواهد؛ غذایش همان غیبتهایی است که در دنیا کرده بود، همان چرکها و خونها غذایش میشود.جهنم را خود ما میسازیم، لذا یک دسته از گناهان قسمت چهارم اینها هستند: غیبت، تهمت، زنای محصنه (یعنی زن شوهردار با مرد زندار ـ العیاذ الله ـ مرتکب آن میشود).آیا توبه دارد؟ مسلم باید توبه کند و شرمنده از گناه باشد، یعنی بگوید: وای بر من، منی که باید آئینه تمام مؤمن باشم، منی که باید بدی مومن بدی من، و خوبی مومن خوبیم باشد، چطور پشت سر مردم غیبت کردم.غیبت آمرزیده میشود، زنا، تهمت، نمامی و سخنچینی از بین میرود، حالا تدارک دارد؟ نه، تدارکش این است که پشت سر آن کسی که از او غیبت کردی دعا کنی، لذا روایت کرد که بگو: «اللهم اغفر لمن اغتبته وسمعت غیبته»، خدایا، هر دویمان را بیامرز، خدایا، او که آدم خوبی است من از او غیبت کردم؛ خدایا ما را بیامرز نماز شب میخوانی به او دعا کن. به او خدمت کن، در جامعه به او احترام بگذار و او را شخصیت بده.این که مشهور است از او حیلت بطلبد نه، این نمیشود، زیرا این عمل خود باعث ایجاد اختلافات میشود.پس این قسم از حقالناس «غیبت، تهمت، زنای محصنه و امثال اینها» فقط و فقط توبهاش شرمندگی است، جبران آن دعا کردن و خدمت کردن است؛ هر گناهی قابل جبران است و باید گناهمان را جبران کنیم، باید بدانیم که گناه کوچک، یک وقتی خیلی بزرگ میشود، بیتفاوتی راجع به گناه یک وقتی انسان را حیوان درنده میکند و با آنها محشور میسازد.امیدوارم راجع به تجسم عمل با شما صحبت کنم و برای من و شما مفید باشد. خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم، صفات انسانیت، حالت تنبه و توبه و انابه، توفیق بندگی و عبادت و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهههای جنگ، سرحدات ایران در پناه آقا علی بنموسی الرضا از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدگفتار دوازدهمسعه صدر (1)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.یکی از نیروهایی که موجب میشود انسان بتواند در جنگ درونی پیروز شود «سعة صدر» است.بحث گذشتة ما در این بود که ما دارای دو بعد مادی و معنوی هستیم؛ بعد مادی را جسم و بعد معنوی را روح میگویند، و این دو بعد دائماً در جنگند. این جنگ درون را اسلام «جهاد اکبر» نامیده است و ما اگر بتوانیم در این جنگ پیروز شویم، و بعد معنوی ما بر جنبة مادی غلبه کند، سرافرازیم و میتوانیم به هدف برسیم و قطعاً در دنیا و آخرت سعادتمند میباشیم.بحث به اینجا رسید که ما چه باید بکنیم تا در این جنگ درون و این جهاد اکبر پیروز شویم. گفتیم برای این که باید نیروی کمکی از خارج بیاید، وگرنه ما به تنهایی نمیتوانیم کاری انجام دهیم.در درسهای گذشته معلوم شد که چرا نفس آدمی بر روح او غلبه پیدا میکند، و گفتیم که از نظر قرآن شریف، نیروهایی تعیین شده تا به کمک انسان بیاید.یکی از آن نیروها، نماز است.دربارة نماز و اهمیت دادن به واجبات فیالجمله صحبت شد.دومین نیرویی که در این جنگ درون به کمک انسان میآید، نیروی صبر است؛ صبر در عبادت، صبر در معصیت، و صبر در برابر مشکلات که اجمالاً دربارة صبر نیز صحبت شد.توبه از گناه را نیز به عنوان یکی از نیروها شناختیم و مختصراً دربارهاش صحبت کردیم.و اما از سورة الم نشرح سه نیروی دیگر را میشناسیم که اگر آن سه نیروی یا شده قویتر نباشند، هم ردیف آنها هستند.راجع به مسلمانان صدر اسلام مینویسند که آنها وقتی به یکدیگر میرسیدند، بعد از سلام، به جای این که تعارف کنند، سوره والعصر را میخواندند، مثلاً یکی از آنها میگفت: والعصردیگری میگفت: انّ الانسان لفی خسرآنها رفتاری این چنین داشتند که ساخته شدند و این گونه زندگی میکردند که در مدت پنجاه سال نصف دنیای آن روز را گرفتند و گردة دنیا را تکان دادند.اگر همة ما، مخصوصاً طلبههای محترم و فرهنگیان عزیز وقتی که به یکدیگر میرسیدیم، بعد از سلام، سوره الم نشرح را برای یکدیگر میخواندیم، خیلی ساخته میشدیم؛ مثلاً وقتی به هم میرسیدیم، پس از سلام یکی میگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم، الم نشرح لک صدرک، ووضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک، و رفعنا لک ذکرک».و دیگری میگفت: «فان مع العسر یسرا، ان مع العسر یسرا، فاذا فرغت فانصب، و الی ربک فارغب».اگر ما نیز چنین بشویم، خیلی ساخته میشویم، مخصوصاً این تلقینها کمکم ملکه میشود و این ملکههاست که آدم را میسازد، انسانی شجاع، قوی و نیرومند میسازد.خداوند در سورة مبارکه الم نشرح به پیغمبر اکرم(ص) منت میگذارد و میفرماید: ای پیامبر، آیا ما به تو سعةصدر ندادیم؟ (یعنی دادیم) و آیا مصیبتهای کمرشکن مکه را از گردهات برنداشتیم؟ (یعنی برداشتیم) و آیا هدف تو را بلند نکرده و به دیگران نرساندیم؟ (یعنی رساندیم). و بعد میفرماید: «فان مع العسر یسرا، ان مع العسر یسرا». مسلم است که اگر کسی بتواند مشکلات را پشت سر گذارد، نتیجة خوبی دارد و به هدف انسانی خود میرسد.بعد میفرماید: ای پیامبر، «فاذا فرغت فانصب» یعنی اگر میخواهی به هدف برسی، باید استقامت داشته باشی و فعالیت تو ادامه داشته باشد؛ «و الی ربک فارغب» و باید کارهای خود را با اسم خدا شروع کنی و با اسم خدا ادامه دهی و با اسم خدا آن کار را تمام کنی، یعنی کارهایت تماماً باید رنگ خدایی داشته و برای خدا باشد. «صبغه و من احسن من الله صبغه».سورة مبارکة الم نشرح در بحث ما دخالت کامل دارد و چند نکته از آن استفاده میشود.بحث ما این بود که بین روح و جسم ما جنگی دائمی برقرار است که جهاد اکبر نام دارد و ما اگر بخواهیم بر نفس اماره خود مسلط شویم، باید قوی باشیم و روح ما باید نیرومند شود.سورة مبارکه الم نشرح میگوید: اگر چند چیز در خود به وجود آوری و از پروردگار بخواهی، میتوانی بر دشمن درون و برون غلبه کنی و میتوانی بر دلت و تخیلت مسلط باشی و نیروی عجیبی پیدا میکنی، و نه تنها از اول تا آخر نماز به یاد خدا هستی، بلکه همیشه خود را در محضر خدا میبینی.یکی از آن نیروها شرح صدر است؛ شرح صدر و سعة صدر برای همه لازم است، مخصوصاً برای یک مربی و یک معلم.معنای سادة شرح صدر یعنی دریا دل بودن است و این که انسان بتواند مشکلات و ناملایمات را در خود هضم کند، همانطور که دریا، آب کثیف را در خود هضم میکند و از آن آب، آلوده و کدر نمیشود و در برابر حیوانات آبزی ثابت قدم ایستاده و رنگ و بوی آن حیوانات را به خود نمیگیرد. در برابر جزر و مدها و طوفانها ایستاده است و خم به ابرو نمیآورد. انسان نیز اگر بخواهد بر نفس اماره غالب شود و مشکلات را در خود هضم کند، باید در دل باشد، و باید دلی مانند دریا داشته باشد. تا مانند آب دریا همیشه ثابت و استوار باشد و در مقابل آبهای کثیف و زلال و شیرین وضع ثابتی داشته باشد، خوشیها و ناخوشیها او را به این طرف و آن طرف نکشد.گفتیم این بحث برای ما طلبهها و شما فرهنگیان عزیز خیلی لازم است، اما معلوم است که این بحث عمومی است و همه به شرح صدر نیازمندند؛ یک زن خانهدار اگر سعهصدر داشته باشد، و اگر بتواند مشکلات خانهداری را در خود هضم نموده و استقامت داشته باشد، این چنین زن، هم بتواند زن شوهردار و خانهدار خوبی باشد و هم بچهها را خوب تربیت میکند و از همة اینها بالاتر خود را از انواع بیماریهای گوناگون جسمی و روحی حفظ کرده است.اما بر عکس، اگر یک زن خانهدار نتواند مشکلات را هضم کند، به قول قرآن شریف «شرح صدر» نداشته باشد، اولین مصیبتی که گریبان او را میگیرد، ضعف اعصاب است، و به دنبال آن نمیتواند شوهرداری کند و در مسائل خانهداری، یا پرحرفی کرده و یا قهر میکند و این رفتار، سبب اختلاف خانوادگی میشود.بالاتر از این، عقدهای شدن بچهها در چنین خانهای میباشد، خانهای که در آن اختلاف بوده و دارای محیط سرد و ناگوار باشد، بچههایش عقدهای میشوند، این بچههای عقدهای در جامعه نمیتوانند مفید واقع شوند، یا جنایتکار شده و رسوایی به بار میآورند و یا دل مرده و منزوی میشوند. یک دختر دل مرده نمیتواند خانهدار خوبی باشد؛ شوهرش از او ناراضی است و بچههای او نیز به همان ناسالم میشوند.قرآن میفرماید: «ان الانسان خلق هلوعا» ، انسان اگر مواظب خودش نباشد و مسائل اخلاقی را رعایت نکند «هلوع» یعنی سبکسر و بیقرار میشود؛ مانند یک سنگ کوچکی است که با ضربه پای هر بچهای جابجا میشود. اما اگر انسان از خود مواظبت کند، مانند کوهی میشود که ناملایمات روزگار اثری در آن نمیتوانند داشته باشد و او همچنان پا برجا و استوار است.قرآن شریف سبکسری انسان را چنین تفسیر میکند: «اذامسه الشر جزوعا و اذامسه الخیر منوعا» ، وقتی یک ناراحتی برای انسان هلوع پیش میآید، داد و فریادش بلند میشود. و زمانی که خیر و خوشی نصیبش شود، سرکشی و طغیان کرده و خودش را گم میکند. علت عدم ثبات او نداشتن شرح صدر و سعهصدر است، زیرا کسی که دریا دل نباشد، مانند حوض کوچکی میماند که خیلی زود دستخوش حوادث میشود و ثبات ندارد؛ اگر مشکلی برایش پیش آید، نمیتواند صبر کند و چون نمیتواند صبر کند، سبب ناراحتی خود و دیگران میشود و چون ظرفیت ندارد، خود را به انواع گناهها از قبیل غیبت، تهمت، نمامی و سخنچینی و فحش آلوده میکند و زبانش کنترل خود را از دست میدهد و کمکم گفتارش کفرآمیز میشود و به خدا ایراد و انتقاد میکند.از طرف دیگر، اگر آدم سبکسر وضعیت خوبی داشته باشد. همسر و بچة خوبی داشته باشد، خانه مرفهی خدا به او بدهد، قرآن شریف میفرماید: «و اذامسه الخیر منوعا»، این شخص چون ظرفیت ندارد، خود را گم میکند، به طوری که اگر مقام کوچکی پیدا کند، دیگر جواب سلام را نمیدهد، از پست و مقامش سوء استفاده میکند. این از مصیبتهای جامعه است که کسانی که «سعه صدر» ندارند، دارای پست و مقامی میشوند، در این صورت به شکلهای مختلف باعث آزار دیگران میشوند.و اما اگر انسان وزین و با ظرفیتی شد، تمام مشکلات را با متانت میپذیرد و به حل آن میپردازد و به جایی میرسد که هر خوبی و بدی را از جانب خدا میداند، دیگر جز خدا هیچ نمیبیند؛ اگر علم و مقامی دارد، آن را از خدا دانسته و خود را هیچ کاره میداند.روایت بسیار خوبی است که مخصوصاً برای ما طلبهها و شما فرهنگیان عزیز نقل شده است، میفرماید:«العلم ثلاثه اشبار من دخل فی شبر الاول تکبر و من دخل من شبر الثانی تواضع من دخل فی شبر الثالث، یعلم انه لا یعلم شیئا».میگوید: علم سه منزل دارد، انسان سبکسر در منزل اول متکبر میشود. به طوری که با دانستن چهار تا اصطلاح طلبگی و گرفتن یک مدرک تحصیلی در برابر پدر و مادرش میایستد و به آنها نسبت بیسوادی میدهد و خود را عالم و باسواد میداند.و «من دخل فی شبر الثانی تواضع»، اما وقتی به منزل دوم رسید، علم به او ظرفیت میدهد و میفهمد که خبری نیست و درک میکند که اگر تمام علوم دنیا در او جمع شوند و انیشتین زمان شود، باز علم او در مقابل جهلش، مانند قطرهای در مقابل دریاست.نیوتن میگوید: من از پشت این عدسی دوربین عواملی را میبینم که علم من در مقابل آنها، مانند قطرهای در مقابل دریاست.قرآن شریف تمام ستارهها و منظومه شمسی و همة کهکشانها را آسمان اول میداند، کهکشانی که مثلاً دو میلیون سال نوری طول میکشد تا نور بعضی از ستارههای آن به ما برسد، مسلماً نمیتواند آنجا را که آسمان اول است تسخیر کند. قرآن تا هفت آسمان را خبر میدهد، اما این که آسمان دوم و سوم، چهارم، پنجم ششم و هفتم در کجا قرار گرفته است، نمیدانیم و امیدواریم کسی که «علم ما کان و مایکون و ما هو کائن» را داراست، بیاید تا از مجهولات پرده بردارد.روایت داریم که وقتی حضرت بقیهالله ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ بیاید. «یرکب و یرقی الاسباب السماوات السبع و الارضین السبع».یعنی سوار میشود و نه تنها از آسمانهای اول تا هفتم را بالا میرود، بلکه زمینهای هفتگانه را نیز طی میکند.زمینهای هفتگانه از نظر علم مجهول است و قرآن و روایات نیز توضیحی برای آن نداده است. لذا اصلاً زمین دوم یعنی چه، نمیدانیم؛ بنابراین، وقتی که انسان عالم میشود، از وجود مجهولات هم آگاه میشود و اینجاست که متواضع میشود و به آنجا میرسد که میگوید: هفتاد سال خون جگر خوردم و علم آموختم و اکنون برایم معلوم شده که هیچ نمیدانم.میگویند یکی از علما در آخرین لحظات زندگی گفت: «آن قدر دانستم که هیچ نمیدانم».یکی از بزرگان میگوید: «این که انسان بداند که هیچ نمیداند ادعای بزرگی است».اجمالاً وقتی انسان به درجهای برسد که بفهمد در برابر تشکیلات خلقت هیچ است، آن وقت بمنزل سوم علم میرسد و شرح صدر پیدا میکند.قرآن شریف دربارة حضرت موسی میفرماید: «اذهب الی فرعون انه طغی» ، یعنی ای موسی، به سوی فرعون برو که او طغیان کرده است.خداوند به موسای چوپان که یک عصا بیشتر ندارد، مأموریت میدهد که به سوی فرعون و پادشاه مصر برود؛ فرعونی که قدرتش به جایی رسیده که ادعای خدایی میکند.در این مأموریت، موسی از خدا لشگر و قدرت نمیخواهد، بلکه میگوید: «رب اشرح لی صدری»، یعنی خدایا، سعه صدر به من عطا کن.معلوم میشود که سعه صدر از هر لشگر مجهزی مهمتر است؛ راستی هم مهمتر است.بعد به خدا عرض میکند: «و یسرلی امری»، یعنی خدایا، اگر من سعه صدر داشته باشم، همه کارها برایم آسان میشود. به راستی اگر انسان حالتی داشته باشد که بتواند مشکلات را هضم کند، به قول قرآن همة کارها برایش آسان میشود.سپس موسی از خدا میخواهد: «واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی»، یعنی خدایا، به من سعه صدر بده که اگر سعهصدر پیدا کردم، دیگر در مقابل دشمن ترسی ندارم و حرفم را خوب میتوانم بزنم.خدایا، اگر شرح صدر داشته باشم، دیگر نگرانی و ضعف اعصاب و اضطراب خاطر در من نیست، و طوری میشود که میتوانم حرفم را بزنم.روانشناسان میگویند کسی که شرح صدر داشته باشد، ارادهای قوی دارد و میتواند در مقابل همه حرفش را بزند و دارای نفوذ کلمه است و روی حرفش حساب میکنند.توجه به این نکات، برای ما طلبهها و شما فرهنگیان عزیز بسیار مفید است، زیرا حربة ما این است که خوب بتوانیم حرف بزنیم و خود را نبازیم. انسان وقتی دریا دل نباشد و عصبانی شود، خود را میبازد و نمیتواند حرف خود را بزند؛ این ضعف اعصابی که غالب ما داریم، برای این است که نتوانستهایم مشکلات را خوب هضم کنیم.یک معلم اگر صعهصدر داشته باشد، در کلاس عصبانی نمیشود و وقتی عصبانی نشد، مریض نمیشود. مهمترین نتیجهای که از سعهصدر میگیرد این است که امانتهایی را که به او سپرده شده خوب پرورش میدهد؛ مطلبی را که نمیداند، میگوید نمیدانم.استاد بزرگوار ما حضرت آیهالله العظمی بروجردی ـ رحمه الله علیه ـ از استاد خود مرحوم آقا سیدمحمدباقر درچهای که از مراجع بزرگ اصفهان بوده، نقل میکرد که هر وقت مسئلهای از ایشان سئوال میشد، اگر میدانست آهسته جواب میداد و اما اگر نمیدانست، با کمال صراحت میگفت: نمیدانم؛ این نشانة شرح صدر است.ما طلبهها اگر شرح صدر نداشته باشیم، وقتی مسئلهای از ما میپرسند که بلد نیستم، حاضر نیستیم بگوییم نمیدانم، میگوییم مسئله اختلافی است نظر فقها مختلف است.یک معلم اگر سعة صدر نداشته باشد، دچار ضعف اعصاب شده، خوب نمیتواند امانتداری کند؛ هرگاه در کلاس مطلبی از او سئوال شود و او نداند، گمان میکند که اگر بگوید نمیدانم، از مقامش کم شده است، لذا جوابی از پیش خود ساخته و به دانشآموز میگوید. وامصیبت! و وامصیبت اگر این پاسخ بافته شده مربوط به دین باشد و انحراف فکری در دانشآموز پدید آورد که گناهش به گردن معلم است.پس اگر انسان سعهصدر داشته باشد، نه در مشکلات خود را میبازد و نه در خیرات و خوشیها خود را گم میکند، تمام کارهایش آسان میشود، ارادهاش تقویت میشود، لکنت زبان پیدا نمیکند و حرفش را به خوبی میتواند بزند و بالاتر از همه نفوذ کلمه داشته و بر دلها حکومت میکند.تاریخ پیغمبر اکرم(ص) را مطالعه کنید؛ وقتی مأمور به تبلیغ شد، به همراه علی(ع) و حضرت خدیجه کبری ـ علیها سلام ـ سه نفری در خانه کعبه نماز میخواندند؛ خانة کعبه از شلوغی موج میزد، گروهی نشسته و گروهی مشغول طواف بودند؛ یکی میرقصید و یکی بازی در میآورد، پیامبر نیز با متانت کامل نماز میگذارد، عربها دور آنها جمع میشدند و آنها را نگاه میکردند و پیش خود میگفتند از این سه نفر چه کاری ساخته است. البته این سه نفر افراد عادی نبودند؛ دربارة علی(ع) مینویسند که یکی از صفاتش این بود که ملامت کننده در او اثر نداشت.خلاصه مدتی نماز خواندند؛ یک وقت مشرکین مکه دیدند تلاطمی در مردم پیدا شده و بر تعداد مسلمانها اضافه میشود. آنها برای جلوگیری از پیشرفت مسلمانها، از راه ارعاب و ترس وارد شدند و مسلمانها را کتک میزدند و نسبت به آنها توهین میکردند.دربارة مارد عمار یاسر مینویسند: او یک زن تازه مسلمان بود و اولین شهید در اسلام است؛ کفار او را گرفتند و تازیانهها زدند و مردم را جمع کردند و متینگها دادند تا او را از اسلام برگردانند، اما هر چه بیشتر اذیت کردند، کمتر نتیجه گرفتند تا آن که برای ارعاب دیگران، دو شتر آوردند و هر یک از دو پای این زن را به شتری بستند و شترها را به جهت مخالف هم حرکت دادند و آن زن را دو نصف کردند. آنها خیال میکردند که از این راه میتوانند پیامبر را از تبلیغ اسلام باز دارند.اراذل و اوباش را جمع کردند و مأمور کردند تا صبحها که پیامبر از خانه بیرون میآمد، او را سنگباران کنند. آنها دستور داشتند که سنگها را به ساق پای حضرت رسول(ص) بزنند، چون ساق پا حساس است، هم بیشتر درد میآورد و هم باعث مرگ نمیشود.گاهی حضرت پیامبر(ص) به خانه برمیگشت و حضرت خدیجه، خود را از پشت محافظ او قرار میداد و سنگها مثل باران به شانهها و پشت حضرت خدیجه میخورد، اما صبح روز بعد حضرت پیامبر آمادة تبلیغ بود و حضرت خدیجه نیز آمادة پذیرش سنگها.بعضی اوقات برای خدیجه خبر میآوردند که محمد(ص) را سنگباران کردند و او با بدن خونآلود به کوه حرا رفت. خدیجه، این زن با وفای پیامبر، از جا حرکت میکرد، مقداری آب و غذا برمیداشت، و با امیرالمؤمنین علی(ع) به کوه میآمد و پس از این که تخته سنگها را میگشتند، رسول الله را در کنار تخته سنگی در حال مناجات پیدا میکردند؛ میدیدند که پیامبر گرامی مرتباً میگوید: «اللهم اهد قومی فانهم الیعلمون» یعنی خدایا، اگر اینها مرا کتک میزنند، نمیفهمند؛ خدایا، به فهم آنها عطا کن، خدایا، اگر میخواهی به سر من منت بگذاری و دل مرا خوش کنی، آنها را هدایت کن که نمیفهمند.این معنی سعهصدر است. همة ما مخصوصاً طلبهها و معلمین و مربیان باید از پیغمبر اکرم(ص) یاد بگیریم.راوی میگوید: پیغمبر اکرم(ص) را، هنگامی که سنگباران میکردند مشاهده کردم و موقعی که با دوازده هزار لشکر مجهز به مکه آمده بود، دیدم؛ در این موقعیت ذرهای در پیامبر تفاوت پیدا نشده بود. این معنی «سعه صدر» است. در اوایل بعثت، پیغمبر اکرم(ص) با آن همه مشکلات روبرو بود که آیة شریفه میفرماید: «ای پیغمبر مصیبتهای کمرشکن مکه را از دوشت برداشتیم (ووضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک).در مدینه هفتاد و چهار جنگ برای پیغمبر اکرم(ص) جلو آمد، و هر جنگ با مشکلات فراوانی همراه بود، اما از نظر سوره الم نشرح مشکلات پیش از هجرت پیامبر به مراتب بیشتر بوده، و این سوره روزهای بعد از هجرت را، روزهای راحتی برای پیغمبر ذکر میکند.راوی میگوید: آن وقتی که حضرت پیامبر گرامی(ص) با دوازده هزار لشگر به مکه آمده بود، در موقعیتی بود که وقتی وضو گرفت، نگذاشتند ذرهای، از آب وضو پیغمبر به زمین بریزد و برای تیمم و تبرک، آب وضو را گرفتند و بردند و ابوسفیان از مشاهدة این وضع تعجب کرده بود.این موقعیت اجتماعی پیامبر در فتح مکه و آن آزار و اذیت در ابتدای بعثت هیچ کدام در پیغمبر اثر نداشت. این معنای سعة صدر است و این مفهوم دریا دل بودن است که نه در برابر «شر» جزع و بیتابی میکند و نه در برابر «خیر» سرپیچی و طغیان مینماید، بلکه در برابر مشکلات میایستد و مانند دریا آنها را هضم میکند و در مقابل «خیرات» شکرگزار است.آن انسان «هلوع» (سبکسر) است که «اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا». انسان سبکسر در برابر مشکلات جزع و فریاد میکند و زبان کفرآمیز پیدا میکند. و در مقابل همسر داد و فریاد به راه میاندازد؛ اگر در برابر نعمت قرار گیرد، خودش را گم میکند. تمام اینها برای این است که در این قبیل افراد شرح صدر وجود ندارد.راوی میگوید: یکی از زنهای پیغمبر(ص) آش پخته بود و میل داشت پیغمبر نیز از آن آش بخورد؛ چون پیغمبر در خانه عایشه بود، کاسهای از آن آش برداشت و به خانه عایشه برد. کاسة آش در مقابل پیغمبر بود و ایشان تمایل به خوردن آش هم داشت. یک دفعه عایشه عصبانی شد و گفت: چرا «هوو» آش آورده، و با نوک پا به کاسة آش زد؛ کاسة آش از اتاق به بیرون افتاد و آشها به زمین ریخت و کاسه هم شکست.سعه صدر را در پیامبر ببینیم؛ پیامبر به عایشه نگاه کرد و فرمود: ای عایشه، چرا این طور کردی؟ کاسة آشی بود، با همه میخوردیم؛ اکنون که کاسة مردم را شکستی، کار بدی کردی و ضامنی که کاسه را به صاحبش برگردانی؛ آش را به زمین ریختی، اسراف کردی و فعل حرام انجام دادی و هدیة مردم را رد کردی که آن هم از شأن آدمیت به دور است؛ حالا تقاضا دارم که از این به بعد از این کارها نکنی».این را سعه صدر میگویند؛ زن و مرد در خانه باید چنین باشند. معلم در کلاس درس باید چنین باشد و هر کس در برخوردهایی که با افراد دارد، باید چنین باشد. اگر چنین نیستیم، از نظر قرآن «سبکسریم» و به عبارت دیگر سعة صدر نداریم. بیایید این نعمت فوقالعاده بزرگ را در خود به وجود آوریم. البته پیدا کردنش مشکل است زیرا نعمتی بالاتر از این نعمت نیست اما با ریاضت میتوانیم آن را پیدا کنیم.در سورة الم نشرح خدا نمیگوید که ای پیغمبر، علم «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» به تو دادیم، اما میگوید: ای پیامبر، «شرح صدر» به تو دادیم: «الم نشرح لک صدرک»، مثل این که بالاترین نعمت برای پیغمبر همین شرح صدر بوده است.بعد میفرماید: ای پیغمبر، مصیبتهای کمرشکن مکه را از روی شانهات برداشتیم، (و رفعنالک ذکرک)، نامت را بلند کردیم و به هدف رسیدی؛ تمام اینها برای این بود که شرح صدر داشتی. «فان مع العسر یسرا، ان مع العسر یسرا»، چون توانستی مشکلات مکه را پشت سربگذاری، بدان که دیگر در مدینه راحتی در پیش است و بر همة حجاز مسلط خواهی شد.بنده سعة صدر را در مورد استاد بزرگوارم، رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ به مراتب تجربه کردهام و اگر سعة صدر ایشان نبود، حتماً این انقلاب نبود. یادم نمیرود، در قضیة مدرسه فیضیه، ارعاب عجیبی در قم حکمفرما شد؛ شاید خیلیها یادشان باشد که برای این که طلبهها بترسند و عقبنشینی کنند و برای این که رهبر کبیر انقلاب سرجایش بنشیند، دستور آمده بود که قم را بکوبند، لذا مدرسة فیضیه را کوبیدند، طلبهها را از طبقة دوم ساختمان به حیات مدرسه و رودخانة مجاور انداختند.فردای آن روز، ساواکیها در خیابانها گشتند و به عنوان مردم متینگها دادند، و آنچه توانستند، به روحانیت ناسزا گفتند. با این ارعاب عجیب، من خدمت رهبر عظیم الشأن انقلاب رفتم، وضع عادی و تبسمهای همیشگی را در چهرة ایشان مشاهده کردم، اصلاً مثل این که هیچ اتفاقی نیفتاده است.وقتی به اتفاق یکی از علمای بزرگ اصفهان از منزل خارج میشدیم، آن عالم میگفت: مثل این که آقا نمیداند در بیرون منزل اتفاقی افتاده است و حال آن که رهبر کبیر انقلاب حرف خود را زده بود. قبل از این اتفاق فرموده بود شاه باید برود. همان وقت هم میگفت: شاه باید برود. فردا و پس فردا هم میگفت: شاه باید برود. در تبعید و بعد از تبعید هم میگفت: شاه باید برود، تا عاقبت شاه رفت.بعد از پیروزی انقلاب، دکتر هیکل خدمت ایشان آمده بود و مصاحبهای با ایشان داشت. یکی از سؤالها مربوط به جسارتی بود که انور سادات نسبت به امام کرده بود، امام مثل این که سؤال را اصلاً نشنیده، حرف را به جای دیگر بردند و گفتند: آن اسلامی را که سادات میخواهد پیاده کند، آن اسلام آمریکایی است و مصر اگر بخواهد سعادتی داشته باشد، باید در آن، اسلام حقیقی پیاده شود.من در آن لحظه یاد سخن علی(ع) افتادم که فرمود: «امر علی اللئیم یسبنی»، از آدم پستی گذشتم که به من فحش میداد، من او را ندیده گرفته و از او گذشتم.این مطلب تکراری را باز برای شما بگویم که در اخلاق باید تکرار باشد.عایشه پیش پیغمبر نشسته بود و چند یهودی توطئه کرده بودند که پیغمبر را اذیت کنند. یکی از آنها آمد و به جای سلام علیکم به رسول الله گفت: «سام علیکم» ـ سام یعنی شمشیر و در اصطلاح ما سام علیکم یعنی مرگ بر تو باد ـ پیغمبر در جواب فرمود: «علیکم»، یعنی اگر خوب یا بد گفتی بر خودت باد. دومی آمد و گفت: «سام علیکم». حضرت فرمود: «علیکم». یهودی سوم آمد و گفت: «سام علیکم». پیغمبر فرمود: «علیکم».عایشه پیش پیغمبر(ص) بود. دفعه اول و دوم و سوم صبر کرد، اما چهارمی آمد، عایشه عصبانی شد و گفت: «یا ابناء القرده و الخنازیر» یعنی ای پدر خوکها و ای پدر میمونها این چه بازی است که درآوردهاید. خوب، آنها رفتند، پیغمبر رو به عایشه کرد و فرمود: ای عایشه چرا فحش دادی؟ مگر نمیدانی که آدم «سبکسر» فحش میدهد؟ای خانم، در خانه چرا عصبانی میشوی و به بچه فحش میدهی؟ مگر سبکسری که فحش میدهی؟ و ای معلم، برای چه در کلاس عصبانی میشوی و ناسزا میگویی؟ آدم سبکسر ناسزا میگوید.پیغمبر(ص) فرمود: ای عایشه، چرا فحش دادی؟ گفت: یا رسول الله، دیدم شما را مسخره میکنند. فرمود: من که جواب آنها را میدادم؛ اگر خوب میگفتند، گفتم علیکم و اگر بد هم میگفتند، من گفتم علیکم.بعد فرمود: ای عایشه، مگر نمیدانی فحش مجسم میشود؟ فحش به صورت زشتی مجسم میشود و در قبر و برزخ و قیامت رفیق و همنشین تو است و در قیامت رسوایی همراه دارد؛ حالا فحش به هر صورت و به هر کس داده شود، به صورت سگ و هولناکتر از سگ مجسم میشود و همراه فحش دهنده است.مرحوم ملاصدرا(ره) در اسفار میگوید: فحش به صورتی در میآید که میمون در مقابلش خیلی زیباست. قرآن میفرماید:«یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لوان بینها و بینه امدا بعیدا» .میفرماید: ای بشر، تو را میترسانم، و بترس که هر کار خوبی که در این دنیا انجام دهی، به صورت رفیق خوبی در قبر و برزخ و قیامت با تو همراه است. و نیز هر کار بدی که مرتکب شوی به صورت سگ و میمون و پلنگ و مار و عقرب در میآید و در قبر و بزرخ و قیامت، همراه تو است.در قیامت وقتی فحشها به صورت سگ در میآیند و سگها اطراف فحش دهنده را میگیرند ـ و بدتر این است که خودش هم سگ باشد ـ این آیه میفرماید: با رسوایی آن وقت چه میکند، و لذا میگوید: خدایا، ای کاش بین من و این سگها و این رفقای بد من و این اعمال زشتم فاصلة زیادی بود، تا امروز به این رسوایی نبودم.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، حالت تنبه و بهترین صفات یعنی «سعة صدر» توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، صفات انسانیت به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این آتش جنگ داخلی و خارجی را، هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهای ایران ما را در پناه حضرت امام زمان، از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدگفتار سیزدهمسعه صدر (2)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث در مورد مبارزه با نفس اماره بود، همانطور که قبلاً بیان شد برای پیروز شدن در این مبارزه نیرو از خارج میخواهد و تا کنون با استفاده از قرآن شریف، چند نیرو معرفی و در مورد هر کدام مطالبی ذکر شد.چهارمین نیرو شرح صدر بود، بدین معنی که انسان برای غلبه بر مشکلات باید دریا دل باشد و همچون دریا مشکلات را در خود هضم کند.قرآن کریم به شرح صدر خیلی اهمیت داده است و حتی پذیرش اسلام را مرهون شرح صدر میداند؛ میفرماید:«افمن شرح الله صدره للإسلام فهو علی نور من ربه فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر الله» .این آیه به خوبی دلالت دارد بر این که اگر کسی شرح صدر داشته باشد، پروردگار عالم در دل او نوری میتاباند، دست عنایت خدا روی سرش آمده، کمکی از غیب به یاری او میآید تا بتواند در آن مبارزة درون پیروز گردد، اما اگر نتواند مشکلات را هضم نموده در مقابل یک تمایل خود را ببازد، قرآن میگوید: وای بر او، وای بر آن که دریا دل نیست، وای بر کسی که شرح صدر ندارد که گناه روی گناه شرح صدر را از او گرفته است.در آیه دیگر میفرماید:«فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للإسلام و من یرد الله ان یضله یجعل صدره ضیقا خرجا کانما یصعد فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لایومنون» .میفرماید: دست عنایت خدا روی سر کسی است که شرح صدر دارد، سعة صدر دارد اما اگر دست عنایت خدا یعنی سعه صدر نباشد، آدمی است تنگ نظر، دیگر نمیتواند در مقابل مشکلات قد علم کند، در این صورت روزگارش مانند کسی است که بخواهد بر آسمان بالا رود، «وضاقت علیهم الارض بما رحبت»، دنیا با همة وسعتش بر او تنگ خواهد بود؛ گاهی اوقات که مصیبتی برای انسان پیش میآید انسان حالی پیدا میکند، مثل این که نفس به شماره میافتد، مثلاً اگر شما بخواهید از دامن کوهی بالا بروید و عادت به کوهنوردی نداشته باشید، وقتی که به بالای کوه رسیدید، حالی پیدا میکنید که نفس به سختی میآید. قرآن شریف امر معنوی نداشتن شرح صدر را به این امر محسوس تشبیه میکند، میفرماید: آن که شرح صدر ندارد، بر او پلیدی باد، پلیدی باد بر کسی که دست عنایت خدا روی سرش نباشد.در اینجا این سؤال مطرح است: چه کنیم که شرح صدر پیدا کنیم؟ باید گفت که بحث خودسازی و تهذیب نفس، نظیر شارژ باطری اتومبیل است بدین معنی که اعمال خوب ما در حالی که از ایمان سرچشمه میگیرند، از دل پاک و صفات خوب سرچشمه میگیرند، اما خود این اعمال هم ایمان را قوی میکنند؛ ایمان از عمل و عمل از ایمان سرچشمه میگیرد. برعکس هم میشود، یعنی صفات رذیله برای ما عمل میسازند و عمل هم برای ما صفات رذیله ایجاد میکنند. آن کسی که بخیل است، حسود و جاهطلب است، متکبر است. این صفات رذیله برای شما منشأ اعمال رذیله میگردند؛ به قول قرآن شریف: «کل یعمل علی اکلته» ، از کوزه همان برون تراود که در اوست. زنی که حسود است معمولاً کارها و گفتارش از آن حسادت سرچشمه میگیرد و همان کارهای زشت او نیز حسادتش را قوی میکند، آبیاری میکند و اگر مواظبت نشود، یعنی برطرف نگردد، مسلماً ریشه میدواند؛ یک وقت به جایی میرسد که رفع کردن آن خیلی مشکل میشود.آدم جاهطلب نیز چنین است؛ گفتار او، کردار او، حتی نیات او از جاهطلبی او سرچشمه میگیرد و این گفتار و کردار و نیاتش نیز بر جاهطلبی او اثر میگذارد، آن را تقویت میکند. گفتار و کردار ما از ایمان سرچشمه میگیرد؛ هر که ایمانش قویتر باشد، گفتارش بهتر، کردارش بیشتر و نیاتش نیکوتر است اما همین گفتار و کردار نیتهای ما در ایمان ما اثر میگذارد، لذا ایمان عمل میسازد و عمل نیز ایمان میسازد.تمام صفات رذیله، تمام صفات خوب و من جمله ایمان، شبیه باطری اتومبیل است، همانطور که برق میدهد، برق هم میگیرد؛ ایمان هم در حالی که عمل میدهد، خود عمل نیز در ایمان تأثیر دارد و این یک قاعدة کلی است، سعة صدر نیز این چنین است؛ کسی که در مقابل مشکلات مبارزه میکند، در مقابل گناه مقاومت مینماید، وقتی تمایل جنسی پیش میآید به آن پشت پا میزند، صفت خودپسندی را پشت پا میزند، همة این موارد از شرح صدر سرچشمه میگیرند و این کارهایی که میکند نیز برایش شرح صدر میآورد؛ در حالی که کارها از شرح صدر سرچشمه گرفته، خودکار شرح صدر را بیشتر میکند، شرح صدر را در دل رسوخ میدهد و آن را ملکه میسازد.برعکس، اگر هنگامی که گناهی پیش آید خود را ببازد، یعنی مرتکب گناه شود؛ وقتی مشکلی جلو آمد عصبانی شود و از کار مهمتر بازش بدارد؛ وقتی در کلاس حرف نامطلوبی شنید، نتواند آن را در خود هضم کند، در این صورت این شرح مختصری را هم که دارد از بین میبرد، او را آدمی تنگ نظر بار میآورد تا آنجا که در مقابل هیچ چیز حتی در برابر بچة کوچکی نتواند عرض اندام کند، یعنی تنگ نظری او در کارش اثر گذاشته و کارش هم در تنگ نظریش موثر میباشد، لذا آیه شریف میفرماید: «فمن شرح الله صدره للإسلام فهو علی نور من ربه»، اگر شرح صدر میخواهی، اگر میخواهی نور خدا در دل تو بتابد، اگر میخواهی شرح صدر برای تو ملکه شود و بتوانی دریادل باشی و به همة مشکلات پشت پا بزنی و در کار مشکل با نور خدا بروی، شرح صدر داشته باش؛ «فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر الله»، اگر شرح صدر نداشتی وای بر تو، برای این که نداشتن شرح صدر برایت گناه روی گناه میآورد؛ وقتی هم که گناه روی گناه آمد، دل را سیاه کرده شرح صدر از آن گرفته میشود، و وای به این دل. آیه دوم هم همین را میفرماید.بنابراین، اگر بخواهید صفات خوب را در خود ایجاد کنید، باید بر طبق صفات خوب عمل کنید؛ در حالی که صفات خوب شما را به اعمال خوب وامیدارد، اعمال نیکو هم صفات نیکو در شما به وجود میآورد و برعکس، اگر میخواهید صفات رذیله را رفع کنید، شاخ و برگ را بزنید، کار بد نداشته باشید و الا اگر کار بد و گفتار بد داشته باشید، بدانید که صفات رذیله در شما قویتر یعنی ملکه و خودکار میشود؛ یک وقت به اینجا میرسید که به طور ناخودآگاه مرتکب گناه میشوید و گاهی خود را آدم خوبی هم میدانید و گناه را هم میپسندید، یعنی شخص گناه میکند و میگوید کار خوبی کردم، خوب شد که توانستم این گناه را مرتکب شوم.سورة الم نشرح برای همه خصوصاً برای یک مربی، برای یک معلم سازندگی خوبی دارد. این سوره نخست از شرح صدر سخن میگوید و میفرماید: یک مربی باید شرح صدر داشته باشد، همه انسانها باید شرح صدر داشته باشند اما شرطی اساسی کار یک مربی و یک معلم شرح صدر است. میفرماید: «فان مع العسر یسرا ان مع العسر یسرا» و بداند اگر شرح صدر داشته باشد، تمام مشکلات آسان میشود؛ تأکید هم میکند که حتماً بداند تمام مشکلات آسان میشود؛ بعد میفرماید: «فاذا فرغت فانصب»، صفت دومی که همه مخصوص یک مربی باید داشته باشد، ادامه و استقامت در کار است.شنیدن بحث خودسازی ممکن است آسان باشد اما بکار بردنش فوقالعاده مشکل است. علوم به چند قسم منقسم میشود؛ بعضی از علوم یاد گرفتنش مشکل است نظیر ریاضیات، فلسفه و منطق. آموختن این علوم مشکل است اما به کار بردن آنها خیلی هم مشکل نیست، اگر کسی به راستی فیلسوف باشد آوردن برهان برای او کار آسانی است یا حل یک مسئله و بکار بستن آن برای معلم ریاضی آسان است، ولی بعضی از علوم برعکس است مثل علم اخلاق و خودسازی که گفتن و شنیدن آن مثل ریاضی و فلسفه مشکل نیست، بلکه از نظر قرآن شریف فطری هم هست:«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» ، یعنی قسم به انسان، به آن نفس ملکوتیش، به آن بعد انسانیش، قسم به این بعدی که بالفطره صفات بد و خوب را درک میکند.همة ما که اینجا نشستهایم میدانیم که تکبر بد است، اگر مقداری فکر کنیم میتوانیم مضراتش را نیز درک کنیم و برای دیگران هم بگوییم، لذا گفت و شنود و بحث خودسازی کار مشکلی نیست؛ آنچه مشکل است عمل به آن است؛ اگر آدم متکبر و خودپسند بتواند تکبر و خودپسندی را از خود ریشه کن کند، کار مشکلی است، لذا استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ از استاد خودشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری (ره) مؤسس حوزه علمیه قم نقل میفرمودند که آنچه که در میان مردم مشهور است: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن مشکل است»، ایشان میفرمودند: نه این غلط است، بلکه باید بگوییم: «ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است» و راستی نیز چنین است؛ اگر کسی بخواهد صفت رذیلهای را از خود دور کند بایستی سالها خون جگر بخورد، باید سالها ادامه بدهد، باید سالها استقامت کند تا بتواند ریشة یک صفت رذیله را برکند و یک صفت خوب جایگزین آن کند.آری عمل به این امور مشکل است؛ بر این اساس قرآن شریف مرتباً تکرار میکند، چرا قرآن این قدر تکرار میکند؟ قرآن خیلی از آیاتش تکرار است و مفسران اختلاف زیادی در این مسئله دارند که تکرارهای قرآن را چگونه تفسیر کنند. هر کس چیزی میگوید و وجهی برای آن درست میکند، نظیر استاد علامه طباطبایی(ره) در المیزان، فخر رازی در تفسیرش، مرحوم طبرسی در مجمعالبیان (این تفسیر که فخر شیعه است و تفسیری بسیار عالی است) و مرحوم فیض (ره) در صافی و دیگران هر کدام چیزی گفتند و گفتار آنها هم بسیار خوب است، اما در این باره جملهای از رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ هست که از همة اقوال لطیفتر و دقیقتر میباشد؛ میفرماید: تکرار قرآن به این دلیل است که خودسازی تکرار است و قرآن کتاب خودسازی است و باید در آن تکرار باشد. اگر قرآن یک مرتبه بگوید:«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا فلهم عذاب الیم فی الدنیا و الآخره» .یعنی آن کسانی که دوست دارند فحشاء اشاعه پیدا کند، ولو این که خودشان مرتکب آن نشوند ولی همین که دوست دارند شخصیت کسی لکهدار بشود، آنان که پشت سر دیگران غیبت میکنند، آن کسانی که دوست دارند در رادیو و تلویزیون موسیقی و ساز و آواز باشد، دو عذاب دارند: یک در دنیا و دیگری در آخرت؛ اگر آیه یک بار این مطلب را بیان میکرد تأثیر زیادی نداشت؛ وقتی تأثیر دارد که همین مفهوم طور دیگری در جای دیگر تکرار شود و این امر نظیر تلقین است، بدیهی است که تلقین خیلی مؤثر است.یکی از خویشان دور ما به نام سرهنگ مظاهری وقتی که با سمت رئیس شهربانی وارد قم شد، به من گفت: آقای حاج انصاری (واعظ مشهور قم) مرد عجیبی است؛ روزی در خیابانی در قم جلوی مرا گرفت و گفت: نماز صبح میخوانی؟ گفتم: آری. گفت: تسبیح را به دستت بگیر و چهل بار هر صبح بعد از نماز بگو: «اینجا قم است، اینجا قم است».راستی حرف خیلی عالی است، و روی این تلقینات بود که زنان بیحجاب وقتی که وارد قم میشدند خود را میپوشانیدند.اگر انسان هر صبح تسبیح را بدست بگیرد و بگوید: «من مسلمانم، من مسلمانم» خیلی تأثیر دارد. این تسبیح حضرت زهرا(ع) برای چیست؟ 34 مرتبه اللهاکبر، 33 مرتبه الحمد الله، 33 مرتبه سبحان الله که امام صادق(ع) میفرمایند تسبیح جدهام پیش من از هزار رکعت نماز افضل است.چرا به ما میگویند ذکری داشته باشید، مرتب بگویید: «لا اله الا الله» بگوئید: یا الله، چرا میگویند دعا کنید، اگر مأیوس از دعا شوید این یأس در حد کفر است، تو وظیفه داری دعا کنی چه دعای تو مستجاب شود یا نشود، چرا؟ نکته همة اینها همان است که رهبر عظیم الشأن انقلاب میفرمود که چرا در سورة الرحمن آیة «ان الله علی کل شیء قدیر»، همه به خاطر این است که بحث خودسازی تکرار میخواهد، بحث خودسازی تلقین میخواهد، در بحث خودسازی تکرار روی تکرار، گفتن، شنیدن روی شنیدن میخواهد تا به جایی برسد و تا تکرار نباشد، تا ادامه نباشد تا استقامت نباشد، تا توجه نباشد مسلماً به جایی نمیرسد؛ توجه است که انسان را میسازد، لذا علمای علم اخلاص مثال زده میگویند: نفس اماره، یعنی آن بعد حیوانی، نظیر فیل است؛ انسانی که بر فیل سوار است باید مرتبا بر سر فیل چکش بزند، اگر آنی غفلت کند و چکش بر سر فیل فرود نیاید فیل، هم خود را نابود میکند و هم صاحبش را از بین میبرد.مثالی از جبهه بزنم؛ جوانهای نمونة ما در جبهه افتخار آفریدهاند؛ اولین وظیفه یک نظامی در جبهه توجه اوست زیرا با لحظههای غفلت هم خود را به سقوط میکشاند و هم مملکت را نابود میکند. بسیار هم اتفاق افتاده که یک آن غفلت خسارات فراوانی به بار آورده است. در تاریخ میخوانیم که در جنگ احد چنین اتفاق افتاد؛ در این جنگ پیروزی نخست از آن مسلمانها بود ولی بعد مسلمانان مغلوب شدند و شکست فاحشی خوردند، به طوری که 70 نفر کشته شدند و بر بدن مبارک پیامبر(ص) زخمهایی وارد آمد و بالاخره پروردگار عالم یاری کرد و پیروز شدند. مینویسند: پیامبر اکرم(ص) در دامنه کوه نشسته بود و اصحاب او اطرافش نشسته بودند. سؤال کردند: یا رسول الله، چه شد که ما اول پیروز شدیم ولی بعد شکست خوردیم؟ فرمودند: برای این که یک لحظه خدا را فراموش کردید. چقدر حرف عالی است. اگر انسان یک لحظه خدا را فراموش کند، یک آن جنگ درون را فراموش کند به سقوط کشیده میشود. یک مورچهای دانهای به دهانش میگیرد و بالا میرود، ممکن است. از اول صبح تا شب دانه را به بالا ببرد اما با یک غفلت به جای اول برمیگردد و سقوط میکند.در همة کارها نیاز به استقامت است، فعالیت میخواهد. این آیه که میفرماید: «فإذا فرغت انصب» یعنی «فإذا فرغت فاتعب نفسک فی الله تبارک و تعالی»، اگر توانستی در این جنگ یک روز پیروز شوی خیال نکن پیروزمندی، ادامه بده و متوجه باش که همیشه در جبهه هستی و انسان تا زمانی که در این دنیاست از جبهه بیرون آمدنی نیست.نفس اژدرهاست او کی مرده است از غــم بــیآلتی افســرده استاگر هم پیر شود، خیلی از صفات رذیلهاش زنده میشود، جوان میشود و بقیه صفات رذیلهاش هم از بین نمیرود، یک وقت بدانجا میرسد که اگر توجه نباشد «راسل» میشود و نظیرش فراوان است.آقای راسل فیلسوف مشهور انگلیسی را که دنیا به او خیلی اهمیت میدهد، ما فیلسوف نمیدانیم؛ الفبای فلسفه را هم نمیداند. این شخص عالم است، هفتاد سال در معارف زحمت کشید، اما این شخص هفتاد ساله که در این سن نیازی به زن ندارد بلکه زن برای او مصیبت است، فرضیه میدهد و در کتابش مینویسد: تشکیل خانواده غلط است؛ میگوید: چه مانعی دارد که یک زن، هر روزی برای دیگری باشد؛ گفتن این نظریه شرمآور است، چرا یک فیلسوف مشهور دنیا چیزی را میگوید و منتشر میکند که بیانش و شنیدنش شرمآور است؟ میگوید چه مانعی دارد که شخص زن خود را به رفیق خود قرض بدهد و با او زنش را مبادله کند؟ همه به خاطر این است که خودش را نساخت، وقتی خود را نساخت آدم نیست، وقتی آدم نشد خواه ناخواه غریزة جنسی او را افسار کرده در این صورت «فروید» میشود، مکتب میسازد، «راسل» میشود و مکتب فروید را تایید میکند! و ...بنابراین، تصور نشود که اگر انسان هفتاد ساله شد، دیگر غریزه جنسی با او کاری ندارد؛ خیال نشود که اگر انسان پول پیدا کرد و متمول شد، دیگر خبری نیست، یعنی آن جنبة پولپرستی در او از بین رفته و کاری با او ندارد بلکه اگر دزد است، میدزدد اگر چه مالک جهان شود. مگر اکنون آمریکا متمول نیست، پس چرا دزد است، یاغی است؟ چرا حاضر است صدام را روی کار بگذارد و این همه جنایت کند؟ چرا دزد و جنایتکار است؟ خدا نکند غریزهای بر کسی حکمفرما باشد، آنجا میبرد که خاطر خواه اوست، سیر نمیشود. آمریکا اگر همة کره زمین را بگیرد، سیر میشود؟ نه، باز هم جنایت میکند، لذا وقتی که آپولو میسازد و به کرة ماه میرود اولین حرفش این است که فکر کردیم میشود در کره ماه پایگاه نظامی ساخت؛ معنی این حرف این است که من جنایتکار و آدمکش هستم، من پلنگم، من گرگم، هر کجا که بروم پلنگم، گرگ هستم. گفت و شنود بحث خودسازی آسان است، آنچه دشوار است به کار بستن آن است.استاد بزرگوار ما حضرت آیه الله العظمی بروجردی به ما نصیحت میکردند و میفرمودند: تا جوان هستید باید خودپسندیها، ریاستطلبیها، جاهطلبیها را از ریشه در خود بسوزانید و الا اگر مواظبت نکنید خیلی مشکل میشود.روایت میگوید: «اخر ما یخرج عن قلوب الصدیقین حب الجاه»، یعنی جاهطلبی به سادگی از بین نمیرود. ممکن است شخص متقی باشد، عادل باشد، اما باز هم ریاست طلب باشد، این امور ربطی به یکدیگر ندارد، ممکن است ریشسفید باشد، آیه الله باشد، عادل باشد اما باز هم ریاست طلب باشد، لذا در روایت میخوانیم که اگر کسی بخواهد مرجع شود، بخواهد رهبر شود باید عادل باشد، باید متخصص باشد، علاوه بر این باید «مکب علی الدنیا» نبوده باشد، لذا مرحوم سید(ره) بر آن فتوی میدهد و از افرادی که به آن فتوی میدهند رهبر عظیمالشان انقلاب است، یعنی باید محرک او در کارها فقط و فقط خدا باشد، نباید ریاست را دوست بدارد گرچه از راه حلال باشد والا نمیتواند مرجع باشد، اگر عادل باشد، میتوانیم پشت سرش نماز بخوانیم، اما مرجع گرچه از راه حلال پول دوست باشد نمیتواند رهبر باشد، برای این که او باید تمام صفات رذیله را ریشهکن کرده باشد، باید جاهطلبی، شهرتطلبی، پولپرستی حتی از راه حلال در او ریشهکن شود و به فرمودة رهبر عظیمالشأن انقلاب در دل او هیچ کس و هیچ چیزی جز خدا نباشد، جز به خدا به هیچ کس و هیچ چیز علاقه نداشته باشد و هدف از خلقت انسان هم همین است.«فاذا فرغت فانصب» یعنی اگر چه از منزل اول گذشتی باز هم مواظب باش که سقوط نکنی؛ اگر در راه خودسازی هستی باید همیشه خود را به مشقت اندازی متوجه باشی، استقامت و فعالیت داشته باشی، برای این که خودسازی به استقامت نیاز دارد. باز هم استقامت و پایداری ... خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حالت توبه و انابه، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما.خدایا به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، نورانیت باطن حالت تنبه به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا علیبن موسی الرضا(ع) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.گفتار چهاردهمکفاره گناهاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.امشب دربارة کفارة گناه با شما صحبت میکنم؛ امیدوارم به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیهالله (عج) جلسه برای من و شما مفید باشد.بزرگی فرموده بود: به دکتر رفتم، در نوبت نشستم، یک پیرزن دهاتی نوبتش شد پیش آقای دکتر رفت و گفت: نسخهای را که به من دادید جوشاندم و خوردم ولی خوب نشدم؛ معلوم شده بود که این خانم به جای این که نسخه را به داروخانه ببرد و جوشانده بگیرد و آن را بجوشاند، همان نسخه را جوشانده بود.دکتر گفت: حیف از نان که شوهرت به تو میدهد بخوری. بعد هم نسخهای نوشته بود که به داروخانه برود و جوشانده بگیرد و مصرف کند، انشاء الله خوب شود.این بزرگ فرموده بود: نوبتم که رسید، دیگر کسی غیر از من و دکتر در مطب نبود. به آقای دکتر گفتم که آقا میدانی امروز چه کردی؟ گفت: چه کردم؟ گفتم: یک گناه نکردی، بلکه گناهان فراوانی مرتکب شدی:اول گناهت این که یک مسلمان را مسخره کردی و اگر مسمانی مسلمان دیگر را مسخره کند، شخصی او را در میان مردم بکوبد، گناهش به قدری بزرگ است که در روایات میخوانیم روز قیامت در پیشانیش نوشته شده: «هو ایس من روح الله»، یعنی این از رحمت خدا مأیوس است، رحمت خدا شامل حالش نمیشود و باید به جهنم برود و در روایت میخوانیم که گناهش مثل جنگ با خداست: «من اهان ولیا فقد بارزونی بالمحاربه» .اگر کسی به مسلمانی اهانت کند، مثل آن است که با خدا جنگ کرده باشد. آن بزرگ فرموده بود: این گناه اول.گناه دوم این که موجب شدی دیگران خندیدند و شخصیت این پیرزن را کوبیدند و او نیز خجالت کشید. از جاهایی که سبب اولی از مباشر است همین جاست؛ اگر تو این جمله را نمیگفتی، دیگران نیز مسخرهاش نمیکردند.گناه سوم این که دروغ گفتی: «حیف از نان که شوهرت به تو بدهد بخوری»، این دروغ است، این زن نمیداند که نسخه را چه باید بکند، از کجا میگویی که شوهرداری و خانهداری بلد نباشد؟ یک عمر شوهرداری و خانهداری کرده است. لذا این جملة «حیف از نان که تو بخوری» دروغ است و کسی که دروغ بگوید، گناهش بتپرستی است و قرآن شریف میفرماید: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور» .ازدو چیز بپرهیز: یکی از بتپرستی، یکی هم از دروغ گفتن. بعد گفته بود: اگر بخواهم برایت بشمارم به عنوان اولی و ثانوی خیلی گناه کردی و راستی چنین است؛ این جمله برای من و شما خیلی مفید است. ما باید مواظب زبان خودمان باشیم که فرق احمق و عاقل همین است؛ عاقل آن است که اول فکر میکند بعد حرف میزند، اما احمق اول حرف میزند بعد فکر میکند. از وظایف سنگین هر مسلمانی این است که اول فکر کند بعد حرف بزند. ممکن است شما عزیزان سرکلاس یک جملهایی بگویید و مصیبتها بار بیاورد؛ همین جمله یک نفر عقده بشود و این کاری است مشکل، و در حقیقت با این جمله بچه را کشتید زیرا کشتن روح و شخصیت بدتر از کشتن جسم است.در روایات زیادی میخوانیم که مسلمان آن است که زبانش در اختیار خودش باشد، و از نظر ثواب هم روایت داریم که باید همیشه در فکرمان باشد، مخصوصاً شما مربیها.در روایات میخوانیم که یک عدهای به بهشت میروند و اینها با پروردگار عالم خلوتها دارند، پروردگار عالم نظر لطف به این بندگان دارد: «کلمهم و انظر الیهم سبعین مره فی کل یوم».اینها از باب مثال است، یعنی با این بندهها خیلی حرف میزنم و نظر لطف به اینها دارم و بهترین جا در بهشت برای اینهاست، از مروارید و دُرّ قصرها دارند و غذای اینها لذتها، حرفها، نظرهای معشوق به عاشق، نظرهای مولی به عبد است.بعد میفرماید: چه کسانی هستند که خداوند این قدر نظر لطف به اینها دارد؟ میفرماید: مسجونون؛ خود امام(ع) مسجون را معنی میکند.«سجنت السنتهم عن الکلام و سجنت بطونهم عن الحرام»، اینها کسانی هستند که در دنیا دو چیز را خیلی مواظبت میکردند: یکی مواظب زبانشان بودند، حرف بیخودی نمیزدند؛ یکی هم مواظب شکمشان بودند زیرا چیز حرام نمیخوردند.در روایات میخوانیم که اگر کسی مواظب سه چیز باشد حتماً رستگار است: یکی شکمش که چه میخورد؛ یکی زبانش که چه میگوید و یکی هم غریزه جنسی او که متجاوز نشود.یک نفر معلم یا روحانی باید مواظب باشد تا حرفهایی (ولو حرفهای راست) که مردم پسند نیست، آن هم در زبانش نباشد به قول عربها مگر میشود هر چه راست است آدم بگوید: «لیس ما یعلم یقال»، خیلی از چیزها مطابق با واقع و درست است که نمیشود گفت. همان جملهای که در میان عوام مشهور است، حرف خوبی است که میگوید: راست دروغ نما بدتر از دروغ راستنما میباشد. نه، باید بگوییم هر دو بعد است؛ انسان دروغی بگوید که مردم باور کنند بد است و گناهش خیلی بزرگ است، حتی شوهر به زنش دروغ بگوید یا به عکس؛ همچنین انسان راست بگوید اما مردم نپسندند، بالاخره باید طوری باشد که حرفهایش در مغزها جا پیدا کند.کتاب قاموس نامه کتاب خوبی است، نویسندهاش یکی از شاهزادههای ایرانی است، میگوید: از مکه به ترکیه آمدم، مدتی پیش سلطان ترکیه بودم و با هم جلساتی داشتیم؛ روزی در جلسه یک جملهای نقل کردم، دیدم یک حال اشمئزاز و نفرتی برایش پیدا شد؛ در ضمن بحثها برایش گفتم که در ایران ما، در گرگان دهی است که آب نیست و زنها باید بروند از دامنة کوه آب تهیه کنند، و کرمهایی به نام کرم سبز در آنجا فراوانند که اگر پا روی آن بگذارند و کشته شود، آب روی سرش تلخ میشود که البته باور کردنش مشکل است.میگوید: این جمله را گفتم، دیدم یک حال اشمئزاز و نفرتی از من پیدا شد؛ سلطان ساکت ماند ولی تصمیم گرفتم تا این حرف را اثبات کنم، لذا به ایران نوشتم که طوماری درست بکنید، قاضیها، عادلها، علما شهادت بدهند که این طور چیزی هست. مدتی ماندم تا طومار آمد و آن را پیش این آقا بردم، نگاهی به طومار کرد و جملهای گفت؛ جمله خیلی عالی است، تقاضا دارم که این جمله همیشه در فکرتان باشد.گفت: من میدانستم تو دروغگو نیستی، اما اشکال من این است که حرفی که چهل تا شاهد میخواهد تا اثبات شود، چرا انسان بگوید؟نظیر همین قضیه را نقل میکنند که یک نفر در جلسهای گفت: من در هندوستان مرغی دیدم که آتش میخورد، چون دید مردم قبول ندارند، لذا برای اثباتش از هندوستان مرغ آتشخوار تهیه کرد و آورد. بزرگی گفت: آقا چه دلیلی دارد تا حرفی که احتیاج به این همه زحمت مالی و جسمی دارد بگویی؟یکی از وکلای مجلس طاغوت ـ وکیل قوچان ـ نقل میکند: من در جلسة وکلا گفتم که در قوچان گوسفندهایی است که هفت من دنبه دارند؛ تعجب کردند، با حالت تمسخر نگاه میکردند، فهمیدم که اشتباه کردم، برای اثبات حرفم از قوچان گوسفندی خواستم تا به تهران بفرستند، مجبور شدم سوری بدهم و همانجا گوسفند را کشتند و دنبهاش را وزن کردند، اتفاقاً هفت من بیشتر بود؛ به وکلا رو کردم و گفتم: این است آنچه که گفتم و شما مسخره میکردید.چه نیازی دارد که انسان چیزی بگوید که مردم نپسندند؟ این گونه سخنان اول نتیجهاش این است که فشار قبر دارد.در روایات میخوانیم که جوانی به دست پیغمبر اکرم(ص) به قبر سپرده شد، یعنی حضرت در غسل و کفن و دفنش شرکت نمودند.بعد از آن که او را در قبر گذاشتند و روی قبر را پوشاندند، مادرش سر قبر آمد و گفت: جوانم، برایت خیلی ناراحت بودم، اما حال که دیدم به دست پیغمبر اکرم(ص) به خاک سپرده شدی ناراحت نیستم، میدانم سعادتمندی.پیغمبر اکرم(ص) چیزی نگفتند، مادرش رفت، بعد فرمودند: قبر چنان فشاری به او داد که استخوانهای سینهاش درهم شکسته شد، زیر منگنة الهی له شد. گفتند: یا رسول الله، جوان خوب و آدم روبراهی بود. فرمود: بله، اما «ما لا یعنی» زیاد داشت؛ «ما لایعنی» این است که آدم حرفی بزند که نه نتیجه دنیای داشته باشد و نه آخرتی. این گونه حرفها، اول مصیبتش فشار قبر است ولو آدم خوب و بهشتی باشد. اما این اثر وضعی است چنانچه در آن جلسه گفتم مردی که در خانه بداخلاق باشد ولو بهشتی هم باشد، سعدبن معاذ باشد، اما فشار قبر دارد.یکی از بزرگان اصفهان ـ خدای رحمتش کند ـ معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب میکردند؛ وی در میان مردم زود عصبانی میشد. ولی در خانهاش را نمیدانم. یادم نمیرود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد؛ مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه میکرد، میگفت: شبی خواب دیدم که مردم مرا در قبر گذاشتند، سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد، در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه بداخلاقیهای دنیای من است که به این صورت درآمده است. مثل باران گریه میکرد و میگفت: خیلی ناراحت بودم که حالا چطور میشود، یک دفعه دیدم آقا امام حسین(ع) آمد ـ این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به خاندان اهل بیت داشت، در جلسات خصوصی شرکت میکرد و به منبر میرفت و میگفت: برای این که از روضهخوانهای امام حسین(ع) محسوب بشوم ـ فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین(ع) به فریادم رسیده؛ به آقا امام حسین(ع) عرض کردم که این سگ چطور میشود. فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم و با اشارهای که به او کردند، رفت. از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم.یکی از مدرسین حوزة علمیه قم برای من نقل میکرد، میگفت: فلانی (که من آن آقا را میشناختم، خدا او را بیامرزد آدم خوبی بود و به نماز شب خیلی معتقد بود، قبل از اذان صبح به حرم حضرت معصومه (ع) میآمد و کارش نیز عالی بود، فراش مدرسه فیضیه بود؛ این آقا با مدرسی که عرض میکنم آشنایی کامل داشت و تابستانها که آقا نبود، این خادم مدرسه در منزلش بود، با هم رفیق بودند) شبی در خواب او را دیدم که سگ است، تعجب کردم، جلو رفت، گفتم فلانی تویی؟ گفت: بله، سلام علیکم. گفتم: چرا سگ شدی؟ گفت: وای از بداخلاقی؛ من در خانه بداخلاق بودم، بداخلاقی مرا بدین صورت درآورده. بعد گفت: آقا بیا برویم سر قبرم، قبرم را ببین. میگفت: سر قبرش رفتم، سوراخی سر قبرش دیدم. او گفت: آقا، وقتی مرا در قبر گذاشتند چنان فشاری به من داده شد که تمام روغنهای بدنم گرفته و وارد این سوراخ شد؛ اگر سوراخ گشاد بود نشانت میدادم که چطوری زیر منگنة الهی له شدم.حرفها، فشار قبر دارد، بداخلاقی در خانه (چه زن باشد یا مرد) فشار قبر دارد و اصلاً هویت انسان را به چیز دیگری برمیگرداند و این بحث مفصلی دارد.گفتار ما، مخصوصاً کردار ما، نیات ما برای ما چطور ملکه میسازد و ملکه برای ما هویت؟ مرتب تکرار گفتارهای بیجا برای ما ملکه میسازد و ملکه هویت میسازد. انسان را از انسانیت سلب میکند و اگر گفتارش مسخرهآمیز باشد کمکم به صورت سگ در میآید، و نیز اگر زخمزبان، غیبت یا تهمت بزند، دروغ بگوید، سخنچین باشد باز به صورت سگ در میآید. بنابراین، باید جلو زبانمان را بگیریم؛ چه بسیار افرادی را سراغ داریم که برای خاطر همین مزاحها و همین فکر نکردنها و گفتنهای بیجا، خودشان را به باد دادند؛ چقدر سراغ دارم که اختلاف خانوادگی از همین جا برایشان پیدا شده، به قول شاعر:شیشة بشکسته را پیوند کردن مشکل است.یعنی آقا اگر یک زخم زبان در خانه به همسرت بزنی، دلش بشکند، محبت از دلش بیرون برود، دیگر برگشت محبت کاری است بسیار مشکل؛ چه بسیار دیدهام که یک زبان درازی از خانم موجب شد که کمکم قطره قطره جمع شد و آنگاه دریا شد، اختلاف خانوادگی به طلاق منجر گردید و علاوه بر خود، بچههایشان را بیچاره کردند.در اول یک جمله بیش نبود اما همین جمله و زبان درازی کمکم به جاهای باریک رسیده است. ابن مقفع یک ادیب ایرانی در زمان منصور دوانیقی بود ـ این خلفای بنیعباس، مخصوص؛ منصور، هارون و مامون مردم را سرگرم قصهها و ادبیات یونانی، فارسی، عربی و ترجمه میکردند.وی چون ادیب بود، در دربار خلفای بنیعباس خیلی قرب داشت و همه از او حساب میبردند ـ یکی از عوامل غرور علم است؛ اگر انسان مواظب خودش نباشد مثلاً مدرک دیپلم و لیسانس با فرض این که خودش میداند چیزی نیست، اما غرور میآورد. ـ چون ابن مقفع مواظب خودش نبود مغرور بود، غرورش به جایی رسید که حتی استاندارهایی را که به بصره میآمدند، مسخره میکرد.مثلاً وقتی فرمانداری در جلسه میآمد، و میگفت: سلام علیکما، سلام بر شما دوتا. میگفتند: این یکی است، سلام بر تو چیست؟ میگفت: یک سلام بر خودش، یک سلام هم بر دماغ درازش، مردم میخندیدند و این سخن برای آن شخص یک عقده میشد، یا در جلسه مسئله میپرسید که اگر مردی بمیرد و کسی شوهر و پسر و دختر داشته باشد، ارث او را چطور باید تقسیم کرد؟ مردم میخندیدند؛ ابنمقفع نمیدانست که چه مصیبتی برای خودش بار میآورد، یا مثلاً در جلسهای فرماندار میگفت: من از سکوت پشیمان نیستم و ضرری ندیدم. ابنمقفع میگفت: بله برای این که بهترین چیزها برای تو سکوت است، یعنی تو جاهل و نفهمی: «الانسان مخبوتحت لسانه»، یعنی اگر بخواهیم بفهمیم انسان چکاره است، از زبانش میفهمیم.اتفاقاً عموی منصور دوانیقی علیه منصور قیام کرده، شکست خورد و فرار کرد، بعد مردم پیش منصور آمدند و تقاضای عفو عمویش را نمودند. گفت: به ابن مقفع بگویید اماننامه بنویسد تا من امضاء کنم، آقا چون مغرور بود مواظب قلمش هم نبود.استاد بزرگوار ما حضرت آیهالله بروجردی(ره) از موقعی که به مرجیعت رسید تا فوت، دست به قلم نگذاشت، حتی یک امضاء نمیکرد، لذا امضاهایی که در رسالههای علمیه است وضعش چگونه است؟ عکسبرداری یا مسلماً مهر است، اما ایشان تصمیم گرفته بود قلم به دست نگیرد:یک معلم یا کسی که وجههای دارد، باید مواظب زبان و قلمش باشد، مواظب رفت و آمدش باشد؛ چه بسیار سراغ دارم افراد موجهی را که با شرکت در یک جلسه بیجا (با آن که گناه هم نبود) خود را از بین بردند.ابن مقفع با قلمش خود را نابود کرد. نوشت: آقای منصور دوانیقی تعهد کرد که اگر با عمویش کار داشته باشد، سلطنت و خلافت او از بین رفته و عزل بشود، مالش صدقه داده شود، زنش طلاق و کنیزهای او آزاد شوند.میخواست از ادیب بودن خود استفاده کند این گونه اماننامه نوشت. وقتی پیش منصور آوردند خیلی عصبانی شد، آن نامه را پاره کرد و مخفی به همان فرماندار نوشت که ابنمقفع را نابود کند و کسی متوجه نشود؛ آرزوی فرماندار هم همین بود.فرماندار به دنبال ابن مقفع فرستاد، او نیز با الاغ و نوکرش پیش همان فرمانداری که مسخرهاش میکرد، آمد. فرماندار نامة منصور را به ابنمقفع نشان داد. او به التماس افتاد؛ دستور داد تا تنوری را آماده کردند و ابنمقفع بدبخت را سر تنور آوردند، اول دماغش را برید، گفت: سلام علیکم، انداخت داخل تنور؛ دست و پایش را برید و گفت: اینهم به جای آن که مسخره کردی. معلوم است که در نیمه کار ابنمقفع مرد و جسدش را به داخل تنور انداختند؛ نوکر قدری معطل شد. ظهر شد نیامد، در زد گفت: ابن مقفع. جواب شنید که اینجا نیست؛ بالاخره مردم جمع شدند و پیش منصور رفتند که ابنمقفع منزل فرماندار رفته و دیگر بیرون نیامده است، منصور که در جریان کار بود میگوید: من فرماندار را به جای او قصاص میکنم و میکشم، اما این را هم بدانید که اگر ابنمقفع پیدا شد، همه شما را میکشم، خلاصه ابنمقفع این گونه میسوزد و از بین میرود.اما چرا؟ برای زبان نیشدارش، مسخره بازی و غرورش، برای یک خنده بیجا.یک کسی میهمان حاکمی بود، دو تا کبوتر بریان کرده برایش آوردند، او تبسم کرد. گفت: برای چه خندیدی؟ میهمان گفت: قضیهای دارم، در جوانی که راهزن بودم اموال تاجری را گرفتم و خواستم او را بکشم، اصرار میکرد که مرا نکش، دو تا کبوتر آنجا پیدا شد، روکرد به این کبوترها و گفت: از شما شهادت میخواهم که من مظلوم کشته شدم، من به تاجر خندیدم که چه میگویی؟ حالا آن قضیه به یادم افتاد. تبسم میکنم که چه میگفت؟با وجودی که با حاکم رفیق بود، گفت: جلاد بیا، این دو کبوتر همان شاهدانند، برو سر این مرد را بزن و برایم بیاور. یک خنده بیجا، گفتار بیجا، علاوه بر این که فشار قبر دارد و نامه عمل پر میشود، بعضی اوقات عقدهها میآورد، اختلافهای خانوادگی و دشمنیها میآورد.انسان مسلمان باید مواظب زبانش باشد، خصوصاً، شما که نخبههای جامعه و مربی هستید حرف بیجا نزنید؛ اول فکر کنید و بعد حرف بزنید و بالاتر از این تقاضا دارم که در خانه نیش زبان نداشته باشید.اول مصیبت برای کسانی که نیش زبان دارند این است که بر دلها حکومت ندارند و منفور جامعه هستند و از نظر روایات اهلبیت، این نیشها عقرب، مار و گرگ میشود و در قبر، برزخ، صف محشر و جهنم انسان را میگزند.شما اگر شنیدید که در قبر و جهنم، مار و عقرب انسان را میگزد همان نیش زبانمان است. قرآن میگوید:«یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه» .یعنی ای بشر، خدا تو را میترساند، بترس، یقین داشته باش، هر کاری که بکنی، هر چه بگویی، اینها مجسم میشود، اگر خوب است در قبر، در برزخ، در قیامت با توست و اگر بد است به صورت مار، عقرب و سگ درنده با تو است.به قول مثنوی، به واسطه نیش زبانها، گرگهایی که تهیه کردی، تو را میگزند.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم، حالت تنبه، توفیق این که بتوانیم مواظب زبان خود، مواظب نیات و کردار خود باشیم، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، ما را به راهی که رضای تو در آن است بدار و از راهی که سخط و غضب تو در آن است بازدار.خدای، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب و سرحدات ایران را در پناه حضرت بقیهالله از همة آفات و بلیات حفظ بفرما.و صلی الله علی محمد و آلهگفتار پانزدهمبندگی خدااعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.قبل از آن که وارد بحث شویم، لازم است در رابطه با قرآن تذکری به شما بدهم و آن این که وقتی قرآن خوانده میشود، باید ساکت باشید و به آن گوش فرا دهید. قرآن مجید میفرماید: «و اذا قرأت القرآن فاستمعوا له و انصتوا» و هنگامی که قرآن خوانده میشود، ساکت باشید وبه آن گوش فرا دهید.قرآن جذابیت دارد و دل را نورانی میکند. و «انصتوا»، یعنی همه ساکت باشید.یکی از علمای اصفهان میگفت: با جمعی در مسافرت حج بودیم، در مدینه یک نفر از ما فوت کرد، پس از دفن مجلس ختمی برایش گرفتیم و یکی از قراء اهل تسنن را دعوت کردیم تا بیاید و قرآن بخواند. قاری به مجلس آمد و نشست، اما قرآن نمیخواند. به او گفتیم قرآن بخوان. گفت: شما مشغول حرف زدن هستید، و تا ساکت نشوید، قرآن نمیخوانم. همه ساکت شدیم، باز دیدیم که قرآن نمیخواند؛ گفت: طرز نشستن شما متناسب با مجلس قرآن نیست. همه دو زانو نشستیم، دیدم باز قرآن را شروع نمیکند، گفتیم بخوان، گفت: هنوز مجلس برای قرائت قرآن مناسب نیست. زیرا در دست بعضی چای و سیگار است. چای و سیگار را که متوقف کردیم، قاری سنی آیه از قرآن را تلاوت کرده و مجلس را ترک کرد. آیهای که تلاوت کرد، این بود: «و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا».لذا از همة شما تقاضا دارم، در مجلس قرآن به تلاوت قرآن گوش دهید که هم از جهت احترام به قرآن لازم و واجب است، و هم برای تقویت روح انسان مفید است.حرف زدن در جلسهای که قرآن خوانده میشود، بیاحترامی به قرآن است. و بنا به روایتی که از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده، قرآن در همین دنیا به کسانی که به آن احترام نگذارند نفرین میکند.پیغمبر اکرم(ص) فرمود:«اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن فانه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعله امامه قاده الی الجنه و من جعله خلفه ساقه الی النار» .یعنی وقتی فتنهها و گرفتاریها به شما رو آورد و مانند شب ظلمانی گرفتار رنج و بلا شدید، برای رهایی از بلاها به قرآن متمسک شوید، زیرا قرآن دعا میکند و شفیع میشود، و شفاعتش نیز پذیرفته میشود؛ نفرین میکند و نفرین او نیز پذیرفته میشود. هر کسی قرآن را سرمشق زندگیش قرار بدهد، بهشت او از همانجا شروع شده تا به بهشت آخرت برسد. و نیز هر کس به قرآن پشت پا بزند، جهنمش از همانجا شروع میشود، تا به جهنم آخرت برسد.بنابراین، شایسته است که جلسه قرآن خیلی ساکت باشد، و مستمعین و شنوندگان با کمال ادب و احترام به آن گوش دهند.استاد بزرگوار ما آیه الله العظمی بروجردی (ره) از استادشان، مرحوم آقا میرزا عبدالعلی اصفهانی نقل میکرد که ایشان میفرمود: «اگر در اتاقی قلمی باشد که به واسطة آن فقه شیعه نوشته شده باشد، من در آن اتاق نمیخوابم، و اگر بخواهم در آن بخوابم، اول قلم را بیرون میبرم و بعد میخوابم».وقتی یک عالم شیعه این طور بگوید، معلوم میشود که احترام کردن به کتابهای فقهی و روایی و مخصوصاً احترام به قرآن شریف فوقالعاده مهم است.و اما بحث ما:بحث در رابطه با جنگ درون است که همة ما گرفتار آن هستیم، این جنگ در درون ما دائمی و همیشگی است و به عقیدة من این بحث فوقالعاده مهم است.از روایات شریف میفهمیم که پیغمبر اکرم(ص)، این جنگ را «جهاد اکبر» نامیده است و فرموده که مبارزة در این صحنه از جهاد در جبهة جنگ مهمتر است.جنگ درون، جهاد اکبر است، و اگر در این جنگ پیروز نشویم، سقوط کرده و مغلوب میشویم.مغلوب شدن در جبهة جنگ بیرون، خیلی مهم نیست، زیرا برای خدا، جنگی آغاز شده و ما نتوانستهایم دشمن را شکست بدهیم، لذا شهید شده و شهادت در راه اسلام بالاترین افتخار است.اما اگر در جنگ درون مغلوب بشویم، بسیار سرشکستگی دارد و انسان از هر حیوانی پستتر میشود. قرآن شریف میفرماید: «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون» ، یعنی کسی که در جنگ درون سقوط کند، حتی از میکرب سرطان و خوره پستتر میشود.اما اگر کسی در جنگ درون غالب شود، خداوند در سورة فجر از او تجلیل کرده و میفرماید:«یا أیتها النفس المطمئنه الرجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» .یعنی ای کسی که در جنگ درون سرافراز شدی، و ای کسی که به واسطة آن غلبه، افتخار آفریدی و نفس مطمئنه پیدا کردی، بیا، بیا، اما نه به سوی بهشت و عالم ملکوت و جبروت که اینها مقامهای عادی و معمولی هستند، بلکه به سوی من بیا و در زمرة بندههایم بیا، در جوار خدا بیا.روایت دارد که این آیه مربوط به امام حسین(ع) است و خداوند میفرماید: ای کسی که نفس مطمئنه پیدا کردی، بیا، بیا، پیش حسین(ع) بیا، تو با امام حسین(ع) در یک جا هستی، و لذت تو، همنشینی و هم صحبتی با امام حسین(ع) است؛ بیا، بیا که من از تو راضیم و تو نیز از من راضی هستی؛ بیا اما نه به بهشت معمولی، بلکه به بهشت من بیا.بنابراین، میتوانیم بگوییم که این جنگ درون از یک نقطه شروع میشود، یک اوج دارد و یک سقوط؛ اوج آن مصداق آیه «یا ایتها النفس المطمئنه» است و سقوطش آیه «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون» میباشد.معلمین که نخبههای جامعه هستند و سرنوشت جامعه به دست آنهاست و مربی جامعه میباشند، باید به این بحث خیلی اهمیت بدهند.بحث در این است که چه کنیم تا در این جنگ درون غلبه پیدا کرده و سرافزار شویم؟قرآن شریف راههایی را نشان داده است که از جملة آن راهها سعه صدر پیدا کردن و دریا دل شدن است، که از سورة انشراح در این مورد استفاده شد.اکنون به علت این که شما عزیزان مرتب سؤال میکنید که، چه کنیم تا شرح صدر پیدا کنیم؟ روایتی از امام صادق(ع) برای شما میخوانم:مرحوم شیخ بهایی(ره) در کشکول از امام(ع) روایتی نقل میکند، مینویسد: «سفیان ثوری» گفت: برای این که شرح صدر و نورانیت دل پیدا کنم و دریا دل بشوم خدمت امام صادق(ع) رفتم (زیرا ممکن است انسان با شرکت در یک جلسه و شنیدن یک کلمه عوض بشود. چه بسیار افرادی را دیده و میبینم که منغمر در بدبختی بودند و با یک جمله عوض شدند، آن هم چه عوض شدنی؛ لذا سفیان ثوری میگوید خدمت امام صادق(ع) رفتم برای این که عوض شدم).میگوید: وقتی در حضور آن حضرت نشستم، امام مرا نپذیرفت و فرمود کار دارم و به همین جهت نمیتوانم با تو جلسه داشته باشم. ـ سفیان ثوری آدم خیلی خوبی نبود ـ .وی میگوید: چون امام(ص) مرا نپذیرفت، از مجلس حرکت کردم و سر قبر پیغمبر اکرم(ص) آمدم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و به رسول اکرم(ص) متوسل شدم، و به آن حضرت عرض کردم: یا رسول الله، کاری بکن که امام صادق(ع) مرا پذیرد و دلش را با من مهربان کن. (چون خدا مقلب القلوب است، و پیغمبر اکرم(ص) و حضرت زهراء(س) و ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ واسطة فیض هستند بنابراین، آنها باید انسان را عوض کنند و آنها باید دل دیگران را با انسان مهربان کنند).سفیان میگوید: بعد از توسلم، خدمت امام صادق(ع) آمدم، و امام(ع) با گرمی مرا پذیرفت؛ فهمیدم که توسلم به رسول اکرم(ص) مؤثر واقع شده است.امام صادق(ع) به من فرمود: به اینجا آمدهای تا شرح صدر پیدا کنی؟ ـ امام(ع) از دلش خبر داد ـ .سفیان میگوید: بله یابن رسول الله پیش شما آمدهام، تا دلم نورانی شده و دریا دل بشوم و شرح صدر پیدا کنم.امام(ع) فرمود: ای سفیان، اگر میخواهی شرح صدر پیدا کنی، باید از سه چیز مواظبت کنی، که اگر از این سه چیز مواظبت کردی، حتماً شرح صدر پیدا خواهی کرد و حتماً نورانیت دل برایت حاصل میشود:1ـ ای سفیان، بدان که تو عبدی و او مولاست، و چون عبد هستی، عبد در مقابل مولا باید صددرصد تسلیم باشد.در این رابطه داستانی به نظرم آمد که ذکر آن بیمورد نیست.غلامی مؤدب و فهمیده، مولایش را دید که خیلی غم و غصه دارد، به او گفت: غم و غصه تو از چیست؟مولا گفت: بدهکارم و فکر قرض داری، مرا ناراحت کرده است.غلام گفت: خوب، مرا به بازار برده و بفروش و از پول آن قرضت را ادا کن.گفت: من خیلی قرض دارم و قیمت تو یک دهم قرض مرا هم کفایت نمیکند.غلام گفت: به همان اندازه که بدهکاری، بر من قیمت بگذار.مولا گفت: تو را به این قیمت نمیخرند.غلام گفت: به مشتریها بگو که این غلام صفت بسیار خوبی دارد که گران بودن قیمتش به خاطر آن صفت است، و آن صفت این است که او رسم عبودیت و بندگی را خوب میداند.آفرین به این غلام! البته مولایش نفهمید که او چه میگوید: غلام را به بازار بردهفروشان برد و قیمتی معادل ده برابر قیمت معمولی را بر آن گذاشت، مثلاً اگر ده هزار تومان قیمت معمولی چنین غلامی بود، او میگفت غلام را صدهزار تومان میفروشم.هر کس میشنید میخندید، تا این که آدم فهمیدهای علت گران بودن قیمت را پرسید. مولا گفت: گران بودن این غلام به این جهت است که او رسم عبودیت و بندگی را خوب میداند. آن مرد گفت: اگر چنین باشد که میگویی، ارزش آن از این نیز بیشتر است؛ من این غلام را به این شرط میخرم که چنین صفتی در او باشد و اگر او دارای این صفت نبود، اختیار فسخ معامله را دارم.در معاملات فقهی نیز همین طور است؛ اگر مثلاً خانهای را با شرطی خریدید و آن خانه، آن شرط را نداشت، میتوانید معامله را به هم بزنید.خلاصه صد هزار تومان داد و غلام را به خانه برد و برای این که بداند غلام رسم عبودیت را میداند یا نه، دستور داد به او تازیانه بزنند. مقداری تازیانه زدند؛ غلام در موقعی که تازیانه میخورد، نه گریه میکرد و نه آخ میگفت: و نه علت تازیانه خوردن را میپرسید.آن مرد دستور داد تا رهایش کنند و بعد به غلام گفت: آقا مگر احساس درد نمیکردی؟ گفت: چرا. گفت: مگر بیجهت کتک نمیخوردی؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا اعتراض نمیکردی؟غلام گفت: من عبدم و تو مولایی، و شایسته نیست که عبد در برابر مولا چون و چرا کند، عبد باید صددرصد تسلیم مولا باشد. اگر نعمت به من بدهی، تسلیم تو هستم و اگر نیز تازیانه به من بزنی، باز تسلیم تو هستم.آفرین به این غلام.باباطاهر(ره) در این مورد میگوید:یکـی درد و یکـی درمــان پســندد یکی وصل و یکی هجران پسنددمن از درمان و درد و وصل و هجران پسنـدم آنــچه را جـانان پسـنددالبته در این داستان عبد و مولا، اصل قضیه غلط است، یعنی مولا حق ندارد به عبد تازیانه بزند، و این عبد و مولایی فقط دربارة پروردگار متعال صادق است. چنانچه شعر باباطاهر هم دربارة حق تعالی است، زیرا وقتی ما مطمئن شدیم که خدا عادل و رحیم است، خواه ناخواه تسلیم بیچون و چرای او میشویم و اگر خدا برای ما مصیبت و گرفتاری پیش آورد، میدانیم که حکمتی داشته و بیعدالتی نیست و رأفتی از طرف خداوند است و میتوانیم از همین مصیبت، استفادهها بکنیم.همچنین اگر خدا نعمت داد، باز تسلیم هستیم و پسندیم آنچه را جانان پسندند. کسی که موقعیت عبد بودن خود را ترک نکرده، مصداق آیة شریفه: «ان الانسان خلق هلوعاً اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخیر منوعا» میشود.یعنی آدمهای معمولی سبکسرند. اگر دچار مصیبتی شوند. داد و فریاد میکنند و اگر نعمتی برای ایشان بیاید، سرکش و طغیانگر میشوند: «ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی» .این چنین آدمی عبد و بنده نیست، بلکه به قول قرآن شریف، یک آدم مذبذبی است، یعنی گاهی این طرف و گاهی آن طرف میرود: «مذبذبین ذلک، لا الی هولاء و لا الی هولاء» .به قول امیرالمؤمنین علی(ع) چنین آدمی مانند پشه است، یعنی ثبات ندارد؛ باد مصیبت او را میبرد، و باد نعمت نیز او را خواهد برد.امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه، عبد را چنین تعریف میکند: «المؤمن کالجبل الراسخ، لا تحرکه العواصف» یعنی مؤمن و بنده، مانند کوه استوار و پابرجاست، نه باد نعمت او را سرکش میکند و نه باد مصیبت، او را به داد و فریاد وامیدارد.یکی از اصحاب امام صادق(ع) پیش آن حضرت آمده بود و میخواست از خودش تعریف کند؛ میگفت: «یابن رسول الله، من در برابر مصیبت صبور و در مقابل نعمت، مشکورم».امام صادق(ع) فرمود: ولی ما غیر از این هستیم. آن مرد که خیال میکرد روشی عالی در برابر مصیبت و نعمت داشته، یک دفعه تکان خورد گفت: یابن رسول الله، پس روش صحیح کدام است؟امام فرمود: ما تسلیم اوامر حقیم. بنابراین، هر چه طرف او بیاید خوب است؛ اگر مصیبت و گرفتاری بیاید خوب است و نیز اگر نعمت و خوشی بیاید، باز هم خوب است.از روایت دور شدیم. گفتیم که سفیان ثوری نزد امام(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله، من نزد شما آمدهام تا شرح صدر پیدا کنم. امام فرمود: ای سفیان، بدان که تو عبدی و او مولا است.اگر انسان بتواند این اولین جملة امام صادق را که به سفیان ثوری فرموده، درک کند، با همین یک جمله شرح صدر پیدا میکند و دریا دل شده، تسلیم حق تعالی میشود. خوشا به حال کسی که تسلیم حق است و مصداق آیه «یا ایتها النفس المطمئنه» میباشد، و چنین کسی در آن جنگ درون، حتماً پیروز میشود. اصلاً معنی ندارد که یکی تسلیم صددرصد حق باشد و شیطان او را ببرد.قرآن شریف در چند جا مکالمة شیطان با خدا را ذکر میکند و در همانجا شیطان در برخورد با بندگان خالص اظهار عجز میکند و میگوید: من نمیتوانم اینها را منحرف کنم و کاری با اینها ندارم:«فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» .یعنی همة آنها را گمراه میکنم، مگر افرادی که صددرصد تسلیم حق بندهای راست و مخلص باشند.و به راستی افتخاری بالاتر از این نیست که انسان بنده حق باشد. امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ میفرماید: خدایا، افتخار من همین است که من بنده توام، و تو خدای من هستی: «کفی بیفخرا ان اکون لک عبدا» ، خدایا، افتخاری بالاتر از این نیست که من بنده تو هستم.بیایید کاری بکنیم که بنده باشیم، که این مقام از مقام رسالت نیز بالاتر است، زیرا در تشهد وقتی میخوانیم برای پیغمبر اکرم(ص) صفت بیاوریم، ابتدا بندگیش را ذکر کرده و بعد رسالتش را میگوییم: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله» خدایا، شهادت میدهم که محمد(ص) عبد تو و رسول تو است. از این جمله معلوم میشود که عبد بودن از رسالت هم بالاتر است و اصلاً رسالت آمده برای این که عبد خالص بسازد و پیغمبر گرامی(ص) عبد صددرصد است.دومین جملهای که امام صادق(ع) به سفیان ثوری فرمود، این بود: ای سفیان، اگر میخواهی شرح صدر پیدا کنی، باید توجه داشته باشی که مولای تو هم غضب دارد و هم رضایت. مواظب باش که همیشه کارهایی را انجام دهی که خدا از تو راضی باشد و از کارهایی که انجام آن غضب خدا را همراه دارد، دوری کنی.در بحثی که در رابطه با آیه «والستعینوا بالصبر و الصلوه» کردم، گفتم که یکی از چیزهایی که اراده را تقویت میکند و انسان را در آن جنگ درون پیروز مینماید، اهمیت دادن به انجام واجبات و ترک محرمات است.امام صادق(ع) در این جمله به سفیان ثوری فرمود: چون بنده هستی، باید همیشه درصدد این باشی که خدا از تو راضی باشد. و مواظب باشی و کاری نکنی که خدا بر تو غضب کند.معنی بندگی این است که به واجبات اهمیت بدهی و از گناه اضطراب داشته باشی. گناه هر چه کوچک باشد، اما برای این که بنده است، از یک گناه خیلی کوچک، فوقالعاده ناراحت میشود.دربارة یکی از اصحاب رسول اکرم(ص) نقل میکنند که او در یکی از جنگها که مسلمانها به جنگ رفته بودند، او در مدینه مانده و سرپرستی زنها را به عهده گرفته بود.روزی برای سرکشی به خانه رفیقش رفت؛ چشمش به همسر او افتاد، وسوسه شده و دست به سینة آن زن گذاشت. زن که خیلی ناراحت شده بود به او گفت «النار، النار» یعنی چه میکنی؟ آتش است، آتش.این تذکر تأثیر عجیب در آن مرد گذاشت و بیاختیار در کوچه میگشت و گریه میکرد و دیوانهوار فریاد میزد «جهنمی شدم، جهنمی شدم» از شهر خارج شد و به بیابان رفت.وقتی پیامبر اکرم(ص) از جنگ برگشت، آیه نازل شد که توبة آن مرد قبول شده است.پیغمبر فرمود: توبة او قبول و او آمرزیده شده است، بروید و او را بیاورید. وقتی او را آوردند، پیغمبر(ص) در مسجد نماز میخواند. آن مرد در صف نمازگزاران نشست، اما خجالت میکشید که به روی پیغمبر نگاه کند. پیغمبر اکرم(ص) به منبر رفت، اما این مرد همچنان سر به زیر نشسته و نمیتوانست به پیامبر نگاه کند.اتفاقاً پیغمبر(ص) سوره «الهیکم التکاثر» را شروع کردند و میخواستند مردم را نصیحت کنند. در این سوره آیات عذاب نیز هست؛ سوره که به آخر رسید، یک دفعه این مرد فریادی زد و به روی زمین افتاد. مردم آمدند ببینند چه شده است، اما دیدند آن شخص مرده است.آن مرد از گناه توبه کرده و توبهاش نیز قبول شده بود، اما بر اثر شرمندگی که گناه در او به وجود آورده بود، تا آیات عذاب خدا را شنید، جان به جان آفرین تسلیم کرد.بسیاری از فقها، از جمله استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب، دربارة گناهان میفرمایند: «تمام گناهان کبیرهاند و ما گناه صغیره نداریم. و برای این که شخصی از عدالت خارج شود، همة گناهان کبیره است، لکن نسبت به یکدیگر کوچک و بزرگ دارند.مثلاً نگاه به نامحرم گناه کبیره است و دست گذاشتن به بدن نامحرم از آن بزرگتر میباشد و بزرگتر از آن عمل منافی با عفت است. پس همة گناهان کبیرهاند، اما خود آنها درجاتی دارند.اینجاست که باید بگوییم سخن رهبر کبیر انقلاب، بسیار لطیف است، آنجا که فرمود «ما اگر بخواهیم به جایی برسیم، باید گناه در زندگیمان نباشد».لذا، تقاضا دارم کاری بکنید که در این جنگ درون پیروز بشوید، و رمز پیروزی ما دوری از گناه و داشتن سعة صدر است. باید شرح صدر داشته و دریا دل باشید و به انجام واجبات خیلی اهمیت بدهید.لذا امام صادق(ع) به سفیان ثوری فرمود: اگر میخواهی به جایی برسی، باید به واجبات خیلی اهمیت بدهی. و نیز در ترک گناه خیلی باید مواظبت کنی، زیرا آدم گناهکار مورد غضب خداوند است.در روایات داریم که خداوند میفرماید: «ای بندة من، گناه را کوچک نشمار، زیرا ممکن است گناهی انجام دهی که من خطاب کنم: ای بندة من، دیگر تو را نمیآمرزم، یعنی موفق به توبه نمیشوی. و ثواب را نیز کوچک نشمار، برای این که ممکن است یک ثواب کوچک انجام دهی، مثلاً با یک سلام دل کسی را به دست آوری که بر اثر همین یک ثواب خطاب کنم: بندة من، موفق و سعادتمند شدی دست عنایتم همیشه روی سر تو است.پس جملة دوم امام صادق(ع) به سفیان ثوری این بود که اگر میخواهی شرح صدر پیدا کنی، باید مواظب مولای خود باشی.و اما سومین جمله:امام صادق(ع) به سفیان ثوری فرمود: تو عبدی، خودت و آنچه داری متعلق به مولاست: «العبد و ما فی یده کان لمولاه» ، انسان هر چه دارد، از مال، عقل، اراده، امنیت و سلامتی همه و همه متعلق به ذات بینیاز خداوند است.انسان اگر بتواند این حقیقت را هضم کند که خودش و آنچه به او وابسته است، از نعمتهای ظاهری و باطنی تماماً مال خداست، دیگر خرج کردن در راه خدا برایش مشکل نیست.برای مثال، اگر کسی پولی به شما بدهد که آن را صرف فقرا کنی، خرج کردن آن پول برای شما آسان است، برای این که پول مال خودت نیست و متعلق به دیگری است.وقتی که هم معتقد باشیم که هر چه داریم از آن خداوند است (که در قرآن شریف در چند جا اشاره شده است) دیگر در مصارفی که او دستور داده است، درنگ نمیکنیم. میگوید: یک پنجم مالت را بده؛ میفرماید: از آنچه به تو دادهایم، انفاق کن؛ سلامتی داده و گفته است از این سلامتی برای معنویتت استفاده کن؛ فکر داده و فرموده: از این فکر به نفع مردم استفاده کن؛ علم د اده و فرموده است که از علمت به دیگران هم بده و با صبر و حوصله دیگران را عالم و تربیت کن.خوب اگر راستی ما عبد باشیم و بدانیم که هیچ از خود نداریم، حاضریم شبانه روز عمرمان را صرف جامعه کنیم و حاضریم همه چیزمان را برای بندگان خدا بدهیم، زیرا ما چیزی نداریم و آنچه هست از اوست. او دوست دارد که چنین باشیم.امام صادق(ع) فرمود: سفیان ثوری، اگر میخواهی شرح صدر پیدا کنی، کاملاً این قسمت را رعایت کن. و راستی اگر این جملة سوم رعایت شود، خیلی از کارها اصلاح میشود و خیلی از صفات رذیله از بین میرود.این بود بیان امام صادق(ع)، در رابطه با شرح صدر.خلاصه سخن این شد که اگر ما بخواهیم در این جنگ درون پیروز شویم، شوره انشراح به ما میگوید باید سعه صدر داشته باشیم. و نیز حضرت صادق(ع) میفرماید: برای پیدا کردن سعة صدر، سه چیز باید داشته باشیم: 1ـ بنده باشیم. 2ـ تسلیم صددرصد حق باشیم. 3ـ بدانیم که هر چه داریم مال خداست.وقتی چنین شد، میدانی بندهای و باید درصدد باشی که مورد رحمت خدا باشی نه مورد غضب او، یعنی به واجبات خیلی زیاد اهمیت بدهی و از گناه اجتناب زیاد داشته باشی، و بدانی هر چه داری از خداوند است تا صرف آن در راه او برایت آسان شود.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حال تنبه، نورانیت دل، سعه صدر و توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، ما را به راهی بدار که رضای تو در آن است، و بازدار از راهی که سخط و غضب تو در آن است خدایا، به عزت و جلالت، این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام و به نفع انقلاب خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت، این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهای ایران را، در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و السلام علیکم و رحمه الله و برکاتهگفتار شانزدهمفعالیت، استقامت و توبه به جوانب کاراعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما دربارة این بود که چه باید کرد تا در جهاد کبرایی که داریم پیروز بشویم، یعنی این دو بعد حیوانی و انسانی که در درون ما دائماً در جنگند؛ چه باید کرد تا انسان در این جنگ پیروز بشود، یعنی بعد انسانی و روحی بر بعد حیوانی غلبه کند و آن را کنترل نماید.گفتیم که نیروی کمکی باید از خارج بیاید؛ از جملة نیروهای خارجی یکی از اهمیت دادن به نماز و به عبارت دیگر اهمیت دادن به همة واجبات بود. اهمیت دادن به همة واجبات، مخصوصاً نماز موجب میشود که انسان ایمان عاطفی پیدا کند، یعنی ایمانی که در دل رسوخ کرده و دل مبدأ و معاد را باور کرده است، و وقتی که دل مبدأ و معاد را باور کند، میتواند بر نفس اماره غلبه پیدا کند.عامل پیروزی این جوانها عزیز در جبهه که مشغول جهاد اصغر هستند ایمانی است که در دل آنها رسوخ کرده یعنی مبدأ و معاد را درک و هضم کردهاند، لذا جان دادن برای آنها کار آسانی شده است.نیروی کمکی دوم صبر بود: صبر در مشکلات، صبر در عبادات و صبر در معصیت؛ به عبارت دیگر، در بحث ما دومین نیرو اهمیت دادن به گناه بود؛ اگر کسی از گناه جلو آمده اجتناب کند، کمکم حالتی به نام ملکه در او پیدا میشود که قرآن از آن به «نفس لوامه» و وجدان اخلاقی یاد میکند. و آن میتواند ما را در جنگ درونی که داریم پیروز کند. قرآن کریم در این باره میفرماید: «واستعینوا بالصبر و الصلوه» که در این باره فیالجمله صحبت کردم.سومین نیرویی که برای پیروزی بر نفس فوقالعاده مفید است و ما را در این جهاد اکبر پیروز میکند، توبه است؛ توبه یک تلاطم درونی است که در انسان پیدا میشود. اگر انسان یک تلاطم درونی پیدا کند و یک حال راز و نیاز با خدا داشته باشد، حال تقصر از خود، تقصیر از خجالت زدگی از گناه داشته باشد، میتواند تسلط فوقالعادهای بر نفس داشته باشد، که در این باره نیز صحبت کردم.نیروی چهارم «سعة صدر» بود که سورة «انشراح» بر آن دلالت داشت. سورة «الم نشرح» به ما میگوید: اگر میخواهی در مشکلات پیروز بشوی، باید سعة صدر داشته باشی؛ سعة صدر همان طور که در مشکلات مربوط به برون نظیر جنگ و مصیبتها کارساز است، در جنگ درون هم خیلی میتواند کار بکند که در اینباره نیز صحبت شد. و از صحبتها فهمیدیم که تنگ نظری برای ما مصیبت میآورد و بسیاری از گناهان نیز از تنگ نظری و سبکسری است، اما اگر انسان دریا دل شد، سعة وجودی و سعة صدر پیدا کرد، و به قول قرآن کریم «شرح صدر» پیدا کرد همه جا میتواند پیروز شود، چه در جنگ درون باشد و چه جنگ برون. پنجمین نیرویی که به ما فوقالعاده کمک میکند و دربارة آن هم یک اشارهای کردم، و از سورة انشراح نیز فهمیده میشود «فاذا فرغت فانصب» استقامت، فعالیت و توجه است.اگر انسان فعال باشد، پشتکار داشته باشد، توجه به کار داشته باشد و توجه به جوانب امر داشته باشد، در هر کاری پیروز است.اگر دید که شما در کارهایتان پیروز نیستید، فعالیت ندارید، اگر فعالیت دارید استقامت ندارید، اگر فعالیت و استقامت دارید، پس توجه به جوانب کار ندارید والا اگر این سه چیز پیدا شود، هر چه استعداد کم و موانع زیاد باشد انسان میتواند پیروز بشود، حتماً میتواند.«ناپلئون» جملهای دارد که خیلی عالی است، او میگوید: «نمیدانم، نمیتوانم و نمیشود، در قاموس من راه ندارد» و این جنایتهایی را هم که کرد و توانست مثلاً با بیست و پنج میلیون نظامی مقابله کرده و مصر را بگیرد، همه از اثر همین برنامه بود، از اثر همین بود که به خود تلقین میکرد که نمیتوانم، نمیتوانم و نمیشود، نیست، انسان اگر بخواهد میتواند، اگر بخواهد میداند.چه بسیار سراغ داریم افرادی را که اصلاً استعداد نداشتند، اما نابغه شدند. وقتی دربارة مخترعین مطالعه میکنیم و میبینیم معمولاً اینها استعدشان خیلی کم بوده است، همین طور دانشمندان اسلامی هم از نظر استعداد فوقالعاده نبودهاند؛ آنچه کسی را به جایی میرساند و افراد را علو مقام میدهد فعالیت و استقامت است، توجه به جوانب است.شاید الان که من در خدمت شما هستم بتوانم پنجاه نمونه افرادی را که برای شما نام ببرم که موانع زیاد داشتند و استعداد فوقالعاده هم نداشتند، استعداد آنها مادون متوسط بود، حافظه و استعداد ذهنی آنها نیز از متوسط کمتر بود، اما همین فعالیت و استقامت و توجه به جوانب امر آنها را نابغه کرد.انسان اگر بخواهد میتواند فضا را تسخیر کند، همانطور که خواست و کرد، و اگر بخواهد میتواند نفس اماره را نیز تسخیر کند یعنی در آن جنگی که در درون دارد بر نفس اماره غلبه کند، بالاتر از این، اگر بخواهد عالم ملکوت را تسخیر کند، میتواند.میثم تمار پیرمردی است که خدمت علی(ع) آمده است، این مرد چهار سال بیشتر در خدمت مولا امیرالمؤمنین(ع) نبود، قطعاً سواد الفبا هم نداشت، قبلاً هم برده زنی بود که آن زن میثم را آزاد کرده بود، این پیرمرد تقریباً دستش به دامن مولا امیرالمؤمنین(ع) رسید؛ او در این چهار سال با این سه خصلت زندگی کرد: «فعالیت، استقامت و توجه به جوانب امر».کارش به آنجا رسید که از اصحاب سر مولی امیرالمؤمنین(ع) شد. و این را چیز کوچکی به حساب نیاورید، خیلی استعداد میخواهد، خیلی سعه وجودی میخواهد تا بتواند اسرار حضرت علی(ع) را بگیرد.نهجالبلاغه میگوید:مولی امیرالمؤمنین(ع) در آن موقع که دیگر کسی را نداشت شبها در بیابان میرفت و گودالی میکند و علم و اسرارش را برای گودال میگفت. علی(ع) میفرمود: «ان هیهنا لعلما جما »، با فرضی که شاید دو سه میلیون نفر اطراف علی(ع) بودند اما میثم تمار از اصحاب سرعلی(ع) میشود.هنگامی که او را دستگیر کردند، به ابنزیاد گفت: مولایم علی(ع) فرمود که تو مرا به دار میزنی و زبان مرا هم میبری. ابنزیاد گفت: من تو را به دار میزنم ولی زبانت را نمیبرم تا دروغ مولایت معلوم شود.طناب دار را آماده کردند و حضرت میثم را به بالای دار کشیدند، میثم که دنبال چنین منبری میگشت، شروع به مداحی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) کرد و گفت: مردم، علم ماکان و مایکون و ماهو کائن را میدانم، بیایید تا برایتان بگویم.میثم ادعای بزرگی کرد، یعنی از زمان حضرت آدم تا حال هر چه واقع شده میدانم و الآن در عالم آنچه واقع میشود میدانم و تا روز قیامت هم میدانم که چه خبر میشود. به مردم میگوید: بیایید تا برایتان بگویم، بعد هم میگوید این علم از خود من نیست، من از اصحاب سرعلی(ع) هستم و مولایم امیرالمؤمنین(ع) این علم را به من آموخته و خبر داده است.جذابیت میثم طوری شد که برای ابنزیاد خبر بردند که اگر میثم این چنین سخنرانی کند، مردم شورش میکنند و دارالامارهات را خراب میکنند، لذا دستور داد همان طور که علی(ع) خبر داده بود، زبان او را هم بریدند.بعد از دو سه روز یکی به پایدار میآید و میگوید: «میثم، نماز شبهایت را میدانم، خدمتهای تو را به جامعه و اسلام میدانم، و میدانم که تو در این چهار سال چقدر فعالیت و استقامت برای اسلام داشتی اما برای این که ابنزیاد خوشش بیاید تو را میکشم. بعد با وسیلهای که در دستش بود به پهلوی میثم زد و او را به شهادت رساند.شما این دو نفر را با هم مقایسه کنید؛ انسان اگر سقوط کند، به عبارت دیگر اگر فعالیت و استقامت و توجه به جوانب کار نداشته باشد و برای عالم ملکوتیش آدمی بیتفاوت باشد، نه تنها مانند کرم مرتب در خود میتند، بلکه دائما رو به سقوط میرود؛ مصداقش همین شخصی است که پیش تمار میآید، اول اقرار به گناه میکند بعد میثم را میکشد!برعکس، اگر انسان سیر صعودی کرد و به طرف بالا حرکت کرد، بعضی اوقات به یک شب میتواند راه صدساله را بپیماید و مصداقش میثم است که در مدت چهار سال به آنجا رسید که نه فقط عالم ملکوت را تسخیر کرد و ملک را دید، بلکه در جهاد با نفس اماره و این جهاد اکبر پیروز شد.به قول خواجه عبدالله انصاری، چه خوش میگوید که: «اگر به هوا پری، مگسی و اگر روی آب روی، خسی، اما اگر آدم شوی، کسی»، میگوید: اگر بتوانی در هوا راه بروی، اهمیت ندارد زیرا مگس هم میتواند، و اگر روی آب بتوانی راه بروی، باز هم کار مهمی انجام ندادهای زیرا کاه ریزه هم روی آب حرکت میکند. اما اگر بتوانی آدمشوی و اگر بتوانی به آنجا برسی که مانند آدم تشنه که آب را درک میکند، تو هم خدا را درک کنی و اگر بتوانی نفس اماره را کنترل کنی، نفس اماره برایت براق میشود و مانند پیغمبر اکرم(ص) تو را به آنجا میبرد که به جز خدا نمیبینی، اگر چنین عملی کردی کار مهمی انجام دادهای.به عبارت دیگر خواجه عبدالله انصاری میخواهد بگوید که اگر هدف را پیدا کردی، مردی وگرنه تا هدف را پیدا نکنی، روی آب راه رفتن و در وسط زمین و هوا پرواز کردن را مرتاضین هند هم میتوانند، اینها چیزی نیست؛ انسان هر کاری که بخواهد میتواند انجام دهد، ولی شرط موفقیت این سه چیز است:فعالیت، استقامت و توجه به جوانب کارشما یک مقدار در این انقلابتان مطالعه کنید و ببینید چه موانع بزرگی برای استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشان انقلاب جلو آمد، چه راه مشکل و فوقالعاده خطرناکی که معمولاً همه میگفتند محال است؛ طلبه میگفت محال است، مدرس میگفت محال است، مرجع میگفت محال است، و مردم هم میگفتند محال است.اما یک چیز بود و آن این که رهبر عظیم الشان انقلاب میگفت: باید بشود و میشود، و با فعالیت، استقامت و توجه به جوانب، یک نفری توانست به میدان آمده و پیروز شود.بنابراین، در این جنگی که در درون ماست و از جنگ بیرون فوقالعاده مشکلتر است، نگویید که نمیشود، انسان اگر بخواهد حتماً میشود، میتواند بر نفس اماره مسلط شود و میتواند نفس اماره را کنترل کرده و سرافراز از این جنگ بیرون بیاید.اگر یک مقدار روی بحث امشب فکر کنید و راستی نسبت به آن فعالیت، استقامت و توجه به جوانبش را پیدا کنید، حتماً میتوانید به هر جا که میخواهید برسید: «فاذا فرغت فانصب» فعالیت و استقامت داشته باش، مگو این فرصت تمام شد، پس دیگر نمیشود.یاس و منفیبافی از چیزهایی است که فوقالعاده برای انسان خطرناک است و معمولاً آدمهای ضعیف، مخصوصاً آنهایی که ضعف اعصاب دارند، به منفیبافی و حالت یأس گرفتارند، و خیلی هم خطر دارد؛ انسان را از همه چیز عقب میاندازد، انسان منفیباف و مأیوس، از دنیا و آخرت عقب میماند، مرتب میگوید: «نمیشود»، در صورتی که از نظر اسلام «نمیشود» غلط است، روانشناسی هم میگوید غلط است، تجربه و تاریخ هم میگوید که «نمیشود» غلط است.در تاریخ نظر کن و ببین که چگونه «نمیشودها» به «میشودها» تبدیل شده است؛ پیغمبر اکرم(ص) با آن همه موانع یکه و تنها بود، در مدت ده سال در مدینه، هفتاد و چهار جنگ برایش جلو آمد ولی مأیوس نشد، مصیبتهای کمرشکن مکه از آن هفتاد و چهار جنگ مهمتر بوده است، سیزده سال در مکه هر مانعی را که میتوانستند در پیش راهش افکندند، او را مورد ضرب و شتم قرار دادند، اطرافیانش را گرفته و شکنجه و آزار نمودند و بعضی از آنها را شقه کردند، سه سال در شعب ابیطالب او و یارانش را زندانی کردند که امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ در نهجالبلاغه میفرماید: «روزها از گرما و شبها از سرما کار به اینجا رسید که زن و مرد ما پوست گذاشتند. و از تشنگی و گرسنگی بچههای ما مردند»، با این همه پیغمبر(ص) از هدفش دست برنداشت و استوار ایستاد.حضرت ابیطالب را خواستند و گفتند: «به این پسر برادرت بگو اگر پول میخواهد او را بزرگترین حجاز میکنیم، و اگر زن میخواهد بهترین زنهای حجاز را به او میدهیم، و اگر ریاست میخواهد ما همه حاضریم او را به فرماندهی بپذیریم و او دست از داعیهاش بردارد و به بتهای ما کاری نداشته باشد».حضرت ابیطالب خودش مسلمان درجة اول است و حضرت محمد(ص) را خوب میشناسد، ولی چون پیغامآور است، پیام را به حضرت میرساند؛ پیغمبر اکرم(ص) در جواب میفرماید: «به اینها بگو که اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید (یعنی اگر عالم هستی را به من بدهید) و بگویید از داعیهات دست بردار، دست بر نمیدارم. و با فعالیت و استقامت و توجه به کار، توانست به آنچه که مطلوبش بود برسد، شاگردان مکتب آن حضرت نیز همین طور بودند.ملاصالح مازندرانی، از شاگردان مرحوم مجلسی بوده و مرحوم مجلسی دخترش را به عقد او درآورد؛ این دختر خانم از نظر فهم و استعداد خیلی عالی بوده و علاوه بر آن مجتهده و متخصص در فقه و اصول نیز بوده است.اولین شبی که عروس به خانة داماد آمد، مطالعة فردایش را نکرده بود، با خود گفت اول باید مطالعه کنم، مشغول مطالعه شد؛ اتفاقاً در مسئلهای گیر کرد، یکی دو ساعت روی آن فکر کرد، حل نشد، شب از نیمه گذشت و خیلی خسته شده بود هیچ به یاد عروس خانم نیست، از جا برخاست که بیرون برود و قدری استراحت کند تا فکرش آزاد شده دوباره به مطالعه بنشیند.وقتی از اطاق بیرون رفت، عروس خانم به سراغ کتاب آمد و حل مسئلهای را که داماد در آن مانده بود، نوشته و روی کتاب گذاشت و رفت سرجایش نشست؛ ملاصالح به اطاق آمد و مسئلة حل شده را دید، کتاب را بسته، سپس متوجه حضور عروس خانم شد.دربارة حافظه ملاصالح مینویسند که او خیلی کم حافظه بوده است، به طوری که بعضی اوقات خانهاش را گم میکرد، اما همین شخصی که خانهاش را گم میکرد، بر اثر فعالیت و استقامت و توجه به کار به جایی رسید که توانست برای کافی شریف بهترین شرحها را بنویسد؛ شرح کافی نوشتن، معنایش این است که نویسنده باید در اصول متخصص باشد، در تفسیر تخصص داشته باشد و نیز متخصص در روایات هم باشد؛ اگر این شرح را بخواهیم به صورت کتابهای معمولی چاپ کنیم تقریباً بیست جلد میشود.چگونه میشود، کسی که خانهاش را گم میکرده به این مقام میرسد؟ این بر اثر فعالیت، استقامت و توجه به جوانب کار است. به قول قرآن شریف «فاذا فرغت فانصب»، این که میگویند: چگونه ممکن است که انسان در این زمان خود را اصلاح کرده و گناه نکند، عذر است؛ بشر میتواند به جایی برسد که تصور گناه او را به تلاطم درآورد.غزالی در احیاء العلوم مینویسد: دو جوان در سفر حج همسفر شدند، بین راه در جایی منزل کردند، یکی از آنها برای تهیة غذا رفت و دیگری نشسته بود و قرآن میخواند. یک وقت زنی بادیه نشین، جوان و با جمال پیش آمد، جوانی که قرآن میخواند قدری پول از جیب خود درآورده به او داد، ولی دید کار بالاتر از اینهاست. تا توجه کرد که گناه در کار است، تلاطم درونی تمام وجودش را فرا گرفت و حالتی مانند زن بچه مرده پیدا کرد. زن جوان از دیدن این منظره فرار کرد. رفیقش آمد و او را خیلی ناراحت دید، پرسید چه شده است که این قدر ناراحتی؟ بغض گلوی جوان را گرفته بود و نمیتوانست جواب بدهد، عاقبت بعد از گریههایش گفت: خدا به فریاد من رسید، چون نزدیک بود که به گناه آلوده شوم. رفیقش نیز با شنیدن نام گناه گریان شد؛ جوان پرسید تو چرا گریه میکنی؟ گفت: گریه من از آن است که ممکن بود اگر جای تو میبودم، گناه میکردم.چگونه میشود که انسان به جایی میرسد که این گونه خود را کنترل میکند، یعنی در این جنگ درون این طور سرافراز بیرون میآید؟ قرآن شریف میفرماید: «فاذا فرغت فانصب» فعالیت استقامت و توجه به جوانب کار این سه چیز میتواند انسان را به درجات عالی برساند این سه چیز باید با هم باشند که اگر یکی از آنها نباشد، ناقص است، مثلاً اگر فعالیت نباشد همان است که حضرت موسیبن جعفر ـ سلام الله علیه ـ میفرماید: «ایاک والکسل و الضجر فانهما یمنعانک حظک من خیر الدنیا و الاخره» ، یعنی مواظب باش که تنبل نباشی و همیشه با نشاط باشی، مخصوصاً نشاط روحی داشته باشی، زیرا تنبلی و بینشاطی تو را از خیر دنیا و آخرت باز میدارد؛ آدم تنبل نه دنیا دارد و نه آخرت.قرآن و روایات اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ درباره تنبلی سخن بسیار دارد. در این مورد، روایتی قدسی بسیار تکاندهنده است:حضرت موسی(ع) در مناجات سؤال میکند: خدایا، مبغوضترین افراد نزد توکیانند؟ خطاب میشود: «جیفه باللیل و بطال بالنهار» یعنی مبغوضترین افراد نزد من کسی است که از اول شب تا صبح بخوابد و به فکر آخرتش نباشد، و در روز هم تنبلی کرده و به فکر دنیایش نباشد؛ این شخص مبغوضترین افراد، نزد من است.نکتهای که در این عبارت بکار رفته این است که خداوند نمیفرماید: «بطال باللیل و بطال بالنهار» آن که برای آخرت و دنیایش تنبل است؛ میگوید: «جیفه باللیل» یعنی آن کس که از اول شب تا به صبح بخواند و به فکر آخرتش نباشد، مانند حیوانی مرده و متعفن است و مبغوض خداوند است.انسان باید برای دنیا و آخرتش فکر کند «وابتغ ما اتیک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا» انسان باید دو بال داشته باشد، خداوند فکر، سلامتی و جوانی عطا کرده و همچنین امنیت و مال داده است، باید از این نعمتهای الهی برای آخرت و دنیا استفاده شود. همچنان که پیامبر اکرم(ص) میفرمودند: من دو چشمی هستم» یعنی هم دنیا و هم آخرت را مراعات میکنم و مسلمان آن است که برای دنیا و آخرتش هر دو فعالیت کند.خداوند در سوره مزمل خطاب به پیغمبر میفرماید: «ان لک فی النهار طیلاً، قم اللیل الا قلیلا».پیغمبر در روز فعالیت کن و شب را بیدار باش؛ انسان وقتی که شب بیدار شد و روز هم فعالیت کرد، هر جا که بخواهد میرسد، به دنیا بخواهد برسد، و به آخرت هم بخواهد برسد میرسد؛ اگر ما بدون فعالیت بخواهیم به جایی برسیم، معلوم است که نمیشود.این جوانهای عزیز که در جبهه افتخار میآفرینند، فعالند؛ معلوم است که اگر فعالیت نمیکردند به جایی نمیرسیدند. ما اگر در مجاهده با نفس بخواهیم تنبلی کنیم، معلوم است به جایی نمیرسیم و بدانید اگر فعالیت نکنید رو به سقوط هستید و بد است که انسان سقوط کند و سقوط هم مراتبی دارد.حضرت موسی به مناجات میرفت، یک نفر را دید و گفت: ای موسی به خدایت بگو چقدر من گناه کنم و تو مرا عذاب نکنی؟ موسی به محل مناجات میرفت، پس از مناجات میخواست برگردد که خداوند فرمود: چرا پیغام بندة مرا نمیدهی؟ گفت: خدایا، خجالت میکشم، خودت میدانی که چه گفته است. خطاب شد: ای موسی، به او بگو بدترین عذابها را به تو دادهام، اما تو متوجه نیستی. بعد خطاب شد: مگر تو از نماز من، از مناجات با من و از برخاستن در دل شب لذت میبری؟ همین که شیرینی مناجاتم را از دلت بردم، بالاترین عذاب برای تو است.این مرحلة اول؛ سقوط است و به قول قرآن شریف یک وقت به اینجا میرسد که همه چیز را تکذیب میکند: «ثم کان عاقبه الذین اساؤا السؤای ان کذبوا بآیات الله» سقوط او به جایی میرسد که میگوید معاد چیست؟ دین چیست؟ به این هم اکتفا نمیکند، بلکه سقوطش به جایی میرسد که از گناه لذت میبرد. و بالاتر از این که از ظلم و جنایت لذت میبرد. دنیای روز به این درجه از سقوط رسیده است؛ در حالی که دم از تمدن میزند چه وحشی گریهایی که انجام نمیدهد. مینویسند در جنگی که کانادا با افغانستان بیچاره داشت یکی از تفریحهای نظامیان کانادایی این بود که با بچهها بازی میکردند و آنها را وارونه و معلق در یک جا جمع کرده و تیرباران میکردند و از این کار لذت میبردند، زنها و مردها را در یک جا جمع کرده به طوری که همدیگر را ببینند، بعد به یکی از آنها میگفتند بایستد، به مجردی که بلند میشد تیربارانش کرده و قاه قاه میخندیدند؛ زن و مرد را در یک خانه جمع کرده و خانه را آتش میزدند و از این کار لذت میبردند.ما سرگذشت حجاج بن یوسف ثقفی را که در تاریخ میخواندیم، باور نمیکردیم. اما حالا میبینیم نه، بشر اگر سقوط بکند خیلی عجیب میشود. دربارة حجاج مینویسند: دسر غذایش این بود که یکی از شیعیان علیبن ابیطالب(ع) را میآورند و در مقابلش سر میبردند و برای این که زود نمیرند یک ظرف داغ روی سرش میگذاشتند و از این منظره لذت میبردند و قاه قاه میخندیدند.یک روز کسی را آوردند که در مقابل حجاج «الله اکبر» گفته بود؛ حجاج به او گفت: چرا «الله اکبر» گفتی؟ مگر گفتن «الله اکبر» جرم است؟ حجاج گفت: معلوم میشود زبان هم داری و دلت هم خیلی قوی است. فوری دستور داد جلاد بیا و دل این مرد را بیرون بیاور تا ببینم قوی است. جلاد شکم مرد را پاره کرد و قلبش را بیرون آورد و نشان حجاج داد. حجاج هی نگاه میکرد و قاه قاه میخندید، مرد دست و پا میزد و حجاج هم با خنده مرتب میگفت: قلبت که قوی نیست!!بشر اگر سقوط کند، چنین میشود. خیال نکنید که شیطان و نفس اماره حد توقف دارد، نه؛ اگر انسان در این جنگ درون فعالیت و استقامت نداشته باشد و مواظبت از این جنگ نکند، یقین داشته باشید که مغلوب میشود، و وقتی مغلوب گردید، به سقوط کشانده میشود، و وقتی سقوط کرد حجاج ابن یوسف ثقفی و صدام از آن بیرون میآید.شما خیال میکنید که صدام از اول چنین بود؟ نه، فطرت خدایی داشته است؛ یا فکر میکنید که حجاج ابن یوسف ثقفی از اول خون آشام بوده است؟ یا فکر میکنید نه، فرماندة او عبدالملک مروان «حمام الحرم» یعنی همیشه در مسجد بوده است. خود عبدالملک میگویدکه اگر در مقابل من پشهای را میکشتند ناراحت میشدم، اما اکنون آن چنان تغییر کردهام که حجاج برایم مینویسد که فوج فوج سر بریدهام و من چنانم که هیچ رخ نداده است.در روایات میخوانیم که یهودیها در یک شب یکصد و بیست پیغمبر را از بنیاسرائیل کشتند و صبح چنان بود که هیچ امری رخ نداده است و وضعیت عادی خود را داشتند؛ این سقوط بشر است، خیال نکیند که ما از این سقوط برکناریم، ممکن است ما از مشاهده ذبخ یک مرغ ناراحت شویم اما در محل کارمان آبروی مردم را ببریم، پشت سر دیگران غیبت کنیم و یا اشاعة فحشا نمائیم، تمام اینها مراحلی از سقوط است.شما معلمین که نخبه هستید، آیا در میان شما کسانی نیستند که در دفتر مدرسه دورویی دارند؟ در حضور، با دوست خود گرم و صمیمی هستند ولی در غیاب، از او غیبت کرده و آبروی او را میبرند؟ باید بگویم چرا هستند ولی آن قدر این عمل برای آنها عادی شده که مثل این که هیچ کاری انجام ندادهاند. به قول پیغمبر اکرم(ص) که میفرمود: کمکم کار به اینجا میرسد که غیبت نقل مجلس میشود، یعنی از آن لذت میبرند و اگر یک ساعت در دفتر مدرسه بودند و از کسی غیبت نشد، مثل این که گمشدهای دارند. این معنی میرساند که عمل غیبت نه تنها عادی شده بلکه تبدیل به اعتیاد شده است، این نشانه سقوط بشر است. غیبتی که آن قدر گناه دارد که قرآن شریف میفرماید: چاهی در جهنم است که مخصوص آدم غیبت کن است یعنی آدم غیبتکن را نه فقط به جهنم میبرند، بلکه او را به سلولی در داخل جهنم وارد میکنند.قرآن کریم میفرماید: کسانی که شخصیت دیگران را بکوبند و زبانشان نیش دارد، نه فقط به جهنم برده میشوند بلکه به داخل چاهی در جهنم انداخته میشوند.از امام حسین(ع) روایت شده که میفرماید: این چنین شخص نه تنها در سلولی از جهنم میرود، بلکه به صورت سگ در میآید و داخل آن سلول میشود. باز میفرماید: نه تنها به صورت یک سگ در میآید بلکه غذایش نیز چرک و خون است، همان چرک و خونهایی که خود از غیبتها کرده است.امام(ع) میفرماید: این چنین آدم وقتی از آن چرک و خون میخورد، دستگاه گوارش او پاره پاره میشود، اما ای کاش فقط پاره پاره میشد و تمام میشد. نه قرآن میفرماید: «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها» یعنی وقتی معده و رودهها پاره میشود، اما دوباره روییده میشود؛ استخوانها شکسته میشود، اما دوباره درست میشود. تمام این عذابها را آدمی با دست خود تهیه کرده است.خوب، این گناه غیبت از نظر قرآن و از نظر روایات و این هم گناه زخمزبان و نمامی و سخن چینی و شکستن شخصیت دیگران. شما ای عزیزان من، مواظب باشید و گناه نکنید و مواظب باشید که شخصیت دیگران را نشکنید.قرآن مجید در سوره همزه میفرماید:«ویل لکل همزه لمزه، الذی جمع ما لا و عدده، یحسب ان ماله اخلده، کلا لینبذن فی الحطمه، و ما ادریک ما الحطمه، نار الله الموقده، التی تطلع علی الافئده» .وای بر کسی که غیبت کند، وای بر کسی که زخم زبان بزند و زبانش نیش داشته باشد، و وای بر کسی که شخصیت دیگران را بکوبد، و وای بر کسی که مانند کرم در این دنیا میتند. و این «وای» چاه جهنم است: «لینبذن فی الحطمه» یعنی او را میاندازند به «حطمه»، «و ما ادریک ما الحطمه» چه میدانی که «حطمه» چیست، «حطمه» آتشی است که استخوان میشکند، نه تنها پوست میسوزاند بلکه استخوان میشکند «نارالله الموقده، التی تطلع علی الافئده» نه فقط پوست میسوزاند، بلکه آتشی است که دل میسوزاند.آتشهای دنیا پوست را نمیسوزاند، اما آتش آخرت که نتیجة زخم زبان است، همان طور که زخم زبان دل را میسوزاند، آتش جهنم نیز دل را میسوزاند: «التی تطلع علی الافئده».قرآن میفرماید: این گونه آدمها، هنگامی که در سلول جهنم با خدا سخن میگویند، با بیان «اخسئوا فیها و لا تکلمون» مواجه میشوند ـ عرب وقتی بخواهد یک سگ را براند کلمة «اخساء» را بکار میبرد ـ اینان در جهنم به این درجه از پستی میرسند که خداوند در جوابشان می¬فرماید: «اخسئوا» و این عذابی است که خود تهیه کردهاید.شما ای عزیزان من، شخصیت دیگران را نکوبید که کوبیده میشوید، اگر اینجا هم کوبیده نشوید که میشوید، آتش جهنم کوبندگی دارد؛ کسی را نسوزانید که این دنیا سوخته میشوید، اگر اینجا هم سوخته نشوید، یقین داشته باشید که آتش جهنم دل میسوزاند؛ غیبت نکنید و بدانید که اگر اینجا پشت سرتان غیبت نکردند که میکنند، سلول جهنم را برای خود آماده ساختهاید.خلاصه کلام، انسان اگر در این جنگ درون پیروز نشود، مصیبت و سقوط است: «لقد ذرءنا لجهنم» و به بیان قرآن مثل این که برای جهنم خلق شده، مرتب به سوی جهنم میرود و خیلی تند هم میرود.بحث امشب ناقص ماند، انشاءالله هفته آینده در این باره با شما صحبت خواهم کرد.گفتار هفدهماخلاصاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.در جلسه گذشته گفته شد که اگر کسی گفتارش برای خدا باشد، کردارش برای خدا باشد، نیت و افکار او هم برای خدا باشد و به عبارت قرآن کریم به تمام گفتار و کردار و افکار او رنگ خدایی زده شود، پروردگار عالم همیشه به فریادش میرسد و در دنیا و آخرت پناه او خداست و معلوم است که اگر پناه کسی خدا باشد در هر کاری پیروز است؛ در جنگ درون پیروز است و در جنگ بیرون پیروز است، برای رسیدن به هدف عالی پیروز است، برای رفع موانع و مشکلات پیروز است و به قول قرآن شریف: «ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» .اگر با خدا باشید خدا با شماست؛ اگر شما با خدا باشید ثابت قدم خواهید ماند یعنی دست عنایت خدا همیشه روی سر شماست و در هرکاری پیروز خواهید شد.شاید بیشتر از صد آیه در قرآن باشد که پروردگار عالم وعده داده به این که آدم با تقوا در دنیا و آخرت سعادتمند است؛ شاید بیشتر از بیست آیه قرآن میفرماید که دست عنایت خدا روی سر آدم باتقوا است.آدم با تقوا پناهش خداست، آدم با تقوا از طرف خدا نعمت دارد و بالاخره خدا در هر کاری، به فریاد انسان باتقوا میرسد؛ از جمله در بحث ما این جهاد اکبری که در درون خود داریم که دائماً انسانیت ما، آن بعد انسانی ما با حیوانیت ما میجنگد، معنی ندارد که انسان خود به خود بتواند پیروز شود، اگر بخواهیم پیروز شویم باید خدا را داشته باشیم.قرآن کریم میفرماید: اگر میخواهی خدا را داشته باشی کاری کن که نیت و فکرت، گفتار و کردارت برای خدا باشد. این کار مشکل است، اما از طرف دیگر اگر محرک عمل غیر خدا باشد از نظر قرآن بتپرستی است.اگر محرک انسان در افکارش، گفتار و کردار و نیاتش، هوی و هوس شد، شیطان محرک او شد، محرک او این دنیا (به معنی عام) شد، قرآن با کمال صراحت میفرماید: تو بتپرستی «أفرایت من اتخذ الهه هویه و اضله الله علی علم» .«الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدو الشیطان انه لکم عدو مبین» .بنابراین اگر بخواهیم از نظر قرآن بتپرست نباشیم، اگر بخواهیم یک زندگی با امنیت خاطر داشته باشیم که در آن دلهره و اضطراب خاطر نباشد، از نظر قرآن چارهای نیست جز این که پناه ما خدا باشد؛ قرآن شریف میفرماید: اگر میخواهی من پناه تو باشم باید باتقوا باشی.قرآن در همان ابتدا میفرماید:«بسم الله الرحمن الرحیم، الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» .دست عنایت و یاری من روی کسی است که باتقوا باشد.چیز دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم این است که اگر کاری کنیم که همه اعمالمان برای خدا باشد، بسیاری از صفات رذیله از ما دفع میشود و صفات خوب بسیاری را به دست خواهیم آورد؛ ضعف اعصابها، غصهها، نگرانیها، کینهتوزیها و ... همه زیر سر این است که در گفتارمان، در کردار و نیاتمان محرک ما خدا نیست.اگر انسان برای خدا کار کند، برای خدا بگوید، برای خدا نیت داشته باشد، دیگر کینهتوز نمیشود، غضب نمیکند، به کسی سوء ظن پیدا نمیکند، دیگر دشمن کسی نمیشود، به دیگری حسادت نمیورزد، دچار ضعف اعصاب نمیشود و بالاخره در زندگی او داد و فریاد غیر انسانی نخواهد بود. مثالی بزنم:یک زن خانهدار زمانی برای خدا خانهداری میکند، بچهداری میکند، بچهداری و شوهرداری میکند، میگوید: چون خدا فرموده، شوهرداری را دوست دارم، به خاطر خدا شوهرداری میکنم و هیچ توقع بارک الله هم از شوهر ندارم؛ میگوید چون خدا فرموده زنی که درخانه کار کند مثل این است که در جبهه (آنهم در خط مقدم) کار میکند. لذا توقع ندارد که پسرش بگوید بارک الله غذا را خوب پختی، انتظار ندارد که شوهرش به او بگوید امروز چه غذای خوبی درست کردی، برای این که محرک او در کار خانه خدا بود، این شوهر چه تقدیر بکند چه نکند بچهداری میکند اما نه برای این که بچه بزرگ شود و به درد او بخورد، شما چقدر به درد پدر و مادرتان خوردید که پسر یا دخرتان بخواهد کاری برایتان بکند؟ اما او میگوید خدا فرموده اگر زنی برای این که بچه مسلمانی تحویل جامعه بدهد آبستن شود، آبستنی او برای خداست، وقتی که وضع حمل میکند وضع حملش هم برای خداست.روایت داریم وقتی از این زن بچه متولد میشود، مثل این است که خودش از مادر متولد شده باشد، دیگر هیچ گناه ندارد، همة گناهان او آمرزیده میشود.روایت دارد وقتی زنی بچهاش گریه میکند، از خواب بلند میشود و او را شیر میدهد، بیخوابی میکشد و بر گریة بچهاش صبر میکند مثل این است که غلامی را خریده و آزاد کرده باشد.او میگوید که برای خدا آبستن هستم، برای خدا سختی آبستنی را بر خود تحمل میکنم، برای خدا تربیت میکنم، وقتی هم که وارد جامعه شد میخواهد به درد من بخورد یا نخورد. اتفاقاً وقتی برای خدا شد به درد خواهد خورد، باقیات صالحات میشود و به قول قرآن «قره اعین» میشود، چشم روشنی دنیا و آخرتش میشود، این زن دیگر کینهتور نمیشود، چرا؟ برای این که هنگامی کینهتوز میشود که کار میکند برای این که شوهرش از او تقدیر و تشکر کند، وقتی که شوهر تقدیر نمیکند آن توقع برآورده نمیشود، خواه ناخواه اختلاف پیدا میشود؛ وقتی هم که بچه بزرگ میکند تا در آینده کمک او بشود و بعد میبیند دختری آمد و این فرزندش را برد و تمام شد، حالت مادر شوهری او گل میکند، کینه توز میشود و یا وقتی که در خانه برای خدا کار نمیکند، بلکه برای این که کاسه جایی رود که قدح باز آید، برای این که شوهر بگوید تو خوب زنی هستی، زنها به او بگویند این چه زن خانهداری است، توقع او برنمیآید؛ وقتی هم توقع برنیامد خواهناخواه ضعف اعصاب از این جا شروع میشود، در مقابل شوهر قد علم کردن و زبان درازی کردن از اینجا سرچشمه میگیرد و بالاخره وقتی که کار برای خدا نشد مصیبتهای فراوانی در بردارد.اگر یک مرد هم برای خدا زحمت بکشد، برای این که «الکاد لعیا له کالمجاهد فی سبیل الله» اگر مردی کار بکند برای این که زن و فرزندش در رفاه باشند مثل این است که در جبهه (در خط مقدم) کار کند؛ صبح که از خانه بیرون میرود محرکش خداست، محرکش این است که زن و فرزند در رفاه و آسایش باشند، مثل شما سر کلاس میرود، وقتی به کلاس رفت به فکر این نیست که حقوقش چیست؟ یا مدیر کیست؟ یا رتبه چیست؟ به فکر این است که میتوانم او را تربیت کنم؛ نسازم، مسئولم و خدا فرموده اگر بتوانی یک بچه مسلمانی را بسازی، مثل این است که جهان را زنده کرده باشی، محرکش این است که وقتی محرک این شد خواه ناخواه دیگر در کلاس دچار ضعف اعصاب نمیشود، دیگر به فکر این نیست که آیا به او رتبه میدهند یا نه؟ رفیقش بر او مقدم شده یا نه؟ اصلاً فکرش را نمیکند، کاری بوده که برای خدا کرده و پروردگار عالم هم دیده، وقتی هم که به خانه میآید اگر گوشت پخته نشده، اگر برای خدا نباشد «کاسه جایی رفته قدح باید پس بیاید»، اگر به این فکر باشد که من از صبح تا ظهر زحمت میکشم پول پیدا میکنم و به خانه میآیم تا در خانه استراحت کنم، حالا که به خانه آمدم میبینم که هیچ خبری نیست؛ در این موقع است که عصبانیت شروع میشود، کینهتوزی، حسادت، تکبر و جاهطلبی شروع میشود. اما اگر برای خدا به خانه پول میبرد نه برای این که زنش هم کار کند، این آدم به جایی میرسد که اگر همسرش هم در خانه بداخلاق باشد خوشحال است، اگر در خانه از او تشکر بکنند خیلی اهمیت نمیدهد، برای این که میترسد محرکش تشکر بشود، محبت زن بشود اما اگر زنش زبان درازی کند خوشحال است، چرا؟ به خاطر این که برای خدا کار کرده است و از هیچ کس هم انتظار تشکر ندارد و میترسد که اگر کسی از او تشکر کند آن اجرش هم از بین برود؛ دیگر اختلاف خانوادگی پیدا نمیشود، کینهتوزی نیست، ضعف اعصاب و غضب نیست.برای این که مطلبم قدری جا بیفتد جملهای از غزالی برای شما نقل میکنم، ببینید کار برای خدا یعنی چه و خوشا به حال آن زن و مردی که بتوانند به افکارشان، گفتار و کردارشان رنگ خدایی بدهند، و این را هم به شما بگویم که رنگها فرق میکند، یک دفعه رنگی را رنگرز میکند، این رنگ میرود، چیزی نیست و یک دفعه خدا رنگ میکند مثل رنگ مرغی که سیاه است و دیگر رفتنی نیست:«صبغه الله و من احسن من الله صبغه» رنگ خدا چه رنگ خوبی است.عزیزان من، کاری بکنید که در زندگی محرک شما خدا باشد، مشکل است اما خیلی لذتبخش است.غزالی در احیاء العلوم مینویسد کسی را به «حمص» فرستادند؛ حمص الان یکی از استانهای شام است و آن وقت مملکت مستقلی بوده، تقریباً نمیچه مملکتی بوده، زمانی نصرانی نشین بوده و بعد آن را گرفتند و یکی از استانهای مهم اسلام شد. از مدینه به آنجا استانداری فرستادند، این استاندار مدتی در آنجا کار کرد بعد از طرف مردم از این استاندار شکایتی فرستاده شد، وقتی این شکایت رسید استاندار را خواستند؛ آقای استاندار با پای پیاده و یک کوله بار از شام به مدینه آمد و بدون این که کسی را ببیند و ملاقاتی با کسی و خویشی بکند مستقیماً به دربار رفت ـ معلوم است که دربار مسجد بود ـ به آنجا رفت. به او گفتند: برای این تو را خواستیم که از تو شکایتی شده است. گفت: شکایت چیست؟ گفتند: این شکایت سه جمله دارد:1ـ میگویند صبحها دیر از خانه بیرون میآیی، دیر به محل کار میآیی. گفت: بله اشکالشان درست است.2ـ میگویند شما شبها اصلاً پیدایت نیست و فقط روزها به درد مردم میرسی. گفت: بله، این اشکال هم وارد است و مطابق با واقع است.3ـ از تو شکایت کردهاند که هفتهای یک روز اصلاً پیدا نیستی، نه روز و نه شب. گفت: این اشکال هم وارد است. گفتند: اگر اینها اشکال است جواب چیست؟ گفت: هر سه اشکال جواب دارد؛ اما اشکال اول که من از خانه دیر بیرون میآیم، سببش این است که کار خانه را بین خودم و همسرم قسمت کردهام و پختن نان به عهده من است (آن وقتها این طور که هر روز صبح باید نان بپزند) من خمیر میکنم و به نماز میروم، از نماز که میآیم این خمیر ور نیامده (استاندار نانپز) لذا مجبورم بنشینم تا این که خمیر ور بیاید و نان را میپزم و بعد از خانه بیرون میآیم. گفتند: جوابت پذیرفته شده است.اما دوم که شبها پیدا نیستم، برای این است که من وقتم را بین مردم و خدا قسمت کردهام؛ شبهایش را به خدا دادم و روزها را به مردم، لذا روز را تماماً در اختیار مردم هستم اما دلم میخواهد که در شب با خدا رابطه داشته باشم، تا آن اندازه که مجبورم، بخوابم بعد از آن هم با خدا رابطه داشته باشم. گفتند: این جواب هم قبول است.اما سوم جوابش این است که من لباس عوضی ندارم، لذا به ناچار هر هفته روز جمعه پیراهنم را همسرم میشوید و لباسی ندارم که بپوشم و بیرون بیایم، برهنه هستم، در خانه مینشینم و چون هوای حمص سرد است مثل مدینه نیست که لباس زود بخشکد، تا لباسم خشک شود و به حمام بروم، روز تمام میشود. گفتند: این جواب را هم قبول کردیم، پولی به عنوان جایزه به او دادند.یک استاندار نانپز، بیلباس و مقدس است، جا دارد که جایزهای بگیرد لذا به او جایزهای دادند و گفتند به سرکارت برگرد.قبل از آن که به خانه برود به مسجد رفت، به مؤذن مسجد گفت: به مردم حمص بفهمان که استاندارتان پولدار شده و این پول مربوط به بیتالمال نیست بلکه مربوط به خودش است و چون مربوط به خود او است آن تقسیمهای بیتالمال نباید در کار باشد. گفت که به فقرا و ضعفاء و بینوایان بفهمان که استاندارتان پولدار شده، کدام استاندار؟ آن که از دستش شکایت کردند، از حمص، از شام با پای پیاده به مدینه فرستادند و از مدینه با پای پیاده به محل خودش فرستادند. عده زیادی از همین مردم به نزدش آمدند، او هم پولها را نشمرده مشت مشت داد، یک کوله بار پول، مقداری از آن پول ماند، دیگر کسی نبود، پولها را برداشت به خانه رفت. زنش گفت: کجا بودی؟ چه شد؟ قضایا را برای همسرش نقل کرد و گفت: بالاخره پولها را به همین حمصیها دادم، به همین شاکیها، یک مقدارش هم مانده. گفت: آقا خوب است با این مقدار پول که مانده بروی و یک کنیز بخری تا دیگر اقلاً نان نپزی و به هر دوی ما کمکی شده باشد. گفت: ای زن، کار لازمتر در میان است (و او نمیدانست که چیست)، چند روزی طول نکشید که فقیر بینوای محتاجی به در خانهاش آمد و او همة آن پولها را به فقیر داد و وقتی که فقیر رفت به زنش گفت: آیا این بهتر از آن نبود که من و تو در خانه کار کنیم و خدا هم به ما پاداش بدهد ولی این صدقه باقی بماند؟ کار و خستگی من و تو از بین میرود، اگر خسته شدهای استراحت میکنی، این خستگی از بین میرود اما آن که باقی میماند صدقه است، دل کسی را خوش کردن، دل یک مسلمانی را به دست آوردن، این باقی میماند، معلوم است که همسر استاندار این حرف را میپسندد. گفت: آری به راستی چنین است.چطور میشود که یک نفر به این مقام میرسد که محرک او فقط و فقط خدا باشد؟ اگر نان میپزد برای خداست نه برای این که اهل حمص او را تحسین کنند، اگر شبانه روز زحمت میکشد برای خدا میکشد نه برای این که اهل حمص به او بگویند به چه آدم خوبی است! اگر لباسی عوضی ندارد و در بیتالمال تصرف نمیکند برای خداست نه برای این که حکومت وقت به او بارک الله بگوید؛ وقتی هم پول پیدا میکند به خاطر خدا انفاق میکند به برای این که آنها به او بگویند بارک الله «انما نطعمکم لوجه الله نرید منکم جزاء و لاشکورا» یعنی برای خدا میدهیم و چیزی هم نمیخواهیم که یکی به ما بارکالله بگوید و از ما تشکر کند. وقتی چنین شد دیگر کینهتوز نمیشویم.این آقای استاندار حالا که بر میگردد باید مثل مار زخمی باشد لااقل به بالای منبر برود، مردم را بخواهد و گله کند: آی مردم، برای چه رفتید و شکایت کردید؟ برای چه مرا از شام به حمص فرستادید؟ آخر من که تقصیر ندارم، چقدر شما آدمهای بدی هستید. اما این حرفها نیست، به جای این که گله کند یا ظلم کند و کتک بزند، خوبی میکند، پولی را که به او جایزه دادند همان پول را به آنهایی میدهد که از او شکایت کردند، این استاندار مگر در زندگی من و من ندارد؛ من و منها در خانه، کینه توزیها در خانه، اختلاف خانوادگی در خانه، داد و فریادهایی مرد در خانه، زبان درازی زن در خانه همه و همه ناشی از این است که محرک ما در زندگی خدا نیست.این آیه در مورد زهرای عزیز است و چون این روزها و شبها مربوط به حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ است، این آیه در نظر شما باشد؛ این آیه مربوط به این است که زهرای مرضیه (س) روزه بوده، حسن(ع) و حسین(ع) هم روزه مستحبی گرفته بودند، زهرای اطهر(س) به دست خود غذایی تهیه کرده بود؛ نمیگوید که من بیبی هستم و او کلفت است «انما نطعمکم لوجه الله» محرک خداست. دربارة زهرای مرضیه(س) دارد که یک وقتی از کار خیلی خسته شده بود (قریب 9 سال در خانه امیرالمؤمنین(ع) بود، مادر 5 فرزند شد که محسن فرزند آخرش را سقط کرده بود؛ خانه دارای زهرای مرضیه آسان نبود باید نان بپزد، نه فقط باید نان بپزد، باید با آسیابهای دستی جو گندم را آسیاب کند). پیامبر اکرم(ص) آمدند و دیدند که بچه در دامن حضرت دارد شیر میخورد و دستش به آسیاب است و از اثر خستگی خوابش برده است. بیدارش کردند، فرمودند: زهرا جان، بچش تلخی دنیا را برای شیرینی آخرت.عزیزم، محرک تو خداست، وقتی محرک خدا شد دیگر اینها خیلی آسان است، آسان؛ اگر محرک انسان خدا باشد کار فوقالعاده مشکل، فوقالعاده آسان میشود اگر کار برای ما سنگین است به خاطر این است که محرک ما خدا نیست.زهرای مرضیه(س) کلفت نداشت، اسلام رونقی گرفت لذا تصمیم گرفت بیاید و از پدرش تقاضای یک کلفت کند. پیش پدر آمد، پدر توجه داشت اما نمیخواست به زهرا(س) نه بگوید. وقتی نشست به زهرا(س) فرمود: عزیزم وقتی که از نمازت فارغ شدی، 34 مرتبه بگو اللهاکبر، 33 مرتبه بگو الحمدلله و 33 مرتبه هم بگو سبحانالله؛ این ذکر از دنیا و آنچه در دنیاست برای تو بهتر است.تقاضا دارم این تسبیحات حضرت زهرا(س) را که شأن نزولش را دارم میگویم، بعد از نماز بخوانید خیلی اثر دارد، یکی این که موجب عاقبت بخیری است، دیگر این که روز قیامت میتوانی دست به دامن حضرت زهرا(س) بزنی که من آن کسی هستم که همیشه به تسبیح تو اهمیت میدادم.امام صادق(ع) فرمودند: تسبیح جدهام حضرت زهرا(س) بعد از نماز، پیش من از هزار رکعت نماز بهتر است؛ نه این که ثوابش بیشتر باشد بلکه افضل است یعنی بهتر دوست دارم، خیلی ثواب دارد و خیلی هم پیش ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ مطلوب است.زهرای عزیز(س) متوجه شد که پدرش نمیخواهد کلفت بدهد، پیش مولا امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: رفتم کلفتی بگیرم اما پدرم چیزی به من داد که از دنیا و آنچه در دنیاست بهتر است. آن چیست؟ 34 مرتبه الله اکبر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحانالله. این زهرای مرضیه(س) بود با این وضعش.بالاخره زمانی اسلام رونقی گرفت، پیامبر اکرم(ص) خودش فضه خادمه را برای حضرت زهرا(س) آوردند. جملة پیامبر اکرم(ص) به حضرت زهرا(س) این است که فرمودند: زهرا جان، این انسانی مثل تو است، همان طور که تو از کاری خسته میشوی او هم خسته میشود، همین طور که تو استراحت را دوست داری او هم استراحت را دوست دارد، بنابراین کارهای خانهات را قسمت کنید، یک روز کار خانه مال تو و روز دیگر مال فضه باشد.الان در میان عربها مشهور است که میگویند امروز روز کار فضه است. کارها قسمت شده بود؛ یک روز حضرت زهرا(س) با دست مبارکش جو را آسیاب میکرد، آرد جو را پخت و با کلفتش میخورد، یک چنین غذایی را تهیه کرده بود، موقع افطار شد، یک کسی آمد و گفت: من فقیرم، مسکینم، مرا یاری کنید. حضرت زهرا(س) اول افطار خودش را برداشت و مابقی را هم که جمعاً 6 دانه میشد به فقیر داد و فقیر رفت. حضرت زهرا(س) دوباره از آردی که در خانه بود نان درست کرد و برای افطار آماده شدند. یکی دیگر آمد و گفت: اسیری هستم، چیزی ندارم، به من کمک کنید. بار دوم 6 قرص نان را به اسیر داد و او رفت. بار دیگر حضرت برخاست و به دست مبارکش 6 عدد نان تهیه کرد. یکی دیگر آمد و گفت: یتیمی هستم، به من رحم کنید، بار سوم 6 دانه نان را به یتیم دادند. بالاخره آخر شب شد و به قول روایات با آب افطار کردند و بیشام خوابیدند، آیه آمد: «انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا».اگر نان پختهام، محرکم خدا بود از هیچ کس توقع تشکر نداشتهام و اگر به گدا دادم، به یتیم دادم، به اسیر دادم محرکم خدا بود، چیزی جز خدا در زندگی محرک ندارم.تقاضا دارم محرک شما خدا باشد، خانمها، محرک شما خدا باشد آقایان، محرک شما خدا باشد نه این که بخواهید دیگران شما را تحسین کنند؛ یقین داشته باشید تحسین دیگران کسی را به جایی نمیرساند. اگر شخصیت میخواهید با خدا باشید، اگر در زندگی خوشی میخواهید با خدا باشید:«فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون» یعنی اگر میخواهید یک زندگی خوش و با امنیتی داشته باشید که دل آرام بگیرد، با خدا باشید و در زندگیتان گناه نباشد.«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» یعنی اگر کسی با خدا باشد، کارش به آنجا میرسد که محبتش در دلها ریخته میشود، همه او را دوست دارند، ابهت او در دلها ریخته میشود و همه از او حساب میبرند.زن با شخصیت آن زنی است که دست عنایت خدا روی سرش باشد؛ مرد عزیز با ابهت آن مردی است که دست عنایت خدا بر سرش باشد.خلاصه بحث این که از چیزهای با اهمیتی که برای بحث ما مفید است و نیروی بزرگی که باعث میشود در زندگی پیروز شویم این است که انسان کاری بکند که مددکارش خدا باشد. اگر مددکارتان خدا شد کمکم به اینجا میرسید که شیطان دیگر نمیتواند با شما کاری داشته باشد؛ کمکم به جایی میرسید که نفس اماره کنترل شده است، مثل اسب چموش دهنه شده است.قرآن میفرماید: اگر به راستی کاری کردید که کمک کار شما خدا شد یقین داشته باشید که در آن جنگ پیروزید یعنی اسب سرکش را دهنه میکنید و در جنگ خارج هم دشمن جرأت ندارد پیش شما بیاید و شیطان قسم خورده که دیگر تیغم به او نمیرسد و نمیتوانم پیش این شخص بروم، یعنی من میخواهم که او را نابود کنم ولی نمیتوانم: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» خدایا همه را گمراه میکنم و در جنگ درون همه را شکست میدهم مگر آن کسانی که دست عنایت تو روی سرشان باشد، مگر کسانی که فکرشان رنگ خدایی داشته باشد، گفتارشان رنگ خدایی داشته باشد، کردارشان رنگ خدایی داشته باشد.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، حالت تنبیه، حالت خلوص، صفات انسانیت، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت، توفیق این که به آن مقامی برسیم که افکارمان، نیاتمان و گفتارمان برای تو باشد، به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این جوانهای عزیز در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ بفرما. خدایا، به عزت و جلالت، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ وسرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدگفتار هجدهمنماز شباعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.نیروی هفتم از نیروهایی که میتوانیم در جنگ درون از آن استفاده کنیم بیداری شب و بیداری بینالطلوعین است.بحث ما درباره جهاد درون (جهاد اکبر) بود و دانستیم که بخودی خود نمیتوانیم در این جنگ پیروز شویم بلکه باید از خارج برای غلبه بر بعد حیوانی کمک بگیریم و دربارة این نیروها تاکنون از شش نیرو بحث شد.نیروی هفتم که بحث امشب است و میشود آن را بهترین نیروها دانست و قرآن شریف هم آنرا بهترین نیرو میداند «بیداری شب» است. بحث امشب قدری مشکل است و از آن دشوارتر عمل کردن به آن است و امیدوارم که به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیهالله ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ این بحث را روشن کنم و امیدوارم که پروردگار عالم به همة ما توفیق عمل کردن به آن را عنایت فرماید.قرآن شریف راجع به بیداری شب و سحر و طلوع فجر فوقالعاده اهمیت قائل شده است و میفرماید:«بسم الله الرحمن الرحیم. و الفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر و اللیل اذا یسر هل فی ذلک قسم لذی حجر» .یعنی قسم به طلوع فجر، قسم به شبهای دهگانه، قسم به نماز شبی که در دل شب خوانده میشود و آن سه رکعت آخر به نام فجر وتر است و قسم به آخر شب، قسم به سحر و قسم به آن شب وقتی که پشت کند یعنی آخر شب، قسم به سحر و قسم به آن شب وقتی که پشت کند یعنی آخر شب، بعد میفرماید «هل ذلک قسم لذی حجر» یعنی اگر کسی تعقل داشته باشد میفهمد که این قسمها چرا خورده شده و چه مقدار اهمیت دارد.در این سوره مبارکه به شب سوگند خورده شد وقتی که پشت کند یعنی به آخر شب، به قبل از بین الطلوعین، به فجر قسم خورده شد، قسم به آن کاری که در دل شب انجام داده میشود یعنی نماز شب و اتفاقاً در قرآن شریف این قسم تکرار شده است.در جای دیگر میفرماید: «واللیل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس» در اینجا عبارت فرق کرده و الا از نظر معنی به یک معناست، یعنی قسم به آخر شب و قسم به بین الطلوعین.همین جمله باز در جای دیگر قرآن تکرار شده و میفرماید: «واللیل اذا ادبر و الصبح اذا اسفر» ، در این آیه شریفه از بین الطلوعین و به فجر و بین الطلوعین سوگند خورده شده است.از این قسمها که در قرآن شریف است به خوبی استفاده میکنیم که آخر شب فوقالعاده عجیب است، فوقالعاده عظیم است و باز استفاده میکنیم که طلوع فجر فوقالعاده از نظر اسلام مهم است.قرآن شریف راجع به نماز شب و نماز صبح اول وقت خیلی اهمیت داده است و با کمال صراحت میفرماید که نیرو میدهد و میتوانیم از این نیرو استفاده کرده و به مقام محمود برسیم. میفرماید:«اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجران قرآن الفجر کان مشهودا» .این آیه شریفه نمازهای پنجگانه را تعیین میفرماید.در این آیه میفرماید از اول ظهر تا نصب شب چهار نماز داریم به نام نماز ظهر، نماز مغرب، و نماز عشاء و بعد میفرماید: «و قرآن الفجر» نماز چهارگانه را دارد به نام نماز صبح، «والقرآن الفجران قرآن الفجر کان مشهودا» نماز اول وقت، بین الطلوعین، نماز صبحی که اول وقت خوانده میشود تمام امتیازات آن نمازها را دارد و آن نمازی است که خدا بر آن شهادت میدهد، ملائکه آسمان بر آن شهادت میدهند و این نمازی است که روشنایی آن به قدری است که پیش همه مشهود است، نزد همه معلوم است و بعد میفرماید: «و من اللیل فتهجد به نافله لک» بعضی از شب را بیدار شو، آخر شب را زنده بدار برای این که آخر شب (نماز شب) برای تو نافلهای است «عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» خدا دوست دارد که تو مقام محمودی پیدا کنی، مقامی که همه بپسندند، اگر میخواهی مقامی پیدا کنی که همه بپسندند نماز شب بخوان، قبل از طلوع فجر بیدار شو، نماز اول وقت طلوع فجر بخوان و اگر بتوانی همة بین الطلوعین را بیدار باشی بدان که مقام محمود روی مقام محمود داری.این آیه شریفه به خوبی به ما میفهماند که اگر کسی بتواند قبل از طلوع فجر بیدار باشد، اگر بتواند نماز صبح خود را اول وقت بخواند، بر نفس اماره تسلط پیدا میکند، از آن جنگی که در درون است سرافراز بیرون میآید؛ معلوم است که هیچ مقامی از این بالاتر نیست که انسان بتواند در آن جنگ امتیاز بیافریند، افتخار کسب کند و بتواند در آن پیروز شود.مقام محمود یعنی تسلط بر نفس اماره، مقام محمود یعنی پیروز شدن در جنگ درون، مقام محمود یعنی این که انسان نفس اماره و آن بعد حیوانی را بتواند کنترل کند، نظیر براق بر آن سوار شود و به هر کجا که میخواهد بتواند برسد.در سورة المزمل که شاید سوره دوم و سوم باشد که به پیغمبر(ص) نازل شده میفرماید: «یا ایها المزمل» یعنی ای کسی که عبای نبوت به خود پیچیدهای، به مقام نبوت رسیدهای، ای کسی که ترا نبی کردهایم و این مقام را به تو دادهایم. معنی «یا ایها المزمل» و «یا ایها المدثر» که دو سوره در کنار هم است هر دو به یک معنی است؛ این که در فارسی آن را «ای گلیم به خود پیچیده» معنا میکنند معنی فارسی آن است و معنایش این است: ای کسی که عبای نبوت به خود پیچیده و به مقام نبوت رسیدهای، بار سنگینی به دوش تو آمده است: «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا»، بار سنگینی به دوست آمده، اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی باید نیروهایی از خارج تهیه کنی و اولین نیرویی که برای پیغمبر(ص) تعیین میشود، شب بیداری است.«یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقض منه قلیلا اوزد علیه ورتل القرآن ترتیلا انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» .شب بیدار باش، تا میتوانی شب بیداری کن؛ بعد علت میآورد که این دلیل برای ما خیلی فایده دارد و ما باید این علتی را که در این سوره آورده شده همیشه در نظر داشته باشیم: «انا ناشئه اللیل هی اشد وطاً واقوم قیلا» آن حالتی که آخر شب به انسان دست میدهد، آن حالتی که نماز اول وقت صبح به انسان میدهد، آن حالتی که بین الطلوعین به انسان میدهد آن حالت این است «انا ناشئه اللیل هی اشد وطاً»، انسان حالتی پیدا میکند که میتواند نفس اماره را کنترل کند، میتواند بر آن بعد حیوانی تسلط پیدا کند، میتواند آن را تعدیل کند، نظیر اسب چموش به دهانش دهنه بزند و بر آن برای استکمال و رسیدن به مقام محمود و مقام معنویت و اقوم قیلا، سوار شود.اگر میخواهی اراده قوی داشته باشی، نفوذ کلمه داشته باشی، در میان مردم ابهت و عزت داشته باشی، اگر میخواهی دشمن جنی و انسی از تو حساب ببرند، اگر میخواهی هنگام برخورد با مشکل بتوانی آن را هضم کنی، خلاصه اگر میخواهی ارادة تو قوی شود باید آخر شب را بیدار باشی، آخر شب اراده را تقویت میکند.کتابهایی که درباره تقویت اراده نوشته شده است، نمیتواند اراده را قوی کند؛ روانشناسها راجع به تقویت اراده کتابها نوشتهاند اما نه خود ارادة قوی دارند و نه کتابهایشان میتواند ارادة کسی را قوی کند.قرآن میفرماید: اگر میخواهی اراده قوی داشته باشی، تردید و شک نداشته باشی، وقتی کاری پیش آمد بتوانی تصمیم بگیری، اگر مشکلی جلو آمد بتوانی با مشکل دست و پنجه نرم کنی، باید آخر شب بیدار باشی، باید نماز را اول وقت، یعنی طلوع فجر نماز صبح را بخوانی، باید بین الطلوعین بیدار باشی.بحث راجع به نماز شب و شب زندهداری، این که آخر شب را انسان بتواند بیدار باشد، بتواند بینالطلوعین راز و نیازی با خدا داشته باشد برای ما فوقالعاده مفید است، چنانچه برای تقویت نورانیت میدهد، به انسان نشاط میدهد، علاوه بر نورانیت دل و نشاط انسان زندگی خوشی پیدا میکند، دیگر در زندگی او گره پیدا نمیشود و اگر هم گرهای پیدا شود، نیمه شب، آخر شب، بین الطلوعین به خوبی میتواند گره را باز کند، لذا از نظر قرآن شریف آخر شب و بین الطلوعین فوقالعاده اهمیت دارد.از این جهت 90% مردم نماز صبح خودشان را قبل از آفتاب میخوانند، بر فرض هم که خیلی خواب نداشته باشند اما شیطان طوری وسائل را فراهم میکند که آخر شب خواب باشند، بین الطلوعین خواب باشند و روایات زیادی داریم که شیطان مواظب است که نگذارد انسان این فیض عظمی را بدست بیاورد.میدانید که به دست آوردن این فیض کاری بسیار مشکل است و بر فرض که شخص یکی دو هفته ادامه بدهد باز مانعی پیش میآید و بالاخره آخر شب از دست انسان گرفته میشود، در حالی که ادامة این کار فوقالعاده برای دنیای انسان مفید است و برای آخرت انسان مفید است، برای انسانیت انسان مفید است، برای این که پروردگار عالم همیشه دست عنایتش روی سر انسان باشد مفید است، برای استجابت دعا فایده دارد، برای این که گناهان روز مانع و سد نشود و از بین برود فوقالعاده مفید است.اگر دنیا میخواهید به این بحث خیلی زیاد اهمیت بدهید و اگر آخرت میخواهید به این بحث فوقالعاده اهمیت بدهید و در رابطه با بحثمان بهترین نیروها که از بیرون برای انسان میآید همین نیرو است:«ان ناشئه اللیل هی اشد وطاً و اقوم قیلا».حالتی که در دل شب برای انسان پیدا میشود، از نظر روانشناسها از نظر علمای علم اخلاق، از نظر قرآن و روایات برای سازندگی انسان خیلی مفید است. ما خیلی هم نمیتوانیم درک کنیم که آخر شب چه خصوصیتی دارد.ما معمولاً تا ساعت 11ـ12 بیداریم اما اول شب فایدهای ندارد، چیزی به انسان نمیدهد گر چه انسان مشغول عبادت هم باشد، مثل روز است که به عبادت مشغول باشد، خود اول شب یا روز به انسان چیزی نمیدهد اما آخر شب ولو عبادت هم نکند تأثیر فوقالعاده دارد. لذا میخوانیم که یکی از مستحبات شبهای احیاء این است که انسان آخر شب را بیدار باشد گر چه کاری هم نکند.در روایات فراوانی داریم اگر انسان بتواند بین الطلوعین بیدار باشد ولو نماز شب هم نخواند، این بیداری بینالطلوعین و این بیداری آخر شب خودش برای انسان خیلی مفید است، مخصوصاً برای ایجاد نشاط و رفع گرفتاریها، غمها و غصهها فایده دارد، بخصوص که دنیای روز برای ما دلهرهها، اضطراب خاطرهها، شکها و بینشاطیها آورده معمولاً هم از ضعف اعصاب سر چشمه میگیرند و ما اگر بخواهیم آدم با نشاطی در روز باشیم، بهترین راهش این است که قبل از اذان صبح ولو مقدار کم بیدار باشیم؛ بهترین راهش این است که بینالطلوعین را بیدار باشیم.رسم بسیاری از بزرگان است که اول شب را زود میخوابند و آخر شب را بیدارند، مطالعهشان را برای آخر شب میگذارند، کارشان را برای بینالطلوعین میگذارند. چه خوب است انسان بتواند آخر شب، بینالطلوعین مشغول عبادت باشد و دستورهایی را که داده شده انجام بدهد، قرآن بخواند که در این سوره المزمل مخصوصاً روی قرآن خیلی سفارش شده: «ورتل القرآن ترتیلا».در بین الطلوعین خواندن قرآن خیلی مؤثر است، در بینالطلوعین دعا مستجاب است. در این یک ساعت و نیم گاهی خدا با انسان حرف بزند یعنی قرآن بخواند و گاهی او با خدا حرف بزند یعنی دعا کند؛ خود وقت تأثیر بسزایی دارد، عبادت در آن وقت تأثیر بسزائی دارد، و اگر نتواند عبادتی کند لااقل کارش را برای بینالطلوعین بگذارد، مطالعهاش را بینالطلوعین انجام دهد و اول شب را زودتر بخوابد.اتفاقاً رسم پیغمبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) هم همین بود. رسم اصحاب رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) هم این چنین بود که اول شب میخوابیدند. این مصیبت برای ما ایرانیها و سایر مسلمانان از کجا پیدا شده؟ سنیها بیشتر از شیعیان به آخر شب و بینالطلوعین توجه دارند. افرادی که به زیارت خانه خدا مشرف شدهاند دیدهاند که معمولاً سنیها مقیدند به این که قبل از طلوع فجر در مسجد حاضر باشند. رسم پیغمبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(س) این بود که قبل از اذان صبح در مسجد حاضر بودند، نماز شب خود را در مسجد میخواندند، بینالطلوعین را بیدار بودند؛ الان هم خیلی از سنیها همین رسم را دارند و رسم بسیار عالی است برخلاف ما که تا ساعت 12 بیداریم و معلوم است که ساعت 12 بخوابد و بخواهد آخر شب هم بیدار شود، روزش از بین میرود، کارش از بین میرود و نمیشود که انسان کارش را فدای نماز شبش کند، نمیشود کارش را فدای بیداری بینالطلوعین کند. اگر بخواهیم، باید برنامه داشته باشیم، برنامهای منظم در مورد نماز شب؛ لازم نیست که رکعت آخرش یعنی نماز وتر را طول بدهید تا مبادا این طول دادن شما را خسته کند یا شیطان از این راه جلو بیاید، بلکه میشود طوری از خواب برخیزید که پس از وضو گرفتن حدود یک ربع، بیست دقیقه 11 رکعت نماز شب را بخوانید و به این صورت که 4 دو رکعت به نیت نماز وتر. نماز وتر ـ یک رکعت آخری ـ تفصیلهایی دارد: در قنوتش 40 مؤمن را دعا کنید چه زنده باشد، چه مرده و 300 مرتبه «العفو» بگوید. اگر دعاهای دیگر هم بخواند خوب است اما اگر بخواهد طول بدهد، معمولاً اول کار انسان خسته میشود و ما باید مواظب باشیم در حالی که تقویت روح میکنیم جسم خود را خسته نکنیم که جسم نظیر اسب سرکش است، اگر بخواهیم از اسب سرکش استفاده کنیم باید آن را دهنه بزنیم اما باید مواظب غذا و آب او مراقب استراحتش هم باشیم.این طور نشود که اول کار یک ساعت قبل از اذان صبح را، یک ساعت و نیم بینالطلوعین را تا یکی دو هفته بر خود تحمیل کنیم، بعد خسته شویم؛ لذا اگر بشود در ابتدای کار نیم ساعت قبل از اذان صبح بلند بشوید، یک ربع تطهیر کنید، وضو بگیرید بعد 11 رکعت نماز بخوانید، وقتی که نماز شب تمام شد اول اذان صبح میشود، نماز صبح خود را بخوانید بعد از نماز صبح تعقیب مختصری، کمی قرآن بخوانید، بعد بخوابید ولو این که خوابیدن بینالطلوعین کراهت دارد و خیلی هم کراهت دارد، بسیار خوب است که انسان بینالطلوعین را بیدار باشد اما در اول کار این طور نباشید، مثلاً نیم ساعت به وقت کارتان مانده بیدار شوید و صبحانه بخورید و بسر کارتان بروید.کمکم از این راه میتوانید طوری برای خود برنامه تنظیم کنید که بینالطلوعین بیدار باشید، لذا نماز شب آن قدرها هم وقت نمیگیرد، یک ربع بیشتر طول نمیکشد، یازده رکعت بیشتر نیست اما از نظر قرآن خیلی اهمیت دارد، از نظر قرآن خیلی به آن قسم خورده شده: «والفجر ولیال عشر و الشفع و الوتر و اللیل اذا یسر»، قسم به طلوع فجر، قسم به شبهای دهگانه ـ دهة ذیالحجه ـ قسم به نماز شب، قسم به نماز وتر، قسم به آخر شب که نماز شب در آن خوانده میشود. در قرآن تکرار هم شده میفرماید: اگر این گونه عمل کنی یعنی یک ربع قبل از اذان صبح بیدار شوی «مقام محمود» پیدا میکنی، یعنی در میان مردم مقام و شخصیتی پیدا میکنی که همه بپسندند، همه حسرت شخصیت تو را بخورند، ابهت در دل دشمن و محبت در دل دوست و نشاط در میان مردم داشته باشی و بالاتر از همه در جنگ درون پیروز و سربلند باشی.بنابراین، با یک ربع قبل از اذان صبح میشود نماز شب به جا آورد. این که بگوئیم خدایا ... مصداق شب زندهدار هستیم. اتفاقاً قرآن هم میفرماید: «و من اللیل» یعنی بعضی از شب را بیدار باش، بعضی از آخر شب را بیدار باش. در سورة المزمل به این نکته اشاره میفرماید تا آن اندازه که میتوانی.«یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا، نصفه او انقص منه قلیلا اوزد علیه ورتل القرآن ترتیلا».ای پیغمبر، تا آن اندازه که میتوانی در آخر شب بیدار باشی بیدار باش، گاهی یک ساعت، زمانی هم دو ساعت، وقتی هم که نمیتوانی یک ربع قبل از اذان را، نیم ساعت قبل از اذان صبح را بیدار باش.دو خواندن نماز اول وقت است؛ در مورد نماز اول وقت بحث کردم؛ روایتی هست که خیلی تکان دهنده است:زنی به خدمت بقیه الله الاعظم (عج) رسید؛ میگوید: خدمت آقا بودم، با آقا رفتم، به خانهای رفتند و در آن خانه ایستادند و به من فرمودند: لعنت خدا باد بر آن کسی که همة ستارهها پیدا شده باشد اما نماز مغرب و عشاء خود را نخوانده باشد. بعد فرمودند: لعنت خدا باد بر آن کسی که همه ستارهها پنهان شده باشد امام هنوز نماز صبح خود را نخوانده باشد.از نظر قرآن و روایات راجع به نماز اول وقت خیلی سفارش شده مخصوصاً در مورد نماز صبح، همین نماز صبحی که بر فرض نماز اول وقت هم بخوانیم اما در نماز صبح لنگیم. اسلام (یعنی قرآن روایات اهلبیت) به نماز صبح و بجا آوردن اول وقت بیشتر از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء داده است.آیه میفرماید: «اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل»، نماز صبح را جدای از نمازهای چهارگانه حساب میکند. معلوم میشود این که جدایش میکند اهمیتش از نظر قرآن از چهار نماز دیگر بیشتر است. بعد هم نکته دیگرش این است که میفرماید: «قرآن الفجر»، آن نمازی که امتیاز همة نمازها در آن جمع است، نماز اول وقت، بینالطلوعین، امتیاز نماز ظهر را دارد، امتیاز نماز عصر را دارد، امتیاز نماز مغرب و عشاء را دارد یعنی هر کاری که آن نمازها برای انسان میکند نماز صبح اول وقت هم آن کاری را برای انسان میکند هر امتیازی که آنها دارند این هم آن امتیازات را دارد.بحث امشب از نظر عمل مشکل است. اصولاً فایده بحث اخلاقی این طور است، بحثهای اخلاقی غیر از بحثهای فلسفی است، بحث فلسفی از نظر گفت و شنید مشکل است، نمیشود اینجا حرکت جوهری ملاصدرا را با شما صحبت کنم نه برای من مفید است و نه برای شما اما بحث اخلاقی این طور نیست، بحث اخلاقی گفتن و شنیدنش آسان است، اگر به بحث توجه داشته باشید آسان میشود اما عمل کردن به بحث اخلاقی دشوار است؛ همه میدانند که حسد بد است اما از بین بردن حسد کاری مشکل است؛ همة شما میدانید تکبر بد است، همه میدانید که انسان فطرتاً درک میکند که تکبر بد است، تواضع خوب است اما از بین بردن صفت تکبر مشکل است.از نظر قرآن فهمیدیم که بیداری شب خیلی اهمیت دارد، اول طلوع فجر خیلی اهمیت دارد، آخر شب اهمیت دارد، قرآن چهار پنج جا به آن قسم میخورد. بین الطلوعین خیلی اهمیت دارد، اول طلوع فجر خیلی اهمیت دارد. قرآن سه چهار جا به آن قسم خورده. همه اینها را میدانیم و میدانیم که نماز شب نشاط میدهد، نماز شب گره میگشاید، نماز شب غم و غصه را میبرد، نیرو میدهد، نماز شب حالتی به انسان میدهد که بر همه چیز از جمله نفس اماره میتواند غلبه کند؛ اینها را فهمیدیم اما عمل کردن به بحث امشب کاری خیلی مشکلی است؛ مشکل است؛ حتی ممکن است مهیا بشوید، ساعت هم بگذارید، ساعت زنگ بزند، بیدار هم بشوید اما بلند نشوید در حالی که خسته هم نیستید اما چرا بیدار نمیشوید؟ روایت دارد که شیطان میآید دست و پایت را میگیرد و میدوزد، بالاخره برای بلند نشدنت توجیهاتی میکنی: حالا بخواب، الان بلند میشوی، حالا زود است؛ یک وقت بیدار میشود میبیند نزدیک طلوع آفتاب است، تصمیم دارد اما نمیشود، چون کبریت احمر است لذا به هر کسی نمیدهند.گناه روز اثر میگذارد؛ کسی آمد خدمت آقا امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد یا علی، چطور است که نمیتوانم برای نماز شب بیدار شوم؟ چطور است که از نماز شب محروم میشوم؟ فرمودند: برای این که گناه روزت تو را غل میکند تو را در قید میکند، نمیگذارد بیدار شوی؛ غذای حرام تأثیر میگذارد، کارهایی که در روز انجام میدهیم تأثیر میگذارد حتی کارهای مباح هم اثر دارد. استاد بزرگوار ما مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی ـ رحمه الله علیه ـ فرمودند که در نجف مرا از خواب بیدار میکردند. روایت هم داریم اگر کسی رابطهاش با خدا خوب باشد ملائکه او را بیدار میکنند، شیطان را به عقب میرانند. ایشان میگفتند: آقا شیخ عباس پاشو؛ گاهی میگفتند: عباس پاشو؛ گاهی میگفتند: او، او، پاشو. اسمم را نمیگفتند: یک کسی در آن جلسه میگفت برای من طور دیگری هم اتفاق افتاده، میگفت مثل الاغی که سکش میکنند به من سک میزدند.اینها کسانی هستند که با عالم ملکوت سروکار دارند و الا ما را نه سکمان میزنند نه با ما کاری دارند. همان است که آقا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند گناه روز ما را غل کرده، شیطان هم آمده. شیطان اعوان و انصار فراوانی دارد. یکی دستش را میگیرد، یکی پایش را میگیرد، دیگری روی سینهاش میخوابد، یکی هم مثل شیطان بزرگ، بریش توجیهگری میکند، مرتب توجیه میکند و آخر توجیه او این است: بخواب الان بلند میشوی. خوب خوابش میبرد، اتفاقاً وقتی یک هفته این طور عمل کرد و خوابید، دیگر شیطان غلبه پیدا میکند بعد ساعت زنگ میزند او نمیشنود، ساعت بالای سرش هست، خیلی هم زنگ قوی است اما او بیدار نمیشود.بعد مرحوم آقا شیخ عباس ـ رحمه الله علیه ـ میگفتند فکر میکردم چرا این طوری است که من گاهی آقا هستم، گاهی آقا شیخ عباس هستم، گاهی عباس هستم، گاهی هم آن قدر مطرودم که اسم هم ندارم، به من میگویند، او، او پاشو؟ چطور میشود که به او سک میزنند چرا این طوری هستم؟ نگاه کردم دیدم گفتار من، کردار روز من در صدا کردن من در عالم ملکوت تأثیر کرده، اگر گفتار و کردارم خوب بوده اگر در روز مواظب بودم، آنجا آقا بودم، اگر متوسط بوده، آنجا آقا شیخ عباس بودم، اگر پایین آمده عباس بودم، اگر هم پایینتر آمده «او» بودم، اگر هم خیلی هم پایینتر آمده که غفلت در روز سرتا پای مرا میگرفت دیگر آنجا الاغ بودم. اتفاقاً روایت هم داریم که انسان در عالم ملکوت اسمها دارد، گفتار و کردارش در این که آنجا چه اسمی داشته باشد تأثیر میگذارد. در روایت میخوانیم آن مردی که غیرت نداشته باشد «سمی فی السماء دیوثا».ممکن است اینجا اسمش آقا باشد، با شخصیت باشد اما این روایت میگوید در عالم ملکوت به او «دیویث» میگویند. روایت داریم که زنی از دنیا میرود، ملائکه رحمت میآیند و روحش را با عظمتی بالا میبرند، وقتی به آسمان اول میرسد ملائکه به استقبالش میآیند و مرتب میگویند خانم آمد، خانم آمد. برعکس هم داریم اگر زنی زبانش نیش داشته باشد، اگر مردی متکبر باشد، آن کسی که غیبت سر تا پایش را گرفته، آن کسی که به عرض و ناموس و مال و آبروی مردم تجاوز میکند، وقتی او را قبض روح میکنند ملائکه غلاظ و شداد قبض روحش میکنند، با وضع نکبت باری هم او را به آسمان میبرند، وقتی به آسمان اول میرسد کسی به استقبالش نمیآید اما میگویند: سگ آمد، سگ آمد. همین که خانم بوده، آقا بوده «سمی فی السماء کلباً».نماز شب به آدم اسم میدهد؛ یک وقت میشود که در عالم ملکوت «سمی متهجداً»، متهجد نامیده میشود. این زن همان است که شب را بیدار بوده، این مرد آن است که شب بیدار بوده. اگر بتواند این چنین اسمی در عالم ملکوت پیدا کند، معلوم است که همة گرفتاریها رفع میشود به اینجا میرسد که ملائکه برای رفع مشکلاتش به او کمک میکنند و این خود مراتبی دارد؛ یک وقت بدون این که ملکی را ببیند ملائکه کمک کارش هستند، گرفتاریش را رفع میکنند، یک وقت قدری پایینتر است به او الهام میکنند یعنی در هر گرفتاری الهام دارد.در روایات میخوانیم که «روح الامین نفث فی روحه» یعنی ملائکه میآیند، روح الامین از عالم ملکوت میگوید که چه کاری بکن که گرفتاریت رفع شود؛ میگوید چه بکن تا بر دشمن درون و دشمن بیرون غلبه پیدا کنی، چه بکن تا رستگار شوی. گاهی هم به اینجا میرسد که قرآن میفرماید: ملک را میبیند «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنتزل علیهم الملائکه» ملائکه میآیند و با او حرف میزنند. به او چه میگویند؟ اگر غمی دارد میگویند: «لا تخافوا و لا تحزنوا» تو ما را داری چرا غم میخوری؟ «نحن اولیائکم فی الحیوه الدنیا و فی الاخره»، ما کمک کار تو هستیم، هم در دنیا و برای کارهای دنیا تو را یاری میکنیم و هم برای کارهای آخرتت در آخرت تو را کمک میکنیم.چیزی که از بحث امشب باید برداریم این است که بدانیم آخر شب کارها میکند. حافظ شیرازی میگوید:دلا بسوز که سوز تو کارها بکند دعای نیمه شبی رفع صد بلا بکندباید بدانیم که بین الطلوعین و نماز اول وقت صبح کارها میکند، کارها ساخت میشود ولی نباید خودمان را خسته کنیم، نباید بر نفس تحمیل شود. اگر خود را خسته کنیم یک حالت افراطگری در اخلاق بخود بگیرد که آن هم مذموم است. این که مرتب میگوییم در بحثهای اخلاقی باید استاد ببینید برای همین است.«معراج السعاده» کتاب خوبی است اما اگر انسان بخواهد خودش این کتاب را مطالعه کند و جلو برود، مبادا یک حال افراطگری یا تفریطگری بخود بگیرد و اگر حال افراطگری بگیرد بدتر از آن وقتی است که خودسازی نکرده بود. هم افراطگری و تفریطگری بد است و هم خودسازی نکردن، هر سه بد است؛ آن که خوب است اخلاق متکی به ایمان و متکی به قرآن است. یعنی باید روح تعادل را در همه چیز برای انسان بیاورد و این مشکل است، خیلی هم مشکل است.مثالی برای شما بزنم و بحث را تمام کنم.در اصول کافی روایتی است، روایت خوبی است و آن این است که حضرت امام صادق(ع) به یکی از اصحابش سفارش میکند، میفرماید: مواظب باش در امر به معروف و نهیاز منکر حالت افراط و تفریط نداشته باشی. بعد مثال میزند و میفرماید: یک عالمی، عابدی، یک یهودی را مسلمان کرد، این یهودی وقتی مسلمان شد آن عابد روزی به دنبال یهودی رفت و گفت بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. او را به مسجد برد و نماز مغرب و عشاء را در مسجد خواند، وقتی نماز تمام شد به یهودی گفت عبادت کردن در مسجد، قرآن خواندن در مسجد خیلی خوب است، خوب است کمی در مسجد بمانی. وقتی مدتی در مسجد ماندند به یهودی گفت حالا دیگر نزدیک اذان صبح است، خوب است کمی دیگر همین جا بمانیم و نماز شب را اینجا بخوانیم. او را نگاه داشت تا بینالطلوعین نماز شبش را هم خواند، بعد گفت: اول صبح است نماز صبح را هم اینجا بخوانیم و خواند. گفت قرآن خواندن بینالطلوعین خیلی خوب است، تا اول خوب است امروز روزه مستحبی هم بگیریم. روزه مستحبی هم گرفت. روز هم او را در مسجد نگاه داشت تا نماز مغرب و عشاء را خواندند و به خانه رفتند. یهودی خسته و کوفته شام خورد و خوابید. قبل از اذان صبح آن شخص به در خانه یهودی آمد و در زد که بیا به مسجد برویم. یهودی گفت راستش را بخواهی دیشب وقتی به خانه آمدم فکر کردم، دیدم این دین اسلام برای آدمهای بیکار خوب است و من خیلی کار دارم، لذا همان دیشب از اسلام برگشتم.بعد امام صادق (ع) سفارش میکردند و میفرمودند که مواظب باشید مردم را از مسلمانی برنگردانید. الان به شما همین سفارش امام صادق(ع) را میکنم؛ مواظب باشید نفس اماره را خسته نکنید این دشمن است، اسب چموش است «ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی» ذات او شر است، کارش شر است، به شر افتخار میکند اما همین نفس اماره است که می¬تواند تو را به عالم ملکوت برساند. مَلک چون نفس اماره ندارد نمیتواند ترقی کند، حیوان هم چون بعد معنوی ندارد نمیتواند پیشرفت کند اما انسان است که میتواند به جایی برسد که به جز خدا نداند. به چه وسیله؟ به وسیله همین دشمن سرسخت، به وسیله همین نفس اماره، باید این نفس اماره را ارضاء کرد: کم خوری در اسلام موقوف است، زهد به این معنی که در میان مردم مشهور است در اسلام موقوف است، ریاضت غیر دینی در اسلام موقوف است، نفسکشی در اسلام ممنوع است، این که زن شوهر نکند، مرد زن نگیرد در اسلام مبغوض است، همة اینها مسلم است، اینها همه به خاطر این است که باید نفس را ارضاء کرد.بله، البته باید اسب چموش را دهنه زد، بر آن سوار شد، باید مواظب بود که یکدفعه چموشی نکند، راهش این است اما اگر بخواهیم او را خسته کنیم میافتد، مثل اسبی است که مثلاً میتواند پانزده من بار ببرد و شما هزار من بارش کنید همان جا زیر بار میافتد، نمیتواند بلند شود، اگر به آن غذا ندهید، نمیتواند کار بکند، آب و استراحت به آن ندهید نمیتواند کار بکند. نفس اماره ما استراحت میخواهد، مواظبت میخواهد، باید خستهاش نکنیم، با آن مدارا کنیم تا بتوانیم از آن کار بکشیم، باید گولش بزنیم، گول زدن نفس اماره این است ابتداء نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار شدن، یک نماز شب خواندن، یک نماز اول وقت صبح خواندن، یک مقدار تعقیب خوانده و نخوانده خوابیدن تا کمکم پس از یکی دو سال بینالطلوعین بیدار ماندن. پس از آنکه پیر شدید دیگر خواب ندارید، آن وقت چهل مؤمن را دعا کردن، سیصد مرتبه العفو گفتن، در صورت توانایی یکی دو ساعت قبل از اذان صبح با خدا راز و نیاز کردن. این حضرت زهرا(س) است که با وجود خستگی روز شب به قدری روی پا میایستد و عبادت میکند که پاهای او ورم میکند.خدا را به زهرای مرضیه قسمش میدهیم که توفیق عمل کردن به بحث امشب را به همة ما عنایت فرماید.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، توفیق خودسازی، تنبه، نورانیت دل، عبادت و بندگی، ترک معصیت، توفیق بیداری در آخر شب و بینالطلوعین به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم. ما را به راهی که رضای تو در آن است بدار و بازدار از راهی که سخط و غضب تو در آن است.خدایا، به عزت و جلالت تو را قسم میدهیم، این جوانهای عزیز در جبهه جنگ را در پناه زهرای مرضیه(س) از تمام آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به عزت و جلالت امید این جوانها را ناامید مفرما.خدایا، به عزت و جلالت این جوانهای عزیز را زود به کربلا برسان.خدایا، به عزت و جلالت دست اجانب را از سر همه مسلمانها کوتاه فرما. این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آلهگفتار نوزدهمپناه بردن به قرآناعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.موضوع بحث ما درباره پیروز شدن در جهاد اکبر بود. گفتیم که انسان دارای دو بعد است یکی بعد حیوانی و دیگر بعد انسانی و این دو بعد همیشه در درون انسان در جنگند که اسلام آن را جهاد اکبر نامید و اگر انسان بخواهد در دنیا و آخرت سعادتمند شود، باید از این جنگ سرافراز بیرون بیاید یعنی آن بعد معنوی بر حیوانی غالب شود و آن را کنترل کند و وقتی کنترل شد از آن استفاده کند.در بحثهای گذشته گفتیم که انسان در این جنگ نمیتواند خودبخود پیروز شود بلکه حتماً باید نیرو از خارج بیاید و لذا روی این نیروها بحث شد و تاکنون از نظر قرآن از هفت نیرو استفاده کردیم که میتوانند به انسان کمک کنند.اگر از همه این هفت نیرو (که دربارة آنها بحث کردیم) یا لااقل یکی از اینها استفاده شود، انسان پیروز خواهد شد.نیروی هشتم که موضوع بحث امشب است و از نظر قرآن بحث مهمی است، پناه بردن به قرآن است که امیدوارم جلسه برای من و شما مفید باشد و شما عزیزان این نیرو را از این به بعد خوب به کار بیندازید.از نظر قرآن، پناه بردن به قرآن فوقالعاده مهم است، همانطور که اعراض از قرآن و کمک نگرفتن انسان از آن مصیبت خیلی بزرگی است. قرآن شریف و روایات اهل بیت(ع) راجع به قرآن و پناه بردن به آن سفارشها دارد. قرآن شریف با تأکید کامل میفرماید:«فاقرؤا ما تیسر من القرآن» تا ممکن است باید به قرآن پناه ببری، قرآن بخوانی.در همین سورة المزمل بعد از آیه «فاقرؤا ما تیسر من القرآن» میفرماید: خدا میداند که شما گاهی مریض هستید و حال خواندن قرآن را ندارید، گاهی کار دارید، کارهای دنیا مانع میشود که قرآن بخوانید، گاهی در جبهه و جهادید و نمیتوانید؛ باز میفرماید: «فاقرؤا ما تیسر منه» .قرآن را نمیشود رها کرد ولو در جبهه باشد، گرچه کار زیادی داشته باشید، اگر چه مریض باشید، آنچه ممکن است باید قرآن بخوانید.قرآن کریم میفرماید: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»یعنی ای بشر، چرا در قرآن تدبر نمیکنی؟ چرا قرآن نمیخوانی؟ مگر قفل غفلت به دل تو آمده؟ مگر قفل کفر بر دلت آمده؟ مگر از قرآن اعراض کردهای؟قرآن شریف میفرماید: اگر میخواهی که شیطان جنی و انسی از دلت دور شود، اگر میخواهی در آن جنگ پیروز شوی، اگر میخواهی دست عنایت خدا همیشه روی سر تو باشد قرآن بخوان.«و اذا قرات القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالاخره حجابا مستورا» .اگر قرآن بخوانی ما بین تو و شیطان فاصله میاندازیم، ما بین تو و شیاطین انسی فاصله میاندازیم، بین تو و دشمن تو، بین تو و آن نفس اماره تو فاصله میاندازیم و بالاخره اگر قرآن بخوانی در آن جنگ پیروز خواهی شد.در بحث هفته گذشته سفارش دوم خداوند به پیغمبر اکرم(ص) خواندن قرآن بود:بسمالله الرحمن الرحیم، یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا او زد علیه ورتل القرآن ترتیلا» .ای پیغمبر، ای کسی که بار نبوت به دوشت آمده و این بار سنگین است سنگین، به عبارت دیگر ای مسلمانی که جهاد اکبر داری و این جهاد مشکل است مشکل، اگر میخوای پیروز شوی بیداری در شب داشته باش و دوم این که قرآن بخوان «ورتل القرآن ترتیلا»، حتماً قرآن بخوان، قرآن را شمرده شمرده، با توجه بخوان. در این آیه شریفه هم میفرماید: اگر کسی با قرآن سروکار داشته باشد، تقویت اراده پیدا میکند.شما عزیزان قطع نظر از بحثمان باید از نظر اراده قوی باشید؛ کار شما زن و مرد ارادة قوی میخواهد، اعصاب پولادین میخواهد، سعه صدر میخواهد و این آیه شریفه میفرماید: اگر سعه صدر میخواهی، اگر اعصاب پولادین و ارادة قوی میخواهی، اگر میخواهی نفوذ کلمه داشته باشی، اگر میخواهی بتوانی که در آن جنگ پیروز شوی.«ورتل القرآن ترتیلا انا سنلقی علیک قولا ثقیلا، ان ناشئه اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا».خواندن قرآن، مخصوصاً در دل شب بخصوص بینالطلوعین اراده را قوی میکند، آن جنبة معنوی را قوی میکند یعنی نیرو از خارج میآید و انسان میتواند هم بر شیطان انسی و هم بر شیطان جنی غلبه پیدا کند، انسان میتواند در مقابل دیگران حرفش را بزند، انسان میتواند در مقابل دشمن صبر به خرج بدهد و او را مغلوب کند.قرآن در آیات فراوانی میفرماید که خواندن قرآن شفاست؛ شفا برای هر دردی است مخصوصاً دردهای در دل، غصهها، اضطراب خاطرهها، نگرانیها، صفات رذیله، حسدها، تکبرها و بخلها: «و نزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین» و در آیه دیگر میفرماید: «و شفاء لما فی الصدور» .خانم اگر غمداری قرآن بخوان، قرآن غم را برطرف میکند؛ آقا اگر دلهره و اضطراب خاطر داری قرآن بخوان «و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه»، اگر در جنگ نمیتوانی پیروز شوی و گناه در زندگی تو هست قرآن بخوان «و شفاء لما فی الصدور»، اگر صفت رذیلهای داری و نمیتوانی بر آن صفت رذیله پیروز شوی قرآن بخوان «و شفاء لما فی الصدور» حتی از نظر قرآن و روایات اهل بیت(ع) میفهمیم که قرآن نه فقط شفا برای دل است برای دردهای ظاهر هم شفاست و در خواص آیات و روایات زیادی داریم هر که این آیه، این سوره را بخواند مثلاً درد چشم او خوب میشود.کلینی(ره) روایتی به طور عام نقل میکند: «خذ من القرآن ما شیء لما شی»، یعنی از هر کجا قرآن و برای هر چه بخواهی بگیر؛ اگر حاجت مهمی داری به قرآن پناه ببر و قرآن بخوان، حاجتت برآورده میشود؛ اگر درد بیدرمان داری به قرآن پناه ببر «خذ من القرآن ما شی لما شی» برای هر درد بیدرمانی.پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: «فاذا التسب علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن» یعنی وقتی که بلاها، بلاهای بزرگ، آن بلاهایی که دل را تاریک میکند، آن بلاهایی که زندگیت را تاریک میکند، بلاهایی که مثل سیاهی شب تاریک است وقتی که این بلا به تو هجوم آورد «فعلیکم بالقرآن» قرآن بخوان، به قرآن پناه ببر «فانه شافع مشفع و ما حل مصدق» و آن شفیع است، قرآن شفای هر دردی است و شفاعت او پذیرفته میشود. بعد میفرماید: «و ما حل مصدق» اما مواظب باش اگر به قرآن پناه نبردی و از قرآن اعراض کردی، قرآن نفرینت میکند و نفرین قرآن پذیرفته میشود.بعد پیغمبر(ص) میفرماید: «فمن جعله امامه ساقه الی الجنه و من جعله خلقه ساقه الی النار» هر کس که قرآن سرمشق او باشد، آن کس که با قرآن سروکار دارد، هر صبح که میخواهد از خانه بیرون بیاید قرآن میخواند هر شب که میخوابد قرآن میخواند، بالاخره با قرآن سروکار دارد قرآن او را به بهشت میرساند، اما آن که با قرآن سروکار ندارد، همین که سروکار ندارد خواه ناخواه جهنمش از همان جا شروع میشود تا بالاخره به جهنم میرسد.در روایات میخوانیم که امام صادق (ع) میفرماید: در خانهتان قرآن بخوانید برای این که در خانهای که قرآن خوانده شود آن خانه به قدری برای ملائکه روشنی دارد مثل ستارههاست که برای شما روشنایی دارد؛ شما چگونه وقتی به بالا نگاه میکنید ستارههای درخشانی را میبینید؟ آن خانهای که در قرآن خوانده شود همین طور پیش عالم ملکوت، پیش ملائکه درخشان است. میفرماید: قرآن بخوانید برای این که اگر در خانهای قرآن خوانده شود، ملائکه در آن خانه نازل میشوند و شیاطین از آن دور میشوند.میفرماید: قرآن بخوانید، در آن خانهای که قرآن خوانده شود بلا از آن خانه دور می¬شود. میفرماید: آن خانهای که در آن قرآن خوانده نشود جای شیاطین است و ملائکه با آن خانه کاری ندارند؛ آن دلی که نور قرآن در آن تابیده نشود، الهام ملائکه ندارد، الهام شیاطین دارد: «ان الشیاطین لیوحون إلی اولیائهم» آن دلی که با قرآن سروکار ندارد شیطان با او کار دارد.قرآن میفرماید که شیطان الهامش میکند، نغمة شیطانی دارد. قرآن میفرماید: اگر سروکار با من داشتی که داشتی و اگر نداشتی یقین داشته باش که در این دنیا زندگی ناخوشی داری و کور هم وارد صف محشر میشوی و در آنجا با خدا درد دل میکنی: خدایا، من که در دنیا کور نبودم، چطور شد که در اینجا کور هستم؟ خطاب میشود برای این که تو در دنیا کور بودی، سروکار با قرآن نداشتی، ما را فراموش کردی ما هم اینجا تو را فراموش کردیم:«من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیمه اعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا قال کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی» .چه مصیبتی از این بالاتر؟ قرآن میگوید آن کس که با من سروکار نداشته باشد در قیامت مشمول نفرین پیغمبر اکرم(ص) است. آیه میفرماید آن افرادی که با قرآن سروکاری ندارند روز قیامت به قدری ناراحت و پشیمان هستند که دستهایشان را به دندان میگیرند «یوم یعض الظالم علی یدیه» مرتباً میگوید: «ای کاش که با قرآن و پیغمبر(ص) سروکار داشتیم. ای کاش، ای کاش میگوید و پشیمان میشود. قرآن میفرماید که جوابش این است: «قال الرسول یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» .پیغمبر به خدا عرض میکند خدایا، بازخواست قرآن را از او بکن، بازخواست مرا از اینها بکن چون اینها با قرآن من سروکار نداشتند و به آن پشت پا زدند.در روایات میخوانیم که قرآن هم او را نفرین میکند. در روایات قرآنی هست که روز قیامت اگر انسان سروکار با قرآن نداشته باشد دو سه خصم دارد، یکی از اینها قرآن است؛ قرآن با صورتی حقیقی، با بهترین صورتهاست به صف محشر میآید. قانون تجسم عمل چنین اقتضاء میکند که قرآن بهترین صورتها را به خود بگیرد به طوری که کلینی(ره) نقل میکند وقتی قرآن به صف محشر میآید مردم میگویند پیغمبر(ص) است و از صف پیغمبران که رد شد مردم میفهمند که قرآن است و میگوید: خدایا، این ملت با من سروکار نداشتند، من در خانة اینها بودم و گرد میخوردم، خدایا بازخواست مرا از اینها بکن.دیگری مسجد است، اگر مسجدی در محله باشد و شما نمازهایتان را در خانه بخوانید در روز قیامت از شما بازخواست میکند، آن هم به صورت خودش، به صورت خانة خدا به صف محشر میآید و میگوید: خدایا، مسجدی بودم، اینها مرا غریب گذاشتند، نیامدند در من نماز بخوانند.سوم عالم است؛ اگر عالمی در محل و در جایی باشد و مردم از او استفاده نکنند در روز قیامت نفرین میکند.برعکس هم هست یعنی قرآن در روز قیامت به صورت درخشانی وارد صف محشر میشود و شفاعت میکند؛ میگوید: خدایا، این زن، این مرد کسی بود که با من سروکار داشت، صبحها قرآن میخواند، در راه قرآن میخواند. خدایا، او با من سروکار داشت. خدایا، دلم میخواهد مرا راضی کنی، دلم میخواهد که او راضی بشود.روایت میگوید به قدری به او مقام ارجمند داده میشود که هم خودش راضی است هم خدا و هم قرآن.در روایات میخوانیم نردبان برای رفعت در بهشت قرآن است لذا در روز قیامت خطاب میشود: آقای بهشتی، به اندازهای که در دنیا قرآن خواندی اینجا بخوان، برای تو نردبان هست، هر آیه قرآن یک پله است، یک درجه است.ما خیلی نمیتوانیم بفهمیم که درجات بهشت یعنی چه. بالا که نمیرود، این بالا رفتن، بالا رفتن معنوی است نظیر ارتقاع علم برای عالم؛ مثلاً وقتی که در کلاس هستید با شاگردان در یک سطح هستید، بالاتر نیستید اما میگویند معلم بالاتر از شاگرد است یا میفرمایند که ما شاگرد اول داریم، شاگرد دوم و سوم و ... داریم، رفوزه داریم، این شاگرد از آن شاگرد بالاتر است. این بالا بودن در اینجا از نظر مادی نیست که یکی از آنها یک پله از شاگرد دیگر بالاتر رفته باشد، نه، همه در سطح یکدیگر روی صندلی نشستهاند اما بعضی رفعتشان خیلی بیشتر از دیگران است. بهشت این است و در روایات میخوانیم که ارتفاع بهشتی در آنجا به قرآن است.خطاب میشود: «فاقرأ واصعد» هر مقدار که در دنیا قرآن خواندی اینجا بالا میروی .روایت میگوید با هر آیه قرآن که میخواند یک پله بالا میرود. این گونه آیات و روایات در قرآن و روایات اهل بیت(ع) زیاد است، حتی کلینی (ره) در اصول کافی، جلد دوم کتابی راجع به فضیلت قرآن و قرائت آن نوشته است و در آنجا روایتی را نقل کرده است.شاید علامه مجلسی(ره) در بحار یک جلد ـ آن هم از جلدهای قطور ـ راجع به قرآن نوشته است.اگر بخواهیم راجع به قرآن بحث کنیم در یک جلسه و ده جلسه نمیتوانیم اما همین مقدار برای ما فعلاً بس است.خلاصه بحث تا اینجا این شد که هشتم از نیروهایی که میتواند در این جنگ درون یعنی جهاد اکبر به ما کمک کند قرآن است. قرآن برای تقویت اراده فوقالعاده مفید است. قرآن برای رفع همها، غمها، اضطراب خاطرها و نگرانیها بسیار عالی است، برای این که صفات رذیله از بین برود «شفاء لما فی الصدور» است.برای این که انسان بتواند بر دشمن خارجی یعنی دشمن جنی و انسی مسلط شود بسیار عالی است. بالاخره هر آیه از قرآن برای هر درد مادی و معنوی مفید است.دوم چیزی که استفاده کردیم این بود که اعراض از قرآن، نخواندن قرآن، تدبر نکردن در قرآن، عمل نکردن به قرآن مصیبت بسیار بزرگی است؛ مصیبت نفرین پیغمبر اکرم(ص) است؛ مصیبت نفرین خود قرآن است؛ مصیبت زندگی نارسا و ناخوشی در این دنیاست؛ مصیبت کوری در آخرت است؛ مصیبت قساوت دل در همین دنیاست.قرآن میفرماید:«لو نزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون» .یعنی وضع قرآن این طور است که اگر به کوه هم خوانده شود کوه پاره پاره میشود، کوه خاضع میشود؛ یعنی ای بشر، اگر سیاهی دل داری قرآن بخوان خاشع میشوی. ممکن است یک آیه آنچنان اثری در تو بگذارد که راه صد ساله را بتوانی طی کنی. یک آیه را برای فضیل بن عیاض خواندند «الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله» این آیه به قدری در دل سنگین اثر گذاشت که یک شبه از عرفای بزرگ شد.چیزی که امشب باید دربارهاش بحث کنم مطلب سوم است و آن این است که سروکار داشتن با قرآن سه مرتبه دارد:مرتبه اول خواندن قرآن است یعنی همین لفظ آیات قرآنی را خواندن اگر چه تدبر نکنی، ولو به معنی آن توجه نداشته باشی، ولو معنایش را ندانی. این اول مرتبه خواندن قرآن است و همین خواندن قرآن و سروکار داشتن با آن برای دل فوقالعاده نتیجه دارد. میشود گفت که از قرآن اعراض نشده است؛ میشود گفت کور وارد صف محشر نمیشود؛ میتوان گفت از همین خواندن قرآن میتواند برای غمها و غصهها زیاد نیرو بگیرد. تجربه کنید، وقتی غمی برای شما پیش آمد یک صفحه قرآن بخوانید، ببینید چطور آرامش خاطر پیدا میکنید. لذا خواندن قرآن آن چنان که در میان مردم مشهور است با فرض بلد نبودن معانی آن خیلی فایده دارد.این که بعضی روشنفکر مآبها ـ تاریک فکرها ـ میگویند چه فایدهای دارد؟ بنابراین چه بهتر است که فارسی آن را بخوانیم، به این روشنفکر مآبها میگوییم: قرآن به تو میگوید نمیفهمی. قرآن میفرماید: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین»، من نور هستم، وقتی خواندی دلت نورانی میشود، غم و غصهات میرود، نگرانی و اضطراب خاطرت میرود، به تو نیرو میدهد و ارادهات را قوی میکند اگر چه معنی آن را ندانی.شما وقتی سیب را میخورید، این سیب ویتامین دارد ولو شما اصلاً اسم ویتامین را نشنیده باشید و ندانید که چیست سیب کارش را میکند؛ خواندن قرآن این طوری است، به این روشنفکر مآبهای تاریک فکر باید گفت اگر این طور است نماز هم نخوان.میدانیم که نود درصد مردم اگر هم معنای نماز را بدانند توجه ندارند و نماز میخوانند. آیا میشود گفت نماز نخوانند و نماز اینها باطل است؟ نماز هم همین طور است، مرتبة اولش خواندن نماز است. این مفید است، چنانچه خواندن قرآن مفید است، خیلی مفید است. قرآن که نمیگوید معنایش را بخوان، میگوید: «و اذا قرأت القرآن» ، «فاقرؤا ما تیسر من القرآن» قرآن بخوان میخواهی معنایش را بدان میخواهی ندان، میخواهی توجه به معنی داشته باش، میخواهی نداشته باش، اگر قرآن خواندی بین تو و شیطان فاصله میاندازیم، میان تو و دشمنت فاصله میاندازیم و تو را بر دشمن درون و بیرون مسلط میسازیم.بنابراین یک وقت خلجانهای ذهن، وسوسههای روشنفکری شما را نگیرد از این که خواندن قرآن چه فایدهای دارد؛ نه، خواندن قرآن خیلی مفید است، برای دنیایتان مفید است، برای آخرتتان مفید است، برای این که زندگی خوشی پیدا کنید مفید است، برای این که غمها و غصهها و نگرانیها و اضطراب خاطرها برود مفید است، برای این که تقویت اراده پیدا کنی مفید است و بالاخره خواندن قرآن فوقالعاده مفید است.مرتبة دوم از مرتبة اول مفیدتر است و آن تدبر در قرآن است یعنی وقتی که انسان قرآن میخواند توجه به معنی آن هم داشته باشد، تدبر کند که این تدبر در قرآن کمکم انسان را به جایی میرساند که وقتی قرآن بخواند مثل این است که خدا دارد با او حرف میزند.روایت داریم وقتی که به «یا ایها الذین آمنوا» برسد بگویید لبیک. خدا میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا» ای کسانی که ایمان آوردهاید (شما را صدا میکند) شما هم جواب خدا را بدهید، بگویید بله بله، لبیک. یک وقت انسان به اینها میرسد که به راستی حرف خدا را میشنود، از این که خدا با او حرف میزند و لبیک جواب میدهد لذت میبرد و این از تدبر در قرآن پیدا میشود، این از خواندن قرآن پیدا میشود. باید پله پله جلو رفت. یکدفعه نمیشود انسان به جایی برسد که وقتی قرآن میخواند مثل این باشد که خدا دارد با او حرف میزند، وقتی هم که دعا میخواند مثل این که به راستی با خدا دارد حرف میزند و لبیک جواب میدهد. به این زودیها که نمیشود انسان به اینجا برسد، باید پله پله به جلو رفت. پلة اول خواندن قرآن است ولو معنایش را نداند.شما وقتی که میخواهید از خانه بیرون بیایید 11 قل هو الله بخوانید حال معنای این سوره را بدانید یا ندانید، توجه به آن داشته باشی یا نداشته باشید، این 11 قل هو الله شما را حفظ میکند تا به خانه برگردید، این کار را بکنید. سه مرتبه قل هو الله احد خواندن ثواب یک ختم قرآن را دارد.کسی که یک آیه الکرسی بخواند، معنایش را بداند یا نداند، یک فوج از ملائکه میآیند و تا شب او را حفظ میکنند و اگر سه آیه الکرسی بخواند خطاب میشود بندهها، شما کنار بروید من خودم تا شب حافظ این بندهام هستم و اگر در شب سه آیهالکرسی بخواند خدا تا صبح حافظ اوست و این مربوط به دانستن معنی آن نیست.مگر معنی دارد که کسی با فرضی که کلاس اول را نخوانده به کلاس دوازده برود؟ شما میگویید که او باید پله پله بالا بیاید ولو استعداد خیلی عالی داشته باشد، بچه کلاس اول را به کلاس سوم راه نمیدهید.نتیجه این شد، مرتبه اول خواندن خود قرآن و مرتبه دوم تدبر در قرآن است یعنی شخصی معنایش را بفهمد، وقتی به آیه رسید تدبر کند وقتی به آیة عذاب رسید وحشت کند، وقتی به آیه مربوط به بهشت رسید از خداوند بهشت را بخواهد، وقتی به آیه لقاء رسید از خداوند لقاء او را بخواهد، وقتی به آیات معنوی رسید از خدا معنویت بخواهد، وقتی به آیات جهاد اکبر رسید از خداوند پیروزی بخواهد، وقتی به جهاد اصغر رسید بر دشمن لعنت کند و برای لشکر اسلام پیروزی بخواهد و ... .این هم مرتبه دوم، مرتبهای که این آیات شریف روی این مرتبه خیلی پافشاری دارد.در سورة قلم (که انصافا سورة خوبی است) داستانها نقل میکند؛ گاهی داستان قوم ثمود، گاهی داستان فرعون، گاهی داستان حضرت نوح و قومش، گاهی داستان حضرت ابراهیم و قومش را بیان میکند.در سوره الرحمن که «فبای الاء ربکما تکذبان» تکرار میشود و در سورة قمر آیه «و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر» تکرار میشود یعنی ای قرآن برای این که آدم بسازد خیلی آسان است، ما قرآن را آسان نازل کردیم این آیات برای تذکر و تنبه بسیار بیدار کننده است اما حیف که متذکر جایی نیست. چرا از قرآن متذکر نمیشوید؟ «و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر»، ما قرآن را طوری فرستادیم که آن عامی همین مقدار که میتواند قرآن بخواند میتواند از قرآن متذکر بشود؛ مثل امام صادق(ع) میتواند از قرآن متذکر بشود.سهل و ممتنع است، هر کسی چیزی از قرآن میفهمد؛ چیزی که امام صادق(ع) از قرآن میفهمد، بطنهایی که او میفهمد ما نمیفهمیم، آنچه علامه طباطبایی استاد بزرگوار ما (ره) از قرآن میفهمد توقع نیست که شما بفهمید، آنچه که شما از قرآن میفهمید معمولاً آدمهای عامی نمیفهمند و بالاخره آدمهای عامی که قرآن را میتوانند بخوانند آنها هم میتوانند از قرآن متنبه بشوند «و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر».مرتبه سوم که مرتبه عالی است آن است که به آن عمل کند: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» بهترین راه را قرآن نشان میدهد:«قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم» .اگر کسی قرآن بخواند، اگر در قرآن تدبر بکند، اگر به قرآن عمل کند دیگر دست عنایت خدا روی سر اوست، خدا به او الهام میکند، به اینجا میرسد که راههای سلامتی را یاد میگیرد، به اینجا میرسد که وقتی دشمن درون یا دشمن برون بخواهد وسوسه کند وسوسههایش را ترک میکند، دیگر ظلمتها یکی پس از دیگری رفع میشود و نور خدا در دلش میتابد، او دیگر از راه مستقیم منحرف نمیشود، در زندگی نه افراط دارد و نه تفریط، راه اسلام را که راه مستقیم است میپیماید.نماز هم این طور است، نماز هم سه مرتبه دارد.اول نمازی که اسقاط کننده تکلیف است یعنی ما وظیفه داریم که نماز بخوانیم. این نمازهای که میخوانیم از الله اکبر تا السلام علیکم و رحمه الله و برکاته در این نمازهای توجهی نیست. توجه در نماز هر آنی درجائی است. در این نمازها شکها میآید، دردهای بیدرمان میآید، غمها در نماز گل میکند، اضطراب خاطرها گل میکند، خستگیها گل میکند، کارها گل میکند و ...خانمی که حاضر است یکی دو ساعت بگوید و بخندد وقت نماز برایش سنگین است، سنگین. میگوید آه چه کوله بار سنگینی، بلند بشویم نمازمان را بخوانیم و قدری سبک بشویم مثل این که یک سنگ از کوه روی گردهاش هست. اما به هر حال وقتی نماز را خواندم سقط تکلیف است، وقتی نماز را صحیح خواند دیگر روز قیامت به او نمیگویند چرا نماز نخواندی، دیگر به او «بینماز» نمیگویند.صورت دوم تدبیر است، توجه است. خوشا به حال این چنین کسی که وقتی اللهاکبر میگوید به دنیا و آنچه در دنیاست پشت پا میزند. اصولاً معنای «اللهاکبر» همین است، تکبیرهالاحرام یعنی هر چیزی را بر خود حرام کردن، دست را تا بالای شانه بلند کردن یعنی خدایا، به دنیای تو آنچه در دنیاست پشت پا زدم، دیگر حالا تو و من، من و تو، من عبد و تو مولی، دیگر فکرم جایی نیست مگر در حضور تو، دیگر به غیر از تو تخیلی ندارم، دیگر توجهی به غیر از تو ندارم «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» وقتی که به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» میرسد ـ ای خدا فقط تو را عبادت میکنم ـ هوی و هوس کنار است، شیطان برکنار است، به بتها پشت پا زدم، فقط تو را عبادت میکنم «لا موثر فی الوجود الا الله»، هیچ چیزی جز تو در این عالم نمیتواند تأثیر بکند. خدایا توحید افعالی دارم، خدایا هیچ کسی را، هیچ چیزی را مستقل نمیدانم، خدایا پایبند کسی نیستم، دلم جز به توبه کسی و به چیزی بستگی ندارد. به جایی میرسد که وقتی میگوید «السلام علیک ایها النبی» پیغمبر (ص) میفرماید: سلام علیکم. میشنود، بله میشنود، باید هم بشنود، انسان خلق شده برای این که بشنود وقتی به پیغمبر سلام میکند جوابش را میشنود.بسیاری از بزرگان ما وقتی در مقابل قبر حضرت رضا(ع) سلام میکردند جواب میشنیدند و تا جواب نمیگرفتند اصلاً سلام نمیکردند. روز عید به حرم امام رضا(ع) میرفت میگفت: یابنرسولالله عیدی میخواهم؛ عیدیش را میگرفت و بیرون میآمد.برای انسان اینها چیزی نیست، اینها برای ولایتیها چیزی نیست؛ حیف از من و شما که ولایتی نیستیم. وقتی که میگوید: «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین» باید از امام زمان(عج) جواب بشنود.یک آخوند دهاتی «بحسب ظاهر» اما عارف حقیقی به من میگفت وقتی در نماز میگویم «السلام علیک ایها النبی» تا جواب نشونم جلو نمیروم و «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» نمیگویم.مرتبه سوم از نماز عمل کردن به نماز است یعنی این که میگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین» عملش هم بگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین».زبان میگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین»؛ مرتبه اول دل بگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، مرتبه دوم عمل بگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، مرتبه سوم یعنی چه؛ یعنی، دیگر گناه در زندگی او نیست برای این که اگر در زندگیش گناه باشد دیگر «ایاک نعبد و ایاک نستعین» غلط است؛ او شیطان پرست است.قرآن میگوید کسی که گناه بکند شیطان پرست است: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان» آنگاه که میگوید ایاک نعبد عملش هم این است که دیگر هوی و هوس محرک او نیست. او در زندگی برای خدا میگوید و برای خدا میشنود، برای خدا در جلسه حاضر میشود، برای خدا درس میخواند، برای خدا درس میگوید و بالاخره محرک او به جز خدا چیز دیگری نیست، هوی و هوس بر او مسلط نیست، آن وقت میتواند بگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین» به هیچ کس و هیچ چیز جز خدا چشم داشتی ندارد. وقتی که لااله الا الله میگوید یعنی ای خدا در عالم مؤثری جز تو نیست.دیدهای خواهم سبب سوراخ کن که بسوزانـد سـبب از بـیخ و بـنسبب چیست؟ «لا موثر فی الوجود الا الله»، خدایا در دلم هیچ کس و هیچ چیزی جز تو نیست، و این مرتبه سوم نماز است. این همان است که «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر» این همان نماز است که او را نگاه میدارد ... از بدیها باز میدارد.قرآن نیرویی فوقالعاده عالی است، بنابراین زیاد با قرآن سروکار داشته باشید و اگر کسی در خواندن قرآن «روان» باشد معمولاً در نیم ساعت میتواند یک جزء از قرآن را بخواند لذا شما میتوانید در ماه یک ختم قرآن کنید، یک ربع، صبح و یک ربع، شب. معلوم است اگر کسی بگوید وقتش را ندارم عذرش غیرموجه است. میدانید هر ماه یک ختم قرآن یعنی چه؟ یعنی ماهی «6666» درجه در بهشت به او میدهند. ماهی یک ختم قرآن میدانید یعنی چه؟ یعنی دیگر در زندگی غم نیست. شما تجربه بکنید ببینید چگونه تمام غمها میرود، ببینید چطور تمام غصهها، نگرانیها و اضطراب خاطرها از بین میرود. تقاضا دارم نیم ساعت از وقت خود را صرف قرآن کنید یک ربع، صبح و یک ربع، هنگام شب. تقاضا دارم وقتی که از خانه بیرون میآیید 11 قل هو الله را بخوانید.در روایات میخوانیم که اگر کسی بعد از عشاء «امن الرسول ...» را بخواند اگر موفق به نماز شب نشد خدا ثواب نماز شب را به او میدهد.چه قدر بدبختی میخواهد که «امن الرسول ...» را که چند ثانیه بیشتر طول نمیکشد آدم نخواند. پیغمبر(ص) میفرماید: بهشت رفتن خیلی آسان است، جهنم رفتن مشکل است. ثواب خیلی ریخته شده، ما غفلت میکنیم.اگر دنیا میخواهید قرآن، اگر آخرت میخواهید قرآن، اگر نگرانی دارید قرآن، اگر اضطراب خاطر دارید قرآن، اگر مسلط بر نفس اماره نیستید قرآن، اگر صفت رذیله دارید و میخواهید رفع بشود قرآن واگر درجات مهم در بهشت میخواهید قرآن.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، توفیق خواندن قرآن، تدبر در قرآن، عمل به قرآن به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، حال تنبه، نورانیت دل، صفات انسانیت، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همه عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این جوانهای عزیز نمونه در جبهه را در پناه حضرت زهرا(س) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، امید عزیزان ما را ناامید مفرما. آنها را زود به کربلا برسان.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدگفتار بیستمفوائد دعااعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.یکی از نیروهایی که برای ما خیلی مفید است و میتواند در همة کارها از جمله در بحث ما یعنی جهاد اکبر و جنگ درون به ما کمک کند «نیروی دعا» است. چنانچه در سورة المزمل به پیغمبر(ص) خطاب میشود که از این نیرو کمک بگیر:«بسم الله الرحمن الرحیم، یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا نصفه او انقص منه قلیلا او زد علیه ورتل القرآن ترتیلا انا سنلقی علیک قولاً ثقیلا. ان ناشئه اللیل هی اشد و طأ و اقوم قیلا ان لک فی النهار سبحا طویلا و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا».ای پیغمبر، بار سنگینی بر دوشت آمده (یا ایها المزمل را این چنین معنی کردهاند) ای کسی که بار سنگینی نبوت به دوشت آمده. بعد هم میفرماید: «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا»، بار سنگینی به دوشت آمده و اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی نیرو از خارج میخواهی. اولین نیرو نماز شب بود که دربارة آن فیالجمله صبحت کردم؛ نیروی دوم قرآن بود که دربارة آن هم بحث شد و بحث امشب دربارة نیروی سوم است که پروردگار عالم به پیغمبرش امر میکند که اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی باید در زندگی تو «دعا» باشد، راز و نیاز با خدا باشد، حال انقطاع الی الله ـ تبارک و تعالی ـ باشد.بحث دعا را به یک جلسه و ده جلسه نمیشود تمام کرد، ولی به قدر امکان برای این که بتوانیم از بحث خودمان نتیجهای ببریم، امشب دربارهاش با شما صحبت میکنم.دعا از نظر قرآن شریف فوقالعاده اهمیت دارد و برعکس از دعا نکردن، با خدا رابطه نداشتن و از راز و نیاز با خدا نکردن بسیار مذمت شده.قرآن شریف میفرماید: «ادعونی استجب لکم»، شما دعا کنید، حتماً بدانید استجابت هست. معنی ندارد که کسی دعا کند و نتیجه نگیرد لذا میفرماید: «ادعونی استجب لکم » مرا بخوانید، جواب میدهم.«ان الذین یستکبرون سیدخلون جهنم داخرین».کسانی که در زندگیشان دعا نیست حتماً به جهنم میروند و در جهنم خوار و ذلیلند، سرافکندهاند.در قرآن کم پیدا میشود که روی یک کاری یا ترک آن این طور عذاب مترتب شده باشد. دربارة دعا میفرماید اگر دعا کنید اجابت میکنم، اگر دعا نکنید و یأس از دعا داشته باشید، راز و نیازتان با خدا نباشد حتماً به جهنم میروید و در جهنم سرافکندهاید.قرآن کریم میفرماید: «قل ما یعبؤا بکم ربی لولا دعاؤکم » اگر در زندگی شما دعا نباشد، پروردگار عالم به شما اعتنا ندارد.بارها به شما گفتهام بدا به حال آن کسی که پروردگار عالم اعتنا به او نداشته باشد. اگر دست عنایت خدا روی سر کسی باشد میتواند به جایی برسد اما اگر دست خدا کسی را پرت کند معلوم است که چه میشود. چنین کسی در دنیا بدبخت است، در آخرت بدبخت است. چند بار به شما گفتم و الان هم تکرار میکنم شما همیشه به عربی یا فارسی آن را به خوانید و آن یکی از دعاهای پیغمبر اکرم(ص) بوده که بارها مخصوصاً در دل شب میخوانده و آن این بوده «اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا» یعنی خدایا، مرا یک آن به خودم وامگذار.آیه شریفه «قل مایعبوا بکم ربی لولا دعاؤکم» میفرماید: اگر در زندگی کسی دعا نباشد پروردگار عالم به او اعتنا ندارد، او را پرت میکند، به خود وامیگذارد. معلوم است در این صورت زندگی دیگر تاریک است، تاریک؛ دیگر دنیا و آخرت وحشتزا است، وحشتزا؛ دیگر دنیا ندارد، قطعاً آخرت هم ندارد.راجع به تهذیب نفس و خودسازی ـ که دعا هم خود شعبهای از خودسازی است. این است که قرآن پس از یازده قسم میفرماید: «قد افلح من زکیها و قدخاب من دسیها » یعنی رستگاری فقط و فقط مال کسی است که مهذب باشد، و بدبختی و شقاوت دنیا و آخرت هم مال کسی است که صفت رذیلهای مثل تکبر، حسادت، سوء ظن، قساوت، بخل و امثال اینها در دل داشته باشد. اگر در تمام قرآن بگردید آیهای مثل این آیه پیدا نمیکنید که برایش یازده قسم خورده باشد بعد هم با سه، چهار تأکید مطلب را فرموده باشد. در مورد دعا هم همین طور است.در قرآن آیهای داریم که تقریباً در آن بیست نکته بکار رفته است؛ هفت مرتبه متکلم تکرار شده به خاطر دعا و این که خدا در آیه میفرماید: به آن کسی که مرا بخواند عنایت دارم؛ به کسی که با من راز و نیاز داشته باشد و یارب یارب بگوید نظر خاص دارم؛ عنایت فوقالعاده به کسی دارم که هر چه میخواهد از من بخواهد.به حضرت موسی خطاب شد همه چیز را از من بخواه حتی نمک آش خود را. اما آن آیه با آنهمه نکته این است:«و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون» .ای پیغمبر، اگر بندههایم در مورد من سؤال کنند بگو من نزدیکم، من نزدیکتر از خود شما به شما هستم، «ان الله یحول بین المرء و قلبه» خدا به قدری به بندههایش نزدیک است که تخیلها و تصورها را اول او درک میکند بعد ما، «نحن اقرب الیه من حبل الورید» من به قدری نزدیکم مثل جریان خون در بدنت و مثل رگ گردن در گردنت. ای پیغمبر، اگر بندههایم از من سؤال کنند بگو نزدیکم «اجیب دعوه الداع» اگر کسی مرا بخواند جوابش میدهم. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ که در المیزان میگوید دیگر شرط هم ندارد اگر بخواهد، جواب میدهد «فلیستجیبوا لی».بنابراین حتماً باید در زندگی شما دعا باشد «ولیومنوا بی»، یقین داشته باشید، ایمان داشته باشید، دعا کنید مستجاب میکنم. «لعلهم یرشدون» خدا میخواهد که شما راه بیایید، خدا میخواهد شما راه را پیدا کنید، خدا میخواهد که شما به مطلوب برسید لذا میفرماید دعا کن. این آیه شریفه میفرماید هر که میخواهد به راه بیاید و از راه مستقیم کج نشود؛ آن کس که میخواهد به مطلوب برسد حتماً باید در زندگیش دعا باشد. در این آیه کوچک نکات فراوانی به کار برده شده از جمله این که ضمیر متکلم هفت مرتبه تکرار شده.بنابراین از نظر قرآن آیات فراوانی ـ که این آیاتی که خواندم نمونه بود ـ امر به دعا میکند، حتی به قدری دربارة دعا سفارش شده است که در روایات میخوانیم پروردگار عالم آه و ناله و راز و نیاز کسی را که دعا کند آن فضیلتش، بهتر از جهاد در خط مقدم. از همه چیز بهتر پیش خدا راز و نیاز خداست. این که انسان از خدا چیز بخواهد، هر کاری دارد به او مراجعه کند، هر چه میخواهد اعتمادش به خدا باشد.مرحوم کلینی ـ علیه الرحمه ـ در «کافی» کتابی نوشته است به نام کتاب الدعاء و روایات فراوانی در کافی شریف در مورد دعا آمده. مرحوم علامه مجلسی هم در مورد دعا و راز و نیاز با خدا روایاتی را جمعآوری کرده است. این کتابها و نیز صحیفة سجادیه به ما میگوید که روش ائمه طاهرین ـ علیهمالسلام ـ دعا بوده، سیرة اهل بیت(ع) دعا بوده. جداً باید گفت: دعا یعنی آنچه که آدم میسازد و به قول استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ دو کارخانه آدمسازی داریم یکی قرآن و دیگری مفاتیح آقا شیخ عباس قمی و چه عالی فرموده است به قول این بزرگوار که میفرمود دعا کلامی است که بالا میرود یعنی حرف زدن حق تعالی برای بندهاش پایین میآید. لذا دعا کردن یعنی حرف زدن به خدا؛ قرآن خواندن یعنی حرف زدن خدا با بنده و معلوم است اولین نتیجهای که دعا دارد این است که از افتخارات بزرگ برای بنده و از الذ لذات برای آدم متوجه به خدا است.امشب مقداری در مورد فواید دعا با شما صحبت میکنم و این مورد اصل دعا کردن است. قبل از آنکه دعا مستجاب بشود یا نشود، آن خیلی اهمیت ندارد یعنی فواید دیگری که برای دعا کردن است در مقابل اجابت یا عدم اجابت آن پوچ است، هیچ است.اول فایده دعا این است که افتخاری برای بنده است که خدا بندهاش را پذیرفته. در مورد افراد عادی اگر بزرگی کوچکی را بپذیرد این پذیرفته شدن یکی از افتخارات این کوچک است مثلاً رهبر عظیم الشأن انقلاب شما را بپذیرد، شما به نزد او بروید، او باشد و شما، یک ساعت با هم حرف بزنید، هر کجا بروی این افتخار را میکنی.دعا یعنی توفیق دادن خدا بندهاش را به این که یارب بگوید. برگشت آن به این است که خدا شما را دعوت کرده و پذیرفته که شما یا الله بگویید. وقتی که رهبر عظیمالشأن انقلاب شما را بپذیرد و شما هر کجا بنشینی افتخار بکنی، معلوم است که افتخاری بالاتر از این نیست که انسان را خدا در دل شب بپذیرد و او یا الله بگوید.یکی از نارساییهایی ما این است که متوجه نیستیم وقتی که خدایا میگوییم چقدر افتخار برای ماست. لذا هیچ وقت این افتخار را نکردیم که در دل شب، خدا خدا کردیم، و هیچ جا نگفتیم که من آنم که دعای کمیل را خواندم لذا یک ساعت با خدا خلوت کردم اما این افتخار را میکنیم که من آنم که نیم ساعت با رهبر عظیمالشأن انقلاب خلوت کردم. این نارسایی ماست. اگر به رهبر عظیمالشأن انقلاب ارادت داریم به خاطر این است که بندة خداست چون عبد است به او عشق میورزیم. وقتی چنین باشد یکی از افتخارات بزرگ برای بنده دعا است چنانچه لذتی در عالم عرفان، در عالم انسانیت بالاتر از دعا نیست؛ باید برای ما از الذ لذات باشد؛ خلوت کردن عاشق با معشوق برایش از الذ لذات است. شما نمیتوانید لذتی در این عالم بالاتر از آن حالی که عاشق با معشوق در جای خلوت دارد پیدا کنید. آیا میشود لذتی از این بالاتر پیدا کرد که معشوق، عاشق را دعوت کند؛ وقتی که حرف میزند به حرفهایش توجه داشته باشد؟ آیا لذتی از این بالاتر میشود پیدا کرد که در آن حال خلوت، معشوق با عاشق خود حرف بزند. دیگر لذتی بالاتر از این نیست.دعا یعنی این، یعنی عبد به در خانه خدا برود، آن خدایی که دعوت کرده میگوید بیا، بیا، هر چه هستی بیا، ترا دوست دارم بیا، خیلی هم دوستت دارم. تهدیدش هم کرده که اگر نیایی طردت میکنم، اگر نیایی با تو قهر میکنم؛ بعد هم میفرماید: «ولیومنوا بی» به این دعوت ایمان داشته باش، من توجه به تو دارم، بعد هم بگوید اگر میخواهی همیشه دست عنایتم روی سر تو باشد باید بیای. چه دعوتی از این بالاتر؟ چه افتخاری بالاتر از این و چه لذتی از این بالاتر؟اگر شما میبینید که امیرالمؤمنین(ع) در دل شب غش میکند (بیهوش میشود)، خیال میکنید که این غشها از ترس جهنم بوده؟ این حرفها نیست، بالاتر از اینهاست؛ گریه، گریة شوق است، گریه عاشق در مقابل معشوق است، غش کردن عاشق در مقابل معشوق است، غش کردن (بیهوش شدن) عبد در مقابل مولاست.اگر میبینیم زهرای مرضیه(س) شیشهای پر از اشک دارد و میگوید این را در کفن من بگذارید، خیال نکنید همة اینها برای خوف از خدا بوده؟ نه، بیشتر اینها برای چیز دیگری بوده، بیشتر اینها برای این است که زهرای مرضیه(س) ـ بقول آن شاعر ـ میخواهد در روز قیامت شاهد داشته باشد. شاهد برای چه؟ شهادت اشکها، اشکهای عاشق در مقابل معشوق. از الذ لذات برای زهرای مرضیه (س) راز و نیاز با خدا در دل شب است؛ الذ لذات برای آقا امیرالمؤمنین راز و نیاز با خدا در دل شب است. الذ لذات برای یک زن متوجه و برای یک مردِ متوجه؛ دعای کمیل است. این که در وسط دعای کمیل شوق پیدا کند، به عالم ملکوت برود، وقتی که یارب یارب، یارب، میگوید از همه چیز جز خدا منقطع شود. این، لذت است و این لذت یعنی دعا کردن کمکم باید پیدا بشود. توجه به این دعا کمکم به آنجا میرسد که برای یک «یا الله» دنیا را حاضر است بدهد. چرا امام صادق (ع) میفرماید: «الرکعتان فی جوف اللیل احب لی من الدنیا و ما فیها » دو رکعت نماز در دل شب را من از دنیا و آنچه در آن است بهتر دوست دارم.اینها که اغراق نیست، حقیقت است. بله، آن افرادی که مثل کرم ابریشم در خود میتنند و خود را مثل عنکبوت پایبند میکنند معلوم است که توجه ندارند به این که «یا الله» یعنی چه و اینها نمیدانند که بالاترین مصیبتها برای اینها همین است.در روایات میخوانیم موقعی که حضرت موسی به مناجات میرفت کسی پیغام داد که به این خدا بگو چقدر من گناه کنم و تو مرا عذاب نکنی؟ من که خیلی گناه میکنم، چرا عذابم نمیکنی؟ حضرت به مناجات رفت، مناجات که تمام شد میخواست برگردد. خطاب شد که موسی چرا پیغام بندهام را نمیدهی؟ گفت خدایا، خجالت میکشم؛ خودت میدانی که چه گفت. خطاب شد موسی، برو به او بگو من بالاترین عذاب را به تو دادم، توجه نداری. بگو تو از مناجات من، تو از دعای من، راز و نیاز با من لذت نمیبری. همین مقدار که شیرینی مناجاتم را از تو گرفتم، شیرینی دعا را از تو گرفتم، برای تو بالاترین مصیبت است اما متوجه نیستی. کی توجه دارد؟ امیرالمؤمنین. چه کسی توجه دارد؟ آن کسی که آمال و آرزویش این است که دل شب بشود:«تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون. فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون» .یعنی افرادی هستند که در دل شب به رختخواب پشت پا میزنند برای این که لذت آنها رختخواب نیست، لذتشان ارضاء غرایز نیست، چیز دیگری است «تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا»، لذت آنها راز و نیاز با خدا در دل شب است.بعد قرآن میفرماید: نمیدانند چه دارند، هیچ کس نمیتواند درک کند که چه دارد مگر به آن رسیده باشد: «فلا تعلم ما اخفی لهم من قره اعین»، هیچ کس نمیداند چه لذتی دارد میبرد. یک آدم عنین نمیتواند بفهمد که لذت غریزه جنسی یعنی چه؟ غریزه را ندارد تا لذتش را بفهمد. وقتی که هم کسی در خود تنیده شده باشد، و به قول خداوند ـ تبارک و تعالی ـ شیرینی مناجات از دلش رفته باشد، دیگر توجه ندارد که الذ لذات یعنی چه؟ خیال میکند که الذ لذات یعنی ارضاء غریزه جنسی، خیال میکند الذ لذات یعنی مرغ و خروس.بنابراین، اول فایدهای که در دعاست این است که انسان به جایی برسد که در دل شب بهترین لذات را ببرد. انسان به واسطه دعا میتواند به مقامی برسد که بالاترین افتخارها را درک کند و از این نظر برای خود میگوید: «این الملوک و ابناء الملوک» کجا هستند پادشاهان؟ کجا هستند شاهزادگان؟ بیایند و ببینند که لذت یعنی چه!فایده دوم دعا این است که انسان در زندگی غمها دارد، غصهها و نگرانیها دارد، دلهرهها و اضطراب خاطرهها دارد و چنانچه آب، نمک را له میکند دعا هم غم را از بین میبرد. نگرانی خاطر، دلهره و اضطراب را دعا از بین میبرد. معمولاً افرادی که در دل شب راز و نیازی با خدا دارند در روز نشاط کاملی دارند از نظر روانشناسی هم این چنین است؛ اگر کسی غمی داشته باشد میگویند این غم را نگذار در دلت بماند، بلکه امین و خیرخواهی پیدا کن و برایش غمهایت را بگو برای این که همین گفتنها غم و غصه را میبرد؛ درد دل کردن با کسی که خیرخواه است، درد دل کردن یک دختر با مادر دلسوز، درد دل کردن بابا برای یک پسر دلسوز و مهربان، غم را میبرد.در روایات میخوانیم که خداوند هفتاد بار از پدر و مادر مهربان، مهربانتر است. این از باب مثال است، نمیشود درک کرد که خدا چقدر به ما مهربان است. انسان در دل شب غصههایش را به خدا بگوید؛ بعضی اوقات انسان غمهایی دارد که به مادرش هم نمیتواند بگوید؛ بعضی اوقات دختر غصههایی دارد که به مادر دلسوزش هم نمیتواند بگوید؛ گاهی اوقات در زندگی انسان دلهرهها و اضطراب خاطرههایی پیدا میشود که مرد به زنش یا زن به مردش نمیتواند بگوید، اما خوب میشود آن را به خدا گفت؛ با کلمة «یا الله» شروع کردن و غمها و غصهها را گفتن چه مستجاب بشود چه نشود ـ که میشود ـ همین مقدار دلسوزی مثل خدا پیدا کردن و با او راز و نیاز کردن باعث میشود که غمها، غصهها، نگرانیها و اضطراب خاطرها برود. پس اگر غمها و نگرانیها برای ما عقده شده باشد، از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه رفته باشد خیلی ضرر دارد. خدا نکند زنی عقدهای باشد، خدا نکند که مردی عقدهای باشد یعنی نارساییها از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه رفته باشد، مصیبت به بار میآورد. صدی نود از جنایتها زیر سر عقدههاست، صدی نود آزادیهای بیجا زیر عقدههاست؛ صدی نود از دلمردگیها و این که زن نمیتواند شوهرداری کند و مرد نمیتواند زنداری کند در اثر عقدههاست. این عقدهها را کی میتواند منجفر کند؟ چه کسی میتواند آنها را مثل نمکی که در آب له میشود له و نابود کند؟ دعا، راز و نیاز با خدا، میخواهد مستجاب شود میخواهد مستجاب نشود، کلمة یارب یارب یارب عقده میگشاید، دعای کمیل عقده میگشاید، دعای ندبه عقده را ریشه کن میکند، صحیفة سجادیه، مفاتیح محدث قمی، زاد المعاد علامه مجلسی، مصباح المتهجدین شیخ طوسی اینها همه و همه آب است برای این که عقده را له کند نظیر آب که آب نمک را از بین میبرد، شکر را له میکند.این هم یکی از فواید دعا و حال انقطاع است. این حال انقطاع اگر براتیان پیدا شود. حال عجیبی است. دعایی داریم به نام «دعای شعبانیه»، این دعا را مرحوم محدث قمی(ره) در اعمال ماه شعبان نقل کرده است. دعا خیلی دعا است. از کسانی که خیلی عشاق این دعا بوده استاد بزرگوار ما رهبر عظیمالشأن انقلاب (قدس سره الشریف). خیلی عاشق این دعا بود لذا در بحثهای اخلاقی خودشان ـ که من رب اشرح لی صدری میخوانم ـ ایشان آن دعای شعبانیه را میخواندند و وارد بحث میشدند و از من خواستهاند که شرحی راجع به این دعا بگویم و در رادیو پخش شود؛ امیدوارم که انشاءالله توفیق پیدا کنم، اداء به حقی که این استاد بزرگوار به من دارد بتوانم این کار را بکنم. این دعا عالی است و در اول این دعا مرحوم محدث قمی نقل میکند که همة ائمه طاهرین(ع) این دعا را میخواندند و از این جا هم معلوم میشود دعا خیلی عالی است. اولین جمله این دعا این است: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»، یعنی خدایا، آن حال انقطاع به سوی خودت را به من بده. حال انقطاع به سوی خدا این است که بعضی اوقات انسان به هیچ چیز و به هیچ کس جز خدا تکیه ندارد. این حالت در بنبستها برای ما زیاد پیدا میشود، برای کافرها هم پیدا میشود.قرآن شریف میفرماید: «فاذا ربکوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین» یعنی اگر شما در کشتی نشسته باشید، کشتی یک دفعه در وسط دریا متلاطم بشود دست شما از همه چیز قطع شود در آن حال کافر میگوید خدا؛ مرتد باشد، میگوید خدا؛ لذا سفینهای که از طرف شورویها به فضا رفت آنجا خراب شد، مناجات در آنجا شروع شد، مناجات خدا خدا آنجا شروع شد. همانهایی که موقع برگشتن میگفتند در آنجا خدایی ندیدیم اما دروغ میگفتند خدا را دیدند.اتفاقاً از ادله توحید یکی همین دلیل فطرت است که بهترین دلیلهاست که انسان در بنبستها یک وقت به اینجا میرسد که دیگر هیچ پناه ندارد، وقتی که هیچ پناه نداشت خدا را درک میکند، مییابد ؟؟ نظیر آدم تشنه که مییابد تشنگی را، میبیند خدا را. دعا یک حالتی به انسان میدهد که همیشه برای او این حال انقطاع هست، یعنی این حال انقطاع هست یعنی به کسی و به چیزی دلبستگی ندارد جز به خدا. جز خدا در این عالم سببی نمیبیند.دیدهای خواهم سبب سوراخ کن تا سبب را برکند از بیخ و بنبه جایی برسد که خدا را درک کند «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا» که به این توحید افعالی میگویند. بالاخره این حال انقطاع که اسمش را توحید افعالی میگذاریم این است که یک دفعه انسان به این جا میرسد که فقط خدا حاکم بر دل اوست. دیگر طاغوتها، شیطانها، تخیلها، جلوهها، توهمها و صفات رذیله نمیتواند بر دلش حکمفرما شود، دیگر سرپرست دلش خداست «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت» . آنکه خدا را ندارد دلش یک باغ وحش است، دلش حکومتها دارد، دلش ملوک الطوایفی است؛ گاهی شیطان بر دلش حکومت دارد، گاهی هوی و هوس بر دلش حکومت دارد، گاهی ترس تمام دلش را گرفته، گاهی غم و غصه و نگرانی دنیا تمام دلش را گرفته، گاهی ریاست تمام دلش را گرفته و بدا به حال کسی که صفات رذیله بر دلش حاکم باشد. دعا این حاکمها را یکی پس از دیگری بیرون میکند. حوصله میخواهد، توجه میخواهد، راز و نیاز با خدا میخواهد.از چیزهایی که خوب میتواند طاغوت را از دل بزداید دعاست؛ از چیزهایی که میتواند صفات رذیله را از بین ببرد دعاست؛ از چیزهایی که میتواند شیطان را طرد کند دعاست؛ از چیزهایی که میتواند هوی و هوس را از دل ببرد دعاست، از چیزهایی که میتواند کمکم انسان را به آنجا برساند که فقط خدا بر دل او حکومت کند دعاست. لذا دعا خواندن فواید فراوانی دارد، میخواهد مستجاب شود یا نشود. گرچه بحث فشرده است دو نکته را در آخر کار عرض میکنم، به این نکات توجه داشته باشید:اول این که دعا توسل میخواهد، دعای منهای توسل به جایی نمیرسد. در قرآن شریف در آیات فراوانی به این امر تذکر داده شده است، روش ائمه طاهرین هم همین بود.شما مفاتیح آقا شیخ عباس قمی را از اول تا آخر ورق بزنید، از دعاهایی که در متن و حاشیه است کم دعایی پیدا میشود که در این دعا توسل نباشد؛ یا اول دعا صلوات یا وسط دعا صلوات یا آخرش صلوات است یا «بحق محمد و آله» اول یا وسط یا آخرش است.عایشه میگوید: پیغمبر(ص) از اول شب تا به صبح دعا کرد اما مرتب میگفت: خدایا، بحق علی. عایشه میگفت: یا رسول الله، کسی دیگر نبود که همیشه بحق علی میگویی؟ فرمود: برای این که بهتر از علی کسی را سراغ ندارم. مولی امیرالمؤمنین میگفت: بحق محمد الهی بحق فاطمه، الهی بحق الحسن، الهی بحق الحسین. ائمه طاهرین هم همین طور.قرآن هم میفرماید: حتماً باید توسل جست، «ولله الاسماء الحسنی فلادعوه بها» یعنی خدا نامهای خوبی دارد، اگر میخواهید دعا کنید خدا را با آن نامها بخوانید یعنی توسل داشته باشید.در روایات فراوانی میخوانیم و مرحوم شیخ بزرگوار ما ثقه الاسلام کلینی در کافی نقل میکند که ائمه طاهرین میفرمایند: «نحن و الله اسماء الحسنی»، به خدا قسم آن اسماء حسنی در قرآن ما هستیم.در قرآن میخوانیم «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله» ای آدمهای متقی، ای مؤمنین، اگر میخواهید به در خانه خدا بروید وسیله میخواهد باز در ذیل همین آیه روایات فراوانی داریم که ائمه طاهرین میفرمایند: «والله نحن الوسیله»، وسیلهای که باید به واسطة او به در خانة خدا رفت پیغمبر و آل پیغمبر است لذا در دعاها باید وسیله باشد باید توسل باشد. یک یا الله باید با توجه به آقا امام زمان حضرت بقیه الله (عج) که الآن واسطة فیض این عالم است، قطب عالم امکان، محور عالم وجود و واسطه بین غیب و شهود است، باشد.در زمان غیبت باید شیعه با آقا امام زمان (عج) خیلی سروکار داشته باشد. شخصی به خدمت حضرت بقیهالله (عج) رسیده بود. آقا گله کرده بودند که شیعیان من مثل این که فراموش کردهاند، با من سروکار ندارند. وظیفه بزرگ ما، چه در وقت دعا و چه غیر وقت دعا توجه به قطب عالم امکان آقا امام زمان(عج) است.این نکته اول و معلوم است که مطلب ناقص است و فشرده.نکته دوم این است که دعا حتماً مستجاب میشود. شما نمیتوانید یک دعا پیدا کنید که مستجاب نشود الا این که گاهی تأخیر دارد، برای اینکه صلاح او نیست که فوراً به او داده شود، گاهی هم خیلی تأخیر دارد و به جای آن که صلاح او نیست به او عاقبت بخیری یعنی چیز بهتری داده میشود و اگر صلاح نباشد که در دنیا به او داده شود حتماً در آخرت پاداش به او داده میشود.قرآن شریف روی این نکته تکیه دارد، روایات اهل بیت روی این عرض من تکیه دارد، اساتید بزرگوار ما روی این نکته تکیه دارند از جمله استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی (ره) در ذیل همین آیه «واذا سئلک عبادی» جملهای دارند، میفرمایند: انسان تخیلاتی دارد و روی این تخیلاتش پافشاری میکند، یک فطرت هم دارد که بعضی اوقات از آن فطرت آگاهی ندارد، فطرتش چیزی را میخواهد که تخیل آن را نمیخواهد، تخیل او چیزی را میخواهد که فطرتش آن را نمیخواهد که اگر متوجه فطرتش بشود تخیل را کنار میگذارد.چقدر خوب گفت؛ بعضی اوقات ما خیال میکنیم که مثلاً مال برای ما خیلی خوب است؛ زنی که اولاد ندارد و عقیم است خیال میکند که بچه برایش خیل خوب است؛ مردی که پست و مقام ندارد خیال میکند که این پست و مقام برایش خیلی عالی است و روی این تخیل یک سال آه و ناله میکند، مرتب دعا میکند اما صلاحش نیست برای این که خدا میداند اگر او پست پیدا کند خودش را گم میکند، دنیا و عاقبتش را به تباهی میکشد لذا به او پست و مقام نمیدهد، یک وقتی به او میدهد که دیگر از غرور جوانی و پختگی جوانی گذشته باشد یا اگر در دنیا برای او صلاح نمیداند در آخرت به او میدهند.روایت دارد که وقتی که ثواب دعا را به او میدهند و دعایش را مستجاب میکنند میگوید خدایا، ای کاش اصلاً دعایی در دنیا مستجاب نشده بود تا حالا به جای آن دعاها، من این پاداشها را داشتم.راجع به فقیر داریم که در روز قیامت پروردگار به قدری پاداش به او میدهد که میگوید خدا، ای کاش من در دنیا هر روز ذره ذره میشدم و زجر میکشیدم تا حالا پاداش بیشتری داشتم.ببینید قرآن چه میفرماید: «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم» ، «فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا» یعنی شما خیال میکنی که چیزهایی برایت خوب است اما نمیدانی همین که خیال میکنی خوب است خیلی بد است؛ مثلاً از خدا پول میخواهد اما وقتی پول پیدا میکند خمس نمیدهد و همین مقدار برای بدبختی او بس است، به خاطر این که او اول دزد است و در روز قیامت هم به جهنم میرود (چه جهنم رفتنی).قرآن شریف میفرماید: «ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا» .حضرت امام صادق(ع) میفرماید: یعنی مال بچه یتیمها؛ کسانی که مال بچه یتیم بخورند، آن کسانی که خمس ندهند در همین دنیا آتش خوردهاند. متوجه نیست که دارد آتش میخورد و در روز قیامت به رو به آتش جهنم افتاده میشد. حال یک کسی پول نداشته باشد بهتر است یا پول داشته باشد و خمس ندهد؟ ما چه میدانیم که چه خبر است. چه بسیار دیدهایم که مرتب نق میزند تا بالاخره یک روز یک فرزند از خدا میگیرد، یک وقت خبر میآورند که دخترت کمونیست از آب درآمده است. نداشت بهتر بود یا حالا که دارد؟ یک وقت خبر میآورند که پسرت پنج نفر را کشته، پس فردا خبر میآورند که امشب شب اعدام اوست. کدام بهتر است، نبود بهتر بود یا حالا که بود؟ ما چه میدانیم که چه بهتر است؟ اما این را یقین داریم معنا ندارد که کسی بگوید یا الله و خدا بگوید «نه» و جوابش را ندهد.این آیهای که تلاوت شد با تأکید میگوید این حرف غلط است «فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون»، نگو دعا مستجاب نمیشود که در سر حد کفر است «و لا تأیسوا من روح الله انه لا یأیس من روح الله الا القوم الکافرون» .نگو دعایم مستجاب نمیشود. دعا مستجاب نمیشود یعنی چه؟ بعضی اوقات در روایات میخوانیم ـ مثلاً ـ کسی یک پسر از خدا میخواهد، مال میخواهد، غم و غصهای دارد و میخواهد که رفع بشود، پروردگار عالم میبیند صلاحش نیست اما به جایش چیز بهتری به او میدهد.در قضیه حضرت خضر و حضرت موسی همین طور است که حضرت خضر بچه را کشت، وقتی بچه را کشت حضرت موسی نتوانست صبر کند لذا گفت: «اقتلت نفسا زکیه بغیر نفس» یعنی بچه مردم را کشتی. بعداً که برایش تفسیر کرد، گفت: اگر این بچه بزرگ میشد کافر میشد و پدر و مادرش را به سر حد کفر میبرد و آنها هم کافر میشدند.روایت مینویسد این بچه را از او گرفتیم که به جای او یک بچه دادیم که از نسل آن بچه هفتاد پیغمبر به وجود آمد. حالا بچهاش میمیرد، داد و فریاد که ای خدا، این چه دردی است که بر من آوردی؟ ای خدا مگر من بندة تو نیستم؟ خدا چرا این طوری کردی.اگر این بچه بزرگ میشد، برایت یک دفعه خبر میآوردند که ـ العیاذ بالله ـ دخترت عمل منافی با عفت کرده چکار میکردی؟ این بچه میمیرد بهتر بود یا نه؟ ما که نمیدانیم که اوضاع چیست. «عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم، فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا».مرحوم کلینی(ره) در کافی نقل میکند که ابی بصیر در آخر کار کور شد؛ مرد خیلی جلیل القدری بود، قریب سی هزار روایت از ائمه طاهرین(ع) نقل کرده است. یک وقتی به خدمت امام باقر(ع) آمد و عرض کرد یابن رسول الله، من مثل شما را دارم اما کورم، من که میدانم شما هر کار بخواهید میتوانید بکنید، چرا یک نظر لطفی نمیکنید تا چشمهایم خوب شود؟آقا دیدند که ابیبصیر خیلی عصبانی است، مثل این که عقدههایش گل کرده، کمکم بزبان آمده آقا فرمود: جلو بیا. دست مبارک را به روی چشمهایش کشیدند، چشمهایش خوب شد. فرمود: ابی بصیر، اگر این را میخواهی برو و اگر آخرت را میخواهی به تو بگویم اگر چشم داشته باشی دیگر آن پاداشها نیست، هر کدام را که میخواهی بگو.ابیبصیر گفت: نه، یابنرسول الله، حاضرم برای پاداش آخرت کور باشم.این که انسان در این دنیا چشم داشته باشد و آنجا کور باشد بهتر است یا اینجا کور باشد اما آخرت را داشته باشد؟ کدام بهتر است مگر قرآن نمیفرماید: «و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیمه اعمی» .آن کسانی که دعا در زندگیشان نیست دو درد بیدرمان دارند؛ یک درد بیدرمانشان این است که زندگی ناخوشی دارند، دیگر این است که کور وارد صف محشر میشوند.بنابراین دعا در زندگی شما باشد، حال یأس برای شما پیدا نشود، روی مصیبتها، غمها، غصهها خیلی پافشاری نکنید. دعا مستجاب است، به این خیلی اهمیت ندهید، کاری کنید که فواید دیگر دعا برای شما بیاید.امشب شب شهادت زهرای مرضیه(س) است، دو سه جمله مصیبت هم بخوانم.زهرای مرضیه(ع) بنا به روایت صحیح 93 روز بعد بابای گرامیش در این دنیا بود.امام صادق(ع) نقل میکند که مادرم زهرا(س) روز سوم جمادیالثانی شهید شدند. لذا موسس حوزه علمیه قم مرحوم حاجی شیخ عبدالکریم حائری ـ رحمه الله علیه ـ که همة این آوازهها از او بود به اول و دوم و سوم جمادی الثانی خیلی اهمیت میدادند و وفات حضرت صدیقه طاهره(س) را روز سوم جمادی الثانی میدانستند.بنابراین مثل این که انسان اطمینان دارد فردا شب، شب شهادت زهرای عزیز است؛ شب شهادت آن زنی است که در این چند روزه از بس مصیبت به او وارد کردند بارها از خدا طلب مرگ میکرد، مثل این که دیگر نمیتواند این اوضاع را ببیند.از آن خطبهاش ـ وقتی که زنها به دیدن زهرا(س) آمده بودند ـ معلوم میشود که چرا از خدا طلب مرگ میکرده. میفرمود: زنها، نمیدانید شوهرهایتان چه کردند، مردهای شما وضعی را جلو آوردند مثل شتری که آبستن است و به همین زودیها میزاید، شیرش برای دیگران جز زهر چیز دیگری نیست.مثل این که قضیه سنی و شیعه را میدید، مثل این که قضیه حر را میدید، یقیناً میدید مثل این که قضیه کربلا را میدید، مثل این که قضیة بنیامیه و بنیعباس را میدید، مثل این که رکود اسلام را میدید. این اوضاع زهرا(س) را خیلی ناراحت کرده بود تا اینکه مثل فردا شبی زهرای مرضیه از دنیا رفت.ظاهراً این طور که از تاریخ فهمیده میشود عصر بود که زهرای مرضیه(س) شهید شده؛ آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) آمدند، وارد اطاق شدند، به روی جنازة مادر افتادند، گریه کردند. فضة خادمه میگوید: یک وقت متوجه شدم که حسین(ع) پایین پای مادر رفته و دارد صورتش را به کف پای مادر میمالد. امام حسن(ع) روی سینه افتاده بود به آنها گفتم عزیزان من بروید پدرتان را خبر کنید آنها به مسجد رفتند که آقا امیرالمؤمنین(ع) خبر دادند.نوشتهاند مولا امیرالمؤمنین(ع) با آن شجاعتش تا رسیدن به در خانه دو سه مرتبه نشست، بله، حق دارد، گلی مثل زهرای عزیز را از دست داده است.چیزی که برای علی(ع) خیلی ناراحت کننده بود و مسلماً از شهادت زهرا(ع) هم بالاتر بود و همان است که امام صادق(ع) برای آن روضه میخواند و مثل باران گریه میکرد این که دل شب بود، آقا زهرا (س) را غسل میداد؛ غسل دادن امیرالمؤمنین(ع) گلش را و عزیزش را معلوم است که خیلی مشکل است، کفن کردن عزیزش برای او خیلی مشکل است. دفن کردن زهرای عزیزش برای او خیلی مشکل است اما میدانید مشکلتر از همه چیست؟ این که دارد غسل میدهد یک وقت دستش به بازوی ورم کرده زهرای عزیزش رسید.آقا امام صادق(ع) مثل باران گریست و میفرمود: جدهام فاطمه زهرا(س) را سوم جمادیالثانی شهید کردند.بعد میفرماید: سبب شهادتش این بود که قنفذ با غلاف شمشیر به بازوی جدهام زهرا(س) زد، و از اثر غلاف شمشیر، پهلوی زهرا(س) شکسته شد، از اثر غلاف شمشیر بازوی، زهرا ورم کرد. این بازو ورم کرده و سیاه شده بود و مینویسد مثل بازوبند به بازوی زهرا(س) بود. مثل اینکه زهراء مرضیه(ع) مرد و بازوبندی را که به بازویش بود برای بابایش هدیه برد.مولا امیرالمؤمنین(ع) دارد عزیزش را غسل میدهد، یک دفعه دستش به بازوی ورم کرده عزیزش رسید، خیلی ناراحتش کرد. وقتی هم که میخواهد جنازة را تحویل پیغمبر(ص) بدهد دو دست از قبر بیرون آمده تا جنازه را بگیرد، مثل این که مولا امیرالمؤمنین(ع) خجالت میکشد، عذرخواهی میکند و میگوید: یا رسول الله، این امانتی است که به من سپردی میخواهم این امانت را برگردانم اما مثل این که میگوید: یا رسول الله، زهرا (س) را میخواهم با پهلوی شکسته به تو بدهم، میخواهم با بازوی ورم شده زهرا(س) را به تو تحویل بدهم. «وسیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون».امیدوارم امام زمان(عج) ـ اگر ما قابل نیستیم ـ برای جدهاش زهرا(س) یک نظر لطفی به جلسه ما داشته باشد و حتماً هم دارد لذا برای استجابت دعا، برای رفع همها، غمها، غصهها، برای فتح و پیروزی این انقلاب و این جوانهای در جبهه، برای این که خدا این سال را برای همه مسلمانها مخصوصاً برای شما خوش مقدر کند این آیه شریفه را چند مرتبه میخوانیم. «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء»خدایا، به عزت و جلالت مسلمانها را مؤید فرما.فرج امام زمان(عج) را نزدیک فرما.چشم ما را به وجود مبارکش روشن و منور فرما.خدایا، به پهلوی شکسته زهرا(س) قسمت میدهم نگرانی، اضطراب خاطر، غم و غصه از همة مسلمانها مخصوصاً از اهل مجلس ما و منظورین رفع بفرما.خدایا، به حق زهرا(س) حوائج همه مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورین و اهل مجلس ما را عنایت فرما.خدایا، دردهای بیدرمان ما، دردهای جامعة ما، دردهای ظاهر و باطن ما را به حقیقت زهرا شفای عاجل عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم، معلولین این جنگ را در پناه امام زمان(عج) همه وقت برای آنها خوش مقدر فرما.خدایا، این جوانهای عزیز در جبهه را در پناه آقا امام زمان، در پناه زهرای مرضیه(س) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به ناامیدی زهرا(س) ـ که امیدها برای اسلام داشت و نگذاشتند ـ قسمت میدهیم، امید این جوانهای عزیز در جبهه را ناامید مفرما، آنها را زود به کربلا برسان.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهم، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدهای ایران ما را در پناه زهرای مرضیه(س) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدگفتار بیست و یکمدعااعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.در درسهای گذشته گفته بودیم که در درون ما جهادی است بین بعد مادی و بعد معنوی به نام جهاد اکبر که آن بعد حیوانی به نام جسم یا تمایلات و غرایز دائماً با آن بعد انسانی به نام روح در جنگند و اگر کسی بتواند در این جنگ پیروز درآید در دنیا و آخرت سرافزار است و از این جنگ سرافزار بیرون آمدن کاری بسیار مشکل است. از این جهت اسلام در این باره زیاد تأکید کرده است. پیغمبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(س) این جنگ را «جهاد اکبر» نامیدهاند.بحث امسال ما این بود که ما اگر بخواهیم در این جنگ پیروز شویم خود به خود نمیتوانیم یعنی آن بعد معنوی ما به نام روح بدون کمک گرفتن از خارج نمیتواند بر تمایلات و غرایز غلبه کند، از این جهت میگفتیم که اگر بخواهیم در این جنگ پیروز شویم باید از خارج نیرو بگیریم و راجع به چیزهایی که میتواند برای ما نیرو باشد بحثها کردیم و چند چیز را که از نظر قرآن و اهل بیت میتواند برای ما نیرو باشد برشمردیم و اصولاً همة بحث امسال ما دربارة نیرو گرفتن از خارج است.بحث ما دربارة دعا و راز و نیاز با خداست و از نظر قرآن شریف استفاده میکنیم نیرویی که فوقالعاده برای ما عالی است دعا است. در سورة المزمل خواندیم که خطاب به پیغمبر(ص) است که بار سنگینی به دوش تو آمده است و اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی باید از خارج کمک بگیری. در این سوره نیروهایی تعیین شده تا این که پیغمبر (ص) بتواند بار سنگین را به منزل برساند و یکی از آنها دعا میباشد:«بسم الله الرحمن الرحیم یا ایها المزمل قم اللیل الا قیلا نصفه او نقص منه قلیلا اوزد علیه ورتل القرآن ترتیلا انا سنلقی علیک قولا ثقیلا و اذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» .ای کسی که بار نبوت به دوشت آمده، عبای نبوت را به دوش گرفتی، بار سنگین است و اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی شب را بیدار باش، از شب استفاده کن. «ان ناشئه اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا» شب بیداری و راز و نیاز با خدا در دل شب، نماز شب به تو کمک میکند، به تو نیرو میدهد و میتوانی با این نیرو بار سنگین را به منزل برسانی.یکی دیگر از نیروها خواندن قرآن است؛ کمک گرفتن از قرآن است که در این سورة مبارکه هست «ورتل القرآن ترتیلا».سومین چیزی که دربارة آن به طور خلاصه بحث کردم راز و نیاز با خداست «فاذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» به یاد خدا باش؛ راز و نیاز با خدا داشته باش؛ حال انقطاع الی الله پیدا کن؛ از همه کس و از همه چیز ببر؛ به رحمت واسعه پروردگار وصل شو؛ میتوانی در این جنگ سرافراز بیرون بیایی یا میتوانی بار سنگینی را که به دوشت آمده به منزل برسانی.مسلم است که بار سنگین برای پیغمبر(ص) نبوت است، بار سنگین برای جامعه مسئولیتهایی است که به عهدة جامعه است و این مسئولیت مخصوصاً به عهده شما معلمها، شما مربیها است و بالاتر از مسئولیت اجتماعی مسئولیتی است که ما داریم و آن جهاد اکبر است که در درون ماست.این سورة مبارکه میفرماید اگر میخواهی از این جنگ با پیروزی بیرون بیایی باید راز و نیاز داشته باشی و راجع به راز و نیاز با خدا و دعا در قرآن و روایات اهل بیت زیاد پافشاری شده، به حدی که قرآن شریف میفرماید:اگر در زندگی کسی دعا نباشد او به جهنم میرود و سرافکنده و خوار در جهنم است. «ادعونی استجب لکم»، دعا کنید حتماً مستجاب میکنم. «ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین» آن کسی که در زندگیش دعا نباشد، حال یأس برای او پیدا شده باشد و بگوید دعا که فایدهای نداشت، بگوید دعا کردم و مستجاب نشد (میفرماید) اگر چنین حالت یاسی برای او پیدا شد «سیدخلون جهنم»، حتماً به جهنم میرود «داخرین»، آنجا ذلیل است، در جهنم خوار سرافکنده است.«قل مایعبوا بکم ربی لولا دعاءکم» دست عنایت خدا باید روی سر انسان باشد تا بتواند پیروز شود، تا بتواند بر مشکلات پشت پا بزند، تا بتواند در این جنگ درون پیروز شود.این آیه میفرماید: اگر دعا در زندگی شما نباشد، اگر راز و نیاز با خدا نداشته باشد، خدا به شما اعتنا ندارد. دعا میخواهد تا این عنایت خاص خدا را بیابید.چیزی را که امشب باید به آن توجه داشته باشیم این است که از نظر قرآن دعا حتماً مستجاب میشود. قرآن میفرماید: «ادعونی استجب لکم» شرط و قید ندارد؛ دعا کنید حتماً مستجاب میکنم. یا در آیهای که در جلسه قبل خواندیم با آن همه تأکید و عنایتی که در آیه شریفه هست میفرماید: «فلیستجیبوا لی ولیومنوا بی لعهم یرشدون»، حتماً حرف مرا بپذیرید. به در خانة من بیایید، با من راز و نیاز داشته باشید و حتماً به این ایمان داشته باشید که مستجاب میکنم و بدانید دوست میدارم که به مطلوب برسید، به مقصود برسید و اگر میخواهید به مطلوب و مقصود برسید باید دعا کنید.حرف اینجاست که چرا دعا میکنیم ولی مستجاب نمیشود؟ قبلاً اشارهای کردم و از استاد بزرگوارم علامه طباطبائی ـ علیه الرحمه ـ در المیزان استفاده کردیم که ایشان میفرمایند دعا مستجاب است در صورتیکه با فطرت انسان بخواند نه با تخیل او و بگفتة علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ گاهی ما تخیلی داریم که واقعیت ندارد مثلاً خیال میکنیم که مال برای ما خوب است، اولاد برای ما خوب است، تشکیل خانواده برای ما خوب است، این چیزهایی که عرف پسند است، این چیزهایی که تمایل انسان میپسندد، روی اینها دعا میکنیم اما اگر پرده عقب برود میبینیم این که برای آن داریم راز و نیاز میکنیم، این که داریم برایش دعا میکنیم که تخیلی بیش نیست، به ضرر من است ولی نمیدانم ضرر دارد و اگر پرده عقب برود به جای این که دعا کنم خدایا، به من عنایت کن، دعا میکنم که خدایا به من عنایت نکن. از این جهت است که دعا مستجاب نمیشود.چرا دعا مستجاب نمیشود؟ برای این که لطف خدا و عنایت و رأفت خدا با ماست و پروردگار عالم روی تخیلات ما کار نمیکند بلکه روی واقعیتها و فطرت ما کار میکند. اگر راستی دعای ما به مصلحت ما باشد حتماً مستجاب میشود و اگر مصلحت نباشد و بر ضرر ما باشد به قول علامة طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ اگر پردهها عقب برود میبینیم ضرر دارد، الان نمیفهمیم و مرتباً جزع و فزع میکنیم که خدا، چرا دعایم را مستجاب نمیکنی؟ این دعا مستجاب نمیشود، چرا؟ چون صلاح او نیست و قرآن شریف راجع به همین جمله علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ اشارهها دارد «و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرلکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم و الله یعلم و انتم لاتعلمون» .چه بسیار چیزهایی که شما کراهت دارید اما برای شما خیر است و چه بسیار چیزهایی که شما دوست دارید اما «وهو شر لکم و الله یعلم و انتم لاتعلمون» شما نمیدانید، او میداند؛ اگر دعایت را مستجاب نمیکند او میداند این که میخواهی برای تو شر است. «فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا» چه بسیار چیزهائی که ما کراهت داریم اما در آن خیری است و خیر بسیاری است، ما نمیفهمیم.چیزی که باید اینجا تذکر بدهم این است که اگر صلاح ما نباشد دعا مستجاب نمیشود اما دعا بینتیجه نمیماند. مثلاً اگر الان کسی زن خوب، شوهر خوب میخواهد و الان برای او صلاح نیست یکی دو سال دیگر آنچه بخواهد خدا به او میدهد یا مثلاً مال میخواهد و صلاحش این نیست که پولدار بشود به جای آن خدا به او عزت میدهد، حکومت بر دلها میدهد و اگر در دنیا صلاح او نباشد در عالم آخرت به او میدهد.در روایات میخوانیم که افرادی که دعایشان مستجاب نشده در روز قیامت خیلی خوشحالند برای این که پروردگار عالم به آنها پاداش میدهد میگویند ای کاش هیچ کدام از دعاهای ما مستجاب نمیشد.دربارة فقرا و مستضعفین داریم که در روز قیامت پروردگار عالم به قدری به اینها پاداش عنایت میکند که میگویند: ای کاش همة عمرمان در فقر بودیم.بنابراین، ممکن است صلاح شخص نباشد که دعایش مستجاب شود، باید این را حتماً بداند که معنا ندارد دعا و راز و نیاز به خدا بدون توجه بماند.تذکر دیگری که در اینجا باید بدهم این است که هیچ وقت بحث قبلی را فراموش نکنم که آقا، خانم، آن فوائدی که بر دعاست استجابت و عدم استجابت در مقابلش پوچ است، پوچ.یک بنده، یک عارف اصلاً نباید این دعا کند که دعایش مستجاب شود. در اول دعای کمیل میبینید که تا «یانور یا قدوس» اصلاً مسئول منه ذکر نشده، فقط میگوید خدا «اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء»، خدایا، به در خانهات آمدم، رحمت واسعهات را هم شفیع آوردهام. حالا، برای چه آمدی؟ نمیدانم.این دعای سحر که ماه مبارک رمضان میخوانید، دعا خیلی عالی است. به حدی عالی است که به آن دعای مباهله میگویند.اگر شما در دعا دقت کنید امام باقر(ع) از اول تا آخر نمیگوید خدا چیزی به من بده، مسئول منه در دعا نیست، فقط میگوید: خدایا، به در خانهات آمدم، به ذات مقدس تو قسمت میدهم. خدایا، به در خانهات آمدم و تو را به اسماء و صفاتت قسم میدهم. خدایا، به در خانهات آمدم و تو را به پیغمبر(ص) و اهل بیت پیغمبر(ص) قسمت میدهم و ... تا آخر دعا این است.شما در دعای سحر نمیتوانید موردی را پیدا کنید که بگوید خدایا، به من چیزی بده، حتی ندارد که خدایا، بر پیغمبر(ص) صلوات بفرست. این را هم ندارد.عارف نباید از خدا چیزی بخواهد. یک بنده بزرگترین افتخارش این است که مولا او را پذیرفته، به او توفیق داده که میتواند خدا خدا بگوید. یک عاشق بزرگترین لذتش این است که معشوق او را دعوت کند، به حرفهایش توجه کند؛ او بگوید یا الله، جواب بشنود لبیک لبیک. قرآن میفرماید نه فقط دعوتت کردم، اگر نیایی به تو بیاعتنایی میکنم، از تو قهر میکنم «قل یعبوا بکم ربی لولا دعاءکم».دعا برای این نیست که مستجاب شود. مگر رهبر عظیمالشأن انقلاب بارها به شما نگفته که شما برای شکم، انقلاب نکردید؟استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن ـ قدس سره الشریف ـ در یکی از بحثهای دعا میفرمود: مرگ باد بر آن بندهای که به در خانه خدا برود و خدا را به خاطر شکم به پیغمبر بخواند برای ریاست و پول، برای اینکه بر شهری تسلط پیدا کند، برای اینکه بر دنیائی تسلط یابد، بالاتر بگویم به قول ایشان یعنی این عارف کامل، مرگ بر آن بندهای که به در خانة خدا برود و از خدا بهشت بخواهد. بنده آن است که از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. حافظ شیراز گفته است:غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد استدعا برای این وضع شده که انسان را به اینجا برساند که به در خانة خدا برود، پشت پا به عالم هستی بزند و دیگر در دلش هیچ کسی و هیچ چیزی حتی بهشت هم نباشد جز خدا.بنابراین، اگر ما از این مأیوس میشویم که دعایمان مستجاب نمیشود اولاً معنی دعا را نمیفهمیم؛ ثانیاً ـ بدون تعارف ـ آدمهای شکمپرستی هستیم، آدمهای هوی و هوسداری هستیم، هوی و هوس بر ما تسلط شده و چون هوی و هوس بر ما تسلط دارد یک روز پول میخواهیم، یک روز عزت میخواهیم، یک روز ریاست میخواهیم، روز دیگر تشکیل خانواده میخواهیم، فلان فلان میخواهیم هر چه خدا خدا میگوییم برای شکم است. گویی این فرد حیوان است، این که انسان نیست.امسال در این بحث بودیم که این بعد مادی را مغلوب کنیم؛ حالا بیاییم بگوییم خدایا، این بعد مادی را قوی کن، این که دعا نیست.بنابراین، دعا مستجاب است حتی همین دعای شکم هم مستجاب است، اگر صلاح باشد عنایت میکند و اگر صلاح نباشد و به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ دعای ما اگر با فطرت نخواند پاداش میدهد، پول میدهد و اگر در دنیا صلاحش نباشد حتماً در آخرت پاداش میدهد. اما این را فراموش نکنید که اصلاً دعا در اسلام برای این وضع نشده که برای تمایلات و غرایزمان چیزی بخواهیم و اگر این چنین دعایی را به دست رهبر عظیم الشأن انقلاب بدهند میگوید مرگ بر تو باد با دعایت.(این را توجه داشته باشید، بلی این حرف مال من و شما نیست اما برای این مجلس همین اندازه خوب است تا این اندازه بالا برود که از دعا مأیوس نشویم).اگر دعا مستجاب نشد حال یأس پیدا نشود که اگر حال یأس پیدا شد قرآن میفرماید که در سر حد کفر است: «و لا تایئسوا من روح الله انه لایائیس من روح الله الا القوم الکافرون» این یک علت عدم استجابت دعا بود.علت دیگر عدم استجابت دعا گناه است. گناه انسان را به سقوط میکشاند. گناه ولو خیلی کوچک اما از این که انسان را به سقوط میکشاند فوقالعاده بزرگ است.گناه مخالفت با خداست؛ طغیانگری در مقابل خداست و این گناه انسان را به سقوط میکشاند؛ بین عبد و مولا پرده میشود؛ بین گفتار عبد و مولا پرده میشود. لذا میبینیم در مناجات شعبانیه که مناجات خیلی عالی است. خیلی عالی است و از افرادی که خیلی عاشق این مناجاتند استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب است و حتی در درسهای اخلاقشان دو سه جمله از این مناجات شعبانیه را به نام خطبه میخواندند، بارها به دعا استشهاد میکردند.در اول مناجات شعبانیه مرتباً میگوید: خدایا، «اسمع دعائی، و اسمع ندائی، و اسمع مناجاتی ...» و مرتباً میگوید: خدایا، حرفم را بشنو، بشنو حرفم را یعنی چه؟ دعایم را، مناجاتم را بشنو یعنی خدایا، به من توفیق بده که بین حرفهای من و بین تو پردهای نباشد و این از باب تشبیه معقول به محسوس است.اگر شما اینجا باشید و همة روزنهها بسته باشد، اگر مرتباً داد بزنید کسی حرف شما را نمیشنود چون پرده است؛ این است که در دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) به این امر تذکر میدهد «اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء» خدایا، بیامرز گناهانی را که موجب حبس دعا میشود؛ بین من و گفتة من پرده میشود.شیخ بزرگوار ما ثقه الاسلام کلینی ـ علیه الرحمه ـ در کتاب کافی ـ کتاب دعاء ـ روایاتی نقل میکند. در باب ذنوب هم روایات را نقل میکند. در روایات میخوانیم بنده دعا میکند و بناست که دعایش مستجاب شود اما گناه میکند. خطاب میشود ای ملک مامور استجاب دعا، دعایش را مستجاب نکن. چرا؟ خطاب میشود برای این که او گناه کرد، خود را در معرض سخط من در آورد و کسی که خود را در معرض سخط من درآورد لیاقت ندارد به این که به او لبیک بگویم. روی این اصل در شیعه رسم شده در شبهای قدر وقتی که میخواهند قرآن به سر بگذارند، قبل از آن منبری میگوید توبه کنید صیغة توبه میخواند بعد قرآن به سر میگذارند.در روایات زیاد سفارش شده که از شرایط مهم دعا این است که قبل از آن انسان توبه کند. از این جهت است که میبیند معمولاً دعاها با توبه، با انابه و با استغفار از گناه شروع میشود. اولش توبه است، وسطش توبه است و آخرش توبه است.معمولاً دعای کمیل، دعای عرفة امام حسین، مناجات شعبانیه و دعای مکارم الاخلاق، این دعاهایی که در میان دعاها امتیاز دارند این طور هستند.بنابراین، اگر دعای ما مستجاب نمیشود تقصیر خودماست، تقصیر گناه ماست، گناه نمیگذارد، گناه موجب سقوط انسان میشود، گناه موجب میشود که خدا به حرف ما گوش ندهد؛ چنانچه بچه شما مطلوب شماست خیلی بدی کرده ـ مخصوصاً شما آقایان و خانمهای معلم این را خوب درک میکنید ـ بچه خیلی بد از کار درآمده و در سر حد رفوزگی است، هم از نظر اخلاق و هم از نظر درسی، حالا هر چه او به شما التماس کند که شما حرف او را نمیپذیرید، مطرود است، حتی پسر شما وقتی مطرود شما شد دیگر گوش به حرفهایش نمیدهید، توجه نمیکنید که او چه گفت، چرا؟ چون مطرود است، گناه موجب طرد انسان است.تکرار میکنم گناه هر چه کوچک اما برای این که انسان را طرد کند، انسان را به سقوط بکشاند، دل انسان را خراب کند، آن دلی را که جای خدا است آلوده کند، این دلی را که جای رأفت و رحمت ملائکه است جای شیطان بکند خیلی بزرگ است.تقاضا دارم در زندگی شما گناه نباشد ولو کوچک، مخصوصاً حقالناس. زبان شما نیش نداشته باشد. مواظب باشید پشت سر مردم عیبجو نباشید، تعریف دیگران را بکنید. این را مواظب باشید دروغ در زندگی شما نباشد، نگاه شهوتآمیز در زندگی شما نباشد، این گناهان که در میان مردم مشهور است نباشد. یقین داشته باشید بسیاری از دعاهایی که مستجاب نمیشود از اینجا سرچشمه میگیرد. بنابراین اگر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه نیست.از طرف ذات مقدس ربوبی که فیاض علی الاخلاق است کرم سرتا پاست؛ ذات او کرامت است، ذات او رأفت است، ذات او عطوفت است.در روایات میخوانیم خداوند از هفتاد پدر و مادر مهربان مهربانتر است. این از باب مثال است هفتصد، هفت هزار، هفت میلیون، هفت میلیارد بیشتر از آن. برای این که ما معلول او هستیم و او علت است، ما مخلوق خدا هستیم؛ وقتی مخلوق او هستیم پروردگار عالم عاشق صددرصد واله و حیران ماست اما به شرط این که ما خود را به دست خود مطرود نکنیم.مواظب باشید گناه در زندگی شما نباشد.سومین چیزی که نمیگذارد دعای ما مستجاب شود دل ناپاک است که استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ روی همین یکی پافشاری دارد.استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ روی اولی پافشاری دارد، لذا در المیزان علت عدم استجابت دعا در چند جا تکرار میشود و مطلب اول را که گفتیم تکرار میکند.در روایات ما روی امر دوم پافشاری هست که عرض کردم. اما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ روی امر سوم پافشاری دارد؛ ایشان میفرمایند: دعا حتماً مستجاب است. معنی ندارد که کسی دعا کند اما مستجاب نشود ولی شرطش این است که دعا با استعداد ما بخواند اما اگر در استعداد ما نقصی باشد، دعا با استعداد نمیخواند از این جهت دعا مستجاب نمیشود. بعد میفرمایند که اگر صفت رذیلهای بر دل حکمفرما باشد حسد دارد، سوء ظن به دیگران دارد، بخیل است، خودپسند است، لجوج است و بالاخره صفت رذیلهای بر دل حکمفرما شده دیگر این دل استعداد این را ندارد که خدا به او لبیک بگوید؛ دیو باید بیرون برود تا فرشته درآید. دل جای خداست، دل جای این است که بشنود لبیک خدا را اما شرط دارد، دل باشد نه به قول آن آقا کفة گل؛ ای کاش کفة گل باشد نه لانة شیطانها، نه لانه درندهها.«لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات و الارض».اگر دل چراگاه شیطان نباشد، اگر لانة شیطانها نباشد، این دل جای خداست؛ این دلی است که لبیک خدا را میشنود؛ این دل دلی است که وقتی میگوید خدا، کارش به اینجا میرسد که لبیک خدا را درک میکند، میشنود اما با گوش دل؛ این دعا مستجاب است و اما اگر در استعداد قصور باشد، دل ما جای شیطانها باشد معلوم است که دیگر نور پروردگار عالم در این دل تابیده نمیشود.مثالی بزنم تا شاید این جملة رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ خیلی واضح شود؛ شما یک شیشة در باز را به اقیانوس بیندازید فوراً پر از آب میشود اما در این شیشه را ببندید و به اقیانوس بیندازید، اگر یک سال هم این شیشه در اقیانوس باشد یک ذره آب در آن نخواهد بود. آیا فیض دریا جایی رفته؟ آیا ممانعت از دریا بود؟ نه، شیشه در بسته لیاقت ندارد که فیض دریا به آن برسد و آب در آن جای بگیرد.به اطاقی که روزنهای ندارد تشریف ببرید و در آن اطاق هم روزنهای نداشته باشد، در را به روی خود ببندید؛ حالا آفتاب به شما نمیرسد، سایه هم به شما نمیرسد، اطاق تاریک است تاریک. آیا اطاق که تاریک تاریک است تقصیر از خورشید است؟ نه، در را باز کن نه فقط سایه خورشید به تو میرسد، آفتاب به تو میرسد، اگر آفتاب به اطاق نمیآید تقصیر او نیست این دیوارهاست، تقصیر خود ماست که به این اطاق رفتهایم و در را به روی خود بستهایم. دل ناپاک به منزلة در بسته است.حسد دل را ناپاک میکند مخصوصاً که این صفت رذیله در میان بسیاری از ما هست و به شما بگویم که در میان اهل علم یعنی شما معلمها بیشتر است.بدانید، حسد رذیلهای است که موجب میشود برادری برادرش را بکشد. آن که اول گناهی که در روی زمین واقع شد زیر سر اوست؛ آن که مظلوم را له میکند و میداند مظلوم است، با این جهت له میکند؛ حسد است که نمیگذارد انسان فیض بگیرد. بعضی اوقات حرفهایی در میان شما میبینیم که خیلی پوچ است و سرمنشاء آن حسادت است.در روایات میخوانیم اگر اهل علم به جهنم بروند برای حسد است. یکی از مراجع میگفت همان که شترش در خانة ما خوابیده است.اگر حسد بر دلی حکمفرما باشد دل درش بسته میشود. مثل شیشة دربسته است، دیگر نمیشود افاضه از طرف خدا به این دل بتابد. دیگر حرفهای او حرفی نیست که خدا بشنود؛ دل ناپاک است. دل باید پاک باشد تا این که حرف او به عالم ملکوت برود. اگر دل ناپاک بود، اگر هم حرف بالا برود به غیر از لعن برای او چیز دیگری نیست.در روایات میخوانیم آدم دروغگو وقتی دروغ بگوید بوی گندی از دهان او به آسمانها میرود. ملائکه آزرده خاطر میشوند او را لعن میکنند. چنانچه در روایات میخوانیم بوی دهان روزهدار گرچه ممکن است برای من و شما متعفن باشد اما برای عالم ملکوت عطر است، ملائکه بوی دهان روزهدار را میشنوند و برای او مغفرت میطلبند و برایش طلب رحمت میکنند.بنابراین دعا حتماً مستجاب است. اگر دیدیم که دعای ما استجابت نیست یا از این نظر است که صلاح ما نیست؛ اگر این باشد خوب است برای این که اگر چه مستجاب نیست اما پاداش دارد. یا به خاطر این است که گناه مانع است. پاداش این همه به جایی نمیرود، دعا مستجاب نمیشود اما پاداش آن هم جایی نمیرود (البته مورد اول نیست ولی بالاخره به او پاداش میدهند).معنا ندارد که کسی بگوید «یا الله» و به او پاداش ندهند. مثل این است که پسر مطرود شما یک کار عالی انجام بدهد ولو این که به او بارک الله نگویی (لیاقت ندارد که به او بارک الله بگویی) ولی بالاخره خشنودی میشوی.ممکن است مستجاب نشدن دعای ما به قول رهبر عظیم الشأن انقلاب در اثر قصور استعداد باشد یعنی دل ناپاک باشد. از این جهت اگر میخواهیم دعای ما مستجاب شود باید دلمان پاک بشود، باید گناه در زندگی ما نباشد، باید اقلاً از نظر سیر و سلوک به مرحلهای برسیم که دعا برای ما الذ لذات باشد.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، توفیق دعا و انابه و راز و نیاز با خودت را به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش بفرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدخدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) از نهضت خمینی محافظت بفرماگفتار بیست و دومتوسل به اهلبیت (علیهمالسلام)اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.پیرو عرایض هفته گذشته یکی از شرایط مهم در باب دعا، «توسل» است. چنانچه از بحثهای گذشته استفاده کردیم راز و نیاز با خدا، دعا در زندگی انسان مخصوصاً برای تسلط انسان بر نفس اماره یعنی پیروز شدن در جنگ درون فوقالعاده تأثیر دارد. درباره دعا فیالجمله صحبت کردیم و هفته گذشته درباره این که دعا حتماً مستجاب است بحث کردیم و فهمیدیم که نمیشود که دعا مستجاب نشود و اگر دیدیم که دعایی مستجاب نشد عللی دارد که هفته قبل درباره علل عدم استجابت دعا فیالجمله صحبت شد.بحث امشب که خیال میکنم برای همه مخصوصاً برای روشنفکرها یعنی برای شما زن و مرد بحث خیلی مفیدی باشد) این است که توسل به اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ از شرایط اساسی دعا است و شما در مفاتیح محدث قمی نمی¬توانید دعایی را پیدا کنید که در آن توسل به اهل بیت(ع) نباشد.مرحوم صا حب کتاب وسائل الشیعه ـ علیهالرحمه ـ در «وسائل» قریب هفتاد روایت در باب توسل ذکر میکند و آن هفتاد روایت تقریباً میگوید که شرط اساسی برای دعا و استجابت دعا توسل به اهل بیت(ع) است.قرآن شریف هم دربارة دعا میفرماید که باید وسیله قرار بدهی، باید توسل به اهل بیت(ع) داشته باشی «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله وابتغوا الیه الوسیله» ای افرادی که باتقوا هستید، اگر به در خانه خدا میروید با وسیله بروید؛ اگر سعادت دنیا و آخرت از خدا میخواهید با وسیله بخواهید.در روایات فراوانی از اهل بیت(ع) میخوانیم که میفرمایند: «نحن الوسیله» یعنی آن وسیله که در قرآن به آن امر شده ما هستیم، اگر میخواهی به در خانه بروی باید با ما به در خانه خدا بروی.قرآن شریف میفرماید: «ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها» برای پروردگار عالم اسمهای زیبا و نیکویی است، وقتی دعا میکنید با آن اسماء دعا کنید.امام صادق(ع) میفرماید: «نحن والله الاسماء الحسنی» یعنی اسماء حسنی که در قرآن امر شده تا هنگام دعا با آن دعا کنید ما هستیم.وقتی دعا میکنید به وسیله ما، با واسطة ما خدا را بخوانید؛ خدا را به ما قسم بدهید تا دعای شما مستجاب شود.لذا از نظر روایات و از نظر قرآن شریف توسل به اهل بیت(ع) چیز مسلمی است. سیرة پیغمبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) هم چنین بوده است.دربارة پیغمبر اکرم(ص) داریم که از اول شب تا به صبح دعا میکرد و خدا را به حق علی(ع) قسم میداد و دربارة ائمه طاهرین(ع) داریم که دعا میکردند و خدا به پنج تن آل عبا(ع) قسم میدادند، لذا میتوانیم بگوییم سیرة اهل بیت هم این است که در وقت دعا توسل داشتند.از نظر علماء بزرگ توسل به اهل بیت توسل به روح علمای بزرگ چیز مسلمی است.وحید بهبهانی ـ علیه الرحمه ـ یکی از علمای بزرگ اسلام است؛ این آقا به قدری بزرگ و برای شیعه مایة افتخار است که در عالم رجال به نام «آقا» نامیده شده است.ایشان در فوائد حائریه به طلبهها اصرار زیادی دارد که از روح بزرگان، از روح آن کسانی که در پیش خدا جاه و مقامی دارند استمداد کنند. پس از اصرار روی این حرف میفرماید: مواظب باش مبادا یک مرتبه به علما جسارت کنی که اگر حال تنفری از عالم پیدا کردی، پروردگار عالم دیگر عنایتی به تو ندارد. و میفرماید: به تجربه برای ما اثبات شده آن افرادی که با عالم سروکاری ندارند. آن افرادی که دلشان از عالم متنفر است یا لااقل سروکاری با عالم ندارند و محبت علماء و فقهاء در دلشان نیست یک حالت جهلی در دلشان حکمفرماست میفرماید:به تجربه برای ما اثبات شده که این افراد، سرگردانی دارند و به همین سرگردانی هم مثل کرم ابریشم در خود میتنند تا خفه شوند.دربارة مرحوم ملاصدرا دارد که مرحوم ملاصدرا اسفار آنچنانی را در کهک قم نوشت. ایشان از شیراز به کهک آمد و مدتی در همین کهک بوده است. مرحوم ملاصدرا میفرمود: وقتی شبههای برای من جلو میآمد به قم میآمدم و سر قبر حضرت معصومه(ع) میرفتم و از روح حضرت معصومه(ع) استمداد میگرفتم و شبهة فلسفی برایم حل میشد.مرحوم ملاصدرا برای عالم تشیع افتخار است؛ نه فقط در فلسفه متخصص بوده، در تفسیر و روایات اهل بیت(ع) نیز متخصص داشته به علاوه در حکمت متعالیه هم تخصص داشته و مختص به ایشان است یعنی میتوانیم بگوئیم سیر فلسفه را ملاصدرا عوض کرد. فلسفة مشاء، به بشریت عرضه داشت. این آقایی که میتواند فلسفة مشوب و عرفان به جامعه عرضه بدارد خود میفرماید:وقتی شبههای برای من پیش میآمد سر قبر معصومه(ع) میآمدم و از حضرت معصومه(س) استمداد میکردم و شبهه برای من حل میشد.استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ درباره ابنسینا، این مرد خارقالعاده مطلبی را میفرمودند و موضوعی را که رهبر عظیم الشأن انقلاب میفرمودند در خود شفاء هم هست. شفا یک کتاب فلسفی است خیلی کتاب مشکلی است. بوعلی در کتاب شفا میفرماید: من استعداد ذاتی خدا دادیم به حدی بود که دو سه روز در یک علم شاگردی میکردم بعد استاد شاگرد میشد و سپس استاد میشدم.در کتاب شفا میفرماید: از جمله در علم هندسه بیش از دو سه روز شاگردی نکردم و پس از دو سه روز نقشههای میکشیدم که استاد از من استفاده میکرد و استاد شاگرد، میشد و بعد شاگرد، استاد. اما در علم الهی یعنی فلسفه بعضی اوقات چهل مرتبه مطالعه میکردم و شبهه برای من حل نمیشد لذا به عالم ملکوت متوسل میشدم تا این که از این طریق شبهه برایم حل بشود.شاگرد شیخ الرئیس به نام ملا سلیمان حاشیهای بر شفا دارد. ایشان در آنجا میگوید: وقتی برایش شبههای پیش میآمد و نمیتوانست از نظر علمی شبهه را حل کند، به مسجدی که در خانه بود میرفت، نماز میخواند، به عالم ملکوت توسل پیدا میکرد، شبهه در مسجد برای او حل میشد.هر چه علم انسان بیشتر بشود باید مواظب باشد که روح تعبدش نیز بیشتر شود. اگر کسی به واسطة گرفتن یک دیپلم، یک لیسانس، یک دکتری یا به واسطة تخصص در اجتهاد یا ادبیات یا فلسفه روح تعبد خودش را از دست بدهد معلوم است که او آدم سبکسری است یعنی علم برایش غرور آورده، والا اگر علم برای او غرور نیاورد هر چه علمش بیشتر شود باید روح تعبد او نیز زیادتر شود.مرحوم حاج آقا مصطفی، آقازادة رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدسسره الشریف ـ را خدا رحمت کند، ایشان میفرمودند: رسم پدرم این بود که ساعت 9 شب باید به حرم مشرف شوند و برای همه مسلم بود که رهبر عظیم الشأن انقلاب تا زمانی که در نجف بودند حرم رفتن ایشان ترک نشد. ساعت 9 که به حرم مشرف میشدند در آنجا زیارت جامعه را میخواندند و برمیگشتند.میفرمودند: در یک شب طوفانی که هوا سرد بود برف هم میآمد در این هوای طوفانی دیدیم که آقا ساعت 9 برای رفتن به حرم مهیا شد. میگوید من با تبسم به پدرم گفتم: بابا، آقا امیرالمؤمنین(ع) که دور و نزدیک ندارد شما زیارت جامعه را همین جا در خانه بخوانید. میگوید پدرم تبسم کرد؛ یک جمله گفت اما یک دنیا ارزش داشت، یعنی جملهای است که به استاد بزرگوار ما رهبر عظیمالشأن انقلاب میخورد. میفرمود: مصطفی، تقاضا دارم روح عوامانة ما را از ما نگیر.این که این عمل دور و نزدیک ندارد یک دقت عقلی است ما باید روح تعبدمان این باشد که سر قبر حضرت معصومه(ع) برویم، به حرم برویم، ضریح را ببوسیم، ضریح را بغل بگیریم، در مرقد را، در حرم را، در رواق را ببوسیم، در مقابل حضرت معصومه(ع) مودب بایستیم، از خدا حاجت بخواهیم و خدا را به حضرت معصومه(ع) قسم بدهیم، بعد هم مودب عقب عقب از حرم بیرون بیاییم؛ به این روح عوامانه و روح تعبد میگویند.خوشا به حال آن زن و مردی که عالم باشند اما روح تعبد داشته باشند یعنی در مقابل اهلبیت (ع)، در مقابل فقهای متخصص، در مقابل روایت صددرصد تسلیم باشند، در مقابل قرآن چون و چرا نداشته باشند، در مقابل روایت، در مقابل توسل، در مقابل بوسیدن ضریح، بغل گرفتن ضریح چون و چرا نداشته باشند.اینها همه به خاطر این است که روح تعبد از انسان گرفته میشود و بسیاری از مصیبتها که برای ما جلو آمده به خاطر این است که روح تعبد از ما گرفته میشود و وقتی روح تعبد از انسان گرفته شد، چون و چرا در مقابل همه چیز بلند میشود. اتفاقاً این مهار بسیار بزرگی برای شیطان است که جایی ببرد که خاطر خواه اوست.کسروی و کسروی منشها چیزی ندارند فقط روح تعبد از آنها گرفته شده، وقتی که روح تعبد از آنها گرفته شد انگشتر در دست را شرک میداند، بوسیدن ضریح را شرک میداند.رهبر عظیمالشأن انقلاب در «کشف اسرار» جملهای را از یکی از همین افرادی که روح تعبد نداشتند نقل میکنند و میفرمایند وقتی این جمله را خواندم به ریش او خندیدم. از او نقل میکند که به مکه رفتم، در راه فکر میکردم این انگشتر که در دست من است چه فایدهای دارد؟ یک سنگ است، سنگ برای انسان چه میتواند بکند. میگوید سنگ را درآوردم و در بیابان انداختم و به هم جنس خودش ملحق کردم (یعنی عقیق یا فلز بود فلز و عقیق از جنس سنگ است انداختم و به هم جنس خودش ملحق کردم).ایشان میفرمودند: وقتی این جمله را خواندم به ریش او خندیدم که آقا کجا داری میروی؟ داری میروی به مکه که به دور یک سنگ طواف کنی، طواف به دور سنگ چه فایدهای دارد؟ بوسیدن حجر چه فایدهای دارد؟ لمس حجرالاسود یعنی چه؟ حجرالاسود چه فایدهای دارد؟ اگر فایده ندارد همه فایده ندارد و اگر فایده دارد بین قبر پیغمبر(ص) و خانة خدا چه تفاوت؟ هر علتی که خانة خدا دارد قبر پیغمبر اکرم(ص) هم دارد؛ هر علتی که قبر پیغمبراکرم(ص) دارد قبر حضرت معصمومه(ع) دارد، هر علتی که قبر حضرت معصومه(ع) دارد قبر آیهالله بروجردی و موسس حوزه علمیه قم مرحوم حاج شیخ دارد و همة اینها این است که ما باید مواظب باشیم توسل به اهل بیت و توسل به دوستان اهل بیت داشته باشیم. آن کسانی که پیش اهلبیت آبرویی دارند مثل حضرت معصومه(ع) که در زیارتش میخوانیم تو «وجیه عندالله» هستی، تو پیش خدا آبرو داری از این جهت من بیآبرو تو را بین خدا و خودم واسطه قرار میدهم.از نظر تجربه، توسل اثر بسیار دارد و چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن شود. یکی از بزرگان میفرمودند: که وقتی در نجف بودم تب مزمنی داشتم؛ تبی داشتم که قطع نمیشد. خیلی دکتر رفتم ولی خوب نشد. رفقا میخواستند به سر قبر حضرت حر(ع) بروند من هم رفتم. میگوید: اینها مرا در حرم مطهر حضرت حر گذاشتند و خودشان به دنبال تفریحشان رفتند. دیدم یک زن عربی آمد، این زن دست به شبکه قبر حضرت حر گرفت و گفت: «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع) اکشف کربی بحق مولاک الحسین(ع)» یعنی ای کسی که هم و غم را از چهره حسین(ع) بردی، به حق مولایت حسین(ع) حاجت مرا بده، غم مرا رفع کن.دفعه اول و دوم و سوم مرتباً شبکهها را میگرفت، چند شبکه گرفت تا این که حاجتش را گرفت و رفت. میگوید من خیلی حالم بد بود، در کناری افتاده بودم، وقتی که این صحنه را دیدم خودم را کشان کشان سرقبر حضرت حر رساندم. دستم را روی شبکه اول گذاشتم و همان جمله را گفتم: «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (ع) اکشف کربی بحق مولاک الحسین(ع)» ای کسی که غم را از چهره حسین(ع) بردی، ای کسی که توبه و بازگشت تو غم را از دل حسین(ع) برد، تو را به حق حسین(ع) قسم میدهم این تب مرا از بین ببر.میگوید دفعه اول گفتم، شبکه دوم را گرفتم و گفتم، شبکه سوم را گرفتم و گفتم: «یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع) اکشف کربی بحق مولاک الحسین(ع)»، تب یک ساله و بیشتر از یک سال به من کلی قطع شد. بلند شدم و ایستادم، آدم سالمی شدم، مثل این که اصلاً تب نداشتم. وقتی رفقایم آمدند من (آدم خسته و مریضی که اصلاً نمیتوانستم از جایم حرکت کنم) را آدم سالمی دیدند. گفتم حر من را نجات داد.همسر یکی از طلبهها سرطان داشت و خیلی زجر میکشید ـ این خانم الان هست و سالم است بدون این که عمل کرده باشد ـ این خانم میگفت:شبی شوهرم نبود، اول شب بود و درد مرا خیلی اذیت میکرد، بنا بود عمل کنم، از عمل هم میترسیدم. میگوید کاری داشتم، به پشت بام رفته بودم، چشمم به قبر حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ افتاد. به قبر حضرت رو کردم و گفتم: بیبی جان، من زن طلبهای هستم که زیر پرچم توست، تقاضا دارم یک لطفی به من بکنید.میگوید همان جا درد تمام شد. فردا صبح که از خواب بلند شدم اصلاً اثری از سرطان و آن غدههای سرطانی نبود.اگر بخواهیم نظیر این قضایا را برای شما نقل کنم، شاید بتوانم پنجاه قضیه نظیر این قضایا را برای شما بگویم.اتفاقاً افرادی که به خدا معتقد نیستند ـ چه رسد معصومه(ع) را ـ در این قضایا ماندهاند که چگونه باید اینها را توجیه کرد و چارهای جز پذیرفتن ندارند.پروردگار عالم، عالم است، حکیم است، قادر است و هر کسی که رابطهاش با خدا محکم باشد همه کار میتواند بکند. رابطه هر چه محکمتر، بهتر میتواند کار بکند. اینها ریشه قرآنی هم دارد.شما قضیة حضرت سلیمان را در سورة نمل میدانید؛ برای حضرت سلیمان خبر آوردند که در یمن زنی به نام بلقیس هست و در آنجا ادعای خدایی دارد و ادعای سلطنت دارد. حضرت سلیمان گفت: کیست که این تخت را برای من بیاورد؟ یکی از اطرافیانش گفت: من در مدت نصف روز میتوانم بیاورم.قرآن میفرماید: «قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک» گفت: اجازه بده من در یک چشم بر هم زدن میآورم. حضرت سلیمان اجازه داد و در یک چشم به هم زدن تخت از یمن به فلسطین آمد. این چه علمی است؟امام صادق(ع) میفرماید: علمش در مقابل علم ما قطرهای در مقابل دریا بود.وقتی «عاصف بن برخیا» به واسطة رابطهای که با خدا داشت میتواند تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورد، مثل امام حسین(ع) که رابطهاش با خدا دریا بود و آن یکی قطره، رابطهای با خدا این اندازه است، آیا نمیتواند حاجت بدهد؟ آیا نمیتواند درد بیدرمان را از بین ببرد؟ آیا نمیتواند گرفتاری را اصلاح کند؟ مگر این که قرآن را قبول نداشته باشیم و الا توسل ریشة قرآنی دارد.شیعه افتخارها دارد؛ شیعه امام حسین(ع) دارد، شیعه زینب(ع) دارد. حیف است شیعهای که امام حسین(ع) دارد، اما حسین را فراموش کند. حیف است شیعهای که حضرت بقیهالله(ع) دارد امام زمانش را فراموش کند.یکی از بزرگان که در زمان طاغوت دو پسر خود را از دست داده بود همسرش خیلی جزع و فزغ میکرد و بالاخره به واسطة جزع و فزغ و این مصیبت فلج شد، چشمهایش را هم تقریباً از دست داد، جوانی خود را هم تقریباً از دست داد یعنی برای این زن پیری زودرس پیدا شد. این زن و مرد الان هم هستند. بنا شد که این زن را به تهران ببرند و در بیمارستان بخوابانند تا فلج او درمان شود. این آقا میگفت: دیدم فردا اول اذان صبح مهیا هستند این زن را ببرند، چند تا بچه هم دارد که بیسر پرستند، قدری نگران شدم رفتم به آقا امام زمان(ع) توسل پیدا کنم اما لیاقت ندیدم که خودم متوسل شوم، خجالت میکشیدم و به خدا عرضه داشتم خدایا، یک نظری، لطفی که آقا زمان به ما عنایت بکنند، میبینی وضع ما ناراحت کننده است؛ فلج بودن این زن و بیسرپرستی این بچهها، من هم که نمیتوانم این بچهها را سرپرستی کنم. میگوید: چیزی نگفتم فقط با خدا حرف زدم، توسل به امام زمانم همین بود. نصف شب یک وقت دیدم چراغها روشن شد و سروصدا بلند شد. گفتم چه خبر است؟ آمدم پایین، یک دختر کوچک داشتم جلو آمد و گفت: بابا، مامانم خوب شد. جلو رفتم دیدم که سالم است؛ علاوه بر این که سالم است، پیری زودرس او هم برگشته و جوان شده، به علاوه چشمهایش هم خوب و سالم شد. بعداً خود زن قضیه را چنین تعریف کرد و گفت:تنها در اطاق خوابیده بودم، یک دفعه اطاق روشن شد، نور مقدس حضرت بقیهالله(عج) رو به من کرد و فرمود: برخیز به شرطی که دیگر جزع و فزع نکنی. بلند شدم، آقا از اطاق بیرون آمدند به همراه آقا آمدم، تا در خانه تشریف بردند. یک وقت متوجه شدم که من سالم هستم.زنی که فلج بود به تمام معنی سالم شد؛ چشمها برگشت، جوانی او هم برگشت. وقتی ما چنین آقایی را داشته باشیم حیف است که به آقا امام زمان(ع) بیتوجه باشیم و اتفاقاً همه ما هم بیتوجه هستیم.یک کسی خدمت آقا امام زمان(عج) رسیده بود. آقا فرموده بودند که من از شیعیانم گله دارم، برای این که مرا فراموش کردند.ما نباید آقا امام زمان(ع) را فراموش کنیم مخصوصاً شبها و روزهای جمعه. ما نباید کارمان به اینجا برسد که اصلاً ندانیم زیارت جامعه یعنی چه؟سپاه صبحگاهی دارد، ارتش صبحگاهی دارد، زمان طاغوت هم داشت؛ ارتش ممالک صبحگاه دارد، سرود دارد؛ حیف است شیعه صبح به صبح سرود نداشته باشد.زیارت جامعه کبیره سرود است؛ از اول تا آخر تعریف ائمة طاهرین است، سلام به ائمه طاهرین و سرود ائمة طاهرین است و ما باید هر صبح، وقتی که نماز صبحمان را خواندیم صبحگاهی داشته باشیم و این کار یک ربع یا بیست دقیقه طول نمیکشد. از همة شما زن و مرد تقاضا داریم این سرود را داشته باشید.روشنایی دل میدهد، روح را تقویت میکند، تسلط ما بر نفس اماره به واسطه زیارت جامعه مسلم است. از همه اینها بهتر توسل به اهل بیت(ع) رابطه با امام زمان(ع) است؛ همانطور که رابطه با خدا هر چه محکمتر باشد سعة وجودی انسان بیشتر میشود. رابطة ما با امام زمان(ع) هم هر چه بیشتر باشد سعه وجودی انسان بیشتر میشود.علامة مجلسی و پسرش، این دو بزرگوار یعنی پدر و پسر دو عالمی هستند که خیلی خدمت به اسلام کردند، مخصوصاً علامة مجلسی دوم. علامة مجلسی دوم در زمانی واقع شد و خدمتی به عالم تشیع کرد که اگر علامه مجلسی نبود، الان یا شیعه نبود یا صوفیگری بود یعنی الان ما نبودیم، الان مرام ما وجود نداشت. باید گفت افرادی مثل «شیخ بهائی، محقق کرکی، و از جمله مثل «علامه مجلسی» اینها خودشان را فدای شیعه کردند یعنی شیخ بهائی ـ علیه الرحمه ـ از جبل عامل به ایران آمد و به دربار رفت. نشست و برخاست با شاه و امثال شاه برای او خیلی سخت بود. علامه مجلسی ـ علیه الرحمه ـ از شاه تعریف میکرد اما مثل تیری بود که به سینة مبارکش میآمد. در دربار بود اما این بودن برایش خیلی مشکل بود.هم چنین علامه مجلسی اول اما چارهای نبود میدیدند که سنیگری رفته و شیعه آمده است میخواهند شیعهگری را به صوفیگری مبدل کنند لذا به ناچار به دربار آمدند و این شیعهگری را تعدیل کردند یعنی سنی گریش را بردند، صوفیگریش را بردند و این شیعهگری را که الان در ایران است تحویل ایران دادند. این کار «علامه مجلسی» است؛ خدمت او خیلی عالی بود.اگر کتابهای علامه مجلسی ـ غیر از کارهایش ـ را الان روی زمین بگذارند تا سقف میرود. اگر اینها هم نبود خدمت علامه مجلسی و شیخ بهائی و امثال اینها برای اسلام، برای شیعه خیلی عالی بود.علامه مجلسی اول میفرماید: زیارت جامعه از نظر سند و دلالت بهترین زیارتهاست به راستی زیارتی از نظر مضمون به خوبی زیارت جامعه نداریم.کسانی که حالی داشته باشند و در زیارت تدبر کنند خیلی لذت میبرند مخصوصاً اگر عشقی به امام زمان(ع) و اهل بیت داشته باشند. میفرماید: من به نجف رفتم، میخواستم به حرم بروم خجالت میکشیدم. گفتم من هنوز خود را نشناختم چطور سر قبر امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ بروم. تصمیم گرفتم مدتی را عبادت کنم تا یک رابطه و قابلیتی برایم پیدا شود بعد به حرم بروم. روزها به وادی السلام میرفتم ـ خدا قسمت همة ما بکند که به آنجا برویم ـ در آنجا محلی مربوط به آقا امام زمان(ع) است که به آن «مقام صاحب» میگویند. به آنجا میرفتم و عبادت میکردم و چون نمیشد شبها را در قبرستان بمانم به رواق مطهر حضرت میآمدم و در آنجا عبادت میکردم. چند روزی این قضیه طول نکشید، هنوز به حرم نرفتم عالم مکاشفه برایم پیدا شد. عالم مکاشفه برای خود عالمی است؛ اگر کسی علم داشته باشد، با خدا رابطه داشته باشد این دو موجب میشود که چشم بصیرتی پیدا کند، کمکم به اینجا میرسد که هویت انسانها را میبیند یعنی میبیند که فلانی آدم است یا الاغ، آدم است یا سگ و کمکم بدانجا میرسد که با ملائکه سروکار دارد، به آنجا میرسد که از نظر کشف خدمت آقا امام زمان(عج) میرسد.میگوید: در رواق مطهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) برایم حالت کشف پیدا شد. دیدم در (سرمن رای) و در عسکریین هستم. آنجا آقا امام زمان(عج) را دیدم مثل یک مداح زیارت جامعه را از اول تا آخر برای آقا خواندم. بعد آقا فرمودند: بیا جلو، میترسیدم به جلو بروم بالاخره جلو رفتم. آقا لطفی به من کردند و فرمودند: «نعم الزیاره هذه» خوب زیارتی است این زیارت.میگوید: عالم کشف من تمام شد. دیدم باید به سرمن رای بروم، بدون این که قبر آقا امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ را زیارت کنم به سر من رای آمدم. غسل کردم وارد حرم عسکریین شدم. ـ خدا قسمت همه کند ـ تا دم در چشمم به مرقد مطهر امام علی النقی و امام حسن عسکری ـ علیهما السلام ـ افتاد، دیدم پاره ماه ـ حضرت بقیهالله (عج) آنجا ایستاده است. ایستادم و با انگشت به آقا اشاره کردم و زیارت جامعه را مثل یک مداح خواندم:السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائکه و مهبط الوحی و معدن الرحمه و خزان العلم و منتهی الحلم و اصول الکرم و قاده الامم و اولیاء النعم و عناصر الابرار و دعائم الاخیار و ساسه العباد و ارکان البلاد و ابواب الایمان و ابناء الرحمن و سلاله النبیین و صفوه المرسلین و عتره خیره رب العالمین و رحمه الله و برکاته».تا آخر خواندم، آقا هم گوش میدادند، زیارت تمام شد. فرمودند: جلو بیا، ابهت آقا امام زمان(عج) مرا گرفته بود، نمیتوانستم جلو بروم، یک قدم میرفتم و میایستادم. گفتم آقا میترسم جسارت بشود کافر شوم. بیا جلو. به محضر آقا امام زمان(عج) رفتم. فرمودند: بنشین. خدمت آقا نشستم دست تلطف روی شانهام گذاشتند و فرمودند: «نعم الزیاره هذه» خوب زیارتی است این زیارت. گفتم آقا مال جدتان است و به قبر اشاره کردم ـ زیارت جامعه از امام علی النقی(ع) صادر شده است ـ فرمودند بله. به من تلطف کردند و من از خدمت آقا مرخص شدم. این زیارت و این هم فرموده آقا امام زمان(عج) که «نعم الزیاره هذه».لذا وقتی علامه مجلسی دوم ـ علیه الرحمه ـ وارد این زیارت میشود میفرماید: «اصح سندا و مضمونا» یعنی زیارتی نداریم که از نظر سند تا این اندازه درست باشد. از همة زیارتها «اصح» است و اصح بودنش برای همین است که آقا امام زمان(عج) آن را امضاء کردند. لذا علامة مجلسی اول میفرماید: من تا زمانی که در عتبات بودم غیر از زیارت جامعه زیارت دیگری نخواندم. چنانچه استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ خیلی به این زیارت علاقه دارند و همیشه آن را میخوانند، از جوانی تا به الان هر روز میخوانند، مخصوصاً وقتی که در نجف بودند غیر از این زیارت، زیارتی نخواندند.حیف است که ما در مفاتیح این چنین زیارتی داشته باشیم اما تا به حال نخوانده باشیم. حیف است که از طرف آقا امام زمان(عج) لطف باشد اما ما لطف را نگیریم.روایتی از قول پیغمبر اکرم(ص) نقل شده، چه روایت خوبی است. پیغمبر اکرم(ص) بارها میفرمودند: «الا ان فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا بها» یعنی در زندگی شما فرصتهایی است، نفخههای رحمانی است مواظب باشید خود را معرض این الطاف و نفخههای رحمانی درآورید، چقدر عالی است؛ جوانها فرصت دارند، باید مواظب باشند، این طور جلسات کم پیدا میشود، فرصتهای خوبی است. از جمله چیزهایی که در قبر و برزخ و قیامت خیلی حسرت دارد این است که کسی شیعه باشد اما توسل نداشته باشد.مرحوم محدث قمی، مردی که به اسلام خیلی خدمت کرده است و از جمله کتابهای او «مفاتیح» است که به قول رهبر عظیم الشأن انقلاب کارخانة آدم سازی است؛ در این مفاتیح قضیهای را نقل میکند و میگوید: «زن آهنگری مرد. عالمی شب، ظالمی را در قبر در قبرستان به خواب دید که وضعش خوب بود. گفت کار تو که خیلی بد بود چگونه این شدی؟ دیشب زنی مرد و این زن را در قبرستان دفن کردند، امام حسین(ع) سه مرتبه به دیدنش آمد. به خاطر قدم آقا اباعبدالله الحسین(ع) پروردگار عالم موقتاً عذاب را از قبرستان برداشت.عالم بیدار شد و پیش آهنگر رفت. گفت آیا زنت مرده؟ جواب داد آری.ـ چه موقع؟ـ پریشب.ـ کار این زن چه بود که امام حسین(ع) سه مرتبه به دیدنش آمد؟ـ کار زن من این بود که زیارت عاشورایش ترک نمیشد.زیارت عاشورا یک ربع طول میکشد مواظب باشید اگر شب اول قبر امام حسین(ع) را میخواهید، آقا امام زمان(عج) را میخواهید ـ در قیامت همه کس، حتی انبیاء حسین(ع) میخواهند، زینب(ع) میخواهند ـ مواظب باشید کاری کنید که در قیامت بتوانید به حضرت زهرا(س) دسترسی داشته باشید.اگر کسی میخواهد شب اول قبر به امام حسین(ع) دسترسی داشته باشد، توسل میخواهد، رابطه میخواهد. در دعا هم این طور است اگر میخواهید دعایتان به جایی برسد، توسل میخواهد. اگر سعادت دنیا میخواهید توسل، اگر سعادت آخرت میخواهید توسل، اگر میخواهید آدم باشید و روح تعبد را از دست ندهید توسل. ما که زیر پرچم حضرت معصومه ـ سلام الله علیه ـ هستیم باید هر روز لااقل هر دو سه روز یک بار به حرم برویم.امیدوارم که این جلسه برای من و شما مفید بوده باشد. تقاضا دارم روی آن کمی فکر کنید بعد هم به کار بندید؛ امید است همیشه مورد عنایت اهل بیت(ع) باشیم.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، رابطه با اهلبیت (ع)، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت و روح تعبد به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به عزت و جلالت این جوانهای عزیز و نمونه در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظشان کن.خدایا، به حق حضرت زهرا(س) امیدشان را ناامید مفرما. فتح و پیروزی و رسیدن به کربلا را نصیب ایشان بفرما.خدایا، به عزت و جلالت دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهل بیت(ع) کوتاه مفرما.و عجل اللهم فی فرج مولانا صاحب الزمانخدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) از نهضت خمینی محافظت بفرما.گفتار بیست و سهیاد خدااعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث ما درباره این بود که ما جنگی در درون خود به نام «جهاد اکبر» داریم و پیروزی در این جنگ کاری بسیار مشکل است و اگر کسی از این جنگ بتواند پیروز بیرون بیاید سعادت دنیا و آخرت دارد و سعادت انسان مرهون پیروزی او در این جنگ است و برعکس اگر مغلوب شد انسانیت خود را از دست داده است.مردن فقط مربوط به جسم نیست، مردم انسانیت است و از نظر قرآن اگر کسی انسانیت خود را از دست بدهد حیوانی بیش نیست بلکه از حیوان پستتر است لذا چون موضوع بحث خیلی عالی است خود بحث نیز به واسطه موضوعش عالی میشود.به شما گفته بودم که ما در این جنگ به تنهایی به خودی خود نمیتوانیم پیروز شویم بلکه باید از خارج کمک بگیریم. تا هفته گذشته هشت نیرو از نظر قرآن شریف و روایات اهل بیت(ع) را به شما نشان دادم که اگر یکی از این هشت نیرو کمک برای انسان باشد حتماً در این جنگ پیروز است. بحث امشب ما دربارة نهمین نیرو است که میتوانیم از خارج کمک بگیریم و آن «یاد خدا از نظر زبان و از نظر دل است» که در قرآن شریف و روایات اهل بیت(ع) «ذکر» نامیده میشود و قرآن شریف با کمال صراحت میفرماید که نیرویی بسیار عالی است. میفرماید: «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر» .نماز از چیزهایی است که انسان را در جنگ درون پیروز میکند و بر نفس اماره مسلط میسازد به طوری که دیگر در زندگی او گناه نباشد، طغیانگری و تجاوز نباشد؛ اما بالاتر از نماز ذکر و یاد خداست. «ولذکر الله اکبر»، بلکه از قرآن شریف به خوبی فهمیده میشود که همة عبادتها به خاطر ذکر است. اگر به ما گفتند که نماز بخوان، روزه بگیر، حج برو، به دیگران انفاق کن، همه و همه به خاطر همین «ذکر» است.در سورة طه میخوانیم: «اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلوه لذکری» یعنی به تحقیق در این عالم وجودی جز من (خدا) مؤثری نیست؛ پس مرا عبادت کن، برای من نماز بخوان. برای چه؟ «اقم الصلوه لذکری» اگر به تو گفتم عبادت کن به خاطر ذکرش است، اگر به تو گفتم نماز بخوان برای خاطر ذکرش است.این آیه میفرماید: علت غایی برای همة عبادتها یاد خداست، از نظر زبان یا از نظر دل. در سوره مزمل خطاب به پیامبر(ص) است که: ای پیغمبر، بار سنگینی به گردهات آمده است و اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی باید نیرو از خارج بگیری و یکی از نیروها که در سورة المزمل بیان شده همین ذکر است: «واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» .ای پیغمبر، ای کسی که بار نبوت به دوشت آمده، یا ایها المزمل، ای کسی که خطاب «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» .به تو شده، بار سنگین به دوش تو آمده «واذکر اسم ربک» اگر میخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی باید در زندگیت ذکر باشد، باید یاد خدا در زبانت باشد، باید یاد خدا در دلت باشد.امام صادق(ع) میفرماید: پروردگار عالم در همه واجبات و مستحبات به حد معینی اکتفاء فرموده است. فرمود: نماز را در پنج وقت بخوان، نوافل آنها را هم بخوان که 51 رکعت میشود؛ واجب و مستحب 51 رکعت میشود. فرموده است که یک ماه مبارک رمضان را روزه بگیر، یک مرتبه در عمرت به حج برو، خمس و زکات بده که هر کدام حدی دارد، اما در قرآن کریم یک چیز حد ندارد و امام صادق(ع) به این آیه تمسک میکردند: «یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرا کثیراً و سبحوه بکره و اصیلا» یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر بخواهید این ایمان به منزل برسد و با ایمان از دنیا بروید، اگر میخواهید در آن جنگ درون پیروز شوید باید همیشه به یاد خدا باشید، باید همیشه در زبان شما ذکر باشد «یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اصیلا» همیشه صبح و شام تسبیح خدا بگویید، ذکر بگویید هم از زبان و هم از دل.لذا از نظر قرآن و روایات اهل بیت(ع) وظیفه بزرگی برعهده همه است مخصوصاً افرادی مثل شما که یک کار اجتماعی دارند که در زندگی آنها ذکری باشد و به واسطة آن کمک بگیرند، هم برای توفیق کارهای دنیایشان و هم برای کارهای آخرتشان مدد بگیرند.این آیات بما میفهماند که این نیرو از هشت نیرویی که تاکنون درباره آنها صحبت کردم مهمتر است، بهتر میتواند به انسان کمک بدهد. و شاید بیش از هزار روایت از اهل بیت(ع) دربارة ذکر و تأکید در آن وارد شده است.صاحب وسائل الشیعه ـ علیه الرحمه ـ در جملة «صلاه» بیشتر از دویست روایت از ائمه طاهرین(ع) در تاکید ذکر نقل فرموده است. امر، امر مهمی است؛ سیرة پیغمبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین هم این چنین بود.پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دائم الذکر بود. امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ در میدان مثل شیر بود اما زبانش هم مرتب به نام خدا گویا بود. امام حسین(ع) حتی در روز عاشورا به یاد خدا بود و ذکر داشت. گرفتار بودن یا نبودن هم برای آنها اهمیت نداشت لذا حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ با فرض این که دائم الذکر بود، نماز شب ایشان تعطیل نشد، حتی شام عاشورا، حتی شب سیزدهم محرم در پشت دروازة کوفه نماز خواند، نماز شب نشسته خواند.امام صادق ـ سلام الله علیه ـ میفرماید: پدر من همیشه زبانشان به ذکر خدا گویا بود؛ میدیدم در راه ذکر میگویند، لبهایشان میجنید، زبانشان گویا به ذکر خداست، سر غذا میدیدم که زبانشان گویاست، وقت خواب زبانشان گویا بود بالاخره میدیدم که پدرم همیشه زبانشان گویا به ذکر خداست.راجع به سایر طاهرین ـ سلام الله علیهم ـ از جمله خود امام صادق(ع) هم دارد و از تاریخ به خوبی استفاده میشود که ائمه طاهرین(ع) و پیغمبر اکرم(ص) دائم الذکر بودند، ذکری انتخاب کرده بودند لذا مرحوم محدث قمی ـ علیه الرحمه ـ در مفاتیح (این کتاب کارخانه آدمسازی) اذکار ائمه طاهرین(ع) را ذکر میکند.ذکر پیغمبر(ص) این بود، ذکر امیرالمؤمنین(ع) این بود، ذکر امام حسن (ع) و امام حسین(ع) این بود، تا آخر که هر کدام از آنها ذکری داشتند که نقش خاتمشان هم بوده، روی انگشترشان هم ذکر خدا، یاد خدا مینوشتند.شیعه هم باید دائم الذکر باشد و این مطلب تا یان جا مسلم است؛ از نظر قرآن خیلی به آن سفارش شده است.از نظر روایت، بیشتر از هزار روایت و از نظر سیرة اهل بیت(ع) و علت غایی همة عبادات این است که زبان گویا بوده، دل متوجه خدا بوده باشد.ما اگر شیعه هستیم باید به آنها شباهتی داشته باشیم؛ زبان ما نیز باید گویا به ذکر خدا باشد، دلمان متوجه به خدا باشد، لااقل اگر دائم الذکر نیستیم طوری عمل کنیم که در عالم ملکوت ذاکر قلمداد شویم «و سبحوه بکره واصیلا».صبح و شام در اینجا کنایه است یعنی همیشه اما معمولاً وقتی که از خانه بیرون میآیید تا به مدرسه بروید اگر پیاده راه بروید، میتوانید هزار مرتبه «لا اله الا الله» بگویید، و هزار بار لا اله الا الله گفتن خیلی مقام دارد، خیلی ثواب دارد، بدون این که کسی متوجه باشد مخصوصاً لا اله الا الله مخرج ندارد، همه مخارجش در دهان است لذا ممکن است که شما هزار مرتبه لا اله الا الله پیش مردم و در جمعیت بگویید هیچ کس هم نفهمد. این کار را بکنید که وظیفه است.اگر میخواهید در این جنگی که در درون دارید پیروز شوید تقاضا دارم یک ذکری انتخاب کنید و این ذکر خیلی به درد میخورد، اما حرفی که در این جاست این است که چه ذکری خیلی خوب است؟ جواب این سؤال این است که تا ببینیم ذکر را برای چه میخواهید و چه کسی ذکر را انتخاب میکند؛ ذوقها تفاوت دارند، افراد تفاوت دارند، حالات تفاوت دارد، چنانچه کارها هم متفاوت است. اگر برای استمداد در مورد بحثمان بخواهید، برای این که بر نفس اماره پیروز شویم کلمة «لا اله الا الله» بسیار عالی است، کلمة «لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم» بسیار عالی است، «بسم الله الرحمن الرحیم» بسیار عالی است. این اذکار نیرو میدهد، قوه میدهد. آنجا که در بنبستهای معنوی، شیطان «انسی و جنی» میخواهد بر انسان غلبه کند این اذکار به انسان نیرو میدهد؛ برای وسوسهها، تخیلها، دلهرهها، اضطراب خاطرها خیلی مؤثر است.روایت شده است که کسی پیش پیغمبر اکرم(ص) آمد و عرض کرد یا رسول الله «هلکت»، هلاک شدم، نابود شدم. پیغمبر(ص) فرمودند: میخواهی به تو بگویم که چرا هلاک شدی؟ خیال میکنی هلاک شدی. بعد پیغمبر قضیهای را که برای آن مرد واقع شده بود چنین بیان فرمودند: شیطان آمد، وسوسه بازی درآورد؛ به تو گفت چه کسی تو را خلق کرده؟ گفتی خدا، گفت خدا را چه کسی آفریده؟ ماندی و نتوانستی جوابش را بگویی. همین است؟ گفت بله یا رسول الله، شک کردم، برای من وسوسه جلو آمد. حضرت فرمودند: نه، اینها وسوسه است «هذا محض الایمان» ایمانت از بین نرفته است، وقتی چنین وسوسهها برایت پیش میآید بیتفاوت باش و بگو «لا اله الا الله».از این روایت به خوبی استفاده میکنیم که کلمه لا اله الا الله برای رفع وسوسهها، برای دفع اضطراب خاطرها، برای رفع دلهرهها و نگرانیها و بالاخره برای تسلط بر شیطان درون و شیطان بیرون، شیطان نفس، شیطان جنی و شیطان انسی خیلی مؤثر است چه خوب است مثلاً روزی هزار مرتبه لااله الا الله بگوید، همین طور که راه میرود حرف میزند گاهی هم لا اله الا الله بگوید.اساتید ما ذکر داشتند و از بزرگان هم معمولاً نقل میکنند که ذکر دارند. عرفا برای تقویت نفس روی ذکر خیلی پافشاری دارند و برای افراد ذکر مخصوص دارند، برای حالات ذکر مخصوص دارند، برای زمانها و مکانها اذکار خاصی دارند و بالاخره کلمه لا اله الا الله برای بحث ما خیلی زیاد مفید است چنانچه «لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم» هم برای تقویت اراده، تقویت قلب، رفع ضعف اعصاب ـ این درد بیدرمان عمومی ـ خیلی مفید است؛ برای رفع نگرانیها، دلهرهها، اضطراب خاطرها، رفع شیطان جنی و انسی و تسلط بر نفس اماره خیلی مفید است.حتی گاهی اوقات ثوابهای خیلی عجیبی هم برایش نقل کردند مثلاً اگر کسی بعد از نماز صبح یا نماز مغرب هفت مرتبه بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله العلیم العظیم»، مرحوم محدث قمی در مفاتیح ثواب بزرگی را برای آن نقل کرده عقل حیران میشود و اگر روح تعبد نباشد منکر میشود.کلمة «لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم» را کسی که از مدرسه به خانه برگردد بین راه میتواند صدمرتبه بگوید و اینها در زندگی و نیز برای بحث ما مفید است. «بسم الله الرحمن الرحیم» برای همه چیز مهم است حتی به اینجا میرسد که اگر به راستی عقیده به بسم الله باشد یعنی در دلش هم رسوخ کرده باشد میتواند روی آب راه برود چنانچه گفتند و رفتند، میتواند در هوا راه برود چنانچه گفتند و کردند.«بسم الله الرحمن الرحیم» برای حفظ خیلی عالی است؛ وقتی از خانه بیرون میایی نه مرتبه بگو؛ عرفا میگویند نوزده مرتبه برای این که «بسم الله الرحمن الرحیم» نوزده حرف است، میگویند به عدد حروفش نوزده مرتبه آن را بگو، بسم الله تو را حفظ میکند تا به خانهات برگردی.حفظ کردن هم بر دو نوع است یکی حفظ آفات و بلیات که خیلی مؤثر است و بالاتر از حفظ از گناهان است که مخصوصاً دوره آخرالزمان بخصوص برای شما باسوادها و روشنفکرها خیلی مفید است.در روایت میخوانیم که بعضی اوقات جوان صبح که از خانه بیرون میآید متدین است اما وقتی که به خانه برمیگردد کافر است؛ یک شبه، یک نق زدن، یک حرف حق بجانب زدن باعث میشود که صبح که از خانه بیرون میرود خیلی با انقلاب خوب است عصر که به خانه برمیگردد نگران است، روز دوم و سوم یک وقت به طور ناخودآگاه به انقلاب بدبین میشود، کمکم به خدا بدبین میشود، به خدا و اسلام سوء ظن پیدا میکند. این جوانهای بیچارة ما که به این بدبختیها کشیده شدند اینها بچه مسلمانند، چرا به این بدبختی کشانده شدند؟ رفیق بد، وسوسه عامل این بدبختیهاست. قبلاً به شما میگفتم که از وسوسه بود که توانست نجاشی شاعر مخصوص آقا امیرالمؤمنین(ع) را در ماه رمضان به خانه بکشاند و شرابش دهد، روزهاش را بخورد، آن هم با شراب.این دو سورة آخر قرآن مخصوصاً برای جوانها زنگ خطر است که میگوید به خدا پناه ببر، به خدا پناه ببر، پناه بر خدا از وسوسه رفیق بد، از وسوسة شیطان انسی و جنی که زهر را در کپسول زیبای نقشدار میریزد، زهر را در الفاظ شیرین حق به جانبی میریزد به نام مستضعف و این که مثلاً انقلاب برای مستضعفین چه کرد. مخصوصاً اگر توجیهگر باشد و بتواند آن سم را در الفاظی عالی بریزد، با این وسوسهها چه باید کرد؟هزار مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم» مؤثر است؛ اگر نوزده مرتبهاش برای حفظ آفات و بلیات و این وسوسهها مؤثر باشد معلوم است که صد مرتبهاش چه میکند، به علاوه ذوق انسان متفاوت است.استاد بزرگوار ما رهبر عظیمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ میفرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم» نه تنها در همة سورهها متفاوت است یعنی «بسم الله الرحمن الرحیم» سورة حمد غیر از «بسم الله الرحمن الرحیم» سورة بقره است، بسم الله بقره غیر از بسم الله سورة آل عمران است، همچنین تا آخر ... بسم الله افراد هم غیر یکدیگرند، آن بسم الله که من میگویم با بسم الله شخص واحد با حالاتش تفاوت دارد؛ ممکن است یک وقت حالی باشد یک «لا اله الا الله» بتواند عالم را زیر و رو بکند، یک «یا الله» بتواند کوه را از جا برکند، یک «بسم الله الرحمن الرحیم» در یک حالت با «بسم الله الرحمن الرحیم» در حال دیگر با هم تفاوت دارند لذا ذوقها، فکرها، دلها، عقلها و ایمانها اذکارشان تفاوت دارد. از این جهت ممکن است شما با ذوقتان یک ذکری انتخاب کنید، به طور ناخودآگاه به فطرت عرضه بدارید ببینید چه میپسندید یک دفعه یک «یا الله» را میپسندد فرق نمیکند، یا علی(ع) ـ یا حسین(ع) ـ یا رسول الله(ص) ـ یا فاطمه(س) ـ اینها همه اسماء الله هستند.در قرآن شریف میخوانیم «ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها»، یعنی وقتی میخواهید دعا کنید خدا را به «اسماء الحسنی» قسم بدهید. امام صادق(ع) میفرماید: «نحن والله السماء الحسنی»، به خدا قسم اسماء حسنای الهی ما هستیم. لذا بگو یا علی، نتیجه میگیری؛ بگو یا زهرا، نتیجه میگیری؛ چنانچه شما با یا علی به این دنیا آمدی، مواظب باشید اینها را از دست شما نگیرند.این که استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ این اواخر مرتب روی این حرفها پافشاری دارند، برای این است که میترسند یک وقت این انقلاب، این نعمت به این بزرگی دست بعضی نااهلها بیفتد و اسم یا علی را از شیعه بگیرند. مواظب باشید فقه سنتی را از حوزه نگیرند. این است که رهبر عظیم الشأن انقلاب مرتب روی اینها پافشاری دارد، روی گریهها اصرار دارد. (در تلویزیون میبینیم) مینشیند روضه خوان روضه میخواند، او هم گریه میکند. عملاً میخواهد نشان بدهد که شیعه یعنی گریه، انقلاب را اگر تا اینجا آمده گریه برای امام حسین(ع) حسینیهها، زنجیر زدنها و شعار دادنها آورده است.دربارة این که «اشهدا ان علیا ولی الله» آیا در اذان و اقامه جزء آنهاست یا نه، بین فقهاء شیعه اختلاف نظر است؛ شیعه میگوید بگویید اما جزء اذان و اقامه نیست بلکه از باب تبرک و تیمن بگویید.مرحوم حضرت آیه الله حکیم ـ رحمه الله علیه ـ فتوایی داشت که مرحوم آیه الله بهبهانی هم آن را امضاء میکردند. عقیده من هم همین است، درست هم هست فتوا بسیار عالی است.مرحوم آیه الله حکیم ـ رحمه الله علیه ـ میفرمودند: «اشهد ان علیا ولی الله» نه این که در اذان و اقامه جزء آنهاست بلکه گفتن آن واجب است. اقامه مستحب است اما اگر بخواهید اقامه بگویید باید «اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان علیاً حجه الله» را هم بگویید. چرا؟ برای این که شعار شیعه است.اگر کسی اذانی بگوید اما اسم علی(ع) در آن نباشد، این چه شیعهگری است؟ چون شعار شیعه است به عنوان ثانوی واجب میشود، چقدر فتوا عالی است. مادرها وقتی که ما را به دنیا آوردند با اسم «یاعلی» بدنیا آوردند، کام بچههایشان را ـ کام شما را ـ به تربت حسین(ع) برداشتند. این شعار باید بماند. آنها این را به دست ما دادند و ما هم باید آن را به دست دیگران بدهیم و دیگران هم به نسلهای بعد بدهند تا زمانی که حضرت صاحب(عج) بیاید، آقا بیاید، واسطة فیض ـ انشاء الله ـ بیاید.لذا ذکر «یا الله» ـ «یا علی» برای شیعه تفاوت ندارد، هر دو اسم خداست؛ یا الله اسم خداست و یا علی ولی خداست، اسم آن کسی است که مظهر صفات خداست، اسم آن کسی است که پروردگار عالم او را واسطة فیض این عالم قرار داده لذا روایات زیادی داریم که وقتی جنگ مغلوبه میشد پیغمبر اکرم(ص) گاهی میفرمود: «اصحابی، اصحابی، اصحابی، الصلوه، الصلوه»، بعضی اوقات هم وقتی جنگ مغلوب میشد به علی(ع) متوسل میشد: یا علی یا علی یا علی. راجع به شیعه دارد که در زمان غیبت امام زمان(عج) به صاحبتان و به واسطه فیضتان امام زمان حضرت بقیه الله(عج) متوسل شوید.در روایات میخوانیم که پیغمبر اکرم(ص) فرمود به کلمة غوث (یعنی فریاد رس) متوسل شوید و این لقبی است که پیغمبر(ص) به امام زمان(ع) دادهاند؛ به این جمله متوسل بشوید «یا ابا صالح المهدی ادرکنی» که بسیاری گفتند و آقا هم آمدند. لذا تا ببینیم ذوقها چه میپسندد، گاهی بسم الله میپسندد، خوب است که ذکرش بسم الله باشد، اگر یا الله را میپسندد ذکر یا الله باشد، یا ارحم الراحیمن باشد، به ذوقش عرضه کند هر چه ذوق را قبول کرد آن را به عنوان ذکر انتخاب کند.بحث سوم ما امشب این است که ذکر بر دو قسم است:اول اذکر ربانی که خیلی مؤثر است؛ روانشناسها میگویند که مؤثر است، قرآن و روایات میگویند مؤثر است، علمای اخلاق میگویند اثر دارد، عرفا حرفها دارند، ذکرها دارند و میگویند خیلی مؤثر است.تلقین یکی از چیزهایی است که روانشناسها و روانکاوها از آن خیلی نتیجه میگیرند و ذکر لسانی تقریباً یک نوع تلقین است یعنی اگر مثلاً هزار مرتبه لا اله الا الله بگویید ممکن است خودت متوجه نشوی که چه میکنی اما به طور ناخودآگاه در دل اثر میگذارد؛ مثل آتش و ذغال است، ذغال در وسط آتش کمکم اثر میگذارد و ناگهان ذغال تبدیل به آتش میشود.اگر به تو گفته شود همین طور قرآن بخوان و جلو برو خیلی اثر دارد طوری که کمکم ناخودآگاه آیة قرآن روی دل اثر میگذارد، در دل رسوخ میکند و اگر قرآن در دل رسوخ کرد، معلوم است که آدم به کجا میرسد، ذکر این طور است. تقاضا دارم تسبیحات حضرت زهرا(س) را فراموش نکنید، خیلی عالی است.امام صادق(ع) میفرمود: تسبیح جدهام زهرا(س) پیش من از هزار رکعت نماز افضل است. ذکر تسبیح یک دقیقه طول میکشد؛ بعد از نماز 34 مرتبه «الله اکبر» 33 مرتبه «الحمدلله» و 33 مرتبه «سبحان الله» میگویید. بعد هم اگر لا اله الا الله بگویید، استغفاری هم بکنید دیگر عالی میشود، یعنی خیلی عالی میشود. ممکن است گفتن 34 مرتبه «الله اکبر» از نظر شما بیاهمیت باشد در حالی که خیلی اهمیت دارد و روی دل اثر میگذارد.علمای علم نحو در ادبیات میگویند: «کلمه» از جرح است یعنی همانطور که چاقور ا اگر روی دست بکشید، دست را میبرد، جریحهدار میکند، اگر هم برنده باشد و آن را آهسته روی دست بکشید یک خطی پیدا میشود. میگویند: «کلمه از «جرح» است، روی دل اثر میگذارد».یک فحش، یک شوخی حلال روی دل اثر میگذارد، قساوت میآورد؛ ذکر اثر دارد، نورانیت میآورد، 34 مرتبه الله اکبر گفتن، آنهم به نام زهرا(س) اثر دارد، 33 مرتبه الحمدلله گفتن اثر دارد، 33 مرتبه سبحان الله اثر میکند و تأثیرش اثر میکند و تأثیرش هم زیاد است.لذا این که اسلام تا این اندازه به ذکر لفظی اهمیت داده شاید برای چیز دیگری باشد، برای این است که دل همیشه به یاد خدا باشد.این هم مرتبه دوم ذکر بود که خیال میکنم همه این سروصداها برای این حالت است، برای این است که دل همیشه توجهش به خدا باشد. «رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله» .یک وقت به اینجا برسد که سرکلاس است اما متوجه خداست، در خانه است و متوجه خداست، دارد راه میرود تمام توجهش به خداست، مشغول خوردن غذاست اما تمام توجهش به خداست، حتی به جایی میرسد که در خواب هم توجهش به خدا قطع نمیشود. خوشا به حال اینها.افرادی را سراغ داریم که در خوابند اما دلشان متوجه خداست و اگر این حالت پیدا شد، دیگر انسان گمشدهاش را پیدا کرده است.قرآن میگوید: هیچ چیزی نمیتواند روح انسان را پر کند جز یاد خدا: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» .میدانید که در ادبیات «الا» برای تأکید است، تقدم جار و مجرور هم برای تأکید است و در این آیه هم الا دارد و هم جار و مجرور (بذکر الله) مقدم شده، معنایش این میشود:یقین داشته باشی، بلا شک این است، هیچ چیز نمیتواند انسان را سیر کند، آن که میتواند گمشدهاش را به او برساند فقط یاد خداست، توجه به خداست، دیگر نگرانیها میرود، دلهره میرود، اضطراب خاطرها میرود دیگر اصلاً در این عالم نمیبیند جز خدا.به راستی انسان یک وقت به اینجا میرسد که میگوید:به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینمبه هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از روی زیبای تو بینم«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین انه الحق». در این آیه هم تأکید روی تأکید دارد یعنی این همه سروصداها برای چیست؟ برای این است که انسان درک کند که در عالم هستی به غیر از خدا چیز دیگری نیست، دیگر همة اینها باطل است، همه پوچ است، همه «وجود نما» است، ربط است. چه چیز آدم را به اینجا میرساند؟ همین اذکار لفظی.استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ دائماً به ما نصیحت میکند و حالا هم میفرماید این که:همیشه خود را در محضر خدا ببینید، همه جا محضر خداست.چه کنیم که بتوانیم به این سفارش رهبر عظیم الشأن انقلاب عمل کنیم؟ فقط و فقط با اذکار لفظی میتوان به این حال رسید.اذکار در دل اثر میگذارد، دل به خدا توجه پیدا میکند، وقتی دل متوجه خدا شد، همیشه همه جا را محضر خدا میبیند.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، حالت تنبه، نورانیت دل، صفات انسانیت، توفیق ذکر زبانی و توفیق ذکر قلبی به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این جوانهای عزیز در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به عزت و جلالت امید این جوانهای عزیز نمونه را ناامید مفرما. آنها را به زودی به کربلا برسان.خدایا، به عزت و جلالت این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام، بر نفع ما خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهای ما این ایران را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.و صلی الله علی محمد و آل محمدخدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) از نهضت خمینی محافظت بفرماگفتار بیست و چهارمتوکل بر خدااعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث امسال ما دربارة موضوع مهمی بود که نزد علمای سیر و سلوک و علمای اخلاق موضوعی مهمتر از این در بحث سیر و سلوک و اخلاق نداریم و اگر بحث امسال ما از نظر عمل به جایی برسد تقریباً میتوان گفت که همة دردهای معنوی درمان میشود.موضوع بحث ما از نظر اسلام «جهاد اکبر» بود یعنی جنگ درون، مبارزه بعد معنوی با بعد مادی و از بحث امسال فهمیدیم که اگر در این جنگ انسان پیروز شود سرافراز است، هم در دنیا سرافزار است و هم در آخرت. برعکس اگر در این جنگ شکست بخورد، خیلی سرافکندگی دارد هم در دنیا و هم در آخرت.دربارة این جنگ از بحثهای گذشته فهمیدیم که خود ما بخودی خود نمیتوانیم پیروز شویم یعنی آن جنبه معنوی ما خود بخود نمیتواند غلبه کند و چرایش را هم فهمیدیم و بحث به اینجا رسید که باید نیرو از خارج به کمک جنبة معنوی ما بیاید تا بر بعد حیوانی و ناسوتی غالب شود.لذا بحث در مسیر پیدا کردن نیرو جریان یافت و تاکنون از هشت نیرو از نظر قرآن شریف و اهل بیت(ع) بحث شد که هر کدام از آن نیروها میتواند ما را پیروز کند و اگر همة آن هشت نیرو بیاید معلوم است که خیلی پیروزمندیم. و انسان با داشتن این نیروها میتواند نفس اماره را براق کند و نه فقط از عالم ماده بگذرد. نه فقط تسخیر عالک ملکوت کند، عالم جبروت را میتواند تسخیر کند.نیروی دهم که موضوع بحث امشب ماست و از قرآن شریف این نیرو فهمیده میشود و انصافاً باید گفت بحث شیرین و مفیدی است و اگر بتوانیم به بحث امشب بپردازیم و همة ما بتوانیم بکار بندیم خیلی از نگرانیها، دلهرهها و اضطراب خاطرها حل میشود این نیرو از نیروهای خیلی مهم برای پیروزی است، نیروی «اعتماد به خداست» که در اصطلاح علم اخلاق به آن «توکل» میگویند و قرآن شریف هم به آن «توکل» میگوید و این نیرو در آیات بسیاری آمده است، از جمله در سوره المزمل که خطاب به پیغمبر(ص) است آمده: ای پیغمبر، بار سنگینی بر دوشت آمده و اگر بخواهی این بار سنگین را به منزل برسانی، نیرو میخواهد که یکی از نیروهایش را «توکل» قرار داده میفرماید: «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا» .یعنی ای پیغمبر، اگر بخواهی این بار سنگین نبوت را ـ قرآن میفرماید: سنگین است، و بدوشت آمده «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» ـ به منزل برسانی، در این راه پیروز بشوی «فاتخذه وکیلا» خدای را وکیل خود بگیر یعنی در کارها اعتمادت به خدا باشد.ببینیم توکل یعنی چه؟ اعتماد به خدا یعنی چه؟ و بعد معلوم شود که اعتماد به خدا چه کار برای ما میتواند بکند؟ بحث سوم این است که اعتماد به خدا و این حال توکل از کجا پیدا میشود.«توکل» از مادة وکالت است و به حسب عرف اگر شما کسی را برای انجام دادن کاری وکیل کردید معمولاً کارهایی را که مربوط به خودتان است شما انجام میدهید و آن کارهایی را که مربوط به وکیل شماست دیگر شما به او اطمینان دارید، به او اعتماد دارید و او اگر آدم موثق خیرخواهی باش کارها را به خوبی انجام میدهد.در این دنیا پروردگار عالم کارهایی را به ما واگذار کرده و چیزهایی هم هست که مربوط به پروردگار عالم است مثلاً در باب تعلیم و تعلم معمولاً این طور است که ما باید درس بخوانیم و اگر اینجا امشب بخواهیم جلسهای باشد شما باید تشریف بیاورید، من باید بیایم، من بگویم و شما گوش بدهید اما تفهیم و تفهمش به دست من و شما نیست، این که جلسه مؤثر واقع شود، حالی در جلسه پیدا شود، حواس شما به جایی نرود و منهم آنچه سزاوار است بگویم اینها یک چیزهایی است که دست ما نیست، اینها به دست خداست.معنای توکل این است که ما باید آن چیزهایی را که مربوط به خودمان است انجام بدهیم؛ من بیایم و بگویم، شما گوش بدهید، اینها مقدماتی است که باید فراهم شود اما این که این جلسه به من و شما تأثیر کند این دیگر دست ما نیست، خدا باید تأثیر بدهد؛ این که شما آنچه را که میگویم بفهمید یا من بتوانم آنچه را که میخواهم بفهمانم این به دست ما نیست، به دست خداست، خدا باید عنایت بفرماید. اگر شما به اینجا تشریف نیاورید و بگویید «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» هر که بر خدا توکل کند خدا او را بس است و ما بر خدا توکل میکنیم و انشاء الله بحث جلسه شب پنجشنبه ما میفهمیم، این نمیشود. این که من اینجا نیایم و بگویم «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» انشاء الله جلسه شب پنجشنبه اداره میشود، حال هم پیدا میشود، به این حرف میخندید.باید شما و من به اینجا بیاییم وقتی که میخواهم به منبر بروم بگویم: «خدایا، مرا بدار به گفتن آنچه که رضای تو در آن است و بازدار از گفتن آنچه که سخط و غضب تو در آن است. خدایا، به این جلسه تأثیری بده، حالی بده، اگر مثلاً عمر هزار نفر را من میگیرم، هزار ساعت عمر جامعه را گرفتم، خدایا به اندازه این وقتی را که از جامعه میگیرم، گفتارم برای آنها مفید باشد، این سخن عقلانی است، عقل ما آن را میپسندد، عقلا میپسندند و حرف عالی است اما اگر هنگام رفتن به منبر به خود اعتماد داشته باشم و بگویم میروم و جلسه را اداره میکنم، آنچه بخواهم میگویم به جلسه تأثیر میدهم، حالی از جلسه میگیرم، امیدوارم مردم بفهمند و امثال اینها، عقل نمیپسندد، به من میخندد، خدا هم همین طور است.اگر شما هم همین طور که روی صندلی نشستهاید بفرمایید که من آنم که میخواهم اینجا بنشینم، حواسم به جایی برود، هر چه گفت بفهمم و تأثیر هم بگیرم، در دلم اثر بگذارد، این حرفها نمیشود اما اگر بگویی خدایا، من میروم یکی دو ساعت از عمرم را میدهم و با وجود این که کار دارم اما به این جا میآیم تو تأثیر بده، تو جهت بده، تو جلسه را برای من مفید کن. این درست است و معنای توکل هم همین است؛ آن چیزهایی را که مربوط به خود ماست ما باید انجام بدهیم، اگر در اینجا اعتماد به نفس نداشته باشیم روانشناسها میگویند ضرر دارد. اعتماد به نفس اینجا لازم است، این که من یا شما به جلسه نیاییم و بگوییم دیگری به جای ما میآید این اعتماد به غیر است. اعتماد به نفس یعنی خودم بیایم، خودم مهیا شوم، فعالیت و استقامت و توجه داشته باشم. اینجا مربوط به ماست.اما یک چیزهایی هم هست که به دست ما نیست و اعتماد به خدا لازم است. خدایا، وقتی به جلسه آمدم تو تأثیر بده، و اتکاء من از این که جلسه خوب و مفید باشد و اعتمادم به خدا باشد، چیزهایی که به دست من نیست و به دست خداست، به این توکل میگویند.اگر انسان در دنیا اتکا به خدا داشته باشد ـ اتکا این طور که معنا کردم ـ اعتمادش به خدا باشد و بداند که در این عالم غیر از خدا مؤثری نیست، خداست که سبب میسازد، خداست که اسباب را فراهم میکند، خداست که چیزهایی را که به دست ما نیست میتواند رو به راه کند، قرآن میگوید: «من یتوکل علی الله فهو حسبه»، هر که بر خدا توکل کند، به او اعتماد داشته باشد، خدا او را بس است، معلوم است که خدا او را بس است.اگر دست عنایت خدا روی سر کسی باشد، اگر دنیا پشت به پشت هم کنند و بخواهند او را ذلیل کنند نمیشود و اگر دنیا پشت به پشت یکدیگر کنند و بخواهند یکی را نگاهدارند اما دست عنایت خدا روی سرش نباشد، پرت است، مطرود است، موفق نمیشود.«قل اللهم مالک الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر» .این آیه شریفه با معنای توکل که معنی کردم یکی است. زمینة عزت را ما باید فراهم کنیم؛ اگر یک کسی خوب درس بخواند، از نظر اخلاق و انسانیت خوب باشد، بتواند علمش را پیاده کند، بتواند با جامعه تماس بگیرد، خواه و ناخواه عزت پیدا میشود، اما عزت را که میدهد؟ عزت دست کسی نیست، به دست مردم هم نیست، عزت را باید خدا بدهد.برعکس اگر در انسان صفت رذیله باشد، این صفت خواه و ناخواه طردش میکند، معنا ندارد که خدا به او عزت بدهد، عزت بدهند زیرا عزت به دست خداست؛ وقتی خدا به کسی عزت نداد، مردم هم که نمیتوانند به او عزت بدهند، خودش هم نمیتواند آن را به دست آورد در نتیجه ذلیل و مطرود است.ما باید کم کم ـ البته به آسانی نمیشود ـ حالی پیدا کنیم و خدا را وکیل خودمان قرار بدهیم. ما باید در همة کارها به خدا اعتماد داشته باشیم.مثلاً شما میخواهید یک کاری را انجام بدهید، از دست خودتان بر نمیآید، یک وکیل خیرخواه متدین پیدا میکنید؛ وقتی او را پیدا کردید آرامش دل پیدا میکنید، دیگر شب میتوانید به راحتی بخوابید، به فکرش هم نیستید و هر وقت هم که آن کار مهم به فکرتان میآید میگویید وکیل داریم، میدانیم وکیل خیرخواه است، متدین است، کارش را به درستی انجام میدهد، کار درست میشود. اطمینان دل پیدا میکنیم، اما اگر وکیل نداشته باشیم و این کار هم مهم باشد در کار دچار دلهره، اضطراب خاطر و ضعف اعصاب میشویم، شب مرتب از این پهلو به آن پهلو میشویم، خوابمان میآید ولی به خواب نمیرویم که آیا این کار چطور میشود؟ ما که خودمان نمیتوانیم انجام بدهیم پس این کار چه میشود؟بیوکیل دلهره دارد، اضطراب خاطر دارد، بیاعتمادی به خدا دلهره دارد، پیری زودرس دارد، ضعف اعصاب دارد، سرگردانی دارد.اما اگر به راستی خدا را بشناسیم و بدانیم که خدا رئوف است و بدانیم آنچه را که در روایات میخوانیم، خدا را در همة کارها وکیل خودمان قرار خواهیم داد.استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشریف ـ بعضی اوقات این روایات را نقل میکردند: پروردگار عالم صد گونه رحمت دارد؛ یکی از آن رحمتهای را به این دنیا فرستاده است، تمام عشقها، همه محبتهای مادران به فرزندانشان، تمام محبتهای زن به شوهر و شوهر به زن، همه محبتهای پدر به پسر و پسر به پدر، تمام این محبتها از آن یک محبت است و 99 محبت دیگر مال خودش است که در روز قیامت به کار میرود. اگر این را بدانیم و بگوییم که خدا ارحم الراحمین است، از هر پدر و مادر مهربانی مهربانتر است ـ اصلاً معنا ندارد که بگوییم پدر و مادر مهربان، روایت میگوید خدا از هفتاد پدر و مادر مهربانتر است. این هم از باب مثال است، خدا از هفتصد، هفت میلیون، هفت میلیارد پدر و مادر مهربان هم مهربانتر است ـ درک کنیم که خدا ظالم نیست، درک کنیم که او حکیم است، آنچه برای من است روی مصلحت اندیشی است، درک کنیم که خدا بخیل نیست، درک کنیم که خدا توجه دارد «انه بکل شیء محیط» درک کنیم که «ان الله یحول بین المرء و قلبه» که خدا از من به من نزدیکتر است و این که اگر چیزی را من درک میکنم اول خدا درک میکند بعد من.یار نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از او دورماگر به راستی قدرت خدا را درک کنیم که میتواند به من عزت بدهد، او میتواند مرا ذلیل کند اما چرا این کار را بکند، مگر بخیل است؟ مگر قسی است؟ مگر حال مرا نمیداند؟ چون اگر کسی بخواهد به دیگری ظلم کند باید یکی از این چیزها در میان باشد.وقتی انسان این حقایق را درک کند خواه ناخواه به خدا اعتماد پیدا میکند، وقتی به او اعتماد پیدا کرد (مثل این که شما یک کار خیلی مهمی را که از دستتان بر نمیآید به یک آدم خیلی دلسوز و مؤثق و خیرخواهی بدهید) دیگر دلهره، اضطراب خاطر، نگرانی، خوف و غصه ندارید.«الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» آنهایی که به خدا اعتماد دارند ترس ندارند، غم و غصه هم ندارند.یکی از بزرگان نقل میکرد که در هواپیما نشسته بودیم، هواپیما از تهران حرکت کرد که در بغداد بنشیند. یک وقت خلبان زنگ خطر زد. مهماندار آمد و گفت وضع خیلی خطرناک است، چرخهای هواپیما باز نمیشود. رنگ از روی همة آنها پرید. یک مقدار صبر کرد، دو مرتبه آمد و گفت به تهران بیسیم زدیم، گفت میخواهی به تهران برگرد، میخواهی به عراق برو، باید بگردی و دور بزنی تا بنزین هواپیما تمام شود، وقتی که بنزین تمام شد روی زمین بیفتی، تا چه پیش آید و ما چارهای غیر از این نداریم.میگفت: یک وقت دیدم رنگ از روی همه پریده و دیگر حال حرکت ندارند اما من صاف نشسته بودم بدون این که رنگم تغییر کند، بدون که دچار لکنت زبان شوم. کسی که پهلوی من نشسته بود به من رو کرد و با صدای بلند به من گفت آقا مگر کری؟ گفتم نه. گفت مگر نشیندی چه گفت؟ گفتم چرا. گفت پس چرا رنگت نپریده؟ چرا نمیترسی؟ نیم ساعت دیگر این طیاره به روی زمین میافتد و همة ما میمیریم. گفتم هنگامی که سوار طیاره میشدم گفتم: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» و یک آیهالکرسی هم خواندم و روایت دارد اگر کسی آیهالکرسی بخواند خدا حفظش میکند؛ اگر بناست که من بمیرم و مرگم حتمی باشد میمیرم، اگر بترسم هم میمیرم، اگر رنگم تغییر کند میمیرم و تغییر هم نکند میمیرم؛ یارای حرکت داشته باشم میمیرم، نداشته باشم هم میمیرم اما اگر مقدر نباشد من اعتمادم به خداست، میدانم که خدا مرا حفظ میکند، همة ما را حفظ میکند.وقتی این شهامت را از من دیدند یک وقت کار به اینجا رسید که پیش من میآمدند و وصیتهایشان را میکردند. من به آنها گفتم اگر مردیم همه میمیریم، اگر هم زنده ماندیم همه زنده میمانیم چرا نزد من وصیت میکنید؟ این اعتماد به نفس من بود اما آنها خود را باخته بودند چه باختنی. اصلاً توجه نداشتند که من درون طیاره هستم، خیال میکردند که من یک آدم زنده هستم و آنها یک مرده و آنها باید وصیتهایشان را به من بکنند. میگفت: خانم حتی نمیتوانست از جایش بلند شود، از آنجا آه و ناله سر میداد و میگفت به تهران برو، در فلان کوچه و به دخترم بگو اگر من مردم مثلاً طلایم را چه بکن.یک وقت به بغداد رسیدیم، طیاره پایین آمده بود، نگاه کردیم دیدیم آمبولانسها همه آماده است، مردهکشها، مریضبرها، دکترها و پرستارها همه آمده بودند، خیلی شلوغ بود، همه چیز مهیا بود.معلوم است که وقتی چشم مسافران هواپیما به این پرستارها، به این مردهکشها و مریضبرها که افتاده دیگر چه حالی پیدا کردند.خلبان زنگ خطر زد که نزدیک است بنزین تمام شود، خودتان را با تسمه ببندید، اما حتی یک نفر هم نتوانست خودش را ببندد. من بلند شدم و همه را بستم، بعد هم نشستم و خودم را بستم. یک دفعه زنگ خطر زده شد، هواپیما به پایین رفت تا آنجا که میتوانست کنترل کرد و آنجا که نمیتوانست بروی زمین خزید. طیاره تقریباً له شده بود اما حتی یک نفر از ما هم صدمه ندیده بود.من اولین کسی بودم که با پای خودم بلند شدم و پایین آمدم. دکترها و پرستارها تعجب میکردند، چقدر من شهامت دارم. من کر بودم؟ من نمیدانستم؟ چه بودم؟ آنها نمیدانستند که من گوش داشتم، دیگران کر بودند. دیگران طوری نشده بودند اما از بس ترس سر تا پایشان را گرفته بود، افراد دیگری به داخل هواپیما میرفتند. دست و پاهایشان را میگرفتند و آنها را پایین میآوردند، به درون آمبولانس میگذاشتند و به بیمارستان میبردند تا کمکم با سرم و سوزن به حال بیایند.چرا بشر این طور است؟ اگر من بخواهم شبیه این قضیه را برای شما بیان کنم شاید الان بیشتر از پنجاه قضیه را میتوانم نقل کنم.وقتی اعتماد به خدا باشد انسان پشتوانه دارد. اگر مثلاً شما یک آدم ترسویی باشی و نتوانی پای به قبرستان بگذاری البته که تنها نمیتوانی به قبرستان بروی؛ اگر هم رفتی یک مرتبه میبینی مرده از قبر بیرون آمده، به راستی میبینی که مرده بیرون آمده؛ بالاتر از این یک وقت میبینی مرده حرکت کرده، شما میروید، مرده شما را تعقیب میکند؛ بالاتر از این یک وقت میبینی مرده تو را گرفته، غش میکنی. نه مرده شما را گرفته و نه شما را تعقیب کرده، نه مردهای از قبر بیرون آمده. پس چه شده؟ چرا چشم شما مرده میبیند؟ تخیل است. چرا چشم شما میبیند که مرده میرود؟ تخیل است. این تخیل است که روی چشم اثر میکند و این طور میبیند. اما همین شما که این طور میترسید اگر یکی دو نفر همراهتان باشند، اگر یک نفر آدم شجاع همراهتان باشد، پای به قبرستان میگذارید نه ترس دارید، نه تخیل دارید، نه دلهره دارید و نه اضطراب خاطر دارید.تمام دلهرهها در این دنیا، تمام اضطراب خاطرها، غصهها و ترسها در این دنیا برای این است که بشر به خدا اعتماد ندارد. اگر اعتماد به خدا باشد دیگر معمولاً نه فقط انسان ترس ندارد، دلهره ندارد، نگرانی و اضطراب خاطر ندارد، به تمام معنا شجاع است، نشاط دارد، میتواند فعالیت کند، برای دنیا و آخرتش فعالیت کند، بلکه در بنبستها نجاتش میدهند، نمیگذارند که در بنبستها زمین بخورد؛ همین که نفس اماره طوفانی بشود؛ غریزه جنسی طوفانی بشود، او را میگیرند.شما خیال نکنید که حضرت یوسف برای این که یک انسان بود توانست از زلیخا فرار کند. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی(ره) ـ کسی که به من خیلی حق دارد ـ میفرمودند:بیست و چهار زمینه برای گناه یوسف بود: زلیخا زنی بسیار با جمال بود، به علاوه ملکه مصر بود، جایی را که تهیه کرده بود علاوه بر این که در آن جا کسی نبود اصلاً خود محیط شهوتانگیز بود، حرفهای زلیخا سر تا پا شهوتانگیز بود. اقتضاء از زن است نه از مرد، او التماس میکند اگر یوسف «نه» بگوید تازیانههاست، زندانهاست، طردهاست.بیست و چهار زمینه گناه برای گناه یوسف بود اما نه تنها به زلیخا پشت پا میزند، به بیست و چهار زمینه پا میزند و فرار میکند، چرا؟ قرآن چرایش را میگوید: «و لقد همت به وهم بها لولا ان رانی برهان ربه» .به خدا اگر اعتماد باشد، خدا در بنبستها دستش را میگیرد.به مقدس اردبیلی(ره) ـ مرجع هفتاد ساله، کسی که به خدمت آقا امام زمان(ع) رسیده ـ گفتند آقا اگر در یک خانهای یک زن باشد و تو و کسی نباشد آیا مرتکب زنا میشوی یا نه؟ گفت نه، به خدا پناه میبرم که چنین صحنهای برای من جلو بیاید.به راستی که چنین صحنهای مشکل است اما برای چه کسی مشکل است؟ برای کسی که خدا را نداشته باشد. همة تمایلات این چنین است.از جمله تمایلات ـ که تمایل روزمره همه ماست ـ میل به غذاست تمایل به آب است. خیال میکنید که اگر تمایل به غذا طوفانی بشود به کجا میرسد؟ تا طوفانی نشده آدم نمیفهمد یعنی چه؟ اما اگر شخصی گرسنه بشود میدانید به کجا میرسد؟ حاضر است بچهاش را بخورد و خوردند.در تاریخ میخوانیم که سربچه در دست او بود و گریه میکرد. به او گفتند چرا گریه میکنی؟ گفت با دوستم بنا گذاشتیم بچههایمان را بکشیم و بخوریم، بچهام را کشتم، ریختند و گوشت او را خوردند و سرش را به من دادند، حالا گریه در این نیست که چرا بچه کشته شد، گریه برای این است که نگذاشتند گوشت بچه را بخورم.میدانید فروید «اصاله الشهوی» بود «غریزه جنسی» را سرچشمه همه غرایز میدانست و این همه یک جنایتی از فروید بود. البته فرضیهاش توسط شاگردانش باطل شد اما نتیجه فرضیهاش هنوز در غرب است یعنی غرب در لجنزار شهوت غوطهور است و این به خاطر فرضیه فروید است. فروید میگوید: تمام غرایز به غرایز جنسی برمیگردد حتی اگر یک بچة کوچک پستان مادرش را میمکد این هم از غریزه جنسی است.یکی از شاگردان فروید این نظریه فروید را رد میکند، میگوید آقای فروید، گرسنه نشدی تا ببینی چه خبر است اگر گرسنه بشوی یک زن خوشگل چاق را برای خوردن بهتر میخواهی تا برای اطفاء غریزه جنسی.این شاگرد فروید راست میگوید. بسیار سراغ داریم که سگ و گربه خوردند حتی در این اواخر در انقلاب شوروی ـ همان دو سه سال بعد خودشان مینویسند که گرانی شد ـ شما خیال نکنید این انقلاب که برای شما آمده، حالا گرانی شد، کمبودهایی داریم، با این دشمنیهایی که غرب و شرق به ما وارد کردند چیزی است، نه، در تمام انقلابها بوده، انقلاب ما اصلاً بدبختی ندارد، ضایعات ندارد ـ در شوروی همان سالهای اول گرانی شد و اینها مینویسند که مردم شوروی گربه خوردند، مردم شوروی سگ خوردند، علاوه بر این که الاغ خوردند، اسب خوردند. مابقی غرایز هم این طور است.غریزه حب به ریاست نیز اگر گل کند خیال میکنید که چه میشود؟ نادر شاه چشمهای پسرش را درآورد برای این که شنیده بود پسرش میخواهد علیه پدر قد علم کند. در مقابل چشمان خود چشمهای پسر جوان رشیدش را درآورد، بعد هم گفت فردا یک من چشم میخواهم که الحمد الله به درون خیمه ریختند و او را کشتند. اگر نادر زنده بود و فردایش سه کیلو چشم میخواست سه کیلو چشم چند نفر میشود؟ برای چه، این نادر قلدر؟ برای ریاست؟ ریاست چیست؟ این یک امر تخیلی است، در خارج که ما بازاء ندارد، تخیل میکند که من شاه هستم، باش. حال تو شاه یا گدا باش چه میشود؟شنیدهام که محمود غزنویگدای گوشه نشینی لب تنور گرفتعلی الصباح بزد بانک کهای محمودشراب خوردوشبش جمله در سمور گذشتلب تنور بر آن بینوای عور گذشتشب سمور گذشت و لب تنور گذشتاگر شاه است، باشد، چه شده؟ اما اگر همین تخیل طوفانی شود پدر در میآورد.مأمون میگوید شیعهگری را از پدرم یاد گرفتم. ادعای شیعهگری میکرد اما دروغ میگفت، او یک شیعة امام کش بود. میگفت یک روز نشسته بودم یک وقتی دیدم که موسی بن جعفر(ع) آمد، هارون مضطرب شد، بلند شد و از تختش پایین پرید، به طرف در اطاق رفت، آقا را در بغل گرفت و بوسید. آقا را برد و پهلوی خودش نشانید و خود دو زانو در مقابلش نشست. مرتب بله، بله میگفت. مأمون میگوید صحبت آقا که تمام شد هارون به من و برادرم و نوکرها دستور داد که آقا را با احترام به منزل برسانیم. میگوید آقا موسی بن جعفر(ع) را با احترام به منزل بردیم و برگشتیم، همه رفتند و من و پدرم ماندیم. به پدرم گفتم بگو این آقا چه کسی بود؟هارون گفت: این آقا اعلم، لایقتر به خلافت است و ما غاصبیم. اوست که باید خلیفه باشد، همه چیزش خوب است. موسی بن جعفر(ع) است از اولاد پیغمبر(ص) است. گفتم پدر، اگر این طور است چرا خلافت را به او نمیدهی؟ مأمون گفت از این جملة من رنگ هارون تغییر کرد، شمشیرش را کشید و گفت:اگر بهفمم تو هم با حکومت و سلطنت من مبارزه داری قطعه قطعهات میکنم «الملک عقیم».هارون که آقا موسی بن جعفر(ع) را میشناسد حاضر است مدت 14 سال آقا را تبعید و شکنجه و زندانی کند و بالاخره در آخر کار او را بکشد، این را هم میداند که به جهنم میرود. میگوید حاضرم ریاست بکنم و به جهنم بروم.بشر این است، تمام تمایلات این طور است. چه باید بکند؟ چارهای جز این نیست که «من یتوکل علی الله فهو حسبه» پروردگار عالم در بنبستها به فریادش برسد.آن زمانی که غریزه طوفانی میشود، در آن وقت با اعتماد به خدا میتواند در آن جنگ درون پیروز شود و غریزه را له کند و بگوید مبارزه میکنم اما با توکل به خدا. مسلم است دیگر هر چه غریزه طوفانی شود زیر پاست، دیگر هر چه گرسنگی شدید باشد اما از همان گرسنگی خودسازی میکند، دیگر غریزه جنسی هر چه شعلهور باشد زیر پا میگذارد.بنابراین، اگر میتوانید این جمله «من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی هر که بر خدا توکل کند خدا او را بس است را هضم کنید، آن را به کار بیندازید، دلتان بگوید «من یتوکل علی الله فهو حسبه» دیگر معلوم است، قرآن میفرماید «فهو حسبه» دیگر بس است، خدا داریم، وقتی که خدا داریم همه چیز داریم و اما اگر خدا با ما نباشد هیچ نداریم.خوشا به حال کسی که در زندگی خدا با او باشد؛ بدا به حال آن کسی که در زندگی خدا ندارد. تمام مصیبتها هم در زندگی از اینجا سرچشمه میگیرد.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، صفات انسانیت، نورانیت دل حالت تنبه، صفت توکل و اعتماد بر تو، به همة ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ سرحدهای ما این ایران، در پناه آقا امام زمان (عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به عزت و جلالت این آتش جنگ داخلی و خارجی را هر چه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.خدایا، به عزت و جلالت امید این جوانهای عزیز را در جبهه را که میدانی اعتماد به تو دارند ناامید مفرما. اینها را هر چه زودتر به کربلا برسان.و صلی الله علی محمد و آل محمدخدایا خدایا تا انقلاب مهدی(ع) از نهضت خمینی محافظت بفرما.گفتار بیست و پنجممراحل توحید و توکلاعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی.بحث گذشته ما دربارة اعتماد به خدا و توکل بود. گفتم که از نظر قرآن شریف اگر ما بخواهیم در زندگی پیروز باشیم، در سعادت و استکمال باشیم، در جنگ درون و برون پیروز باشیم باید اعتماد به خدا و توکل به او داشته باشیم.قرآن شریف به پیغمبرش خطاب میکند:بار سنگینی به دوشت آمده ـ یعنی بار نبوت ـ و اگر بخواهی به منزل برسی باید اعتماد به خدا داشته باشی «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذوه وکیلا» .بحث توکل ناقص ماند، بخواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقیهالله (عج) بحث را امشب تمام میکنیم.بحث امشب قدری مشکل است و بحث زیربنائی و عقیدتی هم هست؛ از این جهت از حضار محترم تقاضامندم توجه بیشتری به این بحث داشته باشند. درباره اصل اثبات وجود خدا دلایل فراوانی آورده شده است.فلاسفه بحث دارند به نام الهیات به معنی الاخص که تقریباً نصف فلسفه مربوط به آن میشود و در آنجا راجع به اصل اثبات وجود و صفات پروردگار عالم صحبت میکنند.قرآن شریف نیز ادله فراوانی برای اثبات وجود خدا میآورد اما از نظر اسلام و از نظر قرآن اصل اثبات وجود خدا یک امر ضروری است؛ از این جهت در میان ما مسلمانها مشهور است که اصول پنج چیز است اول توحید و نمیگوییم اصول دین شش چیز است اول اثبات وجود خدا و دوم توحید. لذا شما عزیزان هم وقتی آن را برای بچه بیان میکنید میفرمایید اول توحید یعنی خدا یکی است و دو نیست و به قول طلبهها مثل این که مفروض شده خدایی هست، و بعد گفته میشود آن خدا یک است و دو نیست.اعتراض میشود که چرا اصول دین شش چیز نیست و پنج چیز است؛ جواب دادهاند «أفی الله شک فاطر السموات و الارض» دربارة وجود خدا شکی نیست. چه کسی میتواند دربارة اصل وجود خدا شک کند؟اگر کمونیست و امثال آن پیدا شدند و اصل وجود خدا را منکر شدند خطا در مصداق است.از این جهت وقتی دهریه با امام صادق(ع) مباحثه میکردند امام صادق(ع) میفرمود: شما اسم آن خدا را ماده میگذارید و ما به او «الله» میگوییم. لذا میفرمود: «لا تسب الدهر فان الله هو الله» یعنی به «دهر» که دهریه میگویند فحش نگویید برای این که آن «دهر» که آنها میگویند همان خداست.اما برای اصل وجود خدا ـ با فرضی که ضروری است ـ دلایل فراوانی آورده شده است. از جملة آن دلایل که میشود آن را در سطح جامعه پیاده کرد دو دلیل است که هم مختصر است و هم هر فکر میتواند این دو دلیل را بپذیرد.اول دلیل فطرت است و دیگری دلیل نظم. هر دوی این دلایل مفیدند، سطحی هم هستند و خیلی احتیاج به مقدمات ندارند، محتاج فکر کردن و صغری و کبری هم نیست و از نظر اثبات هم فوقالعاده عالی هستند.مراد از دلیل فطرت این است که انسان اگر از موهومات، تخیلها و وسوسهها به دور شود فطرت او خدا را درک میکند، فطرتش درک میکند که یک مدیر حکیم عالمی بر جهان حکمفرماست و چون مردم معمولاً ذهن و عقل و فکرشان مشوش است و دل پاک کم است لذا قرآن شریف به بنبستها حواله میدهد و میفرماید: اگر میخواهی ببینی که در این عالم خدا هست یا نه، در بنبستها خدا را مییابی و به زبان قال و حال میگویی یا الله.«اذا رکبوا فی الفلک دعو الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر اذا هم یشرکون» .انسان وقتی که در دریا دستش از هر کسی و هر چیزی قطع میشود، در آن بنبست که ملجائی میخواهد، پناهی میخواهد خدا را مییابد و یا الله، یا الله او از آنجا شروع میشود و ما بسیار دیدیم افرادی را که با زبان میگفتند خدا نیست ولی در بنبستها متوسل به خدا میشدند.یکی از رفقای من میگفت یک نفر آدم باسواد منکر خدا بود. من تصمیم گرفتم یک وقتی او را در بنبستی قرار دهم و از همان راه وجود خدا را برای او اثبات کنم.این شخص در غربت بسر میبرد، مدتی بود زن و بچهاش را ندیده بود و دلش هوای زن و بچهاش را کرده بود، از غربت خسته شده بود او را دعوت کردم و به خانهام آوردم و از راه احساسات با او حرف میزدم؛ راستی که دلم برایت میسوزد، مدتی است زنت را ندیدهای مدتی است که بچههایت را ندیدهای، الان بچههایت کجا هستند؟ آیا دور هم نشستهاند، حرف میزنند یا خوابیدهاند؟ آیا او بابا بابا کرده و خوابیده یا خوشحال خوابیده. کمی که با او این طور حرف زدم، احساساتش گل کرد یک وقت اشکهایش جاری شد، دستمال را درآورد و مرتباً میگفت: خدا، خدا.به او گفتم این خدا کیست؟ این خدا چیست؟ حالا که احساسات گل کرده خدا خدا میگویی، چرا دیشب که فکر و عقل بود برایم استدلال میکردی که خدا نیست؟یکی از بزرگان نقل میکرد دکتری منکر خدا بود؛ یک پسر داشت و این پسر احتیاج به جراحی پیدا کرد، پسر را زیر چاقوی جراحی بردند، دستش از همه جا قطع شد. میگوید من پیش این دکتری که بارها استدلال میکرد که خدا نیست و من هر چه برای او میگفتم خدا هست، قبول نمیکرد رفتم، دیدم پشت اطاق جراحی دستمال به دست گرفته میگرید، با خدا مناجات میکند: ای خدا، پسرم را از تو میخواهم. ای خدا، تو باید به پسرم عنایت کنی. جلو رفتم، گفتم آقای دکتر، تو که خدا را قبول نداشتی؟ گفت تقاضا دارم برو کنار، حالی دارم تا بتوانم بچهام را از خدا بگیرم.معمولاً اگر انسان به فطرتش مراجعه کند، خدا را مییابد. این علم نیست. شهود است نظیر آدم تشنه که مییابد تشنگی را. انسان اگر با فطرت باشد ـ به قول طلبهها ـ مشوب نباشد، فکرها خرافی جلو نیامده باشد، لجاجتها و عصبیتها نباشد، واسطهها کنار رفته باشد در آن لحظه خدا را مییابد نظیر آدم تشنه که مییابد تشنگی را؛ به این «دلیل فطرت» میگویند.دلیل دیگری که برای اثبات وجود خداست و در مقابل کسی که خدا را قبول ندارد از دلیل اول بهت راست «برهان نظم» است.قرآن شریف روی «برهان نظم» خیلی پافشاری دارد: «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب» .دقت در خلقت آسمان و زمین، دقت در نظم آسمان و زمین، در حرکت منظومهها و کهکشانها، دقت در این که روز شب میشود و شب روز میشود، دقت در این که روز کوتاه میشود و شب بلند میشود؛ شب کوتاه میشود روز بلند، همه اینها نشان دهنده این است که یک مدبر حکیم قادر عالمی در این جهان حکمفرماست.دربارة برهان نظم، هم بزرگان و هم فلاسفه حرفها زدهاند. حتی کتابی به نام «اثبات وجود خدا» از چهل دانشمند تألیف شده که هر چهل مقاله به یک دلیل بر میگردد و آن «برهان نظم» است و همة استدلالهای این کتاب به آیهای که الان تلاوت کردم برمیگردد.چون بحث ما (بقول امروزیها) بحث ایدئولوژی نیست یک مثال میزنم و برهان نظم را در زیر این مثال واضح میکنم و میگذرم.آقای نیوتن ـ که میدانید منجم بود ـ علاقه خاصی به منظومة شمسی داشت لذا در کارگاهش در همان سطح کارگاه یک منظومه شمسی از برق درست کرده بود، وقتی کلید برق را میزد مثل منظومه شمسی ما حرکت میکرد و از جمله کره زمین هم به دنبال آن در حرکت بوده در حالی که مثل کره زمین حرکت انتقالی و وضعی داشت یعنی مثل چرخ اتومبیل به دور هم میچرخید ـ که برای زمین ما تاکنون شانزده حرکت اثبات کردهاند منظره خیلی جالب بود.نیوتن رفیقی داشت که منکر خدا بود. وی بارها با رفیقش راجع به اثبات وجود خدا صحبت کرده بود و نتوانسته بود او را قانع کند لذا دید که بهترین راه برای این که او را قانع کند یک مثال است.روزی او را در کارگاهش خواست، وقتی به کارگاه آمد پهلوی نیوتن نشست، نیوتن همین طور که مشغول نوشتن بود، آهسته بدون این که او بفهمد کلید برق را زد، روشن شد. منظومه شمسی به حرکت درآمد. معلوم است که منظره خیلی جالب است. جلب نظر رفیقش را کرد. آن آقا نگاه میکرد و لذت میبرد. به آقا نیوتن رو کرد و گفت:آقای نیوتن این منظومه را چه کسی برای شما درست کرد؟نیوتن همین طور که سرش زیر بود و چیز مینوشت با بیاعتنائی گفت: تصادف، خود به خود پیدا شده، آن شخص دو دفعه نگاه کرد و گفت: آقای نیوتن به شما گفتم این منظومه را کی برای شما درست کرده؟ گفت: تصادف ساخته، خود به خود درست شده؛ این حرکت منظمی که هست خودش آمده. رفیقش بار سوم تکرار کرده همین جواب را شنید. عصبانی شد و گفت: آقای نیوتن من که احمق نیستم، چرا مرا مسخره میکنی؟ من از شما سؤال میکنم این منظومه را کی درست کرده شما میگویید تصادف، تصادف یعنی چه؟ معلوم است که یک عاقلی، مدبری، حکیمی قادری که علم فیزیک و شیمی میدانسته مدتی کار کرده، در برق متخصص بوده، در نجوم تخصص داشته تا توانسته این را درست کند. تصادف یعنی چه؟ نیوتن سر را بلند کرد و گفت: نه، احمق نیستی اما میخواهم به تو بگویم آقا وقتی که عقل تو نپذیرد که منظومه کوچک برقی را به تصادف نسبت دهیم و این حرف احمقانه است چطور میشود گفت این منظومهها، این کهکشانها، حرکت زمین با این نظم دقیقش، حرکات وضعی و انتقالیش، از حرکت انتقالی آن که سال پیدا میشود و از حرکت وضعی شب و روز به وجود میآید خود به خود به وجود آمده است. حرکتی که اگر یک مقدار کم و زیاد شود نه فقط در منظومه شمسی اصطکاک پیدا میشود، در فضا پرتاب میشود، آب میشود، بلکه دنیا به هم میریزد.«مترلینگ» یک جمله عالی دارد، میگوید: اگر پشهای در این عالم یک بال زیادتر بزند یا یک بال از ماشین خلقت کم کند عالم مضمحل خواهد شد.به قدری نظم بر این جهان حکمفرماست، به قدری حرکات منظومة شمسی و منظومهها و کهکشانها دقیق است که اگر یک کیلومتر از ماشین خلقت کم بشود عالم به این عظمت مضمحل میشود، اصطکاک پیدا میکند. مثل دو اتومبیل که با سرعت صد کیلومتر در حرکتند، اگر یک مرتبه یکی سرعتش پنجاه بشود، فوراً با هم اصطکاک پیدا میکنند، زیاد رفتنش اصطکاک است، پرتاب شدن در فضاست؛ کم رفتنش اصطکاک است، پرتاب شدن در فضاست.آقای نیوتن گفت آقا این عالم به این عظمت با این نظمش که توی منجم میدانی چطور منکر خدا هستی و میگویی تصادف این حرکت را به وجود آورد؟ چگونه ماده بدون شعور، ماده بدون علم، ماده بدون قدرت، این حرکات به این منظمی را، این نظم عجیب را در این عالم به وجود آورد؟ به قول رفیق نیوتن گفتن این حرف احمقانه است، لذا اگر پدران ما به ما گفتند که اصل وجود خدا یک امر ضروری است، درست گفتند.اگر خداوند متعال میفرماید: «أفی الله شک فاطر السموات و الارض»، درست فرموده است. اگر استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی ـ رحمه الله علیه ـ در المیزان مدعی هستند و میفرمایند که در قرآن برای اثبات وجود خدا اصلاً دلیل آورده نشده بلکه دلیل ضمنی است، دلیل مربوط به چیز دیگر است که در ضمن برهان نظم از آن فهمیده میشود؛ ضمناً هم «برهان حدوث» فهمیده میشود و هم «برهان صدیقین» درست میفرمایند.معنا ندارد قرآن که آمده عقل را بالا ببرد در یک امر ضروری حرف بزند، بگوید در این عالم خدا هست، در این عالم خدا نیست. این فکر به قول رفیق آقای نیوتن، احمقانه است. لذا رفیق آقای نیوتن همانجا متنبه شد، همان که نیوتن یک سال نتوانست او را مجاب کند حالا در عمل او را قانع کرد. به این «برهان نظم» میگویند.برای این که برهان نظم جا بیفتد تقریباً باید یک سال با شما عزیزان صحبت کنم؛ این بحث در مورد اثبات وجود خدا بود و اما بحث در مورد صفات خدا.راجع به این پروردگار عالم یکی است، یعنی توحید؛ این توحید مراتبی دارد.رتبة اول خداوند متعال، احدیت الذات است و این همان است که در اصول دین برای بچهها گفته میشود که اول از اصول دین توحید است یعنی خدا یکی است و دو نیست «قل هو الله احد» احد همین معنی را دارد یعنی ذات پروردگار عالم یکی است و دو نمیشود و اثبات این امر کار مشکلی نیست و فلاسفه برای اثبات احدیت الذات بودن خدا بیشتر از ده دلیل آوردهاند یعنی که خدا یکی است و دو واجب الوجود نمیتواند در این عالم باشد.دلایل در اینباره فراوان است و همان برهان فطرت و برهان نظم چنانچه دلالت بر اثبات اصل وجود خدا میکند دلالت بر احدیت الذات بودن خداوند هم دارد.توجه کنید وقتی که یک گرفتاری و مصیبتی برای شما پیش میآید و دستتان از همه جا قطع میشود و دیگر هیچ وسیلهای را نمیبینید، خود به خود به خدا متوجه میشوید. این دلیل فطرت است که از آن اصل خدا اثبات میشود. هم چنین خود به خود به یک ذات متوجه میشوید.تا به حال نشده که انسان در بنبستها به دو خدا توسل پیدا کند، به دو خدا متوجه شود، گاهی به یزدان و گاهی به اهریمن پناه ببرد، گاهی بگوید ای خدای اهریمن به فریادم برس، گاهی بگوید ای خدای یزدان به فریادم برس. در این بنبستها همان طور که خدا را درک میکند، احدیت الذات بودن او را هم درک میکند و درک میکند که او عالم است لذا حرف میزند، درک میکند که سمیع و بصیر است، حرفهایش را میشنود لذا با او حرف میزند، درک میکند که قادر است لذا میگوید خدایا حاجتم را بده، خدایا مرا از این گرفتاری نجات بده.انسان در بنبست تمام صفات خدا را درک میکند، لذا دلیل فطرت نه فقط اصل وجود خدا را اثبات میکند بلکه اثبات میکند که خدا عالم است، مدبر است، سمیع، بصیر و رؤف است، با عطوفت است؛ اثبات میکند که خداوند احدیت الذات است، یک خدا بیشتر در این عالم وجود ندارد. برهان نظم هم همین طور است.قرآن شریف در مورد برهان نظم برای احدیت الذات بودن خدا پافشاری میکند لذا هشام بن حکم از امام صادق(ع) سؤال میکند. «ما الدلیل علی التوحید؟» برای اثبات یکتا بودن خدا چه دلیلی داریم؟امام صادق(ع) جواب میدهد «اتصال التدبیر و تمام الصنع» این فرمایش یعنی چه؟ مثالی بزنم:شما یک وقت کتابی را میبینید با یک نسق، یک خط، یک گفته، یک قلم و از این وضع پی میبرید که این کتاب «یک» نویسنده دارد اما یک وقت کتابی را ـ مثل همین کتاب اثبات وجود خدا ـ باز میکنید وقتی مقاله اول را با دوم مقایسه میکنید میبینید دو فکر است، دو نوع قلم است. نوشته دو نوشته است، دارای دو نوع انشاء است؛ از اینجا پی میبرید که این کتاب مال دو نفر است ولو روی کتاب هم ننوشته باشد که نویسندگانش متعدد است اما یک نگاه سطحی شما را متوجه میکند که این کتاب «اثبات وجود خدا» مال چهل نفر است.با دقت مختصری در این عالم میبینیم که دارای یک نظم است یک نسق است، یک صنع است و به قول امام صادق(ع) اتصال التدبیر است این نظم اتصال دارد، میبینیم که تمامش صنع است، میبینیم در این جهان منظومه اول و دوم تا سیصد و ده منظومه که کشف کردهاند همه با هم ارتباط دارد، میبینیم که همه کهکشانها با هم ارتباط دارند، میبینیم که در این عالم قطع ارتباط هستی نیست، عالم ملکوتش به عالم ناسوت مرتبط است، عالم ناسوتش به عالم ملکوت ارتباط دارد، میبینیم که «معنی» با «ماده» ارتباط دارد.میبینیم که در عالم هستی انسان، حیوان و نبات، جماد تا برسد به کهکشانها بلکه از اتم تا کهکشانها همه و همه بر یک نسق است.میدانید که یک اتم با یک عالم هستی با هم هیچ تفاوتی ندارد، لذا همین طور که در این منظومه شمسی، این ستارهها از راست به چپ با یک نظم دقیق سرسامآوری به دور محور در حرکت است، در یک اتم هم میبینیم که الکترونها از راست به چپ به دور محور یعنی پروتون گردش میکند، لذا یک اتم با یک منظومه هیچ تفاوت ندارد، یک اتم مثل یک منظومه است، یک منظومه با یک کهکشان مثل هم است.وقتی که به عالم هستی نظر کنید میبینید که یک اتم یک عالم هستی است و یک عالم هستی یک اتم است. این چیست؟ این هم جمله امام صادق(ع) است که میفرماید: دلیل بر توحید این است که اتصال التدبیر دارد، عالم هستی به دست یکی است نه به دست دو تا.قرآن میفرماید: اگر به دست دو تا بود؛ عالم هستی نبود، عالم فاسد میشد: «لوکان فیهما آلهه الا الله لفسدتا» درک این حقیقت خیلی مشکل نیست.مرتبة دوم توحید که اختصاص به شیعه دارد و در اول نهجالبلاغه مولی امیرالمؤمنین(ع) آمده این است و شیعه میگوید تمام صفات الهی عین ذات اوست که به این توحید و احدیت الذات بودن خداوند متعال میگوییم.در قرآن شریف گاهی به پروردگار عالم «احد» اطلاق شده مثل «قل هو الله احد» گاهی «واحد» اطلاق شده «هو الله الواحد القهار» فرقش در این است که احد بودن مربوط به توحید ذاتی است یعنی در این جهان غیر از یک خدا خدایی نیست و واحد بودن مربوط به توحید صفاتی است که عرفا به آن واحدیت الذات گویند که تمام صفات پروردگار عالم عین ذات اوست.اما من و شما این طور نیستیم؛ شما علم دارید اما علم شما عین ذاتتان نیست، شما احتیاج به علمتان دارید، یک روز عالم نبودید، حالا عالمید بعد هم پیر میشوید و علمتان از بین میرود. معمولاً کسانی که دیپلم گرفتند، لیسانس یا دکتری گرفتند اگر چند سال کار نکنند دیگر هیچ ندارند؛ به این «علم حصولی» میگویند.علم حصولی، عین ذات شخصی نیست، هم ما به آن احتیاج داریم و هم جزء ذات ما نیست، قدرت ما این است بچه بودیم قدرت نداشتیم الان که بزرگ هستیم قدرت داریم، بعداً پیر میشویم و قدرت از بین میرود. اما آب و تری آب معنا ندارد که از هم جدا باشند، معنا ندارد که شوری نمک از نمک جدا شود، به این میگویند «عین ذات» که البته این مثال قدری بعید است ولی مفید تقریب ذهن خوب است.معنی مرتبه دوم از توحید که به آن توحید صفاتی میگوییم این است که مولی امیرالمؤمنین(ع) در اول نهجالبلاغه میفرماید: «و کمال التوحید نفی الصفات عنه» ، اما سنی خدا را مثل ما حساب میکند؛ روشنفکرشان «ابن تیمیه» است و او کسی است که مذهب وهابیگری را آورد و الان حجاز به این درد سرطانی مبتلا است؛ او یک روشنفکر است، آمد در چشمش سرمه کند کورش کرد، آمد شرک را از بین ببرد یک مشرک حسابی شد.ابن تیمیه در کتابش مینویسد: همانطور که من از منبرم به زیر میآیم خدا هم روز دوشنبه از عرش به زیر میآید و با بندههایش حرف میزند. آنها میگویند ذات خدا مثل صفات ماست یعنی زاید بر ذات است، اما شیعه میگوید نه، صفات خدا عین صفات اوست؛ دلیلش هم خیلی واضح است برای این که اگر صفات خدا عین ذات او نباشد ـ مثل تری آب و آب نباشد ـ احتیاج به صفت پیدا میکند اما خدا که محتاج نیست، ما خدایی را خدا میدانیم که غنی علی الاطلاق باشد، به هیچ چیز و به هیچ کس محتاج نباشد ولی همه به او احتیاج داشته باشند. ما به این خدا میگوییم اما اگر علمش مثل علم ما باشد، احتیاج به علم خودش دارد، اگر قدرتش مثل قدرت ما باشد احتیاج به قدرتش دارد اگر عطوفتش مثل عطوفت ما باشد احتیاج به عطوفتش دارد، اگر غنایش مثل غنای ما باشد احتیاج به غنای خود دارد، اگر این طور است چرا او خدا بشود و من نشوم؟ چرا من به چنین خدایی سجده کنم، او به من سجده نکند؟ از این جهت اثبات این مطلب خیلی زحمت ندارد، پذیرفتن آن هم خیلی زحمت ندارد. آنچه که موضوع بحث امشب ماست و همة اینها مقدمه آن بود این است که دو توحید دیگر هم داریم که هر مسلمانی، هر کس که بخواهد به جایی برسد باید قائل به این دو توحید باشد.اول ـ که مرتبه سوم توحید است ـ توحید عبادی است. توحید عبادی یعنی چه؟ یعنی عبادت و ... انسان برای خدا باشد و حکومتی جز خدا در دلش نباشد.هوی و هوس را نپرستد، شیطان را نپرستد، دیگران برایش بت نباشند، در مقابل هر کس و ناکس کرنش نکند بلکه کرنش او فقط برای خدا باشد، متابعت صددرصد برای خدا کند، عبادتش برای خدا باشد؛ به چنین شخصی «موحد» گویند؛ به این «توحید عبادی» میگویند و الا اگر غیر خدا بر دلش حکومت کند قرآن میگوید خانم، آقا، بتپرست هستی.انسان گاهی به اینجا میرسد که نه فقط یک بت را میپرستد، بتها میپرستد «والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت» آن کسانی که زندگی منهای خدا دارند یعنی توحید عبادی ندارند اینها یک بت ندارند، طاغوتها بر دلشان حکمفرماست. دل ما خداست «قلب المؤمن عرش الرحمن» اگر کسی بخواهد به جایی برسد باید غاصبها را از دل بیرون کند، باید صاحبخانه به درون خانه بیاید تا انسان به جایی برسد و الا اگر غاصبها دلش را غصب کرده باشند یک گوشة دلش هوی و هوس باشد، یک گوشة دلش حب به اولاد، یک گوشه دلش حب به دنیا، یک گوشة دلش حب به ریاست، یک گوشة دلش غم و غصه، یک گوشة دلش اضطراب خاطر و نگرانی، یک گوشه دلش چه کنم چه کنمها از گذشته و آینده باشد، این که موحد نیست، این دل بتها دارد. لذا قرآن میگوید تو بتپرستی: «أفرأیت من اتخذ الهه هوی واضله الله علی علم» ای بشر که هوی و هوس بر دلت حکمفرماست نگو موحدم، دروغ میگویی، تو بتپرستی «الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» .آی بدبخت، مگر در عالم ازل ما با فطرتت عهد نبستیم که تو بتپرست نباشی، شیطان پرست نباشی؟ پس چرا بدنیا آمدی و فراموش کردی؟ چرا شیطان پرست شدی «الا تعبدوا الشیطان».چه کسی شیطان پرست است؟ آن که متابعت از شیطان بکند، آن که متابعت از شیطان بکند، آن که شیطان افساری برگردنش افکنده است و هر کجا که بخواهد او را میبرد، معلوم است که او بتپرست است، مشرک است. او مشرک است یعنی چه؟ چون در عمل توحید عبادی را قبول ندارد. پذیرفتن این امر یعنی عمل کردن به آن مشکل است؛ اصل اثبات وجود خدا چیزی نیست، الان معلوم شده است، فطرت ما میگوید که خدا احدیت الذات است، خدا یکی است و دو نیست، برهان نظم هم میگوید که خدا یکی است و دو نیست، به ادلة ملاصدرا(ره) و آن دقتهایش هم احتیاجی نداریم، هر بچهای آن را میفهمد ولو سنی آنرا نفهمید.هر کسی میفهمد که اگر صفات عین ذات نباشد دیگر از خدایی بیرون میآید، ترکیب پیدا میشود، احتیاج پیدا میشود، خدای مرکب محتاج که خدا نیست اینها که چیزی نیست.آنچه که ما باید روی آن دقت کنیم مرتبه سوم توحید است یعنی در دل ما جز خدا چیزی نباشد، ربوبیت تکوینی خدا را بپذیریم، ربوبیت تشریعی خدا را بپذیریم و بگوییم «ان الحکم الا لله» ، در مقابل گفتههای خدا و پیغمبر سر تعظیم فرود بیاوریم و در مقابل مصیبتها مردانه بایستیم و از نواهی خدا و پیغمبر اجتناب کنیم.این هم مرتبه سوم از توحید است که انصافاً مشکل است، همة پیغمبرها برای همین یک معنی آمدند «لا اله الا الله» معنی «لا اله الا الله» این نیست که خدا در این عالم هست، معنایش این هم نیست که خدا یکی است و دو تا نیست، نه اینها نیست، معنایش همین است که گفتم و آنچه را که بعد میخواهم بگویم و الا بتپرستان که منکر خدا نبودند. بتپرستها نمیگفتند که بتهای ما در این عالم مؤثر است. قرآن میفرماید آنها بتها را میپرستیدند و میگفتند: «یقولون هولاء شفعائنا عندالله» این بت را میپرستم برای این که پیش خدا شفیعم شود، به بهشت بروم. پیغمبر گفت: بت که نمیتواند شفیع بشود، آن را به دور بیندازید، صدو بیست و چهار هزار پیغمبر آمده که آدم بسازد، عبد بسازد آمده بگوید ای بشر، شیطان باید به تو سجده کند و چون سجده نکرد مطرود شد، تو آنی که ملائکه به تو سجده کردند، حیف است که تو شیطان پرست بشوی. حیف است که تو هوی و هوس را بپرستی، تو باید به آنجا برسی.تو خلیفه الهی و مقصود ملائکه هستی، ملائکه افتخار میکنند که به آدمی مثل تو سجده کنند.همین مقدار که شیطان به تو سجده نکرد؛ به شیطان گفته شد برو، گمشو «فانک رجیم»، حالا کارت به اینجا رسیده همین شیطانی که به علت سجده نکردن به تو رجیم شده، خدای تو شد، این شیطان بت تو شد؟ چقدر پستی است!مرتبة چهارم که از مرتبة سوم مشکلتر است و همة سروصداهای انبیاء برای همین است موضوع بحث ماست که به آن توحید افعالی میگویند. توحید افعالی یعنی چه؟ یعنی «لا اله الا الله». «لا اله الا الله» یعنی چه؟ یعنی «لا موثر فی الوجود الا الله»، یعنی انسان باید عقیده داشته باشد و عامل باشد (چون ممکن است عقیده باشد ولی عمل نباشد) که هیچ کسی جز خدا نمیتواند کار کند و اگر در این عالم اسبابی هست اینها همه وسیله است، خدا این سبب را قرار میدهد، خدا مقلب القلوب است، خدا مسبب الاسباب است، هیچ چیزی در این عالم جز به وسیله خدا و به اذن او نمیتواند تأثیر کند، تمام وسیلهها پوچند.دیدهای خواهم سبب سوراخ کن تا سبب را برکند از بیخ و بنببیند یک مدبر حکیم عالمی برای جهان حکمفرماست و رل تمام چیزها به دست اوست.در آخر سوره یاسین میخوانیم: «فسبحان الذی بیده الملکوت کل شیء» ای خدایی که عالم هستی به دست توست؛ ای خدایی که رل تمام اشیاء به دست توست؛ ای خدایی که عزت را تو میدهی و اگر ذلت باشد به جهت با تو نبودن است؛ ای خدایی که ملک تو میدهی و اگر بیملکی باشد برای بیاعتنایی من است که به تو ربطی ندارم: «قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر» در اینجا پای همه ـ الا کمی ـ لنگ است.قرآن شریف در سوره یوسف میفرماید: «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی بسیاری از مردم ایمان نیاوردند جز این که در ایمانشان شرک هم هست. این چه شرکی است؟ او که بتپرست نیست، در خانهاش بتی ندارد که به بت سجده کند. این چه شرکی است؟ او که مقدس است، از شیطان متابعت نمیکند. پس این چه شرکی است؟ شرک در این است که گوشة دلش به فلانی است که او برایش کار را انجام بدهد، گوشة دلش به مالش است که برای او تأمین آتیه میکند، گوشة دلش به کارش است، به بیمهاش است، به زندگی آیندهاش است، به حقوق بازنشستگی اوست، گوشة دلش به بابایش است، گوشة دلش به شوهرش است، گوشة دلش به زنش است و این را معمولاً همه دارند مگر آن افرادی که به راستی از این صحنه بیرون رفته باشند و تا این مرحلة چهارم از توحید برای ما درست نشود، توکل درست نخواهد شد لذا قرآن کریم در این آیه، که خطاب به پیغمبر(ص) است میفرماید:«رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا» یعنی اول بدان که ربوبیت مال خداست، جز خدا کسی نمیتواند حاجت بدهد، چیزی نمیتواند در این عالم غیر از خدا تدبیر کند، اگر هم اسباب و وسایلی هست خدا سبب آن را درست کرده، سبب را خدا خلق کرده است «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو» هیچ چیزی در این عالم جز خدا مؤثر نیست حالا که چنین است «فاتخذه وکیلا».میدانید که «فا» در اینجا «فا» تفریع است یعنی حالا که چنین است پس باید اعتماد تو در این جهان فقط و فقط خدا باشد اگر این حالت برای کسی پیدا شود قرآن میگوید دیگر بس است «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» دیگر همة کارها درست میشود؛ در جنگ برون پیروز میشود، در جنگ درون پیروز است، برای استکمال به مقام لقاء میرسد، به مقام جوار الله میرسد، از نظر سعادت پیروز است، غمها میرود، غصهها میرود، نگرانیها و اضطراب خاطرها میرود، دیگر به اینجا میرسد که «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» .چه میخواهم؟ از کجا پیدا کنم؟ قرآن راهش را میگوید که از کجا پیدا کنم «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی اگر میخواهی توحید افعالی ـ توحید مرتبه چهارم ـ برایت پیدا شود باید توحید عبادی پیدا کنی ـ یعنی توحید مرتبه سوم ـ با تقوی باطنی وقتی که گناه در زندگی نباشد وقتی که هوس و هوس از دل برود، وقتی که تقوی از نظر ظاهر و از نظر دل برای انسان پیدا شود آن وقت است که نور خدا میتابد، وقتی نور خدا تابید دیگر معلوم است درک میکند که «لا اله الا الله» این همان است که وقتی مؤذن گفت «اشهد ان لا اله الا الله» امام روی منبر میفرماید: گوشت من، پوست من، استخوان من شهادت میدهد که «اشهد ان لا اله الا الله».در توحید عبادی و توحید افعالی دیگر برهان نمیتواند کار بکند پای استدلالیان چوبین بود. استدلال دیگر اینجا پایش لنگ است. پس چه چیزی میتواند کار بکند؟ عمل، رابطه با خدا، قطع رابطه با شیطان، اجتناب از گناه، غاصبها را از دل بیرون کردن، این دلی که باغ وحش است صاحب دل را به دل وارد کردن.دل من و شما الان همه یک باغ وحش است یک گوشهاش را او گرفته گوشة دیگر را آن چیز گرفته، گوشة دیگر را چیز دیگری غصب کرده، غصبها فراوان است، مسبب او است، مباشر منم، من کار میکنم لذا من غاصبم. چه چیزی را غاصبم؟ دلی را که مال خداست «قلب المؤمن عرش الرحمن. لایسعنی ارضی و لاسمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»، من جا ندارم، اگر بخواهی برایم جا درست کنی، دل توست، دل مؤمن است، غاصبها توی این دلند. اگر انسان بخواهد مرتبه سوم و چهارم از توحید را پیدا کند قرآن میگوید باید غاصبها بروند «ومن یتق الله یجعل له مخرجا»، بعد چه میشود؟ «و من یتوکل علی الله فهو حسبه».توکل بر خدا توحید افعالی میخواهد، توحید افعالی توحید عبادی میخواهد، معلوم است که توحید عبادی توحید صفاتی میخواهد، توحید ذاتی میخواهد. توحید صفاتی و توحید ذاتی نیاز به اصل ثبات وجود خدا دارد که اگر اینها درست شود توکل درست میشود، وقتی توکل درست شد، صددرصد برای ما پیروزی میآورد.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، حال توکل، توحید به مراتب آن، توفیق عبادت و بندگی و ترک معصیت به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، عشق به این مباحث و عمل کردن به آنچه که فهمیدیم را به همه ما عنایت فرما.خدایا، به عزت و جلالت این جوانهای عزیز در جبهه را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به حق امام سجاد(ع) اینها را ناامید مفرما.خدایا، به عزت و جلالت قسمت میدهیم، این انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهای ایران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلیات حفظ فرما.خدایا، به عزت و جلالت و به حق امام سجاد(ع) قسمت میدهیم، دردهای جامعة ما، دردهای بیدرمان ما، مریضهای اسلام، دردهای ظاهر و باطن ما و معلولین و مجروحین ما را شفای عاجل عنایت فرما.و عجل اللهم فی فرج مولانا صاحب الزمانخدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) از نهضت خمینی محافظت بفرما.
.
پرسمان دانشگاهیان
تماس با ما
آدرس : آزمايشگاه داده کاوي و پردازش تصوير، دانشکده مهندسي کامپيوتر، دانشگاه صنعتي شاهرود
09111169156
info@parsaqa.com
حامیان
همكاران ما
کلیه حقوق این سامانه متعلق به عموم محققین عالم تشیع است.